تفسیر نمونه جلد 27

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

پايان يك تجربه و آغاز تجربه ديگر

سوره بــلد

محتواى سوره بلد

فضيلت تلاوت اين سوره

سوگند به اين شهر مقدس

نعمت چشم و زبان، و هدايت

1 ـ شگفتى هاى چشم

2 ـ شگفتى هاى زبان

3 ـ هدايت به «نجدين»

گردنه صعب العبور!

سوره الشمس

محتواى سوره الشمس

فضيلت تلاوت اين سوره

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست

1 ـ ارتباط سوگندهاى قرآن با نتيجه آن

2 ـ نقش خورشيد در عالم حيات

عاقبت مرگبار طغيانگران

1 ـ خلاصه سرگذشت قوم ثمود

2 ـ «اشقى الاولين» و «اشقى الآخرين»

3 ـ تهذيب نفس وظيفه بزرگ الهى

سوره الليـل

محتواى سوره الليل

فضيلت تلاوت اين سوره

تقوا و امدادهاى الهى

انفاق و دورى از آتش دوزخ

1 ـ سخنى درباره شأن نزول سوره «الليل»

2 ـ فضيلت انفاق فى سبيل اللّه

سوره ضحى

محتواى سوره الضحى

فضيلت تلاوت اين سوره

آن قدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى!

فلسفه انقطاع وحى

به شكرانه اين همه نعمت كه خدا به تو داده...

1 ـ رهبرى برخاسته از ميان درد و رنج ها!

2 ـ نوازش يتيمان

3 ـ بازگو كردن نعمت ها

سوره أ لم نشرح

محتوای سوره أ لم نشرح

فضيلت تلاوت اين سوره

ما تو را مشمول انواع نعمت ها ساختيم

سوره تيـن

محتواى سوره تين

فضيلت تلاوت اين سوره

ما انسان را در بهترين صورت آفريديم

ارزش غذائى انجير و زيتون!

سوره علق

محتواى سوره علق

فضيلت تلاوت اين سوره

بخوان به نام پروردگارت

1 ـ آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود

2 ـ ذكر خدا در هر حال

آيا نمى دانى خدا همه اعمالت را مى بيند؟

عالم هستى محضر خدا است

سجده كن و تقرب جوى!

طغيان و احساس بى نيازى

سوره قـدر

محتواى سوره قدر

فضيلت تلاوت اين سوره

شب قدر شب نزول قرآن!

1 ـ چه امورى در شب قدر مقدر مى شود؟

2 ـ شب قدر كدام شب است؟

3 ـ چرا شب قدر مخفى است؟

4 ـ آيا شب قدر در امت هاى پيشين نيز بوده است؟

5 ـ چگونه شب قدر برتر از هزار ماه است؟

6 ـ چرا قرآن در شب قدر نازل شد؟

7 ـ آيا شب قدر در مناطق مختلف، يكى است؟

سوره بيّنـه

محتواى سوره بيّنه

فضيلت تلاوت اين سوره

اين است آئين جاويدان

بهترين و بدترين مخلوقات!

1 ـ على(عليه السلام) و شيعيانش خير البريّه اند

2 ـ لزوم اخلاص نيت در عبادت

3 ـ قوس عجيب صعودى و نزولى انسان

سوره زلـزلـه

محتواى سوره زلزله

فضيلت تلاوت اين سوره

آن روز كه انسان تمام اعمالش را مى بيند!

1 ـ دقت و سختگيرى در حسابرسى قيامت

2 ـ پاسخ به يك سؤال

3 ـ جامع ترين آيات قرآن

سوره و العاديـات

محتواى سوره و العاديات

فضيلت تلاوت اين سوره

سوگند به جهادگران بيدار!

1 ـ رابطه سوگندهاى اين سوره و هدف آن

2 ـ آيا طبيعت انسان ناسپاسى و بخل است؟

3 ـ عظمت جهاد!

سوره قارعـه

محتواى سوره قارعه

فضيلت تلاوت اين سوره

حادثه كوبنده!

اسباب سنگينى ميزان اعمال

سوره تكـاثر

محتواى سوره تكاثر

فضيلت تلاوت اين سوره

بلاى تكاثر و تفاخر!

1 ـ سرچشمه تفاخر و فخرفروشى

2 ـ يقين و مراحل آن

3 ـ همگى دوزخ را مشاهده مى كنند!

4 ـ در قيامت از چه نعمت هائى سؤال مى شود؟

سوره و العصـر

محتواى سوره و العصر

فضيلت تلاوت اين سوره

تنها راه نجات

برنامه چهار ماده اى خوشبختى

سوره همـزه

محتواى سوره همزه

فضيلت تلاوت اين سوره

واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!

1 ـ كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.

2 ـ حرص بر جمع مال

سوره فيـل

محتواى سوره فيل

فضيلت تلاوت اين سوره

داستان اصحاب الفيل

با ابرهه گو، كز پى تعجيل نيايد!

1 ـ معجزه بى نظير! (اين خانه را صاحبى است!)

2 ـ سخت ترين مجازات با كمترين وسيله!

3 ـ اهداف داستان «فيل»

4 ـ يك رويداد مسلّم تاريخى

سوره قـريش

محتواى سوره قريش

فضيلت تلاوت اين سوره

پروردگار اين خانه را بايد عبادت كرد

سوره ماعـون

محتواى سوره ماعون

فضيلت تلاوت اين سوره

اثرات شوم انكار معاد

1 ـ جمع بندى بحث هاى سوره ماعون

2 ـ تظاهر و ريا، بلاى بزرگ اجتماعى

سوره كـوثـر

محتواى سوره كوثر

فضيلت تلاوت اين سوره

ما به تو خير فراوان داديم

1 ـ «فاطمه»(عليها السلام) و «كوثر»

2 ـ اعجاز اين سوره

3 ـ ضمير جمع درباره خدا براى چيست؟

سوره كافـرون

محتواى سوره كافرون

فضيلت تلاوت اين سوره

هرگز با بت پرستان سر سازش ندارم

2 ـ مگر بت پرستان منكر خدا بودند؟

3 ـ اين تكرار براى چيست؟

4 ـ آيا مفهوم آيه «لكم دينكم...» جواز بت پرستى است؟!

5 ـ او هرگز يك لحظه با شرك سازش نكرد

سوره نصـر

محتواى سوره نصر

فضيلت تلاوت اين سوره

هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد!...

فتح مكّه، بزرگ ترين پيروزى اسلام

سوره تبّت

محتواى سوره تبـّت

فضيلت تلاوت اين سوره

بريده باد دست ابولهب!

1 ـ باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن

2 ـ پاسخ به يك سؤال

3 ـ هميشه نزديكان بى بصر دورند!

سوره اخلاص

محتواى سوره اخلاص

فضيلت تلاوت اين سوره

او يكتا و بى همتا است

1 ـ «اللّه»

2 ـ «أحد»

1 ـ دلائل توحيد

2 ـ شاخه هاى پر بار توحيد

3 ـ شاخه هاى توحيد افعالى

سوره فـلـق

محتواى سوره فلق

فضيلت تلاوت اين سوره

پناه مى برم به پروردگار سپيده دم!

1 ـ مهمترين منابع شرّ و فساد

2 ـ تناسب آيات

3 ـ تأثير سحر

4 ـ شرّ حسودان!

سوره نـاس

محتواى سوره ناس

فضيلت تلاوت اين سوره

پناه مى برم به پروردگار مردم!

1 ـ چرا به خدا پناه مى بريم؟!

پايان يك تجربه و آغاز تجربه ديگر

اكنون كه به لطف خداوند و توفيق و عنايات او، كار «تفسير نمونه» بعد از «پانزده سال» به پايان مى رسد، خوب است چند نكته را به خوانندگان عزيزى كه در اين سفر طولانى ما را همراهى كردند، به عنوان ثمره اى از اين تجربه بزرگ هديه كنيم، شايد براى پويندگان راه مطالعه و بررسى قرآن مجيد، مفيد باشد:

1 ـ ما در خلال اين مطالعه مستمر، به عمق مفهوم چند حديث درباره قرآن مجيد آشناتر شديم و حقيقت آنها را به رأى العين ديديم:

نخست، حديثى است از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه درباره قرآن مى فرمايد:

لَهُ نُجُومٌ وَ عَلى نُجُومِهِ نُجُومٌ لاتُحْصَى عَجائِبُهُ وَ لاتُبْلَى غَرائِبُهُ فِيهِ مَصابِيحُ الْهُدى وَ مَنازِلُ الْحِكْمَةِ:

«قرآن ستارگان درخشانى دارد، و بر فراز اين ستارگان، ستارگان ديگرى است، شگفتى هايش پايان نمى گيرد، و عجائبش كهنه نمى شود، چراغ هاى هدايت در آن است، و منزلگاه هاى حكمت و دانش».(1)

در حديث ديگرى، از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: مردى خدمتش رسيده عرض كرد:

ما بالُ الْقُرْآنِ لايَزْدادُ عَلَى النَّشْرِ وَ الدَّرْسِ إِلاّ غَضاضَةً:

«چرا قرآن هر قدر بيشتر منتشر و مطالعه شود، تازه تر مى گردد»؟!

فرمود: لاَِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمان دُونَ زَمان وَ لا لِناس دُونَ ناس فَهُوَ فِي كُلِّ زَمان جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْم غَضٌّ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ:

«اين به خاطر آن است كه: خداوند متعال قرآن را براى زمان خاص و قوم خاصى قرار نداده، و لذا در هر زمانى تازه، و نزد هر جمعيتى با طراوت است تا روز قيامت».(2)

به راستى كه شجره طيبه قرآن، چنان است كه هر موقع دست به سوى شاخسارش دراز كنى، ميوه تازه اى مى دهد: «تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِيْن بِاِذْنِ رَبِّها» و اقيانوس بيكرانى است كه، هر قدر در آن غور كنى، گوهرهاى تازه اى مى بخشد.

هنگامى كه، انسان وارد بحث «تفسير موضوعى» مى شود، مطالب تازه اى از آيات قرآن بر او كشف مى شود، كه تا آن زمان به آن پى نبرده بود.

اين حقيقت، عشق و اميدى به همه پويندگان راه تفسير قرآن مى دهد، كه هرگز دست از طلب بر ندارند و هيچ زمانى را ـ تا آخر عمر ـ پايان كار در قرآن مجيد تصور نكنند.

در حديث ديگرى، اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:

فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنابِيعُ الْعِلْمِ وَ ما لِلْقَلْبِ جِلاءٌ غَيْرُه:

«در قرآن بهار دل ها، و سرچشمه هاى علم و دانش است، و هيچ چيز هم چون قرآن، قلب آدمى را جلا نمى دهد».(3)

محتواى اين حديث را نيز، ما با تمام وجود در اين مدت احساس كرديم، كه هر چه انسان با قرآن بيشتر كار كند، نور و صفاى تازه، و روح و روان نوينى پيدا مى كند، آن كس كه قبول ندارد، مى تواند اين حقيقت را تجربه كند.

2 ـ با توجه به وسعت تعليمات قرآن در تمام زمينه ها، روشن مى شود: ما مسلمانان، از نظر معارف و مسائل اعتقادى، و همچنين از نظر قوانين سياسى، اقتصادى و اجتماعى، هيچگونه كمبودى نداريم، قرآن آن چنان از اين نظر غنى است كه، همه نيازهاى ما را تأمين مى كند (البته در قرآن اصول اين مسائل آمده و شرح آن در سنت و اخبار معصومين(عليهم السلام) است).

بنابراين، ما هيچ نيازى به اين كه دست به سوى «فلسفه هاى شرق و غرب» و «قوانين آنها» دراز كنيم، نداريم، و به فرموده اميرمؤمنان على(عليه السلام):

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلى أَحَد بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فاقَة وَ لا لاَِحَد قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً:

«بدانيد! هيچ كس با داشتن قرآن، فقير نيست، و هيچ كس بدون آن، غنى و بى نياز نمى باشد».(4)

تمام مشكل و كمبود ما، عدم آگاهى كافى از اين منبع عظيم معرفت است.

قرآن به صورت گنجينه ناشناخته اى در ميان ما باقى مانده و گوهرهائى كه در صدف كون و مكان پيدا نمى شود، و تنها جاى آن در قرآن است، از گمشدگان لب دريا طلب مى كنيم، و آنچه را خود داريم، از بيگانه تمنا داريم.

مشكل ديگر ما اين است كه: با پيش داورى ها و خط گرفتن از شرق و غرب، مى خواهيم آيات قرآن را بر اين پيش داورى ها تطبيق كنيم، و اين برخورد نادرست با قرآن است، كه ما را از معارف آن محروم مى سازد، و آن را به صورت «ابزارى» براى دست يافتن به افكار ناقص خودمان و توجيه خطاهايمان در مى آورد!.

3 ـ بسيارى از مسلمانان به قرآن تنها به عنوان يك كتاب مقدس، كه تلاوتش مايه ثواب و بركت است و حفظ آياتش دليل بر فضيلت، نگاه مى كنند.

آنها فراموش كرده اند: قرآن برنامه عمل است و تمام احترام و عظمتى كه دارد، به خاطر نتيجه هاى تربيتى آن است، اگر الفاظ و كلمات و حروف قرآن محترم است ـ كه حتماً محترم است ـ همه به خاطر آن هدف عالى است، ولى، با نهايت تعجب، گروهى آن هدف را فراموش كرده، و تنها در الفاظ مانده اند.

مدارس و جلسات فراوانى براى حفظ قرآن در بسيارى از كشورهاى اسلامى تأسيس شده، و علماى تجويد و قرائت، با دقت و ريزه كارى و گاهى وسواس به امور مربوط به الفاظ مشغولند، هنگامى كه يك قارى قرآن يك سوره كوچك يا يك آيه طولانى را «با يك نفس» مى خوند، همه «اللّه اللّه» مى گويند، و به عنوان يك كار هنرى او را تشويق مى كنند، ولى كسى براى محتواى آن، «اللّه اللّه» نمى گويد، و از عمل به تعليمات آن در بسيارى از كشورها و جوامع اسلامى خبرى نيست، كه نيست.

ما در «تفسير نمونه» اين جمله را شايد 114 بار (به تعداد سوره هاى قرآن) در آغاز سوره ها تكرار كرديم كه: «آنچه درباره فضائل قرآن در روايات آمده، از آنِ كسى است كه آن را تلاوت كند، تلاوتى كه مقدمه انديشه باشد، انديشه اى كه منتهى به عمل گردد».

اين «تكرار مكرر»، كه شايد در نظر بعضى بى رويه باشد، تنها به خاطر همين است كه، اين پندار شكسته شود، كه فضيلت قرآن فقط براى خواندن آيات آن نيست، بلكه به خاطر آن است كه قرآن به صورت يك كتاب عمل در آيد.

اميدواريم با تلاش و كوششى كه از سوى بسيارى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه صورت گرفته و مى گيرد، ما به اين آرزو برسيم كه، همه مسلمانان به آيات اين كتاب بزرگ آسمانى به عنوان يك برنامه زندگى بنگرند و به صورت يك دستور العمل جامع و حياتى و انسان ساز با آن برخورد كنند و اين بود آخرين سخن ما در «تفسير نمونه» و بقيه را به «تفسير موضوعى» موكول مى كنيم.

 

 

وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِيْنَ

 قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

18 / ذى حجه / 1407

23 / 5 / 1366

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 92، صفحه 15 (در كتاب نوادر راوندى «تخوم» آمده است).

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 92، صفحه 17.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

4 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

سوره بــلد

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 20 آيه است

محتواى سوره بلد

اين سوره در عين كوتاهى، حقايق بزرگى را در بردارد.

1 ـ در قسمت اول اين سوره، بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى، اشاره به اين حقيقت شده كه: زندگى انسان در عالم دنيا همواره توأم با مشكلات و رنج است، تا از يكسو، خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد.

و از سوى ديگر، انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند، آرامش مطلق تنها در زندگى آخرت امكان پذير است و بس.

2 ـ در بخش ديگرى از اين سوره، قسمتى از مهمترين نعمت هاى الهى را بر انسان مى شمرد، و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمت ها اشاره مى كند.

3 ـ در آخرين بخش اين سوره، مردم را به دو گروه: «اصحاب الميمنة» و «اصحاب المشئمة» تقسيم كرده، و گوشه اى از صفات اعمال گروه اول (مؤمنان صالح) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند، و بعد، به نقطه مقابل آنها يعنى كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد.

تعبير آيات سوره، بسيار قاطع و كوبنده، جمله بندى ها، كوتاه و پرطنين، و الفاظ، بسيار مؤثر و گويا است، و شكل آيات و محتوا نشان مى دهد: اين سوره از سوره هاى «مكّى» است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: مَنْ قَرَأَها أَعْطاهُ اللّهُ الأَمْنَ مِنْ غَضَبِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «كسى كه سوره «بلد» را بخواند، خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد».(1)

و در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه در نماز واجب سوره «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ» را بخواند، در دنيا از صالحان شناخته خواهد شد، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود كه، در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد، و از دوستان پيامبران، شهداء و صالحان خواهد بود».(2)

* * *

1لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ

2وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ

3وَ والِد وَ ما وَلَدَ

4لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ في كَبَد

5أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ

6يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً

7أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ قسم به اين شهر مقدس (مكّه).

2 ـ شهرى كه تو در آن ساكنى.

3 ـ و قسم به پدر و فرزندش (ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل ذبيح).

4 ـ كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از رنج هاست)!

5 ـ آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد؟!

6 ـ مى گويد: «مال زيادى را (در كارهاى خير) نابود كرده ام»!

7 ـ آيا (انسان) گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده) است؟!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 490.

2 ـ «ثواب الاعمال» طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 578.

 
تفسير:

سوگند به اين شهر مقدس

سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه: بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند، سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه، فكر و عقل انسان است، سوگندهائى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد.در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است، از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد: «قسم به اين شهر مقدس، شهر مكّه» (لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ).(1)

* * *

«شهرى كه تو ساكن آن هستى» (وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ).

گرچه، در اين آيات، نام «مكّه» صريحاً نيامده است، ولى با توجه به «مكّى» بودن سوره از يكسو، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر، پيدا است: منظور همان «مكّه» است، و اجماع مفسران نيز بر همين است.

البته، شرافت و عظمت سرزمين «مكّه» ايجاب مى كند، خداوند به آن سوگند ياد نمايد; چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده، و انبياى بزرگ، گرد اين خانه طواف كرده اند، ولى جمله «وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» مطلب تازه اى در بر دارد، مى گويد: اين شهر به خاطر وجود پر فيض و
پر بركت تو، چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است.

و حقيقت همين است كه: ارزش سرزمين ها به ارزش انسان هاى مقيم در آن است، مبادا كفار «مكّه» تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند، براى وطن آنها و يا كانون بت هايشان اهميت قائل شده است، نه، چنين نيست، تنها ارزش اين شهر (گذشته از سوابق تاريخى خاص آن) به خاطر وجود ذى جود بنده خاص خدا محمّد(صلى الله عليه وآله) است.

اى «كعبه» را ز يمن قدوم تو صد شرف! *** وى «مروه» را ز مقدم پاك تو صد «صفا»

«بطحا»، ز نور طلعت تو، يافته، فروغ *** «يثرب»، ز خاك تو با، رونق و نوا

در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: «من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم، در حالى كه احترام تو را هتك كرده اند، و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند».

و اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش، كه آنها خود را خادمان، و حافظان حرم «مكّه» مى پنداشتند، و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قائل بودند كه، حتى اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد در امان بود، حتى مى گويند: كسانى كه از پوست درختان «مكّه» بر مى گرفتند و به خود مى بستند، به خاطر آن در امان بودند. ولى با اين حال، چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) زير پا گذارده شد؟!

چرا هر گونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند، و حتى خونشان را مباح مى شمردند؟!

اين تفسير در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(2)

* * *

پس از آن مى افزايد: «و قسم به پدر و فرزندش» (وَ والِد وَ ما وَلَدَ).

 

در اين كه منظور از اين «پدر» و «فرزند» كيست؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:

نخست اين كه: منظور از «والد» ابراهيم خليل(عليه السلام) و از «ولد» اسماعيل ذبيح(عليه السلام) است و با توجه به اين كه در آيه قبل، به شهر «مكّه» سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم(عليه السلام) و فرزندش، بنيانگذار «كعبه» و شهر «مكّه» بودند، اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد، به خصوص اين كه: عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم(عليه السلام) و فرزندش اهميت فوق العاده اى قائل بود، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند.

ديگر اين كه: منظور آدم و فرزندانش مى باشد.

سوم اين كه: منظور آدم و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند.

و چهارم اين كه: منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است; چرا كه مسأله تولد و بقاء نسل انسانى در طول ادوار مختلف، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است، و خداوند مخصوصاً به آن سوگند ياد كرده است.

جمع ميان اين چهار تفسير نيز، بعيد نيست، هر چند تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

آن گاه، به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندها است، مى فرمايد: «مسلماً ما انسان را در رنج آفريديم» (لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ في كَبَد).

«كَبَد» به گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» در اصل، به معنى «شدت» است، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود «تَكَبَّدَ اللَّبَنُ» مى گويند.

ولى، به گفته «راغب» در «مفردات»، «كبد» (بر وزن حسد) به معنى دردى است كه عارض «كبد» (جگر سياه) انسان مى شود و سپس، به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است.

ريشه اين لغت هر چه باشد، مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است.آرى، انسان از آغاز زندگى، حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنج ها را طى مى كند تا متولد شود، و بعد از تولد در دوران طفوليت، و سپس جوانى، و از همه مشكل تر دوران پيرى، مواجه به انواع مشقت ها و رنج ها است، و اين است طبيعت زندگى دنيا، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است، اشتباه، و به گفته شاعر عرب:

طُبِعَتْ عَلى كَدِر وَ أَنْتَ تُرِيْدُها *** صَفْواً عَنِ الأَقْذارِ وَ الأَكْدارِ؟

وَ مُكَلِّفُوا الأَيّامِ ضِدَّ طِباعِها *** مُتَطَلِّبٌ فِى الْماءِ حَذْوَةَ نار!

«طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى * از هر گونه كدورت و ناپاكى پاك باشد؟

هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد * همچون كسى است كه در ميان امواج آب، شعله آتش جستجو مى كند»!(3)

نگاهى به زندگى انبياء و اولياء اللّه نيز نشان مى دهد، زندگى اين گل هاى سرسبد آفرينش نيز، با انواع ناملائمات و درد و رنج ها قرين بود، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد، وضع براى ديگران روشن است.

و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه، به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر اثر مطالعات سطحى ما است، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم، به عمق درد و رنج هاى همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم، و يا اين كه: براى مدتى محدود و زمانى استثنائى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند.

* * *

و در آيه بعد مى فرمايد: «آيا اين انسان گمان مى كند هيچ كس قادر نيست بر او دست بيابد»؟ (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ).(4)

اشاره به اين كه: آميختگى زندگى انسان با آن همه درد و رنج، دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد.

ولى، او بر مركب غرور سوار است، و هر كار خلاف، گناه، جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود، گوئى خود را در امن و امان مى بيند، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور مى كند، هنگامى كه به قدرت مى رسد، تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد، و مطلقاً خدا را بنده نيست، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهائى مى يابد، چه اشتباه بزرگى!

اين احتمال نيز داده شده: منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد.

و نيز گفته شده: منظور كسانى هستند كه معتقد بودند: احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كند.

ولى آيه، مفهوم جامعى دارد كه، ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود.

بعضى گفته اند: آيه فوق، اشاره به مردى است از قبيله «جمح» كه «ابو الاسد» ناميده مى شد، او به قدرى نيرومند بود كه، روى يك قطعه چرم مى نشست، ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند، نمى توانستند، چرم پاره پاره مى شد و او از جا تكان نمى خورد!.(5)

ولى، نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى، مانع از عموميت مفهوم آن نيست.

* * *

سپس، در ادامه همين سخن مى فرمايد: «او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم» (يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً).

اشاره به كسانى است كه، وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند، از روى غرور و نخوت مى گفتند: ما بسيار در اين راه ها صرف كرده ايم، در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند، براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است.

بعضى نيز گفته اند: آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند، و به آن افتخار مى كردند، همان گونه كه در حديثى آمده است: در روز «جنگ خندق» هنگامى كه على(عليه السلام) «اسلام» را به «عمرو بن عبدود» عرضه نمود، او در پاسخ گفت: فَأَيْنَ ما أَنْفَقْتُ فِيكُمْ مَالاً لُبَداً: «پس آن همه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود»؟!(6)

بعضى نيز گفته اند: آيه ناظر به بعضى از سران «قريش» مانند «حارث بن عامر» است كه مرتكب گناهى شده بود، راه نجات را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد، حضرت دستور كفاره به او داد. او گفت: «اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم، در كفارات و نفقات نابود شد»!.(7)

جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.

تعبير به «أَهْلَكْتُ» اشاره به اين است كه: اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عائدش نمى شود.

«لُبَد» (بر وزن لغت) به معنى شىء متراكم و انبوه است، و در اينجا به معنى مال فراوان است.

* * *

و مى افزايد: «آيا گمان مى كند هيچ كس او را نديده و نمى بيند»؟! (أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ).

او از اين حقيقت غافل است كه: خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند، بلكه، از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است، و از نيات او با خبر، مگر ممكن است خدائى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد، چيزى را نبيند و نداند؟! اين غافلان بى خبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى، خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند.

آرى، خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده؟ و در چه راهى مصرف كرده است؟!

در حديثى از «ابن عباس» نقل شده است: «پيغمبر اكرم»(صلى الله عليه وآله) فرمود: لاتَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعَة: عَنْ عُمْرِهِ فِيمَا أَفْناهُ؟ وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَيْنَ جَمَعَهُ، وَ فِيمَا ذا أَنْفَقَهُ؟ وَ عَنْ عَمَلِهِ ماذا عَمِلَ بِهِ؟ وَ عَنْ حُبِّنا أَهْلَ الْبَيْت:

«در قيامت هيچ بنده اى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده؟ و در چه راه مصرف كرده است؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده؟ و از محبت ما اهل بيت»!.(8)

كوتاه سخن اين كه: چگونه انسان مغرور مى شود، و ادعاى قدرت مى كند؟ در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است، «اگر مالى دارد به شبى است، و اگر جانى دارد به تبى است»!

وانگهى، چگونه ادعا مى كند: من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام، در حالى كه او از نيتش آگاه است، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند، و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را.

* * *

8أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ

9وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ

10وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ

 

ترجمه:

8 ـ آيا براى او دو چشم قرار نداديم؟

9 ـ و يك زبان و دو لب؟!

10 ـ و او را به راه خير و شرّ هدايت كرديم.

 


1_ «لا» در اينجا «زائده» است و براى تأكيد آمده، البته طبق تفسير ديگرى احتمال دارد «لا» نافيه باشد (در اين زمينه توضيح بيشترى در آغاز سوره قيامت نيز داده شده است).

2 _ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 493.

3 ـ « مسكن الفؤاد»، صفحه 14.

4 ـ «أَنْ» در اين جمله «مخففه از مثقله» است، و در تقدير «أَنَّهُ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ» مى باشد.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 493.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 580، حديث 10.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 493.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 494 ـ شبيه همين معنى در تفسير «روح البيان»، جلد 10، صفحه 435 نيز آمده است.

 
تفسير:

نعمت چشم و زبان، و هدايت

در تعقيب آيات گذشته، كه سخن از غرور و غفلت انسان هاى طغيانگر مى گفت، در آيات مورد بحث، بخشى از مهمترين نعمت هاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد، تا از يكسو، غرور و غفلت او را بشكند.و از سوى ديگر، وادار به تفكر در خالق اين نعمت ها كند، و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش، او را به سوى معرفت خالق سوق دهد.

نخست مى فرمايد: «آيا ما براى اين انسان دو چشم قرار نداديم»؟! (أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ).

* * *

«و يك زبان و دو لب»؟! (وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ).

* * *

«و او را به خير و شرّش آگاه كرديم، و هدايت نموديم» (وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ).

به اين ترتيب، در اين چند جمله كوتاه، به سه نعمت مهم مادى و يك نعمت بزرگ معنوى كه همه از عظيمترين نعمت هاى الهى است اشاره نموده است: نعمت چشم ها، و زبان، و لب ها، از يكسو.و نعمت هدايت و معرفت خير و شرّ از سوى ديگر.

(توجه داشته باشيد «نَجْد» در اصل به معنى مكان مرتفع است در مقابل «تهامه» كه به سرزمين هاى پست گفته مى شود، يا به تعبير ديگر «بلند بوم» و «پست بوم» است، و در اينجا كنايه از خير و شرّ و مسير سعادت و شقاوت است).(1)

در اهميت نعمت هاى فوق همين بس كه: «چشم»، مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج است، شگفتى هاى چشم، به اندازه اى است كه، به راستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وامى دارد، طبقات هفتگانه چشم كه به نام هاى صلبيه (قرنيه) مشيميه، عنبيه، جلديه، زلاليه، زجاجيه، و شبكيه ناميده شده، هر كدام ساختمان عجيب، ظريف و شگفت انگيزى دارد كه، قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئينه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده، به طورى كه پيشرفته ترين دوربين هاى دقيق عكاسى در برابر آن، موجود بى ارزشى است، و به راستى، اگر در تمام دنيا جز انسان، و در تمام وجود انسان جز چشم، چيز ديگرى نبود، مطالعه شگفتى هايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود.

و اما «زبان»، مهمترين وسيله ارتباط انسان با انسان هاى ديگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر، و از نسلى به نسل ديگر است، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود، هرگز انسان نمى توانست تا اين حدّ در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند.

و اما «لب ها»، اولاً ـ نقش مؤثرى در تكلم دارند; چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لب ها ادا مى شود.از اين گذشته، لب ها كمك زيادى به جويدن غذا، حفظ رطوبت دهان، و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند، خوردن و آشاميدن انسان، و حتى منظره چهره او بر اثر جريان آب دهان به بيرون، و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف، وضع اسف انگيزى داشت.و از آنجا كه درك حقايق در درجه اول، با چشم و زبان است.

به دنبال اينها به وجود «عقل» و «هدايت عقلانى و فطرى» اشاره مى كند، تعبير آيه، «هدايت تشريعى» را كه به وسيله انبياء و اولياء انجام مى گيرد نيز شامل مى شود.

آرى، او هم «ديده بينا» و «آفتاب» را در اختيار انسان گذارده، و هم «راه و چاه» را به او نشان داده، «تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش را».

و با اين همه چراغ فروزان كه فرا راه او قرار داده است اگر از بيراهه مى رود، بايد گفت: «بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش»!

جمله: وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ: «ما او را از راه خير و شرّ آگاه كرديم» علاوه بر اين كه مسأله اختيار و آزادى اراده انسان را بيان مى كند، با توجه به اين كه: «نَجْد» مكان مرتفع است، اشاره به اين است كه: پيمودن راه خير، خالى از مشكلات، زحمت و رنج نيست، همان گونه كه بالا رفتن از زمين هاى مرتفع مشكلاتى دارد، حتى پيمودن راه شرّ نيز مشكلاتى دارد، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند.

اما در عين حال، انتخاب راه، با خود انسان است، او است كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد، و از دو جاده «خير» و «شرّ» هر كدام را بخواهد، برگزيند.لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد: يَا بنَ آدَمَ! اِنْ نازَعَكَ لِسانُكَ فِيْما حَرُمَتْ عَلَيْكَ فَقَدْ أَعَنْتُكَ عَلَيْهِ بِطَبَقَتَيْنِ فَأَطْبِقْ، وَ اِنْ نازَعَكَ بَصَرُكَ اِلى بَعْضِ ما حَرُمَتْ عَلَيْكَ فَقَدْ أَعَنْتُكَ عَلَيْهِ بِطَبَقَتَيْنِ فَأَطْبِقْ...:

«اى فرزند آدم! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام، لب را فروبند، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد، من پلك ها را در اختيار تو قرار داده ام، آنها را فرو بند!...».(2)

و به اين ترتيب، خداوند وسائل كنترل اين نعمت هاى بزرگ را نيز، در اختيار بشر قرار داده و اين يكى ديگر از الطاف بزرگ او است.

جالب اين كه: آيات فوق در مورد زبان، اشاره به لب ها شده، اما در مورد چشم ها، اشاره به پلك ها نشده است، و اين ظاهراً به دو علت است:

يكى اين كه: نقش لب ها براى سخن گفتن و غذا خوردن و ساير جهات به مراتب بيش از پلك ها در مورد چشم است.

و ديگر اين كه: كنترل زبان از كنترل چشم به مراتب مهم تر و سرنوشت سازتر است.

* * *

 


1 ـ اين تفسير در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده (مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث) و اين كه بعضى آن را به دو پستان مادر كه برآمدگى سينه ها است! تفسير كرده اند بسيار بعيد است، ضمناً تعبير به «نَجْد» در مورد خير به خاطر عظمت آن است و در مورد شرّ از باب تغليب است.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 581.

نكته ها:

1 ـ شگفتى هاى چشم

چشم را معمولاً به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند، كه با عدسى بسيار ظريف خود، از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند، عكس هائى كه به جاى فيلم روى «شبكيّه چشم» منعكس مى شود، و از آنجا به وسيله اعصاب بينائى به مغز منتقل مى گردد.

اين دستگاه عكسبردارى فوق العاده ظريف و دقيق، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد، ولى از جهات زيادى قابل مقايسه حتى با پيشرفته ترين دستگاه هاى عكسبردارى و فيلمبردارى نيست، زيرا:

1 ـ دريچه تنظيم نور (ديافراگم) در اين دستگاه، كه همان «مردمك چشم» است، به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده، در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود، در حالى كه دستگاه هاى عكاسى را بايد به وسيله اشخاص تنظيم كرد.

2 ـ عدسى چشم بر خلاف تمام عدسى هائى كه در دوربين هاى عكاسى دنيا به كار رفته، دائماً تغيير شكل مى دهد، به طورى كه گاه قطر آن 5/1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر مى رسد! تا آماده عكسبردارى از صحنه هاى دور و نزديك شود، و اين كار به وسيله عضلاتى كه اطراف عدسى را گرفته اند، و آن را مى كشند يا رها مى كنند، انجام مى شود، به طورى كه يك عدسى چشم به تنهائى كار صدها عدسى را انجام مى دهد!

3 ـ اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند، و مى تواند به كمك عضلات چشم، به هر طرف حركت كرده و فيلمبردارى كند.

 

4 ـ نكته مهم ديگر اينجا است كه: در دوربين هاى عكاسى بايد فيلم ها را عوض كنند، و يك حلقه فيلم كه تمام شد، بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند، اما چشم هاى انسان در تمام طول عمر فيلمبردارى مى كند، بى آن كه چيزى از آن عوض شود، اين، به خاطر آن است كه، در قسمت «شبكيّه چشم» كه تصويرها روى آن منعكس مى شود، دو رقم سلول وجود دارد، سلول هاى «مخروطى» و «استوانه اى» كه داراى ماده بسيار حساسى در برابر نور است، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و امواجى به وجود مى آورد كه به مغز منتقل، و بعداً اثر آن زائل مى شود، و شبكيّه مجدداً آماده فيلمبردارى جديد خواهد شد.

5 ـ دوربين هاى عكاسى از موادى بسيار محكم ساخته شده است، ولى دستگاه عكاسى چشم به قدرى ظريف و لطيف است كه، با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه محكم استخوانى قرار گرفته، اما در عين ظرافت، از آهن و فولاد بسيار پر دوام تر است.

6 ـ مسأله «تنظيم نور» براى فيلمبرداران و عكاسان مسأله بسيار مهمى است، و براى اين كه تصويرها روشن باشد گاهى لازم است چندين ساعت مشغول تنظيم نور و مقدمات آن باشند، در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى، متوسط و ضعيف، حتى در تاريكى، به شرط آن كه نور بسيار كمى در آنجا باشد، عكسبردارى مى كند، و اين از عجائب چشم است.

7 ـ گاهى ما از روشنائى به تاريكى مى رويم، و يا لامپ هاى برق دفعتاً خاموش مى شود، در آن لحظه، مطلقاً چيزى را نمى بينيم، ولى با گذشتن چند لحظه، چشم ما به طور خودكار وضع خود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد، به طورى كه وقتى به اطراف خود نگاه مى كنيم، تدريجاً اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم: چشم ما با تاريكى عادت كرد، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود، نتيجه مكانيسم بسيار پيچيده اى است كه در چشم قرار دارد، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با شرائط جديد تطبيق دهد.

عكس اين معنى، به هنگامى كه از تاريكى به روشنائى منتقل مى شويم نيز صادق است، كه در آغاز، چشم ما تحمل نور قوى را ندارد، ولى بعد از چند لحظه خود را با آن تطبيق مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند، اين امور هرگز در دستگاه هاى فيلمبردارى وجود ندارد.

8 ـ دستگاه هاى فيلمبردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند، در حالى كه چشم انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار دارد مى بيند، و به تعبير ديگر، ما تقريباً 180 درجه، دائره اطراف خود را مى بينيم، در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين نيست.

9 ـ از مطالب عجيب و جالب اين كه: دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است، چنان تنظيم شده، كه عكس هاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد، به طورى كه اگر كمى اين تنظيم به هم بخورد، انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند! همان گونه كه در اشخاص «احول» (دو بين) اين معنى مشاهده مى شود.

10 ـ نكته جالب ديگر اين كه: تمام صحنه هائى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند، به طور وارونه روى شبكيه چشم مى افتد، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم، اين به خاطر عادت كردن چشم، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد.

11 ـ سطح چشم بايد دائماً مرطوب باشد، به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود، ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تأمين مى شود، كه از يكسو وارد چشم شده، و از رگ هاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود، و به بينى ها منتقل مى شود، و بينى را نيز مرطوب مى كند.

اگر غده هاى اشك بخشكد، چشم، به خطر مى افتد و حركت پلك ها غير ممكن مى شود، و اگر بيش از حدّ فعاليت كند، دائماً اشك بر صورت جارى مى شود، يا اگر راه باريك فاضلاب چشم بسته شود، بايد دائماً دستمالى به دست داشته باشيم، آب هاى زيادى را از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است.

12 ـ تركيب اشك (آب چشم)، تركيب پيچيده اى است، و از بيش از ده عنصر تشكيل مى يابد، كه در مجموع بهترين و مناسب ترين مايع براى نگهدارى چشم است.

كوتاه سخن اين كه: عجائب چشم به قدرى زياد است كه، بايد روزها نشست، درباره آن سخن گفت، كتاب ها نوشت، و با تمام اينها، ماده اصلى آن را كه مى نگريم، تقريباً يك تكه پيه بيشتر نيست!

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد: اعْجَبُوا لِهذَا الإِنْسانِ يَنْظُرُ بِشَحْم، وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْم، وَ يَسْمَعُ بِعَظْم، وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم!:

«شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند، با قطعه گوشتى سخن مى گويد، با استخوانى مى شنود، و از شكافى نفس مى كشد»! (و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد).(1)

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، حكمت 8.

2 ـ شگفتى هاى زبان

«زبان» نيز به نوبه خود، از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است، و وظائف سنگينى بر عهده دارد، علاوه بر اين كه كمك مؤثرى به بلع غذا مى كند، در جويدن نيز، نقش مهمى دارد، مرتباً لقمه غذا را به زير چكش دندان ها هل مى دهد! و اين كار را به قدرى ماهرانه انجام مى دهد كه، خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد، در حالى كه دائماً كنار آن و چسبيده به آن است!

گاه، ندرتاً هنگام جويدن غذا، زبان خود را جويده ايم، فرياد ما بلند شده، و فهميده ايم اگر آن مهارت در زبان نبود، چه بر سر ما مى آمد؟!

در ضمن، بعد از خوردن غذا، فضاى دهن و دندان ها را رُفت و روب و تميز مى كند.و از اين كارها مهمتر، مسأله سخن گفتن است كه با حركات سريع، منظم و پى در پى و حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد.

جالب اين كه: خداوند براى حرف زدن و تكلم، وسيله اى در اختيار انسان ها قرار داده، كه بسيار سهل و آسان و در دسترس همه است، نه خستگى مى آورد، نه ملالى حاصل مى شود، و نه هزينه اى دارد.و از آن عجيب تر، استعداد تكلم در انسان است، كه در روح آدمى به وديعت گذارده، و انسان مى تواند جمله بندى هاى زيادى را در بى نهايت شكل مختلف براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد.

و باز از آن مهمتر، استعداد وضع لغات مختلف است، كه با مطالعه هزاران زبان كه در دنيا موجود است، اهميت آن آشكار مى شود راستى «اَلْعَظَمَةُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ»!.

* * *

3 ـ هدايت به «نجدين»

«نَجْد» چنان كه گفتيم، به معنى بلندى يا سرزمين بلند است، و در اينجا منظور راه «خير» و راه «شرّ» است. در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: يا أَيُّهَا النّاسُ! هُما نَجْدانِ: نَجْدُ الْخَيْرِ وَ نَجْدُ الشَرِّ، فَما جُعِلَ نَجْدُ الشَرِّ أَحَبُّ اِلَيْكُمْ مِنْ نَجْدِ الْخَيْرِ:

«اى مردم! دو سرزمين مرتفع وجود دارد: سرزمين خير، و سرزمين شر، و هرگز سرزمين شرّ نزد شما محبوب تر از سرزمين خير قرار داده نشده است».(1)

بدون شك، «تكليف» و مسئوليت، بدون «شناخت و آگاهى» ممكن نيست، و خداوند طبق آيه فوق، اين آگاهى را در اختيار انسان ها قرار داده است.

اين آگاهى از سه طريق انجام مى گيرد:

از طريق ادراكات عقلى و استدلال.

از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال.

و از طريق وحى و تعليمات انبيا و اوصياء.

و آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است، خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است.

قابل توجه اين كه: در اين حديث تصريح شده كه، پيمودن يكى از اين دو راه بر طبع آدمى آسان تر از ديگرى نيست، و اين در حقيقت تصور عمومى را كه انسان تمايل بيشترى به شرور دارد و پيمودن راه شرّ براى او آسان تر است، نفى مى كند.

و به راستى، اگر تربيت هاى غلط و محيط هاى فاسد نباشد، عشق و علاقه انسان به نيكى ها بسيار زياد است، و شايد تعبير به نَجْد: «سرزمين مرتفع» در مورد نيكى ها به خاطر همين است; زيرا زمين هاى مرتفع، هواى بهتر و جالب ترى دارند و در مورد شرور از باب تغليب است.

 

بعضى نيز گفته اند: اين تعبير، اشاره به ظهور و بروز و آشكار بودن راه خير و شرّ است، همان گونه كه يك سرزمين مرتفع، كاملاً نمايان است.(2)

* * *

11فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ

12وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ

13فَكُّ رَقَبَة

14أَوْ إِطْعامٌ في يَوْم ذي مَسْغَبَة

15يَتيماً ذا مَقْرَبَة

16أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَة

17ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ

18أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

19وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

20عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ

 

ترجمه:

11 ـ ولى او از آن گردنه مهم نگذشت.

12 ـ و تو چه مى دانى آن گردنه چيست؟!

13 ـ آزاد كردن برده اى.

14 ـ يا غذا دادن در روز گرسنگى.

15 ـ يتيمى از خويشاوندان.

16 ـ يا مستمندى خاك نشين را.

17 ـ سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يكديگر را به شكيبائى و رحمت توصيه مى كنند!

18 ـ آنها «اصحاب اليمين»اند (كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند)!

19 ـ و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند (كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود).

20 ـ بر آنها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست)!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 494 و تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7155.

2 _همان گونه كه به «ماه» و «خورشيد»، «قمران» گفته مى شود.

 

تفسير:

گردنه صعب العبور!

به دنبال ذكر نعمت هاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود، در آيات مورد بحث، بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد، كه چگونه با داشتن آن همه وسائل سعادت، راه نجات را نپيموده اند، نخست مى فرمايد:

«اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا نرفت» (فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ).(1)

در اين كه منظور از «عقبه» در اينجا چيست؟ آيات بعد آن را تفسير مى كند.

* * *

مى فرمايد: «تو نمى دانى آن گردنه چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ).

* * *

 

«آزاد كردن برده است» (فَكُّ رَقَبَة).

* * *

«يا اطعام كردن در روز گرسنگى» (أَوْ إِطْعامٌ في يَوْم ذي مَسْغَبَة).

* * *

«يتيمى از خويشاوندان را» (يَتيماً ذا مَقْرَبَة).

* * *

«يا مستمندى به خاك افتاده را» (أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَة).

به اين ترتيب، اين گردنه صعب العبور را كه انسان هاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند، مجموعه اى است از اعمال خير، كه عمدتاً بر محور خدمت به خلق، كمك به ضعيفان و ناتوان ها دور مى زند، و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده.

و به راستى، گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند، كار آسانى نيست.

اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن، گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها، يكى بعد از ديگرى به حول و قوه الهى، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد.

بعضى، «عقبه» را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كرده اند، كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طبق حديث معروف، «جهاد اكبر» ناميد.

البته، با توجه به اين كه خود آيات، «عقبه» را در اينجا تفسير كرده، بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه: گردنه اصلى، «گردنه هواى نفس» است، و اما آزاد كردن بردگان، و اطعام مسكينان، مصداق هاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود.

 

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: منظور از اين «عقبه» گردنه صعب العبورى است در قيامت، همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است:

اِنَّ أَمامَكُمْ عَقَبَةً كَؤُوداً لا يَجُوزُهَا الْمُثْقَلُونَ، وَ أَنَا أُرِيْدُ أَنْ أُخَفِّفَ عَنْكُمْ لِتِلْكَ الْعَقَبَةِ!: «پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى گذرند، و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم»!(2)

البته، اين حديث كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده، به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده اند، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحاً در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى رسد، مگر اين كه منظور اين باشد: گردنه هاى صعب العبور قيامت، تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است (دقت كنيد).

قابل توجه در اينجا، تعبير به «اِقْتَحَمَ» از ماده «اقتحام» است كه در اصل، به معنى ورود در كار سخت و خوفناك(3) يا دخول و گذشتن از چيزى با شدت و مشقت است(4) و اين نشان مى دهد گذشتن از اين گردنه، كار آسانى نيست، و تأكيدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده، كه فرمود: «ما انسان را در درد و رنج آفريديم» هم زندگى او توأم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار، توأم با مشكلات مى باشد.

در سخنى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ وَ إِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ: «بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات».(5)

* * *

در آيه بعد، در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده، مى افزايد: «سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مى كنند» (ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ).

به اين ترتيب، كسانى از اين گردنه سخت عبور مى كنند كه، هم داراى ايمان هستند، هم اخلاق والائى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان، اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند.

يا به تعبير ديگر: در سه ميدان ايمان، اخلاق و عمل گام بگذارند و سر بلند و سرافراز بيرون آيند، اينها هستند كه مى توانند از آن گردنه صعب العبور بگذرند.

تعبير به «ثُمَّ» (بعد) هميشه به معنى تأخير زمانى نيست، تا لازمه اين سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند، و بعد ايمان آورند، بلكه، در اين گونه موارد
ـ همان گونه كه جمعى از مفسران تصريح كرده اند ـ براى بيان برترى مقامى است; چرا كه مسلماً رتبه ايمان، و توصيه به صبر و مرحمت، بالاتر از كمك به نيازمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مى گيرد و ريشه همه آنها را بايد در اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد.

بعضى نيز احتمال داده اند: «ثُمَّ» در اينجا به معنى تأخير زمانى است; چرا كه اعمال خير، گاه سرچشمه گرايش به ايمان مى شود، و مخصوصاً در تحكيم مبانى اخلاق مؤثر است; زيرا خلق و خوى انسان، نخست به صورت «فعل» است، بعد به صورت «حالت» و سپس «عادت» و بعد از آن به صورت «ملكه» در مى آيد.

تعبير به «تَواصَوا» كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است، نكته مهمى در بر دارد، و آن اين كه: مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، مبارزه با هواى نفس، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين «اصول» توصيه كنند، تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكم تر شود.

بعضى گفته اند: «صبر» در اينجا اشاره به شكيبائى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است، و «مرحمت» اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است، و مى دانيم اساس دين را ارتباط با «خالق» و «خلق» تشكيل مى دهد، و به هر حال، صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است.

* * *

و در پايان اين اوصاف، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند: «آنها اصحاب اليمين هستند» (أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ).

و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار، به دست راستشان داده مى شود.

اين احتمال نيز داده شده: «مَيْمَنَة» از ماده «يمن» و بركت است، يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه.

* * *

آن گاه به نقطه مقابل اين گروه، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند، پرداخته، مى فرمايد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ).

و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است.

«مَشْئَمَة» از ماده «شؤم» نقطه مقابل «مَيْمَنَة» از ماده «يمن» است، يعنى اين گروه كافر، افرادى شوم و ناميمونند، كه هم سبب بدبختى خودشانند، و هم بدبختى جامعه، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامه اعمال افراد در دست چپ، يا در دست راست آنها باشد، بعضى اين تفسير را براى آن پذيرفته اند، به خصوص اين كه ماده «شؤم» در لغت به معنى گرايش به چپ نيز آمده است.(6)

* * *

و در آخرين آيه اين سوره، اشاره كوتاه و پر معنائى به مجازات گروه اخير كرده، مى فرمايد: «بر فراز آنها آتشى است فروبسته»! كه راه فرارى از آن نيست (عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ).

«مُؤْصَدَة» از ماده «ايصاد» به معنى بستن در و محكم كردن آن است، ناگفته پيدا است: انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ، هنگامى كه تمام درها بسته شود، چه حالى پيدا خواهد شد؟!

* * *

نكته ها:

1 ـ منظور از «فك رقبة» ظاهراً همان آزاد كردن بردگان و بندگان است.

در حديثى آمده است: مرد اعرابى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كرد: اى رسول خدا! عملى به من تعليم كن كه مرا داخل بهشت كند، فرمود: إِنْ كُنْتَ أَقْصَرْتَ الْخُطْبَةَ لَقَدْ أَعْرَضْتَ الْمَسْأَلَةَ: «اگر چه سخن كوتاهى گفتى، اما مطلب را به خوبى عرضه داشتى» (يا اين كه گرچه سخن كوتاهى گفتى، اما مقصود خود را به خوبى بيان كردى).

پس از آن افزود: أَعْتِقِ النَّسَمَةَ وَ فُكَّ الرَّقَبَةَ: «بردگان را آزاد كن و گردن ها را (از طوق بردگى) بگشا».

راوى سؤال مى كند: مگر اين دو، يكى نيست؟

فرمود: نه، منظورم از اول اين است كه: مستقلاً برده اى را آزاد كنى، و در دوم اين كه: كمك به پرداخت قيمت آن نمائى تا آزاد شود.

سپس فرمود: وَ الْفَىءَ عَلى ذِى الرَّحْمِ الظّالِمِ، فَاِنْ لَمْ يَكُنْ ذلِكَ فَأَطْعِمِ الْجائِعَ، وَاسْقِ الظَّمْآنَ، وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَاِنْ لَمْ تَطُقْ ذلِكَ فَكُفَّ لِسانَكَ اِلاّ مِنَ الْخَيْرِ:

«نسبت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريده اند، باز گرد (و به آنها نيكى كن) و اگر چنين كارى ممكن نشود، گرسنگان را سير و تشنگان را سيراب كن، امر به معروف و نهى از منكر نما، و اگر توانائى بر اين كار نيز ندارى (لا اقل) زبان خود را جز از نيكى بازدار».(7)

2 ـ بعضى از مفسران «فك رقبه» را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گناهان از طريق توبه، يا آزاد كردن خويش از عذاب الهى از طريق تحمل طاعات دانسته اند، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مى كند، ظاهراً منظور همان آزاد كردن بردگان است.

3 ـ «مَسْغَبَة» از ماده «سَغَب» (بر وزن غضب) به معنى «گرسنگى» است بنابراين، «يوم ذى مسغبة» به معنى روز گرسنگى است، گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده اند، ولى اين تعبير، تأكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن. براى اهميت اين موضوع، و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست.

در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ أَشْبَعَ جائِعاً فِى يَوْمِ سَغَب أَدْخَلَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنْ باب مِنْ أَبْوابِ الْجَنَّةِ لا يَدْخُلُها اِلاّ مَنْ فَعَلَ مِثْلَ ما فَعَلَ: «كسى كه گرسنه اى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگرى از آن وارد نمى شود، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد».(8)

4 ـ «مَقْرَبَة» به معنى قرابت و خويشاوندى است، و تأكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويت ها است، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود، اين نشان مى دهد: خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسئوليت سنگين ترى دارند.

از اين گذشته، سوء استفاده هائى كه مخصوصاً در آن عصر در اين زمينه نسبت به اموال يتيمان خويشاوند مى شده، ايجاب مى كرده است: هشدار خاصى در مورد اين گردنه صعب العبور داده شود.

«ابوالفتوح رازى» معتقد است: «مَقْرَبَه» از ماده «قرابت» نيست، بلكه از ماده «قُرَب» است و اشاره به يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گوئى پهلوهايشان به هم چسبيده است،(9) ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.

5 ـ «مَتْرَبَة» مصدر ميمى از ماده «ترب» (بر وزن طرب) در اصل از «تراب» به معنى «خاك» گرفته شده، و به كسى مى گويند كه، بر اثر شدت فقر، خاك نشين شده، باز در اينجا تأكيد روى اين گونه مسكين ها به خاطر اولويت آنها است و الاّ اطعام همه مسكينان از اعمال حسنه است.

 

در حديثى آمده است: «امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) هنگامى كه مى خواست غذا بخورد، دستور مى فرمود: سينى بزرگى كنار سفره بگذارند، و از هر غذائى كه در سفره بود، از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت، سپس دستور مى داد: آنها را براى نيازمندان ببرند، بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةُ...».

سپس مى افزود: خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند، راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد»!.(10)

* * *

خداوندا! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن.

پروردگارا! گذشتن از عقبه هائى كه در پيش داريم جز به توفيق تو ميسر نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما.

بار الها! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده، و با نيكان و ابرار محشور نما.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره بلد


1 ـ ظاهر اين است «لا» در اين جمله «نافيه» و «خبريه» است، و اين كه بعضى آن را به معنى نفرين و يا استفهاميه دانسته اند، بسيار بعيد به نظر مى رسد، تنها اشكالى كه در اينجا وجود دارد اين است: «لا» هنگامى كه بر سر فعل ماضى در آيد غالباً تكرار مى شود، همان طور كه در آيه 31 سوره «قيامت» مى خوانيم: فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى: «نه صدقه داد و نه نماز گذارد»، در حالى كه در آيه مورد بحث تكرار نشده.

ولى چنان كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده، گاه بدون تكرار نيز استعمال مى شود.

«فخر رازى» و «قرطبى» در تفسيرهاى خود از بعضى از بزرگان ادبيات عرب نقل كرده اند كه اگر «لا» به معنى «لَمْ» باشد تكرار لازم نيست، اين احتمال را نيز داده اند كه در اينجا در تقدير تكرار شده: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ لا فَكُّ رَقَبَة وَ لا أَطْعَمَ فِى يَوْم ذِى مَسْغَبَة».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 495.

3 ـ «مفردات راغب».

4 ـ تفسير «كشّاف».

5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

6 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 12، صفحه 97 و «المنجد»، ماده «شأم».

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 583.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 495.

9 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 12، صفحه 96.

10 ـ «كافى»، طبق نقل تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 424.

 

سوره الشمس

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 15 آيه است

محتواى سوره الشمس

اين سوره كه در حقيقت سوره «تهذيب نفس» و «تطهير قلوب از ناپاكى ها و ناخالصى ها» است، بر محور همين معنى دور مى زند، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند، براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است، قسم ياد شده، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است.

و در پايان سوره، به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش يعنى قوم «ثمود» ـ كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد ـ مى پردازد، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مى دهد.

در حقيقت، اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز زندگى بشر را بازگو مى كند، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسان ها مشخص مى سازد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است: مَنْ قَرَأَها فَكَأَنَّمَا تَصَدَّقَ بِكُلِّ شَيْء طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ!:

«هر كس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است»!.(1)

و مسلماً اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه، محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند.

 

1وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها

2وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها

3وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها

4وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها

5وَ السَّماءِ وَ ما بَناها

6وَ الأَرْضِ وَ ما طَحاها

7وَ نَفْس وَ ما سَوّاها

8فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

9قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها

10وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به خورشيد و تابندگيش.

2 ـ و به ماه هنگامى كه بعد از آن در آيد.

3 ـ و به روز هنگامى كه زمين را روشن سازد.

4 ـ و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند.

 

5 ـ و به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده.

6 ـ و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده.

7 ـ و به جان آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته.

8 ـ سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است.

9 ـ كه هر كس خود را پاك كرده، رستگار شده.

10 ـ و آن كه خود را با گناه آلوده ساخته، محروم گشته!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 496.

تفسير:

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست

سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده، به يك حساب «يازده» سوگند و به حساب ديگر «هفت» سوگند است، و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خود جاى داده، و به خوبى نشان مى دهد: مطلب مهمى در اينجا مطرح است، مطلبى به عظمت آسمان ها و زمين و خورشيد و ماه، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش.

نخست، بايد به شرح و تفسير اين سوگندها بپردازيم، و بعد، به بررسى آن مطلب پر اهميت، كه اين همه آوازه ها از او است.نخست، مى فرمايد: «به خورشيد و گسترش نور آن سوگند» (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها).

همان گونه كه قبلاً نيز گفته ايم، سوگندهاى قرآن عموماً دو مقصد را تعقيب مى كند:

نخست، اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده.

و ديگر، اهميت خود امور مورد سوگند; چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود، به همين دليل، اين سوگندها فكر و انديشه انسان را به كار مى اندازد، تا درباره اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد، و از آنها راهى به سوى خدا بگشايد.

«خورشيد» مهمترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمينى دارد; زيرا علاوه بر اين كه منبع «نور» و «حرارت» است، و اين دو، از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى روند، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند، وزش بادها، نزول باران ها، پرورش گياهان، حركت رودخانه ها و آبشارها، و حتى پديد آمدن منابع انرژى زا، همچون نفت و زغال سنگ، هر كدام اگر درست دقت كنيم به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد، به طورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش گردد، تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت.

«ضُحى» در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است، و اين در هنگامى است كه خورشيد از افق بالا بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد، سپس به آن موقع از روز نيز «ضُحى» اطلاق شده است.تكيه بر خصوص «ضُحى» به خاطر اهميت آن است; چرا كه موقع سلطه نور آفتاب بر زمين است.

* * *

آن گاه، به سومين سوگند پرداخته، مى گويد: «قسم به ماه در آن هنگام كه پشت سر خورشيد در آيد» (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها).

اين تعبير ـ چنان كه جمعى از مفسران نيز گفته اند: ـ در حقيقت اشاره به ماه در موقع «بدر كامل» يعنى «شب چهارده» است; زيرا ماه در شب چهاردهم، تقريباً مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد، و چهره پر فروغ خود را ظاهر كرده و سلطه خويش را بر پهنه آسمان تثبيت مى كند، و چون از هر زمان جالب تر و پر شكوه تر است، به آن سوگند ياد شده است.

اين احتمال را نيز داده اند كه: تعبير فوق، اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد، و اكتساب نور از آن منبع باشد، ولى در اين صورت جمله «إِذا تَلاها» قيد توضيحى مى شود.بعضى احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست، لذا از ذكر آن خوددارى مى شود.

* * *

و در چهارمين سوگند، مى افزايد: «و قسم به روز، هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد» (وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها).

«جَلاّها» از ماده «تجلية» به معنى اظهار و ابراز است.

در اين كه ضمير در «جَلاّها» به چه چيز باز مى گردد؟ در ميان مفسران گفتگو است، بسيارى آن را به «زمين» يا «دنيا» بر مى گردانند (چنان كه در بالا گفتيم) درست است كه در آيات گذشته سخنى از «زمين» در ميان نبوده، ولى از قرينه مقام روشن مى شود.

بعضى نيز معتقدند: ضمير به «خورشيد» بر مى گردد، يعنى قسم به «روز» هنگامى كه «خورشيد» را ظاهر مى كند، درست است كه در حقيقت، خورشيد روز را ظاهر مى كند، ولى به طور مجازى مى توان گفت: روز، خورشيد را آشكار كرد، اما تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، سوگند به اين پديده مهم آسمانى، به خاطر تأثير فوق العاده آن در زندگى بشر، و تمام موجودات زنده است; چرا كه روز، رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاش ها و كشش ها و كوشش هاى زندگى معمولاً در روشنائى روز صورت مى گيرد.

* * *

و در پنجمين سوگند، مى فرمايد: «قسم به شب، آن هنگام كه صفحه زمين (يا خورشيد) را بپوشاند» (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها).(1)

شب با تمام بركات و آثارش، كه از يكسو، حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند، و از سوى ديگر، مايه آرامش و استراحت همه موجودات زنده است، كه اگر تاريكى شب نبود، و آفتاب پيوسته مى تابيد، آرامشى وجود نداشت; زيرا حرارت سوزان آفتاب، همه چيز را نابود مى كرد، حتى اگر نظام شب و روز بر خلاف وضع كنونى بود، همين مشكل پيش مى آمد.

چرا كه مى دانيم: كره ماه كه شب هايش معادل دو هفته كره زمين است و روزهايش نيز معادل دو هفته، وسط روز، حرارت به حدود سيصد درجه سانتيگراد مى رسد، كه هيچ موجود زنده اى ـ كه ما مى شناسيم ـ در آن شرائط باقى نمى ماند، و در وسط شب مقدار زيادى زير صفر مى رود، كه اگر در آنجا موجود زنده اى باشد، حتماً يخ مى زند و نابود مى شود.

قابل توجه اين كه: در آيات سابق، افعال به صورت «ماضى» آمده بود، و در اين آيه به صورت مضارع است، اين تفاوت تعبير، ممكن است اشاره به اين باشد كه: حوادثى همچون ظهور روز و شب، مخصوص زمانى نيست، گذشته و آينده همه را شامل مى شود، و لذا بعضى به صورت فعل ماضى، و بعضى به صورت فعل مضارع آمده، تا عموميت اين حوادث را در بستر زمان روشن سازد.

* * *

در ششمين و هفتمين سوگند، به سراغ «آسمان» و «خالق آسمان» مى رود، مى فرمايد: «به آسمان و آن كسى كه آسمان را بنا كرده سوگند» (وَ السَّماءِ وَ ما بَناها).

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده، از شگفتى هاى بزرگ خلقت است، و بناء و پيدايش اين همه كواكب، اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آنها شگفتى ديگر، و از آن مهمتر خالق اين آسمان است.

قابل توجه اين كه: «ما» در لغت عرب، معمولاً براى «موجود غير عاقل» مى آيد، و اطلاق آن بر خداوند عالم حكيم تناسبى ندارد، و لذا بعضى ناچار شده اند «ما» را در اينجا «مصدريه» بگيرند، نه «موصوله» و در اين صورت، مفهوم آيه چنين مى شود: «سوگند به آسمان و بناى آسمان».

ولى، با توجه به آيات «وَ نَفْس وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» كه تفسير آن به زودى بيان مى شود، راهى جز اين نيست كه «ما» «موصوله» و اشاره به ذات پاك خداوند باشد، كه خالق همه آسمان ها است، و استعمال «ما» در مورد افراد عاقل نيز در لغت عرب بى سابقه نيست، در آيه 3 سوره «نساء» مى خوانيم: فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساء: «ازدواج كنيد زنانى را كه مورد علاقه شما است».

جمعى از مفسران معتقدند: تعبير به ما: «چيزى» در اينجا براى اين است كه، مبدأ جهان را نخست به صورت مبهم ذكر كرده باشد، تا بعداً با دقت و مطالعه، به علم و حكمت او آشنا شوند و «چيزى» تبديل به «كسى» گردد، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *

از آن پس، در هشتمين و نهمين سوگند، سخن از «زمين» و «خالق زمين» به ميان آورده، مى فرمايد: «قسم به زمين و آن كس كه زمين را گسترانيده است» (وَ الأَرْضِ وَ ما طَحاها).زمين، كه گاهواره زندگى انسان و تمام موجودات زنده است.

زمين، با تمام شگفتى ها، كوه ها، درياها، دره ها، جنگل ها، چشمه ها و رودخانه ها، معادن و منابع گرانبهايش، كه هر كدام به تنهائى آيتى است از آيات حق و نشانه اى است از نشانه هاى او.و از آن برتر و بالاتر خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.

«طَحاها» از ماده «طحو» (بر وزن سهو) هم به معنى انبساط و گستردگى آمده است، و هم به معنى «راندن، دور كردن و از ميان بردن»، و در اينجا به معنى گستردن است; چرا كه:

اولاً ـ زمين در آغاز در زير آب غرق بود، تدريجاً آبها در گودال هاى زمين قرار گرفت، خشكى ها سر بر آورد و گسترده شد، كه از آن تعبير به «دحو الارض» نيز مى شود.

ثانياً ـ زمين در آغاز به صورت پستى ها و بلندى ها با شيب هاى تند و غير قابل سكونتى بود، باران هاى سيلابى مداوم باريدند، ارتفاعات زمين را شستند، در دره ها گستردند، و تدريجاً زمين هاى مسطح و قابل استفاده براى زندگى انسان و كشت و زرع به وجود آمد.

بعضى از مفسران معتقدند: در اين تعبير، يك اشاره اجمالى به حركت زمين نيز وجود دارد; چرا كه يكى از معانى «طحو» همان راندن است، كه مى تواند اشاره به حركت انتقالى زمين به دور آفتاب، و يا حتى حركت وضعى آن به دور خود، و يا هر دو باشد.

* * *

بالاخره به دهمين و يازدهمين سوگند، كه آخرين قسم ها در اين سلسله است، پرداخته، مى فرمايد: «سوگند به نفس آدمى، و آن كس كه آن را منظم و مرتب ساخت» (وَ نَفْس وَ ما سَوّاها).

همان انسانى كه عصاره عالم خلقت، و چكيده جهان ملك و ملكوت، و گل سرسبد عالم آفرينش است:

اين خلقت بديع كه مملوّ از شگفتى ها و اسرار است، آن قدر اهميت دارد كه خداوند به خودش و خالق آن يك جا قسم ياد كرده!.

در اين كه منظور از نفس در اينجا روح انسان است، يا جسم و روح هر دو؟ مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.

اگر، منظور «روح» باشد، مراد از «سَوّاها» (از ماده تسويه) همان تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است، از حواس ظاهر گرفته، تا نيروى ادراك، حافظه، انتقال، تخيل، ابتكار، عشق، اراده و تصميم، و مانند آن كه در مباحث «علم النفس» مطرح شده است.

و اگر، منظور «روح» و «جسم» هر دو باشد، تمام شگفتى هاى نظامات بدن و دستگاه هاى مختلف آن را كه در علم «تشريح» و «فيزيولوژى» (وظايف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته، شامل مى شود.

البته، «نفس» به هر دو معنى در قرآن مجيد اطلاق شده است:

در مورد «روح» در آيه 42 «زمر» مى خوانيم: اللّهُ يَتَوَفَّى الأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد».

و در مورد «جسم» در آيه 33 «قصص» آمده كه موسى مى گويد: رَبِّ إِنِّي

قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ: «پروردگارا! من يكى از آنها (از فرعونيان ظالم) را كشته ام، مى ترسم مرا به قتل برسانند».

ولى، مناسب در اينجا اين است كه هر دو را شامل شود; چرا كه شگفتى هاى قدرت خداوند، هم در جسم است و هم در جان و اختصاص به يكى از اين دو ندارد.

جالب اين كه: «نفس» در اينجا به صورت نكره ذكر شده، كه مى تواند اشاره به عظمت و اهميت نفس آدمى باشد، عظمتى مافوق تصور و آميخته با ابهام كه آن را به صورت يك موجود ناشناخته معرفى مى كند، همان گونه كه بعضى از بزرگترين دانشمندان امروز، از انسان به همين عنوان تعبير كرده، و انسان را «موجود ناشناخته» ناميده اند.

* * *

آيه بعد، به يكى از مهمترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته، مى افزايد: «پس از تنظيم قوا، جسم و جان آدمى، «فجور» و «تقوا» را به او الهام كرد» (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها).

آرى، هنگامى كه خلقتش تكميل شد، و «هستى» او تحقق يافت، خداوند «بايدها و نبايدها» را به او تعليم داد، و به اين ترتيب، وجودى شد از نظر آفرينش، مجموعه اى از «گِل بد بو» و «روح الهى» و از نظر تعليمات «آگاه بر فجور و تقوا» و در نتيجه وجودى است كه: مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد، و از ملك پرّان شود، و آنچه اندر وهم نايد آن شود، و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحط تر گردد و به مرحله «بَلْ هُمْ أَضَلّ» برسد، و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

«أَلْهَمَها» از ماده «الهام» در اصل، به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است، و سپس به معنى القاء مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است، گوئى روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مى نوشد و مى بلعد، و گاه به معنى وحى نيز آمده، ولى، بعضى از مفسرين معتقدند: تفاوت «الهام» با «وحى» در اين است: شخصى كه به او الهام مى شود، نمى فهمد مطلب را از كجا به دست آورده، در حالى كه هنگام وحى، مى داند از كجا و به چه وسيله به او رسيده است.

«فُجُور» از ماده «فجر» چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم، به معنى شكافتن وسيع است، و از آنجا كه سپيده صبح، پرده شب را مى شكافد به آن «فجر» گفته شده. و نيز از آنجا كه ارتكاب گناهان، پرده ديانت را مى شكافد به آن «فجور» اطلاق شده.

البته، منظور از «فجور» در آيه مورد بحث، همان اسباب و عوامل و طرق آن است.

و منظور از «تقوا» كه از ماده «وقايه» به معنى نگهدارى، اين است كه انسان خود را از زشتى ها، بدى ها، آلودگى ها و گناهان نگه دارد و بركنار كند.

لازم به يادآورى است: معنى اين آيه (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) اين نيست كه خداوند عوامل فجور و تقوا را در درون جان آدمى ايجاد كرد، عواملى كه او را به فجور و آلودگى و دريدن پرده هاى حيا دعوت مى كند، و عواملى كه او را به خيرات و نيكى ها مى كشاند، آنچنان كه بعضى پنداشته، و آيه را دليلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته اند.

بلكه مى گويد: اين دو حقيقت را به او الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده تر: راه و چاه را به او نشان داد، همان گونه كه در آيه 10 سوره «بلد» آمده است: وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ: «ما انسان را به خير و شرّ هدايت كرديم».

و به تعبير ديگر: خداوند آنچنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدار، به او داده كه، «فجور» و «تقوا» را از طريق «عقل» و «فطرت» در مى يابد.

و لذا، بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه در حقيقت اشاره به مسأله «حسن و قبح عقلى» است، كه خداوند توانائى درك آن را به انسان ها داده است.

قابل توجه اين كه: خداوند نعمت هاى فراوانى در اختيار بشر گذارده، ولى از ميان تمام اين نعمت ها، در اينجا روى مسأله الهام «فجور» و «تقوا» و درك حسن و قبح تكيه كرده; چرا كه اين مسأله، سرنوشت سازترين مسائل زندگى بشر است.

* * *

سرانجام، بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى در پى، به نتيجه آنها پرداخته، مى فرمايد: «سوگند به اينها كه هر كس نفس خويش را تزكيه كند، رستگار است» (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها).

«زَكّيها» از ماده «تزكية» در اصل ـ چنان كه «راغب» در «مفردات» آورده ـ به معنى نمو و رشد دادن است، و «زكات» نيز در اصل به معنى نمو و رشد است، لذا در روايتى از على(عليه السلام) مى خوانيم: الْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا عَلَى الإِنْفاقِ: «مال با انفاق نقصان مى يابد، ولى علم با انفاق نمو مى كند».(2)

سپس، اين واژه به معنى تطهير و پاك كردن نيز آمده، شايد به اين مناسبت كه، پاكسازى از آلودگى ها سبب رشد و نمو است، و در آيه مورد بحث، هر دو معنى امكان دارد.

آرى، رستگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند، رشد و نمو دهد، و از آلودگى به خلق و خوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد، و در حقيقت، مسأله اصلى زندگى انسان نيز، همين «تزكيه» است، كه اگر باشد سعادتمند است و الاّ، بدبخت و بينوا.

* * *

سپس، به سراغ گروه مخالف رفته، مى فرمايد: «نوميد و محروم گشت هر كس نفس خود را با معصيت و گناه آلوده ساخت» (وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها).

«خابَ» از ماده «خيبة» به معنى نرسيدن به مطلوب و محروم شدن و زيانكار گشتن است.(3)

«دَسّاها» از ماده «دَسّ» در اصل به معنى داخل كردن چيزى توأم با كراهت است، چنان كه قرآن مجيد درباره عرب جاهلى و زنده به گور كردن دختران مى فرمايد: أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ: «آن را با كراهت و نفرت در خاك پنهان مى كند»(4)و «دسيسه» به كارهاى مخفيانه زيانبار گفته مى شود.

در تناسب اين معنى با آيه مورد بحث بيانات گوناگونى گفته اند:

گاه، گفته شده: اين تعبير كنايه از فسق و گناه است; چرا كه اهل تقوا و صلاح، خود را آشكار مى سازند، در حالى كه افراد آلوده و گنهكار خود را پنهان مى دارند، چنان كه نقل شده است: سخاوتمندان عرب، خيمه هاى خود را در نقاط مرتفع مى زدند، و شب ها آتش روشن مى كردند، تا نيازمندان در طول شب و روز به سراغشان بروند، و مورد محبت آنها واقع شوند، ولى، افراد بخيل و لئيم در زمين هاى پست خيمه برپا مى كردند، تا كسى به سراغ آنان نيايد!

و گاه، گفته اند: منظور اين است كه گنهكاران خود را در لابلاى صالحان پنهان مى كنند.

يا اين كه: نفس خود يا هويت انسانى خويش را در معاصى و گناه پنهان مى دارند.

يا معاصى و گناه را در درون نفس خود مخفى مى كنند.

و در هر حال، كنايه اى است از آلودگى به گناه، معصيت و خوهاى شيطانى و درست در نقطه مقابل «تزكيه».

جمع تمام اين معانى در مفهوم وسيع آيه نيز، بى مانع است.

و به اين ترتيب، پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنه زندگى دنيا مشخص مى شوند، و معيار ارزيابى اين دو گروه، چيزى جز «تزكيه نفس، نمو و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند» يا «آلودگى به انواع معاصى و گناهان» نيست.

و از اينجا روشن مى شود، اين كه: در حديثى، از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)در تفسير آيه، نقل شده است كه: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ أَطاعَ وَ خابَ مَنْ عَصى: «رستگار شد كسى كه اطاعت كرد و نوميد و محروم گشت كسى كه عصيان نمود»(5) در حقيقت، بيان نتيجه و حاصل مقصود است.

در حديث ديگرى آمده است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه آيه «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها» را تلاوت مى فرمود، توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود: اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِي تَقْواها، وَ أَنْتَ وَلِيُّها وَ مَوْلاها، و زَكَّها وَ أَنْتَ خَيْرُ مَنْ زَكّاها: «پروردگارا! به نفس من تقوايش را مرحمت كن، تو ولى و مولاى آن هستى، و آن را تزكيه فرما، كه تو بهترين تزكيه كنندگانى».(6)

اين سخن، نشان مى دهد كه، پيمودن اين راه پر پيچ و خم، و گذشتن از اين گردنه صعب العبور، حتى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) جز به توفيق الهى ممكن نيست، يعنى با گام هائى از سوى بندگان و تأييداتى از سوى خداوند، لذا در حديث ديگرى از همان حضرت در تفسير اين دو آيه مى خوانيم: أَفْلَحَتْ نَفْسٌ زَكّاهَا اللّهُ، وَ

خابَتْ نَفْسٌ خَيَّبَهَا اللّهُ مِنْ كُلِّ خَيْر!: «رستگار شد، نفسى كه خدا او را تزكيه كرده و نوميد و محروم گشت، نفسى كه خدا او را از هر خير محروم نمود».(7)

* * *


1 ـ در اين كه ضمير در «يَغْشاها» به چه چيز باز مى گردد؟ باز در اينجا دو نظر است:

یکی اين كه: به «زمين» بر مى گردد; چرا كه شب همچون پرده اى است كه بر صفحه زمين مى افتد.

ديگر اين كه: به «شمس» باز مى گردد; زيرا شب مانند پرده اى است كه بر چهره آفتاب فرو مى افتد، البته در اين صورت مفهوم مجازى دارد; زيرا شب حقيقتاً آفتاب را نمى پوشاند بلكه بعد از غروب آفتاب ظاهر مى شود، در حقيقت اگر در آيه قبل ضمير به «ارض» بر گردد، در اينجا نيز بايد چنين باشد و اگر به «شمس» بر گردد، در اينجا نيز همين طور است.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، كلمه 147.

3 ـ «مفردات راغب» و «قاموس اللغة».

4 ـ نحل، آيه 59.

5 و 6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 498.

7 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 357.

نكته ها:

1 ـ ارتباط سوگندهاى قرآن با نتيجه آن

سؤال مهمى كه مطرح مى شود اين است: چه رابطه اى ميان اين سوگندهاى يازدهگانه و بسيار مهم، با حقيقتى كه به خاطر آن سوگند ياد شده، وجود دارد؟

به نظر مى رسد: هدف، بيان اين حقيقت از سوى خداوند بزرگ است، كه من تمام وسائل مادى و معنوى را براى سعادت و خوشبختى شما انسان ها فراهم ساخته ام.

از يكسو، با نور آفتاب و ماه، صحنه زندگى شما را روشن و پر بار نموده و نظام روز و شب، حركت و سكون شما را تنظيم كرده، و زمين را براى زندگى شما از هر جهت آماده ساخته ام.

از سوى ديگر، روح شما را با تمام استعدادهاى لازم آفريده ام، وجدان بيدار به شما داده، و حسن و قبح امور را به شما الهام كرده ام، بنابراين، هيچ كمبودى براى پيمودن راه سعادت نداريد، با اين حال، چگونه نفس خويش را تزكيه نمى كنيد؟ و تسليم دسيسه هاى شيطانى مى شويد؟

* * *

2 ـ نقش خورشيد در عالم حيات

درباره «خورشيد» كه مركز منظومه شمسى، و رهبر و سالار كواكب آن است دو بحث وجود دارد: يكى، بحث از عظمت آن، كه قبلاً از آن سخن گفته ايم و ديگر، بحث در بركات و آثار آن است، كه به طور خلاصه مى توان چنين گفت:

1 ـ زندگى بشر و تمام موجودات زنده ديگر در درجه اول، نياز به حرارت و نور دارد، و اين دو امر حياتى به وسيله اين كره عظيم آتشين به طور كاملاً متعادلى تأمين مى شود.

2 ـ تمام مواد غذائى به وسيله نور آفتاب تأمين مى شود، حتى موجوداتى كه در اعماق درياها زندگى مى كنند، از گياهانى استفاده مى كنند كه در سطح اقيانوس ها در پرتو نور آفتاب، و در لابلاى امواج آب، پرورش مى يابند و ته نشين مى گردند، و يا اگر موجودات زنده از يكديگر تغذيه مى كنند، باز غذاى گروهى از آنان از گياهان و نباتات است كه بدون نور خورشيد پرورش نمى يابند.

3 ـ تمام رنگ ها، زيبائى ها، و جلوه هائى كه در جهان طبيعت مى بينيم، به نوعى با تابش آفتاب ارتباط دارد، و اين معنى در علوم مختلف، مخصوصاً «فيزيك» ثابت شده است.

4 ـ باران هاى حيات بخش از ابرها فرو مى ريزند، و ابرها همان بخارهائى هستند كه از تابش خورشيد بر صفحه اقيانوس ها به وجود مى آيند، بنابراين، تمام منابع آب كه از باران تغذيه مى شوند، اعم از نهرها، چشمه ها، قنات ها و چاه هاى عميق از بركات نور آفتاب است.

5 ـ بادها كه وظيفه تعديل هوا و جابه جا كردن ابرها، و تلقيح نباتات، و منتقل ساختن گرما و سرما از مناطق گرم به سرد، و از مناطق سرد به گرم، را بر عهده دارند، بر اثر تابش نور آفتاب و تغيير درجه حرارت مناطق مختلف روى زمين به وجود مى آيند، و به اين ترتيب، آنها نيز از آفتاب مايه مى گيرند.

6 ـ مواد و منابع انرژى زا، اعم از آبشارها، سدهاى عظيمى كه در مناطق كوهستانى ايجاد مى كنند، منابع نفت، و معادن زغال سنگ، همه آنها به نوعى با آفتاب گره مى خورند، كه اگر او نبود، هيچ يك از اين منابع وجود نداشت، تمام حركت ها در صفحه زمين مبدل به سكون مى شد!.

7 ـ بقاء نظام منظومه شمسى به خاطر تعادل جاذبه و دافعه اى است كه ميان كره آفتاب از يكسو، و سياراتى كه دور آن مى گردند از سوى ديگر، وجود دارد، و به اين ترتيب، خورشيد نقش بسيار مؤثرى در نگهدارى اين سيارات در مدارات خود دارد.

از مجموع اين سخن استفاده مى كنيم: اگر خداوند نخستين سوگند را از خورشيد شروع كرده، چه دليلى داشته است؟!

همچنين، ماه و روشنائى روز و تاريكى شب و كره زمين، هر كدام نقش مهمى در زندگى انسان و غير انسان دارند، و به همين دليل، سوگند به آنها ياد شده است، و فراتر از همه اينها روح و جسم انسان كه از همه اسرارآميزتر و شگفت انگيزتر است.

درباره اهميت تهذيب نفس، در پايان سوره بحثى خواهيم داشت.

* * *

 

11كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها

12إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها

13فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها

14فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها

15وَ لا يَخافُ عُقْباها

 

ترجمه:

11 ـ قوم «ثمود» بر اثر طغيان، (پيامبرشان را) تكذيب كردند.

12 ـ آن گاه كه شقى ترين آنها به پاخاست.

13 ـ و فرستاده الهى (صالح) به آنان گفت: «ناقه (ماده شتر) خدا را با آبشخورش واگذاريد»!

14 ـ ولى آنها او را تكذيب و ناقه را پى كردند (و به هلاكت رساندند); از اين رو پروردگارشان آنها را به خاطر گناهشان در هم كوبيد و با خاك يكسان كرد!

15 ـ و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد!

 

تفسير:

عاقبت مرگبار طغيانگران

به دنبال هشدارى كه در آيات قبل، درباره عاقبت كار كسانى كه نفس خود را آلوده مى كنند، آمده بود، در اين آيات، به عنوان نمونه، به يكى از مصداق هاى واضح تاريخى اين مطلب پرداخته، و سرنوشت قوم طغيانگر «ثمود» را درعباراتى كوتاه، قاطع و پر معنى بيان كرده، مى فرمايد: «قوم ثمود به سبب طغيان، پيامبرشان را تكذيب كردند، و آيات الهى را انكار نمودند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها).

«طَغْوى» و «طغيان» هر دو به يك معنى است، و مراد از آن تجاوز از حدّ و مرز است، و در اينجا، منظور تجاوز از حدود الهى و سركشى در مقابل فرمان هاى او است.(1)

قوم ثمود، كه نام پيامبرشان «صالح» بود از قديمى ترين اقوامى هستند كه در يك منطقه كوهستانى ميان «حجاز» و «شام» زندگى مى كردند، زندگى مرفه، سرزمين آباد، دشت هاى مسطح با خاك هاى مساعد و آماده براى كشت و زرع، قصرهاى مجلل، و خانه هاى مستحكم داشتند، ولى نه تنها شكر اين همه نعمت را به جا نياوردند، كه سر به طغيان برداشته، به تكذيب پيامبرشان صالح برخاستند، آيات الهى را به باد سخريه گرفتند، و سرانجام خداوند آنها را با يك صاعقه آسمانى نابود كرد.

* * *

پس از آن، به يكى از نمونه هاى بارز طغيان اين قوم پرداخته، مى افزايد: «آن گاه كه شقى ترين آنها به پاخاست» (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها).

«أَشْقى» به معنى «شقى ترين» و سنگدل ترين افراد آن قوم، اشاره به همان كسى است كه «ناقه ثمود» را به هلاكت رساند، همان «ناقه» (شتر ماده) اى كه به عنوان يك معجزه در ميان آن قوم ظاهر شده بود، و هلاك كردن آن، اعلان جنگ با آن پيامبر الهى بود.به گفته مفسران و مورخان، نام اين شخص «قدار بن سالف» بود.

در بعضى از روايات آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: مَنْ أَشْقَى الأَوَّلِين؟: «سنگدل ترين افراد اقوام نخستين كه بود»؟

على(عليه السلام) در پاسخ عرض كرد: عاقِرُ النّاقَةِ: «آن كسى كه ناقه ثمود را به هلاكت رساند».

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: صَدَقْتَ، فَمَنْ أَشْقَى الآْخِرِيْنَ؟: «راست گفتى، شقى ترين افراد اقوام اخير چه كسى است»؟

على(عليه السلام) مى گويد: «عرض كردم: نمى دانم اى رسول خدا».

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: الَّذِي يَضْرِبُكَ عَلى هذِهِ، وَ أَشَارَ إِلى يافُوخِهِ: «كسى كه شمشير را بر اين نقطه از سر تو وارد مى كند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره به قسمت بالاى پيشانى آن حضرت كرد».(2)-(3)

* * *

در آيه بعد، به شرح بيشترى در زمينه طغيانگرى قوم ثمود پرداخته، مى افزايد: «رسول خدا به آنها گفت: ناقه خداوند را با آبشخورش واگذاريد، و مزاحم آن نشويد» (فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها).(4)

منظور از «رسول اللّه» در اينجا حضرت صالح(عليه السلام) پيغمبر قوم ثمود است، و تعبير به «ناقة اللّه» (شتر ماده متعلق به خداوند) اشاره به اين است كه: اين شتر، يك شتر معمولى نبود، بلكه به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوى صالح فرستاده شده بود، كه يكى از ويژگى هاى آن طبق روايت مشهور اين بود كه: شتر مزبور از دل صخره اى از كوه برآمد تا معجزه گويائى در برابر منكران لجوج باشد.

از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود: حضرت صالح(عليه السلام) به آنها خبر داد كه آب آشاميدنى قريه بايد ميان آنها و ناقه تقسيم شود، يك روز براى ناقه، و روز ديگر براى اهل قريه باشد، و هر كدام در نوبت خود از آب استفاده كنند و مزاحم ديگرى نشوند: «وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْب مُحْتَضَرٌ».(5)

و مخصوصاً به آنها گفت: اگر متعرض اين ناقه شويد، عذاب خداوند دامان شما را خواهد گرفت: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْم عَظيم».(6)

* * *

آن گاه مى گويد: اين قوم سركش اعتنائى به كلمات اين پيامبر بزرگ و هشدارهاى او نكردند، «او را تكذيب كرده، و ناقه را به هلاكت رساندند» (فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها).

«عَقَرُوها» از ماده «عُقْر» (بر وزن ظلم) به معنى اصل و اساس و ريشه چيزى است، و «عَقْر ناقه» به معنى ريشه كن كردن و هلاك نمودن آن است.

بعضى نيز گفته اند: منظور پى كردن اين حيوان است، يعنى پائين پاى او را قطع كردن و به زمين افكندن، كه نتيجه آن نيز مرگ اين حيوان است.

مى دانيد: ناقه را يك نفر بيشتر به هلاكت نرساند، كه قرآن از او به «أشقى» تعبير كرده است، ولى در آيه فوق مى بينيم اين عمل به تمام طغيانگران قوم ثمود نسبت داده شده، مى گويد: «عَقَرُوها» به صورت صيغه جمع، اين به خاطر آن است كه ديگران هم به نحوى در اين كار سهيم بودند; چرا كه:

اولاً ـ اين گونه توطئه ها معمولاً توسط گروه و جمعيتى طراحى مى شود، سپس به دست فرد معين يا افراد معدودى به اجرا در مى آيد.

ثانياً ـ چون با رضايت و خشنودى ديگران انجام مى گيرد، سبب شركت آنها در اين امر مى شود، كه رضايت، سبب شركت در نتيجه است.

لذا در كلام رسا و گويائى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذابِ، لَمّا عَمُّوهُ بِالرِّضا، فَقالَ سُبْحانَهُ: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِين»:

«ناقه ثمود را تنها يك نفر به هلاكت رساند، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت; چرا كه همگى به اين امر رضايت دادند، لذا فرموده است: آنها (همگى) ناقه را هلاك كردند، و سپس از كرده خود همگى پشيمان شدند» (اما در زمانى كه پشيمانى سودى نداشت).(7)

و به دنبال اين تكذيب و مخالفت شديد، خداوند چنان آنها را مجازات كرد كه اثرى از آنان باقى نماند، چنان كه در ادامه همين آيه مى فرمايد: «پروردگارشان به خاطر گناهى كه كرده بودند، همه را درهم كوبيد و نابود كرد و سرزمين آنها را صاف و مسطح نمود» (فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها).

«صاعقه» همان صيحه عظيم آسمانى، در چند لحظه كوتاه، چنان زلزله و لرزه اى در سرزمين آنها ايجاد كرد، كه تمام بناها روى هم خوابيده، صاف شد و خانه هايشان را به گورهاى آنها مبدل ساخت.

«دَمْدَمَ» از ماده «دمدمة»، گاه، به معنى هلاك كردن آمده، گاه، به عذاب و مجازات كامل، گاه، به معنى كوبيدن و نرم كردن، گاه، به معنى ريشه كن ساختن، و گاه، به معنى خشم و غضب نمودن و يا احاطه كردن و فراگير شدن.(8) و همه اين معانى در آيه مورد بحث صادق است; چرا كه اين عذاب گسترده از خشم الهى سرچشمه مى گرفت و همه آنها را در هم كوبيد و نرم كرد و ريشه كن ساخت.

«سَوّاها» از ماده «تسويه» ممكن است به معنى صاف كردن خانه ها و زمين هاى آنها بر اثر صيحه عظيم، صاعقه و زلزله باشد، يا به معنى يكسره كردن كار اين گروه، و يا مساوات همه آنها در مجازات و عذاب، به گونه اى كه احدى از آنان از اين ماجرا سالم در نرفت.

جمع ميان اين معانى نيز ممكن است.ضمير در «سَوّاها» به «قبيله ثمود» باز مى گردد، و يا به شهرها و آبادى هاى آنان كه خداوند همه را با خاك يكسان نمود.

بعضى نيز گفته اند: به «دَمْدَمَة» بر مى گردد كه از جمله بعد استفاده مى شود، يعنى خداوند اين خشم و غضب و هلاكت را يكسان در ميان آنها قرار داد، به طورى كه همگى را فرا گرفت.اما، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در ضمن، از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، مجازات آنها نتيجه گناه آنها و متناسب با آن بوده است، و اين عين عدالت و حكمت است.

درباره بسيارى از اقوام مى خوانيم: به هنگام ظهور آثار عذاب، پشيمان شده، و راه توبه را پيش مى گرفتند، ولى عجيب اين كه: در بعضى از روايات آمده است: وقتى قوم صالح نشانه هاى عذاب را ديدند، به جستجوى او پرداختند، كه هر كجا وى را پيدا كنند، نابود سازند.(9)

و اين دليل بر عمق عصيان و سركشى آنها در مقابل خدا و پيامبر او است، ولى خداوند او را نجات داد و آنها را هلاك كرد و طومار زندگانيشان را به كلى در

هم پيچيد.

* * *

سرانجام، در آخرين آيه، براى اين كه هشدار محكمى به تمام كسانى كه در همان مسير و خط حركت مى كنند بدهد، مى فرمايد: «و خداوند هرگز از فرجام اين كار بيمى ندارد» (وَ لا يَخافُ عُقْباها).

بسيارند حاكمانى كه قدرت بر مجازات دارند، ولى پيوسته از پى آمدهاى آن بيمناكند، و از واكنش ها و عكس العمل ها ترسان، و به همين دليل، از قدرت خود استفاده نمى كنند، و يا به تعبير صحيح تر، قدرت آنان آميخته با ضعف و ناتوانى، و علمشان آميخته با جهل است; چرا كه مى ترسند توانائى بر مقابله با پى آمدهاى آن نداشته باشند.

ولى، خداوند قادر متعال كه علمش احاطه به همه اين امور و عواقب و آثار آنها دارد، و قدرتش براى مقابله با پيامدهاى حوادث با هيچ ضعفى آميخته نيست، بيمى از عواقب اين امور ندارد، و به همين دليل، با نهايت قدرت و قاطعيت، آنچه را كه اراده كرده است، انجام مى دهد.

طغيانگران نيز بايد حساب كار خود را برسند و از اين كه به خاطر اعمالشان مشمول خشم و غضب الهى گردند، خود را بر حذر دارند.

«عُقْبى» به معنى پايان، نهايت و فرجام كار است و ضمير در «عُقْباها» به «دَمْدَمَه» و «هلاكت» باز مى گردد.

* * *


1 ـ از عبارت بعضى از علماى لغت استفاده مى شود: «طغيان» هم به صورت ناقص واوى و هم ناقص يائى آمده است، «طغوى» از ماده ناقص واوى گرفته شده و «طغيان» از ناقص يائى (دقت كنيد).

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 499، همين معنى به صورت مختصرتر در تفسير «قرطبى»، جلد 6، صفحه 7168 نيز آمده است.

3 ـ «يافوخ» به آن قسمتى از پيش سر گفته مى شود كه در كودكان كاملاً نرم است و به تدريج حالت استخوانى به خود مى گيرد و محكم مى شود، و از حساس ترين نقاط سر است.

4 ـ «ناقَةَ اللّهِ» منصوب است به فعل محذوفى و در تقدير چنين است: «ذَرُوا ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها»، شبيه آنچه در آيه 73 «اعراف» و 64 «هود» آمده است.

5 ـ قمر، آيه 28.

6 ـ شعراء، آيه 156.

7 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 201.

8 ـ «مفردات راغب»، «لسان العرب»، «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 499 و كتب تفسير ديگر.

9 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 446.

1 ـ خلاصه سرگذشت قوم ثمود

قوم «ثمود» چنان كه گفتيم، در سرزمينى ميان «مدينه» و «شام» (به نام وادى القرى) زندگى مى كردند، آئينشان بت پرستى و در انواع گناهان غوطهور بودند، صالح، پيغمبر بزرگ الهى از ميان آنان برخاست، و براى هدايت و نجاتشان همت گماشت، ولى آنها نه دست از بت پرستى برداشتند، و نه در طغيان و گناه تجديد نظر كردند.

هنگامى كه تقاضاى معجزه اى كردند، خداوند «ناقه» (شتر ماده اى) را به طريق اعجازآميز و خارق العاده از دل كوه برآورد، ولى براى اين كه آنها را در اين مورد بيازمايد، دستور داد: يك روز تمام آب قريه را در اختيار اين ناقه بگذارند، و روز ديگر در اختيار خودشان باشد، حتى در بعضى از روايات آمده: در آن روز كه از آب محروم بودند، از شير ناقه بهره مى گرفتند، ولى اين معجزه بزرگ نيز از لجاجت و عناد آنها نكاست، هم طرح نابودى ناقه را ريختند، و هم كشتن صالح(عليه السلام) را; چرا كه او را مزاحم اميال و هوس هاى خود مى ديدند.

نقشه نابودى ناقه، چنان كه گفتيم، به وسيله مرد بسيار بى رحم و شقاوتمندى به نام «قدار بن سالف» عملى شد و او با ضرباتى ناقه را از پاى در آورد.

اين در حقيقت اعلان جنگ با خدا بود; چرا كه مى خواستند با از ميان بردن ناقه كه معجزه صالح بود، نور هدايت را خاموش كنند، اينجا بود كه حضرت صالح به آنها اخطار كرد: «سه روز در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهند متمتع شوند، ولى بدانند بعد از سه روز عذاب الهى همه را فرا مى گيرد».(1)

اين سه روز، مهلتى بود براى تجديد نظر نهائى، و آخرين فرصتى بود براى توبه و بازگشت، ولى آنها نه تنها تجديد نظر نكردند، بلكه بر طغيانشان افزودند، در اينجا بود كه عذاب الهى بر آنها فرو باريد، صيحه آسمانى(2) سرزمينشان را در هم كوبيد، و همگى در خانه هايشان بر زمين افتادند و مردند «وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ».(3)

آن چنان نابود گشتند و سرزمينشان خاموش شد كه گوئى هرگز كسى ساكن آن ديار نبود، ولى خداوند صالح و ياران مؤمنش را از اين مهلكه نجات داد.(4)

شرح بيشتر درباره سرگذشت قوم ثمود را در جلد 9 تفسير «نمونه» صفحه 153 به بعد ـ ذيل آيات 62 تا 68 ـ مطالعه فرمائيد.

* * *


1 ـ هود، آيه 65.

2 ـ صيحه آسمانى همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، به معنى «صاعقه» است كه هم صداى عظيمى دارد، هم لرزه سختى ايجاد مى كند، و هم توأم با آتش و سوزندگى است، و از نظر علمى يك جرقه 2
بزرگ الكتريكى است كه ميان ابرها كه بار الكتريسيته مثبت دارند و زمين كه بار منفى دارد به وجود مى آيد.

3 ـ هود، آيه 67.

4 ـ هود، آيه 66.

2 ـ «اشقى الاولين» و «اشقى الآخرين»

جمعى از بزرگان شيعه و اهل سنت، از جمله «ثعلبى»، «واحدى»، «ابن مردويه»، «خطيب بغدادى»، «طبرى»، «موصلى»، «احمد حنبل» و غير آنها به اسناد خود از «عمار ياسر»، «جابر بن سمره» و «عثمان بن صهيب» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل كرده اند كه: به على(عليه السلام) فرمود: يا عَلِيُّ! أَشْقَى الأَوَّلِينَ عاقِرُ النّاقَةِ، وَ أَشْقَى الآْخِرِينَ قاتِلُكَ، وَ فِي رِوايَة مَنْ يَخْضِبُ هذِهِ مِنْ هذَا:

«اى على! شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه صالح را كشت، و شقى ترين فرد از آخرين قاتل تو است».

و در روايتى آمده است: «كسى است كه اين را با آن رنگين كند» (اشاره به اين كه محاسنت را با خون فرقت خضاب مى كند).(1)

در حقيقت، شباهتى ميان «قدار بن سالف» پى كننده ناقه صالح و قاتل اميرمؤمنان «عبدالرحمن بن ملجم مرادى» وجود داشت. هيچ يك از اين دو خصومت شخصى نداشتند، بلكه هر دو مى خواستند نور حق را خاموش كنند، و معجزه و آيتى از آيات الهى را از ميان بردارند، و همان گونه كه بعد از ماجراى ناقه صالح، عذاب الهى آن قوم طاغى و سركش را فرو گرفت، مسلمين نيز بعد از شهادت مظلومانه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در زير سلطه حكومت جبار و بيدادگر بنى اميه، شاهد دردناكترين عذاب ها شدند.

قابل توجه اين كه: «حاكم حسكانى» در «شواهد التنزيل» روايات بسيار فراوانى در اين زمينه نقل كرده، كه از نظر مضمون و محتوا شبيه روايت بالا است.(2)

* * *


1ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 587.

2 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 2، صفحات 335 تا 343.

3 ـ تهذيب نفس وظيفه بزرگ الهى

هر قدر، سوگندهاى قرآن در يك زمينه بيشتر و محكم تر باشد، دليل بر اهميت موضوع است، و مى دانيم: طولانى ترين و مؤكدترين سوگندها در اين سوره است، به خصوص اين كه: سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده، و سرانجام، روى اين مسأله تكيه شده است كه: فلاح و رستگارى در «تزكيه نفس» است، و محروميت و شكست و بدبختى، در ترك تزكيه است.

در واقع، مهمترين مسأله زندگى انسان نيز همين مسأله است، و در حقيقت، قرآن با تعبير فوق اين مطلب را بازگو مى كند، كه رستگارى انسان، نه در گرو پندارها و خيال ها است، نه در سايه مال و ثروت و مقام، نه وابسته به اعمال اشخاص ديگر (آن گونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه: فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيسى مسيح(عليه السلام) است) و نه مانند اينها.

بلكه، در گرو پاكسازى و تعالى روح و جان، در پرتو ايمان و عمل صالح است.

 

بدبختى و شكست انسان نيز، نه در قضا و قدر اجبارى است، نه در سرنوشت هاى الزامى، نه معلول فعاليت هاى اين و آن، بلكه تنها و تنها به خاطر آلودگى به گناه  انحراف از مسير تقوا است.

در تواريخ آمده است: همسر عزيز مصر (زليخا) هنگامى كه يوسف مالك خزائن ارض، و حاكم بر سرزمين «مصر» گشت، او را ملاقات كرد و گفت: اِنَّ الْحِرْصَ وَ الشَّهْوَةَ تُصَيِّرُ الْمُلُوكَ عَبِيْداً، وَ اِنَّ الصَّبْرَ وَ التَّقْوى يُصَيِّرُ الْعَبِيْدَ مُلُوكاً، فَقالَ يُوسُفُ: قالَ اللّهُ تَعالى: اِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصبِرْ فَاِنَّ اللّهَ لا يُضِيْعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِيْنَ:

«حرص و شهوت، پادشاهان را برده ساخت، و صبر و تقوا بردگان را پادشاه، يوسف سخن او را تصديق كرد و اين كلام الهى را به او خاطر نشان ساخت: هر كس كه تقوا و شكيبائى را پيشه كند، خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد».(1)

همين معنى به عبارت ديگرى نقل شده كه، همسر عزيز مصر در رهگذرى نشسته بود كه موكب «يوسف»(عليه السلام) از آنجا عبور كرد، زليخا گفت: أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيْداً، وَ جَعَلَ الْعَبِيْدَ بِطاعَتِهِمْ مُلُوكاً:

«شكر خدائى را كه پادشاهان را به سبب معصيت، برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه».(2)

آرى، بندگى نفس، سبب بردگى انسان، و تقوا و تهذيب نفس، سبب حكومت بر جهان هستى است.

چه بسيارند كسانى كه بر اثر بندگى خدا به مقامى رسيده اند، كه صاحب ولايت تكوينى شده و مى توانند به اذن خدا در حوادث اين جهان اثر بگذارند و دست به كرامات و خوارق عادات بزنند.

* * *

خداوندا! در مبارزه با هواى نفس تو يار و ياور ما باش!

پروردگارا! تو «فجور» و «تقوا» را به ما الهام كردى، توفيق استفاده از تقوا و دورى از فجور را به ما عنايت فرما!

بار الها! دسيسه هاى شيطان در نفس آدمى مخفى و مرموز است، ما را به شناخت اين دسيسه ها آشنا ساز!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره الشمس(3)   


 

 

 

1 ـ «محجة البيضاء»، جلد 5، صفحه 116.

2 ـ «محجة البيضاء»، جلد 5، صفحه 117.

3 ـ پايان تصحيح: 3 / 3 / 1383 (سالروز فتح خرمشهر).

سوره الليـل

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 21 آيه است

محتواى سوره الليل

اين سوره كه از سوره هاى «مكّى» است، ويژگى هاى سوره هاى «مكّى» را در بر دارد، مقطع هاى آيات، كوتاه، محتواى آنها داغ، و عمدتاً ناظر به قيامت و پاداش و كيفر الهى و عوامل و اسباب آن است.

پدر آغاز، بعد از ذكر سه سوگند، مردم را به دو گروه تقسيم مى كند: انفاق كنندگان با تقوا، و بخيلانى كه منكر پاداش قيامتند، پايان كار گروه اول را خوشبختى و سهولت و آرامش، و پايان كار گروه دوم را سختى و تنگى و بدبختى مى شمرد.

در بخش ديگرى از اين سوره، بعد از اشاره به اين معنى كه هدايت بندگان بر خدا است، همگان را از آتش فروزان دوزخ انذار مى كند.و در آخرين بخش، كسانى را كه در اين آتش مى سوزند و گروهى را كه از آن نجات مى يابند، با ذكر اوصاف معرفى مى نمايد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: مَنْ قَرَأَها أَعْطاهُ اللّهَ حَتّى يَرضى، وَ عافاهُ مِنَ الْعُسْرِ وَ يَسَّرَ لَهُ الْيُسْرَ:

«هر كس اين سوره را تلاوت كند خداوند آن قدر به او مى بخشد كه راضى شود، و او را از سختى ها نجات مى دهد و مسير زندگى را براى او آسان مى سازد».(1)

 

1وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى

2وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى

3وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الأُنْثى

4إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى

5فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى

6وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى

7فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى

8وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى

9وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى

10فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى

11وَ ما يُغْني عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى

 

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند.

2 ـ و به روز هنگامى كه تجلى كند.

 

3 ـ و به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد.

4 ـ كه سعى و تلاش شما مختلف است:

5 ـ اما آن كس كه انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد.

6 ـ و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند.

7 ـ ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم!

8 ـ اما كسى كه بخل ورزد و بى نيازى طلبد.

9 ـ و پاداش نيك را انكار كند.

10 ـ به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم.

11 ـ و در آن هنگام كه سقوط مى كند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت!

 

شأن نزول:

مفسران براى كل اين سوره، شأن نزولى از «ابن عباس» نقل كرده اند كه ما مطابق آنچه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است، مى آوريم:

«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود، صاحب نخل، هنگامى كه بالاى درخت مى رفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى افتاد، و كودكانش آنها را برمى داشتند، آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه) اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى ديد، انگشتش را در داخل دهان او مى كرد تا خرما را بيرون آورد!.

مرد فقير به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكايت آورد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: برو تا به كارت رسيدگى كنم. سپس، صاحب نخل را ملاقات كرده، فرمود: اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانه فلان كس آمده است، به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد؟

مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچكدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله اى نيستم).

كسى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى و واگذار كنم، شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟

فرمود: آرى.

آن مرد رفته، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت:

آيا مى دانى محمّد(صلى الله عليه وآله) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين، به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين بسيار لذت مى برم و نخل فراوان دارم و هيچكدام خرمايش به اين خوبى نيست؟.

خريدار گفت: آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه؟

گفت: نمى فروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى كنم كسى بدهد، به من بدهى!

گفت: چه مبلغ؟

گفت: چهل نخل.

خريدار تعجب كرده، گفت: عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه مى كنى، چهل نخل؟!

سپس، بعد از كمى سكوت گفت: بسيار خوب، چهل نخل به تو مى دهم.

فروشنده (طمعكار) گفت: اگر راست مى گوئى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!

اتفاقاً گروهى از آنجا مى گذشتند، آنها را صدا زد، و بر اين معامله شاهد گرفت.

آن گاه، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كرد: اى رسول خدا! نخل به ملك من در آمد و تقديم (محضر مباركتان) مى كنم!

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت: اين نخل از آن تو و فرزندان تو است.

اينجا بود كه سوره «و الليل» نازل شد (و گفتنى ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان گفت).

در بعضى از روايات آمده: نام شخص خريدار «ابو الدّحداح» بود.(2)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 499.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 501.

تقوا و امدادهاى الهى

باز در آغاز اين سوره، به سه سوگند تفكرانگيز از «مخلوقات» و «خالق عالم» برخورد مى كنيم، مى فرمايد:

«به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند سوگند» (وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى).

تعبير به «يَغْشى» ممكن است به خاطر آن باشد كه تاريكى شب همچون پرده اى بر نيمى از كره زمين مى افتد، و آن را زير پوشش خود قرار مى دهد، و يا به خاطر اين كه: چهره روز يا چهره آفتاب عالمتاب، با فرا رسيدن آن پوشانده مى شود، و به هر حال، اشاره اى است به اهميت شب و نقش مؤثر آن در زندگى انسان ها، از تعديل حرارت آفتاب گرفته، تا مسأله آرامش و سكون همه موجودات زنده در پرتو آن، و نيز عبادت شب زنده داران بيدار دل و آگاه.

* * *

 

پس از آن، به سراغ سوگند ديگرى مى رود و مى افزايد: «و قسم به روز هنگامى كه آشكار و ظاهر گردد» (وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى).(1)

و اين از آن لحظه اى است كه سپيده صبح پرده ظلمانى شب را مى شكافد، تاريكى ها را به عقب مى راند و بر تمام پهنه آسمان حاكم مى شود، و همه چيز را غرق نور و روشنائى مى كند، همان نورى كه رمز حركت، حيات و مايه پرورش تمام موجودات زنده است.

در قرآن مجيد، زياد به مسأله نظام «نور» و «ظلمت»، و تأثير آنها در زندگى بشر توجه داده شده; چرا كه دو نعمت بزرگ دائمى و دو آيت از آيات مهم پروردگار است.

* * *

آيه بعد به سراغ آخرين قسم رفته، مى فرمايد: «و سوگند به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد» (وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الأُنْثى).

چرا كه وجود اين دو جنس در عالم «انسان»، «حيوان» و «نبات» و دگرگونى هائى كه از لحظه انعقاد نطفه تا هنگام تولد رخ مى دهد، و ويژگى هائى كه هر يك از دو جنس به تناسب فعاليت ها و برنامه هايشان دارند، و اسرار فراوانى كه در مفهوم جنسيت نهفته است، همه، نشانه ها و آياتى است از جهان بزرگ آفرينش، كه از طريق آن مى توان به عظمت آفريننده آن واقف شد.

تعبير به ما: «چيزى» در اينجا درباره خداوند، كنايه از عظمت فوق العاده ذات پاك او و ابهامى است كه از اين نظر در اين قسمت حاكم است، به طورى كه او را برتر از خيال و قياس و گمان و وهم مى سازد.

بعضى نيز گفته اند: «ما» در اينجا «مصدريه» است، و بنابراين، معنى جمله چنين مى شود: «سوگند به آفرينش مذكر و مؤنث» ولى اين احتمال ضعيف به نظر مى رسد.در حقيقت، سوگند اول و دوم، اشاره به آيات آفاقى است، و سوگند سوم اشاره به آيات انفسى.

* * *

آن گاه، به هدف نهائى اين سوگندها مى رسد، و مى فرمايد: «سعى و تلاش و كوشش شما در زندگى، گوناگون و مختلف است» (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى).

جهت گيرى تلاش ها و نتائج آن، نيز كاملاً مختلف و متفاوت مى باشد. اشاره به اين كه: شما به هر حال در زندگى آرام نخواهيد گرفت، و حتماً به سعى و تلاشى دست مى زنيد، و نيروهاى خدا داد كه سرمايه هاى وجودتان است، در مسيرى خرج مى شود، ببينيد سعى و تلاش شما در كدام مسير، به كدام سمت، و داراى كدام نتيجه است؟

نكند تمام سرمايه ها و استعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد، و يا بيهوده به هدر دهيد!

«شَتّى» جمع «شَتِيْت» از ماده «شَتّ» (بر وزن شط) به معنى پراكنده كردن جمعيت است، و در اينجا اشاره به تفاوت كوشش هاى مردم از نظر كيفيت، هدف گيرى و نتيجه آنها است.

* * *

 

سپس، مردم را به دو گروه تقسيم كرده، و ويژگى هاى هر يك را بر مى شمرد، مى فرمايد: «اما آن كس كه در راه خدا اعطا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد»... (فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى).

* * *

«و به جزاى نيك الهى ايمان داشته باشد»... (وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى).

* * *

«ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم» و به سوى بهشت جاويدان هدايت مى كنيم (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى).

منظور از «أَعْطى» همان انفاق در راه خدا و كمك به نيازمندان است.و تأكيد بر «تقوا» به دنبال آن، ممكن است اشاره به لزوم نيت پاك و قصد خالص به هنگام انفاق، و تهيه اموال از طريق مشروع، و انفاق آن نيز در طريق مشروع، و خالى بودن از هر گونه منت و اذيت و آزار بوده باشد; چرا كه مجموعه اين اوصاف، در عنوان تقوا جمع است.

بعضى نيز گفته اند: «أَعْطى» اشاره به عبادات مالى است، و «اتَّقى» اشاره به ساير عبادات، و انجام واجبات، و ترك محرمات است، ولى تفسير اول، هم با ظاهر آيه سازگارتر است، و هم با شأن نزولى كه در بالا آورديم.

تصديق كردن «حُسْنى» («حُسْنى» مؤنث «أحسن» به معنى نيكوتر است) اشاره به ايمان به پاداشهاى نيكوى الهى است، همان گونه كه در شأن نزول آمده بود: «ابو الدّحداح» با ايمان به پاداش هاى خداوند، اموالش را انفاق كرد، در آيه 95 «نساء» نيز مى خوانيم: وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى: «خداوند هر يك از آنها را وعده پاداش نيك داده است» («حُسْنى» در اين آيه نيز به معنى پاداش نيك است).

 

بعضى نيز گفته اند: منظور «شريعت حُسْنى» يعنى ايمان به «آئين اسلام» است، كه بهترين آئين هاست.

و بعضى آن را به كلمه «لا اله الا اللّه» يا «شهادتين» تفسير كرده اند.

اما با توجه به سياق آيات و شأن نزول، و ذكر «حُسْنى» به معنى پاداش نيك، در بسيارى از آيات قرآن، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

جمله «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» ممكن است اشاره به توفيق الهى، و آسان كردن امر طاعت بر چنين اشخاص بوده باشد، و يا گشودن راه بهشت به روى آنها و استقبال ملائكه و فرشتگان با تحيت و سلام از آنان، و يا همه اينها!.

مسلّم است آنها كه راه انفاق و تقوا پيش مى گيرند، و به پاداش هاى بزرگ الهى مؤمن و دلگرمند، مشكلات براى آنها آسان مى شود، و در دنيا و آخرت از آرامش خاصى برخوردارند.از همه اينها گذشته، ممكن است انفاق هاى مالى در ابتدا بر طبع انسان شاق و مشكل باشد، ولى با تكرار و ادامه راه، چنان بر او آسان مى شود كه از آن لذت مى برد.

چه بسيارند افراد سخاوتمندى كه از حضور ميهمان بر سر سفره خود شاد، و به عكس اگر يك روز ميهمانى براى آنها نرسد ناراحتند، و اين نيز نوعى آسان كردن مشكلات براى آنها است.

از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد: اصولاً ايمان به معاد و پاداش هاى عظيم الهى، تحمل انواع مشكلات را براى انسان سهل و آسان مى كند، نه تنها «مال»، كه «جان» خود را نيز در طبق اخلاص مى گذارد و به عشق شهادت، در ميدان جهاد شركت مى كند، و از اين ايثارگرى خود لذت مى برد.

«يُسْرى» از ماده «يسر» در اصل به معنى زين كردن اسب، لجام نمودن و

آماده ساختن آن براى سوارى است، و سپس به هر كار سهل و آسانى اطلاق شده است.(2)

* * *

در آيات بعد، به نقطه مقابل اين گروه پرداخته، مى فرمايد: «اما كسى كه بخلورزد و از اين طريق بى نيازى طلبد»... (وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى).

* * *

«و پاداش نيك الهى را تكذيب كند»... (وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى).

* * *

«ما به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم» (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى).

«بُخْل» در اينجا نقطه مقابل «اعطاء» است كه در گروه اول (گروه سخاوتمندان سعادتمند) بيان شد، وَ اسْتَغْنى: «بى نيازى بطلبد». يا بهانه اى است براى بخلورزيدن، و وسيله اى است براى ثروت اندوختن.

يا اشاره به اين است كه: او خود را از پاداش هاى الهى بى نياز مى شمرد، بر عكس گروه اول كه چشمشان دائماً به لطف خدا است.و يا خود را از اطاعت پروردگار مستغنى مى بيند و دائماً آلوده گناه است.از ميان اين تفسيرهاى سه گانه، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان هر سه تفسير نيز ممكن است.منظور از تكذيب «حُسنى»، همان انكار پاداش هاى قيامت است، و يا انكار دين، آئين و روش نيكوى پيغمبران.

تعبير «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى» كه در واقع دو تعبير ظاهراً متضاد است (ما راه آنها را به سوى مشكلات آسان مى سازيم) نقطه مقابل «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» است.

به اين ترتيب كه، خداوند گروه اول (سخاوتمندان) را مشمول توفيقات خود قرار مى دهد، و پيمودن راه اطاعت و انفاق را بر آنها آسان مى سازد، تا از مشكلات در زندگى رهائى يابند، ولى از گروه دوم توفيقاتشان را سلب مى نمايد، پيمودن راه را براى آنها مشكل مى سازد، در دنيا و آخرت مواجه با سختى ها خواهند بود، و اصولاً براى اين بخيلان بى ايمان، انجام اعمال نيك و مخصوصاً انفاق در راه خدا كار سخت و دشوار است، در حالى كه براى گروه اول نشاط آور و روح افزا است.(3)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، به اين بخيلان كور دل هشدار مى دهد، مى فرمايد: «در آن هنگام كه او در قبر يا جهنم سقوط مى كند اموالش به حال او سودى نخواهد داشت» (وَ ما يُغْني عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى).

نه مى تواند اين اموال را با خود از اين دنيا ببرد، و نه اگر ببرد، مانع سقوط او در آتش دوزخ خواهد شد.«ما» در آغاز اين آيه ممكن است «نافيه» باشد (چنان كه در بالا گفتيم) يا براى «استفهام انكارى»، يعنى: اموال او به هنگام سقوط در قبر يا دوزخ، چه سودى به حال او خواهد داشت؟

«تَرَدّى» از ماده «ردائت» و «ردىّ» به معنى هلاكت است، و به معنى سقوط از بلندى كه مايه هلاكت شود نيز آمده است، بلكه، بعضى اصل آن را به معنى سقوط مى دانند، و از آنجا كه سقوط از نقطه مرتفع موجب هلاكت مى شود، به معنى هلاكت نيز آمده است، و در آيه مورد بحث، ممكن است به معنى سقوط در قبر، يا دوزخ، و يا هلاكت به معنى مجازات بوده باشد.

و به اين ترتيب، قرآن در اين آيات از دو گروه سخن مى گويد: گروهى مؤمن و با تقوا و سخاوتمند.و گروهى بى ايمان، بى تقوا و بخيل، كه نمونه هر دو گروه در شأن نزول به طور وضوح منعكس شده است.

گروه اول، با استفاده از توفيقات الهى مسير خود را با سهولت پيموده و به سوى بهشت و نعمت هاى آن روان مى شوند، در حالى كه گروه دوم، در زندگى با انبوه مشكلات روبرو هستند، اموال سرشارى را جمع مى كنند و مى گذارند و مى روند و جز حسرت و اندوه و وبال و مجازات الهى، بهره اى عائدشان نمى شود و متاعى نمى خرند.

* * *

12إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى

13وَ إِنَّ لَنا لَلآْخِرَةَ وَ الأُولى

14فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى

15لا يَصْلاها إِلاَّ الأَشْقَى

16الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلّى

17وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَى

18الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى

19وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى

20إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى

21وَ لَسَوْفَ يَرْضى

 

ترجمه:

12 ـ به يقين هدايت كردن بر ماست.

13 ـ و آخرت و دنيا از آن ماست.

14 ـ و من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم.

15 ـ كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود.

16 ـ همان كس كه تكذيب كرد و به آن پشت نمود!

17 ـ و به زودى باتقواترين مردم از آن دور داشته مى شود.

18 ـ همان كس كه مال خود را مى بخشد تا پاك شود.

 

19 ـ و هيچ كس را نزد او حقى نيست تا بخواهد او را جزا دهد.

20 ـ بلكه هدفش جلب رضاى خداى بزرگ اوست.

21 ـ و به زودى راضى مى شود!

 


1 ـ قابل توجه اين كه: «يَغْشى» به صورت فعل «مضارع» ذكر شده، اما «تَجَلّى» به صورت فعل ماضى است.

بعضى گفته اند: اين به خاطر آن است كه در آن زمان كه آغاز دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود، ظلمت جاهليت همه جا را فرا گرفته بود، ولى در اين صورت سوگند ياد كردن به چنين ظلمتى جالب به نظر نمى رسد، بهتر اين است گفته شود: اين فعل ماضى چون بعد از «اِذا» شرطيه واقع شده، معنى فعل مضارع را مى بخشد.

يا اين كه: در اصل «تَتَجَلى» بوده، كه يك تاء آن حذف شده، ولى در اين صورت فعل مؤنث خواهد بود و فاعل آن نمى تواند «نَهار» باشد، بلكه بايد در تقدير چنين باشد: «إِذا تَتَجَلَّى الشَّمْسُ فِيْهِ».

2 ـ تفسير «كشّاف»، جلد 4، صفحه 762.

3 ـ «يُسْرى» و «عُسْرى» هر دو صيغه مؤنث است (مذكر آن «أيسر و أعسر» است) و ذكر اين دو به صورت صيغه مؤنث يا به خاطر آن است كه موصوف آن «مجموعه اعمال» است و در تقدير چنين خواهد بود: «فَسَنُيَسِّرُهُ الأَعْمالَ يُسْرى ـ أَوْ ـ لاَِعْمالِ عُسْرى»، يا مجموعه مسائل و پيش آمدهاى زندگى، و اگر موصوف آن مفرد باشد ممكن است «طريقه» يا «خُلّة» و مانند آن بوده باشد.

 

انفاق و دورى از آتش دوزخ

در تعقيب آيات گذشته، كه مردم را به دو گروه مؤمن سخاوتمند، و گروه بى ايمانِ بخيل تقسيم، و سرنوشت هر كدام را بيان نمود، در آيات مورد بحث، نخست، به سراغ اين مطلب مى رود كه، كار ما هدايت است نه اجبار و الزام، اين وظيفه شما است كه تصميم گيريد و مرد راه باشيد.

به علاوه، پيمودن اين راه به سود خود شما است، و ما هيچ نيازى به آن نداريم.

مى فرمايد: «مسلماً هدايت كردن بر عهده ما است» (إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى).

چه هدايت از طريق «تكوين» (فطرت و عقل) و چه از طريق «تشريع» (كتاب و سنت)، ما آنچه در اين زمينه لازم بوده گفته ايم و حق آن را ادا كرده ايم.

* * *

«و مسلماً آخرت و دنيا همه از آن ما است» (وَ إِنَّ لَنا لَلآْخِرَةَ وَ الأُولى).(1)

هيچ نيازى به ايمان و طاعت شما نداريم، نه اطاعت شما سودى مى رساند، و نه معصيت شما زيانى، و تمام اين برنامه ها به سود شما و براى خود شما است.

مطابق اين تفسير، «هدايت» در اينجا به معنى «ارائه طريق» است، اين احتمال نيز دارد كه: هدف از اين دو آيه، تشويق مؤمنان سخاوتمند و تأكيد بر اين مطلب باشد، كه ما آنها را مشمول هدايت بيشتر خواهيم ساخت، و در اين جهان و جهان ديگر راه را بر آنها آسان مى كنيم، و چون دنيا و آخرت از آن ما است، بر انجام اين امر قادريم.

درست است كه «دنيا» از نظر زمان بر «آخرت» مقدم است، ولى از نظر اهميت و هدف نهائى مقصود اصلى «آخرت» است، و به همين دليل مقدم داشته شده است.

* * *

و از آنجا كه يكى از شعب هدايت، هشدار و انذار است، در آيه بعد مى افزايد: «حال كه چنين است من شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم»! (فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظّى).

«تَلَظّى» از ماده «لظى» (بر وزن قضا) به معنى شعله خالص است، و مى دانيم: شعله هاى خالص و خالى از هر گونه دود، گرما و حرارت بيشترى دارد، و گاه واژه «لظى» به خود جهنم نيز اطلاق شده است.(2)

* * *

سپس، به گروهى كه وارد اين آتش بر افروخته و سوزان مى شوند، اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود» (لا يَصْلاها إِلاَّ الأَشْقَى).

* * *

و در توصيف «اشقى» مى فرمايد: «همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود» (الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلّى).

بنابراين، معيار خوشبختى و بدبختى، همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارند، و به راستى، كسى كه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوا را ناديده بگيرد، مصداق روشن «اشقى» و بدبخت ترين مردم است.

در جمله «الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلّى» ممكن است «تكذيب» اشاره به «كفر» و «تولّى» اشاره به «ترك اعمال صالح» بوده باشد; چرا كه لازمه كفر همين است.

و نيز ممكن است هر دو اشاره به ترك ايمان باشد، به اين ترتيب كه: اول پيامبر خدا را تكذيب مى كند، و بعد، پشت كرده، براى هميشه از او دور مى شود.

بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده، و به پاسخ آن پرداخته اند، و آن اين كه:

آيات فوق، نشان مى دهد: آتش دوزخ مخصوص كفار است، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مى شود، كه مؤمنان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند، و لذا بعضى از گروه هاى منحرف كه معتقدند: با وجود ايمان هيچ گناهى ضرر نمى زند، به اين آيات براى مقصود خود استدلال كرده اند (اين گروه «مرجئه» نام دارند).

در پاسخ به دو نكته بايد توجه كرد:

نخست اين كه: منظور از ورود در آتش در اينجا، همان «خلود» است و «خلود» مخصوص كفار مى باشد، قرينه اين سخن، آياتى است كه نشان مى دهد غير كفار نيز وارد دوزخ مى شوند.

ديگر اين كه: آيات فوق و آيات بعد كه مى گويد: بركنارى از آتش دوزخ مخصوص «أتقى» (باتقواترين مردم) است، در مجموع مى خواهد فقط حال دو گروه را بيان كند: گروه بى ايمان بخيل، و گروه مؤمنان سخاوتمند و بسيار با تقوا.

از اين دو گروه، فقط دسته اول وارد جهنم مى شوند و دسته دوم وارد بهشت، و به اين ترتيب، اصلاً از گروه سوم يعنى مؤمنان گنهكار سخنى به ميان نيامده است.

به تعبير ديگر، «حصر» در اينجا «حصر اضافى» است، گوئى بهشت فقط براى گروه دوم و جهنم تنها براى گروه اول آفريده شده است، با اين بيان، پاسخ اشكال ديگرى كه در ارتباط با «تضاد» آيات مورد بحث، و آيات آينده كه نجات را مخصوص «أتقى» مى كند نيز، روشن مى شود.

* * *

سپس، سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعلهور سوزان بركنارند، مى فرمايد: «به زودى باتقواترين مردم از اين آتش سوزان دور داشته مى شود» (وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتْقَى).

* * *

«همان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كند، و منظورش جلب رضاى خدا، و تزكيه نفس و پاكى اموال مى باشد» (الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى).

تعبير به «يَتَزَكّى» در حقيقت، اشاره به قصد قربت و نيت خالص است، خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد، يا به دست آوردن پاكى اموال; چرا كه «تزكيه» هم به معنى «نموّ دادن» آمده و هم «پاك كردن»، در آيه 103 «توبه» نيز مى خوانيم: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُم:

«از اموال آنها زكاتى بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى و (هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنها است».

 

* * *

آن گاه، براى تأكيد بر مسأله خلوص نيت آنها در انفاق هائى كه دارند، مى افزايد: «هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود» (وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى).

* * *

«بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است» (إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى).

و به تعبير ديگر: بسيارى از انفاق ها در ميان مردم، پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلاً شده است، البته، حق شناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى است، ولى حسابش از انفاق هاى خالصانه پرهيزگاران جدا است، آيات فوق، مى گويد: انفاق مؤمنان پرهيزگار به ديگران، نه از روى ريا است و نه به خاطر جوابگوئى خدمات سابق آنها، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است، و همين است كه به آن انفاق ها ارزش فوق العاده اى مى دهد.

تعبير به «وجه» در اينجا به معنى «ذات» است، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است.

تعبير به «رَبِّهِ الأَعْلى» نشان مى دهد: اين انفاق، با معرفت كامل صورت مى گيرد، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است.در ضمن، اين استثناء هر گونه نيت انحرافى را نيز نفى مى كند، مانند: انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن; زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاق هاى آنها در جلب خشنودى پروردگار است.(3)

* * *

و سرانجام، در آخرين آيه اين سوره، به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته، در يك جمله كوتاه، مى گويد: «و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مى شود» (وَ لَسَوْفَ يَرْضى).

آرى، همان گونه كه او براى رضاى خدا كار مى كرد، خدا نيز او را راضى مى سازد.

رضايتى مطلق و بى قيد و شرط.رضايتى گسترده و نامحدود.رضايتى پر معنى كه تمام نعمت ها در آن جمع است.رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غير ممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مى شود!

آرى، پروردگار اعلى، پاداش و جزاى او نيز اعلى است، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمى شود.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند: ضمير در «يَرْضى» به خداوند باز مى گردد، يعنى: به زودى خداوند از اين گروه راضى مى شود، كه آن نيز موهبتى است عظيم و بى نظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بنده اى راضى و خشنود شود، آن هم رضايتى مطلق و بى قيد و شرط، و مسلماً به دنبال اين رضاى الهى، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است، كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، همان گونه كه در آيه 8 سوره «بينه» مى خوانيم: «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه» و يا در آيه 28 سوره «فجر» آمده است: «راضِيَةً مَرْضِيَّة»، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *


1 ـ «لام» در «لَلآْخِرَةَ» و همچنين در «لَلْهُدى» (آيه قبل) ظاهراً لام تأكيد است، كه در اينجا بر اسم اسم «اِنَّ» آمده، هر چند غالباً بر سر خبر مى آيد، اين به خاطر آن است كه طبق تصريح بعضى از كتب ادبى، هر وقت خبر «اِنَّ» مقدم شود، لام بر سر اسم مى آيد.

2 ـ «تَلَظّى» در اصل «تَتَلَظّى» بوده، كه يكى از دو «تا» براى تخفيف افتاده است.

3 ـ «استثناء» در جمله «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى» استنثاء منقطع است، منتها آيه قبل تقديرى دارد كه چنين است: «وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى فَلا يُنْفِقُ مالَهُ لِنِعْمَة إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى»، اين احتمال نيز وجود دارد كه استثناء متصل باشد، با در نظر گرفتن محذوفى كه در تقدير چنين است: «لا يُنْفِقُ لِنِعْمَة عُنْدَهُ وَ لا لِغَيْرِ ذلِكَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَعْلى» (دقت كنيد).

1 ـ سخنى درباره شأن نزول سوره «الليل»

«فخر رازى» مى گويد: «مفسران اهل سنت، عموماً معتقدند: منظور از «أتقى» در «سَيَجَنَّبُهَا الأَتْقى» «ابوبكر» است، و شيعه عموماً اين معنى را انكار مى كنند و مى گويند: در حق على بن ابيطالب(عليه السلام) نازل شده است».(1)

سپس، در يك تحليل مخصوص به خود، چنين مى گويد: «امت اسلامى (اعم از اهل سنت و شيعه) اتفاق بر اين دارند كه، برترين مردم بعد از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) يا «ابوبكر» بوده، و يا «على»(عليه السلام)، و اين آيه را نمى توان بر «على» تطبيق كرد; زيرا قرآن درباره اين فرد «أتقى» مى گويد: وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى: «هيچ كس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود» و اين صفت بر على(عليه السلام) تطبيق نمى كند; چرا كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر او حق نعمت داشت! ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها بر «ابوبكر» حق نعمت مادى نداشت، كه به عكس، او انفاق بر رسول اللّه مى كرد و حق نعمت داشت!

نتيجه اين مى شود: مصداق أتقى «ابوبكر» است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است، افضليت او ثابت مى شود!.(2)

گرچه مايل نيستيم در مباحث اين تفسير، زياد در اين گونه مسائل وارد شويم، ولى اصرار بعضى از مفسران بر اثبات پيش داورى هاى خود به وسيله آيات قرآن، تا آنجا كه تعبيرات آنهامناسب مقام شامخ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نمى باشد، باعث مى شود چند نكته را در اينجا يادآور شويم:

اولاً ـ اين كه «فخر رازى» مى گويد: اجماع «اهل سنت» بر اين است كه اين آيه درباره «ابوبكر» نازل شده، بر خلاف چيزى است كه بعضى از مفسران معروف اهل سنت صريحاً آورده اند، از جمله:

«قرطبى» در تفسيرش در روايتى از «ابن عباس» نقل مى كند: تمام اين سوره (سوره الليل) درباره «ابو الدّحداح» نازل شده (كه داستانش را در آغاز سوره آورده ايم)(3) مخصوصاً به آيه «وَ سَيُجَنَّبُهَا الأَتْقى» كه مى رسد، باز مى گويد: منظور «ابو الدّحداح» است، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده: درباره «ابوبكر» نازل شده، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است.

ثانياً ـ اين كه گفته است: اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه درباره على(عليه السلام)نازل شده، درست نيست، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه، همان داستان«ابو الدّحداح» را ذكر كرده و پذيرفته اند.

آرى، در بعضى از روايات از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: منظور از «أتقى» پيروان و شيعيان او است، و منظور از «الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى» اميرمؤمنان على(عليه السلام) است، ولى ظاهر اين است: اينها جنبه شأن نزول ندارد، بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است.

ثالثاً ـ بدون شك، «أتقى» در آيه فوق به معنى باتقواترين مردم نيست، بلكه مفهوم آن همان متقى بودن است، شاهد گوياى اين سخن اين است كه: «أشقى» در مقابل آن به معنى بدترين مردم نيست، بلكه منظور كفارى است كه از انفاق بخل مىورزيدند، به علاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حيات بود، آيا مى توان «ابوبكر» را حتى بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مقدم داشت؟

چرا براى اثبات پيش داورى ها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند؟!

و اگر گفته شود: حساب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جدا است، مى گوئيم: پس چرا در آيه «وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى» حساب پيامبر(صلى الله عليه وآله) جدا نشد، و براى اين كه على(عليه السلام) را از مورد آيه خارج كنيم، بگوئيم: چون مشمول نعمت هاى مادى پيغمبر بوده، نمى تواند داخل در آيه باشد؟

رابعاً ـ چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده، و هيچ كس براى او هديه اى نياورده و يا از او ضيافتى نكرده است.

آيا واقعاً چنين بوده است كه «ابوبكر» در تمام عمرش نه به ضيافت كسى رفت، و نه هديه اى از كسى پذيرفت، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را؟ آيا اين باوركردنى است؟

نتيجه اين كه: منظور از آيه «وَ ما لاَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى» اين نيست كه هيچ كس بر آنها حق نعمت ندارد، بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست.

يعنى: اگر آنها به كسى انفاقى مى كنند، تنها براى خدا است، نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند.

خامساً ـ آيات اين سوره نشان مى دهد: اين سوره در يك ماجراى دو قطبى نازل شده، يكى در قطب «أتقى» بوده است، و ديگرى در قطب «أشقى»، هر گاه شأن نزول آن را داستان «ابو الدّحداح» بدانيم، مسأله حل است، اما اگر بگوئيم: منظور «ابوبكر» بوده، مشكل «أشقى» باقى مى ماند، كه منظور از آن چه كسى است؟!.

شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على(عليه السلام) است، آيات در شان او بسيار زياد است، ولى اگر بر على(عليه السلام) تطبيق شود، مشكل «أشقى» در آن حل است; چرا كه در ذيل آيه 12 سوره «شمس» «إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها» روايات زيادى از طرق اهل سنت نقل شده است، كه منظور از «أشقى» قاتل «على بن ابيطالب»(عليه السلام) است (اين روايات را چنان كه گفتيم «حاكم حسكانى» در «شواهد التنزيل» جمع كرده است).

كوتاه سخن اين كه: گفتار «فخر رازى» و تحليل او درباره اين آيه، بسيار ضعيف و مشتمل بر اشتباهات فراوان است، و لذا حتى بعضى از مفسران معروف اهل سنت مانند: «آلوسى» در «روح المعانى» اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است، آنجا كه مى گويد: وَ اسْتَدَلَّ بِذلِكَ الاِمامُ عَلى أَنَّهُ (أبُوبَكْر) أَفْضَلُ الأُمَّةِ وَ ذَكَرَ أَنَّ فِى الآياتِ ما يَأبى قَوْلَ الشِّيْعَهِ اِنَّها فِى عَلِىّ وَ أَطالَ الْكَلامَ فِى ذلِكَ وَ آتى بِما لا يَخْلُو عَنْ قِيْل وَ قال:

«فخر رازى به اين آيه استدلال كرده است كه: ابوبكر افضل امت است و اضافه كرده: در آيات، بعضى قرائن است كه با قول شيعه سازگار نيست، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال (و اشكال) نيست».(4)

فراموش نبايد كرد: خود «آلوسى» نيز نسبتاً مرد متعصبى است، با اين حال تحليل «فخر رازى» را در اين آيه نپسنديده است.

* * *


1 و 2ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 204.

 

3ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7180.

4 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 153.

2 ـ فضيلت انفاق فى سبيل اللّه

انفاق و بخشش در راه خدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصاً آبرومند، توأم با خلوص نيت، از امورى است كه در آيات قرآن مجيد، مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده، و از نشانه هاى ايمان ذكر شده است.

روايات اسلامى نيز مملوّ از تأكيد در اين باره است، تا آنجا كه نشان مى دهد در فرهنگ اسلام، انفاق مالى به شرط اين كه انگيزه اى جز رضاى پروردگار نداشته باشد، و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد، از بهترين اعمال است.

اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى، تكميل مى كنيم.

1 ـ در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمالِ إِلَى اللّهِ إِدْخالُ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ، شُبْعَةُ مُسْلِم أَوْ قَضاءُ دَيْنِه:

«محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه: قلب مؤمن نيازمندى را مسرور كند، به اين كه او را سير كرده، يا بدهى او را ادا كند».(1)

2 ـ در حديثى از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) آمده است: مِنَ اَلإِيْمانُ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَ إِطْعامُ الطَّعامِ، وَ إِراقَةُ الدِّماءِ:

«(از علائم) ايمان، حسن خلق، اطعام طعام و ريختن خون (قربانى كردن در راه خدا) است».(2)

3 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: ما أَرَى شَيْئاً يَعْدِلُ زِيارَةَ الْمُؤْمِنِ إِلاّ إِطْعامَهُ، وَ حَقٌّ عَلَى اللّه أَنْ يُطْعِمَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ طَعامِ الْجَنَّة:

«من چيزى را معادل ديدار مؤمن نمى بينم، جز اطعام كردن او، و هر كس مؤمنى را اطعام كند، بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد».(3)

4 ـ در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مردى مهار مركب حضرت را گرفت، عرض كرد: اى رسول خدا! أَيُّ الأَعْمالِ أَفْضَلُ؟: «چه عملى از همه اعمال برتر است»؟

فرمود: إِطْعامُ الطَّعامِ وَ إِطْيابُ الْكَلامِ: «غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن».(4)

5 ـ و سرانجام در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ عالَ أَهْلَ بَيْت مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَوْمَهُمْ وَ لَيْلَتَهُمْ غَفَرَ اللّه لَهُ ذُنُوبَهُ:

«كسى كه خانواده اى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرائى كند، خداوند گناهانش را مى بخشد».(5)

* * *

 

خداوندا! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم!

پروردگارا! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى!

بارالها! از تو مى خواهيم ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

پايان سوره الليل(6)

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 365، حديث 35.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 365، حديث 39.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 378، حديث 79، «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 203، باب اطعام المؤمن

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 388، حديث 113.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 389، حديث 2.

6 ـ پايان تصحيح: 4 / 3 / 1383.

سوره ضحى

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره الضحى

اين سوره از سوره هاى «مكّى» است، و طبق بعضى از روايات، وقتى نازل شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اثر تأخير و انقطاع موقت وحى، ناراحت بود، و زبان دشمنان نيز باز شده بود.

سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشست، تاب و توان تازه اى به او بخشيد و زبان بدگويان را قطع كرد.

اين سوره با دو سوگند آغاز مى شود، آن گاه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بشارت مى دهد: خدا هرگز تو را رها نساخته است.

بعد از آن به او نويد مى دهد: خداوند آن قدر به او عطا مى كند، كه خشنود شود.

و در آخرين مرحله، گذشته زندگانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در نظر او مجسم مى سازد، كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده، و در سخت ترين لحظات زندگى، حمايتش نموده است.

لذا، در آخرين آيات به او دستور مى دهد: (به شكرانه اين نعمت هاى بزرگ الهى) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت اين سوره همين بس كه: در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: مَنْ قَرَأَها كانَ مِمَّنْ يَرْضاهُ اللّهُ، وَ لِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) أَنْ يَشْفَعَ لَهُ وَ لَهُ عَشْرُ حَسَنات بِعَدَدِ كُلِّ يَتِيم وَ سائِل!:

«هر كس آن را تلاوت كند، از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود و شايسته است محمّد(صلى الله عليه وآله) از او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده، ده حسنه براى او خواهد بود».(1)

و اين همه فضيلت، از آن كسى است كه آن را بخواند و در عمل پياده كند.

قابل توجه اين كه: مطابق روايات متعددى، اين سوره و سوره آينده (سوره أ لم نشرح) يك سوره است، لذا، از اين جهت كه در هر ركعت نماز، بعد از «حمد» بايد يك سوره كامل خوانده شود، اين دو سوره را بايد با هم خواند (نظير اين معنى درباره سوره هاى «فيل» و «لايلاف» نيز گفته شده است).

و اگر درست در محتواى اين دو سوره دقت كنيم، مى بينيم: پيوند مطالب آنها به قدرى زياد است كه، حتماً يكى ادامه ديگرى مى باشد، هر چند ميان آن دو «بسم اللّه» فاصله شده است.

در اين كه: آيا اين دو سوره از هر نظر يكى است؟ يا در خصوص نماز بايد در حكم يك سوره حساب شود؟ گفتگوئى است كه بايد شرح آن را در كتب فقهى (بحث قرائت نماز) مطالعه كرد، ولى، اجماع علماء بر اين است كه: در قرائت نماز نمى توان به يكى از اين دو قناعت نمود.

* * *

1وَ الضُّحى

2وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى

3ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى

4وَ لَلآْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الأُولى

5وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ قسم به روز (هنگامى كه آفتاب بر آيد).

2 ـ و به شب هنگامى كه آرام گيرد.

3 ـ كه خداوند تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده!

4 ـ و مسلماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است.

5 ـ و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى!

 

شأن نزول:

درباره شأن نزول اين سوره، روايات زيادى نقل شده كه از همه روشن تر روايت زير است:

«ابن عباس» مى گويد: پانزده روز گذشت، و وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل نشد، مشركان گفتند: پروردگار محمّد، او را رها كرده، و دشمن داشته، اگر راست مى گويد كه مأموريت او از سوى خدا است، بايد وحى به طور مرتب بر او نازل شود، در اينجا سوره فوق نازل گشت (و به سخنان آنها پاسخ گفت).

قابل توجه اين كه: طبق حديثى، وقتى اين سوره نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «جبرئيل» فرمود: دير كردى، سخت به تو مشتاق بودم.

«جبرئيل» گفت: وَ أَنَا كُنْتُ أَشَدُّ اِلَيْكَ شَوْقاً: «من به تو مشتاق تر بودم، ولى من بنده اى مأمورم، و جز به فرمان پروردگار، نازل نمى شوم»!

در حديث ديگرى آمده است: جماعتى از يهود خدمت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)رسيدند، و از داستان «ذى القرنين» و «اصحاب كهف» و آفرينش «روح» سؤال كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد، و ان شاء اللّه نگفت، و همين سبب شد كه وحى الهى ايامى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت باز گشت، از اين جهت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) غمگين شد، اين سوره نازل شد تا مايه تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) گردد (ولى اين شأن نزول بعيد به نظر مى رسد; چرا كه تماس يهود با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اين گونه سؤالات، معمولاً در «مدينه» بود، نه در «مكّه»).

در بعضى از روايات نيز آمده است: جمعى از مسلمانان عرض كردند: اى رسول خدا! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود: وَ كَيْفَ يَنْزِلُ عَلَىَّ الْوَحْىُ وَ أَنْتُمْ لا تُنَقُّونَ بَراجِمَكُمْ وَ لا تَقْلِمُونَ أَظْفارَكُمْ:

«چگونه وحى بر من نازل شود، در حالى كه شما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه نمى كنيد، و ناخن هاى خود را نمى گيريد»!؟(2)

در اين كه: مدت انقطاع وحى چقدر بود؟ روايات، مختلف است: دوازده روز، پانزده، نوزده، بيست و پنج، و حتى بعضى چهل روز نقل كرده اند.و در روايتى نيز، فقط دو سه شبانه روز.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 503.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 504 (با كمى تلخيص و اقتباس).

آن قدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى!

در آغاز اين سوره نيز، با دو سوگند روبرو مى شويم: سوگند به «نور» و سوگند به «ظلمت»، مى فرمايد:

«قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد و همه جا را فرا گيرد» (وَ الضُّحى).

* * *

«و سوگند به شب در آن زمان كه آرام گيرد و همه جا را در آرامش فرو برد» (وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى).

«ضُحى» به معنى اوائل روز است، آن موقعى كه خورشيد در آسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود، و اين در حقيقت، بهترين موقع روز است، و به تعبير بعضى، در حكم فصل جوانى است، در تابستان هوا هنوز گرم نشده، و در زمستان سرماى هوا شكسته شده است، و روح و جان انسان در اين موقع آماده هر گونه فعاليت است.

«سَجى» از ماده «سجو» (بر وزن سرد، و بر وزن غلو) در اصل، به معنى «سكون و آرامش» است، و به معنى «پوشاندن» و «تاريك شدن» نيز آمده است، و لذا هنگامى كه «ميت» را در كفن مى پيچند، «مُسَجّى» به او گفته مى شود، ولى در اينجا همان معنى اصلى را مى بخشد، كه سكون و آرامش است، به همين جهت، شب هائى كه باد نمىوزد لَيْلَةٌ ساجِيَةٌ: «شب آرام» مى گويند و به درياى خالى از طوفان و امواج خروشان بَحْرٌ ساج: «درياى آرام» گفته مى شود.

در هر حال، آنچه در شب مهم است، همان آرامشى است كه بر آن حكمفرما است، و طبعاً اعصاب و روح انسان را در آرامش فرو مى برد، و براى تلاش و كوشش فردا و فرداها آماده مى سازد، و از اين نظر، نعمت بسيار مهمى است، كه شايسته است سوگند به آن ياد شود.

ميان اين دو قسم، و محتواى آيه، شباهت و رابطه نزديكى وجود دارد، «روز» همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و «شب» همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است.

* * *

و به دنبال اين دو سوگند بزرگ، به نتيجه و جواب قسم پرداخته، مى فرمايد: «پروردگارت هرگز تو را ترك نگفته، و هرگز مورد خشم قرار نداده است» (ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى).

«وَدَّعَ» از ماده «توديع» به معنى ترك گفتن و وداع كردن است.

«قَلى» از ماده «قلا» (بر وزن صدا) به معنى شدت بغض و عداوت است و از ماده «قَلْو» (بر وزن سرو) به معنى پرتاب كردن نيز آمده است.

«راغب» معتقد است: هر دو به يك معنى باز مى گردد; زيرا كسى كه مورد عداوت انسان است، گوئى قلب، او را پرت مى كند و نمى پذيرد.(1)

اين تعبير، دلدارى و تسلّى خاطرى است براى شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تأخير افتد، روى مصالحى است كه خدا مى داند، و هرگز دليل بر آن نيست كه طبق گفته دشمنان، خداوند نسبت به او خشمگين شده باشد، يا بخواهد او را ترك گويد، او هميشه مشمول لطف و عنايات خاصه خدا است، و همواره در كنف حمايت ويژه او است.

* * *

پس از آن، اضافه مى كند: «بى شك جهان آخرت براى تو از اين دنيا بهتر است» (وَ لَلآْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الأُولى).

تو در اين جهان، مشمول الطاف او هستى، و در آخرت بيشتر و بهتر، نه در كوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهى بود، و نه در دراز مدت.

كوتاه سخن اين كه: تو در دنيا و آخرت عزيزى، در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر.

بعضى از مفسران «آخرت» و «أُولى» را اشاره به آغاز و پايان عمر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دانسته اند و گفته اند: منظور اين است: تو در آينده عمرت موفق تر و پيروزتر خواهى بود، و اين اشاره به گسترش اسلام و پيروزى هاى مكرر مسلمين بر دشمنان، و فتوحات آنها در غزوات، و بارور شدن نهال توحيد، و برچيده شدن آثار شرك و بت پرستى است.جمع ميان اين دو تفسير نيز بى مانع است.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، برترين نويد را به او داده، مى فرمايد: «به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا مى كند كه خشنود شوى» (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى).

اين، بالاترين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بنده خاصش محمّد(صلى الله عليه وآله)است، كه مى فرمايد: آن قدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى، در دنيا بر دشمنان پيروز خواهى شد و آئين تو جهان گير خواهد گشت، و در آخرت نيز، مشمول بزرگترين مواهب خواهى بود.

بدون شك، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان خاتم انبياء و رهبر عالم بشريت، خشنوديش تنها در نجات خويش نيست، بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه، شفاعتش درباره امتش نيز پذيرفته شود، به همين دليل، در روايات آمده است: اين آيه، اميد بخش ترين آيات قرآن مجيد و دليل بر پذيرش شفاعت آن حضرت است.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) از پدرش زين العابدين(عليه السلام) از عمويش «محمّد بن حنفيه» از پدرش اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: رسول اللّه فرمود: روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم، و آن قدر گنهكاران را شفاعت كنم، كه خداوند گويد:
أَ رَضِيْتَ يا مُحَمَّدُ؟!: «اى محمّد آيا راضى شدى»؟!

من مى گويم: رَضِيْتُ، رَضِيْتُ: «راضى شدم، راضى شدم»!

آن گاه، اميرمؤمنان(عليه السلام) رو به جمعى از اهل «كوفه» كرده، افزود: شما معتقديد: اميد بخش ترين آيات قرآن آيه: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّه: «اى كسانى كه نسبت به خود زياده روى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد» است.

گفتند: آرى، ما چنين مى گوئيم!

فرمود: «ولى ما اهل بيت مى گوئيم: اميدبخش ترين آيات قرآن، آيه «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» است».(2)

ناگفته پيدا است: شفاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شرائطى دارد، نه او از هر كس شفاعت مى كند، و نه هر گنهكارى مى تواند چنين انتظارى را داشته باشد.(3)

 

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «رسول خدا وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شد، در حالى كه لباس خشنى از پشم شتر در تن دخترش بود، با يك دست آسيا مى كرد، و با دست ديگر فرزندش را شير مى داد، اشك در چشمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر شد، فرمود: دخترم! تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن، چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه، آن قدر پروردگارت به تو مى بخشد كه راضى شوى» (وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى).(4)-(5)

* * *


1 ـ اين ماده هم به صورت «ناقص يائى» آمده و هم «ناقص واوى»، در صورت اول به معنى بغض و عداوت است، و در صورت دوم، به معنى پرتاب نمودن و طرد كردن، و همان گونه كه در بالا گفته شده، هر دو به يك ريشه باز مى گردد.

2 ـ «ابوالفتوح رازى»، جلد 12، صفحه 110.

3 ـ مشروح اين بحث را در جلد اول ذيل آيه 48 سوره «بقره» مطالعه فرمائيد.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 505.

5 ـ درست است كه اين سوره در «مكّه» نازل شده و جريان حضرت فاطمه(عليها السلام) مربوط به «مدينه» است، ولى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با اين آيه براى مقصود خود استدلال مى كند، نه اين كه در همان زمان نازل شده باشد.

فلسفه انقطاع وحى

از مجموع آيات فوق، به خوبى روشن مى شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هر چه دارد از ناحيه خدا است، حتى در نزول وحى از خود اختيارى ندارد، هر زمان خدا بخواهد وحى قطع مى شود، و هر زمان بخواهد برقرار مى گردد، و شايد انقطاع وحى نيز به همين منظور بود، تا پاسخى باشد به آنها كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)تقاضاى معجزات اقتراحى و بر طبق ميل خود داشتند، يا به او پيشنهاد مى كردند: فلان حكم يا فلان آيه را تغيير ده، و او مى فرمود: من در اين امور اختيارى از خود ندارم (همان گونه كه در آيه 15 سوره «يونس» آمده است).

* * *

6أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى

7وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى

8وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى

9فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ

10وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ

11وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ

 

ترجمه:

6 ـ آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟!

7 ـ و تو را گمشده يافت و هدايت كرد.

8 ـ و تو را فقير يافت و بى نياز نمود.

9 ـ حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن.

10 ـ و سؤال كننده را از خود مران.

11 ـ و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن!

 

به شكرانه اين همه نعمت كه خدا به تو داده...

چنان كه گفتيم: هدف در اين سوره، تسلّى و دلدارى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و بيان الطاف الهى نسبت به آن حضرت است، لذا، در ادامه آيات گذشته كه از اين معنى سخن مى گفت، در آيات مورد بحث، نخست، به ذكر سه موهبت از مواهب خاص الهى به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پرداخته، و پس از آن سه دستور مهم در همين رابطه به او مى دهد.

مى فرمايد: «آيا خداوند تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد» (أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى).

در شكم مادر بودى كه پدرت «عبداللّه» از دنيا رفت، تو را در آغوش جدت «عبد المطلب» (سيد مكّه) پرورش دادم.

شش ساله بودى كه مادرت از دنيا رفت، و از اين نظر نيز تنها شدى، اما عشق و محبت تو را در قلب «عبد المطلب» افزون ساختم.

هشت ساله بودى كه جدت «عبد المطلب» از دنيا رفت، عمويت «ابوطالب» را به خدمت و حمايتت گماشتم، تا تو را همچون جان شيرين در بر گيرد و محافظت كند.

آرى، تو يتيم بودى و من به تو پناه دادم.

بعضى از مفسران، معانى ديگرى براى اين آيه گفته اند، كه با ظاهر آن سازگار نيست، از جمله اين كه: منظور از يتيم كسى است كه در شرافت و فضيلت مثل و مانند ندارد، همان گونه كه گوهر بى نظير را «درّ يتيم» گويند، بنابراين، معنى جمله چنين مى شود: خداوند تو را در شرافت و فضل بى مانند يافت، لذا تو را بر گزيد و مقام نبوت بخشيد.

ديگر اين كه: تو خود يك روز يتيم بودى، ولى سرانجام پناهگاه يتيمان و رهبر انسان ها شدى.

بدون شك، معنى اول از هر جهت مناسب تر است و با ظاهر آيه هماهنگ تر.

* * *

بعد از آن به ذكر موهبت دوم پرداخته، مى فرمايد: «و تو را گمشده يافت و هدايت كرد» (وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى).

آرى، تو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى، و ما اين نور را در قلب تو افكنديم، كه به وسيله آن انسان ها را هدايت كنى، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا:

«تو نه كتاب را مى دانستى و نه ايمان را (از محتواى قرآن و اسلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مى كنيم».(1)

روشن است پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از رسيدن به مقام نبوت و رسالت، فاقد اين فيض الهى بود، خداوند دست او را گرفت و هدايت فرمود، و به اين مقام نشاند، چنان كه در آيه 3 سوره «يوسف» مى خوانيم: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ:

«ما بهترين داستان ها را براى تو از طريق وحى اين قرآن بازگو مى كنيم، هر چند پيش از آن از غافلان بودى».

مسلماً، اگر هدايت الهى و امدادهاى غيبى دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نمى گرفت، او هرگز به سر منزل مقصود راه نمى يافت.

بنابراين، منظور از «ضلالت» در اينجا نفى ايمان، توحيد، پاكى و تقوا نيست، بلكه، به قرينه آياتى كه در بالا به آن اشاره شد، نفى آگاهى از اسرار نبوت، و قوانين اسلام، و عدم آشنائى با اين حقايق بود، همان گونه كه بسيارى از مفسران گفته اند:، ولى بعد از بعثت، به كمك پروردگار بر همه اين امور واقف شد و هدايت يافت (دقت كنيد).

در آيه 282 سوره «بقره» به هنگام ذكر فلسفه تعدد گواهان در مسأله نوشتن سند وامها، مى فرمايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الأُخْرى:

«اين به خاطر آن است كه اگر يكى از آن دو گمراه شود و فراموش كند ديگرى به او يادآورى نمايد».

در اين آيه «ضلالت» فقط به معنى فراموشى آمده است، به قرينه جمله «فَتُذَكِّرَ».

تفسيرهاى متعدد ديگرى نيز براى آيه ذكر شده، از جمله اين كه: منظور آن است كه: تو بى نام و نشان بودى و خداوند آن قدر به تو از مواهب بى نظير عطا كرد، كه همه جا شناخته شدى.

يا اين كه: تو چند بار در دوران طفوليتت گم شدى (يك بار در دره هاى «مكّه»، آن گاه كه در حمايت «عبدالمطلب» بودى.

بار ديگر، زمانى كه مادر رضاعيت «حليمه سعديه» بعد از پايان دوران شير خوارگى تو را به سوى «مكّه» مى آورد تا به «عبدالمطلب» دهد، در راه گم شدى.

و مرتبه سوم در آن هنگام كه با عمويت «ابو طالب» در قافله اى كه به سوى «شام» مى رفت در يك شب تاريك و ظلمانى راه را گم كردى) و خداوند در تمام اين موارد، تو را هدايت كرد و به آغوش پر مهر جدّ يا عمويت رسانيد.

قابل توجه اين كه: «ضالّ» از نظر لغت به دو معنى آمده: «گمشده» و «گمراه» مثلاً گفته مى شود: الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ: «دانش، گمشده انسان با ايمان است».(2)

و به همين مناسبت، به معنى مخفى و غائب نيز آمده، لذا در آيه 10 «سجده» مى خوانيم: منكران معاد مى گفتند: أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْق جَديد: «هنگامى كه در زمين پنهان و غائب شديم در خلقت نوينى قرار خواهيم گرفت»؟.

اگر «ضاّل» در آيه مورد بحث، به معنى «گمشده» باشد، مشكلى پيش نمى آيد، و اگر به معنى «گمراه» باشد، منظور نداشتن دسترسى به راه نبوت و رسالت قبل از بعثت است.

و يا به تعبير ديگر: پيامبر در ذات خود چيزى نداشت، هر چه داشت از سوى خدا بود، بنابراين، در هر دو صورت مشكلى پيش نمى آيد.

* * *

آن گاه، به بيان سومين موهبت پرداخته، مى فرمايد: «خداوند تو را فقير يافت و غنى و بى نياز كرد» (وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى).(3)

توجه «خديجه» آن زن مخلص با وفا را به سوى تو جلب نمود، تا ثروت سرشارش را در اختيار تو و اهداف بزرگت قرار دهد، و بعد از ظهور اسلام، غنائم فراوانى در جنگ ها نصيب تو كرد، آن گونه كه براى رسيدن به اهداف بزرگت بى نياز شدى.

در روايتى، از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيات فرمود: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى قالَ: فَرداً لا مِثْلَ لَكَ فِي الْمَخْلُوقِيْنَ، فَآوَى النّاسَ اِلَيْكَ، وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ أَي ضالّةً فِي قَوْم لا يَعْرِفُونَ فَضْلَكَ فَهَداهُمْ اِلَيْكَ، وَ وَجَدَكَ عائِلاً تَعُولُ أَقْواماً بِالْعِلْمِ فَأَغْناهُمْ بِكَ:

«آيا تو را يتيم، يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت و سپس مردم را در پناه تو قرار داد؟ و تو را گمشده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمى دانستند و آنها را به سوى تو هدايت كرد، تو را سرپرست اقوامى در علم و دانش قرار داد و آنها را به وسيله تو بى نياز ساخت».(4)البته، اين حديث ناظر به بطون آيه است، و گرنه ظاهر آيات همان است كه در بالا گفته شد.

مبادا تصور شود، بيان اين امور كه در ظاهر آيه است، از مقام شامخ پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كاهد، و يا توصيفى منفى از سوى پروردگار درباره او است، بلكه، اين در حقيقت بيان الطاف الهى و اكرام و احترام او نسبت به اين پيغمبر بزرگ است، هنگامى كه محبوب، سخن از الطافش نسبت به عاشق دلباخته مى گويد، خود عين لطف و محبت است و دليل بر عنايت خاص او است، و به همين دليل، با شنيدن اين الفاظ از سوى محبوب، روح او تازه مى شود، و جان او صفا مى يابد، و قلبش غرق آرامش و سكينه مى شود.

* * *

سپس در آيات بعد، به عنوان نتيجه گيرى از آيات قبل، سه دستور پر اهميت به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى دهد، كه هر چند مخاطب در آن شخص رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است، ولى مسلماً همگان را شامل مى شود، نخست، مى فرمايد: «حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن» (فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ).

«تَقْهَرْ» از ماده «قهر» به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى «غلبه توأم با تحقير» است، ولى در هر يك از اين دو معنى نيز جداگانه استعمال مى شود، و مناسب در اينجا همان «تحقير» است.

اين، نشان مى دهد: در مورد يتيمان گر چه مسأله اطعام و انفاق، مهم است، ولى از آن مهمتر دلجوئى، نوازش و رفع كمبودهاى عاطفى است، و لذا در حديث معروفى مى خوانيم: رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) فرمود: مَنْ مَسَحَ عَلى رَأْسِ يَتِيْم كانَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَة تَمُرُّ عَلى يَدِهِ نُورٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ:

«هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد به تعداد هر موئى كه دست او از آن مى گذرد، در روز قيامت نورى خواهد داشت».(5)

گوئى خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: تو خود يتيم بودى و رنج يتيمى را كشيده اى، اكنون از دل و جان مراقب يتيمان باش و روح تشنه آنها را با محبت سيراب كن.

* * *

پس از آن، به دومين دستور پرداخته، مى فرمايد: «و سؤال كننده را از خود مران» (وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ).

«لا تَنْهَرْ» از ماده «نهر» به معنى «راندن توأم با خشونت» است، و بعيد نيست ريشه آن با «نهر» به معنى نهر آب جارى يكى باشد; چرا كه آن هم آب را با شدت مى راند!

در اين كه: منظور از «سائل» در اينجا چه كسى است؟ چند تفسير وجود دارد:

نخست اين كه: منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى، اعتقادى و دينى دارند، به قرينه اين كه: اين دستور تفريعى است بر آنچه در آيات قبل آمده: وَ وَجَدَكَ ضآلاًّ فَهَدى: «خداوند تو را گمشده يافت و هدايت كرد»، پس به شكرانه اين هدايت الهى، تو نيز در هدايت نيازمندان كوشا باش، و هيچ تقاضا كننده هدايتى را از خود مران.ديگر اين كه: منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند، و به سراغ تو مى آيند، بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى، و آنها را مأيوس نكنى، و از خود نرانى.

سوم اين كه: هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى، دستور مى دهد: به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده، اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود.

عجب اين كه: بعضى از مفسران براى اثبات اين كه مقصود از «سائل» در اينجا تنها سؤال كننده از مسائل علمى است، گفته اند: تعبير «سائل» در قرآن مجيد، هرگز به معنى تقاضا كننده مالى نيامده است.(6)

در حالى كه، مكرر در قرآن در اين معنى به كار رفته است، چنان كه در آيه 19 «ذاريات» مى خوانيم: وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُوم: «در اموال آنها حقى است براى سائل و محروم» همين معنى در آيه 25 سوره «معارج» و 177 «بقره» نيز آمده است.

* * *

و سرانجام، در سومين و آخرين دستور مى فرمايد: «و اما نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن» (وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ).

بازگو كردن نعمت، گاه، با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد، نه غرور و برترى جوئى.

و گاه، با عمل است، به اين ترتيب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است.

اين سنت افراد سخاوتمند و كريم است، كه وقتى نعمتى به آنها روى آورد بازگو مى كنند و شكر خدا را به جا مى آورند، و عملشان نيز تأييد و تأكيدى است بر اين حقيقت، به عكس بخيلان دون همت كه دائماً ناله مى كنند، و اگر دنيا را نيز به آنها بدهى، اصرار در پرده پوشى بر نعمت ها دارند، چهره آنها فقيرانه، و سخنانشان آميخته با آه و زارى و عملشان نيز بيانگر فقر است!

اين، در حالى است كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: اِنَّ اللّهَ تَعالى اِذا أَنْعَمَ عَلى عَبْد نِعْمَةً يُحِبُّ أَنْ يَرى أَثَرَ النِّعْمَةَ عَلَيْهِ: «خداوند هنگامى كه نعمتى به بنده اى مى بخشد دوست دارد آثار نعمت را بر او ببيند».(7)

بنابراين، حاصل معنى آيه چنين مى شود: به شكرانه اين كه فقير بودى، خدا بى نيازت كرد، تو هم آثار نعمت را آشكار كن، و با گفتار و عمل اين موهبت الهى را بازگو نما.

ولى، بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «نعمت» در اينجا تنها نعمت هاى معنوى، از جمله نبوت، يا قرآن مجيد است، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) موظف بود آنها را ابلاغ كند و اين است منظور از بازگو كردن نعمت.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، تمام نعمت هاى معنوى و مادى را شامل شود.

لذا در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: معنى آيه چنين است: حَدِّثْ بِما أَعْطاكَ اللّهُ، وَ فَضَّلَكَ، وَ رَزَقَكَ، وَ أَحْسَنَ اِلَيْكَ وَ هَداكَ: «آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده، همه را بازگو كن».(8)

بالاخره، در حديث ديگرى ،از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان يك دستور كلى مى خوانيم: مَنْ أُعْطِىَ خَيْراً فَلَمْ يُرَ عَلَيْهِ، سُمِّىَ بَغِيْضُ اللّهِ، مُعادِياً لِنِعَمِ اللّهِ!: «هر كس خيرى به او رسد و آثارش بر او ديده نشود، دشمن خدا شمرده مى شود، و مخالف نعمت هاى او».(9)

اين سخن را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) پايان مى دهيم، كه فرمود: إِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمالَ، وَ يُحِبُّ أَنْ يَرى أَثَرَ النِّعْمَةِ عَلى عَبْدِه: «خداوند زيبا است، و زيبائى را دوست دارد! و همچنين دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببيند».(10)

* * *


1 ـ شورى، آيه 52.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 1، صفحه 148.

3 ـ «عائل» در اصل، به معنى شخص عيالمند است هر چند غنى باشد، ولى اين واژه به معنى فقير نيز به كار رفته است، و در آيه مورد بحث، اشاره به همين معنى است، از كلمات «راغب» چنين استفاده مى شود كه: «عال» اگر اجوف يائى باشد به معنى «فقير» و اگر اجوف واوى باشد به معنى «كثير العيال» بودن است (ولى بعيد نيست كه اين دو لازم و ملزوم يكديگر شوند).

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 506.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 506.

6 ـ تفسير «عبده»، جزء عمّ (جزء سى ام قرآن)، صفحه 113.

7 ـ «نهج الفصاحة»، حديث 683.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 507.

9 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7192، نزديك به همين معنى در كتاب «كافى»، جلد 6، كتاب الزى و التجمل، حديث 2 آمده است.

10 ـ «فروع كافى»، جلد 6، صفحه 438.

1 ـ رهبرى برخاسته از ميان درد و رنج ها!

آيات بالا ضمن اين كه نعمت هاى خداوند به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را شرح مى دهد، اين نكته را نيز منعكس مى كند كه: او در آغاز كودكى يتيم بود، و در شرائط سخت مادى زندگى مى كرد، با درد و رنج قرين بود، و از ميان رنج ها برخاست و بايد چنين باشد.

يك رهبر الهى و انسانى، بايد مرارت هاى زندگى را بچشد، ناراحتى ها را شخصاً لمس كند، و با تمام وجودش تلخى ها را احساس كند، تا بتواند از قشرهاى محروم جامعه ارزيابى صحيحى داشته باشد، و از حال مردمى كه در درد و رنج غوطهورند، با خبر باشد.

بايد در خُردى، پدر را از دست دهد تا از درد طفلان يتيمش با خبر باشد، بايد روزها گرسنه بماند و شب ها گرسنه بخوابد، تا درد گرسنگان را با تمام وجودش درك كند.

لذا، گاه كه يتيمى را مى ديد، قطرات اشك از چشمان مباركش سرازير مى شد، او را بر دامان مى نشاند و نوازش مى داد و همچون جان شيرين در بر مى گرفت.

او، بايد فقر فرهنگى جامعه را به خوبى درك كرده باشد، تا كسانى را كه براى كسب دانشى خدمتش مى رسند، گرامى دارد، و با آغوش باز آنها را پذيرا گردد.

نه تنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، كه شايد همه انبياء، پرورش يافتگان رنج ها و محروميت ها بودند، و نه تنها انبياء، كه همه رهبران راستين و موفق چنين بودند، و بايد چنين باشند.

آن كس كه در ميان ناز و نعمت پرورش يافته، در كاخ هاى مجلل زندگى كرده، و هر زمان هر چه مى خواسته در اختيارش بوده، چگونه مى تواند درد محرومان را درك كند، منظره خانه فقرا و كاشانه يتيمان را در نظر مجسم سازد، و به كمك آنها بشتابد؟!

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ما بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً قَطُّ حَتّى يَسْتَرْعِيَهُ الْغَنَمَ يُعَلِّمُهُ بِذلِكَ رِعْيَةَ النّاسِ:

«خدا هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر اين كه او را به چوپانى گوسفندان گماشت، تا از اين طريق چوپانى انسان ها را به او بياموزد».(1)

يعنى: هم رنج كشيدند، هم صبر و تحمل در برابر موجودى كم شعور را تجربه كردند، و هم در ميان كوه و صحرا و آغوش طبيعت درس هاى بزرگ توحيد و عرفان را آموختند.

در حديث ديگرى آمده است: «موسى بن عمران» از خداى خود پرسيد: من به چه دليل به اين مقام رسيدم؟ خطاب آمد: آيا به خاطر مى آورى آن روز كه بچه گوسفندى از ميان گله تو فرار كرد، به دنبال آن رفتى، آن را گرفتى، و به او گفتى: حيوان! چرا خود را خسته نمودى؟ سپس بر دوش گرفتى و به گله گوسفندان باز گرداندى، به اين دليل من تو را سرپرست خلق كردم (اين تحمل و حوصله عجيب تو در مقابل يك حيوان، دليل بر قدرت عظيم روحى تو است و لذا شايسته آن مقام بزرگى).

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 64، حديث 7.

2 ـ نوازش يتيمان

وجود كودكان يتيم، كه پدر خود را در طفوليت از دست داده اند، در هر اجتماعى اجتناب ناپذير است، اين كودكان از جهات مختلفى بايد مورد حمايت قرار گيرند.

از نظر عاطفى، داراى كمبودهائى هستند، كه اگر خلاء وجود آنها از اين نظر پر نشود كودكانى ناسالم، و در بسيارى از مواقع سنگدل، جانى و خطرناك بار مى آيند.

به علاوه، عواطف انسانى ايجاب مى كند: آنها همچون ساير فرزندان جامعه مورد حمايت و توجه عموم باشند، و از همه اينها گذشته، مردم از آينده كودكان خود كه ممكن است در چنين شرائطى قرار گيرند، مطمئن شوند.

«يتيمان» در بسيارى از موارد، داراى اموالى هستند كه بايد با دقت و امانت براى آينده آنها حفظ شود، و در بسيارى از موارد، فاقد امكانات مالى هستند، كه بايد از اين نظر نيز مورد توجه قرار گيرند، بايد ديگران همچون پدران و مادرانى دلسوز، رنج يتيمى را از روح آنها بيرون كنند، و گرد و غبار تنهائى را از چهره آنها بزدايند.

لذا، در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بسيار روى اين مسأله تكيه شده است، كه هم بُعد اخلاقى دارد و هم بُعد اجتماعى و انسانى.

 

اين حديث از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) معروف است كه: إِنَّ الْيَتِيمَ إِذَا بَكى اهْتَزَّ لِبُكائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ!: «هنگامى كه يتيم گريه مى كند عرش خدا به لرزه در مى آيد».

«خداوند به فرشتگانش مى فرمايد: اى ملائكه من! چه كسى اين يتيم را كه پدرش در خاك پنهان شده است به گريه در آورده؟ ملائكه مى گويند: خدايا! تو آگاهترى، خداوند مى فرمايد: اى ملائكه من! شما را گواه مى گيرم هر كس گريه او را خاموش، و قلبش را خشنود كند، من روز قيامت او را خشنود خواهم كرد».(1)

از اين بالاتر، حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِذا بَكَى الْيَتِيْمُ وَقَعَتْ دُمُوعُهُ فِى كَفِّ الرَّحْمنِ: «هر گاه يتيم گريه كند، اشك هاى او در دست خداوند رحمان مى ريزد»!.(2)

باز، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه: أَنَا وَ كافِلُ الْيَتِيمِ كَهاتَيْنِ فِي الْجَنَّةِ اِذَا اتَّقَى اللّهَ وَ أَشارَ بِالسَّبّابَةِ وَ الْوُسْطى: «من و سرپرست يتيم مانند اين دو، در بهشت خواهيم بود ـ به شرط اين كه تقواى الهى را پيشه كند ـ سپس، اشاره به انگشت «سبابه» و «انگشت وسط» نمود».(3)

اهميت اين موضوع آن قدر زياد است، كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در وصيتنامه معروفش، توجه به يتيمان را در كنار توجه به نماز و قرآن قرار داده، مى فرمايد: اللّهَ اللّهَ فِي الأَيْتامِ فَلا تُغِبُّوا أَفْواهَهُمْ وَ لا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُم: «خدا را خدا را درباره يتيمان، آنها را گاهى سير و گاهى گرسنه نگذاريد، و نكند با حضور شما ضايع شوند».(4)

در حديثى از يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است كه مى گويد: خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نشسته بوديم، پسر بچه اى خدمتش آمده، عرض كرد: «كودكى يتيم هستم، خواهرى يتيم دارم، و مادرى بيوه زن. از آنچه خدا به تو اطعام كرده، به ما اطعام كن، تا خداوند از آنچه نزد او است، آن قدر به تو ببخشد كه خشنود شوى»!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «چه زيبا گفتى اى پسر! سپس رو به «بلال» كرده، فرمود: برو از آنچه نزد ما است بياور، «بلال» بيست و يك خرما با خود آورد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: هفت دانه براى تو، هفت دانه براى خواهرت، و هفت دانه براى مادرت».

«معاذ بن جبل» برخاست، دستى بر سر آن كودك يتيم كشيده، گفت: خداوند يتيمى تو را جبران كند، و تو را جانشين صالحى براى پدرت سازد (كودك يتيم از فرزندان مهاجران بود).

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رو به «معاذ» كرده، فرمود: «انگيزه تو براى اين كار چه بود»؟ عرض كرد: محبت و رحمت بود.

فرمود: «هر كس از شما سرپرستى يتيمى را بر عهده گيرد، حق آن را ادا كند، و دست بر سر يتيم كشد، خداوند به عدد هر موئى، حسنه اى براى او مى نويسد، و به هر موئى، سيئه اى از او محو مى كند، و به هر موئى، درجه اى به او مى بخشد».(5)

البته، در جوامع گسترده اى مانند جوامع امروز، مسلمانان بايد به كارهاى فردى در اين زمينه قناعت نكنند، بلكه بايد نيروهاى خود را متمركز كرده، يتيمان را زير پوشش برنامه هاى حساب شده اقتصادى، فرهنگى و آموزشى قرار دهند، و از آنها افرادى لايق براى جامعه اسلامى بسازند، و اين امر مهم، نياز به همكارى عمومى دارد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 506.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 219.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 597، حديث 23.

4 ـ «نهج البلاغه»، بخش نامه ها، نامه شماره 47.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 506.

3 ـ بازگو كردن نعمت ها

دستورى كه در آيات فوق در اين زمينه آمده، در صورتى كه به عنوان شكر و سپاس الهى، ـ و نه به عنوان افتخار برترى جوئى ـ انجام گيرد، علاوه بر اين كه انسان را در مقام عبوديت پروردگار تكامل مى بخشد و اثرات مثبت اجتماعى دارد در روح و جان خود انسان نيز، اثر آرام بخشى مى گذارد.

يادآورى نعمت هاى خدا سبب مى شود: انسان كمبودها را كمتر احساس كند، از بيمارى ها شكوه نكند; چرا كه بر سلامت اعضاء ديگر خود شكرگزار است، به خاطر از دست دادن چيزى، جزع و فزع ننمايد; چرا كه بقيه امكانات خود را بازگو مى كند.

اين گونه افراد، در سختى ها و طوفان هاى زندگى گرفتار يأس، نوميدى، اضطراب و ناراحتى نمى شوند، روحى آرام و قلبى مطمئن دارند و توان آنها در مبارزه با مشكلات زياد است.

* * *

خداوندا! نعمت هايت بيش از آن است كه بتوان آنها را بازگو كرد، آنها را از ما سلب مكن، و به كرمت بيفزا!

پروردگارا! ما در اين دنيا غرق احسان توئيم، انتظار داريم در آن دنيا نيز چنين باشيم!

بارالها! ما را توفيقى مرحمت كن كه هميشه پشتيبان محرومان و حافظ حقوق يتيمان باشيم!

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

پايان سوره ضحى(1)


1 ـ تصحيح: 5 / 3 / 1383.

سوره أ لم نشرح

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 8 آيه است

 

محتوای سوره أ لم نشرح

معروف اين است: اين سوره بعد از سوره «و الضّحى» نازل شده است و محتواى آن نيز همين مطلب را تأييد مى كند; چرا كه در اين سوره، باز قسمتى از مواهب الهى بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شمرده شده است، در واقع سه نوع موهبت بزرگ در سوره «و الضّحى» آمده بود و سه موهبت بزرگ در سوره «أ لم نشرح».

مواهب گذشته بعضى مادى و بعضى معنوى بود، اما مواهب سه گانه اين سوره همه جنبه معنوى دارد و عمدتاً اين سوره بر سه محور دور مى زند:

يكى، بيان همين نعمت هاى سه گانه و ديگرى بشارت به پيامبر از نظر بر طرف شدن مشكلات دعوت او در آينده و سوم، توجه به خداوند يگانه و تحريص و ترغيب به عبادت و نيايش.

و به همين دليل، در روايات اهل بيت(عليهم السلام) ـ چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم ـ اين دو به منزله يك سوره شمرده شده است، لذا در قرائت نماز، براى اين كه يك سوره كامل خوانده شود، هر دو را با هم مى خوانند.

در ميان اهل سنت نيز، بعضى طرفدار اين نظريه هستند، چنان كه «فخر رازى» از «طاووس» و «عمر بن عبد العزيز» نقل كرده: آنها نيز مى گفتند: اين دو سوره، سوره واحده است و در يك ركعت هر دو را تلاوت مى كردند و ميان اين دو، «بسم اللّه» را حذف مى كردند.(1)

عجب اين كه: «فخر رازى» بعد از ذكر قول كسانى كه آنها را سوره واحده مى دانند، مى گويد: اين سخن درست نيست; زيرا محتواى آن دو با هم فرق دارد، سوره «و الضّحى» هنگامى نازل شد كه رسول خدا از ايذاء كفار ناراحت بود و در محنت و اندوه به سر مى برد، در حالى كه دومى وقتى نازل شد كه پيغمبر خوشحال و شادمان بود، اين دو چگونه با هم جمع مى شوند؟.(2)

ولى، اين استدلال عجيبى است; چرا كه هر دو سوره سخن از زندگى گذشته پيغمبر مى گويد و اين در حالى بود كه بسيارى از مشكلات را پشت سر نهاده و قلب پاك او غرق اميد و سرور بوده است، هر دو سوره از مواهب الهى سخن مى گويد و گذشته سخت و پر محنت را يادآور مى شود، تا مايه تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميدوارى بيشتر و كامل تر گردد.

به هر حال، پيوند نزديك محتواى اين دو سوره، چيزى نيست كه قابل شك و ترديد باشد، نظير همين معنى در سوره «فيل» و «قريش» نيز خواهد آمد(ان شاء اللّه) در اين كه: اين سوره (أ لم نشرح) در «مكّه» نازل شده يا «مدينه»، از بيانات فوق روشن مى شود: در «مكّه» نازل شده است.

ولى با توجه آيه: وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك: «ما نام تو را بلند كرديم»، بعضى معتقدند: در «مدينه» نازل شده است، در آن زمان كه آوازه اسلام و پيامبر همه جا را گرفته بود.

اما انصاف اين است كه: اين دليل قانع كننده نمى باشد; زيرا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)با تمام مشكلاتى كه در «مكّه» داشت، بلند آوازه و در تمام محافل سخن از قيام، رسالت و دعوت او بود و به وسيله اجتماع سالانه «حجّ»، اين آوازه به ساير مناطق «حجاز»، مخصوصاً «مدينه» رسيده بود.

* * *


1 ـ ولى طبق فتاواى فقهاى ما، «بسم اللّه» در هر دو بايد باشد و اين كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نقل كرده كه فقهاى ما «بسم اللّه» را حذف مى كنند، درست به نظر نمى رسد.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 2.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى، از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ كَمَنْ لَقِيَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) مُغْتَمّاً فَفَرَّجَ عَنْهُ: «هر كس اين سوره را بخواند، پاداش كسى را دارد كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را غمگين ديده و اندوه را از قلب او زدوده است».(1)

* * *

1أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ

2وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ

3الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ

4وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ

5فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً

6إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً

7فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ

8وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟

2 ـ و بار سنگين تو را از تو بر نداشتيم؟!

3 ـ همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد.

4 ـ و آوازه تو را بلند ساختيم!

5 ـ به يقين با سختى آسانى است.

6 ـ (آرى) با سختى آسانى است.

7 ـ پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهم ديگرى پرداز.

8 ـ و به سوى پروردگارت توجه كن!

 

ما تو را مشمول انواع نعمت ها ساختيم

لحن آيات، آميخته با لطف و محبت فوق العاده پروردگار و تسلى و دلدارى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

در نخستين آيه، به مهمترين موهبت الهى اشاره كرده، مى فرمايد: «آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟» (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ).

«نَشْرَح» از ماده «شرح» در اصل، به گفته «راغب» در «مفردات»، به معنى گسترش دادن قطعات گوشت و توليد ورقه هاى نازك تر است، سپس مى افزايد: منظور از شرح صدر، گسترش آن به وسيله نور الهى و سكينه و آرامش خداداد مى باشد و بعد مى گويد: شرح دادن مشكلات كلام و سخن، به معنى گسترش آن و توضيح معانى مخفى است.

به هر حال، شك نيست كه: منظور از «شرح صدر» در اينجا، معنى كنائى آن است و آن توسعه دادن به روح و فكر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و اين توسعه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد، كه هم وسعت علمى پيامبر را از طريق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجت ها و كارشكنى هاى دشمنان و مخالفان.

لذا، هنگامى كه «موسى بن عمران» مأموريت دعوت «فرعون» طغيانگر را پيدا مى كند: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» بلافاصله عرض مى كند: رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري: «خداوندا! سينه ام را گشاده ساز و كار را بر من آسان كن».(2)

و در جائى ديگر، خطاب به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت: «اكنون كه چنين است منتظر فرمان پروردگارت باش، استقامت و شكيبائى پيشه كن و مانند يونس مباش» (كه بر اثر ترك شكيبائىِ لازم، گرفتار آن همه مشكلات و مرارت شد).(3)

«شرح صدر» در حقيقت، نقطه مقابل «ضيق صدر» است، چنان كه در آيه 97 سوره «حجر» مى خوانيم: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُون: «ما مى دانيم كه سينه تو به خاطر گفتگوهاى (مغرضانه) آنها تنگ مى شود».

اصولاً، هيچ رهبر بزرگى نمى تواند بدون شرح صدر به مبارزه با مشكلات رود و آن كس كه رسالتش از همه عظيم تر است (مانند پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) شرح صدر او بايد از همه بيشتر باشد، طوفان ها، آرامش اقيانوس روح او را بر هم نزند، مشكلات، او را به زانو در نياورد، كارشكنى هاى دشمنان، مأيوسش نسازد، سؤالات از مسائل پيچيده، او را در تنگنا قرار ندهد و اين عظيم ترين هديه الهى به رسول اللّه بود.

لذا، در حديثى آمده است: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: من تقاضائى از پروردگارم كردم كه دوست مى داشتم اين تقاضا را نمى كردم، عرض كردم:

خداوندا! جريان باد را در اختيار بعضى از پيامبران قبل از من قرار دادى، و بعضى از آنها مردگان را زنده مى كردند، خداوند به من فرمود:

آيا تو يتيم نبودى پناهت دادم؟

گفتم: آرى.

فرمود : آيا گمشده نبودى هدايتت كردم؟

عرض كردم: آرى، اى پروردگار!.

فرمود: آيا سينه تو را گشاده، و پشتت را سبك بار نكردم؟

عرض كردم: آرى اى پروردگار»!(4)

اين، نشان مى دهد كه نعمت «شرح صدر» مافوق معجزات انبياء است، و به راستى، اگر كسى حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دقيقاً مطالعه كند و ميزان شرح صدر او را در حوادث سخت و پيچيده دوران عمرش بنگرد، يقين مى كند اين از طريق عادى ممكن نيست، اين يك تأييد الهى و ربانى است.

در اينجا بعضى گفته اند: منظور از «شرح صدر» همان حادثه اى است كه در طفوليت يا جوانى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) واقع شد، كه فرشتگان آسمان آمدند، سينه او را شكافتند، قلبش را بيرون آورده، شستشو دادند، و آن را از علم و دانش و رأفت و رحمت پر كردند.(5)

بديهى است، منظور از اين حديث، اين قلب جسمانى نيست، بلكه كنايه و اشاره اى است به امدادهاى الهى از نظر روحى، تقويت عزم و اراده پيغمبر و پاكسازى او از هر گونه نقايص اخلاقى و وسوسه هاى شيطانى.ولى، دليلى نداريم كه آيه مورد بحث اشاره به خصوص اين ماجرا باشد، بلكه مفهومى گسترده و وسيع دارد كه اين داستان ممكن است مصداقى از آن محسوب شود.و به خاطر همين شرح صدر بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عالى ترين وجهى مشكلات رسالت را پشت سر گذاشت، و وظائف خود را در اين طريق به خوبى انجام داد.

 

* * *

پس از آن، به ذكر موهبت ديگرى از مواهب عظيم خود به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرداخته، مى افزايد: «آيا ما بار سنگين را از تو برنداشتيم»!؟ (وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ).

* * *

«همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد» (الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ).

«وِزْر» در لغت به معنى سنگينى است، واژه «وزير» نيز از همين معنى مشتق شده است، چون بارهاى سنگين حكومت را بر دوش مى كشد، و گناهان را نيز به همين جهت «وزر» گويند; چرا كه بار سنگينى است بر دوش گنهكار.

«أَنْقَضَ» از ماده «نقض» به معنى گشودن گره طناب، يا جدا كردن قسمت هاى به هم فشرده ساختمان است، و «انتقاض» به صدائى گفته مى شود كه به هنگام جدا شدن قطعات ساختمان از يكديگر به گوش مى رسد، و يا صداى مهره هاى كمر به هنگامى كه زير بار سنگينى قرار مى گيرد.اين كلمه در مورد شكستن پيمان ها و قراردادها نيز به كار مى رود و مى گويند: فلان كس نقض عهد كرد.به اين ترتيب، آيه فوق مى گويد: خداوند آن بار سنگين و كمرشكن را از تو برداشت.

اين كدام بار بود كه خداوند از دوش پيامبرش برداشت؟ قرائن آيات به خوبى نشان مى دهد: منظور همان مشكلات رسالت و نبوت، و دعوت به سوى توحيد و يكتاپرستى، و برچيدن آثار فساد از آن محيط بسيار آلوده بوده است، نه تنها پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، كه همه پيغمبران در آغاز دعوت با چنين مشكلات عظيمى روبرو بودند، و تنها با امدادهاى الهى بر آنها پيروز مى شدند، منتها شرائط محيط و زمان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از جهاتى سخت تر و سنگين تر بود.

بعضى نيز، «وزر» را به معنى بار سنگين «وحى» در آغاز نزول، تفسير كرده اند.

بعضى نيز، به ضلالت و گمراهى و لجاج و عناد مشركان.

بعضى، به اذيت و آزار فوق العاده آنها.

و بعضى، به اندوه ناشى از وفات عمويش «ابو طالب» و همسرش «خديجه» و بالاخره بعضى، به مسأله عصمت و پاكى از گناه تفسير كرده اند.

ولى، ظاهرا همان تفسير اول از همه مناسب تر است، و اينها شاخ و برگى براى آن محسوب مى شود.

* * *

و در سومين موهبت مى فرمايد: «ما آوازه تو را بلند كرديم» (وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ).(6)

نام تو همراه اسلام و نام قرآن، همه جا پيچيد، و از آن بهتر اين كه: نام تو در كنار نام «اللّه» هر صبح و شام بر فراز مأذنه ها و هنگام اذان برده مى شود، و شهادت به رسالت تو، در كنار شهادت به توحيد و يگانگى خداوند، نشان اسلام و دليل پذيرش اين آئين پاك است.

چه افتخارى از اين برتر، و رفعت مقامى از اين بالاتر تصور مى شود؟!

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه فرمود: «جبرئيل» به من گفت: خداوند متعال مى گويد: هنگامى كه نام من برده مى شود، نام تو نيز همراه من ذكر مى شود (و در عظمت مقام تو همين بس).

تعبير به لَكَ: «براى تو» تأكيدى است بر اين كه: نام و آوازه پيامبر را على رغم تمام آن كارشكنى ها و دشمنى ها بلند ساخت.

در اينجا سؤالى مطرح است: اين سوره در «مكّه» نازل شده، در حالى كه گسترش اسلام، حل مشكلات رسالت، برداشتن بارهاى سنگين از دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بلند شدن آوازه او در اقطار جهان، در «مدينه» واقع شد.

در پاسخ اين سؤال بعضى گفته اند: منظور اين است كه بشارت آن قبلاً به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده شد، و همان بود كه بار اندوه و غم را از دل او برداشت.

و گاه گفته اند: «فعل ماضى» در اينجا معنى «مستقبل» را مى بخشد، و نويدى است نسبت به آينده.

ولى، حق اين است كه: قسمتى از اين امور در «مكّه» مخصوصاً در اواخر دوران سيزده ساله اى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» مشغول به دعوت مردم بود، تحقق يافت، ايمان در قلوب عده زيادى نفوذ كرد، و مشكلات نسبتاً كمتر شد، اسم و آوازه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، همه جا پيچيد، و زمينه براى پيروزى هاى بزرگ آينده فراهم گشت.

جالب اين كه: «حسّان بن ثابت» شاعر معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدح آن حضرت، به مضمون همين آيه در شكل زيبائى اشاره كرده، مى گويد:

وَ ضَمَّ الإِلهُ اسْمَ النَّبِيِّ إِلى اسْمِهِ *** إِذا قالَ فِي الْخَمْسِ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ

وَ شَقَّ لَهُ مِنْ اِسْمِهِ لِيُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ «مَحْمُودٌ» وَ هذا «مُحَمَّدٌ»:

«خداوند اسم پيامبر را به اسم خود ضميمه كرد * در آن هنگام كه مؤذن در پنج نوبت اَشْهَدُ... مى گويد.

و از نام خود نامى براى او انتخاب كرد تا احترامش كند * لذا خداوند صاحب عرش، «محمود» است و او «محمّد» است»!

سيمرغِ فهم هيچ كس از انبياء نرفت *** آنجا كه تو به بال كرامت پريده اى

هر يك به قدر خويش به جائى رسيده اند *** آنجا كه جاى نيست، به جائى رسيده اى

* * *

در آيه بعد، به پيامبرش مهمترين بشارت را مى دهد و انوار اميد را بر قلب پاكش مى پاشد، مى فرمايد: «قطعاً با سختى آسانى است» (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً).

* * *

و باز تأكيد مى كند: «قطعاً با سختى آسانى است» (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً).

غم مخور، مشكلات و سختيها به اين صورت باقى نمى ماند، كارشكنى هاى دشمنان براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و محروميت هاى مادى و مشكلات اقتصادى و فقر مسلمين به همين صورت ادامه نمى يابد.

آن كس كه تحمل مشكلات كند، و در برابر طوفان ها ايستادگى به خرج دهد، روزى، ميوه شيرين آن را مى چشد، روزى كه فرياد دشمنان خاموش، كارشكنى ها بى رنگ، جاده هاى پيشرفت و تكامل صاف، و پيمودن مسير حق آسان خواهد شد.

گرچه بعضى از مفسران، اين آيات را اشاره به فقر مالى عمومى مسلمانان در آغاز ظهور اسلام شمرده اند، ولى گستردگى مفهوم آيات، همه مشكلات را شامل مى شود، اين دو آيه، به صورتى مطرح شده كه اختصاص به شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و زمان آن حضرت نيز ندارد، بلكه به صورت يك قاعده كلى و به عنوان تعليلى بر مباحث سابق مطرح است، و به همه انسان هاى مؤمن مخلص و تلاشگر نويد مى دهد: هميشه در كنار سختى ها آسانى ها است، حتى تعبير به «بعد» نمى كند، بلكه تعبير به «مع» كه نشانه همراهى است مى كند.

آرى، چنين است كه با هر مشكلى، آسانى آميخته، و با هر صعوبتى، سهولتى همراه است، و اين دو هميشه با هم بوده و با هم خواهند بود.

اين نويد و وعده الهى است كه دل را نور و صفا مى بخشد، به پيروزى ها اميدوار مى كند، و گرد و غبار يأس و نوميدى را از صفحه روح انسان مى زدايد.(7)

در حديثى آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: وَ أعْلَمْ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، وَ أَنَّ مَعَ الصَّبْرِ النَّصْرَ، وَ أَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْكَرْبِ: «بدان با سختى ها، آسانى است، با صبر، پيروزى، و با غم و اندوه، خوشحالى و گشايش است».(8)

و در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: زنى شكايت همسرش را نزد آن حضرت برد كه او چيزى بر من انفاق نمى كند، در حالى كه همسرش واقعا تنگدست بود، على (عليه السلام) از اين كه همسر او را به زندان بيفكند خوددارى كرد، و در جواب فرمود: اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (و او را به صبر و شكيبائى دعوت كرد).(9)

آرى:

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند *** بر اثر صبر، نوبت ظفر آيد

* * *

سپس، در آخرين آيات اين سوره مى فرمايد: «پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهم ديگرى پرداز» (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ).

هرگز بيكار نمان، تلاش و كوشش را كنار مگذار، پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان هر مهمى را، آغاز مهم ديگر قرار ده.

* * *

و در تمام اين احوال به خدا تكيه كن «و به سوى پروردگارت توجه نما» (وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ).

رضايت او را بطلب، خشنودى او را جستجو كن، و به سوى قرب جوارش بشتاب.

مطابق آنچه گفته شد، آيه، مفهوم گسترده اى دارد كه فراغت از هر مهمى، و پرداختن به مهم ديگر را شامل مى شود، و جهت گيرى تمام تلاش ها را به سوى پروردگار توصيه مى كند، ولى غالب مفسران معانى محدودى براى آيه ذكر كرده اند، كه مى توان هر يك از آنها را به عنوان مصداقى پذيرفت:

جمعى گفته اند: منظور اين است: هنگامى كه از نماز واجب فراغت يافتى، به دعا پرداز و از خدا تمنا كن، تا هر چه مى خواهى به تو بدهد.

يا: هنگامى كه از فرائض فارغ شدى، براى نافله شب برخيز.

يا: هنگامى كه از دنيا فارغ شدى، به امور آخرت و عبادت و نماز پروردگارت بپرداز.

يا: هنگامى كه از واجبات فراغت پيدا كردى، به مستحباتى كه خدا دستور داده، توجه كن.

يا: هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى، به عبادت برخيز.

يا: هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى، به جهاد نفس پرداز.

يا: هنگامى از اداى رسالت فارغ شدى، به تقاضاى شفاعت برخيز!

در روايات متعددى كه دانشمند معروف اهل سنت حافظ «حاكم حسكانى» در «شواهد التنزيل» نقل كرده، از امام صادق(عليه السلام) چنين آمده: «هنگامى كه فراغت يافتى، على را به ولايت نصب كن».(10)

«قرطبى» نيز در تفسير خود از بعضى نقل كرده است: معناى آيه اين است: «هنگامى كه فراغت يافتى، امامى را كه جانشين تو است نصب كن» (هر چند نامبرده خودش اين معنى را نپذيرفته است).(11)

با توجه به اين كه در آيه شريفه، موضوع «فراغت»، معين نشده است و «فَانْصَب» از ماده «نصب» (بر وزن نسب) به معنى تعب و زحمت است، آيه بيانگر يك اصل كلى و فراگير است، و هدف آن است كه پيامبر را به عنوان يك الگو و سرمشق، از اشتغال به استراحت، بعد از پايان يك امر مهم، باز دارد، و تلاش مستمر و پى گير را در زندگى به او گوشزد كند.

با توجه به اين معنى روشن مى شود: تمام تفاسير فوق صحيح است، ولى هر كدام به عنوان يك مصداق از اين معنى فراگير و عام.و چه برنامه سازنده و مؤثرى كه رمز پيروزى و تكامل در آن نهفته است، اصولاً بيكار بودن و فراغت كامل، مايه خستگى، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى، و در بسيارى از مواقع، مايه فساد و تباهى و انواع گناهان است.

قابل توجه اين كه: آمارها نشان مى دهد، به هنگام تعطيلات مؤسسات آموزشى، ميزان فساد گاهى تا هفت برابر بالا مى رود!

به هر حال، مجموعه اين سوره، بيانگر عنايت خاص الهى به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، تسلّى او در برابر مشكلات، و وعده نصرت و تأييد او در فراز و

نشيب هاى راه رسالت است.و در عين حال، مجموعه اى است اميدبخش، سازنده و حيات آفرين براى همه انسان ها و همه رهروان راه حق.

* * *

نكته ها:

1 ـ همان گونه كه در بالا اشاره كرده ايم، در روايات متعددى آمده است: منظور از آيه «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (به عنوان بيان يك مصداق) نصب اميرمؤمنان على(عليه السلام) به خلافت، بعد از انجام امر رسالت است.

«آلوسى» در «روح المعانى» بعد از نقل اين سخن از بعضى از «اماميه»، مى گويد: آنها «فَانْصَبْ» را با كسر «ص» خوانده اند، و به فرض كه چنين باشد، دليلى بر اين نمى شود كه منظور نصب «على بن ابيطالب»(عليه السلام) باشد، سپس از «زمخشرى» در «كشّاف» نقل مى كند: اگر براى شيعه چنين تفسيرى ممكن باشد، «ناصبى ها» (دشمنان على(عليه السلام)) نيز مى توانند آن را به عنوان دستور به «نصب» (به معنى بغض على بن ابيطالب) تفسير كنند»!.(12)

زيرا «اِنْصَبْ» (به فتح «ص») به معنى خود را به تعب بينداز و جدّ و جهد كن آمده، در حالى كه «اِنْصِبْ» (به كسر «ص») دستور به نصب كردن، بالا بردن و برپا داشتن است.

اين مفسران چنين پنداشته اند: «شيعه» قرائت آيه را تغيير مى دهد، تا براى مسأله ولايت به آن استدلال كند، در حالى كه هرگز نياز به چنين تغييرى نيست، بلكه همين قرائت معروف و شناخته شده براى تفسير مزبور كافى است; زيرا مى گويد: بعد از فراغت از امر مهمى مانند رسالت، براى امر مهم ديگرى مانند ولايت تلاش و كوشش كن، و اين به عنوان يك مصداق، كاملاً قابل قبول است.

و مى دانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق حديث معروف «غدير» و احاديث فراوان ديگر كه در كتب همه علماى اسلام آمده است، تلاش پى گير و مستمرى در اين زمينه داشت. اما چقدر زننده است كه دانشمندى همچون «زمخشرى» كه على(عليه السلام) را به عنوان چهارمين پيشواى بزرگ اسلام و جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شمرد، به خود اجازه دهد بگويد: «ناصبى ها» نيز حق دارند آيه را به بغض على بن ابيطالب(عليه السلام)تفسير كنند، چه تعبير ركيك و زننده اى؟ آن هم از چنين مفسرى!!

راستى، تعصب چه پيامدهاى زشتى كه ندارد؟!

* * *

2 ـ دانشمند معروف معتزلى «ابن ابى الحديد» در شرح «نهج البلاغه» از «زبير بن بكّار» ـ كه به گفته او نه شيعه بود، و نه با «معاويه» دشمنى داشت ـ بلكه از على(عليه السلام) كناره گيرى كرد، و به مخالفان پيوست، از فرزند «مغيرة بن شعبه» نقل مى كند: «پدرم «مغيره» از عقل و درايت «معاويه» سخن بسيار مى گفت، و از طرز تفكرش اعجاب داشت، ولى شبى از نزد او آمد، در حالى كه بسيار غمگين و ناراحت بود، فهميدم مسأله مهمى رخ داده است، از او سؤال كردم، ديدم از «معاويه» شديداً بدگوئى مى كند، علت را سؤال كردم، گفت: امشب با او خلوت كرده بودم، به او گفتم: تو به مقاماتى كه مى خواستى رسيده اى، اكنون در عدالت و گسترش خيرات بكوش; زيرا سن تو بالا رفته است، نسبت به «بنى هاشم» نيز نيكى كن; چرا كه امروز تهديدى براى تو محسوب نمى شوند، و اين سبب نام نيك براى تو مى شود.

او در پاسخ گفت: هيهات! چه نامى از من باقى مى ماند؟

خليفه اول و دوم آن همه كار كردند، چه نامى از آنها باقى مانده؟ ولى شما «ابن ابى كبشه» (محمّد(صلى الله عليه وآله)) را بنگريد، كه هر روز، پنج مرتبه نام او را بر فراز مأذنه ها به صورت «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» مى برند، اى بيچاره! چه كارى از كارهاى من بعد از او باقى مى ماند؟ و چه نامى براى ما خواهد ماند؟ نه، به خدا سوگند مگر اين كه: اين وضع دگرگون گردد و نام پيامبر مدفون شود»!.(13)

ولى، به مقتضاى «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» خدا خواسته است اين نام در سراسر تاريخ و در تمام جهان بشريت، بلند آوازه باشد، چه ديگران بپسندند يا نپسندند؟ خشنود باشند، يا ناخشنود؟ اساساً اين تعبيرات را اگر بشكافيم، چه معنى خواهد داشت؟! لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ!.

* * *

خداوندا! قلب ما را از حب ذات تهى كن و از عشق خودت مملوّ ساز!

پروردگارا! تو خود وعده داده اى كه با هر مشكلى راحتى و آسودگى است، مسلمين امروز را از اين مشكلات عظيم و ناملائماتى كه از ناحيه دشمنان به آنها مى رسد آسوده ساز!

بارالها! نعمت ها و مواهب تو بر ما فراوان است، به ما توفيق شكرگزارى آنها را مرحمت فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره أ لم نشرح(14)


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 507.

2ـ طه، آيات 24 ـ 26.

3 ـ قلم، آيه 48.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 508.

5 ـ تفسير «درّ المنثور» طبق نقل تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 452 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 2 ـ مضمون اين حديث در «صحيح بخارى»، «ترمذى» و «نسائى» نيز در داستان «معراج» آمده است.

6 ـ تعبير به «رفع» بعد از «وضع» با توجه به اين كه ضد يكديگرند، در اينجا لطف خاصى دارد.

7 ـ از آنچه گفتيم روشن شد: الف و لام در «العُسر» براى جنس است نه براى عهد، و واژه «يُسر» گر چه به صورت نكره ذكر شده، ولى آن هم معنى جنسى را مى رساند، و نكره بودن در اين گونه موارد براى بيان عظمت است.

8 و 9 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 604، حديث 11 و 13.

10 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 2، صفحه 349، احاديث 1116 تا 1119.

11 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7199.

12 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 172 ـ تفسير «كشّاف»، جلد 4، صفحه 772.

13 ـ «شرح نهج البلاغه»، جلد 5، صفحه 129 (عبارت «ابن ابى الحديد» در اينجا چنين است: «فَأَيُّ عَمَلِى يَبْقى؟ وَ أَىُّ ذِكْر يَدُومُ بَعْدَ هَذَا؟ لا أَباً لَكَ، لا وَ اللّهِ إِلاّ دَفْناً دَفْناً»!

14 ـ تصحيح: 6 / 3 / 1383.

از عجائب روزگار اين كه، زمان تأليف اين تفسير، دوران جنگ تحميلى «عراق» بر ضد «ايران» بود و دوران بمباران و تعرضات هوائى به شهرهاى كشورمان و كلمات و دعاهاى اين مجلد اشاره به مسائل اين جنگ دارد.

و امروز كه ايام تصحيح اين جلد است، عراق در اشغال شيطان بزرگ «آمريكا» و «انگليس» است و روز قبل گلوله خمپاره اى به حرم اميرمؤمنان(عليه السلام) اصابت نمود، خيابان هاى «نجف» و «كربلا» زير چرخ هاى تانك ها و قدم هاى سربازان آنها است. مى كُشند، زندان و شكنجه مى كنند، كه روزانه اين اخبار را از رسانه ها مى شنويم.

خداوند وسيله نجات اين كشور را فراهم نمايد.آمين!

 

سوره تيـن

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره تين

اين سوره، در حقيقت بر محور آفرينش زيباى انسان، و مراحل تكامل، و انحطاط او دور مى زند، و اين مطلب با سوگندهاى پر معنائى در آغاز سوره شروع شده است، و بعد از شمردن عوامل پيروزى و نجات انسان، سرانجام، با تأكيد بر مسأله معاد و حاكميت مطلقه خداوند، پايان مى گيرد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها أَعْطاهُ اللّهُ خَصْلَتَيْنِ: الْعافِيَةَ وَ الْيَقِينَ ما دامَ فِي دارِ الدُّنْيا، فَإِذَا ماتَ أَعْطاهُ اللّهُ مِنَ الأَجْرِ بِعَدَدِ مَنْ قَرَأَ هَذِهِ السُّورَةَ صِيامَ يَوْم!:

«هر كس اين سوره را بخواند، خداوند دو نعمت را مادامى كه در دنيا است به او مى بخشد: سلامت و يقين، و هنگامى كه از دنيا برود، به تعداد تمام كسانى كه اين سوره را خوانده اند، ثواب يك روز روزه، به عنوان پاداش به او مى بخشد».(1)

اين سوره در «مكّه» نازل و آيه «وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمِيْن» كه در آن سوگند به شهر «مكّه» با اسم اشاره نزديك ياد شده، دليل بر آن است.

* * *

1وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ

2وَ طُورِ سينينَ

3وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمينِ

4لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْويم

5ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ

6إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون

7فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ

8أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ قسم به انجير و زيتون (يا: قسم به سرزمين شام و بيت المقدس).

2 ـ و سوگند به «طور سينين».

3 ـ و قسم به اين شهر امن (مكّه).

4 ـ كه ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.

5 ـ سپس او را به پائين ترين مرحله باز گردانديم.

6 ـ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى تمام ناشدنى است!

7 ـ پس چه چيز سبب مى شود كه بعد از اين همه (دلايل روشن) روز جزا را انكار كنى؟!

8 ـ آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست؟!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 510.

ما انسان را در بهترين صورت آفريديم

در آغاز اين سوره نيز، به چهار سوگند پر معنى برخورد مى كنيم، كه مقدمه براى بيان مطلب پر اهميتى است.

مى فرمايد: «قسم به تين، و زيتون» (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ).

* * *

«و سوگند به طور سينين» (وَ طُورِ سينينَ).(1)

* * *

«و سوگند به اين شهر امن و امان» (وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمينِ).

«تين» در لغت به معنى «انجير» و «زيتون» همان زيتون معروف است، كه ماده روغنى مفيدى از آن مى گيرند.

در اين كه: آيا منظور، سوگند به همين دو ميوه معروف است يا چيز ديگر؟ مفسران سخنان گوناگونى دارند.

در حالى كه، بعضى آن را اشاره به همان دو ميوه معروف مى دانند كه خواص غذائى و درمانى فوق العاده زيادى دارد.

بعضى ديگر معتقدند: منظور از آن، دو كوهى است كه شهر «دمشق» و «بيت المقدس» بر آنها قرار گرفته; چرا كه اين دو محل، سرزمين قيام بسيارى از انبياء و پيامبران بزرگ خدا است، و اين دو قسم با سوگندهاى سوم و چهارم كه از سرزمين هاى مقدسى ياد مى كند، هماهنگ است.

بعضى نيز گفته اند: نامگذارى اين دو كوه به نام «تين» و «زيتون» به خاطر اين است كه: بر يكى از آنها درختان «انجير» مى رويد، و بر ديگرى درختان «زيتون».

بعضى نيز، «تين» را اشاره به دوران آدم دانسته اند; چرا كه لباسى كه آدم و حوا در بهشت پوشيدند، از برگ درختان انجير بود، و زيتون را اشاره به دوران نوح(عليه السلام)مى دانند; زيرا در آخرين مراحل طوفان، نوح، كبوترى را رها كرد، تا درباره پيدا شدن خشكى از زير آب جستجو كند، او با شاخه زيتونى بازگشت، و نوح فهميد طوفان پايان گرفته و خشكى از زير آب ظاهر شده است (لذا شاخه زيتون رمز صلح و امنيت است).

بعضى نيز، «تين» را اشاره به مسجد نوح(عليه السلام) كه بر كوه «جودى» بنا شده مى دانند، و زيتون را اشاره به «بيت المقدس».

ولى، ظاهر آيه در بدو نظر، همان دو ميوه معروف است، اما با توجه به سوگندهاى بعد، مناسب دو كوه يا دو مركز مقدس و مورد احترام مى باشد.

لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: خداوند از ميان شهرها چهار شهر را برگزيد، و درباره آنها فرمود: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سينينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الأَمينِ: «تين» «مدينه» است، «زيتون» «بيت المقدس» و «طور سينين» «كوفه» و «هذَا الْبَلَدِ الأَمينِ» «مكّه» است.(2)

منظور از «طور سينين» ظاهراً همان «طور سيناء» است، كه مفسران آن را اشاره به كوه «طور» معروف كه در «صحراى سيناء» است دانسته اند، و در آنجا درختان پر بار زيتون وجود دارد.

«سينا» را به معنى كوه پر بركت، يا پر درخت، يا زيبا، مى دانند، و همان كوهى است كه موسى(عليه السلام) به هنگام مناجات به آنجا مى رفت.

بعضى نيز آن را كوهى در نزديك «كوفه» و سرزمين «نجف» دانسته اند.بعضى تصريح كرده اند: «سينين» و «سيناء» يكى است و معناى آن پر بركت است.

و اما «هذَا الْبَلَدِ الأَمِيْن» مسلماً اشاره به سرزمين «مكّه» است، سرزمينى كه حتى در عصر جاهليت به عنوان منطقه امن و حرم خدا شمرده مى شد، و كسى در آنجا حق تعرض به ديگرى نداشت، حتى مجرمان و قاتلان وقتى به آن سرزمين مى رسيدند، در امنيت بودند.

اين سرزمين، در اسلام اهميت فوق العاده اى دارد، حيوانات و درختان و پرندگان او، ـ چه رسد به انسان ها ـ از امنيت خاصى بايد در آنجا برخوردار باشند.(3)

اين نكته نيز، قابل دقت است: واژه «تين» در قرآن مجيد، تنها در اينجا ذكر شده، در حالى كه كلمه «زيتون» شش بار صريحاً در قرآن مجيد آمده، و يك بار هم به صورت اشاره، در آنجا كه مى فرمايد: وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغ لِلآكِلينَ: «و درختى كه از طور سينا مى رويد و از آن روغن و نان خورش براى خورندگان فراهم مى گردد».(4)

* * *


1 ـ «سينينَ» را بعضى جمع «سينه» به معنى «درخت» دانسته اند، و با توجه به اين كه «طور» به معنى «كوه» است، مفهوم آن كوه پر درخت مى شود.

بعضى نيز گفته اند: «سينين» اسم زمينى است كه آن كوه بر آن قرار دارد.

بعضى نيز گفته اند: «سينين» به معنى پر بركت و زيبا است، و لغتى است به زبان اهل حبشه (روح المعانى، جلد 30، صفحه 173).

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 606، حديث 4 ـ درست است كه در آن زمان «كوفه» به صورت يك شهر بزرگ نبود، ولى با توجه به عبور شط فرات از آن سرزمين، مسلماً در آن زمان آبادى هاى فراوانى در آنجا وجود داشته است، «از تواريخ نيز استفاده مى شود كه قبل از اسلام نيز در آنجا شهرى وجود داشت» (دائرة المعارف مصاحب، جلد 2، ماده كوفه).

3 ـ واژه «امين» در اينجا ممكن است «فعيل» به معنى «فاعل» باشد و مفهومش «ذو الامانة» است و يا «فعيل» به معنى مفعول يعنى سرزمينى كه مردم در آن در امنيتند.

4 ـ مؤمنون، آيه 20.

ارزش غذائى انجير و زيتون!

و هر گاه اين دو قسم (تين و زيتون) را بر معنى ابتدائى آنها حمل كنيم، يعنى انجير و زيتون معروف، باز سوگند پر معنائى است، زيرا:

«انجير» داراى ارزش غذائى فراوانى است و لقمه اى است مُغَذِّى و مُقَوِّى براى هر سن و سال و خالى از پوست و هسته و زوائد.

غذاشناسان مى گويند:

«از انجير مى توان به عنوان قند طبيعى جهت كودكان استفاده نمود، ورزشكاران و آنها كه گرفتار ضعف و پيرى اند، مى توانند از انجير براى تغذيه خود استفاده كنند».

مى گويند: «افلاطون» به قدرى انجير را دوست مى داشت، كه بعضى آن را دوست فيلسوفان ناميده اند، و «سقراط» انجير را جذب كننده مواد نافع و دفع كننده مضار مى دانسته.

«جالينوس»، رژيم مخصوصى از انجير براى پهلوانان تنظيم كرده بود، به پهلوانان «روم» و «يونان قديم» نيز انجير داده مى شد.

دانشمندان غذاشناس مى گويند: انجير سرشار از ويتامين هاى مختلف و قند است، و در بسيارى از بيمارى ها، از آن به عنوان يك دارو مى توان استفاده كرد، مخصوصاً هر گاه انجير و عسل را به طور مساوى مخلوط كنند، براى زخم معده بسيار مفيد است، خوردن انجير خشك فكر را تقويت مى كند، خلاصه، به علت وجود عناصر معدنى در انجير كه سبب تعادل قواى بدن و خون مى گردد، انجير را غذاى هر سن و شرائطى معرفى كرده اند.

در حديثى، از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) آمده است: التِّينُ يَذْهَبُ بِالْبَخَرِ وَ يَشُدُّ الْفَمَ وَ الْعَظْمَ، وَ يُنْبِتُ الشَّعْرَ، وَ يَذْهَبُ بِالدّاءِ وَ لا يُحْتاجُ مَعَهُ إِلى دَواء وَ قالَ(عليه السلام): التِّينُ أَشْبَهُ شَيْء بِنَباتِ الْجَنَّةِ:

«انجير بوى دهان را مى برد، لثه ها و استخوان ها را محكم مى كند، مو را مى روياند، درد را برطرف مى سازد، و با وجود آن نياز به دارو نيست، و نيز فرمود: انجير شبيه ترين اشياء به ميوه بهشتى است».(1)-(2)

و اما درباره «زيتون» غذاشناسان و دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون ميوه ها صرف كرده اند، براى زيتون و روغن آن اهميت فوق العاده اى قائلند، و معتقدند: كسانى كه مى خواهند همواره سالم باشند، بايد از اين اكسير حياتى استفاده كند.

روغن زيتون، دوست صميمى كبد آدمى، و براى رفع عوارض كليه ها، سنگ هاى صفراوى، قولنج هاى كليوى، كبدى، و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

به همين دليل، از درخت زيتون به عنوان «شجره مباركه» در قرآن مجيد ياد شده است.

روغن زيتون نيز، سرشار از انواع ويتامين ها است و داراى فسفر، گوگرد، كلسيوم، آهن، پتاسيم و منگنز است.مرهم هائى را كه از روغن زيتون و سير تهيه مى شود، براى انواع دردهاى روماتيسمى مفيد دانسته اند، سنگ هاى كيسه صفرا، به وسيله خوردن روغن زيتون از بين مى روند.(3)

در خبرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: ما أَقْفَرَ بَيْتٌ يَأْتَدِمُونَ بِالْخَلِّ وَ الزَّيْتِ وَ ذلِكَ إِدامُ الأَنْبِياءِ: «خانه اى كه در آن از سر كه و روغن زيتون به عنوان نان خورش استفاده مى كنند، هرگز خالى از طعام نمى شود، و اين غذاى پيامبران است».(4)

و در حديثى، از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) آمده است: نِعْمَ الطَّعامُ الزَّيْتُ: يُطَيِّبُ النَّكْهَةَ، وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ، وَ يُصَفِّي اللَّوْنَ، وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ، وَ يَذْهَبُ بِالْوَصَبِ، وَ يُطْفِئُ الْغَضَبَ:

«روغن زيتون غذاى خوبى است، دهان را خوشبو، و بلغم را برطرف مى سازد، رنگ صورت را صفا و طراوت مى بخشد، اعصاب را تقويت كرده، بيمارى و درد و ضعف را از ميان مى برد و آتش خشم را فرو مى نشاند».(5)

اين بحث را با حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، فرمود: كُلُوا الزَّيْتَ وَ ادَّهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَة مُبارَكَة: «روغن زيتون را بخوريد و بدن را با آن چرب كنيد كه از درخت مباركى است».(6)

* * *

بعد از ذكر اين قَسَم هاى پر محتواى چهارگانه، به جواب قسم پرداخته، چنين مى فرمايد: «مسلماً ما انسان را در بهترين شكل و نظام آفريديم» (لَقَدْ خَلَقْنَا

الإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْويم).

«تقويم» به معنى چيزى به صورت مناسب در آوردن، و نظام معتدل و كيفيت شايسته است، و گستردگى مفهوم آن، اشاره به اين است كه: خداوند انسان را از هر نظر موزون و شايسته آفريد، هم از نظر جسمى، و هم از نظر روحى و عقلى; چرا كه هر گونه استعدادى را در وجود او قرار داده، و او را براى پيمودن قوس صعودى بسيار عظيمى آماده ساخته، و با اين كه انسان «جرم صغيرى» است، «عالم كبير» را در او جا داده و آن قدر شايستگى ها به او بخشيده، كه لايق خلعت: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ: «ما فرزندان آدم را كرامت و عظمت بخشيديم»(7) شده است.

همان انسانى كه بعد از اتمام خلقتش مى فرمايد: فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين: «پس بزرگ و پر بركت است خدائى كه بهترين خلق كنندگان است»!.(8)

* * *

ولى، همين انسان با تمام اين امتيازات، اگر از مسير حق منحرف گردد، چنان سقوط مى كند كه به «اسفل السافلين» كشيده مى شود، لذا در آيه بعد مى فرمايد: «سپس ما او را به پائين ترين مراحل باز گردانديم» (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ).

مى گويند: هميشه در كنار كوه هاى بلند، دره هاى بسيار عميق وجود دارد، و در برابر آن قوس صعودى تكامل انسان، قوس نزولى وحشتناكى ديده مى شود، چرا چنين نباشد، در حالى كه موجودى است مملو از استعدادهاى سرشار، كه اگر در طريق صلاح از آن استفاده كند، بر بالاترين قله افتخار قرار مى گيرد، و اگر اين همه هوش و استعداد را در طريق فساد به كار اندازد، بزرگترين مفسده را مى آفريند و طبيعى است كه به «اسفل السافلين» كشيده شود.

* * *

ولى، در آيه بعد، مى افزايد: «مگر كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى است قطع نشدنى» (إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون).

«مَمْنُون» از ماده «مَنّ» در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنابراين «غَيْرُ مَمْنُون» اشاره به پاداشى دائمى و خالى از هر گونه نقص است.و بعضى گفته اند: منظور خالى از منت بودن است، اما معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

بعضى جمله «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ» را به معنى ضعف، ناتوانى و كم هوشى فوق العاده دوران پيرى تفسير كرده اند، ولى در اين صورت، با استثناء آيه بعد سازگار نيست، بنابراين، با توجه به مجموع آيات قبل و بعد، همان تفسير اول درست به نظر مى رسد.

* * *

آن گاه، اين انسان ناسپاس و بى اعتنا به دلائل و نشانه هاى معاد را مخاطب ساخته، مى گويد: «چه چيز سبب مى شود كه تو بعد از اين همه دلائل، روز جزا را تكذيب كنى»؟! (فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ).

ساختمان وجود تو از يكسو، و ساختمان اين جهان پهناور از سوى ديگر، نشان مى دهد: زندگى چند روزه دنيا، نمى تواند هدف نهائى آفرينش تو و اين عالم بزرگ باشد.اينها همه مقدمه اى است براى جهانى وسيع تر و كامل تر، و به تعبير قرآن «نشأه اولى» خود خبر از «نشأه اخرى» مى دهد، چرا انسان متذكر نمى شود (وَ

لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُون).(9)-(10)

عالم گياهان، پيوسته و در هر سال، منظره مرگ و حيات مجدد را در برابر چشم انسان مجسم مى سازند، و آفرينش هاى پى در پى دوران جنينى، هر كدام معاد و حيات مجددى محسوب مى شود، با اين همه چگونه اين انسان، روز جزا را انكار مى كند؟

از آنچه گفتيم، روشن مى شود: مخاطب اين آيه، نوع انسان است، و اين احتمال كه: «مخاطب شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد و منظور اين است كه: با وجود دلائل معاد، چه كسى يا چه چيزى مى تواند تو را تكذيب كند» بعيد به نظر مى رسد.

و نيز روشن شد: منظور از «دين» در اينجا، آئين و شريعت نيست، بلكه همان جزا و روز جزا است، آيه بعد نيز گواه بر اين معنى است.

* * *

چنان كه مى فرمايد: «آيا خداوند بهترين حكم كنندگان و داوران نيست»؟! (أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ).

و اگر دين را به معنى كل شريعت و آئين بگيريم، معنى اين آيه چنين مى شود: «آيا خداوند احكام و فرمان هايش از همه حكيمانه تر و متقن تر نيست»؟

يا اين كه: آفرينش پروردگار در مورد انسان از هر نظر آميخته با حكمت، علم و تدبير است.ولى چنان كه گفتيم، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در حديثى آمده است: موقعى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سوره «و التين» را تلاوت مى فرمود، وقتى به آيه «أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ» مى رسيد، مى فرمود: بَلى وَ أَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ: «آرى، خداوند احكم الحاكمين است و من بر اين امر گواهم».(11)

* * *

خداوندا! ما نيز گواهى مى دهيم كه تو احكم الحاكمينى.

پروردگارا! خلقت ما را در بهترين صورت قرار داده اى، توفيقى مرحمت كن تا عمل و اخلاق ما نيز در بهترين صورت باشد!

بارالها! پيمودن راه ايمان و عمل صالح جز به لطف تو ميسر نيست، ما را در اين راه مشمول الطافت فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره تين(12)


 

1 ـ «كافى»، جلد 6، صفحه 358، مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، جلد 66، صفحه 184 روايات متعددى در زمينه خواص انجير آورده است.

2 ـ «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر»، جلد 9، صفحه 90 به بعد.

3 ـ «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر»، جلد 9، صفحه 130 به بعد.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 66، صفحه 180، حديث 6. مشابه آن در «كافى»، جلد 6، صفحه 328، حديث 7 و «وسائل الشيعه»، جلد 25، صفحه 86، حديث 31262 (چاپ آل البيت) و «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 67، حديث 19 آمده است.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 66، صفحه 183، حديث 25.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 66، صفحه 182، حديث 19.

7 ـ اسراء، آيه 70.

8 ـ مؤمنون، آيه 14.

9 ـ در جلد 23، صفحه 239 به بعد، هفت دليل بر مسأله «معاد» با استفاده از آيات سوره «واقعه» بيان شده است.

10 ـ واقعه، آيه 62.

11 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 512 ـ همين مضمون در تفسير «روح البيان»، «قرطبى» و «فى ظلال»، ذيل آيه مورد بحث آمده است.

12 ـ تصحيح: 6 / 3 / 1383

سوره علق

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره علق

مشهور در ميان مفسران اين است: اين سوره نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شده، و محتواى آن نيز مؤيد همين معنى است، و اين كه بعضى گفته اند: نخستين سوره، سوره «حمد»، يا سوره «مدثر» است، خلاف مشهور است.

اين سوره، در آغاز به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور قرائت و تلاوت مى دهد.

آن گاه، از آفرينش اين انسان با عظمت، از يك قطعه خون بى ارزش، سخن مى گويد.

در مرحله بعد، از تكامل انسان در پرتو لطف و كرم پروردگار، و آشنائى او با علم و دانش و قلم بحث مى كند.

پس از آن، از انسان هاى ناسپاسى كه على رغم اين همه موهبت و اكرام الهى، راه طغيان را پيش مى گيرند، سخن به ميان مى آورد.

و سرانجام، به مجازات دردناك كسانى كه مانع هدايت مردم و اعمال نيك اند، اشاره مى كند.

و سوره را با دستور «سجده» و «تقرب» به درگاه پروردگار پايان مى دهد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت قرائت اين سوره، از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: مَنْ قَرَأَ فِي يَوْمِهِ أَوْ فِى لَيْلَتِهِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ثُمَّ ماتَ فِي يَوْمِهِ أَوْ فِي لَيْلَتِهِ ماتَ شَهِيْداً وَ بَعَثَهُ اللّهُ شَهِيْداً، وَ أَحْياهُ كَمَنْ ضَرَبَ بِسَيْفِهِ فِي سَبِيْلِ اللّهِ مَعَ رَسُولِ اللّهِ!:

«هر كس در روز يا شب، سوره «اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ» را بخواند، و در همان شب يا روز بميرد، شهيد از دنيا رفته است و خداوند او را شهيد مبعوث مى كند و در صف شهيدان جاى مى دهد، و در قيامت همچون كسى است كه با شمشير در راه خدا همراه پيامبر خدا جهاد كرده است».(1)

اين سوره، به مناسبت تعبيرهاى مختلفى كه در آغاز آن است، به نام سوره «علق» يا سوره «اقرأ» يا سوره «قلم» ناميده شده.(2)

* * *

1اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ

2خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَق

3اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ

4الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

5عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بخوان به نام پروردگارت كه آفريد.

2 ـ انسان را از خون بسته اى خلق كرد!

3 ـ بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است.

4 ـ همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود.

5 ـ و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.

 

شأن نزول:

همان گونه كه در شرح محتواى سوره، نيز اشاره كرديم، به اعتقاد اكثر مفسران، اين سوره، نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، بلكه به گفته بعضى: پنج آيه فوق، به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده، مضمون آن نيز مؤيد اين معنى است.

در روايات آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به كوه «حرا» رفته بود، «جبرئيل» آمده، گفت: اى محمّد! بخوان! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من قرائت كننده نيستم.

«جبرئيل» او را در آغوش گرفت و فشرد، و بار ديگر گفت: بخوان!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان جواب را تكرار كرد، بار دوم نيز «جبرئيل» اين كار را كرد، و همان جواب را شنيد، و در سومين بار گفت: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ...» (تا آخر آيات پنجگانه).

اين سخن را گفت، و از ديده پيامبر(صلى الله عليه وآله) پنهان شد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه با دريافت نخستين اشعه وحى، سخت خسته شده بود، به سراغ (خانه) «خديجه» آمده، فرمود: زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى: «مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم».(3)

«طبرسى» در «مجمع البيان» نيز نقل مى كند: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «خديجه» فرمود: هنگامى كه تنها مى شوم، ندائى مى شنوم (و نگرانم!).

«خديجه» عرض كرد: خداوند جز خير، درباره تو كارى نخواهد كرد; چرا كه به خدا سوگند، تو امانت را ادا مى كنى، صله رحم به جا مى آورى، در سخن گفتن راستگو هستى.

«خديجه» مى گويد: بعد از اين ماجرا به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتيم، (او از آگاهان عرب و عموزاده «خديجه» بود) رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) آنچه را ديده بود براى «ورقه» بيان كرد.

«ورقه» گفت: هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد، دقت كن، ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد: اى محمّد! بگو: بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين ـ تا ـ وَ لاَ الضّالِّين، و بگو: لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، آن گاه حضرت به سراغ «ورقه» رفت و مطلب را براى او بازگو كرد.

«ورقه» گفت: بشارت بر تو! باز هم بشارت بر تو! من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم»(عليها السلام) بشارت داده است! و تو شريعتى همچون «موسى»(عليه السلام) دارى، تو پيامبر مرسلى، و به زودى بعد از اين روز، مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم، در كنار تو جهاد خواهم كرد»!.

هنگامى كه «ورقه» از دنيا رفت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم، در حالى كه لباس حرير بر تن داشت، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد».(4)

البته، در بعضى از كلمات مفسرين، يا كتب تاريخ، مطالب ناموزونى درباره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به چشم مى خورد، كه مسلماً از احاديث مجعول و اسرائيليات است، مثل اين كه: پيغمبر بعد از ماجراى نخستين نزول وحى، بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القائات شيطانى باشد! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند! و امثال اين لاطائلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است و نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مديريت، شكيبائى، تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است.(5)

 

به نظر مى رسد: اين گونه روايات ضعيف و ركيك، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند: هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را، با توجه به آنچه گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 512.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 478.

3 ـ «ابوالفتوح رازى»، جلد 12، صفحه 96 (با كمى تلخيص) ـ همين معنى را بسيارى از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاى بيشترى كه بعضى قابل قبول نيست نقل كرده اند.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 514.

5 ـ از ديدگاه بعضى، حتى آنچه در مورد ديدار «خديجه» و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با «ورقه» نقل شده نيز نمى تواند درست باشد; زيرا با توجه به مسائلى كه از زمان كودكى براى آن حضرت پيش آمده بود، و آنچه در ايام جوانى براى آن حضرت رخ مى داد كه «خديجه» نيز از همين نكات به شخصيت عظيم او پى برد و شخصاً او را به همسرى خويش برگزيد، مراقبت و حفاظت ويژه اى كه «عبدالمطلب» و «ابوطالب» از او مى كردند، و آنچه اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه «قاصعه» فرموده كه خداوند فرشته عظيم خود را 2
مأمور تربيت او كرد، همه بازگو كننده آن است كه آن حضرت از رسالت خويش خبر داشت و نياز به تأييد «ورقه» نداشت.

بخوان به نام پروردگارت

در نخستين آيه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى گويد: «بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد» (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ).(1)

بعضى گفته اند: مفعول در جمله بالا محذوف است و در اصل چنين بود: اقْرَأْ الْقُرْآنَ بِاسْمِ رَبِّكَ: «قرآن را به نام پروردگارت بخوان» و به همين جهت، بعضى اين آيه را دليل بر آن گرفته اند كه «بسم اللّه» جزء آيات سوره هاى قرآن است.(2)

بعضى «باء» را «زائده» دانسته، و گفته اند: منظور اين است كه نام پروردگارت را بخوان، ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد; چرا كه مناسب اين است گفته شود: نام پروردگارت را به يادآور.

قابل توجه اين كه: در اينجا قبل از هر چيز، تكيه روى مسأله «ربوبيت» پروردگار شده است، و مى دانيم «ربّ» به معنى «مالك مصلح» است، كسى كه هم صاحب چيزى است و هم به اصلاح و تربيت آن مى پردازد.

آن گاه، براى اثبات ربوبيت پروردگار، روى مسأله خلقت و آفرينش جهان هستى تكيه شده; چرا كه بهترين دليل بر ربوبيت او خالقيت او است، كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده آن است.

اين در حقيقت، پاسخى است به مشركان عرب، كه خالقيت خدا را پذيرفته بودند، اما ربوبيت و تدبير را براى بت ها قائل بودند! به علاوه، ربوبيت خداوند و تدبير او در نظام هستى، بهترين دليل بر اثبات ذات مقدس او است.

* * *

از آن پس، از ميان مخلوقات، روى مهمترين پديده جهان خلقت و گل سرسبد آفرينش يعنى «انسان» تكيه كرده، آفرينش او را يادآور شده، مى فرمايد: «همان خدائى كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد» (خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَق).

«عَلَق» در اصل، به معنى چسبيدن به چيزى است، و لذا به خون بسته و همچنين به «زالو» كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد «عَلَق» گفته اند: و از آنجا كه نطفه بعد از گذراندن دوران نخستين در عالم جنين، به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد، كه در ظاهر بسيار كم ارزش است، مبدأ آفرينش انسان را در اين آيه، همين موجود ناچيز مى شمرد، تا قدرت نمائى عظيم پروردگار روشن شود، كه از موجودى چنان بى ارزش، مخلوقى چنين پر ارزش آفريده است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «علق» در اينجا، گِل آدم است كه آن هم حالت چسبندگى داشت، بديهى است، خدائى كه اين مخلوق عجيب را از آن قطعه «گِلِ چسبنده» به وجود آورد، شايسته هر گونه ستايش است.

گاه «علق» را به معنى موجود «صاحب علاقه» دانسته اند، كه اشاره اى است به روح اجتماعى انسان، و عُلقه آنها به يكديگر كه در حقيقت پايه اصلى تكامل بشر و پيشرفت تمدن ها را تشكيل مى دهد.

 

بعضى نيز «علق» را اشاره به «نطفه نر» (اسپرم) مى دانند، كه شباهت زيادى به «زالو» دارد، اين موجود ذره بينى، در آب نطفه شناور است، و به سوى «نطفه زن» در «رحم» پيش مى رود، و به آن مى چسبد، و از تركيب آن دو، نطفه كامل انسان به وجود مى آيد.

درست است كه در آن زمان، اين گونه مسائل هنوز شناخته نشده بود، ولى قرآن مجيد از طريق اعجاز علمى، پرده از روى آن برداشته است.

از ميان اين تفسيرهاى چهارگانه، تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان چهار تفسير نيز بى مانع است.

از آنچه گفتيم روشن شد: «انسان» بر طبق يك تفسير، به معنى حضرت آدم و بر طبق سه تفسير ديگر، به معنى مطلق انسان ها است.

* * *

بار ديگر براى تأكيد مى افزايد: «بخوان كه پروردگارت از هر كريمى كريم تر است، و از هر بزرگوارى بزرگوارتر» (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ).(3)

بعضى معتقدند: «اِقْرَأ» دوم، تأكيدى است بر «اِقْرَأ» در آيات قبل، و بعضى گفته اند: با آن متفاوت است، در جمله اول، منظور قرائت پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خويش است و در جمله دوم، قرائت براى مردم، ولى تأكيد، مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا دليلى بر اين تفاوت در دست نيست.

و به هر حال، تعبير اين آيه در حقيقت، پاسخى است به گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب «جبرئيل» كه گفت: من قرائت كننده نيستم.

يعنى: «از بركت پروردگار فوق العاده كريم و بزرگوار، تو توانائى بر قرائت و تلاوت دارى».

 

* * *

سپس، به توصيف خداوندى كه اكرم الاكرمين است پرداخته، مى فرمايد: «همان كسى كه به وسيله قلم تعليم فرمود» (الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ).

* * *

«و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد» (عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ).

در حقيقت، اين آيات نيز پاسخى است به همان گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «من قرائت كننده نيستم» يعنى همان خدائى كه به وسيله قلم، انسان ها را تعليم داد، و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت، قادر است كه به بنده اى درس نخوانده همچون تو نيز، قرائت و تلاوت را بياموزد.

جمله «اَلَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» تاب دو معنى دارد، نخست اين كه: خداوند نوشتن و كتابت را به انسان آموخت و قدرت و توانائى اين كار عظيم را كه مبدأ تاريخ بشر، و سرچشمه تمام علوم و فنون و تمدن ها است، در او ايجاد كرد.

ديگر اين كه: منظور اين است: علوم و دانش ها را از اين طريق و با اين وسيله به انسان آموخت.

خلاصه اين كه: طبق يك تفسير، منظور تعليم كتابت است، و طبق تفسير ديگر، منظور علومى است كه از طريق كتابت به انسان رسيده است.

و در هر حال، تعبيرى است پر معنى، كه در آن لحظات حساس نخستين نزول وحى، در اين آيات بزرگ و پر معنى منعكس شده است.

* * *


1 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «قرائت» به معنى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر است و لذا به حرف واحد قرائت نمى گويند.

2 ـ در اين صورت «باء» براى «ملابست» است.

3 ـ جمله «وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ» جمله اسميه استينافيه و مركب از «مبتدا» و «خبر» است.

1 ـ آغاز وحى همراه با آغاز يك حركت علمى بود

اين آيات چنان كه گفتيم، به اعتقاد غالب مفسران يا تمام آنها، نخستين آياتى است كه بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است و با تابش نخستين اشعه وحى، فصل تازه اى در تاريخ بشريت آغاز شد، و نوع بشر مشمول يكى از بزرگترين الطاف الهى گشت، كامل ترين آئين هاى الهى كه نقطه پايان و ختم اديان بود، نازل گرديد، و پس از نزول تمام احكام و تعليمات اسلامى به مصداق: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ ديناً: «دين الهى تكميل و نعمتش به حدّ تمام و كمال رسيد و اسلام دين مرضى الهى گشت و دين كامل گرديد».(1)

موضوع بسيار جالب اينجا است: در عين اين كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) «امّى» و درس نخوانده بود، و محيط «حجاز» را يكپارچه جهل و نادانى فرا گرفته بود، در نخستين آيات وحى تكيه بر مسأله «علم» و «قلم» است، كه بلافاصله بعد از نعمت بزرگ خلقت و آفرينش در اين آيات ذكر شده است!

در حقيقت، اين آيات نخست، از تكامل جسم انسان، از يك موجود بى ارزش مانند «علقه»، خبر مى دهد، و از سوى ديگر، از تكامل «روح» به وسيله تعليم و تعلّم، مخصوصاً از طريق قلم سخن مى گويد.

آن روز كه اين آيات نازل مى شد، نه تنها در محيط «حجاز» كه محيط جهل بود، كسى ارزشى براى قلم قائل نبود، در دنياى متمدن آن زمان نيز، قلم از اهميت كمى برخوردار بود.

اما امروز مى دانيم: تمام تمدن ها، علوم، دانش ها و پيشرفت هائى كه در هر زمينه نصيب بشر شده، بر محور قلم دور مى زند، و به راستى «مداد علماء» بر «دماء شهداء» پيشى گرفته; چرا كه هم زيربناى خون شهيد، و هم پشتوانه آن، مُركّب هاى قلم هاى دانشمندان است، و اصولاً سرنوشت اجتماعات انسانى در درجه اول، به نيش قلم ها بسته است.

اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن و متعهد شروع مى شود، و فساد و تباهى اجتماعات نيز، از قلم هاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد.

بى جهت نيست كه قرآن مجيد سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند، ياد كرده، يعنى هم به «ابزار» و هم به «محصول» آن ابزار، آنجا كه مى فرمايد: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُون».(2)

مى دانيم: دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند:

دوران تاريخ.

و دوران قبل از تاريخ.

دوران تاريخ، زمانى است كه قلم، خواندن و نوشتن ابداع شده بود، و انسان توانسته است چيزى از زندگى خود را با قلم بنگارد و براى آيندگان به يادگار بگذارد، و به اين ترتيب، تاريخ بشر، مساوى است با تاريخ پيدايش قلم و خط!.

در زمينه نقش قلم در حيات انسان ها، شرح مبسوطى در جلد 24 تفسير «نمونه» در آغاز سوره «قلم» داشته ايم.

بنابراين، پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شده، و بى جهت نيست كه قومى چنان عقب مانده، به قدرى در علوم و دانش ها پيش رفتند، كه علم و دانش را ـ به اعتراف دوست و دشمن ـ به همه جهان صادر كردند، و به اعتراف مورخان معروف «اروپا» اين نور علم و دانش مسلمين بود كه بر صفحه اروپاى تاريك «قرون وسطى» تابيد، و آنها را وارد «عصر تمدن» ساخت.

در اين زمينه، كتاب هاى فراوانى از سوى خود آنها تحت عنوان «تاريخ تمدن اسلام» يا «ميراث اسلام» نوشته شده است.

 

چقدر نازيباست ملتى اين چنين، و آئينى آن چنان، در ميدان علم و دانش عقب بمانند و نيازمند ديگران و حتى وابسته به آنها شوند.

* * *


1 ـ مائده، آيه 3.

2 ـ ن، آيه 1.

2 ـ ذكر خدا در هر حال

آغاز دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ذكر نام خدا شروع شد، «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ».

و جالب اين كه: تمام زندگانى پر بار او آميخته با ذكر خدا و ياد خدا بود.

ذكر خداوند با هر نفسش توأم بود، برمى خاست، مى نشست، مى خوابيد، راه مى رفت، سوار مى شد، پياده مى شد و توقف مى كرد، همه با ياد خدا بود و با نام «اللّه».

هنگامى كه از خواب بيدار مى شد، مى فرمود: «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَحْيانا بَعْدَ مَا أَماتَنا وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ».

«ابن عباس» مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم، هنگامى كه از خواب بيدار شد، سر به سوى آسمان بلند كرد، و ده آيه آخر سوره «آل عمران» را تلاوت فرمود: «إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهار...» سپس عرضه داشت: «اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ مَنْ فِيْهِنَّ... اَللّهُمَّ لَكَ أَسْلَمْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَليْكَ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْكَ أَنْبَتُ...».

هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد، مى فرمود: «بِسْمِ اللّهِ، تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ، اَللّهُمَّ اِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَضِلَّ، أَوْ أُضِلَّ، أَوْ أَزِلَّ، أَوْ أَظْلِمَ، أَوْ أُظْلِمَ، أَوْ أَجْهَلَ أَوْ يُجْهِلَ عَلَىَّ».

و هنگامى كه وارد مسجد مى شد، مى فرمود: «أَعُوذُ بِاللّهِ الْعِظِيْمِ وَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيْمِ وَ سُلْطانِهِ الْقَدِيْمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيْمِ».

و هنگامى كه لباس نوى در تن مى كرد، عرض مى كرد: «أَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْتَ كَسَوْتَنِيْهِ أَسْئَلُكَ خَيْرَهُ وَ خَيْرَ ما صُنِعَ لَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ».

و هنگامى كه به خانه باز مى گشت، مى فرمود: «أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِىْ كَفانِى وَ آوانِى وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى أَطْعَمَنِى وَ سَقانِى».

و به همين ترتيب، تمام زندگى او با ياد خدا، نام خدا و تقاضاى الطاف خداوند عجين و آميخته بود.(1)

* * *

6كَلاّ إِنَّ الإِنْسانَ لَيَطْغى

7أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى

8إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

9أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى

10عَبْداً إِذا صَلّى

11أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى

12أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى

13أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى

14أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى

 

ترجمه:

6 ـ به يقين انسان طغيان مى كند.

7 ـ از اين كه خود را بى نياز ببيند.

8 ـ و به يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار توست!

9 ـ به من خبر ده كسى كه نهى مى كند.

10 ـ بنده اى را كه نماز مى خواند.

11 ـ به من خبر ده اگر او به راه هدايت باشد،

12 ـ يا (مردم را) به تقوا فرمان دهد (آيا نهى او سزاوار است)؟!

13 ـ به من خبر ده اگر حق را انكار كند و به آن پشت نمايد؟!

14 ـ آيا ندانست كه خداوند مى بيند؟!

 


1 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 619 به بعد (با تلخيص فراوان).

آيا نمى دانى خدا همه اعمالت را مى بيند؟

در تعقيب آيات گذشته، كه در آن اشاره به نعمت هاى مادى و معنوى پروردگار نسبت به انسان شده بود، و لازمه يك چنين نعمت گسترده اى، سپاسگزارى انسان و تسليم او در برابر خداوند است، در آيات مورد بحث، مى فرمايد: «چنين نيست كه نعمت هاى الهى روح شكرگزارى را هميشه در انسان زنده كند، بلكه او مسلماً طغيان مى كند»... (كَلاّ إِنَّ الإِنْسانَ لَيَطْغى).(1)

* * *

«به خاطر اين كه خود را مستغنى و بى نياز مى بيند» (أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى).(2)

اين طبيعت غالب انسان ها است، طبيعت كسانى است كه در مكتب عقل و وحى پرورش نيافته اند، كه وقتى خود را مستغنى مى پندارند، شروع به سركشى و طغيان مى كنند.

نه، خدا را بنده اند، نه احكام او را به رسميت مى شناسند، نه به نداى وجدان گوش فرا مى دهند، و نه حق و عدالت را رعايت مى كنند.

انسان و هيچ مخلوق ديگر، هرگز بى نياز و مستغنى نخواهند شد، بلكه موجودات ممكنه، هميشه نيازمند به لطف و نعمت هاى خدا هستند، و اگر لحظه اى فيض او قطع شود، درست در همان لحظه، همه نابود مى گردند، منتها انسان گاهى به غلط خود را بى نياز مى پندارد، و تعبير لطيف آيه نيز اشاره به همين معنى است كه مى گويد: «خود را بى نياز مى بيند» نمى گويد: «بى نياز مى شود».

بعضى معتقدند: منظور از «انسان» در آيه مورد بحث، خصوص «ابو جهل» است، كه از آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مخالفت برخاست، ولى مسلماً «انسان» در اينجا مفهوم كلى دارد، و امثال «ابو جهل» مصداق هائى از آن مى باشند.

به هر حال، چنين به نظر مى رسد: هدف آيه اين است: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) انتظار نداشته باشد مردم به زودى دعوتش را پذيرا شوند، بلكه بايد خود را براى انكار و مخالفت مستكبرانِ طغيانگر، آماده سازد، و بداند راهى پر فراز و نشيب در پيش روى او است.

* * *

پس از آن، اين طاغيان مستكبر را مورد تهديد قرار داده، مى فرمايد: «مسلماً بازگشت همه به سوى پروردگار تو است» (إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى).

و او است كه طغيانگران را به كيفر اعمالشان مى رساند.

اصولاً، همان گونه كه بازگشت همه چيز به سوى او است، و همه مى ميرند و ميراث آسمان و زمين براى ذات پاك او مى ماند: «وَ لِلّهِ مِيْراثُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ»(3) در آغاز نيز، همه چيز از ناحيه او بوده، و جاى اين نيست كه انسان خود را بى نياز بشمرد و مغرور گردد، و طغيان كند.

* * *

سپس، به قسمتى از كارهاى طغيانگران مغرور، ممانعت آنها از سلوك راه حق و پيمودن طريق هدايت و تقوا، پرداخته، مى افزايد: «به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند»... (أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى).

* * *

 

«بنده اى را هنگامى كه نماز مى خواند» (عَبْداً إِذا صَلّى).

آيا چنين كسى مستحق عذاب و كيفر الهى نيست؟!

در احاديث آمده است: «ابو جهل» از اطرافيان خود سؤال كرد: آيا محمّد در ميان شما نيز (براى سجده) صورت به خاك مى گذارد؟ گفتند: آرى.

گفت: سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم، اگر او را در چنين حالى ببينم، با پاى خود گردن او را له مى كنم! به او گفتند: ببين، او در آنجا مشغول نماز است!.

«ابو جهل» حركت كرد تا گردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را زير پاى خود بفشارد، ولى هنگامى كه نزديك آمد، عقب نشينى كرده و با دستش گوئى چيزى را از خود دور مى كرد!.

به او گفتند: اين چه وضعى است در تو مى بينيم؟ گفت: ناگهان ميان خودم و او خندقى از آتش ديدم و منظره وحشتناك و همچنين بال و پرهائى مشاهده كردم!

در اينجا پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: قسم به كسى كه جانم در دست او است، اگر به من نزديك شده بود، فرشتگان خدا بدن او را قطعه قطعه مى كردند و عضو عضو او را مى ربودند!

اينجا بود كه آيات فوق نازل شد.(4)

طبق اين روايات، آيات فوق در آغاز بعثت نازل نشده، بلكه وقتى نازل شد كه دعوت اسلام برملا شده بود، و لذا عده اى معتقدند: تنها پنج آيه نخستين اين سوره در آغاز بعثت نازل شده و بقيه با فاصله قابل ملاحظه اى بوده است.

ولى به هر حال، اين شأن نزول هرگز مانع گستردگى مفهوم آيه نيست.

* * *

 

در آيه بعد، براى تأكيد بيشتر مى افزايد: «به من خبر ده اگر اين بنده نمازگزار بر طريق هدايت باشد»... (أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى).

* * *

«يا مردم را به تقوا دستور دهد»... (أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى).

آيا نهى كردن او سزاوار است؟ و آيا مجازات چنين كسى، جز آتش دوزخ مى تواند باشد؟!

* * *

«به من خبر ده اگر اين شخص طغيانگر كه رهروان راه حق را از نماز و هدايت و تقوا باز مى دارد، اگر تكذيب حق كند و از آن روى گرداند چه سرنوشت دردناكى خواهد داشت»؟! (أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى).(5)

* * *

«آيا او نمى داند كه خداوند همه اعمال او را مى بيند و همه را براى حساب و جزا ثبت و ضبط مى كند»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى).

تعبير به «قضيه شرطيه» در آيات فوق، اشاره به اين است كه: اين طغيانگر مغرور، لااقل اين احتمال را بايد بدهد كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بر طريق هدايت است، و دعوتش دعوت به سوى تقوا است، همين احتمال براى اين كه جلو طغيان او را بگيرد كافى است.

بنابراين، مفهوم اين آيات ترديد در هدايت و دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى تقوا نمى باشد، بلكه اشاره به نكته ظريف بالاست.

بعضى از مفسران ضمير در «كانَ» و «أَمَرَ» را به همان شخص نهى كننده مانند «ابو جهل» باز گردانده اند، بنابراين، مفهوم آيات چنين مى شود: اگر او هدايت را بپذيرد و به جاى منع از نماز، دعوت به تقوا كند، چقدر به حال او مفيد است؟

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *


 

1 ـ طبق آنچه در بالا آورده ايم «كلاّ» براى ردع است نسبت به چيزى كه لازمه مضمون آيات گذشته مى باشد، بعضى نيز آن را به معنى «حقاً» گرفته اند، كه براى تأكيد مى باشد.

2 ـ جمله «أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» مفعول لاجله است، و در تقدير «لاِ َنَّ...» مى باشد، و رؤيت در اينجا به معنى علم است و لذا دو مفعول گرفته، اين احتمال نيز وجود دارد كه به معنى رؤيت حسى باشد، و «اسْتَغْنى» به منزله «حال» بوده باشد.

3 ـ آل عمران، آيه 180.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 515.

5 ـ جمله هاى «رَأَيْتَ» در سه آيه بالا به گفته بسيارى از مفسران به معنى «أَخْبِرْنِى» است كه ما آن را در فارسى به «به من بگو» ترجمه كرده ايم، و جواب شرط هائى كه در اين آيات آمده محذوف است، و در تقدير چنين است: كَيْفَ يَكُونُ حالُهُ وَ مُجازاتُهُ وَ عَذابُهُ؟: «سرنوشت چنين انسانى و مجازات و عذاب او چگونه خواهد بود»؟!

عالم هستى محضر خدا است

توجه به اين واقعيت، كه هر كارى را انسان انجام مى دهد در پيشگاه خدا است، و اصولاً «تمام عالم هستى محضر خدا است»، و چيزى از اعمال و حتى نيات آدمى از او پنهان نيست، مى تواند روى برنامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد، و او را از خلافكارى ها باز دارد، مشروط بر اين كه ايمان به اين مطلب، واقعاً در دل او جاى گيرد و به صورت يك باور قطعى در آيد.

در حديثى مى خوانيم: أُعْبُدِ اللّهُ كَأَنَّكَ تَراهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ: «خدا را آن چنان عبادت كن كه گوئى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى، او تو را به خوبى مى بيند».(1)

نقل مى كنند: بيدار دلى بعد از گناهى، توبه كرده بود، و پيوسته مى گريست، گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى خداوند متعال غفور است؟ گفت: آرى، ممكن است او عفو كند، ولى اين خجلت و شرمسارى كه او مرا ديده، چگونه از خود دور سازم؟!

گيرم كه تو از سرِ گنه درگذرى *** زان شرم كه ديدى كه چه كردم، چه كنم؟!

 

15كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ

16ناصِيَة كاذِبَة خاطِئَة

17فَلْيَدْعُ نادِيَهُ

18سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ

19كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ

 

ترجمه:

15 ـ زنهار، اگر دست از كار خود بر ندارد، موى پيش سرش را گرفته.

16 ـ همان موى پيش سر دروغگوى خطا كار را!

17 ـ سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند!

18 ـ ما هم به زودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم!

19 ـ هرگز او را اطاعت مكن، و سجده نما (و به خدا) تقرب جوى!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 25، صفحه 204، حديث 16.

سجده كن و تقرب جوى!

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون طغيانگران كافر و مزاحمت آنها نسبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و نمازگزاران آمده بود، در اين آيات آنها را زير رگبار شديدترين تهديدها گرفته، مى فرمايد:

«چنان نيست كه او مى پندارد» (گمان مى كند مى تواند پا بر گردن پيغمبر به هنگام سجده بگذارد و او را از اين برنامه الهى باز دارد) (كَلاّ).

 

«اگر دست از اين جهل و غرور خود برندارد، موى جلو سر او را گرفته و به سوى عذاب مى كشانيم» (لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ).

* * *

«همان پيش سر دروغگوى خطا كار»! (ناصِيَة كاذِبَة خاطِئَة).

«لَنَسْفَعاً» از ماده «سفع» (بر وزن عفو) به گفته بعضى از مفسران، معانى مختلفى دارد: گرفتن و به شدت كشيدن، سيلى به صورت زدن، چهره را سياه كردن (آن سه قطعه سنگى را كه به هنگام گذاردن ديگ بر روى آتش پايه هاى ديگ را تشكيل مى دهد نيز «سفع» مى نامند; چرا كه سياه و دود آلوده است) و بالاخره، علامت گذاردن و خوار كردن.(1)

و از همه مناسب تر در اينجا همان معنى اول است، هر چند در آيه مورد بحث، معانى ديگر نيز احتمال دارد.

به هر حال، آيا منظور اين است كه اين ماجرا در قيامت واقع مى شود، كه موى پيش سر امثال «ابو جهل» را مى گيرند و به سوى آتش دوزخ مى كشانند، يا در دنيا تحقق مى يابد، و يا هر دو؟!

بعيد نيست هر دو باشد، و شاهدش روايت زير است.

در روايتى مى خوانيم: هنگامى كه سوره «الرحمن» نازل شد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به يارانش فرمود: چه كسى از شما اين سوره را بر رؤساى قريش مى خواند؟

حاضران در پاسخ كمى سكوت كردند; چرا كه از آزار سران قريش بيمناك بودند.

«عبداللّه بن مسعود» برخاست و گفت: اى رسول خدا! من اين كار را مى كنم...

 

«ابن مسعود» جثه اى كوچك داشت و از نظر جسمانى ضعيف بود، برخاست و نزد سران قريش آمد، آنها را در گرد كعبه جمع ديد، تلاوت سوره «الرحمن» را آغاز كرد.

«ابو جهل» برخاست و چنان سيلى به صورت او زد كه گوش او پاره شد، و خون جارى گشت!

«ابن مسعود» گريان به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر او افتاد، ناراحت شد، سر را به زير انداخت و در غم و اندوه عميقى فرو رفت.

ناگهان «جبرئيل» نازل شد، در حالى كه خندان و مسرور بود، فرمود: اى جبرئيل! چرا مى خندى؟ در حالى كه «ابن مسعود» گريان است؟

عرض كرد: به زودى دليل آن را خواهى دانست.

اين ماجرا گذشت، هنگامى كه مسلمانان روز جنگ «بدر» پيروز شدند، «ابن مسعود» در ميان كشته هاى مشركان گردش مى كرد، چشمش به «ابو جهل» افتاد، در حالى كه آخرين نفس هاى خود را مى كشيد.

«ابن مسعود» روى سينه او قرار گرفت، هنگامى كه چشمش به او افتاد، گفت: اى چوپان ناچيز! بر جايگاه بلندى قرار گرفته اى!

«ابن مسعود» گفت: اَلإِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلى عَلَيْهِ: «اسلام برترى مى گيرد و چيزى بر اسلام برترى نخواهد گرفت».

«ابو جهل» به او گفت: به دوستت محمّد بگو: احدى در زندگى در نظر من از او مبغوض تر نبود و حتى در حال مرگم!

هنگامى كه اين سخن به گوش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، فرمود: فرعون زمان من، از فرعون موسى(عليه السلام) بدتر بود; چرا كه او در واپسين لحظات عمر گفت: من ايمان آوردم، ولى، اين طغيانش بيشتر شد!

 

سپس «ابو جهل» رو به «ابن مسعود» كرده، گفت: سر مرا با اين شمشير قطع كن كه تيزتر است.

هنگامى كه «ابن مسعود» سرش را جدا كرد، نمى توانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد (موى پيش سر او را گرفت، روى زمين كشيد و خدمت پيامبر آورد، و مضمون آيه در اين دنيا نيز تحقق يافت).(2)

«ناصِيَة» موى پيش سر است، و گرفتن «ناصيه» در جائى گفته مى شود، كه بخواهند كسى را با ذلت و خوارى به سوى كارى برند; زيرا هنگامى كه موى پيش سر كسى را مى گيرند، قدرت هر گونه حركت از او سلب مى شود، و چاره اى جز تسليم ندارد.

البته، كلمه «ناصِيَه» هم در مورد افراد، و هم اشياء نفيس، به كار مى رود، همان گونه كه در فارسى تعبير به «پيشانى جمعيت» يا «پيشانى ساختمان» مى كنيم.

تعبير به «ناصِيَة كاذِبَة خاطِئَة» اشاره به شخصى است كه صاحب اين «ناصيه» است كه هم دروغگو بود و هم خطا كار، همچون «ابو جهل».

* * *

در روايتى از «ابن عباس» آمده است: روزى «ابو جهل» نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، در حالى كه حضرت نزديك مقام ابراهيم(عليه السلام) مشغول نماز بود، صدا زد: مگر من تو را از اين كار نهى نكردم؟ حضرت(صلى الله عليه وآله) بر او بانگ زد و او را از خود راند.

«ابو جهل» گفت: اى محمّد! بر من بانگ مى زنى، و مرا مى رانى؟ تو نمى دانى قوم و عشيره من در اين سرزمين از همه بيشتر است.(3)

در اينجا اين آيه نازل شد: «بگذار اين جاهل مغرور تمام قوم و عشيره خود را صدا زند و از آنها يارى بطلبد» (فَلْيَدْعُ نادِيَهُ).

* * *

«ما هم مأموران دوزخ را صدا مى زنيم» (سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ).

تا معلوم شود كارى از اين غافل بى خبر، ساخته نيست، و در چنگال مأموران عذاب، همچون پر كاهى در وسط يك طوفان سهمگين است!

«نادِى» از ماده «ندا» (صدا زدن) به معنى مجلس عمومى است، و گاه به مركز تفريح نيز «نادِىْ» گفته مى شود، چون در آنجا افراد يكديگر را صدا مى زنند و ندا مى كنند.

بعضى گفته اند: از «ندا» به معنى بخشش گرفته شده، چون در آنجا از يكديگر پذيرائى مى كنند.

«دار النّدوة» كه به مجلس مشورتى معروف «قريش» گفته مى شد نيز، از همين معنى گرفته شده.

ولى، در اينجا منظور از «نادى» جماعتى است كه در آن مجلس جمع مى شوند، يا به تعبير ديگر، قوم و عشيره و دوستانى است كه امثال «ابو جهل» در كارهاى خود، بر نيروى آنها تكيه مى كردند.

«زَبانِيَة» جمع «زِبنيه» (به كسر زا) در اصل، به معنى مأمورين انتظامى، از ماده «زَبْن» (بر وزن متن) به معنى دفع كردن، صدمه زدن و دور ساختن است، و در اينجا به معنى فرشتگان عذاب و مأموران دوزخ است.

* * *

 

در آخرين آيه اين سوره كه آيه سجده است مى فرمايد: «چنان نيست كه او مى پندارد و اصرار بر ترك سجده تو دارد» (كَلاّ).

«هرگز او را اطاعت مكن و به درگاه پروردگارت سجده كن و به او تقرب جوى» (لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ).

ابو جهل ها كوچك تر از آنند كه بتوانند مانع سجده تو شوند، و يا در راه پيشرفت آئينت، سنگ بيندازند و مانع ايجاد كنند، تو با توكل بر پروردگار و نيايش و عبادت و سجده، در اين مسير گام بردار و هر روز به خداى خود نزديك و نزديك تر شو.

ضمناً، از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه «سجده» باعث قرب انسان در درگاه خدا است، و لذا در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَقْرَبُ ما يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللّه إِذا كانَ ساجِداً: «نزديك ترين حالت بنده به خداوند زمانى است كه در سجده باشد».(4)

البته، مى دانيم: طبق روايات اهل بيت عصمت(عليهم السلام) چهار سجده واجب در قرآن داريم رد «الم سجده» (آيه 15)، «فصلت» (آيه 37)، «النجم» (آيه 62) و در اينجا (سوره علق، آيه 19) و بقيه سجده هاى قرآن مستحب است.(5)

* * *


1 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 23.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 23 (با تلخيص).

3 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 624.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 79، صفحه 161.

5 ـ منظور اين است: هر كدام از آيات سجده اين چهار سوره را كه قرائت نموديم و يا از ديگرى شنيديم مى بايست به سجد رويم، درست مانند سجده نماز، اصل اين عمل واجب است و خواندن ذكر مستحب، معمولاً در سجده واجب قرآن اين ذكر خوانده مى شود: «لا اِلهَ اِلاَّ اللُّه حَقّاً حَقّاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللُّه اِيْماناً وَ تَصْدِيْقاً، لا اِلهَ اِلاَّ اللُّه عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً، سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً، بَلْ أَنَا عَبْدٌ ضَعِيْفٌ ذَلِيْلٌ، خائِفٌ مُسْتَجِيْرٌ».

طغيان و احساس بى نيازى

غالب مفاسد دنيا از قشرهاى مرفه و مستكبر سرچشمه مى گيرد، و هميشه در صف اول مبارزه در مقابل انبياء آنها بوده اند، همان ها كه گاه، قرآن از آنان به «مَلأ» تعبير كرده(1) گاه، به «مترفين»(2) و گاه، به «مستكبرين»(3) كه اولى اشاره به جمعيت اشرافى است كه ظاهرشان چشم ها را پر مى كند و درونشان تهى و خالى است، دومى اشاره به كسانى است كه در ناز و نعمت به سر مى برند و مست و مغرورند و از درد و رنج ديگران بى خبر، و سومى به آنها كه بر مركب كبر و غرور سوار و از خدا و خلق دورند.

و سرچشمه همه اينها، احساس بى نيازى و غنا است، و اين از ويژگى هاى افراد كم ظرفيت است، كه وقتى به نعمت، مال و مقامى مى رسند، چنان مست مى شوند و احساس بى نيازى مى كنند، كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند.

در حالى كه مى دانيم: از نسيمى، دفتر ايام بر هم مى خورد و تمام اموال انسان در كمتر از يك ساعت، ممكن است نابود شود، يا سيل و زلزله و صاعقه اى همه را بر باد دهد، و سلامت او نيز با گلوگير شدن يك جرعه آب، چنان به خطر بيفتد كه، مرگ را با چشم خود ببيند.

اين، چه غفلتى است كه دامن گروهى را مى گيرد، خود را بى نياز مى پندارند، و بر مركب سركش غرور سوار شده، صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى دهند.

 

پناه بر خدا از اين جهل و نادانى! و از اين بى خبرى و خيره سرى!

براى از ميان رفتن چنين حالتى، كافى است انسان كمى به ضعف بى حساب خود، و قدرت عظيم پروردگار، بينديشد، كمى تاريخ گذشتگان را ورق بزند و سرگذشت اقوامى را كه از او قوى تر و نيرومندتر بودند ببيند، تا از مركب غرور پياده شود.

* * *

خداوندا! ما را از كبر و غرور كه عامل اصلى دورى از تو است حفظ كن!

پروردگارا! لحظه اى در دنيا و آخرت ما را به خودمان وامگذار!

بارالها! به ما چنان قدرتى مرحمت كن كه بينى اين مستكبران مغرور كه سد راه تواند بر خاك بماليم و نقشه هايشان را نقش بر آب كنيم!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره علق(4)


1 ـ اعراف، آيه 60.

2 ـ سبأ، آيه 34.

3 ـ مؤمنون، آيه 67.

4 ـ پايان تصحيح: 7 / 3 / 1383.

سوره قـدر

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 5 آيه است

محتواى سوره قدر

محتواى اين سوره، چنان كه از نامش نيز پيدا است، بيان نزول قرآن مجيد در «شب قدر» است، و سپس بيان اهميت «شب قدر» و بركات و آثار آن.

در اين كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده، يا «مدينه»؟ مشهور ميان مفسران «مكّى» بودن آن است، ولى بعضى احتمال داده اند: در «مدينه» نازل شده است، زيرا در روايتى آمده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در خواب ديد «بنى اميه» از منبر او بالا رفته اند، اين امر بر پيامبر گران آمد و ناراحت شد، سوره «قدر» نازل گرديد و پيامبر را تسلّى دارد (لذا بعضى «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر» را ناظر به مدت حكومت «بنى اميه» كه حدود يك هزار ماه بود مى دانند) و مى دانيم: مسجد و منبر در «مدينه» تشكيل شد، نه در «مكّه».(1)

اما، معروف ـ چنان كه گفتيم: ـ «مكّى» بودن است، و اين روايت ممكن است از قبيل تطبيق باشد، نه شأن نزول.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 188 و «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 371.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ كَمَنْ صامَ رَمَضانَ وَ أَحْيا لَيْلَةَ الْقَدْرِ: «هر كس آن را تلاوت كند، مانند كسى است كه ماه رمضان را روزه گرفته، و شب قدر را احيا داشته است».(1)

در حديث ديگرى، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ اِنّا أَنْزَلْناهُ بِجَهْر كانَ كَشاهِرِ سَيْفِهِ فِى سَبِيْلِ اللّهِ، وَ مَنْ قَرَأَها سِرّاً كانَ كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِى سَبِيْلِ اللّهِ:

«كسى كه سوره «انا انزلناه» را بلند و آشكار بخواند، مانند كسى است كه در راه خدا شمشير كشيده و جهاد مى كند، و كسى كه به طور پنهان بخواند، مانند كسى است كه در راه خدا به خون آغشته شده است».(2)

واضح است، اين همه فضيلت از آنِ كسى نيست كه آن را مى خواند و حقيقتش را درك نمى كند، بلكه از آنِ كسى است كه، مى خواند، مى فهمد و به محتوايش جامه عمل مى پوشاند، قرآن را بزرگ مى شمرد و آياتش را در زندگى پياده مى كند.

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 516.

 

 

1إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ

2وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ

3لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر

4تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر

5سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم!

2 ـ و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!

3 ـ شب قدر بهتر از هزار ماه است!

4 ـ فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند.

5 ـ شبى است سرشار از سلامت (و بركت و رحمت) تا طلوع سپيده!

شب قدر شب نزول قرآن!

از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود: قرآن مجيد در ماه مبارك «رمضان» نازل شده است: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ»(1) و ظاهر اين تعبير آن است كه: تمام قرآن در اين ماه نازل گرديد.

در نخستين آيه سوره «قدر» مى افزايد: «ما آن را در شب قدر نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ).

گر چه، در اين آيه صريحاً نام قرآن ذكر نشده، ولى مسلّم است كه ضمير «إِنّا أَنْزَلْناهُ» به «قرآن» باز مى گردد و ابهام ظاهرى آن براى بيان عظمت و اهميت آن است.

تعبير به إِنّا أَنْزَلْناهُ: «ما آن را نازل كرديم» نيز اشاره ديگرى به عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى است، كه خداوند نزول آن را به خودش نسبت داده، مخصوصاً با صيغه «متكلم مع الغير» كه مفهوم جمعى دارد و دليل بر عظمت است.

نزول آن در شب «قدر»، همان شبى كه مقدرات و سرنوشت انسان ها تعيين مى شود، دليل ديگرى بر سرنوشت ساز بودن اين كتاب بزرگ آسمانى است.

از ضميمه كردن اين آيه با آيه سوره «بقره»، نتيجه گيرى مى شود كه شب قدر در ماه مبارك «رمضان» است، اما كدام شب است؟ از قرآن چيزى در اين مورد استفاده نمى شود، ولى روايات در اين باره بحث فراوان كرده اند، كه در پايان تفسير اين سوره، به خواست خدا، در اين زمينه و مسائل ديگر سخن خواهيم گفت.

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: هم از نظر تاريخى و هم از نظر ارتباط محتواى قرآن با حوادث زندگى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، مسلّم است اين كتاب آسمانى به طور تدريجى و طى 23 سال نازل گرديد، اين امر چگونه با آيات فوق كه مى گويد: در ماه رمضان و شب قدر نازل شده، سازگار مى باشد؟

 

پاسخ اين سؤال ـ به گونه اى كه بسيارى از محققان گفته اند ـ اين است كه: قرآن داراى دو نزول بوده است.

نزول دفعى، كه در يك شب تمام آن، بر قلب پاك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) يا «بيت المعمور» يا از «لوح محفوظ» به آسمان دنيا، نازل گرديد.

و نزول تدريجى، كه در طول بيست و سه سال دوران نبوت انجام گرفت.(2)

بعضى نيز گفته اند: آغاز نزول قرآن در «ليلة القدر» بوده نه تمام آن، ولى اين بر خلاف ظاهر آيه است كه مى گويد: ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

قابل توجه اين كه: درباره نازل شدن قرآن در بعضى از آيات، تعبير به «انزال» و در بعضى تعبير به «تنزيل» شده است، و از پاره اى از متون لغت استفاده مى شود: «تنزيل» معمولاً در جائى گفته مى شود كه چيزى تدريجاً نازل گردد، ولى «انزال» مفهوم وسيعترى دارد، كه نزول دفعى را نيز شامل مى گردد.(3)

اين تفاوت تعبير كه در آيات قرآن آمده، مى تواند اشاره به دو نزول فوق باشد.

* * *

در آيه بعد، براى بيان عظمت شب قدر مى فرمايد: «تو چه مى دانى شب قدر چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ).

* * *

و بلافاصله مى گويد: «شب قدر شبى است كه از هزار ماه بهتر است» (لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر).

اين تعبير نشان مى دهد: عظمت اين شب به قدرى است كه حتى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با آن علم وسيع و گسترده اش قبل از نزول اين آيات، به آن واقف نبود.

مى دانيم: هزار ماه بيش از هشتاد سال است، به راستى، چه شب با عظمتى است كه به اندازه يك عمر طولانى پر بركت ارزش دارد.

در بعضى از تفاسير آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: يكى از بنى اسرائيل لباس جنگ در تن كرده بود و هزار ماه از تن بيرون نياورد و پيوسته مشغول (يا آماده) جهاد فى سبيل اللّه بود، اصحاب و ياران تعجب كردند و آرزو داشتند چنان فضيلت و افتخارى براى آنها نيز ميسر مى شد، آيه فوق نازل گشت و بيان كرد كه: «شب قدر از هزار ماه برتر است».(4)

در حديث ديگرى نيز آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از چهار نفر از بنى اسرائيل كه هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصيان انجام داده بودند سخن به ميان آورد، اصحاب آرزو كردند: اى كاش آنها هم چنين توفيقى پيدا مى كردند، آيه فوق در اين زمينه نازل شد.(5)

در اين كه: عدد «هزار» در اينجا براى «تعداد» است يا «تكثير»؟ بعضى گفته اند: براى تكثير است، و ارزش شب قدر از هزاران ماه نيز برتر مى باشد، ولى رواياتى كه در بالا نقل كرديم نشان مى دهد: عدد مزبور، براى تعداد است، و اصولاً عدد، هميشه براى تعداد است، مگر اين كه قرينه روشنى بر تكثير باشد.

* * *

سپس، به توصيف بيشترى از آن شب بزرگ پرداخته، مى افزايد: «فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى تقدير هر كار نازل مى شوند» (تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر).

با توجه به اين كه «تَنَزَّلُ» فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل «تَتَنَزَّلُ» بوده) روشن مى شود: شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و نزول قرآن مجيد نبوده، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم، كه در همه سال تكرار مى شود.

در اين كه: منظور از روح كيست؟ بعضى گفته اند: «جبرئيل امين» است كه «روح الامين» نيز ناميده مى شود.

بعضى «روح» را به معنى «وحى» تفسير كرده اند، به قرينه آيه 52 سوره «شورى»: وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا: «همان گونه كه بر پيامبران پيش وحى فرستاديم، بر تو نيز «وحى» را به فرمان خود وحى كرديم».

بنابراين، مفهوم آيه چنين مى شود: «فرشتگان با وحى الهى در زمينه تعيين مقدرات در آن شب نازل مى شوند».

در اينجا تفسير سومى وجود دارد كه از همه نزديك تر به نظر مى رسد، و آن اين كه: «روح» مخلوق عظيمى است، ما فوق فرشتگان، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: شخصى از آن حضرت سؤال كرد: «آيا روح همان جبرئيل است»؟ امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: جَبْرَئِيْلُ مِنَ الْمَلائِكَةِ، وَ الرُّوحُ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلائِكَةِ، أَ لَيْسَ أَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ؟:

«جبرئيل از ملائكه است، و روح اعظم از ملائكه است، مگر خداوند متعال نمى فرمايد: ملائكه و روح نازل مى شوند»؟.(6)

يعنى، به قرينه مقابله، اين دو با هم متفاوتند، تفسيرهاى ديگرى نيز براى كلمه «روح» در اينجا ذكر شده، چون دليلى براى آنها نبود از آن صرف نظر گرديد.

منظور از «مِنْ كُلِّ أَمْر» اين است كه: فرشتگان براى تقدير و تعيين سرنوشت ها و آوردن هر خير و بركتى در آن شب نازل مى شوند، و هدف از نزول آنها انجام اين امور است.

يا اين كه: هر امر خير و هر سرنوشت و تقديرى را با خود مى آورند.(7)

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه، آنها به امر و فرمان خدا نازل مى شوند، ولى مناسب همان معنى اول است.

تعبير به «رَبِّهِم» كه در آن تكيه روى مسأله ربوبيت و تدبير جهان شده است، تناسب نزديكى با كار اين فرشتگان دارد، كه آنها براى تدبير و تقدير امور نازل مى شوند و كار آنها نيز گوشه اى از ربوبيت پروردگار است.

* * *

و در آخرين آيه مى فرمايد: «شبى است آكنده از سلامت و خير و رحمت تا طلوع صبح» (سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).

هم، قرآن در آن نازل شده، هم عبادت و احياء آن معادل هزار ماه است، هم خيرات و بركات الهى در آن شب نازل مى شود، هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مى گردد، و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مى گردند.

بنابراين، شبى است سرتاسر سلامت، از آغاز تا پايان، حتى طبق بعضى از روايات، در آن شب، شيطان در زنجير است و از اين نظر نيز شبى است سالم و توأم با سلامت.

بنابراين، اطلاق «سلام» كه به معنى سلامت است بر آن شب، (به جاى اطلاق سالم) در حقيقت نوعى از تأكيد است، همان گونه كه گاه مى گوئيم: فلان كس عين عدالت است.

بعضى نيز گفته اند: اطلاق «سلام» بر آن شب، به خاطر اين است كه:

فرشتگان پيوسته به يكديگر يا به مؤمنان سلام مى كنند، يا به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و جانشين معصومش مى رسند و سلام عرضه مى دارند.

جمع ميان اين تفسيرها نيز امكان پذير است.

به هر حال، شبى است سراسر نور و رحمت و خير و بركت و سلامت و سعادت و بى نظير از هر جهت.

در حديثى آمده است: از امام باقر(عليه السلام) سؤال شد: «آيا شما مى دانيد شب قدر كدام شب است»؟ فرمود: كَيْفَ لا نَعْرِفُ وَ الْمَلائِكَةُ تَطُوفُ بِنا فِيْها:

«چگونه نمى دانيم، در حالى كه فرشتگان در آن شب در گرد ما دور مى زنند»!.(8)

در داستان ابراهيم(عليه السلام) آمده است: چند نفر از فرشتگان الهى نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند براى او آوردند و بر او سلام كردند(9)، مى گويند: لذتى كه ابراهيم(عليه السلام) از سلام اين فرشتگان برد، با تمام دنيا برابرى نداشت، اكنون بايد فكر كرد، وقتى گروه، گروه فرشتگان در شب قدر نازل مى شوند و بر مؤمنان سلام مى كنند، چه لذت و لطف و بركتى دارد؟!

وقتى ابراهيم(عليه السلام) را در آتش نمرودى افكندند، فرشتگان آمدند و بر او سلام كردند، و آتش بر او گلستان شد، آيا آتش دوزخ به بركت سلام فرشتگان بر مؤمنان در شب قدر «برد» و «سلام» نمى شود؟

آرى، اين نشانه عظمت امت محمّد(صلى الله عليه وآله) است، كه در آنجا بر خليل(عليه السلام) نازل مى شوند و در اينجا بر اين امت اسلام.(10)

* * *

 


1 ـ بقره، آيه 185.

2 ـ شرح اين مطلب را ذيل آيه 3 سوره «دخان»، جلد 21 تفسير «نمونه»، صفحه 148 به بعد بيان كرده ايم.

3 ـ «مفردات راغب»، ماده نزل.

4 و 5 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 371.

6 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 481.

7 ـ طبق تفسير اول «مِن» به معنى «لام» است، و مفهوم «مِنْ كُلِّ أَمْر» «لاَِجْلِ كُلِّ أَمْر» مى باشد، و بنابر تفسير دوم «مِن» به معنى «باء مصاحبت» مى باشد.

8 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 488، حديث 29.

9 ـ هود، آيه 69.

10 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 36.

1 ـ چه امورى در شب قدر مقدر مى شود؟

در پاسخ اين سؤال، كه چرا اين شب، شب قدر ناميده شده؟ سخن بسيار گفته اند، از جمله اين كه:

1 ـ شب قدر به اين جهت «قدر» ناميده شده، كه جميع مقدرات بندگان در تمام سال در آن شب تعيين مى شود، شاهد اين معنى در آيات 3 و 4 سوره «دخان» است كه مى فرمايد: إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَة مُبارَكَة إِنّا كُنّا مُنْذِرينَ * فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكيم:

«ما اين كتاب مبين را در شبى پر بركت نازل كرديم، و ما همواره انذار كننده بوده ايم * در آن شب كه هر امرى بر طبق حكمت خداوند تنظيم و تعيين مى گردد».

اين بيان، هماهنگ با روايات متعددى است كه مى گويد: در آن شب، مقدرات يك سال انسان ها تعيين مى گردد، و ارزاق و سرآمد عمرها، و امور ديگر، در آن ليله مباركه، تفريق و تبيين مى شود.

البته، اين امر هيچگونه تضادى با آزادى اراده انسان و مسأله اختيار ندارد، چرا كه تقدير الهى به وسيله فرشتگان بر طبق شايستگى ها و لياقت هاى افراد، و ميزان ايمان، تقوا، پاكى نيت و اعمال آنها است.

يعنى: براى هر كس آن مقدر مى كنند كه لايق آن است، يا به تعبير ديگر: زمينه هايش از ناحيه خود او فراهم شده، و اين نه تنها منافاتى با اختيار ندارد، كه تأكيدى بر آن است.

2 ـ بعضى نيز گفته اند: آن شب را از اين جهت شب قدر ناميده اند كه: داراى قدر و شرافت عظيمى است (نظير آنچه در آيه 74 سوره «حج» آمده است: ما قَدَرُوا اللّه حَقَّ قَدْرِهِ: «آنها قدر خداوند را نشناختند»).

3 ـ گاه نيز گفته اند: به خاطر آن است كه، قرآن با تمام قدر و منزلتش بر رسول والا قدر، و به وسيله فرشته صاحب قدر نازل گرديد.

4 ـ يا اين كه: شبى است كه مقدر شده قرآن در آن نازل گردد.

5 ـ يا اين كه: كسى كه آن شب را احيا بدارد، صاحب قدر و مقام و منزلت مى شود.

6 ـ يا اين كه: در آن شب، آن قدر فرشتگان نازل مى شوند، كه عرصه زمين بر آنها تنگ مى شود ـ چون تقدير به معنى تنگ گرفتن نيز آمده است ـ مانند: «وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُه».(1)

جمع ميان تمام اين تفسيرها در مفهوم گسترده «ليلة القدر» كاملاً ممكن است، هر چند تفسير اول از همه مناسب تر و معروف تر است.

* * *


1 ـ طلاق، آيه 7.

2 ـ شب قدر كدام شب است؟

در اين كه «ليلة القدر» در ماه «رمضان» است ترديدى نيست; چرا كه جمع ميان آيات قرآن، همين معنى را اقتضا مى كند.

از يكسو مى گويد: «قرآن در ماه رمضان نازل شده»(1) و از سوى ديگر مى فرمايد: «در شب قدر نازل گرديده» (آيات مورد بحث).

ولى، در اين كه كدام شب از شب هاى ماه رمضان است؟ گفتگو بسيار است، و در اين زمينه، تفسيرهاى زيادى شده، از جمله: شب اول، شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بيست و يكم، شب بيست و سوم، شب بيست و هفتم، و شب بيست و نهم.

 

اما، مشهور و معروف در روايات اين است: در دهه آخر ماه رمضان و شب بيست و يكم يا بيست و سوم است، لذا در روايتى مى خوانيم: در دهه آخر ماه مبارك، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تمام شب ها را احيا مى داشت و مشغول عبادت بود.

و در روايتى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: شب قدر، شب بيست و يكم يا بيست و سوم است، حتى هنگامى كه راوى اصرار كرد كداميك از اين دو شب است و پرسيد: اگر من نتوانم هر دو شب را عبادت كنم كداميك را انتخاب نمايم؟! امام(عليه السلام) تعيين نفرمود، و افزود: مَا أَيْسَرَ لَيْلَتَيْنِ فِيما تَطْلُبُ: «چه آسان است دو شب براى آنچه مى خواهى»!.(2)

ولى، در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است، بيشتر روى شب بيست و سوم تكيه شده، در حالى كه روايات اهل سنت بيشتر روى «شب بيست و هفتم» دور مى زند.

در روايتى، از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود:

أَلتَّقْدِيْرُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ تِسْعَةُ عَشَرَ، وَ الاِبْرامُ فِى لَيْلَةِ اِحْدى وَ عِشْرِيْنَ وَ الاِمْضاءُ فِى لَيْلَةِ ثَلاثُ وَ عِشْرِيْنَ:

«تقدير مقدرات، در شب نوزدهم، تحكيم آن در شب بيست و يكم، و امضاء در شب بيست و سوم است»(3) و به اين ترتيب بين روايات جمع مى شود.

ولى به هر حال، هاله اى از ابهام، شب قدر را به خاطر جهتى كه بعداً به آن اشاره مى شود، فرا گرفته است.

* * *

 


1 ـ بقره، آيه 185.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 625، حديث 58.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 626، حديث 62.

3 ـ چرا شب قدر مخفى است؟

بسيارى معتقدند: مخفى بودن شب قدر در ميان شب هاى سال، يا در ميان شب هاى ماه مبارك رمضان، براى اين است كه: مردم به همه اين شب ها اهميت دهند، همان گونه كه خداوند:

رضاى خود را در ميان انواع طاعات پنهان كرده، تا مردم به همه طاعات روى آورند.

غضبش را در ميان معاصى پنهان كرده، تا از همه بپرهيزند.

دوستانش را در ميان مردم مخفى كرده، تا همه را احترام كنند.

اجابت را در ميان دعاها پنهان كرده، تا به همه دعاها رو آورند.

اسم اعظم را در ميان اسمائش مخفى ساخته، تا همه را بزرگ دارند.

و وقت مرگ را مخفى ساخته، تا در همه حال آماده باشند.

و اين، فلسفه مناسبى به نظر مى رسد.

* * *

4 ـ آيا شب قدر در امت هاى پيشين نيز بوده است؟

ظاهر آيات اين سوره، نشان مى دهد: شب قدر مخصوص زمان نزول قرآن و عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيست، بلكه، همه سال تا پايان جهان تكرار مى شود.

تعبير به فعل مضارع (تَنَزَّلُ) كه دلالت بر استمرار دارد، و همچنين تعبير به جمله اسميه «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» كه نشانه دوام است نيز، گواه بر اين معنى است.

به علاوه، روايات بسيارى كه شايد در حدّ تواتر باشد نيز، اين معنى را تأييد مى كند (اين نسبت به آينده).

ولى، آيا در امتهاى پيشين نيز بوده است، يا نه؟.

 

صريح روايات متعددى اين است: اين از مواهب الهى بر اين امت مى باشد، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: اِنَّ اللّهَ وَهَبَ لاُِمَّتِى لَيْلَةَ الْقَدْرِ لَمْ يُعْطِها مَنْ كانَ قَبْلَهُمْ: «خداوند شب قدر را به امت من بخشيده، و احدى از امت هاى پيشين از اين موهبت برخوردار نبودند».(1)

در تفسير آيات فوق نيز، بعضى از روايات دلالت بر اين مطلب دارد.

* * *


1 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 371.

5 ـ چگونه شب قدر برتر از هزار ماه است؟

ظاهر اين است: بهتر بودن اين شب از هزار ماه، به خاطر ارزش عبادت و احياى آن شب است، و روايات فضيلت «ليلة القدر» و فضيلت عبادت آن كه در كتب شيعه و اهل سنت فراوان است، اين معنى را كاملاً تأييد مى كند.

علاوه بر اين، نزول قرآن در اين شب، و نزول بركات و رحمت الهى در آن، سبب مى شود كه از هزار ماه برتر و بالاتر باشد.

در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: به «على بن ابى حمزه ثمالى» فرمود: «فضيلت شب قدر را در شب بيست و يكم و بيست و سوم بطلب، و در هر كدام از اين دو، يك صد ركعت نماز به جاى آور، و اگر بتوانى هر دو شب را تا طلوع صبح احيا بدار و در آن شب غسل كن».

راوى مى گويد: عرض كردم: اگر نتوانم اين همه نماز را ايستاده بخوانم؟

فرمود: نشسته بخوان.

عرض كردم: اگر نتوانم؟

فرمود: در بستر بخوان، و مانعى ندارد در آغاز شب، خواب مختصرى بكنى و بعد مشغول عبادت شوى، درهاى آسمان در ماه رمضان گشوده است، شياطين در غل و زنجيرند، و اعمال مؤمنين مقبول است و چه ماه خوبى است ماه رمضان»؟!(1)

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 625، حديث 58 (با تلخيص).

6 ـ چرا قرآن در شب قدر نازل شد؟

از آنجا كه در شب قدر سرنوشت انسان ها براى يك سال، بر طبق لياقت ها و شايستگى هاى آنها، تعيين مى شود، بايد آن شب را بيدار بود، توبه كرد و خودسازى نمود، به درگاه خدا رفت و لياقتى بيشتر و بهتر براى رحمت او پيدا كرد.

آرى، در لحظاتى كه سرنوشت ما تعيين مى شود، نبايد انسان در خواب باشد، و از همه چيز غافل و بى خبر، كه در اين صورت، سرنوشت غم انگيزى خواهد داشت!

قرآن، چون يك كتاب سرنوشت ساز است، و خط سعادت، خوشبختى و هدايت انسان ها در آن مشخص شده است، بايد در شب قدر ـ شب تعيين سرنوشت ها ـ نازل گردد، و چه زيبا است رابطه ميان «قرآن» و «شب قدر»؟ و چه پر معنى است پيوند اين دو با يكديگر؟

* * *

7 ـ آيا شب قدر در مناطق مختلف، يكى است؟

مى دانيم: آغاز ماه هاى قمرى، در همه بلاد يكسان نيست، و ممكن است در منطقه اى امروز اول ماه باشد و در منطقه ديگرى دوم ماه، بنابراين، شب قدر نمى تواند يك شب معين در سال بوده باشد، چرا كه فى المثل: شب بيست و سوم در «مكّه» ممكن است شب بيست و دوم در «ايران» و «عراق» باشد، و به اين

ترتيب، قاعدتاً هر كدام بايد براى خود شب قدرى داشته باشند.

آيا اين با آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود كه: شب قدر يك شب معين است، سازگار است؟!

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه:

شب، همان سايه نيم كره زمين است كه بر نيم كره ديگر مى افتد، و مى دانيم: اين سايه همراه گردش زمين در حركت است، و يك دوره كامل آن در بيست و چهار ساعت انجام مى شود، بنابراين ممكن است شب قدر يك دوره كامل شب به دور زمين باشد، يعنى مدت بيست و چهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين را زير پوشش خود قرار مى دهد، شب قدر است، كه آغاز آن از يك نقطه شروع مى شود و در نقطه ديگر پايان مى گيرد (دقت كنيد).

* * *

خداوندا! به ما آن چنان بيدارى و آگاهى عطا كن كه از فضيلت ليلة القدر بهره كافى گيريم!

پروردگارا! چشم اميد ما به لطفت دوخته است مقدرات ما را بر وفق آن تعيين فرما!

بارالها! ما را از محرومان اين ماه قرار مده كه محروميتى از آن بالاتر نيست!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره قدر(1)

آخر ماه مبارك رمضان 1407

 


1 ـ تصحيح: 11 / 3 / 1383.

سوره بيّنـه

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره بيّنه

مشهور اين است: اين سوره در «مدينه» نازل شده است، و محتواى آن نيز گواه بر همين معنى است; چرا كه در آن مكرر از اهل كتاب بحث شده، و مى دانيم سر و كار مسلمانان با اهل كتاب، بيشتر در «مدينه» بود.

از اين گذشته، سخن از نماز و زكات هر دو به ميان آمده، درست است كه زكات در «مكّه» تشريع شده بود، ولى رسميت و گسترش آن در «مدينه» بود.

به هر حال، اين سوره، به رسالت جهانى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و آميخته بودن آن با دلائل و نشانه هاى روشن، اشاره مى كند، رسالتى كه قبلاً آن را انتظار مى كشيدند، ولى هنگامى كه به سراغشان آمد، گروهى به خاطر اين كه: منافع ماديشان به خطر مى افتاد، به آن پشت كردند.

در ضمن، اين حقيقت را نيز در بردارد كه: اصول دعوت انبياء، مانند ايمان و توحيد و نماز و روزه، اصولى است ثابت و جاودانى كه در همه اديان آسمانى وجود داشته است.

و در بخش ديگرى از اين سوره، موضعگيرى هاى مختلف اهل كتاب و مشركان را در برابر اسلام مشخص مى كند: آن گروه كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقاتند.

و آن گروه كه راه كفر و شرك و گناه پيش گرفتند، بدترين مخلوقات محسوب مى شوند.

اين سوره، داراى نام هاى متعددى است كه به تناسب الفاظ آن انتخاب شده، اما از همه معروف تر سوره «بيّنه»، «لم يكن» و «قيّمة» است.

 

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در فضيلت تلاوت اين سوره چنين نقل شده: «اگر مردم مى دانستند اين سوره چه بركاتى دارد، خانواده و اموال را رها كرده، به فرا گرفتن آن مى پرداختند»!

مردى از قبيله «خزاعه» عرض كرد: «اى رسول خدا! تلاوت آن چه اجر و پاداشى دارد»؟

فرمود: «نه هيچ منافقى آن را قرائت مى كند، و نه كسانى كه شك و ترديد در دلشان است، به خدا سوگند، فرشتگان مقرب از آن روز كه آسمان ها و زمين آفريده شده است آن را مى خوانند، و لحظه اى در تلاوت آن سستى نمى كنند، هر كس آن را در شب بخواند، خداوند فرشتگانى را مأمور مى كند كه دين و دنياى او را حفظ كنند، و آمرزش و رحمت براى او بطلبند، و اگر در روز بخواند، به اندازه آنچه روز آن را روشن مى كند و شب آن را تاريك مى سازد، ثواب به او مى دهند».(1)

* * *

1لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ

2رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً

3فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ

4وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ

5وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ كافران از اهل كتاب و مشركان (مى گفتند:) دست از آئين خود بر نمى دارند تا دليل روشنى براى آنها بيايد.

2 ـ پيامبرى از سوى خدا كه صحيفه هاى پاكى را بخواند.

3 ـ و در آن نوشته هاى پر ارزشى باشد (ولى هنگامى كه آمد ايمان نياوردند، مانند اهل كتاب).

4 ـ اهل كتاب اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه دليل روشن براى آنان آمد!

5 ـ و به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند و به توحيد باز گردند، و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند; و اين است آئين مستقيم و پايدار!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 521.

اين است آئين جاويدان

در آغاز سوره، به وضع اهل كتاب (يهود و نصارى) و مشركان عرب قبل از ظهور اسلام پرداخته، مى گويد: «آنها مدعى بودند: ما دست از آئين خود بر نمى داريم، تا دليل روشنى و پيامبر مسلّمى براى ما بيايد» (لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ).

* * *

«پيامبرى كه از سوى خدا باشد، و صحيفه هاى پاك و پاكيزه اى را بر ما بخواند» (رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً).

* * *

«صحيفه هائى كه در آن نوشته هاى درست و موزون و ثابت و پر ارزش باشد» (فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ).

* * *

آرى، آنها قبل از ظهور پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين ادعائى را داشتند، ولى بعد از ظهور او و نزول كتاب آسمانيش، صحنه عوض شد، و آنها در دين خدا اختلاف كردند «و اهل كتاب اختلاف نكردند، مگر بعد از آن كه دليل روشن و پيامبر راستين و آشكار براى آنها آمد» (وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ).

به اين ترتيب، آيات فوق، ادعاى اهل كتاب و مشركان را بازگو مى كند، كه در آغاز، اصرار داشتند: اگر پيامبرى با دلائل روشن براى دعوت ما بيايد، پذيرا مى شويم.

ولى، بعد از آمدنش، از اين قول خود سرباز زدند، و با او به مقابله و ستيز برخاستند، جز گروهى كه طريق ايمان را پيش گرفتند.

بنابراين، آيه فوق شبيه چيزى است كه در سوره «بقره» آيه 89 آمده است: وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّه مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّه عَلَى الْكافِرين:

«هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند، و پيش از آن به خود نويد فتح مى دادند، هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافران باد».

مى دانيم: اهل كتاب، انتظار چنين ظهورى را داشتند، و قاعدتاً مشركان عرب كه اهل كتاب را از خود عالم تر و آگاه تر مى دانستند نيز، در اين برنامه با آنها هم صدا بودند، ولى بعد از تحقق آرزوهايشان، مسير خود را تغيير دادند و به صف مخالفان پيوستند.

جمعى از مفسران، اعتقاد ديگرى در تفسير اين آيات دارند، و آن اين كه: آنها واقعاً، ـ نه بر حسب ادعا ـ از آئين خود دست بر نمى داشتند و منفك و جدا نمى شدند، تا دليل روشنى به سراغشان آيد.

ولى، مفهوم اين سخن آن است كه: بعد از آمدن چنين دليل روشنى، ايمان آوردند، در حالى كه آيات بعد نشان مى دهد، اين مطلب چنين نبود، مگر اين كه گفته شود: منظور ايمان آوردن گروهى از آنها است، هر چند در اقليت باشند، و به اصطلاح از قبيل «موجبه جزئيه» است.

اما، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، و شايد به همين دليل «فخر رازى» در تفسير خود، آيه نخست را از پيچيده ترين آيات قرآن مى شمرد، كه در تضاد با آيات بعد است، و بعد براى حل مشكل، طرقى ذكر مى كند كه بهترين آن همان است كه در بالا آورديم.

در اينجا تفسير سومى نيز وجود دارد و آن اين كه: خداوند مشركان و اهل كتاب را به حال خود رها نمى كند، تا زمانى كه به آنان اتمام حجت نمايد، بينه اى بفرستد، و راه را به آنان نشان دهد، و لذا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را براى هدايت آنها فرستاد.

در حقيقت، اين آيه اشاره به «قاعده لطف» در «علم كلام» است، كه خداوند براى هر قوم و ملتى دلائل روشن را براى اتمام حجت خواهد فرستاد.(1)

به هر حال، منظور از «بيّنه» در اينجا دليل روشن است، كه مصداق آن طبق آيه دوم، شخص «رسول اللّه» است، در حالى كه قرآن مجيد را تلاوت مى فرمود.

«صُحُف» جمع «صحيفه» به معنى اوراقى است كه چيزى بر آن مى نويسند، و منظور از آن، در اينجا، محتواى اوراق است; زيرا مى دانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)هرگز چيزى را از روى اوراق نمى خواند.

و منظور از «مُطَهَّرَه» پاك بودن آن از هر گونه شرك، كذب، دروغ و باطل است، و مطهّر از اين كه شياطينِ جنّ و انس در آن دخالت كنند.

همان گونه كه در آيه 42 «فصلت» آمده است: لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه: «هيچگونه باطلى نه از پيش رو، و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد».

جمله «فِيْها كُتُبٌ قَيِّمَة» اشاره به اين است كه: در اين صحف آسمانى، مطالبى نوشته شده كه از هر گونه انحراف، اعوجاج و كجى بركنار است.

بنابراين، «كتب» به معنى «مكتوبات» است و يا به معنى احكام و مقرراتى كه از ناحيه خداوند تعيين شده است; زيرا كتابت به معنى تعيين حكم، نيز آمده، چنان كه مى فرمايد: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُم: «روزه بر شما مقرر شد همان گونه كه بر پيشينيان مقرر گرديد».(2)

و به اين ترتيب، «قيّمة» به معنى صاف و مستقيم، يا محكم و پابرجا، يا ارزشمند و پربها، و يا همه اين مفاهيم در آن جمع است.

اين احتمال نيز داده شده: چون قرآن تمام محتواى كتب پيشين را با اضافات فراوانى در بر دارد، لذا گفته شده: در آن، كتب قيّمه گذشته است.

قابل توجه اين كه: در آيه اول، «اهل كتاب» مقدم بر «مشركان» ذكر شده اند، و در آيه چهارم، تنها سخن از اهل كتاب است و از مشركان سخنى به ميان نيامده، در حالى كه آيه ناظر به هر دو است.

اين تعبيرات ظاهراً به خاطر آن است كه: اهل كتاب در اين برنامه ها اصل و اساس بودند، و مشركان تابع آنها، و يا به خاطر آن است كه: اهل كتاب در خور مذمت بيشترى بودند; چرا كه آنها علما و دانشمندان فراوانى داشتند، و از اين نظر در سطحى بالاتر از مشركان قرار گرفته بودند، بنابراين مخالفت آنها زشت تر و ناپسندتر بود و در خور سرزنش فراوان.

* * *

پس از آن، «اهل كتاب»، و به تبع آنها «مشركان» را مورد ملامت قرار داده، مى گويد: چرا در اين آئين جديد اختلاف كردند؟ بعضى مؤمن و بعضى كافر شدند، «در حالى كه در اين آئين دستورى به آنها داده نشده است، جز اين كه خدا را پرستش كنند، عبادت او را از عبادت غير او خالص سازند، از هر گونه شرك باز گردند و متمايل به توحيد شوند، نماز را بر پا دارند و زكات را ادا كنند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ).(3)

سپس، مى افزايد: «و اين است آئين مستقيم و پايدار» (وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ).

در اين كه: منظور از «وَ ما أُمِرُِوا...» در اينجا چيست؟ جمعى گفته اند: منظور اين است كه اهل كتاب در آئين خودشان، مسأله توحيد، نماز و زكات وجود داشته، اينها مسائلى است ثابت، ولى آنها به اين دستورات نيز وفادار نمانده اند.

ديگر اين كه: در آئين اسلام، دستورى جز توحيد خالص، نماز و زكات و مانند آن نيامده، و اينها امورى هستند، شناخته شده، چرا از قبول آن سر باز مى زنند؟ و در پذيرش آن اختلاف مى كنند؟.

معنى دوم نزديك تر به نظر مى رسد; زيرا به دنبال آيه قبل كه سخن از اختلاف آنها در پذيرش آئين جديد مى گفت، مناسب همين است كه «أُمِرُوا» ناظر به آئين جديد باشد.

از اين گذشته، معنى اول تنها درباره اهل كتاب صادق است و مشركان را شامل نمى شود، در حالى كه معنى دوم همگان را شامل مى شود.

 

منظور از «دين» كه بايد آن را براى خدا خالص كنند، به عقيده بعضى از مفسران، همان «عبادت» است، و جمله «اِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ» كه قبل از آن ذكر شده نيز، همين معنى را تأييد مى كند.

ولى، اين احتمال وجود دارد كه: منظور، مجموعه دين و شريعت باشد، يعنى آنها مأمور شده بودند خدا را پرستش كنند، دين و آئين خود را در تمام جهات خالص گردانند، اين معنى با گستردگى مفهوم «دين» سازگارتر است، و جمله بعد «وَ ذلِكَ دِيْنُ الْقَيِّمَة» كه دين را به معنى وسيع مطرح كرده، همين معنى را تأييد مى كند.

«حُنَفاء» جمع «حنيف» از ماده «حنف» (بر وزن كنف) به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى تمايل يافتن از گمراهى به سوى راه مستقيم است، و عرب تمام كسانى را كه «حج» به جا مى آوردند يا «ختنه» مى كردند، «حنيف» مى ناميد، اشاره به اين كه: آنها بر آئين ابراهيم بوده اند، و «أحنف» به كسى گفته مى شود كه پاى او كج باشد.

روى هم رفته، از كتب مختلف لغت چنين به دست مى آيد: اين واژه در اصل، به معنى انحراف و كجى بوده، منتها در قرآن و اخبار اسلامى به معنى انحراف از شرك به سوى توحيد و هدايت به كار رفته است.

انتخاب اين تعبير ممكن است در اصل به اين دليل باشد كه، جامعه هاى بت پرست، هر كسى كه آئين آنها را رها مى كرد و به سوى توحيد گام برمى داشت، او را «حنيف» (منحرف) مى شمردند، و تدريجاً اين تعبير براى پويندگان راه توحيد به عنوان يك تعبير رائج شناخته شد، كه در حقيقت مفهومش انحراف از «ضلالت» به «هدايت» بود، و لازمه آن، همان توحيد خالص، اعتدال كامل و اجتناب از هر گونه افراط و تفريط است، ولى نبايد فراموش كرد كه اينها معانى ثانوى اين كلمه است.

جمله «وَ ذلِكَ دِيْنُ الْقَيِّمَة»(4) اشاره به آن است كه اين اصول، يعنى توحيد خالص و نماز (توجه به خالق) و زكات (توجه به خلق) از اصول ثابت و پابرجاى همه اديان است، بلكه مى توان گفت: اينها در متن فطرت آدمى قرار دارد; زيرا از يكسو سرشت انسان بر مسأله توحيد است.

از سوى ديگر، فطرتش او را دعوت به شكر منعم، معرفت و شناخت او مى كند.

و از سوى سوم، روح اجتماعى و مدنيت انسان، او را به سوى كمك به محرومان فرا مى خواند.

بنابراين، ريشه اين دستورات به صورت كلى در اعماق همه فطرت ها جاى دارد، لذا در متن تعليمات همه انبياى پيشين و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته است.

* * *

6إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ

7إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ

8جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ

 

ترجمه:

6 ـ كافران از اهل كتاب و مشركان در دوزخند، جاودانه در آن مى مانند; آنها بدترين مخلوقاتند!

7 ـ (اما) كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا)يند!

8 ـ پاداش آنها نزد پروردگارشان باغ هاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است; هميشه در آن مى مانند; (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند; و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد!


1 ـ بايد توجه داشت: «منفكّين» جمع «مُنْفَكّ» ممكن است اسم فاعل باشد يا اسم مفعول، بنابر تفسير اول و دوم معنى اسم فاعلى دارد، و بنابر تفسير سوم معنى اسم مفعولى (دقت كنيد).

2 ـ بقره، آيه 183.

3 ـ جمله «وَ ما أُمِرُوا» ممكن است «جمله حاليه» يا «استينافيه» باشد و «لام» در «لِيَعْبُدُوا» «لام غرض» است، و منظور در اينجا هدف و نتيجه اى است كه به بندگان باز مى گردد نه هدف و نتيجه اى كه به خدا برگردد، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند، و به خاطر آن، «لام غرض» را منكر شده اند.

اصولاً تمام افعال خدا معلل بالأغراض است، اما اغراضى كه به بندگان بر مى گردد.و بعضى «لام» را در اينجا به معنى «أَنْ» دانسته اند مانند: «يُريدُ اللّه لِيُبَيِّنَ لَكُمْ» (نساء، آيه 26) يعنى أَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ.

4 ـ بايد توجه داشت: «دين القيّمة» به صورت اضافه است، نه وصف، و مفهومش اين است كه اين دينى است كه در كتب قيّمه (مستقيم و پر ارزش) پيشين آمده، يا دينى است كه در آن احكام مستقيم و پر ارزش اسلام منعكس شده، بنابراين مؤنث بودن قيّمه به خاطر آن است كه وصف «كتب» يا «ملة» و شريعت مى باشد (دقت كنيد).

بهترين و بدترين مخلوقات!

در آيات گذشته آمده بود: كفار اهل كتاب و مشركان در انتظار اين بودند كه دليل روشنى از سوى خداوند به سراغ آنها بيايد، ولى بعد از آمدن «بيّنه» متفرق و پراكنده شدند و هر كدام راهى را پيش گرفتند.

 

آيات مورد بحث، به دو گروه «كافران» و «مؤمنان» در برابر اين دعوت الهى، و سرانجام كار هر يك از آنها اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه از اهل كتاب و مشركان، به اين آئين جديد كافر شدند در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، آنها بدترين مخلوقاتند»! (إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ).

تعبير به «كَفَرُوا» اشاره به كفرشان در مقابل آئين اسلام است، و گر نه كفر و شرك قبلى آنها مطلب تازه اى نبود.

تعبير أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ: «آنها بدترين مخلوقاتند» تعبير تكاندهنده اى است كه نشان مى دهد، در ميان تمام جنبندگان و غير جنبندگان، موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق و اتمام حجت، راه راست را رها كرده، در ضلالت گام مى نهند، يافت نمى شود، و اين در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 22 سوره «انفال» آمده است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ: «بدترين جنبندگان نزد خداوند، افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، نه زبان گويا و نه انديشه بيدار»!.

و يا آنچه در سوره «اعراف» آيه 179 آمده، كه بعد از ذكر گروه دوزخيان با همين اوصاف مى فرمايد: أُولئِكَ كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون: «آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراه تر، آنها غافلانند».

آيه مورد بحث، مطلبى فراتر از اينها نيز دارد; چرا كه آنها را بدترين مخلوقات معرفى كرده، و اين در حقيقت به منزله بيان دليلى است براى خلود آنها در آتش دوزخ.

چرا آنها بدترين مخلوقات نباشند؟ كه تمام درهاى سعادت به رويشان گشوده شده، اما از روى كبر و غرور و عناد و لجاج، آگاهانه به مخالفت برخاستند.

مقدم داشتن «اهل كتاب» بر «مشركان» در اين آيه نيز، ممكن است به خاطر اين باشد كه، آنها داراى كتاب آسمانى، علما و دانشمندان بودند و نشانه هاى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در كتب آنها صريحاً آمده بود، بنابراين مخالفت آنها زشت تر و بدتر بود.

* * *

در آيه بعد، به گروه دوم كه نقطه مقابل آنها هستند و در قوس صعودى قرار دارند اشاره كرده، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، آنها بهترين مخلوقات خدا هستند» (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ).

* * *

آن گاه، پاداش آنها را در چند جمله كوتاه، چنين بيان مى كند: «جزاى آنها نزد پروردگارشان باغ هاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش پيوسته جارى است، در حالى كه هميشه در آن مى مانند» (جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً).

«هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

«و اين مقام والا و پاداش هاى مهم و بى نظير از آن كسى است كه از پروردگارش بترسد» (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ).

قابل توجه اين كه: در مورد مؤمنان، سخن از انجام اعمال صالح نيز به ميان آمده، كه در حقيقت ميوه درخت ايمان است، اشاره به اين كه: ادعاى ايمان به تنهائى كافى نيست، بلكه اعمال انسان بايد گواه بر ايمان او باشد، ولى كفر به تنهائى، هر چند توأم با عمل ناصالحى نيز نباشد، مايه سقوط و بدبختى است، گذشته از اين، كفر، معمولاً مبدأ انواع گناهان، جنايات و اعمال خلاف نيز مى شود.

تعبير «أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» به خوبى نشان مى دهد: انسان هاى مؤمن و صالح العمل، حتى از فرشتگان، برتر و بالاترند; چرا كه آيه مطلق است، و هيچ استثنائى در آن نيست، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين معنى مى باشد، مانند آيات سجود فرشتگان بر آدم، و آيه: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم».(1)

به هر حال، در اين آيه، نخست، از پاداش مادى و جسمانى آنها كه باغ هاى پر نعمت بهشتى است سخن به ميان آمده، و بعد، از پاداش معنوى و روحانى آنان، كه هم خدا از آنان راضى است و هم آنان از خدا راضى.

آنها از خدا راضى اند; چرا كه هر چه خواسته اند به آنها داده، و خدا از آنها راضى است; چرا كه هر چه او خواسته انجام داده اند، و اگر هم لغزشى بوده به لطفش صرفنظر كرده، چه لذتى از اين برتر و بالاتر كه احساس كند مورد قبول و رضاى معبود و محبوبش واقع شده، و به لقاى او واصل گرديده است.

دارند هر كس از تو مرادى و مطلبى *** مقصود ما ز دنيى و عقبى لقاى تو است!

آرى، بهشتِ جسمِ انسان، باغ هاى جاويدان آن جهان است، ولى بهشتِ جانش، رضاى خدا و لقاى محبوب است.

جمله «ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ» نشان مى دهد: تمام اين بركات، از «خوف، خشيت و ترس از خدا» سرچشمه مى گيرد; چرا كه همين ترس، انگيزه حركت به سوى هر گونه اطاعت و تقوا و اعمال صالح است.

بعضى از مفسران، با ضميمه كردن اين آيه، به آيه 28 سوره «فاطر»: إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ: «تنها دانشمندان از خدا مى ترسند»، چنين نتيجه گرفته اند: بهشت در واقع حق مسلّم دانشمندان و آگاهان است.

البته، با توجه به اين كه: خشيت مراتب و مراحلى دارد و علم و دانش و آگاهى نيز داراى سلسله مراتب است، مفهوم اين سخن روشن مى شود.

ضمناً، بعضى عقيده دارند: مقام «خشيت» مقامى برتر از مقام «خوف» است; زيرا «خوف» به هر گونه ترس گفته مى شود، ولى «خشيت» ترسى است توأم با تعظيم و احترام!.

* * *


1 ـ اسراء، آيه 70.

1 ـ على(عليه السلام) و شيعيانش خير البريّه اند

 

در روايات فراوانى كه از طرق اهل سنت و منابع معروف آنها، و همچنين در منابع معروف شيعه نقل شده، آيه أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ: «آنها بهترين مخلوقات خدا هستند» به على(عليه السلام) و پيروان او تفسير شده است.

«حاكم حسكانى نيشابورى» از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن پنجم هجرى، اين روايات را در كتاب معروفش «شواهد التنزيل» با اسناد مختلف نقل مى كند، تعداد آن بيش از بيست روايت است، كه به عنوان نمونه چند روايت را از نظر مى گذارنيم:

1 ـ «ابن عباس» مى گويد: هنگامى كه آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» نازل شد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: هُوَ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ تَأْتِي أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ راضِيْنَ مَرْضِيِّينَ، وَ يَأْتِي

عَدُوُّكَ غَضْباناً مُقْمَحِين:

«منظور از اين آيه، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مى شويد، در حالى كه هم شما از خدا راضى و هم خدا از شما راضى است و دشمنت خشمگين وارد محشر مى شود و به زور به جهنم مى رود» (در بعضى از نسخه هاى حديث «مُقْمَحِيْن» آمده است كه به معنى بالا نگاه داشتن سر به وسيله غل و زنجير مى باشد).(1)

2 ـ در حديث ديگرى از «ابو برزه» آمده است: وقتى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين آيه را قرائت كرد، فرمود: هُمْ أَنْتَ وَ شِيْعَتُكَ يا عَلِىُّ، وَ مِيْعادُ ما بَيْنِى وَ بَيْنَكَ الحَوْضُ: «آنها تو و شيعيانت هستيد، اى على! و وعده من و شما كنار حوض كوثر است»!.(2)

3 ـ در حديث ديگرى از «جابر بن عبداللّه انصارى» آمده است:ما خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كنار خانه خدا نشسته بوديم، على(عليه السلام) به سوى ما آمد، هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او افتاد فرمود: قَدْ أَتاكُمْ أَخِى: «برادرم به سراغ شما مى آيد» آن گاه رو به كعبه كرده، گفت: وَ رَبِّ هذِهِ الْبُنْيَةِ! اِنَّ هذا وَ شِيْعَتِهُ هُمُ الْفائِزُونَ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «به خداى اين كعبه قسم، كه اين مرد و شيعيانش در قيامت رستگارانند» سپس رو به سوى ما كرد و افزود:

أَما وَ اللّهِ اِنَّهُ أَوَّلُكُمْ اِيْماناً بِاللّهِ، وَ أَقْوَمُكُمْ بِأَمْرِ اللّهِ، وَ أَوْفاكُمْ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَقْضاكُمْ بِحُكْمِ اللّهِ وَ أَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَ أَعْدَلُكُمْ فِى الرَّعِيَّةِ، وَ أَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللّهِ مَزِيَّةً.

قالَ جابِر: فَأَنْزَلَ اللّهُ: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» فَكانَ عَلِىٌّ اِذا أَقْبَلَ قالَ أَصْحابُ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) قَدْ أَتاكُمْ خَيْرَ الْبَرِيَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ:

«به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ايمان آورد، و قيام او به فرمان خدا بيش از همه شما است، وفايش به عهد الهى از همه بيشتر، قضاوتش به حكم اللّه افزون تر، و مساواتش در تقسيم (بيت المال) از همه زيادتر، عدالتش درباره رعيت از همه فزون تر، و مقامش نزد خداوند از همه بالاتر است.

«جابر» مى گويد: در اينجا خداوند آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» را نازل فرمود و از آن به بعد، هنگامى كه على(عليه السلام)مى آمد، ياران محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفتند: بهترين مخلوق خدا بعد از رسول اللّه آمد»!.(3)

نزول اين آيه، در كنار خانه كعبه، منافات با «مدنى» بودن سوره ندارد، زيرا ممكن است از قبيل نزول مجدد، و يا تطبيق بوده باشد، به علاوه، بعيد نيست نزول اين آيات در سفرهائى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از «مدينه» به «مكّه» آمده است واقع شده باشد، به خصوص اين كه: راوى روايت «جابر بن عبداللّه انصارى» است كه در «مدينه» به حضرت ملحق شد، و اطلاق «مدنى» بر اين گونه آيات بعيد نيست.

بعضى از اين احاديث را «ابن حجر» در كتاب «صواعق» آورده و بعضى را «محمّد شبلنجى» در «نور الابصار».(4)

«جلال الدين سيوطى» در «درّ المنثور» نيز قسمت عمده روايت اخير را از «ابن عساكر» از «جابر بن عبداللّه» نقل كرده است.(5)

4 ـ در «درّ المنثور» از «ابن عباس» نقل شده: وقتى آيه «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» نازل شد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)فرمود: هُوَ أَنْتَ وَ شِيْعَتُكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ راضِيْنَ مَرْضِيِّيْنَ: «منظور تو و شيعيان تو در قيامت مى باشيد، كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود»!(6)

5 ـ نامبرده در حديث ديگرى از «ابن مردويه» از على(عليه السلام) نقل مى كند: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به من فرمود: أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ؟ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ وَ مَوْعِدِي وَ مَوْعِدُكُمُ الْحَوْضُ، إِذا جِئْتُ الأُمَمَ لِلْحِسابِ، تُدْعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلِيْنَ:

«آيا اين سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، بهترين مخلوقاتند»؟ اين تو و شيعيانت هستيد، و وعده گاه من و شما، كنار حوض كوثر است، هنگامى كه من براى حساب امت ها مى آيم، شما دعوت مى شويد، در حالى كه پيشانى سفيد و شناخته شده ايد».(7)

بسيارى ديگر از دانشمندان اهل سنت نيز، همين مضمون را در كتب خود نقل كرده اند، از جمله «خطيب خوارزمى» در «مناقب»، «ابو نعيم اصفهانى» در «كفاية الخصام»، «علامه طبرى» در «تفسير معروفش»، «ابن صباغ مالكى» در «فصول المهمه»، «علامه شوكانى» در «فتح الغدير»، «شيخ سليمان قندوزى» در «ينابيع المودة» و «آلوسى» در «روح المعانى» ذيل آيات مورد بحث و جمعى ديگر.

كوتاه سخن اين كه: حديث فوق از احاديث بسيار معروف و مشهور است، كه از سوى غالب دانشمندان و علماى اسلام پذيرفته شده، و اين فضيلتى است بزرگ و بى نظير براى على(عليه السلام) و پيروانش.

ضمناً، از اين روايات به خوبى اين حقيقت آشكار مى شود كه، واژه «شيعه» از همان عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به وسيله آن حضرت، در ميان مسلمين نشر شد، و اشاره به پيروان خاص اميرمؤمنان على(عليه السلام) است، و آنها كه گمان مى كنند تعبير «شيعه» از تعبيراتى است كه قرن ها بعد به وجود آمده، سخت در اشتباهند.

* * *


1 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 2، صفحه 357، حديث 1126.

2 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 2، صفحه 359، حديث 1130.

3 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 2، صفحه 362، حديث 1139.

4 ـ «الصواعق المحرقة»، صفحه 96 ـ «نور الابصار»، صفحات 70 و 101.

5 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 379.

6 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 379.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 344، حديث 17 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 379 (با تفاوت).

2 ـ لزوم اخلاص نيت در عبادت

 

بعضى از علماى «اصول فقه» به آيه «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ» براى لزوم «قصد قربت» در عبادات، و اين كه: اصل در اوامر، تعبدى بودن است نه توصلى، استدلال كرده اند، و اين، منوط به آن است كه «دين» در اينجا به معنى «عبادت» بوده باشد، تا دليل بر لزوم اخلاص در عبادات گردد و «امر» را در اين آيه به طور مطلق قرار دهيم، تا مفهومش لزوم قصد قربت در همه اوامر باشد (مگر مواردى كه به دليلى خارج شده) در حالى كه، مفهوم آيه ظاهراً هيچ يك از اينها نيست، بلكه مقصود، اثبات توحيد در مقابل شرك است، يعنى: آنها جز به توحيد دعوت نشده اند، با اين حال، ارتباطى با احكام فرعى ندارد.

* * *

3 ـ قوس عجيب صعودى و نزولى انسان

 

از آيات اين سوره به خوبى استفاده مى شود: هيچ مخلوقى در عالم، فاصله قوس صعودى و نزوليش به اندازه انسان نيست، اگر داراى ايمان و اعمال صالح باشد (توجه داشته باشيد كه «عَمِلُوا الصّالِحات» همه اعمال صالح را شامل مى شود نه بعضى را) برترين خلق خدا است، و اگر راه كفر و ضلالت و لجاج و عناد را بپويد، چنان سقوط مى كند كه بدترين خلق خدا مى شود!

اين فاصله عظيم ميان «قوس صعودى» و «نزولى» انسان، گر چه مسأله حساس و خطرناكى است، ولى دلالت بر عظمت مقام نوع بشر و قابليت تكامل او دارد، و طبيعى است كه در كنار چنين قابليت و استعداد فوق العاده اى، امكان تنزل و سقوط فوق العاده نيز باشد.

* * *

خداوندا! براى رسيدن به مقام شامخ خَيْرُ الْبَرِيَّة از لطف تو استمداد مى طلبيم.

پروردگارا! ما را از شيعيان و پيروان آن بزرگ مردى قرار ده كه براى اين عنوان از همه شايسته تر است.

بارالها! چنان اخلاصى مرحمت كن كه جز تو را نپرستيم و به غير تو عشق نورزيم.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره بيّنه(1)


1 ـ تصحيح: 11 / 3 / 1383.

سوره زلـزلـه

 اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره زلزله

 

در اين كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده است، يا در «مدينه»؟ در ميان مفسران گفتگو است: بسيارى آن را «مدنى» مى دانند، در حالى كه بعضى معتقدند: در «مكّه» نازل شده.

لحن آيات آن كه درباره «معاد» و «اشراط الساعة» (نشانه هاى وقوع رستاخيز) سخن مى گويد، به آيات «مكّى» شبيه تر است، ولى در حديثى آمده: وقتى اين سوره نازل شد، «ابو سعيد خدرى» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سؤالى درباره آيه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة...» كرد، و مى دانيم «ابو سعيد» در «مدينه» به مسلمانان ملحق شد.(1)

اما «مدنى» بودن يا «مكّى» بودن اين سوره، تأثيرى در مفاهيم و تفسير آن ندارد.

به هر حال، اين سوره عمداً بر سه محور دور مى زند:

نخست، از «اشراط الساعة» و نشانه هاى وقوع قيامت بحث مى كند.

و در دنبال آن، سخن از شهادت زمين به تمام اعمال آدمى آمده است.

در بخش سوم، از تقسيم مردم به دو گروه «نيكوكار» و «بدكار» و رسيدن هر كس به اعمال خود، سخن مى گويد.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 208.

فضيلت تلاوت اين سوره

 

در فضيلت تلاوت اين سوره، تعبيرات مهمى در روايات اسلامى آمده، از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَها فَكَأَنَّمَا قَرَأَ الْبَقَرَةَ وَ أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ كَمَنْ قَرَأَ رُبْعَ الْقُرْآنِ: «هر كس آن را تلاوت كند، گوئى سوره بقره را قرائت كرده، و پاداش او به اندازه كسى است كه يك چهارم قرآن را تلاوت كرده باشد».(1)

و در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «هرگز از تلاوت سوره «اِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ» خسته نشويد; چرا كه هر كس آن را در نمازهاى نافله بخواند، هرگز به زلزله گرفتار نمى شود، و با آن نمى ميرد، و به صاعقه و آفتى از آفات دنيا تا هنگام مرگ گرفتار نخواهد شد...».(2)

* * *

1إِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزالَها

2وَ أَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها

3وَ قالَ الإِنْسانُ ما لَها

4يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها

5بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها

6يَوْمَئِذ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ

7فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ

8وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ

 
ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ هنگامى كه زمين شديداً به لرزه در آيد.

2 ـ و زمين بارهاى سنگينش را خارج سازد.

3 ـ و انسان مى گويد: «زمين را چه مى شود (كه اين گونه مى لرزد)»؟!

4 ـ در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى كند.

5 ـ چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است.

 

6 ـ در آن روز مردم به صورت گروه هاى پراكنده (از قبرها) خارج مى شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود!

7 ـ پس هر كس هم وزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند!

8 ـ و هر كس هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 524.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 626، حديث 24، باب فضل القرآن ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 647.

آن روز كه انسان تمام اعمالش را مى بيند!

 

همان گونه كه در بيان محتواى سوره اشاره شد، آغاز اين سوره، همراه است با بيان بعضى از حوادث هول انگيز و وحشتناك پايان اين جهان و شروع رستاخيز.

نخست مى فرمايد: «هنگامى كه زمين شديدا به لرزه در آيد» (إِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزالَها).(1)

* * *

و چنان زير و رو شود كه «بارهاى سنگينى را كه در درون دارد خارج سازد» (وَ أَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها).

تعبير به زِلْزالَها: «زلزله اش» يا اشاره به اين است كه: در آن روز، تمام كره زمين به لرزه در مى آيد (بر خلاف زلزله هاى معمولى كه همه آنها موضعى و مقطعى است).

و يا اشاره به زلزله معهود، يعنى زلزله رستاخيز است.(2)-(3)

 

در اين كه: منظور از أَثْقال: «بارهاى سنگين» چيست؟ مفسران تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: منظور انسان ها هستند كه با زلزله رستاخيز از درون قبرها به خارج پرتاب مى شوند، نظير آنچه در سوره «انشقاق» آيه 4 آمده است: «وَ أَلْقَتْ ما فِيْها وَ تَخَلَّتْ».

و بعضى گفته اند: گنج هاى درون خود را بيرون مى ريزد، و مايه حسرت دنياپرستان بى خبر مى گردد.(4)

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور بيرون فرستادن مواد سنگين و مذاب درون زمين است، كه معمولاً كمى از آن به هنگام آتشفشان ها و زلزله ها بيرون مى ريزد، در پايان جهان، آنچه در درون زمين است، به دنبال آن زلزله عظيم به بيرون پرتاب مى شود.

تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان اين تفاسير نيز بعيد نيست.

* * *

به هر حال، در آن روز انسان از ديدن اين صحنه بى سابقه، سخت متوحش مى شود، و مى گويد: «چه مى شود كه زمين اين گونه به لرزه در آمده است، و آنچه در درون داشته بيرون ريخته»؟ (وَ قالَ الإِنْسانُ ما لَها).

گر چه، بعضى «انسان» را در اينجا به خصوص انسان هاى كافر تفسير كرده اند، كه در مسأله معاد و رستاخيز شك و ترديد داشته اند، ولى ظاهر اين است: انسان در اينجا معنى گسترده اى دارد كه همگان را شامل مى شود; زيرا تعجب از اوضاع و احوال زمين در آن روز، مخصوص به كافران نيست.

آيا اين تعجب و سؤالِ ناشى از آن، مربوط به «نفخه اولى» است يا «دوم»؟.

ظاهر اين است: همان نفخه اولى است كه نفخه پايان جهان است; زيرا زلزله عظيم در پايان جهان رخ مى دهد.

اين احتمال نيز داده شده است: منظور نفخه رستاخيز، زنده شدن مردگان، و بيرون ريختن آنها از درون زمين مى باشد; زيرا آيات بعد نيز، همه مربوط به نفخه دوم است.

ولى از آنجا كه در آيات قرآن، كراراً حوادث اين دو نفخه با هم ذكر شده، تفسير اول با توجه به بيان زلزله وحشتناك پايان جهان مناسب تر به نظر مى رسد، و در اين صورت، منظور از «أثقال» زمين، معادن، گنج ها و مواد مذاب درون آن است.

* * *

و از آن مهمتر اين كه: «زمين در آن روز تمام خبر خود را باز مى گويد» (يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها).

آنچه از خوبى ها، بدى ها، و اعمال خير و شرّ، بر صفحه زمين واقع شده است، همه را برملا مى سازد، و يكى از مهمترين شهود اعمال انسان در آن روز، همين زمينى است كه ما اعمال خود را بر آن انجام مى دهيم، و شاهد و ناظر ما است.

در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَ تَدْرُونَ ما أَخْبارُها؟: «آيا مى دانيد منظور از اخبار زمين در اينجا چيست»؟

قالُوا: اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ: «گفتند: خدا و پيغمبرش آگاه تر است».

 

فرمود: أَخْبارُها أَنْ تَشْهَدَ عَلى كُلِّ عَبْد وَ أَمَة بِما عَمِلَ عَلى ظَهْرِها، تَقُولُ عَمِلَ كَذا وَ كَذا، يَوْمَ كَذا، فَهذا أَخْبارُها:

«منظور از خبر دادن زمين اين است كه: اعمال هر مرد و زنى را كه بر روى زمين انجام داده اند خبر مى دهد، مى گويد: فلان شخص در فلان روز فلان كار را انجام داد، اين است خبر دادن زمين»!.(5)

در حديث ديگرى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: حافِظُوا عَلَى الْوُضُوءِ وَ خَيْرُ أَعْمالِكُمُ الصَّلاةُ، وَ تَحَفَّظُوا مِنَ الأَرْضِ فَإِنَّها أُمُّكُمْ، وَ لَيْسَ فِيها أَحَدٌ يَعْمَلُ خَيْراً أَوْ شَرّاً إِلاّ وَ هِيَ مُخْبِرَةٌ بِهِ!:

«مواظبت بر وضو كنيد، و بهترين اعمال شما نماز است، و مراقب زمين باشيد كه مادر شما است، هيچ انسانى كار خير يا شرّى به جا نمى آورد، مگر اين كه زمين از آن خبر مى دهد»!.(6)

از «ابو سعيد خدرى» نقل شده كه مى گفت: هر گاه در بيابان هستى، صدايت را به اذان بلند كن; چرا كه شنيدم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: لا يَسْمَعُهُ جِنٌّ وَ لا اِنْسٌ وَ لا حَجَرٌ اِلاّ يَشْهَدُ لَهُ: «هيچ جن و انس و قطعه سنگى آن را نمى شنود، مگر اين كه براى او (در قيامت) گواهى مى دهد».(7)

آيا راستى زمين به فرمان خدا زبان مى گشايد و تكلم مى كند؟

يا اين كه: منظور ظاهر شدن آثار اعمال انسان بر صفحه زمين است؟ زيرا مى دانيم: هر عملى كه انسان انجام دهد، خواه ناخواه در اطراف او آثارى به جا مى گذارد، هر چند امروز براى ما محسوس نباشد، درست همانند آثارى كه از خطوط انگشتان يك دوست يا دشمن بر روى دستگيره درمى ماند، و در آن روز، همه اين آثار ظاهر مى شود، و سخن گفتن زمين، چيزى جز اين ظهور بزرگ نيست، همان گونه كه گاه به يك شخص خواب آلود مى گوئيم: چشمان تو مى گويد ديشب نخوابيده اى، يعنى آثار بى خوابى در آن نمايان است.

به هر حال، اين موضوع عجيبى نيست; چرا كه همين امروز، با پيشرفت علم و دانش بشر، ابزار و وسائلى اختراع شده كه در همه جا، و هر لحظه، مى تواند صداى انسان را ضبط كند، يا از انسان و اعمالش عكسبردارى نمايد، و به عنوان يك سند مسلّم در دادگاه مطرح شود، به گونه اى كه قابل هيچگونه انكار نباشد.

اگر در گذشته، بعضى از شهادت زمين تعجب مى كردند، امروز يك نوار نازك يا يك دستگاه ضبط كه به صورت يك دكمه به لباس دوخته مى شود، مى تواند مسائل بسيارى را بازگو كند.

جالب اين كه: در حديثى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: صَلُّوا مِنَ الْمَساجِدِ فِي بِقاع مُخْتَلِفَة، فَإِنَّ كُلَّ بُقْعَة تَشْهَدُ لِلْمُصَلِّي عَلَيْها يَوْمَ الْقِيامَةِ: «در قسمت هاى مختلف مساجد نماز بخوانيد، زيرا هر قطعه زمينى، در قيامت براى كسى كه روى آن نماز خوانده گواهى مى دهد».(8)

و در حديث ديگرى آمده است: اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى كه بيت المال را تقسيم مى كرد و خالى مى شد، دو ركعت نماز به جا مى آورد و مى فرمود: اِشْهَدِى أَنِّى مَلاَ ْتُكَ بِحَقٍّ، وَ فَرَّغْتُكَ بِحَقٍّ: «(روز قيامت) گواهى ده كه من تو را به حق پر كردم و به حق خالى كردم»!.(9)

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه پروردگار تو به زمين وحى كرده» (بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها).(10)

و زمين در اجراى اين فرمان، كوتاهى نمى كند، تعبير «أَوْحى» در اينجا به خاطر آن است كه: چنين سخن گفتن اسرارآميز، بر خلاف طبيعت زمين است و اين جز از طريق يك وحى الهى ممكن نيست.

بعضى گفته اند: منظور اين است كه، به زمين وحى مى كند: آنچه در درون دارد بيرون بريزد.

ولى، تفسير اول صحيح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

سپس مى فرمايد: «در آن روز مردم به صورت گروه هاى مختلف از قبرها خارج شده، در عرصه محشر وارد مى شوند، تا اعمالشان به آنها نشان داده شود»! (يَوْمَئِذ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ).

«أَشْتات» جمع «شَتّ» (بر وزن شط) به معنى متفرق و پراكنده است، اين اختلاف و پراكندگى، ممكن است به خاطر آن باشد كه، اهل هر مذهبى جداگانه وارد عرصه محشر مى شوند.

يا اهل هر نقطه اى از مناطق زمين جدا وارد مى شوند.

و يا اين كه: گروهى با صورت هاى زيبا و شاد و خندان، و گروهى با چهره هاى عبوس، تيره و تاريك در محشر گام مى نهند.

يا هر امتى همراه امام، رهبر و پيشوايشان هستند، همان گونه كه در آيه 71 سوره «اسراء» آمده: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناس بِإِمامِهِم: «روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم».و يا اين كه: مؤمنان، با مؤمنان، و كافران، با كافران محشور مى شوند.

جمع ميان اين تفسيرها كاملاً ممكن است; زيرا مفهوم آيه گسترده است.

«يَصْدُرُ» از ماده «صَدْر» (بر وزن صبر) به معنى خارج شدن شتران از آبگاه است كه به صورت انبوه و هيجان زده بيرون مى آيند، به عكس «ورود» كه به معنى داخل شدن آنها در آبگاه است و در اينجا كنايه از خروج اقوام مختلف از قبرها و آمدنشان در محشر براى حسابرسى است.

اين احتمال، نيز داده شده: منظور خروجشان از محشر، و حركت به سوى جايگاهشان در بهشت و دوزخ است.

معنى اول، با آيات گذشته تناسب بيشترى دارد.

منظور از جمله لِيُرَوا أَعْمالَهُمْ: «تا اعمالشان را به آنها نشان دهند» مشاهده جزاى اعمال است.

يا مشاهده نامه اعمال، كه هر نيك و بدى در آن ثبت است.

يا مشاهده باطنى، به معنى معرفت و شناخت چگونگى اعمالشان است.

و يا به معنى «تجسم اعمال» و مشاهده خود اعمال است.

تفسير اخير با ظاهر آيه از همه موافق تر است، و اين آيه، يكى از روشن ترين آيات بر مسأله تجسم اعمال محسوب مى شود، كه در آن روز اعمال آدمى به صورت هاى مناسبى تجسم مى يابد و در برابر او حضور پيدا مى كند، و همنشينى با آن مايه نشاط يا رنج و بلا است.

* * *

پس از آن، به سرانجامِ كارِ هر يك از اين دو گروه مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار، اشاره كرده، مى فرمايد: «پس كسى كه به اندازه سنگينى ذره اى كار خير انجام داده آن را مى بيند» (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ).

* * *

«و هر كس به اندازه سنگينى ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند»! (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ).

باز در اينجا تفسيرهاى مختلفى ذكر شده كه، آيا جزاى اعمال را مى بيند؟ يا نامه اعمال را مشاهده مى كند؟ و يا خود عمل را؟.

ظاهر اين آيات نيز تأكيد مجددى است بر مسأله «تجسم اعمال» و مشاهده خود عمل، اعم از نيك و بد در روز قيامت، كه حتى اگر سر سوزنى كار نيك يا بد باشد، در برابر صاحب آن مجسم مى شود و آن را مشاهده مى كند.

«مثقال» در لغت، هم به معنى ثقل و سنگينى آمده، و هم ترازوئى كه با آن سنگينى اشياء را مى سنجند، و در اينجا به همان معنى اول است.

براى «ذرّة» نيز در لغت و كلمات مفسران، تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده است: گاه به معنى مورچه كوچك، گاه گرد و غبارى كه وقتى دست را بر زمين بگذاريم و برداريم به آن مى چسبد، و گاه به معنى ذرات بسيار كوچك غبار كه در فضا معلق است و به هنگامى كه آفتاب از روزنه اى به اطاق تاريك مى تابد آشكار مى گردد، تفسير شده است.

مى دانيم: امروز كلمه «ذرّه» را به «اتم» نيز اطلاق مى كنند و «بمب اتمى» را «اَلْقُنْبُلَةُ الذَّرِّيَّة» مى گويند، «اتم» به قدرى كوچك است كه نه با چشم عادى، و نه با دقيق ترين ميكروسكوپ ها قابل مشاهده نيست، و تنها آثار آن را مشاهده مى كنند، و حجم و وزن آن با محاسبات علمى قابل سنجش است، و به قدرى كوچك است كه چند ميليون واحد آن، روى نوك سوزنى جاى مى گيرد!

مفهوم ذره هر چه باشد، منظور در اينجا كوچك ترين وزن ها است.

 

به هر حال، اين آيه از آياتى است كه پشت را مى لرزاند و نشان مى دهد: حسابرسى خداوند در آن روز، فوق العاده دقيق و حساس است، و ترازوهاى سنجش عمل در قيامت آن قدر ظريف است، كه حتى كوچك ترين اعمال انسانى را وزن مى كنند و به حساب مى آورند.

* * *


1 ـ «اذا» در اينجا شرطيه است، و در اين كه جزاى شرط چيست؟ احتمالات متعددى داده اند:

بعضى جزاى آن را «يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» مى دانند.

بعضى «يَوْمَئِذ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً».

و بعضى جزا را محذوف دانسته اند، به اين ترتيب كه مردم سؤال مى كردند: مَتَى السّاعَة: «قيامت كى واقع مى شود»؟ در جواب فرمود: هنگامى كه آن زلزله عظيم واقع شود يعنى در آن زمان قيامت رخ مى دهد.

2 ـ در صورت اول «اضافه» معنى عموم مى رساند، و در صورت دوم معنى عهد را.

3 ـ «زِلزال» (به كسر زاى) معنى مصدرى دارد، و «زَلزال» (به فتح زاى) معنى اسم مصدرى دارد، و اين وضع معمولاً در افعالى مى آيد كه به صورت مضاعف به كارى مى رود مانند: «صلصال» و «وسواس».

4 ـ «أثقال» جمع «ثقل» (بر وزن فكر) به معنى «بار» است، و بعضى آن را جمع «ثقل» (بر وزن عمل) به معنى وسائل خانه يا وسائل مسافر دانسته اند، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 649.

6 و 7 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 526.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 77، صفحه 384، حديث 59.

9 ـ «لئالى الاخبار»، جلد 5، صفحه 79 (چاپ جديد).

10 ـ «باء» در «بِأَنَّ» براى سببيت است و «لام» در «لَها» به معنى «الى» است، همان گونه كه در آيه 68 سوره «نحل» آمده است: «وَ أَوْحى رَبُّكَ اِلَى النَّحْلِ».

1 ـ دقت و سختگيرى در حسابرسى قيامت

 

نه تنها از آيات اخير اين سوره، كه از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود: در حسابرسى اعمال، در قيامت، فوق العاده دقت و موشكافى مى شود، در آيه 16 سوره «لقمان» مى خوانيم: يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَكُنْ في صَخْرَة أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّه إِنَّ اللّه لَطيفٌ خَبير:

«پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمان ها يا زمين پنهان گردد، خداوند آن را (در قيامت) براى حسابرسى مى آورد، خداوند دقيق و آگاه است».

«خردل» دانه بسيار كوچكى از گياه معروفى است كه، در كوچكى ضرب المثل مى باشد.

اين تعبيرات نشان مى دهد: در آن حسابرسى بزرگ، كوچك ترين كارها محاسبه مى شود، ضمناً، اين آيات، هشدار مى دهد: نه گناهان كوچك را كم اهميت بشمرند، و نه اعمال خير كوچك را، چيزى كه مورد محاسبه الهى قرار مى گيرد، هر چه باشد كم اهميت نيست.

لذا، بعضى از مفسران گفته اند: اين آيات زمانى نازل شد كه بعضى از ياران پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسبت به انفاق اموال كم بى اعتنا بودند، و مى گفتند: اجر و پاداش بر چيزهائى داده مى شود كه ما آن را دوست داريم، و اشياء كوچك چيزى نيست كه مورد علاقه ما باشد، و همچنين نسبت به گناهان كوچك بى اعتنا بودند، آيات نازل شد و آنها را به خيرات كوچك ترغيب كرد، و از گناهان كوچك بر حذر داشت.

* * *

2 ـ پاسخ به يك سؤال

 

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: مطابق اين آيات، انسان همه اعمال خود را در قيامت اعم از نيك و بد، كوچك و بزرگ مى بيند، اين معنى چگونه با آيات «احباط»، «تكفير»، «عفو» و «توبه» سازگار است؟ زيرا آيات «احباط» مى گويد: بعضى از اعمال مانند «كفر»، تمام «حسنات» انسان را از بين مى برد: «لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ»(1) و طبق آيات «تكفير» گاهى «حسنات»، «سيئات» را از بين مى برد: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات».(2)

و آيات «عفو» و «توبه» مى گويد: در سايه عفو الهى يا توبه كردن، گناهان محو مى شوند، اين مفاهيم چگونه با مسأله مشاهده تمام اعمال نيك و بد تطبيق مى كند؟

در پاسخ اين سؤال بايد به يك نكته توجه كرد و آن اين كه: دو اصل آيات فوق كه: انسان هر ذره اى از كار نيك و بد را مى بيند، به صورت يك قانون كلى است، و مى دانيم: هر قانون ممكن است استثناهائى داشته باشد، آيات «عفو»، «توبه»، «احباط» و «تكفير» در حقيقت به منزله استثناء از اين قانون كلى است.

پاسخ ديگر اين كه: در مورد «احباط» و «تكفير» در حقيقت موازنه و كسر و انكسارى رخ مى دهد، و درست مانند «مطالبات» و «بدهى ها» است، كه از يكديگر كسر مى شود، هنگامى كه انسان نتيجه اين موازنه را مى بيند در حقيقت تمام اعمال نيك و بد خود را ديده است، همين سخن در مورد «عفو» و «توبه» نيز جارى است; چرا كه عفو بدون لياقت و شايستگى صورت نمى گيرد، و توبه نيز خود يكى از اعمال نيك است.

بعضى در اينجا جواب ديگرى گفته اند، كه صحيح به نظر نمى رسد و آن اين كه: افراد كافر، نتيجه اعمال خوب خود را در اين دنيا مى بينند، همان گونه كه افراد مؤمن، كيفر اعمال بد خود را در اين جهان مى بينند.

ولى ظاهر اين است: آيات مورد بحث مربوط به قيامت است نه دنيا، به علاوه، اين كليت ندارد كه: هر مؤمن و كافرى نتيجه اعمالش را در دنيا ببيند.

* * *


1 ـ زمر، آيه 65.

2 ـ هود، آيه 114.

3 ـ جامع ترين آيات قرآن

 

از «عبداللّه بن مسعود» نقل شده است: محكم ترين آيات قرآن مجيد همين آيات «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ» مى باشد و از آن تعبير به «جامعه» مى كرد و به راستى ايمان عميق به محتواى آن كافى است كه انسان را در مسير حق وادارد، و از هر گونه شرّ و فساد بازدارد.

لذا، در حديثى آمده است: مردى خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد، عرض كرد: عَلِّمْنِى مِمّا عَلَّمَكَ اللّهُ: «از آنچه خداوند به تو تعليم داده به من بياموز».

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او را به مردى از يارانش سپرد، تا قرآن به او تعليم كند، و او سوره «اِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ» را تا به آخر به او تعليم داد، آن مرد از جا برخاست و گفت: همين مرا كافى است (و در روايت ديگرى آمده: تَكْفِيْنِى هذِهِ الآيَةُ: «همين يك آيه مرا كفايت مى كند»)!.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: او را به حال خود بگذار كه مرد فقيهى شد! (و طبق روايتى فرمود رَجَعَ فَقِيْهاً: «او فقيه شد و بازگشت»!) دليل آن هم روشن است; زيرا كسى كه مى داند اعمال ما حتى به اندازه يك «ذرّه» يا يك دانه «خردل» مورد محاسبه قرار مى گيرد، امروز به حساب خود مشغول مى شود، و اين بزرگ ترين اثر تربيتى روى او دارد.(1)

با اين حال، در روايت ديگرى از «ابو سعيد خدرى» آمده است: وقتى آيه «فَمَنْ يَعْمَلْ...» نازل شد، عرض كردم: اى رسول خدا آيا من همه اعمالم را مى بينم؟

فرمود: آرى.

گفتم: آن كارهاى بزرگ را؟

فرمود: بله.

گفتم: كارهاى كوچك كوچك را؟

فرمود: بله.

عرض كردم: «اى واى بر من! مادرم بنشيند و براى من عزادارى كند»!.

فرمود: «بشارت باد بر تو اى ابو سعيد! چرا كه «حسنات» به ده برابر حساب مى شود، تا هفتصد برابر، و خدا براى هر كس بخواهد آن را هم مضاعف مى كند.

و اما هر گناه به اندازه يك گناه مجازات دارد، يا خداوند عفو مى كند.

و بدان! احدى با عملش نجات نخواهد يافت! (جز اين كه كرم خدا شامل او گردد).

عرض كردم: حتى تو هم اى رسول خدا؟!

 

فرمود: حتى من، مگر اين كه خداوند مرا مشمول رحمتش سازد»!.(2)

خداوندا! جائى كه پيامبرت با آن عظمت تنها به عفو تو دل بسته است، تكليف ما روشن است.

پروردگارا! اگر اعمال ما معيار نجات ما باشد، واى به حال ما، و اگر كرم تو يار ما باشد، خوشا به حال ما؟!

بارالها! آن روز كه تمام اعمال كوچك و بزرگ در برابر ما مجسم مى شود، ما تنها به لطف عميم تو چشم دوخته ايم.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره زلزله(3)


1 ـ تفسير «روح البيان»، جلد 10، صفحه 495، همين مضمون در «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 650 آمده است.

2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 381.

3 ـ تصحيح: 12 / 3 / 1383.

سوره و العاديـات

 اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره و العاديات

 

در اين كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده است يا در «مدينه»؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، بسيارى آن را «مكّى» شمرده اند، در حالى كه جمعى آن را «مدنى» مى دانند.

كوتاه بودن مقطع آيات، تكيه بر سوگندها، و همچنين تكيه بر مسأله معاد، قرائنى است كه «مكّى» بودن سوره را تأييد مى كند.

ولى از سوى ديگر، مضمون سوگندهاى اين سوره كه تناسب زيادى با مسائل جهاد دارد ـ چنان كه انشاء اللّه مشروحاً بيان خواهد شد ـ و همچنين رواياتى كه مى گويد: اين سوره بعد از جنگ «ذات السَّلاسِل» نازل شده است. (جنگى كه در سال هشتم هجرت واقع شد و در آن گروه كثيرى از كفار به اسارت درآمدند، كه آنها را با طناب ها محكم بستند و لذا آن را «ذات السلاسل» ناميده اند، و شرح آن در تفسير آيات، به خواست خدا خواهد آمد) گواه بر «مدنى» بودن اين سوره است، حتى اگر سوگندهاى آغاز اين سوره را ناظر به حركت حجاج به سوى «منى» و «مشعر» بدانيم نيز، تناسب با «مدينه» دارد.

درست است كه مراسم حج، با اكثر شاخ و برگ هايش، در ميان عرب جاهلى نيز ـ به خاطر اقتدا به سنت ابراهيم ـ رواج داشت، ولى آنها چنان با خرافات آميخته شده بود، كه بعيد به نظر مى رسد قرآن، به آن سوگند ياد كرده باشد.

با توجه به مجموع اين جهات، ما «مدنى» بودن آن را ترجيح مى دهيم.

از آنچه گفتيم، ضمناً محتواى سوره نيز روشن شد كه:در آغاز، سوگندهاى بيدار كننده اى را ذكر مى كند.

بعد از آن، سخن از پاره اى از ضعف هاى نوع انسان همچون كفر، بخل و دنياپرستى به ميان مى آورد.

و سرانجام، با اشاره كوتاه و گويائى به مسأله معاد، و احاطه علمى خداوند به بندگان، سوره را پايان مى دهد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

 

در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ عَشْرَ حَسَنات، بِعَدَدِ مَنْ باتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ، وَ شَهِدَ جَمْعاً: «هر كس آن را تلاوت كند، به عدد هر يك از حاجيانى كه (شب عيد قربان) در «مزدلفه» توقف مى كنند و در آنجا حضور دارند، ده حسنه به او داده مى شود».(1)-(2)

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ وَ الْعادِياتِ وَ أَدْمَنَ قِرائَتَها بَعَثَهُ اللّهُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) يَوْمَ الْقِيامَةِ خاصَّةً، وَ كانَ فِي حُجْرِهِ وَ رُفَقائِهِ: «هر كس سوره و العاديات را بخواند، و بر آن مداومت كند، خداوند روز قيامت او را با اميرمؤمنان(عليه السلام) مبعوث مى كند، و در جمع او و ميان دوستان او خواهد بود».(3)

از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود: سوره «و العاديات» معادل نصف قرآن است.(4)

ناگفته پيدا است، اين همه فضيلت براى آنها است كه آن را برنامه زندگى خويش قرار مى دهند و به تمام محتواى آن ايمان دارند و عمل مى كنند.

1وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً

2فَالْمُورِياتِ قَدْحاً

3فَالْمُغيراتِ صُبْحاً

4فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً

5فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً

6إِنَّ الإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ

7وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ

8وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ

9أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ

10وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ

11إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذ لَخَبيرٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند.

 

2 ـ و به افروزندگان جرقه آتش.

3 ـ و به هجوم آوران سپيده دم.

4 ـ كه گرد و غبار به هر سو پراكندند.

5 ـ و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند.

6 ـ كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.

7 ـ و او خود (نيز) بر اين معنى گواه است!

8 ـ و او علاقه شديد به مال دارد!

9 ـ آيا نمى داند: در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند.

10 ـ و آنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد.

11 ـ در آن روز پروردگارشان از آنها كاملاً با خبر است؟!

 

شأن نزول:

در حديثى آمده است كه، اين سوره بعد از جنگ «ذات السلاسل» نازل شد و ماجرا چنين بود:

در سال هشتم هجرت، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خبر دادند: دوازده هزار سوار در سرزمين «يابس» جمع شده، با يكديگر عهد كرده اند: تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند، از پاى ننشينند!

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جمع كثيرى از ياران خود را به سركردگى بعضى از صحابه، به سراغ آنها فرستاد، ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه، بازگشتند، سرانجام، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، على (عليه السلام) را با گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت.

آنها به سرعت به سوى منطقه دشمن حركت كردند، به دشمن خبر رسيد كه على بن ابيطالب(عليه السلام) وارد منطقه شده، آنها براى مقابله حاضر شدند، امام(عليه السلام)نخست، اسلام را بر آنها عرضه داشت، ولى نپذيرفتند، و اظهار داشتند جز جنگ و كشتار به عمل ديگرى راضى نخواهيم شد، وعده نبرد فردا.

امام(عليه السلام) پذيرفت، و دستور داد نيروها اسب هاى خود را علف دهند، زين بر آنها نهند و آماده كارزار باشند، و صبحگاهان كه هنوز هوا تاريك بود، دشمن را در حلقه محاصره گرفته، به آنها حمله كردند و آنان را درهم شكستند، عده اى را كشتند، زنان و فرزندانشان را اسير، و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند.

سوره «و العاديات» نازل شد، در حالى كه هنوز سربازان اسلام به «مدينه» باز نگشته بودند، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن روز براى نماز صبح آمد، و اين سوره را در نماز، تلاوت فرمود، بعد از پايان نماز، اصحاب عرض كردند: اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم!.

فرمود: آرى، على(عليه السلام) بر دشمنان پيروز شد، و «جبرئيل» ديشب با آوردن اين سوره، به من بشارت داد.

چند روز بعد، على(عليه السلام) با غنائم و اسيران به «مدينه» وارد شد.(5)

بعضى معتقدند: اين يكى از مصاديق روشن آيه است، نه شأن نزول.

* * *


1 ـ «جَمع» يكى از نام هاى «مشعر الحرام» است، به خاطر اين كه مردم در آنجا مجتمع مى شوند، و يا نماز مغرب و عشا در آنجا بدون فاصله خوانده مى شود.

2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 527.

4 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 383.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 68 به بعد ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 528 و بعضى تواريخ ديگر.

سوگند به جهادگران بيدار!

 

گفتيم: اين سوره با سوگندهاى بيدارگرى آغاز شده، نخست مى فرمايد: «به اسبان دونده اى كه نفس زنان (به سوى ميدان جهاد) پيش رفتند سوگند» (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً).(1)

يا به شتران حاجيان كه از سرزمين «عرفات» به «مشعر الحرام» و از «مشعر» نفس زنان به سوى «منى» حركت مى كنند، سوگند.

«عاديات» جمع «عادية» از ماده «عَدْو» (بر وزن صبر) در اصل، به معنى گذشتن و جدا شدن است، خواه قلباً بوده باشد، كه آن را «عداوت» گويند، و يا در حركت خارجى، كه آن را «عدو» (دويدن) مى خوانند، و گاه در معاملات، كه آن را «عدوان» مى نامند، و در اينجا منظور همان دويدن با سرعت است.

«ضبح» (بر وزن مدح) به معنى صداى نفس هاى تند و سريع اسب است، كه هنگام دويدن از او به گوش مى رسد.

همان گونه كه در بالا اشاره كرديم، در تفسير اين آيه، دو نظر وجود دارد:

نخست اين كه: منظور سوگند به اسب هائى است كه با سرعت به سوى ميدان جهاد پيش مى روند، و از آنجا كه جهاد امر مقدسى است، اين حيوانات نيز در اين مسير مقدس، آن چنان ارزش پيدا مى كنند كه شايسته است سوگند به آنها ياد شود.

تفسير ديگر: سوگند به شترانى است كه در فريضه بزرگ «حج»، در ميان مواقف و اماكن مقدس به سرعت حركت مى كنند، و به همين دليل داراى قداستى هستند، شايسته سوگند.

در حديثى از «ابن عباس» نقل شده كه مى گويد: «در حجر اسماعيل در كنار خانه كعبه بودم، مردى آمد درباره آيه «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» از من سؤال كرد، من گفتم: منظور اسبانى است كه در راه جهاد حمله مى كنند، و شبانگاه به محل استراحت بازمى گردند، و سربازانى كه آتش روشن مى كنند و براى خود غذا درست مى كنند».

آن مرد از من دور شد و به سراغ على بن ابيطالب(عليه السلام) رفت، ـ كه در كنار «زمزم» بود ـ و از همين آيه از آن حضرت سؤال كرد.

فرمود: آيا از كسى قبل از من اين آيه را پرسيده اى؟

عرض كرد: آرى، از «ابن عباس» پرسيده ام، او گفته: منظور اسبانى است كه در راه جهاد حمله مى كنند.

فرمود: برو و او را صدا كن نزد من بيايد.

هنگامى كه خدمت حضرت رسيدم، فرمود: چرا مردم را به چيزى كه نمى دانى فتوا مى دهى؟ اولين غزوه در اسلام «بدر» بود و با ما جز دو اسب نبود: اسبى از «زبير» و اسبى از «مقداد»، چگونه «عاديات» به معنى «اسبان» است؟! نه، مقصود شترانى است كه از «عرفات» به «مشعر» و از «مشعر» به «منى» مى روند.

«ابن عباس» مى گويد: اين را كه شنيدم، از نظر خود بازگشتم و نظر اميرمؤمنان على(عليه السلام) را پذيرفتم.(2)

اين احتمال نيز وجود دارد: «عاديات» چون داراى معنى وسيعى است، هم اسبان مجاهدان را شامل مى شود، و هم شتران حاجيان را، و منظور از روايت فوق اين است كه، نبايد معنى آن را محدود به اسبان كرد; چرا كه اين معنى همه جا صادق نيست، مصداق واضح ترش شتران حجاج است.

اين تفسير از جهاتى مناسب تر به نظر مى رسد.

 

* * *

پس از آن مى افزايد: «سوگند به آنها كه جرقه هاى آتش افروختند» (فَالْمُورِياتِ قَدْحاً).

اسبان مجاهدانى كه چنان با سرعت به سوى ميدان نبرد حركت مى كنند، كه از اثر برخورد سُم آنها به سنگ هاى بيابان، جرقه ها مى پرد.

يا شترانى كه به سرعت به مواقف حج مى دوند و سنگ ها و ريگ ها از زير پاى آنها پريده و بر اثر برخورد به سنگ هائى ديگر، توليد جرقه مى كند.

يا طوائف و گروه هائى كه در مواقف حج براى تهيه غذا آتش مى افروزند.

يا كسانى است كه آتش جنگ و جهاد را برمى افروزند.

يا زبان هائى كه با بيان كوبنده خود آتش به دل دشمن مى زنند.

و يا كسانى است كه به گفته بعضى از مفسران، در انجام حاجات مردم تلاش مى كنند و مقصود خود را پيش مى برند، همان گونه كه آتش از سنگ آتش زنه بيرون مى آيد.

ولى اين احتمالات بسيار بعيد به نظر مى رسد و ظاهر آيه، همان دو تفسير نخست است.

«موريات» جمع «موريه» از ماده «ايراء» به معنى آتش افروختن و «قَدْح» به معنى زدن سنگ يا چوب و يا آهن و چخماق به يكديگر براى توليد جرقه است.

* * *

و در سومين سوگند مى فرمايد: «قسم به آنها كه با دميدن صبح بر دشمن حمله كردند» (فَالْمُغيراتِ صُبْحاً).

رسم عرب ـ چنان كه «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد ـ بر اين بوده: شبانگاه نزديك منطقه دشمن رفته، كمين مى كردند، تا صبحگاهان حمله كنند.

در شأن نزول اين آيات (يا يكى از مصداق هاى روشن آن) خوانديم: لشگريان اسلام به فرماندهى على(عليه السلام) از تاريكى شب استفاده كرده و به سوى ميدان نبرد پيش رفته اند، در نزديكى قبيله دشمن كمين كرده، صبحگاهان همچون صاعقه بر آنها يورش بردند، و پيش از آن كه دشمن بتواند عكس العملى از خود نشان دهد، قدرت آنها را در هم شكستند.

و اگر سوگندها را اشاره به شتران حاجيان بدانيم، منظور از اين آيه هجوم قافله هاى شتران در صبحگاهان عيد، از «مشعر» به «منى» است.

«مغيرات» جمع «مغيرة» از ماده «اغارة» به معنى هجوم و حمله به دشمن است، و از آنجا كه گاهى اين هجوم و حمله به منظور گرفتن اموال صورت مى گيرد، گاه اين واژه به معنى معمول در فارسى غارت كردن و گرفتن اموال ديگران، به كار مى رود.

بعضى گفته اند: در ماده اين لغت، هجوم و حمله با اسب نهفته شده است، ولى موارد استعمال آن به خوبى نشان مى دهد: اگر در آغاز، اين قيد وجود داشته، تدريجاً حذف گرديده است.

و اين كه: بعضى احتمال داده اند: منظور از «مغيرات» در اينجا «قبائل و طوائف مهاجم» است كه به سوى ميدان نبرد، و يا با عجله به سوى «منى» حركت مى كنند، بعيد به نظر مى رسد; چرا كه آيه «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» مسلماً توصيفى براى اسب ها يا شتران بود، نه صاحبان آنها، اين آيه نيز ادامه همان است.

* * *

آن گاه به يكى ديگر از ويژگى هاى اين مجاهدان و مركب هاى آنها اشاره كرده، مى افزايد: «آن چنان بر دشمن سريع هجوم مى بردند كه به سبب آن گرد و

غبار را به هر سو پخش كردند» (فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً).(3)

يا اين كه: بر اثر هجوم شتران حاجيان از «مشعر الحرام» به سوى «منى»، گرد و غبار از هر سو پراكنده مى شود.

«أَثَرْنَ» از ماده «اثاره» به معنى پراكندن «غبار» يا «دود» است، و گاه به معنى «به هيجان آوردن» نيز به كار رفته است، همچنين گاه به معنى پخش شدن امواج صوت در فضا آمده.

«نقع» (بر وزن نفع) به معنى «غبار» است، و اصل اين ماده به معنى فرو رفتن آب يا فرو رفتن در آب است، و از آنجا كه فرو رفتن در «غبار» نيز شباهت با آن دارد، اين كلمه، بر آن اطلاق شده، «نقيع» به آب راكد گفته مى شود.

* * *

و در آخرين ويژگى از ويژگى هاى آنها مى فرمايد: «آنها در همان بامداد در ميان دشمن ظاهر شدند» (فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً).(4)

حمله آنها چنان غافلگيرانه و برق آسا بود كه، در چند لحظه صفوف دشمن را از هم شكافته، به قلب آنها هجوم بردند، و جمعيت آنها را از هم متلاشى كردند، و اين نتيجه همان سرعت عمل و بيدارى و آمادگى و شهامت و شجاعت است.

و يا اشاره به ورود حاجيان از «مشعر» به قلب «منى» است.

بعضى نيز گفته اند: منظور، قرار دادن دشمن در حلقه محاصره است، ولى اين تفسير، در صورتى صحيح است كه جمله «فَوَسَطْنَ» با تشديد «سين» خوانده شود، در حالى كه قرائت مشهور چنين نيست، بنابراين، صحيح همان معنى اول است.

روى هم رفته، در يك جمع بندى نهائى به اينجا مى رسيم: سوگند به اسب هائى ياد شده كه نخست با سرعت، نفس زنان به سوى ميدان جهاد پيش مى روند، و سپس سرعت آنها بيشتر مى شود، آن چنان كه از ضربات سُم آنها بر سنگ ها جرقه هائى برمى خيزد و تاريكى شب را مى شكافد، و در مرحله بعد كه به نزديكى منطقه دشمن مى رسند، آنها را غافلگير ساخته، و هنگام روشن شدن هوا بر آنها هجوم مى برند، آن چنان هجومى كه گرد و غبار را در فضا پراكنده مى كند و سرانجام به قلب جمعيت دشمن وارد شده، صفوف آنها را از هم متلاشى مى كنند.

سوگند به اين اسب هاى پر قدرت!

سوگند به اين سواران شجاع!

سوگند به نفس هاى مركب هاى مجاهدان!

سوگند به آن جرقه هاى آتشين كه از سُم آنها برمى خيزد!

سوگند به آن هجوم غافلگيرانه شان!

سوگند به آن ذرات گرد و غبارى كه در فضا پخش مى كنند!.

و سرانجام سوگند به ورودشان در قلب صفوف دشمن و متلاشى كردن آنها و پيروزى درخشانشان!

گر چه تمام آنچه گفته شده، در معنى اين سوگندها نيامده، ولى در دلالت ضمنى كلام همه اينها جمع است.

و از اينجا روشن مى شود: جهاد آن چنان عظمتى دارد كه حتى نفس هاى اسب هاى مجاهدين شايسته سوگند است، همچنين جرقه هاى ناشى از برخورد سمشان با سنگ ها، و همچنين گرد و غبارى كه در فضا پخش مى كنند، آرى، گرد و غبار صحنه جهاد هم، پر ارزش و با عظمت است.

بعضى گفته اند: منظور از اين سوگندها احتمالاً، نفوسى است كه مى توانند كمالات خود را به ديگران منتقل سازند، و جرقه هاى دانش را با افكار خود ظاهر كنند، و بر هوا و هوس هجوم برند، و شوق الهى را در خود و ديگران پراكنده كنند، و سرانجام در قلب ساكنان عليين جاى گيرند.(5)

ولى پيدا است: اينها را نمى توان به عنوان تفسير آيات فوق پذيرفت، بلكه، اينها تشبيهاتى است كه به تناسب تفسير آيه به ذهن مى رسد.

* * *

بعد از اين سوگندهاى عظيم، به پاسخ قسم، يعنى چيزى كه سوگندها به خاطر آن ياد شده است پرداخته، مى فرمايد: «مسلماً انسان نسبت به نعمت هاى پروردگارش ناسپاس و بخيل است» (إِنَّ الإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ).

همان انسان تربيت نايافته، همان انسانى كه انوار معارف الهى و تعليمات انبيا بر قلبش نتافته، و بالاخره همان انسانى كه خود را تسليم غرائز و شهوات سركش نموده است، او مسلماً «ناسپاس» و «بخيل» است.

«كَنُود» به زمينى مى گويند كه چيزى از آن نمى رويد، و به انسان ناسپاس و بخيل نيز اطلاق مى شود.

مفسران براى «كَنُود» معانى زيادى گفته اند، «ابوالفتوح رازى» حدود پانزده معنى در اين زمينه نقل كرده است، ولى غالباً شاخ و برگ همان معنى اصلى است كه در بالا آورده ايم، از جمله اين كه:

1 ـ «كَنُود» كسى است كه مصائبش را با آب و تاب مى شمرد، ولى نعمت ها را فراموش مى كند.

2 ـ «كَنُود» كسى است كه نعمت هاى خدا را تنها مى خورد، و از ديگران منع مى كند، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَ تَدْرُونَ مَنِ الْكَنُودِ: «مى دانيد كنود كيست»؟! عرض شد: خدا و رسولش آگاه تر است.

فرمود: اَلْكَنُودُ الَّذِى يَأْكُلُ وَحْدَهُ، وَ يَمْنَعُ رِفْدَهُ، وَ يَضْرِبُ عَبْدَهُ: «كنود كسى است كه تنها غذا مى خورد، و از عطا و بخشش به ديگران خوددارى مى كند، و بنده زيردستش را مى زند».(6)

3 ـ «كَنُود»، كسى است كه در مشكلات و مصائب با دوستان خود هم دردى نمى كند.

4 ـ كسى كه خيرش بسيار كم است.

5 ـ كسى كه وقتى نعمتى به او برسد، از ديگران دريغ مى دارد و اگر گرفتار مشكلى گردد، ناشكيبائى و جزع مى كند.

6 ـ كسى كه نعمت هاى الهى را در معصيت صرف مى كند.

7 ـ كسى كه نعمت خدا را انكار مى كند.

ولى همان گونه كه گفتيم، همه اين معانى مصداق ها و شاخ و برگهاى همان ناسپاسى و بخل است.

تعبير به «انسان» در اين گونه موارد، به معنى انسان هاى شرور، هواپرست، سركش و طغيانگر است، و بعضى آن را به انسان كافر تفسير كرده اند، و گرنه مسلماً هر انسانى چنين نيست، بسيارند كسانى كه سپاسگزارى، عطا و بخشش با روحشان عجين شده، و از كفران و بخل بيزارند، همچنين انسان هائى كه در پرتو ايمان به خدا، از وادى خودخواهى و خودپرستى گام بيرون نهاده، و در آسمان معرفت اسماء و صفات پروردگار و تخلق به اخلاق الهى، به پرواز درآمده اند.

* * *

سپس مى افزايد: «خود او نيز بر اين معنى گواه است» (وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ).

چرا كه انسان نسبت به نفس خويش بصيرت دارد، و اگر صفات درونى خود را از هر كس بتواند پنهان كند، از خدا و وجدان خويش نمى تواند مخفى دارد، خواه به اين حقيقت اعتراف كند يا نه!

بعضى نيز گفته اند: ضمير در «اِنَّهُ» به «خدا» برمى گردد، يعنى خداوند گواه وجود صفت كنود در انسان است.

ولى، با توجه به آيات قبل و بعد كه ضمائر مشابه آن در اين آيات به انسان برمى گردد، اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد، هر چند بسيارى از مفسران اين تفسير را ترجيح داده اند.

اين احتمال نيز داده شده: منظور شهادت انسان بر گناهان و عيوب خود در قيامت است، چنان كه از بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود.

اين تفسير نيز در اينجا هيچ دليلى ندارد; زيرا آيه مفهوم گسترده اى دارد كه شهادت و گواهى او بر كفران و بخل خويش در اين دنيا را نيز شامل مى شود.

درست است گاهى انسان از شناخت خويش عاجز مى گردد، و به اصطلاح، وجدان خود را فريب مى دهد، و تسويل و تزيين شيطانى، صفات مذمومش را در نظرش زيبا جلوه گر مى سازد، ولى در خصوص مورد كفران و بخل، مطلب آن قدر واضح است كه نمى تواند بر آن پرده پوشى كند و وجدان خود را بفريبد.

* * *

باز در آيه بعد مى افزايد: «او علاقه شديدى به مال و ماديات دارد» (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ).(7)

و همين علاقه شديد و افراطى او به مال و ثروت، سبب بخل و ناسپاسى و كفران او مى شود.

البته «خير» معنى وسيعى دارد كه، هر گونه نيكى را شامل مى شود، و مسلماً علاقه به بسيارى از نيكى ها همچون علم، دانش، تقوا، بهشت و سعادت، مطلب مذمومى نيست كه قرآن با تعبير فوق از آن نكوهش كند، و لذا مفسران، آن را در اينجا به معنى «مال» تفسير كرده اند، كه هم قرينه مقام و آيه گذشته گواه بر آن است، و هم بعضى آيات ديگر قرآن، مانند آيه 180 سوره «بقره» كه مى فرمايد: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبين: «بر شما مقرر شده است كه اگر كسى از شما مالى از خود بگذارد، براى پدر و مادر و نزديكان وصيت كند».

مسلماً اطلاق «خير» بر «مال» به خاطر آن است كه: در حدّ ذات خود چيز خوبى است، و مى تواند وسيله انواع خيرات گردد، ولى انسان ناسپاس و بخيل آن را از هدف اصليش بازداشته، و در مسير خودخواهى و خودكامگى به كار مى گيرد.

* * *

آن گاه به صورت يك استفهام انكارى توأم با تهديد مى فرمايد: «آيا اين انسان ناسپاس و بخيل و دنياپرست نمى داند هنگامى كه تمام آنچه در قبرهاست زنده مى شوند...»؟ (أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ).

* * *

 

«و هنگامى كه آنچه در درون سينه ها از كفر، ايمان، اخلاص، ريا، كبر، غرور، تواضع و نيات خير و سوء است آشكار مى گردد» (وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ).

* * *

«در آن روز پروردگارشان از آنها و اعمال و نياتشان آگاه است و بر طبق آن به آنها كيفر مى دهد» (إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذ لَخَبيرٌ).

«بُعْثِرَ» از ماده «بعثرة» (بر وزن منقبة) در اصل، به معنى زير و رو كردن و بيرون آوردن و استخراج نمودن است، و از آنجا كه به هنگام احياى مردگان، قبرها زير و رو مى شود، و آنچه در درون آنها است ظاهر مى گردد، اين تعبير در آيات فوق در مورد رستاخيز به كار رفته است.

تعبير به «ما فِى الْقُبُور» (با توجه به اين كه «ما» معمولاً براى غير ذوى العقول مى آيد) يا به خاطر آن است كه: نظر به حالتى دارد كه هنوز مردگان خاكند.

و يا به خاطر ابهامى است كه بر آنها حاكم است، كه معلوم نيست چه اشخاصى هستند؟

تعبير به «قبور» (قبرها) منافاتى با اين ندارد كه گروهى از مردم اصولاً قبر ندارند، فى المثل در دريا غرق مى شوند، يا قبرشان بعد از مدتى از ميان مى رود و خاكهايشان متفرق مى شود; زيرا نظر به غالب مردم است كه داراى قبر هستند، به علاوه، قبر در اينجا مى تواند معنى وسيعى داشته باشد، يعنى: محلى كه خاك هاى انسان ها در آنجا قرار دارد، هر چند به صورت قبر معمولى نباشد.

«حُصِّلَ» از ماده «تحصيل» در اصل به معنى بيرون آوردن «مغز» از «پوست» است، همچنين به تصفيه معادن، و خارج كردن طلا و امثال آن از سنگ معدن اطلاق مى شود، سپس در معنى وسيعى، يعنى: مطلق استخراج و مجزا ساختن به كار رفته است، و در آيه مورد بحث، منظور جداسازى خير و شرّى است كه در دلها نهفته شده، اعم از ايمان و كفر، يا صفات حسنه و رذيله، و يا نيات خوب و بد، كه در آن روز آنها از يكديگر جدا و ظاهر و آشكار مى شود، و هر كس بر طبق آن به پاداش كيفر خود مى رسد.

همان گونه كه در آيه 9 سوره «طارق» آمده است: يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر: «در آن روز كه اسرار درون آشكار گردد».

تعبير به «يَومَئِذ» و تكيه بر اين معنى كه: خداوند «در آن روز» از اعمال و اسرار مكنون دل هاى آنها با خبر است، با اين كه مى دانيم: خدا هميشه از اين مسائل آگاه مى باشد، به خاطر آن است كه آن روز، روز جزا است، و آنها را بر اعمال و عقائدشان جزا مى دهد.

به گفته بعضى از مفسران: اين تعبير مانند آن است كه كسى در مقام تهديد به ديگرى مى گويد: سَأُعَرِّفُ لَكَ أَمْرَكَ: «به زودى عملت را به تو معرفى خواهم كرد» در حالى كه، امروز نيز امكان چنين معرفى موجود است، منظور آن است كه: نتيجه آن را به تو خواهم داد.

آرى، خداوند هميشه و در همه حال، از اسرار درون و برون به طور كامل آگاه است، ولى اثر اين آگاهى در قيامت و به هنگام پاداش و كيفر، ظاهرتر و آشكارتر مى گردد، و اين هشدارى است به همه انسان ها، كه اگر به راستى به آن ايمان داشته باشند، سدّ نيرومندى در ميان آنان و گناهان ايجاد مى كند، اعم از گناهان آشكار و پنهان، و گناهان برون و درون، و اثر تربيتى اين اعتقاد بر كسى پنهان نيست.

* * *


1 ـ در اينجا قاعدتاً بايد گفته شود: «وَ الْعادِياتِ عدواً» ولى از آنجا كه لازمه عدو (دويدن) نفس زدن مى باشد، به جاى آن «ضَبْحاً» گفته شده.

بعضى نيز گفته اند: آيه جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «وَ الْعادِياتِ يُضَبِّحْنَ ضَبْحاً».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 529، اين روايت را «قرطبى» نيز در تفسيرش آورده است (جلد 10، صفحه 7245).

3 ـ ضمير در «بِهِ» به «عَدْو» (دويدن) كه از جمله «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» استفاده مى شود بر مى گردد.

بنابراين، «باء» در آن به معنى «سببيت» است، يعنى به سبب اين دويدن، گرد و غبار فضا را پر مى كند.

بعضى نيز احتمال داده اند: به زمان يا مكانى بر گردد كه اين تاخت و تاز در آن انجام مى شود، بنابراين «باء» به معنى ظرفيت است، ولى صحيح همان معنى اول مى باشد.

4 ـ درباره مرجع ضمير «بِهِ» و معنى باء در اينجا، مطلب همان است كه در آيه سابق گفته شد.

5 ـ تفسير «بيضاوى»، صفحه 465.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 530.

7 ـ «لام» در «لِحُبِّ الْخَيْرِ» ممكن است «لام تعديه» باشد و يا «لام علت»، بنابر اول تفسيرش همان است كه در بالا آمد، و بنابر دوم مفهوم آيه چنين مى شود: «انسان به علت حبّ مال، بخيل است» ولى مسلماً تفسير اول مناسب تر است.

1 ـ رابطه سوگندهاى اين سوره و هدف آن

از سؤالاتى كه پيرامون اين سوره، مطرح مى شود اين است: چه ارتباطى ميان سوگند به اسب هاى مجاهدان و جمله «اِنَّ الاِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُود» وجود دارد؟ زيرا بررسى آيات قرآن به ما نشان مى دهد: همواره نوعى ارتباط در ميان قَسَم ها و مُقْسَمٌ بِه (آنچه به آن قسم ياد مى شود) موجود است و اصولاً بلاغت و فصاحت قرآن نيز چنين مطلبى را اقتضا مى كند.

درباره آيات مورد بحث، ممكن است رابطه چنين باشد كه، قرآن مى گويد: انسان هائى يافت مى شوند ايثارگر كه در مسير جهاد بى پروا پيش مى روند، و از هيچگونه فداكارى مضايقه ندارند، جان و مال خود را در راه خدا مى دهند، با اين حال، چگونه بعضى آن همه بخيل و ناسپاسند، و در برابر نعمت هاى حق نه حمد خدا مى گويند و نه در راه او ايثار مى كنند؟

درست است كه قَسَم به اسب ها خورده شده است، ولى مى دانيم اهميت آنها از اين نظر است كه، ابزارى براى مجاهدان هستند، در واقع سوگند به جهاد مجاهدان است (همچنين اگر سوگند به شتران حاجيان و زوّار خانه خدا باشد).

بعضى نيز گفته اند: ارتباط از اين رو حاصل مى شود كه، اين حيوانات در طريق رضاى حق به سرعت پيش مى روند، پس تو اى انسان! چرا تسليم او نيستى، تو كه اشرف مخلوقاتى، و شايسته ترى؟!

ولى مناسبت اول روشن تر است.

* * *

2 ـ آيا طبيعت انسان ناسپاسى و بخل است؟

ممكن است كسانى از جمله «اِنَّ الاِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُود» چنين استفاده كنند: حالت «كَنُود» بودن، يعنى ناسپاسى و بخل، جزء طبيعت همه انسان ها است، سپس اين سؤال پيش مى آيد: اين امر با وجدان بيدار و شعور فطرى كه انسان را دعوت به شكر منعم و ايثار مى كند، چگونه مى تواند سازگار باشد؟

نظير اين سؤال در آيات زيادى از قرآن مجيد كه انسان را با نقاط ضعف واضحى توصيف مى كند، مطرح مى شود.

در يك جا انسان «ظلوم و جهول» شمرده شده.(1)

در جاى ديگر، «هلوع» (كم ظرفيت).(2)

و در جاى ديگر، «يَؤُس و كفور» (مأيوس و ناسپاس).(3)

و در جاى ديگر، «طغيانگر»(4) توصيف شده است.

آيا به راستى، همه اين نقاط ضعف در طبيعت انسان نهفته است؟ با اين كه قرآن تصريح مى كند: خدا بنى آدم را گرامى داشته، و بر همه خلايق برترى بخشيده: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً».(5)

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: انسان داراى دو بُعد وجودى است، و به همين دليل، مى تواند در قوس صعوديش به «اعلى عليين» رسد، و در قوس نزوليش به «اسفل سافلين» كشيده شود.

اگر تحت تربيت مربيان الهى قرار گيرد، و از پيام عقل الهام پذيرد و خودسازى كند، مصداق «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» مى شود.

و اگر به ايمان و تقوا پشت كند، و از خط اولياى خدا خارج گردد، به صورت موجودى «ظلوم»، «كفار»، «يؤس»، «كفور»، «هلوع» و «كنود» درمى آيد.

و به اين ترتيب، هيچگونه تضادى در ميان اين آيات وجود ندارد، منتها هر كدام به يكى از ابعاد وجود انسان نگاه مى كند.

 

آرى، در درون فطرت انسان، ريشه تمام خوبى ها، نيكى ها، افتخارات و فضائل نهفته است، همان گونه كه انسان آمادگى براى نقطه مقابل اين فضائل نيز دارد، و لذا هيچ موجودى در عالم آفرينش در ميان قوس صعودى و نزوليش اين قدر فاصله نيست (دقت كنيد).

* * *


1 ـ احزاب، آيه 72.

2 ـ معارج، آيه 19.

3 ـ هود، آيه 9.

4 ـ علق، آيه 6.

5 ـ اسراء، آيه 70.

3 ـ عظمت جهاد!

در قرآن مجيد، سخن از مسأله جهاد و عظمت مجاهدان راه خدا بسيار به ميان آمده، ولى شايد در هيچ جا، مسأله، با اين عظمت ترسيم نشده است، كه حتى نفس زدن اسب هاى آنها، و جرقه هاى سُم اين ستوران و گرد و غبار ناشى از حركت سريع آنان، آن قدر با عظمت شناخته شده، كه مورد قسم قرار گرفته باشد.

مخصوصاً روى سرعت عمل آنها، كه يكى از مهمترين عوامل پيروزى در جنگ ها است، تكيه شده، و نيز روى اصل غافلگيرى، كه يكى ديگر از عوامل موفقيت در جنگ است، تكيه گرديده است.

و اينها همه آموزشى است در زمينه برنامه «جهاد».

قابل توجه اين كه: در شأن نزول اين سوره آمده است: على(عليه السلام) دستور داد: در تاريكى شب مركب ها را آماده كنند، خوراك لازم به آنها بدهند و زين بر آنها نهند و به حالت آماده باش كامل درآيند، هنگامى كه پرده تاريكى شب شكافته شد، فوراً نماز صبح را با ياران خود به جا آورد، و بلافاصله به دشمن حمله كرد، دشمن وقتى بيدار شد كه، زير دست و پاى اسب هاى مجاهدين اسلام قرار گرفته بود.

اين حمله سريع و غافلگيرانه، هم تعداد تلفات را به حداقل رساند، و هم در ساعاتى كوتاه به جنگ خاتمه داد، و جالب اين كه: همه اين مسائل در آيات اين سوره به طرز ظريفى منعكس شده است.

بديهى است، نه اسب، خصوصيت دارد، نه مسأله جرقه ناشى از برخورد سُم آنها به سنگ هاى بيابان، و نه گرد و غبار پاى آنها، آنچه موضوعيت دارد، مسأله جهاد، و سپس ابزار آن است، كه تمام وسائل جنگى امروز را شامل مى شود، همان گونه كه در آيه 60 سوره «انفال» در كنار «رباط الخيل» (اسب هاى ورزيده) سخن از «قوه» (نيرو) به صورت كلى به ميان آمده.

* * *

خداوندا! توفيق جهاد و ايثار در راه رضايت را به ما مرحمت كن!

پروردگارا! نفس سركش، تمايل به ناسپاسى و كفر دارد، ما را از خطرات آن حفظ فرما!

بارالها! تو از اسرار درون و برون همه كس آگاهى، و از اعمال ما باخبرى، با لطف و عنايت خود با ما رفتار كن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره و العاديات(1)


1 ـ پايان تصحيح: 14 / 3 / 1383.

سوره قارعـه

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 11 آيه است

 

محتواى سوره قارعه

اين سوره به طور كلى، از معاد و مقدمات آن، با تعبيراتى كوبنده، بيانى تكان دهنده، و انذار و هشدارى صريح و روشن، سخن مى گويد، و سرانجام انسان ها را به دو گروه تقسيم مى كند:

گروهى كه اعمالشان در ميزان عدل الهى سنگين است، و پاداششان زندگانى سراسر رضايت بخش در جوار رحمت حق!

و گروهى كه اعمالشان سبك و كم وزن است و سرنوشتشان آتش داغ و سوزان جهنم.

نام اين سوره يعنى «قارعة» از آيه اول آن گرفته شده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت آن همين بس كه، در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأ الْقارِعَةَ آمَنَهُ اللّهُ مِنْ فِتْنَةِ الدَّجّالِ أَنْ يُؤْمِنَ بِهِ، وَ مِنْ قَيْحِ جَهَنَّمَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنْ شاءَ اللّهُ: «كسى كه سوره «قارعه» را بخواند خداوند متعال او را از فتنه «دجّال» و ايمان آوردن به او، حفظ مى كند، و او را در قيامت از چرك جهنم دور مى دارد ان شاء اللّه».(1)

 

* * *

1الْقارِعَةُ

2مَا الْقارِعَةُ

3وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ

4يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ

5وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ

6فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ

7فَهُوَ في عيشَة راضِيَة

8وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ

9فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ

10وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ

11نارٌ حامِيَةٌ

 

ترجمه:

 

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آن حادثه كوبنده.

2 ـ و چه حادثه كوبنده اى!

3 ـ و تو چه مى دانى كه حادثه كوبنده چيست؟! (آن حادثه همان روز قيامت است)!

4 ـ روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده خواهند بود.

5 ـ و كوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد!

6 ـ اما كسى كه (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگين است.

7 ـ در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود!

8 ـ و اما كسى كه ترازوهايش سبك است.

9 ـ پناهگاهش «هاويه» (دوزخ) است!

10 ـ و تو چه مى دانى «هاويه» چيست؟!

11 ـ آتشى است سوزان!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 530.

حادثه كوبنده!

در اين آيات كه در وصف قيامت است، نخست مى فرمايد: «آن حادثه كوبنده»... (الْقارِعَةُ).

* * *

«چه حادثه كوبنده اى است»!! (مَا الْقارِعَةُ).

* * *

«و تو چه مى دانى كه حادثه كوبنده چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ).

«قارعة» از ماده «قرع» (بر وزن فرع) به معنى كوبيدن چيزى بر چيزى است، به گونه اى كه صداى شديدى از آن برخيزد، تازيانه و چكش را نيز به همين مناسبت «مِقْرَعَة» گويند، بلكه به هر حادثه مهم و سخت «قارعة» گفته مى شود، (تاء تانيث در اينجا ممكن است اشاره به تأكيد باشد).

با تعبيراتى كه در آيه دوم و سوم، آمده كه حتى به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گويد: تو چه مى دانى آن حادثه سخت و كوبنده چيست؟ روشن مى شود: اين حادثه كوبنده به قدرى عظيم است، كه ابعادش به فكر هيچ كس نمى رسد.

بسيارى از مفسران گفته اند: «قارعة» يكى از نام هاى قيامت است، ولى درست روشن نساخته اند كه:

آيا اين تعبير اشاره به مقدمات قيامت مى باشد؟ كه عالم دنيا درهم كوبيده مى شود، خورشيد و ماه تاريك مى گردد، و درياها برافروخته مى شود، اگر چنين باشد، انتخاب نام «قارعة» براى اين حادثه دليلش روشن است.

و يا اين كه: منظور مرحله دوم، يعنى مرحله زنده شدن مردگان، و طرح نوين در عالم هستى است، و تعبير به «كوبنده» به خاطر آن است كه، وحشت و خوف و ترس آن روز، دل ها را مى كوبد.

آياتى كه بعد از آن آمده، بعضى تناسب با حادثه تخريب جهان دارد، و بعضى متناسب با زنده شدن مردگان، ولى روى هم رفته، احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند در اين آيات، هر دو حادثه پشت سر يكديگر ذكر شده است (مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن كه از قيامت خبر مى دهد).

* * *

آن گاه، در توصيف آن روز عجيب مى گويد: «همان روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده، حيران و سرگردان به هر سو مى روند» (يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ).

 

«فَراش» جمع «فراشة» بسيارى آن را به معنى «پروانه» مى دانند و بعضى نيز آن را به معنى «ملخ» تفسير كرده اند، و ظاهراً اين معنى از آيه 7 سوره «قمر» كه مردم را در آن روز به ملخ هاى پراكنده تشبيه مى كند گرفته شده: «كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُّنْتَشِرٌ» و گرنه معنى لغوى آن همان «پروانه» است.

به هر حال، تشبيه به «پروانه» به خاطر آن است كه، پروانه ها معمولاً خود را ديوانهوار به آتش مى افكنند و مى سوزانند، بدكاران نيز خود را در آتش جهنم مى افكنند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: تشبيه به «پروانه» اشاره به حيرت و سرگردانى خاصى است كه در آن روز بر همه انسان ها مستولى مى شود.

و اگر «فراش» به معنى ملخ ها باشد، تشبيه مزبور به خاطر اين است كه مى گويند: بسيارى از پرندگان به هنگام حركت دسته جمعى، در مسير معينى پرواز مى كنند، جز ملخ ها، كه در حركت گروهى مسير مشخصى ندارند و هر كدام به سوئى پيش مى روند!

باز اين سؤال در اينجا مطرح است: اين حيرت، سرگردانى، پراكنده گى، وحشت و اضطراب، بر اثر حوادث هولناك پايان جهان است، و يا آغاز قيامت و حشر و نشر؟

پاسخ اين سؤال از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود.

* * *

پس از آن، به سراغ يكى ديگر از اوصاف آن روز رفته، مى افزايد: «و كوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد» (وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ).

«عِهْن» (بر وزن ذهن) به معنى پشم رنگ شده است.

و «مَنْفُوش» از ماده «نفش» (بر وزن نقش) به معنى گستردن پشم است كه معمولاً به وسيله ابزار مخصوصِ حلاجى و زدن پشم، انجام مى گيرد.

سابقاً گفته ايم: طبق آيات مختلف قرآن، كوه ها در آستانه قيامت نخست به حركت درمى آيند، بعد درهم كوبيده و متلاشى مى گردند و سرانجام به صورت غبارى در آسمان درمى آيند كه در آيه مورد بحث، آن را به پشم هاى رنگين حلاجى شده تشبيه كرده است، پشم هائى كه همراه تندباد حركت كنند و تنها رنگى از آنها نمايان باشد، و اين آخرين مرحله متلاشى شدن كوه ها است.

اين تعبير ممكن است اشاره به رنگ هاى مختلف كوه ها نيز باشد; چرا كه كوه هاى روى زمين هر كدام رنگ خاصى دارند.

به هر حال، اين جمله گواه بر آن است كه: آيات فوق از مراحل نخستين قيامت، يعنى مرحله ويرانى و پايان جهان سخن مى گويد.

* * *

بعد از آن، به مرحله حشر و نشر و زنده شدن مردگان و تقسيم آنها به دو گروه پرداخته، مى فرمايد: «اما كسى كه ترازوهاى عملش سنگين است»... (فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ).

* * *

«او در يك زندگى سراسر رضايت بخش خواهد بود» (فَهُوَ في عيشَة راضِيَة).

* * *

«و اما كسى كه ترازوهايش سبك است»... (وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ).

* * *

«جايگاه و پناهگاهش دوزخ است» (فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ).

* * *

«و تو چه مى دانى هاويه و دوزخ چيست»؟! (وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ).(1)

* * *

«آتشى است سوزان»! (نارٌ حامِيَةٌ).

«مَوازِين» جمع «ميزان» به معنى وسيله سنجش است، اين واژه نخست در وزن هاى مادى به كار رفته، پس از آن در موازين و مقياس هاى معنوى نيز استعمال شده است.

بعضى معتقدند: اعمال انسان در آن روز به صورت موجودات جسمانى و قابل وزن درمى آيد، و راستى آنها را با ترازوهاى سنجش اعمال مى سنجند.

اين احتمال نيز داده شده كه: خودِ نامه اعمال را وزن مى كنند، اگر اعمال صالحى در آن نوشته شده است، سنگين است و گرنه سبك وزن، يا بى وزن است.

ولى، ظاهراً نيازى به اين توجيهات نيست، ميزان حتماً به معنى ترازوى ظاهرى كه داراى كفه هاى مخصوص است نمى باشد، بلكه به هر گونه وسيله سنجش اطلاق مى شود، چنان كه در حديثى مى خوانيم: اِنَّ أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِيْنَ وَ الأَئِمَّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ(عليهم السلام) هُمُ الْمَوازِيْنُ: «اميرمؤمنان و امامان از دودمانش ترازوهاى سنجشند».(2)

و در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) آمده: ـ وقتى از معنى «ميزان» از او سؤال كردند ـ در پاسخ فرمود: اَلْمِيْزانُ الْعَدْلُ!: «ترازوى سنجش همان عدل است».(3)

به اين ترتيب، وجود اولياء اللّه يا قوانين عدل الهى، مقياس هائى هستند كه انسان ها و اعمالشان را بر آنها عرضه مى كنند، وزنشان به همان اندازه است كه با آنها شباهت و مطابقت دارند!

روشن است: منظور از «سبكى» و «سنگينى» ميزان، به معنى سنگينى خود ترازوهاى سنجش نيست، بلكه وزن چيزهائى است كه با آن مى سنجند.

ضمناً، تعبير به «موازين» به صورت صيغه جمع، به خاطر آن است كه، اولياى حق و قوانين الهى، هر كدام يكى از ميزان هاى سنجشند، و از اين گذشته، تنوع صفات و اعمال آدمى ايجاب مى كند، هر كدام را با ميزانى بسنجند، و الگوها و ترازهاى سنجش متفاوت باشد.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «ميزان در قرآن مجيد، گاهى به صورت مفرد، و گاه به صورت جمع آمده، در صورت اول، ناظر به كسى است كه حساب مى كند، يعنى خداوند يكتا، و در صورت دوم، ناظر به حساب شوندگان است».

بعضى از مفسران نيز گفته اند: «موازين» جمع «موزون» است، يعنى عملى كه آن را وزن مى كنند، بنابراين سنگين و سبك بودن موازين، به معنى سنگين و سبك بودن خود اعمال است، نه سبك و سنگين بودن ترازوها.(4)

البته، نتيجه هر دو يكى است، ولى از دو راه مختلف.(5)

تعبير به عِيْشَة راضِيَة: «زندگى خشنود» تعبير بسيار جالب و رسائى است از زندگى پر نعمت و سراسر آرامش بهشتيان در قيامت، اين زندگى آن قدر رضايت بخش است، كه گوئى خودش «راضى» است، يعنى به جاى اين كه «مرضية» گفته شود، براى تأكيد هر چه بيشتر، به جاى اسم مفعول، «اسم فاعل» به كار رفته است.(6)

و اين امتياز بزرگ، مخصوص زندگى آخرت است; چرا كه زندگى دنيا هر قدر مرفه، پر نعمت، توأم با امن و امان و رضايت و خشنودى باشد، باز از عوامل ناخشنودى خالى نيست، تنها زندگى آخرت است كه سراسر رضايت، خشنودى، آرامش، امنيت و مايه جمعيت خاطر مى باشد.

تعبير به «أُمّ» در جمله «فَأُمُّهُ هاوِيَة» به خاطر اين است كه: «أُمّ» به معنى «مادر» است، و مى دانيم: مادر پناهگاهى است براى فرزندان كه در مشكلات به او پناه مى برند، و نزد او مى مانند، و در اينجا اشاره به اين است كه: اين گنهكاران خفيف الميزان، محلى براى پناه گرفتن جز دوزخ نمى يابند، واى به حال كسى كه پناهگاهش «جهنم» باشد!

بعضى نيز گفته اند: معنى «أُمّ» در اينجا «مغز» است; زيرا عرب به مغز سر «أُمُّ الرّأْس» مى گويد، بنابراين معنى آيه چنين مى شود: آنها را با سر در جهنم مى افكنند، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد; زيرا در اين صورت آيه بعد: وَ ما أَدْراكَ ماهِيَه: «تو چه مى دانى آن چيست»؟، مفهوم درستى نخواهد داشت.

«هاوِيَة» از ماده «هُوِىّ» به معنى افتادن و سقوط كردن است، و آن يكى از نام هاى «دوزخ» مى باشد; چرا كه گنهكاران در آن سقوط مى كنند، و نيز اشاره به عمق آتش دوزخ است.

و اگر «أُمّ» را در اينجا به معنى «مغز» بگيريم، «هاوية» به معنى سقوط كننده مى باشد، ولى تفسير اول صحيح تر و مناسب تر به نظر مى رسد.

«حامِيَة» از ماده «حَمْى» (بر وزن نفى) به معنى شدت حرارت است و «حامية» در اينجا اشاره به سوزندگى فوق العاده آتش دوزخ است.

به هر حال، اين جمله كه مى فرمايد: «تو چه مى دانى هاويه چيست؟ هاويه آتش سوزان است»، تأكيدى است بر اين معنى كه، عذاب قيامت و آتش دوزخ فوق تصور همه انسان ها است.

* * *


1 ـ «ما هِيَهْ» در اصل «ماهِىَ» بوده، سپس «هاء سكت» به آن الحاق شده است.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 251.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 5.

4 ـ اين معنى را «زمخشرى» در «كشّاف» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و «ابوالفتوح رازى» در تفسيرش به عنوان يكى از دو احتمال در معنى «موازين» ذكر كرده اند.

5 ـ در اين زمينه شرح بيشترى در ذيل آيات 8 و 9 سوره «اعراف»، جلد 6، صفحه 90، و همچنين ذيل آيه 105 «كهف»، جلد 12، صفحه 567، و ذيل آيه 102 سوره «مؤمنون»، جلد 14، صفحه 328، ذكر كرده ايم.

6 ـ بعضى نز «راضية» را به معنى (ذات رضا) دانسته اند، يا اين كه چيزى در تقدير مى گيرند، و مى گويند: منظور رضايت صاحبان آنها است، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر شد از همه مناسب تر است.

اسباب سنگينى ميزان اعمال

بدون شك، ارزش همه اعمال نيك و صالحات يكسان نيست، و با هم تفاوت زيادى دارند، به همين جهت، در روايات مختلف اسلامى، روى پاره اى از اعمال خير، تكيه بيشترى شده است، و آنها را اسباب سنگينى ميزان و ترازوى عمل در قيامت شمرده اند.

از جمله در حديثى، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه: در تفسير «لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ» فرمود: يَعْنِى بِوَحْدانِيَّتِهِ، لا يَقْبَلُ اللّهُ الأَعْمالَ اِلاّ بِها، وَ هِىَ كَلِمَةُ التَّقْوى يَثْقُلُ اللّهُ بِهَا الْمَوازِيْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ:

«لا اله الا اللّه اشاره به وحدانيت خداوند است و هيچ عملى بدون آن پذيرفته نمى شود، و اين، كلمه تقوا است، كه ترازوى سنجش اعمال را در قيامت سنگين مى كند».(1)

در حديث ديگرى، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره شهادت به وحدانيت خداوند و نبوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: خَفَّ مِيزانٌ تُرْفَعانِ مِنْهُ وَ ثَقُلَ مِيزانٌ تُوضَعانِ فِيه: «ترازوى سنجشى كه شهادتين از آن برداشته شود، سبك است، و ميزانى كه شهادتين در آن گذارده شود، سنگين است».(2)

و در حديثى، از امام باقر(عليه السلام) يا امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ما فِي الْمِيزانِ شَيْءٌ أَثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد: «در ميزان عمل، چيزى سنگين تر از درود فرستادن بر محمّد و آل محمّد نيست».

و در ذيل روايت مى فرمايد: «افرادى در قيامت در پاى ميزان عمل قرار مى گيرند كه كفه اعمالشان سبك است، سپس درود بر محمّد و آل محمّد را در آن مى نهند و سنگين مى شود».(3)

جالب اين كه: در حديثى، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ كانَ ظاهِرُهُ أَرْجَحَ مِنْ باطِنِهِ خَفَّ مِيزانُهُ!: «هر كس ظاهرش از باطنش بهتر باشد، ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود»!.(4)

اين بحث را با سخنى از «سلمان فارسى» كه در حقيقت، چكيده وحى و سنت است، پايان مى دهيم، در اين كلام مى خوانيم: «كسى از طريق تحقير، به سلمان گفت: تو كيستى؟ و چيستى؟ ارزشى ندارى، «سلمان» در پاسخ گفت:

أَمّا أَوَّلِي وَ أَوَّلُكَ فَنُطْفَةٌ قَذِرَةٌ وَ أَمّا آخِرِي وَ آخِرُكَ فَجِيفَةٌ مُنْتِنَةٌ فَإِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ، وَ نُصِبَتِ الْمَوازِينُ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ الْكَرِيمُ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ اللَّئِيمُ:

«اما آغاز وجود من و تو نطفه آلوده اى بوده، و پايان من و تو مردارى گنديده بيش نيست، هنگامى كه روز قيامت فرا رسد و ترازوهاى سنجش اعمال نصب گردد، هر كس ترازوى عملش سنگين بود، شريف و بزرگوار است، و هر كس ترازوى عملش سبك بود، پست و لئيم است».(5)

* * *

 

خداوندا! ترازوى عمل ما را با محبت محمّد و آل محمّد سنگين فرما!

پروردگارا! وصول به «عيشة راضية» جز با لطف تو ميسور نيست، خودت در اين راه به ما كمك كن!

بارالها! آتش دوزخت سخت سوزان است و ما را تاب تحمل نيست، آن را با آب مرحمت و كرمت بر ما خاموش گردان!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره قارعه(6)


1 و 2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 659، حديث 12 و 8.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 659، حديث 7.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 660، حديث 13.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 660، حديث 14

6 ـ تصحيح: 15 / 3 / 1383.

سوره تكـاثر

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 8 آيه است

محتواى سوره تكاثر

بسيارى از مفسران معتقدند: اين سوره در «مكّه» نازل شده، بنابراين سخنى كه درباره تفاخر در آن آمده، قاعدتاً مربوط به قبائل قريش است كه با امور موهومى بر يكديگر فخر و مباهات مى كردند.

ولى بعضى ـ مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» ـ معتقدند: در «مدينه» نازل شده، و آنچه از تفاخر در آن آمده، ناظر به يهود يا دو طائفه از انصار است، ولى مكى بودن سوره با توجه به شباهت زيادى كه با سوره هاى «مكّى» دارد، صحيح تر به نظر مى رسد.

محتواى اين سوره در مجموع، نخست، سرزنش و ملامت افرادى است كه بر اساس يك سلسله مطالب موهوم بر يكديگر تفاخر مى كردند.

پس از آن، هشدارى نسبت به مسأله معاد، قيامت و آتش دوزخ.

و سرانجام، هشدارى در زمينه مسأله سؤال و بازپرسى از نعمت ها مى دهد.

نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

و در فضيلت تلاوت آن، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَها لَمْ يُحاسِبْهُ اللّهُ بِالنَّعِيمِ الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيْهِ فِي دارِ الدُّنْيا، وَ أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ كَأَنَّما قَرَأَ أَلْفَ آيَة:

«كسى كه آن را بخواند، خداوند در برابر نعمت هائى كه در دنيا به او داده، او را مورد حساب قرار نمى دهد و پاداشى به او داده مى شود كه گوئى هزار آيه قرآن را تلاوت كرده است».(1)

و در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «خواندن اين سوره در نمازهاى فريضه و نافله، ثواب شهادت شهيدان دارد».(2)

بديهى است، اين همه ثواب از آن كسى است كه آن را بخواند و در برنامه زندگى به كار گيرد، و روح و جان خود را هماهنگ با آن سازد.

* * *

1أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ

2حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ

3كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

4ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

5كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ

6لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ

7ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ

8ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعيمِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته است.

2 ـ تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و به آن قبور افتخار كرديد).

 

3 ـ چنين نيست (آرى) به زودى خواهيد دانست!

4 ـ باز چنان نيست; به زودى خواهيد دانست.

5 ـ قطعاً چنان نيست; اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد)!

6 ـ قطعاً شما جهنم را خواهيد ديد!

7 ـ سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.

8 ـ سپس در آن روز (همه شما) از نعمت هائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد!

 

شأن نزول:

همان گونه كه اشاره كرديم، مفسران معتقدند: اين سوره درباره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند، و با كثرت نفرات و جمعيت، يا اموال و ثروت خود، بر يكديگر مباهات مى نمودند، تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله، به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند!.

ولى، بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل «قريش» در «مكّه» مى دانند، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» و بعضى تفاخر «يهود» را بر ديگران، هر چند «مكّى» بودن آن صحيح تر به نظر مى رسد.

اما، مسلّم است كه اين شان نزول ها هر چه باشد، هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 532.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 532 (با تلخيص).

بلاى تكاثر و تفاخر!

در اين آيات، نخست با لحنى ملامت بار مى فرمايد: «تفاخر و مباهات بر يكديگر، شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشت» (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ).

* * *

«تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد، و قبور مردگان خود را برشمرديد» (حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ).

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است: «تكاثر» و «تفاخر» آن چنان آنها را به خود مشغول داشته، كه تا لحظه ورود در قبر نيز ادامه دارد.

ولى معنى اول با تعبير «زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» و همچنين شأن نزول ها و خطبه «نهج البلاغه» كه به خواست خدا بعداً به آن اشاره مى شود، سازگارتر است.

«أَلْهاكُم» از ماده «لهو» به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف و كارهاى مهم است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «لهو» چيزى است كه انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمى دارد.

«تكاثر» از ماده «كثرت» به معنى تفاخر، مباهات و فخرفروشى بر يكديگر است.(1)

«زُرْتُم» از ماده «زيارة» و «زَوْر» (بر وزن قول) در اصل، به معنى قسمت بالاى سينه است، سپس به معنى ملاقات كردن و روبرو شدن به كار رفته است، و «زَوَر» (بر وزن سفر) به معنى كج شدن قسمت بالاى سينه است، و از آنجا كه دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن، «زُور» (بر وزن كور) اطلاق مى شود.

«مَقابِر» جمع «مقبرة» به معنى محل قبر ميت است، و زيارت كردن مقابر در اينجا يا كنايه از مرگ است، (طبق بعضى از تفاسير) و يا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شماره كردن و تفاخر نمودن (طبق تفسير مشهور).

و همان گونه كه گفتيم: معنى دوم صحيح تر به نظر مى رسد، و يكى از شواهد آن سخنى است كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين زمينه در «نهج البلاغه» آمده است كه بعد از تلاوت «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود: يا لَهُ مَراماً ما أَبْعَدَهُ؟ وَ زَوْراً ما أَغْفَلَهُ؟ وَ خَطَراً ما أَفْظَعَهُ؟

لَقَدْ اِسْتَخلَوا مِنْهُمْ أَىَّ مُدَّكِر وَ تَناوَشُوهُمْ مِنْ مَكان بَعِيْد.

أَ فَبِمَصارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟ أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْكى يَتَكاثَرُونَ؟ يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْساداً خَوَتْ، وَ حَرَكات سَكَنَتْ؟

وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً!:

«شگفتا! چه هدف بسيار دورى؟ و چه زيارت كنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوائى؟!

به ياد استخوان پوسيده كسانى افتاده اند كه سال ها است خاك شده اند، آن هم چه يادآورى؟ با اين فاصله دور، به ياد كسانى افتاده اند كه سودى به حالشان ندارند.

آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى كنند؟ و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين، خود را بسيار مى شمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.

اين اجساد پوسيده، اگر مايه عبرت باشند، سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند»!.(2)

اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كرديم، به قدرى تكان دهنده، گويا و صريح است، كه «ابن ابى الحديد معتزلى» مى گويد: من به كسى كه همه امت ها به او سوگند ياد مى كنند، قسم مى خورم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه اى پديد آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، هرگز نشده كه در آن تأمل كنم، جز اين كه در آن حال به ياد مرگ خانواده، بستگان و دوستانم افتاده ام و درست برايم مجسم شده كه: من، همانم كه امام(عليه السلام) توصيف فرموده است.

چقدر واعظان، خطبا، گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش فرا داده ام! و در سخنان آنها دقت كرده ام، ولى در هيچ يك تأثير سخن امام(عليه السلام) را نيافته ام!.

اين تأثيرى كه سخن او در قلب من مى گذارد، يا از ايمانى سرچشمه مى گيرد كه به گوينده آن تعلق دارد، و يا نيت، يقين و اخلاص او سبب شده است كه اين چنين در ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود».(3)

وى در قسمت ديگرى از سخنانش مى گويد: يَنْبَغِى لَوْ اِجْتَمَعَ فُصَحاءُ الْعَرَبِ قاطِبَةً فِى مَجْلِس وَ تَلى عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْجُدُوا لَهُ!: «سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند».

و در همين جا اشاره به گفتار «معاويه» درباره فصاحت اميرمؤمنان على(عليه السلام)مى كند كه مى گويد: وَ اللّهِ ما سَنَّ الْفَصاحَةَ لِقُرَيْش غَيْرُهُ: «به خدا هيچ كس فصاحت را براى قريش غير او پايه گذارى نكرد»!

* * *

در آيه بعد، آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده، مى فرمايد:

«چنين نيست كه شما مى پنداريد و با آن تفاخر مى كنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر موهوم خود را خواهيد دانست» (كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).

* * *

باز براى تأكيد مى افزايد: «سپس چنين نيست كه شما مى پنداريد، به زودى خواهيد دانست» (ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ).

جمعى از مفسران اين دو آيه را تكرار و تأكيد يك مطلب دانسته اند، كه هر دو به صورت سربسته از عذاب هائى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است، خبر مى دهد.

در حالى كه بعضى ديگر، اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مى شود دانسته اند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت.

در حديثى، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: ما زِلْنا نَشُكُّ فِى عَذابِ الْقَبْرِ حَتّى نَزَلَتْ أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، اِلى قَوْلِهِ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، يُرِيْدُ فِى الْقَبْرِ، ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، بَعْدَ الْبَعْثِ:

«گروهى از ما پيوسته درباره عذاب قبر در شك بودند، تا اين كه سوره «الهاكم التكاثر» نازل شد، تا آنجا كه فرمود: «كلا سوف تعلمون» منظور از آن عذاب قبر است، سپس فرمود: «ثم كلا سوف تعلمون» منظور عذاب قيامت است».(4)

در تفسير «كبير فخر رازى» اين مطلب از يكى از ياران على(عليه السلام) به نام «زر بن جيش» نقل شده كه مى گويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم، تا از على(عليه السلام)شنيديم كه مى فرمود: «اين آيه دليل بر عذاب قبر است».(5)

* * *

سپس مى فرمايد: «اين چنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مى پنداريد اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مى دانستيد هرگز به سراغ اين امور نمى رفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمى كرديد» (كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ).(6)

* * *

باز براى تأكيد و انذار بيشتر مى افزايد: «شما قطعاً جهنم را خواهيد ديد» (لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ).

* * *

«سپس با ورود در آن، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد» (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ).

* * *

«سپس در آن روز همه شما قطعاً از نعمت هائى كه داشته ايد سؤال خواهيد شد» (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعيمِ).

بايد در آن روز، روشن سازيد كه اين نعمت هاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده ايد؟ و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته ايد، يا نعمت ها را ضايع ساخته، هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟

* * *


1 ـ در استعمالات روزمره فارسى «تكاثر» به معنى ثروت اندوزى استعمال مى شود، در حالى كه اين معنى در ريشه لغوى آن نيست، ولى در بعضى از روايات كه بعداً به آن اشاره مى كنيم، چنين استعمالى آمده است.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 221.

3 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 11، صفحه 153.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 534.

5 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 78.

6 ـ بعضى معتقدند: واژه «كَلاّ» در اين گونه موارد براى تأكيد و به معنى «حقاً» مى باشد، اين سخن را «طبرسى» در «مجمع البيان» نقل مى كند و مى گويد: «اَلْعَرَبُ تُؤَكِّدُ بِكَلاّ وَ حَقّاً».

1 ـ سرچشمه تفاخر و فخرفروشى

از آيات فوق استفاده مى شود: يكى از عوامل اصلى تفاخر، تكاثر و فخر فروشى، همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.

از اين گذشته، جهل انسان به ضعف ها و آسيب پذيرى هايش، به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل، قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر، سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مى كند، كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان، با وسائل ساده اى نابود شده اند:

با وزش بادها، با يك جرقه آسمانى (صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حدّ، خلاصه، با «آب»، «باد»، «خاك» و گاه با «سجّيل» و «پرندگان كوچك»، نابود شدند و از ميان رفتند.

با اين حال، اين همه تفاخر و غرور براى چيست؟!.

عامل ديگرى براى اين امر، همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكست ها است كه افراد براى پوشاندن شكست هاى خود، پناه به تفاخر و فخرفروشى مى برند، لذا در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَا مِنْ رَجُل تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلاّ لِذِلَّة وَجَدَها فِي نَفْسِه: «هيچ كس تكبر و فخرفروشى نمى كند، مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مى يابد».(1)

و هنگامى كه احساس كند به حدّ كمال رسيده است، نيازى به اين تفاخر نمى بيند.

در حديث ديگرى، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: ثَلاثَةٌ مِنْ عَمَلِ الْجاهِلِيَّةِ: الْفَخْرُ بِالأَنْسابِ، وَ الطَّعْنُ فِي الأَحْسابِ، وَ الاِسْتِسْقاءُ بِالأَنْواءِ:

«سه چيز است كه از عمل جاهليت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى افراد، و درخواست باران به وسيله ستارگان».(2)

در حديث ديگرى، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: أَهْلَكَ النّاسَ اثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ، وَ طَلَبُ الْفَخْرِ: «دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از فقر (كه انسان را وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مى كند) و تفاخر».(3)

به راستى، از مهمترين عوامل حرص، بخل، دنياپرستى و رقابت هاى مخرب و بسيارى از مفاسد اجتماعى، همين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برترى جوئى در ميان افراد و قبائل و امت ها است.

لذا در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ما أَخْشى عَلَيْكُمُ الْفَقْرَ وَ لكِنْ أَخْشى عَلَيْكُمُ التَّكاثُرَ: «من از فقر بر شما نمى ترسم، ولى از تكاثر بيم دارم».(4)

«تكاثر» همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم، در اصل، به معنى تفاخر است، ولى گاه به معنى فزون طلبى و جمع مال آمده، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:

اَلْتَّكاثُرُ، (فِى) الأَمْوالِ جَمْعُها مِنْ غَيْرِ حَقِّها، وَ مَنْعُها مِنْ حَقِّها، وَ شَدُّها فِى الأَوْعِيَةِ: «تكاثر، جمع آورى اموال از طرق نامشروع، و خوددارى از اداى حق آن و بستن آنها در خزينه ها و صندوق ها است».(5)

اين بحث دامنه دار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، او در تفسير «الهاكم التكاثر» فرمود:

يَقُولُ ابْنُ آدَمَ مالِىْ مالِي، وَ مالَكَ مِنْ مالِكَ إِلاّ ما أَكَلْتَ فَأَفْنَيْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَيْتَ: «انسان مى گويد: مال من! مال من! در حالى كه مال تو تنها همان غذائى است كه مى خورى، و لباسى است كه مى پوشى، و صدقاتى كه در راه خدا انفاق مى كنى»!(6)

و اين نكته اى است بسيار جالب، كه بهره هر كس از اموال فراوانى كه جمع آورى مى كند، و گاه كمترين دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد، چيزى جز همان مختصرى كه مى خورد، مى نوشد و مى پوشد، و يا در راه خدا انفاق مى كند، نيست، و مى دانيم: آنچه را شخصاً مصرف مى كند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق، بهره خود را بيشتر كند.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 236، باب الكبر، حديث 17.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 291، حديث 15.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 290، حديث 12.

4 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 387.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 662، حديث 8.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 534.

2 ـ يقين و مراحل آن

«يقين» نقطه مقابل «شك» است، همان گونه كه «علم» نقطه مقابل «جهل» است، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مى شود، به مرحله عالى ايمان، «يقين» گفته مى شود، امام باقر(عليه السلام)فرمود: «ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است، و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقوا است»، سپس افزود: وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النّاسِ شَيْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِين: «در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است»!.

راوى سؤال مى كند: يقين چيست؟ مى فرمايد: التَّوَكُّلُ عَلَى اللّه، وَ التَّسْلِيمُ لِلّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّ، وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللّهِ!: «حقيقت يقين، توكل بر خدا، تسليم در برابر ذات پاك او، رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است».(1)

برترى مقام يقين از مقام تقوا و ايمان و اسلام، چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تأكيد شده است.(2)

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مِنْ صِحَّةِ يَقِينِ الْمَرْأِ الْمُسْلِمِ أَنْ لا يُرْضِيَ النّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ، وَ لا يَلُومَهُمْ عَلى ما لَمْ يُؤْتِهِ اللّهُ... إِنَّ اللّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرّاحَةَ فِي الْيَقِينِ وَ الرِّضا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِي الشَّكِّ وَ السَّخَطِ:

«از نشانه هاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه: مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است، ملامت ننمايد (آنها را مسؤول محروميت خود نشمارد)... خداوند به خاطر عدل و دادش، آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى»!

از اين تعبيرات، و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مى شود: وقتى انسان به مقام يقين مى رسد، آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مى گيرد.

ولى با اين حال، براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره «واقعه»: «اِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِيْنِ» به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است.(3)

1 ـ علم اليقين، و آن اين است كه: انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد، مانند كسى كه با مشاهده دود، ايمان به وجود آتش پيدا مى كند.

2 ـ عين اليقين، و آن در جائى است كه: انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با «چشم» خود مثلاً آتش را مشاهده مى كند.

3 ـ حق اليقين، و آن همانند كسى است كه: وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.

«محقق طوسى» در يكى از سخنان خود مى گويد: «يقين» همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است، كه زوال آن ممكن نيست، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته، علم به معلوم، و علم به اين كه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است: «علم اليقين»، «عين اليقين» و «حق اليقين».(4)

در حقيقت، مرحله اول جنبه عمومى دارد، مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم، مخصوص خاصان و مقربان.

لذا، در حديثى آمده است: خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كردند: شنيده ايم بعضى از ياران عيسى(عليه السلام) روى آب راه مى رفتند؟! فرمود: لَوْ كانَ يَقِيْنُهُ أَشَدَّ مِنْ ذلِكَ لَمَشى عَلَى الْهَواءِ: «اگر يقينش از آن محكم تر بود، بر هوا راه مى رفت»!

مرحوم «علامه طباطبائى» بعد از ذكر اين حديث، مى افزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تأثير، دور مى زند، بنابراين، هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد، اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع و منقاد خواهند شد.(5)

و اين است رمز رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 138، حديث 4.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 135 ـ 137.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 143.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 143.

5 ـ «الميزان»، جلد 6، صفحه 200 (ذيل آيه 105 سوره «مائده»).

3 ـ همگى دوزخ را مشاهده مى كنند!

جمله «لَتَرَوُّنَ الْجَحِيْم» داراى دو تفسير است:

نخست اين كه: منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، كه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است; چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از كنار جهنم بايد بگذرند.

ديگر اين كه: منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است، و در اين صورت، اين جمله جواب قضيه شرطيه است، مى فرمايد: «اگر شما «علم اليقين» مى داشتيد «جهنم» را در همين جهان با چشم دل مشاهده مى كرديد» چرا كه مى دانيم: بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده اند و وجود خارجى دارند.

ولى، همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، تفسير اول با آيات بعد كه سخن از روز قيامت مى گويد مناسب تر است، بنابراين يك قضيه قطعى و غير مشروط است.

* * *

4 ـ در قيامت از چه نعمت هائى سؤال مى شود؟

در آخرين آيه اين سوره خوانديم: مسلماً همه شما روز قيامت از نعمت ها بازپرسى خواهيد شد.

بعضى گفته اند: منظور از اين نعمت، «سلامت» و «فراغت خاطر» است.

و بعضى آن را «تندرستى» و «امنيت» مى دانند.

و بعضى همه نعمت ها را مشمول آيه شمرده اند.

در حديثى، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: النَّعِيْمُ الرُّطَبُ، وَ الْماءُ الْبارِدُ: «نعيم، رطب و آب خنك است»!

در حالى كه، در حديث ديگرى مى خوانيم: «ابو حنيفه» از امام صادق(عليه السلام)درباره تفسير اين آيه سؤال كرد، امام(عليه السلام) سؤال را به او برگردانده، فرمود: «نعيم به عقيده تو چيست»؟

عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك.

فرمود: «اگر خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگه دارد تا از هر لقمه اى كه خورده اى، و هر جرعه اى كه نوشيده اى، از تو سؤال كند، بايد بسيار در آنجا بايستى»!

عرض كرد: «پس نعيم چيست»؟

فرمود: «ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وسيله وجود ما به بندگانش نعمت داده، و به وسيله ما ميان آنها بعد از اختلاف، الفت بخشيده، دل هاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آن كه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده... آرى، نعيم همان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خاندان او است».(1)

تفسير اين رواياتِ ظاهراً مختلف، چنين است: «نعيم» يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از «معنوى» مانند: دين، ايمان، اسلام، قرآن و ولايت، و انواع نعمت هاى «مادى» را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى شود، منتها نعمت هائى كه اهميت بيشترى دارند مانند: نعمت «ايمان و ولايت» بيشتر از آنها سؤال مى شود، كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ و ظاهراً رواياتى كه نعمت هاى مادى را از شمول اين آيه نفى مى كند، ناظر به اين معنى است كه، شما نبايد مصداق هاى مهمتر را رها كرده، به مصداق هاى كوچك تر روى آوريد، و در حقيقت، هشدارى است به مردم، در زمينه سلسله مراتب مواهب و نعمت هاى الهى و اين كه در برابر آنها مسئوليت سنگين دارند.

و چگونه ممكن است از اين نعمت ها سؤال نشود، در حالى كه سرمايه هاى بزرگى هستند كه در اختيار بشر قرار داده شده، و بايد از هر كدام دقيقاً قدردانى كنند و شكر آن را به جاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.

* * *

خداوندا! نعمت هاى بى پايانت مخصوصاً نعمت ايمان و ولايت را بر ما مستدام دار!

پروردگارا! توفيق اداى حق اين همه نعمت را به ما مرحمت فرما!

بارالها! بر اين نعمت هاى بزرگ بيفزا و آنها را هرگز از ما سلب مكن!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 535.

سوره و العصـر

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 3 آيه است

محتواى سوره و العصر

معروف اين است: اين سوره در «مكّه» نازل شده، هر چند بعضى احتمال «مدنى» بودن آن را نيز داده اند، مقاطعِ كوتاهِ آياتِ سوره، و لحن آن، نيز شاهد «مكّى» بودن آن است.

جامعيت اين سوره، به حدّى است كه به گفته بعضى از مفسران، تمام علوم و مقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است، و به عبارت ديگر:

اين سوره در عين كوتاه بودن، برنامه جامع و كاملى براى سعادت انسان تنظيم و ارائه نموده است:

نخست، از سوگند پر معنى به «عصر» شروع مى شود كه تفسير آن را به زودى خواهيد ديد.

آن گاه سخن از زيانكار بودن همه انسان ها كه در طبيعتِ زندگىِ تدريجى نهفته است به ميان مى آورد.

سپس فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مى كند، آنها كه داراى برنامه چهار ماده اى زير هستند:

ايمان، عمل صالح، سفارش يكديگر به حق، و سفارش يكديگر به صبر، و اين چهار اصل، در واقع برنامه هاى اعتقادى، عملى، فردى و اجتماعى اسلام را در برمى گيرد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

درباره فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ «وَ الْعَصْرِ» فِي نَوافِلِهِ بَعَثَهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مُشْرِقاً وَجْهُهُ ضاحِكاً سِنُّهُ قَرِيرَةً عَيْنُهُ حَتَّى يَدْخُلَ الْجَنَّةَ:

«هر كس سوره «و العصر» را در نمازهاى نافله بخواند، خداوند او را در قيامت برمى انگيزد در حالى كه صورتش نورانى، چهره اش، خندان و چشمش (به نعمت هاى الهى) روشن است، تا داخل بهشت شود»!.(1)

معلوم است اين همه افتخار، سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند، نه اين كه فقط به خواندن قناعت نمايد.

* * *

1وَ الْعَصْرِ

2إِنَّ الإِنْسانَ لَفي خُسْر

3إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ به عصر سوگند.

2 ـ كه انسان ها همه در زيانند.

3 ـ مگر آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و به استقامت توصيه نموده اند!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 535.

تنها راه نجات

در ابتداى اين سوره، با قَسَم تازه اى روبرو مى شويم، مى فرمايد: «به عصر سوگند»! (وَ الْعَصْرِ).

واژه «عصر» در اصل، به معنى «فشردن» است، و سپس به وقت عصر، اطلاق شده، به خاطر اين كه: برنامه ها و كارهاى روزانه در آن پيچيده، و فشرده مى شود.

آن گاه، اين واژه به معنى مطلق «زمان» و دوران تاريخ بشر و يا بخشى از زمان، مانند عصر ظهور اسلام و قيام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، و امثال آن استعمال شده است، لذا در تفسير اين سوگند، مفسران احتمالات زيادى گفته اند:

1 ـ بعضى آن را اشاره به همان وقت «عصر» مى دانند، به قرينه اين كه: در برخى ديگر از آيات قرآن به آغاز روز، سوگند ياد شده است مانند: «وَ الضُّحى»(1)
ـ يا ـ «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَر».(2)

اين سوگند به خاطر اهميتى است كه اين موقع از روز دارد; چرا كه زمان، زمان دگرگونى نظام زندگى و حيات انسان ها است، كارهاى روزانه پايان مى گيرد، پرندگان و حيوانات به لانه هاى خود بازمى گردند، خورشيد سر در افق مشرق فرو مى كشد، و هوا تدريجاً رو به تاريكى مى رود.

اين دگرگونى، انسان را متوجه قدرت لا يزال الهى ـ كه بر اين نظام حاكم است ـ مى سازد، و در حقيقت، نشانه اى از نشانه هاى توحيد و آيتى از آيات پروردگار است، كه شايسته سوگند مى باشد.

2 ـ بعضى ديگر، آن را اشاره به سراسر زمان و تاريخ بشريت دانسته اند، كه مملوّ از درس هاى عبرت، و حوادث تكان دهنده و بيدارگر است، و روى همين جهت، آن چنان عظمتى دارد كه شايسته سوگند الهى است.

3 ـ بعضى، روى قسمت خاصى از اين زمان، مانند: عصرِ قيامِ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يا عصر قيام مهدى(عليه السلام) كه داراى ويژگى و عظمت خاصى در تاريخ بشر بوده و هست، انگشت گذارده، و سوگند را ناظر به آن مى دانند.(3)

4 ـ بعضى نيز، به همان ريشه لغوى اين واژه برگشته، و سوگند را ناظر به انواع فشارها و مشكلاتى مى دانند كه در طول زندگى انسان ها رخ مى دهد، آنها را از خواب غفلت بيدار مى كند، به ياد خداوند بزرگ مى اندازد، و روح استقامت را پرورش مى دهد.

5 ـ بعضى ديگر، آن را اشاره به «انسان هاى كامل» مى دانند، كه عصاره عالم هستى و جهان آفرينشند.

6 ـ بالاخره، بعضى آن را ناظر به «نماز عصر» شمرده اند، به خاطر اهميت ويژه اى كه در ميان نمازها دارد، زيرا آنها «صلاة وسطى» را كه در قرآن روى آن تأكيد خاصى به عمل آورده، نماز عصر مى دانند.

با اين كه تفسيرهاى فوق، با هم تضادى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد و سوگند به تمام اين امور مهم ياد شود، ولى در ميان آنها از همه مناسب تر، همان عصر به معنى زمان و تاريخ بشر است; چرا كه بارها گفته ايم: سوگندهاى قرآن، همواره متناسب با مطلبى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده، و مسلّم است كه خسران انسان ها در زندگى، نتيجه گذشتن زمان عمر آنها است، و يا عصر قيام پيغمبر خاتم(صلى الله عليه وآله)، به خاطر اين كه: برنامه چهار ماده اى ذيل سوره، در چنين عصرى نازل گرديده.

از آنچه گفته شد، عظمت آيات قرآن و گستردگى مفاهيم آن به خوبى روشن مى شود، كه يك كلمه از آن، تا چه حدّ پر معنى و شايسته تفسيرهاى عميق و گوناگونى است.

* * *

آيه بعد، اشاره به چيزى مى كند كه اين سوگند مهم براى آن ياد شده است، مى فرمايد: «به طور مسلّم همه انسان ها در زيانند» (إِنَّ الإِنْسانَ لَفي خُسْر).

سرمايه هاى وجودى خود را چه بخواهند يا نخواهند، از دست مى دهند، ساعات، ايام، ماه ها و سال هاى عمر به سرعت مى گذرد، نيروهاى معنوى و مادى تحليل مى رود، و توان و قدرت كاسته مى شود.

آرى، انسان همانند كسى است كه سرمايه عظيمى در اختيار داشته باشد، و بى آن كه بخواهد، هر روز بخشى از آن سرمايه ها را از او بگيرند، اين طبيعت زندگى دنيا است، طبيعت زيان كردن مداوم!

يك قلب، استعداد معينى براى ضربان دارد، وقتى آن استعداد و توان پايان گرفت، قلب، خود به خود مى ايستد، بى آن كه عيب و علت و بيمارى در كار باشد، و اين در صورتى است كه، بر اثر بيمارى قبلاً از كار نيفتد، همچنين ساير دستگاههاى وجودى انسان و سرمايه هاىِ استعدادهاىِ مختلف او.

«خُسْر» (بر وزن عسر) و «خسران» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به معنى كم شدن سرمايه است.

گاه به انسان نسبت داده مى شود و مى گويند: فلان كس زيان كرد.

و گاه به خود عمل، نسبت داده مى شود و مى گويند: تجارتش زيان كرد، اين واژه غالباً در سرمايه هاى برونى مانند: مال و مقام به كار مى رود.

و گاه در سرمايه هاى درونى مانند: صحت، سلامت، عقل، ايمان و ثواب، و اين همان است كه خداوند متعال به عنوان خسران مبين: «زيان آشكار» از آن ياد فرموده، آنجا كه مى گويد: اِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ:

«زيانكاران واقعى كسانى هستند سرمايه وجود خود و خانواده خويش را در قيامت از دست مى دهند، بدانيد خسران مبين همين است».(4)-(5)

«فخر رازى» در تفسير اين آيه، سخنى نقل مى كند كه حاصلش چنين است: «يكى از بزرگان پيشين مى گويد: معنى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم، او فرياد مى زد و مى گفت: اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأْسُ مالِهِ اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأْسُ مالِهِ!:

«به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود رحم كنيد، به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود رحم كنيد»!

پيش خود گفتم، اين است معنى «اِنَّ الاِنْسانَ لَفِى خُسْر» عصر و زمان بر او مى گذرد، عمرش پايان مى گيرد، و ثوابى كسب نمى كند و در اين حال زيانكار است».(6)

به هر حال، از نظر جهان بينى اسلام، دنيا يك بازار تجارت است، همان گونه كه در حديثى از امام هادى(عليه السلام) على بن محمّد النقى مى خوانيم: الدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فِيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ: «دنيا بازارى است كه جمعى در آن سود مى برند و جمع ديگرى زيان».(7)

آيه مورد بحث مى گويد: همه در اين بازار بزرگ زيان مى كنند، مگر يك گروهى كه برنامه آنها در آيه بعد بيان شده است.

* * *

آرى، تنها يك راه براى جلوگيرى از اين خسران عظيم و زيان قهرى و اجبارى وجود دارد، فقط يك راه كه در آخرين آيه اين سوره به آن اشاره شده است، مى فرمايد: «مگر كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، و يكديگر را به طرفدارى و انجام حق سفارش كردند، و يكديگر را به صبر و استقامت توصيه نمودند» (إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ).

و به تعبير ديگر، چيزى كه مى تواند جلو اين زيان بزرگ را بگيرد و آن را به منفعت و سودى عظيم مبدل كند، آن است كه در برابر از دست دادن اين سرمايه، سرمايه اى گران بهاتر و ارزشمندتر به دست آورد، كه نه تنها جاى خالى آن سرمايه پر شود، بلكه ده ها و صدها و هزاران بار از آن بيشتر و بهتر باشد.

هر نفسى كه انسان مى زند، يك گام به مرگ نزديك تر مى شود، چنان كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آن عبارت نورانيش فرمود: نَفَسُ الْمَرْءِ خُطاهُ إِلى أَجَلِهِ: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ است».(8)

بنابراين، هر ضربانى كه قلب انسان مى زند، او را يك قدم به پايان عمر نزديك تر مى سازد، و به اين ترتيب، بايد در برابر اين زيان قطعى كارى كرد، كه جاى خالى پر شود.

گروهى، سرمايه هاى نفيس عمر و زندگى را از دست مى دهند و در برابر آن مالى مختصر يا بسيار، خانه اى محقر يا كاخى زيبا، فراهم مى سازند.

گروهى، تمام اين سرمايه را براى رسيدن به مقامى از دست مى دهند.

و گروه هائى، آن را در مسير عيش و نوش و لذات زودگذر مادى.

مسلماً، هيچ يك از اينها نمى تواند بهاى آن سرمايه عظيم باشد، بهاى آن فقط و فقط رضاى خدا و مقام قرب او است.

يا همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرموده: إِنَّهُ لَيْسَ لاِ َنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبِيعُوها إِلاّ بِها: «براى وجود شما، بها و قيمتى جز بهشت نيست، مبادا آن را به كمتر از آن بفروشيد».(9)

و يا همان گونه كه در دعاى «ماه رجب» از امام صادق(عليه السلام) آمده است: خابَ الْوافِدُونَ عَلى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلاّ لَكَ: «آنها كه بر غير تو وارد شوند، مأيوس خواهند شد، و آنها كه به سراغ غير تو آيند، زيانكارند»!(10)

و بى جهت نيست كه، يكى از نام هاى قيامت «يوم التغابن» است، همان گونه كه در آيه 9 سوره «تغابن» آمده است: ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُن: «آن روز معلوم مى شود چه كسانى مغبون شده و زيان كرده اند».

حسن مطلب، و لطف مسأله، اينجا است كه: از يكسو، خريدارِ سرمايه هاىِ وجود انسان، خداوند بزرگ است: «إِنَّ اللّه اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنين...».(11)

از سوى ديگر، سرمايه هاى كم را نيز خريدارى مى كند: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَه».(12)

و از سوى سوم، بهاى عظيم در برابر آن مى پردازد، و گاه ده برابر و گاه تا هفتصد برابر و گاه بيشتر «في كُلِّ سُنْبُلَة مِائَةُ حَبَّة وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء»(13) و همان گونه كه در دعا وارد شده است: يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ: «اى خدائى كه حسنات كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى».(14)

و از سوى چهارم، با اين كه تمام سرمايه ها را خودش در اختيار گذاشته، آن قدر بزرگوار است كه برمى گردد و همان ها را با گران ترين قيمت خريدارى مى كند!

* * *


1 ـ ضحى، آيه 1.

2 ـ مدثر، آيه 34.

3 ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه «وَ الْعَصْر اِنَّ الاِنْسانَ لَفِى خُسْر» فرمود: الْعَصْرُ عَصْرُ خُرُوجِ الْقائِم: «منظور از عصر، عصر قيام حضرت مهدى(عليه السلام) است» (نور الثقلين، 2
جلد 5، صفحه 666، حديث 5».

4 ـ «مفردات راغب»، ماده «خسر».

5 ـ زمر، آيه 15.

6 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 85.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 72، صفحه 366، حديث 1 ـ «تحف العقول»، صفحه 361 (كلمات امام هادى(عليه السلام)).

8 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 74.

9 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 456.

10 ـ «بحار الانوار»، جلد 92، صفحه 389، حديث 1.

11 ـ توبه، آيه 111.

12 ـ زلزله، آيه 7.

13 ـ بقره، آيه 261.

14 ـ «بحار الانوار»، جلد 92، صفحه 100، حديث 2.

برنامه چهار ماده اى خوشبختى

قابل توجه اين كه: قرآن براى نجات از آن خسران عظيم، برنامه جامعى تنظيم كرده، كه در آن بر چهار اصل تكيه شده است:

اصل اول، در اين برنامه، «ايمان» است، كه زيربناى همه فعاليت هاى انسان را تشكيل مى دهد; چرا كه تلاش هاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سرچشمه مى گيرد، نه همچون حيوانات كه حركاتشان به خاطر انگيزه هاى غريزى است.

و به تعبير ديگر: اعمال انسان تبلورى است از عقائد و افكار او، و به همين دليل، تمام انبياى الهى، قبل از هر چيز، به اصلاح مبانى عقيدتى امت ها مى پرداختند، مخصوصاً با شرك كه سرچشمه انواع رذائل، بدبختى ها و پراكندگى ها است، به مبارزه مى پرداختند.

جالب اين كه: «ايمان» در اينجا به طور مطلق ذكر شده است، تا شامل ايمان به همه مقدسات گردد، يعنى: از ايمان به خدا و صفات او گرفته، تا ايمان به قيامت، حساب، جزا، كتب آسمانى، انبياى الهى و اوصياى آنها.

در اصل دوم، به ميوه درختِ بارور و پر ثمره ايمان پرداخته، از «اعمال صالح» سخن مى گويد.

چه تعبير وسيع و پر محتوائى، آرى «صالحات» همان «اعمال شايسته»، نه فقط عبادات، نه تنها انفاق فى سبيل اللّه، نه فقط جهاد در راه خدا، نه تنها كسب علم و دانش، بلكه هر كار شايسته اى كه وسيله تكامل نفوس، پرورش اخلاق، قرب الى اللّه و پيشرفت جامعه انسانى در تمام زمينه ها شود.

اين تعبير، حتى كارهاى كوچكى همچون برداشتن يك سنگ مزاحم را از سر راه مردم شامل مى شود، تا نجات ميليون ها ميليون انسان از گمراهى و ضلالت و نشر آئين حق و عدالت در تمام جهان.

و اگر در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) «اعمال صالح» به «مواسات و مساوات با برادران دينى» تفسير شده، از قبيل بيان مصداق روشن است.

ممكن است گاهى اوقات، اعمال صالح از بعضى از انسان هاى غير مؤمن سر زند، ولى مسلماً ريشه دار، پايدار و گسترده نيست; چرا كه از انگيزه هاى عميق الهى سرچشمه نمى گيرد، و از جامعيت برخوردار نيست.

قرآن در اينجا «صالحات» را مخصوصاً به صورت «جمع» آورده، جمعى كه با «الف و لام» همراه است، و معنى عموم دارد. و بيانگر اين حقيقت است كه: راه جلوگيرى از آن خسران طبيعى و قهرى بعد از ايمان، انجام همه اعمال صالح است، نه تنها قناعت به يك يا چند عمل صالح، و به راستى، اگر ايمان عميقاً در جان انسان جاى گيرد، چنين آثارى را از خود ظاهر مى سازد.

ايمان، تنها يك انديشه و اعتقاد در زواياى روح و فاقد هر گونه تأثير نيست، ايمان تمام وجود انسان را به رنگ خود درمى آورد.

ايمان، همانند چراغ پر نورى است كه درون اطاقى روشن شود، نه تنها فضاى اطاق را نورانى مى كند، بلكه شعاع آن از تمام دريچه هاى اطاق به بيرون مى افتد، و هر كس از خارج بگذرد، به خوبى مى فهمد آنجا چراغ پر نورى روشن است.

همين گونه، وقتى چراغ ايمان در سراى قلب انسان روشن شود، نور آن از «زبان»، «چشم»، «گوش» و «دست و پاى انسان» منعكس مى شود، حركات هر كدام از آنها نشان مى دهد، نورى در قلب است كه اشعه اش بيرون تافته.

به همين دليل، در آيات قرآن، غالباً «عمل صالح» همراه «ايمان» به عنوان «لازم و ملزوم» يكديگر آمده است، در آيه 97 سوره «نحل» مى خوانيم: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة: «هر فردى از مرد يا زن، عمل صالحى انجام دهد، در حالى كه ايمان دارد، ما او را با حيات پاكيزه اى زنده مى كنيم».

و در آيات 99 و 100 سوره «مؤمنون» مى خوانيم: تاسف بدكاران بعد از جدائى از اين عالم در اين است كه چرا عمل صالحى انجام نداده اند، و لذا با اصرار زياد تقاضاى بازگشت براى انجام عمل صالح مى كنند: (رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْت).

و در آيه 51 سوره «مؤمنون» آمده است: خداوند به رسولانش دستور مى دهد: «از طيبات تناول كنيد و عمل صالح به جا آوريد» (يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً).

و از آنجا كه ايمان و اعمال صالح، هرگز تداوم نمى يابد، مگر اين كه: حركتى در اجتماع براى دعوت به سوى حق و شناخت و معرفت آن از يكسو، و دعوت به استقامت و صبر در طريق انجام اين دعوت از سوى ديگر، صورت پذيرد، به دنبال اين دو اصل، به دو اصل ديگر اشاره مى فرمايد كه در حقيقت ضامن اجراى دو اصل اساسى «ايمان» و «عمل صالح» است.

در اصل سوم، به مسأله «تواصى به حق» يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مى كند، تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند، و در مسير زندگى از آن منحرف نگردند.

«تَواصَوا» از ماده «تواصى» همان گونه كه «راغب» در «مفردات» آورده، به معنى آن است كه بعضى، بعض ديگر را سفارش كنند.

و «حق» به معنى «واقعيت» يا «مطابقت با واقعيت» است، در كتاب «وجوه قرآن»، دوازده معنى و مورد استعمال براى اين كلمه در قرآن مجيد ذكر شده است، مانند: خدا، قرآن، اسلام، توحيد، عدل، صدق، آشكار بودن، واجب بودن و مانند اينها، ولى همه آنها به ريشه اى كه در بالا گفتيم، باز مى گردد.

به هر حال، جمله «تَواصَوا بِالْحَقِّ» معنى بسيار وسيعى دارد كه هم «امر به معروف و نهى از منكر» را شامل مى شود، و هم «تعليم و ارشاد جاهل» و «تنبيه غافل» و «تشويق» و «تبليغِ» ايمان و عمل صالح را.

بديهى است، كسانى كه يكديگر را به حق سفارش مى كنند، خود بايد طرفدار حق و عامل به آن باشند.

در اصل چهارم، مسأله شكيبائى و «صبر» و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مطرح است; چرا كه بعد از مسأله شناخت و آگاهى، هر كس در مسير عمل در هر گام با موانعى روبرو است، اگر استقامت و صبر نداشته باشد، هرگز نمى تواند احقاق حق كند، و عمل صالحى انجام دهد و يا ايمان خود را حفظ كند.

آرى، احقاق حق، و اجراى حق، و اداى حق در جامعه، جز با يك حركت و تصميم گيرى عمومى و استقامت و ايستادگى در برابر موانع ممكن نيست.

«صبر» در اينجا نيز معنى وسيع و گسترده اى دارد، كه هم صبر بر اطاعت را شامل مى شود، هم صبر در برابر انگيزه هاى معصيت، و هم صبر در برابر مصائب و حوادث ناگوار، و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات.(1)

با توجه به آنچه در بالا در مورد اين اصول چهارگانه كه به حق، جامع ترين برنامه حيات و سعادت انسان ها است، گفته شد، روشن مى شود: چرا در روايات آمده است: «وقتى اصحاب و ياران پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به يكديگر مى رسيدند، پيش از آن كه از هم جدا شوند، سوره «و العصر» را مى خواندند، و محتواى بزرگ اين سوره كوچك را يادآور مى شدند، سپس با يكديگر خدا حافظى كرده به سراغ كار خود مى رفتند».(2)

به راستى، اگر مسلمانان امروز، همين اصول چهارگانه را در زندگى فردى و اجتماعى خود اجرا كنند، مشكلات و نابسامانى هاى آنها حل مى شود، عقب ماندگى ها جبران مى گردد، و ضعف ها و شكست ها به پيروزى مبدل مى شود، و شرّ اشرار جهان از آنها قطع مى گردد.

* * *

خداوندا! صبر و استقامت و توفيق تواصى به حق و تواصى به صبر را به ما مرحمت كن!

پروردگارا! همه ما در خسرانيم، و جبران اين خسران جز با لطف تو ميسر نيست!

بارالها! ما دوست داريم كه به اين دستورات چهارگانه اى كه در اين سوره داده اى عامل باشيم، خودت توفيق را رفيق راه ما گردان!

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ


1 ـ درباره حقيقت «صبر» و مراحل و شعب آن بحث مشروحى در جلد اول، ذيل آيه 153 سوره «بقره» داشته ايم.

2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 392.

سوره همـزه

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 9 آيه است

محتواى سوره همزه

اين سوره كه از سوره هاى «مكّى» است، از كسانى سخن مى گويد كه تمام همّ خود را متوجه جمع مال كرده، و تمام ارزش هاى وجودى انسان را در آن خلاصه مى كنند، سپس نسبت به كسانى كه دستشان از آن خالى است، به ديده حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزا مى گيرند.

اين ثروت اندوزان مستكبر، و خودخواهان حيله گر، چنان از باده كبر و غرور، مست مى شوند كه، از تحقير ديگران و عيبجوئى، استهزا و غيبت آنها لذت مى برند و با آن تفريح مى كنند.

و در پايان سوره، از سرنوشت دردناك آنها سخن مى گويد، كه چگونه به صورت حقارت آميزى در دوزخ پرتاب مى شوند، و آتش سوزان جهنم قبل از هر چيز بر قلب آنها مسلط مى گردد، و روح و جان آنها را كه كانون اين همه كبر و غرور و اين همه شرارت بود، به آتش مى كشد، آتشى سوزان، مستمر و طولانى.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ عَشْرَ حَسَنات بِعَدَدِ مَنِ اسْتَهْزَأَ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ أَصْحَابِه: «هر كس اين سوره را تلاوت كند، به عدد هر يك از كسانى كه محمّد و يارانش را استهزاء كرده، ده حسنه به او داده مى شود».(1)

 

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «هر كس آن را در نماز فريضه اى بخواند، فقر از او دور مى شود، روزى به او رو مى آورد، و مرگهاى زشت و بد از او دفع مى گردد».(2)

1وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة

2الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ

3يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ

4كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ

5وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ

6نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ

7الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ

8إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ

9في عَمَد مُمَدَّدَة

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى!

 

2 ـ همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى هيچ قيد و شرطى)!

3 ـ او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد.

4 ـ چنين نيست (كه مى پندارد); به زودى در «حطمه» (آتشى خردكننده) پرتاب مى شود.

5 ـ و تو چه مى دانى «حطمه» چيست؟!

6 ـ آتش برافروخته الهى است.

7 ـ آتشى كه از دل ها سر مى زند!

8 ـ اين آتش بر آنها فرو بسته شده.

9 ـ در ستون هاى كشيده و طولانى!

 

شأن نزول:

جمعى از مفسران چنين گفته اند: آيات اين سوره، درباره «وليد بن مغيره» نازل شده است، كه در پشت سر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) غيبت مى كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى نمود.

بعضى ديگر، آن را درباره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند: «اخنس بن شريق»، «امية بن خلف» و «عاص بن وائل» دانسته اند.

ولى، چنانچه اين شأن نزول ها را بپذيريم، باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 536.

واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!

اين سوره، با تهديدى كوبنده آغاز مى شود، مى فرمايد: «واى بر هر عيبجوىِ مسخره كننده اى»! (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة).

آنها كه با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزاء كرده، يا عيبجوئى و غيبت مى كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند.

«هُمَزَة» و «لُمَزَة» هر دو صيغه مبالغه است،(1) اولى از ماده «همز» در اصل به معنى «شكستن» است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مى شكنند، به آنها «همزة» اطلاق شده.

و «لُمَزَة» از ماده «لمز» (بر وزن رمز) در اصل، به معنى غيبت كردن و عيبجوئى نمودن است.

در اين كه: آيا اين دو واژه به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيبجويان مى كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زيادى داده اند:

بعضى آنها را به يك معنى گرفته اند، و بنابراين، ذكر اين دو با هم براى تأكيد است.

ولى، بعضى گفته اند: «همزه» به معنى غيبت كننده و «لمزه» به معنى عيبجو است.

بعضى ديگر، «همزه» را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيبجوئى مى كنند و «لمزه» را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى دهند، دانسته اند.

 

بعضى «اولى» را اشاره به عيبجوئى روبرو، و «دومى» را به عيبجوئى پشت سر مى دانند.

بعضى، اولى را به معنى عيبجوئى آشكار، و دومى را عيبجوئى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده اند.

و گاه گفته شده: هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى كند.

و بالاخره، در سخنى از «ابن عباس» آمده است: هُمُ الْمَشّائُونَ بِالنَّمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الأَحِبَّةِ، الْنّاعِتُونَ لِلْنّاسِ بِالْعَيْبِ:

«آنها كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند، ميان دوستان جدائى مى افكنند، و مردم را با عيوب توصيف مى كنند».(2)

گويا «ابن عباس» اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است استفاده كرده، آنجا كه فرمود: أَ لا أُنَبِّئُكُمْ بِشِرارِكُمْ؟ قالُوا: بَلى يا رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)، قالَ: الْمَشّائُونَ بِالنَّمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الأَحِبَّةِ، الْباغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعايِبَ:

«آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها كه بسيار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بى گناه در جستجوى عيوبند».(3)

ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه: اين دو واژه به يك معنى است، و مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه عيبجوئى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن چينى و بدگوئى را شامل مى شود.

به هر حال، تعبير به «وَيْل» تهديد شديدى است نسبت به اين گروه، و اصولاً آيات قرآن، موضعگيرى سختى در برابر اين گونه افراد نموده، و تعبيراتى دارد كه درباره هيچ گناهى مانند آن ديده نمى شود، مثلاً بعد از آن كه منافقان كوردل را به خاطرِ سخريه مؤمنان به عذاب اليم تهديد مى كند، مى فرمايد: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّه لَهُمْ: «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمى بخشد».(4)

شبيه همين معنى، درباره منافقانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را استهزا مى كردند در سوره «منافقون»، آيه 5 آمده است.

اصولاً، آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد، گناه بزرگى است، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)آمده است: أَذَلُّ النّاسِ مَنْ أَهانَ النّاسَ: «ذليل ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند»!.(5)-(6)

* * *

سپس، به سرچشمه اين عمل زشت (عيبجوئى و استهزاء) كه غالباً از كبر و غرورِ ناشى از ثروت مايه مى گيرد، پرداخته، مى افزايد: «همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده بى آن كه حساب مشروع و نامشروع آن را بنمايد» (الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ).

آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد، كه پيوسته آنها را مى شمرد، و از برق درهم و دينار، و پول هاى ديگر، لذت مى برد و شادى مى كند.

هر درهم و دينارى براى او بتى است، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيت ها را در آن خلاصه مى بيند، و طبيعى است چنين انسان گمراه و ابلهى، مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.

«عَدَّدَه» در اصل، از ماده «عدّ» به معنى شمارش است، بعضى نيز احتمال داده اند: از «عُدّه» (بر وزن غده) به معنى آماده كردن اين اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است.

بعضى نيز، آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده اند.

ولى معنى اول از همه ظاهرتر است.

به هر حال، آيه ناظر به ثروت اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله، بلكه به عنوان يك هدف مى نگرند، و در جمع آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع آورى مى كنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصيت مى دانند.

آنها، مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى خواهند، و به همين دليل، هر قدر بر اموالشان افزوده شود، حرصشان بيشتر مى گردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع، نه تنها مذموم نيست، بلكه در قرآن مجيد، گاهى از آن به عنوان «فضل اللّه» تعبير شده، آنجا كه مى فرمايد: «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ»(7) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى كند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ: «بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند».(8)

چنين مالى مسلماً نه مايه طغيان است، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران، اما مالى كه معبود است و هدف نهائى است، و صاحبان آن را همچون «قارون» دعوت به طغيان مى كند، ننگ است و ذلت، مصيبت است و نكبت، و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.

* * *

و غالباً جمع آورى كميّت زيادى از اين مال جز با آلودگى هاى فراوان ممكن نمى شود.

لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: لا يَجْتَمِعُ الْمالُ اِلاّ بِخَمْسِ خِصال: بُخْل شَدِيْد، وَ أَمَل طَوِيْل، وَ حِرْص غالِب، وَ قَطِيْعَةِ رَحِم، وَ اِيْثارِ الدُّنْيا عَلَى الآخِرَةِ: «مال، جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى شود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت».(9)

زيرا كسانى كه سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نيستند، مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود كمك مى كنند، و غالباً اموال نزد آنها جمع نمى شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «اين انسان زراندوز و مال پرست گمان مى كند اموالش سبب جاودانگى او است» (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ).(10)

جالب اين كه: «أَخْلَد» در اينجا به صورت «فعل ماضى» آمده، يعنى او گمان مى كند، اموالش او را به صورت يك موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى تواند به سراغ او آيد، نه بيمارى ها و حوادث جهان مشكلى براى او ايجاد مى كند; چرا كه مشكل گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و اين مشكل گشا را در دست دارد.

چه پندار غلط و خيال خامى؟ اموالى كه آن قدر در اختيار «قارون» بود كه كليد گنج هايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمى داشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى، نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند، و خداوند او و گنج هايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأَرْض».(11)

اموالى كه نمونه كاملش در دست «فراعنه مصر» بود، ولى به مصداق كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون * و زُرُوع وَ مَقام كَريم * وَ نَعْمَة كانُوا فيها فاكِهين: «چه بسيار باغ ها و چشمه ها از خود به جاى گذاشتند * و زراعت ها و قصرهاى جالب و گران قيمت * و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند»،(12) ولى، همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد: «كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِيْنَ».(13)

لذا، در قيامت كه پرده ها كنار مى رود، آنها به اشتباه بزرگشان پى مى برند و فريادشان بلند مى شود: ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَه: «مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد * قدرت من نيز از دست رفت».(14)

اصولاً، انسان از فنا و نيستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى كند، كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است، و الاّ غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.

ولى، اين انسان مغرور، خودخواه و دنياپرست، گاه، جاودانگى خود را در امورى مى بيند كه درست مايه فنا و نيستى او است، فى المثل: مال و مقام را كه غالباً دشمنان بقاى او هستند، وسيله جاودانگى مى شمرد.

از اين بيان روشن شد: پندار جاودانگى به وسيله مال، دليلى براى جمع مال، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مى شود.

* * *

قرآن، در پاسخ اين گروه مى فرمايد: «چنان نيست كه او مى پندارد» (كَلاّ).

«بلكه به زودى با كمال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى شود»! (لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ).

* * *

بعد «حُطَمَة» را چنين تفسير مى كند: «و تو چه مى دانى حطمه چيست»؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ).

* * *

«آتش برافروخته الهى است» (نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ).

* * *

«آتشى كه از دل ها سرمى زند» و نخستين جرقه هايش در قلوب ظاهر مى شود! (الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ).

«لَيُنْبَذَنَّ» از ماده «نبذ» (بر وزن سبز) به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل، به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.

يعنى خداوند، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز، به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.

 

«حُطَمَه» صيغه مبالغه از ماده «حطم» به معنى درهم شكستن چيزى است، و اين نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى شود: «حطمه» نام تمام جهنم، نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است.(15)

فهم اين معنى كه آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشكند شايد در گذشته مشكل بود، ولى امروز كه مسأله شدت تأثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده، كه چگونه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب، نه تنها انسان ها، بلكه ميله هاى محكم آهن و ستون هاى عظيم ساختمان ها را درهم بشكند، مطلب عجيبى نيست.

تعبير به نارُ اللّهِ: «آتش الهى» دليل بر عظمت آن است و تعبير به «مُوَقَدة» دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است.

عجيب اين كه: اين آتش بر خلاف تمام آتش هاى دنيا، كه نخست پوست را مى سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى كند، اول بر دل ها شراره مى زند، و درون را مى سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى كند.

اين چه آتشى است كه اولين جرقه هايش بر دل آدمى ظاهر مى شود؟ اين چه آتشى است كه درون را قبل از برون مى سوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش!.

چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلب هاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حبّ دنيا و ثروت و مال.

چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود، در حالى كه آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه ها و عيبجوئى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.

* * *

در آخرين آيات اين سوره، مى فرمايد: «اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است»! (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ).

«مُؤْصَدَه» از ماده «ايصاد» به معنى بستن در و محكم كردن آن است، و لذا به اطاقك هائى كه در درون كوه ها براى جمع اموال به وجود مى آوردند، «وَصِيد» مى گفتند.

در حقيقت، همان گونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوق ها و مخازن در بسته نگاه مى داشتند، خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست، زندانى مى كند!.

* * *

و سرانجام مى گويد: «آنها در ستون هاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت» (في عَمَد مُمَدَّدَة).

«عَمَد» جمع «عمود» به معنى ستون يا هر شىء طولانى، مانند: قطعات چوب و آهن است، و «مُمَدَّدَة» به معنى كشيده و طويل است.

جمعى، از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخ هاى عظيم آهنين دانسته اند، كه درهاى جهنم محكم با آنها بسته مى شود، به گونه اى كه راه خروج مطلقاً از آن وجود ندارد، و بنابراين، تأكيدى است بر آيه قبل كه مى گويد: درهاى جهنم را بر آنها مى بندند و از هر طرف محصورند.

بعضى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته اند، شبيه چيزى كه در ميان ما به «كند و زنجير» معروف است، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مى نهادند، و با ميله اى روى آن را گرفته و قفل مى كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت، و اين جزاى شكنجه هاى آنها نسبت به مردم بى گناه در اين دنيا است.

بعضى نيز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير، براى آن ذكر كرده اند، و آن اين كه: شعله هاى سوزان جهنم به صورت ستون هاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى شود.

آنها مى گويند: در اكتشافات اخير، ثابت شده كه، اشعه مخصوص «ايكس» (رونتگن) بر خلاف اشعه هاى ديگر كه به صورت مخروطى پخش مى شود، به صورت استوانه اى درست همچون ستون منتشر مى گردد، و عجيب اين كه: اين اشعه، در تمام وجود انسان نفوذ مى كند، و حتى بر قلب مسلط مى شود، و به همين دليل، براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مى كنند، معلوم مى شود اشعه اى از آتش سوزان جهنم برمى خيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست.(16)

ولى از ميان اين تفاسير، مناسب تر همان تفسير اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله «في عَمَد مُمَدَّدَة» بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است).

* * *

 

 


1 ـ صيغه مبالغه غير از اوزان ششگانه معروف به وزن هاى ديگر نيز مى آيد، از جمله همين وزن است كه اشباه و نظائرى نيز در لغت عرب دارد، مانند: «ضحكة» به معناى كسى كه بسيار خندان است.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 92.

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 369، باب النميمة، حديث 1.

4 ـ توبه، آيه 80.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 142.

6 ـ شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيات 11 و 12 سوره «حجرات»، جلد 22، صفحات 177 تا 195 آورده ايم.

7 ـ جمعه، آيه 10.

8 ـ بقره، آيه 180.

9 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 668، حديث 7.

10 ـ «مالَهُ» ممكن است اضافه «مال» به ضمير غائب باشد، يا تركيب از «ما» موصوله و صله آن، جمله «أَخْلَدَهُ» كه فعل ماضى است، معنى مضارع دارد و يا به معنى موجبات خلود است.

11 ـ قصص، آيه 81.

12 ـ دخان، آيات 25 تا 27.

13 ـ دخان، آيه 28.

14 ـ حاقه، آيات 28 و 29.

15 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 17 و 19، حديث 60 و 64.

16 ـ «طنطاوى»، ذيل آيات مورد بحث.

1 ـ كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.

«خود برتربينى» بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى شود، غفلت از خدا، كفران نعمت ها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت، همين كه به نوائى مى رسند، چنان گرفتار كبر و غرور مى شوند، كه مطلقاً ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان، سبب جدائى آنها از جامعه، و جدائى جامعه از آنها مى شود.

در عالمى از پندار فرو مى روند، خود را تافته اى جدا بافته مى پندارند و حتى از مقربان خدا مى شمارند، و همين سبب مى شود، كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به «همز» و «لمز» مشغول مى شوند، و با عيبجوئى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مى افزايند!

جالب اين كه: در بعضى از روايات اين گونه افراد به «عقرب» تشبيه شده اند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر، نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينه توزى هاست).

در حديثى آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى كردند و به آنها مى خوراندند!، از «جبرئيل» پرسيدم: اينها كيانند؟! گفت: هؤُلاءِ الْهَمّازُونَ مِنْ أُمَّتِكَ، اللَّمّازُونَ!: «اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند».(1)

همان گونه كه در بالا اشاره كرديم، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره «حجرات» داشته ايم.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 667، حديث 5.

2 ـ حرص بر جمع مال

درباره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهميتى براى آن قائلند، كه حلاّل تمام مشكلاتش مى دانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشعار خود، دادِ سخن در اين زمينه داده اند، از جمله شاعر عرب مى گويد:

فَصاحَةُ سُحْبان وَ خَطُّ ابْنِ مُقْلَة *** وَ حِكمَةُ لُقْمان وَ زُهْدُ بْنُ أَدْهَمَ

اِذا اجْتَمَعَتْ فِى الْمَرْءِ وَ الْمَرْءُ مُفْلِسٌ *** فَلَيْسَ لَهُ قَدْرٌ بِمِقْدارِ دِرْهَم!:

«فصاحت «سحبان» (فصيح معروف عرب) و خط «ابن مقله» (خطاط معروف) و حكمت «لقمان» و زهد «ابراهيم بن ادهم» اگر در انسانى جمع شود (اما) مفلس و بى پول باشد، قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت»!

و لذا جاى تعجب نيست، كه اين گروه دائماً به جمع اموال پردازند، آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.

در نقطه مقابل اين گروه، جمعيتى هستند كه براى مال و ثروت، كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوا و قرب خدا مى دانند!

در برابر اين دو عقيده، كه در طرف «افراط» و «تفريط» قرار دارد، آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى شود، اين است: مال، خوب است، اما به چند شرط:

نخست اين كه: «وسيله» باشد و نه «هدف».

ديگر اين كه: انسان را «اسير» خود نسازد، بلكه انسان «امير» بر آن باشد.

سوم اين كه: از طرق «مشروع» به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.

علاقه به چنين مالى، نه تنها دنياپرستى نيست، بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است، لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرين فرمود: يكى از ياران تعجب كرد و در اين باره سؤال نمود، امام(عليه السلام) فرمود: لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِلَيْهِ إِنَّمَا الذَّهَبُ الَّذِي ذَهَبَ بِالدِّينِ وَ الْفِضَّةُ الَّذِي أَفاضَ الْكُفْرَ:

«آن طور كه تو فهميده اى نيست، منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى شود».(1)

در حديث ديگرى، از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: السُّكْرُ أَرْبَعُ سُكْرات: سُكْرُ الشَّرابِ، وَ سُكْرُ الْمالِ، وَ سُكْرُ النَّوْمِ، وَ سُكْرُ الْمُلْكِ:

«مستى چهار گونه است: مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت»!.(2)

در حديث ديگرى آمده: مردى خدمت امام صادق(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت باد، مرا موعظه اى كن، فرمود: اِنْ كانَ الْحَسَناتُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِما ذا؟ وَ اِنْ كانَ الْخَلَفُ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِما ذا؟!:

«اگر حسنات حق است و به آن ايمان داريم، جمع مال براى چيست؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چيست»؟.(3)

بسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى گذارند، حسابش را آنها بايد بدهند و بهره اش نصيب ديگران است، لذا در حديثى مى خوانيم: از اميرمؤمنان على(عليه السلام) سؤال كردند: مَنْ أَعْظَمُ النّاسِ حَسْرَةً؟: «چه كسى حسرتش از همه بيشتر است»؟!

فرمود: مَنْ رَأى مالَهُ فِي مِيزانِ غَيْرِهِ، وَ أَدْخَلَهُ اللّهُ بِهِ النّارَ، وَ أَدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ!: «كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد»!.(4)

و در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه: كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَرات عَلَيْهِمْ: «اين گونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى دهد» فرمود: هُوَ الرَّجُلُ يَدَعُ الْمالَ لا يُنْفِقُهُ فِي طاعَةِ اللّهِ بُخْلاً ثُمَّ يَمُوتُ فَيَدَعُهُ لِمَنْ يَعْمَلُ بِهِ فِي طاعَةِ اللّهِ أَوْ فِي مَعْصِيَتِه: «اين درباره كسى است كه مالى را وامى گذارد و به خاطر بخل، در راه طاعت الهى انفاق نمى كند، سپس مى ميرد و آن را براى كسى مى نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى كند».

سپس امام(عليه السلام) افزود: اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند، آن را در ميزان عمل ديگرى مى بيند و حسرت مى خورد، چرا كه مال، مال او بوده، و اگر در معصيت الهى صرف كند، سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است).(5)

آرى، موضعگيرى انسان ها در برابر اموال مختلف است، گاه از آن بت خطرناكى مى سازند و گاه وسيله سعادت بزرگى.

اين سخن را با حديث پر معنائى از «ابن عباس» پايان مى دهيم، او مى گويد: إِنَّ أَوَّلَ دِرْهَم وَ دِينار ضُرِبا فِي الأَرْضِ نَظَرَ إِلَيْهِما إِبْلِيسُ فَلَمّا عايَنَهُما أَخَذَهُما فَوَضَعَهُما عَلَى عَيْنَيْهِ، ثُمَّ ضَمَّهُما إِلى صَدْرِهِ، ثُمَّ صَرَخَ صَرْخَةً، ثُمَّ ضَمَّهُما إِلى صَدْرِهِ، ثُمَّ قالَ: أَنْتُما قُرَّةُ عَيْنِي! وَ ثَمَرَةُ فُؤادِي ما أُبالِي مِنْ بَنِي آدَمَ إِذا أَحَبُّوكُما أَنْ لا يَعْبُدُوا وَثَناً! حَسْبِي مِنْ بَنِي آدَمَ أَنْ يُحِبُّوكُما:

«هنگامى كه نخستين سكه درهم و دينار در جهان زده شد، ابليس نگاهى به آنها افكند وقتى آنها را تماشا كرد، آن دو را گرفت و بر چشمانش گذاشت، سپس برداشت و به سينه اش چسباند! بعد فرياد عاشقانه اى كشيد! دگر بار به سينه اش چسباند، سپس گفت: شما (خطاب به درهم و دينار) نور چشمان منيد و ميوه دل من! اگر انسان ها شما را دوست دارند، براى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند.

همين كه شما را دوست دارند براى من كافى است» (چرا كه شما برترين بت هستيد).(6)

* * *

خداوندا! ما را از مستى مال و مقام و دنيا و شهوات حفظ كن!

پروردگارا! ما را از سلطه شيطان و بندگى درهم و دينار رهائى بخش!

بارالها! آتش دوزخ سخت شكننده است و رهائى از آن جز به لطف تو ممكن نيست ما را مشمول لطفت فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 141، حديث 17.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 142، حديث 18.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 668، حديث 8.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 142، حديث 21.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 142، حديث 20.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 137، حديث 3.

سوره فيـل

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 5 آيه است

محتواى سوره فيل

اين سوره چنان كه از نامش پيدا است، اشاره به داستان تاريخى معروفى مى كند كه در سال تولد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) واقع شده، و خداوند خانه «كعبه» را از شرّ لشكر عظيم كفارى كه از سرزمين «يمن» سوار بر «فيل» آمده بودند حفظ كرد.

اين سوره، يادآور آن داستان عجيب است كه بسيارى از مردم «مكّه» آن را به خاطر داشتند; زيرا در گذشته نزديكى واقع شده بود.

يادآورى اين داستان هشدارى است به كفار مغرور و لجوج كه بدانند: در برابر قدرت خدا كمترين قدرتى ندارند، خداوندى كه لشكر عظيم فيل را با آن پرندگان كوچك، و آن سنگريزه هاى نيم بند (حِجارَة مِنْ سِجِّيْل) در هم كوبيد، قدرت دارد كه اين مستكبران لجوج را نيز مجازات كند.

نه قدرت آنها عظيم تر از قدرت «ابرهه» بود، و نه لشكر و نفرات آنها هرگز به آن حدّ مى رسيد، يعنى شما كه اين ماجرا را با چشم خود ديديد، چرا از مركب غرور پائين نمى آييد؟!

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «هر كسى سوره «فيل» را در نماز واجب بخواند، در قيامت هر كوه، زمين هموار و كلوخى براى او شهادت مى دهد كه او او نمازگزاران است، و منادى صدا مى زند درباره بنده من راست گفتيد، شهادت شما را به سود يا زيان او مى پذيرم بنده ام را بدون حساب داخل بهشت كنيد، او كسى است كه من وى را دوست دارم و عملش را نيز دوست دارم».(1)

بديهى است، اين همه فضيلت و ثواب و پاداش عظيم از آن كسى است كه با خواندن اين آيات از مركب غرور پياده شود و در طريق رضاى حق گام بردارد.

* * *

1أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ

2أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل

3وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ

4تَرْميهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل

5فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشگر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟!

2 ـ آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟!

3 ـ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد.

4 ـ كه با سنگ هاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند.

5 ـ سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد!

 

شأن نزول:

در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «ابوطالب همواره با شمشيرش از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد تا آنجا كه مى فرمايد: (روزى) «ابوطالب» عرض كرد: فرزند برادر! آيا تو مبعوث به همه مردم شده اى، يا تنها به قوم خودت؟

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نه، مبعوث به جميع انسان ها شده ام، از سفيد و سياه، عربى و عجمى، سوگند به كسى كه جانم در دست او است، كه من همه انسان هاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آئين دعوت مى كنم، و تمام كسانى را كه بر قله كوه ها و درياها هستند به اين آئين فرا مى خوانم، و من تمام كسانى كه به زبان هاى فارسى و رومى سخن مى گويند را به سوى هدايت دعوت مى كنم.

هنگامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد، در حيرت فرو رفتند و گفتند: آيا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى كه چه مى گويد؟

به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سخنان را بشنوند، ما را از سرزمينمان مى ربايند! و سنگ هاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند! اينجا بود كه خداوند آيه شريفه وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْء: «آنها گفتند: اگر ما هدايت را با تو بپذيريم (و از تو تبيعت كنيم) ما را از سرزمينمان مى ربايند!، آيا ما آنها را در حرم امنى كه ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم»؟(2)

و درباره اين سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى كنند، سوره «فيل» را نازل كرد» (و به آنها گوشزد نمود: هيچ كس قادر بر چنين كارى نيست).(3)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 539.

2 ـ قصص، آيه 57.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 669، حديث 8.

داستان اصحاب الفيل

مفسران و مورخان اين داستان را به صورت هاى مختلفى نقل كرده اند، و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند، اما اصل داستان آن چنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته، و ما آن را طبق روايات معروف كه از «سيره ابن هشام»، «بلوغ الارب»، «بحار الانوار» و «مجمع البيان» خلاصه كرده ايم، مى آوريم:

«ذونواس» پادشاه «يمن»، مسيحيان «نجران» را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند، تحت شكنجه شديد قرار داد، تا از آئين مسيحيت بازگردند، (قرآن اين ماجرا را به عنوان «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آورده، و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحاً بيان كرديم).

بعد از اين جنايت بزرگ، مردى به نام «دوس» از ميان آنها جان سالم به در برد، و خود را به «قيصر روم» كه بر آئين مسيح بود رسانيد، و ماجرا را براى او شرح داد.

از آنجا كه فاصله ميان «روم» و «يمن» زياد بود، «قيصر» نامه اى به «نجاشى» سلطان «حبشه» نوشت، تا انتقام نصاراى «نجران» را از «ذونواس» بگيرد، و نامه را با همان شخص براى «نجاشى» فرستاد.

«نجاشى» سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط» روانه «يمن» كرد، «ابرهه» نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود.

«ذونواس» شكست خورد، و «ارياط» حكمران «يمن» شد، بعد از مدتى، «ابرهه» بر ضد او قيام كرد، او را از بين برد و بر جاى او نشست.

خبر اين ماجرا به «نجاشى» رسيد، تصميم گرفت «ابرهه» را سركوب كند، «ابرهه» براى نجات خود، موهاى سر را تراشيد، و با مقدارى از خاك «يمن» به نشانه تسليم كامل نزد «نجاشى» فرستاده، و بدين وسيله اعلام وفادارى كرد.

«نجاشى» چون چنين ديد، او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود.

در اين هنگام، «ابرهه» براى اثبات خوش خدمتى، كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمين وجود نداشت، و به دنبال آن تصميم گرفت مردم «جزيره عربستان» را به جاى «كعبه» به سوى آن فرا خواند، و تصميم گرفت: آنجا را كانون حج عرب سازد، و مركزيت مهم «مكّه» را به آنجا منتقل كند.

براى همين منظور، مبلغان بسيارى به اطراف، و در ميان قبائل عرب و سرزمين «حجاز» فرستاد، اعراب كه سخت به «مكّه» و «كعبه» علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «ابراهيم» خليل مى دانستند، احساس خطر كردند.

طبق بعضى از روايات، گروهى آمدند و مخفيانه «كليسا» را آتش زدند، و طبق نقل ديگرى، بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند، و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ، عكس العمل شديد نشان دادند و معبد «ابرهه» را بى اعتبار كردند.

«ابرهه» سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت خانه «كعبه» را به كلى ويران سازد، تا هم انتقام گرفته باشد، و هم عرب را متوجه معبد جديد كند، با لشگر عظيمى كه بعضى از سوارانش از «فيل» استفاده مى كردند عازم «مكّه» شد.

هنگامى كه نزديك «مكّه» رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مكّه» را به غارت آورند، و در اين ميان، دويست شتر از «عبدالمطلب» غارت شد.

«ابرهه» كسى را به داخل «مكّه» فرستاد و به او گفت: بزرگ «مكّه» را پيدا كند، و به او بگويد: «ابرهه» پادشاه «يمن» مى گويد: من براى جنگ نيامده ام، تنها براى اين آمده ام كه اين خانه كعبه را ويران كنم، اگر شما دست به جنگ نبريد، نيازى به ريختن خونتان ندارم!

فرستاده «ابرهه» وارد «مكّه» شد و از رئيس و شريف «مكّه» جستجو كرد، همه، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو كرد، «عبدالمطلب» نيز گفت: ما توانائى جنگ با شما را نداريم، و اما خانه كعبه را، خداوند خودش حفظ مى كند.

فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت: بايد با من نزد او بيائى، هنگامى كه «عبدالمطلب» وارد بر «ابرهه» شد، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت، تا آنجا كه «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست، روى زمين نشست، و «عبدالمطلب» را در كنار دست خود جاى داد; زيرا نمى خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند، سپس به مترجمش گفت: از او بپرس حاجت تو چيست؟!

به مترجم گفت: حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند، دستور دهيد اموالم را بازگردانند.

«ابرهه» سخت از اين تقاضا در عجب شد، و به مترجمش گفت: به او بگو: هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى، تو درباره دويست شترت سخن مى گوئى، اما درباره «كعبه» كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانيش آمده ام، مطلقاً سخنى نمى گوئى؟!

«عبدالمطلب» گفت: أَنَا رَبُّ الإِبِلِ، وَ إِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ!: «من صاحب شترانم، و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند» (اين سخن، «ابرهه» را تكان داد و در فكر فرو رفت).

«عبدالمطلب» به «مكّه» آمد، و به مردم اطلاع داد: به كوه هاى اطراف پناهنده شوند، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد، دست در حلقه درِ خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ *** لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالك!

جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ

وَ ْانْصُرْ عَلىْ آلِ الصَّلِيْبِ وَ عابِدِيْهِ الْيَوْمَ آلَكَ:(1)

«خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خانه ات را حفظ كن»!

«هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند».

«آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند».

«خداوندا! هر كس از خانواده خويش دفاع مى كند، تو نيز از ساكنان حرم امنت دفاع كن».

«و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما».

سپس «عبدالمطلب» به يكى از دره هاى اطراف «مكّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قريش» پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش دستور داد: بالاى كوه «ابو قبيس» برود، ببيند چه خبر مى شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد: يا مَعْشَرَ قُرَيْش! أُدْخُلُوا مَنازِلَكُمْ فَقَدْ أَتاكُمُ اللّهُ بِالنَّصْرِمِنْ عِنْدِهِ: «اى جمعيت قريش! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد» اين از يكسو.

از سوى ديگر، «ابرهه» سوار بر «فيل» معروفش كه «محمود» نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف سرازير «مكّه» شد، ولى هر چه بر «فيل» خود فشار مى آورد پيش نمى رفت، اما هنگامى كه سر او را به سوى «يمن» باز مى گرداند، به سرعت حركت مى كرد، «ابرهه» از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت.

در اين هنگام، پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها، تقريباً به اندازه نخود، اين سنگريزه ها را بر سر لشگريان «ابرهه» فرو ريختند، به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد، و بعضى گفته اند: سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى خورد، سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد.

وحشت عجيبى بر تمام لشگر «ابرهه» سايه افكند، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند، و راه «يمن» را سؤال مى كردند كه بازگردند، ولى پيوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مى ريختند.

خود «ابرهه» نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت، و او را به «صنعاء» (پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد.

 

بعضى گفته اند: اولين بار كه بيمارى «حصبه» و «آبله» در سرزمين عرب ديده شد، آن سال بود.

تعداد فيل هائى را كه «ابرهه» با خود آورده بود، بعضى همان فيل «محمود» و بعضى هشت فيل و بعضى ده، و بعضى دوازده نوشته اند.

و در همين سال، مطابق مشهور، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تولد يافت، و جهان به نور وجودش روشن شد، لذا جمعى معتقدند: ميان اين دو، رابطه اى وجود داشته.

به هر حال، اهميت اين حادثه بزرگ به قدرى بود كه، آن سال را «عام الفيل» (سال فيل) ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد.(2)

* * *


1 ـ مورخان و مفسران، اشعار فوق را مختلف آورده اند، آنچه در بالا آمد خلاصه اى است از تركيبى از نقل هاى مختلف.

2 ـ «سيره ابن هشام»، جلد 1، صفحه 38 تا 62 و «بلوغ الارب»، جلد 1، صفحه 250 تا 263 و «بحار الانوار»، جلد 15، صفحه 130 به بعد و «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 542.

با ابرهه گو، كز پى تعجيل نيايد!

در نخستين آيه اين سوره، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «آيا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد»؟ (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ).

آنها با آن همه لشگر و قدرت آمده بودند تا خانه خدا را ويران سازند، و خداوند با لشگرى به ظاهر بسيار كوچك و ناچيز، آنها را درهم كوبيد، فيل ها را با پرنده هاى كوچك و سلاح هاى پيشرفته آن روز را با سنگريزه «سجيل» از كار انداخت، تا ضعف و ناتوانى اين انسان مغرور و خيره سر را در برابر قدرت الهى ظاهر و آشكار سازد.

تعبير به أَ لَمْ تَرَ: «آيا نديدى»؟ با اين كه اين حادثه، زمانى رخ داد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديده به جهان نگشوده بود، و يا مقارن تولد آن حضرت بود، به خاطر آن است كه حادثه مزبور، بسيار نزديك به عصر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و به علاوه به قدرى مشهور و معروف و متواتر بود، كه گوئى پيغمبر با چشم مباركش آن را مشاهده كرده بود، و جمعى از معاصران پيامبر، مسلماً آن را با چشم خود ديده بودند.

تعبير به «اصحاب الفيل» به خاطر همان چند فيلى است كه آنها با خود از «يمن» آورده بودند، تا مخالفان را مرعوب ساخته و شترها و اسب ها از مشاهده آن رَم كنند و در ميدانِ جنگ نمانند.(1)

* * *

آن گاه، مى افزايد: «آيا خداوند نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد»؟! (أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل).

آنها قصد داشتند خانه كعبه را خراب كنند، به اين اميد كه به كليساى «يمن» مركزيت بخشند، و تمام قبائل عرب را متوجه آنجا سازند، اما آنها نه تنها به مقصد خود نرسيدند، بلكه اين ماجرا كه آوازه اش در تمام «جزيره عربستان» پيچيد، بر عظمت «مكّه» و خانه كعبه افزود، و دل هاى مشتاقان را بيش از پيش متوجه آن ساخت و به آن ديار، امنيت بيشترى بخشيد.

منظور از «تضليل» كه همان گمراه ساختن است، اين است كه آنها هرگز به هدف خود نرسيدند.

* * *

پس از آن، بر شرح اين ماجرا پرداخته، مى فرمايد: «خداوند پرندگانى را گروه گروه بر سر آنها فرستاد» (وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ).

 

«ابابيل» بر خلاف آنچه در زبان ها مشهور است، نام آن پرنده نبود، بلكه معنى وصفى دارد.

بعضى آن را به معنى «جماعات متفرقه» دانسته اند، به اين معنى كه پرندگان مزبور «گروه، گروه» از هر طرف به سوى لشكر «فيل» آمدند.

اين كلمه، معنى جمعى دارد، كه بعضى مفرد آن را «ابابله» به معنى گروهى از پرندگان يا اسب ها و شتران دانسته اند، و بعضى مى گويند: جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد.

به هر حال، «طير» در اينجا معنى جمعى دارد و اين دو واژه «طير» و «ابابيل» مجموعاً به معنى پرندگان گروه، گروه است (نه اين كه «ابابيل» نام آن پرندگان باشد).

در اين كه: اين پرنده چه پرنده اى بوده است؟ همانطور كه در شرح داستان آورده ايم، مشهور اين است پرندگانى شبيه به «پرستو» و «چلچله» بودند، كه از طريق «درياى احمر» برخاستند و به سراغ لشگر فيل آمدند.

* * *

سپس مى فرمايد: «اين پرندگان آن لشگر را با سنگ هاى كوچكى از سجّيل (گِل هاى متحجر) هدف قرار مى دادند» (تَرْميهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل).(2)

چنان كه در شرح اين ماجرا از تواريخ، تفاسير و روايات نقل كرديم، هر يك از اين پرندگان كوچك سه سنگريزه به اندازه نخود يا كوچك تر با خود داشتند، كه يكى را با منقار و دو تا را با پاهاى خويش حمل مى كردند، و اين سنگ هاى كوچك بر هر كس فرود مى آمد او را از هم متلاشى مى ساخت!

 

* * *

چنان كه در آيه بعد مى فرمايد: «آنها را مانند كاهِ خورده شده قرار داد»! (فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول).

«عَصْف» (بر وزن حذف) به معنى برگ هائى است كه بر ساقه زراعت است، سپس خشكيده و كوبيده شده است، و به تعبيرى ديگر، به معنى «كاه» است، و بعضى آن را به معنى پوسته گندم هنگامى كه در خوشه است تفسير كرده اند.

و در اينجا مناسب همان معنى اول است.

تعبير به «مأكول» اشاره به آن است كه: اين كاه در زير دندان هاى حيوان بار ديگر كوبيده شده، و كاملاً از هم متلاشى گشته، سپس معده حيوان نيز آن را براى سومين بار خرد كرده است، و اين نشان مى دهد كه سنگ ريزه ها بر هر كس فرو مى افتاد او را كاملاً از هم متلاشى مى كرد!

اين تعبير، علاوه بر اين كه دليل بر شدت متلاشى شدن آنها است، اشاره اى به بى ارزش بودن، ضعف و ناتوانى اين گروه و جمعيت طغيانگر، مستكبر و ظاهراً نيرومند است.

* * *


1 ـ «فيل» گرچه در اينجا مفرد است، ولى معنى جنس و جمع دارد.

2 ـ «سِجِّيل» كلمه اى است فارسى كه از «سنگ» و «گِل» تركيب شده است، بنابراين، چيزى است كه نه همچون سنگ سخت است و نه همچون گِل سست است.

1 ـ معجزه بى نظير! (اين خانه را صاحبى است!)

جالب اين كه: قرآن مجيد اين داستانِ مفصل و طولانى را در چند جمله كوتاه و كوبنده، در نهايت فصاحت و بلاغت، آورده است، و در واقع روى نقطه هائى انگشت گذارده كه به اهداف قرآن، يعنى بيدار ساختن گردنكشان مغرور و نشان دادن ضعف انسان در برابر قدرت عظيم خداوند كمك مى كند.

اين ماجرا نشان مى دهد: معجزات و خوارق عادات ـ بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند ـ لزومى ندارد كه بر دست پيامبر و امام ظاهر شود، بلكه در هر شرائطى كه خدا بخواهد و لازم بداند انجام مى گيرد، هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند و حقانيت آئين او آشنا شوند.

اين مجازات عجيب و اعجازآميز، با مجازات اقوام گردنكش ديگر، يك فرق روشن دارد; زيرا مجازاتى همچون طوفان نوح، زلزله و سنگباران قوم لوط، تندباد قوم عاد، و صاعقه قوم ثمود، يك سلسله حوادث طبيعى بودند كه فقط وقوع آنها در آن شرائط خاص معجزه بود.

ولى، داستان نابودى لشكر «ابرهه» به وسيله سنگريزه هائى كه از منقار و پاهاى آن پرندگان كوچك فرو مى افتاد، چيزى نيست كه شبيه حوادث طبيعى باشد.

برخاستن آن پرندگان كوچك، و آمدن به سوى آن لشكر مخصوص، و همراه آوردن سنگريزه ها و نشانه گيرى خاص آنها و متلاشى شدن بدنهاى افراد يك لشكر عظيم با آن سنگ هاى كوچك، همه امورى هستند خارق عادت، ولى مى دانيم اينها در برابر قدرت خداوند بسيار ناچيز است.

خداوندى كه در درون همين سنگريزه ها، قدرت «اتمى» آفريده، كه اگر آزاد شود، انفجار عظيمى توليد مى كند، براى او آسان است كه در آنها خاصيتى بيافريند كه اندام لشكر «ابرهه» را همانند عَصْف مَأْكُول: «كاهِ درهم كوبيده و خورده شده» قرار دهد.

هيچ نيازى نيست كه مانند بعضى از مفسران «مصرى» براى توجيه اين حادثه بگوئيم: آن سنگ ها حامل ميكرب هاى «وبا»، يا «حصبه» و «آبله» بوده اند.(1)

 

و اگر در بعضى از روايات آمده كه از بدنهاى مصدومين مانند: مبتلايان به آبله خون و چرك مى آمد دليل بر اين نيست كه آنها حتماً به آبله مبتلا شده بودند.

همچنين، نيازى به آن نيست كه بگوئيم: اين سنگريزه ها، اتم هاى فشرده اى بودند كه خلاء موجود در ميان آنها از ميان رفته، و فوق العاده سنگين بودند، به طورى كه به هر كجا فرود مى آمدند، سوراخ مى كردند.

اينها همه توجيهاتى است كه براى طبيعى جلوه دادن اين حادثه ذكر شده، و ما نيازى به اينها نمى بينيم، همين اندازه مى دانيم: اين سنگ ها، داراى چنان خاصيت عجيبى بود كه بدنها را متلاشى مى كرد، بيش از اين اطلاعى از آن در دست نيست، و به هر حال، در برابر قدرت خداوند هيچ كارى مشكل نمى باشد.(2)

* * *


1 ـ به تفسير «عبده»، جزء عمّ (جزء سى ام قرآن)، صفحه 158 مراجعه شود.

2 ـ و اگر در بعضى از تواريخ آمده است: اولين بار كه حصبه و آبله در بلاد عرب ديده شد، در همان سال بود، دليلى بر اين معنى نمى شود.

2 ـ سخت ترين مجازات با كمترين وسيله!

قابل توجه اين كه: خداوند قدرت خود را در برابر مستكبران و گردنكشان، در اين ماجرا به عالى ترين وجهى نشان داده است، شايد مجازاتى سخت تر از مجازات لشكر «ابرهه» در دنيا پيدا نشود، كه جمعى چنان درهم كوبيده شوند كه به صورت كاه خرد شده و خورده شده (عَصْف مَأْكُول) درآيند.

براى نابودى جمعيتى با آن همه قدرت و شوكت، از سنگريزه هائى سست، و از پرندهاى ضعيف و كوچكى همانند «پرستو» استفاده شود، اين هشدارى است به همه گردنكشان و مستكبران جهان، تا بدانند در برابر قدرت او تا چه حدّ ناتوانند؟!

حتى گاه مى شود خداوند اين مأموريت هاى بزرگ را به دست موجودات كوچك ترى مى سپرد، مثلاً ميكربى را كه هرگز با چشم ديده نمى شود، مأموريت مى دهد در يك مدت كوتاه به سرعت توالد و تناسل كند، و اقوام نيرومندى را به يك بيمارى خطرناك مسرى مانند «وبا» و «طاعون» مبتلا سازد، و در مدتى كوتاه، همه را مانند برگ خزان بر زمين ريزد.

سدّ عظيم «مأرب» در «يمن» ـ چنان كه در تفسير سوره «سبأ» گفتيم ـ وسيله پيدايش عمران و آبادى فراوان و تمدن عظيم و نيرومندى شد، و به دنبال آن، طغيان اين قوم فزون گشت، ولى فرمان نابودى آن ـ به طورى كه در بعضى از روايات آمده است ـ به يك يا چند موش صحرائى سپرده شد! تا در آن سدّ عظيم نفوذ كنند و سوراخى در آن به وجود آورند. بر اثر نفوذ آب، تدريجاً اين سوراخ بزرگ و بزرگ تر شد، سرانجام سدّ عظيم درهم شكست، و آبى كه پشت آن متراكم بود، تمام آن آبادى ها، خانه ها و كاخ ها را ويران ساخت، و آن جمعيت عظيم، نابود يا در مناطق ديگر پراكنده و سرگردان شدند، و اين است قدرت نمائى خداوند بزرگ.

* * *

3 ـ اهداف داستان «فيل»

از سوره آينده (سوره لاِ ِيْلافِ) به خوبى استفاده مى شود كه: يكى از اهداف سوره «فيل» يادآورى خاطره بزرگ نعمت هاى عظيم خداوند به «قريش» است، تا به آنها نشان دهد: اگر لطف پروردگار نبود، نه آثارى از اين كانون مقدس يعنى «مكّه» و كعبه وجود داشت، و نه از «قريش»، شايد از مركب كبر و غرور فرود آيند، و به دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گردن نهند.

از سوى ديگر، اين ماجرا كه مقارن ميلاد مسعود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) واقع شد، در حقيقت زمينه ساز آن ظهور بزرگ بود، و پيام آور عظمت اين قيام، و اين همان چيزى است كه، مفسران از آن تعبير به «ارهاص» كرده اند.(1)

و از سوى سوم، تهديدى است كه به همه گردنكشان جهان، اعم از «قريش» و غير آنها كه بدانند: هرگز نمى توانند در برابر قدرت پروردگار بايستند، چه بهتر كه پندار خام را از سر به در كنند و سر بر فرمان او نهند و تسليم حق و عدالت گردند.

و از سوى چهارم، اهميت اين خانه بزرگ را نشان مى دهد كه، وقتى دشمنان «كعبه» توطئه نابودى آن را در سر مى پروراندند، و مى خواستند مركزيت اين سرزمين ابراهيمى را به جاى ديگر منتقل كنند، خداوند چنان گوشمالى به آنها داد، كه براى همگان مايه عبرت شد و بر اهميت اين كانون مقدس افزود.

و از سوى پنجم، خداوندى كه دعاى ابراهيم خليل(عليه السلام) را درباره امنيت اين سرزمين مقدس اجابت فرمود و آن را تضمين نمود، در اين ماجرا نشان داد كه، مشيتش بر اين قرار گرفته كه اين كانون توحيد و عبادت، هميشه مركز امنى باشد.

* * *


1 ـ «ارهاص» به معنى معجزاتى است كه قبل از قيام پيامبر واقع مى شود، و زمينه ساز دعوت او است، اين واژه در اصل به معنى «پايه گذارى» و اولين رديف سنگ و آجرى است كه در زير ديوار مى نهند، و به معنى آماده شدن و «ايستادن» نيز آمده است.

4 ـ يك رويداد مسلّم تاريخى

جالب توجه اين كه: ماجراى «اصحاب فيل» چنان در ميان عرب مسلّم بود، كه سرآغاز تاريخى براى آنها شد، و همان گونه كه گفتيم: قرآن مجيد با تعبير زيباى أَ لَمْ تَرَ: «آيا نديدى»؟ آن هم خطاب به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در آن زمان نبود و نديد، از آن ياد مى كند، كه نشانه ديگرى بر مسلّم بودن اين ماجرا است.

از اينها گذشته، هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين آيات را براى مشركان «مكّه» خواند، احدى آن را انكار نكرد، هر گاه مطلب مشكوكى بود، لا اقل گروهى اعتراض مى كردند، و اعتراض آنها مانند ساير اعتراضهايشان در تاريخ ثبت مى شد، به خصوص اين كه: قرآن با جمله «أَ لَمْ تَرَ» مطلب را ادا كرده.

در ضمن، عظمت اين خانه مقدس با اين اعجاز مسلّم تاريخى به ثبوت مى رسد.

خداوندا! ما را توفيقى مرحمت فرما كه اين كانون بزرگ توحيد را پاسدارى كنيم!

پروردگارا! دست كسانى را كه قصد دارند تنها به حفظ ظواهر اين كانون مقدس قناعت كنند، اما پيام حقيقتش را نشنيده بگيرند از اين مركز قطع كن!

بارالها! زيارتش را با آگاهى و عرفان كامل، نصيب همه مشتاقان فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره فيل(1)

 


1 ـ تصحيح: 20 / 3 / 1383.

سوره قـريش

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 4 آيه است

محتواى سوره قريش

اين سوره، در حقيقت مكمل سوره «فيل» محسوب مى شود و آيات آن دليل روشنى بر اين مطلب است.

محتواى اين سوره، بيان نعمت خداوند بر «قريش» و الطاف و محبت هاى او نسبت به آنهاست، تا حسّ شكرگزارى آنها تحريك شود و به عبادت پروردگار اين بيت عظيم، كه تمام شرف و افتخارشان از آن است، قيام كنند.

همان گونه كه در آغاز سوره «و الضحى» گفتيم، آن سوره و سوره «أ لم نشرح» در حقيقت يك سوره محسوب مى شود، همچنين سوره «فيل» و سوره «قريش»; چرا كه اگر درست در محتواى آن دو دقت كنيم، پيوند مطالب آنها به قدرى است كه، مى تواند دليل بر وحدت آن دو بوده باشد.

به همين دليل، براى خواندن يك سوره كامل در هر ركعت از نماز، اگر كسى سوره هاى فوق را انتخاب كند، بايد هر دو را با هم بخواند.

براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتب فقهى (كتاب صلاة بحث قرائت) مراجعه شود.(1)

 

* * *


1 ـ مرحوم «شيخ حرّ عاملى» در كتاب «وسائل» روايات مربوط به اين مطلب را در جلد 4، صفحه 743 (باب 10 از ابواب قرائت نماز) آورده است.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه فرمود: مَنْ قَرَأَها أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ عَشْرَ حَسَنات، بِعَدَدِ مَنْ طافَ بِالْكَعْبَةِ، وَ اعْتَكَفَ بِها: «كسى كه آن را بخواند، به تعداد هر يك از كسانى كه گرد خانه كعبه طواف كرده، يا در آنجا معتكف شده، ده حسنه به او مى دهد».(1)

مسلماً، چنين فضيلتى از آن كسانى است كه در پيشگاه خداوند، پروردگار كعبه، سر تعظيم فرود آورده، او را عبادت كنند، احترام اين خانه را پاسدارى كرده و پيامش را با گوش جان بشنوند و به كار بندند.

* * *

 

1لاِيلافِ قُرَيْش

2إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ

3فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ

4الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوع وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْف

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ (كيفر اصحاب الفيل) به خاطر اين بود كه قريش الفت گيرند (و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود)!

2 ـ الفت آنها در سفرهاى زمستانه و تابستانه!

3 ـ پس بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند.

4 ـ همان كس كه آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 543.

پروردگار اين خانه را بايد عبادت كرد

از آنجا كه در سوره گذشته (سوره فيل) شرح نابودى «اصحاب الفيل» و لشكريان «ابرهه» ـ كه به قصد نابود كردن خانه كعبه و متلاشى ساختن اين كانون مقدس الهى آمده بودند ـ آمد، در اولين آيه اين سوره، كه در واقع «تكمله»اى است براى سوره «فيل» مى فرمايد: ما لشكر فيل را نابود كرديم، و آنها را همچون كاه درهم كوبيده شده، متلاشى ساختيم «تا قريش به اين سرزمين مقدس الفت گيرند» و مقدمات ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فراهم گردد (لاِيلافِ قُرَيْش).(1)

«ايلاف» مصدر است، به معنى الفت بخشيدن، و «الفت» به معنى اجتماع توأم با انسجام و انس و التيام است، و اين كه بعضى «ايلاف» را به «مؤالفت و عهد و پيمان» تفسير كرده اند، نه تناسبى با اين واژه دارد، كه مصدر باب افعال است، و نه به محتواى آيات اين سوره.

به هر حال، منظور ايجاد الفت ميان «قريش» و سرزمين مقدس «مكّه»، و «خانه كعبه» است; زيرا آنها و تمام اهل «مكّه» به خاطر مركزيت و امنيت اين سرزمين، در آنجا سكنى گزيده بودند، بسيارى از مردم «حجاز» هر سال به آنجا مى آمدند، مراسم حج را به جا مى آوردند، و مبادلات اقتصادى و ادبى داشتند، و از بركات مختلف اين سرزمين استفاده مى نمودند.

همه اينها در سايه امنيت ويژه آن بود، اگر با لشكركشى «ابرهه» و امثال او، اين امنيت خدشه دار مى شد، يا خانه كعبه ويران مى گشت، ديگر كسى با اين سرزمين الفتى پيدا نمى كرد.

واژه «قريش» به طورى كه بسيارى از مفسران و ارباب لغت گفته اند: در اصل، به معنى نوعى از حيوانات بزرگ دريائى است، كه هر حيوانى را به آسانى مى خورد! اين عبارت از «ابن عباس» معروف است كه وقتى از او سؤال كردند: چرا قريش را «قريش» مى نامند؟در پاسخ چنين گفت:

لِدابَّة تَكُوُنُ فِى الْبَحْرِ مِنْ أَعْظَمِ دَوّابِّ يُقالُ لَها الْقُرَيْشُ، لا تَمُرُّ بِشَىْء مِنَ الْغَثِّ وَ السَّمِيْنِ اِلاّ أَكَلَتْهُ!: «اين به خاطر آن است كه در اصل نام حيوانى از بزرگ ترين حيوانات دريا است، كه به هيچ حيوان لاغر و چاقى نمى گذرد، مگر اين كه آن را مى بلعد»!(2)

سپس، از اشعار عرب براى سخن خود شاهد مى آورد.

بنابراين، انتخاب اين نام براى قبيله فوق، به خاطر قدرت و قوت اين قبيله، و سوء استفاده هايشان از اين قدرت بوده است.

ولى، بعضى آن را از ماده «قَرْش» (بر وزن فرش) به معنى «اكتساب» دانسته اند; چرا كه اين قبيله غالباً به تجارت و كسب مشغول بودند.

بعضى نيز، اين ماده را به معنى «بازرسى و تفتيش» مى دانند، و از آنجا كه «قريش» از حال حجاج خبر مى گرفتند، و گاه به كمك آنها مى شتافتند، اين واژه براى آنها انتخاب شده.

«قرش» در لغت به معنى اجتماع نيز آمده است، و چون اين قبيله از اجتماع و انسجام خاصى برخوردار بودند، اين نام براى آنها انتخاب شده.

ولى به هر حال، نام «قريش» امروز هرگز مفهوم جالبى را تداعى نمى كند، و با اين كه آنها قبيله پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند، از سر سخت ترين دشمنان اسلام محسوب مى شدند، كه از هيچ كارشكنى و عداوت و دشمنى فروگذار نكردند، حتى آن روز كه قدرت آنها با پيروزى اسلام درهم شكست، به توطئه هاى پنهانى ادامه دادند، و بعد از رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز، حوادث دردناكى آفريدند، كه تاريخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد كرد، مى دانيم «بنى اميه» و «بنى عباس» كه بارزترين نمونه هاى حكومت جبّار و طاغوتى بودند، از «قريش» برخاستند.

قرائن نيز نشان مى دهد كه: آنها در جاهليتِ عرب نيز سعى و تلاش در استثمار و استعمار مردم داشتند، و به همين دليل، هنگامى كه اسلام آزادى بخش طلوع كرد و منافع نامشروع آنها به خطر افتاد، با تمام قدرت به مبارزه برخاستند، اما قدرت عظيم اسلام، سرانجام آنها را درهم كوبيد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «هدف اين بود كه خداوند قريش را در سفرهاى زمستانه و تابستانه الفت بخشد» (إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ).(3)-(4)

ممكن است منظور: الفت بخشيدن «قريش» به اين سرزمين مقدس باشد، كه آنها در طول سفر تابستانه و زمستانه خود، عشق و علاقه به اين كانون مقدس را از دل نبرند، و به خاطر امنيتش به سوى آن بازگردند، نكند تحت تأثير مزاياى زندگى سرزمين «يمن» و «شام» واقع شوند و «مكّه» را خالى كنند.

و يا اين كه: منظور ايجاد الفت ميان «قريش» و ساير مردم در طول اين دو سفر بزرگ است، چرا كه بعد از داستان «ابرهه» مردم با ديده ديگرى به آنها مى نگريستند، و براى كاروان «قريش» احترام و اهميت و امنيت قائل بودند.

«قريش» هم نياز به اين امنيت در طول راه داشت، و هم نياز به آن در سرزمين «مكّه»، و خداوند در سايه شكست لشكر «ابرهه»، هر دو امنيت را به آنها بخشيد.

مى دانيم: زمين «مكّه»، باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نيز محدود بود، بيشترين درآمد از طريق همين كاروان هاى تجارى تأمين مى شد، در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين «يمن» كه هواى آن نسبتاً گرم بود، روى مى آوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمين «شام» كه هواى ملايم و مطلوبى داشت، و اتفاقا هم سرزمين يمن و هم سرزمين شام از كانون هاى مهم تجارت در آن روز بودند، و «مكّه» و «مدينه» حلقه اتصالى در ميان آن دو محسوب مى شد.

البته «قريش» با كارهاى خلافى كه انجام مى دادند، مستحق اين همه لطف و محبت الهى نبودند، اما چون مقدر بود از ميان قبيله، و از آن سرزمين مقدس، اسلام و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طلوع كند، خداوند اين لطف را در حق آنها انجام داد.

* * *

پس از آن، چنين نتيجه مى گيرد كه: «قريش» با اين همه نعمت الهى كه به بركت كعبه پيدا كرده اند «بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند» نه بتها را (فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ).

* * *

«همان خداوندى كه آنها را از گرسنگى نجات داد و اطعام كرد، و از نا امنى رهائى بخشيد و امنيت داد» (الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوع وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْف).(5)

از يكسو، به آنها رونق تجارت عطا فرمود، و جلب منفعت نمود، و از سوى ديگر، نا امنى را از آنها دور كرد و دفع ضرر فرمود، و اينها همه با شكست لشكر «ابرهه» فراهم گشت، و در حقيقت، استجابت دعاى ابراهيم(عليه السلام) بنيانگذار كعبه بود، ولى آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، و اين خانه مقدس را به بتخانه اى تبديل كردند، و عبادت بتان را بر پرستش خداى خانه مقدم داشتند، و سرانجام ثمره شوم اين همه ناسپاسى را ديدند.

* * *

 

خداوندا! به ما توفيق عبادت و بندگى و سپاسگزارى نعمت ها، و پاسدارى اين بيت عظيم، مرحمت فرما!

پروردگارا! اين مركز بزرگ اسلامى را روز به روز پر شكوه تر، و حلقه اتصال مسلمين جهان قرار ده!

بار الها! دست همه دشمنان خونخوار و آنها كه از اين مركز بزرگ سوء استفاده مى كنند از آن قطع كن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره قريش(6)


1 ـ «لام» در «لاِيلافِ» به معنى علت است، و «جار و مجرور» متعلق به «جعل» در سوره گذشته در آيه «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول» و يا يكى ديگر از افعالى كه در آن سوره بود.

بعضى نيز اين جار و مجرور را متعلق به جمله «فَلْيَعْبُدُوا» كه در آيات بعد آمده است مى دانند، ولى اين احتمال، با مفهوم آيات چندان سازگار نيست و نظر اول بهتر است.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 545.

3 ـ «ايلافهم» بدل از «ايلاف» در آيه قبل است، و ضمير «هم» مفعول اول، و «رحلة الشتاء» مفعول ثانى و به عقيده بعضى معنى ظرفيت دارد، و ممكن است «منصوب به نزع خافض» باشد، و در تقدير چنين است: «إيلافِهِمْ مِنْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» (معنى دوم و سوم مناسب تر به نظر مى رسد).

4 ـ «رحلة» در اصل از «رَحْل» (بر وزن شهر) به معنى پوششى است كه بر مركب براى سوار شدن مى نهند، سپس به همين مناسبت آن را به خود شتر و يا مسافرت هائى كه با آن يا وسيله ديگرى انجام داده مى شود، اطلاق كرده اند.

5 ـ بعضى از مفسران اين آيه را دو آيه دانسته اند و مجموع آيات اين سوره را پنج آيه حساب كرده اند، ولى مشهور و معروف آن است كه يك آيه است و مجموع آيات سوره چهار آيه مى باشد.

6 ـ تصحيح: 20 / 3 / 1383.

سوره ماعـون

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 7 آيه است

محتواى سوره ماعون

اين سوره به عقيده بسيارى از مفسران، از سوره هاى «مكّى» است، و لحن آيات آن كه در مقاطع كوتاه و كوبنده، از قيامت و اعمال منكران آن سخن مى گويد، گوياى همين مطلب است.

روى هم رفته، در اين سوره صفات و اعمال منكران قيامت در پنج مرحله بيان شده، كه آنها به خاطر تكذيب اين روز بزرگ چگونه از «انفاق» در راه خدا، كمك به «يتيمان» و «مسكينان» سر باز مى زنند، و چگونه در مورد «نماز» مسامحه كار و رياكارند، و از كمك به «نيازمندان» روى گردانند؟

در شأن نزول اين سوره، بعضى گفته اند: درباره «ابوسفيان» نازل شده، كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد، و خود، اطرافيان و يارانش از آن استفاده مى نمودند، اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد، او با عصايش بر او زد و او را دور كرد. بعضى ديگر گفته اند: آيه درباره «وليد بن مغيره» يا «عاص بن وائل» نازل شده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فِي فَرائِضِهِ وَ نَوافِلِهِ قَبِلَ اللّهُ صَلاتَهُ وَ صِيامَهُ، وَ لَمْ يُحاسِبْهُ بِما كانَ مِنْهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا: «هر كس اين سوره را در نمازهاى فريضه و نافله اش بخواند، خداوند نماز و روزه او را قبول مى كند، و او را در برابر كارهائى كه در زندگى دنيا از او سرزده است، مورد محاسبه قرار نمى دهد».(1)

 

1أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ

2فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ

3وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ

4فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ

5الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ

6الَّذينَ هُمْ يُراءوُنَ

7وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى؟!

2 ـ او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند.

3 ـ و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند!

 

4 ـ پس واى بر نمازگزارانى كه،

5 ـ در نماز خود سهل انگارى مى كنند!

6 ـ همان كسانى كه ريا مى كنند.

7 ـ و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى نمايند!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 546.

اثرات شوم انكار معاد

در اين سوره، نخست پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا در اعمال منكران را بازگو مى كند.

«آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند»؟! (أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ).

* * *

سپس، بى آن كه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند، مى افزايد:

«او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند»! (فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ).

* * *

«و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمى كند» (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ).

منظور از «دين» در اينجا «جزا» يا «روز جزا» است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد، كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله:

«راندن يتيمان با خشونت»، «عدم تشويق ديگران به اطعام افراد مسكين»، يعنى نه خود انفاق مى كند و نه ديگران را دعوت به اين كار مى نمايد.

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور از «دين» در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، و نظير آن را در سوره «انفطار» آيه 9 است: «كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّين»، و سوره «تين» آيه 7 مى باشد: «فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّين» نيز آمده است، كه به قرينه آيات ديگر آن سوره ها، منظور از دين، روز جزا است.

«يَدُعُّ» از ماده «دَعّ» (بر وزن حدّ) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و عنف است.

و «يَحُضُّ» از ماده «حَضّ» به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «حَصّ» تشويق در حركت و سير است، ولى «حَضّ» چنين نيست.(1)

از آنجا كه «يَحُضُّ» و «يَدُعُّ» به صورت فعل «مضارع» آمده، نشان مى دهد اين كار مستمر آنها در مورد يتيمان و مستمندان است.

باز در اينجا اين نكته جلب توجه مى كند كه، در مورد «يتيمان» مسأله عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن; چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد.

و باز در اين آيات، به مسأله اطعام «مستمندان» كه از مهمترين كارهاى خير است، برخورد مى كنيم، تا آنجا كه مى فرمايد: اگر خود قادر به اطعام مستمند نيست، ديگران را به آن تشويق كند.

تعبير به «فَذلِكَ» (با توجه به اين كه «فاء» در اينجا معنى سببيت را مى بخشد) اشاره به اين نكته است كه: فقدان ايمان به معاد، سبب اين

خلافكارى ها مى شود، و به راستى چنين است، آن كس كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام اعمال او ظاهر مى شود، ولى آنها كه ايمان ندارند، اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملاً محسوس است.

* * *

در سومين وصف اين گروه، مى فرمايد: «واى بر نمازگزاران» (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ).

* * *

«همان نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مى سپرند» (الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ).

نه ارزشى براى آن قائلند، نه به اوقاتش اهميتى مى دهند، و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مى كنند.

«ساهُون» از ماده «سهو» در اصل به معنى خطائى است كه از روى غفلت سرزند، خواه در فراهم كردن مقدماتش مقصر باشد يا نه، البته در صورت اول معذور نيست، و در صورت دوم معذور است، ولى در اينجا منظور سهو توأم با تقصير است.

بايد توجه داشت: نمى فرمايد: «در نمازشان سهو مى كنند» چون سهو در نماز به هر حال براى هر كس واقع مى شود، بلكه مى فرمايد: «از اصل نماز سهو مى كنند» و كل آن را به دست فراموشى مى سپرند.

روشن است، اين مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد، ممكن است از قصور باشد، اما كسى كه پيوسته نماز را فراموش مى كند و آن را به دست فراموشى مى سپارد، پيدا است كه براى آن اهميتى قائل نيست، و يا اصلاً به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مى خواند، از ترس زبان مردم و مانند آن است.

در اين كه، منظور از «ساهُون» در اينجا چيست؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم، تفسيرهاى ديگرى نيز گفته اند، از جمله:

اين كه: منظور تأخير انداختن نماز از وقت فضيلت است.

و يا اين كه: منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه براى ترك آن عقاب.

يا اين كه: منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مى كنند (در حالى كه اين معنى در آيه بعد مى آيد).

البته، جمع ميان اين معانى ممكن است، هر چند تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، وقتى فراموش كنندگان نماز، شايسته «ويل» هستند، آنها كه به كلى ترك نماز گفته و تارك الصلوة هستند، چه حالى خواهند داشت؟!

* * *

در چهارمين مرحله، به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه پيوسته ريا مى كنند» (الَّذينَ هُمْ يُراءوُنَ).

* * *

و در آخرين مرحله، مى افزايد: «آنها ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند» (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ).

مسلماً، يكى از سرچشمه هاى تظاهر و رياكارى، عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداش هاى الهى است، و گرنه چگونه ممكن است انسان پاداش هاى الهى را رها كند، و رو به سوى خلق، و خوش آيند آنها آورد؟!

«ماعُون» از ماده «مَعْن» (بر وزن شأن) به معنى چيز كم است، و بسيارى از مفسران معتقدند: منظور از آن در اينجا، اشياء جزئى است كه مردم مخصوصاً همسايه ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى گيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت)، ظروف و مانند اينها.

بديهى است، كسى كه از دادن چنين اشيائى به ديگران خوددارى مى كند، آدم بسيار پست و بى ايمانى است، يعنى آنها به قدرى بخيل اند كه، حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند، در حالى كه همين اشياء كوچك، گاه نيازهاى بزرگى را برطرف مى كند، و منع آن، مشكلات بزرگى در زندگى مردم ايجاد مى نمايد.

جمعى نيز گفته اند: منظور از «ماعُون» زكات است، چرا كه زكات نسبت به اصل مال غالباً بسيار كم است، گاه ده درصد، گاه پنج درصد، و گاه دو و نيم درصد است.

البته «منع زكات» نيز يكى از بدترين كارها است، چرا كه «زكات» بسيارى از مشكلات اقتصادى جامعه را حل مى كند.

در روايتى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه در تفسير «ماعون» فرمود: هُوَ الْقَرْضُ يُقْرِضُهُ، وَ الْمَتاعُ يُعِيرُهُ، وَ الْمَعْرُوفُ يَصْنَعُهُ: «ماعون وامى است كه انسان به ديگرى مى دهد، وسائل زندگى است كه به عنوان عاريه در اختيار ديگران مى گذارد، و كمك ها و كارهاى خيرى كه انسان انجام مى دهد».(2)

در روايت ديگرى، از همان حضرت اين معنى نقل شده، و در ذيل آن آمده است راوى گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى وسائلى را به آنها عاريه مى دهيم، آن را مى شكنند و خراب مى كنند، آيا گناه است به آنها ندهيم؟ فرمود: در اين صورت مانعى ندارد.(3)

در معنى «ماعون» احتمالات ديگرى نيز گفته اند:، تا آنجا كه در تفسير «قرطبى» بالغ بر دوازده قول در اين زمينه نقل شده، كه بسيارى از آنها را مى توان در هم ادغام كرد و مهم همان است كه در بالا آورديم.

ذكر اين دو كار پشت سر يكديگر، (رياكارى و منع ماعون) گوئى اشاره به اين است كه، آنها آنچه براى خدا است به نيت خلق به جا مى آورند، و آنچه براى خلق است، از آنها دريغ مى دارند، و به اين ترتيب، هيچ حقى را به حق دارش نمى رسانند.

اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، فرمود: مَنْ مَنَعَ الْماعُونَ جارَهُ مَنَعَهُ اللّهُ خَيْرَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ وَكَّلَهُ إِلى نَفْسِهِ، وَ مَنْ وَكَّلَهُ إِلى نَفْسِهِ فَما أَسْوَأَ حالُهُ؟!: «كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايه اش دريغ دارد، خداوند او را از خير خود، در قيامت منع مى كند، و او را به حال خود وامى گذارد، و هر كسى خدا او را به خود واگذارد، چه بد حالى دارد»؟.(4)

* * *


1 ـ «مفردات»، ماده «حض».

2 و 3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 679.

 

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 679، حديث 20.

1 ـ جمع بندى بحث هاى سوره ماعون

در اين سوره كوتاه، مجموعه اى از صفات رذيله كه در هر كس باشد نشانه بى ايمانى و پستى و حقارت او است آمده، و قابل توجه اين كه: همه آنها را فرع بر تكذيب دين، يعنى جزا يا روز جزا قرار داده است.

تحقير يتيمان، ترك اطعام گرسنگان، غفلت از نماز، رياكارى، و عدم همكارى با مردم، حتى در دادن وسائل كوچك زندگى، اين مجموعه را تشكيل مى دهد، و به اين ترتيب، افراد بخيل و خودخواه، و متظاهرى را منعكس مى كند كه نه پيوندى با «خلق» دارند، و نه رابطه اى با «خالق»، افرادى كه نور ايمان و احساس مسئوليت در وجودشان نيست، نه به پاداش الهى مى انديشند و نه از عذاب او بيمناكند.

* * *

2 ـ تظاهر و ريا، بلاى بزرگ اجتماعى

ارزش هر عمل، بستگى به «انگيزه» آن دارد، و يا به تعبير ديگر، از ديدگاه اسلام، اساس هر عمل را، «نيت» تشكيل مى دهد، آن هم «نيت خالص».

اسلام قبل از هر چيز، پرونده نيت را مورد بررسى قرار مى دهد، و لذا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: إِنَّمَا الأَعْمالُ بِالنِّيّاتِ، وَ لِكُلِّ امْرِئ مَا نَوى: «هر عملى بستگى به نيت دارد، و بهره هر كس مطابق نيتى است كه در عمل دارد».

و در ذيل اين حديث آمده است: «آن كس كه براى خدا جهاد كند، اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا پيكار كند، يا حتى نيت به دست آوردن «عقال» (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مى بندند) كرده باشد، بهره اش فقط همان است».(1)

اينها همه به خاطر آن است كه: «نيت» هميشه به عمل شكل مى دهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مى دهد، شالوده آن را محكم مى كند، و تمام تلاش او اين است كه مردم از آن بهره بيشتر گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مى دهد، تنها به ظاهر و زرق و برق آن مى پردازد، بى آن كه به عمق و باطن و شالوده و بهره گيرى نيازمندان اهميت دهد.

جامعه اى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مى شود، بلكه تمام برنامه هاى اجتماعى او از محتوا تهى مى گردد، و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مى شود، و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان، و چنين جامعه اى؟!

روايات در مذمت «ريا» بسيار زياد است، تا آنجا كه آن را نوعى شرك ناميده اند، و ما در اينجا به ذكر سه روايت تكان دهنده قناعت مى كنيم:

1 ـ در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: سَيَأْتِي عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَخْبُثُ فِيهِ سَرائِرُهُمْ، وَ تَحْسُنُ فِيهِ عَلانِيَتُهُمْ، طَمَعاً فِي الدُّنْيا لا يُرِيدُونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دِينُهُمْ رِياءً، لا يُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقاب فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الْغَرِيقِ فَلا يَسْتَجِيبُ لَهُمْ!:

«زمانى بر مردم فرا مى رسد كه به خاطر طمع در دنيا، باطن هاى آنها زشت و آلوده مى شود، و ظاهرشان زيبا، اين در حالى است كه علاقه اى به پاداش هاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مى شود، و خوف خدا، در دل آنها وجود ندارد، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مى كند، و هر قدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند، هرگز دعايشان مستجاب نمى شود».(2)

2 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام «زراره» فرمود: مَنْ عَمِلَ لِلنّاسِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى النّاسِ، يا زُرارَةُ! كُلُّ رِياء شِرْكٌ!: «كسى كه براى مردم عمل كند، ثوابش بر مردم است، اى زراره! هر ريائى شرك است»!.(3)

3 ـ در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است:

إِنَّ الْمُرائِيَ يُدْعى يَوْمَ الْقِيامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَسْماء: يا كافِرُ! يا فاجِرُ! يا غادِرُ! يا خاسِرُ! حَبِطَ عَمَلُكَ، وَ بَطَلَ أَجْرُكَ، فَلا خَلاصَ لَكَ الْيَوْمَ، فَالْتَمِسْ أَجْرَكَ مِمَّنْ كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ!:

«شخص رياكار، در روز قيامت با چهار نام صدا مى شود: اى كافر! اى فاجر! اى حيله گر! واى زيانكار! عملت نابود شد، و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه از براى او عمل كردى»!.(4)

* * *

 

خداوندا! خلوص نيت، سخت مشكل است، خودت ما را در اين راه يارى فرما!

پروردگارا! آن چنان ايمانى به ما مرحمت كن كه جز به ثواب و عقاب تو نينديشيم و رضا و خشنودى و غضب خلق در راه تو براى ما يكسان باشد!

بارالها! هر خطائى در اين راه تاكنون كرده ايم بر ما ببخش!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره ماعون(5)


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 1، صفحه 35، ابواب مقدمة العبادات، باب 5، حديث 10.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 296، باب الرّيا، حديث 14.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 1، صفحه 49، ذيل حديث 11 (جلد 1، صفحه 67، چاپ آل البيت).

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 1، صفحه 51، ذيل حديث 16 (جلد 1، صفحه 69، چاپ آل البيت).

5 ـ تصحيح: 21 / 3 / 1383.

 

سوره كـوثـر

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 3 آيه است

محتواى سوره كوثر

مشهور اين است، اين سوره در «مكّه» نازل شده است، ولى بعضى احتمال «مدنى» بودن آن را داده اند.

اين احتمال نيز داده شده است: اين سوره دو بار نازل شده، يك بار در «مكّه» و بار ديگر در «مدينه»، ولى رواياتى كه در شأن نزول اين سوره وارد شده، قول مشهور را كه اين سوره «مكّى» است، تأييد مى كند.

در شأن نزول اين سوره، مى خوانيم: «عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد، و مدتى با حضرت گفتگو نمود، گروهى از سران «قريش» در مسجد نشسته بودند، اين منظره را از دور مشاهده كردند.

هنگامى كه «عاص بن وائل» وارد مسجد شد، به او گفتند: با كه صحبت مى كردى؟ گفت: با اين مرد «ابتر»!.

اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد، كه «عبداللّه» پسر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفته بود، و عرب كسى را كه پسر نداشت «ابتر» (يعنى بلا عقب) مى ناميد، و لذا «قريش» اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را به نعمت هاى بسيار و كوثر بشارت داد، و دشمنان او را ابتر خواند).(1)

توضيح اين كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو فرزند پسر از بانوى اسلام «خديجه» داشت: يكى «قاسم» و ديگرى «طاهر» كه او را «عبداللّه» نيز مى ناميدند، و هر دو در «مكّه» از دنيا رفتند، و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فاقد فرزند پسر شد، اين موضوع زبان بدخواهان «قريش» را گشود، و كلمه «ابتر» را براى حضرتش انتخاب كردند.(2)

آنها طبق سنت خود، براى فرزند پسر اهميت فوق العاده اى قائل بودند، او را تداوم بخش برنامه هاى پدر مى شمردند، بعد از اين ماجرا، آنها فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور، تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند.

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجازآميزى در اين سوره، به آنها پاسخ گفت، و خبر داد: دشمنان او ابتر خواهند بود، و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد، بشارتى كه در اين سوره داده شده از يكسو، ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام، و از سوى ديگر، تسلّى خاطرى بود به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان، قلب پاكش غمگين و مكدر شده بود.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 549.

2 ـ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) صاحب فرزند ذكور ديگرى به نام «ابراهيم» از «ماريه قبطيه» در «مدينه» در سال هشتم هجرت شد، ولى اتفاقاً او نيز قبل از آن كه به دو سالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را آزرد.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها سَقاهُ اللّهُ مِنْ أَنْهارِ الْجَنَّةِ، وَ أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ بِعَدَدِ كُلِّ قُرْبان قَرَّبَهُ الْعِبادُ فِي يَوْمِ عِيد، وَ يُقَرِّبُونَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِيْنَ:

«هر كس آن را تلاوت كند، خداوند او را از نهرهاى بهشتى سيراب خواهد كرد، و به عدد هر قربانى كه بندگان خدا در روز عيد (قربان) قربانى مى كنند، و همچنين قربانى هائى كه اهل كتاب و مشركان دارند، به عدد هر يك از آنان، اجرى به او مى دهد».(1)

نام اين سوره (كوثر) از اولين آيه آن گرفته شده است.

1إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ

2فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ

3إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرُ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم!

2 ـ پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن!

3 ـ (و بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 548.

ما به تو خير فراوان داديم

روى سخن در تمام اين سوره، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است (مانند سوره «و الضحى» و سوره «أ لم نشرح») و يكى از اهداف مهم هر سه سوره، تسلّى خاطر آن حضرت در برابر انبوه حوادث دردناك و زخم زبان هاى مكرر دشمنان است.

نخست مى فرمايد: «ما به تو كوثر عطا كرديم» (إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ).

«كوثر» وصف است كه از «كثرت» گرفته شده، و به معنى خير و بركت فراوان است، و به افراد «سخاوتمند» نيز «كوثر» گفته مى شود.

در اين كه: منظور از «كوثر» در اينجا چيست؟ در روايتى آمده است: «وقتى اين سوره نازل شد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر فراز منبر رفت و اين سوره را تلاوت فرمود، اصحاب عرض كردند: اين چيست كه خداوند به تو عطا فرموده؟

گفت: نهرى است در بهشت، سفيدتر از شير، و صافتر از قدح (بلور) در دو طرف آن قبه هائى از درّ و ياقوت است»....(1)

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كوثر نهرى است در بهشت كه خداوند آن را به پيغمبرش در عوض فرزندش (عبداللّه كه در حيات او از دنيا رفت) به او عطا فرمود».

بعضى نيز گفته اند: منظور همان «حوض كوثر» است كه تعلق به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دارد و مؤمنان به هنگام ورود در بهشت، از آن سيراب مى شوند.(2)

بعضى آن را به «نبوت» تفسير كرده.

بعضى ديگر به قرآن.

بعضى به كثرت اصحاب و ياران.

بعضى به كثرت فرزندان و ذريه، كه همه آنها از نسل دخترش فاطمه زهراء(عليها السلام) به وجود آمدند، و آن قدر فزونى يافتند، كه از شماره بيرونند، و تا دامنه قيامت يادآور وجود پيغمبر اكرمند.

بعضى نيز آن را به «شفاعت» تفسير كرده و حديثى از امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه نقل نموده اند(3)

تا آنجا كه «فخر رازى» پانزده قول در تفسير «كوثر» ذكر كرده است، ولى ظاهر اين است: غالب اينها بيان مصداق هاى روشنى از اين مفهوم وسيع و گسترده است، زيرا چنان كه گفتيم، «كوثر» به معنى «خير كثير و نعمت فراوان» است، و مى دانيم خداوند بزرگ، نعمت هاى فراوان بسيارى به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)ارزانى داشته، كه هر يك از آنچه در بالا گفته شد، يكى از مصداق هاى روشن آن است، و مصداق هاى بسيار ديگرى نيز دارد كه ممكن است به عنوان تفسير مصداقى براى آيه ذكر شود.

به هر حال، تمام مواهب الهى بر شخص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در تمام زمينه ها، حتى پيروزى هايش در غزوات بر دشمنان، و حتى علماى امتش كه در هر عصر و زمان مشعل فروزان قرآن و اسلام را پاسدارى مى كنند، و به هر گوشه اى از جهان مى برند، همه در اين خير كثير وارد هستند.

فراموش نبايد كرد: اين سخن را خداوند زمانى به پيامبرش مى گويد كه، آثار اين خير كثير هنوز ظاهر نشده بود، اين خبرى بود از آينده نزديك و آينده هاى دور، خبرى بود اعجازآميز و بيانگر حقانيت دعوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله).

* * *

اين نعمت عظيم، و خير فراوان، شكرانه عظيم لازم دارد، هر چند شكر مخلوق، هرگز حق نعمت خالق را ادا نمى كند، بلكه توفيق شكرگزارى، خود، نعمت ديگرى است از ناحيه او، لذا مى فرمايد: «اكنون كه چنين است، فقط براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن» (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ).

آرى، بخشنده نعمت او است، بنابراين، نماز، عبادت و قربانى كه آن هم نوعى عبادت است، براى غير او معنى ندارد، مخصوصاً با توجه به مفهوم «ربّ» كه حكايت از تداوم نعمت ها و تدبير و ربوبيت پروردگار مى كند.

كوتاه سخن اين كه: «عبادت» خواه به صورت نماز باشد، يا قربانى كردن، مخصوص «ربّ» و ولى نعمت است، و او منحصراً ذات پاك خدا است.

اين، در برابر اعمال مشركان است كه براى بتها سجده و قربانى مى كردند، در حالى كه نعمت هاى خود را از خدا مى دانستند! و به هر حال، تعبير «لِرَبِّكَ» دليل روشنى است بر مسأله لزوم قصد قربت در عبادات.

بسيارى از مفسران معتقدند: منظور، نماز روز عيد قربان، و قربانى كردن در همان روز است، ولى ظاهراً مفهوم آيه، عام و گسترده است، هر چند نماز و قربانى روز عيد، يكى از مصداق هاى روشن آن است.

تعبير به «وَ انْحَر» از ماده «نحر» كه مخصوص كشتن شتر است، شايد به خاطر اين است كه، در ميان قربانى ها، شتر از اهميت بيشترى برخوردار بود، و مسلمانان نخستين، علاقه بسيار به آن داشتند، و قربانى كردن شتر بدون ايثار و گذشت ممكن نبود.

در اينجا دو تفسير ديگر براى آيه فوق ذكر شده است:

1 ـ منظور از جمله «وَ انْحَر» رو به قبله ايستادن به هنگام نماز است، چرا كه ماده «نحر» به معنى گلوگاه مى باشد، سپس عرب آن را به معنى «مقابله با هر چيز» استعمال كرده است، و لذا مى گويند: مَنازِلُنا تَتَناحَرُ يعنى: «منزل هاى ما در مقابل يكديگر است».

2 ـ منظور بلند كردن دست ها به هنگام تكبير و آوردن آن در مقابل گلوگاه و صورت است، در حديثى مى خوانيم: «هنگامى كه اين سوره نازل شد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از جبرئيل سؤال فرمود: اين «نُحَيْره»(4) اى كه پروردگارم مرا به آن مأمور ساخته، چيست؟

«جبرئيل» عرض كرد: «اين نحيره نيست، بلكه خداوند به تو دستور مى دهد: هنگامى كه وارد نماز مى شوى موقع تكبير، دست ها را بلند كن، و همچنين هنگامى كه ركوع مى كنى يا سر از ركوع برمى دارى، و يا سجده مى كنى; چرا كه نماز ما و نماز فرشتگان در هفت آسمان، همين گونه است، و براى هر چيزى زينتى است، و زينت نماز بلند كردن دست ها در هر تكبير است».(5)

در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه مى خوانيم كه، با دست مباركش اشاره كرده، فرمود: «منظور اين است كه دست ها را اين گونه در آغاز نماز بلند كنى، به طورى كه كف آنها رو به قبله باشد».(6)

ولى تفسير اول از همه مناسب تر است; چرا كه منظور نفى اعمال بت پرستان است كه عبادت و قربانى را براى غير خدا مى كردند، ولى با اين حال، جمع ميان همه معانى و رواياتى كه در اين باب رسيده است، هيچ مانعى ندارد و به خصوص اين كه: درباره بلند كردن دست به هنگام تكبيرات، روايات متعددى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده است، به اين ترتيب، آيه، مفهوم جامعى دارد كه اينها را نيز شامل مى شود.

* * *

و در آخرين آيه اين سوره، با توجه به نسبتى كه سران شرك به آن حضرت مى دادند، مى فرمايد: «تو ابتر و بلا عقب نيستى، دشمن تو ابتر است»! (إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الأَبْتَرُ).

«شانِئ» از ماده «شَنَئآن» (بر وزن ضربان) به معنى عداوت، كينهورزى و بدخلقى، به معنى كسى است كه داراى اين وصف باشد.

قابل توجه اين كه: «ابتر» در اصل به معنى «حيوان دم بريده» است،(7) و انتخاب اين تعبير، از سوى دشمنان اسلام، به منظور هتك و توهين بود.

و تعبير «شانئ» بيانگر اين واقعيت است كه، آنها در دشمنى خود حتى كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند، يعنى عداوتشان آميخته با قساوت و رذالت بود، در حقيقت قرآن مى گويد: اين لقب خود شما است نه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله).

از سوى ديگر، همان گونه كه در شأن نزول سوره گفته شد: «قريش» انتظار مرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و برچيده شدن بساط اسلام را داشتند، چرا كه مى گفتند: او بلاعقب است، قرآن مى گويد: تو بلا عقب نيستى، دشمنان تو بلا عقب اند!

* * *


1 و 2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 549.

4 ـ «نُحَيْره» به معنى آخرين روز ماه است; چرا كه در آن روز انسان به استقبال ماه نو مى رود، و بعضى آن را به معنى آخرين شب و روز ماه گرفته اند، بنابراين معنى روايت چنين مى شود: «اين استقبال از ماه آينده كه خدا مرا به آن امر كرده چيست»؟ و لذا جبرئيل گفت: «نحيره» نيست.

5 و 6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 550.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 548.

1 ـ «فاطمه»(عليها السلام) و «كوثر»

 

گفتيم: «كوثر» يك معنى جامع و وسيع دارد، و آن، «خير كثير و فراوان» است، و مصاديق آن زياد مى باشد، ولى بسيارى از بزرگان علماى شيعه، يكى از روشن ترين مصداق هاى آن را وجود مبارك «فاطمه زهراء»(عليها السلام) دانسته اند; چرا كه شأن نزول آيه مى گويد: آنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را متهم مى كردند كه بلا عقب است، قرآن ضمن نفى سخن آنها مى گويد: «ما به تو كوثر داديم».

از اين تعبير، استنباط مى شود: اين «خير كثير» همان فاطمه زهراء(عليها السلام)است; زيرا نسل و ذريه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله همين دختر گرامى در جهان انتشار يافت، نسلى كه نه تنها فرزندان جسمانى پيغمبر بودند، بلكه آئين او و تمام ارزش هاى اسلام را حفظ كردند، و به آيندگان ابلاغ نمودند، نه تنها امامان معصوم اهل بيت(عليهم السلام) كه آنها حساب مخصوص به خود دارند، بلكه هزاران، هزار از فرزندان فاطمه(عليها السلام) در سراسر جهان پخش شدند، كه در ميان آنها علماى بزرگ، نويسندگان، فقهاء، محدثان و مفسران والا مقام و فرماندهان عظيم بودند، كه با ايثار و فداكارى در حفظ آئين اسلام كوشيدند.

در اينجا به بحث جالبى از «فخر رازى» برخورد مى كنيم، كه در ضمن تفسيرهاى مختلف «كوثر» مى گويد:

قول سوم اين است كه: اين سوره به عنوان ردّ بر كسانى نازل شده كه عدم وجود اولاد را بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خرده مى گرفتند، بنابراين معنى سوره اين است كه: خداوند به او نسلى مى دهد كه در طول زمان باقى مى ماند، ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند، در عين حال جهان مملو از آنها است، اين در حالى است كه از «بنى اميه» (كه دشمنان اسلام بودند) شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نمانده، سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آنها است، مانند: باقر، صادق، رضا و نفس زكيه.(1)-(2)

* * *


1 ـ «نفس زكيه» لقبى است براى «محمّد بن عبداللّه» فرزند «امام حسن مجتبى»(عليه السلام) كه به دست منصور دوانقى در سال 145 هجرى به شهادت رسيد.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 124.

2 ـ اعجاز اين سوره

 

اين سوره، در حقيقت، سه پيشگوئى بزرگ در بردارد: از يكسو، اعطاء خير كثير را به پيغمبر نويد مى دهد (گر چه «أَعْطَيْنا» به صورت فعل ماضى است، ولى ممكن است از قبيل مضارع مسلّم باشد كه در شكل ماضى بيان شده) و اين خير كثير، تمام پيروزى ها و موفقيت هائى را شامل مى شود كه بعداً نصيب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شد، و به هنگام نزول اين سوره در «مكّه» قابل پيش بينى نبود.

از سوى ديگر، خبر مى دهد: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بلا عقب نخواهد بود، بلكه نسل و دودمان او به طور فراوان در جهان وجود خواهند داشت.

از سوى سوم، خبر مى دهد: دشمنان او ابتر و بلا عقب خواهند بود، اين پيشگوئى نيز تحقق يافت، و چنان دشمنانش تار و مار شدند، كه امروز اثرى از آنها باقى نمانده است، در حالى كه طوائفى همچون «بنى اميه» و «بنى عباس» كه به مقابله با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و فرزندان او برخاستند، روزى آن قدر جمعيت داشتند كه فاميل و فرزندان آنها قابل شماره نبود، ولى امروز اگر هم چيزى از آنها باقى مانده باشد، هرگز شناخته نيست.

* * *

3 ـ ضمير جمع درباره خدا براى چيست؟

 

قابل توجه اين كه: در اينجا و در آيات فراوان ديگرى از قرآن مجيد، خداوند، با صيغه «متكلم مع الغير» از خود ياد مى كند، مى فرمايد: «ما» به تو «كوثر» عطا كرديم!

اين تعبير و مانند آن، براى بيان عظمت و قدرت است; زيرا بزرگان هنگامى كه از خود سخن مى گويند، نه فقط از خود، كه از مأمورانشان نيز خبر مى دهند، و اين كنايه از قدرت و عظمت و وجود فرمانبردارانى در مقابل اوامر است.

در آيه مورد بحث، كلمه «اِنَّ» نيز تأكيد ديگرى است بر اين معنى، و تعبير به «أَعْطَيْناكَ» و نه «آتَيْناكَ»، دليل بر اين است كه: خداوند «كوثر» را به حضرتش بخشيده و اعطا فرموده است، و اين بشارتى است بزرگ به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، تا در برابر ياوه گوئى هاى دشمنان قلب مباركش آزرده نشود، و در عزم آهنينش فتور و سستى راه نيابد، و بداند تكيه گاه او خدائى است كه منبع همه خيرات است و خير كثير در اختيار او نهاده.

* * *

خداوندا! ما را از بركات اين «خير كثير» كه به پيامبرت مرحمت فرمودى بى نصيب مگردان!

پروردگارا! تو مى دانى ما آن حضرت و ذريه طاهرينش را از صميم دل دوست داريم، ما را در زمره آنان محشور كن!

بارالها! عظمت او و آئينش بسيار است، روز به روز، بر اين عظمت و عزت و شوكت بيفزاى!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره كوثر(1)


1 ـ تصحيح: 22 / 3 / 1383.

سوره كافـرون

 اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 6 آيه است

محتواى سوره كافرون

اين سوره در «مكّه» نازل شده، و لحن و محتواى آن گواه روشنى بر اين معنى است، همچنين شان نزولى كه به خواست خدا بعداً به آن اشاره مى شود، دليل ديگرى بر اين مدعا است، و اين كه بعضى احتمال داده اند «مدنى» باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

لحن سوره، نشان مى دهد اين سوره در زمانى نازل شده كه مسلمانان در اقليت بودند و كفار در اكثريت، و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ناحيه آنها سخت در فشار بود، اصرار داشتند او را به سازش با شرك بكشانند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست رد بر سينه همه آنها مى زند، و آنها را به كلى مأيوس مى كند، بدون آن كه بخواهد با آنها درگير شود.

اين سرمشقى است براى همه مسلمانان كه در هيچ شرائطى، در اساس دين و اسلام، با دشمنان سازش نكنند، و هر وقت چنين تمنائى از ناحيه آنها پيشنهاد شود، آنها را كاملاً مأيوس كنند، مخصوصاً در اين سوره دو بار اين معنى تأكيد شده كه: «من معبودهاى شما را نمى پرستم» و اين تأكيد براى مأيوس ساختن

آنها است، همچنين دو بار تأكيد شده: «شما هرگز معبود من، خداى يگانه را نمى پرستيد» و اين دليلى است بر لجاجت آنها، و سرانجامش اين است كه: «من و آئين توحيديم، و شما و آئين پوسيده شرك آلودتان»!

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

درباره فضيلت اين سوره، روايات فراوانى نقل شده، كه حاكى از اهميت فوق العاده محتواى آن است، از جمله:

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ قَرَأَ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ فَكَأَنَّما قَرَأَ رُبْعَ الْقُرْآنِ وَ تَباعَدَتْ عَنْهُ مَرَدَةُ الشَّياطِيْنِ، وَ بَرَأَ مِنَ الشِّرْكِ، وَ يُعافى مِنَ الْفَزَعِ الأَكْبَرِ: «كسى كه سوره «قل يا ايها الكافرون» را بخواند، گوئى ربع قرآن را خوانده، شياطين طغيانگر از او دور مى شوند، از شرك پاك مى گردد، و از فزع (روز قيامت) در امان خواهد بود».(1)

تعبير به «ربع القرآن» شايد به خاطر آن است كه: حدود يك چهارم قرآن مبارزه با شرك و بت پرستى است، و عصاره آن در اين سوره آمده است، و دور شدن شياطين سركش به خاطر آن است كه، در اين سوره دست رد بر سينه مشركان زده شده، و مى دانيم: شرك مهمترين ابزار شيطان است.

نجات در قيامت نيز، در درجه اول در گرو توحيد و نفى شرك است، همان مطلبى كه اين سوره بر محور آن دور مى زند.

در حديث ديگرى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مردى خدمتش آمده عرض كرد: اى رسول خدا! براى اين آمده ام كه چيزى به من ياد دهى كه به هنگام خواب بخوانم، فرمود: إِذا أَخَذْتَ مَضْجَعَكَ فَاقْرَأْ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ثُمَّ نَمْ عَلى خاتِمَتِها فَإِنَّها بَراءَةٌ مِنَ الشِّرْكِ: «هنگامى كه به بستر رفتى، سوره «قل يا ايها الكافرون» را بخوان، بعد از آن بخواب كه اين بيزارى از شرك است».(2)

و نيز در روايتى، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است به «جبير بن مطعم» فرمود: «آيا دوست دارى هنگامى كه به سفر مى روى از نظر زاد و توشه از بهترين يارانت باشى؟

گفت: آرى پدرم و مادرم فدايت اى رسول خدا!

فرمود: اين پنج سوره را بخوان: «قل يا ايها الكافرون»، «اذا جاء نصر اللّه و الفتح»، «قل هو اللّه احد»، «قل اعوذ برب الفلق»، و «قل اعوذ برب الناس»، و قرائت خود را با «بسم اللّه الرحمن الرحيم» آغاز كن».(3)

و در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمود: «پدرم مى گفت: «قل يا ايها الكافرون» ربع قرآن است، و هنگامى كه از آن فراغت مى يافت مى فرمود: أَعْبُدُ اللّهَ وَحْدَهْ، أَعْبُدُ اللّهُ وَحْدَهُ: «من تنها خدا را عبادت مى كنم، من تنها خدا را عبادت مى كنم».(4)

* * *

1قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ

2لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ

3وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

4وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ

5وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

6لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بگو: اى كافران!

 

2 ـ آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم!

3 ـ و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد.

4 ـ و نه من آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم.

5 ـ و نه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد.

6 ـ آئين شما براى خودتان، و آئين من براى خودم!

 

شأن نزول:

در روايات آمده است: «اين سوره درباره گروهى از سران مشركان «قريش» نازل شده، مانند «وليد بن مغيره»، «عاص بن وائل»، «حارث بن قيس»، «امية بن خلف» و... گفتند: اى محمّد! تو بيا از آئين ما پيروى كن، ما نيز از آئين تو پيروى مى كنيم، و تو را در تمام امتيازات خود شريك مى سازيم، يك سال تو خدايان ما را عبادت كن! و سال ديگر ما خداى تو را عبادت مى كنيم، اگر آئين تو بهتر باشد، ما در آن با تو شريك شده ايم، و بهره خود را گرفته ايم، و اگر آئين ما بهتر باشد تو در آئين ما شريك شده و بهره ات را از آن گرفته اى!

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: پناه بر خدا كه من چيزى را همتاى او قرار دهم!

گفتند: لا اقل بعضى از خدايان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوى، ما تصديق تو مى كنيم و خداى تو را مى پرستيم!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من منتظر فرمان پروردگارم هستم.

در اين هنگام، سوره «قل يا ايها الكافرون» نازل شد، رسول اللّه به مسجد الحرام آمد، در حالى كه جمعى از سران «قريش» در آنجا جمع بودند، بالاى سر آنها ايستاد، و اين سوره را تا آخر بر آنها خواند، آنها وقتى پيام اين سوره را شنيدند كاملاً مأيوس شدند، و حضرت و يارانش را آزار دادند».(5)

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 551.

3 و 4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 551.

5 ـ اين شأن نزول را بسيارى از مفسران، با مختصر اختلافى در عبارات، در تفاسير خود آورده اند، از جمله: «طبرسى» در «مجمع البيان» و «قرطبى» در تفسيرش و «ابوالفتوح رازى» در تفسير خود و «سيوطى» در «درّ المنثور».

هرگز با بت پرستان سر سازش ندارم

آيات اين سوره، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى فرمايد:

«بگو اى كافران» (قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ).

* * *

«آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم» (لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ).

* * *

«و نه شما آنچه را من پرستش مى كنم، مى پرستيد» (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ).

به اين ترتيب، جدائى كامل خط خود را از آنها مشخص مى كند، و با صراحت مى گويد: من هرگز بت پرستى نخواهم كرد، و شما نيز با اين لجاجت كه داريد و با تقليد كوركورانه از نياكان كه روى آن اصرار مىورزيد و با منافع نامشروع سرشارى كه از بت پرستان عائد شما مى شود، هرگز حاضر به خداپرستى خالص از شرك نيستيد.

* * *

بار ديگر، براى مأيوس كردن كامل بت پرستان از هر گونه سازش بر سر توحيد و بت پرستى مى افزايد: «و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم» (وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ).

 

* * *

«و نه شما آنچه را كه من مى پرستم عبادت مى كنيد» (وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ).

بنابراين، اصرار بى جا در مصالحه بر سر مسأله بت پرستى نكنيد، كه اين امر غير ممكن است.

* * *

«حال كه چنين است آئين شما براى خودتان و آئين من براى خودم» (لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ).

بسيارى از مفسران تصريح كرده اند: منظور از «كافرون» در اينجا گروه خاصى از سران بت پرستان «مكّه»اند، بنابراين «الف و لام» در «الكافرون» به اصطلاح براى «عهد» است، نه براى «جمع».

ممكن است دليل آنها بر اين مطلب، علاوه بر آنچه در شأن نزول گفته شد اين باشد كه: بسيارى از بت پرستان «مكّه» سرانجام ايمان آوردند، بنابراين اگر مى گويد: نه شما معبود مرا عبادت مى كنيد و نه من معبود شما را، حتماً در مورد آن گروهى از سران شرك و كفر است كه تا پايان عمر هرگز ايمان نياوردند و گرنه، بسيارى از مشركان به هنگام فتح «مكّه»، فوج فوج وارد اسلام شدند.

* * *

پرسش ها و نكته ها:

در اينجا چند سؤال مطرح است كه بايد به آن پاسخ گفت:

1 ـ چرا سوره با فرمان «قل» (بگو) شروع شده است؟

آيا بهتر اين نبود گفته شود: «يا ايها الكافرون» بدون اين كه «قل» در آغاز آن باشد؟

به تعبير ديگر: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بايد دستور خداوند را اجرا كند و جمله «يا ايها الكافرون» را به آنها بگويد: نه اين كه جمله «قل» را نيز تكرار كند.

پاسخ اين سؤال، با توجه به محتواى سوره روشن است; زيرا مشركان عرب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را دعوت به سازش بر سر بت ها كرده بودند. و او مى بايست اين مطلب را از خود نفى كند، و بگويد: من هرگز تسليم شما نمى شوم، و عبادتم را با شرك آلوده نمى كنم اگر كلمه «قل» در آغاز اين سوره نباشد، سخن، سخن خدا خواهد شد، و در اين صورت، جمله لا اعبد ما تعبدون: «من آنچه را شما عبادت مى كنيد نمى پرستم» و امثال آن مفهومى نخواهد داشت.

به علاوه، چون كلمه «قل» در پيام «جبرئيل» از سوى خدا بوده، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) موظف است براى حفظ اصالت قرآن، آن را عيناً بازگو كند، و اين خود نشان مى دهد كه ««جبرئيل»» و «رسول اكرم»(صلى الله عليه وآله) در نقل وحى الهى، كمترين تغييرى نداده اند، و عملاً ثابت كرده اند مأمورانى هستند گوش بر فرمان الهى، همان گونه كه در آيه 15 سوره «يونس» مى خوانيم: قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَي:

«بگو من حق ندارم كه قرآن را از پيش خود تغيير دهم من فقط از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود».

* * *

2 ـ مگر بت پرستان منكر خدا بودند؟

مى دانيم: بت پرستان هرگز خدا را انكار نمى كردند، و طبق صريح آيات قرآن، اگر از خالق آسمان و زمين از آنها سؤال مى شد، مى گفتند: خدا است: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّه».(1)

پس چگونه در اين سوره، مى گويد: «نه من معبود شما را مى پرستم و نه شما معبود مرا»؟

پاسخ اين سؤال نيز با توجه به اين كه بحث از مسأله خلقت نيست، بلكه از مسأله عبادت است، روشن مى شود، بت پرستان خالق جهان را «خدا» مى دانستند، ولى معتقد بودند: بايد بت ها را «عبادت» كرد، تا آنها واسطه در درگاه خدا شوند.

يا اين كه: اصلاً ما لايق اين نيستيم كه خدا را پرستش كنيم، بلكه بايد بت هاى جسمانى را پرستش كنيم، اينجاست كه قرآن قلم سرخ بر اوهام و پندارهاى آنها مى كشد، و مى گويد: عبادت بايد فقط براى خدا باشد، نه بتها، و نه هر دو!

* * *


1 ـ لقمان، آيه 25.

3 ـ اين تكرار براى چيست؟

در اين كه: آيا تكرار نفى عبادت بت ها از ناحيه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و نفى عبادت خدا از ناحيه مشركان، براى چيست؟ گفتگو بسيار است.

جمعى معتقدند: اين تكرار براى تأكيد، مأيوس كردن كامل مشركان، و جدا نمودن مسير آنها از مسير اسلام است، و اثبات عدم امكان سازش ميان توحيد و شرك مى باشد.

به تعبير ديگر، چون آنها در دعوت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به سوى شرك، اصرار مىورزيدند و تكرار مى كردند، قرآن نيز ردّ آنها را تكرار مى كند.

در حديثى آمده است: «ابو شاكر ديصانى» (از زنادقه عصر امام صادق(عليه السلام)) از يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) به نام «ابو جعفر احول» (محمّد بن على نعمانى كوفى معروف به مؤمن طاق) از دليل تكرار اين آيات سؤال كرد و گفت: آيا شخص حكيم ممكن است اين چنين تكرارى در كلامش باشد؟

«ابو جعفر احول» چون در اينجا پاسخى نداشت وارد «مدينه» شد، خدمت امام صادق(عليه السلام)رسيد، و در اين باره سؤال كرد، امام(عليه السلام) فرمود: سبب نزول اين آيات و تكرار آن اين بود كه، «قريش» به رسول خدا پيشنهاد كردند، يك سال تو خدايان ما را بپرست، سال ديگر ما خداى تو را مى پرستيم، و همچنين سال بعد تو خدايان ما را بپرست و سال ديگر (سال چهارم) ما خداى تو را مى پرستيم، آيات فوق نازل شد و تمام اين پيشنهادها را نفى كرد.

هنگامى كه «ابو جعفر احول» اين پاسخ را براى «ابو شاكر» بيان كرد، او گفت: هذا ما حَمَلَهُ الإِبِلُ مِنَ الْحِجازِ!: «اين بارى است كه شتران از حجاز آورده اند»(1) (اشاره به اين كه سخن تو نيست و گفتار امام صادق(عليه السلام) است).

بعضى ديگر گفته اند: اين تكرار، به خاطر اين است كه، يكى ناظر به حال مى باشد و ديگرى ناظر به آينده، يعنى، نه در حال و نه در آينده، هرگز معبود شما را پرستش نمى كنم!

ولى ظاهراً شاهدى براى اين تفسير وجود ندارد.

تفسير سومى نيز براى اين تكرار گفته اند: «اولى» اختلاف در معبودها را بيان مى كند، و «دومى» اختلاف در عبادت را، يعنى نه هرگز معبودهاى شما را مى پرستم، و نه چگونگى عبادت من همچون شما است; زيرا عبادت من خالصانه و خالى از هر گونه شرك است.

به علاوه، عبادت شما از بت ها، از روى تقليد كوركورانه نياكان است و عبادت من نسبت به خدا، از روى تحقيق و شكر است.(2)

 

ولى، ظاهر اين است: اين تكرار براى تأكيد است، همان گونه كه در بالا توضيح داده ايم و در حديث امام صادق(عليه السلام) نيز به آن اشاره شده بود.

تفسير چهارمى نيز در اينجا وجود دارد و آن اين كه: در آيه دوم مى فرمايد: «آنچه را كه شما اكنون مى پرستيد من پرستش نمى كنم» و در آيه چهارم مى فرمايد: «من در گذشته نيز معبودهاى شما را نمى پرستيدم تا چه رسد به امروز».

اين تفاوت با توجه به اين كه در آيه دوم، «تَعبُدُون» به صورت فعل مضارع و «عَبَدْتُم» در آيه چهارم به صورت فعل ماضى است، بعيد به نظر نمى رسد.(3)

هر چند اين تفسير، فقط تكرار آيه دوم و چهارم را حل مى كند، اما تكرار آيه سوم و پنجم، همچنان به قوت خود باقى است.(4)

* * *


1 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 445.

2 ـ بنابراين تفسير، «ما» در آيه دوم و سوم «موصوله» است، و در آيه چهارم و پنجم «مصدريه» است (اين وجه را «ابوالفتوح رازى» به عنوان يكى از تفسيرهاى آيه در جلد 12، صفحه 192 آورده، و مرحوم «طبرسى» نيز ذيل آيات مورد بحث به آن اشاره كرده است).

3 ـ بنابراين «عابد» كه اسم فاعل است نيز در اين آيه بايد معنى ماضى بدهد.

4 ـ ضمناً بايد توجه داشت: «ما موصوله» هر چند غالباً براى غير ذوى العقول مى آيد، بسيار ديده شده كه در ذوى العقول نيز به كار مى رود، آيات قرآن نيز شاهد بر اين مدعى است.

4 ـ آيا مفهوم آيه «لكم دينكم...» جواز بت پرستى است؟!

گاهى چنين تصور شده كه، آخرين آيه اين سوره كه مى گويد: «آئين شما براى خودتان، و آئين من براى خودم» همان مفهوم «صلح كل» را دارد، و به آنها اجازه مى دهد بر آئينشان بمانند; چرا كه اصرار بر پذيرش آئين اسلام نمى كند!

ولى، اين پندار بسيار سست و بى اساس است، زيرا لحن آيات به خوبى نشان مى دهد: اين تعبير، نوعى تحقير و تهديد است، يعنى آئين شما ارزانى خودتان باد! و به زودى عواقب نكبت بار آن را خواهيد ديد، شبيه آنچه در آيه 55 سوره «قصص» آمده: وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ:

«مؤمنان، هر گاه سخن لغوى را بشنوند از آن روى مى گردانند، و مى گويند: اعمال ما براى ما و اعمال شما براى خودتان، سلام بر شما (سلام وداع و جدائى) ما طالب جاهلان نيستيم»!

شاهد گوياى اين مطلب، صدها آيه قرآن مجيد است كه شرك را در تمام اشكالش مى كوبد، از هر كارى منفورتر مى شمرد، و گناهى نابخشودنى مى داند.

جواب هاى ديگرى از اين سؤال نيز داده اند، مانند اين كه: آيه محذوفى دارد و در تقدير چنين است: لَكُمْ جَزاءُ دينِكُمْ وَ لِيَ جَزاءُ دينِى: «جزاى دين شما براى شما، و جزاى دين من براى من».

ديگر اين كه: «دين» در اينجا به معنى جزا است، و آيه نيز هيچ محذوفى ندارد، و مفهومش اين است: «شما جزاى خودتان را مى گيريد و من هم جزاى خودم را».(1)

ولى تفسير و پاسخ اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *


1 ـ ضمناً، بايد توجه داشت: «دين» در جمله «وَ لِىَ دِيْن» مكسور است و كسره آن، دلالت بر ياء محذوف مى كند، و در واقع «وَلِىَ دِيْنِى» است.

5 ـ او هرگز يك لحظه با شرك سازش نكرد

آنچه در اين سوره آمده، در واقع بيانگر اين واقعيت است كه، توحيد و شرك دو برنامه متضاد و دو مسير كاملاً جدا مى باشد، و هيچ شباهتى با يكديگر ندارند، توحيد، انسان را به خدا مربوط مى سازد، در حالى كه شرك او را از خدا بيگانه مى كند.

توحيد، رمز وحدت و يگانگى در تمام زمينه ها است، در حالى كه شرك، مايه تفرقه و پراكندگى در همه شؤون است.

توحيد، انسان را از عالم ماده و جهان طبيعت بالا مى برد، و در ما وراى طبيعت به وجود بى انتهاى الهى پيوند مى دهد، در حالى كه شرك، انسان را در چاه طبيعت سرنگون مى سازد، و به موجودات محدود، ضعيف و فانى پيوند مى دهد.

به همين دليل، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و تمام انبياء عظام، نه تنها يك لحظه با شرك سازش نكردند، بلكه نخستين و مهمترين برنامه آنها مبارزه با آن بود.

امروز، نيز همه پويندگان راه حق و علماء و مبلغان اين آئين، بايد همين خط را ادامه دهند، و در همه جا برائت و بيزارى خود را از هر گونه شرك و سازش با مشركان اعلام دارند.

اين است راه اصيل اسلام.

* * *

خداوندا! ما را از هر گونه شرك و افكار و اعمال شرك آلود بر كنار دار!

پروردگارا! وسوسه هاى مشركين عصر ما نيز خطرناك است، ما را از گرفتارى در دام آنها حفظ كن!

بارالها! به ما آن چنان شجاعت، صراحت و قاطعيتى مرحمت فرما كه همچون پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هر گونه پيشنهاد سازش با كفر و شرك را رد كنيم!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

 

پایان سورهء کافرون(1)

 


1 ـ تصحيح: 23 / 3 / 1383.

 

سوره نصـر

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 3 آيه است

 

محتواى سوره نصر

اين سوره در «مدينه» و بعد از هجرت، نازل شده است، و در آن بشارت و نويد از پيروزى عظيمى مى دهد، كه به دنبال آن مردم گروه، گروه وارد دين خدا مى شوند، و لذا به شكرانه اين نعمت بزرگ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را دعوت به «تسبيح»، «حمد الهى» و «استغفار» مى كند.

گر چه، در اسلام فتوحات زيادى رخ داد، ولى فتحى با مشخصات فوق، جز «فتح مكّه» نبود، به خصوص اين كه: طبق بعضى از روايات، اعراب معتقد بودند: اگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «مكّه» را فتح كند و بر آن مسلط گردد، دليل بر حقانيت او است; چرا كه اگر بر حق نباشد، خدا چنين اجازه اى را به او نمى دهد، همان گونه كه به لشكر عظيم «ابرهه» اجازه نداد، به همين دليل، بعد از فتح «مكّه» مشركان عرب گروه، گروه وارد اسلام شدند.

بعضى گفته اند: اين سوره، بعد از «صلح حديبيه» در سال ششم هجرت، و دو سال قبل از «فتح مكّه» نازل گرديد.

اما اين كه، بعضى احتمال داده اند: بعد از «فتح مكّه» در سال دهم هجرت در «حجة الوداع» نازل شده، بسيار بعيد است; چرا كه تعبيرات سوره، با اين معنى سازگار نيست; زيرا خبر از يك حادثه مربوط به آينده مى دهد، نه گذشته.

يكى از نام هاى اين سوره، سوره «توديع» است (توديع يعنى خدا حافظى) چرا كه در آن خبر ضمنى از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

در حديثى آمده است: «هنگامى كه اين سوره نازل شد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را بر ياران خود تلاوت كرد، همگى خوشحال و خوش دل شدند، ولى «عباس» عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه آن را شنيد، گريه كرد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى عمو چرا گريه مى كنى؟

عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گمان مى كنم خبر رحلت شما در اين سوره داده شده!

فرمود: مطلب همان گونه است كه تو مى گوئى».(1)

در اين كه: از كجاى اين سوره چنين مطلبى استفاده مى شود، در ميان مفسران گفتگو است.

زيرا در ظاهر آيات آن چيزى جز بشارت از فتح و پيروزى نيست.

اين مفهوم ظاهراً از اينجا استفاده شده كه، اين سوره دليل بر آن است كه رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پايان رسيده، و آئين او كاملاً تثبيت شده است.

و معلوم است در چنين حالتى، انتظار رحلت از سراى فانى به جهان باقى، كاملاً قابل پيش بينى است.

 

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 554 ـ اين مضمون در روايات متعددى با الفاظ مختلفى ذكر شده است (الميزان، جلد 20، صفحه 532).

فضيلت تلاوت اين سوره

درباره فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها فَكَأَنَّما شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فَتْحَ مَكَّةَ: «كسى كه آن را تلاوت كند، همانند اين است كه همراه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در فتح مكّه بوده است».(1)

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه سوره «اذا جاء نصر اللّه و الفتح» را در نماز نافله يا فريضه بخواند، خداوند او را بر تمام دشمنانش پيروز مى كند و در قيامت در حالى وارد محشر مى شود، كه نامه اى با او است كه سخن مى گويد، خداوند آن را از درون قبرش همراه او بيرون فرستاده، و آن امان نامه اى است از آتش جهنم...».(2)

ناگفته پيدا است، اين همه افتخار و فضيلت، از آن كسى است كه با خواندن اين سوره در خط رسول اللّه قرار گيرد، و به آئين و سنت او عمل كند، نه اين كه تنها به لقلقه زبان قناعت نمايد.

 

* * *

1إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ

2وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجاً

3فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّاباً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد.

2 ـ و ببينى مردم گروه، گروه وارد دين خدا مى شوند.

3 ـ پروردگارت را تسبيح و حمد كن و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 553.

 

 

هنگامى كه پيروزى نهائى فرا رسد!...

در نخستين آيه اين سوره كه مى فرمايد: «هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد»... (إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ).

* * *

«و مردم را به بينى كه گروه، گروه در دين خدا وارد مى شوند»... (وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجاً).

* * *

به شكرانه اين نعمت بزرگ و اين پيروزى و نصرت الهى، «پروردگارت را تسبيح و حمد كن، و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است» (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّاباً).

* * *

در اين سه آيه كوتاه و پر محتوا، ريزه كارى هاى فراوانى است، كه دقت در آنها كمك به فهم هدف نهائى سوره مى كند:

1 ـ در آيه اول، «نصرت» اضافه به «خداوند» شده است (نَصْرُ اللّهِ) تنها در اينجا نيست كه اين اضافه ديده مى شود، در بسيارى از آيات قرآن اين معنى منعكس است، از جمله در آيه 214 «بقره» مى خوانيم: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّه قَريبٌ: «بدانيد يارى خدا نزديك است».

و در آيه 126 «آل عمران» و 10 «انفال» آمده است: وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّه: «نصرت جز از ناحيه خدا نيست».

اشاره به اين كه: به هر حال، يارى و پيروزى به اراده حق است.

درست است كه براى غلبه بر دشمن بايد تأمين قوا و تهيه نيرو كرد، ولى يك انسان موحد، نصرت را تنها از ناحيه خدا مى داند و به همين دليل، به هنگام پيروزى مغرور نمى شود، بلكه در مقام شكر و سپاس الهى درمى آيد.

* * *

2 ـ در اين سوره، نخست از نصرت الهى، و پس از آن فتح و پيروزى، و بعد نفوذ و گسترش اسلام، و ورودِ مردم، دسته، دسته در دين خدا سخن به ميان آمده، و اين هر سه، علت و معلول يكديگرند، تا نصرت و يارى الهى نباشد، فتح و پيروزى نيست، و تا فتح و پيروزى نرسد و موانع از سر راه برداشته نشود، مردم گروه، گروه مسلمان نمى شوند، و البته به دنبال اين سه مرحله كه هر كدام نعمتى است بزرگ، مرحله چهارم، يعنى: مرحله شكر و حمد و ستايش خدا فرا مى رسد.

و از سوى ديگر، نصرت الهى و پيروزى، همه، براى اين است كه هدف نهائى يعنى ورود مردم در دين خدا و هدايت همگانى صورت گيرد.

* * *

3 ـ «فتح» در اينجا به صورت مطلق گفته شده، و با قرائنى كه قبلاً اشاره كرديم، بدون شك منظور از آن «فتح مكّه» است، كه چنين بازتاب گسترده اى داشت، و به راستى «فتح مكّه»، فصل نوينى در تاريخ اسلام گشود; چرا كه مركز اصلى شرك متلاشى شد، بت ها از ميان رفت، اميد بت پرستان به يأس و نوميدى مبدل گشت، و موانعى كه بر سر راه ايمان مردم به اسلام وجود داشت، برچيده شد.

به همين دليل، «فتح مكّه» را بايد مرحله تثبيت اسلام، استقرار آن در «جزيرة العرب»، و سپس در جهان دانست، و لذا بعد از «فتح مكّه» ديگر هيچ مقاومتى از ناحيه مشركان (جز در يك مورد كه آن هم به سرعت سركوب شد) ديده نشد، و مردم از تمام نقاط جزيره، براى پذيرش اسلام خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى آمدند.

* * *

4 ـ در ذيل آيه، سه دستور مهم به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) (و طبعاً به همه مؤمنان) مى دهد، كه در حقيقت شكرانه اى براى اين پيروزى بزرگ، و واكنش مناسبى در برابر اين نصرت الهى است، دستور به «تسبيح»، «حمد» و «استغفار».

«تسبيح» به معنى منزه شمردن خداوند از هر گونه عيب و نقص است، و «حمد» براى توصيف او به صفات كماليه است، و «استغفار» در برابر نقصان ها و تقصيرهاى بندگان است.

اين پيروزى بزرگ، سبب شد كه افكار شرك آلود زدوده شود، كمال و جمال خداوند ظاهرتر گردد، و گم كرده راهان به سوى حق بازگردند.

اين فتح عظيم، سبب شد كه افراد گمان نكنند خداوند يارانش را تنها مى گذارد (پاكى از اين نقص) و نيز بدانند: خداوند بر انجام وعده هايش توانا است (موصوف بودن به اين كمال) و نيز بندگان به نقص خود در برابر عظمت او اعتراف كنند.

به علاوه، ممكن است به هنگام پيروزى، واكنش هاى نامطلوبى در انسان پيدا شود و گرفتار «غرور و خود برتربينى» گردد، و يا در برابر دشمن دست به «انتقامجوئى و تصفيه حساب شخصى» زند، اين سه دستور به او تعليم مى دهد: در لحظه حساس پيروزى به ياد صفات جلال و جمال خدا بيفتد، همه چيز را از او بداند، و در مقام استغفار برآيد، تا هم غرور و غفلت او زايل گردد، و هم از انتقامجوئى بر كنار ماند.

* * *

 

5 ـ مسلّم است پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همچون همه انبياء «معصوم» بود، پس دستور به استغفار براى چيست؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: اين سرمشقى است براى همه امت، زيرا:

اولاً ـ در طول اين مبارزه طولانى كه سالهاى زيادى به طول انجاميد (حدود بيست سال) و مسلمانان روزهاى بسيار سخت و دردناكى را طى كردند، گاهى آن چنان حوادث پيچيده مى شد كه جان ها به لب مى رسيد، و در افكار بعضى گمان هاى بدى در مورد وعده هاى الهى پيدا مى شد، همان گونه كه قرآن در مورد جنگ «احزاب» مى فرمايد: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا: «و دل ها به گلوگاه رسيده بود و گمان هاى (نامناسبى) درباره خدا داشتيد».(1)

اكنون كه پيروزى فرا رسيده، مى فهمند: همه آن گمان ها و بى تابى ها غلط بوده، و بايد در مقام «استغفار» برآيند.

ثانياً ـ انسان هر قدر حمد و ثناى الهى كند، باز حق شكر او را ادا نخواهد كرد، و لذا در پايان اين حمد و ثنا بايد از تقصير خويش «روى به درگاه خدا آورد» و استغفار كند.

ثالثاً ـ معمولاً بعد از پيروزى ها، وسوسه هاى شيطان شروع مى شود، و حالت «غرور» از يكسو، و تندروى و انتقامجوئى از سوى ديگر، به وجود مى آيد، در اينجا بايد به ياد خدا بود، و پيوسته استغفار كرد، تا هيچ يك از اين حالات پيدا نشود، يا اگر پيدا شده بر طرف گردد.

رابعاً ـ همان گونه كه در آغاز سوره گفتيم، اعلام اين پيروزى تقريباً به معنى اعلام پايان مأموريت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اتمام عمر آن حضرت و شتافتن به لقاى محبوب بود، و اين حالت، مناسبِ «تسبيح»، «حمد» و «استغفار» است، و لذا در روايات وارد شده است كه، بعد از نزول اين سوره، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين جمله را بسيار تكرار مى فرمود:

سُبْحَانَكَ اللّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ، اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ: «خداوندا! منزهى، و تو را حمد و ستايش مى كنم، خداوندا! مرا ببخش كه تو بسيار توبه پذير و مهربانى».(2)

* * *

6 ـ جمله «اِنَّهُ كانَ تَوّابا» بيان علت است براى مسأله استغفار، يعنى: «استغفار و توبه كن، چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است».

در ضمن، شايد به اين مطلب نيز نظر دارد كه، وقتى خداوند توبه شما را مى پذيرد، شما نيز حتى المقدور توبه تقصيركاران را پس از پيروزى بپذيريد و مادام كه تصميم خلاف يا آثار توطئه اى از آنان ظاهر نباشد، آنها را از خود مرانيد، و لذا چنان كه خواهيم ديد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در همين ماجراى «فتح مكّه» چهره رأفت و رحمت اسلامى را در مقابل دشمنان كينه توز شكست خورده، به عالى ترين وجهى نشان داد.

تنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبود كه به هنگام پيروزى نهائى بر دشمن به فكر تسبيح، حمد و استغفار بود، بلكه در تاريخ ساير انبياء نيز اين مطلب به خوبى نمايان است.

مثلاً حضرت «يوسف»(عليه السلام) هنگامى كه بر اريكه حكومت «مصر» نشست، و پدر و مادر و برادران بعد از يك فراق طولانى به ديدار او نائل شدند، عرض كرد: رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ:

 

«پروردگارا! بخش عظيمى از حكومت را به من بخشيده اى، و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساخته اى، توئى آفريننده آسمان ها و زمين و توئى سرپرست من در دنيا و آخرت، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق فرما».(3)

و پيامبر خدا «سليمان»(عليه السلام) هنگامى كه تخت ملكه «سبا» را در برابر خود حاضر ديد، گفت: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد، آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم»؟.(4)

* * *


1 ـ احزاب، آيه 10.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 554.

3 ـ يوسف، آيه 101.

4 ـ نمل، آيه 40.

فتح مكّه، بزرگ ترين پيروزى اسلام

«فتح مكّه» همان گونه كه اشاره كرديم، فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، و مقاومت هاى دشمن را بعد از حدود بيست سال درهم شكست، در حقيقت با «فتح مكّه» بساط شرك و بت پرستى از «جزيره عربستان» برچيده شد، و اسلام، آماده براى جهش به كشورهاى ديگر جهان گشت.

خلاصه اين ماجرا چنين بود: بعد از پيمان و «صلح حديبيه»، مشركان «مكّه» دست به پيمان شكنى زدند، و آن صلح نامه را ناديده گرفتند، و بعضى از هم پيمانان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را تحت فشار قرار دادند، هم پيمان هاى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) به آن حضرت شكايت كردند، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت هم پيمانان خود را يارى كند.

از سوى ديگر، تمام شرائط براى برچيدن اين كانون بت پرستى، شرك و نفاق كه در «مكّه» به وجود آمده بود، فراهم مى شد، و اين كارى بود كه مى بايست به هر حال انجام گيرد، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به فرمان خدا آماده حركت به سوى «مكّه» شد.

«فتح مكّه» در سه مرحله انجام گرفت:

نخست، مرحله مقدماتى يعنى فراهم كردن قوا و نيروى لازم، انتخاب شرائط زمانى مساعد، و جمع آورى اطلاعات كافى از موقعيت دشمن و كم و كيف نيروى جسمانى و روحيه آنها بود.

مرحله دوم، مرحله انجام بسيار ماهرانه و خالى از ضايعات فتح بود.

و بالاخره مرحله نهائى، مرحله پى آمدها و آثار آن بود.

اما توضيح اين مراحل:

1 ـ اين مرحله با كمال دقت و ظرافت انجام گرفت، و مخصوصاً رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان جاده «مكّه» و «مدينه» را قرق كرد، كه خبر اين آمادگى بزرگ به هيچ وجه به مكّيان نرسيد، لذا به هيچگونه آمادگى دست نزدند، و كاملاً غافلگير شدند، و همين امر سبب شد كه در آن سرزمين مقدس، در اين هجوم عظيم و فتح بزرگ، تقريباً هيچ خونى نريزد.

حتى يك نفر از مسلمانان ضعيف الايمان به نام «حاطب بن ابى بلتعه» كه نامه اى براى «قريش» نوشت و با زنى از طائفه «مزينه» به نام «كفود» يا «ساره» مخفيانه به سوى «مكّه» فرستاد، با طريق اعجازآميزى بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آشكار شد، و على(عليه السلام) با بعضى ديگر را به سرعت به سراغ او اعزام فرمود و آنها زن را در يكى از منزلگاه هاى ميان «مكّه» و «مدينه» يافتند، نامه را از او گرفته و خودش را به «مدينه» بازگرداندند، كه داستانش در ذيل آيه اول سوره «ممتحنه» مشروحاً بيان شد.(1)

 

به هر حال، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جانشينى از خود بر «مدينه» گمارد و روز دهم ماه «رمضان» سال هشتم هجرى به سوى «مكّه» حركت كرد، و پس از ده روز به «مكّه» رسيد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در وسط راه «عباس» عمويش را ديد كه از «مكّه» به عنوان مهاجرت به سوى او مى آيد، حضرت به او فرمود: اثاث خود را به «مدينه» بفرست و خودت با ما بيا، و تو آخرين مهاجرى.

* * *

2 ـ سرانجام مسلمانان به نزديكى «مكّه» رسيدند، در بيرون شهر در بيابان هاى اطراف، در جائى كه «مرّ الظهران» ناميده مى شد و چند كيلومتر بيشتر با «مكّه» فاصله نداشت، اردو زدند، شبانه آتش هاى زيادى براى آماده كردن غذا (و شايد براى اثبات حضور گسترده خود) در آن مكان افروختند، جمعى از اهل «مكّه» اين منظره را ديده، در حيرت فرو رفتند.

هنوز اخبار حركت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و لشكر اسلام بر «قريش» پنهان بود، در آن شب «ابوسفيان» سركرده مكيان و بعضى ديگر از سران شرك، براى پى گيرى اخبار، از «مكّه» بيرون آمدند، در اين هنگام «عباس» عموى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فكر كرد كه، اگر رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) به طور قهرآميز وارد «مكّه» شود كسى از «قريش» زنده نمى ماند، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه گرفت و بر مركب آن حضرت سوار شد، و گفت: مى روم شايد كسى را ببينم، به او بگويم: اهل «مكّه» را از ماجرا با خبر كند، تا بيايند و امان بگيرند.

«عباس» حركت كرد و نزديك تر آمد، اتفاقاً در اين هنگام صداى «ابوسفيان» را شنيد كه به يكى از دوستانش به نام «بديل» مى گفت: من هرگز آتشى افزون تر از اين نديده ام!

«بديل» گفت: فكر مى كنم اين آتش ها مربوط به قبيله «خزاعه» باشد.

«ابوسفيان» گفت: قبيله «خزاعه» از اين خوارترند كه اين همه آتش برافروزند!

در اينجا «عباس»، «ابوسفيان» را صدا زد، «ابوسفيان»، «عباس» را شناخت، گفت: راستى چه خبر؟

«عباس» پاسخ داد: اين رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است كه با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند!

«ابوسفيان» سخت دستپاچه شده، گفت: به من چه دستورى مى دهى!

«عباس» گفت: همراه من بيا و از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) امان بگير; زيرا در غير اين صورت كشته خواهى شد!

و به اين ترتيب، «عباس»، «ابوسفيان» را همراه خود سوار بر مركب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كرد و با سرعت به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) برگشت، از كنار هر گروهى و آتشى از آتشها مى گذشت، مى گفتند: اين عموى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است كه بر مركب او سوار شده، شخص بيگانه اى نيست، تا به جائى رسيد كه «عمر بن خطاب» بود، هنگامى كه چشم «عمر» به «ابوسفيان» افتاد، گفت: شكر خدا را كه مرا بر تو (ابوسفيان) مسلط كرد، در حالى كه هيچ امانى ندارى! فوراً خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)آمده و اجازه خواست تا گردن «ابوسفيان» را بزند.

ولى «عباس» فرا رسيده، عرض كرد: اى رسول خدا! من به او پناه داده ام.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: من نيز فعلاً به او امان مى دهم، تا فردا كه او را نزد من آورى.

فردا كه «عباس» او را به خدمت پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) آورد، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: واى بر تو اى «ابوسفيان»! آيا وقت آن نرسيده است كه ايمان به خداى يگانه بياورى؟

عرض كرد: آرى، پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! من شهادت مى دهم كه خداوند يگانه است و همتائى ندارد، اگر كارى از بت ها ساخته بود، من به اين روز نمى افتادم!

فرمود: آيا موقع آن نرسيده است كه بدانى من رسول خدايم؟!

عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد، هنوز شك و شبهه اى در دل من وجود دارد، ولى سرانجام «ابوسفيان» و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به «عباس» فرمود: «ابوسفيان» را در تنگه اى كه گذرگاه «مكّه» است ببر، تا لشكريان الهى از آنجا بگذرند و او ببيند.

«عباس» عرض كرد: «ابوسفيان» مرد جاه طلبى است، امتيازى براى او قائل شويد.

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كس داخل خانه «ابوسفيان» شود در امان است، و هر كس به مسجد الحرام پناه ببرد در امان است، و هر كس در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد، او نيز در امان است.

هنگامى كه «ابوسفيان» اين لشكر عظيم را ديد، يقين پيدا كرد هيچ راهى براى مقابله باقى نمانده است، رو به «عباس» كرد و گفت: سلطنتِ فرزندِ برادرت بسيار عظيم شده!

«عباس» گفت: واى بر تو، سلطنت نيست، نبوت است.

سپس «عباس» به او گفت: با سرعت به سراغ مردم «مكّه» برو و آنها را از مقابله با لشكر اسلام بر حذر دار!

«ابوسفيان» وارد مسجد الحرام شد و فرياد زد: اى جمعيت «قريش»! محمّد با جمعيتى به سراغ شما آمده كه هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد، و افزود:

 

هر كس وارد خانه من شود در امان است.

هر كس در مسجد الحرام برود نيز در امان است.

و هر كس درِ خانه را به روى خود ببندد در امان خواهد بود.

پس از آن فرياد زد: اى جمعيت «قريش»! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد، همسرش «هند» ريش او را گرفته، فرياد زد: اين پيرمرد احمق را بكشيد!

«ابوسفيان» گفت: رها كن! به خدا اگر اسلام نياورى تو هم كشته خواهى شد، برو داخل خانه باش.

آن گاه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با صفوف لشكريان اسلام حركت كرد تا به نقطه «ذى طُوى» رسيد، همان نقطه مرتفعى كه از آنجا خانه هاى «مكّه» نمايان است، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ياد روزى افتاد كه به اجبار از «مكّه» مخفيانه بيرون آمد، ولى امروز، با اين عظمت وارد «مكّه» مى شود، لذا پيشانى مبارك را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شكر به جا آورد.

سپس، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در «حُجون» (يكى از محلات مرتفع «مكّه» كه قبر «خديجه» در آن است) فرود آمده، غسل كرد، و با لباس رزم و اسلحه بر مركب نشست، و در حالى كه سوره «فتح» را قرائت مى فرمود، وارد مسجد الحرام شد، تكبير گفت، سپاه اسلام نيز همه تكبير گفتند، به گونه اى كه صدايشان همه دشت و كوه را پر كرد.

سپس، از شتر خود فرود آمد، و براى نابودى بت ها نزديك خانه كعبه آمد، بت ها را يكى پس از ديگرى سرنگون مى كرد و مى فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً: «حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدنى است».(2)

 

چند بت بزرگ بر فراز كعبه نصب شده بود كه دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها نمى رسيد، اميرمؤمنان على(عليه السلام) را امر كرد پاى بر دوش مباركش نهد، بالا رود، و بت ها را به زمين افكنده، بشكند، على(عليه السلام) اين امر را اطاعت كرد.

سپس، كليد خانه كعبه را گرفت و در را بگشود و عكس هاى پيغمبران را كه بر در و ديوار داخل خانه كعبه ترسيم شده بود، محو كرد.

* * *

3 ـ بعد از اين پيروزى درخشان و سريع، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دست در حلقه در خانه كعبه كرد و رو به اهل «مكّه» كه در آنجا جمع بودند، فرمود: «شما چه مى گوئيد؟ و چه گمان داريد؟! درباره شما چه دستورى بدهم»؟

عرض كردند: ما جز خير و نيكى از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مائى! و امروز به قدرت رسيده اى، ما را ببخش، اشك در چشمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) حلقه زد، صداى گريه مردم «مكّه» نيز بلند شد.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: من درباره شما همان مى گويم كه برادرم يوسف گفت: «امروز هيچگونه سرزنش و توبيخى بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مى بخشد و او ارحم الراحمين است»(3) و به اين ترتيب، همه را عفو كرد و فرمود: همه آزاديد، هر جا مى خواهيد برويد.

در ضمن، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) دستور داده بود: لشكريانش مزاحم هيچ كس نشوند، و خونى مطلقاً ريخته نشود، تنها مطابق روايتى، شش نفر را كه افرادى بسيار بد زبان و خطرناك بودند، استثناء كرده بود.

حتى، هنگامى كه شنيد «سعد بن عباده» پرچمدار لشكر، شعار انتقام را سر داده، و مى گويد: الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ: «امروز روز انتقام است»!

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: بشتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد: الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ: «امروز روز عفو و رحمت است»!

و به اين ترتيب، «مكّه» بدون خونريزى فتح شد و جاذبه اين عفو و رحمت اسلامى كه هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دل ها اثر كرد كه مردم گروه، گروه آمدند و مسلمان شدند و صداى اين فتح عظيم در تمام جزيرة العرب پيچيد، و آوازه اسلام همه جا را فرا گرفت. و موقعيت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد.(4)

در بعضى از تواريخ آمده است: هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كنار در خانه كعبه ايستاده بود فرمود: لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الأَحْزابَ وَحْدَهُ، أَلا اِنَّ كُلَّ مال أَوْ مَأْثَرَة أَوْ دَم تُدْعى فَهُوَ تَحْتَ قَدَمَىّ هاتَيْنِ!...:

«معبودى جز خدا نيست، يگانه است، يگانه، سرانجام به وعده خود وفا كرد، بنده اش را يارى نمود، و خودش به تنهائى تمام احزاب را درهم شكست.

اى مردم! بدانيد هر مالى، هر امتيازى، هر خونى مربوط به گذشته و زمان جاهليت است، همه در زير پاهاى من قرار گرفته» (يعنى ديگر گفتگوئى از خون هائى كه در زمان جاهليت ريخته شد، يا اموالى كه به غارت رفت، نكنيد، و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است، و به اين ترتيب تمام پرونده هاى گذشته بسته شد).

اين يك طرح بسيار مهم و عجيب بود كه به ضميمه فرمان عفو عمومى، مردم «حجاز» را از گذشته تاريك و پرماجراى خود بريد، و در پرتو اسلام زندگى نوينى به آنها بخشيد، كه از كشمكش ها و جنجال هاى مربوط به گذشته، كاملاً خالى بود.

و اين كار، فوق العاده، به پيشرفت اسلام كمك كرد و سرمشقى است براى امروز و فرداى ما.

* * *

خداوندا! تو قادرى كه بار ديگر آن عظمت ديرين را در پرتو اقتدا به سنت آن حضرت به مسلمانان بازگردانى!

پروردگارا! ما را در زمره ياران راستين پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قرار ده!

بار الها! به ما توفيقى مرحمت كن كه حكومت عدل اسلامى را آن چنان در دنيا بگسترانيم كه مردم جهان فوج فوج آن را از دل و جان بپذيرند!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره نصر(5)

 


1 ـ به جلد 24 تفسير «نمونه»، صفحه 8 مراجعه شود.

2 ـ اسراء، آيه 81.

3ـ يوسف، آيه 92.

4 ـ تلخيص از «كامل ابن اثير»، جلد 2 و تفسير «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث و كتب ديگر.

5 ـ تصحيح: 23 / 3 / 1383.

سوره تبّت

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 5 آيه است

محتواى سوره تبـّت

اين سوره كه در «مكّه» و تقريباً در اوائل دعوت آشكار پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده، تنها سوره اى است كه در آن حمله شديدى با ذكر نام، نسبت به يكى از دشمنان اسلام و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن عصر و زمان (يعنى ابولهب) شده است، و محتواى آن نشان مى دهد: او عداوت خاصى نسبت به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داشت، و از هيچگونه كارشكنى و بد زبانى، او و همسرش مضايقه نداشتند.

قرآن با صراحت مى گويد: هر دو اهل دوزخند، و راه نجاتى براى آنها نيست، و اين معنى به واقعيت پيوست، سرانجام هر دو بى ايمان از دنيا رفتند و اين يك پيشگوئى صريح قرآن است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَها رَجَوْتُ أَنْ لا يَجْمَعَ اللّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَبِي لَهَب فِي دار واحِدَة: «كسى كه آن را تلاوت كند، من اميدوارم خداوند او و ابولهب را در خانه واحدى جمع نكند» (يعنى او اهل بهشت خواهد بود در حالى كه «ابولهب» اهل دوزخ است).(1)

ناگفته پيدا است: اين فضيلت از آن كسى است كه با خواندن اين سوره، خط خود را از خط «ابولهب» جدا كند، نه كسانى كه با زبان مى خوانند، ولى «ابولهب»وار عمل مى كنند.

* * *

1تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب وَ تَبَّ

2ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ

3سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب

4وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ

5في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

 

 ـ بريده باد هر دو دست «ابولهب» (و مرگ بر او باد)!

2 ـ هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد!

3 ـ و به زودى وارد آتشى شعلهور و پر لهيب مى شود.

4 ـ و (نيز) همسرش، در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است.

5 ـ و طنابى در گردنش از ليف خرما است!

 

شأن نزول:

از «ابن عباس» نقل شده: هنگامى كه آيه «وَ انْذُرْ عَشِيْرَتَكَ الأَقْرَبِيْنَ» نازل شد و پيغمبر مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علنى سازد) پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر فراز كوه «صفا» آمده، فرياد زد: «يا صَباحاهُ»! (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مى گرفت، براى اين كه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند، كسى صدا مى زد: «يا صَباحاهُ»! انتخاب كلمه «صباح» به خاطر اين بود كه، هجوم هاى غافلگيرانه غالباً در اول صبح واقع مى شد).

هنگامى كه مردم «مكّه» اين صدا را شنيدند، گفتند: كيست كه فرياد مى كشد؟

گفته شد: «محمّد» است، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند، او قبائل عرب را با نام صدا زد، و با صداى او جمع شدند، فرمود: به من بگوئيد: اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حملهور مى شوند، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟

در پاسخ گفتند: ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم.

فرمود: اِنِّى نَذِيْرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدىْ عَذاب شَدِيْد: «من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم» (شما را به توحيد و ترك بت ها دعوت مى نمايم).

هنگامى كه «ابولهب» اين سخن را شنيد گفت: تَبّاً لَكَ! أَ ما جَمَعْتَنا اِلاّ لِهذا؟!: «زيان و مرگ بر تو باد! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى»؟!

در اين هنگام بود كه، اين سوره نازل شده: تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَب وَ تَبَّ: «زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است».

بعضى در اينجا افزوده اند: هنگامى كه همسر «ابولهب» (نامش «ام جميل» بود) با خبر شد كه اين سوره درباره او و همسرش نازل شده، به سراغ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد، در حالى كه آن حضرت را نمى ديد، سنگى در دست داشت و گفت: من شنيده ام «محمّد» مرا هجو كرده، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم! من خودم نيز شاعرم! سپس به اصطلاح، اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد.(2)

خطر «ابولهب» و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود، و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند، دلائلى بيش از اين دارد كه بعداً به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 558.

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7324 (با كمى تلخيص)، همين مضمون را با تفاوتى «طبرسى» در «مجمع البيان» و «ابن اثير» در «الكامل»، جلد 2، صفحه 60، و «درّ المنثور» و «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» در تفسير اين سوره نقل كرده اند.

بريده باد دست ابولهب!

همان گونه كه در شأن نزول سوره گفتيم، اين سوره در حقيقت، پاسخى است به سخنان زشت «ابولهب» عموى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، فرزند «عبدالمطلب» كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت: «زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرف ها ما را فرا خواندى»؟!

قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى فرمايد: «بريده باد هر دو دست «ابولهب»، يا مرگ و خسران بر او باد» (تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَب وَ تَبَّ).

«تَبّ» و «تباب» (بر وزن خراب) به گفته «راغب» در «مفردات»، به معنى زيان مستمر و مداوم است، ولى «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مى شود.

بعضى از ارباب لغت نيز، آن را به معنى «قطع كردن» تفسير كرده اند، و اين شايد به خاطر آن است كه: زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعاً سبب قطع و بريدگى مى شود، و از مجموع اين معانى همان استفاده مى شود كه در معنى آيه گفته ايم.

البته، اين هلاكت و خسران مى تواند جنبه دنيوى داشته باشد، يا معنوى و اخروى، و يا هر دو.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده، و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است؟!

ولى، با روشن شدن موضع «ابولهب» پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود.

نام او «عبد العزى» (بنده بتِ عُزّى) و كنيه او «ابولهب» بود، انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه، صورتى سرخ و برافروخته داشت، چون «لهب» در لغت به معنى شعله آتش است.

او و همسرش «ام جميل» كه خواهر «ابوسفيان» بود، از سخت ترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودند.

در روايتى آمده است: شخصى به نام «طارق محاربى» مى گويد: من در بازار «ذى المجاز» بودم («ذى المجاز» نزديك «عرفات» در فاصله كمى از «مكّه» است) ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى زند: «اى مردم! بگوئيد: لا اله الا اللّه تا رستگار شويد»، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى زند، به گونه اى كه خون از پاهايش جارى بود، و فرياد مى زد: «اى مردم! اين دروغگو است، او را تصديق نكنيد»!.

من سؤال كردم: اين جوان كيست؟ گفتند: «محمّد» است كه گمان مى كند: پيامبر مى باشد، و اين پيرمرد عمويش «ابولهب» است كه او را دروغگو مى داند.(1)

در خبر ديگرى آمده است: «ربيعة بن عباد» مى گويد: من با پدرم بودم، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) را ديدم كه به سراغ قبائل عرب مى رفت، و هر كدام را صدا مى زد و مى گفت: من رسول خدا به سوى شما هستم، جز خداى يگانه را نپرستيد، و چيزى را همتاى او قرار ندهيد...

هنگامى كه او از سخنش فارغ مى شد، مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مى زد: «اى قبيله فلان! اين مرد مى خواهد كه شما بت لات و عزى، و هم پيمان هاى خود را رها كنيد، و به سراغ بدعت و ضلالت او برويد، به سخنانش گوش فرا ندهيد، و از او پيروى نكنيد»!

من سؤال كردم: او كيست؟ گفتند: عمويش «ابولهب» است.(2)

در خبر ديگرى مى خوانيم: هر زمان گروهى از اعراب خارج «مكّه» وارد آن شهر مى شدند، به سراغ «ابولهب» مى رفتند ـ به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) و سن و سال بالاى او ـ و از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) تحقيق مى نمودند، او مى گفت: محمّد مرد ساحرى است، آنها نيز بى آن كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات كنند بازمى گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از «مكّه» بازنمى گرديم تا او

را ببينيم، «ابولهب» گفت: ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم! مرگ بر او باد!.(3)

از اين روايات به خوبى استفاده مى شود: او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود، و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى كرد، مخصوصاً زبانى زشت و آلوده داشت، و تعبيرات ركيك و زننده اى مى كرد، و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) محسوب مى شد، و به همين جهت، آيات مورد بحث، با اين صراحت و خشونت، او و همسرش «ام جميل» را به باد انتقاد مى گيرد.

او تنها كسى بود كه پيمان حمايت «بنى هاشم» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را امضاء نكرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت، و در پيمان هاى دشمنان شركت نمود. با توجه به اين حقايق، دليل وضع استثنائى اين سوره روشن مى شود.

* * *

سپس مى افزايد: «هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودى نبخشيده، و عذاب الهى را از او باز نمى دارد» (ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ).(4)

از اين تعبير استفاده مى شود، او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوشش هاى ضد اسلاميش تكيه مى كرد.

* * *

در آيه بعد مى افزايد: «به زودى وارد آتشى مى شود كه داراى شعله برافروخته است» (سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب).

 

اگر نام او «ابولهب» بود، آتش عذاب او نيز «ابولهب» است و شعله هاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد: «لهب» در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مى كند).

نه تنها «ابولهب»، كه هيچ يك از كافران و بدكاران، اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان، آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهائى نمى بخشد، چنان كه در آيات 88 و 89 سوره «شعراء» مى خوانيم: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّه بِقَلْب سَليم: «قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد * مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوا) در محضر پروردگار حاضر شود».

مسلماً، منظور از آيه «سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب» آتش دوزخ است، ولى بعضى احتمال داده اند: آتش دنيا را نيز شامل مى شود.

در روايات آمده است: بعد از جنگ بدر و شكست سختى كه نصيب مشركان «قريش» شد، «ابولهب» كه شخصاً در ميدان جنگ شركت نكرده بود، پس از بازگشت «ابوسفيان» ماجرا را از او پرسيد.

«ابوسفيان» چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشكر «قريش» را براى او شرح داد، و افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمّد آمده بودند!

در اينجا «ابو رافع» يكى از غلامان «عباس» مى گويد: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.

«ابولهب» سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد، و مرا بلند كرده، بر زمين كوبيد، و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى زد، همسر عباس «ام الفضل» حاضر بود، چوبى برداشت و محكم بر سر «ابولهب» كوبيد، و گفت: اين مرد ضعيف را تنها گير آورده اى!

سر «ابولهب» شكست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه هائى همچون «طاعون» بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بيمارى از دنيا رفت.

عفونت بدن او به حدّى بود كه جمعيت جرأت نمى كردند نزديك او شوند، او را به بيرون «مكّه» بردند، و از دور آب بر او ريختند، و سپس سنگ بر او پرتاب كردند، تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد!.(5)

* * *

در آيه بعد، به وضع همسرش «ام جميل» پرداخته، مى فرمايد: «همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مى شود، در حالى كه هيزم به دوش مى كشد» (وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ).(6)

* * *

«و در حالى كه در گردنش طناب يا گردن بندى از ليف خرما است»! (في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد).

در اين كه: همسر «ابولهب» كه خواهر «ابوسفيان» و عمه «معاويه» بود، در عداوت ها و كارشكنى هاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت، حرفى نيست، اما در اين كه: قرآن چرا او را حَمّالَةُ الْحَطَبِ: «زنى كه هيزم بر دوش مى كشد» توصيف كرده، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: اين به خاطر آن است كه بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى ريخت، تا پاهاى مباركش آزرده شود.

بعضى گفته اند: اين تعبير كنايه از سخن چينى و نمّامى او است، همان گونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخن چينى آمده است كه مى گويند:

ميان دو كس جنگ چون آتش است *** سخن چين بدبخت هيزم كش است!

بعضى نيز آن را كنايه از شدت بخل او مى دانند، كه با آن همه ثروت، حاضر نبود كمكى به نيازمندان كند، به همين دليل تشبيه به «هيزم كش» فقير شده است.

بعضى نيز مى گويند: او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش مى كشد.

از ميان اين معانى، معنى اول، از همه مناسب تر است، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست.

«جيد» (بر وزن ديد) به معنى «گردن» است، و جمع آن «اجياد» مى باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند: «جيد»، «عنق» و «رقبه» هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كه «جيد» به قسمت بالاى سينه گفته مى شود، و «عنق» به پشت گردن يا همه گردن و «رقبه» به گردن گفته مى شود، و گاه به يك انسان نيز مى گويند: مانند «فك رقبة» يعنى آزاد كردن انسان.(7)

«مسد» (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده.

بعضى گفته اند: «مسد» طنابى است كه در جهنم بر گردن او مى نهند، كه خشونت الياف را دارد، و حرارت آتش و سنگينى آهن را!

بعضى نيز گفته اند: از آنجا كه زنان اشرافى شخصيت خود را در زينت آلات، مخصوصاً گردن بندهاى پر قيمت مى دانند، خداوند در قيامت براى تحقير اين زن خودخواه اشرافى، گردن بندى از ليف خرما در گردن او مى افكند و يا اصلاً كنايه از تحقير او است.

بعضى نيز گفته اند: علت اين تعبير آن است كه: «ام جميل» گردنبند جواهرنشان پر قيمتى داشت، و سوگند ياد كرده بود: آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خرج كند، لذا به كيفر اين كار، خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 559.

2 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 697.

3 ـ تفسير «الفرقان»، جلد 30، صفحه 503.

4 ـ «ما» در «ما كَسَبَ» ممكن است «موصوله» يا «مصدريه» باشد، بعضى براى آن معنى وسيعى قائلند كه نه تنها اموال، بلكه فرزندان او را نيز شامل مى شود، و «ما» در «ما أَغْنى عَنْهُ» مسلماً «نافيه» است.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 227.

6 ـ «امْرَأَتُهُ» عطف بر ضمير مستتر در «سَيَصْلى» است، و «حَمّالَةَ الْحَطَبِ» حال است و منصوب، بعضى مانند: «زمخشرى» در «كشّاف» آن را منصوب به عنوان «ذم» دانسته اند، و در تقدير چنين است: «أَذُمُّ حَمّالَةَ الْحَطَبِ»، ولى مسلماً معنى اول بهتر است.

7 ـ «التحقيق فى كلمات القرآن الكريم»، جلد 2، صفحه 158.

1 ـ باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن

مى دانيم: اين آيات در «مكّه» نازل شد، و قرآن با قاطعيت خبر داد: «ابولهب» و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، يعنى هرگز ايمان نمى آورند، و سرانجام چنين شد، بسيارى از مشركان «مكّه» واقعاً ايمان آوردند، و بعضى ظاهراً، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند، اين دو نفر بودند، و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است، و قرآن از اين گونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد، كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غيبى قرآن به خود اختصاص داده، و ما در ذيل هر يك از اين آيات، بحث مناسب را داشته ايم.

* * *

2 ـ پاسخ به يك سؤال

در اينجا «سؤالى» مطرح است و آن اين كه: با اين پيشگوئى قرآن مجيد، ديگر ممكن نبوده است «ابولهب» و همسرش ايمان بياورند، و الاّ اين خبر كذب و دروغ مى شد.

اين سؤال مانند سؤال معروفى است كه درباره مسأله «علم خدا» در بحث جبر مطرح شده، و آن اين كه:

مى دانيم خداوندى كه از ازل، عالم به همه چيز بوده، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مى دانسته است، بنابراين اگر گنهكار گناه نكند، «علم خدا جهل شود»!

پاسخ اين سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم داده اند و آن اين كه: خداوند مى داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزاديش چه كارى را انجام مى دهد، مثلاً در آيات مورد بحث، خداوند از آغاز مى دانسته است «ابولهب» و همسرش با ميل و اراده خود، هرگز ايمان نمى آورند نه از طريق اجبار و الزام.

و به تعبير ديگر، عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده، او مى دانسته است كه بندگان با صفت اختيار، و با اراده خويش چه عملى را انجام مى دهند.

مسلماً چنين علمى، و خبر دادن از چنان آينده اى، تأكيدى است بر مسأله اختيار، نه دليلى بر اجبار (دقت كنيد).

* * *

3 ـ هميشه نزديكان بى بصر دورند!

اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه: خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد، كمترين ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمى دادند، هر چند نزديك ترين بستگان آنها بودند.

با اين كه «ابولهب» عموى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و از نزديك ترين نزديكانش محسوب مى شد، وقتى خط مكتبى، اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد، همچون ساير منحرفان و گمراهان، زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش قرار گرفت، و به عكس، افراد دور افتاده اى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)محسوب نمى شدند، بلكه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى، آن قدر نزديك شدند كه طبق حديث معروف: سَلْمانُ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ: «سلمان از خانواده ما است» گوئى جزء خاندان پيغمبر شدند.(1)

درست است كه آيات اين سوره تنها از «ابولهب» و همسرش سخن مى گويد، ولى پيدا است آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مى دهد، بنابراين، هر فرد يا گروهى داراى همان اوصاف باشند، سرنوشتى شبيه آنها دارند.

* * *

خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاك كن!

پروردگارا! ما همه از عاقبت كار بيمناكيم، تو ما را امنيت و آرامش بخش! وَ اجْعَلْ عاقِبَةَ أَمْرِنا خَيْراً.

بار الها! ما مى دانيم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خويشاوندى، هيچكدام سودى نمى بخشند، تنها لطف تو كارساز است، ما را مشمول الطاف فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 


1 ـ توضيح بيشترى در اين زمينه در جلد نهم، صفحه 118، ذيل آيه 46 سوره «هود» به تناسب شرح حال فرزند نوح(عليه السلام) داده ايم.

 

سوره اخلاص

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 4 آيه است

محتواى سوره اخلاص

اين سوره چنان كه از نامش پيدا است (سوره اخلاص و سوره توحيد) از توحيد پروردگار، و يگانگى او سخن مى گويد، و در چهار آيه كوتاه، چنان توصيفى از يگانگى خداوند كرده، كه نياز به اضافه ندارد.

در شأن نزول اين سوره، از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده: «يهود از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) تقاضا كردند، خداوند را براى آنها توصيف كند، پيغمبر (صلى الله عليه وآله) سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد».

در بعضى از روايات آمده: اين سؤال كننده «عبداللّه بن صوريا» يكى از سران معروف يهود بود، و در روايت ديگرى آمده: «عبداللّه بن سلام» چنين سؤالى را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» كرد، سپس ايمان آورد، و ايمان خود را همچنان مكتوم مى داشت.در روايات ديگرى آمده است: مشركان «مكّه» چنين سؤالى را كرده اند.(1)

در بعضى از روايات نيز آمده: سؤال كنندگان، گروهى از مسيحيان «نجران» بودند.

در ميان اين روايات، تضادى وجود ندارد; زيرا ممكن است اين سؤال از ناحيه همه آنها مطرح شده باشد، و اين خود دليلى است بر عظمت فوق العاده اين سوره، كه پاسخگوى سؤالات افراد و اقوام مختلف است.

* * *


1 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 546.

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است، كه حاكى از عظمت فوق العاده آن مى باشد، از جمله:

در حديثى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: أَ يَعْجِزُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَقْرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ فِي لَيْلِة؟: «آيا كسى از شما عاجز است از اين كه يك سوم قرآن را در يك شب بخواند»؟!

يكى از حاضران عرض كرد: اى رسول خدا! چه كسى توانائى بر اين كار دارد؟!

پيغمبر فرمود: اِقْرَؤُا قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ: «سوره قل هو اللّه را بخوانيد».

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر جنازه «سعد بن معاذ» نماز گزارد، فرمود: هفتاد هزار ملك كه در ميان آنها «جبرئيل» نيز بود، بر جنازه او نماز گزاردند! من از «جبرئيل» پرسيدم: او به خاطر كدام عمل، مستحق نماز گزاردن شما شد؟

گفت: به خاطر تلاوت «قل هو اللّه احد» در حال نشستن، و ايستادن، و سوار شدن، و پياده روى و رفت و آمد».(1)

و در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه يك روز و شب بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه را بخواند و در آن «قل هو اللّه احد» را نخواند، به او گفته مى شود: يا عَبْدَاللّهِ! لَسْتُ مِنَ الْمُصَلِّيْنَ!: «اى بنده خدا! تو از نماز گزاران نيستى»!.(2)

در حديث ديگرى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، خواندن سوره «قل هو اللّه احد» را بعد از هر نماز ترك نكند; چرا كه هر كس آن را بخواند، خداوند خير دنيا و آخرت را براى او جمع مى كند، و خودش و پدر و مادر و فرزندانش را مى آمرزد».(3)

از روايت ديگرى استفاده مى شود: «خواندن اين سوره، به هنگام ورود به خانه، روزى را فراوان مى كند و فقر را دور مى سازد».(4)

روايات در فضيلت اين سوره بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد، و آنچه نقل كرديم تنها قسمتى از آن است.

در اين كه: چگونه سوره «قل هو اللّه» معادل يك سوم قرآن است؟ بعضى گفته اند: به خاطر اين كه قرآن مشتمل بر «احكام»، «عقائد» و «تاريخ» است، و اين سوره بخش «عقائد» را به طور فشرده بيان مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: قرآن سه بخش است: «مبدأ»، «معاد» و «آنچه در ميان اين دو» قرار دارد، و اين سوره بخش اول را شرح مى دهد.

اين سخن، قابل قبول است كه، تقريباً يك سوم قرآن پيرامون توحيد بحث مى كند و عصاره آن در سوره «توحيد» آمده.

اين سخن را با حديث ديگرى درباره عظمت اين سوره، پايان مى دهيم:

از امام على بن الحسين(عليه السلام) درباره سوره «توحيد» سؤال كردند، فرمود: إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ أَقْوامٌ مُتَعَمِّقُونَ، فَأَنْزَلَ اللّهُ تَعالى قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ، وَ الآْياتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلى قَوْلِهِ: «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رامَ وَراءَ ذلِكَ فَقَدْ هَلَكَ:

«خداوند متعال مى دانست: در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى كنند، لذا سوره «قل هو اللّه احد»، و آيات آغاز سوره «حديد»، تا «عَلِيْمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» را (پيرامون مباحث توحيد و خداشناسى) نازل فرمود، هر كس بيش از آن را طلب كند، هلاك مى شود».(5)

* * *

 

1قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ

2اللّهُ الصَّمَدُ

3لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ

4وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بگو: خداوند، يكتا و يگانه است.

2 ـ خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند.

3 ـ (هرگز) نزاد، و زاده نشد.

 

4 ـ و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 561.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 561 و كتب ديگر تفسير و حديث.

3 و 4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 561 و كتب ديگر تفسير و حديث.

5 ـ «اصول كافى»، جلد 1، باب النسبة، حديث 3 (جلد 1، صفحه 91، چاپ آل البيت).

او يكتا و بى همتا است

نخستين آيه از اين سوره، در پاسخ سؤالات مكررى كه از ناحيه اقوام يا افراد مختلف، در زمينه اوصاف پروردگار شده بود، مى فرمايد: «بگو او خداوند يكتا و يگانه است» (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ).(1)

آغاز جمله با ضمير «هُوَ» كه ضمير مفرد غائب است و از مفهوم مبهمى حكايت مى كند، در واقع رمز و اشاره اى به اين واقعيت است كه، ذات مقدس او در نهايت خفاء است، و از دسترسِ افكارِ محدودِ انسان ها بيرون، هر چند آثار او آن چنان جهان را پر كرده كه، از همه چيز ظاهرتر و آشكارتر است، چنان كه در آيه 53 سوره «فصلت» مى خوانيم: سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الآْفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ: «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است».

سپس، از اين حقيقت ناشناخته پرده برمى دارد و مى گويد: «او خداوند يگانه و يكتا است».

ضمناً معنى قُلْ: «بگو» در اينجا اين است كه: اين حقيقت را ابراز و اظهار كن!

در حديثى، از امام باقر(عليه السلام) آمده است: بعد از ذكر اين سخن فرمود: «كفار و بت پرستان با اسم اشاره به بت هاى خود اشاره كرده، مى گفتند: «اين خدايان ما است اى محمّد! تو نيز خدايت را توصيف كن تا او را ببينيم و درك كنيم» خداوند اين آيات را نازل كرد: «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ...» «ها» در «هُوَ» اشاره به تثبيت و توجه دادن به مطلب است، «واو» ضمير غائب است و اشاره به غائب از ديد چشم ها و دور از لمسِ حواس».(2)

در حديث ديگرى، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: شب جنگ بدر، «خضر» را در خواب ديدم، از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم، گفت: بگو: «يا هُو، يا مَنْ لا هُو اِلاّ هُو»، هنگامى كه صبح شد، جريان را خدمت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) عرض كردم، فرمود: يا عَلِى! عُلِّمْتَ الاِسْمَ الأَعْظَمَ: «اى على(عليه السلام)! اسم اعظم به تو تعليم شده، سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود...».(3)

«عمار ياسر» هنگامى كه شنيد حضرت اميرمؤمنان(عليه السلام) اين ذكر را روز «صفين» به هنگام پيكار مى خواند، عرض كرد: اين كنايات چيست؟ فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحيد است»!.(4)

* * *


1 ـ جمعى «هُوَ» را در اينجا «ضمير شأن» گرفته اند، بنابراين، معنى چنين مى شود: مطلب چنين است كه خداوند يگانه مى باشد، ولى بهتر آن است كه «هُوَ» اشاره به ذات پاك خداوند كه براى سؤال كنندگان نامعلوم و مبهم بوده است باشد، بنابراين، «هُوَ» مبتدا «اللّه» خبر و «أحد» خبر بعد از خبر خواهد بود.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 221، حديث 12 (با تلخيص).

3 و 4 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

1 ـ «اللّه»

«اللّه» اسم خاص براى خداوند است، و مفهوم سخن امام(عليه السلام) اين است كه، در همين يك كلمه، به تمام صفات جلال و جمال او اشاره شده است، و به همين جهت، آن اسم اعظم الهى ناميده شده.

اين نام، جز بر خدا اطلاق نمى شود، در حالى كه نام هاى ديگر خداوند معمولاً اشاره به يكى از صفات جمال و جلال او است، مانند: عالم و خالق و رازق و غالباً به غير او نيز اطلاق مى شود (مانند رحيم و كريم و عالم و قادر و...).

با اين حال، ريشه آن معنى وصفى دارد، و در اصل، مشتق از «وَلَهْ» به معنى «تحير» است; چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: اللّهُ مَعْناهُ الْمَعْبُودُ الَّذِي يَأْلَهُ فِيهِ الْخَلْقُ، وَ يُؤْلَهُ إِلَيْهِ، وَ اللّهُ هُوَ الْمَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الأَبْصَارِ، الْمَحْجُوبُ عَنِ الأَوْهَامِ وَ الْخَطَراتِ:

«اللّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللّه همان كسى است كه از درك چشم ها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب».(1)

گاه نيز آن را از ريشه «اِلاهَة» (بر وزن و به معنى عبادة) دانسته اند، و در اصل «اَلإله» است، به معنى «تنها معبود به حق».

ولى، همان گونه كه گفتيم: ريشه آن هر چه باشد، بعداً به صورت «اسم خاص» درآمده، و به آن ذات جامع جميع اوصاف كماليه، و خالى از هر گونه عيب و نقص اشاره مى كند.

اين نام مقدس، قريب «هزار بار» در قرآن مجيد تكرار شده، و هيچ اسمى از اسماء مقدس او اين اندازه در قرآن نيامده است، نامى است كه قلب را روشن مى كند، به انسان نيرو و آرامش مى بخشد، و او را در جهانى از نور و صفا مستغرق مى سازد.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

2 ـ «أحد»

اما واژه «احد» از همان ماده «وحدت» است، و لذا بعضى «احد» و «واحد» را به يك معنى تفسير كرده اند و معتقدند: هر دو اشاره به آن ذاتى است كه از هر نظر بى نظير و منفرد مى باشد، در علم يگانه است، در قدرت بى مثال است، در رحمانيت و رحيميت يكتا است، و خلاصه از هر نظر بى نظير است.

ولى، بعضى عقيده دارند: ميان «احد» و «واحد» فرق است، «احد» به ذاتى گفته مى شود كه قبول كثرت نمى كند، نه در خارج و نه در ذهن، و لذا قابل شماره نيست و هرگز داخل عدد نمى شود، به خلاف «واحد» كه براى او دوم و سوم تصور مى شود، يا در خارج، يا در ذهن، و لذا، گاه مى گوئيم: احدى از آن جمعيت نيامد، يعنى هيچ كس نيامد، ولى هنگامى كه مى گوئيم: واحدى نيامد، ممكن است دو يا چند نفر آمده باشند.(1)

ولى، اين تفاوت با موارد استعمال آن در قرآن مجيد و احاديث چندان سازگار نيست.

بعضى نيز معتقدند: «احد» اشاره به بساطت ذات خداوند در مقابل اجزاء تركيبيه خارجيه يا عقليه (جنس و فصل، و ماهيت و وجود) است، در حالى كه «واحد» اشاره به يگانگى ذات او در برابر كثرات خارجيه مى باشد.

در حديثى، از امام محمّد باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «أحد» فردى است يگانه و «احد» و «واحد» يك مفهوم دارد، و آن ذات منفردى است كه نظير و شبيهى براى او نيست، و «توحيد» اقرار به يگانگى و وحدت و انفراد او است».

در ذيل همين حديث مى خوانيم: «واحد» از عدد نيست، بلكه واحد پايه اعداد است، عدد از دو شروع مى شود، بنابراين، معنى «اللّه احد» اين است: معبودى كه انسان ها از ادراك ذات او عاجزند، و از احاطه به كيفيتش ناتوان، او در الهيت، فرد است و از صفات مخلوقات برتر».(2)

در قرآن مجيد نيز، «واحد» و «احد» هر دو به ذات پاك خداوند اطلاق شده است.

جالب اين كه: در «توحيد صدوق» آمده است: مرد اعرابى در روز جنگ «جمل» برخاسته، عرض كرد: اى اميرمؤمنان! آيا مى گوئى خداوند واحد است؟ واحد به چه معنى؟

ناگهان مردم از هر طرف به او حمله كردند، و گفتند: اى اعرابى! اين چه سؤالى است؟ مگر نمى بينى فكر اميرمؤمنان تا چه حدّ مشغول مسأله جنگ است؟ هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد؟!

اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود : «او را به حال خود بگذاريد; زيرا آنچه را كه او مى خواهد همان چيزى است كه ما از اين گروه دشمن مى خواهيم» (او از توحيد سؤال مى كند، ما هم مخالفان خود را به توحيد كلمه دعوت مى كنيم).

سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوئيم: خدا «واحد» است، چهار معنى مى تواند داشته باشد كه دو معنى آن درباره خدا صحيح نيست، و دو معنى آن صحيح است.

اما آن دو كه صحيح نيست: وحدت عددى است، اين براى خدا جائز نمى باشد (بگوئيم او يكى است و دو تا نيست، زيرا مفهوم اين سخن آن است كه دومى براى او تصور مى شود، ولى وجود ندارد، در حالى كه مسلماً براى ذات بى نهايت حق، دومى تصور نمى شود); چرا كه چيزى كه ثانى ندارد، داخل در باب اعداد نمى شود، آيا نمى بينى خداوند كسانى را كه گفتند: اِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةَ: «خدا سومى از سه نفر است» تكفير كرده؟

ديگر از معانى «واحد» كه بر خدا روا نيست، اين است كه به معنى واحد نوعى باشد، مثل اين كه مى گوئيم: فلان كس يكى از مردم است، اين نيز بر خدا روا نيست (چرا كه خدا نوع و جنسى ندارد) مفهوم اين سخن تشبيه است و خدا از هر گونه شبيه و نظير برتر و بالاتر است.

اما آن دو مفهومى كه درباره خدا صادق است:

نخست اين كه گفته شود: خداوند واحد است، يعنى در اشياء عالم، شبيهى براى او نيست، آرى، پروردگار ما چنين است.

ديگر اين كه گفته شود: پروردگار ما «أَحَدِىُّ الْمَعْنى» است، يعنى ذات او تقسيم پذير نيست، نه در خارج، نه در عقل، و نه در وهم، آرى، خداوند بزرگ چنين است».(3)

كوتاه سخن اين كه: خداوند احد و واحد است و يگانه و يكتا است، نه به معنى واحد عددى، يا نوعى و جنسى، بلكه به معنى وحدت ذاتى، و به عبارت روشن تر: وحدانيت او به معنى عدم وجود مثل و مانند و شبيه و نظير براى او است.

دليل اين سخن نيز، روشن است: او ذاتى است بى نهايت از هر جهت، و مسلّم است كه دو ذات بى نهايت، از هر جهت، غير قابل تصور است، چون اگر دو ذات شد، هر دو محدود مى شود، اين، كمالات آن را ندارد، و آن، كمالات اين را (دقت كنيد).

* * *

در آيه بعد، در توصيف ديگرى از آن ذات مقدس يكتا مى فرمايد: «او خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند» (اللّهُ الصَّمَدُ).

براى «صمد» در روايات، كلمات مفسران و ارباب لغت، معانى زيادى ذكر شده است:

 

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «صمد» به معنى آقا و بزرگى است كه براى انجام كارها به سوى او مى روند.

و بعضى گفته اند: «صمد» به معنى چيزى است كه تو خالى نيست، بلكه پر است.

در «مقاييس اللغة» آمده است: «صمد» دو ريشه اصلى دارد: يكى به معنى «قصد» است، و ديگرى به معنى «صلابت و استحكام» و اين كه به خداوند متعال «صمد» گفته مى شود، به خاطر اين است كه، بندگانش قصد درگاه او مى كنند.

و شايد به همين مناسبت است كه معانى متعدد زير نيز، در كتب لغت براى «صمد» ذكر شده است:

شخص بزرگى كه در منتهاى عظمت است.

و كسى كه مردم در حوائج خويش به سوى او مى روند.

كسى كه برتر از او چيزى نيست.

و كسى كه دائم و باقى بعد از فناى خلق است.

لذا امام حسين بن على(عليه السلام) در حديثى براى «صمد» پنج معنى بيان فرموده:

صمد، كسى است كه در منتهاى سيادت و آقائى است.

صمد، ذاتى است دائم، ازلى و جاودانى.

صمد، وجودى است كه جوف ندارد.

صمد، كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد.

صمد، كسى است كه نمى خوابد.(4)

در عبارت ديگرى آمده است: «صمد، كسى است كه قائم به نفس است و بى نياز از غير».

صمد، كسى است كه تغييرات و كون و فساد ندارد.

از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «صمد كسى است كه شريك ندارد، و حفظ چيزى براى او مشكل نيست، و چيزى از او مخفى نمى ماند».(5)

بعضى نيز گفته اند: «صمد» كسى است كه هر وقت چيزى را اراده كند مى گويد: موجود باش، آن هم فوراً موجود مى شود.

در حديثى آمده است: اهل «بصره» نامه اى به محضر امام حسين(عليه السلام)نوشتند، و از معنى «صمد» سؤال كردند، امام(عليه السلام) در پاسخ آنها نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم،

اما بعد، در قرآن مجادله و گفتگو بدون آگاهى نكنيد; چرا كه من از جدم رسول اللّه شنيدم مى فرمود:

هر كس بدون علم، درباره قرآن سخن بگويد، بايد در محلى از آتش كه براى او تعيين شده جاى گيرد، خداوند خودش «صمد» را تفسير فرموده است: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ: «هرگز نه زاد، و زاده نشد، و أحدى مانند او نيست»،... آرى، خداوندِ «صمد»، كسى است كه موجود جسمانى مانند: فرزند و ساير اشياى مادى كه از مخلوقات به وجود مى آيند، از وى متولد نمى شود، نه اشياى لطيف از او متولد شده، و نه عوارضى همچون خواب و بيدارى و تفكر واندوه و حزن و شادى و خنده و گريه و خوف و رجاء و تمايل و بى ميلى و گرسنگى و سيرى بر او عارض مى شود».(6)

و بالاخره در حديث ديگرى مى خوانيم: «محمّد بن حنفيه» از اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره «صمد» سؤال كرد، حضرت(عليه السلام) فرمود:

«تأويل صمد آن است كه، او نه اسم است و نه جسم، نه مانند دارد و نه شبيه، و نه صورت و نه تمثال، نه حدّ و حدود، نه محل و نه مكان، نه «كيف» و نه «أين» نه اينجا و نه آنجا، نه پُر است و نه خالى، نه ايستاده است و نه نشسته، نه سكون دارد و نه حركت، نه ظلمانى است، نه نورانى، نه روحانى است و نه نفسانى، و در عين حال، هيچ محلى از او خالى نيست، و هيچ مكانى گنجايش او را ندارد، نه رنگ دارد و نه بر قلب انسانى خطور كرده، و نه بوئى براى او موجود است، همه اينها از ذات پاكش منتفى است».(7)

اين حديث به خوبى نشان مى دهد: «صمد» مفهوم بسيار جامع و وسيعى دارد، كه هر گونه صفات مخلوقات را از ساحت مقدسش نفى مى كند; چرا كه اسم هاى مشخص و محدود، و همچنين جسميت، رنگ، بو، مكان، سكون، حركت، كيفيت، حد، حدود و مانند اينها، همه از صفات ممكنات و مخلوقات است، بلكه غالباً اوصاف جهان ماده است، و مى دانيم: خداوند از همه اينها برتر و بالاتر است.

در اكتشافات اخير آمده است: تمام اشياء جهانِ ماده، از ذرات بسيار كوچكى به نام «اتم» تشكيل يافته، و «اتم» خود نيز مركب از دو قسمت عمده است: هسته مركزى، و الكترون هائى كه به دور آن در گردش است، و عجب اين كه: در ميان آن هسته و الكترون ها، فاصله زيادى وجود دارد (البته زياد در مقايسه با حجم اتم) به طورى كه اگر اين فاصله برداشته شود، اجسام به قدرى كوچك مى شوند كه براى ما حيرت آور است.

مثلاً اگر فاصله هاى اتمى ذرات وجود يك انسان را بردارند و او را كاملاً فشرده كنند، ممكن است به صورت ذره اى درآيد كه ديدنش با چشم مشكل باشد، ولى با اين حال، تمام وزن بدن يك انسان را دارا است (مثلاً همين ذره ناچيز، 60 كيلو وزن دارد).

بعضى با استفاده از اين اكتشاف علمى و با توجه به اين كه يكى از معانى «صمد»، وجودى است كه تو خالى و اجوف نيست، چنين نتيجه گرفته اند كه: قرآن مى خواهد با اين تعبير، هر گونه جسمانيتى را از خدا نفى كند; چرا كه تمام اجسام از اتم تشكيل يافته اند، و اتم تو خالى است، و به اين ترتيب آيه مى تواند يكى از معجزات علمى قرآن باشد.

ولى نبايد فراموش كرد: «صمد» در اصل لغت، به معنى شخص بزرگى است كه همه نيازمندان به سوى او مى روند و از هر نظر پُر و كامل است، و ظاهراً بقيه معانى و تفسيرهاى ديگرى كه براى آن ذكر شده، به همين ريشه باز مى گردد.

* * *

سپس، در آيه بعد به ردّ عقائد «نصارى»، «يهود» و «مشركان عرب» كه براى خداوند فرزندى، يا پدرى قائل بودند، پرداخته، مى فرمايد: «نزاد و زاده نشده» (لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ).

در مقابل اين بيان، سخن كسانى است كه معتقد به «تثليث» (خدايان سه گانه) بودند، خداى پدر، خداى پسر، و روح القدس!

نصارى، «مسيح» را پسر خدا، و يهود، «عزير» را پسر او مى دانستند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُون:

«يهود گفتند: عزير پسر خدا است! و نصارى گفتند: مسيح پسر خدا است! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد! چگونه از حق منحرف مى شوند»؟!.(8)

مشركان عرب نيز، معتقد بودند: ملائكه دختران خدا هستند! وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَنات بِغَيْرِ عِلْم: «آنها براى خدا پسران و دخترانى به دروغ و از روى جهل ساختند»!.(9)

از بعضى روايات استفاده مى شود: تولد در آيه «لم يلد و لم يولد» معنى وسيع ترى دارد، و هر گونه خروج اشياء مادى و لطيف را از او، و يا خروج آن ذات مقدس از اشياء مادى و لطيف ديگر را نفى مى كند.

چنان كه در همان نامه اى كه امام حسين(عليه السلام) در پاسخ اهل «بصره» در تفسير «صمد» مرقوم فرمود، جمله «لم يلد و لم يولد» چنين تفسير شده: «لَمْ يَلِدْ» يعنى چيزى از او خارج نشد، نه اشياء مادى مانند فرزند، و ساير اشيائى كه از مخلوق خارج مى شود (مانند شير از پستان مادر) و نه چيز لطيف، مانند نفس، و نه عوارض گوناگون، مانند خواب و خيال و اندوه و حزن و خوشحالى و خنده و گريه و خوف و رجاء و شوق و ملالت و گرسنگى و سيرى، خداوند برتر از اين است كه چيزى از او خارج شود.

و نيز «لَمْ يُولَدْ» يعنى: برتر از آن است كه او متولد از شىء مادى و لطيف گردد... مانند خارج شدن موجود زنده اى از موجود ديگر، و گياه از زمين، و آب از چشمه، و ميوه از درختان، و خارج شدن اشياء لطيف از منابعش، مانند ديدن از چشم، و شنيدن از گوش، و استشمام از بينى، و چشيدن از دهان، و سخن از زبان، و معرفت و تشخيص از دل، و جرقه آتش از سنگ.(10)

مطابق اين حديث، «تولد» معنى گسترده اى دارد كه هر گونه خروج و نتيجه گيرى چيزى از چيزى را شامل مى شود، و اين در حقيقت معنى دوم آيه است و معنى اول و ظاهر آن همان بود كه در آغاز گفته شد، به علاوه، معنى دوم با تحليل روى معنى اول، كاملاً قابل درك است; زيرا اگر خداوند فرزند ندارد، به دليل آن است كه: از عوارض ماده بر كنار مى باشد، همين معنى درباره ساير عوارض ماده صادق است (دقت كنيد).

* * *

و بالاخره، در آخرين آيه اين سوره، مطلب را درباره اوصاف خدا به مرحله كمال رسانده، مى فرمايد: «و براى او هرگز احدى شبيه و مانند نبوده است» (وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ).(11)

«كُفو» در اصل، به معنى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، و سپس به هر گونه شبيه و مانند اطلاق مى شده است.

مطابق اين آيه، تمام عوارض مخلوق، و صفات موجودات، و هر گونه نقص و محدوديت، از ذات پاك او منتفى است، اين همان توحيد ذاتى و صفاتى است، در مقابل توحيد عددى و نوعى كه در آغاز تفسير اين سوره به آن اشاره شد.

بنابراين، او نه شبيهى در ذات دارد، نه مانندى در صفات، و نه مثلى در افعال، و از هر نظر، بى نظير و بى مانند است.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى «نهج البلاغه» مى فرمايد: «لَمْ يَلِدْ» فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ «لَمْ يُولَدْ» فَيَصِيرَ مَحْدُوداً... وَ لا «كُفوءَ» لَهُ فَيُكافِئَهُ، وَ لا نَظِيرَ لَهُ فَيُساوِيَهِ: «او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد، و از كسى زاده نشد تا محدود گردد،... مانندى ندارد تا با او همتا گردد، و شبيهى براى او تصور نمى شود تا با او مساوى باشد».(12)

و اين تفسير جالبى است كه عالى ترين دقايق توحيد را بازگو مى كند (سَلامُ اللّهِ عَلَيْكَ يا أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِينَ).

* * *


1 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 543.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 222.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 206، حديث 1.

4 و 5 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 223.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 565.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 230، حديث 21.

8 ـ توبه، آيه 30.

9 ـ انعام، آيه 100.

10 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 224.

11 ـ «احد» اسم «كان» و «كُفو» خبر آن است.

12ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.

1 ـ دلائل توحيد

توحيد، يعنى يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هر گونه همتا و شبيه براى او، گذشته از دلائل نقلى و آيات قرآن مجيد، با دلائل عقلى فراوان نيز قابل اثبات است، كه در اينجا قسمتى از آن را به صورت فشرده مى آوريم:

1 ـ برهان صرف الوجود، و خلاصه اش اين است: خداوند وجود مطلق است، و هيچ قيد، شرط و حدّى براى او نيست، چنين وجودى مسلماً نامحدود خواهد بود; چرا كه اگر محدوديتى پيدا كند، بايد آلوده به عدم گردد، و ذات مقدسى كه هستى از آن مى جوشد، هرگز مقتضى عدم و نيستى نخواهد بود و چيزى در خارج نيست كه عدم را بر او تحميل كند، بنابراين، محدود به هيچ حدّى نمى باشد.

از سوى ديگر، دو هستى نامحدود در عالم تصور نمى شود; زيرا اگر دو موجود پيدا شود، حتماً هر يك از آنها فاقد كمالات ديگرى است، يعنى كمالات او را ندارد، و بنابراين هر دو محدود مى شوند، و اين خود دليل روشنى است بر يگانگى ذات واجب الوجود (دقت كنيد).

2 ـ برهان علمى، هنگامى كه به اين جهان پهناور نگاه مى كنيم، در ابتدا عالم را به صورت موجوداتى پراكنده مى بينيم، زمين و آسمان و خورشيد و ماه و ستارگان و انواع گياهان و حيوانات، اما هر چه بيشتر دقت كنيم مى بينيم، اجزاء و ذرات اين عالم چنان به هم مربوط و پيوسته است كه، مجموعاً يك واحد منسجم را تشكيل مى دهد، و يك سلسله قوانين معين، بر سراسر اين جهان حكومت مى كند.

هر قدر پيشرفت علم و دانش بشرى بيشتر مى شود، وحدت و انسجام اجزاى اين جهان آشكارتر مى گردد، تا آنجا كه گاهى آزمايش روى يك نمونه كوچك (مانند افتادن يك سيب از درخت) سبب مى شود قانون بزرگى كه بر تمام عالم هستى حكومت مى كند كشف گردد (همان گونه كه درباره «نيوتن» و «قانون جاذبه» اتفاق افتاد).

اين وحدت نظام هستى، و قوانين حاكم بر آن، و انسجام و يكپارچگى در ميان اجزاى آن، نشان مى دهد كه خالق آن يكتا و يگانه است.

3 ـ برهان تمانع، (دليل علمى فلسفى) دليل ديگرى كه براى اثبات يگانگى ذات خداوند ذكر كرده اند و قرآن در آيه 22 سوره «انبياء» الهام بخش آن است، برهان تمانع است، مى فرمايد: لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّه لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللّه رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُون:

«اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداوند يگانه بود، زمين و آسمان به فساد كشيده مى شد، و نظام جهان به هم مى خورد، پس منزه است خداوندى كه پروردگار عرش است، از آنچه آنها توصيف مى كنند»!(1)

4 ـ دعوت عمومى انبياء به خداوند يگانه، اين دليل ديگرى براى اثبات توحيد است، چرا كه اگر دو واجب الوجود در عالم بود، هر دو بايد منبع فيض باشند; زيرا يك وجود بى نهايت كامل، ممكن نيست در نور افشانى بخل ورزد; چرا كه عدم فيض براى وجود كامل، نقص است، و حكيم بودن او ايجاب مى كند: همگان را مشمول فيض خود قرار دهد.

اين فيض دو شاخه دارد: فيض تكوينى (در عالم خلقت)، و فيض تشريعى (در عالم هدايت) بنابراين، اگر خدايان متعددى وجود داشت، بايد فرستادگانى از نزد همه آنها بيايند، و فيض تشريعى آنها را به همگان برسانند.

حضرت على(عليه السلام) در وصيت نامه اش براى فرزند گراميش امام مجتبى(عليه السلام)مى فرمايد: وَ اعْلَمْ يا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاَ َتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعالَهُ وَ صِفاتِهِ، وَ لَكِنَّهُ إِلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفْسَه: «بدان فرزندم! اگر پروردگارت همتائى داشت، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملك و سلطان او را مشاهده مى كردى، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى، ولى او معبودى يكتا است، همان گونه كه خودش توصيف كرده است».(2)

اينها همه دلائل يگانگى ذات او است.

اما دليل بر عدم وجود هر گونه تركيب و اجزاء در ذات پاك او روشن است; زيرا اگر براى او اجزاء خارجيه باشد، طبعاً نيازمند به آنها است، و نياز براى واجب الوجود غير معقول است.

و اگر «اجزاء عقليه» (تركيب از ماهيت و وجود يا از جنس و فصل) منظور باشد، آن نيز محال است; زيرا تركيب از «ماهيت» و «وجود» فرع بر محدود بودن است، در حالى كه مى دانيم: وجود او نامحدود است و تركيب از «جنس» و «فصل» فرع برداشتن ماهيت است، چيزى كه ماهيت ندارد، جنس و فصل هم ندارد.

* * *

 


1 ـ توضيح اين دليل را در جلد 13، صفحه 381 تحت عنوان «برهان تمانع» مشروحاً ذكر كرده ايم.

2 ـ «نهج البلاغه»، وصيت به امام مجتبى، بخش نامه ها، نامه 31.

2 ـ شاخه هاى پر بار توحيد

معمولاً براى توحيد چهار شاخه ذكر مى كنند:

1 ـ توحيد ذات (آنچه در بالا شرح داده شده).

2 ـ توحيد صفات، يعنى صفات او از ذاتش جدا نيست، و نيز از يكديگر جدا نمى باشد، فى المثل «علم» و «قدرت» ما، دو وصف است كه عارض بر ذات ما است، ذات ما چيزى است و علم و قدرت ما چيز ديگر، همان گونه كه «علم» و «قدرت» نيز در ما از هم جدا است، مركز علم، روح ما است، و مركز قدرت جسمانى، بازو و عضلات ما، ولى در خداوند نه صفاتش زائد بر ذات او است، و نه جدا از يكديگرند، بلكه وجودى است تمامش علم، تمامش قدرت، تمامش ازليت و ابديت.

اگر غير از اين باشد، لازمه اش تركيب است، و اگر مركب باشد، محتاج به اجزاء مى شود و شىء محتاج، هرگز واجب الوجود نخواهد بود.

3 ـ توحيد در عبادت، يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست; چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق، و مطلق كمال است، كسى كه از همگان بى نياز است، بخشنده تمام نعمت ها، و آفريننده همه موجودات، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.

هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستى بى پايان، و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوا و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است.

اين هدف جز با عبادت «اللّه» كه همان كمال مطلق است، امكان پذير نيست.

4 ـ توحيد افعالى، يعنى هر وجودى، هر حركتى، هر فعلى در عالم است، به ذات پاك خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علة العلل، ذات پاك او مى باشد، حتى افعالى كه از ما سر مى زند، به يك معنى از او است، او به ما قدرت و اختيار و آزادى اراده داده، بنابراين، در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم، و در مقابل آن مسؤوليم، از يك نظر فاعل، خداوند است; زيرا همه آنچه داريم به او بازمى گردد (لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ اِلاَّ اللّهُ).

* * *

3 ـ شاخه هاى توحيد افعالى

«توحيد افعالى» نيز به نوبه خود شاخه هاى زيادى دارد كه در اينجا به شش قسمت از مهمترين فروع آن اشاره مى كنيم:

1 ـ توحيد خالقيت

همان گونه كه قرآن مى گويد: قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء: «بگو خداوند آفريدگار همه چيز است».(1)

دليل آن هم روشن است وقتى با دلائل گذشته ثابت شد واجب الوجود يكى است، و همه چيز غير از او ممكن الوجود است، بنابراين خالق همه موجودات نيز يكى خواهد بود.

2 ـ توحيد ربوبيت

يعنى مدبر، مدير، مربى و نظام بخش عالم هستى تنها خدا است، چنان كه قرآن مى گويد: قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء: «آيا غير خدا را پروردگار خود بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است»؟!.(2)

دليل آن نيز وحدت واجب الوجود و توحيد خالق در عالم هستى است.

3 ـ توحيد در قانونگذارى و تشريع

چنان كه قرآن مى گويد: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون: «هر كس كه به آنچه خدا نازل كرده است حكم نكند كافر است».(3)

زيرا وقتى ثابت كرديم مدير و مدبر او است، مسلماً غير او صلاحيت قانونگذارى نخواهد داشت، چون غير او در تدبير جهان سهمى ندارد، تا قوانينى هماهنگ با نظام تكوين وضع كند.

4 ـ توحيد در مالكيت

خواه «مالكيت حقيقى» يعنى سلطه تكوينى بر چيزى باشد، يا «مالكيت حقوقى» يعنى سلطه قانونى بر چيزى، اينها همه از او است، چنان كه قرآن مى گويد: وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ: «مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين مخصوص خدا است».(4)

و نيز مى فرمايد: وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيه: «انفاق كنيد از اموالى كه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده».(5)

دليل آن هم همان توحيد در خالقيت است، وقتى خالق همه اشياء او است، طبعاً مالك همه اشياء نيز ذات مقدس او است، بنابراين هر ملكيتى بايد از مالكيت او سرچشمه گيرد.

5 ـ توحيد حاكميت

مسلماً جامعه بشرى نياز به حكومت دارد; چرا كه زندگى دسته جمعى بدون حكومت ممكن نيست، تقسيم مسئوليت ها، تنظيم برنامه ها، اجراى مديريت ها، و جلوگيرى از تعديات و تجاوزها، تنها به وسيله حكومت ميسر است.

از طرفى، اصل آزادى انسان ها مى گويد: هيچ كس بر هيچ كس حق حكومت ندارد، مگر آن كه مالك اصلى و صاحب حقيقى اجازه دهد، و از همين جاست كه ما هر حكومتى را كه به حكومت الهى منتهى نشود، مردود مى دانيم، و نيز از همين جاست كه مشروعيت حكومت را از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپس امامان معصوم(عليهم السلام) و بعد از آنها براى فقيه جامع الشرائط مى دانيم.

البته، ممكن است مردم به كسى اجازه دهند كه بر آنها حكومت كند، ولى چون اتفاق تمام افراد جامعه عادتاً غير ممكن است، چنين حكومتى عملاً ممكن نيست.(6)

البته، نبايد فراموش كرد: توحيد ربوبيت مربوط به عالم تكوين است و توحيد قانونگذارى و حكومت به عالم تشريع.

قرآن مجيد مى گويد: إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ: «حكم و حكومت تنها از آن خدا است».(7)

6 ـ توحيد اطاعت

يعنى تنها مقام «واجب الإطاعة» در جهان، ذات پاك خدا است، و مشروعيت اطاعت از هر مقام ديگرى، بايد از همينجا سرچشمه گيرد، يعنى اطاعت او، اطاعت خدا محسوب مى شود.

دليل آن هم روشن است: وقتى حاكميت مخصوص او است، مطاع بودن هم مخصوص او است، و لذا ما اطاعت انبياء(عليهم السلام) و ائمه معصومين و جانشينان آنها را پرتوى از اطاعت خدا مى شمريم، قرآن مى گويد: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُم: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول او و صاحبان امر (امامان معصوم) اطاعت كنيد».(8)

و نيز مى فرمايد: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّه: «هر كس رسول خدا را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است».(9)

البته، بحث هاى فوق، هر كدام در خور شرح و بسط فراوان است و ما به ملاحظه اين كه از شكل بحث تفسيرى خارج نشويم، آنها را فشرده بيان كرديم.

* * *

خداوندا! ما را در تمام عمر به خط توحيد ثابت بدار!

پروردگارا! شاخه هاى شرك، همچون شاخه هاى توحيد زياد است و نجات از شرك جز با لطف تو ميسر نيست، ما را مشمول الطافت گردان!

بارالها! ما را با توحيد زنده دار، و با توحيد بميران، و با حقيقت توحيد محشور بگردان!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره اخلاص(10)


1 ـ رعد، آيه 16.

2 ـ انعام، آيه 164.

3 ـ مائده، آيه 44.

4 ـ آل عمران، آيه 189.

5 ـ حديد، آيه 7.

6 ـ لذا اگر حكومت از طريق آراء عمومى و اكثريت تعيين شود بايد از طريق فقيه جامع الشرائط تنفيذ گردد، تا مشروعيت الهيه پيدا كند.

7 ـ انعام، آيه 57.

8 ـ نساء، آيه 59.

9 ـ نساء، آيه 80.

10 ـ تصحيح: 24 / 3 / 1383.

 

سوره فـلـق

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 5 آيه است

 

محتواى سوره فلق

جمعى معتقدند: اين سوره در «مكّه» نازل شده است، هر چند جمعى ديگر از مفسران آن را «مدنى» مى دانند.

محتواى اين سوره، تعليماتى است كه خداوند به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خصوصاً، و به ساير مسلمانان عموماً، در زمينه پناه بردن به ذات پاك او از شرّ همه اشرار مى دهد، تا خود را به او بسپارند، و در پناه او از شرّ هر موجود صاحب شرّ در امان بدارند.

درباره شأن نزول اين سوره، رواياتى در غالب كتب تفسير نقل شده، كه مطابق آنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به وسيله بعضى از يهود مورد سحر قرار گرفته، بيمار شده بود، «جبرئيل» نازل شد و محل ابزار سحر را كه در چاهى پنهان كرده بودند نشان داد، آن را بيرون آوردند، سپس اين سوره را خواندند، و حال پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بهبود يافت.

ولى، مرحوم «طبرسى» و بعضى ديگر از محققان، اين گونه روايات را كه سند آن فقط به دو نفر «ابن عباس» و «عايشه» منتهى مى شود، زير سؤال قرار داده اند; زيرا:

اولاً ـ سوره، طبق مشهور «مكّى» است و لحن آن نيز لحن سوره هاى «مكّى» را دارد، در حالى كه درگيرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود در «مدينه» بوده است و اين خود دليلى است بر عدم اصالت اين گونه روايات.

از سوى ديگر، اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين آسانى مورد سحر ساحران قرار گيرد، تا آنجا كه بيمار شود و در بستر بيفتد، به آسانى ممكن است او را از مقاصد بزرگش بازدارند، مسلماً خداوندى كه او را براى چنان مأموريت و رسالت عظيمى فرستاده، از نفوذ سحر ساحران حفظ خواهد كرد، تا مقام والاى نبوت بازيچه دست آنها نشود.

از سوى سوم، اگر بنا شود سحر در جسم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اثر بگذارد، ممكن است اين توهم در مردم پيدا شود كه سحر در روح او نيز مؤثر است، و ممكن است افكارش دستخوش سحر ساحران گردد، و اين معنى اصل اعتماد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در افكار عمومى متزلزل مى سازد.

لذا قرآن مجيد اين معنى را نفى مى كند كه پيغمبر «مسحور» شده باشد، مى فرمايد: وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً * أُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً: «ظالمان گفتند: شما از يك انسان سحره شده اى پيروى مى كنيد * ببين چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند؟ آن چنان كه نمى توانند راه را پيدا كنند»!.(1)

«مسحور» در اينجا خواه به معنى كسى باشد كه از نظر عقلى سحر شده يا در جسمش، در هر صورت گواه بر مقصود ما است.

به هر حال، با چنين روايات مشكوكى، نمى توان قداست مقام نبوت را زير سؤال برد، و در فهم آيات بر آنها تكيه كرد.

* * *


1 ـ فرقان، آيات 8 و 9.

فضيلت تلاوت اين سوره

درباره فضيلت اين سوره، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: أُنْزِلَتْ عَلَىَّ آياتٌ لَمْ يُنْزَلْ مِثْلُهُنَّ: اَلْمُعَوَّذَتانِ: «آياتى بر من نازل شده كه همانند آنها نازل نشده است، و آن دو سوره «فلق» و «ناس» است».(1)

و در حديث ديگرى، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه در نماز «وتر» سوره «فلق»، «ناس» و «قل هو اللّه احد» را بخواند به او گفته مى شود: اى بنده خدا! بشارت باد بر تو، خدا نماز وتر تو را قبول كرد».(2)

و باز در روايتى، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «به يكى از يارانش فرمود: مى خواهى دو سوره به تو تعليم كنم كه برترين سوره هاى قرآن است؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا! حضرت «معوذتان» (سوره فلق و سوره ناس) را به او تعليم كرد، سپس آن دو را در نماز صبح قرائت نمود و به او فرمود: هر گاه برمى خيزى و مى خوابى آنها را بخوان».(3)

 

روشن است اينها براى كسانى است كه روح و جان و عقيده و عمل خود را با محتواى آن هماهنگ سازند.

* * *

1قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

2مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ

3وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ

4وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ

5وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح.

2 ـ از شرّ تمام آنچه آفريده است.

3 ـ و از شرّ موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود.

 

4 ـ و از شرّ آنها كه با افسون در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند).

5 ـ و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد!


1 و 2 و 3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 716 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 567.

 

پناه مى برم به پروردگار سپيده دم!

در نخستين آيه، به شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان يك الگو و پيشوا چنين دستور مى دهد: «بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح» كه دل سياهى شب را مى شكافد (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ).

* * *

«از شرّ تمام آنچه آفريده است» (مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ).

از شرّ همه موجودات شرور، انسان هاى شرور، جنّ، حيوانات، حوادث و پيشامدهاى شرّ و از شرّ نفس أماره.

«فَلَق» (بر وزن شفق) از ماده «فَلْق» (بر وزن خلق) در اصل، به معنى شكافتن چيزى و جدا كردن بعضى از بعضى ديگر است، و از آنجا كه به هنگام دميدن سپيده صبح، پرده سياه شب مى شكافد، اين واژه به معنى طلوع صبح، به كار رفته، همان گونه كه «فجر» نيز به همين مناسبت بر طلوع صبح اطلاق مى شود.

بعضى آن را به معنى همه مواليد و تمام موجودات زنده، اعم از انسان، حيوان و گياه مى دانند; چرا كه تولد اين موجودات كه با شكافتن دانه و تخم و مانند آن صورت مى گيرد، از عجيب ترين مراحل وجود آنها است، و در حقيقت، هنگام تولد، جهش عظيمى در آن موجود رخ مى دهد و از جهانى به جهان ديگرى گام مى نهد.

در آيه 95 «انعام» مى خوانيم: إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ: «خداوند شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج مى سازد، و مرده را از زنده».

بعضى نيز مفهوم «فلق» را از اين هم گسترده تر گرفته اند، و آن را به هر گونه آفرينش و خلقت، اطلاق كرده اند; چرا كه با آفرينش هر موجود، پرده عدم شكافته مى شود و نور وجود آشكار مى گردد.

هر يك از اين معانى سه گانه (طلوع صبح ـ تولد موجودات زنده ـ آفرينش هر موجود) پديده اى است عجيب، كه دليل بر عظمت پروردگار و خالق و مدبر آن است، و توصيف خداوند به اين وصف، داراى مفهوم و محتواى عميقى است.

در بعضى از احاديث نيز آمده: «فلق» چاه، يا زندانى در دوزخ است، و همچون شكافى در دل جهنم خودنمائى مى كند.

اين روايت، ممكن است، اشاره به مصداقى از مصداق هاى آن باشد، نه اين كه مفهوم گسترده «فلق» را محدود كند.

تعبير به «مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» مفهومش اين نيست كه آفرينش الهى در ذات خود شرّى دارد; چرا كه آفرينش، همان ايجاد است، و ايجاد و وجود خير محض است، قرآن مى گويد: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ: «همان خدائى كه هر چه را آفريد، نيكو آفريد».(1)

بلكه، شرّ هنگامى پيدا مى شود كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف شوند و از مسير تعيين شده جدا گردند، فى المثل: نيش و دندان برنده حيوانات، يك حربه دفاعى براى آنها است، كه در برابر دشمنانشان به كار مى برند، همانند سلاحى كه ما در مقابل دشمن از آن استفاده مى كنيم، اگر اين سلاح به مورد به كار رود، خير است، اما اگر نابه جا و در برابر دوست مصرف گردد، شرّ است.

وانگهى، بسيارى از امور است كه ما در ظاهر آنها را شرّ حساب مى كنيم، در باطن خير است، مانند حوادث و بلاهاى بيدارگر و هشدار دهنده كه انسان را از خواب غفلت بيدار ساخته و متوجه خدا مى كند، اينها مسلماً شرّ نيست.

* * *

آن گاه، در توضيح و تفسير اين مطلب مى افزايد: «و از شرّ هر موجود مزاحمى هنگامى كه وارد مى شود» (وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ).

«غاسِق» از ماده «غَسَق» (بر وزن شفق) به گفته «راغب» در «مفردات»: به معنى شدت ظلمت شب است، كه در همان نيمه شب حاصل مى شود، و لذا قرآن مجيد به هنگام اشاره به پايان وقت نماز مغرب مى فرمايد: «إِلى غَسَقِ اللَّيْل».(2)

و اين كه در بعضى از كتب لغت «غسق» به معنى تاريكى آغاز شب تفسير شده، بعيد به نظر مى رسد، به خصوص اين كه: ريشه اصلى اين لغت به معنى امتلاء (پر شدن) و سيلان است، و مسلماً تاريكى شب هنگامى پر و لبريز مى شود كه به نيمه رسد، يكى از مفاهيمى كه لازمه اين معنى است، هجوم و حملهور گشتن است، لذا در اين معنى نيز استعمال شده.

بنابراين، معنى «غاسق» در آيه مورد بحث، يا «فرد مهاجم» است، يا هر «موجود شرور» كه از تاريكى شب براى حمله كردن استفاده مى كند، زيرا نه فقط حيوانات درنده و گزنده شب هنگام از لانه ها بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز، غالباً از تاريكى شب براى مقاصد سوء خود استفاده مى كنند.

«وَقَب» (بر وزن شفق) از ماده «وَقْب» (بر وزن نقب) به معنى حفره و گودال است، سپس فعل آن به معنى ورود در گودال به كار رفته، گوئى موجودات شرور و زيان آور از تاريكى شب استفاده كرده، و با ايجاد حفره هاى زيانبار، براى تحقق بخشيدن به مقاصد پليد خود، اقدام مى كنند، يا اين كه اين تعبير اشاره به «نفوذ كردن» است.

* * *

بعد از آن، مى افزايد: «و از شرّ آنها كه در گره ها مى دمند» (وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ).

«نَفّاثات» از ماده «نَفْث» (بر وزن حبس) در اصل، به معنى ريختن مقدار كمى از آب دهان است، و از آنجا كه اين كار با دميدن انجام مى گيرد، «نفث» به معنى «نفخ» (دميدن) نيز آمده است.

ولى، بسيارى از مفسران «نَفّاثات» را به معنى «زنان ساحره» تفسير كرده اند («نَفّاثات» جمع مؤنث است و مفرد آن «نفّاثة» صيغه مبالغه از «نفث» مى باشد) آنها اورادى را مى خواندند و در گره هائى مى دميدند و به اين وسيله سحر مى كردند، ولى جمعى آن را اشاره به زنان وسوسه گر مى دانند كه پى در پى در گوش مردان، مخصوصاً همسران خود، مطالبى را فرو مى خوانند تا عزم آهنين آنها را در انجام كارهاى مثبت سست كنند، و وسوسه هاى اين گونه زنان در طول تاريخ چه حوادث مرگبارى كه به بار نياورده، و چه آتش ها كه بر نيفروخته و چه عزم هاى استوارى را كه سست نساخته است.

«فخر رازى» مى گويد: زنان به خاطر نفوذ محبت هايشان در قلوب رجال، در آنان تصرف مى كنند.(3)

اين معنى در عصر و زمان ما از هر وقت ظاهرتر است; زيرا يكى از مهمترين وسائل نفوذ جاسوس ها در سياستمداران جهان، استفاده از زنان جاسوسه است كه با اين «نَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ» قفل هاى صندوق هاى اسرار را مى گشايند و از مرموزترين مسائل با خبر مى شوند و آن را در اختيار دشمن قرار مى دهند.

بعضى نيز «نفّاثات» را به «نفوس شريره»، و يا «جماعت هاى وسوسه گر» كه با تبليغات مستمر خود، گره هاى تصميم ها را سست مى سازند، تفسير نموده اند.

بعيد نيست آيه مفهوم عام و جامعى داشته باشد، كه همه اينها را شامل شود، حتى سخنان سخن چين ها، و نمّامان كه كانون هاى محبت را سست و ويران مى سازند.

البته، بايد توجه داشت: قطع نظر از شأن نزول سابق، نشانه اى در آيه نيست كه منظور از آن خصوص سحر ساحران باشد، و به فرض كه آيه را چنين تفسير كنيم، دليل بر صحت آن شأن نزول نمى باشد، بلكه تنها دليل بر اين است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از شرّ ساحران به خدا پناه مى برد، درست مثل اين كه افراد سالم از بيمارى سرطان به خدا پناه مى برند، هر چند هرگز مبتلا به آن نشده باشند.

* * *

در آخرين آيه اين سوره مى فرمايد: «و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مىورزد» (وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ).

اين آيه، نشان مى دهد: حسد از بدترين و زشت ترين صفات رذيله است; چرا كه قرآن آن را در رديف كارهاى حيوانات درنده و مارهاى گزنده، و شياطين وسوسه گر قرار داده است.

* * *


1 ـ الم سجده، آيه 7.

2 ـ اسراء، آيه 78.

3 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 196.

1 ـ مهمترين منابع شرّ و فساد

در آغاز اين سوره، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: از شرّ تمام مخلوقات شرور به خدا پناه برد، سپس در توضيح آن، اشاره به سه گونه شرّ مى كند:

شرّ مهاجمين تاريك دل، كه از تاريكى ها استفاده مى كنند و حملهور مى شوند.

شرّ وسوسه گرانى كه با سخنان و تبليغات سوء خود، اراده ها، ايمان ها، عقيده ها، محبت ها و پيوندها را سست مى كنند، وّ شر حسودان.

از اين اجمال و تفصيل، چنين استفاده مى شود: عمده شرور و آفات از همين جا سرچشمه مى گيرد و مهمترين منابع شرّ و فساد اين سه منبع است و اين بسيار پر معنى و قابل تأمل مى باشد.

* * *

2 ـ تناسب آيات

قابل توجه اين كه: در نخستين آيه اين سوره، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: به پروردگار «فلق» پناه برد، از شرّ تمام موجودات ذى شرّ، انتخاب «ربّ فلق» شايد به خاطر اين است كه: موجودات شرور، نور، روشنائى سلامت و هدايت را قطع مى كنند، ولى پروردگار فلق، شكافنده ظلمت ها و تاريكى ها است.

* * *

3 ـ تأثير سحر

در جلد اول، ذيل آيات 102 و 103 سوره «بقره» درباره حقيقت سحر در زمان هاى گذشته و امروز، و حكم سحر از نظر اسلام، و چگونگى تأثير آن، بحث هاى مشروحى داشتيم، و در آن مباحث، تأثير سحر را به طور اجمال پذيرفته ايم، ولى نه به آن صورتى كه پندارگرايان و افراد خرافى از آن سخن مى گويند، براى توضيح بيشتر به همان بحث مراجعه فرمائيد.

اما نكته اى كه ذكر آن در اينجا لازم است، اين است: اگر در آيات مورد بحث، به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: از سحر ساحران يا مانند آن به خدا پناه برد، مفهومش اين نيست كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مورد سحر آنها قرار گرفته، بلكه درست به اين مى ماند كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از هر گونه اشتباه، خطا و گناه نيز به خدا پناه مى برد، يعنى با استفاده از لطف خدا از اين خطرات مصون مى ماند و اگر لطف خدا نبود، امكان تأثير سحر در حق او بود، اين از يكسو.

از سوى ديگر، سابقاً گفتيم: دليلى نداريم كه منظور از «نَفّاثاتِ فِى الْعُقَدِ» ساحران باشد.

* * *

4 ـ شرّ حسودان!

حسد يك خوى زشت شيطانى است كه بر اثر عوامل مختلف مانند: ضعف ايمان، تنگ نظرى و بخل در وجود انسان پيدا مى شود، و به معنى درخواست و آرزوى زوال نعمت از ديگرى است.

حسد، سرچشمه بسيارى از گناهان كبيره است.

حسد، همان گونه كه در روايات وارد شده است، ايمان انسان را مى خورد و از بين مى برد، همان گونه كه آتش هيزم را!

همان گونه كه امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ الْحَسَدَ لَيَأْكُلُ الإِيمَانَ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ».(1)

در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) آمده است: آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ: «آفت دين حسد است و خود بزرگ بينى و تفاخر».(2)

اين به خاطر آن است كه، حسود در واقع معترض به حكمت خدا است كه، چرا به افرادى نعمت بخشيده؟ و مشمول عنايت خود قرار داده است؟ همان گونه كه در آيه 54 «نساء» مى خوانيم: «أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّه مِنْ فَضْلِهِ».

كار حسد ممكن است به جائى رسد كه، حتى براى زوال نعمت از شخص محسود، خود را به آب و آتش زند و نابود كند، چنان كه نمونه اش در داستان ها و تواريخ معروف است.

در نكوهش حسد، همين بس كه نخستين قتلى كه در جهان واقع شد، از ناحيه «قابيل» نسبت به برادرش «هابيل» بر اثر انگيزه «حسد» بود.

«حسودان» هميشه يكى از موانع راه انبيا و اوليا بوده اند، و لذا قرآن مجيد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: از شرّ حاسدان به خدا و ربّ فلق پناه برد.

گر چه، مخاطب در اين سوره، و سوره بعد، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، ولى مسلماً منظور الگو و نمونه است و همه بايد از شرّ حسودان به خدا پناه برند.

* * *

خداوندا! ما نيز از شرّ حسودان به ذات مقدس تو پناه مى بريم!

پروردگارا! از تو مى خواهيم خود ما را نيز از حسد نسبت به ديگران حفظ نمائى!

بارالها! ما را از شرّ نفاثات فى العقد و وسوسه گران در راه حق نيز محفوظ بدار!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره فلق(3)

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 237، حديث 1.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 248، حديث 5.

3 ـ تصحيح: 25 / 3 / 1383.

 

سوره نـاس

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 6 آيه است

محتواى سوره ناس

انسان هميشه در معرض وسوسه هاى شيطانى است، و شياطين جن و انس كوشش دارند در قلب و روح او نفوذ كنند، هر قدر مقام انسان در علم بالاتر رود و موقعيت او در اجتماع بيشتر گردد، وسوسه هاى شياطين شديدتر مى شود، تا او را از راه حق منحرف سازد و با فساد عالِمى، عالَمى را بر باد دهد.

اين سوره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به عنوان يك سرمشق، پيشوا و رهبر دستور مى دهد: از شرّ همه وسوسه گران به خدا پناه برد.

محتواى اين سوره از جهتى شبيه سوره «فلق» است، هر دو ناظر به پناه بردن به خداوند بزرگ از شرور و آفات مى باشد، با اين تفاوت كه در سوره «فلق» انواع مختلف شرور مطرح شده، ولى در اين سوره، فقط روى شرّ وسوسه گران ناپيدا (وسواس خنّاس) تكيه شده است.

در اين كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده است يا در «مدينه»؟ باز در ميان مفسران گفتگو است، گروهى آن را «مكّى» مى دانند، و جمعى آن را «مدنى» مى شمرند، ولى لحن آياتش با سوره هاى «مكّى» موافق تر است.

و با توجه به اين كه: اين سوره و سوره «فلق» طبق روايات با هم نازل شده، و سوره «فلق» به عقيده جمع كثيرى «مكّى» است، اين سوره نيز، مى تواند «مكّى» بوده باشد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، روايات متعددى وارد شده، از جمله اين كه، در حديثى مى خوانيم: «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شديداً بيمار شد، «جبرئيل» و «ميكائيل» (دو فرشته بزرگ خدا) نزد او آمدند، «جبرئيل» نزد سر پيامبر نشست و «ميكائيل» نزد پاى او، «جبرئيل» سوره «فلق» را تلاوت كرد، و پيغمبر را با آن در پناه خدا قرار داد، و «ميكائيل» سوره «قل اعوذ برب الناس» را».(1)

در روايتى كه، از امام باقر(عليه السلام) نقل شده و قبلاً به آن اشاره كرديم، مى خوانيم: «هر كسى در نماز وتر «معوذتين» (سوره فلق و ناس) و «قل هو اللّه احد» را بخواند، به او گفته مى شود: اى بنده خدا! بشارت باد بر تو كه خداوند نماز وتر تو را قبول كرد»!(2)

* * *

1قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ

2مَلِكِ النّاسِ

3إِلهِ النّاسِ

4مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ

5الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ

6مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم.

 

2 ـ به مالك و حاكم مردم.

3 ـ به (خدا و) معبود مردم.

4 ـ از شرّ وسوسه گر پنهان كار.

5 ـ كه در درون سينه انسان ها وسوسه مى كند.

6 ـ خواه از جنّ باشد يا از انسان!

 


1 و 2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 724 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 569.

 

پناه مى برم به پروردگار مردم!

در اين سوره كه آخرين سوره قرآن مجيد است، روى سخن را به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان سرمشق، مقتدا و پيشواى مردم كرده، مى فرمايد: «بگو پناه مى برم به پروردگار مردم» (قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ).

* * *

«به مالك و حاكم مردم» (مَلِكِ النّاسِ).

* * *

«به خدا و معبود مردم» (إِلهِ النّاسِ).

قابل توجه اين كه: در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند (ربوبيت، مالكيت و الوهيت) تكيه شده است، كه همه آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان، و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد.

البته، منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را بگويد، بلكه بايد با فكر، عقيده و عمل نيز، خود را در پناه خدا قرار دهد، از راه هاى شيطانى، برنامه هاى شيطانى، افكار و تبليغات شيطانى، مجالس و محافل شيطانى، خود را كنار كشد، و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى دهد، و گرنه، انسانى كه خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها عملاً قرار داده، تنها با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ، به جائى نمى رسد.

با گفتن «رِبِّ النّاس» اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند، و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد.

با گفتن «مَلِكِ النّاس» خود را ملك او مى داند، و بنده سر بر فرمانش مى شود.

و با گفتن «إِلهِ النّاسِ» در طريق عبوديت او گام مى نهد، و از عبادت غير او پرهيز مى كند، بدون شك، كسى كه به اين صفات سه گانه مؤمن باشد، و خود را با هر سه هماهنگ سازد، از شرّ وسوسه گران در امان خواهد بود.

در حقيقت، اين اوصاف سه گانه، سه درس مهم تربيتى، سه برنامه پيشگيرى، و سه وسيله نجات از شرّ وسوسه گران است و انسان را در مقابل آنها بيمه مى كند.

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «از شرّ وسواس خناس» (مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ).

* * *

«همان كسى كه در سينه هاى انسان ها وسوسه مى كند» (الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ).

* * *

«وسوسه گرانى از جنّ يا از انسان» (مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ).

واژه «وسواس» به گفته «راغب» در «مفردات»: در اصل، صداى آهسته اى است كه از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد!

سپس، به هر صداى آهسته گفته شده، و بعد از آن به خطورات و افكار بد و نامطلوبى كه در دل و جان انسان پيدا مى شود، و شبيه صداى آهسته اى است كه در گوش فرو مى خوانند، اطلاق گرديده.

«وسواس» معنى مصدرى دارد، ولى گاهى به معنى «فاعل» (وسوسه گر) نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است.

«خنّاس» صيغه مبالغه از ماده «خُنُوس» (بر وزن خسوف) به معنى جمع شدن و عقب رفتن است، اين به خاطر آن است كه، شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود، عقب نشينى مى كنند، و از آنجا كه اين امر غالباً با پنهان شدن توأم است، اين واژه به معنى «اختفاء» نيز آمده است.

بنابراين، مفهوم آيات چنين است: «بگو من از شرّ وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد، به خدا پناه مى برم».

اصولاً «شياطين» برنامه هاى خود را با مخفى كارى مى آميزند، و گاه چنان در گوشِ جان انسان مى دمند، كه انسان باور مى كند فكر، فكر خود او است، و از درون جانش جوشيده، و همين باعث اغوا و گمراهى او مى شود!

كار شيطان، تزيين است و مخفى كردن باطل در لعابى از حق، و دروغ در پوسته اى از راست، و گناه در لباس عبادت، و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه، هم خودشان مخفى هستند، و هم برنامه هايشان پنهان است، و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق، كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هايشان را در شكل انحرافى مشاهده كنند، هرگز چنين نيست، آنها وسواس خنّاسند، و كارشان حقه، دروغ، نيرنگ، ريا كارى و ظاهرسازى و مخفى كردن حق.

اگر آنها در «چهره اصلى» ظاهر شوند، اگر آنها «باطل» را با «حق» نياميزند، و اگر آنها «صريح و صاف» سخن بگويند، به گفته على(عليه السلام): لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتادِينَ: «مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شد»!

آنها هميشه قسمتى از «اين» مى گيرند، و قسمتى از «آن»، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند، چنان كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در ادامه همين سخن مى فرمايد: «فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِى الشَّيْطانُ عَلى أَوْلِيائِهِ».(1)

تعبير «الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ» و انتخاب لفظ «وسوسه» و لفظ «صدور» (سينه ها) نيز تأكيدى بر اين معنى است.

اينها همه از يكسو، از سوى ديگر، جمله «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» هشدار مى دهد كه: «وسواسان خنّاس» تنها در ميان يك گروه و يك جماعت، و در يك قشر و يك لباس نيستند، در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند، بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شرّ همه آنها به خدا پناه برد.

دوستان ناباب، همنشين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، كارگزاران جباران و طاغوتيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مكتب هاى الحادى و التقاطى ظاهر فريب، وسائل ارتباط جمعى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده «وسواس خنّاس» واردند كه انسان بايد از شرّ آنها به خدا پناه برد.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 50.

1 ـ چرا به خدا پناه مى بريم؟!

هر لحظه امكان انحراف براى انسان وجود دارد، و اصولاً وقتى خداوند به پيامبرش(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: از شرّ «وسواس خنّاس» به خدا پناه برد، دليل بر امكان گرفتار شدن در دام خنّاسان و وسوسه گران است.

با اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به لطف الهى و با امدادهاى غيبى، و سپردن خويشتن به خدا، از هر گونه انحراف بيمه شده بود، ولى با اين حال، اين آيات را مى خواند، و به او از شرّ وسواسان خناس پناه مى برد، با اين حال تكليف ديگران روشن است.

اما نبايد مأيوس شد; چرا كه در مقابل اين وسوسه گران مخرب، فرشتگان آسمان به يارى بندگان مؤمن، و رهروان راه حق مى آيند، آرى، مؤمنان تنها نيستند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و آنها را كمك مى كنند: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ».(1)

ولى، هرگز نبايد مغرور شد، و خود را بى نياز از موعظه، پند، تذكر و امدادهاى الهى دانست، بايد هميشه به او پناه برد، هميشه بيدار بود و هميشه هشيار!.

* * *

2 ـ در اين كه چرا «ناس» در سه آيه تكرار شده، بعضى گفته اند: به خاطر اين است كه در هر مورد به يك معنى است.

ولى ظاهر اين است كه: براى تأكيد روى عموميت اين صفات سه گانه خداوند است و در هر سه مورد معنى واحدى دارد.

* * *

3 ـ در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ما مِنْ مُؤْمِن إِلاّ وَ لِقَلْبِهِ فِي صَدْرِهِ أُذُنانِ: أُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْمَلَكُ، وَ أُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْوَسْواسُ الْخَنّاسُ فَيُؤَيِّدُ اللّهُ الْمُؤْمِنَ بِالْمَلَكِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ:

«هر مؤمنى، قلبش دو گوش دارد، گوشى كه فرشته در آن مى دمد، و گوشى كه وسواس خنّاس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى كند، و اين است معنى آيه «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ».(2)

در حديث پر معنى و تكان دهنده اى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «هنگامى كه آيه وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّه فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ: «كسانى كه وقتى كار بدى انجام دهند يا به خويشتن ستم كنند خدا را ياد مى آورند و براى گناهانشان استغفار مى كنند»(3) نازل شد، ابليس بالاى كوهى در «مكّه» رفت، و با صداى بلند فرياد كشيد، و سران لشكرش را جمع كرد.

گفتند: اى آقاى ما! چه شده است كه ما را فرا خواندى؟

گفت: اين آيه نازل شده (آيه اى كه پشت مرا مى لرزاند و مايه نجات بشر است) چه كسى مى تواند با آن مقابله كند؟

يكى از شياطين بزرگ گفت: من مى توانم، نقشه ام چنين است و چنان!

ابليس طرح او را نپسنديد!

ديگرى برخاست و طرح خود را ارائه داد، باز هم مقبول نيفتاد!

در اينجا «وسواس خنّاس» برخاسته، گفت: من از عهده آن برمى آيم.

ابليس گفت: از چه راه؟

گفت: آنها را با وعده ها و آرزوها سرگرم مى كنم، تا آلوده گناه شوند، و هنگامى كه گناه كردند، توبه را از يادشان مى برم!

ابليس گفت: تو مى توانى از عهده اين كار برآيى (نقشه ات بسيار ماهرانه و عالى است) و اين مأموريت را تا دامنه قيامت به او سپرد».(4)

* * *

 

خداوندا! ما را از شرّ همه اين وسوسه گران و از شرّ تمام «وسواسان خنّاس» حفظ فرما!

پروردگارا! دام سخت است، و دشمن بيدار است و نقشه هايش مخفى و پنهان، و جز با لطف تو، نجات ممكن نيست!

بارالها! نمى دانيم چگونه شكر اين نعمت بزرگ را به درگاه تو بگزاريم كه بر ما منت نهادى و اين افتخار بزرگ و توفيق را نصيب كردى كه در اين ساعت و بعد از حدود 15 سال اين تفسير را به پايان برسانيم!

* * *

خدايا! تو مى دانى در اين لحظه، نشاطى توصيف ناپذير، شادمانى و شعفى آميخته با شكر، در سراسر وجود ما موج مى زند، احساسى كه با هيچ بيانى توانائى شرح و شكر آن را نداريم، دست به درگاهت برمى داريم و عرض مى كنيم:

آفريدگارا! ممكن است در تفسير اين آيات، گرفتار لغزش هائى شده باشيم، تو همه آنها را بر ما ببخش، و اميدواريم بندگان تو نيز بر ما ببخشند!

و در آخرين جمله عرض مى كنيم:

اى خداى رحيم و مهربان! اين خدمت ناچيز را از همه ما به كرمت قبول فرما، و ذخر معاد و روز جزاى ما قرار ده!

وَ آخِرُ دَعْوانا أَنْ الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِيْنَ


1_فصلت آیه 30.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 571.

3 ـ آل عمران، آيه 135.

4 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 557.

پايان سوره ناس و پايان جلد 27

* * *

در تاريخ 14 / 4 / 1366

برابر با هشتم ذى قعده 1407 قمرى

تفسير نمونه پايان يافت(1)