تفسیر نمونه جلد 21

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

هدفهائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

سوره زخرف

محتواى سوره زخرف

فضيلت تلاوت سوره

گناه شما مانع رحمت ما نيست!

بخشى از دلائل توحيد

ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمت ها

چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!

آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟

سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته!

توحيد سخن جاويدان انبياء

چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟

پاسخ به دو سؤال مهم

قصرهاى باشكوه با سقف هاى نقره اى! (ارزش هاى دروغين)

1 ـ اسلام ارزش هاى غلط را درهم مى شكند

2 ـ پاسخ به يك سؤال

همنشين شياطين!

آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير

قوم پيامبر كيانند؟

فرعونيان مغرور و پيمان شكن

اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!

كدام معبودان در دوزخند؟

آنها كه درباره مسيح غلو كردند

در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت؟

آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد...

سؤال:

آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم!

بگذار در باطل خود غوطهور باشند

چه كسى قادر بر شفاعت است؟

سوره دخّـــان

محتواى سوره دخان

فضيلت تلاوت اين سوره

نزول قرآن در شبى پربركت

نزول دفعى و نزول تدريجى قرآن

رابطه قرآن با شب قدر

آن روز كه دودى كشنده، همه آسمان را فرا مى گيرد

منظور از «دخان مبين» چيست؟

اگر ايمان نمى آوريد، لااقل مانع ديگران نشويد

كاخ ها و باغ ها و گنج ها را گذاردند و رفتند!

بنى اسرائيل در بوته آزمايش

جز همين مرگ، چيزى در كار نيست!

عقيده مشركان درباره معاد

آنها بهترند يا قوم «تُبّع»؟!

قوم «تُبَّع» چه كسانى بودند؟

روز جدائى ها! (يوم الفصل)

درخت زقوم!.

كيفرهاى جسمانى و روحانى

پرهيزگاران و انواع نعمت هاى بهشتى

مرگ نخستين چيست؟

منتظرش باش كه آنها نيز منتظرند!

سوره جاثيــه

محتواى سوره جاثيه

فضيلت تلاوت سوره جاثيه

همه جا نشانه هاى او است

واى بر دروغگوى گنهكار!

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!

اين همه موهبت به بنى اسرائيل داديم ولى...

حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست

1 ـ خطرناك ترين بت ها، بت هواى نفس

2 ـ مؤثرترين راه نفوذ شيطان، هوى پرستى است

عقايد «دهريّين»

در آن دادگاه عدل، همه به زانو درمى آيند!

آن روز كه اعمال سوء انسان آشكار مى شود.

سوره احقاف

محتواى سوره احقاف

فضيلت تلاوت اين سوره

آفرينش اين جهان بر اساس حق است

گمراه ترين مردم؟

بگو من پيامبر نوظهورى نيستم

شرط پيروزى، ايمان و استقامت است

اى انسان! به مادر و پدر نيكى كن!

پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر!

چگونه اين آيه از سوى «بنى اميه» تحريف شد؟

زهد و ذخيره براى آخرت!

7 ـ زهد پيشوايان بزرگ

قوم عاد و تندباد مرگبار!

شما هرگز از قوم «عاد» قوى تر نيستيد!

طايفه جن ايمان مى آورند

1 ـ تبليغات مؤثر

2 ـ بهترين دليل عظمت قرآن، محتواى آن است

همچون پيامبران «اولوا العزم» شكيبا باش

پيامبران «اولوا العزم» چه كسانى بودند؟

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، اسطوره صبر و استقامت بود

سوره محمّد(صلى الله عليه وآله)

محتواى سوره محمّد(صلى الله عليه وآله)

فضيلت تلاوت سوره

مؤمنان پيرو حق اند و كافران پيرو باطل

در ميدان نبرد، قاطعيت لازم است

1 ـ مقام والاى شهيدان

2 ـ اهداف جنگ در اسلام

3 ـ احكام اسراى جنگى

4 ـ بردگى در اسلام

اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند

سرنوشت مؤمنان و كفّار

توصيف ديگرى از بهشت

1 ـ نهرهاى چهارگانه بهشتى

2 ـ شراب طهور

3 ـ نوشابه هاى فاسدنشدنى

4 ـ چرا ميوه ها

نشانه هاى رستاخيز ظاهر شده!

آيا قيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نشانه هاى نزديكى قيامت است؟

اشراط الساعة چيست؟

از نام جهاد نيز وحشت دارند!

1 ـ قرآن، كتاب انديشه و عمل

2 ـ حديثى از امام صادق(عليه السلام)

چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟!

منافقان را از لحن گفتارشان، مى توان شناخت

آنها كه در حال كفر بميرند هرگز بخشوده نخواهند شد

عوامل نابودى ثواب عمل

صلح بيجا و ذلت بار!

اگر سرپيچى كنيد، اين رسالت را به گروه ديگرى مى دهد

هدفهائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

امروز چشم ها از سراسر جهان به اسلام دوخته شده، مى خواهند اسلام را از نو بشناسند...حتى خود مسلمانان!. و اين به دلايل مختلفى است كه از جمله «انقلاب اسلامى كشور ما» و «جنبش هاى اسلامى در نقاط مختلف ديگر جهان» را مى توان نام برد، كه افكار همه، مخصوصاً نسل جوان را تشنه شناخت هر چه بيشتر اسلام ساخته است.

و براى شناخت اسلام هر كس مى داند نزديك ترين راه و مطمئن ترين وسيله، غور و بررسى بيشتر در متن قرآن مجيد كتاب بزرگ آسمانى ما است.

اما از سوى ديگر قرآن اين كتاب عظيم و پرمحتوا، همانند كتب عادى، داراى يك بعد نيست، و به اصطلاح «بطون» مختلفى دارد، و در درون هر بطنى، بطن ديگر نهفته است.

و به تعبير ديگر هر كس به مقدار عمق فكر خويش و به اندازه فهم و آگاهى و شايستگى اش از قرآن استفاده مى كند، بى آن كه عمق كرانه هاى آن بر كسى ـ جز ائمه معصومين(عليهم السلام) ـ آشكار باشد، ولى مسلماً هيچ كس از كنار چشمه قرآن محروم باز نمى گردد!

با توجه به آنچه گفته شد نياز به تفسيرهائى كه مركز پيوند افكار دانشمندان و محققان اسلامى است، و مى تواند راه گشاى اسرار مختلف قرآن گردد، كاملاً روشن است.

اما كدام تفسير؟ و كدام مفسّر؟... آن تفسير كه آنچه قرآن مى گويد بازگو كند، نه آنچه خود مى خواهد و مى پسندد.

مفسّرى كه خود را در اختيار قرآن بگذارد، و از مكتبش درس فرا گيرد نه آن كس كه «نا آگاه» و يا «آگاهانه» با پيش داوريهايش مى كوشد در برابر قرآن «استاد» باشد و نه «شاگرد».

البته مفسران بزرگ و محققان عالى قدر اسلام از نخستين قرون اسلامى تا كنون تلاش ها و كوشش هاى بسيار ارزنده و شايان تقديرى در اين زمينه كرده اند و در عربى و فارسى و زبان هاى ديگر تفسيرهاى فراوانى نگاشته اند كه در پرتو آن به گوشه اى از شگفتى هاى اين كتاب بزرگ آسمانى مى توان راه يافت (شَكَرَ اللّهُ سَعْيَهُمْ).

ولى اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه با گذشت زمان «مسائل تازه اى» براى مردم حق طلب و حقيقت جو مطرح مى شود، و «سؤالاتى» از برخورد و تضاد مكتب ها، و گاه از وسوسه هاى منافقان و مخالفان، و زمانى در چگونگى تطبيق تعليمات اين كتاب بزرگ و آسمانى بر نيازهاى زمان، پيش مى آيد كه بايد تفسيرهاى امروز پاسخ گوى آنها باشند.

و از سوى ديگر تفسيرها همه نبايد مجموعه اى از اقوال گوناگون و بحث هاى پيچيده و غيرقابل درك براى عموم باشد بلكه امروز تفسيرهائى لازم است كه همچون خود قرآن جنبه همگانى داشته باشد و تمام قشرها اعم از «فضلاء» و «توده مردم» بتوانند از آن استفاده كنند (بى آن كه از ارزش و عمق بحث ها كاسته شود).

* * *

توجه به اين امور سبب شد كه گروهى از ما بخواهند كه به نوبه خود دست به تأليف تفسيرى بزنيم به اين اميد كه اين نيازها را برطرف سازد، و چون اين كار سنگين بود جمعى از اهل فضل را كه همسفران خوبى در اين راه طولانى و پرفراز و نشيب بوده و هستند به كمك و همكارى دعوت شدند تا با تشريك مساعى اين مشكل حل شود، اين كار بحمد اللّه قرين موفقيت شد، و محصولى داد كه با استقبال فوق العاده همه قشرها مواجه گرديد، به طورى كه در اكثر نقاط مردم در سطوح مختلف به اين تفسير روى آوردند و مجلدات آن كه تا كنون به نوزده جلد رسيده (و اين بيستمين جلد آن است) كراراً چاپ و منتشر شده است «و خدا را بر اين موفقيت سپاس مى گوئيم».

* * *

در مقدمه اين جلد لازم است نظر خوانندگان عزيز را به چند نكته جلب كنم:

1 ـ كراراً سؤال مى كنند مجموع اين تفسير در چند جلد تمام خواهد شد؟ در جواب بايد بگويم: حدود بيست و پنج جلد.

2 ـ كراراً مى گويند چرا مجلدات تفسير با فاصله زياد زمانى منتشر مى شود؟

بايد توجه داشت ما نهايت كوشش رادر سرعت بخشيدن به كار داريم و حتى در سفر وحضر، گاهى در تبعيدگاه، و گاهى در بستر بيمارى، آن را ادامه داده ايم، اما از آنجا كه نمى توان نظم و عمق مباحث را فداى سرعت عمل نمود بايد كارى كرد كه ميان اين هر دو تا آنجا كه ممكن است جمع شود، و از سوى ديگر مشكلات فوق العاده چاپ و تهيه كاغذ و مانند آن را (مخصوصاً در زمان جنگ) نبايد از نظر دور داشت كه آن هم يك عامل مهم تأخير بوده است.

3 ـ گاهى مى پرسند اگر اين تفسير به قلم افراد مختلف تهيه گردد هماهنگ نمى تواند باشد.

در پاسخ مى گويم براى تأمين اين هدف بنا بر اين است كه قلم تفسير همه جا از اينجانب باشد، و دوستان در جمع آورى مطالب كمك كنند كه آنها نيز هر كدام كار خود را قبلاً به طور انفرادى انجام مى دهند و يادداشت هاى لازم را تهيه مى كنند ولى بعداً در جلسات دسته جمعى كه با هم داريم هماهنگى لازم ايجاد مى گردد تا هيچگونه نوسانى در بحث ها و طرح مسائل گوناگون و سبك تفسير پيدا نشود و همه يك دست و يك پارچه و منسجم باشد. اين تفسير در زمانى رو به گسترش مى رود كه حكومت جمهورى اسلامى بحمد اللّه به رهبرى امام خمينى(مدظله) بال و پر خود را بر اين كشور اسلامى گشوده، و جنب و جوشى در ساير كشورهاى اسلامى براى تشكيل حكومت الهى به وجود آورده، و منافع ابرقدرت هاى شرق و غرب را سخت به مخاطره افكنده، به همين دليل مردم جهان را جوياى توضيح بيشتر درباره اسلام و قرآن ساخته است و ما اميدواريم كه اين تفسير كمكى به اين خواسته عمومى كند، هم اكنون اين تفسير به همّت جمعى از دانشمندان به سه زبان معروف دنيا در دست ترجمه است:

1 ـ به زبان عربى كه از جلد اول تا سوم ان شاء اللّه به زودى به زير چاپ مى رود.

2 ـ به زبان اردو كه تا كنون بيش از 15 جلد آن ترجمه شده و جلد اول چاپ شده است.

3 ـ به زبان ساحلى (زبانى كه در ده كشور آفريقائى بيش از هشتاد ميليون نفر به آن تكلّم مى كنند).

از خدا مى خواهيم توفيق تكميل اين خدمت و هم چنين نشر آن را به زبان هاى ديگر و كمك به شناخت هر چه بيشتر اسلام در صف جهانى عنايت فرمايد.

* * *

خداوندا! چشم ما را بينا و گوشمان را شنوا و فكرمان را صائب و كارساز فرما، تا بتوانيم به عمق تعليمات كتابت راه يابيم و از آن چراغ پرفروغى براى خود و ديگران فراهم سازيم.

خداوندا! آتش هائى كه دشمنان انقلاب ما خصوصاً، و دشمنان اسلام عموماً پيرامون ما برافروخته اند و فكر ما را دائماً به خود مشغول داشته است، در پرتو مجاهدت هاى پيگير و سعى و تلاش بى امان اين امت اسلامى، خاموش بگردان تا يك جا دل را به تو بنديم و در راه تو و خدمت به بندگان مستضعف تو گام برداريم.

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

مهرماه 1364

 

سوره زخرف

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 89 آيه است

محتواى سوره زخرف

سوره «زخرف» از سوره هاى مكّى است، تنها در مورد آيه 45 اين سوره جمعى از مفسران گفتگو كرده، آن را «مدنى» دانسته اند، شايد به اين دليل كه بحث آن بيشتر مربوط به اهل كتاب است، و يا مربوط به داستان معراج، و هر كدام از اين دو باشد، متناسب با «مدينه» است، و به خواست خدا در تفسير اين آيه، مطلب را روشن خواهيم كرد.

به هر حال، طبيعت سوره هاى «مكّى» كه بيشتر بر محور «اعتقادات اساسى اسلامى» دور مى زند و از مبدأ و معاد و نبوت و قرآن و انذار و بشارت، بحث مى كند در آن، منعكس است.

مباحث اين سوره را، به طور فشرده مى توان در هفت بخش خلاصه كرد: بخش اول: سرآغاز سوره است كه از اهميت قرآن مجيد و نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و برخورد نامطلوب افراد نادان در برابر اين كتاب آسمانى، سخن مى گويد.

بخش دوم: قسمتى از دلائل توحيد را در «آفاق» و نعمت هاى گوناگون خداوند را بر انسان ها برمى شمرد.

بخش سوم: همين حقيقت را از طريق مبارزه با شرك، و نفى نسبت هاى ناروا به خداوند و مبارزه با تقليدهاى كوركورانه، و خرافاتى همچون تنفر از دختران، يا ملائكه را دختران خدا پنداشتن تكميل مى كند.

در بخش چهارم: براى مجسم ساختن اين حقايق، قسمتى از سرگذشت انبياى پيشين و اقوام آنها را نقل مى كند، و مخصوصاً روى زندگى ابراهيم(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) و عيسى(عليه السلام) تكيه مى كند.

در بخش پنجم: مسأله معاد و پاداش مؤمنان، و سرنوشت شوم كفار مطرح شده، و با تهديدها و انذارهاى قوى، مجرمان را هشدار مى دهد.

بخش ششم: اين سوره، كه از مهمترين بخش هاى آن است، ناظر به ارزش هاى باطلى است كه حاكم بر افكار افراد بى ايمان بوده و هست، كه به خاطر اين ارزش هاى بى اساس در ارزيابى خود درباره مسائل مهم زندگى، گرفتار انواع اشتباه مى شوند، تا آنجا كه انتظار دارند قرآن مجيد نيز بر يك مرد ثروتمند نازل شده باشد، چرا كه شخصيت را در ثروت مى شمردند، قرآن مجيد، در آيات متعددى از اين سوره، اين تفكر احمقانه را درهم مى كوبد، و ارزش هاى والاى اسلامى و انسانى را مشخص مى كند.

بخش هفتم: كه در غالب سوره ها وجود دارد، بخشى است از مواعظ و اندرزهاى مؤثر و پر بار، براى تكميل كردن بخش هاى ديگر، تا مجموع آيات سوره را به صورت معجون شفا بخش كامل، در آورد و نيرومندترين تأثير را در شنونده بگذارد.

نام سوره از آيه 35 سوره گرفته شده كه از ارزش هاى مادى و «زخرف» (طلا و مانند آن) سخن مى گويد.

* * *

فضيلت تلاوت سوره

در احاديث اسلامى در كتب مختلف تفسير و حديث، فضيلت بسيارى براى تلاوت اين سوره ذكر شده، از جمله: در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وَ مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الزُّخْرُفِ كانَ مِمَّنْ يُقالُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ يا عِبادِ لاخَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا اَنْتُمْ تَحْزَنُوْنَ اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب: «كسى كه سوره زخرف را تلاوت كند، از كسانى است كه روز قيامت به اين خطاب مخاطب مى شود: اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شما است، و نه غمى، بدون حساب وارد بهشت شويد».(1)

البته، خطابِ «يا عِبادِ لاخَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا اَنْتُمْ تَحْزَنُوْنَ»، همان چيزى است كه در آيه 68 اين سوره آمده، و جمله «اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ» از آيه 70 گرفته شده، و جمله «بِغَيْرِ حِساب» از لوازم كلام و آيات ديگر قرآن است.

در هر صورت، اين بشارتِ بزرگ، و فضيلتِ بى حساب، تنها با تلاوت خالى از انديشه، و ايمان و عمل، حاصل نمى شود، چرا كه تلاوت، مقدمه اى است براى «انديشه»، و «ايمان» و «عمل» ثمره اى از آن است.

* * *

1حم

2وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ

3إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

4وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ

5أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ

6وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيّ فِي الْأَوَّلِينَ

7وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

8فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ سوگند به كتاب مبين (و روشنگر)،

3 ـ كه ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم، شايد شما (آن را) درك كنيد!

4 ـ و آن در «ام الكتاب» =]لوح محفوظ[ نزد ما بلند پايه و استوار است!

5 ـ آيا اين ذكر =]قرآن[ را از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد؟

6 ـ چه بسيار پيامبرانى كه (براى هدايت) در ميان اقوام پيشين فرستاديم;

7 ـ ولى هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزاء مى كردند.

8 ـ ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم، و داستان پيشينيان گذشت.


1 ـ «مجمع البيان» جلد 9، آغاز سوره زخرف.

 

 تفسير:

گناه شما مانع رحمت ما نيست!

در آغاز اين سوره، باز با «حروف مقطعه» (حم) روبرو مى شويم، اين چهارمين سوره اى است كه با «حم» آغاز شده، سه سوره ديگر نيز، با همين دو حرف شروع مى شود كه مجموعاً اين هفت سوره «خانواده حم» را تشكيل مى دهد كه به ترتيب مؤمن ـ فصلت ـ شورى ـ زخرف ـ دخان ـ جاثيه، و احقاف است .

درباره «حروف مقطعه» قبلاً به طور مشروح بحث كرده ايم (به جلد اول آغاز سوره بقره، جلد دوم اول آل عمران، جلد ششم اول اعراف و جلد بيستم آغاز سوره فصلت در مورد حم مراجعه فرمائيد).

* * *

در دومين آيه، به قرآن مجيد سوگند ياد كرده مى فرمايد: «سوگند به كتاب مبين» (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ).

سوگند به اين كتابى كه حقايقش آشكار، و مفاهيمش روشن، و دلائل صدقش نمايان، و راه هاى هدايتش واضح و مبين است.

* * *

كه «ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم شايد شما (آن را) درك كنيد» (إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).(1)

عربى بودن قرآن، يا به معنى نزول آن به زبان عرب است كه از گسترده ترين زبان هاى جهان براى بيان حقايق مى باشد، و به خوبى مى تواند ريزه كارى هاى مطالب را با ظرافت تمام منعكس سازد.

و يا به معنى «فصاحت» آن است (چرا كه يكى از معانى عربى همان «فصيح» است) اشاره به اين كه آن را در نهايت فصاحت قرار داديم، تا حقايق خوبى از لابلاى كلمات و جمله هايش ظاهر گردد، و همگان آن را به خوبى درك كنند.

جالب اين كه در اين جا قسم و جواب قسم هر دو يك چيز است، به قرآن سوگند ياد مى كند كه اين كتاب، عربى قرار داده شده، تا همگان به محتوايش پى برند شايد اشاره به اين است كه، چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود، والاتر از قرآن، خود قرآن است; چرا كه كلام خدا است و كلام خدا بيانگر ذات پاك او است.

تعبير به «لَعَلَّ» (شايد، و به اين اميد...) نه به خاطر اين است كه خداوند در تأثير قرآن ترديدى داشته، يا سخن از اميد و آرزوئى در ميان باشد كه رسيدن به آن مشكل است، نه، اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى و اخلاقى شنوندگان آيات قرآن است، و اشاره به اين است كه، نفوذ قرآن شرايطى دارد كه با اين كلمه اجمالاً به آن اشاره شده (شرح بيشتر اين معنى را در جلد سوم ذيل آيه 200 «آل عمران» گفته ايم).

* * *

سپس، به بيان اوصاف سه گانه ديگرى درباره اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد: «و آن در كتاب اصلى، (در لوح محفوظ) نزد ما بلندپايه و استوار است» (وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ).

در نخستين توصيف، اشاره به اين مى كند، كه قرآن مجيد در «ام الكتاب» در نزد پروردگار ثبت و ضبط است، چنان كه در آيه 21 و 22 سوره «بروج» نيز مى خوانيم: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيْدٌ * فِي لَوْح مَحْفُوْظ: «بلكه قرآن با عظمت است، * كه در لوح محفوظ جاى دارد».

اكنون ببينيم منظور از «ام الكتاب» يا «لوح محفوظ» چيست؟

واژه «اُم» در لغت، به معنى اصل و اساس هر چيزى است و اين كه عرب به مادر «اُم» مى گويد، به خاطر آن است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است، بنابراين «ام الكتاب» (كتاب مادر) به معنى كتابى است كه اصل و اساس همه كتب آسمانى مى باشد، و همان لوحى است كه نزد خداوند از هر گونه تغيير و تبديل و تحريفى محفوظ است، اين همان كتاب «علم پروردگار» است كه نزد او است و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته، و همه كتب آسمانى در آن درج است، و هيچ كس به آن راه ندارد، جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.

اين، توصيف بزرگى است براى قرآن، كه از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته و اصل و اساسش نزد او است.

و به همين دليل، در توصيف دوم مى گويد: «اين كتابى والا مقام است» (لَعَلِىٌّ).

و در توصيف سوم، مى فرمايد: «استوار است» (حَكِيْمٌ).

چيزى كه از علم بى پايان حق سرچشمه گيرد، بايد واجد اين اوصاف باشد.

بعضى، والا بودن و علوّ مقام قرآن را از اين نظر دانسته اند، كه بر تمام كتب آسمانى پيشى گرفته، و همه را نسخ كرده، و در بالاترين مرحله اعجاز است.

بعضى ديگر، مشتمل بودن قرآن را بر حقايقى كه از دسترس افكار بشر بيرون است (علاوه بر حقايقى كه همه كس از ظاهر آن مى فهمد) مفهوم ديگرى از علوّ قرآن شمرده اند.

اين مفاهيم، تضادى با هم ندارد و همه آنها در مفهوم «عَِلِىٌّ» (والامقام) جمع است.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه «حَكِيْم» معمولاً وصف براى شخص است، نه براى كتاب، اما چون اين كتاب آسمانى خود معلمى بزرگ و حكمت آموز است، اين تعبير در مورد آن بسيار بجا است.

البته «حَكِيْم» به معنى مستحكم و خلل ناپذير نيز آمده است، و جميع اين مفاهيم در واژه مزبور جمع است و در مورد قرآن صادق مى باشد، چرا كه قرآن، حكيم به تمام اين معانى است.

* * *

در آيه بعد، منكران، و اعراض كنندگان از قرآن، را مخاطب ساخته مى گويد: «آيا اين ذكر را از شما باز گيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد»؟! (أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ).

درست است كه شما در دشمنى و مخالفت با حق، چيزى فروگذار نكرده ايد، و مخالفت را به حد افراط و اسراف رسانده ايد ولى لطف و رحمت خداوند به قدرى وسيع و گسترده است كه اينها را مانع بر سر راه خود نمى بيند، باز هم اين كتاب بيدارگر آسمانى، و آيات حيات بخش آن را پى در پى بر شما نازل مى كند، تا دل هائى كه اندك آمادگى دارند، تكان بخورند و به راه آيند، و اين است مقام رحمت عامه، و رحمانيت پروردگار، كه دوست و دشمن را در برمى گيرد.

جمله «أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُم» به معنى «أَ فَنَصْرِفُ عَنْكُم» (آيا از شما باز داريم و منصرف سازيم) آمده است، چرا كه وقتى سوار مى خواهد مركبش را از طريقى به جانب ديگرى ببرد، آن را با شلاق مى زند، و لذا كلمه «ضَرْب» در اين گونه موارد به جاى «صَرْف» (منصرف ساختن) به كار مى رود.(2)

«صَفْح» در اصل به معنى جانب و طرف چيزى است، و به معنى عرض و پهنا نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث، به معنى اول است، يعنى آيا ما اين قرآن را كه مايه يادآورى است، از سوى شما به جانب ديگرى متمايل سازيم؟

«مُسْرِف» از ماده «اسراف» به معنى تجاوز از حد است، اشاره به اين كه مشركان و دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مخالفت و عداوت خود، هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناختند.

* * *

سپس، به عنوان شاهد و گواه بر آنچه گفته شد، و هم تسلّى و دلدارى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و در ضمن تهديدى براى منكران لجوج، در عبارتى كوتاه و محكم مى فرمايد: «چه بسيار پيامبرانى كه (براى هدايت) در ميان اقوام پيشين فرستاديم» (وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيّ فِي الْأَوَّلِينَ).

* * *

«ولى هيچ پيامبرى به سوى آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزاء مى كردند» (وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ نَبِيّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

اين مخالفت ها و سخريه ها، هرگز مانع لطف الهى نبود، اين فيضى است كه از ازل تا به ابد، ادامه يافته، و جودى است، كه بر همه بندگان مى كند، و اصلاً آنها را براى رحمت آفريده است، وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ.(3)

به همين دليل، اعراض و لجاجت شما هرگز مانع لطف او نخواهد بود، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان راستين هم، نبايد دلسرد شوند كه اين اعراض از حق و پيروى از شهوات و هوى و هوس، نيز سابقه طولانى دارد!

* * *

اما، براى اين كه تصور نكنند لطف بى حساب خداوند، مانع مجازات آنها در پايان كار خواهد شد، كه مجازات نيز خود، مقتضاى حكمت او است، در آيه بعد مى افزايد: «ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آنها بودند هلاك كرديم» (فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً).

«و داستان پيشينيان گذشت» (وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ).

در آياتى كه قبلاً بر تو نازل كرده ايم، نمونه هاى زيادى از اين اقوام سركش و طغيانگر، مطرح شده اند، و شرح حال آنها از طريق وحى، بى كم و كاست بر تو نازل گرديده، در ميان آنها اقوامى بودند كه، از مشركان عرب بسيار نيرومندتر بودند، با امكانات و ثروت و نفرات و لشگر و استعداد فراوان، اقوامى همچون فرعون و فرعونيان، زورمندانى همچون قوم عاد و ثمود، اما برويد ويرانه هاى شهرهاى آنها را ببينيد، و سرگذشت آنها را در تاريخ بخوانيد، و از همه روشن تر آنچه را در قرآن درباره آنها نازل شده است، بررسى كنيد، تا بدانيد شما طاغيان لجوج، از عذاب دردناك الهى هرگز در امان نيستيد.

«بَطْش» (بر وزن فرش) چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به معنى «گرفتن چيزى است با قدرت» و در اينجا با كلمه «اَشَدّ» نيز همراه شده، كه نشانه قدرت و نيروى بيشترى است.

ضمير در «مِنْهُم» به مشركان عرب بازمى گردد، كه در آيات قبل مخاطب بودند، اما در اينجا به صورت غائب از آنها ياد مى شود، چرا كه لايق ادامه خطاب الهى نيستند.

بعضى از مفسران بزرگ، جمله «مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ» (سرانجام كار اقوام پيشين، قبلاً گذشت) را اشاره به مطالبى دانسته اند كه در سوره قبل (سوره شورى) پيرامون گروهى از آنها آمده است، ولى هيچ دليلى بر اين محدوديت در دست نيست، به خصوص اين كه در سوره «شورى» كمتر اشاره اى به سرگذشت اقوام پيشين شده، در حالى كه در سوره هاى ديگر قرآن، بحث هاى مشروحى پيرامون آنها آمده است.

به هر حال، اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 78 سوره «قصص» گذشت:

أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً: «آيا قارون نمى دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند»؟!

و يا آنچه در آيه 21 سوره «مؤمن» گذشت، در آنجا كه به مشركان عرب هشدار داده، مى گويد: أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واق: «آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آنها در قدرت و ايجاد آثار مهم در زمين از اينها برتر بودند; ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند»!

* * *

9وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

10الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

11وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ

12وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ

13لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ

14وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ

 

ترجمه:

9 ـ هرگاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است»؟ مسلماً مى گويند: «خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است»!

10 ـ همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد، و براى شما در آن راه هائى آفريد، باشد كه هدايت شويد (و به مقصد رسيد)!

11 ـ همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين، و به وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم، و همين گونه (در قيامت از قبرها) شما را خارج مى سازد!

12 ـ و همان كسى كه همه زوج ها را آفريد، و براى شما از كشتى ها و چهارپايان مركب هائى قرار داد كه بر آن سوار شويد.

13 ـ تا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد; سپس هنگامى كه بر آنهاسوار شديد، نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، و بگوئيد: «پاك و منزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت، و گرنه ما توانائى تسخير آن را نداشتيم».

14 ـ و ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم!


1 ـ واو در «وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ» براى قسم است، و جواب اين قسم جمله «إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا» مى باشد.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ هود، آيه 119.

 

تفسير:

بخشى از دلائل توحيد

از اينجا بحث پيرامون توحيد و شرك، شروع مى شود، نخست از فطرت و سرشت آنها براى اثبات توحيد، كمك مى گيرد، و بعد از دلائل موجود در نظام عالم هستى، و ضمن بيان پنج نمونه از مواهب پروردگار، حس شكرگزارى آنها را برمى انگيزد، و بعد به ابطال اعتقاد خرافى آنها پيرامون بت ها و انواع شرك مى پردازد.

در قسمت اول، مى فرمايد: «هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است»؟ مسلماً مى گويند: «خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است» (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ).

اين تعبير، كه در چهار آيه از آيات قرآن مجيد با تفاوت مختصرى آمده است (عنكبوت آيه 61، لقمان آيه 25، زمر آيه 38، و زخرف آيه مورد بحث)(1) از يكسو، دليل بر فطرى بودن خداشناسى و تجلى نور الهى در سرشت انسان ها است.

و از سوى ديگر، دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمان ها و زمين خدا است، معترف بودند، و جز در موارد نادرى براى معبودان خود خالقيت قائل نبودند.

و از سوى سوم، اين اعتراف پايه اى است براى ابطال عبوديت بت ها، چرا كه شايسته عبادت، كسى است كه خالق و مدبر عالم باشد، نه موجوداتى كه هيچ سهمى در اين قسمت ندارند، بنابراين، اعتراف آنها به خالقيت «اللّه» دليل دندان شكنى بر بطلان مذهب فاسدشان بود.

تعبير به «عزيز و عليم» كه بيانگر قدرت مطلقه پروردگار و علم و حكمت او است، گر چه يك تعبير قرآنى است، ولى مطلبى نبوده كه مشركان، منكر آن باشند، چرا كه لازمه اعتراف به خالقيت اللّه، نسبت به آسمان و زمين، وجود اين دو صفت براى خدا است، آنها حتى براى بتهايشان، علم و قدرت قائل بودند، تا چه رسد به خداوند، كه بت ها را واسطه ميان خود و او مى دانستند.

* * *

سپس، به پنج قسمت از نعمت هاى بزرگ خدا، كه هر يك نمونه اى از نظام آفرينش و آيتى از آيات خدا است، اشاره مى كند.

نخست، از زمين شروع كرده مى فرمايد: «همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد» (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً).

واژه هاى «مهد و مهاد»، هر دو به معنى محلّى است كه براى نشستن و خوابيدن و استراحت آماده شده است، و در اصل، به محلى گفته مى شود: كه كودك را در آن مى خوابانند، خواه گاهواره باشد، يا غير آن.

آرى، خداوند زمين را گاهواره انسان قرار داد، و در حالى كه چندين نوع، حركت دارد در پرتو قانون جاذبه، و قشر عظيم هوائى كه آن را از هر سو فرا گرفته، و عوامل گوناگون ديگر، چنان آرام است كه ساكنان آن كمترين ناراحتى احساس نمى كنند، و مى دانيم، نعمت آرامش و امنيت پايه اصلى بهره گيرى از نعمت هاى ديگر است، بديهى است اگر اين عوامل مختلف، دست به دست هم نمى دادند، هرگز اين آرامش وجود نداشت.

و براى بيان نعمت دوم، مى افزايد: «و براى شما در آن راه هائى آفريد، باشد كه هدايت شويد (و به مقصد برسيد)»! (وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).

اين نعمت، كه بارها در قرآن مجيد به آن اشاره شده است (سوره طه آيه 53، سوره انبياء آيه 31، و سوره نحل آيه 15)، از نعمت هائى است كه بسيارى از آن غافلند، زيرا مى دانيم، تقريباً سراسر خشكى ها را چين خوردگيهاى بسيار، فراگرفته و كوه هاى بزرگ و كوچك و تپه هاى مختلف، آن را پوشانده است، و جالب اين كه در ميان بزرگ ترين سلسله جبال دنيا، غالباً بريدگى هائى وجود دارد كه انسان مى تواند راه خود را از ميان آنها پيدا كند، و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوه ها، به كلى مايه جدائى بخش هاى مختلف زمين گردند، و اين يكى از اسرار نظام آفرينش و از مواهب الهى بر بندگان است.

از اين گذشته، بسيارى از قسمت هاى زمين، به وسيله راه هاى دريائى به يكديگر مربوط مى شوند، كه اين خود نيز در عموميت مفهوم آيه وارد است.(2)

از آنچه گفتيم، روشن شد كه منظور از جمله «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُون»، هدايت يافتن به مقصود و پيدا كردن مناطق مختلف زمين است، هر چند بعضى آن را اشاره به هدايت يافتن در امر توحيد و خداشناسى دانسته اند (البته جمع ميان هر دو معنى نيز بى مانع است).

 

* * *

سومين موهبت را، كه مسأله نزول آب باران و احياء زمين هاى مرده است، در آيه بعد، به اين صورت مطرح مى كند: «همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معين» (وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر).

«و به وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم» (فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً).

«و همين گونه كه زمين هاى مرده، با نزول باران زنده مى شوند، نيز (در قيامت از قبرها) شما را خارج مى سازد» (كَذلِكَ تُخْرَجُونَ).

تعبير به «قَدَر»، اشاره لطيفى است به نظام خاصى كه بر نزول باران حكم فرما است، به اندازه اى مى بارد كه مفيد و ثمر بخش است و زيانبار نيست.

درست است كه گاهى سيلاب ها به راه مى افتد، و زمين هائى را ويران مى كند اما اين از حالات استثنائى است، و جنبه هشدار دارد، ولى اكثريت قريب به اتفاق باران ها سودمند و مفيد و سودبخش است، اصولاً پرورش تمام درختان و گياهان و گل ها و مزارع پر ثمر، از بركت همين نزول به اندازه باران است، و اگر نزول باران، نظامى نداشت اين همه بركات عائد نمى شد.

در قسمت دوم آيه روى جمله «اَنْشَرْنا» كه از ماده «نُشُور»، به معنى گستردن است، تكيه شده كه رستاخيزِ جهان نباتات را مجسم مى سازد: زمين هاى خشكيده كه بذرهاى گياهان را همچون اجساد مردگان در قبرها در دل خود پنهان داشته، با نفخه صور «نزول باران»، به حركت درمى آيند، تكانى مى خورند و مردگانِ گياه، سر از خاك برمى دارند و محشرى برپا مى شود كه خود نمونه اى است از رستاخيز انسان ها، كه در آخر همين آيه و در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد به آن اشاره شده است.

در چهارمين مرحله، بعد از ذكر نزول باران و حيات گياهان، به آفرينش انواع حيوانات اشاره كرده مى گويد: «و همان كسى كه همه زوج ها را آفريد» (وَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها).

تعبير به «زوج ها» كنايه از انواع حيوانات است، به قرينه گياهان كه در آيات قبل آمد، هر چند بعضى از مفسران آن را اشاره به تمام انواع موجودات اعم از حيوان و گياه و جماد، دانسته اند; چرا كه قانون زوجيت در همه آنها حاكم است، و هر يك جنس مخالفى دارد، آسمان و زمين، شب و روز، نور و ظلمت، شور و شيرين، خشك و تر، خورشيد و ماه، بهشت و دوزخ، جز ذات خداوند پاك كه يگانه و يكتا است، و هيچگونه دوگانگى در ذات مقدسش راه ندارد.

ولى، همان گونه كه گفتيم قرائن موجود نشان مى دهد كه منظور «ازواج حيوانات» است، و مى دانيم قانون زوجيت، قانون حيات در همه جانداران مى باشد و افراد نادر و استثنائى مانع از كليت قانون نيست.

بعضى نيز «ازواج» را به معنى اصناف حيوانات گرفته اند، همچون پرندگان و چهارپايان و آبزيان و حشرات و غير آنها.

در پنجمين مرحله، كه آخرين نعمت را در اين سلسله بيان مى كند سخن از مركب هائى است كه خداوند براى پيمودن راه هاى دريائى و خشكى در اختيار بشر گذارده، مى فرمايد: «و براى شما از كشتى ها و چهارپايان مركب هائى قرار داد كه بر آن سوار شويد» (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ).

اين يكى از مواهب و اكرام هاى خداوند نسبت به نوع بشر است كه در انواع ديگر از موجودات زنده، ديده نمى شود كه خداوند انسان را بر مركب هائى حمل كرده، كه در سفرهاى دريا و صحرا به او كمك مى كنند.

همان گونه كه در آيه 70 سوره «اسراء» آمده است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً: «ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم; و آنها را در خشكى و دريا، (بر مركب هاى راهوار) حمل كرديم; و از انواع روزى هاى پاكيزه به آنان روزى داديم; و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم».

و به راستى وجود اين مركب ها فعاليت انسان و گسترش زندگى او را چندين برابر مى كند، و حتى مركب هاى سريع السير امروز كه با استفاده از خواص موجودات مختلف در اختيار انسان قرار گرفته نيز از الطاف آشكار خدا است، وسائلى كه چهره حيات او را به كلى دگرگون ساخته و به همه چيز سرعت بخشيده، و براى او همه گونه آسايش به ارمغان آورده است.

* * *

آيه بعد، هدف نهائى آفرينش اين مراكب را چنين بازگو مى كند: «تا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد; سپس هنگامى كه بر آنها سوار شديد، نعمت پروردگارتان را متذكر شويد، و بگوئيد: پاك و منزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت، و گرنه ما توانائى تسخير آن را نداشتيم» (لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ).

جمله «لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آنها سوار شويد و به راحتى به مقصد برسيد.(3)

در اين آيه، دو هدف براى آفرينش اين مركب هاى دريائى و صحرائى، بيان شده: نخست يادآورى نعمت هاى پروردگار، به هنگام استقرار بر آنها، و ديگر، منزه شمردن خداوندى كه اينها را مسخر فرمان انسان ساخته، كشتى ها را چنان آفريده كه بتواند سينه امواج را بشكافد و به سوى مقصد، حركت كند، و چهارپايان را رام و تسليم در برابر انسان قرار داده است.

«مُقْرِنِيْن» از ماده «اِقْران»، به معنى قدرت و توانائى داشتن بر چيزى است، بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند: به معنى «ضبط كردن» و نگهدارى چيزى مى باشد، و در اصل به معنى قرين چيزى واقع شدن بوده، كه لازمه آن توانائى بر نگهدارى و ضبط آن است.(4)

بنابراين جمله «وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ» مفهومش اين است كه اگر لطف پروردگار و مواهب او نبود، ما هرگز توانائى بر ضبط و نگهدارى اين مركب ها نداشتيم، بادهاى مخالف، كشتى ها را دائماً واژگون مى ساخت، و ما را از رسيدن به ساحل نجات، باز مى داشت، و اين حيوانات نيرومند كه قدرت آنها به مراتب از انسان بيشتر است اگر روح تسليم بر آنها حاكم نمى شد، هرگز انسان نمى توانست حتى نزديك آنها برود، به همين دليل گهگاه كه يكى از اين حيوانات، خشمگين شده ، روح تسليم را از دست مى دهند مبدل به موجودات خطرناكى مى گردند كه چندين نفر قدرت مقابله با آنها را ندارد، در صورتى كه در حال عادى ممكن است ده ها يا صدها رأس از آنها را به ريسمانى ببندند و دست بچه اى بسپارند تا «برد هر جا كه خاطر خواه او است».

گوئى خداوند با اين حالات استثنائى چهارپايان، مى خواهد نعمت حال عادى آنها را روشن سازد.

در آخرين آيه مورد بحث گفتار مؤمنان راستين را به هنگام سوار شدن بر مركب اين گونه تكميل مى كند: «و ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم» (وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ).

اين جمله اشاره اى به مسأله معاد است بعد از بحث هائى كه پيرامون توحيد در اين آيات گذشت; چرا كه هميشه توجه به آفريدگار و مبدأ، انسان را متوجه معاد نيز مى سازد.

و نيز اشاره اى است به اين معنى كه مبادا هنگام سوار شدن و تسلط بر اين مركب هاى راهوار مغرور شويد، و در زرق و برق دنيا فرو رويد، بايد به هر حال به ياد آخرت باشيد، چرا كه حالت غرور مخصوصاً در اين موقع، فراوان دست مى دهد و كسانى كه مركب هاى خود را وسيله برترى جوئى و تكبر بر ديگران قرار مى دهند كم نيستند.

و از سوى سوم، سوار شدن بر مركب و انتقال از جائى به جاى ديگر، ما را به انتقال بزرگمان از اين جهان به جهان ديگر متوجه مى سازد، آرى ما سرانجام به سوى خدا مى رويم.

* * *


1 ـ در دو مورد ديگر از قرآن نيز اعتراف آنها به «خالقيت خداوند» نقل شده، منتها در يك مورد، درباره نزول باران از آسمان (عنكبوت ـ 63) و در مورد ديگر خالقيت خداوند، نسبت به خود آنها آمده (زخرف ـ 87).

2 ـ كلمه «سُبُل» جمع «سَبِيل» هم به راه هاى خشكى اطلاق مى شود، هم به راه هاى دريائى، چنان كه در بخش 42 دعاى جوشن كبير مى خوانيم: يا مَنْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبِيْلُهُ.

3 ـ ضمير در «عَلى ظُهُورِه» به «ما» موصوله برمى گردد كه در جمله «ما تَرْكَبُون» آمده است و كشتى ها و چهارپايان را شامل مى شود و مفرد بودن آن به خاطر ظاهر لفظ است.

4 ـ در «لسان العرب» آمده است: «اَقْرَنْ لَهُ وَ عَلَيْهِ»: اَطاقَ وَ قَوِىَ عَلَيْهِ وَاعْتَلا و فِي التَّنْزِيْلِ الْعَزِيْزِ وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْن اى مُطِيقِيْنَ.

 
نكته:

ياد خدا به هنگام بهره گيرى از نعمت ها

از نكات جالبى كه در آيات قرآن به چشم مى خورد، اين است كه: دعاهائى به مؤمنان تعليم داده كه به هنگام بهره گيرى از مواهب الهى بخوانند، دعاهائى كه با محتواى سازنده اش روح و جان انسان را مى سازد، و آثار غرور و غفلت را مى زدايد.

به نوح(عليه السلام) دستور مى دهد: فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ: «و هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد، بگو: ستايش براى خدائى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد»!.(1)

و نيز به او دستور مى دهد: براى تقاضاى نزول در منزلگاه پر بركت بگويد: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ: «پروردگارا! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرودآورندگانى».(2)

و در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه دستور شكر نعمت هاى پروردگار و تسبيح او را به هنگام قرار گرفتن بر مركب ها مى دهد.

و هر گاه اين، خلق و خوى انسان گردد كه به هنگام بهره گيرى از هر نعمتى به ياد منعم حقيقى و مبدأ آن نعمت باشد، نه در ظلمت غفلت فرو مى رود و نه در پرتگاه غرور مى افتد، بلكه مواهب مادى براى او پلى مى شوند به سوى خدا!.

در حالات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: هر گاه پاى خود را در ركاب مى گذارد مى فرمود: «بِسْمِ اللّه»، و هنگامى كه بر مركب استقرار مى يافت مى فرمود: اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حال، سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هَذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ وَ اِنّا اِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُوْنَ.(3)

در روايت ديگرى از امام مجتبى، حسن بن على(عليه السلام) آمده است كه مردى در حضور آن حضرت، به هنگام سوار شدن بر مركب گفت: سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هَذا، امام فرمود: اين چنين به تو دستور داده نشده است، دستور اين است كه بگوئى: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِلاِسْلامِ، اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِ محمّد(صلى الله عليه وآله)وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنْ خَيْرِ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلْنّاسِ، ثُمَّ تَقُولُ: سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا.(4)

اشاره به اين كه: در آيه تنها دستور به گفتن سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا داده نشده، بلكه قبلاً دستور تذكر و يادآورى نعمت هاى بزرگ تر خداوند داده شده: نعمت هدايت به سوى اسلام، نعمت نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نعمت قرار گرفتن در زمره بهترين امت ها، سپس تسبيح خداوند بر تسخير اين مركب!

قابل توجه اين كه از پاره اى از روايات استفاده مى شود: هر كس اين جمله را (سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هَذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ وَ اِنّا اِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُوْنَ) به هنگام سوار شدن بر مركب بگويد، به فرمان خدا آسيبى به او نخواهد رسيد!.

اين مطلب در حديثى در كتاب «كافى» از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است.(5)

چقدر تفاوت است، ميان اين تعليمات سازنده اسلام، با آنچه از گروهى هوسران و مغرور ديده مى شود كه مركب هاى خود را وسيله خودنمائى و فخرفروشى، و گاه وسيله اى براى انواع گناهان قرار مى دهند، چنان كه «زمخشرى» در «كشّاف» از بعضى از سلاطين نقل مى كند كه او سوار بر مركب مخصوصش شده بود، و از شهرى به شهر ديگر مى رفت، كه يك ماه در ميان آن دو فاصله بود، آن قدر شراب مى خورد كه هرگز پيمودن راه را متوجه نشد، تنها هنگامى از مستى به هوش آمد كه به مقصد رسيده بود!

* * *

15وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ

16أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَنات وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ

17وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ

18أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِى الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِى الْخِصامِ غَيْرُ مُبِين

19وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ

 

ترجمه:

15 ـ آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند (و ملائكه را دختران خدا خواندند); انسان كفران كننده آشكارى است!

16 ـ آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده، و پسران را براى شما برگزيده است؟!

17 ـ در حالى كه هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده =] به تولد دختر[ بشارت دهند، صورتش سياه مى شود، و خشمگين مى گردد! 18 ـ آيا كسى را كه در لابلاى زينت ها پرورش مى يابد و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟!

19 ـ و آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند; آيا شاهد آفرينش آنها بوده اند؟! گواهى آنان نوشته مى شود و (از آن) بازخواست خواهند شد!

 

تفسير:

1 ـ مؤمنون، آيه 28.

2 ـ مؤمنون، آيه 29.

3 و 4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 199.

5ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 593 ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 471، حديث 5.

 

چگونه ملائكه را دختران خدا مى خوانيد؟!

بعد از تحكيم پايه هاى توحيد، از طريق برشمردن نشانه هاى خداوند در نظام هستى و نعمت ها و مواهب او، در آيات مورد بحث، به نقطه مقابل آن، يعنى مبارزه با شرك و پرستش غير خدا پرداخته، نخست به سراغ يكى از شاخه هاى آن يعنى پرستش فرشتگان مى رود، و مى فرمايد: «آنها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند» (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً).

فرشتگان را دختران خدا و معبودان خود پنداشتند، خرافه زشتى كه در ميان بسيارى از بت پرستان رواج داشت.

تعبير به «جزء» هم بيانگر اين است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مى شمردند; زيرا هميشه فرزند، جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا مى شود، و با هم تركيب مى گردد، و هسته بندى فرزند از آن آغاز مى شود.

و نيز بيان كننده پذيرش عبوديت آنها است; چرا كه فرشتگان را جزئى از معبودان در مقابل خداوند، تصور مى كردند.

اين تعبير، در ضمن يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است; چرا كه اگر فرشتگان، فرزندان خدا باشند لازمه اش اين است كه خداوند جزء داشته باشد، و نتيجه آن تركيب ذات پاك خدا است، در حالى كه دلائل عقلى و نقلى، گواه بر بساطت و احديت وجود او است; چرا كه جزء، مخصوص به موجودات امكانيه است.

سپس مى افزايد: «انسان كفران كننده آشكارى است» (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ).

اين همه نعمت هاى الهى، سراسر وجود او را احاطه كرده كه پنج بخش آن در آيات پيشين گذشت، با اين حال به جاى اين كه سر بر آستان خالق و ولىّ نعمت خود بسايد، راه كفران پيش گرفته، به سراغ مخلوقاتش مى رود.

* * *

در آيه بعد، براى محكوم كردن اين تفكر خرافى، از ذهنيات و مسلماتِ خود آنها استفاده مى كند; چرا كه آنها جنس مرد را بر زن ترجيح مى دادند، و اصولاً دختر را ننگ خود مى شمردند، مى فرمايد: «آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده و پسران را براى شما برگزيده است»؟! (أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَنات وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ).

به پندار شما، مقام دختر پائين تر است، چگونه خود را بر خدا ترجيح مى دهيد؟ سهم او را دختر، و سهم خود را پسر مى پنداريد؟!

درست است كه زن و مرد در پيشگاه خدا در ارزش هاى والاى انسانى يكسانند، ولى گاه استدلال به ذهنيات مخاطب، تأثيرى در فكر او مى گذارد كه وادار به تجديد نظر مى شود.

* * *

باز، همين مطلب را به بيان ديگرى تعقيب كرده، مى گويد: «در حالى كه هر گاه يكى از آنها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده بشارت دهند، صورتش سياه مى شود، خشمگين مى گردد»! (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ).

منظور از «بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً» همان فرشتگانى است كه آنها را دختران خدا مى دانستند، و در عين حال معبود خود قرار مى دادند، و شبيه و مانند او!

واژه «كَظِيْم» از ماده «كَظْم» (بر وزن نظم) به معنى گلوگاه است، و به معنى بستن گلوى مشك آب، بعد از پر شدن نيز آمده، و لذا اين كلمه در مورد كسى كه قلبش مملو از خشم يا غم و اندوه است به كار مى رود.

اين تعبير، به خوبى حاكى از تفكر خرافى مشركانِ ابله، در عصر جاهليت در مورد تولد فرزند دختر است، كه چگونه از شنيدن خبر ولادت دختر ناراحت مى شدند، در عين حال فرشتگان را دختران خدا مى دانستند!

* * *

باز، در ادامه اين سخن مى افزايد: «آيا كسى را كه در لابلاى زينت ها پرورش مى يابد، و به هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد و پسران را فرزند خود)»؟! (أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِين).(1)

در اينجا قرآن، دو صفت از صفات زنان را كه در غالب آنها ديده مى شود و از جنبه عاطفى آنان سرچشمه مى گيرد، مورد بحث قرار داده، نخست علاقه شديد آنها به زينت آلات، و ديگر عدم قدرت كافى بر اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و جرّ و بحث به خاطر حيا و شرم.

بدون شك، زنانى هستند كه تمايل چندانى به زينت ندارند، و نيز بدون شك علاقه به زينت در «حد اعتدال»، عيبى براى زنان محسوب نمى شود، بلكه در اسلام روى آن تأكيد شده است، منظور اكثريتى است كه در غالب جوامع بشرى، عادت به تزيين افراطى دارند، گوئى در ميان زينت به وجود مى آيند و پرورش مى يابند.

و نيز بدون شك، در ميان زنان افرادى پيدا مى شوند كه از نظر قدرت منطق و بيان بسيار قوى هستند، ولى نمى توان انكار كرد كه اكثريت آنها به خاطر شرم و حيا، در مقايسه با مردان به هنگام بحث و مخاصمه و جدال، قدرت كمترى دارند.

هدف، بيان اين حقيقت است كه چگونه شما دختران را فرزند خدا مى پنداريد و پسران را از آن خود مى شمريد؟!

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مطلب را با صراحت بيشترى مطرح كرده، مى فرمايد: «آنها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند» (و دختران خدا معرفى كردند) (وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً).

آرى، آنها بندگان خدا هستند، سر بر فرمان او دارند، و تسليم اراده اويند، چنان كه در آيات 26 و 27 سوره «انبياء» نيز آمده است: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ: «آنها =] فرشتگان[بندگان شايسته اويند * هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند».

بايد توجه داشت «عباد» هم جمع مذكر است، و هم به موجودهائى كه خارج از مذكر و مؤنث باشند مانند فرشتگان نيز اطلاق مى شود، همان گونه كه در مورد خداوند نيز ضميرهاى مفرد مذكر به كار مى رود در حالى كه مافوق همه اينها است.

قابل توجه اين كه، در اين جمله «عباد» به «الرحمن» اضافه شده، اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه، غالب فرشتگان، مجريان رحمت خداوند و تدبير كنندگان نظامات عالم هستى كه سراسر رحمت است، مى باشند.

اما چرا اين خرافه در ميان عرب جاهلى پيدا شد؟ و چرا هم اكنون رسوبات آن در مغزهاى گروهى باقيمانده، تا آنجا كه فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسيم مى كنند؟ حتى به اصطلاح «فرشته آزادى» را وقتى مجسم مى سازند، در چهره زنى با قيافه و موهاى فراوان، ترسيم مى كنند!

اين پندار، ممكن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد، كه فرشتگان از نظر مستورند و زنان نيز غالباً مستور بوده اند، حتى در مورد بعضى از مؤنث هاى مجازى در لغت عرب نيز، اين معنى ديده مى شود كه خورشيد را مؤنث مجازى مى دانند، و ماه را مذكر; چرا كه قرص خورشيد معمولاً در ميان امواج نور خود، پوشيده است و نگاه كردن به آن به آسانى ممكن نيست، ولى قرص ماه چنين نمى باشد.

يا اين كه لطافت وجود فرشتگان، سبب شده، كه آنها را همجنس زنان كه نسبت به مردان، موجودات لطيف ترى هستند بدانند، و عجب اين كه بعد از اين همه مبارزه اسلام با اين تفكر خرافى، باز هم هنگامى كه مى خواهند زنى را به خوبى توصيف كنند، مى گويند او يك فرشته است، ولى در مورد مردان كمتر اين تعبير به كار مى رود، كلمه «فرشته» نيز نامى است كه براى زنان انتخاب مى كنند!

سپس، به صورت استفهام انكارى در پاسخ آنها مى فرمايد: «آيا شاهد آفرينش آنها بوده اند و از طريق حضور خود، به اين امر پى برده اند»؟! (أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ).

و در پايان آيه مى افزايد: «گواهى آنان بر اين عقيده بى اساس، در نامه هاى اعمالشان نوشته مى شود، و (از آن) بازخواست خواهند شد» (سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ).

آنچه در آيات فوق خوانديم، به صورتِ ديگرى در سوره «نحل» (آيات 57 تا 59) نيز آمده است، و ما در آنجا بحث هاى مشروحى پيرامون عقائد «عرب جاهلى» در مورد مسأله «وئاد» (زنده به گور كردن دختران) و اصولاً عقيده آنها پيرامون جنس زن و نيز نقش اسلام در احيا و شخصيت و ارزش مقام زن، آورده ايم.(2)

* * *

20وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ

21أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ

22بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّة وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ

 

ترجمه:

20 ـ آنان گفتند: «اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم»! ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقين ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند.

21 ـ يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنان داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند؟

22 ـ بلكه آنها مى گويند: «ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم».


1 ـ «يُنَشَّؤُا» از ماده «نَشَأَ» به معنى ايجاد چيزى است، و در اينجا به معنى تربيت شدن و پرورش يافتن است، و «حِلْيَة» به معنى زينت و «خِصام» بحث و مجادله و كشمكش بر سر چيزى است.

2 ـ جلد 11، صفحات 269 تا 277.

 

تفسير:

آنها دليلى جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟

در آيات گذشته، نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان، كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، داده شد، و آن اين كه: براى اثبات يك ادعا قبل از هر چيز مشاهده و رؤيت و حضور در صحنه لازم است، در حالى كه هيچ يك از بت پرستان هرگز نمى توانند مدعى شوند كه به هنگام آفرينش فرشتگان، در آن صحنه شاهد و ناظر بوده اند.

آيات مورد بحث، همين معنى را پى گيرى كرده، به ابطال اين خرافه زشت از طرق ديگرى مى پردازد.

نخست، يكى از دلائل واهى آنها را به طور فشرده، همراه با جواب آن نقل كرده، مى گويد: «آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم» اين خواست او بوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم! (وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ).

اين تعبير، ممكن است به اين معنى باشد، كه آنها معتقد به جبر بودند، و مى گفتند: هر چه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است، و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت او است.

يا اين كه: اگر اعمال و عقائد ما مورد رضاى او نبود، بايد از آن نهى مى كرد، و چون نهى نكرده است، دليل بر خشنودى او است!

در حقيقت آنها براى توجيه عقائد فاسد و خرافى خود، دست به خرافات ديگرى مى زدند، و براى پندارهاى دروغين خود، دروغ هاى ديگرى به هم مى بافتند، در حالى كه هر كدام از دو احتمال بالا مقصود آنها باشد، فاسد و بى اساس است.

درست است كه در عالم هستى، چيزى بى اراده خدا واقع نمى شود، ولى، اين به معنى جبر نيست، زيرا نبايد فراموش كرد كه خدا خواسته است ما مختار و صاحب آزادى اراده باشيم، تا ما را بيازمايد، و پرورش دهد.

و درست است كه خدا بايد اعمال بندگان را مورد نقد قرار دهد، ولى نمى توان انكار كرد كه همه انبياى الهى، هر گونه شرك و دوگانه پرستى را نفى كردند.

از اين گذشته، عقل سليم انسان، نيز اين خرافات را انكار مى كند، مگر «عقل»، پيامبر خداوند در درون وجود انسان نيست؟

و در پايان اين آيه، با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ مى گويد: «ولى به اين امر هيچ گونه علم و يقينى ندارند، و جز دروغ چيزى نمى گويند»! (ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ).

آنها حتى به مسأله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان، علم و ايمان ندارند بلكه، مانند بسيارى از هواپرستان و مجرمان ديگر هستند، كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد، موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما را به اين راه كشانيده!

در حالى كه خودشان نيز، مى دانند دروغ مى گويند، و اينها بهانه اى بيش نيست، و لذا اگر كسى حقوقى از آنها را پايمال كند، هرگز حاضر نيستند از مجازات او چشم بپوشند، به اين عنوان كه او در كار خود مجبور بوده است!

«يَخْرُصُون» از ماده «خرص» (بر وزن غرس) در اصل به معنى تخمين زدن است.

نخست، در مورد تخمين مقدار ميوه بر درختان، سپس به هر گونه حدس و تخمين اطلاق شده، و از آنجا كه حدس و تخمين گاه نادرست از آب درمى آيد اين واژه به معنى دروغ نيز به كار رفته، و در آيه مورد بحث از همين قبيل است.

به هر حال از آيات متعددى از قرآن مجيد، برمى آيد كه بت پرستان براى توجيه عقائد خرافى خود، كراراً به مسأله مشيت الهى، استدلال مى كردند، از جمله اين كه، آنها اشيائى را حرام و اشيائى را بر خود حلال كرده بودند، و آن را به خدا نسبت مى دادند، چنان كه در آيه 148 «انعام» آمده است: سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء: «به زودى مشركان (براى تبرئه خويش) مى گويند: اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما; و نه چيزى را تحريم مى كرديم»!.

در آيه 35 «نحل» نيز همين معنى تكرار شده است: وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء.

قرآن مجيد، در ذيل آيه سوره «انعام» آنها را تكذيب كرده، مى فرمايد: كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا: «كسانى كه پيش از آنها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند; و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند» و در ذيل آيه سوره «نحل» تصريح مى كند: فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ اِلاَّ الْبَلاغُ: «ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند»؟!

و در ذيل آيه مورد بحث، نيز چنان كه ديديم آنها را به تخمين زدن دروغين نسبت مى دهد كه در حقيقت، همه به يك ريشه بازمى گردد.

* * *

در آيه بعد، به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كنند، اشاره كرده، مى گويد: «يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنان داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند»؟! (أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ).(2)

يعنى آنها براى اثبات اين ادعا، بايد يا به دليل عقل متمسك شوند، يا به نقل، در حالى كه نه دليلى از عقل دارند، و نه دليلى از نقل، تمام دلائل عقلى، دعوت به توحيد مى كند، و همه انبياء و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به بهانه اصلى آنان اشاره كرده، كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است، مى فرمايد: «بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آئينى يافتيم، و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم» (بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّة وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ).

در حقيقت، آنها دليلى جز «تقليد كوركورانه» از پدران و نياكان خود نداشتند، و عجب اين كه خود را با اين تقليد، هدايت يافته مى پنداشتند، در حالى كه در مسائل اعتقادى و زيربناى فكرى، هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليد باشد، آن هم به صورت تقليد «جاهل از جاهل»; چرا كه مى دانيم نياكان آنها نيز، هيچ علم و دانشى نداشتند، مغزهاى آنها مملو از خرافات و اوهام بود، و جهل، حاكم بر افكار و اجتماعشان، چنان كه قرآن در آيه 170 «بقره» مى گويد: أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ: «آيا اگر پدران آنها، چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد)»؟!

تقليد، تنها در مسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است، آن هم تقليد از عالم، يعنى «رجوع جاهل به عالم»، همان گونه كه در مراجعه بيمار به طبيب، و افراد غير متخصص به صاحبان تخصص ديده مى شود، بنابراين تقليد آنها به دو دليل باطل و محكوم بوده است.

واژه «امت» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد، به جماعتى مى گويند كه يك نوع ارتباط به يكديگر دارند، يا از نظر دين، يا وحدت مكان، يا زمان، خواه آن حلقه اتصال، اختيارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى «مذهب» به كار رفته مانند آيه مورد بحث، ولى معنى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهب نيازمند به قرينه است).(1)

* * *

 

 

23وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِنْ نَذِير إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّة وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ

24قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ

25فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

 

ترجمه:

23 ـ و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم».

24 ـ (پيامبرشان) گفت: «آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد)؟!» گفتند: «(آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم».

25 ـ به همين جهت از آنها انتقام گرفتيم; بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود!


1 ـ «اَمْ» در اينجا متصله است، و عطف بر «اَشْهِدُوا خَلْقَهُم» مى باشد و ضمير در «مِنْ قَبْلِهِ» به قرآن بازمى گردد و اين كه بعضى احتمال داده اند كه «اَمْ منقطعه» باشد و يا ضمير به «رسول» بازگردد، چندان با قرائن در آيه متناسب نيست.

2 ـ در جمله «إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»، «مُهْتَدُونَ» خبر «اِنَّ» و «عَلى آثارِهِمْ» متعلق به آن است، و اين كه بعضى احتمال داده اند، «عَلى آثارِهِمْ» خبر اول و «مُهْتَدُونَ» خبر دوم باشد، بعيد به نظر مى رسد.

 

تفسير:

سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته!

اين آيات، بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مسأله تقليد نياكان بود، ادامه مى دهد.

نخست مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست، «و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آئينى يافتيم، و به آثار آنان اقتدا مى كنيم» (وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَة مِنْ نَذِير إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّة وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ).

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه، سردمداران مبارزه با انبياء، و آنها كه مسأله تقليد از نياكان را مطرح مى كردند، و سخت روى آن ايستاده بودند، همان «مُتْرَفُون» بودند، همان ثروتمندان مست و مغرور و مرفّه، زيرا «مترف» از «ترفه» (بر وزن لقمه) به معنى فزونى نعمت است، و از آنجا كه بسيارى از متنعمّان، غرق شهوات و هوس ها مى شوند، كلمه «مترف» به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده و طغيان كرده اند، آمده،(1) و مصداق آن، غالباً پادشاهان و جباران و ثروتمندانِ مستكبر و خودخواه است، آرى، آنها بودند كه با قيام انبياء به دوران خودكامگى هايشان پايان داده مى شد، و منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد، و مستضعفان از چنگال آنها رهائى مى يافتند، و به همين دليل با انواع حيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند، و امروز نيز بيشترين فساد دنيا از همين «مترفين» سرچشمه مى گيرد كه، هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجا حضور فعال دارند.

قابل توجه اين كه، در آيه قبل خوانديم، كه آنها مى گفتند: «إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ» «ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم» و در اينجا از قول آنها مى گويد: «إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» «ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم» گر چه هر دو تعبير در حقيقت به يك معنى باز مى گردد، ولى تعبير اول، اشاره به دعوى حقانيت مذهب نياكان است، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارى آنها بر پيروى و اقتداى به نياكان.

به هر حال، اين آيه، يك نوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان، كه بدانند بهانه جوئى مشركان، چيز تازه اى نيست، اين همان راهى است كه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند!

* * *

آيه بعد، پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند، به وضوح بيان مى كند و مى گويد: «(پيامبرشان) گفت: آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد)»؟! (قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ).(1)

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور، بيان كرد كه عواطف آنها به هيچ وجه جريحه دار نشود، نمى گويد، آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آئين نياكان شما هدايت كننده تر است، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.

اين گونه تعبيرات قرآنى، ادب در بحث و محاجه را مخصوصاً در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.

ولى با اين همه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤدبانه نيز، در آنها مؤثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان «گفتند: (آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم» (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).

بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبياء و رسولان الهى كنند.

* * *

بديهى است، چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى، شايسته بقا و حيات نيست، و دير يا زود بايد عذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاك ها را از سر راه بردارد، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «به همين جهت از آنها انتقام گرفتيم» و سخت مجازاتشان كرديم (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ).

گروهى را با طوفان، و گروهى را با زلزله ويرانگر، و جمعى را با تندباد و صاعقه، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم.

و در پايان آيه، براى اين كه مشركان «مكّه» نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى گويد: «بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود»! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ).

جمعيت مشركان لجوج «مكّه» نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!

* * *

 26وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ

27إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ

28وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

29بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ

30وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ

 

ترجمه:

26 ـ و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش =] عمويش آزر[ و قومش گفت: «من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم.

27 ـ مگر آن كسى كه مرا آفريده، كه او هدايتم خواهد كرد»!

28 ـ او كلمه توحيد را كلمه پاينده اى در نسل هاى بعد از خود قرار داد، شايد به سوى خدا بازگردند.

29 ـ ولى من اين گروه و پدرانشان را از مواهب دنيا بهره مند ساختم تا حق و فرستاده آشكار (الهى) به سراغشان آمد.

30 ـ هنگامى كه حق به سراغشان آمد; گفتند: «اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم»!


1 ـ در «لسان العرب» مى خوانيم: اَتْرَفَتْهُ النِّعْمَةُ، اَىْ اَطْغَتْهُ.

2 ـ اين جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: اَتَتَّبِعُونَ آبائَكُمْ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِدِيْن اَهْدِي مِنْ دِيْنِ آبائِكُمْ (تفسير كشّاف ـ مراغى ـ قرطبى و روح المعانى).

 

تفسير:

توحيد سخن جاويدان انبياء

در اين آيات، اشاره كوتاهى به سرگذشت «ابراهيم» و ماجراى او با قوم بت پرست «بابل» شده است، تا بحث نكوهش تقليد را كه در آيات قبل آمده بود، تكميل كند، زيرا اولاً ابراهيم(عليه السلام) بزرگ ترين نياى عرب بود كه همه او را محترم مى شمردند و به تاريخش افتخار مى كردند، هنگامى كه او پرده هاى تقليد را مى درد، اينها نيز اگر راست مى گويند، بايد به او اقتدا كنند.

اگر بنا هست تقليدى از نياكان شود; چرا از بت پرستان تقليد كنند؟ از ابراهيم پيروى نمايند.

ثانياً: بت پرستانى كه ابراهيم(عليه السلام) در مقابل آنها قيام كرد، به همين استدلال واهى (پيروى از پدران) تكيه مى كردند، و ابراهيم(عليه السلام) هرگز آن را از آنها نپذيرفت، چنان كه قرآن در سوره «انبياء» آيات 53 و 54 مى گويد: قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ * قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلال مُبِين: «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند. (ابراهيم) گفت: مسلماً هم شما و هم پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ايد»!

ثالثاً: اين يك نوع دلدارى براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان نخستين است كه بدانند اين گونه مخالفت ها و بهانه جوئى ها هميشه بوده است، نبايد سست و مأيوس شوند.

نخست مى فرمايد: «و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش (عمويش آزر) و قومش گفت: من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم» (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ).(1)

* * *

و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان، خدا را نيز پرستش مى كردند، ابراهيم(عليه السلام)بلافاصله او را استثناء كرده، مى گويد: «مگر آن كسى كه مرا آفريده، كه او هدايتم خواهد كرد»! (إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ).

او در اين عبارت كوتاه، هم استدلالى براى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند; زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبر است، و همه قبول داشتند كه خالق، خدا است و هم اشاره به مسأله هدايت تكوينى و تشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.(2)

نظير همين معنى در سوره «شعراء» از آيه 77 تا 82 نيز آمده است.

* * *

ابراهيم(عليه السلام)، نه تنها در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه، با هر گونه بت پرستى بود، بلكه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت، كه كلمه توحيد هميشه در جهان باقى و برقرار بماند، چنان كه در آيه بعد مى گويد: «او كلمه توحيد را كلمه پاينده اى در نسل هاى بعد از خود قرار داد شايد به سوى خدا بازگردند» (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).(3)

جالب اين كه امروز تمام اديانى كه در كره زمين، دم از توحيد مى زنند، از تعليمات توحيدى ابراهيم(عليه السلام) الهام مى گيرند، و سه پيامبر بزرگ الهى «موسى»(عليه السلام)و «عيسى»(عليه السلام) و «محمّد»(صلى الله عليه وآله) از دودمان او هستند، و اين دليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است.

درست است كه قبل از ابراهيم(عليه السلام)، انبياى ديگرى همچون نوح(عليه السلام) با شرك و بت پرستى مبارزه كردند، و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند، ولى كسى كه به اين كلمه استقرار بخشيد، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم(عليه السلام)بت شكن بود.

او نه تنها در زمان خود كوشش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود، بلكه در دعاهاى خويش نيز از ساحت قدس پروردگار، همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت: وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ: «من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگاه دار».(4)

در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد، و آن اين كه ضمير در «جَعَلَ» به خداوند بازمى گردد، و مفهوم جمله چنين مى شود: «خداوند كلمه توحيد را در دودمان ابراهيم باقى و برقرار ساخت».

ولى بازگشت ضمير به خود ابراهيم(عليه السلام) (تفسير اول) مناسب تر به نظر مى رسد، زيرا جمله هاى قبل، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد، و مناسب است كه اين هم جزء كارهاى ابراهيم باشد، به خصوص اين كه در آيات متعددى از قرآن روى اين معنى تكيه شده است كه ابراهيم(عليه السلام) اصرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند، چنان كه در سوره «بقره» آيات 131 و 132 مى خوانيم: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ * وَ وَصّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: «در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! (و در برابر حق، تسليم باش! او فرمان پروردگار را، پذيرفت; و) گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم. و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر) فرزندان خود را به اين آئين، وصيت كردند; فرزندان من! خداوند اين آئين پاك را براى شما برگزيده است; و شما; جز به آئين اسلام =] تسليم در برابر فرمان خدا[ از دنيا نرويد»!

و اگر تصور شود تعبير به «جَعَلَ» به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدا است تصور نادرستى است، چرا كه «جَعَلَ» بر اعمال انسان ها و غير انسان ها نيز اطلاق مى شود، و در قرآن نمونه هاى فراوانى دارد، فى المثل در مورد افكندن «يوسف»(عليه السلام) در چاه، كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير به «جَعَلَ» (قرار دادن) كرده است: فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ.(5)

از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير مفعولى در «جعلها» به كلمه توحيد و شهادت لا اِلهَ اِلاَّ اللّه بازمى گردد كه از جمله إِنَّنِي بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ: «من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم» استفاده مى شود، و خبر از تلاش هاى ابراهيم(عليه السلام) براى تداوم خط توحيد، در نسل هاى آينده مى دهد.

در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، مرجع ضمير، مسأله امامت قلمداد شده است، و طبعاً ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد، يعنى خداوند مسأله امامت را در دودمان ابراهيم(عليه السلام) تداوم بخشيد، همان گونه كه از آيه 124 سوره «بقره» استفاده مى شود، كه وقتى خداوند به ابراهيم(عليه السلام) فرمود: من تو را امام قرار دادم، او تقاضا كرد كه در فرزندانش نيز امامان باشند، خداوند دعاى او را اجابت كرد، به استثناى كسانى كه آلوده ظلم و ستم مى شوند: قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ.

ولى مشكل در بدو نظر، اين است كه در آيه مورد بحث، سخنى از امامت در ميان نيست، مگر اين كه گفته شود جمله «سَيَهْدِيْنِ» (خداوند مرا هدايت مى كند) را اشاره به اين معنى بدانيم، چرا كه هدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است، و حقيقت امامت با حقيقت هدايت يكى است.

و از آن بهتر كه گفته شود، مسأله امامت در كلمه توحيد درج است; چرا كه توحيد شاخه هائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است، و مى دانيم امامان، ولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اين كه از خود استقلالى داشته باشند، و به اين ترتيب، اين روايات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى «جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً» محسوب مى شود، بنابراين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم، ندارد (دقت كنيد).(6)

اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير «فِى عَقِبِهِ» احتمالات متعددى داده اند، بعضى آن را به تمام «ذريّه و دودمان ابراهيم» تا پايان جهان تفسير كرده اند، و بعضى آن را مخصوص به «قوم ابراهيم و امت او» دانسته اند، و بعضى به «آل محمّد»(صلى الله عليه وآله) تفسير كرده اند، اما ظاهر اين است كه مفهوم آن وسيع و گسترده است و تمام دودمانش را تا پايان جهان شامل مى شود، و تفسير به آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از قبيل بيان مصداق روشن است.

* * *

آيه بعد در حقيقت پاسخ به اين است كه: با اين حال چگونه خداوند مشركان «مكّه» را عذاب نمى كند؟ مگر در آيات قبل نخوانديم فَانْتَقَمْنا مِنْهُم «ما از اقوام گذشته كه انبياء را تكذيب كردند و در كار خود اصرار ورزيدند انتقام گرفتيم»؟!.

در پاسخ مى گويد: «ولى من اين گروه (مشركان مكّه) و پدرانشان را از مواهب دنيا بهره مند ساختم تا حق و فرستاده آشكار (الهى) به سراغشان آمد» (بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ).

ما تنها به حكم عقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعت نكرديم، و براى اتمام حجت، آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است، و اين پيامبر بزرگ محمّد(صلى الله عليه وآله) براى هدايت آنان قيام كند.

به تعبير ديگر جمله «لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» در آيه گذشته، نشان مى دهد كه هدف از تلاش هاى ابراهيم(عليه السلام) اين بود، كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند، در حالى كه عرب مدعى بود از دودمان ابراهيم(عليه السلام) است و با اين حال بازنگشت، ولى خداوند باز هم به آنها مهلت داد، تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اين خواب گران بيدار شوند، و گروه عظيمى بيدار شدند.

* * *

ولى عجب اين كه: «هنگامى كه حق به سراغشان آمد; (به جاى اين كه به اصلاح و جبران خطاهاى گذشته خويش پردازند، گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند: اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم»! (وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ).

آرى، قرآن را سحر خواندند، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر، و اگر باز نمى گشتند، عذاب الهى دامانشان را مى گرفت.

* * *

 31وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم

32أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ

 

ترجمه:

31 ـ و گفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكّه و طائف) نازل نشده است»؟!

32 ـ آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟! ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (و با هم تعاون نمايند); و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است!


1 ـ «براء» (بر وزن سوار) مصدر و به معنى «تبرى» است، و در اين گونه موارد معنى وصفى به طور مؤكد و مبالغه دارد (مانند زيدٌ عَدْلٌ) و چون مصدر است مفرد و جمع، مذكر و مؤنث در آن يكسان مى باشد.

2 ـ طبق اين تفسير، استثناء در جمله «إِلاَّ الَّذِي فَطَرَنِي» متصل است، چرا كه بسيارى از بت پرستان منكر خداوند نبودند، بلكه غير او را با او شريك مى دانستند، ولى اين احتمال نيز داده شده است كه استثناء منقطع باشد، و «اِلاّ» به معنى «لكن»، چرا كه تعبير به «ما تَعْبُدُونَ» اشاره به بت ها است، زيرا در مورد خداوند اين تعبير معمول نيست (دقت كنيد).

3 ـ «عَقِب» در اصل به معنى پاشنه پا است، ولى بعداً به صورت گسترده اى در فرزندان و فرزند فرزندان به كار رفته است.

4 ـ ابراهيم، آيه 35.

5 ـ يوسف، آيه 15.

6 ـ نويسنده «نور الثقلين» اين احاديث را در جلد 4، صفحه 596 و 597 نقل كرده است، و در تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 138 و 139 نيز آمده است.

 

تفسير:

چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده؟

در آيات قبل، سخن از بهانه جوئى هاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن را سحر مى خواندند، و گاه به تقليد نياكانشان متوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند، در آيات مورد بحث، به يكى ديگر از بهانه هاى واهى و بى اساس آنان اشاره كرده مى فرمايد: «و گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكّه و طائف) نازل نشده است»؟! (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم).

آنها از يك نظر حق داشتند، به سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيار ارزش انسان ها، مال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مى كردند: ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها، مقرب ترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجب مى كردند كه، اين موهبت نبوت و رحمت بزرگ الهى، چرا بر يكى از اين قماش افراد نازل نشده است؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده، اين باور كردنى نيست!

آرى آن نظام ارزشى نادرست، چنين استنباطى هم به دنبال داشت، و بلاى بزرگ جوامع بشرى، و عامل اصلى انحراف فكرى آنها، همين نظامات ارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملاً واژگون نشان مى دهد.

حامل اين دعوت الهى، بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد، انسانى آگاه، با اراده، مصمم، شجاع، عادل، و آشنا به درد محرومان و مظلومان، اين است ارزش هائى كه براى حمل اين رسالت آسمانى لازم است، نه لباس هاى زيبا و قصرهائى گران بها و مجلّل، و انواع زينت ها و تجملات، مخصوصاً هيچ يك از پيغمبران خدا داراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزش هاى اصيل با ارزش هاى دروغين اشتباه شود.

در اين كه منظورِ بهانه جويان، كدام شخص در «مكّه و طائف» بود؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى غالباً «وليد بن مغيره» را از «مكّه» و «عروة بن مسعود ثقفى» را از «طائف» شمرده اند، هر چند بعضى نام «عتبة بن ربيعه» از «مكّه» و «حبيب بن عمر ثقفى» از «طائف» را نيز به ميان آورده اند.

ولى گفتار آنها ظاهراً روى شخص معينى دور نمى زد، بلكه هدف آنها اشاره به يكى از افراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است.

* * *

قرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى، پاسخ هاى دندان شكنى مى گويد، و ديدگاه الهى و اسلامى را كاملاً مجسم مى سازد، نخست مى گويد: «آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند»؟! (أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ).

تا به هر كس بخواهند نبوت بخشند، و كتاب آسمانى بر او نازل كنند، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو را خود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است، چنان كه در آيه 124 سوره «انعام» نيز آمده است: اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ: «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد».

از اين گذشته، اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسان ها وجود دارد، هرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست، بلكه: «ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (و با هم تعاون نمايند)» (نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا).

آنها فراموش كرده اند كه، زندگى بشر، يك زندگى دسته جمعى است، و اداره اين زندگى، جز از طريق تعاون و خدمت متقابل، امكان پذير نيست، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظر زندگى و استعداد، و در يك پايه از نظر مقامات اجتماعى باشند، «اصل تعاون» و خدمت به يكديگر، و بهره گيرى هر انسانى از ديگران متزلزل مى شود.

بنابراين، نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزش هاى انسانى پندارند.

«و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند (از مال و جاه و مقام) بهتر است» (وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ).

بلكه، تمام اين مقام ها و ثروت ها در برابر رحمت الهى، و قرب پروردگار، به اندازه بال مگسى وزن و قيمت ندارد.

تعبير به «رَبِّكَ» كه در اين آيه دو بار تكرار شده، اشاره لطيفى است به لطف خاص پروردگار، در مورد پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و پوشاندن لباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.

* * *

نكته:

پاسخ به دو سؤال مهم

در اينجا سؤال هائى مطرح است كه غالباً به هنگام مطالعه آيه فوق، به نظر مى رسد، و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است.

نخست اين كه: چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده؟، آيا اين به معنى قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده) نيست؟

از اين گذشته، اگر ارزاق و معيشت ها از سوى خدا تقسيم شده، و تفاوت ها همه از ناحيه او است، پس تلاش و كوشش هاى ما، چه ثمرى مى تواند داشته باشد؟ آيا اين به معنى خاموش شدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست؟

پاسخ اين سؤال ها با دقت در متن آيه روشن مى شود:

كسانى كه چنين ايرادى مى كنند، تصورشان اين است كه، مفهوم آيه چنين است كه گروه معينى از بشر، گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهره كشى ظالمانه، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام عمومى مردم نسبت به يكديگر است، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها و آمادگى هاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعاً خدمات آنها در آن رشته، در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همان گونه كه خدمات ديگران در رشته هاى ديگر، در اختيار آنها قرار مى گيرد، خلاصه، استخدامى است متقابل، و خدمتى است طرفينى، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نه چيز ديگر.

ناگفته پيداست كه، اگر همه انسان ها از نظر هوش، و استعداد روحى و جسمى، يكسان باشند، هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همان گونه كه اگر سلول هاى تن انسان از نظر ساختمان و ظرافت و مقاومت همه شبيه هم بودند نظام جسم انسان مختل مى شد، سلول هاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا، كجا؟ و سلول هاى ظريف شبكه چشم كجا؟، هر كدام از اين دو مأموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.

مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت، همان استخدام متقابلى است كه در دستگاه تنفس، و گردش خون، و تغذيه، و ساير دستگاه هاى بدن انسان است كه مصداق روشن «لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا» است (منتها در شعاع فعاليت هاى داخلى بدن) آيا چنين تسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.

و اگر گفته شود جمله «رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات» دليل بر عدم عدالت اجتماعى است، مى گوئيم: اين در صورتى است كه «عدالت» به معنى «مساوات» تفسير شود، در حالى كه حقيقت «عدالت» آن است كه هر چيز در يك سازمان در جاى خود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يك كشور، دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است؟

ممكن است افرادى، در مقام شعار، كلمه «مساوات» را بدون توجه به مفهوم واقعى آن، در همه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم، بدون تفاوت ها امكان پذير نيست، اما هرگز وجود اين تفاوت ها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان، به وسيله انسان گردد، همه بايد آزاد باشند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود را شكوفا سازند، و از نتائج فعاليت هاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در مورد نارسائى ها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.

و اما در مورد سؤال دوم كه: چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى، شعله جهاد و تلاش و كوشش را روشن نگاه داشت؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند، خداوند براى تلاش و كوشش انسان، هيچ نقشى قائل نشده است.

درست است كه: خداوند استعدادها را براى فعاليت هاى مختلف، به طور متفاوت آفريده، و درست است كه عواملى بيرون از اراده انسان، در مسير زندگى او مؤثر است، ولى با اين حال يكى از عوامل بنيادى را نيز، تلاش و كوشش او قرار داده است و با بيان اصل «أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى»(1) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان در زندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.

به هر حال، نكته باريك و دقيق اين جاست كه انسان ها همچون ظروف يكدستى نيستند كه در يك كارخانه ساخته مى شود، يك شكل، يك نواخت، يك اندازه، و با يك نوع فايده، و اگر چنين بود حتى يك روز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.

و نه مانند پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه، سازنده و مهندسش آن را تنظيم كرده و به طور اجبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه، هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه، در عين تفاوت استعدادها و شايستگى ها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خرده گيرى ها و ايرادها غالباً از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.

كوتاه سخن اين كه: خداوند هيچ انسانى را بر انسان هاى ديگر در تمام جهات امتياز نبخشيده، بلكه جمله «رَفَعَ بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات» اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر، درست از همين امتيازات سرچشمه مى گيرد، و اين عين عدالت و تدبير و حكمت است.(2)

* * *

33وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ

34وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ

35وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ

 

ترجمه:

33 ـ اگر (تمكن كفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد (گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند خانه هائى قرار مى داديم با سقف هائى از نقره و نردبان هائى كه از آن بالا روند

34 ـ و براى خانه هايشان درها و تخت هائى (زيبا و نقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند

35 ـ و انواع زيورها; ولى تمام اينها بهره زندگى دنياست، و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است!


1 ـ نجم، آيه 39.

2 ـ در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 32 سوره «نساء» (صفحه 363) و بحث ديگرى در جلد ششم ذيل آيه 165 سوره «انعام» (صفحه 69) داشته ايم.

 

تفسير:

قصرهاى باشكوه با سقف هاى نقره اى! (ارزش هاى دروغين)

اين آيات، همچنان بحث پيرامون نظام ارزشى اسلام و عدم معيار بودن مال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.

در نخستين آيه، مى فرمايد: «اگر (تمكّن كفار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم (تمايل به كفر پيدا كنند و) امت واحد (گمراهى) گردند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند خانه هائى قرار مى داديم با سقف هائى از نقره» (وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة).(1)

خانه هائى كه چندين طبقه داشته باشد، «و براى آنها نردبانهائى (جالب) قرار مى داديم كه از آن بالا روند» (وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ).(2)

جمعى از مفسران گفته اند: منظور پله هائى از نقره است، و عدم تكرار كلمه «فِضِّة» (نقره) به خاطر وضوح آن است، ولى گويا آنها وجود پله ها را به تنهائى دليل بر اهميت خانه ها ندانسته اند، در حالى كه چنين نيست، اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است.

«سُقُف» (بر وزن شتر) جمع «سقف» است و بعضى آن را جمع «سقيفه» به معنى مكان مسقف، مى دانند ولى قول اول مشهورتر است.

* * *

سپس مى افزايد: «و براى خانه هايشان درها و تخت هائى (زيبا و نقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند (وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ).

ممكن است اين جمله، اشاره به درها و تخت هاى نقره باشد كه چون در آيه قبل در مورد سقف ها آمده، در اينجا از تكرار آن خوددارى شده، و نيز ممكن است وجود درها و تخت هاى متعدد (با توجه به اين كه اَبْواباً و سُرُراً نكره است و در اينجا براى اهميت آمده) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد; زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاى متعدد نمى گذارند، اين مخصوص قصرها و خانه هاى مجلل است، و همچنين وجود تخت هاى بسيار.

* * *

باز به اين هم اكتفا نكرده، مى افزايد: علاوه بر همه اينها «انواع زيورها براى آنها قرار مى داديم (وَ زُخْرُفاً).(3)

تا زندگى مادى و پر زرق و برقشان از هر نظر تكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقف هائى از نقره، و درها و تخت هاى متعدد، و انواع وسائل زينتى، و هر گونه نقش و نگار آن چنان كه مطلوب و مقصود و معبود دنياپرستان است.

سپس مى افزايد: «ولى تمام اينها بهره زندگى دنياست و آخرت نزد پروردگارت از آن پرهيزگاران است»! (وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ).

«زُخْرف» در اصل به معنى هر گونه زينت و تجمل توأم با نقش و نگار است، و از آنجا كه يكى از مهمترين وسائل زينت، طلا است به آن هم «زخرف» گفته شده است، و اين كه به سخنان بيهوده «مزخرف» مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.

كوتاه سخن اين كه: اين سرمايه هاى مادى و اين وسائل تجملاتى دنيا، به قدرى در پيشگاه پروردگار، بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار و منكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفر، متمايل نمى شدند، خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود، مى كرد، تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست.

* * *


1 ـ «لِبُيُوتِهِم» بدل اشتمال است از «لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ»، يا به معنى «على» است، اى: عَلى بُيُوتِهِمْ، ولى احتمال اول صحيح تر است.

2 ـ «مَعارِج» جمع «معراج» به معنى وسيله اى است كه انسان براى صعود به طبقات بالاتر از آن استفاده مى كند.

3 ـ بعضى «زُخْرُفاً» را عطف بر «سُقُفاً» دانسته، و اشاره به وسائل زينتى مستقلى مى دانند كه در اختيار اين گونه افراد گذارده مى شود، و بعضى عطف بر «مِنْ فِضَّة» دانسته اند و در اصل «مِنْ زُخْرُف» بوده، سپس منصوب به «نزع خافض» شده، در اين صورت، مفهوم جمله چنين مى شود كه سقف ها و درها و تخت هاى خانه هاى آنها را بعضى از طلا و بعضى از نقره قرار مى داديم (دقت كنيد).

 

نكته ها:

1 ـ اسلام ارزش هاى غلط را درهم مى شكند

به راستى تعبيرى رساتر از آنچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزش هاى دروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد در آن، تعداد شتران، مقدار درهم و دينار، و تعداد غلامان و كنيزان و خانه ها و وسائل تجملى است، تا آنجا كه تعجب مى كنند چرا «محمّد»(صلى الله عليه وآله) يتيم و از نظر مادى، فقير به نبوت برگزيده شده، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوب هاى غلط ارزشى درهم شكسته شود، و بر ويرانه آن ارزش هاى اصيل انسانى، تقوا و پرهيزگارى، و علم و دانش، ايثار و فداكارى، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات، روبنائى و سطحى، و ناپايدار خواهد بود.

و اين، همان كارى است كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به عالى ترين وجهى انجام داد، و به همين دليل، جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود، در مدتى كوتاه، آن چنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت.

جالب اين كه در حديثى از پيغمبر گرامى(صلى الله عليه وآله) در تكميل اين برنامه مى خوانيم: لَوْ وَزَنَتِ الدُّنْيا عِنْدَ اللّهِ جَناحَ بَعُوضَة ما سَقَى الْكافِرَ مِنْها شَرْبَةَ ماء: «اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يك شربت آب نمى نوشانيد».(1)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در «خطبه قاصعه» سخن را در اين زمينه به اوج رسانده مى فرمايد:

«موسى بن عمران(عليه السلام) با برادرش وارد بر فرعون شدند، در حالى كه لباس هاى پشمين بر تن داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان خدا شود، حكومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت، اما او گفت: آيا از اين دو تعجب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاى ملك و دوام عزتم بستگى به خواسته آنها دارد، در حالى كه فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است»؟

«اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن، و تحقير پشمينه پوشى گفت».

«اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش، درهاى گنج ها و معادن طلا و باغ هاى سبز و خرم را به روى آنان بگشايد، مى گشود، و اگر اراده مى كرد، پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميان مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد»!.

و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:

«مگر نمى بينيد خداوند انسان ها را، از زمان آدم تا آخر جهان، با سنگ هائى كه نه زيانى مى رسانند و نه سودى، نه مى بينند و نه مى شنوند، آزمايش نموده، اين سنگ ها را خانه مقدس خود (كعبه) قرار داده، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پر سنگلاخ ترين مكان ها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين، در تنگناى دره هائى مستقر ساخته، در ميان كوه هاى خشن، شن هاى متراكم، چشمه هاى كم آب، آبادى هاى جدا و پر فاصله، كه هيچ مركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد، كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند....».

«اگر خدا مى خواست خانه مقدسش، و محل انجام مناسك حج را در ميان باغ ها و نهرها و زمين هاى هموار و پر درخت و آباد، كه داراى خانه ها و كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته، در ميان گندم زارها و باغ هاى پر گل و گياه، در ميان بستان هاى زيبا و سرسبز و پرآب، در وسط باغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت، ولى در اين حالت آزمايش و امتحان ساده تر بود، و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزش هاى فريبنده ظاهرى مشغول مى شدند و از ارزش هاى واقعى الهى غافل مى گشتند)».(2)

به هر حال، اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست، و اگر مسلمانان امروز در شرائطى سخت و ناگوار، تحت فشار دشمنان بى رحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر همين است كه آن ارزش هاى اصيل را رها ساخته، بار ديگر ارزش هاى جاهلى در ميان آنان رونق گرفته است، مقياس شخصيت، مال و مقام دنيا شده، و علم و تقوا و فضيلت را به فراموشى سپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته، و از اسلام، بيگانه شده اند، و تا چنين است بايد كفاره اين خطاى بزرگ را بپردازند، و تا تحول را از ارزش هاى حاكم بر وجودشان شروع نكنند، مشمول الطاف الهى نخواهند شد كه: إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.(3)

* * *


1 ـ تفسير «كشّاف»، جلد 4، صفحه 250.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 192 (خطبه قاصعه).

3 ـ رعد، آيه 11.

 

2 ـ پاسخ به يك سؤال

با مطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينت هاى ظاهرى، و ثروت و مقام مادى، اين سؤال مطرح مى شود: پس چرا قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ: «بگو: چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟! بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده اند; (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند; ولى) در قيامت خالص (براى مؤمنان) خواهد بود، اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مى دهيم»!.(1)

يا در جاى ديگر مى فرمايد: يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد: «اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد».(2)

چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است؟!

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه: هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزش هاى دروغين است، هدف اين است كه مقياس شخصيت انسان ها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نه اين كه امكانات مادى بد چيزى است، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاه شود نه يك هدف متعالى و نهائى.

وانگهى، اينها در صورتى ارزش دارد كه در حد معقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخ هائى از طلا و نقره و گرد آوردن زينت هاى انبوهى از سيم و زر!

و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادى دليل بر شخصيت آنها است، و نه محروم بودن مؤمنان از آن، و نه استفاده از اين امور در حد معقول، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين است تفكر صحيح اسلامى و قرآنى.

* * *

36وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ

37وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

38حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ

39وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ

40أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلال مُبِين

 

ترجمه:

36 ـ و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست!

37 ـ و آنها =] شياطين[ اين گروه را از راه (خدا) باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند!

38 ـ تا زمانى كه نزد ما حاضر شود مى گويد: «اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى»!

39 ـ (ولى به آنها مى گوييم:) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد; و همه در عذاب مشتركيد!

40 ـ (اى پيامبر) آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى؟!


1 ـ اعراف، آيه 32.

2 ـ اعراف، آيه 31.

  

تفسير:

همنشين شياطين!

از آنجا كه در آيات پيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادى ارزيابى مى كنند، در آيات مورد بحث، از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كه بيگانگى از خدا است سخن مى گويد.

مى فرمايد: «و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم، پس همواره قرين اوست»! (وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ).(1)ـ(2)

آرى غفلت از ذكر خدا، و غرق شدن در لذات دنيا، و دلباختگى به زرق و برق آن، موجب مى شود كه شيطانى بر انسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنش افكنده، «مى برد هر جا كه خاطر خواه او است»!

بديهى است، جاى اين ندارد كه كسى تصور جبر از اين آيه كند، چرا كه اين، نتيجه اعمالى است كه خود آنها انجام داده اند، بارها گفته ايم: اعمال انسان، مخصوصاً غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان، نخستين تأثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانه مى كند، و شياطين را بر او مسلط مى سازد، و تا آنجا ادامه مى يابد كه گاهى راه بازگشت به روى او بسته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احاطه مى كنند، و اين نتيجه عمل خود انسان است هر چند نسبت آن به خداوند نيز، به عنوان «سبب الاسباب» بودن صحيح مى باشد، اين همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن به عنوان «تزيين شيطان» (فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ)(3) يا «ولايت شيطان» (فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ)(4) تعبير شده است.

قابل توجه اين كه جمله «نُقَيِّضْ» با توجه به مفهوم لغوى آن، هم دلالت بر استيلاء شياطين دارد، و هم قرين بودن آنها، در عين حال جمله «هُوَ لَهُ قَرِيْنٌ» بعد از آن آمده، تا اين معنى را تأكيد كند كه، شياطين از اين گونه افراد هرگز جدا نمى شوند!

تعبير به «رحمان» اشاره لطيفى است به اين كه آنها چگونه از خدائى كه رحمت عامش همگان را فراگرفته روى گردان مى شوند، و از ياد او غافل مى گردند؟.

آيا چنين كسانى جز اين سرنوشتى مى توانند داشته باشند كه، همنشين شياطين، و محكوم فرمان آنها گردند؟

بعضى از مفسران احتمال داده اند: «شياطين» در اينجا معنى وسيعى دارد كه حتى شياطين انس را شامل مى شود، و آن را اشاره به «رؤسا و سردمداران ضلالت» دانسته اند كه مستولى و مسلط بر غافلان از ياد خدا، مى شوند و با آنها قرين هستند ، و اين توسعه بعيد نيست.

* * *

سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهند اشاره كرده مى فرمايد: «و آنها (شياطين) اين گروه را از راه (خدا) بازمى دارند» (وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ).(5)

هر وقت اراده بازگشت كنند، سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند، تا هرگز به صراط مستقيم بازنگردند.

و آن چنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه: «گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند»! (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).

همان گونه كه در آيه 38 سوره «عنكبوت» درباره «عاد» و «ثمود» مى خوانيم: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ: «شيطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از اين رو آنان را از راه (خدا) بازداشت، در حالى كه بينا بودند».

* * *

خلاصه، اين وضع همچنان ادامه پيدا مى كند، انسان غافل و بى خبر در گمراهى خويش، و شياطين در اضلال او، تا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود، و چشم حقيقت بين او باز مى شود، «تا زمانى كه نزد ما حاضر مى شود (مى بيند ولى و قرينش همچنان با او است، همان كسى كه عامل همه بدبختى هاى او بوده! فرياد مى زند و) مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود; چه بد همنشينى بودى»! (حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ).

همه عذاب ها، يك طرف، و همنشينى با اين قرين سوء، يك طرف، همنشينى با شيطانى كه هر وقت به قيافه نفرت انگيز او مى نگرد، تمام خاطره هاى گمراهى و بدبختيش در نظرش مجسم مى گردد، كسى كه زشتى ها را در نظرش زيبا جلوه مى داد، و بيراهه را شاهراه، و گمراهى را هدايت، اى واى كه او براى هميشه قرين و هم بند او است!.

آرى، صحنه قيامت تجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان، و قرين و دوست و رهبر اينجا با آنجا يكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران هر دو را با يك زنجير مى بندند!.

پيداست كه منظور از «مشرقين» (دو مشرق)، «مشرق» و «مغرب» است; زيرا طبق عادت عرب به هنگامى كه مى خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكى انتخاب مى كنند، مانند «شمسين» (اشاره به خورشيد و ماه) و «ظهرين» (اشاره به نماز ظهر و عصر) و «عشائين» (اشاره به نماز مغرب و عشاء).

تفسيرهاى ديگرى نيز، ذكر كرده اند كه به هيچ وجه در آيه مورد بحث مناسب به نظر نمى رسد، مانند «مشرق آغاز زمستان و مشرق آغاز تابستان»، هر چند در موارد ديگرى مناسب است.

به هر حال، اين تعبير كنايه اى است از دورترين فاصله اى كه به تصور مى گنجد; چرا كه «دورى مشرق و مغرب» ضرب المثل معروفى است در اين زمينه.

* * *

ولى اين آرزو، هرگز به جائى نمى رسد، و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد، لذا در آيه بعد مى افزايد: «(ولى به آنها مى گوييم;) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد; و همه در عذاب مشتركيد»! (وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ).

بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذاب هاى ديگر براى هميشه ببينيد.(6)

و به اين ترتيب اميد آنها را در مورد جدائى از شياطين براى هميشه مبدل به يأس مى كند و چه طاقت فرساست تحمل اين همنشينى؟!

در تفسير اين آيه، احتمالات ديگرى نيز داده شده، از جمله اين كه: گاه انسان از ديدن دردمندان ديگر دردش تخفيف پيدا مى كند، چرا كه معروف است: البَلِيَّةُ اِذَا عَمَّتْ طابَتْ: «هنگامى كه بلا عمومى شد گوارا مى شود»!(2) اما به اينها گفته مى شود، در آنجا چنين تسلّى خاطرى نيست چنان غرق عذابيد كه عذاب شيطان هم بند شما، مايه تسلّى شما نخواهد شد.(7)

اين احتمال را نيز داده اند كه، گاه مصيبتى فرا مى رسد و انسان پيامدهاى آن را ميان خود و دوستان تقسيم مى كند، و بار مصيبت سبك مى شود، ولى در آنجا اين مسأله نيز وجود ندارد، چرا كه هر كدام سهم وافرى از عذاب الهى دارند، بى آنكه از ديگرى چيزى كاسته شود!.

ولى، با توجه به اين كه اين آيه تكميلى است براى آيه قبل، همان تفسير اول كه انتخاب كرديم مناسب تر است.

* * *

در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند، و از قماش همان گروهى بودند كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد، بحث كرده، مى فرمايد: «(اى پيامبر) آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى؟ يا كوران و كسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى»؟! (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ فِي ضَلال مُبِين).

شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است، كه افراد لجوج و هدايت ناپذير، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را، به كران و كوران، و گاه به مردگان، تشبيه كرده است.

در آيه 42 سوره «يونس» مى خوانيم: أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لايَعْقِلُونَ: «آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى هر چند نفهمند».

و در آيه 80 «نمل» آمده است: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ: «مسلماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند فراخوانى» همچنين آيات ديگر.

اين تعبيرات، همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان «دو نوع گوش و چشم و حيات» قائل است: گوش و چشم و حيات ظاهر، و گوش و چشم و حيات باطن. و مهم، بخش دوم از درك و ديد و حيات است، كه وقتى از كار بيفتد، نه پند و اندرز مفيد خواهد بود و نه انذار و هشدار!

قابل توجه اين كه: در آيات گذشته، اين گروه از مردم، به افرادى تشبيه شده بودند كه چشمانى ضعيف و ديد محدود دارند، و در آيه اخير آنها را به كران و كوران تشبيه مى كند، اين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مشغول به دنيا مى شود، به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده هر قدر اشتغالش به دنيا بيشتر، و تمايلش به ماديات شديدتر، و بى اعتنائيش به روحانيات فزونتر مى گردد، از آن درد چشم به نقصان ديد، و از آن، به مرحله كورى مى رسد اين همان چيزى است كه دلائل قطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان، و رسوخ ملكات در وجود او بر اثر تكرار و اصرار بر عمل، به ثبوت رسانده است و قرآن نيز همين ترتيب را رعايت فرموده.(8)

* * *

41فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ

42أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ

43فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراط مُسْتَقِيم

44وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ

45وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ

 

ترجمه:

41 ـ و هر گاه تو را از ميان آنها ببريم، حتماً از آنان انتقام خواهيم گرفت.

42 ـ يا اگر (زنده بمانى و) آنچه را (از عذاب) به آنان وعده داده ايم، به تو نشان دهيم، باز ما بر آنها مسلّطيم!

43 ـ آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمى.

44 ـ و اين مايه يادآورى (و عظمت) تو و قوم تو است و به زودى سؤال خواهيد شد.

45 ـ از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس; آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار داديم؟!


1 ـ «يَعْشُ» از ماده «عشو» (بر وزن نشر) هنگامى كه با «الى» متعدى شود «عَشَوْتُ اِلَيْه»به معنى هدايت يافتن به وسيله چيزى است، هنگامى كه با «عن» متعدى شود «عَشَوَ عَنْهُ» به معنى اعراض كردن و روى گردان شدن از چيزى است، و در آيه مورد بحث منظور همين است (لسان العرب ماده عشو).

2 ـ «نُقَيِّض» از ماده «قيض» (بر وزن فيض) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است سپس به معنى مستولى ساختن چيزى بر چيز ديگر آمده.

3 و 4 ـ نحل، آيه 63.

5 ـ به اين ترتيب فاعل «يَنْفَع» همان گفتار سابق است كه آرزو مى كردند فاصله ميان آنها و شياطين فاصله مغرب و مشرق باشد، و جمله «اِذْ ظَلَمْتُمْ» بيان علت عدم نفع است، و جمله أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ نتيجه اين ظلم و ستم است.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 32، صفحه 261.

7 ـ بنابراين تفسير «أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ» فاعل «يَنْفَعُ» خواهد بود، نه نتيجه آن.

8 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 27، صفحه 214 و 215.

 

تفسير:

آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير

در تعقيب آيات گذشته كه از كفار لجوج و هدايت ناپذير و ستمگر، سخن مى گفت، در آيات مورد بحث، روى سخن را، به پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده، اين گروه را شديداً تهديد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تسلّى و آرامش خاطر مى بخشد مى فرمايد: «و هر گاه تو را از ميان آنها ببريم، حتماً از آنان انتقام خواهيم گرفت (و مجازاتشان مى كنيم)»! (فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ).

منظور از بردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميان آن قوم، خواه وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد و يا هجرت او از «مكّه» به «مدينه»، در هر حال اشاره به اين است كه اگر تو هم شاهد و ناظر نباشى، و آنها به راه خود همچنان ادامه دهند، ما شديداً آنها را مجازات مى كنيم، چرا كه «انتقام» در اصل به معنى مجازات و كيفر دادن است، هر چند از آيات متعدد ديگرى كه در همين معنى در قرآن نازل شده، استفاده مى شود: منظور از بردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) وفات او است، چنان كه در آيه 46 سوره «يونس» آمده است: وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ: «اگر ما، پاره اى از مجازات هائى را كه به آنها وعده داده ايم، به تو نشان دهيم، و يا تو را از دنيا ببريم، (در هر حال)، بازگشتشان به سوى ماست; سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مى دادند گواه است»!

همين معنى در سوره «رعد» آيه 40، و سوره «غافر» آيه 77 نيز آمده است، و به اين ترتيب تفسير آيه، به مسأله «هجرت»، مناسب به نظر نمى رسد.

* * *

سپس مى افزايد: «يا اگر (زنده بمانى و) آنچه را (از عذاب) به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم، باز ما بر آنها مسلطتيم»! (أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِي وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ).

به هر حال آنها در چنگال قدرت ما هستند چه در ميان آنها باشى، و چه نباشى، و مجازات و انتقام الهى در صورت ادامه كارهايشان حتمى است، چه در حيات تو باشد، و چه بعد از وفات تو، دير و زود دارد اما تخلّف ندارد.

اين تأكيدهاى قرآنى، ممكن است از يكسو، اشاره به بى صبرى كفار باشد كه مى گفتند: «اگر راست مى گوئى پس چرا بلا بر ما نازل نمى شود»؟! و از سوى ديگر، انتظار مرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى كشيدند به گمان اين كه: هر گاه پاى او در ميان نباشد، همه چيز پايان مى يابد.

* * *

بعد از اين هشدارها، به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد «آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمى» (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراط مُسْتَقِيم).

كمترين اعوجاج و كجى در كتاب و برنامه تو نيست، و عدم پذيرش گروهى از آنان، دليل بر نفى حقانيت تو نخواهد بود، تو با نهايت جديت به راه خويش ادامه ده، بقيه با ما است.

* * *

سپس مى افزايد: «و اين (قرآنى كه بر تو وحى شده) مايه يادآورى (و عظمت) تو و قوم تو است (وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ).

هدف، از نزول آن، بيدار ساختن انسان ها و آشنا نمودن آنها به وظائفشان است.

«و به زودى سؤال خواهيد شد» (كه با اين برنامه الهى و اين وحى آسمانى چه كرديد)؟! (وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ).

مطابق اين تفسير، «ذكر» در آيه فوق، به معنى «ذكر اللّه» و آشنائى و آگاهى بر تكاليف دينى است، همان گونه كه در آيات 5 و 36 اين سوره نيز به همين معنى آمده است، مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن.

اصولاً يكى از نام هاى قرآن مجيد، همان «ذكر» است، ذكر به معنى يادآورى و «ذكر اللّه»، و كراراً اين جمله را در سوره «قمر» مى خوانيم: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر: «ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم; آيا كسى هست كه متذكر شود».(2)

از اين گذشته جمله «وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» گواهى مى دهد كه منظور سؤال از عمل به اين برنامه الهى است.

اما با اين همه عجيب اين است كه، بسيارى از مفسران تفسير ديگرى براى اين آيه برگزيده اند، كه تناسبى با آنچه گفتيم ندارد، از جمله، گفته اند: معنى آيه اين است كه: «اين قرآن مايه شرف و آبرو يا ذكر خير براى تو و قوم تو است، و عرب و قريش، يا امت تو را شرافت مى بخشد، چرا كه به لغت آنان نازل شده است و به زودى از اين نعمت الهى سؤال مى شود».(3)

درست است كه قرآن مجيد، آوازه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و عرب، بلكه همه مسلمانان را در جهان بلند ساخت، و بيش از چهارده قرن است كه نام پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به عظمت، هر صبح و شام بر مأذنه ها مى برند، و قوم بى نام و نشان عرب جاهلى، در سايه آن نام و نشان يافت، و امت اسلامى در پرتو آن در جهان بلند آوازه شد.

و نيز درست است كه «ذكر»، گاه به اين معنى در قرآن مجيد آمده، ولى، بدون شك، معنى اول در آيات قرآنى گسترده تر، و با هدف نزول قرآن و آيات مورد بحث، سازگارتر است.

بعضى از مفسران آيه 10 سوره «انبياء» را شاهد بر تفسير دوم گرفته اند لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ: «ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكر (و بيدارى) شما در آن است! آيا نمى فهميد»؟!(4)

در حالى كه آن آيه نيز، متناسب تفسير اول است چنان كه در جلد «سيزدهم تفسير نمونه»، ذيل همان آيه شرح داده ايم.(5) رواياتى در ذيل اين آيه در منابع حديث وارد شده است كه در بحث نكات خواهد آمد.

* * *

سپس، براى نفى بت پرستى، و ابطال عقائد مشركين، به دليل ديگرى پرداخته، مى گويد: «از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس; آيا غير از خداوند رحمان، معبودهائى براى پرستش قرار داديم»؟! (وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ).

اشاره به اين كه، تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند، و همگى به طور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند، بنابراين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مخالفتش با بت ها كار بى سابقه اى انجام نداده، بلكه سنت هميشگى انبياء را احياء نموده است، اين بت پرستان و مشركانند كه بر خلاف مكتب تمام انبياء، گام برمى دارند.

مطابق اين تفسير، سؤال كننده، هر چند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، ولى منظور تمام امت و حتى مخالفان او هستند.

و كسانى كه مورد سؤال واقع مى شوند، پيروان انبياى پيشينند، پيروان راستين و مورد اطمينان آنها، و حتى افراد عادى آنها، چرا كه از مجموعه سخنان آنها «خبر متواتر» به دست مى آيد كه بيانگر «مكتب توحيدى» انبياء است.

لازم به يادآورى است كه، حتى منحرفان از اصل توحيد (مانند مسيحيان امروز كه طرفدار تثليثند) باز دم از توحيد مى زنند، و مى گويند: تثليث ما با توحيد، كه آئين همه انبياء است، منافاتى ندارد! و به اين ترتيب مراجعه به اين امت ها براى ابطال دعوى مشركان كافى است.

ولى جمعى از مفسران، احتمال ديگرى در تفسير آيه، با الهام از بعضى از روايات داده اند(1) و آن اين كه، سؤال كننده، شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و سؤال شونده خود انبياى پيشين هستند، سپس افزوده اند: اين موضوع در شب «معراج» تحقق يافت، چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ارواح انبياى پيشين تماس گرفت، و براى تأكيد امر توحيد، اين سؤال را مطرح نمود، و پاسخ شنيد.

بعضى نيز، افزوده اند: در غير شب «معراج» هم اين ارتباط براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)ممكن بوده، چرا كه فاصله هاى زمانى و مكانى در ارتباط پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با ارواح انبياء، هرگز مانعى ايجاد نخواهد كرد، و آن بزرگوار در هر لحظه و هر مكان مى توانست با آنها ارتباط گيرد.

البته اين تفسيرها هيچ مشكل عقلى ندارد، ولى از آنجا كه هدف از آيه نفى مذهب مشركان است، نه آرامش روح پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسأله توحيد چنان غرق بود و از شرك بيزار، كه نيازى به سؤال نداشت، و براى استدلال در مقابل مشركان تماس روحانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ارواح انبياى پيشين قانع كننده نبود، لذا تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، و تفسير دوم ممكن است اشاره به بطون آيه باشد، نه ظاهر آن، چرا كه آيات قرآن ظاهرى دارد و بطونى.

اين موضوع، نيز قابل توجه است كه از ميان نام هاى خداوند در آيه فوق روى نام «رحمان» تكيه شده، اشاره به اين كه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمت عامش همه را فرا گرفته، رها كنند و به سراغ بت هائى بروند كه مبدأ هيچ سود و زيانى نيستند.

* * *

نكته:

 


1 ـ قمر، آيات 17 و 22 و 32 و 40.

2 ـ «مجمع البيان» ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 27، صفحه 215 ـ تفسير «قرطبى» ـ تفسير «مراغى» ـ تفسير «ابوالفتوح رازى» ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ امر ديگرى كه ممكن است دليل بر تفسير مشهور بوده باشد، كلمه «قوم» است كه در آيه فوق آمده، زيرا قرآن مايه تذكر جهانيان است، نه تنها قوم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا ملت اسلام، ولى اين سخن نيز قابل جواب است چرا كه اين گروه، قبل از ديگران از تذكرات قرآن بهره مند شدند و به همين دليل روى آن تكيه شده است.

5 ـ اين روايت در تفسير «قرطبى» و تفسير «فخر رازى» و «مجمع البيان» از «ابن عباس»، نقل شده است، و در تفسير «نور الثقلين» دو روايت مفصل در اين زمينه از كتاب «احتجاج» و تفسير «على بن ابراهيم» نقل شده است (به جلد 4 تفسير نور الثقلين صفحه 605 تا 607 مراجعه شود).

 

قوم پيامبر كيانند؟

در اين كه منظور از «قوم» در آيه «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ» چه اشخاصى هستند؟ سه احتمال وجود دارد:

نخست مجموع امت اسلامى، و ديگر قوم عرب، و سوم قبيله قريش.

و از آنجا كه «قوم» در منطق قرآن در بسيارى از موارد، به امت هاى انبياء يا اقوام معاصر آنها اطلاق شده، به نظر مى رسد، در آيه فوق نيز همين معنى مورد نظر باشد.

بنابراين، قرآن مايه ذكر و آگاهى است براى همه امت اسلامى (طبق تفسير اول) و مايه افتخار و شرف است براى همه آنها (طبق تفسير دوم).

ولى در روايات متعددى كه از منابع اهل بيت(عليهم السلام) رسيده مى خوانيم كه ائمه معصومين(عليهم السلام) مى فرمودند: منظور از «قوم» در اين آيه، ما خاندان پيغمبريم.(1)

اما بعيد نيست كه اينها از قبيل بيان مصداق هاى روشن بوده باشد، خواه مفهوم قوم، مجموع امت اسلامى بوده باشد، و يا قوم عرب، و يا طائفه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، در هر صورت ائمه اهل بيت(عليهم السلام) از واضح ترين مصداق هاى آن محسوب مى شوند.

* * *

 46وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

47فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ

48وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَة إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

49وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ

50فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ

 

ترجمه:

46 ـ ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او فرستاديم; (موسى به آنها) گفت: «من فرستاده پروردگار جهانيانم»

47 ـ ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد، به آن مى خنديدند!

48 ـ ما هيچ آيه (و معجزه اى) به آنان نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر (و مهمتر) بود; و آنها را به (انواع) عذاب گرفتار كرديم شايد بازگردند!

49 ـ (وقتى گرفتار بلا مى شدند مى) گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت»!

50 ـ اما هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند!


1 ـ اين احاديث را مؤلف تفسير «نور الثقلين» در جلد 4، صفحه 604 و 605 گردآورى كرده است.

  

تفسير:

فرعونيان مغرور و پيمان شكن

در اين آيات، به گوشه اى از ماجراى پيغمبر خدا «موسى بن عمران» و برخورد او با «فرعون» اشاره شده، تا پاسخى باشد به گفتار بى اساس مشركان كه «اگر خدا مى خواست پيامبرى بفرستد، چرا مردى را از ثروتمندان «مكّه» و «طائف» براى اين مأموريت بزرگ انتخاب نكرد»؟

زيرا «فرعون» نيز همين ايراد را به «موسى»(عليه السلام) داشت، و منطق او عيناً همين منطق بود، «فرعون» او را به خاطر لباس پشمينه اش و نداشتن زيورآلات طلا مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

در آيه نخست مى فرمايد: «ما موسى را با آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و اطرافيان و درباريان او فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ).

«موسى به آنها گفت: من فرستاده پروردگار جهانيانم» (فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ).

منظور از «آيات»، معجزاتى است كه موسى(عليه السلام) در دست داشت، و حقانيت خود را به وسيله آن اثبات مى كرد، كه مهمترين آنها معجزه «عصا» و «يد بيضاء» بود.

و «ملأ» (بر وزن خلأ) چنان كه قبلاً هم گفته ايم، از ماده «مُلْأ» (بر وزن خلع) به معنى گروهى است كه هدف مشتركى را تعقيب مى كنند و ظاهر آنها چشم پر كن است گرفته شده، اين كلمه در قرآن مجيد، معمولاً به اشراف و ثروتمندان يا درباريان گفته مى شود.

تكيه بر عنوان «رَبِّ الْعالَمِينَ» در حقيقت از قبيل بيان مدعا توأم با دليل است، زيرا تنها كسى كه پروردگار جهانيان است و مالك و مربى آنها است، شايسته عبوديت است، نه مخلوقات محتاج و نيازمندى همچون فراعنه و بت ها!

* * *

اكنون، ببينيم اولين برخورد فرعون و فرعونيان با دلائل منطقى و معجزات روشن موسى(عليه السلام) چه بود؟ قرآن در آيه بعد مى گويد: «هنگامى كه موسى با آيات ما به سراغ آنها آمد، همگى به آن مى خنديدند» (فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ).

اين، نخستين برخورد همه طاغوت ها و جاهلان مستكبر، در برابر رهبران راستين است، جدى نگرفتن دعوت، و دلائل آنها، و همه را به سخريه و مضحكه پاسخ گفتن، تا به ديگران بفهمانند كه اصلاً دعوت آنها قابل بررسى و مطالعه و جوابگوئى نيست، و ارزش يك برخورد جدى را ندارد.

* * *

اما ما براى اتمام حجت، آيات خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم «و هيچ آيه اى و معجزه اى به آنها نشان نمى داديم، مگر اين كه از ديگرى بزرگتر و مهمتر بود» (وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَة إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها).(1)

خلاصه، نشانه هاى خود را كه هر يك از ديگر مهمتر و گوياتر و كوبنده تر بود، به آنها ارائه داديم، تا هيچ بهانه اى براى آنها باقى نماند، و از مركب غرور و نخوت و خودخواهى پياده شوند.

و به اين ترتيب، بعد از معجزه «عصا» و «يد بيضاء» معجزات «طوفان» و «جراد» و «قمل» و «ضفادع» و غير اينها(2) را به آنها نشان داديم.

سپس مى افزايد: «آنها را به عذاب ها و مجازات هاى هشدار دهنده گرفتار نموديم، شايد بيدار شوند و به راه حق بازگردند» (وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).

خشكسالى و قحطى و كمبود ميوه ها، ـ چنان كه در آيه 130 سوره «اعراف» آمده، «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْص مِنَ الثَّمَراتِ» ـ به سراغ آنها آمد.

گاه رنگ آب نيل به «رنگ خون» در مى آمد كه نه براى شرب قابل استفاده بود، و نه براى كشاورزى، و گاه آفات نباتى، غلات آنها را نابود كرد.

اين حوادث تلخ و دردناك، گر چه موقتاً آنها را بيدار مى كرد و دست به دامن موسى(عليه السلام) مى زدند هنگامى كه طوفان حادثه فرو مى نشست همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند، و موسى(عليه السلام) را آماج انواع تيرهاى تهمت قرار مى دادند.

* * *

چنان كه در آيه بعد مى خوانيم: «آنها گفتند: اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده است، بخوان! تا ما را از اين درد و رنج و بلا و مصيبت رهائى بخشد، و مطمئن باش كه ما راه هدايت را پيش خواهيم گرفت»! (وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ).

چه تعبير عجيبى! از يكسو، ساحرش مى خوانند، و از سوى ديگر براى رفع بلا، دست به دامنش مى زنند! و از سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند!

و عدم تناسب اين امور سه گانه در ظاهر، با يكديگر، سبب تفسيرهاى گوناگونى شده است:

بعضى گفته اند: «ساحر» در اينجا به معنى «عالم» است، چرا كه در آن زمان و مخصوصاً در محيط «مصر»، ساحران را محترم مى شمردند، و به عنوان دانشمندانى به آنها مى نگريستند.

بعضى احتمال داده اند: «سحر» در اينجا به معنى انجام يك كار مهم است، همان گونه كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم: فلان كس در كار خود آنقدر ماهر است گوئى، سحر مى كند!.

و گاه گفته اند: منظور «ساحر» در افكار گروهى از مردم است. و امثال اين تفسيرها.

اما كسانى كه با طرز فكر و سخن گفتن جاهلان از خود راضى، و مستكبران مغرور، و طاغوت هاى مستبد، آشنا باشند، مى دانند آنها از اين گونه تعبيرات ضد و نقيض فراوان دارند، و تعجب نيست كه در آغاز، ساحرش بخوانند، سپس دست به دامنش بزنند، و در پايان وعده قبول هدايت دهند.

بنابراين، ظاهر تعبيرات آيه را، بايد حفظ كرد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى ديگر، به نظر نمى رسد.

و به هر حال، از لحن آنها پيدا بوده، كه در عين احساس نياز به موسى(عليه السلام)وعده دروغين به او مى دادند، و حتى به هنگام بيچارگى و عرض حاجت باز از مركب غرور، پياده نمى شدند، به همين جهت، تعبير به «رَبّك» (پروردگارت) و «بِما عَهِدَ عِنْدَكَ» (به عهدى كه با تو نموده) كردند، و هرگز نگفتند پروردگار ما، و وعده اى كه به ما فرموده، با اين كه موسى(عليه السلام) به آنها صريحاً گفته بود: من فرستاده پروردگار عالميانم، نه پروردگار خودم.

آرى، سبك مغزان مغرور، هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند چنين است منطقشان و راه و رسمشان.

* * *

ولى، به هر حال موسى(عليه السلام)، به خاطر اين تعبيرات نيش دار و موهن، هرگز دست از هدايت آنها برنداشت، و از خيره سرى آنها مأيوس و خسته نشد، همچنان به كار خود ادامه داد، بارها دعا كرد، تا طوفان بلاها فرونشيند و فرو نشست، اما چنان كه آيه بعد مى گويد: «هنگامى كه عذاب را از آنها بر طرف مى ساختيم، آنها پيمان هاى خود را مى شكستند و به لجاجت و انكار خود ادامه مى دادند» (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ).

اينها همه، درس هائى است زنده و گويا براى مسلمانان، و تسليت خاطرى است براى شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از لجاجت و سرسختى مخالفان هرگز خسته نشوند، و گرد و غبار يأس و نوميدى بر روح و جانشان ننشيند، و بدانند: «رگ، رگ است اين آب شيرين و آب شور» و با استقامت و پايمردى هر چه بيشتر، به راه خود ادامه دهند، همان گونه كه موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل ادامه دادند، و سرانجام بر فرعونيان پيروز گشتند.

و نيز، هشدارى است به دشمنان لجوج و سرسخت، كه آنها هرگز از فرعون و فرعونيان قوى تر و قدرتمندتر نيستند، سرانجام كار آنها را ببينند و در عاقبت كار خويش بينديشند.

* * *

 51وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ

52أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ

 

53فَلَوْلا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ

54فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ

55فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ

56فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ

 

ترجمه:

51 ـ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟! آيا نمى بينيد؟!

52 ـ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم؟!

53 ـ (اگر راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، يا اين كه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟!

54 ـ (فرعون) قوم خود را سبك شمرد، در نتيجه از او اطاعت كردند; آنان قومى فاسق بودند.

55 ـ اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم. 56 ـ و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى آيندگان قرار داديم.


1 ـ تعبير به «اخت» (خواهر) در لغت عرب به معنى هم رديف و هم سنخ است مانند دو خواهر نسبت به يكديگر.

2 ـ شرح معجزات نُه گانه «موسى بن عمران» در ذيل آيه 101 سوره «اسراء» (جلد 12، صفحه 309) آمده است.

 

تفسير:

اگر پيامبر است چرا دستبند طلا ندارد؟!

منطق «موسى»(عليه السلام) از يكسو، و معجزات گوناگونش از سوئى ديگر، و بلاهائى كه بر سر مردم «مصر» فرود آمد و به بركت دعاى موسى(عليه السلام) برطرف شد از سوى سوم، تأثير عميقى در محيط گذاشت، و افكار توده هاى مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت، و تمام نظام مذهبى و اجتماعى آنها را زير سؤال برد.

اينجا بود كه، فرعون با سفسطه بازى و مغلطه كارى، مى خواست جلو نفوذ موسى(عليه السلام) را در افكار مردم «مصر» بگيرد، دست به دامن ارزش هاى پستى مى زند كه، بر آن محيط حاكم بود، و خود را با اين ارزش ها با موسى(عليه السلام) مقايسه مى كند تا برترى خويش را به ثبوت رساند، چنان كه قرآن در آيات مورد بحث، مى گويد:

«فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست؟ و اين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغ هاى من نمى گذرد؟ آيا نمى بينيد»؟ (وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ).(1)

ولى، موسى(عليه السلام) چه دارد؟ هيچ، يك عصا و يك لباس پشمينه! آيا شخصيت از آن او است يا از آن من؟ آيا او سخن حق مى گويد، يا من مى گويم؟ چشم هاى خود را باز كنيد و درست مطلب را بنگريد.

و به اين ترتيب، فرعون ارزش هاى قلابى را به چشم مردم «مصر» كشيد، و همانند بت پرستان عصر جاهليت، در برابر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مال و مقام را ارزش هاى واقعى انسانى گرفت.

تعبير به «نادى» (ندا داد) نشان مى دهد كه فرعون، مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد، و با صدائى رسا و بلند، همه را مخاطب ساخته و اين جمله ها را بازگو نمود، يا اين كه دستور داد: نداى او را به عنوان يك بخشنامه در سرتاسر كشور، منعكس كنند.

تعبير به «انهار» جمع «نهر» با اين كه منظور از آن «رود نيل» است، به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناورى است، به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شد، و سراسر مناطق آباد مصر را مشروب مى ساخت.

بعضى از مفسران گفته اند: «رود نيل» 360 شاخه داشت، كه مهمترين آنها «نهر الملك»، «نهر طولون»، «نهر دمياط» و «نهر تنيس» بود.

چرا فرعون مخصوصاً روى شاخه هاى نيل تكيه مى كند؟ براى اين كه تمام آبادى «مصر» و ثروت و قدرت و تمدن آنها، از «نيل» سرچشمه مى گرفت، لذا فرعون به آن مى نازد و بر موسى(عليه السلام) فخر مى فروشد!

تعبير به «تَجْرِي مِنْ تَحْتِي»، به اين معنى نيست كه «رود نيل» از زير قصر من مى گذرد، آن گونه كه جمعى از مفسران گفته اند; چرا كه «رود نيل» از آن عظيم تر بود كه از زير قصر فرعون بگذرد، اگر منظور از كنار قصر او باشد بسيارى از قصرهاى مصر چنين بود، و غالب آبادى ها در دو حاشيه اين شط عظيم قرار داشت، بلكه منظور اين است، اين رود تحت فرمان من است و نظام تقسيم آن بر آبادى ها، طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم.

* * *

سپس مى افزايد: «بدون شك من از اين فرد كه مقام و نژادى پست دارد، و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد، برترم» (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ).(2)

و به اين ترتيب، دو افتخار بزرگ براى خود (حكومت مصر، و مالكيت نيل) و دو نقطه ضعف براى موسى(عليه السلام) (فقر، و لكنت زبان) بيان كرد.

در حالى كه موسى(عليه السلام) هرگز در آن زمان لكنت زبان نداشت، چرا كه خداوند دعاى او را مستجاب كرد، و سنگينى زبانش را بر طرف ساخت، چرا كه به هنگام بعثت عرضه داشت: وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي: «خداوندا گره را از زبانم بگشاى»(3) و مسلماً دعايش مستجاب شد، و قرآن نيز گواه بر آن است.

نداشتن ثروت فراوان، و لباس هاى مجلل و كاخ هاى پر زرق و برق كه معمولاً از طريق ظلم و ستم، بر محرومان حاصل مى شود، نه تنها عيب نيست بلكه افتخار است و كرامت و ارزش.

تعبير به «مَهِيْن» (پست)، ممكن است اشاره به طبقات اجتماعى آن زمان باشد، كه ثروتمندان و اشراف قلدر را طبقه بالا، و زحمتكشان كم درآمد را طبقه پست مى پنداشتند، و يا اشاره به نژاد موسى(عليه السلام) باشد، كه از بنى اسرائيل بود، و «قبطيان» فرعونى خود را آقا و سرور آنها مى پنداشتند.

* * *

سپس فرعون به دو بهانه ديگر متشبث شده گفت: «چرا دستبندهائى از طلا به او داده نشده؟! يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند»؟! (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ).(4)

اگر خداوند، او را رسول خود قرار داده، چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده، و يار و معاونانى براى او قرار نداده است؟.

مى گويند: فرعونيان عقيده داشتند كه رؤسا بايد دستبند و گردن بند طلا زينت خود كنند، لذا از اين كه موسى(عليه السلام) چنين زينت آلاتى همراه نداشت، و به جاى آن لباس پشمينه چوپانى در تن كرده بود، اظهار تعجب مى كردند، و چنين است حال جمعيتى كه معيار سنجش شخصيت، در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است.

اما پيامبران الهى، با كناره گيرى از اين مسائل مخصوصاً مى خواستند اين ارزش هاى كاذب و دروغين را ابطال كنند، و ارزش هاى اصيل انسانى يعنى علم و تقوا و پاكى را جانشين آن سازند; چرا كه تا نظام ارزشى يك جامعه اصلاح نشود آن جامعه، هرگز روى سعادت به خود نخواهد ديد.

به هر حال، اين بهانه فرعون درست شبيه بهانه اى بود كه در چند آيه قبل از قول مشركان «مكّه» نقل شد كه مى گفتند: چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان «مكّه و طائف» نازل نشده؟!

بهانه دوم، همان بهانه معروفى است كه، بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پيامبران مطرح مى كردند: گاه مى گفتند: چرا او انسان است و فرشته نيست؟ و گاه مى گفتند: اگر انسان است لااقل چرا فرشته اى همراه او نيامده؟

در حالى كه، رسولان مبعوث به انسان ها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مسائل آنها را لمس كنند، و به آن پاسخ گويند، و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوه اى براى آنها باشند.(5)

لازم به يادآورى است كه، «اَسْوِرَة» جمع «سِوار» (بر وزن هزار) به معنى دستبند است، خواه از طلا باشد يا نقره، و اصل آن از واژه فارسى «دستواره» گرفته شده (اساور نيز جمع جمع است).

* * *

در آيه بعد، قرآن به نكته لطيفى اشاره مى كند، و آن اين كه: فرعون از واقعيت امر، چندان غافل نبود، و به بى اعتبارى اين ارزش ها كم و بيش توجه داشت، ولى «او قوم خود را تحميق كرد، و عقول آنها را سبك شمرد و از وى اطاعت كردند»! (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ).

اصولاً، راه و رسم همه حكومت هاى جبار و فاسد اين است كه، براى ادامه خودكامگى، بايد مردم را در سطح پائينى از فكر و انديشه نگه دارند، و با انواع وسائل آنها را تحميق كنند، آنها را در يك حال بى خبرى از واقعيت ها فرو برند و ارزش هاى دروغين را، جانشين ارزش هاى راستين كنند، و دائماً آنها را نسبت به واقعيت ها شستشوى مغزى دهند.

چرا كه، بيدار شدن ملت ها، و آگاهى و رشد فكرى ملت ها، بزرگترين دشمن حكومت هاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند!

اين شيوه فرعونى يعنى استخفاف عقول، با شدت هر چه تمام تر در عصر و زمان ما، بر همه جوامع فاسد حاكم است، اگر فرعون براى نيل به اين هدف، وسائل محدودى در اختيار داشت، طاغوتيان امروز با استفاده از وسائل ارتباط جمعى، مطبوعات، فرستنده هاى راديو تلويزيونى، و انواع فيلم ها، و حتى ورزش در شكل انحرافى، و ابداع انواع مدهاى مسخره، به استخفاف عقول ملت ها مى پردازند، تا در بى خبرى كامل، فرو روند و از آنها اطاعت كنند، به همين دليل دانشمندان و متعهدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبياء را تداوم مى بخشند وظيفه سنگين در مبارزه با برنامه «اِسْتِخْفافِ عُقُولْ» بر عهده دارند كه از مهمترين وظائف آنها است.

جالب اين كه، آيه فوق را با اين جمله تكميل و پايان مى دهد «آنها گروهى فاسق بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ).

اشاره به اين كه، اين قوم گمراه اگر فاسق و خارج از اطاعت فرمان خدا و حكم عقل نبودند، تسليم چنين تبليغات و تُرَّهاتى نمى شدند، و اسباب گمراهى خود را به دست خويش فراهم نمى ساختند، به همين دليل، آنها هرگز در اين گمراهى معذور نبودند، درست است كه فرعون عقل آنها را دزديد و به طاعت خويش واداشت، ولى آنها نيز با «تسليم كوركورانه»، موجبات اين دزدى را فراهم ساختند.

آرى، آنها فاسقانى بودند كه از فاسقى تبعيت مى كردند.

* * *

اين بود جنايات فرعون و فرعونيان و مغلطه كارى هايشان در مقابل فرستاده الهى موسى(عليه السلام)، اما اكنون ببينيم بعد از آن همه وعظ و ارشاد و اتمام حجت ها از طرق گوناگون، و عدم تسليم آنها در مقابل حق، سرانجام كار آنها به كجا رسيد؟!.

مى فرمايد: «هنگامى كه ما را با اعمالشان به خشم آوردند از آنها انتقام گرفتيم، و همه را غرق نموديم»! (فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ).

خداوند، مخصوصاً از ميان تمام مجازات ها، مجازات غرق را براى آنها انتخاب نمود; چرا كه تمام عزت و شوكت و افتخار و قدرتشان، با همان رود عظيم «نيل» و شاخه هاى بزرگ و فراوانش بود، كه فرعون از ميان تمام منابع قدرتش روى آن تكيه كرد، و گفت: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي:، «آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من نمى باشد»؟! آرى، بايد همان چيزى كه مايه حيات و قدرت آنها است عامل فنا و نابودى و گورستانشان گردد، تا همگان عبرت گيرند!.(6)

«آسَفُونا» از ماده «اَسَفْ» هم به معنى «اندوه» آمده و هم «غضب»، بلكه به گفته «راغب» در «مفردات» گاه به «اندوه توأم با غضب» گفته مى شود، و گاه به هر يك از اين دو جداگانه، چرا كه حقيقت آن: هيجانى درونى است كه انسان را به انتقام دعوت مى كند، هر گاه نسبت به زيردستان باشد، در شكل غضب ظاهر مى شود، هر گاه نسبت به بالادستان باشد، به صورت اندوه آشكار مى گردد، لذا وقتى از «ابن عباس» درباره «حزن» و «غضب» سؤال كردند، گفت: ريشه هر دو يكى است اما لفظ آن مختلف است!.(7)

بعضى از مفسران، «آسَفُونا» را به معنى «آسَفُوا رُسُلَنا» (فرستادگان ما را محزون و غمگين ساختند) تفسير كرده اند، ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد و ضرورتى براى چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه، نه حزن و اندوه درباره خداوند مفهومى دارد، و نه خشم به آن معنى كه در ميان ما معروف است، بلكه خشم و غضب خداوند به معنى «اراده مجازات»، و رضايت او به معنى «اراده ثواب» است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان يك نتيجه گيرى از مجموع اين سخن مى فرمايد: «ما آنها را پيشگامان در عذاب و عبرتى براى آيندگان قرار داديم» (فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ).

«سَلَف» در لغت به معنى «هر چيز متقدم» است، و لذا به نسل هاى پيشين «سلف» و به نسل هاى بعد از آنها «خلف» اطلاق مى شود، و به معاملاتى كه به صورت پيش خريد انجام مى گيرد نيز «سلف» مى گويند چرا كه قيمت آن قبلاً پرداخته مى شود.

و «مَثَل» به سخنى مى گويند كه در ميان مردم به عنوان عبرت رائج و جارى مى شود، و از آنجا كه ماجراى زندگى فرعون و فرعونيان و سرنوشت دردناك آنها درس عبرت بزرگى بود، در اين آيه به عنوان «مثل» براى آيندگان ياد شده است.

* * *

 57وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ

58وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ

59إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبنى اسرائيل

60وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ

61وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ

62وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ

 

ترجمه:

57 ـ و هنگامى كه درباره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن فرياد راه انداختند.

58 ـ و گفتند: «آيا خدايان ما بهترند يا او؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است; چرا كه معبود واقع شده)»! ولى آنها اين مَثَل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند; آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.

59 ـ مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم.

60 ـ و هر گاه بخواهيم به جاى شما در زمين فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند!

61 ـ و او =] مسيح[ سبب آگاهى بر روز قيامت است. (زيرا نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است); هرگز در آن ترديد نكنيد; و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است.

62 ـ و شيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد، كه او دشمن آشكار شما است.

شأن نزول:

در «سيره ابن هشام» چنين آمده است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روزى با «وليد بن مغيره» در مسجد نشسته بود «نضر بن حارث» نيز آمد و در كنار آنها نشست، گروهى از سران قريش نيز در مجلس بودند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنها سخن گفت، «نضر» به مقابله برخاست، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دلائل منطقى (پيرامون بطلان بت پرستى) او را محكوم ساخت، سپس اين آيه را بر آنها خواند: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ * لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ...: «شما و آنچه غير خدا مى پرستيد، هيزم جهنم خواهيد بود; و همگى در آن وارد مى شويد. * اگر اينها خدايانى بودند، هرگز وارد آن نمى شدند! در حالى كه همگى در آن جاودانه خواهند بود».(8)

بعد از اين ماجرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جا برخاست، و رفت، در اين هنگام «عبداللّه بن زبعرى» آمد، و به آن جمع پيوست، «وليد» به «عبداللّه» گفت: «نضر بن حارث» در مقابل «محمّد»(صلى الله عليه وآله) درمانده شد، و پاسخى نداشت بدهد، محمّد(صلى الله عليه وآله)گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم!.

«عبداللّه» گفت: به خدا سوگند اگر من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم، از او بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است، ما فرشتگان را مى پرستيم، و يهود «عزير» را و نصارى «عيسى بن مريم» را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون «عزير» و «مسيح» باشيم!).

اين پاسخ براى «وليد» و كسانى كه در مجلس بودند جالب آمد، و معتقد بودند كه دليل دندان شكنى است، اين سخن را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) فرمود: «آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود، اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند، و هر چيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد».

اينجا بود كه آيه شريفه: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ: «(اما) كسانى كه از قبل، وعده نيك از ما به آنها داده شده =] مؤمنان صالح[ از آن دور نگاه داشته مى شوند» نازل شد(9) و نيز آيه: وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ(10) (آيه مورد بحث) نازل گرديد.(11)

* * *


1 ـ «واو» در جمله «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي» ممكن است عاطفه باشد (عطف بر «مُلْكُ مِصْر») و ممكن است حاليه باشد (تفسير كشّاف) ولى احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ جمعى «ام» را در جمله بالا «منقطعه» و به معنى «بل» گرفته اند، و بعضى آن را «متصله» و مربوط به جمله أَ فَلاتُبْصِرُون دانسته اند، و در تقدير چنين است: أَ فَلاتُبْصِرُون اَمْ تُبْصِرُون، اَنَا خَيْرٌ مِنْ هَذا....

3 ـ طه، آيه 27.

4 ـ «مُقْتَرِنِين» به معنى «متتابعين» يا «متعاضدين» آمده، و بعضى گفته اند اقتران در اينجا به معنى تقارن است.

5 ـ در جلد پنجم تفسير «نمونه» ذيل آيه 9 سوره «انعام» بحث مشروحى در اين زمينه آمده است. (صفحه 159).

6 ـ چنان كه شاعر گويد:

در سر، دارى، كه با شدت، سردارى *** هم در سَرِ آن روى، كه در، سردارى!

7 ـ «مفردات راغب» ماده «اسف».

8 ـ انبياء، آيات 98 و 99.

9 ـ انبياء، آيه 101.

10 ـ زخرف، آيه 57.

11 ـ «سيره ابن هشام»، جلد اول، صفحه 385 (با كمى تلخيص).

 

 
تفسير:

كدام معبودان در دوزخند؟

اين آيات كه پيرامون مقام عبوديت حضرت مسيح(عليه السلام)، و نفى گفتار مشركان درباره الوهيت او و بت ها سخن مى گويد، تكميلى است براى بحث هائى كه در آيات گذشته، پيرامون دعوت موسى(عليه السلام) و مبارزه او با بت پرستان فرعونى آمد، و هشدارى است به مشركان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همه مشركان جهان.

گر چه اين آيات سربسته سخن مى گويد، ولى با قرائنى كه در خود آيات و آيات ديگر قرآن وجود دارد، محتواى آن على رغم تفسيرهاى گوناگونى كه مفسران ذكر كرده اند، پيچيده نيست.

نخست مى فرمايد: «هنگامى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد، ناگهان قوم تو از آن مى خنديدند و رويگردان مى شدند» (وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ).(1)

اين مثل چه بوده؟ و چه كسى آن را در مورد عيسى بن مريم(عليه السلام) بيان كرده است؟

اين همان سؤالى است كه در پاسخ آن، ميان مفسران گفتگو است، و كليد فهم تفسير آيه نيز در آن نهفته است، دقت در آيات بعد روشن مى سازد كه «مثل» از ناحيه مشركان بوده، و در ارتباط با بت ها بيان شده است; زيرا در آيات بعد مى خوانيم: ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً: «ولى آنها اين مَثَل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند».

با توجه به اين حقيقت، و آنچه در شأن نزول آمده، روشن مى شود كه منظور از مثال همانست كه مشركان به عنوان استهزاء، به هنگام شنيدن آيه شريفه: إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ: «شما و آنچه غير خدا مى پرستيد، هيزم جهنم خواهيد بود»(2) گفتند و آن اين بود كه «عيسى بن مريم»(عليه السلام) نيز معبود واقع شده و به حكم اين آيه بايد در دوزخ باشد، چه بهتر كه ما و بت هايمان نيز همسايه عيسى(عليه السلام) باشيم! گفتند و خنديدند و مسخره كردند!

* * *

سپس: «گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح»؟! (وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ).

هنگامى كه او دوزخى باشد، خدايان ما كه از او بالاتر نيستند!.

ولى، بدان آنها حقيقت را مى دانند «و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزده اند» (ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً).

«بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند»، و براى جلوگيرى از حق، به باطل متوسل مى شوند (بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).(3)

آنها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود بودند، همچون فرعون كه آنها را به عبادت خود دعوت مى نمود، نه مانند مسيح(عليه السلام) كه از عمل آنها بيزار بوده و هست.

* * *

بلكه «او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بر او ارزانى داشتيم» و او را به نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ).

«و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبنى اسرائيل).

تولدش از مادر، بدون پدر، آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، و معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود.

او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت، و همه را به عبوديت او دعوت كرد، و همان گونه كه خودش مى گويد: «مادام كه در ميان امت بود، اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد»، بلكه خرافه الوهيت مسيح(عليه السلام)يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند.(4)

جالب اين كه در روايات متعددى كه از طربق شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: اِنَّ فِيْكَ مَثَلاً مِنْ عِيسى، اَحَبَّهُ قَوْمٌ فَهَلَكُوا فِيْهِ، وَ اَبْغَضَهُ قَوْمٌ فَهَلَكُوا فِيْهِ، فَقالَ الْمُنافِقُونَ اَ ما رَضِىَ لَهُ مَثَلاً اِلاّ عِيسى، فَنَزَلَتْ قَوْلُهُ تَعال وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ: «در تو نشانه اى از عيسى است، گروهى او را دوست داشتند (و آن چنان غلو كردند كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند (همچون يهود كه كمر به قتلش بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقام الوهيت مى رسانند، و گروهى كمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هنگامى كه منافقان اين سخن را شنيدند از روى استهزاء گفتند: آيا مثال ديگرى براى او جز عيسى(عليه السلام) پيدا نكرد، در اين هنگام بود كه آيه فوق نازل شد: وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً...».

آنچه در بالا گفتيم، متن روايتى است كه حافظ «ابوبكر بن مردويه» از علماى معروف اهل سنت در كتاب «مناقب» (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است.

همين مضمون را با تفاوت مختصرى، «ميرمحمّد صالح كشفى ترمذى» در «مناقب مرتضوى» آورده.

جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه، در كتاب هاى متعددى اين ماجرا را گاه بدون ذكر آيه فوق، و گاه با ذكر آيه، نقل كرده اند.(5)

قرائن موجود در آيات، نشان مى دهد: اين حديث معروف، از قبيل تطبيق است نه شأن نزول، و به تعبير ديگر شأن نزول آيه، همان داستان عيسى(عليه السلام) و گفتگوى مشركان عرب و بت هاى آنها است، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على(عليه السلام) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) روى داد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى، همانند مصداق آن بود.

* * *

در آيه بعد براى اين كه توهم نكنند خدا نيازى به عبوديت و بندگى آنها دارد كه اصرار بر ايمانشان مى كند، مى فرمايد: «اگر ما بخواهيم، به جاى شما فرشتگانى در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند» (وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ).

فرشتگانى كه سر بر فرمان حق دارند، و جز اطاعت و بندگى او، كارى را نمى شناسند.

جمعى از مفسران تفسير ديگرى براى آيه برگزيده اند كه بر طبق آن مفهوم آيه چنين است: «اگر ما بخواهيم، فرزندان شما را فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين شما در زمين گردند».

بنابراين، تعجب نكنيد كه مسيح بدون پدر متولد گردد، خداوند حتى قادر است فرشته را كه نوع جداگانه اى است از انسان بيافريند.(6)

و از آنجا كه تولد فرشته از انسان چندان مناسب به نظر نمى رسد، بعضى از مفسران بزرگ، آن را به تولد فرشته صفتان، تفسير كرده اند، و گفته اند: منظور اين است: تعجب نكنيد كه بنده اى همچون مسيح(عليه السلام) قدرت بر زنده كردن مردگان و شفاى بيماران به فرمان خدا داشته باشد، و در عين حال بنده اى مخلص و مطيع فرمان او باشد، خدا مى تواند از فرزندان شما كسانى را بيافريند كه تمام خلق و خوى فرشتگان را داشته باشند.(7)

ولى تفسير اول از همه، با ظاهر آيه سازگارتر است، و اين تفسيرها بعيد به نظر مى رسد.(8)

* * *

آيه بعد، اشاره به يكى ديگر از ويژگى هاى حضرت مسيح(عليه السلام) است، مى فرمايد: «او (عيسى) سبب آگاهى بر روز قيامت است» (وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ).

يا از اين جهت كه تولد او بدون پدر، دليلى است بر قدرت بى پايان خداوند، كه مسأله زندگى بعد از مرگ در پرتو آن حل مى شود.

و يا از اين نظر كه نزول حضرت مسيح(عليه السلام) از آسمان طبق روايات متعدد اسلامى در آخر زمان صورت مى گيرد و دليل بر نزديك شدن قيام قيامت است.

«جابر بن عبداللّه» مى گويد: از پيامبر شنيدم مى فرمود: يَنْزِلُ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ فَيَقُولُ اَمِيْرُهُمْ تَعالِ صَلِّ بِنا، فَيَقُولُ: لا، اِنَّ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض اُمَراءُ تَكْرِمَةً مِنَ اللّهِ لِهذِهِ الاُمَّةِ: «عيسى نازل مى شود و امير مسلمانان (منظور از اين امير حضرت مهدى (عج) است به طورى كه از احاديث ديگر استفاده مى شود) مى گويد: بيا تا با تو نماز بگذاريم، مى گويد: نه، بعضى از شما امام و امير بعض ديگريد، و اين احترامى است كه خدا براى اين امت قائل شده (سپس مسيح(عليه السلام)به مهدى (عج) اقتدا مى كند)».(9)

در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كَيْفَ اَنْتُمْ اِذا نَزَلَ فِيْكُمُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ اِمامُكُمْ مِنْكُمْ: «چگونه خواهيد بود هنگامى كه فرزند مريم در ميان شما نازل شود در حالى كه امام شما از خود شما است».(10)

به هر حال، اطلاق كلمه «علم» بر حضرت مسيح(عليه السلام)، يك نوع تأكيد و مبالغه است، اشاره به اين كه نزول او حتماً از نشانه هاى رستاخيز است.

اين احتمال نيز داده شده است كه، مرجع ضمير در «انه» به «قرآن» بازگردد كه بر طبق آن معنى آيه چنين مى شود: «نزول قرآن به خاطر اين كه آخرين كتب آسمانى است دليلى بر نزديكى رستاخيز است، و از قيام قيامت خبر مى دهد».

ولى، محتواى آيات قبل و بعد، كه درباره «عيسى»(عليه السلام) است تفسير اول را تقويت مى كند.

به هر حال، به دنبال آن مى فرمايد: قيام قيامت قطعى است، و وقوع آن نزديك است «و هرگز شك و ترديد از ناحيه آن به خود راه ندهيد» ( فَلا تَمْتَرُنَّ بِها).

نه از نظر عقيده، و نه از نظر عمل، همچون غافلان از قيامت رفتار نكنيد.

«و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است» (وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).

چه راهى از اين مستقيم تر، كه شما را از آينده خطرناكى كه در پيش داريد با خبر مى سازد، و راه نجات از خطرات را در روز بعث، به شما نشان مى دهد؟

* * *

ولى شيطان، مى خواهد پيوسته شما را در غفلت و بى خبرى نگه دارد، به هوش باشيد! «شيطان شما را از راه خدا و از توجه به سرنوشتتان در رستاخيز باز ندارد، چرا كه او دشمن آشكارى براى شما است» (وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).

او عداوت و دشمنى خود را از روز نخست، يك بار به هنگام وسوسه پدر و مادرتان «آدم و حوا»، و اخراج آنها از بهشت نشان داد، و بار ديگر به هنگامى كه سوگند ياد نمود: همه فرزندان آدم جز «مخلصين» را گمراه خواهد ساخت، چگونه در برابر چنين دشمن قسم خورده اى خاموش مى نشينيد، و به او اجازه مى دهيد: بر قلب و روح شما مسلط گردد، و با وسوسه هاى مداومش شما را از راه حق باز دارد؟!

* * *

 63وَ لَمّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ

64إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ

65فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْم أَلِيم

 

ترجمه:

63 ـ و هنگامى كه عيسى دلائل روشن (براى آنها) آورد گفت: «من براى شما حكمت آورده ام، و آمده ام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم; پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نمائيد.

64 ـ خداوند پروردگار من و پروردگار شماست; (تنها) او را پرستش كنيد كه راه راست همين است.

65 ـ ولى گروههائى از ميان آنها (درباره مسيح) اختلاف كردند (و بعضى او را خدا پنداشتند); واى بر كسانى كه ستم كردند از عذاب روزى دردناك.


1 ـ «يَصِدُّون» از ماده «صد» (در صورتى كه فعل مضارعش با كسر صاد بوده باشد) به معنى خنديدن و فرياد كشيدن و سر و صدا راه انداختن است (كه معمولاً به هنگام استهزاء دست به دست هم مى دهند) (به لسان العرب ماده «صدد» مراجعه شود).

2 ـ انبياء، آيه 98.

3 ـ «خَصِمُونَ» جمع «خَصِمْ» (بر وزن فطن) به معنى كسى است كه بسيار خصومت و مجادله مى كند.

4 ـ در تفسير آيات فوق احتمالات ديگرى داده اند كه در مجموع هيچ كدام با محتواى آيات سازگار نيست:
الف ـ بعضى گفته اند: منظور از «مثلى» كه مشركان زدند اين است كه: آنها بعد از ذكر مسيح(عليه السلام) و سرگذشت او در آيات قرآن گفتند: «محمّد»(صلى الله عليه وآله) زمينه سازى مى كند كه ما را به عبوديت خود دعوت كند!

قرآن در مقام دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: نه مسيح مدعى الوهيت بود و نه او مدعى خواهد بود.
ب ـ بعضى ديگر گفته اند: منظور از «مثل» در آيات فوق، تشبيهى است كه خداوند در آيه 59 2

سوره «آل عمران» در مورد «مسيح و آدم» ذكر كرده آنجا كه مى فرمايد: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ: «مثل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است; كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش»! او هم فوراً موجود شد» (اگر عيسى بدون پدر متولد شد جاى تعجب نيست، آدم بدون پدر و مادر به فرمان خدا از خاك تولد يافت).

ج ـ بعضى ديگر احتمال داده اند: منظور از «مثل» گفتار مشركان بود كه مى گفتند: وقتى مسيحيان حضرت مسيح را پرستش كنند، معبودان ما كه از او برترند چرا لايق پرستش نباشند؟

ولى، توجه در خصوصياتى كه در آيات فوق مطرح شده، نشان مى دهد كه هيچ يك از اين تفسيرهاى سه گانه درست نيست; زيرا آيات به خوبى نشان مى دهد كه:

اولاً ـ «مثل» از ناحيه مشركان بوده.

ثانياً ـ مطلبى بوده است جنجال برانگيز، و از نظر آنها خنده دار.

ثالثاً ـ چيزى بوده كه بر خلاف مقام عبوديت مسيح(عليه السلام) بوده است.

و رابعاً ـ هدف آنها را كه جدال بر سر يك امر دروغين بوده است تأمين مى كرد، و اين ويژگى ها تنها با تفسيرى كه در متن گفتيم سازگار است نه با غير آن.

 

5 ـ براى اطلاع بيشتر به كتاب «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 398 به بعد، و تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 609 به بعد و تفسير «مجمع البيان» ذيل آيات مورد بحث مراجعه فرمائيد.

6 ـ تفسير اول را «طبرسى» در «مجمع البيان» و «شيخ طوسى» در «تبيان»، جلد 29، صفحه 209، و «ابوالفتوح رازى» و بعضى ديگر برگزيده اند، اما تفسير دوم را «قرطبى» و «فخر رازى» و «آلوسى» در «روح المعانى» و «زمخشرى» در «كشّاف» و «مراغى» به عنوان تنها معنى آيه يا يكى از دو معنى آيه نقل كرده اند.

7 ـ «الميزان»، جلد 18 ذيل آيه مورد بحث.

8 ـ مطابق تفسير اول «من» براى «بدليت» است، و بنا بر تفسير دوم و سوم «من» «ابتدائيه» مى باشد.

9 ـ اين حديث را «مجمع البيان» از «صحيح مسلم» ذيل آيات مورد بحث نقل كرده است.

10 ـ «مجمع البيان» ذيل آيه مورد بحث، و تفسير «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 88.

 

تفسير:

آنها كه درباره مسيح غلو كردند

در آيات گذشته، به گوشه اى از ويژگى هاى زندگى حضرت مسيح(عليه السلام) اشاره شد، و آيات مورد بحث آن را ادامه مى دهد، و مخصوصاً روى دعوت حضرت مسيح(عليه السلام) به توحيد خالص و نفى هر گونه شرك، تكيه مى كند.

نخست مى فرمايد: «هنگامى كه عيسى با در دست داشتن بينات (معجزات و آيات الهى) آمد، گفت: من براى شما حكمت آورده ام، و آمده ام تا بعض امورى را كه در آن پيوسته اختلاف داريد، براى شما تبيين كنم» (وَ لَمّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ).

به اين ترتيب، سرمايه عيسى(عليه السلام) «بينات» يعنى آيات الهى و معجزات بود كه از يكسو حقانيت او را تبيين مى كرد، و از سوى ديگر، حقايق مربوط به مبدأ و معاد و نيازهاى زندگى بشر را.

در اين عبارت، حضرت مسيح(عليه السلام) محتواى دعوت خود را «حكمت» توصيف مى كند، و مى دانيم ريشه اصلى «حكمت» به معنى «جلوگيرى كردن از چيزى به منظور اصلاح آن» است، و سپس به تمام عقائد حق، و برنامه هاى صحيح زندگى كه انسان را از هر گونه انحراف در ايمان و عمل بازمى دارد، و به تهذيب نفس و اخلاق او مى پردازد، اطلاق شده است، و به اين ترتيب «حكمت» در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم «حكمت علمى» را مى گيرد و هم «حكمت عملى» را.

اين «حكمت»، علاوه بر اينها هدف ديگرى نيز به دنبال دارد و آن بر طرف ساختن اختلافاتى است كه وجود آنها، نظام جامعه را به هم مى ريزد، و مردم را سرگردان و بيچاره مى كند، و لذا حضرت مسيح(عليه السلام) در متن سخنانش روى اين مسأله تكيه مى نمايد.

در اينجا سؤالى مطرح است كه غالب مفسران نيز به آن توجه كرده اند، و آن اين كه چرا مى گويد: آمده ام بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم؟ چرا همه آن را تبيين نمى كند؟!.

از اين سؤال، جواب هاى متعددى داده شده كه از همه مناسب تر اين است: اختلافاتى كه مردم دارند، دو گونه است: بخش هائى است كه در سرنوشت آنها از نظر اعتقاد و عمل، و از نظر فرد و جامعه مؤثر است، در حالى كه بخش ديگر اختلافاتى است در امورى كه هرگز سرنوشت ساز نيست، مانند نظرات مختلفى كه درباره پيدايش منظومه شمسى و آسمان ها، و چگونگى افلاك و ستارگان، و ماهيت روح آدمى، و حقيقت حيات و مانند اينها، ابراز مى گردد.

روشن است، انبياء(عليهم السلام) مأموريت دارند: به اختلافات بخش اول، از طريق تبيين واقعيت ها پايان دهند، ولى هرگز مأمور نيستند: هر گونه اختلافى را هر چند تأثيرى در سرنوشت آدمى نداشته باشد، پايان دهند.

اين احتمال نيز وجود دارد، كه تبيين پاره اى از اختلافات، نتيجه و غايت دعوت انبياء، است يعنى آنها سرانجام موفق مى شوند پاره اى از اختلافات را حل كنند، ولى حل همه اختلافات در دنيا امكان پذير نيست، و به همين دليل در آيات متعددى از قرآن مجيد، يكى از ويژگى هاى قيامت را پايان گرفتن تمام اختلافات بيان مى كند، در آيه 92 «نحل» مى خوانيم: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ: «و به يقين روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد»! (همين معنى در آيات 55 آل عمران ـ 48 مائده ـ 164 انعام ـ 69 حج، و غير آن آمده است).(1)

و در پايان آيه مى افزايد: «اكنون كه چنين است و محتواى دعوت من اين است، تقواى الهى پيشه كنيد، و مرا اطاعت نمائيد» (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ).

* * *

سپس براى اين كه هر گونه ابهامى را در زمينه عبوديت خود بر طرف سازد مى گويد: «به طور قطع خداوند، پروردگار من، و پروردگار شما است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ).

قابل توجه اين كه كلمه «ربّ» را دو بار در اين آيه تكرار مى كند، يك بار در مورد خود، و يك بار در مورد مردم، تا روشن سازد من و شما يكسانيم، و پروردگار شما و من يكى است.

من نيز در تمام وجود و هستيم همانند شما، نيازمند به خالق و مدبرى هستم، او مالك من و راهنماى من است.

و براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند: «اكنون كه چنين است، او را پرستش كنيد» (فَاعْبُدُوهُ).

چرا كه غير او، لايق پرستش نيست، همه مربوبند و او ربّ است، و همه مملوكند و او مالك.

باز هم سخن خود را با جمله ديگرى تأكيد مى كند، تا جاى هيچ بهانه اى باقى نماند مى گويد: «اين است صراط مستقيم» (هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).(2)

آرى، راه راست همان راه عبوديت و بندگى پروردگار است، راهى است كه انحراف و اعوجاج در آن نيست، همان گونه كه در آيه 61 سوره «يس» آمده: وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ: «(آيا با شما عهد نكردم) كه مرا بپرستيد اين راه مستقيم است».

* * *

اما عجب اين كه با اين همه تأكيدات باز هم «در ميان گروه هاى زيادى كه بعد از عيسى(عليه السلام) پيدا شدند، احزابى ظهور كردند كه درباره عيسى(عليه السلام) اختلاف داشتند» (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ).(3)

بعضى او را خدا مى پنداشتند كه به زمين نازل شده!

بعضى ديگر فرزند خدايش مى خواندند.

بعضى او را يكى از «اقنومهاى» سه گانه (سه ذات مقدس، اب و ابن و روح القدس) مى دانستند.

تنها گروهى كه در اقليت بودند، او را بنده خدا و فرستاده او مى شمردند، ولى سرانجام، عقيده اكثريت غالب شد، و مسأله تثليث و خدايان سه گانه جهان مسيحيت را فرا گرفت.

در اين زمينه حديث تاريخى جالبى نقل شده كه در جلد سيزدهم صفحه 70 ذيل آيه 36 سوره «مريم» آورده ايم.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه، اختلاف تنها در ميان مسيحيان نبود، بلكه در مورد مسيح(عليه السلام) ميان يهود و پيروان او اختلاف درگرفت، پيروانش درباره او غلو كردند و او را به مقام الوهيت رساندند، در حالى كه دشمنانش او و مادرش مريم پاكدامن را، به بدترين اتهامات متهم ساختند، و اين گونه است راه و رسم جاهلان، گروهى در افراطند، و گروهى در تفريط، و يا به گفته اميرمؤمنان على(عليه السلام) بعضى «مُحِبِّ غال» هستند و بعضى «مُبْغِضِ قال» آنجا كه فرمود: هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَال وَ مُبْغِضٌ قَال: «دو گروه درباره من هلاك شدند دوستان غلو كننده ـ كه مرا خدا پنداشتند ـ، و دشمنان تهمت زننده كه نسبت هاى ناروا به من دادند»!.(4)

و چه شباهت دارد حالات اين دو بزرگوار!

در پايان آيه آنها را به عذاب دردناك روز قيامت تهديد كرده، مى فرمايد: «واى بر كسانى كه ستم كردند، و از صراط مستقيم منحرف شدند، واى بر آنها از عذاب روز دردناك» (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْم أَلِيم).(5)

آرى، روز قيامت روز دردناكى است، طول حسابش دردناك، عذاب و مجازاتش دردناك، حسرت و اندوهش دردناك، رسوائى و فضيحتش نيز دردناك است.

* * *

 66هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ

67الْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذ بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ

68يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ

 

69الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ

 

ترجمه:

66 ـ آيا جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان به سراغشان آيد در حالى كه نمى فهمند؟!

67 ـ دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزگاران!

68 ـ اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد!

69 ـ همان كساين كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند.


1 ـ بعضى ديگر از مفسران گفته اند: «بعض» در اينجا به معنى «كل» است! و يا تعبير به بَعْضُ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيْهِ اضافه موصوف به صفت است، و يا اين كه اين تعبير اشاره به آن است: من تنها امور دين را براى شما تبيين مى كنم، نه اختلاف هايتان را در امر دنيا، ولى هيچ يك از اين تفسيرها قابل توجيه نيست.

2 ـ نظير همين آيه، با مختصر تفاوتى در آيه 36 سوره «مريم»، و آيه 51 سوره «آل عمران» است، و تكرار اين معنى، تأكيدى است بر اين حقيقت كه «عيسى»(عليه السلام) در مورد عبوديت خود به همه آنها اتمام حجت كرد.

3 - ضمير در «بينهم» به كسانى باز مى گردد كه مسيح(عليه السلام) آنها را در آيه قبل مخاطب ساخته و به عبوديت خداوند دعوت كرده است.

4 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 117.

5 ـ توجه داشته باشيد كه «اليم» صفت براى «يوم» است نه براى «عذاب».

 

تفسير:

در انتظار چه هستيد؟ جز عذاب آخرت؟

در آيات پيشين، سخن از بت پرستان لجوج، و همچنين منحرفان و مشركان امت عيسى(عليه السلام) بود، و آيات مورد بحث پايان كار آنها را مجسم مى كند.

نخست مى فرمايد: «اينها چه چيزى را انتظار مى كشند، جز اين كه ناگهان قيامت به سراغ آنها آيد در حالى كه متوجه نيستند»؟! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ).

اين سؤال كه به صورت «استفهام انكارى» طرح شده، در حقيقت بيان حال واقعى اين گونه افراد است، مثل اين كه در مقام مذمت فردى كه گوش به نصيحت هيچ ناصح مشفقى فرا نمى دهد و عوامل نابودى خود را به دست خويش فراهم مى سازد مى گوئيم: او تنها در انتظار مرگ خويش است!

منظور از «ساعة» در اين آيه، مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن روز قيامت است; چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد، و گوئى همه در يك ساعت رخ مى دهد.

البته، اين كلمه گاهى به معنى لحظه پايان دنيا نيز آمده است، و از آنجا كه اين دو فاصله زيادى با هم ندارند، ممكن است اين تعبير هر دو مرحله را شامل شود.

به هر حال، قيام قيامت كه با پايان گرفتن ناگهانى دنيا، شروع مى شود، به دو وصف در آيه فوق توصيف شده است، نخست، همين «ناگهانى بودن» آن است «بَغْتَةً»، و ديگر، «عدم آگاهى عموم مردم» از زمان وقوع آن مى باشد.

ممكن است چيزى ناگهانى رخ دهد، ولى قبلاً انتظار آن را داشته باشيم و براى مقابله با مشكلات آن آماده شويم، اما بدبختى آنجاست كه حادثه فوق العاده سخت و كوبنده اى به طور ناگهانى واقع شود، و ما از آن به كلى غافل باشيم.

حال مجرمان، درست اين گونه است، چنان غافلگير مى شوند كه طبق بعضى از روايات از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله): تَقُومُ السّاعَةُ وَ الرَّجُلانِ يَحْلِبانِ النَّعْجَةَ، وَ الرَّجُلانِ يَطْوِيانِ الثُّوبَ، ثُمَّ قَرَأَ(صلى الله عليه وآله): هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لايَشْعُرُونَ: «قيامت به طور ناگهانى رخ مى دهد در حالى كه (هر كس به كار زندگى خويش مشغول است) مردانى مشغول دوشيدن گوسفندانند، و مردان ديگرى مشغول پيچيدن پارچه (و گفتگو براى خريد و فروش) سپس حضرت آيه فوق را تلاوت فرمود: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ».(1)

و چه دردناك است كه انسان در برابر چنين رخدادى كه هيچ راه بازگشت ندارد، اين چنين غافلگير گردد و بدون هيچگونه آمادگى در امواج آن فرو رود.

* * *

سپس، از حالت دوستانى كه در مسير گناه و فساد، و يا زرق و برق دنيا، دست مودت به هم مى دهند، پرده برداشته مى گويد: «همه دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران»! (الْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذ بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ).(2)

اين آيه، كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است، به خوبى نشان مى دهد، منظور از «ساعت» در آيه قبل، نيز روز رستاخيز است، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى، مگر پيوندهائى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است.

تبديل شدن اين گونه دوستى ها به عداوت در آن روز، طبيعى است; چرا كه هر كدام از آنها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى! تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تشويق نمودى! آرى تو بودى كه مرا غرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بى خبر كردى! هر يك از آنها به ديگرى اين گونه مطالب را مى گويد.

تنها پرهيزگارانند كه پيوند دوستى آنها جاودانى است، چرا كه بر محور ارزش هاى جاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش، در قيامت آشكارتر مى شود و آن را استحكام بيشترى مى بخشد.

طبيعى است كه دوستان در امور زندگى كمك يكديگرند، اگر دوستى بر اساس شر و فساد باشد شريك در جرم يكديگرند، و اگر بر اساس خير و صلاح باشد شريك در پاداش يكديگر مى باشند، بنابراين جاى تعجب نيست كه دوستى از قسم اول در آنجا تبديل به دشمنى گردد، و از قسم دوم به دوستى محكم تر.

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: أَلا كُلُّ خِلَّة كانَتْ فِى الدُّنْيا فِي غَيْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاِنَّها تَصِيْرُ عَداوَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ: «بدانيد هر دوستى كه در دنيا براى خاطر خدا نباشد در قيامت تبديل به عداوت و دشمنى مى شود».(3)

آيه بعد، در حقيقت تفسيرى است براى اوصاف و حالات «متّقين» و بيانى است از سرنوشت پرافتخار آنها.

در آن روز خداوند، به آنها مى گويد: «اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شما است، و نه غم و اندوهى خواهيد داشت» (يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).

چه پيام جالبى!! پيامى بدون واسطه از سوى خداوند، پيامى كه با بهترين توصيف ها آغاز مى شود، اى بندگان خدا! پيامى كه مهمترين نگرانى انسان را در آن روز پرنگرانى، زائل مى كند، پيامى كه هر گونه غم و اندوه از گذشته را از دل مى زدايد، آرى اين پيام داراى چهار مزيت بالا است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، اين پرهيزگاران و بندگان گرامى را با دو جمله ديگر مشخص تر ساخته، مى فرمايد: «همانها كه به آيات ما ايمان آوردند و در برابر فرمان و دستور ما، تسليم بودند» (الَّذِينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمِينَ).

آرى آنها هستند كه به چنان خطاب پرافتخارى مخاطب و مشمول چنان نعمت هائى مى شوند.

در حقيقت، دو جمله فوق، تعريف گويائى از اعتقاد و عمل آنها است، «ايمان» مبانى استوار اعتقادى آنها را روشن مى سازد، و «اسلام» تسليمشان را در عمل در برابر فرمان حق و اجراء دستورات او.

* * *

 70ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ

71يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحاف مِنْ ذَهَب وَ أَكْواب وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ

72وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

73لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ

 

ترجمه:

70 ـ (به آنها خطاب مى شود:) شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد!

71 ـ (اين در حالى است كه) ظرف ها (ى غذا) و جام هاى طلائى (شراب طهور) را گرداگرد آنها مى گردانند; و در آن (بهشت) آنچه دل ها مى خواهد و چشم ها از آن لذت مى برد موجود است; و شما هميشه در آن خواهيد ماند!

72 ـ اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد!

73 ـ و در آن براى شما ميوه هاى فراوان است كه از آن مى خوريد.


1 ـ تفسير «روح البيان»، جلد 25، صفحه 89.

2 ـ «اخلاّء» جمع «خليل» از ماده «خَلّة» به معنى مودت و دوستى است و ريشه اصلى آن «خلل» (بر وزن شرف) به معنى فاصله ميان دو جسم است، و از آنجا كه محبت و دوستى در لابلاى قلب انسان نفوذ مى كند، اين واژه در آن به كار رفته است.

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 287، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 612.

 

تفسير:

آنچه دل بخواهد و چشم از ديدنش لذت برد...

اين آيات، پاداش بندگان خالص خدا و مؤمنان صالحى را كه در آيات قبل توصيف آنها آمده بود بيان مى كند، و بهشت جاويدان را با هفت نعمت ارزنده به آنها نويد مى دهد.

نخست مى فرمايد: از سوى خداوند بزرگ و منّان، به آنها خطاب مى شود: «وارد بهشت شويد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ).

به اين ترتيب، پذيرائى كننده واقعى از آنها خدا است كه از ميهمانان خودش دعوت كرده مى گويد: بفرمائيد و وارد بهشت شويد!

سپس، به نخستين نعمت اشاره كرده، مى افزايد: «شما و همسرانتان» (أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ).

روشن است، بودن در كنار همسران با ايمان و مهربان، هم براى مردان لذت بخش است و هم براى زنانشان، كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.

بعضى، «ازواج» را در اينجا به معنى هم رديفان و دوستان و نزديكان، تفسير كرده اند، كه اگر آن هم باشد، خود نعمت بزرگى است، ولى ظاهر آيه همان معنى نخست است.

سپس، اضافه مى كند: «همگى غرق سرور و شادى باشيد، آنچنان سرور و شادمانى كه آثارش در چهره هاى شما پرتوافكن باشد» (تُحْبَرُونَ).

«تُحْبَرُونَ» از ماده «حِبْر» (بر وزن فكر)، به معنى اثر مطلوب است، و گاه به زينت و آثار شادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده، و اگر به «علماء» «احبار» جمع «حَبْر» (بر وزن ابر) گفته مى شود، به خاطر آثارى است كه از آنها در ميان مجتمعات بشرى باقى مى ماند، چنان كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ: «دانشمندان تا پايان جهان زنده اند، شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلب ها موجود است».(1)

و در سومين نعمت مى فرمايد: «ظرف ها و جام هاى طلائى مملو از بهترين غذا و شراب هاى بهشتى به وسيله خدمتكاران مخصوص گرداگرد آنها مى گردانند» (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحاف مِنْ ذَهَب وَ أَكْواب).

آنها در بهترين ظروف، و از بهترين غذا، در نهايت آرامش و آسايش و صفا، و بدون هيچ درد سر، پذيرائى مى شوند.

«صِحاف» جمع «صَحْفة» (بر وزن صفحه) در اصل از ماده «صحف» به معنى گستردن، گرفته شده، و در اينجا به معنى ظرف هاى بزرگ و وسيع است.

«اَكْوْاب» جمع «كوب» به معنى ظروف آب است كه دسته اى در آن نباشد و به تعبير امروز «جام» يا «قدح» است.

گر چه در آيه فوق، تنها سخن از ظرف هاى طلا به ميان آمده، و از غذا و نوشيدنى هاى آن بحثى نشده، ولى پيداست ظرف هاى خالى را هرگز براى پذيرائى اطراف ميهمان ها نمى گردانند.

در مرحله چهارم و پنجم به دو نعمت ديگر اشاره مى كند كه، تمام نعمت هاى مادى و معنوى جهان در آن جمع است مى فرمايد: «در بهشت آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد موجود است» (وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ).

به گفته مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، اگر تمام خلايق جمع شوند تا توصيف انواع نعمت هاى بهشتى را كنند، هرگز قادر نخواهند بود چيزى بر آنچه در اين جمله آمده بيفزايند.

چه تعبيرى از اين زيباتر و جامعتر؟ تعبيرى به گستردگى عالم هستى، و به وسعت آنچه امروز در ذهن ما مى گنجد يا نمى گنجد، تعبيرى كه مافوق آن تعبيرى نمى توان يافت.

جالب اين كه، مسأله «خواست دل» از «لذت چشم»، جدا بيان شده است، و اين جدائى پرمعنى است:

آيا از قبيل ذكر خاص بعد از عام است؟ از اين جهت كه «لذت نظر» اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر و بالاتر است، يا از اين نظر كه جمله «ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ» لذات ذائقه و شامه و سامعه و لامسه را بيان مى كند، ولى جمله «تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» بيانگر لذت چشم است؟.

بعضى، نيز عقيده دارند: جمله «ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ»، اشاره به تمام لذات جسمانى است، در حالى كه جمله «تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» بيانگر لذات روحانى است، چه لذتى در بهشت بالاتر از اين كه انسان با چشم قلب، به جمال بى مثال پروردگار نگاه كند كه يك لحظه آن از تمام نعمت هاى مادى بهشت برتر است.

بديهى است هر قدر شوق يار بيشتر باشد، لذت ديدار بيشتر است.


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 147.

 

سؤال:

در اينجا سؤالى براى مفسران مطرح شده، و آن اين كه: آيا عموميت و گسترش مفهوم اين آيه، دليل بر اين است كه اگر مطالبى را كه در دنيا حرام است در آنجا تقاضا كنند، خداوند به آنها مى دهد؟.

پاسخ:

طرح اين سؤال در حقيقت به خاطر عدم توجه به يك نكته است و آن اين كه: محرمات و زشتى ها در حقيقت همچون غذائى است نامناسب براى روح انسان، و مسلماً روح سالم اشتهاى چنين غذائى نمى كند، و اين ارواح بيمار است كه گاه به سموم و غذاهاى نامناسب متمايل مى شود.

بيمارانى را مى بينيم كه در هنگام مرض، حتى تمايل به خوردن خاك و يا اشياء ديگرى از اين قبيل پيدا مى كنند، اما به مجرد اين كه بيمارى بر طرف شود، آن اشتهاى كاذب ساقط مى گردد، آرى، بهشتيان هرگز تمايل به چنان اعمالى پيدا نخواهند كرد، چرا كه تمايل و كشش روح، نسبت به آنها از ويژگى هاى ارواح بيمار دوزخى است.

اين سؤال، شبيه چيزى است كه در حديث وارد شده كه يك نفر اعرابى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده و عرض كرد: آيا در بهشت شتر هم پيدا مى شود؟ زيرا من بسيار به شتر علاقمندم!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه مى دانست در آنجا نعمت هائى است كه با وجود آن، مرد اعرابى شتر خود را فراموش خواهد كرد، در پاسخ با عبارتى كوتاه و پرمعنى، فرمود: يا اَعْرابِىُّ اِنْ اَدْخَلَكَ اللّهُ الجَنَّةَ اَصَبْتَ فِيْها مَا اشْتَهَتْ نَفْسُكَ وَ لَذَّتْ عَيْنُكَ!: «اى اعرابى! اگر خدا ترا وارد بهشت كند آنچه دلت بخواهد و چشمت از ديدنش لذت برد در آنجا خواهى يافت»!.(1)

و به تعبير ديگر، آنجا عالمى است كه انسان كاملاً با واقعيت ها هماهنگ مى شود و به گفته شاعر:

آنچه بينى دلت همان خواهد! *** و آنچه خواهد دلت همان بينى! به هر حال، از آنجا كه ارزش نعمت هنگامى است كه جاودانى باشد، در ششمين توصيف، بهشتيان را از اين نظر آسوده خاطر ساخته، مى فرمايد: «شما جاودانه در آن خواهيد ماند» (وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُونَ).

مبادا فكر زوال نعمت، خاطر آنها را مكدر سازد و از آينده نگران كند.

* * *

در اينجا براى اين كه روشن شود اين همه نعمت هاى بهشتى را به «بها» مى دهند و به «بهانه» نمى دهند، مى افزايد: «اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد، به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

جالب اين كه: از يكسو، مقابله با اعمال را مطرح مى كند، و از سوى ديگر، «ارث» را كه معمولاً در جائى به كار مى رود كه نعمتى بى خون دل و بدون تلاش و زحمت به انسان برسد، اشاره به اين كه اعمال شما پايه اصلى نجات شماست، ولى آنچه دريافت مى داريد، در مقايسه با اعمالتان آنقدر برترى دارد كه گوئى همه را رايگان از فضل الهى به دست آورده ايد!.

بعضى نيز، اين تعبير را اشاره به همان مطلبى مى دانند كه، قبلاً گفته ايم كه هر انسانى مسكنى در بهشت و جايگاهى در دوزخ دارد، بهشتيان وارث منازل دوزخيان مى شوند، و دوزخيان وارث منازل بهشتيان! اما تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

در آخرين و هفتمين نعمت، سخن از ميوه هاى بهشتى است كه از بهترين نعمت هاى الهى مى باشد، مى فرمايد: «براى شما در بهشت ميوه هاى فراوانى است كه از آنها تناول مى كنيد» (لَكُمْ فِيها فاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ).

در حقيقت، ظرف ها و جام ها بيانگر انواع غذاها و نوشيدنى ها بود، اما ميوه ها خود حساب جداگانه اى دارد، كه در آخرين آيه مورد بحث، به آن اشاره شده است.

جالب اين كه با تعبير «منها»، اين حقيقت را بيان مى كند كه ميوه هاى بهشتى آنقدر فراوان است كه شما تنها جزئى از آن را تناول مى كنيد، و به اين ترتيب، مجموعه فناناپذيرى است، و درختانش هميشه پر بار و پر ثمر است.

در حديثى چنين آمده: لايَنْزِعُ رَجُلٌ فِى الجَّنَةِ ثَمَرَةً مِنْ ثَمَرِها اِلاّ نَبَتَ مِثْلاها مَكانَها: «هيچ انسانى ميوه اى از درختان بهشتى نمى چيند مگر اين كه دو چندان جاى آن مى رويد».(1)

اينها بخشى از نعمت هاى جان پرور بهشتى بود كه در انتظار كسانى است كه ايمانى روشن و اعمالى شايسته و صالح دارند.

* * *

 

74إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ

75لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ

76وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمِينَ

77وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ

 

78لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ

79أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ

80أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ

 

ترجمه:

74 ـ (ولى) مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند.

75 ـ هرگز عذاب از آنان تخفيف نمى يابد و در آنجا از همه چيز مأيوسند.

76 ـ و ما به آنها ستم نكرديم، آنان خود ستمكار بودند!

77 ـ آنها فرياد مى كشند: «اى مالك دوزخ! (اى كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم!)» مى گويد: «شما در اينجا ماندنى هستيد»!

78 ـ ما حق را براى شما آورديم; ولى بيشتر شما از حق كراهت داشتيد!

79 ـ بلكه آنها تصميم محكم بر توطئه گرفتند; ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم!

80 ـ آيا آنان مى پندارند كه ما اسرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمى شنويم؟! آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مى نويسند!


1 ـ «روح البيان»، جلد 8، صفحه 391.

 
تفسير:

آرزو داريم بميريم و از عذاب راحت شويم!

در اين آيات، سرنوشت مجرمان و كافران در قيامت تشريح شده، تا در مقايسه با سرنوشت شوق انگيزى كه مؤمنان فرمانبردار پروردگار داشتند، هر دو بعد مطلب روشن تر گردد.

نخست مى فرمايد: «مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند» (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ).

«مُجْرِم» از ماده «جُرم» در اصل به معنى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخت، و همچنين قطع خود درختان، نيز به كار مى رود ولى بعداً در مورد انجام هر گونه اعمال بد، به كار رفته است، شايد به اين تناسب كه انسان را از خدا و ارزش هاى انسانى جدا مى سازد.

ولى مسلم است كه در اينجا همه مجرمان را نمى گويد، بلكه مجرمانى كه راه كفر پيش گرفته اند، منظور است، به قرينه ذكر مسأله خلود و عذاب جاودان و هم به قرينه مقابله با مؤمنانى كه در آيات قبل سخن از آنها بود.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند: همه مجرمان را شامل مى شود، بسيار بعيد است.

* * *

ولى از آنجا كه ممكن است «عذاب دائم»، با گذشت زمان تخفيف يابد، و تدريجاً از شدت آن كاسته گردد، در آيه بعد مى افزايد: «هرگز عذاب آنها تخفيف نخواهد يافت، و هيچگونه راه نجاتى براى آنان نيست، و آنها از همه جا مأيوس خواهند بود» (لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ).

و به اين ترتيب، عذاب آنان، هم از نظر زمان دائمى است، و هم از نظر شدت، چرا كه «فتور» همان گونه كه «راغب» مى گويد: به معنى سكون بعد از حدت، و نرمش بعد از شدت، و ضعف بعد از قوت است.

«مُبْلس» از ماده «ابلاس»، در اصل به معنى اندوهى است كه از شدت ناراحتى به انسان دست مى دهد، و از آنجا كه چنين اندوهى انسان را به سكوت دعوت مى كند، ماده «ابلاس» به معنى سكوت و بازماندن از جواب نيز به كار رفته، و از آنجا كه در شدائد، انسان از نجات خود مأيوس مى شود، اين ماده، در مورد يأس، نيز به كار رفته است، و نامگذارى «ابليس» به اين نام به خاطر همين معنى است كه مأيوس از رحمت خدا است.

به هر حال، در اين دو آيه روى سه نكته، تكيه شده: مسأله خلود، عدم تخفيف عذاب، و اندوه و يأس مطلق، و چه دردناك است عذابى كه با اين امور سه گانه آميخته باشد.

* * *

در آيه بعد، اين نكته را خاطر نشان مى سازد كه اين عذاب دردناك الهى، چيزى است كه آنها خود براى خويش فراهم ساخته اند، مى فرمايد: «ما به آنها ستمى نكرده ايم ولى آنها خود ستمكار بوده اند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمِينَ).

در حقيقت، همان گونه كه در آيات پيشين سرچشمه آن همه نعمت هاى بى پايان را اعمال مؤمنان پرهيزگار، معرفى كرد، در اينجا نيز سرچشمه اين عذاب جاودان را اعمال خود آنها مى شمرد.

چه ظلم و ستمى از اين بالاتر كه انسان آيات الهى را تكذيب كند، و تيشه بر ريشه سعادت خود زند «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ».(1)

آرى، قرآن سرچشمه اصلى همه سعادت ها و شقاوت ها را خود انسان و اعمال او مى شمرد، نه مسائل پندارى كه گروهى براى خود درست كرده اند.

* * *

سپس، به بيان گوشه ديگرى از بيچارگى آنها پرداخته، مى گويد: «آنها فرياد مى كشند: اى مالك دوزخ! آرزو داريم پروردگارت ما را بميراند تا از اين عذاب دردناك آسوده شويم»! (وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ).

با اين كه هر كس از مرگ مى گريزد و خواهان ادامه حيات است، اما گاهى چنان مصائب بر انسان فشار مى آورد، كه از خدا تمناى مرگ مى كند، و اين چيزى است كه اگر در دنيا براى بعضى واقع شود، در آنجا براى مجرمان جنبه عمومى دارد و همگى تمناى مرگ مى كنند.

اما چه سود! كه مالك دوزخ به آنها پاسخ مى گويد: «شما در اينجا ماندنى هستيد»! و نجاتى حتى از طريق مرگ وجود ندارد (قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ).(2)

و عجب اين كه به گفته بعضى از مفسران، مالك دوزخ، اين پاسخ را با نهايت بى اعتنائى بعد از هزار سال! به آنها مى گويد، و چه دردناك است اين بى اعتنائى.(3)

ممكن است گفته شود: اين چه تقاضائى است كه آنها مى كنند؟ با اين كه يقين دارند مرگ و ميرى در كار نيست، ولى بايد توجه داشت كه اين گونه درخواست ها از يك انسان بيچاره كه از همه جا قطع اميد كرده، طبيعى است، آرى، آنها وقتى تمام راه هاى نجات را به روى خود مسدود مى بينند، چنين فريادى از دل برمى كشند!

اما چرا آنها خودشان مستقيماً تقاضاى مرگ را از خدا نمى كنند، بلكه به مالك دوزخ مى گويند، از پروردگارت بخواه تا به ما مرگ دهد؟ براى اين كه آنها در آن روز، از خداى خود محجوبند، چنان كه در آيه 15 «مطففين» مى خوانيم: كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ، لذا تقاضاى خود را به وسيله فرشته عذاب مطرح مى كنند، يا به علت اين كه او فرشته است و نزد خداوند مقرب است.

* * *

در آيه بعد، كه در حقيقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ، مى گويد: «ما حق را براى شما آورديم، ولى اكثر شما از حق كراهت داريد و در برابر آن تسليم نيستيد» (لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ).

در اين كه سخن از ناحيه مالك دوزخ است و منظور از «ما» جمعيت فرشتگان است كه مالك دوزخ خود در زمره آنها مى باشد، يا گفتار خداوند است؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهار داشته اند.

البته سوق كلام، ايجاب مى كند، كه دنباله گفتار «مالك دوزخ» باشد، ولى محتواى خود آيه، تناسب با گفتار خداوند دارد، شاهد ديگر بر اين سخن آيه 71 سوره «زمر» است: وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ: «و نگهبانان دوزخ به آنها مى گويند: آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند»؟

در اينجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند، نه خودشان را.

تعبير به «حق» معنى گسترده اى دارد كه همه حقايق سرنوشت ساز را شامل مى شود، هر چند در درجه اول، مسأله توحيد و معاد و قرآن قرار دارد.

اين تعبير، در حقيقت اشاره به اين است كه شما تنها با پيامبران الهى مخالف نبوديد، اصلاً شما مخالف حق بوديد، و اين مخالفت، عذاب جاويدان را براى شما به ارمغان آورد.

* * *

در آيه بعد، گوشه اى از كراهت و بيزارى آنها را از حق، و طرفدارى آنها از باطل را منعكس ساخته، مى فرمايد: «بلكه آنها تصميم محكمى بر توطئه گرفتند، ما نيز اراده محكم و تغييرناپذيرى درباره آنها داريم» (أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ).(4)

آنها توطئه ها چيدند، تا نور اسلام را خاموش كنند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به قتل رسانند، و از هر طريقى بتوانند، ضربه بر مسلمين وارد كنند.

ما نيز اراده كرده ايم آنها را در اين جهان و جهان ديگر، سخت كيفر دهيم.

بعضى از مفسران، شأن نزول اين آيه را مسأله توطئه قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبل از هجرت، دانسته اند كه در آيه: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا...(5) به آن اشاره شده است.(6)

ولى، ظاهر اين است كه اين مطلب، از قبيل تطبيق است، نه شأن نزول.

* * *

آيه بعد، در حقيقت بيان يكى از علل توطئه گرى هاى آنها است، مى فرمايد: «بلكه آنها چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنويم»! (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ).

ولى چنين نيست، «هم ما مى شنويم، و هم رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر و ناظرند و پيوسته سرّ و نجواى آنها را مى نويسند» (بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ).

«سرّ» به معنى مطلبى است كه انسان در دل پنهان مى كند، و يا تنها با دوستان رازدارش، مطرح مى سازد، و «نجوى» به معنى سخنان درگوشى است.

آرى، خداوند نه تنها سخنان آهسته آنها را كه در مجالس مخفى و يا درگوشى مى گويند، مى شنود، بلكه از حديث نفس و گفتگوئى كه در دل با خويشتن دارند نيز آگاه است، چرا كه پنهان و آشكار، براى او تفاوتى ندارد، فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال و گفتار انسان ها هستند، نيز پيوسته اين سخنان را در نامه اعمالشان ثبت مى كنند، هر چند بدون آن نيز حقايق روشن است، تا در دنيا و آخرت كيفر اعمال و گفتار و توطئه هاى خود را ببينند.

* * *

 81قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ

82سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ

83فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ

84وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ

 

85وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

 

ترجمه:

81 ـ بگو: «اگر براى خداوند فرزندى بود، من نخستين پرستنده او بودم»!

82 ـ منزه است پروردگار آسمان ها و زمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند!

83 ـ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطهور باشند، و سرگرم بازى شوند تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند (و نتيجه كار خود را ببينند)!

84 ـ او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود; و او حكيم و عليم است!

85 ـ پر بركت و پايدار است كسى كه حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آن اوست; و آگاهى از قيام قيامت نزد او است و به سوى او بازگردانده مى شويد.


1 ـ صف، آيه 7.

2 ـ «ماكِثُون» از ماده «مَكث»، در اصل به معنى توقف توأم با انتظار است، و شايد اين تعبير از سوى مالك دوزخ، يك نوع استهزاء است همانطور كه گاه شخص غير مستحق تقاضاى چيزى مى كند مى گوئيم منتظر باش!

3 ـ «مجمع البيان» ذيل آيات مورد بحث، البته بعضى، عدد سال هاى فاصله را يك صد سال و چهل سال نيز گفته اند، هر چه باشد دليل بر بى اعتنائى است.

4 ـ «اَم» در آيه فوق منقطعه، و به معنى «بل» است، و «اِبْرام» به معنى تابيدن و محكم كردن است.

5 ـ انفال، آيه 30.

6 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 228 ذيل آيات مورد بحث.

  

تفسير:

بگذار در باطل خود غوطهور باشند

از آنجا كه در آيات گذشته، مخصوصاً در آغاز سوره، گفتگو از مشركان عرب و اعتقادشان به وجود فرزند براى خدا بود، و فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، و نيز در چند آيه قبل، از مسيح(عليه السلام) و دعوت او به توحيد خالص و عبوديت پروردگار، سخن به ميان آمد، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى براى نفى اين عقايد باطل، وارد شده، مى فرمايد: «به آنها كه دم از وجود فرزندى براى خدا مى زنند، بگو: اگر براى خداوند رحمان فرزندى بود من نخستين كسى بودم كه به او احترام مى گذاردم، و از وى اطاعت مى كردم» (قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ).

زيرا از همه شما ايمان و اعتقادم به خدا بيشتر، و معرفت و آگاهيم فزون تر است، و من قبل از شما به فرزند او احترام مى گذارم و از وى اطاعت مى كنم.

اگر چه مضمون اين آيه، براى گروهى از مفسران پيچيده آمده، و به توجيهات مختلفى پرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد(1) ولى محتواى آيه هيچگونه پيچيدگى ندارد، و اين روش جالبى است كه در برابر افراد لجوج به كار مى رود، مثل اين كه به شخصى كه از روى اشتباه مى گويد: «فلان كس از همه اعلم است» در حالى كه هيچ علم و دانشى ندارد، مى گوئيم: اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وى پيروى مى كند، ما هستيم، تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى بر مدعاى خويش بيفتد و بعداً كه سرش به سنگ خورد، از خواب غفلت بيدار شود.

منتها در اينجا به دو نكته بايد توجه داشت:

نخست اين كه: عبادت، همه جا به معنى پرستش نيست، گاه نيز به معنى اطاعت و تعظيم و احترام مى آيد، و در اينجا به همين معنى است، زيرا به فرض محال كه خدا فرزندى داشته باشد، دليلى بر پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چون به هر حال طبق اين فرض محال، فرزند خدا است، بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد.

ديگر اين كه: از نظر ادبيات عرب در اين گونه موارد معمولاً كلمه «لو» به جاى «ان» به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است، و اگر در آيه مورد بحث، چنين كارى نشده، تنها به خاطر مماشات و هماهنگى در سخن با طرف مقابل است.

به اين ترتيب، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى اين كه آنها را مطمئن كند كه محال است خدا فرزندى داشته باشد، مى گويد: اگر او فرزندى داشت من قبل از شما او را محترم مى شمردم.

* * *

بعد از اين سخن، به دليل روشنى بر نفى اين ادعاهاى واهى پرداخته، مى فرمايد: «منزه است پروردگار آسمان ها و زمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند» (سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ).

كسى كه مالك و مدبر آسمان ها و زمين است، و پروردگار عرش عظيم مى باشد، چه نيازى به فرزند دارد؟ او وجودى است بى انتها، و محيط بر تمام عالم هستى، و مربى همه عالم آفرينش، فرزند براى كسى لازم است كه مى ميرد و ادامه نسل او از طريق فرزند است.

فرزند، براى كسى لازم است كه نياز به كمك و انس براى موقع ناتوانى و تنهائى دارد.

بالاخره، وجود فرزند، دليل بر جسم بودن و قرار گرفتن در محدوده زمان و مكان است.

پروردگار عرش و آسمان و زمين، كه از همه اينها منزه و پاك است، نيازى به فرزند ندارد.

تعبير به «ربِّ الْعَرْش» بعد از «رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در حقيقت، از قبيل ذكر عام بعد از خاص مى باشد، زيرا «عرش» چنان كه قبلاً هم گفته ايم به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه «عرش» اشاره به عالم ماوراء طبيعت باشد، در مقابل «سموات و ارض» كه اشاره به عالم ماده است.

(براى توضيح بيشتر درباره معنى عرش به جلد دوم تفسير نمونه صفحه 200 ذيل آيه 255 سوره «بقره» و از آن گسترده تر در جلد بيستم ذيل آيه 7 سوره «مؤمن» مراجعه فرمائيد).

* * *

سپس به عنوان بى اعتنائى و تهديد اين لجوجان، كه خود نوعى ديگر از روش بحث با اين قماش افراد است، مى افزايد: «اكنون كه چنين است آنها را به حال خود واگذار، تا در باطل غوطهور باشند، و سرگرم بازى! تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند» (و ميوه هاى تلخ اعمال و افكار زشت و ننگين خود را بچينند) (فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ).

روشن است، منظور از اين روز موعود، همان روز قيامت است، و اين كه بعضى احتمال داده اند، منظور لحظه مرگ است، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه مجازات اعمال در قيامت است نه در لحظه مرگ.

اين، همان يوم موعودى است كه در سوره «بروج» آيه 2، به آن سوگند ياد شده است: وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ: «سوگند به روز موعود» (روز رستاخيز).

* * *

دو آيه بعد، ادامه سخن پيرامون مسأله توحيد است كه از يك نظر نتيجه اى است براى آيات قبل، و از يك نظر دليلى براى تحكيم و تكميل آن است، و در آن هفت توصيف، براى خداوند آمده، كه همه در تحكيم مبانى توحيد مؤثر است.

نخست، در مقابل مشركان كه براى آسمان و زمين اله و معبود جداگانه قائل بودند، و حتى خداى دريا، و خداى صحرا، خداى جنگ، و خداى صلح، و خدايان مختلفى، مطابق انواع موجودات در پندار خود ساخته بودند، مى فرمايد: «او كسى است كه در آسمان معبود است و در زمين معبود» (وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ).

چرا كه با قبول ربوبيت او در آسمان ها و زمين، كه در آيات قبل آمده، مسأله الوهيت نيز ثابت مى شود، زيرا معبود واقعى كسى است كه رب و مدير و مدبر عالم است.

نه ارباب انواع، نه فرشتگان، نه حضرت مسيح(عليه السلام)، و نه بت ها، هيچ كدام شايسته پرستش و عبوديت نيستند، چرا كه مقام ربوبيت ندارند، آنها به نوبه خود مخلوق و مربوب و روزى خوار خوان اويند، آنها نيز او را پرستش مى كنند.

سپس در توصيف دوم و سوم مى افزايد: «او حكيم و عليم است» (وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ).

تمام كارهايش روى حساب و حكمت است، و از همه چيز آگاه و با خبر، و به اين ترتيب، اعمال بندگان را به خوبى مى داند و بر طبق حكمتش آنها را پاداش و كيفر مى دهد.

* * *

در چهارمين و پنجمين توصيف، از بركات فراوان و دائم وجود او و مالكيتش نسبت به آسمان و زمين، سخن مى گويد و مى فرمايد: «پربركت و زوال ناپذير است كسى كه مالك آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است مى باشد» (وَ تَبارَكَ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما).

«تَبارَك» از ماده «بركت»، به معنى داشتن خير فراوان، و يا ثبات و بقاء، و يا هر دو است، و در مورد خداوند هر دو صادق است; چرا كه هم وجودش جاودانى و برقرار، و هم سرچشمه خيرات فراوان است.

اصولاً، خير فراوان بدون ثبات، مفهوم كاملى ندارد چرا كه خيرات و نيكى ها هر قدر فراوان باشد اما موقت و زودگذر، فراوان است.

و بالاخره، در ششمين و هفتمين توصيف، مى افزايد: «آگاهى از قيام قيامت مخصوص ذات او است، و همگى به سوى او بازمى گرديد» (وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).

بنابراين، اگر خير و بركتى مى خواهيد، از او بخواهيد، نه از بت ها و سرنوشت شما در قيامت به دست او است، و مرجع شما در آن روز، تنها خدا است، و بت ها و معبودان ديگر هيچ نقشى در اين امور ندارند.

* * *

 

نكته ها:

1 ـ در اين آيات، سماوات و ارض (آسمان ها و زمين) سه بار تكرار شده است، يك بار به عنوان بيان ربوبيت پروردگار و تدبير و تصرف او، يك بار به عنوان الوهيت پروردگار، و يكبار هم مالكيت و حاكميت او، و اين هر سه با هم مربوط و در حقيقت علت و معلول يكديگرند، او «مالك» است و به همين دليل «ربّ» است، و در نتيجه «اله» است و توصيف او به «حكيم» و «عليم» نيز تكميلى است براى همين معانى.

* * *

2 ـ از بعضى از روايات اسلامى، استفاده مى شود كه تعبير آيات فوق، هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ، دستاويزى براى بعضى از زنادقه و مشركان شده بوده است، و با سفسطه آن را چنين تفسير مى كردند: در آسمان معبودى است و در زمين معبود ديگرى، در حالى كه آيه فوق، عكس آن را (مى رساند) مى گويد: «او كسى است كه هم در آسمان معبود است و هم در زمين، يعنى همه جا معبود، او است».

با اين حال هنگامى كه اين مطلب را به عنوان يك سؤال در برابر امامان معصوم(عليهم السلام) طرح مى كردند آنها با جواب هاى نقضى و حلى به آنها پاسخ مى گفتند.

از جمله در كتاب «كافى» از «هشام بن حكم» نقل شده است: ««ابو شاكر ديصانى»(2) به من گفت: در قرآن آيه اى است كه سخن ما را مى گويد! گفتم: كدام آيه؟ گفت: همين آيه وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ، و من ندانستم چگونه به او پاسخ بگويم»؟

در آن سال به زيارت خانه خدا مشرف شدم، و نزد امام صادق(عليه السلام) آمدم، و ماجرا را عرض كردم، فرمود: اين كلام ملحد خبيثى است، هنگامى كه بازگشتى از او بپرس، نام تو در «كوفه» چيست؟ مى گويد: فلان، بگو نام تو در «بصره» چيست؟ مى گويد: فلان، سپس بگو: پروردگار ما نيز همينگونه است در آسمان «اله»، و «معبود»، او است، و در زمين هم «اله» و «معبود» او است، و همچنين در درياها و در صحراها و در هر مكانى «اله» و «معبود» او است.

«هشام» مى گويد: هنگامى كه بازگشتم به سراغ «ابو شاكر» رفتم، و اين پاسخ را به او دادم، گفت: اين سخن از تو نيست اين را از حجاز آورده اى»!.(3)

مفسر بزرگ «طبرسى» در مورد تكرار لفظ «اله» در آيه مورد بحث، دو علت ذكر كرده، يكى مسأله تأكيد بر الوهيت پروردگار در همه جا، و ديگر اشاره به اين كه او در آسمان «اله» است، لذا واجب است «فرشتگان آسمان» او را عبادت كنند، و در زمين «اله» است بنابراين واجب است «جن» و «انس» او را بپرستند.(4)

پس او معبود فرشتگان و انسان ها و همه موجودات در زمين و آسمان ها است .

* * *

 86وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

87وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّى يُؤْفَكُونَ

88وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لايُؤْمِنُونَ

 

 89فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

86 ـ كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند; مگر آنها كه شهادت به حق داده اند و به خوبى آگاهند!

87 ـ و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفريده؟ قطعاً مى گويند: خدا، پس چگونه از عبادت او منحرف مى شوند؟

88 ـ آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: «پروردگارا! اينها قومى هستند كه ايمان نمى آورند».

89 ـ پس (اكنون كه چنين است) از آنان روى برگردان و بگو: «سلام بر شما»، اما به زودى خواهند دانست!


1 ـ مثل اين كه بعضى از مفسرين «اِن» را به معنى نفى و «أَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ» را به معنى نخستين عبادت كننده خدا گرفته اند كه طبق اين تفسير، معنى آيه چنين مى شود: «براى خداوند هرگز فرزندى نيست و من نخستين عبادت كننده خدا هستم»!

بعضى ديگر «عابِدِيْن» را به معنى «ابا كننده از عبادت» گرفته اند كه معنى چنين مى شود: «اگر خدا فرزندى داشته باشد من هرگز پرستش چنين خدائى نخواهم كرد چرا كه با داشتن فرزند نمى تواند خدا باشد» واضح است كه اين گونه تفسيرها به هيچ وجه با ظاهر آيه سازگار نيست.

2 ـ «ابو شاكر ديصانى» يكى از علماى فرقه «ديصانيه» بود كه عقيده دوگانه پرستى داشتند و قائل به خداى نور و خداى ظلمت بودند (دائرة المعارف دهخدا، ماده «ديصان»).

3 ـ «اصول كافى»، جلد اول «كتاب التوحيد»، «باب الحركة و الانتقال»، حديث 10.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 9، صفحه 58، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

چه كسى قادر بر شفاعت است؟

در اين آيات، كه آخرين آيات سوره «زخرف» است، همچنان سخن درباره ابطال عقيده شرك، و سرانجام تلخ مشركان است، و با دلائل ديگرى بطلان اعتقاد آنها را آشكار مى سازد، نخست مى فرمايد: اگر آنها به گمان شفاعت به سراغ اين معبودان مى روند بايد بدانند: «معبودانى را كه آنها غير از خدا، مى خوانند مالك و قادر بر هيچگونه شفاعتى نيستند» (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ).

«شفاعت» در پيشگاه خداوند، تنها به اذن و فرمان او است، و خداوند حكيم، هرگز چنين اذن و فرمانى را به اين سنگ و چوب هاى بى ارزش و فاقد عقل و شعور، نداده است.

ولى، از آنجا كه در ميان معبودان آنها فرشتگان و مانند آنان وجود داشتند، در ذيل آيه آنها را استثناء كرده مى فرمايد: «مگر كسانى كه شهادت به حق داده اند» (إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ).

همانها كه توحيد و يگانگى خدا را در تمام مراحل پذيرفته اند، و در برابر حق، به طور كامل تسليمند، آرى اين گروه به اذن پروردگار مالك شفاعتند.

ولى، چنان نيست كه آنها براى هر كس، هر چند بت پرست و مشرك و منحرف از آئين توحيد باشد، شفاعت كنند، بلكه «آنها به خوبى مى دانند براى چه كسى اجازه شفاعت دارند» (وَ هُمْ يَعْلَمُونَ).

به اين ترتيب، اميد آنها را از شفاعت فرشتگان، به دو دليل قطع مى كند: نخست اين كه، آنها خود شهادت به وحدانيت خدا مى دهند، و به همين دليل اجازه شفاعت پيدا كرده اند، و ديگر اين كه، آنها محل و مورد شايسته شفاعت را به خوبى مى شناسند.(1)

بعضى جمله «وَ هُمْ يَعْلَمُون» را مكمل «إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» دانسته اند كه مطابق آن مفهوم جمله چنين مى شود: تنها كسانى حق شفاعت دارند كه، به توحيد شهادت دهند و از حقيقت آن آگاه باشند ولى تفسير اول مناسب تر است.

به هر حال، اين آيه شرط عمده شفعاء را در پيشگاه خدا مشخص مى سازد، آنها كسانى هستند كه گواهان حقند، و حق را در تمام مراحل مى شناسند، و از روح توحيد، به خوبى آگاهند، و از شرائط شفاعت شوندگان، نيز باخبرند.

* * *

سپس، از معتقدات خود مشركان گرفته، به آنها پاسخ دندان شكن مى دهد و مى گويد: «اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آنها را آفريده است؟ به طور مسلم مى گويند: اللّه»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ).

كراراً گفته ايم، در ميان مشركان عرب و غير عرب، كمتر كسى پيدا مى شد كه بت ها را خالق و آفريننده بداند، بلكه، آنها بت ها را به عنوان وساطت و شفاعت در پيشگاه خدا، و يا به عنوان اين كه سمبل و نشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء اللّه، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد تا با آن انس بگيريم، پرستش مى كردند، لذا هر گاه درباره خالق از آنها سؤال مى شد خالق را «اللّه» معرفى مى كردند.

قرآن، بارها اين حقيقت را يادآور مى شود كه، پرستش تنها براى خالق و مدبر اين عالم شايسته است، و شما كه خالق و مدبر را، او مى دانيد، راهى جز اين نداريد كه عبوديت و الوهيت را نيز، مخصوص او بشمريد.

لذا در پايان آيه، به عنوان ملامت و سرزنش، مى گويد: اكنون كه چنين است «چگونه از عبادت خدا به سوى غير او بازگردانده و منحرف مى شوند»؟! (فَأَنّى يُؤْفَكُونَ).

* * *

آيه بعد، از شكايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پيشگاه خدا، از اين قوم لجوج و بى منطق سخن گفته، مى فرمايد: «آنها چگونه از شكايت پيامبر، در پيشگاه خداوند كه مى گويد: اى پروردگار من، اينها گروهى هستند كه ايمان نمى آورند غافل مى شوند»؟ (وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لايُؤْمِنُونَ).

او مى گويد: من شب و روز، با آنها سخن گفتم، از طريق بشارت و انذار وارد شدم، سرگذشت دردناك اقوام پيشين را براى آنها برشمردم، آنها را تهديد به عذاب تو كردم، و تشويق به رحمتت در صورت بازگشت از اين راه انحرافى، خلاصه آنچه در توان داشتم بيان كردم، و آنچه گفتنى بود، گفتم، اما با اين همه، سخنان گرم من در قلب سرد آنها، اثر نگذاشت و ايمان نياوردند، تو مى دانى و آنها.(2)

* * *

و در آخرين آيه، به او دستور مى دهد: اكنون كه چنين است «از آنها روى برگردان» (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ).

در عين حال، اعراض تو، به معنى قهر و جدائى توأم با خشونت و پرخاشگرى نباشد بلكه «به آنها بگو: سلام بر شما» (وَ قُلْ سَلامٌ).

نه سلامى به عنوان دوستى و تحيت، بلكه به عنوان جدائى و بيگانگى، اين سلام در حقيقت شبيه سلامى است كه در آيه 63 سوره «فرقان» آمده است: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً: «هنگامى كه جاهلان آنها را با سخنان زشت خود مورد خطاب قرار دهند در پاسخ آنها مى گويند: سلام» سلامى كه نشانه بى اعتنائى توأم با بزرگوارى است.

با اين حال، آنها را با جمله اى پرمعنى تهديد مى كند، تا گمان نكنند اين جدائى و وداع دليل بر آن است كه خدا كارى با آنها ندارد، مى فرمايد: «اما به زودى خواهند دانست» (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).

آرى، خواهند دانست چه آتش سوزان و عذاب دردناكى، با لجاجت هاى خود براى خويشتن فراهم ساخته اند؟!

بعضى شأن نزولى براى آيه «وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ...» ذكر كرده اند، و آن اين كه: «نضر بن حارث» و چند نفر از قريش گفتند: اگر آنچه را محمّد(صلى الله عليه وآله)مى گويد، حق است ما نيازى به شفاعت او نداريم، ما فرشتگان را دوست داريم و ولى خود مى شماريم، آنها سزاوارتر به شفاعتند، در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه ملائكه براى احدى در قيامت شفاعت نمى كنند، مگر براى كسانى كه گواهى به حق بدهند يعنى مؤمنان).(3)ـ(4)

و در اينجا سوره «زخرف» پايان مى يابد.

* * *

 

 

 

 

پروردگارا! ارتباط و پيوند ما را با خودت و اوليائت روز به روز محكم تر گردان، تا مشمول شفاعتشان شويم!

خداوندا! ما را از هر گونه شرك جلى و خفى، محفوظ و بركنار دار!

بارالها! روز قيامت با اوصافى كه در كتاب آسمانيت بيان كرده اى روز سخت و طاقت فرسائى است، در آن روز با فضلت با ما معامله كن، نه با عدلت!


1 ـ طبق اين تفسير استثناى «إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ»، «استثناى متصل» است، ولى اگر منظور از جمله «الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ» خصوص بت ها باشد «استثناء منقطع» مى شود، ولى معنى اول مخصوصاً با توجه به «الَّذِيْنَ» كه براى عاقل، يا تغليبى از عاقل و غير عاقل است مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ در اين كه «قِيْلِهِ» عطف بر چيست؟ گفتگوى بسيار در ميان مفسران است، بعضى آن را معطوف بر «الساعة» در سه آيه قبل مى دانند، بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود: «خدا از قيامت آگاه است و از شكايت پيامبر نسبت به كفار».

بعضى ديگر آن را معطوف بر «علم الساعة»دانسته اند (با اين قيد كه علم قبل از «قيله» به عنوان مضاف محذوف در تقدير است) كه تفاوت چندانى از نظر معنى با تفسير اول ندارد.

و جمعى «واو» را «واو» قسم دانسته اند و احتمالات ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى انجامد، در اينجا احتمال ديگرى است كه شايد از همه آنچه در اين زمينه گفته شده است بهتر باشد، و آن اين كه: معطوف بر محذوف جمله «أَنّى يُؤْفَكُونَ» است و در تقدير چنين مى شود: أَنّى يُؤْفَكُونَ عَنْ عَبادَتِهِ وَ عَنْ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لايُؤْمِنُونَ: «آنها چگونه از عبادت خداوند منحرف مى شوند و چگونه شكايت پيامبر را از اين قوم بى ايمان ناديده مى گيرند».

3 ـ طبق اين تفسير جمله «إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» توصيفى است براى شفاعت شوندگان نه شفاعت كنندگان.

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 9، صفحه 5942.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره زخرف

 

سوره دخّـــان

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 59 آيه است

محتواى سوره دخان

اين سوره، پنجمين سوره از سوره هاى «هفتگانه حواميم» است، و به حكم اين كه از سوره هاى مكّى است محتواى عمومى آنها را، يعنى بحث از مبدأ و معاد و قرآن، به نحو كامل در بر دارد، و آياتش در اين زمينه ها آن چنان تنظيم شده است كه، ضربات كوبنده و بيداركننده اى بر قلب هاى خفته و غافل، وارد مى سازد و آنها را به ايمان و تقوا و حق و عدالت، فرا مى خواند.

بخش هاى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1 ـ آغاز سوره، از «حروف مقطعه» و سپس بيان عظمت قرآن است، با اين اضافه كه نزول آن را در شب قدر، براى اولين بار بيان مى كند.

2 ـ در بخش ديگرى، از توحيد و يگانگى خدا و بعضى از نشانه هاى عظمت او در جهان هستى سخن مى گويد.

3 ـ بخش مهمى از آن از سرنوشت كفار، و انواع كيفرهاى دردناك آنها سخن به ميان آورده.

4 ـ در بخش ديگرى، براى بيدار ساختن اين غافلان، قسمتى از سرگذشت موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل در مقابل فرعونيان و شكست سخت آنها، و نابودى و هلاكشان، گفتگو مى كند.

5 ـ مسأله قيامت و عذاب هاى دردناك دوزخيان، و پاداش هاى جالب و روح پرور پرهيزكاران، قسمت ديگرى از آيات اين سوره را تشكيل مى دهد.

6 ـ موضوع هدف آفرينش، و بيهوده نبودن خلقت آسمان و زمين، از موضوعات ديگرى است كه در آيات اين سوره مطرح شده است.

7 ـ سرانجام، سوره را با بيان عظمت قرآن، همان گونه كه آغاز شده بود پايان مى دهد.

و از آنجا كه در آيه دهم اين سوره سخن از «دخان مبين» به ميان آمده، اين سوره، به عنوان سوره «دخان» نام گرفته است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الدُخّانِ لَيْلَة الْجُمُعَةِ وَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ: «كسى كه سوره دخان را شب و روز جمعه بخواند خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا مى كند».(1)

و هم از آن حضرت روايت شده: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الدُخّانِ فِى لَيْلَةِ، أَصْبَحَ يَسْتَغْفِرُ لَهُ سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَك: «كسى كه سوره دخان را در شبى بخواند صبح مى كند در حالى كه هفتاد هزار فرشته، براى او استغفار مى كنند».(2)

در حديث ديگرى از «ابو حمزه ثمالى» از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الدُخّانِ فِى فَرائِضِهِ وَ نَوافِلِهِ بَعَثَهُ اللّهُ مِنَ الآمِنِيْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ اَظَلَّهُ تَحْتَ ظِلِّ عَرْشِهِ، وَ حاَسَبَهُ حِساباً يَسِيْراً، وَ اَعْطى كِتابَهُ بِيَمِيْنِهِ: «كسى كه سوره دخان را در نمازهاى فريضه و نافله بخواند، خداوند او را در زمره كسانى كه روز قيامت در امنيت به سر مى برند، مبعوث مى كند و او را در سايه عرشش قرار مى دهد، و حساب را بر او آسان مى گيرد و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد».(3)

* * *

1حم

2وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ

3إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَة مُبارَكَة إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ

4فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم

5أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ

6رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

7رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ

8لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ سوگند به اين كتاب روشنگر.

3 ـ كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم; ما همواره انذاركننده بوده ايم!

4 ـ در آن شب كه هر امرى بر اساس حكمت، تدبير مى گردد.

5 ـ (نزول قرآن) فرمانى بود از سوى ما; ما (محمّد(صلى الله عليه وآله) را) فرستاديم!

6 ـ اينها به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت، كه شنونده و داناست!

7 ـ (همان) پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، اگر اهل يقين هستيد!

8 ـ هيچ معبودى جز او نيست; زنده مى كند و مى ميراند; او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست!

 

تفسير:

 


1 و 2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، آغاز سوره دخان.

 

 

 

نزول قرآن در شبى پربركت

در ابتداى اين سوره، نيز همانند چهار سوره گذشته، و دو سوره آينده كه مجموعاً هفت سوره را تشكيل مى دهد، با حروف مقطعه (حم) روبرو مى شويم، درباره تفسير حروف مقطعه، به طور كلى در گذشته فراوان بحث كرده ايم.(1)

و در مورد خصوص «حم» در آغاز نخستين سوره از سوره هاى حواميم، (سوره مؤمن و آغاز سوره فصّلت) بحث شده است.

قابل توجه اين كه: بعضى از مفسران در اينجا «حم» را به عنوان سوگند تفسير كرده اند، كه با سوگند ديگرى كه بعد از آن آمده و به قرآن قسم ياد شده، دو سوگند پى در پى و متناسب را تشكيل مى دهد، سوگند به حروف الفبا، همچون حم، و سوگند به اين كتاب مقدس، كه از اين حروف تشكيل يافته است.

* * *

در دومين آيه اين سوره، چنان كه گفتيم به «قرآن مجيد» سوگند ياد كرده مى فرمايد: «قسم به اين كتاب آشكار» (وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ).

كتابى كه محتوايش روشن، معارفش آشكار، تعليماتش زنده، احكامش سازنده، و برنامه هايش حساب شده است، كتابى كه خود دليل حقانيت خويش است، آفتاب آمد دليل آفتاب.(2)

* * *

اما ببينيم اين سوگند، براى چه منظورى ذكر شده است؟ آيه بعد اين حقيقت را روشن ساخته مى گويد: «به طور مسلم ما قرآن را (كه سند حقانيت پيامبر اسلام است) در شبى پربركت نازل كرديم» (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَة مُبارَكَة).

«مبارك» از ماده «بركت» به معنى سودمند و جاويدان و پردوام است.

اين كدام شب است كه مبدأ خيرات و سرچشمه خوبى هاى پايدار مى باشد؟

غالب مفسران آن را به شب قدر تفسير كرده اند، شب پربركتى كه مقدرات جهان بشريت با نزول قرآن، رنگ تازه اى به خود گرفت، شبى كه سرنوشت خلايق و مقدرات يك سال در آن رقم زده مى شود، آرى قرآن در شبى سرنوشت ساز، بر قلب پاك پيامبر نازل شد.

اين نكته لازم به تذكر است: ظاهر آيه اين است كه تمام قرآن در شب قدر نازل گرديده.

اما هدف اصلى از نزول آن چه بود؟ همان است كه در ذيل همين آيه، به آن اشاره شده مى فرمايد: «ما همواره انذاركننده بوديم» (إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ).

اين يك سنت هميشگى ماست كه فرستادگان خود را براى بيم دادن ظالمان و مشركان، مأموريت مى دهيم، و فرستادن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با اين كتاب مبين نيز آخرين حلقه از اين سلسله است.

درست است كه، پيامبران از يكسو انذار مى كنند، و از سوى ديگر بشارت مى دهند، اما چون پايه اصلى دعوت آنها را در مقابل قوم ظالم و مجرم بيشتر بيم و انذار تشكيل مى دهد، غالباً از آن سخن گفته شده است.

* * *


1 ـ به جلد اول آغاز سوره «بقره»، و جلد دوم آغاز سوره «آل عمران»، و جلد ششم آغاز سوره «اعراف»، مراجعه فرمائيد.

2 ـ درباره فلسفه سوگندهاى قرآن، و هدف اصلى از آن در تفسير جزء آخر قرآن مجيد ذيل آيات فراوانى كه در آن سوگندهاى مكرر ديده مى شود به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

 

نزول دفعى و نزول تدريجى قرآن

1 ـ مى دانيم قرآن در طى بيست و سه سال دوران نبوت پيامبر، نازل شده است، و از اين گذشته، محتواى قرآن محتوائى است كه ارتباط و پيوند با حوادث مختلف زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در طول اين 23 سال دارد، كه اگر از آن بريده شود، نامفهوم خواهد بود.

با اين حال چگونه قرآن به طور كامل در شب قدر نازل شده است؟

در پاسخ اين سؤال، بعضى نزول قرآن را به معنى آغاز نزول قرآن تفسير كرده اند، بنابراين مانعى ندارد كه آغاز آن در شب قدر باشد، و دنبال آن در طول 23 سال.

ولى، چنان كه گفتيم اين تفسير با ظاهر آيه مورد بحث و آياتى ديگر از قرآن مجيد سازگار نيست.

براى يافتن پاسخ اين سؤال، بايد توجه داشت: از يكسو در آيه مى خوانيم «قرآن در ليله مباركه نازل شده است».

از سوى ديگر، در آيه 185 سوره «بقره» آمده: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ: «(روزه در چند روز معدود) ماه رمضان است; ماهى كه قرآن، براى راهنمائى مردم در آن نازل شده است».

و از سوى سوم، در سوره «قدر» مى خوانيم: إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ: «ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم»!

از مجموع اين آيات، به خوبى استفاده مى شود: آن شب مباركى كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده، شب قدر در ماه مبارك رمضان است.

از اين كه بگذريم، از آيات متعددى استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نزول تدريجى قرآن، از آن آگاهى داشت، مانند آيه 114 سوره «طه»: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ: «پس نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مكن، پيش از آن كه وحى بر تو تمام شود».

و در آيه 16 سوره «قيامة» آمده است: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ: «زبانت را به خاطر عجله براى خواندن (قرآن) حركت مده».

از مجموع اين آيات، مى توان نتيجه گرفت كه قرآن داراى دو نوع نزول بوده است: اول «نزول دفعى» و جمعى، كه يكجا از سوى خداوند بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ماه رمضان و شب قدر نازل گرديده، دوم «نزول تدريجى» كه بر حسب شرائط و حوادث و نيازها در طى 23 سال نازل شده است.

شاهد ديگر اين سخن، اين كه: در بعضى از آيات قرآن تعبير به «انزال» و در بعضى ديگر تعبير به «تنزيل» شده است، از پاره اى از متون لغت استفاده مى شود كه «تنزيل» معمولاً در مواردى گفته مى شود كه چيزى تدريجاً و به صورت پراكنده و تدريجى نازل شود، اما «انزال» مفهوم وسيعى دارد كه هم نزول تدريجى را شامل مى شود و هم نزول دفعى را.(1)

و جالب اين كه در تمام آيات فوق كه سخن از نزول قرآن در شب قدر و ماه مبارك رمضان است تعبير به «انزال» شده كه با «نزول دفعى» هماهنگ است، در حالى كه در موارد ديگرى كه سخن از «نزول تدريجى» در ميان است تنها تعبير به «تنزيل» شده است.

اما اين «نزول دفعى» بر قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه بوده؟ آيا به شكل همين قرآن فعلى با آيات و سوره هاى مختلف؟ يا مفاهيم و حقايق آنها به صورت فشرده و جمعى؟.

دقيقاً روشن نيست، همين قدر از قرائن فوق مى فهميم كه يك بار اين قرآن در يك شب بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است و يك بار تدريجى در 23 سال.

شاهد ديگر، براى اين سخن اين كه تعبيرات آيه فوق، ظهور در مجموع قرآن دارد، درست است كه واژه «قرآن» به «كل» و «جزء» آن هر دو اطلاق مى شود، ولى نمى توان انكار كرد كه، ظاهر اين كلمه به هنگامى كه قرينه ديگرى همراه آن نباشد مجموع قرآن است، و اين كه بعضى آيه مورد بحث را به آغاز نزول قرآن تفسير كرده اند، و گفته اند: نخستين آيات قرآن در ماه رمضان و شب قدر نازل شده، خلاف ظاهر آيات است.

و از آن ضعيف تر قول كسانى است كه مى گويند: چون سوره «حمد» كه عصاره و خلاصه اى از مجموع قرآن است در شب قدر نازل شده، تعبير به: «اِنّا اِنْزِلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، گرديده است!

تمام اين احتمالات، مخالف ظاهر آيات است; چرا كه ظاهر آن اين است كه تمام قرآن در شب قدر نازل شده.

تنها چيزى كه باقى مى ماند اين است: در روايات متعددى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق و امام ابوالحسن (موسى بن جعفر)(عليهم السلام) نقل شده مى خوانيم، كه در تفسير: اِنّا اِنْزِلْناهُ فِي لَيْلَة مُبارَكَة، فرمودند: هِىَ لَيْلَةُ الْقَدْرِ، أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الْقُرْآنَ فِيْها إِلَى الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ جُمْلَةً واحِدَةً، ثُمَّ نَزَّلَ مِنَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فِىْ طُولِ عِشْرِيْنَ سَنَة: «منظور از اين شب مبارك، شب قدر است كه خداوند همه قرآن را يكجا در آن شب به «بيت المعمور» نازل كرد، سپس در طول بيست سال از «بيت المعمور» بر رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) تدريجاً نازل فرمود» (توجه داشته باشيد كه در اينجا نيز در مورد نزول دفعى تعبير به «أَنْزَل» و در مورد نزول تدريجى تعبير به «نَزَّل» شده است).(2)

در اين كه «بيت المعمور» كجا است؟ در روايات متعددى كه شرح آن به خواست خدا، در ذيل آيه 4 سوره «طور» خواهد آمد، تصريح شده است كه خانه اى است به محاذات خانه «كعبه» در آسمان ها، كه عبادتگاه فرشتگان است، و هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند، و تا قيامت باز نمى گردند.

ولى در اين كه «بيت المعمور» در كدام آسمان است؟ روايات مختلف است، در بسيارى از آنها آسمان چهارم، و در بعضى آسمان نخست (آسمان دنيا) و در بعضى آسمان هفتم آمده است. در حديثى كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» در تفسير سوره «طور» از على(عليه السلام) نقل كرده، چنين مى خوانيم: هُوَ بَيْتٌ فِى السَّماءِ الرّابِعَةِ بِحِيالِ الْكَعْبَهِ تَعْمَرَهُ الْمَلائِكَةِ بِما يَكُونُ مِنْها فِيْهِ مِنَ الْعِبادَةِ، وَ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْم سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَك ثُمَّ لايَعُودُونَ إِلَيْهِ أَبَداً: «آن خانه اى است در آسمان چهارم در مقابل كعبه كه فرشتگان با عبادت خود آن را معمور و آباد مى كنند، هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند و تا ابد به آن بازنمى گردند»!.(3)

ولى در هر حال نزول قرآن در شب قدر، به طور كامل به «بيت المعمور»، هرگز منافات با آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن ندارد، چرا كه او را به لوح محفوظ كه مكنون علم خدا است راه نيست، اما از عوالم ديگر آگاهى دارد.

و به تعبير ديگر آنچه از آيات گذشته، استفاده كرديم كه قرآن دو بار بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، يك بار «نزول دفعى» در شب قدر، و بار ديگر «نزول تدريجى» در طول 23 سال، منافاتى با حديث فوق كه مى گويد: در شب قدر بر «بيت المعمور» نازل شده ندارد. چرا كه قلب پيغمبر از «بيت المعمور» آگاه است.

با توجه به آنچه در پاسخ اين سؤال گفته شد، پاسخ سؤال ديگرى كه مى گويد: اگر قرآن در شب قدر نازل شده، پس چگونه طبق روايات مشهور آغاز بعثت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در 27 ماه «رجب» صورت گرفته است؟ روشن گرديد.

زيرا نزول آن در ماه رمضان جنبه جمعى داشته، در حالى كه نزول اولين آيات در 27 «رجب» مربوط به نزول تدريجى آن است و به اين ترتيب مشكلى از اين نظر پيش نمى آيد.

* * *

آيه بعد، توصيف و توضيحى است براى شب قدر، مى گويد: «شب قدر شبى است كه هر امرى از امور بر طبق حكمت الهيه تفصيل و تبيين مى شود» (فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم).

تعبير به «يُفْرَقُ» اشاره به اين است كه، همه امور و مسائل سرنوشت ساز، در آن شب مقدر مى شود، و تعبير به «حَكِيم» بيانگر استحكام اين تقدير الهى و تغييرناپذيرى و حكيمانه بودن آن است، منتها اين صفت در قرآن معمولاً براى خدا ذكر مى شود، ولى توصيف امور ديگر به آن از باب تأكيد است.(4)

اين بيان هماهنگ با روايات بسيارى است كه مى گويد: در شب قدر، مقدرات يك سال همه انسان ها تعيين مى گردد، و ارزاق، و سرآمد عمرها، و امور ديگر، در آن شب تفريق و تبيين مى شود.

شرح اين سخن و مسائل ديگرى در زمينه شب قدر، و عدم تضاد آن با آزادى اراده انسان ها، به خواست خدا مبسوطاً در تفسير سوره «قدر» خواهد آمد.

* * *

در آيه بعد، براى تأكيد بر اين معنى كه قرآن از ناحيه خدا است، مى فرمايد: «نزول قرآن در شب قدر، فرمانى بود از ناحيه ما، و ما پيامبر اسلام را مبعوث كرده و فرستاده ايم» (أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ).(5)

* * *

سپس، براى بيان علت اصلى نزول قرآن و ارسال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مقدرات شب قدر، مى افزايد: «همه اينها به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت» (رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ).(6)

آرى، رحمت بى كران او ايجاب مى كند، كه بندگان را به حال خود رها نكند، و برنامه و راهنما براى آنها بفرستد، تا در مسير پرپيچ و خم تكامل و سير الى اللّه، آنها را رهنمون گردد، اصولاً تمام عالم هستى از رحمت بى دريغش سرچشمه گرفته است، و انسان ها بيش از همه مشمول اين رحمتند.

در ذيل همين آيه، و آيات بعد، اوصاف هفتگانه اى براى خداوند مى شمرد كه همگى بيانگر مقام توحيد او است مى فرمايد: «او سميع و عليم است» (إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).

تقاضاى بندگان را مى شنود، به اسرار درون دل هاى آنها آگاه است.

* * *

آن گاه، در بيان سومين توصيف مى فرمايد: «همان خداوندى كه پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار گرفته است، مى باشد، اگر شما يقين داريد» (رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ).(7)ـ(8)

از آنجا كه بسيارى از مشركان به خدايان و ارباب متعددى قائل بودند، و براى هر نوع از انواع موجودات، ربّى مى پنداشتند، و تعبير «بِرَبِّك» (پروردگار تو) در آيه قبل، ممكن بود چنين توهّمى را براى آنها ايجاد كند كه پروردگار پيامبر(صلى الله عليه وآله) غير از ربّ موجودات ديگر است، در اين آيه با جمله «رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْض وَ ما بَيْنَهُما» خط بطلان بر همه مى كشد، و اثبات مى كند كه پروردگار همه موجودات عالم يكى است.

جمله «إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِين» (اگر شما يقين داريد) كه به صورت جمله شرطيه آمده است، در اينجا سؤال انگيز است كه: آيا ربوبيت پروردگار عالم مشروط به چنين شرطى است؟

ولى، ظاهر اين است كه منظور از ذكر اين جمله، بيان يكى از دو معنى و يا هر دو معنى است: نخست اين كه «اگر شما طالب يقين هستيد، راه اين است كه در ربوبيت مطلقه پروردگار بينديشيد».

ديگر اين كه «اگر شما اهل يقين مى باشيد، بهترين مورد براى پيدا كردن يقين همينجاست» اگر شما كه آثار ربوبيت خداوند را در تمام عالم هستى مى بينيد، و دل هر ذره اى را كه بشكافيد، نشانه اى از اين ربوبيت در آن مى يابيد، به ربوبيت او يقين پيدا نكنيد، به چه چيز مى توانيد در عالم، ايمان و يقين پيدا كنيد؟!

* * *

در چهارمين و پنجمين و ششمين توصيف مى فرمايد: «معبودى جز او نيست، او زنده مى كند و او مى ميراند» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ).(9)

حيات و مرگ شما به دست او است، و پروردگار شما و همه جهانيان او است، بنابراين معبودى جز او نمى تواند وجود داشته باشد، آيا كسى كه نه مقام ربوبيت دارد، و نه مالك حيات و مرگ است، مى تواند معبود واقع شود؟!

و در هفتمين و آخرين توصيف مى افزايد: «او پروردگار شما و پرودگار پدران نخستين شما است (رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ).

اگر مى گوئيد: بت ها را مى پرستيد به خاطر اين كه نياكانتان آنها را پرستش مى كردند، بدانيد پروردگار آنها نيز خداوند يگانه يكتا است، و علاقه شما به نياكانتان نيز ايجاب مى كند كه جز بر آستان خداوند يكتا، سر فرود نياوريد، و اگر آنها راه و رسمى غير از اين داشته اند، مسلماً در اشتباه بوده اند.

روشن است مسأله حيات و مرگ از شئون تدبير پروردگار است، اگر مخصوصاً آن را ذكر كرده، هم از جهت اهميت فوق العاده آن مى باشد، و هم اشاره اى است ضمنى به مسأله معاد، اين نخستين بار نيست كه قرآن روى مسأله حيات و مرگ، تكيه مى كند، بلكه بارها آن را به عنوان يكى از افعال مخصوص پروردگار، بيان داشته، چرا كه سرنوشت سازترين مسأله در زندگى انسان ها، و در عين حال پيچيده ترين مسائل عالم هستى، و روشن ترين دليل بر قدرت خداوند همين مسأله حيات و مرگ است.

* * *

نكته:

1 ـ به «مفردات راغب» ماده «نزل» مراجعه شود.

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 620 ـ در اين حديث نزول قرآن به طور تدريجى در بيست سال ذكر شده، در حالى كه مى دانيم دوران نبوت كه قرآن در آن نازل مى شد در بيست و سه سال بود، ممكن است اين تعبير از اشتباه راوى و يا غلط در نسخه هاى حديث مى باشد.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 163 ـ مرحوم علامه «مجلسى» در «بحار الانوار»، جلد 58، صفحه 55 به بعد روايات مربوط «بيت المعمور» را جمع آورى كرده است. لازم به ذكر است از پانزده روايتى كه در اين باب درباره «بيت المعمور» آمده فقط در حديث ششم عبارت: «يَدْخُلُهُ فِىْ كُلِّ يَوْم سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَك وَ يَخْرُجُونَ مِنْهُ وَ لايَعُودُونَ إِلَيْهِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ» آمده است كه ظاهراً كامل ترين روايت است، صفحه 58.

4 ـ در «الميزان» تفسير ديگرى براى اين آيه ذكر شده كه خلاصه اش اين است: امور اين جهان داراى دو مرحله است: مرحله اجمال و ابهام كه از آن تعبير به «حكيم» شده، و مرحله تفصيل و كثرت كه از آن تعبير به «يُفْرَقُ» شده است (جلد 18، صفحه 132).

5 ـ در اين كه «أَمْراً مِنْ عِنْدِنا...» چه موقعيت اعرابى دارد؟ و ناظر به كدام يك از بحث هاى آيات گذشته است؟ احتمالات گوناگونى داده اند، مناسب تر اين است كه «أَمْراً مِنْ عِنْدِنا» حال از ضمير مفعولى «إِنّا أَنْزَلناه» بوده باشد، يعنى قرآن را فرستاديم در حالى كه امرى است از ناحيه ما، و در اين صورت با جمله «إِنّا كُنّا مُرْسِلِينَ» كه از ارسال پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد كاملاً هماهنگ است، اين احتمال نيز وجود دارد كه توضيحى بر «كُلُّ أَمْر حَكِيْم» باشد، و نصب آن بر اختصاص است و در معنى چنين است: «أَعْنِىْ بِهذَا الْأَمْرِ أَمْراً حاصِلاً مِنْ عِنْدِنا».

6 ـ «رَحْمَةً مِنْ رَبِّك» «مفعول لاجله» است براى «إِنّا أَنْزَلْناه» يا براى «يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم» و يا هر دو.

7 ـ كلمه «رَبّ» در اين آيه بدل است از «رَبّ» در آيه قبل.

8 ـ جزاى جمله شرطيه «إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ» محذوف است، و در تقدير چنين مى باشد: «إِنْ كُنْتُمْ مِنْ أَهْلِ الْيَقِينِ أَوْ فِىْ طَلَبِ الْيَقِيْنِ عَلِمْتُمْ أَنَّ اللّهَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرضِ وَ ما بَيْنَهُما».

9 ـ جمله «لا إِلهَ إِلّا هُو» ممكن است استينافيه باشد، و يا خبر مبتداى محذوفى، و در تقدير «هُوَ لا إِلهَ إِلَّا اللّه» مى باشد، ولى احتمال اول مناسب تر است.

رابطه قرآن با شب قدر

قابل توجه اين كه در آيات فوق به طور اشاره، و در آيات سوره «قدر» با صراحت اين معنى آمده است كه «قرآن در شب قدر نازل شده»، و چه پرمعنى است اين سخن؟

شبى كه مقدرات بندگان و مواهب و روزى هاى آنها تقدير مى شود، در چنين شبى، قرآن بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل مى گردد، آيا اين سخن بدان معنى نيست كه مقدرات و سرنوشت شما با محتواى اين كتاب آسمانى پيوند و رابطه نزديك دارد؟!

آيا مفهوم اين كلام آن نيست كه، نه تنها حيات معنوى شما كه حيات مادى شما نيز با آن رابطه ناگسستنى دارد؟ پيروزى شما بر دشمنان، سربلندى و آزادى و استقلال شما، آبادى و عمران شهرهاى شما، همه با آن گره خورده است.

آرى، در آن شبى كه مقدرات تعيين مى شد، قرآن نيز در آن شب نازل گرديد!.

* * *

9بَلْ هُمْ فِي شَكّ يَلْعَبُونَ

10فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِين

11يَغْشَى النّاسَ هذا عَذابٌ أَلِيمٌ

12رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ

13أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ

 

14ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ

15إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ

16يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ

 

ترجمه:

9 ـ ولى آنها در شكّ اند و (با حقايق) بازى مى كنند.

10 ـ پس منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد!.

11 ـ كه همه مردم را فرا مى گيرد; اين عذاب دردناكى است!

12 ـ (مى گويند:) پروردگارا ! عذاب را از ما برطرف كن كه ايمان مى آوريم.

13 ـ چگونه و از كجا متذكّر مى شوند با اين كه رسول روشنگر به سراغشان آمد!

14 ـ سپس از او روى گردان شدند و گفتند: «او تعليم يافته اى ديوانه است»!.

15 ـ ما عذاب را كمى برطرف مى سازيم، ولى باز به كارهاى خود برمى گرديد!

16 ـ (ما از آنها انتقام مى گيريم) در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت; آرى ما انتقام گيرنده ايم!

 

تفسير:

آن روز كه دودى كشنده، همه آسمان را فرا مى گيرد

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اين در ميان بود كه، اگر آنها طالب يقين باشند، اسباب تحصيل يقين فراوان و فراهم است، در نخستين آيه مورد بحث مى افزايد: آنها جوياى يقين و طالب حق نيستند، «بلكه آنها در شكّ اند و با حقايق بازى مى كنند»! (بَلْ هُمْ فِي شَكّ يَلْعَبُونَ).

اگر آنها در حقانيت اين كتاب آسمانى و نبوت تو ترديد دارند، به خاطر اين نيست كه مسأله پيچيده اى است، بلكه از اين جهت است كه آن را جدى نمى گيرند، و با شوخى به آن برخورد مى كنند، گاه، مسخره و استهزاء مى كنند و گاه، خود را به نادانى و بى خبرى مى زنند، و هر روز با يك نوع بازى، خود را سرگرم مى سازند.

«يَلْعَبُون» از ماده «لعاب»، به گفته «راغب» به معنى «بزاق دهان» است به هنگامى كه راه مى افتد، و از آنجا كه انسان موقع بازى و شوخى، هدف مهمى از كار خود ندارد، تشبيه به «بزاق» شده است كه بى اراده از دهان انسان بيرون ريزد.

به هر حال، اين يك واقعيت است كه برخورد جدى با مسائل، انسان را در شناخت واقعيت ها كمك مى كند، و برخوردهاى غير جدى، پرده بر روى آنها مى افكند.

* * *

در آيه بعد، به تهديد اين منكرانِ لجوج و سرسخت پرداخته، در حالى كه روى سخن را به پيامبر كرده، مى گويد: «منتظر روزى باش كه آسمان، دود آشكارى پديد مى آورد»! (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِين).

* * *

«دودى كه تمام مردم را فرا مى گيرد»! (يَغْشَى النّاسَ).

«و سپس به آنها گفته مى شود: اين عذاب دردناك الهى است»! ( هذا عَذابٌ أَلِيمٌ).

* * *

وحشت و اضطراب، تمام وجود آنها را فرا مى گيرد، پرده هاى غفلت از مقابل چشمشان كنار مى رود، و به اشتباه بزرگ خود واقف مى شوند، رو به درگاه خدا مى آورند و مى گويند: «پروردگارا ! عذاب را از ما برطرف گردان، كه ايمان مى آوريم»! (رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ).

* * *

ولى او دست ردّ بر سينه اين نامحرمان مى زند و مى فرمايد: «اينها چگونه و از كجا متذكر مى شوند، و از راه خود بازمى گردند، با اين كه رسولِ آشكار، با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد»؟! (أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِينٌ).

رسولى كه هم خودش آشكار بود، و هم تعليمات و برنامه ها و دلائل و معجزاتش، همه مبين و واضح بود.

* * *

اما آنها به جاى اين كه سر بر فرمان او نهند و به خداوند يگانه ايمان آورند، و دستوراتش را به جان پذيرا شوند «از او روى گردان شدند و گفتند: او ديوانه اى است كه ديگران، اين مطالب را به او القاء كرده اند»! (ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ).

گاه مى گفتند: يك «غلام رومى» داستان هاى انبياء(عليهم السلام) را شنيده، به او تعليم مى دهد، و اين آيات ساخته و پرداخته اوست! : وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ: «ما مى دانيم آنها مى گويند: بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه اين نسبت الحادى را به او مى دهند، عجمى است، و اين قرآن عربى آشكار است».(1)

و گاه مى گفتند: او گرفتار اختلالِ حواس شده است، و اين سخنان، زائيده از دست دادنِ تعادل فكرى است.

* * *

سپس مى افزايد: «ما كمى عذاب را از شما برطرف مى سازيم، ولى عبرت نمى گيريد، و بار ديگر به كارهاى خود بازمى گرديد» (إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ).

و از اينجا روشن مى شود: اگر به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب، از كرده خود پشيمان مى شوند و تصميم بر تجديد نظر مى گيرند، موقت و زودگذر است، همين كه طوفان حوادث فرو نشست، برنامه هاى پيشين تكرار مى گردد.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «ما از آنها انتقام مى گيريم، روزى كه آنهارا باقدرت مى گيريم، آرى، ما از آنها انتقام مى گيريم» (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ).(2)

«بَطْش» (بر وزن نقش)، به معنى گرفتن چيزى است با قدرت، و در اينجا، به معنى گرفتن براى مجازات شديد است، و توصيف «بَطْشَة» به «كُبْرى»، اشاره به مجازات سخت و سنگينى است كه در انتظار اين گروه مى باشد.

خلاصه اين كه: به فرض كه مجازات هاى مقطعى آنها تخفيف يابد يا قطع شود، مجازات سخت و نهائى در انتظار آنها است، و راه گريزى از آن ندارند.

«مُنْتَقِمُون» از ماده «انتقام»، چنان كه قبلاً نيز گفته ايم، به معنى مجازات كردن است، هر چند كلمه «انتقام»، در استعمالاتِ روزمره كنونى، معنى ديگرى مى بخشد كه توأم با فرونشاندن آتش خشم و سوز دل است، ولى در معنى لغوى آن اين امور وجود ندارد.

* * *

 


1 ـ نحل، آيه 103.

2 ـ در تركيب اين جمله، احتمالات فراوانى داده اند، آنچه بيشتر از سوى مفسران پذيرفته شده است و با لحن آيه نيز مناسب مى باشد، اين است كه: «يَوْم»، متعلق است به فعل «نَنْتَقِمُ»، كه از جمله «إِنّا مُنْتَقِمُون» فهميده مى شود، بنابراين، در تقدير چنين است: «نَنْتَقِمُ مِنْهُمْ يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ».

نكته:

منظور از «دخان مبين» چيست؟

در اين كه منظور از «دخان» (دود)، كه در اين آيات به عنوان نشانه اى از عذاب الهى مطرح شده است، چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، در اينجا دو نظريه عمده وجود دارد:

1 ـ اشاره به مجازاتى است كه كفار «قريش»، در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن مبتلا شدند; زيرا حضرت، در حق آنها نفرين كرد و عرضه داشت: أَللّهُمَّ سِنِيْنَ كَسِنِّي يُوسُفُ! «خداوندا ! سال هاى قحطى و خشكى را، همانند سال هاى زمان يوسف، دامن گير آنها كن»!.(1)

بعد از اين ماجرا، چنان قحط سالى در محيط مكّه رخ داد، كه وقتى از گرسنگى و تشنگى، به آسمان نگاه مى كردند، گوئى در ميان آنها و آسمان، دود و دخانى وجود داشت، زندگى آن قدر بر آنان سخت شد كه مردارها و استخوان هاى حيوانات مرده را مى خوردند. خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و گفتند: اى محمّد! تو به ما دستور صله رحم مى دهى، در حالى كه خويشاوندان تو در اين ماجرا نابود شدند، اگر اين عذاب از ما برطرف گردد، ما ايمان خواهيم آورد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق آنها دعا كرد، فراوانى و نعمت نصيبشان شد و بلا و عذاب برطرف گرديد، اما از اين ماجرا عبرت نگرفتند و باز به كفر برگشتند.(2)

مطابق اين تفسير، «بطشه كبرى» كه مجازات سخت و سنگين است، به معنىِ ماجراى جنگ «بدر» گرفته شده، كه اين گروهِ مشرك ضرباتِ سنگين و خرد كننده اى را در جنگ «بدر» از مسلمانان دريافت داشتند!.

اگر اين تفسير را بپذيريم لازمه اش اين است، دخانى در حقيقت وجود نداشته، بلكه آسمان در نظر مردمِ گرسنه و تشنه، تيره و تار جلوه مى كند، بنابراين، ذكر «دخان» در اينجا جنبه مجازى دارد، و اشاره به آن حالتِ سخت و دردناك است.

بعضى گفته اند: اصولاً در ادبياتِ عرب «دخان» كنايه از شر و بلاى فراگير است.(1)

بعضى ديگر معتقدند، به هنگامِ خشكسالى و كمىِ باران، گرد و غبارِ تيره و تارى معمولاً صفحه آسمان را مى پوشاند، كه از آن در اينجا تعبير به «دخان» شده است; زيرا باران است كه گرد و غبارها را فرو مى نشاند و هوا را صاف مى كند.(2)

با تمام اين اوصاف، ذكرِ كلمه «دخان» طبق اين تفسير، جنبه مجازى خواهد داشت.

2 ـ منظور از «دخان مبين»، همان دود غليظى است كه در پايان جهان و در آستانه قيامت، صفحه آسمان را مى پوشاند، و نشانه فرا رسيدن لحظات آخر دنيا، و سرآغاز عذاب اَليم الهى براى ظالمان و مفسدان است.

در اينجا، اين گروهِ ستمگر از خواب غفلت بيدار مى شوند و تقاضاى رفع عذاب و بازگشت به زندگى عادى دنيا مى كنند، كه دست رد به سينه آنها زده مى شود.

مطابقِ اين تفسير، «دخان» معنى حقيقى خود را دارد، و مضمون اين آيات، همان است كه در آيات ديگر قرآن آمده، كه گنهكاران و كافران، در آستانه قيامت يا در خود قيامت، تقاضاى برطرف شدن عذاب و بازگشت به دنيا مى كنند، ولى از آنها پذيرفته نمى شود.(3)

تنها مشكلى كه اين تفسير دارد، اين است كه با جمله: إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ: «ما كمى عذاب را برطرف مى سازيم اما شما بار ديگر باز مى گرديد» سازگار نيست; چرا كه در پايانِ جهان يا در قيامت، مجازات الهى تخفيف نمى يابد، تا مردم به حالت كفر و گناه بازگردند.

اما اگر اين جمله را به صورتِ يك «قضيه شرطيه» معنى كنيم، هر چند كمى مخالف ظاهر است، مشكل برطرف مى شود; زيرا مفهومِ آيه چنين مى شود: «هر گاه ما كمى عذاب را از اينها برطرف كنيم، باز راه نخست را پيش مى گيرند» كه در حقيقت، شبيه آيه 28 سوره «انعام» است: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ: «اگر آنها به دنيا بازگردند، باز اعمالى را كه از آن نهى شدند، تكرار مى كنند».

مشكل ديگر اين كه، تفسير «الْبَطْشَةَ الْكُبْرى» (مجازات سخت و سنگينى) به حوادثِ روز «بدر»، بعيد به نظر مى رسد، اما با مجازات هاى قيامت كاملاً متناسب است.(4)

شاهد ديگر براى تفسير دوم، رواياتى است كه از شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه «دخان» را تفسير به دودى كرده، كه در آستانه رستاخيز جهان را فرا مى گيرد، مانند روايتى كه «حذيفه بن يمان»، نقل مى كند، كه چهار چيز را از نشانه هاىِ نزديك شدنِ قيامت ذكر فرمود: اول، ظهورِ «دجّال» و ديگر، نزولِ «عيسى»، و سوم، آتشى كه از قعر سرزمين «عدن» برمى خيزد و «دود».

«حذيفه» سؤال مى كند: يا رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ مَا الدُخانُ فَتَلا رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِى السَّماءُ بِدُخان مُبِيْن، يَمْلَأُ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، يَمْكُثُ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةً، اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيُصِيْبُهُ مِنْهُ كَهَيْئَةِ الزَّكْمَةِ، وَ اَمَّا الْكافِرُ بِمَنْزَلَةِ السَّكْرانِ يَخْرُجُ مِنْ مِنْخَرَيْهِ وَ اُذُنَيْهِ وَ دُبُرِهِ: «اى رسول خدا! منظور از اين دخان چيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ، آيه شريفه «فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخان مُبِين» را تلاوت فرمود، سپس افزود: دودى است كه ميان مشرق و مغرب را پر مى كند و چهل شبانه روز باقى مى ماند، اما مؤمن، حالتى شبيهِ زكام به او دست مى دهد، و اما كافر، شبيهِ مست خواهد شد، و دود از بينى و گوش ها و پشت او بيرون مى آيد».(5)

در حديث ديگرى از «ابو مالك اشعرى» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است: إِنَّ رَبَّكُمْ أَنْذَرَكُمْ ثَلاثاً: الدُخانَ يَأْخُذُ الْمُؤْمِنَ مِنْهُ كَالزَّكْمَةِ، وَ يَأْخُذُ الْكافِرُ فَيُنْفَخُ حَتّى يَخْرُجَ مِنْ كُلِّ مَسْمَع مِنْهُ، وَ الثّانِيَةُ الدّابَّةُ، وَ الثّالِثَةُ الدَّجّالُ: «پروردگار شما، شما را به سه چيز انذار كرده است: دخان (دود) كه اثرش در مؤمن همچون زكام است، و اما كافر، تمامِ جسمش باد مى كند و دود از تمام منافذ بدنش بيرون مى آيد، و دوم، دابَّةُ الاَرْضِ، و سوم، دجّال».(6)

درباره «دابَّةُ الاَرْضِ»، در جلد 15، صفحه 551، ذيل آيه 82 «نمل»، توضيحِ كافى داده شده است.

شبيه همين معنى، در مورد «دخان»، از «ابو سعيد خدرى»، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است.(7)

در رواياتى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، نظير همين تعبيرات، بلكه مشروح تر ديده مى شود، از جمله در روايتى از «امير مؤمنان على»(عليه السلام) مى خوانيم كه: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: عَشَرٌ قَبْلَ السّاعَةِ لابُدَّ مِنْها: السُّفْيانِى، وَ ال دَّجّالُ، وَ الدُّخانُ، وَ الدّابَّةُ، وَ خُرُوجُ الْقائِمِ(عليه السلام)، وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِها، وَ نُزُولُ عِيْسى، وَ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِجَزِيْرَةِ الْعَرَبِ، وَ نارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنَ تَسُوقُ النّاسِ إِلَى الْمَحْشَرِ: «ده نشانه است كه قبل از قيامت به طور حتم ظاهر مى شود: سفيانى، دجال، دخان، دابَّةُ الاَرْضِ، قيام حضرت مهدى(عليه السلام)، طلوع آفتاب از مغرب، نزول عيسى، زلزله فرو برنده اى در مشرق ، و زلزله اى همانند آن در جزيرة العرب، و آتشى كه از اعماق عدن برمى خيزد و مردم را به سوى محشر مى راند».(8)

از مجموعِ آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم كه تفسير دوم مناسب تر است.

* * *

17وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ

18أَنْ أَدُّوا إِلَىَّ عِبادَ اللّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ

19وَ أَنْ لاتَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطان مُبِين

20وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ

21وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ

 

ترجمه:

17 ـ ما پيش از اينها قوم فرعون را آزموديم و رسول بزرگوارى به سراغشان آمد!

18 ـ (و به آنان گفت: امور) بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستاده امينى براى شما هستم!

19 ـ و در برابر خداوند تكبّر نورزيد كه من براى شما دليل روشنى آورده ام!

20 ـ و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا متهم كنيد!

21 ـ و اگر به من ايمان نمى آوريد، از من كناره گيرى كنيد!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 14 ـ در موارد متعددى عبارت مزبور چنين است: «أَللّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلى مُضَرّ وَ اجْعَلْها عَلَيْهِمْ سِنِيْنَ كَسِنِّي يُوسُفُ» (بحار الانوار، جلد 9، صفحه 128).

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 62 (ذيل آيات مورد بحث).

3 ـ «فخر رازى» مى گويد: «اِنَّ الْعَرَبَ يَسُمُّونَ الشَّرَ الْغالِبَ بِالدُخانِ» (جلد 27، صفحه 242).

4 ـ «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 107.

5 و 6 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 29.

7 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 29.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 209.

 

تفسير:

اگر ايمان نمى آوريد، لااقل مانع ديگران نشويد

در تعقيب آيات گذشته، كه از سركشى مشركان عرب و عدم تسليم آنها در مقابل حق سخن مى گفت، در آيات مورد بحث، به نمونه اى از امم پيشين، كه آنها نيز همين مسير را طى كردند، و سرانجام به عذابى دردناك و شكستى فاحش مبتلا شدند، اشاره مى كند، تا هم تسلى خاطرى باشد براى مؤمنان، و هم تهديدى براى منكران لجوج و آن داستان موسى(عليه السلام) و فرعون است، مى فرمايد: «ما قبل از اينها قوم فرعون را آزموديم» (وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ).

«فَتَّنا» از ماده «فتنه»، در اصل به معنى قرار دادن طلا در كوره آتش براى تصفيه از ناخالصى هاست، سپس، به هر گونه امتحان و آزمايشى كه براى آزمودنِ ميزانِ خلوصِ انسان ها انجام مى گردد، اطلاق شده است، آزمايشى كه سرتاسر زندگى انسان ها و جوامع بشرى را فرا مى گيرد، و به تعبير ديگر، تمام دوران زندگى انسان در دنيا، در اين آزمايش ها سپرى مى شود، كه اين جهان، دارِ آزمون است.

قوم فرعون، با داشتن حكومتى نيرومند، ثروتى سرشار و امكاناتى وسيع، در اوج قدرت مى زيستند، و اين قدرتِ عظيم، آنها را مغرور كرد و آلوده انواع گناه و ظلم و ستم شدند.

«در اين هنگام، رسول بزرگوارى به سراغ آنها آمد» (وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ). «كريم»، از نظر خلق و خوى، «كريم»، از نظر ارزش و بزرگوارى در پيشگاه حق، و «كريم»، از نظر اصل و نسب، و اين رسول، كسى جز «موسى بن عمران»(عليه السلام)نبود.(1)

* * *

موسى(عليه السلام) با لحنى بسيار مؤدّبانه، دلپذير و آكنده از محبت، آنها را مخاطب قرار داد گفت: «هدف از آمدن من اين است كه شما، اى بندگان خدا ! در برابر من كه فرستاده او هستم تسليم شويد، و آنچه را به شما دستور داده است اداء كنيد» (أَنْ أَدُّوا إِلَىَّ عِبادَ اللّهِ).(2)

مطابق اين تفسير، «عباد اللّه» مخاطب است، و منظور از آن فرعونيان مى باشند، گر چه اين تعبير در آيات قرآن، در مورد بندگانِ خوب به كار مى رود، ولى در موارد متعددى نيز، بر كفار و گنهكاران، براى دلجوئى و جذب قلوب آنها به سوى حق اطلاق شده است.(3)

بنابراين، منظور از «أَدُّوا» (ادا كنيد)، اطاعتِ فرمان خدا و انجام دستورات او است.

جمعى از مفسرين، تفسير ديگرى براى اين جمله ذكر كرده گفته اند: منظور از «عباد اللّه»، «بنى اسرائيل» است، و منظور از «أَدُّوا»، سپردن آنها به دست موسى(عليه السلام) و رفع اسارت و بردگى از آنهاست، شبيه آنچه در آيه 17 سوره «شعراء» آمده است: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِىْ إِسْرائِيْلَ: «پيشنهاد من اين است كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى» (نظيرِ همين معنى، در آيه 105 «اعراف» و 47 «طه» نيز آمده است).

مطلبى كه با اين تفسير سازگار نيست، جمله «أَدُّوا» است كه معمولاً در مورد اداء كردن اموال و امانات و تكاليف به كار مى رود، نه در مورد تحويل دادن اشخاص (اين موضوع، با ملاحظه موارد استعمال اين واژه به خوبى روشن مى شود).

به هر حال، در دنباله آيه، براى نفى هر گونه اتهام از خود، مى افزايد: «من براى شما رسول امينى هستم» (إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ).

اين تعبير، در حقيقت، به عنوان پيش گيرى از نسبت هاى ناروائى است كه فرعونيان به او دادند. مانند: نسبتِ سحر، قصد برترى جوئى، حكومت بر سرزمين «مصر»، و بيرون راندنِ صاحبان اصلى آن سرزمين، كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است.

* * *

سپس، موسى(عليه السلام) بعد از دعوت آنها به «اطاعت خداوند»، يا آزاد ساختن «بنى اسرائيل» مى گويد: مأموريتِ ديگر من اين است كه به شما بگويم: «در برابر خداوند تكبر نورزيد، و استكبار نكنيد، و حد خويش را نگه داريد، كه من براى شما دليل روشنى بر گفته هاى خود آورده ام» (وَ أَنْ لاتَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتِيكُمْ بِسُلْطان مُبِين).

هم معجزات آشكار، و هم دلائل منطقى روشن.

منظور از «عدم علوّ» در برابر خداوند، پرهيز از انجام هر گونه عملى است كه با اصول بندگى سازگار نيست، از مخالفت و نافرمانى گرفته، تا اذيت و آزار فرستادگان پروردگار ، و يا ادعاى الوهيت و ربوبيت و مانند آن.

* * *

و از آنجا كه مستكبرانِ دنياپرست، هر كس را در جهت مخالفِ منافع نامشروع خود ببينند، از هيچگونه تهمت و ناسزا، و حتى قتل و اعدام، فرو گذار نمى كنند، موسى(عليه السلام) به عنوان پيشگيرى مى افزايد: «من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مى برم، از اين كه مرا متهم يا سنگسار كنيد» (وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ).

اين تعبير، ممكن است اشاره به اين باشد كه، من از تهديدهاى شما باك ندارم ، و تا آخرين نفس ايستاده ام، و خدا، حافظ و نگاهبان من است، اين گونه تعبيرات، قاطعيت بيشترى به دعوت رهبران الهى مى داده و اراده دشمنان را تضعيف و بر استقامت دوستان مى افزوده، چرا كه مى دانستند رهبرشان، تا آخرين مرحله، مقاومت مى كند.

تكيه روى مسأله «رجم» (سنگسار كردن) ممكن است از اينجا سرچشمه گرفته باشد، كه بسيارى از رسولان الهى را قبل از موسى(عليه السلام) تهديد به «رجم» كردند، از جمله «نوح»(عليه السلام): قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ: «اى نوح! اگر خوددارى نكنى، سنگسار خواهى شد».(4)

و «ابراهيم»(عليه السلام) آنجا كه «آذر» او را تهديد كرد: «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ»(5) و «شعيب»(عليه السلام)، در آنجا كه بت پرستان تهديدش كرده، به او گفتند: وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ: «اگر به خاطر احترام قبيله ات نبود، تو را سنگسار مى كرديم».(6)

انتخاب «سنگسار»، از ميان انواع قتل، به خاطر آن است كه از همه سخت تر است، و به گفته بعضى از ارباب لغت، اين كلمه، به معنى مطلقِ قتل نيز آمده است.(7)

اين احتمال نيز از سوى بسيارى از مفسران داده شده كه «رجم»، به معنى متهم ساختن و دشنام دادن است; زيرا اين واژه در اين معنى نيز به كار مى رود، و در حقيقت پيشگيرى از تهمت هائى است كه بعداً به موسى(عليه السلام) زدند.

استعمال اين كلمه، در معنى گسترده اى كه هر دو معنى را شامل مى شود نيز ممكن است.

در آخرين آيه مورد بحث، آخرين سخنش را به آنها مى گويد كه: «اگر به من ايمان نمى آوريد، لااقل مرا رها كنيد، و كناره گيرى كنيد و مزاحم ايمان آوردن مردم نشويد» (وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لِي فَاعْتَزِلُونِ).

زيرا موسى(عليه السلام)، اطمينان داشت كه با در دست داشتن آن معجزات باهرات، و دلائل قوى و سلطان مبين، و وعده هاى الهى، به پيشرفت خود در ميان قشرهاى مختلف مردم ادامه خواهد داد، و انقلابش به زودى به ثمر خواهد نشست، لذا، به همين اندازه قانع بود كه آنها سد راهش نشوند و مزاحمش نگردند.

ولى مگر ممكن است جباران مغرور، كه قدرت شيطانى و منافع نامشروعشان را در خطر مى بينند، خاموش بنشينند، و چنين پيشنهادى را بپذيرند؟ آيات آينده، دنباله اين ماجرا را بيان خواهد كرد.

* * *

 22فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ

23فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ

24وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ

 

25كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون

26وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيم

27وَ نَعْمَة كانُوا فِيها فاكِهِينَ

28كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ

29فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ

 

ترجمه:

22 ـ (و موسى) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت; اينها قومى مجرمند!

23 ـ (فرمود:) بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما تعقيب مى شويد!

24 ـ (هنگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام و گشاده بگذار (و بگذر) كه آنها لشكرى غرق شده خواهند بود!

25 ـ (و) چه بسيار باغ ها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند،

26 ـ و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گران قيمت،

27 ـ و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن (غرق) بودند!

28 ـ اين چنين بود (ماجراى آنان!) و ما (اموال و حكومت) اينها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم!

29 ـ نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين، و نه به آنها مهلتى داده شد!


1 ـ طبق گفته «مفردات»: «كريم»، هنگامى كه به عنوان توصيف خداوند به كار رود، و خداى كريم گفته شود، به معنى احسان و انعام آشكار او است، و هنگامى كه انسانى به آن توصيف شود، به معنى اخلاق و افعال شايسته اى است كه از او ظاهر مى شود (البته اين وصف در قرآن مجيد، براى امور ديگرى نيز آمده است، مانند كتاب كريم، كل زوج كريم، رزق كريم، مقام كريم، اجر كريم).

2 ـ «أَن» در جمله «أَنْ أَدُّوا إِلَىَّ عِبادَ اللّهِ»، براى تفسير فعل متعدى است كه از كلام سابق فهميده مى شود، وتقدير چنين است: «جِئْتُكُمْ بِشَىء أَنْ أَدُّوا إِلَىَّ عِبادَ اللّهِ».

3 ـ مانند: 17 «فرقان»، 13 «سبأ»، و 58 «فرقان» و غير آن.

4 ـ شعراء، آيه 116.

5 ـ مريم، آيه 46.

6 ـ هود، آيه 91.

7 ـ «لسان العرب»، ماده «رجم».

 
تفسير:

كاخ ها و باغ ها و گنج ها را گذاردند و رفتند!

موسى(عليه السلام)، از تمام وسائل هدايت، براى نفوذ در دل هاى تاريك اين مجرمان استفاده كرد، ولى هيچ اثرى در فرعونيان نبخشيد، هر درى را مى توانست كوبيد، ولى «عاقبت زانْ دَر برون نامدْ سرى»!

لذا، مأيوس شد و چاره اى جز نفرين نديد; چرا كه قوم فاسدى كه هيچ اميدى به هدايتشان نباشد، حق حيات از نظر نظام آفرينش را ندارند، بايد عذاب الهى فرود آيد، آنها را درو كند، و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازد.

نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «موسى به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت: اينها قومى مجرم و گنهكارند» (فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ).

چه نفرينِ مؤدبانه اى؟! نمى گويد: خداوندا ! آنها را چنين و چنان كن! بلكه همين اندازه مى گويد: خداوندا ! اينها گروهى مجرمند كه اميدى به هدايتشان باقى نمانده.

* * *

خداوند نيز دعاى او را اجابت كرد، و به عنوان مقدمه نزول عذاب بر فرعونيان و نجات بنى اسرائيل، به موسى(عليه السلام) چنين دستور داد: «بندگانِ مرا شبانه حركت ده، كه فرعون و لشكريانش به تعقيب شما خواهند پرداخت» (فَأَسْرِ بِعِبادِي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ).

اما نگران نباش، لازم است آنها شما را تعقيب كنند تا به سرنوشتى كه در انتظارِ آنهاست، گرفتار آيند.

موسى(عليه السلام) مأمور است شبانه بندگانِ مؤمن خدا، يعنى «بنى اسرائيل» را كه به او ايمان آورده بودند، و جمعى از مردم «مصر» را كه قلب هائى آماده تر داشته و دعوت او را لبيك گفته اند، با خود حركت دهد، به ساحل «نيل» آيد، و به طرز اعجازآميزى از «نيل» بگذرد، و راهىِ سرزمين موعود يعنى «فلسطين» گردد.

درست است كه حركت موسى و پيروانش، شبانه صورت گرفت، اما مسلماً حركت جمعيت عظيمى مانند آنها، نمى توانست براى مدتى طولانى از نظر فرعونيان مخفى بماند، شايد چند ساعتى بيشتر نگذشته بود كه جاسوسان فرعون، خبرِ اين حادثه عظيم و به اصطلاح فرار دسته جمعى بردگان را به گوش او رساندند، فرعون دستور داد، با لشكرى عظيم آنها را تعقيب كنند، و جالب اين كه، همه اين مطالب با يك اشاره كوتاه و موجز در آيات فوق آمده است «إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ» (شما تعقيب خواهيد شد).

* * *

آنچه در اينجا، به عنوان اختصار حذف شده، در آيات ديگرى از قرآن، در عباراتى كوتاه بيان شده است، در آيه 77 «طه» مى خوانيم: وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لاتَخافُ دَرَكاً وَ لاتَخْشى: «ما به موسى وحى فرستاديم كه: شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر، و براى آنها راهى خشك در دريا بگشا; كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد، و نه از غرق شدن در دريا»!.

سپس، در آيات مورد بحث مى افزايد: «هنگامى كه از دريا همگى به سلامت گذشتيد، دريا را در آرامش و گشاده بگذار» (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً).

منظور از دريا در اين آيات، همان رود عظيم «نيل» است.

مفسران و ارباب لغت براى «رَهْو» (بر وزن سهو) دو معنى ذكر كرده اند: «آرام بودن» و «گشاده و باز بودن»، و جمع هر دو معنى در اينجا نيز بى مانع است.

اما چرا چنين دستورى به موسى(عليه السلام) داده شد؟ طبيعى است كه موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل مايل بودند هنگامى كه خود از دريا گذشتند، بارِ ديگر آب ها سر بر سر هم بگذارند و اين فاصله عظيم را پر كنند، تا آنها با سرعت و به سلامت دور شوند و به «سرزمين موعود» روى آورند، ولى به آنها دستور داده شد به هنگام

گذشتن از درياى «نيل»، عجله نكنيد، بگذاريد فرعون و لشكريانش تا آخرين نفر وارد شوند، چرا كه فرمان مرگ و نابودى آنها به امواج خروشان «نيل» داده شده است!.

لذا در پايان آيه مى افزايد: «آنها لشكرى هستند كه غرق خواهند شد» (إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ).

اين فرمانِ حتمى خدا در مورد اين گروه مغرور و طغيانگر است، كه بايد همگى در همان رود عظيم «نيل»، كه تمام ثروت و قدرتشان از آن سرچشمه مى گرفت، دفن شوند، و عامل حياتشان، با يك فرمان الهى، تبديل به عامل مرگشان گردد.

آرى، هنگامى كه فرعون و لشكريانش به ساحل «نيل» رسيدند، «بنى اسرائيل» از سوى ديگر بيرون آمده بودند، با اين كه پيدايشِ چنين جاده اى، در وسط درياى «نيل» كافى بود كه هر كودك «ابجد خوانى» را متوجه تحقق يك اعجاز بزرگ الهى سازد، ولى كبر و غرور، به آن خيره سران اجازه درك اين واقعيت آشكار را نداد، تا به اشتباهات خويش واقف گردند و رو به درگاه خدا آورند، شايد گمان مى كردند تغييرِ شكلِ «نيل» هم به فرمان فرعون است! و شايد همين سخن را به پيروانش نيز گفت، و شخصاً وارد جاده شد و پيروانش تا آخرين نفر، به دنبال او آمدند، ولى ناگهان امواج «نيل» همانند ساختمان فرسوده اى كه پايه هاى آن بشكند، يكباره فرو ريخت و همگى غرق شدند.

نكته اى كه در اين آيات به خوبى جلب توجه مى كند، اختصار فوق العاده آن در عين گويا بودن است، كه با حذفِ جمله هاى اضافى، كه از قرائن يا جمله هاى ديگر فهميده مى شود، داستان مشروحى را در سه آيه يا سه جمله كوتاه بازگو كرده است، همين اندازه مى گويد: «موسى به درگاه پروردگار عرضه داشت اينها مجرمند، به او گفته شد: بندگانم را شبانه حركت ده و شما تعقيب خواهيد شد، دريا را گشاده و آرام رها كن، كه آنها لشكرى غرق شده هستند»!

تعبير به «غرق شده»، با اين كه هنوز غرق نشده بودند، اشاره به قطعى و حتمى بودن اين فرمان الهى است.

* * *

اكنون ببينيم بعد از غرق فرعون و فرعونيان، چه ماجراهاى عبرت انگيزى تحقق يافت. قرآن، در آياتِ بعد، ميراثِ عظيم آنها را كه به «بنى اسرائيل» رسيد، طى پنج موضوع، كه فهرستِ تمام زندگى آنهاست بيان كرده:

نخست مى فرمايد: «چه بسيار باغ ها و چشمه ها، كه از خود به جا گذاشتند و رفتند»! (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون).

باغ ها، و چشمه ها، دو سرمايه از جالب ترين و ارزنده ترين اموال آنها بود، چرا كه «مصر»، به بركت «نيل»، سرزمينى حاصلخيز و پر باغ بود، اين چشمه ها ممكن است اشاره به چشمه هائى باشد كه از دامن بعضى از كوه ها سرازير مى شد، و يا شعبه هائى باشد كه از «نيل» سرچشمه مى گرفت و از باغ هاى سرسبز و خرم آنها مى گذشت. و اطلاق «چشمه» (عين) بر اين شعبه ها بعيد نيست.

* * *

و مى افزايد: «و زراعت ها، و قصرهاى جالب و زيبا و پر ارزش» (وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيم).

و اين، دو سرمايه مهم ديگر آنها بود، زراعت هاى عظيمى كه در بستر «نيل»، در سرتاسر «مصر»، از انواع و اقسام مواد خوراكى و غير خوراكى و محصولاتى كه هم خود از آن استفاده مى كردند، و هم به خارج صادر مى كردند، و اقتصاد آنها بر محور آن مى چرخيد، و همچنين قصرها و مساكن آباد، كه يكى از مهمترين وسائل زندگى انسان، مسكن مناسب است.

البته «كريم» و پر ارزش بودن اين قصرها، از نظر ظاهرى و از ديدگاه خود آنها بود، و گرنه در منطق قرآن، اين گونه مسكن هاى پر زرق و برق طاغوتى و غفلت زا، كرامتى ندارد.

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور از «مقام كريم»، مجالسِ جشن و شادمانى، و يا منابرى باشد كه مداحان و شعرا، بالاى آن مى رفتند و فرعون را ستايش مى كردند، ولى معنىِ اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

و از آنجا كه غير از امورِ مهمِ چهارگانه فوق، وسائل تنعم فراوان ديگرى داشتند، به همه آنها نيز در يك جمله كوتاه اشاره كرده، مى گويد: «و نعمت هاى فراوان ديگرى كه در آن متنعم بودند و در ناز و نعمت زندگى مى كردند» (وَ نَعْمَة كانُوا فِيها فاكِهِينَ).(1)ـ(2)

* * *

سپس مى فرمايد: آرى، «اين چنين بود ماجراى آنها، و ما همه اين سرمايه ها و ما ترك فرعونيان را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم»! (كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ).(3)

منظور از «قَوْماً آخَرِين» بنى اسرائيل است; چرا كه در آيه 59 سوره «شعراء» به آن تصريح شده است، و تعبير به «ارث»، اشاره به اين است كه آنها بدونِ دردسر و خون جگر، اين همه اموال و ثروت ها را به چنگ آوردند، همان گونه كه انسان، ارث را بى زحمت به چنگ مى آورد.

قابل توجه اين كه، آيه فوق و آيه همانند آن در سوره «شعراء»، نشان مى دهد كه بنى اسرائيل بعد از غرقِ فرعونيان، به سرزمين «مصر» بازگشتند، و وارثِ ميراث فراعنه شدند و در آنجا حكومت كردند، و مسيرِ حوادث نيز همين را اقتضاء مى كند، كه بعد از فرو ريختن پايه هاى قدرتِ فرعونيان در «مصر»، موسى(عليه السلام) هرگز اجازه نمى داد آن كشور، گرفتارِ خلأ سياسى گردد.

اين سخن، با آنچه در آيات قرآن آمده است كه بنى اسرائيل، بعد از نجات از چنگال فرعونيان، به سوى «سرزمين موعود»، سرزمينِ «فلسطينى» حركت كردند كه حوادث آن در قرآن مشروحاً آمده، منافات ندارد، ممكن است گروهى از آنها در سرزمين «مصر» كه به دست آنها افتاده بود، به عنوانِ نمايندگانى از سوى موسى(عليه السلام) اقامت كرده باشند، و گروه بيشترى راهى ديار «فلسطين» شده اند.

(توضيح بيشتر پيرامونِ اين سخن را در جلد 15، صفحه 239، ذيل آيه 59 «شعراء»، مطالعه فرمائيد).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و نه به هنگام نزول بلا به آنها مهلتى داده شد»! (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ).

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها، ممكن است كنايه از حقارت آنها و عدم وجود يار و ياور و دلسوز براى آنها باشد; زيرا در ميان عرب معمول است، هنگامى كه مى خواهند اهميتِ مقام كسى را كه مورد مصيبتى واقع شده بيان كنند، مى گويند: «آسمان و زمين بر او گريه كردند، و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند».

اين احتمال نيز داده شده كه منظور، «گريستن اهل آسمان ها و زمين است»; زيرا آنها براىِ مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند، نه براى جبّارانى همچون فرعونيان.

بعضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين، يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص (علاوه بر سرخىِ هميشگى به هنگام طلوع و غروب) خودنمائى مى كند.

چنان كه در روايتى مى خوانيم: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طالِب(عليه السلام)بَكَتِ السَّماءُ عَلَيْهِ وَ بُكائُها حُمْرَةُ أَطْرافِها: «هنگامى كه حسين بن على(عليه السلام) شهيد شد، آسمان بر او گريه كرد، و گريه او سرخىِ مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد»!.(4)

در روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: بَكَتِ السَّماءُ عَلى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا، وَ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ(عليهما السلام) أَرْبَعِيْنَ صَباحاً، وَ لَمْ تَبْكِ إِلاّ عَلَيْهِما، قُلْتُ وَ ما بُكائُها، قالَ كانِتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ; وَ تَغِيْبُ حَمْراءَ: «آسمان، بر «يحيى بن زكريا» (كه از سوىِ طاغوتِ زمان خود به طرز بسيار رقت بارى شهيد شد) و بر «حسين بن على»(عليهما السلام)، چهل روز گريه كرد، و بر كس ديگرى جز آن دو گريه نكرده است، راوى مى گويد: سؤال كردم، گريه آسمان چه بود؟ فرمود: به هنگامِ طلوع و غروب، سرخىِ مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد».(5)

اما در حديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده مى خوانيم: ما مِنْ مُؤْمِن إِلاّ وَ لَهُ بابٌ يَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَ بابٌ يَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَإِذا ماتَ بَكَيا عَلَيْهِ: «هيچ مؤمنى نيست، مگر اين كه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد، اين دو بر او گريه مى كنند»!.(6)

در ميان اين روايات منافاتى نيست; زيرا در موردِ شهادت «امام حسين»(عليه السلام)و «يحيى بن زكريا»(عليه السلام)، مسأله، جنبه عمومى در تمام آسمان داشته، و آنچه در روايت اخير ذكر شد، جنبه موضعى دارد.(7)

به هر حال، ميانِ اين تفسيرها تضادى نيست، و مى تواند همه در مفهوم آيه جمع باشد.

آرى، براى مرگ «تبهكاران»، «نه چشم فلك گريان و نى خاطر خورشيدپژمان» گشت، آنها موجوداتِ خبيثى بودند كه گوئى هيچ ارتباطى با عالم هستى و جهان بشريت نداشته اند، هنگامى كه اين بيگانگان از عالم طرد شدند، كسى جاى خالى آنها را احساس نكرد، نه در صحنه زمين، نه بر پهنه آسمان، و نه در اعماق قلوب انسان ها، و به همين دليل، هيچ كس قطره اشكى بر مرگ آنها فرونريخت.

سخن را در اين آيات، با نقلِ روايتى از «امير مؤمنان على»(عليه السلام)، پايان مى دهيم:

در روايتى آمده است، هنگامى كه «امير مؤمنان على»(عليه السلام) بر «مدائن» گذشت، و آثار «كسرى» (انوشيروان و شاهان ساسانى) را مشاهده كرد كه نزديك به فروريختن است، يكى از كسانى كه در خدمتش بود اين شعر را به عنوان عبرت قرائت كرد:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسُومِ دِيارِهِمْ *** فَكَأَنَّهُمْ كانُوا عَلى مِيْعادِ!

: «بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت، (و چيزى جز صداى باد در ميانِ قصر آنها به گوش نمى رسد) گوئى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند»!.

«امير مؤمنان على»(عليه السلام) فرمود: چرا اين آيه را نخواندى؟: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيم * وَ نَعْمَة كانُوا فِيها فاكِهِينَ... * فَمابَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ.(8)

* * *

 30وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بنى اسرائيل مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ

31مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ

32وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْم عَلَى الْعالَمِينَ

33وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ

 

ترجمه:

30 ـ ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلت بار رهائى بخشيديم.

31 ـ از فرعون، كه مردى متكبر و از اسرافكاران بود!

32 ـ ما آنها را با علم (خويش) بر جهانيان برگزيديم و برترى داديم.

33 ـ و آياتى (از قدرت خويش) را به آنها داديم كه آزمايش آشكارى در آن بود (ولى آنها كفران كردند و مجازات شدند).


1 ـ «نعمة»، (به فتح نون) به معنى «تنعّم» و (به كسر نون) به معنى «انعام» است، جمعى از مفسرين و ارباب لغت، به اين معنى تصريح كرده اند، در حالى كه جمعى ديگر معتقدند هر دو يك معنى دارد، و هر گونه منافع قابل توجهى را شامل مى شود.

2 ـ «فاكهين»، گاه، به معنى استفاده كردن از «فواكه» و ميوه ها، و گاه، به معنى گفتگوهاى فكاهى و سرورانگيز، و گاه، به معنى هر گونه تنعم و تلذذ تفسير شده است، و معنى اخير از همه جامع تر است.

3 ـ «كذلك»، خبرِ مبتداى محذوف است و در تقدير «الامرُ كذلك» مى باشد، و اين تعبير، براىِ تأكيد گفته مى شود، بعضى، احتمالات ديگرى نيز در تركيب آن داده اند.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 65 (ذيل آيات مورد بحث).

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 65 (ذيل آيات مورد بحث).

6 ـ همان مدرك.

7 ـ در «درّ المنثور» نيز، حديثى در زمينه جمعِ ميان اين روايات نقل شده است (درّ المنثور، مطابقِ نقل الميزان، جلد 18، صفحه 151).

8 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 531 (ماده مدن).

 

تفسير:

بنى اسرائيل در بوته آزمايش

در آيات گذشته، سخن از غرق و هلاكت فرعونيان و نابودى قدرت و شوكت آنها و انتقال آن به ديگران بود، آيات مورد بحث، از نقطه مقابل آن، از نجات و رهائى بنى اسرائيل، چنين سخن مى گويد:

«ما بنى اسرائيل را از عذاب خواركننده رهائى بخشيديم» (وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بنى اسرائيل مِنَ الْعَذابِ الْمُهِينِ).

از شكنجه هاى سخت و طاقت فرساى جسمى و روحى، كه تا اعماق جان آنها نفوذ مى كرد، از سر بريدن نوزادان پسر، و زنده نگه داشتن دختران، براى خدمتكارى و هوسرانى، از بيگارى و كارهاى بسيار سنگين و مانند آن، و چه دردناك است سرنوشتِ قوم و ملتى كه در چنگال چنين دشمن خونخوار و ديو سيرتى گرفتار شوند!

* * *

آرى، خداوند اين قوم مظلوم را در پرتوِ قيام الهى «موسى بن عمران»(عليهما السلام)از چنگال اين ظالمانِ سفاكِ تاريخ رهائى بخشيد، لذا به دنبال آن مى افزايد: «از چنگال فرعون» (مِنْ فِرْعَوْنَ).

«چرا كه او مردى متكبر و از اسرافكاران و متجاوزان بود»! (إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ).

منظور از «عالِى» در اينجا علوِّ مقام نيست، بلكه اشاره به برترى جوئى او، و علو در اسراف و تجاوز است، چنان كه در آيه 4 سوره «قصص» نيز آمده: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ: «فرعون در زمين برترى جوئى كرد» (تا آنجا كه حتى دعوى خدائى نمود و خويشتن را «ربّ اعلى» ناميد).

«مُسْرِف»، از ماده «اسراف»، به معنىِ هر گونه تجاوز از حد در اعمال و گفتار است، و به همين دليل، در آيات مختلف قرآن، در موردِ تبهكارانى كه ظلم و فساد را از حد مى گذراندند، واژه «مُسْرِف» به كار رفته است، و نيز به مطلقِ گناهان، اسراف گفته شده، چنان كه در آيه 53 سوره «زمر» مى خوانيم: قُلْ يا عِبادِىَ الَّذِيْنَ أَسرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ: «بگو: اى بندگانِ من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد»!.

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از مواهبِ خداوند بر بنى اسرائيل اشاره كرده، مى گويد: «ما آنها را با علم خويش بر جهانيان، در آن عصر و زمان برترى داديم و برگزيديم» (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْم عَلَى الْعالَمِينَ).

ولى آنها قدرِ اين نعمت ها را ندانستند، و كفران كردند و مجازات شدند.

و به اين ترتيب، آنها «امت برگزيده عصر خويش» بودند; زيرا منظور از «عالَمِين»، مردم جهان در آن عصر و زمان است، نه در تمامِ قرون و اعصار; چرا كه قرآن صريحاً در سوره «آل عمران»، آيه 110، خطاب به امت اسلامى مى فرمايد: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ...: «شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شده ايد».

همان گونه كه در مورد سرزمين هائى كه «بنى اسرائيل» وارث آن شدند در آيه 137 سوره «اعراف» مى فرمايد: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها: «و مشرق ها و مغرب هاى پربركت زمين را به آن قوم به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم) واگذار كرديم».

روشن است بنى اسرائيل در آن زمان، وارثِ تمام جهان نشدند، بلكه منظور، شرق و غرب منطقه خودشان است.

البته، بعضى از مفسران معتقدند بنى اسرائيل، مزايائى داشتند كه در طول تاريخ، منحصر به خودشان بوده، از جمله كثرت انبياء; چرا كه از هيچ قومى، اين قدر پيامبر برنخاسته است.

ولى، اين سخن، علاوه بر اين كه مزيت مطلق آنها را ثابت نمى كند، نمى تواند امتيازى باشد; چرا كه ممكن است كثرتِ قيام انبياء از ميان آنها، دليلِ بر نهايت سركشى و تمرد اين قوم بدانيم، همان گونه كه حوادثِ مختلف بعد از قيام موسى(عليه السلام) نشان مى دهد كه با اين پيامبر بزرگ چه اذيتى كه روا نداشتند؟!.

به هر حال، آنچه در بالا در تفسير آيه آورديم، چيزى است كه از سوى بسيارى از مفسران، در مورد شايستگى نسبى بنى اسرائيل پذيرفته شده است.

اما با توجه به اين كه، اين جمعيتِ لجوج، طبق گفته قرآن، همواره پيامبران خود را آزار مى دادند، و با سرسختى و تعصبِ خاصى در برابر احكام الهى مى ايستادند، و حتى زمانى كه تازه از «نيل» رهائى يافته بودند، پيشنهادِ بت سازى به موسى(عليه السلام) كردند!، ممكن است گفته شود، منظور از آيه فوق، بيان امتياز نيست، بلكه بيانِ حقيقت ديگرى است، و معنى آيه چنين است: «با وجود اين كه ما علم داشتيم كه آنها از مواهب الهى سوء استفاده مى كنند، به آنها برترى داديم تا آنان را بيازمائيم» چنان كه از آيه بعد نيز، استفاده مى شود كه خداوند، مواهب ديگرى نيز به آنها داد تا آنها را بيازمايد.

به اين ترتيب، اين گزينش الهى، نه تنها دليل بر مزيت آنها نيست، بلكه يك مذمتِ ضمنى نيز در آن درج است; چرا كه حق اين نعمت را اداء نكردند و از عهده امتحان برنيامدند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به بعضى از مواهب ديگر كه خدا به آنها داده بود، اشاره كرده، مى فرمايد: «ما آيات و نشانه هائى از عظمت و قدرت خويش به آنان داديم، كه در آن، آزمايش آشكارى بود» (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ).

گاه در بيابان «سينا» و در وادى «تيه»، ابرها را بر سر آنها سايه افكن ساختيم، گاه مائده مخصوص «منّ و سلوى» را بر آنها نازل كرديم، گاه از دل سنگ سخت، چشمه آب براى آنها جارى نموديم، و گاه نعمت هاى معنوى و مادى ديگرى نصيبشان كرديم.

اما همه اينها براى آزمايش و امتحان بود; زيرا خداوند گروهى را با مصيبت آزمايش مى كند، و گروهى را با نعمت، چنان كه در آيه 168 سوره «اعراف» مى خوانيم: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: «ما بنى اسرائيل را با نيكى ها و بدى ها آزموديم، شايد بازگردند».

شايد هدف از ذكر سرگذشت بنى اسرائيل براى مسلمانان نخستين، اين است كه آنها از انبوه دشمنان و قدرت عظيمشان نهراسند، و مطمئن باشند خداوندى كه فراعنه قدرتمند را درهم كوبيد، و بنى اسرائيل را وارث ملك و حكومت آنها ساخت، در آينده اى نه چندان دور، چنين پيروزى را نصيب شما خواهد كرد، ولى همان گونه كه آنها با اين مواهب آزمايش شدند، شما نيز سخت در كوره امتحان قرار خواهيد گرفت، تا روشن شود بعد از قدرت و پيروزى، شما چه خواهيد كرد؟!

و اين اخطارى است به همه امت ها و ملت ها در مورد پيروزى ها و مواهبى كه از لطف الهى به دست مى آورند، كه دام امتحان در اين هنگام سخت است.

* * *

 34إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ

35إِنْ هِىَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ

36فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

ترجمه:

34 ـ اينها =]مشركان[ مى گويند:

35 ـ مرگ ما جز همان مرگ اول نيست و هرگز برانگيخته نخواهيم شد.

36 ـ اگر راست مى گوئيد پدران ما را (زنده كنيد) و بياوريد (تا گواهى دهند)!

 

تفسير:

جز همين مرگ، چيزى در كار نيست!

بعد از ترسيم صحنه اى از زندگى فرعون و فرعونيان، و عاقبت كفر و انكارشان در آيات گذشته، بار ديگر سخن از مشركان به ميان مى آورد، و ترديد آنها را در مسأله «معاد»، كه در آغاز سوره آمده بود، به شكل ديگرى چنين بازگو مى كند: «اينها (مشركان) مى گويند» (إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ).

* * *

«مرگ ما جز همان مرگ اول نيست، و ما هرگز بار ديگر زنده نخواهيم ش (إِنْ هِىَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ).(1)

و آنچه محمّد(صلى الله عليه وآله)، پيرامون معاد و حيات بعد از مرگ و پاداش و كيفر و بهشت و دوزخ مى گويد، هيچ كدام واقعيت ندارد، اصلاً حشر و نشرى در كار نيست!

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چرا «مشركان»، تنها بر مرگِ نخست تكيه مى كنند؟ كه مفهومش، عدم وجود مرگ ديگرى بعد از اين مرگ است ، در حالى كه منظور آنها، نفى حياتِ بعد از مرگ مى باشد، نه انكارِ مرگ دوم، و به تعبير ديگر، انبياء خبر از حيات بعد از مرگ مى دادند نه خبر از مرگ دوباره.

در پاسخ مى گوئيم: منظور، عدمِ وجودِ حالت ديگرى بعد از مرگ است، يعنى ما فقط يك بار مى ميريم و همه چيز تمام مى شود و بعد از آن نه حيات ديگرى است و نه مرگى، هر چه هست، همين يك مرگ است. (دقت كنيد).(2)

در حقيقت، مفهوم اين آيه شباهت زيادى با مفهوم آيه 29 سوره «انعام» دارد كه مى گويد: وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ: «آنها گفتند: چيزى جز اين زندگى دنياى ما نيست; و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد»!

* * *

سپس، سخن آنها را نقل مى كند كه براى اثبات مدعاى خود، به دليل واهى و بى اساسى دست زده مى گفتند: «اگر راست مى گوئيد كه بعد از مرگ، حياتى در كار است، پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما بياوريد، تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند»! (فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

بعضى گفته اند: گوينده اين سخن «ابوجهل» بود، رو به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرد گفت: اگر راست مى گوئى، جدت «قصى بن كلاب» را زنده كن; چون او مرد راستگوئى بود، تا درباره حوادث بعد از موت از او سؤال كنيم.(3)

بديهى است، اينها همه بهانه بود، گر چه سنت الهى بر اين نيست كه مردگان را در اين جهان زنده كند، تا اخبار آن جهان را به اين جهان آورند، ولى به فرض كه چنين كارى از سوى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) صورت مى گرفت، باز اين بهانه جويان نغمه ديگرى ساز مى كردند، و آن را مثلاً سحرِ ديگرى مى ناميدند، همان گونه كه بارها معجزه خواستند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها ارائه داد، در عين حال انكار كردند.

* * *


1 ـ در اين كه مرجع ضمير «هى» چيست؟ بعضى از مفسران آن را به «موتة» برگردانده اند، كه از سياق كلام استفاده مى شود، بنابراين، معنى آيه چنين است: «مَا الْمَوْتَةُ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولى» (تفسير تبيان و مجمع البيان و كشاف) در حالى كه بعضى ديگر، مرجع ضمير را «عاقبة و نهاية» دانسته اند، بنابراين، معنى چنين است: «ما عاقِبَةُ أَمْرِنا إِلاّ الْمَوْتَةِ الْأُولى» (روح المعانى والميزان) البته، از نظر نتيجه2
چندان تفاوتى در كار نيست.

2 ـ مفسران در تفسير اين جمله، احتمالات ديگرى نيز ذكر كرده اند كه همه بعيد به نظر مى رسد، از جمله اين كه «موته اولى» را، به معنى «موت قبل از حيات اين جهان» دانسته اند، بنابراين، مفهوم جمله چنين مى شود: «مرگى كه بعد از آن حيات است، تنها مرگى است كه قبلاً داشتيم و همگى خاك بوديم، اما مرگِ دوم ما، هرگز حياتى بعد از آن نيست».

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 66 و بعضى تفاسير ديگر.

 
نكته:

عقيده مشركان درباره معاد

مشركان، مخصوصاً مشركان عرب، رويّه واحدى در مسائل اعتقادى خود نداشتند، و در عينِ اشتراك در اصل عقيده شرك، در خصوصياتِ اعتقادى بسيار متفاوت بودند:

گروهى نه خدا را قبول داشتند و نه معاد را، اينها كسانى هستند كه قرآن سخن آنان را چنين نقل مى كند: ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ: «چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست; گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آنها را مى گيرند; و جز طبيعت ما را هلاك نمى كند»!.(1)

جمع ديگرى خدا را قبول داشتند و بت ها را شُفَعاى درگاه او مى دانستند، اما معاد را منكر بودند، همان كسانى كه مى گفتند: مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيمٌ: «چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است»؟(2) آنها براى بت ها حج به جا مى آوردند، و قربانى مى كردند، و معتقد به حلال و حرام بودند، و اكثر مشركان عرب در اين زمره جاى داشتند.

ولى شواهد متعددى در دست است كه نشان مى دهد، آنها به نوعى بقاى روح معتقد بودند، خواه به صورت «تناسخ» و انتقال ارواح به بدن هاى تازه، يا به شكل ديگر.(3)

مخصوصاً اعتقاد آنها به پرنده اى به نام «هامه» معروف است، در داستان هاى عرب آمده است كه در ميان عرب، كسانى بودند كه اعتقاد داشتند روح انسان پرنده اى است كه در جسم او منبسط شده، هنگامى كه از دنيا مى رود يا كشته مى شود، از جسم او بيرون مى آيد و اطراف جسد او به صورت وحشتناكى طواف كرده، و در كنار قبر او ناله مى كند، و معتقد بودند: اين پرنده در آغاز كوچك است، سپس بزرگ مى شود تا به اندازه «جغد» مى گردد، و او دائماً در وحشت به سر مى برد، و جايگاهش خانه هاى خالى، ويرانه ها، قبرها و جايگاه كشتگان است!.

و نيز آنها معتقد بودند: اگر كسى مقتول شده باشد، «هامه» بر قبر او فرياد مى زند: اسْقُونِى فَإِنِّى صَدْيَةٌ!: «سيرابم كنيد كه سخت تشنه ام»!.(4)

اسلام، قلمِ بطلان بر تمام اين عقائد خرافى كشيد، و لذا در حديث معروفى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: لا هامَةَ: «هامه دروغ است».(5)

به هر حال، آنها گر چه عقيده به معاد و بازگشت انسان به زندگى بعد از مرگ نداشتند، ولى به نظر مى رسد به يك نوع «تناسخ» و بقاء ارواح قائل بودند.

ولى، معاد جسمانى به گونه اى كه قرآن مى گويد، كه خاك هاى انسان دو مرتبه جمع آورى شود و به حيات و زندگى جديدى بازگردد، و روح و جسم، هر دو معادِ مشترك داشته باشند را، به كلى منكر بودند، نه فقط انكار مى كردند، بلكه، از آن وحشت داشتند، كه قرآن با بيانات مختلفى آن را براى آنها توضيح داده و اثبات كرده است.

* * *

 37أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ

38وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ

 

39ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

37 ـ آيا آنها بهترند يا قوم «تُبِّع» و كسانى كه پيش از آنها بودند؟! ما آنان را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند!

38 ـ ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه در ميان اين دو است به بازى (و بى هدف) نيافريديم.

39 ـ ما آن دو را جز به حق نيافريديم; ولى بيشتر آنان نمى دانند!


1 ـ جاثيه، آيه 24.

2 ـ يس، آيه 78.

3 ـ شرح «نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 1، صفحه 119.

4 و 5 ـ «بلوغ الارب»، جلد 2، صفحه 311.

 

تفسير:

آنها بهترند يا قوم «تُبّع»؟!

سرزمين «يمن» كه در جنوب «جزيره عربستان» قرار دارد، از سرزمين هاى آباد و پربركتى است كه در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه «تُبّع» (جمع آن «تبابعه») نام داشتند، به خاطر اين كه مردم از آنها «تبعيت» مى كردند، و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

به هر حال، قوم «تُبَّع» جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده.

در آيات فوق، به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان «مكّه» و لجاجت و انكار آنها نسبت به معاد آمده، با اشاره به سرگذشت قوم «تُبَّع»، آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است، كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر «تُبَّع» پيدا خواهند كرد.

مى فرمايد: «آيا آنها بهترند، يا قوم تبّع، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند» (أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّع وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).

روشن است كه مردم «حجاز» از سرگذشت قوم «تُبَّع» كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطلاع داشتند، و لذا در آيه، شرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد: بترسيد از اين كه سرنوشتى همانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما، در مسيرتان به سوى «شام» و در سرزمين «مصر» نزديك شما زندگى داشتند، پيدا كنيد.

به فرض كه شما قيامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذاب هائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد، انكار نمائيد؟!.

منظور از «الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِم»، اقوامى همچون قوم «نوح» و «عاد» و «ثمود» است.

درباره قوم «تُبَّع» در نكات، به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

* * *

سپس، بار ديگر به مسأله معاد بازمى گردد، و با استدلال لطيفى اين واقعيت را اثبات كرده، مى گويد: «ما آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و بى هدف نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ).(1)

آرى، اين آفرينش عظيم و گسترده هدفى داشته است، اگر به گفته شما، مرگ نقطه پايان زندگى است، و بعد از چند روز، خواب و خور و شهوت و اميال حيوانى، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود.

باور كردنى نيست كه خداوند قادر حكيم، اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زندگى زودگذر و بى هدف و توأم با انواع درد و رنج، آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود.

بنابراين، مشاهده وضع اين جهان، نشان مى دهد كه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيم تر و ابدى، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد؟

اين حقيقت را قرآن كراراً در سوره هاى مختلف بازگو كرده است.

در سوره «انبياء» آيه 16 در همين زمينه مى گويد: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ».

و در سوره «واقعه» آيه 62 مى گويد: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ: «شما عالَم نخستين را دانستيد; چگونه متذكر نمى شويد»؟.

به هر حال، در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد، كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتب هاى الحادى و منكران معاد، معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند.

* * *

سپس، براى تأكيد اين سخن مى افزايد: «ما آن دو را جز به حق نيافريديم» (ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ).

حق بودن اين دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديگر ممكن نيست، به علاوه، حق بودن آن، اقتضاء دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه در اين جهان كمتر مشاهده مى كنيم، هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند، حق ايجاب مى كند كه حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد.

خلاصه اين كه، «حق» در اين آيه، اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسان ها و قانون تكامل، و همچنين اجراى اصول عدالت است.

«ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند» ( وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ).

چرا كه انديشه و فكر خود را به كار نمى گيرند، و گرنه دلائل مبدأ و معاد، واضح و آشكار است.

* * *


1 ـ «لاعِب» از ماده «لعب» به گفته «راغب» به معنى عملى است كه بدون قصد صحيح انجام شود، ضمناً بايد توجه داشت كه تثنيه در «ما بَيْنَهُما» به خاطر اين است كه، منظور جنس آسمان و زمين است.

 

نكته:

قوم «تُبَّع» چه كسانى بودند؟

تنها در دو مورد از قرآن مجيد واژه «تُبَّع» آمده است، يكى در آيات مورد بحث، و ديگرى در آيه 14 سوره «ق» آنجا كه مى گويد: وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّع كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِيدِ: «و اصحاب الايكه (قوم شعيب)، و قوم تبّع، هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند و وعده عذاب درباره آنان تحقق يافت»!

همان گونه كه قبلاً نيز اشاره شد، «تُبَّع» يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان «يمن» بود، مانند «كسرى» براى سلاطين «ايران»، و «خاقان» براى شاهان «ترك»، و «فرعون» براى سلاطين «مصر»، و «قيصر» براى سلاطين «روم».

اين تعبير (تُبَّع) از اين نظر بر ملوك «يمن» اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند.

ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان «يمن» سخن مى گويد، (همان گونه كه فرعون معاصر موسى(عليه السلام) كه قرآن از او سخن مى گويد، شخص معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او «اسعد ابوكرب» بود.

جمعى از مفسران معتقدند: او شخصاً مرد حق جو و مؤمنى بود، و تعبير به قوم «تُبَّع» در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده، بلكه از قوم او مذمت شده است.

روايتى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده نيز شاهد اين معنى است، در اين روايت مى خوانيم كه: لاتَسُبُّوا تُبَّعاً فَإِنَّهُ كانَ قَدْ أَسْلَمَ: «به «تُبَّع» بد نگوئيد، چرا كه او اسلام آورد».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: إِنَّ تُبَّعاً قالَ لِلْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ كُونُوا هاهُنا حَتّى يَخْرُجَ هذَا النَّبِىُّ، أَمّا أَنَا لَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ وَ خَرَجْتُ مَعَهُ: «شما در اينجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم، و با او قيام مى كردم»!.(2)

در روايت ديگرى آمده است: هنگامى كه «تُبَّع» در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود، نزديك «مدينه» آمد، براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند، پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود.

«شامول» يهودى، كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت: اى پادشاه ! اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل(عليه السلام) است كه در «مكّه» متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را برشمرد، «تُبَّع» كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت: بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.(13)

حتى در روايتى در ذيل همين داستان آمده است كه، او به بعضى از قبيله «اوس» و «خزرج» كه همراه او بودند دستور داد: در اين شهر بمانيد، و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد، او را يارى كنيد، و فرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد، و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرد.(4)

نويسنده «اعلام قرآن» چنين نقل كرده است: «تبّع يكى از پادشاهان جهان گشاى «يمن» بود كه تا «هند» لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد. ضمن يكى از لشكركشى ها وارد «مكّه» شد، و قصد داشت «كعبه» را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند.

در ميان ملازمان او جمعى از دانشمندان بودند، و رئيس آنان حكيمى به نام «شامول» بود، او گفت: بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه «كعبه» است، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى، شفا خواهى يافت.

«تُبَّع» از تصميم خود بازگشت و نذر كرد خانه «كعبه» را محترم دارد، و هنگامى كه بهبودى يافت، پيراهنى از «بُرد يمانى» بر «كعبه» پوشانيد».

«در تواريخ ديگر نيز داستان پيراهن «كعبه» نقل شده، به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است، اين لشكركشى و مسأله پوشاندن پيراهن به «كعبه» در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده، و هم اكنون در شهر مكّه، محلى است كه «دار التّبابعة» ناميده مى شود».(5)

ولى به هر حال، بخش عمده سرگذشت شاهان «تبابعه يمن»، از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان، اطلاعات زيادى در دست نداريم، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم، آنچه بيشتر در كتب اسلامى اعم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده، پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است.

* * *

40إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ

41يَوْمَ لايُغْنِي مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ

42إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

 

ترجمه:

40 ـ روز جدائى (حق از باطل) وعده گاه همه آنهاست.

41 ـ روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند.

42 ـ مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده، چرا كه او توانا و مهربان است.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 66 (ذيل آيه مورد بحث)، نظير اين معنى را تفسير «درّ المنثور» نيز نقل كرده است، و همچنين در «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 116 آمده.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

3 و 4 ـ «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 118.

5 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 257 تا 259 (با تلخيص).

 

تفسير:

روز جدائى ها! (يوم الفصل)

آيات مورد بحث، در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مسأله معاد است، كه در آنها از طريق «حكمت آفرينش اين جهان» براى وجود رستاخيز استدلال شده بود.

در نخستين آيه، از اين استدلال چنين نتيجه گيرى مى كند كه: «يوم الفصل و روز جدائى ها وعده گاه همه آنهاست» (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ).

چه تعبير جالبى است از روز رستاخيز «يوم الفصل» روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از نزديك ترين دوستانش جدا مى شود، آرى، آن روز وعده گاه همه مجرمان است.(1)

* * *

سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته، مى گويد: «در همان روزى كه هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند»! (يَوْمَ لايُغْنِي مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).

آرى، آن روز، روز فصل و جدائى است، روزى است كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و «مولى» به هر معنى كه باشد، دوست، سرپرست، ولىّ نعمت ، خويشاوند، همسايه، ياور، و مانند آن، توانائى حل كوچك ترين مشكلى را از مشكلات قيامت، براى كسى ندارد.

«مَوْلى» از ماده «ولاء» در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است، به طورى كه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداق هاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشترك اند.(2)

نه تنها دوستان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب، و چاره جوئى ها به بن بست، و تيرها به سنگ مى خورد، چنان كه در آيه 46 «طور» مى خوانيم: يَوْمَ لايُغْنِىْ عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ: «روزى كه نقشه هاى آنان سودى به حالشان نخواهد داشت و (از هيچ سو) يارى نمى شوند»!

در اين كه چه تفاوتى در ميان «لايُغْنِى» و «وَ لا هُمْ يُنْصَرُون» است؟ بهترين سخن اين است كه گفته شود: اولى اشاره به اين است كه هيچ كس نمى تواند مشكل ديگرى را به تنهائى و مستقلاً در آن روز حل كند، و دومى اشاره به اين است كه حتى نمى توانند با همكارى يكديگر مشكلات را حل نمايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد، تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند.

* * *

تنها يك گروه مستثنى هستند، همان گونه كه در آيه بعد مى گويد: «مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده است، چرا كه خداوند توانا و رحيم است» (إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ).

بدون شك اين رحمت الهى بى حساب نيست، و تنها شامل مؤمنانى مى شود كه داراى عمل صالح اند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مى زنند، از درياى كرمش بهره مند، و از چشمه رحمتش سيراب، و از شفاعت اوليائش برخوردار مى گردند.

و از اينجا روشن مى شود كه نفى هر گونه دوست و ولىّ و ياور در آن روز، با مسأله شفاعت منافات ندارد، زيرا شفاعت نيز جز به اذن پروردگار و فرمان او حاصل نمى شود.

جالب اين كه توصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته، كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است، و مهم اين است كه رحمت، در عين قدرت باشد.

در بعضى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده كه منظور از جمله «إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّه»، وصىّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان(عليه السلام) و پيروان مكتب او هستند.(3)

ناگفته پيدا است كه هدف، بيان مصداق روشن است.

* * *

43إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ

44طَعامُ الْأَثِيمِ

45كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِى الْبُطُونِ

46كَغَلْىِ الْحَمِيمِ

47خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ

48ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ

49ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ

50إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ

 

ترجمه:

43 ـ مسلماً درخت زقوم

44 ـ غذاى گنهكاران است.

45 ـ همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد.

46 ـ جوششى همچون آب سوزان!

47 ـ (آنگاه به مأموران دوزخ خطاب مى شود:) اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد.

48 ـ سپس بر سر او از عذاب جوشان بريزيد.

49 ـ (به او گفته مى شود:) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى!

50 ـ اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد!


1 ـ در اين كه مرجع ضمير در «مِيْقاتُهُمْ» كيست؟ مفسران احتمالات گوناگونى داده اند: بعضى به همه انسان ها باز گردانده اند، و بعضى به خصوص اقوامى كه در آيات قبل به آنها اشاره شد، يعنى قوم تبّع و گردنكشان قبل از آنها، ولى معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد.

2 ـ براى «مولى» معانى زيادى در لغت ذكر شده كه بعضى آنها را بالغ بر بيست و هفت معنى مى دانند:

1ـ ربّ 2ـ عمو 3ـ عموزاده 4ـ پسر 5ـ خواهرزاده 6ـ آزادكننده 7ـ آزاد شده 8ـ بنده 9ـ مالك 10ـ تابع
11ـ كسى كه مورد نعمت قرار گرفته 12ـ شريك 13ـ هم پيمان 14ـ دوست 15ـ همسايه 16ـ ميهمان
17ـ داماد 18ـ نزديكان 19ـ نعمت بخش 20ـ از دست رفته 21ـ سرپرست 22ـ كسى كه سزاوارتر است
23ـ آقا 24ـ دوستدار 25ـ يارى كننده 26ـ متصرف 27ـ متولّى («الغدير»، جلد 1، صفحه 362).

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 629.

 

تفسير:

درخت زقوم!.

در اين آيات، توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذاب هاى دوزخى منعكس شده، كه بحث آيات قبل را در مورد «يوم الفصل» و روز رستاخيز تكميل مى كند.

مى فرمايد: «درخت زقوم...» (إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ).

* * *

«غذاى گناهكاران است»! (طَعامُ الْأَثِيمِ).

اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند.

«زقّوم» به طورى كه در تفسير آيه 62 سوره «صافات» نيز گفتيم، به گفته مفسران و اهل لغت، نام گياهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگ هاى كوچكى است، و در سرزمين «تهامه» از «جزيرة العرب» مى رويد، و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود.(1)

بعضى معتقدند كه در اصل به معنى «بلعيدن»(2)، و بعضى مى گويند به معنى «هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان» است.(3)

در حديثى آمده است، هنگامى كه اين واژه در قرآن نازل شد، كفار «قريش» گفتند: چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى «زقوم» را مى داند؟ در آنجا مردى از اهل «افريقا» بود گفت: «زقوم» در لغت ما به معنى «كره و خرما» است (شايد منظور او نيز استهزاء بود)، وقتى «ابوجهل» اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! «مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم»! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمّد ما را به اينها مى ترساند.(4)

ضمناً بايد توجه داشت كه «شجره» در لغت عرب و استعمالات قرآنى، گاه به معنى «درخت» و گاه به معنى «گياه ساقه دار» مى آيد.

«اَثِيم» از ماده «اثم» به معنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند، و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است.

* * *

سپس مى افزايد: «همانند فلز گداخته در شكم گنهكاران مى جوشد»!

(كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِى الْبُطُونِ).

* * *

«جوششى همچون آب سوزان» (كَغَلْىِ الْحَمِيمِ).

«مُهْل» به گفته بسيارى از مفسران و ارباب لغت، فلز مذاب و گداخته است، و به گفته بعضى ديگر همچون «راغب» در «مفردات»، به معنى «تفاله و دُردىّ ته نشين شده روغن» است، كه چيزى است بسيار نامطلوب، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

«حَمِيم» به معنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است.

به هر حال، هنگامى كه گياه «زقوم» وارد شكم آنها مى شود، حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و به جاى اين كه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد، بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند.

* * *

آنگاه مى فرمايد: به مأموران دوزخ خطاب مى شود: «اين كافر پر گناه را بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد»! (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحِيمِ).

«فَاعْتِلُوه» از ماده «عَتل» (به وزن قتل)، به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن است، كارى كه مأموران با مجرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند، انجام مى دهند.

«سَواء» به معنى وسط است، چرا كه فاصله آن نسبت به اطراف، مساوى است، و بردن اين گونه اشخاص به وسط جهنم، به خاطر آن است كه حرارت، طبعاً شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو، آنها را احاطه مى كند.

* * *

باز به يكى ديگر از مجازات هاى دردناك آنها اشاره كرده، مى گويد: «سپس به مأموران دوزخ دستور داده مى شود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد» (ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ).(5)

به اين ترتيب، هم از درون مى سوزند و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند.

نظير همين معنى در آيه 19 سوره «حج» آمده است: «يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ».

* * *

و بعد از اين همه عذاب هاى دردناك جسمانى، مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به اين مجرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: «بچش، تو همان كسى هستى كه به گمان خود بسيار قدرتمند و محترم بودى» (ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ).

تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى، بر آنها ظلم و ستم روا مى داشتى، براى خود قدرتى شكست ناپذير و احترامى فوق العاده قائل بودى.

آرى، اين تو بودى كه با آن همه غرور، هر جنايتى را مرتكب شدى، اكنون بچش نتيجه اعمالت را كه در برابر چشمان تو مجسم شده است، و همان گونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى، اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.

در حديثى آمده است، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روزى دست «ابوجهل» را گرفت و فرمود: أَوْلى لَكَ فَأَوْلى : «منتظر باش (ابوجهل)! منتظر باش»!

«ابوجهل» ناراحت شد و دست خود را كشيد و گفت: بِأَىِّ شَىْء تُهَدِّدُنِي؟ ما تَسْتَطِيْعُ أَنْتَ وَ صاحِبُكَ أَنْ تَفْعَلا بِىَ شَيْئاً! إِنِّي لَمِنْ أَعَزِّ هذَا الْوادِي وَ أكْرَمِهِ!: «مرا به چه چيز تهديد مى كنى؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكّه، من از همه نيرومندتر و گرامى ترم».

آيه فوق ناظر به همين معنى است، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند: بچش ! اى مرد نيرومندِ گرامىِ سرزمين مكّه»!(6)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: «اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد» (إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ).

چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مگر به شما نگفتيم: رستاخيز را در عالم گياهان بنگريد؟ كَذلِكَ الْخُرُوجُ: «زنده شدن مردگان نيز همين گونه است»!(7)

مگر نگفتيم: همان گونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند، حشر و نشر شما به همين سادگى است؟! «كَذلِكَ النُّشُورُ».(8)

مگر نگفتيم: مسأله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است؟! «وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ».(9)

مگر نگفتيم: آيا آفرينش نخستين، براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟ «أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ».(10)

خلاصه، از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، تفسير «روح البيان»، تفسير «روح المعانى».

2 ـ «لسان العرب»، ماده «زقم».

3 ـ «مفردات راغب»، ماده «زقم».

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5529 (ذيل آيه 62 سوره «صافات»).

5 ـ «عَذابِ الْحَمِيم» از قبيل «اضافه بيانيه» است، يعنى اين آب سوزان، عذابى است كه بر آنها فرو مى ريزند.

6 ـ تفسير «مراغى»، جلد 25، صفحه 135 (ذيل آيات مورد بحث)، و تفسير «روح المعانى» و تفسير «كبير فخر رازى».

7 ـ ق، آيه 11.

8 ـ فاطر، آيه 9.

9 ـ تغابن، آيه 7.

10 ـ ق، آيه 15.

 
نكته:

كيفرهاى جسمانى و روحانى

مى دانيم طبق صريح قرآن مجيد، معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى، و طبيعى است كه مجازات ها و پاداش ها نيز بايد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى به هر دو قسمت اشاره شده است، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است، شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازات ها و پاداش هاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست.

نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم، كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى، اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است.

در آيات ديگر قرآن نيز، اشاره به پاداش هاى روحانى ديده مى شود: در يك جا مى فرمايد: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ: «و رضاى خدا (از همه اين پاداش ها) برتر است».(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبّ رَحِيم: «بر آنها سلام است; اين سخنى است از سوى پروردگارى مهربان».(2)

و بالاخره در جاى ديگر مى گويد: وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ إِخْواناً عَلى سُرُر مُتَقابِلِينَ: «هر گونه غلّ =] حسد و كينه و دشمنى[ را از سينه آنها برمى كنيم; در حالى كه همه برادرند، و بر تخت ها رو به روى يكديگر قرار دارند».(3)

ناگفته پيداست كه لذات معنوى، آن هم در آن عالم وسيع و گسترده، غالباً قابل توصيف نيست، و لذا در آيات قرآن معمولاً به صورت سربسته به آنها اشاره شده است، و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنش ها، تأسف و اندوه ها منعكس است، كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم.

* * *

51إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقام أَمِين

52فِي جَنّات وَ عُيُون

53يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُس وَ إِسْتَبْرَق مُتَقابِلِينَ

54كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُور عِين

55يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَة آمِنِينَ

56لايَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ

57فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

ترجمه:

51 ـ (ولى) پرهيزگاران در جايگاه امنى قرار دارند.

52 ـ در ميان باغ ها و چشمه ها.

53 ـ آنها لباس هائى از حرير نازك و ضخيم مى پوشند و در مقابل يكديگر مى نشينند.

54 ـ اينچنين اند بهشتيان; و آنها را با «حور العين» تزويج مى كنيم!

55 ـ آنها در آنجا هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت به سر مى برند!

56 ـ هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد، و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند.

57 ـ اين فضل و بخششى است از سوى پروردگارت، اين همان رستگارى بزرگ است!


1 ـ توبه، آيه 72.

2 ـ يس، آيه 58.

3 ـ حجر، آيه 47.

 
تفسير:

پرهيزگاران و انواع نعمت هاى بهشتى

از آنجا كه در آيات گذشته، كيفرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود، در اين آيات مواهب و پاداش هاى بهشتيان را برمى شمرد، تا از قرينه مقابله، اهميت هر يك از اين دو آشكارتر گردد.

اين پاداش ها در هفت قسمت خلاصه شده:

نخست اين كه: «پرهيزگاران در جايگاه امن و امانى هستند» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقام أَمِين).(1)

بنابراين، هيچگونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد، و در امنيت كامل از آفات و بلاها، از غم و اندوه ها، از شياطين و طاغوت ها به سر مى برند.

* * *

پس از آن به ذكر نعمت دوم پرداخته، مى گويد: «آنها در ميان باغ ها و چشمه ها به سر مى برند، و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده» (فِي جَنّات وَ عُيُون).

تعبير به «جَنّات» (باغ هاى پر درخت)، ممكن است اشاره به تعدد باغ هائى باشد كه هر يك از بهشتيان در اختيار دارند، و يا اشاره به مقام هاى مختلف آنان باشد، چرا كه باغ هاى بهشت نيز همه يكسان نيست، و به تفاوت درجات بهشتيان متفاوت است.

* * *

در مرحله سوم، به لباس هاى زيباى آنها اشاره كرده مى افزايد: «آنها لباس هائى از حرير لطيف و نازك و ضخيم مى پوشند، و در برابر يكديگر بر تخت ها جاى دارند» (يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُس وَ إِسْتَبْرَق مُتَقابِلِينَ).

«سُندُس» به پارچه هاى ابريشمين نازك و لطيف مى گويند، و بعضى قيد زربافت را نيز به آن افزوده اند.

«إِسْتَبْرَق» به معنى پارچه هاى ابريشمى ضخيم است، و جمعى از اهل لغت و مفسران آن را معرب كلمه فارسى «استبر يا ستبر» (به معنى ضخيم) مى دانند، اين احتمال نيز هست كه ريشه آن عربى باشد و از «برق» (به معنى تلألؤ) گرفته شده است، به خاطر درخشندگى خاصى كه اين گونه پارچه ها دارد.

البته در بهشت، گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيله پوشيدن لباس دفع شود، بلكه اينها اشاره به لباس هاى متنوع و گوناگون بهشتى است، و همان گونه كه قبلاً گفته ايم، الفاظ و كلمات ما كه براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنيا وضع شده، قادر نيست مسائل آن جهان بزرگ و كامل را توصيف كند، بلكه تنها مى تواند اشاراتى به آن باشد.

بعضى نيز تفاوت اين لباس ها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتيان دانسته اند .

ضمناً متقابل بودن بهشتيان با يكديگر، و حذف هر گونه تفاوت و برترى جوئى در ميان آنها، اشاره اى است به روح انس و اخوتى كه بر جلسات آنها حاكم است، جلساتى كه جز صفا و روحانيت و معنويت در فضاى آن چيزى وجود ندارد.

* * *

در مرحله چهارم، نوبت به همسران آنها مى رسد، مى گويد: «آرى، اينچنين اند بهشتيان، و حور العين را به همسرى آنها درمى آوريم» (كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُور عِين).

«حُور» جمع «حوراء» و «احور» به كسى مى گويند كه سياهى چشم او كاملاً مشكى، و سفيدى آن كاملاً شفاف است!.

«عين» (بر وزن چين) جمع «اعين» و «عيناء» به معنى درشت چشم است.

از آنجا كه زيبائى انسان بيش از همه در چشمان او است، در اينجا چشمان زيباى حور العين را توصيف مى كند، و البته در آيات ديگر قرآن، زيبائى هاى ديگر آنها نيز به «طرز زيبائى» مطرح شده است.

* * *

سپس، به ذكر پنجمين نعمت بهشتيان پرداخته مى افزايد: «آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند، تقاضا مى كنند و در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت هستند» (يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَة آمِنِينَ).

حتى مشكلاتى كه در بهره گيرى از ميوه هاى دنيا وجود دارد براى آنها وجود نخواهد داشت، ميوه ها همگى نزديك و در دسترس اند، بنابراين زحمت و رنج چيدن ميوه از درختان بلند در آنجا نيست: «قُطُوفُها دانِيَةٌ».(2)

انتخاب هر گونه ميوه اى را بخواهند به دست آنهاست: «وَ فاكِهَة مِمّا يَتَخَيَّرُونَ».(3)

بيمارى ها و ناراحتى هائى كه گاه بر اثر خوردن ميوه ها در اين دنيا پيدا مى شود در آنجا وجود ندارد، و نيز بيمى از فساد و كمبود و فناى آنها نيست، و از هر نظر فكر آنها راحت و در امنيت اند.

به هر حال، اگر غذاى دوزخيان «زقوم» است، و در درون آنان همچون آب جوشان مى جوشد، طعام بهشتيان ميوه هاى لذت بخش و خالى از هر گونه ناراحتى است.

* * *

جاودانگى بهشت و نعمت هاى بهشتى، ششمين موهبت الهى بر متقين است; چرا كه آنچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند، بيم فراق است، لذا مى فرمايد: «آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول كه در دنيا چشيدند نخواهند چشيد»! (لايَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى).

جالب اين كه، قرآن مسأله جاودانه بودن نعمت هاى بهشت را با تعبيرات مختلف بيان كرده است، گاه مى گويد: خالِدِيْنَ فِيْها: «جاودانه در باغ هاى بهشت خواهند ماند».(4)

و گاه مى گويد: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ: «بخششى است قطع نشدنى»!(5)

در اين كه چرا تعبير به مرگ نخستين (الموتة الاولى) شده است، مطالبى است كه در «نكات» خواهد آمد.

سرانجام، هفتمين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند: «و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است» (وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ).

كمال اين نعمت ها در اين است كه احتمال عذاب و فكر مجازات، بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند.

اشاره به اين كه اگر پرهيزگاران لغزش هائى هم داشته اند، خدا به لطف و كرمش آنها را بخشيده، و به آنها اطمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند، و به تعبير ديگر، غير از معصومين(عليهم السلام) خواه ناخواه لغزشى دارند، و تا مشمول عفو الهى نشوند از آن بيمناك اند، اين آيه به آنها از اين نظر امنيت كامل مى بخشد.

در اينجا سؤالى مطرح است، و آن اين كه، بعضى از مؤمنان مدت زمانى به خاطر گناهشان در دوزخ مى مانند تا پاك شوند، و سپس به بهشت مى آيند، آيا آيه فوق شامل حال آنها نمى شود؟

در پاسخ مى توان گفت: آيه از پرهيزگاران بلند پايه اى سخن مى گويد كه از همان ابتدا قدم در بهشت مى نهند، و اما از گروه ديگر، ساكت است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين دسته نيز بعد از ورود در بهشت ديگر بيمى از بازگشت به دوزخ ندارند، و در امن و امانند، يعنى آيه فوق حال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسيم مى كند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، اشاره به تمام اين نعمت هاى هفتگانه كرده، به صورت يك جمع بندى مى گويد: «همه اينها به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است، و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه شامل حال پرهيزگاران مى شود» (فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).(6)

درست است كه پرهيزگاران، حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند، ولى مسلماً پاداش عادلانه آن اعمال ناچيز اين همه نعمت بى پايان و جاودانى نيست، اين فضل خدا است كه اين همه پاداش را در اختيار آنها گذارده.

از اين گذشته، اگر فضل الهى در دنيا شامل حال آنها نبود، هرگز نمى توانستند آن حسنات را به جا آورند، او به آنها عقل و دانش داد، او پيامبران الهى و كتب آسمانى را فرستاد، و او توفيق هدايت و عمل را شامل حالشان كرد.

آرى، بهره گيرى از اين توفيقات بزرگ، و رسيدن به آن همه پاداش در پرتو اين توفيقات، «فوز عظيم» و پيروزى بزرگى است كه جز در سايه لطف او حاصل نمى شود.

* * *


1 ـ قابل توجه اين كه «امين» را به عنوان وصفى براى مقام و جايگاه ذكر كرده، گوئى جايگاه بهشتيان، خود امين است، و هيچ گونه خيانتى را نسبت به آنها مرتكب نمى شود، اين گونه تعبيرات معمولاً براى تأكيد و مبالغه مى آيد.

2 ـ حاقه، آيه 23.

3 ـ واقعه، آيه 20.

4 ـ اين تعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد وارد شده است، از جمله «آل عمران»، آيات 15 و 136، «نساء»، آيات 13 و 22، «مائده»، آيه 85، و غير اينها.

5 ـ هود، آيه 108.

6 ـ درباره اعراب «فضلاً» چند احتمال داده شده است: نخست اين كه «مفعول مطلق» براى فعل محذوفى است «فضلهم فضلا»، ديگر اين كه «مفعول لاجله» است، و يا «حال».

 نكته:

مرگ نخستين چيست؟

در آيات فوق خوانديم كه بهشتيان هيچ مرگى جز مرگ نخستين را نمى چشند، در اينجا سه سؤال مطرح است:

نخست اين كه، منظور از مرگ اول چيست؟ اگر مرگى است كه پايان زندگى دنيا را تشكيل مى دهد، چرا مى گويد: بهشتيان جز مرگ اول را نمى چشند، در حالى كه آن را قبلاً چشيده اند (و بايد به صورت فعل ماضى گفته شود نه مضارع).

در پاسخ اين سؤال، بعضى «إِلاّ» را در «إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى» به معنى «بعد» گرفته اند، و گفته اند: معنى آيه اين مى شود: «بعد از مرگ نخستين، مرگ ديگرى را نخواهند چشيد».

بعضى در اينجا تقديرى قائل شده اند و گفته اند تقدير چنين است: إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى الَّتِى ذاقُوها: «مگر مرگ نخستين كه آن را از قبل چشيده اند».(1)

سؤال ديگر اين كه، چرا تنها سخن از مرگ نخستين به ميان آمده؟ در حالى كه مى دانيم انسان دو مرگ را مى چشد، مرگى در پايان زندگى دنيا، و مرگى بعد از حيات برزخى.

در پاسخ اين سؤال، جواب هائى گفته اند كه هيچ يك قابل قبول نيست، و نياز به ذكر آن نمى بينيم، بهتر اين است كه گفته شود: حيات و مرگ برزخى هيچ شباهتى به حيات و مرگ معمولى ندارد، بلكه به مقتضاى معاد جسمانى، حيات قيامت از جهاتى شبيه حيات دنيا است، منتها در سطحى بسيار بالاتر و والاتر، و لذا به بهشتيان گفته مى شود جز مرگ نخستين كه در دنيا داشتيد، ديگر مرگى در كار نخواهد بود، و چون حيات و مرگ برزخى مطلقاً با آن شباهتى ندارد، سخنى از آن به ميان نيامده است.(2)

سومين سؤال اين كه، نبودن مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست، دوزخيان نيز مرگى ندارند، پس چرا در آيه روى بهشتيان تكيه شده است؟

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» جواب جالبى دارد، مى گويد: اين به خاطر آن است كه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارائى دارند، اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حياتشان براى آنها مرگى است، و گوئى پيوسته مى ميرند و زنده مى شوند، اين سخن مفهومى ندارد.

به هر حال تعبير به «لايَذُوقُون» (نمى چشند) در اينجا اشاره به اين است كه، حتى كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود.

جالب اين كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: خداوند روز قيامت در مورد بهشتيانى كه در دنيا با قرآن بوده اند مى گويد: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْيَوْمَ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ... إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَايَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَايَسْقُمُونَ وَ أَغْنِيَاءُ لَايَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَايَحْزَنُونَ وَ أَحْيَاءٌ لَايَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: لايَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى: «به عزت و جلالم سوگند، و به علو و بلندى مقامم قسم، من پنج چيز را به او مى بخشم... آنها هميشه جوان اند و پير نمى شوند، تندرست اند و بيمار نمى گردند، توانگرند و فقير نخواهند شد، خوشحال اند و اندوهى به آنها راه نمى يابد، و هميشه زنده اند و نمى ميرند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: لايَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى».(3)

* * *

 58فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

59فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ

 

ترجمه:

58 ـ ما آن =]قرآن[ را بر زبان تو آسان ساختيم، شايد آنان متذكر شوند!

59 ـ (اما اگر نپذيرفتند) منتظر باش، آنها نيز منتظرند!


1 ـ بنابراين، استثناء فوق نيز «استثناء منقطع» است، زيرا چنين مرگى را بهشتيان نمى چشند، بلكه قبلاً چشيده اند (دقت كنيد).

2 ـ درباره حيات و مرگ برزخى در جلد بيستم، ذيل آيه 11 سوره «مؤمن» مشروحاً بحث كرده ايم.

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 598، تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 634.

 

تفسير:

 

منتظرش باش كه آنها نيز منتظرند!

گفتيم: سوره «دخان» با بيان عظمت و عمق آيات قرآن شروع شده است، و با آيات فوق كه آن هم بيانگر تأثير عميق آيات قرآن است، پايان مى گيرد، تا آغاز سوره با انجامش هماهنگ باشد، و آنچه در ميان اين آغاز و انجام بيان شده نيز، تأكيدى است بر مواعظ و اندرزهاى قرآن.

مى فرمايد: «ما اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا آنها متذكر شوند» (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).

با اين كه محتوايش فوق العاده عميق، و ابعادش بسيار گسترده است، ساده، روان، همه كس فهم، و قابل استفاده براى همه قشرهاست، مثال هايش زيبا، تشبيهاتش طبيعى و رسا، داستان ها واقعى و آموزنده، دلائلش روشن و محكم، بيانش فشرده و پر محتوا، و در عين حال شيرين و جذاب كه تا اعماق قلوب انسان ها نفوذ مى كند، بى خبران را آگاه، و دل هاى آماده را متذكر سازد.

بعضى از مفسران، تفسير ديگرى براى اين آيه ذكر كرده اند، كه مطابق آن منظور اين است: «تو با اين كه درس نخوانده اى، به سهولت و راحتى مى توانى اين آيات پر محتوا را كه بيانگر وحى و اعجاز الهى است قرائت كنى».

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، و در واقع اين آيه شبيه آيه اى است كه در سوره «قمر» چند بار تكرار شده است: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر: «ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم; آيا كسى هست كه متذكر شود»؟!

* * *

ولى از آنجا كه با همه اين اوصاف، باز گروهى در برابر كلام حق تسليم نمى شوند، در آخرين آيه، آنها را مورد تهديد قرار داده، مى گويد: «اگر با اين همه، آنها پذيرا نشوند، تو منتظر باش، آنها نيز منتظرند»! (فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ).

تو منتظر وعده هاى الهى در زمينه پيروزى بر كفار باش، و آنها منتظر شكست باشند.

تو منتظر مجازات دردناك الهى درباره اين قوم لجوج و ستمگر باش، آنها نيز در پندار خود انتظار شكست و ناكامى تو را مى كشند، تا معلوم شود كدام يك از اين دو انتظار صحيح است؟!

بنابراين، هرگز نبايد از اين آيه، چنين نتيجه گيرى كرد كه، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد به كلى دست از تبليغ آنها بكشد، و تلاش ها و كوشش هايش را متوقف سازد، و تنها به انتظار قناعت كند، بلكه اين يك نوع تهديد است كه براى بيدار ساختن افراد لجوج به كار مى رود.

* * *

 نكته ها:

1 ـ «ارْتَقِب» در اصل از «رقبة» (بر وزن طلبه)، به معنى «گردن» گرفته شده است، و از آنجا كه افرادى كه منتظر چيزى هستند پيوسته گردن مى كشند، به معنى انتظار و مراقبت از چيزى آمده است.

2 ـ آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه قرآن مجيد تعلق به قشر و گروه خاصى ندارد، بلكه براى فهم و تذكر و پندگيرى عموم است، بنابراين، آنها كه قرآن را در پيچ و خم مفاهيم مبهم و مسائل نامفهومى قرار مى دهند، كه درك آن تعلق به قشر خاصى دارد، و حتى آن قشر هم چيزى از آن نمى فهمند، در حقيقت از روح قرآن غافلند.

قرآن بايد در زندگى همه مردم حضور داشته باشد، در شهر و روستا، در خلوت و جمع، در دبستان و دانشگاه، در مسجد و ميدان جنگ، در همه جا، چرا كه «خداوند آن را سهل و ساده و روان ساخته تا همگان متذكر شوند».

و نيز اين آيه، قلم بطلان بر افكار كسانى مى كشد كه قرآن را در طرز تلاوت و پيچ و خم قواعد تجويد خلاصه كرده، و تنها همتشان اداى الفاظ آن از مخارج و رعايت آداب وقف و وصل است، و مى گويد: همه اينها براى تذكر است، تذكرى كه عامل حركت و سازندگى در عمل بشود، رعايت ظواهر الفاظ در جاى خود صحيح، ولى هدف نهائى معانى است نه الفاظ.

3 ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: لَوْلا تَيْسِيْرُهُ لَما قَدَرَ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ أَنْ يَتَلَفَّظَ بِحَرْف مِنَ الْقُرْآنِ، وَ أَنّى لَهُمْ ذلِكَ وَ هُوَ كَلامُ مَنْ لَمْ يَزَلْ وَ لايَزالُ !: «اگر خداوند قرآن را آسان بر زبان ها نساخته بود، كسى قدرت نداشت تلفظ به حرفى از حروف آن كند، و چگونه مى توانستند، در حالى كه قرآن سخن خداوند ازلى و ابدى است»؟ (و چنين كلامى آن قدر ابهت و عظمت دارد كه تلفظ به آن براى بندگان بدون لطف الهى ممكن نيست).(1)

* * *

پروردگارا ! ما را از كسانى قرار ده كه از قرآن، اين كلام بزرگ و بى نظيرت پند مى گيرند، و زندگى خود را در تمام ابعاد با آن هماهنگ مى سازند.

خداوندا ! از آن امنيت كه به پرهيزگاران عنايت مى كنى، و قلب و جان آنها را در برابر طوفان حوادث آرامش مى بخشى، به ما مرحمت فرما.

بارالها ! مواهبت بى شمار، رحمتت بى حساب، و مجازاتت دردناك است، اعمال ما چيزى نيست كه ما را مشمول لطفت و بر كنار از كيفرت سازد، ما را با همان فضلى كه به متقين وعده داده اى مشمول عناياتت قرار ده، و گرنه هرگز به آغوش بهشت جاودانت راه نخواهيم يافت.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره دخان

 


1 ـ تفسير «روح البيان»، جلد 8، صفحه 433.

 

سوره جاثيــه

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 37 آيه است

محتواى سوره جاثيه

اين سوره، كه ششمين سوره از سوره هاى «حواميم» است، از سوره هاى «مكّى» است، و زمانى نازل شد كه درگيرى شديدى ميان «مسلمانان» و «مشركان» بر فضاى اجتماعى «مكّه» حاكم بود، و به همين دليل بيشتر روى مسائل مربوط به توحيد، و مبارزه با شرك، و تهديد ظالمان به دادگاه قيامت، و توجه به مسأله ثبت اعمال، و همچنين توجه به سرنوشت اقوام سركش پيشين مى پردازد، و مى توان محتواى اين سوره را در هفت بخش خلاصه كرد:

1 ـ عظمت قرآن مجيد و اهميت آن.

2 ـ بيان گوشه اى از دلائل توحيد در برابر مشركان.

3 ـ ذكر پاره اى از ادعاهاى طبيعى مسلكان، و پاسخ قاطع به آن.

4 ـ اشاره كوتاهى به سرنوشت بعضى از اقوام پيشين همچون بنى اسرائيل، به عنوان گواهى بر مباحث اين سوره.

5 ـ تهديد شديد نسبت به گمراهانى كه اصرار و پافشارى بر عقائد انحرافى خود دارند.

6 ـ دعوت به عفو و گذشت در عين قاطعيت و عدم انحراف از مسير حق.

7 ـ اشارات گويائى به حوادث تكان دهنده قيامت، مخصوصاً نامه اعمال كه تمامى كارهاى انسان را بى كم و كاست در برمى گيرد.

اين سوره با اوصاف و نام هاى بزرگ خداوند، همچون «عزيز» و «حكيم» آغاز مى شود، و با آن نيز ختم مى گردد، نام اين سوره «جاثيه» است، به تناسب آيه 28 اين سوره (جاثيه يعنى كسى كه به زانو در آمده) و اشاره به وضع بسيارى از مردم در صحنه قيامت در دادگاه عدل الهى است.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نام ديگرى نيز براى اين سوره نقل كرده كه چندان مشهور نيست، و آن «شريعت» است، به تناسب آيه 18 اين سوره.

* * *

فضيلت تلاوت سوره جاثيه

در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وَ مَنْ قَرَأَ حامِيْمَ الْجاثِيَةَ سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ وَ سَكَّنَ رَوْعَتَهُ عِنْدَ الْحِسابِ: «كسى كه سوره جاثيه را بخواند (و البته در آن انديشه كند و در زندگى خود به كار بندد) خداوند عيوب او را روز قيامت مى پوشاند، و ترس و وحشت او را در هنگام حساب به آرامش مبدل مى سازد».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْجاثِيَةِ كانَ ثَوابُها أَنْ لايَرَى النّارَ أَبَداً، وَ لايَسْمَعُ زَفِيْرَ جَهَنَّمَ وَ لاشَهِيْقَها، وَ هُوَ مَعَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله): «هر كس سوره جاثيه را (با فكر و انديشه اى كه مقدمه عمل باشد) تلاوت كند، ثوابش اين است كه هرگز آتش دوزخ را نمى بيند، و صداى ناله جهنم را نمى شنود، و همنشين محمّد(صلى الله عليه وآله) خواهد بود».(2)

* * *

1حم

2تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

3إِنَّ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآيات لِلْمُؤْمِنِينَ

4وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّة آياتٌ لِقَوْم يُوقِنُونَ

5وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْق فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْم يَعْقِلُونَ

6تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِيث بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است!

3 ـ بى شك در آسمان ها و زمين نشانه هاى (فراوانى) براى مؤمنان و جود دارد.

4 ـ و در آفرينش شما و جنبندگانى كه پراكنده ساخته، نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقين اند.

5 ـ و نيز در آمد و شد شب و روز، و رزقى كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده، و همچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى كه اهل تفكّرند!

6 ـ اينها آيات خداوند است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم; (اگر آنها ايمان نياورند) به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند؟!


1 و 2 ـ تفسير «مجمع البيان»، آغاز سوره «جاثيه».

 

 

تفسير:

همه جا نشانه هاى او است

گفتيم اين سوره، ششمين سوره اى است كه با حروف مقطعه (حم) آغاز شده، و با سوره بعد يعنى سوره «احقاف»، مجموعاً سوره هاى هفتگانه «حواميم» را تشكيل مى دهد.

در مورد تفسير «حروف مقطعه» كراراً در آغاز سوره هاى «بقره»، «آل عمران» و «اعراف» و همچنين سوره هاى «حم» بحث كرده ايم.

مفسر معروف «طبرسى» در آغاز اين سوره، مى افزايد: «بهترين سخن اين است كه گفته شود «حم» نام اين سوره است»، سپس از بعضى از مفسران نقل مى كند: «نام گذارى اين سوره به «حم» براى اشاره به اين است كه، اين قرآن كه سراپا اعجاز است از حروف الفبا تشكيل شده».

آرى، اين كتابى كه نور است و هدايت است و راهنما و راهگشا، و معجزه جاويدان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، از تركيب همين حروف ساده به وجود آمده، و اين نهايت عظمت است كه چنان امر مهمى، از چنين وسيله ساده اى تشكيل گردد .

* * *

و شايد به همين دليل بلافاصله از عظمت قرآن ياد كرده، مى گويد: «اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ).(1)

«عَزِيز» به معنى قدرتمند و شكست ناپذير، و «حَكِيم» به معنى كسى كه از اسرار همه چيز آگاه است و تمام افعالش روى حساب و حكمت مى باشد.

روشن است كه براى نازل كردن چنين كتابى، حكمتى بى پايان، و قدرتى نامحدود لازم است، كه جز در خداوند متعال وجود ندارد.

جالب اين كه اين آيه، به همين صورت، در آغاز چهار سوره قرآن آمده است، كه سه سوره از سوره هاى حواميم (مؤمن، جاثيه و احقاف)، و يك سوره از غير حواميم (سوره زمر) است، اين تكرار و تأكيد به اين منظور است كه توجه همگان را به عمق اسرار قرآن و عظمت محتواى آن جلب كند، تا هيچ تعبيرى را در آن ساده نينگارند، و هيچ كلمه اى را بى حساب فكر نكنند، و به هيچ حدى از فهم و درك آن قانع نشوند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه، گاهى توصيف به «عَزِيز» براى خود قرآن ذكر شده، مانند: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ: «قرآن كتابى است شكست ناپذير»(2) دست بيهوده گويان به دامنش دراز نمى شود، و گذشت زمان از ارزش آن نمى كاهد، و حقايق آن به كهنگى نمى گرايد، تحريف گران را رسوا مى كند، و در مسير زمان همواره پيش مى تازد.

و گاه براى نازل كننده قرآن، مانند آيه مورد بحث، و هر دو صحيح است.

* * *

پس از آن به بيان آيات و نشانه هاى عظمت خدا در آفاق و انفس پرداخته، مى گويد: «در آسمان ها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمان و طالب حق اند» (إِنَّ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآيات لِلْمُؤْمِنِينَ).

عظمت آسمان ها از يكسو، و نظام شگفت انگيز آنها كه ميليون ها سال مى گذرد، و برنامه هاى آنها بدون كمترين انحراف و دگرگونى ادامه مى يابد از سوى ديگر، و ساختمان زمين و عجائب آن از سوى سوم، هر يك، آيتى از آيات خدا است.

زمينى كه به گفته بعضى از دانشمندان چهارده نوع حركت دارد، و با سرعت سرسام آورى به گرد خود مى گردد، و نيز حركتى سريع به گرد خورشيد، و حركت ديگرى همراه خانواده منظومه شمسى در دل كهكشان دارد، و به مسافرتى بى انتها مشغول است، با اين حال چنان آرام است كه مهد آسايش انسان و همه موجودات زنده است، و ابداً احساس نمى شود كه حتى به مقدار سر سوزنى، حركت مى كند!

نه چنان سخت است كه نتوان در آن زراعت كرد و خانه بنا نمود، و نه چنان نرم است كه قابل استقرار و بقا نباشد.

انواع منابع و معادن و وسائل حيات، براى ميلياردها انسان گذشته و امروز و آينده، در آن فراهم شده، و آنقدر زيبائى دارد كه انسان را مسحور و مفتون خود مى سازد، كوه ها و درياها و جوّ زمين نيز، هر كدام آيتى است اسرارآميز، ولى از اين نشانه هاى توحيد و عظمت آفريدگار، تنها مؤمنان، يعنى طالبان حق و پويندگان راه «اللّه» بهره مى گيرند، و كوردلان بى خبر و مغرور از درك آن محرومند.

* * *

آنگاه به ارائه اين آيات «آفاقى» و آيات «انفسى» پرداخته، مى گويد: «و در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين پراكنده ساخته نيز، نشانه هائى است براى جمعيتى كه اهل يقين اند» (وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّة آياتٌ لِقَوْم يُوقِنُونَ).

در حقيقت، همان گونه كه در عبارت معروف و منسوب به امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: «اين انسان جرم صغيرى است كه عالم كبيرى در او خلاصه شده»(3)، و آنچه در عالم كبير وجود دارد، نمونه اى از آن در درون جسم و جان او است.

خصلت ها و صفاتش معجونى است از خصائل و صفات مجموعه جنبندگان و موجودات زنده، و تنوع خلقتش عصاره اى است از مجموعه حوادث اين جهان بزرگ.

ساختمان يك سلول او به اندازه ساختمان يك شهر عظيم صنعتى اسرارانگيز است، و آفرينش يك موى او با ويژگى ها و خصوصيات مختلفى كه با سرپنجه علم و دانش كشف شده است، خود آيتى ديگر از آيات الهى است.

وجود هزاران كيلومتر رگ هاى كوچك و بزرگ و مويرگهاى فوق العاده ظريف در بدن او، و هزار كيلومتر رشته هاى ارتباطى و سيم هاى مخابراتى سلسله اعصاب، و چگونگى ارتباط آنها با مركز فرماندهى فوق العاده پيچيده و اسرارآميز، و در عين حال قوى و نيرومند در مغز، و طرز كار هر يك از دستگاه هاى داخلى بدن، و هماهنگى عجيب آنها به هنگام بروز حوادث ناگهانى، و دفاع سرسختانه نيروهاى محافظ تن در برابر هجوم عوامل خارجى، هر يك به تنهائى آيتى است.

از انسان كه بگذريم، صدها هزار نوع جنبنده، از حيوانات ذره بينى گرفته تا حيوانات غول پيكر، با ويژگى ها و ساختمان هاى كاملاً متنوع و رنگارنگ، كه گاه براى مطالعه يك نوع از آنها بايد جمعى از دانشمندان، تمام عمر خود را مصروف كنند، و با اين كه هزاران كتاب درباره اسرار آفرينش آنها نوشته شده، هنوز آنچه درباره آنها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم، بسيار كم است، هر يك به نوبه خود آيتى و نشانه اى از علم و حكمت و قدرت بى پايان مبدأ آفرينش است.

ولى چرا گروهى دهها سال در لابلاى اين آيات رفت و آمد دارند، و كمترين آگاهى حتى از يكى از آنها ندارند؟ دليلش همان است كه قرآن مى گويد: «اين آيات مخصوص طالبان ايمان و يقين و صاحبان انديشه و فكر است»، براى آنها كه درهاى قلب خود را گشوده، و با تمام وجود، تشنه يقين و علم و دانش اند، حتى كمترين حركت و كوچك ترين موجود را از نظر دور نمى دارند، و ساعت ها در آن مى انديشند، و از آن نردبانى مى سازند براى ارتقاء به سوى «اللّه»، و دفترى براى «معرفت كردگار»، و با او به راز و نياز مى پردازند و جام دل را از باده عشقش لبريز مى كنند، آرى، اينها همه مخصوص اهل يقين است.

* * *

در آيه بعد، از «سه موهبت بزرگ» كه هر يك نقش مهمى در حيات انسان و موجودات زنده ديگر دارند، و هر يك آيتى از آيات خدا است، نام مى برد: «نور»، «آب» و «هوا» مى فرمايد: «در آمد و شد شب و روز، و رزقى را كه خداوند از آسمان نازل كرده، و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش حيات بخشيده، و همچنين در وزش بادها، نشانه هائى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند» (وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْق فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْم يَعْقِلُونَ).

مسأله نظام «نور و ظلمت»، و آمد و شد شب و روز، كه هر يك با نظم خاصى جانشين و خليفه ديگرى مى شود، بسيار حساب شده و شگفت انگيز است، هر گاه روز دائمى بود يا فوق العاده طولانى، آن قدر حرارت بالا مى رفت كه تمام موجودات زنده مى سوختند، و هر گاه شب جاويدان بود و يا بسيار طولانى، همه از شدت سرما منجمد مى شدند!.

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد، كه اختلاف به معنى جانشينى يكديگر نباشد، بلكه اشاره به همان تفاوتى است كه شب و روز در فصول سال پيدا مى كنند، و بر اثر آن محصولات مختلف، گياهان و ميوه ها و نزول برف و باران و بركات ديگر عائد انسان ها مى شود.

جالب اين كه دانشمندان مى گويند: با تمام تفاوتى كه مناطق مختلف روى زمين از نظر طول شب و روز دارند، اگر مجموع ايام سال را حساب كنيم، تمام مناطق دقيقاً به اندازه هم از نور آفتاب بهره مى گيرند!.(4)

در مرحله دوم از رزق حياتبخش آسمانى، يعنى باران، سخن به ميان آمده كه نه در لطافت طبعش كلامى است، و نه در قدرت احياگريش سخنى، و همه جا نشانه زندگى و طراوت و زيبائى است.

چرا چنين نباشد در حالى كه قسمت اصلى بدن انسان و بسيارى از جانداران ديگر و گياهان را همين آب تشكيل مى دهد.

و در مورد سوم سخن از وزش بادها است، بادهائى كه هواى پراكسيژن زنده را جابه جا مى كنند، و در اختيار جانداران مى گذارند، هواى آلوده به كربن را براى تصفيه به دشت ها و جنگل ها و صحراها مى فرستند، و پس از تصفيه به شهرها و آبادى ها مى برند، و عجب اين كه اين دو دسته از موجودات زنده يعنى «حيوانات» و «گياهان» درست بر ضد هم عمل مى كنند، اولى اكسيژن را مى گيرد و گاز كربن مى دهد، و دومى كربن را مى گيرد و اكسيژن مى دهد تا تعادل در نظام حيات برقرار گردد، و با گذشت زمان ذخيره هواى مفيد زمين، نابود نشود.

وزش بادها علاوه بر اين، تلقيح گر گياهان، و باروركننده آنها، و افشاننده انواع بذرها در سرزمين هاى مختلف، و پرورش دهنده مراتع طبيعى و جنگل ها، موج آفرين در دل اقيانوسهاست، موجى كه به دريا حيات و حركت مى بخشد، و آب را از عفونت و فساد حفظ مى كند، و نيز همين بادها كشتى ها را بر صفحه اقيانوس ها به حركت درمى آورد.(5)

جالب اين كه در آيات فوق، نخست سخن از آيات آسمان و زمين مى گويد، و در پايان مى فرمايد: در اينها نشانه هائى براى «مؤمنان» است، سپس از آفرينش موجودات زنده سخن به ميان مى آورد، و مى گويد: در اين آياتى براى «اهل يقين» است، و بعد از نظام نور و ظلمت و باد و باران بحث مى كند، و مى گويد: در اينها نشانه هائى براى «اهل تعقّل» است.

اين تفاوت تعبير، ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان سه مرحله را در مسير «معرفة اللّه» مى پيمايد تا به مقصد رسد، نخست مرحله «تفكر»، بعد از آن مرحله «يقين» و علم، و بعد از آن مرحله «ايمان» و به اصطلاح عقد قلب است، و از آنجا كه از نظر شرافت، ايمان مرحله اول، يقين مرحله دوم، و تفكر مرحله سوم است، اين ترتيب در آيات ذكر شده، هر چند از نظر وجود خارجى، تفكر در مرتبه اول، پس از آن يقين، و بعد ايمان است، و به تعبير ديگر آنها كه اهل ايمانند از مشاهده آيات الهى به اين مرحله عالى صعود مى كنند و آنها كه نيستند لااقل به مرحله يقين و يا حداقل به مرحله تفكر درمى آيند.

مفسران در اين زمينه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند كه آنچه گفتيم مناسب تر است.

* * *

سپس، در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك جمع بندى نسبت به بحث هاى گذشته، و بيان عظمت و اهميت آيات قرآن، مى فرمايد: «اينها آيات الهى است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم» (تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ).

آيا كلمه «تِلْكَ» اشاره به آيات قرآنى است؟ يا آيات و نشانه هاى خداوند در آفاق و انفس كه در آيات قبل، به آن اشاره شده؟ هر دو احتمال را داده اند.

ولى ظاهراً به قرينه تعبير به «تلاوت»، منظور آيات قرآنى است، منتها همين آيات قرآنى بيانگر نشانه هاى خدا در سراسر عالم هستى است و به اين ترتيب هر دو تفسير قابل جمع است. (دقت كنيد).

به هر حال «تلاوت» از ماده «تلو» (بر وزن فكر)، يعنى سخنى را بعد از سخن ديگرى آوردن، بنابراين تلاوت آيات قرآن همان قرائت آيات پشت سر يكديگر است.

تعبير به «حَقّ» اشاره به محتواى اين آيات و هم اشاره به حقانيت نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و وحى الهى است، و به عبارت ديگر: اين آيات آنچنان گويا و مستدل است كه دليل حقانيت آن و آورنده آن در خودش نهفته است.

به راستى اگر آنها به اين آيات ايمان نياورند، به چه چيز ايمان خواهند آورد؟ و لذا در پايان آيه مى افزايد: «اين گروه كافر به كدام سخن بعد از سخن خدا و آياتش ايمان مى آورند»؟! (فَبِأَىِّ حَدِيث بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ).(6)

به گفته «طبرسى» در «مجمع البيان»، «حديث» اشاره به داستان هاى عبرت انگيز اقوام پيشين و سرگذشت پندآموز آنهاست، در حالى كه «آيات» به ادله اى گفته مى شود كه صحيح را از باطل جدا مى سازد، و آيات قرآن مجيد از هر دو سخن مى گويد.

آرى، به راستى قرآن مجيد آنچنان محتوائى از نظر استدلال و براهين توحيدى و همچنين از نظر پند و اندرز دارد، كه هر دلى كمترين آمادگى در آن باشد، و هر سرى شورى از حق داشته باشد او را به سوى خدا و پاكى و تقوا دعوت مى كند، هر گاه اين آيات بيّنات در كسى اثر نبخشد، هرگز اميدى به هدايت او نيست.

* * *

 7وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاك أَثِيم

8يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذاب أَلِيم

9وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ

10مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لايُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

 

ترجمه:

7 ـ واى بر هر دروغگوى گنهكار.

8 ـ كه آيات خدا را مى شنود كه بر او تلاوت مى شود، اما از روى تكبّر مخالفت مى كند; گوئى آن را هيچ نشنيده است; او را به عذاب دردناك بشارت ده!

9 ـ و هر گاه از بعضى آيات ما آگاه شود، آن را به باد استهزاء مى گيرد; براى آنان عذاب خواركننده اى است!

10 ـ و پشت سرشان دوزخ است; و هرگز آنچه را به دست آورده اند آنها را (از عذاب الهى) رهائى نمى بخشد، و نه اوليائى كه غير از خدا براى خود برگزيدند، و عذاب بزرگى براى آنهاست!


1 ـ «تَنْزِيلُ الْكِتاب» خبر مبتداى محذوفى است، و در تقدير «هذا تَنْزِيلُ الْكِتاب» مى باشد، ضمناً «تنزيل» مصدرى است كه در اينجا به معنى اسم مفعول است، و از قبيل اضافه «موصوف» به «صفت» مى باشد و در تقدير «هذا كِتاب منزل...» است.

2 ـ فصّلت، آيه 41.

2 ـ اشاره به شعرى است كه به امام(عليه السلام) منسوب است كه:

وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيْرٌ *** وَ فِيْكَ الطَوَى الْعالَمُ الْأَكْبَرُ (ديوان امام على(عليه السلام)، صفحه 175).

3 ـ اشاره به شعرى است كه به امام(عليه السلام) منسوب است كه:

وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيْرٌ *** وَ فِيْكَ الطَوَى الْعالَمُ الْأَكْبَرُ (ديوان امام على(عليه السلام)، صفحه 175).

4 ـ در زمينه «اختلاف شب و روز» در سوره هاى «بقره»، جلد اول، ذيل آيه 164، و در جلد سوم، «آل عمران»، ذيل آيه 190، و در جلد هشتم، ذيل آيه 6 «يونس»، و در جلد 16، ذيل آيه 71 سوره «قصص» بحث هاى مشروحى آمده است.

5 ـ در زمينه «آثار باد وباران»، جلد شانزدهم، ذيل آيات 46 تا 50 سوره «روم» (صفحه 463) بحث هاى مشروحى آمده است.

6 ـ تعبير به «بَعْدَ اللّه» محذوفى دارد كه در تقدير چنين است: «فَبِأَىِّ حَدِيث بَعْدَ حَدِيثِ اللّه».

 

تفسير:

واى بر دروغگوى گنهكار!

آيات گذشته نشان مى داد گروهى هستند كه سخنان الهى با انواع دلائل توحيدى و مواعظ و اندرزها را مى شنوند، ولى در آنها اثر نمى كند.

آيات مورد بحث، از اين گروه و عواقب اعمال آنها به طور مشروح سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: «واى بر هر دروغگوى گنهكار»! (وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاك أَثِيم).

«أَفّاك» صيغه مبالغه است، و به معنى كسى است كه بسيار دروغ مى گويد، و گاه به كسى كه دروغ بزرگ مى گويد ـ هر چند زياد هم نباشد ـ گفته شده.

«أَثِيم» از ماده «اثم» به معنى مجرم و گنهكار است، و آن نيز معنى مبالغه را مى دهد .

از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه موضعگيرى خصمانه در برابر آيات الهى، كار كسانى است كه سر تا پا آلوده گناه و كذب و دروغ اند، نه پاك نهادان راستگو.

* * *

پس از آن به چگونگى موضعگيرى هاى آنها اشاره كرده، مى افزايد: «پيوسته آيات الهى را كه بر او تلاوت مى شود مى شنود، اما بر اثر تكبر همواره اصرار بر مخالفت دارد، گوئى اصلاً آن را نشنيده» (يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها).(1)

و به اين ترتيب آلودگى به گناه و دروغ، و همچنين كبر و خودبينى سبب مى شود كه اين همه آيات را نشنيده گيرد، و خود را به كرگوشى زند، همان گونه كه در آيه 7 سوره «لقمان» نيز آمده است: وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً: «و هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى برمى گرداند; گوئى آن را نشنيده است، گوئى اصلاً گوش هايش سنگين است».

و در پايان آيه، آنها را شديداً به كيفر سختى تهديد كرده، مى گويد: «چنين كسى را به عذاب دردناك بشارت ده»! (فَبَشِّرْهُ بِعَذاب أَلِيم).

همان گونه كه او دل پيامبر و مؤمنان را به درد آورده، ما نيز او را به عذاب دردناكى مبتلا مى سازيم، چرا كه عذاب قيامت تجسمى است از اعمال امروز انسان ها!

گر چه بعضى از مفسران، شأن نزولى براى اين آيه و آيه بعد ذكر كرده و آن را اشاره به «ابوجهل» و يا «نضر بن حارث» مى دانند كه داستان ها و افسانه هائى از عجم جمع آورى كرده بودند، تا مردم را سرگرم سازند، و از آئين حق بازدارند، ولى پيداست كه نه تنها، مخصوص آنها نيست بلكه اختصاص به مشركان عرب نيز ندارد، همه مجرمان دروغگوى مستكبر را، در هر عصر و زمان شامل مى شود، همانها كه آيات الهى و پيام پيامبران و سخنان پيشوايان بزرگ را نشنيده مى گيرند; چرا كه با شهوات و خواسته هاى انحرافى آنها هماهنگ نيست، و افكار شيطانى آنها را تأييد نمى كند، و با عادات غلط و تقليدهاى كوركورانه آنها موافق نيست، آرى، همه اينها را نيز به عذاب دردناك بشارت ده!

با اين كه «عذاب» تناسبى با «بشارت» ندارد، اين تعبير به عنوان سخريه و تحقير اين گروه ذكر شده است.

* * *

سپس مى افزايد: «و هرگاه اين مستكبر لجوج چيزى از آيات ما را بداند و از آن آگاه شود، آن را به باد استهزاء مى گيرد» (وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئاً اتَّخَذَها هُزُواً).(2)

در حقيقت اين جاهلان خودخواه، داراى دو حالتند: حالت اول اين كه غالباً آيات الهى را مى شنوند و ناديده مى گيرند و با بى اعتنائى مى گذرند، گوئى اصلاً نشنيده اند، حالت دوم اين كه اگر بشنوند و بخواهند به آن اعتنا كنند و عكس العملى نشان دهند، كارى جز استهزاء و مسخره كردن ندارند، و همه آنها در اين دو برنامه مشتركند، گاه آن، و گاه اين، (بنابراين هيچگونه تضادى در ميان اين آيه و آيه قبل وجود ندارد).

جالب اين كه نخست مى گويد: «اگر چيزى از آيات ما را بداند». ولى بعداً نمى گويد آنچه را دانسته استهزاء مى كند، بلكه مى گويد: همه آيات ما را (چه آنها را كه دانسته و چه آنها را كه ندانسته) به استهزاء و سخريه مى گيرد!.

و اين نهايت جهل و بى خبرى است كه انسان چيزى را انكار، يا مسخره كند كه اصلاً نفهميده است، و اين بهترين دليل لجاج و عناد آنها است.

و در پايان آيه، مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: «براى آنها عذاب خواركننده اى است» (أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).

چرا چنين نباشد، در حالى كه آنها مى خواستند با استهزاء آيات الهى، مقام و شخصيتى براى خود كسب كنند، اما خداوند به كيفر اين كار آنها را پست و موهون و بى مقدار مى كند، و آنها را به طرزى خواركننده و خفت آور در عذاب قيامت گرفتار مى سازد، آنها را به صورت بر زمين مى كشند، و با غل و زنجير، همراه با ملامت و سرزنش فرشتگان عذاب، به دوزخ مى برند.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا در آيه گذشته عذاب به «أَلِيم» توصيف شده، و در اينجا به «مُهِين»، و در آيه آينده به «عَظِيم»، در حقيقت هر يك متناسب است با كيفيت گناه آنها!

* * *

آيه بعد اين «عذاب مُهين» را چنين شرح مى دهد: «پشت سر آنها دوزخ است» (مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ).

تعبير به پشت سر، با اين كه دوزخ جلو آنها قرار دارد، و در آينده به آن مى رسند، ممكن است از اين نظر باشد كه آنها اقبال به دنيا كرده، و آخرت و عذاب الهى را ناديده گرفته و پشت سر انداخته اند، و اين تعبير معمول است كه انسان به هر چيزى بى اعتنائى كند، مى گويند: آن را پشت سر انداخته، قرآن مجيد مى گويد: إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً: «آنها زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند، در حالى كه روز سختى را پشت سر خود رها مى كنند»!(3)

جمعى از مفسران نيز گفته اند كلمه «وَراء» از ماده «موارات» به هر چيزى اطلاق مى شود كه از انسان پوشيده باشد، هم به پشت سر گفته مى شود و هم به پيش رو، آنجا كه دور باشد و پنهان، و به اين ترتيب كلمه «وَراء» مفهوم جامعى دارد كه به دو مصداق متضاد اطلاق مى شود.(4)

اين تفسير نيز بعيد به نظر نمى رسد، كه بگوئيم: تعبير به «وَراء» اشاره به مسأله علت و معلول است، فى المثل مى گوئيم: اگر فلان غذاى ناباب را بخورى پشت سر آن بيمارى است، يعنى خوردن غذا علت آن بيمارى مى باشد، در اينجا نيز اعمال آنها عامل و سبب «عذاب مهين» دوزخ است.

و به هر حال، در دنبال آيه مى افزايد: اگر آنها گمان مى كنند اموال سرشار، و بت ها و خدايان ساختگى شان، گرهى از كار آنها مى گشايد سخت در اشتباهند، چرا كه «هرگز آنچه را به دست آوردند آنها را از عذاب الهى نجات نمى بخشد و نه اوليائى را كه براى خود ساختند و برگزيدند» (وَ لايُغْنِي عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئاً وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ).

و چون هيچ راه فرار و نجاتى نيست، بايد در آتش قهر و غضب الهى بمانند «و براى آنها عذاب عظيمى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

آنها آيات الهى را كوچك شمردند، خداوند عذاب آنها را بزرگ مى كند، آنها بزرگى فروختند خدا نيز عذاب عظيم به آنها مى دهد!.

اين عذاب از هر نظر عظمت دارد، هم جاودانى است، هم شديد است هم توأم با تحقير مى باشد، و هم تا اعماق استخوان و جان گنهكاران نفوذ مى كند، آرى، گناه عظيم در برابر خداوند عظيم كيفرش عذاب عظيم است.

* * *

 11هذا هُدىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْز أَلِيمٌ

12اللّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

13وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ

14قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لايَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ لِيَجْزِىَ قَوْماً بِماكانُوا يَكْسِبُونَ

15مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

ترجمه:

11 ـ اين (قرآن) مايه هدايت است; و كسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند; عذابى سخت و دردناك دارند!

12 ـ خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّرِ شما كرد تا كشتى ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد، و شايد شكر نعمتهايش را به جا آوريد.

13 ـ او آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته; در اين نشانه هاى (مهمّى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند!

14 ـ به مؤمنان بگو: كسانى را كه اميد به ايام اللّه =]روز رستاخيز[ ندارند مورد عفو قرار دهند تا خداوند هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد!

15 ـ كسى كه كار شايسته اى به جا آورد، براى خود به جا آورده است; و كسى كه كار بد مى كند، به زيان خود اوست; سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد!


1 ـ «يَسْمَعُ آياتِ اللّه» ممكن است «جمله مستأنفه» باشد و يا «وصف» ديگرى براى «أَفّاك أَثِيم» و يا «حال» از ضمير اين دو (اعراب القرآن ـ محى الدين درويش، جلد 9، صفحه 144).

2 ـ توجه داشته باشيد ضمير «إِتَّخَذَها» به «شَيْئاً» برنمى گردد بلكه به «آياتِنا» بازمى گردد.

3 ـ دهر، آيه 27.

4 ـ بعضى نيز گفته اند كه «وَراء» اگر به فاعل اضافه شود به معنى پشت سر، و اگر به مفعول اضافه شود به معنى پيش رو است (روح البيان، جلد 8، صفحه 439) ولى دليلى براى اين مطلب در دست نيست.

 
تفسير:

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار!

به دنبال بحث هائى كه درباره عظمت آيات الهى در آيه هاى گذشته آمد، آيات مورد بحث نيز همين معنى را تعقيب كرده، مى گويد: «اين قرآن مجيد مايه هدايت است» (هذا هُدىً).

حق را از باطل جدا مى سازد، صحنه زندگى انسان را روشن مى كند، و دست رهروان راه حق را گرفته، به سرمنزل مقصود مى رساند.

«اما براى كسانى كه آيات پروردگارشان را انكار كردند، عذابى است سخت و دردناك» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْز أَلِيمٌ).

«رِجْز» (بر وزن حرص) چنان كه «راغب» در «مفردات» گفته، در اصل به معنى «اضطراب و لرزش و بى نظمى» است، مخصوصاً هنگامى كه شتر، بيمار مى شود به گونه اى كه از فرط ناتوانى گام هاى خود را نزديك و نامنظم برمى دارد، عرب به اين حالت، «رِجز» مى گويد.

به بيمارى طاعون و بلاهاى سخت، و يا برف و تگرگ شديد، و وسوسه هاى شياطين و مانند آن نيز اين كلمه اطلاق مى شود، چرا كه همه آنها باعث اضطراب و تزلزل و بى نظمى است و اگر به اشعار جنگى «رَجَز» (بر وزن غرض) مى گويند، به خاطر مقطع هاى كوتاه و نزديك به هم مى باشد (يا به خاطر تزلزل و اضطرابى كه بر پيكر دشمن مى افكند).

* * *

پس از آن رشته سخن را به بحث توحيد كه در آيات نخستين اين سوره، مطرح شده مى كشاند، درس هاى مؤثرى از توحيد و خداشناسى، به مشركان مى دهد.

گاه در عواطف آنها چنگ زده مى گويد: «خداوند همان كسى است كه دريا را براى شما مسخر كرد، تا كشتى ها به فرمانش در آن حركت كنند، و بتوانيد از فضل او بهره گيريد، شايد شكر نعمتهايش را به جا آوريد» (اللّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

چه كسى در ماده اصلى كشتى ها اين خاصيت را آفريده كه در آب فرو نمى رود؟ و چه كسى آب را بستر نرمى براى حركت آنها قرار داده، كه به راحتى در آن پيش مى رود؟ و چه كسى به نيروى «باد» فرمان داده كه به صورت منظم بر صفحه اقيانوس ها بوزد، و كشتى ها را به حركت درآورد؟ (يا اين كه نيروى بخار را جانشين باد سازد، و اين مركب هاى عظيم را با سرعت زياد به جريان اندازد)؟.

مى دانيم بزرگ ترين و مهم ترين وسيله نقليه انسان در گذشته و امروز، كشتى هاى كوچك و بزرگ و غول پيكر بوده است، كه در طول سال، ميليون ها انسان و بيش از آن اموال تجارتى را از دورترين نقاط جهان، به مناطق مختلف مى برد، و گاه به اندازه يك شهر كوچك وسعت، و ساكن دارد، و وسائل و اموال در آن است!.

راستى، اگر اين نيروهاى سه گانه نبودند، چگونه انسان مى توانست با مركب هاى ساده معمولى، مشكلات حمل و نقل خود را حل كند؟ هر چند مركب هاى ساده نيز از نعمت هاى او است، و در جاى خود كارساز!

جالب اين كه در آيه 32 سوره «ابراهيم» مى فرمايد: وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ: «و كشتى ها را مسخّر شما گردانيد، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند».

اما در اينجا مى گويد: «دريا را مسخّر شما كرد، تا كشتى ها در آن به حركت درآيند» زيرا در آنجا بيشتر نظر روى تسخير درياها است، لذا در پايان مى افزايد: وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهار «و نهرها را (نيز) مسخّر شما ساخت»، اما در اينجا نظر به تسخير كشتى هاست، و به هر حال، هر دو به فرمان خدا مسخّر انسانند و در خدمت او.

هدف از اين تسخير آن است كه «ابتغاء فضل الهى» كنيد كه معمولاً اين تعبير در مورد تجارت و فعاليت هاى اقتصادى مى آيد، و البته نقل و انتقال مسافرين و جا به جا شدن آنها نيز، در آن نهفته است.

و هدف از اين بهره گيرى از فضل الهى، تحريك حس شكرگزارى انسان ها است، تا عواطف آنها براى شكر منعم بسيج شود، و به دنبال آن در مسير «معرفة اللّه» قرار گيرند.

واژه «فُلك» (كشتى) چنان كه قبلاً هم گفته ايم، هم به معنى مفرد و هم جمع استعمال مى شود.

شرح بيشتر درباره تسخير درياها، و كشتى ها، و منافع و بركات آنها را ذيل آيه 14 سوره «نحل» مطالعه فرمائيد.(1)

* * *

بعد از بيان نعمت كشتى ها كه تماس نزديكى با زندگى روزمره انسان ها دارد، به مسأله تسخير ساير موجودات به طور كلى پرداخته، مى گويد: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، همه را از ناحيه خودش مسخر شما ساخت» (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ).

آنقدر به شما شخصيت و ارزش و عظمت داد كه تمام موجودات عالم هستى را مسخّر و در مسير منافع شما قرار داد، آفتاب و ماه، باد و باران، كوه ها و دره ها، جنگل ها و صحراها، درختان و حيوانات، معادن و منابع زير زمينى، و خلاصه همه اين موجودات را به خدمت شما دعوت كرد، و همه را سرگشته و فرمانبردار شما ساخت، تا از مواهب او بهره گيريد و به غفلت نخوريد.

قابل توجه اين كه مى فرمايد: جَمِيعاً مِنه: «همه اينها با تمام ويژگى ها و اختلافاتى كه دارند از سوى اويند و به فرمان او در خدمت شما».(2)

با توجه به اين كه همه مواهب از ناحيه او است و خالق و مدبر و پروردگار همه، ذات پاك او مى باشد، پس چرا انسان به سراغ غير او برود؟ و سر بر آستان مخلوقات ضعيف بگذارد؟ و از معرفت منعم حقيقى غافل بماند؟!

لذا، در پايان آيه مى افزايد: «در اين نشانه هاى مهمى است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ).

در آيه قبل، از عواطف انسان ها استفاده مى شد، و در اينجا از عقول و انديشه هاى آنها، چه خداى مهربانى كه با هر زبان ممكن، با بندگانش سخن مى گويد، گاه با زبان دل، و گاه با زبان فكر، و هدف در همه اينها يك چيز بيش نيست، و آن بيدارى انسان هاى غافل و به حركت درآوردن آنها در سير الى اللّه است.

درباره تسخير موجودات مختلف جهان، بحث مشروحى ذيل آيات 31 تا 33 سوره «ابراهيم» آورده ايم.(3)

* * *

سپس، به ذكر يك دستور اخلاقى در برخورد با كفار، مى پردازد تا بحث هاى منطقى سابق را به اين وسيله تكميل كند، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده مى فرمايد: «به مؤمنان بگو كسانى را كه اميد به ايام اللّه (روز رستاخيز) ندارند مورد عفو قرار دهند، و نسبت به آنها سخت نگيرند» (قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لايَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ).

ممكن است آنها بر اثر دور بودن از مبادى ايمان و تربيت الهى، برخوردهاى خشن و نامطلوب، و تعبيرات زشت و زننده اى داشته باشند، شما بايد با بزرگوارى و سعه صدر، با اين گونه اشخاص برخورد كنيد، مبادا بر لجاجت خود بيفزايند، و فاصله آنها از حق بيشتر شود، اين حسن خلق، و گذشت و سعه صدر، هم از فشار آنها مى كاهد، و هم ممكن است عاملى براى جذب آنان به ايمان گردد.

نظير اين دستور كراراً در آيات قرآن آمده است، مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ: «پس از آنان روى برگردان و بگو: سلام بر شما، اما بزودى خواهند دانست»!(4)

اصولاً در برخورد با افراد نادان، سخت گيرى و اصرار بر مجازات، غالباً نتيجه مطلوبى ندارد، و بى اعتنائى و بزرگوارى در برابر آنها وسيله اى براى بيدار ساختن، و عاملى براى هدايت است.

البته، اين يك قاعده كلى نيست; زيرا انكار نمى توان كرد مواردى نيز پيش مى آيد كه چاره اى جز خشونت و مجازات نمى باشد، ولى اين در اقليت است.

نكته ديگر اين كه: همه روزها، روزهاى خدا است ولى در عين حال «ايام اللّه» به ايام مخصوصى اطلاق شده است چرا كه نشانه اهميت و عظمت آن است.

اين تعبير، در دو مورد از قرآن مجيد آمده، يكى در آيه مورد بحث، و ديگر در آيه سوره «ابراهيم» كه در آنجا معنى وسيع تر و گسترده ترى دارد.

در احاديث اسلامى «ايام اللّه» به روزهاى مختلفى تفسير شده است، از جمله در تفسير «على بن ابراهيم» آمده: «أَيّامُ اللّهِ»، سه روز است، روز قيام مهدى(عليه السلام)، روز مرگ، و روز رستاخيز.(5)

در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَيّامُ اللّهِ نَعْمائُهُ، وَ بَلائُهُ بِبَلائِهِ سُبْحانَه: «ايام اللّه روزهاى نعمت هاى او، و آزمايش هاى او به وسيله بلاها است».(6)

به هر حال، اين تعبير، نشانه اهميت روز قيامت است، روز حاكميت آشكار خداوند بر همه كس و همه چيز، و روز عدل و داد بزرگ.

ولى، براى اين كه اين گونه افراد از اين بزرگوارى و عفو و گذشت سوء استفاده نكنند، در پايان آيه مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه خداوند در آن روز هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد» (لِيَجْزِىَ قَوْماً بِماكانُوا يَكْسِبُونَ).

جمعى از مفسران، اين جمله را تهديدى براى كفار و مجرمان دانسته اند در حالى كه، بعضى ديگر، آن را بشارتى نيز براى مؤمنان در برابر اين عفو و گذشت شمرده اند.

اما مانعى ندارد كه هم تهديد آن گروه باشد، و هم بشارت به اين گروه، چنان كه در آيه بعد نيز به همين معنى اشاره شده است.

* * *

مى فرمايد: «كسى كه عمل صالحى بجا آورد، به سود خود به جا آورده است، و كسى كه كار بدى انجام دهد به زيان خود او است، سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازمى گرديد» و نتيجه اعمال خود را مى يابيد (مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ).

اين تعبير، كه در آيات قرآن كراراً و با عبارات مختلف آمده، پاسخى است به آنها كه مى گويند اطاعت و عصيان ما براى خدا چه سود و زيانى دارد؟ و اين چه اصرارى است كه در زمينه اطاعت و نهى از معصيت او مى شود؟!

اين آيات مى گويد: همه اينها سود و زيانش متوجه خود شماست، اين شما هستيد كه در پرتو اعمال صالح تكامل مى يابيد، و به آسمان قرب خدا پرواز مى كنيد، و اين شما هستيد كه بر اثر جرم و گناه، سقوط كرده در پرتگاه غضب و دورى از رحمت او، گرفتار لعنت ابدى مى شويد.

تمام برنامه هاى تكليفى، و ارسال رسل، و انزال كتب، نيز همه براى همين منظور است.

لذا قرآن در يكجا مى گويد: وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ: «هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده; و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند;) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است».(7)

در جاى ديگر مى گويد: مَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها: «هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست; و هر كس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى گردد».(8)

و در جاى ديگر مى خوانيم: وَ مَنْ تَزَكّى فَإِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ: «و هر كس پاكى (و تقوا) پيشه كند، نتيجه آن به خودش باز مى گردد; و بازگشت (همگان) به سوى خداست»!(9)

خلاصه، اين گونه تعبيرات، بيانگر اين واقعيت است كه دعوت «داعيان الى اللّه» در تمام ابعادش، خدمت گسترده اى است به انسان ها، نه خدمتى است به خدا كه از همه چيز بى نياز است، و نه به پيامبرانش كه اجر آنها فقط بر خدا است، توجه به اين واقعيت، عامل مؤثرى براى حركت به سوى اطاعت و پرهيز از گناه است.

* * *

16وَ لَقَدْ آتَيْنا بنى اسرائيل الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ

17وَ آتَيْناهُمْ بَيِّنات مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

18ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَة مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لايَعْلَمُونَ

19إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض وَ اللّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقِينَ

20هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْم يُوقِنُونَ

 

ترجمه:

16 ـ ما بنى اسرائيل را كتاب (آسمانى) و حكومت و نبوّت بخشيديم و از روزى هاى پاكيزه به آنها عطا كرديم، و آنان را بر جهانيان (و مردم عصر خويش) برترى بخشيديم.

17 ـ و دلائل روشنى از امر نبوّت و شريعت در اختيارشان قرار داديم; آنها اختلاف نكردند مگر بعد از علم و آگاهى; و اين اختلاف به خاطر ستم و برترى جوئى آنان بود; اما پروردگارت روز قيامت در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند.

18 ـ سپس تو را بر شريعت و آئين حقى قرار داديم; از آن پيروى كن و از هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن!

19 ـ آنها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند (و از عذابش بِرَهانند); و ظالمان يار و ياور يكديگرند، اما خداوند يار و ياور پرهيزگاران است!

20 ـ اين (قرآن و شريعت آسمانى) وسائل بينائى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه (به آن) يقين دارند!


1 ـ جلد 11، صفحه 179.

2 ـ در مورد اعراب و تركيب «جَمِيعاً مِنْه» احتمالات متعددى داده شده است: «زمخشرى» در «كشاف» دو احتمال مى دهد: نخست اين كه: «جَمِيعاً مِنه» حال براى «ما فِى السَّماواتِ وَ الأَرْض» است، يعنى همه اينها مسخّر شماست در حالى كه از ناحيه اوست، ديگر اين كه: خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير چنين است «هِىَ مِنْهُ جَمِيعاً» و بعضى نيز احتمال داده اند كه تأكيد براى «ما فِى السّماواتِ وَ الأَرْض» بوده باشد.

3 ـ جلد 10، صفحه 349.

4 ـ زخرف، آيه 89.

5 و 6 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 526.

7 ـ لقمان، آيه 12.

8 ـ زمر، آيه 41.

9 ـ فاطر، آيه 18.

 

تفسير:

اين همه موهبت به بنى اسرائيل داديم ولى...

در تعقيب بحث هائى كه در آيات گذشته، پيرامون انواع نعمت هاى خداوند و شكرگزارى و عمل صالح آمد، اين آيات نمونه اى از زندگى بعضى اقوام پيشين را كه مشمول نعمت هاى خداوند شدند، اما كفران كردند، شرح مى دهد.

مى فرمايد: «ما به بنى اسرائيل كتاب آسمانى و حكومت و نبوت داديم، و از روزى هاى پاكيزه به آنها عطا كرديم، و آنان را بر جهانيان (هم عصر خود) برترى بخشيديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا بنى اسرائيل الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).

در اين آيه، مجموعاً پنج موهبت را كه خداوند به بنى اسرائيل عطا كرده، بيان مى كند كه به ضميمه موهبت ديگرى كه در آيه بعد مى آيد مجموعاً شش نعمت بزرگ است.

نخست، مسأله كتاب آسمانى يعنى «تورات» است، كه مبين معارف دينى و حلال و حرام و طريق هدايت و سعادت بود.

دوم، مقام حكومت و قضاوت; زيرا مى دانيم آنها ساليانى دراز، حكومتى نيرومند و گسترده اى داشتند، نه تنها «داود و سليمان»(عليهما السلام) كه عده كثيرى از بنى اسرائيل در عصر خود، زمامدارانى نيرومند بودند.

«حكم» در تعبيرات قرآن، معمولاً به معنى قضاوت و داورى است، ولى از آنجا كه مقام قضاء، هميشه جزئى از برنامه حكومت است و قاضى بدون پشتوانه قدرت حكومت كارى از او ساخته نيست، دلالت التزامى بر مسأله زمامدارى نيز دارد.

در آيه 44 سوره «مائده» درباره «تورات» مى خوانيم: يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا: «و پيامبران، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حكم مى كردند».

سومين نعمت الهى بر آنها مقام «نبوت» بود كه خداوند انبياى بسيارى را از آنها برگزيد.

در روايتى آمده است: «عدد انبياى بنى اسرائيل بالغ بر هزار نفر مى شد».(1) و در روايت ديگرى انبياى بنى اسرائيل چهار هزار نفر ذكر شده است.(2)

اينها همه از مواهب پروردگار بر آنها بود.

در چهارمين مرحله سخن از مواهب مادى مى گويد، سخنى جامع و فراگير، مى فرمايد: «از انواع روزيهاى پاكيزه به آنها عطا كرديم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

پنجمين و آخرين موهبت، برترى و قدرت بلامنازع آنها بود چنان كه در پايان آيه مى افزايد: «و ما آنها را بر جهانيان برترى بخشيديم» (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).

بدون شك، منظور از «عالمين»، در اينجا مردم همان عصر است; زيرا آيه 110 «آل عمران» با صراحت مى گويد: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ: «شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شده ايد».

و نيز مى دانيم پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، برترين پيامبران است، بنابراين امت او نيز، امت برترند، چنان كه در آيه 89 سوره «نحل» آمده: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ: «(به ياد آوريد) روزى را كه از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم; و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم».

* * *

در آيه بعد، به ششمين موهبت بزرگى كه خدا به اين قوم حق نشناس داد اشاره كرده مى گويد: «ما دلائل روشنى از امر نبوت و شريعت در اختيار آنها گذارديم» (وَ آتَيْناهُمْ بَيِّنات مِنَ الْأَمْرِ).

«بَيِّنات» ممكن است اشاره به معجزات روشنى باشد كه خداوند به موسى

بن عمران(عليه السلام) و ساير انبياى بنى اسرائيل، بخشيد، و يا اشاره به دلائل و براهين منطقى آشكار و قوانين و احكام متقن.

بعضى از مفسران، احتمال داده اند: اين تعبير اشاره به نشانه هاى روشنى است كه خداوند درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اختيار آنها گذارد، كه با آن مى توانستند پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) را همچون فرزندان خود بشناسند «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ».(3)

ولى، مانعى ندارد كه تمام اين معانى در آيه جمع باشد.

به هر حال، با وجود اين مواهب بزرگ و دلائل بيّن و روشن، جائى براى اختلاف، وجود نداشت، ولى اين كفران كنندگان، به زودى دست به اختلاف زدند، چنان كه قرآن در دنباله همين آيه مى گويد: «آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد و سرچشمه اين اختلاف همان حب رياست و برترى جوئى بود» (فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

آرى، آنها پرچم طغيان برافراشتند، و هر گروهى از آنها به جان گروه ديگر افتاد، حتى عوامل وحدت و انسجام را وسيله اختلاف و تفرقه قرار دادند، و به دنبال آن، قدرتشان به ضعف گرائيد، ستاره عظمتشان افول كرد، حكومت آنها متلاشى شد، و دربدر شدند.

بعضى، نيز گفته اند: منظور اختلافى است كه آنها بعد از آگاهى كافى از صفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مورد او داشتند.

قرآن، در پايان آيه آنها را با اين عبارت هشدار مى دهد: «پروردگار تو روز قيامت، در ميان آنها درباره آنچه اختلاف نمودند داورى مى كند» (إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).

و به اين ترتيب، با كفران نعمت و ايجاد اختلاف، هم عظمت و قدرت خود را در دنيا از دست دادند، و هم مجازات آخرت را براى خود خريدند.

* * *

بعد از بيان مواهبى كه خداوند به بنى اسرائيل داده بود و كفران كردند، سخن از موهبت عظيمى به ميان مى آورد، كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسلمين ارزانى داشته، مى فرمايد: «سپس ما تو را بر شريعت و مسيرى به سوى آئين حق قرار داديم» (ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَة مِنَ الْأَمْرِ).

«شريعت» راهى است كه براى رسيدن به آب در كنار نهرهائى كه سطح آب، از ساحل نهر، پائين تر است احداث مى كنند، سپس به هر راهى كه انسان را به مقصد و مقصودش مى رساند اطلاق شده است، به كار گرفتن اين تعبير در مورد آئين حق، به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحى و رضايت الهى و سعادت جاويدان كه همچون آب حيات است مى رساند، اين واژه، يك بار در قرآن بكار رفته و تنها در مورد اسلام است.

منظور از «الامر» در اينجا همان دين و آئين حق است كه در آيه گذشته نيز به آن اشاره شده، آنجا كه فرمود: (بَيِّنات مِنَ الْأَمْرِ).

و از آنجا كه اين مسير، مسير نجات و پيروزى است، به دنبال آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: «از آن پيروى كن» (فَاتَّبِعْها).

و نيز، از آنجا كه نقطه مقابل آن چيزى جز پيروى از هوا و هوس جاهلان نيست، در آخر آيه مى افزايد: «و از هوا و هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن» (وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لايَعْلَمُونَ).

در حقيقت، دو راه بيش نيست، «راه انبياء و وحى» و «راه هوا و هوس هاى جهال»، اگر كسى به اولى پشت كند در مسير دوم خواهد افتاد، و اگر كسى به آن روى آورد از خط انبياء جدا خواهد شد، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر هر برنامه هدايتى كه از سرچشمه وحى مدد نمى گيرد، كشيده است.

قابل توجه اين كه بعضى از مفسران گفته اند: رؤساى قريش نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، عرض كردند: بيا و به آئين نياكانت بازگرد كه هم از تو افضل بودند و هم سالمندتر!

در آن زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنوز در مكّه بود، آيه فوق نازل شد(4) و به آنها پاسخ گفت كه، راه وصول به حق، وحى آسمانى است كه بر تو نازل شده، نه آنچه هوا و هوس اين جاهلان اقتضا مى كند.

هميشه رهبران راستين به هنگامى كه آئين جديد و پاك و نوينى را عرضه مى كردند، با اين وسوسه جاهلان روبرو بودند، كه تو بهتر مى فهمى يا نياكان و بزرگان و پيش كسوتان قبل از تو؟ و اصرار داشتند آنها نيز همان روش هاى خرافى را ادامه دهند، كه اگر اين گونه پيشنهادها عملى مى شد هرگز انسان گامى به سوى تكامل برنمى داشت.

* * *

آيه بعد در حقيقت علتى است براى نهى از تسليم شدن در برابر پيشنهاد مشركان مى گويد: «آنها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند و از عذابش برهانند» (إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئاً).

هر گاه از آئين باطل آنها پيروى كنى، و عذاب الهى دامان تو را بگيرد، هرگز نمى توانند به كمك تو بشتابند، و يا اگر خداوند نعمتى را از تو سلب كند، آنها قادر به جبران آن نخواهند بود، گر چه روى سخن در اين آيات به پيامبر است ولى منظور همه مؤمنان مى باشند.

سپس، مى افزايد: «ظالمان يار و ياور و دوست و ولى يكديگرند» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض).

همه، از يك قماشند و در يك مسير، و سر و ته يك كرباس، و همگى ضعيف و ناتوانند.

اما گمان نكن! كه تو و افراد با ايمان كه اكنون در اقليت هستيد يار و ياورى نداريد «خداوند ولى پرهيزگاران است» (وَ اللّهُ وَلِىُّ الْمُتَّقِينَ).

درست است آنها ظاهراً جمعيتى عظيم و قدرت و ثروت قابل ملاحظه اى دارند، ولى در برابر قدرت بى انتهاى حق، ذره ناچيزى بيش نيستند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت، و دعوت به پيروى از اين آئين الهى، مى گويد: «اين قرآن و شريعت وسيله بينائى و مايه هدايت و رحمت براى مردمى است كه اهل يقين هستند» (هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْم يُوقِنُونَ).

«بَصائِر» جمع «بصيرت» به معنى بينائى است، هر چند اين واژه بيشتر در مورد بينش هاى فكرى و عقلى استعمال مى شود، ولى گاه به تمام امورى كه مايه درك و فهم مطلب است، اطلاق مى گردد.

جالب اين كه مى گويد: «اين قرآن و شريعت بينائى هائى است» يعنى عين بينائى است، آن هم نه يك بينائى كه بينائى ها! نه در يك بُعد، كه در همه ابعاد زندگى به انسان، بينش صحيح مى دهد.

نظير همين تعبير، در آيات ديگر قرآن از جمله آيه 104 سوره «انعام» آمده است: قَدْ جائَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ: «دلائل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد».

در اينجا سه موضوع در آيه مطرح شده: «بصائر»، «هدايت» و «رحمت» كه به ترتيب علت و معلول يكديگرند، آيات روشنگر و شريعت بينا كننده، انسان را به سوى هدايت مى برد، و هدايت، نيز مايه رحمت پروردگار است.

جالب اين كه «بصائر» را براى عموم مردم ذكر مى كند، اما هدايت و رحمت را مخصوص كسانى كه اهل يقينند، و بايد چنين باشد; زيرا آيات قرآن مخصوص قوم و گروهى نيست، بلكه تمام انسان ها كه در مفهوم «الناس» جمعند، در آن شريكند، بى هيچ گونه محدوديتى از نظر زمان و مكان، ولى طبيعى است هدايت، فرع بر يقين، و رحمت الهى نيز مولود آن است، و شامل حال همه نمى شود.

به هر حال، اين كه مى گويد: قرآن عين بصيرت و عين هدايت و رحمت است تعبير زيبائى است كه از عظمت و تأثير و عمق اين كتاب آسمانى، حكايت مى كند براى آنها كه رهرو راهند و جستجوگر حقند.

  

21أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ

22وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

23أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ

ترجمه:

21 ـ آيا كسانى كه مرتكب بدى ها و گناهان شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟! چه بد داورى مى كنند!

22 ـ و خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود; و به آنها ستمى نخواهد شد!

23 ـ آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى افكنده است؟! چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمى شويد؟!

 

1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 113.

2 ـ «بحار الانوار»، طبع جديد جلد 11، صفحه 31.

3 ـ بقره، آيه 146.

4 ـ تفسير كبير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 265.

  

تفسير:


حيات و مرگ اين دو گروه يكسان نيست

در تعقيب آيات گذشته، كه سخن از دو گروه «مؤمنان» و «كافران»، يا «پرهيزگاران» و «مجرمان» در ميان بود، در نخستين آيه مورد بحث، اين دو را در يك مقايسه اصولى در برابر هم قرار داده مى گويد: «آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند، گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند كه حيات و مرگشان يكسان باشد»؟! (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ).

«چه بد داورى مى كنند»! (ساءَ ما يَحْكُمُونَ).

مگر ممكن است نور و ظلمت، علم و جهل، خوب و بد، ايمان و كفر، يكسان باشد؟ مگر امكان دارد بازتاب و ثمره و نتيجه اين امور نامساوى، مساوى گردد؟ هرگز چنين نيست، مؤمنان صالح العمل، از مجرمان بى ايمان، در همه چيز جدا هستند، و ايمان و كفر و اعمال نيك و بد، سرتاسر زندگى و مرگ هر يك از آنها را به رنگ خود درمى آورد.

اين آيه همانند آيه 28 سوره «ص» است كه مى فرمايد: «آيا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران»؟! (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ)؟.

يا همانند آيات 35 و 36 سوره «قلم» كه مى گويد: «آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟! شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى كنيد»؟! (أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ)؟.

«اجْتَرَحُوا» از ماده «جرح» در اصل به معنى جراحت و اثرى است كه بر اثربيمارى و آسيب ها به بدن انسان مى رسد، و از آنجا كه ارتكاب گناه گوئى روح او را مجروح مى سازد، ماده «اجتراح» به معنى انجام گناه نيز به كار رفته، و گاه در معنى وسيع ترى، يعنى هر گونه اكتساب، استعمال مى شود، و اعضاى بدن را از اين نظر «جوارح» گويند كه انسان به وسيله آن مقاصد خود را انجام مى دهد و آنچه مى خواهد به دست مى آورد و كسب مى كند.

به هر حال، اين آيه مى گويد: اين يك پندار غلط است كه تصور كنند ايمان و عمل صالح، يا كفر و گناه، تأثيرى در زندگى انسان نمى گذارد، چنين نيست، زندگى و مرگ اين دو گروه كاملاً با هم متفاوت است.

مؤمنان در پرتو ايمان و عمل صالح، از آرامش خاصى برخوردارند، به طورى كه سخت ترين حوادث زندگى تأثيرى در روح آنها نمى گذارد، در حالى كه افراد بى ايمان و آلوده، دائماً در اضطراب اند، اگر در نعمت اند، بيم زوال آن پيوسته آنها را رنج مى دهد، اگر در مصيبت و ناراحتى اند، قدرت مقابله با آن را ندارند، چنان كه در آيه 82 سوره «انعام» مى خوانيم: الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ: «(آرى) آنها كه ايمان آوردند، و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنهاست; و آنها هدايت يافتگانند»!.

افراد با ايمان به وعده هاى الهى دلگرمند و مشمول عنايات خاص اويند، چنان كه در آيه 51 سوره «مؤمن» مى خوانيم: إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ: «ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و (در آخرت) روزى كه گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم»!

نور هدايت، قلب گروه اول را روشن مى سازد و با گام هاى استوار به سوى هدف مقدسشان پيش مى روند: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: «خداوند ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند; آنها را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد».(1)

اما گروه دوم نه هدف مشخصى براى زندگى مى يابند، و نه برنامه روشنى و در ميان امواج ظلمات سرگردانند، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ: «(اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند; كه آنها را از نور، به سوى ظلمت ها مى برند».

اين در حيات و زندگى اين جهان، و اما به هنگام مرگ، كه دريچه اى است به عالم بقا، و دروازه اى است براى آخرت، قرآن مى گويد: «همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند; به آنها مى گويند: سلام بر شما! وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد»! (الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).(2)

اما با مجرمان بى ايمان، طور ديگرى سخن مى گويند چنان كه در آيه هاى 28 و 29 سوره «نحل» آمده است: «همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند! در اين موقع آنها تسليم مى شوند (و به دروغ مى گويند:) ما كار بدى انجام نمى داديم! آرى، خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است!. (به آنها گفته مى شود:) اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود! چه جاى بدى است جايگاه مستكبران»! (الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوء بَلى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).

خلاصه، تفاوت در ميان اين دو گروه در تمام شئون زندگى و مرگ و عالم برزخ و قيامت موجود است.(3)

* * *

آيه بعد، در حقيقت تفسير و تعليلى است براى آيه قبل، مى فرمايد: «خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است» (وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).

«و هدف آن است كه هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است، جزا داده شود، و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد» (وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

سراسر عالم، نشان مى دهد كه آفريننده اين جهان، آن را بر محور حق قرار داده، و در همه جا حق و عدالت حاكم است.

با اين حال چگونه ممكن است مؤمنان صالح العمل، و مجرمان بى ايمان را يكسان قرار دهد، و اين امر به صورت استثنائى در قانون خلقت درآيد؟

طبيعى است، آنها كه هماهنگ با اين قانونِ حق و عدالت حركت مى كنند، بايد از بركات عالم هستى و الطاف الهى بهره مند شوند، و آنها كه بر ضد آن گام برمى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر و غضب خدا شوند، و عدالت همين را ايجاب مى كند.

و از اينجا روشن مى شود كه «عدالت» به معنى «مساوات و برابرى» نيست، بلكه، عدالت آن است كه هر كسى بر طبق شايستگى هايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، نيز توضيح و تعليل ديگرى است براى عدم مساوات كافران و مؤمنان، مى فرمايد: «آيا مشاهده كردى كسى را كه معبود خود را هوا و هوس خويش قرار داده»؟! (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ).

«و چون خدا مى دانسته شايستگى هدايت ندارد او را گمراه ساخته» (وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم).

«بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده اى افكنده»، تا در وادى ضلالت همواره سرگردان بماند (وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً).

«با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا، او را هدايت كند» (فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ).

«آيا با اين همه متذكر نمى شويد»؟ و تفاوت چنين كسى را با آنها كه در پرتو نور حق، راه خود را يافته اند، نمى فهميد؟ (أَ فَلاتَذَكَّرُونَ).

در اينجا اين سؤال مطرح است كه، چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خود سازد؟

ولى روشن است، هنگامى كه فرمان خدا را رها كرد ، و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستش هواى نفس است; چرا كه يكى از معانى معروف «عبادت و پرستش» اطاعت است.

چنان كه بارها در قرآن مجيد، در مورد شيطان، يا احبار و علماى يهود آمده كه: «گروهى عبادت شيطان مى كنند»(4) و درباره يهود مى گويد: «علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند».(5)

در حديث نيز آمده است امام صادق(عليه السلام) فرمودند: اَما وَ اللّهِ ما صامُوا لَهُمْ، وَ لاصَلُّوا، وَ لكِنَّهُمْ اَحَلُّوا لَهُمْ حَراماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلالاً، فَاتَّبَعُوهُمْ وَ عَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لايَشْعُرُونَ: «به خدا سوگند آنها (يهود و نصارى) براى پيشوايان خود نماز و روزه به جا نياوردند، ولى پيشوايانشان حرامى را براى آنها حلال، و حلالى را حرام كردند، و آنها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجه داشته باشند آنها را عبادت و پرستش كردند»!.(6)

ولى، بعضى از مفسران، اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش مى دانند كه به هر چيز دل مى بستند، از آن بتى مى ساختند، و در برابر آن عبادت مى كردند، و هر گاه جسم ديگرى را مى يافتند كه جلب توجهشان را مى نمود، بت اول را كنار گذاشته از دومى بت مى ساختند! و به اين ترتيب معبود آنها چيزى بود كه هواى نفس آنها بپسندد.(7)

ولى تعبير: مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ: «كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد» با تفسير اول هماهنگ تر است.

در مورد جمله «أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم» تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم، يعنى «خداوند با علم به اين كه استحقاق هدايت ندارند آنها را گمراه كرده است» اشاره به اين كه آنها با دست خود تمام چراغ هاى هدايت را شكسته، و راه هاى نجات را به روى خود بسته، و پل هاى بازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر مى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آنها سلب مى كند، گوئى قلب و گوش آنها را در محفظه اى گذاشته، بسته و مهر كرده است و بر چشم آنها پرده سنگينى افكنده.

اينها در حقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند، و نتيجه شوم معبودى است كه براى خود انتخاب كرده اند.

راستى، چه بت خطرناكى است هواپرستى، كه تمام درهاى رحمت و طرق نجات را به روى انسان مى بندد، و چه گويا و پر معنى است حديثى كه از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: ما عُبِدَ تَحْتَ السَّماءِ اِلهٌ اَبْغَضُ اِلَى اللّهِ مِنَ الْهَوى!: «هرگز در زير آسمان معبودى مبغوض تر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است»!.(8)

بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آن است كه اين هواپرستان لجوج با علم و آگاهى از طريق هدايت، راه ضلالت را پيش مى گيرند; چرا كه علم و دانش، هميشه با هدايت همراه نيست، و ضلالت نيز هميشه همراه جهل نمى باشد.

علمى مايه هدايت است كه، انسان به لوازم آن ملتزم باشد، و همراه آن گام بردارد، تا به سرمنزل مقصود برسد، چنان كه قرآن درباره گروهى از كفار لجوج مى گويد: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ: «آنها آيات خدا را از روى ظلم و سركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند»!.(9)ـ(10)

ولى تفسير اول، با توجه به اين كه مرجع ضميرها در آيه خداوند است، مناسب تر است; زيرا مى فرمايد: خدا او را گمراه كرده، و بر گوش و قلبش مهر زده است.

از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه در آيه، هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست، بلكه تأكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خويش.

درباره مهر نهادن خداوند بر قلب و گوش انسان، و پرده افكندن بر دل او، بحث هاى بيشترى در جلد اول آورده ايم.(11)

* * *


1 ـ بقره، آيه 257.

2 ـ نحل، آيه 32.

3 ـ در تفسير آيه فوق، احتمالات ديگرى از سوى مفسران نيز داده شده است، از جمله اين كه: منظور از جمله «سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ» اين است كه مجرمان بى ايمان مرگ و زندگيشان يكسان است، نه در حالت حيات، خير و بركت و طاعتى دارند و نه در حال مرگ. زنده اند اما همچون مردگانند (به اين ترتيب هر دو ضمير به مجرمان بر مى گردد) ديگر اين كه، منظور از «حيات زندگى» روز رستاخيز است يعنى چنان نيست كه مؤمنان و افراد بى ايمان در هنگام مرگ و به هنگام زنده شدن در قيامت، يكسان باشند، ولى ظاهر آيه همان است كه در بالا آورده ايم.

4 ـ يس، آيه 60.

5 ـ توبه، آيه 31.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 209.

7 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 35.

8 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 9، صفحه 5987 و تفسير «روح البيان» و تفسير «مراغى» ذيل آيات مورد بحث.

9 ـ نمل، آيه 14.

10 ـ تفسير «الميزان»، جلد 18، صفحه 173.

11 ـ جلد اول تفسير «نمونه»، صفحه 81 به بعد، ذيل آيه 7 سوره «بقره».

 

 
نكته ها:

1 ـ خطرناك ترين بت ها، بت هواى نفس

 

در حديث خوانديم: مبغوض ترين معبودى كه مورد پرستش واقع شده است، نزد خداوند، بت هوى و هوس است.

در اين سخن هيچ گونه مبالغه نيست; چرا كه بت هاى معمولى موجوداتى بى خاصيتند، ولى بت هوى و هوس، اغواكننده، و سوق دهنده به سوى انواع گناه، و انحراف است.

به طور كلى، مى توان گفت: اين بت خصوصياتى دارد كه آن را مستحق نام «منفورترين بت ها» كرده است.

زشتى ها را در نظر انسان زينت مى دهد، تا آنجا كه انسان به اعمال زشت خود مى بالد و به مصداق: «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»، به عنوان يك عمل صالح به آن افتخار مى كند!(1)

* * *


1 ـ كهف، آيه 104.

2 ـ مؤثرترين راه نفوذ شيطان، هوى پرستى است

 

چرا كه تا پايگاهى در درون انسان وجود نداشته باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد، و پايگاه شيطان، چيزى جز هواپرستى نيست، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن سقوط كرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.

3 ـ هواپرستى، مهم ترين وسيله هدايت را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد و پرده بر چشم و عقل آدمى مى افكند، چنان كه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مسأله هواپرستى، صريحاً به اين موضوع اشاره شده است، آيات ديگر قرآن نيز گواه بر اين حقيقت است.

4 ـ هواپرستى انسان را تا مرحله مبارزه با خدا (نعوذ باللّه) پيش مى برد، همان گونه كه پيشواى هوى پرستان يعنى شيطان به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد، و به حكمت خداوند در مسأله امر به سجده بر آدم، اعتراض نمود و آن را غير حكيمانه پنداشت!

5 ـ عواقب هواپرستى، آن قدر شوم و دردناك است كه گاه يك لحظه هواپرستى، يك عمر پشيمانى به بار مى آورد، گاه يك لحظه هواپرستى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را، بر باد مى دهد.

لذا، در آيات قرآن و روايات اسلامى، روى اين امر تأكيد و هشدار داده شده است.

در حديث معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافَ عَلى اُمَّتِي الهَوى وَ طُولُ الاَمَلِ، اَمَّا الْهَوى فَاِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ اَمّا طُولُ الاَمَلِ فَيُنْسِى الآخِرَةَ!: «خطرناك ترين چيزى كه بر امتم از آن مى ترسم، هواپرستى و آرزوهاى دراز است; چرا كه هواپرستى انسان را از حق بازمى دارد و آرزوى دراز آخرت را به فراموشى مى سپارد».(1)

و در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: كه در پاسخ اين سؤال: اَىُّ سُلْطان اَغْلَبُ وَ اَقْوى؟: «كدام سلطان ستمگر، غالب تر و نيرومندتر است»؟ فرمود: الهَوى.(2)

و در حديث ديگرى از امام زين العابدين(عليه السلام) آمده كه خداوند مى فرمايد: وَ عِزَّتِي وَ عَظَمَتِي، وَ جَلالِي وَ بَهائِي، وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفاعِ مَكانِي، لايُؤْثِرُ عَبْدٌ هَواىَ عَلى هَواهُ اِلاّ جَعَلْتُ هَمَّهُ فِي آخِرَتِهِ، وَ غِناهُ فِي قَلْبِهِ، وَ كَفَفْتُ عَنْهُ ضَيْعَتَهُ، وَ ضَمِنَتْ السَّمواتُ وَ الاَرْضُ رِزْقَهُ، وَ اَتَتْهُ الدُّنْيا وَ هِىَ راغِمَةٌ: «به عزت و عظمتم سوگند، به جلال و نورانيت و مقام بلندم قسم، كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هواى خود مقدم نمى دارد مگر اين كه همت او را در آخرت، و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم، و امر معاش را بر او آسان مى سازم، و روزى او را بر آسمان ها و زمين تضمين مى كنم و مواهب دنيا با تواضع به سراغ او مى آيد»!.(3)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده: احْذَرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ: «از هواىِ نفس بترسيد، همان گونه كه از دشمنان بيم داريد; چرا كه چيزى براى انسان، دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى شود، نيست».(4)

و بالاخره، در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) آمده كه فرمود: اِنِّي لَأَرْجُو النَّجاةَ لِهذِهِ الاُمَّةِ لِمَنْ عَرِفَ حَقَّنا مِنْهُمْ اِلاّ لِأَحَدِ ثَلاثَة: صاحِبِ سُلْطان جائِر، وَ صاحِبِ هَوىً، وَ الْفاسِقِ الْمُعْلِنِ: «من اميد نجات را براى اين امت ـ براى آنها كه حق ما را بشناسند ـ دارم، مگر براى سه گروه: دوستان سلاطين جور، و هواپرستان، و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند (و باك ندارد)».(5)

و در اين زمينه، آيات و روايات بسيار فراوان و پر بار است.

اين سخن را با جمله پرمعنائى كه بعضى به صورت شأن نزول نقل كرده اند، و گواه زنده اى بر مقصود ما است، پايان مى دهيم، يكى از مفسران مى گويد: شبى از شب ها «ابوجهل» در حالى كه «وليد بن مغيره» با او همراه بود، به طواف خانه كعبه پرداخت، و در ضمن طواف درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با هم سخن مى گفتند، «ابوجهل» گفت: وَ اللّهِ اِنِّي لَأَعْلَمُ اَنَّهُ صادِقٌ: «به خدا سوگند كه من مى دانم او راست مى گويد»!

فوراً «وليد» به او گفت: خاموش باش! تو از كجا اين سخن را مى گوئى؟

«ابوجهل» گفت: اى «وليد»! ما او را در كودكى و جوانى «صادق امين» مى ناميديم، چگونه بعد از تمام عقل و كمال رشد، او را كذاب و خائن بناميم؟ باز تكرار مى كنم: «مى دانم او راست مى گويد»!

«وليد» گفت: پس چرا او را تصديق نمى كنى، و ايمان نمى آورى؟

گفت: مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند: از ترس شكست، تسليم برادرزاده «ابوالفتوح رازى» شدم؟!.

سوگند، به بت هاى «لات» و «عزى» كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد!

اينجا بود كه آيه: وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ: «خدا بر گوش و قلب او مهر نهاده» نازل شد.(6)

* * *

 24وَ قالُوا ما هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مايُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ

25وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

 

ترجمه:

24 ـ گفتند: «چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست; گروهى از ما مى ميرند و گروهى جاى آنها را مى گيرند; و جز طبيعت ما را هلاك نمى كند»! آنان به اين سخن كه مى گويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مى زنند.

25 ـ و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود، دليلى در برابر آن ندارند جز اين كه مى گويند: «اگر راست مى گوئيد پدران ما را (زنده كنيد و) بياوريد»!


1 و 2و 3 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 75 و 76 و 77.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 335، (باب اتباع الهوى) حديث 1.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 76.

6 ـ تفسير «مراغى»، جلد 25، صفحه 27.

 

تفسير:

عقايد «دهريّين»

 

در اين آيات، بحث ديگرى پيرامون منكران توحيد است، منتها در اينجا تنها از گروه خاصى از آنها يعنى «دهريّين» نام مى برد، كه مطلقاً وجود صانع حكيم را در عالم هستى انكار مى كردند، در حالى كه اكثر مشركان ظاهراً به خدا ايمان داشتند و بت ها را شفيعان درگاه او مى دانستند، مى فرمايد: «آنها گفتند چيزى جز همين زندگى ما، در دنيا در كار نيست، گروهى از ما مى ميرند و گروهى زنده مى شوند» و جاى آنها را مى گيرند، و نسل بشر همچنين تداوم مى يابد (وَ قالُوا ما هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا).

«و چيزى جز دهر و گذشت روزگار، ما را هلاك نمى كند» (وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ).

و به اين ترتيب هم «معاد» را انكار مى كردند و هم «مبدأ» را، جمله نخست ناظر به انكار معاد است و جمله بعد ناظر به انكار مبدأ.

قابل توجه اين كه شبيه اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن نيز آمده است، در سوره «انعام» آيه 29 مى خوانيم: «وَ قالُوا إِنْ هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»، و در سوره «مؤمنون» آيه 37 آمده: «إِنْ هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»، ولى در هر دو مورد، تكيه بر انكار معاد است، تنها در آيه مورد بحث، هم معاد انكار شده و هم مبدأ.

روشن است اين كه آنها روى معاد بيشتر تكيه مى كردند، به خاطر وحشتى بود كه از آن داشتند، و تأثيرى كه ممكن بود در تغيير مسير زندگى هوس آلود آنها، داشته باشد.

مفسران، براى جمله «نَمُوتُ وَ نَحْيا» (مى ميريم و زنده مى شويم) چند تفسير ذكر كرده اند: نخست همان كه در بالا گفتيم: «بزرگ سالان مى روند، و نوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند و جاى آنها را مى گيرند».

ديگر اين كه: جمله از قبيل تأخير و تقديم است، و در معنى چنين است: ما زنده مى شويم و سپس مى ميريم و جز اين حيات و مرگ، چيز ديگرى در كار نيست!

سوم اين كه: بعضى مى ميرند و بعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).

چهارم اين كه: ما در آغاز مرده و بى جان بوديم، سپس لباس حيات بر ما پوشيده شد. اما از همه مناسب تر همان تفسير اول است.

به هر حال، اين اعتقاد كه فاعل حوادث اين عالم، «دهر» و روزگار است، و يا به تعبير جمعى ديگر، گردش افلاك و اوضاع كواكب مى باشد، عقيده جمعى از مادّيين در اعصار گذشته بود كه سلسله حوادث را منتهى به افلاك مى كردند، و معتقد بودند هر چه در جهان ما رخ مى دهد، به سبب آنهاست(1)، حتى گروهى از «فلاسفه دهرى» و مانند آنها، معتقد به ثبوت عقل براى افلاك بودند، و تدبير اين جهان را به دست آنها مى دانستند.

اين اعتقادات خرافى، با گذشت زمان تدريجاً از ميان رفت، مخصوصاً با پيشرفت «علم هيئت» ثابت شد، چيزى به نام «افلاك» (كُرات تو بر توى پوست پيازى بلورين) اصلاً وجود خارجى ندارد، و ستارگان عالم بالا نيز كم و بيش ساختمانى مانند كره زمين دارند، منتها بعضى خاموش اند و كسب نور از كُرات ديگر مى كنند، و بعضى در حال اشتعال و نورافشانى هستند.

«دهريّين» گاه در حوادث تلخ و ناگوار، به دهر بدگوئى مى كردند و آن را سبّ و دشنام مى دادند، و عجب اين كه بقاياى آن نيز در ادبيات امروز ديده مى شود كه بعضى از شاعران خداپرست به «دهر غدار» و «چرخ كج مدار» بد مى گويند، و بر روزگار نفرين مى فرستند، كه چرا چنين و چنان كرده است.

در شعر معروف آمده است:

فلك به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلى، همين گناهت بس! ديگرى مى گويد:

روزگار است اين كه گه عزت دهد، گه خوار دارد *** چرخ بازيگر، از اين بازيچه ها بسيار دارد!

در مورد دهر نيز گفته اند:

دهر چون نيرنگ سازد، چرخ چون دستان كند *** مغز را آشفته سازد، عقل را حيران كند!

ولى در احاديث اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: لاتَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الدَّهْرُ: «روزگار را دشنام ندهيد; چرا كه خداوند روزگار است».(1)

اشاره به اين كه روزگار لفظى بيش نيست، كسى كه مدبّر اين جهان و گرداننده اين عالم است، خدا است، اگر به مدبّر و گرداننده اين جهان بدگوئى كنيد، بدون توجه، به خداوند قادر متعال بدگوئى كرده ايد!

شاهد گوياى اين سخن، حديث ديگرى است كه به عنوان «حديث قدسى» نقل شده است، خداوند مى فرمايد: يُؤْذِيْنِى ابْنُ آدَمَ يَسُبُّ الدَّهْرَ، وَ أَنَا الدَّهْرُ! بِيَدِىَ الاَمْرُ، أُقَلِّبُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ!: «اين سخن فرزندان آدم مرا آزار مى دهد كه به دهر دشنام مى گويند، در حالى كه دهر منم! همه چيز به دست من است و شب و روز را من دگرگون مى سازم».(2)

ولى، در بعضى از تعبيرات «دهر» به معنى «ابناء روزگار» و «مردم زمانه» به كار رفت، كه بزرگان از بىوفائى آنها شكوه كرده اند، شبيه شعر معروفى كه از امام حسين(عليه السلام) در شب عاشورا نقل شده كه فرمود:

يا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيْل *** كَمْ لَكَ بِالإِشْراقِ وَ الاَصِيْلِ

مِنْ صاحِب وَ طالِب قَتِيْل *** وَ الدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَدِيْلِ

«اى روزگار اف بر تو باد كه دوست خوبى نبودى *** چه اندازه صبحگاهان و شامگاهان

از دوستان و طالبان ما را به قتل رساندى *** و روزگار هرگز قانع به گرفتن بدل و عوضى نمى شود»(3) و به اين ترتيب، براى «دهر» دو معنى وجود دارد: «دهر» به معنى «افلاك و روزگار» كه مورد توجه «دهريّين» بوده و آن را حاكم بر نظام هستى و زندگى انسان ها مى پنداشتند، و «دهر» به معنى «مردم عصر و زمان و ابناء روزگار».

مسلماً «دهر» به معنى اول، پندارى بيش نيست، و اگر باشد اشتباه در تعبير است كه به جاى نام خداوند متعال، كه حاكميت بر تمام عالم وجود دارد، نام «دهر» را مى برند، ولى «دهر» به معنى دوم، چيزى است كه بسيارى از پيشوايان و بزرگان، آن را مذمت كرده اند، چرا كه مردم عصر خود را فريب كار، بىوفا، و متلون مى دانستند.

به هر حال، قرآن مجيد در پاسخ اين بيهوده گويان، جمله كوتاه و پرمحتوائى بيان كرده، كه در مورد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد، مى فرمايد: «آنها به اين سخن كه مى گويند: معادى نيست و مبدأ جهان نيز دهر است، يقين ندارند، بلكه تنها گمان بى پايه اى دارند» (ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ).

شبيه اين معنى در آيه 28 سوره «نجم» در مورد كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، آمده است: وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً: «آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اين كه «گمان» هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند»!

همين معنى، در مورد نسبت قتل به حضرت مسيح(1) و اعتقاد مشركان عرب درباره بت ها(2) نيز آمده است.

و اين سهل ترين دليلى است كه در مقابل اين گونه افراد ذكر مى شود، كه شما هيچ شاهد و گواه منطقى براى اثبات مدعاى خويشتن نداريد، تنها بر گمان و تخمين و پندارها تكيه مى كنيد.

* * *

در آيه بعد، به يكى از بهانه جوئيهاى بى اساس اين گروه، در مورد معاد اشاره كرده، مى گويد: «هنگامى كه آيات بينات و آشكار ما بر آنها خوانده مى شود، تنها دليلى كه در برابر آن دارند، اين است كه مى گويند: ـ اگر راست مى گوئيد ـ : پدران ما را زنده كنيد و بياوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).(1)

آنها مدعى بودند اگر زنده شدن مردگان حق است، به عنوان نمونه نياكان ما را زنده كنيد، تا ببينيم و باور كنيم، و از آنها سؤال كنيم كه بعد از مرگ چه خبر است؟ آيا گفته شما را تصديق مى كنند؟!

آرى، اين تنها دليل آنها بود، دليلى سست و واهى، چرا كه خداوند قدرت خويش را بر احياى مردگان، از طرق مختلف به انسان ها نشان داده است: پيدايش نخستينِ انسان از خاك، تحول هاى عجيب نطفه در رحم، آفرينش آسمان و زمين پهناور، زنده شدن زمين هاى مرده بعد از نزول باران، كه در آيات قرآن به عنوان اسناد زنده اى بر امكان رستاخيز آمده، بهترين دليل بر اين معنى است، چه نيازى به مطلب ديگرى در اين زمينه است؟!

از اين گذشته، آنها عملاً نشان داده بودند، كه جز بهانه جوئى هدفى ندارند و به فرض كه چنين صحنه اى مقابل چشمشان انجام مى گرفت، بلافاصله مى گفتند: اين سِحر است، همان گونه كه در موارد مشابه آن گفتند.

تعبير به «حُجَّت» (دليل) در مورد اين گفتار بى اساس آنها، در حقيقت كنايه از اين است كه آنها دليلى جز بى دليلى ندارند.

* * *

26قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ

27وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ

28وَ تَرى كُلَّ أُمَّة جاثِيَةً كُلُّ أُمَّة تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ماكُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

29هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

30فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ

31وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ

 

ترجمه:

26 ـ بگو: «خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند، بار ديگر در روز قيامت كه در آن ترديدى نيست گردآورى مى كند; ولى بيشتر مردم نمى دانند»!

27 ـ مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين براى خداست; و آن روز كه قيامت برپا شود اهل باطل زيان مى بينند!

28 ـ در آن روز هر امّتى را مى بينى (كه از شدّت ترس و وحشت) بر زانو نشسته; هر امّتى به سوى كتابش خوانده مى شود، و (به آنها مى گويند:) امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند!

29 ـ اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد (و اعمال شما را بازگو مى كند); ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم!

30 ـ اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند; اين همان پيروزى بزرگ است!

31 ـ اما كسانى كه كافر شدند (به آنها گفته مى شود:) مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما استكبار كرديد و قوم مجرمى بوديد؟!


1 ـ بعضى احتمال پنجمى در تفسير اين جمله داده اند و آن اين كه: اشاره به عقيده «تناسخ» است كه جمعى از بت پرستان آن را قبول داشتند، و مى گفتند ما پيوسته مى ميريم سپس در كالبدهاى ديگر، در همين جهان زنده مى شويم، ولى اين تفسير با جمله «وَ مايُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ» كه تنها سخن از هلاكت، مى گويد سازگار نيست (دقت كنيد).

 

تفسير:

2 ـ تفسير «مجمع البيان» (ذيل آيه مورد بحث).

3 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 9، صفحه 5991.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 45، صفحه 2.

5 ـ نساء، آيه 157.

6 ـ يونس، آيه 66.

7 ـ «حُجَّتَهُم» در آيه فوق خبر «كان» و «إِنْ قالُوا...» اسم آن است.

در آن دادگاه عدل، همه به زانو درمى آيند!

اين آيات در حقيقت پاسخ ديگرى است به سخن دهريين كه منكر مبدأ و معاد بودند، و در آيات قبل به گفتار آنها اشاره شد.

نخست مى فرمايد: «بگو! خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند بار ديگر حيات مى بخشد، و براى حساب در روز قيامت، روزى كه در آن شكّ و ترديدى نيست، جمع آورى مى كند» (قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فِيهِ).

آنها، نه خدا را قبول داشتند، و نه روز جزا را، و محتواى اين آيه، در حقيقت استدلال براى هر دو قسمت است، چرا كه روى مسأله حيات نخستين تكيه شده، و به تعبير ديگر: آنها اصل وجود حيات نخستين و پيدايش موجودات زنده را موجودات بى جان را، نمى توانستند انكار كنند، و اين از يكسو، دليلى است براى وجود عقل و علم كل، ـ مگر ممكن است حيات و زندگى با آن نظم شگرف، و اسرار پيچيده، و چهره هاى گوناگون، كه عقل همه دانشمندان در آن مات و مبهوت مانده، بدون وجود خداوند قادر و عالم حاصل شود؟.

و به همين دليل در آيات مختلف قرآن روى مسأله حيات، به عنوان يكى از آيات توحيد، تكيه شده است.

از سوى ديگر، كسى كه قادر بر حيات نخستين است، چگونه قادر بر اعاده آن نيست.

اما تعبير به «لارَيْبَ فِيْه» (هيچ شكى در آن نيست) در مورد قيامت، كه از وقوع آن خبر مى دهد نه از امكانش، ممكن است اشاره اى به قانون عدالت پروردگار باشد، چرا كه به طور قطع، در اين جهان همه حق داران، به حق خود نمى رسند، و همه متجاوزان و ستمگران، كيفر خود را نمى بينند، و اگر دادگاه عدل قيامت نباشد، عدالت پروردگار مفهومى نخواهد داشت.

و از آنجا كه بسيارى از مردم، در اين دلائل تأمل و دقت نمى كنند، در پايان آيه مى افزايد: «ولى اكثر مردم نمى دانند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ).

يكى از نام هاى قيامت كه در آيه فوق از آن ياد شده «يوم الجمع» است; چرا كه تمام خلق اولين و آخرين، و تمام قشرها و اصناف انسان ها، همه، در آن روز يكجا جمع مى شوند (اين تعبير در چند آيه ديگر قرآن نيز آمده است، از جمله «شورى» ـ 7 و «تغابن» ـ 9).

* * *

آيه بعد، دليل ديگرى بر مسأله معاد است كه شبهه آن را در آيات ديگر قرآن خوانده ايم، مى فرمايد: «مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين از آنِ خدا است» (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

او كه مالك و حاكم بر تمام پهنه عالم هستى است، مسلماً قدرت بر احياى مردگان را دارد، و چنين كارى، در برابر قدرت او هرگز مشكل نيست.

او اين جهان را مزرعه اى براى قيامت، و تجارتخانه پرسودى براى عالم پس از مرگ قرار داده است، لذا در پايان آيه مى افزايد: «آن روز كه قيامت برپا مى شود، اهل باطل زيان مى بينند» (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ).

چرا كه سرماي عمر را از كف داده، و تجارتى نكرده، و «جز حسرت و اندوه متاعى نخريدند».

حيات و عقل و هوش و مواهب زندگى، سرمايه هاى انسان در اين بازار تجارت است، باطل گرايان آنها را با متاع زودگذرى كه نسبت به آن هيچ ارزشمند نيست، مبادله مى كنند، و روز رستاخيز كه تنها قلب سليم و ايمان و عمل صالح، به كار مى آيد، زيانكار بودن خود را با چشم مشاهده مى كنند.

«يَخْسَرُ» از ماده «خسران» به معنى از دست دادن سرمايه است، و به گفته «راغب» در «مفردات»، گاه به خود انسان نسبت داده مى شود، و مى گويند: خَسِرَ فُلانٌ: «فلان كس زيان كرد»، و گاه به تجارت او نسبت مى دهند، و مى گويند: خَسِرَتْ تِجارَتُهُ: «تجارتش زيان كرد»، گر چه ابناء دنيا اين تعبير را تنها در مورد مال و مقام و مواهب مادى به كار مى برند، ولى مهم تر از خسران مادى، از دست دادن سرمايه عقل و ايمان و ثواب است.

«مُبْطِل» از ماده «ابطال»، در لغت، معانى مختلفى دارد، باطل كردن چيزى، دروغ گفتن، شوخى و استهزاء نمودن، و امر باطلى را مطرح كردن، تمام اين معانى، در مورد آيه فوق قابل قبول است.

آنها كه حق را باطل كرده اند، و آنها كه مرام و عقيده باطل را رواج داده اند، و آنها كه در برابر پيامبران الهى دروغ گفته اند، و سخنان آنها را به باد استهزاء گرفته اند، زيان و خسران خود را در آن روز خواهند ديد.

* * *

آيه بعد، صحنه قيامت را به طرز بسيار گويائى ترسيم مى كند، مى گويد: «در آن روز هر امتى را مى بينى كه بر سر زانو نشسته است» (وَ تَرى كُلَّ أُمَّة جاثِيَةً).

از بعضى تعبيرات كه در كلمات مفسران بزرگ آمده، چنين استفاده مى شود كه در گذشته ارباب دعوا، در محضر قضات، به اين صورت مى نشستند، تا از ديگران مشخص شوند، در قيامت نيز همه در آن دادگاه بزرگ بر سر زانو مى نشينند، تا محاكمه آنها صورت پذيرد.

و نيز ممكن است، اين تعبير نشانه آمادگى آنها براى پذيرش هر فرمان و حكم باشد; چرا كه افراد در حالت آماده باش بر سر زانو مى نشينند.

و يا اين كه اشاره به ضعف و ناتوانى و هراس و وحشتى است كه آنها را فرا مى گيرد (جمع همه اين معانى در مفهوم آيه نيز ممكن است).

«جاثِيه» معانى ديگرى نيز دارد، از جمله «جمعيت انبوه و متراكم» يا «گروه گروه» و مى تواند اشاره به تراكم انسان ها، در دادگاه عدل الهى، و يا نشستن هر امت و گروه به صورت جداگانه باشد، ولى معنى اول مشهورتر و مناسب تر است.

سپس دومين صحنه، از صحنه هاى قيامت را به اين صورت، بيان مى كند كه: «هر امتى به سوى كتابش، خوانده مى شود و به آنها مى گويند: امروز، جزاى آنچه را انجام مى داديد، به شما مى دهند» (كُلُّ أُمَّة تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ماكُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

اين كتاب، همان نامه اعمالى است كه تمام نيكى ها و بدى ها، زشتى ها و زيبائى هاى گفتار و كردار انسان ها، در آن ثبت است، و به گفته قرآن: لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها: «هيچ عمل كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته، مگر اين كه آن را به شمار آورده است».(1)

تعبير «كُلُّ أُمَّة تُدْعى إِلى كِتابِهَا» نشان مى دهد كه علاوه بر نامه اعمالى كه براى هر انسانى جداگانه موجود است هر امتى نيز نامه اعمالى متعلق به جمع و گروه خود دارد، اين معنى، با توجه به اين كه انسان داراى دو نوع اعمال است «اعمال فردى» و «اعمال جمعى و گروهى» مطلب عجيبى به نظر نمى رسد، و وجود دو گونه نامه اعمال، از اين نظر كاملاً طبيعى است.(2)

تعبير «تُدْعى» نشان مى دهد، از آنها دعوت مى شود كه بيانيه و نامه اعمال خود را بخوانند، اين شبيه همان مطلبى است كه در آيه 14 سوره «اسراء» آمده است: اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً: «(به او مى گوييم) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى»!

* * *

بار ديگر از سوى خداوند، به آنها خطاب مى شود و به عنوان تأكيد مى گويد: «اين كتاب ما است، كه به حق با شما سخن مى گويد، و اعمال شما را بازگو مى كند»! (هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ).

آن روز كه شما هر چه مى خواستيد، انجام مى داديد، هرگز باور نمى كرديد كه اعمالتان در جائى ثبت شود، ولى «ما دستور داده بوديم كه تمام اعمالى را كه انجام مى داديد بنويسند» (إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

«نَسْتَنْسِخُ» و «استنساخ» در اصل از «نسخ» گرفته شده، كه به معنى زائل كردن چيزى به وسيله چيز ديگرى است، مثلاً گفته مى شود: «نَسَخَتِ الشَّمْسُ الظِّلَّ» (خورشيد سايه را از ميان برد).

سپس در مورد نوشتن كتابى از روى كتاب ديگر، به كار رفته است بى آنكه كتاب اول نابود شود.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: اگر خدا فرمان داده است اعمال آدمى را «استنساخ» كنند بايد قبل از آن كتابى باشد كه از روى آن كتاب، نامه اعمال نوشته شود، لذا بعضى معتقدند: نامه اعمال همه انسان ها، قبلاً در «لوح محفوظ» نوشته شده است، و فرشتگان حافظ اعمال آدمى، آن را از روى «لوح محفوظ» استنساخ مى كنند.

اما، اين معنى چندان متناسب با آيه مورد بحث، نيست، آنچه مناسب است يكى از دو معنى است: يا «استنساخ» در اينجا به معنى اصل كتابت است (چنان كه بعضى از مفسران گفته اند) و يا خود اعمال آدمى همچون كتابى است تكوينى، كه فرشتگان حافظان اعمال، از روى آن نسخه بردارى، و عكس بردارى مى كنند، لذا در آيات ديگر قرآن، نيز به جاى اين تعبير، تعبير «كتابت» آمده، در آيه 12 سوره «يس» مى خوانيم: إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ: «به يقين ما مردگان را زنده مى كنيم و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم».(3)

درباره انواع كتاب هاى ثبت اعمال، (نامه اعمال شخصى، نامه اعمال امت ها، كتاب جامع و عمومى همه انسان ها) در ذيل آيه 12 سوره «يس» بحث بيشترى آمده است.(4)

* * *

در آيه بعد، مرحله نهائى دادرسى قيامت را بيان مى كند، آنجا كه هر گروهى به نتيجه اعمال خود مى رسند، مى فرمايد: «اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد مى كند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ).

ذكر «فاء تفريع» در اينجا دليل بر اين است كه نتيجه نگاهدارى حساب اعمال، و آن دادگاه عدل الهى، همين است كه مؤمنان در رحمت الهى وارد مى شوند.

طبق اين آيه، ايمان به تنهائى كافى نيست كه از اين موهبت عظيم برخوردار شوند، بلكه عمل صالح نيز شرط آن است.

تعبير به «رَبُّهُمْ» (پروردگارشان) كه از لطف مخصوص خداوند حكايت مى كند، با تعبير به «رحمت» به جاى «بهشت» تكميل مى شود.

و با جمله پايان آيه كه مى فرمايد: «اين پيروزى آشكار است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ) به اوج كمال مى رسد.

«رحمت الهى»، مفهوم وسيعى دارد كه دنيا و آخرت را در برمى گيرد، و در آيات قرآن، بر معانى زيادى اطلاق شده است: گاه بر مسأله هدايت، گاه نجات از چنگال دشمن، گاه باران پر بركت، گاه به نعمت هاى ديگرى همچون نعمت نور و ظلمت، و در موارد بسيارى نيز به بهشت و مواهب خدا، در قيامت.

جمله «ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ» يك بار ديگر در سوره «انعام» آيه 16 تكرار شده، منتها در آنجا «فوز مبين» (پيروزى آشكار) در مورد كسانى است كه از عذاب الهى رهائى مى يابند، مى فرمايد: «مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ»، اما در اينجا درباره كسانى است كه در بهشت و رحمت الهى وارد مى شوند، و در واقع هر دو پيروزى بزرگ است: نجات از عذاب، و دخول در كانون رحمت حق.

در اينجا ممكن است اين سؤال پيش آيد كه آيا مؤمنانى كه فاقد عمل صالح هستند وارد بهشت نمى شوند؟!

پاسخ اين است كه: وارد مى شوند اما بعد از آنكه مجازات خود را در دوزخ يا در برزخ، ببينند و پاك شوند، تنها كسانى بعد از حسابرسى مستقيماً به اين كانون رحمت راه مى يابند، كه علاوه بر ايمان، سرمايه عمل صالح نيز داشته باشند.

واژه «فوز» به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد، به معنى «پيروزى توأم با سلامت» است، و در 19 مورد از آيات قرآن، به كار رفته، گاه توصيف به «مبين» شده، و گاه توصيف به «كبير»، اما در غالب آيات توصيف به «عظيم» گشته و معمولاً در مورد بهشت است، ولى بعضاً در مورد توفيق اطاعت پروردگار و آمرزش گناهان و مانند آن نيز، استعمال شده است.

* * *

در آيه بعد، سرنوشت گروه ديگرى را كه نقطه مقابل اين گروهند يادآور شده ، مى فرمايد: «اما كسانى كه كافر شدند به آنها گفته مى شود: مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد و شما استكبار مى كرديد و تسليم حق نمى شديد؟ و قومى مجرم و گناهكار بوديد»؟ (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ).

قابل توجه اين كه: در اين آيه تنها سخن از «كفر» است، و اما اعمال سوء به عنوان يك عامل دخول در عذاب الهى ذكر نشده، اين به خاطر آن است كه «كفر» به تنهائى موجب عذاب است، و يا اين كه تعبير به «مُجْرِمِين» در ذيل آيه، براى بيان اين معنى كافى است.

نكته ديگر اين كه: در اينجا سخنى از مجازات دوزخ به ميان نيامده، اما سخن از توبيخ و سرزنش پروردگار است كه بزرگ ترين مجازات محسوب مى شود، و دوزخ در برابر آن از اهميت كمترى برخوردار است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: از اين آيه استفاده مى شود: بدون بعثت پيامبران و ارسال رسل و نزول آيات الهى (و به اصطلاح تأكيد احكام عقل با احكام شرع) مجازاتى از سوى خداوند رحمان انجام نخواهد شد، و اين نهايت لطف و مرحمت او است.

آخرين نكته اين كه: مشكل بزرگ اين گروه از يك سو مسأله «استكبار» در برابر آيات الهى است، و از سوى ديگر «تداوم جرم و گناه» است كه از جمله «كُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ» استفاده مى شود.

* * *

32وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ

33وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

34وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ مالَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ

 

35ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لايُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

36فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ

37وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

 

ترجمه:

32 ـ و هنگامى كه گفته مى شد: «وعده خداوند حق است، و در قيامت هيچ شكى نيست»، شما مى گفتيد: «ما نمى دانيم قيامت چيست؟ ما تنها گمانى در اين باره داريم، و به هيچ وجه يقين نداريم»!

33 ـ و بدى هاى اعمالشان براى آنان آشكار مى شود، و آنچه را استهزاء مى كردند آنها را فرا مى گيرد!

34 ـ و گفته مى شود: «امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد; و جايگاه شما دوزخ است، و هيچ ياورى نداريد!

35 ـ اين به خاطر آن است كه شما آيات خدا را به مسخره گرفتيد و زندگى دنيا شما را فريب داد»! امروز نه آنان را از دوزخ بيرون مى آورند، و نه هيچ گونه عذرى از آنها پذيرفته مى شود!

36 ـ پس حمد و ستايش مخصوص خداست، پروردگار آسمان ها و پروردگار زمين، و پروردگار همه جهانيان!

37 ـ و براى اوست كبريا و عظمت در آسمان ها و زمين، و اوست عزيز و حكيم!


1 ـ كهف، 49.

2 ـ بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «كتاب» در آيه فوق «كتاب آسمانى» است كه بر آن امت نازل شده، ولى ظاهراً آيه، مخصوصاً با توجه به آيه بعد، همان نامه اعمال است و اكثر مفسران نيز بر همين عقيده هستند.

3 ـ در روايتى از امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: اِنَّ لِلّهِ مَلائِكَةً يَنْزِلُونَ فِي كُلِّ يِوْم يَكْتُبُونَ فِيْهِ اَعْمالَ بَنِى آدَمَ: «خداوند فرشتگانى دارد كه همه روز از آسمان نازل مى شوند و اعمال بنى آدم را مى نويسند» «شيخ طوسى» در «تبيان» در ذيل آيه مورد بحث، بعد از نقل روايت فوق، مى فرمايد: «منظور از «تستنسخ» اين است كه: به فرشتگان حافظ اعمال دستور مى دهيم، اعمالى را كه موجب استحقاق ثواب يا عقاب است از اين گروه بگيرند و ثبت كنند و بقيه را ملغى سازند، چون گروه اول همه اعمال را مى نويسند» (تبيان، جلد 9، صفحه 260).

4 ـ جلد 18، صفحه 333.

 

تفسير:

آن روز كه اعمال سوء انسان آشكار مى شود.

نخستين آيه مورد بحث، در حقيقت توضيحى است براى آنچه در آخرين آيات گذشته به صورت اجمال بيان شده بود، توضيحى است بر مسأله استكبار كافران، در برابر آيات الهى و دعوت انبيا، مى فرمايد: «هنگامى كه گفته مى شد وعده الهى حق است و در قيامت هيچ شكى نيست شما مى گفتيد: ما نمى دانيم قيامت چيست؟ ما تنها گمانى در اين باره داريم و به هيچ وجه يقين نداريم» (وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ).

تعبير ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ: «نمى دانيم قيامت چيست»؟ در حالى كه مفهوم قيامت براى آنها پيچيده نبود، و اگر شكى داشتند تنها نسبت به وجود آن بود، نشان مى دهد كه آنها در مقام استكبار و بى اعتنائى بودند، و اگر روح حق طلبى مى داشتند، هم ماهيت روز قيامت امر روشنى بود هم دليل بر وجود آن.

و از اينجا پاسخ اين سؤال كه: «اگر آنها به راستى در شك و ترديد بودند، مسئوليت و گناهى ندارند»؟، روشن مى شود; چرا كه اين شك و ترديد، نه به خاطر عدم وضوح حق بود، بلكه از مسأله كبر و غرور و لجاجت و عناد ناشى مى شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، هدفشان از ضد و نقيض گوئى ها سخريه و استهزاء بوده است.

* * *

آيه بعد، سخن از مجازات و كيفر آنها مى گويد، كيفرى كه شباهت با مجازات هاى قراردادى دنياى ما ندارد، مى فرمايد: «در آنجا سيئات اعمالشان براى آنها آشكار مى شود» (وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا).

زشتى ها و بدى ها تجسم مى يابند، جان مى گيرند، و در برابر آنها آشكار مى شوند، و همدم و همنشين آنها هستند، و دائماً آزارشان مى دهند!

«و سرانجام آنچه را استهزاء مى كردند بر آنها واقع مى شود» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).(1)

* * *

و از همه دردناك تر اين كه: از سوى خداوند رحمان و رحيم، به آنها خطاب مى گردد: «و گفته مى شود: امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروز را به فراموشى سپرديد»! (وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا).

اين تعبيرى است كه به صورت هاى مختلف در قرآن مجيد كراراً آمده است: در آيه 51 «اعراف» مى خوانيم: فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا: «امروز ما آنها را فراموش مى كنيم، همان گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند».

و در آيه 14 «الم سجده» نيز همين معنى به شكل ديگرى آمده است.

بدون شك، فراموشى براى ذات پاك خداوند، كه علمش محيط به تمام عالم هستى است مفهومى ندارد، اين كنايه لطيفى است از بى اعتنائى و ناديده گرفتن يك انسان مجرم و گنهكار، حتى در تعبيرات روزمره ما نيز ديده مى شود، مى گوئيم: فلان دوست بىوفا را براى هميشه فراموش كن، يعنى همچون يك انسان فراموش شده با او رفتار نما، مهر و محبت و ديدار و دلجوئى و احوالپرسى را درباره او ترك كن! و هرگز به سراغ او مرو!

اين تعبير، ضمناً تأكيد ديگرى است بر مسأله «تجسم اعمال» و «تناسب مجازات و جرم»; چرا كه نسيان قيامت سبب مى شود خدا آنها را در قيامت به فراموشى بسپارد، و چه دردناك و جانكاه است اين مصيبت بزرگ كه خداوند رحيم و مهربان كسى را به فراموشى بسپارد، و از تمام الطافش محروم كند.

مفسران، در اينجا تفسيرهاى مختلفى براى اين «نسيان» ذكر كرده اند كه تقريباً روح همه آنها همان معنى جامع فوق است لذا نيازى به تكرار آنها نمى بينيم.

ضمناً منظور از فراموش كردن، لقاى روز قيامت، فراموش كردن لقاى كليه مسائل و حوادثى است كه در آن روز تحقق مى يابد، اعم از حساب و كتاب و غير آن، كه همواره منكر آن بودند، اين احتمال نيز وجود دارد كه: «منظور فراموش كردن لقاى خداوند در آن روز است»; چرا كه روز قيامت به عنوان «يوم لقاء اللّه» در قرآن مجيد معرفى شده، كه منظور از آن شهود باطنى است.

در دنباله آيه مى افزايد: به آنها گفته مى شود: «جايگاه شما دوزخ است»! (وَ مَأْواكُمُ النّارُ).

و اگر گمان مى كنيد كسى به يارى شما مى شتابد، قاطعانه به شما مى گوئيم: «هيچ يار و ياورى براى شما نيست» (وَ مالَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ).

* * *

اما چرا و به چه دليل، شما گرفتار چنين سرنوشتى شديد؟ «اين به خاطر آن است كه، آيات خدا را به سخريه گرفتيد، و زندگى دنيا شما را مغرور كرد» (ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).

اصولاً، اين دو از يكديگر جدا نيست: «غرور» و «استهزاء»، افراد مغرور و خود برتربين كه ديگران را با چشم حقارت نگاه مى كنند، غالباً آنها را به باد استهزا و سخريه مى گيرند، سرچشمه اصلى غرور، نيز متاع زندگى دنيا و قدرت و ثروت و پيروزى هاى گذرا و موقت آن است كه افراد «كم ظرفيت» را چنان غافل مى سازد كه براى دعوت فرستادگان الهى، كمترين ارزشى قائل نمى شوند، و حتى زحمت مطالعه دعوت آنها را به خود نمى دهند.

و در پايان آيه، بار ديگر آنچه را كه در آيه قبل آمده بود، به تعبير ديگرى تكرار و تأكيد كرده، مى گويد: «امروز آنها از آتش دوزخ خارج نمى شوند، و هيچ گونه عذرى از آنها پذيرفته نيست» (فَالْيَوْمَ لايُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ).(2)

در آنجا سخن از مأوى و جايگاه ثابت آنها بود و در اينجا سخن از عدم خروج آنها از دوزخ است، در آنجا مى فرمود: ياورى ندارند، و در اينجا مى گويد: عذرى از آنها پذيرفته نمى شود، و در نتيجه راه نجاتى براى آنها نيست.

* * *

در پايان اين سوره، براى تكميل بحث توحيد و معاد، كه بيشترين مباحث اين سوره را در برمى گرفت، ضمن دو آيه، وحدت ربوبيت و عظمت خداوند و قدرت و حكمت او را بيان مى كند، و پنج وصف از صفات خدا را در اين قسمت منعكس مى سازد.

نخست مى گويد: «پس تمام حمد و ستايش مخصوص خدا است» (فَلِلّهِ الْحَمْدُ).

چرا كه او «پروردگار همه آسمان ها، و پروردگار زمين، و پروردگار همه جهانيان است» (رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ).

«رب» به معنى «مالك و مدبر، و حاكم و مصلح» است، بنابراين هر خير و بركتى است از ناحيه ذات پاك او است و به همين دليل، تمام ستايش ها به او باز مى گردد، حتى ستايش گل، و صفاى چمن، و صفاى نسيم، و زيبائى ستارگان، ستايش او است كه همه از ذات پاكش سرچشمه مى گيرد و با لطف و عنايتش پرورش مى يابد.

جالب اين كه يك بار مى گويد: پروردگار آسمان ها، بار ديگر پروردگار زمين، و سرانجام پروردگار همه جهان هستى و جهانيان، تا اعتقاد به ارباب انواع و خدايان مختلفى را كه براى موجودات گوناگون قائل بودند، درهم بكوبد، و همه را به سوى توحيد ربوبى دعوت كند.

* * *

بعد از بيان توصيف ذات پاك او به مقام «حمد» و «ربوبيت» در سومين توصيف مى افزايد: «و براى او است كبرياء و عظمت و علو و رفعت در آسمان ها و زمين» (وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

چرا كه آثار عظمتش در پهنه آسمان و سراسر زمين و تمام جهان آشكار است.

در آيه قبل، سخن از مقام «ربوبيت» يعنى مالكيت و تدبير او، در عالم هستى بود ، و در اينجا سخن از عظمت او است كه هر قدر در آفرينش آسمان و زمين دقت كنيم به اين حقيقت آشناتر خواهيم شد.

و بالاخره در چهارمين و پنجمين توصيف، مى گويد: «او قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

و بدين گونه ،مجموعه «علم و قدرت و عظمت و ربوبيت و محموديت» كه مجموعه اى از مهمترين صفات و اسماء حسناى او است تكميل مى گردد.

و گوئى اشاره به اين مى كند: لَهُ الْحَمْدُ فَاحْمَدُوهُ، وَ هُوَ الرَبُّ فَاشْكُرُوا لَهُ، وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فَكَبِّرُوهُ، وَ هُوَ الْعَزِيْزُ الْحَكِيْمُ فَاَطِيْعُوهُ: «حمد از آن او است پس حمدش را به جا آوريد، و پروردگار او است پس شكرش كنيد، و عظمت براى او

است، پس او را تكبير گوئيد، و او عزيز و حكيم است پس تنها او را اطاعت كنيد».

به اين ترتيب، سوره «جاثيه» كه با توصيف خداوند به «عزيز و حكيم» آغاز شده، با همين اوصاف پايان مى يابد، و سراسر محتواى آن نيز گواه بر عزت و حكمت بى پايان او است.

* * *

پروردگارا! به كبريا و عظمتت سوگند، و به مقام ربوبيت و عزت و حكمتت سوگند، كه ما را در طريق اطاعت فرمانت ثابت قدم بدار!

خداوندا! هر گونه حمد و ستايش از آن تو است و هر موفقيتى نصيب ماست آن هم از بركت الطاف بيكران تو است، اين نعمت ها را بر ما مستدام دار، و افزون فرما!

بارالها! ما همه غرق احسان توئيم، توفيق اداى شكرت را مرحمت كن!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره جاثيه


1 ـ «حاق» از ماده «حوق» در اصل به معنى «وارد شدن و نازل شدن واصابت كردن و احاطه نمودن» است، بعضى گفته اند: اصل آن «حق» (به معنى تحقق يافتن) بوده است كه «قاف» اول تبديل به «واو» و سپس به «الف» شده است!

2 ـ در مورد معنى «يُسْتَعْتَبُونَ» و ريشه اصلى آن ذيل آيه 57 سوره «روم» (جلد 16، صفحه 486) توضيح لازم را داده ايم.

 

سوره احقاف

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 35 آيه است

محتواى سوره احقاف

اين سوره از سوره هاى مكّى است (هر چند جمعى از مفسران نزول بعضى از آيات آن را در «مدينه» تأييد كرده اند كه در شرح آن آيات، بحث خواهيم كرد) و به حكم شرائط زمان و مكان نزولش، كه زمان مبارزه با شرك، و دعوت به توحيد و معاد و مسائل زيربنائى اسلام بوده، در همين محورها سخن مى گويد، و در يك جمع بندى فشرده، مى توان گفت: اين سوره اهداف زير را تعقيب مى كند:

1 ـ بيان عظمت قرآن.

2 ـ مبارزه قاطع بر ضد هر گونه شرك و بت پرستى.

3 ـ توجيه مردم در مسأله معاد و دادگاه عدل پروردگار.

4 ـ ضمناً به عنوان هشدار به مشركان و مجرمان، گوشه اى از داستان قوم «عاد» را كه ساكن سرزمين «احقاف» بودند، بيان مى دارد (نام سوره نيز از همين جا گرفته شده است).

5 ـ اشاره به گسترش و عموميت دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تا آنجا كه غير از انسان ها طايفه جن را نيز شامل مى شود.

6 ـ تشويق مؤمنان و انذار كافران و ايجاد مبادى خوف و رجاء.

7 ـ دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به صبر و استقامتِ هر چه بيشتر و اقتداء به سيره انبياى بزرگ پيشين.

* * *

 

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در فضيلت اين سوره آمده است: وَ مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الاَحْقافِ أُعْطِىَ مِنَ الاَجْرِ بِعَدَدِ كُلِّ رَمْل فِى الدُّنْيا عَشْرُ حَسَنات، وَ مُحِىَ عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئات، وَ رُفِعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجات: «هر كس سوره «احقاف» را بخواند، به ازاء هر دانه شن كه در اين دنيا است ده حسنه به او داده مى شود، و ده سيئه محو مى گردد، و ده درجه بر درجات او افزوده مى شود».(1)

از آنجا كه «احقاف» جمع «حِقْف» (بر وزن رزق) به معنى شن هاى روان است كه بر اثر وزش باد، در بيابان ها به صورت مستطيل و كج و معوج روى هم انباشته مى شود، و سرزمين قوم «عاد» را از اين جهت «احقاف» مى گفتند، كه ريگستانى به اين صورت بود، تعبير حديث فوق ناظر به همين معنى است.

بديهى است اين گونه حسنات و درجات تنها به خاطر تلاوت الفاظ نيست، بلكه، تلاوتى است سازنده و بيدارگر، در مسير ايمان و تقوى، و محتواى سوره «احقاف» به راستى چنين اثرى را دارد، ـ اگر انسان طالب حقيقت و آماده عمل باشد ـ .

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ كُلَّ لَيْلَة أَوْ كُلَّ جُمْعَة سُورَةَ الاَحْقافِ لَمْ يُصِبْهُ اللّهُ بِرَوْعَة فِى الدُّنْيا، وَ آمَنَهُ مِنْ يَوْمِ الْقِيامَةِ: هر كس سوره «احقاف» را هر شب، يا هر جمعه، بخواند، خداوند وحشت دنيا را از او برمى دارد، و او را از وحشتش در روز قيامت در امان مى دارد».(2)

* * *

1حم

2تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

3ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَل مُسَمّىً وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم نازل شده است!

3 ـ ما آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است جز به حق و براى سرآمد معيّنى نيافريديم; اما كافران از آنچه انذار مى شوند روى گردانند.


1 ـ تفسير «مجمع البيان»، آغاز سوره «احقاف».

2 ـ تفسير «مجمع البيان» و «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 7، آغاز سوره «احقاف».

 

 

تفسير:

آفرينش اين جهان بر اساس حق است

اين سوره، آخرين سوره از سوره هاى هفتگانه «حم» است كه مجموعاً «حواميم» نام دارد.

در تفسير «حروف مقطعه» عموماً، و «حم» خصوصاً، مطالب زيادى در آغاز سوره هاى «بقره» و «آل عمران» و «اعراف» و سوره هاى گذشته «حم» داشتيم كه نيازى به تكرار ندارد.

همين قدر مى گوئيم: اين آياتِ تكان دهنده و حركت آفرين و پرمحتواى قرآن، از حروف ساده الفبا، از حا و ميم، و مانند آن، تركيب يافته، و در عظمت خداوند همين بس، كه چنان تركيب عظيمى را از چنين مفردات ساده اى به وجود آورده، كه اگر تا دامنه قيامت در اسرار آن انديشه كنند، باز هم مطالب ناگفته بسيار دارد.

* * *

و شايد به همين جهت، بلافاصله مى افزايد: «اين كتاب از سوى خداوند عزيز و حكيم (قادر و توانا) نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ).

اين همان تعبيرى است كه در آغاز سه سوره از سوره هاى «حم» آمده است (زمر، جاثيه و احقاف).

مسلم است قدرتى شكست ناپذير، و حكمتى بى كران لازم است تا چنين كتابى را نازل كند.

* * *

سپس از كتاب «تدوين» به كتاب «تكوين» پرداخته، و از عظمت و حقانيت آسمان ها و زمين سخن مى گويد، مى فرمايد: «ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان اين دو است، جز به حق نيافريديم» (ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ).

نه در كتاب آسمانيش كلمه اى بر خلاف حق است، و نه در مجموعه عالم خلقتش چيزى ناموزون و مخالف حق يافت مى شود، همه موزون، همه سنجيده، و همه همراه و توأم با حق است.

اما اين آفرينش، همان گونه كه سرآغازى داشته، سرانجامى نيز دارد، و لذا در دنباله آيه مى افزايد: «ما براى آن سرآمد معيّنى قرار داديم» (وَ أَجَل مُسَمّىً).

كه با فرارسيدن آن، دنيا فانى مى شود، و چون اين جهان توأم با حق و داراى هدف است، طبعاً بايد به دنبال آن جهانى ديگر كه نتائج اعمال در آن بررسى مى شود وجود داشته باشد، بنابراين حقانيت اين جهان خود دليل بر وجود معاد است، و گرنه پوچ و بيهوده بود و توأم با ظلم و ستم فراوان.

اما با اين كه قرآن حق است، و آفرينش جهان نيز حق، «كافران لجوج از آنچه انذار شده اند، روى گردان هستند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ).

از يك سو، آيات قرآن پى در پى آنها را انذار و بيم مى دهد كه دادگاه بزرگى در پيش داريد، و از سوى ديگر، جهان آفرينش با نظامات خاص خود نيز هشدار مى دهد كه حسابى در كار است، اما اين غافلان بى خبر نه به اين توجهى مى كنند، و نه به آن.

تعبير به «مُعْرِضُون» از ماده «اعراض»، اشاره به اين است كه اگر با آيات تكوين و تدوين روبرو و مواجه شوند، حقايق را درك مى كنند، اما آنها صورت خود را برمى گردانند، و از حق گريزانند، مبادا در روند تقاليد و تخيلات و هوى و هوس آنها دگرگونى ايجاد كند.

* * *

4قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ماتَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتاب مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَة مِنْ عِلْم إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

5وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لايَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ

6وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ

ترجمه:

4 ـ به آنان بگو: «اين معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند، يا شركتى در آفرينش آسمان ها دارند؟! كتابى آسمانى پيش از اين، يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوئيد!

5 ـ چه كسى گمراه تر است از آن كس كه معبودى غير خدا را مى خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمى گويد، و از خواندن آنها (كاملاً) بى خبر است؟! (و صداى آنها را هيچ نمى شنود)!

6 ـ و هنگامى كه مردم محشور مى شوند، معبودهاى آنها دشمنانشان خواهند بود; حتى عبادت آنها را انكار مى كنند!

 

تفسير:

گمراه ترين مردم؟

در آيات گذشته، سخن از آفرينش آسمان ها و زمين در ميان بود، كه همه اينها از خداوند «عزيز و حكيم» است، لازمه اين سخن آن است، كه جز او معبودى در جهان نيست، چرا كه تنها كسى شايسته عبوديت است كه خالق و مدبر عالم باشد، و اين دو، در ذات پاك او جمع است.

و براى تكميل اين بحث، در اين آيات روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «به اين مشركان بگو! به من خبر دهيد! معبودهائى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد ـ نشان دهيد ـ چه چيز از زمين را آفريده اند»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ماتَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ).

«يا اين كه شركتى در آفرينش آسمان ها و مالكيت و تدبير آنها دارند»؟ (أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّماواتِ).

هنگامى كه شما قبول داريد، بت ها هيچ گونه دخالتى نه در آفرينش موجودات زمينى دارند، و نه در آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان و موجودات عالم بالا، و خودتان با صراحت مى گوئيد: «خالق همه اينها اللّه است».(1)

با اين حال چگونه براى حل مشكلات، يا جلب بركات، دست به دامن «بت ها»، اين موجودات بى خاصيت و فاقد عقل و شعور، مى زنيد؟!

و اگر فرضاً مى گوئيد: آنها شركتى در امر خلقت و آفرينش داشته اند «كتابى از كتب آسمانى پيشين كه گفتار شما را تصديق كند، يا آثارى علمى از علماى گذشته كه گواهى بر اين معنى دهد، براى من بياوريد اگر راست مى گوئيد» (ائْتُونِي بِكِتاب مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَة مِنْ عِلْم إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

كوتاه سخن اين كه: دليل، يا جنبه نقلى دارد و از طريق وحى آسمانى است، يا عقلى و منطقى، و يا شهادت و گواهى دانشمندان. شما كه در ادعاهاى خود در مورد بت ها، نه متكى به وحى و كتاب آسمانى هستيد، و نه مى توانيد شركت آنها را در آفرينش آسمان و زمين اثبات كنيد، تا از اين دليل عقلى براى الوهيت آنها استفاده نمائيد، و نه اثرى از علوم پيشينيان گفته شما را تأييد مى كند، پس معلوم مى شود، آئين و مسلك شما چيزى جز مشتى از خرافات زشت و پندارهاى دروغين نيست.

بنابراين جمله «أَرُونِي ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ...»، اشاره به دليل عقل، و جمله «ائْتُونِي بِكِتاب مِنْ قَبْلِ هذا»، اشاره به وحى آسمانى، و تعبير به «أَثارَة مِنْ عِلْم»، اشاره به سنت انبياى گذشته و اوصياى آنان يا آثار دانشمندان پيشين است.(1)

علماى لغت و مفسران براى «أَثارَة» (بر وزن حلاوة) چند معنى ذكر كرده اند: «باقيمانده چيزى»، «روايت» و «علامت»، ولى ظاهر اين است كه همه، به يك معنى بازمى گردد، و آن اثرى است كه از چيزى باقى مى ماند، و دليل بر وجود آن است.

شبيه همين گفتگو، و مؤ0اخذه، و محاكمه بت پرستان، در آيه 40 سوره «فاطر» آمده است، آنجا كه مى گويد: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونِي ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَة مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاّ غُرُوراً.

قابل توجه اين كه در مورد زمين مى گويد: «ماذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» (چه چيز از زمين را آفريده اند؟) و در مورد آسمان ها مى گويد: «أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّماواتِ» (يا اين كه در آفرينش آسمان ها شركتى دارند؟) يعنى در هر دو جا سخن از شركت است، زيرا شرك در عبادت بايد از شرك در خالقيت و تدبير نشأت گيرد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: اگر مشركان معمولاً امر خلقت را منحصراً مربوط به «اللّه» مى دانستند، مطالبه يكى از اين دلائل سه گانه، از آنها براى چيست؟.

در پاسخ مى توان گفت: اين مطالبه از گروه اندكى است كه احتمالاً در ميان بت پرستان بوده اند، و بُتان را سهيم در آفرينش مى دانستند، يا اين كه مسأله به صورت فرضى مطرح شده، يعنى اگر فرضاً به فكر چنين ادعائى در زمينه شركت بت ها در آفرينش جهان بيفتيد، هيچ گونه دليل عقلى و نقلى و عقلائى بر ادعاى خود نداريد.

* * *

سپس، براى بيان عمق گمراهى اين مشركان، مى افزايد: «چه كسى گمراه تر است از آنها كه موجودى غير از خدا را پرستش مى كنند، كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمى گويند»؟ (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لايَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ).

نه تنها پاسخ آنها را نمى دهند، اصلاً سخنانشان را نمى شنوند «و از دعا و نداى آنها غافلند»! (وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ).

بعضى از مفسران، مرجع ضمير را در اين آيه، بت هاى بى جان دانسته اند، به تناسب اين كه بيشترين معبودهاى مشركان عرب، همين بت ها بودند، و بعضى اشاره به فرشتگان و انسان هائى كه معبود واقع شده اند مى دانند، چرا كه عبادت كنندگان فرشتگان و جن، در ميان عرب كم نبودند، تعبيرات مختلف اين آيه، كه مناسب ذوى العقول است، اين معنى را تأييد مى كند.

ولى، هيچ مانعى ندارد كه آيه را به مفهوم گسترده اش، تفسير كنيم و تمام اين معبودها، اعم از بى جان و جاندار، ذوى العقول و غير ذوى العقول در مفهوم آيه جمع باشد، و تعبيرهاى مناسب ذوى العقول به اصطلاح از باب «تغليب» است.

اين كه مى گويد، تا روز قيامت به سخن آنها پاسخ نمى گويند، مفهومش اين نيست كه در قيامت جوابشان را مى دهند ـ آنچنان كه بعضى پنداشته اند ـ بلكه اين يك تعبير رائج است كه براى نفى ابد، به كار مى رود، فى المثل مى گوئيم: اگر تا روز قيامت هم به فلان كس اصرار كنى، به تو وام نمى دهد، يعنى هرگز چنين كارى انجام نخواهد شد، نه اين كه در قيامت خواسته تو را عملى مى كند.

نكته آن نيز معلوم است; زيرا هرگونه فعاليت و تلاش و كوشش و اجابت دعوت، در اين دنيا مفيد است، هنگامى كه دنيا پايان مى گيرد، زمينه همه اين امور كلاًّ برچيده مى شود.

* * *

و از آن اسفبارتر اين است: «هنگامى كه مردم مشرك در قيامت محشور مى شوند، معبودهاى آنها دشمنان آنها خواهند بود، حتى عبادت آنها را انكار مى كنند»! (وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ).

معبودهائى كه عقل دارند رسماً به دشمنى برمى خيزند، حضرت مسيح(عليه السلام) از عابدان خود بيزارى مى جويد، و فرشتگان نيز تبرّى مى جويند، حتى شياطين و جن نيز اظهار تنفر مى كنند، و آنها كه بى عقل بودند، خداوند حيات و عقل به آنها مى بخشد، تا به سخن درآيند و مراتب دشمنى و نفرت خود را از اين عابدان اظهار كنند.

نظير اين معنى، در آيات ديگر قرآن، نيز آمده است، از جمله در آيه 14 سوره «فاطر»، خطاب به مشركان، مى خوانيم: إِنْ تَدْعُوهُمْ لايَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْسَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لايُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِير: «اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند; و روز قيامت، شرك و (پرستش) شما را منكر مى شوند; و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) باخبر نمى سازد»!

در اينجا نيز تمام مسائلى كه در آيات مورد بحث آمده، با تفاوت مختصرى تكرار شده است.

اما چگونه معبودان، عبادتِ عابدان را انكار مى كنند، در حالى كه جاى انكار نيست؟

ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها در حقيقت هواى نفس خويش را مى پرستيدند، نه معبودان را; چرا كه سرچشمه «بت پرستى» «هوى پرستى» است.

اين نكته، نيز قابل توجه است كه عداوت و دشمنى معبودها، نسبت به عابدان در قيامت، مطلبى نيست كه تنها در اينجا روى آن تكيه شده باشد، در آيه 25 سوره «عنكبوت» از قول «ابراهيم»(عليه السلام) قهرمان بت شكن، نيز مى خوانيم: وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْض وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً: «(ابراهيم) گفت: شما غير از خدا بت هائى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد; سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوئيد و يكديگر را لعن مى كنيد»!.

در آيه 82 سوره «مريم» نيز آمده است: كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا: «هرگز (چنين نيست!) به زودى (معبودها) منكر عبادت آنان خواهند شد; (بلكه) بر ضدّشان قيام مى كنند».

  

7وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ

8أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاتَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

9قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَىَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ

10قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بنى اسرائيل عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

 

ترجمه:

7 ـ هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود كافران در برابر حقى كه براى آنها آمده مى گويند: «اين سحرى آشكار است»!

8 ـ بلكه مى گويند: «اين آيات را بر خدا افتراء بسته است»! بگو: «اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد. او كارهائى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند; همين بس كه خداوند گواه ميان من و شما باشد; و او آمرزنده و مهربان است»!

9 ـ بگو: «من پيامبر نوظهورى نيستم; و نمى دانم با من و با شما چه خواهد شد; من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم»!

10 ـ بگو: «به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد و شما به آن كافر شويد، در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان آورد و شما استكبار كنيد (چه كسى گمراه تر از شما خواهد بود)؟! خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند»!


1 ـ اين معنى در چهار آيه از قرآن آمده است، شرح بيشتر پيرامون اين مطلب را در ذيل آيه 9 سوره «زخرف» در همين جلد از «تفسير نمونه» مطالعه فرمائيد.

2 ـ در حديثى كه در «اصول كافى» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: در تفسير جلمه «أَوْ أَثارَة مِنْ عِلْم» فرمود: إِنَّما عُنِىَ بِذلِكَ عِلْمُ أَوْصِياءِ الأَنْبِياءِ (مقصود دانشى است كه از اوصياى پيامبران پيشين باقى مانده) (نور الثقلين، جلد 5، صفحه 9).

 

تفسير:

بگو من پيامبر نوظهورى نيستم

اين آيات، همچنان از وضع مشركان، گفتگو مى كند، و به چگونگى برخورد آنها با آيات الهى اشاره كرده، مى گويد: «هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود، كافران در مورد حقى كه به سوى آنها آمده است مى گويند: اين سحرى آشكار است» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبِينٌ).

آنها از يكسو، نمى توانند نفوذ سريع و عميق و جاذبه عجيب قرآن را در اعماق دل ها انكار كنند، و از سوى ديگر، حاضر نيستند در برابر حقانيت و عظمت آن سر فرود آورند، لذا اين نفوذ را با يك تفسير انحرافى به عنوان «سحر آشكار» مطرح مى كنند كه خود اعتراف ضمنى روشنى است به تأثير فوق العاده قرآن در قلوب انسان ها!

بنابراين «حق» در آيه فوق اشاره به همان «آيات قرآن» است، هر چند بعضى آن را به معنى «نبوت» يا «اسلام» يا «معجزات ديگر پيامبر»(صلى الله عليه وآله) تفسير كرده اند، اما با توجه به آغاز آيه، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

ولى، آنها تنها به اين تهمت قناعت نمى كنند، پا را از آن فراتر نهاده، با صراحت «مى گويند: اين آيات را بر خدا افتراء بسته» (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ).

در اينجا، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه با دليل روشنى به آنها پاسخ گويد، مى فرمايد: «به آنها بگو: اگر مطلب آن طور باشد كه شما مى پنداريد و من آن را به دروغ به او نسبت داده باشم، لازم است كه مرا رسوا كند، و شما نمى توانيد در برابر خداوند، از من دفاع كنيد» (قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاتَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً).(1)

چگونه ممكن است خداوند، اين «آيات بينات» و اين معجزه جاودانى را بر دست دروغگوئى ظاهر سازد؟! اين از حكمت و لطف خداوند دور است!

همان گونه كه در آيات 44 تا 47 سوره «حاقه» آمده است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، * ما او را با قدرت مى گرفتيم، * سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم، * و هيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود»!

بنابراين، چگونه ممكن است من به خاطر شما دست به چنين كار خطرناكى بزنم؟، و چگونه باور مى كنيد، من چنين دروغى را بگويم و خدا مرا زنده بگذارد، و معجزات بزرگى در اختيارم قرار دهد؟

سپس، به عنوان تهديد مى افزايد: «اما خداوند بهتر از هر كس، كارهائى را كه شما در آن وارد مى شويد مى داند» و به موقع شما را سخت كيفر مى دهد (هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ).(21)

آرى، او اين نسبت هاى ناروا را كه به من مى دهيد، و در برابر فرستاده او قيام كرده ايد، و با سمپاشى مردم را از ايمان به حق بازمى داريد، همه را مى داند.

و در جمله بعد، به عنوان تأكيد بيشتر، توأم با برخوردى مؤدبانه، مى افزايد: «همين بس كه خداوند ميان من و شما گواه باشد» (كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ).

او صدق دعوت من، و تلاش و كوشش هايم را در ابلاغ رسالت مى داند، و دروغ و افترا و كارشكنى شما را نيز مى بيند، و همين براى من و شما كافى است.

و براى اين كه راه بازگشت را نيز به آنها نشان دهد، در پايان آيه مى افزايد: «او غفور و رحيم است» (وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).

توبه كاران را مى بخشد، و آنها را مشمول رحمت واسعه خود مى سازد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «بگو من پيامبر نوظهورى نيستم كه با ساير پيامبران متفاوت باشم» (قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ).

«و نمى دانم با من و با شما چه خواهد شد»؟! (وَ ما أَدْرِي مايُفْعَلُ بِي وَ لابِكُمْ).

«تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم» (إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَىَّ).

«و جز بيم دهنده آشكارى نيستم» (وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ).

اين جمله هاى كوتاه و پرمعنى، پاسخى است به بسيارى از ايرادات مشركان، از جمله اين كه: گاه از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان اين كه يك بشر چگونه ممكن است با خدا ارتباط پيدا كند تعجب مى كردند.

گاه مى گفتند: چرا او غذا مى خورد و در كوچه و بازار راه مى رود؟

گاه تقاضاى معجزات عجيب و غريب داشتند، و هر يك تمنائى مى نمودند.

گاه انتظار داشتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كانونى از علم غيب باشد، و همه حوادث آينده را براى آنها بازگو كند.

و بالاخره، گاه از اين كه او دعوت به توحيد و يگانگى معبود مى كند، تعجب مى كردند.

اين آيه، اشاره اى اجمالى به پاسخ همه اين گفتگوها و بهانه جوئى ها است.

مى گويد: من نخستين پيامبر نيستم كه دعوت به توحيد كرده ام، پيش از من پيامبران زيادى آمدند كه همه آنها از جنس بشر بودند، لباس مى پوشيدند و غذا مى خوردند، هيچ يك از آنها مدعى علم غيب مطلق نبود، بلكه مى گفتند: ما از حوادث غيب، آن مقدار مى دانيم كه خدا به ما تعليم داده است.

و هيچ يك از آنها در برابر «معجزات اقتراحى» و پيشنهادهاى هوس آلود مردم، تسليم نشدند.

تا همگان بدانند پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز بنده اى است از بندگان خدا، علم و قدرت او نيز محدود است به آنچه خدا مى خواهد، علم و قدرت مطلق تنها از آن پروردگار است، اينها واقعيت هائى است كه مى بايست مردم بدانند، تا به ايرادهاى نابجا پايان دهند.

اينها همه، به دنبال بحثى است كه در آيات قبل آمد كه گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به سحر متهم مى ساختند، و گاه به افتراء، كه سرچشمه اين نسبت هاى ناروا نيز همان توهّماتى بودند كه با اين آيه به آن پاسخ گفته شد.

و از اينجا روشن مى شود كه مفاد اين آيه، با آيات ديگرى كه نشان مى دهد پيامبر(صلى الله عليه وآله) از غيب آگاهى دارد، مانند آنچه در سوره «فتح» درباره «فتح مكّه»، و ورود در «مسجد الحرام» آمده (آيه 27 سوره فتح) و يا آنچه در مورد مسيح(عليه السلام)آمده كه مى فرمود: أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ: «من از آنچه مى خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم»(3) و امثال اينها، منافات ندارد; چرا كه آيه مورد بحث نفى «علم غيب مطلق» مى كند، نه «مطلق علم غيب»، به تعبير ديگر اين آيه نفى علم غيب استقلالى مى كند، ولى آن آيات از علم غيب به بركت تعليم الهى سخن مى گويد.

شاهد اين گفتار آيات 26 و 27 سوره «جن» است: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول: «داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، * مگر رسولانى كه آنان را برگزيده».

بعضى از مفسران، براى آيه مورد بحث، شأن نزولى آورده اند و گفته اند: «هنگامى كه فشار مشكلات بر ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» زياد شد، حضرت، در خواب ديد: به سرزمينى هجرت مى كند كه داراى نخلستان و درختان و آب فراوان است، اين را براى ياران خود بازگو كرد، آنها همه خوشحال شدند و فكر كردند، به زودى گشايشى در برابر آزار مشركان پيدا خواهد شد، مدتى صبر كردند، اما اثرى از آن نديدند، عرض كردند: اى رسول خدا! آنچه را فرمودى نديديم، كى به آن سرزمينى كه در خواب ديدى مهاجرت خواهيم كرد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) ساكت شد، در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد: وَ ما أَدْرِي مايُفْعَلُ بِي وَ لابِكُمْ: «من نمى دانم با من و شما چه خواهد شد».(41)

ولى، اين شأن نزول بعيد به نظر مى رسد; زيرا مخاطب در اين آيات دشمنان پيامبرند، نه دوستان او، اما ممكن است از قبيل تطبيق باشد يعنى به هنگام مطرح كردن اين سؤال، از ناحيه دوستانش، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين آيه تمسك جست، و به آنها پاسخ گفت.

در آخرين آيه مورد بحث، براى تكميل آنچه در آيات قبل آمده مى افزايد: «بگو: به من خبر دهيد: اگر اين قرآن از سوى خدا باشد، و شما به آن كافر شويد، در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان بياورد و شما تكبر كنيد و تسليم نشويد، (چه كسى از شما گمراه تر خواهد بود؟!) مسلماً خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند» (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بنى اسرائيل عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لايَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمِينَ).(5)

در اين كه اين شاهد بنى اسرائيل ى كه بوده است؟ كه بر حقانيت قرآن مجيد گواهى داده؟ در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى گفته اند: منظور «موسى بن عمران»(عليه السلام) است كه در عصر خود، خبر از ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و نشانه هاى او داد.

ولى، اين احتمال با توجه به جمله فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ، كه نشان مى دهد اين شاهد بنى اسرائيل ى، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده، در حالى كه مشركان استكبار كردند، سازگار نيست; زيرا ظاهر جمله نشان مى دهد كه اين شاهد در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده، و به حضرتش ايمان آورده در حالى كه ديگران راه استكبار را پيش گرفتند.

بعضى ديگر گفته اند: اين مرد، يكى از علماى اهل كتاب بوده كه در «مكّه» مى زيسته، هر چند پيروان مذهب يهود و نصارى در «مكّه» كمتر بودند، ولى چنان نيست كه احدى از آنها در آنجا نبوده است.

با اين حال، معلوم نيست اين عالم بنى اسرائيل ى چه كسى بوده؟ و نامش چه بوده است؟

اين تفسير، با توجه به اين كه عالم معروفى از اهل كتاب در «مكّه» در عصر ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود نداشته، و تواريخ از آن نامى به ميان نياورده اند نيز چندان مناسب به نظر نمى رسد.(6)

البته، اين تفسير و تفسير سابق اين امتياز را دارد، كه با مكّى بودن تمام سوره «احقاف» سازگار است.

تفسير سومى كه از سوى اكثر مفسران پذيرفته شده، اين است كه: اين شاهد دانشمند معروف يهود «عبداللّه بن سلام» بود كه در «مدينه» ايمان آورد، و به مسلمين پيوست.

در حديثى آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بعضى از يارانش در «مدينه» در يكى از اعياد يهود، وارد «كنيسه» (معبد آنها) شدند، آنها از ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناخشنود بودند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اى جمعيت يهود، دوازده نفر از خودتان را به من نشان دهيد كه گواهى بر وحدانيت خدا و نبوت محمّد(صلى الله عليه وآله) بدهند تا خداوند غضبش را از تمام يهوديان جهان برگيرد».

آنها ساكت شدند، و احدى پاسخ نگفت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه بار اين مطلب را تكرار كرد، و در هر سه بار، همه سكوت كردند، سپس فرمود: «شما از بيان حق ابا كرديد، ولى به خدا سوگند «حاشر» و «عاقب» (القابى كه در «تورات» براى پيامبر آمده بود) منم، خواه ايمان بياوريد، يا تكذيبم كنيد».

سپس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت، اما هنوز قدم بيرون نگذاشته بود كه مردى پشت سر او آمد، گفت: اى محمّد! بايست، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايستاد، پس از آن رو به جمعيت يهود كرد و گفت: مرا چگونه آدمى مى دانيد؟ گفتند: به خدا سوگند، ما در ميان خود مردى آگاه تر از تو و پدر و جدت نسبت به كتاب آسمانى خود نداريم، سپس افزود: «من خدا را گواه مى گيرم كه او همان پيامبرى است كه در «تورات و انجيل» آمده است»!

يهود، هنگامى كه چنين ديدند گفتند: تو دروغ مى گوئى و كلمات زشت و بدى به او نثار كردند.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «شما دروغ مى گوئيد، انكار شما بعد از اقرارتان هرگز پذيرفته نخواهد شد» (و اين مرد كسى جز «عبداللّه بن سلام» نبود).

و در اينجا آيه فوق (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ...) نازل گشت.(7)

طبق اين تفسير، اين آيه در «مدينه» نازل شده است، هر چند سوره، سوره اى مكّى است، و اين منحصر به آيه مورد بحث نيست، در سوره هاى ديگر از قرآن، نيز احياناً آيات مكّى در لابلاى سوره هاى مدنى، يا بالعكس، ديده مى شود كه نشان مى دهد گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى داده آيه اى را كه تناسب با مفاد سوره اى داشته، بدون توجه به تاريخ نزول آن در ضمن آيات آن سوره قرار دهند.

اين تفسير از جهاتى مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

 11وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ

12وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ

13إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

14أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

11 ـ كافران درباره مؤمنان چنين گفتند: «اگر (اسلام) چيز خوبى بود، هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى گرفتند»! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند: «اين يك دروغ قديمى است»!

12 ـ و پيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده)، و اين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است در حالى كه به زبان عربى و فصيح و گوياست، تا ظالمان را بيم دهد و براى نيكوكاران بشارتى باشد.

13 ـ كسانى كه گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگين مى شوند.

14 ـ آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند; اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.

 

شأن نزول:

مفسران براى نخستين آيه مورد بحث، شأن نزول هاى متعددى نقل كرده اند:

1 ـ اين آيه در مورد «ابوذر غفارى» است كه در «مكّه» اسلام آورد و قبيله او (بنى غفار) نيز به دنبال او ايمان آوردند، (و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فقير بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود، اين بى سر و پاها بر ما سبقت نمى گرفتند!) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد، و به آنها پاسخ گفت.

2 ـ يك كنيز رومى در «مكّه» بود به نام «ذى النيره»(8) كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اجابت كرد، بزرگان قريش گفتند: اگر آنچه را محمّد(صلى الله عليه وآله) آورده، چيز خوبى بود «ذى النيرة ها» بر ما مقدم نمى شدند!

3 ـ گروهى از قبايل باديه نشين «مكّه» پيش از مردم شهر، به اسلام روى آوردند، اشراف «مكّه» گفتند: اگر اسلام چيز خوبى بود، اين شترچران ها! بر ما سبقت نمى گرفتند.

4 ـ جمعى از مردان پاكدل، اما فقير و تهيدست همچون «بلال»، «صهيب» و «عمار»، اسلام را با آغوش باز پذيرفتند، اشراف «مكّه» گفتند: مگر ممكن است آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند؟!

5 ـ هنگامى كه «عبداللّه بن سلام» و بعضى از يارانش، ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند: اگر اسلام خوب بود آنها پيشقدم نمى شدند.(9)

شأن نزول هاى چهارگانه اول را، در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اين كه: اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين و تهيدست، به سرعت مورد استقبال قرار گرفت; چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد، و هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود، و هم قلب هائى پاك تر از قشر مرفه، عياش و هوسباز داشتند .

اين استقبال گرم، از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگ ترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود، از سوى مغروران مستكبر، به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد، و گفتند: اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟! اگر مكتب معقولى بود، هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع، از آن استقبال كنند! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم، عقب بمانيم!

جالب اين كه: اين طرز تفكر انحرافى، امروز هم از رائج ترين طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور، و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند: مذهب، به درد فقرا و پابرهنه ها مى خورد، و هر دو براى هم خوبند، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم!

قرآن، در آيات مورد بحث، پاسخ كافى به آنها داده كه در تفسير آيات مى خوانيد.

اما پنجمين شأن نزولى كه در بالا ذكر شد، كه منظور «عبداللّه بن سلام» و ياران او هستند هر چند به گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» و «قرطبى» در تفسيرش، از اكثر مفسران نقل شده، از دو جهت بعيد به نظر مى رسد.

نخست اين كه: تعبير به «الَّذِيْنَ كَفَرُوا» به طور مطلق، معمولاً در مورد مشركان به كار مى رود، نه اهل كتاب و يهود و نصارى.

ديگر اين كه، «عبداللّه بن سلام» مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود، كه درباره او بگويند: اگر اسلام آئين خوبى بود، او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند.


1 ـ جمله «إِنِ افْتَرَيْتُهُ» جمله شرطيه است كه جزاى آن محذوف شده و در تقدير چنين است: «إِنِ افْتَرَيْتُهُ أَخَذَنِي وَ عاجَلَنِي بِالْعُقُوبَةِ».

2 ـ «ما» در جمله «ما تُفِيضُونَ فِيه» ممكن است «موصوله اسميه»، و به معنى «نستب هاى ناروائى باشد كه به پيامبر مى دادند»، بنابراين ضمير «فيه» به آن بازمى گردد، و اگر «مصدريه» باشد ضمير «فيه» به «قرآن» يا «حق» برمى گردد، و در اين صورت «تُفِيضُون» به معنى «ورود در كارى به قصد افساد» است.

3 ـ آل عمران، آيه 49.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 28، صفحه 8.

5 ـ جزاى جمله شرطيه (إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ) محذوف است و در تقدير چنين است: «مَنْ اَضَلَّ مِنْكُم».

6 ـ تعبير «شاهد» به صورت نكره در اينجا براى تعظيم است و نشان مى دهد او شخص معروف و بزرگى بوده است.

7 ـ تفسير «مراغى»، جلد 26، صفحه 14.

8 ـ «ذى النيرة» از زنانى بود كه زود اسلام را پذيرفت، و به همين جهت «ابوجهل» او را شكنجه و آزار مى داد.

9 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6009.

 

تفسير:

شرط پيروزى، ايمان و استقامت است

 

اين آيات، همچنان اعمال و گفتار كافران و انحرافات آنها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قرار مى دهد، نخست، به اين گفتار غرورآميز و دور از منطق آنها اشاره كرده مى گويد: «كافران درباره مؤمنان چنين گفتند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آنها بر ما سبقت نمى گرفتند! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ).(1)

اينها يك مشت افراد فقير و بى سر و پا، روستائى و برده و كم معرفتند! چگونه ممكن است آنها حق را بفهمند، و به آن اقبال كنند، ولى ما چشم و چراغ هاى اين جامعه، از آن غافل و بى خبر بمانيم؟!

غافل از اين كه، عيب در خود آنها بوده است، نه در آئين اسلام، اگر پرده هاى كبر و غرور بر قلب آنها نيفتاده بود، اگر مستِ مال و مقام و شهوت نبودند، اگر خود برتربينى و خودمحورى، اجازه تحقيق حق به آنها مى داد، و همانند تهيدستان پاكدل، حقجو و حق طلب بودند، آنها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند.

لذا، در پايان آيه با اين تعبير لطيف به آنها پاسخ مى گويد: «چون خود آنها به وسيله قرآن هدايت نشدند، به زودى مى گويند: اين يك دروغ قديمى است»! (وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ).(2)

يعنى، آنها نخواستند به وسيله قرآن، هدايت شوند نه اين كه هدايت قرآن كمبودى داشت.

تعبير به «إِفْكٌ قَدِيم»، شبيه تهمت ديگرى است كه از زبان آنها در آيات قرآن نقل شده كه، مى گفتند: اينها أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (افسانه هاى پيشينيان) است.(3)

و نيز تعبير به «سَيَقُولُون» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه آنها به طور مستمر، اين تهمت را به قرآن مى بستند، و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند.

* * *

سپس، به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن، و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند: اين يك دروغ قديمى است، پرداخته مى گويد: «از نشانه هاى صدق اين كتاب بزرگ، اين است كه قبل از آن كتاب «موسى»(عليه السلام) ـ در حالى كه پيشواى مردم بود، و رحمتى از سوى خدا نازل گرديد، و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد ـ، و اين قرآن نيز، كتابى است هماهنگ با نشانه هائى كه در تورات آمده» (وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ).

با اين حال، چگونه مى گوئيد اين يك دروغ قديمى است؟!

كراراً در آيات قرآن، روى اين نكته تكيه شده است كه قرآن تصديق كننده «تورات و انجيل» است ، يعنى هماهنگ با نشانه هائى است كه در اين دو كتاب آسمانى، درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او آمده است، به قدرى اين نشانه ها دقيق بوده كه قرآن مى گويد: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ: «كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده ايم، او =] پيامبر[ را همچون فرزندان خود مى شناسند».(4)

نظير همين معنى، كه در آيه مورد بحث است، در سوره «هود» آيه 17 نيز آمده است: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ: «آيا آن كس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد، و به دنبال آن، شاهدى از سوى (خدا) آمده، و پيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا و رحمت بوده (و گواهى بر آن مى دهد، همچون كسى است كه چنين نباشد)»؟!.(5)

تعبير به «اِماماً وَ رَحْمَةً» ممكن است از اين جهت باشد كه، بعد از ذكر امام و پيشوا احياناً مسأله تكليف شاق و خشونت بار، به ذهن تداعى مى كند، به واسطه خاطره اى كه از پيشوايان خود داشتند، ولى ذكر «رحمت»، اين تداعى را اصلاح كرده، مى گويد: امامت اين امام توأم با رحمت است، حتى اگر تكاليفى آورده، آن هم رحمت است، و چه رحمتى برتر از تربيت نفوس آنها.

و به دنبال، آن مى افزايد: «اين در حالتى است كه اين كتاب آسمانى به زبان عربى فصيح و گوياست» كه همگان از آن بهره مند شوند (لِساناً عَرَبِيًّا).

و در پايان آيه، هدف نهائى از نزول قرآن را در دو جمله كوتاه، به اين صورت شرح مى دهد: «هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد» (لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ).

و با توجه به جمله «يُنْذِرَ» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، روشن مى شود كه انذار قرآن، همچون بشارت آن دائمى و مستمر است، ظالمان و ستمگران را در سراسر تاريخ بيم مى دهد و انذار مى كند، و به نيكوكاران همواره بشارت مى دهد.

قابل توجه اين كه: نقطه مقابل «ظالمان» را «نيكوكاران» قرار داده; چرا كه «ظلم» در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه بدكارى و خلافكارى را شامل مى شود، كه طبعاً يا ظلم به ديگران است يا ظلم بر نفس.

* * *

آيه بعد، در حقيقت تفسيرى است براى «مُحْسِنين» (نيكوكاران) كه در آيه قبل آمده بود، مى فرمايد: «كسانى كه گفتند: پروردگار ما اللّه است، سپس استقامت به خرج دادند، نه ترسى براى آنهاست و نه غمى دارند» (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).(6)

در واقع، تمام مراتب ايمان و همه اعمال صالح، در اين دو جمله جمع است; چرا كه «توحيد» اساس همه اعتقادات صحيح است، و تمام اصول عقائد به ريشه توحيد بازمى گردد، و «استقامت» و صبر و شكيبائى نيز ريشه همه اعمال صالح است; زيرا مى دانيم تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان «صبر بر اطاعت»، «صبر بر معصيت» و «صبر بر مصيبت» خلاصه كرد.

بنابراين، «مُحْسِنِين» كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.

بديهى است اين گونه افراد، نه ترسى از حوادث آينده دارند، و نه غمى از گذشته.

نظير همين مطلب، در آيه 30 سوره «فصلت» (با توضيح بيشترى) آمده است.

آنجا كه مى گويد: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ».

اين آيه، دو چيز اضافه دارد: يكى اين كه بشارت عدم خوف و حزن از سوى فرشتگان به آنها داده مى شود، در حالى كه در آيه مورد بحث اين مطلب مسكوت گذارده شده، ديگر اين كه، علاوه بر نفى ترس و غم، بشارت به بهشت موعود نيز در آن آمده در حالى كه در محل كلام در آيه بعد به آن اشاره مى شود.

به هر حال اين دو آيه، يك مطلب را تعقيب مى كند، يكى فشرده تر و ديگرى مشروح تر.

در تفسير «على بن ابراهيم» مى خوانيم كه فرمود: منظور از جمله «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»: اِسْتَقامُوا عَلى وِلايَةِ عَلِىٍّ اَمِيْرِالْمُؤْمِنِيْنَ(عليه السلام): «استقامت بر ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام)» است.

اين، به خاطر آن است كه ادامه خط اميرمؤمنان(عليه السلام) در جهت علم و عمل و عدالت و تقوى، مخصوصاً در عصرهاى تاريك و ظلمانى، كار مشكلى است كه بدون استقامت، امكان پذير نيست، بنابراين، يكى از مصداق هاى روشن آيه مورد بحث، محسوب مى شود، نه اين كه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود.

در ذيل آيه 30 سوره «فصلت» شرح مبسوطى پيرامون مسأله «استقامت» داده ايم.(7)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، مهم ترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد، مى فرمايد: «آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى مانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها).

«اين به پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

ظاهر آيه، چنان كه بعضى استفاده كرده اند، مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنها كسانى هستند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند، طبيعى است افراد ديگر كه آلوده به گناهانى شده اند، گر چه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند، ولى در آغاز «اصحاب جنت» نيستند.

تعبير به «اصحاب» (ياران)، اشاره به همنشينى دائم آنها با نعمت هاى بهشتى است.

و تعبير «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»، از يكسو، دليل بر اين است كه «بهشت را به بها مى دهند، و به بهانه نمى دهند»، و از سوى ديگر، اشاره به اصل آزادى اراده و اختيار انسان است.

* * *

15وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

16أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ

 

ترجمه:

15 ـ ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند و با ناراحتى بر زمين مى گذارد; و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است; تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى بالغ گردد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى به جا آورم و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان; من به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم، و من از مسلمانانم»!

16 ـ آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم و از گناهانشان مى گذريم و در ميان بهشتيان جاى دارند; اين وعده راستى است كه وعده داده مى شدند.

 


1 ـ در اين كه «لام» در لِلَّذِينَ آمَنُوا چه معنى دارد؟ مفسران گفتگو بسيار كرده اند، ولى از همه احتمالات مناسب تر اين است كه «لام» به معنى «فى» باشد، بنابراين معنى جمله چنين مى شود: كافران درباره مؤمنان چنين گفتند... و در اين صورت مشكلى از نظر غائب بودن فعل «سَبَقُونا» پيش نمى آيد، در حالى كه بعضى آن را «لام تعليل» دانسته اند، وبعضى، نيز گفته اند: الَّذِينَ آمَنُوا در اينجا مخاطبند و جمله سَبَقُونا به معنى «سَبَقْتُمونا» است!

2 ـ «اذ» در اين آيه، ظرفيه است بعضى آن را متعلق به سَيَقُولُون مى دانند، و مى گويند: وجود «فاء» مانع نيست، ولى بعضى ديگر مانند «زمخشرى» در «كشاف» معتقدند چون فعل بعد از آن ماضى است، و «سَيَقُولُون» مضارع است، نمى تواند متعلق به آن باشد، بلكه متعلق به محذوفى است و در تقدير چنين است: «وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ ظَهَرَ عِنادُهُمْ»، ولى احتمال اول با معنى آيه بسيار سازگارتر است، ولى چنانچه «اذ» تعليله باشد نياز به متعلق ندارد.

3 ـ فرقان، آيه 5.

4 ـ بقره، آيه 146.

5 ـ هود، آيه 17.

6 ـ «الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ...» مبتداست، و جمله «لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ» خبر آن است، البته «فاء» بر سر خبر نمى آيد، مگر در مواردى كه مانند آيه مورد بحث، مفهوم شرطيت در جمله باشد.

7 ـ به جلد بيستم تفسير «نمونه»، سوره «فصلت»، آيه 30 مراجعه فرمائيد.

 

 

تفسير:

اى انسان! به مادر و پدر نيكى كن!

 

اين آيات و آيات آينده، در حقيقت توضيحى است درباره دو گروه «ظالم» و «محسن» كه در آيات قبل، به سرنوشت آنها اجمالاً اشاره شده است.

نخست، به وضع «نيكوكاران» پرداخته، و از مسأله نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آنها، كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار، شروع مى كند، مى فرمايد: «ما انسان را توصيه كرديم كه درباره پدر و مادرش نيكى كند» (وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً).(2)

«وصيت» و «توصيه» به معنى مطلق سفارش است، و مفهوم آن منحصر به سفارش هاى مربوط به ما بعد از مرگ نيست، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى «امر و دستور و فرمان»، تفسير كرده اند.

پس از آن، به دليل لزوم حق شناسى در برابر مادر پرداخته، مى گويد: «مادر، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند، و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران حمل و از شير باز گرفتنش سى ماه است» (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً).

«مادر» در طول اين سى ماه، بزرگ ترين ايثار و فداكارى را در مورد فرزندش انجام مى دهد.

از نخستين روزهاى انعقاد نطفه، حالت مادر دگرگون مى شود، و ناراحتى ها پشت سر يكديگر مى آيد، حالتى كه، حالت «ويار» ناميده مى شود، و يكى از سخت ترين حالات مادر است روى مى دهد، و پزشكان مى گويند: بر اثر كمبودهائى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد.

هر قدر جنين رشد و نمو بيشتر مى كند، مواد بيشترى از شيره جان مادر مى گيرد، و حتى روى استخوان هاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاه خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مى گيرد، و در آخر دوران حمل، راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى او مشكل مى شود، اما با صبر و حوصله تمام، و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مى گشايد، و بر روى مادر لبخند مى زند، تمام اين ناملائمات را تحمل مى كند.

دوران وضع حمل، كه يكى از سخت ترين لحظات زندگى مادر است، فرا مى رسد تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند مى نهد.

به هر حال، بار سنگينش را بر زمين گذارده، دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گويد، كه هيچ گونه قدرت بر بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد، نمى تواند محل درد را تعيين كند، و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد، قادر به بيان آن نيست، جز اين كه ناله سر دهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصله تمام، يك يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.

نظافت فرزند در اين دوران، مشكلى است طاقت فرسا، و تأمين غذاى او كه از شيره جان مادر گرفته مى شود، ايثارى است بزرگ.

بيمارى هاى مختلفى كه در اين دوران، دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبائى فوق العاده به مقابله با آنها برخيزد، مشكل ديگرى است.

اين كه قرآن در اينجا تنها از ناراحتى هاى مادر سخن به ميان آورده، و سخنى از پدر در ميان نيست، نه بخاطر عدم اهميت آن است; چرا كه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات، شريك مادر است، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد بيشتر روى او تكيه شده است.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در آيه 233 سوره «بقره» دوران شيرخوارگى دو سال كامل (24 ماه) ذكر شده: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ: «مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند، (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند».

در حالى كه در آيه مورد بحث، مجموع «دوران حمل و شيرخوارگى» فقط سى ماه ذكر شده، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟

فقهاء و مفسران، با الهام از روايات اسلامى در پاسخ گفته اند: آرى، حداقل دوران حمل، 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشكان پيشين، همچون «جالينوس» و «ابن سينا» نقل شده كه گفته اند: خود با چشم شاهد چنين امرى بوده اند كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است.

ضمناً از اين تعبير قرآنى، مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود، بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه مجموعا 30 ماه تمام را شامل گردد، از «ابن عباس» نيز نقل شده كه هر گاه، دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد.

قانون طبيعى نيز همين را ايجاب مى كند، چرا كه كمبودهاى دوران حمل ،در دوران شيرخوارگى بايد جبران گردد.

سپس، مى افزايد: «حيات انسان، همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه به كمال قدرت و نيروى جسمانى رسد، و به مرز چهل سالگى وارد گردد» (حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً).(2)

بعضى از مفسران، «بلوغ اشد» (رسيدن به مرحله توانائى جسمى و عقلى) را با رسيدن چهل سالگى هماهنگ، و براى تأكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه «بلوغ اشد» اشاره به «بلوغ جسمانى»، و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى) اشاره به «بلوغ فكرى و عقلانى» است; چرا كه معروف است: انسان غالباً در چهل سالگى به مرحله كمال عقل مى رسد، و گفته اند: غالب انبياء در چهل سالگى مبعوث به نبوت شدند.

ضمناً در اين كه سن بلوغ قدرت جسمانى، چه سنى است؟ در آن نيز گفتگو است، بعضى همان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيه 34 «اسراء» در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هيجده سالگى است.

البته مانعى ندارد، كه اين تعبير در موارد مختلف، معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود.

در حديثى آمده است: اِنَّ الشَّيْطانَ يَجُرُّ يَدَهُ عَلى وَجْهِ مَنْ زادَ عَلَى الاَرْبَعِيْنَ وَ لَمْ يَتُبْ، وَ يَقُولُ بِأَبِي وَجْهٌ لايُفْلَحُ!: «شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند، مى كشد و مى گويد: پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود»! (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!).(3)

از «ابن عباس» نيز نقل شده: مَنْ بَلَغَ الْأَرْبَعِيْنَ وَ لَمْ يَغْلِبْ خَيْرُهُ شَرَّهُ فَلْيَتَجَهَّزْ اِلَى النّارِ!: «هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بديش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد»!(4)

به هر حال، قرآن به دنباله اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و با ايمان، هنگامى كه به چهل سالگى رسيد، سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: «پروردگارا! به من الهام ده، و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم» (قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ).(5)

اين تعبير، نشان مى دهد كه انسانِ با ايمان، در چنين سن و سالى، هم از عمق و وسعت نعمت هاى خدا بر او، آگاه مى گردد، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده، كه تا به اين حد رسيده; چرا كه در اين سن و سال، معمولاً خودش پدر يا مادر مى شود، و زحمات طاقت فرسا و ايثارگرانه آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آنها مى افتد، و به جاى آنها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.

در دومين تقاضا عرضه مى دارد: «خداوندا! به من توفيق ده تا عمل صالح به جا آورم، عملى كه تو از آن خشنود باشى» (وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ).

و بالاخره، در سومين تقاضايش عرض مى كند: «خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من، تداوم بخش» (وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي).

تعبير به «لِى» (براى من)، ضمناً اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد، كه نتائجش عائد من نيز بشود.

و تعبير «فِي ذُرِّيَّتِي» (در فرزندان من) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان او است.

جالب اين كه در دعاى اول، پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم، فرزندان را، ولى در دعاى دوم، براى خود دعا مى كند، و اين گونه است انسان صالح، كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد، با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند، نگاه مى كند.

و در پايان آيه، دو مطلب را اعلام مى دارد، كه هر كدام بيانگر يك برنامه عملى مؤثر است، مى گويد: «پروردگارا! من در اين سن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم» (إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ).

به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين گردد، و تا به آخر عمر همچنان ادامه يابد، آرى، من به مرز چهل سالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم، و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم.

ديگر اين كه: مى گويد: «من از مسلمين هستم» (وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ).

در حقيقت، اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه، و مفهومش اين است: چون من توبه كرده ام، و تسليم مطلق در برابر فرمان توأم، تو نيز بزرگوارى كن، و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما.

* * *

آيه بعد، بيان گويائى است از اجر و پاداش اين گروه از مؤمنان شكرگزارِ صالح العمل و توبه كار، كه به سه پاداش مهم در آن اشاره شده است.

نخست مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم» (أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا).

چه بشارتى از اين بالاتر كه خداوند بزرگ و قادر و منان، عمل بنده ضعيف و ناچيزى را پذيرا شود، كه اين خود گذشته از آثار ديگر، افتخارى است بزرگ و موهبتى است عالى و معنوى.

با اين كه خداوند، همه اعمال نيك را مى پذيرد، چرا مى گويد: «بهترين اعمال آنها را پذيرا مى شود»؟!

در پاسخ اين سؤال، جمعى از مفسران گفته اند: منظور از بهترين اعمال واجبات و مستحبات است، در برابر مباحات كه اعمال خوبى است اما چيزى نيست كه مورد پذيرش واقع شود، و اجر و ثوابى به آن تعلق گيرد.(6)

پاسخ ديگر اين كه: خداوند بهترين اعمال آنها را معيار پذيرش قرار مى دهد و حتى اعمال درجه دو، و كم اهميت آنها را به حساب اعمال درجه يك به فضل و رحمتش مى گذارد، اين درست به آن مى ماند كه خريدارى به عنوان فضل و كرم اجناس متفاوتى را كه از طرف فروشنده اى، عرضه شده است به بهاى جنس اعلا محاسبه كند، و از فضل و لطف خداوند، هر چه گفته شود عجيب نيست.

موهبت دوم پاك سازى آنها است، مى گويد: «ما از گناهانشان مى گذريم» (وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ).

«در حالى كه در ميان بهشتيان جاى دارند» (فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ).(7)

و اين سومين موهبت الهى نسبت به آنها است كه آنان را با اين كه لغزش هائى داشته اند، شستشو داده، در كنار نيكان و پاكانى جاى مى دهد كه از مقربان درگاه اويند.

ضمناً از اين تعبير استفاده مى شود كه منظور از «أَصْحابِ الْجَنَّةِ» در اينجا بندگان مقربى هستند كه هرگز گرد و غبار معصيت بر دامانشان ننشسته و اين مؤمنان توبه كار، بعد از مغفرت الهى در كنار آنها و در سايه آنها جاى مى گيرند.

و در پايان آيه، براى تأكيد بر اين نعمت ها كه گفته شد، مى افزايد: «اين وعده صدقى است كه پيوسته به آنها داده شده است» (وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ).(8)

چگونه وعده صدق نباشد، در حالى كه تخلف از وعده يا به خاطر پشيمانى و نادانى است، و يا از ضعف و ناتوانى، و خداوند از همه اين امور منزه است.

* * *

نكته ها:

1ـ اين آيات ترسيمى است از يك انسان مؤمن بهشتى، كه نخست رشد جسمانى و سپس مرحله كمال عقلى خود را پيموده، بعد به مقام شكرگزارى در برابر نعمت هاى پروردگار، و شكر زحمات طاقت فرساى پدر و مادر رسيده، و به موقع، از لغزش ها توبه مى كند، و به انجام اعمال صالح و از جمله تربيت فرزندان اهتمام مىورزد، و سرانجام به مقام تسليم مطلق در برابر فرمان الهى صعود مى كند، و همين امر، سبب مى شود كه غرق رحمت و غفران و نعمت هاى گوناگون خداوند شود.

آرى، بايد يك انسان بهشتى را از اين صفاتش شناخت.

* * *

2ـ تعبير به «وَصَّيْنَا الاِنْسانَ» (به انسان توصيه كرديم) اشاره به اين است كه، مسأله نيكى به پدر و مادر، از اصول انسانى است، حتى كسانى كه پايبند به دين و مذهبى نيستند، نيز طبق الهام فطرت به آن جذب مى شوند، بنابراين آنها كه پشت پا به اين وظيفه بزرگ مى زنند، نه تنها مسلمان واقعى نيستند كه نام انسان براى آنها شايسته نيست.

* * *

3ـ تعبير به «اِحْساناً» (با توجه به اين كه نكره در اين موارد براى بيان عظمت مى آيد) اشاره به اين است كه به فرمان خداوند، بايد در مقابل خدمات بزرگ پدر و مادر، نيكى هاى بزرگ و برجسته انجام شود.

* * *

4ـ شرح درد و رنج هاى مادر، در راه پرورش فرزند، هم به خاطر اين است كه محسوس تر و ملموس تر است، و هم به خاطر اين كه زحمات مادر در مقايسه با پدر از اهميت بيشترى برخوردار است، و به همين دليل، در روايات اسلامى تأكيد بيشترى در مورد مادر شده است.

در حديثى آمده است: مردى نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، عرض كرد: مَنْ اَبِرُّ؟ قالَ: اُمُّكَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ: اُمُّكَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ: اُمُّكَ، قالَ ثُمَّ مَنْ؟ قالَ اَباكَ: «اى رسول خدا به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت.

عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ فرمود: به مادرت.

براى سومين بار عرض كرد: بعد از او به چه كسى؟ باز فرمود: به مادرت.

و در چهارمين بار، وقتى اين سؤال را تكرار كرد، گفت: به پدرت»!.(9)

در حديث ديگرى آمده است: مردى مادر پير و ناتوان خود را بر دوش گرفته بود، و به طواف مشغول بود، در همين هنگام خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد عرض كرد: هَلْ أَدَّيْتُ حَقَّها: «آيا حق مادرم را اينسان ادا كرده ام»؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب فرمود: لا وَ لابِزُفْرَة واحِدَة: «نه، حتى يك نفس او را جبران نكردى».(10)

* * *

5ـ در آيات قرآن، اهميت زيادى به پيوند خانوادگى، و احترام و اكرام پدر و مادر ، و نيز توجه به تربيت فرزندان، داده شده است كه در آيات فوق به همه اشاره شده است، اين به خاطر آن است كه جامعه بزرگ انسانى از واحدهاى كوچك ترى به نام خانواده تشكيل مى شود، همان گونه كه يك ساختمان بزرگ از غرفه ها و سپس از سنگ ها و آجرها تشكيل مى گردد.

بديهى است، هر قدر اين واحدهاى كوچك از انسجام و استحكام بيشترى برخوردار باشد، استحكام اساس جامعه بيشتر خواهد بود، و يكى از علل نابسامانى هاى اجتماعى جوامع صنعتى عصر ما، متلاشى شدن نظام خانوادگى است كه نه احترامى از سوى فرزندان، وجود دارد، نه محبتى از سوى پدران و مادران، و نه پيوند مهر و عاطفه اى از سوى همسران.

منظره دردناك آسايشگاه هاى بزرگسالان در جوامع صنعتى امروز، كه مركز پدران و مادران ناتوانى است كه از كار افتاده اند و از خانواده طرد شده اند، شاهد بسيار گويائى براى اين حقيقتِ تلخ است.

مردان و زنانى كه بعد از يك عمر خدمت، و تحويل فرزندان متعدد، به جامعه در ايامى كه نياز شديدى، به عواطف فرزندان، و كمكهاى آنها دارند، به كلى رانده مى شوند، در آنجا در انتظار مرگ روزشمارى مى كنند، و چشم به در دوخته اند كه آشنائى از در درآيد، انتظارى كه شايد در سال يك يا دو بار بيشتر تكرار نمى شود!

به راستى تصور چنين حالتى، زندگى را براى انسان، از همان آغازش تلخ مى كند و اين است راه و رسم دنياى مادى و تمدن، منهاى ايمان و مذهب.

* * *

جمله «أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ» بيانگر اين واقعيت است كه عمل صالح، چيزى است كه موجب خشنودى خدا مى شود، و تعبير «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» (بهترين كارى كه انجام دادند) كه در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده، بيانگر فضل بى حساب خداوند است كه در مقام اجر و پاداش بندگان، بهترين اعمال آنها را معيار قرار مى دهد و همه را به حساب آن مى پذيرد.

* * *

 17وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ

18أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ

19وَ لِكُلّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ

 

ترجمه:

17 ـ و كسى كه به پدر و مادرش مى گويد: «اُف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم»؟! در حالى كه پيش از من اقوامى بودند (و مبعوث نشدند)! و آن دو فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه: «واى بر تو! ايمان بياور كه وعده خدا حق است»! اما او پيوسته مى گويد: «اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست»!

18 ـ آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب درباره آنان همراه اقوام (كافرى) كه پيش از آنان از جن و انس بودند مسلّم شده، چرا كه همگى زيانكار بودند!

19 ـ و براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهايشان را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد; و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد!


1 ـ «توصيه»، معمولاً به دو مفعول متعدى مى شود، منتها مفعول دوم همراه «باء» يا «الى» خواهد بود، بنابراين «اِحْساناً» نمى تواند مفعول دوم در آيه فوق باشد، مگر اين كه «وَصَّيْنا» را به معنى «اَلْزَمْنا» بدانيم، كه متعدى به دو مفعول مى شود، بدون حروف جاره. و يا براى آيه، محذوفى قائل شويم و بگوئيم: در تقدير چنين است: «وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِأَنْ يُحْسِنَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً»، در اين صورت اِحْسانا «مفعول مطلق» براى فعل محذوفى است.

2 ـ «حتى» در اينجا غايت براى جمله محذوفى است، و در تقدير چنين است: وَ عاشَ الْاِنْسانُ وَ اسْتَمَرَّتْ حَياتُهُ حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ، بعضى نيز آن را غايت براى «وَصَّيْنا» يا براى مسأله «مراقبت پدر و مادر» دانسته اند، و اين هر دو بعيد به نظر مى رسد; زيرا نه توصيه خداوند در مورد نيكى به پدر و مادر در چهل سالگى پايان مى پذيرد و نه مراقبت پدر و مادر از فرزند تا چهل سالگى ادامه دارد.

3 ـ تفسير «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 17.

4 ـ «ارشاد القلوب»، جلد 1، صفحه 185.

5 ـ «أَوْزِعْنِي» از ماده «ايزاع» است كه به چند معنى آمده: الهام كردن، بازداشتن از انحراف، ايجاد عشق و علاقه، و توفيق.

6 ـ «طبرسى» در «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 132، و «علامه طباطبائى» در «الميزان»، جلد 18، صفحه 203، و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و غير آنها در ذيل آيه مورد بحث.

7 ـ «فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ» متعلق به محذوفى است كه «حال» براى ضمير «هُم» مى باشد و در تقدير چنين است: حالِكُونِهِمْ مُوجُودِيْنِ فِي أَصْحابِ الْجَنَّةِ.

8 ـ «وَعْدَ الصِّدْقِ» مفعول مطلق براى فعل محذوفى است، و در تقدير چنين است: يَعِدُهُمْ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ بِلِسانِ الاَنْبِياءِ وَ الرُّسُلِ.

9 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 16.

10 ـ «فى ظلال»، جلد 7، صفحه 415.

 

تفسير:

پايمال كنندگان حقوق پدر و مادر!

 

در آيات قبل، سخن از مؤمنانى در ميان بود كه در پرتو ايمان و عمل صالح، و شكر نعمت هاى حق، و توجه به حقوق پدر و مادر و فرزندان، به مقام قرب الهى راه مى يابند، و مشمول الطاف خاص او مى شوند.

اما در آيات مورد بحث، سخن از كسانى است كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند، افرادى بى ايمان، حق نشناس و عاق پدر و مادر، مى فرمايد: «و آن كسى كه به پدر و مادرش مى گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم؟ در حالى كه قبل از من اقوام زيادى بودند و مردند و هرگز مبعوث نشدند»! (وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي).(1)

اما پدر و مادر مؤمن در مقابل اين فرزند خيره سر، تسليم نمى شوند «آنها فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه، واى بر تو اى فرزند! ايمان بياور كه وعده خدا حق است» (وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ).

اما او همچنان به لجاجت و خيره سرى خود ادامه مى دهد، و با تكبر و بى اعتنائى «مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست»! (فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ).

اين كه مى گوئيد: معادى و حساب و كتابى در كار است از خرافات و داستان هاى دروغين اقوام گذشته است، و من هرگز در برابر آن تسليم نخواهم شد .

اوصافى كه از اين آيه، درباره آن گروه، استفاده مى شود چند وصف است: بى احترامى و اسائه ادب نسبت به مقام پدر و مادر; زيرا «اف» در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است، و در مقام توهين و تحقير گفته مى شود.(2)

بعضى نيز گفته اند: به معنى چركى است كه در زير ناخن جمع مى شود كه هم آلوده است و هم ناچيز.(3)

ديگر اين كه: نه تنها ايمانى به قيامت و روز رستاخيز ندارند، بلكه آن را به باد مسخره گرفته، جزء افسانه ها و پندارهاى خرافى مى شمرند.

وصف ديگرشان، اين است: گوش شنوا ندارند، تسليم در برابر حق نيستند و روحشان از غرور و جهل و خودخواهى انباشته است.

آرى، پدر و مادر دلسوز او هر چه تلاش و كوشش مى كنند، كه او را از گرداب جهل و بى خبرى نجات دهند، تا اين فرزند دلبند گرفتار عذاب دردناك الهى نشود، او همچنان در كفر خود پافشارى مى كند و اصرار مىورزد، و سرانجام ناچار او را رها مى كنند.

* * *

همان گونه كه در آيات گذشته، پاداش مؤمنان صالح العمل، بيان شده، در اينجا سرانجام كار كافران جسور و خيره سر را، نيز بيان كرده، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب الهى، درباره آنان مسجل شده، و همراه اقوام كافر از جن و انس، كه قبل از آنها بودند گرفتار مجازات دردناك مى شوند و اهل دوزخند» (أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ).(4)

«چرا كه آنها همه از زيانكاران بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ).

چه زيانى از اين بدتر، كه تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند و خشم و غضب خدا را براى خود خريدند.

در مقايسه اين دو گروه دوزخى و بهشتى، در اين آيات به اين امور برخورد مى كنيم.

آنها مدارج رشد تكامل خود را طى مى كنند، در حالى كه اينها همه سرمايه هاى خويش را از دست مى دهند و زيانكارند.

آنها حق شناسند و شكرگزار، حتى در برابر پدر و مادر، اما اينها حق نشناسند و جسور و بى ادب، حتى نسبت به والدينشان.

آنها «همراه مقربان خداوند» در بهشتند، و اينها در «زمره اقوام بى ايمان» در دوزخند، و هر يك به گروه همجنس خود ملحق مى شوند.

آنها از لغزش هاى خود توبه مى كنند و در برابر حق تسليم اند، اما اينها طغيانگرند و سركش، و خودخواه و متكبر.

قابل توجه اين كه: اين گروه لجوج در انحرافات خود بر وضع اقوام پيشين تكيه مى كنند، و در دوزخ نيز با همانها محشور خواهند بود.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، نخست به تفاوت درجات و مراتب هر يك از اين دو گروه، اشاره كرده، مى گويد: «براى هر كدام از آنها درجاتى است بر طبق اعمالى كه انجام داده اند» (وَ لِكُلّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا).(5)

چنان نيست كه بهشتيان يا دوزخيان، همه در يك درجه باشند، بلكه آنها نيز به تفاوت اعمالشان، و به تناسب خلوص نيّت و ميزان معرفتشان، مقامات متفاوتى دارند، و اصل عدالت، دقيقاً در اينجا حاكم است.

«دَرَجات» جمع «درجه» معمولاً به پله هائى گفته مى شود، كه از آن به سمت بالا مى روند و «دَرَكات» جمع «درك» (بر وزن مرگ) به پله هائى گفته مى شود، كه از آن به طرف پائين حركت مى كنند، لذا در مورد بهشت، درجات، و در مورد دوزخ، دركات گفته مى شود، ولى، در آيه مورد بحث كه هر دو با هم ذكر شده، با توجه به اهميت مقام بهشتيان هر دو به عنوان «درجات» آمده و به اصطلاح از باب «تغليب» است.(6)

سپس، مى افزايد: «هدف اين است كه خداوند اعمال آنها را بى كم و كاست به آنان تحويل دهد» (وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ).

اين تعبير، اشاره ديگرى است به مسأله «تجسم اعمال»، كه در آنجا اعمال آدمى با او خواهد بود، اعمال نيكش مايه رحمت، و آرامش او است، و اعمال زشتش مايه بلا و ناراحتى و رنج و عذاب.

و در پايان، به عنوان تأكيد مى گويد: «و به آنها هيچ ستمى نخواهد شد» (وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ).

چرا كه اعمال خودشان را دريافت مى دارند، با اين حال چگونه ظلم و ستم تصور مى شود؟

به علاوه «درجات» و «دركات» آنها، دقيقاً تعيين شده، و حتى كمترين عمل خوب و بد، در سرنوشت آنها مؤثر است، با اين شرايط، ظلم معنى ندارد.

* * *


1 ـ «وَ الَّذِي قالَ...» مبتداست وخبر آن به اعتقاد بسيارى از مفسران «اُولئِكَ الَّذِيْنَ...» مى باشد كه در آيه بعد آمده، و مفرد بودن «مبتدا» با جمع بودن «اُولئِكَ» منافات ندارد; چرا كه منظور از آن جنس است، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه خبر آن محذوف باشد و در تقدير چنين است: «وَ فِى مُقابِلِ الَّذِيْنَ مَضى وَصْفَهُمُ الَّذِى قالَ لِوالِدَيْهِ»، و در اين صورت آيه بعد، مستقل است، همان گونه كه آيه «اُولئِكَ الَّذِيْنَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُم...» استقلال دارد.

2 ـ «مفردات راغب».

3 ـ در زمينه معنى «اف» بحث هاى ديگرى در جلد 12، صفحه 83 آورده ايم (سوره اسراء، آيه 23).

4 ـ جمله «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ» اشاره به سخنى است كه خداوند در مورد مجازات كافران و مجرمان فرموده، و در تقدير چنين است: «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ بِأَنَّهُمْ أَهْلُ النّارِ...» و «فِى أُمَم» حال است.

5 ـ «مِنْ» در جمله «مِمّا عَمِلُوا» به اصطلاح «ابتدائيه» است و يا به معنى تعليل «مِن أَجْلِ ما عَمِلُوا».

6 ـ «درك» (با سكون وسط) و «درك» (با فتحه) هر دو به معنى پائين ترين عمق نيز آمده، وگاه «درك» (با فتحه) به معنى خسارت و «درك» (با سكون) به معنى فهميدن و ادراك چيزى (به تناسب رسيدن به عمق و حقيقت آن) نيز اطلاق شده است.

  

نكته:

چگونه اين آيه از سوى «بنى اميه» تحريف شد؟

 

در حديثى آمده است: «معاويه» نامه اى به «مروان» (والى مدينه) نوشت، تا از مردم براى فرزندش «يزيد» بيعت بگيرد، «عبد الرحمن» فرزند «ابوبكر» در مجلس حاضر بود، گفت: «معاويه» مى خواهد اين كار را همانند «هرقل» و «كسرى» (پادشاهان روم و ايران) انجام دهد كه پدران، فرزندان خود را (هر چند نااهل و آلوده بودند) به جانشينى خود برمى گزيدند.

«مروان» از روى منبر فرياد زد خاموش باش! تو همان كسى هستى كه اين آيه در حق تو آمده است: «وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما».

«عايشه» حضور داشت، رو به او كرد گفت: «دروغ مى گوئى، من مى دانم اين آيه در حق چه كسى نازل شده است؟ اگر مى خواهى تا نام و نسبش را بگويم، ولى رسول خدا پدر تو را لعنت كرده در حالى كه تو در پشت پدر بودى، بنابراين تو نتيجه لعنت رسول خدائى».(1)

آرى، گناه «عبد الرحمن» اين بود كه از يكسو، به «اميرمؤمنان على»(عليه السلام)عشق مىورزيد، كارى كه براى «بنى اميه» بسيار ناخوشايند بود.

و از سوى ديگر، با موروثى شدن خلافت، و تبديل آن به سلطنت، شديداً مخالف بود، و بيعت گرفتن براى «يزيد» را نوعى حركت كسرائى و هرقلى مى دانست.

لذا، از طرف دشمنان قسم خورده اسلام، يعنى «آل اميه»، مورد حمله واقع شد، و آيات قرآن مجيد را در مورد او تحريف كردند.

و چه پاسخ مناسبى «عايشه» به «مروان» داد: كه خداوند پدر تو را لعنت كرد در حالى كه تو در پشت او بودى (اشاره به آيه 60 سوره «اسراء»: وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ).(2)

* * *

 

20وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ

 

ترجمه:

20 ـ آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند (به آنها گفته مى شود:) از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد و از آن بهره گرفتيد; اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد، جزاى شما خواهد بود!


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 10، صفحه 159 ـ همين روايت را «قرطبى» با تفاوت مختصرى نقل كرده است (جلد 9، صفحه 6017).

2 ـ براى تفسير اين آيه به جلد 12 تفسير «نمونه»، صفحه 171 مراجعه شود ـ ضمناً بايد توجه داشت كه «مروان فرزند حكم»، فرزند «ابى العاص» و او هم فرزند «اميه» است.

 

تفسير:

زهد و ذخيره براى آخرت!

 

اين آيه، همچنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مى دهد، و گوشه هائى از عذاب هاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده، مى فرمايد:

«آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مى كنند، به آنها گفته مى شود: از «طيّبات» و لذائذ در زندگى دنيا به قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهره مند شديد، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق مى كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد، جزاى شما خواهد بود» (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ).(1)

آرى، شما غرق در لذّات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان، چيزى نمى فهميديد، و به خاطر آزادى بى قيد و شرط در اين قسمت، «معاد» را انكار كرديد، تا دستتان كاملاً باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى به دست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آن همه هوسبازى ها، و هواپرستى ها، و استكبار و فسق خود را مى بينيد.

* * *

نكته ها:

1 ـ اين آيه مى گويد، در قيامت، كفار بر آتش عرضه مى شوند، و شبيه آن در آيه 46 مؤمن درباره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا: «هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مى شوند».

در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن، مى خوانيم: «جهنم» بر كافران عرضه مى شود: وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً: «در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم».(2)

لذا بعضى از مفسران بزرگ، گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است: پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مى دارند، تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است) و بعد از حساب و فرستادن آنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند.(3)

بعضى نيز گفته اند: در عبارت يك نوع «قلب» است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتش، همان عرضه داشتن آتش بر كفار است; چرا كه آتش، عقل و شعورى ندارد، تا كافران را به او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.

ولى، اين ايراد را مى توان پاسخ گفت; چرا كه در پاره اى از آيات قرآن يك نوع درك و شعور براى دوزخ بيان شده، تا آنجا كه خداوند با آن سخن مى گويد، و او پاسخ مى دهد: مى فرمايد: هَلِ امْتَلَأَتِ؟ «اى دوزخ آيا پُر شده اى»؟ در پاسخ عرض مى كند: هَلْ مِنْ مَزِيْد؟: «آيا افزون بر اين هم هست»؟!.(4)

حق اين است كه، حقيقتِ عرضه داشتن، به معنى رفع موانع ميان دو چيز است، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنين است كه موانع در ميان آن دو بر طرف مى شود، و در اين صورت، هم مى توان گفت: آنها بر آتش عرضه مى شوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است.

به هر حال، نيازى نيست كه عرضه داشتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم، آن چنان كه «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده، بلكه، اين عرضه داشتن خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمت هاى جهنم را از بيرون با چشم خود مى بينند، و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مى كنند و زجر مى كشند.

* * *

2 ـ جمله «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ» به معنى بهره گيرى از لذائذ دنياست و تعبير به «أَذْهَبْتُمْ» (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با بهره گيرى نابود مى شوند، و از بين مى روند.

مسلماً تمتع از مواهب الهى، در اين جهان كار نكوهيده اى نيست، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت، يا بهره گيرى گناه آلود و بى قيد و شرط، از اين لذات و غصب حقوق ديگران در اين رابطه است.

قابل توجه اين كه: اين تعبير، تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مى شود، اشاره به اين كه: گاه انسان از لذات دنيا چشم مى پوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمى گيرد، در اين صورت گوئى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است.

ولى، بسيار مى شود كه همچون چهارپايان، بدون قيد و شرط از آنها بهره مى گيرد، و همه را به نابودى مى كشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمى كند، بلكه كوله بارى از گناه نيز، براى خود فراهم مى سازد، قرآن درباره اين گروه مى گويد: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا».

در بعضى از كتب لغت ،نقل شده است منظور از جمله بالا اين است: اَنْفَقْتُمْ طَيِّباتِ ما رُزِقْتُمْ فِى شَهَواتِكُمْ وَ فِى مَلاذِّ الدُّنْيا، وَ لَمْ تُنْفِقُوها فِى مَرَضاتِ اللّهِ: «شما روزى هاى پاكيزه اى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد».(5)

* * *

3 ـ «طَيِّبات» معنى وسيع و گسترده اى دارد و همه مواهب دنيا را شامل مى شود، هر چند بعضى از مفسران، آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كرده اند، ولى، حق اين است كه، جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.

* * *

4 ـ تعبير به «عَذابَ الهُونِ» (مجازات توهين آميز و تحقيركننده) عكس العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين; چرا كه مجازات الهى، كاملاً متناسب نوع گناه است، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء، كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند، بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.

* * *

5 ـ در ذيل آيه، دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست «استكبار در زمين» و دوم «فسق»، ممكن است اولى، اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبياء و رستاخيز باشد، و دومى اشاره به انواع گناهان، يكى از ترك اصول دين سخن مى گويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين.(6)

* * *

6 ـ تعبير به «غَيْرِ الْحَقِّ» به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است: «حق» و «ناحق» بلكه اين تعبيرات، معمولاً براى تأكيد گفته مى شود و نظائر فراوان دارد.

* * *


1 ـ «يَوم» «ظرف» است و متعلق به فعل محذوفى است كه از جمله هاى بعد استفاده مى شود و در تقدير چنين است: «وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ يُقالُ لَهُمْ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ...».

2 ـ كهف، آيه 100.

3 ـ تفسير «الميزان»، جلد 18، صفحه 223، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ ق، آيه 30.

5 ـ «مجمع البحرين» ماده «ذهب».

6 ـ تفسير «الميزان»، جلد 18، صفحه 224.

 

7 ـ زهد پيشوايان بزرگ

 

در منابع مختلف حديث و تفسير، روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصاً به آيه مورد بحث، در آن استناد شده است، از جمله:

در حديثى آمده است: روزى «عمر» در «مشربه ام ابراهيم» (محلى در نزديكى مدينه) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خوابيده بود، قسمتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت، و متكائى از الياف درخت خرما زير سر داشت، سلام كرد نشست و گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى، كسرى و قيصر بر تخت هاى طلا و فرش هاى ابريشمين مى خوابند، ولى شما اين چنين! پيامبر فرمود: اُولئِكَ قَوْمٌ عُجِّلَتْ طَيِّباتُهُمْ، وَ هِىَ وَشِيْكَةُ الاِنْقِطاعِ وَ اِنَّما أُخِّرَتْ لَنا طَيِّباتُنا: «آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى شود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است».(1)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: روزى مقدارى حلواى مخصوصى خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام) آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند: آيا آن را حرام مى دانى؟! فرمود: نه، وَ لكِنِّي اَخْشى اَنْ تَتَوَّقَ اِلَيْهِ نَفْسِى فَاَطْلُبَهُ ثُمَّ تَلا هذِهِ الْآيَةِ: اَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها...: «من از اين مى ترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد، و پيوسته به دنبال آن باشم، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: اَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا...».(2)

در حديث ديگرى آمده است: إِنَّ اَمِيْرَالْمُؤْمِنِيْنَ(عليه السلام) اشْتَهى كَبْداً مَشْوِيَّةً عَلى خُبْز لَيِّنَه فَاَقامَ حَولاً يَشْتَهِيْها، ذَكَرَ ذلِكَ لِلْحَسَنِ(عليه السلام) وَ هُوَ صاِئٌم يَوْماً مِنَ الاَيّامِ فَصَنَعها لَهُ فَلَمّا اَرادَ اَنْ يَفْطُرَ قَرَّبَها اِلَيْهِ، فَوَقَفَ سائِلٌ بِالْبابِ، فَقالَ: يا بُنَىَّ! اِحْمِلْها اِلَيْهِ، لانَقْرَأُ صَحِيْفَتَنا غَداً: اَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها!: «امير مؤمنان على(عليه السلام) تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن(عليه السلام) دستور تهيه آن را داد در حالى كه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مى خواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام(عليه السلام) فرمود: اين غذا را به سائل ده مبادا فرداى قيامت نامه اعمالمان را بخوانيم: اَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها: شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد».(3)

* * *

21وَ اذْكُرْ أَخا عاد إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظِيم

22قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ

23قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ

24فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ

25تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْء بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ

 

ترجمه:

21 ـ (سرگذشت هود) برادر قوم عاد را ياد كن، آن زمان كه قومش را در سرزمين «احقاف» بيم داد در حالى كه پيامبران زيادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمده بودند كه: جز خداى يگانه را نپرستيد، (و گفت:) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم!

22 ـ آنها گفتند: «آيا آمده اى كه ما را (با دروغهايت) از معبودانمان بازگردانى؟! اگر راست مى گوئى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور»!

23 ـ گفت: «علم (آن) تنها نزد خداست; من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما مى رسانم، ولى شما را قومى مى بينم كه پيوسته در نادانى هستيد»!

24 ـ هنگامى كه آن (عذاب) را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى دره ها و آبگيرهاى آنان در حركت است گفتند: «اين ابرى است كه بر ما مى بارد»! (گفته شد:) اين همان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد، تندبادى است كه عذاب دردناكى در آن است!

25 ـ همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند. (آرى) آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز خانه هايشان به چشم نمى خورد; ما اين گونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 88.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 175، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 34، صفحه 353.

3 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، ماده «كبد».

 

تفسير:

قوم عاد و تندباد مرگبار!

از آنجا كه قرآن مجيد، بعد از ذكر قضاياى كلى، به بيان مصداق هاى قابل ملاحظه آن مى پردازد تا آن كليات را پياده كند، در اينجا نيز بعد از شرح حال مستكبران سركش و هوسران، به ذكر داستان «قوم عاد» كه نمونه واضحى از آن است پرداخته، مى گويد: «براى اين مشركان «مكّه» سرگذشت «هود» برادر «قوم عاد» را يادآورى كن» (وَ اذْكُرْ أَخا عاد).

تعبير به «اخ» (برادر) براى بيان نهايت دلسوزى و صفاى اين پيامبر بزرگ نسبت به قوم خويش است، اين تعبير چنان كه مى دانيم در مورد عده اى از پيامبران بزرگ در قرآن مجيد آمده است، آنها برادرى دلسوز و مهربان براى اقوام خويش بودند كه از هيچ نوع فداكارى مضايقه نكردند.

اين تعبير، ممكن است در ضمن، اشاره اى به ارتباط خويشاوندى ميان اين پيامبران و اقوامشان نيز باشد.

آن گاه مى افزايد: «در آن هنگام كه قومش را در سرزمين «احقاف» انذار كرد، در حالى كه پيامبران بسيارى قبل از او در گذشته هاى دور و نزديك آمدند و به انذار اين اقوام پرداختند» (إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ).

«احقاف»، چنان كه قبلاً هم گفته ايم: به معنى «شن هاى روانى» است كه بر اثر وزش باد، در بيابان ها به صورت مستطيل و كج و معوج روى هم انباشته مى گردد، و از اين تعبير، روشن مى شود كه سرزمين «قوم عاد» ريگستان بزرگى بوده.

بعضى، آن را در قلب «جزيره عربستان» ميان «نجد» و «احساء» و «حضرموت» و «عمان» دانسته اند.(1)

ولى، اين معنى بعيد به نظر مى رسد; چرا كه از آيات ديگر قرآن (در سوره «شعراء») برمى آيد كه «قوم عاد» در جائى زندگى داشتند كه آب فراوان داشت و درختان جالب، و در قلب جزيره، چنين شرايطى بسيار بعيد است.

جمعى ديگر از مفسران، آن را در قسمت جنوبى جزيره، حوالى «يمن»، يا در سواحل «درياى عرب» دانسته اند.(2)

بعضى نيز، احتمال داده اند: «احقاف» منطقه اى در سرزمين «عراق»، در مناطق «كلده» و «بابل»بوده.(3)

و از «طبرى» نقل شده كه «احقاف» نام كوهى است در «شام».(4)

ولى، با تناسب معنى لغوى «احقاف» و با توجه به اين كه سرزمين آنها در عين مصون نبودن از شن هاى روان داراى آب و درخت بوده، قول كسانى كه مى گويند: اين منطقه، در جنوبِ «جزيره عربستان» و نزديكى سرزمين «يمن» بوده است صحيح تر به نظر مى رسد.

جمله: وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ: «پيامبرانِ انذاركننده اى از پيش رو و پشت سر «هود»(عليه السلام) آمده بودند» اشاره به پيامبرانى است كه قبل از او مبعوث شدند، گروهى با فاصله كم، كه قرآن از آنها تعبير «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ» كرده، و گروهى با فاصله زياد، كه از آنها تعبير به «مِنْ خَلْفِهِ» شده است.

اما اين كه بعضى احتمال داده اند: منظور از اين جمله، پيامبرانى است كه قبل از «هود»(عليه السلام) و بعد از «هود»(عليه السلام) آمده اند، بسيار بعيد است و با جمله «وَ قَدْ خَلَت» كه زمان گذشته را مى رساند سازگار نيست.

اكنون ببينيم محتواى دعوت اين پيامبر بزرگ چه بود، قرآن مى افزايد: «به آنها گفت: جز خداوند يگانه را نپرستيد» (أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ).

سپس، آنها را تهديد كرده گفت: «من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظِيم).

گر چه، تعبير به «يَوْم عَظِيْم» غالباً به معنى «روز قيامت» آمده است، ولى گاه در آيات قرآن به روزهاى سخت و وحشتناكى كه بر امت ها گذشته، نيز اطلاق شده است. و منظور در اينجا نيز، همين معنى است; چرا كه در دنباله همين آيات مى خوانيم: «سرانجام «قوم عاد» در روز سخت و وحشتناكى گرفتار عذاب الهى شدند و بر باد رفتند».

* * *

اما اين قوم لجوج و سركش، در برابر اين دعوت الهى، ايستادگى كردند، و به «هود»(عليه السلام) «گفتند: آيا تو آمده اى كه ما را با دروغهايت از خدايانمان برگردانى» (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا).(4)

«اگر راست مى گوئى، عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور»! (فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ).

اين دو جمله، به خوبى بيانگر انحراف و لجاجت اين قوم سركش است; چرا كه در جمله اول، مى گويند: چون دعوت تو بر خلاف معبودانى است كه ما به آن خو گرفته ايم و از نياكانمان به ارث برده ايم، دروغ و افتراء است.

و در جمله دوم، تقاضاى عذاب مى كنند، عذابى كه اگر رخ دهد راه بازگشتى در آن مطلقاً نيست، كدام عاقل تمناى چنين عذابى را مى كند، هر چند به آن يقين نداشته باشد؟

* * *

ولى «هود»(عليه السلام) در پاسخ اين تقاضاىِ نابخردانه چنين «گفت: علم و آگاهى تنها نزد خداوند است» (قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ).

او است كه مى داند در چه زمان، و با چه شرائطى عذابِ استيصال نازل مى گردد؟ نه به تقاضاى شما مربوط است، و نه به ميل و اراده من، بايد هدف كه اتمام حجت است، حاصل گردد; چرا كه حكمتش چنين اقتضا مى كند.

پس از آن افزود: «وظيفه اصلى من اين است كه: آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم» (وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ).

مسئوليت اصلى من، همين است، اما تصميم گيرى در مورد اطاعت پروردگار با شما است، و اراده و مشيت عذاب نيز با خود او است.

«ولى، من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در جهل و نادانى اصرار داريد» (وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ).

ريشه بدبختى شما نيز همين جهل است، جهلى توأم با لجاجت و كبر و غرور، كه به شما اجازه مطالعه دعوتِ فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار، بر نزول عذاب الهى و نابوديتان مى كند، اگر مختصر آگاهى داشتيد، حداقل، احتمال مى داديد كه در برابر تمام احتمالاتِ نفى، يك احتمالِ اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد، چيزى از شما باقى نخواهد ماند.

* * *

سرانجام، نصائح مؤثر و رهبرى هاى برادرانه «هود»(عليه السلام) در آن سنگدلان تأثير نگذاشت، و به جاى پذيرشِ حق، سخت در عقيده باطل خود لجاجت و پافشارى نمودند، و حتى «نوح»(عليه السلام) را با اين سخن تكذيب مى كردند كه: اگر راست مى گوئى پس عذاب موعودت چه شد؟

اكنون، كه اتمام حجت به قدر كافى شده، و عدم شايستگى خود را براى ادامه حيات نشان داده اند، حكمت الهى ايجاب مى كند كه «عذاب استيصال»، همان عذاب ريشه كن كننده را، بر آنها بفرستد.

ناگهان، مشاهده كردند، ابرى در افق ظاهر گشت، و در آسمان به سرعت گسترده شد.

«هنگامى كه اين ابر را مشاهده كردند كه به سوى دره ها و آبگيرهاى آنها رو مى آورد، خوشحال شدند، و گفتند: اين ابرى است باران زا»! (فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا).(5)

مفسران، گفته اند: مدتى باران براى «قوم عاد» نازل نشد، هوا گرم و خشك و خفه كننده شده بود، هنگامى كه چشم «قوم عاد» به ابرهاى تيره و تار و گسترده اى كه از افق هاى دور دست به سوى آسمان آنها در حركت بود افتاد، بسيار مسرور شدند، و به استقبال آن شتافتند و در كنار دره ها و سيل گيرها آمدند، تا منظره نزول باران پر بركت را ببينند، و روحى تازه كنند.

ولى به زودى به آنها گفته شد: اين ابر باران زا نيست، «اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش، شتاب مى كرديد» (بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ).

«اين تندباد شديدى است كه در آن عذاب دردناكى است» (رِيحٌ فِيها عَذابٌ أَلِيمٌ).

ظاهراً گوينده اين سخن، خداوند بزرگ است، يا حضرت «هود»(عليه السلام) به هنگامى كه فريادهاى شوق و شادى آنها را شنيد، اين سخن را به آنها گفت.

* * *

آرى، تندبادى است ويرانگر كه: «همه چيز را به فرمان پروردگارش، درهم مى كوبد و نابود مى كند» (تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْء بِأَمْرِ رَبِّها).

بعضى از مفسران، گفته اند: منظور از «همه چيز»، انسان ها و چهارپايان و اموال آنها است.

زيرا در جمله بعد مى افزايد: «آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز مساكن و خانه هاى آنها به چشم نمى خورد» (فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ).

و اين نشان مى دهد كه مساكن آنها سالم بودند، اما خودشان هلاك شدند، و اجساد و اموالشان نيز، به وسيله تندباد به بيابان هاى دور دست، و يا در دريا افكنده شد.

بعضى گفته اند: نخستين بار كه متوجه شدند، اين ابر سياه، تندباد پر گرد و غبارى است، زمانى بود كه به نزديك سرزمين آنها رسيد، و چهارپايان و چوپان هاى آنها را كه در بيابان هاى اطراف بودند از زمين برداشت، و به هوا برد، خيمه ها را از جا مى كند و چنان بالا مى برد كه به صورت ملخى ديده مى شد!

هنگامى كه اين صحنه را ديدند، فرار كردند و به خانه هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، اما باد، درها را از جا مى كند، و آنها را بر زمين مى كوبيد (يا با خود مى برد) و «احقاف» همان شن هاى روان را بر پيكر آنها گسترد.

در آيه 7 سوره «حاقه» آمده است: «اين تندباد، هفت شب و هشت روز ادامه يافت»، آنها مرتباً زير تلى از شن و ماسه ناله مى كردند، سپس تندباد شن ها را با خود برد (و بار ديگر بدنهايشان نمايان گشت، و آنها را برگرفت و به دريا ريخت)!.(6)

و در پايان، به اين حقيقت اشاره مى كند كه: اين سرنوشت مخصوص اين قوم گمراه نبود، بلكه «ما اين گونه قوم مجرم را كيفر مى دهيم» (كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ).

اين هشدارى است، به همه مجرمان و گنهكاران و كافران لجوج و خودخواه، شما نيز اگر همين مسير را طى كنيد، سرنوشتى بهتر از آن نخواهيد داشت!

گاه به بادهائى كه به گفته قرآن «مَبَشِّراتٌ بَيْنَ يَدَي رَحْمَته» (پيش قراولان باران رحمت او هستند) و كار آنها زنده كردن زمين هاى مرده است، مأموريت مرگ آفرينى مى دهد.

گاه زمين را، كه مهد آرامش انسان است، با يك زلزله شديد تبديل به گورستان او مى كند.

و گاه بارانى را، كه مايه حيات همه موجودات زنده است، مبدّل به سيلابى مى گرداند و همه چيز را با آن غرق مى كند.

آرى، مأمورانِ حياتِ او را، عاملانِ مرگ او مى سازد و چه دردناك است چنين مرگى كه از دلِ عامل حيات برخيزد؟ به خصوص اين كه همانند «قوم هود» نشاط و سرورى در آغاز بيافريند تا عذابش دردناكتر باشد!

و جالب اين كه مى گويد: اين باد، اين امواج لطيف هوا، به فرمان پروردگار همه چيز را درهم مى كوبيد!(7)

* * *

 

26وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فِيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاأَبْصارُهُمْ وَ لاأَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَىْء إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ  

27وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

28فَلَوْلا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْباناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ماكانُوا يَفْتَرُونَ

 

ترجمه:

26 ـ و ما به آنها =] قوم عاد[ قدرتى داديم كه به شما نداديم، و براى آنان گوش و چشم و دل قرار داديم; (اما به هنگام نزول عذاب) نه گوش ها و چشم ها و نه عقل هايشان براى آنان هيچ سودى نداشت، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند; و سرانجام آنچه را استهزاء مى كردند بر آنها وارد شد!

27 ـ ما آبادى هائى را كه پيرامون شما بودند نابود ساختيم، و آيات خود را به صورت هاى گوناگون (براى مردم آنها) بيان كرديم شايد بازگردند!

28 ـ پس چرا معبودانى را كه غير از خدا برگزيدند ـ به گمان اين كه به خدا نزديكشان سازد ـ آنها را يارى نكردند؟! بلكه از ميانشان گم شدند! اين بود نتيجه دروغ آنها و آنچه را افتراء مى بستند!


1 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 94.

2 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 7، صفحه 420، ذيل آيات مورد بحث.

3 و 4 ـ طبق نقل مرحوم «شعرانى» در پاورقى تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 10، صفحه 165.

 

5 ـ «لِتَأْفِكَنا» از ماده «افك» به معنى دروغ و انحراف از حق است.

6 ـ «عارِض» از ماده «عرض»، در اينجا به معنى ابرى است كه در عرض آسمان گسترده مى شود، و شايد اين يكى از نشانه هاى ابرهاى باران زاست كه در همان افق پهن مى شود و سپس بالا مى رود.

«اَوْدِية» جمع «وادى»، به معنى دره و محل جريان سيلابهاست.

7 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 28، صفحه 28، ذيل آيات مورد بحث، و در تفسير «قرطبى» نيز همين معنى آمده است (جلد 9، صفحه 6026).

   

تفسير:

شما هرگز از قوم «عاد» قوى تر نيستيد!

اين آيات در حقيقت، نتيجه گيرى از آيات گذشته است كه در مورد مجازات دردناك قوم «عاد» سخن مى گفت.

مشركان «مكّه» را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «ما قوم عاد را قوت و قدرتى داديم كه به شما نداديم» (وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فِيهِ).(1)

هم از نظر قدرت جسمانى از شما نيرومندتر بودند، و هم از نظر مال و ثروت و امكانات مادى از شما تواناتر، اگر بنا بود قدرت جسمانى، و مال و ثروت، و تمدن مادى، بتواند كسانى را از چنگال كيفر الهى رهائى بخشد، نبايد قوم «عاد» همچون خار و خاشاك در برابر تندباد به هر سو پرتاب شوند، و از آنها جز مساكن درهم ريخته چيزى باقى نماند!

اين آيه در حقيقت، شبيه همان چيزى است كه در سوره «فجر» درباره همين قوم «عاد» آمده است: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد * إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِى الْبِلادِ: «آيا نديدى پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟ (آن قوم بلند قامت)، * و داراى عمارت هاى مرتفع، * آن قوم و قبيله اى كه مثل و مانند آنها در شهرها آفريده نشده بود».(2)

و يا مانند آنچه در آيه 36 سوره «ق» آمده است: وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْن هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً: «چه بسيار اقوامى را كه قبل از آنها هلاك كرديم كه از اين گروه نيرومندتر و صاحب عِدّه و عُدّه بيشتر بودند».

خلاصه اين كه: از شما نيرومندترها در برابر طوفان مجازات الهى، تاب مقاومت نياوردند تا چه رسد به شما.

آنگاه مى افزايد: «ما براى آنها گوش و چشم و قلب قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً).(3)

آنها از نظر درك و ديد و تشخيص واقعيت ها، نيز قوى و نيرومند بودند، مطالب را به خوبى درك مى كردند، و از اين وسائل خداداد، در تأمين مقاصد مادى خود كاملاً بهره مى گرفتند.

«ولى نه گوش و نه چشم و نه عقولشان آنها را به هنگام نزول عذاب الهى، به هيچ وجه سودى نبخشيد; چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند» (فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لاأَبْصارُهُمْ وَ لاأَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَىْء إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ).(4)

«و سرانجام آنچه را استهزاء مى كردند بر آنها وارد شد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

آرى، آنها هم مجهز به وسائل مادى بودند، و هم وسائل درك حقيقت، اما چون از طريق لجاجت و استكبار با آيات الهى برخورد مى كردند، و سخنان پيامبران را مورد سخريه قرار مى دادند، نور حق به قلوب آنها نفوذ نكرد.

و همين كبر و غرور و دشمنى با حق، سبب شد كه از وسائل و ابزار هدايت و شناخت، همچون چشم و گوش و عقل نتوانند بهره گيرند، و راه نجات را بازيابند ، و عاقبت به همان سرنوشت شومى كه در آيات گذشته اشاره شد، گرفتار شدند.

جائى كه آنها با آن همه قدرت و امكانات، كارى از پيش نبردند و پيكرهاى بى جانشان، همچون پرِ كاه بر امواج تندباد قرار گرفت، و با كمال حقارت به هر سو پرتاب شدند، شما كه از آنها ضعيف تر و ناتوان تريد.

براى خداوند مشكل نيست كه شما را نيز به جرم اعمالتان به سخت ترين عذاب گرفتار كند، و عوامل حياتتان را مأمور مرگ و نابوديتان سازد، اين خطابى است به مشركان «مكّه»، و به همه انسان هاى مغرور و ظالم و لجوج، در طول همه قرون و اعصار.

به راستى، همان گونه كه قرآن مى گويد، ما اولين انسان هائى نيستيم كه قدم بر روى زمين گذارده ايم، قبل از ما اقوام بسيار ديگرى زندگى مى كردند كه داراى امكانات و قدرت زيادى بودند، چه خوب است از تاريخ آنها آئينه عبرتى بسازيم و آينده و سرنوشت خويش را در آن تماشا كنيم.

* * *

سپس، براى تأكيد بر اين مطلب، و پند و اندرز بيشتر، مشركان «مكّه» را مخاطب ساخته، مى گويد: نه تنها قوم «عاد»، بلكه «ما اقوام سركشى را كه در اطراف شما زندگى مى كردند، هلاك كرديم» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى).

اقوامى كه سرزمين آنها از شما چندان دور نيست، و تقريباً در گرداگرد «جزيره عرب»، جايگاهشان بود، اگر قوم «عاد» در سرزمين «احقاف»، در جنوب جزيره زندگى مى كردند، قوم «ثمود» در سرزمينى به نام «حجر» در شمال جزيره، و قوم «سبا» با آن سرنوشت دردناكشان، در سرزمين «يمن»، و قوم «شعيب» در سرزمين «مدين»، در مسير شما به سوى «شام»، و همچنين قوم «لوط» در همين منطقه، زندگى داشتند و بر اثر كثرت گناه و عصيان و كفر به عذاب هاى گوناگون گرفتار شدند.

هر يك از اينها آئينه عبرتى بودند، و هر كدام شاهد و گواه گويائى، چگونه با اين همه وسائل بيدارى باز بيدار نمى شوند؟

بعد اضافه مى كند: «ما آيات خود را به صورت هاى گوناگون، براى آنها بيان كرديم، شايد بازگردند» (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).

ما، معجزات و خارق عادات را به آنها نشان داديم: گاه از طريق نعمت، و گاه بلاء و مصيبت، گاه از طريق توصيف نيكان، گاه توصيف مجرمان، و گاه از طريق «عذاب استيصالِ» ديگران، پند و اندرزها به آنها داديم، اما كبر و غرور و خودخواهى و لجاج، مجال هدايت به آنها نداد!

در آخرين آيه مورد بحث، آنها را مورد سرزنش قرار داده، و با اين بيان شديداً محكوم مى كند: «پس چرا معبودانى را كه غير از خدا برگزيدند ـ به گمان اين كه آنها را به خدا نزديك مى كنند ـ در آن لحظاتِ سخت و حساس، به يارى آنها نشتافتند»؟! (فَلَوْلا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْباناً آلِهَةً).(5)

راستى، اگر اين معبودان بر حق بودند، پس چرا پيروان خود را در آن مواقع حساس يارى نكردند؟ و از چنگال عذاب هاى هولناك نجاتشان ندادند؟! اين خود دليلى محكم بر بطلان عقيده آنها است كه، اين معبودان ساختگى را، پناهگاهِ روزِ بدبختى خود مى پنداشتند.

سپس، مى افزايد: «نه تنها به آنان كمكى نكردند، بلكه از ميان آنها گم شدند» (بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ).

موجوداتى اين چنين بى عرضه و بى ارزش، كه مبدأ هيچ اثر، و مفيد هيچ فايده اى نيستند، و به هنگام حادثه، گم و گور مى شوند، چگونه شايسته پرستش و عبوديتند؟!

و در پايان آيه، مى گويد: «اين بود نتيجه دروغ آنها، و آنچه را افتراء مى بستند»! (وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ماكانُوا يَفْتَرُونَ).

اين هلاكت و بدبختى، اين عذاب هاى دردناك، و اين گمشدن معبودان در زمان حادثه، نتيجه دروغ ها و پندارها و افتراهاى آنها بود.(6)

* * *

 29وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ

30قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيق مُسْتَقِيم

31يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِىَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم

32وَ مَنْ لايُجِبْ داعِىَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِز فِى الْأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلال مُبِين

 

ترجمه:

29 ـ (به ياد آور) هنگامى كه گروهى از جنّ را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن را بشنوند; وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند: «خاموش باشيد و بشنويد»! و هنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند!

30 ـ گفتند: «اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتاب هاى پيش از آن، كه به سوى حق و راه راست هدايت مى كند.

31 ـ اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابى دردناك پناه دهد.

32 ـ و هر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد، هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست; چنين كسانى در گمراهى آشكارند»!

شان نزول:

در شأن نزول اين آيات، روايات مختلفى آمده است، از جمله اين كه: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى «بازار عكاظ» در «طائف» آمد، و «زيد بن حارثه» با او بود، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت، ناچار به سوى «مكّه» بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را «وادى جنّ» مى ناميدند، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت، جمعى از طائفه جنّ از آنجا مى گذشتند، هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شنيدند، گوش فرا دادند، و به يكديگر گفتند: ساكت باشيد، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) تعليمات اسلام را به آنها ياد داد، اينجا بود كه آيات فوق و آيات سوره «جنّ» نازل گرديد.(7)

بعضى ديگر، شأن نزولى از «ابن عباس» نقل كرده اند كه با شأن نزول سابق شباهت دارد، با اين تفاوت، كه «پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول نماز صبح بود، و در آن قرآن تلاوت مى كرد، گروهى از جنّ كه در حال تحقيق و جستجو بودند، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود، صداى تلاوت قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شنيده گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما، همين است، اينجا بود كه به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند».(8)

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، شأن نزول سومى در اينجا آورده كه مسأله را با داستان سفر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «طائف» مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است:

«بعد از وفات «ابوطالب» كار بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت شد به سوى «طائف» رفت شايد يارانى پيدا كند، اشراف «طائف» شديداً از در تكذيب درآمدند، و آنقدر از پشت سر، به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و در سايه درخت نخلى نشست، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت.

باغ، متعلق به «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» دو نفر از ثروتمندان قريش بود، پيامبر از مشاهده آنها ناراحت شد، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست.

آن دو غلامشان «عداس» را كه مردى مسيحى بود، با طبقى از انگور خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند، پيغمبر به «عداس» فرمود: از كجائى؟ گفت: از «ن ينوا»! فرمود: از شهر بنده صالح خدا «يونس»؟ «عداس» گفت: شما از كجا «يونس» را مى شناسيد؟

فرمود: من رسول خدايم، خداوند به من خبر داده، «عداس» به حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پى برد، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بوسه داد.

هنگامى كه برگشت، «عتبه» و «شيبه» او را سرزنش كردند، كه چرا اين كار را كردى ؟! گفت: اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان، در مورد پيامبرمان «يونس» خبر داد، آنها خنديدند و گفتند: مبادا تو را از آئين «نصرانيت» فريب دهد كه او مرد فريب كارى است!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» بازگشت (در حالى كه محصول اين سفر تنها يك مرد مؤمن بود) تا به نزديكى نخلى در دل شب رسيد، مشغول نماز شد، گروهى از جن از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند، گوش فرا دادند و ايمان آوردند».(9)


1 ـ «إِن»، در جمله «إِنْ مَكَّنّاكُمْ فِيهِ» نافيه است، و شواهد متعددى از آيات قرآن در دست داريم بر آنچه كه در متن آمده است. ولى بعضى آن را «إِن» «شرطيه» يا «زائده» دانسته اند كه درست به نظر نمى رسد.

2 ـ فجر، آيه 6 ـ 8.

3 ـ قابل توجه اين كه «ابصار» (چشم ها) و «افئده» (قلب ها و عقل ها) به صورت جمع آمده در حالى كه «سمع» به صورت مفرد است، اين تفاوت ممكن است به خاطر اين باشد كه «سمع» معنى مصدرى دارد و مصدر معمولاً به صورت مفرد استعمال مى شود و يا به خاطر هماهنگ بودن مسموعات در برابر تفاوت ديدنى ها و مدركات است.

4 ـ «مِن» در «مِنْ شَىء» زائده و براى تأكيد است، يعنى به هيچ وجه سودى به حالشان نداشت.

5 ـ مفعول اول «اتَّخَذُوا» محذوف است و «آلِهَة» مفعول دوم آن است و «قُرباناً» «حال» و در تقدير چنين است: «اتَّخَذُوهُمْ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللّهِ حالِ كَوْنِهِمْ مُتَقَرِّبِيْنَ بِهِمْ» اين احتمال نيز وجود دارد كه «قُرباناً»، «مفعول لاجله» باشد ـ در تركيب آيه احتمالات ديگرى نيز داده شده كه قابل ملاحظه نيست.

6 ـ بنابراين، آيه محذوفى دارد، و در تقدير چنين است: «وَ ذلِكَ نَتِيجَة إِفْكِهِم» اين احتمال نيز، وجود دارد كه آيه نيازى به محذوف نداشته باشد، در اين صورت معنى چنين مى شود: «اين بود دروغ آنها و افتراهايشان»، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

7 ـ تفسير «على بن ابراهيم» مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 19 (با كمى تلخيص).

8 ـ اين حديث را كه ما به طور خلاصه آورديم در «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مشروحاً آمده است (مطابق نقل «فى ضلال»، جلد 7، صفحه 429).

9 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 92 ـ اين داستان را «ابن هشام» نيز در تاريخ خود «السيرة النبوية» با كمى تفاوت آورده است (جلد 2، صفحه 62 و 63).

* * *

تفسير:

طايفه جن ايمان مى آورند

در اين آيات ـ چنان كه در شأن نزول نيز اشاره شد ـ بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفه جنّ، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او آمده است، تا اين حقيقت را بر مشركان «مكّه» بازگو كند، كه چگونه طائفه به ظاهر دور افتاده جنّ، به اين پيامبرى كه از اِنس است و از ميان شما برخاسته ايمان آوردند، ولى شما همچنان بر كفر اصرار مىورزيد و به مخالفت خود ادامه مى دهيد؟

درباره موجودى به نام «جنّ» و خصوصيات آن بحث مشروحى در تفسير سوره «جنّ» به خواست خدا خواهيم داشت، در اينجا فقط به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم:

در حقيقت داستان قوم «عاد» هشدارى براى مشركان «مكّه» بود و داستان ايمان طائفه «جنّ» هشدار ديگرى است.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياور، موقعى كه گروهى از جنّ را به سوى تو متوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند» (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ).

تعبير به «صَرَفْنا» از ماده «صرف» كه به معنى منتقل ساختن چيزى از حالتى، به حالت ديگر است، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه طائفه جنّ قبلاً از طريق «استراق سمع» به اخبار آسمان ها گوش فرا مى دادند، با ظهور پيامبر اسلام از آن بازگردانده شدند و به سوى قرآن روى آوردند.

«نَفَر» چنان كه «راغب» در «مفردات» گفته، به معنى «گروهى از مردان است كه مى توانند به اتفاق يكديگر كوچ كنند».

و مشهور در ميان ارباب لغت، جماعتى است از سه تا ده نفر، و بعضى تا چهل نفر نيز گفته اند (هر چند اين تعبير در زبان فارسى بر يك فرد نيز اطلاق مى شود).

بعد از آن مى افزايد: «هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند و آيات روح پرور آن را شنيدند، به يكديگر گفتند: خاموش باشيد و بشنويد» (فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا).

و اين موقعى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دل شب، يا به هنگام قرائت نماز صبح، آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.

«أَنْصِتُوا» از «انصات» به معنى «سكوت توأم با استماع و توجه» است.

سرانجام، نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت، و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند، لذا «هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت، همچون مبلغانى به سوى قوم خود رفتند، آنها را انذار كردند» (و از حقيقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند) (فَلَمّا قُضِىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ).

و اين چنين است راه و رسم افراد با ايمان، كه پيوسته طالب آنند ديگران را از حقايقى كه خود آگاه شده اند آگاه سازند، و منابع ايمان خود را در اختيار آنها قرار دهند.

* * *

آيه بعد، بيانگر چگونگى دعوت اين گروه، از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست، دعوتى منسجم، حساب شده، كوتاه و پر معنا، «گفتند: اى قوم! ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است» (قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى).

اين كتاب اوصافى دارد، نخست اين كه: «كتاب هاى آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند، و محتواى آن هماهنگ با محتواى آنهاست، و نشانه هائى كه در كتب پيشين آمده است، در آن به خوبى ديده مى شود» (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ).(1)

وصف ديگر اين كه «همگان را به سوى حق هدايت مى نمايد» (يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ).

به گونه اى كه هر كس، عقل و فطرت خويش را به كار گيرد، نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.

و آخرين وصف اين كه: «به سوى راه مستقيم دعوت مى كند» (وَ إِلى طَرِيق مُسْتَقِيم).

تفاوت دعوت به حق، با دعوت به راه مستقيم، ظاهراً در اين است كه اولى اشاره به اعتقادات حق است، و دومى به برنامه هاى عملى مستقيم و صحيح.

جمله «أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى» و جمله «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» مؤيد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسمانى پيشين، مخصوصاً كتاب موسى(عليه السلام)ايمان داشتند و در جستجوى حق بودند، و اگر مى بينيم سخنى از كتاب عيسى(عليه السلام)كه بعد از آن نازل شده، به ميان نيامده، نه به خاطر چيزى است كه «ابن عباس» گفته كه: جنّ مطلقاً از نزول «انجيل» آگاه نبودند، چرا كه طائفه جنّ از اخبار آسمان ها با خبر بودند، چگونه ممكن است از اخبار زمين تا اين حد غافل بمانند؟!

بلكه به خاطر آن است كه «تورات» كتاب اصلى بود كه حتى مسيحيان احكام و شرايع خود را از آن گرفته و مى گيرند.

* * *

سپس افزودند: «اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد، و به او ايمان آوريد» (يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِىَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ).

كه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد: «گناهانتان را مى بخشد، و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد» (يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم).(2)

منظور از «داعى اللّه» (دعوت كننده الهى) پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است كه آنها را به سوى «اللّه» رهنمون مى شد، و از آنجا كه بيشترين ترس و وحشت از گناهان و عذاب دردناك قيامت است، امنيت در برابر اين دو امر را مطرح كردند تا بيش از همه، جلب توجه كند.

جمعى از مفسران كلمه «مِنْ» در «مِنْ ذُنُوبِكُم» را «زائده» دانسته اند كه تأكيدى است بر آمرزش همه گناهان در سايه ايمان.

ولى، بعضى آن را «تبعيضيه» و اشاره به آن دسته از گناهانى مى دانند كه قبل از ايمان آوردن انجام داده اند، يا گناهانى كه جنبه حق اللّه دارد، و نه حق الناس.

اما مناسب تر همان است كه «مِنْ» زائده و براى تأكيد باشد و آيه شريفه همه گناهان را شامل گردد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، آخرين سخن مبلغان جنّ را چنين بازگو مى كند: «آنها به قوم خود گفتند: «هر كس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد، نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند» (وَ مَنْ لايُجِبْ داعِىَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِز فِى الْأَرْضِ).

«و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود» (وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ).

و لذا «اين گروه در گمراهى آشكارند» (أُولئِكَ فِي ضَلال مُبِين).

چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبر خدا، و حتى با خدا برخيزد، كه نه در تمام عالم هستى جز او، پناهگاهى وجود دارد، و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد، و به جاى ديگرى فرار كند.

بارها گفته ايم: «مُعْجِز» (يا ساير مشتقات اين كلمه) در اين گونه موارد به معنى عاجز نمودن از تعقيب و كيفر است، و يا به تعبير ديگر، فرار كردن از چنگال مجازات.

تعبير به «فِى الْأَرْضِ» (در زمين)، اشاره به اين است كه، هر جاى زمين برويد ملك خدا است، و از حيطه قدرت او خارج نخواهد بود، و اگر سخنى از آسمان نمى گويد به خاطر اين است كه به هر حال، جايگاه جنّ و انس هر دو روى زمين است.

* * *


1 ـ تفسير اين جمله را در جلد اول، ذيل آيه 41 سوره بقره (صفحه 210 طبع جديد) مشروحاً آورده ايم.

2 ـ «يُجِرْكُمْ» از ماده «اجاره» به معانى مختلفى آمده است، به فرياد رسيدن، نجات دادن از عذاب، و پناه دادن، و حفظ كردن.

 
نكته ها:

1 ـ تبليغات مؤثر

چنان كه گفتيم، بحث پيرامون جنّ و چگونگى حيات اين موجود، و خصوصيات ديگر مربوط به آن، به خواست خداوند، در تفسير سوره «جنّ» خواهد آمد، آنچه از آيات مورد بحث استفاده مى شود اين است كه، آنها موجوداتى عاقل و صاحب شعورند، و مكلف به تكليف هاى الهى، و داراى دو گروه مؤمن و كافر، و آگاهى كافى از دعوت هاى الهى دارند.

مسأله جالب در آيات مورد بحث، روشى است كه آنها براى تبليغ اسلام در ميان قوم خود در پيش گرفتند.

آنها، پس از حضور در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شنيدن آيات قرآن، و پى بردن به محتواى آن، به سرعت به سراغ طائفه خود رفتند و به تبليغ آنها پرداختند:

نخست از حقانيت قرآن سخن گفتند، و با سه دليل اين مطلب را اثبات كردند، پس از آن به تشويق آنها پرداخته، نجات و رهائى از چنگال عذاب آخرت را در سايه ايمان به اين كتاب آسمانى، به آنها بشارت دادند، كه هم تأكيدى بود بر مسأله «معاد»، و هم توجهى به ارزش هاى اصيل آخرت در برابر ارزش هاى ناپايدار دنيا.

در سومين مرحله، خطرات ترك ايمان را به آنها گوشزد كردند، و هشدارى توأم با استدلال و دلسوزى به آنها دادند، و سرانجام و عاقبت انحراف از اين مسير را كه «ضلال مبين» و گمراهى آشكار است گوشزد كردند.

اين شيوه تبليغ، شيوه اى است مؤثر براى هر كس و هر گروه.

* * *

 

2 ـ بهترين دليل عظمت قرآن، محتواى آن است

از آيات فوق، و همچنين از آيات سوره «جنّ» به خوبى برمى آيد كه اين گروه از طائفه جنّ، تنها با شنيدن آيات قرآن مجذوب آن شدند، و هيچ نشانه اى بر اين كه آنها تقاضاى معجزه ديگرى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده باشند، در دست نيست.

آنها، همين اندازه كه قرآن مجيد هماهنگ با نشانه هاى كتب پيشين است، و از سوى ديگر دعوت به حق مى كند، و از سوى سوم برنامه ريزى عملى آن بر صراط مستقيم است، براى حقانيت آن كافى دانسته اند.

و به راستى مطلب، همين است كه بررسى محتواى قرآن ما را از هر گونه دليل ديگر، بى نياز مى كند.

كتابى كه از سوى انسانى درس نخوانده، و در محيطى مملوّ از جهل و خرافات عرضه شده، داراى چنين محتوائى بلند، معارف و عقائدى پاك، توحيدى خالص، قوانينى محكم و منسجم، استدلال هائى قوى و نيرومند، برنامه هائى متين و سازنده، و مواعظ و اندرزهائى روشنگر و عالى باشد، آن هم با چنين جاذبه نيرومند و زيبا و خيره كننده، خود بهترين دليل بر حقانيت اين كتاب آسمانى است كه «آفتاب آمد دليل آفتاب».(1)

* * *

 

33أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ

34وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ

35فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاتَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهار بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ

 

ترجمه:

33 ـ آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريده و از آفرينش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را زنده كند؟! آرى او بر هر چيز تواناست!

34 ـ روزى را به يادآور كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند (گفته مى شود:) آيا اين حق نيست؟! مى گويند: «چرا، به پروردگارمان سوگند (كه حق است!)» (در اين هنگام خداوند) مى گويد: «پس عذاب را به خاطر كفرتان بچشيد»!

35 ـ پس صبر كن آنگونه كه پيامبران «اولو العزم» صبر كردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مكن! هنگامى كه وعده هائى را كه به آنها داده مى شود ببينند، (احساس مى كنند كه) گوئى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقف داشتند; اين ابلاغى است براى همگان! آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟!


1 ـ پيرامون «اعجاز قرآن» در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 23 سوره «بقره» بحث مشروحى داشته ايم.

 

 

تفسير:

همچون پيامبران «اولوا العزم» شكيبا باش

اين آيات، كه آخرين آيات سوره «احقاف» است به بحث پيرامون «معاد» مى پردازد، زيرا از يكسو، در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغانِ جنّ نقل شد، اشاره به مسأله «معاد» آمده بود.

و از سوى ديگر، سوره «احقاف» در بخش هاى نخست، از مسأله توحيد و عظمت قرآن مجيد، و اثبات نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، سخن مى گويد.

و در آخرين بخش از اين سوره، مسأله «معاد» را پيش مى كشد، و به اين ترتيب، اصول سه گانه اعتقادى را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد: «آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريده ، و از آفرينش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده، قادر است كه مردگان را زنده كند، آرى او بر هر چيز تواناست»؟! (أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ).

آفرينش آسمان ها و زمين با موجودات رنگارنگ و مختلفش، نشانه قدرت او بر هر چيز است، چرا كه هر چيز به تصور آيد، او در اين عالم آفريده است، با اين حال، چگونه ممكن است از تجديد حيات انسان ها، عاجز باشد؟ اين دليلى است دندان شكن بر مسأله «امكان معاد».

اصولاً بهترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است، ما كه اين همه پيدايش موجود زنده و جاندار را از موجودات بى جان مى بينيم، چگونه مى توانيم در قدرت مطلقه او، بر معاد ترديد به خود راه دهيم؟

اين يكى از دلائل متعدد معاد است كه قرآن مجيد در آيات مختلف، از جمله در آيه 81 سوره «يس» روى آن تكيه كرده است.(1)

* * *

در آيه بعد، صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد را مجسم كرده، مى فرمايد: «روزى را به خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند» (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ).

آرى، گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند، و گاه كافران را بر دوزخ، و هر كدام، هدفى دارد كه در چند آيه قبل، به آن اشاره شد.(2)

هنگامى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند، و شعله هاى سوزان و كوه پيكر و وحشتناك آن را مى بينند، به آنها گفته مى شود: «آيا اين حق نيست»؟ (أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ).

آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا، و پاداش و كيفر او را انكار كنيد، و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است؟!

آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند «مى گويند: آرى، سوگند به پروردگارمان كه اين حق است» و جاى شك و ترديد در آن نيست، ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى پنداشتيم (قالُوا بَلى وَ رَبِّنا).

در اين هنگام، خداوند يا مأموران عذاب الهى مى گويند: «پس بچشيد عذاب را به خاطر آنچه انكار مى كرديد» (قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

و به اين ترتيب، در آن روز، همه حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند، اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد، و جز اندوه و حسرت و شكنجه وجدان و آزار روحى نتيجه اى نخواهد داشت.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، كه آخرين آيه سوره «احقاف» است، با توجه به آنچه در مورد معاد و كيفر كافران در آيات قبل گذشت، به پيامبر خود دستور مى دهد كه «صبر كن همان گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر و شكيبائى كردند» (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ).

تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى، همه پيامبران «اولو العزم» با اين مشكلات روبرو بودند و استقامت كردند، «نوح»(عليه السلام) پيامبر بزرگ خدا 950 سال دعوت كرد، اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند، پيوسته آزارش مى دادند و به سخريه اش مى گرفتند.

«ابراهيم»(عليه السلام) را به ميان آتش افكندند و «موسى»(عليه السلام) را تهديد به مرگ نمودند، و قلبش از نافرمانى هاى قومش پر خون بود، و «عيسى مسيح»(عليه السلام) را بعد از آزار بسيار مى خواستند به قتل برسانند، كه خداوند نجاتش داد، خلاصه تا بوده دنيا چنين بوده است، و جز با نيروى صبر و استقامت، نمى توان بر مشكلات پيروز شد.

* * *


1 ـ شرح بيشتر پيرامون اين موضوع ودلائل مختلف معاد را در ذيل آيات آخر سوره «يس» (جلد 18، از صفحه 456 تا 490) مطالعه فرمائيد.

2 ـ ذيل آيه 20 همين سوره.

پيامبران «اولوا العزم» چه كسانى بودند؟

در اين كه منظور از پيامبران «اولوا العزم» چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم، بايد معنى «عزم» را بررسى كرد، زيرا «اولوا العزم» به معناى «صاحبان عزم» است.

«عزم» به معناى اراده محكم و استوار است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است (عَقْدُ الْقَلْبِ عَلى إِمْضاءِ الاَمْرِ).

در قرآن مجيد، گاهى «عزم» در مورد «صبر» به كار رفته، مانند: وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ: «كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است».(1)

و گاه به معنى «وفاى به عهد» مانند: وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً: «ما به آدم از قبل، عهد كرديم، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد».(2)

ولى، با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آئين تازه، با مشكلات و گرفتارى هاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن عزم و اراده محكم ترى لازم داشتند، به اين دسته از «پيامبران»، «اولوا العزم» اطلاق شده است، و آيه مورد بحث نيز، ظاهراً اشاره به همين معنا است.

در ضمن، اشاره اى است به اين كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز از همان پيامبران است، زيرا مى گويد: «تو هم شكيبائى كن! آنگونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند».

و اگر بعضى «عزم» و «عزيمت» را به معنى «حكم و شريعت» تفسير كرده اند، به همين مناسبت است، و گرنه «عزم» در لغت به معنى شريعت نيامده است.

به هر حال، طبق اين معنى «مِنْ» در «مِنَ الرُّسُل» «تبعيضيه» است، و اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند، همانها كه در آيه 7 سوره «احزاب» نيز به آنان اشاره شده: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوح وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً: «به خاطر بياور، هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم(عليهم السلام)، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم».

در اينجا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى كند، و اين دليل بر ويژگى آنها است.

در آيه 13 سوره «شورى» نيز از آنها سخن مى گويد: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى: «آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم».

روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز، در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران «اولوا العزم» همين پنج تن بودند، چنان كه در حديثى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) آمده است: وَ هُمْ خَمْسَةٌ: أَوَّلُهُمْ نُوحٌ، ثُمَّ إِبْراهِيْمُ، ثُمَّ مُوسى، ثُمَّ عِيْسى، ثُمَّ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله).(1)

در حديث ديگرى از امام على بن الحسين(عليه السلام) آمده است: مِنْهُمْ خَمْسَةٌ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الْمُرْسَلِيْنَ: نُوحٌ وَ إِبْراهِيْمُ وَ مُوسى وَ عِيْسى وَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله)، و هنگامى كه راوى سؤال مى كند: لِمَ سُمُّوا أُولِى الْعَزْمِ: «چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند»؟ امام(عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: لِأَنَّهُمْ بُعِثُوا إِلى شَرْقِها وَ غَرْبِها، وَ جِنِّها وَ إِنْسِها: «زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند».(2)

و باز در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده: سادَةُ النَّبِيِّيْنَ وَ الْمُرْسَلِيْنَ خَمْسَةٌ وَ هُمْ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ عَلَيْهِمْ دارَتِ الرَّحى: نُوحٌ وَ إِبْراهِيْمُ وَ مُوسى وَ عِيْسى وَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله): «بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولوا العزم هستند، و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مى زند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد(صلى الله عليه وآله) بودند».(3)

در تفسير «درّ المنثور» از «ابن عباس» نيز همين معنى نقل شده، كه پيامبران «اولوا العزم» همين پنج نفرند.(3)

ولى، بعضى از مفسران، «اولوا العزم» را اشاره به پيامبرانى مى دانند كه مأمور به پيكار با دشمنان شدند.

بعضى عدد آنها را 313 نفر دانسته(4)، و بعضى همه پيامبران را اولوا العزم (صاحبان اراده قوى) مى دانند(5) و مطابق اين قول «مِن» در «مِنَ الرُّسُل» بيانيه است نه تبعيضيه.

ولى تفسير اول، از همه صحيح تر است و روايات اسلامى آن را تأييد مى كند.

* * *

سپس، قرآن در دنبال اين سخن، مى افزايد: «درباره آنها (كافران) عجله و شتاب مكن» (وَ لاتَسْتَعْجِلْ لَهُمْ).

چرا كه قيامت به زودى فرا مى رسد، و آنچه را درباره آن شتاب داشتند با چشم خود مى بينند، سخت مجازات مى شوند و به اشتباهات خود پى مى برند.

به قدرى عمر دنيا، در برابر آخرت كوتاه است، «هنگامى كه وعده هائى كه به آنها داده مى شود مى بينند، احساس مى كنند گويا در دنيا جز ساعتى از يك روز توقف نداشتند»! (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهار).

اين احساسِ كمىِ عمر دنيا، در برابر آخرت، يا به خاطر آن است كه واقعاً اين زندگى در برابر آن حيات جاويدان ساعتى بيش نيست، و يا به خاطر اين كه، دنيا چنان به سرعت بر آنها مى گذرد، كه گوئى ساعتى بيش نبوده است، و يا از اين جهت، كه آنها محصول تمام عمر خود را كه از آن بهره بردارى صحيح نكردند، بيش از يك ساعت نمى بينند.

اينجا است كه سيلاب حسرت بر قلب آنها جارى مى شود، اما چه سود كه راه بازگشت، وجود ندارد.

لذا مى بينيم هنگامى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) «فاصله دنيا و آخرت را سؤال مى كنند» و مى گويند: كَمْ ما بَيْنَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ؟ در پاسخ مى فرمايد: غَمْضَةُ عَيْن: «يك چشم بر هم زدن»! سپس مى گويد: خداوند فرموده: كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهار.(6)

اين، نشان مى دهد كه تعبير به «ساعت» نه به معنى مقدار ساعت معمولى است، بلكه اشاره به زمان كم و كوتاه است.

بعد، به عنوان هشدار به همه انسان ها مى افزايد: «اين ابلاغى است، براى همه» (بَلاغٌ).(7)

براى تمام كسانى كه از خط عبوديت پروردگار خارج شدند، براى كسانى كه غرق در زندگى زودگذر دنيا و شهوات آن گشتند، و بالاخره ابلاغى است براى همه ساكنان اين جهان ناپايدار.

و در آخرين جمله، ضمن يك استفهام پر معنى و تهديدآميز مى فرمايد: «آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند»؟ (فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ).

* * *


1 ـ شورى، آيه 43.

2 ـ طه، آيه 115.

3 و 4 و 5 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 45 و «كشاف»، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ «روضة الواعظين»، جلد 2، صفحه 448، «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 25.

7 ـ «بَلاغ» خبر مبتداى محذوفى است، و در تقدير چنين است: «هذَا الْقُرْآنُ بَلاغٌ» ـ يا ـ «هذَا الْوَعْظُ وَ الْإِنْذارُ بَلاغٌ».

  

نكته:

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، اسطوره صبر و استقامت بود

 

زندگى پيامبران بزرگ خدا ـ مخصوصاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ـ بيانگر مقاومت بى حد و حصر آنها، در برابر حوادث سخت، و طوفان هاى شديد، و مشكلات طاقت فرسا است، و با توجه به اين كه مسير حق، هميشه داراى اين گونه مشكلات است، رهروان راه حق بايد از آنها در اين مسير الهام بگيرند.

ما معمولاً از نقطه روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم و اين نگرش كه از «آينده به گذشته» است، واقعيت ها را طور ديگرى مجسم مى كند، ما بايد خود را در آن روز تصور كنيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تك و تنها بود، هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد.

دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند، و حتى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند!

پيوسته به ميان قبائل عرب مى رفت، و از آنها دعوت مى كرد، اما كسى به دعوت او پاسخ نمى گفت.

سنگسارش مى كردند آنچنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت، ولى دست از دعوت برنمى داشت.

آنچنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راه ها به روى او و پيروان اندكش، بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند، و بعضى را بيمارى از پاى درآورد.

ياران اندكش را شكنجه مى دادند، شكنجه هائى كه بر جان و قلب او مى نشست.

روزهائى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است، هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به «طائف» رفت، نه تنها دعوتش را اجابت نكردند، بلكه آنقدر سنگ بر او زدند كه خون از پاهايش جارى شد.

افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنام دهند، ناچار به باغى پناه برد، در سايه درختى نشست، و با خداى خودش اين چنين راز و نياز كرد: أَللّهُمَّ إِلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي، وَ قِلَّةَ حِيْلَتِي، وَ هَوانِي عَلَى النّاسِ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِيْنَ! أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِيْنَ، وَ أَنْتَ رَبِّي، إِلى مَنْ تَكِلُنِي؟ إِلى بَعِيْد يَتَجَهَّمُنِي؟ أَمْ إِلى عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي؟ إِنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلاأُبالِي...: «خداوندا! ناتوانى و نارسائى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كنم، اى كسى كه از همه مهربانان، مهربان ترى، تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى، مرا به كه وا مى گذارى؟ به افراد دور دست، كه با چهره درهم كشيده، با من روبرو شوند؟ يا به دشمنانى كه زمام امرِ مرا به دست گيرند؟ پروردگارا! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى، مرا كافى است».(1)

گاه ساحرش خواندند، و گاه ديوانه اش خطاب كردند.

گاه خاكستر بر سرش ريختند، و گاه كمر به قتلش بستند و خانه اش را در ميان شمشيرها محاصره نمودند.

اما، با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبائى و استقامت ادامه داد.

و سرانجام، ميوه شيرين اين درخت را چشيد، آئين او نه تنها «جزيره عربستان»، كه شرق و غرب عالم را در برگرفت، و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى او است هر صبح و شام از چهار گوشه دنيا، و در تمام پنج قاره جهان، به گوش مى رسد.

و اين است معنى «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ».

و اين است راه و رسم مبارزه با شياطين و اهريمنان، و طريق پيروزى بر آنان و نيل به اهداف بزرگ الهى.

با اين حال چگونه عافيت طلبان مى خواهند بدون شكيبائى و تحمل رنج و درد، به اهداف بزرگ خود نائل شوند؟

چگونه مسلمانان امروز در برابر اين همه دشمنانى كه كمر به نابودى آنها بسته اند، مى خواهند بدون الهام گرفتن از مكتب اصيل پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پيروز شوند؟

مخصوصاً رهبران اسلامى، بيش از همه مأمور به اين برنامه اند، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: الصَّبْرُ عَلى وُلاةِ الاَمْرِ مَفْرُوضٌ لِقُولِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ لِنَبِيِّهِ: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ، وَ إِيْجابِهِ مِثْلَ ذلِكَ عَلى أَوْلِيائِهِ وَ أَهْلِ طاعَتِهِ، بِقَوْلِهِ: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ: «صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران فريضه است، زيرا خداوند به پيامبرش فرموده: فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش نيز فرض كرده است، چرا كه مى گويد: براى شما در زندگى پيامبر تأسى نيكوئى بود (و شما نيز بايد همگى به او اقتداء كنيد).(2)

* * *

 

خداوندا ! اين موهبت بزرگ، اين عطيه آسمانى، اين صبر و شكيبائى و استقامت در برابر مشكلات را، به ما ارزانى فرما!

پروردگارا ! به ما توفيق ده كه اين چراغ هدايتى را كه پيامبران اولوا العزمت
ـ مخصوصاً خاتم پيامبران محمّد(صلى الله عليه وآله) ـ با زحمات طاقتفرسا فرا راه بشريت قرار دادند، همچنان فروزان نگهداريم و به شايستگى از آن پاسدارى كنيم.

بارالها ! مى دانيم، دشمنانِ حقّ متشكل و متحدند، و از هيچ جنايتى ابا ندارند، بيش از آنچه آنها در توان دارند، به ما صبر و شكيبائى مرحمت فرما، تا هرگز در برابر انبوه مشكلات زانو نزنيم، و امواج و طوفان ها را پشت سر بگذاريم، كه اين جز با امداد و لطف بى پايان تو ممكن نيست.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره احقاف


1 ـ «احتجاج طبرسى»، مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 23.

2 ـ «سيره ابن هاشم»، جلد 2، صفحه 61.

 

سوره محمّد(صلى الله عليه وآله)

 اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 38 آيه است

محتواى سوره محمّد(صلى الله عليه وآله)

 

اين سوره كه به خاطر آيه دوم آن كه نام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آن ذكر شده، سوره محمّد(صلى الله عليه وآله) نام دارد، نام ديگرش سوره «قتال» (سوره جنگ) است، و در واقع مسأله جهاد و جنگ با دشمنان اسلام، مهم ترين موضوعى است كه بر اين سوره سايه افكنده، در حالى كه قسمت مهم ديگرى از آيات اين سوره، به مقايسه حال مؤمنان و كفار و ويژگى ها و صفات آنها، و همچنين سرنوشتشان در آخرت مى پردازد.

به طور كلى محتواى سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1 ـ مسأله ايمان و كفر، و مقايسه حال مؤمنان و كافران در اين جهان و جهان ديگر.

2 ـ بحث هاى گويا و صريحى پيرامون مسأله جهاد و پيكار با دشمنان، و دستور درباره اسيران جنگى.

3 ـ قسمت قابل ملاحظه ديگرى شرح حال منافقان است كه به هنگام نزول اين آيات در مدينه، فعاليت هاى تخريبى زيادى داشتند.

4 ـ بخش ديگر از مسأله «سير در زمين» و بررسى سرنوشت اقوام پيشين به عنوان يك درس عبرت، سخن مى گويد.

5 ـ در قسمتى از آيات سوره، مسأله آزمايش الهى به تناسب مسأله جنگ، مطرح است.

6 ـ در قسمتى ديگر از مسأله «انفاق» كه آن نيز نوعى جهاد است و در نقطه مقابل آن مسأله «بخل» سخن به ميان آمده.

7 ـ در بعضى از آيات سوره به همين مناسبت مسأله صلح با كفار (صلحى كه مايه شكست و ذلت باشد) مطرح و از آن نهى شده است.

روى هم رفته با توجه به اين كه اين سوره در «مدينه» به هنگام درگيرى شديد مسلمانان با دشمنان اسلام، نازل شده، و به گفته جمعى از مفسران، در بحبوحه «جنگ احد» يا كمى بعد از آن بوده است، مسأله اصلى در آن مسأله جنگ است. و بقيه مسائل بر محور آن دور مى زد، جنگى سرنوشت ساز و مشخص كننده صفوف مؤمنان از كافران و منافقان، جنگى كه پايه هاى اسلام را تقويت مى كرد، و دشمنانى را كه قصد نابودى اسلام و مسلمين داشتند بر سر جاى خود مى نشاند.

* * *

فضيلت تلاوت سوره

 در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ مُحَمَّّد(صلى الله عليه وآله)كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أَنْ يَسْقِيَهُ مِنْ أَنْهارِ الْجَنَّةِ: «كسى كه سوره محمّد(صلى الله عليه وآله)را تلاوت كند، بر خدا حق است كه او را از نهرهاى بهشت، سيراب سازد.(1)

در كتاب «ثواب الاعمال» از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الَّذِيْنَ كَفَرُوا (سُورَةَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)) لَمْ يَرْتَبْ اَبَداً، وَ لَمْ يَدْخُلْهُ شَكٌّ فِى دِيْنِهِ اَبَداً، وَ لَمْ يَبْتَلِهِ اللّهُ بِفَقْر اَبَداً وَ لاخَوْفِ سُلْطان اَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ مَحْفُوظاً مِنَ الشِّرْكِ وَ الْكُفْرِ اَبَداً حَتّى يَمُوتَ فَاِذا ماتَ وَكَّلَ اللّهُ بِهِ فِى قَبْرِهِ اَلْفَ مَلَك يُصَلُّونَ فِى قَبْرِهِ وَ يَكُونُ ثَوابُ صَلاتِهِمْ لَهُ وَ يُشَيِّعُونَهُ حَتّى يُوقِفُوهُ مَوْقِفَ الاَمْنِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ يَكُونَ فِى اَمانِ اللّهِ وَ اَمانِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله): «هر كس سوره محمّد(صلى الله عليه وآله) را بخواند هرگز شك و ترديد در دين به او راه نمى يابد، و هرگز خداوند او را به فقر در دين، مبتلا نمى سازد، و هرگز ترسى از سلطانى نخواهد داشت، و همواره تا آخر عمرش، از شرك و كفر محفوظ و در امان خواهد بود، و هنگامى كه مى ميرد خداوند هزار فرشته را مأمور مى كند كه در قبرش نماز بخوانند، و ثواب نمازهايشان از آن او است، و اين هزار فرشته همچنان با او هستند تا در عرصه محشر در محل امن و امانى او را متوقف كنند، و پيوسته در امان خدا و محمّد(صلى الله عليه وآله) است».(2)

روشن است آنها كه محتواى اين آيات را در جان خود پياده كنند و در پيكار با دشمنان سرسخت و بى رحم و بى منطق، ترديد و تزلزل بخود راه ندهند، هم پايه هاى دين و ايمانشان قوى مى شود، و هم ترس و ذلت و فقر از آنها برچيده خواهد شد، و هم در قيامت در جوار رحمت الهى متنعم اند.

در حديث ديگرى آمده است كه امام(عليه السلام) فرمود: مَنْ اَرادَ اَنْ يَعْرِفَ حالَنا وَ حالَ أَعْدائِنا فَلْيَقْرَأْ سُورَةَ مُحَمَّد فَاِنَّهُ يَراها آيَةً فِيْنا وَ آيَةً فِيْهِمْ: «هر كس بخواهد حال ما و دشمنان ما را بنگرد، سوره محمّد را بخواند كه آيه اى درباره ما است و آيه اى درباره آنها»!.(3)

اين حديث را مفسران اهل سنت، مانند «آلوسى» در «روح المعانى»(4) و «سيوطى» در «در المنثور»(5) نيز نقل كرده اند.

و بيانگر اين واقعيت است كه نمونه اَتَمّ ايمان اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند و نمونه بارز كفر و نفاق «بنى اميه»، درست است كه در اين سوره تصريحى به عنوان اهل بيت نيامده، و نه به عنوان «بنى اميه»، ولى چون از دو گروه مؤمن ومنافق و ويژگى هاى آنها بحث شده است قبل از هر چيز اشاره به آن دو مصداق روشن مى كند، و در عين حال مانع از شمول سوره نسبت به ساير افراد مؤمن و منافق نيست.

* * *

 

 

1الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ

2وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ

3ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ

 

ترجمه:

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ كسانى كه كافر شدند (و مردم را) از راه خدا بازداشتند، (خداوند) اعمالشان را نابود مى كند!

2 ـ و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده ـ و همه حق است و از سوى پروردگارشان ـ نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را اصلاح مى كند!

3 ـ اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند، و مؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود تبعيت نمودند; اين گونه خداوند براى مردم مثل هاى آنان را بيان مى كند!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 144، آغاز سوره محمّد(صلى الله عليه وآله).

2 ـ «ثواب الاعمال» مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 25.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، اول سوره.

4 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 33.

5 ـ «در المنثور»، جلد 6، صفحه 46.

مؤمنان پيرو حق اند و كافران پيرو باطل

 

اين سه آيه، در حقيقت مقدمه اى است براى يك دستور مهم جنگى كه در آيه چهارم داده شده است.

در آيه نخست، وضع حال كافران، و در آيه دوم، وضع حال مؤمنان را بيان كرده، و در آيه سوم، آن دو را با هم مقايسه مى كند، تا با روشن شدن اين خطوط، آمادگى براى پيكار مكتبى با دشمنان بى رحم و ستمگر حاصل شود.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند خداوند اعمالشان را به نابودى مى كشاند و گم مى كند» (الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ).

اين آيه اشاره به سردمداران كفر و مشركان مكّه است كه آتش افروزان جنگ هاى ضد اسلامى بودند، نه تنها خودشان كافر بودند كه ديگران را نيز با انواع حيل و نقشه ها، از راه خدا بازمى داشتند.

گر چه بعضى از مفسران، مانند «زمخشرى» در «كشاف»، «صد» را در اينجا به معنى «اعراض» از ايمان، تفسير كرده اند، در مقابل آيه بعد كه از ايمان سخن مى گويد، ولى با توجه به موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد، بايد معنى اصلى آن را كه همان «منع و جلوگيرى» است حفظ كرد.

منظور از «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» اين است كه آن را نابود و حبط مى كند; زيرا گم كردن، كنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است كه لازمه آن از بين رفتن است.

به هر حال، بعضى از مفسران، اين جمله را اشاره به كسانى مى دانند كه در روز «جنگ بدر» شترهائى را نحر كرده، به مردم انفاق كردند، «ابوجهل» ده شتر، «صفوان» ده شتر، و «سهل بن عمرو» ده شتر براى لشكر سر بريدند.(1)

اما چون اين اعمال در طريق شرك و برنامه هاى شيطانى بود، همگى حبط شد.

ولى ظاهر اين است كه محدود به اين معنى نيست، بلكه تمام اعمالى را كه ظاهراً به عنوان كمك به مستمندان، يا ميهمان نوازى، يا غير آنها، انجام مى دادند به خاطر عدم ايمانشان، همگى حبط مى شود.

از اين گذشته، اعمالى را كه آنها براى محو اسلام و درهم شكستن مسلمين انجام مى دادند، خداوند همه آنها را نيز گم و نابود كرد و از رسيدن به مقصد و هدف بازداشت.

* * *

آيه بعد، توصيفى است از وضع مؤمنان كه در نقطه مقابل كفارى كه اوصافشان در آيه قبل آمده است، قرار دارند مى فرمايد: «و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده ـ كه حق، و از سوى پروردگار آنها است ـ نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را در دنيا و آخرت اصلاح مى كند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ).(2)

ذكر «ايمان به آنچه بر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شده» بعد از ذكر ايمان به طور مطلق، تأكيدى است بر برنامه هاى اين پيامبر بزرگ، و از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، و بيانگر اين واقعيت است كه بدون ايمان به آنچه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، هرگز ايمان به خدا تكميل نمى شود.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه جمله اول، اشاره به ايمان به خدا است، و جنبه اعتقادى دارد، و اين جمله، اشاره به ايمان به محتواى اسلام و تعليمات آن حضرت است و جنبه عملى دارد.

و به تعبير ديگر، ايمان به خدا به تنهائى كافى نيست، بلكه بايد ايمان به «ما نُزِّلَ عَلَيه» نيز داشته باشند، يعنى: ايمان به قرآن، ايمان به جهاد، ايمان به نماز و روزه و ايمان به ارزش هاى اخلاقى كه بر او نازل شده است.

ايمانى كه مبدأ حركت، و تأكيدى بر عمل صالح بوده باشد.

قابل توجه اين است كه: بعد از ذكر اين جمله، مى گويد: «وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»، «در حالى كه آنچه بر او نازل شده، حق است و از سوى پروردگار».

يعنى، ايمان آنها بى حساب و بى دليل نيست، چون حق را در آن تشخيص داده اند، ايمان آورده اند.

و تعبير «مِنْ رَبِّهِمْ» (از سوى پروردگارشان) تأكيدى است بر اين واقعيت كه هميشه، حق از سوى پروردگار است، از او سرچشمه مى گيرد و به او بازمى گردد.

لازم به ذكر است كه در مقابل دو كيفرى كه براى كفار بازدارنده از راه خدا، ذكر شده بود، دو پاداش براى مؤمنان صالح العمل بيان مى كند كه، نخستين آنها «پوشاندن لغزش ها» و بخشودگى خطاهائى است كه به هر حال هر انسان غير معصومى از آن خالى نيست، و ديگر «اصلاح بال» است.

«بال» به معانى مختلفى آمده است به معنى حال، كار، قلب، و به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى «حالات پر اهميت» است، بنابراين «اصلاح بال»، به معنى سر و سامان دادن به تمام شئون زندگى و امور سرنوشت ساز، مى باشد كه طبعاً هم پيروزى در دنيا را شامل است، و هم نجات در آخرت را، به عكس سرنوشتى كه كفار دارند كه به حكم «اَضَلَّ اَعْمالَهُم»، تلاش ها و كوشش هايشان به جائى نمى رسد، و به جز شكست، نصيب و بهره اى ندارند.

و مى توان گفت: آمرزش گناهان، نتيجه ايمان آنها، و اصلاح بال نتيجه اعمال صالح آنها است.

مؤمنان، هم داراى آرامش فكرند، و هم پيروزى در برنامه هاى عملى، كه اصلاح بال، دامنه گسترده اى دارد و همه اينها را شامل است، و چه نعمتى از اين بالاتر كه، انسان روحى آرام و قلبى مطمئن و برنامه هائى مفيد و سازنده داشته باشد.

* * *

در آخرين آيه، نكته اصلى اين پيروزى و آن شكست را در يك مقايسه فشرده و گويا، بيان كرده، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند، و مؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود» (ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ)

جان مطلب اينجا است كه دو خط «ايمان» و «كفر» از دو خط «حق» و «باطل» منشعب مى شود، «حق» يعنى واقعيت هاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاك پروردگار است، و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان، و قوانينى حاكم بر رابطه او با خدا، و روابط آنها با يكديگر است.

«باطل» يعنى پندارها، خيال ها، نيرنگ ها، افسانه هاى خرافى، كارهاى بيهوده و بى هدف، و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى.

آرى، مؤمنان پيروى از حق مى كنند، به همان معنى كه گفته شد و كفار از باطل، و همين دليل بر پيروزى آنها و شكست اينها است.

قرآن مجيد مى گويد: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً: «ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آنهاست بيهوده نيافريديم».(3)

بعضى «باطل» را به معنى «شيطان»، و بعضى، به معنى «بيهوده» تفسير كرده اند، ولى همان گونه كه گفتيم «باطل» معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير آن را شامل مى شود.

و در پايان آيه، مى افزايد: «اين گونه خداوند براى مردم مثل هاى زندگيشان را بيان مى كند» (كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ).

يعنى، همين گونه كه خطوط زندگى مؤمنان و كفار، و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائج كار آنها را در اين آيات، بيان فرموده، سرنوشت حيات و عاقبت كار آنها را مشخص مى سازد.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «مثل» به معنى سخنى است كه درباره چيزى گفته شود، همانند سخنى كه درباره مطلب مشابه آن گفته شده، تا يكى ديگر را تبيين كند.

از سخنان ديگر او، نيز استفاده مى شود كه اين كلمه، گاه به معنى «مشابهت» به كار مى رود، و گاه به معنى «توصيف».

و ظاهراً در آيه مورد بحث منظور معنى اخير است، يعنى خداوند اين گونه حال مردم را توصيف مى كند، همان گونه كه در آيه 15 سوره «محمّد»(صلى الله عليه وآله)آمده: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ: «توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است...».

به هر حال، از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه هر اندازه به حق نزديك تر باشيم، به ايمان نزديك تريم، و به هر اندازه اعتقاد و عمل ما گرايش به باطل داشته باشد، از حقيقت ايمان دورتريم و به كفر نزديك تر!، كه خط ايمان و كفر همان خط حق و باطل است.

* * *

 

 

4فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْض وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ

5سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ

6وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ

 

ترجمه:

4 ـ و هنگامى كه با كافران رو به رو شديد گردن هايشان را بزنيد، تا دشمن را درهم بكوبيد; در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد; يا بر آنان منت گذاريد (و آزادشان كنيد) يا از آنان فديه بگيريد; تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد; (آرى) برنامه اين است; و اگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد، اما مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد; و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمى برد!

5 ـ آنان را هدايت نموده و كارشان را اصلاح مى كند.

6 ـ و آنها را در بهشت كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى كند.


1 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 33.

2 ـ جمعى از مفسران، جمله «وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ» را جمله معترضه دانسته اند.

3 ـ ص، آيه 27.

 

تفسير:

در ميدان نبرد، قاطعيت لازم است

 

همان گونه كه قبلاً گفتيم، آيات گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براى بيان يك دستور مهم جنگى، كه در آيات مورد بحث مطرح شده است، مى فرمايد: «هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ روبرو مى شويد، با تمام قدرت به آنها حمله كنيد و گردنهايشان را بزنيد»! (فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ).(1)

بديهى است، گردن زدن، كنايه از قتل است، بنابراين ضرورتى ندارد كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند، هدف اين است: كه دشمن از پاى درآيد، ولى چون گردن زدن، روشن ترين مصداق قتل بوده، روى آن تكيه شده است.

و به هر حال، اين حكم مربوط به ميدان نبرد است; زيرا «لَقِيْتُم» از ماده «لقاء» در اين گونه موارد، به معنى «جنگ» است، قرائن متعددى در خود اين آيه، مانند مسأله «اسارت اسيران» و واژه «حرب» (جنگ) و «شهادت در راه خدا» كه در ذيل آيه آمده است، گواه بر اين معنى است.

كوتاه سخن اين كه: «لقاء»، گاه به معنى هر گونه ملاقات، استعمال مى شود، و گاه به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ، و در قرآن مجيد نيز در هر دو معنى به كار رفته، و آيه مورد بحث ناظر به معنى دوم است.

و از اينجا روشن مى شود، افرادى كه به منظور تبليغات ضد اسلامى، آيه را طورى معنى كرده اند كه اسلام مى گويد: «با هر كافرى روبرو شدى گردنش را بزن»! چيزى جز اعمال غرض و سوء نيت نيست، و گرنه، خود اين آيه صراحت در مسأله روبرو شدن در ميدان جنگ دارد.

بديهى است، هنگامى كه انسان، با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى شود، اگر با قاطعيت هر چه بيشتر، حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند، خودش نابود خواهد شد، و اين دستور يك دستور كاملاً منطقى است.

بعد از آن مى افزايد: «اين حملات كوبنده، بايد همچنان ادامه يابد تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبيد، و به زانو درآوريد، در اين هنگام اقدام به گرفتن اسيران كنيد، و آنها را محكم ببنديد» (حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ).

«أَثْخَنْتُمُوهُمْ» از ماده «ثخن» (بر وزن شِكَن) به معنى غلظت و صلابت است، و به همين مناسبت، به پيروزى و غلبه آشكار و تسلط كامل بر دشمن، اطلاق مى شود.

گر چه غالب مفسران، اين جمله را به معنى كثرت و شدت كشتار از دشمن گرفته اند، ولى چنان كه گفتيم، اين معنى، در ريشه لغوى آن نيست، اما از آنجا كه گاه جز با كشتار شديد و وسيع دشمن، خطر بر طرف نمى گردد، يكى از مصاديق اين جمله در چنين شرايطى، مى تواند مسأله كشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن.(2)

در هر صورت، آيه فوق، بيانگر يك دستور حساب شده جنگى است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن، نبايد اقدام به گرفتن اسير كرد; چرا كه پرداختن به اين امر، گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد، و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها در پشت جبهه، نيروها را از وظيفه اصلى بازمى دارد.

تعبير به «فَشُدُّوا الْوَثاقَ» (با توجه به اين كه «وثاق» به معنى طناب يا هر چيزى است كه با آن مى بندند) اشاره به محكم كارى در بستن اسيران است، مبادا اسير، از فرصت استفاده كند و خود را آزاد ساخته و ضربه كارى وارد سازد.

در جمله بعد، حكم اسيران جنگى را بيان مى كند كه، بعد از خاتمه جنگ بايد در مورد آنها اجرا شود، مى فرمايد: «يا بر آنها منت بگذاريد، و بدون عوض آزادشان كنيد، و يا از آنها فديه و عوض بگيريد و آزاد نمائيد» (فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً).

و به اين ترتيب، اسير جنگى را نمى توان بعد از پايان جنگ به قتل رسانيد، بلكه، رهبر مسلمين، طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد، آنها را گاه بدون عوض، و گاه با عوض، آزاد مى سازد، و اين عوض، در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد.

البته، حكم سومى در اين رابطه نيز در اسلام هست، كه اسيران را به صورت بردگان درآورند، ولى آن يك دستور الزامى نمى باشد، بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمين در شرائط و ظروف خاصى آن را لازم ببيند، و شايد به همين دليل در متن قرآن، صريحاً نيامده، و تنها در روايات اسلامى منعكس است.

فقيه معروف ما «فاضل مقداد» در «كنز العرفان» مى گويد: «آنچه از مكتب اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده اين است: اگر اسير بعد از پايان جنگ گرفته شود، امام مسلمين مخير ميان سه كار است: آزاد ساختن بى قيد و شرط، گرفتن «فديه» و آزاد كردن، و برده ساختن آنها، و در هر صورت قتل آنها جايز نيست».

او در جاى ديگر از سخن خود مى گويد: «مسأله بردگى از روايات استفاده شده، نه از متن آيه».(3)

اين مسأله در ساير كتب فقهى نيز آمده است.(4)

در بحث «بردگى» كه در ذيل اين آيات خواهد آمد، باز به اين بحث اشاره خواهيم كرد.

سپس در دنباله آيه، مى افزايد: «اين وضع بايد همچنان ادامه يابد، و دشمنان را بايد همچنان بكوبيد، و گروهى را به اسارت درآوريد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد» (حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها).(5)

تنها وقتى دست بكشيد، كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد، و آتش جنگ خاموش گردد.

«اَوْزار» جمع «وزر» به معنى «بار سنگين» است، و گاه بر «گناهان» نيز اطلاق مى شود; چرا كه آن هم بار سنگينى بر دوش صاحبش مى باشد.

جالب اين كه اين بارهاى سنگين در آيه، به «جنگ» نسبت داده شده، مى گويد: «جنگ بارهاى خود را بر زمين نهد» اين بارهاى سنگين، كنايه از انواع «سلاح ها» و «مشكلاتى» است كه جنگجويان بر دوش دارند، و با آن روبرو هستند، و تا جنگ پايان نپذيرد، اين بار بر دوش آنها است.

اما كى جنگ ميان اسلام و كفر پايان مى گيرد؟ اين سؤالى است كه مفسران، پاسخ هاى متفاوتى به آن داده اند.

بعضى، مانند «ابن عباس» گفته اند: «تا زمانى است كه بت پرستى بر صفحه جهان باقى نماند، و آئين شرك برچيده شود».

بعضى ديگر گفته اند: «جنگ اسلام و كفر همچنان ادامه دارد تا مسلمانان بر «دجّال» پيروز شوند»، و اين به استناد حديثى است كه از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)نقل شده كه فرمود: وَ الْجِهادُ ماض مُذْ بَعَثَنِىَ اللّهُ اِلى اَنْ يُقاتِلَ آخِرُ اُمَّتِى الدَّجّالَ: «جهاد همچنان ادامه دارد، از آن روز كه خدا مرا مبعوث كرد تا زمانى كه آخر امت من با دجال پيكار كنند».(6)

بحث درباره «دجّال» بحث دامنه دارى است، ولى اين قدر معلوم است كه «دجّال» مرد فريبكار يا مردان فريبكارى هستند كه در آخر زمان براى منحرف ساختن مردم از اصل توحيد و حق و عدالت به فعاليت مى پردازند، و مهدى(عليه السلام) با قدرت عظيمش آنها را درهم مى كوبد.

و به اين ترتيب، تا دجالان، بر صفحه زمين زندگى مى كنند، پيكار حق و باطل ادامه دارد!

در حقيقت «اسلام» با «كفر»، دو نوع پيكار دارد: يكى پيكارهاى مقطعى است مانند غزواتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دشمنان داشت كه بعد از پايان هر جنگ، شمشيرها به غلاف مى رفت، و ديگر پيكار مستمرى كه با «شرك و كفر و ظلم و فساد» دارد، و اين امرى است مستمر، تا زمان گسترش حكومت عدل جهانى، به وسيله حضرت مهدى(عليه السلام).

سپس، اضافه مى كند: «برنامه شما همين گونه است» (ذلِكَ).(7)

«و هر گاه خدا مى خواست از طرق ديگر از آنها انتقام مى گرفت» (وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ).

از طريق صاعقه هاى آسمانى، زلزله ها، تندبادها، و بلاهاى ديگر، ولى در اين صورت ميدان آزمايش تعطيل مى شد، «اما خدا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر، بيازمايد» (وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْض).

اين در حقيقت فلسفه جنگ و نكته اصلى درگيرى حق و باطل است، در اين پيكارها، صفوف مؤمنان واقعى و آنها كه اهل عمل اند از اهل سخن، جدا مى شوند. استعدادها شكوفا مى گردد، و نيروى استقامت و پايمردى زنده مى شود، و هدف اصلى زندگى دنيا كه آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزش هاى ديگر انسانى است، تأمين مى گردد.

اگر مؤمنان كنارى مى نشستند، و سرگرم زندگى تكرارى روزانه بودند، و هر موقع گروه مشرك و ظالمى قيام مى كرد، خداوند با نيروى غيبى و از طريق اعجاز، آنها را درهم مى كوبيد، جامعه اى بى ارزش، خمود، سست، ضعيف و ناتوان به وجود مى آمد، كه از ايمان و اسلام نامى بيشتر نداشت.

خلاصه اين كه: خداوند، براى استقرار آئينش نيازى به پيكار ما ندارد، اين ما هستيم كه در ميدان مبارزه با دشمن، پرورش مى يابيم و نيازمند به اين پيكار مقدسيم.

همين معنى، در آيات ديگر قرآن به صورت هاى ديگر بازگو شده است، در سوره «آل عمران» آيه 142 مى خوانيم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرِينَ: «آيا چنين پنداشتيد كه (تنها با ادعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است»؟!

و در آيه قبل از آن آمده: وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ: «و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند); و كافران را به تدريج نابود سازد».

در آخرين جمله آيه مورد بحث، از شهيدانى كه در اين پيكارها جان شيرين خود را از دست مى دهند، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند، سخن به ميان آورده، مى گويد: «كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى كند» (وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ).

زحمات و رنج ها و ايثارهاى آنها از ميان نمى رود، همه، در پيشگاه خدا محفوظ است، در اين دنيا نيز آثار فداكارى هاى آنها باقى مى ماند، هر بانگ «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» به گوش مى رسد، محصول زحمات آنها است، و هر مسلمانى در پيشگاه خدا سر به سجده مى نهد، از بركت فداكارى آنان است، زنجيرهاى اسارت با زحمات آنها درهم شكسته شده، و آبرو و عزت مسلمين مرهون آنها است.

اين يكى از مواهب الهى در مورد شهيدان است.

* * *

و سه موهبت ديگر در آيات بعد به آن مى افزايد.

نخست مى گويد: «خداوند آنها را هدايت مى كند» (سَيَهْدِيهِمْ).

هدايت به مقامات عاليه، و فوز بزرگ، و رضوان اللّه.

ديگر اين كه: «وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد» (وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ).

آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد، و با صفا و معنويت فرشتگان الهى كه با آنها همدمند، هماهنگ مى سازد.

و در جوار رحمتش آنها را به ضيافت خويش دعوت مى كند.

* * *

و آخرين موهبت اين كه: «آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصافش را براى آنان بازگو كرده است، وارد مى كند» (وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ).

بعضى از مفسران گفته اند: نه تنها اوصاف كلى بهشت برين و روضه رضوان را براى آنها بيان كرده، بلكه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازد به گونه اى كه وقتى وارد بهشت مى شوند، يكسر به سوى قصرهاى خويش مى روند!.(8)

بعضى نيز «عَرَّفَها» را از ماده «عرف» (بر وزن فكر) به معنى «عطر و بوى خوش» تفسير كرده اند، يعنى خداوند آنها را وارد بهشتى مى كند كه سراسر آن را براى ميهمانانش معطر ساخته.

ولى، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

بعضى نيز گفته اند: اگر اين آيه را با آيه «وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً»(9) ضميمه كنيم روشن مى شود كه منظور از «اصلاح بال»، همان حيات جاودانى است كه شهيدان در سايه آن آماده حضور نزد پروردگار، با كنار رفتن حجاب ها و پرده ها مى شوند.(10)

* * *


1 ـ «ضَرْب» مصدر است و مفعول مطلق براى فعل مقدرى، و در تقدير چنين است: «اِضْرِبُوا ضَرْبَ الرِّقابِ»، همان گونه كه در آيه 12 سوره «انفال» به آن تصريح شده است: «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ».

2 ـ در «لسان العرب» از «ابن الاعرابى» نقل مى كند كه: «اَثْخَنَ اِذا غَلَبَ وَ قَهَرَ».

3 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 365.

4 ـ «شرايع»، كتاب الجهاد ـ «شرح لمعه»، احكام غنيمت.

5 ـ «حَتّى» غايت براى فَضَرْبَ الرِّقاب است، احتمالات ديگرى نيز داده شده كه قابل توجه نيست.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 97.

7 ـ «ذلِك» خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير چنين است: «الاَمْرُ ذلِك».

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 98.

9 ـ آل عمران، آيه 169.

10 ـ «الميزان»، جلد 18، صفحه 244.

 
نكته ها:

1 ـ مقام والاى شهيدان

 

در تاريخ ملت ها، روزهائى پيش مى آيد كه بدون ايثار و فداكارى و دادن قربانيان بسيار، خطرات بر طرف نمى شود، و اهداف بزرگ و مقدس، محفوظ نمى ماند، اينجا است كه گروهى مؤمن و ايثارگر، بايد به ميدان آيند، و با نثار خون خود از آئين حق پاسدارى كنند، در منطق اسلام به اين گونه افراد «شهيد» گفته مى شود.

اطلاق «شهيد» از ماده «شهود» بر آنها، يا به خاطر حضورشان در ميدان نبرد با دشمنان حق است، يا به خاطر اين كه در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت را مشاهده مى كنند، و يا به خاطر مشاهده نعمت هاى بزرگى است كه براى آنها آماده شده، و يا حضورشان در پيشگاه خداوند است آن چنان كه در آيه شريفه: «وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» آمده است.(1)

در اسلام، كمتر كسى به پايه «شهيد» مى رسد، شهيدانى كه آگاهانه و با اخلاص نيت به سوى ميدان نبرد حق و باطل رفته، و آخرين قطرات خون پاك خود را نثار مى كنند.

درباره مقام شهيدان، روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود كه حكايت از عظمت فوق العاده ارزش كار شهيدان مى كند.

در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِنَّ فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرّاً حَتّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ شَهِيْداً فِى سَبِيْلِ اللّهِ: «بالاتر از هر نيكى، نيكى ديگرى وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد كه برتر از آن چيزى متصور نيست».(2)

در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است: اَلْمُجاهِدُونَ فِى اللّهِ تَعالى قُوّادُ اَهْلِ الْجَنَّةِ!: «مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشتند»!.(3)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: ما مِنْ قَطْرَة اَحَبُّ اِلَى اللّهِ مِنْ قَطْرَةِ دَم فِى سَبِيْلِ اللّهِ، اَوْ قَطْرَة مِنْ دُمُوعِ عَيْن فِى سَوادِ اللَّيْلِ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ، وَ ما مِنْ قَدَم اَحَبُّ اِلَى اللّهِ مِنْ خُطْوَة اِلى ذِى رَحِم، اَوْ خُطْوَة يُتِمُّ بِها زَحْفاً فِى سَبِيْلِ اللّهِ!: «هيچ قطره اى محبوب تر در پيشگاه خدا، از قطره خونى كه در راه او ريخته مى شود، يا قطره اشكى كه در تاريكى شب از خوف او جارى مى گردد، نيست، و هيچ گامى محبوب تر در پيشگاه خدا از گامى كه براى صله رحم برداشته مى شود، يا گامى كه پيكار در راه خدا با آن تكميل مى گردد، نمى باشد».(4)

اگر تاريخ اسلام را ورق زنيم، مى بينيم، قسمت مهمى از افتخارات را شهيدان آفريده اند، و بخش عظيمى از خدمت را آنان كرده اند.

نه تنها ديروز، امروز نيز فرهنگ سرنوشت ساز «شهادت» است كه لرزه بر اندام دشمنان مى افكند، و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام مأيوس مى كند، و چه پر بركت است فرهنگ شهادت براى مسلمانان، و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام.

ولى، بدون شك «شهادت» يك «هدف» نيست، هدف پيروزى بر دشمن و پاسدارى از آئين حق است، اما اين پاسداران، بايد آن قدر آماده باشند كه اگر در اين مسير ايثار خون نيز لازم شود، از آن دريغ ندارند، و اين است معنى امت شهيدپرور، نه اين كه شهادت را به عنوان يك هدف طلب كنند.

روى همين جهت، در آخر حديث مفصلى كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره مقام شهيدان، نقل شده مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوگند ياد كرد: فَوَالَّذِي نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ كانَ الاَنْبِياءُ عَلى طَرِيْقِهِمْ لَتَرَجَّلُوا لَهُمْ لِما يَرَوْنَ مِنْ بَهائِهِمْ... وَ يَشْفَعَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ سَبْعِيْنَ اَلْفاً مِنْ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ جِيْرَتِهِ: «سوگند به كسى كه جانم در دست او است، وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند، اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مركب باشند، پياده مى شوند، به خاطر نور و ابهت آنان... و هر يك از آنها هفتاد هزار نفر را از خاندان و همسايگان خود شفاعت مى كند»!.(5)

اين نكته نيز قابل توجه است كه، شهادت در فرهنگ اسلام، دو معنى متفاوت دارد: معنى «خاص» و معنى گسترده و «عام».

معنى خاص شهادت، همان كشته شدن در معركه جنگ در راه خدا است كه احكام خاصى در فقه اسلامى دارد، از جمله عدم نياز شهيد به غسل و كفن، بلكه با همان لباس خونين دفن مى شود!.

اما معنى وسيع شهادت آن است كه انسان در مسير انجام وظيفه الهى كشته شود، يا بميرد، هر كس در حين انجام چنين وظيفه اى، به هر صورت از دنيا برود «شهيد» است.

لذا، در روايات اسلامى آمده است: چند گروه شهيد از دنيا مى روند:

1 ـ از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: اِذا جاءَ الْمُوْتُ طالِبَ الْعِلْمِ وَ هُوَ عَلى هذَا الْحالِ ماتَ شَهِيْداً: «كسى كه در طريق تحصيل علم از دنيا برود شهيد مرده است»!.(6)

2 ـ اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ مَاتَ شَهِيداً: «كسى كه در بستر از دنيا رود، اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعى پيامبر او و اهلبيتش را داشته باشد شهيد از دنيا رفته است»!.(7)

3 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قُتِلَ دُونَ مالِهِ فَهُوَ شَهِيْدً: «كسى كه براى دفاع از مال خود، در برابر مهاجمين ايستادگى كند و كشته شود، شهيد است».(8)

و همچنين كسان ديگرى كه در مسير حق كشته مى شوند يا مى ميرند، و از اينجا عظمت اين فرهنگ اسلامى و گسترش آن، روشن مى شود.

اين بحث را با حديثى از امام «على بن موسى الرضا»(عليه السلام) پايان مى دهيم: او از پدرانش از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: اَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ الشَّهِيْدُ: «نخستين كسى كه داخل بهشت مى شود شهيد است».(9)

* * *

 


1 ـ آل عمران، آيه 169.

2 و 3 ـ «بحار الانوار»، جلد 100، صفحه 15 ـ و جلد 74، صفحه 83.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 100، صفحه 14.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 100، صفحه 12.

6 و 7 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، ماده «شهد».

8 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 190 (آخر خطبه).

 

9 ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 272.

2 ـ اهداف جنگ در اسلام

جنگ در اسلام هيچ گاه به عنوان يك «ارزش» تلقى نمى شود، بلكه از اين نظر كه مايه ويرانى و اتلاف نفوس و نيروها و امكانات است يك «ضد ارزش» محسوب ميشود، لذا در بعضى از آيات قرآن در رديف عذاب هاى الهى قرار گرفته، در سوره «انعام» آيه 65 مى خوانيم: قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض: «بگو: او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد; يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد; و طعم جنگ (واختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند»!.

در اينجا جنگ چيزى در رديف «صاعقه» و «زلزله» و بلاهاى زمينى و آسمانى شمرده شده است. و به همين دليل، در اسلام تا آنجا كه امكان دارد از جنگ پرهيز مى شود.

ولى آنجا كه موجوديت امتى به خطر مى افتد، يا اهداف والاى مقدسش در معرض سقوط قرار مى گيرد، در اينجا جنگ، يك ارزش مى شود و عنوان «جهاد فى سبيل اللّه» به خود مى گيرد.

به همين دليل، در اسلام انواعى از جهاد وجود دارد: «جهاد ابتدائى آزادى بخش»، «جهاد دفاعى»، «جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه و شرك و بت پرستى» كه شرح آنها را در جاى ديگر گفته ايم.(1)

بنابر اين جهاد اسلامى، بر خلاف آنچه دشمنان معاند تبليغ مى كنند هرگز به معنى تحميل عقيده نيست، و اصولاً عقيده تحميلى در اسلام ارزشى ندارد، بلكه جهاد، مربوط به مواردى است كه دشمن جنگ را بر امت اسلامى تحميل مى كند، يا آزادى هاى خداداد را از او مى گيرد، يا مى خواهد حقوق او را پايمال كند، و يا ظالمى گلوى مظلومى را مى فشارد، كه بر مسلمانان فرض است به يارى مظلوم بشتابند، هر چند منجر به درگيرى با قوم ظالم شود.

در آيات گذشته، در يك عبارت ظريف و كوتاه نيز، اين معنى منعكس شده است، آنجا كه مى گويد: كسانى كه كافر شدند، از باطل پيروى مى كنند و مؤمنان پيرو حق اند، و به اين ترتيب جنگ، جنگ حق و باطل است، نه وسيله اى براى كشورگشائى و توسعه طلبى و غارت كردن سرمايه هاى ديگران و زورگوئى و قلدرى.

و نيز، به همين دليل در روايتى كه در تفسير آيات آورديم، خوانديم: آتش جنگ در جامعه انسانى خاموش نمى شود، مگر آن زمان كه دجالان درهم كوبيده شوند و محيط روى زمين از لوث وجود آنان پاك گردد.

اين نكته قابل توجه است كه: در اسلام مسأله همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان آسمانى ديگر مورد تأكيد قرار داده شده، و در آيات و روايات و فقه اسلامى بحث هاى مشروحى در اين زمينه تحت عنوان «احكام اهل ذمه» آمده است.

اگر اسلام، طرفدار تحميل عقيده، و توسل به زور و شمشير براى پيشرفت اهدافش بود، قانون «اهل ذمه»، و همزيستى مسالمت آميز چه معنى داشت؟

* * *


1 ـ جلد دوم تفسير «نمونه»، صفحه 14 به بعد (ذيل آيه 193 بقره).

3 ـ احكام اسراى جنگى

گفتيم، مسلمانان هيچ گاه پيش از شكست كامل دشمن در ميدان نبرد، نبايد به فكر گرفتن اسير باشند، كارى كه به هر حال خطرات سنگينى در بر دارد.

ولى، لحن آيات مورد بحث، گواهى مى دهد: بعد از پيروزى بر دشمن، بايد به جاى كشتن آنها، اقدام به اسارت آنان كرد، لذا مى گويد: «هنگامى كه با دشمن روبرو شديد ضربات سنگين خود را بر آنها وارد كنيد».

سپس مى افزايد: «هنگامى كه به قدر كافى نيروى آنها را درهم كوبيديد به گرفتن و بستن آنها بپردازيد» (فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ).

به اين ترتيب، بعد از غلبه، بايد به جاى كشتن، آنها را اسير كرد، كارى كه گريزى از آن نيست; چرا كه اگر دشمن رها شود، باز ممكن است نيروى خود را تجديد سازمان دهد، و حمله مجددى را آغاز نمايد.

اما بعد از اسارت، صحنه دگرگون مى شود، و اسير با تمام جناياتى كه مرتكب شده است به صورت يك امانت الهى، در دست مسلمين درمى آيد كه بايد حقوق بسيارى را درباره او رعايت كرد.

قرآن مجيد، از كسانى كه ايثار كردند و غذاى خود را به اسيرى دادند تجليل و احترام به عمل مى آورد، و مى گويد: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً: «ابرار و نيكان غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند»!(1) (اين آيه طبق روايت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) نازل شده كه روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند).

حتى در مورد اسيرانى كه استثنائاً به خاطر خطرناك بودنشان، يا به علل ارتكاب جرائم خاصى، اعدام مى شوند دستور داده شده: قبل از اجراى حكم، با آنها نيكى شود. چنان كه در حديثى از على(عليه السلام) مى خوانيم: إِطْعَامُ الْأَسِيرِ وَ الْإِحْسَانُ إِلَيْهِ حَقٌّ وَاجِبٌ وَ إِنْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ: «غذا دادن به اسير و نيكى نسبت به او، حق واجبى است هر چند بنا باشد كه فردا او را اعدام كنى».(2)

و احاديث در اين زمينه بسيار است.(3)

تا آنجا كه در حديثى از امام «على بن الحسين»(عليه السلام) آمده است: اِذا اَخَذْتَ اَسِيْراً فَعَجِزَ عَنِ الْمَشْىِ وَ لَيْسَ مَعَكَ مَحْمِلٌ فَاَرْسِلْهُ، وَ لاتَقْتُلْهُ، فَاِنَّكَ لاتَدْرِى ما حُكْمُ الاِمامِ فِيْهِ: «هنگامى كه اسيرى گرفتى و او را با خود مى آورى اگر از راه رفتن ناتوان شد، و مركبى براى حمل او نداشتى او را رها كن، و به قتل مرسان; چرا كه نمى دانى حكم امام درباره او چيست»؟.(4)

در حالات پيشوايان اسلام آمده است: آنها از همان غذائى كه خودشان تناول مى كردند، به اسيران مى دادند.

اما حكم اسير، همان گونه كه در تفسير آيات گفتيم، بعد از خاتمه جنگ يكى از سه چيز است: آزاد كردن بى قيد و شرط، آزاد كردن مشروط به پرداخت فديه (غرامت) و برده ساختن او، و البته انتخاب يكى از اين سه امر، منوط به نظر امام و پيشواى مسلمين است. و او هم با در نظر گرفتن شرائط اسيران، و مصالح اسلام و مسلمين، از نظر داخل و خارج كشور، آنچه را شايسته تر باشد، برمى گزيند و دستور اجرا مى دهد.

بنابراين، نه غرامت گرفتن جنبه الزامى دارد نه برده گرفتن، بلكه اينها تابع مصالحى است كه امام مسلمين پيش بينى مى كند، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشد، و اسيران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى كند.

درباره فلسفه گرفتن فداء، در جلد 7 صفحه 250 به بعد مشروحاً بحث كرده ايم (ذيل آيه 70 سوره انفال).

* * *


1 ـ انسان، آيه 8.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 69.

3 و 4 ـ «فروع كافى»، جلد 5، صفحه 35 «بابُ الرِّفْقِ بِالْأَسِيْرِ وَ اِطْعامِهِ».

 

 

4 ـ بردگى در اسلام

گر چه در قرآن مجيد، مسأله «استرقاق» (برده گيرى و برده دارى) به عنوان يك دستور حتمى در مورد اسيران جنگى نيامده است، ولى، انكار نمى توان كرد كه احكامى در قرآن براى بردگان ذكر شده است كه اصل وجود بردگى را حتى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و صدر اسلام اثبات مى كند، مانند احكامى كه در مورد ازدواج با بردگان، يا احكام مَحرميّت، يا مسأله مكاتبه (قرارداد براى آزادى بردگان) كه در آيات متعددى از قرآن در سورهاى «نساء ـ نحل ـ مؤمنون ـ نور ـ روم و احزاب» آمده است.

اينجا است كه بعضى بر اسلام خرده مى گيرند كه چرا اين آئين الهى با آن همه محتوا و ارزش هاى والاى انسانى مسأله بردگى را به كلى الغاء نكرده، و طى يك حكم قطعى و عمومى، آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است؟!.

درست است كه اسلام سفارش زيادى در مورد بردگان كرده، اما آنچه مهم است آزادى بى قيد و شرط آنها است; چرا انسانى مملوك انسان ديگرى باشد؟ و آزادى را كه بزرگ ترين عطيه الهى است، از دست دهد؟!

* * *

پاسخ:

در يك جمله كوتاه، بايد گفت: اسلام طرح و برنامه دقيق و زمان بندى شده براى آزادى بردگان دارد، كه بالمال همه آنها تدريجاً آزاد مى شوند، بى آنكه اين آزادى، عكس العمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.

ولى، پيش از آنكه به توضيح اين طرح دقيق اسلامى بپردازيم، ذكر چند نكته را مقدمتاً لازم مى دانيم:

1 ـ اسلام هرگز ابداع كننده بردگى نبوده است

بلكه در حالى ظهور كرد كه مسأله بردگى سراسر جهان را گرفته بود، و با تار و پود جوامع بشرى آميخته بود، حتى بعد از اسلام نيز، در تمام جوامع، مسأله بردگى ادامه يافت، تا حدود يكصدسال قبل كه «نهضت آزادى بردگان» شروع شد; چرا كه به خاطر دگرگون شدن نظام زندگى بشر، مسأله بردگان به شكل قديمى ديگر قابل قبول نبود.

الغاى بردگى، نخست از اروپا شروع شد، سپس در ساير كشورها از جمله آمريكا و آسيا، گسترش يافت.

در «انگلستان» تا سال 1840 ميلادى، و در «فرانسه» تا سال 1848، و در «هلند» تا سال 1863، و در «آمريكا» تا سال 1865 بردگى ادامه داشت، و سپس كنگره «بروكسل» ضمن اعلاميه اى، تصميم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت، و اين در سال 1890 بود (حدود يك قرن قبل).

2 ـ تغيير شكل بردگى در دنياى امروز

درست است كه غربى ها به اصطلاح پيش قدم در الغاى بردگى بودند، اما وقتى دقيقاً مسأله را بررسى مى كنيم مى بينيم بردگى نه تنها ريشه كن نشد، بلكه به صورت خطرناك تر و وحشتناك ترى يعنى در شكل استعمار ملت ها، و بردگى مستعمرات آشكار گشت، به طورى كه هر قدر بردگى فردى، رو به ضعف مى گذاشت، بردگى دسته جمعى و استعمار، قوى تر و نيرومندتر مى شد، امپراطورى «انگلستان» كه پيش قدم در الغاى بردگى بود، پيش قدم در امر استعمار نيز محسوب مى شود!.

جناياتى كه استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود، انجام دادند نه تنها كمتر از جنايات دوران بردگى نبود، بلكه از شدت و گسترش بيشترى برخوردار بود.

حتى، بعد از آزاد شدن مستعمرات، باز بردگى ملت ها ادامه يافت; چرا كه اين آزادى، آزادى به اصطلاح سياسى بود، ولى استعمار اقتصادى و فرهنگى هنوز در بسيارى از مستعمرات آزاد شده و غير آن، حكم فرما است.

مخصوصاً كشورهاى كمونيستى كه براى مسأله الغاى بردگى، بيش از همه سينه چاك مى كنند، خود گرفتار يك نوع برده دارى شرم آور عمومى هستند،(1) و مردمى كه در اين كشورها زندگى مى كنند مانند بردگان كمترين اختيارى از خود ندارند، و همه چيز آنها را گردانندگان «حزب كمونيست» تعيين مى كنند، و اگر كسى اظهار نظر مخالفى كند، يا به اردوگاه هاى كار اجبارى فرستاده مى شود، يا در سياه چال زندان مى افتد، و يا اگر از دانشمندان باشد، به عنوان «بيمار روانى»! روانه تيمارستان ها مى گردد.

خلاصه اين كه: بردگى تابع اسم نيست، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواى بردگى است، و مى دانيم اين مفهوم و محتوا در كشورهاى استعمار زده و در ممالك كمونيستى، به بدترين اشكال پياده مى شود.

نتيجه اين كه: الغاى بردگى در جهان امروز، صورى بوده و در حقيقت تنها يك تغيير شكل است!.

3 ـ سرنوشت دردناك بردگان در گذشته

بردگان در طول تاريخ، سرنوشت بسيار دردناكى داشته اند، به عنوان نمونه، بردگان «اسپارت ها» را كه به اصطلاح قومى متمدن بودند در نظر مى گيريم، به قول نويسنده «روح القوانين»: غلامان اسپارتى، به قدرى بدبخت بودند كه تنها غلام يك نفر نبودند، بلكه غلام تمام جامعه، محسوب مى شدند، و هر كس بدون ترس از قانون، مى توانست هر قدر بخواهد غلام خود يا ديگرى را آزار و شكنجه دهد، و در حقيقت زندگانى آنها از حيوانات نيز بدتر بود.

از زمانى كه بردگان را از كشورهاى عقب افتاده، صيد مى كردند تا هنگامى كه در بازارهاى فروش، عرضه مى شد، بسيارى از آنها مى مردند، و باقيمانده وسيله اى بودند، براى بهره گيرى برده فروشان طمّاع، و اندك غذائى كه به آنها مى دادند براى زنده ماندن و كار كردن بود، و به هنگام پيرى و بيمارى هاى صعب، آنها را به حال خود، رها مى كردند، تا به شكل دردناكى جان دهند!

لذا، نام بردگى در طول تاريخ با انبوهى از جنايات هولناك همراه است.

با روشن شدن اين چند نكته به صورت فشرده، به طرح اسلام در زمينه آزادى تدريجى بردگان بازمى گرديم.

4 ـ طرح اسلام براى آزادى بردگان

آنچه غالباً مورد توجه قرار نمى گيرد، اين است كه اگر نظام غلطى در بافت جامعه اى وارد شود، ريشه كن كردن آن احتياج به زمان دارد، و هر حركت حساب نشده، نتيجه معكوسى خواهد داشت، درست همانند انسانى كه به يك بيمارى خطرناك، مبتلا شده و بيماريش كاملاً پيشرفت نموده است، و يا شخص معتادى كه دهها سال، به اعتياد زشت خو گرفته، در اين گونه موارد حتماً بايد از «برنامه هاى زمان بندى شده»، استفاده كرد.

صريح تر بگوئيم: اگر اسلام، طبق يك فرمان عمومى دستور مى داد، همه بردگان موجود را آزاد كنند، چه بسا، بيشتر آنها تلف مى شدند; زيرا گاه نيمى از جامعه اى را بردگان تشكيل مى دادند، آنها نه كسب و كار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسيله اى براى ادامه زندگى.

اگر در يك روز و يك ساعت معين، همه آزاد مى شدند، يك جمعيت عظيم بى كار ظاهر مى گشت كه هم زندگى خودش با خطر مواجه بود، و هم ممكن بود نظم جامعه را مختل كند، و به هنگامى كه محروميت به او فشار مى آورد، به همه جا حملهور شود و درگيرى و خونريزى به راه افتد.

اينجا است كه بايد تدريجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند، نه جان خودشان به خطر بيفتد، و نه امنيت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست اين برنامه حساب شده را تعقيب كرد.

اين برنامه، مواد زيادى دارد كه رئوس مسائل آن، به طور فشرده و فهرستوار در اينجا مطرح مى شود، و شرح آن نياز به كتاب مستقلى دارد:

ماده اول ـ بستن سرچشمه هاى بردگى

بردگى در طول تاريخ، اسباب فراوانى داشته، نه تنها اسيران جنگى و بدهكارانى كه قدرت بر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند، كه زور و غلبه، نيز مجوز برده گرفتن و برده دارى بود، كشورهاى زورمند نفرات خود را با انواع سلاح ها به ممالك عقب افتاده آفريقائى و مانند آن، مى فرستادند، و گروه، گروه از آنها را گرفته، اسير كرده و با كشتى ها به بازارهاى ممالك آسيا و اروپا مى بردند.

اسلام، جلو تمام اين مسائل را گرفت، تنها در يك مورد اجازه برده گيرى داد، و آن در مورد اسيران جنگى بود، و تازه آن نيز جنبه الزامى نداشت، و به طورى كه در تفسير آيات فوق گفتيم، اجازه مى داد طبق مصالح، اسيران را بى قيد و شرط يا پس از پرداخت «فديه»، آزاد كنند.

در آن روز، زندان هائى نبود كه بتوان اسيران جنگى را تا روشن شدن وضعشان، در زندان نگهداشت، و راهى جز تقسيم كردن آنها در ميان خانواده ها و نگهدارى، به صورت برده وجود نداشت.

بديهى است، هنگامى كه چنين شرائطى تغيير يابد، هيچ دليلى ندارد كه امام مسلمين حكم بردگى را درباره اسيران بپذيرد، مى تواند آنها را از طريق «منّ» و «فداء» آزاد سازد; زيرا اسلام، پيشواى مسلمين را در اين امر، مخير ساخته تا با در نظر گرفتن مصالح، اقدام كند، و به اين ترتيب، تقريباً سرچشمه هاى بردگى جديد، در اسلام بسته شده است.

ماده دوم ـ گشودن دريچه آزادى

اسلام برنامه وسيعى براى آزاد شدن بردگان، تنظيم كرده است كه اگر مسلمانان به آن عمل مى كردند در مدتى نه چندان زياد، همه بردگان تدريجاً آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند.

رئوس اين برنامه چنين است:

الف ـ يكى از مصارف هشتگانه زكات در اسلام، خريدن بردگان و آزاد كردن آنها است(2) و به اين ترتيب يك بودجه دائمى و مستمر، براى اين امر، در بيت المال اسلامى در نظر گرفته شده كه تا آزادى كامل بردگان، ادامه خواهد داشت.

ب ـ براى تكميل اين منظور، مقرراتى در اسلام وضع شده كه بردگان طبق قراردادى كه با مالك خود مى بندند، بتوانند از دست رنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامى فصلى در اين زمينه تحت عنوان «مكاتبه» آمده است).(3)

ج ـ آزاد كردن بردگان، يكى از مهم ترين عبادات و اعمال خير در اسلام است ، و پيشوايان اسلام در اين مسأله، پيش قدم بودند، تا آنجا كه در حالات على(عليه السلام) نوشته اند: اَعْتَقَ اَلْفَ مَمْلُوك مِنْ كَدِّ يَدِهِ: «هزار برده را از دست رنج خود آزاد كرد»!(4)

د ـ پيشوايان اسلام، بردگان را به كمترين بهانه اى آزاد مى كردند تا سرمشقى براى ديگران باشد، تا آنجا كه يكى از بردگان امام باقر(عليه السلام) كار نيكى انجام داد امام(عليه السلام) فرمود: فَاذْهَبْ فَأَنْتَ حُرٌّ فَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَسْتَخْدِمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ: «برو، تو آزادى كه من خوش ندارم مردى از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم».(5)

در حالات امام سجاد على بن الحسين(عليه السلام) آمده است: «خدمتكارش، آب بر سر حضرت مى ريخت، ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح كرد، امام(عليه السلام) سر را بلند كرد، خدمتكار گفت: «وَ الْكاظِمِيْنَ الْغَيْظَ»، حضرت فرمود: «خشمم را فرو بردم»، عرض كرد: «وَ الْعافِيْنَ عَنِ النّاسِ»، فرمود: «خدا تو را ببخشد»، عرض كرد: «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِيْنِ»، فرمود: «برو براى خدا آزادى».(6)

هـ ـ در بعضى از روايات اسلامى آمده است: بردگان بعد از هفت سال، خود به خود، آزاد مى شوند، چنان كه از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ كَانَ مُؤْمِناً فَقَدْ عُتِقَ بَعْدَ سَبْعِ سِنِينَ أَعْتَقَهُ صَاحِبُهُ أَمْ لَمْ يُعْتِقْهُ وَ لَا يَحِلُّ خِدْمَةُ مَنْ كَانَ مُؤْمِناً بَعْدَ سَبْعِ سِنِينَ: «كسى كه ايمان داشته باشد، بعد از هفت سال آزاد مى شود، صاحبش بخواهد يا نخواهد، و به خدمت گرفتن كسى كه ايمان داشته باشد بعد از هفت سال حلال نيست».(7)

در همين باب، حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه: وَ مَا زَالَ جَبْرَئِيلُ يُوصِينِي بِالْمَمْلُوكِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُضْرَبُ لَهُ أَجَلًا يُعْتَقُ فِيهِ: «پيوسته جبرئيل سفارش بردگان را به من مى كرد، تا آنجا كه گمان كردم به زودى، ضرب الاجلى براى آنها مى شود، كه به هنگام رسيدن آن آزاد شوند».(8)

و ـ كسى كه سهم خود را از برده مشتركى آزاد كند، موظف است بقيه را نيز بخرد و آزاد كند.(9)

و هر گاه، بخشى از برده اى را كه خود مالك تمام آن است آزاد كند، اين آزادى سرايت كرده و خود به خود همه، آزاد خواهد شد!(10)

ز ـ هر گاه كسى پدر يا مادر و يا اجداد و يا فرزندان يا محارم خود را مالك شود، فوراً آزاد مى شوند.(11)

ح ـ هر گاه مالك از كنيز خود، صاحب فرزندى شود فروختن آن كنيز، جائز نيست و بايد بعداً از سهم ارث فرزندش آزاد شود.

اين امر وسيله آزادى بسيارى از بردگان مى شد; زيرا بسيارى از كنيزان به منزله همسر صاحب خود، بودند و از آنها فرزند داشتند.

ط ـ كفاره بسيارى از تخلفات در اسلام آزاد كردن بردگان قرار داده شده، (كفاره قتل خطا ـ كفاره ترك عمدى روزه ـ و كفاره قسم را به عنوان نمونه در اينجا مى توان نام برد).

ى ـ پاره اى از مجازاتهاى سخت است كه اگر صاحب برده نسبت به برده اش انجام دهد خود به خود آزاد مى شود.(12)

ماده سوم ـ احياى شخصيت بردگان در دوران برزخى كه بردگان مسير خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادى مى پيمايند، اسلام براى احياى حقوق آنها اقدامات وسيعى كرده است، و شخصيت انسانى آنان را احياء نموده، تا آنجا كه از نظر شخصيت انسانى، هيچ تفاوتى ميان بردگان و افراد آزاد، نمى گذارد و معيار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد، لذا به بردگان، اجازه مى دهد پست هاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند، حتى بردگان مى توانند مقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.(13)

در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز، مقامات برجسته اى، از فرماندهى لشكر گرفته تا پست هاى حساس ديگر به بردگان يا بردگان آزاد شده سپرده شد.

بسيارى از ياران بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بردگان و يا بردگان آزاد شده بودند، و در حقيقت بسيارى از آنها، به صورت معاون براى بزرگان اسلام انجام وظيفه مى كردند.

سلمان و بلال و عمار ياسر و قنبر، را در اين گروه مى توان نام برد، بعد از «غزوه بنى المصطلق»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يكى از كنيزان آزاد شده اين قبيله، ازدواج كرد و همين امر بهانه آزادى تمام اسراى قبيله شد.

ماده چهارم ـ رفتار انسانى با بردگان

در اسلام دستورات زيادى درباره رفق و مدارا با بردگان، وارد شده تا آنجا كه آنها را در زندگى صاحبان خود، شريك و سهيم كرده است.

پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: «كسى كه برادرش زير دست او است بايد، از آنچه مى خورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد، به او بپوشاند، و زيادتر از توانائى به او تكليف نكند».(14)

على(عليه السلام) به غلام خود «قنبر» مى فرمود: «من از خداى خود شرم دارم كه لباسى بهتر از لباس تو بپوشم; زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: از آنچه خودتان مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و از غذائى كه خود مى خوريد به آنها بدهيد».(15)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «هنگامى كه پدرم به غلامى دستور انجام كارى مى داد، ملاحظه مى كرد، اگر كار سنگينى بود بسم اللّه مى گفت، و خودش وارد عمل مى شد، و به آنها كمك مى كرد».(16)

خوشرفتارى اسلام نسبت به بردگان در اين دوران انتقالى، به اندازه اى است كه حتى بيگانگان از اسلام، نيز روى آن تأكيد و تمجيد كرده اند.

«جرجى زيدان» در «تاريخ تمدن» خود چنين مى گويد:

«اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درباره بردگان سفارش بسيار نموده، از آن جمله مى فرمايد: «كارى كه برده تاب آن را ندارد به او واگذار نكنيد، و از هر چه خودتان مى خوريد به او بدهيد».

در جاى ديگر مى فرمايد: «به بندگان خود كنيز و غلام نگوئيد، بلكه آنها را «پسرم» و «دخترم» خطاب كنيد»!

قرآن نيز درباره بردگان سفارش جالبى كرده، مى گويد: «خدا را بپرستيد، براى او شريك مگيريد، با پدر و مادر و خويشان و يتيمان و بينوايان همسايگان نزديك و دور و دوستان، و آوارگان، و بردگان، جز نيكوكارى رفتارى نداشته باشيد، خداوند از خودپسندى بيزار است».(17)

ماده پنجم ـ بدترين كار انسان فروشى است!

اصولاً در اسلام، خريد و فروش بردگان، يكى از منفورترين معاملات است تا آنجا كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: شَرُّ النّاسِ مَنْ باعَ النّاسَ!:

«بدترين مردم كسى است كه انسان ها را بفروشد»!(18)

همين تعبير كافى است كه نظر نهائى اسلام را در مورد بردگان روشن سازد، و نشان دهد، جهت گيرى برنامه هاى اسلامى به كدام سو است.

و از اين جالب تر اين كه: يكى از گناهان نابخشودنى در اسلام سلب آزادى و حريت از انسان ها و تبديل آنها به يك متاع است، چنان كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است: اِنَّ اللّهَ غافِرُ كُلِّ ذَنْب اِلاّ ما جَحَدَ مَهْراً، اَوِ اغْتَصَبَ اَجِيْراً اَجْرَهُ، اَوْ باعَ رَجُلاً حُرّاً: «خداوند هر گناهى را مى بخشد جز (سه گناه): كسى كه مهر همسرش را انكار كند، يا حق كارگرى را غصب نمايد، و يا انسان آزادى را بفروشد»!(19)

طبق اين حديث، غصب حقوق زنان، و حق كارگران، و سلب آزادى از انسان ها، سه گناه نابخشودنى است.

همان گونه كه در بالا آورديم: اسلام تنها در يك مورد اجازه برده گيرى مى دهد، و آن در مورد اسيران جنگى است، آن هم هرگز جنبه الزامى ندارد، در حالى كه در عصر ظهور اسلام، و قرن ها بعد از آن، برده گيرى از طريق زور و حمله به كشورهاى سياه پوستان، و دستگير كردن انسان هاى آزاد، و تبديل آنها به بردگان، بسيار زياد بود، و گاهى در مقياس هاى وحشتناك روى آن معامله مى شد، به طورى كه در اواخر قرن 18 ميلادى دولت «انگلستان» هر سال دويست هزار برده را معامله مى كرد، و هر سال، يك صد هزار نفر را از «آفريقا» گرفته و به صورت برده به «آمريكا» مى بردند.(20)

كوتاه سخن اين كه: كسانى كه به برنامه اسلام، در مورد بردگان خرده گيرى مى كنند، از دور سخنى شنيده اند، و از اصول اين برنامه و جهت گيرى آن ـ كه همان «آزادى تدريجى و بدون ضايعات بردگان» است ـ اطلاع دقيقى ندارند، و يا تحت تأثير افراد مغرضى قرار گرفته اند، كه به گمان خود اين را نقطه ضعف مهمى براى اسلام شمرده، و روى آن تبليغات دامنه دارى به راه انداخته اند.

* * *

 7يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ

8وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ

9ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ

10أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها

11ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ

 

ترجمه:

7 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر (آئين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد.

8 ـ و كسانى كه كافر شدند، مرگ بر آنان! و اعمالشان نابود باد!

9 ـ اين به خاطر آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند; از اين رو خدا اعمالشان را حبط و نابود كرد!

10 ـ آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! خداوند آنها را هلاك كرد; و براى كافران امثال اين مجازات ها خواهد بود.

11 ـ اين براى آن است كه خداوند مولا و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردند; اما كافران مولائى ندارند!

 


1 ـ و اكنون در زمانى هستيم (2003) كه كمونيسم به شكست كامل انجاميده و شوروى از هم پاشيده و ديگر از آن سخنان خبرى نيست. (زمان تصحيح تفسير).

2 ـ توبه، آيه 60.

3 ـ در زمينه مكاتبه و احكام جالب آن، بحث مشروحى در جلد 14 تفسير «نمونه»، صفحه 459 و 467 داشتيم.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 41، صفحه 43.

5 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 38.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 390.

7 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 36.

8 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 60.

9 ـ «شرايع» كتاب العتق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 21.

10 ـ «شرايع»، كتاب العتق.

11 ـ اين در مورد مالكيت مردان است، ولى در مورد مالكيت زنان محدودتر است (لمعه ـ بيع حيوان).

12 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 26.

13 ـ «شرايع»، كتاب القضاء.

14 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 141 (حديث 11).

15 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 144 (حديث 19).

16 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 142 (حديث 13).

17 ـ «تاريخ تمدن»، جلد 4، صفحه 54.

18 ـ «مستدرك»، جلد 13، صفحه 95، كتاب تجارت، باب 19 (باب كراهة الصرف و بيع الاكفان و...)، حديث 1.

19 ـ «بحار الانوار»، جلد 103، صفحه 168 (حديث 11).

20 ـ «الميزان»، جلد 6، صفحه 368.

  

تفسير:

اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند

اين آيات، همچنان ادامه تشويق مؤمنان به مسأله پيكار با دشمنان حق است، با تعبيرى جالب و رسا آنها را تشويق به «جهاد» مى كند مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند، و گامهايتان را استوار مى دارد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ).

تكيه بر «ايمان» اشاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين، پيكار با دشمنان حق است.

تعبير به «يارى كردن خدا»، به وضوح به معنى يارى كردن آئين او است، يارى كردن پيامبر او، و شريعت و تعليمات او، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن يارى كردن خدا و رسولش در كنار يكديگر قرار داده شده است، در سوره «حشر» آيه 8 مى خوانيم: «وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ»، با اين كه قدرت خداوند بى پايان است، و قدرت مخلوقات در برابر او بسيار ناچيز، ولى، باز تعبير به يارى كردن خداوند، مى كند، تا اهميت مسأله جهاد و دفاع از آئين حق را روشن سازد، و تعبيرى از اين باعظمت تر براى اين موضوع پيدا نمى شود.

اما ببينيم وعده اى را كه خداوند، در برابر دفاع از آئينش به مجاهدان داده چيست؟

نخست: مى گويد: «شما را يارى مى كند» اما از كدام طريق؟ از طرق بسيار، در قلب شما نور ايمان، در روح شما تقوا، در اراده شما قدرت، و در فكر شما آرامش مى افكند.

از سوى ديگر، فرشتگان را به يارى شما مى فرستد، حوادث را به نفع شما تغيير مسير مى دهد، قلوب مردم را به شما متمايل مى كند، سخنانتان را نافذ، و فعاليت هايتان را پر ثمر مى سازد، آرى يارى خدا، جسم و جان و درون و برون را احاطه مى كند.

اما در ميان تمام اشكال يارى كردن، روى مسأله «ثبات قدم» تأكيد مى كند; چرا كه ايستادگى در برابر دشمن، مهم ترين رمز پيروزى است، و برندگان جنگ ها آنها هستند كه ثبات و استقامت بيشترى نشان مى دهند.

لذا، در داستان پيكار «طالوت»، فرمانده بزرگ «بنى اسرائيل»، با «جالوت» آن زمامدار ستمگر و خونخوار و قوى پنجه، مى خوانيم: مؤمنان اندكى كه با او بودند، به هنگامى كه در برابر انبوه دشمن قرار گرفتند، چنين گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ: «پروردگارا! پيمانه شكيبائى و استقامت را بر ما بريز! و قدم هاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيت كافران، پيروز بگردان»!.(1)

و در آيه بعد از آن، مى خوانيم: فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ: «ياران «طالوت» لشكر نيرومند «جالوت» را به فرمان خدا شكست دادند».

آرى، نتيجه ثبات قدم، پيروزى بر دشمن است.

* * *

و از آنجا كه گاهى نيروى متراكم دشمن، و انبوه جمعيت، و انواع تجهيزات او ، فكر مجاهدان راه حق را به خود مشغول مى دارد، در آيه بعد مى افزايد: «و كسانى كه كافر شدند، مرگ و سقوط بر آنها! و اعمالشان نابود باد»!(وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ).(2)

«تَعس» (بر وزن نحس) به معنى لغزيدن و برو در افتادن است، و اين كه: بعضى آن را به «هلاكت و انحطاط» تفسير كرده اند، در واقع لازمه آن است.

و در هر حال، مقابله ميان اين دو، بسيار پر معنى است، درباره مؤمنان راستين مى فرمايد: «گام هايشان را استوار مى دارد» اما درباره كافران مى گويد: «لغزش و سقوط بر آنها باد»! آن هم به صورت نفرين كه گيراتر و گوياتر باشد!

آرى، هنگامى كه افراد بى ايمان، مى لغزند، كسى نيست زير بازوى آنها را بگيرد، و به آسانى در پرتگاه ها، سقوط خواهند كرد، اما فرشتگان رحمت الهى، به يارى مؤمنان مى شتابند، و آنها را در لغزشگاه ها و پرتگاه ها، حفظ مى كنند، چنان كه در جاى ديگر مى خوانيم: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ».(3)

اعمال مؤمنان، پر بركت است، اما اعمال كافران، بى بركت و به سرعت محو و گم مى شود.

* * *

آيه بعد علت سقوط آنها و نابودى اعمالشان را چنين بيان مى كند: «اين به خاطر آن است كه از آنچه خدا نازل كرده است، كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرده است» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ).

خداوند، قبل از هر چيز، آئين توحيد را نازل فرمود، اما آنها به آن پشت كرده رو به شرك آوردند، خداوند دستور به حق و عدالت و پاكى و تقوا داد، اما آنها همه را پشت سر افكندند، و به ظلم و فساد روى آوردند، «آنها حتى وقتى نام خداى يگانه را برده مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز ومنتفر مى گردد» (وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).(4)

آرى، هنگامى كه آنها از اين امور، نفرت داشتند، طبعاً گامى در اين مسير برنمى داشتند و تمام تلاش ها و كوشش هايشان در مسير باطل بود، و طبيعى است كه چنين اعمالى، حبط و نابود گردد.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: كَرِهُوا ما اَنْزَلَ اللّهُ فِى حَقِّ عَلِىٍّ: «آنها آنچه را كه خداوند در حق على(عليه السلام) نازل كرده بود كراهت داشتند».(5)

البته، تعبير «ما اَنْزَلَ اللّهُ» معنى گسترده اى دارد كه يكى از مصداق هاى روشنش مسأله ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) است، نه اين كه منحصر در آن باشد.

* * *

و از آنجا كه قرآن مجيد، در بسيارى از موارد، نمونه هاى حسى را به ظالمان سركش ارائه مى دهد، در اينجا نيز آنها را به مطالعه احوال اقوام گذشته دعوت كرده مى فرمايد: «آيا آنها سير در زمين نكردند؟ تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند، چگونه بود؟ همانها كه راه كفر و طغيان را پيش گرفتند، و خداوند آنها را درهم كوبيد و هلاك كرد» (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ).

سپس براى اين كه آنها گمان نكنند، سرنوشت دردناكى كه براى امت هاى طغيانگر پيشين بود، جنبه خصوصى داشته، مى افزايد: «و براى مشركان و كافران نيز امثال اين مجازات ها خواهد بود» (وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها).(6)

آنها انتظار نداشته باشند كه با انجام اعمال مشابه آنها، از كيفرهاى مشابه مصون و بركنار بمانند، بروند آثار گذشتگان را بنگرند، و آينده خود را در آئينه زندگى آنان، ببينيد.

قابل توجه اين كه، «دمّر» از ماده «تدمير»، در اصل به معنى هلاك كردن است، اما هنگامى كه با «على» ذكر مى شود، به معنى نابود كردن همه چيز، حتى فرزندان و خانواده و اموال مخصوص انسان است(71) و به اين ترتيب، اين تعبير بيان مصيبت دردناك ترى است، مخصوصاً با توجه به اين كه لفظ «على» معمولاً در مورد سلطه، به كار مى رود، مفهوم جمله اين مى شود: خداوند هلاك و نابودى را بر سر اين اقوام و اموال، و آنچه مورد علاقه آنها بود فرو ريخت!.

در مورد «سير در ارض» كه قرآن مجيد، به عنوان يك برنامه آگاه كننده، بارها روى آن تكيه كرده است، به طور مشروح در جلد سوم صفحه 102 به بعد بحث كرده ايم (ذيل آيه 137 سوره آل عمران) و در جلد 16 صفحه 458.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، به ذكر دليل حمايت همه جانبه پروردگار، از مؤمنان و نابودى كافران طغيانگر پرداخته، مى گويد: «اين به خاطر آن است كه خداوند مولا و سرپرست مؤمنان است، اما كافران مولائى ندارند» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ).(8)

«مَولى» به معنى «ولى و سرپرست و يار و ياور» است، و به اين ترتيب، خداوند ولايت و سرپرستى و يارى مؤمنان را بر عهده گرفته، اما كافران را از زير چتر ولايت خود، خارج ساخته است، روشن است كسانى كه تحت ولايت ذات پاك او باشند، هم در مشكلات، يارى مى شوند، و هم ثبات قدم دارند، و سرانجام به مقصود خود نائل مى شوند، اما آنها كه از زير اين پوشش، خارجند اعمالشان حبط و نابود، و عاقبت كارشان، هلاكت است.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه: در آيه مورد بحث، خداوند فقط به عنوان مولاى مؤمنان ذكر شده، در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن مانند آيه 30 سوره «يونس» مولاى كافران نيز معرفى شده است: وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: «و همگى به سوى «اللّه» ـ مولا و سرپرست حقيقى خود ـ بازگردانده مى شوند; و چيزهائى را كه به دروغ همتاى خدا قرار داده بودند، گم و نابود مى شوند»!

پاسخ اين سؤال، با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: «ولايت عامه» خداوند ـ كه همان مسأله خالقيت و تدبير او است ـ همگان را فرا مى گيرد، ولى «ولايت خاصه» و عنايت مخصوص او ـ كه توأم با انواع حمايت ها است ـ تنها شامل حال مؤمنان است.(9)

بعضى گفته اند: اين آيه اميدبخش ترين آيات، قرآن است: «اَرْجى آيَةً فِى الْقُرْآنِ» چرا كه همه مؤمنان را اعم از عالم و جاهل، زاهد و راغب، كوچك و بزرگ، زن و مرد، و پير و جوان، تحت حمايت و عنايت خاص پروردگار معرفى مى كند، حتى مؤمنان گنهكار را استثنا نمى كند، او در حوادث سخت و مصائب جانكاه، نمونه هاى حمايت خويش را نشان مى دهد كه هر كس در طول عمر خود اين معنى را احساس كرده است و در تواريخ نيز شواهد فراوان دارد.(10)

در حديثى آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از يكى از «غزوات»، زير درختى تنها نشسته بود، مشركى با شمشير برهنه بطور غافلگيرانه، به حضرت حمله كرد گفت: مَنْ يُخَلِّصُكَ مِنِّى: «الان چه كسى مى تواند تو را از چنگال من نجات دهد»؟!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اللّهُ» و در اين هنگام پاى مشرك لغزيد و بر زمين خورد، شمشير از دستش فرو افتاد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) شمشير را برداشت و فرمود: «الان تو بگو، چه كسى تو را از دست من رهائى مى بخشد»؟!.

در جواب عرض كرد: «لا اَحَدَ»!: «هيچ كس»! و سپس ايمان آورد.(11)

آرى، مولاى همه مؤمنان، او است و كافران مولا و پناهگاهى ندارند.

* * *

 12إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ

13وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة هِىَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلاناصِرَ لَهُمْ

14أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ

 

ترجمه:

12 ـ خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغ هائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است; در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهارپايان مى خورند، و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست!

13 ـ و چه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند; ما همه آنها را نابود كرديم و هيچ ياورى نداشتند!

14 ـ آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواى نفسشان پيروى مى كنند؟!


1 ـ بقره، آيه 250.

2 ـ «تَعْساً» مفعول مطلق براى فعل مقدرى است و در تقدير «فَتَعْسُوا تَعْساً» مى باشد و جمله «أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ» عطف بر اين فعل مقدر است، و هر دو به صورت نفرين است مانند: «قاتَلَهُمُ اللّهُ» و روشن است كه نفرين از سوى خداوند به معنى وقوع آن است.

3 ـ فصلت، آيه 30.

4 ـ زمر، آيه 45.

5 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

6 ـ تفسير «روح المعانى» و «روح البيان» و «فخر رازى»، جلد 28، صفحه 50.

7 ـ مشارٌ اليه «ذلك» عاقبت نيك مؤمنان و عاقبت سوء كافران است كه در آيات قبل به آن اشاره شده است.

8 ـ ضمير «اَمْثالُها» به «عاقبة» بر مى گردد كه از جمله قبل استفاده مى شود.

9 ـ بعضى مانند «آلوسى» در «روح المعانى»، «مُولى» را در آيه مورد بحث، به معنى «ناصر» و در آيه سوره «يونس» و مانند آن به معنى «مالك» تفسير كرده اند.

10 ـ در ذيل آيه 53 «زمر» (يا عِبادِىَ الَّذِيْنَ أَسْرَفُوا...) از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده: «ما فِى الْقْرآنِ آيَةً اَوْسَعَ مِنْ يا عِبادِىَ الَّذِيْنَ أَسْرَفُوا...»، و اين دو با هم تنافى ندارند.

11 ـ «روح البيان»، جلد 8، صفحه 503.

  

تفسير:

سرنوشت مؤمنان و كفّار

از آنجا كه آيات گذشته، پيرامون پيكار مستمر حق و باطل و ايمان و كفر سخن مى گفت، آيات مورد بحث در يك مقايسه روشن، سرنوشت مؤمنان و كفار را تشريح مى كند، تا روشن شود: اين دو گروه تنها در زندگى دنيا متفاوت نيستند، بلكه در آخرت نيز، فوق العاده با هم متفاوتند، مى فرمايد: «خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وارد باغ هائى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

«در حالى كه كافران از متاع زودگذر اين دنيا بهره مى گيرند، و همچون چهارپايان مى خورند و سرانجام دوزخ جايگاه آنهاست»! (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ).(1)

درست است كه هر دو گروه، در دنيا زندگى مى كنند و از مواهب آن بهره مند مى شوند، ولى تفاوت اينجا است كه مؤمنان هدفشان انجام اعمال صالح است، اعمالى مفيد و سازنده، و براى جلب خشنودى پروردگار.

اما كافران، تمام هدفشان همين خوردن و خوابيدن، و تمتع بردن از لذات حيات است.

مؤمنان، حركتى آگاهانه دارند و كافران، بى هدف زندگى مى كنند، و بى هدف مى ميرند، درست مانند چهارپايان!

مؤمنان، در بهره گيرى از مواهب حيات، قيد و شرط فراوان قائلند، و در مشروعيت و طرق تحصيل آن و چگونگى مصرفش، دقيقاً مى انديشند، اما كافران چون چهارپايانند كه براى آنها تفاوت نمى كند اين علف از زمين صاحب آنها است يا غصب؟ حق يتيم و بيوه زنى است، يا نه؟

مؤمنان، با استفاده از هر يك از مواهب مادى، به بخشنده اين مواهب مى انديشند، آيات او را در آنها مشاهده مى كنند و حق شكر منعم را به جا مى آورند، در حالى كه كافر، غافل و بى خبر، به هيچ يك از اينها نمى انديشد، و پيوسته بار خود را از ظلم و گناه سنگين تر مى كند، خود را به هلاكت نزديك تر مى سازد، همان گونه كه گوسفندان پروارى، هر قدر بيشتر مى خورند و فربه تر مى شوند، به ذبح نزديك تر مى گردند.

بعضى، تفاوت بين اين دو گروه را چنين گفته اند: إِنَّ الْمُؤْمِنَ لايَخْلُو أَكْلُهُ عَنْ ثَلاث: أَلْوَرَعِ عِنْدَ الطَّلَبِ، وَ اسْتِعْمالِ الأَدَبِ، وَ الأَكْلِ لِلْسَّبَبِ، وَ الْكافِرَ يَطْلُبُ لِلْنَّهْمَةِ وَ يَأْكُلُ لِلْشَّهْوَةِ وَ عَيْشُهُ فِي غَفْلَة: «مؤمن خوردنش از سه برنامه خالى نيست: ورع در به دست آوردن، ادب در به كار بردن، و هدف در مصرف كردن، ولى كافر، طلبش بى قيد و شرط، خوردنش براى شهوت، و زندگيش سراسر غفلت است»!.

قابل توجه اين كه: در مورد مؤمنان، مى گويد: «خداوند آنها را وارد باغ هاى بهشت مى كند»، اما در مورد كافران مى گويد: «آتش جايگاه آنها است» كه تعبير اول احترام و اعتنائى است نسبت به مقام اهل ايمان، و تعبير دوم تحقير و بى اعتنائى نسبت به كفار است، كه از تحت ولايت او بيرون رفته اند.

بعضى از مفسران، از جمله: وَ النّارُ مَثْوىً لَهُمْ «آتش جايگاه آنها است» چنين استفاده كرده اند، كه آنها هم اكنون در آتشند، زيرا جمله، به صورت فعل مضارع و مستقبل نيست، بلكه خبر از حال مى دهد، و در حقيقت چنين است، چرا كه اعمال و افكار آنها، خود آتش است كه در آن گرفتارند، و جهنم هم اكنون از هر سو آنها را احاطه كرده، هر چند اين حيوان صفتان غافلند.

چنان كه در آيه 49 سوره «توبه» مى خوانيم: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ: «جهنم كافران را احاطه كرده است»!.

در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز، اين دوزخيان به چهارپايان تشبيه شده اند، بلكه از چهارپايان بدتر: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»(2) كه شرح مبسوط آن را در جلد هفتم، صفحه 19 به بعد آورده ايم.

* * *

در آيه بعد، براى تكميل اين هدف، مقايسه اى در ميان مشركان «مكّه» و بت پرستان پيشين مى كند، و با عبارتى گويا آنها را شديداً مورد تهديد قرار مى دهد و در ضمن، روى بعضى از جرائم بزرگ آنها ـ كه دليلى بر جواز جنگ با آنها است ـ تكيه كرده، مى فرمايد: «چه بسيار شهرهائى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد، قوى تر و نيرومندتر بودند، ما همه آنها را نابود كرديم و ياورى نداشتند» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة هِىَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ).

آنها گمان نبرند چند روزى كه دنيا به كامشان است، و آنقدر جسور شده اند كه بزرگترين فرستاده الهى را، از مقدّس ترين شهرها بيرون مى كنند، هميشه اين وضع ادامه خواهد يافت، اينها در مقايسه با قوم «عاد و ثمود و فراعنه» و لشكر «ابرهه» موجوداتى ضعيف و ناتوانند، خداوندى كه آنها را به آسانى درهم كوبيد درهم شكستن آنها نيز براى او بسيار ساده است.

در روايتى از «ابن عباس» آمده است: چون پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى غار «ثور» رفت، صورت به سوى «مكّه» بازگردانده گفت: أَنْتِ أَحَبُّ الْبِلادِ إِلَى اللّهِ وَ أَنْتِ أَحَبُّ الْبِلادِ إِلَىَّ وَ لَوْلاَ الْمُشْرِكُونَ أَهْلُكِ أَخْرَجُونِي لَماخَرَجْتُ مِنْكِ: «تو محبوب ترين شهرها نزد خدا و محبوب ترين بلاد نزد منى، و هر گاه ساكنان مشرك تو مرا خارج ننموده بودند، به ميل خود از تو خارج نميشدم».

در اينجا آيه فوق نازل گشت (به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بشارت نصرت الهى، و دشمنان را تهديد به مجازات كرد).(3)

مطابق اين شأن نزول، اين آيه در «مكّه» نازل شده است، ولى، به نظر مى رسد اين شأن نزول مربوط به آيه 85 سوره «قصص» است چرا كه بسيارى از مفسران آن را در آنجا ذكر كرده اند، و تناسب بيشترى نيز، با همان آيه دارد، كه مى فرمايد: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد: «آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) بازمى گرداند».(4)

قابل توجه اين كه: در اينجا خارج كردن را به شهر «مكّه» نسبت مى دهد، در حالى كه منظور، اهل شهر است، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند، و نظير آن در موارد ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است. ضمناً تعبير به «قَرية» همان گونه كه بارها گفته ايم، به هر گونه شهر و آبادى اطلاق مى شود، و به معنى «روستا» نيست.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، از مقايسه ديگرى بين «مؤمنان» و «كفار» سخن مى گويد، از دو گروه متفاوت در همه چيز، كه يكى داراى ايمان و عمل صالح است و ديگرى داراى يك زندگى به تمام معنى حيوانى، از دو گروهى كه يكى در زير چتر ولايت پروردگار قرار گرفته، و ديگرى بى مولى و سرپرست، مى فرمايد: «آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش تزيين شده، و از هواى نفس پيروى مى كند»؟! (أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ).

گروه اول، در مسير خود از شناخت صحيح و يقين و دليل و برهان قطعى، برخوردارند، «راه» و «هدف» خود را به روشنى مى بينند و به سرعت پيش مى روند. اما گروه دوم گرفتار سوء تشخيص، و عدم درك واقعيت و تاريكى مسير و هدف شده، در ظلمات اوهام سرگردانند، و عامل اين سرگردانى، همان پيروى از هوى و هوس هاى سركش است، چرا كه هوا و هوس، پرده بر روى عقل و فكر انسان مى افكند، زشتى ها را زيبا و زيبائى ها را زشت نشان مى دهد، آن چنان كه گاهى به اعمال شرم آور و ننگين خود، فخر و مباهات مى كند، چنان كه در آيات 103 تا 105 سوره «كهف» آمده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً: «بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها چه كسانى هستند؟ * آنها كه تلاش هايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده; با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند! * آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند; به همين جهت، اعمالشان نابود شد! از اين رو روز قيامت، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد»! (چرا كه عمل وزن دارى ندارند).

«بَيِّنة» به معنى دليل آشكار است و در اينجا اشاره به قرآن و معجزات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و دلائل عقلى ديگر است.

روشن است استفهام در جمله «أَ فَمَنْ كانَ...»، «استفهام انكارى» است، يعنى هرگز اين دو گروه، يكسان نيستند.

در اين كه: چه كسى اعمال سوء هواپرستان را در نظرشان تزيين مى كند؟ خداوند، يا خود آنها، يا شياطين؟ بايد گفت: همه اينها صحيح است; چرا كه در آيات قرآن به هر سه نسبت داده شده است، در آيه 4 سوره «نمل» مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ: «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى دهيم» و در آيات متعددى از جمله، آيه 38 «عنكبوت» آمده است: «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ»، و در آيه مورد بحث با توجه به جمله «وَ اتَّبَعُوا اَهْوائَهُم» ظاهر اين است كه اين تزيين، ناشى از پيروى هوى و هوس است، و اين معنى، كاملاً قابل درك است كه هوى و هوس، حس تشخيص و درك صحيح واقعيت ها را از انسان مى گيرد.

البته، نسبت دادن آن به «شيطان» نيز صحيح است; چرا كه او به هوا و هوس ها دامن مى زند، و پيوسته انسان را وسوسه مى كند.

و اگر به خداوند نسبت داده شده نيز به خاطر اين است كه او «مسبب الاسباب» است، و هر سببى اثرى دارد، از ناحيه او است، او به آتش سوزندگى داده، و به هوى و هوس تأثير پرده پوشى بر حقائق، و قبلاً هم اين تأثير را اعلام نموده است و به اين ترتيب، ريشه اصلى مسئوليت، به خود انسان بازمى گردد.

بعضى، جمله «مَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ» را اشاره به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و جمله بعد را، ناظر به كفار «مكّه» مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آيه، معنى گسترده اى دارد كه اينها از مصاديق آن است.

* * *

 

 

15مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ آسِن وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ

 

ترجمه:

15 ـ توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهائى از آب صاف و خالص كه بدبو نشده، و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائى از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهائى از عسل مصفاست، و براى آنها در آن از همه انواع ميوه ها وجود دارد; و آمرزشى است از سوى پروردگارشان! آيا اينها همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند؟!


1 ـ «كَما تَأْكُلُ...» در مقام نصب است بر معناى مفعول مطلق مقدر «يَأْكُلُونَ أَكْلاً كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ».

2 ـ اعراف، آيه 179.

3 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6055.

4 ـ شرح بيشتر پيرامون اين مطلب را در جلد 16، صفحه 184 به بعد مطالعه فرمائيد.

 

تفسير:

توصيف ديگرى از بهشت

اين آيه، همچنان توصيفى است براى سرنوشت دو گروه كافر و مؤمن كه يكى داراى اعمال صالح و ديگرى اعمال زشت و ننگينى است كه در نظرش تزيين شده.

در اين آيه از شش نوع مواهب بهشتيان، و دو نوع كيفرهاى سخت و دردناك دوزخيان، پرده برداشته و عاقبت كار اين دو گروه را مشخص مى كند.

در ميان نعمت هاى بهشتيان از چهار نهر، كه هر كدام مايع و محتوائى مخصوص به خود دارد نام مى برد، و سپس سخن از ميوه هاى بهشتى است، و سرانجام از بعضى مواهب معنوى سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: «بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، در آن نهرهائى است از آب صاف و خالص كه هيچ گونه دگرگونى در بوى آن حاصل نشده است» (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماء غَيْرِ آسِن).(1)

«آسن» به معنى «بدبو» است، بنابراين «ماء غير آسن» يعنى آبى كه بر اثر طول ماندن يا غير آن بوى آن دگرگون نشده است، اين نخستين قسمت از نهرهاى بهشتى است كه در آن صرفاً آب زلال خوشبو و خوش طعم جارى است.

پس از آن مى افزايد: «و نهرهائى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته است» (وَ أَنْهار مِنْ لَبَن لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ).

اصولاً، آنجا جاى فساد و تباهى نيست و مواد غذائى بهشتى، با گذشت زمان دگرگون نمى شود، اين عالم دنيا است كه به خاطر وجود انواع ميكرب هاى مخرب، مواد غذائى به سرعت به سوى فساد مى رود.

بعد، به سراغ سومين قسمت از نهرهاى بهشتى رفته، مى گويد: «و نهرهائى از شراب طهور كه مايه لذت نوشندگان است»! (وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْر لَذَّة لِلشّارِبِينَ).

و بالاخره، چهارمين و آخرين قسمت از نهرهاى بهشتى را به اين صورت بيان مى كند: «و نهرهائى از عسل مصفا» (وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَل مُصَفًّى).

علاوه بر اين نهرهاى گوناگون كه هر كدام به منظورى آفريده شده، در پنجمين موهبت، سخن از انواع ميوه هاى بهشتى به ميان آورده مى افزايد: «و براى آنها در بهشت از تمام انواع ميوه ها موجود است» (وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).(2)

ميوه هاى رنگارنگ، با طعم ها و عطرهاى متفاوت، آنچه در تصور بگنجد يا انواعى كه امروز حتى تصورش براى ما ممكن نيست، همه، در اختيار آنها است.

و بالاخره، در ششمين موهبت، كه بر خلاف مواهب مادى قبلى، جنبه معنوى و روحانى دارد مى گويد: «و براى آنها است آمرزشى از سوى پروردگارشان» (وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ).

رحمتى عظيم و گسترده، كه تمام لغزش هاى آنها را مى پوشاند، و به آنها اطمينان و آرامش مى بخشد، و محبوب درگاه حق مى كند، و مصداق: رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ: «هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند; اين، رستگارى بزرگ است»(3) مى شوند.

و به اين ترتيب، مؤمنان پاكدل و صالح، از انواع مواهب مادى و معنوى در بهشت جاويدان، در جوار رحمت الهى، برخوردارند.

اكنون ببينيم گروه مقابل آنها، چه سرنوشتى خواهند داشت؟ در دنباله آيه مى فرمايد: «آيا اين گروه، همانند كسانى هستند كه در آتش دوزخ، خلود دارند، و از آب جوشان و سوزانى نوشانده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند»؟! (كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ).(4)

«امعاء» جمع «معى» (بر وزن سعى) و «معا» (بر وزن غنا) به معنى روده است، و گاه به تمام آنچه در درون شكم وجود دارد، نيز گفته مى شود و پاره شدن آنها، اشاره به شدت سوزندگى و حرارت اين نوشابه وحشتناك دوزخى است.

* * *

نكته ها:

 


1 ـ درباره تركيب اين آيه شريفه مفسران بحث هاى فراوانى دارند از همه مناسب تر اين است كه گفته شود: «مَثَلُ الْجَنَّة» مبتدا است و خبر آن محذوف است و در تقدير چنين مى باشد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ جَنَّةٌ فِيها أَنْهارٌ» در حقيقت اين آيه شبيه آيه 35 سوره «رعد» است كه مى گويد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَاالاَنْهارٌ».

2 ـ جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «لَهُمْ فِيها اَنْواعٌ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ».

3 ـ مائده، آيه 119.

4 ـ باز در تركيب اين جمله، بحث هاى زيادى شده و مناسب تر از همه، اين است آيه، تقديرى دارد و آن چنين است: «أَفَمَنْ هُوَ خالِدُ الْجَنَّةِ الَّتِى هذِهِ صِفاتُهُ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ».

1 ـ نهرهاى چهارگانه بهشتى

از آيات قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه در بهشت، نهرها و چشمه هاى گوناگونى است كه هر كدام داراى فايده و لذتى است كه چهار نمونه آن در آيه فوق آمده، و نمونه هاى ديگرى نيز در سوره «دهر» است كه به خواست خدا در تفسير آن خواهد آمد.

تعبير به «انهار» در مورد اين چهار نوع، نشان مى دهد كه از هر كدام آنها يك نهر در آنجا نيست بلكه «نهرها» است.

بارها گفته ايم، نعمت هاى بهشتى چيزى نيست كه با الفاظ روزمره زندگى دنيا، بتوان درباره آن سخن گفت، اين الفاظ، كوچك تر از آن است كه بتواند ترسيم كامل و گويائى از آن بكند، بلكه تنها مى تواند شبحى كم رنگ از آن حقايق بزرگ، در اذهان ما ترسيم نمايد.

در آيه مورد بحث، به نهرهاى «آب»، «شير»، «شراب طهور» و «عسل» اشاره شده، كه ممكن است اولى، براى رفع تشنگى است، دومى تغذيه، سومى نشاط، و چهارمى لذت و قوت مى آفريند.

جالب اين كه، از آيات ديگر قرآن، استفاده مى شود كه همه بهشتيان از همه اين نوشيدنى ها نمى نوشند بلكه، سلسله مراتبى دارند كه به تناسب آن بهره مند مى شوند، در سوره «مطففين» آيه 28 مى خوانيم: عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ: «همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند».

* * *

2 ـ شراب طهور

ناگفته پيدا است، خمر و شراب بهشتى هيچ گونه ارتباطى با خمر و شراب آلوده دنيا، ندارد، همان گونه كه قرآن در توصيف آن در جاى ديگر گفته است: لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ: «شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است و نه از آن مست مى شوند»(1) و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى، چيزى در آن نيست.

* * *


1 ـ صافات، آيه 47.

3 ـ نوشابه هاى فاسدنشدنى

در توصيف نهرهاى بهشتى، در يك مورد «غَيْرِ آسِن» (بوى آن تغيير نيافته) و در مورد ديگر، «لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ» (طعم آن دگرگون نشده) آمده است و اين نشان مى دهد كه نوشابه ها و غذاهاى بهشتى، هميشه با همان طراوت و تازگى روز نخست است، چرا چنين نباشد؟ در حالى كه دگرگونى مواد غذائى و تغيير يا فساد آنها، بر اثر تأثير ميكرب هاى فاسد كننده است، و اگر اينها نبودند در اين دنيا نيز همه به همان حالت نخست، باقى مى ماندند، اما چون در بهشت جائى براى موجودات فاسد كننده نيست، همه چيز آن هميشه صاف و پاك و سالم و تازه است.

* * *

4 ـ چرا ميوه ها

در آيه مورد بحث، و بسيارى ديگر از آيات قرآن، از ميان غذاهاى بهشتى، بيشتر، روى ميوه ها تكيه شده است، ميوه هاى متنوعى كه باب همه ذائقه ها است و اين نشان مى دهد كه ميوه، مهم ترين غذاى بهشتى است، حتى بهترين و سالمترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است.

* * *

5 ـ تعبير به «سُقوا» (نوشانده مى شوند) به صورت فعل مجهول بيانگر اين واقعيت است كه آب سوزان حميم را به زور، و نه به دلخواه، به آنها مى نوشانند كه به جاى سيراب شدن در آن آتش سوزان، «امعاء» آنها را متلاشى مى كند، و همانطور كه طبيعت دوزخ است، باز به حال اول برمى گردد; چرا كه در آنجا مرگى نيست!.

* * *

16وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ

 

17وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ

18فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ

19فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ

 

ترجمه:

16 ـ گروهى از آنان به سخنانت گوش فرا مى دهند، اما هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه دانش به آنان بخشيده شده مى گويند: «(اين مرد) الان چه گفت»؟! آنها كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مُهر نهاده و از هواى نفسشان پيروى كرده اند!

17 ـ كسانى كه هدايت يافته اند، (خداوند) بر هدايتشان مى افزايد و روح تقوى به آنان مى بخشد!

18 ـ آيا كافران جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان فرا رسد (آن گاه ايمان آورند)، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است; اما هنگامى كه بيايد، تذكر (و ايمان) آنها سودى نخواهد داشت.

19 ـ پس بدان كه معبودى جز «اللّه» نيست; و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن. و خداوند محل حركت و قرارگاه شما را مى داند.

 

تفسير:

نشانه هاى رستاخيز ظاهر شده!

اين آيات، ترسيمى از وضع منافقان در برخوردشان با وحى الهى و آيات و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسأله جنگ و مبارزه با دشمنان اسلام است.

در سوره هاى «مدنى» سخن از منافقان بسيار آمده، در حالى كه در سوره هاى «مكّى» از آنها خبرى نيست; چرا كه مسأله نفاق، بعد از پيروزى اسلام و قدرت و سلطه آن بود; زيرا مخالفان در موضع ضعيف تر قرار گرفتند آن چنان كه مخالفت خود را نمى توانستند آشكارا بيان كنند، لذا ظاهراً خود را به لباس اسلام درآورده تا از خشم مسلمين راستين، در امان بمانند، ولى، در باطن، به انواع توطئه ها مشغول بودند، «يهود مدينه» كه از قدرت نظامى و اقتصادى قابل ملاحظه اى برخوردار بودند، نيز پشتوانه اى براى منافقين محسوب مى شدند.

به هر حال، آنها در صف مؤمنان راستين جاى داشتند، و در نماز جمعه يا در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت مى كردند، ولى عكس العمل هايشان در برابر آيات قرآن، بيانگر قلب هاى بيمارشان بود.

در نخستين آيه مورد بحث، مى گويد: «گروهى از آنان نزد تو مى آيند، به سخنانت گوش فرا مى دهند، اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، به مؤمنانى كه خداوند به آنها علم و دانش بخشيده، از روى استهزاء و تحقير مى گويند: اين مرد، الان چه گفت»؟! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ماذا قالَ آنِفاً).

منظورشان از اين مرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.

تعبير آنها در مورد شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سخنان پر محتواى آن حضرت، به قدرى زشت و زننده و تحقيرآميز بود، كه نشان مى داد آنها اصلاً به وحى آسمانى ايمان نياورده اند.

«آنِفا» از ماده «انف» به معنى «بينى» است، و از آنجا كه بينى در صفحه صورت انسان برجستگى خاصى دارد، اين كلمه درباره «افراد شريف» يك قوم، به كار مى رود، و نيز در مورد «زمان مقدم بر زمان حال» اين تعبير به كار رفته، همان گونه كه در آيه مورد بحث آمده است.

ضمناً تعبير به «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» نشان مى دهد كه يكى از مشخصات مؤمنان، داشتن آگاهى كافى است، آرى علم است كه سرچشمه ايمان است، و هم زائيده و محصول ايمان.

ولى، قرآن در پايان آيه، پاسخ دندان شكنى به آنها گفته، مى فرمايد: «سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نامفهوم نبوده و پيچيدگى خاصى ندارد، بلكه كسانى هستند كه خداوند بر قلب هايشان مُهر نهاده، و از هوا و هوس هايشان پيروى كرده اند لذا چيزى از آن نمى فهمند»! (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ).

در حقيقت، جمله دوم علتى است براى جمله نخست، يعنى هواپرستى قدرت ادراك حقائق و حس تشخيص را از آدمى مى گيرد، و پرده بر قلب او مى افكند به طورى كه قلوب هواپرستان، همانند ظرفى مى شود كه در آن را بسته و مهر و موم كرده اند، نه چيزى وارد آن مى شود و نه چيزى از آن خارج مى گردد.

* * *

نقطه مقابل آنها، مؤمنان راستين هستند كه آيه بعد درباره آنها مى گويد: «كسانى كه هدايت يافته اند خداوند، بر هدايتشان مى افزايد، و روح تقوا و پرهيزكارى به آنها مى بخشد» (وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ).

آرى، آنها نخستين گام هاى هدايت را شخصاً برداشته، و عقل و خرد و فطرت خويش را در اين راه به كار گرفته اند، سپس خداوند طبق وعده اى كه داده است مجاهدان راهش را هدايت و راهنمائى بيشتر مى كند، نور ايمان به قلب آنها مى افكند، و از شرح صدر و روشن بينى بهره مندشان مى سازد، اين از نظر اعتقاد و ايمان، و اما از نظر عمل، روح تقوا را در آنها زنده مى كند، آن چنان كه از گناه متنفر مى شوند و به طاعت و نيكى عشق مىورزند.

آنها، در هر دو جنبه، درست نقطه مقابل منافقانى هستند كه در آيه قبل، به آنها اشاره شده، از يكسو بر دل هاى آنها مُهر است و چيزى نمى فهمند، و از سوى ديگر، در عمل همواره پيرو هواى نفسند، اما مؤمنان روز به روز بر هدايتشان افزوده مى شود، و در مقام عمل بر تقوايشان.

* * *

در آيه بعد، به عنوان هشدارى به اين گروه بى ايمانِ استهزاءكننده، مى فرمايد: «آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان برپا شود، آنگاه ايمان بياورند، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است، اما هنگامى كه قيامت رسماً برپا شود، ديگر بيدارى و تذكر و ايمان آنها سودى نخواهد داشت»! (فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ).

آرى، آنها آن موقعى كه بايد ايمان بياورند و مفيد است، سرسختى و لجاجت به خرج مى دهند، و در برابر حق تسليم نمى شوند، بلكه به سخريه و استهزاء برمى خيزند، ولى، آن زمان كه حوادث هولناك و آغاز قيامت، جهان را به لرزه درمى آورد، به وحشت مى افتند، و اظهار خضوع و ايمان مى كنند در حالى كه هيچ سودى به حالشان ندارد.

اين عبارت، درست به اين مى ماند كه به ديگرى، مى گوئيم: آيا انتظار دارى هنگامى كه كار از كار گذشت، و بيمارت مشرف بر مرگ شد، طبيب و دارو بياورى ؟! پس بيا پيش از آنكه فرصت از دست برود، قدمى بردار، قدمى سودمند و مؤثر.

«اَشْراط» جمع «شرط» (بر وزن شرف) به معنى «علامت» است، بنابراين «اشراط الساعة» اشاره به نشانه هاى نزديك شدن قيامت است.

در اين كه منظور از نشانه هاى نزديك شدن رستاخيز، در اينجا چيست؟ مفسران، بحث هاى فراوانى دارند، و حتى رساله هاى مختصر و مفصلى در اين زمينه نگاشته شده.

اما، بسيارى معتقدند، منظور از «اشراط الساعة» در آيه مورد بحث، قيام شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، به شهادت حديثى كه از خود آن حضرت نقل شده كه: بُعِثْتُ أَنَا وَ السّاعَةُ كَهاتَيْنِ وَ ضَمَّ السَّبابَةَ وَ الْوُسْطى: «بعثت من و قيامت مانند اين دو است، اشاره به دو انگشت مباركش كرد، انگشت اشاره و انگشت وسط، كه در كنار يكديگرند.(1)

و بعضى مسأله «شقّ القمر» و پاره اى ديگر از حوادث عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز جزء «اشراط الساعة» شمرده اند.

احاديث متعددى در اين زمينه نيز وارد شده كه مخصوصاً شيوع بسيارى از گناهان در ميان مردم به عنوان نشانه هاى نزديك شدن قيامت، معرفى شده است.

مانند حديثى كه شيخ «مفيد» در «روضة الواعظين» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: مِنْ أَشْراطِ السّاعَةِ اَنْ يُرْفَعَ الْعِلْمُ، وَ يَظْهَرَ الْجَهْلُ، وَ يُشْرَبُ الْخَمْرُ وَ يَفْشُو الزِّنا: «از نشانه هاى قيامت برچيده شدن علم، آشكار شدن جهل، و شرب خمر و كثرت زنا است».(2)

حتى حوادث مهم و مؤثرى، همانند قيام حضرت مهدى(عليه السلام) به عنوان «اشراط الساعة» شمرده شده است.

اما اين نكته لازم به يادآورى است كه، ما گاهى، از «اشراط الساعة» به طور مطلق، بحث مى كنيم كه نشانه هاى نزديك شدن قيامت چيست؟، و گاه در مورد خصوص آيه.

در مورد آيه، مطلب همان است كه گفتيم، و اما درباره نشانه هاى نزديك شدن قيامت به طور مطلق، بحث ها و روايات فراوانى است كه در كتب معروف اسلامى آمده است، و در بحث نكات اشاره خواهيم كرد.(3)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، تفسير «قرطبى»، تفسير «فى ظلال»، و تفاسير ديگر ذيل آيات مورد بحث (با مختصر تفاوتى در تعبير).

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 37.

3 ـ با توجه به آنچه گفتيم معلوم مى شود كه منظور از جمله «فَقَدْ جاءَ اَشْراطها» اين نيست كه تمام نشانه هاى قيامت در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) آشكار شده، بلكه منظور اين است كه بعضى از آن ظاهر شده كه خبر از نزديكى قيامت مى دهد، هر چند، قسمت هائى از آن بعداً آشكار گردد.

 

آيا قيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نشانه هاى نزديكى قيامت است؟

 

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه، چگونه قيام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از نشانه هاى نزديكى قيامت شمرده اند؟ در حالى كه 15 قرن مى گذرد و هنوز از قيامت خبرى نيست؟

پاسخ اين سؤال، با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: باقيمانده دنيا را در مقايسه با گذشته آن، بايد محاسبه كرد، و در چنين مقايسه اى آنچه از عمر دنيا باقى مانده، چيز مهمى نيست، چنان كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: روزى بعد از عصر و نزديك غروب آفتاب، براى يارانش خطبه مى خواند، فرمود: وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) بِيَدِهِ مَثَلُ ما مَضى مِنَ الدُّنْيا فِيْما بَقِىَ مِنْها اِلاّ مَثَلُ ما مَضى مِنْ يَوْمِكُمْ هذا فِيْما بَقِىَ مِنْهُ، وَ ما بَقِىَ مِنْهُ اِلاَّ الْيَسِيْرُ: «سوگند به كسى كه جان محمّد(صلى الله عليه وآله) به دست او است، آنچه از دنيا گذشته نسبت به آنچه باقى مانده، مانند مقدارى است كه از امروز شما گذشته نسبت به آنچه باقى مانده است و مى بينيد كه جز مقدار كمى باقى نمانده است».(1)

* * *

آخرين آيه مورد بحث، به عنوان نتيجه گيرى از گفتگوهائى كه در آيات قبل، پيرامون ايمان و كفر و سرنوشت مؤمنان و كافران آمده بود، مى فرمايد: «پس بدان كه معبودى جز اللّه نيست» (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ).

يعنى روى خط توحيد، محكم بايست، كه داروى شفابخش و بهترين وسيله نجات، همين توحيد است كه آثار آن در آيات قبل بيان شد.

بنابراين، مفهوم اين سخن آن نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از توحيد آگاه نبوده، بلكه منظور ادامه اين خط است، درست شبيه آنچه در تفسير سوره «حمد» در آيه: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ، گفته اند: كه مفهومش هدايت نيافتن نيست، بلكه مفهومش اين است كه ما را بر خط هدايت ثابت بدار.

اين احتمال نيز وجود دارد، كه منظور: تفكر بيشتر در امر توحيد، و ارتقاء به مقامات بالاتر است; چرا كه اين مسأله اى است كه هر چه در آن بيشتر بينديشند، وآيات خدا را بيشتر مطالعه كنند، به مرحله عالى ترى مى رسند، و بررسى آنچه در آيات قبل، در مورد ايمان و كفر گفته شد، خود عاملى است براى افزايش ايمان و كفر.

سومين تفسير، اين است كه: منظور از آن، جنبه هاى عملى توحيد است يعنى بدان! تنها پناهگاه در عالم او است، به او پناه بر، و حل مشكلاتت را فقط از او بخواه، و از انبوه دشمنان، هرگز وحشت مكن!

اين تفسيرهاى سه گانه، منافاتى با هم ندارند و ممكن است در مفهوم آيه جمع شود.

به دنبال اين مسأله عقيدتى، باز به سراغ مسأله تقوا و پاكى از گناه رفته، مى افزايد: «براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان استغفار كن» (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ).

پيدا است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به حكم مقام عصمت، هرگز مرتكب گناهى نشده، اين گونه تعبيرها يا اشاره به مسأله «ترك اولى» و «حَسَناتُ الاَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبِيْنَ»(2) است، و يا سرمشقى است براى مسلمانان.

در حديثى آمده است: «حذيفة بن يمان» مى گويد: «من مرد تندزبانى بودم و نسبت به خانواده ام تندى مى نمودم، عرض كردم اى رسول خدا! مى ترسم عاقبت، زبانم مرا دوزخى كند»! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: فَأَيْنَ اَنْتَ مِنَ الاِسْتِغْفارِ؟ اِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ فِى الْيَوْمِ مِأَةَ مَرَّة!: «از استغفار غفلت مكن، حتى خود من هر روز يك صد مرتبه استغفار مى كنم»! (در بعضى از روايات نيز هفتاد مرتبه آمده است).(3)

اگر ديگران از گناهان و معاصى خود استغفار مى كنند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن لحظه اى كه از ياد خدا غافل مانده و يا كار خوب ترى را رها كرده، و به سراغ خوب رفته است، استغفار مى نمايد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه، در اينجا خداوند، براى مؤمنين و مؤمنات شفاعت كرده، و دستور استغفار به پيامبرش را داده، تا آنها را مشمول رحمت خود كند، و از اينجا عمق مسأله «شفاعت» در دنيا و آخرت، و همچنين مشروعيت و اهميت مسأله «توسل» ظاهر مى شود.

و در ذيل آيه، به عنوان بيان علت مى فرمايد: «خداوند محل حركت و قرارگاه شما را مى داند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ).

از ظاهر و آشكار، و درون و برون، و سرّ و نجواى شما، با خبر است، و حتى از انديشه ها و نيات شما در حركات، و سكونتان كاملاً آگاهى دارد، به همين دليل، بايد به سوى او برويد و از درگاه او طلب عفو كنيد.

«مُتَقَلَّب» به معنى جايگاه رفت و آمد، و «مَثْوى» به معنى محل استقرار است.(4)

ظاهر اين است كه، اين دو كلمه، مفهوم وسيعى دارد، كه تمام حركات و سكون آدمى را چه در دنيا و چه در آخرت، چه در دوران جنينى، و چه در دوران قبر و برزخ، شامل مى شود، هر چند بسيارى از مفسران، معانى محدودى براى آن نموده اند.

بعضى گفته اند: منظور، حركات انسان در روز و سكونت او در شب است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور، مسير انسان در دنيا، و قرارگاه او در آخرت است.

بعضى، دگرگونى انتقال انسان را در صلب پدران و رحم مادران، و ثبات او را در قبر مطرح كرده اند.

و بالاخره بعضى، حركات او را در سفر و آرامش او را در حضر عنوان نموده اند.

ولى همان گونه كه گفتيم، آيه، مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را شامل مى شود.


1 ـ «روح المعانى»، جلد 26، صفحه 48.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 256، و جلد 25، صفحه 205.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 102 (ذيل آيات مورد بحث).

4 ـ بنابراين «مُتَقَلَّب» اسم مفعول است كه در اينجا به معنى اسم مكان آمده، ولى جمعى آن را «مصدر ميمى» مى دانند، كه به معنى انتقال از حالى به حالى مى باشد. اما معنى اول، با توجه به قرينه مقابله با «مَثْوى» كه مسلماً اسم مكان است، مناسب تر است.

* * *

نكته:

اشراط الساعة چيست؟

 

همان گونه كه گفتيم «اشراط» جمع «شرط» به معنى «علامت» است، و «اشراط الساعة»، نشانه هاى نزديك شدن قيامت را مى گويند، كه در منابع شيعه و اهل سنت در روايات بسيارى از آن بحث شده، و در قرآن مجيد تنها در همين مورد، به آن اشاره شده است.

يكى از مشروح ترين و جامع ترين احاديث در اين زمينه، حديثى است كه «ابن عباس» از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در داستان «حجة الوداع» نقل كرده، كه بسيارى از مسائل را به ما مى آموزد، و حاوى نكات فراوانى است، و روى همين جهت، تمام آن را ذيلاً مى آوريم:

او مى گويد: «ما با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در «حجة الوداع» بوديم (حجة الوداع آخرين حجى است كه پيامبر در سال آخر عمر خود به جا آورد) حضرت حلقه در خانه «كعبه» را گرفت و رو به ما كرده، فرمود: آيا شما را از «اشراط الساعة» آگاه كنم؟ ـ و «سلمان» در آن روز، از همه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديك تر بود ـ عرض كرد: آرى، اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)!

فرمود: از نشانه هاى قيامت، تضييع نماز، پيروى از شهوات، تمايل به هواپرستى، گرامى داشتن ثروتمندان، فروختن دين به دنيا است، و در اين هنگام است كه قلب مؤمن، از اين همه زشتى ها كه مى بيند، و توانائى بر تغيير آن را ندارد، در درونش آب مى شود، چنان كه نمك در آب.

«سلمان» گفت: آيا چنين امرى واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، زمامدارانى ظالم، وزرائى فاسق، كارشناسانى ستمگر، و امنائى خائن بر مردم حكومت مى كنند.

«سلمان» پرسيد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام زشتى ها زيبا، و زيبائى ها زشت مى شود، امانت به خيانتكار سپرده مى شود، و امانتدار خيانت مى كند، دروغگو را تصديق مى كنند و راستگو را تكذيب!.

«سلمان» سؤال مى كند: آيا چنين چيزى واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به كسى كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن روز، حكومت به دست زنان، و مشورت با بردگان خواهد بود، كودكان بر منابر مى نشينند، دروغ، ظرافت، و زكات، غرامت، و بيت المال، غنيمت محسوب مى شود!.

مردم به پدر و مادر بدى مى كنند، و به دوستانشان نيكى، و ستاره دنباله دار در آسمان ظاهر مى شود.

«سلمان» پرسيد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان زن با شوهرش شريك تجارت مى شود (و هر دو تمام تلاش خود را در بيرون خانه و براى ثروت اندوزى به كار مى گيرند) باران كم، و صاحبان كرم، خسيس، و تهى دستان حقير شمرده مى شوند. در آن هنگام بازارها به يكديگر نزديك مى گردد، يكى مى گويد: چيزى نفروختم، و ديگرى مى گويد: سودى نبردم، و همه زبان به شكايت و مذمت پروردگار، مى گشايند!.

«سلمان» پرسيد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان اقوامى به حكومت مى رسند، كه اگر مردم سخن بگويند، آنها را مى كشند، و اگر سكوت كنند، همه چيزشان را مباح مى شمرند، اموال آنها را غارت و احترامشان را پايمال، و خون هايشان را مى ريزند، و دل ها را پر از عداوت و وحشت مى كنند، و همه مردم را ترسان و خائف و مرعوب مى بينى!.

«سلمان» عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، چيزى از مشرق چيزى از مغرب مى آورند (قوانينى از شرق و قوانينى از غرب) و امت من، متلوّن مى گردد! واى در آن روز بر ضعفاى امت از آنها، و واى بر آنها از عذاب الهى، نه بر صغير رحم مى كنند، نه احترام به كبير مى گذارند، و نه گنهكارى را مى بخشند، بدن هايشان همچون آدميان است، اما قلوبشان قلوب شياطين!.

«سلمان» گفت: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، مردان به مردان قناعت مى كنند، و زنان به زنان، و بر سر پسران به رقابت برمى خيزند، همان گونه كه براى دختران در خانواده هايشان!. مردان، خود را شبيه زنان و زنان خود را شبيه مردان مى كنند، و زنان بر زين سوار مى شوند (و به خودنمائى مى پردازند) بر آنها لعنت خدا باد!.

«سلمان» عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن زمان، به تزيين مساجد مى پردازند، آن چنان كه معابد يهود و نصارا را تزيين مى كنند، قرآن ها را مى آرايند (بى آنكه به محتواى آن عمل كنند) مناره هاى مساجد طولانى، و صفوف نمازگزاران فراوان، اما دل ها نسبت به يكديگر دشمن و زبان ها مختلف است!.

«سلمان» گفت: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، پسران امت مرا با طلا تزيين مى كنند، و لباس هاى ابريشمين حرير و ديباج مى پوشند، و از پوست هاى پلنگ براى خود لباس تهيه مى كنند!.

«سلمان» عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، زنا آشكار مى گردد، معاملات با غيبت و رشوه انجام مى گيرد، دين را فرو مى نهند، و دنيا را برمى دارند.

«سلمان» گفت: آيا اين امر شدنى است اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، طلاق فزونى مى گيرد، و حدى براى خدا اجرا نمى شود، اما با اين حال، به خدا ضرر نمى زنند (خودشان زيان مى بينند).

«سلمان» گفت: آيا اين شدنى است اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، زنان خواننده، و آلات لهو و نوازندگى آشكار مى شود، و اشرار امتم به دنبال آن مى روند.

«سلمان» گفت: آيا اين شدنى است اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، اغنياى امتم براى تفريح به «حج» مى روند، و طبقه متوسط، براى تجارت، و فقراى آنها براى ريا و تظاهر! در آن زمان اقوامى پيدا مى شوند كه قرآن را براى غير خدا، فرا مى گيرند، و با آن همچون آلات لهو، رفتار مى كنند، و اقوامى روى كار مى آيند كه براى غير خدا، علم دين فرا مى گيرند، فرزندان نامشروع فراوان مى شود، و قرآن را به صورت غنا مى خوانند، و براى دنيا بر يكديگر سبقت مى گيرند.

«سلمان» عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! اين در زمانى است كه، پرده هاى حرمت دريده مى شود، گناه فراوان، بدان بر نيكان مسلط مى گردند، دروغ زياد مى شود، لجاجت آشكار، و فقر فزونى مى گيرد، و مردم با انواع لباس ها بر يكديگر فخر مى فروشند، باران هاى بى موقع مى بارد، قمار و آلات موسيقى را جالب مى شمرند، و امر به معروف و نهى از منكر را زشت مى دانند.

به گونه اى كه مؤمن در آن زمان، از همه امت خوارتر است، قاريان قرآن و عبادت كنندگان، پيوسته به يكديگر بدگوئى مى كنند، و آنها را در ملكوت آسمان ها افرادى پليد و آلوده مى خوانند.

«سلمان» عرض كرد: آيا اين امر واقع مى شود اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، ثروتمند رحمى بر فقير نمى كند، تا آنجا كه نيازمندى در ميان جمعيت به پا مى خيزد و اظهار حاجت مى كند، و هيچ كس چيزى در دست او نمى نهد!.

«سلمان» گفت: آيا اين امر شدنى است اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)؟!

فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه جانم در دست او است، اى «سلمان»! در آن هنگام، «رويبضة» سخن مى گويد!.

«سلمان» عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! «رويبضة» چيست؟

فرمود: كسى درباره امور مردم سخن مى گويد، كه هرگز سخن نمى گفت (و كسى اظهار نظر مى كند كه مجال اظهار نظر به او نمى دادند).

در اين هنگام، طولى نمى كشد كه فريادى از زمين برمى خيزد، آن چنان كه هر گروهى خيال مى كنند، اين فرياد در منطقه آنها است.

باز مدتى كه خدا مى خواهد، به همان حال مى مانند، سپس در اين مدت زمين را مى شكافند و زمين پاره هاى دل خود را بيرون مى افكند، فرمود: منظورم طلا و نقره است، سپس به ستون هاى مسجد با دست مباركش اشاره كرد، گفت: همانند اينها! و در آن روز، ديگر طلا و نقره اى به درد نمى خورد (و فرمان الهى فرا مى رسد) اين است معنى سخن پروردگار: «فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها».(1)

* * *

 20وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ

21طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ

22فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ

23أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ

24أَفَلايَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها

 

ترجمه:

20 ـ كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «چرا سوره اى نازل نمى شود (كه در آن فرمان جهاد باشد)»؟! اما هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيماردل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند; پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است!

21 ـ (ولى) اطاعت و سخن سنجيده براى آنان بهتر است; و اگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعى مى شود به خدا راست گويند(و از در صدق و صفا درآيند) براى آنان بهتر مى باشد.

22 ـ اگر (از اين دستورها) روى گردان شويد، جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد؟!

23 ـ آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوش هايشان را كر و چشم هايشان را كور كرده است!

24 ـ آيا آنها در قرآن تدبر نمى كنند، يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است؟!


1 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صحفه 307، و تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 34، و تفسير «صافى». (ذيل آيات مورد بحث).

 

تفسير:

از نام جهاد نيز وحشت دارند!

 

در اين آيات، موضع گيرى هاى مختلف «مؤمنان» و «منافقان» را در برابر فرمان جهاد، روشن مى سازد، و تكميلى است بر بحث هائى كه درباره اين دو گروه در آيات قبل آمد.

نخست مى فرمايد: «مؤمنان پيوسته مى گويند: چرا سوره اى نازل نمى شود»؟! (وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلا نُزِّلَتْ سُورَةٌ).

سوره اى كه در آن فرمان جهاد باشد، و تكليف ما را در برابر دشمنان سنگدل و خونخوار و بى منطق، روشن سازد، سوره اى كه آياتش نور هدايت بر قلب ما بپاشد، و روح و جان ما را با فروغش روشن نمايد.

اين وضع حال مؤمنان راستين.

و اما منافقان «هنگامى كه سوره محكم و استوارى نازل مى گردد كه در آن نامى از جنگ و جهاد است، منافقان بيماردل را مى بينى، همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته، با نگاهى مات و مبهوت، و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده، به تو مى نگرند»! ( فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ).

از شنيدن نام جنگ، چنان وحشت و اضطراب سر تا پاى آنها را فرا مى گيرد كه نزديك است، قالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم از حركت بازمى ايستد، و همچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره، بى آنكه پلك هاى چشم به هم خورد، دارند، و اين گوياترين تعبيرى است از حال منافقان ترسو و بزدل!.

چرا برخورد مؤمنان و منافقان اين چنين متفاوت نباشد؟ در حالى كه گروه اول، به خاطر ايمان محكمشان، هم به لطف و عنايت و يارى پروردگار اميدوارند، و هم از شهادت در راه او، پروا ندارند.

ميدان جهاد براى آنها، ميدان اظهار عشق به محبوب، ميدان شرف و فضيلت، ميدان شكوفائى استعدادها، و ميدان پايدارى و مقاومت و پيروزى است، و در چنين ميدانى، ترس معنى ندارد.

اما براى «منافقان»، ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدائى از لذات دنيا است، ميدانى است تاريك و ظلمانى، با آينده اى وحشتناك و مبهم!.

منظور از «سورة محكمة» به عقيده بعضى از مفسران، سوره هائى است كه در آن مسأله جهاد مطرح مى شود، ولى دليلى بر اين تفسير در دست نيست، بلكه ظاهر اين است كه «محكم» در اينجا به همان معنى مستحكم و استوار و قاطع و خالى از هر گونه ابهام است كه گاه در مقابل آن، «متشابه» قرار مى گيرد، و البته آيات جهاد، چون معمولاً از قاطعيت فوق العاده اى برخوردار است تناسب بيشترى با مفهوم اين واژه دارد، اما منحصر به آن نيست.

تعبير به الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: «كسانى كه در قلب هايشان بيمارى است» تعبيرى است كه در لسان قرآن، معمولاً براى «منافقين» به كار مى رود، و اين كه بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور افراد «ضعيف الايمان» است، نه با ساير آيات قرآن سازگار مى باشد، و نه با آيات قبل و بعد آيه مورد بحث، كه همه از منافقان سخن مى گويد.

به هر حال، در پايان آيه در يك جمله كوتاه مى گويد: «واى بر آنها، كه مرگ و نابودى براى آنها از زندگى بهتر است» (فَأَوْلى لَهُمْ).

جمله «اَوْلى لَهُم» در ادبيات عرب، معمولاً به عنوان تهديد و نفرين و آرزوى ناراحتى و بدبختى، براى كسى مى آيد.(1)

بعضى نيز، آن را به معنى اَلْمُوْتُ اَوْلى لَهُمْ: «مرگ براى آنها بهتر است» تفسير كرده اند، و جمع ميان آنها چنان كه در تفسير آيه آورديم، نيز مانعى ندارد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «اگر آنها اطاعت كنند، و از فرمان جهاد سرپيچى ننمايند و سخنان نيك و سنجيده و شايسته بگويند براى آنها بهتر است» (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ).(2)

تعبير به «قَوْلٌ مَعْرُوف» ممكن است در مقابل سخنان ناموزون و منكرى باشد كه منافقان بعد از نزول آيات جهاد، سرمى دادند، گاه مى گفتند: لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ: «در اين گرماى (به سوى ميدان) حركت نكنيد»!(3)

و گاه مى گفتند: «(و نيز به خاطر آوريد) زمانى را كه منافقان و بيماردلان مى گفتند: خدا و پيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند»! (وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُوراً).(4)

و گاه براى سست كردن افراد با ايمان و بازداشتن از ميدان نبرد، مى گفتند: هَلُمَّ إِلَيْنا: «به سوى ما بياييد»!.(5)

نه تنها مردم را تشويق به جهاد نمى كردند، بلكه در تضعيف روحيه آنها سخت مى كوشيدند.

سپس، مى افزايد: «اگر آنها هنگامى كه برنامه ها محكم مى شود، و فرمان جهاد قطعيت مى يابد، به خدا راست گويند و از در صدق و صفا درآيند، براى آنها بهتر است» (فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ).

هم در اين دنيا باعث سربلندى آنها است، و هم در آخرت به پاداش و ثواب بزرگ و فوز عظيم نائل مى شوند.

جمله «عَزَمَ الاَمْرُ» در اصل اشاره به محكم شدن كار است، ولى به قرينه آيات قبل و بعد، منظور از آن «جهاد» مى باشد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «اما اگر راه مخالفت را پيش گيريد، و از فرمان خدا و عمل به كتاب او، روى گردان شويد، آيا جز اين انتظارى مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نمائيد» (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ).(6)

زيرا اگر از قرآن و توحيد روى گردان شويد، قطعاً به سوى جاهليت باز مى گرديد، و برنامه هاى جاهلى چيزى جز «فساد در زمين»، «قتل و غارت و خونريزى» و «كشتن خويشاوندان و دختران»، نبود.

اين در صورتى است كه «تَوَلَّيْتُمْ» از ماده «تولى» به معنى روى گردان شدن باشد، ولى بسيارى از مفسران اين احتمال را داده اند كه: از ماده «ولايت» به معنى «حكومت» است، يعنى اگر زمام حكومت به دستتان بيفتد، چيزى جز تباهى و خونريزى و قطع رحم از شما انتظار نمى رود.

گويا جمعى از منافقان، براى فرار از ميدان جهاد، اين بهانه را درست كرده بودند كه ما چگونه قدم به ميدان نبرد بگذاريم و خونريزى كنيم و خويشاوندان خود را به قتل برسانيم و «مفسد فى الارض» باشيم؟!.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «مگر آن روز كه حكومت در دست شما بود جز فساد و خونريزى و قطع رحم، كارى داشتيد؟! اينها بهانه است، هدف از جنگ در اسلام، خاموش كردن آتش فتنه است، نه فساد و تباهى در زمين، هدف برچيدن بساط ظلم و ستم است، نه قطع رحم.

در بعضى از روايات كه در منابع اهل بيت(عليهم السلام) آمده است، مى خوانيم: «اين آيه درباره «بنى اميه» است كه وقتى زمام حكومت را به دست گرفتند، نه بر صغير رحم كردند، و نه بر كبير، حتى خويشاوندان خود را به خاك و خون كشيدند!.(7)

روشن است، «بنى اميه» از «ابو سفيان» گرفته تا فرزندان و نواده هاى او، همه مصداق روشن اين آيه بودند، منظور از روايت نيز همين است، در حالى كه آيه، مفهوم گسترده اى دارد كه همه منافقان ظالم و مفسد را شامل مى شود.

* * *

در آيه بعد، سرنوشت نهائى اين گروه منافق و بهانه جوى مفسد را چنين بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوش هايشان را كر، و چشم هايشان را كور نموده است»، نه حقيقتى را مى شنوند، و نه واقعيتى را مى بينند (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ).

آنها، جهاد اسلامى را كه بر معيار حق و عدالت است، قطع رحم و فساد فى الارض مى پندارند، اما آن همه جناياتى را كه در جاهليت مرتكب شدند، و خون هاى بيگناهانى را كه در دوران حكومتشان ريختند، و نوزادان معصومى را كه با دست خود زير خاك پنهان كردند مطابق با حق و عدالت!، لعنت خدا بر آنها باد كه نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا!.

در روايتى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم كه، به فرزندش امام باقر(عليه السلام)فرمود: إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَهَلْ عَسَيْتُمْ...: «فرزندم! از دوستى با افرادى كه پيوند خويشاوندى را قطع كرده، و نسبت به ارحام خود بد رفتارى مى كنند، بر حذر باش كه من آنها را در سه آيه از قرآن، ملعون يافتم ، سپس آيه مورد بحث را تلاوت فرمود...».(8)

«رَحِم» در اصل، به معنى «جايگاه جنين» در شكم مادر است، سپس اين تعبير به تمام خويشاوندان اطلاق شده است; به خاطر اين كه از رحم واحدى نشأت گرفته اند.

در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ثَلاثَةٌ لايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ: مُدْمِنُ خَمْر وَ مُدْمِنُ سِحْر وَ قاطِعُ رَحِم: «سه گروهند كه هرگز داخل بهشت نمى شوند، شرابخواران، ساحران و قاطعان رحم».(9)

ناگفته پيدا است، لعن و طرد خداوند نسبت به اين گروه، و همچنين گرفتن قدرت درك حقايق از آنها، هرگز مستلزم جبر نيست; چرا كه اينها مجازات اعمال خود آنها و واكنش كردار و رفتارشان است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث به ذكر علت واقعى انحراف اين قوم نگون بخت پرداخته، مى گويد: «آيا آنها در آيات قرآن تدبر نمى كنند (تا حقيقت را دريابند و وظائف خود را انجام دهند) يا بر دل هاى آنها قفل نهاده شده است»؟! (أَفَلايَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها).

آرى، عامل بيچارگى آنها يكى از دو چيز است يا در قرآن، اين برنامه هدايت الهى و اين نسخه كامل شفابخش، تدبر نمى كنند، و يا اگر تدبر مى كنند بر اثر هواپرستى و اعمالى كه از قبل انجام داده اند، قفل ها بر دل هاى آنها است، به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند.

و به تعبير ديگر، اگر كسى راه خود را در ظلمات گم مى كند: يا چراغى در دست ندارد، و يا چشمش نابينا است، كه اگر هم چراغ باشد و هم چشم بينا، يافتن راه همه جا آسان است.

«اَقْفال» جمع «قفل» در اصل، از ماده «قفول» به معنى بازگشت كردن يا «قفيل» به معنى شىء خشك است، و از آنجا كه وقتى در را ببندند و بر آن قفل زنند، هر كس بيايد از آنجا بازمى گردد، و همانند موجود خشك و صلب، چيزى در آن نفوذ نمى كند، اين كلمه به اين ابزار مخصوص اطلاق شده است.

* * *


1 ـ جمعى تعبير كرده اند كه معنى جمله اين مى شود: «يَلِيْهِ مَكْرُوهٌ»، و آن را معادل با «وَيْلٌ لَهُمْ» دانسته اند.

2 ـ «طاعَة» مبتدا است و خبر آن محذوف است و در تقدير چنين مى باشد: «طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ أَمْثَلَ لَهُمْ»، بعضى نيز آن را خبر براى مبتداى محذوفى دانسته اند كه در تقدير «أَمْرُنا طاعَةٌ» بوده، ولى معنى اول مناسب تر است.

3 ـ توبه، آيه 81.

4 ـ احزاب، آيه 12.

5 ـ احزاب، آيه 18.

6 ـ گر چه كمتر كسى از مفسران در تركيب اين آيه بحث كرده است، لكن چنين به نظر مى رسد كه «اِنْ تَوَلَّيْتُمْ» جمله شرطيه است كه در ميان اسم «عسى» و خبر آن قرار گرفته و جزاى «اِن» شرطيه، مجموع جمله «فَهَلْ عَسَيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ» است و در تقدير چنين بوده: «إِنْ تَوَلَّيْتُمْ عَنْ كِتابِ اللّهِ فَهَلْ يُتَرَقَّبُ مِنْكُمْ اِلاَّ الْفَسادُ فِى الاَرْضِ».

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 40.

8 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 641، باب مَنْ تُكْرَهُ مُجالَسَتُهُ، حديث 7، (مطابق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 41) ـ اما دو آيه ديگر كه در ذيل حديث آمده يكى آيه 25 سوره «رعد» و ديگرى آيه 27 سوره «بقره»، كه در يكى لعن صريحاً آمده، و در ديگرى كنايتاً.

9 ـ «خصال» صدوق، جلد 1، صفحه 179 و مطابق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 41.

 

نكته ها:

1 ـ قرآن، كتاب انديشه و عمل

  آيات مختلف قرآن، اين حقيقت را فاش مى گويد كه، اين كتاب بزرگ آسمانى، تنها براى تلاوت نيست، بلكه هدف نهائى از آن «ذِكْر» (يادآورى)، «تدبر» (بررسى عواقب و نتائج كار)، «انذار»، «خارج كردن انسان ها از ظلمات به نور» و «شفا و رحمت و هدايت» است.

در آيه 50 سوره «انبياء» مى خوانيم: وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ: «و اين (قرآن) ذكر مباركى است كه (بر شما) نازل كرديم».

در آيه 29 سوره «ص» مى خوانيم: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ: «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبر كنند».

و در آيه 19 سوره «انعام» آمده است: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: «و اين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام كسانى را كه اين (قرآن) به آنها مى رسد، با آن بيم دهم».

و در آيه 1 سوره «ابراهيم» مى فرمايد: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: «(اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها (ى شرك) به سوى روشنائى (ايمان) درآورى».

و بالاخره در آيه 82 سوره «اسراء» آمده است: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ: «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم».

و به اين ترتيب، بايد قرآن مجيد، در متن زندگى مسلمانان قرار گيرد و آن را قدوه و اسوه خويش قرار دهند دستوراتش را مو به مو اجرا كنند، و تمام خطوط زندگى خويش را با آن هماهنگ سازند.

اما متاسفانه! برخورد گروهى از مسلمانان با قرآن، برخورد با يك مشت اوراد نامفهوم است، تنها به تلاوت سرسرى، مى پردازند، و در نهايت به تجويد و مخارج حروف و زيبائى صوت، اهميت مى دهند، و بيشترين بدبختى مسلمانان از همين جاست كه قرآن را از شكل يك برنامه جامع زندگى، خارج ساخته و تنها به الفاظ آن قناعت كرده اند.

قابل توجه اين كه: در آيات مورد بحث، با صراحت مى گويد: اين منافقان بيماردل، در قرآن تدبر نكردند كه به اين روز سياه افتادند.

«تَدَبُّر» از ماده «دبر» (بر وزن ابر) به معنى بررسى نتائج و عواقب چيزى است، به عكس «تفكر»، كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مى شود، و به كاربردن هر دو تعبير در قرآن مجيد، پر معنى است.

اما نبايد فراموش كرد كه بهره گيرى از قرآن، نياز به يك نوع خودسازى دارد، هر چند خود قرآن نيز به خودسازى كمك مى كند; چرا كه اگر بر دل ها قفل ها باشد، قفل هائى از هوى و هوس، كبر و غرور، لجاجت و تعصب، اجازه ورود نور حق به آن نمى دهد، در آيات مورد بحث، به همين امر نيز اشاره شده است.

و چه زيبا مى گويد، اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه اى كه پيرامون صفات پرهيزگاران ايراد فرموده: أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَة فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَة فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ: «آنها شب هنگام بر پا ايستاده، قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند، و جان خود را با آن محزون مى سازند، داروى درد خود را از آن مى گيرند، هر گاه به آيه اى رسند كه در آن تشويق است، با علاقه فراوان به آن روى مى آورند، و چشم جانشان با شوق بسيار، در آن خيره مى شود، و آن را همواره نصب العين خود مى سازند، و هر گاه به آيه اى رسند كه در آن بيم و انذار است، گوش هاى دل خود را براى شنيدنش باز كرده، فكر مى كنند، صداى ناله آتش سوزان دوزخ و به هم خوردن زبانه هايش، در گوش جانشان طنين انداز است».(1)

 

 

1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 193 معروف به خطبه «همام».


2 ـ حديثى از امام صادق(عليه السلام)

 

در تفسير جمله «اَمْ عَلى قُلُوب اَقْفالُها» از امام صادق(عليه السلام) چنين آمده است:اِنَّ لَكَ قَلْباً وَ مَسْامِعَ، وَ اِنَّ اللّهَ اِذا اَرادَ اَنْ يَهْدِىَ عَبْداً فَتَحَ مَسامِعَ قَلْبِهِ، وَ اِذا اَرادَ بِهِ غَيْرَ ذلِكَ خَتَمَ مَسامِعَ قَلْبِهِ، فَلايُصْلِحُ اَبَداً وَ هُوَ قَولُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ: اَمْ عَلى قُلُوب اَقْفالُها: «براى تو قلبى است و گوش هائى (كه راه نفوذ در آن است) و خداوند هر گاه بخواهد بنده اى را (به خاطر تقوايش) هدايت كند، گوش هاى قلب او را مى گشايد، و هنگامى كه غير از اين بخواهد، بر گوش هاى قلبش، مُهر مى نهد، به گونه اى كه هرگز اصلاح نخواهد شد، و اين معنى سخن خداوند است: اَمْ عَلى قُلُوب اَقْفالُها».(1)

* * *

 25إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ

26ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ

27فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ

28ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ

 

ترجمه:

25 ـ كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنها را با آرزوهاى طولانى فريفته است!

26 ـ اين به خاطر آن است كه آنان به كسانى كه نزول وحى الهى را كراهت داشتند گفتند: «ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم»!، در حالى كه خداوند پنهان كارى آنان را مى داند.

27 ـ حالِ آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ) بر صورت و پشت آنان مى زنند (و جانشان را مى گيرند)؟!

28 ـ اين به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند، و آنچه را موجب خشنودى اوست كراهت داشتند; از اين رو (خداوند) اعمالشان را نابود كرد.


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 41.

 

 

تفسير:

چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟!

 

اين آيات، همچنان به بحث پيرامون منافقان و موضع گيرى هاى مختلف آنها ادامه مى دهد، مى فرمايد: «كسانى كه بعد از روشن شدن حق بازگشتند و پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده، و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است» (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ).

گر چه بعضى احتمال داده اند كه، اين آيه پيرامون جمعى از كفار اهل كتاب سخن مى گويد، كه قبل از قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نشانه هاى او را بر اساس كتب آسمانيشان مى شمردند، و سخت در انتظار او بودند، اما بعد از قيام او و روشن شدن اين نشانه ها، به او پشت كردند و شهوات و منافع مادى، مانع ايمانشان شد.

ولى، قرائنى كه در آيات قبل و بعد است به خوبى نشان مى دهد اين آيه نيز درباره منافقانى سخن مى گويد كه، نزديك آمدند و دلائل حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به وضوح ديدند و شنيدند، ولى به خاطر هواپرستى و تسويلات شيطانى به آن پشت كردند.

«سَوَّل» از ماده «سؤل» (بر وزن قفل) به معنى حاجتى است كه نفس آدمى نسبت به آن حريص است(1) و «تسويل» معنى «ترغيب و تشويق» نسبت به امورى كه به آن حريص است، و نسبت اين امر به شيطان، به خاطر وسوسه هائى است كه او در جان انسان مى كند، و مانع هدايت او مى شود.

جمله «وَ أَمْلى لَهُمْ»، از ماده «املاء» به معنى ايجاد طول امل و آرزوهاى دور و دراز است، كه انسان را به خود مشغول داشته، و از حق بازمى دارد.

* * *

آيه بعد، علت اين تسويلات و تزيينات شيطانى را چنين شرح مى دهد: «اين به خاطر آن است كه آنها به كسانى كه از نزول وحى الهى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اسلام ناراحت بودند گفتند: ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ).

كار منافق همين است كه به دنبال افراد سرخورده و مخالف مى گردد، و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد، به همان مقدار كه وجوه مشترك موجود است، همكارى، بلكه اطاعت مى كند.

منافقان «مدينه» نيز به سراغ يهود آمدند، يهود «بنى نضير» و «بنى قريظه» كه پيش از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از مبلغان اسلام بودند، اما بعد از ظهورش، به خاطر حسد و كبر و به خطر افتادن منافعشان، ظهور اسلام را ناخوشايند دانستند، و از آنجا كه مخالفت با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و توطئه بر ضد او، قدر مشتركى در ميان منافقان و يهود بود، قول همكارى به آنها دادند.

تعبير «فِى بَعْضِ الاَمْر»، شايد اشاره به اين است كه: ما تنها در اين قسمت با شما همكارى مى كنيم، ولى، شما با بت پرستى مخالفيد، و معتقد به رستاخيز هستيد، ما در اين امور با شما همراه نيستيم.(2)

اين سخن، شبيه چيزى است كه در آيه 11 سوره «حشر» آمده: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ: «آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: هر گاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد; و اگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود»؟!

در پايان آيه، آنها را با عبارتى كوتاه تهديد كرده، مى گويد: «خداوند مخفى كارى ها و اسرار آنها را مى داند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ).

هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است، و هم از توطئه چين ها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.

و نيز از آنچه يهود از حسادت و دشمنى و عناد، مخفى مى داشتند آگاه است، آنها طبق گواهى كتابشان چنان از نشانه هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آگاه بودند كه: او را همچون فرزند خود مى شناختند، و اين نشانه ها را قبلاً برملا مى گفتند، ولى، بعد از ظهورش، همه را مخفى و پنهان كردند، خدا از اين پنهان كارى آگاه است.

در حديثى از امام باقر و امام صادق(عليها السلام) آمده است كه: منظور از «كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ»، «بنى اميه» هستند كه نزول فرمان خداوند را درباره ولايت على(عليه السلام)ناخوش داشتند.(3)

روشن است، اين نوعى تطبيق و بيان مصداق است، نه انحصار مفهوم آيه.

* * *

آيه بعد، در حقيقت توضيحى است براى اين تهديد سربسته، مى فرمايد: «حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مى كنند در حالى كه بر صورت و پشت آنها مى زنند»؟ (فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ).(4)

آرى، اين فرشتگان مأمورند كه در آستانه مرگ، مجازات آنها را شروع كنند تا طعم تلخ كفر و نفاق و لجاجت و عناد را بچشند، به صورت آنها مى كوبند، براى اين كه رو به سوى دشمنان خدا رفته اند، و بر پشت آنها مى زنند، به خاطر اين كه، به آيات الهى و پيامبرش، پشت كردند.

اين معنى، شبيه چيزى است كه در آيه 50 سوره «انفال» درباره كفار و منافقين آمده است: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ: «و اگر ببينى كافران را هنگامى كه فرشتگان (مرگ)، جانشان را مى گيرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گويند:) بچشيد عذاب سوزنده را».

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، باز به بيان علت اين عذاب الهى در آستانه مرگ آنها پرداخته، مى گويد: «اين عذاب و كيفر به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد، پيروى كردند، و آنچه را موجب خشنودى او است كراهت داشتند، لذا خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ).

چرا كه شرط قبولى اعمال و هر گونه تلاش و كوشش، رضاى خدا است، بنابراين طبيعى است اعمال كسانى كه اصرار در خشم خدا دارند و مخالف با رضاى او هستند، نابود گردد، و با دست خالى، و كوله بار عظيمى از گناهان، اين جهان را وداع گويند.

حالِ اين گروه، درست مخالف وضعى است كه مؤمنان دارند، «همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند; به آنها مى گويند: سلام بر شما! وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» (الَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).(5)

قابل توجه اين كه: در مورد خشم الهى جمله به صورت فعليه آمده است (ما اَسْخَطَ اللّهَ) و در مورد خشنودى او، به صورت اسميه (رِضْوانَهُ).

بعضى از مفسران گفته اند: اين تفاوت تعبير، لطيفه اى در بردارد، و آن اين كه: خشم خدا گاه گاه است، و رضا و رحمتش مستمر است و مدام.

اين نكته نيز روشن است كه، خشم و غضب و سخط در مورد خداوند، به معنى تأثر نفسانى نيست، همان گونه كه رضاى او نيز به معنى انبساط روح نمى باشد، بلكه، همان گونه كه در حديث امام صادق(عليه السلام) آمده: غَضَبُ اللّهِ عِقابُهُ وَ رِضاهُ ثَوابُهُ: «خشم خدا عقاب او است، و رضاى او ثواب او».(6)

* * *

 29أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ

30وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ

31وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ

 

ترجمه:

29 ـ آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه هايشان را آشكار نمى كند؟!

30 ـ و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر چند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى; و خداوند اعمال شما را مى داند.

31 ـ ما همه شما را قطعاً مى آزمائيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند، و اخبار شما را بيازمائيم.


1 ـ و لذا بعضى آن را به معنى «اميد و آرزو» تفسير كرده اند، چنان كه درآيه 36 «طه» نيز مى خوانيم: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى».

2 ـ در تفسير اين آيه، احتمالات متعدد ديگرى نيز داده شده كه هيچ كدام با آيات قبل و بعد، سازگار نيست، لذا از ذكر آنها صرف نظر شد.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 105.

4 ـ «كَيْف» خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير چنين است: «فَكَيْفَ حالُهم...».

5 ـ نحل، آيه 32.

6 ـ «توحيد» صدوق، صفحه 170، و «الميزان»، جلد 18، صفحه 266.

 

تفسير:

منافقان را از لحن گفتارشان، مى توان شناخت

 

در اين آيات، باز هم به بحثى ديگر از صفات و نشانه هاى منافقين، اشاره مى كند و مخصوصاً بر اين معنى تأكيد دارد كه: اينها تصور نكنند براى هميشه مى توانند چهره درونى خود را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان مكتوم دارند، و خود را از رسوائى بزرگ برهانند.

نخست مى گويد: «آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است، گمان كردند خدا كينه هاى شديدشان را ظاهر نمى سازد»؟! (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ).(1)

«اَضْغان» جمع «ضغن» (بر وزن حرص، و همچنين بر وزن عقد) به معنى كينه شديد است.

آرى، آنها در درون دل، كينه شديدى نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان داشته، و هميشه منتظر فرصتى بودند كه ضربه اى بر آنها وارد كنند، قرآن به آنان هشدار مى دهد، تصور نكنند، هميشه مى توانند چهره واقعى خود را مكتوم دارند.

* * *

لذا در آيه بعد، مى فرمايد: «اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى»! (وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ).

در چهره هاى آنها علامتى مى گذاريم كه، با مشاهده آن علامت از نفاقشان آگاه شوى، و به «رأى العين» آنها را ببينى.

سپس، مى افزايد: «هر چند الان هم مى توانى از طرز سخنانشان آنها را بشناسى» (وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ).

«راغب» در «مفردات»، مى گويد: «لحن» عبارت از اين است كه، سخن را از قواعد و سنن خود منحرف سازند، يا اعراب خلافى به آن دهند، و يا از صورت صراحت، به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور در آيه مورد بحث، معنى سوم است، يعنى اين منافقان بيماردل را، از كنايه ها و نيش ها و تعبيرات موذيانه و منافقانه شان، مى توان شناخت.

هر جا سخن از جهاد است، آنها به نحوى در تضعيف اراده مردم مى كوشند، هر جا سخن از حق و عدالت است، آن را به سوى ديگرى منحرف مى سازند، و آنجا كه از نيكان و پاكان و پيشگامان اسلام سخن به ميان مى آيد، به نحوى مى كوشند آنها را لكه دار و كم اعتبار كنند.

لذا در حديث معروفى از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه مى گويد: لَحْنُ الْقَوْلِ بُغْضُهُمْ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طالِب، قال: وَ كُنّا نَعْرِفُ الْمُنافِقِيْنَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ بِبُغْضِهِمْ عَلِىِّ بْنِ اَبِى طالِب: «منظور از «لحن القول» بغض على بن ابى طالب(عليه السلام) است، و ما منافقان را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق عداوت با على(عليه السلام)مى شناختيم».(2)

آرى، اين يكى از نشانه هاى بارز منافقان بود، كه نسبت به اولين مؤمن از ميان مردان، و نخستين پيشگام جانباز اسلام، عداوت مىورزيدند.

اصولاً ممكن نيست انسان چيزى را در دل داشته باشد، و بتواند براى مدت طولانى آن را چنان مكتوم دارد كه حتى در كنايات و اشارات و لحن كلام او ظاهر نشود، لذا در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ: «هيچ كس چيزى را در دل پنهان نمى كند، مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او ناآگاه مى پرد، و بر صفحه صورتش آشكار مى شود».(23)

در آيات ديگر قرآن، سخنان موذيانه منافقان كه مصداق اين لحن القول است ، يا حركات مشكوك آنها، نقل شده است، و شايد به همين دليل، بعضى از مفسران گفته اند: بعد از نزول آيه مورد بحث، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خوبى منافقان را از نشانه هاى آنها مى شناخت.

شاهد گوياى اين سخن اين كه: به آن حضرت دستور داده شد، «هرگز بر مرده هيچ يك از آنان، نماز نخوان; و بر كنار قبرش، (براى دعا و طلب آمرزش،) نايست»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ).(4)

مخصوصاً، از مواقعى كه منافقان به خوبى چهره واقعى خود را آشكار مى كردند، موقع جهاد بود، قبل از جنگ، به هنگام جمع آورى كمك ها و آماده شدن براى ميدان نبرد، و در ميدان جنگ به هنگام حملات شديد دشمن، و بعد از جنگ به هنگام تقسيم غنائم كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد مخصوصاً در سوره «توبه» و «احزاب» به آنها اشاره شده است، و كار به جائى رسيده بود كه حتى افراد عادى مسلمانان نيز منافقان را در اين صحنه ها مى شناختند.

امروز هم شناختن منافقان از لحن قول، و موضع گيرى هاى خلافشان در مسائل مهم اجتماعى، و مخصوصاً در بحران ها يا جنگ ها كار مشكلى نيست، و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسائى مى شوند. و چه خوب است مسلمانان بيدار باشند، و از اين آيه الهام گيرند، و اين گروه خطرناك و كينه توز را بشناسند و افشا كنند.

در پايان آيه مى افزايد: «خداوند اعمال همه شما را مى داند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ).

هم اعمال مخفى و آشكار مؤمنان، و هم اعمال منافقان را، به فرض كه بتوانند چهره اصلى خود را از مردم پنهان دارند، آيا از خدا كه در ظاهر و باطن و خلوت و جلوت با آنها است، مى توانند مكتوم دارند؟!

* * *

در آيه بعد، براى تأكيد بيشتر و نشان دادن طرق شناخت مؤمنان از منافقان، مى افزايد: «ما همه شما را قطعاً آزمايش مى كنيم، تا معلوم شود مجاهدان واقعى از ميان شما و صابران كيانند» و مجاهدنماها و سست عنصران منافق كيان؟! (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ).

گر چه اين آزمايش، دامنه وسيع و گسترده اى دارد، و صبر و شكيبائى در انجام همه وظائف را شامل مى شود، ولى، به تناسب كلمه مجاهدين، و آيات قبل و بعد، بيشتر منظور، آزمايش در ميدان جهاد است، و راستى ميدان جهاد، ميدان آزمايش بزرگ و سختى است، و كمتر كسى مى تواند چهره واقعى خود را در چنين ميدان هائى از نظرها مستور دارد.

و در ذيل آيه مى فرمايد: علاوه بر اين كه شما را مى آزمائيم «اخبار شما را نيز آزمايش مى كنيم» (وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ).

بسيارى از مفسران، گفته اند: مراد از «اخبار» در اينجا اعمال انسان ها است; چرا كه وقتى عملى از انسان سرمى زند، به صورت «خبر» در ميان مردم پخش مى شود، بعضى نيز گفته اند: منظور از «اخبار» در اينجا اسرار درونى است; چرا كه اعمال مردم از اين اسرار خبر مى دهد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، «اخبار» در اينجا به معنى خبرهائى است كه مردم از وضع خود يا از تعهدات خويش مى دهند، مثلاً: «منافقان قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند» در حالى كه عهد و پيمان خود را شكستند، (وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ).(5)

و نيز «گروهى از آنان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ است!، در حالى كه بى حفاظ نبود; آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار كنند» (وَ يَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَة إِنْ يُرِيدُونَ إِلاّ فِراراً).(6)

به اين ترتيب، خداوند هم اعمال انسان ها را مى آزمايد و هم گفتار و اخبار آنها را.

مطابق اين تفسير، اين دو جمله در آيه مورد بحث، دو معنى متفاوت دارد، در حالى كه طبق تفسيرهاى قبل، تأكيد يكديگر است.

به هر حال، اين نخستين بار نيست كه خداوند، به مردم اعلام مى كند: شما را مى آزمائيم، تا صفوفتان از هم مشخص شود، و مؤمنان راستين، از ضعيف الايمان ها و منافقان شناخته شوند، در آيات فراوانى از قرآن، اين مسأله ابتلاء و امتحان، مطرح شده است.

مسائل مربوط به آزمايش الهى را، در جلد اول ذيل آيه 155 سوره «بقره» (صفحه 524 تا 535) بحث كرده ايم و همچنين در جلد 16 آغاز سوره «عنكبوت»، مشروحاً آمده است.

ضمناً جمله: «حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ» (تا مجاهدان از ميان شما را بشناسيم) به اين معنى نيست كه خداوند از اين گروه آگاهى ندارد، بلكه منظور، تحقق اين معلوم الهى و مشخص شدن اين گونه افراد است، يعنى تا اين علم الهى تحقق خارجى يابد و عينيت حاصل كند و صفوف مشخص شود.

* * *

 32إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ

33يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ

34إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ

 

ترجمه:

32 ـ آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند، و (خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند!

33 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد رسول (خدا) را، و اعمال خود را باطل نسازيد!

34 ـ كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند سپس در حال كفر از دنيا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد.


1 ـ بعضى «اَم» را در آيه فوق «استفهاميه» دانسته اند، و بعضى «منقطعه» به معنى «بل»، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ ضمناً مضمون اين حديث را جمعى از بزرگان «اهل سنت» در كتاب هاى خود نقل كرده اند: از جمله «احمد» در كتاب «فضائل» و «ابن عبدالبر» در «استيعاب» و «ذهبى» در «تاريخ اول الاسلام» و «ابن اثير» در «جامع الاصول» و «علامه گنجى» در «كفاية الطالب» و «محب الدين طبرى» در «رياض النضرة» و «سيوطى» در «در المنثور» و «آلوسى» در «روح المعانى» و گروه ديگرى در كتاب هاى خود، و اين نشان مى دهد يكى از روايات مسلمى است كه از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)نقل شده (براى توضيح بيشتر به «احقاق الحق»، جلد سوم، صفحه 110 به بعد مراجعه فرمائيد).

3 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 26.

4 ـ توبه، آيه 84.

5 ـ احزاب، آيه 15.

6 ـ احزاب، آيه 13.

 

تفسير:

آنها كه در حال كفر بميرند هرگز بخشوده نخواهند شد

 

بعد از بحث هاى گوناگونى كه پيرامون وضع منافقان در آيات گذشته بيان شد، اين آيات پيرامون جمع ديگرى از كفار بحث مى كند، مى فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، و بعد از روشن شدن حق، به مخالفت با رسول خدا برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند، و اعمالشان را حبط و نابود مى كند» (حتى اگر كار خيرى هم انجام داده اند چون با ايمان قرين نبوده حبط مى شود) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ).

اين گروه، ممكن است همان مشركان «مكّه» باشند، و يا كفار يهود «مدينه»، و يا هر دو; زيرا تعبير به «كُفر» و «صَدّ عن سبيل اللّه» (بازداشتن مردم از راه خدا) و «شَاقُّوا الرَّسُولَ» (مخالفت و دشمنى با پيامبر) در مورد هر دو گروه در آيات قرآن آمده است.

«تبيين هدايت» در مورد «مشركان مكّه» از طريق معجزات بود، و در مورد «كفار اهل كتاب» از طريق كتاب آسمانيشان.

«حبط اعمال» آنها يا اشاره به كارهاى نيكى است كه احياناً انجام مى دادند، مانند ميهمان نوازى، انفاق و كمك به ابن السبيل، و يا اشاره به عقيم ماندنِ نقشه هاى آنها، بر ضد اسلام.

به هر حال، اين گروه داراى سه وصف بودند: «كفر»، «صد عن سبيل اللّه» و «دشمنى و عداوت با پيامبر» كه يكى مخالفت با خدا بود، و ديگرى با بندگان خدا، و ديگرى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله).

* * *

در آيه بعد، روى سخن را به مؤمنان كرده، و بعد از بيان خطوط منافقين و كفار، خط آنها را نيز چنين تبيين مى كند: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را، و اعمال خود را باطل مسازيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ).

در حقيقت، برنامه مؤمنان در همه چيز، نقطه مقابل گروه كافر و منافق است آنها مخالفت فرمان خدا مى كنند، و اينها اطاعت، آنها به عداوت و دشمنى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) برمى خيزند و اينها فرمانبردارند، آنها اعمالشان بر اثر كفر و ريا و منت و مانند آن، نابود مى شود، اما اينها با ترك اين امور، پاداش اعمالشان در پيشگاه خدا محفوظ است.

به هر حال، لحن آيه نشان مى دهد كه، در ميان مؤمنان آن روز، نيز افرادى بوده اند كه، در مسأله اطاعت خداوند و رسول و حفظ اعمالشان از باطل شدن، كوتاهى هائى داشته اند كه خداوند با اين آيه، به آنها اخطار مى كند.

شاهد اين سخن، شأن نزولى است كه بعضى از مفسران، درباره اين آيه نقل كرده اند كه «بنى اسد» اسلام آوردند، و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشتند: ما تو را بر خود مقدم داشته ايم، و جان و خانواده خويش را در اختيار تو گذارده ايم، ولى از لحن گفتارشان، يك نوع منت گذارى استفاده مى شد، آيه فوق، نازل گشت و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

بعضى از فقها، به جمله اخير «وَ لاتُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» براى حرمت شكستن نماز، استدلال كرده اند، ولى، همان گونه كه آيات قبل و بعد، و خود آيه مورد بحث، گواهى مى دهد، مربوط به اين معنى نيست، بلكه، هدف عدم ابطال از طريق شرك و رياء و منت و امثال آن است.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، توضيح و تأكيدى است براى آنچه در آيات قبل، پيرامون كفار آمده است، و در ضمن، راه بازگشت را به آنها كه مايل باشند نشان مى دهد، مى فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را نيز از پيمودن راه خدا باز داشتند، سپس در همان حال كفر از دنيا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد»! (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ).

چرا كه با مرگ، درهاى توبه بسته مى شود، اينها بار سنگين كفر خودشان و اضلال و گمراهى ديگران را، هر دو بر دوش مى كشند، چگونه امكان دارد خداوند آنها را ببخشد؟.

و به اين ترتيب، در مجموع اين آيات، از سه گروه، سخن به ميان آمده است: منافقان، كفار، و مؤمنان، و صفات هر كدام و سرنوشت هر يك مشخص شده است.

* * *

نكته:

عوامل نابودى ثواب عمل

 

از نكات حساسى كه در آيات مختلف قرآن، از جمله آيه مورد بحث، به آن هشدار داده شده، اين است كه: مؤمنان مراقب باشند اعمالشان همچون كفار حبط و نابود نشود.

و به تعبير ديگر، اصل عمل، مطلبى است، و نگاهدارى آن مطلبى مهم تر، يك عمل پاك و سالم و مفيد، عملى است كه از آغاز سالم و بى عيب باشد و محافظت و مراقبت از آن تا پايان عمر بشود.

عواملى كه اعمال آدمى را به خطر مى افكند، يا نابود مى سازد بسيار است از جمله:

1 ـ «منت گذاردن و آزار دادن» است، چنان كه قرآن مى گويد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد; همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند; و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى آورد».(1)

در اينجا دو عامل بطلان عمل، يكى «منّت و آزار» و ديگرى «ريا و كفر» مطرح شده است، كه اولى، بعد از عمل مى آيد، و دومى مقارن آن، و اعمال نيك را به آتش مى كشند.

2 ـ «عُجب» عامل ديگرى است براى نابودى آثار عمل، چنان كه در حديث آمده است: أَلْعُجْبُ يَأْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبِ: «عُجب، حسنات انسان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را»!.(2)

3 ـ «حسد» نيز يكى از اين گونه اعمال است، درباره آن نيز تعبيرى شبيه به «عُجب» آمده كه همچون آتش، حسنات را نابود مى كند، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)فرموده: «إِيّاكُمْ وَ الْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْحَسَناتِ كَما تَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ».(3)

اصولاً همان گونه كه حسنات، سيئات را از بين مى برد «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ»(4) همچنين گاهى سيئات، حسنات را به كلى از اثر مى اندازد.

4 ـ مسأله «حفظ ايمان تا پايان عمر» مهمترين شرط بقاى آثار عمل است چرا كه قرآن به صراحت مى گويد: «كسانى كه بى ايمان از دنيا بروند تمام اعمالشان حبط و نابود مى شود»(5).

از اينجا است كه به اهميت و مشكلات مسأله نگهدارى اعمال پى مى بريم، و لذا، در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده كه فرمود: الإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ قَالَ وَ مَا الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ قَالَ يَصِلُ الرَّجُلُ بِصِلَة وَ يُنْفِقُ نَفَقَةً لِلَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ فَكُتِبَ لَهُ سِرّاً ثُمَّ يَذْكُرُهَا وَ تُمْحَى فَتُكْتَبُ لَهُ عَلَانِيَةً ثُمَّ يَذْكُرُهَا فَتُمْحَىوَ تُكْتَبُ لَهُ رِيَاءً !: «نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است. راوى سؤال مى كند: منظور از نگهدارى عمل چيست؟

در پاسخ فرمود: انسان بخششى مى كند و يا انفاقى در راه خداوند يكتا، و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مى شود، سپس در جائى آن را مطرح مى كند، اين انفاق پنهانى حذف مى شود و به جاى آن انفاق آشكار نوشته مى شود، دگر بار در جائى ديگر آن را مطرح مى كند باز حذف مى شود و به عنوان رياء نوشته مى شود»!.(6)

آيه مورد بحث، اشاره سربسته اى به همه اين امور كرده مى گويد: «وَ لاتُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ».(7)

* * *

 35فَلاتَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ

ترجمه:

35 ـ پس هرگز سست نشويد و (دشمنان را) به صلح (ذلت بار) دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد، و خداوند با شماست و چيزى از (ثواب) اعمالتان را كم نمى كند!


1 ـ بقره، آيه 264.

2 ـ «روح البيان»، جلد 8، صفحه 522.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 255.

4 ـ هود، آيه 114.

5 ـ زمر، آيه 65.

6 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 296، باب «رياء»، حديث 16.

7 ـ شرح بيشتر پيرامون مسأله «حبط» را در جلد دوم، صفحه 70، ذيل آيه 217 «بقره» مطالعه فرمائيد.

 

تفسير:

صلح بيجا و ذلت بار!

 

در تعقيب آيات گذشته پيرامون مسأله جهاد، اين آيه به يكى از نكات مهم پيرامون «جهاد» اشاره مى كند و آن اين كه افراد سست و ضعيف الايمان، براى فرار از زير بار جهاد و مشكلات ميدان جنگ، غالباً مسأله صلح را مطرح مى كنند، مسلماً صلح بسيار خوب است اما در جاى خود، صلحى كه تأمين اهداف والاى اسلامى كند، و حيثيت و عظمت و آبروى مسلمين را حفظ نمايد، نه صلحى كه آنها را به خوارى و ذلت كشاند.

لذا مى فرمايد: «اكنون كه دستورهاى گذشته را شنيديد، سست نشويد و دشمنان را دعوت به صلح نكنيد، در حالى كه شما برتريد» (فَلاتَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ).(1)

يعنى حالا كه نشانه هاى پيروزى و برترى شما آشكار شده، چگونه با پيشنهاد صلح كه مفهومش عقب نشينى و شكست است، پيروزى هاى خود را عقيم مى گذاريد؟ اين، در حقيقت صلح نيست، اين تسليم و سازشى است كه از سستى و زبونى سرچشمه مى گيرد، اين يك نوع عافيت طلبى زشتى است كه عواقب دردناك و خطرناك به بار مى آورد.

و در ذيل آيه، براى تقويت روحيه مسلمين مجاهد، مى افزايد: «و خدا با شما است، و ثواب اعمالتان را هرگز نمى كاهد» (وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ).

كسى كه خدا با او است، همه عوامل پيروزى را در اختيار دارد، هرگز احساس تنهائى نمى كند، ضعف و سستى به خود راه نمى دهد، به نام صلح، تسليم دشمن نمى شود، و فراورده هاى خون هاى شهيدان را در لحظات حساس، به باد نمى دهد.

«لَنْ يَتِرَكُمْ» از ماده «وَتر» (بر وزن سطر) به معنى منفرد است، و لذا به كسانى كه بعضى از بستگان نزديكشان كشته مى شود و آنها تنها مى مانند، «وِتر» (بر وزن فكر) مى گويند، و به معنى نقصان و كمبود نيز آمده است و در آيه مورد بحث، كنايه زيبائى از اين مطلب است كه: خداوند شما را تنها نمى گذارد و اجر و پاداش اعمالتان را همراه شما مى كند.

به خصوص اين كه، مى دانيد هر گامى در راه جهاد برداريد، براى شما ثبت مى شود، نه تنها چيزى از پاداشتان را كم نمى گذارد كه از فضل و كرمش نيز بر آن مى افزايد.

از آنچه گفتيم، روشن شد كه: آيه مورد بحث، هيچ تضادى با آيه 61 سوره «انفال» ندارد، آنجا كه مى فرمايد: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: «اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآ، و بر خدا تكيه كن، كه او شنوا و دانا است» تا يكى را ناسخ ديگرى قرار دهيم.

بلكه، هر يك از اين دو ناظر به مورد خاصى است، يكى اشاره به «صلح معقول» و ديگرى «صلح نابجا» است، يكى صلحى است كه منافع مسلمين را كاملاً تامين مى كند، و ديگرى صلحى است كه از ناحيه مسلمانان ضعيف و سست در آستانه پيروزى ها، مطرح مى گردد.

و لذا به دنبال آيه سوره «انفال» مى گويد: وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ: «اما اگر آنها بخواهند با مطرح كردن صلح، تو را فريب دهند و نيرنگى در كار باشد، (هرگز تسليم مشو، و نگرانى به خود راه مده، چرا) كه خداوند پشتيبان تو است».

امير مؤمنان على(عليه السلام) در فرمان «مالك اشتر» به هر دو قسم از صلح اشاره كرده، مى فرمايد: وَ لَاتَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلّهِ فِيهِ رِضاً: «هر گاه دشمن تو را به صلحى دعوت كند كه رضاى خدا در آن بوده باشد، پيشنهاد صلح را رد مكن».(2)

مطرح شدن صلح، از ناحيه دشمن از يكسو، و توأم بودن با رضاى خدا از سوى ديگر، تقسيم شدن صلح را به دو قسم، كه در بالا گفتيم نشان مى دهد.

به هر حال، امراى مسلمين، بايد در تشخيص موارد صلح و جنگ، كه از پيچيده ترين و ظريف ترين مسائل سرنوشت ساز است، فوق العاده دقيق و هوشيار باشند، چرا كه كمترين اشتباه در محاسبه، عواقب مرگبارى را به دنبال دارد.

* * *

 36إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لايَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ

37إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ

38ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لايَكُونُوا أَمْثالَكُمْ

 

ترجمه:

36 ـ زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است; و اگر ايمان آوريد و تقوى پيشه كنيد، پاداش هاى شما را مى دهد و اموال شما را نمى طلبد.

37 ـ چرا كه هر گاه اموال شما را مطالبه كند و حتى اصرار نمايد، بخل مىورزيد; و كينه و خشم شما را آشكار مى سازد!

38 ـ آرى شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد، بعضى از شما بخل مىورزند; و هر كس بخل ورزد، نسبت به خود بخل كرده است; و خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد; و هرگاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى كنند).


1 ـ «تَدْعُوا» مجزوم است و عطف بر «لاتَهْنُوا» مى باشد ودر معنى چنين است: «لاتَهْنُوا وَ لاتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ».

2 ـ «نهج البلاغه»، نامه 53.

  

تفسير:

اگر سرپيچى كنيد، اين رسالت را به گروه ديگرى مى دهد

 

گفتيم سوره «محمّد»(صلى الله عليه وآله) سوره «جهاد» است، از مسأله جهاد آغاز شده و با مسأله جهاد پايان مى گيرد.

آيات مورد بحث، كه آخرين آيات اين سوره است، نيز به يكى ديگر از مسائل زندگى انسان ها در اين رابطه مى پردازد، و براى تشويق و تحريك هر چه بيشتر مسلمانان، در زمينه اطاعت خداوند عموماً و مسأله جهاد خصوصاً، بى ارزش بودن زندگى دنيا را مطرح مى كند، زيرا يك عامل مهم بازدارنده از جهاد، سرگرم شدن و دلبستگى به زندگى مادى دنيا است.

مى فرمايد: «زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است» (إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ).

«لَعب» (بازى) به كارهائى گفته مى شود كه: داراى يك نوع نظم خيالى براى وصول به يك هدف خيالى است، و «لهو» (سرگرمى) به هر كارى گفته مى شود كه: انسان را به خود مشغول داشته و از مسائل اصولى منحرف سازد.

و به راستى زندگى دنيا «بازى» و «سرگرمى» است، نه از آن كيفيتى حاصل مى شود، و نه حالى، نه دوامى دارد و نه بقائى، لحظاتى است زودگذر، و لذاتى است ناپايدار و توأم با انواع دردسر!

به دنبال آن مى افزايد: «و اگر ايمان آوريد، و تقوا پيشه كنيد، خداوند پاداش هاى شما را به نحو كامل و شايسته مى دهد، و در برابر آن اموال شما را نمى طلبد» (وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لايَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ).(1)

نه خداوند در برابر هدايت و راهنمائى و آن همه پاداش هاى عظيم در دنيا و آخرت مالى از شما مى طلبد، و نه پيامبرش، اصولاً خدا نيازى ندارد، و نياز پيامبرش نيز فقط به خدا است.

و اگر مقدار ناچيزى از اموالتان، به عنوان زكات و حقوق شرعى ديگر گرفته مى شود، آن هم به نفع شما مصرف مى گردد، براى نگهدارى يتيمان و مستمندان و ابن السبيل شما، و براى دفاع از امنيت و استقلال كشورتان، و برقرارى نظم و آرامش و تأمين نيازمندى ها و عمران و آبادى شهر و ديار شما.

بنابراين، همين مقدار نيز براى خود شما است; كه خدا و پيامبرش از همگان بى نيازند، و به اين ترتيب، تناقضى بين مفهوم آيه و آيات انفاق و زكات و مانند آن وجود ندارد.

در تفسير جمله «وَ لايَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ»، و رفع تناقض آن، احتمالات متعدد ديگرى نيز داده اند:

بعضى گفته اند: در برابر هدايت و پاداش، چيزى از اموالتان را طلب نمى كند.

بعضى ديگر گفته اند: كل اموال شما را نمى طلبد، و تنها قسمتى از آن را مى خواهد.

بعضى نيز گفته اند: اين جمله، اشاره به اين است كه اموال همه از آن خدا است گر چه «چند روزى اين امانت نزد ماست».

ولى از همه مناسب تر همان تفسير اول است.

به هر حال، نبايد فراموش كرد كه بخشى از جهاد، «جهاد با اموال» است و اصولاً، هر گونه نبرد با دشمن، نياز به هزينه هائى دارد كه بايد از سوى مسلمانان با ايمان و پرهيزگار، و آنها كه وابسته و دلبسته به دنيا نيستند، گردآورى شود و آيات مورد بحث، در حقيقت زمينه هاى فكرى و فرهنگى را براى اين مسأله آماده مى كند.

* * *

در آيه بعد، براى نشان دادن ميزان دلبستگى غالب مردم به اموال و ثروت هاى شخصى، مى افزايد: «هر گاه اموال شما را مطالبه كند، و حتى اصرار ورزد، بخل مىورزيد، (بلكه از آن بالاتر) كينه ها و خشم شما را آشكار مى سازد»! (إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ).

«يُحْفِكُم» از ماده «احفاء» به معنى اصرار در مطالبه و سؤال است، و در اصل، از «حفأ» به معنى پابرهنه راه رفتن است. اين تعبير، كنايه از كارهائى است كه انسان تا آخرين حد آن را پيگيرى مى كند، لذا «احفاء شارب»، به معنى اصلاح كردن سبيل در كوتاه ترين حد است.

و «أَضغان» جمع «ضغن» چنان كه قبلاً هم اشاره كرديم، به معنى «كينه شديد» است.

خلاصه اين كه: آيه، بيانگر دلبستگى شديد بسيارى از مردم به مسائل مالى است، و در حقيقت يك نوع ملامت و سرزنش آنها و در عين حال، تشويق به ترك اين وابستگى است، تا آنجا كه اگر خدا نيز از آنها مطالبه كند، خشم و كينه او را به دل مى گيرند!

و به اين ترتيب، با اين تازيانه ملامت، روح خفته انسان ها را بيدار مى سازد، تا زنجير اسارت و بردگى اموال را از گردن خويش بردارند، و آنچنان شوند كه در راه دوست از همه چيز بگذرند، و همه را بر پاى او نثار كنند، در عوض، ايمان و تقوا و رضا و خشنودى او را بطلبند.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، كه آخرين آيه سوره «محمّد»(صلى الله عليه وآله) است، تأكيد ديگرى است بر آنچه در آيات گذشته، پيرامون مسائل مادى و دلبستگى هاى مردم به آن و انفاق در راه خدا آمده است.

مى فرمايد: «بدانيد شما همان جمعيتى هستيد كه دعوت براى انفاق در راه خدا مى شويد، بعضى از شما اين فرمان الهى را اطاعت مى كنند، در حالى كه بعضى بخل مىورزند» (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ).

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه، در آيات قبل گفته شد، خداوند اموال شما را مطالبه نمى كند، چگونه در اين آيه، دستور به انفاق فى سبيل اللّه داده شده است؟

ولى، دنباله آيه، در حقيقت به اين سؤال از دو راه پاسخ مى دهد: نخست مى گويد: «كسى كه در انفاق بخل كند، نسبت به خود بخل كرده است» (وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ).(2)

چرا كه نتيجه انفاق ها، هم در دنيا به خود شما بازمى گردد، زيرا فاصله هاى طبقاتى كم مى شود، آرامش و امنيت در جامعه حكمفرما مى گردد، محبت و صفا و صميميت جاى كينه و عداوت را مى گيرد، اين پاداش دنيوى شما است.

و هم در آخرت، در برابر هر درهم و دينارى، مواهب و نعمت هائى به شما ارزانى مى دارد كه هرگز به فكر بشرى خطور نكرده است، بنابراين، هر قدر بخل كنيد به خودتان بخل كرده ايد!

به تعبير ديگر، مسأله انفاق در اينجا بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است و تعبير به فى سبيل اللّه نيز، تناسب با همين معنى دارد، و واضح است كه هر گونه كمك به پيشرفت امر جهاد، ضامن حفظ موجوديت و استقلال و شرف يك جامعه است.

پاسخ ديگر اين كه: «خداوند غنى و بى نياز است و شما همه نيازمنديد» (وَ اللّهُ الْغَنِىُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ).

او هم از انفاق شما بى نياز است، و هم از اطاعتتان، اين شما هستيد كه در دنيا و آخرت نياز به لطف و رحمت و پاداش او داريد.

اصولاً موجودات امكانيه، و ما سوى اللّه سر تا پا فقر و نيازند، و غنى بالذات تنها خدا است، آنها حتى در اصل وجودشان، دائماً وابسته به اويند، و لحظه به لحظه، از منبع لايزال فيض وجود او، مدد مى گيرند كه اگر يك لحظه، از آنها قطع فيض كند، هستى همه بر باد مى رود و «فرو ريزند قالب ها»!

آخرين جمله، هشدارى است به همه مسلمانان كه قدر اين نعمت بزرگ و موهبت عظيم را بدانيد! كه خداوند شما را پاسدار آئين پاكش قرار داد، تا حاميان دين و ياوران پيامبر او باشيد، اگر به اين نعمت بزرگ ارج ننهيد «و اگر روى گردان شويد، اين مأموريت را به گروه ديگرى مى سپارد، گروهى كه همانند شما نخواهند بود»! (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لايَكُونُوا أَمْثالَكُمْ).

آرى، اين بار، هرگز بر زمين نمى ماند، اگر شما به اهميت موقفتان پى نبريد، و اين رسالت عظيم را ناديده بگيريد، خداوند قوم ديگرى را برمى انگيزد و اين رسالت عظيم را بر دوش آنها مى افكند، قومى كه در ايثار و فداكارى و بذل جان و مال و انفاق فى سبيل اللّه به مراتب از شما برتر و بالاتر باشند!

اين، تهديد بزرگى است كه نظير آن در آيه 54 سوره «مائده» نيز آمده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لايَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از آئين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى رساند)، خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد، و آنها نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان، متواضع، و در برابر كافران، نيرومند و شكست ناپذير، مردانى كه در راه خدا جهاد مى كنند و هرگز از سرزنش سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى دهند».(3)

جالب توجه اين كه: اكثر مفسران در ذيل آيه مورد بحث، نقل كرده اند كه بعد از نزول اين آيه، جمعى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كردند: مَنْ هؤُلاءِ الَّذِيْنَ ذَكَرَ اللّهُ فِي كِتابِهِ: «اين گروهى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده كيانند»؟!

در اين هنگام، «سلمان» نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشسته بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست بر پاى «سلمان» (و طبق روايتى بر شانه سلمان) زده فرمود: هذا وَ قَوْمُهُ، وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ كانَ الاِيْمانُ مَنُوطاً بِالثُّرَيّا لَتَناوَلَهُ رِجالٌ مِنْ فارْس: «منظور، اين مرد و قوم او است، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است، اگر ايمان به ثريا بسته باشد، گروهى از مردان فارس آن را به چنگ مى آورند»!

اين حديث و مشابه آن را محدثان معروف اهل سنت، مانند محدث معروف «بيهقى» و «ترمذى» در كتب معروف خود آورده اند، و مفسران معروف شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند، مانند: نويسنده تفسير «قرطبى»، «روح البيان»، و «مجمع البيان» و «فخر رازى» و «مراغى» و «ابوالفتوح رازى» و مانند آنها.

در تفسير «درّ المنثور» در ذيل همين آيه نيز، چندين حديث در همين زمينه آورده است.(4)

حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه مكمل حديث فوق است، فرمود: وَ اللّهُ أَبْدَلَ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، المَوالِي: «به خدا سوگند كه خداوند به اين وعده خود وفا كرده، و گروهى را از غير عرب، بهتر از آنها جانشين آنها فرمود».(5)

اگر با دقت و خالى از هر گونه تعصب، به تاريخ اسلام و علوم اسلامى بنگريم، و سهم عجم، و مخصوصاً «ايرانيان» را در ميدان هاى جهاد و مبارزه با دشمنان از يكسو، و تنقيح و تدوين علوم اسلامى را از سوى ديگر، بنگريم، به واقعيت اين حديث پى خواهيم برد و شرح اين سخن بسيار است.

* * *

خداوندا ! ما را در مسير جهاد و ايثار و فداكارى در طريق آئين پاكت، استوار و ثابت قدم بدار!

بارالها ! اين افتخار بزرگى را كه به ما مرحمت فرمودى كه داعيان آئين پاك تو باشيم، هرگز از ما سلب مكن!

پروردگارا ! در اين هنگام كه طوفان هاى شديد از شرق و غرب براى محو آثار آئين پاكت درگرفته، به ما قدرت بيشتر، ايمان محكم تر، ايثار فزون تر و اخلاص فراوان تر، مرحمت فرما!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

پايان جلد 21 تفسير نمونه

 

پايان سوره محمّد

جمعه 17 / ماه رمضان (روز فتح بدر) / 1405

17 / 3 / 1364


1 ـ جمله «لايَسْئَلْكُم» مجزوم، و عطف است بر جزاء جمله شرطيه يعنى «يُؤْتِكُم».

2 ـ واژه «بخل» گاهى با «عن» متعدى مى شود و گاه با «على»، در صورت اول معنى منع دارد و در صورت دوم اضرار.

3 ـ مائده، آيه 53.

4 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 67.

5 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 108.