تفسیر نمونه جلد 14

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

هدف هائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

سوره حج

محتواى سوره حج

فضيلت تلاوت اين سوره

زلزله عظيم رستاخيز

پيروان شيطان!

1 ـ مجادله در برابر حق و باطل

2 ـ مجادله به باطل راه شيطان است

3 ـ چرا از هر شيطان؟

4 ـ تفسير جمله «كُتِبَ عَلَيْهِ»

دلائل معاد در عالم جنين و گياهان

1 ـ مراحل هفتگانه زندگى انسان

2 ـ معاد جسمانى

3 ـ «ارذل العمر» چيست؟

باز هم مجادله به باطل

آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!

رستاخيز پايان همه اختلافات

1 ـ پيوند آيات

2 ـ مجوس كيانند؟

3 ـ صابئان چه كسانى هستند؟

4 ـ گروه منحرفان از توحيد

همه موجودات جهان در پيشگاه او سجده مى كنند

1 ـ سجود همگانى چگونه است؟

2 ـ آيا سجود فرشتگان تشريعى است؟

3 ـ پاسخ به چند سؤال

دو گروه متخاصم در برابر هم!

مانعان خانه خدا!

3 ـ همه مردم در اين مركز عبادت يكسانند

4 ـ منظور از مسجد الحرام در اين آيه چيست؟

5 ـ «الحاد به ظلم» چيست؟

دعوت عام براى حج!

1 ـ ايام معلومات چيست؟

2 ـ ذكر خدا در سرزمين منى

3 ـ فلسفه و اسرار عميق حج!

4 ـ تكليف گوشت هاى قربانى در عصر ما

بخش مهم ديگرى از مناسك حج

«قول زور» چيست؟

تعظيم شعائر الهى نشانه تقواى دل ها است

مخبتان را بشارت ده

قربانى براى چيست؟

نخستين فرمان جهاد

1 ـ فلسفه تشريع جهاد

2 ـ خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است؟

3 ـ «محسنين»، «مخبتين» و «ياوران اللّه»

بئر معطله و قصر مشيد!

سير در ارض و بيدارى دل ها

رزق كريم

وسوسه هاى شياطين در تلاش هاى انبياء

1 ـ القائات شيطان چيست؟

2 ـ افسانه ساختگى غرانيق!

3 ـ فرق «رسول» و «نبى»

رزق حسن

پيروزمندان كيانند؟

نشانه هاى خدا در صحنه هستى

1 ـ صفات ويژه پروردگار

2 ـ حيات و مرگ

3 ـ تسخير موجودات زمين و آسمان

هر امتى عبادتى دارد

معبودانى ضعيف تر از يك مگس!

مثالى روشن براى بيان ضعف ها

پاسخ به يك سؤال

پنج دستور سازنده و مهم

سوره مؤمنون

محتواى سوره مؤمنون

فضيلت سوره مؤمنون

صفات برجسته مؤمنان

2 ـ همسر دائم و موقت

3 ـ خشوع، روح نماز است

مراحل تكامل جنين در رحم مادر

1 ـ اثبات مبدأ و معاد با يك دليل

2 ـ آخرين مرحله تكامل انسان در رحم

3 ـ لباس گوشتين بر اندام استخوان ها!

4 ـ لباس مقاوم براى استخوان ها!

باز هم نشانه هاى توحيد

منطق كوردلان مغرور

پايان عمر يك قوم سركش

سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود)

1 ـ زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن

2 ـ «تراب» و «عظام»

3 ـ «غثاء» چيست؟

4 ـ يك سرنوشت عمومى

اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند

قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد

آيتى ديگر از آيات خدا

همگى امت واحديد

سبقت گيرندگان در خيرات

دل هاى فرو رفته در جهل!

بهانه هاى رنگارنگ منكران

1 ـ حق پرستى و هوا پرستى

2 ـ صفات رهبر

3 ـ چرا اكثريت، تمايل به حق ندارند؟!، كدام اكثريت؟

طرق مختلف بيدار سازى الهى

قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد

1 ـ معنى چند لغت

2 ـ معاد از طريق عموميت قدرت خدا

3 ـ تفاوت آخر آيات

شرك جهان را به تباهى مى كشد

از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد

1 ـ «همزات شياطين» چيست؟

2 ـ پاسخ بدى به نيكى!

تقاضاى ناممكن!

1 ـ مخاطب در جمله «رب ارجعون» كيست؟

2 ـ تفسير جمله «فيما تركت»

3 ـ «كَلاّ» در اينجا چه چيزى را نفى مى كند؟

4 ـ جهان برزخ چيست؟

5 ـ برزخ و ارتباط با عالم ارواح

6 ـ ترسيمى از عالم برزخ

گوشه اى از مجازات بدكاران

1 ـ آن روز كه نسب ها از اثر مى افتد

2 ـ داستان تكان دهنده اصمعى

3 ـ تناسب مجازات و گناه

با من سخن نگوئيد!

كوتاهى عمر اين جهان

مرگ نقطه پايان زندگى نيست

رستگاران و نارستگاران

سوره نور

محتواى سوره نور

فضيلت تلاوت اين سوره

حدّ «زانى» و «زانيه»

1 ـ مواردى كه حكم زنا اعدام است

2 ـ چرا زانيه مقدم ذكر شده؟

3 ـ مجازات در حضور جمع چرا؟

4 ـ حدّ زانى قبلاً چه بوده است؟

5 ـ افراط و تفريط در اجراى حدّ ممنوع!

6 ـ شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيه

7 ـ فلسفه تحريم زنا

مجازات تهمت

1 ـ معنى «رمى» در آيه چيست؟

2 ـ چهار شاهد چرا؟

3 ـ شرط مهم قبولى توبه

4 ـ احكام قذف

مجازات تهمت به همسر!

1 ـ چرا حكم قذف در مورد دو همسر تخصيص خورده؟

2 ـ برنامه مخصوص «لعان»

3 ـ جزاى محذوف در آيه

داستان پر ماجراى افك (تهمت عظيم)

اشاعه فحشاء ممنوع!

1 ـ اشاعه فحشاء چيست؟

2 ـ بلاى شايعه سازى

3 ـ كوچك شمردن گناه

مجازات هم حسابى دارد!

نوريان مر نوريان را طالبند!...

1 ـ «خبيثات» و «خبيثون» كيانند؟

2 ـ آيا اين يك حكم تكوينى است يا تشريعى

3 ـ پاسخ به يك سؤال

بدون اذن به خانه مردم وارد نشويد

1 ـ امنيت و آزادى در محيط خانه

2 ـ منظور از «بيوت غير مسكونه» چيست؟

3 ـ مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب

1 ـ فلسفه حجاب

2 ـ خرده گيرى هاى مخالفان حجاب

3 ـ استثناء وجه و كفين

4 ـ منظور از «نسائهن» چيست؟

5 ـ تفسير جمله «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ»

6 ـ تفسير «أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ»

7 ـ كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند

8 ـ چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟

9 ـ هر گونه عوامل تحريك ممنوع!

ترغيب به ازدواج آسان

1 ـ ازدواج يك سنت الهى

2 ـ منظور از جمله «وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ» چيست؟

3 ـ عقد مكاتبه؟

آيه نور!

اعمالى همچون سراب!

همه تسبيح گوى او هستند

2 ـ تسبيح عمومى موجودات عالم

3 ـ تسبيح ويژه پرندگان

4 ـ تفسير جمله «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ»

5 ـ منظور از «صلاة» چيست؟

گوشه اى ديگر از شگفتى هاى آفرينش

پاسخ به يك سؤال

منظور از «ماء» در اينجا چيست؟

2 ـ پاسخ به يك سؤال

3 ـ چهره هاى متنوع حيات

ايمان و پذيرش داورى خدا

1 ـ بيمارى نفاق

2 ـ حكومت عدل تنها حكومت خدا است

ايمان و تسليم مطلق در برابر حق

حكومت جهانى مستضعفان

1 ـ تفسير جمله «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»

2 ـ اين وعده الهى از آن كيست؟

3 ـ هدف نهائى، عبادت خالى از شرك است

فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!

آداب ورود به استراحتگاه خصوصى پدر و مادر

1 ـ فلسفه استيذان و مفاسد عدم توجه به آن

2 ـ حكم حجاب براى زنان سالخورده

خانه هائى كه غذا خوردن از آنها مجاز است

1 ـ آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازه است؟

2 ـ فلسفه اين حكم اسلامى

3 ـ منظور از «صديق» كيست؟

4 ـ تفسير «ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ»

5 ـ سلام و تحيت

پيامبر را تنها نگذاريد!

هدف هائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

چشم ها از سراسر جهان به اسلام دوخته شده، مى خواهند اسلام را از نو بشناسند...حتى خود مسلمانان!. و اين به دلايل مختلفى است كه از جمله «انقلاب اسلامى كشور ما» و «جنبش هاى اسلامى در نقاط مختلف ديگر جهان» را مى توان نام برد، كه افكار همه، مخصوصاً نسل جوان را تشنه شناخت هر چه بيشتر اسلام ساخته است.

و براى شناخت اسلام هر كس مى داند نزديك ترين راه و مطمئن ترين وسيله، غور و بررسى بيشتر در متن قرآن مجيد كتاب بزرگ آسمانى ما است.

اما از سوى ديگر قرآن اين كتاب عظيم و پرمحتوا، همانند كتب عادى، داراى يك بعد نيست، و به اصطلاح «بطون» مختلفى دارد، و در درون هر بطنى، بطن ديگر نهفته است.

و به تعبير ديگر هر كس به مقدار عمق فكر خويش و به اندازه فهم و آگاهى و شايستگى اش از قرآن استفاده مى كند، بى آن كه عمق كرانه هاى آن بر كسى ـ جز ائمه معصومين(عليهم السلام) ـ آشكار باشد، ولى مسلماً هيچ كس از كنار چشمه قرآن محروم باز نمى گردد!

با توجه به آنچه گفته شد نياز به تفسيرهائى كه مركز پيوند افكار دانشمندان و محققان اسلامى است، و مى تواند راه گشاى اسرار مختلف قرآن گردد، كاملاً روشن است.

اما كدام تفسير؟ و كدام مفسّر؟... آن تفسير كه آنچه قرآن مى گويد بازگو كند، نه آنچه خود مى خواهد و مى پسندد.

 

مفسّرى كه خود را در اختيار قرآن بگذارد، و از مكتبش درس فرا گيرد نه آن كس كه «نا آگاه» و يا «آگاهانه» با پيش داورى هايش مى كوشد در برابر قرآن «استاد» باشد و نه «شاگرد».

* * *

البته مفسران بزرگ و محققان عالى قدر اسلام از نخستين قرون اسلامى تا كنون تلاش ها و كوشش هاى بسيار ارزنده و شايان تقديرى در اين زمينه كرده اند و در عربى و فارسى و زبان هاى ديگر تفسيرهاى فراوانى نگاشته اند كه در پرتو آن به گوشه اى از شگفتى هاى اين كتاب بزرگ آسمانى مى توان راه يافت (شَكَرَ اللّه سَعْيَهُمْ).

اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه با گذشت زمان «مسائل تازه اى» براى مردم حق طلب و حقيقت جو مطرح مى شود، و «سؤالاتى» از برخورد و تضاد مكتب ها، و گاه از وسوسه هاى منافقان و مخالفان، و زمانى در چگونگى تطبيق تعليمات اين كتاب بزرگ و آسمانى بر نيازهاى زمان، پيش مى آيد كه بايد تفسيرهاى امروز پاسخ گوى آنها باشند.

و از سوى ديگر تفسيرها همه نبايد مجموعه اى از اقوال گوناگون و بحث هاى پيچيده و غيرقابل درك براى عموم باشد بلكه امروز تفسيرهائى لازم است كه همچون خود قرآن جنبه همگانى داشته باشد و تمام قشرها اعم از «فضلاء» و «توده مردم» بتوانند از آن استفاده كنند(بى آن كه از ارزش و عمق بحث ها كاسته شود).

* * *

توجه به اين امور سبب شد كه گروهى از ما بخواهند كه به نوبه خود دست به تأليف تفسيرى بزنيم به اين اميد كه اين نيازها را برطرف سازد، و چون اين كار سنگين بود جمعى از اهل فضل را كه همسفران خوبى در اين راه طولانى و پرفراز و نشيب بوده و هستند به كمك و همكارى دعوت شدند تا با تشريك مساعى اين

مشكل حل شود، اين كار بحمد اللّه قرين موفقيت شد، و محصولى داد كه با استقبال فوق العاده همه قشرها مواجه گرديد، به طورى كه در اكثر نقاط، مردم در سطوح مختلف به اين تفسير روى آوردند و مجلدات آن كه تا كنون به سيزده جلد رسيده (و اين چهاردهمين جلد آن است) كراراً چاپ و منتشر شده است «و خدا را بر اين موفقيت سپاس مى گوئيم».

* * *

در مقدمه اين جلد لازم است نظر خوانندگان عزيز را به چند نكته جلب كنم:

1 ـ كراراً سؤال مى كنند: مجموع اين تفسير در چند جلد تمام خواهد شد؟ در جواب بايد بگويم: ظاهراً از بيست جلد كمتر و از بيست و چهار جلد بيشتر نخواهد بود!

2 ـ كراراً مى گويند: چرا مجلدات تفسير با فاصله زياد زمانى منتشر مى شود؟

بايد توجه داشت ما نهايت كوشش رادر سرعت بخشيدن به كار داريم و حتى در سفر وحضر، گاهى در تبعيدگاه، و گاهى در بستر بيمارى، آن را ادامه داده ايم، اما از آنجا كه نمى توان نظم و عمق مباحث را فداى سرعت عمل نمود، بايد كارى كرد كه ميان اين هر دو تا آنجا كه ممكن است جمع شود، و از سوى ديگر مشكلات فوق العاده چاپ و تهيه كاغذ و مانند آن را(مخصوصاً در زمان جنگ) نبايد از نظر دور داشت كه آن هم يك عامل مهم تأخير بوده است.

3 ـ گاهى مى پرسند: اگر اين تفسير به قلم افراد مختلف تهيه گردد هماهنگ نمى تواند باشد.

در پاسخ مى گويم: در آغاز كار تا اندازه اى چنين بود، ولى به زودى براى تأمين همين هدف، بر آن شديم كه قلم تفسير همه جا از اينجانب باشد و دوستان در جمع آورى مطالب كمك كنند. آنها نيز هر كدام كار خود را قبلاً به طور انفرادى انجام مى دهند و يادداشت هاى لازم را تهيه مى كنند ولى بعداً در جلسات دسته جمعى كه

با هم داريم هماهنگى لازم ايجاد مى گردد تا هيچگونه نوسانى در بحث ها و طرح مسائل گوناگون و سبك تفسير پيدا نشود و همه يكدست و يكپارچه و منسجم باشد.

اميدوارم بتوانيم براى تعميم منفعت بيشتر، اين تفسير را به زبان عربى و حتى زبان هاى ديگر ترجمه كنيم تا ديگران نيز بتوانند از آن بهره گيرند (اين پيشنهاد از سوى خوانندگان عزيز نيز مطرح شده است).

* * *

خداوندا! چشم ما را بينا و گوشمان را شنوا و فكرمان را صائب و زاينده و كارساز فرما، تا بتوانيم به عمق تعليمات كتابت، راه يابيم و از آن چراغ پرفروغى براى خود و ديگران فراهم سازيم.

 

خداوندا! آتش هائى كه دشمنان انقلاب ما خصوصاً، و دشمنان اسلام عموماً پيرامون ما برافروخته اند و فكر ما را دائماً به خود مشغول داشته است، در پرتو مجاهدت هاى پيگير و سعى و تلاش بى امان اين امت اسلامى، خاموش بگردان تا يك جا دل را به تو بنديم و در راه تو و خدمت به بندگان مستضعف تو گام برداريم.

 

بار الها! به ما توفيق و عمر مرحمت فرما كه بتوانيم اين تفسير را به پايان بريم و اين خدمت ناچيز را به آخر برسانيم و يك جا به پيشگاهت تقديم داريم. (اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيْرٌ)

 

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

شهريور 1362

 

سوره حج

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 78 آيه است

محتواى سوره حج

اين سوره كه به خاطر بخشى از آياتش پيرامون حج به نام سوره «حج» ناميده شده است از سوره هائى است كه در ميان مفسران و نويسندگان تاريخ قرآن در «مكّى» يا «مدنى» بودنش گفتگو است، جمعى آن را ـ جز چند آيه ـ «مكّى» مى دانند.

در حالى كه، جمع ديگرى معتقدند: همه آن ـ جز چند آيه ـ در «مدينه» نازل شده است، بعضى نيز آن را تركيبى از آيات «مكّى» و «مدنى» مى دانند.

اما با توجه به برداشتى كه از سوره هاى مكّى و مدنى و به تعبير ديگر، جوّ مدينه و مكّه و نيازمندى هاى مسلمانان و چگونگى تعليمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به آنها در اين دو منطقه داريم، آيات اين سوره از جهاتى شبيه سوره هاى مدنى است; چرا كه دستور حج آن هم با ذكر قسمتى از جزئيات آن، و همچنين دستور جهاد، تناسب با وضع مسلمانان در «مدينه» دارد، هر چند تأكيد آيات اين سوره روى مساله مبدأ و معاد بى تناسب با سوره هاى مكّى نيست.

نويسنده «تاريخ القرآن» بر اساس تاريخ «فهرست ابن نديم» و «نظم الدّرر» مى گويد: سوره «حج» مگر چند آيه، در «مدينه» نازل شده، آن چند آيه نيز در ميان مكّه و مدينه نازل گرديده است.

وى اضافه مى كند: اين سوره صد و ششمين سوره اى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده، و بر حسب ترتيب، بعد از سوره «نور» و قبل از سوره «منافقون» است.

به هر حال، در مجموع، «مدنى» بودن سوره قوى تر به نظر مى رسد.

از نظر محتوا مطالب اين سوره را به چند بخش مى توان تقسيم كرد:

1 ـ آيات فراوانى كه در زمينه «معاد» و دلائل منطقى آن، و انذار مردم غافل

از صحنه هاى قيامت، و مانند آن است كه از آغاز اين سوره شروع مى شود، و بخش مهمى از آن را در بر مى گيرد.

2 ـ بخش قابل ملاحظه اى نيز از مبارزه با شرك و مشركان، سخن مى گويد و با توجه دادن به آيات پروردگار در عالم هستى انسان ها را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد.

3 ـ بخشى از اين سوره نيز، مردم را به بررسى سرنوشت عبرت انگيز گذشتگان و عذاب هاى دردناك الهى كه بر آنها نازل شد، دعوت كرده، از جمله سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، و قوم ابراهيم و لوط، و قوم شعيب و موسى را يادآور مى شود.

4 ـ بخش ديگرى از آن، پيرامون مسأله حج و سابقه تاريخى آن از زمان ابراهيم(عليه السلام) و سپس مسأله قربانى و طواف و مانند آن است.

5 ـ بخشى از آن هم پيرامون مبارزه در برابر ظالمان و پيكار با دشمنان مهاجم، است.

6 ـ و سرانجام قسمتى از آن پند و اندرزهائى است در زمينه هاى مختلف زندگى و تشويق به نماز، زكات، امر به معروف، نهى از منكر، توكل و توجه به خداوند.

* * *

 

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحَجِّ أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ كَحَجَّة حَجَّهَا، وَ عُمْرَة اعْتَمَرَهَا، بِعَدَدِ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ فِيمَا مَضَى وَ فِيمَا بَقِيَ!:

«هر كس سوره حج را بخواند، پاداش حج و عمره را خدا به او مى دهد به تعداد تمام كسانى كه در گذشته و آينده حج و عمره به جا آورده يا خواهند آورد»!.(1)

بدون شك، اين ثواب و فضيلت عظيم، تنها براى تلاوت لفظى نيست، تلاوتى است انديشه ساز، و انديشه اى است عمل پرور.

در حقيقت كسى كه اين سوره و محتواى آن را از مبدأ و معاد گرفته، تا دستورات عبادى، اخلاقى، و مسائل مربوط به جهاد و مبارزه با ستمگران، در اعماق جان خود قرار دهد، و برنامه عملى خود سازد، پيوندى با تمام مؤمنان گذشته و آينده از نظر معنوى و روحانى پيدا مى كند، پيوندى كه او را در اعمال آنها شريك، و آنها را نيز در اعمال او شريك و سهيم مى سازد، بى آن كه از پاداش آنان چيزى كاسته شود، و حلقه اتصالى خواهد بود بين همه افراد با ايمان در تمام قرون و اعصار.

و با اين اوصاف و شرايط، ثواب و پاداشى كه در حديث فوق آمده عجيب به نظر نمى رسد.

* * *

1يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ

2يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ اى مردم! از (عذاب) پروردگارتان بترسيد، كه زلزله رستاخيز امر عظيمى است!

2 ـ روزى كه آن را مى بينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرا مى گيرد كه) هر مادر شيردهى، كودك شيرخوارش را فراموش مى كند; و هر باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد; مردم را مست مى بينى، در حالى كه مست نيستند; ولى عذاب خدا شديد است!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 68، آغاز سوره حج.

 

زلزله عظيم رستاخيز

اين سوره با دو آيه تكان دهنده و هيجان انگيز پيرامون رستاخيز و مقدمات آن شروع مى شود، آياتى كه بى اختيار انسان را از اين زندگى گذراى مادى بيرون مى برد، و به آينده هول انگيزى كه در انتظار او است، متوجه مى سازد.

آينده اى كه اگر امروز به فكر آن، و آمادگى بر آن نباشد، به راستى

وحشتناك است و اگر باشد، دل انگيز و روح افزا است.

نخست، عموم مردم را بدون استثناء، مخاطب ساخته، مى گويد: «اى مردم! از پروردگارتان بترسيد، و پرهيز كارى پيشه كنيد كه زلزله رستاخيز، جريان مهم و عظيمى است» (يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ).

خطاب «يا أَيُّهَا النّاسُ»، دليل روشنى است بر اين كه: هيچگونه تفاوت و تبعيضى از نظر نژاد، زبان، اعصار، قرون، مكان ها و مناطق جغرافيائى و طوائف و قبائل در آن نيست، و مؤمن و كافر، كوچك و بزرگ، پير و جوان، مرد و زن امروز و آينده، همه در آن شريكند.

جمله «اتَّقُوا رَبَّكُمْ» عصاره تمام برنامه هاى سعادت بخش است; چرا كه از يكسو، «توحيد» را بيان مى كند (رَبَّكُمْ) و از سوى ديگر، «تقوا» را، و به اين ترتيب، برنامه هاى عقيدتى و عملى در آن جمع است.

و با ذكر جمله «إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ» حقيقتى را كه در بسيارى از آيات قرآن آمده است، به طور سربسته بازگو مى كند، و آن اين كه: رستاخيز با يك انقلاب و تحول شديد در سازمان عالم هستى بر پا مى گردد:

كوه ها از جا كنده مى شوند، درياها به هم مى ريزند، زمين و آسمان در هم كوبيده مى شوند، و جهانى نو با زندگانى نو آغاز مى گردد، مردم در آستانه قيامت در وحشت عظيمى فرو مى روند، و سر از پا نمى شناسند.

* * *

آيه بعد، نمونه هائى از بازتاب اين وحشت عظيم را در چند جمله بيان كرده مى گويد: «روزى كه زلزله رستاخيز را مشاهده كنيد، آنچنان وحشت سر تا پاى همه را فرا مى گيرد كه مادران شيرده از كودك شيرخوارشان غافل مى شوند» (يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمّا أَرْضَعَتْ).

«و هر باردارى (در آن صحنه باشد) جنين خود را سقط مى كند» (وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها).

سومين بازتاب اين كه: «مردم را به صورت مستان مى بينى، در حالى كه مست نيستند»! (وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى).

«ولى عذاب خدا شديد است» كه اين چنين هول و وحشت به دل ها افكنده و انسان ها را از خود بى خود ساخته است (وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ).

* * *

نكته ها:

1 ـ در زلزله هاى دنيا، و حوادث وحشتناك نيز، گاهى اين پديده ها به صورت جزئى پيدا مى شود، يعنى مادران كودكان خود را فراموش كرده، و بارداران جنين خود را ساقط مى كنند، و بعضى همچون افراد مست از خود بى خود مى شوند، ولى، جنبه عمومى و همگانى ندارد، اما زلزله رستاخيز چنان است كه از مشاهده آن همه مردم به اين حالات گرفتار مى شوند.

* * *

2 ـ اين آيات ممكن است اشاره به پايان جهان كه مقدمه رستاخيز است، باشد. در اين صورت، «زنان باردار، يا كودكان شير خوار» مفهوم اصلى خود را خواهد داشت، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به زلزله روز قيامت باشد (به قرينه جمله وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ) در اين صورت، ذكر جمله هاى فوق جنبه مثال پيدا مى كند.

يعنى آن قدر، صحنه وحشتناك است كه اگر زنان باردارى وجود داشته باشند، همگى سقط جنين مى كنند، و اگر كودكان شيرخوارى باشند مادرها آنها را به كلى فراموش خواهند كرد.

 

* * *

3 ـ مى دانيم: معمولاً در ادبيات عرب، از زنى كه كودك خود را شير مى دهد تعبير به «مرضع» مى كنند(1) ولى همان گونه كه جمعى از مفسران و بعضى از ارباب لغت نوشته اند، گاه اين كلمه به صورت مؤنث (مرضعة) آورده مى شود تا اشاره اى باشد به همان لحظه شير دادن، و به تعبير ديگر مرضع به زنى مى گويند كه مى تواند بچه خود را شير دهد، اما مرضعه، مخصوص زنى است كه پستان خود را به دهان كودك شيرخوارش نهاده و در حال شير دادن است!.(2)

بنابراين، تعبير فوق در آيه، نكته خاصى دارد; زيرا مى گويد: شدت وحشت زلزله رستاخيز آن قدر زياد است كه حتى اگر مادر پستان در دهان كودك شير خوارش داشته باشد، چنان متوحش مى گردد كه بى اختيار، پستان از دهانش بيرون كشيده، فراموشش مى كند!

* * *

4 ـ جمله تَرَى النّاسَ سُكارى: «مردم را به صورت مستان مى بينى» اشاره به اين است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مخاطب اين جمله (و احتمالاً مؤمنان بسيار قوى الايمان كه قدم جاى قدم هاى او نهاده اند) از اين وحشت عظيم در امانند; زيرا مى گويد: مردم را به اين حالت مى بينى، يعنى خودت چنين نيستى.

* * *

5 ـ بسيارى از مفسران و روات حديث، در ذيل آيات مورد بحث، روايتى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند كه، ذكر آن در اينجا به مورد است و آن اين   كه: «دو آيه آغاز اين سوره در يكى از شب هاى غزوه «بنى المصطلق»(3) نازل شد، در حالى كه مردم در حال حركت به سوى ميدان جنگ بودند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مردم را صدا زد، آنها توقف كردند و گرداگردش حلقه زدند، حضرت اين آيات را بر آنها خواند، صداى گريه از مردم بلند شد، و در آن شب، مسلمانان بسيار گريستند، هنگام صبح به قدرى نسبت به دنيا و زندگى دنيا بى اعتنا شده بودند كه حتى زين به روى مركب ها ننهادند و خيمه اى بر پا نساختند، گروهى گريه مى كردند و گروهى نشسته در فكر فرو رفته بودند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا مى دانيد اين چه روزى است؟ عرض كردند: خدا و پيامبرش آگاه ترند فرمود: روزى است كه از هر هزارنفر 999 نفر بسوى دوزخ روان مى شوند و تنها يكنفر به سوى بهشت!

اين امر بر مسلمانان سخت آمد و شديداً گريستند؟ و عرض كردند: پس چه كسى نجات خواهد يافت؟ پيامبر فرمود: گنهكارانى غير از شما هستند كه اكثريت را تشكيل مى دهند، من اميدوارم شما حداقل يك چهارم اهل بهشت باشيد (مسلمانان تكبير گفتند) بعد فرمود: اميدوارم يك سوم اهل بهشت باشيد (باز هم تكبير گفتند) بعد اضافه فرمود: اميدوارم دو سوم اهل بهشت از شما باشد; چرا كه اهل بهشت 120 صفند كه 80 صف آنها از امت من هستند...».(4)

 

 

3وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد

4كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ

 

ترجمه:

3 ـ گروهى از مردم، بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا برمى خيزند; و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.

4 ـ بر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد، به طور مسلّم گمراهش مى سازد، و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند.

 


1 ـ «علامت تأنيث» در مواردى مى آورند كه مذكر و مؤنث در آن وجود داشته باشد اما مثل مسأله باردارى و يا شيردادن كه مخصوص زنان است و در مردان وجود ندارد نياز به تاء تأنيث و مانند آن نيست.

2 ـ به «قاموس اللغة»، تفسير «كشاف»، تفسير «كبير فخر رازى» و تفسير «الميزان» مراجعه شود.

3 ـ اين غزوه در شعبان سال ششم هجرى واقع گرديد. در اين ماه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خبر رسيد كه «بنى المصطلق» به رهبرى «حارث بن ابى ضرار» مهياى حمله شده اند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيش از آن كه آنها تحركى به خرج دهند به آنان حمله بُرد، در ناحيه «قديد» به جنب آبى كه «مريسيع» نام داشت با آنان درگير شد، مشركان شكست خوردند، اسيران بسيارى نصيب مسلمانان شد، از جمله «جويريه» دختر «حارث بن ابى ضرار» بود، كه سهم «ثابت بن قيس بن شماس» يا پسر عموى او شد، «جويريه» با او قرارداد بست كه قيمت خود را بپردازد و آزاد گردد، پس از آن خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد تا با كمك گرفتن از آن حضرت بهاى خود را به «قيس» بپردازد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او كمك كرد، پس از آن با او ازدواج نمود، پس از ازدواج مسلمانان گفتند: طائفه «جويريه» خويشاوند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شده اند، لذا اسيران خود را آزاد كردند، لذا گفته اند: زنى از «جويريه» با بركت تر براى قوم خود نبوده است (كامل ابن اثير، جلد 2، صفحه 192).

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 70 و تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 469، و تفسيرهاى ديگر.

 

پيروان شيطان!

از آنجا كه در آيات گذشته ترسيمى از وحشت عمومى مردم به هنگام وقوع زلزله قيامت بود، در آيات مورد بحث، حال گروهى از بى خبران را منعكس مى كند كه: چگونه از چنين حادثه عظيمى غافلند.

مى گويد: «گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى درباره خدا به مجادله برمى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم).

گاه، در اصل توحيد و يگانگى حق و نفى هر گونه شريك، جدال مى كنند، و گاه، در قدرت خدا نسبت به مسأله احياى مردگان و بعث و نشور، و در هر صورت هيچگونه دليلى بر گفته هاى خود ندارند.

جمعى از مفسران گفته اند: اين آيه در مورد «نضر بن حارث» نازل شده كه: از مشركان متعصب، لجوج و پشت هم انداز بود، او اصرار داشت كه: ملائكه دختران خدا هستند!، و قرآن مجموعه اى از افسانه هاى پيشينيان است كه به خدا

نسبت داده شده!، و زندگى بعد از مرگ را منكر بود.

بعضى ديگر: آن را اشاره به همه مشركان دانسته اند كه: در مسأله توحيد و قدرت خدا به مجادله برمى خاستند.

ولى با توجه به اين كه شأن نزول ها هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند نتيجه اين دو قول يكى است، و همه كسانى را كه به نوعى، از روى تقليد كوركورانه يا تعصب، يا پيروى از خرافات و هوا و هوس ها، به جدال در برابر حق برمى خيزند شامل مى شود.

آن گاه اضافه مى كند: «اين گونه افراد كه تابع هيچگونه منطق و دانشى نيستند از هر شيطان سر كش و متمردى تبعيت مى كنند» (وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد).

نه از يك شيطان، كه از همه شيطان ها! اعم از شياطين انس و جن كه هر يك از آنها براى خود نقشه و برنامه و حيله و دامى دارند.

واژه «مريد» از ماده «مرد» (بر وزن سرد) در اصل، به معنى سرزمين بلندى است كه خالى از هر گونه گياه باشد، و به درختى كه از برگ خالى شود «امرد» مى گويند، و روى همين جهت، به نوجوانانى كه مو در صورتشان نروئيده نيز، «امرد» گفته مى شود.

در اينجا منظور از «مريد» كسى است كه عارى از هر گونه خير و سعادت و نقطه قوت است، و طبعاً چنين كسى، سركش، متمرد، ظالم و عصيانگر خواهد بود.

روشن است: پيروى از «شيطان بى همه چيز» انسان را به چه سرنوشتى مبتلا مى سازد.

* * *

لذا در آيه بعد، مى گويد: «بر او نوشته و مقرر شده است كه هر كس حلقه

اطاعت و ولايتش را بر گردن نهد به طور مسلّم گمراهش مى سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مى كند» (كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ).(1)

* * *


1 ـ «سَعِير» از ماده «سعر» (بر وزن قعر) به معنى شعلهور شدن آتش است، در اينجا منظور آتش سوزان دوزخ است كه از هر آتشى سوزنده تر مى باشد.

 

1 ـ مجادله در برابر حق و باطل

گرچه در واژه «مجادله» در عرف، مفهوم جر و بحث بى اساس و غير منطقى افتاده است ولى در اصل لغت چنين نيست بلكه به معنى هر گونه بحث و گفتگو است كه گاه به حق و گاه به ناحق است و لذا قرآن به پيامبر دستور مى دهد: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ: «با مخالفان خود با روشى كه بهتر است مجادله كن».(1)

* * *


1 ـ نحل، آيه 125.

2 ـ مجادله به باطل راه شيطان است

بعضى از مفسران بزرگ معتقدند: جمله «يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم» اشاره به گفتگوهاى بى اساس مشركان است، و جمله «وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد» اشاره به برنامه هاى عملى نادرست آنها است.

بعضى ديگر جمله اول را اشاره به اعتقادات فاسد و خرافى آنها دانسته و جمله دوم را به برنامه هاى عملى غلط و انحرافى آنان.

ولى از آنجا كه آيات قبل و بعد از آن، پيرامون مبانى اعتقادى و اصول عقائد است، بعيد نيست هر دو جمله، اشاره به يك حقيقت باشد، و به تعبير ديگر،  طرفين نفى و اثبات يك موضوع است.

در جمله اول مى گويد: آنها بدون علم و دانش و صرفاً از روى تقليد و تعصب و هوا پرستى به مجادله درباره خدا و قدرت او برمى خيزند.

و جمله دوم مى گويد: كسى كه دنبال علم و دانشى نيست طبيعى است كه از هر شيطان طغيانگرى پيروى مى كند.

* * *

 

3 ـ چرا از هر شيطان؟

جالب اين كه نمى فرمايد: چنين كسى از شيطان پيروى مى كند، بلكه مى گويد: از هر شيطان متمردى، و اين اشاره به آن است كه شياطين همه يك خط واحد و برنامه مشترك ندارند، بلكه، هر يك براى خود راهى و دامى انتخاب كرده اند، آنچنان اين دام ها متنوع است كه انسان در تشخيص آنها گم مى شود، مگر آنها كه به خاطر ايمان و توكل بر خدا در سايه حمايت او قرار گرفته اند، و مشمول جمله «اِلاّ عِبادِكَ مِنهُمُ الْمُخْلَصِيْن»(1) هستند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: تمرد، سركشى و خالى بودن از خير و بركت، در مفهوم كلمه شيطان افتاده است ولى در اينجا مخصوصاً كلمه «مريد» (فاقد هر گونه خير و سعادت بودن) را به عنوان تأكيد پشت سر آن ذكر مى كند تا سرنوشت كسانى كه از چنين رهبرانى پيروى مى كنند، كاملاً روشن گردد.

* * *


1 ـ حجر، آيه 40.

4 ـ تفسير جمله «كُتِبَ عَلَيْهِ»

مى دانيم اين تعبير، به معنى مقرر و ملزم داشتن است خواه در عالم تكوين و آفرينش باشد، و يا در عالم تشريع، احكام و قوانين.  ولى نبايد توهم كرد كه: اين جمله بوى «جبر» مى دهد، و شياطين مجبورند پيروان خود را گمراه سازند، و به دار البوار بفرستند، بلكه، اين نتيجه حتمى برنامه اى است كه آنها با ميل خود انتخاب كرده اند، مثلاً هنگامى كه «ابليس» رئيس و سر سلسله شياطين، در برابر فرمان خدا سرپيچى كرد و با ميل و اراده خود راه طغيان و حتى اعتراض به ذات پاك خدا را پيش گرفت، چنين كسى جز اين كه: گمراه و گمراه كننده باشد، سرنوشتى نخواهد داشت و همچنين شيطان هاى ديگر از انس و جن.

اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم: هر كس معتاد به مواد مخدر شد، بدبختى و سيه روزى در پيشانيش نوشته مى شود، آيا اين دليل جبر است؟.(1)

* * *

 

5يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة مُخَلَّقَة وَ غَيْرِ مُخَلَّقَة لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَل مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْم شَيْئاً وَ تَرَى الأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْج بَهِيج

6ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

7وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ

 

ترجمه:

5 ـ اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، (به اين نكته توجه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده شده)، كه بعضى داراى شكل است و بعضى بدون شكل; تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم)! و جنين هائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران (قرار مى دهيم); بعد شما را به صورت طفل بيرون مى آوريم; سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد. در اين ميان بعضى از شما مى ميرند; و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (و پيرى) مى رسند; آنچنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند. (از سوى ديگر،) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت در مى آيد و مى رويد; و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند!

6 ـ اين به خاطر آن است كه (بدانيد) خداوند حق است; و اوست كه مردگان را زنده

مى كند; و بر هر چيزى تواناست.

7 ـ و اين كه رستاخيز آمدنى است، و شكى در آن نيست; و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها هستند زنده مى كند.


1 ـ در مورد مرجع ضمير «عليه» بعضى گفته اند: به شيطان باز مى گردد.

و بعضى به پيروان شيطان كه از جمله «و من الناس...» استفاده مى شود، ولى ظاهر اين است كه به شيطان باز مى گردد، به خصوص اين كه ضمير نزديك به آن (ضمير مَن تَوَلاّه) نيز به شيطان باز مى گردد.

 

دلائل معاد در عالم جنين و گياهان

از آنجا كه در آيات گذشته، گفتگو از ترديد مخالفان در «مبدأ» و «معاد» بود، در آيات مورد بحث به دو دليل محكم و منطقى براى اثبات معاد جسمانى استدلال شده است: يكى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى، و ديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.

در حقيقت قرآن مى خواهد، صحنه هاى معاد را كه مردم در همين زندگى دنيا با آن سر و كار دارند، پيوسته با چشم خود مى بينند و از آن غافلند، براى آنها تشريح كند، تا بدانند زندگى بعد از مرگ، نه تنها امر غير ممكنى نيست، بلكه دائماً صحنه هاى مشابه آن را در زندگى روزمره با چشم خود مشاهده مى كنند.

نخست، همه انسان ها را مخاطب ساخته مى گويد: «اى مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد به اين نكته توجه كنيد كه ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، و پس از آن از چيزى شبيه به گوشت جويده كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ مِنْ مُضْغَة مُخَلَّقَة وَ غَيْرِ مُخَلَّقَة).(1)

 

«همه اينها به خاطر آن است كه: اين حقيقت را براى شما آشكار سازيم كه ما بر هر كار قادر و توانا هستيم» (لِنُبَيِّنَ لَكُمْ).

«و جنين هائى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم» تا دوران تكاملى خود را طى كنند، و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم و از نيمه راه از مدار خارجش مى سازيم (وَ نُقِرُّ فِي الأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَل مُسَمّىً).

از آن پس يك دوران انقلابى جديد آغاز مى شود «و ما شما را به صورت طفل از شكم مادر بيرون مى فرستيم» (ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً).

به اين ترتيب، دوران زندگى محدود و وابسته شما در شكم مادر پايان مى پذيرد، و قدم به محيطى وسيع تر، مملوّ از نور و صفا و امكانات بسيار فزون تر مى گذاريد.

باز چرخ هاى حركت تكاملى شما متوقف نمى شود، و همچنان سريع در اين راه به پيشروى ادامه مى دهيد «سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ و كمال جسم و عقل برسيد» (ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ).

در اينجا جهل تبديل به دانائى، و ضعف و ناتوانى تبديل به قدرت و توانائى، و وابستگى مبدل به استقلال مى شود.

ولى اين چرخ باز متوقف نمى گردد، هر چند «گروهى از شما در اين ميان از دنيا چشم فرو مى بندند اما گروه ديگرى سير نزولى حيات را بعد از تكامل شروع مى كنند، تا به بدترين مرحله زندگى يعنى نهايت پيرى برسند» (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ).

آرى، به مرحله اى مى رسد «كه چيزى از علوم خود را به خاطر نخواهد داشت» پرده هاى نسيان و فراموشى صفحه عقل و فكر او را مى پوشاند، و در واقع حالتى شبيه حال كودكى به او دست مى دهد! (لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْم شَيْئاً).

 

اين ضعف، ناتوانى و پژمردگى دليل بر فرا رسيدن يك مرحله انتقالى جديد است، همان گونه كه سستى پيوند ميوه با درخت، دليل بر رسيدگى آن و وصول به مرحله جدائى است.

اين دگر گونى هاى عجيب و پى در پى كه حاكى از قدرت بى پايان پروردگار است روشنگر اين حقيقت است كه: همه چيز حتى احياى مردگان، براى او سهل و آسان است.

البته، در مورد اين مراحل مختلف حيات، بحث هاى فراوانى است كه در نكته ها خواهد آمد.

سپس، به بيان دليل دوم كه زندگى و حيات گياهان است پرداخته، مى گويد: «در فصل زمستان به زمين نگاه مى كنى، آن را خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه قطره هاى حيات بخش باران را بر آن فرو فرستاديم، و فصل بهار فرا رسيد، حركت و جنبشى سراسر آن را فرا مى گيرد، و نمو مى كند، و انواع گياهان زيبا را مى روياند» (وَ تَرَى الأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْج بَهِيج).(2)

* * *

در دو آيه بعد، به عنوان جمع بندى و نتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن باز گوئى پنج نكته تشريح مى كند:

 

1 ـ نخست، مى گويد: «آنچه در آيات قبل، از مراحل مختلف حيات، در مورد انسان ها و جهان گياهان بازگو شد، براى اين است كه بدانيد: خداوند حق است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ).

و چون او حق است نظامى را كه آفريده، نيز حق است، بنابراين، نمى تواند بيهوده و بى هدف باشد، همان گونه كه در جاى ديگر مى خوانيم: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا:

«ما آسمان، زمين و آنچه را در ميان اين دو است، بيهوده و باطل نيافريديم، اين گمان و پندار كافران است».(3)

و چون اين جهان بى هدف نيست، و از سوى ديگر هدف اصلى را در خود آن نمى يابيم، يقين پيدا مى كنيم: معاد و رستاخيزى در كار است.

2 ـ اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مى گويد: «او است كه مردگان را زنده مى كند» (وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى).

همان كسى كه لباس حيات بر تن خاك مى پوشاند، و نطفه بى ارزش را به انسان كاملى مبدل مى سازد، و زمين هاى مرده را جان مى دهد، او مردگان را حيات نوين مى بخشد، آيا با اين برنامه حيات آفرين مستمر او در اين جهان، باز مى توان در امكان معاد ترديد كرد؟.(4)

3 ـ هدف ديگر اين است كه: بدانيد «خدا بر هر چيز توانا است و چيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست» (وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ). آيا كسى كه: مى تواند خاك بى جان را تبديل به نطفه كند، و نطفه بى ارزش را در مراحل حيات پيش ببرد، و هر روز لباس تازه اى از زندگى بر او بپوشاند، و زمين هاى خشكيده و افسرده بى روح را چنان سر سبز و خرم سازد كه، قهقهه حيات از سر تا سر آن برخيزد، آيا چنين كسى قادر نيست كه انسان را بعد از مرگ به زندگى جديد باز گرداند؟!

* * *

4 ـ و باز همه اينها براى اين است كه: بدانيد «ساعت پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، جاى شك و ترديد ندارد» (وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها).

5 ـ و اينها همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه، و آن اين كه: «خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ).

البته اين نتائج پنجگانه كه بعضى، مقدمه، و بعضى، ذى المقدمه، بعضى اشاره به امكان، و بعضى اشاره به وقوع است، مكمل يكديگرند، و همگى به يك نقطه منتهى مى شوند، و آن اين كه: رستاخيز و بعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعاً تحقق خواهد يافت.

آنها كه در امكان زندگى بعد از مرگ، ترديد دارند، صحنه مشابه آن در زندگى انسان ها و گياهان دائماً در برابر چشمشان و همه سال و همه روز تكرار مى شود.

و اگر در قدرت خدا شك دارند، اين چيزى است كه نمونه هاى بارز آن را با چشم خود مى بينند.

مگر، انسان ها در آغاز از خاك آفريده نشدند؟ بنابراين، چه جاى تعجب كه بار ديگر از خاك برخيزند؟

 

مگر، همه سال زمين هاى مرده در برابر چشمان ما زنده نمى شوند؟ چه جاى تعجب كه انسان هاى مرده، پس از سال ها، جان گيرند و از خاك برخيزند؟!

و اگر در وقوع چنين چيزى ترديد دارند، بايد بدانند نظام حاكم بر آفرينش اين جهان، نشان مى دهد: هدفى از آن در كار است، و گر نه، همه باطل و بيهوده بوده، در حالى كه اين زندگى چند روزه و آميخته با اين همه ناملايمات و ناكامى ها چيزى نيست كه ارزش اين را داشته باشد كه هدف نهائى عالم آفرينش را تشكيل دهد.

بنابراين، بايد عالم ديگرى وجود داشته باشد، عالمى وسيع و جاودانه كه شايسته است هدف آفرينش محسوب گردد.

* * *


1 ـ «مضغه» از ماده «مضغ» به معنى جويدن است، و اين واژه به معنى مقدار كمى گوشت است كه    2انسان در يك لقمه مى تواند آن را بجود و اين تشبيه جالبى است براى جنين در دوران بعد از «علقه» بودن.

2 ـ «هامِدَة» در اصل، به معنى آتشى است كه خاموش شده، و به زمينى كه گياهانش خشكيده و بى حركت مانده، «هامدة» گفته مى شود (مفردات راغب). بعضى ديگر گفته اند: «هامدة» به حالتى گفته مى شود كه حدّ فاصل ميان مرگ و حيات است

3 ـ ص، آيه 27.

4 ـ بعضى از مفسران جمله «أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى» را اشاره به حيات انسان ها در قيامت دانسته اند، هر چند اين معنى در جمله «وَ أَنَّ اللّهَ يُبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ» نيز آمده است، اما با اين تفاوت كه جمله اول، اشاره به اصل حيات است و جمله دوم، اشاره به چگونگى زنده شدن مردگان. ولى تفسير ديگرى كه در بالا بيشتر روى آن تكيه كرده ايم اين است كه: جمله «وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى»، اشاره به حيات آفرينى مستمر خداوند در اين دنيا باشد، تا دليلى بر امكان آن در رستاخيز گردد.  (تفسير فى ظلال). «اهتزت» از ماده «هز» به معنى تحريك شديد است. «ربت» از ماده «ربوّ» (بر وزن عُلوّ) به معنى افزايش و نمو است و «ربا» نيز از همين ماده است. «بهيج» به معنى زيبا، چشمگير و سرور آفرين مى باشد.

 

1 ـ مراحل هفتگانه زندگى انسان

در آيات فوق، براى تشريح مسأله رستاخيز و امكان آن، حركت انسان را در يك مسير هفت مرحله اى تشريح كرده است:

نخست زمانى كه خاك بود، ممكن است منظور از خاك در اينجا خاكى باشد كه: آدم از آن آفريده شد، و نيز امكان دارد، اشاره به اين باشد كه: همه انسان ها قطع نظر از اين، نيز از خاكند; چرا كه تمام مواد غذائى كه نطفه را تشكيل مى دهد، و سپس مواد تغذيه كننده آن، همه از خاك گرفته مى شوند.

البته، بدون شك قسمت قابل توجهى از بدن انسان را «آب» و قسمتى را «اكسيژن» و «كربن» تشكيل مى دهند كه از خاك گرفته نشده، ولى از آنجا كه ستون اصلى تمام اعضاى بدن را موادى كه از خاك گرفته شده تشكيل مى دهد، اين تعبير، كاملاً صحيح است كه: انسان از خاك است.

 

مرحله دوم، مرحله «نطفه» است، خاك اين موجود ساده و پيش پا افتاده و خالى از حس و حركت و حيات، تبديل به نطفه مى شود، نطفه اى كه از موجودات زنده ذره بينى اسرارانگيزى تشكيل يافته كه در مرد «اسپرم» و در زن «اوول» ناميده مى شود، اين موجودات ذره بينى شناور، به قدرى كوچكند كه در نطفه يك مرد، ممكن است ميليون ها «اسپرم» وجود داشته باشد!.

جالب اين كه: انسان بعد از تولد، معمولاً يك حركت آرام و تدريجى را كه بيشتر شكل «تكامل كمّى» دارد تعقيب مى كند، در حالى كه حركت او در محيط رحم همراه با جهش هاى سريع و دگرگون كننده كيفى است.

تحولات پى در پى و شگفت انگيز جنين در عالم رحم، به همان اندازه عجيب است كه فى المثل سنجاق كوچك ساده اى با گذشت چند ماه، تبديل به يك هواپيما گردد!.

امروز «جنين شناسى» به صورت يك علم گسترده در آمده، و دانشمندان اين علم موفق شده اند جنين را در مراحل مختلف، مورد بررسى قرار داده، پرده از روى اسرار شگرف اين پديده اسرار آميز جهان هستى را بردارند و عجائب بسيارى درباره آن ارائه دهند.

در مرحله سوم، نطفه به مرحله «علقه» مى رسد و سلول هاى آن همچون يك دانه «توت» بدون شكل (به صورت يك قطعه خون بسته) در كنار هم قرار مى گيرند كه آن را در زبان علمى «مورولا» مى نامند.

بعد از گذشتن مدت كوتاهى حفره تقسيم، كه سر آغاز تقسيم نواحى جنين است پيدا مى شود (و جنين را در اين مرحله «لاستولا» مى نامند).

در مرحله چهارم، كم كم جنين، شكل يك قطعه گوشت جويده شده به خود مى گيرد، بى آن كه اعضاى مختلف بدن در آن مشخص باشد.

 

اما ناگهان در پوسته «جنين»، تغييراتى پيدا مى شود، و شكل آن متناسب با كارى كه بايد انجام دهد، تغيير مى يابد و اعضاى بدن كم كم ظاهر مى شود، اما جنين هائى كه از اين مرحله نگذرند، و همچنان به صورت سابق و يا ناقص بمانند، ساقط مى شوند، و از رده خارج مى گردند، جمله «مُخَلَّقَة وَ غَيْرِ مُخَلَّقَة» ممكن است اشاره به اين مرحله باشد يعنى «كامل الخلقه» و «غير كامل الخلقه».

جالب اين كه: قرآن مجيد، بعد از ذكر اين چهار مرحله، جمله «لِنُبَيِّنَ لَكُمْ» را آورده است، اشاره به اين كه: اين دگرگونى هاى سريع و شگفت انگيز كه سبب مى شود يك قطره كوچك آب، به يك انسان كامل تبديل گردد، دليل روشنى است بر قدرت خداوند بر همه چيز.

سپس، به مراحل سه گانه پنجم و ششم و هفتم جنين كه بعد از تولد صورت مى گيرد، يعنى «طفوليت»، «بلوغ» و «پيرى» اشاره كرده است.(1)

اين نكته نيز لازم به ياد آورى است كه: تولد انسان از خاك به صورت يك موجود زنده، خود يك جهش بزرگ است، و مراحل گوناگون جنين، همه جهش هاى پى در پى محسوب مى شوند، و نيز تولد انسان از مادر، خود جهش بسيار مهمى است، و مراحل بلوغ و كهولت نيز جهش محسوب مى شوند.

تعبير قرآن در آيه بالا از «قيامت» به «بعث» گويا اشاره به همين مفهوم جهش باشد كه در رستاخيز نيز صورت مى گيرد.

به اين نكته، نيز بايد توجه كرد كه: سخن گفتن قرآن از اين مراحل مختلف  اين تعبير، ممكن است به خاطر آن باشد كه: طفل معنى مصدرى دارد، و در آن مفرد و جمع يكسان است، و يا از اين جهت باشد كه: هدف، بيان جنس است نه خصوصيات و ويژگى هاى اطفال كه در اين مرحله تفاوت انسان ها مستور و مكتوم است و در مراحل بعد ظهور و بروز مى كند.

جنين، در آن روز كه نه علم جنين شناسى به وجود آمده بود و نه مردم اطلاع قابل ملاحظه اى درباره دوران جنينى انسان داشتند، خود گواه زنده اى است بر اين كه: اين كتاب بزرگ از جهان وحى و ماوراء طبيعت سرچشمه مى گيرد.

* * *


1 ـ قابل توجه اين كه: در مورد تولد انسان، تعبير به «ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً» مى كند، در حالى كه، قاعدتاً بايد به صورت جمع (اطفال) ذكر شود.

 

2 ـ معاد جسمانى

بدون شك هر جا قرآن سخن از بازگشت انسان ها و رستاخيز به ميان آورده، منظور، بازگشت اين انسان با روح و جسم، در آن جهان است، و آنها كه معاد را منحصر به جنبه «روحانى» آن كرده اند و تنها قائل به بقاى ارواحند، به هيچ وجه آيات قرآن را مورد بررسى قرار نداده اند.

مثلاً روشن است آياتى همچون آيه فوق، با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گويد و گر نه معاد روحانى چه شباهتى به دوران جنينى و زنده شدن زمين هاى مرده به وسيله نمو گياهان دارد؟

مخصوصاً آخرين جمله آيات مورد بحث، كه به صورت نتيجه نهائى آمده، به وضوح اين مطلب را ثابت مى كند، آنجا كه مى گويد: وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ: «و خداوند كسانى را كه در قبرها هستند برمى انگيزاند»; چرا كه قبر جايگاه جسم است، نه روح.

اصولاً، تمام تعجب مشركان از همين مسأله بوده است كه: چگونه انسانى كه تبديل به خاك شد، بار ديگر به زندگى باز مى گردد، و الاّ مسأله بقاى روح، نه تنها چيز عجيبى نبوده، كه مورد قبول اقوام جاهلى نيز بوده است (دقت كنيد).

* * *

 

3 ـ «ارذل العمر» چيست؟

«ارذل» از ماده «رذل» به معنى چيز پست و نامطلوب است، و منظور از ارذل العمر، نامطلوب ترين دوران هاى عمر انسان مى باشد كه به نهايت پيرى مى رسد، و به گفته قرآن علوم و دانش هاى خود را به كلى فراموش مى كند، و درست همانند يك كودك مى شود.

از نظر معلومات، همچون كودك است.

از نظر تدبير امور، شبيه كودك است.

از چيز جزئى همانند يك كودك ناراحت مى شود.

و با امر مختصرى خوشحال و راضى مى گردد.

ظرفيت و حوصله خود را از دست مى دهد.

و گاه حركات او كودكانه مى شود.

با اين تفاوت كه، مردم از كودك انتظارى ندارند و از او دارند، به علاوه در مورد كودكان اين اميدوارى هست كه با رشد و نمو جسم و روحشان، همه اين حالات بر طرف مى گردد، اما در مورد پيران فرتوت و كهنسال، چنين اميدى وجود ندارد.

و با اين تفاوت كه، يك كودك چيزى نداشته كه از دست بدهد، اما اين پير كهنسال همه سرمايه هاى حياتى خود را از دست داده.

روى اين جهات، حال پيران سالخورده در مقايسه با حال كودكان، بسيار رقت بارتر و ناگوارتر است.

در بعضى از روايات «ارذل العمر» به سن يك صد سالگى به بالا تفسير شده است.(1)

و اين ممكن است ناظر به نوع افراد باشد و گر نه كسانى هستند كه در سنين  پائينتر از يك صد سالگى، به اين مرحله مى رسند همان گونه كه اشخاصى يافت مى شوند كه در سنين بالاتر از صد، نيز كاملاً هوشيار و آگاهند.

مخصوصاً در علماء و دانشمندان بزرگ كه دائماً به مباحث علمى اشتغال دارند كمتر ديده مى شود كه: چنين وضعى دست دهد.

و در هر حال، بايد در مورد اين بخش از عمر، به خدا پناه بريم، ضمناً، يادآورى اين سال ها كافى است كه ما را از غرور و غفلت بيرون آورد كه: در آغاز چه بوديم؟ و اكنون چه هستيم؟ و در آينده چه خواهيم شد؟!

* * *

8وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدىً وَ لا كِتاب مُنِير

9ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ

10ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ

 

ترجمه:

8 ـ و گروهى از مردم، بدون هيچ دانش و هيچ هدايت و كتاب روشنى بخشى، درباره خدا مجادله مى كنند!

9 ـ آنها با تكبر و بى اعتنائى (نسبت به سخنان الهى)، مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند! براى آنان در دنيا رسوائى است; و در قيامت، عذاب سوزان به آنها مى چشانيم!

10 ـ (و به آنان مى گوئيم:) اين در برابر چيزى است كه دستهايتان از پيش براى شما فرستاده; و خداوند هرگز به بندگان ظلم نمى كند!


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 472.

 

باز هم مجادله به باطل

در اين آيات، نيز سخن از مجادله كنندگانى است كه پيرامون مبدأ و معاد به جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

نخست مى گويد: «گروهى از مردم، كسانى هستند كه درباره خدا بدون هيچ علم و دانش و هدايت و كتاب روشنى به مجادله برمى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدىً وَ لا كِتاب مُنِير).

جمله «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم» درست، همان تعبيرى  است كه در چند آيه قبل، گذشت و تكرار آن نشان مى دهد: جمله اول اشاره به گروهى است، و جمله دوم اشاره به گروهى ديگر.

جمعى از مفسران، فرق اين دو گروه را در اين دانسته اند كه: آيه گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است، در حالى كه اين آيه، ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.(1)

جمله «لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» نشان مى دهد: برنامه اين گروه، اضلال و گمراه ساختن ديگران است و قرينه روشنى بر اين تفاوت، محسوب مى شود، همان گونه كه جمله «يَتْبَعُ كُلّ شيْطان مَرِيد» در آيات گذشته، كه سخن از پيروى شياطين مى گويد نيز، اين معنى را روشن تر مى سازد.

در اين كه: فرق ميان «علم» و «هدى» و «كتاب منير» چيست؟ نيز مفسران بحث هائى دارند، آنچه نزديك تر به نظر مى رسد اين است كه: «علم» اشاره به استدلالات عقلى است، «هدى» به هدايت و راهنمائى رهبران الهى، و «كتاب منير» اشاره به كتب آسمانى مى باشد.

به تعبير ساده تر، همان دلائل سه گانه معروف «كتاب»، «سنت» و «دليل عقل» را بازگو مى كند، و با توجه به اين كه: «اجماع» نيز طبق تحقيقات دانشمندان، به «سنت» باز مى گردد، همه دلائل اربعه در اين عبارت جمع است.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند: «هدى» اشاره به هدايت هاى معنوى است كه در پرتو خودسازى، تقوا و تهذيب نفس براى انسان حاصل مى گردد (البته اين معنى با آنچه در بالا گفتيم قابل جمع است).

در حقيقت، بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمر بخش باشد كه متكى به يكى از اين دلائل گردد، دليل عقل، يا كتاب، يا سنت.

 

* * *

پس از آن، در يك عبارت كوتاه و پر معنى، به يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت، پرداخته مى گويد: «آنها با تكبر و بى اعتنائى نسبت به سخنان الهى و دلائل روشن عقلى، مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند» (ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ).

«ثانى» از ماده «ثنى» به معنى پيچيدن است و «عطف» به معنى پهلو است، و پيچيدن پهلو كنايه از بى اعتنائى و اعراض از چيزى است.

جمله «لِيُضِلَّ» ممكن است هدف اين اعراض و روى گردانى باشد، يعنى آنها براى گمراه ساختن مردم آيات و هدايت هاى الهى را به هيچ مى گيرند.

و ممكن است نتيجه آن گردد ، يعنى محصول بى اعتنائى آنها اين است كه: مردم را از راه حق باز مى دارند.

به هر حال، سپس كيفر شديد آنها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند: «بهره آنها در اين دنيا رسوائى و بدبختى است، و در قيامت عذاب سوزنده را به آنها مى چشانيم» (لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ).

* * *

و به او مى گوئيم: «اين نتيجه چيزى است كه دستهايت از پيش براى تو فرستاده است» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ).

«و خداوند هرگز به بندگان ظلم و ستم نمى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ).

نه كسى را بى جهت كيفر مى دهد، و نه بر ميزان مجازات كسى بدون دليل  مى افزايد، و برنامه او عدالت محض، و محض عدالت است.(2)

اين آيه از آياتى است كه: هم مذهب جبريون را نفى مى كند، و هم اصل عدالت را در مورد افعال خدا اثبات مى نمايد.(3)

* * *

11وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْف فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ

12يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ

13يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ

14إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ

 

ترجمه:

11 ـ بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند; همين كه (دنيا به او رو كند و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند; اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند)! (و به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند، و هم آخرت را; و اين همان خسران و زيان آشكار است!

12 ـ او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى به او مى رساند، و نه سودى; اين همان گمراهى بسيار عميق است.

13 ـ او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديك تر است; چه بد مولا و ياورى، و چه بد مونس و معاشرى!

14 ـ خداوند كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، در باغ هائى از بهشت وارد مى كند كه نهرها زير درختانش جارى است; (آرى) خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد!


1 ـ تفسير «الميزان»، و تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 23، صفحه 5، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ «ظَلاّم» صيغه مبالغه به معنى بسيار ظلم كننده است، مسلماً خداوند مطلقاً ظلم نمى كند، نه بسيار و نه كم، و انتخاب اين تعبير در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه: مجازات بدون دليل از سوى خداوند بزرگ، هميشه مصداق ظلم بسيار است.

3 ـ براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير «نمونه»، صفحه 195، ذيل آيه 182 «آل عمران»، مراجعه كنيد.

 

آنها كه بر لب پرتگاه كفرند!

در آيات گذشته، سخن از دو گروه در ميان بود: گروه پيروان گمراه، و رهبران گمراه كننده، اما در آيات مورد بحث، سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.

قرآن در توصيف اين گروه، چنين مى گويد: «بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند، اما ايمان قلبى شان بسيار سطحى و ضعيف است» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْف).

تعبير به «عَلى حَرْف»، ممكن است اشاره به اين باشد كه: ايمان آنها بيشتر بر زبانشان است، و در قلبشان جز نور ضعيف بسيار كم رنگى از ايمان نتابيده است.

و ممكن است، اشاره به اين باشد كه آنها در متن ايمان و اسلام قرار ندارند، بلكه در كنار و لبه آنند; زيرا يكى از معانى «حرف» لبه كوه و كناره اشياء است.

و مى دانيم: كسانى كه در لبه چيزى قرار گرفته اند مستقر و پا بر جا نيستند، و با تكان مختصرى از مسير خارج مى شوند، چنين است حال افراد ضعيف الايمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان بر باد فنا مى رود.

آن گاه قرآن به تشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته مى گويد: «آنها چنانند كه اگر دنيا به آنها رو كند و نفع و خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند! و آن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند، اما اگر به وسيله گرفتارى ها و پريشانى و سلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند و به كفر رو مى آورند»! (فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ).(1)

گوئى آنها دين و ايمان را به عنوان يك وسيله نيل به ماديات پذيرفته اند كه: اگر اين هدف تأمين شد، دين را حق مى دانند و گر نه بى اساس!.

«ابن عباس» و جمعى ديگر از مفسران پيشين، در شأن نزول اين آيه، چنين نقل كرده اند: گاهى گروهى از باديه نشينان خدمت پيامبر مى آمدند.

اگر حال جسمانى آنها خوب مى شد، اسب آنها بچه خوبى مى آورد، زن آنها پسر مى زائيد و اموال و چهار پايان آنان فزونى مى گرفت، خشنود مى شدند و به اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) عقيده پيدا مى كردند!.

اما اگر بيمار مى شدند، همسرشان دختر مى آورد و اموالشان رو به نقصان مى گذاشت، وسوسه هاى شيطانى قلبشان را فرا مى گرفت و به آنها مى گفت: تمام اين بدبختى ها به خاطر اين آئينى است كه پذيرفته اى و آنها هم روى گردان مى شدند!.(2)

قابل توجه اين كه: قرآن در مورد روى آوردن دنيا به اين اشخاص، تعبير به «خير» مى كند، و در مورد پشت كردن دنيا تعبير به «فتنه» (وسيله آزمايش) نه «شرّ»، اشاره به اين كه: اين حوادث ناگوار، شرّ و بدى نيست، بلكه وسيله اى است براى آزمايش.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «و به اين ترتيب آنها هم دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را» (خَسِرَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةَ).

«و اين روشن ترين خسران و زيان است كه انسان هم دينش بر باد رود و هم دنيايش» (ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ).

در حقيقت، اين گونه افراد دين را تنها از دريچه منافع مادى خود مى نگريستند و معيار و محك حقانيت آن را روى آوردن دنيا مى پنداشتند.

اين گروه كه در عصر و زمان ما نيز تعدادشان كم نيست، و در هر جامعه اى وجود دارند، ايمانى آلوده به شرك و بت پرستى دارند، منتها بت آنها همسر، فرزند، مال، ثروت، گاو و گوسفند آنها است، بديهى است چنين ايمان و اعتقادى سست تر از تار عنكبوت است!.

البته، بعضى از مفسران اين آيه را اشاره به منافقان دانسته اند، اگر منظور منافقى باشد كه به هيچ وجه، ايمان در دل او نيست، اين بر خلاف ظاهر آيه است; زيرا جمله «يَعْبُدُ اللّه» و همچنين، «اطْمَأَنَّ بِهِ» و جمله «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» نشان مى دهد: قبلاً ايمان ضعيفى داشته است، و اگر منظور منافقانى است كه بهره بسيار كمى از ايمان دارند، با آنچه گفتيم، منافاتى ندارد و قابل قبول است.

* * *

آيه بعد، به عقيده شرك آلود اين گروه، مخصوصاً بعد از انحراف از توحيد و ايمان به خدا اشاره كرده، مى گويد: «او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند، و نه سودى» (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ).

اگر به راستى او خواهان منافع مادى و گريزان از زيان است، و به همين دليل، معيار حقانيت دين را اقبال و ادبار دنيا مى گيرد، پس چرا به سراغ بت هائى مى رود كه نه اميدى به نفعشان است، نه ترسى از زيانشان؟ موجوداتى بى خاصيت و فاقد هر گونه اثر در سرنوشت انسان ها؟!

آرى، «اين گمراهى بسيار عميقى است» (ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ).

فاصله آن از خط صراط مستقيم آنچنان زياد است كه اميد بازگشتشان به سوى حق بسيار كم است.

* * *

باز مطلب را از اين فراتر برده، مى گويد: «او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديك تر است»! (يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ).

چرا كه اين معبودهاى ساختگى در دنيا، فكر آنها را به انحطاط، پستى و خرافات سوق مى دهند، و در آخرت آتش سوزان را براى آنها به ارمغان مى آورند بلكه، آن گونه كه در آيه 98 سوره «انبياء» خوانديم: «اين بت ها خود آتشگيره ها و هيزم جهنم اند»! (إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ).

و در پايان آيه، اضافه مى كند: «چه بد مولا و ياورى هستند اين بت ها، و چه بد مونس و معاشرى» (لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ).

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: در آيه قبل، هر گونه سود و زيان بت ها را نفى مى كند، اما در اين آيه مى گويد: زيانش از نفعش نزديك تر است آيا اين دو با يكديگر سازگار است؟

در پاسخ بايد گفت: در گفتگوها معمول است، گاه در يك مرحله موجودى را بى خاصيت مى شمرند، پس از آن ترقى كرده آن را منشأ زيان مى دانند، درست مثل اين كه مى گوئيم: با فلان شخص معاشرت نكن كه نه به درد دين تو مى خورد نه به درد دنيا، و بعد ترقى مى كنيم و مى گوئيم: بلكه مايه بدبختى و رسوائى تو است، به علاوه زيانى كه نفى شده، زيان به دشمنان آنهاست; زيرا آنها قادر نيستند ضررى به مخالفان بزنند، اما زيانى كه اثبات شده، يك زيان قهرى است كه دامان عابدان آنها را مى گيرد.

ضمناً، صيغه «افعل تفضيل» (كلمه اقرب) چنان كه در جاى ديگر هم گفته ايم: الزاماً به معنى وجود صفتى در طرفين مورد مقايسه نيست، و اى بسا طرف ضعيف تر اصلاً فاقد آن باشد، مثلاً مى گوئيم:

يك ساعت صبر و شكيبائى در برابر گناه بهتر از آتش دوزخ است (هرگز  مفهوم اين سخن آن نيست كه آتش دوزخ خوب است ولى صبر و شكيبائى از آن بهتر است، بلكه آتش دوزخ اصلاً فاقد هر گونه خوبى است).

اين تفسير را جمعى از مفسران بزرگ مانند «شيخ طوسى» در «تبيان» و «طبرسى» در «مجمع البيان» انتخاب كرده اند.

در حالى كه، بعضى ديگر همچون «فخر رازى» اين احتمال را نيز در تفسير آيه داده اند كه: هر يك از اين دو آيه، اشاره به گروهى از بت ها است، آيه نخست، بت هاى سنگى و چوبى بى جان را مى گويد، و آيه دوم، طاغوت ها و انسان هاى بت گونه، گروه اول نه سودى دارند و نه زيانى، بلكه كاملاً بى خاصيتند، ولى گروه دوم، يعنى «ائمه ضلال» زيان دارند و خيرى در آنها نيست، و به فرض كه خير اندكى داشته باشند زيانشان به مراتب بيشتر است (جمله «لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ» را نيز گواه اين معنى گرفته اند) و به اين ترتيب تضادى باقى نمى ماند.(3)

* * *

و از آنجا كه، روش قرآن اين است: مسائل نيك و بد را در مقايسه با هم بيان كند، تا نتيجه گيرى آن كامل تر و روشن تر باشد، در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند در باغ هائى از بهشت وارد مى كند كه نهرها زير درختانش جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ).

برنامه آنها روشن، خط فكرى و عملى آنها مشخص، مولاى آنها خدا، و همدم و مونسشان انبياء، شهداء، صالحان و فرشتگان خواهند بود.  آرى «خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد» (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ).

اين پاداش هاى بزرگ براى او سهل و آسان است، همان گونه كه مجازات مشركان لجوج و رهبران گمراهشان براى او ساده است.

در اين مقايسه، در حقيقت گروهى كه تنها ايمان بر زبانشان قرار دارد در كناره دين قرار گرفته اند، و با جزئى وسوسه منحرف مى شوند و عمل صالحى نيز ندارند، اما مؤمنان صالح در متن اسلامند و سخت ترين طوفان ها تكانشان نمى دهد، درخت ايمانشان ريشه دار، و ميوه اعمال صالح بر شاخسار آن آشكار است، اين از يكسو.

از سوى ديگر، معبودهاى گروه اول، بى خاصيت اند بلكه زيانشان بيشتر است، اما مولا و سرپرست گروه دوم بر همه چيز قدرت دارد و برترين نعمت ها را براى آنها فراهم ساخته است.

* * *

15مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَب إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ

16وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آيات بَيِّنات وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ

17إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ

 

ترجمه:

15 ـ هر كس گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد (هر كارى از دستش ساخته است بكند)، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد، و خود را حلق آويز و نفس خود را قطع كند (و تا لبه پرتگاه مرگ پيش رود); ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند؟!

16 ـ اين گونه ما =] قرآن[ را به صورت آيات روشنى نازل كرديم; و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

17 ـ مسلماً كسانى كه ايمان آورده اند، و يهود و صابئان =] ستاره پرستان [و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند; (و حق را از باطل جدا مى سازد;) خداوند بر هر چيز گواه (و از همه چيز آگاه) است.

 

شأن نزول:

بعضى از مفسران، در شأن نزول نخستين آيه از آيات فوق، چنين نقل كرده اند: گروهى از قبيله «بنى اسد» و «بنى غطفان» كه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پيمان  بسته بودند، گفتند: ما مى ترسيم خدا سرانجام محمد(صلى الله عليه وآله) را يارى نكند و در نتيجه رابطه ما با هم پيمان هايمان از يهود قطع شود، و آنها به ما مواد غذائى ندهند، آيه فوق نازل شده، به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود.

بعضى ديگر گفته اند: گروهى از مسلمانان به خاطر شدت غضب بر كفار، براى پيروزى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بيقرارى و بيتابى مى كردند، و مى گفتند:

چرا وعده خدا در اين زمينه تحقق نمى يابد؟ آيه نازل شد و آنها را بر اين بى صبرى ملامت كرد.(4)

* * *


1 ـ جمله «انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» با توجه به اين كه «انْقَلَبَ» در اينجا به معنى بازگشت كردن است، ممكن 2است اشاره به اين باشد كه: او به كلى به ايمان پشت مى كند، حتى صورت خود را به عقب نيز بر نمى گرداند، گوئى هميشه از ايمان بيگانه بوده است.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 13 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 6، صفحه 4409.

3 ـ بعضى از مفسران مانند مؤلف محترم «الميزان» جمله «يَدْعُوا» را به معنى «يَقُول» گرفته اند كه از ظاهر آيه بعيد است.

4 ـ «ابوالفتوح رازى»، و همچنين تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 15، ذيل آيات مورد بحث.

 

رستاخيز پايان همه اختلافات

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود، در آيات مورد بحث، نيز چهره ديگرى از آنها را ترسيم كرده، مى گويد: «كسى كه گمان مى كند خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد، و در خشم و غيظ فرو رفته، هر كارى از دستش ساخته است انجام دهد، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد و خود را از آن آويزان كند، و نفس خود را قطع نمايد و تا سر حدّ مرگ پيش رود ببيند آيا اين كار، خشم او را فرو مى نشاند» (مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَب إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ).

اين تفسير را گروه كثيرى از مفسران برگزيده، يا به عنوان يك احتمال قابل ملاحظه ذكر كرده اند.(1) طبق اين تفسير، ضمير «لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز مى گردد، و «سماء» به معنى سقف خانه است (چون «سماء» به هر چيزى كه در جهت فوق قرار داشته باشد اطلاق مى گردد) و جمله «ليَقْطَع» به معنى خفقان و قطع نفس و پيش رفتن تا سر حدّ مرگ است.

احتمالات مختلف ديگرى نيز در تفسير اين آيه داده شده است كه، ذكر همه آنها لزومى ندارد، ولى از ميان آنها دو تفسير قابل ملاحظه است:

1 ـ منظور از «سماء» همان «آسمان» است، يعنى: «اين گونه اشخاصى كه تصور مى كنند خدا پيامبرش را يارى نخواهد كرد، به آسمان بروند، طنابى به آن آويزان كنند، و خود را در ميان زمين و آسمان به دار كشند، تا نفسشان بريده شود (يا طنابى را كه به آن آويزان شده اند، قطع كنند تا از همانجا سقوط نمايند) ببينند آيا اين كار، خشمشان را فرو مى نشاند»؟!

2 ـ ضمير مذكور، به خود اين اشخاص باز گردد (نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) يعنى:) «كسانى كه فكر مى كنند خدا آنها را يارى نمى كند، و روزيشان بر اثر ايمان آوردن قطع مى گردد، هر كارى از دستشان ساخته است انجام دهند، به آسمان بروند، خود را با ريسمانى آويزان نمايند، سپس اين ريسمان را قطع كرده تا سقوط كنند، آيا اين كارها خشمشان را فرو مى نشاند»؟.

مطلب قابل توجه اين كه: تمام اين تفسيرها به يك نكته روانى در ارتباط با افراد كم حوصله، عصبانى و ضعيف الايمان اشاره مى كند كه: آنها وقتى كارشان ظاهراً به بن بست مى رسد، فوراً دستپاچه مى شوند و تصميم هاى جنون آميز مى گيرند:

گاه مشت بر در و ديوار مى كوبند.

گاه مى خواهند زمين را بشكافند و زير آن پنهان شوند.

و سر انجام براى خاموش كردن آتش خشم خويش تصميم به انتحار و خودكشى مى گيرند، در حالى كه هيچ يك از اين اعمال جنون آميز، مشكل آنها را حل نمى كند، اگر كمى خونسرد باشند، صبر و حوصله به خرج دهند، و با نيروى ايمان به خدا و اعتماد به نفس و شكيبائى و استقامت، به جنگ مشكلات بر خيزند حل آن قطعاً ممكن است.

* * *

آيه بعد، اشاره به يك جمع بندى در آيات گذشته كرده، مى گويد: «اين گونه ما قرآن را به صورت آيات بينات و نشانه هاى روشن نازل كرديم» (وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آيات بَيِّنات).

دلائلى براى معاد و رستاخيز، همچون بررسى دوران جنينى انسان، رشد گياهان، و زنده شدن زمين هاى مرده، كه همگان را با مسأله معاد آشنا مى سازد و دلائلى همچون بى خاصيت بودن بت ها، و سرانجام، كار كسانى كه دين را وسيله جلب منافع مادى قرار مى دهند.

ولى با اين همه، داشتن دلائل روشن به تنهائى كافى نيست، بلكه آمادگى پذيرش حق نيز لازم است، به همين دليل، در پايان آيه مى گويد: «و خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ).

بارها گفته ايم: خواست خدا بى حساب نيست، او حكيم است و همه كارهايش داراى حساب، هر كس كه در راه او به مجاهده بر خيزد، و از اعماق جان خواستار هدايت باشد، خدا به وسيله آيات بيناتش او را راهنمائى مى كند.(2)

* * *

آخرين آيه مورد بحث، به شش گروه از پيروان مذاهب مختلف كه يك گروه مسلم و مؤمن اند، و پنج گروه غير مسلمان اشاره كرده، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده اند، و يهود ، و صابئان، و نصارا، و مجوس، و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند، و حق را از باطل جدا مى سازد» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ).

مگر نه اين است كه: يكى از نام هاى قيامت يوم الفصل، روز جدائى حق از باطل، و يوم البروز روز آشكار شدن مكتوم ها، و روز پايان گرفتن اختلافات است.

آرى، خدا در آن روز، به همه اين اختلافات پايان مى دهد; چرا كه «او از همه چيز آگاه و با خبر است» (إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ).

* * *


1 ـ به تفسيرهاى «مجمع البيان»، «تبيان»، «الميزان»، «فخر رازى»، «ابوالفتوح رازى»، تفسير «صافى»، و «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.

2 ـ در تركيب جمله «أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ» معروف اين است كه: مبتداى محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «الأَمْرُ أَنَّ اللّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ».

اين احتمال نيز وجود دارد كه «أَنَّ» (به فتح) به معنى «اِنَّ» (به كسر) بوده باشد، و محذوفى در كار نيست.

 

1 ـ پيوند آيات

پيوند اين آيه، با آيات قبل، از اين نظر است كه: در آيه قبل، سخن از هدايت الهى در دل هاى آماده بود، ولى از آنجا كه همه دل ها آماده نيست، تعصبها، لجاجتها و تقليدهاى كوركورانه سدّ محكمى در برابر پذيرش هدايت است، مى گويد: اين گروه بندى ها و اختلافات در ميان عده اى، همچنان تا دامنه قيامت باقى خواهد ماند، و تنها در آن روز، همه خفايا آشكار مى گردد و اختلافات، برچيده خواهد شد.

به علاوه، در آيات گذشته، سخن از گروه هاى سه گانه اى بود كه بعضى بى دليل درباره خدا و رستاخيز به مجادله برمى خيزند، و بعضى كارشان اغواگرى است، و گروهى افراد سست ايمانى هستند كه گاه به اين سو و گاه به آن سو پرتاب مى شوند آيه مورد بحث، به نمونه هاى اين گروه ها كه در برابر مؤمنان قرار گرفته اند اشاره مى كند.

از همه اينها گذشته، بحث درباره معاد در آيات پيشين اين سؤال را مطرح مى كند، كه هدف از معاد چيست؟ در آيه مورد بحث يكى از اهداف آن كه پايان گرفتن اختلافات و بازگشت به وحدت است بيان شده.

* * *

2 ـ مجوس كيانند؟

واژه «مجوس» فقط يك بار در قرآن مجيد در همين آيات مطرح شده، و با توجه به اين كه: در برابر مشركان و در صف اديان آسمانى قرار گرفته اند، چنين برمى آيد كه: آنها داراى دين، كتاب و پيامبرى بوده اند.

ترديدى نيست كه امروز «مجوس» به پيروان «زردشت» گفته مى شود، و يا لااقل، پيروان زردشت بخش مهمى از آنان را تشكيل مى دهند، ولى تاريخ خود زردشت نيز به هيچ وجه روشن نمى باشد، تا آنجا كه بعضى ظهور او را در قرن يازدهم قبل از ميلاد دانسته اند و بعضى در قرن ششم يا هفتم!.(1)

اين تفاوت و اختلاف عجيب يعنى پنج قرن! نشان مى دهد: تا چه اندازه تاريخ زردشت تاريك و مبهم است.

معروف اين است او كتابى به نام «اوستا» داشته كه در سلطه «اسكندر» بر ايران از بين رفته است، و بعداً در زمان بعضى از پادشاهان ساسانى، بازنويسى شده.(2)

از عقائد آنها مطالب زيادى در دست نداريم، ولى چيزى كه امروز بيش از  همه شهرت دارد مسأله اعتقاد به دو مبدأ خير و شرّ يا نور و ظلمت است.

به اين ترتيب كه: خداى نيكى ها و نور را «اهورا مزدا» و خداى شرّ و ظلمت را «اهريمن» مى دانند، و به عناصر چهار گانه، مخصوصاً «آتش» احترام مى گذارند تا آنجا كه آنها را «آتش پرست» مى خوانند و هر جا آنها هستند آتشكده اى كوچك يا بزرگ نيز، وجود دارد.

بعضى واژه «مجوس» را از ماده «مغ» كه به پيشوايان و روحانيين اين مذهب مى گفتند، مشتق مى دانند، و «مُؤْبَد» كه اكنون به روحانيين آنها گفته مى شود در اصل از ريشه «مغود» بوده.

در روايات اسلامى آنها را از پيروان يكى از انبياى بر حق شمرده شده اند (كه بعداً از اصل توحيد منحرف گشته و به افكار و عقائد شرك آلود روى آورده اند).

در بعضى از روايات مى خوانيم: مشركان «مكّه» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كردند از آنها جزيه بگيرد، و اجازه بت پرستى به آنها بدهد! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من جز از اهل كتاب جزيه نمى گيرم، آنها در پاسخ نوشتند: تو چگونه چنين مى گوئى در حالى كه از مجوس منطقه «هَجَر» جزيه گرفته اى؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: أِنَّ الْمَجُوسَ كَانَ لَهُمْ نَبِيٌّ فَقَتَلُوهُ وَ كِتَابٌ أَحْرَقُوهُ: «مجوس پيامبرى داشتند و كتاب آسمانى، پيامبرشان را به قتل رساندند، و كتاب او را آتش زدند»!.(3)

در حديث ديگرى از «اصبغ بن نباته» مى خوانيم: على(عليه السلام) بر فراز منبر فرمود: سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي: «از من سؤال كنيد پيش از آن كه مرا نيابيد».  «اشعث بن قيس» (منافق معروف) برخاسته، گفت: اى امير مؤمنان! چگونه از «مجوس» جزيه گرفته مى شود، در حالى كه كتاب آسمانى بر آنها نازل نشده و پيامبرى نداشته اند؟

على(عليه السلام) فرمود: آرى اى اشعث، قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ كِتَاباً وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ نَبِيّاً: «خداوند كتابى بر آنها نازل كرده و پيامبرى مبعوث نموده است».(4)

و در حديثى از امام سجاد على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم پيامبر فرمود: سَنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ يَعْنِي الْمَجُوسَ: «با آنها طبق سنت اهل كتاب رفتار كنيد، منظور پيامبر اسلام مجوس بود».(5)

ضمناً، بايد توجه داشت: واژه «مجوس» جمع است و مفرد آن «مجوسى» است.

* * *


1 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 550.

2 ـ «الميزان»، جلد 14، صفحه 392.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، ابواب جهاد العدوّ، باب 49، صفحه 96 (جلد 15، صفحه 126، چاپ آل البيت).

4 و 5 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، ابواب جهاد العدو، باب 49، صفحه 96. (جلد 15، صفحه 128، چاپ آل البيت).

 

3 ـ صابئان چه كسانى هستند؟

از آيه فوق اجمالاً استفاده مى شود كه: آنها نيز پيرو بعضى از مذاهب آسمانى بوده اند، به خصوص كه در آيه، ميان طائفه يهود و نصارا قرار گرفته اند.

بعضى آنها را از پيروان «يحيى بن زكريا» مى دانند كه مسيحيان او را «يحيى تعميد دهنده» مى نامند.

بعضى معتقدند: آنها برخى از عقائد يهود و برخى از عقائد مسيحيان را گرفته و به هم آميخته اند، و لذا مذهب آنها را برزخى ميان اين دو مذهب مى دانند.

«صابئان» براى آب جارى اهميت زيادى قائلند، و لذا بسيارى از آنها در  كنار نهرهاى بزرگ زندگى مى كنند.

مى گويند: به بعضى از ستارگان نيز احترام مى گذارند، و به همين جهت، متهم به «ستاره پرستى» شده اند، هر چند ظاهر آيه فوق اين است كه آنها در صف مشركان نيستند.(1)

* * *

4 ـ گروه منحرفان از توحيد

در آيات فوق، به پنج گروه از مذاهب تحريف يافته اشاره شده كه شايد ترتيب آنها در اينجا بر حسب انحرافشان از اصل توحيد است، يهود كمترين انحراف را نسبت به ديگران از توحيد دارند، و صابئان كه گروه برزخى در ميان يهود و نصارا هستند در مرحله دومند.

سپس نصارا با پذيرش تثليث و خدايان سه گانه انحراف بيشترى يافته، و مجوس با تقسيم كردن كل عالم به دو بخش خير و شرّ و قائل شدن به دو مبدأ در سراسر جهان هستى در مرحله چهارم قرار دارند.

و اما مشركان و بت پرستان كه گرفتار بيشترين انحرافند، در آخر ذكر شده اند.

* * *

18أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ  مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِم إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ

 

ترجمه:

18 ـ آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمان ها و كسانى كه در زمينند براى خدا سجده مى كنند؟! و (همچنين) خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان، و بسيارى از مردم! اما بسيارى (ابا دارند، و) فرمان عذاب درباره آنان حتمى است; و هر كس را خدا خوار كند، كسى او را گرامى نخواهد داشت! خداوند هر كار را بخواهد انجام مى دهد!


1 ـ براى توضيح بيشتر به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 62 سوره «بقره» مراجعه كنيد.

همه موجودات جهان در پيشگاه او سجده مى كنند

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مبدأ و معاد بود، آيه مورد بحث، با طرح مسأله توحيد و خداشناسى، حلقه مبدأ و معاد را تكميل مى كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را مخاطب ساخته مى گويد: «آيا نديدى تمام كسانى كه در آسمان ها و تمام كسانى كه در زمين هستند براى خدا سجده مى كنند، و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ).

«و نيز بسيارى از مردم براى او سجده مى كنند، در حالى كه بسيارى ديگر ابا دارند و مستحق عذابند» (وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ).

سپس، اضافه مى كند: «اينها نزد پروردگار بى ارزشند و هر كس را خدا بى ارزش سازد هيچ كس نمى تواند او را گرامى دارد و مشمول سعادت و ثواب كند»  (وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِم).

آرى، «خداوند هر كارى را بخواهد و مصلحت بداند انجام مى دهد» مؤمنان را گرامى و منكران را خوار مى سازد (إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ).

* * *

1 ـ سجود همگانى چگونه است؟

در قرآن مجيد، در آيات مختلف سخن از «سجود» عمومى موجودات جهان و همچنين «تسبيح»، «حمد» و «صلوة» (نماز) به ميان آمده و تأكيد شده: اين عبادات چهار گانه مخصوص انسان ها نيست، حتى موجودات ظاهراً بى جان نيز در آن شركت دارند.

گر چه، در ذيل آيه 44 سوره «اسراء» (در جلد دوازدهم) پيرامون حمد و تسبيح عمومى موجودات عالم به طور مشروح بحث كرده ايم، و همچنين در جلد دهم ذيل آيه 15 سوره «رعد» از سجده عمومى موجودات عالم سخن گفته ايم، باز در اينجا لازم است اشاره اى به اين مسأله مهم بشود:

با توجه به آنچه در آيه مورد بحث آمده، موجودات عالم داراى دو گونه سجودند، «سجود تكوينى» و «سجود تشريعى».

خضوع و تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر اراده حق، قوانين آفرينش و نظام حاكم بر اين جهان، همان سجود تكوينى آنها است كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود، حتى سلول هاى مغز فرعون ها و نمرودها و منكران لجوج، و تمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند.

به گفته جمعى از محققان، تمامى ذرات جهان داراى نوعى درك و شعورند، و به موازات آن، در عالم خود، حمد و تسبيح خدا مى گويند، و سجود و صلات  دارند.(1)

و اگر اين نوع درك و شعور را نپذيريم لااقل تسليم و خضوع آنها در برابر همه نظامات هستى به هيچ وجه قابل انكار نيست.

اما «سجود تشريعى» همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل، شعور، درك و معرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: اگر برنامه سجود عمومى موجودات، همه انسان ها را در بر مى گيرد; چرا در آيه فوق به گروهى از انسان ها تخصيص داده شده است؟.

اما با توجه به اين كه «سجده» در اين آيه، در يك مفهوم جامع ميان «تشريع» و «تكوين» استعمال شده، پاسخ اين سؤال روشن مى شود; زيرا فرد تكوينى سجده در مورد انسان ها، خورشيد، ماه، ستارگان، كوه ها، درختان و جنبندگان، همه را شامل مى شود، اما فرد تشريعى آن، بسيارى از انسان ها آن را انجام مى دهند و گروهى سرپيچى كرده و مصداق «كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ» هستند، و مى دانيم استعمال يك لفظ در مفهوم جامع و عام، با حفظ مصاديق مختلف، هيچ مانعى ندارد، حتى نزد آنها كه استعمال لفظ را در بيشتر از يك معنى جايز نمى دانند، چه رسد به ما كه استعمال لفظ مشترك را در معانى متعدد مجاز مى دانيم (دقت كنيد).

* * *


1 ـ شرح اين سخن را در ذيل آيه 44 سوره «اسراء» آورديم.

 

2 ـ آيا سجود فرشتگان تشريعى است؟

بى شك در جمله «يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ» فرشتگان داخلند، ولى آيا سجده آنها تكوينى است يا تشريعى؟  با توجه به اين كه: آنها داراى عقل، شعور، معرفت و اراده اند، سجود آنها جنبه تشريعى دارد يعنى عبادت و خضوعى است كه با اراده و اختيار انجام مى گيرد قرآن درباره فرشتگان مى گويد: لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ: «آنها هيچ يك از فرمان هاى الهى را عصيان نمى كنند و آنچه را كه او دستور داده انجام مى دهند».(1)

و از نظر سجود تكوينى، فرشتگان چون ديگر موجودات هستند.

* * *


1 ـ تحريم، آيه 6.

3 ـ پاسخ به چند سؤال

1 ـ با توجه به اين كه: «مَنْ فِى الأَرْض»، شامل همه انسان ها مى شود، چرا بعد از آن جمله «كَثِيْرٌ مِنَ النّاس» آمده است؟

در پاسخ مى توان گفت: اين جمله، در حقيقت توضيحى است براى «مَنْ فِى الأَرْض» يعنى ساكنان زمين دو گروهند، گروهى مؤمن و خاضع در برابر خدا و گروهى كافر و متمرد و سركش.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: تعبير «مَنْ فِى الأَرْض» كه جنبه عمومى دارد، اشاره به سجود تكوينى است كه همه انسان ها حتى كافران جزء، جزء وجودشان در آن شركت دارند، ولى جمله ««كَثِيْرٌ مِنَ النّاس»...» اشاره به سجود تشريعى است كه در آن با هم مختلفند. (چنان كه پيشتر گفته شد).

اين احتمال نيز وجود دارد كه: «مَنْ فِى الأَرْض» اشاره به فرشتگان ساكن زمين باشد مانند ««مَنْ فِى السَّماء» كه اشاره به فرشتگان ساكن آسمان ها است، در حالى كه جمله بعد، از انسان هاى ساكن زمين سخن مى گويد.

2 ـ چرا در اين آيه از ساكنان آسمان و زمين، سخن به ميان آمده نه از خود آسمان و زمين؟.

در پاسخ مى گوئيم: آسمان ها همان ستارگانند كه در كلمه «نجوم» جمعند، و ذكر «جبال» (كوه ها) كه قسمت مهمى از كره زمين را تشكيل مى دهند اشاره به خود زمين است.

3 ـ بالاخره، آخرين سؤال اين است: چرا «أَ لَمْ تَرَ» (آيا نمى بينى) فرموده، با اين كه: سجده عمومى موجودات چيزى نيست كه با چشم ديده شود؟

اما با توجه به اين كه: «رؤيت» در لسان عرب، گاهى به معنى «علم» مى آيد پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود.

به علاوه، گاه از مسائل بسيار روشن تعبير به مشاهده مى كنيم، مثلاً مى گويند: آيا نمى بينى كه فلان انسان، حسود و بخيل است، يا فلان انسان عالم و عادل است (در حالى كه اين صفات جنبه حسى ندارد) منظور درك قطعى است.

* * *

 

19هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نار يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ

20يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ

21وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيد

22كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ

23إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ

24وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ

 

ترجمه:

19 ـ اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند; كسانى كه كافر شدند، لباس هائى از آتش براى آنها بريده شده، و مايع سوزان و جوشان بر سرشان ريخته مى شود.

20 ـ آنچنان كه هم درونشان با آن آب مى شود، و هم پوست هايشان.

21 ـ و براى آنان گرزهائى از آهن (سوزان) است.

22 ـ هر گاه بخواهند از غم و اندوه هاى دوزخ خارج شوند، آنها را به آن باز مى گردانند; و (به آنان گفته مى شود:) بچشيد عذاب سوزان را!

23 ـ خداوند كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، در باغ هائى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است; آنان با دستبندهائى از طلا و مرواريد زينت مى شوند; و در آنجا لباس هايشان از حرير است.

24 ـ و به سوى سخنان پاكيزه هدايت مى شوند، و به راه خداوند شايسته ستايش، راهنمائى مى گردند.

 

شأن نزول:

جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن، شأن نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق نقل كرده اند كه فشرده اش اين است:

«روز جنگ بدر، سه نفر از مسلمانان (على(عليه السلام)، حمزه، و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب) به ميدان نبرد آمدند، و به ترتيب «وليد بن عتبه» و «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» را از پاى در آوردند، آيه فوق نازل شد، و سرنوشت اين مبارزان را بيان كرد.

و نيز نقل كرده اند: «ابوذر» سوگند ياد مى كرد: اين آيه درباره مردان فوق نازل شده».(1)

ولى همان گونه كه بارها گفته ايم وجود شأن نزول خاص، هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود.

* * *

 


1 ـ اين شأن نزول را «طبرسى» در «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 77، و «فخر رازى» در تفسير «كبير»، جلد 23، صفحه 21 و «آلوسى» در «روح المعانى» و «سيوطى» در «اسباب النزول»، و «قرطبى» در تفسير خود آورده اند.

 

دو گروه متخاصم در برابر هم!

در آيات گذشته، به گروه مؤمنان و طوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود، و مخصوصاً آنها را به صورت شش گروه تقسيم نمود، در اينجا مى فرمايد: «اين دو دسته ـ مؤمنان و غير مؤمنان ـ درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال  پرداختند» (هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ).(1)

طوائف پنجگانه كفار از يكسو، و مؤمنان راستين از سوى ديگر، و اگر درست دقت كنيم مى بينيم: اساس اختلافات همه اديان به اختلاف درباره ذات و صفات خدا باز مى گردد و نتيجه آن به مسأله نبوت و معاد كشيده مى شود.

بنابراين، لزومى ندارد ما در اينجا كلمه «دين» را در تقدير بگيريم و بگوئيم مخاصمه آنها در دين پروردگارشان است بلكه واقعاً ريشه اختلافات به اختلاف در توحيد باز مى گردد.

و اصولاً، تمام اديان تحريف يافته و باطل، به نوعى از شرك گرفتارند كه آثارش در همه عقائد آنها ظاهر مى شود.

پس از آن، چهار نوع مجازات براى كافرانى كه دانسته و آگاهانه، حق را انكار كردند بيان مى كند:

نخست از لباس آنها شروع كرده مى گويد: «كسانى كه كافر شدند لباس هائى از آتش براى آنها بريده مى شود» (فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نار).

اين جمله، ممكن است اشاره به آن باشد كه : واقعاً قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود!، و يا كنايه از اين باشد كه آتش دوزخ از هر سو آنها را مانند لباس احاطه مى كند.

ديگر اين كه: «مايع سوزان و جوشان «حميم دوزخ» بر سر آنها ريخته مى شود» (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ).(2)

* * *

اما اين آب سوزان و جوشان، در بدن آنها آنچنان نفوذ مى كند كه «هم درونشان را ذوب مى نمايد و هم برونشان را»! (يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ).(3)

* * *

سوم اين كه: «تازيانه ها يا گرزهائى از آهن سوزان براى آنها آماده است» (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيد).(4)

* * *

«و هر گاه بخواهند از دوزخ و غم و اندوه هاى آن خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند، و به آنان گفته مى شود: بچشيد عذاب سوزان را»! (كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ).

و اين چهارمين مجازات آنها است.

* * *

در آيات بعد، با استفاده از «روش مقابله» حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه، وضع هر دو گروه كاملاً مشخص شود، و در اينجا پنج نوع پاداش آنها را بازگو مى كند:

نخست مى گويد: «خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغ هائى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است» (إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ).

 گروه اول، در شعله هاى آتش سوزان غوطهورند و اينها در باغ هاى بهشت در كنار نهرهاى جارى آرميده اند.

آن گاه به زينت و لباس آنها پرداخته، مى گويد: «آنها با دستبندهائى از طلا و مرواريد زينت مى يابند و لباسشان در آنجا از حرير است» (يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ).(5)

و اين دو پاداش ديگر آنها است.

به اين ترتيب، در بهشت، زيباترين لباس هائى را كه در دنيا از آن محروم بودند در تن مى كنند و دستبندهاى جواهر نشان در دست دارند، اگر در اين جهان از پوشيدن اين گونه لباس ها و زينت ها ممنوع بودند، به خاطر آن بود كه مايه غرور و غفلت مى شد، و سبب محروميت گروه ديگر مى گشت، ولى در آنجا كه اين مسائل مطرح نيست اين ممنوعيت ها برداشته مى شود و جبران مى گردد.

البته با توجه به اين كه: الفباى زندگى در آن جهان با اينجا متفاوت است اين الفاظ مفاهيمى برتر و بالاتر از آنچه ما در اين جهان مى انديشيم خواهد داشت (دقت كنيد).

* * *

و بالاخره چهارمين و پنجمين موهبتى كه خدا به آنها ارزانى مى دارد و صرفاً جنبه روحانى دارد اين است كه: آنها «به سخنان پاكيزه هدايت مى شوند» (وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ).

سخنانى روح پرور، جمله ها و الفاظى نشاط آفرين و كلماتى پر از صفا و  معنويت كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد، و جان و دل انسان را مى نوازد و پرورش مى دهد.

و همچنين «به سوى راه خداوند حميد و شايسته ستايش هدايت مى گردند» (وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ).(6)

راه شناسائى خدا و نزديك شدن معنوى و روحانى به قرب جوار او، راه عشق و عرفان.

آرى، خداوند مؤمنان را با هدايت كردن به سوى اين معانى، به آخرين درجه لذات روحانى سوق مى دهد.

در حديثى كه «على بن ابراهيم» مفسر معروف، در تفسير خود آورده است چنين مى خوانيم: منظور از «طَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ» توحيد و اخلاص است، و منظور از «صِراطِ الْحَمِيدِ» ولايت و قبول رهبرى رهبران الهى است (البته اين يكى از مصاديق روشن آيه است).

ضمناً، از تعبيرات مختلفى كه در آيات فوق، و همچنين در شأن نزول آنها وارد شده، چنين بر مى آيد كه آن عذاب هاى سخت و سنگين براى گروه خاصى از كافران است كه به مخاصمه درباره پروردگار برمى خيزند، و براى گمراهى ديگران كوشش دارند، آنها افرادى هستند از سردمداران كفر، همچون كسانى كه در ميدان جنگ بدر به مقاتله با على(عليه السلام)، حمزة بن عبدالمطلب و عبيدة بن حارث برخاستند.

* * *

25إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحاد بِظُلْم نُذِقْهُ مِنْ عَذاب أَلِيم

ترجمه:

25 ـ كسانى كه كافر شدند، و مؤمنان را از راه خدا باز داشتند، و (همچنين) از مسجد الحرام، كه آن را براى همه مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند يا از نقاط دور وارد مى شوند; و (نيز) هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او مى چشانيم!

 


1 ـ كلمه «خَصْمان» تثنيه است در حالى كه «اخْتَصَمُوا» كه فعل آن است به صورت جمع آمده، اين به خاطر آن است كه: اين دو خصم، دو نفر نيستند، بلكه دو گروه اند، به علاوه، اين دو گروه در دو صف قرار ندارند بلكه در صفوف مختلف قرار گرفته و هر گروه به مبارزه با سايرين بر مى خيزد.

2 ـ «حَمِيْم» آب گرم و سوزان است.

3 ـ «يُصْهَرُ» از ماده «صَهر» (بر وزن قهر) به معنى آب كردن «پيه» است، و «صِهر» (بر وزن فكر) به معنى داماد است.

4 ـ «مَقامِعُ» جمع «مقمع» (بر وزن منبر) به معنى تازيانه يا عمود آهنينى است كه براى جلوگيرى يا مجازات كسى بر او مى كوبند.

5 ـ «أَساوِرَ» جمع «اسورة» (بر وزن مَشْوِرَة) و آن هم به نوبه خود جمع «سوار» (بر وزن كتاب) به معنى دستبند است و در اصل، فارسى بوده (دستوار) كه بعداً در عربى به صورت فوق تغيير شكل يافته.

6 ـ واژه «حَمِيد» به معنى «محمود»، به كسى مى گويند كه، در خور ستايش است و در اينجا منظور خدا است، بنابراين، «صِراطِ الْحَمِيدِ» به معنى راه وصول به مقام قرب و خشنودى پروردگار است.

بعضى نيز احتمال داده اند: «حميد» در اينجا معنى وصفى براى صراط دارد و از قبيل «اضافه بيانيه» است، بنابراين، معنى چنين مى شود: آنها به سوى راهى هدايت مى شوند كه شايسته هرگونه ستايش است (آلوسى در روح البيان) ولى معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد.

 

مانعان خانه خدا!

در آيات گذشته سخن از كفار به طور مطلق در ميان بود، ولى در آيه مورد بحث، اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصاً در رابطه با «مسجد الحرام» و «مراسم پرشكوه حج» هستند.

نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا، جلوگيرى مى كنند...» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ).

«همچنين مردم با ايمان را از كانون بزرگ توحيد، مسجد الحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همه مردم يكسان قرار داده ايم، چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند مستحق عذابى دردناكند» (وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ).

«و هر كس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق، منحرف گردد، دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم» (وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحاد بِظُلْم نُذِقْهُ مِنْ عَذاب أَلِيم).

 

در واقع اين گروه از كافران، علاوه بر انكار حق، مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1 ـ جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او.

2 ـ جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوار خانه خدا و قرار دادن امتيازى براى خود.

3 ـ در اين سرزمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

خداوند اين گروه را كه مستحق عذاب اليم اند، كيفر مى دهد.

* * *

نكته ها:

1 ـ در اين آيه، «كفر» اين گروه به صورت «فعل ماضى»، و «جلوگيرى از طريق خدا» به صورت «فعل مضارع» آمده، اشاره به اين كه: كفر آنها قديمى است و اما تلاش و كوشششان براى گمراه ساختن مردم، هميشگى و مستمر است.

به تعبير ديگر، جمله اول از اعتقاد باطل آنها كه يك امر ثابت است سخن مى گويد، و جمله دوم، از عمل آنها كه تكرار «صَدِّ عَنْ سَبِيْلِ اللّه» است.

* * *

2 ـ منظور از «صَدِّ عَنْ سَبِيْلِ اللّه»، هر گونه تلاش و كوشش براى جلوگيرى مردم از ايمان و اعمال صالح است، و تمام برنامه هاى تبليغاتى و عملى كه در جهت تخريب اعتقادات و انحراف آنها از راه هاى صحيح و اعمال پاك انجام مى گيرد، در اين مفهوم وسيع جمع است.

* * *

3 ـ همه مردم در اين مركز عبادت يكسانند

در تفسير جمله «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» مفسران بيانات گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: منظور اين است كه: همه مردم در مراسم عبادت در اين كانون توحيد يكسانند، و هيچ كس حق مزاحمت به ديگرى در امر حج و عبادت در كنار خانه خدا ندارد.

در حالى كه بعضى معنى وسيع ترى براى اين جمله قائل شده اند و گفته اند: نه تنها در مراسم عبادت، مردم يكسانند، كه در استفاده كردن از زمين و خانه هاى اطراف «مكّه» براى استراحت و ساير نيازهاى خود نيز بايد مساوات باشد.

به همين جهت، جمعى از فقهاء خريد، فروش و اجاره خانه هاى «مكّه» را تحريم كرده اند و آيه فوق را شاهد بر آن مى دانند.

در روايات اسلامى نيز تأكيد شده: نبايد زوار خانه خدا را از سكونت در خانه ها و منازل «مكّه» جلوگيرى كرد كه: بعضى به صورت تحريم و بعضى به صورت كراهت است.

در «نهج البلاغه» در نامه اى كه على(عليه السلام) به «قثم بن عباس» فرماندار «مكّه» نگاشت، چنين مى خوانيم: وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلاّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِن أَجْراً، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ، وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ:

«به مردم مكّه دستور ده، تا از كسانى كه در اين شهر سكنى مى كنند اجاره بها نگيرند; زيرا خداوند مى فرمايد: در اين سرزمين كسانى كه مقيم اند يا از بيرون مى آيند يكسانند، منظور از «عاكف» كسى است كه در آنجا اقامت دارد، و از «بادى» كسى است كه از نقاط ديگر به قصد حج مى آيد».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير همين آيه، مى خوانيم: كانَتْ  مَكَّةُ لَيْسَ عَلى شَيْء مِنْها بابٌ، وَ كانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلى بابِهِ الْمِصْرَاعَيْنِ، مُعَاوِيَةَ بْنَ أَبِي سُفْيَانَ، وَ لَيْسَ يَنْبَغِي لاِ َحَد أَنْ يَمْنَعَ الْحَاجَّ شَيْئاً مِنَ الدُّورِ وَ مَنَازِلِها:

«در آغاز خانه هاى مكّه، در نداشت، نخستين كسى كه براى خانه خود در گذاشت معاويه بود، و سزاوار نيست هيچ كس حجاج را از خانه ها و منازل مكّه منع كند».(2)

از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه: زوار خانه خدا حق دارند از حياط خانه ها تا پايان مناسك حج استفاده كنند.

البته، اين حكم تا حدود زيادى با بحث آينده ارتباط دارد كه: منظور از مسجد الحرام در اين آيه، خصوص آن مسجد است، يا تمام «مكّه» را شامل مى شود، در صورتى كه قول اول را بپذيريم، نوبت به خانه هاى «مكّه» نمى رسد، ولى در صورتى كه تمام «مكّه» را در مفهوم آيه داخل بدانيم، تحريم خريد و فروش و يا اجاره گرفتن از خانه هاى «مكّه» براى حجاج مطرح مى شود.

و از آنجا كه اين مطلب از نظر منابع فقهى و روايات و تفسير، مسلّم نيست، حكم به تحريم مشكل است.

ولى بدون شك سزاوار است اهل «مكّه» هر گونه تسهيلاتى براى زوّار خانه خدا قائل شوند و هيچگونه اولويت و امتيازى براى خود نسبت به آنها حتى در خانه ها قائل نشوند، و روايات «نهج البلاغه» و مانند آن نيز، ظاهراً اشاره به همين است.

و به هر حال، قول به تحريم در ميان فقهاى شيعه و اهل تسنن، طرفداران  زيادى ندارد.(3)

اين معنى نيز مسلّم است كه: هيچ كس حق ندارد به عنوان متولى خانه خدا يا عناوين ديگر، كمترين مزاحمتى براى زائر اين خانه ايجاد كند، و يا آن را به يك پايگاه اختصاصى براى تبليغات و برنامه هاى خود تبديل نمايد.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، نامه 67.

«تهذيب»، جلد 5، صفحه 420.

3ـ براى توضيح بيشتر به جلد 20 «جواهر الكلام»، صفحه 48 به بعد، در احكام «منى» مراجعه شود.

 

4 ـ منظور از مسجد الحرام در اين آيه چيست؟

بعضى گفته اند: منظور همان ظاهر آن است، يعنى خانه كعبه و كل مسجد الحرام، ولى بعضى آن را اشاره به «تمام مكّه» مى دانند، و آيه اول سوره «اسراء» را كه درباره معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) است دليل بر آن مى دانند; زيرا در اين آيه تصريح شده كه آغاز معراج از مسجد الحرام بود، در حالى كه تاريخ مى گويد: از «خانه خديجه» يا «شعب ابيطالب» يا «خانه ام هانى» بوده است، معلوم مى شود، منظور از مسجد الحرام كل «مكّه» است.(1)

ولى از آنجا كه شروع معراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بيرون مسجد الحرام مسلّم نيست، و احتمال دارد كه: از خود مسجد، صورت گرفته باشد، ما دليلى نداريم كه آيه مورد بحث را از ظاهرش بازگردانيم، بنابراين، موضوع بحث در اين آيه خود مسجد الحرام است.

و اگر در روايات فوق خوانديم كه به همين آيه، براى مساوات مردم در خانه هاى «مكّه» استدلال شده است، به خاطر اين است كه: حكم مزبور ظاهراً يك حكم استحبابى است، و در يك حكم استحبابى، توسعه موضوع روى تناسب ها مانعى ندارد (دقت كنيد).

* * *


1 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 335.

5 ـ «الحاد به ظلم» چيست؟

«الحاد» در لغت به معنى انحراف از حدّ اعتدال است و «لحد» را از اين جهت لحد گويند كه حفره اى در كنار قبر و خارج از حد وسط آن است.

بنابراين، منظور از جمله فوق، كسانى است كه با توسل به ظلم از حدّ اعتدال خارج مى شوند، و در آن سرزمين مرتكب خلاف مى گردند، منتهى بعضى ظلم را در اينجا منحصراً به معنى «شرك» تفسير كرده اند.

و بعضى حلال شمردن محرمات، در حالى كه بعضى ديگر از مفسران، آن را به معنى وسيع كلمه يعنى هر گونه گناه و ارتكاب حرام حتى دشنام و بد گوئى به زير دستان را در مفهوم آن داخل مى دانند، و مى گويند: ارتكاب هر گونه گناه در آن سرزمين مقدس كيفرش شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: يكى از يارانش از تفسير اين آيه سؤال كرد، امام فرمود: كُلُّ ظُلْم يَظْلِمُ الرَّجُلُ نَفْسَهُ بِمِكَّةِ مِنْ سِرْقَة أَوْ ظُلْمِ أَحَد أَوْ شَىْء مِنَ الظُّلْمِ فَأِنِّى أَراهُ اِلْحاداً، وَ لِذلِكَ كانَ يَنْهى أَنْ يَسْكُنَ الْحَرَمَ:

«هر گونه ستمى كه انسان به خودش در سرزمين مكّه كند، اعم از سرقت و ظلم به ديگران و هر گونه ستم، من همه اينها را الحاد (و مشمول اين آيه) مى دانم، و لذا امام افراد را از اين كه: مكّه را مسكن خود سازند، نهى مى كرد (چرا كه گناه در اين سرزمين مسئوليت سنگين ترى دارد)».(1)

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده، و با اطلاق ظاهر آيه نيز هماهنگ است.

به همين دليل، بعضى از فقهاء احتمال داده اند: اگر كسى در حرم «مكّه»  مرتكب گناهى شود كه، در اسلام حدّ براى آن تعيين شده است بايد علاوه بر حدّ تعزير و مجازات اضافى نيز بشود، و به جمله «نُذِقْهُ مِنْ عَذاب أَلِيم» استدلال كرده اند.(2)

از آنچه گفتيم، روشن مى شود: كسانى كه آيه فوق را منحصراً به معنى نهى از احتكار، يا داخل شدن در منطقه حرم، بدون احرام، تفسير كرده اند، منظورشان بيان يك مصداق روشن بوده است، و گر نه هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم وسيع آيه، در دست نيست.

* * *

 

 

 

26وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِ ِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ  لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ

27وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق

28لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّام مَعْلُومات عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ

 

ترجمه:

26 ـ (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه (كعبه) را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند; و به او گفتيم:) چيزى را همتاى من قرار مده! و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان (از آلودگى بت ها و از هر گونه آلودگى) پاك ساز!

27 ـ و مردم را دعوت عمومى به حج كن; تا پياده و سواره و بر مركب هاى لاغر از هر راه دور به سوى تو بيايند.

28 ـ تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حيات بخش) باشند; و در ايام معينى نام خدا را، بر چهار پايانى كه به آنان داده است، (به هنگام قربانى كردن) ببرند; پس از گوشت آنها بخوريد; و بينواى فقير را نيز اطعام نمائيد!


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 483، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 335.

دعوت عام براى حج!

 

به تناسب بحثى كه در آيه گذشته پيرامون مسجد الحرام و زائران خانه خدا آمد، در آيات مورد بحث، نخست به تاريخچه بناى «كعبه» به دست ابراهيم خليل(عليه السلام) و سپس مسأله وجوب حج، و فلسفه آن، و بخشى از احكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند، و يا به تعبير ديگر، آيه گذشته مقدمه اى بود براى بحث هاى گوناگون اين آيات.

ابتدا از داستان تجديد بناى «كعبه» شروع كرده، مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه محل خانه كعبه را براى ابراهيم آماده ساختيم تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند» (وَ إِذْ بَوَّأْنا لاِ ِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ).

«بَوَّأ» در اصل از ماده «بواء» به معنى مساوات اجزاى يك مكان و مسطح بودن آن است، سپس به هر گونه آماده ساختن مكان اطلاق شده است.

منظور از اين جمله، در آيه فوق ـ طبق روايات مفسران ـ اين است كه: خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود، و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود، به ابراهيم(عليه السلام) نشان داد، طوفانى وزيد و خاك ها را به عقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت، يا قطعه ابرى آمد و در آنجا سايه افكند، و يا به هر وسيله ديگر، خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم(عليه السلام)معلوم و آماده ساخت، و او با هميارى فرزندش «اسماعيل» آن را تجديد بنا نمود.(1)

آن گاه اضافه مى كند: هنگامى كه خانه آماده شد، به ابراهيم(عليه السلام) خطاب كرديم: اين خانه را كانون توحيد كن، و «چيزى را شريك من قرار مده، و خانه ام را براى طواف كنندگان، قيام كنندگان، ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك كن» (أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ).(2)

در حقيقت، ابراهيم(عليه السلام) مأمور بود خانه «كعبه» و اطراف آن را از هر گونه آلودگى ظاهرى، معنوى و هر گونه بت و مظاهر شرك پاك و پاكيزه دارد، تا بندگان خدا در اين مكان پاك، جز به خدا نينديشند، و مهمترين عبادت اين سرزمين را كه طواف و نماز است در محيطى پيراسته از هر گونه آلودگى انجام دهند.

از ميان اركان نماز در آيه فوق، به سه ركن عمده كه «قيام»، «ركوع» و «سجود» است به ترتيب اشاره شده; چرا كه بقيه در شعاع آن قرار دارد هر چند جمعى از مفسران «قائمين» را در اينجا به معنى «مقيمين در مكّه» تفسير كرده اند.

ولى با توجه به مسأله طواف و ركوع و سجود كه قبل و بعد از آن آمده است، شك نيست كه قيام در اينجا به معنى قيام نماز است و اين معنى را بسيارى از مفسران شيعه و اهل تسنن برگزيده يا به عنوان يك تفسير نقل كرده اند.(3)

ضمناً، بايد توجه داشت: «رُكَّع» جمع «راكع» (ركوع كننده) و «سجود» جمع «ساجد» (سجده كننده) مى باشد و اين كه در ميان اين دو (الركع السجود) واو عطف نيامده، بلكه به صورت توصيف ذكر شده، به خاطر نزديكى اين دو عبادت به يكديگر است.

* * *

بعد از آماده شدن خانه كعبه، براى عبادت كنندگان، خدا به ابراهيم(عليه السلام)دستور مى دهد: «در ميان مردم براى حج اعلام كن، تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر، از هر راه دور، قصد خانه خدا كنند» (وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق).  «أَذِّن» از ماده «اذان» به معنى «اعلام» و «رجال» جمع «راجل» به معنى «پياده»، و «ضامر» به معنى حيوان لاغر، و «فج» در اصل به معنى فاصله ميان دو كوه و سپس به جاده هاى وسيع اطلاق شده و «عميق» در اينجا به معنى دور است.

در روايتى در تفسير «على بن ابراهيم» آمده: «هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) چنين دستورى را دريافت داشت عرض كرد: خداوندا، صداى من به گوش مردم نمى رسد، اما خدا به او فرمود: عَلَيْكَ الأَذانُ وَ عَلَىَّ الْبَلاغُ!: «تو اعلام كن و من به گوش آنها مى رسانم»!.

«ابراهيم»(عليه السلام) بر محل «مقام» بر آمد، و انگشت در گوش گذارد و رو به سوى شرق و غرب كرده، صدا زد، گفت: أَيُّهَا النّاسُ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْحَجُّ اِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيْقِ فَأَجِيْبُوا رَبَّكُم:

«اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد».

و خداوند صداى او را به گوش همگان ـ حتى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند ـ رسانيد، و آنها در پاسخ گفتند: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ!...» و تمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم(عليه السلام) را اجابت كردند.(4)

و اگر حج پياده را مقدم بر سواره ذكر كرده، به خاطر اين است كه: مقام آنها در پيشگاه خدا افضل است; چرا كه رنج اين سفر را بيشتر تحمل مى كنند، و به همين دليل، در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كسى كه پياده حج مى كند در هر  گام هفتصد حسنه دارد در حالى كه سواره ها در هر گام هفتاد حسنه دارند».(5)

و يا به خاطر اين است كه: اهميت زيارت خانه خدا را مشخص كند، كه بايد با استفاده از هر گونه امكانات به سوى او آيند و هميشه در انتظار مركب سوارى ننشينند.

تعبير به «ضامر» (حيوان لاغر) اشاره به اين است كه: اين راه، راهى است كه حيوانات را لاغر مى كند; چرا كه از بيابان هاى سوزان، خشك و بى آب و علف مى گذرد، و هشدارى است براى تحمل مشكلات اين راه.

و يا اين كه: حيواناتى را انتخاب كنند، ورزيده، چابك و پر تحمل، حيواناتى كه در ميدان تمرين، لاغر شده و عضلاتى سفت و محكم دارند كه در اين گونه راه ها حيوانات پروارى به كار نمى آيد (و انسان هاى پرورش يافته در ناز و نعمت نيز مرد اين راه نيستند).

تعبير به «مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيْق» اشاره به اين است كه: نه فقط از راه هاى نزديك بلكه از راه هاى دور نيز، بايد به سوى اين مقصد حركت كنند (كلمه «كُل» در اينجا به معنى استقراء و فراگيرى نيست بلكه به معنى كثرت است).

مفسر معروف «ابوالفتوح رازى» در ذيل اين آيه، سرگذشت جالبى را از مردى به نام «ابوالقاسم، بشر بن محمد» نقل مى كند مى گويد:

«در حال طواف، پير مردى را ديدم در نهايت ضعف و ناتوانى كه آثار رنج سفر در چهره او نمايان بود، عصا به دست گرفته طواف مى كرد، نزديك او رفتم و از او پرسيدم: از كجا مى آئى؟

گفت: از راهى بسيار دور، پنج سال است كه راه سپرده ام تا به اينجا رسيده ام! از رنج سفر، پير و ناتوان شده ام. گفتم: به خدا سوگند اين مشقتى بزرگ و در عين حال اطاعتى نيكو و محبتى صادقانه در پيشگاه حق است.

از شنيدن اين سخن شاد شد، لبخندى بر روى من زد و اين دو بيت را قرائت كرد:

زُرْ مَنْ هَوَيْتَ وَ اِنْ شَطَّتْ بِكَ الدّارُ *** وَ حالَ مِنْ دُونِهِ حُجُبٌ وَ أَسْتارٌ!

لا يَمْنَعَنَّكَ بُعْدٌ مِنْ زِيارَتِهِ *** اِنَّ الْمُحِبَّ لِمَنْ يَهْواهُ زُوّارٌ!

«آن كس را كه دل به او بسته اى زيارت كن، هر چند خانه تو دور افتاده باشد و حجاب ها و پرده ها ميان تو و او جدائى بيفكند.

دورى راه هرگز نبايد مانع تو از زيارتش گردد; چرا كه دوست و عاشق به هر حال بايد به زيارت محبوبش رود»!(6)

آرى، جاذبه خانه خدا آن قدر زياد است كه دل هاى سرشار از ايمان را از تمام نقاط دور و نزديك به سوى خود جلب و جذب مى كند، پير و جوان، كوچك و بزرگ، از هر نژاد و قبيله، از راه دور و نزديك لبيك گويان، عاشقانه به سوى او مى آيند، تا جلوه هاى ذات پاك خدا را در آن سرزمين مقدس، با چشم جان تماشا كنند، و رحمت بى دريغش را در روح خود لمس نمايند.(7)

* * *

در آيه بعد، در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنى به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته، مى فرمايد: آنها به اين سرزمين مقدس بيايند «تا منافع خويش را با  چشم خود ببيند» (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ).

مفسران در تفسير كلمه «منافع» در اينجا سخن بسيار گفته اند، ولى كاملاً روشن است كه هيچگونه محدوديتى در اين لفظ نيست ،تمام منافع، بركات معنوى و نتائج مادى، فوائد فردى و اجتماعى، فلسفه هاى سياسى، اقتصادى و اخلاقى، همه را شامل مى شود.

آرى، بايد مسلمانان از همه نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تا شاهد و ناظر اين منافع باشند، چه تعبير زيبائى؟ شاهد و ناظر باشند، و آنچه را با گوش شنيده اند با چشم ببينند!.

لذا، در كتاب «كافى» از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «ربيع بن خثيم» از امام، تفسير اين كلمه را خواست، امام در پاسخ فرمود: «منافع» دنيا و «منافع» آخرت هر دو را در بر مى گيرد.(8)

به خواست خدا در نكات آيه، از اين منافع گوناگون به طور مشروح سخن خواهيم گفت.

سپس اضافه مى كند: «و آنها بيايند، قربانى كنند و نام خدا را در ايام معينى بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده است (به هنگام ذبح) ببرند» (وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِي أَيّام مَعْلُومات عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ).

از آنجا كه توجه اصلى در مراسم حج، به جنبه هائى است كه با خدا ارتباط پيدا مى كند، و روح اين عبادت بزرگ را منعكس مى سازد، در آيه فوق از مراسم قربانى، تنها مسأله بردن نام خدا را كه يكى از شرائط است بيان مى نمايد، اشاره به اين كه آنها به هنگام ذبح قربانى، تمام توجهشان به خدا و قبول در گاه او است و استفاده از گوشت آن، تحت الشعاع آن قرار دارد.   قربانى كردن حيوانات، در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا، همان گونه كه در سر گذشت ابراهيم(عليه السلام) و اسماعيل(عليه السلام) و قربانى او آمده است، آنها با اين عمل، اعلام مى كنند: در راه او آماده هر گونه ايثارند حتى بذل جان!.

به هر حال، قرآن با اين گفتار، برنامه شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بت ها را مى بردند، و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند.

اين احتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه: منظور از بردن نام خدا در «ايام معلومات» تكبير و حمد و ثناى الهى در اين ايام است به خاطر نعمت هاى بى پايانش، مخصوصاً به خاطر چهار پايانى كه روزى انسان ها كرده كه از تمام اجزاى بدن آنها در زندگى خود بهره مى گيرند.(9)

و در پايان آيه مى فرمايد: «از گوشت حيوانات قربانى، هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نمائيد» (فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ).

* * *


1 ـ پيرامون چگونگى بناى خانه كعبه، ذيل آيه 127 سوره «بقره» (جلد اول تفسير نمونه) و همچنين در جلد سوم، ذيل آيه 96 سوره «آل عمران» مشروحاً بحث كرده ايم.

2 ـ در آيه فوق، جمله اى در تقدير است كه بسيارى از مفسران به آن اشاره كرده اند و آن جمله «أَوْحَيْنا» است.

3 ـ تفسير «الميزان»، تفسير «فى ظلال»، تفسير «تبيان»، تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «كبير فخر رازى»، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ نقل با تلخيص از تفسير «على بن ابراهيم»، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 488، «آلوسى» نيزدر «روح المعانى» و «فخر رازى» در تفسير «كبير»، جلد 23، صفحه 27، ذيل آيه مورد بحث، نظير آن را با كمى تفاوت نقل كرده اند.

5 ـ تفسير «روح المعانى»، و «مجمع البيان»، و «فخر رازى».

6 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، ذيل آيات مورد بحث.

7 ـ عالم و دانشمند ارجمند «مرحوم شعرانى» مى گويد: براى كسانى كه از «اندلس» يا «مراكش» يا نقاط دور دست «چين» يا «اقيانوسيه» به سوى مكّه مى آيند چنين مدت طولانى با توجه به وسائل آن روز و ناامنى راه ها كه گاه چندين ماه آنها را متوقف مى ساخت، عجيب نيست، (علاوه بر اين، گاهى بعضى از عاشقان بيقرار خانه خدا، در وسط راه اموالشان به وسيله سارقان از بين مى رفت، و ناچار بودند مدتى بمانند، كار كنند و وسائل ادامه راه را فراهم سازند).

8 ـ «كافى»، به نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 488.

9 ـ مطابق تفسير اول (بردن نام خدا به هنگام ذبح كردن و قربانى) «على» به معنى «استعلاء» است، و مطابق تفسير دوم (منظور ذكر مطلق در اين ايام) «على» به معنى «براى» مى باشد و ميان اين دو تفسير، فرق بسيارى است كه در نكات به آن اشاره خواهد شد.

 

1 ـ ايام معلومات چيست؟

در آيات فوق، خداوند دستور مى دهد در «ايام معلومات» ياد او كنيد، و در آيه 203 سوره «بقره» همين امر به صورت ديگرى آمده است: وَ اذْكُرُوا اللّهَ فِى أَيّام مَعْدُودات: «خدا را در ايام معدودى ياد كنيد».

در اين كه «ايام معلومات» چيست؟ و آيا با «ايام معدودات» كه در سوره  «بقره» آمده يكى است يا متفاوت مى باشد؟ ميان مفسران گفتگو است و روايات نيز در اين زمينه متفاوت است:

گروهى از مفسران، طبق بعضى از روايات اسلامى، معتقدند: منظور از ايام معلومات ده روز آغاز ذيحجه است، و ايام معدودات، «ايام التشريق» يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذيحجه مى باشد، روزهائى كه نورانى و روشنى بخش همه دل ها است.

در حالى كه گروهى ديگر، طبق بعضى ديگر از روايات، گفته اند: هر دو اشاره به ايام التشريق است، و ايام تشريق را گاهى همان سه روز گرفته اند و گاهى روز دهم يعنى عيد قربان را نيز بر آن افزوده اند.

جمله: فَمَنْ تَعَجَّلَ فِى يَوْمَيْنِ فَلا اِثْمَ عَلَيْهِ: «كسى كه در دو روز مراسم ذكر خدا را به جا آورد گناهى بر او نيست» كه در سوره «بقره» آمده نشان مى دهد: ايام تشريق بيش از سه روز نيست; زيرا تعجيل در آن، سبب مى شود: يك روز از آن كاسته و تبديل به دو روز گردد.

ولى با توجه به اين كه: در آيات مورد بحث، بعد از ذكر «ايام معلومات» مسأله قربانى آمده، و مى دانيم قربانى معمولاً در روز دهم انجام مى گيرد، اين موضوع تأييد مى شود كه ايام معلومات ده روز آغاز ذى الحجه است كه به روز دهم، روز قربانى ختم مى گردد، و به اين ترتيب، تفسير اول كه دوگانگى مفهوم ايام معلومات با ايام معدودات باشد، تقويت مى گردد.

اما با توجه به وحدت تعبيرهائى كه در دو آيه وارد شده، بيشتر اين مسأله به ذهن مى رسد كه هر دو اشاره به يك مطلب است، هدف در هر دو توجه به ياد خدا و نام خدا در ايام معينى است كه از دهم ذى الحجه شروع مى شود و به سيزدهم پايان مى يابد.   البته، يكى از موارد ذكر نام خدا، ذكر نام او به هنگام قربانى است.(1)

* * *


1 ـ و به اين ترتيب، تضادى كه در ميان دو قول در تفسير «و يذكر اسم اللّه» وجود داشت كه بعضى آن را به ذكر نام خدا به هنگام ذبح قربانى و بعضى آن را به ذكر نام خدا به طور مطلق تفسير كرده اند بر طرف مى شود، و در حقيقت تفسير اول مصداقى براى تفسير دوم خواهد بود، و تفسير دوم يك مفهوم كلى و وسيع است.

2 ـ ذكر خدا در سرزمين منى

در روايات متعددى مى خوانيم: منظور از ذكر خداوند در اين ايام، تكبير مخصوصى است كه بعد از نماز ظهر روز عيد قربان، گفته مى شود، و تا پانزده نماز ادامه دارد (يعنى بعد از نماز صبح سيزدهم خاتمه مى يابد) و آن ذكر اين است: «اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ، لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ وَ لِلَّهِ الْحَمْدُ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعَامِ».(1)

ضمناً، در پاره اى از روايات تصريح شده: تكبير در اين پانزده نوبت مخصوص كسانى است كه در سرزمين «منى» و ايام حج باشند، اما كسانى كه در ساير بلادند اين تكبيرات را تنها بعد از ده نماز مى خوانند (از نماز ظهر روز عيد شروع مى شود و به نماز صبح روز دوازدهم ختم مى گردد).(2)

قابل توجه اين كه: روايات تكبير، شاهد ديگرى است بر اين كه «ذكر» در آيات فوق، جنبه كلى دارد و مخصوص ذكر خدا به هنگام «قربانى كردن» نيست هر چند اين مفهوم كلى شامل آن مصداق نيز مى شود (دقت كنيد).

* * *


1 ـ در «بحار الانوار»، جلد 99، صفحه 306 حديث فوق از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) نقل شده است.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 99، صفحه 307.

3 ـ فلسفه و اسرار عميق حج!

مراسم پرشكوه حج ـ همچون عبادات ديگر ـ داراى بركات و آثار فراوانى  در فرد و جامعه اسلامى است كه اگر طبق برنامه صحيح انجام پذيرد، و از آن بهره بردارى درستى شود، مى تواند هر سال منشأ تحول تازه اى در جوامع اسلامى گردد.

اين مناسك بزرگ، در حقيقت داراى چهار بُعد است كه هر يك از ديگرى ريشه دارتر و پر سودتر است:

1 ـ بعد اخلاقى حج ـ مهمترين فلسفه حج، همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد، مراسم «احرام» انسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لباس هاى رنگارنگ و زر و زيور بيرون مى برد، و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظائف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور، روحانيت و صفا فرو مى برد، و آنها را كه در حال عادى بار سنگين امتيازات موهوم، درجه ها و مدال ها را بر دوش خود احساس مى كنند، يك مرتبه سبك بار، راحت و آسوده مى كند.

پس از آن مراسم ديگر حج، يكى پس از ديگرى انجام مى گيرد، مراسمى كه علاقه هاى معنوى انسان را لحظه به لحظه با خدايش محكم تر و رابطه او را نزديك تر و قوى تر مى سازد، او را از گذشته تاريك و گناه آلودش بريده و به آينده اى روشن و پر از صفا و نور پيوند مى دهد.

مخصوصاً توجه به اين حقيقت كه مراسم حج در هر قدم، ياد آور خاطرات ابراهيم بت شكن، اسماعيل ذبيح اللّه، و مادرش هاجر است، و مجاهدت ها، گذشت ها و ايثارگرى آنها را لحظه به لحظه در برابر چشمان انسان مجسم مى كند.

و نيز توجه به اين كه: سرزمين «مكّه» عموماً، مسجد الحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصاً، ياد آور خاطرات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان بزرگ و  مجاهدت هاى مسلمانان صدر اول است، اين انقلاب اخلاقى عميق تر مى گردد، به گونه اى كه در هر گوشه اى از مسجد الحرام و سرزمين مكّه، انسان، چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و ساير پيشوايان بزرگ را مى بيند، و صداى آواى حماسه هاى آنها را مى شنود.

آرى، اينها همه دست به دست هم مى دهند و زمينه يك انقلاب اخلاقى را در دل هاى آماده فراهم مى سازند، به گونه اى توصيف ناشدنى ورق زندگانى انسان را بر مى گردانند، و صفحه نوينى در حيات او آغاز مى كنند.

بى جهت نيست كه در روايات اسلامى مى خوانيم: كسى كه حج را به طور كامل انجام دهد، يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ !: «از گناهان خود بيرون مى آيد، همانند روزى كه از مادر متولد شده».(1)

آرى، حج، براى مسلمانان يك تولد ثانوى است، تولدى كه آغازگر يك زندگى نوين انسانى مى باشد.

احتياج به يادآورى ندارد كه اين بركات و آثار ـ و آنچه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد ـ نه براى كسانى است كه از حج تنها به پوسته اى از آن قناعت كرده، و مغز آن را بدور افكنده اند، و نه براى آنها كه حج را وسيله تفريح، سير و سياحت و يا تظاهر و ريا و تهيه وسائل مادى شخصى قرار داده، و هرگز به روح آن واقف نشده اند، سهم آنها همان است كه به آن رسيده اند!

* * *

2 ـ بعد سياسى حج ـ به گفته يكى از بزرگان فقهاى اسلام، مراسم حج در عين اين كه خالص ترين و عميق ترين عبادات را عرضه مى كند، مؤثرترين وسيله براى پيشبرد اهداف سياسى اسلام است.

 روح عبادت، توجه به خدا، و روح سياست، توجه به خلق خدا است، اين دو در حج آنچنان به هم آميخته اند كه تار و پود يك پارچه!.

حج عامل مؤثرى براى وحدت صفوف مسلمانان است.

حج عامل مبارزه با تعصبات ملى و نژاد پرستى و محدود شدن در حصار مرزهاى جغرافيائى است.

حج وسيله اى است براى شكستن سانسورها و از بين بردن خفقان هاى نظام هاى ظالمانه اى كه در كشورهاى اسلامى حكم فرما مى شود.

حج وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر.

و بالاخره حج، عامل مؤثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين.

و به همين دليل، در آن ايام كه حاكمان جبار همچون بنى اميه و بنى عباس بر سرزمين هاى مقدس اسلامى حكومت مى كردند، و هر گونه تماس ميان قشرهاى مسلمان را زير نظر مى گرفتند، تا هر حركت آزادى بخش را سركوب كنند، فرا رسيدن موسم حج دريچه اى بود، به سوى آزادى و تماس قشرهاى جامعه بزرگ اسلامى با يكديگر و طرح مسائل مختلف سياسى.

روى همين جهت، امير مؤمنان على(عليه السلام) به هنگامى كه فلسفه فرائض و عبادات را مى شمرد، درباره حج مى گويد: اَلْحَجُّ تَقْوِيَةٌ لِلْدِّيْنِ: «خداوند مراسم حج را براى تقويت آئين اسلام تشريع كرد».(2)

بى جهت نيست كه يكى از سياستمداران معروف بيگانه در گفتار پر معنى خود مى گويد: «واى به حال مسلمانان! اگر معنى حج را نفهمند، و واى به  حال دشمنانشان اگر معنى حج را درك كنند»!.

و حتى در روايات اسلامى، حج به عنوان جهاد افراد ضعيف شمرده شده، جهادى كه حتى پير مردان و پير زنان ناتوان با حضور در صحنه آن مى توانند شكوه و عظمت امت اسلامى را منعكس سازند، و با حلقه هاى تو در توى نمازگزاران گرد خانه خدا و سر دادن آواى وحدت و تكبير، پشت دشمنان اسلام را بلرزانند.

* * *

3 ـ بعد فرهنگى ـ ارتباط قشرهاى مسلمانان در ايام حج، مى تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگى و انتقال فكرها در آيد.

مخصوصاً با توجه به اين نكته كه اجتماع شكوهمند حج، نماينده طبيعى و واقعى همه قشرهاى مسلمانان جهان است (چرا كه در انتخاب افراد براى رفتن به زيارت خانه خدا، هيچ عامل مصنوعى مؤثر نيست و زوّار كعبه از ميان تمام گروه ها، نژادها، زبان هائى كه مسلمانان به آن تكلم مى كنند، بر خاسته و در آنجا جمع مى شوند).

لذا در روايات اسلامى مى خوانيم: يكى از فوائد حج نشر اخبار و آثار رسول الله(صلى الله عليه وآله) به تمام جهان اسلامى است.

«هشام بن حكم» كه از دوستان دانشمند امام صادق(عليه السلام) است مى گويد: از آن حضرت درباره فلسفه حج و طواف كعبه سؤال كردم، فرمود:

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ... وَ أَمَرَهُمْ بِمَا يَكُونُ مِنْ أَمْرِ الطّاعَةِ فِي الدِّينِ وَ مَصْلَحَتِهِمْ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاهُمْ فَجَعَلَ فِيهِ الاِجْتِمَاعَ مِنَ الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لِيَتَعَارَفُوا وَ لِيَنْزِعَ كُلُّ قَوْم مِنَ التِّجَارَاتِ مِنْ بَلَد إِلَى بَلَد... وَ لِتُعْرَفَ آثَارُ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ تُعْرَفَ أَخْبَارُهُ وَ يُذْكَرَ وَ لا يُنْسَى:

 «خداوند اين بندگان را آفريد... و فرمان هائى در طريق مصلحت دين و دنيا به آنها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را (در آئين حج) مقرر داشت تا مسلمانان به خوبى يكديگر را بشناسند، از حال هم آگاه شوند، و هر گروهى سرمايه هاى تجارى را از شهرى به شهر ديگر منتقل كنند... و براى اين كه آثار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اخبار او شناخته شود، مردم آنها را به خاطر آوردند و هرگز فراموش نكنند».(3)

به همين دليل، در دوران هاى خفقان بارى كه خلفا و سلاطين جور، اجازه نشر اين احكام را به مسلمانان نمى دادند، آنها با استفاده از اين فرصت، مشكلات خود را حل مى كردند و با تماس گرفتن با ائمه هدى(عليهم السلام) و علماى بزرگ دين، پرده از چهره قوانين اسلام و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر مى داشتند.

از سوى ديگر، حج مى تواند، مبدل به يك كنگره عظيم فرهنگى شود، و انديشمندان جهان اسلام در ايامى كه در مكّه هستند گرد هم آيند و افكار و ابتكارات خويش را به ديگران عرضه كنند.

اصولاً يكى از بدبختى هاى بزرگ اين است كه مرزهاى كشور اسلامى سبب جدائى فرهنگى آنها شود، مسلمانان هر كشور تنها به خود بينديشند، كه در اين صورت، جامعه واحد اسلامى پاره پاره و نابود مى گردد، آرى، حج مى تواند جلو اين سرنوشت شوم را بگيرد.

و چه جالب مى فرمايد: امام صادق(عليه السلام) در ذيل همان روايت «هشام بن حكم»: وَ لَوْ كَانَ كُلُّ قَوْم إِنَّمَا يَتَّكِلُونَ عَلَى بِلادِهِمْ وَ مَا فِيهَا هَلَكُوا، وَ خَرِبَتِ الْبِلادُ، وَ سَقَطَتِ الْجَلَبُ وَ الأَرْبَاحُ وَ عَمِيَتِ الأَخْبَارُ...: «اگر هر قوم و ملتى تنها از كشور و بلاد خويش سخن بگويند و تنها به مسائلى كه در آن است بينديشند  همگى نابود مى گردند و كشورهايشان ويران مى شود، منافع آنها ساقط مى گردد و اخبار واقعى در پشت پرده قرار مى گيرد».(4)

* * *

4 ـ بعد اقتصادى حج ـ بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج، براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حج منافات ندارد، كه طبق روايات اسلامى، يكى از فلسفه آن را تشكيل مى دهد.

چه مانعى دارد مسلمانان در آن اجتماع بزرگ، پايه يك بازار مشترك اسلامى را بگذارند، و زمينه هاى مبادلاتى و تجارى را در ميان خود به گونه اى فراهم سازند كه نه منافعشان به جيب دشمنانشان بريزد، و نه اقتصادشان وابسته به اجانب باشد؟! كه اين دنيا پرستى نيست، عين عبادت است و جهاد.

و لذا در همان روايت «هشام بن حكم» از امام صادق(عليه السلام) ضمن بيان فلسفه هاى حج، صريحاً به اين موضوع اشاره شده كه، يكى از اهداف حج، تقويت تجارت مسلمانان و تسهيل روابط اقتصادى است.

و در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) در تفسير آيه «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ»(5) مى خوانيم كه فرمود: منظور از اين آيه، كسب روزى است: إِذَا أَحَلَّ الرَّجُلُ مِنْ إِحْرَامِهِ وَ قَضَى نُسُكَهُ فَلْيَشْتَرِ وَ لْيَبِعْ فِي الْمَوْسِمِ: «هنگامى كه انسان از احرام بيرون آمد و مناسك حج را به جا آورد در همان موسم حج خريد و فروش كند» (و اين موضوع نه تنها گناه ندارد، كه داراى ثواب است).(6)

 همين معنى در ذيل حديثى كه از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) به طور مشروح در بيان فلسفه هاى حج وارد شده است آمده، و در پايان آن مى فرمايد: «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُم».(7)

اشاره به اين كه :آيه «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» هم منافع معنوى را شامل مى شود، و هم منافع مادى را كه از يك نظر، همه معنوى است.

كوتاه سخن اين كه: اين عبادت بزرگ اگر به طور صحيح و كامل مورد بهره بردارى قرار گيرد، و زوّار خانه خدا در آن ايام كه در آن سرزمين مقدس حضور فعال دارند، و دل هايشان آماده است از اين فرصت بزرگ براى حل مشكلات گوناگون جامعه اسلامى با تشكيل كنگره هاى مختلف سياسى، فرهنگى و اقتصادى استفاده كنند، اين عبادت، مى تواند از هر نظر مشكل گشا باشد، و شايد به همين دليل است كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: لا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَةُ: «مادام كه خانه كعبه بر پا است اسلام هم بر پا است».(8)

و نيز على(عليه السلام) فرمود: خانه خدا را فراموش نكنيد كه اگر فراموش كنيد هلاك خواهيد شد: اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لا تُخَلُّوهُ ما بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا: «خدا را خدا را، در مورد خانه پروردگارتان، هرگز آن را خالى نگذاريد كه اگر آن را ترك گوئيد، مهلت الهى از شما برداشته مى شود»!.(9)

و نيز به خاطر اهميت اين موضوع است كه، فصلى در روايات اسلامى تحت اين عنوان گشوده شده است كه اگر يك سال مسلمانان بخواهند حج را تعطيل كنند بر حكومت اسلامى واجب است با زور آنها را به مكّه بفرستد.(10)

* * *


«بحار الانوار»، جلد 99، صفحه 26.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، شماره 252 ـ «شرح نهج البلاغه»، جلد 19، صفحه 86.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 9 (جلد 11، صفحه 14، چاپ آل البيت).

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 9 (جلد 11، صفحه 14، چاپ آل البيت).

5 ـ بقره، آيه 198.

6 ـ تفسير «عياشى»، طبق نقل تفسير «الميزان»، جلد 2، صفحه 86.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 99، صفحه 32.

8 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 14 (جلد 11، صفحه 21، چاپ آل البيت).

9 ـ «نهج البلاغه»، بخش نامه ها، وصيت 47.

10 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 15 (جلد 11، صفحه 24، چاپ آل البيت).

4 ـ تكليف گوشت هاى قربانى در عصر ما

از آيات فوق، به خوبى اين معنى استفاده مى شود كه: هدف از قربانى كردن علاوه بر جنبه هاى معنوى، روحانى و تقرب به درگاه خداوند، اين است كه گوشت آن به مصرف هاى لازم برسد، هم قربانى كننده از آن استفاده كند و هم قسمتى را به فقيران نيازمند برساند.

از سوى ديگر، تحريم اسراف در اسلام، چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد; چرا كه قرآن و روايات اسلامى و دليل عقل آن را اثبات كرده است.

از مجموع اين سخن، چنين نتيجه مى گيريم: مسلمانان مجاز نيستند گوشت هاى قربانى را در سرزمين منى بر روى زمين بيندازند، تا گنديده شود و يا در زير خاك ها مدفون كنند، و وجوب قربانى براى حجاج، دليل بر چنين عملى نمى تواند باشد،بلكه اگر نيازمندانى در آن روز و در آن سرزمين پيدا نشوند، بايد آن را به مناطق ديگر حمل كنند و به مصرف برسانند و اين است: مقتضاى جمع ميان ادله (دقت كنيد).

اما متأسفانه! در عصر و زمان ما، بسيارى از مسلمانان به حكم اول، عمل كرده، و حكم دوم را به دست فراموشهزاران هزار، قربانى كه گوشت هاى آنها مى تواند نيازمندى تغذيه گروه عظيمى از محرومان را تا مدتى طولانى بر طرف گرداند، در آن سرزمين مقدس به وضع بسيار زننده و نامطلوبى نابود مى شود، و تاكنون بسيارى از علماء، متفكران و قشرهاى ديگر اسلامى در اين زمينه با مقامات دولت حجاز صحبت كرده اند، و حتى داوطلب پرداخت هزينه هاى مؤسساتى كه براى نگاهدارى و حمل و نقل آنها لازم است شده اند، اما جمود و خشكى  روحانيين وهابى از يكسو، و بى اعتنائى مقامات دولت «سعودى» از سوى ديگر، هنوز مانع انجام اين كار است.

قطع نظر از مسأله تحريم اسراف، كه يك امر مسلّم اسلامى است، اصولاً صحنه قربانگاه در روز عيد قربان، در حال حاضر به قدرى زننده و غير منطقى به نظر مى رسد كه افراد ضعيف الايمان را به ترديد در اصل اين برنامه مى اندازد، و به دشمنان دستاويز محكمى مى دهد، بى آن كه بدانند اين نتيجه ندانم كارى هاى روحانيون آن منطقه، و نظام حاكم بر آن سرزمين است.

بنابراين، حفظ عظمت اسلام، و اصالت مناسك حج، ايجاب مى كند: مسلمانان جهان از همه نقاط، مقامات اين كشور را تحت فشار قرار دهند تا به اين وضع وحشتناك پايان دهد و حكم اسلام را اجرا كند.

و اگر در روايات اسلامى مى خوانيم كه بيرون بردن گوشت قربانى، از سرزمين منى يا از حرم مكّه ممنوع است، اين مربوط به زمان هائى بوده كه مصرف كننده در آنجا به قدر كافى وجود داشته است.

لذا در روايت صحيح كه در منابع معتبر از امام صادق(عليه السلام) نقل شده، چنين مى خوانيم: يكى از ياران امام(عليه السلام) از همين موضوع سؤال كرد، امام فرمود: كُنّا نَقُولُ لا يُخْرَجُ مِنْها بِشَيْء لِحَاجَةِ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَأَمَّا الْيَوْمُ فَقَدْ كَثُرَ النَّاسُ فَلا بَأْسَ بِإِخْرَاجِهِ:

«ما سابقاً دستور مى داديم چيزى از آن را از سرزمين منى بيرون نبرند; چرا كه مردم به آن نياز داشتند اما امروز چون مردم (و قربانيان آنها) فزونى يافته اند، بيرون بردن آنها بى مانع است».(1)-(2)

 

 

29ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ

30ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ

 

ترجمه:

29 ـ سپس، بايد آلودگى هايشان را بر طرف سازند; و به نذرهاى خود وفا كنند; و بر گرد خانه گرامى كعبه، طواف كنند.

30 ـ (مناسك حج) اين است! و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است. و چهار پايان براى شما حلال شده، مگر آنچه (ممنوع بودنش) بر شما خوانده مى شود. از بت هاى پليد اجتناب كنيد! و از سخن باطل بپرهيزيد!

 


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 10، صفحه 150، ابواب الذبح، باب 42، حديث 5 (جلد 14، صفحه 172، چاپ آل البيت).

2 ـ خوشبختانه استاد گرانقدر امروز به آرزوى بالا رسيده است; زيرا فتوائى كه در چند سال پيش صادر كردند كه: «حجاج قربانيان خود را در بلاد خويش قربانى كنند»مورد استقبال بسيار قرار گرفت
ـ گر چه تلاش هائى نيز در خنثى سازى آن گرديد ـ اما اقبال مردم سبب شد دولت ها از جمله «سعودى» به فكر تهيه دستگاه هائى براى جمع، بسته بندى، نگهدارى و انتقال به نيازمندان بيفتد، در آغاز، فعاليت كمى در اين راه صورت گرفت و از ايشان خواستند اكنون كه قربانى از آن وضع خارج شده، فتوا را تغيير دهد ولى پس از تحقيق دريافتند كه نسبت به قسمتى از قربانى ها وسائل آماده است، لذا از فتوا باز نگشتند.

سرانجام دولت حجاز وسائلى را فراهم ساخت كه كليه قربانى ها را ذبح، آماده، بسته بندى، نگهدارى و سرانجام به نيازمندان رساند، و اين آرزوى ديرينه استاد كه در راه دستيابى به آن گام برداشت اكنون تحقق يافته است (وَ الْحَمْدُ لِلّهِ).

رمى جمرات

دومين فتوائى كه استاد صادر كرده اند، درباره رمى جمرات است كه هر ساله در اثر ازدحام زياد جمعى كشته مى شوند، فتواى مذكور ـ كه در جزوه هائى منتشر شده ـ چنين است: پرتاب سنگ و افتادن آن در محل جمرات كافى است، خواه به ستون ها اصابت كند يا خير، واين فتوا در حج امسال براى مقلدان معظم له بسيار مؤثر بوده است، پيشنهادهائى نيز استاد در تنظيم امر رمى جمرات به مسئولان نموده، كه اگر مورد عمل واقع شود از مشكلات و ضايعات اين عمل بسيار خواهد كاست. به اميد آن روز.

2 / 1 / 1383 ـ مشهد مقدس

 

بخش مهم ديگرى از مناسك حج

در تعقيب بحث هائى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت، در آيات مورد بحث، به بخش ديگرى از اين مناسك اشاره كرده، نخست، چنين مى گويد: «بعد از آن بايد آلودگى ها و زوائد بدن را بر طرف سازند» (ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ).

«و به نذرهاى خود وفا كنند» (وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ).

«و طواف خانه كعبه، خانه اى كه خدا آن را از گزند حوادث مصون داشته و آزاد كرده است به جا آورند» (وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ).

«تَفَثَ» به گفته بسيارى از ارباب لغت و مفسران معروف، به معنى چرك، كثافت و زوائد بدن همچون ناخن و موهاى اضافى است و به گفته بعضى در اصل به چرك هاى زير ناخن و مانند آن گفته مى شود.(1)

گر چه، بعضى از ارباب لغت منكر وجود چنين ريشه اى در لغت عرب شده اند، ولى گفته اى را كه «راغب» در «مفردات» آورده كه: يك عرب بيابانى به مخاطب خود كه بسيار كثيف و آلوده بود گفت: ما أَتْفَثَكَ وَ أَدْرَنَكَ؟: «چقدر كثيف و آلوده اى»؟ دليل بر اين است كه اين واژه عربى است و ريشه در لغت عرب دارد.

در روايات اسلامى نيز كراراً اين جمله، به گرفتن ناخن، پاكيزه كردن بدن و كنار گذاشتن احرام تفسير شده است، و به تعبير ديگر، اين جمله اشاره به برنامه «تقصير» است كه از مناسك حج محسوب مى شود.

در بعضى از روايات نيز به «تراشيدن سر» كه يكى ديگر از طرق تقصير است تفسير شده.

در «كنز العرفان» از «ابن عباس» نقل شده كه در تفسير اين آيه مى گفت: «منظور انجام تمام مناسك حج است».(2)

ولى هيچگونه دليلى بر گفته «ابن عباس» در اينجا نداريم.

جالب اين كه: در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: آن حضرت، جمله «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» را تفسير به ملاقات امام(عليه السلام) كرد، و هنگامى كه راوى توضيح خواست و اشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن و مانند آن كرد، امام(عليه السلام)فرمود: «قرآن، ظاهر و باطنى دارد».

يعنى مسأله ملاقات امام در اينجا مربوط به باطن آيه است.(3)

اين حديث، ممكن است اشاره به يك نكته لطيف باشد كه زوّار خانه خدا  بعد از انجام مناسك حج، همان گونه كه آلودگى هاى بدن را برطرف مى سازند، بايد آلودگى هاى روح و جان خود را با ملاقات امام(عليه السلام) و پيشواى خود بر طرف نمايند، به خصوص كه در بسيارى از اعصار، خلفاى جبار اجازه چنين ملاقاتى را در شرائط عادى نمى دادند، و مراسم حج، بهترين فرصت براى رسيدن به اين هدف بود.

و به همين مناسبت، در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: تَمامُ الْحَجِّ لِقاءُ الاِمامِ: «تكميل حج به آن است كه انسان امام را ملاقات كند».(4)

در واقع هر دو تطهير است يكى تطهير ظاهر از چرك ها و آلودگى ها، و ديگرى تطهير باطن از نا آگاهى و مفاسد اخلاقى.

و اما منظور از وفاى به نذر، آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند: در صورت توفيق براى حج، علاوه بر مناسك حج، قربانى هاى اضافى و صدقات يا كارهاى خيرى انجام دهند، و گاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد، نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند، قرآن تأكيد مى كند: در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.(5)

اما اين كه: چرا «كعبه» را «بيت العتيق» گفته اند؟ با توجه به اين كه «عتيق» از ماده «عتق» به معنى آزاد شدن از بند رقيت است، ممكن است از اين نظر باشد كه خانه كعبه از قيد ملكيت بندگان آزاد است، و در هيچ زمانى جز خدا، مالكى نداشته است و نيز از قيد سيطره جبارانى همچون «ابرهه»ها آزاد شده است.

يكى از معانى «عتيق» گرامى و گرانب ها است كه اين مفهوم نيز در خانه  كعبه به وضوح ديده مى شود.

ديگر از معانى «عتيق»، «قديم» است، چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: اَلْعَتِيْقُ الْمُتَقَدَّمُ فِى الزَّمانِ أَوِ الْمَكانِ أَوِ الرُّتْبَهِ: «عتيق چيزى است كه از نظر زمان يا مكان و يا مرتبه متقدم باشد».

اين نيز روشن است كه خانه كعبه قديمى ترين كانون توحيد است و به گفته قرآن اولين خانه اى است كه براى انسان ها بر پا شده.(6)

به هر حال، هيچ مانعى ندارد كه اطلاق اين كلمه، بر خانه خدا به ملاحظه تمام اين امتيازات در آن باشد، هر چند، هر يك از مفسران به بخشى از آن اشاره كرده اند و يا در روايات مختلف در هر يك به نكته اى اشاره شده است.

و اما اين كه: منظور از «طواف» در آخرين جمله آيه فوق، كدام طواف است در ميان مفسران گفتگو است (مى دانيم بعد از مراسم عيد قربان در منى، حجاج بايد دو طواف به جا آورند كه طواف اول را معمولاً «طواف زيارت» و طواف دوم را «طواف نساء» مى نامند).

بعضى از فقهاء و مفسران معتقدند چون لفظ آيه قيد و شرطى ندارد، مفهوم آن عام است و شامل طواف زيارت و طواف نساء و حتى طواف عمره هم مى شود.(7)

در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند: منظور از آن تنها «طواف زيارت» است كه بعد از بيرون آمدن از احرام حج واجب مى شود.(8)

ولى در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده، تصريح شده كه منظور، از آن: «طواف نساء» است: امام صادق(عليه السلام) در تفسير «وَ لْيُوفُوا  نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» فرمود: «منظور طواف نساء است».(9)

همين معنى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نيز نقل شده است.(10)

اين همان طوافى است كه اهل سنت آن را «طواف وداع» مى نامند.

به هر حال، تفسير اخير، با توجه به احاديث فوق قوى تر به نظر مى رسد به خصوص اين كه: ممكن است از جمله «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» اين معنى نيز استفاده شود كه: علاوه بر پاك كردن بدن از چرك و موهاى زائد، براى تكميل آن بايد از بوى خوش نيز استفاده شود، و مى دانيم استفاده از بوى خوش در حج تنها بعد از طواف و سعى جائز است، و طبعاً در اين حال طواف ديگرى جز «طواف نساء» بر ذمه او نمانده است (دقت كنيد).

* * *

آيه بعد، به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحث هاى آيات گذشته كرده مى گويد: «برنامه حج و مناسك آن چنين است كه گفته شد» (ذلِكَ).(11)

بعد براى تأكيد بر اهميت وظائفى كه بيان گرديد، اضافه مى كند: «و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد، و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ).

روشن است «حرمات» در اينجا اشاره به «اعمال و مناسك حج» است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصاً و حرم مكّه عموماً نيز بر آن افزوده شود.

بنابراين، تفسير آن به خصوص «محرمات» يعنى آنچه از آن نهى شده به طور كلى، يا تمام واجبات، خلاف ظاهر آيات است.

ضمناً، بايد توجه داشت «حرمات» جمع «حرمة» در اصل به معنى چيزى  است كه بايد احترام آن حفظ شود و در برابر آن بى حرمتى نگردد.

پس از آن به تناسب احكام احرام، به حلال بودن چهار پايان اشاره كرده مى گويد: «چهار پايان (همچون شتر، گاو و گوسفند) بر شما حلال شده است، مگر آنچه بر شما خوانده مى شود و دستور منعش صادر خواهد گشت» (وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ).

جمله «إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ» ممكن است اشاره به تحريم صيد بر مُحرِم، بوده باشد كه در آيه 95 سوره «مائده» كه بعداً نازل گرديده، به آن اشاره شده است: يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لاْ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال احرام كشتار صيد نكنيد».

و نيز ممكن است اشاره به جمله اى باشد كه در ذيل آيه مورد بحث، راجع به تحريم قربانيانى كه براى بت ها ذبح مى كردند، آمده است; زيرا مى دانيم: حلال بودن حيوان تنها در صورتى است كه به هنگام ذبح آنها نام خدا گفته شود، نه نام بت ها و نه هيچ نام ديگر.

در پايان اين آيه، دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنت هاى جاهليت بيان مى كند:

نخست مى گويد: «از پليدى ها، از بت ها اجتناب كنيد» (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثانِ).

«أوثان» جمع «وثن» (بر وزن كفن) به معنى سنگ هائى است كه مورد پرستش اقوام جاهلى قرار مى گرفت، و در اينجا «أوثان» توضيح كلمه «رجس» است كه قبلاً ذكر شده، به اين ترتيب، مى گويد: از پليدى اجتناب كنيد، بعد مى گويد: پليدى همان بت ها هستند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: بت پرستان عصر جاهليت، خون هاى  حيوانات قربانى را بر سر و روى بت هاشان مى ريختند، و منظره اى بسيار زشت، پليد و تنفر آميز پيدا مى كرد كه تعبير فوق، ممكن است اشاره به آن نيز باشد.

دستور دوم اين است: «از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد» (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ).

* * *


1 ـ اقتباس از «قاموس اللغة»، «مفردات راغب»، «كنز العرفان»، تفسير «مجمع البيان» و تفاسير ديگر.

2 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 270.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 292.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 10، صفحه 255، ابواب المزار، باب 2، حديث 12 (جلد 14، صفحه 324، چاپ آل البيت).

5 ـ بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «نذور» انجام مناسك حج است، ولى با مراجعه به موارد استعمال كلمه «نذر» در قرآن مجيد، روشن مى شود كه به هنگام اطلاق كلمه نذر، همان معنى معروف و معهود از آن اراده مى شود، بنابراين، استعمال آن در «مناسك حج» بدون قرينه خلاف ظاهر است.

6 ـ آل عمران، آيه 96.

7 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 271.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 82، اين تفسير را ذيل آيه مورد بحث از بعضى از مفسران ـ بى آن كه نام ببرد ـ نقل كرده است.

9 و 10 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 390، ابواب الطواف، باب 2 (جلد 12، صفحه 465، چاپ آل البيت).

11 ـ اين كلمه جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «كذلك امر الحج و المناسك».

«قول زور» چيست؟

بعضى از مفسران اين را اشاره به كيفيت «لبيك» گفتن مشركان در مراسم حج در جاهليت دانسته اند، زيرا آنها «لبيك» را كه آئينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آنچنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود، مى گفتند: لَبَّيْكَ لا شَرِيْكَ لَكَ، اِلاّ شَرِيْكاً هُوَ لَكَ! تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَكَ: «دعوتت را اجابت كرديم و به سويت آمديم، اى خدائى كه شريكى ندارى، جز شريكى كه مخصوص تو است، تو مالك او و هر چه او در اختيار دارد هستى».

اين جمله، مسلماً سخنى باطل و بيهوده بوده، و مصداق قول زور است كه در اصل، به معنى سخن دروغ، باطل و خارج از حدّ اعتدال مى باشد.

با اين حال، توجه آيه به اعمال مشركان در عصر جاهليت در مراسم حج، مانع از كلى بودن مفهوم آن كه پرهيز از هر گونه بت در هر شكل و صورت، و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد.

لذا در بعضى از روايات «أوثان» تفسير به «شطرنج» (نوعى از قمار) و «قول زور» تفسير به «خوانندگى حرام» (غنا) و «شهادت به باطل» شده است كه در واقع از قبيل بيان بعضى از افراد اين كلى مى باشد، نه به معنى انحصار مفهوم آيه  در خصوص اين امور.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: روزى حضرت برخاست و در ميان مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: أَيُّهَا النّاسُ عَدَلَتْ شَهادَةُ الزُّورِ بِالشِّرْكِ بِاللّهِ، ثُمَّ قَرَأَ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ: «اى مردم شهادت به باطل همطراز شرك با خدا است سپس اين آيه را تلاوت فرمود: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ».

اين حديث نيز اشاره به وسعت مفهوم اين آيه است.

* * *

 

 

31حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكان سَحِيق

32ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ

33لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَل مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ

 

ترجمه:

31 ـ (مناسك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى براى خدا باشد! همتائى براى او قائل نشويد! و هر كس همتائى براى خدا قرار دهد، گوئى از آسمان سقوط كرده، و پرندگان او را مى ربايند; و يا باد او را به جاى دورى پرتاب مى كند!

32 ـ اين است (مناسك حج)! و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاست.

33 ـ در آن (حيوانات قربانى)، منافعى براى شماست تا زمان معينى (روز ذبح آنها;) سپس محل آن، خانه قديمى و گرامى (كعبه) است.

 

تعظيم شعائر الهى نشانه تقواى دل ها است

از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته، تأكيد روى مسأله توحيد و اجتناب از هر گونه بت و بت پرستى شده بود، آيات مورد بحث نيز، همين مسأله مهم را دنبال كرده مى گويد:

«مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص براى خدا باشد، و هيچگونه شركى در آن راه نيابد» (حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ).(1)

حنفاء» جمع «حنيف» به معنى كسى است كه از گمراهى و انحراف به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند، و به تعبير ديگر، بر صراط مستقيم گام بردارد;  زيرا «حنف» (بر وزن صدف) به معنى تمايل است، و تمايل از هر گونه انحراف نتيجه اش قرار گرفتن بر صراط مستقيم است.

و به اين ترتيب، آيه فوق مسأله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج و عبادات به طور كلى يادآور مى شود; چرا كه روح عبادت همان اخلاص است و اخلاص در صورتى است كه هيچگونه انگيزه غير خدائى و شرك در آن نباشد.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: در پاسخ سؤال از تفسير «حنيف» فرمود: هِيَ الْفِطْرَةُ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا، لا تَبْدِيْلَ لِخَلْقِ اللّهِ قالَ فَطَرَهُمُ اللّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ: «حنيف آن فطرت الهى است كه مردم را بر آن آفريده و دگرگونى در آفرينش خدا نيست سپس فرمود: خدا توحيد را در سرشت انسان ها قرار داده است».(2)

تفسيرى كه در اين روايت وارد شده، در واقع اشاره به ريشه اصلى اخلاص يعنى فطرت توحيدى است، كه قصد قربت و محرك الهى نيز از آن سرچشمه مى گيرد.

سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان، سقوط، بدبختى و نابودى آنها مى كند و چنين مى گويد: «كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گوئى از آسمان به زمين سقوط كرده، و در اين ميان پرندگان شكارى او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مردار خوارى مى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي  بِهِ الرِّيحُ فِي مَكان سَحِيق).(3)

در حقيقت، آسمان كنايه از «توحيد» است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد، طبيعى است در اين آسمان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و خوشا به حال كسى كه اگر در اين آسمان همچون آفتاب و ماه نيست، لااقل همانند ستاره درخشانى است اما هنگامى كه انسان از اين علو و رفعت سقوط كند، گرفتار يكى از دو سرنوشت دردناك مى شود:

يا در وسط راه قبل از آن كه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد، و به تعبير ديگر، با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوس هاى سركش گرفتار مى شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.

و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد، به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و هر ذره اى از آن به نقطه اى پرتاب مى شود، و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته!.

مسلماً كسى كه از آسمان سقوط مى كند، قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد، با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى گردد.

آرى، كسى كه پايگاه آسمان توحيد را از دست داد، ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد، و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود، شتابش در سقوط فزونى مى يابد، و سرانجام، تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست  خواهد داد.

راستى تشبيهى گوياتر و زنده تر از اين تشبيه، براى «شرك» پيدا مى شود؟!

اين نكته، نيز قابل توجه است كه: امروز ثابت شده: انسان در حال «سقوط آزاد» هيچگونه وزنى ندارد، و لذا براى تمرين حالت بىوزنى براى مسافران فضائى، از سقوط آزاد استفاده مى كنند، حالت اضطراب فوق العاده اى كه انسان در لحظات سقوط پيدا مى كند، به علت همين مسأله بىوزنى است.

آرى، كسى كه از ايمان به سوى شرك روى مى آورد، و تكيه گاه مستقر و ثابت خود را از دست مى دهد، گرفتار چنين حالت بىوزنى در درون روح و جان خود مى شود، و به دنبال آن اضطراب فوق العاده اى بر وجود او حاكم مى گردد.

* * *

آيه بعد، بار ديگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائر الهى كرده مى گويد: «مطلب چنين است كه گفته شد» (ذلِكَ).

«و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد و به نشانه هاى آئين خدا و پرچم هاى اطاعت او، احترام بگذارد اين از تقواى دل ها است» (وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ).

«شعائر» جمع «شعيره» به معنى علامت و نشانه است، بنابراين «شعائر اللّه» به معنى «نشانه هاى پروردگار» است كه شامل سر فصل هاى آئين الهى، برنامه هاى كلى و آنچه در نخستين بر خورد با اين آئين چشمگير است ـ و از جمله مناسك حج ـ مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.

گر چه، بدون شك «مناسك حج» از جمله شعائرى است كه در اين آيه مقصود بوده است، مخصوصاً مسأله قربانى كه در آيه 36 همين سوره، صريحاً جزء شعائر محسوب گرديده جزء آن است، ولى روشن است: با اين حال  عموميت مفهوم آيه نسبت به تمام شعائر اسلامى به قوت خود باقى است و هيچگونه دليلى بر تخصيص آن به خصوص قربانى، يا همه مناسك حج، وجود ندارد، به خصوص اين كه: قرآن در مورد قربانى حج با ذكر كلمه «مِن» كه براى «تبعيض» است اين حقيقت را گوشزد كرده كه: قربانى يكى از آن شعائر است، همان گونه كه در مورد «صفا و مروه» نيز در آيه 158 سوره «بقره» مى خوانيم كه: «آن هم از شعائر الهى است» (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ).

كوتاه سخن اين كه: تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به ياد خدا و عظمت آئين او مى اندازد، شعائر الهى است و بزرگداشت آن، نشانه تقواى دل ها است.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه: منظور از «بزرگداشت» ـ آنچنان كه بعضى از مفسران ظاهر بين گفته اند ـ بزرگى جسمانى قربانى و مانند آن نيست، بلكه، حقيقت تعظيم، آن است كه: مقام و موقعيت اين شعائر را در افكار، اذهان، ظاهر و باطن بالا ببرند و آنچه درخور احترام و عظمت آنها است به جاى آورند.

ارتباط اين عمل با تقواى دل ها نيز روشن است; زيرا علاوه بر اين كه «تعظيم» جزء عناوين قصديه است، بسيار مى شود كه افراد متظاهر، يا منافق تظاهر به تعظيم شعائر مى كنند، ولى چون از تقواى قلب آنها سرچشمه نمى گيرد، بى ارزش است تعظيم و بزرگداشت حقيقى از آن كسانى است كه تقواى دل دارند. و مى دانيم تقوا، روح پرهيزگارى و احساس مسئوليت در برابر فرمان هاى الهى چيزى است كه كانون آن قلب و روح آدمى است، و از آنجا است كه به جسم سرايت مى كند، لذا مى توان گفت: احترام و بزرگداشت شعائر الهى از نشانه هاى تقواى دل است.(4) در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه اشاره به سينه مبارك خود كرده، فرمود: التَّقْوى هاهُنا: «حقيقت تقوا اينجا است»!.(5)

* * *

از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود: گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهار پايان به عنوان قربانى تعيين مى شد، و از راه هاى دور و نزديك آن را با خود به سوى احرامگاه، و از آنجا به سوى سرزمين مكّه مى آوردند، نبايد بر آن مركب سوار شد، و نبايد شير آن را بدوشند و از آن استفاده كنند، و به كلى آن را از خود جدا مى پنداشتند، قرآن اين تفكر خرافى را نفى كرده، مى گويد: «از براى شما در اين حيوانات قربانى منافع و سودهائى است تا زمان معين (يعنى تا روز ذبح آنها) فرا رسد» (لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَل مُسَمّىً).

در حديثى مى خوانيم: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در طريق مكّه از كنار مردى عبور كرد كه با نهايت زحمت گام بر مى داشت در حالى كه شترى همراه داشت و كسى بر آن سوار نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اِرْكَبْها: «بر آن سوار شو»! عرض كرد: يا رَسُولَ اللّهِ اِنَّها هَدْىٌ!: «اى پيامبر خدا اين قربانى است»!.

فرمود: اِرْكَبْها وَيْلَكَ!: «واى بر تو مى گويم سوار شو»!.(6)

در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) رسيده نيز روى همين مطلب تأكيد شده است از جمله «ابوبصير» از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه در تفسير آيه  فوق فرمود: إِنِ احْتَاجَ إِلَى ظَهْرِهَا رَكِبَهَا، مِنْ غَيْرِ أَنْ يَعْنُفَ عَلَيْهَا وَ إِنْ كَانَ لَهَا لَبَنٌ حَلَبَهَا حِلاباً لا يَنْهَكُهَا:

«اگر نياز به سوارى دارد بر آن سوار شود، ولى آن حيوان را به زحمت نيفكند، و اگر شير دارد، شيرش را بدوشد، اما براى دوشيدن شير آن را در فشار قرار ندهد».(1)

در واقع دستور فوق، دستورى است معتدل و حدّ وسط در ميان دو كار افراطى و خارج از رويه، از يكسو، بعضى احترام حيوانات قربانى را اصلاً نگاه نمى داشتند و گاه قبل از محل آنها را ذبح كرده و از گوشتشان استفاده مى نمودند كه در آيه دوم سوره «مائده» از آن نهى شده (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامِ وَ لاَ الْهُدى وَ لاَ الْقَلائِدَ).

و از سوى ديگر، بعضى آنچنان راه افراط را پيش مى گرفتند كه: به مجرد اين كه نام قربانى بر حيوان گذارده مى شد، نه از شير آن استفاده مى كردند و نه بر آن سوار مى شدند، ـ هر چند از راه دور به سوى مكّه مى آمدند ـ كه در آيه مورد بحث اين معنى مجاز شمرده شده است.

تنها ايرادى كه ممكن است بر تفسير فوق گرفته شود اين است كه: در آيات گذشته سخن از حيوانات قربانى در ميان نبود، چگونه ضمير به آن باز مى گردد؟

اما با توجه به اين كه: حيوانات قربانى مسلماً يكى از مصداق هاى «شعائر اللّه» است كه در آيه قبل به آن اشاره شده، و بعداً نيز خواهد آمد، پاسخ اين ايراد روشن مى شود.(2)

 


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 497.

2 ـ آنچه در بالا گفتيم تفسير روشن آيه است، و در اينجا دو تفسير ديگر نيز ذكر كرده اند:

نخست اين كه: ضمير در «فيها» به تمام مناسك حج بر مى گردد، بنابراين، مفهوم آيه چنين مى شود: «براى شما در مجموع مناسك حج منافعى است تا زمان معين (زمان پايان حج يا زمان پايان دنيا) سپس، آخرين مراسم حج كه شخص مُحرم از احرام بيرون آمده و مُحِلّ مى شود و در كنار خانه كعبه و پس از انجام طواف زيارت و نساء است» بنابراين آيه فوق شبيه آيه «ليشهدوا منافع لهم» مى شود كه سابقاً تفسير شد.

دوم اين كه: ضمير «فيها» به همه شعائر الهى و برنامه هاى چشمگير اسلام باز مى گردد در اين صورت معنى آيه چنين مى شود: «براى شما پاداش ها و منافع پرارزشى است در مجموع برنامه هاى اسلامى و شعائر الهى تا پايان جهان، سپس پاداش شما بر آفريننده بيت العتيق خانه كعبه است».

ولى تفسيرى كه در متن آورديم از اين دو مناسب تر و نزديك تر و هماهنگ تر با ساير آيات و روايات اسلامى مى باشد.

به هر حال، در پايان آيه در مورد سرانجام كار قربانى، چنين مى گويد: «سپس محل آن خانه كعبه، آن خانه قديمى و گرامى است» (ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ ).

و به اين ترتيب، مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند مى توان از آنها بهره گرفت، و پس از وصول به قربانگاه، بايد وظيفه قربانى كردن را درباره آنها انجام داد.

البته، طبق آنچه فقها بر اساس مدارك اسلامى گفته اند، اگر قربانى مربوط به حج باشد، در سرزمين «منى» بايد ذبح شود، و اگر براى «عمره مفرده» باشد در سرزمين «مكّه».

و از آنجا كه آيات مورد بحث از «مراسم حج» سخن مى گويد بايد «بيت العتيق» (خانه كعبه) در اينجا به معنى وسيع كلمه باشد تا اطراف مكّه (منى) را نيز شامل گردد (دقت كنيد).

* * *

 

34وَ لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ

 

35الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ

 

ترجمه:

34 ـ براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم، تا نام خدا را (به هنگام قربانى) بر چهار پايانى كه به آنان روزى داده ايم ببرند، و خداى شما معبود واحدى است; در برابر (فرمان) او تسليم شويد. و متواضعان و تسليم شوندگان را بشارت ده.

35 ـ همانها كه چون نام خدا برده مى شود، دل هايشان پر از خوف (پروردگار) مى گردد; و شكيبايان در برابر مصيبت هائى كه به آنان مى رسد; و آنها كه نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.

 

مخبتان را بشارت ده

در ارتباط با آيات گذشته، و از جمله دستور قربانى، ممكن است اين سؤال پيش آيد: اين چگونه عبادتى است در اسلام تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند، مگر خداوند نياز به «قربانى» دارد؟

و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده يا مخصوص مشركان بوده است؟

قرآن براى روشن ساختن اين مطلب در نخستين آيه مورد بحث، مى گويد: اين منحصر به شما نيست كه مراسم ذبح و قربانى براى خدا داريد «ما براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند» (وَ لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الأَنْعامِ).

 «راغب» در «مفردات» مى گويد: «نُسُك» (بر وزن شتر) به معنى «عبادت» و «ناسك» به معنى «عابد» است، و مناسك حج يعنى مواقفى كه اين عبادت در آنجا انجام مى شود، يا به معنى خود اين اعمال است.

ولى طبق گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» و «ابوالفتوح رازى» در «روح الجنان» منسك (بر وزن منصب) طبق احتمالى، به معنى خصوص قربانى كردن از ميان عبادات است.(7)

بنابراين «منسك» هر چند مفهوم عامى دارد كه عبادات ديگر مخصوصاً مراسم حج را شامل مى شود، ولى در آيه مورد بحث، به قرينه لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ...: «تا نام خدا را بر آن ببرند» به معنى خصوص قربانى است.

به هر حال، مسأله «قربانى» هميشه سؤال انگيز بوده است، البته اين سؤالات بيشتر به خاطر مسائل خرافى پيش مى آمد كه با اين عبادت آميخته شده، مانند قربانى كردن مشركان براى بت ها با برنامه هاى خاصى كه داشتند، اما ذبح حيوان به نام خدا و براى جلب رضاى او كه سمبلى براى آمادگى انسان براى فداكارى و قربانى شدن در راه او است، سپس استفاده كردن از گوشت آن براى اطعام فقراء و مانند آن امرى است، منطقى و كاملاً قابل درك.

و لذا در پايان آيه مى فرمايد: «خداى شما معبود واحدى است» (و برنامه او هم برنامه واحدى است) (فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).

اكنون كه چنين است: «در برابر فرمان او تسليم شويد» (فَلَهُ أَسْلِمُوا).

«ومتواضعان در برابر فرمان هاى پروردگار را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ).(8)

* * *

و در آيه بعد صفات «مخبتين» (تواضع كنندگان) را به چهار قسمت كرده كه دو قسمت جنبه معنوى و روانى دارد، و دو قسمت جنبه جسمانى:

نخست مى گويد: «آنها كسانى هستند كه وقتى نام خدا برده مى شود دل هايشان مملوّ از خوف پروردگار مى گردد» (الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ).

نه اين كه از غضب او بى جهت بترسند، و نه اين كه در رحمت او شك و ترديد داشته باشند، بلكه اين ترس به خاطر مسئوليت هائى است كه بر دوش داشتند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند، اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خدا است كه انسان در مقابل عظمت، خائف مى گردد.(9)

ديگر اين كه: «آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبر و شكيبائى پيش مى گيرند» (وَ الصّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ).

عظمت حادثه، هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد، در برابر آن زانو نمى زنند، خونسردى خود را از دست نمى دهند، از ميدان فرار نمى كنند، مأيوس نمى شوند، لب به كفران نمى گشايند، و خلاصه ايستادگى مى كنند، پيش مى روند و پيروز مى شوند.

سوم و چهارم اين كه: «آنها نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» (وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).

از يكسو، ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر، پيوندشان با خلق خدا مستحكم.  و از اين توضيح به خوبى روشن مى شود كه: مسأله اخبات و تسليم و تواضع كه از صفات ويژه مؤمنان است، تنها جنبه درونى ندارد بلكه بايد آثار آن در همه اعمال ظاهر و آشكار شود.

* * *

 

36وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

37لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ

38إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور

 

ترجمه:

36 ـ و شترهاى فربه را (در حج) براى شما از شعائر الهى قرار داديم; در آنها براى شما خير است; نام خدا را (هنگام قربانى كردن) در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد; و هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند)، از گوشت آنها بخوريد، و مستمندان قانع و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد! اين گونه ما آنها را مسخرتان ساختيم، تا شكر خدا را به جا آوريد.

37 ـ نه گوشت ها و نه خون هاى آنها، هرگز به خدا نمى رسد. آنچه به او مى رسد، تقوا و پرهيزگارى شماست. اين گونه خداوند آنها را مسخر شما ساخته، تا او را به خاطر آن كه شما را هدايت كرده است بزرگ بشمريد; و بشارت ده نيكوكاران را!

38 ـ خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند; خداوند هيچ خيانتكار ناسپاسى را دوست ندارد!


1 ـ «حُنَفاء» و «غَيْرَ مُشْرِكِينَ» هر دو حال هستند از براى ضمير «فَاجْتَنِبُوا» و «اِجْتَنِبُوا» در آيه قبل.

2 ـ «توحيد صدوق»، صفحه 330.

3 ـ «تَخْطَفُهُ» از ماده «خطف» (بر وزن عطف) به معنى ربودن با سرعت است و «سَحِيق» به معنى دور و «سحوق» به درخت نخل بلند گفته مى شود كه شاخه هاى آن تا نقطه هاى دور دست آسمان، پيشرفته است.

4 ـ از اين نظر كه بايد ميان «شرط» و «جزا» ارتباطى وجود داشته باشد و هر دو حكم، بر يك موضوع قرار گيرد، در آيه فوق محذوفى وجود دارد و در تقدير چنين بوده: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّ تَعْظِيْمِها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».

اين احتمال نيز قريب به نظر مى رسد كه: جزا به كلى محذوف باشد و جمله «فَاِنَّها مِنْ تَقْوى» علتى است كه جانشين معلول شده و در تقدير چنين بوده: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ فَاِنَّ تَعْظِيْمِها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».

5 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 4448.

6 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 23، صفحه 33.

7 ـ به همين جهت «نَسَكْتُ الشّاةَ» مفهومش اين است كه: گوسفند را ذبح كردم.

8 ـ «مُخْبِتِين» از ماده «اخبات» از ريشه «خبت» (بر وزن ثبت) گرفته شده كه به معنى زمين صاف و وسيع است كه انسان به راحتى در آن گام بر مى دارد، بعداً اين ماده به معنى اطمينان و خضوع آمده; چرا كه راه رفتن در چنين زمينى توأم با اطمينان است و زير پاى راهروان خاضع و تسليم!.

9 ـ در زمينه انگيزه هاى ترس و خوف از خدا در جلد هفتم، صفحه 86، ذيل آيه دوم سوره «انفال» مشروحاً بحث كرده ايم.

قربانى براى چيست؟

باز در آيات مورد بحث، سخن از مراسم حج، شعائر الهى و مسأله قربانى است، نخست مى گويد: «شترهاى چاق و فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم» (وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ).

آنها از يكسو، به شما تعلق دارند، و از سوى ديگر، از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند; چرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است كه به فلسفه آن سابقاً اشاره كرده ايم.

«بُدْن» (بر وزن قدس) جمع «بدنة» (بر وزن عجله) به معنى شتر بزرگ و چاق و گوشت دار است.

و از آنجا كه چنين حيوانى براى مراسم قربانى، اطعام فقرا و نيازمندان مناسب تر است مخصوصاً روى آن تكيه شده، و گرنه مى دانيم چاق بودن حيوان قربانى از شرائط الزامى نيست. همين مقدار كافى است كه لاغر نبوده باشد.

آن گاه اضافه مى كند: «براى شما در چنين حيواناتى خير و بركت است» (لَكُمْ فِيها خَيْرٌ).

از يكسو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و از سوى ديگر، به خاطر اين ايثار، گذشت و عبادت پروردگار، از نتائج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد.

سپس كيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: «نام خدا را به هنگام قربانى كردن آنها در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد» (فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ).

بدون شك، ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوانات، يا نحر كردن شتر، كيفيت خاصى ندارد و هر گونه نام خدا را ببرند كافى است، چنان كه ظاهر آيه همان است ولى، در بعضى از روايات ذكر مخصوصى در اينجا ذكر شده كه در واقع بيان فرد كامل است، مفسران از «ابن عباس» آن را نقل كرده اند: «اَللّهُ أَكْبَرُ، لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، أَللّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ».(1)

 اما در روايتى از امام صادق(عليه السلام) جمله هاى رساترى نقل شده است فرمود: «هنگامى كه قربانى را خريدى آن را رو به قبله كن و به هنگام ذبح يا نحر بگو: «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ، اللَّهُمَّ مِنْكَ وَ لَكَ بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللّهِ وَ اللّهُ أَكْبَرُ، أَللّهُمَّ تَقَبَّلْ مِنِّى».(2)

واژه «صوّاف» جمع «صافّه» به معنى «صف كشيده» است و به طورى كه در روايات وارد شده، منظور اين است كه: دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانو در حالى كه ايستاده باشد، با هم ببندند تا به هنگام نحر زياد تكان به خود ندهد و فرار نكند.

طبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود، و به روى زمين مى خوابد، و لذا در ذيل آيه مى فرمايد:

«هنگامى كه پهلوى آن آرام گرفت (كنايه از جان دادن است) از آن بخوريد و فقير قانع وسائل معترض را نيز اطعام كنيد» (فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ).

فرق ميان «قانع» و «معتر» اين است: «قانع» به كسى مى گويند كه اگر چيزى به او بدهند قناعت مى كند، راضى و خشنود مى شود و اعتراض و ايراد و خشمى ندارد اما «معترّ» كسى است كه به سراغ تو مى آيد و سؤال و تقاضا مى كند و اى بسا به آنچه مى دهى راضى نشود و اعتراض كند.

«قانع» از ماده «قناعت» و «معترّ» از ماده «عَرّ» (بر وزن شرّ و بر وزن حُرّ) در  اصل، به معنى بيمارى جَرَب است كه عارض بر پوست بدن انسان مى شود.

سپس به سؤال كننده اى كه به سراغ انسان مى آيد و تقاضاى كمك مى كند (و اى بسا زبان به اعتراض مى گشايد) «معترّ» گفته شده است.

مقدم داشتن «قانع» بر «معترّ» نشانه اين است كه آن دسته از محرومانى كه عفيف النفس و خويشتن دارند، بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: جمله: كُلُوا مِنْها: «از آن بخوريد» ظاهر در اين است كه واجب است «حُجّاج» چيزى از قربانى خود را نيز بخورند، و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان است.

و بالاخره آيه را چنين پايان مى دهد: «اين گونه ما آنها را مسخر شما ساختيم تا شكر خدا را به جا آوريد» (كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

و راستى اين عجيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آنچنان تسليم است كه اجازه مى دهد كودكى پاهاى او را محكم ببندد، و او را نحر كند (طريقه نحر كردن اين است كه: كاردى در گودى گردن او فرو مى برند، خونريزى شروع مى شود و حيوان به زودى جان مى دهد).

گاهى خداوند براى نشان دادن اهميت اين تسخير، فرمان اطاعت و تسليم را از اين حيوانات بر مى دارد، و ديده ايم يك شتر خشمگين و عصبانى كه در حال عادى كودك خردسال مهار او را مى كشيد، تبديل به موجود خطرناكى مى شود كه چندين انسان نيرومند از عهده او بر نمى آيند.

* * *

آيه بعد، در واقع پاسخى است به اين سؤال كه: خدا چه نيازى به قربانى دارد؟

و اصولاً فلسفه قربانى كردن چيست؟

مگر اين كار نفعى به حال خدا دارد مى فرمايد: «گوشت ها و خون هاى اين قربانيان هرگز به خدا نمى رسد» (لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها).

اصولاً، خدا نيازى به گوشت قربانى ندارد، او نه جسم است و نه نيازمند، او وجودى است كامل و بى انتها از هر جهت.

«بلكه آنچه به خدا مى رسد تقوا، پرهيزگاى و پاكى اعمال شما بندگان است» (وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ).

به تعبير ديگر: هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز، به خدا نزديك تر شويد، همه عبادات، كلاس هاى تربيت براى شما انسان ها است، قربانى، درس ايثار، فداكارى، گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد، و درس كمك به نيازمندان و مستمندان.

اين تعبير، كه خون آنها نيز به خدا نمى رسد، با اين كه خون قابل استفاده نيست، ظاهراً اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هر گاه حيوانى را قربانى مى كردند، خون آن را بر سر بت ها و گاه بر در و ديوار «كعبه» مى پاشيدند، و بعضى از مسلمانان نا آگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.(3)

متأسفانه! هنوز اين رسم جاهلى در بعضى از مناطق وجود دارد كه: هر گاه قربانى به خاطر ساختن خانه اى مى كنند خون آن را بر سقف و ديوار آن خانه مى پاشند، و حتى در ساختمان بعضى از مساجد نيز، اين عمل زشت و خرافى را كه مايه آلودگى مسجد است انجام مى دهند كه بايد مسلمانان بيدار شديداً با آن مبارزه كنند.

 سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده مى گويد: «اين گونه، خداوند چارپايان را مسخر شما كرد تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوئيد» (كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ).

هدف نهائى اين است كه: به عظمت خدا آشنا شويد، همان خدائى كه شما را در مسير تشريع و تكوين، هدايت كرده، از يكسو، مناسك حج و آئين اطاعت و بندگى را به شما آموخت، و از سوى ديگر، اين حيوانات بزرگ و نيرومند را مطيع فرمان شما ساخت، تا از آنها در راه اطاعت خدا، قربانى كردن، نيكى به نيازمندان، و همچنين تأمين زندگى خود استفاده كنيد.

و لذا در پايان آيه، مى گويد: «بشارت ده نيكوكاران را» (وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ).

آنها كه از اين نعمت هاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند، و مخصوصاً از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند.

اين نيكوكاران نه تنها به ديگران نيكى مى كنند كه، نسبت به خويشتن هم بهترين خدمت را انجام مى دهند.

* * *

و از آنجا كه مقاومت در برابر خرافات مشركان كه، در آيات قبل به آن اشاره شد، ممكن است آتش خشم اين گروه متعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيرى هاى كوچك و بزرگ شود، خداوند در آخرين آيه مورد بحث، مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته مى گويد: «خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند» (إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا).

بگذار طوائف و قبائل عرب، يهود، نصارا و مشركان شبه جزيره، دست به  دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند، ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است، وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت!.

اين وعده الهى مخصوص مؤمنان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر مشركان نبود، حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون، مهم آن است كه: ما مصداق «الَّذِينَ آمَنُوا» باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن، حتمى است و تخلف ناپذير، آرى، خدا از مؤمنان دفاع مى كند.

و در پايان آيه، موضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد: «خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد»! (إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفُور).

همانها كه براى خدا شريك قرار دادند، و حتى به هنگام گفتن «لبيك» تصريح به نام بت ها نمودند، و به اين ترتيب، خيانتشان مسجل است، همچنين با بردن نام بت ها بر قربانى ها و فراموش كردن نام خدا كفران نعمت هاى الهى نمودند، با اين حال، چگونه ممكن است خداوند اين خائنان كفران كننده را دوست بدارد؟.

* * *

 

39أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ

40الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ  وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ

41الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ

 

ترجمه:

39 ـ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است; چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند; و خدا بر يارى آنها تواناست.

40 ـ همانها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اين كه مى گفتند: «پروردگار ما، خداى يكتاست»! و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد! و خداوند كسانى را كه يارى او كنند (و از آئينش دفاع نمايند) يارى مى كند; خداوند قوى و شكست ناپذير است.

41 ـ همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را بر پا مى دارند، و زكات مى دهند، و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و پايان همه كارها از آن خداست!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 86، ذيل آيه مورد بحث، و «روح المعانى»، ذيل همين آيه، با مختصر تفاوتى.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 10، صفحه 138، ابواب الذبح، باب 37 (جلد 14، صفحه 152، چاپ آل البيت).

3 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 314.

 
 

نخستين فرمان جهاد

در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در «مكّه» بودند، مشركان پيوسته آنها را آزار مى دادند، و مرتباً مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رسيدند، شكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد  داشتند) اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها مى فرمود: صبر كنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نشده، تا اين كه هجرت شروع شد، و مسلمين از «مكّه» به «مدينه» رفتند، خداوند آيه فوق را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه درباره جهاد نازل شده.(1)

گر چه در ميان مفسران در اين كه اين آيه، آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است: بعضى: آن را نخستين آيه جهاد مى دانند در حالى كه بعضى ديگر آيه: «قاتِلُوا فِى سَبِيْلِ اللّهِ الَّذِيْنَ يُقاتِلُونَكُم...»(2) را نخستين آيه مى دانند و بعضى ديگر: «اِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِيْنَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ...»(3) را نخستين مى شمرند.(4)

ولى لحن آيه، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير «أُذِنَ» صريحاً در آن آمده، و در آن دو آيه ديگر نيامده است، و به عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است.

به هر حال، با توجه به آنچه در آخرين آيات گذشته ذكر شد كه، خداوند وعده دفاع از مؤمنان را داده، پيوند آيات مورد بحث با آن روشن مى شود.

در اين آيات، نخست مى گويد: «خداوند به كسانى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده، اجازه جهاد داده است; چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند» (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا).

آن گاه اين اجازه را با وعده پيروزى از سوى خداوند قادر متعال، تكميل كرده مى فرمايد: «و خدا قدرت بر يارى كردن آنها دارد» (وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ).  اين عبارت كه متضمن وعده كمك الهى است با تعبير به «توانائى خدا»، ممكن است اشاره به اين نكته باشد: اين قدرت الهى وقتى به يارى شما مى آيد كه خود نيز به مقدار توانائيتان كسب قدرت كنيد و آمادگى دفاع داشته باشيد تا گمان نكنند مى توانند در خانه هاى خود بنشينند و منتظر يارى پروردگار باشند.

به تعبير ديگر، شما بايد آنچه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد، و در آنجا كه قدرت شما پايان مى گيرد، در انتظار يارى خدا باشيد، و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد.

* * *

پس از آن توضيح بيشترى درباره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد، و منطق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشن تر مى سازد، مى گويد: «همان كسانى كه به ناحق از خانه و لانه خود اخراج شدند» (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقّ).

«تنها گناهشان اين بود كه مى گفتند: پروردگار ما خداوند يكتا است»! (إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ).

بديهى است اقرار به توحيد و يگانگى خدا افتخار است، نه گناه، اين اقرار چيزى نبود كه به مشركان حق دهد آنها را از خانه و زندگيشان بيرون كنند و مجبور به هجرت از «مكّه» به «مدينه» سازند، بلكه اين تعبير لطيفى است كه براى محكوم كردن طرف، در اين گونه موارد گفته مى شود.

فى المثل به شخصى كه در برابر خدمت و نعمت، ناسپاسى كرده مى گوئيم: گناه ما اين بود كه به تو خدمت كرديم، اين كنايه اى است از بى خبرى طرف كه در  برابر خدمت، كيفر گناه داده است.(5)

سپس، يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد را اين چنين بازگو مى كند: «اگر خداوند از مؤمنان دفاع نكند، و از طريق اذن جهاد، بعضى را به وسيله بعضى دفع ننمايد، ديرها، صومعه ها، معبدهاى يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً).

آرى، اگر افراد با ايمان و غيور، دست روى دست بگذارند و تماشاچى فعاليت هاى ويرانگرانه طاغوت ها، مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان را خالى ببينند، اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى باقى نخواهند گذارد; چرا كه معبدها جاى بيدارى است، محراب ميدان مبارزه و جنگ است، و مسجد در برابر خود كامگان سنگر است، و اصولاً هر گونه دعوت به خدا پرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم آنها را همچون خدا بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند، تمام اين مراكز را با خاك يكسان خواهند كرد.

اين، يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن در مقاتله و جنگ است.

در اين كه: ميان «صوامع»، «بيع»، «صلوات» و «مساجد» چه تفاوتى است؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، اما آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه:

«صوامع» جمع «صومعه» به معنى مكانى است كه معمولاً در بيرون شهرها و دور از جمعيت، براى تاركان دنيا، زهاد و عباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن «دير» گويند (بايد توجه داشت «صومعه» در اصل به معنى بنائى است كه قسمت بالاى آن به هم پيوسته است، و ظاهراً اشاره به گلدسته هاى چهار پهلوئى  بوده كه راهبان براى صومعه خود درست مى كردند).

«بيع» جمع «بيعة» به معنى «معبد نصارا» است كه «كنيسه» يا «كليسا» نيز به آن گفته مى شود.

«صلوات» جمع «صلوة» به معنى «معبد يهود» است، و بعضى آن را معرب «صلوثا» مى دانند كه در لغت عبرانى به معنى نماز خانه است.

و «مساجد» جمع «مسجد» معبد مسلمين است.

بنابراين، «صوامع» و «بيع» گر چه هر دو متعلق به نصارا است، ولى يكى از اين دو، نام معبد عمومى است و ديگرى نام مركز تاركان دنيا.

بعضى نيز «بيع» را لفظ مشتركى دانسته اند كه هم بر معابد يهود گفته مى شود و هم بر معابد مسيحيان.

ضمناً، جمله: يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً: «نام خدا در آن بسيار برده مى شود» ظاهراً توصيفى است براى خصوص مساجد; چرا كه مساجد مسلمين با توجه به نمازهاى پنجگانه كه در تمام ايام سال در آن انجام مى گيرد، پر رونق ترين مراكز عبادت در جهان است، در حالى كه بسيارى از معابد ديگر تنها يك روز در هفته و يا روزهائى در سال مورد بهره بردارى قرار مى گيرد.

در پايان آيه، بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تأكيد كرده مى گويد: «به طور مسلّم خداوند كسانى كه او را يارى كنند و از آئين و مراكز عبادتش دفاع نمايند، يارى مى كند» (وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ).

و بدون شك، اين وعده خدا انجام شدنى است; چرا كه «او قوى و قادر و غير قابل شكست است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ).

 تا مدافعان خط توحيد، تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل، و در برابر انبوه عظيم دشمنان سر سخت، تنها و بدون تكيه گاهند.  

و از پرتو همين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدان هاى جنگ با دشمنان با اين كه در بسيارى از صحنه ها از نظر نفرات و ساز و برگ جنگى در اقليت بودند، بر آنها پيروز مى شدند، آنچنان پيروزى كه جز از طريق نصرت و يارى الهى، قابل تفسير و توجيه نبود.

* * *

و آخرين آيه، كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيه قبل وعده يارى به آنها داده شده است، چنين مى گويد: «آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند، و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند» (الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ).

آنها هرگز پس از پيروزى، همچون خودكامگان و جباران، به عيش و نوش، و لهو و لعب نمى پردازند، و در غرور و مستى فرو نمى روند، بلكه پيروزى ها و موفقيت ها را نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند، آنها پس از قدرت يافتن، تبديل به يك طاغوت جديد نمى شوند، ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است; چرا كه «صلوة» (نماز) سمبل پيوند با خالق است، و «زكات» رمزى براى پيوند با خلق، و «امر به معروف و نهى از منكر» پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود، و همين چهار صفت براى معرفى اين افراد كافى است و در سايه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگى هاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است.(6)

بايد توجه داشت: «مَكَّنّا» از ماده «تمكين»، و «تمكين» به معنى فراهم  ساختن وسائل و ابزار كار است، اعم از آلات و ادوات لازم، يا علم و آگاهى كافى و توان و نيروى جسمى و فكرى.

«معروف» به معنى كارهاى خوب و حق است، و منكر به معنى زشت و باطل، چرا كه اولى براى هر انسان پاك سرشتى شناخته شده، و دومى ناشناس است، و به تعبير ديگر، اولى هماهنگ با فطرت انسانى است و دومى ناهماهنگ.

و در پايان آيه مى فرمايد: «و پايان همه كارها از آن خدا است» (وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ).

يعنى همان گونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد، سرانجام نيز تمام اين ها به او باز مى گردد كه: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون».

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 87 و تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 39، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ بقره، آيه 190.

3 ـ توبه، آيه 111.

4 ـ «الميزان»، جلد 14، صفحه 419.

5 ـ و از اينجا روشن مى شود: استثناء در آيه فوق، استثناء متصل است منتهى با معنى كنائى و ذكر فرد ادعائى (دقت كنيد).

6 ـ پيرامون اهميت «امر به معروف و نهى از منكر»، و ساير مسائل مربوط به اين دو وظيفه اسلامى، و همچنين پاسخ سؤالاتى كه در اين زمينه مى شود، مشروحاً در جلد سوم، صفحه 34 تا 42، ذيل آيه 104 سوره «آل عمران» بحث كرده ايم.

1 ـ فلسفه تشريع جهاد

گر چه در گذشته، پيرامون اين مسأله مهم، بحث بسيار كرده ايم(1) ولى با توجه به اين كه احتمالاً آيات مورد بحث، نخستين آياتى است كه اجازه جهاد را براى مسلمانان صادر كرده است، و محتواى آن اشاره اى به فلسفه اين حكم دارد، تذكر مجددى در اين زمينه لازم به نظر مى رسد.

در اين آيات به دو قسمت مهم، از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است:

نخست، جهاد «مظلوم» در برابر «ظالم و ستمگر» كه حق مسلّم طبيعى، فطرى و عقلى او است كه تن به ظلم ندهد، برخيزد، فرياد كند، و دست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند و دست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.

 ديگر، جهاد در برابر طاغوت هائى است كه قصد محو نام خدا را از دل ها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.

در برابر اين گروه، نيز بايد به پا خاست تا نتوانند ياد الهى را از خاطره ها محو كنند، مردم را تخدير نموده، بنده و برده خويش سازند.

اين نكته، نيز قابل توجه است كه: ويران كردن معابد و مساجد، تنها به اين نيست كه با وسائل تخريب، به جان آنها بيفتند و آنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند، و آن قدر سرگرمى هاى ناسالم فراهم سازند و يا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد و مساجد، منحرف نمايند و به اين ترتيب، آنها را عملاً به ويرانه اى تبديل نمايند.

بنابراين، آنها كه مى گويند: چرا اسلام اجازه داده است مسلمانان با توسل به زور و نبرد مسلحانه، مقاصد خود را پيش ببرند؟ چرا با توسل به منطق هدف هاى اسلامى پياده نمى شود؟ پاسخشان از آنچه در بالا گفتيم به خوبى روشن مى شود.

آيا در برابر ظالم بيدادگرى كه مردم را به جرم گفتن «لا اله الا اللّه» از خانه و كاشانه شان آواره مى سازد، و هستى آنها را تملك مى كند، و پايبند به هيچ قانون و منطقى نيست، مى توان با حرف حساب ايستاد؟!.

آيا در برابر چنين ديوانگان بى منطق، جز با زبان اسلحه مى توان سخن گفت؟.

اين درست به اين مى ماند كه، بگويند: چرا شما با اسرائيل غاصب بر سر يك ميز نمى نشينيد و مذاكره نمى كنيد؟ همان اسرائيلى كه تمام قوانين بين المللى و اخطارها و تصويب نامه هاى سازمان هاى جهانى را كه مورد اتفاق تمام ملت ها است، و تمام قوانين بشرى و دينى را زير پا گذاشته است، آيا چنين كسى منطق و مذاكره مى فهمد؟!

 اسرائيلى كه هزاران هزار كودك بى گناه، پير زنان و پير مردان و حتى بيماران بيمارستان ها در زير بمب هاى آتش زايش، قطعه، قطعه شده و سوخته اند، كسى است كه بايد از در منطق با او وارد شد؟(2)

همچنين كسانى كه وجود يك معبد و مسجد را كه سبب آگاهى و حركت توده هاى مردم است، مزاحم منافع نامشروع خود مى بينند و به هر قيمتى بتوانند در هدم و محو آن مى كوشند، آيا اينها اشخاصى هستند كه بايد از طرق مسالمت آميز با آنها وارد بحث شد؟

به هر حال، اگر مسائل ذهنى را كنار بگذاريم، و به واقعيات موجود در جوامع انسانى بنگريم، يقين خواهيم كرد: در بعضى از موارد چاره اى جز توسل به اسلحه و زور نيست، و اين هم از ناتوانى منطق نيست، بلكه عدم آمادگى جباران براى پذيرش منطق صحيح است، بدون شك هر جا منطق مؤثر افتد، حق تقدم با آن است.

* * *


1 ـ درباره فلسفه جهاد در جلد دوم، صفحه 14 به بعد، ذيل آيه 193 سوره «بقره» بحث كرده ايم.

2 ـ اكنون كه تصحيح اين جلد انجام مى شود، فلسطين در آتش و خون مى سوزد، چند سال است ملت فلسطين با تكيه بر خود، قيام كرده اند، تنها با سنگ بر دشمن حمله مى كنند و دشمن از هوا و زمين مى كُشد و ويران مى كند، مسلمانان فلسطين گاه با حركتى انتحارى، تعدادى از صهيونيست ها را به دَرَك مى فرستند، اما آنها با هليكوپتر، موشك و تانك از زمين و هوا آنها را به رگبار مى بندند، خانه هايشان را با بولدوزر ويران مى كنند و مزارعشان را نابود، و اين كار و شغل روزانه مسلمانان فلسطين و جوانان آنها است و خداوندبر يارى آنها قادر است.

و متأسفانه همين امروز ترور «شيخ احمد ياسين» رهبر حماس به دست صهيونيست ها انجام يافت و موجى از خشم در جهان اسلام همراه تظاهرات به راه افتاد.(3 / 1 / 1382)

 

2 ـ خداوند به چه كسانى وعده يارى داده است؟

اين تصور اشتباه است كه وعده پيروزى و يارى خدا و دفاع از مؤمنان كه در آيات فوق و ساير آيات قرآن آمده است، خارج از سنت آفرينش و قوانين حيات مى باشد، چنين نيست، اين وعده را خداوند تنها به كسانى داده است كه: تمام  نيروهاى خود را بسيج كنند، و با همه توان به ميدان آيند، و لذا در تعبير آيات فوق مى خوانيم: «لَوْ لا دَفَعَ اللّهُ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْض».

بنابراين، دفع ظالمان را خدا تنها با نيروهاى غيبى و قدرت صاعقه و زلزله (جز در موارد استثنائى) نمى كند، بلكه به وسيله مؤمنان راستين شرّ آنها را دفع مى نمايد، تنها چنين كسانى را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.

بنابراين، وعده هاى الهى نه تنها نبايد سبب سستى و برداشتن بار مسئوليت از دوش شود، بلكه بايد موجب تحرك بيشتر و فعاليت دامنه دارتر گردد، و البته در اين صورت، پيروزى از ناحيه خدا تضمين شده است.

و نيز ياد آورى مى شود: اين گروه از مؤمنان تنها قبل از پيروزى به در خانه خدا نمى روند، بلكه بعد از پيروزى هم به مقتضاى: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ...» نيز رابطه خود را با او همچنان محكم مى دارند، و پيروزى بر دشمن را وسيله اى براى نشر حق و عدالت و فضيلت قرار مى دهند.

در بعضى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى(عليه السلام) و يارانش، يا آل محمد(صلى الله عليه وآله) به طور عموم، تفسير شده است، چنان كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم كه در تفسير آيه «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ...» فرمود: اين آيه تا آخر از آن «آل محمّد و مهدى و ياران او» است:

يَمْلِكُهُمُ اللّهُ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَها، وَ يُظْهِرُ الدِّيْنَ، وَ يُمِيْتُ اللّهُ بِهِ وَ بِأَصْحابِهِ الْبِدَعَ وَ الْباطِلَ، كَما أَماتَ الشُّقاةُ الْحَقَّ، حَتّى لا يُرى أَيْنَ الظُّلْمُ، وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ:

«خداوند شرق و غرب زمين را در سيطره حكومت آنها قرار مى دهد، آئينش را آشكار مى سازد، و به وسيله مهدى(عليه السلام) و يارانش، بدعت و باطل را نابود مى كند آنچنان كه تبهكاران، حق را نابود كرده بودند، و آنچنان مى شود كه: بر صفحه  زمين، اثرى از ظلم ديده نمى شود (چرا كه) آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كنند».(1)

در اين زمينه احاديث ديگرى نيز وارد شده است.

اما همان گونه كه بارها گفته ايم، اين احاديث بيان كننده مصداق هاى روشن و آشكار است و مانع عموميت مفهوم آيه نيست، بنابراين، مفهوم گسترده آيه، همه افراد با ايمان، مجاهد و مبارز را شامل مى شود.

* * *


1 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 506.

 

3 ـ «محسنين»، «مخبتين» و «ياوران اللّه»

در آيات فوق و آيات قبل از آن، گاه دستور مى دهد به «محسنين» (نيكوكاران) بشارت ده، و بعد آنها را به عنوان كسانى كه ايمان آورده اند، خيانت و كفران نمى كنند، معرفى مى نمايد.

و گاه سخن از «مخبتين» (متواضعان) به ميان آورده، و آنها را به عنوان كسانى كه به هنگام ياد خدا، دل هايشان ترسان مى شود و در برابر مصائب، صابر و شكيبا و برپادارنده نماز، و انفاق كننده از همه مواهب هستند، تفسير مى نمايد.

و سرانجام ويژگى هاى «ياران اللّه» را اين مى شمرد كه: به هنگام پيروزى راه طغيان پيش نمى گيرند، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر دارند.

جمع بندى اين آيات، نشان مى دهد: مؤمنان راستين كه داراى همه اين ويژگى ها هستند، از يكسو، از نظر اعتقاد و احساس مسئوليت بسيار نيرومند، و از سوى ديگر، از نظر عمل در جنبه هاى ارتباط با خالق و خلق و مبارزه با فساد قوى و پر استقامتند.

 

* * *

 

42وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ عادٌ وَ ثَمُودُ

43وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوط

44وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ

45فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْر مُعَطَّلَة وَ قَصْر مَشِيد

 

ترجمه:

42 ـ اگر تو را تكذيب كنند، (امر تازه اى نيست;) پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند.

43 ـ و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط.

44 ـ و اصحاب مدين (قوم شعيب); و نيز موسى (از سوى فرعونيان) تكذيب شد; اما من به كافران مهلت دادم، سپس آنها را مجازات كردم. ديدى چگونه (عمل آنها را) انكار نمودم؟!

45 ـ چه بسيار شهرها و آبادى هائى كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى كه بر سقف هاى خود فرو ريخت! و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند; و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع!

 

بئر معطله و قصر مشيد!

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مشكلات طاقت فرسائى بود كه دشمنان اسلام براى مؤمنان فراهم ساخته بودند، آنها را اذيت و آزار مى كردند و  از خانه و كاشانه شان ـ به جرم يكتاپرستى ـ آواره مى ساختند، لذا دستور جهاد در برابر آنها صادر شد.

در آيات مورد بحث، از يكسو به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان دلدارى مى دهد و از سوى ديگر، عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.

نخست، مى گويد: «اگر تو را تكذيب كنند، غمگين مباش! چرا كه پيش از آنها قوم نوح و عاد و ثمود، پيامبرانشان را تكذيب كردند» (وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ عادٌ وَ ثَمُودُ).

* * *

«و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند» (وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوط).

* * *

و نيز «مردم سرزمين مدين، به تكذيب شعيب برخاستند، و موسى از سوى فرعون و فرعونيان تكذيب شد» (وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى).

همان گونه كه اين مخالفت ها و تكذيب ها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت، مسلماً در روح پاك و پر استقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند: «من در گذشته به كافران مهلت دادم، تا امتحان خود را كاملاً بدهند، و بر آنها اتمام حجت شود، و غرق ناز و نعمت گردند، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» (فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ).

«ديدى چگونه من شديدا عملشان را انكار كردم و زشتى آن را نشان دادم»

(فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ).(1)

نعمت هاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم، حياتشان را گرفتم و مرگ در عوض آن دادم.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، چگونگى مجازات خدا را كه در جمله قبل سر بسته بود، به طور گسترده بيان شده است، مى فرمايد: «چه بسيار شهرها و آبادى ها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم و ستمگر بودند» (فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ).

«آنها بر سقف هاى خود فرو ريختند» (فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها).

يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقف ها فرو ريختند و بعد ديوارها به روى سقف ها!.

«و چه بسيار چاه هاى پر آبى كه صاحبانش نابود و آب هايش در زمين فرو رفته بود، معطل و بى مصرف ماندند، نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد» (وَ بِئْر مُعَطَّلَة).

«و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخ هاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده، ويران گشتند» و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (وَ قَصْر مَشِيد).(2)

و به اين ترتيب، هم مساكن پر زرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند    و هم آب هائى كه مايه آبادى زمين هايشان بود.

* * *

نكته:

جالب است: در رواياتى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده جمله «وَ بِئْر مُعَطَّلَة» به علماء و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علومشان بهره نمى گيرد، تفسير شده است!.

از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) در تفسير جمله وَ بِئْر مُعَطَّلَة وَ قَصْر مَشِيد» مى خوانيم: اَلْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ الاِمامُ الصّامِتُ، وَ الْقَصْرُ الْمَشِيْدُ الاِمامُ النّاطِقُ:

«چاه معطل، كه از آن بهره نمى گيرند، امام خاموش، و قصر محكم سر برافراشته امام ناطق است».

نظير همين مضمون از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(3)

اين تفسير در حقيقت نوعى از تشبيه است (همان گونه كه حضرت مهدى(عليه السلام) و عدالت عالمگير او در روايات به «ماء مَعِيْن» (آب جارى) تشبيه شده است.

يعنى هنگامى كه امام در مسند حكومت قرار گيرد، همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند، و پناهگاهى براى همگان است، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور گردد، و مردم اطراف او را خالى كرده، نا اهلان به جاى او بنشينند به چاه پر آبى مى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند، و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند.

و در همين زمينه، شاعر عرب چه جالب سروده است:  بِئْرٌ مُعَطَّلَةٌ وَ قَصْرٌ مُشْرَفٌ *** مَثَلٌ لاِ لِ مُحَمَّد مُسْتَطْرَفٌ

فَالْقَصْرُ مَجْدُهُمُ الَّذِى لا يُرْتَقى *** وَ الْبِئْرُ عِلْمُهُمُ الَّذِى لا يُنْزَفُ:

«چاه متروك و قصر برافراشته، مثال زيبائى براى آل محمّد(صلى الله عليه وآله) است.

«قصر»، مجد و عظمت آنها است كه كسى به آن نمى رسد، و «چاه»، علم و دانش آنها است كه هرگز پايان نمى گيرد».(4)

* * *

 

46أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ

47وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ

48وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

46 ـ آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دل هائى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند; يا گوش هاى شنوائى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا كه چشم هاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دل هائى كه در سينه هاست كور مى شود.

47 ـ آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى كنند; در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد! و يك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هائى است كه شما مى شمريد!

48 ـ و چه بسيار شهرها و آبادى هائى كه به آنها مهلت دادم، در حالى كه ستمگر بودند; (اما از اين مهلت استفاده نكردند،) سپس آنها را مجازات كردم; و بازگشت، تنها به سوى من است!


1 ـ «نَكِيرِ» به معنى «انكار» و در اينجا اشاره به مجازات است.

2 ـ «مَشِيد» از ماده «شيد» (بر وزن صيد) به دو معنى آمده است: نخست، به معنى ارتفاع، و ديگرى به معنى گچ، در صورت اول، «مشيد» به معنى قصرهاى مرتفع و سر به آسمان كشيده است، و در صورت دوم، به معنى قصرهائى است كه بسيار محكم بنا مى شود تا از حوادث روزگار مصون بماند; زيرا در آن زمان بيشتر خانه ها از گِل ساخته مى شده است، و خانه هائى كه با گچ مى ساختند نسبت به خانه هاى گلين بسيار محكم تر بود.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 3، صفحه 30.

4 ـ تفسير «برهان»، جلد 3، صفحه 30.

 

سير در ارض و بيدارى دل ها

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد، و شهر و ديارشان را ويران ساخت، در نخستين  آيه مورد بحث، به عنوان تأكيد روى اين مسأله مى گويد: «آيا آنها سير در زمين نكردند تا دل هائى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوش هاى شنوائى كه نداى حق را بشنوند» (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها).

آرى، ويرانه هاى كاخ هاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنيا پرستان، كه روزى در اوج قدرت مى زيستند، هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند و با هر زبانى هزاران نكته مى گويند.

اين ويرانه ها، كتاب هاى گويا و زنده اى است از سرگذشت اين اقوام، از نتائج اعمال و رفتارشان و از برنامه هاى ننگين و كيفر شومشان.

اين زمين هاى خاموش، و آثارى كه در اين ويرانه ها به چشم مى خورد، چنان نغمه هاى شورانگيزى در جان انسان مى دمند كه گاه، مطالعه يكى از آنها به اندازه مطالعه يك كتاب قطور، به انسان درس مى دهد، و با توجه به تكرار تاريخ، كه اصل اساسى زندگى انسان ها است آينده را در برابرش مجسم مى كنند آرى، مطالعه آثار گذشتگان گوش را شنوا و چشم را بينا مى سازد.

و به همين دليل، در بسيارى از آيات قرآن، دستور جهانگردى داده شده است، اما جهانگردى الهى و اخلاقى كه دل عبرت بين از ديده بيرون آيد و «ايوان مدائن» و قصرهاى فراعنه را آئينه عبرت بداند.

گاهى از راه «دجله» سرى به «مدائن» زند و گاه سيلابى از اشك همچون دجله بر خاك مدائن جارى سازد.

از دندانه هاى قصرهاى ويران شده شاهان جبار، پندهائى نو نو بشنود، و از درون اين ذرات خاك، اين نغمه را به گوش جان دريابد كه: «گامى دو سه، بر ما  نه، اشكى دو سه هم بفشان»!.(1)

آن گاه براى اين كه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كه ظاهراً چشم بينا و گوش شنوا دارند، اما در واقع كوران و كرانند، «چرا كه چشم هاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دل هائى كه در سينه ها جاى دارد، بينائى را از دست مى دهد» (فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ).

در حقيقت، آنها كه چشم ظاهرى خويش را از دست مى دهند، كور و نابينا نيستند و گاه روشن دلانى هستند از همه آگاه تر، نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند!.

لذا در روايتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: شَرُّ الْعَمى، عَمَى الْقَلْبِ: «بدترين نابينائى نابينائى دل است»!.

وَ أَعْمَى الْعَمى، عَمَى الْقَلْبِ: «نابينائى ترين نابينائى ها نابينائى دل است».(2)

و در روايت ديگرى كه در كتاب «غوالى اللئالى» آمده، مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَيْراً فَتَحَ عَيْنَ قَلْبِهِ فَيُشاهِدُ بِها ما كانَ غائِباً عَنْهُ:

«هنگامى كه خدا بخواهد در حق بنده اى نيكى كند، چشمان قلب او را مى گشايد تا چيزهائى را كه از او پنهان بود، مشاهده كند».3

اما اين سؤال كه: چگونه نسبت درك حقايق به قلب ها كه در سينه ها قرار دارد داده شده است، با اين كه: مى دانيم قلب جز تلمبه اى براى گردش خون نيست؟

 در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 7 سوره «بقره» مشروحاً به آن پاسخ داده ايم و خلاصه و فشرده اش اين است:

يكى از معانى «قلب»، «عقل» است و يكى از معانى «صدر»، ذات و سرشت انسان.

به علاوه قلب، مظهر عواطف است و هر گاه برقى از عواطف و ادراك هائى كه مايه حركت و جنبش است در روح انسان آشكار شود، نخستين اثرش، در همين قلب جسمانى، ظاهر مى گردد، ضربان قلب دگرگون مى شود، خون با سرعت، به تمام ذرات بدن انسان مى رسد، و نشاط و نيروى تازه اى به آن مى بخشد، بنابراين، اگر پديده هاى روحى به قلب نسبت داده مى شود، به خاطر آن است كه: نخستين مظهر آن در بدن انسان قلب او است (دقت كنيد).

جالب توجه اين كه: مجموعه ادراكات انسان در آيه فوق، به «قلب» (عقل) و «آذان» (گوش ها) نسبت داده شده است، اشاره به اين كه: براى درك حقايق دو راه بيشتر وجود ندارد يا بايد انسان از درون جانش جوششى داشته باشد و مسائل را شخصا تحليل كند و به نتيجه لازم برسد.

و يا گوش به سخن ناصحان مشفق، هاديان راه و پيامبران خدا و مردان حق بدهد، و يا از هر دو راه به حقايق برسد.(4)

* * *

دومين آيه مورد بحث، چهره ديگرى از جهالت و بى خبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند، مى گويد: «آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند و مى گويند: اگر راست مى گوئى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد»؟! (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ).

 در پاسخ به آنها بگو: زياد عجله نكنيد «خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد»! (وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ).

كسى عجله مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود و امكاناتش پايان گيرد، اما خدائى كه از ازل تا ابد بر همه چيز قادر بوده و هست، عجله براى او مطرح نيست و هميشه قادر بر انجام وعده هاى خود مى باشد.

براى او يك ساعت، يك روز و يك سال، فرق نمى كند: «چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سال هائى است كه شما مى شمريد» (وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ).

بنابراين، آنها چه از روى حقيقت، و چه از روى استهزاء و مسخره، اين سخن را تكرار كنند و بگويند: «چرا عذاب خدا بر سر ما نازل نمى شود»؟! بايد بدانند عذاب در انتظار آنها است، و دير، يا زود به سراغشان مى آيد، و اگر مهلتى داده شود، فرصتى است براى بيدارى و تجديد نظر، ولى آنها بايد توجه كنند كه بعد از نزول عذاب، درهاى توبه و بازگشت به كلى بسته مى شود و راهى به سوى نجات نيست.

در مورد جمله «إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ»، علاوه بر تفسير بالا (يكسان بودن يك روز و هزار سال در برابر قدرت خدا،) تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند.

از جمله اين كه: ممكن است شما براى انجام دادن كارى يك هزار سال وقت لازم داشته باشيد، اما خداوند در يك روز (بلكه كمتر) آن را انجام مى دهد، بنابراين مجازات او مقدمات زيادى نمى خواهد.

ديگر اين كه: يك روز از ايام آخرت، همانند يك هزار سال در دنيا است (و پاداش و كيفرش نيز به همين نسبت افزايش مى يابد) لذا در روايتى مى خوانيم:  اِنَّ الْفُقَراءَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ قَبْلَ الأَغْنِياءِ بِنِصْفَ يَوْم، خَمْسَمِأَةَ عام: «تهيدستان قبل از ثروتمندان به نصف روز ـ پانصد سال ـ وارد بهشت مى شوند»!.(5)

* * *

در آخرين آيه، بار ديگر روى همان مسأله اى كه در چند آيه قبل، تكيه شده بود تأكيد مى كند و به كافران لجوج اين چنين هشدار مى دهد: «چه بسيار شهرها و آبادى ها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اين كه بيدار شوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) اما ناگهان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها).

آنها نيز مثل شما از دير شدن عذاب، شكايت داشتند و مسخره مى كردند و آن را دليل بر بطلان وعده پيامبران مى گرفتند، ولى، سرانجام گرفتار شدند و هر چه فرياد كشيدند، فريادشان به جائى نرسيد.

آرى، «همه به سوى من باز مى گردند» و تمام خطوط به خدا منتهى مى شود و همه اين اموال و ثروت ها مى ماند و وارث همه او است (وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ).

* * *

 

49قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

50فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ  

51وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ

 

ترجمه:

49 ـ بگو: «اى مردم! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم!

50 ـ آنها كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، آمرزش و روزى پر ارزشى براى آنهاست!

51 ـ و آنها كه در (محو) آيات ما تلاش كردند، (و چنين مى پنداشتند) كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند، اصحاب دوزخند»!


1 ـ در زمينه بررسى تاريخ گذشتگان از طريق جهانگردى و «سير در ارض»، در جلد سوم تفسير «نمونه»، صفحه 101 به بعد، ذيل آيه 137 سوره «آل عمران» بحث مشروحى داشته ايم.

2 و 3 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 508.

4 ـ اقتباس از تفسير «الميزان»، جلد 14، صفحه 426.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 90، ذيل آيه مورد بحث.

 

 

رزق كريم

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مسأله اى است كه تنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود، و حتى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را در آن اختيارى نيست، نخستين آيه مورد بحث، چنين مى گويد: «بگو اى مردم! من تنها براى شما انذار كننده آشكارى هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ).

اما اين كه: در صورت سرپيچى و تخلف از فرمان الهى، كيفر و عذابش دير يا زود دامان شما را بگيرد، اين مربوط به من نيست.

بدون شك، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم انذار كننده است، و هم بشارت دهنده، ولى تكيه كردن بر روى «انذار» در اينجا و عدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است، آنها افراد بى ايمان و لجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند.

 

* * *

اما در دو آيه بعد، چهره اى از مسأله بشارت و چهره اى از انذار را ترسيم مى كند، و از آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست، از بشارت، سخن مى گويد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آمرزش خدا و روزى پر ارزشى در انتظار آنها است» (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ).

نخست، با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند، خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند.

آن گاه مشمول انواع الطاف و نعمت هاى ارزشمند او مى گردند.

«رزق كريم» (با توجه به اين كه «كريم» به معنى هر موجود شريف و پر ارزش است) مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمت هاى گران بهاى معنوى و مادى را شامل مى شود.

آرى، خداى كريم در آن سراى كريم، انواع نعمت هاى كريم را به بنده هاى مؤمن و صالحش ارزانى مى دارد.

«راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد: «كرم» معمولاً به امور نيك و پر ارزشى گفته مى شود كه بسيار قابل توجه است، بنابراين به نيكى هاى كوچك، كرم گفته نمى شود.

و اگر بعضى «رزق كريم» را به معنى روزى مستمر، بى عيب و نقص، و بعضى به معنى روزى شايسته، تفسير كرده اند، همه در آن معنى جامع و كلى كه اشياء پر ارزش و قابل توجه است جمع مى شود.

* * *

و در آيه بعد، اضافه مى كند: «اما كسانى كه براى تخريب و محو آيات الهى  كوشش كردند و چنين مى پنداشتند كه، مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنها اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).(1)

«حَجِيم» از ماده «جحم» (بر وزن شرم) به معنى شدت برافروختگى آتش است و به شدت غضب نيز گفته مى شود، بنابراين، جحيم به معنى جائى است كه آتش شعلهور و برافروخته اى دارد و اشاره به دوزخ است.

* * *

 

 

52وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَ لا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى  الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

53لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَفِي شِقاق بَعِيد

54وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراط مُسْتَقِيم

 

ترجمه:

52 ـ هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد (و طرحى براى پيش برد اهداف الهى خود مى ريخت)، شيطان القائاتى در آن مى كرد; اما خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد; و خداوند عليم و حكيم است.

53 ـ هدف اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى قرار دهد براى آنها كه در دل هايشان بيمارى است، و آنها كه سنگدلند; و ظالمان در عداوت شديد دور از حق قرار گرفته اند!

54 ـ و (نيز) هدف اين بود كه آگاهان بدانند اين حقى است از سوى پروردگارت، در نتيجه به آن ايمان بياورند، و دل هايشان در برابر آن خاضع گردد; و خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند.


1 ـ «سَعَوْا» از ماده «سعى» در اصل به معنى «دويدن» است، و منظور در اينجا تلاش و كوشش در راه ويرانگرى و تخريب و از بين بردن آيات الهى است.

و «مُعاجِزِين» از ماده «عجز» در اينجا به معنى كسى است كه مى خواهد بر نيروى بى پايان الهى پيروز گردد.

بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند: اين احتمال درباره هيچ كس نمى رود كه بخواهد خدا را عاجز كند و بر اراده او چيره شود، و به همين دليل «مُعاجِزِين» را نسبت به پيامبر يا مؤمنان دانسته اند.

در حالى كه، اين تعبير در آيات ديگر قرآن در مورد خدا به كار رفته (سوره «جن»، آيه 12 ـ «توبه»، آيات 2 و 3) و منظور از آن اين است كه: عمل كسى در چنين چهره اى خودنمائى كند.

 

وسوسه هاى شياطين در تلاش هاى انبياء

 از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از تلاش و كوشش مشركان و كافران براى محو آئين الهى، استهزاء و سخريه آنها نسبت به آن در ميان بود، در آيات مورد بحث، هشدار مى دهد: اين توطئه هاى مخالفان برنامه تازه اى نيست، هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده و هست.

نخست، چنين مى گويد: «ما هيچ رسول و پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود، مى كشيد شيطان، القائاتى در آن طرح مى كرد» (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول وَ لا نَبِيّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ).

اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت «خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد» (فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ).

و اين كار، براى خدا آسان است; چرا كه «خداوند عليم و حكيم مى باشد» و از همه اين توطئه ها و نقشه هاى شوم با خبر است و طرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند (وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

* * *

ولى همواره اين توطئه هاى شيطانى مخالفان، ميدان آزمايشى براى آگاهان، مؤمنان و كافران تشكيل مى داد، لذا در آيه بعد، اضافه مى كند: «اين ماجراها براى اين بود كه: خداوند القاى شيطان را آزمونى براى آنها كه در قلبشان بيمارى است و آنها كه سنگدلند قرار دهد» (لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ).

«و ظالمان بيدادگر در عداوت و مخالفت شديدى دور از حق قرار گرفته اند» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَفِي شِقاق بَعِيد).

* * *

و نيز «هدف از اين ماجرا اين بود آنها كه عالم اند و آگاه، حق را از باطل تشخيص دهند، و برنامه هاى الهى را از القائات شيطانى جدا سازند و در مقايسه با يكديگر بدانند آئين خدا حق است، و از سوى پروردگار تو است، در نتيجه به آن ايمان آوردند و دل هايشان در برابر آن خاضع گردد» (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ).

البته خدا اين مؤمنان آگاه و حق طلب را، در اين مسير پر خطر، تنها نمى گذارد بلكه «خداوند افرادى را كه ايمان آوردند به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراط مُسْتَقِيم).

* * *

1 ـ القائات شيطان چيست؟

آنچه در بالا در تفسير آيات فوق گفتيم، هماهنگ با نظرات جمعى از محققين است، با اين حال، احتمالات ديگرى در تفسير آيه نيز ذكر شده:

از جمله اين كه: «تمنى» و «امنيه» به معنى تلاوت و قرائت است، چنان كه در اشعار عرب، گاه به اين معنى آمده، بنابراين، آيه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول...» مى گويد: «تمام پيامبران پيشين و انبياء به هنگامى كه كلمات خدا را بر مردم مى خواندند شياطين (مخصوصاً شياطين از نوع بشر) در لابلاى سخنان آنها القائاتى مى كردند و مطالبى براى انحراف افكار عمومى در لابلاى آن مى گفتند، تا اثرات هدايت بخش آنها را خنثى كنند، اما خداوند اين القائات شيطانى را محو و نابود مى كرد و آيات خود را استحكام مى بخشيد».

البته اين تفسير، با جمله «ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ» هماهنگى دارد، و با افسانه  «غرانيق» كه بعداً مى آيد (طبق بعضى از توجيهات) سازگار است، ولى، مهم اين است كه «تمنى» و «امنيه» كمتر به معنى تلاوت آمده تا آنجا كه در آيات قرآن در هيچ موردى در اين معنى به كار نرفته است.

ريشه اصلى «تمنى» كه از ماده «منى» (بر وزن مشى) گرفته شده، در اصل به معنى تقدير و فرض است.

اگر نطفه انسان و حيوانات را «منى» مى گويند به خاطر اين است كه: صورت بندى از طريق آن انجام مى گيرد.

اگر به مرگ «منية» گفته مى شود به خاطر آن است كه اجل مقدر انسان در آن فرا مى رسد.

آرزوها را از اين رو «تمنى» مى گويند كه انسان تقدير و تصوير آن را در ذهن خود مى گيرد.

نتيجه اين كه: ريشه اصلى اين كلمه همه جا به «تقدير و فرض و تصوير» باز مى گردد.

البته «تلاوت» را مى توان به نوعى با اين معنى ارتباط داد و گفت: تلاوت عبارت از تقدير و تصوير الفاظ مى باشد، ولى ارتباطى است بسيار دور كه كمتر در كلمات عرب اثرى از آن ديده شده است.

اما معنى گذشته كه در تفسير آيه گفتيم، (طرح ها و برنامه هاى پيامبران براى پيشبرد اهداف الهى) تناسب زيادى با معنى ريشه اى «تمنى» دارد.

سومين احتمالى كه در تفسير آيه فوق، از سوى بعضى از مفسران اظهار شده اين است: منظور اشاره به پاره اى از «خطورات و وسوسه هاى شيطانى» است كه گاه، در يك لحظه زودگذر در ميان افكار پاك و نورانى انبياء افكنده مى شد، اما چون آنها داراى مقام عصمت بودند و با نيروى غيبى و امداد الهى تقويت  مى شدند خدا اين خطورات زودگذر و القائات شيطانى را از صفحه افكارشان محو مى كرد و آنها را در همان صراط مستقيم پيش مى برد.  

اين تفسير، نيز با آيات دوم و سوم مورد بحث، چندان سازگار نيست; چرا كه قرآن اين القائات شيطانى را وسيله آزمايش كافران و آگاهى مؤمنان مى شمرد در حالى كه خطورات قلبى پيامبران كه به زودى محو مى شود چنين اثرى نمى تواند داشته باشد.

از مجموع آنچه گفتيم روشن مى شود: تفسير اول از همه مناسب تر است، كه در حقيقت اشاره به فعاليت هاى شياطين و وسوسه هاى آنها در برابر برنامه هاى سازنده انبياء است; چرا كه آنها هميشه مى خواستند با القائات خود اين برنامه ها و تقديرها را بر هم بزنند، اما خدا مانع از آن مى شد.

* * *

2 ـ افسانه ساختگى غرانيق!

در بعضى از كتب اهل سنت، روايات عجيبى در اينجا از «ابن عباس» نقل شده كه: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» مشغول خواندن سوره «النجم» بود، چون به آياتى كه نام بت هاى مشركان در آن بود رسيد (أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى وَ مَناتَ الثّالِثَةَ الأُخْرى) در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: تِلْكَ الْغَرانِيْقُ الْعُلى، وَ اِنَّ شَفاعَتُهُنَّ لَتُرْتَجى!:

«اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است»!.(1)

در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند محمد(صلى الله عليه وآله) تاكنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) سجده كرد و آنها هم  سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود، در اين موقع آيات مورد بحث (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول...) نازل گرديد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان هشدار داد!.(2)

گر چه جمعى از مخالفان اسلام، براى تضعيف برنامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گمان اين كه دستاويز خوبى پيدا كرده اند، اين قضيه را با آب و تاب فراوان نقل كرده و شاخ و برگ هاى زيادى به آن داده اند، ولى قرائن فراوان نشان مى دهد كه: اين يك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن، و كلمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به وسيله شيطان صفتان جعل شده است; زيرا:

اولاً ـ به گفته محققان، راويان اين حديث، افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از «ابن عباس» نيز به هيچ وجه معلوم نيست، و به گفته «محمّد بن اسحاق» اين حديث از مجعولات «زنادقه» مى باشد و او كتابى در اين باره نگاشته است.(3)

ثانياً ـ احاديث متعددى در مورد نزول سوره «نجم» و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كتب مختلف نقل شده، و در هيچ يك از اين احاديث سخنى از افسانه «غرانيق» نيست، و اين نشان مى دهد كه: اين جمله، بعداً به آن افزوده شده است.(4)

ثالثاً ـ آيات آغاز سوره «نجم» صريحاً اين خرافات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى: «پيامبر از روى هواى  نفس سخن نمى گويد * آنچه مى گويد تنها وحى الهى است»(5) اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است؟

رابعاً ـ آياتى كه بعد از ذكر نام بت ها در اين سوره آمده، همه بيان مذمت بت ها و زشتى و پستى آنها است و با صراحت مى گويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساخته ايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست (اِنْ هِىَ اِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آبائُكُمْ مّا أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جائَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى).(6)

با اين مذمت هاى شديد چگونه ممكن است چند جمله قبل از آن، مدح بت ها شده باشد؟.

به علاوه قرآن صريحاً يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف، انحراف و تضييع حفظ مى كند چنان كه در آيه 9 سوره «حجر» مى خوانيم: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ».

خامساً ـ مبارزه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى ناپذير، پى گير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او است، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در عمل نشان داد هيچگونه مصالحه، سازش و انعطافى در مقابل بت و بت پرستى ـ حتى در سخت ترين حالات ـ نشان نمى دهد، چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركش جارى شود؟.

و سادساً ـ حتى آنها كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را از سوى خدا نمى دانند و مسلمان نيستند او را انسانى متفكر، آگاه و مدبر مى دانند كه در سايه تدبيرش به بزرگترين پيروزى ها رسيد، آيا چنين كسى كه شعار اصليش «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» و مبارزه آشتى ناپذير با هر گونه شرك و بت پرستى بوده، و عملاً نشان داده است در ارتباط با  مسأله بت ها حاضر به هيچگونه سازشى نيست، چگونه ممكن است برنامه اصلى خود را رها كرده و از بت ها اين چنين تجليل به عمل آورد؟!

از مجموع اين بحث، به خوبى روشن مى شود: افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بيخبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين حديث بى اساسى را جعل كرده اند.

لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن، اين حديث را قوياً نفى و تضعيف كرده اند و به جعل جاعلين نسبت داده اند.(7)

البته، بعضى از مفسران توجيهى براى اين حديث ذكر كرده اند كه بر فرض ثبوت اصل حديث، قابل مطالعه است و آن اين كه:

«پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آيات قرآن را آهسته و با تأنّى مى خواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مى كرد، تا دل هاى مردم آن را به خوبى جذب كند، هنگامى كه مشغول تلاوت آيات سوره «نجم» بود و به آيه «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى وَ مَناتَ الثّالِثَةَ الأُخْرى» رسيد، بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج) از فرصت استفاده كرده و جمله: «تِلْكَ الْغَرانِيْقُ الْعُلى، وَ اِنَّ شَفاعَتُهُنَّ لَتُرْتَجى» را در اين وسط با لحن مخصوصى سر دادند، تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كنند و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديداً محكوم كرد».(8)

و از اينجا روشن مى شود اين كه: بعضى خواسته اند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جذب آنان به سوى اسلام، بدانند و از اين راه تفسير كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شده اند، و نشان مى دهد كه :اين توجيه گران موضع اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در برابر بت و بت پرستى، درك نكرده اند و مدارك تاريخى كه مى گويد: دشمنان هر بهائى را حاضر شدند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه بپردازند و او قبول نكرد، و ذره اى از برنامه خود عدول ننمود، نديده اند، و يا عمداً تجاهل مى كنند.

* * *


1 ـ «غرانيق» جمع «غرنوق» (بر وزن مزدور) يك نوع پرنده آبى سفيد يا سياه رنگ است و به معانى ديگر نيز آمده (قاموس اللغة).

2 ـ در «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث، اين حديث از جماعتى از حفاظ اهل سنت از جمله «ابن حجر» نقل شده است.

3 و 4 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 23، صفحه 50.

5 ـ نجم، آيات 3 و 4.

6 ـ نجم، آيه 23.

7 ـ «مجمع البيان»، تفسير «فخر رازى»، «قرطبى»، «فى ظلال»، تفسير «صافى»، «روح المعانى»، «الميزان» و تفسيرهاى ديگر، ذيل آيات مورد بحث.

8 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 4474 ـ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نيز آن را به عنوان يك احتمال آورده است.

3 ـ فرق «رسول» و «نبى»

در مورد فرق ميان «رسول» و «نبى» سخن بسيار است، آنچه مناسب تر به نظر مى رسد، اين است كه: «رسول» به پيامبرانى گفته مى شود كه مأمور تبليغ و دعوت به آئين خود بوده اند، و چنان كه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند، و انواع مشكلات را به جان خريدند.

اما «نبى» چنان كه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند مأمور به تبليغ گسترده نيست، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند، و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيط ها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام مأموريتى داشتند.(1)

* * *

55وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَة مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْم عَقِيم

56الْمُلْكُ يَوْمَئِذ لِلّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ

57وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ

58وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ

59لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ

 

ترجمه:

55 ـ كافران همواره درباره قرآن در شك هستند، تا آن كه روز قيامت به طور ناگهانى فرا رسد، يا عذاب روز عقيم (روزى كه قادر بر جبران گذشته نيستند) به سراغشان آيد!

56 ـ حكومت و فرمانروائى در آن روز از آن خداست; و ميان آنها داورى مى كند; كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، در باغ هاى پر نعمت بهشتند.

57 ـ و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذاب خواركننده اى براى آنهاست!

58 ـ و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزى نيكوئى مى دهد; كه او بهترين روزى دهندگان است.

59 ـ خداوند آنان را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود; و خداوند دانا و بردبار است.


1 ـ در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 124 سوره «بقره» نيز در اين زمينه صحبت كرده ايم.

 

رزق حسن

در تعقيب آيات گذشته، كه سخن از تلاش و كوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گفت، در آيات مورد بحث، اشاره به ادامه اين تلاش ها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند.

نخست، مى گويد: «كافران همواره درباره قرآن و آئين توحيدى تو در شك هستند، تا (روز) قيامت ناگهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم، روزى كه قادر بر جبران نيستند، به سراغشان بيايد» (وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَة مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْم عَقِيم).

بديهى است منظور از «كافران» در اينجا همه آنها نيستند; چرا كه بسيارى در ادامه راه بيدار شدند، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صفوف مسلمين پيوستند، منظور سران آنها و افراد لجوج و فوق العاده متعصب و كينه توزند كه هرگز ايمان نياوردند و همواره به كارشكنى هاى خود ادامه دادند.

واژه «مِرْيَه» كه به معنى شك و ترديد است، نشان مى دهد: آنها هرگز يقين به خلاف قرآن و اسلام نداشتند، هر چند در الفاظشان چنين اظهار مى كردند بلكه، حداقل به مرحله شك تنزل كرده بودند، اما تعصب ها به آنها اجازه مطالعه بيشتر و يافتن حقيقت را نمى داد.

كلمه «ساعة» گر چه بعضى احتمال داده اند به معنى لحظه مرگ و مانند آن بوده باشد، ولى آيات بعد، نشان مى دهد: منظور از آن پايان جهان و قرار گرفتن در آستانه قيامت است كه با كلمه «بغتة» (ناگهانى) مخصوصاً همراه است.

منظور از عذاب «يوم عقيم» مجازات روز قيامت است و اين كه روز قيامت توصيف به «عقيم» (نازا) شده اشاره به اين است كه آنها روز ديگرى پشت سر ندارند تا بتوانند به جبران گذشته برخيزند و در سرنوشت خود تغييرى ايجاد  كنند.

* * *

پس از آن به حاكميت مطلقه پروردگار در روز رستاخيز، اشاره كرده مى گويد: «حكومت و فرمانروائى در آن روز مخصوص خدا است» (الْمُلْكُ يَوْمَئِذ لِلّهِ).

البته، اين اختصاص به روز قيامت ندارد، امروز و هميشه حاكم و مالك مطلق خدا است، منتهى چون در اين دنيا مالكان و حاكمان ديگرى نيز وجود دارند، هر چند قلمرو حكومتشان بسيار محدود و ضعيف است و جنبه صورى و ظاهرى دارد، اما همين امر، ممكن است موجب تداعى اين فكر شود كه حاكم و مالك ديگرى غير از خداوند وجود دارد اما، در صحنه قيامت كه همه اين مسائل بر چيده مى شود، بيش از هر زمان، اين حقيقت آشكار مى گردد كه حاكم و مالك تنها او است.

به تعبير ديگر، دو رقم حاكميت و مالكيت وجود دارد:

حاكميت حقيقى كه حاكميت خالق بر مخلوق است و حاكميت اعتبارى و قرار دادى كه ميان مردم معمول است، در دنيا اين هر دو وجود دارد، اما در سراى آخرت حكومت هاى قرار دادى و اعتبارى، همه برچيده مى شود تنها حكومت حقيقى خالق جهان باقى مى ماند.(1)

به هر حال، چون مالك حقيقى او است، حاكم حقيقى هم او خواهد بود، لذا «او در ميان همه انسان ها ـ اعم از مؤمن و كافر ـ حكومت و داورى مى كند» (يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ).

و نتيجه آن، همان است كه قرآن به دنبال اين سخن فرموده: «آنها كه ايمان  آورده اند و عمل صالح انجام داده اند در باغ هاى پر نعمت بهشت قرار دارند»، باغ هائى كه همه مواهب در آن جمع است و هر خير و بركتى كه بخواهند در آن موجود است (فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ).

* * *

«اما آنها كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، عذاب خوار كننده اى براى آنهاست» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).

چه تعبير گويا و زنده اى؟ عذابى كه آنها را پست و حقير مى كند، و در برابر آن همه گردنكشى ها، خود برتربينى ها و استكبار در برابر خلق خدا، آنها را به پائين ترين مرحله ذلت مى كشاند، و مى دانيم: توصيف «عذاب» به «اليم»، «عظيم» و «مهين» كه در آيات مختلف قرآن ذكر شده، هر كدام متناسب نوع گناهى است كه از گردنكشان سر مى زده است!.

جالب توجه اين كه: درباره مؤمنان، اشاره به دو چيز مى كند: «ايمان» و «عمل صالح» و در نقطه مقابل درباره كافران اشاره به «كفر» و «تكذيب آيات الهى» است، كه در واقع هر كدام تركيبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن; چرا كه اعمال انسان، غالباً از يك ريشه فكرى و اعتقاد سرچشمه مى گيرد.

* * *

و از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مهاجرانى به ميان آمد كه از خانه و كاشانه خود، به خاطر نام اللّه و حمايت از آئين او بيرون رانده شدند، در آيه بعد از آنها به عنوان يك گروه ممتاز ياد كرده، مى گويد: «كسانى  كه در راه خدا هجرت كردند، سپس شربت شهادت نوشيدند، و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند خداوند به همه آنها روزى نيكوئى مى دهد، و از نعمت هاى ويژه اى برخوردار مى كند; چرا كه او بهترين روزى دهندگان است» (وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ).

بعضى از مفسران گفته اند: «رزق حسن»، اشاره به نعمت هائى است كه وقتى چشم انسان به آن مى افتد، چنان مجذوب مى شود كه نمى تواند ديده از آن بر گيرد، و به غير آن نگاه كند، و تنها خدا قدرت دارد كه چنين روزى را به كسى دهد.

بعضى از دانشمندان، شأن نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند، كه خلاصه اش چنين است:

«هنگامى كه مهاجران به «مدينه» آمدند بعضى از آنها به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، در حالى كه بعضى شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام گروهى تمام فضيلت را براى شهيدان قائل شدند، آيه فوق نازل شد و هر دو را مشمول بهترين نعمت هاى الهى معرفى كرد».

لذا بعضى از مفسران از اين تعبير چنين نتيجه گرفته اند كه: مهم جان دادن در راه خدا است چه از طريق شهادت باشد و چه از طريق مرگ طبيعى، هر كس براى خدا و در راه خدا بميرد مشمول ثواب شهيدان است (اِنَّ الْمَقْتُولَ فِى سَبِيْلِ اللّهِ وَ الْمَيِّتَ فِى سَبِيْلِ اللّهِ شَهِيْدٌ).(2)

* * *

و در آخرين آيه، نمونه اى از اين رزق حسن را بازگو كرده، مى گويد: «خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن راضى و خشنود خواهند بود» (لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ).

اگر در اين جهان، از منزل و مأواى خود به ناراحتى تبعيد و اخراج شدند،  خداوند در جهان ديگر آنها را در منزل و مؤوائى جاى مى دهد كه از هر نظر مورد رضايت آنها است، و به اين ترتيب، ايثار و فداكارى آنان را به عالى ترين وجه جبران مى كند.

و در پايان مى فرمايد: «خداوند، عالم و آگاه است و از اعمال اين بندگانش با خبر، و در عين حال حليم است» و عجله در مجازات و كيفر نمى كند، تا مؤمنان در اين ميدان آزمايش پرورش يابند و آزموده شوند (وَ إِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ).

* * *

60ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

61ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

62ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ

 

ترجمه:

60 ـ (آرى، مطلب) چنين است! و هر كس به همان مقدار كه به او ستم شده مجازات كند، سپس مورد تعدى قرار گيرد، خدا او را يارى خواهد كرد; يقيناً خداوند بخشنده و آمرزنده است!

61 ـ اين (وعده نصرت الهى) به خاطر آن است (كه او بر هر چيز قادر است; خداوندى) كه شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند; و خداوند شنوا و بيناست!

62 ـ اين به خاطر آن است كه خداوند حق است; و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است; و خداوند بلند مقام و بزرگ است!

 

 
شأن نزول:

در بعضى از روايات آمده است: جمعى از مشركان «مكّه» با مسلمانان روبرو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه «محرم» باقى مانده بود، مشركان به يكديگر گفتند: ياران محمد(صلى الله عليه وآله) در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند، و به همين دليل حمله را آغاز كردند.  مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند: در اين ماه حرام، جنگ را آغاز نكنند، ولى آنها گوش ندادند، ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند، و مردانه جنگيدند و خداوند آنها را پيروز كرد (نخستين آيه فوق در اينجا نازل گشت).(3)

* * *


1 ـ «الميزان»، جلد 14، صفحه 432.

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 4480.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 93، و «درّ المنثور»، ذيل آيات مورد بحث.

 

پيروزمندان كيانند؟

در آيات گذشته سخن از مهاجران فى سبيل اللّه بود و وعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

براى اين كه: تصور نشود وعده الهى، مخصوص آخرت است در نخستين آيه مورد بحث، سخن از پيروزى آنها ـ در سايه لطف الهى ـ در اين جهان مى گويد مى فرمايد: «مسأله چنين است و هر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند، سپس بر او ظلم شود، خداوند او را يارى خواهد كرد» (ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ).

اشاره به اين كه: دفاع در مقابل ظلم و ستم، يك حق طبيعى است و هر كس مجاز است به آن اقدام كند.

ولى تعبير به «مثل» تأكيدى بر اين حقيقت است كه نبايد از حدّ تجاوز كند.

جمله «ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ»، نيز اشاره به اين است كه: اگر شخص در مقام دفاع از خويشتن تحت فشار ظلم قرار گيرد، خدا وعده يارى به او داده است، و به اين ترتيب، كسى كه از آغاز سكوت كند، و تن به ظلم و ستم در  دهد، و هيچگونه گام مؤثرى در راه دفاع از خود بر ندارد، خدا به چنين كسى وعده يارى نداده است، وعده الهى مخصوص كسانى است كه: تمام نيروى خود را براى دفاع در برابر  ظالمان و ستمگران بسيج كنند، و باز هم از طرف دشمن تحت ستم قرار بگيرند.

و از آنجا كه هميشه قصاص و مجازات بايد با عفو و رحمت، آميخته شود تا افرادى كه از كار خود پشيمان گشته اند و سر تسليم فرود آورده اند، زير پوشش آن قرار گيرند در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ).

اين درست به آيات قصاص مى ماند كه از يك طرف، به اولياى دم اجازه قصاص مى دهد، و از سوى ديگر، دستور عفو را به عنوان يك فضيلت (در مورد كسانى كه شايسته عفوند) در كنار آن مى گذارد.

* * *

و از آنجا كه وعده نصرت و يارى هنگامى دلگرم كننده و مؤثر است كه از شخص قادر و توانائى بوده باشد، لذا در آيه بعد، گوشه اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنه عالم هستى چنين بازگو مى كند:

«اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند» (دائماً از يكى مى كاهد و طبق نظام معينى بر ديگرى مى افزايد، نظامى پايدار و كاملاً حساب شده كه هزاران بلكه مليون ها سال بر قرار است). (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ).

«يولج» از ماده «ايلاج» در اصل، از «ولوج» به معنى دخول است، اين تعبير همان گونه كه گفتيم، اشاره به دگرگونى هاى تدريجى و كاملاً منظم و حساب شده شب و روز در فصول مختلف سال است كه از يكى كاسته، و به ديگرى افزوده مى شود.

اما اين احتمال نيز وجود دارد كه: اشاره به مسأله طلوع و غروب آفتاب باشد كه به خاطر شرائط خاص جوّ (هواى اطراف زمين) اين امر، به صورت ناگهانى  انجام نمى گيرد، بلكه از آغاز طلوع فجر، اشعه آفتاب به طبقات بالاى هوا مى افتد و آهسته آهسته، به طبقات پائين منتقل مى شود، گوئى روز تدريجاً وارد شب مى گردد، و لشكر نور، بر سپاهيان ظلمت چيره  مى شود، و به عكس هنگام غروب آفتاب، نخست نور از قشر پائين جوّ، برچيده مى شود و هوا كمى تار مى گردد و تدريجاً از طبقات بالاتر، تا آخرين شعاع خورشيد برچيده شود، و لشگر ظلمت همه جا را تسخير كند.

و اگر اين موضوع نبود، طلوع و غروب آفتاب در يك لحظه زود گذر، انجام مى گرفت و انتقال ناگهانى از شب به روز و از روز به شب، هم از نظر جسمى و روحى براى انسان زيانبار بود، و هم از نظر نظام اجتماعى، اين تغيير سريع و بى مقدمه، مشكلات فراوان به وجود مى آورد.

هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق، اشاره به هر دو تفسير باشد.

و در پايان آيه، مى گويد: «خداوند سميع و بصير است» (وَ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ).

تقاضاى كمك مؤمنان را مى شنود، از حال و كار آنها آگاه است، و در موقع لزوم، لطفش به يارى آنها مى شتابد، همان گونه كه از اعمال و نيات دشمنان حق با خبر است.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، در واقع دليلى است براى آنچه قبلاً گذشت، مى گويد: «اين به خاطر آن است كه: خداوند حق است، و آنچه را غير از او مى خوانند باطل است، و خداوند بلند مقام و بزرگ است» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ).

اگر مى بينيد لشكريان حق، پيروز مى شوند، باطل عقب نشينى مى كند، لطف  خدا به يارى مؤمنان مى شتابد، و كافران را تنها مى گذارد، به خاطر آن است كه آنها باطلند و اينان حق، آنها بر خلاف نظام عالم هستى، هستند و سرنوشتشان فنا و نيستى است و اينها هماهنگ با قوانين جهان هستى.

اصولاً، خداوند حق است و غير او باطل است و تمام انسان ها و موجوداتى كه به نحوى با خدا ارتباط دارند حقند، و به همان اندازه كه از او بيگانه اند باطلند.(1)

كلمه «عَلِىّ» كه از ماده «علوّ» گرفته شده، به معنى بلند مقام است، و نيز به كسى گفته مى شود كه: قادر و قاهر است و كسى قدرت مقاومت در برابر اراده او را ندارد.

«كبير» نيز اشاره اى است به عظمت علم و قدرت پروردگار و كسى كه داراى اين صفات است به خوبى مى تواند دوستان خود را يارى دهد، و دشمنان را در هم بشكند لذا دوستانش بايد به وعده هاى او دلگرم باشند.

* * *

63أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ

64لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

65أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ

66وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الإِنْسانَ لَكَفُورٌ

 

ترجمه:

63 ـ آيا نديدى خداوند از آسمان، آبى فرستاد، و زمين (بر اثر آن) سر سبز و خرم مى گردد؟! و خداوند لطيف و آگاه است.

64 ـ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن اوست; و خداوند بى نياز، و شايسته هر گونه ستايش است!

65 ـ آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخر شما كرد; و (نيز) كشتى هائى را كه به فرمان او بر صفحه اوقيانوس ها حركت مى كنند; و آسمان (كرات آسمانى) را نگه مى دارد، تا جز به فرمان او، بر زمين فرو نيفتند؟! خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است!

66 ـ و او كسى است كه شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، اما اين انسان بسيار ناسپاس است.

 


1 ـ در تفسير «الميزان» مى خوانيم: اطلاق «حق» بر خدا و «باطل» بر غير او يا به خاطر اين است كه: حقى كه به هيچ وجه با باطل آميخته نيست او است، يا به خاطر اين كه: حقى كه در حقانيتش استقلال دارد و ديگران به خاطر رابطه با او رنگ حق به خود مى گيرند، خدا است.

نشانه هاى خدا در صحنه هستى

در آيات گذشته، سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود، در آيات مورد بحث، نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مى كند.

نخست مى گويد: «آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين خشكيده و مرده به واسطه آن سبز و خرم مى گردد»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الأَرْضُ مُخْضَرَّةً).

زمينى كه آثار حيات از او رخت بر بسته بود، و چهره اى عبوس و زشت و تيره داشت با نزول قطرات حيات بخش باران، زنده شد، آثار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهره او آشكار.

آرى «خداوندى كه به اين سادگى اين همه حيات و زندگى مى آفريند لطيف و خبير است» (إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).

«لطيف» از ماده «لطف» به معنى كار بسيار ظريف و باريك است، و اگر به رحمت هاى خاص الهى، «لطف» گفته مى شود نيز به خاطر همين ظرافت آن است.

«خبير» به معنى كسى است كه از مسائل دقيق آگاه است.

لطيف بودن خدا ايجاب مى كند كه نطفه هاى كوچك و كم ارزش گياهان را كه در درون بذرها در اعماق خاك ها نهفته است پرورش دهد، و آنها را كه در نهايت ظرافت و لطافتند از اعماق خاك تيره بر خلاف قانون جاذبه، بيرون فرستد، و در معرض تابش آفتاب، و وزش نسيم قرار دهد، و سرانجام آن را به گياهى بارور، يا درختى تنومند تبديل كند.

اگر او دانه هاى باران را نمى فرستاد، و محيط بذر و زمين اطراف آن نرم،  ملايم و «لطيف» نمى شد آنها هرگز قدرت نمو و رشد نمى داشتند، اما او با اين باران به آن محيط خشك و خشن، لطف و نرمش بخشيد تا آماده حركت و نمو گردد.

در عين حال، از تمام نيازها و احتياجات اين دانه ضعيف از آغاز حركت در زير خاك، تا هنگامى كه سر به آسمان كشيده، آگاه و خبير است.

خداوند به مقتضاى لطفش، باران را مى فرستد، و به مقتضاى خبير بودنش، اندازه اى براى آن قائل است كه اگر از حدّ بگذرد، سيل است و ويرانى، و اگر كمتر از حدّ باشد، خشكسالى و پژمردگى، و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.

در آيه 18 سوره «مؤمنون» نيز مى خوانيم: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَرْضِ: «ما از آسمان آبى فرستاديم به اندازه معين، سپس آن را در زمين ساكن كرديم».(1)

* * *

نشانه ديگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مى آورد، اين است كه مى گويد: «آنچه در آسمان ها، و آنچه در زمين است از آن خدا است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ).

خالق همه او است، و مالك همه نيز او است، و به همين دليل، بر همه چيز توانائى دارد.

و نيز به همين دليل «او تنها غنى و بى نياز در عالم هستى، و شايسته هر گونه حمد و ستايش است» (وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).

 پيوند اين دو صفت (غنى و حميد) با هم، يك پيوند بسيار حساب شده است، چرا كه:

اولاً ـ بسيارند كسانى كه غنى هستند اما بخيلند، استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غرور، و به همين دليل، عنوان غنى بودن گاهى تداعى اين اوصاف را مى كند، ولى غنى بودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى، جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايسته حمد و ستايش مى كند.

ثانياً ـ اغنياى ديگر، غنايشان ظاهرى است و اگر جود و سخائى دارند در واقع از خودشان نيست; چرا كه تمام نعمت و امكانات را خدا در اختيار آنها گذارده است، غنى بالذات و شايسته هر گونه ثنا و ستايش تنها ذات پاك او است.

ثالثاً ـ بى نيازان ديگر، اگر كارى مى كنند بالاخره سودى از آن عايد خودشان مى شود، تنها كسى كه بى حساب مى بخشد، و سودى عائد او نمى گردد، بلكه مى خواهد تا بر بندگان جودى كند، او است، و به همين دليل، از همه شايسته تر به حمد و ثنا است.

* * *

باز به نمونه ديگرى از اين قدرت بى پايان در زمينه تسخير موجودات براى انسان ها اشاره كرده، مى فرمايد: «آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخر شما كرد» و همه مواهب و امكانات آن را در اختيار شما قرار داد؟ تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد؟ (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الأَرْضِ).

و همچنين «كشتى ها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مى آيند، سينه آب ها را مى شكافند و به سوى مقصدها پيش مى روند»؟ (وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).

از اين گذشته، «خداوند آسمان را در جاى خود نگه مى دارد تا بر زمين جز  به فرمان او فرود نيفتد» (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ).

از يكسو، هر يك از كرات آسمانى را در مدار خود به حركت در آورده، و نيروى «دافعه» حاصل از گريز از مركز را درست معادل نيروى «جاذبه» آنها قرار داده است، تا هر يك در مدار خود بى آن كه در فاصله هاى آنها دگرگونى حاصل بشود، به حركت در آيند، و تصادمى در ميان كرات روى ندهد.

از سوى ديگر، جوّ زمين را آنچنان آفريده كه به سنگريزه هاى سرگردان اجازه بر خورد با زمين، توليد ناراحتى و ويرانى براى اهلش ندهند.

آرى، اين رحمت و لطف او نسبت به بندگان است كه اين چنين گهواره زمين را امن، امان و خالى از هر گونه خطر آفريده، تا محل آسايش و آرامش بندگان باشد، نه سنگ هاى سرگردان آسمانى بر زمين سقوط مى كنند، نه كرات ديگر با آن تصادم مى نمايند.

لذا در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).

* * *

سرانجام، در آخرين آيه، از قدرت پروردگار در مهمترين مسأله جهان هستى، يعنى مسأله حيات و مرگ، سخن مى گويد، مى فرمايد: «او كسى است كه شما را زنده كرد» (خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد) (وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ).

«سپس بعد از طى دوره حيات، شما را مى ميراند» (و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مى گرديد) (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).

«و ديگر بار، در رستاخيز حياتى نوين به شما مى بخشد» (و سر از خاك مرده بر مى آوريد و آماده حساب و جزا مى شويد) (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).  اما با اين حال، «اين انسان در برابر اين همه نعمت هائى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان، به او ارزانى داشته، كفران كننده و ناسپاس است، و با ديدن اين همه نشانه هاى روشن، ذات پاك او را انكار مى كنند» (إِنَّ الإِنْسانَ لَكَفُورٌ).

* * *


1 ـ در جلد پنجم تفسير «نمونه»، صفحه 386، ذيل آيه 103 سوره «انعام» بحث جالبى درباره «لطيف بودن خداوند» داشتيم، به آنجا مراجعه فرمائيد.

 

1 ـ صفات ويژه پروردگار

در آيات فوق، و دو آيه قبل از آن (59 ـ 65) به ترتيب چهارده بخش، از صفات خداوند (در آخر هر آيه دو صفت) بيان شده است: عليم و حليم ـ عفو و غفور ـ سميع و بصير ـ على و كبير ـ لطيف و خبير ـ غنى و حميد ـ رئوف و رحيم، كه هر بخش، از اين صفات دو گانه، هماهنگ و مكمل يكديگرند، عفو خداوند با غفران او، سميع بودن با بصير بودن، بلند مقام بودنش با بزرگيش، لطيف بودن با آگاهيش، غنى بودن با حميد بودنش، و بالاخره رئوف بودن با مهربانيش، همه هماهنگ، و در عين حال هر كدام از آنها درست متناسب همان بحثى است كه در آن آيه مطرح شده، و چون قبلاً در ذيل خود آيات از آن سخن گفته ايم نياز به تكرار نمى بينيم.

* * *

2 ـ حيات و مرگ

آيات فوق، همان گونه كه دليلى بر قدرت خدا است و تأكيدى بر وعده هاى نصرت الهى نسبت به بندگان با ايمان، همچنين نشانه اى است از حقانيت ذات پاك او كه در آيات گذشته روى آن تكيه شده بود، و نيز دليلى است بر توحيد، و دليلى است بر معاد; چرا كه مسأله زنده شدن زمين هاى مرده به وسيله گياهان سر  سبز در پرتو نزول باران، و همچنين مسأله حيات و مرگ نخستين انسان، شاهد زنده اى است بر اين كه او قادر است بار ديگر انسان را زنده كند و لباس حيات بر او بپوشاند، چنان كه در بسيارى از آيات قرآن به همين امور بر مسأله معاد استدلال شده.

ضمناً، جمله «إِنَّ الإِنْسانَ لَكَفُورٌ» با توجه به اين كه «كفور» صيغه مبالغه است اشاره به كفر و انكار انسان هاى لجوج مى كند، كه حتى با مشاهده اين همه آيات عظمت خدا باز راه انكار را پيش مى گيرند، و يا اشاره به كفران و ناسپاسى اين گونه افراد است كه وجودشان غرق نعمت هاى او است و باز هم نه در مقام شكر منعم اند و نه شناخت او.

* * *

3 ـ تسخير موجودات زمين و آسمان

همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرده ايم، تسخير اين امور، براى انسان از اين نظر است كه خدا آنها را خدمتگزار انسان قرار داده، و در مسير منافع او مى باشند.(1)

و اگر مى بينيم در ميان نعمت هاى زمينى، حركت كشتى ها بر صحنه اقيانوس ها بالخصوص ذكر شده، به خاطر آن است كه اين كشتى ها در گذشته و حال مهمترين وسيله ارتباطى، انتقال انسان ها و كالاها از نقطه اى به نقطه ديگر بوده و هستند، و هيچ وسيله نقليه اى تاكنون نتوانسته است جاى كشتى ها را در اين زمينه بگيرد.

به طور قطع، اگر يك روز تمام كشتى ها بر صفحه اقيانوس ها از حركت باز  ايستند، زندگى انسان ها به كلى مختل خواهد شد; چرا كه راه هاى خشكى قدرت و كشش نقل و انتقال اين همه وسائل و كالا را ندارد، مخصوصاً در عصر و زمان ما، با توجه به اين كه: مهمترين وسيله حركت زندگى صنعتى بشر نفت است، و مهمترين وسيله براى انتقال نفت از نقطه اى به نقاط ديگر، همان كشتى ها هستند، اهميت اين نعمت بزرگ الهى آشكارتر مى شود; چرا كه گاهى كار يك كشتى نفت كش غول پيكر را «ده هزار اتومبيل» هم نمى تواند انجام دهد! و انتقال نفت از طريق خطوط لوله نيز براى نقاط محدودى از دنيا امكان پذير است.

* * *

67لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيم

68وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ

69اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

70أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتاب إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ

 

ترجمه:

67 ـ براى هر امتى عبادتى قرار داديم، تا آن عبادت را (در پيشگاه خدا) انجام دهند; پس نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند! به سوى پروردگارت دعوت كن، كه بر هدايت مستقيم قرار دارى (و راه راست همين است).

68 ـ و اگر آنان با تو به جدال برخيزند، بگو: «خدا از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه تر است!

69 ـ و خداوند در روز قيامت، ميان شما در آنچه اختلاف مى كرديد، داورى مى كند»!

70 ـ آيا نمى دانستى خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مى داند؟! همه اينها در كتابى ثبت است (همان كتاب علم بى پايان پروردگار) و اين بر خداوند آسان است!


1 ـ شرح مفصل اين موضوع را در جلد يازدهم تفسير «نمونه»، صفحه 167 به بعد، ذيل آيات 12 تا 14 سوره «نحل» و همچنين در جلد دهم، صفحه 120 به بعد، ذيل آيه 2 سوره «رعد»، بيان كرده ايم.

 

هر امتى عبادتى دارد

در بحث هاى گذشته، گفتگوهائى پيرامون مشركان داشتيم، از آنجا كه مشركان به طور خصوص، و مخالفان اسلام به طور عموم، جر و بحث هائى با  پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيرامون مسائل و احكام تازه اسلام داشتند و نسخ و دگرگونى قسمتهائى از احكام شرايع پيشين را نقطه ضعفى براى شريعت اسلام مى پنداشتند، در حالى كه اين دگرگونى ها نه تنها ضعف نبود، كه يكى از برنامه هاى تكامل اديان محسوب مى شد، در نخستين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «براى هر امتى عبادتى قرار داديم تا خدا را با آن پرستش كنند» (لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ).(1)

«مناسك» ـ چنان كه قبلاً هم گفته ايم ـ جمع «منسك» به معنى مطلق عبادت است، و در اينجا ممكن است تمام برنامه هاى دينى و الهى را شامل شود.

بنابراين، آيه گوياى اين حقيقت است كه امت هاى پيشين هر كدام برنامه اى مخصوص به خود داشتند كه در آن شرائط خاص از نظر زمان و مكان و جهات ديگر كاملترين برنامه بوده است، ولى مسلماً با دگرگون شدن آن شرائط، لازم بود احكام تازه ترى جانشين آنها شود.

لذا، به دنبال اين سخن، اضافه مى كند: «بنابراين نبايد آنها در اين امر با تو به نزاع برخيزند» (فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الأَمْرِ).

«و تو به سوى پروردگارت دعوت كن كه راه راست همين است كه تو مى پوئى» (وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيم).

هرگز گفتگوها و ايرادهاى بى پايه آنان در روحيه تو كمترين اثرى نگذارد كه  دعوتت به سوى خدا است، و مسير تو هدايت، و راهت مستقيم است!

توصيف «هدى» به «مستقيم بودن» يا جنبه تأكيد دارد، و يا اشاره به اين است كه هدايت به سوى مقصد ممكن است از طرق مختلفى صورت گيرد راه هاى نزديك و دور، مستقيم و كج، ولى هدايت الهى، نزديك ترين و مستقيم ترين راه است.

* * *

«اما اگر باز به مجادله و منازعه ادامه دهند و سخنان تو در دل آنها اثر نگذارد در پاسخ آنها بگو، خدا از اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» (وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ).

* * *

«خداوند در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند» و در صحنه قيامت كه صحنه بازگشت به توحيد و يكپارچگى و بر طرف شدن اختلافات است حقايق را براى همه شما آشكار مى سازد (اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).(2)

* * *

و از آنجا كه قضاوت و داورى در قيامت نسبت به اختلافات و اعمال بندگان نياز به علم و آگاهى وسيعى به همه آنها دارد، در آخرين آيه مورد بحث، اشاره به علم بى پايان خدا كرده، چنين مى گويد: «آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را كه در آسمان ها و زمين است مى داند»؟ (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ  الأَرْضِ).

آرى «همه اينها در كتابى ثبت است» (إِنَّ ذلِكَ فِي كِتاب).

كتاب علم بى پايان خداوند، كتاب عالم هستى و جهان علت و معلول، جهانى كه چيزى در آن گم نمى شود و نابود نمى گردد، بلكه همواره تغيير صورت مى دهد حتى امواج صداى ضعيفى كه از حلقوم انسانى در هزاران سال، قبل بر خاسته به كلى نابود نشده است، و همواره در اين فضا وجود دارد اين يك كتاب بسيار دقيق و جامع است كه همه چيز در آن ضبط شده است.

و به تعبير ديگر، همه اينها در «لوح محفوظ»، لوح علم الهى ثبت است، و همه اين موجودات با تمام خصوصيات و جزئيات نزد او حاضرند.

و لذا در آخرين جمله مى فرمايد: «اين بر خداوند آسان است» چرا كه همگى موجودات با تمام خصوصياتشان نزد او حضور دارند (إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ).

* * *

71وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِير

72وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

73يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ

74ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ

 

ترجمه:

71 ـ آنها غير از خداوند، چيزهائى را مى پرستند كه او هيچگونه دليلى بر آن نازل نكرده است، و چيزهائى را كه علم و آگاهى به آن ندارند! و براى ستمگران، ياور و راهنمائى نيست!

72 ـ و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار مشاهده مى كنى، آن چنان كه نزديك است برخيزند و با مشت به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند! بگو: «آيا شما را به بدتر از اين خبر دهم؟ همان آتش سوزنده (دوزخ) كه خدا به كافران وعده داده; و بد سرانجامى است»!

73 ـ اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند; و هر گاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را باز پس گيرند. هم اين طلب  كنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان)!

74 ـ خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند; خداوند قوى و شكست ناپذير است!

 


1 ـ جمعى از مفسران، اين آيات را اشاره به پاسخ ايرادى دانسته اند كه: از ناحيه مشركان مطرح مى شد كه مى گفتند:

چگونه گوشت حيواناتى را كه ذبح شده است مى خوريد اما گوشت «ميته» (مردار) را نمى خوريد؟ در حالى كه اولى را شما كشته ايد و دومى را خدا!.

اين آيات، نازل شده و به آنها پاسخ گفت، ولى، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه: آيات فوق اشاره به چنين مطلبى باشد; زيرا خوردن گوشت مردار كه گوشت فاسد و زيانبارى است ظاهراً در هيچ شريعتى مجاز و مباح نبوده است، تا قرآن بر آن صحه بگذارد و بگويد: هر شريعتى براى خود برنامه اى داشته است.

2 ـ خطاب در اين آيه ممكن است متوجه خصوص مخالفان اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، بنابراين، جمله «اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ...» مقول قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

و نيز ممكن است مخاطب هم مسلمانان باشند و هم مخالفان، و بنابراين، اين آيه، بيان مستقلى است از ناحيه خداوند نسبت به همگان.

 

معبودانى ضعيف تر از يك مگس!

در اين آيات ـ به تناسب بحث هائى كه قبلاً پيرامون توحيد و شرك بود ـ باز سخن از مشركان و برنامه هاى غلط آنها مى گويد:

و از آنجا كه يكى از روشن ترين دلائل بطلان شرك و بت پرستى اين است كه هيچگونه دليل عقلى و نقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند، در آيه نخست مى فرمايد: «آنها غير از خدا چيزهائى را مى پرستند كه هيچگونه دليلى خداوند براى آن نازل نكرده است» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).

در واقع اين ابطال اعتقاد بت پرستان است كه معتقد بودند: خدا اجازه بت پرستى را به آنها داده، و اين بت ها شفيعان در گاه او مى باشند.

آن گاه اضافه مى كند: «آنها معبودهائى را مى پرستند كه علم و دانشى به حقانيت آنها ندارند» (وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ).

يعنى نه از طريق دستور الهى، و نه از طريق دليل عقل، هيچ حجت و برهانى براى كار خود مطلقاً ندارند.

بديهى است كسى كه در اعتقاد و اعمال خود متكى به دليل روشنى نيست، ستمگر است، هم به خويش ستم كرده، و هم به ديگران، و به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى، هيچ كس قدرت دفاع از او را ندارد، لذا در پايان آيه مى گويد: «براى ستمكاران ياور و راهنمائى نيست» (وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ نَصِير).  

بعضى از مفسران گفته اند: «نصير» در اينجا به معنى دليل و برهان است; چرا كه يارى كننده حقيقى همان مى باشد.(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه: مراد از «نصير»، راهنما است و مكملى است براى بحث گذشته، يعنى نه حجت الهى دارند، نه دليل عقلى كه خود به آن رسيده باشند، و نه رهبر و راهنما و استادى كه آنها را در اين مسير يارى كند; چرا كه آنها ستمگرند و در برابر حق تسليم نيستند.

اين تفسيرهاى سه گانه، با هم منافاتى ندارند هر چند تفسير اول روشن تر به نظر مى رسد.

* * *

پس از آن به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا، و شدت لجاجت و تعصب آنها در يك جمله كوتاه، اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه آيات روشن ما ـ كه بهره گيرى از آن براى هر صاحب عقلى آسان است ـ بر آنها خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار را به خوبى مشاهده مى كنى» (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ).(2)

در حقيقت، هنگام شنيدن اين آيات بينات، تضادى در ميان منطق زنده قرآن و تعصبات جاهلانه آنها پيدا مى شود، و چون حاضر به تسليم در برابر حق نيستند، بى اختيار آثار آن در چهره هاشان به صورت علامت انكار، نقش مى بندد.

نه تنها اثر انكار و ناراحتى در چهره هاشان نمايان مى شود، كه بر اثر شدت تعصب و لجاج «نزديك است برخيزند و با مشت هاى گره كرده خود، به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند»! (يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ  عَلَيْهِمْ آياتِنا).

«يَسْطُون» از ماده «سطوت» به معنى بلند كردن دست، و حمله كردن به طرف مقابل است، و در اصل ـ به گفته «راغب» در «مفردات» ـ به معنى بلند شدن اسب، بر سر پاها و بلند كردن دست ها است، سپس به معنى بالا اطلاق شده.

در حالى كه انسان اگر منطقى فكر كند، هر گاه سخن خلافى بشنود، نه چهره در هم مى كشد و نه پاسخ آن را با مشت گره كرده مى دهد، بلكه با بيان منطقى آن را رد مى كند.

اين عكس العمل هاى نادرست كافران، خود دليل روشنى است بر اين كه آنها تابع هيچ دليل و منطقى نيستند، تنها جهل و عصبيت بر وجودشان حاكم است.

قابل توجه اين كه: جمله «يَكادُونَ يَسْطُونَ» با توجه به اين كه از دو فعل مضارع تشكيل شده، دليل بر استمرار «حالت حمله و پرخاشگرى» در وجود آنها است كه گاه شرائط ايجاب مى كرد، عملاً آن را ظاهر كنند، و گاه كه شرائط اجازه نمى داد، حالت آمادگى حمله در آنها پيدا مى شد، و به تعبير ما به خود مى پيچيدند كه: چرا قادر بر حمله و ضرب نيستند.

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا مى خواهيد من شما را به بدتر از اين خبر دهم؟! بدتر از اين، همان آتش سوزنده دوزخ است»! (قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ).(3)

 يعنى اگر به زعم شما اين آيات بينات الهى، شرّ است، چون با افكار منحرف و نادرستتان هماهنگ نيست، من، بدتر از اين را به شما معرفى مى كنم، كه همان مجازات دردناك الهى است كه در برابر اين لجاج و عناد، سرانجام دامانتان را خواهد گرفت.

«همان آتش سوزانى كه خداوند به كافران وعده داده» (وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا).

و دوزخ آتش سوزانش «بدترين جايگاه است» (وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

در حقيقت در برابر اين آتش مزاجان پرخاشگر كه شعله هاى عصبيت و لجاج، همواره در درونشان افروخته است، پاسخى جز آتش دوزخ نيست!; چرا كه هميشه مجازات الهى تناسب نزديكى با چگونگى گناه و عصيان دارد.

* * *

در آيه بعد، ترسيم جالب و گويائى از وضع بت ها، معبودهاى ساختگى، و ضعف و ناتوانى آنها، بيان مى كند، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشن ترين وجهى آشكار مى سازد.

روى سخن را به عموم مردم كرده، مى گويد: «اى مردم در اينجا مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد» (و دقيقاً به آن بينديشيد) (يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ).

«كسانى را كه شما غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند براى اين كار اجتماع كنند، و دست به دست يكديگر بدهند» (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ).

همه بت ها، و همه معبودهاى آنها، و حتى همه دانشمندان، متفكران و مخترعان بشر، اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

 بنابراين، چگونه مى خواهيد شما اينها را هم رديف پروردگار بزرگى قرار دهيد كه آفريننده آسمان ها و زمين و هزاران هزار، نوع موجود زنده در درياها، صحراها، جنگل ها و اعماق زمين است، خداوندى كه حيات و زندگى را در اشكال مختلف و چهره هاى بديع و متنوع قرار داده كه هر يك از آنها انسان را به اعجاب و تحسين وا مى دارد، آن معبودهاى ضعيف كجا؟ و اين خالق قادر و حكيم كجا؟

سپس اضافه مى كند: نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند كه از مقابله با يك مگس نيز عاجزند; چرا كه «اگر مگس چيزى از آنها را بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند!» (وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ).

موجودى به اين ضعيفى و ناتوانى كه حتى در مبارزه با يك مگس شكست مى خورد، چه جاى اين دارد كه او را حاكم بر سرنوشت خويش بدانند و حلاّل مشكلات.

آرى «هم اين طلب كنندگان و عابدان ضعيف و ناتوانند، و هم آن مطلوبان و معبودان» (ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ).

در روايات مى خوانيم: بت پرستان قريش، بت هائى را كه در اطراف كعبه گردآورى كرده بودند آنها را با مشك و عنبر، و گاه با زعفران يا عسل مى آلودند، و اطراف آنها نداى: «لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيْكَ لَكَ، اِلاّ شَرِيْكٌ هُوَ لَكَ تَمْلِكُهُ وَ ما مَلَكَ»! كه بيانگر شرك و بت پرستى آنها و تحريف لبيك موحدان بود، سر در مى دادند، و اين موجودات پست و بى ارزش را شريك خدا مى پنداشتند، ولى مگس ها مى آمدند، بر آنها مى نشستند و آن عسل، زعفران، مشك و عنبر را مى ربودند و آنها قدرت بر باز پس گرفتن آن را نداشتند!.

قرآن مجيد، همين صحنه را عنوان قرار داده و براى بيان ضعف و ناتوانى  بت ها و سستى منطق مشركان از آن بهره مى گيرد، مى گويد: شما خوب نگاه كنيد ببينيد معبودهايتان چگونه زير دست و پاى مگس ها قرار گرفته اند و قادر به كمترين دفاع از خود نيستند؟!

اين چه معبودهاى بى عرضه و بى ارزشى هستند كه شما حل مشكلات خود را از آنها مى خواهيد؟!.

در اين كه: منظور از «طالب» و «مطلوب» چيست؟ حق همان است كه در بالا گفتيم: «طالب» عبادت كنندگان بت ها هستند و «مطلوب» خود بت ها كه هر دو ضعيف هستند و ناتوان.

بعضى از مفسران نيز، احتمال داده اند: «طالب» اشاره به مگس است، و «مطلوب» اشاره به بت ها (زيرا مگس ها به سراغ بت ها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گيرند).

بعضى ديگر، «طالب» را بت ها دانسته اند و «مطلوب» را مگس (زيرا به فرض كه بت ها به فكر آفرينش مگس ضعيفى بيفتند قادر نخواهند بود) ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

قرآن بعد از بيان مثال زنده فوق، نتيجه گيرى مى كند كه: «آنها خدا را آن گونه كه بايد بشناسند، نشناختند» (ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ).

به قدرى در معرفت و شناسائى خدا، ضعيف و ناتوانند كه خداوند با آن عظمت را تا سر حدّ اين معبودهاى ضعيف و بى مقدار، تنزل دادند، و آنها را شريك او شمردند، كه اگر كمترين معرفتى درباره خدا داشتند، بر اين مقايسه خود مى خنديدند.

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند قوى و عزيز است» (إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ  عَزِيزٌ).

نه همچون بت ها، كه قادر بر آفرينش موجود كوچكى نيستند و حتى قدرت دفاع از خويش در برابر مگسى ندارند، او بر همه چيز قادر و توانا است و هيچ كس را قدرت مقابله با او نيست.

* * *


1 ـ «الميزان» و تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 66، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ كلمه «منكر» مصدر ميمى و به معنى «انكار» است، و از آنجا كه انكار، يك حالت درونى است و قابل مشاهده نمى باشد، بنابراين، منظور آثار و علائم انكار است.

3 ـ كلمه «النار» در اينجا خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير «هِىَ النّارُ» بوده.

بعضى نيز احتمال داده اند: «النار» مبتدا باشد و جمله «وَعَدَهَا اللّهُ...» خبر آن. ولى، احتمال اول صحيح تر است.

ضمناً، «وعد» فعلى است كه در اينجا دو مفعول گرفته، مفعول اولش «الذين كفروا» كه مؤخر شده و مفعول دومش ضمير «هاء» مى باشد كه مقدم گرديده كه شايد تقديم آن براى انحصار است.

 

مثالى روشن براى بيان ضعف ها

گر چه جمعى از مفسران، عقيده دارند: قرآن در آيات فوق، سخن از «مثل» به ميان آورده، اما خود «مثل» را صريحاً بيان نكرده است، بلكه اشاره به موارد ديگر قرآن نموده، و يا اصلاً «مثل» در اينجا به معنى اثبات و تبيين مطلب يا چيز عجيب است، نه به معنى معروفش.

ولى بدون شك، اين نظر نادرستى است; چرا كه قرآن در آيات فوق، مصداق اين مثالى را كه دعوت عمومى براى انديشه در آن كرده است، بيان نموده اين مثال، همان «مگس» است از نظر آفرينش و از نظر ربودن ذرات غذائى!.

اين مثال، گر چه در برابر مشركان عرب ذكر شده، ولى با توجه به اين كه مخاطب همه مردم جهانند (يا أَيُّهَا النّاسُ) اختصاصى به بت هاى سنگى و چوبى ندارد، بلكه تمام معبودهائى را كه جز خدا مى پرستند، در اين مثال شركت داده شده اند، اعم از فرعون ها و نمرودها و بت هاى شخصيت هاى كاذب و قدرت هاى پوشالى و مانند آن.

آنها نيز بر اين مثال منطبق هستند، آنها هم اگر دست، به دست هم بدهند و تمام لشگر و عسكرشان را جمع و جور كنند، و انديشمندان و فرزانگانشان را دعوت كنند، قادر به خلق مگسى نيستند، و حتى اگر مگسى ذره اى از سفره آنها  بر گيرد توانائى به باز گرداندن آن را ندارند.

* * *

پاسخ به يك سؤال

ممكن است در اينجا گفته شود: انسان امروز، با نيروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است.

وسائل نقليه سريع السير و بادپيمائى، ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مى كند.

مغزهاى الكترونيكى دقيقى را اختراع كرده، كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يك لحظه حل مى نمايد، آيا اين گفتگوها درباره انسان عصر ما نيز صادق است؟

در پاسخ مى گوئيم: ساختن اين وسائل محير العقول، بدون شك، دليل بر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است، اما همه اينها در برابر مسأله آفرينش يك موجود زنده، و خلقت حيات، مسائلى ساده و پيش پا افتاده است.

اگر كتبى را كه درباره «فيزيولوژى» موجودات زنده، و فعاليت هاى بيولوژيكى و حياتى يك حشره كوچك مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم، خواهيم ديد ساختمان مغز يك مگس، سلسله اعصاب و دستگاه گوارش آن، به مراتب از ساختمان مجهزترين هواپيماها برتر است و اصلاً قابل مقايسه با آن نيست.

اصولاً «مسأله حيات»، حس و حركت موجودات زنده، نموّ و توليد مثل آنها هنوز به صورت معمائى در برابر دانشمندان قرار گرفته است، و ريزه كارى ها و ظرافت هائى كه در ساختمان اين موجودات به كار رفته، خود معماهاى ديگرى است، معماهائى كه هنوز به هيچ وجه حل نشده.  

به گفته دانشمندان علوم طبيعى، چشم هاى بعضى از همين حشرات، خود مركب از صدها چشم است! يعنى همان چشمى را كه ما به صورت يك چشم مى بينيم، از چند صد چشم كوچك تر تشكيل يافته كه مجموعه آنها را «چشم مركب» مى نامند! به فرض كه انسان بتواند از مواد بى جان، سلول زنده اى بسازد چه كسى مى تواند، صدها چشم كوچك كه هر كدام از آنها خود داراى دوربين ظريف و طبقات و دستگاه هائى است، در كنار هم بچيند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پيوند دهد، و اطلاعات را به وسيله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب، عكس العمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟

آيا اگر همه انسان ها جمع شوند، قدرت بر آفرينش چنين موجود ظاهراً ناچيز اما در واقع بسيار پيچيده و اسرارآميز، خواهند داشت؟!

و باز به فرض، انسان همه اين مسائل را عملى سازد، ولى آيا مى توان نام آن را خلقت گذاشت؟ يا تركيب و مونتاژى است از وسائل موجود در همين جهان آفرينش؟

آيا كسانى كه قطعات پيش ساخته اتومبيلى را به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند؟ و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت؟

* * *

 

75اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

76يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ

77يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

78وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ

 

ترجمه:

75 ـ خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند، و همچنين از مردم; خداوند شنوا و بيناست!

76 ـ آنچه را در پيش روى آنها و پشت سر آنهاست مى داند; و همه امور به سوى خدا باز گردانده مى شود.

77 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ركوع كنيد، و سجود به جا آوريد، و پروردگارتان را عبادت كنيد، و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد!

78 ـ و در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهادش را ادا نمائيد; او شما را برگزيد، و در دين (اسلام) كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد; از آئين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد; خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد، و شما گواهان بر مردم. پس نماز را بر پا داريد، و زكات را بدهيد، و به خدا تمسك جوئيد، كه او مولا و سرپرست شماست! چه مولاى خوب، و چه ياور شايسته اى!

شأن نزول:

به طورى كه جمعى از مفسران، نقل كرده اند، بعضى از مشركان مانند «وليد بن مغيره» (كه مغز متفكر آنان محسوب مى شد) به هنگام مبعوث شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)با تعجب و انكار مى گفتند: أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا: «آيا از ميان همه ما وحى الهى بر محمّد (اين يتيم فقير و تهيدست) نازل شده است»؟.

نخستين آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت، روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است).(1)

* * *

 


1 ـ تفسير «قرطبى»، و تفسير «ابوالفتوح رازى»، و تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 69 و تفسير «روح المعانى»، ذيل آيه مورد بحث.

 

پنج دستور سازنده و مهم

با توجه به اين كه در آيات گذشته سخن از توحيد و شرك و معبودهاى پندارى مشركان در ميان بود، و با توجه به اين كه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پيامبران را براى عبادت برگزيدند، قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: همه رسولان الهى، بندگان سر بر فرمان او هستند «خداوند از فرشتگان، رسولانى بر مى گزيند و همچنين از انسان ها» (اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ).

از فرشتگان رسولانى همچون «جبرئيل»، و از انسان ها فرستادگانى همچون پيامبران بزرگ الهى و تعبير به «مِن» كه در اينجا تبعيضيه است، نشان مى دهد: همه فرشتگان الهى، رسولان او به سوى بشر نبودند، بلكه گروهى از آنها اين سمت را داشتند. اين تعبير، منافات با آيه اول سوره «فاطر» كه مى گويد: جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً: «خدا فرشتگان را رسولان قرار داده است» ندارد; چرا كه منظور اين آيه نيز بيان جنس است، نه بيان عموميت افراد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند شنوا و بينا است» (إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ).

يعنى چنان نيست كه خداوند مانند انسان ها از كار رسولانش در غيابشان بى خبر باشد، بلكه در هر لحظه، از وضع آنها با خبر است، سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند.

* * *

آن گاه اشاره به مسئوليت پيامبران در ابلاغ رسالت، از يكسو و مراقبت هاى الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده، مى گويد:

«خداوند آنچه را در پيش روى آنها، و پشت سر آنها است مى داند» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ).

هم از آينده آنها آگاه است و هم از گذشته، و آنچه را پشت سر نهاده اند.

«و همه كارها به خدا باز مى گردد، و همه در برابر او مسئولند» (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ).

تا مردم بدانند فرشتگان و پيامبران الهى نيز بندگانى هستند سر بر فرمان خدا، و داراى مسئوليت در پيشگاه او، و از خود چيزى ندارند جز آنچه خدا به آنها داده است، نه اين كه معبودان و خدايانى باشند در برابر اللّه.

بنابراين، جمله «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ...» در واقع اشاره به تكليف و مسئوليت رسولان الهى و كنترل اعمال آنها از ناحيه پروردگار است، همانند آنچه در سوره «جن» آيات 26 تا 28 آمده است: فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ:

«خداوند هيچ كس را بر اسرار غيب خود آگاه نمى كند * مگر رسولانى را كه برگزيده است و از آنها راضى شده، و براى آنها مراقبانى از پيش رو و پشت سر مى فرستد * تا روشن شود آيا آنها رسالات پروردگارشان را ابلاغ كرده اند يا نه، و خداوند از آنچه نزد آنان است با خبر است».(1)

ضمناً، روشن شد: منظور از «ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» حوادث آينده است و از «ما خَلْفَهُمْ» حوادث گذشته.

* * *

در دو آيه بعد، كه آيات پايان سوره «حج» است، روى سخن را به افراد با ايمان كرده، يك سلسله دستورات كلى و جامع را كه حافظ دين، دنيا و پيروزى آنها در تمام صحنه ها است بيان مى دارد و با اين حسن ختام، «سوره حج» پايان مى گيرد.

نخست، به چهار دستور مهم اشاره كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كنيد، و سجده به جا آوريد، و پروردگارتان را عبادت كنيد، و كار نيك انجام دهيد، تا رستگار شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

بيان دو ركن ركوع و سجود، از ميان تمام اركان نماز، به خاطر اهميت فوق العاده آنها در اين عبادت بزرگ است.

دستور عبوديت به طور مطلق، كه بعد از اين دو بيان آمده، هر گونه عبادت و  بندگى خدا را شامل مى شود.

تعبير به «رَبَّكُم» (پروردگار شما) در حقيقت، اشاره اى است به شايستگى او براى عبوديت و عدم شايستگى غير او; زيرا تنها مالك و صاحب و تربيت كننده او است.

دستور به «فعل خيرات» هر گونه كار نيكى را ـ بدون هيچ قيد و شرط ـ شامل مى شود، و اين كه از «ابن عباس» نقل شده: منظور، صله رحم و مكارم اخلاق است در حقيقت، بيان مصداق زنده اى از اين مفهوم عام مى باشد.

* * *

سپس، پنجمين دستور را در زمينه جهاد ـ به معنى وسيع كلمه ـ صادر كرده مى گويد: «در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد» (وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ).

اكثر مفسران اسلامى، «جهاد» را در اينجا به معنى خصوص مبارزه مسلحانه با دشمنان نگرفته اند، بلكه، همان گونه كه از مفهوم لغوى آن استفاده مى شود به معنى هر گونه جهاد و كوشش در راه خدا و تلاش براى انجام نيكى ها، و مبارزه با هوس هاى سركش (جهاد اكبر) و پيكار با دشمنان ظالم و ستمگر (جهاد اصغر) دانسته اند.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از اكثر مفسران چنين نقل مى كند كه: منظور از «حق جهاد»، خلوص نيت و انجام دادن اعمال براى خدا است.

بدون شك، «حق جهاد» نيز معنى وسيعى دارد كه از نظر كيفيت و كميت، مكان و زمان و ساير جهات، همه را شامل مى شود، اما از آنجا كه مرحله «اخلاص» سخت ترين مرحله در جهاد نفس است، روى اين مرحله تكيه كرده است; چرا كه نفوذ افكار و انگيزه هاى غير الهى در قلب و اعمال انسان آن قدر  مخفى، باريك و پنهان است كه جز بندگان خاص خدا از آن رهائى نمى يابند!.

در حقيقت، قرآن مجيد در اين پنج دستور، از مراحل ساده شروع كرده و به آخرين و برترين مراحل عبوديت مى رساند:

نخست، سخن از ركوع، سپس برتر از آن سخن از سجود، بعد عبادت به طور كلى، و آن گاه انجام كارهاى نيك اعم از عبادات و غير عبادات، و در آخرين مرحله سخن از جهاد و تلاش و كوشش فردى و جمعى در بخش درون و برون، كردار و گفتار و اخلاق و نيت به ميان آورده است.

و اين دستور جامعى است كه فلاح و رستگارى بدون شك در دنبال آن خواهد بود.

و از آنجا كه ممكن است اين تصور پيدا شود، اين همه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامع تر و وسيع تر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعيف قرار داده شده است؟ در جمله هاى بعد، تعبيرات گوناگونى دارد كه نشان مى دهد: اينها دليل لطف الهى نسبت به شما است و نشانه عظمت، مقام و شخصيت شما مؤمنان در پيشگاه او است.

در نخستين تعبير مى فرمايد: «او شما را برگزيد» (هُوَ اجْتَباكُمْ).

اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسئوليت ها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تعبير بعد مى فرمايد: «او كار سنگين و شاقى در دين بر شما نگذارده است» (وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج).

يعنى اگر درست بنگريد اينها تكاليف شاقى نيستند، بلكه، با فطرت پاك شما هماهنگ و سازگارند، و اصولاً، چون وسيله تكامل شما هستند و هر كدام فلسفه و منافع روشنى دارند كه عائد خودتان مى شود، در ذائقه جانتان تلخ نخواهند بود، بلكه كاملاً شيرين و گوارا هستند.

در سومين تعبير، مى گويد: «از اين گذشته اين همان آئين پدر شما ابراهيم است» (مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ).

اطلاق «پدر» بر «ابراهيم» يا به خاطر آن است كه عرب ها و مسلمانان آن روز، غالباً از نسل «اسماعيل» بودند و يا به خاطر اين كه آنها همگى «ابراهيم» را بزرگ مى شمردند و از او به صورت يك پدر روحانى و معنوى احترام مى كردند، هر چند آئين پاك او با انواع خرافات آلوده شده بود.

سپس تعبير ديگرى در اين زمينه دارد مى گويد: «او شما را در كتب پيشين، مسلمان ناميد و همچنين در اين كتاب آسمانى» (قرآن) (هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا).

و مسلمان كسى است كه اين افتخار را دارد كه در برابر همه فرمان هاى الهى تسليم است.

در اين كه: مرجع ضمير «هُوَ» (او) چه كسى است در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى گفته اند: «خدا» است، يعنى خدا هم در كتب پيشين و هم در قرآن شما را به اين نام افتخارآميز، ناميده است.

ولى بعضى ديگر آن را اشاره به «ابراهيم» مى دانند، چرا كه در آيه 128 سوره «بقره» مى خوانيم: ابراهيم پس از پايان بناى كعبه، از خداوند تقاضاهائى كرد، از جمله اين بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ:

«پروردگارا! من و فرزندم اسماعيل را تسليم در مقابل فرمانت قرار ده، و از دودمان ما امتى مسلّم و تسليم در برابر اراده ات به وجود آور».

ولى تفسير اول، صحيح تر به نظر مى رسد; زيرا با ذيل آيه سازگارتر است، كه مى گويد: «او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب (قرآن) مسلمان ناميد» و  اين تعبير درباره «ابراهيم»، تناسب ندارد، بلكه مناسب خداوند است.(2)

سرانجام پنجمين و آخرين تعبير شوق آفرين را درباره مسلمانان كرده و آنها را به عنوان الگو و اسوه امت ها معرفى مى كند، مى فرمايد: «هدف اين بوده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شاهد و گواه بر شما باشد و شما هم گواهان بر مردم»! (لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ).

«شهيد» به معنى «شاهد» از ماده «شهود» به معنى آگاهى توأم با حضور است مفهوم اين سخن آن است كه: شاهد بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر همه مسلمان ها به معنى آگاهى او از اعمال امت خويش است، و اين با روايات «عرض اعمال» و بعضى از آيات قرآن كه به آن اشاره مى كند كاملاً سازگار مى باشد; چرا كه طبق اين روايات، اعمال همه امت را در عرض هفته به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه مى دارند و روح پاك او از همه اينها آگاه و با خبر مى شود، بنابراين او شاهد و گواه اين امت است.

اما شاهد و گواه بودن اين امت، طبق بعضى از روايات، به معنى معصومين اين امت و امامان است كه آنها نيز گواهان بر اعمال مردمند.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: نَحْنُ حُجَجُ اللّهِ فِى خَلْقِهِ وَ نَحْنُ شُهَداءُ اللّهِ وَ أَعْلامُهُ فِى بَرَيَّتِهِ: «ما حجت هاى خدا در ميان خلق و شاهدان او و نشانه هايش در ميان مردميم».(3)

در حقيقت، مخاطب در جمله «لِتَكُونُوا» ظاهراً همه امتند اما در واقع گروهى از سران و بزرگان آنها مى باشد، و خطاب به كل به خاطر جزء، در  تعبيرات روزمره فراوان است مثلاً در آيه 20 سوره «مائده» مى خوانيم: خداوند ضمن بر شمردن نعمت هايش بر بنى اسرائيل به آنها خطاب كرده مى گويد: «خداوند شما را ملوك و پادشاهان قرار داد» در حالى كه مى دانيم افراد معدودى از آنها به اين مقام رسيدند.

البته «شهود» معنى ديگرى نيز دارد و آن «شهادت عملى» است، يعنى مقياس سنجش و الگو بودن اعمال يك فرد نمونه و بارز، براى اعمال سايرين، در اين صورت تمام مسلمانان راستين چنين خواهند بود; چرا كه آنها امت نمونه اى هستند با برترين آئين كه مى توانند مقياس و الگوئى براى سنجش شخصيت و فضيلت در ميان همه امت ها باشند.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: خداوند چند فضيلت و برترى به امت اسلام داده است، از جمله اين كه:

در امت هاى پيشين، پيامبر آنها شاهد و گواه قومش بود ولى خداوند تمام امت مرا گواهان بر خلق قرار داده; زيرا مى فرمايد: «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ».(4)

يعنى همان گونه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اسوه و الگوى امت خويش است، شما هم اسوه ها و الگوها براى مردم جهانيد.

اين تفسير، در عين حال با تفسير سابق منافات ندارد، ممكن است همه امت شاهد و گواه باشند و امامان شاهدان و گواهان نمونه و ممتاز.(5)

در پايان اين آيه، بار ديگر وظائف پنجگانه پيشين را در تعبيرات فشرده ترى كه در سه جمله خلاصه مى شود، به عنوان تأكيد چنين بازگو مى كند:  «اكنون كه چنين است و شما داراى اين امتيازات و افتخارات هستيد، نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد و به آئين حق و ذيل عنايت پروردگار تمسك جوئيد» (فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ).

كه «مولى و سرپرست و يار و ياور شما او است» (هُوَ مَوْلاكُمْ).

«چه مولى و سرپرست خوبى، و چه يار و ياور شايسته اى» (فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ).

در حقيقت، جمله «فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ» دليلى است بر «وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ» يعنى اين كه: به شما فرمان داده شده تنها به ذيل عنايت پروردگار تمسك جوئيد، به خاطر آن است كه او برترين و بهترين مولى و شايسته ترين يار و ياور است.

* * *

پروردگارا! به ما اين توفيق و سعادت را مرحمت فرما كه با اعتصام به ذات پاكت، و پيوند با خلق و خالق مردمى نمونه باشيم و الگو و شاهدى بر ديگران، و  تفسيرى جامع و نمونه بر اين كتاب بزرگت تا پايان بنگاريم!.(6)

خداوندا! همان گونه كه در كتاب آسمانيت قرآن و كتب پيشينيان ما را مسلمان خواندى، توفيق مرحمت فرما تا سراپا تسليم فرمان تو باشيم!.

بار الها! ما را بر دشمنانى كه امروز در هر گوشه و كنار، قصد يورش بر قرآن و اسلام دارند پيروز گردان كه تو بهترين مولى و يار و ياورى!.

 

(فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ).

 

پايان سوره حج(7)

5 / ذى الحجه / 1402

1 / 7 / 1361


1 ـ «علامه طباطبائى» در تفسير «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث، جمله «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ...» را اشاره به مسأله عصمت و حمايت الهى از پيامبران مى داند، اما با توجه به آنچه در بالا گفتيم اين تفسير چندان نزديك به نظر نمى رسد.

2 ـ در قرآن مجيد، در آيه 3 سوره «مائده» نام اين آئين را صريحاً «اسلام» نهاده: «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً» و در آيات متعددى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به عنوان «اول المسلمين» ياد شده است (انعام، آيه 14 ـ زمر، آيه 12).

3 ـ «كمال الدين» صدوق، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 526، روايات ديگرى نيز به همين مضمون در اين زمينه نقل شده است.

4 ـ تفسير «برهان»، جلد 3، صفحه 105.

5 ـ در اين زمينه، در جلد اول تفسير «نمونه»، در ذيل آيه 143 سوره «بقره» و همچنين در جلد سوم، ذيل آيه 41 سوره «نساء» مشروحاً بحث كرده ايم.

6 ـ اين دعا به حمد اللّه مستجاب شده است.

7 ـ پايان تصحيح: 2 / صفر / 1425 ـ مطابق 5 / 1 / 1383 (مشهد مقدس).

 

سوره مؤمنون

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 118 آيه است

 

محتواى سوره مؤمنون

اين سوره چنان كه از نامش پيدا است، بخش مهمى از آن سخن از اوصاف  برگزيده مؤمنان است.

سپس بحث هائى در زمينه اعتقاد و عمل بيان مى كند كه تكميل كننده آن صفات مى باشد.

روى هم رفته، مجموع مطالب اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

بخش اول ـ كه از آيه «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون» آغاز مى شود تا چندين آيه بعد، بيانگر صفاتى است كه مايه فلاح و رستگارى مؤمنان است و خواهيم ديد، اين اوصاف آن قدر حساب شده و جامع است كه جنبه هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى را تحت پوشش خود قرار مى دهد.

و از آنجا كه خمير مايه همه آنها ايمان و توحيد است

در بخش دوم، به نشانه هاى مختلف خداشناسى، و آيات افاقى و انفسى پروردگار در پهنه عالم هستى، اشاره كرده، و نمونه هائى از نظام شگرف عالم آفرينش را در آسمان و زمين و آفرينش انسان و حيوانات و گياهان بر مى شمارد.

و براى تكميل جنبه هاى عملى

در بخش سوم، به شرح سر گذشت عبرت انگيز جمعى از پيامبران بزرگ همچون نوح، هود، موسى، عيسى(عليهم السلام) پرداخته فرازهائى از زندگى آنها را بيان مى كند.

در بخش چهارم، روى سخن را به مستكبران كرده، و با دلائل منطقى و گاه با تعبيرات تند و كوبنده، به آنها هشدار مى دهد، تا دل هاى آماده به خود آيد و راه بازگشت به سوى خدا را پيدا كند.

در بخش پنجم، بحث هاى فشرده اى درباره معاد بيان كرده است.

و در بخش ششم، از حاكميت خداوند بر عالم هستى و نفوذ فرمانش در  همه جهان سخن مى گويد.

سرانجام در بخش هفتم، باز هم سخن از قيامت، حساب، جزا و پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران به ميان مى آورد، و با بيان هدف آفرينش انسان، سوره را پايان مى دهد.

و به اين ترتيب، محتواى اين سوره، مجموعه اى است از درس هاى اعتقادى، عملى، مسائل بيدار كننده و بيان خط سير مؤمنان از آغاز تا پايان.

* * *

اين سوره، همان گونه كه در آغاز هم گفته ايم در «مكّه» نازل شده، ولى برخى از مفسران نوشته اند: بعضى از آيات اين سوره در «مدينه» نازل شده است، وجود آيه زكات در آن براى بعضى اين فكر را به وجود آورده كه: تمام اين سوره نمى تواند در «مكّه» نازل شده باشد; چرا كه زكات نخستين بار در «مدينه» تشريع شد و به دنبال نزول آيه «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً...»(1) پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان داد ماموران جمع زكات به اطراف بروند، و از مردم زكات بگيرند.

ولى بايد توجه داشت: «زكات» مفهوم وسيعى دارد كه واجب و مستحب را شامل مى شود، و معنى آن منحصر به زكات واجب نيست، لذا، در روايات مى خوانيم نماز و زكات هميشه با هم بوده است.(2)

اما از اين گذشته به عقيده بعضى از دانشمندان زكات در «مكّه» نيز واجب بوده، ولى به صورت اجمالى و سر بسته، يعنى هر كس موظف بوده مقدارى از اموال خود را به نيازمندان بدهد.

اما در «مدينه» كه حكومت اسلامى تشكيل شد، زكات تحت برنامه دقيقى  قرار گرفت و براى آن نصاب بندى شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأموران جمع زكات را به هر سو فرستاد تا از مردم زكات بگيرند.

* * *


1 ـ توبه، آيه 103.

2 ـ در روايتى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) مى خوانيم: «فَرَضَ اللّهُ الزَّكاةَ مَعَ الصَّلوةِ».

 

فضيلت سوره مؤمنون

در روايات اسلامى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده فضيلت بسيارى براى اين سوره بيان شده است.

در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُؤْمِنِيْنَ بَشَّرَتْهُ الْمَلائِكَةُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِالرَّوحِ وَ الرَّيْحانِ وَ ما تَقِرُّ بِهِ عَيْنُهُ عِنْدَ نُزُولِ مَلَكِ الْمَوْتِ:

«هر كس سوره مؤمنون را تلاوت كند، فرشتگان در روز قيامت او را به روح و ريحان بشارت مى دهند و هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روح او مى آيد چنان بشارتى به او مى دهد كه چشمش روشن مى شود».(1)

و از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُؤْمِنِينَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ إِذَا كَانَ يُدْمِنُ قِرَاءَتَهَا فِي كُلِّ جُمُعَة، وَ كَانَ مَنْزِلُهُ فِي الْفِرْدَوْسِ الأَعْلَى مَعَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ:

«هر كس سوره مؤمنون را بخواند و در هر جمعه آن را ادامه دهد، خداوند پايان زندگى او را با سعادت قرار مى دهد و جايگاه او فردوس اعلى (بهشت برين) است، همراه پيامبران و رسولان».2

تكرار اين معنى را ضرورى مى دانيم كه: ذكر فضائل تلاوت سوره ها هرگز به معنى خواندن خالى از انديشه، تصميم و عمل نيست كه اين كتاب آسمانى كتاب تربيت، انسان سازى و برنامه هاى عملى است، و به راستى اگر كسى برنامه هاى  عقيدتى و عملى خود را با محتواى اين سوره و حتى چند آيه آغاز آن كه بيان صفات مؤمنان است تطبيق دهد، آن همه افتخارات بايد نصيب او شود.

و لذا در بعضى از روايات از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده: هنگام نزول آغاز اين سوره فرمود: لَقَدْ أُنْزِلَ اِلَىَّ عَشْرُ آيات مَنْ أَقامَهُنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ: «ده آيه بر من نازل شده كه هر كس آنها را بر پا دارد، وارد بهشت خواهد شد»!.(3)

تعبير به «أقام» (بر پا دارد) به جاى «قرأ» (بخواند) گوياى همان حقيقتى است كه در بالا اشاره كرديم كه: هدف اصلى پياده كردن محتواى اين آيات در متن زندگى است، نه مجرد خواندن.

 

 1قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ

2الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ

3وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ

4وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ

5وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ

6إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ

7فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ

8وَ الَّذِينَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ

9وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ

10أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ

11الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ مؤمنان رستگار شدند.

2 ـ آنها كه در نمازشان خشوع دارند.

3 ـ و آنها كه از لغو و بيهودگى رويگردانند.

4 ـ و آنها كه زكات را انجام مى دهند.

5 ـ و آنها كه دامان خود را (از آلوده شدن به بى عفتى) حفظ مى كنند.

6 ـ تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند، كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند.

7 ـ و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند!

8 ـ و آنها كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند.

9 ـ و آنها كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند.

10 ـ (آرى،) آنها وارثانند!

11 ـ (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مى برند، و جاودانه در آن خواهند ماند!

 


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 98.

3 ـ «روح المعانى»، جلد 18، صفحه 2.

 

صفات برجسته مؤمنان

همان گونه كه قبلاً گفتيم، انتخاب نام «مؤمنون» براى اين سوره به خاطر آيات آغاز اين سوره است كه ويژگى هاى مؤمنان را در عباراتى كوتاه، زنده و پر محتوا تشريح مى كند، و جالب اين كه: نخست، به سرنوشت لذتبخش و پر افتخار مؤمنان ـ پيش از بيان صفات آنها ـ اشاره مى نمايد تا شعله هاى شوق و عشق را در دل ها براى رسيدن به اين افتخار بزرگ زنده كند.

مى فرمايد: «مؤمنان رستگار شدند، و به هدف نهائى خود در تمام ابعاد رسيدند» (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ).

«افلح» از ماده «فلح» و «فلاح» در اصل، به معنى شكافتن و بريدن است، سپس، به هر نوع پيروزى و رسيدن به مقصد و خوشبختى اطلاق شده است.

در حقيقت، افراد پيروزمند، رستگار و خوشبخت، موانع را از سر راه بر مى دارند و راه خود را به سوى مقصد مى شكافند و پيش مى روند.

البته فلاح و رستگارى، معنى وسيعى دارد كه هم پيروزى هاى مادى را  شامل مى شود، و هم معنوى را، و در مورد مؤمنان هر دو بعد منظور است.

پيروزى و رستگارى دنيوى، در آن است كه انسان آزاد، سربلند، عزيز و بى نياز زندگى كند، و اين امور، جز در سايه ايمان امكان پذير نيست، و رستگارى آخرت در اين است كه در جوار رحمت پروردگار، در ميان نعمت هاى جاويدان، در كنار دوستان شايسته و پاك، و در كمال عزت و سربلندى به سر برد.

«راغب» در «مفردات» ضمن تشريح اين معنى، مى گويد: «فلاح دنيوى در سه چيز خلاصه مى شود: بقاء و غنا و عزت، و فلاح اخروى در چهار چيز: بَقاءٌ بِلا فَناء، وَ غِنى بِلا فَقْر، وَ عِزٌّ بِلا ذُلّ، وَ عِلْمٌ بِلا جَهْل: «بقاى بدون فنا، بى نيازى بدون فقر، عزت بدون ذلت، و علم خالى از جهل».

* * *

آن گاه به بيان اين صفات پرداخته و قبل از هر چيز انگشت روى نماز مى گذارد، مى گويد: «آنها كسانى هستند كه در نمازشان خاشعند» (الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ).

«خاشعون» از ماده «خشوع» به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر شخص بزرگ يا حقيقت مهمى در انسان پيدا مى شود، و آثارش در بدن ظاهر مى گردد.

در اينجا قرآن «اقامه صلوة» (خواندن نماز) را نشانه مؤمنان نمى شمارد بلكه خشوع در نماز را از ويژگى هاى آنان مى شمرد، اشاره به اين كه نماز آنها الفاظ و حركاتى بى روح و فاقد معنى نيست، بلكه به هنگام نماز آنچنان حالت توجه به پروردگار در آنها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند و به او مى پيوندند، چنان غرق حالت تفكر و حضور و راز و نياز با پروردگار مى شوند، كه بر تمام ذرات وجودشان اثر مى گذارد، خود را ذره اى مى بينند در برابر  وجودى بى پايان، و قطره اى در برابر اقيانوسى بيكران.

لحظات اين نماز، هر كدام براى او درسى است از خودسازى و تربيت انسانى و وسيله اى است براى تهذيب روح و جان.

در حديثى مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند فرمود: أَما أِنَّهُ لَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوارِحُهُ!: «اگر او در قلبش خشوع بود، اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».(1)

اشاره به اين كه: خشوع يك حالت درونى است كه در برون اثر مى گذارد.

پيشوايان بزرگ اسلام آنچنان خشوعى در حالت نماز داشتند كه به كلى از ما سوى اللّه بيگانه مى شدند، تا آنجا كه در حديثى مى خوانيم: «پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى كرد، اما هنگامى كه آيه فوق نازل شد ديگر سر بر نمى داشت و دائماً به زمين نگاه مى كرد».(2)

* * *

دومين صفتى را كه بعد از صفت خشوع، براى مؤمنان بيان مى كند اين است كه: «آنها از هر گونه لغو و بيهودگى روى گردانند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ).

در واقع، تمام حركات و خطوط زندگى آنان هدفى را دنبال مى كند، هدفى مفيد و سازنده; چرا كه لغو به معنى كارهاى بى هدف و بدون نتيجه مفيد است.

در حقيقت لغو همان گونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند، هر گفتار و عملى است كه فايده قابل ملاحظه اى نداشته باشد، و اگر مى بينيم:

بعضى از مفسران آن را به باطل تفسير كرده اند.  بعضى به معنى همه معاصى.

بعضى به معنى دروغ.

بعضى به معنى دشنام يا مقابله دشنام به دشنام.

بعضى به معنى غنا و لهو و لعب.

و بالاخره، بعضى به معنى شرك، همه اينها مصداق هاى آن مفهوم جامع و كلى است.

البته لغو، تنها شامل سخنان و افعال بيهوده نمى شود، بلكه افكار بيهوده و بى پايه اى كه انسان را از ياد خدا غافل و از تفكر در آنچه مفيد و سازنده است به خود مشغول مى دارد، همه در مفهوم لغو جمع است.

در واقع، مؤمنان آنچنان ساخته شده اند كه نه تنها به انديشه هاى باطل و سخنان بى اساس و كارهاى بيهوده دست نمى زنند، بلكه به تعبير قرآن از آن «معرض» و روى گردانند.

* * *

در آيه بعد، به سومين صفت مؤمنان راستين كه جنبه اجتماعى و مالى دارد اشاره كرده مى گويد: «آنها كسانى هستند كه زكات را انجام مى دهند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ).(3)

و از آنجا كه اين سوره ـ همان گونه كه قبلاً نيز گفتيم ـ از سوره هائى است كه در «مكّه» نازل شده و در آن هنگام، حكم زكات معمولى نازل نگرديده بود، مفسران، در تفسير اين آيه گفتگوهاى مختلفى دارند.

آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه: زكات منحصر، به معنى زكات  واجب نيست، بلكه زكات هاى مستحب در شرع اسلام فراوان است، آنچه در «مدينه» نازل شد، زكات واجب بود ولى زكات مستحب، قبلاً نيز بوده است.

بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه: زكات به صورت يك حكم وجوبى اما بدون حدّ و حدود در «مكّه» بوده است، يعنى مسلمانان موظف بودند مقدارى از اموال خود را به نيازمندان بپردازند، ولى بعد از تشكيل حكومت اسلامى، و تأسيس بيت المال، زكات تحت برنامه مشخصى قرار گرفت و نصاب ها و مقدارهاى معينى براى آن قرار داده شد، و مأمورين جمع زكات از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هر سو اعزام شدند.

اما اين كه: بعضى از مفسران مانند «فخر رازى» و «آلوسى» در «روح المعانى» و «راغب» در «مفردات» نقل كرده اند: «زكات» در اينجا به معنى هر گونه كار نيك و يا تزكيه و پاكسازى روح و جان است، بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا در قرآن مجيد هر جا نماز و زكات همراه با هم ذكر مى شود، زكات به همان معنى انفاق مالى است، و استفاده معنى ديگر نياز به قرينه روشنى دارد كه در اينجا نيست.

* * *

چهارمين ويژگى مؤمنان را مسأله پاكدامنى و عفت به طور كامل، و پرهيز از هر گونه آلودگى جنسى قرار داده، چنين مى گويد: «آنها كسانى هستند كه فروج(1)خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ).

* * *

«مگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه در بهره گيرى از آنها هيچگونه ملامت و سرزنش ندارند» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ  مَلُومِينَ).

* * *

از آنجا كه غريزه جنسى سركش ترين غرائز انسان است، و خويشتن دارى در برابر آن، نياز به تقوا، پرهيزگارى فراوان، ايمان قوى و نيرومند دارد، بار ديگر روى همين مسأله تأكيد كرده و مى گويد: «هر كس غير اين طريق را (جهت بهره گيرى جنسى) طلب كند تجاوزگر است» (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ).

تعبير به محافظت «فروج» گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر و پى گير در اين زمينه نباشد، بيم آلودگى فراوان است.

و تعبير به «همسران» شامل همسران دائم و موقت هر دو مى شود، هر چند بعضى از مفسران اهل سنت در اينجا گرفتار اشتباهى شده اند كه در نكات به آن اشاره خواهد شد.

تعبير به غَيْرُ مَلُومِينَ: «آنها مورد ملامت قرار نمى گيرند» ممكن است اشاره به طرز فكر غلطى باشد كه براى مسيحيت انحرافى پيدا شده كه آنها هر گونه آميزش جنسى را خلاف شأن انسان مى پندارند و ترك مطلق آن را فضيلت مى دانند تا آنجا كه كشيشان كاتوليك و همچنين زنان و مردان تارك دنيا، در تمام عمر، مجرد زندگى مى كنند، و هر گونه ازدواج را مخالف اين مقام روحانى تصور مى كنند! هر چند اين مسأله بيشتر جنبه ظاهرى دارد اما در خفا جمعى از آنها طرقى براى اشباع غريزه جنسى خود انتخاب مى كنند و كتاب هاى نويسندگان خودشان پر است از داستان هائى كه در اين زمينه نوشته اند.(4)

به هر حال، امكان ندارد خداوند غريزه اى را به عنوان بخشى از نظام احسن  در انسان بيافريند، و بعد آن را به كلى تحريم يا مخالف مقام انسانى بداند.

اين نكته، چندان نياز به ياد آورى ندارد كه حلال بودن همسران مخالف با بعضى از موارد استثنائى نيست، مانند حالت عادت ماهانه و امثال آن.

همچنين حلال بودن كنيزان (زنان برده) مشروط به شرائط متعددى است كه در كتب فقهى آمده، و چنان نيست كه هر كنيزى به صاحب آن حلال باشد، و در واقع در بسيارى از جهات و شرائط، همان شرائط همسران را دارد.

* * *

در هشتمين آيه مورد بحث، به پنجمين و ششمين صفت برجسته مؤمنان اشاره كرده، مى گويد: «آنها كسانى هستند كه امانت ها و عهد خود را مراعات مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).

حفظ و اداى امانت ـ به معنى وسيع كلمه ـ و همچنين پايبند بودن به عهد و پيمان در برابر خالق و خلق از صفات بارز مؤمنان است.

در مفهوم وسيع امانت، امانت هاى خدا، پيامبران الهى و همچنين امانت هاى مردم جمع است، نعمت هاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند، آئين حق، كتب آسمانى، دستورالعمل هاى پيشوايان راه حق و همچنين اموال و فرزندان و پست ها و مقام ها، همه امانت هاى اويند كه مؤمنان در حفظ و اداى حق آنها مى كوشند تا در حياتند از آن پاسدارى مى كنند، و به هنگام ترك دنيا آنها را به نسل هاى برومند آينده خود مى سپارند، و چنين نسلى را براى پاسدارى آن تربيت مى كنند.

دليل بر عموميت مفهوم امانت، در اينجا علاوه بر گستردگى و اطلاق لفظ، روايات متعددى است كه در تفسير امانت وارد شده، گاهى امانت به معنى «امامت امامان معصوم» كه هر امام آن را به امام بعد از خود مى سپارد تفسير  شده.(5)

و گاه به مطلق ولايت و حكومت.

جالب اين كه: «زراره» از شاگردان بزرگ امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) چنين مى گويد: «منظور از جمله «أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهْلِها»(6) اين است كه ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد»!.(7)

و اين نشان مى دهد كه: حكومت از مهمترين وديعه هاى الهى است كه بايد آن را به اهلش سپرد.

همچنين دليل عموميت عهد و پيمان، تعبيراتى است كه در ساير آيات قرآن آمده، از جمله أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ: «به عهد خداوند وفا كنيد هنگامى كه عهد و پيمان بستيد».(8)

قابل توجه اين كه: در بعضى از آيات قرآن تعبير به «اداى امانت» و يا «عدم خيانت در امانت» شده، در حالى كه در آيه مورد بحث، تعبير به «رعايت امانت» شده كه هم شامل ادا مى شود، هم محافظت و مراقبت كامل از آن.

بنابراين، اگر كوتاهى در اصلاح چيزى كه مورد امانت است باعث ضرر يا خطرى بشود، شخص امين موظف است كه در اصلاح آن نيز بكوشد (و به اين ترتيب سه كار لازم است: اداء، حفظ و اصلاح).

به هر حال، مسلّم است كه پايبند بودن به تعهدات، حفظ و اداى امانات از مهمترين پايه هاى نظام اجتماعى بشر است و بدون آنها هرج و مرج در سرتاسر جامعه به وجود خواهد آمد، به همين دليل حتى افراد و ملت هائى كه اعتقاد الهى و مذهبى نيز ندارند، براى مصون ماندن از اين هرج و مرج اجتماعى ناشى از

خيانت در عهد و امانت، خود را موظف به انجام اين دو برنامه ـ لااقل در مسائل كلى اجتماعى ـ مى دانند.(9)

* * *

بالاخره در نهمين آيه، آخرين ويژگى مؤمنان را كه محافظت بر نمازها است بيان كرده مى گويد: «آنها كسانى هستند كه در حفظ نمازهاى خويش مى كوشند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ).

جالب اين كه: نخستين ويژگى مؤمنان را «خشوع در نماز» و آخرين صفت آنها را «محافظت بر نماز» شمرده است، از نماز شروع مى شود و به نماز ختم مى گردد.

چرا كه نماز مهمترين رابطه خلق و خالق است.

نماز برترين مكتب عالى تربيت است.

نماز وسيله بيدارى روح و جان، و بيمه كننده انسان در برابر گناهان است.

خلاصه نماز، هر گاه با آدابش انجام گيرد، زمينه مطمئنى براى همه خوبى ها و نيكى ها خواهد بود.

ياد آورى اين نكته نيز لازم است كه: آيه نخست و آيه اخير، اشاره به دو مطلب متفاوت مى كند، و به همين دليل، در آيه نخست، «صلاة» به صورت «مفرد» و در آيه اخير به صورت «جمع» است.

اولى، به مسأله خشوع و توجه خاص درونى كه روح نماز است، و اثر بر تمام اعضاء مى گذارد اشاره مى كند.

 و دومى، به مسأله آداب و شرائط نماز از نظر وقت و زمان و مكان و همچنين از نظر تعداد نمازها، و به نمازگزاران و مؤمنان راستين توصيه مى كند در همه نمازها مراقب همه اين آداب و شرائط باشند.

در مورد اهميت نماز در مجلدات مختلف اين تفسير مشروحاً بحث كرده ايم.(10)

* * *

بعد از ذكر اين صفات ممتاز، نتيجه نهائى آن را به اين صورت بيان مى كند: «آنها وارثانند» (أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ).

* * *

«همان وارثانى كه فردوس و بهشت برين را به ارث مى برند، و جاودانه در آن خواهند ماند» (الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ).

«فردوس» در اصل ـ به گفته بعضى ـ يك لغت رومى است و بعضى آن را عربى و بعضى اصل آن را فارسى مى دانند و به معنى «باغ» است، يا باغ مخصوصى كه تمام نعمت ها و مواهب الهى در آن جمع است و لذا، مى توان آن را به عنوان «بهشت برين» (بهترين و برترين باغ هاى بهشت) ناميد.

تعبير به «ارث بردن» ممكن است اشاره به اين باشد كه: مؤمنان بدون زحمت به آن مى رسند، همانند ارث كه انسان زحمتى براى آن نكشيده است، درست است كه نائل شدن به مقامات عالى بهشت، بسيار تلاش و كوشش و پاكى و خودسازى مى خواهد ولى آن پاداش عظيم در مقابل اين اعمال ناچيز به قدرى زياد است كه گوئى انسان بى زحمت به آن رسيده است.

 توجه به اين نكته نيز لازم است كه: در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)چنين نقل شده: ما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد اِلاّ لَهُ مَنْزِلانِ: مَنْزِلٌ فِى الْجَنَّةِ، وَ مَنْزِلٌ فِى النّارِ، فَاِنْ ماتَ وَ دَخَلَ النّارَ وَرِثَ أَهْلُ الْجَنَّةِ مَنْزِلَهُ:

«هر يك از شما بدون استثنا داراى دو منزل است: منزلى در بهشت، و منزلى در دوزخ، اگر دوزخى شود و وارد جهنم گردد، اهل بهشت منزلگاه او را به ارث مى برند».(11)

تعبير به «ارث»، در آيه مورد بحث، ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران دور ندانسته اند كه تعبير به «ارث» در اينجا اشاره به سرانجام كار مؤمنان است، همچون ميراث كه در پايان كار به وارث مى رسد.

به هر حال، اين مرحله عالى بهشت، طبق ظاهر آيات فوق، مخصوص مؤمنانى است كه داراى صفات بالا هستند، به اين ترتيب، ديگر بهشتيان در مراحل پائين تر قرار دارند.

* * *

نكته ها:

1 ـ انتخاب فعل ماضى «أفلح» در مورد رستگارى مؤمنان براى تأكيد هر چه بيشتر است، يعنى رستگارى آنها آن قدر مسلّم است كه گوئى قبلاً تحقق يافته، و ذكر كلمه «قد» قبل از آن، نيز تأكيد ديگرى براى موضوع است.

تعبيراتى همچون «خاشعون»، «معرضون»، «راعون» و «يحافظون»... (به صورت اسم فاعل يا فعل مضارع) همه، دليل بر آن است كه: برنامه هاى مؤمنان راستين در اين اوصاف برجسته، موقتى و محدود نيست بلكه مستمر و دائمى  است.

* * *

 


1 ـ تفسير «صافى» و تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 99، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 99 و تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 77، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ «زكات» در اينجا معنى مصدرى دارد و به همين دليل تعبير «فاعِلُون» بعد از آن آمده است.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: زكات به همان معنى معروفش يعنى مقدارى از مال مى باشد، در اين صورت، «فاعِلُون» به معنى «مؤدون» (ادا كنندگان) خواهد بود.

4 ـ «فروج» جمع «فرج» كنايه از دستگاه تناسلى است.

5 ـ به تاريخ معروف «ويل دورانت» در اين زمينه مراجعه شود.

6 و 7 ـ تفسير «برهان»، جلد 1، صفحه 380. 2 ـ نساء، آيه 58.

8 ـ نحل، آيه 91.

9 ـ در زمينه اهميت امانت در جلد سوم تفسير «نمونه»، صفحه 432 به بعد، ذيل آيه 58 سوره «نساء» و در جلد هفتم تفسير «نمونه»، صفحه 136، ذيل آيه 27 سوره «انفال» و در زمينه وفاء به عهد، در جلد چهارم، صفحه 242، ذيل آيه 1 سوره «مائده» و جلد 11، صفحه 382، ذيل آيه 91 سوره «نحل» مشروحاً بحث كرده ايم.

10 ـ به جلد نهم، صفحه 267، ذيل آيه 114 سوره «هود» و جلد چهارم، صفحه 104، ذيل آيه 103 سوره «نساء» و جلد سيزدهم، ذيل آيه 14 سوره «طه» مراجعه فرمائيد.

11 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 91.

2 ـ همسر دائم و موقت

از آيات فوق، استفاده مى شود: تنها دو گروه از زنان بر مردان حلال هستند:

نخست همسران، و ديگر كنيزان (با شرائط مخصوص) و به همين جهت، اين آيه در كتب فقهيه در بحث هاى «نكاح» در موارد بسيارى مورد استناد قرار گرفته است.

جمعى از مفسران و فقهاى اهل سنت، خواسته اند از اين آيه شاهدى براى نفى ازدواج موقت بياورند، و بگويند: آن هم در حكم زنا است!.

اما با توجه به اين حقيقت كه: «ازدواج موقت» (متعه) به طور مسلّم در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) حلال بوده است، و احدى از مسلمانان آن را انكار نمى كنند، منتها و بعضى مى گويند: در آغاز اسلام بوده و بسيارى از صحابه نيز به آن عمل كرده اند سپس نسخ شده.

بعضى مى گويند: «عمر بن خطاب» از آن جلوگيرى به عمل آورد.

با توجه به اين واقعيت ها، مفهوم سخن اين دسته از دانشمندان اهل تسنن اين خواهد بود كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) العياذ باللّه زنا را ـ حداقل براى مدتى ـ مجاز شمرده است، و اين غير ممكن است.

از اين گذشته، (دقت كنيد) «متعه» بر خلاف پندار اين گروه، يك نوع ازدواج است ازدواجى است موقت و داراى اكثر شرائط ازدواج دائم، بنابراين، قطعاً در جمله «اِلاّ عَلى أَزْواجِهِم» داخل است، و به همين دليل، به هنگام  خواندن صيغه ازدواج موقت از همان صيغه هاى ازدواج دائم (أَنْكَحْتُ وَ زَوَّجْتُ) با قيد مدت استفاده مى شود، و اين بهترين دليل بر ازدواج بودن آن  است.

درباره ازدواج موقت و دلائل مشروعيت آن در اسلام، و عدم نسخ اين حكم و همچنين فلسفه اجتماعى آن، و پاسخ به ايرادات مختلف مشروحاً بحث كرده ايم.(1)

* * *

 


1 ـ در جلد سوم، صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 24 سوره «نساء».

 

3 ـ خشوع، روح نماز است

اگر ركوع، سجود، قرائت و تسبيح را جسم نماز بدانيم، حضور قلب و توجه درونى به حقيقت نماز، و كسى كه با او راز و نياز مى كنيم، روح نماز است.

خشوع نيز در واقع چيزى جز حضور قلب توأم با تواضع، ادب و احترام نيست و به اين ترتيب، روشن مى شود: مؤمنان تنها به نماز به عنوان يك كالبد بى روح نمى نگرند، بلكه تمامى توجه آنها به باطن و حقيقت نماز است.

بسيارند كسانى كه اشتياق فراوان به حضور قلب، خشوع و خضوع در نمازها دارند اما هر چه مى كوشند توفيق آن را نمى يابند.

براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز و ساير عبادات، امور ذيل را دقيقاً توصيه مى كنيم:

1 ـ به دست آوردن آنچنان معرفتى كه دنيا را در نظر انسان كوچك، و خدا را بزرگ كند، تا هيچ كار دنيوى نتواند به هنگام راز و نياز با معبود نظر او را به خود جلب و از خدا منصرف سازد.

2 ـ توجه به كارهاى پراكنده و مختلف، معمولاً مانع تمركز حواس است و هر قدر انسان، توفيق پيدا كند كه مشغله هاى مشوش و پراكنده را كم كند، به حضور قلب در عبادات خود كمك كرده است.  

3 ـ انتخاب محل و مكان نماز و ساير عبادات نيز، در اين امر، اثر دارد، به همين دليل، نماز خواندن در برابر اشياء و چيزهائى كه ذهن انسان را به خود مشغول مى دارد، مكروه است.

و همچنين، در برابر درهاى باز و محل عبور و مرور مردم، در مقابل آئينه و عكس و مانند اينها.

به همين دليل، معابد مسلمين هر قدر ساده تر، خالى از زرق و برق و تشريفات باشد، بهتر است; چرا كه به حضور قلب كمك مى كند.

4 ـ پرهيز از گناه نيز عامل مؤثرى است; زيرا گناه قلب را از خدا دور مى سازد، و از حضور قلب مى كاهد.

5 ـ آشنائى به معنى نماز و فلسفه افعال و اذكار آن، عامل مؤثر ديگرى است.

6 ـ انجام مستحبات نماز و آداب مخصوص آن چه در مقدمات و چه در اصل نماز نيز كمك مؤثرى به اين امر مى كند.

7 ـ از همه اينها گذشته، اين كار، مانند هر كار ديگر نياز به مراقبت، تمرين، استمرار و پى گيرى دارد، بسيار مى شود كه در آغاز انسان در تمام نماز يك لحظه كوتاه قدرت تمركز فكر پيدا مى كند، اما با ادامه اين كار، و پى گيرى و تداوم، آنچنان قدرت نفس پيدا مى كند كه مى تواند به هنگام نماز دريچه هاى فكر خود را بر غير معبود مطلقاً ببندد! (دقت كنيد).

* * *

12وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِين

13ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرار مَكِين

14ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ

15ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ

16ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ

 

ترجمه:

12 ـ و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم.

13 ـ سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم.

14 ـ سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته)، و علقه را به صورت مضغه (چيزى شبيه گوشت جويده شده)، و مضغه را به صورت استخوان هائى در آورديم; و بر استخوان ها گوشت پوشانديم; سپس آن را آفرينش تازه اى داديم; پس بزرگ است خدائى كه بهترين آفرينندگان است!

15 ـ سپس شما بعد از آن مى ميريد.

16 ـ سپس در روز قيامت برانگيخته مى شويد!

مراحل تكامل جنين در رحم مادر

ذكر اوصاف مؤمنان راستين، و همچنين پاداش بى نظيرى كه خداوند به آنها  مى دهد در آيات گذشته، اين شوق را در دل ها زنده مى كند كه بايد به صفوف آنها پيوست، اما از چه راهى؟ و از كدام طريق؟

آيات مورد بحث، و قسمتى از آيات آينده، طرق اساسى تحصيل ايمان و معرفت را نشان مى دهد.

ابتدا دست انسان را گرفته و به كاوش در اسرار درون و «سير در عالم انفس» وا مى دارد.

آن گاه، در آياتى كه بعد از آن خواهد آمد، او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستى، توجه مى دهد و به «سير آفاقى» مى پردازد.

نخست، مى گويد: «ما انسان را از چكيده و خلاصه اى از گل آفريديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِين).(1)

آرى، اين گام نخست است كه انسان با آن عظمت، با آن همه استعداد و شايستگى ها، اين افضل مخلوقات، و برترين موجودات جهان شناخته شود كه، از خاكى بى ارزش است، خاكى، كه در كم ارزش بودن، ضرب المثل است، و اين نهايت قدرت نمائى او است كه از چنين مواد ساده اى، چنان موجود بديعى آفريد.

* * *

در آيه بعد، اضافه مى كند: «سپس او را نطفه اى قرار داديم در قرارگاهى امن و امان» (ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرار مَكِين).

در حقيقت نخستين آيه، به آغاز وجود همه انسان ها اعم از آدم و فرزندان او اشاره مى كند، كه همه به خاك باز مى گردند و از گل برخاسته اند.

 اما در دومين آيه، به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفه نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم، توجه مى دهد.  

در حقيقت اين بحث، شبيه تعبيرى است كه در آيات 7 و 8 سوره «سجده» آمده است: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِين * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَة مِنْ ماء مَهِين: «آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد * و نسل او را از چكيده اى از آب بى ارزش».

تعبير از رحم، به «قرار مكين» (قرارگاه امن و امان) اشاره به موقعيت خاص رحم در بدن انسان است، در واقع در محفوظ ترين نقطه بدن كه از هر طرف كاملاً تحت حفاظت است قرار گرفته.

ستون فقرات و دنده ها از يك سو.

استخوان نيرومند لگن خاصره از سوى ديگر.

پوشش هاى متعدد شكم، از سوى سوم.

حفاظتى كه از ناحيه دست ها به عمل مى آيد از سوى چهارم، همگى شواهد اين قرارگاه امن و امان است.

* * *

پس از آن، به مراحل شگفت آور و بهت آور سير نطفه در رحم مادر، و چهره هاى گوناگون خلقت، كه يكى بعد از ديگرى در آن قرارگاه امن، و دور از دست بشر ظاهر مى شود، اشاره كرده مى فرمايد:

«سپس، ما نطفه را به صورت خون بسته اى درآورديم و بعد اين خون بسته را به «مضغه» كه شبيه گوشت جويده است تبديل كرديم و بعداً آن را به صورت استخوان در آورديم، و از آن پس بر استخوان ها گوشت پوشانديم» (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً).    اين چهار مرحله متفاوت كه به اضافه مرحله نطفه بودن، مراحل پنجگانه اى را تشكيل مى دهد، هر كدام براى خود عالم عجيبى دارد، مملوّ از شگفتى ها كه در علم جنين شناسى امروز، دقيقاً مورد بررسى قرار گرفته و پيرامون آن كتاب ها نوشته اند، ولى، روزى كه قرآن از اين مراحل مختلف خلقت جنينى انسان و شگفتى هاى آن سخن مى گفت، اثرى از اين علم و دانش نبود.

و در پايان آيه، به آخرين مرحله كه در واقع مهمترين مرحله آفرينش بشر است، با يك تعبير سر بسته و پر معنى اشاره كرده، مى فرمايد: «سپس ما او را آفرينش تازه اى بخشيديم» (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ).

«بزرگ و پر بركت است خدائى كه بهترين خلق كنندگان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ).

آفرين بر اين قدرت نمائى بى نظير، كه در ظلمتكده رحم اين چنين تصوير بديعى با اين همه عجائب و شگفتى ها بر قطره آبى نقش مى زند.

آفرين بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد، لياقت و شايستگى را در چنين موجود ناچيزى ايجاد مى كند، آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.

ضمناً، بايد توجه داشت: «خالق» از ماده «خلق»، و «خلق» در اصل به معنى اندازه گيرى است، هنگامى كه يك قطعه چرم را براى بريدن، اندازه گيرى مى كنند، عرب واژه «خلق» درباره آن به كار مى برد، و از آنجا كه در آفرينش مسأله اندازه گيرى بيش از همه چيز اهميت دارد، اين كلمه (خلق) درباره آن به كار رفته است.

تعبير به احسن الخالقين: «بهترين آفرينندگان» اين سؤال را به وجود مى آورد كه: مگر غير از خدا آفريدگار ديگرى وجود دارد؟!

بعضى از مفسران توجيهات گوناگونى براى آيه كرده اند، در حالى كه نيازى  به اين توجيهات نيست، و كلمه «خلق» به معنى اندازه گيرى و صنعت درباره غير خداوند نيز صادق است

ولى البته خلق خدا، با خلق غير او از جهات گوناگونى متفاوت است:

1 ـ خداوند ماده و صورت اشياء را مى آفريند، در حالى كه اگر انسان بخواهد چيزى ايجاد كند، تنها مى تواند با استفاده از مواد موجود اين جهان، صورت تازه اى به آن ببخشد مثلاً از مصالح ساختمانى خانه اى بسازد، يا از آهن و فولاد، اتومبيل يا كارخانه اى اختراع كند.

2 ـ از سوئى ديگر، خلقت و آفرينش خداوند، نا محدود است و او آفريدگار همه چيز است «اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء»(2) در حالى كه انسان موجودات بسيار محدودى را مى تواند ابداع كند، و گاه توأم با انواع ضعف ها و نقص ها است كه در جريان عمل بايد آنها را تكميل كند، اما خلق و ابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب و نقص است.

3 ـ از سوى سوم، در آنجا كه انسان توانائى بر اين امر پيدا مى كند، آن نيز به اذن و فرمان خدا است كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمى جنبد چنان كه درباره حضرت مسيح(عليه السلام) در سوره «مائده»، آيه 110 مى خوانيم: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي: «در آن هنگام كه تو از گل، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مى كردى».

* * *

آيه بعد، از مسأله توحيد و شناخت مبدأ، به طرز زيبا و ظريفى به مسأله «معاد» منتقل مى شود، مى گويد: اين انسان با همه شگفتيهايش تا ابد زنده نمى ماند، زمانى فرا مى رسد كه اين ساختمان عجيب از هم فرو مى ريزد و «شما  بعد از اين زندگى همگى مى ميريد» (ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ).

* * *

ولى براى اين كه اين تصور پيش نيايد كه با مردن انسان، همه چيز پايان مى گيرد (پس اين آفرينش با اين همه شكوه و عظمت براى اين چند روز زندگى امرى بيهوده بوده است) بلا فاصله مى افزايد: «سپس شما روز قيامت بار ديگر به زندگى باز مى گرديد و برانگيخته مى شويد» (البته در سطحى عالى تر و در جهانى وسيع تر و گسترده تر) (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ).

* * *


1 ـ «سُلالَة» (بر وزن عصاره) به معنى چيزى است كه از ديگرى گرفته مى شود، و در واقع خلاصه، عصاره و برگزيده اى از آن است («مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث).

2 ـ رعد، آيه 16.

 

1 ـ اثبات مبدأ و معاد با يك دليل

جالب اين كه در آيات فوق، براى اثبات وجود خدا و قدرت و عظمت او از همان دليلى استفاده شده است كه در سوره «حج» براى اثبات معاد، و آن دليل، مراحل مختلف خلقت انسان در عالم جنين است و اتفاقاً در ذيل همين آيات مورد بحث، چنان كه ديديم گريزى به مسأله معاد نيز زده شده است.(1)

آرى، از يكسو، مى توان عظمت خدا را از عجائب خلقت انسان در مخفيگاه رحم، كه هر روز شكل و نقش تازه اى به خود مى گيرد، شناخت كه گوئى جمعى نقاش چيره دست، گروهى صنعتگر و ابداع گر ماهر، در كنار اين قطره آب نشسته اند و شب و روز روى آن كار مى كنند و اين ذره ناچيز را در زمان بسيار كوتاهى با ظرافت فوق العاده از مراحل و گذرگاه هاى مختلف حيات مى گذرانند.

اگر مى توانستيم از مراحل رشد، و نمو جنين به طور كامل فيلم بردارى كنيم  و آنها را از مقابل چشم بگذرانيم، آن گاه مى فهميديم چه شگفتى ها در اين كار نهفته است؟

هر چند پيشرفت فوق العاده جنين شناسى در عصر ما، و تحقيقات روز افزون دانشمندان و تجربيات و آزمايش هايشان روى اين امر، بسيارى از مسائل را روشن ساخته و هنگامى كه انسان در برابر نتيجه اين تحقيقات قرار مى گيرد بى اختيار جمله «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» را زمزمه مى كند.

و از سوى ديگر، اين آفرينش هاى پى در پى كه هر روز چهره تازه اى به خود مى گيرد، و اصولاً پيدايش يك انسان كامل از يك قطره كوچك آب، بيانگر قدرت خداوند بر معاد و بازگشت انسان به زندگى مجدد است، و به اين ترتيب با بيان يك دليل، دو هدف و با يك كرشمه دو كار، انجام شده است.(2)

* * *


1 ـ در آغاز سوره «حج»، ذيل آيات 5 تا 7، در زمينه دلائل معاد از جمله از طريق جنين شناسى بحث كرده ايم. (به آغاز همين جلد چهاردهم مراجعه فرمائيد).

2 ـ درباره مراحل جنين و شاهكار آفرينش در اين زمينه در جلد دوم تفسير «نمونه»، صفحه 316، ذيل آيه: «هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ» (سوره آل عمران، آيه 6) نيز بحث كرده ايم.

2 ـ آخرين مرحله تكامل انسان در رحم

جالب اين كه: در مراحل پنجگانه اى كه براى آفرينش انسان در آيه فوق ذكر شده، همه جا تعبير به «خلق» شده است، اما هنگامى كه به آخرين مرحله مى رسد، تعبير به «انشاء» مى كند.

«انشاء» همان گونه كه ارباب لغت گفته اند به معنى «ايجاد كردن چيزى توأم با تربيت آن» است.

اين تعبير نشان مى دهد: مرحله اخير، با مراحل قبل (مرحله نطفه، علقه، مضغه، گوشت و استخوان) كاملاً متفاوت است مرحله اى است مهم كه قرآن از آن سر بسته ياد كرده و تنها مى گويد: «سپس ما به آن آفرينش تازه اى داديم» و  بلافاصله پشت سر آن «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» مى گويد.

اين چه مرحله اى است كه اين قدر شايان اهميت است، اين، همان مرحله اى است كه جنين وارد مرحله حيات انسانى مى شود، حس و حركت پيدا مى كند، و به جنبش در مى آيد كه در روايات اسلامى از آن تعبير به مرحله «نفخ روح» (دميدن روح در كالبد) شده است.

اينجا است كه انسان با يك جهش بزرگ، زندگى نباتى و گياهى را پشت سر گذاشته و گام به جهان حيوانات و از آن برتر به جهان انسان ها مى گذارد، و فاصله آن با مرحله قبل، آن قدر زياد است كه تعبير از آن، با جمله «ثُمَّ خَلَقْنا» كافى نبود و لذا «ثُمَّ أَنْشَأْنا» فرمود.

در اينجا انسان، ساختمان ويژه اى پيدا مى كند كه او را از همه جهان ممتاز مى سازد، به او شايستگى خلافت خدا در زمين مى دهد، و قرعه امانتى را كه كوه ها و آسمان ها بار آن را نتوانست كشيد، به نام او مى زنند.

در واقع، همينجا است كه «عالم كبير» با همه شگفتيهايش در اين «جرم صغير» منطوى و پيچيده مى شود، و به راستى شايسته «تَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» است.

* * *

3 ـ لباس گوشتين بر اندام استخوان ها!

نويسنده تفسير «فى ظلال»، ذيل آيه مورد بحث، جمله عجيبى نقل مى كند و آن اين كه: جنين بعد از آن كه مرحله «علقه» و «مضغه» را پشت سر گذاشت، تمام سلول هايش تبديل به سلول هاى استخوانى مى شود، و بعد از آن تدريجاً عضلات و گوشت روى آن را مى پوشاند، بنابراين، جمله «كَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» يك معجزه علمى است كه پرده از روى اين مسأله كه در آن روز براى هيچ كس  روشن نبود بر مى دارد; زيرا قرآن نمى گويد: ما مضغه را تبديل به استخوان و گوشت كرديم بلكه مى گويد:

ما مضغه را تبديل به استخوان كرديم و بر استخوان ها لباس گوشتى پوشانديم، اشاره به اين كه: مضغه نخست، تبديل به استخوان مى شود و بعد از آن گوشت روى آن را مى پوشاند.

* * *

4 ـ لباس مقاوم براى استخوان ها!

اصولاً، اين كه: از عضلات تعبير به «لباس» مى كند، خود گوياى اين واقعيت است كه اگر اين لباس بر استخوان ها نبود، اندام انسان بسيار زشت و نازيبا بود (درست همانند اسكلت هائى كه همه ما خود آن يا لااقل عكس آن را ديده ايم).

از اين گذشته لباس، حافظ بدن است، عضلات نيز حافظ استخوان ها هستند كه اگر آنها نبودند، ضربه هائى كه بر بدن وارد مى شد، استخوان ها را مرتباً صدمه مى زد، يا مى شكست، همچنين، كارى را كه لباس در حفاظت انسان از گرما و سرما مى كند، گوشت ها در نگهدارى استخوان ها كه ستون اصلى بدن هستند، انجام مى دهند اينها همه، نشان دهنده دقت قرآن در تعبيرات است.

* * *

 

17وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ

18وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهاب  بِهِ لَقادِرُونَ

19فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِيل وَ أَعْناب لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ

20وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغ لِلآكِلِينَ

21وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ

22وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

 

ترجمه:

17 ـ ما بر بالاى سر شما هفت راه (طبقات هفتگانه آسمان) قرار داديم; و ما (هرگز) از خلق (خود) غافل نبوده ايم!

18 ـ و از آسمان، آبى به اندازه معين نازل كرديم; و آن را در زمين (در جايگاه مخصوصى) ساكن نموديم; و ما بر از بين بردن آن كاملاً قادريم!

19 ـ سپس به وسيله آن باغ هائى از درختان نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم; باغ هائى كه در آن ميوه هاى بسيار است; و از آن مى خوريد!

20 ـ و (نيز) درختى كه از طور سينا مى رويد (درخت زيتون)، و از آن روغن و «نان خورش» براى خورندگان فراهم مى گردد (آفريديم)!

21 ـ و براى شما در چهارپايان عبرتى است; از آنچه در درون آنهاست (از شير) شما را سيراب مى كنيم; و براى شما در آنها منافع بسيارى است; و از گوشت آنها مى خوريد.

22 ـ و بر آنها و بر كشتى ها سوار مى شويد!

 

باز هم نشانه هاى توحيد

گفتيم قرآن پس از ذكر صفات مؤمنان، به طرق تحصيل ايمان پرداخته، و در آيات گذشته، چنان كه ديديم، از آيات انفسى و نشانه هاى عظمت پروردگار در وجود خود ما سخن گفت، اكنون به جهان برون و آيات آفاقى مى پردازد و عظمت آفرينش را در آسمان و زمين منعكس مى كند:

نخست مى فرمايد: «ما بر فراز شما هفت طريقه آفريديم» (وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ).

«طرائق» جمع «طريقه» به معنى «راه» يا به معنى «طبقه» است، در صورت اول، معنى آيه چنين مى شود: ما هفت راه بالاى سر شما آفريديم، ممكن است اين راه ها طرق رفت و آمد فرشتگان باشد، و ممكن است مدار گردش ستارگان آسمان.

بنابر معنى دوم، مفهومش اين است: ما هفت طبقه (هفت آسمان) بر فراز شما آفريديم.

درباره آسمان هاى هفتگانه، قبلاً سخن بسيار گفته ايم، آنچه در اينجا به عنوان اشاره بايد گفت، اين است:

اگر عدد هفت را به معنى «تكثير» بگيريم مفهومش اين است كه بر فراز شما عالم هاى بسيار و كرات، كواكب و سيارات بى شمارى است.

تعبير به «طبقه» هرگز نبايد افلاك بطلميوسى را كه همچون پوست پياز بر فراز يكديگر قرار داشتند، تداعى كند، و چنين تصور شود: قرآن بر اين فرضيه نادرست تكيه كرده، بلكه «طرائق و طبقات» اشاره به عوالمى است كه در  فواصل مختلف از ما قرار دارند و نسبت به ما هر يك، فوق ديگرى است، بعضى دورتر و بعضى نزديك تر.

و اگر عدد «سبع» (هفت) را، عدد شمارش و تعداد بگيريم، مفهومش اين است، غير از اين عالمى كه شما مى بينيد (مجموعه ثوابت و سيارات و كهكشان ها) شش عالم ديگر، ما فوق آن قرار دارد كه هنوز دست علم و دانش بشر به آن نرسيده است.

و هر گاه، به نقشه منظومه شمسى و قرار گرفتن سيارات مختلف برگرد آن درست دقت كنيم، تفسير ديگرى نيز براى اين آيه مى توان يافت و آن اين كه: از اين نُه سياره كه گرد آفتاب مى گردند، دو سياره (عطارد و زهره) مدارشان زير مدار زمين است، در حالى كه شش سياره ديگر مدارشان بيرون مدار زمين و شبيه طبقاتى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته و هنگامى كه مدار كره ماه را كه آن هم گرد زمين مى چرخد، بر آن بيفزائيم عدد هفت مدار (مسير) يا هفت طبقه تكميل مى گردد (دقت كنيد).(1)

و از آنجا كه تعدد عوالم و طرق آنها، ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه آيا اين وسعت و عظمت عالم موجب نخواهد شد آفريدگار از آنها غافل گردد، در پايان آيه بلا فاصله مى فرمايد: «ما هرگز از آفرينش خود غافل نبوده و نخواهيم بود» (وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ).

تكيه بر روى عنوان «خلق» در اينجا اشاره به اين است كه: مسأله آفرينش و خلقت، به خودى خود دليل علم آفريدگار و توجه او به آنها است، مگر مى شود «آفريننده» از «آفريده» خود غافل باشد؟!.  اين احتمال نيز، در تفسير آيه وجود دارد كه: منظور اين است: ما راه هاى فراوانى براى آمد و شد فرشتگان بر فراز شما قرار داديم و از حال شما غافل نيستيم و فرشتگان ما نيز شاهد و ناظر اعمال شمايند.

* * *

آيه بعد، به يكى ديگر از مظاهر قدرت الهى كه از بركات آسمان و زمين محسوب مى شود، يعنى باران، اشاره كرده مى گويد: «ما از آسمان آبى فرو فرستاديم به اندازه معين» (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر).

نه آن قدر زياد كه زمين ها را در خود غرق كند، و نه آن قدر كم كه تشنه كامان در جهان گياهان و حيوانات، سيراب نگردند.

آرى، از «آسمان» كه بگذريم و به «زمين» بپردازيم يكى از مهمترين مواهب الهى آبى است كه مايه حيات همه موجودات زنده است.

سپس، به مسأله مهمترى در همين رابطه كه مسأله ذخيره آب ها در منابع زير زمينى است پرداخته مى گويد: «ما اين آب را در زمين در مخازن مخصوص، ساكن كرديم، در حالى كه اگر مى خواستيم آن را از بين ببريم كاملاً قدرت داشتيم» (فَأَسْكَنّاهُ فِي الأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهاب بِهِ لَقادِرُونَ).

مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقه كاملاً مختلف تشكيل يافته: طبقه نفوذ پذير و طبقه نفوذناپذير.

اگر تمام قشر زمين نفوذ پذير بود آب هاى باران فوراً در اعماق زمين فرو مى رفتند و بعد از يك باران ممتد و طولانى همه جا خشك مى شد و قطره اى آب پيدا نبود!

و اگر تمام قشر زمين طبقه نفوذ ناپذير همچون گل رس بود تمام آب هاى باران در سطح زمين مى ماندند، آلوده و متعفن مى شدند و عرصه زمين را بر  انسان تنگ مى كردند، و اين آبى كه مايه حيات است مايه مرگ انسان مى شد.

ولى خداوند بزرگ و منان، قشر بالا را نفوذ پذير و قشر زيرين را نفوذ ناپذير قرار داده، تا آب ها در زمين فرو روند و در منطقه نفوذ ناپذير مهار شوند و ذخيره گردند، و بعداً از طريق چشمه ها، چاه ها و قنات ها مورد استفاده واقع شوند، بى آن كه بگندند و توليد مزاحمت، يا آلودگى پيدا كنند.(2)

اين آب گوارائى را كه ما امروز از چاه عميق بيرون مى كشيم و با نوشيدن آن، جان تازه پيدا مى كنيم، ممكن است از قطرات بارانى باشد كه هزاران سال قبل از ابرها نازل شده، و در اعماق زمين براى امروز ذخيره گشته است، بى آن كه فاسد شود.

به هر حال، كسى كه انسان را براى زندگى آفريد و مهمترين مايه حيات او را آب قرار داد، منابع بسيار مهمى براى ذخيره اين ماده حياتى قبل از او آفريده و آب ها را در آن ذخيره كرده است!.

البته قسمتى از ذخيره هاى اين ماده حياتى، بر فراز كوه ها است (به صورت برف ها و يخ ها) كه گاهى همه ساله آب شده جريان مى يابد و گاه صدها و يا هزاران سال بر قله كوهى مى مانند، تا روزى كه فرمان نزول به آنها داده شود و بر اثر تغيير حرارت جوى، به سوى دشت و هامون سرازير گردد و زمين هاى تشنه را سيراب كند، ولى با توجه به كلمه «فى» در «فِى الأَرْض» چنين به نظر مى رسد كه آيه اشاره به منابع زير زمينى آب مى كند، نه فوق زمينى.

* * *

و به دنبال نعمت پر بركت باران، به محصولاتى كه از آن مى رويد اشاره كرده مى گويد: «ما به وسيله اين آب، باغ هائى از درخت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم، باغ هائى كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن مى خوريد» (فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّات مِنْ نَخِيل وَ أَعْناب لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ).

خرما و انگور تنها محصول آنها نيست بلكه، اين دو، محصول عمده و پر ارزش آنها است و گر نه انواع مختلفى از ديگر ميوه ها در آن يافت مى شود.

جمله وَ مِنْها تَأْكُلُونَ: «از آن مى خوريد» ممكن است اشاره به اين باشد كه محصول اين باغ هاى پر بركت، تنها ميوه هاى آنها نيست، بلكه خوردنى، بخشى از آن است.

اين باغ ها (از جمله نخلستان ها) استفاده هاى فراوان ديگرى براى زندگى انسان دارد، از برگ هاى آنها، فرش، و گاهى لباس درست مى كنند، از چوب هاى آنها خانه مى سازند، از ريشه ها و برگ ها و ميوه هاى بعضى از اين درختان مواد داروئى مى گيرند، و نيز از بسيارى از آنها علوفه براى دام ها، و از چوب آنها براى سوخت استفاده مى كنند.

«فخر رازى» در تفسير خود، اين احتمال را نيز داده كه: منظور از «مِنْها تَأْكُلُون» اين است كه: زندگى و روزى شما از اين باغ ها اداره مى شود، درست همانند اين كه در فارسى مى گوئيم: فلان كس از فلان كسب و كار نان مى خورد (يعنى گذران زندگى او از آن است).(3)

اين نكته نيز قابل توجه است كه: در آيات فوق، مبدأ حيات انسانى آب نطفه شمرده شده، و مبدأ حيات گياهى آب باران، در واقع اين دو نمونه برجسته حيات، هر دو از آب سرچشمه مى گيرند، آرى قانون خداوند، قانون واحد و گسترده اى در همه جا است.

* * *

آن گاه به يكى ديگر از درختان پر بركتى كه از همين آب باران پرورش مى يابد اشاره كرده مى گويد: علاوه بر اين باغ هاى نخل و انگور و ميوه هاى ديگر «درختى ايجاد كرديم كه از طور سيناء مى رويد و از آن روغن و «نان خورش»(4)براى خورندگان به دست مى آيد» (وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغ لِلآكِلِينَ).

در اين كه: منظور از «طور سيناء» چيست؟ مفسران دو احتمال عمده داده اند:

نخست اين كه: اشاره به همان «كوه طور» معروف است كه در صحراى «سينا» قرار دارد، و اگر مى بينيم قرآن در اينجا درخت زيتون را به عنوان درختى كه از كوه طور مى رويد توصيف كرده به خاطر آن است كه عرب هاى حجاز هنگامى كه از بيابان هاى خشك اين منطقه مى گذشتند و به شمال رو مى آوردند نخستين منطقه اى كه در آن به درخت هاى پر بار زيتون بر خورد مى كردند، منطقه طور در جنوب صحراى سيناء بوده است، مشاهده نقشه جغرافيائى اين مطلب را به خوبى روشن مى كند.

احتمال ديگر اين كه: طور سيناء جنبه توصيفى دارد و به معنى «كوه پر بركت» يا «كوه پر درخت» يا «كوه زيبا» است (چون «طور» به معنى كوه و «سيناء» به معنى پر بركت و زيبا و مشجّر است).

واژه «صِبْغ» در اصل، به معنى رنگ است، ولى از آنجا كه انسان به هنگام خوردن غذا معمولاً نان خود را با خورشى كه مى خورد رنگين مى كند، به تمام انواع نان خورش ها، «صِبْغ» گفته شده است.

به هر حال، كلمه «صِبْغ»، ممكن است اشاره به همان روغن زيتون باشد كه  با نان مى خوردند، و يا انواع نان خورش ها كه از درختان ديگر استفاده مى كردند.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه: چرا در ميان انواع ميوه ها بالخصوص روى اين سه ميوه تكيه شده است: خرما، انگور و زيتون؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه: از نظر تحقيقات علمى غذاشناسان، كمتر ميوه اى وجود دارد كه: براى بدن انسان به اندازه اين سه ميوه مفيد و مؤثر باشد.

«روغن زيتون» براى توليد سوختوساز بدن ارزش فراوانى دارد، كالرى حرارتى آن بسيار زياد، دوست صميمى كبد انسان، بر طرف كننده عوارض كليه ها و سنگ هاى صفراوى، قولنج هاى كليوى، تقويت كننده اعصاب و بالاخره اكسير سلامتى است.

در مورد «خرما» آن قدر توصيف شده كه در اين مختصر نمى گنجد: قند فراوان خرما از سالمترين قندها است و از نظر بسيارى از غذاشناسان خرما يكى از عوامل جلوگيرى از سرطان است، دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى، و پنج نوع ويتامين كشف كرده اند كه آن را به صورت يك منبع فوق العاده ارزشمند غذائى در مى آورد.

اما «انگور» به عقيده بعضى از دانشمندان، يك داروخانه طبيعى است، از نظر خواص، همچون شير مادر است و دو برابر گوشت در بدن ايجاد حرارت مى كند، خون را تصفيه مى كند، سموم بدن را دفع مى نمايد، انواع ويتامين موجود در آن به انسان نيرو و توان مى بخشد.(5)

* * *

پس از بيان گوشه اى از نعمت هاى پروردگار در جهان گياهان كه به وسيله آب باران پرورش مى يابد، به بخش مهمى از نعمت ها و مواهب او در جهان حيوانات پرداخته مى گويد: «در چهارپايان براى شما عبرت بزرگى است» (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعامِ لَعِبْرَةً).(6)

سپس اين عبرت را چنين شرح مى دهد: «ما از آنچه در درون آنها است شما را سيراب مى كنيم» (نُسْقِيكُمْ مِمّا فِي بُطُونِها).

آرى، شير گوارا اين غذاى نيروبخش و كامل از درون اين حيوانات، از لابلاى خون و مانند آن بيرون مى فرستيم، تا بدانيد چگونه خداوند قدرت دارد از ميان چنين اشياء ظاهراً آلوده اى يك نوشيدنى به اين پاكى و گوارائى بيرون فرستد.

و اضافه مى كند: مسائل عبرت انگيز و بركات حيوانات، منحصر به شير نيست، بلكه «براى شما در آنها منافع بسيارى است و از گوشت آنها نيز مى خوريد» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ).

علاوه بر گوشت، كه آن نيز در حدّ اعتدالش بخش هاى عمده مواد غذائى مورد نياز بدن را تشكيل مى دهد، از چرم آنها انواع لباس و خيمه هاى پر دوام، و از پشم آنها انواع لباس ها و پوشش ها و فرش ها، و از بعضى اجزاى بدن آنها مواد داروئى و حتى از مدفوع آنها مواد تقويت كننده براى درختان و زراعت ها تهيه مى كنيد.

* * *

از همه اينها گذشته، از چهارپايان به عنوان مركب هاى راهوار در خشكى و از كشتى ها براى درياها استفاده كرده «بر چهارپايان و كشتى ها سوار و به  منزلگاه هاى مقصود خود مى رسيد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ).(7)

اين همه آثار، خواص و فوائد در اين حيوانات به راستى مايه عبرت است، هم انسان را به آفريننده اين همه نعمت آشنا مى سازد و هم حس شكرگزارى را در او برمى انگيزد.(8)

تنها سؤالى كه اينجا باقى مى ماند اين است كه: چگونه چهارپايان و كشتى ها در يك رديف قرار گرفته اند؟

اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود; زيرا انسان به مركب در همه روى زمين نياز دارد، در كنار مركب براى خشكى، مركب هاى دريائى يعنى كشتى ها را ذكر مى كند و در حقيقت اين تعبير همانند چيزى است كه در آيه 70 سوره «اسراء» كه در مورد مواهب بنى آدم مى فرمايد: وَ حَمَلْناهُمْ فِى البّرِّ وَ الْبَحْرِ: «ما آنها را در خشكى ها و درياها حمل و نقل مى كنيم».

* * *

23وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ

24فَقالَ الْمَلاَ ُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لاَ َنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الأَوَّلِينَ

25إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِين

 

ترجمه:

23 ـ و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم; او به آنها گفت: «اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد، كه جز او معبودى براى شما نيست; آيا (از پرستش بت ها) پرهيز نمى كنيد»؟!

24 ـ جمعيت اشرافى (و مغرور) از قوم نوح كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى همچون شما نيست، كه مى خواهد بر شما برترى جويد! اگر خدا مى خواست (پيامبرى بفرستد) فرشتگانى نازل مى كرد; ما چنين چيزى را هرگز در نياكان خود نشنيده ايم!

25 ـ او فقط مردى است كه به جنون مبتلاست! پس مدتى درباره او صبر كنيد (تا مرگش فرا رسد، يا از بيمارى رهائى يابد)».

 


1 ـ براى توضيح بيشتر درباره آسمان هاى هفتگانه به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 29 سوره «بقره» مراجعه شود.

2 ـ بايد توجه داشت كه عبور آب هاى آلوده از قشر نفوذپذير غالباً موجب تصفيه آن مى شود!.

3 ـ بنابر تفسير اول «مِن»، «تبعيضيه» است، و بنابر تفسير دوم «ابتدائيه».

4 ـ غذائى كه همراه با نان مى خورند.

5 ـ براى توضيح بيشتر درباره اين سه ميوه حيات بخش به جلد 11، صفحه 172 به بعد، ذيل آيه 11 سوره «نحل» مراجعه فرمائيد.

6 ـ نكره بودن «عبرة» در اينجا اشاره به عظمت آن است.

7 ـ در جلد يازدهم، صفحه 344، ذيل آيه 80 سوره «نحل»، در مورد استفاده هائى كه از حيوانات مى شود مشروحاً بحث كرده ايم.

8 ـ در مورد اهميت كشتى و خواص مختلف ماده كه سبب بهره گيرى از كشتى ها مى شود در جلد يازدهم، صفحه 181، ذيل آيه 14 سوره «نحل» و همچنين در همين جلد (جلد چهاردهم)، ذيل آيه 65 سوره «حج»، صفحه 159 بحث كرده ايم.

 

منطق كوردلان مغرور

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از توحيد، معرفت خداوند و دلائل عظمت او در جهان آفرينش بود، همين مطلب را در آيات مورد بحث و آيات  آينده، از زبان پيامبران بزرگ و در لابلاى تاريخ آنها بيان مى كند.

نخست، از نوح(عليه السلام) نخستين پيامبر اولوا العزم و منادى توحيد شروع كرده مى گويد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، به آنها گفت: اى قوم من! اللّه خداوند يگانه يكتا را بپرستيد كه غير از او معبودى براى شما نيست» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ).

«آيا با اين بيان روشن از پرستش بت ها پرهيز نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَتَّقُونَ).

* * *

«اما جمعيت اشرافى ثروتمند و مغرور از قوم او كه چشم ها را در ظاهر پر مى كنند (اما از درون خالى هستند)، و كافر شدند گفتند: اين مرد تنها بشرى همچون شما است با اين قيد كه حس برترى جوئى در او تحريك شده و مى خواهد بر شما مسلط شود و حكومت كند»! (فَقالَ الْمَلاَ ُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ).

و به اين ترتيب، انسان بودنش را نخستين عيبش دانستند و به دنبال آن متهمش ساختند كه او يك فرد سلطه جو است، و سخنانش از خدا و توحيد و دين و آئين، همه توطئه اى است براى رسيدن به اين مقصود!

سپس افزودند: «اگر خدا مى خواست رسولى بفرستد حتماً فرشتگانى را براى اين منظور نازل مى كرد» (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لاَ َنْزَلَ مَلائِكَةً).

و براى تكميل اين استدلال واهى گفتند: «ما هرگز چنين چيزى را از نياكان پيشين خود نشنيده ايم كه انسانى دعوى نبوت كند و خود را نماينده خدا بداند»! (ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الأَوَّلِينَ).

* * *

ولى اين سخنان بى اساس، در روح اين پيامبر بزرگ اثر نكرد و همچنان به  دعوت خود ادامه مى داد و نشانه اى از برترى جوئى و سلطه طلبى در كار او نبود، لذا او را به اتهام ديگرى متهم ساختند و آن اتهام «جنون و ديوانگى» بود كه همه پيامبران الهى و رهبران راستين را در طول تاريخ به آن متهم ساختند، گفتند: «او فقط مردى است كه مبتلا به نوعى از جنون است بايد مدتى درباره او صبر كنيد تا مرگ او فرا رسد و يا از اين جنون شفا يابد»! (إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِين).

جالب اين كه: آنها در اين تهمت خود نسبت به اين پيامبر بزرگ، تعبير «بِهِ جِنَّةٌ» را (داراى نوعى جنون است) به كار بردند، تا بر اين واقعيت سرپوش نهند كه زندگى اين پيغمبر و سخنان او همگى بهترين نشانه عقل و دانش او است در حقيقت آنها مى خواستند بگويند: همه اينها درست است، ولى جنون، فنون و چهره هاى مختلفى دارد كه در بعضى مظاهر عقل نيز هست!!

جمله «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حِين» ممكن است اشاره به انتظار مرگ نوح باشد كه مخالفان براى آن دقيقه شمارى مى كردند تا آسوده خاطر شوند، و ممكن است تأكيدى بر نسبت جنون به او، يعنى انتظار بكشيد تا از اين بيمارى بهبودى يابد!.(1)

به هر حال، آنها در سخنان خود سه نوع اتهام واهى و ضد و نقيض براى نوح(عليه السلام) قائل شدند، و هر يك را دليل بر نفى رسالت او گرفتند.

نخست اين كه: اصولاً ادعاى رسالت از ناحيه بشر دروغ است! چنين چيزى سابقه نداشته، اگر خدا مى خواست بايد فرشتگانى بفرستد.

ديگر اين كه: او مرد سلطه جوئى است و اين ادعا را وسيله اى براى رسيدن به اين هدف قرار داده است.   سوم اين كه: او عقل درستى ندارد و آنچه مى گويد: از اين رهگذر است!.

و از آنجا كه پاسخ اين ايرادها و اتهامات بى اساس و پريشان همه روشن بود و در آيات ديگر قرآن نيز آمده، قرآن در اينجا سخنى در اين زمينه نمى گويد.

زيرا از يكسو، مسلّم است رهبر انسان بايد از جنس خود او باشد، تا با نيازها و دردها و مسائل انسان آشنائى داشته باشد، به علاوه هميشه پيامبران از جنس بشر بوده اند.

از سوى ديگر، از زندگى پيامبران به خوبى روشن مى شود كه مسأله برادرى، تواضع و نفى هر گونه سلطه جوئى از بارزترين صفاتشان بوده، و عقل و هوش و درايتشان نيز حتى بر دشمنانشان آشكار بوده و در لابلاى گفته هاشان به آن اعتراف مى كردند.

* * *

26قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ

27فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ

28فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ

29وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ

30إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ

 

ترجمه:

26 ـ (نوح) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هاى آنان يارى كن»!

27 ـ ما به نوح وحى كرديم كه: «كشتى را در حضور ما، و مطابق وحى ما بساز. و هنگامى كه فرمان ما فرا رسد، و آب از تنور بجوشد (كه نشانه فرا رسيدن طوفان است)، از هر يك از انواع حيوانات يك جفت در كشتى سوار كن; و همچنين خانواده ات را، مگر آنانى كه قبلاً وعده هلاكشان داده شده (همسر و فرزند كافرت;) و ديگر درباره ستمگران با من سخن مگو، كه آنان همگى غرق خواهند شد.

28 ـ و هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد، بگو: «ستايش براى خدائى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد»!

29 ـ و بگو: «پروردگارا! ما را در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى»!

30 ـ (آرى،) در اين ماجرا آيات و نشانه هائى است; و ما مسلماً (همگان را) آزمايش  مى كنيم!

 


1 ـ بعضى نيز گفته اند: اين جمله اشاره به اين است كه او را مدتى به زندان بيفكنيد. و بعضى گفته اند: منظور اين است: فعلاً او را به حال خود رها كنيد، ولى اين دو تفسير چندان صحيح به نظر نمى رسد.

 

پايان عمر يك قوم سركش

در آيات گذشته، بخشى از تهمت هاى ناروائى را كه دشمنان نوح(عليه السلام) به او زدند خوانديم ولى، از آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه: اذيت و آزار اين قوم سركش، تنها منحصر به اين امور نبود بلكه با هر وسيله توانستند او را در فشار قرار دادند و آزار كردند، و نوح حداكثر تلاش و كوشش خود را در هدايت و نجات آنها از چنگال شرك و كفر به خرج داد.

هنگامى كه از تلاش هاى خود مأيوس شد و جز گروه اندكى ايمان نياوردند، از خدا تقاضاى كمك كرد چنان كه در نخستين آيه مورد بحث چنين مى خوانيم:

«گفت: پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هائى كه كردند يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ).(1)

* * *

در اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد و مقدمات نجات نوح، ياران اندكش و نابودى مشركان لجوج فراهم شد.

مى فرمايد: «ما به نوح وحى فرستاديم كه كشتى را در حضور ما و طبق فرمان ما بساز» (فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا).

تعبير بِأَعْيُنِنا: «در برابر ديدگان ما» اشاره به اين است كه: تلاش و كوشش تو در اين راه در حضور ما و تحت پوشش حمايت ما است، بنابراين با فكر راحت  و آسوده به راه خود ادامه ده، از هيچ چيز ترس و واهمه نداشته باش.

ضمناً، تعبير به «وَحْيِنا» نشان مى دهد: نوح(عليه السلام) طرز ساختن كشتى و چگونگى آن را از وحى الهى آموخت، و گر نه چنان چيزى ـ طبق نوشته تواريخ ـ تا آن زمان سابقه نداشت، به همين دليل نوح(عليه السلام) كشتى را آنچنان متناسب با مقصد و مقصود خود ساخت كه هيچ كم و كسرى در آن نبود!

چنين ادامه مى دهد: «هنگامى كه فرمان ما فرا رسد، و نشانه اش اين است كه آب از درون تنور خواهد جوشيد، بدان زمان طوفان نزديك شده است، بلافاصله از تمام انواع حيوانات يك جفت (نر و ماده) انتخاب و در كشتى سوار كن» (فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ).

«و خانواده و دوستان با ايمانت را بر كشتى سوار نما، مگر آنها كه قبلاً وعده هلاكشان داده شده است» (اشاره به همسر نوح و يكى از فرزندانش است) (وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ).

و باز اضافه مى كند: «و ديگر درباره اين ستمگران (كه هم بر خويش ستم كردند و هم بر ديگران) با من سخنى مگو كه آنها همگى غرق خواهند شد، و جاى گفتگو نيست» (وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ).

البته، اين اخطار به خاطر آن بود كه ممكن بود نوح(عليه السلام) تحت تأثير عواطف انسانى يا عاطفه پدر و فرزندى قرار گيرد، و باز درباره آنها شفاعت كند در حالى كه آنها ديگر شايسته شفاعت نبودند.

* * *

در آيه بعد، مى فرمايد: «هنگامى كه تو و همه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شدى و استقرار يافتى، (سپاس خدا را به خاطر اين نعمت بزرگ، به جا آور و) بگو: حمد خدائى را كه ما را از قوم ستمگر رهائى بخشيد» (فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ  وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ).

* * *

و بعد از حمد و ستايش خدا در برابر نخستين نعمت بزرگ او، يعنى نجات از چنگال ظالمان، از درگاهش چنين تقاضا كن: «بگو: پروردگارا! مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آورندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ).

واژه «مُنْزِل» ممكن است «اسم مكان» باشد، يعنى بعد از پايان گرفتن طوفان، كشتى ما را در سرزمينى فرود آور كه داراى بركات فراوانى باشد و ما بتوانيم با آسودگى خاطر به زندگى خود ادامه دهيم.

و نيز ممكن است «مصدر ميمى» باشد، يعنى ما را به طرز شايسته اى فرود آر; چرا كه بعد از پايان گرفتن طوفان به هنگام نشستن كشتى بر زمين، خطرات زيادى اين سرنشينان را تهديد مى كرد، نبودن جاى مناسب براى زندگى، كمبود غذا، انواع بيمارى ها، نوح(عليه السلام) از خدا مى خواهد كه او را به نحوى سالم و شايسته بر زمين فرود آورد.

* * *

و بالاخره آخرين آيه مورد بحث، اشاره به مجموع اين داستان كرده مى گويد: «در اين ماجراى نوح و پيروزيش بر ستمكاران و مجازات اين قوم سركش به شديدترين وجه، آيات و نشانه هائى براى صاحبان عقل و انديشه است»! (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات).

«و ما به طور مسلّم همگان را آزمايش مى كنيم» (وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ).

اين جمله، ممكن است اشاره به اين باشد كه: ما قوم نوح(عليه السلام) را كراراً آزموديم و هنگامى كه از عهده آزمايش ها بر نيامدند هلاكشان كرديم.  

و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه: ما همه انسان ها را در هر عصر و زمان آزمايش مى كنيم و آنچه در آيات فوق گفته شد، مخصوص مردم عصر نوح(عليه السلام) نبود، بلكه در همه اعصار و قرون در اشكال مختلف، آزمايش ها صورت مى گيرد، و در اين آزمايش ها آنها كه خار راه تكامل بشرند، از سر راه برداشته مى شوند، تا بشريت به سير تكاملى خود همچنان ادامه دهد.

جالب اين كه: در آيات فوق، تنها به مسأله ساختن كشتى و سوار شدن نوح و يارانش بر آن اكتفا شده، و اما اين كه: سرانجام كار گنهكاران به كجا رسيد پيرامون آن سخنى به ميان نيامده; چرا كه با وعده الهى «اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» مسلّم مى شود چنين سرنوشتى دامان آنها را گرفته; چرا كه وعده اش تخلف ناپذير است.

ذكر اين معنى نيز لازم است كه درباره قوم نوح(عليه السلام)، مبارزه آنها با اين پيامبر بزرگ و سرنوشت دردناك آنان، ماجراى ساختن كشتى و جوشيدن آب از تنور، وقوع طوفان و غرق فرزند نوح، سخن بسيار است كه ما قسمت زيادى از آن را در سوره «هود»، جلد نهم، از صفحه 68 تا صفحه 125 مشروحاً آورده ايم و به خواست خدا بخش ديگرى هم در تفسير سوره «نوح» خواهد آمد.

* * *

31ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ

32فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ

33وَ قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ

34وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ

35أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ

36هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ

37إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ

38إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ

39قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ

40قالَ عَمّا قَلِيل لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ

41فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ

 

ترجمه:

31 ـ سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم.

32 ـ و در ميان آنان رسولى از خودشان فرستاديم كه: «خدا را بپرستيد; جز او معبودى براى شما نيست; آيا (با اين همه، از شرك) پرهيز نمى كنيد»؟!

33 ـ ولى اشرافيان (خود خواه) از قوم او كه كافر بودند، و ديدار آخرت را تكذيب  مى كردند، و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم، گفتند: «اين بشرى است مثل شما; از آنچه مى خوريد مى خورد; و از آنچه مى نوشيد مى نوشد! (پس چگونه مى تواند پيامبر باشد)؟!

34 ـ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد، مسلماً زيانكاريد.

35 ـ آيا او به شما وعده مى دهد هنگامى كه مُرديد و خاك و استخوان هائى (پوسيده) شديد، بار ديگر (از قبرها) بيرون آورده مى شويد؟!

36 ـ هيهات، هيهات از اين وعده هائى كه به شما داده مى شود!

37 ـ مسلماً غير از اين زندگى دنياى ما، چيزى در كار نيست; پيوسته گروهى از ما مى ميريم، و نسل ديگرى جاى ما را مى گيرد; و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد!

38 ـ او فقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته; و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»!

39 ـ (پيامبرشان) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هاى آنان يارى كن»!

40 ـ (خداوند) فرمود: «به زودى از كار خود پشيمان خواهند شد; (اما زمانى كه ديگر سودى به حالشان ندارد)».

41 ـ سرانجام صيحه آسمانى آنها را به حق فرو گرفت; و ما آنها را همچون خاشاكى بر سيلاب قرار داديم; دور باد قوم ستمگر (از رحمت خدا)!

 


1 ـ «باء» در «بِما كَذَّبُونِ» ممكن است «باء سببيه» باشد، يا «مقابله»، و «ما» در «بِما كَذَّبُونِ» ممكن است «مصدريه» باشد يا «موصوله» كه معانى آنها با هم تفاوت خواهد داشت، ولى اين تفاوت، تفاوت مهمى نيست (دقت كنيد).

 

سرنوشت غم انگيز يك قوم ديگر (قوم ثمود)

اين آيات، به بحث پيرامون اقوام ديگرى كه بعد از نوح(عليه السلام) بر سر كار آمدند پرداخته و منطق آنها را كه هماهنگ منطق كفار پيشين بوده، همچنين سرنوشت دردناكشان را شرح مى دهد، و بحث هائى را كه در آيات گذشته ذكر شد تكميل  مى كند.

نخست مى گويد: «ما بعد از آنها جمعيت ديگرى را به وجود آورديم و قوم تازه اى به روى كار آمدند» (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).

«قرن» از ماده «اقتران» به معنى نزديكى است، لذا به جمعيتى كه در عصر واحد زندگى مى كنند «قرن» گفته مى شود.

و گاه به زمان آنها نيز «قرن» مى گويند، اندازه گيرى مدت قرن به سى سال، يا صد سال صرفاً جنبه قراردادى دارد و تابع سنت هاى اقوام مختلف مى باشد.

* * *

از آنجا كه بشر نمى تواند بدون يك رهبر الهى باشد، خداوند پيامبر بزرگى را براى نشر دعوت توحيد، آئين حق و عدالت به سوى آنها فرستاد، چنان كه آيه بعد مى گويد: «ما در ميان آنها رسولى از خودشان فرستاديم كه پروردگار يكتا را بپرستيد و جز او معبودى براى شما نيست» (فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ).

اين همان چيزى بود كه نخستين پايه دعوت همه پيامبران را تشكيل مى داد اين نداى توحيد بود كه زير بناى همه اصلاحات فردى و اجتماعى است.

آن گاه اين رسول الهى براى تأكيد بيشتر به آنها مى گفت: «آيا در برابر اين دعوت صريح، باز هم از شرك و بت پرستى پرهيز نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَتَّقُونَ).

در اين كه: اين قوم كداميك از اقوام بودند؟ و پيامبرشان چه نام داشت؟ مفسران با بررسى آيات مشابه آن در قرآن دو احتمال داده اند:

نخست اين كه: منظور «قوم ثمود» است كه در سرزمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند و پيامبر بزرگ الهى «صالح»(عليه السلام) براى هدايت آنها مبعوث شد، آنها كفر ورزيدند و راه طغيان پيش گرفتند، سرانجام به وسيله صيحه آسمانى  (صاعقه اى مرگبار) از ميان رفتند.

شاهد اين تفسير، مجازات «صيحه» است كه در پايان آيات مورد بحث، براى آنها ذكر شده، و در سوره «هود»، آيه 67 نيز صريحاً درباره «قوم صالح» آمده است.

ديگر اين كه: منظور «قوم عاد» است كه پيامبرشان «هود»(عليه السلام) بود و در بعضى از آيات قرآن سرگذشت آنها بلافاصله بعد از سرگذشت نوح(عليه السلام) آمده و اين خود قرينه اى بر اين تفسير است.(1)

اما با توجه به اين كه: مجازات اين قوم، طبق آيات 6 و 7 سوره «الحاقه» تندباد شديدى بود كه هفت شب و هشت روز آنها را در هم مى كوبيد، روشن مى شود تفسير اول صحيح تر است.

* * *

به هر حال، ببينيم عكس العمل اين قوم سركش در برابر نداى توحيدى اين پيامبر بزرگ چه بود؟

قرآن در آيه بعد مى گويد: «آن جمعيت اشرافى خودخواه كه خداوند يگانه را انكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند، و ما آنها را نعمت فراوانى در اين زندگى دنيا بخشيده بوديم، گفتند: اين فقط انسانى است مثل شما، از آنچه شما مى خوريد، مى خورد، و از آنچه مى نوشيد، مى نوشد» (وَ قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ).

آرى، جمعيتى كه در ناز و نعمت به سر مى بردند و به تعبير قرآن «ملأ» بودند (ظاهرى چشم پر كن و درونى از نور حق تهى داشتند) چون دعوت اين پيامبر  بزرگ را مخالف هوس هاى خود مى ديدند، و مزاحم منافع نامشروع، استكبار و برترى جوئى بى دليلشان مشاهده مى كردند، و به خاطر همين ناز و نعمت ها از خدا دور افتاده بودند، و سراى آخرت را انكار نمودند، به ستيزه بر خاستند، درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح(عليه السلام) داشتند.

آنان انسان بودن اين رهبران الهى، خوردن و نوشيدن آنها را همانند ساير مردم، دليلى بر نفى رسالتشان گرفتند، در حالى كه اين خود تأييدى بر رسالت اين بزرگ مردان بود كه آنها از ميان توده هاى مردم، برمى خاستند كه دردها و نيازهاشان را به خوبى درك كنند.

* * *

پس از آن به يكديگر گفتند: «اگر شما بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد به طور قطع زيانكاريد»! (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).

اين كوردلان به اين نكته توجه نداشتند كه خودشان انتظار داشتند مردم در اين وسوسه هاى شيطانى از آنان پيروى كنند و براى مبارزه با اين پيامبر هم صدا شوند، اما با اين حال، پيروى از كسى را كه از كانون وحى كمك مى گيرد و قلبش به نور علم پروردگار روشن است، عيب مى شمردند و مخالف آزادى و حريت انسان!

* * *

از آن پس، به انكار معاد كه هميشه قبول آن سدى بر سر راه خودكامگان و هوسرانان بود، پرداختند و گفتند: «آيا اين مرد به شما وعده مى دهد، هنگامى كه مُرديد، خاك و استخوان (پوسيده) شديد باز هم از قبرها بيرون مى آئيد و حيات نوينى را آغاز مى كنيد»؟! (أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ).

 

* * *

«هيهات! هيهات! از اين وعده هائى كه به شما داده مى شود» (وعده هاى بى اساس و تو خالى!) (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ).

اصلاً مگر ممكن است انسانى كه مُرد و خاك شد، و ذرات آن به هر سو پراكنده گشت، باز هم به زندگى باز گردد؟ چنين چيزى محال است محال!!

* * *

سپس با اين سخن تأكيد بيشترى بر انكار معاد كردند كه: «غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى گيرد، و بعد از مرگ، ديگر هيچ خبرى نيست! و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد»! (إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ).

* * *

سرانجام، به عنوان يك جمع بندى در اتهامى كه نسبت به پيامبرشان داشتند چنين گفتند: «او فقط مرد دروغگوئى است كه بر خدا افترا بسته، و به همين دليل، ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»! (إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ).

نه رسالتى از طرف خدا دارد، و نه وعده هاى رستاخيز او درست است، و نه برنامه هاى ديگرش، به همين دليل، يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد.

* * *

هنگامى كه غرور و طغيان آنها از حدّ گذشت، تمام پرده هاى حيا را دريدند، و بى شرمى در انكار رسالت، معجزات و دعوت انسان ساز پيامبرشان را به آخرين حدّ رساندند، و خلاصه، بر همه آنها اتمام حجت شد، اين پيامبر بزرگ الهى رو به درگاه خدا كرده، گفت: «پروردگارا! مرا در مقابل تكذيب هاى آنها يارى كن» (قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ).

آنها هر چه توانستند گفتند و هر تهمتى خواستند زدند، تو مرا كمك فرما.

* * *

«و از سوى پروردگار به او گفته شد: آنها به زودى از كار خود پشيمان خواهند گشت» و ميوه درخت تلخى را كه نشانده اند خواهند چشيد. (قالَ عَمّا قَلِيل لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ).

اما زمانى پشيمان مى شوند كه سودى ندارد و راه بازگشت بسته است.

* * *

و همين طور شد «ناگهان صيحه آسمانى آنها را به حق زير ضربات خود فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ).

صاعقه اى مرگبار با صدائى وحشت انگيز و مهيب فرود آمد، همه جا را تكان داد و در هم كوبيد و ويران كرد، و اجساد بى جان آنها را روى هم ريخت، بقدرى سريع و كوبنده بود كه حتى قدرت فرار از خانه هاشان پيدا نكردند و در درون همان خانه هايشان مدفون گشتند، چنان كه قرآن در پايان اين آيات مى گويد:

«ما آنها را همچون خار و خاشاك در هم كوبيده شده، روى سيلاب قرار داديم» (فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً).

«دور باد از رحمت خداوند قوم ستمگر»! (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ).

* * *


1 ـ به سوره «هود»، آيه 50 و سوره «اعراف»، آيه 65 و سوره «شعراء»، آيه 123 مراجعه فرمائيد.

 

1 ـ زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن

 در آيات فوق رابطه اى ميان «اتراف» (زندگى اشرافى و پرناز و نعمت) و «كفر و تكذيب لقاى پروردگار» ديده مى شود، و به راستى چنين است; چرا كه صاحبان اين گونه زندگانى، معمولاً تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى هر گونه كامجوئى و بهره گيرى از لذائذ حيوانى دارند، و پر واضح است كه قبول مراقبت الهى و همچنين دادگاه بزرگ رستاخيز، مانع مهمى در اين راه است، هم آرامش وجدانشان را بر هم مى زند، و هم زبان مردم را به روى آنها باز مى كند.

لذا اين گونه افراد يك باره طوق عبوديت پروردگار را از گردن بر مى دارند، و راه انكار مبدأ و معاد را پيش مى گيرند و به تعبيرى كه در آيات فوق خوانديم مى گويند: زندگى همين است و بس و هيچ خبر ديگرى نيست و هر كس غير اين بگويد دروغگو است! دم غنيمت است و اين چهار روزه عمر را بايد خوش بود، از هر چمنى گلى بايد چيد و از هر وسيله لذتى، لذت جست! و اين چنين خلافكارى ها و زشتى هاى اعمال خود را توجيه مى كنند.

از اين گذشته، فراهم ساختن چنان زندگى پر زرق و برق بدون غصب حقوق ديگران، و ظلم و ستم، معمولاً ممكن نيست، تا رسالت پيامبران و قيامت را انكار نكنند اين راه براى آنها هموار نخواهد شد.

و اينجاست كه مى بينيم اكثريت كسانى كه داراى چنين زندگى هستند، به همه چيز پشت پا مى زنند و با ديده تحقير و انكار به همه چيز مى نگرند.

اين بينوايان كور دل، و اسيران چنگال هوا و هوس، از سايه اطاعت و لطف پروردگار بيرون مى روند، ولى طوق عبوديت هوا، هوس و شهوت را بر گردن مى نهند، و خود بنده بندگان دگر مى شوند، افكارى منحط، ارواحى  آلوده، و دل هائى سياه و تاريك دارند، دورنماى زندگى آنها شايد براى بعضى جالب باشد، اما از نزديك وحشتناك است; چرا كه نا آرامى حاصل از گناه و ترس از  زوال نعمت ها و مرگ، فكر آنها را همواره در اضطراب فرو مى برد.

* * *

2 ـ «تراب» و «عظام»

«تراب» به معنى خاك و «عظام» به معنى استخوان ها است، معمولاً بدن انسان نخست، تبديل به استخوان هاى پوسيده، سپس خاك مى شود، بنابراين، جاى اين سؤال باقى است كه: چرا در آيه فوق، تراب بر عظام مقدم داشته شده است؟.

اين تعبير، ممكن است اشاره به دو بخش مختلف بدن آدمى باشد، نخست، گوشت ها فرو مى ريزد و خاك مى شود، و استخوان ها سال ها بعد از آن باقى مى ماند، سپس مى پوسد و از بين مى رود.

اين احتمال، نيز قابل توجه است كه «تراب» اشاره به نياكان بسيار قديم باشد كه همگى خاك شدند، و «عظام» اشاره به پدران كه استخوان هاى پوسيده آنها باقى است.(1)

* * *


1 ـ تفسير «روح المعانى»، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «غثاء» چيست؟

در آيات فوق خوانديم: «قوم ثمود» بر اثر صيحه آسمانى همچون «غثاء» گشتند.

«غثاء» در اصل به معنى گياهان خشكيده اى است كه به صورت بسيار در هم ريخته بر روى سيلاب قرار دارد، همچنين به كف هائى كه روى ديگ در حال جوشيدن پيدا مى شود نيز، غثاء مى گويند.

تشبيه اجساد بى جان آنها به «غثاء»، اشاره به نهايت ضعف، ناتوانى، در هم  شكستگى و بى ارزش بودن آنها است; چرا كه خاشاك روى سيلاب، از هر چيز بى ارزش تر و سبك تر است، نه از خود اراده اى دارد و نه بعد از گذشتن و فرونشستن سيلاب، اثرى از آن باقى مى ماند.

در مورد صيحه آسمانى، شرح مبسوطى در جلد نهم، صفحه 164، ذيل آيه 67 سوره «هود» داشتيم.

البته اين مجازات منحصر به قوم ثمود نبود، بلكه چند قوم گنهكار با همين عذاب الهى نابود شدند كه شرح آن را در همانجا بيان كرديم.

* * *

4 ـ يك سرنوشت عمومى

جالب اين كه: در آخرين جمله از آيات مورد بحث، مسأله را از صورت خصوصى بيرون آورده و به صورت يك قانون كلى و همگانى بيان مى كند، مى فرمايد: «دور باد قوم ستمگر از رحمت خدا».

و اين در حقيقت، نتيجه گيرى نهائى از كل اين آيات است كه آنچه در اين ماجرا گفته شد، از انكار و تكذيب آيات الهى، و انكار معاد و رستاخيز، و نتيجه دردناك آنها، مخصوص جمعيت و گروه معينى نيست، بلكه همه ستمگران را در طول تاريخ شامل مى شود.

* * *

 

42ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ

43ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّة أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ

44ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْم لا يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

42 ـ سپس اقوام ديگرى را پس از آنها پديد آورديم.

43 ـ هيچ امتى بر اجل حتمى خود پيشى نمى گيرد، و از آن تأخير نيز نمى كند.

44 ـ سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم; هر زمان رسولى براى (هدايت) قومى مى آمد، او را تكذيب مى كردند; ولى ما آنها را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم، و آنها را احاديثى قرار داديم; (كه تنها نامى از آنان باقى ماند.) دور باد قومى كه ايمان نمى آورند!

 

اقوام سركش يكى بعد از ديگرى هلاك شدند

پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث، اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنها و قبل از موسى(عليه السلام) روى كار آمدند كرده، مى گويد: «بعد از آنان جمعيت هاى ديگرى را روى كار آورديم» (ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ).

چرا كه اين قانون و سنت خداوند بزرگ است كه، فيض خود را قطع نمى كند و اگر گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر ايجاد كردند، آنها را كنار زده و اين قافله را در مسيرش همچنان پيش مى برد.

* * *

 

اما اين اقوام و طوائف گوناگون، هر كدام داراى زمان و اجل معينى بودند و «هيچ امتى از اجل خود پيشى نمى گرفت و از آن عقب نمى افتاد» (ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّة أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ).

بلكه، هنگامى كه فرمان قطعى پايان حيات آنها صادر مى شد، از ميان مى رفتند، نه يك لحظه زودتر و نه ديرتر.

«أجل» به معنى عمر و مدت چيزى است، و گاه، به نقطه پايان و انتها نيز اجل گفته مى شود، مثل اين كه مى گوئيم: اجل فلان بدهى فلان زمان است (يعنى سر رسيد آن).

البته، «اجل» همان گونه كه قبلاً هم گفته ايم دو گونه است: «حتمى» و «مشروط يا معلق».

اجل حتمى، زمان پايان قطعى عمر شخص يا قوم يا چيزى است كه هيچگونه دگرگونى در آن امكان ندارد، ولى اجل مشروط يا معلق، زمانى است كه با دگرگون شدن شرائط و موانع، ممكن است كم و زياد بشود، قبلاً در اين زمينه به قدر كافى صحبت كرده ايم.(1)

روشن است: آيه فوق به «اجل حتمى» اشاره مى كند.

* * *

آيه بعد، ناظر به اين حقيقت است كه: دعوت پيامبران در طول تاريخ هيچگاه قطع نشده، مى فرمايد: «ما سپس رسولان خود را يكى بعد از ديگرى فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا).

«تَتْرا» از ماده «وتر» به معنى پى در پى در آمدن است، و «تواتر اخبار» به  معنى خبرهائى است كه يكى بعد از ديگرى مى رسد، و از مجموعه آنها انسان يقين پيدا مى كند، اين ماده در اصل از «وتر» به معنى «زه كمان» گرفته شده است; چرا كه «زه» به كمان چسبيده و پشت سر آن قرار گرفته است و دو سر كمان را به هم نزديك مى كند.(2)

به هر حال، اين معلمان آسمانى يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند، ولى اقوام سركش همچنان بر كفر و انكار خود باقى بودند، به طورى كه: «هر زمان رسولى براى هدايت امتى مى آمد او را تكذيب مى كردند» (كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ).

هنگامى كه اين كفر و تكذيب از حدّ گذشت، و به قدر كافى اتمام حجت شد «ما اين امتهاى سركش را يكى بعد از ديگرى هلاك نموديم و از صفحه روزگار محوشان كرديم» (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً).

آنچنان نابود شدند كه تنها گفتگوئى از آنها در ميان مردم باقى ماند، آرى «ما آنها را احاديثى قرار داديم» (وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ).

اشاره به اين كه: گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات و آثار چشمگيرى از آنها در گوشه و كنار به صورت پراكنده باقى مى ماند، ولى گاه، چنان نابود مى شود كه جز اسمى از آنها بر صفحات تاريخ، يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند و اين امت هاى سركش و طغيانگر از دسته دوم بودند.(3)

و در پايان آيه، همچون آيات پيشين، مى گويد: «دور باد از رحمت خدا قومى كه ايمان نمى آورند» (فَبُعْداً لِقَوْم لا يُؤْمِنُونَ).  آرى اين سرنوشت هاى دردناك نتيجه بى ايمانى آنها بود، و به همين دليل، مخصوص آنها نيست، هر گروه بى ايمان، سركش و ستمگر خواه ناخواه به چنين سرنوشتى گرفتار مى شود، چنان نابود مى گردد كه تنها نامى از او در صفحات تاريخ و گفتگوها باقى مى ماند.

آنها نه تنها در اين دنيا دور از رحمت خدا بودند، كه در سراى ديگر نيز از رحمت الهى دورند; چرا كه تعبير آيه، مطلق است و همه را شامل مى شود.

* * *

45ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطان مُبِين

46إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ

 

47فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ

48فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ

49وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

 

ترجمه:

45 ـ سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليلى روشن فرستاديم.

46 ـ به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى او; اما آنها تكبر كردند، و آنها مردمى برترى جوى بودند.

47 ـ آنها گفتند: «آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم، در حالى كه قوم آنها بردگان ما هستند»؟!

48 ـ (آرى،) آنها اين دو را تكذيب كردند; و سرانجام همگى هلاك شدند.

49 ـ و ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم; شايد آنان (بنى اسرائيل) هدايت شوند.

 


1 ـ شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد پنجم تفسير «نمونه»، صفحه 148 به بعد، ذيل آيه 2 سوره «انعام» مطالعه فرمائيد.

2 ـ از نظر ساختمان كلمه، «تترا» در اصل «وترا» بوده كه «واو» آن تبديل به «ت» شده.

3 ـ «أَحادِيثَ» جمع «حديث» است و تفسيرش همان است كه در بالا گفتيم، ولى بعضى احتمال داده اند: جمع «احدوثه» باشد كه به معنى اخبار عجيبى است كه مردم پيرامون آن با يكديگر گفتگو مى كنند 2(تفسير فخر رازى، ذيل آيه مورد بحث).

 

قيام موسى و نابودى فرعونيان فرا مى رسد

تا اينجا سخن درباره اقوامى بود كه پيش از موسى(عليه السلام)، پيامبر اولوا العزم پروردگار، روى كار آمدند و رفتند، اما در آيات مورد بحث، اشاره بسيار كوتاهى به قيام موسى و هارون(عليهما السلام) در برابر فرعونيان و سرانجام كار اين قوم مستكبر كرده مى فرمايد:

«سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و دليل آشكار و روشن فرستاديم» (ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطان مُبِين).

در اين كه: منظور از «آيات» و «سلطان مبين» چيست؟ و اين دو، چه  تفاوتى با هم دارند؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى كرده اند:

1 ـ بعضى گفته اند: منظور از «آيات»، معجزاتى است كه خداوند به موسى بن عمران داد (آيات نُه گانه) و منظور از «سلطان مبين»، منطق نيرومند و دلائل داندان شكن موسى(عليه السلام) در برابر فرعونيان است.

2 ـ ديگر اين كه: مراد از «آيات» همه معجزات موسى است و منظور از «سلطان مبين» بعضى از معجزات مهم، مانند معجزه «عصا» و «يد بيضاء» است; چرا كه اينها از ويژگى خاصى برخوردار بودند كه موجب سلطه و پيروزى آشكار موسى بر فرعونيان مى شد.

3 ـ اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه: «آيات» اشاره به آيات «تورات» و بيان احكام و مانند آن است، و «سلطان مبين» اشاره به معجزات موسى است.

ولى با توجه به موارد استعمال «سلطان مبين» در قرآن مجيد، تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد; چرا كه در موارد متعددى كلمه «سلطان» يا «سلطان مبين» در قرآن به معنى دليل و منطق روشن آمده است.(1)

* * *

آرى، موسى و برادرش هارون را با اين آيات و سلطان مبين «به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى و مغرور او فرستاديم» (إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ).

اين كه: چرا تنها سخن از «ملأ» (جمعيت اشرافى مرفه و مغرور) مى گويد، و نمى فرمايد: آن دو را به سوى همه مردم «مصر» فرستاديم؟

اشاره به اين است كه: ريشه همه فساد، اينها بودند و اگر اينها اصلاح مى شدند، بقيه، كارشان آسان بود. از اين گذشته، آنها سردمداران و دست اندركاران كشور بودند و هيچ كشورى اصلاح نخواهد شد مگر اين كه سردمدارانش اصلاح شوند.

«ولى فرعون و اطرافيانش، استكبار كردند» و زير بار آيات حق و سلطان مبين نرفتند (فَاسْتَكْبَرُوا).

«و اصولاً آنها مردمى برترى جو و سلطه طلب بودند» (وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ).

تفاوت جمله «اِسْتَكْبَرُوا» با جمله «كانُوا قَوْماً عالِينَ» ممكن است از اين نظر باشد كه:

جمله نخست، اشاره به استكبار آنها در برابر دعوت موسى(عليه السلام) است، و جمله دوم، اشاره به اين است كه استكبار هميشه جزء برنامه آنها و بافت فكر و روحشان بود.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه: اولى اشاره به استكبار آنها، و دومى اشاره به اين باشد كه آنها از قدرت و زندگى برترى برخوردار بودند و همين عامل مهم استكبارشان بود.

* * *

از نشانه هاى روشن برترى جوئى آنها اين بود كه: «گفتند: آيا ما به دو انسان همانند خودمان، ايمان بياوريم در حالى كه قوم آنها (بنى اسرائيل) بندگان و بردگان ما هستند»؟! (فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ).(2)

نه تنها ما نبايد زير بار آنها برويم، بلكه آنها هميشه بايد بندگى ما كنند! آنها پيامبران را متهم به برترى جوئى و سلطه طلبى مى كردند در حالى كه خودشان بدترين سلطه جو بودند و آثار اين خوى زشت در اين گفتارشان به خوبى نمايان  است.

* * *

به هر حال، با اين استدلالات واهى به مخالفت با حق بر خاستند «و موسى و هارون را تكذيب كردند و سرانجام همگى هلاك و نابود شدند و ملك و حكومتشان بر باد رفت» (فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ).

و سرانجام، به اين ترتيب دشمنان اصلى بنى اسرائيل كه سد راه دعوت موسى(عليه السلام) و هارون بودند از ميان رفتند، و دوران آموزش و تربيت الهى بنى اسرائيل فرا رسيد.

* * *

در همين مرحله بود كه خداوند «تورات» را بر موسى(عليه السلام) نازل كرد، و بنى اسرائيل را به انجام برنامه هاى آن دعوت نمود، چنان كه در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

«ما به موسى كتاب آسمانى داديم تا بنى اسرائيل در سايه آن هدايت شوند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ).

قابل توجه اين كه: در آيات گذشته در مرحله مبارزه با فرعونيان سخن از موسى و برادرش هارون در ميان بود، و تمام ضميرها به صورت تثنيه آمده، ولى در اينجا كه سخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده; زيرا او پيامبر اولوا العزم و صاحب كتاب و شريعت تازه بود.

به علاوه، هنگام نزول «تورات» او در كوه طور بود، و برادرش هارون در ميان جمعيت بنى اسرائيل باقى ماند.(3)

 

* * *

50وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ مَعِين

 

ترجمه:

50 ـ و ما فرزند مريم (عيسى) و مادرش را آيت و نشانه اى قرار داديم; و آنها را در  سر زمين مرتفعى كه داراى امنيت و آب جارى بود جاى داديم.

 


1 ـ در سوره «نمل»، آيه 21 مى خوانيم: «لاَ ُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لاَ َذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطان مُبِين».

و در آيه 23 سوره «نجم» مى خوانيم: «إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان».

2 ـ «انسان» را از اين رو «بشر» مى گويند كه: «بشره» و پوست تن او برهنه است، به خلاف حيوانات 2كه معمولاً از لباس طبيعى خاصى پوشيده شده، در واقع آنها چون قدرت بر تهيه وسائل زندگى ندارند، خداوند آن را به طور طبيعى در اختيارشان نهاده ولى در مورد انسان به هوش و عقل او موكول شده است.

3 ـ درباره موسى(عليه السلام) و چگونگى مبعوث شدن و شرح مبارزاتش با فرعون و فرعونيان بحث هاى مفصلى در جلد ششم، ذيل آيات 103 تا 162 سوره «اعراف» و در جلد سيزدهم، ذيل آيات 8 تا 97 سوره «طه» داشتيم.

 

آيتى ديگر از آيات خدا

در آخرين مرحله از شرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه و مختصرى به حضرت مسيح(عليه السلام) و همچنين مادرش مريم كرده، مى گويد: «ما فرزند مريم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً).

تعبير به «ابن مريم» به جاى «عيسى» براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تنها از مادر و بدون دخالت پدرى، به فرمان پروردگار متولد شد، و اين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود.

و از آنجا كه اين تولد استثنائى رابطه اى با «عيسى»(عليه السلام) و رابطه اى با مادرش «مريم» دارد هر دو را به عنوان يك آيه و نشانه مى شمرد; چرا كه اين دو (تولد فرزندى بدون دخالت پدر و همچنين باردار شدن مادرى بدون تماس با مرد) در واقع يك حقيقت بودند با دو نسبت متفاوت.

پس از آن به بخشى از نعمت ها و مواهب بزرگى كه به اين مادر و فرزند عطا فرموده اشاره كرده، مى گويد: «ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش، امنيت و آب جارى بود جاى داديم» (وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَة ذاتِ قَرار وَ مَعِين).

«رَبْوَه» از ماده «ربا» به معنى زيادى و افزايش است و در اينجا به معنى سرزمين بلند مى باشد.

«مَعين» از ماده «معن» (بر وزن شأن) به معنى جريان آب است، بنابراين «ماء معين» به معنى آب جارى است. بعضى نيز آن را از ماده «عين» يعنى آبى كه ظاهر است و با چشم ديده مى شود دانسته اند.(1)

به هر حال، اين جمله اشاره سر بسته اى است به محل امن و امان و پر بركتى كه خداوند در اختيار اين مادر و فرزند قرار داد، تا از شرّ دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.

اما اين كه: اين محل كدام نقطه بوده است؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

بعضى آن را «ناصره» (از شهرهاى شامات) زادگاه حضرت مسيح(عليه السلام)مى دانند، چرا كه به هنگام تولدش گروهى از دشمنان كه خبر تولد او و آينده وى را اجمالاً دريافته بودند، در صدد نابوديش بر آمدند، اما خدا او را در آن محل امن و امان و پر نعمتى حفظ كرد.

بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين «مصر» مى دانند; چرا كه عيسى(عليه السلام) و مادرش «مريم» مدتى از عمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمين «مصر» پناه بردند.

بعضى ديگر آن را به سرزمين «دمشق» و بعضى سرزمين «رملة» (يكى از شهرهاى شمال شرقى بيت المقدس) تفسير كرده اند; چرا كه مسيح و مادرش در هر يك از اين مناطق، قسمتى از عمر خود را گذراندند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق اشاره به محل تولد مسيح(عليه السلام) در بيابان بيت المقدس باشد، جائى كه خداوند آن را محل امنى براى اين مادر و فرزند قرار داد، و آب گوارا در آن جارى ساخت، و از درخت خشكيده خرما به  او روزى مرحمت كرد.

و در هر صورت، آيه، دليلى است بر حمايت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و كسانى كه از آنها حمايت مى كردند، و نشان مى دهد كه: اگر تمام تيغ هاى جهان از جا حركت كنند، تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانائى نخواهند داشت، و هرگز تنهائى و ياران اندك آنها سبب شكستشان نخواهد شد.

* * *

 

51يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

52وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ

 

53فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْب بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

54فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِين

 

ترجمه:

51 ـ اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه بخوريد، و عمل صالح انجام دهيد، كه من به آنچه انجام مى دهيد آگاهم.

52 ـ و اين امت شما امت واحدى است; و من پروردگار شما هستم; پس، از (مخالفت) من بپرهيزيد!

53 ـ اما آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند، و هر گروهى به راهى رفتند; هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند!

54 ـ آنها را تا مدتى در جهل و غفلتشان بگذار.

 


1 ـ در صورت اول، ميم جزء كلمه است و بر وزن «فعيل» است و در صورت دوم، ميم زائده است و بر وزن «مفعول» مى باشد (مانند مبيع).

 

همگى امت واحديد

در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امت هايشان بود، در نخستين آيه مورد بحث، همه را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه و طيب تغذيه كنيد و عمل صالح به جا آوريد كه من به آنچه شما عمل مى كنيد آگاهم» (يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ).

فرق ميان شما و ديگر انسان ها اين نيست كه شما صفات بشرى ـ همانند نياز به تغذيه ـ نداريد، تفاوت اين است كه: شما حتى تغذيه را نيز به عنوان يك وسيله تكامل پذيرفته ايد، و به همين دليل، برنامه شما خوردن از طيبات و  پاكيزه ها است در حالى كه مردمى كه خوردن را هدف نهائى خود قرار داده اند به هيچ وجه مقيد به اين برنامه نيستند، به دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيث باشد، يا طيب!.

و با توجه به اين كه: نوع تغذيه در روحيات انسان، مسلماً مؤثر است و غذاهاى مختلف، آثار اخلاقى متفاوتى دارد، ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد: «از غذاهاى پاكيزه بخوريد» و «عمل صالح انجام دهيد».

در روايات اسلامى، نيز مى خوانيم: خوردن غذاى حرام جلو استجابت دعاى انسان را مى گيرد.

حديث معروفى كه از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده، شاهد اين مدعى است: مردى خدمتش عرض كرد: دوست دارم دعايم مستجاب شود، فرمود: طَهِّرْ مَأْكَلَكَ وَ لا تُدْخِلْ بَطْنَكَ الْحَرَامَ:

«غذاى خود را پاك كن، و از هر گونه غذاى حرام بپرهيز»!.(1)-(2)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: جمله إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ: «من از آنچه انجام مى دهيد آگاهم» خود دليل مستقلى براى انجام عمل صالح است; چرا كه وقتى انسان بداند كسى همواره ناظر عمل او است كه چيزى بر او مخفى نمى شود و حساب اعمال او را دقيقاً نگاه مى دارد، بدون شك اين توجه در اصلاح عمل او مؤثر است.

و از اين گذشته، تعبيرات آيه فوق، از طريق برانگيختن حس شكرگزارى انسان در برابر نعمت هاى پاكيزه اى كه نصيب او شده، نيز روى اعمال انسان مؤثر است.  به اين ترتيب، در اين آيه از سه جهت، براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است:

از جهت تأثير غذاى پاك بر صفاى قلب.

و از جهت تحريك حس شكرگزارى.

و از جهت توجه دادن به اين كه خدا شاهد و ناظر اعمال آدمى است.

و اما واژه «طيب» چنان كه قبلاً هم گفته ايم، به معنى هر چيز پاك و پاكيزه در مقابل «خبيث» (ناپاك) است.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «طيب» در اصل، به معنى هر امر لذت بخش است، خواه حواس انسان از آن لذت ببرد، و يا روح و جان انسان، ولى در شرع، به معنى چيزى است كه پاك و حلال باشد.

به هر حال، بسيارى از بحث هاى قرآن پيرامون طيب و طيبات دور مى زند:

ـ به پيامبران دستور مى دهد تنها از غذاى طيب تغذيه كنند.

1 ـ نه تنها به پيامبران، به همه مؤمنان خطاب مى كند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از طيباتى كه به شما روزى داده ايم بخوريد».(3)

2 ـ اعمال و سخنانى به مقام قرب او راه مى يابند كه طيب و پاك باشند: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ: «كلمات طيب به مقام قرب او صعود مى كند و عمل صالح را بالا مى برد».(4)

3 ـ و نيز يكى از افتخارات بزرگى كه خداوند به انسان داده، و به عنوان يكى از نشانه هاى برترى او بر ساير موجودات مى شمرد، استفاده از طيبات است: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ  فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِير مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً:

«ما فرزندان آدم را اكرام كرديم و بزرگ داشتيم، و آنها را در خشكى و دريا بر مركبهائى حمل نموديم، و از روزيهاى طيب و پاكيزه به آنها بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت داديم».(5)

در يك حديث كوتاه و پر معنى، از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز اين حقيقت بازگو شده است: يا أَيُّهَا النّاسِ! اِنَّ اللّهَ طَيِّبٌ لا يَقْبَلُ اِلاّ طَيِّباً:

«اى مردم! خداوند پاك و پاكيزه است و جز عمل پاك و پاكيزه چيزى را قبول نمى كند».(6)

* * *

آيه بعد همه پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوا دعوت كرده چنين مى گويد: «اين امت شماست امت واحد» (و تفاوت هاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل بر دوگانگى و چند گانگى نيست) (وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً).

«و من پروردگار شما هستم، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد» (وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ).

به اين ترتيب، آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى، و حذف هر گونه تبعيض و جدائى دعوت مى كند، همان گونه كه او پروردگار واحد است انسان ها نيز امت واحد هستند.

به همين دليل، بايد از يك برنامه پيروى كنند، همان گونه كه پيامبرانشان نيز به آئين واحدى دعوت مى كردند كه اصول و اساس آن همه جا يكى بود: توحيد و شناسائى حق، توجه به معاد و زندگى تكاملى بشر و استفاده از طيبات و انجام اعمال صالح، و حمايت از عدالت و اصول انسانى.

بعضى از مفسران «امت» را در اينجا به معنى دين و آئين مى دانند، نه به معنى جمعيت و جماعت، در حالى كه ضمير جمع در جمله «أَنَا رَبُّكُم» شاهد بر آن است كه: منظور از امت، همان جماعت انسان ها است.

و لذا در تمام مواردى كه كلمه «امت» در قرآن مجيد به كار رفته، معنى جمعيت و گروه از آن اراده شده است، مگر در بعضى از موارد استثنائى كه توأم با قرينه خاصى بوده و «امت» مجازاً به معنى مذهب به كار رفته است، مانند: إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّة وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ: «ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و از آنها پيروى مى كنيم».(7)

قابل توجه اين كه: مضمون همين آيه با تفاوت مختصرى در سوره «انبياء» آيه 92 آمده است: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» در حالى كه قبل از آن شرح حال بسيارى از انبياء بيان شده است و در واقع «هذه» اشاره به امت هاى انبياى پيشين است كه همه از ديدگاه فرمان الهى، امت واحده بودند و همگى به دنبال يك هدف در حركت.

* * *

آن گاه، به دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيه قبل شد، انسان ها را از پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد: «اما آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند» (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً).

و عجب اين كه: «هر يك از اين احزاب و گروه ها به آنچه نزد خود دارند خوشحالند و از ديگران بيزار» (كُلُّ حِزْب بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ).  «زُبُر» جمع «زبرة» (بر وزن لقمه) به معنى قسمتى از موى پشت سر حيوان است كه آن را جمع و از بقيه جدا كنند، سپس اين واژه به هر چيزى كه مجزا از ديگرى شود، اطلاق شده است، بنابراين جمله «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً» اشاره به تجزيه امت ها به گروه هاى مختلف است.

بعضى نيز احتمال داده اند: «زُبُر» جمع «زبور» به معنى كتاب بوده باشد، يعنى هر يك از آنها دنباله رو كتابى از كتب آسمانى شدند، و بقيه كتب الهى را نفى كردند، در حالى كه همه از مبدأ واحدى سرچشمه گرفته بود.

ولى جمله «كُلُّ حِزْب بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» تفسير اول را تقويت مى كند چرا كه از احزاب مختلف و تعصب هر يك از آنها بر گفته هاى خويش سخن مى گويد.

به هر حال، آيه فوق، يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه احزاب و گروه ها است كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده، و دريچه هاى مغز خود را به روى هر سخن ديگرى بسته اند، و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنها بتابد، نسيمى به روحشان بوزد و حقيقتى را بر آنها روشن سازد!.

اين حالت كه از خود خواهى، حب ذات افراطى، خود بينى و خودپسندى سرچشمه مى گيرد، بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امت ها است.

اين خوشحال بودن به راه و رسم خويشتن، و احساس تنفر و بيگانگى از هر چه غير آن است، گاه به جائى مى رسد كه: اگر انسان سخنى بر خلاف راه و رسم خويش بشنود، انگشت در گوش مى گذارد، و جامه بر سر مى كشد و پا به فرار مى نهد مبادا حقيقتى بر خلاف آنچه با آن خو گرفته بر او روشن شود، آنچنان كه  قرآن درباره مشركان عصر نوح(عليه السلام) بيان مى كند: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً:

«بار الها! هر زمان كه من از اينها دعوت كردم كه به سوى تو آيند و گناهانشان را ببخشى، انگشت ها بر گوش نهادند و جامه بر خود پيچيدند و در راه غلطشان اصرار ورزيدند و به شدت در برابر حق استكبار كردند».(8)

و تا به اين حالت پايان داده نشود راه وصول به حق براى انسان ممكن نيست و هر كس بر طريقه خود اصرار مىورزد و لجاجت مى كند.

* * *

لذا در آخرين آيه مورد بحث، مى گويد: «اكنون كه چنين است بگذار آنها در جهل، گمراهى، غفلت و سرگردانيشان فرو روند تا مرگشان فرا رسد و يا گرفتار عذاب الهى شوند» كه اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند (فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِين).

كلمه «حين» ممكن است اشاره به وقت مرگ يا وقت نزول عذاب و يا هر دو باشد.

واژه «غَمْرَة» (بر وزن ضربه) در اصل از «غمر» به معنى از بين بردن اثر چيزى است، سپس به آب زيادى كه مسير خود را مى شويد و پيش مى رود «غمر» و «غامر» گفته اند، و بعد از آن به جهل و نادانى و گرفتارى هائى كه انسان را در خود فرو مى برد، نيز اطلاق گرديده است، و در آيه مورد بحث، به معنى غفلت و سرگردانى و جهل و گمراهى است.

* * *

55أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مال وَ بَنِينَ

56نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ

57إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ

58وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

59وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ

60وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ

61أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ

 

ترجمه:

55 ـ آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى كه به عنوان كمك به آنان مى دهيم.

56 ـ براى اين است كه درهاى خيرات را با شتاب به روى آنها بگشائيم!! (چنين نيست) بلكه آنها نمى فهمند.

57 ـ مسلماً كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند.

58 ـ و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند.

59 ـ و آنها كه به پروردگارشان شرك نمىورزند.

60 ـ و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به خرج مى دهند و با اين حال، دل هايشان هراسناك است از اين كه به سوى پروردگارشان باز مى گردند.

61 ـ (آرى) چنين كسانى در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند.

 


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 4، ابواب الدعا، باب 67، حديث 4 (جلد 7، صفحه 145، چاپ آل البيت).

2 ـ در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 186 سوره «بقره» مشروحاً در اين زمينه بحث كرده ايم.

3 ـ بقره، آيه 172.

4 ـ فاطر، آيه 10.

5 ـ اسراء، آيه 70.

6 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 4519، ذيل آيه مورد بحث.

7 ـ زخرف، آيه 23.

8 ـ نوح، آيه 7.

سبقت گيرندگان در خيرات

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروه هاى لجوج، متعصب و خود خواهى به ميان آمد كه تنها به عقائد خود چسبيده و خوشحالند و راه هر گونه تحقيق را به روى عقل خود بسته اند، در آيات مورد بحث، به بعضى ديگر از  پندارهاى خودبينانه آنان اشاره كرده، مى گويد: «آيا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم...» (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مال وَ بَنِينَ).

* * *

«براى اين است كه درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشائيم»؟! (نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ).

آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روشن خود مى پندارند؟ و نشانه قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند؟.

نه، هرگز چنين نيست «بلكه آنها نمى فهمند» (بَلْ لا يَشْعُرُونَ).

آنها نمى دانند، اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يك نوع عذاب و مجازات يا مقدمه عذاب و كيفر براى آنها است.

آنها نمى دانند، خدا مى خواهد آنها را در ناز و نعمت فرو برد، تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى، تحمل عذاب بر آنها دردناك تر باشد; زيرا اگر درهاى نعمت ها به روى انسان بسته شود و آمادگى پذيرش ناراحتى ها پيدا كند، مجازات ها زياد دردناك نخواهد بود.

اما اگر كسى را از ميان ناز و نعمت بيرون كشند و به سياه چال زندان وحشتناكى بيفكنند فوق العاده دردناك خواهد بود.

به علاوه اين فراوانى نعمت، پرده هاى غفلت و غرور را بر روى چشمان او ضخيم تر مى كند، تا آنجا كه راه باز گشت بر او غير ممكن مى شود.

اين همان چيزى است كه در ساير آيات قرآن از آن به «استدراج در نعمت» تعبير شده است.(1) ضمناً، جمله «نُمِدُّ» از ماده «امداد» و «مد» به معنى كامل كردن نقصان چيزى، و جلوگيرى از قطع و پايان آن است.

* * *

بعد از نفى پندارهاى اين غافلان خود خواه، چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در خيرات را، ضمن چند آيه بازگو مى كند و صفات اساسى آنها را تشريح مى نمايد: نخست مى گويد: «كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناك و نگرانند» (إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ).

قابل توجه اين كه: «خشيت» به معنى هر گونه ترس نيست، بلكه ترسى است كه توام با تعظيم و احترام باشد، همچنين «مشفق» از ماده «اشفاق» و از ريشه «شفق» به معنى روشنائى آميخته با تاريكى، به معنى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام است.

و از آنجا كه «خشيت» بيشتر جنبه قلبى دارد، و «اشفاق» جنبه عملى را شامل مى شود، ذكر اين دو، به صورت علت و معلول در آيه، روشن مى گردد، در حقيقت مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه ترس آميخته با عظمت خدا در دل هايشان جاى كرده است و آثار آن در عملشان و مراقبتهايشان نسبت به دستورات الهى نمايان است.

و به تعبير ديگر «اشفاق» مرحله تكامل «خشيت» است كه در عمل اثر مى گذارد، و به پرهيز از گناه و انجام مسئوليت ها وا مى دارد.

* * *

آن گاه اضافه مى كند: «كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).

* * *

بعد از مرحله ايمان به آيات پروردگار، مرحله تنزيه و پاك شمردن او از هر گونه شبيه و شريك فرا مى رسد، مى گويد: «كسانى كه نسبت به پروردگارشان شرك نمىورزند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ).

در واقع نفى شرك، نتيجه ايمان به آيات پروردگار و معلول آن است، و يا به تعبير ديگر، ايمان به آيات پروردگار به «صفات ثبوتى» او اشاره مى كند و نفى شرك، اشاره به «صفات سلبى» است، به هر حال، نفى هر گونه شرك ـ اعم از آشكار و نهان ـ (جلى و خفى) در اين جمله درج است.

* * *

بعد از اين، مرحله ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين مسأله دارند، فرا مى رسد، توجهى كه آنها را در عمل، كاملاً كنترل مى كند، مى گويد:

«و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام اطاعات و اداى حقوق مردم و حق پروردگار دارند، اما با اين حال خود را مقصر مى دانند و دل هايشان ترسان از اين است كه سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند» (وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ).

اينان همچون افراد كوته فكر و دون همت نيستند كه با انجام يك عمل كوچك خود را از مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجبى پيدا كنند كه همه را در برابر خود كوچك و بى مقدار ببينند.

بلكه اگر برترين اعمال صالح را انجام دهند، عملى كه معادل تمام عبادت انس و جن باشد، على وار مى گويند: آه، مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ!: «آه، از كمى زاد و توشه و طولانى بودن سفر آخرت»!.

* * *

بعد از شرح اين صفات چهارگانه، مى فرمايد: «چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند» (أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ).

در واقع خيرات، نيكى ها و سعادت واقعى، آن نيست كه غرق شدگان در ناز و نعمت و غافلان مغرور به دنيا مى پندارند، خير و سعادت و بركت براى گروه مؤمنانى است كه داراى ويژگى هاى اعتقادى و اخلاقى فوق هستند و به دنبال آن در انجام اعمال صالح پيشقدمند.

آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملاً منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤمنان پيشگام است، از ترس آميخته با احترام و تعظيم كه انگيزه ايمان به پروردگار و نفى هر گونه شرك است شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسئوليت و انگيزه هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعاً چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى كند (دقت كنيد).

ضمناً تعبير به «يُسارِعُونَ» كه از باب «مفاعله» و به معنى سرعت براى پيشى گرفتن از يكديگر است، تعبير جالبى است كه وضع حال مؤمنان را در يك مسابقه كه به سوى مقصدى بزرگ و پر ارزش انجام مى شود، مشخص مى كند، و نشان مى دهد آنها چگونه در برنامه اعمال صالح با يكديگر رقابت سازنده و مسابقه بى وقفه دارند.

 

 

62وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

63بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَة مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ

64حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ

65لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ

66قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ

67مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ

 

ترجمه:

62 ـ و ما هيچ كس را جزء به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم; و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد; و به آنان هيچ ستمى نمى شود.

63 ـ ولى دل هاى آنها از اين نامه اعمال (و روز حساب) در بى خبرى فرو رفته; و اعمال (زشت) ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند.

64 ـ تا زمانى كه متنعمان مغرور آنها را در عذاب گرفتار سازيم; در اين هنگام، ناله هاى دردناك سر مى دهند!

65 ـ (اما به آنها گفته مى شود:) امروز فرياد نكنيد، زيرا از سوى ما يارى نخواهيد شد!

66 ـ (آيا فراموش كرده ايد كه) در گذشته آيات من پيوسته بر شما خوانده مى شد; اما شما اعراض كرده به عقب باز مى گشتيد؟!

67 ـ در حالى كه در برابر او (پيامبر) استكبار مى كرديد، و شب ها در جلسات خود به بدگوئى مى پرداختيد!


1 ـ براى توضيح بيشتر درباره «استدراج»، به جلد هفتم، صفحه 32، ذيل آيه 182 سوره «اعراف» مراجعه فرمائيد.

 

دل هاى فرو رفته در جهل!

از آنجا كه صفات بر جسته و ويژه مؤمنان ـ كه سر چشمه انجام هر گونه كار نيك است و در آيات قبل به آن اشاره شد ـ اين انديشه را برمى انگيزد كه اتصاف  به اين صفات و انجام اين اعمال، كار همه كس نيست، و از عهده همه بر نمى آيد.

در نخستين آيه مورد بحث، به پاسخ پرداخته مى گويد: «ما هيچ كس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم» و از هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم (وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها).

اين تعبير نشان مى دهد: وظائف و احكام الهى در حدود توانائى انسان ها است، و در هر مورد، بيش از ميزان قدرت و توانائى باشد، ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول: اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد، و بر آنها مقدم است.

و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد: چگونه اعمال اين همه انسان ها از كوچك و بزرگ، مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد؟

اضافه مى كند: «و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى گويد (و تمام اعمال بندگان را ثبت و بازگو مى كند) و به همين دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود» (وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هائى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت و نزد خداوند محفوظ است، پرونده هائى كه گوئى زبان دارد و حق را بازگو مى كند، به گونه اى كه جاى هيچگونه انكار در آن باقى نمى ماند.(1)

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور از اين كتاب كه نزد پروردگار است، لوح محفوظ باشد و تعبير به «لَدَيْنا» (نزد ما) اين تفسير را تأييد مى كند.

به هر حال، آيه فوق گوياى اين حقيقت است كه ذره اى از اعمال آدمى به دست فراموشى سپرده نمى شود، و همه دقيقاً ثبت خواهد شد، ايمان به اين  واقعيت، نيكوكاران را در كار خير تشويق و از كار بد بر حذر مى دارد.

جمله يَنْطِقُ بِالْحَقِّ: «به حق سخن مى گويد» كه در توصيف كتاب اعمال آدمى آمده، شبيه تعبيرى است كه در فارسى نيز مى گوئيم: فلان نامه به قدر كافى گوياست، يعنى نياز به شرح و توضيح ندارد، گوئى خودش سخن مى گويد و بدون احتياج به مطالعه، حقايق را بازگو مى كند.

جمله «وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» نيز اشاره به اين است كه: با ثبت دقيق اعمال جائى براى ظلم و ستم باقى نمى ماند.

* * *

ولى از اين نظر كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى دارند، بلافاصله اضافه مى كند: «اما دل هاى اين جمعيت كافر لجوج آن چنان در جهل و بى خبرى فرو رفته كه از نامه اعمال، روز حساب و جزا و آنچه در قرآن از وعد و وعيد آمده است، غافلند» (بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَة مِنْ هذا).(2)

اين انغمار و فرو رفتن در جهل و بى خبرى به آنها اجازه نمى دهد، حقايق روشن را مشاهده كنند، شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند.

پس از آن، مى افزايد: «آنها جز اين اعمال ديگرى هم دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند» (وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ).

مفسران براى جمله «لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ» تفسيرهاى گوناگونى گفته اند:

بعضى آن را اشاره به اعمال خلاف و زشتى مى دانند كه به خاطر جهل و نادانى از آنها سر مى زند (بنابراين، «ذلك» اشاره به جهل آنها است) و اعمال،  اشاره به گناهانى است كه از آنها از اين رهگذر سر مى زند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است: آنها علاوه بر كفر عقيدتى از نظر عمل نيز آلودگى فراوان دارند.

و بالاخره بعضى احتمال داده اند: منظور اين است: برنامه اين كافران با برنامه مؤمنان به كلى از هم جدا است، و دو خط مختلف را تعقيب مى كند.

اين تفسيرها در نهايت، با هم منافاتى نداشته، قابل جمعند، آنچه بايد به آن توجه داشت اين است كه: سر چشمه اعمال ننگين آنان، همان قرار گرفتن قلب هايشان در «غمره» و فرو رفتن در جهل و نادانى است.

* * *

اما آنها در اين غفلت و بيخبرى همچنان باقى مى مانند «تا روزى كه مترفين را (آنان كه غرق ناز و نعمتند) در چنگال عذاب گرفتار سازيم، در اين هنگام نعره استغاثه آميز آنها همچون نعره وحوش بيابان برمى خيزد» و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله سر مى دهند (حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ).

* * *

اما به آنها خطاب مى شود: «فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيه ما يارى نخواهيد شد»! (لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ).

ذكر خصوص «مترفين» در اينجا با اين كه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا به خاطر آن است كه آنها سردمداران گمراهى و ضلالتند، و يا براى آن كه مجازات در مورد آنها دردناك تر خواهد بود.

ضمناً، منظور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا، يا عذاب آخرت و يا هر دو باشد، يعنى هنگامى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان  دامانشان را فرا مى گيرد، نعره و فرياد بر مى آورند و استغاثه مى كنند، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار گذشته و راه بازگشت وجود ندارد.

* * *

آيه بعد، در حقيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است، مى گويد: «در گذشته آيات من به طور مداوم بر شما خوانده مى شد اما به جاى اين كه از آن، درس بياموزيد و بيدار شويد، اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد» (قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ).

«تَنْكِصُون» از ماده «نكوص» به معنى عقب، عقب بر گشتن است، و «أعقاب» جمع «عقب» (بر وزن جهش) به معنى پاشنه پا است، مجموع اين جمله كنايه از كسى است كه سخن نامطلوبى را مى شنود و به قدرى نگران و وحشت زده مى شود كه بر پاشنه پايش به عقب باز مى گردد.

* * *

نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد كه «در برابر آن حالت استكبار به خود مى گرفتيد» (مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ).(3)

علاوه بر اين «جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و از پيامبر، قرآن و مؤمنان بدگوئى مى نموديد» (سامِراً تَهْجُرُونَ).

«سامراً» از ماده «سمر» (بر وزن ثمر) به معنى گفتگوهاى شبابه است.

بعضى از مفسران گفته اند: معنى اصلى اين ماده «سايه ماه در شب» است كه  تاريكى و سفيدى در آن آميخته شده.

و از آنجا كه گفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شود ـ چنان كه نقل كرده اند مشركان عرب شب هاى ماهتابى در اطراف كعبه جمع مى شدند و بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گفتند ـ اين واژه در مورد آن به كار رفته، و اگر مى بينيم به افراد گندم گون و يا خود گندم، «سمراء» گفته مى شود به خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است.

«تَهْجُرُونَ» از ماده «هجر» (بر وزن فجر) در اصل، به معنى دورى كردن و جدائى است، سپس به معنى هذيان گفتن مريض نيز آمده; چرا كه سخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور كننده است و نيز «هجر» (بر وزن كفر) به معنى فحش و ناسزا است كه آن نيز مايه دورى و جدائى است.

در آيه فوق، همين معنى اخير منظور است يعنى شب ها تا مدت طولانى بيدار مى مانيد، همچون بيماران هذيان مى گوئيد و فحش و ناسزا مى دهيد.

و اين راه و رسم افراد بى منطق و در عين حال ضعيف و زبون است، به جاى اين كه روز روشن با شهامت، بر منطق و دليل تكيه كنند، شب هاى تاريك كه چشم مردم در خواب است را انتخاب كرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتى هاى درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند.

قرآن مى گويد: مايه بدبختى شما و عذاب دردناك الهى اين بود كه: شما نه شهامت پذيرش حق داشتيد، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى زديد، و نه بر خورد شما با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يك بر خورد منطقى و صحيح بود كه اگر چنين بود راه حق را پيدا مى كرديد.

* * *

68أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الأَوَّلِينَ

69أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ

70أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ

71وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ

72أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ

73وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِيم

74وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ

 

ترجمه:

68 ـ آيا در اين گفتار نينديشيدند، يا اين كه چيزى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است؟!

69 ـ يا اين كه پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)، از اين رو او را انكار مى كنند؟!

70 ـ يا مى گويند او ديوانه است؟! ولى او حق را براى آنان آورده; اما بيشترشان از حق كراهت دارند (و گريزانند).

71 ـ و اگر حق از هوس هاى آنها پيروى كند، آسمان ها و زمين و همه كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى براى آنهاست، اما آنان (از آنچه مايه) يادآوريشان (است) رويگردانند!

72 ـ يا اين كه تو از آنها مزد و هزينه اى (در برابر دعوتت) مى خواهى؟ با اين كه مزد پروردگارت بهتر، و او بهترين روزى دهندگان است.

73 ـ به طور قطع، تو آنان را به راه راست دعوت مى كنى.

74 ـ اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين راه منحرفند!


1 ـ درباره «نامه اعمال» و حقيقت آن در جلد دوازدهم، ذيل آيه 13 سوره «اسراء» بحث مشروحى داشته ايم، و همچنين در همان جلد، ذيل آيه 49 سوره «كهف» بحث ديگرى در اين زمينه آمده است.

2 ـ «هذا» ممكن است اشاره به نامه اعمال، و روز جزا، يا قرآن مجيد، و يا برنامه صالحان بوده باشد كه در آيات قبل به آن اشاره شده است.

3 ـ در اين كه ضمير «بِهِ» به كدام كلمه باز مى گردد در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را به مسجد الحرام و حرم مكّه باز گردانده اند، نظر به اين كه استكبار آنها به اتكاء اين بود كه خود را صاحبان حرم و متوليان خانه خدا مى دانستند، ولى اين احتمال ضعيف است; زيرا در آيات گذشته مطلقاً سخن از كعبه و حرم در ميان نبوده است، بكله ظاهر اين است كه: اين ضمير به قرآن مجيد يا پيامبر باز مى گردد، يعنى شما در برابر آيات قرآن و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) استكبار داشتيد.

و يا اشاره به حالت عقب گرد آنها است كه شما با اين عقب گرد قصر استكبار و بى اعتنائى داشتيد.

 

بهانه هاى رنگارنگ منكران

در تعقيب آيات گذشته، كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود، در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براى خود در اين زمينه بتراشند، و پاسخ دندان شكن آن، سخن مى گويد، ضمناً علل واقعى اعراض و روى گردانى آنها را نيز شرح مى دهد، كه در پنج قسمت خلاصه مى شود:

نخست مى گويد: «آيا آنها در اين گفتار (آيات الهى) تدبر و انديشه نكردند»؟ (أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ).

آرى، نخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است، كه اگر بود، مشكلات آنها حل مى شد.

در دومين مرحله مى گويد: «يا اين كه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان نيامده»؟! (أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الأَوَّلِينَ).

يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود، ممكن بود بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم.

و نيز مى توانستند بگويند: اگر اين مطالب حق بود، چرا خدا ـ كه به همه انسان ها نظر لطف و مرحمت دارد ـ براى گذشتگان نفرستاد؟!

ولى با توجه به اين كه: محتواى دعوت تو از نظر اصول و اساس همان محتواى دعوت همه پيامبران است، اين بهانه جوئى ها بى معنى است.

* * *

در سومين مرحله، مى گويد: «يا اين كه آنها پيامبرشان را نشناختند، لذا او را  انكار مى كنند» (أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ).

يعنى اگر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود، ممكن بود بگويند: سخنانش حق است، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزى است، نمى توان به ظاهر سخنانش فريب خورد.

اما اينها سابقه تو را به خوبى مى دانند، در گذشته «محمّد امين» ات مى خواندند، به عقل، دانش و امانت تو معترف بودند، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند، پس جائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست.

* * *

در چهارمين مرحله، مى گويد: «يا اين كه مى گويند: او ديوانه است»؟! (أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ).

يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم، مشكوك و مرموز نيست، اما به عقل و فكر او ايمان نداريم، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد; چرا كه با افكار عمومى محيط هماهنگ نيست و اين ناهماهنگى و سنت شكنى، خود دليل بر ديوانگى است!.

قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى نيز مى گويد: «پيامبر براى آنها حق آورده است و سخنانش گواه بر اين حقيقت است» (بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ).

«عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند»! (وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ).

آرى، اينها سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست، آن را نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز، به آن مى زنند!.

* * *

 

در حالى كه هيچ لزومى ندارد حق تابع تمايلات مردم باشد، كه: «اگر حق از هوس هاى آنها پيروى مى كرد و جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت آسمان ها، زمين و هر آن كس در آنها است تباه مى شدند»! (وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ).

زيرا هوا و هوس هاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد، بلكه، در بسيارى از موارد به سوى زشتى ها مى گرايد.

اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد، هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت!.

سپس براى تأكيد بيشتر، روى اين موضوع مى گويد: «بلكه ما قرآنى به آنها داديم كه مايه تذكر، يادآورى، توجه به خدا و مايه شرف، آبرو و حيثيت آنها است، ولى آنها از چيزى كه مايه ياد آورى و شرف و آبروى آنها است روى گردانند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ).(1)

* * *

در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد: «آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از آنها اجر، مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى؟ در حالى كه رزق پروردگارت براى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است» (أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ).(2)

بدون شك، اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر مادى كند، علاوه بر اين كه: بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتن امكانات مالى از او دور شوند، وى را متهم مى سازند كه دعوت به سوى حق را دكانى براى جلب منافع مادى قرار داده.

وانگهى، اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد؟ مگر تمام رزق و روزى ها به دست خداوند قادر رزاق نيست؟.

به هر حال، قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله، بيان داشته روشن مى سازد: اين كوردلان تسليم حق نيستند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند، بهانه هاى بى اساسى بيش نيستند.

* * *

در آيه بعد، به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت، چنين مى گويد: «به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى» (وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِيم).

صراط مستقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى، صاف بودن آن روشن مى گردد.

مى دانيم راه راست نزديك ترين فاصله ميان دو نقطه است، و يك راه بيش نيست، در حالى كه جاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى نهايت است.

گر چه، در بعضى از روايات اسلامى، صراط مستقيم به ولايت على(عليه السلام)تفسير شده(3) ولى چنان كه بارها گفته ايم، اين گونه روايات بيان بعضى از مصداق هاى روشن است، و هيچ منافاتى با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن،  ايمان به مبدأ و معاد، تقوا، جهاد و عدل و داد ندارد.

* * *

و نتيجه طبيعى اين موضوع، همان است كه بدين صورت بازگو مى كند: «و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، به طور مسلّم از اين صراط منحرفند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ).

«ناكب» از ماده «نكب» و «نكوب» به معنى انحراف از مسير است، و «نكبت دنيا» ـ در مقابل روى آوردن دنيا ـ به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است.

روشن است: منظور از «صراط» در اين آيه، همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است.

اين نيز، مسلّم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد، در جهان ديگر هم از صراط بهشت، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند; چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مستقيم كارهاى اينجا است.

تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت، و ارتباط و پيوند آن با انحراف از طريق حق، به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد، احساس مسئوليت نمى كند.

در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: اِنَّ اللّهَ جَعَلَنا أَبْوابَهُ وَ صِراطَهُوَ سَبِيْلَهُ وَ الْوَجْهُ الَّذِى يُؤْتِى مِنْهُ، فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وِلايَتِنا أَوْ فَضَّلَ عَلَيْنا غَيْرَنا فَاِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ:

«خداوند ما (رهبران دينى و الهى) را درهاى وصول به معرفتش، صراط، طريق و جهتى كه از آن به او مى رسند قرار داده، بنابراين كسانى كه از ولايت ما منحرف گردند، يا ديگرى را بر ما برگزينند، از صراط حق منحرفند».(4)

* * *


1 ـ تعبير به «ذِكْرِهِم» ممكن است به معنى يادآورى آنها و بيداريشان تفسير شود. و ممكن است به معنى شرف و حيثيت و ياد آنها در جامعه بشرى بوده باشد.

در عين حال اين دو معنى با هم منافاتى ندارد و ما از هر دو معنى در تفسير آيه استفاده كرديم.

2 ـ «خرج» و «خراج» از ماده «خروج» به معنى چيزى است كه از مال انسان و يا از زمين زراعتى خارج مى گردد، ولى «خرج» معنى وسيع ترى از «خراج» دارد.

«خرج» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: نقطه مقابل «دخل» است، ولى «خراج» معمولاً ماليات يا مال الاجاره اى است كه براى زمين تعيين مى شود.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 548.

4 ـ «اصول كافى»، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 549.

 

1 ـ حق پرستى و هوا پرستى

در آيات فوق، اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هوا پرستى بود، مى فرمود: اگر حق، تابع هوا و هوس مردم گردد، نه تنها زمين و اهلش، كه آسمان ها هم به فساد كشيده مى شوند، تحليل اين مسأله چندان مشكل نيست زيرا:

1 ـ بدون شك، هوا و هوس هاى مردم يكسان نيست، و غالباً با يكديگر تضاد دارد، و حتى بسيار مى شود هوا و هوس هاى يك انسان نيز ضد و نقيض يكديگرند با اين حال، اگر حق بخواهد تسليم اين تمايلات گردد، نتيجه اى جز هرج و مرج، از هم پاشيدگى و فساد نخواهد داشت.

چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند، و بتى براى خود ساخته اند، اگر حق تسليم اين خواسته ها گردد، و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچ كس پنهان نخواهد بود.

2 ـ تمايلات هوس آلود مردم، غالباً متوجه مسائلى است كه (قطع نظر از تناقض هايش) نيز مفسده انگيز است، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد، نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد.

3 ـ تمايلات هوس آلود، هميشه يك بُعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى ديگر غافل است، و مى دانيم، يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن، مورد توجه قرار نمى گيرد.

آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه 22 سوره «انبياء»  آمده است نيست: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا: «اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خدا باشند، به فساد كشيده مى شوند».

بديهى است «حق» همچون «صراط مستقيم» يكتا و يگانه است، اين هوا و هوس ها هستند كه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند.

حال كه چنين است در تضاد و كشمكش «حق» و «هوا»، از كدام بايد پيروى كرد، از هوا كه مايه فساد آسمان، زمين و همه موجودات است؟ و يا از حق كه رمز وحدت، توحيد، نظم و هماهنگى است؟.

نتيجه اين تحليل و پاسخ اين سؤال به خوبى روشن است.

* * *

2 ـ صفات رهبر

از آيات فوق، ضمناً بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكى ها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم «أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ»، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان، ناديده بگيرند و انكار كنند.

ديگر اين كه: آنها هرگز در مسير خود تسليم هوس هاى مردم نمى شوند و به عكس آنچه دنياى امروز مى پسندد، بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحه نمى گذارند.

آنها در ترويج مكتب حق، اصرار مىورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد.

ديگر اين كه: آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

با انواع محروميت ها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند; چرا  كه اين نياز و وابستگى زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى آنها و قفل محكمى بر زبان و فكرشان!.

* * *

3 ـ چرا اكثريت، تمايل به حق ندارند؟!، كدام اكثريت؟

در بسيارى از آيات قرآن ـ همچون آيات فوق ـ «اكثريت» مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته اند، در حالى كه: مى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكثريت جامعه ها محسوب مى شود، و اين امر بسيار سؤال انگيز است.

در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه «أكثر»، ضمير «هم» را ذكر مى كند و غالباً به كافران، مشركان و امثال آنها اشاره مى كند، سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج است، بلكه سخن از آياتى مى گوئيم كه عنوان «أكثر الناس» (اكثر مردم) دارد مانند:

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ: «ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند».(1)

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ: «ولى اكثر مردم نمى دانند».(2)

وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ: «ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند».(3)

وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ: «اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى آورند».(4)

فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُوراً: «اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند».(5)

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ: «اگر از اكثر مردم  روى زمين اطاعت كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند».(6)

از سوى ديگر، در بعضى از آيات قرآن راه و رسم اكثريت مؤمنان به عنوان يك معيار صحيح مورد توجه قرار گرفته است، در آيه 115 سوره «نساء» مى خوانيم: وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً:

«هر كس از در مخالفت با پيامبر در آيد، و از طريقى جز طريق مؤمنان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم، و بد جايگاهى دارد».

در روايات اسلامى در بحث روايات متعارض، مى بينيم: يكى از معيارهاى ترجيح، همان شهرت در ميان اصحاب، ياران و پيروان ائمه هدى است، چنان كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: يُنْظَرُ إِلَى مَا كَانَ مِنْ رِوَايَاتِهِمَا عَنَّا فِي ذَلِكَ الَّذِي حَكَمَا بِهِ الْمُجْمَعُ عَلَيْهِ عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَيُؤْخَذُ بِهِ مِنْ حُكْمِنَا وَ يُتْرَكُ الشَّاذُّ الَّذِي لَيْسَ بِمَشْهُور عِنْدَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ الْمُجْمَعَ عَلَيْهِ لا رَيْبَ فِيهِ:

«(هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن، اختلاف روايات باشد) بايد نگاه كرد كدام يك از آن دو روايت مشهور و مورد قبول اصحاب تو است؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه شاذ و نادرست است و نزد اصحاب تو مشهور نيست رها كرد; چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست».(7)

و در «نهج البلاغه» مى خوانيم: وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ:

 

«هميشه همراه جمعيت هاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است، و از پراكندگى بپرهيزيد كه انسان تك و تنها بهره شيطان است، چونان كه گوسفند تنها طعمه گرگ»!.(8)

و نيز در «نهج البلاغه» مى خوانيم: وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ: «آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد».(9)

و به اين ترتيب، ممكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور شود.

از سوى سوم، ممكن است اين فكر پيدا شود كه: اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كنار بيايد; چرا كه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديداً آن را مورد نكوهش قرار داده است.

اما با كمى دقت، در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد:

جان كلام اينجا است كه: اگر اكثريت، مؤمن و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالباً مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد.

ولى اگر اكثريت، ناآگاه و جاهل و بى خبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظرات آنها غالباً جنبه انحرافى دارد و پيروى از آن، چنان كه قرآن مى گويد، انسان را به ضلالت و گمراهى مى كشد.

روى اين حساب، براى به دست آمدن يك «دموكراسى سالم» بايد نخست كوشش كرد: توده هاى جامعه، آگاه و مؤمن گردند، آن گاه نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قرار داد، و گرنه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه، جامعه را به جهنم مى فرستد.

 ذكر اين نكته نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما، حتى اكثريت آگاه، رشيد و با ايمان در صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد.

گفتنى است: بخشى از الزامات جوامع امروز، در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت، از اينجا ناشى مى شود كه: آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنها براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء، حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنها باقى مانده، توده هاى مردم است، و از آنجا كه قدرت آگاهى بخشى به اين توده ها را ندارند، به علاوه بسيار مى شود ناآگاهى توده ها براى آنها مقرون به صرفه است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده، تا سر و صداها خاموش گردد.

و اگر درست در حال جوامع امروز، قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد: بسيارى از بدبختى هائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت ناآگاه است.

چه قوانين زشت و كثيفى كه ـ حتى ذكر آنها شرم آور است ـ با نظر اكثريت تصويب نشده؟!

و چه آتش هائى كه با نظريه اكثريت ناآگاه بر افروخته نگشته؟.

و چه مظالم و بيدادگرى هائى كه اكثريت غيرمؤمن بر آن صحه نگذارده است؟!

 

75وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ

76وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ

77حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذاب شَدِيد إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ

78وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ

79وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

80وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

 

ترجمه:

75 ـ و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتارى ها و مشكلاتشان را برطرف سازيم، (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان لجاجت مىورزند و سرگردان مى مانند!

76 ـ و به راستى ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند،) اما آنان نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند، و نه به درگاهش تضرع مى كنند!

77 ـ تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنان بگشائيم، (و چنان گرفتار مى شوند كه) ناگهان به كلى مأيوس گردند.

78 ـ و او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ايجاد كرد; اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد.

79 ـ و او كسى است كه شما را در زمين آفريد; و به سوى او محشور مى شويد!

80 ـ و او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند; و رفت و آمد شب و روز از آن اوست; آيا انديشه نمى كنيد؟!


1 ـ بقره، آيه 243.

2 ـ اعراف، آيه 187.

3 ـ هود، آيه 17.

4 ـ يوسف، آيه 103.

5 ـ اسراء، آيه 89.

6 ـ انعام، آيه 116.

7 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 76، كتاب القضاء، باب 9 از ابواب صفات القاضى (جلد 27، صفحه 106، چاپ آل البيت).

8 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 127.

9 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 151.

 

طرق مختلف بيدار سازى الهى

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند، در آيات مورد بحث، خداوند از طرق اتمام حجت و بيدارسازى آنها سخن مى گويد.

نخست، مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند، ولى «اگر آنها را به وسيله نعمت ها و برطرف ساختن امواج بلاها مشمول لطف خود قرار دهيم (چنان آلوده اند كه) باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مىورزند و در اين وادى همچنان سرگردان مى مانند» (وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

* * *

و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نعمت بيدار نشدند، از اين راه بيدار شوند، ولى اين كار نيز در آنها مؤثر نيست، زيرا «ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند، و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند» (وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ).(1)

«تضرع» چنان كه پيش از اين هم گفته ايم، در اصل از ماده «ضرع» به معنى پستان گرفته شده، و «تضرع» به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است.

يعنى اين حوادث دردناك آنها را هرگز از مركب غرور، سركشى و خودكامگى فرود نياورد و در برابر حق تسليم نشدند.

 

و اگر در پاره اى از روايات «تضرع» به معنى بلند كردن دست ها در هنگام دعا و نماز تفسير شده، در واقع بيان يكى از مصداق هاى اين معنى وسيع است.

* * *

به هر حال، ما به اين رحمت ها، نعمت ها و مجازات هاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها نيز به طغيان، سركشى و لجاجتشان، «تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود را به روى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى مأيوس گردند» (حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذاب شَدِيد إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ).(2)

در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد «مجازات هاى تربيتى» و «مجازات هاى پاكسازى و استيصال».

هدف در مجازات هاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند، ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند.

ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه: به حكم و فرمان آفرينش ريشه كن شوند; چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده، و اين خارهاى راه تكامل انسان ها بايد كنار زده شوند.

در اين كه: منظور از باباً ذا عَذاب شَدِيد: «درى از عذاب دردناك» چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بسيارى آن را مرگ، سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند.

بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)چند سال دامان مشركان را گرفت، تا آنجا كه مواد غذائى به كلى ناياب شد، و

مجبور به خوردن اشيائى شدند كه در حال عادى هيچ كس حاضر به خوردن آنها نيست.

بعضى ديگر آن را اشاره به كيفر دردناكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان اسلام در ميدان «بدر» بر سر آنان فرود آمد.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه: اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى و همگانى را درباره كيفرهاى الهى بازگو مى كند، كه آغازش رحمت است، و سپس گوشمالى ها و كيفرهاى تربيتى، و سر انجام عذاب استيصال و مجازات نابود كننده.(3)

* * *

قرآن بعد از اين بيان، از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمت هاى الهى براى تحريك حس شكرگزارى آنها پرداخته، مى گويد: «او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ).

تكيه بر اين سه نعمت (گوش، چشم و عقل) به خاطر آن است كه: ابزار اصلى شناخت انسان، اين سه مى باشد، مسائل حسى را غالباً از طريق چشم و گوش درك مى كند، و مسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل.

براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر (بينائى و شنوائى)، كافى است حالتى را كه به انسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد، در نظر بگيريم كه تا چه حدّ دنياى او محدود و خالى از هر گونه نور و روشنائى، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان اين دو، عملاً بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه در آغاز از طريق شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان  انسان و ديگران است، ديگر كارى از او ساخته نيست (كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اين كه زبانشان عيب و آفتى ندارد).

و به اين ترتيب، اين دو حس، كليد عالم محسوساتند، سپس نوبت به عقل مى رسد كه كليد جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبيعت است، و در عين حال مأمور نقادى، نتيجه گيرى، جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حس است.

آيا كسانى كه اين سه وسيله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامت نيستند؟

و آيا دقت در ريزه كارى هاى اين سه وسيله مؤثر، كافى نيست كه انسان را به خالق آنها آشنا سازد؟

و اگر نعمت گوش و چشم، در آيه فوق، بر عقل مقدم داشته شده، دليلش روشن است.

اما چرا نعمت گوش را بر چشم مقدم مى دارد؟ ممكن است به اين دليل باشد كه به گفته دانشمندان، براى نخستين بار گوش نوزاد به كار مى افتد، و چشم مدتى بعد از آن.

چرا كه چشم هاى بسته در محيط تاريك رحم، هيچگونه آمادگى براى مشاهده امواج نور را ندارد و به همين دليل، بعد از تولد، مدت ها بسته است تا تدريجاً به نور عادت كند، در حالى كه گوش چنين نيست، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنينى نيز قدرت شنوائى را دارد(4) و صداى قلب مادر را مى شنود.

در حقيقت، بيان مواهب سه گانه فوق، انگيزه اى است براى شناخت بخشنده اين مواهب كه او را به دنبال معرفت منعم اصلى مى فرستد (همان گونه  كه علماى عقائد، بحث «شكر منعم» را پايه اى براى وجوب عقلى معرفة اللّه دانسته اند).

* * *

سپس در آيه بعد، به يكى از مهمترين آيات پروردگار، يعنى خلقت انسان از اين زمين خاكى پرداخته، چنين مى گويد: «او كسى است كه شما را در زمين آفريد» (وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الأَرْضِ).(5)

و چون از زمين آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار «برانگيخته شده به سوى او جمع و محشور مى شويد» (وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

و اگر در آفرينش خودتان از خاك بى ارزش، بينديشيد، كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مسأله معاد را در يابيد.

* * *

بعد از ذكر مسأله آفرينش انسان، به مسأله مرگ و حيات و آمد و شد شب و روز ـ كه از آيات بزرگ پروردگار است ـ پرداخته چنين مى گويد: «او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن او است، آيا انديشه نمى كنيد»؟! (وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

و به اين ترتيب، در آيات سه گانه اخير، از انگيزه شناخت پروردگار شروع كرده، و با ذكر بخشى از مهمترين آيات انفسى و آفاقى، بحث را پايان مى دهد و به تعبير ديگر، سير انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى كند كه، همه چيزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گيرد.

 جالب اين كه: آفرينش «مرگ» و «حيات» را در كنار آفرينش «شب» و «روز» قرار مى دهد; چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستى، همانند مرگ و حيات در جهان جانداران است، همان گونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حركت پيدا مى كند، و زير پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد.

همين گونه موجودات زنده با نور حيات، حركت خود را آغاز مى كنند، و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدريجى دارند.

اين نكته را سابقاً گفته ايم كه: اختلاف شب و روز، ممكن است به معنى آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك «خلف» و جانشين ديگرى مى شود.

و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوت تدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند.

در هر حال، همه اين مسائل مى تواند راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد.

به همين دليل، در پايان آيه مى گويد: أَ فَلا تَعْقِلُونَ: «آيا انديشه نمى كنيد»؟!

* * *

 

81بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الأَوَّلُونَ

82قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ

83لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ

84قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

85سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ

86قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

87سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ

88قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

89سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ

90بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

 

ترجمه:

81 ـ (نه،) بلكه آنان نيز مثل آنچه پيشينيان گفته بودند گفتند.

82 ـ آنها گفتند: «آيا هنگامى كه مُرديم و خاك و استخوان هائى (پوسيده) شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!

83 ـ اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده; اين فقط افسانه هاى پيشينيان است»!

84 ـ بگو: «زمين و كسانى كه در آن هستند از آن كيست، اگر شما مى دانيد»؟!

85 ـ به زودى مى گويند: «همه از آن خداست»! بگو: «آيا متذكر نمى شويد»؟!

86 ـ بگو: «چه كسى پروردگار آسمان هاى هفتگانه، و پروردگار عرش عظيم است»؟

87 ـ به زودى خواهند گفت: «همه اينها از آن خداست»! بگو: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟!

88 ـ بگو: «اگر مى دانيد، چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مى دهد، و نياز به پناه دادن ندارد»؟!

89 ـ خواهند گفت: «همه اينها از آن خداست»! بگو: «با اين حال چگونه مى گوئيد  سحر شده ايد (و اين سخنان سحر و افسون است)»؟!

90 ـ نه، (واقع اين است كه) ما حق را براى آنها آورديم; و آنان دروغ مى گويند!

 


1 ـ «اسْتَكانُوا» از ماده «سكون» به معنى ساكن شدن در هيئت خضوع و خشوع است، و در اين صورت از باب «افتعال» خواهد بود كه در اصل «استكنوا» بوده، فتحه كاف اشباع و تبديل به الف و در نتيجه «اسْتَكانُوا» شده است.

و بعضى گفته اند: از ماده «كون» از باب «استفعال» است به معنى طلب استقرار در مكان توأم با خضوع و خشوع مى باشد، و به هر حال، حالت تواضع بنده را در برابر پروردگار منعكس مى كند و اين كه بعضى آن را به معنى دعا ذكر كرده اند به خاطر آن است كه دعا كردن يكى از مصاديق خضوع و تواضع است.

احتمال سومى نيز وجود دارد كه از ماده «كين» (بر وزن عين) از باب «استفعال» باشد; زيرا اين ماده به معنى خضوع آمده است، و تمام اين معانى قريب الافق مى باشند.

2 ـ «مُبْلِس» از ماده «ابلاس» به معنى اندوهى است كه از شدت حادثه رخ مى دهد و انسان را غالباً به سكوت و حيرت يا نوميدى و يأس مى كشاند.

3 ـ آيه «اِنَّ الَّذِيْنَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَة» كه قبل از اين آيات است اين تفسير را تأييد مى كند.

4 ـ درباره ابزار سه گانه شناخت، در جلد 11، صفحه 335 به بعد، ذيل آيه 78 سوره «نحل» سخن گفته ايم.

5 ـ «ذَرَأَكُمْ» از ماده «ذرء» (بر وزن زرع) در اصل، به معنى آفرينش و ايجاد و اظهار است، ولى ماده «ذرو» (با واو كه آن هم بر وزن زرع است) به معنى پراكنده ساختن آمده، اين دو ماده را نبايد با هم اشتباه كرد، و آيه مورد بحث ما از ماده اول است (متأسفانه در جلد هفتم تفسير «نمونه» (در چاپ هاى قبل از تصحيح) صفحه 19 اشتباهى در اين زمينه رخ داده كه به اين وسيله اصلاح مى كنيم).

 

قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد

آيات گذشته منكران توحيد پروردگار و معاد را، به انديشه در جهان هستى و آيات آفاقى و انفسى دعوت كرد، در آيات مورد بحث، اضافه مى كند: اينها انديشه و عقل را رها كرده و كوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، مى فرمايد: «آنها همان مى گويند كه پيشينيان مى گفتند» (بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الأَوَّلُونَ).

* * *

«آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مُرديم، خاك و استخوان (پوسيده) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد»؟! (قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ).(1)

* * *

اين باور كردنى نيست! «اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گذشته داده مى شد» (لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ).

«اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است» (إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ).

آفرينش مجدد، اسطوره اى است، حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت  و دوزخ نيز هر يك اسطوره اى بيش نيست!.

* * *

و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مسأله معاد وحشت داشتند، و به همين دليل، با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحاً و به طور مؤكد از معاد سخن مى گويد.

لذا در دنباله آيات مورد بحث، از سه راه، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مالكيت خداوند بر پهنه عالم هستى، سپس ربوبيت او، و سر انجام حاكميتش بر مجموعه جهان، و از تمام اين بحث ها چنين نتيجه مى گيرد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مسأله معاد را دارد، و عدالت و حكمتش ايجاب مى كند كه اين جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.

و جالب اين كه: در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيرد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.

نخست مى گويد: «بگو زمين و كسانى كه در زمين اند از آن كيست، اگر شما مى دانيد»؟! (قُلْ لِمَنِ الأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

* * *

آن گاه اضافه مى كند: آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند «در پاسخ تو مى گويند: مالكيت زمين و آنچه در آن است براى خدا است» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ).

ولى تو به آنها «بگو: اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد، چرا متذكر نمى شويد»؟ (قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).

با اين اعتراف صريح و روشن، چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ، دور مى دانيد؟

 

* * *

دگر بار دستور مى دهد از آنها سؤال كن و «بگو: چه كسى پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است»؟! (قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).

* * *

باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به اللّه به عنوان خالق هستى دارند، «مى گويند: همه اينها از آن خدا است» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ).

با اين اقرار آشكار، به آنها «بگو: شما كه خود به اين واقعيت معترفيد، چرا از خدا نمى ترسيد و منكر قيامت و بازگشت مجدد انسان به زندگى مى شويد»؟! (قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ).

* * *

بار ديگر از آنها درباره حاكميت بر آسمان ها و زمين سؤال كن! و «بگو: چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد»؟! (قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْء).

«چه كسى به همه بى پناهان پناه مى دهد؟ و نياز به پناه دادن كسى ندارد»؟! (وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ).

«اگر راستى از اين واقعيت ها آگاهيد» (إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

* * *

ديگر بار زبان به اعتراف مى گشايند و «مى گويند: ملكوت و حاكميت، حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است» (سَيَقُولُونَ لِلّهِ).

«بگو: با اين حال، چگونه مى گوئيد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) شما را سحر كرده و مسحور او شده ايد»؟ (قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ).

اينها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را  «مالك» هستى مى دانيد، او را «خالق» هستى معرفى مى كنيد، او را «مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه» مى شمريد.

كسى كه اين همه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حدّ گسترده است، آيا نمى تواند انسانى را كه در آغاز خاك بوده، باز هم به خاك باز گشته، لباس حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟!

چرا از واقعيت ها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را ساحر يا ديوانه مى شمريد؟ شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد!

* * *

سرانجام، به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه، مى فرمايد: نه سحر است، نه جادو و نه چيز ديگر، «بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند» (بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

در بيان حقايق، از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هم گذارده و راه انحراف پيش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند.

* * *


1 ـ مقدم داشتن «تراب» (خاك) بر «عظام» (استخوان ها): يا به خاطر اين است كه: بازگشت خاك به زندگى نخستين عجيب تر است از بازگشت استخوان ها.  و يا اشاره به اين كه اجداد ما خاك شده اند و پدران ما تبديل به استخوان پوسيده. و يا اشاره به اين كه: نخست گوشت بدن انسان خاك مى شود و در كنار استخوان ها قرار مى گيرد و سپس استخوان ها خاك مى گردند.

 

1 ـ معنى چند لغت

«اساطير» جمع «اسطوره» به گفته ارباب لغت، از ماده «سطر» در اصل، به معنى «صف» مى باشد، از اين رو، به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند.

به اين ترتيب، «اسطوره» به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه، معمولاً به حكايات و داستان هاى خرافى و دروغين گفته مى شود.

واژه «اساطير» در قرآن نُه  بار تكرار شده، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران، به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است.

«ربّ» ـ همان گونه كه در جلد اول در تفسير سوره «حمد» گفته ايم ـ به معنى «مالك مصلح» است، بنابراين، به هر كس كه مالك چيزى باشد اطلاق نمى شود، بلكه به مالكى مى گويند كه در صدد اصلاح، حفظ و تدبير ملك خويش است، به همين دليل، گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است.

«ملكوت» از ريشه «ملك» (بر وزن حكم) به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه «واو» و «ت» براى تأكيد و مبالغه مى باشد.

«عرش» به معنى تخت پايه بلند است، و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود، اين كلمه، هنگامى كه در مورد پروردگار، به كار مى رود به معنى «مجموعه عالم هستى» است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمان روائى او محسوب مى شود، اما گاهى اين كلمه، فقط بر جهان ماوراء طبيعت اطلاق مى گردد، در مقابل «كرسى» كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ».(1)

* * *


1 ـ بقره، آيه 255 ـ درباره «عرش» در جلد 6، صفحه 204، ذيل آيه 54 سوره «اعراف» مشروحاً بحث كرده ايم.

2 ـ معاد از طريق عموميت قدرت خدا

از آيات قرآن به خوبى بر مى آيد كه: بيشترين مخالفت منكران معاد، روى  مسأله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است.

لذا بسيارى از آيات معاد روى مسأله قدرت خداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستى شرح مى دهد، تا تعجب آنها از مسأله حيات بعد از مرگ زائل گردد.

در آيات مورد بحث، نيز همين مسأله از سه راه تعقيب شده:

نخست قدرت او را در مورد زمين و زمينيان.

و سپس آسمان ها و عرش عظيم.

و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش.

و به اين ترتيب، هر سه، مصداق هائى از يك مفهومند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: هر يك از اين سه بحث، اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى گويد:

اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسان هاى پوسيده و خاك شده، از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى روند، اين اشتباه است; چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد.

و اگر به خاطر اين است كه مى گوئيد: زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد، شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمان ها و عرش مى خوانيد.

و اگر اين انكار به خاطر آن است كه: در تدبير عالم بعد از حيات مجدد مردگان ايراد داريد، آن هم بى جا است; زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن به همه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى ماند.

هماهنگ بودن پاسخ كفار، در سه مورد (سَيَقُولُونَ لِلّهِ) تفسير اول را تقويت  مى كند.

* * *

3 ـ تفاوت آخر آيات

جالب اين كه: پس از ذكر سؤال و جواب اول، جمله: أ فَلا تَذَكَّرُونَ: «آيا متذكر نمى شويد».

و پس از سؤال و جواب دوم: أَ فَلا تَتَّقُونَ: «آيا از خدا نمى ترسيد».

و پس از سؤال و جواب سوم: فَأَنّى تُسْحَرُونَ: «چگونه مى گوئيد اغفال و مسحور شده ايد» آمده است.

در حقيقت اينها توبيخ ها و سرزنش هائى است كه مرحله، به مرحله شديدتر مى شود و يكى از روش هاى معمول در تعليم و تربيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليل محكوم كنند، نخست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعداً شديد و سرانجام شديدتر!

* * *

 

91مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَد وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِله إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِله بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ

92عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ

 

ترجمه:

 

91 ـ خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده; و معبود ديگرى با او نيست; كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديگر برترى مى جستند; منزه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند!

92 ـ او داناى نهان و آشكار است; پس برتر است از آنچه براى او همتا قرار مى دهند!

 

شرك جهان را به تباهى مى كشد

در آيات گذشته بحث هائى در زمينه معاد، مالكيت، حاكميت و ربوبيت پروردگار بيان شد، آيات مورد بحث، به مسأله نفى شرك پرداخته، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده، و به آن پاسخ مى گويد:

نخست مى فرمايد: «خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرى با او نيست» (مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَد وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِله).

اعتقاد به وجود فرزند براى خدا، منحصر به مسيحيان نيست كه «عيسى»(عليه السلام)را فرزند حقيقى! او مى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركين پيشين گرفته بودند.

از آنجا كه فرزند از نظر ذات و حقيقت، بخشى از پدر است، براى فرشتگان يا حضرت مسيح(عليه السلام) و غير او، سهمى از الوهيت قائل بودند و اين از روشن ترين مظاهر شرك است.

پس از آن به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته، چنين مى گويد: «اگر خداوند شريكى مى داشت و آلهه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد، هر يك از اين خدايان، مخلوقات خاص خود را در پنجه تدبير و اداره خويش قرار مى داد» (و  طبعاً هر بخشى از عالم، با نظام خاصى اداره مى شد، و اين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست) (إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِله بِما خَلَقَ).

«به علاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود، سعى داشتند بر ديگرى تفوق جويند» و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض).

و در پايان آيه، به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: «منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند» (سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ).

عصاره اين سخن، اين است كه: ما به خوبى مشاهده مى كنيم نظام واحدى بر پهنه هستى حكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است، نواميسى كه بر يك ذره فوق العاده كوچك اتم حكم فرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيز حاكم است.

و به گفته دانشمندان، اگر يك اتم را بزرگ كنيم شكل منظومه شمسى را به خود مى گيرد، و اگر به عكس منظومه شمسى را كوچك كنيم به صورت يك اتم در مى آيد.

مطالعاتى كه صاحب نظران در علوم مختلف با وسائل جديد درباره جهان هاى دور دست كرده اند، نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهان است، اين از يكسو.

از سوى ديگر، لازمه «تعدد» هميشه نوعى «تباين» است; چرا كه اگر دو چيز، از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت.

بنابراين، اگر براى اين جهان، خدايان متعدد فرض كنيم، اين چند گانگى بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود.

 و از اين گذشته، هر موجودى خواهان تكامل خويش است، مگر آن وجودى كه از هر نظر كامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاى جداگانه فرض كرديم، و طبعاً هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند، طبيعى است هر كدام در صدد تكامل خويش باشد، بخواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمه آن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است.

به اين ترتيب، هر يك از دو جمله آيه فوق، اشاره به يك دليل منطقى است و نوبت به اين نمى رسد كه: ما براى اين دلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى.(1)

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است: اينها همه در صورتى است كه خدايان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند، چه مانعى دارد ـ فى المثل ـ جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟!

پاسخ اين سؤال را مشروحاً در جلد سيزدهم ذيل آيه 22 سوره «انبياء» در بحث برهان تمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم.

* * *

آيه بعد، پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است، مى گويد: «خداوند از غيب و شهود (پنهان و آشكار) آگاه است» او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه  شما ادعا مى كنيد، سراغ ندارد (عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ).

مگر ممكن است در عالم خداى ديگرى باشد، شما از آن آگاه باشيد، اما خداوندى كه خالق شما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بى خبر باشد؟!

اين بيان، در حقيقت شبيه بيانى است كه در آيه 18 سوره «يونس» آمده است: قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ : «بگو آيا شما به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست»؟!

و سرانجام با اين جمله، خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: «خداوند برتر است از آنچه آنها مى گويند و براى او شريك قائل مى شوند» (فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ).

پايان اين آيه، كاملاً شبيه پايان آيه 18 سوره «يونس» است در آنجا نيز مى خوانيم: «سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ»، و اين نشان مى دهد: هر دو آيه، يك مطلب را دنبال مى كند.

اين جمله، ضمناً تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه است، و تمام اين سخنان را مى داند و به موقع آنان را در دادگاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

 

93قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ

94رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّالِمِينَ

95وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ

96ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ

97وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ

98وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ

 

ترجمه:

93 ـ بگو: «پروردگار من! اگر عذاب هائى را كه به آنان وعده داده مى شود به من نشان دهى (و در زندگيم آن راببينم).

94 ـ پروردگار من! مرا (در اين عذاب ها) با گروه ستمگران قرار مده»!

95 ـ و ما توانائيم كه آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم!

96 ـ بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده)، ما به آنچه توصيف مى كنند آگاهتريم!

97 ـ و بگو: «پروردگارا! از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم.

98 ـ و از اين كه آنان نزد من حاضر شوند (نيز) ـ اى پروردگار من ـ به تو پناه مى برم».

 

 


1 ـ مرحوم «علامه طباطبائى» در تفسير «الميزان» براى جمله «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض» تفسير ديگرى دارد كه خلاصه اش اين است:

نظام هاى حاكم بر جهان گاهى در عرض يكديگر قرار دارند، مانند نظام حاكم بر صحرا و دريا، و گاه در طول هم اند مانند نظام كلى حاكم بر مجموع منظومه شمسى و نظام حاكم بر كره زمين كه جزئى از آن كلى است.

در صورت دوم يكى از اين نظام ها، فوق ديگرى قرار دارد و اگر هر يك از آنها وابسته به خدائى باشد، بايد قبول كنيم كه خداى حاكم بر نظام كلى در هر مورد برتر از خداى حاكم بر نظام جزئى است، و به اين ترتيب، بايد براى خدايان، سلسله مراتب قائل شويم (مانند سلسله مراتبى كه در وزراء، استانداران و فرمانداران يك كشور است!) و قبول سلسله مراتب براى خدايان محال است (تفسير الميزان، جلد 15، صفحه 66).

 

از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد

گر چه در اين آيات، روى سخن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، ولى هدف آيات گذشته را كه تهديد كفار و مشركان لجوج، به عذاب هاى الهى است، تعقيب مى كند.

نخست مى گويد: «اى پيامبر! بگو: پروردگارا! اگر بخشى از عذاب هائى را كه به اين گروه سركش، وعده مى دهى به من نشان دهى...» (قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنِّي ما  يُوعَدُونَ).(1)

* * *

«پروردگارا! مرا در اين عذاب ها با قوم ستمگر همراه مگردان» (رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظّالِمِينَ).

تقاضايم اين است: هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد، بر من منت گذار و مرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم.

بدون شك، عمل و برنامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيزى نبود كه او را مشمول مجازات الهى كند.

و نيز بدون شك، در قانون عدل الهى هرگز خشك و تر با هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خداپرست وظيفه شناس باشد، و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند، خدا آن يك نفر را نجات خواهد داد.

ولى اين دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه به فرمان الهى انجام مى گيرد، به خاطر اين است كه:

اولاً ـ به كافران مشرك اخطار كند كه مسأله آن قدر جدى است كه حتى پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) بايد خود را به خدا بسپارد، و نجات را از او بخواهد.

ثانياً ـ تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر، كه هرگز از عذاب الهى ايمن نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند.

و اما اين كه: منظور از اين عذاب، چه عذابى است؟ بيشتر مفسران معتقدند: منظور مجازات هاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت، از جمله  شكست سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ «بدر» بر آنها وارد آمد.(2)

و با توجه به اين كه سوره «مؤمنون» مكّى است و در آن روز مؤمنان، سخت در فشار بودند، اين آيات يك نوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره «يونس» آيه 46 نيز آمده است).

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند: هم عذاب دنيا و هم عذاب آخرت را شامل گردد.(3)

اما تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *

و باز براى تأكيد بيشتر، روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان، در آيه بعد اضافه مى كند: «ما حتماً قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم» (وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ).

و چنان كه مى دانيم، اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ ـ از جمله در صحنه جنگ بدر ـ به مرحله فعليت در آمد، و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود، به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد.

* * *

سپس، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: با اين گروه، مدارا كن و «بدى هاى آنها را با عفو، گذشت و نيكى دفع كن، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو» (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ).  در اين راه عجله و شتابى نداشته باش، و بدان «ما به آنچه آنها مى گويند و توصيف مى كنند آگاه تريم» (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ).

مى دانيم: حركات ناشايست، گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها، تو را ناراحت مى كند، اما تو وظيفه ندارى در برابر آن خشونت ها و زشت گوئى ها مقابله به مثل كنى، تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤثرترين روش ها براى بيدار كردن غافلان و فريب خوردگان است.

* * *

ولى در عين حال، باز هم خودت را به خدا بسپار «و بگو: پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم» (وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ).

* * *

نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه «به تو از اين كه آنها نزد من حاضر شوند پناه مى برم» (وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ).

به تو پناه مى برم كه در جلسات من حضور يابند، كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است.

* * *

 


1 ـ «اِمّا» در آيه فوق مركب از «اِن شرطيه» و «ماء زائده» است كه در اينجا به منظور تأكيد آورده شده، و معمولاً براى اين كه «اِن شرطيه» بتواند بر سر فعلى در آيد كه با «نون تأكيد» همراه است بايد كلمه «ما» فاصله شود.

2 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 117 و «الميزان» و «فى ظلال» و «ابوالفتوح رازى» و «روح المعانى»، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 23، صفحه 117، ذيل آيات مورد بحث.

 

1 ـ «همزات شياطين» چيست؟

«همزات» جمع «همزه» به معنى دفع و تحريك با شدت است، و اگر به حرف همزه، «همزه» مى گويند، به خاطر آن است كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، و به گفته بعضى از مفسران «همز»، «غمز» و «رمز» هر سه يك معنى را  مى رساند، منتهى «رمز» به مرحله خفيف، «غمز» از آن شديدتر و «همز» نهايت شدت را بيان مى كند.(1)

و با توجه به اين كه: شياطين، جمع است، همه شيطان هاى آشكار و پنهان، انس و جن را شامل مى گردد.

در تفسير «على بن ابراهيم» مى خوانيم: امام(عليه السلام) در معنى آيه «وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ» فرمود: ما يَقَعُ فِى قَلْبِكَ مِنْ وَسْوَسَةِ الشَّياطِيْنِ: «منظور از آن، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد».(2)

آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى، چنين تقاضائى را از خدا مى كند، تكليف ديگران روشن است، بايد همه مؤمنان از پروردگار كه مالك و مدبر آنها است، بخواهند لحظه اى آنها را به حال خودشان وامگذارد نه تنها تحت تأثير وسوسه شياطين قرار نگيرند، كه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.

به اين ترتيب، همه رهروان راه حق، بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.

* * *


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى».

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 552.

2 ـ پاسخ بدى به نيكى!

از مؤثرترين طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج، آن است كه بدى ها را به نيكى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخص بد كار را سخت تحت ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرف مقابل، حق را به طرف مى دهد، و همين امر، در بسيارى از موارد، سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد.

در سيره پيشوايان، روش عملى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) بسيار خوانده ايم  افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جنايات شده اند، به نيكى پاسخ گفته و مشمول محبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب و دگرگونى روحى و باز گشت آنها به طريق حق گرديده.

قرآن بارها ـ و از جمله در آيات فوق ـ اين امر را به عنوان يك اصل در مبارزه با بدى ها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه 34 سوره «فصلت» مى گويد: «نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت، دوستان گرم و صميمى شوند» (فَاِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيْمٌ).

ولى ناگفته پيدا است اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرأت و جسارتش افزوده نگردد.

و نيز مفهوم اين سخن هرگز سازشكارى، قبول و تسليم در برابر وسوسه هاى دشمنان نيست، و شايد به همين دليل، بعد از بيان اين دستور در آيات فوق، بلافاصله به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داده شده است: از همزات و وسوسه هاى شياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد.

* * *

 

99حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ

100لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

 

ترجمه:

99 ـ تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا باز گردانيد!

100 ـ شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم»! (ولى به او مى گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند!

 

تقاضاى ناممكن!

در تعقيب بحث هائى كه در آيات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، چنين توصيف مى كند:

«آنها به اين راه غلط خود همچنان ادامه مى دهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد» (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ).(1)

در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مى بينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود گوئى سرنوشت دردناك خويش را با چشم مى بينند، عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهى هائى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند، و عواقب  شوم آن را مشاهده مى كنند.

اينجا است كه فرياد او بلند شده، «مى گويد: اى پروردگار من! مرا باز گردانيد»! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ).

* * *

مرا باز گردانيد «شايد گذشته خود را جبران كنم، و عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم به جا آورم» (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ).

اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازه بازگشتى را به هيچ كس، ـ نه نيكوكار و نه بدكار ـ نمى دهد، به او چنين پاسخ داده مى شود: «نه! هرگز راه بازگشتى وجود ندارد» (كَلاّ).

«اين سخنى است كه او به زبان مى گويد» (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها).

سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخاسته است، اين همان سخنى است كه هر بدكارى به موقع گرفتار شدن در چنگال مجازات ،و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار، مى گويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامه مى دهد.

اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره «انعام» مى خوانيم: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ: «آنها اگر به حيات دنيا باز گردند باز به همان برنامه ها و روش خود ادامه مى دهند».

و در پايان آيه، اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز «برزخ» كرده، مى گويد: «در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مى شوند برزخى وجود دارد» (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

* * *


1 ـ «حتّى» در حقيقت غايتى است براى جمله محذوفى كه از عبارات گذشته فهميده مى شود، و در تقدير چنين است: اِنَّهُمْ يَسْتَمِرُّونَ عَلى هذَا الْحالِ حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ:

«آنها بر اين طريقه ادامه مى دهند تا مرگشان فرا رسد» و اين معنى از جمله «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ» كه در دو آيه قبل آمده، استفاده مى شود (دقت كنيد).

 

1 ـ مخاطب در جمله «رب ارجعون» كيست؟

با توجه به اين كه كلمه «رَبِّ» مخفف «رَبِّى» به معنى «پروردگار من» مى باشد، آغاز اين جمله، نشان مى دهد مخاطب، خداوند متعال است، ولى از آنجا كه «ارجعون» (باز گردانيد مرا) به صيغه «جمع» آمده، مخاطب نمى تواند خدا باشد، و جمع اين دو تعبير در جمله فوق سؤال انگيز شده است.

جمعى از مفسران معتقدند: مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تعظيم است (از اين نظر كه هر بزرگى اطرافيانى دارد) در زبان فارسى ما نيز معمول است كه به مخاطب واحد، هنگام احترام «شما» مى گوئيم.

ولى با توجه به اين كه اين تعبير در زبان عربى، مخصوصاً در اعصار گذشته، رائج نبوده، و در قرآن نيز نمونه اى براى آن ديده نمى شود، ضعف اين تفسير روشن است.(1)

جمع ديگرى از مفسران گفته اند: مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كلمه «رَبِّ» يك نوع استغاثه به درگاه خدا مى باشد كه در سخنان روزمره ما نيز فراوان است كه: وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى گيرد، نخست به درگاه خدا استغاثه مى كند، و بعد از مردم يارى مى طلبد و فرياد مى زند: «اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد».

اين تفسير صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *


1 ـ بعضى از مفسران آيه 9 سوره «قصص» «قُرّةُ عَيْن لِى وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ» را كه از زبان همسر فرعون به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب مى باشد، نمونه اى از اين تعبير دانسته اند، كه در آغاز آن مخاطب فرعون است، و در دنباله آن، مخاطب فرعون و اطرافيان او هستند كه مأمور قتل پسران بنى اسرائيل بودند (دقت كنيد).

2 ـ تفسير جمله «فيما تركت»

در آيات فوق خوانديم: كافران در آستانه مرگ تقاضا مى كنند آنها را بازگردانند تا «آنچه را ترك گفته اند» با عمل صالح جبران كنند.

بعضى معتقدند: «فِيْما تَرَكْت» اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مى ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به «تركه ميت» تعبير مى شود.

حديثى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است شاهدى است بر اين معنى، آنجا كه فرمود: مَنْ مَنَعَ قِيرَاطاً مِنَ الزَّكَاةِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِن وَ لا مُسْلِم وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ:

«كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان و سخن خداوند «رب ارجعون...» نيز همين را مى گويد».(1)

در حالى كه بعضى ديگر معنى وسيع ترى براى آن قائلند و «ما تركت» را اشاره به تمام اعمال صالحى كه ترك گفته، مى دانند، يعنى: خداوندا! مرا باز گردان تا اعمال صالحى را كه ترك كرده ام، جبران كنم، و حديثى كه در بالا نقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد، منافاتى با اين تفسير وسيع و جامع ندارد.

و با توجه به اين كه اين گونه افراد از تمام فرصت هائى كه از دست داده اند، پشيمان مى شوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيح تر به نظر مى رسد.

ضمناً، تعبير به «لَعَلَّ» در جمله: لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً: «شايد عمل صالحى انجام دهم» ممكن است اشاره به اين باشد كه: اين افراد آلوده و منحرف، از وضع  آينده خود نيز اطمينان كامل ندارند، و كم و بيش مى دانند اين ندامت و پشيمانى معلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است، و اى بسا اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد، و حقيقت نيز همين است.

* * *


1 ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 503 (چاپ دار الكتب الاسلاميه) و «ثواب الاعمال» و «من لايحضره الفقيه» (طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 552).

 

3 ـ «كَلاّ» در اينجا چه چيزى را نفى مى كند؟

«كَلاّ» كلمه اى است كه در لغت عرب براى منع، جلوگيرى و ابطال گفتار طرف مقابل مى آيد، و در واقع نقطه مقابل «اِى» (آرى) است كه براى تصديق مى باشد.

در پاسخ سؤال فوق، بعضى گفته اند: «كَلاّ» نفى تقاضاى كفار براى بازگشت به زندگى دنيا است، يعنى: راه بازگشت بسته شده و به هيچ وجه امكان پذير نيست.

بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه، براى نفى ادعاى آنها است كه مى گويند: اگر ما به دنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مى گويد: اين يك ادعاى بى اساس و تو خالى است، اگر آنها باز گردند برنامه، همان برنامه پيشين است.

در عين حال، هيچ مانعى ندارد اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در مورد مشركان ذكر شده، ولى مسلّم است اختصاص به آنها ندارد، بلكه تقاضاى همه گنهكاران، ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سرنوشت دردناك خود در آستانه مرگ، از گذشته پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت مى كنند اما دست رد بر سينه آنها مى زنند.

* * *

 

4 ـ جهان برزخ چيست؟

عالم برزخ چه عالمى است؟ و كجا است؟

دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست؟

آيا برزخ براى همه است؟ يا براى گروه معينى؟

و بالاخره وضع حال مؤمنان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است؟

اينها سؤالاتى است كه در اين زمينه وجود دارد، و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين نوشته اجازه مى دهد به پاسخ آنها بپردازيم.

واژه «برزخ» در اصل، به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء، حائل مى شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد «برزخ» گفته شده است، روى همين جهت، به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته، «برزخ» گفته مى شود.

دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به «عالم قبر» و يا «عالم ارواح» مى شود، از طريق ادله نقليه است، آيات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد.

آيه مورد بحث (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) ظاهر در وجود چنين عالمى است، ـ هر چند بعضى خواسته اند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به اين دنيا معرفى كنند و گفته اند: مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را از بازگشت به اين جهان منع مى كند ـ .

ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا تعبير به إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ: «تا روز رستاخيز» دليل بر اين است كه: اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته،  نه ميان انسان و دنيا.

از آياتى كه صريحاً وجود چنين جهانى را اثبات مى كند، آيات مربوط به حيات شهيدان است مانند: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ: «هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند».(1)

در اينجا خطاب به پيامبر است، و در آيه 154 سوره «بقره» خطاب به همه مؤمنان كرده مى گويد: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ».

نه تنها در مورد مؤمنان عالى مقامى همچون شهيدان، جهان برزخ وجود دارد بلكه درباره كفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحاً در آيه 46 سوره «مؤمن» آمده است، مى فرمايد:

النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ: «آنها (فرعون و يارانش) هر صبح و شام در برابر آتش قرار مى گيرند و به هنگامى كه روز قيامت بر پا مى گردد فرمان داده مى شود: آل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد».

البته آيات ديگرى را نيز براى اين موضوع ذكر كرده اند كه: در صراحت و ظهور، به پايه آيات فوق نمى رسد، تنها مطلبى كه در آيات برزخ، بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه: به جز آيه مورد بحث ـ كه مسأله برزخ را به طور كلى بيان كرده ـ بقيه مسأله را به صورت خصوصى ـ مثلاً در مورد «شهداء» يا «آل فرعون» ـ طرح كرده اند.

اما روشن است: نه آل فرعون خصوصيتى دارند، ـ كه همانند آنها در جهان بسيار بوده ـ و نه شهيدان; چرا كه قرآن مجيد گروهى از صالحان و خاصان را همطراز آنها شمرده، در آيه 69 سوره «نساء» پيامبران، صديقان، شهداء و صالحان را در كنار هم قرار مى دهد و مى فرمايد: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِيْنَ».

درباره عمومى بودن يا نبودن برزخ، سخنى داريم كه در پايان اين بحث به خواست خدا خواهد آمد.

و اما از نظر روايات ـ در كتب معروف شيعه و اهل تسنن، روايات فراوانى است كه با تعبيرات مختلف و كاملاً متفاوت، از جهان برزخ، عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانى كه ميان اين عالم و عالم آخرت قرار دارد، سخن مى گويد:

1 ـ در حديث معروفى كه در كلمات قصار «نهج البلاغه» آمده است، مى خوانيم: على(عليه السلام) هنگام مراجعت از جنگ «صفين» وقتى نزديك كوفه، كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد، رو به سوى قبرها كرده، چنين گفت:

يَا أَهْلَ الدِّيَارِ الْمُوحِشَةِ وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ! يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ! يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ! يَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ! يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ! أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ، أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أَمَّا الأَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ أَمَّا الأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ، هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلامِ لاَ َخْبَرُوكُمْ أَنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى:

«اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكان هاى خالى، و قبرهاى تاريك! اى خاك نشينان! اى غريبان! اى تنهايان! اى وحشت زدگان! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد، و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد، اگر از اخبار دنيا بپرسيد: به شما  مى گويم: خانه هايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند، و اموالتان تقسيم شد، اينها خبرهائى است كه نزد ما است، نزد شما چه خبر؟!

سپس رو به يارانش كرده، فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتماً به شما خبر مى دهند: بهترين زاد و توشه براى اين سفر پرهيزكارى است».(2)

روشن است: تمام اين تعبيرات را بر مجاز و كنايه نمى توان حمل كرد، بلكه همه آنها خبر از اين واقعيت مى دهد كه انسان بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى است، مى فهمد و درك مى كند و اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مى گويد.

2 ـ در حديث ديگرى از «اصبغ بن نباته» از على(عليه السلام) مى خوانيم: روزى حضرت از «كوفه» خارج شد و به نزديك سرزمين «غرى» (نجف) آمد و از آن گذشت «اصبغ» مى گويد: ما به او رسيديم، در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است «قنبر» گفت: اى اميرمؤمنان! اجازه نمى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم؟ فرمود: نه، اينجا سرزمينى است كه خاك هاى مؤمنان در آن قرار دارد و يا اين كار تو مزاحمتى براى آنها است.

«اصبغ» مى گويد: عرض كردم، خاك مؤمن را فهميدم چيست؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟

فرمود: يَا بْنَ نَباتَه! لَوْ كُشِفَ لَكُمْ لَرَأَيْتُمْ أَرْواحَ الْمُؤْمِنِيْنَ فِى هذَا الظَّهْرِ حِلَقاً حِلَقاً، يَتَزاوَرُونَ وَ يَتَحَدَّثُونَ، اِنَّ فِى هذَا الظَّهْرِ رُوحُ كُلِّ مُؤْمِن وَ بِوادِى بَرَهُوتِ نَسَمَةُ كُلُّ كافِر:

«اى فرزند «نباته» اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مؤمنان را  مى بينيد كه در اينجا حلقه، حلقه نشسته اند، يكديگر را ملاقات مى كنند و سخن مى گويند اينجا جايگاه مؤمنان است و در وادى برهوت ارواح كافران».(3)

3 ـ در حديث ديگرى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: اِنَّ الْقَبْرَ اِمّا رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ، أَوْ حُفْرَة مِنْ حُفَرِ النّارِ!:

«قبر باغى است از باغ هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى جهنم»!.(4)

4 ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: البَرْزَخُ الْقَبْرُ، وَ هُوَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ بَيْنَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ... وَ اللّهِ ما نَخافُ عَلَيْكُمْ اِلاَّ الْبَرْزَخَ:

«برزخ همان عالم قبر است كه پاداش و كيفر ميان دنيا و آخرت است، به خدا ما بر شما نمى ترسيم مگر از برزخ»!.3

5 ـ در حديث ديگرى كه در كتاب «كافى» نقل شده است، بعد از ذكر اين جمله، مى خوانيم: راوى از امام سؤال كرد: وَ مَا الْبَرْزَخُ: «برزخ چيست»؟ امام فرمود: اَلْقَبْرُ مُنْذُ حِيْنَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ: «قبر از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد».(5)

6 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم شخصى خدمتش عرض كرد: جمعى نقل مى كنند: ارواح مؤمنان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگى قرار مى گيرند كه اطراف عرش الهى مى گردند؟! امام فرمود: لا، الْمُؤْمِنُ أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَنْ يَجْعَلَ رُوحَهُ فِي حَوْصَلَةِ طَيْر وَ لكِنْ فِي أَبْدَان كَأَبْدَانِهِمْ:

«چنين نيست، مؤمن نزد خدا گرامى تر از اين است كه روح او را در سينه پرنده اى محبوس كند، بلكه ارواح مؤمنين در بدن هائى همانند بدن هايشان قرار دارد».(6) اين حديث، اشاره به قالب مثالى است كه از جهاتى شباهت به اين بدن مادى دارد، ولى داراى يك نوع تجرد برزخى است.

7 ـ باز در حديث ديگرى كه در كتاب «كافى» نقل شده از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: در مورد ارواح مؤمنين از حضرتش سؤال كردند، فرمود: فِي حُجُرَات فِي الْجَنَّةِ يَأْكُلُونَ مِنْ طَعَامِهَا وَ يَشْرَبُونَ مِنْ شَرَابِهَا وَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَقِمِ لَنَا السَّاعَةَ وَ أَنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا:

«آنها در حجره هائى از بهشت قرار دارند، از غذاهاى بهشتى مى خورند، و از نوشيدنى هايش مى نوشند، و مى گويند: پروردگارا! هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعده هائى كه به ما داده اى وفا فرما».(7)

8 ـ در حديث ديگرى در همان كتاب از همان امام بزرگوار آمده است: هنگامى كه يكى از مؤمنان از دنيا مى رود، ارواح مؤمنين او را احاطه مى كنند و از كسانى كه در دنيا بوده اند، زنده اند يا مرده اند جستجو مى كنند، اگر بگويد فلان كس از دنيا رفته اما او را نزد خود حاضر نمى بينند، مى گويند: حتماً سقوط كرده (يعنى در دوزخ قرار گرفته!).(8)

پيدا است منظور از بهشت و جهنم در روايات فوق، بهشت و دوزخ برزخى است، نه عالم قيامت كه اين دو با هم فرق بسيار دارند.

خلاصه روايات در اين زمينه بسيار زياد است و در ابواب مختلف جمع آورى شده است كه به قسمتى از ابواب آن اشاره مى كنيم:

روايات فراوانى كه سخن از سؤال و فشار و عذاب قبر مى گويد.

رواياتى كه از تماس ارواح با خانواده خود و مشاهده وضع حال آنها بحث مى كند. رواياتى كه از حوادث «شب معراج» و تماس پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ارواح انبياء و پيامبران سخن مى گويد.

رواياتى كه مى گويد: نتيجه كارهاى نيك يا بدى كه انسان در اين جهان انجام داده، بعد از مرگ به او مى رسد... و مانند آن.(9)

* * *


1 ـ آل عمران، آيه 169.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، شماره 130.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 242. 2

4 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 553.

5 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 554.

6 ـ «كافى»، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 268.

7 و 8 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 269.

9 ـ اين روايات را مرحوم «سيّد عبداللّه شبّر» در كتاب «تسلية الفؤاد فى بيان الموت و المعاد» گردآورى كرده است.

 

5 ـ برزخ و ارتباط با عالم ارواح

گر چه بسيارى از كسانى كه دعوى ارتباط با عالم ارواح دارند دروغ مى گويند، يا گرفتار تخيل و پندارند، ولى طبق تحقيقاتى كه انجام شده است اين امر به اثبات رسيده كه «ارتباط با عالم ارواح» امكان پذير است، و اين امر براى جمعى از آگاهان، به تجربه رسيده است كه در تماس با ارواح، حقايقى را درك كرده اند.

اين امر، خود دليل روشنى بر اثبات جهان برزخ و واقعيت آن است، و نشان مى دهد: بعد از عالم دنيا و مرگ جسم، و قبل از قيام آخرت، جهان ديگرى وجود دارد.(1)

همچنين دلائل عقلى كه براى اثبات تجرد روح و بقاى آن بعد از فناى جسم در دست داريم، خود دليل ديگرى بر اثبات جهان برزخ است (دقت كنيد).

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر در مسأله ارتباط ارواح به كتاب «عود ارواح و ارتباط با ارواح» و كتاب «جهان پس از مرگ»، مراجعه فرمائيد.

 

6 ـ ترسيمى از عالم برزخ

اگر از شاخ و برگ ها صرف نظر كنيم، در ميان علماى اسلام، در مورد مسأله  برزخ، عذاب و نعمت در اين عالم اتفاق نظر وجود دارد، و علماى شيعه و اهل سنت در اين امر متفقند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.

دليل اين اتفاق نظر نيز روشن است; زيرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب آن همان گونه كه گفتيم صريحاً در آيات قرآن مجيد آمده است.

در مورد شهيدان قرآن با صراحت مى گويد: نبايد تصور كرد كه آنها مردگانند آنها زنده اند و نزد پروردگارشان نعمت و روزى مى گيرند و از آنچه خدا به آنها داده است خوشحالند و حتى به بازماندگان بشارت مى دهند كه آنها غم و اندوهى ندارند.(1)

نه تنها اين دسته از نيكوكاران متنعمند، كه گروهى از بدترين طاغيان و مجرمان نيز در عذابند چنان كه درباره معذب بودن آل فرعون بعد از مرگ و قبل از قيام قيامت، قبلاً اشاره كرديم.(2)

و روايات نيز چنان كه دانستيم در منابع اسلامى در حدّ تواتر است.

بنابراين، اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست، مهم آن است كه: بدانيم زندگى برزخى چگونه است؟ كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشن ترين آنها آن است كه: روح انسان بعد از پايان زندگى اين جهان، در اجساد لطيفى قرار مى گيرد كه از بسيارى از عوارضِ اين ماده كثيف بر كنار است، و چون از هر نظر شبيه اين جسم است، به آن «قالب مثالى» يا «بدن مثالى» مى گويند كه نه، به كلى مجرد است، و نه مادى محض، بلكه داراى يك نوع «تجرد برزخى» است.

بعضى از محققان آن را تشبيه به وضع روح در حالت خواب كرده اند كه: در آن حال، ممكن است با مشاهده نعمت هائى به راستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن  مناظر هولناك معذب و متألم شود آنچنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مى شود، و به هنگام ديدن خواب هاى هولناك، فرياد مى كشد، نعره مى زند، پيچ و تاب مى خورد، بدن او غرق عرق مى شود.

حتى بعضى معتقدند: در حال خواب، به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مى كند، و حتى بالاتر از آن معتقدند: روح قوى در حال بيدارى نيز مى تواند همان تجرد برزخى را پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده و با همين قالب مثالى به ميل خود، و يا از طريق خواب هاى مغناطيسى در جهان سير كند و از مسائلى با خبر گردد.(3)

بلكه بعضى تصريح مى كنند: قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست، منتها به هنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى، جدا مى شود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكان جدائى ـ چنان كه گفتيم ـ براى او حاصل مى شود.

حال اگر تمام اين مشخصات را براى قالب مثالى نپذيريم، اصل مطلب را نمى توان انكار كرد; چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و از نظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.

ضمناً، از آنچه گفتيم، پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مى گويند:

اعتقاد به جسد مثالى مستلزم اعتقاد به مسأله تناسخ است; چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسم هاى متعدد گردد.

جواب اين ايراد را مرحوم «شيخ بهائى» به طرز روشنى بيان كرده است، او مى گويد: تناسخى كه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند، اين است كه: روح  بعد از ويرانى اين بدن، به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالى در «جهان برزخ» تا قيام قيامت كه باز به بدن هاى نخستين به فرمان خدا بر مى گردد، هيچگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مى بينيد ما تناسخ را شديداً انكار كرده و معتقدان آن را تكفير مى كنيم، به خاطر آن است كه: آنها قائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند، و معاد جسمانى را در جهان ديگر به كلى منكرند.(4)

و اگر همانطور كه بعضى گفته اند: قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد، پاسخ مسأله تناسخ روشن تر مى شود; زيرا روح از قالب خود به قالب ديگرى منتقل نشده، بلكه بعضى از قالب هاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخى داده است.

* * *

سؤال ديگر كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه: از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود، گروهى از مردم داراى عالم برزخ نيستند، چنان كه در آيات 55 و 56 سوره «روم» مى خوانيم: «گروهى از مجرمان بعد از بر پا شدن قيامت سوگند ياد مى كنند كه ساعتى بيشتر در جهان برزخ نبودند، ولى به زودى مؤمنان آگاه به آنها مى گويند: شما به فرمان خدا مدتى طولانى تا روز قيامت، مكث كرده ايد و هم اكنون روز قيامت است».

پاسخ اين ايراد، در روايات متعددى چنين داده شده است: مردم سه گروهند: گروهى مؤمنان خالص، گروهى كافران خالص، و گروهى متوسط و مستضعفند.

جهان برزخ مخصوص گروه اول و دوم است، اما گروه سوم در يك نوع  حالت بى خبرى، عالم برزخ را طى مى كنند (براى اطلاع بيشتر از اين روايات به جلد 6 «بحار الانوار» بحث احوال برزخ و قبر مراجعه شود).

* * *

101فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَ لا يَتَساءَلُونَ

102فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

103وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ  خالِدُونَ

104تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ

 

ترجمه:

101 ـ هنگامى كه در «صور» دميده شود، هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود; و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند!

102 ـ كسانى كه وزنه اعمالشان سنگين است، همان رستگارانند!

103 ـ و آنان كه وزنه اعمالشان سبك باشد، كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند.

104 ـ شعله هاى سوزان آتش (همچون شمشير) به صورتهايشان نواخته مى شود; و در دوزخ چهره اى عبوس دارند.


1 ـ آل عمران، آيه 169.

2 ـ غافر، آيه 46.

3 ـ مرحوم «علامه مجلسى» ضمن بيان اين مطلب در «بحار الانوار» تصريح مى كند: تشبيه حالت برزخ به حالت رويا و خواب در بسيارى از اخبار وارد شده، و حتى امكان دارد نفوس قويه عاليه، داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند، و به اين وسيله رواياتى كه مى گويد: امامان نزد هر كس در حال جان دادن حاضر مى شوند، نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت (بحار الانوار، جلد 6، صفحه 271).

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 277.

 

گوشه اى از مجازات بدكاران

در آيات گذشته، چنان كه ديديم سخن از جهان برزخ در ميان بود، و به دنبال آن در آيات مورد بحث، سخن از قيامت و قسمتى از حالات مجرمان در آن جهان است.

نخست چنين مى گويد: «هنگامى كه در صور دميده شود هيچگونه نسبى در ميان آنها نخواهد بود و از يكديگر سؤال نمى كنند» (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَ لا يَتَساءَلُونَ).

مى دانيم طبق آيات قرآن دو بار «نفخ صور» مى شود: يك بار به هنگام پايان گرفتن اين جهان، و پس از نفخ صور، تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند  مى ميرند، و مرگ سراسر عالم را فرا خواهد گرفت، پس از نفخ دوم، رستاخيز مردگان آغاز مى گردد و انسان ها به حيات نوين باز مى گردند، و آماده حساب و جزا مى شوند.

«نفخ صور» به معنى دميدن در شيپور است، ولى اين تعبير، تفسير و مفهوم خاصى دارد كه به خواست خدا شرح آن را در ذيل آيه 68 سوره «زمر»، بيان خواهيم كرد.

به هر حال، در آيه فوق، به دو قسمت از پديده هاى قيامت اشاره شده:

يكى از كار افتادن نسب ها است; زيرا رابطه خويشاوندى و قبيله اى كه حاكم بر نظام زندگى مردم اين جهان است، سبب مى شود افراد مجرم از بسيارى از مجازات ها فرار كنند، و يا در حل مشكلاتشان از خويشاوندان كمك گيرند، اما در قيامت انسان است و اعمالش، و هيچ كس نمى تواند حتى از برادر، فرزند و پدرش دفاع كند و يا مجازات او را به جان بخرد.

ديگر اين كه: آنها چنان در وحشت فرو مى روند كه از شدت ترس حساب و كيفر الهى، از حال يكديگر به هيچ وجه سؤال نمى كنند، آن روز، روزى است كه مادر از كودك شيرخوارش غافل مى شود، و برادر، برادر خود را فراموش مى كند مردم همچون مستان به نظر مى رسند، ولى مست نيستند، عذاب خدا شديد است!

چنان كه در آغاز سوره «حج» خوانديم: «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْل حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ».

اين احتمال در تفسير جمله «وَ لا يَتَسائَلُونَ» نيز وجود دارد كه: منظور اين است از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند; زيرا مى دانند اين تقاضا به هيچ وجه  مفيد و مؤثر نيست.

بعضى از مفسران نيز گفته اند: منظور از نفى سؤال، آن است كه از نسب هم نمى پرسند، و تأكيدى است بر جمله «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُم».

البته تفسير اول، از همه روشن تر به نظر مى رسد، هر چند منافاتى در ميان آنها وجود ندارد، و ممكن است جمله فوق، اشاره به همه اين معانى باشد.

در اينجا سؤال معروفى در كلمات مفسران مطرح شده، و آن اين كه: از پاره اى از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود در روز قيامت، مردم از يكديگر سؤال مى كنند، مانند آيه 27 سوره «صافات» كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قرار مى گيرند مى گويد: وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض يَتَساءَلُونَ: «آنها رو به يكديگر نموده و سؤال هاى (سرزنش آميز) از يكديگر مى كنند».

و در همان سوره، آيه 50 از بهشتيان سخن مى گويد كه به هنگام استقرار در بهشت، رو به سوى يكديگر مى كنند و از هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند و بر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤال مى كنند (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض يَتَساءَلُونَ).

نظير اين معنى در آيه 25 سوره «طور» نيز آمده.

اكنون سؤال اين است: اين آيات چگونه با آيه مورد بحث كه مى گويد: در قيامت از يكديگر سؤال نمى كنند، سازگار مى باشد؟.

ولى كمى دقت در مضمون آيات فوق كه نقل كرديم، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد; زيرا آيات مربوط به اثبات سؤال از يكديگر، بعد از استقرار در بهشت يا در آستانه جهنم است.

در حالى كه نفى سؤال از يكديگر، مربوط به مراحل نخستين رستاخيز است كه هول و اضطراب و وحشت آن قدر آنها را پريشان مى كند كه يكديگر را  به كلى فراموش مى كنند.

و به تعبير ديگر، قيامت «مواقفى» دارد و در هر موقف برنامه اى است و گاه عدم توجه به تعدد مواقف، منشأ سؤالاتى از قبيل آنچه در بالا گذشت مى گردد.

* * *

بعد از قيام قيامت، نخستين مسأله، مسأله سنجش اعمال است، با ميزان مخصوصى كه در آن روز براى اين كار تعيين شده، گروهى اعمال پروزنى دارند كه ترازوى اعمال را سنگين مى كند، درباره اين گروه مى فرمايد: «كسانى كه ترازوهايشان سنگين است آنها رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

«موازين» جمع «ميزان» به معنى وسيله سنجش وزن است، و چنان كه قبلاً به طور مشروح گفته ايم، منظور از «ميزان سنجش اعمال» يك ترازوى ظاهرى دو كفه و مانند آن كه براى سنجش وزن اجسام به كار مى رود نيست.

بلكه منظور، وسيله مناسبى است كه ارزش اعمال آدمى را با آن مى سنجند، و به تعبير ديگر، ميزان مفهوم وسيعى دارد كه همه وسائل سنجش را شامل مى شود، و به طورى كه از روايات مختلف برمى آيد، ميزان سنجش اعمال انسان ها و حتى خود انسان ها در آن روز، پيشوايان بزرگ و انسان هاى نمونه اند.

در حديثى مى خوانيم: اِنَّ أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِيْنَ وَ الأَئِمَّهَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الْمَوازِيْنُ: «امير مؤمنان على(عليه السلام) و امامان از دودمان او ميزان هاى سنجش اعمالند».(1)

بنابراين، انسان ها و اعمالشان را با پيامبران بزرگ و اوصياى آنها مقايسه مى كنند، و در اين مقايسه روشن مى شود تا چه اندازه با آنها شباهت دارند.

از همين طريق، «افراد» و «اعمال» وزين، از بى وزن و سنگين، از تو خالى  و با ارزش، از بى ارزش، و پرمايه ها از بى مايه، تشخيص داده مى شوند.

ضمناً، سرّ ذكر «موازين» به صورت جمع، نيز روشن مى گردد; چرا كه پيشوايان بزرگى كه ميزان سنجش هستند، متعددند.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه هر يك از پيامبران و امامان، و بندگان خاص خدا به حكم شرائط زندگيشان در يك يا چند جهت الگو بودند و هر كدام در جنبه اى به طور آشكارترى مى درخشيدند، و به اين ترتيب، هر يك ميزان سنجشى در آن قسمت خواهند بود.

* * *

«اما آنها كه بر اثر نداشتن ايمان و عمل صالح، ميزان اعمالشان سبك (يا بى وزن) است كسانى هستند كه: سرمايه وجود خود را از دست داده و زيان كردند و در جهنم جاودانه خواهند بود» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ).

تعبير، به خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ: «جان و سرمايه وجودشان را زيان كردند» اشاره لطيفى است به اين واقعيت كه آنها بزرگترين سرمايه، يعنى هستى خويش را در اين بازار تجارت دنيا از دست دادند، بى آن كه در برابر آن چيز ارزشمندى به دست آورند.

* * *

آيه بعد، بخشى از عذاب هاى دردناك آنها را چنين شرح مى دهد: «شعله هاى گرم و سوزان آتش، همچون شمشير به صورت هاى آنها نواخته مى شود» (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ).

«و آنها از شدت ناراحتى و عذاب، در دوزخ، چهره اى عبوس و در هم كشيده دارند» (وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ).  «تَلْفَحُ» از ماده «لفح» (بر وزن فتح) در اصل، به معنى ضربه شمشير است و از آنجا كه شعله هاى آتش، يا نور شديد آفتاب، و باد سموم، همچون شمشير بر صورت انسان نواخته مى شود، به طور كنايه در اين معنى به كار مى رود.

«كالح» از ماده «كلوح» (بر وزن غروب) به معنى عبوس شدن و در هم كشيدن صورت است، و بسيارى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند كه: بر اثر شعله هاى آتش پوست صورت آنها در هم كشيده مى شود، به طورى كه لب ها از هم باز مى ماند.(2)

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 251 (طبع جديد).

2 ـ تفسير «قرطبى» ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 123 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 119 و تفسير «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث.

 

1 ـ آن روز كه نسب ها از اثر مى افتد

مفاهيمى كه در اين جهان در محدوده زندگى مادى انسان ها حكم فرما است غالباً در جهان ديگر، دگرگون مى شود، از جمله، مسأله ارتباطات قبيله اى و فاميلى است كه در زندگى اين دنيا غالباً كارگشا است، و گاهى خود نظامى را تشكيل مى دهد كه بر ساير نظامات جامعه حاكم مى گردد.

اما با توجه به اين كه ارزش هاى زندگى در جهان ديگر هماهنگ با ايمان و عمل صالح است، مسأله انتساب به فلان شخص، يا طايفه و قبيله، جائى نمى تواند داشته باشد در اينجا اعضاى يك خاندان به هم كمك مى كنند و يكديگر را از گرفتارى ها نجات مى دهند، ولى در قيامت چنين نيست آنجا نه از اموال سرشار خبرى است، و نه از فرزندان كارى ساخته است: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلِيم: «روزى كه نه مال سودى مى بخشد و نه  فرزندان * تنها نجات از آن كسى است كه داراى قلب سليم باشد».(1)

حتى اگر اين نسب به شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برسد، باز مشمول همين حكم است، و به همين دليل، در تاريخ زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان بزرگوار مى خوانيم، كه بعضى از نزديك ترين افراد بنى هاشم را به خاطر عدم ايمان، يا انحراف از خط اصيل اسلام، رسماً طرد كردند و از آنها تنفر و بيزارى جستند.

گر چه در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: كُلُّ حَسَب وَ نَسَب مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ اِلاّ حَسَبِى وَ نَسَبِى: «پيوند هر حسب(2) و نسبى روز قيامت بريده مى شود جز حسب و نسب من».(3)

ولى به گفته مرحوم «علامه طباطبائى»(رحمه الله) در «الميزان» به نظر مى رسد اين همان حديثى است كه جمعى از محدثان اهل تسنن در كتاب هاى خود گاهى از «عبداللّه بن عمر» و گاهى از خود «عمر بن الخطاب» و گاهى از بعضى ديگر از صحابه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند.

در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث، عموميت دارد و سخن از قطع همه نسب ها در قيامت مى دهد، و اصولى كه از قرآن استفاده شده، و از طرز رفتار پيامبر با منحرفان بى ايمان، بر مى آيد اين است كه: تفاوتى ميان انسان ها از اين نظر نيست.

لذا در حديثى كه صاحب كتاب «مناقب ابن شهرآشوب» از «طاووس» (يمانى) از امام زين العابدين(عليه السلام) نقل كرده، مى خوانيم: خَلَقَ اللّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطاعَ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ كانَ عَبْداً حَبَشِيّاً، وَ خَلَقَ النّارَ لِمَنْ عَصاهُ وَ لَوْ كانَ وَلَداً  قُرَشِيّاً: «خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه اطاعت فرمان او كند و نيكو كار باشد هر چند برده اى از حبشه باشد، و دوزخ را براى كسى آفريده است كه نافرمانى او كند هر چند فرزندى از قريش باشد».(4)

البته آنچه گفته شد منافات با احترام خاص سادات و فرزندان با تقواى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ندارد كه اين احترام، خود احترامى است به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اسلام و رواياتى كه در فضيلت و مقام آنها وارد شده، نيز ظاهراً ناظر به همين معنى است.

* * *


1 ـ شعراء، آيات 88 و 89.

2 ـ «حسب» از نظر لغت به معنى افتخاراتى است كه نياكان و پدر و اجداد انسان داشته اند و گاه به معنى خلق و خوى خود انسان نيز مى آيد ولى در اينجا منظور همان معنى اول است (به لسان العرب، ماده حسب مراجعه شود).

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 119، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ «مناقب ابن شهر آشوب»، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 564.

 

 

2 ـ داستان تكان دهنده اصمعى

در اينجا مناسب است داستانى را كه «غزالى» در كتاب «بحر المحبة» از «اصمعى» نقل كرده است و شاهد سخنان گذشته و حاوى نكته هاى لطيفى است بياوريم:

«اصمعى» مى گويد: «در «مكّه» بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى كه اطراف خانه خدا طواف مى كردم، صداى زيبا و غم انگيزى گوش مرا نوازش داد به دنبال صاحب صدا مى گشتم، چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان بود، دست در پرده خانه كعبه افكنده و چنين مناجات مى كرد: يا سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ نامَتِ الْعُيُونُ وَ غابَتِ النُّجُومُ، وَ أَنْتَ مَلِكٌ حَىٌّ قَيُّومٌ، لا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ، غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ أَبْوابَها وَ أَقامَتْ عَلَيْها حُرّاسُها وَ حُجّابُها وَ قَدْ خَلى كُلُّ حَبِيْب بِحَبِيْبِهِ، وَ بابُكَ مَفْتُوحٌ لِلْسّائِلِينَ، فَها أَنَا سائِلُكَ بِبابِكَ، مُذْنِبٌ فَقِيْرٌ، خاطِئِى ٌ مِسْكِيْنٌ، جِئْتُكَ أَرْجُو رَحْمَتَكَ يا رَحِيْمُ، وَ أَنْ تَنْظُرَ اِلَىَّ بِلُطْفِكَ يا كَرِيْمُ!:

«اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان يكى بعد از ديگرى سر به افق مغرب گذارده، و از ديده ها پنهان شده اند، و تو خداوند حى و قيومى، هرگز خواب سنگين و خفيف دامان كبريائى تو را نمى گيرد.

در اين دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خويش را بسته و نگهبانان و حاجبان بر آنها گمارده اند، هر دوستى با دوستش خلوت كرده، تنها درِ خانه اى كه براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.

هم اكنون به در خانه تو آمده ام، خطاكار و مستمندم، آمده ام از تو اميد رحمت دارم اى رحيم!، آمده ام نظر لطفت را مى طلبم اى كريم»!.

سپس به خواندن اين اشعار مشغول شد.

يا مَنْ يُجِيْبُ دُعاءَ الْمُضْطَرِّ فِى الظُّلَمِ *** يا كاشِفَ الْكَرْبِ وَ الْبَلْوى مَعَ السَّقَمِ

قَدْ نامَ وَفْدُكَ حَوْلَ الْبَيْتِ وَ انْتَبَهُوا *** وَ عَيْنُ جُودِكَ يا قَيُّومُ لَمْ تَنَمْ

اِنْ كانَ جُودُكَ لا يَرْجُو اِلاّ ذُووا شَرَف *** فَمَنْ يَجُودُ عَلَى الْعاصِيْنَ بِالنَّعَمِ...

«اى كسى كه دعاى گرفتاران را در تاريكى هاى شب اجابت مى كنى.

اى كسى كه دردها، رنج ها و بلاها را بر طرف مى سازى.

ميهمانان تو بر گرد خانه ات خوابيده اند و بيدار مى شوند.

اما چشم جود و سخاى تو اى قيوم هرگز به خواب فرو نمى رود.

اگر جود و احسان تو تنها مورد اميد شرافتمندان درگاهت باشد.

پس چه كسى بر گناهكاران جود و بخشش كند؟.

 (گنهكاران به در خانه چه كسى بروند، و از كه اميد بخشش داشته باشند)»؟

سپس سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين ادامه داد:

اِلهِى وَ سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ! اِنْ أَطَعْتُكَ بِعِلْمِى وَ مَعْرِفَتِى فَلَكَ الْحَمْدُ وَ الْمِنَّةُ عَلَىَّ وَ اِنْ عَصَيْتُكَ بِجَهْلِى فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ:

«خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت كرده ام حمد شايسته تو است و رهين منت توام.

و اگر از روى نادانى معصيت كرده ام حجت تو بر من تمام است...».

بار ديگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت: يا اِلهِى وَ سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ ما طابَتِ الدُّنْيا اِلاّ بِذِكْرِكَ، وَ ما طابَتِ الْعُقْبى اِلاّ بِعَفْوِكَ، وَ ما طابَتِ الأَيّامُ اِلاّ بِطاعَتِكَ، وَ ما طابَتِ الْقُلُوبُ اِلاّ بِمَحَبَّتِكَ وَ ما طابَتِ النَّعِيْمُ اِلاّ بِمَغْفِرَتِكَ!:

«اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنيا بى ذكر تو پاكيزه نيست، و آخرت بى عفو تو شايسته نيست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دل ها بى محبتت آلوده، و نعمت ها بى آمرزشت ناگوار...».

«اصمعى» مى گويد: آن جوان باز هم ادامه داد، و اشعار تكان دهنده و بسيار جذاب ديگرى در همين مضمون بيان كرد، و آن قدر خواند و خواند كه بى هوش شد و به روى زمين افتاد، نزديك او رفتم به صورتش خيره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت كردم ناگهان متوجه شدم زين العابدين على بن الحسين امام سجاد(عليه السلام) است.

سرش را به دامان گرفتم، و سخت به حال او گريستم، قطره اشكم بر صورتش افتاد به هوش آمد، چشمان خويش را گشوده، فرمود: مَنِ الَّذِى أَشْغَلَنِى عَنْ ذِكْرِ مَوْلاىَ؟!

 «كيست كه مرا از ياد مولايم مشغول داشته»؟.

عرض كردم: اصمعى هستم اى سيد و مولاى من، اين چه گريه و اين چه بى تابى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آيه تطهير در حق شما نازل نشده؟ مگر خداوند درباره شما نفرموده: «اِنَّما يُرِيْدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيْراً».

امام برخاست و نشست و فرمود:

اى اصمعى! هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان آفريده، هر چند غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى عاصيان خلق كرده هر چند فرد بزرگى از قريش باشد، مگر قرآن نخوانده اى و اين سخن خدا را نشنيده اى كه مى فرمايد: ... فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذ وَ لا يَتَساءَلُونَ...: «هنگامى كه نفخ صور مى شود و قيام قيامت، نسب ها به درد نمى خورد بلكه ترازوى سنجش اعمال بايد سنگين وزن باشد».

اصمعى مى گويد: هنگامى كه چنين ديدم او را به حال خود گذاشتم و كنار رفتم».(1)

* * *


1 ـ «بحر المحبة غزالى»، صفحه 41 تا 44 (با مقدارى تلخيص).

 

3 ـ تناسب مجازات و گناه

در گذشته نيز اشاره كرده ايم كه: عذاب الهى در قيامت و حتى در اين جهان، متناسب با جرم هائى است كه انجام مى گيرد و چنان نيست كه هر نوع عذاب را نسبت به هر نوع مجرمى اعمال كنند، در آيات فوق، سوختگى شديد صورت ها بر اثر شعله هاى آتش دوزخ تا آنجا كه چهره ها در هم كشيده شود و لب ها از هم باز بماند به عنوان مجازات براى «سبك وزنانِ» بى ارزش و بى ايمان ذكر شده است، و با توجه به اين معنى كه آنها غالباً كسانى هستند كه چهره هاى خود را از شنيدن آيات الهى در هم مى كشند، و گاه، بر آنها لبخند تمسخرآميز مى زنند، و با استهزاء و سخريه مى نشينند، تناسب اين مجازات با اعمال آنها روشن مى شود.

* * *

 

105أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ

106قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ

107رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ

108قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ

109إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ

110فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ

111إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ

 

ترجمه:

105 ـ (به آنها گفته مى شود:) آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد، پس آن را تكذيب مى كرديد؟!

106 ـ مى گويند: «پروردگارا! بدبختى ما بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم.

107 ـ پروردگارا! ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب)»!

108 ـ (خداوند) مى گويد: «دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوئيد!

109 ـ (فراموش كرده ايد) گروهى از بندگانم مى گفتند: «پروردگارا! ما ايمان آورديم; ما را ببخش و بر ما رحم كن; و تو بهترين رحم كنندگانى!

110 ـ اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد تا شما را از ياد من غافل كردند; و شما به آنان مى خنديديد!

111 ـ ولى من امروز آنها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم; آنها پيروز و رستگارند»!

 

با من سخن نگوئيد!

در آيات گذشته، سخن از مجازات دردناك دوزخيان بود، و در تعقيب آن، آيات مورد بحث گوشه اى از گفتگوى پروردگار را با آنها بازگو مى كند.

نخست خداوند آنها را با اين سخن عتاب آميز، مخاطب ساخته مى گويد: «آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد، و آن را تكذيب مى كرديد»؟ (أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ).(1)

آيا به اندازه كافى آيات و دلائل روشن به وسيله پيامبرانم براى شما نفرستادم؟ آيا با شما اتمام حجت نكردم، اما شما پيوسته راه انكار و تكذيب را پيش مى گرفتيد؟!.

مخصوصاً با توجه به جمله «تُتْلى» و «تُكَذِّبُونَ» كه هر دو فعل مضارع است و دليل بر استمرار، روشن مى شود، تلاوت آيات الهى بر آنها تداوم داشته همان گونه كه تكذيب آنها در برابر اين آيات!

* * *

آنها در پاسخ اين سؤال اعتراف مى كنند «مى گويند: آرى چنين است اى پروردگار ما! ولى شقاوت و بدبختى ما، بر ما چيره شد، و ما قوم گمراهى بوديم» (قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْماً ضالِّينَ).

«شقوة» و «شقاوة» ضد سعادت است، و به معنى فراهم بودن اسباب گرفتارى، مجازات و بلا است، و به تعبير ديگر، شرّ و آفتى است كه دامان انسان را مى گيرد، در حالى كه سعادت، به معنى فراهم بودن اسباب نعمت و نيكى است، و در هر حال هر دو (شقاوت و سعادت) چيزى جز نتيجه اعمال، گفتار و نيات ما نمى باشد.

 و اعتقاد به اين كه سعادت و شقاوت يك امر ذاتى است كه همراه انسان متولد مى شود، پندارى بيش نيست كه بر خلاف دعوت همه انبياء و تلاش هاى همه راهنمايان و معلمان بشر است، پندارى است كه براى فرار از زير بار مسئوليت ها و توجيه اعمال خلاف و تبهكارى ها درست شده، يا براى تفسير موارد ناآگاهى ها.

بر اين اساس، گنهكاران دوزخى صريحاً اعتراف مى كنند كه از ناحيه خداوند اتمام حجت شد، اما ما به دست خودمان وسائل بدبختيمان را فراهم ساختيم و معترفيم كه قوم گمراهى بوديم.

* * *

شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند، لذا بلافاصله اضافه مى كنند: «پروردگارا! ما را از اين آتش بيرون ببر!» و به دنيا باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم (رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها).

«هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعاً ستمگريم» و شايسته عفو تو نخواهيم بود (فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ).

آنها اين سخن را در حالى مى گويند كه: گوئى از اين واقعيت بى خبرند، كه سراى آخرت دار جزا است نه عمل، و باز گشت به دنيا امكان پذير نيست.

* * *

به همين دليل، با قاطعيت تمام، به آنها چنين پاسخ داده: «خداوند مى گويد: دور شويد و همچنان در دوزخ بمانيد، خاموش شويد و با من سخن مگوئيد»! (قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ).

جمله «اخسئوا» كه به صورت فعل امر است، معمولاً براى دور كردن سگ به كار مى رود، و هر گاه در مورد انسانى گفته شود به معنى پستى او و مستحق  مجازات بودن است.

* * *

آن گاه دليل اين سخن را چنين بيان مى كند: «آيا فراموش كرده ايد كه گروهى از بندگان خاص من، مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم، ما را ببخش بر ما رحم كن، و تو بهترين رحم كنندگانى»؟! (إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ).

* * *

«اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد و آن قدر در اين كار اصرار كرديد كه استهزا كردن آنها شما را به كلى از ياد من غافل كرد» (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي).

«و شما پيوسته به آنها مى خنديديد و بر سخنان، عقائد، رفتار و كردارشان پوزخند مى زديد» (وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ).

* * *

«ولى امروز، به خاطر آن صبر، استقامت و پايمردى در مقابل آن همه استهزا و عدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان آنها را پاداش دادم، آنها پيروز و رستگارند» (إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ).

و اما شما... شما امروز در بدترين حالات و دردناكترين عذاب گرفتاريد، كسى به فريادتان نمى رسد و بايد هم چنين باشيد كه مستحق اين كيفريد.

و به اين ترتيب، در چهار آيه اخير، عامل اصلى بدبختى دوزخيان و عامل پيروزى و رستگارى بهشتيان با صراحت بيان شده است.

گروه اول كه عوامل بدبختى و گمراهى را به دست خود فراهم ساختند با مسخره كردن ياران حق، و تحقير عقائد پاك آنها به سرنوشتى گرفتار شدند كه  حتى درخور خطابى كه به يك انسان مى شود نيستند، آرى آنها كه مؤمنان را تحقير كردند، بايد گرفتار بدترين تحقير شوند.

و اما گروه دوم به خاطر صبر و پايمرديشان در برابر دشمنان مغرور، از خود راضى و بى منطق و استقامت در ادامه راه «اللّه» بزرگ ترين پيروزى را در پيشگاه خدا كسب كردند.

* * *

112قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ

113قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم فَسْئَلِ الْعادِّينَ

114قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

115أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ

116فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ

 

ترجمه:

112 ـ (خداوند) مى گويد: «چند سال در روى زمين توقف كرديد»؟

113 ـ (در پاسخ) مى گويند: «تنها به اندازه يك روز، يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مى توانند بشمارند بپرس»!

114 ـ مى گويد: «(آرى،) شما مقدار كمى توقف نموديد اگر مى دانستيد»!

115 ـ آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما باز گردانده نمى شويد؟!

116 ـ پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حق است (از اين كه شما را بى هدف آفريده باشد)! معبودى جز او نيست; و او پروردگار عرش كريم است!

 


1 ـ در حقيقت، اين جمله داراى محذوفى است، و در تقدير چنين است: «يَقُولُ اللّهُ تَعالى أَ لَمْ تَكُنْ...».

 

كوتاهى عمر اين جهان

از آنجا كه در آيات گذشته، بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود، در تعقيب آن در اين قسمت از آيات، نوعى ديگر از مجازات هاى روانى آنها كه به صورت سرزنش هاى الهى است مطرح شده:

نخست، مى گويد: «در آن روز خداوند آنها را مخاطب قرار داده، مى گويد: شما چند سال روى زمين توقف و زندگى كرديد»؟ (قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ).

كلمه «ارض» در اين آيه و همچنين قرائنى كه در آيات بعد خواهد آمد نشان  مى دهد: منظور سؤال از مقدار عمر آنها در دنيا با مقايسه به ايام آخرت است.

و اين كه جمعى از مفسران گفته اند: منظور سؤال از مقدار توقف آنها در جهان برزخ مى باشد، بعيد به نظر مى رسد، هر چند شواهد مختصرى در بعضى ديگر از آيات براى آن ديده مى شود.(1)

* * *

اما آنها در اين مقايسه، زندگى دنيا را به قدرى كوتاه مى بينند كه «در پاسخ مى گويند: ما تنها به اندازه يك روز، يا حتى كمتر از آن، به اندازه بخشى از يك روز، در دنيا توقف داشتيم» (قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم).

در حقيقت، عمرهاى طولانى در دنيا گوئى لحظه هاى زودگذرى هستند در برابر زندگى آخرت، كه هم نعمت هايش جاويدان است و هم مجازات هايش نامحدود.

سپس براى تأكيد سخن خود، يا براى اين كه پاسخ دقيق ترى گفته باشند، عرض مى كنند: خداوندا! «از آنها كه مى توانند درست بشمارند و اعداد را در مقايسه با يكديگر به خوبى تشخيص دهند سؤال كن» (فَسْئَلِ الْعادِّينَ).

ممكن است منظور از «عادّين» (شمرندگان) همان فرشتگانى باشد كه حساب و كتاب عمر آدميان و اعمال آنها را دقيقاً نگاه داشته اند; زيرا آنها بهتر و  دقيق تر از هر كس اين حساب را مى دانند.

* * *

اينجا است كه خداوند به عنوان سرزنش و توبيخ به آنها «مى فرمايد: آرى شما مقدار كمى در دنيا توقف كرديد اگر مى دانستيد» (قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

در واقع آنها روز قيامت به اين واقعيت پى مى برند كه عمر دنيا در برابر عمر آخرت روز يا ساعتى بيش نيست، ولى در اين جهان كه بودند آنچنان پرده هاى غفلت و غرور بر قلب و فكرشان افتاده بود، كه دنيا را جاودانى مى پنداشتند، و آخرت را يك پندار و يا وعده نسيه!.

لذا خداوند مى فرمايد: آرى، اگر شما آگاهى داشتيد، به اين واقعيت كه در قيامت به آن پى برديد، در همان دنيا آشنا مى شديد.(2)

* * *

در آيه بعد، از راهى ديگر، راهى بسيار مؤثر و آموزنده براى بيدار ساختن اين گروه وارد بحث مى شود، و مى گويد: «آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم، و به سوى ما باز گشت نخواهيد كرد»؟! (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ).

اين جمله كوتاه و پر معنى يكى از زنده ترين دلائل رستاخيز و حساب و جزاى اعمال را بيان مى كند، و آن اين كه: اگر راستى قيامت و معادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث و بيهوده خواهد بود; زيرا زندگى اين جهان، با تمام مشكلاتى  كه دارد و با اين همه تشكيلات، مقدمات و برنامه هائى كه خدا براى آن چيده است اگر صرفاً براى همين چند روز باشد بسيار پوچ و بى معنى مى باشد، چنان كه در نكته ها شرح داده خواهد شد.

* * *

و از آنجا كه اين گفتار، يعنى عبث نبودن خلقت، سخن مهمى است كه نياز به دليل محكم دارد، در آيه بعد اضافه مى كند: «خداوندى كه فرمانرواى حق است هيچ معبودى جز او نيست، و پروردگار عرش كريم است برتر از آن است كه جهان هستى را بيهوده و بى هدف آفريده باشد» (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ).

در واقع كسى كار پوچ و بى هدف مى كند، كه جاهل و ناآگاه، يا ضعيف و ناتوان، يا ذاتاً وجودى باطل و بيهوده باشد، اما خداوندى كه جامع تمام صفات كماليه است (اللّه).

خداوندى كه فرمانروا و مالك همه عالم هستى است (الْمَلِكُ).

و خداوندى كه حق است و جز حق از او صادر نمى شود (الحَقُّ) چگونه ممكن است آفرينش او عبث و بى هدف باشد؟!.

و اگر تصور شود ممكن است كسى او را از رسيدن به هدفش باز دارد با جمله لا اِلهَ اِلاّ هُو: «هيچ خدائى جز او نيست» آن را نفى مى كند و با تأكيد بر ربوبيت خداوند (رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) كه مفهومش مالك مصلح است، هدفدار بودن جهان را مشخص تر مى سازد.

خلاصه اين كه در اين آيه، علاوه بر ذكر كلمه «اللّه» كه خود اشاره اجمالى به تمام صفات كماليه خدا است، بر چهار صفت به طور صريح تكيه شده: مالكيت و حاكميت خدا، سپس حقانيت وجود او، و ديگر عدم وجود  شريك براى او، و سرانجام مقام ربوبيت، و اينها همه دليلى است بر اين كه او كارى بى هدف انجام نمى دهد، و دنيا و انسان ها را عبث نيافريده است.

كلمه «عرش» چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم اشاره به مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تحت حكومت خداوند، محسوب مى شود (زيرا عرش در لغت به معنى تخت پايه بلند مخصوصاً تخت حكومت زمامداران است، و اين تعبير كنايه اى است از قلمرو حكومت پروردگار).

براى توضيح بيشتر درباره معنى «عرش» در قرآن مجيد به جلد ششم تفسير «نمونه»، صفحه 204 به بعد، ذيل آيه 54 سوره «اعراف» مراجعه فرمائيد.

و اما اين كه «عرش» توصيف به «كريم» شده است، به خاطر اين است كه: واژه «كريم» در اصل، به معنى شريف، پرفايده و نيكو است و از آنجا كه عرش پروردگار داراى اين صفات است، توصيف به «كريم» شده است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: توصيف به «كريم» مخصوص وجود عاقل مانند خداوند يا انسان ها نيست، بلكه به غير آن نيز در لغت عرب گفته مى شود چنان كه در سوره «حج» ذيل آيه 50 در مورد مؤمنان صالح مى خوانيم: لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيْمٌ: «براى آنها آمرزش و روزى كريم (پر ارزش و پر بركت) است» و به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: اين صفت در مورد نيكى هاى كوچك و كم اهميت گفته نمى شود، بلكه مخصوص مواردى است كه خير و نيكى پر اهميتى وجود دارد.

* * *


1 ـ در سوره «روم»، آيات 55 و 56 مى خوانيم: وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَة كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ * وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ:

«هنگامى كه قيامت بر پا مى شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه ما جز ساعتى درنگ نكرديم، آرى، آنها اين گونه در دنيا نيز دروغ مى گفتند * ولى آنها كه داراى علم و ايمانند به آنان مى گويند: مدت توقف شما در كتاب الهى ثبت است، و تا روز رستاخيز توقف كرديد، و هم اكنون روز رستاخيز است ولى شما نمى دانستيد».

اين آيه نشان مى دهد: سؤال و پاسخ، مربوط به توقف در برزخ است و اگر آن را قرينه بر آيات مورد بحث قرار دهيم، مفهوم آن نيز توقف در برزخ خواهد بود، ولى همانگونه كه گفتيم: قرائن موجود در آيات مورد بحث، برترى دارد و نشان مى دهد: سؤال و جواب مربوط به توقف در دنيا است.

2 ـ طبق آنچه در بالا گفتيم: كلمه «لَو» در آيه فوق «شرطيه» است، و جمله اى نيز در تقدير است و مجموعاً چنين مى شود: «لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، عَلِمْتُمْ أَنَّكُمْ ما لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِيلاً».

ولى بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «لَو» در اينجا به معنى «ليت» است، بنابراين، جمله چنين معنى مى دهد: «اى كاش شما اين مطلب را در دنيا مى دانستيد».

 

مرگ نقطه پايان زندگى نيست

گفتيم، از جمله دلائلى كه در بحث معاد براى اثبات وجود جهان ديگر  مطرح شده، «مسأله مطالعه نظام اين جهان» است، و به تعبير ديگر، مطالعه اين «نشأه اولى» گواهى مى دهد كه «نشأه أُخرى» بعد از آن است.

در اينجا لازم مى دانيم توضيح بيشترى در اين زمينه بياوريم:

ما از يكسو مى بينيم جهان آفرينش، هم از نظر عظمت و هم از نظر نظم، فوق العاده وسيع، پرشكوه و اعجاب انگيز است، اسرار اين جهان به قدرى است كه دانشمندان بزرگ معترفند، تمام معلومات بشر در برابر آن همچون يك صفحه كوچك است از يك كتاب بسيار بزرگ، بلكه همه آنچه را از اين عالم مى دانيم در حقيقت الفباى اين كتاب است.

هر يك از كهكشان هاى عظيم اين عالم، شامل چندين ميليارد ستاره است، تعداد كهكشان ها و فواصل آنها آن قدر عظيم است كه حتى محاسبه آن با سرعت سير نور، كه در يك ثانيه سيصد هزار كيلومتر راه را طى مى كند، وحشت آور است.

نظم و دقتى كه در ساختمان كوچكترين واحد اين جهان به كار رفته، همانند نظم و دقتى است كه در ساختمان عظيم ترين واحدهاى آن ديده مى شود.

و انسان در اين ميان، لااقل، كامل ترين موجودى است كه ما مى شناسيم و عالى ترين محصول اين جهان است تا آنجا كه ما مى دانيم، اينها همه از يكسو.

از سوى ديگر، مى بينيم اين عالى ترين محصول شناخته شده عالم هستى يعنى انسان، در اين عمر كوتاه خود در ميان چه ناراحتى ها و مشكلاتى بزرگ مى شود!.

او هنوز دوران طفوليت را با همه رنج ها و مشكلاتش پشت سر نگذاشته، و نفسى تازه نكرده، دوران پر غوغاى جوانى با طوفان هاى شديد و كوبنده اش فرا مى رسد.   و هنوز جاى پاى خود را در فصل شباب محكم نكرده دوران كهولت و پيرى با وضع رقت بارش در برابر او آشكار مى شود.

آيا باور كردنى است هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم، و اين اعجوبه خلقت، كه نامش انسان است همين باشد كه چند روزى در اين جهان بيايد اين دوران هاى سه گانه را با رنج ها و مشكلاتش طى كند، مقدارى غذا مصرف كرده، لباسى بپوشد، بخوابد و بيدار شود، و سپس نابود گردد و همه چيز پايان يابد؟!.

اگر راستى چنين باشد آيا آفرينش مهمل و بيهوده نيست؟

آيا هيچ عاقلى اين همه تشكيلات عظيم را براى هدفى به اين كوچكى مى چيند؟!

فرض كنيد: مليون ها سال نوع انسان در اين دنيا بماند، و نسل ها يكى پس از ديگرى بيايند و بروند، علوم مادى آن قدر ترقى كند كه بهترين تغذيه، لباس، مسكن و عالى ترين درجه رفاه را براى بشر فراهم سازد، اما آيا اين خوردن، نوشيدن، پوشيدن، خوابيدن و بيدار شدن، ارزش اين را دارد كه اين همه تشكيلات براى آن قرار دهند؟

بنابراين، مطالعه اين جهان با عظمت به تنهائى دليل بر اين است كه مقدمه اى است براى عالمى وسيع تر و گسترده تر، جاودانى و ابدى، تنها وجود چنان جهانى است كه مى تواند به زندگى ما مفهوم بخشد، و آن را از هيچى و پوچى در آورد.

به همين دليل، عجيب نيست فلاسفه مادى گرا كه اعتقاد به قيامت و جهان ديگر ندارند، اين عالم را بى هدف و پوچ بدانند.

به راستى اگر ما نيز اعتقاد به چنان جهانى نداشتيم با آنها هم صدا مى شديم، اين است كه مى گوئيم: اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش جهان بيهوده خواهد  بود، لذا در آيه 66 سوره «واقعه» مى خوانيم: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ: «شما كه اين جهان ـ نشأه اولى ـ را ديديد، چرا متذكر نمى شويد» و به عالمى كه پس از آن است ايمان نمى آوريد؟!

* * *

117وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ

118وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ

 

ترجمه:

117 ـ و هر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند ـ و مسلماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگارش خواهد بود; يقيناً كافران رستگار نخواهند شد!

118 ـ و بگو: «پروردگارا! مرا ببخش و رحمت كن; و تو بهترين رحم كنندگانى»!

 

رستگاران و نارستگاران

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسأله «معاد» بود و تكيه بر صفات پروردگار، در نخستين آيه مورد بحث، به توحيد و نفى هر گونه شرك اشاره كرده و بحث «مبدأ و معاد» را به اين وسيله تكميل نموده، مى فرمايد: «هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند ـ و مسلماً هيچ دليلى بر مدعاى خود نخواهد داشت ـ حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» (وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ).(1)

آرى، مشركان تنها روى ادعا تكيه دارند و دليل هاى آنها همچون تقليد كوركورانه از نياكان و خرافاتى همانند آن، مطالبى واهى و بى اساس است، آنها معاد را با آن دلائل روشن انكار مى كنند، اما شرك را با نداشتن هيچگونه دليل  پذيرا مى شوند، و مسلّم است خداوند به حساب اين گونه افراد كه فرمان عقل را زير پا گذارده و آگاهانه در بيراهه هاى كفر و شرك سرگردان شده اند، مى رسد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «كافران رستگار نخواهند شد» و نتيجه كارشان در اين حسابرسى الهى روشن است (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).

چه جالب است كه: اين سوره با «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون» آغاز شد و با «لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ» بحث هايش به پايان مى رسد، و اين است دورنماى زندگى مؤمنان و كافران از آغاز تا انجام.

* * *

در آخرين آيه اين سوره شريفه، به عنوان يك نتيجه گيرى كلى روى سخن را به پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد: «بگو پروردگارا! مرا ببخش، و مشمول رحمت خود قرار ده، و تو بهترين رحم كنندگانى» (وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمِينَ).

اكنون كه گروهى در بيراهه شرك سرگردانند، و جمعى گرفتار ظلم و ستم، تو خود را به خدا بسپار، در پناه لطف و رحمت او قرار ده و از او آمرزش و غفران بطلب.

و مسلّم است اين دستور، براى همه مؤمنان است هر چند مخاطب شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد.

در روايتى نقل شده است: «آغاز اين سوره و پايانش از گنجينه هاى عرش خدا است، و هر كس به سه آيه آغاز آن عمل كند، و از چهار آيه پايانش پند و اندرز گيرد، اهل نجات و فلاح و رستگارى است».(2)

بعيد نيست، منظور از سه آيه نخست اين سوره، سه آيه اى است كه بعد از  جمله «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون» آمده كه: يكى دعوت به خشوع در نماز، و ديگرى دعوت به پرهيز از هر گونه كار لغو و بيهوده، و سومى دعوت به زكات مى كند، كه يكى رابطه انسان است با خدا، و ديگرى با خلق، و سومى با خويشتن.

و منظور از چهار آيه اخير، آيه 115 به بعد است كه سخن از بيهوده نبودن خلق، مسأله معاد، و آن گاه توحيد، و سپس انقطاع الى اللّه و توجه به پروردگار مى گويد.

* * *

بار الها! به حق مؤمنانى كه وعده رستگارى آنها را در اين سوره داده اى ـ كه در طليعه آنها پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت او(عليهم السلام) هستند ـ ما را در صف اين گروه قرار ده! و فرمان فلاح و رستگارى را به نام ما بنويس!.

خداوندا! ما را مشمول غفران و رحمتت فرما! كه «ارحم الراحمين» توئى!.

پروردگارا! پايان كار همه ما را به خير گردان و در لغزشگاه ها از هر گونه انحراف و لغزش حفظ كن.

 

اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيْر

پايان سوره مؤمنون(3)

شب 25 / محرم الحرام / 1403

21 / 8 / 1361


1 ـ بعضى از مفسران جمله «فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» را جزاى شرط در جمله «مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ» دانسته اند و جمله «لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» جمله معترضه ميان شرط و جزا مى دانند و نتيجه اش تأكيد هدف نهائى جمله است.

ولى بعضى ديگر جمله «لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ» را جزاى شرط دانسته و جمله «فَإِنَّما حِسابُهُ...» را تفريع مى دانند، اما اين احتمال، با قواعد شناخته شده از ادبيات عرب هماهنگ نيست; چرا كه طبق قاعده بايد در اين گونه موارد «فاء» بر سر جزاء باشد و گفته شود: «فَلا بُرْهانَ لَهُ».   2

بعضى نيز احتمال داده اند: اين جمله صفت يا حال باشد ولى احتمال اول از همه نزديك تر به نظر مى رسد، هر چند از نظر معنى تفاوت چندانى نيست.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 128، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ پايان تصحيح: 5 / صفر / 1425 ـ مطابق 8 / 1 / 1383 (مشهد مقدس).

 

سوره نور

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 64 آيه است

محتواى سوره نور

اين سوره را در حقيقت مى توان سوره پاكدامنى و عفت و مبارزه با آلودگى هاى جنسى دانست; چرا كه قسمت عمده دستوراتش بر محور پاكسازى اجتماع از طرق مختلف از آلودگى هاى جنسى دور مى زند و اين هدف، در چند مرحله پياده شده است:

مرحله اول ـ بيان مجازات شديد زن و مرد زناكار است كه در دومين آيه اين سوره با قاطعيت تمام مطرح گرديده.

مرحله دوم ـ به اين امر مى پردازد كه: اجراى اين حدّ شديد، مسأله ساده اى نيست، و از نظر موازين قضائى اسلام شرط سنگينى دارد، نسبت به غير مرد و همسرش «چهار شاهد» و در مورد مرد و همسرش برنامه «لعان» كه شرح آن خواهد آمد بايد اجرا گردد، و حتى اگر كسى كه ديگرى را متهم مى سازد نتواند ادعاى خود را در محكمه قضاوت اسلامى به ثبوت برساند خود مجازات شديد (چهار پنجم حدّ زنا) خواهد داشت، تا كسى تصور نكند مى تواند، با متهم ساختن ديگران به سادگى آنها را به مجازات اسلامى بكشاند، بلكه به عكس، خودش گرفتار مجازات خواهد شد.

سپس به همين مناسبت «حديث معروف افك» و تهمتى را كه به يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) زدند مطرح كرده، و قرآن شديداً اين مسأله را تعقيب مى كند، تا كاملاً روشن شود، شايعه سازى درباره افراد پاك چه گناه سنگينى دارد.

در مرحله سوم ـ براى اين كه تصور نشود، اسلام تنها به مجازات گنهكار قناعت مى كند، به يكى از مهمترين راه هاى پيشگيرى از آلودگى هاى جنسى پرداخته، مسأله نهى از چشم چرانى مردان نسبت به زنان و زنان نسبت به مردان، و موضوع حجاب زنان مسلمان را پيش كشيده، مشروحاً در اين زمينه بحث مى كند، چرا كه يكى از عوامل مهم انحرافات جنسى اين دو مسأله چشم چرانى و بى حجابى است، و تا آنها ريشه كن نشوند آلودگى ها بر طرف نخواهد شد.

در مرحله چهارم ـ باز به عنوان يك پيشگيرى مهم از آلوده شدن به اعمال منافى عفت، دستور ازدواج سهل و آسان را صادر مى كند تا از طريق ارضاى مشروع غريزه جنسى، با ارضاى نامشروع مبارزه كند.

در مرحله پنجم ـ بخشى از آداب معاشرت و اصول تربيت فرزندان نسبت به پدران و مادران را در همين رابطه بيان مى كند، كه در اوقات خاصى كه احتمال دارد زن و شوهر با هم خلوت كرده باشند، فرزندان بدون اجازه وارد اطاق آنها نشوند، و موجباتى از اين راه براى انحراف فكر آنها فراهم نگردد.

و به همين مناسبت، بعضى ديگر از آداب زندگى خانوادگى را، هر چند با مسائل جنسى ارتباط ندارد، ذكر مى كند.

در مرحله ششم ـ كه در لابلاى اين بحث ها طرح شده، بخشى از مسائل مربوط به توحيد و مبدأ و معاد و تسليم بودن در برابر فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ذكر مى كند; چرا كه پشتوانه همه برنامه هاى عملى و اخلاقى، همان مسائل اعتقادى، ايمان به مبدأ و معاد و حقانيت نبوت است، و تا اين ريشه نباشد آن شاخ و برگ ها و گل و ميوه ها شكوفا نمى گردد.

ضمناً، به مناسبت بحث هاى مربوط به ايمان و عمل صالح، سخن از حكومت جهانى مؤمنان صالح العمل، به ميان آمده و به بعضى از دستورات ديگر اسلام نيز اشاره شده است كه در مجموع يك واحد كامل و جامع را تشكيل مى دهد.

 

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ نُور أُعْطِىَ مِنَ الأَجْرِعَشْرَ حَسَنات بِعَدَدِ كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة فِيْما مَضى وَ فِيْما بَقِىَ: «كسى كه سوره نور را بخواند (و محتواى آن را در زندگى خود پياده كند) خداوند به عدد هر زن و مرد با ايمانى در گذشته و آينده، ده حسنه به عنوان پاداش به او خواهد داد».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ وَ فُرُوجَكُمْ بِتِلاوَةِ سُورَةِ النُّورِ وَ حَصِّنُوا بِهَا نِسَاءَكُمْ، فَإِنَّ مَنْ أَدْمَنَ قِرَاءَتَهَا فِي كُلِّ يَوْم أَوْ فِي كُلِّ لَيْلَة لَمْ يَزْنِ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ أَبَداً حَتَّى يَمُوتَ:

«اموال خود را از تلف و دامان خود را از ننگ بى عفتى حفظ كنيد به وسيله تلاوت سوره نور، و زنانتان را در پرتو دستوراتش از انحرافات مصون داريد كه هر كس قرائت اين سوره را در هر شبانه روز ادامه دهد، احدى از خانواده او هرگز تا پايان عمر گرفتار عمل منافى عفت نخواهد شد».(2)

توجه به محتواى سوره كه از طرق گوناگون و مؤثر به مبارزه با عوامل انحراف از جاده عفت برخاسته، نكته اصلى حديث فوق و همچنين مفهوم عملى آن را روشن مى سازد.

* * *

1سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آيات بَيِّنات لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

2الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

3الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ (اين) سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم، (و عمل به آن را) واجب نموديم، و در آن آيات روشنى نازل كرديم، شايد شما متذكر شويد!

2 ـ هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد; و نبايد رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند!

3 ـ مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند; و زن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك، به ازدواج خود در نمى آورد; و اين كار بر مؤمنان حرام شده است!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 122، آغاز سوره «نور».

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث، و كتاب «ثواب الاعمال»، صفحه 109 (طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 568).

 

حدّ «زانى» و «زانيه»

مى دانيم نام اين سوره، سوره نور است به خاطر آيه نور كه يكى از  چشمگيرترين آيات سوره است، ولى گذشته از اين، محتواى سوره نيز از نورانيت خاصى برخوردار است، به انسان ها، به خانواده ها، به زن و مرد نور عفت و پاكدامنى مى بخشد، به زبان ها و سخن ها نورانيت تقوا و راستى، و به دل ها و جان ها نور توحيد و خدا پرستى و ايمان به معاد و تسليم در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دهد.

نخستين آيه اين سوره، در حقيقت اشاره اجمالى به مجموع بحث هاى سوره دارد، مى گويد: «اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و واجب نموديم، و در آن آيات بينات نازل كرديم، شايد شما متذكر شويد» (سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آيات بَيِّنات لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

«سوره» از ماده «سور» به معنى ارتفاع و بلندى بنا است، سپس به ديوارهاى بلندى كه سابقاً اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى كشيدند، «سور» مى گفتند، و از آنجا كه اين ديوارها شهر را از منطقه بيرون جدا مى كرد، تدريجاً اين كلمه، به قطعه و بخشى از چيزى ـ از جمله قطعه و بخشى از قرآن كه از بقيه جدا شده است ـ اطلاق گرديده.

بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند: «سوره» به بناهاى زيبا، بلند و برافراشته گفته مى شود، و به بخش هاى مختلف از يك بناى بزرگ نيز سوره مى گويند، به همين تناسب به بخش هاى مختلف قرآن كه از يكديگر جدا است سوره اطلاق شده است.(1)

به هر حال اين تعبير، اشاره به اين حقيقت است كه: تمام احكام و مطالب اين سوره، اعم از عقائد، آداب و دستورات، همه داراى اهميت فوق العاده اى است; زيرا همه از طرف خداوند نازل شده است.

 مخصوصاً جمله فَرَضْناها: «آن را فرض كرديم» با توجه به معنى «فرض» كه به معنى «قطع» مى باشد نيز اين معنى را تأكيد مى كند.

تعبير به «آيات بينات» ممكن است اشاره به حقايقى از توحيد، مبدأ، معاد و نبوت باشد كه در آن مطرح شده، در برابر «فَرَضْنا» كه اشاره به احكام و دستوراتى است كه در اين سوره، بيان گرديده، و به عبارت ديگر، يكى اشاره به «عقائد» است و ديگرى اشاره به «احكام».

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از «آيات بينات»، دلائلى است كه براى احكام مفروض، در اين سوره آمده است.

جمله لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ: «شايد شما متذكر شويد» بار ديگر اين واقعيت را در نظرها مجسم مى كند كه ريشه همه اعتقادات راستين و برنامه هاى عملى اسلام در درون فطرت انسان ها نهفته است، و بر اين اساس، توضيح آنها يك نوع «تذكر و ياد آورى» محسوب مى شود.

* * *

بعد از اين بيان كلى، به نخستين دستور قاطع و محكم، پيرامون زن و مرد زناكار پرداخته، مى گويد: «زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد» (الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِد مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة).

و براى تأكيد بيشتر، اضافه مى كند: «هرگز نبايد در اجراى اين حدّ الهى گرفتار رأفت (محبت كاذب و دروغين) شويد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد» (وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ).

و سر انجام، در پايان اين آيه به نكته ديگرى براى تكميل و نتيجه گيرى از اين مجازات الهى اشاره كرده، مى گويد: «و بايد گروهى از مؤمنان حضور داشته باشند و مجازات آن دو را مشاهده كنند» (وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).  در واقع اين آيه مشتمل بر سه دستور است:

1 ـ حكم مجازات زنان و مردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آميزش جنسى مرد و زن غير همسر، و بدون مجوز شرعى است).

2 ـ تأكيد بر اين كه در اجراى اين حدّ الهى گرفتار محبت ها و احساسات بى مورد نشويد، احساسات و محبتى كه نتيجه اى جز فساد و آلودگى اجتماع ندارد منتها براى خنثى كردن انگيزه هاى اين گونه احساسات، مسأله ايمان به خدا و روز جزا را پيش مى كشد; چرا كه نشانه ايمان به مبدأ و معاد، تسليم مطلق در برابر فرمان او است، ايمان به خداوند عالم حكيم سبب مى شود كه انسان بداند هر حكمى فلسفه و حكمتى دارد و بى دليل تشريع نشده، و ايمان به معاد، سبب مى شود كه انسان در برابر تخلف ها احساس مسئوليت كند.

در اينجا حديث جالبى (از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه توجه به آن لازم است: !: يُؤْتَى بِوَال نَقَصَ مِنَ الْحَدِّ سَوْطاً فَيُقالُ لَهُ: لِمَ فَعَلْتَ ذاكَ؟

فَيَقُولُ: رَحْمَةً لِعِبَادِكَ، فَيُقَالُ لَهُ أَنْتَ أَرْحَمُ بِهِمْ مِنِّي؟! فَيُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ، وَ يُؤْتَى بِمَنْ زَادَ سَوْطاً، فَيُقالُ لَهُ: لِمَ فَعَلْتَ ذاكَ؟

فَيَقُولُ لِيَنْتَهُوا عَنْ مَعَاصِيكَ! فَيَقُولُ: أَنْتَ أَحْكُمُ بِهِ مِنِّى؟! فَيُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ!:

«روز قيامت بعضى از زمامداران را كه يك تازيانه از حدّ الهى كم كرده اند در صحنه محشر مى آورند، به او گفته مى شود: چرا چنين كردى؟

مى گويد: براى رحمت به بندگان تو! پروردگار به او مى گويد: آيا تو نسبت به آنها از من مهربان تر بودى؟! و دستور داده مى شود او را به آتش بيفكنيد!

ديگرى را مى آورند كه يك تازيانه بر حدّ الهى افزوده، به او گفته مى شود: چرا چنين كردى؟ در پاسخ مى گويد: تا بندگانت از معصيت تو خوددارى كنند!  خداوند مى فرمايد: تو از من آگاه تر و حكيم تر بودى؟! سپس دستور داده مى شود او را هم به آتش دوزخ ببرند».(2)

3 ـ دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات است; چرا كه هدف تنها اين نيست گنهكار عبرت گيرد، بلكه هدف آن است كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم شود.

و به تعبير ديگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در يك فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرايت مى كند، براى پاكسازى بايد همان گونه كه گناه برملا شده، مجازات نيز برملا گردد.

و به اين ترتيب، اساس پاسخ اين سؤال كه: چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بريزد روشن مى شود; زيرا مادام كه گناه آشكار نگرديده و به دادگاه اسلامى كشيده نشده است «خداوند ستار العيوب» راضى به پرده درى نيست اما بعد از ثبوت جرم و بيرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه، و كم شدن اهميت گناه، بايد به گونه اى مجازات صورت گيرد كه اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستين باز گردد.

اصولاً، در يك جامعه سالم بايد «تخلف از قانون» با اهميت تلقى شود، مسلماً اگر تخلف تكرار گردد، آن اهميت شكسته مى شود و تجديد آن تنها با علنى شدن كيفر متخلفان است.

اين واقعيت را نيز از نظر نبايد دور داشت كه بسيارى از مردم براى حيثيت و آبروى خود، بيش از مسأله تنبيهات بدنى اهميت قائلند، و همين علنى شدن كيفر، ترمز نيرومندى بر روى هوس هاى سركش آنها است.

* * *

از آنجا كه در آيه مورد بحث، سخن از مجازات زن و مرد زناكار در ميان است، سؤالى پيش مى آيد كه: ازدواج مشروع با چنين زنانى چه حكمى دارد؟

آيه سوم اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد: «مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك و بى ايمان ازدواج نمى كند، همان گونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد» (الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ).

«و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است» (وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ).

در اين كه اين آيه بيان يك حكم الهى است، يا خبر از يك قضيه خارجى و طبيعى؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى معتقدند: آيه تنها يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند، و همجنس با همجنس پرواز مى كند، اما افراد پاك و با ايمان هرگز تن به چنين آلودگى ها و انتخاب همسران آلوده نمى دهند، و آن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت «جمله خبريه» بيان شده.

ولى گروه ديگر معتقدند: اين جمله بيان يك حكم شرعى و الهى است مخصوصاً مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار باز دارد; چرا كه بيمارى هاى اخلاقى همچون بيمارى هاى جسمى غالباً واگيردار است.

و از اين گذشته، اين كار يك نوع ننگ و عار براى افراد پاك محسوب مى شود.

به علاوه، فرزندانى كه در چنين دامان هاى لكه دار يا مشكوكى پرورش مى يابند سر نوشت مبهمى دارند.

روى اين جهات، اسلام اين كار را منع كرده است.

 شاهد اين تفسير جمله «وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» است كه در آن تعبير به تحريم شده.

و شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ساير پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در اين زمينه به ما رسيده و آن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند.

حتى بعضى از مفسران بزرگ در شأن نزول آيه چنين نوشته اند: «مردى از مسلمانان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه خواست كه با «ام مهزول» ـ زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود، و حتى پرچمى براى شناسائى بر در خانه خود نصب كرده بود! ـ ازدواج كند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت».(3)

در حديث ديگرى نيز از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آلوده زنا بودند، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى كرد، و هم اكنون نيز مردم مشمول اين حكمند هر كس مشهور به اين عمل شود، و حدّ الهى به او جارى گردد، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود».(4)

اين نكته نيز لازم به ياد آورى است كه: بسيارى از احكام به صورت «جمله خبريه» بيان شده است، و لازم نيست هميشه احكام الهى به صورت «امر» و «نهى» باشد.

ضمناً، بايد توجه داشت عطف «مشركان» بر «زانيان» در واقع براى بيان اهميت مطلب است، يعنى گناه «زنا» همطراز گناه «شرك» است; چرا كه در بعضى از روايات نيز وارد شده: شخص زناكار در آن لحظه اى كه مرتكب اين عمل مى شود از ايمان باز داشته مى شود قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)... لا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَإِنَّهُ إِذَا فَعَلَ ذَلِكَ خُلِعَ عَنْهُ الإِيمَانُ كَخَلْعِ الْقَمِيصِ:

«شخص زناكار به هنگامى كه مرتكب اين عمل مى شود، مؤمن نيست، و همچنين سارق به هنگامى كه مشغول دزدى است ايمان ندارد، چرا كه به هنگام ارتكاب اين عمل، ايمان را از او بيرون مى آورند همان گونه كه پيراهن را از تن»!.(5)

* * *


1 ـ «لسان العرب»، جلد 4، ماده «سور».

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 148.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 125، ذيل آيه مورد بحث، و «قرطبى» در تفسير خود ذيل همين آيه، اين حديث را نقل كرده اند.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 125، ذيل آيه مورد بحث.

5 ـ «اصول كافى»، جلد دوم، صفحه 32، حديث 1، طبع دار الكتب الاسلامية، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 571.

 

1 ـ مواردى كه حكم زنا اعدام است

آنچه در آيه فوق در مورد حدّ زنا آمده است يك حكم عمومى است كه موارد استثنائى هم دارد از جمله «زناى محصن و محصنه» است كه حدّ آن با تحقق شرائط، اعدام است.

منظور از «محصن» مردى است كه همسرى دارد و همسرش در اختيار او است، و «محصنه» به زنى مى گويند كه شوهر دارد و شوهرش نزد او است.

هر گاه كسى با داشتن چنين راه مشروعى باز هم مرتكب زنا بشود، حدّ او اعدام مى باشد، شرائط و كيفيت اجراى اين حكم، در كتب فقهى مشروحاً آمده است.

و نيز زناى با محارم حكم آن اعدام است.

همچنين زناى به عُنف و جبر حكم آن نيز همين است.

البته در بعضى از موارد، علاوه بر مسأله تازيانه، تبعيد و پاره اى ديگر از  مجازاتها نيز وجود دارد كه شرح آن را بايد در كتب فقهيه خواند.

* * *

2 ـ چرا زانيه مقدم ذكر شده؟

بدون شك اين عمل منافى عفت، از همه كس قبيح است، ولى از زنان، زشت تر و قبيح تر است; چرا كه آنها از حجب و حياى بيشترى برخوردارند، و شكستن آن، دليل بر تمرد شديدترى است.

از اين گذشته، عواقب شوم اين امر گرچه دامنگير هر دو مى شود، اما در مورد زنان، عواقب شومش بيشتر است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: سر چشمه وسوسه اين كار، بيشتر از ناحيه آنها صورت مى گيرد و در بسيارى از موارد، عامل اصلى محسوب مى شوند.

مجموع اين جهات، سبب شده كه زن آلوده، بر مرد آلوده در آيه فوق مقدم شده است.

ولى زنان و مردان پاكدامن و با ايمان از همه اين مسائل بركنارند.

* * *

3 ـ مجازات در حضور جمع چرا؟

آيه فوق كه به صورت «امر» است وجوب حضور گروهى از مؤمنان را به هنگام اجراى حدّ زنا مى رساند، ولى ناگفته پيدا است قرآن شرط نكرده حتماً در ملاء عام اين حكم اجرا شود، بلكه بر حسب شرائط و مصالح، متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بيشتر كافى است، مهم آن است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه تعداد از مردم لازم است.(1)

 

فلسفه اين حكم نيز روشن است; زيرا همان گونه كه گفتيم:

اولاً ـ درس عبرتى براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع.

ثانياً ـ شرمسارى مجرم مانع ارتكاب جرم در آينده خواهد شد.

ثالثاً ـ هر گاه اجراى حدّ، در حضور جمعى انجام شود، قاضى و مجريان حدّ متهم به سازش يا اخذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد.

رابعاً ـ حضور جمعيت، مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حدّ مى گردد.

خامساً ـ ممكن است مجرم بعد از اجراى حدّ به ساختن شايعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مجرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع را روشن ساخته و جلوى فعاليت هاى تخريبى او را در آينده مى گيرد و فوائد ديگر.

* * *


1 ـ جمعى از فقهاء در وجوب حضور گروهى از مؤمنين به هنگام اجراى حدّ ترديد كرده اند، در حالى كه ظاهر امر وجوب است، نه استحباب.

 

4 ـ حدّ زانى قبلاً چه بوده است؟

از آيات 15 و 16 سوره «نساء» چنين بر مى آيد، قبل از نزول حكم سوره «نور» درباره زناكاران و زنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات آنها زندان ابد، تعيين شده است (فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ) و در صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آنها ايذاء و آزار بوده است (فَاذُوهُما).

ولى مقدار اين آزار معين نشده است، اما آيه مورد بحث، آن را در يك صد تازيانه محدود و معين نموده.

بنابراين، حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد، و حكم يك صد تازيانه حدّ و حدودى براى حكم آزار است.(1)

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير «نمونه»، صفحه 306 به بعد، ذيل آيات 15 و 16 سوره «نساء» مراجعه فرمائيد.

5 ـ افراط و تفريط در اجراى حدّ ممنوع!

بدون شك، مسائل انسانى و عاطفى ايجاب مى كند حداكثر كوشش به عمل آيد كه هيچ فرد بى گناهى گرفتار كيفر نگردد، و نيز تا آنجا كه احكام الهى اجازه عفو و گذشت را مى دهد، عفو و گذشت شود.

ولى بعد از ثبوت جرم، و مسلّم شدن حدّ بايد قاطعيت به خرج داد، و از احساسات كاذب و عواطف دروغين كه براى نظام جامعه زيان بخش است بپرهيزند.

مخصوصاً در آيه مورد بحث، تعبير به «فِى دِيْنِ اللّهِ» شده، يعنى هنگامى كه حكم، حكم خدا است كسى نمى تواند بر خداوند رحمان و رحيم پيشى گيرد.

در اينجا از غلبه احساسات محبت آميز، نهى شده; زيرا اكثريت مردم داراى چنين حالتى هستند و احتمال غلبه احساسات محبت آميز، بر آنها بيشتر است، اما نمى توان انكار كرد كه: اقليتى وجود دارند طرفدار خشونت بيشترى مى باشند، اين گروه نيز ـ همان گونه كه سابقاً اشاره كرديم ـ از مسير حكم الهى منحرفند و بايد احساسات خود را كنترل كنند، و بر خداوند پيشى نگيرند كه آن نيز مجازات شديد دارد.

* * *

 

6 ـ شرايط تحريم ازدواج با زانى و زانيه

گفتيم: ظاهر آيات فوق، تحريم ازدواج با زانى و زانيه است، البته اين حكم در روايات اسلامى مقيد به مردان و زنانى شده است كه مشهور به اين عمل بوده  و توبه نكرده اند.

بنابراين، اگر مشهور به اين عمل نباشند، يا از اعمال گذشته خود كناره گيرى كرده، و تصميم بر پاكى و عفت گرفته، و اثر توبه خود را نيز عملا نشان داده اند، ازدواج با آنها شرعاً بى مانع است.

اما در صورت دوم به اين دليل است كه عنوان «زانى» و «زانيه» بر آنها صدق نمى كند، حالتى بوده است كه زائل شده، ولى در صورت اول، اين قيد از روايات اسلامى استفاده شده و شأن نزول آيه نيز آن را تأييد مى كند.

در حديث معتبرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: فقيه معروف «زراره» از آن حضرت پرسيد: تفسير آيه «الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً...» چيست؟

امام(عليه السلام) فرمود: هُنَّ نِسَاءٌ مَشْهُورَاتٌ بِالزِّنَا وَ رِجَالٌ مَشْهُورُونَ بِالزِّنَا، قَدْ شُهِرُوا وَ عُرِفُوا بِهِ، وَ النَّاسُ الْيَوْمَ بِذَلِكَ الْمَنْزِلِ، فَمَنْ أُقِيمَ عَلَيْهِ حَدُّ الزِّنَا، أَوْ شُهِرَ بِالزِّنَا، لَمْ يَنْبَغِ لاِ َحَد أَنْ يُنَاكِحَهُ حَتَّى يُعْرَفَ مِنْهُ تَّوْبَتُهُ:

«اين آيه، اشاره به زنان و مردانى است كه مشهور به زنا بوده و به اين عمل زشت شناخته شده بودند، و امروز نيز چنين است، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد، سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر و شناخته شود».(1) اين مضمون در روايات ديگر نيز آمده است.

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 335 (جلد 20، صفحه 439، چاپ آل البيت).

7 ـ فلسفه تحريم زنا

فكر نمى كنيم عواقب شومى كه به خاطر اين عمل، دامان فرد و جامعه را مى گيرد، بر كسى مخفى باشد، ولى توضيح مختصرى در اين زمينه لازم است: پيدايش اين عمل زشت و گسترش آن بدون شك، نظام خانواده را در هم مى ريزد.  رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاريك مى كند.

فرزندان فاقد هويت را كه طبق تجربه تبديل به جنايتكاران خطرناكى مى شوند، در جامعه زياد مى كند.

اين عمل ننگين، سبب انواع برخوردها و كشمكش ها در ميان هوسبازان است.

به علاوه بيمارى هاى روانى و آميزشى كه از آثار شوم آن است، بر كسى پنهان نيست.

كشتن فرزندان، سقط جنين و جناياتى مانند آن، از آثار شوم اين عمل مى باشد.(1)

* * *

 

4وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

 

5إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

 

ترجمه:

4 ـ و كسانى كه زنان پاكدامن را متهم مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد، و شهادتشان را هرگز نپذيريد; و آنها همان فاسقانند!

5 ـ مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.


1 ـ شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد 12 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 32 سوره «اسراء» مطالعه فرمائيد.

 

مجازات تهمت

از آنجا كه در آيات گذشته، مجازات شديدى براى زن و مرد زناكار، بيان شده بود و ممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض و بى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند، بلا فاصله بعد از بيان مجازات شديد زناكاران، مجازات شديد تهمت زنندگان را كه در صدد سوء استفاده از اين حكم هستند بيان مى كند، تا حيثيت و حرمت خانواده هاى پاكدامن از خطر اين گونه اشخاص مصون بماند، و كسى جرأت تعرض به آبروى مردم پيدا نكند.

نخست مى گويد: «كسانى كه زنان پاكدامن را متهم به عمل منافى عفت مى كنند، بايد براى اثبات اين ادعا، چهار شاهد (عادل) بياورند، و اگر نياورند هر يك از آنها را هشتاد تازيانه بزنيد»! (وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً).

و به دنبال اين مجازات شديد، دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند:  

«و هرگز شهادت آنها را نپذيريد» (وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً).

«و آنها فاسقانند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

به اين ترتيب، نه تنها اين گونه افراد را تحت مجازات شديد قرار مى دهد، كه در دراز مدت نيز، سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مى اندازد، تا نتوانند حيثيت پاكان را لكه دار كنند، به علاوه داغ فسق بر پيشانيشان مى نهد و در جامعه رسوايشان مى كند.

اين سختگيرى در مورد حفظ حيثيت مردم پاكدامن، منحصر به اينجا نيست در بسيارى از تعليمات اسلام منعكس است، و همگى از ارزش فوق العاده اى كه اسلام براى حيثيت زن و مرد با ايمان و پاكدامن قائل شده است، حكايت مى كند.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ: «هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم سازد، ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند نمك در آب»!.(1)

* * *

ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد، بلكه در هر فرصتى آلودگان را تشويق به پاكسازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند، در آيه بعد مى گويد: «مگر كسانى كه بعداً از اين عمل، توبه كنند و به اصلاح و جبران پردازند كه خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار مى دهد، خدا غفور و رحيم است» (إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

در اين كه اين استثناء، تنها از جمله «أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» است و يا به  جمله «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» نيز باز مى گردد، در ميان مفسران و دانشمندان گفتگو است، اگر به هر دو جمله باز گردد، نتيجه اش اين است كه: به وسيله توبه هم شهادت آنها در آينده مقبول است، و هم حكم فسق در تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آنها برداشته مى شود.

اما اگر تنها به جمله اخير باز گردد، حكم فسق در ساير احكام از آنها برداشته خواهد شد، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است.

البته طبق قواعدى كه در «اصول فقه» پذيرفته شده، استثناهائى كه بعد از دو يا چند جمله مى آيند به جمله آخر مى خورد، مگر اين كه: قرائنى در دست باشد كه جمله هاى قبل نيز مشمول استثناء است، و اتفاقاً در محل بحث چنين قرينه اى موجود است; زيرا هنگامى كه به وسيله توبه حكم فسق برداشته شود، دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نشود; چرا كه عدم قبول شهادت به خاطر فسق است، كسى كه توبه كرده و مجدداً تحصيل ملكه عدالت را نموده از آن بر كنار مى باشد.

در روايات متعددى كه از منابع اهلبيت(عليهم السلام) رسيده نيز روى اين معنى تأكيد شده است، تا آنجا كه امام صادق(عليه السلام) بعد از تصريح به قبول شهادت چنين افرادى كه توبه كرده اند، از شخص سؤال كننده، مى پرسد: «فقهائى كه نزد شما هستند چه مى گويند»؟

عرض مى كند: آنها مى گويند: توبه اش ميان خودش و خدا پذيرفته مى شود، اما شهادتش تا ابد قبول نخواهد شد!

امام(عليه السلام) مى فرمايد: بِئْسَ مَا قَالُوا كَانَ أَبِي يَقُولُ إِذَا تَابَ وَ لَمْ يُعْلَمْ مِنْهُ إِلاّ خَيْرٌ جَازَتْ شَهَادَتُهُ: «آنها بسيار بد سخنى گفتند، پدرم مى فرمود: هنگامى كه توبه كند، و جز خير از او ديده نشود، شهادتش پذيرفته خواهد شد».(2)

 احاديث متعدد ديگرى نيز در اين باب در همين موضوع آمده، تنها يك حديث مخالف دارد كه آن نيز قابل حمل بر تقيه است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمه «ابداً» در جمله «لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» دليل بر عموميت حكم است، و مى دانيم هر عموم قابل استثناء مى باشد (مخصوصاً استثناى متصل) بنابراين تصور اين كه تعبير «ابداً» مانع از تأثير توبه خواهد بود، اشتباه محض است.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 269، باب التهمة و سوء الظن (جلد 2، صفحه 361، چاپ آل البيت).

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، كتاب الشهادات، باب 36، صفحه 282 (جلد 27، صفحه 383، چاپ آل البيت)

 

1 ـ معنى «رمى» در آيه چيست؟

«رمى» در اصل به معنى انداختن تير، يا سنگ و مانند آن است، و طبيعى است در بسيارى از موارد آسيب هائى مى رساند، سپس اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد، دشنام دادن و نسبت هاى ناروا به كار رفته است; چرا كه گوئى اين سخنان همچون تيرى بر پيكر طرف مى نشيند و او را مجروح مى سازد.

شايد به همين دليل است كه: در آيات مورد بحث، و همچنين آيات آينده، اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته است، مثلاً نفرموده است: وَ الَّذِيْنَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ بِالزّّنا: «كسانى كه زنان پاكدامن را به زنا متهم مى كنند»; زيرا در مفهوم «يَرْمُونَ» مخصوصاً با توجه به قرائن كلاميه، كلمه زنا افتاده است.

ضمناً، عدم تصريح به آن، آن هم در جائى كه سخن از زنان پاكدامن در ميان است يك نوع احترام و ادب و عفت در سخن، محسوب مى شود.

* * *

2 ـ چهار شاهد چرا؟

مى دانيم معمولاً براى اثبات حقوق و جرم ها در اسلام، دو شاهد عادل كافى  است حتى در مسأله قتل نفس با وجود دو شاهد عادل، جرم اثبات مى شود، ولى در مسأله اتهام به زنا، چهار شاهد الزامى است.

ممكن است سنگينى وزنه شاهد در اينجا به خاطر آن باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينه اين اتهامات باز است، و همواره عرض و حيثيت افراد را با سوء ظن و بدون سوء ظن جريحه دار مى كنند، اسلام در اين زمينه سختگيرى كرده تا حافظ اعراض مردم باشد، ولى در مسائل ديگر، حتى قتل نفس، زبان ها تا اين حدّ آلوده نيست.

از اين گذشته، قتل نفس در واقع يك طرف دارد، يعنى مجرم يكى است، در حالى كه در مسأله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود، و اگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم چهار شاهد مى شود.

اين سخن مضمون حديثى است كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده، «ابو حنيفه» فقيه معروف اهل تسنن مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم: آيا زنا شديدتر است يا قتل؟.

فرمود: «قتل نفس».

گفتم: اگر چنين است پس چرا در قتل نفس دو شاهد كافى است، اما در زنا چهار شاهد لازم است؟!.

فرمود: شما درباره اين مسأله چه مى گوئيد؟

ابو حنيفه پاسخ روشنى نداشت بدهد.

امام فرمود: «اين به خاطر آن است كه در زنا دو حدّ است، حدّى بر مرد جارى مى شود، و حدّى بر زن، لذا چهار شاهد لازم است، اما در قتل نفس تنها يك حدّ درباره قاتل جارى مى گردد».(1)

البته مواردى وجود دارد كه در زنا تنها بر يك طرف حدّ جارى مى شود (مانند زناى به عنف و امثال آن) ولى اينها جنبه استثنائى دارد، آنچه معمول و متعارف است آن است كه با توافق طرفين صورت مى گيرد، و مى دانيم هميشه فلسفه احكام تابع افراد غالب است.

* * *

3 ـ شرط مهم قبولى توبه

بارها گفته ايم توبه تنها استغفار يا ندامت از گذشته، و حتى تصميم نسبت به ترك در آينده نيست، بلكه، علاوه بر همه اينها شخص گنهكار، بايد در مقام جبران بر آيد.

اگر واقعاً حيثيت زن يا مرد پاكدامن را لكه دار ساخته، براى قبولى توبه خود بايد سخنان خويش را در برابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كنند، و به اصطلاح اعاده حيثيت نمايند.

جمله «وَ أَصْلَحُوا» بعد از ذكر جمله «تابُوا» اشاره به همين حقيقت است، كه بايد اين گونه اشخاص، از گناه خود توبه كنند و در مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند بر آيند.

اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام (يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى) ديگرى را به دروغ متهم كند، و بعد در خانه خلوت استغفار نموده از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، هرگز خداوند چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد.

لذا در چند حديث از پيشوايان اسلام، نقل شده، در جواب اين سؤال كه: «آيا آنها كه تهمت ناموسى مى زنند بعد از اجراى حدّ شرعى و بعد از توبه، شهادتشان قبول مى شود يا نه»؟. فرمودند: «آرى».

هنگامى كه سؤال كردند: توبه او چگونه است؟.

فرمودند: نزد امام (يا قاضى) مى آيد و مى گويد: «من به فلان كس تهمت زدم و از آنچه گفته ام توبه مى كنم».(1)

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 283، ابواب الشهادات، باب 36، حديث 4 (جلد 27، صفحه 384، چاپ آل البيت).

 

4 ـ احكام قذف

در كتاب «حدود» بابى تحت عنوان «حدّ قذف» داريم.

«قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معنى پرتاب كردن تير يا چيزى به سوى يك نقطه دور دست است، ولى در اين گونه موارد ـ مانند كلمه رمى ـ كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام ناموسى است، و به تعبير ديگر عبارت از فحش و دشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود.

هر گاه قذف با لفظ صريح انجام گيرد، به هر زبان و به هر شكل بوده باشد، حدّ آن همان گونه كه در بالا گفته شد، هشتاد تازيانه است.

و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم «تعزير» است (منظور از تعزير، مجازات گناهانى است كه حدّ معينى در شرع براى آن نيامده، بلكه به اختيار حاكم گذارده شده كه: با توجه به خصوصيات مجرم، كيفيت جرم و شرايط ديگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصميم مى گيرد).

حتى اگر كسى گروهى را به چنين تهمت هائى متهم سازد و به آنها دشنام دهد و اين نسبت را درباره يك، يك تكرار كند در برابر هر يك از اين نسبت ها حدّ قذف دارد، اما اگر يك جا و يك مرتبه آنها را متهم سازد اگر آنها نيز يك جا  مطالبه مجازات او را كنند، يك حدّ دارد، اما اگر جدا، جدا اقامه دعوا كنند، در برابر هر يك حدّ مستقلى دارد!.

اين موضوع، به قدرى اهميت دارد كه اگر كسى را متهم كنند، و او از دنيا برود ورثه او مى توانند اقامه دعوا كرده، و مطالبه اجراء حدّ كنند، البته از آنجا كه اين حكم، مربوط به حق شخص است چنانچه صاحب حق، «مجرم» را ببخشد، حدّ او ساقط مى شود، مگر اين كه آن قدر اين جرم تكرار شود كه: حيثيت و عرض جامعه را به خطر بيفكند كه در اينجا حسابش جدا است.

هر گاه دو نفر به يكديگر دشنام ناموسى دهند، در اينجا حدّ از دو طرف ساقط مى گردد، ولى هر دو به حكم حاكم شرع تعزير مى شوند.

بنابراين، هيچ مسلمانى حق ندارد كه دشنام را پاسخ به مثل بدهد، بلكه، تنها مى تواند از طريق قاضى شرع احقاق حق كند، و مجازات دشنام دهنده را بخواهد.

به هر حال، هدف از اين حكم اسلامى:

اولاً ـ حفظ آبرو و حيثيت انسان ها است.

ثانياً ـ جلوگيرى از مفاسد فراوان اجتماعى و اخلاقى است كه از اين رهگذر دامان جامعه را مى گيرد; چرا كه اگر افراد فاسد آزاد باشند هر دشنام و هر نسبت ناروائى به هر كس بدهند، و از مجازات مصون بمانند، حيثيت و نواميس مردم همواره در معرض خطر قرار مى گيرد و حتى سبب مى شود: به خاطر اين تهمت هاى ناروا همسر نسبت به همسرش بد بين گردد، و پدر نسبت به مشروع بودن فرزند خود!.

خلاصه، موجوديت خانواده به خطر مى افتد، و محيطى از سوء ظن و بدبينى بر جامعه حكم فرما مى شود، بازار شايعه سازان داغ، و همه پاكدامنان در اذهان  لكه دار مى گردند.

اينجا است كه: بايد با قاطعيت رفتار كرد، همان قاطعيتى كه اسلام، در برابر اين افراد بد زبان و آلوده دهن نشان داده است.

آرى آنها بايد جريمه يك دشنام زشت و تهمت آور را هشتاد تازيانه نوش جان كنند، تا حيثيت و نواميس مردم را بازيچه نگيرند!

* * *

6وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ

7وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ

8وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ

9وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ

10وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ

 

ترجمه:

6 ـ و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مى كنند، و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است.

7 ـ و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.

8 ـ آن زن نيز مى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند، به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است.

9 ـ و بار پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد.

10 ـ و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات مى شديد)!

 

 

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيات از «ابن عباس» چنين نقل شده: «سعد بن عباده» (بزرگ انصار) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد:

 «اى پيامبر خدا! هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى، اين مجازات دارد كه اگر آن را اثبات نكند، بايد هشتاد تازيانه بخورد، پس من اگر وارد خانه خودم شدم، و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است چه بايد كنم؟.

اگر بگذارم تا چهار نفر شاهد بيايند و ببينند و شهادت دهند او كار خود را كرده و فرار نموده است.

و اگر بخواهم او را به قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم.

و اگر بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من زده خواهد شد»!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گويا از اين سخن احساس يك نوع اعتراض به اين حكم الهى كرد، رو به سوى جمعيت انصار نموده به زبان گله فرمود:

آيا آنچه را كه بزرگ شما گفت نشنيديد؟

آنها در مقام عذر خواهى بر آمده، عرض كردند: اى رسول خدا! او را سرزنش نفرما، او مرد غيورى است و آنچه را مى گويد، به خاطر شدت غيرت او است.

«سعد بن عباده» به سخن در آمده، عرض كرد: اى رسول خدا! پدر و مادرم فدايت باد، به خدا سوگند مى دانم كه اين حكم الهى است، و حق است، ولى با اين حال از اصل اين داستان در شگفتم (و نتوانستم اين مشكل را در ذهن خود حل كنم) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: حكم خدا همين است، او نيز عرض كرد: «صدق اللّه و رسوله».

و چيزى نگذشت كه پسرعمويش به نام «هلال بن اميه» از در وارد شد، در  حالى كه مرد فاسقى را شب هنگام با همسر خود ديده بود، و براى طرح شكايت خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمد، او با صراحت گفت:

من با چشم خودم اين موضوع را ديدم و با گوش خودم صداى آنها را شنيدم!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قدرى ناراحت شد كه آثار ناراحتى در چهره مباركش نمايان گشت.

«هلال» عرض كرد: من آثار ناراحتى را در چهره شما مى بينم، ولى به خدا قسم، من راست مى گويم، دروغ در كارم نيست، من اميدوارم كه خدا خودش اين مشكل را بگشايد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت: «حدّ قذف» را درباره «هلال» اجرا كند; چرا كه او شاهدى بر ادعاى خود نداشت.

در اين هنگام «انصار» به يكديگر مى گفتند، ديديد همان داستان «سعد بن عباده» تحقق يافت، آيا به راستى پيامبر(صلى الله عليه وآله) «هلال» را تازيانه خواهد زد و شهادت او را مردود مى شمرد؟!.

در اين موقع وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد، و آثار آن در چهره او نمايان گشت، همگى خاموش شدند، تا ببينند چه پيام تازه اى از سوى خدا آمده است.

«آيات فوق نازل شد»(1) و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد كه، شرح آن را در ذيل مى خوانيد.

* * *


1 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 128 ـ «فى ظلال» ـ «نور الثقلين» ـ «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث (البته با تفاوت هاى مختصر).

 

مجازات تهمت به همسر!

همان گونه كه از شأن نزول بر مى آيد اين آيات، در حكم استثناء و تبصره اى بر حكم حدّ قذف است، به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند، و بگويد: او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حدّ قذف (هشتاد تازيانه) در مورد او اجرا نمى شود.

و از سوى ديگر، ادعاى او بدون دليل و شاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد; چرا كه ممكن است راست بگويد، و نيز ممكن است دروغ بگويد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مسأله به بهترين صورت و عادلانه ترين طريق حل مى گردد.

و آن اين كه: نخست بايد شوهر، چهار بار شهادت دهد كه: در اين ادعا راستگو است. چنان كه قرآن مى فرمايد: «كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان است» (وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ).

* * *

«و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» (وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ).

به اين ترتيب، شوهر براى اثبات مدعاى خود از يكسو، و دفع حدّ قذف از سوى ديگر، چهار بار اين جمله را تكرار مى كند: أُشْهِدُ بِاللّهِ اِنِّى لَمِنَ الصّادِقِيْنَ فِيْما رَمَيْتُها بِهِ مِنَ الزِّنا: «من به خدا شهادت مى دهم در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم، راست مى گويم».

و در مرتبه پنجم مى گويد: لَعْنَةُ اللّهِ عَلَىَّ اِنْ كُنْتُ مِنَ الْكاذِبِيْنَ: «لعنت خدا  بر من باد اگر دروغگو باشم».

* * *

در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند و يا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات و حدّ زنا در مورد او ثابت مى گردد.

اما «او نيز مى تواند مجازات (زنا) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» (وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ).

* * *

«و در مرتبه پنجم بگويد: غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت از راستگويان باشد» (وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ).

و به اين ترتيب، زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد، چهار بار با اين عبارت: أُشْهِدُ بِاللّهِ اِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِيْنَ فِيْما رَمانِى بِهِ مِنَ الزِّنا: «خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است از دروغگويان است».

و در پنجمين بار مى گويد: اِنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَىَّ اِنْ كانَ مِنَ الْصّادِقِيْنَ: «غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد».

انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه «لعن» در عبارات فوق «لعان» ناميده شده، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت:

نخست اين كه: بدون نياز به صيغه طلاق فوراً از هم جدا مى شوند.

ديگر اين كه: براى هميشه اين زن و مرد بر هم حرام مى گردند، يعنى امكان  بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد.

سوم اين كه: حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن برداشته مى شود (اما اگر يكى از اين دو از اجراى اين برنامه سر باز زند اگر مرد باشد حدّ قذف و اگر زن باشد حدّ زنا در مورد او اجرا مى گردد).

چهارم اين كه: فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى باو نسبتى نخواهد داشت، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.

* * *

البته، جزئيات اين احكام در آيات فوق، نيامده همين اندازه در آخرين آيه مورد بحث، قرآن مى گويد: «و اگر فضل خدا و رحمتش و اين كه او توبه پذير و حكيم است نبود، بسيارى از مردم هلاك مى شدند يا گرفتار مجازات هاى سخت»! (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ).

در واقع اين آيه، يك اشاره اجمالى براى تأكيد احكام فوق است; زيرا نشان مى دهد: برنامه «لعان» يك فضل الهى است و مشكل مناسبات دو همسر را در اين زمينه به نحو صحيحى حل مى كند.

از يكسو، مرد را مجبور نمى كند اگر كار خلافى در مورد همسرش ديد سكوت كند، و براى دادخواهى نزد حاكم شرع نيايد.

از سوى ديگر، زن را هم به مجرد اتهام در معرض مجازات حدّ زناى محصنه قرار نمى دهد و حق دفاع به او عطا مى كند.

از سوى سوم، شوهر را ملزم نمى كند كه اگر با چنين صحنه اى روبرو شد به دنبال چهار شاهد برود و اين راز دردناك را برملا سازد.

از سوى چهارم، اين مرد و زن را كه ديگر قادر به ادامه زندگى مشترك زناشوئى نيستند از هم جدا مى سازد و حتى اجازه نمى دهد در آينده با هم ازدواج  كنند; چرا كه اگر اين نسبت راست باشد آنها از نظر روانى قادر بر ادامه زندگى زناشوئى نيستند، و اگر هم دروغ باشد، عواطف زن آنچنان جريحه دار شده كه بازگشت به زندگى مجدد را مشكل مى سازد; چرا كه نه سردى بلكه عداوت و دشمنى محصول چنين امرى است.

و از سوى پنجم، تكليف فرزند را هم روشن مى سازد.

اين است فضل و رحمت خداوند، و تواب و حكيم بودنش نسبت به بندگان كه با اين راه حل ظريف، حساب شده و عادلانه مشكل را گشوده است، و اگر درست بينديشم، حكم اصلى يعنى لزوم چهار شاهد نيز به كلى شكسته نشده، بلكه هر يك از اين چهار «شهادت» را در مورد زن و شوهر جانشين يك «شاهد» كرده، و بخشى از احكام آن را براى اين قائل شده است.

* * *

1 ـ چرا حكم قذف در مورد دو همسر تخصيص خورده؟

نخستين سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود همين است كه دو همسر چه خصوصيتى دارند كه اين حكم، استثنائى در مورد اتهام آنها صادر شده؟.

پاسخ اين سؤال را از يكسو، مى توان در شأن نزول آيه پيدا كرد و آن اين كه هر گاه مردى همسرش را با بيگانه اى ببيند، اگر بخواهد سكوت كند براى او امكان پذير نيست، چگونه غيرتش اجازه مى دهد هيچگونه عكس العملى در برابر تجاوز به حريم ناموسش نشان ندهد؟.

اگر بخواهد نزد قاضى برود و فرياد بكشد كه فوراً حدّ قذف درباره او اجرا مى شود; زيرا قاضى چه مى داند او راست مى گويد، شايد دروغ باشد، و اگر بخواهد چهار شاهد بطلبد اين نيز با حيثيت و آبروى او نمى سازد.

 به علاوه، ممكن است ماجرا در اين ميان پايان گيرد.

از سوى ديگر، افراد بيگانه زود يكديگر را متهم مى سازند ولى مرد و زن كمتر يكديگر را به اين مسائل متهم مى كنند، و به همين دليل، در مورد بيگانگان آوردن چهار شاهد لازم است و الاّ حدّ قذف اجرا مى گردد، ولى در مورد دو همسر چنين نيست و به اين دليل، حكم مزبور از ويژگى هاى آنهاست.

* * *

2 ـ برنامه مخصوص «لعان»

از توضيحاتى كه در تفسير آيات بيان شد، به اينجا رسيديم كه براى دفع حدّ قذف از مردى كه زن خود را متهم به زنا ساخته لازم است، چهار مرتبه خدا را گواه گيرد كه راست مى گويد كه در حقيقت هر يك از اين چهار شهادت در اين مورد خاص، جانشين شاهدى شده است، و در مرتبه پنجم، براى تأكيد بيشتر، لعنت خدا را به جان مى خرد اگر دروغگو باشد.

با توجه به اين كه: اجراى اين مقررات، معمولاً در يك محيط اسلامى و توام با تعهدات مذهبى است، هنگامى كه كسى ببيند، بايد در مقابل حاكم اسلامى اين چنين قاطعانه خدا را به گواهى بطلبد و لعن بر خود بفرستد، غالباً از اقدام به چنين خلافى خود دارى مى كند، و همين سدى بر سر راه او و اتهامات دروغين مى گردد، اين در مورد مرد.

اما اين كه زن براى دفاع از خود بايد چهار بار خدا را به گواهى طلبد كه اين نسبت دروغ است، به اين خاطر مى باشد كه تعادل ميان شهادت مرد و زن برقرار شود، و چون زن در معرض اتهام قرار گرفته، در پنجمين مرحله با عبارتى شديدتر از عبارت مرد از خود دفاع مى كند، و غضب خدا را بر خود مى خرد اگر مرد راست گفته باشد.  مى دانيم «لعنت»، دورى از رحمت است اما «غضب» چيزى بالاتر از دورى از رحمت مى باشد; زيرا «غضب» مستلزم كيفر و مجازاتى است بيش از دور ساختن از رحمت، و لذا در تفسير سوره «حمد» گفتيم: «مَغْضُوبٌ عَلَيْهِم» از «ضالِّين» (گمراهان) بدترند، با اين كه «ضالِّين» مسلماً دور از رحمت خدا مى باشند.

* * *

3 ـ جزاى محذوف در آيه

آخرين آيه مورد بحث، به صورت جمله شرطيه اى است كه جزاى آن ذكر نشده، همين اندازه مى فرمايد:

اگر فضل و رحمت الهى و اين كه خداوند تواب و حكيم است در كار نبود... ولى نمى فرمايد: چه مى شد، اما با توجه به قرائن كلام، جزاى اين شرط روشن است و گاه مى شود كه حذف و سكوت درباره يك مطلب، ابهت و اهميت بيشترى به آن مى بخشد، و احتمالات زيادى را در ذهن انسان برمى انگيزد كه هر كدام به آن سخن مفهوم تازه اى مى دهد.

مثلاً در اينجا ممكن است جزاى شرط اين باشد: اگر فضل و رحمت الهى نبود، پرده از روى كارهاى شما بر مى داشت و اعمالتان را برملا مى ساخت تا رسوا شويد.

و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود، فوراً شما را مورد مجازات قرار مى داد و هلاك مى كرد.

و يا اگر فضل و رحمت الهى نبود اين چنين احكام حساب شده را براى تربيت شما انسان ها مقرر نمى داشت.

در واقع اين حذف جزاى شرط، ذهن شنونده را به تمام اين امور سوق  مى دهد.(1)

* * *

 

11إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالاْ ِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ  لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ

12لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ

13لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ

14وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ

15إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ

16وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ

 

ترجمه:

11 ـ مسلماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكل و توطئه گر) از شما بودند; اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است، بلكه خير شما در آن است; آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند; و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست!

12 ـ چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند: اين دروغى بزرگ و آشكار است؟!

13 ـ چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند!

14 ـ و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل شما نمى شد، به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد!

15 ـ به خاطر بياوريد زمانى را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد; و آن را كوچك مى پنداشتيد در حالى كه نزد خدا بزرگ است!

16 ـ چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلم كنيم; خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است»؟!

 

شأن نزول:

براى آيات فوق دو شأن نزول نقل شده است:

شأن نزول اول، كه مشهورتر است، در كتب تفسير اهل سنت آمده و در تفاسير شيعه نيز بالواسطه نقل شده، چنين است:

«عايشه» همسر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مى خواست سفرى برود، در ميان همسرانش قرعه مى افكند، قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد، در يكى از غزوات(2) قرعه به نام من افتاد، من با پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت كردم، و چون آيه حجاب نازل شده بود، در هودجى قرار داشتم، جنگ به پايان رسيد، و ما بازگشتيم نزديك «مدينه» رسيديم، شب بود، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده است، به دنبال آن باز گشتم  و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم، ديدم لشكر حركت كرده، هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند، در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم; زيرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم، به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند، شب را در آن بيابان ماندم.

اتفاقاً «صفوان» يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بيابان بود، به هنگام صبح مرا از دور ديد، نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آن كه يك كلمه با من سخن بگويد، جز اين كه: «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشكرگاه رسيديم، اين منظره، سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى) سازند.

كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن مى زد، «عبداللّه بن ابى سلول» بود.

ما به «مدينه» رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم، در اين هنگام بيمار شدم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن من مى آمد ولى لطف سابق را در او نمى ديدم، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك، از شايعه سازى منافقان آگاه شدم.

بيماريم شدت گرفت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم، هنگامى كه به خانه پدر رفتم از مادرم پرسيدم: مردم چه مى گويند؟.

او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد  حسد ديگران هستند، درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود.

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) «على بن ابيطالب»(عليه السلام) و «اسامة بن زيد» را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم؟

اما «اسامة» گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن).

و اما على(عليه السلام) گفت: اى پيامبر! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است، غير از او همسر بسيار است، از كنيز او در اين باره تحقيق كن.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنيز مرا فرا خواند، و از او پرسيد: آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون «عايشه» برانگيزد هرگز ديده اى؟

كنيز گفت: به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است، من هيچ كار خلافى از او نديده ام.

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در ميان بگذارد، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان كرده، گفت: اى گروه مسلمين! آيا من معذورم مردى (منظورش عبداللّه بن ابى سلول بود) را مجازات كنم كه: مرا در مورد خانواده ام ـ كه جز پاكى از او نديده ام ـ ناراحت كند؟!

و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام، تكليف چيست؟

«سعد بن معاذ انصارى» برخاسته، عرض كرد: تو حق دارى چنين كسى را مجازات كنى، اگر او از طايفه «اوس» باشد من گردنش را مى زنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طايفه «خزرج» باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم.

«سعد بن عباده» كه بزرگ «خزرج» و مرد صالحى بود در اينجا تعصب  قوميت او را فرو گرفت (عبداللّه بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو به «سعد» كرده، گفت:

تو دروغ مى گوئى! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد، نخواهى داشت!.

«اسيد بن خضير» كه پسر عموى «سعد بن معاذ» بود رو به «سعد به عباده» كرده، گفت: تو دروغ مى گوئى! به خدا قسم ما چنين كسى را به قتل مى رسانيم، تو منافقى، و از منافقين دفاع مى كنى!.

در اين هنگام، چيزى نمانده بود كه قبيله «اوس» و «خزرج» به جان هم بيفتند و جنگ شروع شود، در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر منبر ايستاده بود، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد.

اين وضع همچنان ادامه داشت، غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود، يك ماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست.

من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد.

سر انجام روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستين سخنش اين بود: بشارت باد بر تو كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت، اين هنگامى بود كه آيات: «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالاْ ِفْكِ...» تا آخر آيات نازل گرديده بود.

(و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند، بر همگى حدّ قذف جارى شد).(3)

شأن نزول دوم، كه در بعضى از كتب در كنار شأن نزول اول ذكر شده است  چنين است: «ماريه قبطيه» يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى «عايشه» مورد اتهام قرار گرفت; زيرا او فرزندى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «ابراهيم» داشت، هنگامى كه «ابراهيم» از دنيا رفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شديداً غمگين شد، «عايشه» گفت: چرا اين قدر ناراحتى؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، فرزند «جريح قبطى» بود!!

هنگامى كه رسول(صلى الله عليه وآله) خدا اين سخن را شنيد، على(عليه السلام) را مأمور كشتن «جريح» كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود.

هنگامى كه على(عليه السلام) با شمشير برهنه به سراغ «جريح» رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود، فرار كرده از درخت نخلى بالا رفت، و زمانى كه احساس كرد، ممكن است على(عليه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد او اصلاً آلت جنسى ندارد.

على(عليه السلام) به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كرد: آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم؟

فرمود: بايد تحقيق كنى، على(عليه السلام) جريان را عرض كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكر خدا را به جاى آورده، فرمود: شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است.

در اين هنگام، آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد.(4)

* * *

تحقيق و بررسى

با اين كه نخستين شأن نزول ـ همان گونه كه گفتيم ـ در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو، چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از

جمله:

1 ـ از تعبيرات مختلف اين حديث ـ با تفاوت هائى كه دارد ـ به خوبى استفاده مى شود: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تحت تأثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با يارانش در اين زمينه به گفتگو و مشاوره نشست، و حتى بر خورد خود را با «عايشه» تغيير داد، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق اين روايت شايعه را تا حدّ زيادى پذيرا شد.

اين موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نيست، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القدم نيز نبايد اين چنين تحت تأثير شايعات بى دليل قرار گيرد، و اگر شايعه در فكر او تأثير ناخودآگاهى بگذارد، در عمل نبايد روش خود را تغيير دهد و تسليم آن گردد، چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است.

آيا مى توان باور كرد عتاب ها و سرزنش هاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه: چرا گروهى از مؤمنان تحت تأثير اين شايعه قرار گرفتند؟.

چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟ شامل شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز بشود؟!.

اين يكى از ايرادهاى مهمى است كه ما را در صحت اين شأن نزول، لااقل گرفتار ترديد مى كند.

2 ـ با اين كه ظاهر آيات، چنين نشان مى دهد كه: حكم مربوط به «قذف» (نسبت اتهام عمل منافى عفت) قبل از داستان «افك» نازل شده است، چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همان روز كه چنين تهمتى از ناحيه «عبداللّه بن ابى سلول» و جمعى ديگر پخش شد، آنها را احضار نفرمود، و حدّ الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مگر اين كه گفته شود: آيه قذف و آيات مربوط به افك همه يك جا نازل شده و يا به تعبير ديگر، آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه دراين صورت اين ايراد منتفى مى شود ولى ايراد اول كاملاً به قوت خود باقى است).(5)

و اما در مورد شأن نزول دوم، مشكل از اين بيشتر است، چرا كه:

اولاً: مطابق اين شأن نزول، كسى كه مرتكب تهمت زدن شد، يك نفر بيشتر نبود، در حالى كه آيات با صراحت مى گويد، گروهى در اين مسأله فعاليت داشتند، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريباً محيط را فرا گرفت، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤمنانى كه در اين مسأله درگير شدند، همه به صورت جمع آمده است، و اين، با شأن نزول دوم به هيچ وجه سازگار نيست.

ثانياً: اين سؤال باقى است كه: اگر «عايشه» مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعداً خلاف آن ثابت گرديد، چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) حدّ تهمت بر او اجرا نكرد؟

ثالثاً: چگونه امكان دارد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها با شهادت يك زن حكم اعدام را در مورد يك متهم صادر كند، با اين كه رقابت در ميان زنان يك مرد عادى است، اين امر ايجاب مى كرد احتمال انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد.

به هر حال، آنچه براى ما مهم است اين شأن نزول ها نيست، مهم آن است كه: بدانيم از مجموع آيات استفاده مى شود شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود.

و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود: اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.

و نيز گروهى از منافقان و به ظاهر مسلمان ها مى خواستند از اين حادثه  بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعه اسلامى كنند، كه آيات فوق نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند.

بديهى است، اين احكام شأن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است.

بعد از همه اين گفتگوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام، اين حادثه خاص را پى گيرى و مو شكافى نموده و در نهايت حل و فصل كرده است.

* * *


1 ـ در تفسير «الميزان» جواب شرط را به صورت جامعى نقل كرده كه شامل بسيارى از تفسيرهاى ديگر مى شود، و مى گويد: تقدير در واقع چنين است: «لَوْ لا ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْكُم مِنْ نِعْمَةِ الدِّيْنِ وَ تَوْبَتِهِ لِمُذْنِبِيْكُمْ وَ تَشْرِيْعِ الشَّرايِعِ لِنَظْمِ أُمُورِ حَياتِكُمْ، لَزِمَتْكُمُ الشِّقْوَةُ، وَ أَهْلَكَتْكُمُ الْمَعْصِيَةُ وَ الْخَطِيْئَةُ، وَ اخْتَلَّ نِظامُ حَياتِكُمْ بِالْجَهالَةِ».

2 ـ جنگ «بنى المصطلق»، در سال پنجم هجرت.

3 ـ آنچه در بالا آورديم مضمون روايتى است كه در بيشتر كتب تفسير، با كمى تفاوت آمده و ما آن را با كمى اختصار ذكر كرديم.

4 ـ نقل با تلخيص از تفسير «الميزان»، «نور الثقلين»، و «صافى».

5 ـ «الميزان»، جلد 15، صفحه 111.

 

داستان پر ماجراى افك (تهمت عظيم)

نخستين آيه مورد بحث، بى آن كه اصل حادثه را مطرح كند، مى گويد: «كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح كردند گروهى از شما بودند» (إِنَّ الَّذِينَ جاءوُ بِالاْ ِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ).

زيرا از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه: جمله هاى زائد را حذف كنند و به دلالت التزامى كلمات، قناعت نمايند.

واژه «افك» (بر وزن فكر) بنا به گفته «راغب» به هر چيزى گفته مى شود كه از حالت اصلى و طبيعيش دگرگون شود، مثلاً بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى، انحراف يافته «مؤتفكه» مى نامند، سپس به هر سخنى كه انحراف از حق پيدا كند و متمايل به خلاف واقع گردد، ـ و از جمله دروغ و تهمت ـ «افك» گفته مى شود.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» معتقد است: «افك» به هر دروغ  ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مسأله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سازد، بنابراين كلمه «افك» خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.

واژه «عُصْبَه» (بر وزن لقمه) در اصل از ماده «عصب» به معنى رشته هاى مخصوصى است كه عضلات انسان را به هم پيوند داده و مجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعيتى كه با هم متحدند، پيوند، ارتباط، همكارى و همفكرى دارند «عصبه» گفته شده است.

به كار رفتن اين واژه، نشان مى دهد: توطئه گران در داستان «افك» ارتباط نزديك و محكمى با هم داشته و شبكه منسجم و نيرومندى را براى توطئه تشكيل مى دادند.

بعضى گفته اند: اين تعبير، معمولاً در مورد ده تا چهل نفر به كار مى رود.(1)

به هر حال قرآن به دنبال اين جمله، به مؤمنانى كه از بروز چنين اتهامى نسبت به شخص پاكدامنى سخت ناراحت شده بودند، دلدارى مى دهد كه «گمان نكنيد اين ماجرا براى شما شرّ و بد است بلكه براى شما خير خواهد بود» (لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).

چرا كه پرده از روى نيات پليد جمعى از دشمنان شكست خورده و منافقان كور دل برداشت، و اين بد سيرتان خوش ظاهر را رسوا ساخت، و چه خوب است كه محك تجربه به ميان آيد تا آنان كه غش دارند سيه رو شوند.

و چه بسا اگر اين حادثه نبود و آنها همچنان ناشناخته مى ماندند، در آينده ضربه سخت تر و خطرناك ترى مى زدند.

اين ماجرا به مسلمانان درس داد كه پيروى از شايعه سازان، آنها را به  روزهاى سياه مى كشاند، بايد در برابر اين كار، به سختى بايستند.

درس ديگرى كه اين ماجرا به مسلمانان آموخت اين بود كه: تنها به ظاهر حوادث ننگرند، چه بسا حوادث ناراحت كننده و بد ظاهرى كه «خير كثير» در آن نهفته است.

جالب اين كه: با ذكر ضمير «لَكُم» همه مؤمنان را در اين حادثه سهيم مى شمرد و به راستى چنين است; زيرا مؤمنان از نظر حيثيت اجتماعى از هم جدائى و بيگانگى ندارند و در غم ها و شادى ها شريك و سهيمند.

آن گاه در دنبال اين آيه به دو نكته اشاره مى كند: نخست مى گويد: «اينها كه دست به چنين گناهى زدند، هر كدام سهم خود را از مسئوليت و مجازات آن خواهند داشت» (لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الإِثْمِ).

اشاره به اين كه مسئوليت عظيم سردمداران و بنيانگذاران يك گناه، هرگز مانع از مسئوليت ديگران نخواهد بود، بلكه هر كس به هر اندازه و به هر مقدار در يك توطئه سهيم و شريك باشد، بار گناه آن را بر دوش مى كشد.

نكته دوم اين كه: «از ميان آنها كسى كه بخش عظيم اين گناه را بر عهده گرفت عذاب عظيم و دردناكى دارد» (وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ).

مفسران گفته اند: اين شخص «عبداللّه بن ابى سلول» بود كه سر سلسله «اصحاب افك» محسوب مى شد.

بعضى ديگر نيز «مسطح بن اثاثه» و «حسان بن ثابت» را به عنوان مصداق اين سخن نام برده اند.

به هر حال، كسى كه بيش از همه، در اين ماجرا فعاليت مى كرد، نخستين شعله هاى آتش افك را برافروخت و رهبر اين گروه محسوب مى شد به تناسب بزرگى گناهش مجازات بزرگترى دارد (بعيد نيست تعبير به «تَوَلّى» اشاره به  مسأله رهبرى او باشد).

* * *

پس از آن، روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند و تحت تأثير واقع شدند، كرده، آنها را شديداً طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:

«چرا هنگامى كه اين تهمت را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند»؟! (لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً).

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزله نفس خود شما هستند، بر خورد نكرديد؟.

«و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكار است» (وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ).

شما كه سابقه زشت و رسواى اين گروه منافقان را مى دانستيد.

شما كه از پاكدامنى فرد مورد اتهام به خوبى آگاه بوديد.

شما كه از روى قرائن مختلف اطمينان داشتيد چنين اتهامى امكان پذير نيست.

شما كه به توطئه هائى كه بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت، واقف بوديد.

با اين همه جاى ملامت و سرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد و سكوت اختيار كنيد، چه رسد به اين كه: خود آگاهانه يا ناآگاه عامل نشر آن شويد!.

جالب اين كه: در آيه فوق، به جاى اين كه: تعبير كند شما درباره متهم به اين تهمت بايد حسن ظن داشته باشيد، مى گويد: «شما نسبت به خودتان بايد حسن  ظن مى داشتيد».

اين تعبير ـ چنان كه گفتيم ـ اشاره به اين است كه: جان مؤمنان از هم جدا نيست و همه به منزله نفس واحدند كه اگر اتهامى به يكى از آنها متوجه شود گوئى به همه متوجه شده است و اگر عضوى را روزگار به درد آورد قرارى براى ديگر عضوها باقى نمى ماند، و همان گونه كه هر كس خود را موظف به دفاع از خويشتن در برابر اتهامات مى داند، بايد به همان اندازه از ديگر برادران و خواهران دينى خود دفاع كند.(2)

استعمال كلمه «انفس» در چنين مواردى در آيات ديگر قرآن نيز، ديده مى شود از جمله آيه 11 سوره «حجرات»: وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ: «غيبت و عيبجوئى از خودتان نكنيد»!

و اين كه تكيه بر روى «مردان و زنان با ايمان» شده، اشاره به اين است: ايمان صفتى است كه مى تواند مانع و رادع در برابر گمان هاى بد باشد.

* * *

تا اينجا سرزنش و ملامت آنها جنبه هاى اخلاقى و معنوى دارد، يعنى به هر حساب، جاى اين نبود كه: مؤمنان در برابر چنين تهمت زشتى سكوت كنند و يا آلت دست شايعه سازان كور دل گردند.

سپس، به بعد قضائى مسأله توجه كرده مى گويد: «چرا آنها را موظف به آوردن چهار شاهد ننموديد»؟ (لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ).

«اكنون كه چنين گواهانى را نياوردند آنها نزد خدا دروغگويانند» (فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ).  اين مؤاخذه و سرزنش نشان مى دهد: دستور اقامه شهود چهار گانه و همچنين حدّ قذف در صورت عدم آن، قبل از آيات «افك» نازل شده بود.

اما اين سؤال كه: چرا شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) اقدام به اجراى اين حدّ نكرد پاسخش روشن است; زيرا تا همكارى از ناحيه مردم نباشد، اقدام به چنين امرى ممكن نيست; زيرا پيوندهاى تعصب آميز قبيله اى گاهى سبب مى شد كه مقاومت هاى منفى در برابر اجراى بعضى از احكام و لو به طور موقت ابراز شود، چنان كه طبق نقل تواريخ در اين حادثه چنين بود.

* * *

سر انجام، تمام اين سرزنش ها را جمع بندى كرده، مى گويد: «اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت شامل حال شما نبود، به خاطر اين كارى كه در آن وارد شديد عذاب عظيمى دامانتان را مى گرفت» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ).

با توجه به اين كه: «أَفَضْتُم» از ماده «افاضه» به معنى خروج آب با كثرت و فزونى است، و نيز گاهى به معنى فرو رفتن در آب آمده است، از اين تعبير چنين بر مى آيد كه: شايعه اتهام مزبور آنچنان دامنه پيدا كرد كه مؤمنان را نيز در خود فرو برد!.

* * *

آيه بعد، در حقيقت توضيح و تبيين بحث گذشته است كه: چگونه آنها در اين گناه بزرگ بر اثر سهل انگارى غوطهور شدند، مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه به استقبال اين دروغ بزرگ مى رفتيد، و اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد» (إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ).

«و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن علم و يقين نداشتيد» (وَ تَقُولُونَ  بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ).

«و گمان مى كرديد اين مسأله كوچكى است در حالى كه در نزد خدا بزرگ است» (وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ).

در واقع اين آيه به سه قسمت از گناهان بزرگ آنها در اين رابطه اشاره مى كند:

نخست، به استقبال اين شايعه رفتن و از زبان يكديگر گرفتن (پذيرش شايعه).

دوم، منتشر ساختن شايعه اى را كه هيچگونه علم و يقين به آن نداشتند و بازگو كردن آن براى ديگران (نشر شايعه بدون هيچگونه تحقيق).

سوم، آن را عملى ساده و كوچك شمردن در حالى كه نه تنها با حيثيت دو فرد مسلمان ارتباط داشت، بلكه با حيثيت و آبروى جامعه اسلامى گره خورده بود (كوچك شمردن شايعه، و به عنوان يك وسيله سرگرمى از آن استفاده كردن).

جالب اين كه: در يك مورد تعبير بِأَلْسِنَتِكُم: «با زبانتان».

و در جاى ديگر: بِأَفْواهِكُم: «با دهانتان» آمده است، با اين كه همه سخنان با زبان و از طريق دهان صورت مى گيرد.

اشاره به اين كه: شما نه در پذيرش اين شايعه مطالبه دليل كرديد و نه در پخش آن، تكيه بر دليل داشتيد، تنها سخنانى كه باد هوا بود و نتيجه گردش زبان و حركات دهان، سرمايه شما در اين ماجرا بود.

* * *

و از آنجا كه اين حادثه بسيار مهمى بود كه گروهى از مسلمانان آن را سبك و كوچك شمرده بودند، بار ديگر در آيه بعد، روى آن تكيه كرده، و موجى تازه از سرزنش بر آنها مى بارد، و تازيانه اى محكم تر بر روح آنها نواخته،مى گويد: «چرا  هنگامى كه اين دروغ بزرگ را شنيديد، نگفتيد: ما مجاز نيستيم از اين سخن بگوئيم (چرا كه تهمتى است بدون دليل)، منزهى تو، اى پروردگار، اين بهتان بزرگى است»! (وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ).

در واقع قبلاً تنها به خاطر اين ملامت شده بودند كه: چرا با حسن ظن نسبت به كسانى كه مورد اتهام واقع شده بودند نگاه نكردند، اما در اينجا مى گويد: علاوه بر حسن ظن، شما مى بايست هرگز به خود اجازه ندهيد لب به چنين تهمتى بگشائيد، چه رسد كه عامل نشر آن شويد.

شما بايد از اين تهمت بزرگ غرق تعجب مى شديد، و به ياد پاكى و منزه بودن پروردگار مى افتاديد، و از اين كه: آلوده نشر چنين تهمتى شويد به خدا پناه مى برديد.

اما مع الاسف، شما به سادگى و آسانى از كنار آن گذشتيد ـ سهل است ـ به آن نيز دامن زديد، و ناآگاهانه آلت دست منافقان توطئه گر و شايعه ساز شديد.

در مورد اهميت گناه «شايعه سازى»، «انگيزه ها» و «راه مبارزه با آن» و همچنين نكته هاى ديگر پيرامون اين موضوع در ذيل آيات آينده به خواست خدا بحث خواهيم كرد.

* * *

17يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

18وَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

19إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

20وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَءوُفٌ رَحِيمٌ

 

ترجمه:

17 ـ خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد!

18 ـ و خداوند آيات را براى شما بيان مى كند، و خدا دانا و حكيم است.

19 ـ كسانى كه دوست دارند زشتى ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است; و خداوند مى داند و شما نمى دانيد!

20 ـ و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود و اين كه خدا مهربان و رحيم است (مجازات سختى دامانتان را مى گرفت)!

 


1 ـ در تفسير «روح المعانى» اين معنى از كتاب «صحاح» نقل شده است.

2 ـ و اين كه بعضى گفته اند: در اينجا «مضاف» محذوف است و در تقدير چنين بوده: «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِ بَعْضِهِمْ خَيْراً» گفتار بى اساسى است كه لطافت و ظرافت آيه را از بين مى برد.

 

اشاعه فحشاء ممنوع!

باز در اين آيات سخن از «داستان افك»، عواقب شوم و دردناك شايعه سازى و اتهام ناموسى نسبت به افراد پاك است; چرا كه اين مسأله به قدرى مهم است كه قرآن لازم مى بيند، چند بار از طرق گوناگون و مؤثر اين مسأله را تحليل كند، و چنان محكم كارى نمايد كه در آينده، چنين صحنه اى در جامعه مسلمين تكرار نشود.

نخست، مى گويد: «خداوند شما را اندرز مى دهد كه: مانند اين عمل را هرگز تكرار نكنيد اگر ايمان (به خدا و روز جزا) داريد» (يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).(1)

يعنى اين نشانه ايمان است كه: انسان به سراغ اين گناهان عظيم نرود، و اگر مرتكب شد، يا نشانه بى ايمانى است و يا ضعف ايمان، در حقيقت جمله مزبور يكى از اركان توبه را ترسيم مى كند، چرا كه تنها پشيمانى از گذشته كافى نيست، بايد نسبت به عدم تكرار گناه در آينده نيز تصميم گرفت، تا توبه اى جامع الاطراف باشد.

* * *

و بعد براى تأكيد بيشتر ـ كه، توجه داشته باشند اين سخنان، سخنان عادى معمولى نيست، بلكه اين خداوند عليم و حكيم است كه در مقام تبيين بر آمده و حقايق سرنوشت سازى را روشن مى سازد ـ مى گويد: «خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خداوند آگاه و حكيم است» (وَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

به مقتضاى علم و آگاهيش از تمام جزئيات اعمال شما با خبر است، و به مقتضاى حكمتش، دستورات لازم را مى دهد.

يا به تعبير ديگر، به مقتضاى علمش، از نيازهاى شما و عوامل خير و شرتان آگاه است، و به مقتضاى حكمتش، دستورات و احكامش را با آن هماهنگ مى سازد.

* * *

باز براى محكم كارى، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كلى و جامع، خارج ساخته، مى گويد: «كسانى كه دوست مى دارند  زشتى ها و گناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد، عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند» (إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ).

قابل توجه اين كه، نمى گويد: كسانى كه اشاعه فحشاء نمايند، بلكه مى گويد: «دوست دارند چنين كارى را انجام دهند» و اين نهايت تأكيد در اين زمينه است.

به عبارت ديگر، مبادا تصور شود: اين همه اصرار و تأكيد به خاطر اين بوده كه همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا شخص ديگرى ـ در پايه او ـ متهم شده است، كه در مورد هر كس و هر فرد با ايمان، چنين برنامه اى پيش آيد تمام آن تأكيدات و اصرارها در مورد او صادق است;، چرا كه جنبه شخصى و خصوصى ندارد، هر چند ممكن است بر حسب موارد، جنبه هاى ديگرى بر آن افزوده شود.

ضمناً بايد توجه داشت: «اشاعه فحشاء» منحصر به اين نيست كه انسان تهمت و دروغ بى اساسى را در مورد زن و مرد با ايمانى نشر دهد، و آنها را به عمل منافى عفت متهم سازد، اين يكى از مصاديق آن است، اما منحصر به آن نيست، بكله اين تعبير مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه نشر فساد، اشاعه زشتى ها، قبائح و كمك به توسعه آن را شامل مى شود.

البته كلمه «فاحشه» يا «فحشاء» در قرآن مجيد غالباً در موارد انحرافات جنسى و آلودگى هاى ناموسى به كار رفته، ولى «فحش»، «فحشاء» و «فاحشه»، از نظر مفهوم لغوى، چنان كه «راغب» در «مفردات» گويد: به معنى هر گونه رفتار و گفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد.

در قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع استعمال شده مانند: وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ: «كسانى كه از گناهان بزرگ و از اعمال زشت و  قبيح اجتناب مى كنند...».(2)

و به اين ترتيب، وسعت مفهوم آيه كاملاً روشن مى شود.

اما اين كه مى گويد: آنها عذاب دردناكى در دنيا دارند ممكن است اشاره به حدود و تعزيرات شرعيه، و عكس العملهاى اجتماعى، و آثار شوم فردى آنها باشد كه در همين دنيا دامنگير مرتكبين اين اعمال مى شود، علاوه بر اين محروميت آنها از حق شهادت، و محكوم بودنشان به فسق و رسوائى نيز از آثار دنيوى آن است.

و اما عذاب دردناك آخرت دورى از رحمت خدا و خشم و غضب الهى و آتش دوزخ مى باشد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا مى داند و شما نمى دانيد» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

او از عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء در دنيا و آخرت به خوبى آگاه است، ولى شما از ابعاد مختلف اين مسأله آگاه نيستيد.

او مى داند چه كسانى در قلبشان حب اين گناه است و كسانى را كه زير نامهاى فريبنده به اين عمل شوم مى پردازند مى شناسد اما شما نمى دانيد و نمى شناسيد.

و او مى داند چگونه براى جلوگيرى از اين عمل زشت و قبيح احكامش را نازل كند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، ـ كه در عين حال آخرين آيات «افك» و مبارزه با «اشاعه فحشاء» و «قذف» مؤمنان پاكدامن است ـ بار ديگر اين حقيقت را تكرار  و تأكيد مى كند كه: «اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد، و اگر خداوند نسبت به شما رحيم و مهربان نبود آنچنان مجازات عظيم و دردناكى در اين دنيا براى شما قائل مى شد كه روزگارتان سياه و زندگيتان تباه گردد» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَءوُفٌ رَحِيمٌ).(3)

* * *


1 ـ اين جمله مى تواند كلمه اى در تقدير داشته باشد و آن، كلمه «لا» است (يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ لا تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً) و اگر نخواهيم در تقدير بگيريم، جمله «يَعِظُكُم» بايد به معنى «يَنْهاكُم» باشد يعنى خداوند شما را از بازگشت به اين گونه كار باز مى دارد.

2 ـ شورى، آيه 37.

3 ـ اين جمله، همان گونه كه نظير آن را در چند آيه قبل داشتيم، محذوفى دارد و تقديرش همان است كه در آيه 14 گذشت: «لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ... لَمَسَّكُم فِيْما افضتم فِيْهِ عَذابٌ عَظِيْم».

و لازم است توجه شود كه در آيه 10 نيز محذوفى وجود دارد و در آيه 21 نيز همين بيان با جواب «ما زكى منكم من احد» آمده، گر چه پايان آيه دهم «تواب حكيم» و در اينجا «روف رحيم» است، تفاوت اين دو نيز مورد توجه باشد.

 

1 ـ اشاعه فحشاء چيست؟

از آنجا كه انسان يك موجود اجتماعى است، جامعه بزرگى كه در آن زندگى مى كند، از يك نظر همچون خانه او است، و حريم آن، همچون حريم خانه او محسوب مى شود، پاكى جامعه، به پاكى او كمك مى كند و آلودگى آن به آلودگيش.

روى همين اصل، در اسلام با هر كارى كه جوّ جامعه را مسموم، يا آلوده كند شديداً مبارزه شده است.

اگر مى بينيم در اسلام، با غيبت، شديداً مبارزه شده، يكى از فلسفه هايش اين است كه: غيبت، عيوب پنهانى را آشكار مى سازد و حرمت جامعه را جريحه دار مى كند.

اگر مى بينيم دستور عيب پوشى داده شده، يك دليلش همين است كه گناه جنبه عمومى و همگانى پيدا نكند.

اگر مى بينيم گناه آشكار اهميتش بيش از گناه مستور و پنهان است تا آنجا كه  در روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ: «آن كس كه گناه را نشر دهد مخذول و مطرود است و آن كس كه گناه را پنهان مى دارد مشمول آمرزش الهى است».(1)

و اگر مى بينيم در آيات فوق، موضوع اشاعه فحشاء با لحنى بسيار شديد و فوق العاده كوبنده محكوم شده، نيز دليلش همين است.

اصولاً، گناه همانند آتش است، هنگامى كه در نقطه اى از جامعه اين آتش روشن شود، بايد سعى و تلاش كرد كه آتش، خاموش، يا حداقل محاصره گردد، اما اگر به آتش دامن زنيم و آن را از نقطه اى به نقطه ديگر ببريم، حريق، همه جا را فرا خواهد گرفت و كسى قادر بر كنترل آن نخواهد بود.

از اين گذشته، عظمت گناه در نظر عامه مردم و حفظ ظاهر جامعه، از آلودگى ها خود سد بزرگى در برابر فساد است، اشاعه فحشاء، نشر گناه و تجاهر به فسق اين سد را مى شكند، گناه را كوچك مى كند، و آلودگى به آن را ساده مى نمايد.

در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ أَذَاعَ فَاحِشَةً كَانَ كَمُبْتَدِئِهَا: «كسى كه كار زشتى را نشر دهد، همانند كسى است كه آن را در آغاز انجام داده».(2)

در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: مردى خدمتش آمده، عرض كرد: فدايت شوم از يكى از برادران دينى كارى نقل كردند كه من آن را ناخوش داشتم، از خودش پرسيدم انكار كرد، در حالى كه جمعى از افراد موثق اين مطلب را از او نقل كرده اند، امام فرمود: كَذِّبْ سَمْعَكَ وَ بَصَرَكَ عَنْ أَخِيْكَوَ اِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسُونَ قُسامَةً وَ قالَ لَكَ قَوْلٌ فَصَدِّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ، وَ لا تُذِيْعَنَّ عَلَيْهِ شَيْئاً تَشِيْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ، فَتَكُونُ مِنَ الَّذِيْنَ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ:

«گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تكذيب كن، حتى اگر پنجاه نفر سوگند خورند كه او كارى كرده و او بگويد: نكرده ام از او بپذير و از آنها نپذير، هرگز چيزى كه مايه عيب و ننگ او است و شخصيتش را از ميان مى برد در جامعه پخش مكن، كه از آنها خواهى بود كه: خداوند درباره آنها فرموده: كسانى كه دوست مى دارند زشتى ها در ميان مؤمنان پخش شود عذاب دردناكى در دنيا و آخرت دارند».(3)-(4)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه «اشاعه فحشاء» اشكال مختلفى دارد:

گاه، به اين مى شود كه: دروغ و تهمتى را دامن بزند، و براى اين و آن بازگو كند.

گاه، به اين است: مراكزى كه موجب فساد و نشر فحشاء است به وجود آورد.

گاه، به اين است كه: وسائل معصيت در اختيار مردم بگذارد و يا آنها را به گناه تشويق كند.

بالاخره گاه، به اين حاصل مى شود كه: پرده حيا را بدرد و مرتكب گناه در ملاء عام شود، همه اينها مصداق «اشاعه فحشاء» است; چرا كه مفهوم اين كلمه، وسيع و گسترده مى باشد (دقت كنيد).

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب ستر الذنوب.

2 ـ «اصول كافى»، باب التغيير. (جلد 2، صفحه 356، چاپ دار الكتب الاسلاميه).

3 ـ كتاب «ثواب الاعمال»، صفحه 247، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 582.

4 ـ البته اين مسأله استثناهائى دارد، از جمله موضوع شهادت در دادگاه و يا مواردى براى نهى از منكر كه هيچ راهى جز پرده برداشتن از روى زشتكارى يك نفر وجود ندارد.

 

2 ـ بلاى شايعه سازى

جعل و پخش شايعات دروغين و نگران كننده، يكى از مهمترين شاخه هاى جنگ روانى توطئه گران است.

هنگامى كه دشمن قادر نيست از طريق روياروئى صدمه اى وارد كند، دست به پخش شايعات مى زند، و از اين طريق، افكار عمومى را نگران، به خود مشغول ساخته و از مسائل ضرورى و حساس منحرف مى كند.

شايعه سازى يكى از سلاح هاى مخرب براى جريحه دار ساختن حيثيت نيكان، پاكان و پراكنده ساختن مردم از اطراف آنها است.

در آيات مورد بحث ـ طبق شأن نزول هاى معروف ـ منافقين براى لكه دار ساختن حيثيت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و متزلزل ساختن وجاهت عمومى او، دست به جعل نا جوانمردانه ترين شايعات و پخش آن زدند، و پاكى بعضى از همسران پيامبر بزرگ اسلام را ـ با استفاده از يك فرصت مناسب ـ زير سؤال كشيدند، و براى مدتى نسبتاً طولانى چنان افكار مسلمانان را مشوب و ناراحت كردند كه، مؤمنان ثابت قدم و راستين همچون مار گزيده به خود مى پيچيدند، تا اين كه: وحى الهى به يارى آنان آمد و چنان گوشمال شديدى به منافقان شايعه ساز داد كه درس عبرتى براى همگان شد.

گر چه در جامعه هائى كه خفقان سياسى وجود دارد، نشر شايعات يك نوع مبارزه محسوب مى شود، ولى انگيزه هاى ديگرى همچون انتقام جوئى، تصفيه حساب هاى خصوصى، تخريب اعتماد عمومى، لكه دار ساختن شخصيت افراد بزرگ، و منحرف ساختن افكار، از مسائل اساسى نيز، از عوامل پخش شايعات محسوب مى باشد.

اين كافى نيست كه: ما بدانيم چه انگيزه اى سبب شايعه سازى است، مهم آن است: جامعه را از اين كه آلت دست شايعه سازان گردد، به نشر آن كمك كند و با  دست خود وسيله نابودى خويش را فراهم سازد، بر حذر داريم، و به مردم توجه دهيم: بايد هر شايعه را همانجا كه مى شنويم دفن كنيم و گر نه دشمن را خوشحال و پيروز ساخته ايم، و گرنه، مشمول عذاب اليم دنيا و آخرت كه در آيات فوق به آن اشاره شده خواهيم بود.

* * *

3 ـ كوچك شمردن گناه

در آيات فوق، از مسائلى كه مورد نكوهش قرار گرفت، اين بود كه: شما گناهى همچون نشر بهتان و تهمت را مرتكب مى شويد، و در عين حال آن را كوچك مى شمريد.

به راستى كوچك شمردن گناه، خود يكى از خطاها است، كسى كه گناهى مى كند، و آن را بزرگ مى شمرد، و از كار خود ناراحت است، در مقام توبه و جبران بر مى آيد، اما آن كس كه آن را كوچك مى شمرد، و اهميتى براى آن قائل نيست و حتى گاه مى گويد: «خوشا به حال من اگر گناه من همين باشد»!.

چنين كسى در مسير خطرناكى قرار گرفته، و همچنان به گناه خود ادامه مى دهد.

به همين دليل، در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهانَ بِهِ صاحِبُهُ: «شديدترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را سبك بشمارد».(1)

 

21يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَد أَبَداً وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

22وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

23إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

24يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

25يَوْمَئِذ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ

 

ترجمه:

21 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از گام هاى شيطان پيروى نكنيد! هر كس پيرو گام هاى شيطان شود (گمراهش مى سازد، زيرا) او به فحشاء و منكر فرمان مى دهد! و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى شد; ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند، خدا شنوا و داناست!

22 ـ آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند; آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند; آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟! و خداوند آمرزنده و مهربان است!

23 ـ كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر (از هر گونه آلودگى) و مؤمن را متهم مى سازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست.

24 ـ در آن روز زبان ها و دست ها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد!

25 ـ آن روز، خداوند جزاى واقعى آنان را بى كم و كاست مى دهد; و مى دانند كه خداوند حق آشكار است.


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، شماره 348.

مجازات هم حسابى دارد!

گر چه اين آيات، صريحاً داستان «افك» را دنبال نمى كند ولى تكميلى براى محتواى آن محسوب مى شود، و هشدارى است به همه مؤمنان كه نفوذ افكار و اعمال شيطانى، گاه به صورت تدريجى و كم رنگ است و اگر در همان گام هاى نخست كنترل نشود، وقتى انسان متوجه مى گردد، كه كار از كار گذشته است.

بنابراين، هنگامى كه نخستين وسوسه هاى اشاعه فحشاء، يا هر گناه ديگر آشكار مى شود، بايد همان جا در مقابل آن ايستاد، تا آلودگى گسترش پيدا نكند.

در نخستين آيه، روى سخن را به مؤمنان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از گام هاى شيطان پيروى نكنيد، و هر كس از گام هاى شيطان پيروى كند، به انحراف، گمراهى، فحشاء و منكر كشيده مى شود; چرا كه شيطان دعوت به فحشاء و منكر مى كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ).(1)

اگر «شيطان» را به معنى وسيع كلمه، يعنى «هر موجود موذى و تبهكار و  ويرانگر» تفسير كنيم، گستردگى اين هشدار، در تمام ابعاد زندگى روشن مى شود.

هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان، يك مرتبه در آغوش فساد قرار نمى گيرد، بلكه گام به گام اين راه را مى سپرد:

گام اول، معاشرت و دوستى با آلودگان است.

گام دوم، شركت در مجلس آنها.

گام سوم، فكر گناه.

گام چهارم، ارتكاب مصاديق مشكوك و شبهات.

گام پنجم، انجام گناهان صغيره.

و بالاخره در گام هاى بعد گرفتار بدترين كبائر مى شود، درست به كسى مى ماند كه زمام خويش به دست جنايتكارى سپرده، او را گام به گام به سوى پرتگاه مى برد، تا سقوط كند و نابود گردد، آرى، اين است «خطوات شيطان».(2)

پس از آن، به يكى از مهمترين نعمت هاى بزرگش بر انسان ها در طريق هدايت اشاره كرده، چنين مى گويد: «اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، احدى از شما هرگز پاك نمى شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند، و خدا شنوا و دانا است» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَد أَبَداً وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

بدون شك، فضل و رحمت الهى است كه موجب نجات انسان ها از آلودگى ها، انحرافات و گناهان مى شود; چرا كه از يك سو، موهبت عقل را داده، و از سوى ديگر، موهبت وجود پيامبر و احكامى كه از طريق وحى نازل مى گردد، ولى از ميان اين مواهب، توفيقات خاص او و امدادهاى غيبيش كه  شامل حال انسان هاى آماده، مستعد و مستحق مى گردد، مهمترين عامل پاكى و تزكيه است.

جمله «مَنْ يَشاء» ـ چنان كه بارها گفته ايم ـ به معنى اراده و مشيت بى دليل نيست، بلكه تا مجاهده و تلاشى از ناحيه بندگان نباشد، هدايت و موهبتى از ناحيه خدا صورت نمى گيرد، آن كس كه طالب اين راه است، در آن گام مى نهد و جهاد مى كند، دستش را مى گيرد، از وسوسه شياطين حفظش مى كند، و به سر منزل مقصود مى رساند.

و به تعبير ديگر، فضل و رحمت الهى، گاه جنبه «تشريعى» دارد، و آن از طريق بعثت پيامبران، نزول كتب آسمانى، تشريع احكام و بشارت ها و انذارها است.

و گاه، جنبه «تكوينى» دارد و آن از طريق امدادهاى معنوى و الهى است، و آيات مورد بحث (به قرينه جمله «مَنْ يَشاء») بيشتر ناظر به قسمت دوم است.

ضمناً، بايد توجه داشت: «زكات» و «تزكيه» در اصل، به معنى «نمو يافتن» و «نمو دادن» است، ولى در بسيارى از موارد، به معنى «پاك شدن» و «پاك كردن» به كار رفته، و اين هر دو ممكن است به يك ريشه باز گردد; زيرا تا پاكى از موانع و مفاسد و رذائل نباشد، نمو و رشد امكان پذير نخواهد بود.

* * *

جمعى از مفسران، براى دومين آيه مورد بحث، شأن نزولى نقل كرده اند كه: پيوند آن را با آيات گذشته روشن مى سازد و آن اين كه:

«اين آيه درباره گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك» سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند، و در هيچ موردى با آنها مواسات ننمايند، آيه  فوق نازل شد و آنها را از اين شدت عمل و خشونت باز داشت و دستور عفو و گذشت داد».

اين شأن نزول را «قرطبى» در تفسيرش از «ابن عباس» و «ضحاك»، و مرحوم «طبرسى» از «ابن عباس» و غير او، ذيل آيات مورد بحث نقل كرده اند و جنبه عمومى دارد.

ولى گروهى از مفسران اهل تسنن، اصرار دارند بگويند: اين آيه در خصوص «ابوبكر» نازل شده كه بعد از داستان «افك»، كمك مالى خود را به «مسطح بن اثاثه» كه «پسر خاله» يا «پسر خواهر» او بود، و به مسأله افك دامن مى زد، قطع كرده، در حالى كه تمام ضميرهائى كه در آيه به كار رفته به صورت جمع است و نشان مى دهد: گروهى از مسلمانان بعد از اين ماجرا تصميم به قطع كمك هاى خود از اين مجرمان گرفته بودند، و آيه، آنها را از اين كار نهى كرد.

به هر حال، مى دانيم: آيات قرآن اختصاص به شأن نزول ندارد، بلكه همه مؤمنان را تا دامنه قيامت شامل مى گردد، يعنى توصيه مى كند: مسلمانان در اين گونه موارد گرفتار احساسات تند و داغ نشوند، و در برابر لغزش ها و اشتباهات گنهكاران تصميمات خشن نگيرند.

با توجه به اين شأن نزول، به تفسير آيه باز مى گرديم:

قرآن مى گويد: «آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند، نبايد سوگند ياد كنند (يا تصميم بگيرند) كه انفاق خود را نسبت به نزديكان، مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع كنند» (وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ).

اين تعبير، نشان مى دهد: جمعى از كسانى كه آلوده افك شدند، از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند، و خداوند به خاطر سابقه آنها  اجازه نداد آنان را از جامعه اسلامى طرد كنند و تصميم هائى كه بيش از حدّ استحقاق باشد، درباره آنها بگيرند.

ضمناً، جمله «لا يَأْتَلِ» از ماده «اَلِيّة» (بر وزن عطيّه) به معنى سوگند ياد كردن و يا از ماده «أَلْو» (بر وزن دلو) به معنى كوتاهى كردن و ترك نمودن است، بنابراين، آيه طبق معنى اول، نهى از سوگند در قطع اين گونه كمك ها مى كند.(3)

و بنابر معنى دوم، نهى از كوتاهى و ترك اين عمل مى نمايد.

سپس براى تشويق و ترغيب مسلمانان به ادامه اين گونه كارهاى خير، اضافه مى كند: «بايد عفو كنند و گذشت نمايند» (وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا).

«آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد» (أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ).

پس همان گونه كه شما انتظار عفو الهى را در برابر لغزش ها داريد، بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد.

«و خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

عجب اين كه از يكسو، با آن همه آيات كوبنده، «اصحاب افك» را شديداً محكوم مى كند، اما براى اين كه افراد افراطى از حدّ تجاوز نكنند، با سه جمله كه هر يك از ديگرى گيراتر و جذاب تر است، احساساتشان را كنترل مى نمايد:

نخست، امر به عفو و گذشت مى كند.

پس از آن مى گويد: آيا دوست نداريد خدا شما را ببخشد؟ پس شما هم ببخشيد.

و سر انجام، دو صفت از صفات خدا كه «غفور» و «رحيم» است را به  عنوان تأكيد ذكر مى نمايد، اشاره به اين كه: شما نمى توانيد داغ تر از فرمان پروردگار باشيد، خداوند كه صاحب اصلى اين حكم است، غفور و رحيم است، او دستور مى دهد كمك ها را قطع نكنيد، شما چه مى گوئيد؟!

بدون شك، همه مسلمانانى كه در ماجراى «افك» درگير شدند، با توطئه قبلى نبود، بعضى از منافقين مسلمان نما پايه گذار بودند، و گروهى مسلمان فريب خورده دنباله رو.

بدون ترديد، همه آنها مقصر و گناهكار بودند، اما ميان اين دو گروه فرق بسيار بود، و نمى بايست با همه يكسان معامله كنند.

به هر حال، آيات فوق درس بسيار بزرگى است براى امروز و فرداى مسلمانان و همه آيندگان، كه به هنگام آلودگى بعضى از افراد به گناه و لغزش، نبايد در كيفر، از حدّ اعتدال تجاوز كرد، نبايد آنها را از جامعه اسلامى طرد نمود، و نبايد درهاى كمك هاى را به روى آنها بست، تا يكباره در دامن دشمنان سقوط كنند، و در صف آنها قرار گيرند.

آيات فوق، در حقيقت ترسيمى از تعادل «جاذبه» و «دافعه» اسلامى است: آيات افك و مجازات شديد تهمت زنندگان به نواميس مردم، نيروى عظيم دافعه را تشكيل مى دهد، و آيه مورد بحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد، بيانگر جاذبه است!.

* * *

و بار ديگر به مسأله «قذف» و متهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان، به اتهام ناموسى بازگشته، و به طور مؤكد و قاطع مى گويد: «كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر از هر گونه آلودگى و مؤمن را، به نسبت هاى ناروا متهم مى سازند در دنيا و آخرت از رحمت الهى دورند و عذاب عظيمى در انتظار آنها است» (إِنَّ الَّذِينَ  يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

در واقع، سه صفت براى اين زنان ذكر شده، كه هر كدام دليلى است بر اهميت ظلمى كه بر آنها از طريق تهمت، وارد مى گردد:

مُحَصَّنات: «زنان پاكدامن»، غافِلات: «دور از هر گونه آلودگى» و مُؤْمِنات: «زنان با ايمان» و به اين ترتيب، نشان مى دهد: تا چه حدّ نسبت ناروا دادن به اين افراد، ظالمانه، ناجوانمردانه و درخور عذاب عظيم است.(4)

تعبير به «غافِلات» تعبير جالبى است كه نهايت پاكى آنها را از هر گونه انحراف و بى عفتى مشخص مى كند، يعنى آنها نسبت به آلودگى هاى جنسى آن قدر بى اعتنا هستند كه گوئى اصلاً از آن خبر ندارند; زيرا موضع انسان در برابر گناه، گاه به صورتى در مى آيد كه: اصلاً تصور گناه از فكر و مغز او بيرون مى رود، گوئى اصلاً چنين عملى در خارج وجود ندارد، و اين مرحله عالى تقوا است.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه: منظور از «غافِلات»، زنانى باشد كه از نسبت هاى ناروائى كه به آنها داده شده، بى اطلاعند، و به همين دليل، از خود دفاع نمى كنند، و در نتيجه آيه مورد بحث، مطلب تازه اى در مورد اين گونه اتهامات مطرح مى كند; چرا كه در آيات گذشته، سخن از تهمت زنندگانى بود كه شناخته مى شدند و مورد مجازات قرار مى گرفتند، اما در اينجا سخن از شايعه سازانى است كه خود را از مجازات و حدّ شرعى پنهان داشته اند، قرآن مى گويد: اينها تصور نكنند: با اين عمل، مى توانند خود را براى هميشه از كيفر الهى دور دارند، خدا آنها را در اين دنيا از رحمت خويش دور مى كند و در آخرت عذابى عظيم دارند.

گر چه آيه فوق، بعد از داستان افك قرار گرفته، و به نظر مى رسد: نزول آن  بى ارتباط با اين ماجرا نبوده، ولى مانند تمام آياتى كه در موارد خاصى نازل مى شود، و مفهوم آن كلى است اختصاص به مورد معينى ندارد.

عجب اين كه: بعضى از مفسران مانند «فخر رازى» در تفسير «كبير» و بعضى ديگر اصرار دارند: مفهوم اين آيه را محدود به تهمت زدن به زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدانند، و اين گناه را در سر حدّ كفر قرار دهند، و كلمه لعن را كه در آيه وارد شده دليل بر آن بشمرند.

در حالى كه تهمت زدن هر چند گناه بسيار بزرگى است، و اگر در مورد همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، گناه بزرگ تر و عظيم ترى محسوب مى شود، ولى به تنهائى موجب كفر نيست، و لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در داستان «افك» با اين گونه افراد معامله «مرتد» ننمود، بلكه در آيات بعد از آن كه شرح آن را خوانديم، توصيه به عدم خشونت بيش از حدّ در مورد آنان فرمود، كه با كفر سازگار نيست.

و اما «لعن» دورى از رحمت خدا است كه در مورد كافر و مرتكبين گناهان كبيره، صادق است، لذا در همين آياتى كه درباره حدّ قذف گذشت (در احكام مربوط به لعان) دو بار كلمه «لعن» در مورد دروغگويان به كار رفته است.

در روايات اسلامى نيز كراراً كلمه «لعن» درباره بعضى از مرتكبين گناهان كبيره به كار رفته است، حديث: لَعَنَ اللّهُ فِى الخَمْرِ عَشْرُ طَوائِفَ...: «خدا ده گروه را در مورد شراب لعنت كرده...» معروف است.

* * *

آيه بعد، چگونگى حال گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص كرده، مى گويد: «آنها عذاب عظيمى دارند، در آن روز كه زبان هاى آنها، دست ها و پاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شده اند، گواهى مى دهند» (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).

 زبان آنها بى آن كه خودشان مايل باشند به گردش در مى آيد و حقائق را بازگو مى كند، اين مجرمان بعد از مشاهده دلائل و شواهد قطعى جرم، بر خلاف ميل باطنى خود صريحاً اقرار به گناه كرده، و همه چيز را فاش مى سازند; چرا كه جائى براى انكار نمى بينند.

دست و پاى آنها نيز به سخن در مى آيد، و حتى طبق آيات قرآن، پوست تن آنها سخن مى گويد، گوئى نوارهاى ضبط صوتى هستند كه همه صداهاى انسان را ضبط كرده و آثار گناهان در طول عمر، در آنها نقش بسته است، آرى، در آنجا كه يوم البروز و روز آشكار شدن همه پنهانى ها است، ظاهر مى شوند.

و اگر مى بينيم در بعضى آيات قرآن، اشاره به روز قيامت، مى فرمايد: «امروز ما بر دهان آنها مُهر مى زنيم و دست و پايشان با ما سخن مى گويد» (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(5) منافاتى با آيه مورد بحث ندارد; چرا كه ممكن است در آغاز زبان ها از كار بيفتد و ساير اعضا شهادت دهند، و هنگامى كه شهادت دست و پا حقائق را برملا كرد زبان به حركت در آيد، كه گفتنى ها را بگويد و به گناهان اعتراف كند.

* * *

سپس مى گويد:

«در آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست به آنها مى دهد» (يَوْمَئِذ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ).

«و در آن روز مى دانند كه خداوند حق مبين است» (وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ).

اگر امروز، و در اين دنيا، در حقانيت پروردگار شك و ترديد كنند، يا مردم را  به گمراهى بكشانند، در آن روز نشانه هاى عظمت، قدرت و حقانيتش آنچنان واضح مى شود كه سر سخت ترين لجوجان را وادار به اعتراف مى كند.

* * *

26الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

 

ترجمه:

26 ـ زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند، و مردان ناپاك نيز به زنان ناپاك تعلق دارند; و زنان پاك از آن مردان پاك، و مردان پاك از آن زنان پاكند! اينان از نسبت هاى ناروائى كه (ناپاكان) به آنان مى دهند مبرّا هستند; و براى آنان آمرزش (الهى) و روزى پر ارزشى است!

 


1 ـ جمله «وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» در حقيقت محذوفى دارد (جزاى شرط) و تقدير چنين است: «وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ اِرْتَكَبَ الْفَحْشاءَ وَ الْمُنْكَرَ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِهِما» (روح المعانى، جلد 18، صفحه 112، ذيل آيات مورد بحث). و بايد توجه داشت جمله «فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» نمى تواند جزاى شرط باشد.

2 ـ در مورد فرق ميان «فحشاء» و «منكر» در جلد 11، صفحه 370، ذيل آيه 90 سوره «نحل» بحث كرده ايم.

3 ـ در اين صورت بايد كلمه «لا» قبل از «يُؤْتُوا» در تقدير گرفته شود، كه تقدير چنين مى شود: «وَ لا يَأْتُلِ... أَنْ لا يُؤْتُوا».

4 ـ «الميزان»، جلد 15، صفحه 122، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ يس، آيه 65.

 

نوريان مر نوريان را طالبند!...

آيه فوق، در حقيقت تعقيب و تأكيدى بر آيات افك، و آيات قبل از آن است و بيان يك سنت طبيعى در جهان آفرينش مى باشد، كه تشريع نيز با آن هماهنگ است.

مى فرمايد: «زنان خبيث و ناپاك از آن مردان خبيث و ناپاكند، همان گونه كه مردان ناپاك، تعلق به زنان ناپاك دارند» (الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ).

و در نقطه مقابل نيز «زنان طيب و پاك به مردان طيب و پاك تعلق دارند، و مردان پاك و طيب از آن زنان پاك و طيبند» (وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ).

و در پايان آيه، به گروه اخير يعنى مردان و زنان پاكدامن اشاره كرده مى گويد: «آنها از نسبت هاى نادرستى كه به آنان داده مى شود مبرا هستند» (أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ).

و به همين دليل «آمرزش و مغفرت الهى و همچنين روزى پر ارزش در  انتظار آنها است» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ).

* * *

1 ـ «خبيثات» و «خبيثون» كيانند؟

در اين كه: منظور از «خبيثات» و «خبيثين» و همچنين «طيبات» و «طيبين»در آيه ؤ مورد بحث، كيست؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:

1 ـ گاه گفته شده: منظور سخنان ناپاك، تهمت، افترا و دروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد، و به عكس سخنان پاك، از آن مردان پاك و با تقوا است، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است».

2 ـ گاه گفته مى شود: «خبيثات» به معنى «سيئات» و مطلق اعمال بد و كارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است و به عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد.

3 ـ «خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان و مردان آلوده دامان است، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان و مردان پاكدامن اشاره مى كند و ظاهراً منظور از آيه همين است، زيرا قرائنى در دست است كه معنى اخير را تأييد مى كند:

الف ـ اين آيات به دنبال آيات افك و همچنين آيه: «الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» آمده و اين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است.

ب ـ جمله أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ: «آنها (زنان و مردان پاكدامن) از نسبت هاى ناروائى كه به آنان داده مى شود، منزه و پاكند» قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.

ج ـ اصولاً قرينه مقابله، خود نشانه اين است كه، منظور از «خبيثات» جمع  مؤنث حقيقى است، و اشاره به زنان ناپاك است در مقابل «خبيثون» كه جمع مذكر حقيقى است.

د ـ از همه اينها گذشته، در حديثى از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه: «اين آيه همانند «الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً» مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و اين عمل را ناپسند شمرد».(1)

هـ ـ در روايات «كتاب نكاح» نيز مى خوانيم: ياران امامان، گاه سؤال از ازدواج با زنان «خبيثة» مى كردند كه با جواب منفى روبرو مى شدند، اين خود نشان مى دهد «خبيثة» اشاره به زنان ناپاك است نه «سخنان» و نه «اعمال» ناپاك.(2)

سؤال ديگر اين كه: آيا منظور از خبيث بودن اين دسته از مردان و زنان يا «طيب» بودن آنها همان جنبه هاى عفت و «ناموسى» است؟ يا هر گونه ناپاكى فكرى و عملى و زبانى را شامل مى شود؟.

اگر سياق آيات و رواياتى را كه در تفسير آن آمده، در نظر بگيريم محدود بودن مفهوم آيه، به معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد، در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود: خبيث و طيب در اينجا معنى وسيعى دارد و مفهوم آن منحصر به آلودگى و پاكى جنسى نيست.

روى اين جهت بعيد به نظر نمى رسد: مفهوم نخستين آيه، همان معنى خاص باشد ولى از نظر ملاك، فلسفه و علت، قابل تعميم و گسترش است.

و به تعبير ديگر، آيه فوق، در واقع بيان گرايش سنخيت است هر چند با  توجه به موضوع بحث، سنخيت در پاكى و آلودگى جنسى را مى گويد (دقت كنيد).

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 135، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 337، باب 14، از ابواب ما يحرم بالمصاهره و نحوها.

 

2 ـ آيا اين يك حكم تكوينى است يا تشريعى

بدون شك، قانون «نوريان مر نوريان را طالبند» و «ناريان مر ناريان را جاذبند» و ضرب المثل معروف «كند همجنس با همجنس پرواز» و همچنين ضرب المثلى كه در عربى معروف است: «السِّنْخِيَّةُ عِلَّةُ الاِنْضِمامِ»، همه، اشاره به يك سنت تكوينى است كه «ذره، ذره موجوداتى را كه در ارض و سما است در بر مى گيرد كه جنس خود را همچو كاه و كهربا جذب مى كنند».

همه جا، همنوعان سراغ همنوعان مى روند، و هر گروه و هر دسته اى با هم سنخان خود گرم و صميمى اند.

اما اين واقعيت مانع از آن نخواهد بود كه آيه بالا همانند آيه «الزّانِيَةُ لا يَنْكِحَها إِلاّ زانَ أَوْ مُشْرِكٌ» اشاره به يك حكم شرعى باشد كه ازدواج با زنان آلوده حداقل در مواردى كه مشهور و معروف به عمل منافى عفتند، ممنوع است.

مگر همه احكام تشريعى ريشه تكوينى ندارد؟ مگر سنت هاى الهى در تشريع و تكوين هماهنگ نيستند؟ (براى توضيح بيشتر به شرحى كه ذيل آيه مزبور ذكر كرديم مراجعه فرمائيد).

* * *

3 ـ پاسخ به يك سؤال

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود، گاه مواردى را مى بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيست، به عنوان مثال در خود قرآن آمده است: همسر «نوح»(عليه السلام) و همسر «لوط»(عليه السلام) زنان بدى بودند و به  آنها خيانت كردند(1) و در مقابل، همسر فرعون از زنان با ايمان و پاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود.(2)

در مورد پيشوايان بزرگ اسلام، نيز كم و بيش نمونه هائى از اين قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد.

در پاسخ، علاوه بر اين كه: هر قانون كلى استثناهائى دارد، بايد به دو نكته توجه داشت:

1 ـ در تفسير آيه، گفتيم: منظور اصلى از «خباثت» همان آلودگى به اعمال منافى عفت است و «طيب» بودن نقطه مقابل آن مى باشد، به اين ترتيب، پاسخ سؤال روشن مى شود; زيرا هيچ يك از همسران پيامبران و امامان به طور قطع انحراف و آلودگى جنسى نداشتند، و منظور از خيانت در داستان نوح(عليه السلام)و لوط(عليه السلام) جاسوسى كردن به نفع كفار است، نه خيانت ناموسى.

اصولاً اين عيب از عيوب تنفر آميز محسوب مى شود و مى دانيم محيط زندگى شخصى پيامبران از اوصافى كه موجب نفرت مردم است بايد پاك باشد، تا هدف نبوت كه جذب مردم به آئين خدا است، عقيم نماند.

2 ـ از اين گذشته، همسران پيامبران و امامان در آغاز كار، حتى كافر و بى ايمان هم نبودند و گاه بعد از نبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه، مسلماً آنها نيز روابط خود را مانند سابق با آنها ادامه نمى دادند، همان گونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كرد، به موسى ايمان نياورده بود، اصولاً موسى هنوز متولد نشده بود، بعداً كه موسى مبعوث شد، ايمان آورد و چاره اى جز ادامه زندگى توأم با مبارزه نداشت، مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.

* * *

27يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

28فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

29لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَة فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ

 

ترجمه:

27 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هائى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد; اين براى شما بهتر است; شايد متذكر شويد!

28 ـ و اگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود; و اگر گفته شد: «بازگرديد»! بازگرديد; اين براى شما پاكيزه تر است; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!

29 ـ (ولى) گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آن متاعى متعلق به شما وجود دارد; و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داريد، مى داند!

 


1 ـ تحريم، آيه 10.

2 ـ تحريم، آيه 11.

 

بدون اذن به خانه مردم وارد نشويد

در اين آيات، بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد، بيان شده است، و آن طرز ورود به خانه هاى مردم، و چگونگى اجازه ورود گرفتن است.

نخست، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هائى كه غير از خانه شما است داخل نشويد، تا اين كه اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد» (و به اين ترتيب تصميم ورود خود را قبلاً به اطلاع آنها برسانيد و موافقت  آنها را جلب نمائيد) (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها).

«اين براى شما بهتر است، شايد متذكر شويد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

جالب اين كه: در اينجا جمله «تَسْتَأْنِسُوا» به كار رفته است نه «تَسْتَأْذِنُوا» زيرا جمله دوم، فقط اجازه گرفتن را بيان مى كند، در حالى كه جمله اول كه از ماده «انس» گرفته شده، اجازه اى توأم با محبت، لطف، آشنائى و صداقت را مى رساند، و نشان مى دهد: حتى اجازه گرفتن بايد كاملاً مؤدبانه، دوستانه و خالى از هر گونه خشونت باشد.

بنابراين، هر گاه اين جمله را بشكافيم، بسيارى از آداب مربوط به اين بحث در آن خلاصه شده است، مفهومش اين است: فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد با عبارات خشك و زننده اجازه نگيريد، و به هنگامى كه اجازه داده شد، بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانه صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است.

قابل توجه اين كه: اين حكم را كه جنبه انسانى و عاطفى آن روشن است با دو جمله «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ» و «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» همراه مى كند، كه خود دليلى بر آن است كه اين گونه احكام، ريشه در اعماق عواطف، عقل و شعور انسانى دارد كه اگر انسان كمى در آن بينديشد، متذكر خواهد شد كه خير و صلاح او در آن است.

* * *

در آيه بعد، با جمله ديگرى اين دستور، تكميل مى شود: «اگر در آن خانه كسى را نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود» (فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها  أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ).

ممكن است منظور از اين تعبير، آن باشد كه: گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد، و صاحب اختيار و صاحب البيت باشد، حضور ندارد، در اين صورت شما حق ورود نخواهيد داشت.

و يا اين كه: اصلاً كسى در خانه نيست، اما ممكن است صاحب خانه در منزل همسايگان و يا نزديك آن محل باشد، و به هنگامى كه صداى در زدن و يا صداى شما را بشنود بيايد و اذن ورود دهد، در اين موقع حق ورود داريد، به هر حال آنچه مطرح است اين است كه: بدون اذن داخل نشويد.

آن گاه اضافه مى كند: «و اگر به شما گفته شود: بازگرديد، اين سخن را پذيرا شويد و بازگرديد، كه براى شما بهتر و پاكيزه تر است» (وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ).

اشاره به اين كه: هرگز جواب رد، شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و يا وضع او و خانه اش آماده پذيرش مهمان، نيست!.

و از آنجا كه به هنگام شنيدن جواب منفى، گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود، و به اين فكر اين مى افتند از درز در، يا از طريق گوش فرا دادن و استراق سمع، مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند، در ذيل همين آيه مى فرمايد: «خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ).

* * *

و از آنجا كه هر حكم، استثنائى دارد كه رفع ضرورت ها و مشكلات از طريق آن استثناء به صورت معقول انجام مى شود، در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در  آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد» (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَة فِيها مَتاعٌ لَكُمْ).

و در پايان اضافه مى نمايد: «و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ).

شايد اشاره به اين است كه گاه، بعضى از افراد از اين استثناء سوء استفاده كرده و به بهانه اين حكم، وارد خانه هاى غير مسكونى مى شوند، تا كشف اسرارى كنند، و يا در خانه هاى مسكونى به اين بهانه كه نمى دانستيم مسكونى است، وارد شوند، اما خدا از همه اين امور آگاه است و سوء استفاده كنندگان را به خوبى مى شناسد.

* * *

1 ـ امنيت و آزادى در محيط خانه

بى شك وجود انسان داراى دو بُعد است، بُعد فردى و بُعد اجتماعى، و به همين دليل داراى دو نوع زندگى است:، زندگى خصوصى و عمومى كه هر كدام براى خود ويژگى هائى دارد و آداب و مقرراتى.

انسان ناچار است در محيط اجتماع قيود زيادى را از نظر لباس، طرز حركت و رفت و آمد تحمل كند، ولى پيدا است: ادامه اين وضع در تمام مدت شبانه روز خسته كننده و درد سر آفرين است.

او مى خواهد مدتى از شبانه روز آزاد باشد، قيد و بندها را دور كند به استراحت پردازد، با خانواده و فرزندان خود به گفتگوهاى خصوصى بنشيند، و تا آنجا كه ممكن است از اين آزادى بهره گيرد، و به همين دليل، به خانه خصوصى خود پناه مى برد، با بستن درها به روى ديگران زندگى خويش را موقتاً از جامعه جدا مى سازد، و همراه آن از انبوه قيودى كه ناچار بود در محيط اجتماع بر خود تحميل كند، آزاد مى شود.

حال بايد در اين محيط آزاد، با اين فلسفه روشن، امنيت كافى وجود داشته باشد، اگر بنا باشد هر كس سر زده وارد اين محيط گردد، و به حريم امن آن تجاوز كند، ديگر آن آزادى، استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت، و مبدل به محيط كوچه و بازار مى شود.

به همين دليل، هميشه در ميان انسان ها مقررات ويژه اى در اين زمينه بوده است، و در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانه اشخاص بدون اجازه آنها ممنوع است و مجازات دارد، و حتى در جائى كه ضرورتى از نظر حفظ امنيت و جهات ديگر ايجاب كند كه بدون اجازه وارد شوند، مقامات محدود و معينى حق دادن چنين اجازه اى را دارند.

در اسلام، نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكد داده شده، و آداب و ريزه كارى هائى در اين زمينه وجود دارد كه كمتر نظير آن ديده مى شود.

در حديثى مى خوانيم: «ابو سعيد» از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه ورود به منزل گرفت، در حالى كه رو به روى در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايستاده بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: به هنگام اجازه گرفتن رو به روى در نايست!.

در روايت ديگرى مى خوانيم: خود آن حضرت هنگامى كه به در خانه كسى مى آمد، رو به روى در نمى ايستاد، بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُم» (و به اين وسيله اجازه ورود مى گرفت); زيرا آن روز هنوز معمول نشده بود كه در برابر در خانه پرده بياويزند.(1)

حتى در روايات اسلامى مى خوانيم: انسان به هنگامى كه مى خواهد وارد  خانه مادر، يا پدر و يا حتى وارد خانه فرزند خود شود، اجازه بگيرد.

در روايتى آمده است: مردى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد: آيا به هنگامى كه مى خواهم وارد خانه مادرم شوم بايد اجازه بگيرم؟

فرمود: آرى.

عرض كرد: مادرم غير از من خدمتگزارى ندارد باز هم بايد اجازه بگيرم؟!

فرمود: أَ تُحِبُّ أَنْ تَراها عُرْيانَةً؟!: «آيا دوست دارى مادرت را برهنه ببينى»؟!

عرض كرد: نه.

فرمود: فَاسْتَأْذِنْ عَلَيْها!: «اكنون كه چنين است از او اجازه بگير»!.(2)

در روايت ديگرى مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مى خواست وارد خانه دخترش فاطمه(عليها السلام) شود، نخست بر در خانه آمد دست به روى در گذاشت و در را كمى عقب زد، سپس فرمود: «السَّلامُ عَلَيْكُم»، فاطمه(عليها السلام) پاسخ سلام پدر را داد، بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ عرض كرد: وارد شو اى رسول خدا!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود؟.

فاطمه(عليها السلام) عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست، و هنگامى كه خود را به حجاب اسلامى محجب ساخت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مجدداً سلام كرد و فاطمه(عليها السلام) جواب داد، و مجدداً اجازه ورود براى خودش گرفت، و بعد از پاسخ موافق فاطمه(عليها السلام)اجازه ورود براى همراهش «جابر بن عبداللّه» گرفت.(3)

اين حديث به خوبى نشان مى دهد: تا چه اندازه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه يك الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود، اين نكات را دقيقاً رعايت مى فرمود.  حتى در بعضى از روايات مى خوانيم: بايد سه بار اجازه گرفت:

اجازه اول را بشنوند.

به هنگام اجازه دوم خود را آماده سازند.

به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند!.(4)

حتى بعضى لازم دانسته اند: در ميان اين سه اجازه، فاصله اى باشد; چرا كه گاه لباس مناسبى بر تن صاحب خانه نيست، و گاه در حالى است كه نمى خواهد كسى او را در آن حال ببيند، گاه وضع اطاق به هم ريخته است و گاه اسرارى است كه نمى خواهد ديگرى بر اسرار درون خانه اش واقف شود، بايد به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور كند.

و اگر اجازه نداد، بدون كمترين احساس ناراحتى بايد صرف نظر كرد.

* * *


1 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 23، صفحه 198، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 586.

3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 587.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 161، ابواب مقدمات النكاح، باب 123.

 

2 ـ منظور از «بيوت غير مسكونه» چيست؟

در پاسخ اين سؤال، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند: منظور ساختمان هائى است كه شخص خاصى در آن ساكن نيست، بلكه جنبه عمومى و همگانى دارد، مانند كاروانسراها، مهمانخانه ها، و همچنين حمام ها و مانند آن، اين مضمون در حديثى از امام صادق(عليه السلام) صريحاً آمده است.(1)

بعضى ديگر آن را به خرابه هائى تفسير كرده اند كه در و پيكرى ندارد، و هر كس مى تواند وارد آن شود، اين تفسير، بسيار بعيد به نظر مى رسد; چه اين كه كسى حاضر نيست متاع خود را در چنين خانه اى بگذارد.

 بعضى ديگر آن را اشاره به انبارهاى تجار و دكان هائى مى دانند كه متاع مردم به عنوان امانت در آن نگهدارى مى شود، و صاحب هر متاعى حق دارد براى گرفتن متاع خويش به آنجا مراجعه كند.

اين تفسير نيز با ظاهر آيه چندان سازگار نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور خانه هائى باشد كه ساكن ندارد و انسان متاع خود را در آنجا به امانت گذارده، و هنگام گذاردن، رضايت ضمنى صاحب منزل را براى سر كشى يا برداشتن متاع گرفته است.

البته قسمتى از اين تفاسير، با هم منافاتى ندارد، ولى تفسير اول، با معنى آيه سازگارتر است.

ضمناً، از اين بيان روشن مى شود: انسان تنها به عنوان اين كه متاعى در خانه اى دارد نمى تواند در خانه را بدون اجازه صاحب خانه بگشايد و وارد شود هر چند در آن موقع كسى در خانه نباشد.

* * *

3 ـ مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند

در كتب فقهى و حديث آمده است: اگر كسى عمداً به داخل خانه مردم نگاه كند و به صورت يا تن برهنه زنان بنگرد، آنها مى توانند در مرتبه اول او را نهى كنند.

اگر خود دارى نكرد، مى توانند با سنگ او را دور كنند.

اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود و نواميس خود دفاع كنند.

و اگر در اين درگيرى شخص مزاحم و مهاجم كشته شود، خونش هدر است، البته بايد به هنگام جلوگيرى از اين كار سلسله مراتب را رعايت كنند،  عنى تا آنجا كه از طريق آسان تر اين امر امكان پذير است از طريق خشن تر وارد نشوند.

* * *

 

30قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ

31وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

 

ترجمه:

30 ـ به مؤمنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند، و عفاف خود را حفظ كنند; اين براى آنان پاكيزه تر است; خداوند از آنچه انجام مى دهند آگاه است!

31 ـ و به زنان با ايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را ـ جز آن مقدار كه نمايان است ـ آشكار ننمايند، و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود)، و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا بردگانشان (كنيزانشان) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند; و هنگام راه رفتن پاى هاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود. (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد). و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

 

شأن نزول:

در كتاب «كافى» در شأن نزول نخستين آيه از آيات فوق، از امام باقر(عليه السلام)چنين نقل شده است: جوانى از «انصار» در مسير خود با زنى روبرو شد ـ و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوش ها قرار مى دادند ـ (و طبعاً گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مى شد) چهره آن زن، نظر آن جوان را به خود جلب كرد، و چشم خود را به او دوخت هنگامى كه زن گذشت، جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد، در حالى كه راه خود را ادامه مى داد تا اين كه: وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت!.

هنگامى كه زن گذشت، جوان به خود آمد، ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و سينه اش ريخته! (سخت ناراحت شد) با خود گفت: به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم، هنگامى كه چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او افتاد فرمود چه شده است؟

و جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام «جبرئيل»، پيك وحى خدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ...).(2)

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 161، حديث سوم.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 139، و تفسير «نور الثقلين»، و «الميزان»، و «روح المعانى» (با تفاوت مختصرى)، ذيل آيه مورد بحث.

 

مبارزه با چشم چرانى و ترك حجاب

پيش از اين هم گفته ايم: اين سوره در حقيقت سوره عفت، پاكدامنى و  پاكسازى از انحرافات جنسى است، و بحث هاى مختلف آن از اين نظر انسجام روشنى دارد، آيات مورد بحث كه احكام نگاه كردن، چشم چرانى و حجاب را بيان مى دارد نيز كاملاً به اين امر مربوط است و نيز ارتباط اين بحث با بحث هاى مربوط به اتهامات ناموسى بر كسى مخفى نيست.

نخست، مى گويد: «به مؤمنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم و آنچه نظر افكندن بر آن حرام است) فرو گيرند، و دامان خود را حفظ كنند» (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ).

«يَغُضُّوا» از ماده «غضّ» (بر وزن خزّ) در اصل، به معنى كم كردن و نقصان است و در بسيارى از موارد در كوتاه كردن صدا يا كم كردن نگاه گفته مى شود.

بنابراين، آيه نمى گويد مؤمنان بايد چشم هاشان را فرو بندند، بلكه مى گويد: بايد نگاه خود را كم و كوتاه كنند، و اين، تعبير لطيفى است به اين منظور كه: اگر انسان به راستى هنگامى كه با زن نامحرمى روبرو مى شود، بخواهد چشم خود را به كلى ببندد ادامه راه رفتن و مانند آن براى او ممكن نيست، اما اگر نگاه را از صورت و اندام او بر گيرد، و چشم خود را پائين اندازد گوئى از نگاه خويش كاسته است و آن صحنه اى را كه ممنوع است از منطقه ديد خود به كلى حذف كرده است.

قابل توجه اين كه: قرآن نمى گويد: از چه چيز چشمان خود را فرو گيرند (و به اصطلاح متعلق فعل را حذف كرده) تا دليل بر عموم باشد، يعنى از مشاهده تمام آنچه نگاه به آنها حرام است چشم برگيرند.

اما با توجه به سياق آيات، مخصوصاً آيه بعد كه سخن از مسأله حجاب به ميان آمده به خوبى روشن مى شود: منظور نگاه نكردن به زنان نامحرم است، شأن  نزولى را كه در بالا آورديم نيز اين مطلب را تأييد مى كند.(1)

از آنچه گفتيم اين نكته روشن مى شود: مفهوم آيه فوق، اين نيست كه مردان در صورت زنان خيره نشوند تا بعضى از آن چنين استفاده كنند كه نگاه هاى غير خيره مجاز است، بلكه منظور اين است:

انسان به هنگام نگاه كردن معمولاً منطقه وسيعى را زير نظر مى گيرد، هر گاه زن نامحرمى در حوزه ديد او قرار گرفت چشم را چنان فرو گيرد كه آن زن از منطقه ديد او خارج شود يعنى به او نگاه نكند، اما راه و چاه خود را ببيند و اين كه «غَضّ» را به معنى كاهش گفته اند منظور همين است (دقت كنيد).

دومين دستور در آيه فوق همان مسأله حفظ «فروج» است.

«فرج» چنان كه قبلاً هم گفته ايم در اصل، به معنى «شكاف» و فاصله ميان دو چيز است، ولى در اين گونه موارد كنايه از عورت مى باشد، و ما براى حفظ معنى كنائى آن در فارسى كلمه «دامان» را به جاى آن مى گذاريم.

منظور از «حفظ فرج» به طورى كه در روايات وارد شده، پوشانيدن آن از نگاه كردن ديگران است، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: كُلُّ آيَة فِى الْقُرْآنِ فِىَ ذِكْرِ الْفُرُوجِ فَهِىَ مِنَ الزِّنا اِلاّ هذِهِ الآيَةُ فَاِنَّها مِنَ النَّظَرِ: «هر آيه اى كه در قرآن سخن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است، جز اين آيه منظور از آن، حفظ كردن از نگاه ديگران است».(2)

و از آنجا كه گاه به نظر مى رسد: چرا اسلام از اين كار كه با شهوت و خواست دل بسيارى هماهنگ است نهى كرده، در پايان آيه مى فرمايد: «اين براى  آنها بهتر و پاكيزه تر است» (ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ).

آن گاه به عنوان اخطار، براى كسانى كه نگاه هوس آلود و آگاهانه به زنان نامحرم مى افكنند و گاه آن را غير اختيارى قلمداد مى كنند، مى گويد: «خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلماً آگاه است» (إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ).

* * *

در آيه بعد، به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده مى گويد: «و به زنان با ايمان بگو چشم هاى خود را فرو گيرند (و از نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) و دامان خود را حفظ نمايند» (وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ).

و به اين ترتيب، «چشم چرانى» همان گونه كه بر مردان حرام است بر زنان نيز حرام مى باشد، و پوشانيدن عورت از نگاه ديگران، چه از مرد و چه از زن براى زنان نيز همانند مردان واجب است.

پس از آن به مسأله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

1 ـ «آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتاً ظاهر است» (وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها).

در اين كه منظور از زينتى كه زنان بايد آن را بپوشانند و همچنين زينت آشكارى كه در اظهار آن مجازند چيست؟ در ميان مفسران سخن بسيار است.

بعضى، زينت پنهان را به معنى زينت طبيعى (اندام زيباى زن) گرفته اند، در حالى كه كلمه «زينت» به اين معنى كمتر اطلاق مى شود.

بعضى ديگر، آن را به معنى «محل زينت» گرفته اند، زيرا آشكار كردن خود زينت مانند گوشواره و دستبند و بازوبند به تنهائى مانعى ندارد، اگر ممنوعيتى  باشد مربوط به محل اين زينت ها است، يعنى گوش ها و گردن و دست ها و بازوان.

بعضى ديگر، آن را به معنى خود «زينت آلات» گرفته اند منتها در حالى كه روى بدن قرار گرفته، و طبيعى است كه آشكار كردن چنين زينتى توام با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد.

(اين دو تفسير اخير از نظر نتيجه يكسان است هر چند از دو راه مسأله تعقيب مى شود).

حق اين است كه ما آيه را بدون پيشداورى و طبق ظاهر آن تفسير كنيم كه ظاهر آن همان معنى سوم است و بنابراين، زنان حق ندارند زينت هائى كه معمولاً پنهانى است آشكار سازند، هر چند اندامشان نمايان نشود، و به اين ترتيب آشكار كردن لباس هاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى يا چادر مى پوشند مجاز نيست، چرا كه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينت هائى نهى كرده است.

در روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده نيز همين معنى ديده مى شود كه زينت باطن را به قلاده: «گردنبند»، دملج: «بازوبند» و خلخال: «پاى «برنجن» همان زينتى كه زنان عرب در مچ پاها مى كردند» تفسير شده است.(3)

و چون در روايات متعدد ديگرى زينت ظاهر به «انگشتر»، «سرمه» و مانند آن تفسير شده، مى فهميم منظور از زينت باطن نيز خود زينت هائى است كه نهفته و پوشيده است (دقت كنيد).

2 ـ دومين حكمى كه در آيه بيان شده اين است: «آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند» (وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ).

 «خمر» جمع «خمار» (بر وزن حجاب) در اصل، به معنى پوشش است، ولى معمولاً به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى).

«جيوب» جمع «جيب» (بر وزن غيب) به معنى يقه پيراهن است، كه از آن تعبير به «گريبان» مى شود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.

از اين جمله استفاده مى شود كه: زنان قبل از نزول آيه، دامنه روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد. (از شأن نزول آيه كه قبلاً آورديم نيز اين معنى به خوبى استفاده مى شود).

3 ـ در سومين حكم، مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند، با اين عبارت شرح مى دهد:

«آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند» (وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ).

«مگر (در دوازده مورد):

1 ـ براى شوهرانشان» (إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ).

2 ـ «يا پدرانشان» (أَوْ آبائِهِنَّ)

3 ـ «يا پدران شوهرانشان» (أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ).

4 ـ «يا پسرانشان» (أَوْ أَبْنائِهِنَّ).

5 ـ «يا پسران همسرانشان» (أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ).

6 ـ «يا برادرانشان» (أَوْ إِخْوانِهِنَّ).

7 ـ «يا پسران برادرانشان» (أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ).

8 ـ «يا پسران خواهرانشان» (أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ).

9 ـ «يا زنان هم كيششان» (أَوْ نِسائِهِنَّ).

10 ـ «يا بردگانشان» (كنيزانشان) (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ).

11 ـ «يا پيروان و طفيليانى كه تمايلى به زن ندارند» (افراد سفيه و ابلهى كه ميل جنسى در آنها وجود ندارد) (أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ).

12 ـ «يا كودكانى كه از عورات زنان (امور جنسى) آگاه نيستند» (أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ).

4 ـ و بالاخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند: «آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود» (و صداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) (وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ).

آنها در رعايت عفت و دورى از امورى كه آتش شهوت را در دل مردان شعلهور مى سازد و ممكن است منتهى به انحراف از جاده عفت شود، آنچنان بايد دقيق و سختگير باشند كه حتى از رساندن صداى خلخالى را كه در پاى دارند به گوش مردان بيگانه خود دارى كنند، و اين گواه باريك بينى اسلام در اين زمينه است.

و سرانجام با دعوت عمومى همه مؤمنان، اعم از مرد و زن، به توبه و بازگشت به سوى خدا آيه را پايان مى دهد، مى گويد: «همگى به سوى خدا باز گرديد اى مؤمنان!، تا رستگار شويد» (وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

و اگر در گذشته، كارهاى خلافى در اين زمينه انجام داده ايد اكنون كه حقايق احكام اسلام براى شما تبيين شد، از خطاهاى خود توبه كنيد و براى نجات و فلاح، به سوى خدا آئيد كه رستگارى تنها بر در خانه او است، و بر سر راه شما  لغزشگاه هاى خطرناكى وجود دارد كه جز با لطف او، نجات ممكن نيست، خود را به او بسپاريد!

درست است كه قبل از نزول اين احكام، گناه و عصيان نسبت به اين امور مفهومى نداشت، ولى مى دانيم قسمتى از مسائل مربوط به آلودگى هاى جنسى جنبه عقلانى دارد و به تعبير مصطلح، از «مستقلات عقليه» است كه حكم عقل در آنجا به تنهائى براى ايجاد مسئوليت كافى است.

* * *


1 ـ در اين كه «مِنْ» در جمله «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِم» چه معنى دارد، مفسران احتمالات مختلفى داده اند، بعضى آن را براى «تبعيض»، بعضى «زائده» و بعضى «ابتدائيه» دانسته اند، ولى ظاهر همان معنى اول است.

2 ـ «اصول كافى» ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 101، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 587 و 588.

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، ذيل آيه مورد بحث.

 

1 ـ فلسفه حجاب

بدون شك، در عصر ما كه بعضى نام آن را عصر برهنگى و آزادى جنسى گذارده اند، و افراد غرب زده، بى بند و بارى زنان را جزئى از آزادى او مى دانند، سخن از حجاب گفتن براى اين دسته ناخوشايند و گاه

افسانه اى است متعلق به زمان هاى گذشته!.

ولى مفاسد بى حساب، مشكلات و گرفتارى هاى روز افزونى كه از اين آزاديهاى بى قيد و شرط به وجود آمده سبب شده كه تدريجاً گوش شنوائى براى اين سخن پيدا شود.

البته در محيط هاى اسلامى و مذهبى، مخصوصاً در محيط ايران بعد از انقلاب جمهورى اسلامى، بسيارى از مسائل حل شده، و به بسيارى از اين سؤالات عملا پاسخ كافى و قانع كننده داده شده است، ولى باز اهميت موضوع ايجاب مى كند: اين مسأله به طور گسترده تر مورد بحث قرار گيرد.

مسأله اين است: آيا زنان (با نهايت معذرت) بايد براى بهره كشى از طريق سمع، بصر و لمس (جز آميزش جنسى) در اختيار همه مردان باشند؟ و يا بايد اين امور، مخصوص همسرانشان گردد؟.

بحث در اين است: آيا زنان در يك مسابقه بى پايان در نشان دادن اندام خود و تحريك شهوات و هوس هاى آلوده مردان درگير باشند؟ و يا بايد اين مسائل از محيط اجتماع بر چيده شود، و به محيط خانواده و زندگى زناشوئى اختصاص يابد؟!

اسلام، طرفدار برنامه دوم است و حجاب، جزئى از اين برنامه محسوب مى شود، در حالى كه غربى ها و غرب زده هاى هوسباز، طرفدار برنامه اولند!.

اسلام، مى گويد: كاميابى هاى جنسى اعم از آميزش و لذت گيرى هاى سمعى، بصرى و لمسى مخصوص به همسران است و غير از آن گناه، و مايه آلودگى و ناپاكى جامعه مى باشد كه جمله «ذلِكَ أَزْكى لَهُم» در آيات فوق اشاره به آن است.

فلسفه حجاب چيز مكتوم و پنهانى نيست زيرا:

1 ـ برهنگى زنان، كه طبعاً پيامدهائى همچون آرايش، عشوه گرى و امثال آن همراه دارد، مردان ـ مخصوصاً جوانان را ـ در يك حال تحريك دائم قرار مى دهد تحريكى كه سبب كوبيدن اعصاب آنها و ايجاد هيجان هاى بيمار گونه عصبى و گاه سر چشمه امراض روانى مى گردد، مگر اعصاب انسان چقدر مى تواند بار هيجان را بر خود حمل كند؟.

مگر همه پزشكان روانى نمى گويند: هيجان مستمر عامل بيمارى است؟

مخصوصاً توجه به اين نكته كه غريزه جنسى نيرومندترين و ريشه دارترين غريزه آدمى است، و در طول تاريخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنايات هولناكى شده، تا آنجا كه گفته اند: «هيچ حادثه مهمى را پيدا نمى كنيد مگر اين  كه پاى زنى در آن در ميان است»!.

آيا دامن زدن مستمر از طريق برهنگى به اين غريزه و شعلهور ساختن آن بازى با آتش نيست؟

آيا اين كار عاقلانه اى است؟

اسلام، مى خواهد مردان و زنان مسلمان، روحى آرام، اعصابى سالم و چشم و گوشى پاك داشته باشند، و اين يكى از فلسفه هاى حجاب است.

2 ـ آمارهاى قطعى و مستند، نشان مى دهد: با افزايش برهنگى در جهان، طلاق و از هم گسيختگى زندگى زناشوئى در دنيا به طور مداوم بالا رفته است، چرا كه: «هر چه ديده بيند دل كند ياد» و هر چه «دل» در اينجا يعنى هوس هاى سركش بخواهد، به هر قيمتى باشد به دنبال آن مى رود، و به اين ترتيب هر روز دل، به دلبرى مى بندد و با ديگرى وداع مى گويد.

در محيطى كه حجاب است (و شرائط ديگر اسلامى رعايت مى شود) دو همسر تعلق به يكديگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص يكديگر است.

ولى در «بازار آزاد برهنگى» كه عملاً زنان به صورت كالاى مشتركى (لااقل در مرحله غير آميزش جنسى) در آمده اند، ديگر قداست پيمان زناشوئى مفهومى نمى تواند داشته باشد، و خانواده ها همچون تار عنكبوت به سرعت متلاشى مى شوند و كودكان بى سرپرست مى مانند.

3 ـ گسترش دامنه فحشاء، و افزايش فرزندان نامشروع، از دردناكترين پيامدهاى بى حجابى است، كه فكر مى كنيم نيازى به ارقام و آمار ندارد و دلائل آن مخصوصاً در جوامع غربى كاملاً نمايان است، آن قدر عيان است كه حاجتى به بيان ندارد.

نمى گوئيم، عامل اصلى فحشاء و فرزندان نامشروع منحصراً بى حجابى  است، نمى گوئيم استعمار ننگين و مسائل سياسى مخرب در آن مؤثر نيست، بلكه

مى گوئيم: يكى از عوامل مؤثر آن مسأله برهنگى و بى حجابى محسوب مى شود.

و با توجه به اين كه: «فحشاء» و از آن بدتر «فرزندان نامشروع» سر چشمه انواع جنايت ها در جوامع انسانى بوده و هستند، ابعاد خطرناك اين مسأله روشن تر مى شود.

هنگامى كه مى شنويم در «انگلستان»، در هر سال ـ طبق آمار ـ پانصد هزار نوزاد نامشروع به دنيا مى آيد.

و هنگامى كه مى شنويم: جمعى از دانشمندان «انگليس» در اين رابطه به مقامات آن كشور اعلام خطر كرده اند ـ نه به خاطر مسائل اخلاقى و مذهبى ـ بلكه، به خاطر خطراتى كه فرزندان نامشروع براى امنيت جامعه به وجود آورده اند، به گونه اى كه در بسيارى از پرونده هاى جنائى پاى آنها در ميان است، به اهميت اين مسأله كاملاً پى مى بريم، و در مى يابيم مسأله گسترش فحشاء، حتى براى آنها كه هيچ اهميتى براى مذهب و برنامه هاى اخلاقى قائل نيستند فاجعه آفرين است.

بنابراين، هر چيز كه دامنه فساد جنسى را در جوامع انسانى گسترده تر سازد تهديدى براى امنيت جامعه ها محسوب مى شود، و پى آمدهاى آن هر گونه حساب كنيم به زيان آن جامعه است.

مطالعات دانشمندان تربيتى نيز نشان داده، مدارسى كه در آن دختر و پسر با هم درس مى خوانند، و مراكزى كه مرد و زن در آن كار مى كنند، و بى بند و بارى در آنها حكم فرما است، كم كارى، عقب افتادگى، و عدم احساس مسئوليت، به  خوبى مشاهده شده است.

4 ـ مسأله «ابتذال زن» و «سقوط شخصيت او» در اين ميان نيز حائز اهميت فراوان است كه نيازى به ارقام و آمار ندارد.

هنگامى كه جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبيعى است روز به روز تقاضاى آرايش بيشتر و خودنمائى افزون تر از او دارد.

و هنگامى كه زن را از طريق جاذبه جنسيش وسيله تبليغ كالاها و دكور اطاق هاى انتظار، و عاملى براى جلب جهانگردان، سياحان و مانند اينها قرار بدهند، در چنين جامعه اى شخصيت زن تا سر حدّ يك عروسك، يا يك كالاى بى ارزش سقوط مى كند، و ارزش هاى والاى انسانى او به كلى به دست فراموشى سپرده مى شود، و تنها افتخار او جوانى، زيبائى و خودنمائيش مى شود.

و به اين ترتيب، به وسيله اى تبديل خواهد شد براى اشباع هوس هاى سركش يك مشت آلوده فريبكار و انسان نماهاى ديو صفت!.

در چنين جامعه اى چگونه يك زن مى تواند با ويژگى هاى اخلاقيش، علم و آگاهى و دانائيش جلوه كند، و حائز مقام والائى گردد؟!

به راستى، درد آور است كه در كشورهاى غربى، و غرب زده، و در كشور ما قبل از انقلاب اسلامى، بيشترين اسم، شهرت، آوازه، پول، در آمد و موقعيت براى زنان آلوده و بى بند و بارى بود كه به نام «هنرمند و هنر پيشه»، معروف شده بودند، و هر جا قدم مى نهادند گردانندگان محيط هاى آلوده براى آنها سر و دست مى شكستند و قدمشان را خير مقدم مى دانستند!.

شكر خدا را، كه آن بساط بر چيده شد، و زن از صورت ابتذال سابق و موقعيت يك عروسك فرنگى و كالاى بى ارزش در آمد، شخصيت خود را باز يافت، حجاب بر خود پوشيد، اما بى آن كه منزوى شود و در تمام صحنه هاى  مفيد و سازنده اجتماعى حتى در صحنه جنگ با همان حجاب اسلاميش ظاهر شد.

اين بود قسمتى از فلسفه هاى زنده و روشن موضوع حجاب در اسلام كه متناسب اين بحث تفسيرى ب ود.

* * *

2 ـ خرده گيرى هاى مخالفان حجاب

در اينجا مى رسيم به ايرادهائى كه مخالفان حجاب مطرح مى كنند، كه بايد به طور فشرده بررسى شود:

1 ـ زنان نيمى از جامعه

مهمترين چيزى كه همه آنان در آن متفقند و به عنوان يك ايراد اساسى بر مسأله حجاب ذكر مى كنند، اين است كه: زنان نيمى از جامعه را تشكيل مى دهند اما حجاب سبب انزواى اين جمعيت عظيم مى گردد، و طبعاً آنها را از نظر فكرى و فرهنگى به عقب مى راند، مخصوصاً در دوران شكوفائى اقتصاد كه احتياج زيادى به نيروى فعال انسانى است، از نيروى زنان در حركت اقتصادى هيچگونه بهره گيرى نخواهد شد، و جاى آنها در مراكز فرهنگى و اجتماعى نيز خالى است!.

به اين ترتيب، آنها به صورت يك موجود مصرف كننده و سربار اجتماع در مى آيند.

اما آنها كه به اين منطق متوسل مى شوند از چند امر به كلى غافل شده يا تغافل كرده اند.

زيرا:

اولاً: چه كسى گفته است: حجاب اسلامى، زن را منزوى مى كند، و از صحنه   اجتماع دور مى سازد؟.

اگر در گذشته لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيم امروز، بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست; زيرا با چشم خود گروه، گروه زنانى را مى بينيم كه با داشتن حجاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره ها، در كارگاه ها، در راهپيمائى ها و تظاهرات سياسى، در راديو و تلويزيون، در بيمارستان ها و مراكز بهداشتى، مخصوصاً در مراقبت هاى پزشكى براى مجروحين جنگى، در فرهنگ و دانشگاه، و بالاخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن.

كوتاه سخن اين كه: وضع موجود، پاسخ دندان شكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما در سابق سخن از «امكان» چنين وضعى مى گفتيم امروز در برابر «وقوع» آن قرار گرفته ايم، و فلاسفه گفته اند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نياز به بيان ندارد.

ثانياً: از اين كه بگذريم، آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسان هائى كه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخ هاى عظيم جامعه را به حركت در آورند، كار نيست؟

آنها كه اين رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى كنند از نقش خانواده و تربيت، در ساختن يك اجتماع سالم، آباد و پر حركت بى خبرند، آنها گمان مى كنند راه اين است كه زن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى، اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه ها و مانند آن ترك كنند، و بچه هاى خود را به شيرخوارگاهها بسپارند، و يا در اطاق بگذارند، در را بر روى آنها ببندند، و طعم تلخ زندان را از همان زمان كه غنچه ناشكفته اى هستند، به آنها بچشانند.

غافل از اين كه: با اين عمل، شخصيت آنها را در هم مى كوبند و كودكانى بى روح و فاقد عواطف انسانى بار مى آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت.

2 ـ حجاب دست و پا گير است

ايراد ديگرى كه آنها دارند اين است: حجاب يك لباس دست و پاگير است و با فعاليت هاى اجتماعى مخصوصاً در عصر ماشين هاى مدرن سازگار نيست، يك زن حجاب دار خودش را حفظ كند، يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه اش را؟!

ولى اين ايراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اين كه: حجاب هميشه به معنى چادر نيست، بلكه به معنى پوشش زن است، آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجا كه نشد، به پوشش قناعت مى شود.

زنان كشاورز و روستائى ما، مخصوصاً زنانى كه در برنج زارها مهمترين و مشكل ترين كار كشت و برداشت محصول برنج را بر عهده دارند، عملاً به اين پندارها پاسخ گفته اند، و نشان داده اند: يك زن روستائى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد، حتى بيشتر و بهتر از مرد كار مى كند، بى آن كه حجابش مانع كارش شود.

3 ـ حجاب، مردان را حريص تر مى كند

ايراد ديگر اين كه آنها مى گويند: حجاب از اين نظر كه ميان زنان و مردان فاصله مى افكند، طبع حريص مردان را آزمندتر مى كند، و به جاى اين كه: خاموش كننده باشد، آتش حرص آنها را شعلهورتر مى سازد كه: «الاِنْسانُ حَرِيْصٌ عَلى ما مُنِع»!.

پاسخ اين ايراد، يا صحيح تر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آن تقريباً در همه مراكز بدون استثناء حكم فرما است با دوران رژيم  طاغوت كه زنان را مجبور به كشف حجاب مى كردند مى دهد.

آن روز هر كوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده ها بى بند و بارى عجيبى حكم فرما بود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزاران بدبختى ديگر.

نمى گوئيم امروز، همه اينها ريشه كن شده، اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما از اين نظر سلامت خود را باز يافته، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامه يابد و ساير نابسامانى ها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده ها و حفظ ارزش زن، به مرحله مطلوب خواهد رسيد.

* * *

3 ـ استثناء وجه و كفين

در اين كه آيا حكم حجاب، صورت و دست ها حتى از مچ به پائين را نيز شامل مى شود يا نه، در ميان فقهاء بحث فراوان است، بسيارى عقيده دارند: پوشاندن اين دو (وجه و كفين) از حكم حجاب مستثنى است، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده، يا حداقل احتياط مى كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى دانند، نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشأ فساد و انحرافى نگردد، و گر نه واجب است.

در آيه فوق قرائنى بر اين استثناء، و تأييد قول اول وجود دارد از جمله:

الف ـ استثناء «زينت ظاهر» در آيه فوق، خواه به معنى محل زينت باشد، يا خود «زينت» دليل روشنى است بر اين كه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست.

ب ـ دستورى كه آيه فوق در مورد انداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كه مفهومش پوشانيدن تمام سر، گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است.  

 

 توضيح اين كه: همان گونه كه در شأن نزول نيز گفته ايم عرب ها در آن زمان روسرى و مقنعه اى مى پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه ها و پشت سر مى انداختند به طورى كه مقنعه، پشت گوش آنها قرار مى گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى پوشاند، ولى قسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت، نمايان بود.

اسلام آمد، اين وضع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورند و به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقى مى ماند و بقيه پوشانده مى شد.

ج ـ روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث، وارد شده است كه شاهد زنده اى بر مدعا است(1) هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست، و جمع ميان آنها از طريق استحباب پوشاندن وجه و كفين، و يا حمل بر مواردى كه منشأ فساد و انحراف است كاملاً ممكن است.

شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه: نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نداشت (شرح بيشتر در زمينه بحث فقهى و روائى اين مسأله در مباحث نكاح در فقه آمده است).

ولى باز تأكيد و تكرار مى كنيم: اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده و انحراف نگردد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: استثناء وجه و كفين از حكم حجاب، مفهومش اين نيست كه جائز است ديگران عمداً نگاه كنند، بلكه در واقع اين يك نوع تسهيل براى زنان در امر زندگى است.

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 145، باب 109 از ابواب مقدمات نكاح.

 

4 ـ منظور از «نسائهن» چيست؟

چنان كه در تفسير آيه خوانديم نهمين گروهى كه مستثنى شده اند و زن حق دارد زينت باطن خود را در برابر آنها آشكار كند زنان هستند، منتهى با توجه به تعبير نسائهم: «زنان خودشان» چنين استفاده مى شود كه زن هاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مسلمان حجاب را بر گيرند، ولى در برابر زنان غير مسلمان بايد با حجاب اسلامى باشند و فلسفه اين موضوع چنان كه در روايات آمده اين است كه: ممكن است آنها بروند و آنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند و اين، براى زنان مسلمانان صحيح نيست.

در روايتى كه در كتاب «من لا يحضر...» آمده امام صادق(عليه السلام)چنين مى فرمايد: لا يَنْبَغِى لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَنْكَشِفَ بَيْنَ يَدَىِ الْيَهُودِيَّةِ وَ النَّصْرانِيَّةِ، فَاِنَّهُنَّ يَصِفْنَ ذلِكَ لاِ َزْواجِهِنَّ:

«سزاوار نيست زن مسلمان در برابر زن يهودى يا نصرانى برهنه شود; چرا كه آنها آنچه را ديده اند براى شوهرانشان توصيف مى كنند».(1)

* * *


1 ـ «من لا يحضره الفقيه»، جلد 3، صفحه 561، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 593.

5 ـ تفسير جمله «أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ»

ظاهر اين جمله مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد: زن مى تواند بدون حجاب در برابر برده خود ظاهر شود، ولى در بعضى از روايات اسلامى تصريح شده است: منظور ظاهر شدن در برابر كنيزان است هر چند غير مسلمان باشند، و غلامان را شامل نمى شود، در حديثى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمود: لا يَنْظُرُ الْعَبْدُ اِلى شَعْرِ مَوْلاتِهِ: «غلام نبايد به موى زنى كه مولاى او  است نگاه كند».(1)

ولى از بعضى روايات ديگر تعميم استفاده مى شود، اما مسلماً خلاف احتياط است.

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، باب 124، از مقدمات نكاح، حديث 8.

6 ـ تفسير «أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ»

«اربة» در اصل از ماده «ارب» (بر وزن عرب) ـ چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد ـ به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جوئى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت به طور مطلق استعمال مى شود.

و منظور از «أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» در اينجا كسانى هستند كه ميل جنسى دارند و نياز به همسر، بنابراين «غير اولى الاربة» كسانى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست.

در اين كه منظور از اين عنوان چه كسانى است؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را به معنى پير مردانى دانسته اند كه شهوت جنسى در آنها خاموش شده است، مانند: القواعد من النساء: «زنانى كه از سر حدّ ازدواج بيرون رفته اند و از اين نظر بازنشسته شده اند».

بعضى ديگر آن را به مردان خَصِىّ: «خواجه».

و بعضى ديگر به «خنثى» كه آلت رجوليت مطلقاً ندارد، تفسير كرده اند.

اما آنچه بيش از همه مى تواند قابل قبول باشد و در چند حديث معتبر از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نقل شده، اين است كه: منظور از اين تعبير، مردان ابلهى است كه به هيچ وجه احساس جنسى ندارند، و معمولاً از آنها در كارهاى ساده و  خدمتكارى استفاده مى كنند، تعبير به «التابعين» نيز همين معنى را تقويت مى كند.(1)

اما از آنجا كه اين وصف، يعنى عدم احساس ميل جنسى درباره گروهى از پيران صادق است بعيد نيست مفهوم آيه توسعه داشته و اين دسته از پير مردان نيز در معنى آيه داخل باشند.

در حديثى از امام كاظم(عليه السلام) نيز روى اين گروه از پير مردان تكيه شده است.

ولى به هر حال مفهوم آيه اين نيست كه اين دسته از مردان همانند محارمند، قدر مسلّم اين است كه پوشيدن سر يا كمى از دست و مانند آن در برابر اين گروه واجب نيست.

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر به «جواهر الكلام»، جلد 29، صفحه 94 به بعد، و همچنين «وسائل الشيعه»، باب 111 از ابواب مقدمات نكاح (جلد 14، صفحه 148) و همچنين «تهذيب»، جلد 7، صفحه 468 مراجعه شود.

 

7 ـ كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند

گفتيم: دوازدهمين گروهى كه حجاب در برابر آنها واجب نيست، اطفالى هستند كه از شهوت جنسى هنوز بهره اى ندارند.

جمله «لِمْ يَظْهَرُوا» گاهى به معنى لَمْ يَطَّلِعُوا: «آگاهى ندارند» و گاه به معنى لَمْ يَقْدِرُوا: «توانائى ندارند» تفسير شده; زيرا اين ماده به هر دو معنى آمده است و در قرآن گاه در اين، و گاه در آن به كار رفته.

مثلاً در آيه 20 سوره «كهف» مى خوانيم: اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُم: «اگر اهل شهر از وجود شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند».

و در آيه 8 سوره «توبه» مى خوانيم: كَيْفَ وَ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُم لا يَرْقُبُوا فِيْكُمْ اِلاّ وَ لا ذِمَّةً: «چگونه با پيمان شكنان پيكار نمى كنيد در حالى كه اگر آنها بر  شما چيره شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما مى كنند و نه پيمان».

ولى به هر حال، اين تفاوت در آيه مورد بحث، تفاوت چندانى از نظر نتيجه ندارد منظور اطفالى است كه بر اثر عدم احساس جنسى نه توانائى دارند و نه آگاهى.

بنابراين، اطفالى كه به سنى رسيده اند كه اين تمايل و توانائى در آنها بيدار شده بايد بانوان مسلمان، حجاب را در برابر آنها رعايت كنند.

* * *

8 ـ چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟

از مطالب سؤال انگيز اين كه: در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچ وجه سخنى از عمو و دائى در ميان نيست، با اين كه به طور مسلّم محرمند و حجاب در برابر آنها لازم نمى باشد.

ممكن است نكته آن اين باشد كه: قرآن مى خواهد نهايت فصاحت و بلاغت را در بيان مطالب به كار گيرد، و حتى يك كلمه اضافى نيز نگويد.

از آنجا كه استثناى «پسر برادر» و «پسر خواهر» نشان مى دهد: «عمه» و «خاله» انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود: عمو و دائى يك زن نيز بر او محرم مى باشند.

و به تعبير روشن تر محرميت دو جانبه است، هنگامى كه از يكسو، فرزندان خواهر و برادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر، و در طرف مقابل عمو و دائى نيز محرم باشند (دقت كنيد).

* * *

9 ـ هر گونه عوامل تحريك ممنوع!

آخرين سخن در اين بحث اين كه: در آخر آيه فوق آمده است: نبايد زنان به  هنگام راه رفتن پاهاى خود را چنان به زمين كوبند تا صداى خلخال هايشان به گوش رسد! اين امر نشان مى دهد: اسلام به اندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگير و مو شكاف است كه حتى اجازه چنين كارى را نيز نمى دهد، و البته به طريق اولى اجازه به كارگيرى عوامل مختلفى را كه دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عكس هاى تحريك آميز، فيلم هاى اغوا كننده، رمان ها و داستان هاى جنسى را نخواهد داد.

و بدون شك، محيط اسلامى بايد از اين گونه مسائل كه مشتريان را به مراكز فساد سوق مى دهد، و پسران و دختران جوان را به آلودگى و فساد مى كشاند، پاك و مبرّا باشد.

* * *

32وَ أَنْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ

33وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ

34وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آيات مُبَيِّنات وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ

 

ترجمه:

32 ـ مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را; اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد; خداوند گشايش دهنده و آگاه است!

33 ـ و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند. و آن بردگانتان كه خواستار مكاتبه (قرار داد آزاد شدن) هستند، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد و چيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد. و كنيزان خود را براى دستيابى به متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند! و هر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اين اجبار آنها، آمرزنده و مهربان است. (توبه كنيد، تا خداوند شما را ببخشد)!

34 ـ ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند، و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند، و موعظه و اندرزى براى پرهيزگاران!

 

ترغيب به ازدواج آسان

از آغاز اين سوره، تا به اينجا طرق حساب شده مختلفى براى پيشگيرى از آلودگى هاى جنسى مطرح شده است، كه هر يك از آنها تأثير به سزائى در پيشگيرى يا مبارزه با اين آلودگى ها دارد.

در آيات مورد بحث، به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده و آسان، و بى ريا و بى تكلف است، اشاره شده; زيرا اين نكته مسلّم است كه براى بر چيدن بساط گناه، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد، و به تعبير ديگر هيچگونه «مبارزه منفى» بدون «مبارزه مثبت» مؤثر نخواهد افتاد.

لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد، و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را» (وَ أَنْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ).

«أَيامِى» جمع «أَيِّم» (بر وزن قَيِّم) در اصل، به معنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده است، و به اين ترتيب، تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه «بكر» باشند يا «بيوه».

تعبير أَنْكِحُوا: «آنها را همسر دهيد» با اين كه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه: مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق كمك هاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مسأله ازدواج، و بالاخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولاً در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست.

خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و درمى در اين راه را شامل مى شود.

 بدون شك، اصل تعاون اسلامى، ايجاب مى كند: مسلمانان در همه زمينه ها به يكديگر كمك كنند، ولى تصريح به اين امر در مورد ازدواج، دليل بر اهميت ويژه آن است.

اهميت اين مسأله تا به آن پايه است كه: در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم: أَفْضَلُ الشَّفَاعَاتِ أَنْ تَشْفَعَ بَيْنَ اثْنَيْنِ فِي نِكَاح حَتَّى يَجْمَعَ اللَّهُ بَيْنَهُمَا:

«بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجى گرى كنى، تا اين امر به سامان برسد»!.(1)

در حديث ديگرى از امام كاظم موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: ثَلاثَةٌ يَسْتَظِلُّونَ بِظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلاّ ظِلُّهُ رَجُلٌ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ أَوْ أَخْدَمَهُ أَوْ كَتَمَ لَهُ سِرّاً:

«سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايه عرش خدا قرار دارند، روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسى كه وسائل تزويج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و كسى كه به هنگام نياز به خدمت، خدمت كننده اى براى او فراهم كند و كسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد»!.(2)

و بالاخره، در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «هر گامى انسان در اين راه بر دارد و هر كلمه اى بگويد، ثواب يكسال عبادت در نامه عمل او مى نويسند» (كَانَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَة خَطَاهَا أَوْ بِكُلِّ كَلِمَة تَكَلَّمَ بِهَا فِي ذَلِكَ عَمَلُ سَنَة قِيَامُ لَيْلِهَا وَ صِيَامُ نَهَارِهَا).(3)

و از آنجا كه يك عذر تقريباً عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده، مسأله فقر و نداشتن امكانات مالى است، قرآن به پاسخ آن پرداخته، مى فرمايد: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» (إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ).

و خداوند قادر بر چنين كارى هست; چرا كه «خداوند واسع و عليم است» (وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).

قدرتش آنچنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيرد، و علم او چنان گسترده است كه از نيات همه كس، مخصوصاً آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

در اين زمينه تحليل روشنى داريم، و همچنين روايات متعددى، كه در آخر اين بحث خواهد آمد.

* * *

ولى از آنجا كه گاه، با تمام تلاش و كوشش، كه خود انسان و ديگران مى كنند وسيله ازدواج فراهم نمى گردد، و خواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بگذراند، مبادا كسانى كه در اين مرحله قرار دارند گمان كنند آلودگى جنسى براى آنها مجاز است، و ضرورت، چنين ايجاب مى كند.

لذا بلا فاصله دستور پارسائى را ـ هر چند مشكل باشد ـ به آنها داده، مى گويد: «و آنها كه وسيله ازدواج ندارند، بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد» (وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ).

 نكند در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى، تن به آلودگى در دهند و خود را معذور بشمرند، كه هيچ عذرى پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان، شخصيت و تقوا را در چنين مرحله اى بيازمايند.

و از آنجا كه اسلام، به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد، عنايت و توجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد، از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طريق «مكاتبه» (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزاد شدن) پرداخته، مى گويد: «بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى كنند، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد با آنها قرارداد ببنديد» (وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً).

منظور از جمله «عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً» اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد و سپس توانائى براى انجام آن داشته باشند، و بتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى را كه قرار داد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند.

اما اگر توانائى بر اين امور را نداشته باشند، و اين كار در مجموع، به ضرر آنها تمام شود و در نتيجه سر بار جامعه شوند، بايد به وقت ديگرى موكول كنند كه اين صلاحيت و توانائى حاصل گردد.

سپس براى اين كه: بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد: «چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» (وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ).

در اين كه: منظور از اين مال، چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ در ميان مفسران گفتگو است:

جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات، ـ همان گونه كه در آيه 60 سوره «توبه» آمده است ـ به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور آن است كه صاحب برده، قسمتى از اقساط را به او ببخشد، و يا اگر دريافت داشته، به او باز گرداند، تا توانائى بيشتر بر نجات خود از اسارت و بردگى، پيدا كند.

اين احتمال نيز وجود دارد: در آغاز كار كه بردگان توانائى بر تهيه مال ندارند چيزى به عنوان كمك خرج يا سرمايه مختصر به آنها بدهند، تا بتوانند به كسب و كارى مشغول شوند، هم خود را اداره كنند، و هم اقساط دين خويش را بپردازند.

البته سه تفسير فوق با هم منافاتى ندارد و ممكن است مجموعاً در مفهوم آيه جمع باشد، هدف واقعى اين است كه: مسلمانان، اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمك هاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه مى خوانيم: «تَضَعُ عَنْهُ مِنْ نُجُومِهِ الَّتِي لَمْ تَكُنْ تُرِيدُ أَنْ تَنْقُصَهُ مِنْهَا وَ لا تَزِيدُ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ».(4)

اشاره به اين كه: بعضى براى اين كه كلاه شرعى درست كنند و بگويند: ما طبق آيه فوق به بردگان خود كمك كرده ايم و تخفيف داده ايم، مبلغ مال الكتابة را بيش از آنچه در نظر داشتند مى نوشتند، تا به هنگام تخفيف دادن درست همان مقدارى را كه مى خواستند بى كم و كاست دريافت دارند! امام صادق(عليه السلام) از اين كار نهى مى فرمايد و مى گويد: «بايد تخفيف از چيزى باشد كه واقعا در نظر داشته از او بگيرد»!.

 در دنباله آيه، به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده، مى فرمايد: «كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زود گذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا).

بعضى از مفسران در شأن نزول اين جمله گفته اند: «عبداللّه بن ابى شش كنيز داشت كه آنها را مجبور به كسب در آمد برايش او از طريق خودفروشى مى كرد! هنگامى كه حكم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در اين سوره) صادر شد، آنها به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و از اين ماجرا شكايت كردند آيه فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد».(5)

اين آيه نشان مى دهد: تا چه حدّ در عصر جاهليت، مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضاً به كار خود ادامه مى دادند، تا اين كه آيه فوق نازل شد و به اين وضع ننگين خاتمه داد.

اما متأسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند، در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد، و حتى در مملكت ما، در عصر طاغوت، نيز به صورت وحشتناكى وجود داشت كه دختران معصوم و زنان ناآگاه را فريب مى دادند، و به مراكز فساد مى كشاندند و با طرح هاى شيطانى مخصوص آنها را مجبور به خودفروشى مى كردند و راه فرار را از هر طريق به روى آنها مى بستند، تا از اين طريق در آمدهاى سرشارى را فراهم سازند كه شرح اين ماجرا، بسيار دردناك، و از عهده اين سخن خارج است.

گرچه ظاهراً بردگى به صورت سابق وجود ندارد، ولى در دنياى به اصطلاح  متمدن، جناياتى مى شود كه از دوران بردگى به مراتب وحشتناك تر است، خداوند مردم جهان را از شر اين انسان هاى متمدن نما حفظ كند، و خدا را شكر كه در محيط ما بعد از انقلاب اسلامى، به اين اعمال ننگين خاتمه داده شد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: جمله اِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنّاً: «اگر آنها مى خواهند پاك بمانند...» مفهومش اين نيست كه اگر خود آن زنها مايل به اين كار باشند اجبار آنها مانعى ندارد، بلكه اين تعبير از قبيل «منتفى به انتفاء موضوع» است زيرا عنوان «اكراه» در صورت عدم تمايل صادق است و گر نه خودفروشى و تشويق به آن، به هر حال گناه بزرگى است.

اين تعبير براى آن است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند به غيرت آنها بر خورد، مفهوم آيه اين است: اين كنيزان كه ظاهراً در سطح پائينترى قرار دارند مايل به اين آلودگى نيستند شما كه آن همه ادعا داريد، چرا تن به چنين پستى در مى دهيد؟!

در پايان آيه ـ چنان كه روش قرآن است ـ براى اين كه: راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند، مى گويد: «و هر كس آنها را بر اين كار اكراه كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اكراه آنها غفور و رحيم است» (وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ ).

اين جمله، چنان كه گفتيم، ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشته تاريك و ننگين خود پشيمان و آماده توبه و اصلاح خويشتن هستند، و يا اشاره به آن زنانى است كه تحت فشار و اجبار، تن به اين كار مى دادند.

* * *

در آخرين آيات مورد بحث ـ همان گونه كه روش قرآن است ـ به صورت  يك جمع بندى اشاره به بحث هاى گذشته كرده مى فرمايد: «ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند» (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آيات مُبَيِّنات).

و نيز «مثل ها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند» (و سر نوشت آنها درس عبرتى براى امروز شما است) (وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ).

و نيز «موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران» (وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ).

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 27، باب 12 از ابواب مقدمات نكاح (جلد 20، صفحه 45، چاپ آل البيت).

2 و 3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 27، باب 12 از ابواب مقدمات نكاح (جلد 20، صفحه 45، چاپ آل البيت).

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 601.

5 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث و تفسير «قرطبى» (با مختصر تفاوت).

 

1 ـ ازدواج يك سنت الهى

گر چه امروز مسأله ازدواج آن قدر در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده شده كه به صورت يك جاده صعب العبور يا غير قابل عبور، براى جوانان در آمده است، ولى قطع نظر از اين پيرايه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ قانون آفرينش است كه انسان براى بقاء نسل، آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به ازدواج سالم دارد.

اسلام كه هماهنگ با آفرينش گام بر مى دارد، نيز در اين زمينه تعبيرات جالب و مؤثرى دارد، از جمله حديث معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) است:

تَناكَحُوا، وَ تَناسَلُوا تَكَثَّرُوا فَاِنِّى أُباهِى بِكُمُ الأُمَمَ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَوْ بِالْسِقْطِ: «ازدواج كنيد تا نسل شما فزونى گيرد كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندان سقط شده، در قيامت به ديگر امت ها مباهات مى كنم»!.(1)

و در حديث ديگر از آن حضرت مى خوانيم: مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِيْنِهِ فَلْيَتَّقِ اللّهَ فِى النِّصْفِ الْباقِى: «كسى كه همسر اختيار كند، نيمى از دين  خود را محفوظ داشته، و بايد مراقب نيم ديگر باشد».(2)

چرا كه غريزه جنسى، نيرومندترين و سركش ترين غرائز انسان است كه به تنهائى با ديگر غرائز برابرى مى كند، و انحراف آن نيمى از دين و ايمان انسان را به خطر خواهد انداخت.

باز در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم شِرارُكُمْ عُزّابُكُم: «بدترين شما مجردانند».(3)

به همين دليل، در آيات مورد بحث، و همچنين روايات متعددى، مسلمانان تشويق به همكارى در امر ازدواج مجردان، و هر گونه كمك ممكن به اين امر شده اند مخصوصاً اسلام در مورد فرزندان، مسئوليت سنگينى بر دوش پدران افكنده، و پدرانى را كه در اين مسأله حياتى بى تفاوت هستند، شريك جرم انحراف فرزندانشان شمرده است، چنان كه در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ أَدْرَكَ لَهُ وَلَدٌ وَ عِنْدَهُ ما يُزَوِّجُهُ فَلَمْ يُزَوِّجْهُ، فَأَحْدَثَ فَالأْ ِثْمَ بَيْنَهُما!: «كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او را داشته باشد و اقدام نكند، و در نتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه بر هر دو نوشته مى شود»!.(4)

و باز به همين دليل، دستور مؤكد داده شده است: هزينه هاى ازدواج را اعم از مهر و ساير قسمت ها سبك و آسان بگيرند، تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، از جمله در مورد مهريه سنگين، كه غالباً سنگ راه ازدواج افراد كم در آمد است.

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: شُؤْمُ الْمَرْأَةِ غَلاءُ مَهْرِهَا: «زن بد قدم، زنى است كه مهرش سنگين باشد».(5)

و باز در حديث ديگرى كه در ذيل حديث فوق وارد شده، مى خوانيم: مِنْ  شُؤْمِهَا شِدَّةُ مَئُونَتِهَا: «يكى از نشانه هاى شوم بودن زن آن است كه هزينه زندگى (يا هزينه ازدواجش) سنگين باشد».(6)

و از آنجا كه بسيارى از مردان و زنان براى فرار از زير بار اين مسئوليت الهى و انسانى متعذر به عذرهائى از جمله نداشتن امكانات مالى مى شوند، در آيات فوق صريحاً گفته شده است: «فقر» نمى تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بى نيازى مى شود.

دليل آن هم با دقت، روشن مى شود; زيرا انسان تا مجرد است احساس مسئوليت نمى كند، نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب در آمد مشروع بسيج مى كند، و نه به هنگامى كه در آمدى پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مى كوشد، و به همين دليل مجردان غالباً خانه به دوش و تهى دستند!.

اما بعد از ازدواج، شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديداً مسئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند، به همين دليل، تمام هوش، ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد، در حفظ در آمدهاى خود و صرفه جوئى، تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود.

بى جهت نيست كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِيَالِ: «روزى همراه همسر و فرزند است».(7)

و در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مردى خدمت حضرتش رسيد، از تهيدستى و نيازمندى شكايت كرد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: تَزَوَّجَ، فَتَزَوَّجَ  فَوُسِّعَ لَهُ: «ازدواج كن، او هم ازدواج كرد و گشايش در كار او پيدا شد»!.(8)

بدون شك، امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افرادى مى آيد كه براى انجام وظيفه انسانى و حفظ پاكى خود، اقدام به ازدواج مى كنند.

هر فرد با ايمان مى تواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤمن باشد، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ تَرَكَ التَّزْوِيجَ مَخَافَةَ الْعَيْلَةِ فَقَدْ أَسَاءَ ظَنُّهُ بِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ:

«كسى كه از ترس فقر ازدواج را ترك كند، گمان بد به خدا برده است; زيرا خداوند متعال مى فرمايد: اگر آنها فقير باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد».(9)

البته، روايات در منابع اسلامى در اين زمينه فراوان است كه اگر بخواهيم به نقل همه آنها بپردازيم از بحث تفسيرى خارج مى شويم.

* * *


1 و 2 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، صفحه 561 (ماده زوج).

3 و 4 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 140، ذيل آيه مورد بحث.

5 و 6 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، باب 5، من ابواب المهور، صفحه 10.

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 595.

8 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 25، باب 11 از ابواب مقدمات نكاح (جلد 20، صفحه 43، چاپ آل البيت).

9 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 24، باب 10 از ابواب مقدمات نكاح (جلد 20، صفحه 42، چاپ آل البيت).

 

2 ـ منظور از جمله «وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ» چيست؟

قابل توجه اين كه: در آيات مورد بحث، به هنگامى كه سخن از ازدواج مردان و زنان بى همسر به ميان مى آيد، به طور كلى دستور مى دهد، براى ازدواج آنان اقدام كنيد، اما هنگامى كه نوبت بردگان مى رسد آن را مقيد به «صالح بودن» مى كند.

جمعى از مفسران (مانند نويسنده عالى قدر تفسير «الميزان» و همچنين تفسير «صافى») آن را به معنى صلاحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد، اين قيد در زنان و مردان آزاد نيز لازم است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور صالح بودن از نظر اخلاق و اعتقاد است چرا كه صالحان از اهميت ويژه اى در اين امر برخوردارند، ولى، باز جاى اين سؤال باقى است كه: چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است؟

احتمال مى دهيم، منظور چيز ديگرى باشد و آن اين كه: در شرائط زندگى آن روز بسيارى از بردگان در سطح پائينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند به طورى كه هيچگونه مسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند.

اگر با اين حال، اقدام به تزويج آنها مى شد، همسر خود را به آسانى رها نموده و او را بدبخت مى كردند، لذا دستور داده شده است در مورد آنها كه صلاحيت اخلاقى دارند، اقدام به ازدواج كنيد، و مفهومش اين است كه: در مورد بقيه، نخست كوشش براى صلاحيت اخلاقيشان شود، تا آماده زندگى زناشوئى شوند، سپس اقدام به ازدواجشان گردد.

* * *

3 ـ عقد مكاتبه؟

گفتيم: اسلام برنامه «آزادى تدريجى بردگان» را طرح كرده، و به همين دليل، از هر فرصتى براى آزاد ساختن آنان استفاده كرده است، يكى از مواد اين برنامه، مسأله «مكاتبه» است كه به عنوان يك دستور، در آيات مورد بحث به آن اشاره شده است.

«مكاتبه» از ماده «كتابت» و «كتابت» در اصل از ماده «كتب» (بر وزن كسب) به معنى «جمع» است، و اين كه: نوشتن را كتابت مى گويند به خاطر آن است كه حروف و كلمات را در يك عبارت جمع مى كند، و چون در  «مكاتبه» قرار دادى ميان «مولا» و «عبد» نوشته مى شود آن را «مكاتبه» ناميده اند.

عقد مكاتبه يك نوع قرار داد است كه ميان اين دو نفر بسته مى شود، و عبد موظف مى گردد، از طريق كسب آزاد، مالى تهيه كرده و به اقساطى كه براى او قابل تحمل باشد به «مولا» بپردازد و آزادى خود را باز يابد، و دستور داده شده است كه مجموع اين اقساط، بيش از قيمت عبد نباشد.

و نيز اگر به عللى عبد، از پرداختن اقساط عاجز شد، بايد از بيت المال و سهم زكات اقساط او پرداخته و آزاد گردد، حتى بعضى از فقهاء تصريح كرده اند: اگر زكاتى به مولا تعلق گيرد، خود او بايد اقساط بدهى عبد را از باب زكات حساب كند.

اين عقد يك عقد لازم است و هيچ يك از طرفين حق فسخ آن را ندارد.

روشن است: با اين طرح، هم بسيارى از بردگان آزادى خود را باز مى يابند و هم توانائى زندگى مستقل را در اين مدت كه ملزم به كار كردن و پرداخت اقساط هستند پيدا مى كنند، و هم صاحبان آنها به ضرر و زيان نمى افتند و عكس العمل منفى به زيان بردگان نشان نخواهند داد.

«مكاتبه» احكام و فروع فراوانى دارد كه در كتب فقهى «كتاب المكاتبه» آمده است.

35اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاة فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَة الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَكَة زَيْتُونَة لا شَرْقِيَّة وَ لا غَرْبِيَّة يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُور يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

36فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ

37رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الأَبْصارُ

38لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب

 

 

ترجمه:

35 ـ خداوند نور آسمان ها و زمين است; مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى; (روغنش آن چنان صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعلهور شود; نورى است بر فراز نورى; و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند، و خدا براى مردم مثل ها مى زند و خداوند به هر چيزى داناست.

36 ـ (اين چراغ پر فروغ) در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از شياطين در امان باشد); خانه هائى كه نام خدا در آنها برده مى شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مى گويند.

37 ـ مردانى كه هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى  زكات، غافل نمى كند; آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دل ها و چشم ها زير و رو مى شود.

38 ـ (آنها به سراغ اين كارها مى روند) تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد، و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد; و خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مى دهد (و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد).

 

آيه نور!

در تفسير آيات فوق، سخن بسيار گفته شده است، و مفسران، فلاسفه و عرفاى اسلامى هر كدام بحث هاى فراوانى دارند، پيوند ارتباط اين آيات، با آيات گذشته از اين نظر است كه: در آيات پيشين، سخن از مسأله عفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق و وسائل گوناگون بود، و از آنجا كه ضامن اجراى همه احكام الهى مخصوصاً كنترل كردن غرائز سركش، به خصوص غريزه جنسى ـ كه نيرومندترين آنها است ـ بدون استفاده از پشتوانه «ايمان» ممكن نيست، سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آن كشانيده و از آن سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: «خداوند نور آسمان ها و زمين است» (اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

چه جمله زيبا، جالب و پر ارزشى! آرى، خدا نور آسمان ها و زمين است، روشنى و روشنى بخش همه آنها.

گروهى از مفسران كلمه «نور» را در اينجا به معنى «هدايت كننده».

بعضى به معنى «روشن كننده».

و بعضى به معنى «زينت بخش» تفسير كرده اند.

 همه اين معانى صحيح است ولى مفهوم آيه، باز هم از اين گسترده تر مى باشد.

توضيح اين كه: در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان «نور» ياد شده است:

1 ـ قرآن مجيد ـ چنان كه در آيه 15 سوره «مائده» مى خوانيم: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ: «از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد».

و در آيه 157 سوره «اعراف» نيز مى خوانيم: وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: «كسانى كه پيروى از نورى مى كنند كه با پيامبر نازل شده است، آنها رستگارانند».

2 ـ ايمان ـ چنان كه در آيه 257 «بقره» آمده است: اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ: «خداوند ولى كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت هاى (شرك و كفر) به سوى نور (ايمان) رهبرى مى كند».

3 ـ هدايت الهى و روشن بينى ـ چنان كه در آيه 122 سوره «انعام» آمده: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِج مِنْها:

«آيا كسى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتى براى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در تاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد»؟!

4 ـ آئين اسلام ـ چنان كه در آيه 32 سوره «توبه» مى خوانيم: يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ: «خداوند ابا دارد جز از اين كه نور (اسلام) را كامل كند هر چند كافران نخواهند».

 

 5 ـ شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ در آيه 46 سوره «احزاب» درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً: «ما تو را دعوت كننده به سوى خدا به اذن و فرمان او قرار داديم و چراغى نور بخش».

6 ـ امامان و پيشوايان معصوم ـ چنان كه در زيارت «جامعه» آمده: خَلَقَكُمُ اللّهُ أَنْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِيْنَ: «خداوند شما را نورهائى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد».

و نيز در همان زيارت نامه آمده است: وَ أَنْتُمْ نُورُ الأَخْيارِ وَ هُداةُ الأَبْرارِ: «شما نور خوبان و هدايت كننده نيكوكاران هستيد».

7 ـ و بالاخره از علم و دانش نيز به عنوان نور ياد شده چنان كه در حديث مشهور است: العِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشاءُ: «علم نورى است كه خدا در قلب هر كس كه بخواهد مى افكند»...(1) اينها همه از يكسو.

و از سوى ديگر، بايد در اينجا خواص و ويژگى هاى نور را دقيقاً بررسى كنيم، با مطالعه اجمالى روشن مى شود كه «نور» داراى خواص و ويژگى هاى زير است:

1 ـ نور زيباترين و لطيف ترين موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيبائى ها و لطافت ها است!

2 ـ نور بالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد، نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه مى تواند كره زمين را در يك چشم بر هم زدن (كمتر از يك ثانيه) هفت بار دور بزند، به همين دليل مسافت هاى فوق العاده عظيم و سرسام آور نجومى را فقط با سرعت سير نور مى سنجند و واحد سنجش در آنها سال نورى است، يعنى مسافتى را كه نور در  يكسال با آن سرعت سرسام آورش، مى پيمايد.

3 ـ نور وسيله تبيين اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است، و بدون آن، چيزى را نمى توان ديد، بنابراين هم «ظاهر» است و هم «مُظهِر» (ظاهر كننده غير).

4 ـ نور آفتاب كه مهمترين نور در دنياى ما است پرورش دهنده گل ها و گياهان بلكه رمز بقاى همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودى بدون استفاده از نور (به طور مستقيم يا غير مستقيم) زنده بماند.

5 ـ امروز ثابت شده تمام رنگ هائى را كه ما مى بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يا نورهاى مشابه آن است و گر نه، موجودات در تاريكى مطلق رنگى ندارند!.

6 ـ تمام انرژى هاى موجود در محيط ما (به جز انرژى اتمى) همه، از نور آفتاب سرچشمه مى گيرد، حركت بادها، ريزش باران، حركت نهرها، سيل ها و آبشارها و بالاخره حركت همه موجودات زنده با كمى دقت به نور آفتاب منتهى مى شود.

سر چشمه گرما و حرارت و آنچه بستر موجودات را گرم نگه مى دارد همان نور آفتاب است حتى گرمى آتش كه از چوب درختان و يا ذغال سنگ و يا نفت و مشتقات آن به دست مى آيد، نيز از گرمى آفتاب است; چرا كه همه اينها طبق تحقيقات علمى به گياهان و حيواناتى باز مى گردند كه حرارت را از خورشيد گرفته و در خود ذخيره كرده اند، بنابراين حركت موتورها نيز از بركت آن است.

7 ـ نور آفتاب نابود كننده انواع ميكرب ها و موجودات موذى است و اگر تابش اشعه اين نور پر بركت نبود، كره زمين، تبديل به بيمارستان بزرگى مى شد كه همه ساكنانش با مرگ دست به گريبان بودند!.

خلاصه، هر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور)، بيشتر مى نگريم و  دقيق تر مى شويم آثار گران بها و بركات عظيم آن آشكارتر مى شود.

حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه، اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم (گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتر است) آيا جز از واژه «نور» مى توان استفاده كرد؟!

همان خدائى كه پديد آورنده تمام جهان هستى است، روشنى بخش عالم آفرينش است، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زنده اند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى چشم لطف خود را از آنها باز گيرد، همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند.

و جالب اين كه: هر موجودى به هر نسبت با او ارتباط دارد، به همان اندازه نورانيت و روشنائى كسب مى كند:

قرآن نور است چون كلام اوست.

آئين اسلام نور است چون آئين او است.

پيامبران نورند چون فرستادگان اويند.

امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آئين او بعد از پيامبرانند.

ايمان نور است چون رمز پيوند با او است.

علم نور است چون سبب آشنائى با او است.

بنابراين، «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْض».

بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى «هر چيزى كه ذاتش ظاهر و آشكار باشد و ظاهر كننده غير» در اين صورت به كار بردن كلمه «نور» در ذات پاك او جنبه تشبيه هم نخواهد داشت; چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست، و تمام آنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است.

در كتاب «توحيد» از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) چنين آمده: از آن  حضرت تفسير آيه «اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأَرْض» را خواستند فرمود: هاد لاَِهْلِ السَّمواتِ وَ هاد لاَِهْلِ الأَرْضِ: «او هدايت كننده اهل آسمان ها و هدايت كننده اهل زمين است».

در حقيقت اين يكى از خواص نور الهى است، اما مسلماً منحصر به آن نمى باشد، و به اين ترتيب، تمام تفسيرهائى را كه در زمينه اين آيه گفته اند، مى توان در آنچه ذكر كرديم جمع نمود كه هر كدام اشاره به يكى از ابعاد اين نور بى نظير و اين روشنائى بى مانند است.

جالب اين كه: در فراز چهل و هفتم از دعاى «جوشن كبير» كه مجموعه اى از صفات خداوند متعال است مى خوانيم: يا نُورَ النُّورِ، يا مُنَوِّرَ النُّورِ، يا خالِقَ النُّورِ، يا مُدَبِّرَ النُّورِ، يا مُقَدِّرَ النُّورِ، يا نُوْرَ كُلِّ نُوْر، يا نُوراً قَبْلَ كِلِّ نِوْر، يا نُوراً بَعْدَ كُلِّ نُوْر، يا نُوراً فَوْقَ كُلِّ نُوْر، يا نُوراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ:

«اى نور نورها، و اى روشنى بخش روشنائى ها، اى آفريننده نور، اى تدبير كننده نور، اى تقدير كننده نور، اى نور همه نورها، اى نور قبل از هر نور، اى نور بعد از هر نور، اى نورى كه برتر از هر نورى، و اى نورى كه همانندش نورى نيست»!.

و به اين ترتيب، همه انوار هستى از نور او مايه مى گيرد، و به نور ذات پاك او منتهى مى شود.

قرآن، بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجا مشخص مى كند و مى فرمايد: «مثل نور خداوند، همانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده، همچون يك ستاره فروزان» (مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاة فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَة الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ).

  و «اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى» (يُوقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَكَة زَيْتُونَة لا شَرْقِيَّة وَ لا غَرْبِيَّة).

«آنچنان روغنش صاف و خالص است كه گوئى بدون تماس با آتش مى خواهد شعلهور شود»! (يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ).

«نورى است بر فراز نور» (نُورٌ عَلى نُور).

و «خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند» (يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ).

«و براى مردم مثل ها مى زند» (وَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ لِلنّاسِ).

«و خداوند به هر چيزى آگاه است» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ).

براى تشريح اين مثال توجه به چند امر ضرورى است:

«مشكاة» در اصل، به معنى روزنه و محل كوچكى است كه در ديوار ايجاد مى كردند و چراغ هاى معمول قديم را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان، در آن مى نهادند، و گاه از داخل اطاق طاقچه كوچكى درست مى كردند و طرفى را كه در بيرون اطاق و مشرف به حياط منزل بود با شيشه اى مى پوشاندند، تا هم داخل اطاق روشن شود، و هم صحن حياط، و در ضمن از باد و طوفان نيز مصون بماند.

و نيز به محفظه هاى شيشه اى كه به صورت مكعب مستطيلى مى ساختند و درى داشت و در بالاى آن روزنه اى براى خروج هوا، و چراغ را در آن مى نهادند، گفته شده است.

كوتاه سخن اين كه: «مشكاة» محفظه اى براى چراغ در مقابل حمله باد و طوفان بود، و از آنجا كه غالباً در ديوار ايجاد مى شد نور چراغ را نيز متمركز ساخته و منعكس مى نمود.

«زجاجه» يعنى «شيشه»، و در اصل به سنگ هاى شفاف مى گويند، و از آنجا كه شيشه نيز از مواد سنگى ساخته مى شود و شفاف است به آن «زجاجه» گفته شده.

و در اينجا به معنى حبابى است كه روى چراغ مى گذاشتند، تا هم شعله را محافظت كند و هم گردش هوا را، از طرف پائين به بالا، تنظيم كرده، بر نور و روشنائى شعله بيفزايد.

«مصباح»، به معنى خود «چراغ» است كه معمولاً با فتيله و يك ماده روغنى قابل اشتعال افروخته مى شده است.

جمله «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَة مُبارَكَة زَيْتُونَة لا شَرْقِيَّة وَ لا غَرْبِيَّة» اشاره به ماده انرژى زاى فوق العاده مستعد براى اين چراغ است; چرا كه «روغن زيتون» كه از درخت پر بار و پر بركتى گرفته مى شود، يكى از بهترين روغن ها براى اشتعال است آن هم درختى كه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتاب باشد، نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كه تنها يك سمت آن آفتاب ببيند، و در نتيجه ميوه آن نيمى رسيده و نيمى نارس و روغن آن ناصاف گردد.

و با اين توضيح، به اينجا مى رسيم كه براى استفاده از نور كامل چنين چراغى با درخشش و تابش بيشتر، نياز به چهار عامل داريم:

چراغدانى كه آن را از هر سو محافظت كند بى آن كه از نورش بكاهد، بلكه نور آن را متمركزتر سازد.

حبابى كه گردش هوا را بر گرد شعله تنظيم كند، اما آن قدر شفاف باشد كه به هيچ وجه مانع تابش نور نگردد.  چراغى كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است.

و بالاخره ماده انرژى زاى صاف و خالص و زلالى كه آن قدر آماده اشتعال باشد كه گوئى بدون تماس با شعله آتش، مى خواهد شعلهور گردد.

اينها همه از يكسو، در حقيقت بيانگر جسم و ظاهرشان است.

از سوى ديگر، مفسران بزرگ اسلامى در اين كه: محتواى اين تشبيه چيست و به اصطلاح «مُشَبَّه» كدام نور الهى است، تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: منظور همان نور هدايتى است كه خداوند در دل هاى مؤمنان بر افروخته، و به تعبير ديگر، منظور «ايمان» است كه در سراچه قلوب مؤمنان جايگزين شده است.

بعضى ديگر آن را به معنى قرآن كه در درون قلب آدمى نورافكن مى گردد دانسته اند.

بعضى، تشبيه را اشاره به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله).

بعضى اشاره به دلائل توحيد و عدل پروردگار.

و بعضى به روح اطاعت و تقوا كه مايه هر خير و سعادت است تفسير كرده اند.

در واقع تمام مصاديقى كه براى نور معنوى در قرآن و روايات اسلامى آمده در اينجا به عنوان تفسير ذكر شده است، و روح همه آنها در واقع يك چيز است و آن همان نور «هدايت» است كه از قرآن و وحى و وجود پيامبران سرچشمه مى گيرد، و با دلائل توحيد آبيارى مى شود، و نتيجه آن تسليم در برابر فرمان خدا و تقوا است.

توضيح اين كه: نور ايمان كه در قلب مؤمنان است داراى همان چهار عاملى است كه در يك چراغ پر فروغ موجود است:  «مصباح» همان شعله هاى ايمان است كه در قلب مؤمن آشكار مى گردد و فروغ هدايت از آن منتشر مى شود.

«زجاجه» و حباب، قلب مؤمن است كه ايمان را در وجودش تنظيم مى كند.

«مشكاة» سينه مؤمن و يا به تعبير ديگر، مجموعه شخصيت و آگاهى و علوم و افكار او است كه ايمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد.

و «شجره مباركه زيتونه» همان وحى الهى است كه عصاره آن در نهايت صفا و پاكى مى باشد و ايمان مؤمنان به وسيله آن شعلهور و پر بار مى گردد.

در حقيقت اين نور خدا است، همان نورى است كه آسمان ها و زمين را روشن ساخته و از كانون قلب مؤمنان سر بر آورده، و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى كند.

دلائلى را كه از عقل و خرد دريافته اند، با نور وحى آميخته مى شود و مصداق «نُوْرٌ عَلى نُور» مى گردد.

و هم در اينجا است كه دل هاى آماده و مستعد، به اين نور الهى هدايت مى شوند و مضمون: «يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» در مورد آنان پياده مى گردد.

بنابراين، براى حفظ اين نور الهى (نور هدايت و ايمان) مجموعه اى از معارف، آگاهى ها، خودسازى ها و اخلاق لازم است كه همچون مشكاتى اين مصباح را حفظ كند.

و نيز قلب مستعد و آماده اى مى خواهد كه همچون «زجاجه» برنامه آن را تنظيم نمايد.

و امدادى از ناحيه وحى لازم دارد كه همچون شجره مباركه زيتونه به آن انرژى بخشد.

و اين نور وحى بايد از آلودگى به گرايش هاى مادى و انحرافى شرقى و  غربى كه موجب پوسيدگى و كدورت آن مى شود، بر كنار باشد.

آنچنان صاف، زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف، كه بدون نياز به هيچ چيز ديگر، تمام نيروهاى وجود انسان را بسيج كند، و مصداق «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» گردد.

هر گونه تفسير به رأى، و پيش داورى هاى نادرست و سليقه هاى شخصى و عقيده هاى تحميلى و تمايل به چپ و راست و هر گونه خرافات كه محصول اين شجره مباركه را آلوده كند، از فروغ اين چراغ مى كاهد و گاه آن را خاموش مى سازد.

اين است مثالى كه خداوند در اين آيه براى نور خود بيان كرده و او از همه چيز آگاه است.

از آنچه در بالا گفتيم اين نكته روشن مى شود: اگر در روايات ائمه معصومين(عليهم السلام) كه در تفسير اين آيه رسيده است، گاه «مشكاة»، به قلب پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، «مصباح» به نور علم، «زجاجة» به وصى او على(عليه السلام) و «شجره مباركه» به ابراهيم خليل(عليه السلام) كه ريشه اين خاندان از او است، و جمله «لا شَرْقِيَّة وَ لا غَرْبِيَّة» به نفى گرايش هاى يهود و نصارا تفسير شده است، در حقيقت چهره ديگرى از همان نور هدايت و ايمان، و بيان مصداق روشنى از آن است، نه اين كه منحصر به همين مصداق باشد.

و نيز اگر بعضى از مفسران، اين نور الهى را به قرآن يا دلائل عقلى يا شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تفسير كرده اند آن نيز ريشه مشتركى با تفسير فوق دارد.

* * *

 تا به اينجا ويژگى ها و مشخصات اين نور الهى، نور هدايت و ايمان را در لابلاى تشبيه به يك چراغ پر فروغ مشاهده كرديم، اكنون بايد ديد اين چراغ پر نور در كجا است؟ و محل آن چگونه است؟ تا همه آنچه در اين زمينه لازم بوده  است با ذكر اين محل روشن گردد.

لذا در آيه بعد، مى فرمايد: «اين مشكاة در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند و مرتفع سازند» (تا از دستبرد دشمنان و شياطين و هوسبازان در امان باشد) (فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ).

«خانه هائى كه نام خدا در آن ذكر شود» (و آيات قرآن و حقائق وحى را در آن بخوانند) (وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ).

بسيارى از مفسران، آيه فوق را همان گونه كه در بالا تفسير كرده ايم مربوط به آيه قبل دانسته اند(2) ولى بعضى آن را مرتبط به جمله بعد مى دانند كه چندان صحيح به نظر نمى رسد.

اما اين كه: بعضى گفته اند: وجود اين چراغ پر فروغ، در خانه هائى كه ويژگى هايش در اين آيه بيان شده، چه اثرى دارد پاسخش روشن است; زيرا خانه اى با اين مشخصات كه ديوارهاى آن برافراشته شده و مردانى مصمم، بيدار و هشيار در آن به پاسدارى مشغولند، ضامن حفاظت اين چراغ پر فروغ است، به علاوه آنها كه در جستجوى چنين منبع نور و روشنائى هستند از محل آن با خبر مى شوند و به دنبال آن مى شتابند.

اما اين كه: منظور از اين بيوت: «خانه ها» چيست؟

پاسخ آن از ويژگى هائى كه در ذيل آيه براى آن ذكر شده است روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: «در اين خانه ها هر صبح و شام تسبيح خدا مى گويند»  (يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ).(3)

* * *

«مردانى كه نه تجارت، آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات باز مى دارد و نه خريد و فروش» (رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ).

«آنها از روزى مى ترسند كه دل ها و ديده ها در آن دگرگون و زير و رو مى شود» (يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الأَبْصارُ).

اين ويژگى ها نشان مى دهد: اين بيوت همان مراكزى است كه: به فرمان پروردگار استحكام يافته، و مركز ياد خدا است و حقائق اسلام و احكام خدا از آن نشر مى يابد، و در اين معنى وسيع و گسترده، مساجد، خانه هاى انبياء و اوليا، مخصوصاً خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خانه على(عليه السلام) جمع است.

و اين كه بعضى از مفسران آن را منحصراً به مساجد و يا بيوت انبياء و مانند آن تفسير كرده اند، دليلى بر اين انحصار نيست، و اگر مشاهده مى كنيم در بعضى از روايات، مانند روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: هِىَ بُيُوتُ الأَنْبِياءُ وَ بَيْتُ عَلِىٍّ مِنْها:

«اين آيه، اشاره به خانه پيامبران است و خانه على نيز از اين زمره محسوب مى شود».(4)

يا در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه: به هنگام تلاوت اين آيه از  آن حضرت پرسيدند: منظور چه بيوتى است؟ فرمود: «بُيُوتُ الأَنْبِياء» است «ابوبكر» پرسيد: اين خانه (اشاره به خانه فاطمه و على(عليهما السلام) كرد) نيز از آن جمله است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نَعَمْ مِنْ أَفاضِلِها: «آرى اين از برترين آنها است».(5)

همه اينها اشاره به مصداق هاى روشن است; زيرا مى دانيم معمول روايات اين است كه به هنگام تفسير، مصاديق روشن را بيان مى كند.

آرى، هر كانونى كه به فرمان خدا بر پا شده، نام خدا در آن برده مى شود، و هر صبح و شام، مردان با ايمانى ـ كه زندگى مادى آنها را به خود مشغول نمى دارد و از ياد خدا غافل نمى كند ـ به تسبيح و تقديس در آن مشغولند، چنين خانه هائى مركز مشكات انوار الهى و ايمان و هدايت است.

در واقع اين خانه ها چند ويژگى دارد:

نخست اين كه: به فرمان خدا بنياد شده.

ديگر اين كه: پايه ها و ديوارهايش آنچنان محكم و مرتفع است كه آن را از نفوذ شياطين حفظ مى كند.

و سوم اين كه: مركز ياد خدا است.

و سر انجام اين كه: مردانى از آن پاسدارى مى كنند كه صبح و شام به تسبيح خدا مشغولند، و جاذبه هاى دنياى فريبنده، آنها را از حق غافل نمى سازد.

اين خانه ها با اين ويژگى ها، سر چشمه هدايت و ايمان اند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: در اين آيه، هم «تجارت» آمده است و هم «بيع» با اين كه: به نظر مى رسد هر دو يك معنى داشته باشد، ولى ممكن است تفاوت اين دو از اين نظر باشد كه: تجارت اشاره به يك كار مستمر و مداوم است، ولى بيع براى يك مرحله و به صورت گذرا است.

توجه به اين امر نيز ضرورى است كه نمى فرمايد: آنها مردانى هستند كه به سوى تجارت و بيع نمى روند، بلكه مى گويد: تجارت و بيع آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.

آنها پيوسته از روز قيامت و دادگاه عدل پروردگار، كه از شدت وحشتش دل ها و چشم ها در آن دگرگون مى شود، بيمناكند (توجه داشته باشيد جمله «يخافون» به مقتضاى اين كه فعل مضارع است دلالت بر استمرار خوف و ترس آنها از قيامت دارد، خوف و ترسى كه آنان را به انجام مسئوليت ها و رسالت ها وادار مى كند).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به پاداش بزرگ اين پاسداران نور هدايت و عاشقان حق و حقيقت، اشاره كرده، چنين مى گويد:

«اين به خاطر آن است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضلش بر پاداش آنها بيفزايد» (لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ).

و اين جاى تعجب نيست; زيرا فيض خداوند براى آنها كه شايسته فيض اويند محدود نيست «و خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد» (وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب).

در اين كه،: منظور از «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» در اين آيه چيست؟

بعضى گفته اند: اشاره به همه اعمال نيك است اعم از واجبات، مستحبات، كوچك و بزرگ.

 بعضى ديگر معتقدند: اشاره به اين است كه خداوند كار خير را ده برابر، و  گاه هفتصد برابر يا بيشتر، پاداش مى دهد، چنان كه در آيه 160 «انعام» مى خوانيم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالُها:

«كسى كه كار نيك كند ده برابر پاداش مى گيرد».

و در آيه 261 سوره «بقره» در مورد انفاق كنندگان پاداشى معادل هفتصد برابر و يا مضاعف آن ذكر شده است.

اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه: منظور اين است خداوند تمام اعمال آنها را بر معيار و مقياس بهترين اعمالشان پاداش مى دهد، حتى اعمال كم اهميت و متوسطشان همرديف بهترين اعمالشان در پاداش خواهد بود!.

و اين از فضل خداوند دور نيست; چرا كه در مقام عدالت و مجازات برابرى ضرورى است، اما هنگامى كه به مقام فضل و كرم مى رسد مواهب و بخشش ها بى حساب است; چرا كه ذات پاكش نامحدود است، و «نعمتش نامتناهى كرمش بى پايان».

* * *

نكته ها:

نكات اين آيات را از آنجا كه با تفسير آيات آميخته بود، در لابلاى آن بيان كرديم، اما چند بخش از روايات باقى مانده است كه ذكر آنها براى تكميل اين بحث تفسيرى لازم است:

1 ـ در كتاب «روضه كافى» از امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه نور مى خوانيم: اِنَّ الْمِشْكاةَ قَلْبُ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، وَ الْمِصْباحَ النُّورُ الَّذِى فِيْهِ الْعِلْمُ، وَ الزُّجاجَةَ قَلْبُ عَلِىٍّ أَوْ نَفْسُهُ:

«مشكات قلب محمّد است، و مصباح همان نور علم و هدايت، و زجاجه  اشاره به على(عليه السلام) يا قلب او است كه بعد از رحلت پيامبر اين مصباح در آن قرار گرفت».(6)

* * *

2 ـ در حديث ديگرى كه در «توحيد صدوق» آمده است چنين مى خوانيم: امام باقر(عليه السلام) فرمود: اِنَّ الْمِشْكاةَ نُوْرُ الْعِلْمِ فِى صَدْرِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) وَ الزُّجاجَةَ صَدْرُ عَلِىٍّ... وَ نُورٌ عَلى نُور اِمامٌ مُؤَيَّدٌ بِنُورِ الْعِلْمِ وَ الْحِكْمَةِ فِى أَثَرِ الاِمامِ مِنْ آلِ مُحَمَّد، وَ ذلِكَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ اِلى أَنْ تَقُومَ السّاعَةُ، فَهؤُلاءِ الأَوْصِياءُ الَّذِيْنَ جَعَلَهُمُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ خُلَفاءَ فِى أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلى خَلْقِهِ، لا تَخْلُوا الأَرْضُ فِى كُلِّ عَصْر مِنْ واحِد مِنْهُمْ:

«مشكات، نور علم در سينه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و «زجاجه» سينه على(عليه السلام) است، و «نور على نور» امامانى از آل محمّد(صلى الله عليه وآله) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند، و با نور علم و حكمت مؤيدند، و اين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه داشته و دارد، اينها همان اوصيائى هستند كه خداوند آنان را خلفاى روى زمين قرار داده، و حجت خويش بر بندگانش، و در هيچ عصر و زمانى صفحه زمين از آنها خالى نبوده است و نخواهد بود».(7)

* * *

3 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) «مشكات» به فاطمه(عليها السلام) و «مصباح» به حسن(عليه السلام) و «زجاجه» به حسين(عليه السلام) تفسير شده است.(8)

البته همان گونه كه قبلاً هم اشاره كرده ايم آيات، مفهوم وسيعى دارد كه هر يك از روايات فوق، بيان مصداق روشنى از آن است، بى آن كه از عموميت آيه صرفنظر شود و به اين ترتيب هيچگونه تضادى در روايات نيست.

* * *

4 ـ در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه با «قتاده» فقيه معروف اهل «بصره» گفتگوئى داشت، و در ضمن، از حضور در مجلس امام(عليه السلام) و ابهت خاص آن حضرت كه سراسر قلب او را فرا گرفته بود، اظهار شگفتى كرد، امام به او فرمود: آيا مى دانى كجا نشسته اى؟ در برابر همانها كه خدا درباره آنها گفته: «فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ».

سپس فرمود: فَأَنْتَ ثَمَّ وَ نَحْنُ أُوْلئِكَ: «تو آن هستى كه گفتى (فقيه اهل بصره) و ما اين هستيم كه قرآن مى گويد»!.

«قتاده» در جواب گفت: صَدَقْتَ وَ اللّهِ، جَعَلَنِىَ اللّهُ فَداكَ، وَ اللّهِ ما هِىَ بُيُوتُ حِجارَة وَ لا طِيْن:

«راست گفتى فدايت گردم، به خدا سوگند منظور خانه هاى سنگى و گلى نيست» (منظور خانه هاى وحى و ايمان و هدايت است).(9)

* * *

5 ـ در حديث ديگرى نقل شده كه درباره اين گروه از مردان الهى كه پاسدار وحى و هدايتند فرمود: هُمُ التُّجّارُ الَّذِيْنَ لا تُلْهِيْهِمْ تِجْارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ، اِذا دَخَلَ مَواقِيْتُ الصَّلوةِ أَدَّوا اِلَى اللّهِ حَقَّهُ فِيْها:

«آنها تاجرانى هستند كه تجارت و بيع، آنان را از ياد خدا غافل نمى سازد، هنگامى كه وقت نماز داخل مى شود حق آن را اداء مى كنند».(10)

اشاره به اين كه: آنها در عين فعاليت هاى سازنده و مثبت اقتصادى، تمام  فعاليت هايشان تحت الشعاع نام خدا است، و چيزى را بر آن مقدم نمى شمرند.

* * *

6 ـ درخت «زيتون» چنان كه در آيات فوق خوانديم به عنوان «شجره مباركه» (درخت پر بركت) توصيف شده است. و اگر در آن روز كه قرآن نازل شد اهميت اين تعبير بر همگان روشن نبود، امروز براى ما واضح و آشكار است; زيرا دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون گياهان صرف كرده اند، به ما مى گويند: از اين درخت با بركت محصولى به دست مى آيد كه از مفيدترين و پرارزش ترين روغن ها است و نقش مؤثرى در سلامت بدن دارد.

«ابن عباس» مى گويد: اين درخت، تمام اجزايش مفيد و سودمند است حتى خاكستر آن نيز داراى فائده و منفعتى است، و اولين درختى است كه بعد از طوفان «نوح»(عليه السلام) روئيد و پيامبران در حق آن دعا كرده اند كه درخت پر بركتى باشد.

* * *

7 ـ مفسران بزرگ، در تفسير جمله «نُوْرٌ عَلى نُوْر» تعبيرات گوناگونى دارند: مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: اشاره به پيامبرانى است كه يكى بعد از ديگرى از يك نسل و يك ريشه به وجود مى آيند، و راه هدايت را تداوم مى بخشند.

«فخر رازى» در تفسير خود مى گويد: اشاره به اجتماع اشعه نور و تراكم آنها است آنچنان كه درباره «مؤمن» وارد شده:

«مؤمن، در ميان چهار حالت قرار دارد: اگر موهبتى به او برسد خدا را شكر مى گويد، اگر مصيبتى رسد صابر و با استقامت است، اگر سخن بگويد راست  مى گويد، و اگر داورى كند عدالت را مى جويد.

او در ميان توده هاى مردم ناآگاه، همچون انسان زنده اى در ميان مردگان است، او در ميان پنج نور در حركت است سخنش نور، عملش نور، محل ورودش نور، محل خروجش نور، و هدفش نور خدا در روز قيامت است».

اين احتمال، نيز وجود دارد كه: نور اول كه در آيه آمده است اشاره به نور هدايت الهى از طريق وحى است، و نور دوم نور هدايتش از طريق عقل، و يا نور اول نور هدايت تشريع است و نور دوم نور هدايت تكوينى است، بنابراين نورى است بر فراز نور.

و به اين ترتيب، اين جمله، گاه تفسير به منابع مختلف نور شده (انبياء)، گاه به انواع مختلف نور، و گاه به مراحل گوناگون آن و در عين حال همه آنها ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد كه مفهومش گسترده است (دقت كنيد).

* * *

39وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ

40أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور

 

 

ترجمه:

39 ـ كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد; اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد، و خدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را به طور كامل مى دهد; و خداوند سريع الحساب است!

40 ـ يا همچون ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده، و بر فراز آن موج ديگرى، و بر فراز آن ابرى تاريك است; ظلمت هائى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست!

 


1 ـ «مصباح الشريعه»، صفحه 16.

2 ـ تقدير آيه در واقع چنين بوده است: «هذِهِ الْمِشْكاةُ فِى بُيُوت...» يا «هذَا الْمِصْباحُ فِى بُيُوت...» يا «هذِهِ الشَّجَرَةُ الْمُبارَكَةُ فِى بُيُوت...» يا «نُورُ اللّهِ فِى بُيُوت...».

در حالى كه در تفسير دوم «فِى بُيُوت» را متعلق به «يُسَبِّحُ» مى دانند كه مفهوم آيه چنين مى شود: «در خانه هائى كه خداوند اجازه داده است آن را برافرازند، مردانى صبح و شام تسبيح خدا مى گويند ولى اين تفسير با ذكر كلمه «فيها» سازگار نيست; چرا كه تكرار محسوب مى شود به علاوه با رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده نيز هماهنگ نمى باشد. (دقت كنيد).

3 ـ «غُدُوّ» (بر وزن علو) به معنى صبحگاهان است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «غدوّ» به اول روز گفته مى شود، و در قرآن در مقابل «آصال» قرار گرفته، در حالى كه «غداة» در برابر «عشى» آمده.

«آصال» جمع «اصل» (بر وزن رسل) و آن هم به نوبه خود جمع «اصيل» به معنى «عصر» است.

اما اين كه چرا كلمه «غدوّ» به صورت مفرد و «آصال» به صورت جمع آمده؟ «فخر رازى» مى گويد: به خاطر اين است كه «غدوّ» جنبه مصدرى دارد و مصدر جمع بسته نمى شود.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 607.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 144، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 602 و 603، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص).

7 و 8 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 602 و 603، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص).

9 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 609، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص).

10 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 602 و 603، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص).

 

اعمالى همچون سراب!

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از نور خدا، نور ايمان و هدايت بود، براى تكميل اين بحث، و روشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران، در آيات مورد بحث، سخن از ظلمت كفر، جهل و بى ايمانى، و كافران تاريكدل و منافقان گمراه به ميان آمده، سخن از كسانى مى گويد كه به عكس مؤمنان كه زندگى و افكارشان «نُورٌ عَلى نُور» بود، وجود آنها «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضِ» است!.

سخن از كسانى است كه در بيابان خشك و سوزان زندگى، به جاى آب، دنبال سراب مى روند، و از تشنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان، چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.

نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ  كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً).

«اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» (حَتّى إِذاجاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً).

«اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند»! (وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ).

«و خداوند سريع الحساب است»! (وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ).

«سراب» در اصل از ماده «سَرَب» (بر وزن شرف) به معنى راه رفتن در سراشيبى است و «سَرْب» (بر وزن چرب) به معنى راه سراشيبى است، به همين مناسبت «سراب» به تلألؤى مى گويند كه از دور در بيابان ها و سراشيبى ها نمايان مى شود و به نظر مى رسد كه در آنجا آب وجود دارد، در حالى كه چيزى جز انعكاس نور آفتاب نيست.(1)

«قيعه» به عقيده بعضى، جمع «قاعه» به معنى زمين گسترده و وسيعى است كه آب و گياه ندارد، و به تعبير ديگر به زمين هاى كوير مانند مى گويند، كه سراب نيز غالباً در آنجا به چشم مى خورد.

ولى جمعى از مفسران و ارباب لغت، اين كلمه را مفرد مى دانند كه جمع آن «قيعان» يا «قيعات» است.(2)

گر چه از نظر معنى در اينجا تفاوت چندانى وجود ندارد ولى تناسب آيه ايجاب مى كند: مفرد باشد; زيرا «سراب» به صورت مفرد ذكر شده و طبعاً چنين سرابى در يك بيابان خواهد بود نه در بيابان ها (دقت كنيد).

 

* * *

آن گاه به مثال دوم مى پردازد و مى گويد: «و يا اعمال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده، و بر فراز موج، موج ديگرى است و بر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است» (أَوْ كَظُلُمات فِي بَحْر لُجِّيّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ).

و به اين ترتيب «ظلمت هائى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض).

«آنچنان كه هر كس در ميان آن گرفتار شود، آن قدر تاريك و ظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»! (إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها).

آرى، نور حقيقى در زندگى انسان ها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود.

اما اين نور ايمان، تنها از سوى خدا است «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» (وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور).

براى درك عمق اين مثال، قبلاً لازم است به معنى واژه «لُجِّى» توجه شود.

«لُجِّى» (بر وزن گرجى) به معنى درياى عميق و پهناور است و در اصل، از ماده «لجاج» به معنى پى گيرى كردن كارى است (كه معمولاً در مورد كارهاى نادرست گفته مى شود) سپس، به پى گيرى امواج دريا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم گفته شده است.

و از آنجا كه دريا هر قدر عميق تر و گسترده تر باشد امواجش بيشتر است اين واژه در مورد درياهاى عميق و پهناور به كار مى رود.

درياى خروشان و مواجى را در نظر بگيريد كه بسيار عميق و ژرف است  اين از يك طرف، و از طرف ديگر، مى دانيم نور آفتاب كه قوى ترين نورها است تا حدّ معينى در دريا نفوذ مى كند و آخرين اشعه آن تقريباً در عمق هفتصد مترى محو و نابود مى گردد، به طورى كه در اعماق بيشتر، ظلمت دائم و شب جاويدان حكم فرما است; چرا كه مطلقاً در آنجا نورى نفوذ نمى كند.

اين را نيز مى دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد، نور را بهتر منعكس مى كند ولى امواج متلاطم شعاع نور را در هم مى شكند و مقدار كمترى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.

اگر اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه: ابرى تيره و تار بر بالاى اين امواج خروشان سايه افكنده باشد، ظلمتى كه از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم.(3)

ظلمت اعماق آب از يكسو، ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر، ظلمت ابر تاريك از سوى سوم، ظلماتى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است، و بديهى است در چنين ظلمتى نزديك ترين اشياء قابل رؤيت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش قرار دهد آن را نمى بيند.

كافرانى كه از نور ايمان بى بهره اند، به كسى مى مانند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده است، به عكس مؤمنان روشن ضمير كه مصداق نور على نورند.

بعضى از مفسران گفته اند: اين ظلمت هاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطهورند، عبارتند از: ظلمت اعتقاد غلط، ظلمت گفتار نادرست، و ظلمت كردار بد.

 و به تعبير ديگر، اعمال افراد بى ايمان، هم از نظر زير بنا تاريك است، هم از نظر انعكاسى كه در سخنان آنها دارد و هم به خاطر هماهنگيش با سائر اعمال زشتشان، از هر نظر ظلمانى است.

بعضى ديگر گفته اند: اين ظلمت هاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنها است: نخست اين كه: نمى دانند، دوم اين كه: نمى دانند كه نمى دانند، سوم اين كه: با اين حال فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركب و مضاعف است.

بعضى ديگر گفته اند: از آنجا كه عامل اصلى شناخت، طبق تصريح قرآن، سه چيز است: قلب و چشم و گوش (البته قلب به معنى عقل) چنان كه در آيه 78 سوره «نحل» آمده: وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ الأَفْئِدَةَ:

«خداوند شما را از شكم مادران برون فرستاد در حالى كه چيزى نمى دانستيد، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد» كفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در اين ظلمت ها غوطهورند!.(4)

اما روشن است: اين سه تفسير با هم منافاتى ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آنها باشد.

به هر حال، در دو آيه فوق در يك جمع بندى نهائى به اينجا مى رسيم كه: اعمال افراد بى ايمان، نخست به نور كاذبى تشبيه شده كه همچون يك سراب در بيابان خشك و سوزان ظاهر مى شود، سرابى كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمى شناند، كه به خاطر دوندگى بيشتر آن را افزايش مى دهد.

سپس از اين نور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بى ايمان است وارد مرحله باطن اين اعمال مى شود، باطنى هولناك مملوّ از ظلمت ها و تاريكى هاى  متراكم و هراس انگيز، باطنى وحشتناك كه تمام حواس انسانى در آن از كار مى افتد و نزديك ترين اشياء محيط بر او پنهان مى گردد، حتى خودش را نمى تواند ببيند چه رسد به ديگران!.

بديهى است در چنين ظلمت هول انگيزى، انسان در تنهائى مطلق و جهل و بى خبرى كامل فرو مى رود، نه راه را پيدا مى كند، نه همسفرانى دارد، نه موضع خود را مى شناسد، نه وسيله اى در اختيار دارد; چرا كه از منبع نور يعنى «اللّه» كسب روشنائى نكرده، و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است.

اگر فراموش نكرده باشيد، گفتيم: نور سرچشمه تمام زيبائى ها، روشنائى ها، حيات و زندگى، جنبش و حركت است، اما به عكس، ظلمت، منبع زشتى ها، مرگ و نيستى، سكون و سكوت مى باشد، ظلمت، كانون وحشت و نفرت است، ظلمت، همراه با سردى و افسردگى است، و چنين است حال كسانى كه نور ايمان را از دست مى دهند و در ظلمت كفر فرو مى روند.

 

41أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافّات كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ

42وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

41 ـ آيا نديدى تمام آنان كه در آسمان ها و زمينند براى خدا تسبيح مى كنند، و پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند; و خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست!

42 ـ و از براى خداست حكومت و مالكيت آسمان ها و زمين; و بازگشت (همه) به  سوى اوست!

 


1 ـ دانشمندان فيزيكدان امروز مى گويند: هنگامى كه هوا گرم مى شود، طبقه هواى مجاور زمين بر اثر شدت گرما انبساط بيشترى پيدا مى كند، و با توده مجاور تفاوت مى يابد، امواج نور در آن مى شكند و سراب به خاطر همين شكست نور است.

2 ـ به تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 146، «روح المعانى»، تفسير «قرطبى»، تفسير «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 7 و «مفردات راغب» مراجعه شود.

3 ـ بايد توجه داشت كه «سحاب» چنان كه در «لسان العرب» آمده به معنى ابرى است باران زا، و با توجه به اين كه ابرهاى باران زا غالباً ابرهاى متراكمند معمولاً تيره و تارتر مى باشند.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، ذيل آيه مورد بحث.

 

همه تسبيح گوى او هستند

در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور هدايت و ايمان و ظلمات متراكم كفر و ضلالت بود، و در آيات مورد بحث، از دلائل توحيد كه نشانه هاى انوار الهى و اسباب هدايت است، سخن مى گويد:

نخست روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد: «آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، براى خدا تسبيح مى كنند»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

«و پرندگان در حالى كه بال ها را بر فراز آسمان گسترده اند مشغول تسبيح او هستند»؟! (وَ الطَّيْرُ صَافّات).

«همه آنها از نماز و تسبيح خود، آگاه و باخبرند» (كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ).

«و خداوند از تمام اعمالى كه آنها انجام مى دهند آگاه است» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ).

* * *

و از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات، دليلى بر خالقيت پروردگار است و خالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعه جهان هستى است، و نيز دليل بر آن است كه همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى كند: «و از براى خدا است مالكيت آسمان ها و زمين، و بازگشت تمامى موجودات به سوى او است» (وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ).

 اين احتمال نيز در پيوند اين آيه با آيه قبل وجود دارد كه در آخرين جمله آيه گذشته، سخن از علم خداوند به اعمال همه انسان ها و تسبيح كنندگان بود، و در اين آيه، به دادگاه عدل او در جهان ديگر، و مالكيت خداوند نسبت به همه آسمان و زمين و حق قضاوت و داورى او اشاره مى كند.

* * *

نكته ها:

1 ـ جمله أَ لَمْ تَرَ: «آيا نديدى»، به گفته بسيارى از مفسران به معنى أَ لَمْ تَعْلَمْ: «آيا نمى دانى» است; زيرا تسبيح عمومى موجودات جهان، چيزى نيست كه با چشم ديده شود، بلكه به هر معنى كه باشد، با قلب و عقل، درك مى گردد، اما از آنجا كه اين مسأله آن قدر واضح است كه گوئى با چشم ديده مى شود، تعبير به
«أَ لَمْ تَرَ» شده است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: مخاطب در اين آيه گرچه شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى باشد اما به گفته جمعى از مفسران، منظور از آن عموم مردم است، و اين در قرآن امثال و نظائر فراوان دارد.

اما بعضى گفته اند: اين خطاب در مرحله رؤيت و مشاهده مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است; چرا كه خداوند درك و ديدى به او داده بود كه تسبيح و حمد همه موجودات اين عالم را مشاهده مى كرد، و همچنين بندگان خاص خدا كه پيرو مكتب اويند به مقام شهود عينى مى رسند، ولى در مورد عموم مردم، جنبه شهود عقلى و علمى دارد نه شهود عينى.(1)

* * *

 


1 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث.

 

2 ـ تسبيح عمومى موجودات عالم

آيات مختلف قرآن، سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات اين جهان بزرگ مى گويد: تسبيح، حمد، سجده و نماز، در آيه مورد بحث سخن از «نماز» و «تسبيح» بود.

و در آيه 15 سوره «رعد» سخن از «سجود» عمومى است «وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ».

و در آيه 44 سوره «اسراء» سخن از تسبيح و حمد تمامى موجودات عالم هستى است «وَ إِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».

درباره حقيقت «حمد» و «تسبيح» عمومى موجودات جهان، و تفسيرهاى گوناگونى كه در اين زمينه گفته شده است در ذيل آيه 44 سوره «اسراء» مشروحاً بحث كرده ايم كه فشرده آن را در اينجا مى آوريم:

در اينجا دو تفسير قابل توجه وجود دارد:

1 ـ تمامى ذرات اين عالم اعم از آنچه آن را عاقل مى شماريم يا بى جان يا غير عاقل، همه داراى نوعى درك و شعورند، و در عالم خود، تسبيح و حمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر به درك آن نيستيم، شواهدى از آيات قرآن نيز براى اين تفسير اقامه شده است.

2 ـ منظور از تسبيح و حمد، همان چيزى است كه ما آن را «زبان حال» مى ناميم، يعنى مجموعه نظام جهان هستى و اسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بى زبانى، با صراحت و به طور آشكار از قدرت و عظمت خالق خود، و علم و حكمت بى انتهاى او سخن مى گويند، چرا كه هر موجود بديع و هر اثر شگفت انگيزى، حتى يك تابلو نفيس نقاشى يا يك قطعه شعر زيبا و نغز، حمد و تسبيح ابداع كننده خود مى گويد، يعنى از يكسو، صفات برجسته او را بيان مى دارد (حمد) و از سوى ديگر، عيب و نقص  را از او نفى مى كند (تسبيح) تا چه رسد به اين جهان با عظمت و آن همه عجائب و شگفتى هاى بى پايانش.(1)

البته اگر جمله «يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» به معنى تسبيح گفتن كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند بگيريم و ظاهر كلمه «مَنْ» را در ذوى العقول حفظ كنيم، «تسبيح» در اينجا به معنى اول خواهد بود كه يك تسبيح آگاهانه و اختيارى است ولى لازمه اين سخن آن است كه براى پرندگان نيز چنين شعورى قائل باشيم; زيرا پرندگان در آيه فوق، در كنار «مَنْ فِي السَّماواتِ» قرار گرفته اند، البته اين موضوع عجيب نيست; زيرا در بعضى ديگر از آيات قرآن چنين دركى براى بعضى از پرندگان آمده است.(2)

* * *


1 ـ براى شرح بيشتر به جلد 12 تفسير «نمونه»، صفحه 133 به بعد مراجعه فرمائيد.

2 ـ به تفسيرى كه در ذيل آيه 38 سوره «انعام»، جلد 5 صفحه 221 آورديم، مراجعه فرمائيد.

 

3 ـ تسبيح ويژه پرندگان

در اين كه: چرا در آيه فوق، از ميان تمام موجودات جهان روى تسبيح پرندگان، آن هم در حالتى كه بال هاى خود را بر فراز آسمان گسترده اند تكيه شده؟ نكته اى وجود دارد و آن اين كه:

پرندگان علاوه بر تنوع فوق العاده زيادشان، ويژگى هائى دارند كه چشم و دل هر عاقلى را به سوى خود جذب مى كنند، اين اجسام سنگين، بر خلاف قانون جاذبه بر فراز آسمان ها با سرعت زياد و برق آسا حركت مى كنند، مخصوصاً هنگامى كه بال هاى خود را صاف نگه داشته اند، بر امواج هوا سوارند، و بى آن كه فشارى به خود آورند، با سرعت به هر سو كه مايل باشند مى چرخند و پيش مى روند، وضع جالبى دارند.

 آگاهى هاى عجيب آنها در مسائل هواشناسى و اطلاعات عميقشان از وضع جغرافيائى زمين به هنگام مسافرت و مهاجرت، از قاره اى به قاره ديگر حتى از مناطق قطب شمال به قطب جنوب، و دستگاه هدايت كننده مرموز و عجيبى كه آنان را در اين سفر طولانى حتى به هنگامى كه آسمان پوشيده از ابر است راهنمائى مى كند، از شگفت انگيزترين مسائل، و از روشن ترين دلائل توحيد است.

رادار مخصوصى كه در وجود شب پره ها قرار دارد كه به وسيله آن در ظلمت و تاريكى شب، تمام موانع را بر سر راه خود مى بيند، و حتى گاه ماهى را در زير امواج آب نشانه گيرى كرده و با يك حركت برق آسا او را بيرون مى كشد، از ويژگى هاى حيرت انگيز اين پرنده است!!.

به هر حال، عجائبى در وجود پرندگان نهفته شده، كه قرآن به خاطر آن مخصوصاً روى آنها تكيه كرده است.

* * *

4 ـ تفسير جمله «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ»

جمعى از مفسران ضمير «عَلِمَ» را به «كُلّ» بر گردانده اند كه طبق آن مفهوم جمله فوق چنين مى شود: «هر يك از كسانى كه در زمين و آسمان هستند و همچنين پرندگان، از كيفيت و راه و رسم نماز و تسبيح خود آگاهند».

ولى بعضى ديگر آن را به خدا باز گردانده اند، يعنى خداوند از نماز و تسبيح هر يك از آنان آگاه است، اما تفسير اول با معنى آيه متناسب تر مى باشد.

به اين ترتيب، هر يك از تسبيح كنندگان راه و رسم «تسبيح» و شرائط و ويژگى هاى «نماز» خود را مى داند.

اگر منظور «تسبيح آگاهانه» باشد مفهوم اين سخن روشن است اما اگر با زبان حال باشد مفهومش اين است كه هر كدام نظام ويژه اى دارند كه به نوعى  گوياى عظمت پروردگار است و هر كدام چهره اى از قدرت و حكمت اويند.

* * *

5 ـ منظور از «صلاة» چيست؟

جمعى از مفسران مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» و «آلوسى» در «روح البيان» صلاة را در اينجا به معنى «دعا» تفسير كرده اند كه مفهوم اصلى آن در لغت همين است. و به اين ترتيب، موجودات زمين و آسمان با زبان حال، يا زبان قال، در پيشگاه خدا دعا مى كنند، و از محضر او تقاضاى فيض دارند، و او هم كه فيّاض مطلق است، بر حسب استعدادهايشان به آنها مى بخشد و دريغ ندارد.

منتهى هر كدام در عالم خود مى دانند چه نيازى دارند و چه بايد بخواهند و چه دعائى كنند.

به علاوه، آنها طبق آياتى كه قبلاً اشاره كرديم، در پيشگاه با عظمت او خاضعند و در برابر قوانين آفرينش تسليم، و از سوى ديگر، با تمام وجود خود صفات كماليه خدا را بازگو مى كنند، و هر گونه نقصى را از او نفى مى نمايند، و به اين ترتيب، عبادات چهارگانه آنها «حمد»، «تسبيح»، «دعا» و «سجود» تكميل مى شود.

* * *

43أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبال فِيها مِنْ بَرَد فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالأَبْصارِ

44يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لاِ ُولِي الأَبْصارِ

45وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مِنْ ماء فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَع يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

 

 

ترجمه:

43 ـ آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد، و بعد آن را متراكم مى سازد؟! در اين حال، دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آن خارج مى شود; و از آسمان ـ از كوه هائى (ابرهائى همچون كوه) كه در آن است ـ تگرگ نازل مى كند، و هر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند اين زيان را بر طرف مى كند; نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشم ها را ببرد!

44 ـ خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد; در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت!

45 ـ و خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد; گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند، و گروهى بر دو پاى خود، و گروهى بر چهار پا راه مى روند; خداوند هر چه را بخواهد مى آفريند، زيرا خدا بر همه چيز تواناست!

گوشه اى ديگر از شگفتى هاى آفرينش

باز، در اين آيات، به گوشه ديگرى از شگفتى هاى آفرينش، علم و حكمت و عظمتى كه ماوراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه، دلائل توحيد ذات پاك اويند.

باز، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى گويد: «آيا نديدى كه خداوند ابرهائى را به آرامى ميراند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد، و بعد متراكم مى سازد»؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً).

«و در اين حال، دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند» و بر كوه، دشت، باغ و صحرا فرو مى بارند (فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ).

 «يُزْجِى» از ماده «ازجاء» به معنى راندن با ملايمت است، راندنى كه براى رديف كردن موجودات پراكنده مى باشد، و اين تعبير، دقيقاً در مورد ابرها صادق است كه هر قطعه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند و پيوند مى دهد، و متراكم مى سازد.

«رُكام» (بر وزن غلام) به معنى اشيائى است كه روى هم متراكم شده اند.

«وَدْق» (بر وزن شرق) به عقيده بسيارى از مفسران، به معنى دانه هاى باران است كه از خلال ابرها بيرون مى آيد، ولى به گفته «راغب» در «مفردات» معنى ديگرى نيز دارد، و آن ذرات بسيار كوچكى از آب است كه به صورت غبار به هنگام نزول باران در فضا پراكنده مى شود، اما معنى اول، در اينجا مناسب تر است; زيرا آنچه بيشتر، نشانه عظمت پروردگار است همان دانه هاى حياتبخش باران مى باشد، نه آن ذرات غبار مانند آب.

به علاوه در هر مورد كه قرآن مسأله ابرها و نزول بركات را از آسمان مطرح كرده، به مسأله باران اشاره مى كند.

آرى، باران است كه زمين هاى مرده را زنده مى كند، لباس حيات در پيكر درختان و گياهان مى پوشاند، و انسان و حيوانات را سيراب مى كند.

آن گاه به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان و ابرها اشاره كرده مى گويد: «و خدا از آسمان، از كوههائى كه در آسمان است، دانه هاى تگرگ نازل مى كند» (وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبال فِيها مِنْ بَرَد).

«تگرگ هائى كه به وسيله آن به هر كس كه بخواهد زيان مى رساند» شكوفه هاى درختان، ميوه ها و زراعت ها، و حتى گاه حيوان ها و انسان ها از آسيب آن در امان نيستند (فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ).

«و از هر كس بخواهد، اين عذاب و زيان را بر طرف مى سازد» (وَ يَصْرِفُهُ  عَنْ مَنْ يَشاءُ).

آرى او است كه از يك ابر گاهى باران حيات بخش نازل مى نمايد و گاه با مختصر تغيير آن را مبدل به تگرگ هاى زيانبار و حتى كشنده مى كند، و اين نهايت قدرت و عظمت او را نشان مى دهد كه سود، زيان، مرگ و زندگى انسان را در كنار هم چيده، بلكه در دل هم قرار داده است!.

و در پايان آيه، به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مى گويد: «نزديك است درخشندگى برق ابرها، چشم هاى انسان را ببرد» (يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالأَبْصارِ).

ابرهائى كه در حقيقت از ذرات «آب» تشكيل شده است، به هنگامى كه حامل نيروى برق مى شود، آنچنان «آتشى» از درونش بيرون مى جهد كه برقش چشم ها را خيره، و رعدش گوش ها را از صداى خود پر مى كند، و گاه همه جا را مى لرزاند، اين نيروى عظيم در لابلاى اين بخار لطيف، راستى شگفت انگيز است!.

پاسخ به يك سؤال

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است: كدام كوه در آسمان است كه تگرگ ها از آن فرو مى ريزند؟.

در اينجا مفسران بيانات مختلفى دارند:

1 ـ بعضى گفته اند جبال: «كوه ها» در اينجا جنبه كنائى دارد، همان گونه كه مى گوئيم: كوهى از غذا، يا كوهى از علم، بنابراين مفاد آيه فوق، اين است كه در واقع كوهى و توده عظيمى از تگرگ به وسيله ابرها در دل آسمان به وجود مى آيد، و از آنها بخشى در شهر، و بخشى در بيابان فرو مى ريزد، و حتى كسانى مورد اصابت آن قرار مى گيرند.

 2 ـ بعضى ديگر گفته اند: منظور از كوه ها، توده هاى عظيم ابر است كه در عظمت و بزرگى بسان كوه است.

3 ـ نويسنده تفسير «فى ظلال» در اينجا بيان ديگرى دارد كه مناسب تر به نظر مى رسد، و آن اين كه: توده هاى ابر در وسط آسمان، به راستى شبيه كوه ها هستند گر چه از طرف پائين كه به آنها مى نگريم صافند. اما كسانى كه با هواپيما بر فراز ابرها حركت كرده اند، غالباً با چشم خود اين منظره را ديده اند كه ابرها از آن سو به كوه ها و دره ها و پستى ها و بلندى هائى مى مانند كه در روى زمين است، و به تعبير ديگر، سطح بالاى ابرها هرگز صاف نيست، و همانند سطح زمين داراى ناهموارى هاى فراوان است، و از اين نظر، اطلاق نام جبال بر آنها مناسب است.(1)

بر اين سخن مى توان اين نكته دقيق را افزود كه: به عقيده دانشمندان تَكوّن تگرگ در آسمان، به اين طريق است كه: قطره هاى باران از ابر جدا مى شود، و در قسمت فوقانى هوا، به جبهه سردى برخورد مى كند و يخ مى زند، سپس طوفان هاى كوبنده اى كه در آن منطقه حكم فرما است گاهى اين دانه ها را مجدداً به بالا پرتاب مى كند، و بار ديگر اين دانه ها به داخل ابرها فرو مى رود و لايه ديگرى از آب به روى آن مى نشيند كه به هنگام جدا شدن از ابر، مجدداً يخ مى بندد، و گاهى اين موضوع چندين بار تكرار مى شود، و هر زمان لايه تازه اى روى آن مى نشيند تا تگرگ به اندازه اى درشت شود كه ديگر طوفان نتواند آن را به بالا پرتاب كند، اينجا است كه راه زمين را به پيش مى گيرد و فرود مى آيد، و يا اين كه طوفان فرو مى نشيند و بدون مانع به طرف زمين حركت مى كند.(2)

با توجه به اين مطلب، نكته علمى كه در كلمه «جبال» در اينجا نهفته است

روشن تر مى شود; زيرا به وجود آمدن تگرگ هاى درشت و سنگين در صورتى امكان پذير است كه توده هاى ابر متراكم گردند، تا هنگامى كه طوفان، دانه يخ زده تگرگ را به ميان آن پرتاب مى كند مقدار بيشترى آب به خود جذب نمايد، و اين تنها در آنجاست كه توده هاى ابر بسان كوه هاى مرتفع در جهت بالا قرار گيرد و منبع قابل ملاحظه اى براى تكون تگرگ شود (دقت كنيد).(3)

در اينجا تحليل ديگرى از بعضى از نويسندگان، مى خوانيم كه خلاصه آن چنين است:

«آيات مورد بحث، صريحاً به كوه هائى كه از يخ يا در آنها نوعى از يخ وجود دارد، اشاره مى كند و اين بسيار جالب است; زيرا بعد از اختراع هواپيما و امكان پروازهاى بلند كه ديد دانش بشر را وسعت بخشيد، دانشمندان به ابرهائى متشكل و مستور، از سوزن هاى يخ رسيدند كه درست عنوان كوه هائى از يخ بر آنها صادق است، و باز هم عجيب است كه يكى از دانشمندان شوروى در تشريح ابرهاى رگبارى طوفانى، چندين بار از آنها به عنوان «كوه هاى ابر» يا «كوه هائى از برف» ياد كرده است، و به اين ترتيب، روشن مى شود كه به راستى در آسمان كوه هائى از يخ وجود دارد.(4)

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از آيات خلقت، و نشانه هاى عظمت پروردگار،:كه  همان خلقت شب و روز و ويژگى هاى آنها است اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد، و در اين، عبرتى است براى صاحبان بصيرت» (يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لاِ ُولِي الأَبْصارِ).

در اين كه اين دگرگونى از چه نظر است؟ چند تفسير ذكر كرده اند:

بعضى آن را به معنى «آمد و شدِ شب و روز» گرفته اند كه يكى مى آيد و ديگرى را محو مى كند.

بعضى آن را به معنى «كوتاه شدن يكى و طولانى شدن ديگرى» كه به صورت تدريجى انجام مى يابد دانسته اند، كه پيدايش فصول نيز به آن مربوط است.

و بالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونى هائى از قبيل گرما، سرما و حوادث ديگرى كه در شب و روز صورت مى گيرد دانسته اند.(5)

ولى نا گفته پيدا است، اين تفسيرها با هم هيچگونه منافاتى ندارند و ممكن است همه آنها در مفهوم جمله «يُقَلِّبُ» جمع باشد.

بدون شك ـ همان گونه كه علم ثابت كرده است ـ هم آمد و شد شب و روز و هم تغييرات تدريجى آنها براى انسان جنبه حياتى دارد، و درس عبرتى است براى «اولى الأبصار».

تابش يك نواخت آفتاب، درجه حرارت هوا را بالا مى برد، موجودات زنده را مى سوزاند، و اعصاب را خسته مى كند، اما هنگامى كه در لابلاى اين تابش پرده هاى ظلمت شب، قرار مى گيرد آن را كاملاً تعديل مى كند.

تغييرات تدريجى روز و شب، كه سر چشمه پيدايش فصول چهارگانه  است عامل بسيار مؤثرى براى بارور شدن گياهان و حيات تمام موجودات زنده و نزول باران ها و ذخيره آب در زمين ها است.(6)

* * *

آخرين آيه مورد بحث، به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشن ترين دلائل توحيد است يعنى مسأله حيات در صورت هاى متنوعش اشاره كرده مى گويد: «خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» (وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مِنْ ماء).

و با اين كه: اصل همه آنها به آب باز مى گردد، با اين حال خلقت هاى بسيار متفاوت و شگفت انگيزى دارند: «گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند» (خزندگان) (فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ).

«و گروهى بر روى دو پا راه مى روند» (انسان ها و پرندگان) (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ).

«و گروهى بر روى چهار پا راه مى روند» (چهارپايان) (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَع).

تازه منحصر به اينها نيست، و حيات، چهره هاى فوق العاده متنوع دارد، اعم از موجوداتى كه در دريا زندگى مى كنند، و يا حشرات كه هزاران نوع دارند و هزاران صورت، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند هر چه را اراده كند مى آفريند» (يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ).

«چرا كه خدا بر همه چيز، توانا است» (إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ).

* * *


1 ـ تفسير «فى ظلال»، جلد 6، صفحه 109.

2 ـ «دائرة المعارف فرهنگ نامه»، ماده «تگرگ».

3 ـ در جمله «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبال فِيها مِنْ بَرَد» سه بار كلمه «مِنْ» تكرار شده است كه از نظر ادبيات عرب نخستين آنها «مِن ابتدائيه» است، و دومين آن نيز تناسب با «ابتدائيه» دارد و اما سومين طبق تفاسيرى كه در بالا گفته شد متفاوت است، بنابر تفسير اول «مِن بيانيه» خواهد بود، و مفهوم جمله اين مى شود: خداوند از آسمان از كوه هائى كه از تگرگ است تگرگ هائى فرو مى فرستد (بنابراين مفعول «يُنَزِّلُ» محذوف است) و آن كلمه «البرد» بوده كه از قرينه كلام فهميده مى شود.

اما بنابر تفسير دوم و تفسير سوم كه ما انتخاب كرديم «مِن» يا زائد خواهد بود (چنان كه در تفسير روح المعانى از اخفش در اينجا نقل شده) و يا تبعيضيه است (دقت كنيد).

4 ـ «باد و باران در قرآن»، صفحات 140 و 141 (براى توضيح بيشتر به كتاب مزبور مراجعه فرمائيد).

5 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 24، صفحه 15، و تفسير «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 148، و تفسير «روح المعانى».

6 ـ در اين زمينه در جلد هشتم تفسير «نمونه»، صفحه 228، ذيل آيه 6 سوره «يونس» نيز بحث كرده ايم.

 

منظور از «ماء» در اينجا چيست؟

در اين كه كلمه «ماء» (آب) در آيه مورد بحث اشاره به چه آبى است در ميان مفسران گفتگو است، و در واقع سه تفسير براى آن ذكر شده.

1 ـ منظور، آب «نطفه» است، بسيارى از مفسران اين تفسير را انتخاب كرده اند، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است.

مشكلى كه در اين تفسير وجود دارد اين است كه: همه جنبندگان، از آب نطفه به وجود نمى آيند; زيرا حيوانات تك سلولى و بعضى ديگر از حيوانات كه مصداق جنبنده (دابّه) هستند، از طريق تقسيم سلول ها به وجود مى آيند نه از نطفه، مگر اين كه گفته شود حكم بالا جنبه نوعى دارد نه عمومى.

2 ـ ديگر اين كه: منظور پيدايش نخستين موجود است; زيرا هم طبق بعضى از روايات اسلامى اولين موجودى را كه خدا آفريده آب بوده و انسان ها را بعداً از آن آب آفريد، و هم طبق فرضيه هاى علمى جديد، نخستين جوانه حيات در درياها ظاهر شده، و اين پديده، قبل از همه جا بر اعماق، يا كنار درياها حاكم شده است.

(البته آن نيروئى كه موجود زنده را با آن همه پيچيدگى در نخستين مرحله به وجود آورد، و در مراحل بعد هدايت كرد، يك نيروى ما فوق طبيعى يعنى اراده پروردگار بوده است).

3 ـ آخرين تفسير، اين است كه: منظور از خلقت موجودات زنده از آب، اين است كه در حال حاضر، آب ماده اصلى آنها را تشكيل مى دهد و قسمت عمده ساختمان آنها آب است، و بدون آب هيچ موجود زنده اى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.

البته اين تفسيرها با هم منافاتى ندارند اما در عين حال، تفسير اول و دوم  صحيح تر به نظر مى رسد.(1)

* * *


1 ـ بعضى از طرفداران تكامل انواع، براى اثبات فرضيه خود، روى اين آيه تكيه كرده اند ولى ما ثابت نبودن اين فرضيه را در جلد 11، از صفحه 81 به بعد، ذيل آيه 26 سوره «حجر» شرح داده ايم.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: اصولاً نبايد آيات قرآن را با فرضيه ها تطبيق كرد; چرا كه آيات قرآن حقيقت ثابتى دارند و فرضيه هاى علمى، متغيرند.

 

2 ـ پاسخ به يك سؤال

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه: حيوانات منحصر به اين سه گروه نيستند (خزندگان، دو پايان و چهارپايان) بلكه، جنبندگان زيادى هستند كه بيش از چهار پا دارند؟

پاسخ اين سؤال در خود آيه نهفته است; زيرا در جمله بعد مى فرمايد: يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ: «خدا هر چه را بخواهد مى آفريند».

به علاوه مهمترين حيواناتى كه انسان با آن سر و كار دارد، همين سه گروه است، از اين گذشته، بعضى معتقدند: حتى حيواناتى كه بيش از چهار پا دارند، تكيه گاه اصلى آنها تنها بر چهار پا است و بقيه بازوهاى كمكى آن محسوب مى شود.(1)-(2)

* * *


1 ـ تفسير «قرطبى»، و تفسير «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 16، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ توجه به اين نكته نيز از نظر ادبى لازم است كه ضمير «مِنْهُم» با اين كه معمولاً براى جمع عاقل است در آيه فوق، به غير عاقل نيز بازگشته، همچنين كلمه «مَن» و اين به خاطر آن است كه اين كلمات، گاهى در غير موجودات عاقل نيز به كار مى رود.

 

3 ـ چهره هاى متنوع حيات

بدون شك عجيب ترين پديده اين جهان، پديده حيات است، همان مسأله اى كه هنوز معماى آن براى دانشمندان گشوده نشده، همه، مى گويند: موجودات زنده از مواد بى جان اين عالم به وجود آمده. اما هيچ كس نمى تواند دقيقاً تحت چه شرائطى، چنين جهشى صورت گرفته; زيرا در هيچ آزمايشگاهى، تبديل موجودات بيجان به موجودات زنده، هنوز مشاهده نشده است، هر چند هزاران هزار دانشمند در طول ساليان دراز در اين باره انديشيده و آزمايش كرده اند.

البته شبحى از دور در اين زمينه در برابر چشم دانشمندان نمايان است، اما تنها شبحى است، آنچه مسلّم است، اسرار حيات و زندگى آن قدر پيچيده است كه علوم و دانش هاى بشرى با تمام گستردگيش از كشف و درك آن هنوز عاجز است.

در شرائط فعلى جهان، موجودات زنده تنها از موجودات زنده به وجود مى آيند، و هيچ موجود زنده اى از موجودى بى جان پا نمى گيرد، ولى مسلماً در گذشته هاى دور چنين نبوده، و به تعبير ديگر، حيات در كره زمين تاريخچه پيدايشى دارد، اما چگونه و با چه شرائطى؟ معمائى است كه بر هيچ كس روشن نيست.

و از آن عجيب تر تنوع حيات است، در اين همه چهره هاى كاملاً متفاوت، از موجودات زنده تك سلولى كه تنها زير ميكروسكوب پيدا مى شوند، گرفته، تا وال هاى دريائى كوه پيكر كه طول قامتشان از سى متر تجاوز مى كند، و كوهى است از گوشت شناور!.

از حشرات، كه صدها هزار نوع در آنها مشاهده شده، گرفته، تا پرندگانى كه در هزاران هزار، چهره ظاهر مى شوند، و هر كدام براى خود عالمى و جهانى پر اسرار دارند.

كتاب هاى حيوان شناسى كه امروز، بخش عظيمى از كتابخانه هاى بزرگ جهان را تشكيل مى دهند تنها گوشه اى از اين اسرار را براى ما بازگو مى كنند،  مخصوصاً حيوانات دريائى ـ كه هميشه دريا ديار عجائب بوده ـ و با تمام اطلاعاتى كه اخيراً از آن داريم معلوماتمان در اين زمينه بسيار ناچيز است.

به راستى چه بزرگ است خدائى كه اين همه موجودات زنده را با اين تنوع وسيع آفريده، و به هر كدام آنچه را نياز داشتند بخشيده!.

و چه عظيم است قدرت و علمش كه براى هر كدام متناسب با شرائط و نيازهايش آنچه را لازم بوده قرار داده است!.

و عجب اين كه: همه آنها در آغاز، از يك آب و كمى از مواد ساده زمين آفريده شده اند.

* * *

46لَقَدْ أَنْزَلْنا آيات مُبَيِّنات وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم

47وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

48وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ

49وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ

50أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

 

ترجمه:

46 ـ ما آيات روشنگرى نازل كرديم; و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند!

47 ـ آنها مى گويند: «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم»! ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنان رويگردان مى شوند; آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند!

48 ـ و هنگامى كه از آنان دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميانشان داورى كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مى شوند!

49 ـ ولى اگر (داورى به نفع آنها بوده باشد و) حق داشته باشند با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند.

50 ـ آيا در دل هاى آنان بيمارى است، يا شك و ترديد دارند، يا مى ترسند خدا و رسولش بر آنان ستم كنند؟! نه، بلكه آنها خودشان ستمگرند!

شأن نزول:

مفسران، براى بخشى از اين آيات، دو شأن نزول ذكر كرده اند: نخست اين كه: يكى از منافقان، با يك مرد يهودى نزاعى داشت، مرد يهودى يك فرد منافق به ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خواند، اما منافق زير بار نرفت، و او را به داورى «كعب بن اشرف يهودى»! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحاً گفت: ممكن است «محمّد» در مورد ما عدالت را رعايت نكند!) آيات فوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد.

ديگر اين كه: ميان اميرمؤمنان «على»(عليه السلام) و «عثمان» (يا طبق روايتى ميان آن حضرت و «مغيرة بن وائل») بر سر زمينى كه از على(عليه السلام) خريدارى كرده بود، و سنگ هائى از آن بيرون آمد، و خريدار مى خواست آن را به عنوان معيوب بودن فسخ كند، اختلافى در گرفت.

 على(عليه السلام) فرمود: ميان من و تو رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) داورى كند، اما «حكم بن ابى العاص» كه از منافقان بود، به خريدار گفت:

اين كار را مكن! چرا كه اگر نزد پسر عموى او ـ يعنى پيامبر ـ بروى، مسلماً به نفع او داورى خواهد كرد! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد.(1)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 150، تفسير «روح المعانى»، تفسير «تبيان»، تفسير «قرطبى»، تفسير «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 20، تفسير «صافى» و تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 615 (ذيل آيه مورد بحث، با كمى تفاوت).

 

ايمان و پذيرش داورى خدا

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از ايمان به خدا، دلائل توحيد و نشانه هاى او در جهان تكوين بود، در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان و بازتاب هاى توحيد در زندگى انسان و تسليم او در برابر حق و حقيقت است.

نخست مى گويد: «ما آيات روشن و روشنگرى نازل كرديم» (لَقَدْ أَنْزَلْنا آيات مُبَيِّنات).

آياتى كه دل ها را به نور ايمان و توحيد روشن مى كند، افكار انسان ها را نور و صفا مى بخشد و محيط تاريك زندگيشان را عوض مى كند.

البته وجود اين «آيات مبينات» زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد; چرا كه «خدا هر كس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» (وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم).

و مى دانيم: اراده خداوند و مشيت او بى حساب نيست، او نور هدايت را به دل هائى مى افكند كه آماده پذيرش آن هستند، يعنى مجاهده را آغاز كرده اند، و گام هائى به سوى او برداشته اند.

 

* * *

آن گاه به عنوان مذمت از گروه منافقان، كه دم از ايمان مى زنند و ايمان در دل آنها پرتوافكن نيست، مى فرمايد: «مى گويند: به خدا و پيامبر ايمان آورديم و اطاعت مى كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند» (وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ).

اين چگونه ايمانى است كه از زبانشان فراتر نمى رود؟ و پرتوش در اعمالشان ظاهر نمى گردد؟

* * *

بعد از آن به عنوان يك دليل روشن، براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: «هنگامى كه از آنها دعوت شود: به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنها اعراض مى كنند» (وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ).

* * *

براى تأكيد بيشتر، و روشن شدن شرك و دنياپرستيشان اضافه مى كند: «اما اگر اين داورى به نفع آنها بوده باشد، با نهايت تسليم به سوى او مى آيند» (وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ).

قابل توجه اين كه: در يك عبارت، سخن از دعوت به سوى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)است ولى عبارت بعد يعنى جمله «لِيَحْكُم» به صورت مفرد آمده كه تنها اشاره به داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد، اين به خاطر آن است كه داورى پيامبر از داورى خدا جدا نيست و هر دو در حقيقت به امر واحدى باز مى گردد.

ضمناً، بايد توجه داشت ضمير «اِلَيْهِ» به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا داورى او باز  مى گردد.

اين نكته نيز، بايد مورد توجه قرار گيرد كه: در آيات فوق اين تخلف و اعراض از داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است، شايد به دليل اين كه: گروه ديگر تا اين حدّ بى حيا و جسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، ريشه هاى اصلى و انگيزه هاى عدم تسليم در برابر داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در سه جمله بيان مى كند، مى گويد: «آيا در دل هاى آنها بيمارى است» (بيمارى نفاق) (أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ).

اين يكى از صفات منافقان است كه اظهار ايمان مى كنند، اما به خاطر انحرافى كه در دل از اصل توحيد دارند، هرگز تسليم داورى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيستند.

يا اگر بيمارى نفاق بر دل هاى آنها چيره نشده «به راستى در شك و ترديدند»؟ (أَمِ ارْتابُوا).

و طبيعى است شخصى كه در پذيرش يك آئين مردد است تسليم لوازم آن نخواهد بود.

يا اين كه اگر نه آن است و نه اين، و از مؤمنانند «آيا به راستى مى ترسيدند كه خدا و رسولش بر آنها ظلم و ستم كند»؟! (أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ).

در حالى كه اين تناقض آشكارى است كسى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را فرستاده خدا و بيانگر رسالت او مى داند، و حكمش را حكم خدا مى شمرد، ممكن نيست احتمال ظلم و ستم درباره او دهد، مگر امكان دارد خدا به كسى ستم كند؟ مگر  ظلم زائيده جهل، يا نياز، يا خود خواهى نيست؟ ساحت مقدس خداوند از همه اينها پاك است.

«بلكه در واقع خود اينها ظالم و ستمگرند» (بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ).

آنها نمى خواهند به حق خودشان قانع باشند، و چون مى دانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چيزى از حق ديگران به آنها نخواهد داد، تسليم داورى او نمى شوند.

به گفته نويسنده تفسير «فى ظلال»: اين سه تعبير در واقع هر كدام در شكل خاصى عرضه شده است: اولى براى اثبات است، دومى براى تعجب، و سومى براى انكار!.

در جمله اول، مى خواهد علت حقيقى را كه بيمارى نفاق است روشن كند، و در جمله دوم، هدف بيان تعجب از ترديد آنها در عدالت پيامبر است و صحت داورى او با اين كه مدعى ايمانند.

و جمله سوم، اشاره به تناقض روشنى است كه ميان ادعاى ايمان و عملشان ديده مى شود.(1)

تنها ايرادى كه به گفته اين مفسر در اين سخن متوجه مى شود، اين است كه: او جمله «أَمْ اِرْتابُوا» را به معنى شك در عدالت و صحت داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفته، در حالى كه ظاهر اين است شك در اصل نبوت را مى گويد همان گونه كه بسيارى از مفسران پذيرفته اند.

* * *


1 ـ تفسير «فى ظلال»، جلد 6، صفحه 115.

 

1 ـ بيمارى نفاق

اين نخستين بار نيست كه در قرآن مجيد، به تعبير «مرض» در مورد نفاق بر  خورد مى كنيم، قبل از آن در اوائل سوره «بقره»، ضمن بيان صفات منافقان، چنين آمده بود: فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً: «در دل هاى آنها يك نوع بيمارى است، و خداوند هم بر بيمارى آنها مى افزايد»!.

همان گونه كه در جلد اول ذيل آيه مزبور گفتيم، «نفاق» در حقيقت بيمارى و انحراف است، انسان سالم، يك چهره بيشتر ندارد، روح و جسم او هماهنگ است، اگر مؤمن است تمام وجودش فرياد ايمان مى كشد، و اگر منحرف است ظاهر و باطنش بيانگر انحراف است، اما اين كه: ظاهرش دم از ايمان بزند و باطنش بوى كفر دهد، اين يك نوع بيمارى است.

و از آنجا كه اين گونه افراد، بر اثر لجاجت و پافشارى در برنامه هايشان مستحق لطف و هدايت خدائى نيستند، خداوند آنان را به حال خود مى گذارد تا اين بيماريشان افزون گردد.

و به راستى خطرناك ترين افراد در يك جامعه، همين منافقانند، چرا كه تكليف انسان در برابر آنها روشن نيست، نه واقعاً دوستند و نه ظاهراً دشمن!، از امكانات مؤمنين استفاده مى كنند، و از مجازات كفار ظاهراً مصونند، ولى اعمالشان از اعمال كفار بدتر.

و چنان كه مى دانيم، چون اين ناهماهنگى ظاهر و باطن براى هميشه قابل ادامه نيست، سر انجام پرده ها كنار مى رود و باطن آلوده آنان ظاهر مى شود، چنان كه در آيات مورد بحث و شأن نزول آن ملاحظه كرديم، كه پيش آمدن يك صحنه داورى، مشت آنها را باز كرد و خبث درونشان را آشكار ساخت.(1)

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر درباره صفات منافقان به جلد اول تفسير «نمونه»، آغاز سوره «بقره»، ذيل آيه 10 به بعد مراجعه فرمائيد.

2 ـ حكومت عدل تنها حكومت خدا است

بى شك انسان هر قدر بتواند خود را از حب و بغض و خودخواهى و خود دوستى خالى كند، باز ممكن است به طور ناخودآگاه گرفتار اين امور بشود، مگر اين كه: معصوم باشد و بيمه شده از سوى پروردگار.

به همين دليل، مى گوئيم: قانونگذار حقيقى تنها خدا است; زيرا علاوه بر اين كه: تمام نيازهاى انسان را با علم بى پايانش مى داند، و بهترين راه رفع اين نيازها را مى شناسد، هرگز گرفتار انحراف به خاطر نيازها و حب و بغض ها نمى گردد.

در مقام قضاوت و داورى نيز، عادلانه ترين داورى ها، داورى خدا، پيامبر و امام معصوم است، و بعد از آن، داورى كسانى كه راه آنها را مى پويند و شباهتى به آنان دارند.

ولى اين بشر خود خواه، تن به اين داورى هاى عادلانه نمى دهد، و اين قوانين عدالت گستر را نمى پسندد، دنبال قانون، حكومت و قضاوتى مى رود كه حرص و طمع و شهوت او را بيشتر اشباع كند، و چه تعبير جالبى در مورد اين گروه در آيات فوق آمده: أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ: «ستمگران واقعى آنها هستند»!.

ضمناً، قرار گرفتن در برابر چنين صحنه هائى محكى است براى سنجش معيار ايمان هر انسان «تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد»!.

جالب اين كه: قرآن در جالى ديگر مى گويد: مؤمنان حقيقى نه تنها در ظاهر تسليم داورى تَوانَد، كه در اعماق دل نيز هيچگونه سنگينى و ناراحتى از داورى هاى تو نمى كنند، هر چند ظاهراً به زيانشان باشد: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً:

 «سوگند به پروردگارت آنها ايمان نمى آورند مگر آن زمانى كه تو را داور اختلافاتشان قرار دهند، و بعد از صدور حكم تو هيچگونه ناراحتى و سنگينى از نتيجه آن در دل نداشته باشند و در ظاهر و باطن، تسليم حق گردند».(1)

اما آنها كه حكم خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را فقط در آنجا كه حافظ منافعشان است پذيرا هستند در حقيقت مشركانى مى باشند كه برده و بنده منافع خويشند، هر چند دم از ايمان بزنند و در صفوف مؤمنين باشند!.

* * *

51إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

52وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ

53وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

54قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ

 

ترجمه:

51 ـ سخن مؤمنان، هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، تنها اين است كه مى گويند: «شنيديم و اطاعت كرديم».و اينها همان رستگاران واقعى هستند.

52 ـ و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند!

53 ـ آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى، (از خانه خود) بيرون مى روند (و جان را در طبق اخلاص مى گذارند); بگو: «سوگند ياد نكنيد; شما طاعت خالصانه نشان دهيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».

54 ـ بگو: «خدا را اطاعت كنيد، و از پيامبرش فرمان بريد! و اگر سرپيچى نماييد، پيامبر مسئول اعمال خويش است و شما مسئول اعمال خود! اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد; و بر پيامبر چيزى جز رساندن آشكار نيست»!


1 ـ نساء، آيه 65.

 

ايمان و تسليم مطلق در برابر حق

در آيات گذشته، عكس العمل منافقان تاريك دل را كه در ظلمات متراكم و «بعضها فوق بعض» قرار داشتند، در برابر داورى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديديم، كه چگونه از داورى عدل پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر باز مى زدند، گوئى مى ترسيدند خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) حق آنها را پايمال كنند!.

آيات مورد بحث، نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح مى كند، و مى گويد: «هنگامى كه مؤمنان براى داورى به سوى خدا و رسولش فرا خوانده شوند، يك سخن بيشتر ندارند و آن اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم» (إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا).

چه تعبير جالبى سَمِعْنا وَ أَطَعْنا: «شنيديم و اطاعت كرديم» كوتاه و پر معنى.

 جالب اين كه: كلمه «اِنَّما» كه براى حصر است مى گويد: آنها جز اين سخنى ندارند و سر تا پايشان همين يك سخن است و راستى حقيقت ايمان نيز همين است و بس «سَمِعْنا وَ أَطَعْنا».

كسى كه: خدا را عالم به همه چيز مى داند، و بى نياز از هر كس، و رحيم و مهربان به همه بندگان، چگونه ممكن است داورى كسى را بر داورى او ترجيح دهد؟.

و چگونه ممكن است عكس العملى جز شنيدن و اطاعت كردن در برابر فرمان و داورى هايش نشان دهد؟.

و چه وسيله خوبى است براى پيروزى مؤمنان راستين و چه آزمون بزرگى؟!

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «رستگاران واقعى آنها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

كسى كه زمام خود را به دست خدا بسپارد، و او را حاكم و داور قرار دهد، بدون شك در همه چيز پيروز است، چه در زندگى مادى و چه معنوى.

* * *

دومين آيه، همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: «كسانى كه اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنند، از خدا بترسند و تقوا پيشه نمايند، آنها نجات يافتگان و پيروزمندانند» (وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ).(1)

در اين آيه، مطيعان و پرهيزگاران را به عنوان «فائز» توصيف كرده، و در آيه قبل، كسانى كه در برابر داورى خدا و پيامبر تسليم اند به عنوان «اهل فلاح»  توصيف شده اند.

به طورى كه از منابع لغت استفاده مى شود «فوز» و «فلاح» تقريباً يك معنى دارد، «راغب» در «مفردات» مى گويد:

«فوز به معنى پيروزى و رسيدن به كار خير توام با سلامت است» و در مورد «فلاح» مى گويد: «فلاح همان ظفر و رسيدن به مقصود است» (البته در اصل، به معنى شكافتن مى باشد و از آنجائى كه افراد پيروزمند موانع را بر طرف مى سازند و مسير خود را براى رسيدن به مقصد مى شكافند، و پيش مى روند، فلاح در معنى پيروزى به كار رفته است).

و از آنجا كه در آيه اخير، سخن از اطاعت به طور مطلق است و در آيه قبل از تسليم در برابر داورى خدا، كه يكى عام است و ديگرى خاص، نتيجه هر دو نيز بايد يكى باشد.

قابل توجه اين كه: در آيه اخير، براى «فائزون»، سه وصف ذكر شده است: اطاعت خدا و پيامبر، خشيت، و تقوا.

بعضى از مفسران گفته اند: اطاعت يك معنى كلى است و خشيت شاخه درونى آن، و تقوا شاخه بيرونى آن است، و به اين ترتيب، نخست، از اطاعت به طور كلى سخن گفته شده، سپس از شاخه درونى و بعد برونيش.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: در روايتى در تفسير جمله «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده: اِنَّ الْمَعْنِىَّ بِالآيَةِ أَمِيْرَالْمُؤْمِنِيْنَ (على)(عليه السلام): «مقصود از اين آيه، على(عليه السلام) است».(2)

بدون شك، على(عليه السلام) بارزترين مصداق آيه است، و منظور از روايت فوق همين است و هرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.  

* * *

لحن آيه بعد ـ و همچنين شان نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده ـ نشان مى دهد: جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل و ملامت هاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و شديداً سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم، قرآن در مقام پاسخ بر آمده و با قاطعيت به آنها گفت: «آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى، از خانه و اموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گرفته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو: سوگند لازم نيست، شما عملاً طاعت خالصانه و صادقانه نشان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است» (وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

بسيارى از مفسران، منظور از خروج را در جمله «لَيَخْرُجُنَّ» خارج شدن براى جهاد دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر، به معنى خارج شدن از اموال و زندگى و يا همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هر جا رفتن و در خدمت او بودن، تفسير كرده اند.

البته كلمه خروج يا مشتقات آن، در قرآن مجيد، هم به معنى خروج به سوى ميدان جهاد آمده و هم به معنى رها كردن خانه، زندگى و وطن، لكن تناسب با آيات قبل ـ كه سخن از داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسائل مورد اختلاف مى گفت ـ ايجاب مى كند: تفسير دوم را بپذيريم، به اين معنى كه آنها براى اظهار تسليم در برابر داورى هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمتش رسيده، سوگند ياد كردند كه يك قسمت از اموال كه سهل است، اگر دستور فرمائى تمام زندگى را رها كنيد، رها خواهيم كرد.

ولى با اين حال، مانعى ندارد كه هر دو، در معنى آيه جمع باشد، يعنى هم  حاضريم در راه فرمان تو مال و زندگى خود را رها كنيم، و هم حاضريم جان بر كف، به ميدان جهاد بشتابيم.

اما از آنجا كه افراد منافق در بر خورد با جوّ نامساعد اجتماعى، گاه تغيير چهره مى دهند، و متوسل به سوگندهاى غلاظ و شداد مى شوند و گاهى سوگندشان خود دليلى بر دروغشان است، قرآن صريحاً به آنها پاسخ مى گويد: سوگند لازم نيست، عمل نشان دهيد، لكن خدا از اعماق دل شما آگاه است، مى داند كه در اين سوگند، دروغ مى گوئيد و يا واقعاً تغيير جهت مى دهيد.

* * *

لذا در آيه بعد، كه آخرين آيه مورد بحث است، مجدداً روى همين معنى تأكيد كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو اطاعت خدا و اطاعت پيامبرش كنيد» (قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ).

سپس اضافه مى كند: در برابر اين فرمان وضع شما از دو حال خارج نيست اگر سرپيچى كنيد و روى گردان شويد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مسئول اعمال خويش است (و وظيفه خود را انجام داده) و شما هم مسئول اعمال خود (و وظيفه شما اطاعت صادقانه است)» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ).

«اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد» (وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا).

زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا و حق و صواب، دعوت نمى كند.

و در هر حال «بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست» (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

او موظف است، فرمان خدا را آشكارا به همگان برساند، خواه بپذيرند يا نپذيرند، و پذيرش و عدم پذيرش اين دعوت، سود و زيانش متوجه خود آنها خواهد شد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز موظف نيست مردم را به هدايت و قبول دعوت،

اجبار كند.

جالب اين كه: در آيه فوق، از مسئوليت ها تعبير به بار (سنگين) شده است، و در واقع، چنين است: هم وظيفه رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هم اطاعت صادقانه از دعوت او بارى است بر دوش كه بايد آن را به منزل رساند و جز مردم مخلص، توانائى حمل آن را ندارند.

لذا در روايتى امام باقر(عليه السلام) در وصف پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خود آن حضرت چنين نقل مى كند: يَا مَعَاشِرَ قُرَّاءِ الْقُرْآنِ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فِيمَا حَمَّلَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ فَإِنِّي مَسْئُولٌ وَ إِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ: إِنِّي مَسْئُولٌ عَنْ تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ، وَ أَمَّا أَنْتُمْ فَتُسْأَلُونَ عَمَّا حُمِّلْتُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي:

«اى خوانندگان قرآن! از خداوند بزرگ بترسيد، بپرهيزيد نسبت به كتابش كه بر دوش شما نهاده است; چرا كه من مسئولم و شما هم مسئوليد: من در برابر تبليغ رسالت مسئولم، اما شما در برابر كتاب اللّه و سنت من كه بر دوشتان نهاده شده است».(3)

* * *

55وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

 

ترجمه:

55 ـ خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد; و دين و آئينى را كه براى آنان پسنديده، پا بر جا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند، آن چنان كه تنها  مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت. و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند.

 

شأن نزول:

بسيارى از مفسران از جمله «سيوطى» در «اسباب النّزول» و «طبرسى» در «مجمع البيان» و «سيّد قطب» در «فى ظلال» و «قرطبى» در تفسير خود (با تفاوت مختصرى) در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند: «هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند، و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند، شب با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد.

بعضى اين مطلب را آشكارا گفتند: تا كى اين حال ادامه خواهد يافت؟

آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خيال آسوده، شب استراحت كنيم، اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى، چنين زمانى فرا خواهد رسيد».(4)

* * *


1 ـ جمله «يَتَّقْهِ» كه با سكون «قاف» و كسر «هاء» قرائت مى شود در اصل «يَتَّقِيهِ» بوده، چون شرط واقع شده، ياء آن به خاطر مجذوم شدن، حذف گرديده، و چون دو كسره پشت سر هم ثقيل بوده، يكى از آن دو حذف شده و به صورت فوق در آمده است.

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 616.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 283.

4 ـ «اسباب النزول»، صفحه 163 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 152 ـ «قرطبى» و «فى ظلال»، ذيل آيه مورد بحث.

 

حكومت جهانى مستضعفان

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، آيه مورد بحث، همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را  ـ كه همان حكومت جهانى است ـ بيان مى كند، و به صورت مؤكد مى گويد: «خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد آنها را قطعاً خليفه روى زمين كند، همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» (وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

«و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده، به طور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد» (وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ).

«و خوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل نمايد» (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً).

«و آنچنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد» (يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً).

مسلّم است بعد از اين سيطره حكومت توحيد، استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى، و هر گونه شرك، «كسانى كه بعد از آن كافر شوند، فاسقان واقعى آنها هستند» (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

به هر حال از مجموع آيه، چنين بر مى آيد: خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت: «ايمان» و «عمل صالح» هستند سه نويد داده است:

1 ـ استخلاف و حكومت روى زمين.

2 ـ نشر آئين حق به طور اساسى و ريشه دار در همه جا (كه از كلمه «تمكين» استفاده مى شود).

3 ـ از ميان رفتن تمام اسباب خوف، ترس، وحشت و ناامنى.

و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه: با نهايت آزادى خدا را بپرستند، فرمان هاى او را گردن نهند، هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد  خالص را در همه جا بگسترانند.

البته در نكته هائى كه ذيلاً بيان خواهيم كرد، روشن مى شود: اين وعده الهى كى تحقق يافته و يا كى تحقق خواهد يافت؟!

* * *

1 ـ تفسير جمله «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»

در اين كه: اين جمله اشاره به چه اشخاصى است كه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را اشاره به آدم و داود و سليمان(عليهم السلام) دانسته اند; چرا كه قرآن در آيه 30 سوره «بقره» درباره «آدم»(عليه السلام) مى فرمايد: إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً: «من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم».

و در آيه 26 سوره «ص» درباره «داود»(عليه السلام) مى فرمايد: يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ: «اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم».

و از آنجا كه «سليمان»(عليه السلام) به مقتضاى آيه 16 سوره «نمل» وارث حكومت داود(عليه السلام) بود، خليفه در روى زمين شد.

اما بعضى ديگر مانند مفسر عالى قدر «علامه طباطبائى» در «الميزان» اين معنى را بعيد شمرده است، زيرا تعبير «الَّذِيْنَ مِنْ قَبْلِهِمْ» را متناسب انبياء ندانسته، چرا كه در قرآن، اين تعبير، در مورد پيامبران به كار نرفته است، لذا آن را اشاره به امت هاى پيشين كه داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند، مى داند.

ولى جمعى ديگر معتقدند: اين آيه، اشاره به «بنى اسرائيل» است، زيرا آنها با ظهور موسى(عليه السلام) و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان، مالك  حكومت روى زمين شدند، چنان كه قرآن در آيه 127 سوره «اعراف» مى فرمايد: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها:

«ما آن جمعيت مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم، قرار داديم».

و نيز درباره همان ها مى فرمايد: وَ نُمَكِّنُ لَهُمْ فِى الأَرْضِ: «ما اراده كرده ايم كه قوم مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را در روى زمين تمكين دهيم» (و صاحب نفوذ و مسلط سازيم).

درست است كه در ميان «بنى اسرائيل» حتى در عصر موسى(عليه السلام)، افراد ناباب، فاسق و حتى احياناً كافرى بودند، ولى حكومت به دست مؤمنان صالح بود (بنابراين ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كرده اند با اين بيان دفع مى شود) تفسير سوم نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *

2 ـ اين وعده الهى از آن كيست؟

در آيه خوانديم: خدا وعده حكومت روى زمين و تمكين دين، آئين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است، اما در اين كه: منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ باز در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صاحب حكومت در زمين شدند (البته منظور از «ارض» تمام روى زمين نيست بلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند).

بعضى ديگر، اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين مى دانند.

 بعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند.

و گروهى آن را اشاره به حكومت مهدى(عليه السلام) گرفته اند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مى گيرد، آئين حق در همه جا نفوذ مى كند،و ناامنى، خوف و جنگ از صفحه زمين بر چيده مى شود، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مى يابد.

بدون شك، آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى(عليه السلام) كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن، سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند ـ بعد از آن كه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد ـ مصداق كامل اين آيه است، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود.

نتيجه اين كه: در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد.

و اين كه بعضى مى گويند: كلمه «ارض» مطلق است و تمام روى زمين را شامل مى شود و اين منحصراً مربوط به حكومت مهدى(عليه السلام) است با جمله «كَمَا اسْتَخْلَفْ...» سازگار نيست; زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلماً در تمام پهنه زمين نبود.

به علاوه شأن نزول آيه نيز نشان مى دهد كه: حداقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است.

اما باز تكرار مى كنيم: محصول تمام زحمات پيامبران، و تبليغات مستمر و پى گير آنها، و نمونه اتم حاكميت توحيد، امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در  زمانى تحقق مى يابد كه مهدى(عليه السلام) آن سلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ظاهر شود، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند: لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَلِىَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِى، اِسْمُهُ اِسْمِى، يَمْلاَ ُ الأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً:

«اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن يك روز را آن قدر طولانى مى كند، تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم بر زمين شود، و صفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد».(1)

جالب اين كه: مرحوم «طبرسى» در ذيل آيه، مى گويد: از اهلبيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده است: اِنَّها فِى الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد: «اين آيه درباره مهدى آل محمّد(صلى الله عليه وآله) مى باشد».(2)

در تفسير «روح المعانى» و بسيارى از تفاسير شيعه، از امام سجاد(عليه السلام) چنين نقل شده است كه در تفسير آيه فرمود: هُمْ وَ اللّهِ شِيْعَتُنا أَهْلَ الْبَيْتِ، يَفْعَلُ اللّهُ ذلِكَ بِهِمْ عَلى يَدَى رَجُل مِنّا، وَ هُوَ مَهْدِىُّ هذِهِ الأُمَّةِ، يَمْلاَ ُ الأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، وَ هُوَ الَّذِى قالَ رَسُولُ اللّهُ(صلى الله عليه وآله): لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ...:

«آنها به خدا سوگند، شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مى دهد كه «مهدى» اين امت است، زمين را پر از عدل و داد مى كند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق وى فرموده: اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند...».

همان گونه كه گفتيم، اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه، نيست، بلكه  بيان مصداق كامل است.

منتها چون بعضى از مفسران همچون «آلوسى» در «روح المعانى» به اين نكته توجه نكرده اند، اين احاديث را مردود شناخته اند.

«قرطبى» مفسر معروف اهل تسنن، از «مقداد بن اسود» چنين نقل مى كند: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم، فرمود: ما عَلى ظَهْرِ الأَرْضِ بَيْتُ حَجَر وَ لا مَدَر اِلاّ أَدْخَلَهُ اللّهُ كَلِمَةَ الاِسْلامِ: «بر روى زمين خانه اى از سنگ يا گل، باقى نمى ماند مگر اين كه اسلام در آن وارد مى شود» (و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند).(3)

براى توضيح بيشتر، پيرامون حكومت مهدى(عليه السلام) و مدارك مشروح و مستدل آن در كتب علماى سنت و شيعه، به جلد 7 تفسير «نمونه»، صفحات 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره «توبه» مراجعه فرمائيد.

* * *


1 ـ در كتاب «منتخب الاثر»، يك صد و بيست و سه حديث در اين مضمون از منابع مختلف اسلامى مخصوصاً از منابع اهل تسنن نقل شده است، به اين كتاب صفحه 247 به بعد مراجعه فرمائيد.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 7، صفحه 152، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ «قرطبى»، جلد 7، صفحه 4292.

 

3 ـ هدف نهائى، عبادت خالى از شرك است

جمله «يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً» چه از نظر ادبى، «حال» باشد و چه «غايت»(1) مفهومش اين است: هدف نهائى از فراهم آمدن حكومت عدل، ريشه دار شدن آئين حق، گسترش امن و آرامش، همان استحكام پايه هاى عبوديت و توحيد است، كه در آيه ديگر قرآن، به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ: «من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اين كه مرا عبادت كنند»(2) عبادتى كه مكتب عالى تربيت انسان ها و  پرورش دهنده روح و جان آنها است، عبادتى كه خدا از آن بى نياز و بندگان براى پيمودن راه تكامل و ترقى سخت به آن نيازمندند.

بنابراين، بينش اسلامى ـ بر خلاف بينش هاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و برخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است ـ هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نمى دهد، بلكه حتى زندگى مادى هم در صورتى ارزش دارد كه وسيله اى در نيل به آن هدف معنوى گردد.

منتها توجه به اين نكته لازم است كه: عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قانون غير خدا و حاكميت اهواء، جز از طريق تأسيس يك حكومت عدل، امكان پذير نيست.

ممكن است با استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر، گروهى را متوجه حق نمود ولى تعميم اين مسأله در جامعه انسانى جز از طريق تأسيس حكومت صالحان با ايمان امكان پذير نيست، به همين دليل، انبياء بزرگ همتشان تشكيل چنين حكومتى بوده، مخصوصاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در نخستين فرصت ممكن، يعنى به هنگام هجرت به «مدينه» اقدام به تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد.

از اينجا نيز مى توان نتيجه گرفت: چنين حكومتى تمام تلاش ها و كوشش هايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: معنى حكومت صالحان، يعنى تمكين آئين حق و عبادت خالى از شرك، اين نيست كه: در چنان جامعه اى هيچ گنهكار و منحرفى وجود نخواهد داشت، بلكه مفهومش اين است كه: نظام حكومت در دست مؤمنان صالح است، و چهره عمومى جامعه خالى از شرك، و گر نه، مادام كه انسان داراى آزادى اراده است، ممكن است در بهترين جوامع الهى و انسانى  احياناً افراد منحرفى وجود داشته باشند (دقت كنيد).

* * *

56وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

57لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

56 ـ و نماز را بر پا داريد، و زكات را بدهيد، و رسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد.

57 ـ گمان مبر كافران مى توانند از چنگال مجازات الهى در زمين فرار كنند! جايگاه آنان آتش است، و چه بد جايگاهى است!


1 ـ در صورت اول جمله، جمله حاليه است براى ضمير «هُم» كه در آيات قبل آمده است، و در صورت دوم «لام» در تقدير است، و در اصل «لِيَعْبُدُونَنِى» بوده (بعضى نيز احتمال جمله استينافيه را داده اند، ولى اين احتمال ضعيف است).

2 ـ ذاريات، آيه 56.

 

فرار از چنگال مجازات او ممكن نيست!

در آيه گذشته وعده خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود، و اين دو آيه، مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت، بسيج مى كند، در ضمن نفى موانع بزرگ را نيز خودش تضمين مى نمايد، در حقيقت يكى از اين دو آيه در صدد بيان مقتضى است و آيه دوم نفى موانع.

نخست مى گويد: «نماز را بر پا داريد» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ).

همان نمازى كه رمز پيوند خلق با خالق است، و ارتباط مستمر آنها را با خدا تضمين مى كند، و ميان آنها، فحشاء و منكر حائل مى شود.

«و زكات را ادا كنيد» (وَ آتُوا الزَّكاةَ).

همان زكاتى كه نشانه پيوند با «خلق خدا»، و وسيله مؤثرى براى كم كردن فاصله ها، و سبب استحكام پيوندهاى عاطفى است.

و به طور كلى، «در همه چيز مطيع فرمان رسول باشيد» (وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ).

اطاعتى كه شما را در خط مؤمنان صالح كه شايسته حكومت بر زمينند، قرار مى دهد.

«تا در پرتو انجام اين دستورات، مشمول رحمت خدا شويد» (لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

و شايسته پرچمدارى حكومت حق و عدالت.

* * *

و اگر فكر مى كنيد، ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه، سنگ بيندازند و مانع تحقق وعده الهى شوند، چنين امرى امكان پذير نيست; چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است، بنابراين «گمان نبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند» (لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الأَرْضِ).  نه تنها در اين دنيا از مجازات خدا مصون نيستند «كه در آخرت جايگاهشان آتش است و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ).

«مُعْجِزِيْن» جمع «معجز» از ماده «اعجاز» به معنى ناتوان ساختن است و از آنجا كه گاه انسان در تعقيب كسى است و او از دستش فرار مى كند، و هر چه كوشش مى نمايد به او دسترسى پيدا نمى كند، و از قلمرو قدرتش بيرون مى رود، و اين امر او را ناتوان مى سازد، لذا كلمه «معجز» گاه، در همين معنى استعمال مى شود و آيه فوق نيز، اشاره به همين معنى است و مفهومش اين است كه: شما نمى توانيد از قلمرو قدرت خدا بيرون رويد.

* * *

58يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّات مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْرات لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

59وَ إِذا بَلَغَ الأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

60وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجات بِزِينَة وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

 

 

ترجمه:

58 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بردگان شما، و همچنين كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح، و نيمروز هنگامى كه لباس هاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء; اين سه وقت خصوصى براى شماست; اما بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما و بر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) و بر گرد يكديگر بگرديد (و با صفا و صميميت به يكديگر خدمت نمائيد). اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى كند، و خداوند دانا و حكيم است!

59 ـ و هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنان بودند اجازه مى گرفتند; اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند، و خدا دانا و حكيم است!

60 ـ و زنان از كار افتاده اى كه اميد به ازدواج ندارند، گناهى بر آنان نيست كه لباس هاى (روئين) خود را بر زمين بگذارند، به شرط اين كه در برابر مردم خود آرائى نكنند; و اگر خود را بپوشانند براى آنان بهتر است; و خداوند شنوا و داناست.

 

آداب ورود به استراحتگاه خصوصى پدر و مادر

همان گونه كه قبلاً هم گفته ايم، مهمترين مسأله اى كه در اين سوره، تعقيب شده، مسأله عفت عمومى و مبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته، آيات مورد بحث، نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند، و آن مسأله  اذن گرفتن كودكان بالغ و نابالغ به هنگام ورود به اطاق هائى است كه مردان و همسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند.

نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بايد مملوك هاى شما (بردگانتان) و همچنين كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت از شما اجازه بگيرند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّات).

«قبل از نماز فجر و در نيمروز هنگامى كه لباس هاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء» (مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ).

«ظَهِيْرَة» چنان كه «راغب» در «مفردات» و «فيروزآبادى» در «قاموس» مى گويند: به معنى نيمروز و حدود ظهر است كه مردم در اين موقع، معمولاً لباس هاى روئى خود را در مى آورند و گاه، مرد و همسرش با هم خلوت مى كنند.

«اين سه وقت، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شما است» (ثَلاثُ عَوْرات لَكُمْ).

«عورة» در اصل از ماده «عار» به معنى «عيب» است و از آنجا كه آشكار شدن آلت جنسى مايه عيب و عار است در لغت عرب به آن «عورت» اطلاق شده.

كلمه «عورة» گاه، به معنى شكاف در ديوار، لباس و مانند آن نيز آمده است و گاه، به معنى مطلق عيب مى باشد.

اطلاق كلمه «عورت» بر اين اوقات سه گانه، به خاطر آن است كه مردم در اين اوقات خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش ـ مانند ساير اوقات ـ نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.

 بديهى است اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آنها را وادار به انجام اين برنامه كنند; چرا كه آنها هنوز به حدّ بلوغ نرسيده اند، تا مشمول تكاليف الهى باشند، و به همين دليل، مخاطب در اينجا اولياء هستند.

ضمناً، اطلاق آيه، هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود، و كلمه «الَّذِيْنَ» كه براى جمع مذكر است مانع از عموميت مفهوم آيه نيست، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عنوان تغليب، بر مجموع اطلاق مى گردد، همان گونه كه در آيه وجوب روزه تعبير به «الَّذِيْنَ» شده و منظور عموم مسلمانان است.(1)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه از كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده اند و مسائل جنسى، عورت و غير آن را تشخيص مى دهند; زيرا دستور اذن گرفتن خود دليل بر اين است كه اين اندازه مى فهمند كه اذن گرفتن يعنى چه؟ و تعبير به «ثلاث عورات» شاهد ديگرى بر اين معنى است.

اما اين كه: اين حكم، در مورد بردگان مخصوص به بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شامل مى شود، روايات مختلفى وارد شده هر چند ظاهر عام است و شامل هر دو گروه مى شود، و به همين دليل، روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.

در پايان آيه، مى فرمايد: «بر شما و بر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند، و بعضى به ديگرى خدمت كنند و گرد هم (با صفا و صميميت) بگردند» (لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض).

آرى، «اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و  حكيم است» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

واژه «طَوّافُون» در اصل، از ماده «طواف» به معنى گردش دور چيزى است، و چون به صورت صيغه مبالغه آمده، به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اين كه: بعد از آن، «بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض» آمده، مفهوم جمله اين مى شود: در غير اين سه وقت، شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد، و به هم خدمت كنيد.

و به گفته «فاضل مقداد» در «كنز العرفان» اين تعبير، در حقيقت به منزله بيان دليل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در سائر اوقات است;، چرا كه اگر بخواهند مرتباً رفت و آمد داشته باشند، و در هر بار اذن دخول بخواهند كار مشكل مى شود.(2)

* * *

در آيه بعد، حكم بالغان را بيان كرده، مى گويد: «هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند» (وَ إِذا بَلَغَ الأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

واژه «حُلُم» (بر وزن كتب) به معنى «عقل» آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولاً با يك جهش عقلى و فكرى توام است، و گاه گفته اند: «حلم» به معنى رؤيا و خواب ديدن است، و چون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هائى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود، اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است.

به هر حال، از آيه فوق چنين استفاده مى شود: حكم بالغان با اطفال نابالغ  متفاوت است; زيرا كودكان نابالغ طبق آيه قبل، تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آنها با زندگى پدران و مادران آن قدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند، مشكل خواهد بود.

و از اين گذشته، احساسات جنسى آنها هنوز به طور كامل بيدار نشده، ولى نوجوانان بالغ، طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آنها واجب دانسته، موظفند در همه حال، به هنگام ورود بر پدر و مادر، اذن بطلبند.

اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند و گرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصاً به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند، و هيچگونه مانع و رادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله «كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»، اشاره به بزرگسالان است كه در همه حال، به هنگام وارد شدن در اطاق موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند، در اين آيه افرادى را كه تازه به حدّ بلوغ رسيده اند، همرديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.

در پايان آيه، براى تأكيد و توجه بيشتر، مى فرمايد: «اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

اين همان تعبيرى است كه در ذيل آيه قبل بود، بدون هيچگونه تغيير، جز اين كه در آن آيه، «الآيات» بود و در اينجا «آياتِهِ» كه از نظر معنى تفاوت چندانى ندارد.

البته پيرامون خصوصيات اين حكم، و همچنين فلسفه آن در «نكات» بحث خواهيم كرد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، استثنائى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند و زنان پير و سالخورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد، مى گويد: «زنان از كار افتاده اى كه اميدى به ازدواج ندارند، گناهى بر آنان نيست كه لباس هاى (روئين) خود را بر زمين بگذارند به شرط اين كه در برابر مردم خود آرائى نكنند» (وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجات بِزِينَة).

در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد:

نخست اين كه: به سن و سالى برسند كه معمولاً اميدى به ازدواج ندارند، و به تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملاً از دست داده اند.

ديگر اين كه: در حال بر داشتن حجاب، خود را زينت ننمايند.

روشن است: با اين دو قيد مفاسد كشف حجاب در مورد آنان وجود نخواهد داشت و به همين دليل، اسلام اين حكم را از آنان برداشته است.

اين نكته نيز روشن است: منظور برهنه شدن و بيرون آوردن همه لباس ها نيست، بلكه تنها كنار گذاشتن لباس هاى رو است كه بعضى روايات از آن تعبير به چادر و روسرى كرده است (اَلْجِلْبابُ وَ الْخِمار).

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در ذيل همين آيه، مى خوانيم: الْخِمَارَ وَ الْجِلْبَابَ قُلْتُ بَيْنَ يَدَيْ مَنْ كَانَ؟ فَقَالَ: بَيْنَ يَدَيْ مَنْ كَانَ غَيْرَ مُتَبَرِّجَة بِزِينَة:

«منظور روسرى و چادر است، راوى مى گويد از امام پرسيدم: در برابر هر كس كه باشد؟ فرمود: در برابر هر كس كه باشد، اما خود آرائى و زينت نكند».(3)

روايات ديگرى نيز به همين مضمون يا نزديك به آن، از ائمه اهلبيت(عليهم السلام) نقل شده است.(4)

در پايان آيه اضافه مى كند: با همه احوال «اگر آنها تعفف كنند و خويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» (وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ).

چرا كه از نظر اسلام هر قدر زن جانب عفاف و حجاب را رعايت كند، پسنديده تر و به تقوا و پاكى نزديك تر است.

و از آنجا كه ممكن است بعضى از زنان سالخورده، از اين آزادى حساب شده و مشروع سوء استفاده كنند، و احياناً با مردان به گفتگوهاى نامناسب بپردازند و يا طرفين در دل افكار آلوده اى داشته باشند، در آخر آيه، به عنوان يك اخطار مى فرمايد: «خداوند شنوا و دانا است» (وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

آنچه را مى گوئيد، مى شنود و آنچه را در دل داريد و يا در سر مى پرورانيد مى داند.

* * *


1 ـ بقره، آيه 83.

2 ـ «كنز العرفان»، جلد 2، صفحه 225.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحه 147، كتاب النكاح، باب 110 (جلد 20، صفحه 202، چاپ آل البيت).

4ـ براى توضيح بيشتر به مدرك سابق مراجعه شود.

 

1 ـ فلسفه استيذان و مفاسد عدم توجه به آن

براى ريشه كن ساختن يك مفسده اجتماعى، مانند اعمال منافى عفت تنها توسل به اجراى حدود و تازيانه زدن منحرفان كافى نيست، در هيچ يك از مسائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجه مطلوب را نخواهد داد، بلكه بايد مجموعه اى ترتيب داد از آموزش فكرى و فرهنگى آميخته با آداب اخلاقى و عاطفى، و همچنين آموزشهاى صحيح اسلامى، و ايجاد يك محيط اجتماعى سالم، سپس مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت.

به همين دليل، در اين سوره «نور» كه در واقع سوره «عفت» است از مجازات تازيانه مردان و زنان زناكار شروع مى كند، و به مسائل ديگر مانند فراهم آوردن وسائل ازدواج سالم، رعايت حجاب اسلامى، نهى از چشم چرانى، تحريم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى، و بالاخره اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران، گسترش مى دهد.

اين نشان مى دهد: اسلام از هيچ يك از ريزه كارى هاى مربوط به اين مسأله غفلت نكرده است.

خدمتكاران موظفند به هنگام ورود در اطاقى كه دو همسر قرار دارند، اجازه بگيرند.

كودكان بالغ نيز موظفند در هر وقت بدون اجازه وارد نشوند، حتى كودكان نابالغ كه مرتباً نزد پدر و مادر هستند نيز آموزش داده شوند كه لااقل در سه وقت (قبل از نماز صبح، و بعد از نماز عشاء، و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.

اين يك نوع ادب اسلامى است، هر چند متأسفانه امروز كمتر رعايت مى شود و با اين كه قرآن، صريحاً آن را در آيات فوق بيان كرده است، در نوشته ها و سخنرانى ها و بيان احكام نيز كمتر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفه آن بحث شود، و معلوم نيست، به چه دليل اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته؟!

گر چه ظاهر آيه، وجوب رعايت اين حكم است، اما اگر فرضاً آن را مستحب بدانيم، باز بايد از آن سخن گفته شود، و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.

بر خلاف آنچه بعضى از ساده انديشان فكر مى كنند كه كودكان سر از اين مسائل در نمى آورند و خدمتكاران نيز در اين امور باريك نمى شوند، ثابت شده  است كودكان (چه رسد به بزرگسالان) روى اين مسأله فوق العاده حساسيت دارند، و گاه مى شود سهل انگارى پدران و مادران و برخورد كودكان، به منظره هائى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمه انحرافات اخلاقى و گاه بيمارى هاى روانى شده است.

ما خود با افرادى بر خورد كرديم كه به اعتراف خودشان بر اثر بى توجهى پدران و مادران به اين امر، و مشاهده آنان در حال آميزش جنسى يا مقدمات آن به مرحله اى از تحريك جنسى و عقده روانى رسيده بودند كه عداوت شديد پدر و مادر در سر حدّ قتل! در دل آنها پيدا شده بود، و خود آنها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند!.

اينجا است، كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود، مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش بينى كرده است.

و نيز در همين جا لازم مى دانيم، به پدران و مادران توصيه كنيم: اين مسائل را جدى بگيرند، و فرزندان خود را عادت به گرفتن اجازه ورود بدهند، و همچنين از كارهاى ديگرى كه سبب تحريك فرزندان مى گردد، از جمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند، تا آنجا كه امكان دارد پرهيز كنند، و بدانند اين امور، از نظر تربيتى فوق العاده در سرنوشت آنها مؤثر است.

جالب اين كه: در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِيّاكُمْ وَ أَنْ يُجامِعَ الرَّجُلُ اِمْرَئَتَهُ وَ الصَّبِىُّ فِى الْمَهْدِ يَنْظُرُ اِلَيْهِما: «مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد»!.(1)

 

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 103، صفحه 295.

 

2 ـ حكم حجاب براى زنان سالخورده

اصل استثناء اين گروه از حكم حجاب، در ميان علماى اسلام محل بحث و گفتگو نيست، چرا كه قرآن ناطق به آن است، ولى در خصوصيات آن گفتگوهائى وجود دارد از جمله اين كه:

در مورد سن اين زنان و اين كه تا چه حدّ برسند، حكم «قواعد» را دارند گفتگو است در بعضى از روايات اسلامى تعبير به «مُسِنَّة» شده (زنان سالخورده).(1)

در حالى كه در بعضى ديگر تعبير به قعود از نكاح: «بازنشستگى از ازدواج» آمده.(2)

اما جمعى از فقهاء و مفسرين، آن را به معنى «پايان دوران قاعدگى و رسيدن به حدّ نازائى و عدم رغبت كسى به ازدواج با آنها» دانسته اند.(3)

ولى ظاهر اين است: همه اين تعبيرات به يك واقعيت اشاره مى كند، و آن اين كه: به سن و سالى برسند كه معمولاً در آن سن و سال، كسى ازدواج نمى كند، هر چند ممكن است به طور نادر، چنين زنانى اقدام به ازدواج بنمايند.

و نيز در مورد مقدارى از بدن كه جايز است آنها آشكار كنند، در احاديث اسلامى تعبيرات مختلفى آمده، در حالى كه قرآن به طور سر بسته گفته است: مانعى ندارد لباس هاى خود را فرو نهند كه البته اين تعبير ظاهر در لباس رو است.

در بعضى از روايات در پاسخ اين سؤال كه: كدام يك از لباس هايشان را  مى توانند فرو نهند؟ امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: الجِلْبابُ: «چادر».(4)

در حالى كه در روايت ديگرى تعبير به جلباب و خمار شده است (خمار به معنى روسرى است).(5)

اما ظاهر اين است: اين گونه احاديث نيز با هم منافاتى ندارند، منظور اين است: مانعى ندارد آنها سر خود را برهنه كنند، موها، گردن و صورت خود را نپوشانند و حتى در بعضى از احاديث و كلمات فقهاء، مچ دست ها نيز استثناء شده است، اما بيش از اين مقدار، دليلى درباره استثناء آن نداريم.

به هر حال، همه اينها در صورتى است كه آنها خود آرائى نكنند (غَيْرَ مُتَبَرِّجات بِزِينَة) زينت هاى پنهانى خود را كه ديگران هم واجب است بپوشانند بايد مستور دارند، و همچنين لباس هاى زينتى كه جلب توجه مى كند در تن نكنند و به تعبير ديگر، آنها مجازند بدون چادر و روسرى با لباس ساده و بدون آرايش بيرون آيند.

اما با همه اينها اين يك حكم الزامى نيست، بلكه اگر آنها مانند زنان ديگر پوشش را رعايت كنند ترجيح دارد، چنان كه در ذيل آيه فوق، صريحاً آمده است; زيرا احتمال لغزش ـ هر چند به صورت نادر ـ در مورد اين گونه افراد نيز هست.

* * *

61لَيْسَ عَلَى الأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

 

ترجمه:

61 ـ بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند)، و بر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان (خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود  شما محسوب مى شود بدون اجازه خاصى) غذا بخوريد; و همچنين خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، يا خانه هاى عموهايتان، يا خانه هاى عمه هايتان، يا خانه هاى دائى هايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه اى كه كليدش در اختيار شماست، يا خانه هاى دوستانتان، بر شما گناهى نيست كه به طور دسته جمعى يا جداگانه غذا بخوريد; و هنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از سوى خداوند، سلامى پر بركت و پاكيزه. اين گونه خداوند آيات را براى شما روشن مى كند، شايد كه بينديشيد!

 


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، كتاب النكاح، باب 110، حديث 4.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، كتاب النكاح، باب 110، حديث 5.

3 ـ «جواهر»، جلد 29، صفحه 85 ـ «كنز العرفان»، جلد 2، صفحه 226.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، كتاب النكاح، باب 110، حديث 1.

5 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، كتاب النكاح، باب 110، حديث 2 و 4.

 

خانه هائى كه غذا خوردن از آنها مجاز است

از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين، يا به طور مطلق به هنگام داخل شدن در منزل اختصاصى پدر و مادر بود، آيه مورد بحث، در واقع استثنائى بر اين حكم است كه گروهى مى توانند در شرائط معينى بدون اجازه، وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون استيذان غذا بخورند.

نخست مى فرمايد: «بر نابينا و افراد شل و بيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود» (لَيْسَ عَلَى الأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ).

چرا كه طبق صريح بعضى از روايات، اهل «مدينه» پيش از آن كه اسلام را پذيرا شوند، افراد نابينا و شل و بيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند و با آنها هم غذا نمى شدند، و از اين كار نفرت داشتند.

 و به عكس، بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين علت كه از هم غذا شدن با آنها تنفر داشتند، بلكه به اين دليل كه شايد اعمى، غذاى خوب را نبيند و آنها ببينند و بخورند و اين بر خلاف اخلاق است، و همچنين در مورد افراد لنگ و بيمار، كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند.

به هر دليل كه بود، با آنها هم غذا نمى شدند، روى همين جهت افراد اعمى و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مى كشيدند; چرا كه ممكن بود، مايه ناراحتى ديگران شوند، و اين عمل را براى خود گناه مى دانستند.

اين موضوع را از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سؤال كردند، آيه فوق نازل شد و گفت: هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.(1)

البته در تفسير اين جمله، مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اين كه: آيه ناظر به استثناى اين سه گروه از حكم جهاد است.

و يا اين كه: منظور اين است: شما مجازيد اين گونه افراد ناتوان را با خود به خانه هاى يازده گانه اى كه در ذيل آيه به آن اشاره شده، ببريد و آنها نيز از غذاى آنها بخورند.

ولى اين دو تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، و با ظاهر آيه سازگار نيست (دقت كنيد).

سپس قرآن مجيد، اضافه مى كند: «بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گرفتن اجازه غذا بخوريد: خانه هاى خودتان» (منظور فرزندان يا همسران است كه از آن تعبير به خانه خود شده است) (وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ  تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ).

«يا خانه هاى پدرانتان» (أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ).

«يا خانه هاى مادرانتان» (أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ).

«يا خانه هاى برادرانتان» (أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ).

«يا خانه هاى خواهرانتان» (أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ).

«يا خانه هاى عموهايتان» (أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ).

«يا خانه هاى عمه هايتان» (أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ).

«يا خانه هاى دائى هايتان» (أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ).

«يا خانه هاى خاله هايتان» (أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ).

«يا خانه اى كه كليدش در اختيار شما است» (أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ).

«يا خانه هاى دوستانتان» (أَوْ صَدِيقِكُمْ).

البته اين حكم شرائط و توضيحاتى دارد كه بعد از پايان تفسير آيه، خواهد آمد.

سپس ادامه مى دهد: «بر شما گناهى نيست كه به طور دسته جمعى يا جداگانه غذا بخوريد» (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً).

گويا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام، از غذا خوردن تنهائى، ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند، مدتى گرسنه مى ماندند، قرآن به آنها تعليم مى دهد: غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.(2)

بعضى نيز گفته اند: گروهى از عرب مقيد بودند غذاى مهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند، و خود با او هم غذا نشوند (مبادا شرمنده يا مقيد گردد) آيه، اين قيدها را از آنها برداشت و تعليم داد كه اين يك سنت ستوده نيست.(3) بعضى ديگر گفته اند: جمعى مقيد بودند اغنياء با فقيران غذا نخورند، و فاصله طبقاتى را حتى بر سر سفره، حفظ كنند، قرآن اين سنت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.(4)

مانعى ندارد كه آيه، ناظر به همه اين امور باشد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده، مى گويد:

«هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيتى از نزد خداوند، سلام و تحيتى پر بركت و پاكيزه» (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً).

و سر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: «اين گونه خداوند آيات خويش را براى شما تبيين مى كند، شايد انديشه و تفكر كنيد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

در اين كه منظور از اين «بيوت» (خانه ها) چه خانه هائى است؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند.

بعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند.

ولى پيدا است آيه مطلق است و همه خانه ها را شامل مى شود، اعم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شود، و يا غير آن از خانه هاى دوستان و خويشاوندان يا غير آنها; زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست.

و اما اين كه: منظور از سلام كردن بر خويشتن چيست؟ باز در اينجا چند تفسير ديده مى شود:

بعضى آن را به معنى سلام كردن بعضى بر بعضى ديگر دانسته اند، همان  گونه كه در داستان «بنى اسرائيل»(5) خوانديم: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُم: «بعضى از شما، بعضى ديگر را به عنوان مجازات بايد به قتل برسانند».

بعضى از مفسران آن را به معنى سلام كردن بر همسر، فرزندان و خانواده دانسته اند; چرا كه آنها به منزله خود انسانند، و لذا تعبير به «أَنْفُس» شده است، در آيه مباهله(6) نيز اين تعبير ديده مى شود، و اين نشان مى دهد: گاه نزديكى شديد يك فرد به ديگرى سبب مى شود از او تعبير به «نفس» (خود انسان) كنند، آن گونه كه نزديك بودن على(عليه السلام) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) سبب اين تعبير شد.

بعضى از مفسران، نيز آيه فوق را اشاره به خانه هائى مى دانند كه شخصى در آن ساكن نيست، انسان به هنگام ورود در آنجا با اين عبارت بر خويشتن سلام مى كند: السَّلامُ عَلَيْنا مِنْ قِبَلِ رَبِّنا: «درود بر ما از سوى پروردگار ما» ـ يا ـ السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحِيْنَ: «درود بر ما و بر بندگان صالح خدا».

ما فكر مى كنيم: منافاتى در ميان اين تفسيرها نباشد، به هنگام ورود در هر خانه اى بايد سلام كرد، مؤمنان بر يكديگر، و اهل منزل بر يكديگر، و اگر هم كسى نباشد، سلام كردن بر خويشتن; چرا كه همه اينها در حقيقت باز گشت به سلام بر خويش دارد.

لذا در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه از امام باقر(عليه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كردند، در جواب فرمود: هُوَ تَسْلِيْمُ الرَّجُلِ عَلى أَهْلِ الْبَيْتِ حِيْنَ يَدْخُلُ ثُمَّ يَرُدُّونَ عَلَيْهِ فَهُوَ سَلامُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ:

«منظور سلام كردن انسان بر اهل خانه است، به هنگامى كه وارد خانه مى شود، آنها طبعاً به او پاسخ مى گويند، و سلام را به خود او باز مى گردانند و اين  است سلام شما بر خودتان».(7)

و باز از همان امام(عليه السلام) رسيده: اِذا دَخَلَ الرَّجُلُ مِنْكُمْ بَيْتَهُ فَاِنْ كانَ فِيْهِ أَحَدٌ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ، وَ اِنْ لَمْ يَكُنْ فِيْهِ أَحَدٌ فَلْيَقُلْ السَّلامُ عَلَيْنا مِنْ عِنْدِ رَبِّنا يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً:

«هنگامى كه كسى از شما وارد خانه اش مى شود اگر در آنجا كسى باشد بر او سلام كند، و اگر كسى نباشد بگويد: سلام بر ما از سوى پروردگار ما، همان گونه كه خداوند در قرآن فرموده: تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً».(8)

* * *


1 ـ تفسير «درّ المنثور»، و همچنين تفسير «نور الثقلين»، ذيل آيه مورد بحث ـ گروه ديگرى از مفسران نيز اين روايت را در تفسير خود آورده اند مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» و مرحوم «فيض» در تفسير «صافى» و «فخر رازى» در تفسير «كبير» و «شيخ طوسى» در «تبيان».

2 و 3 و 4 ـ تفسير «تبيان»، ذيل آيه مورد بحث.

5 ـ بقره، آيه 54.

6 ـ آل عمران، آيه 61.

7 و 8 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 627.

 

1 ـ آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازه است؟

چنان كه در آيه فوق ديديم، خداوند اجازه داده است: انسان از خانه هاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آنها ـ كه مجموعاً يازده مورد مى شود ـ غذا بخورد، و در آيه، اجازه گرفتن از آنها شرط نشده، و مسلماً مشروط به اجازه نيست، چون با وجود اجازه، از غذاى هر كس مى توان خورد و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد.

ولى آيا احراز رضايت باطنى (به اصطلاح از طريق شاهد حال) به خاطر خصوصيت و نزديكى كه ميان طرفين است، شرط است؟

ظاهر اطلاق آيه اين شرط را نيز نفى مى كند، همين اندازه كه احتمال رضايت او باشد (و غالباً رضايت حاصل است) كافى مى شمرد.  اما اگر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چه ظاهر آيه نيز از اين نظر اطلاق دارد، اما بعيد نيست آيه از چنين صورتى منصرف باشد، به خصوص اين كه: اين گونه افراد، نادرند و معمولاً اطلاقات، شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.

بنابراين، آيه فوق، در محدوده خاصى، آيات و رواياتى كه تصرف در اموال ديگران را مشروط به احراز رضايت آنها كرده است، تخصيص مى زند.

ولى تكرار مى كنيم، اين تخصيص در محدوده معينى است، يعنى غذا خوردن به مقدار نياز، خالى از اسراف و تبذير.

آنچه در بالا ذكر شد، در ميان فقهاى ما مشهور است، و قسمتى از آن نيز صريحاً در روايات آمده.

در روايت معتبرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه از ـ جمله أَوْ صَدِيْقِكُمْ ـ در اين آيه از آن حضرت سؤال كردند فرمود: هُوَ وَ اللَّهِ الرَّجُلُ يَدْخُلُ بَيْتَ صَدِيقِهِ فَيَأْكُلُ بِغَيْرِ إِذْنِهِ: «به خدا قسم منظور اين است كه: انسان داخل خانه دوستش مى شود و بدون اجازه غذا مى خورد».(1)

روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده كه در آنها آمده است اذن گرفتن در اين موارد شرط نيست (البته اختلافى در ميان فقهاء نيست كه با نهى صريح يا علم به كراهت، جايز نيست و آيه از آن انصراف دارد).

در مورد عدم افساد و عدم اسراف نيز در بعضى از روايات تصريح شده است.(2)

 

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است: روايتى كه در همين باب وارد شده مى خوانيم: تنها از مواد غذائى خاصى مى توان استفاده كرد، نه هر غذائى ولى از آنجا كه اين روايت مورد اعراض فقهاء است، سند آن معتبر نخواهد بود.

بعضى ديگر از فقهاء طعام هاى نفيس و عالى كه صاحب خانه احياناً براى خود يا مهمان محترمى و يا مواقع خاصى ذخيره كرده است، استثناء كرده اند، و اين استثناء به حكم انصراف آيه از اين صورت، بعيد به نظر نمى رسد.(3)

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 434، كتاب اطعمه و اشربه، ابواب آداب المائده، باب 24، حديث 1 (جلد 24، صفحه 280، چاپ آل البيت).

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 434، كتاب اطعمه و اشربه، ابواب آداب المائده، باب 24، حديث 4 (جلد 24، صفحه 280، چاپ آل البيت).

3 ـ براى توضيح بيشتر به «جواهر الكلام»، جلد 36، صفحه 406، كتاب الاطعمه و الاشربه مراجعه فرمائيد.

 

2 ـ فلسفه اين حكم اسلامى

ممكن است اين حكم اسلامى، در مقايسه با احكام شديد و محكمى كه در تحريم «غصب» در برنامه هاى اسلامى آمده، سؤال انگيز باشد كه: چگونه اسلام با آن همه دقت و سخت گيرى كه در مسأله تصرف در اموال ديگران نموده، چنين امرى را مجاز شمرده است؟!

اما ما فكر مى كنيم اين سؤال متناسب با محيط هاى صددرصد مادى همچون محيط اجتماعى غربى ها است كه حتى فرزندان خود را كمى كه بزرگ شوند از خانه بيرون مى كنند! و عذر پدر و مادر را به هنگام پيرى و از كار افتادگى مى خواهند! و هرگز حاضر نيستند در برابر آنها حق شناسى و محبت كنند; چرا كه تمام مسائل در آنجا بر محور روابط مادى و اقتصادى دور مى زند، و از عواطف انسانى خبرى نيست!.

ولى با توجه به فرهنگ اسلامى و عواطف ريشه دار انسانى، مخصوصاً در زمينه نزديكان، بستگان و دوستان خاص، كه حاكم بر اين فرهنگ است به هيچ  وجه جاى تعجب نيست.

در حقيقت اسلام پيوندهاى نزديك خويشاوندى و دوستى را ما فوق اين مسائل دانسته است، و اين در حقيقت حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعه اسلامى بايد حاكم باشد، و تنگ نظرى ها و انحصارطلبى ها و خودخواهى ها از آن دور گردد.

بدون شك، احكام غصب در غير اين محدوده حاكم است، ولى اسلام در اين محدوده خاص مسائل عاطفى و پيوندهاى انسانى را مقدم شمرده، و در واقع الگوئى است براى ساير روابط خويشاوندان و دوستان.

* * *

3 ـ منظور از «صديق» كيست؟

بدون شك، صداقت و دوستى معنى وسيعى دارد و منظور از آن در اينجا مسلماً دوستان خاص و نزديكند كه رفت و آمد با يكديگر دارند، و ارتباط ميان آنها ايجاب مى كند به منزل يكديگر بروند و از غذاى هم بخورند، البته همان گونه كه در اصل مسأله ياد آور شديم، در اين گونه موارد احراز رضايت، شرط نيست همان اندازه كه يقين به نارضائى نداشته باشد كافى است.

لذا بعضى از مفسران در ذيل اين جمله گفته اند: منظور دوستى است كه در دوستيش صادقانه با تو رفتار مى كند.

و بعضى ديگر گفته اند: دوستى است كه ظاهر و باطنش با تو يكى است، و ظاهراً همه اشاره به يك مطلب دارند.

ضمناً، از اين تعبير اجمالاً روشن مى شود آنها كه تا اين اندازه در برابر دوستانشان گذشت ندارند، در واقع دوست نيستند!.

در اينجا مناسب است گسترش مفهوم دوستى و شرائط جامع آن را كه در  حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده، بشنويم: امام(عليه السلام) فرمود:

لا تَكُونُ الصَّدَاقَةُ إِلاّ بِحُدُودِهَا، فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ هَذِهِ الْحُدُودُ أَوْ شَيْءٌ مِنْهَا فَانْسِبْهُ إِلَى الصَّدَاقَةِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهَا فَلا تَنْسِبْهُ إِلَى شَيْء مِنَ الصَّدَاقَةِ:

فَأَوَّلُهَا، أَنْ تَكُونَ سَرِيرَتُهُ وَ عَلانِيَتُهُ لَكَ وَاحِدَةً.

وَ الثَّانِي، أَنْ يَرَى زَيْنَكَ زَيْنَهُ وَ شَيْنَكَ شَيْنَهُ.

وَ الثَّالِثَةُ، أَنْ لا تُغَيِّرَهُ عَلَيْكَ وِلايَةٌ وَ لا مَالٌ.

وَ الرَّابِعَةُ، أَنْ لا يَمْنَعَكَ شَيْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ.

وَ الْخَامِسَةُ، وَ هِيَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ أَنْ لا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ:

«دوستى جز با حدود و شرائطش، دوستى شمرده نمى شود، كسى كه اين حدود و شرائط يا بخشى از آن در او باشد او را دوست بدان، و كسى كه هيچ يك از اين شرائط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست:

نخستين شرط، دوستى آن است كه: باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.

دومين شرط، اين است كه: زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود ببيند.

سوم، اين است كه: مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد!.

چهارم اين كه: آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه ننمايد!.

و پنجم، كه جامع همه اين صفات است آن است كه تو را به هنگام پشت كردن روزگار رها نكند»!.(1)

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 467 (جلد 2، صفحه 639، چاپ دار الكتب الاسلاميه).

 

4 ـ تفسير «ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ»

در پاره اى از شان نزول ها آمده است: در صدر اسلام هنگامى كه مسلمان ها به جهاد مى رفتند، گاهى كليد خانه خود را به افراد از كار افتاده اى كه قادر بر جهاد نبودند داده، و حتى به آنها اجازه مى دادند از غذاهاى موجود در خانه بخورند اما آنها احياناً از ترس اين كه: مبادا گناهى باشد، از خوردن امتناع مىورزيدند.

طبق اين روايت، منظور از ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ: «خانه هائى كه مالك كليدهاى آنها شده ايد» همين است.(1)

از «ابن عباس» نيز نقل شده: منظور وكيل انسان و نماينده او نسبت به آب، ملك، زراعت و چهارپايان است كه به او اجازه داده شده است از ميوه باغ به مقدار نياز بخورد، و از شير حيوانات بنوشد.

بعضى نيز آن را به «شخص انباردار» تفسير كرده اند كه حق دارد كمى از مواد غذائى تناول كند.

ولى با توجه به ساير گروه هائى كه در اين آيه، نام آنها برده شده، ظاهر اين است: منظور از اين جمله، كسانى هستند كه كليد خانه خود را به خاطر ارتباط نزديك و اعتماد، به دست ديگرى مى سپارند، ارتباط نزديك ميان اين دو سبب شده كه آنها نيز در رديف بستگان و دوستان نزديك باشند، خواه رسماً وكيل بوده باشد، يا نه.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اين جمله به وكيلى كه عهده دار سرپرستى اموال كسى است، تفسير شده در واقع از قبيل بيان مصداق است و منحصر به آن نيست.

* * *


1 ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث (در «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 436، باب 24 از ابواب مائده نيز حديثى به اين مضمون آمده است).

5 ـ سلام و تحيت

«تحيت» چنان كه قبلاً هم گفته ايم، در اصل از ماده «حيات» است، و به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى مى باشد، خواه اين دعا به صورت «سلام عليكم» باشد يا «السلام علينا» و يا مثلاً «حياك اللّه» بوده باشد.

ولى معمولاً هر نوع اظهار محبتى را كه افراد در آغاز ملاقات نسبت به يكديگر مى كنند، «تحيت» مى گويند.

منظور از «تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً» اين است كه: تحيت را به نوعى با خدا ارتباط دهند، يعنى منظور از «سلام عليكم» اين باشد كه: «سلام خدا بر تو باد» يا «سلامتى تو را از خدا مى خواهم»; چرا كه از نظر يك فرد موحد، هر گونه دعائى بالاخره به خدا باز مى گردد، و از او تقاضا مى شود و طبيعى است دعائى كه چنين باشد، هم پر بركت (مبارك) و هم پاكيزه و «طيبه» است.(1)

 

 

62إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْر جامِع لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

63لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

 64أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

 

ترجمه:

62 ـ مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى با او باشند، بى اجازه او جائى نمى روند، كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، به راستى به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند، در اين صورت، هر گاه براى بعضى كارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند، به هر يك از آنان كه مى خواهى (و صلاح مى بينى) اجازه ده، و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است!

63 ـ صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد; خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كنتد مى داند. پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد!

64 ـ آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمان ها و زمين است; او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد، و روزى را كه به سوى او باز گردانده مى شوند; و آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد; و خداوند به هر چيزى داناست!

 

شأن نزول:

درباره نخستين آيه مورد بحث، شأن نزول هاى گوناگونى نقل كرده اند:

در بعضى از روايات، مى خوانيم: اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش» نازل شده است كه مى خواست در همان شب كه فرداى آن جنگ «أُحد» در گرفت، عروسى كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اصحاب و ياران مشغول به مشورت درباره  جنگ بود، او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرضه داشت: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه داد.

صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد، و سرانجام شربت شهادت نوشيد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود: «فرشتگان را ديدم كه «حنظله» را در ميان آسمان و زمين غسل مى دهند»!.

لذا بعد از آن به عنوان «غسيل الملائكه» ناميده شد.(2)

در شأن نزول ديگرى مى خوانيم: آيه در داستان جنگ خندق نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند، گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بودند ولى كمتر كار انجام مى دادند، و تا چشم مسلمانان را غافل مى ديدند، بدون اجازه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)آهسته به خانه هاى خود مى آمدند.

اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده اجازه مى خواستند و به محض اين كه كار خود را انجام مى دادند باز مى گشتند و به حفر خندق ادامه مى دادند، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند، آيه فوق گروه اول را مذمت و گروه دوم را ستايش مى كند.(3)

* * *


1 ـ درباره سلام و اهميت آن و وجوب پاسخ دادن به هر گونه تحيت در جلد چهارم تفسير «نمونه»، صفحه 41، ذيل آيه 86 سوره «نساء» بحث كرده ايم

2 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 628.

3 ـ تفسير «فى ظلال»، جلد 6، صفحه 126، ذيل آيات مورد بحث.

 

پيامبر را تنها نگذاريد!

در چگونگى ارتباط اين آيات، با آيات قبل، بعضى از مفسران از جمله مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» و نويسنده تفسير «فى ظلال» گفته اند: چون در آيات گذشته بخشى از نحوه معاشرت افراد با دوستان و خويشاوندان مطرح شده بود، آيات مورد بحث، كيفيت معاشرت مسلمانان را با پيشوايشان پيامبر، مطرح نموده و لزوم انضباط در برابر او را تأكيد مى كند، تا در همه چيز گوش به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشند و در كارهاى مهم بدون ضرورت، و بدون اجازه او از جمعيت جدا نشوند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: در چند آيه قبل، سخن از لزوم اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان بود، و يكى از شئون اطاعت آن است كه: بدون اذن و فرمان او كارى نكنند، لذا در آيات مورد بحث، از اين مطلب سخن مى گويد.

به هر حال، در نخستين آيه مى فرمايد: «مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى كه حضور جمعيت را ايجاب مى كند، با او باشند، بدون اذن و اجازه او به جائى نمى روند» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْر جامِع لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ).

منظور از «امر جامع»، هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است و تعاون و همكاريشان ضرورت دارد، خواه مسأله مهمِ مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد و مبارزه با دشمن، و خواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده، و مانند آن.

بنابراين، اگر مى بينيم بعضى از مفسران آن را به خصوص مشورت، يا خصوص جهاد، يا خصوص نماز جمعه يا نماز عيد، تفسير كرده اند بايد گفت: بخشى از معنى آيه را منعكس ساخته اند. شأن نزول هاى گذشته نيز مصداق هائى  از اين حكم كلى هستند.

در حقيقت اين يك دستور انضباطى است، كه: هيچ جمعيت و گروه متشكل و منسجم نمى تواند نسبت به آن بى اعتنا باشد; چرا كه در اين گونه مواقع، گاهى حتى غيبت يك فرد، گران تمام مى شود و به هدف نهائى آسيب مى رساند، مخصوصاً اگر رئيس جمعيت، فرستاده پروردگار، پيامبر خدا و رهبر روحانى نافذ الامر باشد.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه: منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجازه صورى بگيرد و به دنبال كار خود برود، بلكه به راستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد و در غير اين صورت، بايد بماند و گاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند.

لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: «كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها به راستى ايمان به خدا و رسولش آورده اند، ايمانشان تنها با زبان نيست، بلكه با روح و جان، مطيع فرمان تواند» (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ).

«در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود، اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى (و صلاح مى بينى) اجازه ده» (فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ).

روشن است: اين گونه افراد با ايمان با توجه به اين كه براى امر مهمى اجتماع كرده اند، هرگز براى يك كار جزئى اجازه نمى طلبند، و منظور از «شَأْنِهِمْ» در آيه، كارهاى ضرورى و قابل اهميت است.

و از سوى ديگر، خواست پيامبر(صلى الله عليه وآله) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر  گرفتن جوانب امر و اثرات حضور و غياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آن است كه دست رهبر باز باشد، و در هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد.

شاهد اين سخن اين كه: در آيه 43 سوره «توبه»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر اجازه دادن به بعضى از افراد مؤاخذه مى كند، مى گويد: عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِيْنَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِيْنَ:

«خداوند تو را عفو كرد، چرا پيش از آن كه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند به آنها اجازه دادى»؟!.

اين آيه نشان مى دهد: حتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اجازه دادن به افراد، بايد دقت كند و تمام جوانب كار را در نظر گيرد، و در اين امر مسئوليت الهى دارد.

و در پايان آيه مى فرمايد: هنگامى كه به آنها اجازه مى دهى «براى آنان استغفار كن كه خداوند غفور و رحيم است» (وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: اين استغفار براى چيست؟ مگر آنها با اجازه گرفتن از پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز گنهكارند كه نياز به استغفار دارند؟!.

اين سؤال را از دو راه مى توان پاسخ گفت: نخست اين كه: آنها گر چه مأذون و مجازند ولى بالاخره كار شخصى خود را بر كار جمعى مسلمين مقدم داشته اند و اين خالى از يك نوع ترك اولى نيست.(1)

و لذا نياز به استغفار دارند (همانند استغفار بر يك عمل مكروه).

ضمناً، اين تعبير نشان مى دهد: بايد تا مى توانند از گرفتن اجازه خوددارى كنند و فداكارى و ايثار نمايند كه حتى پس از اجازه باز عمل آنها ترك اولى است،  مبادا حوادث جزئى را بهانه ترك گفتن اين برنامه هاى مهم قرار دهد.

ديگر اين كه: آنها به خاطر رعايت ادب در برابر رهبرشان درخور لطف الهى هستند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان تشكر از اين عمل براى آنها استغفار مى كند.(2)

در عين حال اين دو پاسخ، با هم منافاتى ندارد و ممكن است هر دو منظور باشد.

البته اين دستور انضباطى مهم اسلامى، مخصوص پيامبر و يارانش نبوده است بلكه در برابر تمام رهبران و پيشوايان الهى اعم از پيامبر و امام(عليه السلام) و علمائى كه جانشين آنها هستند رعايت آن لازم است; چرا كه مسأله سرنوشت مسلمين و نظام جامعه اسلامى در آن، مطرح مى باشد، و حتى علاوه بر دستور قرآن مجيد، عقل و منطق نيز حاكم به آن است; زيرا اصولاً هيچ تشكيلاتى بدون رعايت اين اصل، پا بر جا نمى ماند، و مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست.

عجب اين كه: بعضى از مفسران معروف اهل سنت، اين آيه را دليل بر جواز اجتهاد و واگذارى حكم به رأى مجتهد دانسته اند، ولى ناگفته پيدا است آن اجتهادى كه در مباحث اصول و فقه مطرح است مربوط به احكام شرع است، نه مربوط به موضوعات، اجتهاد در موضوعات قابل انكار نيست، هر فرمانده لشكر، هر رئيس اداره و هر سرپرست گروهى به هنگام تصميم گيرى در مسائل اجرائى و موضوعات خارجى رأيش محترم است، اما اين دليل بر آن نيست كه در احكام كلى شرع بتوان اجتهاد كرد و با مصلحت انديشى، حكمى وضع يا حكمى را نفى نمود.

* * *

سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمان هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيان كرده  مى گويد: «دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد» (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً).

او هنگامى كه شما را براى مسأله اى فرا مى خواند حتماً يك موضوع مهم الهى و دينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد، و به طور جدى پاى آن بايستيد، دعوت هاى او را ساده نگيريد كه فرمانش، فرمان خدا، و دعوتش، دعوت پروردگار است.

پس از آن ادامه مى دهد: «خداوند كسانى از شما كه براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) پشت سر ديگران پنهان مى شوند، و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند» و مى بيند (قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً).

«اما آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناكى به آنها برسد» (فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

«يَتَسَلَّلُون» از ماده «تسلّل» در اصل به معنى بر كندن چيزى است، مثلاً گفته مى شود: سَلَّ السَّيْفَ مِنَ الْغِمْد: «يعنى شمشير را از غلاف كشيد» و معمولاً به كسانى كه مخفيانه و به طور قاچاقى از جائى مى گريزند، «مُتِسَلِّلُون» گفته مى شود.

«لِواذاً» از «ملاوذه» به معنى استتار است، و در اينجا به معنى عمل كسانى است كه پشت سر ديگرى خود را پنهان مى كنند، يا در پشت ديوارى قرار مى گيرند و به اصطلاح افراد را خواب، و فرار مى كنند، اين عملى بوده است كه منافقين به هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مردم را براى جهاد يا امر مهم ديگرى فرا مى خواند، انجام مى دادند.

قرآن مجيد، مى گويد: اين عمل زشت منافقانه شما، اگر از مردم پنهان بماند از خدا هرگز پنهان نخواهد ماند، و اين مخالفت هاى شما در برابر فرمان  پيامبر(صلى الله عليه وآله) مجازات دردناكى در دنيا و آخرت دارد.

در اين كه منظور از «فتنه» در اينجا چيست؟ بعضى از مفسران آن را به معنى قتل، بعضى به معنى گمراهى، بعضى به معنى تسلط سلطان ظالم، و سر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از فتنه، فتنه هاى اجتماعى و نابسامانى ها، هرج و مرج، شكست و ساير آفت هائى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مى شود.

ولى، «فتنه» مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور و غير اينها را شامل مى شود، همان گونه كه «عذاب اليم» ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.

قابل توجه اين كه: در تفسير آيه فوق، غير از آنچه گفتيم دو احتمال ديگر ذكر كرده اند:

نخست اين كه: منظور از «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً» اين است: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را صدا مى زنيد، با ادب و احترامى كه شايسته مقام او است وى را بخوانيد، نه همچون صدا زدن يكديگر; زيرا بعضى از كسانى كه با ادب اسلامى آشنا نبودند، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى رسيدند و در ميان جمع يا تنهائى مرتب: يا محمّد! يا محمّد!... مى گفتند، به گونه اى كه شايسته يك رهبر بزرگ آسمانى نبود، هدف اين است كه: او را با تعبيراتى مانند يا رسول اللّه و يا نبى اللّه و با لحنى معقول و مؤدبانه صدا بزنند.

در بعضى از روايات نيز اين تفسير وارد شده است، ولى با توجه به آيه گذشته و تعبيرات ذيل خود اين آيه، كه سخن از اجابت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و غائب نشدن از محضر او بدون اذن است، اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست،  مگر اين كه بگوئيم هر دو مطلب مراد است، و تفسير اول و دوم را در مفهوم آيه جمع بدانيم.

تفسير سومى نيز براى آيه نقل شده كه: بسيار ضعيف به نظر مى رسد و آن اين كه: «دعا و نفرين هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را همچون نفرين خودتان درباره يكديگر نگيريد».(3)

چرا كه دعا و نفرين او روى حساب است و برنامه الهى، و مسلماً كارگر خواهد شد.

اما با توجه به اين كه اين تفسير تناسبى با صدر و ذيل آيه ندارد و روايتى نيز درباره آن نرسيده، قابل قبول نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه علماى اصول، از جمله «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ...» چنين استفاده كرده اند كه :اوامر پيامبر(صلى الله عليه وآله) دلالت بر وجوب دارد ولى اين استدلال اشكالاتى دارد كه در علم اصول به آن اشاره شده است.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، كه «آخرين آيه سوره نور» است اشاره لطيف و پر معنائى است به مسألهء مبدأ و معاد كه انگيزه انجام همه فرمان هاى الهى است و در واقع ضامن (اجراى همه اوامر و نواهى مى باشد، از جمله اوامر و نواهى مهمى كه در سر تا سر اين سوره آمده است)، مى فرمايد:

«آگاه باشيد كه براى خدا است آنچه كه در آسمان ها و زمين است» (أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

خدائى كه علم و دانش او همه جهان را در بر مى گيرد، و «مى داند آنچه را  شما بر آن هستيد» (روش شما، اعمال شما، عقيده و نيت شما، همه براى او آشكار است) (قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ).

و تمام اين امور، بر صفحه علم او ثبت است «و آن روز كه انسان ها به سوى او باز مى گردند آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد» و نتيجه آن را هر چه باشد به آنها مى دهد (وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).

«و خدا به هر چيز عالم و آگاه است» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ).

قابل توجه اين كه: در اين آيه سه بار بر روى علم خدا نسبت به اعمال انسان ها تكيه شده است و اين، به خاطر آن است: هنگامى كه انسان احساس كند، كسى به طور دائم مراقب او است، و ذره اى از پنهان و آشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد و باور اثر تربيتى فوق العاده روى او مى گذارد و ضامن كنترل انسان در برابر انحرافات و گناهان است.

* * *

 

 

بار الها! «مصباح» قلب ما را به نور علم و ايمان روشن فرما، و «مشكاة» وجودمان را براى حفظ ايمان تقويت نما، تا «صراط مستقيم» پيامبرانت را به سوى رضاى تو ره سپر شويم و به مصداق «لا شرقية و لا غربيه» از هر گونه انحراف در سايه لطفت مصون بمانيم.

بار الها! چشم ما را به نور عفت، قلب ما را به نور معرفت، روح ما را به نور

تقوا، و تمام وجودمان را به نور هدايت، روشن فرما و از سرگردانى، غفلت و گرفتارى در چنگال وسوسه هاى شيطان، محفوظ دار.

خداوندا! پايه هاى حكومت عدل و داد اسلامى را براى اجراى حدودت  محكم كن و جامعه ما را از سقوط در دامان بى عفتى ها مصون دار!

 

اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيْر

 

پايان جلد 14 تفسير نمونه

 

پايان سوره نور(4)

17 / ربيع الاول / 1403

22 / 10 / 1361


1 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 39، «روح المعانى» و تفسير «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 24، صفحه 39، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ كلمه «دعاء» اگر بعد از آن «لام» باشد به معنى دعا است و اگر «على» باشد به معنى نفرين است و اگر هيچ كدام نباشد احتمال هر دو را دارد.

4 ـ پايان تصحيح: 9 / صفر / 1425 ـ مطابق 12 / 1 / 1383 (قم المقدسة).