تفسیر نمونه جلد 06

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

هدف اصلى از نگارش اين تفسير

يك درس بزرگ توحيد

1 ـ پيوند آيه با آيات قبل

نفى احكام خرافى مشركان

بخشى از حيوانات حرام

پاسخ به يك سؤال

محرمات بر يهود

فرار از مسئوليت به بهانه «جبر»

فرمانهاى ده گانه!

1 ـ شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف

2 ـ تأكيدهاى پى در پى

3 ـ فرمان هاى جاويدان

4 ـ اهميت نيكى به پدر و مادر

5 ـ قتل فرزندان به خاطر گرسنگى

6 ـ منظور از «فواحش» چيست؟

7 ـ نزديك اين گناهان نشويد

8 ـ گناهان آشكار و پنهان

9 ـ ده فرمان يهود

10 ـ چگونه اين چند آيه چهره «مدينه» را تغيير داد؟!

پاسخ قاطع به بهانه جويان

انتظارات بيجا و محال!

ايمان بدون عمل سودى ندارد

بيگانگى از نفاق افكنان

1 ـ هدف آيه نخست چه اشخاصى هستند؟

2 ـ زشتى تفرقه و نفاق

3 ـ حملات نارواى نويسنده «المنار» به شيعه

4 ـ اعمال انسان همراه او است

5 ـ تعبيرات مختلف آيات نسبت به پاداش

6 ـ كفاره شصت روز با «فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها» سازگار است؟

7 ـ نهايت لطف

اين است راه مستقيم من

بار مسئوليت هيچ كس به دوش ديگرى نيست

1 ـ آيا كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد؟

2 ـ آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است؟

اهميت مقام و آزمايش انسان

1 ـ تفاوت ميان انسان ها و اصل عدالت

2 ـ خلافت انسان در روى زمين

سوره اعراف

محتواى سوره اعراف

فضيلت تلاوت اين سوره

كتاب انذار و تذكّر

اقوامى كه نابود شدند

1 ـ منظور از «قَرْيَه»

2 ـ دليل مجازات هنگام استراحت

3 ـ زمان اعتراف مجرمان

4 ـ چرا «أَهْلَكْناها» قبل از «فَجائَها بَأْسُنا» آمده؟

5 ـ اخطار همگانى و هرزمانى

بازپرسى عمومى

1 ـ سؤال براى چيست؟

2 ـ آيات سؤال در قرآن

3 ـ ترازوى سنجش اعمال در قيامت چيست؟

مقام با عظمت انسان در جهان هستى

ماجراى سركشى و عصيان ابليس

1 ـ نخستين قياس، قياس شيطان بود

2 ـ چرا نخستين قياس گر شيطان بود؟

3 ـ قياس «منصوص العلة»

4 ـ چگونه شيطان با خدا سخن گفت؟

5 ـ شيطان نخستين پايه گذار مكتب جبر!

6 ـ فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان

7 ـ فرضيه تكامل انواع و آفرينش آدم

وسوسه هاى شيطانى در لباس هاى دلپذير

1 ـ وسوسه سلب اختيار نمى كند

2 ـ شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟

3 ـ آيا آدم گناه كرد؟

بازگشت آدم به سوى خدا

ماجراى آدم و دورنماى اين جهان

اخطار به همه فرزندان آدم

1 ـ فرود آمدن لباس!

2 - لباس در گذشته و حال

3 - منظور از فحشاء چيست؟

فرمان به عدالت و قسط

1 ـ منظور از «أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ...»

2 ـ كوتاه ترين استدلال براى معاد

لباس مسجد

1 ـ زينت و تجمل از نظر اسلام

2 ـ يك دستور مهم بهداشتى

محرمات الهى

هر جمعيتى سرانجامى دارد

دستور ديگرى به همه فرزندان آدم(عليه السلام)

ستمكارترين افراد

درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ!

مجازات ويژه

آرامش كامل و سعادت جاويدان

تعبير به ارث چرا؟

گتفگوى بهشتيان و دوزخيان

اين ندا دهنده كيست؟

اعراف، گذرگاه مهمى به سوى بهشت

اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

نعمت هاى بهشتى بر دوزخيان حرام است

قرآن كتاب هدايت و رحمت

آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوران

1 ـ آيا جهان در شش روز آفريده شده؟

2 ـ چرا جهان را در يك لحظه نيافريد؟

3 ـ عرش چيست؟

4 ـ «خلق» و «امر» چيست؟

شرايط اجابت دعا

مربى و قابليت هر دو لازم است

رسالت نوح، نخستين پيامبر اولو العزم

گوشه اى از سرگذشت قوم هود

سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود

1 ـ قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟

2 ـ گفتگوى صالح پس از نابودى

سرنوشت دردناك قوم لوط

رسالت شعيب در مدين

تهديد شعيب(عليه السلام)

صبحگاهان از آنها نفسى بر نمى خاست

اگر هشدارها مؤثّر نيفتد

عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوا

1 ـ منظور از «بركات» زمين و آسمان، چيست؟

2 ـ مفهوم بركات

3 ـ تعبير به «أخذ»

4 ـ مفهوم وسيع ايمان و بركات

5 ـ چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفه دارند؟

6 ـ پاسخ به يك سؤال

عبرت از سرگذشت آبادى ها

خاطره درگيرى هاى موسى و فرعون

آيا تبديل عصا به مار عظيم ممكن است؟

مبارزه شروع مى شود

چگونه سرانجام حق پيروز شد؟

1 ـ صحنه عجيب سحرِ ساحران

2 ـ استفاده از سلاح مشابه

تهديدهاى بيهوده

استقامت در سايه آگاهى

برخورد فرعون با قوم موسى(عليه السلام)

مجازات هاى بيداركننده

فال نيك و بد

بلاهاى پى درپى و رنگارنگ

پيمان شكنى هاى مكرر

سرانجام دردناك قوم فرعون

پيشنهاد بت سازى به موسى

1 ـ جهل سرچشمه بت پرستى

2 ـ تأثير محيط

3 ـ ناسپاسى بنى اسرائيل

وعده گاه بزرگ

1 ـ چرا وعده چهل روز يك جا بيان نشده؟

2 ـ هارون پيامبر بود، پس چرا جانشين موسى شد؟

3 ـ چرا موسى توصيه كرد هارون راه مفسدان را نرود؟

4 ـ يك ميقات يا چند ميقات

5 ـ حديث منزلت

الف ـ اسناد حديث منزلت

ب ـ حديث منزلت در هفت مورد

ج ـ محتواى حديث منزلت

د ـ پرسش ها پيرامون حديث منزلت

تقاضاى مشاهده پروردگار

1 ـ چرا موسى تقاضاى رؤيت كرد؟

2 ـ آيا مشاهده خدا امكان پذير است!

3 ـ منظور از جلوه خدا چيست؟

5 ـ خداوند به هيچ وجه قابل رؤيت نيست

الواح تورات

1 ـ معنى «لوح»

3 ـ محتواى الواح!

4 ـ منظور از «أَحْسَنِها»

5 ـ منظور از «دارَ الْفاسِقينَ»

سرنوشت متكبران

آغاز گوساله پرستى يهود

چگونه گوساله طلائى صدا كرد؟

عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان

مقايسه اى ميان تواريخ قرآن و تورات كنونى

الواح يا نسخه هاى هدايت

1 ـ آيا دو آيه اول جمله معترضه است يا...

2 ـ چرا «ايمان» پس از «توبه» آمده؟

نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا

از چنين پيامبرى پيروى كنيد

1 ـ پنج دليل براى نبوت در يك آيه

2 ـ چگونه پيامبر امّى بود؟

دعوت جهانى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

گوشه اى از نعمت هاى خدا به بنى اسرائيل

مواهب پروردگار بر بنى اسرائيل

«حطّه» چيست و چه معنى دارد؟

يك سرگذشت عبرت انگيز

1 ـ چگونه دست به گناه زدند؟

2 ـ چه كسانى رهائى يافتند؟

3 ـ آيا هر دو گروه يك نوع كيفر داشتند؟

4 ـ آيا مسخ، جسمانى بوده يا روحانى؟

5 ـ خلاف كارى زير پوشش كلاه شرعى

6 ـ أشكال مختلف آزمون هاى الهى

پراكندگى يهود

پاداش مصلحان ضايع نخواهد شد

اصلاح واقعى!

آخرين سخن درباره قوم يهود

1 ـ آيا پيمان اجبارى مفيد است

2 ـ چگونه كوه بالاى سر آنها قرار گرفت؟

3 ـ هدف نهائى، تمسك به آيات

هدف اصلى از نگارش اين تفسير

هدف از نوشتن اين تفسير، اين بود كه «تفسيرى به زبان فارسى» براى قرآن مجيد تهيه شود كه هم «خواص» بتوانند از آن بهره گيرند، و هم براى «عموم» مفيد باشد، تفسيرى روان و دور از اصطلاحات پيچيده علمى، دور از شرح اختلافات مفسران و نقل اقوال پراكنده، بر اساس نزديك ترين مفاهيم قرآن به ذهن، و بر اساس دريافت ها و برداشت هاى تازه اى كه در پرتو پيشرفت علوم گوناگون از قرآن مى شود، و با استفاده از قرائن تاريخى و شأن نزول ها واحاديث متقن و ارزنده اى كه در منابع اسلامى از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است.

تفسيرى كه در عين تفسير بودن، جوابگوى پرسش ها، مسائل عصرى و حل ايرادهاى گوناگون در اصول و فروع مباحث اسلامى (تا آنجا كه وضع چنين تفسيرى اجازه مى دهد) بوده باشد.

بحمد اللّه انتشار نخستين جلدهاى اين تفسير اثر عميقى در طبقات مختلف گذاشت، به طورى كه چاپ اول و دوم و سوم آن به سرعت ناياب شد.

اين استقبال گرم، نشان مى داد تشنگى خاصى براى تفسيرى به اين سبك و اسلوب، در مسلمانان آگاه وجود دارد، و همين موضوع سبب شد كه جلدهاى بعد با دقت و مراقبت بيشترى دنبال گردد و وقت و فكر زيادترى صرف آن كنيم، و حتى طرز جمع آورى و تنظيم مطالب آن را با آنچه در مقدمه جلد اول نوشته شده، تغيير دهيم، تا بحث ها «هماهنگ تر» و «كامل تر» گردد، مقايسه جلدهاى دوم و سوم و چهارم با جلد اول روشنگر اين پيشرفت است.(1)

از طرف صاحب نظران و طبقات مختلف، تقدير و تشويق فراوان، نسبت به انتشار اين تفسير، به عمل آمد كه ما را نسبت به كارى كه شروع كرده بوديم، با تمام مشكلاتى كه داشته و داريم به راستى «دلگرم تر» ساخت.

البته انتقادهائى هم در كنار تشويق ها وجود داشت كه شايد از آنها بيش از تشويق ها استفاده كرديم، و سعى مى كنيم مجلدات بعد را با توجه به آنها تهيه كنيم.

بسيار خوشوقت خواهيم شد كه صاحب نظران ديگر پس از مطالعه آن، هر گونه «عيبى» به نظرشان مى رسد براى ما بنويسند و مطمئن باشند هيچ گونه «تعصبى» در برابر عيب ها و نواقص نداريم، بنابراين ايرادها و يادآورى ها را با آغوش باز استقبال خواهيم كرد و از آن مسلماً استفاده خواهيم نمود.

* * *

اميدواريم اين تفسير، كمكى به همگان براى شناسائى هر چه بيشتر قرآن، اين اقيانوس ناپيدا كرانه، بنمايد و همگى بتوانيم با الهام از تعليمات زنده و عميق آن، گامى در راه نجات مسلمانان از وضع اسفبار كنونى بر داريم، به جوامع اسلامى تحرك و آگاهى بيشتر بدهيم و در برابر تعهدها و مسئوليت هائى كه در برابر اسلام در اين عصر و زمان خاص، بر دوش داريم قدم مؤثرى برداريم، مخصوصاً پيوند نسل جوان را با قرآن محكم تر سازيم.

* * *

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

اول / رجب / 1396

141وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَيْرَ مَعْرُوشات وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِه كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لاتُسْرِفُوا إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ

 

ترجمه:

141 ـ اوست كه باغ هاى معروش (باغ هائى كه درختانش روى داربست ها قرار دارد)، و باغ هاى غير معروش را آفريد; همچنين نخل و انواع زراعت را، كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند; و (نيز) درخت زيتون و انار را، كه از جهتى با هم شبيه، و از جهتى تفاوت دارند; (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است، ولى طعم ميوه آنها متفاوت مى باشد.) از ميوه آن، به هنگامى كه به ثمر مى نشيند، بخوريد! و حق آن را به هنگام درو، بپردازيد! و اسراف نكنيد، كه خداوند مسرفان را دوست ندارد!


1 ـ اين سخن مربوط به قبل از تجديدنظر در جلدهاى اول و دوم است و گرنه بعد از تجديدنظر اين دو جلد كمال خود را طى كرده است.(مصحّح)

 

تفسير:

يك درس بزرگ توحيد

در اين آيه، به چند موضوع اشاره شده كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است.

نخست مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه انواع باغ ها و زراعت ها را با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربست ها قرار گرفته، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده اند» (وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَيْرَ مَعْرُوشات).

بعضى بر داربست تكيه داده و با منظر بديع و دل انگيز خود چشم ها را متوجه خويش مى سازند، و با ميوه هاى لذيذ و پربركت كام انسان را شيرين مى كنند، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوه هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى كنند.

مفسران در تفسير كلمه «مَعْرُوش» و «غَيْرَ مَعْرُوش» سه احتمال داده اند:

1 ـ همان كه در بالا به آن اشاره شد، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند و نياز به داربست دارند، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى ايستند; زيرا «عرش» در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلند، عرش گفته مى شود.(1)

2 ـ منظور از «مَعْرُوش» درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغ ها حفاظت مى شود و «غَيْرَ مَعْرُوش» درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است.(2)

3 ـ «مَعْرُوش» درختى است كه بر سر پا ايستاده و اما «غَيْرَ مَعْرُوش» درختى است كه بر روى زمين مى خوابد و پهن مى شود.(3)

ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

و شايد ذكر «مَعْرُوشات» در آغاز سخن، به خاطر ساختمان عجيب و شگفت انگيز اين گونه درختان است، يك نگاه كوتاه به درخت انگور، ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن، كه به قلاب هاى مخصوصى مجهز است، و خود را به اشياء اطراف مى چسباند تا كمر راست كند، شاهد اين مدعا است.

پس از آن، به دو قسمت از باغ ها و جنات اشاره كرده، مى فرمايد: «و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد» (وَ النَّخْلَ وَالزَّرْعَ).

ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه اى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند (توجه داشته باشيد: «جنّت» هم به باغ و هم به زمين هاى پوشيده از زراعت گفته مى شود).

آنگاه اضافه مى كند: «اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند» (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ).(4)

يعنى با اين كه از زمين واحدى مى رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى شود.

سپس به دو قسمت ديگر از ميوه هائى اشاره مى كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، مى فرمايد: «همچنين زيتون و انار» (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمّانَ).

انتخاب اين دو، ظاهراً به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اين كه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذائى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى فرمايد: «هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه» (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِه). (5)

پس از ذكر اين همه نعمت هاى گوناگونِ پروردگار مى فرمايد: «از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد» (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).

و در پايان، فرمان مى دهد: «اسراف نكنيد; زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى دارد» (وَ لاتُسْرِفُوا إِنَّهُلايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ).

«اسراف» به معنى تجاوز از حدّ اعتدال است، اين جمله، مى تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن، و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد; زيرا پاره اى از اشخاص به قدرى دست و دل بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى دهند و خود و فرزندانشان معطل مى مانند.

* * *


1 و 2 و 3 ـ «بحار الانوار»، جلد 62، صفحه 119 ـ تفسير «غريب القرآن»، صفحه 319، انتشارات زاهدى قم ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 294، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 177، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «زاد المسير»، جلد 3، صفحه 92، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 8، صفحه 69، دار الفكر بيروت 1415 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 188، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق.

4 ـ «أُكُل» (با ضم الف و سكون يا ضم كاف) به معنى چيزى است كه خورده مى شود (از ماده «أَكْل» به معنى خوردن).

5 ـ در اين باره ذيل آيه 99 همين سوره نيز در جلد پنجم توضيحى گذشت.

 

 

 

 

نكته ها:

1 ـ پيوند آيه با آيات قبل

در آيات گذشته از اين سوره، سخن از احكام خرافى بت پرستان در ميان بود، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مى دادند، و عقيده داشتند اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد، و سوار شدن بر پشت بعضى از چهارپايان را تحريم مى كردند و بچه هاى خود را براى بعضى از بت ها قربانى مى نمودند.

آيه فوق و آيه اى كه بعد از اين مى آيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است; زيرا صريحاً مى فرمايد:

خالق تمام اين نعمت ها خدا است، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعت ها را آفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد، بنابراين غير او نه حق «تحريم» دارد و نه حق «تحليل».

* * *

2 ـ در اين كه جمله «إِذا أَثْمَرَ» (هنگامى كه ميوه دهد) با ذكر كلمه «ثَمَرِهِ» قبل از آن، چه منظورى را تعقيب مى كند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهراً هدف از اين جمله اين است كه: به مجرد اين كه ميوه بر درختان، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود، بهره گرفتن از آنها مباح و جايز است، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اين حق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن (يوم الحصاد) بايد پرداخت (دقت كنيد).

* * *

3 ـ منظور از اين حق كه به هنگام درو بايد پرداخت چيست؟

بعضى معتقدند: همان زكات واجب، يعنى يك دهم و يك بيستم است، ولى با توجه به اين كه اين سوره در «مكّه» نازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در «مدينه» نازل گرديده است، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مى رسد.

در روايات فراوانى كه از اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده و همچنين در بسيارى از روايات اهل تسنن، اين حق، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه به هنگام حضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مى شود، و حدّ معين و ثابتى ندارد.(1)

و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحب؟

بعضى معتقدند: يك حكم وجوبى است كه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد از نزول آيه زكات، اين حكم منسوخ شد، و حكم زكات با حدّ و حدود معينش به جاى آن نشست.

ولى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مى شود كه: اين حكم نسخ نشده و به عنوان يك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است.

* * *

4 ـ تعبير به كلمه «يَوم» ممكن است اشاره به اين باشد كه: چيدن ميوه ها و درو كردن زراعت ها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود، نه اين كه بعضى از افراد بخيل، شبانه اين كار را بكنند، تا كسى با خبر نشود، در رواياتى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده نيز روى اين موضوع تأكيد شده است.(2)

* * *

142وَ مِنَ الأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ

143ثَمانِيَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُوني بِعِلْم إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

144وَ مِنَ الإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصّاكُمُ اللّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

 

ترجمه:

142 ـ (او كسى است كه) از چهارپايان، براى شما حيوانات باربر، و حيوانات كوچك (براى منافع ديگر) آفريد; از آنچه به شما روزى داده است، بخوريد! و از گام هاى شيطان پيروى ننمائيد، كه او دشمن آشكار شماست!

143 ـ هشت جفت از چهارپايان (براى شما آفريد); از ميش دو جفت، و از بز دو جفت; بگو: «آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده، يا ماده ها را؟! يا آنچه شكم ماده ها در برگرفته؟! اگر راست مى گوئيد (و بر تحريم اينها دليلى داريد،) به من خبر دهيد»!

144 ـ و از شتر يك جفت، و از گاو هم يك جفت (براى شما آفريد); بگو: «كدام يك از اينها را خدا حرام كرده است؟! نرها يا ماده ها را؟! يا آنچه را شكم ماده ها در برگرفته؟! يا هنگامى كه خدا شما را به اين موضوع توصيه كرد، شما گواه (بر اين تحريم) بوديد؟! پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندند، تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نمى كند».


1 ـ روايات مربوط به اين موضوع را صاحب «وسائل» در كتاب «زكات»، ابواب زكات غلات در باب 13، و «بيهقى» در كتاب «سنن»، جلد 4، صفحه 132، دار الفكر بيروت آورده است.

«كافى»، جلد 3، صفحه 565، دار الكتب الاسلاميه ـ «تهذيب»، جلد 4، صفحه 106، دار الكتب الاسلاميه ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 195 به بعد، چاپ آل البيت ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 92 و...، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 93 و... ـ تفسير «عياشى»، جلد 1، صفحه 377، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 218، مؤسسه دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ «عوالى اللئالى»، جلد 2، صفحه 66، انتشارات سيّد الشهداء قم، 1405 هـ ق.

2 ـ در اين باره به كتاب «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 136، كتاب الزكاة، ابواب زكاة الغلات باب كراهة الحصاد و الجذاذ... بالليل مراجعه شود (جلد 9، صفحه 198، آل البيت) ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 565، دار الكتب الاسلامية ـ «من لا يحضره الفقيه»، جلد 2، صفحه 47، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «تهذيب»، جلد 4، صفحه 106، دار الكتب اسلاميه، 1365 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 95.

 

تفسير:

نفى احكام خرافى مشركان

اين آيات، همان طور كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت و چهارپايان است، در آيه قبل سخن از انواع زراعت ها و ميوه هاى خداداد در ميان بود، و در اين آيات درباره حيوانات حلال گوشت و خدمات آنها سخن مى فرمايد.

نخست مى فرمايد: «خداوند كسى است كه از چهارپايان براى شما حيوانات بزرگ و باربر و حيوانات كوچك آفريد» (وَ مِنَ الأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً).(1)

«حَمُولَة» معنى جمعى دارد، و چنان كه علماى لغت گفته اند، مفرد از جنس خود ندارد، و به معنى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و نظاير آنها است.

«فَرش» به همان معنى معروف است، ولى در اينجا به معنى گوسفند و نظير آن از حيوانات كوچك تفسير شده است و ظاهراً نكته اش اين است كه اين گونه حيوانات بسيار به زمين نزديك هستند، و در برابر حيوانات بزرگ باربر، همانند فرشى محسوب مى شوند.

هر گاه به بيابانى كه گوسفندانى در آن مشغول چرا هستند از دور بنگريم درست به فرشى مى مانند كه روى زمين گسترده شده است، در حالى كه گله شتران هيچ گاه از دور چنين منظره اى ندارد.

تقابل «حَمُولَة» با «فَرش» نيز اين معنى را تأئيد مى كند.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: منظور از اين كلمه، فرش هائى است كه مردم از حيوانات درست مى كنند، يعنى بسيارى از حيوانات هم براى باربرى مورد استفاده قرار مى گيرند و هم براى تهيه فرش.

ولى احتمال اول نزديك تر به معنى آيه است.

آنگاه چنين نتيجه مى گيرد، اكنون كه همه اينها مخلوق خدا است و حكم آن به دست اوست، به شما فرمان مى دهد كه: «از آنچه او به شما روزى داده است بخوريد» (كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ).

اين كه نمى گويد از اين حيوانات بخوريد، بلكه مى فرمايد از آنچه به شما داده است تناول كنيد، به خاطر آن است كه: حيوانات حلال گوشت منحصر به چهارپايان نيستند، بلكه حيوانات ديگرى نيز حلال گوشتند كه در جمله فوق از آنها ذكرى نشده است.

و به دنبال آن و براى تأكيد اين سخن و ابطال احكام خرافى مشركان، مى فرمايد: «از گام هاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است» (دشمنى كه از آغاز خلقت آدم به شما اعلان جنگ داده است) (وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ).

اشاره به اين كه اين گونه احكام و مقررات بى دليل كه صرفاً از پندارهاى خام، هوا و هوس ها و جهل و نادانى سرچشمه گرفته، يك سلسله وسوسه هاى شيطانى بيش نيست، كه شما را گام، به گام از حق دور كرده و در بيراهه ها سرگردان مى سازد.

در ذيل آيه 168 سوره «بقره» درباره اين جمله توضيح جالبى داده شد.

* * *

در آيه بعد به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و قسمتى از حيواناتى را كه هم باربرند و هم براى تغذيه انسان قابل استفاده اند، شرح مى دهد مى فرمايد: «خداوند هشت جفت از چهارپايان را براى شما آفريد، از گوسفند و ميش يك جفت (نر و ماده) و از بز يك جفت (نر و ماده)» (ثَمانِيَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ).(2)

پس از ذكر اين چهار زوج بلافاصله به پيامبرش دستور مى دهد كه: «از آنها صريحاً بپرسد: آيا خداوند نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را» (قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَأَمِ الأُنْثَيَيْنِ).

«يا حيواناتى كه در شكم ميش ها يا بزهاى ماده است» (أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الأُنْثَيَيْنِ).

بعد از آن اضافه مى كند: «اگر راست مى گوئيد و بر تحريم هر يك از اين حيوانات از روى علم و دانش دليلى داريد به من خبر دهيد» (نَبِّئُوني بِعِلْم إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

* * *

در آيه بعد، چهار زوج ديگر را بيان مى كند و مى فرمايد: «از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار داديم، بگو كدام يك از اينها را خدا حرام كرده است، نرها يا ماده ها را و يا حيواناتى كه در شكم شترها يا گاوهاى ماده است» (وَ مِنَ الإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنْثَيَيْنِ أَمَّااشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الأُنْثَيَيْنِ).

از آنجا كه حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوندى است كه آفريننده آنها و آفريدگار بشر و تمام جهان هستى است، اگر كسى ادعاى تحليل يا تحريم كند، يا بايد از طريق گواهى عقل باشد، يا شخصاً وحى بر او نازل گردد، و يا به هنگام صدور اين فرمان از ناحيه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)حضور داشته باشد.

در آيه قبل، تصريح شده بود كه هيچ گونه دليل علمى و عقلى براى تحريم اين حيوانات در اختيار مشركان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نيز نداشتند.

بنابراين تنها احتمال سوم باقى مى ماند كه ادعا كنند به هنگام صدور اين فرمان به پيامبران الهى، حاضر و گواه بوده اند، لذا مى فرمايد: «آيا شما شاهد و گواه اين مطلب بوديد، هنگامى كه خداوند به اين موضوع توصيه كرد» (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصّاكُمُ اللّهُبِهذا).

و چون جواب اين سؤال نيز منفى بوده، ثابت مى شود كه آنها جز تهمت و افتراء در اين باره سرمايه اى نداشتند.

لذا در پايان آيه اضافه مى كند: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلماً خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نخواهد كرد» (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمإِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ).(3)

از آيه فوق استفاده مى شود كه دروغ بستن به خدا يكى از بزرگ ترين ستم ها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، ستم به بندگان خدا، و ستم به خويشتن و همان طور كه سابقاً گفته ايم، تعبير به «ستمكارترين» در اين گونه موارد جنبه «نسبى» دارد.

بنابراين مانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود.

و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه: هدايت و اضلال الهى جنبه اجبارى ندارد ، بلكه عوامل و مقدمات آن از خود انسان شروع مى شود، هنگامى كه كسى دست به ظلم و ستم زد، خداوند حمايت خود را از او دريغ مى دارد و در بى راهه ها سرگردان خواهد شد.

* * *

145قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِم يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزير فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَ لا عاد فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ

 

ترجمه:

145 ـ بگو: «در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم; به جز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك ـ كه اينها همه پليدند ـ يا حيوانى كه به گناه، هنگام سر بريدن، نام غير خدا بر آن برده شده است». اما كسى كه مضطرّ (به خوردن اين محرمات) شود، بى آن كه خواهان لذت باشد و يا زياده روى كند (گناهى بر او نيست); زيرا پروردگارت، آمرزنده مهربان است.


1 ـ «وَ» در آغاز اين آيه، واو عاطفه است ما بعد آن به «جَنّات» كه در آيه قبل است عطف شده است.

2 ـ «أَزْواج» جمع «زوج» در لغت به معنى جفت است، ولى بايد توجه داشت:

گاهى به مجموع دو حيوان نر و ماده گفته مى شود.

و گاهى به هر يك از دو زوج نيز گفته مى شود، و لذا به مجموع آنها زوجين مى گويند، و اين كه در آيه فوق اشاره به هشت زوج شده منظور از آن چهار نوع حيوان نر و چهار نوع حيوان ماده است.

اين احتمال نيز در آيه داده شده است كه منظور از آن جفت هاى حيوانات اهلى و وحشى بوده باشد، يعنى نر و ماده گوسفند اهلى و وحشى و همچنين.

3 ـ درباره اين كه «بِغَيْرِ عِلْم» و به اصطلاح «جار و مجرور» متعلق به چيست؟ احتمالات متعددى داده اند،ولى بعيد نيست كه متعلق به فعل «يُضِلَّ» بوده باشد، يعنى آنها به سبب جهل و نادانى خودشان، مردم را به گمراهى مى كشانند.

 

تفسير:

بخشى از حيوانات حرام

در اين آيه براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعت هائى كه مشركان در آئين حق گذاشته بودند، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه صريحاً به آنها بگو: «در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را براى هيچ كس (اعم از زن و مرد، كوچك و بزرگ) نمى يابم» (قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِم يَطْعَمُهُ).

«مگر چند چيز، نخست اين كه مردار باشد» (إِلاّ أَنْ يَكُونَمَيْتَةً).

«يا خونى كه از بدن حيوان بيرون مى ريزد» (أَوْ دَماً مَسْفُوحاً) نه خون هائى كه پس از بريدن رگ هاى حيوان و خارج شدن مقدار زيادى از خون در لابلاى رگ هاى موئين در وسط گوشت ها باقى مى ماند.

«يا گوشت خوك» (أَوْ لَحْمَ خِنزير).

زيرا «همه اينها رجس و پليدى است» (فَإِنَّهُ رِجْسٌ) و مايه تنفر طبع سالم آدمى و منبع انواع آلودگى ها و سرچشمه زيان هاى مختلف.

ضمير «إِنَّهُ» با اين كه مفرد است، به عقيده بسيارى از مفسران به هر سه قسمت (گوشت مردار، خون و گوشت خوك) باز مى گردد، و معنى جمله چنين است: «همه آنچه گفته شد، پليدى است»(1) و متناسب با ظاهر آيه نيز همين است كه ضمير به تمام آنها بازگردد; زيرا شك نيست كه مردار و خون همانند گوشت خوك پليد است.

سپس به نوع چهارم اشاره كرده مى فرمايد: «يا حيواناتى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آنها برده شده است» (أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِاللّهِ بِهِ).(2)

جالب اين كه: به جاى ذكر كلمه «حيوان» كلمه «فسق» آمده است و همان طور كه در سابق نيز اشاره كرده ايم، «فسق» به معنى خارج شدن از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است، و لذا به هر گونه گناه فسق گفته مى شود.

اما ذكر اين كلمه در برابر «رجس» كه در مورد سه موضوع حرام سابق گذشت، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشت هاى حرام، اصولاً بر دو دسته است:

گوشت هائى كه تحريم آنها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيان هاى جسمانى مى باشد، و به آن رجس اطلاق مى گردد.

و گوشت هائى كه نه پليد است و نه از نظر بهداشتى زيان آور، اما از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است، و به همين دليل نيز تحريم شده است.

بنابراين، نبايد انتظار داشت گوشت هاى حرام، هميشه داراى زيان هاى بهداشتى باشد، بلكه گاهى به خاطر زيان هاى معنوى و اخلاقيش تحريم شده است.

و از اينجا روشن مى شود «شرائط ذبح اسلامى» نيز بر دو گونه است:

بعضى مانند بريدن رگ هاى چهارگانه و بيرون ريختن خون حيوان، جنبه بهداشتى دارد، و بعضى مانند رو به قبله بودن و گفتن «بسم اللّه» و ذبح به وسيله مسلمان، جنبه معنوى.

در پايان آيه كسانى را كه از روى ناچارى و اضطرار، و نيافتن هيچ غذاى ديگر براى حفظ جان خويش، از اين گوشت هاى حرام استفاده مى كنند، استثناء كرده مى فرمايد: «كسانى كه اضطرار پيدا كنند، گناهى بر آنها نيست، مشروط بر اين كه تنها به خاطر حفظ جان باشد، نه به خاطر لذت و يا حلال شمردن حرام الهى و نه زياد از حدّ بخورند، در اين صورت پروردگار آمرزنده مهربان آنها را معاف خواهد ساخت» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغ وَ لا عاد فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ).(3)

در حقيقت اين دو شرط براى آن است كه افرادى اضطرار را دستاويز براى تجاوز به حريم قوانين الهى نسازند، و به بهانه اضطرار از حدود مقررات خدا پا را فراتر ننهند.

ولى در بعضى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) مانند روايتى كه در تفسير «عياشى» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم: اَلْباغِي الظّالِمُ وَ الْعادِي الْغاصِبُ: «منظور از باغى، ستمگر است و منظور از عادى، غاصب است».(4)

و نيز در روايت ديگرى از امام(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: اَلْباغِي الْخارِجُ عَلَى الإِمامِ وَ الْعادِي اللُّصُّ: «منظور از باغى كسى است كه بر ضد امام عادل و حكومت اسلامى قيام كند و منظور از عادى دزد است».(5)

اين روايات و مانند آنها اشاره به اين است كه اضطرار به خوردن گوشت هاى حرام، معمولاً در سفرها رخ مى دهد، اگر كسى در راه ظلم و ستم و يا غصب و دزدى، اقدام به سفر كند و گرفتار كمبود غذا شود، خوردن گوشت هاى حرام براى او جائز نيست، گرچه موظف است براى حفظ جان خود از آن گوشت ها استفاده كند، ولى كيفر اين گناه را خواهد داشت، چه اين كه مقدمات چنين سفر حرامى را خودش فراهم ساخته است و در هر صورت اين روايات، با مفهوم كلى آيه كاملاً سازگار است.

* * *


1 ـ در واقع كلمه «إِنَّهُ» به معنى «اِنَّ ما ذُكِرَ» است.

2 ـ «أُهِلَّ» از ماده «اِهلال» و آن در اصل از «هلال» گرفته شده است و به معنى بلند كردن صدا به هنگام رؤيت «هلال» است، سپس به هر گونه صداى بلند، گفته شده است، و به نخستين صداى گريه نوزاد نيز گفته مى شود، و چون به هنگام سر بريدن حيوانات، نام بت ها را با صداى بلند مى بردند تعبير به «أُهِلَّ» شده است.

3 ـ «باغ» يا «باغى» از ماده «بغى» به معناى طلب است و «عاد» يا «عادى» از ماده «عدو» به معناى تجاوز مى باشد.

4 ـ «مستدرك»، جلد 16، صفحه 200، حديث 19583 ـ 1، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 62، صفحات 136 و 137 ـ تفسير «عياشى»، جلد 1، صفحه 74، چاپخانه علميه، تهران، 1380 هـ ق.

5 ـ «مستدرك»، جلد 16، صفحه 201، حديث 19584 ـ 2، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 62، صفحه 137 ـ تفسير «عياشى»، جلد 1، صفحه 74، چاپخانه علميه، تهران، 1380 هـ ق.

 
نكته:

پاسخ به يك سؤال

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه: چگونه تمام محرمات الهى در زمينه غذاها منحصر به چهار چيز شمرده شده است؟ با اين كه: مى دانيم غذاهاى حرام منحصر به اينها نيست، گوشت حيوانات درنده و گوشت حيوانات دريائى (جز ماهى فلس دار) و مانند آنها همگى حرام هستند در حالى كه در آيه هيچ نامى از آنها به ميان نيامده و محرمات منحصر به چهار چيز شمرده شده است؟

بعضى در پاسخ اين سؤال گفته اند: به هنگام نزول اين آيات در «مكّه»، هنوز حكم تحريم ساير غذاهاى حرام نازل نشده بود.

ولى اين جواب صحيح به نظر نمى رسد، گواه اين سخن آن كه عين همين تعبير يا شبيه آن در بعضى از سوره هاى «مدنى» نيز ديده مى شود، مانند آيه 173 سوره «بقره».

ظاهر اين است كه: اين آيه، تنها نظر به نفى احكام خرافى مشركان دارد و به اصطلاح، «حصر اضافى» است، و به تعبير ديگر آيه مى فرمايد: محرمات الهى اينها هستند نه آنچه شما به هم بافته ايد.

براى روشن شدن اين سخن، بد نيست مثالى بزنيم، كسى از ما سؤال مى كند: «آيا حسن و حسين، هر دو آمدند»؟ ما در جواب مى گوئيم: «نه، فقط حسن آمد»، در اينجا منظورمان اين است كه آمدن نفر دوم، يعنى حسين را نفى كنيم.

اما هيچ مانعى ندارد كسان ديگرى كه اصلاً مورد بحث ما نبوده اند آمده باشند، چنين حصرى را حصر اضافى (يا نسبى) مى گويند.

اما بايد توجه داشت ظاهر حصر، معمولاً حصر حقيقى است مگر در مواردى كه قرينه اى در كار باشد مانند آيه مورد بحث.

* * *

146وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذي ظُفُر وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْم ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّا لَصادِقُونَ

147فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَة واسِعَة وَ لايُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ

 

ترجمه:

146 ـ و بر يهوديان، هر حيوان ناخن دار (حيواناتى كه سم يكپارچه دارند) را حرام كرديم; و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را بر آنان تحريم نموديم; مگر چربى هائى كه بر پشت آنها قرار دارد، و يا در دو طرف پهلوها، و يا آنها كه با استخوان آميخته است; اين را به خاطر ستمى كه مى كردند به آنها كيفر داديم; و ما راست مى گوئيم.

147 ـ اگر تو را تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند)، به آنها بگو: «پروردگار شما، رحمت گسترده اى دارد; اما مجازات او هم از مجرمان دفع شدنى نيست! (و اگر ادامه دهيد كيفر شما حتمى است)».

 

تفسير:

محرمات بر يهود

در آيات قبل، حيوانات حرام، منحصر به چهار چيز شمرده شده بود اما در اين آيات، اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود، احكام مجهول و خرافى بت پرستان نه با آئين اسلام سازگار است و نه با آئين يهود، (و نه با آئين مسيح كه معمولاً در احكامش از آئين يهود پيروى مى كند).

تازه در اين آيات تصريح شده كه اين قسمت از محرمات بر يهود نيز جنبه مجازات و كيفر داشته و اگر مرتكب جنايات و خلافكارى هائى نمى شدند، اين امور نيز بر آنها حرام نمى شد.

بنابراين جا دارد از بت پرستان سؤال شود: اين احكام ساختگى را از كجا آورديد؟!

لذا نخست مى فرمايد: «بر يهوديان، هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم» (وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذي ظُفُر).

«ظُفُر» (بر وزن شتر) در اصل، به معنى «ناخن» مى باشد، ولى به سمّ حيوان هاى سم دار (آنها كه همچون اسب، سم هائى دارند كه شكاف ندارد نه مانند گوسفند و گاو كه داراى سم شكافته مى باشند) نيز اطلاق شده; زيرا سم هاى آنها شبيه ناخن است، و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد گفته اند.

بنابراين، از آيه فوق چنين استفاده مى شود: تمام حيواناتى كه «سم چاك» نيستند اعم از چهارپايان يا پرندگان، بر يهود تحريم شده بود.

از «سفر لاويان» «تورات» كنونى فصل 11 نيز همين معنى اجمالاً استفاده مى شود آنجا كه مى گويد:

«از ميان بهائم، هر سم چاك دارى كه تمام شكاف و نشخواركننده باشد بخوريد، اما از نشخواركنندگان سم چاكان اينها را نخوريد، شتر را با وجودى كه نشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست، آن براى شما ناپاك است».(1)

از جمله بعد، در آيه فوق كه تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده نيز مى توان استفاده كرد كه: شتر براى يهود به كلى حرام بوده است (دقت كنيد).

سپس مى فرمايد: «پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر آنها حرام كرده بوديم» (وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْناعَلَيْهِمْ شُحُومَهُما).

و به دنبال آن، سه مورد را استثناء مى كند، نخست «چربى هائى كه در پشت اين دو حيوان قرار دارد» (إِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما).

پس از آن «و چربى هائى كه در پهلوها و لابلاى امعاء قرار گرفته» (أَوِ الْحَوايا).(1)

و در مرحله بعد «و چربى هائى كه با استخوان آميخته شده است» (أَوْ مَا اخْتَلَطَبِعَظْم).

ولى در پايان آيه تصريح مى كند: اينها در حقيقت بر يهود حرام نبود، «اما به خاطر ظلم و ستمى كه مى كردند، از اين گونه گوشت ها و چربى ها كه مورد علاقه آنها بود به حكم خدا محروم شدند» (ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ).

و براى تأكيد اضافه مى كند: «اين يك حقيقت است و ما راست مى گوئيم» (وَ إِنّا لَصادِقُونَ).

در اين كه بنى اسرائيل چه ظلم و ستمى كرده بودند كه خداوند پاره اى از نعمت هائى را كه مورد علاقه آنها بود بر آنها تحريم كرد؟ در ميان مفسران گفتگو است.

ولى آنچه از آيات 160 و 161 سوره «نساء» استفاده مى شود اين است كه: علت تحريم مزبور چند چيز بوده است:

ظلم و ستم بر ضعفاء و جلوگيرى از دعوت انبياء در مسير هدايت مردم، و رباخوارى، و اموال مردم را به ناحق خوردن، آنجا كه مى فرمايد:

فَبِظُلْم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيراً * وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِل:

«به خاطر ظلمى كه از يهود صادر شد، و (نيز) به خاطر جلوگيرى بسيار آنها از راه خدا، بخشى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال بود، حرام كرديم * و (همچنين) به خاطر ربا گرفتن، درحالى كه از آن نهى شده بودند; و خوردن اموال مردم به باطل».

جمله «وَ إِنّا لَصادِقُونَ» كه در آخر آيه آمده است، ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه: صدق و حقيقت مطلب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم، نه آن است كه: يهود در پاره اى از سخنان خود مى گفتند، و آن را به عنوان فرمانى دائر بر تحريم اين امور، از ناحيه اسرائيل (يعقوب) معرفى مى كردند; زيرا يعقوب چنان كه در آيه 93 سوره «آل عمران» آمده است هرگز، حكم به حرام بودن اين اموال نكرده بود، و اين تهمتى بود كه يهود بر او بستند (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه ذيل آيه فوق جلد سوم مراجعه فرمائيد).

* * *

از آنجا كه لجاجت يهود و مشركان روشن بوده و امكان داشته پافشارى كنند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تكذيب نمايند، در آيه بعد، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: «اگر تو را تكذيب كنند به آنها بگو: پروردگارتان رحمت وسيع و پهناورى دارد» (فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَة واسِعَة).

و شما را زود مجازات نمى كند بلكه مهلت مى دهد، شايد از اشتباهات خود برگرديد، از كرده خود پشيمان شويد و به سوى خدا باز آئيد.

ولى اگر از مهلت الهى باز هم سوءاستفاده كنيد، و به تهمت هاى نارواى خود ادامه دهيد، بدانيد كيفر خداوند قطعى است، و سرانجام دامان شما را خواهد گرفت; زيرا «مجازات او از جمعيت مجرمان دفع شدنى نيست» (وَ لايُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِالْمُجْرِمينَ).

اين آيه به خوبى عظمت تعليمات قرآن را روشن مى سازد كه بعد از شرح اين همه خلافكارى هاى يهود و مشركان، باز آنها را فوراً تهديد به عذاب نمى كند بلكه نخست با تعبيرهاى آكنده از محبت مانند «رَبُّكُم» (پروردگار شما) «ذُو رَحْمَة» (صاحب رحمت است) «واسِعَة» (رحمتش پهناور مى باشد) راه بازگشت را به سوى آنها گشوده، تا اگر كمترين آمادگى براى اين موضوع در آنها وجود داشته باشد، تشويق شوند و به سوى حق بازگردند.

اما براى اين كه رحمت پهناور الهى باعث جرأت، جسارت و طغيان آنان نگردد، و دست از لجاجت بردارند در آخرين جمله آنها را تهديد به مجازات قطعى خدا مى كند.

* * *

148سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آبائُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ

149قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ

150قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ

 

ترجمه:

148 ـ به زودى مشركان (براى تبرئه خويش) مى گويند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما; و نه چيزى را تحريم مى كرديم»! كسانى كه پيش از آنها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند; و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند. بگو: «آيا دليل روشنى (بر اين موضوع) داريد كه آن را به ما نشان دهيد؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد، و تخمين هاى نابه جا مى زنيد».

149 ـ بگو: «دليل رسا براى خداست (دليلى كه براى هيچ كس بهانه اى باقى نمى گذارد). و اگر او بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند».

150 ـ بگو: «گواهان خود را، كه گواهى مى دهند خداوند اينها را حرام كرده است، بياوريد»! اگر آنها (به دروغ) گواهى دهند، تو با آنان (همصدا نشو! و) گواهى نده; و از هوا و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند، پيروى مكن!


1 ـ شماره هاى 3 و 4.

2 ـ «حَوايا» جمع «حويّة» (بر وزن قضيه) به معنى مجموعه محتويات شكم حيوان است كه به صورت يك كره و به معنى «امعاء» مى باشد.

 
تفسير:

فرار از مسئوليت به بهانه «جبر»

 

به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات سابق گذشت، در اين آيات، به پاره اى از استدلالات واهى آنان و پاسخ آن اشاره شده است:

نخست مى فرمايد: «به زودى مشركان در پاسخ ايرادات تو در زمينه شرك و تحريم روزى هاى حلال چنين مى گويند: اگر خداوند مى خواست نه ما مشرك مى شديم و نه نياكان ما بت پرست بودند، و نه چيزى را تحريم مى كرديم» (سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آبائُنا وَ لا حَرَّمْنامِنْ شَيْء)، پس آنچه ما كرده ايم و مى گوئيم همه خواست او است.

نظير اين تعبير در دو آيه ديگر قرآن ديده مى شود، در سوره «نحل» آيه 35 مى خوانيم: وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء نَحْنُ وَ لا آبائُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْء: «مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست، نه ما و نه پدران ما، غير او را پرستش نمى كرديم; و چيزى را بدون اجازه او حرام نمى ساختيم»!

و در سوره «زخرف» آيه 20 آمده است: وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ: «آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها را پرستش نمى كرديم»!

و اين نشان مى دهد كه مشركان مانند بسيارى از گناهكارانى كه مى خواهند با استتار تحت عنوان جبر، از مسئوليت خلافكارى هاى خود فرار كنند، معتقد به اصل جبر بوده اند، و مى گفتند: هر كارى را ما مى كنيم خواست خدا و مطابق اراده او است، و اگر نمى خواست چنين اعمالى از ما سر نمى زد.

آنها در حقيقت مى خواستند خود را از اين همه گناه تبرئه كنند، و گرنه، وجدان هر انسان عاقلى گواهى مى دهد كه بشر در اعمال خويش آزاد است نه مجبور، به همين دليل اگر كسى ظلمى در حق او كند، ناراحت مى شود و او را مؤاخذه مى كند، و در صورت «توانائى» مجازات مى نمايد.

همه اينها نشان مى دهد كه: مجرم خويش را در عمل، آزاد مى بيند، نه مجبور، و هرگز به اين عنوان كه عمل او مطابق خواست خدا است، حاضر نمى شود از عكس العمل صرف نظر كند (دقت كنيد).

البته اين احتمال در معنى آيه نيز هست كه آنها مدعى بوده اند: سكوت خدا در برابر بت پرستى و تحريم پاره اى از حيوانات، دليل بر رضايت او است; زيرا اگر راضى نبود مى بايست به نوعى ما را از اين كار باز دارد.

و با ذكر جمله «وَ لا آبائُنا» مى خواسته اند به عقايد پوچ خود رنگ قدمت و دوام بدهند و بگويند: اين چيز تازه اى نيست كه ما مى گوئيم، همواره چنين بوده است.

اما قرآن در پاسخ آنها به طرز قاطعى بحث كرده، نخست مى فرمايد: تنها اينها نيستند كه چنين دروغ هائى را بر خدا مى بندند «بلكه جمعى از اقوام گذشته نيز همين دروغ ها را مى گفتند ولى سرانجام گرفتار عواقب سوء اعمالشان شدند و طعم مجازات ما را چشيدند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا).(1)

آنها در حقيقت با اين گفته هاى خود، هم دروغ مى گفتند و هم انبياء را تكذيب مى كردند; زيرا پيامبران الهى با صراحت، بشر را از بت پرستى و شرك و تحريم حلال خداوند باز داشتند، نه نياكانشان گوش دادند و نه اينها، با اين حال، چگونه ممكن است خدا را راضى به اين اعمال دانست؟ اگر او به اين اعمال راضى بود، چگونه پيامبران خود را براى دعوت به توحيد مى فرستاد؟

اصولاً دعوت انبياء خود مهم ترين دليل براى آزادى اراده و اختيار انسان است.

سپس مى فرمايد: «به آنها بگو: آيا راستى دليل قطعى و مسلّمى بر اين ادعا داريد؟ اگر داريد، چرا نشان نمى دهيد»؟ (قُلْ هَلْعِنْدَكُمْ مِنْ عِلْم فَتُخْرِجُوهُ لَنا).

و سرانجام اضافه مى كند: «شما به طور قطع هيچ دليلى بر اين ادعاها نداريد، تنها از پندارها و خيالات خام پيروى مى كنيد» (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ).

* * *

در آيه بعد، براى ابطال ادعاى مشركان، دليل ديگرى ذكر مى كند، و مى فرمايد: «بگو: خداوند دلايل صحيح و روشن در زمينه توحيد و يگانگى خويش و همچنين احكام حلال و حرام اقامه كرده است، هم به وسيله پيامبران خود و هم از طريق عقل، به طورى كه هيچ گونه عذرى براى هيچ كس باقى نماند» (قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ).

بنابراين، آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه: خدا با سكوت خويش، عقائد و اعمال ناروايشان را امضاء كرده است، و نيز نمى توانند ادعا كنند كه در اعمالشان مجبورند; زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است.

ضمناً بايد توجه داشت «حجت» در اصل از ماده «حَجَّ» به معنى قصد مى باشد و به جاده و راه كه مقصود و منظور انسان است، «مَحَجَّه» گفته مى شود، و به دليل و برهان نيز «حجت»، اطلاق مى گردد; زيرا گوينده قصد دارد به وسيله آن مطلب خود را براى ديگران ثابت كند.

و با توجه به معنى «بالِغة» (رسا) روشن مى شود كه دلائل خداوند براى بشر از طريق عقل و نقل و به وسيله دانش و خرد، و همچنين فرستادن پيامبران، از هر نظر، روشن و رسا است، به طورى كه جاى هيچ گونه ترديد براى افراد باقى نماند، و به همين دليل، خدا پيامبران را از هر گونه خطا و اشتباه معصوم قرار داده تا هر گونه ترديد و دودلى را از دعوت آنان دور سازد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند اگر بخواهد، همه شما را از طريق اجبار هدايت خواهد كرد» (فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ).

اين جمله در حقيقت اشاره به آن است كه براى خدا كاملاً امكان دارد، همه انسان ها را اجباراً هدايت كند، آن چنان كه هيچ كس را ياراى مخالفت نباشد ولى در اين صورت نه چنان ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو اين ايمان اجبارى انجام مى گردد.

بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه هدايت و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد.

بنابراين، هيچ گونه منافاتى بين اين جمله و آيه سابق كه نفى جبر در آن آمده است نيست.

اين جمله مى گويد: اجبار كردن بندگان ـ كه شما ادعا مى كنيد ـ براى خدا امكان دارد، ولى هرگز چنين نخواهد كرد، چون بر خلاف حكمت و مصلحت آدمى است.

در حقيقت آنها قدرت و مشيت خداوند را بهانه اى براى انتخاب مذهب جبر كرده بودند در حالى كه قدرت و مشيت خدا حق است، ولى نتيجه آن جبر نيست او خواسته است كه ما آزاد باشيم و راه حق را به اختيار خود بپيمائيم.

در كتاب «كافى» از امام كاظم(عليه السلام) چنين نقل شده است كه فرمود:

إِنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الأَنْبِيَاءُ وَ الأَئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ:

«خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار، و حجت پنهان، حجت آشكار، رسولان، انبياء و امامانند، و حجت باطنه، عقول و افكارند».(2)

و در «امالى شيخ طوسى» از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده است كه: در پاسخ سؤال از تفسير آيه فوق (فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ) فرمود:

إِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: عَبْدِي أَ كُنْتَ عالِماً؟ فَإِنْ قالَ: نَعَمْ، قالَ لَهُ: أَ فَلا عَمِلْتَ بِما عَلِمْتَ؟

وَ إِنْ قالَ: كُنْتُ جاهِلاً قالَ لَهُ: أَ فَلا تَعَلَّمْتَ حَتّى تَعْمَلَ؟ فَيَخْصِمُهُ فَتِلْكَ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ:

«خداوند در روز رستاخيز به بنده خويش مى فرمايد: بنده من! آيا مى دانستى (و گناه كردى)؟ اگر بگويد: آرى، مى فرمايد:

چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى؟

و اگر بگويد: نمى دانستم، مى فرمايد: چرا ياد نگرفتى تا عمل كنى؟ در اين موقع فرو مى ماند، و اين است معنى حجت بالغه».(3)

بديهى است: منظور از روايت فوق اين نيست كه حجت بالغه منحصر در گفتگوى خدا با بندگان در قيامت است، بلكه خداوند حجت هاى بالغه فراوانى دارد كه يكى از مصداق هايش همان است كه در حديث فوق آمده است; زيرا دامنه حجت هاى بالغه خداوند وسيع است هم در دنيا و هم در آخرت.

 

* * *

در آيه بعد، براى اين كه بطلان سخنان آنها روشن تر شود، و نيز اصول صحيح قضاوت و داورى رعايت گردد، از آنها دعوت مى كند كه: اگر شهود معتبرى دارند ، كه خداوند حيوانات و زراعت هائى را كه آنها مدعى تحريم آن هستند، تحريم كرده، اقامه كنند، مى فرمايد: «اى پيامبر! به آنها بگو گواهان خود را كه گواهى بر تحريم اينها مى دهند بياوريد» (قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذا).

پس از آن اضافه مى كند: «اگر آنها دسترسى به گواهان معتبرى پيدا نكردند (و قطعاً پيدا نمى كنند) و تنها به گواهى و ادعاى خويش قناعت نمودند، تو هرگز با آنها همصدا نشو و مطابق شهادت و ادعاى آنان گواهى مده» (فَإِنْ شَهِدُوا فَلاتَشْهَدْ مَعَهُمْ).

از آنچه گفته شد، روشن مى شود: در مجموع آيه، هيچ گونه تضادى وجود ندارد، و اين كه در آغاز از آنها مطالبه شاهد مى كند و سپس مى فرمايد: شهود آنها را نپذير، توليد اشكالى نمى كند; زيرا منظور اين است كه آنها ازاقامه شهود معتبر به طور قطع عاجزند، چه اين كه هيچ سند و مدركى از انبياى الهى و كتب آسمانى بر تحريم اين امور ندارند.

بنابراين تنها خودشان كه مدعى هستند، شهادت مى دهند، و بديهى است چنين شهادتى مردود است.

به علاوه همه قرائن گواهى مى دهد كه: اين احكام ساختگى، صرفاً از هوا و هوس و تقليدهاى كوركورانه سرچشمه گرفته و هيچ گونه اعتبارى ندارد.

لذا در جمله پايانى آيه مى فرمايد: «از هوا و هوس هاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و آنها كه به آخرت ايمان ندارند و آنها كه براى خدا شريك قائل شده اند، پيروى مكن»! (وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذينَلايُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ).(4)

يعنى بت پرستى آنها و انكار قيامت و رستاخيز و خرافات و هواپرستى آنان گواه زنده اى است، كه اين احكام آنان نيز ساختگى است و ادعايشان در مورد تحريم اين موضوعات از طرف خدا، بى اساس و بى ارزش است.

* * *

151قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاق نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيّاهُمْ وَ لاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

152وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

153وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

 

ترجمه:

151 ـ بگو: «بيائيد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد! ما شما و آنها را روزى مى دهيم; و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان; و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد!، مگر به حق (و از روى استحقاق). اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!

152 ـ و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براى اصلاح)، نزديك نشويد، تا به حدّ رشد خود برسد! و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد! ـ هيچ كس را، جز به مقدار توانائيش، تكليف نمى كنيم ـ و هنگامى كه سخنى مى گوئيد، عدالت را رعايت نمائيد، حتى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد! و به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، تا متذكر شويد!

153 ـ اين اين راه مستقيم من است; از آن پيروى كنيد! و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق، دور مى سازد! اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد»!


1 ـ «كَذَّبَ» در لغت عرب، هم به معنى «تكذيب كردن ديگرى» و هم به معنى «دروغ گفتن» آمده است.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 776، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 16، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 207، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 1، صفحه 137، و جلد 75، صفحه 300 ـ «تحف العقول»، صفحه 386، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1404 هـ ق.

3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 776، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 1، صفحه 178، جلد 2، صفحه 29، و جلد 7، صفحه 285 ـ «امالى شيخ طوسى»، صفحه 9، انتشارات دار الثقافة، 1414 هـ ق ـ «امالى شيخ مفيد»، صفحه 228، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 هـ ق ـ «مجموعه ورام»، جلد 2، صفحه 178، انتشارات مكتبة الفقيه، قم.

4 ـ «يَعْدِلُونَ» از ماده «عِدل» (بر وزن كذب) گرفته شده كه به معنى «همتا»، «شريك» و «شبيه» است، بنابراين جمله «وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ» مفهومش اين است كه: آنها همتا، شريك و شبيه براى خدا قائل مى شوند.

 

تفسير:

فرمانهاى ده گانه!

پس از نفى احكام ساختگى مشركان، كه در آيات قبل، گذشت، اين سه آيه به اصول محرمات در اسلام اشاره كرده و گناهان كبيره رديف اول را ضمن بيان كوتاه، پر مغز و جالبى در ده قسمت بيان مى كند، و از آنها دعوت مى نمايد كه بيايند، حرام هاى واقعى الهى را بشنوند و تحريم هاى دروغين را كنار بگذارند.

نخست مى فرمايد: «به آنها بگو: بيائيد تا آنچه را خدا بر شما تحريم كرده است برايتان بخوانم و برشمرم» (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ):

1 ـ «اين كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد» (أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).

2 ـ «نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).

3 ـ «فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نكشيد» (وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاق).

زيرا «روزىِ شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهيم» (نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيّاهُمْ).

4 ـ «به اعمال زشت و قبيح نزديك نشويد، خواه آشكار باشد، خواه پنهان» يعنى نه تنها انجام ندهيد بلكه به آن نزديك هم نشويد (وَ لاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).

5 ـ «دست به خون بى گناهان نيالائيد و نفوسى را كه خداوند محترم شمرده و ريختن خون آنها مجاز نيست به قتل نرسانيد مگر اين كه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد» (مثل اين كه قاتل باشند) (وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَالَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ).

آنگاه به دنبال اين پنج قسمت، براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه كرده، تا در يابيد و از ارتكاب آنها خوددارى نمائيد» (ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

* * *

و در ادامه برشمردن اين فرمان ها، در آيه بعد مى فرمايد:

6 ـ «هيچ گاه جز به قصد اصلاح نزديك مال يتيم نشويد، تا هنگامى كه به حد بلوغ برسد» (وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ).

7 ـ «كم فروشى نكنيد و حق پيمانه و وزن را با عدالت ادا كنيد» (وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ).

و از آنجا كه هر قدر انسان در پيمانه و وزن دقت كند، باز ممكن است، كم و زيادى مختصر صورت گيرد كه سنجش آن با پيمانه ها و ترازوهاى معمولى امكان پذير نيست، اضافه مى كند: «هيچ كس را جز به اندازه توانائى تكليف نمى كنيم» (لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها).

8 ـ «به هنگام داورى، يا شهادت و يا در هر مورد ديگر سخنى مى گوئيد عدالت را رعايت كنيد و از مسير حق منحرف نشويد، هر چند در مورد خويشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زيان آنها تمام گردد» (وَ إِذا قُلْتُمْفَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى).

9 ـ «به عهد الهى وفا كنيد و آن را نشكنيد» (وَ بِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا).

در اين كه منظور از «عهد الهى» در اين آيه چيست؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى مفهوم آيه، همه پيمان هاى الهى را اعم از پيمان هاى «تكوينى» و «تشريعى» و تكاليف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود.

و باز براى تأكيد در پايان اين چهار قسمت، مى فرمايد: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند، تا متذكر شويد» (ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

* * *

10 ـ «اين راه مستقيم من، راه توحيد، راه حق و عدالت، راه پاكى و تقوا است، از آن پيروى كنيد و هرگز در راه هاى انحرافى و پراكنده گام ننهيد كه شما را از راه خدا منحرف و پراكنده مى كند و تخم نفاق و اختلاف را در ميان شما مى پاشد» (وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْعَنْ سَبيلِهِ).

و در پايان همه اينها براى سومين بار، تأكيد مى كند كه: «اينها امورى است كه خداوند به شما توصيه مى كند تا پرهيزگار شويد» (ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ شروع از توحيد و پايان به نفى اختلاف

قابل ملاحظه اين كه: در اين دستورات دهگانه، نخست از تحريم شرك شروع شده است كه در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است، و در پايان نيز به نفى اختلاف كه يك نوع شرك عملى محسوب مى شود، پايان يافته است.

اين موضوع، اهميت مسأله توحيد را در همه اصول و فروع اسلامى روشن مى سازد، كه توحيد، تنها يك اصل دينى نيست بلكه روح تمام تعليمات اسلام مى باشد،

* * *

2 ـ تأكيدهاى پى در پى

در پايان هر يك از اين آيات سه گانه به عنوان تأكيد، جمله «ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ»، (اين چيزى است كه خداوند شما را به آن توصيه مى كند) آمده است، با اين تفاوت كه در آيه اول با جمله «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» و در آيه دوم با جمله «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» و در جمله سوم با جمله «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» ختم شده است.

و اين تعبيرات مختلف و حساب شده، گويا اشاره به اين نكته است كه: نخستين مرحله به هنگام دريافت يك حكم، «تعقل» و درك آن است.

مرحله بعد، مرحله يادآورى و «تذكر» و جذب آن مى باشد.

و مرحله سوم كه مرحله نهائى است ، مرحله عمل و پياده كردن و «تقوا» و پرهيزگارى است.

درست است كه هر كدام از اين جمله هاى سه گانه بعد از ذكر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ولى روشن است كه اين مراحل سه گانه اختصاص به احكام معينى ندارد; زيرا هر حكمى «تعقل»، «تذكر» و «تقوا و عمل» لازم دارد، بلكه در حقيقت رعايت جنبه هاى فصاحت و بلاغت ايجاب كرده كه اين تأكيدات در ميان آن احكام دهگانه پخش گردد.

* * *

3 ـ فرمان هاى جاويدان

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه: اين فرمان هاى دهگانه، اختصاصى به آئين اسلام ندارد، بلكه در همه اديان بوده است، اگر چه در اسلام به صورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است، و در حقيقت همه آنها از فرمان هائى است كه عقل و منطق به روشنى، آنها را درك مى كند، و به اصطلاح از «مستقلات عقليه» است و لذا در قرآن مجيد در آئين انبياى ديگر نيز اين احكام كم و بيش ديده مى شود.(1)

* * *


1 ـ شورى، آيه 13.

 

4 ـ اهميت نيكى به پدر و مادر

ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دليل بر اهميت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.

اين موضوع، وقتى روشن تر مى شود كه توجه كنيم، به جاى «تحريم آزار پدر و مادر» كه هماهنگ با ساير تحريم هاى اين آيه است، موضوع احسان و نيكى كردن، ذكر شده است يعنى: نه تنها ايجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلكه علاوه بر آن، احسان و نيكى در مورد آنان نيز لازم و ضرورى است.

و جالب تر اين كه كلمه «احسان» را به وسيله «باء» متعدى ساخته و فرموده است «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»، و مى دانيم احسان گاهى با «إِلى» و گاهى با «باء»

ذكر مى شود، در صورتى كه با «إِلى» ذكر شود، مفهوم آن نيكى كردن است هر چند به طور غير مستقيم و بالواسطه باشد.

اما هنگامى كه با «باء» ذكر مى شود معنى آن نيكى كردن به طور مستقيم و بدون واسطه است.

بنابراين آيه تأكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آن قدر اهميت داد كه شخصاً و بدون واسطه به آن اقدام نمود.(1)

* * *


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 8، صفحه 185.

5 ـ قتل فرزندان به خاطر گرسنگى

از اين آيات برمى آيد كه عرب هاى دوران جاهلى نه تنها دختران خويش را به خاطر تعصب هاى غلط زنده به گور مى كردند بلكه پسران را نيز كه سرمايه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شدند، از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانيدند، خداوند در اين آيه آنها را به خوان گسترده نعمت پروردگار كه ضعيف ترين موجودات نيز از آن روزى مى برند توجه داده و از اين كار باز مى دارد.

با نهايت تأسف اين عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شكل ديگرى تكرار مى شود، و به عنوان كمبود احتمالى مواد غذائى روى زمين، كودكان بى گناه در عالم جنينى از طريق «كورتاژ» به قتل مى رسند.

گر چه امروز براى سقط جنين دلائل بى اساس ديگرى نيز ذكر مى كنند، ولى مسأله فقر و كمبود مواد غذائى يكى از دلائل عمده آن است.

اينها و مسائل ديگرى شبيه به آن، نشان مى دهد كه عصر جاهليت در زمان ما به شكل ديگرى تكرار مى شود و «جاهليت قرن بيستم» حتى در جهانى وحشتناك تر و گسترده تر از جاهليت قبل از اسلام است.

* * *

6 ـ منظور از «فواحش» چيست؟

«فواحش» جمع «فاحشه» به معنى گناهانى است كه فوق العاده زشت و تنفرآميز است.

بنابراين پيمان شكنى، كم فروشى و شرك و مانند اينها اگر چه از گناهان كبيره مى باشند، ولى ذكر آنها در مقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است.

7 ـ نزديك اين گناهان نشويد

در آيات فوق، در دو مورد تعبير به «لاتَقْرَبُوا» (نزديك نشويد) شده است، اين موضوع در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز در قرآن تكرار شده است، به نظر مى رسد: اين تعبير در مورد گناهانى است كه «وسوسه انگيز» است مانند «زنا و فحشاء» و «اموال بى دفاع يتيمان» و امثال اينها، لذا به مردم اخطار مى كند: به آنها نزديك نشوند تا تحت تأثير وسوسه هاى شديدشان قرار نگيرند.

* * *

8 ـ گناهان آشكار و پنهان

شك نيست كه جمله «ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» هر گونه گناه زشت آشكار و پنهانى را شامل مى شود، ولى در بعضى از احاديث از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ما ظَهَرَ هُوَ الزِّنا وَ ما بَطَنَ الْمُخالَّةُ: «منظور از گناه آشكار، زنا و منظور از گناه پنهان، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفيانه است».(1)

اما روشن است كه ذكر اين مواد به عنوان بيان يك مصداق روشن است، نه اين كه منحصر به همين مورد بوده باشد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 191، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 567 و جلد 6، صفحه 406 و جلد 8، صفحه 243 با تفاوت، دار الكتب الاسلاميه ـ «وسائل الشيعه»، جلد 20، صفحه 414 و جلد 25، صفحه 301، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحات 289 و 303 و جلد 48، صفحه 149 و جلد 62، صفحه 126 و جلد 76، صفحه 145 و جلد 83، صفحه 233 (برخى از مدارك در مورد آيه 33 اعراف آمده اند كه مشابه آيه فوق مى باشند).

9 ـ ده فرمان يهود

در «تورات» در فصل 20 «سفر خروج» احكام دهگانه اى ديده مى شود كه به عنوان ده فرمان در ميان يهود معروف شده است كه از جمله دوم شروع مى شود و به هفدهم از آن فصل، پايان مى يابد.

با مقايسه ميان آن ده فرمان و آنچه در آيات فوق مى خوانيم، روشن مى شود كه فاصله فوق العاده زيادى ميان اين دو برنامه است،(1) البته نمى توان اطمينان يافت كه «تورات» كنونى در اين قسمت، مانند بسيارى از قسمت هاى ديگر، دست خوش تحريف نشده باشد، ولى آنچه مسلّم است، ده فرمان موجود در «تورات» اگر چه مشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت، ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقيده اى در سطحى بسيار پائين تر از مفاد آيات فوق است.

* * *


1 ـ پدر و مادر خود را احترام نما تا روزهاى تو در زمينى كه يَهُوَه خدايت به تو مى بخشد دراز شود * قتل مكن * زنا مكن * دزدى مكن * بر همسايه خود شهادت دروغ مده * به خانه همسايه خود طمع مورز و به زن همسايه ات و غلامش و كنيزش و گاوش و الاغش و به هيچ چيزى كه از آنِ همسايه تو باشد طمع مكن * (شماره هاى 12 تا 18).

10 ـ چگونه اين چند آيه چهره «مدينه» را تغيير داد؟!

در «بحار الانوار» و همچنين در كتاب «اعلام الورى» داستان جالبى ديده مى شود كه از تأثير فوق العاده آيات فوق در نفوس شنوندگان حكايت مى كند، و ما اين جريان را طبق نقل «بحار الانوار» از «على بن ابراهيم» به طور خلاصه ذيلاً مى آوريم:

«اسعد بن زراره» و «ذكوان بن عبد قيس» كه از طايفه «خزرج» بودند، به «مكّه» آمدند در حالى كه ميان طايفه «اوس» و «خزرج» جنگ طولانى بود و مدت ها شب و روز سلاح بر زمين نمى گذاشتند، و آخرين جنگ آنها روز «بعاث»(1) بود كه در آن جنگ، طايفه «اوس» بر «خزرج» پيشى گرفت، به همين جهت «اسعد» و «ذكوان» به «مكّه» آمدند تا از مردم «مكّه» پيمانى بر ضد طايفه «اوس» بگيرند، هنگامى كه به خانه «عتبة بن ربيعه» وارد شدند و جريان را براى او گفتند در پاسخ گفت:

شهر ما از شهر شما دور است، مخصوصاً گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سخت به خود مشغول داشته، «اسعد» پرسيد: چه گرفتارى؟ شما كه در حرم امن زندگى داريد.

«عتبه» گفت: مردى در ميان ما ظهور كرده كه مى گويد: فرستاده خدا هستم! عقل ما را ناچيز مى شمرد، به خدايان ما بد مى گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است!

«اسعد» پرسيد اين مرد چه نسبتى به شما دارد؟

گفت: فرزند «عبداللّه بن عبدالمطلب» و اتفاقاً از خانواده هاى شريف ما است.

«اسعد» و «ذكوان» در فكر فرو رفتند و به خاطرشان آمد كه از يهود «مدينه» مى شنيدند به همين زودى پيامبرى در «مكّه» ظهور خواهد كرد، و به «مدينه» هجرت خواهد نمود.

«اسعد» پيش خود گفت: نكند اين همان كسى باشد كه يهود از او خبر مى دادند.

سپس پرسيد او كجاست؟

«عتبه» گفت: در «حجر اسماعيل» كنار خانه خدا هم اكنون نشسته است آنها در دره اى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم «حج»، «عمره» ماه «رجب» آزادى مى يابند، و وارد جمعيت مى شوند ولى من به تو، توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و يك كلمه با او حرف مزن كه او ساحر غريبى است.

و اين در ايامى بود كه مسلمانان در «شعب ابى طالب» محاصره بودند.

«اسعد» رو به «عتبه» كرده گفت: پس چه كنم؟ مُحرم شده ام و بر من لازم است كه طواف خانه كعبه كنم، تو به من مى گوئى به او نزديك نشوم؟!

«عتبه» گفت: مقدارى پنبه در گوش هاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى!

«اسعد» وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه هر دو گوش خود را با «پنبه» مسدود ساخته بود، و مشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمعى از «بنى هاشم» در «حجر اسماعيل» در كنار خانه كعبه نشسته بودند.

او نگاهى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرد و به سرعت گذشت، در دور دوم طواف با خود گفت: هيچ كس احمق تر از من نيست!

آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در «مكّه» بر سر زبان ها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم؟!

به دنبال اين فكر، دست كرد پنبه ها را از گوش بيرون آورده به دور افكند و در جلو پيغمبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفت و پرسيد: به چه چيز ما را دعوت مى كنى؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: به شهادت به يگانگى خدا و اين كه من فرستاده اويم و شما را به اين كارها دعوت مى كنم، سپس آيات سه گانه فوق، كه مشتمل بر دستورات دهگانه بود را تلاوت كرد.

هنگامى كه «اسعد» اين سخنان پر معنى و روح پرور را كه با نهاد و جانش آشنا بود شنيد، به كلى منقلب شد و فرياد زد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللّهِ».

اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل «يثرب»، از طايفه خزرجم، ارتباط ما با برادرانمان از طايفه «اوس» بر اثر جنگ هاى طولانى گسسته، شايد خداوند به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد.

اى پيامبر! ما وصف تو را از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را به ظهور تو بشارت مى دادند، ما اميدواريم شهر ما «هجرتگاه» تو گردد; زيرا يهود از كتب آسمانى خود به ما چنين خبر دادند، شكر مى كنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد.

به خدا سوگند! جز براى بستن پيمان جنگى بر ضد دشمنان به «مكّه» نيامده بودم، ولى خداوند مرا به پيروزى بزرگ ترى نائل كرد.

سپس رفيق او «ذكوان» نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كردند مبلّغى همراه آنها به «مدينه» بفرستد تا قرآن را به مردم تعليم دهد، به اسلام دعوت نمايد و آتش جنگ ها خاموش گردد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) «مصعب بن عمير» را همراه آنها به «مدينه» فرستاد و از آن زمان پايه هاى اسلام در «مدينه» گذاشته شد و چهره «مدينه» دگرگون گشت.(2)

* * *

154ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

155وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

156أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلينَ

157أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جائَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ

 

ترجمه:

154 ـ سپس به موسى كتاب (آسمانى) داديم; (و نعمت خود را) بر آنها كه نيكوكار بودند، كامل كرديم; و همه چيز را روشن ساختيم; كتابى كه مايه هدايت و رحمت بود; شايد به لقاى پروردگارشان (و روز رستاخيز)، ايمان بياورند.

155 ـ و اين كتابى است پر بركت، كه ما نازل كرديم; از آن پيروى كنيد، و پرهيزگارى پيشه نمائيد، باشد كه مورد رحمت (خدا) قرار گيريد!

156 ـ تا نگوئيد: «كتاب آسمانى تنها بر دو طايفه پيش از ما (بر يهود و نصارى) نازل شده بود; و ما از بحث و بررسى آنها بى خبر بوديم»!

157 ـ يا نگوئيد: «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد، از آنها هدايت يافته تر بوديم»! اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان، و هدايت و رحمت براى شما آمد! پس، چه كسى ستمكارتر است از كسى كه آيات خدا را تكذيب كرده، و از آن روى گردانده است؟! اما به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، به خاطر همين اعراض بى دليلشان، مجازات شديد خواهيم كرد!


1 ـ «كامل ابن اثير»، جلد 1، صفحه 443، دار احياء التراث العربى، بيروت، طبع اول، 1408 هـ ق.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، تتمة ابواب احواله(صلى الله عليه وآله) من البعثة الى نزول المدينه، باب 5: دخوله الشعب، و ما جرى بعده الى الهجره و...، صفحات 8، 9 و 10، چاپ جديد ـ «اعلام الورى»، صفحه 55، دار الكتب الاسلاميه ـ «حلية الابرار»، جلد 1، صفحه 86، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «موسوعة التاريخ الاسلامى»، جلد 1، صفحه 650، مجمع الفكر اسلامى، طبع اول، 1417 هـ ق.

 

تفسير:

پاسخ قاطع به بهانه جويان

در آيات قبل، سخن از ده حكم اساسى و اصولى اسلام در ميان بود، كه در حقيقت زير بناى بسيارى از احكام اسلامى محسوب مى شود، و از تعبيراتى مانند: أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ: «اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد» و مانند آن برمى آيد كه اين احكام، مخصوص آئين و مذهب معينى نبوده، به ويژه اين كه تمام آنها از اصولى است كه عقل به روشنى، آنها را تصديق و تأئيد مى كند.

و به اين ترتيب، مضمون آيات گذشته بيان احكامى است كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است.

به دنبال آن در اين آيات، مى فرمايد: «سپس به موسى، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم» (ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذي أَحْسَنَ).

از آنچه گفتيم معنى كلمه «ثُمَّ» كه در لغت عرب معمولاً براى «عطف با تأخير» مى باشد روشن مى گردد، و معنى آيه چنين خواهد بود، نخست به انبياى پيشين، اين فرمان هاى همگانى و عمومى را ابلاغ كرديم، سپس به موسى كتاب آسمانى داديم، و اين برنامه ها و تمامى برنامه هاى لازم را در آن شرح داديم.

با اين بيان، نيازى به توجيهات مختلف و احياناً ضعيف كه بعضى از مفسران گفته اند نخواهيم داشت.

ضمناً اين نكته نيز روشن شد كه: «اَلَّذِى أَحْسَنَ» اشاره به تمام كسانى است كه نيكوكار و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا هستند.

آنگاه مى افزايد: «و در آن هر چيز كه مورد نياز بود، و در مسير تكامل انسان اثر داشت، بازگو كرده» (وَ تَفْصيلاً لِكُلِّشَيْء).

پس از آن مى فرمايد: «و نيز اين كتاب، كه بر موسى نازل شد، مايه هدايت و رحمت بود» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً).

و سرانجام اعلام مى دارد: «تمام اين برنامه ها به خاطر آن بود كه به روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند، و با ايمان به معاد، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود» (لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ).

ممكن است گفته شود: اگر آئين موسى كامل بوده (آن چنان كه كلمه «تَماماً» از آن حكايت دارد) آئين مسيح و سپس آئين اسلام، چه ضرورتى داشته است؟!

در پاسخ بايد توجه داشت: هر آئينى براى زمان خود، آئين جامع و كاملى است، و محال است آئين ناقص از طرف خدا، نازل گردد، ولى همين آئين كه براى يك زمان كامل بود، ممكن است براى زمان هاى بعد، ناتمام و نارسا باشد، همان طور كه يك برنامه جامع و كامل براى دوره دبستان، نسبت به دوره دبيرستان نارسا است، و سرّ فرستادن پيامبران مختلف با كتب آسمانى متعدد، تا به آخرين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آخرين دستور منتهى گردد، نيز همين است.

البته هنگامى كه بشر آمادگى براى دستور نهائى پيدا كرد و دستور نهائى صادر شد، ديگر نيازى به آئين جديد نيست و درست همانند افراد فارغ التحصيل كه مى توانند بر اساس معلومات خود، به پيشرفت هاى علمى از طريق مطالعه پيش بروند، پيروان چنين مذهبى نياز به آئين جديد نخواهند داشت و تحرك كافى را از همان آئين نهائى خواهند گرفت.

و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه: مسائل مربوط به قيامت در «تورات» اصلى به حدّ كافى بوده است، و اگر مى بينيم در تورات هاى كنونى، و كتاب هاى وابسته به آن جز در موارد نادرى اشاره به معاد و رستاخيز نشده است، بيشتر به خاطر تحريف يهود و دنياپرستانى بوده كه مايل بوده اند درباره قيامت كمتر سخن بگويند و كمتر سخن بشنوند.

البته در تورات هاى كنونى اشارات مختصرى به مسأله قيامت شده است، ولى به اندازه اى كم است كه بعضى مى خواهند بگويند: يهود، اصولاً به رستاخيز معتقد نيست ولى اين سخن به مبالغه شبيه تر است تا به يك واقعيت.

ضمناً بايد توجه داشت همان طور كه در جلد اول تفسير «نمونه»(1)خاطرنشان ساختيم: منظور از ملاقات پروردگار كه در آيات قرآن آمده، ملاقات حسى و رؤيت با چشم نيست، بلكه يك نوع شهود باطنى و ملاقات روحانى است كه بر اثر تكامل انسان در رستاخيز صورت مى گيرد، و يا مشاهده پاداش ها و كيفرهاى او در جهان ديگر است.

* * *

در آيه بعد، به نزول قرآن و تعليمات آن اشاره كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مى نمايد، مى فرمايد: «اين كتابى است كه ما نازل كرده ايم، كتابى است با عظمت و پر بركت و سرچشمه انواع خيرات و نيكى ها» (وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ).

و «چون چنين است به طور كامل از آن پيروى كنيد، پرهيزگارى پيشه نمائيد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

* * *

در آيه بعد، تمام راه هاى فرار و بهانه جوئى ها را به روى مشركان بسته، به آنها مى فرمايد: ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم «تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه پيشين (يهود و نصارى) كتاب آسمانى نازل شده، و ما از بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده ايم، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد» (أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنّا عَنْدِراسَتِهِمْ لَغافِلينَ).(2)

* * *

سپس مى افزايد: همان بهانه به صورت دامنه دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است، و آن اين كه: اگر قرآن بر آنها نازل نمى شد، ممكن بود ادعا كنند ما به قدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت «و اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت يافته تر بوديم» (أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنّا أَهْدى مِنْهُمْ).

در حقيقت، آيه قبل، منعكس كننده اين بهانه بود كه اگر ما به راه نيامده ايم بر اثر بى خبرى از كتب آسمانى بوده و اين بى خبرى معلول آن بوده است كه اين كتب بر ديگران نازل گرديده.

اما اين آيه منعكس كننده حسّ خودبرتربينى آنها و ادعاى بى اساسى است كه در مورد امتياز نژاد عرب بر ديگران داشته اند.

نظير همين معنى در سوره «فاطر» آيه 42 از قول مشركان به صورت يك مسأله قاطع نه به عنوان يك قضيه شرطيه، نقل شده است، آنجا كه مى فرمايد: «مشركان با نهايت تأكيد قسم ياد كردند كه اگر پيامبرى به سوى آنها بيايد از تمام امت ها هدايت يافته تر خواهند بود».

به هر حال قرآن در برابر اين ادعاها مى فرمايد: خداوند تمام راه هاى بهانه جوئى را بر شما بسته است; زيرا «آيات و دلائل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار» (فَقَدْ جائَكُمْ بَيِّنَةٌمِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ).

جالب اين كه: به جاى تعبير به كتاب آسمانى، تعبير به «بَيِّنَه» شده است.

اشاره به اين كه اين كتاب آسمانى از هر نظر روشن و روشنگر و آميخته با دلائل قاطع است.

«با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى كنند و از آن اعراض مى نمايند پيدا مى شود»؟ (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللّهِ وَ صَدَفَ عَنْها).

«صَدَفَ» از ماده «صَدْف» (بر وزن حذف) به معنى اعراض كردن شديد و بدون تفكر از چيزى است، اشاره به اين كه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند، بدون اين كه درباره آن كمترين فكر و انديشه اى به كار برند.

گاهى اين كلمه به معنى جلوگيرى كردن و ممانعت ديگران نيز آمده است.

در پايان آيه، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى فكرى كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مى كنند و از آن مى گريزند حتى سدّ راه ديگران مى شوند، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى فرمايد:

«به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، گرفتار مجازات هاى شديد خواهيم كرد، و اين به خاطر همان اعراض بى رويه و بى دليل آنها است» (سَنَجْزِي الَّذينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِماكانُوا يَصْدِفُونَ).

«سُوءَ الْعَذابِ» اگر چه به معنى «مجازات بد» است، ولى چون مجازات بد، مجازاتى است كه در نوع خود شديد و فوق العاده دردناك باشد، بسيارى از مفسران آن را به «مجازات شديد» تفسير كرده اند.

تكرار جمله «يَصْدِفُونَ» در هنگام بيان كيفر اين گونه اشخاص، به خاطر روشن ساختن اين حقيقت است كه تمام گرفتارى ها و بدبختى هاى آنان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه بدون فكر و مطالعه از حقايق، روى گردان مى شوند، و اگر حداقل به عنوان يك شخص جستجوگر و در حال شك به خود اجازه مطالعه مى دادند هيچ گاه گرفتار چنين عواقب دردناكى نمى شدند.

* * *

 

158هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ

 

ترجمه:

158 ـ آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آيند، يا خداوند (خودش) به سوى آنها بيايد، يا بعضى از آيات پروردگارت (و نشانه هاى رستاخيز)؟! اما آن روز كه بعضى از آيات پروردگارت تحقق پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت! بگو: «انتظار بكشيد! ما هم انتظار مى كشيم»!


1 ـ ذيل آيه 46 سوره «بقره».

2 ـ جمله «أَنْ تَقُولُوا» به معنى: لِئَلاّ تَقُولُوا: «تا نگوئيد...» مى باشد و نظير آن در قرآن يا در ادبيات عرب، فراوان است.

 

تفسير:

انتظارات بيجا و محال!

در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم تا هيچ گونه بهانه اى براى توجيه مخالفت هاى خود نداشته باشند.

اين آيه مى فرمايد: اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند، كه اين برنامه روشن نيز در آنها تأثير نمى كند، گويا انتظار نابودى خويش، يا از ميان رفتن آخرين فرصت، و يا انتظار امور محالى را مى كشند.

نخست مى فرمايد: «آنها جز اين انتظار ندارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند»! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ).

«يا اين كه پروردگارت به سراغ آنها بيايد» (أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ)، و او را ببينند، و ايمان بياورند!!

در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى كشند، نه اين كه: آمدن خداوند يا مشاهده او امكان پذير باشد.

و اين درست به آن مى ماند، كه: به شخص قاتل لجوجى كه پس از ارائه مدارك كافى، باز منكر جرم خود مى باشد، بگوئيم اگر اين همه مدارك را قبول ندارى لابد انتظار دارى شخص مقتول زنده شود، در دادگاه حضور يابد و شهادت بدهد كه: تو او را كشته اى؟!

آنگاه مى افزايد: «يا اين كه انتظار دارند بعضى از آيات و نشانه هاى پروردگار كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان، واقع مى شود، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد، انجام گيرد» (أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ).

بنابراين، تعبير به «آياتِ رَبِّك» اگر چه به صورت كلى و سربسته ذكر شده، اما مى تواند به قرينه جمله هاى بعد كه تفسير آن خواهد آمد، به معنى نشانه هاى رستاخيز بوده باشد، مانند زلزله هاى وحشتناك، و بى فروغ شدن خورشيد و ماه و ستارگان و امثال اينها.

و يا اين كه منظور از آن درخواست هاى نامعقولى بوده است كه آنها از پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشتند، از جمله اين كه مى گفتند: ايمان نمى آوريم مگر اين كه: سنگ هاى آسمانى بر سر ما ببارد و يا بيابان خشك و سوزان حجاز پر از چشمه ها و نخلستان ها شود!

و به دنبال آن مى فرمايد: «آن روز كه چنين آياتى به وقوع پيوندد، ايمان آوردن افراد بى ايمان و آنها كه عمل نيكى انجام نداده اند، پذيرفته نخواهد شد» (يَوْمَ يَأْتي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لايَنْفَعُ نَفْساً إيمانُهالَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً).

درهاى توبه به روى آنان بسته مى شود; زيرا توبه و ايمان در آن هنگام، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى گيرد، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت.

از آنچه گفتيم روشن شد كه: جمله «أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيْمانِها خَيْراً» به اين معنى است كه: در آن روز نه تنها ايمان آوردن سودى نخواهد داشت، بلكه آنها هم كه ايمان آورده اند ولى عمل صالحى انجام نداده اند در آن روز انجام عمل صالح به حال آنها، نفعى ندارد; زيرا اوضاع و احوال طورى است كه: هر كسى بى اختيار دست از كارهاى خلاف بر مى دارد، و به سوى عمل صالح اجباراً روى مى آورد.

و در پايان آيه با لحنى تهديدآميز، به اين افراد لجوج مى فرمايد: «اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد، ما هم در انتظار (كيفر دردناك شما) خواهيم بود» (قُلِ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ).

* * *

نكته:

ايمان بدون عمل سودى ندارد

از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه: راه نجات را در ايمان، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد ، معرفى مى كند.

ممكن است اين سئوال پيش آيد كه: آيا ايمان به تنهائى كافى نيست هر چند خالى از تمام اعمال نيك باشد؟

در پاسخ مى گوئيم: درست است كه افراد با ايمان ممكن است لغزش هائى داشته باشند، مرتكب گناهانى شوند و از گناهان خود نيز پشيمان گردند، و به اصلاح خويش پردازند.

ولى كسى كه هيچ گونه عمل نيكى در تمام عمرش انجام نداده ـ با اين كه فرصت كافى داشته ـ بلكه به عكس هر گونه گناه و زشتكارى از او سر زده، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اهل نجات باشد و ايمان او به تنهائى مفيد واقع شود; زيرا اصولاً نمى توان باور كرد كسى ايمان به مكتبى داشته باشد ولى در تمام عمرش، حتى يك بار، به برنامه هاى آن مكتب عمل نكند، بلكه همه دستورات آن را زير پا بگذارد.

اين خود دليل روشنى بر عدم ايمان او است، و به اين ترتيب، ايمان بايد حداقل با قسمتى از اعمال نيك همراه باشد، تا معلوم شود ايمانى وجود دارد.

* * *

 

159إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْء إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ

 

160مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ

 

ترجمه:

159 ـ كسانى كه آئين خود را پراكنده ساختند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه اى با آنها ندارى! سر و كار آنها تنها با خداست; سپس خدا آنها را از آنچه انجام مى دادند، با خبر مى كند.

160 ـ هر كس كار نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، كيفر نخواهد ديد; و ستمى بر آنها نخواهد شد.

 

تفسير:

بيگانگى از نفاق افكنان

در تعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت، و در آخر آن فرمان به پيروى از «صراط مستقيم خدا» و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، اين آيه، در حقيقت تأكيد و تفسير و توضيحى روى همين مطلب است.

نخست مى فرمايد: «آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به دسته هاى مختلف تقسيم شدند، تو در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچ گونه ارتباطى با مكتب تو ندارند» (إِنَّ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ في شَيْء).(1)

زيرا مكتب تو مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست.

سپس به عنوان تهديد و توبيخ اين گونه افراد تفرقه انداز، مى فرمايد: «كار اينها واگذار به خدا است، كه آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت» (إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).

* * *

در آيه بعد، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است، كرده و تهديدهاى آيه گذشته را با اين تشويق ها تكميل مى كند و مى فرمايد: «هر كسى كار نيكى انجام دهد، ده برابر به او پاداش داده مى شود» (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها).

«و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار، كيفر داده نمى شود» (وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّمِثْلَها).

و براى تأكيد، اين جمله را نيز اضافه مى كند كه: «به آنها هيچ گونه ستمى نخواهد شد» و تنها به مقدار عملشان كيفر مى بينند (وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ).

در اين كه منظور از «حَسَنَة» و «سَيِّئَة» در آيه فوق چيست؟ و آيا خصوص «توحيد» و «شرك» است؟

يا معنى وسيع ترى دارند؟ ميان مفسران گفتگو است، آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود هر گونه «كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد» را شامل مى شود; زيرا هيچ گونه دليلى بر محدود كردن معنى «حَسَنَة» و «سَيِّئَة» نيست.

* * *


1 ـ «شِيَع» از نظر لغت، به معنى فرقه ها، دسته ها و پيروان افراد مختلف است، بنابراين، مفرد آن «شيعه» به معنى دسته اى است كه پيروى از مكتب يا شخص معينى مى كند.

اين معنى لغوى شيعه است ولى اصطلاحاً معنى خاصى دارد و به كسانى گفته مى شود كه: بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيرو مكتب امير مؤمنان على(عليه السلام) مى باشند، و نبايد معنى لغوى و اصطلاحى آن را با هم اشتباه كرد.

 
نكته ها:

 

1 ـ هدف آيه نخست چه اشخاصى هستند؟

جمعى از مفسران معتقدند: آيه درباره يهود و نصارى نازل شده است كه به دسته جات مختلف و پراكنده تقسيم شدند، و در برابر يكديگر صف بندى كردند.(1)

و عقيده بعضى ديگر اين است كه: آيه اشاره به تفرقه اندازان اين امت است كه بر اثر تعصب ها و روح تفوق طلبى و عشق به رياست، سرچشمه تفرقه و نفاق، در ميان مردم مسلمان مى شوند.(2)

اما محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى درباره تمام افراد تفرقه انداز است، كه با ايجاد انواع بدعت ها، ميان بندگان خدا، بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه در امت هاى پيشين بودند، يا آنها كه در اين امتند.

و اگر مشاهده مى كنيم: در روايات اهل بيت(عليهم السلام) و همچنين اهل تسنن نقل شده است كه: اين آيه اشاره به گمراهان، تفرقه اندازان و بدعت گزاران اين امت است، در حقيقت از قبيل بيان مصداق، مى باشد; زيرا اگر اين مصداق بيان نمى شد، ممكن بود عده اى تصور كنند: منظور از آن، منحصراً ديگران هستند و به اصطلاح ضمير را به ديگران برگردانند و خود را تبرئه كنند!

در روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) در تفسير «على بن ابراهيم» در ذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم: فارَقُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) وَ صارُوا أَحْزاباً: «يعنى آيه اشاره به كسانى است كه از امير مؤمنان جدا شدند و به دسته جات مختلف تقسيم گرديدند».(3)

رواياتى كه در زمينه افتراق و پراكندگى اين امت ـ به عنوان پيش بينى ـ از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده، نيز اين حقيقت را تأئيد مى كند.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 93 و جلد 28، صفحه 12 ـ «العمدة»، صفحه 74، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1407 هـ ق ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 328، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «زاد المسير»، جلد 3، صفحه 107، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 203، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 149، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 783، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 93 و جلد 28، صفحه 12 ـ «العمدة»، صفحه 75، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1407 هـ ق ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 328، مكتب الاعلام الاسلام، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مجمع الزوائد»، جلد 7، صفحه 23، دار الكتب العلمية بيروت، 1408 هـ ق.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 783، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 208 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 222، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 174، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ تفسير «الأصفى»، جلد 1، صفحه 355، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق.

2 ـ زشتى تفرقه و نفاق

اين آيه بار ديگر، اين حقيقت را كه اسلام آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق، تفرقه و پراكندگى بيزار است با تأكيد تمام بازگو مى كند و به پيامبر مى گويد: برنامه و كار تو هيچ گونه شباهتى با افراد تفرقه انداز ندارد، خداوندِ منتقم قهار، از آنان انتقام خواهد گرفت، و عاقبت شوم اعمالشان را به آنها نشان مى دهد.

توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است كه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه هاى آن بر محور توحيد دور مى زند.

توحيد روحى است در كالبد همه تعليمات اسلام.

توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است.

اما با نهايت تأسف آئينى كه سر تا پاى آن را وحدت و يگانگى تشكيل مى دهد، امروز آن چنان دستخوش تفرقه نفاق افكنان شده است كه چهره اصلى خود را به كلى از دست داده.

هر روز، نغمه شومى همانند صداى جغدى كه در ويرانه مى خواند از گوشه اى بلند مى شود، و شخصى ماجراجو، يا مبتلا به بيمارى روانى و يا كج سليقه پرچم مخالفت با يكى از برنامه هاى اسلامى بلند مى كند و جمعى از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع مى نمايد، و منشأ اختلاف تازه اى مى شود.

نقش بى اطلاعى و جهل جمعى از توده مردم در اين نفاق افكنى، همانند نقش بيدارى و آگاهى دشمنان، بسيار مؤثر است.

گاهى مسائلى را كه قرن ها موضوع بحث آن گذشته است، از نو علم مى كنند و جار و جنجال ابلهانه اى پيرامون آن راه مى اندازند تا افكار مردم را به خود مشغول سازند.

اما همان طور كه آيه فوق مى گويد، اسلام از آنها بيگانه است و آنها نيز از اسلام بيگانه اند، و بدون ترديد سرانجام برنامه هاى نفاق افكنى شكست خواهد خورد.(1)

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيات 104 و 105 سوره «آل عمران» مراجعه فرمائيد.

3 ـ حملات نارواى نويسنده «المنار» به شيعه

نويسنده تفسير «المنار» كه بدبينى فوق العاده اى نسبت به «شيعه» دارد و به همان نسبت از عقائد شيعه و تاريخ آنها بى خبر است، در ذيل اين آيه، زير ماسك «دعوت به سوى اتحاد» فصلى در زمينه شيعه، آورده و آنها را به عنوان تفرقه افكنان، مخالفان اسلام و كسانى كه زير نقاب مذهب به فعاليت هاى سياسى ضد اسلامى پرداخته اند، متهم ساخته است!

گويا وجود كلمه «شِيَعاً» در آيه فوق كه هيچ گونه ارتباطى با مسأله تشيع و شيعه ندارد، او را به ياد اين مطالب واهى انداخته است!

نوشته هاى او بهترين پاسخ براى گفته هاى او و روشن ترين شاهد براى عدم اطلاع او از تاريخ و عقايد شيعه است زيرا:

اولاً ـ ميان «شيعه» و «عبداللّه سبا» يهودى كه اصل وجود او از نظر تاريخ مشكوك است و به فرض وجود، كمترين نقشى در تاريخ تشيع و كتب شيعه ندارد پيوند قائل شده.

و از سوى ديگر ميان «شيعه» و «باطنيه» حتى ميان «شيعه» و «فرقه ضاله» كه از بزرگ ترين دشمنان شيعه هستند ارتباط قائل شده است.

در حالى كه مختصر آگاهى از تاريخ شيعه، نشان مى دهد اينها سخنان موهومى بيش نيست بلكه افترا و تهمت است.

و از همه عجيب تر، جمعيت «غُلات» را (آنها كه در حق على(عليه السلام)غلو كردند و او را به خدائى پذيرفتند) كه در فقه شيعه به عنوان يكى از دسته هائى كه كفر آنها قطعى و مسلّم، شناخته شده اند، به شيعه پيوند داده، و شيعيان را متهم به عبادت اهل بيت(عليهم السلام) و امثال آن كرده است!

مسلماً اگر نويسنده «المنار» تحت تأثير پيش داورى هاى نادرست و تعصب هاى ناروا نبود، و به خود اجازه مى داد عقائد شيعه را از خود شيعه بشنود و در كتاب هاى خود شيعه بخواند، نه در كتب دشمنان آنها، به خوبى مى دانست كه اين نسبت ها نه تنها دروغ و افترا است، كه مضحك و خنده آور است.

و عجيب تر از مطلب پيش اين كه: پيدايش شيعه را به ايرانيان نسبت داده اند در حالى كه قرن ها پيش از آن كه ايرانى ها شيعه باشند، تشيع در «عراق»، «حجاز» و «مصر» بوده است و مدارك تاريخى گواه زنده اين حقيقت است.

ثانياً ـ گناه شيعه اين است كه به گفته قطعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در معتبرترين منابع اهل تسنن نيز آمده، عمل كرده، آنجا كه فرمود: «من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگارى مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هيچ گاه گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترتم».(1)

گناه شيعه اين است كه: اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ـ كه از همه آگاه تر به مكتب و آئين او بودند ـ پناهگاه خود در مشكلات اسلامى قرار داده، و حقايق اسلام را از آنها گرفته است.

گناه شيعه اين است كه: به پيروى از منطق و عقل، و الهام از قرآن و سنت، باب «اجتهاد» را مفتوح مى داند، به فقه اسلام تحرك مى بخشد و مى گويد: چه دليلى دارد كه فهم قرآن و سنت را منحصر به «چهار نفر» كنيم، و همه مجبور باشند از آنها پيروى كنند؟!

مگر خطابات قرآن و سنت، متوجه عموم افراد با ايمان در همه قرون و اعصار نيست؟

و مگر صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فهم قرآن و سنت، از افراد معينى پيروى مى كردند؟

پس چرا اسلام را در چهار ديوارى خشك به نام «مذاهب چهارگانه حنفى و مالكى و حنبلى و شافعى» محصور سازيم؟!

گناه شيعه اين است كه مى گويد: ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند.

آنها كه عملشان مطابق كتاب و سنت است خوب.

و آنها كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند، بايد طرد شوند، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران شود و افرادى مانند «معاويه» كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت، كه همه امت اسلامى امامت او را ـ حداقل، در آن زمان قبول دارند ـ خروج كرد، و آن همه خون هاى بى گناهان را ريخت، نبايد تقديس شوند، همچنين پاره اى از صحابه جيره خوار كه جزء دار و دسته او بودند.

آرى شيعه چنين گناهانى را دارد و به آن معترف است، ولى آيا هيچ جمعيتى را مظلوم تر از شيعه سراغ داريد كه نقطه هاى درخشان و افتخار زندگى و تاريخ او را نقطه هاى ضعف نشان دهند؟

و يك دنيا دروغ و تهمت به او ببندند؟ و حتى اجازه ندهند عقائد صحيح خود را در ميان عموم مسلمانان پخش كند، بلكه هميشه عقائد او را از دشمنان او بگيرند، نه از خود او؟!

آيا اگر جمعيتى به دستور پيامبرش عمل كند، در حالى كه ديگران عمل نكنند تفرقه انداز و نفاق افكن محسوب مى شود؟

آيا اينها را بايد از راهى كه مى روند باز داشت تا اتحاد برقرار شود؟

يا آنها كه از بى راهه مى روند را؟!

و ثالثاً ـ تاريخ علوم اسلامى نشان مى دهد: در غالب اين علوم، شيعه پيشقدم بوده است، تا آنجا كه «شيعه» را به عنوان پديدآورندگان علوم اسلام مى شناسند.(2)

كتاب هائى كه علماى شيعه در رشته تفسير، تاريخ، حديث، فقه، اصول، رجال و فلسفه اسلامى نوشته اند، چيزى نيست كه بتوان آنها را پنهان ساخت، اين كتاب ها در تمام كتابخانه هاى آزاد موجود است (البته به استثناى اكثر كتابخانه هاى اهل تسنن كه معمولاً اجازه ورود اين كتاب ها را به كتابخانه هاى خود نمى دهند در حالى كه ما اجازه ورود كتاب هاى آنها را از قرن ها قبل به كتابخانه هاى خود داده ايم!) و گواه زنده اين مدعا است.

آيا آنها كه اين همه كتاب، براى عظمت اسلام و پيشبرد تعليمات اسلام نوشته اند، دشمنان اسلام بودند؟

آيا دشمنى سراغ داريد كه اين همه دوستى و محبت كند؟

آيا كسى جز يك عاشق مخلص نسبت به قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى تواند منشأ اين همه خدمت باشد؟

در پايان سخن بايد بگوئيم اگر مى خواهيد نفاق و تفرقه برچيده شود بيائيد به جاى تهمت به يكديگر، همديگر را آن چنان كه هستيم بشناسيم; زيرا اين گونه نسبت هاى ناروا نه تنها به وحدت اسلام كمك نمى كند، كه ضربه محكمى بر پايه هاى وحدت اسلامى مى زند.

* * *


1 ـ به «صحيح ترمذى»، جلد 3، صفحه 100 ـ «سنن بيهقى»، جلد 1، صفحه 13 و جلد 2، صفحه 148 ـ «سنن دارمى»، جلد 2، صفحه 431 ـ «كنز العمال»، جلد 1، صفحات 154 و 159 و «طبقات ابن سعد»، جلد 2، قسمت 2، صفحه 2 و كتب ديگر مراجعه فرمائيد.

2 ـ براى آگاهى از مدارك اين موضوع به كتاب «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» و كتاب «اصل الشيعة و اصولها» كه هر دو خوشبختانه به فارسى ترجمه شده اند، اولى تحت عنوان «شيعه و يا پديدآورندگان علوم اسلامى»، و دومى تحت عنوان «آئين ما» انتشار يافته است، مراجعه نمائيد.

4 ـ اعمال انسان همراه او است

منظور از «جاءَ بِهِ» آن چنان كه از مفهوم جمله، استفاده مى شود، آن است كه: كار نيك يا بد را همراه خود بياورد، يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد، يا عقيده و عمل نيكى با خود دارد و يا عقيده و اعمال سوئى، اينها همواره با او هستند، از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى، قرين و همدم او خواهند بود.

در آيات ديگرِ قرآن نيز اين تعبير به همين معنى به كار رفته است، در آيه 33 سوره «ق» مى خوانيم: مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْب مُنيب: «بهشت براى آنها است كه خدا را از طريق ايمان به غيب بشناسند و از او بترسند، و قلب توبه كار و مملوّ از احساس مسئوليت با خود در عرصه محشر بياورند».

* * *

5 ـ تعبيرات مختلف آيات نسبت به پاداش

در آيه دوم مى خوانيم، پاداش «حسنه» ده برابر است، در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن، تنها به عنوان «أَضْعافاً كَثِيْرَهً» (چندين برابر) اكتفا شده (مانند آيه 245 سوره «بقره»).

و در بعضى ديگر از آيات، پاداش پاره اى از اعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلكه بيشتر مى رساند، (آيه 261 سوره «بقره»).

و در بعضى ديگر اجر و پاداش بى حساب ذكر كرده و مى فرمايد: إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب: «آنها كه استقامت بورزند پاداشى بى حساب خواهند داشت».(1)

روشن است: اين آيات هيچ گونه اختلافى با هم ندارند، در حقيقت حداقل پاداشى كه به نيكوكاران داده مى شود، ده برابر است و به نسبت اهميت عمل، و درجه اخلاص آن و كوشش ها و تلاش هائى كه در راه آن انجام شده است، بيشتر مى شود، تا به جائى كه هر حد و مرزى را درهم مى شكند و جز خدا حدّ آن را نمى داند.

مثلاً «انفاق» كه فوق العاده در اسلام اهميت دارد پاداشش از حدّ معمول پاداش عمل نيك كه ده برابر است، فراتر رفته و به «اضعاف كثيره» يا «هفتصد برابر» و بيشتر رسيده است و در مورد «استقامت» كه ريشه تمام موفقيت ها، سعادت ها و خوشبختى ها است و هيچ عقيده و عمل نيكى بدون آن پابرجا نخواهد بود، پاداش بى حساب ذكر شده است.

از اينجا روشن مى شود: اگر در روايات، پاداش هائى بيش از ده برابر براى بعضى از اعمال نيك ذكر شده نيز هيچ گونه منافاتى با آيه فوق ندارد.

و همچنين اگر در آيه 84 سوره «قصص» مى خوانيم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها: «كسى كه عمل نيكى انجام دهد پاداشى بهتر از اين خواهد داشت» مخالفتى با آيه فوق ندارد تا احتمال نسخ در آن برود; زيرا بهتر بودن معنى وسيعى دارد كه با ده برابر كاملاً سازگار است.

* * *


1 ـ زمر، آيه 10.

6 ـ كفاره شصت روز با «فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها» سازگار است؟

ممكن است بعضى تصور كنند: واجب شدن «شصت روز» به عنوان كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان، و مجازات هاى ديگرى در دنيا و آخرت از اين قبيل، با آيه فوق كه مى گويد: در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست.

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز روشن مى شود و آن اين كه:

منظور از مساوات ميان «گناه» و «كيفر»، «مساوات عددى» نيست، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت، خوردن يك روز روزه ماه رمضان با آن همه اهميتى كه دارد مجازاتش تنها يك روز كفاره نيست بلكه بايد آنقدر روزه بگيرد كه به اندازه احترام آن يك روز ماه مبارك بشود.

به همين دليل، در بعضى از روايات مى خوانيم: كيفر گناهان در ماه رمضان بيش از ساير ايام است همان طور كه پاداش اعمال نيك در آن ايام، بيشتر است تا آنجا كه مثلاً يك ختم قرآن در اين ماه برابر با هفتاد ختم قرآن در ماه هاى ديگر است.

 

* * *

7 ـ نهايت لطف

نكته جالب ديگر اين كه: آيه فوق نهايت لطف و مرحمت پروردگار را در مورد انسان مجسّم مى كند، چه كسى را سراغ داريد كه تمام ابزار كار را در اختيار انسان بگذارد، و همه گونه آگاهى نيز به او بدهد، رهبران معصومى براى هدايت و راهنمائى او بفرستد، تا با استفاده از نيروى خداداد و رهبرى فرستادگانش، كار نيكى انجام دهد، و تازه در برابر كار او ده برابر پاداش تعيين نمايد، اما براى لغزش ها و خطاهايش تنها يك جرم قائل شود، تازه راه عذرخواهى و توبه و رسيدن به عفو و بخشش را نيز به روى او بگشايد.

«ابوذر» مى گويد: صادق مصدق (يعنى پيامبر) فرمود: إِنَّ اللّهَ تَعالى قالَ: الْحَسَنَةُ عَشْرٌ أَوْ أَزِيَدُ وَ السَّيِّئَةُ واحِدَةٌ أَوْ أَغْفِرُ فَالْوَيْلُ لِمَنْ غَلِبَتْ آحادُهُ أَعْشارَهُ:

«خداوند مى فرمايد: كارهاى نيك و حسنات را ده برابر، پاداش مى دهم يا بيشتر، و سيئات را تنها يك برابر كيفر مى دهم و يا مى بخشم، واى به حال آن كس كه آحادش بر عشراتش پيشى گيرد» (يعنى گناهانش از طاعاتش افزون شود).(1)

* * *

161قُلْ إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراط مُسْتَقيم ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ

162قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

163لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ

 

ترجمه:

161 ـ بگو: «پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده; آئينى پا بر جا (و ضامن سعادت دين و دنيا); آئين ابراهيم; كه از آئين هاى خرافى روى برگرداند; و از مشركان نبود».

162 ـ بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.

163 ـ همتائى براى او نيست; و به همين مأمور شده ام; و من نخستين مسلمانم»!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 205، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 103، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 68، صفحه 243 ـ «معانى الاخبار» صدوق، صفحه 248، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1361 هـ ش ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 320، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 151، مؤسسة التاريخ العربى بيروت، 1405 هـ ق (برخى با تفاوت).

 

تفسير:

اين است راه مستقيم من

اين چند آيه و آيات ديگرى كه بعد از آن مى خوانيم و سوره «انعام» با آن پايان مى پذيرد، در حقيقت خلاصه اى است از بحث هاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى بيان شده، و تكميل و توضيح بيشترى روى آنها است.

در حقيقت، اين سوره با دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شروع و با همان بحث نيز خاتمه مى يابد.

در آيه نخست، در برابر عقائد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد به آنها «بگو: پروردگار من مرا به راه راست كه نزديك ترين راه ها است هدايت كرده است» (اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و در هم كوبيدن آئين شرك و بت پرستى است) (قُلْ إِنَّني هَداني رَبِّي إِلى صِراط مُسْتَقيم).

جالب توجه اين كه: اين آيه، و چند آيه ديگر، با جمله: قُلْ: «بگو» شروع مى شود، و شايد هيچ سوره اى در قرآن، اين اندازه، اين جمله در آن تكرار نشده باشد.

اين در حقيقت درگيرى شديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين سوره با منطق مشركان را منعكس مى كند.

و نيز راه هر گونه بهانه را بر آنها مى بندد; زيرا تكرار كلمه «قُلْ» نشانه اين است كه: تمام اين گفتگوها به فرمان خدا و به تعبير ديگر عين منطق پروردگار است، نه نظرات شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله).

روشن است ذكر كلمه «قُلْ» در اين آيات، و مانند آنها در متن قرآن، براى حفظ اصالت قرآن و نقل عين كلماتى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وحى شده و به تعبير ديگر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه تغييرى در الفاظى كه بر او وحى مى شد نمى داد و حتى كلمه «قُلْ» را كه خطاب پروردگار به او است، عيناً ذكر مى كرد.

آنگاه اين «صراط مستقيم» را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد:

نخست مى فرمايد: «آئينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى، ابدى و جاويدان» و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان (ديناً قِيَماً).(1)

و از آنجا كه عرب ها علاقه خاصى به ابراهيم(عليه السلام) نشان مى دادند و حتى آئين خود را به عنوان آئين ابراهيم(عليه السلام) معرفى مى كردند، اضافه مى كند: «آئين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى كنم» (مِلَّةَ إِبْراهيمَ)، نه آنچه شما به او بسته ايد.

همان ابراهيم كه «از آئين خرافى زمان و محيط، اعراض كرد، و به حق، يعنى آئين يكتاپرستى روى آورد» (حَنيفاً).

«حَنِيف» به معنى شخص يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآن، به كسى گفته مى شود كه از آئين باطل زمان خود روى گرداند و به آئين حق توجه كند.

اين تعبير، گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آئين بت پرستى كه آئين نياكان عرب بود، نكوهش مى كردند، يعنى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ آنها مى گويد: اين سنت شكنى و پشت پا زدن به عقائد خرافى محيط، تنها كار من نيست، ابراهيم(عليه السلام) كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.

سپس براى تأكيد مى افزايد: «او هيچ گاه از مشركان و بت پرستان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ).

بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پى گير با آئين شرك بود.

تكرار جمله «حَنِيْفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» در چند مورد از آيات قرآن با ذكر كلمه «مُسْلِماً» يا بدون آن، براى تأكيد روى همين مسأله است كه ساحت مقدس ابراهيم(عليه السلام) كه عرب جاهلى به او افتخار مى كرد، از اين عقائد و اعمال غلط پاك بود.(2)

* * *

آيه بعد، اشاره به اين معنى دارد كه بگو نه تنها از نظر عقيده، من موحّد و يكتاپرستم، كه از نظر عمل، هر كار نيكى كه مى كنم، «نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است» (قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).

براى او زنده ام، به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم، تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من او است.

«نُسُك» در اصل، به معنى عبادت است و لذا به شخص عبادت كننده «ناسك» گفته مى شود، ولى اين كلمه بيشتر درباره اعمال حج به كار مى رود، و مى گويند: مناسك حج.

بعضى احتمال داده اند «نُسُك» در اينجا به معنى «قربانى» بوده باشد، ولى ظاهر اين است كه: هر گونه عبادتى را شامل مى شود، در واقع نخست اشاره به نماز (صلاة) به عنوان مهم ترين عبادت شده، بعد همه عبادات را به طور كلى بيان كرده است، يعنى هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتى زندگى و مرگم، همه براى او است.

* * *

در سومين آيه براى تأكيد و ابطال هر گونه شرك و بت پرستى، اضافه مى كند: «پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست» (لا شَريكَ لَهُ).

و سرانجام مى فرمايد: «و به اين موضوع، من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم» (وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ).

* * *

چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فوق پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اولين مسلمان ذكر كرده، و در اين باره در ميان مفسران گفتگو است; زيرا:

اگر منظور از «اسلام» معنى وسيع اين كلمه بوده باشد، تمام اديان آسمانى را شامل مى شود و به همين دليل اين كلمه (مُسْلِم) بر پيامبران ديگر نيز اطلاق شده است.

درباره نوح(عليه السلام) مى خوانيم: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ: «مأمورم كه از مسلمانان باشم».(3)

درباره ابراهيم خليل(عليه السلام) و فرزندش اسماعيل نيز مى خوانيم: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ: «خداوندا ما را براى خودت مسلمان قرار ده».(4)

و درباره يوسف(عليه السلام) آمده است: تَوَفَّني مُسْلِماً: «مرا مسلمان بميران»(5) و همچنين پيامبران ديگر.

البته «مُسْلِم» به معنى كسى است كه در برابر فرمان خدا تسليم است و اين معنى درباره همه پيامبران الهى و امت هاى مؤمن آنها صدق مى كند.

و اگر منظور از اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر كيفيت و اهميت اسلام او است; زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همگان بود.

و يا اولين فرد از اين امت بودن كه آئين قرآن و اسلام را پذيرفت، اين سخن درستى است; زيرا اسلام از ناحيه خداوند به او وحى شده، او هم پذيرفت و پس از آن به تبليغ آن پرداخت.

البته در بعضى از روايات نيز وارد شده است: كه منظور، نخستين كسى است كه در عالم ارواح به دعوت پروردگار و سؤال او در زمينه الوهيتش پاسخ مثبت داد.(6)

در هر حال، آيات فوق روشنگر روح اسلام و حقيقت تعليمات قرآن است:

دعوت به صراط مستقيم، دعوت به آئين خالص ابراهيم بت شكن،

و دعوت به نفى هر گونه شرك و دوگانگى و چندگانگى، اين از نظر عقيده و ايمان.

و اما از نظر عمل، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براى خدا به جا آوردن است: براى او زنده بودن، در راه او جان دادن، و همه چيز را براى او خواستن، به او دلبستن و از غير او گسستن، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزارى جستن است.

چقدر فاصله است، ميان اين دعوت صريح اسلام، و ميان اعمال جمعى از مسلمان نماها كه چيزى جز تظاهر و خودنمائى نمى فهمند و نمى دانند، و در هر مورد به ظاهر مى انديشند، و نسبت به باطن و مغز، بى اعتنا هستند.

و به همين دليل، حيات و زندگى و اجتماع و جمعيت و افتخار و آزادى آنها نيز، چيزى جز پوست هاى بى مغز نيست!

* * *

 

 

164قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء وَ لاتَكْسِبُ كُلُّ نَفْس إِلاّ عَلَيْها وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ

 

ترجمه:

164 ـ بگو: آيا غير خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى كه او پروردگار همه چيز است؟! هيچ كس، عمل (بدى) جز به زيان خودش، انجام نمى دهد; و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود; سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است; و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد، خبر خواهد داد.


1 ـ «قِيَماً» هم به معنى راستى و استقامت ممكن است باشد، هم به معنى پايدار و جاويدان، و هم به معنى قائم به امور دين و دنيا.

2 ـ بقره، آيه 135 ـ آل عمران، آيات 67 و 95.

3 ـ يونس، آيه 72.

4 ـ بقره، آيه 128.

5 ـ يوسف، آيه 101.

6 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 177، ذيل آيه مورد بحث، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 81، صفحه 345 (براى آگاهى بيشتر از اين احاديث مى توانيد به «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 225، باب 10: الطِّيْنَةُ وَ الْمِيْثاقُ، مراجعه فرمائيد).

 

تفسير:

بار مسئوليت هيچ كس به دوش ديگرى نيست

تأكيدهاى پى درپى و استدلالات گوناگون كه در اين سوره در زمينه توحيد و مبارزه با شرك شده است، چقدر حائز اهميت است.

در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار داده مى فرمايد: «به آنها بگو و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است»؟! (قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْء).

سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده، و به ايشان گفتند: إِتَّبِعْنا وَ عَلَيْنا وِزْرَكَ إِنْ كانَ خَطَأَ!: «تو از آئين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما»(1) پاسخ مى فرمايد كه:

«هيچ كسى جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد» (وَ لاتَكْسِبُ كُلُّ نَفْس إِلاّعَلَيْها وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى).

و «سرانجام، همه شما به سوى خدا باز مى گرديد، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد، آگاه مى سازد» (ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِماكُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ).

* * *


1 ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 336، ذيل آيه، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 208، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

 
نكته ها:

1 ـ آيا كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد؟

گاهى ممكن است توهم شود آيه فوق ـ كه دو اصل مسلّم منطقى را كه در تمام اديان وجود داشته است بيان مى كند (يعنى هيچ كس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد) ـ با پاره اى از آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات تطبيق نمى كند; زيرا مثلاً در سوره «نحل» آيه 25 مى خوانيم: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْم: «آنها در روز رستاخيز بار سنگين گناهان خويش را بايد بر دوش بكشند، و همچنين بار گناهان كسانى را كه با بى خبرى و جهل خود گمراه ساختند».

سؤال اين است: اگر هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، چگونه اين گمراه كنندگان بار گناهان گمراه شدگان را نيز بر دوش مى كشند؟

همچنين با آنچه در احاديث مربوط به «سنت حسنه» و «سنت سيئه» كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده است، منطبق نمى تواند باشد.

مضمون اين روايات اين است:

اگر كسى سنت خوبى بر جاى نهد، پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند را خواهد داشت (بدون آن كه از پاداش خود عمل كنندگان كاسته شود).

و همچنين كسى كه سنت بدى را بر جاى نهد، گناه تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند، براى او نوشته مى شود (بى آن كه از گناهان عاملان آن چيزى كاسته گردد).

(قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) مَنِ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كانَ لَهُ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ وَ مَنِ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً كانَ عَلَيْهِ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِها مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَوْزارِهِمْ شَيْءٌ).(1)

پاسخ اين ايراد روشن است، زيرا آيه مورد بحث مى فرمايد: بى جهت و بدون ارتباط، گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند، اما آيات و رواياتى كه اشاره شد، مى گويد: اگر انسان بنيانگذار عمل نيك و بد ديگرى باشد، و به اصطلاح از طريق «تسبيب» در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتايج آن شريك خواهد بود و در حقيقت عمل خود او محسوب مى شود; چرا كه پايه و اساس آن، به دست وى گذارده شده است.

* * *


1 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 9، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 24 و جلد 16، صفحات 173 و 174 و جلد 19، صفحه 172، چاپ آل البيت (همه با تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 68، صفحه 258 (با تفاوت) ـ «صحيح مسلم»، جلد 8، صفحه 61، دار الفكر بيروت ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 201، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 4، صفحه 176، دار الفكر بيروت.

2 ـ آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است؟

توهم ديگرى كه ممكن است از آيه مورد بحث بشود، اين است كه: آيه مى فرمايد: «عمل هر كس تنها به درد خود او مى خورد».

بنابراين، كارهاى خيرى كه به عنوان نيابت يا هديه كردن ثواب، براى اموات و مردگان و حتى گاهى براى افراد زنده انجام مى گيرد، نمى تواند به حال آنها مفيد بوده باشد، در حالى كه روايات فراوانى از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا امامان اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده كه اين گونه اعمال، گاهى مفيد و سودمند است، نه تنها عمل فرزند براى پدر و مادر كه براى ديگران نيز هم نتيجه بخش است.

به علاوه، مى دانيم پاداش اعمال بستگى به اثراتى دارد كه از انجام كار خير در روح و جان انسان به جاى مى ماند و در تكامل و ترقى او مؤثر است.

اما كسى كه هيچ كار نيكى انجام نداده و حتى در مقدمات آن نيز دخالت نداشته است چگونه ممكن است آن اثر روحى و معنوى را پيدا كند؟

بعضى اين ايراد را بسيار با آب و تاب تعقيب مى كنند، نه تنها افراد عادى بلكه پاره اى از نويسندگان و مفسران مانند نويسنده «المنار» نيز تحت تأثير آن قرار گرفته تا آنجا كه بسيارى از احاديث و روايات مسلّم را به دست فراموشى سپرده اند.

ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين گونه ايرادها روشن مى گردد:

اولاً ـ درست است كه عمل هر كس باعث تكامل خود اوست، فلسفه ها، نتايج و آثار واقعى اعمال نيك تنها عائد انجام دهنده آن عمل مى شود، همان طور كه «ورزش» و «تعليم و تربيت» هر كس باعث «تقويت» و «تكامل» جسم و جان خود او است.

اما بايد توجه داشت هنگامى كه كسى براى ديگرى عمل نيكى انجام مى دهد، حتماً به خاطر امتياز و صفت نيكى است كه در او بوده: يا مربى خوبى بوده و يا شاگرد خوبى، يا دوست باصفائى بوده و يا همسايه باوفا، يا عالم خدمتگذارى و يا مؤمن با حقيقتى بوده است و به هر حال حداقل، نقطه روشنى در زندگى او وجود داشته كه همان يك نقطه، جلب توجه ديگران را كرده و سبب شده اعمال خيرى براى او انجام دهند.

بر اين اساس، در واقع او نتيجه همان امتياز و صفت برجسته و نقطه درخشان زندگى خود را مى گيرد، و به اين ترتيب، معمولاً انجام عمل خير ديگران براى او نيز پرتوى از عمل يا نيت خير خود او است.

ثانياً ـ پاداش هائى كه خداوند به افراد مى دهد بر دو گونه است:

پاداش هائى، كه متناسب وضع تكامل روحى و شايستگى افراد است يعنى به خاطر انجام اعمال نيك، روح و جان آنها آن قدر اوج مى گيرد و ترقى مى كند كه شايستگى زندگى در عوالم بهتر و بالاتر را پيدا مى كنند، و با بال و پرى كه از عقيده و اعمال نيك فراهم ساخته اند بر اوج آسمان سعادت پرواز مى نمايند.

مسلماً اين گونه آثار مخصوص شخص عمل كننده است و قابل واگذارى به ديگرى نيست.

و پاداش هائى كه قابل واگذارى است بدين معنى:

از آنجا كه هر كار نيكى اطاعت فرمان خدا است، و شخص مطيع و فرمانبردار، در برابر اطاعتى كه كرده استحقاق پاداشى دارد، مى تواند اين پاداش را به ميل خود به ديگرى هديه كند.

درست مثل اين كه استادى در يك رشته مهم و سازنده علمى در دانشگاه تدريس مى كند، شك نيست كه او با تدريس خود دو گونه نتيجه مى گيرد:

هم در پرتو تدريس، در جنبه هاى علمى كامل تر و قوى تر مى شود.

و هم حقوقى دريافت مى كند.

نتيجه اول را بدون شك نمى تواند به ديگرى اهداء كند و مخصوص خود اوست.

اما نتيجه دوم را مى تواند به افراد مورد علاقه اش هديه كند.

هديه كردن ثواب اعمال در مورد اموات و گاهى در مورد زندگان نيز همين گونه است و به اين ترتيب هر گونه ابهام از احاديثى كه در اين زمينه وارد شده مرتفع مى گردد.

ولى بايد توجه داشت پاداش هائى كه از اين طريق به افراد مى رسد، نمى تواند تمام سعادت آنها را تأمين كند، بلكه آثار كمترى خواهند داشت، و پايه اصلى نجات انسان همان ايمان و عمل خود اوست.

* * *

 

 165وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ

 

ترجمه:

165 ـ و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد; به يقين پروردگار تو سريع العقاب و آمرزنده مهربان است.

 

تفسير:

اهميت مقام و آزمايش انسان

در اين آيه كه آخرين آيه سوره «انعام» است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى كند تا بحث هاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد.

يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينش بشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بت هاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنها نگردد، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند.

لذا در جمله نخست مى فرمايد: «او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد» (وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأَرْضِ).(1)

انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر گرديده، نبايد آن چنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست تر گردد و در برابر آن سجده كند.

سپس به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت اشاره كرده، مى فرمايد: «و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد» (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضدَرَجات لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ).

و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى، نتيجه اين آزمايش ها را چنين بيان مى كند: «پروردگار تو (در برابر آنها كه از بوته اين آزمايش ها سيه روى بيرون مى آيند) سريع العقاب (و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش بر آيند) آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌرَحيمٌ).

* * *


1 ـ همان طور كه «راغب» در كتاب «مفردات» گفته: «خَلائِفَ» جمع «خليفه»، و «خلفاء» جمع «خليف» مى باشد و «خليف و خليفه» هر دو به معنى جانشين و نماينده است.

گاهى گفته مى شود كه اضافه «ة» در «خليفة» براى مبالغه مى باشد.

بعضى ديگر از اهل لغت «خلائف» را جمع «خليف و خليفه» هر دو دانسته اند.

 

نكته ها:

1 ـ تفاوت ميان انسان ها و اصل عدالت

شك نيست در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوت هاى مصنوعى وجود دارد كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسان ها نسبت به بعض ديگر است.

مثلاً جمعى مالك ثروت هاى بى حسابند،

و جمعى بر خاك سياه نشسته اند،

جمعى بر اثر فراهم نبودن وسائل تحصيل، جاهل و بى سواد مانده اند،

و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكانات به عالى ترين مدارج علمى رسيده اند، عده اى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان وسائل بهداشتى، عليل و بيمارند،

در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مى برند.

اين گونه اختلاف ها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالباً زائيده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلم هاى آشكار و پنهان است.

مسلماً اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اين گونه اختلافات بى دليل دفاع كنيم.

در عين حال نمى توان انكار كرد كه هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسان ها از نظر استعداد و هوش و فكر و انواع ذوق ها و سليقه ها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود.

اما آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف با اصل عدالت است، يا به عكس عدالت به معنى واقعى، يعنى «هر چيز را به جاى خود قرار دادن» ايجاب مى كند كه همه يكسان نباشند؟!

اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مى آيد، يك شكل، يكنواخت با استعداد مساوى و همانند بودند، جامعه انسانى يك جامعه مرده، بى روح، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود.

درست به اندام يك گياه نگاه كنيد، ريشه هاى محكم و خشن، با ساقه هاى ظريف تر اما نسبتاً محكم، و شاخه هائى لطيف تر و بالاخره برگ ها و شكوفه ها و گلبرگ هائى كه هر كدام از ديگرى ظريف تر است دست به دست هم داده و يك بوته گل زيبا را ساخته اند، و سلول هاى هر يك به تفاوت مأموريت هايشان كاملاً مختلف و استعدادهايشان به تناسب وظائفشان متفاوت است.

عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مى شود، افراد انسان روى هم رفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى دهند كه هر دسته، بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمانِ مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مى فرمايد: اين تفاوت ها وسيله آزمايش شما است; زيرا همان طور كه سابقاً هم گفتيم «آزمايش» در مورد برنامه هاى الهى به معنى «تربيت و پرورش» است.

و به اين ترتيب، پاسخ هر گونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مى شود، روشن خواهد گرديد.

* * *

2 ـ خلافت انسان در روى زمين

نكته جالب ديگر اين كه: قرآن كراراً انسان را به عنوان «خليفه» و «نماينده خدا در روى زمين» معرفى كرده است، اين تعبير، ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اموال، ثروت ها، استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش او است، و انسان تنها نماينده و مجاز و مأذون از طرف او مى باشد.

بديهى است هر نماينده اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد.

و از اينجا روشن مى شود: مثلاً در مسأله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه «كمونيسم» فاصله مى گيرد و هم از اردوگاه «كاپيتاليسم» و سرمايه دارى; زيرا دسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع، و دسته دوم در اختيار فرد مى داند.

اما اسلام مى فرمايد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خدا است و انسان ها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد، نظارت مى كند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى دهد.

پايان سوره انعام(1)

 


1 ـ تصحيح: 6 / 9 / 1383.

سوره اعراف

محتواى سوره اعراف

از سوره هاى «مكّى» است، جز آيه «وَ اسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ...» تا «بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» كه در «مدينه» نازل شده است.

همان طور كه مى دانيم بيشتر سوره هاى قرآن (80 تا 90 سوره) در «مكّه» نازل شده، و با توجه به وضع محيط «مكّه»، و چگونگى حال مسلمانان در آن 13 سال،

و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت، كاملاً روشن مى شود كه چرا لحن سوره هاى «مكّى» با «مدنى» فرق دارد.

در سوره هاى «مكّى» غالباً بحث از مبدأ و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه با شرك و بت پرستى، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است; زيرا دوران «مكّه» دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زيربناى يك «نهضت ريشه دار» بود.

در «دوران مكّه» پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وظيفه داشت، افكار خرافى بت پرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد، خداپرستى و احساس مسئوليت قرار دهد.

انسان هائى را كه در دوران بت پرستى، تحقير شده و شكست خورده بودند، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى، مردمى با شخصيت، با اراده، با ايمان و مثبت بسازد، و دليل پيشرفت سريع و برق آساى اسلام در «مدينه» نيز همين زيربناى محكم بود كه در دوران «مكّه» به دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود.

آيات سوره هاى مكّى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است.

اما «دوران مدينه»، دوران تشكيل حكومت اسلامى، دوران جهاد در برابر دشمنان، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزش هاى انسانى و عدالت اجتماعى بود.

لذا در بسيارى از آيات سوره هاى مدنى به جزئيات مسائل حقوقى، اخلاقى، اقتصادى، جزائى و ساير نيازمندى هاى فردى و اجتماعى پرداخته شده است.

اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه را عيناً اجرا نمايند، و اين دو دوران را به طور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيده اى محكم بنا نشود، مسائل روبنائى، استقامت و استحكامى نخواهد داشت.

به هر حال چون سوره «اعراف» از سوره هاى مكّى است، تمام مشخصات يك سوره مكّى در آن منعكس است، لذا مى بينيم:

در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مسأله «مبدأ» و «معاد» كرده.

پس از آن، براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد.

بعد از آن، پيمان هائى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك، يك بر مى شمرد.

سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد، عدالت و پرهيزگارى منحرف مى شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مؤمنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند «نوح»، «لوط» و «شعيب» را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه «موسى» با «فرعون» پايان مى دهد.

در اواخر سوره بار ديگر به مسأله «مبدأ» و «معاد» باز مى گردد و انجام و آغاز را بدين وسيله تكميل مى كند.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در تفسير «عياشى» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى بر آنها است و نه غمى دارند» (مِنَ الَّذِيْنَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاْ هُمْ يَحْزَنُونَ).

«و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود».

و نيز فرمود: «در اين سوره آيات محكمه اى است، قرائت و تلاوت و قيام به آنها را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند»!(1)

نكته اى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مى شود، اين است: رواياتى كه درباره فضيلت سوره ها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سوره ها داراى آن همه نتايج و ثمرات بزرگ است.

بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهائى مى بخشد همان ايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است.

لذا در روايت فوق مى خوانيم: «قِرائَتُها وَ تِلاوَتُها وَ الْقِيامُ بِها».

و نيز در همين روايت مى خوانيم: كسى كه اين سوره را بخواند، در قيامت مصداق «الَّذِيْنَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاْ هُمْ يَحْزَنُونَ» است و اين در حقيقت اشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مى فرمايد: فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ: «آنها كه تقوا پيشه كنند و (خويش و جامعه را) اصلاح نمايند، نه ترسى خواهند داشت و نه غمى».

همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، اين مقام، مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و در مسير اصلاح گام بردارند.

به علاوه اصولاً قرآن كتاب «عقيده» و «عمل» است، و قرائت و تلاوت مقدمه اى بر اين موضوع محسوب مى شود.

«راغب» در كتاب «مفردات»، در ذيل ماده «تلاوت» مى گويد: مراد از «يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ»(2) اين است كه: با علم و عمل از آيات قرآن، پيروى مى كنند يعنى «تلاوت» مفهومى بالاتر از مفهوم «قرائت» دارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است .

* * *

 

1المص

2كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ في صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ

3اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاتَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ

 

ترجمه:

1 ـ المص.

2 ـ اين كتابى است كه بر تو نازل شده ـ پس نبايد از ناحيه آن، ناراحتى در سينه داشته باشى! ـ تا به وسيله آن، (مردم را) بيم دهى; و تذكرى است براى مؤمنان.

3 ـ از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروى كنيد! و از اولياء و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد! اما كمتر متذكر مى شويد!


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 2، موسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 7، صفحه 409، چاپ آل البيت ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 6، صفحه 103، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 276 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 2، المكتبة العلمية الاسلامية تهران ـ «ثواب الاعمال»، صفحه 106، منشورات رضى قم، طبع دوم، 1368 هـ ق (برخى با تفاوت).

2 ـ بقره، آيه 121.

 

تفسير:

كتاب انذار و تذكّر

در آغاز اين سوره بار ديگر به «حروف مقطعه» برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف «الف، لام، ميم و صاد» (المص) است.

در مورد تفسير اين حروف، در آغاز سوره «بقره» و همچنين «آل عمران» بحث هاى مشروحى داشتيم، و در اينجا به يكى ديگر از تفسيرهائى كه در اين زمينه جلب توجه مى كند براى تكميل بحث، اشاره مى كنيم و آن اين كه:

ممكن است: يكى از اهداف اين حروف، جلب توجه شنوندگان، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد; زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود، و حس كنجكاوى او را برمى انگيخت، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى داد و اتفاقاً غالب سوره هائى كه با حروف مقطعه شروع مى شود سوره هائى است كه در «مكّه» نازل شده است و مى دانيم: مسلمانان در آنجا در اقليت بودند و دشمنان لجوج و سرسخت، حتى حاضر نبودند، به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) گوش فرا دهند ـ سهل است ـ ،

گاهى آن چنان سر و صدا و غوغا به راه مى انداختند، كه صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان آنها گم مى شد، كه در بعضى از آيات قرآن (مانند آيه 26 سوره «فصلت») به اين مطلب اشاره شده است.

و نيز در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده مى خوانيم: اين حروف رموز و اشاراتى است به نام هاى خداوند، مثلاً «المص» در سوره مورد بحث اشاره به: أَنَا اللّهُ الْمُقْتَدِرُ الصّادِقُ: «من خداوند تواناى راستگو هستم»(1)مى باشد.

و به اين ترتيب، هر يك از حروف چهارگانه شكل اختصارى يكى از نام هاى خدا است.

موضوع جانشين ساختن اشكال اختصارى به جاى اشكال مفصل كلمات، از قديم رائج بوده، اگر چه در عصر و زمان ما به صورت بسيار گسترده ترى مورد بهره بردارى قرار گرفته است و بسيارى از عبارات طولانى و اسامى مؤسسات يا انجمن ها را در يك كلمه كوتاه خلاصه مى كنند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: اين تفسيرهاى مختلف براى «حروف مقطعه» هيچ گونه منافاتى با يكديگر ندارند، و ممكن است تمام اين تفسيرها به عنوان بطون مختلف قرآن، اراده شود.

* * *

در آيه بعد، مى فرمايد: «اين كتابى است كه بر تو نازل شده است، و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى»! (كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ
فَلا يَكُنْ في صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ
).

«حَرَج» در لغت به معنى گرفتگى، تنگى و هر گونه ناراحتى است، و در اصل، به معنى مركز اجتماع درختان در هم پيچيده است، سپس توسعه يافته و به هر نوع گرفتگى و ضيق اطلاق شده است.

جمله فوق، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دلدارى مى دهد، كه: چون اين آيات از ناحيه خدا است، نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد.

نه نگرانى از ناحيه بار سنگين رسالتى كه بر دوش گرفته.

نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد.

و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.

با توجه به اين كه: اين سوره از سوره هاى مكى است، مشكلاتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر سر راه داشت كاملاً قابل درك است، گرچه ما امروز به زحمت مى توانيم تمام جزئيات زندگانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش در محيط «مكّه» و در آغاز اسلام را در فكر خود مجسم سازيم، ولى با در نظر گرفتن اين حقيقت كه او مى بايست يك جهش انقلابى در تمام زمينه ها در آن محيط فوق العاده عقب افتاده آن هم در مدتى كوتاه به وجود آورد، ابعاد مشكلاتى را كه در پيش داشت، مى توان اجمالاً درك كرد.

بنابراين، جاى اين دارد كه خداوند به او دلدارى دهد كه نگران نباشد و به نتيجه كار خود كاملاً اميدوار باشد.

و در جمله بعد اضافه مى كند: «هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم از عواقب شوم افكار و اعمالشان است، و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان راستين» (لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرىلِلْمُؤْمِنينَ).(2)

و اين كه مى بينيم در اين جمله «انذار» به عنوان يك فرمان عمومى آمده و «تذكّر» به مؤمنان تخصيص داده شده است، به خاطر اين است كه: دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات بايد به صورت همگانى انجام گيرد.

ولى پيدا است: تنها ايمان آورندگان، از اين دعوت سود مى برند، همانها كه زمينه هاى مستعد و آماده براى پذيرش حق دارند، آنها كه لجاج را از خود دور ساخته و در برابر حقايق تسليم اند.

عين اين تعبير نيز در آغاز سوره «بقره» گذشت آنجا كه مى فرمايد: ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين: «در اين كتاب ترديدى نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است».(3)

* * *

سپس روى سخن را به عموم مردم كرده مى فرمايد: «از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، پيروى كنيد» (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ).

و به اين ترتيب، سخن از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مأموريت و رسالت او شروع مى شود، و به وظيفه مردم منتهى مى گردد.

و براى تأكيد اضافه مى كند: «از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولىّ و سرپرستى جز او، خوددارى نمائيد» (وَ لاتَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).

اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليم اند و از تذكرات، متذكر مى گردند كم اند، در پايان آيه مى فرمايد: «كمتر متذكر مى شويد» (قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ).

از اين آيه ضمناً استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است:

يا پذيرش «ولايت» و رهبرى خداوند،

و يا داخل شدن در «ولايت» ديگران.

اگر مسير اول را قبول كند، «ولىّ» او تنها خدا است.

اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند، كلمه «أَوْلِياء» كه جمع «ولىّ» است، اشاره به همين معنى است.

* * *

4وَ كَمْ مِنْ قَرْيَة أَهْلَكْناها فَجائَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ

5فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمينَ

 

ترجمه:

4 ـ چه بسيار شهرهائى كه (مردم) آنها را هلاك كرديم! و عذاب ما شب هنگام، يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند، به سراغشان آمد.

5 ـ و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آنها آمد، سخنى نداشتند جز اين كه گفتند: «ما ظالم بوديم»!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 373 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 179، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «معانى الاخبار»، صفحه 22، انتشارات جامعه مدرسين، 1361 هـ ش ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 2، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 18، صفحه 13، انتشارات جامعه مدرسين قم.

2 ـ بنا بر آنچه در بالا گفته شد «لِتُنْذِرَ» متعلق به «أُنْزِلَ» مى باشد، نه به جمله «فَلا يَكُن» و شايد قرار گرفتن اين جمله (جمله لِتُنْذِرَ) بعد از جمله «فَلا يَكُنْ في صَدْرِكَ حَرَجٌ» به خاطر آن است كه: نخست بايد پيغمبر را در راه دعوت آماده ساخت و بعد، هدف را كه انذار است به او پيشنهاد نمود (دقت كنيد).

3 ـ براى توضيح بيشتر به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 2 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

اقوامى كه نابود شدند

اين دو آيه، اشاره اى به عواقب دردناك مخالفت با دستوراتى است كه در آيات قبل بيان شد.

و هم در واقع «فهرستى» است، اجمالى در سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعداً خواهد آمد.

قرآن در اينجا به آنهائى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران، بذر فساد مى پاشند، شديداً اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد: «چقدر از شهرها و آبادى ها را ويران كرديم و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم» (وَ كَمْ مِنْ قَرْيَة أَهْلَكْناها).

سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند: «عذاب دردناك ما، در دل شب، در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند، يا در وسط روز، به هنگامى كه پس از فعاليت هاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد» (فَجائَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ).

درست در ساعات غفلت، ساعاتى كه انسان ها به خيال خام خود براى آسايش و استراحت انتخاب كرده اند.

* * *

در آيه بعد، سخن را چنين ادامه مى دهد: «آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و طوفانِ مجازات، زندگيشان را در هم مى كوبيد، از مركب غرور و نخوت پياده شده، فرياد مى زدند: ما ستمگر بوديم و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستم هايشان دامانشان را گرفته است» (فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا إِلاّ أَنْ قالُوا إِنّا كُنّا ظالِمينَ).

ولى اين بيدارى سودى نمى بخشد، اعتراف به ظلم زمانى مفيد واقع خواهد شد كه بلا نازل نشده و فرصت جبران باقى مانده باشد!

* * *

نكته ها:

1 ـ منظور از «قَرْيَه»

«قَرْيَه» در اصل از ماده «قَرْى» (بر وزن نهى) به معنى «جمع شدن» آمده، و چون قريه مركز اجتماع افراد بشر است، اين نام بر آن اطلاق شده است.

از اينجا روشن مى شود كه: «قريه» تنها به معنى «روستا» نيست، بلكه هر گونه آبادى و مركز اجتماع انسان ها اعم از روستا و شهر را شامل مى شود، و در بسيارى از آيات قرآن نيز اين كلمه به «شهر» يا «هر گونه آبادى» اعم از شهر و روستا اطلاق شده است.

«قائِلُونَ» اسم فاعل از ماده «قَيْلُولَة» به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروز است، و در اصل به معنى راحتى است، و لذا «پس گرفتن» جنسى كه فروخته شده «اِقاله» ناميده مى شود; زيرا طرف را از نگرانى راحت مى كند.

و «بَيات» به معنى شبانه و شب هنگام است.

* * *

2 ـ دليل مجازات هنگام استراحت

اين كه در آيات فوق مى خوانيم مجازات پروردگار در دل شب يا به هنگام استراحت نيمروز، دامان آنها را مى گرفت، براى اين بوده است كه: طعم تلخ كيفر را بيشتر بچشند، و آرامش و آسايش آنها به كلى در هم ريخته شود، همان طور كه آرامش و آسايش ديگران را به هم ريخته بودند!، و به اين ترتيب كيفرشان متناسب گناهشان است.

* * *

3 ـ زمان اعتراف مجرمان

اين موضوع نيز به خوبى از آيه استفاده مى شود كه عموم اقوام مجرم و گنهكار، هنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شدند و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار مى رفت، همگى به گناه خود اعتراف مى كردند.

ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت; زيرا يك نوع اعتراف «اجبارى و اضطرارى» بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند.

و به تعبير ديگر: اين بيدارى يك نوع بيدارى كاذب، زودگذر و بى اثر است كه كمترين نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست و به همين دليل هيچ گونه نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت.

البته اگر اين واقعيت را در حال اختيار اظهار مى داشتند دليل بر انقلاب روحى آنها و مايه نجاتشان بود.

* * *

4 ـ چرا «أَهْلَكْناها» قبل از «فَجائَها بَأْسُنا» آمده؟

از بحث هائى كه در ميان مفسران در آيه فوق، مطرح شده، اين است كه: چرا قرآن نخست مى فرمايد: أَهْلَكْناها: «ما آنها را هلاك كرديم» بعد با كلمه «فاء تفريع» كه معمولاً براى ترتيب زمانى است مى فرمايد: فَجائَها بَأْسُنا بَياتاً: «بعد از آن مجازات ما شب هنگام به سراغ آنان آمد» در حالى كه چنين كيفرى قبل از هلاكت بوده، نه بعد از هلاكت.

در پاسخ بايد توجه داشت: گاهى جمله بعد از «فاء» شرح و تفصيل جمله قبل است، نه بيان حادثه ديگرى، در اينجا نيز نخست موضوع هلاكت را به طور اجمال يادآور شده، سپس به شرح آن مى پردازد و مى فرمايد: «به هنگام شب و يا در حال استراحت نيمروز مجازات ما دامن آنها را گرفت و هنگامى كه خود را در آستانه نابودى ديدند، به ظلم و ستم خويش اعتراف كردند» نظير اين موضوع در ادبيات عرب كم نيست.

* * *

5 ـ اخطار همگانى و هرزمانى

اين گونه آيات، نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود، و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين فرض گردد، اينها اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و براى فردا، براى ما و براى همه اقوام آينده; زيرا در سنت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد.

هم اكنون، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است، در مقابل يك زلزله، يك طوفان، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسان هاى قبل از تاريخ ناتوان بودند.

بنابراين، همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسان هاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند، از انسان هاى امروز دور نيست، بلكه قدرت عجيب انسان امروز خود مى تواند بزرگ ترين بلاى او بشود، و او را به دامان جنگ هائى بكشاند كه محصولش نابودى نسل او است.

آيا نبايد از اين حوادث پند گيرد و بيدار شود؟!

* * *

 

6فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ

7فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْم وَ ما كُنّا غائِبينَ

8وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

 

9وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ

 

ترجمه:

6 ـ به يقين، (هم) از كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد; و (هم) از پيامبران سؤال مى كنيم!

7 ـ و مسلماً (اعمالشان را) با علم (خود) براى آنان شرح خواهيم داد; و ما هرگز غايب نبوديم!

8 ـ وزن كردن (اعمال، و سنجش ارزش آنها) در آن روز، حق است! كسانى كه ميزان هاى (عملِ) آنها سنگين است، همان رستگارانند!

9 ـ و كسانى كه ميزان هاى (عملِ) آنها سبك است، افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند.

 

تفسير:

بازپرسى عمومى

در آيات گذشته اشاره اى به شناسائى خدا و نزول قرآن مجيد بود، اما آيات مورد بحث، كه سخن از معاد مى فرمايد، در واقع مكمّلى است براى آيات گذشته.

به علاوه در آيه قبل، سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود، در اين آيات بحث از مجازات اخروى آنها مى شود و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند.

نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد: «از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند، به طور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم» (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ).

نه تنها از آنها سؤال مى كنيم «از پيامبرانشان نيز مى پرسيم كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند» (وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ).

بنابراين، هم رهبران مسئولند و هم پيروان، هم پيشوايان و هم تابعان، منتها چگونگى مسئوليت هاى اين دو گروه متفاوت است.

حديثى كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) در اين زمينه نقل شده، نيز اين معنى را تأئيد مى كند، آنجا كه مى فرمايد: فَيُقامُ الرُّسُلُ فَيُسْئَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسالاتِ الَّتِى حَمَلُوها إِلى أُمَمِهِمْ فَأُخْبِرُوا أَنَّهُمْ قَدْ أَدُّوا ذلِكَ إِلى أُمَمِهِمْ...:

«پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امت ها رساندند يا نه؟ آنها پاسخ مى گويند كه: اين وظيفه را انجام داده اند».(1)

در روايت ديگرى كه در تفسير «على بن ابراهيم» نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است.(2)

* * *

در آيه بعد، براى اين كه: كسى تصور نكند سؤال از امت ها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه: چيزى از علم خدا مخفى مى ماند، با قاطعيت و صراحت و تأكيد آميخته با قسم مى فرمايد: «ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم; زيرا ما هرگز از آنها غائب نبوديم، همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان» (فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْم وَ ما كُنّا غائِبينَ).

«فَلَنَقُصَّنَّ» كه از ماده «قصّه» گرفته شده است، در اصل به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است، و چون در شرح يك ماجرا، مطالب پشت سر هم، پياده مى شود، به آن «قصّه» مى گويند.

و همچنين مجازاتى كه پشت سر جنايت انجام مى گردد، «قصاص» گفته مى شود.

و به قيچى «مِقَصّ» (بر وزن پسر) مى گويند، چون موها را پشت سر هم قطع مى كند.

و نيز جستجوى درباره چيزى را «قَصّ» (بر وزن مَسّ) مى گويند; زيرا شخص جستجوگر حوادث را پشت سر هم تعقيب و دنبال مى كند.

از آنجا كه در آيه، چهار نوع تأكيد در اين زمينه ديده مى شود (لام قسم، نون تأكيد، و كلمه «علم» ـ كه به صورت نكره ذكر شده و منظور از آن بيان عظمت است ـ و جمله: ما كُنّا غائِبينَ: «هيچ گاه غايب نبوده ايم») استفاده مى شود كه منظور آن است: ما تمام جزئيات كار آنها را «مو به مو» و «پشت سر هم» برايشان تشريح مى كنيم تا بدانند، كوچك ترين نيّت يا عملى از علم ما پنهان نمى ماند.(1)

* * *

در آيه بعد، براى تكميل بحث رستاخيز، اشاره به مسأله «سنجش اعمال» مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سوره «مؤمنون» آيات 102 و 103 و سوره «قارعه» آيات 6 و 8 آمده است.

نخست مى فرمايد: «مسأله توزين اعمال در آن روز حق است» (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذ الْحَقُّ).(2)

 


1 ـ تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «تبيان»، بحث فوق را در زمينه معنى «قصه» در ذيل آيه آورده اند.

2 ـ بنابراين «وَزن» به معنى مصدرى است، يعنى «وزن كردن»، و اين كلمه مبتدا و «الحَقّ» خبر آن است، گر چه احتمالات ديگرى در تركيب جمله فوق داده شده ولى آنچه گفتيم از همه نزديك تر است.

[ 105 ]

در جمله بعد مى فرمايد: «آنها كه ميزان هاى سنجششان سنگين است رستگارانند» (فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

* * *

و بلافاصله در آيه بعد مى فرمايد: «و آنها كه ميزان هاى سنجششان سبك است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمى كه در برابر آيات ما داشتند از دست داده اند» (وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوابِآياتِنا يَظْلِمُونَ).

بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهائى است كه با ميزان سنجيده مى شود.

ضمناً تعبير: خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ: «سرمايه وجود خود را از دست دادند» اشاره لطيفى به اين واقعيت است كه: اين گونه اشخاص، گرفتار بزرگ ترين زيان و خسران مى شوند; زيرا گاهى انسان زيان مى كند و تنها مال يا مقام خود را از دست مى دهد.

ولى گاهى زيان مى كند و اصل وجود هستى او به هدر مى رود، بدون اين كه سرمايه اى در برابر آن به دست آورده باشد، و اين بزرگ ترين زيان است.

تعبير به «ظلم به آيات» كه در آخر آيه ذكر شده، اشاره به اين است كه: اين گونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند، كه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند; زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيله هدايت و نجات گردد، و اگر به آن بى اعتنائى شد، و اين اثر از آنها به دست نيامد، به آنها ستم شده است.

در بعضى از روايات آمده است: منظور از آيات در اينجا، پيشوايان بزرگ دين و ائمه هدى هستند،(3) البته همان طور كه بارها گفته ايم، معنى اين گونه تفسيرها منحصر ساختن مفهوم آيه در آنها نيست، بلكه آنها مصداق روشن آيات الهى هستند.

جمعى از مفسران «ظلم به آيه» را به معنى «كفر و انكار» آن گرفته اند، و اين معنى از مفهوم ظلم دور نيست، در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز «ظلم» به همين معنى آمده است.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 90، صفحه 101 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 482 و جلد 2، صفحه 4، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 1، صفحه 452، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 242، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 4، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 224، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسه دار الكتاب قم، طبع سوم، 1404 هـ ق.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 208 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 8، صفحه 164، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 1، صفحه 224، مؤسسه دار الكتاب قم، طبع سوم، 1404 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 17، انتشارات جامعه مدرسين قم.

 
نكته ها:

1 ـ سؤال براى چيست؟

نخستين بحثى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه: ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولاً در همه جا حاضر و ناظر است، با اين حال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امت ها را عموماً و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد؟!

جواب اين پرسش روشن است، زيرا اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد، در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد.

ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد، هيچ مانعى ندارد.

درست مثل اين كه: ما به شخص فراموشكارى خدمت هاى زياد كرده ايم، و او به جاى خدمت، مرتكب خيانت هائى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است، او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوئيم:

آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟

و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى؟!

اين سؤال براى كسب علم نيست، بلكه براى تفهيم طرف است، و يا اين كه: براى ابراز قدردانى از يك فرد خدمتگذار و تقدير و تشويق از او مى پرسيم:

در اين سفر مأموريتى كه داشتى چه كارهائى انجام دادى؟ با اين كه از جزئيات آن قبلاً آگاه شده ايم.

* * *

2 ـ آيات سؤال در قرآن

ممكن است تصور شود، آيات مورد بحث كه با صراحت و تأكيد و قسم مى گويد: از همه در روز قيامت سؤال مى كنيم، با بعضى ديگر از آيات قرآن منافات دارد، مثلاً در سوره «الرحمن» مى خوانيم: فَيَوْمَئِذ لايُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ... * يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ...: «در آن روز از هيچ كس نه انس و نه جن، سؤالى نمى شود... * بلكه افراد گناهكار از سيمايشان شناخته مى شوند...».(1)

و همچنين آيات ديگر كه سؤال را نفى مى كند با آيه مورد بحث كه سؤال را اثبات مى كند، چگونه سازگار است؟

ولى دقت در اين آيات، هر گونه ابهامى را برطرف مى سازد; زيرا از مجموعه آيات مربوط به سؤال و جواب در روز قيامت، چنين استفاده مى شود كه: مردم در آن روز، مراحل مختلفى را مى پيمايند، در پاره اى از مراحل هيچ گونه سؤال و پرسشى از آنها نمى شود، حتى مهر بر دهان آنها مى گذارند و تنها اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند، به عنوان يك گواه گويا و انكارناپذير، چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند.

در مرحله بعد، مهر از زبان آنها برداشته مى شود، به سخن مى آيند و از آنها پرسش مى شود، آنها نيز با مشاهده روشن شدن حقايق در پرتو گواهى اعضا، به اعمال خود اعتراف مى كنند، درست همانند مجرمى كه با مشاهده آثار عينى جرم، چاره اى جز اعتراف نمى بيند.

بعضى از مفسران نيز در تفسير اين آيات احتمال داده اند كه: آيات نفى كننده سؤال، اشاره به سؤال و جواب زبانى است.

و آيات اثبات كننده سؤال، اشاره به سؤالاتى است كه از اعضاى بدن مى شود و آنها به زبان حال ـ همانند رنگ رخساره انسان كه خبر از سرّ درون او مى دهد ـ حقايق را بازگو مى كنند.

و در هر صورت اختلافى در ميان اين دو دسته آيات نيست.

* * *


1 ـ الرحمن، آيات 39 و 41.

3 ـ ترازوى سنجش اعمال در قيامت چيست؟

درباره چگونگى توزين اعمال در روز رستاخيز، بحث فراوانى در ميان مفسران و متكلمان شده است، و از آنجا كه بعضى چنين تصور كرده اند، «وزن» و «ترازو»، در آن جهان، همانند وزن و ترازو در اين جهان است، و از طرفى اعمال انسان سنگينى و وزنى ندارد كه بتوان آن را با ترازو سنجيد، ناچار شده اند، از طريق تجسم اعمال، و يا اين كه خود اشخاص را به جاى اعمالشان در آن روز وزن مى كنند، مشكل را حل نمايند، و حتى عبارتى از «عبيد بن عمير» نقل شده است كه مى گويد: يُؤْتى بِالرَّجُلِ الطَّوِيْلِ الْعَظِيْمِ فَلا يَزِنُ جَناحَ بَعُوضَة: «در آن روز، فرد بزرگ جثه اى را مى آورند كه در ترازوى سنجش به اندازه بال مگسى وزن ندارد»!(1) اشاره به اين كه ظاهراً آدم هاى باشخصيتى بودند و در باطن هيچ!

ولى اگر مسأله مقايسه زندگى آن جهان را با زندگى دنيا كنار بگذاريم و توجه داشته باشيم كه: همه چيز در آنجا با اينجا متفاوت است، درست همانند تفاوتى كه ميان زندگى جنين در عالم رحم، با زندگى انسان در اين دنيا وجود دارد.

و نيز توجه داشته باشيم كه: در فهم معانى الفاظ، نبايد هميشه، به دنبال مصداق هاى موجود و معين برويم، بلكه مفاهيم را از نظر نتيجه بررسى كنيم، مسأله «وزن در روز رستاخيز» كاملاً حل خواهد شد.

توضيح اين كه:

در گذشته هنگامى كه مثلاً نام «چراغ» برده مى شد، ظرفى به نظر مى رسيد كه مقدارى ماده روغنى در آن ريخته شده بود و فتيله اى در ميان آن نصب گرديده، و احتمالاً حبابى نيز روى آن براى تنظيم هوا قرار داده شده بود.

در حالى كه امروز از كلمه «چراغ» چيز ديگرى مى فهميم، دستگاهى كه نه ظرفى براى روغن دارد، نه فتيله اى، و نه حبابى براى تنظيم هوا، اما آنچه چراغ امروز را با ديروز پيوند مى دهد، همان هدف و نتيجه آن است، يعنى وسيله اى كه تاريكى را از ميان مى برد.

در مسأله «ميزان» نيز چنين است، در همين جهان مى بينيم با گذشت زمان «ترازوها» چه اندازه دگرگون شده اند، و حتى لفظ ميزان به وسائل ديگر سنجش نيز گفته مى شود، مانند: ميزان الحراره: «وسيله سنجش گرما»، ميزان الهوا: «وسيله سنجش هوا» و مانند آن.

بنابراين، آنچه مسلّم است اين است كه: در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهائى همانند ترازوهاى دنيا، و چه بسا آن وسيله، همان وجود انبياء، امامان و افراد صالح بوده باشد، و در رواياتى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده اين مطلب به خوبى ديده مى شود.

در «بحار الانوار» از امام صادق(عليه السلام) در پاسخ سؤال از تفسير آيه «وَ نَضَعُ الْمَوازِيْنَ الْقِسْطَ» چنين مى خوانيم: وَ الْمَوازِيْنُ الأَنْبِياءُ وَ الأَوْصِياءُ وَ مِنَ الْخَلْقِ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب!: «ميزان سنجش در آن روز پيامبران و اوصياى آنها هستند و از مردم كسانى مى باشند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند»! (يعنى كسانى كه در پرونده اعمال آنها نقطه تاريكى وجود ندارد).(2)

و در روايت ديگرى چنين نقل شده است: إِنَّ أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِيْنَ وَ الأَئِمَّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الْمَوازِيْنُ: «يعنى امير مؤمنان و امامان از فرزندان او ترازوهاى سنجش اند».(3)

و در يكى از زيارات مطلقه امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: اَلسَّلامُ عَلى مِيْزانِ الأَعْمال: «سلام بر ميزان سنجش اعمال»!

در واقع مردان و زنان نمونه جهان، مقياس هاى سنجش اعمال انسان ها هستند و هر كس به آن اندازه كه به آنها شباهت دارد، وزن دارد، و آنها كه از ايشان بيگانه اند، كم وزن يا بىوزنند.

حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام مى ماند، و در روز قيامت كه به مقتضاى «وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار»(4) روز بروز و ظهور است اين واقعيت ها آشكار مى گردد.

و از اينجا روشن مى شود كه: چرا «موازين» جمع بسته شده است، زيرا اولياى حق كه ترازوهاى سنجشند، متعددند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر كدام از آنها در صفتى ممتاز بوده اند، بنابراين، هر يك ميزان سنجش يكى از صفات و اعمال آدمى هستند و چون اعمال و صفات انسان ها مختلف است، الگوها و ترازوهاى سنجش نيز بايد مختلف باشد.

و نيز از اينجا روشن مى شود كه: آنچه در بعضى از روايات مانند روايتى از امام صادق(عليه السلام) وارد شده كه پرسيدند: ما مَعْنَى الْمِيْزانِ قالَ الْعَدْلُ: «معنى ميزان چيست؟ فرمود: عدل است»(5) با آنچه گفتيم منافاتى ندارد; زيرا دوستان خداوند و مردان و زنان نمونه جهان، مظهر عدل مى باشند: عدل از نظر فكر،

عدل از نظر عقيده،

و عدل از نظر صفات و اعمال (دقت كنيد).

* * *

 

10وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ

ترجمه:

10 ـ ما تسلط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم; و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم; اما كمتر شكرگزارى مى كنيد!


1 ـ اين روايت را در تفسير «مجمع البيان» و تفسير «طبرى» از «عبيد بن عمير» نقل مى كنند، و ظاهر عبارت اين است كه اين سخن از خود «عبيد» است نه از پيامبر(صلى الله عليه وآله).

(«بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 244 و جلد 68، صفحه 226 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 220، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نور البراهين»، جلد 2، صفحه 82، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1418 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 8، صفحه 162، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق).

2 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 419، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحات 249، 250 و 251 و جلد 24، صفحات 188 و 352 ـ «تأويل الآيات»، صفحه 322، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1409 هـ ق ـ «اعتقادات شيخ مفيد»، صفحه 74، تحقيق: عصام عبد السيّد.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 252 ـ «تصحيح الاعتقاد»، صفحه 115، كنگره شيخ مفيد، 1413 هـ ق.

4 ـ ابراهيم، آيه 48.

5 ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 16، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 5 و جلد 5، صفحه 658، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 249، و جلد 10، صفحه 187 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 181، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «مستدرك سفينة البحار»، جلد 10، صفحه 295، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1419 هـ ق.

 

تفسير:

مقام با عظمت انسان در جهان هستى

به دنبال آياتى كه در آنها به مبدأ و معاد اشاره شده بود، در اين آيه و آيات بعد، «انسان»، عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش اين نوع و افتخاراتى كه خداوند به او داده، و پيمان هائى كه در برابر اين همه نعمت از او گرفته است، مورد بحث قرار مى گيرد، تا از اين راه پايه هاى تربيت و تكامل او محكم تر گردد.

نخست در يك آيه، همه اين مطالب را به گونه اى خلاصه، ذكر كرده سپس در آيات بعد به طور مشروح آورده است.

در آغاز مى فرمايد: «ما مالكيت و حكومت، و تسلط شما را بر زمين، مقرر داشتيم» (وَ لَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الأَرْضِ).

«و انواع وسائل زندگى را براى شما در آن قرار داديم» (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ).

«اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را به جاى مى آوريد» (قَليلاً ماتَشْكُرُونَ).

«تمكين»، تنها به اين معنا نيست كه شخصى را در محلى جاى دهند، بلكه به اين معنى است كه تمام وسائل كار را در اختيار او بگذارند، به او قدرت و توانائى بخشند، ابزار كار را فراهم كنند و موانع را برطرف سازند، به مجموع اينها كلمه «تمكين» اطلاق مى شود.

درباره يوسف(عليه السلام) در قرآن مجيد مى خوانيم: وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ: «اين چنين يوسف را در سرزمين مصر تمكين بخشيديم»(1) (و همه گونه قدرت در اختيار او قرار داديم).

اين آيه مانند بعضى ديگر از آيات قرآن، پس از ذكر نعمت هاى پروردگار، مردم را دعوت به شكرگزارى مى كند، و ناسپاسى آنها را نكوهش مى نمايد.

بديهى است: زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در مردم در برابر نعمت هاى خدا تنها براى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت، خضوع كنند، او را بشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند، نه اين كه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام با عظمت پروردگار داشته باشد، بلكه اثر آن همانند آثار همه عبادت ها و فرمان هاى او عايد خود انسان مى شود.

* * *

 

 

11وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ

12قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين

13قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ

14قالَ أَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

15قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ

16قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لا َقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ

17ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنَِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ

18قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ َ َ

 

ترجمه:

11 ـ ما شما را آفريديم; سپس صورت بندى كرديم; بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد»! آنها همه سجده كردند; جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

12 ـ (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى»؟! گفت: «من از او بهترم; مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل»!

13 ـ گفت: «از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبر كنى! بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى»!

14 ـ گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار)»!

15 ـ فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى»!

16 ـ گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم!

17 ـ سپس از پيش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان مى روم; و بيشتر آنها را شكرگزار نخواهى يافت»!

18 ـ فرمود: «از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مى كنم!


1 ـ يوسف، آيه 56.

 

تفسير:

ماجراى سركشى و عصيان ابليس

در سوره هاى متعددى از قرآن، به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او اشاره شده است، و همان طور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حسّ شكرگزارى در وجود او است.

در اين سوره ها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك، سجود فرشتگان براى او، سركشى شيطان و سپس موضع گيريش در برابر نوع انسان آمده است.

در نخستين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «ما شما را آفريديم، سپس صورت بندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما سجده كنند» (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ).

آنگاه مى افزايد: «همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود» (فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ).

اين كه در آيه فوق، «خلقت» قبل از «صورت بندى» بيان شده، ممكن است اشاره به اين باشد كه: نخست ماده اصلى انسان را آفريده و بعد، به آن صورت انسانى بخشيده است.

ضمناً همان طور كه در ذيل آيه 34 سوره «بقره» گفته ايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى «سجده پرستش» نبوده است; زيرا پرستش مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى «خضوع و تواضع» است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.

و نيز همان گونه در ذيل آن آيه گفته ايم، «ابليس» از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از بخش ديگرى از مخلوقات به نام «جنّ» بوده است.(1)

* * *

در آيه بعد مى گويد: خداوند «ابليس» را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرده «گفت: چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى»؟ (قالَ ما مَنَعَكَ أَلاّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).

او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديده گفت: «من از او بهترم، به دليل اين كه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گِل»! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين).

گويا چنين مى پنداشت كه: آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگ ترين اشتباهات «ابليس» بود.

شايد هم اشتباه نمى كرد و آگاهانه دروغ مى گفت; زيرا مى دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهم ترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.

درست است كه: آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله اى براى تكميل آنها محسوب مى شود.

و نيز درست است كه: كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجاً سرد شد، ولى بايد توجه داشت، زمين مادام كه سوزان و شعلهور بود، مطلقاً موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گِل جاى آتش را گرفت.

به علاوه، هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى گيرد كه از خاك به دست آمده است، خاك سرچشمه پرورش درختان، و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى باشند.

حتى مواد نفتى يا چربى هائى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند، مى كنند.

از همه اينها گذشته امتياز آدم(عليه السلام) در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان «روح انسانيت» و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است.

بنابراين، به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه: شيطان همه اين مطالب را مى دانست، تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.

* * *

از آنجا كه امتناع شيطان از سجده، براى آدم(عليه السلام) يك امتناع ساده و معمولى نبود و يك گناه عادى محسوب نمى شد، بلكه يك سركشى و تمرّد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود; زيرا اين كه مى گويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن «مرجوح» بر «راجح»! به اين جهت، مخالفت او، از كفر و انكار علم و حكمت خدا سر در آورد و به همين جهت، مى بايست تمام مقام ها و موقعيت هاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد، و به او فرمود: «از اين مقام و مرتبه، فرود آى»! (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).

در مورد ضمير «مِنْها» جمعى از مفسران معتقدند: به «آسمان» يا «بهشت» بر مى گردد.

و بعضى به «مقام و درجه» باز گردانده اند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.

سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مى دهد كه: «تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى»! (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فيها).

و باز به عنوان تأكيد بيشتر، اضافه مى فرمايد: «بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى»! (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى) (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَالصّاغِرينَ).

از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه: تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خودبرتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد، و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.

در «نهج البلاغه» در خطبه «قاصعه» از امير مؤمنان على(عليه السلام) به هنگام نكوهش كبر و خودبرتربينى چنين مى خوانيم:

فَاعْتَبِرُوا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ، ـ وَ كانَ قَدْ عَبَدَ اللّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة... ـ عَنْ كِبْرِ ساعَة واحِدَة فَمَنْ ذا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللّهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؟ كَلاّ ما كانَ اللّهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْر أَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّماءِ وَ أَهْلِ الأَرْضِ لَواحِد:

«پند و عبرت گيريد از آنچه خداوند با ابليس رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوشش هاى او را ـ كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود... ـ به خاطر ساعتى تكبر بر باد داد، با اين حال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز ممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است(2) حكم خداوند درباره اهل آسمان و زمين يكى است».(3)

در حديثى نيز از امام على بن الحسين(عليهما السلام) چنين نقل شده كه فرمود:

«گناهان، شعب و سرچشمه هائى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار، «تكبّر» است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد.

پس از آن «حرص» بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى) از ناحيه آدم(عليه السلام) و حوا شد...

سپس «حسد» بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد».(4)

از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود: أُصُولُ الْكُفْرِ ثَلاثَةٌ: الْحِرْصُ وَ الإِسْتِكْبارُ وَ الْحَسَدُ، فَأَمَّا الْحِرْصُ فَإِنَّ آدَمَ(عليه السلام) حِينَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ، حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلى أَنْ أَكَلَ مِنْها وَ أَمَّا الإِسْتِكْبارُ فَإِبْلِيسُ حَيْثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ فَأَبى وَ أَمَّا الْحَسَدُ فَابْنا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ أَحَدُهُما صاحِبَهُ:

«اصول و ريشه هاى كفر و عصيان، سه چيز است: حرص و تكبر و حسد.

اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد،

و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند،

و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند»!(5)

* * *

اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود: «گفت: خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار»! (قالَ أَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

 

* * *

اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد» (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ).

گر چه در اين آيات، تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيات 37 و 38 سوره «حجر» مى خوانيم كه به او گفته شد: فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم: «به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد».

يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد (درباره معنى «إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم» ذيل آيه 38 سوره «حجر» به خواست خدا بحث خواهيم كرد).

* * *

ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد: «اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه به در مى برم» (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني لا َقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ).

تا همَان طور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!

* * *

سپس شيطان، براى تأئيد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد: نه تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم، بلكه: «از پيش رو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ (از چهار طرف)، به سراغ آنها مى روم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت» (ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لاتَجِدُ أَكْثَرَهَُمْ شاكِرينَ).

ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه: شيطان، انسان را «محاصره» مى كند، و سعى دارد به هر وسيله اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى شود، كه مى گوئيم: فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.

و اين كه سمت بالا و پائين ذكر نشده، به خاطر آن است كه: انسان معمولاً در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.

اما در روايتى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، تفسير عميق ترى براى اين چهار جهت ديده مى شود، آنجا كه مى فرمايد: «منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد، و منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند،

و منظور از «طرف راست» اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى سازد،

و منظور از «طرف چپ» اين است كه لذات مادّى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد.(6)

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است، و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد.

اما بعداً گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود: «از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى»! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً).(7)

«و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پر سازم»! (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْأَجْمَعينَ).


1 ـ براى توضيح بيشتر به تفسير «نمونه»، جلد اول، ذيل آيه 34 سوره «بقره» مراجعه كنيد.

2 ـ اطلاق «فرشته» بر شيطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود نه اين كه از خود آنها باشد چنان كه سابقاً هم اشاره كرديم.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 192، طبق نهج البلاغه «صبحى صالح».

4 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 458 (ماده كبر) ـ «كافى»، جلد 2، صفحات 130 و 317، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحات 19 و 59 ـ «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 218، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

5 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 289، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحات 104 و 121 ـ «امالى شيخ صدوق»، صفحه 419، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 هـ ش ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403 هـ ق.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 228، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 133 و جلد 60، صفحه 152 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 11، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 365، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 184، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

7 ـ «مَذْؤُم» از ماده «ذَئْم» (بر وزن طعم)، به معنى عيب شديد است، و «مَدْحُور» از ماده «دَحْر» (بر وزن دهر)، به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.

نكته ها:

1 ـ نخستين قياس، قياس شيطان بود

در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است، در اين اخبار مى خوانيم: نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق(عليه السلام) به «ابوحنيفه» فرمود:

لاتَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قاسَ إِبْلِيسُ: «قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود»!(1)

در منابع اهل تسنن، مانند تفسير «المنار» و تفسير «طبرى» از «ابن عباس» و «ابن سيرين» و «حسن بصرى» نيز اين مطلب نقل شده است.(2)

منظور از «قياس» اين است كه: موضوعى را به موضوع ديگرى كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، براى موضوع دوم اثبات نمائيم، بدون اين كه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملاً بدانيم.

مثل اين كه مى دانيم: «بول» انسان، محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس «عرق» انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم: چون اين دو در پاره اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند.

در حالى كه اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيق تر و ديگرى غليظ تر، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت فرسا.

به علاوه تمام فلسفه هاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد.

به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قياس را شديداً محكوم كرده، باطل شمرده اند; زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه: هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اين كه دو موضوع را از پاره اى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را درباره ديگرى اثبات كند، و به اين ترتيب، هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.

ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد، منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيداً توصيه مى كنند هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند.

فلسفه آن روشن است; زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال، از جهات فراوانى، مثلاً از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، گروه خونى، ميزان قند و اوره، و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصراً به وسيله پزشكان ماهر امكان دارد.

اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد كه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.

احكام الهى از اين هم دقيق تر و باريك تر است و به همين دليل، در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است.(3)

به علاوه، پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى، نشانه نارسائى مذهب است; زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمندى ها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) كه وارثان مكتب پيامبرند(صلى الله عليه وآله)گرفته، نيازى نمى بيند كه دست به سوى قياس دراز كند.

ولى فقهاى اهل تسنن چون مكتب اهل بيت(عليهم السلام) را ـ كه طبق فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد ـ به دست فراموشى سپرده اند، در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده اند، لذا چاره اى جز اين نمى بينند كه دست به سوى قياس دراز كنند.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 58، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحات 39 و 46، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 288 و 291، جلد 47، صفحه 227، جلد 58، صفحه 314، و جلد 60، صفحه 198 ـ «علل الشرايع»، جلد 1، صفحات 86 و 87، انتشارات مكتبة الداورى، قم.

2 ـ «المنار»، جلد 8، صفحه 331 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 171، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق ـ تفسير «طبرى»، جلد 8، صفحات 172 و 173، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «سنن دارمى»، جلد 1، صفحه 65، مطبعة الاعتدال، دمشق ـ «مصنف ابن ابى شيبه كوفى»، جلد 8، صفحه 334، دار الفكر، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مسند ابى حنيفه»، صفحه 66، مكتبة الكوثر الرياض، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «كنز العمال»، جلد 1، صفحه 209، مؤسسة الرسالة، بيروت.

3 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 57، و جلد 7، صفحه 300، دار الكتب الاسلامية ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 119، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحه 41، و جلد 29، صفحه 352، چاپ آل البيت ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 214، دار الكتب الاسلامية، 1371 هـ ق.

 

2 ـ چرا نخستين قياس گر شيطان بود؟

و اما در مورد «شيطان» كه: در روايات مى خوانيم: او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكته اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره اى از جهات، بر خاك، دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اين كه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم(عليه السلام) توجه كند.

و به اصطلاح از طريق «قياس اولويت»، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد!

جالب اين كه در بعضى از روايات كه از امام صادق(عليه السلام) در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانيم: مَنْ قاسَ أَمْرَ الدِّيْنِ بِرَأْيِهِ قَرَنَهُ اللّهُ تَعالى يَوْمَ الْقِيامَةِ بِإِبْلِيْسَ: «كسى كه امر دين را با قياس بسنجد، خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد».(1)

كوتاه سخن اين كه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه اى براى احكام باقى نمى ماند; زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را با موضوعى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد!

* * *


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 8، صفحه 331 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 7، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 59، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 72، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحه 47، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 286 و 296، جلد 11، صفحه 132، و جلد 58، صفحه 313 ـ «فتح القدير»، جلد 2، صفحه 193، عالم الكتب.

3 ـ قياس «منصوص العلة»

تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگذار يا مثلاً خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحاً آن را «قياس منصوص العلة» مى گويند، مثلاً اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد.

همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد; زيرا مسكر است، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است.

اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.

البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشرده اى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار، باب قياس مراجعه فرمائيد.

اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى رسانيم:

در كتاب «علل الشرايع» چنين نقل شده: «روزى ابوحنيفه بر امام صادق(عليه السلام)وارد شد، امام به او فرمود: به من خبر داده اند تو در احكام خدا قياس مى كنى.

ابوحنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مى كنم.

امام(عليه السلام)گفت: اين كار را ديگر تكرار نكن; زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: «خَلَقْتَنِى مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِيْن»، او آتش و گِل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد، تفاوت ميان آن دو را در مى يافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى داد».(1)

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 7، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 58، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 288 و 291، جلد 47، صفحه 226، جلد 58، صفحه 314، و جلد 60، صفحه 198 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 362، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «علل الشرايع»، جلد 1، صفحات 86 و 87، انتشارات مكتبة الداورى، قم، 1381 هـ ق.

4 ـ چگونه شيطان با خدا سخن گفت؟

در اينجا يك سؤال باقى مى ماند، و آن اين كه: چگونه شيطان، با خدا سخن گفت؟ مگر وحى بر او نازل مى شده است؟

پاسخ اين سؤال اين است كه: گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد; چرا كه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!

* * *

5 ـ شيطان نخستين پايه گذار مكتب جبر!

از آيه فوق بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبتِ جبر به خداوند داده گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهم كرد.

گر چه بعضى از مفسران، اصرار دارند جمله «فَبِما أَغْوَيْتَنِى» را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد.

ولى ظاهراً هيچ موجبى براى اين اصرار نيست; زيرا ظاهر اين جمله معنى جبر را مى رساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه چنين سخنى را بگويد.

گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه: به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از قضا و قدر سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده.

پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مسأله جبر است.

حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تِلْكَ مَقالَةُ اِخْوانِ عَبَدَةِ الأَوْثانِ وَ خُصَماءِ الرَّحْمنِ وَ حِزْبِ الشَّيْطان:

«اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است».(1)

سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمان ها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود.

و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 120، باب «جبر و قدر» (جلد 1، صفحه 155، دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 96 (با اندكى تفاوت) ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 208، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «زبدة الاصول»، جلد 1، صفحه 226، مدرسة الامام الصادق(عليه السلام)، طبع اول، 1412 هـ ق ـ «الكلينى و الكافى»، صفحه 287، مؤسسة النشر الاسلامى، طبع اول، 1416 هـ ق ـ «مجمع البحرين»، جلد 3، صفحه 519، مكتب نشر الثقافة الاسلامية، طبع دوم، 1408 هـ ق.

6 ـ فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان

در اين گونه بحث ها معمولاً سؤالات مختلفى به ذهن مى آيد كه از همه مهم تر دو سؤال ذيل است:

1 ـ خداوند چرا شيطان را آفريد؟ با اين كه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهى ها مى شود؟

2 ـ بعد از آن كه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت؟

درباره سؤال اول، در جلد اول تفسير «نمونه» پاسخ گفته ايم(1) كه:

اوّلاً ـ خلقت شيطان از آغاز، خلقت پاك و بى عيبى بود و به همين دليل، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاى گرفته بود، اگر چه از نظر آفرينش جزء آنها نبود.

سپس با سوء استفاده از آزادى خود، بناى طغيان و سركشى را گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد و لقب شيطان را به خود اختصاص داد.

ثانياً ـ وجود شيطان براى پويندگان راه حق، نه تنها زيان بخش نيست، كه رمز تكامل نيز محسوب مى شود; زيرا وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان، باعث پرورش و ورزيدگى او مى گردد.

و اصولاً هميشه تكامل ها در ميان تضادها به وجود مى آيد، و هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اين كه در مقابل ضد نيرومندى قرار گيرد.

نتيجه اين كه: شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسئول است، ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهائى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت، بلكه به طور غير مستقيم براى آنها ثمربخش خواهد بود.

پاسخ سؤال دوم از آنچه در جواب سؤال اول گفتيم نيز روشن مى شود; زيرا ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، كه مؤثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان، در درون خود ما، غرائز مختلفى وجود دارد، كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد را تشكيل مى دهند كه در اين ميدان پيشرفت، تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد. ادامه حيات شيطان نيز تقويت مبانى اين تضاد است.

به تعبير ديگر هميشه وجود يك راه راست با توجه به خطوط انحرافى پيرامون آن مشخص مى شود، و تا چنين مقايسه اى در ميان نباشد، راه راست بازشناخته نخواهد شد.

از اين گذشته، همان طور كه در بعضى از احاديث مى خوانيم، شيطان بعد از انجام آن گناه، سعادت و نجات خود را در جهان ديگر به كلى به خطر انداخت، و لذا در برابر عباداتى كه كرده بود، تقاضاى عمر طولانى در اين دنيا كرد كه طبق قانون عدالت پروردگار، اين تقاضا پذيرفته شد.

اين «نكته» مهم را نيز بايد توجه داشت كه: خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسه هايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است; زيرا:

اوّلاً ـ نيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سدّ نيرومندى در مقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد (مخصوصا اگر پرورش يابد و تربيت شود).

ثانياً ـ فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يك عامل سعادت قرار داده.

و ثالثاً ـ فرشتگانى كه الهام بخش نيكى ها هستند، به كمك انسان هائى كه مى خواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد، آن چنان كه قرآن مى فرمايد: إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ: «آنها كه مى گويند پروردگار ما خداوند يكتا است و سپس استقامت به خرج مى دهند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند» (و براى تقويت روحيه آنان انواع بشارت ها و دلگرمى ها را به آنها الهام مى دهند).(2)

و در جاى ديگر مى خوانيم: إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا: «پروردگار تو به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم و به شما كمك مى كنم كه افراد با ايمان را در مسير حق كمك كنيد و ثابت نگاه داريد».(3)

* * *


1 ـ ذيل آيات 34 تا 36 سوره «بقره».

2 ـ فصلت، آيه 30.

3 ـ انفال، آيه 12.

7 ـ فرضيه تكامل انواع و آفرينش آدم

در اين كه آيا آفرينش آدم آن چنان كه قرآن مى فرمايد با فرضيه تكامل كه در مباحث علوم طبيعى امروز مطرح است، سازگار است يا نه؟

و آيا اصولاً فرضيه تكامل، از نظر دانشمندان به مرحله قطعى رسيده يا نه؟

بحث هاى لازمى داريم كه به خواست خدا در ذيل آيات مناسب تر مانند آيات 26 تا 33 سوره «حجر» مطرح خواهيم كرد.

* * *

19وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ

20فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ

21وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ

22فَدَلاّهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا  يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ  تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ

 

ترجمه:

19 ـ و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد; و از هر جا كه خواستيد، بخوريد! اما به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيدبود!

20 ـ سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد; و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اين كه (اگر از آن بخوريد) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند»!

21 ـ و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم.

22 ـ و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان (عورتشان) براى آنها آشكار شد; و شروع كردند به قرار دادن برگ هاى (درختان) بهشتى بر خود، و پروردگارشان آنها را ندا داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم؟! و نگفتم كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است»؟!

 

تفسير:

وسوسه هاى شيطانى در لباس هاى دلپذير

اين آيات، فصل ديگرى از سرگذشت آدم(عليه السلام) را بيان مى كند، نخست مى گويد: خداوند به آدم و همسرش (حوا) فرمود: «اى آدم! تو و همسرت در بهشت سكونت اختيار كنيد» (وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ).

از اين جمله چنين استفاده مى شود كه: آدم(عليه السلام) و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمائى شدند، و همان طور كه در سوره «بقره» ذيل آيات مربوط به آفرينش آدم يادآور شديم، قرائن نشان مى دهد: اين بهشت، بهشت رستاخيز نبوده، بلكه چنان كه در احاديث اهل بيت(عليهم السلام) نيز وارد شده است «بهشت دنيا» يعنى باغ سرسبز و خرمى از باغ هاى اين جهان بوده كه انواع نعمت هاى پروردگار در آن فراهم بوده است.(1)

در اين هنگام، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت، صادر شد:

«شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه مى خواهيد تناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود» (فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَباهذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ).

* * *

اما شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود، و تصميم قاطع داشت تا آنجا كه مى تواند از آدم(عليه السلام) و فرزندانش انتقام بگيرد و در فريب آنان بكوشد;

و نيز به خوبى مى دانست كه خوردن از درخت ممنوع، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صدد وسوسه آنان برآمد، و براى رسيدن به اين مقصود، انواع دام ها را بر سر راه آنان گسترد!

لذا همان طور كه قرآن مى فرمايد: «به وسوسه كردن آنان مشغول شد، تا لباس هاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها را كه پنهان بود آشكار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).

و براى رسيدن به اين هدف، بهترين راه را اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى انسان به تكامل و ترقى و «زندگى جاويدان»، استفاده كند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، از اين رو نخست به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده جز اين كه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدان پيدا مى كنيد» (وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْتَكُونا مِنَ الْخالِدينَ).

و به اين ترتيب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد، و اين طور مجسّم كرد كه: نه تنها خوردن از «شجره ممنوعه» زيانى ندارد، بلكه موجب عمر جاويدان و يا رسيدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.

شاهد اين سخن جمله اى است كه: در سوره «طه» آيه 120 از قول ابليس مى خوانيم كه مى گويد: يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْك لايَبْلى: «اى آدم! مى خواهى تو را به زندگى جاويدان و فرمانروائى كهنگى ناپذير راهنمائى كنم»؟!

در روايتى كه در تفسير «قمى» از امام صادق(عليه السلام) و در «عيون اخبار الرضا»(عليه السلام) از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم:« شيطان به آدم گفت: اگر شما از اين درخت ممنوع بخوريد، هر دو فرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت مى مانيد، و گرنه شما را از بهشت بيرون مى كنند»!(2)

* * *

و در آيه بعد مى افزايد: آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت، اما شيطان براى اين كه پنجه هاى وسوسه خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم(عليه السلام) و حوا فرو برد: «سوگندهاى شديدى ياد كرد، كه من خيرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ).

* * *

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، و نمى توانست باور كند: كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند، و چنين دام هائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شد، و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى به دست آوردن آب حيات و ملك جاويدان، به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها آب حيات به دست نياورد، كه در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آن چنان كه قرآن آن را در يك جمله خلاصه كرده، مى فرمايد: «به اين ترتيب شيطان، آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد» (فَدَلاّهُما بِغُرُور).(3)

با اين كه آدم مى بايست، با توجه به سوابق دشمنى شيطان، و با علم و اطلاع از حكمت و رحمت واسعه خدا، و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب كرده، تسليم شيطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.

قرآن پس از آن مى فرمايد: «همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباس هايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار گشت» (فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).

از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود كه: به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع، اين عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.

و نيز از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنها قبل از ارتكاب اين خلاف، برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى شده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است.

در حالى كه «تورات» ساختگى مى گويد: آدم و حوا در آن موقع، كاملاً برهنه بودند، ولى زشتى آن را درك نمى كردند، اما هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش! بود خوردند چشم خردشان باز شد، خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند!(4)

آدمى را كه «تورات» معرفى مى كند در واقع، آدم(عليه السلام) نبود! بلكه به قدرى از علم و دانش دور بود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نمى داد، ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى كند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش (علم اسماء) نيز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب مى شد و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى او بود بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد.

شاهد اين سخن آيه 27 همين سوره است كه مى فرمايد: يا بَني آدَمَ لايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما:

«اى فرزندان آدم! شيطان شما را فريب ندهد، آن چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت، بيرون كرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت».

و اگر بعضى از نويسندگان اسلامى نوشته اند: آدم(عليه السلام) در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشكار كه بر اثر نوشته هاى «تورات» پيدا شده است!

به هر حال، قرآن پس از آن مى فرمايد: «هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله از برگ هاى درختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند» (وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ).(5)

و سرانجام مى فرمايد: «و در اين موقع خداوند به آنها ندا داد كه: مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم؟! مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است؟! چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد»؟! (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ).

از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيه اى كه به آدم(عليه السلام) و حوا اجازه سكونت در بهشت را مى داد به خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نيز فاصله گرفتند، زيرا در آيه قبل هذِهِ الشَّجَرَةِ: (اين درخت) كه براى اشاره نزديك است به كار رفته و در اين آيه هم جمله نادى: (ندا داد) كه براى خطاب از دور است آمده، و هم كلمه «تِلْكُما» كه براى اشاره به دور مى باشد ذكر شده.

* * *

نكته ها:

1 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 1، ذيل آيه 35 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 11، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 16، صفحه 79، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 78 و 164 ـ «عيون اخبار الرضا»(عليه السلام)، جلد 1، صفحه 196، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 426، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق.

3 ـ «دَلّى» از «تدليه» به معنى فرستادن «دلو» در چاه است كه آن را به ريسمانى بسته و تدريجاً در چاه پائين برند، و اين در حقيقت كنايه لطيفى از اين معنى است كه شيطان با طناب مكر و فريب، آنها را از مقام والايشان فرود آورد و به چاهسار مشكلات و دورى از رحمت حق افكند.

4 ـ سفر پيدايش، فصل دوم و سوم.

5 ـ «يَخْصِفانِ» از ماده «خصف» (بر وزن خشم) در اصل، به معنى ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر و جمع نمودن است، سپس به دوختن كفش يا لباس و وصله كردن نيز گفته شده است; زيرا قطعات پراكنده را به يكديگر منضم مى كند.

1 ـ وسوسه سلب اختيار نمى كند

از جمله «وَسْوَسَ لَهُما» (با توجه به «لام» كه معمولاً براى نفع و فائده مى آيد) چنين استفاده مى شود كه: شيطان در وسوسه هاى خود، چهره خيرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت، در حالى كه در جمله «وَسْوَسَ إِلَيْهِ»(1)چنين معنى وجود ندارد، بلكه تنها به معنى نفوذ مخفيانه در قلب كسى است.

در هر حال نبايد تصور كرد كه وسوسه هاى شيطان هر چند قوى و نيرومند باشد از انسان سلب اختيار مى كند بلكه باز انسان مى تواند با نيروى خرد و ايمان، در مقابل آن ايستادگى كند.

و به تعبير ديگر: وسوسه هاى شيطانى انسان را مجبور به كار خلاف نمى كند، بلكه نيروى اختيار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن، نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، ولى اين گونه وسوسه ها سلب مسئوليت از كسى نمى كند، همان طور كه در مورد آدم نكرد.

لذا ملاحظه مى كنيم: با تمام عواملى كه در برابر آدم(عليه السلام) به عنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتيبى كه بعداً خواهد آمد، او را كيفر داد.

* * *


1 ـ طه، آيه 120.

 

2 ـ شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟

در شش مورد از قرآن مجيد به «شجره ممنوعه» اشاره شده است، بدون اين كه درباره كيفيت و يا نام آن سخنى به ميان آيد، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است:

يكى تفسير «مادّى» كه طبق معروف در روايات، «گندم» بوده است.(1)

بايد توجه داشت كه عرب «شجرة» را تنها به درخت اطلاق نمى كند، بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد، لذا در قرآن مجيد به بوته «كدو» شجره اطلاق شده است، مى فرمايد: «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِين».(2)

و ديگرى تفسير «معنوى» كه در روايات از آن تعبير به «شجره حسد» شده است; زيرا طبق اين روايات، آدم(عليه السلام) پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولياء از فرزندان او (پيامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، در او حالتى شبيه به حسد پيدا شد، و همين شجره ممنوعه بود كه آدم مأمور بود به آن نزديك نشود.(3)

در حقيقت طبق اين روايات، آدم(عليه السلام) از دو درخت تناول كرد كه:

يكى از مقام او پائين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود.

و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياء خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز كرد به آن سرنوشت گرفتار شد.

اما بايد توجه داشت: اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بوده است، بى آن كه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.

و با توجه به اين كه آيات قرآن ـ چنان كه كراراً گفته ايم ـ داراى معانى مختلفى است، مانعى ندارد كه هر دو معنى از آيه اراده شود.

اتفاقاً كلمه «شجرة» در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل: «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ»(4) كه اشاره به درخت زيتون است;

و گاهى در شجره معنوى به كار رفته مانند: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ»(5) كه منظور از آن، جمعى از مشركان يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند «بنى اميه» مى باشد.

البته مفسران احتمالات متعدد ديگرى درباره «شجره ممنوعه» داده اند، ولى آنچه گفتيم از همه روشن تر است.

اما نكته اى كه در اينجا بايد يادآور شد (اگر چه در جلد اول تفسير نيز اشاره كرده ايم) اين است كه: در «تورات» تحريف يافته كه امروز مورد قبول همه مسيحيان دنيا و يهود است، شجره ممنوعه به عنوان «شجره علم و دانش و شجره حيات و زندگى» معرفى شده است.(6)

تورات مى فرمايد: آدم قبل از آن كه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخيص نمى داد، و هنگامى كه از آن خورد، و به معنى واقعى، آدم(عليه السلام) گرديد، از بهشت رانده شد، از ترس اين كه: مبادا از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و همچون خدايان! حيات جاويدان پيدا كند!

و اين از روشن ترين قرائنى است كه گواهى مى دهد، «تورات» فعلى كتاب آسمانى نيست بلكه ساخته مغز بشر كم اطلاعى است كه علم و دانش را براى آدم عيب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش، مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد، گويا بهشت جاى افراد فهميده نبود!

جالب اين كه دكتر «ويليام ميلر» كه او را به عنوان «مفسر برجسته و تواناى انجيل» (و به طور كلى عهدين) به شمار مى آورند، در كتاب خود تحت عنوان «مسيحيت چيست؟» چنين مى نويسد:

«شيطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى كرد كه از ميوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن ميوه خورد، اين عمل والدين اوليه ما، تنها يك اشتباه معمولى، و يا خطائى از راه بى فكرى نبود، بلكه عصيان عمدى بر ضد خالق بود.

به عبارت ديگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مايل نبودند مطيع اراده خدا گردند، بلكه مى خواستند، اميال خود را انجام دهند، نتيجه چه شد؟

خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بيرون راند تا در جهان پر درد و رنج، زندگى كنند.(7)

اين مفسر «تورات و انجيل» در حقيقت، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجيه كند، ولى بالاترين گناه يعنى ضديت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است.

چه خوب بود به جاى اين گونه تفسيرها، لااقل، اعتراف به دستكارى در كتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.

* * *


1 و 3 ـ براى اطلاع از اين روايات به تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحات 59 و 60، و جلد دوم، صفحه 11، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق، در تفسير آيات سوره «بقره» و سوره «اعراف» مراجعه شود.

(«بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 78، 164، 165 و 173، و جلد 26، صفحات 273، 321 و 322).

2 ـ صافات، آيه 146.

4 ـ مؤمنون، آيه 20.

5 ـ اسراء، آيه 60.

6 ـ «سِفْرِ تكوين»، فصل دوم، شماره 17.

7 ـ كتاب «مسيحيت چيست؟»، صفحه 16.

3 ـ آيا آدم گناه كرد؟

از آنچه در بالا از كتب مقدس يهود و مسيحيان نقل كرديم، چنين برمى آيد كه آنها نه تنها معتقدند آدم مرتكب گناه و معصيت شد، بلكه گناه او يك گناه معمولى نبود، يك نوع گناه سنگين و پرمسئوليت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبيت از او سر زد!

ولى مدارك اسلامى ـ اعم از عقل و نقل ـ به ما مى گويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و مى دانيم: آدم(عليه السلام) از پيامبران الهى بود.

بنابراين، آنچه در اين آيات ذكر شده، مانند پاره اى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است ـ كه نسبت عصيان به آنها داده شده ـ همگى به معنى «عصيان نسبى» و «ترك اولى» است، نه گناه مطلق.

توضيح اين كه:

گناه بر دو گونه است: «گناه مطلق» و «گناه نسبى».

گناه مطلق، همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود.

اما گناه نسبى، آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد.

ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل، «گناه نسبى» محسوب مى شود، مثلاً: اگر شخص باايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك، هر چند ناچيز باشد، كار حرامى نيست بلكه مستحب است.

ولى هر كس آن را بشنود مذمت مى كند، آن چنان كه گوئى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه: از چنان انسان ثروتمند و باايمانى انتظار بسيار بيشترى مى رود.

به همين نسبت، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار، سر مى زند، با موقعيت ممتازشان سنجيده مى شود، و گاهى با مقايسه به آن، كلمه «عصيان» و «ذنب» (گناه) بر آن اطلاق مى گردد.

فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق، گناه محسوب شود; زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت، براى آنها شايسته نيست.

بلكه بايد با توجه به علم و تقوا و موقعيتشان به هنگام عبادت، غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.

ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى شود، به همين دليل، اگر يك «ترك اولى» از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گيرند (منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و به سراغ كار خوب يا مباحى برود).

در روايات اسلامى مى خوانيم: گرفتارى يعقوب(عليه السلام) و كشيدن آن همه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود كه: نيازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمك به وى غفلت نمود و آن فقير، گرسنه و دل شكسته بازگشت.

اين كار اگر از يك فرد عادى سر زده بود، شايد آن قدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگ الهى و رهبر امت آن چنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوند براى آن تعيين گرديد.(1)

نهى آدم از «شجره ممنوعه» نيز يك نهى تحريمى نبود، بلكه نهى از ترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت آدم، با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت با اين نهى (هر چند نهى كراهتى بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد.

اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه: نهى آدم از شجره ممنوعه، «نهى ارشادى» بود، نه «نهى مولوى».

توضيح اين كه:

گاهى خداوند از چيزى نهى مى كند به عنوان اين كه صاحب اختيار انسان و مولاى او است، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است، چنين نهيى را «نهى مولوى» نامند.

اما گاهى از چيزى نهى مى كند، تنها به خاطر اين كه به انسان بگويد، ارتكاب اين عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبيب از غذاهاى مضر و زيان بخش.

شك نيست: اگر بيمار مخالفت دستور طبيب را كند، نه توهينى به او كرده و نه مخالفتى با شخص او نموده است.

بلكه ارشاد و راهنمائى او را ناديده گرفته و خود را به زحمت انداخته است.

در مورد داستان آدم(عليه السلام) نيز خداوند به او فرموده بود: خوردن از شجره ممنوعه نتيجه اش بيرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است، اين يك ارشاد است، نه فرمان، و به اين ترتيب آدم(عليه السلام) تنها مخالفت نهى ارشادى كرد، نه عصيان و گناه واقعى.

ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد; زيرا نهى ارشادى، احتياج به آمرزش و غفران ندارد، در حالى كه آدم(عليه السلام) ـ همان طور كه در آيه بعد مى خوانيم از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش كرد.

به علاوه، دوران بهشت همان طور كه در جلد اول در ذيل آيات مربوط به آدم(عليه السلام) گفتيم، يك دوران تعليماتى براى آدم(عليه السلام) محسوب مى شد: دوران آشنائى با تكاليف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران ديدن نتيجه عصيان، و مخالفت فرمان خدا، و قبول وسوسه هاى شيطان، و مى دانيم: نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست و مسئوليت نمى آورد.

در پايان اين بحث، يادآور مى شويم: گر چه كلمه «نهى» و «عصيان» و «غفران» و «ظلم»، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقيقى و آثار آن است ولى با توجه به مسأله عصمت انبياء كه با دليل عقلى و نقلى ثابت شده، تمام اين تعبيرها، حمل بر «گناه نسبى» مى شود، و اين موضوع با توجه به عظمت مقام آدم(عليه السلام)و ساير انبياء زياد دور از ظاهر لفظ نيست.

* * *

 

 

23قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ

24قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حين

25قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ

 

ترجمه:

23 ـ گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود»!

24 ـ فرمود: «(از مقام خويش) فرود آئيد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود! و براى شما در زمين، قرارگاه بهره گيرى تا زمان معينى خواهد بود».

25 ـ فرمود: «در آن (زمين) زنده مى شويد; و در آن مى ميريد; و (در رستاخيز) از ان خارج خواهيد شد».


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 411، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 271 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 167، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «علل الشرايع»، جلد 1، صفحه 45، انتشارات مكتبة الداورى، قم، 1381 هـ ق.

 

تفسير:

بازگشت آدم به سوى خدا

سرانجام، هنگامى كه آدم(عليه السلام) و حوا، به نقشه شيطانى ابليس، واقف شدند و نتيجه كار خلاف خود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم بر خويشتن، در پيشگاه خدا قرار داده «گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم» (قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا).

«و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى، از زيانكاران خواهيم بود» (وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَالْخاسِرينَ).

براى توبه و بازگشت به سوى خدا، و اصلاح مفاسد نخستين گام، اين است كه: انسان از مركب غرور و لجاجت پائين آيد و به خطاى خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و در مسير تكامل.

جالب اين كه: به قدرى در توبه و تقاضاى عفو، ادب نشان مى دهند كه حتى نمى گويند: خدايا ما را ببخش (إِغْفِر لَنا) بلكه مى گويند: «اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود»!

شك نيست كه هر گناه و نافرمانى پروردگار، ظلم و ستم بر خويشتن است; زيرا برنامه ها و دستورات او همه، در مسير خير، سعادت و پيشرفت انسان است، بنابراين، هر گونه مخالفت با آن مخالفت با تكامل خويشتن و سبب عقب ماندگى و سقوط خواهد بود، و آدم(عليه السلام) و حوا نيز اگر چه گناه نكردند، اما همين ترك اولى، آنها را از مقام والايشان فرود آورد.

* * *

گر چه توبه خالصانه آدم(عليه السلام) و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد و همان طور كه در سوره «بقره» آيه 37 مى خوانيم: فَتابَ عَلَيْهِ: «خداوند توبه آنها را پذيرفت» ولى به هر حال، اثر وضعى آن عمل، دامانشان را گرفت، و دستور خارج شدن از بهشت به آنها داده شد «فرمود: فرود آئيد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان) دشمن خواهيد بود» (قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ).

«و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره گيرى شما خواهد بود» (وَ لَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌإِلى حين).

* * *

و «نيز به آنها گوشزد كرد: كه هم در زمين زندگى مى كنيد و هم در آن مى ميريد، و از آن براى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد» (قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).

ظاهر اين است كه مخاطب در آيه «قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ» آدم و حوا و شيطان همگى هستند، ولى در آيه بعد بعيد نيست مخاطب تنها آدم و حوا باشند; زيرا آنها هستند كه از زمين برانگيخته مى شوند.

* * *

نكته:

ماجراى آدم و دورنماى اين جهان

گر چه بعضى از مفسران ـ كه معمولاً تحت تأثير افكار تند غربى قرار دارند ـ سعى كرده اند به داستان آدم(عليه السلام) و همسرش، از آغاز تا پايان چهره تشبيه، مجاز و كنايه و به اصطلاح روز، «سمبوليك» بدهند و تمام بحث هاى مربوط به اين ماجرا را حمل بر خلاف ظاهر كرده، كنايه از مسائل معنوى بگيرند.

ولى شك نيست كه ظاهر آيات حكايت از يك جريان واقعى و عينى مى كند كه براى پدر و مادر نخستين ما واقع شده، و چون، در اين داستان نكته اى وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد، و با موازين عقلى سازگار نباشد، (تا قرينه اى براى حمل بر معنى كنائى به دست آيد)، دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معنى حقيقى خود حمل نكنيم.

با اين حال، اين جريان حسّى و عينى مى تواند اشاراتى به زندگى آينده نوع بشر در اين جهان، در برداشته باشد.

يعنى: در صحنه پرغوغاى زندگى اين جهان، انسان از نيروى «خرد» و «غرائز سركش» تركيب شده، و هر كدام از اين دو او را به سوئى مى كشند، در صف مقابل مدعيان دروغينى كه سوابق سوء آنها ـ همچون شيطان ـ روشن است قرار دارند كه سعى مى كنند با وسوسه هاى مداوم خود، پرده بر روى عقل و خرد او بيفكنند، و او را به اميد آب، به دنبال سراب در بيابان زندگى سرگردان سازند.

تسليم شدن در برابر وسوسه هاى آنها، نخستين نتيجه اش فرو ريختن لباس تقوا از اندام آدمى و آشكار شدن زشتى هاى او است.

نتيجه ديگرش، دورى از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والاى انسانيت و رانده شدن از بهشت آرامش و امنيت، و افتادن در سنگلاخ هاى زندگى و رنج هاى حيات مادّى مى باشد.

در اين موقع است كه نيروى عقل مى تواند به كمك او بشتابد، به زودى به فكر جبران بيفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد، تا با شجاعت و صراحت، به گناه خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و آگاهانه كه نقطه عطفى در زندگى او محسوب شود.

در اين هنگام، بار ديگر دست رحمت الهى به سوى او دراز مى گردد، و او را از سقوط هميشگى رهائى مى بخشد، اگر چه كم و بيش، گرفتار آثار تلخِ وضعىِ گناه خود خواهد بود، ولى اين ماجرا درس عبرتى براى او خواهد شد، و مى تواند از اين شكست پايه هاى پيروزى زندگى آينده خود را محكم كند و از اين زيان سود سرشارى در آينده ببرد.

* * *

 

 

 

26يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

27يا بَني آدَمَ لايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لايُؤْمِنُونَ

28وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آبائَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لايَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

26 ـ اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند و مايه زينت شماست; اما لباس پرهيزگارى بهتر است! اينها (همه) از آيات خداست، تا متذكر (نعمت هاى او) شوند!

27 ـ اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد! چه اين كه او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد; (اما بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند!

28 ـ و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: «پدران خود را بر اين عمل يافتيم; و خداوند ما را به آن دستور داده است»! بگو: «خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد»؟!

 

تفسير:

اخطار به همه فرزندان آدم

همان طور كه در آخرين بحث در آيات گذشته گفتيم، سرگذشت آدم و درگيرى او با شيطان دورنمائى بود از زندگى همه انسان ها در روى زمين، به همين جهت، خداوند از اين آيات به بعد، يك سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، صادر مى كند، كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت.

نخست به همان مسأله لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت آدم(عليه السلام) نقش مهمى داشت، اشاره كرده مى فرمايد: «اى فرزندان آدم، ما لباسى بر شما فرو فرستاديم، كه (اندام شما را مى پوشاند و) زشتى هاى بدنتان را پنهان مى سازد» (يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ).

ولى فايده اين لباس كه براى شما فرستاده ايم، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتى ها نيست، بلكه، «لباس تجمل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد، براى شما نيز فرستاده ايم» (وَ ريشاً).

«ريش» در اصل واژه عربى، به معنى پرهاى پرندگان است و از آنجا كه پرهاى پرندگان لباسى طبيعى در اندام آنها است، به هر گونه لباس، نيز گفته مى شود.

و چون پرهاى پرندگان غالباً به رنگ هاى مختلف و زيبا است، يك نوع مفهوم زينت در معنى كلمه «ريش» افتاده است.

علاوه بر اين، به پارچه هائى كه روى زين اسب و يا جهاز شتر مى اندازند «ريش» گفته مى شود.

بعضى از مفسران و اهل لغت نيز آن را به معنى وسيع ترى گرفته اند و آن، هر گونه اثاث و وسائل مورد نياز انسان است، اما مناسب تر در آيه فوق همان لباس هاى زينتى و جالب است.

به دنبال اين جمله، كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته، قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است، هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى فرمايد: «لباس پرهيزكارى و تقوا از آن هم بهتر است» (وَ لِباسُالتَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ).

تشبيه تقوا و پرهيزكارى به ماده اى كه از آن لباس تهيه مى كنند، تشبيه بسيار رسا و گويائى است; زيرا همان طور كه لباس تهيه شده از اجناس مادّى، هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى انسان، روح تقوا و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مى شود. زينتى است چشمگير كه بر شخصيت او مى افزايد.

در اين كه، منظور از لباس تقوا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار شده است:

بعضى آن را به معنى «عمل صالح»،

بعضى «حياء»،

بعضى «لباس عبادت»،

و بعضى به معنى «لباس جنگ» مانند زره و خود و حتى سپر گرفته اند;(1) زيرا تقوا از ماده «وقاية» به معنى نگاهدارى و حفظ است، و به همين معنى در قرآن مجيد نيز آمده است چنان كه در سوره «نحل» آيه 81 مى خوانيم: وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ...: «و براى شما پيراهن هائى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى كند و هم پيراهن هائى كه شما را در ميدان جنگ محفوظ مى دارد».

ولى بارها گفته ايم: آيات قرآن غالباً معنى وسيعى دارد كه مصداق هاى مختلف را در بر مى گيرد، در آيه مورد بحث نيز مى توان تمام اين معانى را از آيه استفاده كرد.

و از آنجا كه لباس تقوا در مقابل لباسى كه جسم را مى پوشند قرار گرفته، به نظر مى رسد منظور از آن همان «روح تقوا و پرهيزكارى» است، كه جان انسان را حفظ مى كند و معنى «حياء» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است.

و در پايان آيه مى فرمايد: «اين لباس هائى كه خدا براى شما قرار داده اعم از لباس مادى و معنوى، لباس جسمانى و لباس تقوا، همگى از آيات و نشانه هاى خدا است تا بندگان متذكر نعمت هاى پروردگار شوند» (ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).

* * *

در آيه بعد، خداوند به همه افراد بشر و فرزندان آدم، هشدار مى دهد كه: مراقب فريبكارى شيطان باشند; زيرا شيطان سابقه دشمنى خود را با پدر آنها نشان داده.

همان طور كه لباس بهشتى را بر اثر وسوسه ها از اندام او بيرون كرد، ممكن است لباس تقوا از اندام ايشان را نيز بيرون نمايد، لذا مى فرمايد: «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون ساخت و لباس آنان را از اندامشان بيرون كرد، تا عورت آنها را به آنها نشان دهد» (يا بَني آدَمَ لايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُعَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما).

در حقيقت چيزى كه اين آيه را با آيه قبل پيوند مى دهد اين است كه: در آنجا سخن از لباس ظاهرى و معنوى انسان (لباس تقوا و پرهيزكارى) در ميان بود، در اين آيه نيز هشدار مى دهد كه: مراقب باشيد، اين لباس تقوا را شيطان از تن شما بيرون نكند.

البته ظاهر عبارت «لايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ» نهى شيطان از اين عمل است، ولى اين گونه عبارت ها كنايه لطيفى براى نهى مخاطب محسوب مى شود، و به اين مى ماند كه به شخص مورد علاقه خود خطاب كنيم و بگوئيم: نبايد فلان دشمن به تو ضربه بزند، يعنى تو مراقب باش كه ضربه نخورى!

پس از آن، تأكيد مى كند: حساب شيطان و همكارانش از ساير دشمنان جدا است، «او و همكارانش شما را مى بينند در حالى كه شما آنها را مشاهده نمى كنيد» (إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ)، و از چنين دشمنى بايد سخت برحذر بود!

اشاره به اين كه آنجا كه تصور مى كنيد تنها خودتان هستيد و خودتان، ممكن است آنها حضور داشته باشند، و به راستى بايد در برابر چنين دشمن ناپيدائى كه لحظات حمله او را با دقت نمى توان پيش بينى كرد، هميشه آماده دفاع بود.

و در پايان آيه جمله اى بيان مى كند كه در حقيقت پاسخى است به يك ايراد مهم و آن اين كه: اگر كسى بگويد: چگونه خداوند دادگر و مهربان دشمنى را با اين قدرت بر انسان مسلط ساخته، دشمنى كه هيچ گونه موازنه قوا با او ندارد، به هر كجا بخواهد مى رود، بدون اين كه كسى حضورش را احساس كند، حتى طبق بعضى از روايات در درون وجود انسان همچون جريان خون در رگ ها حركت مى كند!(2)

آيا اين با عدالت پروردگار سازگار است؟!

آيه در پاسخ اين سؤال احتمالى، مى فرمايد: «ما شياطين را اولياء و سرپرستان افراد بى ايمان قرار داديم» (إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لايُؤْمِنُونَ).

يعنى آنها هرگز اجازه ورود به منطقه روح و قلب افرادى كه آمادگى خود را براى پذيرش آنان اعلام نداشته اند، ندارند، و به تعبير ديگر گام هاى نخستين از طرف خود انسان برداشته مى شود، و اجازه ورود به كشور تن از طرف او داده مى شود، و تنها پس از موافقت خود انسان است كه شيطان مى تواند از مرزهاى روح او بگذرد.

بنابراين، كسانى كه دريچه هاى روح خود را به روى شياطين ببندند، آنها قدرت عبور از آن را نخواهند داشت.

آيات ديگر قرآن نيز شاهد اين حقيقت است، در سوره «نحل» آيه 100 مى خوانيم: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون:

«تسلط شيطان بر آنها است كه به او عشق مىورزند و او را سرپرست خود انتخاب كرده اند و كسانى كه او را پرستش مى كنند».

و در آيه 42 سوره «حجر» مى خوانيم: إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ:

«تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت، مگر بر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند».

به تعبير ديگر: درست است كه ما شيطان و همكارانش را نمى بينيم، ولى به اصطلاح ردّ پاى آنها را مى توانيم مشاهده كنيم.

هر جا مجلس گناه است،

در هر نقطه اى وسائل معصيت، آماده است، در هر موقع پاى زرق و برق دنيا و تجمل پرستى به ميان مى آيد،

به هنگام طغيان غرائز،

و در موقع برافروخته شدن آتش خشم و غضب، حضور شيطان قطعى است، و گويا در چنين مواردى، انسان صداى وسوسه او را با گوش دل مى شنود و ردپاى او را با چشم خود مى بيند.

در اين زمينه حديث جالبى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:

لَمّا دَعا نُوحٌ رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى قَوْمِهِ أَتاهُ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللّهُ فَقالَ يا نُوحُ إِنَّ لَكَ عِنْدِي يَداً! أُرِيدُ أَنْ أُكافِيَكَ عَلَيْها فَقالَ لَهُ نُوحٌ إِنَّهُ لَيُبْغَضُ إِلَيَّ أَنْ يَكُونَ لَكَ عِنْدِي يَدٌ فَما هِيَ؟

قالَ: بَلى دَعَوْتَ اللّهَ عَلى قَوْمِكَ فَأَغْرَقْتَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ أُغْوِيَهُ فَأَنَا مُسْتَرِيحٌ حَتّى يُنْسَقَ قَرْنٌ آخَرُ وَ أُغْوِيَهُمْ،

فَقالَ لَهُ نُوحٌ مَا الَّذِي تُرِيدُ أَنْ تُكافِيَنِي بِهِ؟

قالَ اذْكُرْنِي فِي ثَلاثِ مَواطِنَ فَإِنِّي أَقْرَبُ ما أَكُونُ إِلَى الْعَبْدِ، إِذا كانَ فِي إِحْداهُنَّ:

أُذْكُرْنِي إِذا غَضِبْتَ!

وَ اذْكُرْنِي إِذا حَكَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ!

وَ اذْكُرْنِي إِذا كُنْتَ مَعَ امْرَائَة خالِياً لَيْسَ مَعَكُما أَحَدٌ!:

«هنگامى كه نوح به قوم خود نفرين كرد (و هلاكت آنها را از خدا خواست و طوفان همه را در هم كوبيد) ابليس نزد او آمده گفت: تو حقى بر گردن من دارى كه من مى خواهم آن را تلافى كنم!

نوح (در تعجب فرو رفت) گفت: بسيار بر من گران است كه حقى بر تو داشته باشم، چه حقى؟!

گفت: همان نفرينى كه درباره قومت كردى و آنها را غرق نمودى، و احدى باقى نماند كه من او را گمراه سازم، بنابراين من تا مدتى راحتم، تا زمانى كه نسل ديگرى به پاخيزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم.

نوح (با اين كه حداكثر كوشش را براى هدايت قوم خود كرده بود، در عين حال ناراحت شد و) به ابليس گفت: حالا مى خواهى چه جبرانى بكنى؟

گفت: در سه موقع به ياد من باش! كه من نزديك ترين فاصله را به بندگان در اين سه موقع دارم:

هنگامى كه خشم، تو را فرا مى گيرد به ياد من باش!

هنگامى كه ميان دو نفر قضاوت مى كنى به ياد من باش!

و هنگامى كه با زن بيگانه اى تنها هستى و هيچ كس در آنجا نيست باز به ياد من باش»!(3)

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: جمعى از مفسران از آيه فوق چنين استفاده كرده اند كه: شيطان براى انسان به هيچ وجه قابل رؤيت نيست، در حالى كه از پاره اى از روايات استفاده مى شود چنين امرى احياناً ممكن است.(4)

ولى ظاهراً اين دو با هم منافاتى ندارند; زيرا قاعده اصلى آن است كه مشاهده نشود، اما اين قاعده مانند بسيارى از قاعده هاى ديگر موارد استثنائى دارد.

* * *

و در آخرين آيه به يكى از وسوسه هاى مهم شيطانى اشاره مى كند كه بر زبان جمعى از انسان هاى شيطان صفت نيز جارى مى شود و آن اين كه: «هنگامى كه عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند، اگر از دليل آن سؤال شود، در پاسخ، مى گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافته ايم» (وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آبائَنا).

سپس اضافه مى كنند: «خداوند هم ما را به آن دستور داده است» (وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها).

مسأله تقليد كوركورانه از نياكان، به اضافه تهمت به ساحت مقدس پروردگار دو عذر ساختگى و ناموجه هستند، كه شيطان صفتان در اعمال خود، غالباً به آن متشبث مى شوند.

جالب اين كه: قرآن در پاسخ آنها اعتنائى به دليل اول يعنى پيروى كور كورانه از نياكان نمى كند.

گويا آن را از هر گونه جواب مستغنى مى داند; زيرا عقل سليم آن را درك مى كند، به علاوه كراراً در قرآن به پاسخ آن اشاره شده است.

و تنها به پاسخ دوم قناعت كرده، مى فرمايد: «خداوند هرگز به كارهاى زشت و قبيح فرمان نمى دهد» (قُلْ إِنَّاللّهَ لايَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ); زيرا حكم او از فرمان عقل جدا نيست.

دستور به فحشاء طبق صريح آيات قرآن، كار شيطان است نه كار خداوند، خداوند تنها به نيكى ها و خوبى ها فرمان مى دهد.(5)

سپس با اين جمله آيه ختم مى شود كه: «آيا به خدا نسبت هائى مى دهيد كه نمى دانيد»؟! (أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ).

گر چه ظاهراً مناسب تر اين بود كه گفته شود: چرا چيزى كه دروغ است و واقعيت ندارد را به خدا نسبت مى دهيد؟ ولى به جاى آن فرموده است: چرا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟

اين در حقيقت براى آن است كه: حداقل مطالبى كه مورد قبول طرف است، مورد استناد واقع شود، و گفته شود: اگر شما به دروغ بودن اين سخنان يقين نداريد، لااقل دليلى هم بر اثبات آن نداريد، پس چرا بى دليل تهمت مى زنيد؟ و چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 34، صفحات 66 و 67، جلد 65، صفحه 357، و جلد 83، صفحه 327 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 4، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 14، چاپ آل البيت.

2 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 440، حديث 1، و جلد 8، صفحه 113، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 212، و جلد 60، صفحه 268، حديث 154 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 88، چاپ آل البيت ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 1، صفحه 95، و جلد 16، صفحه 220، چاپ آل البيت ـ تفسير «عياشى»، جلد 1، صفحات 276، 309 و 387، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 42، دار الكتاب قم، 1404 هـ ق.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 318، و جلد 60، صفحه 222 ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 132، انتشارات جامعه مدرسين، 1403 هـ ق ـ «درر الاخبار»، صفحه 122، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، طبع اول، 1419 هـ ق.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 111، جلد 19، صفحات 236، 237، 238 و 255، جلد 46، صفحه 5، جلد 47، صفحه 269، و جلد 60، صفحات 159، 160 و 282 و...

5 ـ به سوره «بقره»، آيات 268 و 269 مراجعه فرمائيد.

 
نكته ها:

1 ـ فرود آمدن لباس!

در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله أَنْزَلْنا: «فرو فرستاديم» برخورد مى كنيم كه ظاهراً، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين، سازش ندارد، مانند آيه مورد بحث; زيرا خداوند در اين آيه مى فرمايد: «لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را مى پوشاند».

در حالى كه مى دانيم: لباس يا از پشم حيوانات گرفته مى شود، و يا از مواد گياهى و مانند اينها كه همه از زمين است.

در سوره «زمر» آيه 6 نيز مى خوانيم: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج: ««براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد».

و در سوره «حديد» آيه 25 مى خوانيم: وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ...: «آهن را فرو فرستاديم...».

بسيارى از مفسران، اصرار دارند: اين گونه آيات را به معنى نزول مكانى، يعنى از طرف بالا به پائين، تفسير كنند مثلاً بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل مى شود، و گياهان و حيوانات از آن سيراب مى گردند.

بنابراين، مواد لباس ها به يك معنى از آسمان به زمين فرستاده شده است.

در مورد آهن نيز سنگ هاى عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به سوى زمين جذب شده است.

ولى با توجه به اين كه نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده، و در استعمالات روزانه نيز، زياد به كار مى رود مثلاً مى گويند: از طرف مقام بالا چنين دستورى صادر شده و يا مى گوئيم: رَفَعْتُ شَكْواىَ إِلَى الْقاضِى: «شكايتم را به سوى قاضى بالا بردم» هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم.

و از آنجا كه نعمت هاى پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده، تعبير به نزول در آن، كاملاً مفهوم و قابل درك است.

نظير اين موضوع، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده مى شود كه گاهى يك موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است، ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است، با «اسم اشاره بعيد» از آن تعبير مى كنيم.

مثلاً در فارسى مى گوئيم: به آن جناب چنين معروض مى دارم، با اين كه طرف نزديك ما نشسته است و در قرآن مجيد مى خوانيم: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ: «آن كتاب پر عظمت و بلندپايه (يعنى قرآن) جاى شك و ترديدى ندارد».(1)

* * *


1 ـ بقره، آيه 2.

2 - لباس در گذشته و حال

تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد، هميشه انسان لباس مى پوشيده است، ولى البته در طول تاريخ و با گذشت زمان و با تفاوت امكنه، لباس ها فوق العاده متنوع و متفاوت بوده است.

در گذشته بيشتر لباس به عنوان حفظ از سرما و گرما و همچنين زينت و تجمل مورد استفاده قرار مى گرفته است، و جنبه ايمنى و حفاظت آن در درجه بعد بوده.

اما در زندگى صنعتى امروز، نقش ايمنى لباس و جنبه حفاظت آن در بسيارى از رشته ها در درجه اول اهميت قرار دارد، فضانوردان، مأموران آتش نشانى، كارگران معادن، غواصان، و بسيارى ديگر، از لباس هاى مخصوص براى حفظ خود در برابر انواع خطرها استفاده مى كنند.

وسائل توليد لباس، در عصر ما به قدرى متنوع شده و توسعه يافته كه با گذشته اصلاً قابل مقايسه نيست.

نويسنده تفسير «المنار» در جلد هشتم در ذيل آيه مورد بحث، چنين مى نويسد: «يكى از رؤساى كشور آلمان روزى از يك كارخانه پارچه بافى ديدن مى كرد، هنگام ورود در كارخانه گوسفندانى را به او نشان دادند كه مشغول چيدن پشم از آنها بودند، پس از بازديد به هنگامى كه مى خواست از كارخانه خارج شود، پارچه اى به عنوان هديه به او دادند و به او گفتند: اين پارچه از پشم همان گوسفندانى است كه به هنگام ورود در برابر شما، چيده شد، يعنى يكى دو ساعت بيشتر طول نكشيد كه پشم از بدن گوسفند فرود آمد و پارچه جالبى براى پوشش رئيس كشور شد»!

اما متأسفانه در عصر ما، جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس به قدرى گسترش يافته كه دارد فلسفه اصلى لباس را تحت الشعاع خود قرار مى دهد.

لباس عاملى شده براى انواع تجمل پرستى ها، توسعه فساد، تحريك شهوات، خودنمائى، تكبر، اسراف و تبذير و امثال آن، حتى گاه لباس هائى در ميان جمعى از مردم به خصوص «جوانان غرب زده» ديده مى شود كه جنبه جنون آميز آن بر جنبه عقلانيش برترى دارد و به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.

اصولاً چنين به نظر مى رسد كه كمبودهاى روانى، عاملى براى به نمايش گذاردن اين گونه انواع لباس هاى عجيب و غريب است، افرادى كه نمى توانند با كار چشمگيرى خود را به جامعه نشان دهند، سعى دارند با لباس هاى نامأنوس و غريب و عجيب وجود و حضور خود را در جامعه اثبات كنند.

و به همين دليل، ملاحظه مى كنيم، افراد با شخصيت و آنها كه داراى عقده حقارتى نيستند، از پوشيدن اين گونه لباس ها متنفرند.

به هر صورت، ثروت هاى عظيمى كه از طريق لباس هاى گوناگون و مُدپرستى هاى مختلف و چشم هم چشمى ها در مسأله لباس، نابود مى شود، رقم بسيار مهمى را تشكيل مى دهد كه اگر صرفه جوئى مى شد، بسيارى از مشكلات اجتماعى را حل مى كرد و مرهم هاى مؤثرى بر زخم هاى جانكاه جمعى از محرومان جامعه بشرى مى گذارد.

مسأله مُدپرستى در لباس، نه تنها ثروت هاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد، بلكه قسمت مهمى از وقت ها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد.

از تاريخ زندگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ساير پيشوايان بزرگ استفاده مى شود كه: آنها با مسأله تجمل پرستى در لباس، سخت مخالف بودند، تا آنجا كه در روايتى مى خوانيم:

هيأتى از مسيحيان نجران به خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيدند در حالى كه لباس هاى ابريشمين بسيار زيبا كه تا آن زمان در اندام عرب ها ديده نشده بود در تن داشتند.

هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند و سلام كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پاسخ سلام آنها را نگفت، حتى حاضر نشد يك كلمه با آنها سخن بگويد.

از على(عليه السلام) در اين باره چاره خواستند، و علت روى گردانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از آنها جويا شدند.

على(عليه السلام) فرمود: من چنين فكر مى كنم كه اينها بايد اين لباس هاى زيبا و انگشترهاى گران قيمت را از تن بيرون كنند، سپس خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)برسند،

آنها چنين كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سلام آنها را پاسخ داد و با آنها سخن گفت، سپس فرمود:

وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ أَتَوْنِي الْمَرَّةَ الأُولى وَ إِنَّ إِبْلِيسَ لَمَعَهُمْ: «سوگند به خدائى كه مرا به حق فرستاده است، نخستين بار كه اينها بر من وارد شدند، ديدم شيطان نيز به همراه آنها است».(1)

* * *


1 ـ «سفنية البحار»، جلد 2، صفحه 504، ماده «لبس» ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 337 ـ «اعلام الورى»، صفحه 129، دار الكتب الاسلامية ـ «مكاتيب الرسول»، جلد 2، صفحه 495، دار الحديث، طبع اول، 1419 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 1، صفحه 378، دار المعرفة، بيروت، 1412 هـ ق.

3 - منظور از فحشاء چيست؟

در اين كه منظور از «فاحشه» (كار زشت و قبيح) در اينجا چيست؟ بسيارى از مفسران گفته اند: اشاره به رسم جمعى از اعراب در زمان جاهليت است كه لخت و برهنه مادرزاد! «زن و مرد» در اطراف خانه خدا طواف مى كردند، به گمان اين كه در لباس هائى كه مرتكب گناه شده اند، شايسته نيست خانه خدا را طواف كنند!

البته اين تفسير، متناسب با آيات قبل كه از لباس و پوشش انسان، سخن مى گويد، مى باشد.

ولى در روايات متعددى مى خوانيم كه: منظور از «فاحشه» در اينجا گفتار پيشوايان ظالم و ستمگر است كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كنند و معتقدند: خدا اطاعت آنها را بر مردم فرض كرده است.(1)

اما بعضى از مفسران مانند نويسنده «المنار» و «الميزان»، مفهوم آيه را يك مفهوم وسيع گرفته اند كه هر گونه كار زشت و قبيحى را در بر مى گيرد و با توجه به وسعت مفهوم كلمه «فاحشه» مناسب تر همين است كه معنى آيه، همان معنى وسيع كلمه باشد و مسأله «طواف عريان» و «پيروى از پيشوايان ظلم و ستم» از مصاديق روشن آن محسوب مى گردد، و منافاتى هم با روايات ندارد.

درباره تسليم بى قيد و شرط، در برابر رسوم نياكان در ذيل آيه 170 سوره «بقره»، جلد اول توضيح كافى داده شده است.

* * *

 

 

29قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ

30فَريقاً هَدى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

 

ترجمه:

29 ـ بگو: «پروردگارم امر به عدالت كرده است; و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوى او كنيد! و او را بخوانيد، در حالى كه دين (خود) را براى او خالص گردانيد! (و بدانيد) همان گونه كه در آغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) بازمى گرديد!

30 ـ جمعى را هدايت كرده; و جمعى (كه شايستگى نداشته اند،) گمراهى بر آنها مسلّم شده است. آنها (كسانى هستند كه) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند; و گمان مى كنند هدايت يافته اند!

 

تفسير:

1 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 373، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 189، و جلد 31، صفحه 583.

 

فرمان به عدالت و قسط

از آنجا كه در آيه گذشته، سخن از فحشاء ـ كه مفهوم آن هر گونه كار زشتى را شامل مى شود ـ در ميان بود، و تأكيد شده بود كه: خداوند هرگز به فحشاء دستور نمى دهد، در اين آيه، به اصول دستورات پروردگار در زمينه وظائف عملى در يك جمله كوتاه اشاره شده و سپس اصول عقائد دينى يعنى مبدأ و معاد به طور فشرده تشريح شده است.

نخست مى فرمايد: «اى پيامبر! به آنان بگو پروردگار من به عدالت دستور داده است» (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ).

مى دانيم عدالت مفهوم وسيعى دارد كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد; زيرا حقيقت عدالت آن است كه: هر چيز را در مورد خود به كار برند و به جاى خود نهند.

گر چه ميان «عدالت» و «قسط» تفاوتى وجود دارد:

عدالت آنجا گفته مى شود كه انسان حق هر كس را بپردازد، و نقطه مقابلش، آن است كه ظلم و ستم كند و حقوق افراد را از آنها دريغ دارد، و به آنها ندهد.

ولى قسط مفهومش آن است كه حق كسى را به ديگرى ندهد، و به تعبير ديگر «تبعيض» روا ندارد، و نقطه مقابلش آن است كه حق كسى را به ديگرى دهد.

در عين حال، مفهوم وسيع اين دو كلمه مخصوصاً ـ به هنگامى كه جدا از يكديگر استعمال مى شوند ـ تقريباً مساوى است و به معنى رعايت اعتدال در همه چيز، همه كار و هر چيز را به جاى خويش قرار دادن مى باشد.

آنگاه دستور به يكتاپرستى و مبارزه با هر گونه شرك داده، مى فرمايد: «توجه قلب خويش را در هر مسجدى و هر عبادتى به او كنيد» (وَ أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد)، و از ذات پاك او به سوى ديگر منحرف نشويد.

«او را بخوانيد و دين و آئين خود را خالص و مخصوص او قرار دهيد» (وَ ادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ).

پس از تحكيم پايه توحيد، توجه به مسأله معاد و رستاخيز كرده، مى فرمايد: «همان گونه كه شما را در آغاز آفريد، دگر بار در قيامت باز مى گرديد» (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ).

* * *

در آيه بعد، چگونگى عكس العمل هاى مردم در برابر اين دعوت (دعوت به سوى نيكى ها و توحيد و معاد) را بيان مى كند مى فرمايد: «توفيق خداوند شامل حال گروهى شد و آنها را به راه حق هدايت كرد، در حالى كه گروه ديگرى گمراهى بر آنان مسلّم گرديد» (فَريقاً هَدى وَ فَريقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ).(1)

و براى اين كه كسى تصور نكند: بدون جهت خداوند، طايفه اى را هدايت مى كند و جمع ديگرى را گمراه، در جمله بعد اضافه مى كند: «گروه گمراهان همان ها بودند كه شياطين را اولياى خود انتخاب كرده بودند، و به جاى ولايت پروردگار ولايت شيطان را پذيرفتند» (إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطينَأَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ).

و عجب اين كه با تمام گمراهى و انحراف «چنين مى پنداشتند: هدايت يافتگان واقعى آنها هستند» (وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ).

اين حالت، مخصوص كسانى است كه در طغيان و گناه فرو روند، و آن چنان غرق فساد، تباهى، انحراف و بت پرستى گردند كه حسّ تشخيص آنها به كلى دگرگون شود، زشتى ها را زيبائى، و گمراهى ها را هدايت، پندارند، و در اين حال درهاى هدايت به كلى بر روى آنها مسدود خواهد شد، و اين همان چيزى است كه خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند.

* * *


1 ـ جمله «فَريقاً هَدى» از نظر تركيب ادبى، چنين است كه: «فَريقاً» مفعول مقدم و «هَدى» فعل مؤخر است و «فَريقاً» دوم مفعول «اضل» مى باشد كه در تقدير است و جمله «حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ» دلالت بر آن دارد.

 

نكته ها:

1 ـ منظور از «أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ...»

مفسران در تفسير جمله «أَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد» تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:

گاهى گفته اند: منظور از آن توجه به قبله به هنگام نماز است.

گاهى گفته اند: منظور شركت در مساجد به هنگام نمازهاى روزانه است.

و گاهى نيز احتمال داده اند: هدف از آن، حضور قلب و نيت خالص به هنگام عبادت مى باشد.

ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم، يعنى توجه به خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و توجه به غير خدا، مناسب تر با قبل و بعد اين جمله به نظر مى رسد، اگر چه اراده همه اين معانى از مفهوم آيه نيز دور نيست.

* * *

2 ـ كوتاه ترين استدلال براى معاد

در مورد معاد و رستاخيز مردگان، با همين بدن (معاد جسمانى) بحث زياد شده است و از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه: هضم اين مسأله براى بسيارى از مردم كوتاه فكر در اعصار پيشين مشكل بوده است تا آنجا كه گاهى مطرح شدن مسأله رستاخيز و معاد را در گفتار انبياء، دليل بر نادرست بودن دعوت آنها و حتى (العياذ باللّه) دليل بر جنون و ديوانگى آنان مى گرفته مى گفتند: أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةُ:

«اين كه پيامبر مى گويد بعد از آن كه خاك شديد و پراكنده گشتيد باز هم زنده خواهيد شد، تهمتى است كه بر خدا بسته، و يا ديوانه است»!(1)

از همين آيه و آيات ديگر بايد استفاده نمود چيزى كه بيشتر موجب تعجب و شگفتى آنان مى شد، مسأله معاد جسمانى بود; زيرا باور نمى كردند پس از آن كه بدن ها خاك گرديد، و ذرات خاكش در مسير باد و طوفان قرار گرفت و به هر گوشه اى از كره زمين افشانده شد، بار ديگر اين ذرات پراكنده، از آغوش خاك و از ميان امواج درياها و از لابلاى ذرات هوا گردآورى شود، و همان انسان نخستين لباس حيات و زندگى در بر پوشد.

قرآن مجيد در آيات مختلف به اين پندار نادرست پاسخ گفته و آيه فوق يكى از كوتاه ترين و جالب ترين تعبيرات را در اين زمينه بازگو مى كند مى فرمايد: نگاهى به آغاز آفرينش خود كنيد ببينيد همين جسم شما كه از مقدار زيادى آب و مقدار كمترى مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات تركيب شده است در آغاز كجا بود؟

آب هائى كه در ساختمان جسم شما به كار رفته هر قطره اى از آن، احتمالاً در يكى از اقيانوس هاى روى زمين سرگردان بود، سپس تبخير گرديد و تبديل به ابرها و به شكل قطرات باران بر زمين ها فرو ريختند.

ذراتى كه هم اكنون از مواد جامد زمين در ساختمان جسم شما به كار رفته، روزى به صورت دانه گندم يا ميوه درخت، يا سبزى هاى مختلف بود كه از نقاط پراكنده زمين گردآورى شده بود.

بنابراين چه جاى تعجب كه پس از متلاشى شدن و بازگشت به حال نخستين، باز همان ذرات جمع آورى گردد، به هم پيوندند و اندام نخستين را تشكيل دهد؟

و اگر چنين چيزى محال بود; چرا در آغاز آفرينش انجام شد؟ بر اين اساس، «همان گونه كه در آغاز، خداوند شما را آفريده است در روز رستاخيز نيز بازمى گرداند» و اين همان مطلبى است كه در جمله كوتاه بالا مى خوانيم.

* * *

 

31يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ

32قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

31 ـ اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و (از نعمت هاى الهى) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد!

32 ـ بگو: «چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است»؟! بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند; (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند; ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود». اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم!


1 ـ سبأ، آيه 8.

 

تفسير:

لباس مسجد

در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت، همچنان سخن از مسأله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است.

نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى شود، دستور مى دهد و مى فرمايد: «اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد» (يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد).

اين جمله هم مى تواند اشاره به «زينت هاى جسمانى» باشد كه شامل پوشيدن لباس هاى مرتب و پاك و تميز، شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى شود،

و هم شامل «زينت هاى معنوى»، يعنى صفات انسانى، ملكات اخلاقى و پاكى نيّت و اخلاص.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده;

و يا اگر مى بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداق هاى روشن است.(1)

همچنين اگر مى بينيم در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده،(2) دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينت هاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.

گر چه اين حكم، مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولى ضمناً نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجدالحرام و طواف خانه خدا، كاملاً عريان و برهنه مى شدند.

و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباس هاى كثيف، مندرس و يا لباس هاى مخصوص منزل را در تن مى كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيأت شركت مى نمايند، كه متأسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى خبران از مسلمانان معمول و متداول است.

در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده، دستور داريم بهترين لباس هاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم.

در جمله بعد به مواهب ديگرى يعنى خوردنى ها و آشاميدنى هاى پاك و پاكيزه اشاره مى كند و مى فرمايد: «از آنها بخوريد و بنوشيد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).

اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز، از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى، اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى كند: «ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد» (وَ لاتُسْرِفُوا إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُسْرِفينَ).

«إِسْراف» كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت، كيفيت، بيهوده گرائى، اتلاف و مانند آن را شامل مى شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش، فوراً جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى كند.

* * *

در آيه بعد، با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى برند، تحريم زينت ها و پرهيز از غذاها و روزى هاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسائى و مايه قرب به پروردگار است، مى پردازد و مى فرمايد: اى پيامبر «بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزى هاى پاكيزه را تحريم كرده است»؟ (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).

اگر اين امور، بد بود، خدا نمى آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است، چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟

مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى ممكن است تضاد وجود داشته باشد؟!

آنگاه براى تأكيد اضافه مى كند: به آنها «بگو اين نعمت ها و موهبت ها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده، (اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى كنند، ولى) در روز قيامت و زندگى عالى تر كه صفوف كاملاً از هم مشخص مى شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى شوند»! (قُلْهِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ).

بنابراين، چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصاً در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد، چگونه ممكن است تحريم گردد؟

حرام چيزى است كه مفسده انگيز باشد، نه نعمت و موهبت.

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتارى ها و گاهى با غم، رنج ها و اندوه ها است، ولى در سراى ديگر، خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤمنان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد).

در پايان آيه به عنوان تأكيد مى فرمايد: «ما اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى فهمند تشريح مى كنيم» (كَذلِكَنُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ).

* * *

 

نكته ها:

1 و 2 ـ براى اطلاع از اين اخبار به تفسير «برهان»،، جلد 2، صفحات 9 و 10، و تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 18 و 19، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق، مراجعه فرمائيد.

(«كافى»، جلد 3، صفحه 424، و جلد 6، صفحه 489، دار الكتب الاسلامية ـ «دعائم الاسلام»، جلد 1، صفحه 185، دار المعارف، 1383 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 332، و جلد 73، صفحات 116، 117 و 118، و جلد 80، صفحه 168 و...)

1 ـ زينت و تجمل از نظر اسلام

در مورد استفاده از انواع زينت ها، اسلام مانند تمام موارد، حدّ اعتدال را انتخاب كرده است، نه مانند بعضى كه مى پندارند استفاده از زينت ها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسائى است، و نه مانند تجمل پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين عمل نامقدس مى دهند.

اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى بينيم تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگى هاى روح انسان و ساختمان جسم او است.

توضيح اين كه:

به گواهى روانشناسان، حسّ زيبائى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حسّ نيكى، و حسّ دانائى، و حسّ مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائى هاى ادبى، شعرى، صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى، همه مولود اين حسّ است.

با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حسّ اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد؟!

لذا در اسلام: استفاده كردن از زيبائى هاى طبيعت، لباس هاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز، كه به آن توصيه و سفارش نيز شده است، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده.

به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى(عليه السلام)مى خوانيم، هنگامى كه به نماز برمى خاست بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد.

سؤال كردند چرا بهترين لباس خود را مى پوشيد؟ فرمود:

إِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمالَ، فَأَتَجَمَّلُ لِرَبِّي وَ هُوَ يَقُولُ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِد:

«خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم را مى پوشم، و هم او دستور داده است كه: زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد».(1)

در حديث ديگرى مى خوانيم، يكى از زاهدان ريائى به نام «عباد بن كثير» با امام صادق(عليه السلام) روبرو شد، در حالى كه امام(عليه السلام) لباس نسبتاً زيبائى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت (على(عليه السلام)) لباس بسيار ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟

آيا بهتر نبود لباسى كم اهميت تر از اين مى پوشيدى؟

امام فرمود: واى بر تو اى عباد! مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ:

«چه كسى زينت هائى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است»؟(1)... و روايات متعدد ديگر.

اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، و يا تعبير به اين كه: خداوند زيبائى ها را آفريده، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبائى، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى آفريد، آفرينش زيبائى ها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائى ها آن را دوست دارد.

ولى مهم اينجاست كه در اين گونه موضوعات، مردم غالباً راه افراط را مى پويند، و با بهانه هاى مختلف رو به تجمل پرستى مى آورند.

به همين دليل، قرآن مجيد ـ همان طور كه گفتيم ـ بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى، مسلمانان را از اسراف و زياده روى و تجاوز از حدّ، بر حذر مى دارد.

در قرآن مجيد در بيش از بيست مورد به مسأله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب، مشروحاً سخن خواهيم گفت).

به هر حال، روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شكمخواران صحّه مى گذارد.

مخصوصاً در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد، حتى از زينت هاى معتدل نيز نهى مى كند.

لذا مى بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤال مى كردند، چرا لباس فاخر پوشيده ايد؟ در حالى كه جدّ شما على(عليه السلام)چنين لباسى در تن نمى كرد؟

در پاسخ مى فرمودند: مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه ترى دارند، در چنين شرائطى استفاده از اين زينت ها (در حدود معقول) مانعى ندارد.(1)

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 3، ابواب «احكام الملابس» (جلد 4، صفحه 455، چاپ آل البيت) ـ «مستدرك»، جلد 3، صفحه 226، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 80، صفحات 169 و 175 ـ تفسير «عياشى»،
جلد 2، صفحه 14، چاپخانه علميه، تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 3، ابواب «احكام الملابس»، باب 7، حديث 4 (جلد 5، صفحه 16، چاپ آل البيت) ـ «كافى»، جلد 6، صفحه 443، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 47، صفحه 361.

3 ـ «كافى»، جلد 6، صفحه 442، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 20، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 47، صفحه 360.

2 ـ يك دستور مهم بهداشتى

جمله: كُلُوا وَ اشْرَبُواوَ لاتُسْرِفُوا: «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد» كه در آيه فوق آمده است، گر چه بسيار ساده به نظر مى رسد، اما امروز ثابت شده است كه يكى از مهم ترين دستورات بهداشتى همين است; زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه: سرچشمه بسيارى از بيمارى ها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده، در بدن انسان باقى مى ماند.

اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاه هاى بدن، و هم منبع آماده اى است براى انواع عفونت ها و بيمارى ها، لذا براى درمان بسيارى از بيمارى ها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.

عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده روى در تغذيه و به اصطلاح «پرخورى» است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست.

مخصوصاً در عصر و زمان ما كه بيمارى هاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون، تصلب شرائين، نارسائى هاى كبد و انواع سكته ها، فراوان شده، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى، يكى از عوامل اصلى محسوب مى شود، و براى از بين بردن اين گونه بيمارى ها راهى جز حركت كافى و ميانه روى در تغذيه نيست.

مفسر بزرگ ما، مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مطلب جالبى نقل مى كند، مى نويسد: «هارون الرشيد» طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است: «علم اديان و علم ابدان».

او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا: «بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد».

پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است: الْمَعِدَةُ بَيْتُ الأَدْواءِ وَ الْحِمْيَةُ رَأْسُ كُلِّ دَواءِ وَ أَعْطِ كُلَّ بَدَن ما عَوَّدْتَهُ:

«معده خانه همه بيمارى ها است، امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت داده اى (از عادات صحيح و مناسب) آن را از او دريغ مدار».

طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما تَرَكَ كِتابُكُمْ وَ لا نَبِيُّكُمْ لِجالِيْنُوسَ طِبّاً!: «قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس (طبيب معروف) طبى باقى نگذارده است».(1)

كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.

* * *

 

33قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

ترجمه:

33 ـ بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است; و (همچنين) گناه و ستم به نا حق را; و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد; و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد».

 

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 62، صفحه 123 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 190، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 83، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 192، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

تفسير:

محرمات الهى

بارها ديده ايم قرآن مجيد هر گاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتى ها و محرمات سخن مى گويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند.

در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى، زينت ها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و به طور عموم، و سپس به طور خصوص، روى چند نقطه مهم انگشت مى گذارد.

در آغاز از تحريم «فواحش» سخن مى گويد و مى فرمايد: «اى پيامبر! بگو: پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اين كه آشكار باشد يا پنهان» (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).

«فَواحِش» جمع «فاحشه» به معنى خصوص اعمالى است كه فوق العاده زشت و ناپسند است، نه همه گناهان، و شايد تأكيد روى اين مطلب كه خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عرب هاى جاهلى، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى شد، مجاز مى شمردند، و تنها در صورتى كه آشكار بود ممنوع مى دانستند.

پس از آن، موضوع را تعميم داده و به تمام گناهان اشاره كرده، مى فرمايد: «و هر نوع گناه» (وَ الإِثْمَ).

«إِثْم» در اصل به معنى هر گونه كارى است كه زيانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسيدن به ثواب و پاداش نيك باز دارد، بنابراين هر نوع گناهى در مفهوم وسيع «اثم» داخل است.

ولى بعضى از مفسران، «إِثْم» را در اينجا تنها به معنى «شراب» گرفته اند، و شعر معروف:

شَرِبْتُ الإِثْمَ حَتّى زالَ عَقْلِي *** كَذاكَ الإِثْمُ يَذْهَبُ بِالْعُقُول:

«آن قدر اثم (شراب) نوشيدم كه عقلم گم شد، آرى شراب، با عقل آدمى اين چنين مى كند».(1)

اما ظاهر اين است كه تمام مفهوم «اثم» اين نيست، بلكه يكى از افراد روشن آن است.

بار ديگر روى چند قسمت از بزرگ ترين گناهان انگشت گذارده، مى فرمايد: «و هر گونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران» (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).

«بَغْى» به معنى كوشش و تلاش براى به دست آوردن چيزى است، ولى غالباً به كوشش هائى گفته مى شود كه براى غصب حق ديگران است و لذا مفهوم آن غالباً با مفهوم ظلم و ستم مساوى است.

روشن است توصيف «بَغْى» در آيه مورد بحث، به «غَيْرِ الْحَقّ» از قبيل توضيح و تأكيد روى معنى «بَغْى» است.

سپس به مسأله شرك اشاره كرده، مى فرمايد: و نيز پروردگار من، حرام كرده كه «شريكى بى دليل براى او قائل شويد» (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).

در اينجا نيز روشن است كه جمله «ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» براى تأكيد و توجه به اين حقيقت است كه: مشركان هيچ گونه دليل و گواه منطقى و خردپسندى در كار خود ندارند.

كلمه «سُلْطان» به معنى هر گونه دليل و گواهى است كه باعث تسلط و پيروزى انسان بر مخالف مى شود.

آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى كند نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است، مى فرمايد: «و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد» (وَ أَنْ تَقُولُواعَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

درباره سخن گفتن بدون علم، ذيل آيه 28 همين سوره نيز بحث كرده ايم.

در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين مسأله زياد تأكيد شده و مسلمانان به شدت از گفتن چيزهائى كه نمى دانند، ممنوع شده اند، تا آنجا كه در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ أَفْتى بِغَيْرِ عِلْم لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ: «آن كس كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مى كنند».(2)

و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختى هائى كه دامن آنها را مى گيرد دقت كنيم، خواهيم ديد، قسمت مهمى از اين بدبختى ها از شايعه سازى و سخن گفتن بدون اطلاع، و گواهى به ناحق و اظهارنظرهاى بى مدرك سرچشمه مى گيرد.

* * *

 

34وَ لِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ

 

ترجمه:

34 ـ براى هر قوم و جمعيتى، زمان و سرآمد (معينى) است; و هنگامى كه سرآمد آنها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى كنند، و نه بر آن پيشى مى گيرند.


1 ـ «مستدرك»، جلد 17، صفحات 80 و 83، با اندكى تفاوت، چاپ آل البيت ـ تفسير «تبيان»، جلد 4، صفحه 390، ذيل آيه مورد بحث، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «تاج العروس»، جلد 8، صفحه 179، ماده «اثم»، مكتبة الحياة بيروت، با اندكى تفاوت ـ «كافى»، جلد 6، صفحه 406، دار الكتب الاسلامية، با اندكى تفاوت ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 247، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، طبع اول، 1415 هـ ق.

2 ـ «عيون اخبار الرضا(عليه السلام)»، جلد 2، صفحه 46، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحه 190، آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 122 ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 17، صفحه 243، چاپ آل البيت.

 

تفسير:

هر جمعيتى سرانجامى دارد

در اين آيه، خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملت ها، اشاره مى كند و بحث هاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سرانجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد، با اين بحث روشن تر مى شود.

نخست، مى فرمايد: «براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ).

و مى افزايد: «و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه اى تأخير خواهند كرد و نه لحظه اى بر آن پيشى مى گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ).

يعنى ملت هاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملت هائى از صفحه زمين برچيده مى شوند، و به جاى آنها ملت هاى ديگرى قرار مى گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست بلكه اقوام، جمعيت ها و جامعه ها را نيز در بر مى گيرد.

با اين تفاوت كه مرگ ملت ها غالباً بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن پرورى مى باشد.

هنگامى كه ملت هاى جهان در چنين مسيرهائى گام بگذارند، و از قوانين مسلّم آفرينش منحرف گردند، سرمايه هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مى كنند.

بررسى فناى تمدن هائى همچون تمدن بابل، فراعنه مصر، قوم سبأ، كلدانيان، آشوريان، مسلمانان اندلس، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مى دهد كه: در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتى ساعتى نتوانستند پايه هاى لرزان حكومت هاى خويش را نگاه دارند.

بايد توجه داشت كه «ساعة» در لغت به معنى كمترين وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مى آيد اگر چه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است.

پاسخ به يك اشتباه

بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شده اند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديده اند قبل از هر چيز پايه هاى خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را
ـ به گمان خويش ـ متزلزل سازند.

لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به رأى، و سفسطه، بر مقصود خود منطبق ساخته اند از جمله آيه مورد بحث است، آنها مى گويند: «قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت، مذهب است، بنابراين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد»!

بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى «امت» را در لغت، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم.

از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مى شود چنين استفاده مى گردد: «امت» در اصل به معنى جمعيت و گروه است.

از اين موارد، دو مورد، مفهوم زمان را مى رساند (هود، آيه 8 و يوسف، آيه 45) و دو مورد به معنى راه و رسم و آئين بت پرستان است (زخرف، آيات 22 و 23) كه ربطى با دين و آئين هاى الهى ندارد.

اما مواردى كه گروه و جمعيت را مى رساند، به عنوان نمونه در داستان موسى(عليه السلام) مى خوانيم: وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقُون: «هنگامى كه به آبگاه شهر مدين رسيد، جمعيتى را مشاهده كرد كه (براى خود و چهارپايانشان) مشغول آب كشيدن هستند».(1)

و نيز در مورد امر به معروف و نهى از منكر مى خوانيم: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ: «بايد جمعيتى از شما باشند كه دعوت به نيكى ها كنند».(2)

همچنين مى خوانيم: وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً: «ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم».(3)

و نيز در آيه اى ديگر آمده: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ: «جمعيتى (از ساكنان شهر ايله از بنى اسرائيل) گفتند: چرا افراد گناهكارى را اندرز مى دهيد كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد...».(4)

از اين آيات به خوبى روشن مى شود كه «امت» به معنى جمعيت و گروه است، نه به معنى مذهب، و نه به معنى پيروان مذهب، و اگر مى بينيم كه به پيروان مذهب، امت گفته مى شود، به خاطر آن است كه آنها نيز براى خود گروهى هستند.

بنابراين، معنى آيه مورد بحث اين است: هر جمعيت و گروهى، سرانجامى خواهند داشت، يعنى نه تنها تك تك مردم، عمرشان پايان مى پذيرد، بلكه ملت ها هم مى ميرند و متلاشى مى شوند و منقرض مى گردند، اصولاً در هيچ مورد، امت، در معنى مذهب به كار نرفته است، و به اين ترتيب آيه مورد بحث هيچ گونه ارتباطى به مسأله خاتميت ندارد.

* * *

 

 

35يا بَني آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

36وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ

 

ترجمه:

35 ـ اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خود شما به سراغتان بيايند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند، (از آنها پيروى كنيد;) كسانى كه پرهيزگارى پيشه كنند و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمناك مى شوند.

36 ـ و آنها كه آيات ما را تكذيب كنند، و در برابر آن تكبر ورزند، اهل دوزخند; جاودانه در آن خواهند ماند.


1 ـ قصص، آيه 23.

2 ـ آل عمران، آيه 104.

3 ـ اعراف، آيه 160.

4 ـ اعراف، آيه 164.

 

تفسير:

دستور ديگرى به همه فرزندان آدم(عليه السلام)

بار ديگر خداوند فرزندان آدم(عليه السلام) را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «اى فرزندان آدم هر گاه رسولانى از خودتان (از طرف من) به سويتان آمدند كه آيات مرا براى شما بازگو مى كنند از آنها پيروى كنيد; زيرا آنها كه پرهيزگارى پيشه كنند و در اصلاح خويشتن و ديگران بكوشند، نه وحشتى از مجازات الهى خواهند داشت و نه اندوه و غمى» (يا بَني آدَمَ إِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي فَمَنِ اتَّقىوَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).(1)

* * *

و در آيه بعد اضافه مى كند: «اما آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن، استكبار ورزند و خضوع ننمايند آنها اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْفيها خالِدُونَ).

اين دو آيه اشاره دارد كه فرزندان آدم به دو دسته تقسيم خواهند شد، گروهى تابع انبياء الهى و گروهى مستكبر و طاغى، گروه نخستين، به خاطر عمل به دستورات در آرامش و امنيت خواهند بود، و گروه دوم، به مجازات ابدى گرفتار خواهند شد.

پاسخ به يك سفسطه ديگر

همان طور كه در آيات گذشته گفتيم جمعى از دين سازان قرون اخير براى صاف كردن جاده ادعاهاى خود، پاره اى از آيات قرآن را مستمسك قرار داده و مدعى هستند كه اين آيات، دليل نفى خاتميت است، در حالى كه ارتباطى با آن ندارد.

يكى از آنها آيه فوق است، آنها بدون اين كه قبل و بعد اين آيات را در نظر بگيرند، يا به هنگام نقل، آن را مورد توجه قرار دهند، مى گويند: اين آيه با توجه به جمله «يَأْتِيَنَّكُمْ» كه فعل مضارع است دليل بر اين است كه امكان دارد در آينده پيامبران ديگرى مبعوث شوند.

ولى اگر كمى به عقب برگرديم و آيات گذشته را كه از آفرينش آدم و سكونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن مى فرمايد در نظر بگيريم و ملاحظه كنيم كه مخاطب در اين آيات مسلمانان نيستند، بلكه مجموع جامعه انسانى و تمامى فرزندان آدمند، پاسخ اين سخن روشن مى شود; زيرا شك نيست كه براى مجموعه فرزندان آدم رسولان زيادى آمدند كه نام عده قابل ملاحظه اى از آنها در قرآن آمده و نام عده ديگرى نيز در كتب تواريخ ثبت است.

اما برنامه اين عده از دين سازان اين است كه: براى اغفال مردم، آيات گذشته را به دست فراموشى مى سپارند و مخاطب در اين آيه را خصوص مسلمانان مى گيرند و از آن نتيجه گيرى مى كنند كه امكان آمدن رسولان ديگرى در كار است.

اين گونه سفسطه ها سابقه بسيار دارد مخصوصاً در ميان اينها كه آيه يا جمله اى از يك آيه را از بقيه جدا مى كنند و قبل و بعد آن را ناديده مى گيرند و بر مفهومى كه تمايل دارند تطبيق مى دهند، هر چند ضد مفهوم واقعى آن باشد.

* * *

 

37فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى إِذا جائَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ

 

ترجمه:

37 ـ چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا آيات او را تكذيب مى كنن؟! آنها نصيبشان را از آنچه مقدر شده (از نعمت ها و مواهب اين جهان) مى برند; تا زمانى كه فرستادگان ما به سراغشان روند كه جانشان را بگيرند; از آنها مى پرسند: «كجايند معبودهائى كه غير از خدا مى خوانديد؟! (چرا به يارى شما نمى آيند؟!)» مى گويند: «آنها (همه) گم شدند (و از ما دور گشتند!)» و بر ضد خود گواهى مى دهند كه كافر بودند!


1 ـ «إِمّا» در اصل مركب از «إِنْ» و «ما» بوده است كه «إِنْ» حرف شرط است و «ما» براى تأكيد شرط آمده است.

 

تفسير:

ستمكارترين افراد

از اين آيه به بعد، قسمت هاى مختلفى از سرنوشت شومى كه در انتظار افتراگويان و تكذيب كنندگان آيات خدا است، بيان شده.

نخست به چگونگى حال آنها به هنگام مرگ اشاره كرده مى فرمايد: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند و يا آيات او را تكذيب مى كنند»؟! (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).

همان طور كه در سوره «انعام» ذيل آيه 21 اشاره كرده ايم، در چندين آيه از قرآن با تعبيرهاى مختلفى، «ستمكارترين مردم» معرفى شده اند، ولى صفاتى كه براى آنها بيان شده، همه به يك ريشه باز مى گردد و آن شرك و بت پرستى و تكذيب آيات پروردگار است.

در آيه مورد بحث، علاوه بر تكذيب آيات الهى، تهمت و افتراء بر خدا به عنوان صفت بارز آنان، ذكر شده است.

با توجه به اين كه: از ديدگاه قرآن، ريشه تمام بدبختى ها شرك، و سرمايه همه سعادت ها توحيد است، روشن مى شود: چرا اين افراد گمراه و گمراه كننده، ستمكارترين مردمند؟

اينها هم به خويشتن ظلم مى كنند، و هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارند، بذر نفاق و پراكندگى را در همه جا مى پاشند و مانع بزرگى بر سر راه وحدت صفوف و پيشرفت ها و اصلاحات واقعى هستند.(1)

سپس وضع آنها را به هنگام مرگ چنين توصيف مى كند: «آنان چند روزى بهره خود را از آنچه برايشان مقدر شده است مى برند و از نعمت هاى مختلف، سهم خود را مى گيرند، تا پيمانه عمرشان لبريز گردد و به اجل نهائى برسد، در اين هنگام فرشتگان ما كه مأمور گرفتن ارواحند به سراغ آنها مى آيند» (أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتّى إِذا جائَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ).

منظور از «كتاب» در جمله بالا مقدّراتى است كه خداوند براى بندگان خود از نعمت هاى مختلف اين جهان قرار داده است، اگر چه، بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «كتاب»، كيفر الهى و يا اعم از هر دو بوده باشد.

ولى با توجه به كلمه «حَتّى» كه معمولاً اشاره به پايان چيزى است، روشن مى شود كه: منظور تنها نعمت هاى گوناگون دنيا است كه هر كسى اعم از نيكوكار و بدكار، سهمى از آن دارد و به هنگام مرگ پايان مى گيرد، نه كيفرها و مجازات هاى الهى كه با مرگ پايان نمى يابد.

و تعبير به «كتاب» از اين مقدّرات، به خاطر آن است كه شباهت به مسائلى دارد كه سهم بندى و نوشته مى شود.

به هر حال از لحظه مرگ مجازات هاى آنها شروع مى شود، نخستين بار با توبيخ و سرزنش فرشتگان پروردگار كه مأمور گرفتن جانشان هستند روبرو مى شوند، «آنها مى پرسند كجا هستند معبودهائى كه غير از خدا مى پرستيديد» (قالُواأَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ).

يك عمر از آنها دم مى زديد و همه چيز خود را نابخردانه در پاى آنها مى ريختيد؟!

آنها چون دست خود را از همه چيز كوتاه مى بينند و پندارهائى را كه درباره معبودهاى ساختگى داشتند همچون نقش بر آب مشاهده مى كنند، در پاسخ مى گويند: «آنها همه گم شدند و از ما دور گشتند» (قالُوا ضَلُّوا عَنّا).

اثرى از آنها نمى بينيم و هيچ گونه قدرتى بر دفاع از ما ندارند، و تمام عبادات ما براى آنها بيهوده بود.

سرانجام مى افزايد: «و به اين ترتيب خودشان بر ضد خود گواهى مى دهند كه كافر بودند» (وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرينَ).

گر چه ظاهر مسأله اين است كه فرشتگان سؤالى مى كنند و آنها نيز پاسخ مى گويند، ولى در واقع اين يكى از مجازات هاى روانى براى آنها است كه آنها را متوجه وضع ناگوارى كه بر اثر اعمالشان دامن آنها را گرفته است مى نمايند و به آنها نشان مى دهند كه:

چگونه يك عمر در بيراهه ها سرگردان بوده و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست داده اند، و هيچ چيز نياندوخته اند؟

در حالى كه راه بازگشت به روى آنها بسته است و اين نخستين تازيانه آتشين مجازات الهى است كه بر روح آنها نواخته مى شود.

* * *

38قالَ ادْخُلُوا في أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ فِي النّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لاِ ُولهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ قالَ لِكُلّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لاتَعْلَمُونَ

 

39وَ قالَتْ أُولهُمْ لاِ ُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ

 

ترجمه:

38 ـ (خداوند به آنها) مى گويد: «در صف گروه هاى مشابه خود از جنّ و انس ـ كه پيش از شما بودند ـ در آتش وارد شويد»! هر زمان كه گروهى وارد مى شوند، گروه ديگر را لعن مى كنند; تا همگى با ذلت در آن قرار گيرند. (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: «خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند; پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن»! مى فرمايد: «براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است; ولى نمى دانيد»!

39 ـ و پيشوايان آنها به پيروان خود مى گويند: «شما امتيازى بر ما نداشتيد; پس بچشيد عذاب (الهى) را در برابر آنچه انجام مى داديد»!


1 ـ براى توضيح بيشتر به جلد 5 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 21 سوره «انعام» مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه در دوزخ!

در اين آيات، همچنان بيان سرنوشت شوم تكذيب كنندگان آيات خدا دنبال مى گردد:

در آيات گذشته صحنه اى را كه به هنگام مرگ و بازپرسى فرشتگان قبض ارواح رخ مى دهد ترسيم شده بود و در اينجا صحنه برخورد گروه هاى اغواكننده و اغواشونده را در قيامت شرح مى دهد، مى فرمايد:

«در روز رستاخيز خداوند به آنها مى فرمايد در صف گروه هاى مشابه خود از جن و انس ـ كه پيش از شما بودند ـ قرار گيريد و در آتش داخل شويد» (قالَ ادْخُلُوا في أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ فِي النّارِ).

اين فرمان ممكن است به صورت يك فرمان تكوينى باشد، يعنى خداوند عملاً آنها را در يك جا قرار دهد.

و يا اين كه: شبيه يك فرمان تشريعى صادر شود كه با گوش خود بشنوند و ناچار از اطاعت آن بوده باشند.

هنگامى كه همگى را در آتش وارد كردند برخوردشان با هم مسلكهايشان شروع مى شود، برخوردى عجيب و عبرت انگيز، «هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شود به ديگرى لعن و نفرين مى كند و او را مسئول بدبختى خويش مى داند» (كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها).(1)

شايد بارها گفته ايم، صحنه قيامت انعكاس بزرگى از صحنه هاى اين دنيا است، در اين جهان نيز بارها ديده ايم كه هر گروه از گروه هاى منحرف به دسته ديگر بد مى گويد و از او متنفر است.

به عكس، پيامبران الهى و افراد صالح و مصلح، هر كدام آمده اند برنامه ديگرى را تأئيد كرده اند و پيوستگى خود را در هدف با يكديگر اعلام داشته اند.

مطلب به همين جا پايان نمى پذيرد، هنگامى كه همگى با ذلت و خوارى در محيط شرربار دوزخ قرار مى گيرند، شكايات آنها به پيشگاه پروردگار از يكديگر شروع مى شود، قرآن مى فرمايد: «هنگامى كه دو گروه به هم مى رسند: فريب خوردگان زبان به شكايت مى گشايند و عرضه مى دارند: پروردگارا اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، خدايا عذاب و كيفر آنها را مضاعف كن، كيفرى به خاطر گمراه بودن، و كيفرى به خاطر گمراه كردن ما» (حَتّى إِذَا ادّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْأُخْراهُمْ لاِ ُولهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ).

شك نيست كه اين درخواست كاملاً منطقى و به جا است و حتى بدون درخواست، اغواگران چنين كيفرى را دارند; زيرا آنها بار مسئوليت انحراف فريب خوردگان را نيز بر دوش مى كشند، بدون اين كه: از مسئوليت خود آنها كاسته شود، ولى عجيب اين است كه در پاسخ «به آنها گفته مى شود: مجازات هر دو دسته از شما مضاعف است ولى نمى دانيد چرا»؟! (قالَ لِكُلّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لاتَعْلَمُونَ).

با دقت روشن مى شود: چرا گروه پيروان نيز مجازات مضاعف دارند; زيرا هيچ گاه پيشوايان ظلم و ستم و سركردگان انحراف و گمراهى به تنهائى نمى توانند برنامه هاى خود را پياده كنند و اين پيروان سرسخت و لجوج هستند كه به آنها در رسيدن به اين هدف، قدرت و توان مى بخشند و به اصطلاح تنور آنها را داغ كرده و پاى پرچمشان سينه مى زنند.

بنابراين، اين دسته نيز بايد كيفر مضاعف داشته باشد، كيفرى به خاطر گمراهى خود و كيفرى به خاطر حمايت از ظالم و ستمگر و پيشوايان گمراه.

به همين دليل در حديث معروفى كه از امام كاظم(عليه السلام) درباره يكى از دوستانش به نام «صفوان» نقل شده مى خوانيم: به هنگام نهى او از همكارى با دستگاه «هارون الرشيد» ستمگر، فرمود:

اگر مردم دستگاه آنها را گرم نكنند و به حمايتشان نشتابند چگونه مى توانند حق پيشوايان عادل را غصب كنند.(2)

* * *

در آيه بعد، پاسخ پيشوايان گمراه را چنين نقل مى كند كه: «آنها به پيروان خود مى گويند شما هيچ تفاوتى با ما نداريد، يعنى اگر ما گفتيم، شما تأئيد كرديد و اگر گام برداشتيم، شما كمك نموديد و اگر ستم نموديم شما يار و مددكار ما بوديد، بنابراين شما هم در مقابل اعمالتان عذاب دردناك الهى را بچشيد» (وَ قالَتْ أُولهُمْ لاِ ُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْل فَذُوقُوا الْعَذابَبِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ).

منظور از «أُولى» طايفه نخستين، يعنى پيشوايان و منظور از «أُخْرى» گروه پيروان مى باشد.

* * *

 

40إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ

41لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواش وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ

ترجمه:

40 ـ كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود; و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهكاران را جزا مى دهيم!

41 ـ براى آنها بسترى از (آتش) دوزخ، و روى آنها پوشش هائى (از آن) است; و اين چنين ظالمان را جزا مى دهيم.


1 ـ تعبير به «أُخْت» (خواهر) در اينجا كنايه از ارتباط و پيوند فكرى و روحى در ميان گروه هاى منحرف است و از آنجا كه «أُمَّت» مؤنث لفظى است، تعبير به «أُخْت» شده، نه «أَخْ».

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 259 و جلد 17، صفحات 182 و 183، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 72، صفحه 376.

 

تفسير:

مجازات ويژه

بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج، يعنى آنها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و در برابر حق تسليم نيستند، رفته، مى فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود» (إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ).

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) چنين مى خوانيم:

أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَتُرْفَعُ أَعْمالُهُمْ وَ أَرْواحُهُمْ إِلَى السَّماءِ فَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُها وَ أَمَّا الْكافِرُ فَيُصْعَدُ بِعَمَلِهِ وَ رُوحِهِ حَتّى إِذا بَلَغَ إِلَى السَّماءِ نادَى مُناد اهْبِطُوا بِهِ إِلى سِجِّين:

«اما مؤمنان، اعمال و ارواحشان به سوى آسمان ها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آنها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد، در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجين (دوزخ) پائين ببريد».(1)

به همين مضمون رواياتى نيز از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در تفسير «طبرى» و ساير تفاسير در ذيل آيه مورد بحث نقل شده است.

ممكن است منظور از آسمان در اينجا معنى ظاهر آن باشد، و نيز ممكن است كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد، همان طور كه در آيه 10 سوره «فاطر» مى خوانيم: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُه: «سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد».

سپس اضافه مى كند: «آنها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد»! (وَ لايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ).

اين تعبير، كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، در واقع براى اين كه عدم امكان دخول اين افراد در بهشت به صورت يك مسأله حسى درآيد، اين مثال انتخاب شده است، تا همان طور كه هيچ كس ترديد ندارد كه ممكن نيست شتر با آن جثّه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همين طور مسلّم بدانند راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقاً موجود نيست!

«جَمَل» در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان برآورده، ولى يكى ديگر از معانى «جمل» طناب محكمى است كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند،(2) و از آنجا كه طناب و سوزن، تناسب بيشترى با هم دارند، بعضى اين معنى را در تفسير آيه بهتر دانسته اند.

ولى بيشتر مفسران اسلامى معنى اول را ترجيح داده اند، و حق با آنها است ;

زيرا:

اّولاً ـ در روايات پيشوايان اسلام نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با تفسير اول متناسب است.(3)

ثانياً ـ نظير اين تفسير، درباره ثروتمندان (خودخواه و متكبر) نيز در «انجيل» ديده مى شود، در «انجيل لوقا»، باب 18، جملات 24 و 25 مى خوانيم كه عيسى(عليه السلام) فرمود: «چه بسيار مشكل است كسانى را كه صاحبان دولتند، درآمدن در ملكوت خدا; زيرا آسان تر است شتر را كه در چشمه سوزن درآيد از اين كه صاحب دولتى در ملكوت خدا داخل شود».(4)

حداقل از اين جمله چنين استفاده مى شود كه: اين كنايه، از قديم در ميان اقوام معمول بوده است.

هم امروز نيز در ميان ما اين ضرب المثل درباره افرادى كه گاهى زياد سختگيرند و گاهى بسيار آسان مى گيرند رائج است، مى گويند «فلان كس گاهى از دروازه وارد نمى شود، ولى گاهى از چشمه سوزن عبور مى كند».

ثالثاً ـ با توجه به اين كه كلمه «جمل» بيشتر در معنى اول به كار مى رود و استعمال اين كلمه در معنى طنابِ ضخيم، بسيار كم است تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى كند: «اين چنين گنهكاران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ).

* * *

در آيه بعد، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آنها اشاره كرده مى فرمايد: «براى اين گونه افراد، بسترهائى از جهنم و آتش سوزان است و روى آنها پوشش هائى از همان آتش سوزان قرار دارد» (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواش).(5)

و باز براى تأكيد اضافه مى كند: «اين چنين ظالمان و ستمگران را كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ).

جالب اين كه: گاهى از آنها به عنوان «مجرم»، گاهى، «ظالم» و گاهى «تكذيب كننده آيات پروردگار» و گاهى «متكبر» تعبير مى كند كه همه آنها در واقع به يك حقيقت برمى گردد.

* * *

 

 

42 وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ

43 وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

ترجمه:

42 ـ و كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند ـ البته هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم ـ آنها اهل بهشتند; و جاودانه در آن خواهند ماند.

43 ـ و آنچه در دل ها از كينه و حسد دارند، بر مى كَنيم (تا در صفا با هم زندگى كنند); و از زير (قصرهاى) آنها، نهرها جريان دارد; و مى گويند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را به اين (همه نعمت ها) رهنمون شد; و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما (به اينها) راه نمى يافتيم! مسلماً فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند»! و (در اين هنگام) به آنان ندا داده مى شود كه: «اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد، به ارث برديد»!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 254، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 30 و جلد 5، صفحه 530، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 184 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 196 و جلد 5، صفحه 299، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

2 ـ به كتاب «تاج العروس» و «قاموس»، ماده «جمل» مراجعه كنيد.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 45 و جلد 8، صفحه 318 و جلد 32، صفحات 106 و 127.

4 ـ در ترجمه انجمن پخش كتب مقدسه در ميان ملل چنين آمده:

«...عيسى گفت: چه دشوار است كه دولتمندان داخل ملكوت خدا شوند ـ زيرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسان تر است از دخول دولتمندى در ملكوت خدا».

5 ـ «مِهاد» جمع «مهد» (بر وزن عهد) به معنى بستر است، «غَواش» كه در اصل «غواشى» جمع «غاشيه» بوده، به معنى پوشش است، و به خيمه نيز اطلاق مى گردد، در آيه بالا ممكن است به معنى خيمه و يا به معنى پوشش بوده باشد.

 

تفسير:

آرامش كامل و سعادت جاويدان

همان گونه كه سابقاً اشاره كرديم، روش قرآن اين است كه براى تأكيد مطلب، گروه هاى مختلف و سرنوشت آنها را در برابر يكديگر نهاده و با مقايسه به يكديگر، چگونگى وضع آنها را تشريح كند.

در آيات گذشته بحث از سرنوشت منكران آيات خدا و متكبران و ظالمان بود، در اينجا آينده روشن افراد با ايمان را چنين شرح مى دهد: «كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند... اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ... أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ).

ولى در ميان اين جمله (يعنى در ميان «مبتدا» و «خبر») يك جمله معترضه(1)كه اشاره به پاسخ بسيارى از سؤالات است بيان كرده، مى فرمايد: «ما هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم» (لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها).

اشاره به اين كه كسى تصور نكند: قرار گرفتن در صف افراد با ايمان و انجام عمل صالح، در دسترس همه كس نيست و جز افراد معدودى قدرت بر وصول به آن ندارند; چرا كه تكاليف پروردگار به اندازه قدرت افراد است و به اين وسيله راه را بر روى همه كس اعم از عالم و جاهل، كوچك و بزرگ و در هر سن و سال گشوده و همه را دعوت به پيوستن به اين صف مى كند، و البته از هر كس به اندازه استعداد فكرى و جسمى و امكاناتش انتظار دارد.

اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصراً ايمان و عمل شايسته، معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح(عليه السلام) در برابر گناهان بشريت مى دانند، خط بطلان مى كشد.

اصرار قرآن روى مسأله ايمان و عمل صالح در آيات مختلف براى كوبيدن اين طرز تفكر و مانند آن است.

* * *

در آيه بعد، به يكى از مهم ترين نعمت هائى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد، و مايه آرامش روح و جان آنها است اشاره كرده، مى فرمايد: «كينه ها، حسدها و دشمنى ها را از دل آنها بر مى كنيم» (وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلّ).

«غِلّ» در اصل، به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است، و به همين جهت به حسد و كينه و دشمنى كه به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مى كند «غِلّ» گفته مى شود، و اگر به رشوه نيز «غلول» مى گويند، به اين مناسبت است كه نفوذ مخفيانه براى انجام خيانتى مى باشد.(2)

در حقيقت يكى از بزرگ ترين ناراحتى هاى انسان ها در زندگى دنيا كه سرچشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود، و علاوه بر خسارت هاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را به كلى بر هم مى زند، همين «كينه توزى» و «حسد» است.

بسيارى را مى شناسيم كه در زندگى هيچ چيز كم ندارند، تنها رنج و عذاب اليم آنها حسد نسبت به وضع ديگران، و كينه توزى است كه زندگى مرفه آنها را عرصه تاخت و تاز لشكر اندوه و غم و فعاليت هاى خسته كننده بى دليل مى سازد.

بهشتيان به كلى از بدبختى هاى ناشى از اين گونه صفات بركنارند، نه كينه اى دارند، نه حسدى و نه عواقب شوم اين صفات زشت.

آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، همه از وضع خود راضيند، حتى آنها كه در مقامات پائينترى قرار دارند نسبت به وضع كسانى كه مقام آنها بالاتر است، رشك و حسد نمى برند، و به اين ترتيب، بزرگ ترين مشكل همزيستى سالم آنها حل شده است.

بعضى مفسران روايتى بدين گونه نقل كرده اند: «هنگامى كه بهشتيان به سوى بهشت روان شوند، بر در بهشت درختى مى بينند كه از ريشه آن دو چشمه جارى است.

از يكى از آن دو چشمه مى نوشند، و تمام كينه ها و حسدها از قلب آنها شسته مى شود و اين همان شراب طهور است.

و در چشمه ديگر خود را شستشو مى دهند و طراوت و زيبائى در اندام آنها آشكار مى شود، به طورى كه بعد از آن هرگز ژوليده، رنگ پريده و دگرگون نخواهند شد».(3)

اين حديث گر چه سندش به پيامبر و امامان(عليهم السلام) نرسيده است و تنها يكى از مفسران به نام «سدّى» نقل كرده، اما بعيد نيست در اصل از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده باشد; زيرا اين امور از مسائلى نيست كه امثال «سدّى» بتوانند از آن آگاهى يابند.

در هر حال اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه بهشتيان هم از درون شستشو مى شوند و هم از برون، هم زيبائى هاى جسمانى دارند و هم زيبائى هاى روحانى، و هيچ گونه حسد و كينه آنها را رنج نمى دهد.

خوشا به حال مردمى كه در اين دنيا نيز بهشتى براى خود بسازند، سينه ها را از كينه ها و حسدها پاك كنند، و از رنج هاى ناشى از آن بركنار گردند.

قرآن پس از ذكر اين نعمت روحانى، به نعمت مادى و جسمانى آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «از زير قصرهاى آنها نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ).

سپس رضايت و خشنودى كامل و همه جانبه اهل بهشت را با اين جمله منعكس مى كند كه آنها مى گويند: «حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت رهنمون شد و اگر او ما را راهنمائى نمى كرد، هرگز، هدايت نمى يافتيم، اين توفيق او بود كه دست ما را گرفت و از گذرگاه هاى زندگى عبور داد و به سر منزل سعادت رسانيد» (وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ).

آن گاه مى افزايد: آنها چنين اقرار مى كنند: «مسلماً فرستادگان پروردگار ما، راست مى گفتند و ما با چشم خود درستى گفتار آنها را هم اكنون مى بينيم» (لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).

و سرانجام مى فرمايد: «در اين هنگام ندائى بر مى خيزد، و اين جمله را در گوش جان آنها سر مى دهد كه اين بهشت را به خاطر اعمال پاكتان به ارث برديد» (وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

بار ديگر به اين حقيقت مى رسيم كه نجات در سايه عمل صالح است، نه پندارها و خيالات بى اساس.

«أُورِثْتُمُوها» از ماده «ارث» گرفته شده و «ارث» در اصل به معنى انتقال يافتن مال و ثروتى از كسى به ديگرى است بدون اين كه قراردادى در ميان آنها باشد (يعنى از مسير طبيعى نه خريد و فروش و مانند آن) و اگر به انتقال اموال ميت به بازماندگانش ارث گفته مى شود، نيز از همين نظر است.

* * *


1 ـ اشتباه نشود معنى «جمله معترضه» اين نيست كه به كلى بيگانه از مطلب است، بلكه حتماً نوعى ارتباط دارد اگر چه از نظر جمله بندى در وسط عبارت ديگر قرار مى گيرد، بنابراين، جمله معترضه، از نظر جمله بندى جدا است، نه از نظر معنى.

2 ـ براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير «نمونه»، پاورقى تفسير آيه 161 سوره «آل عمران» مراجعه فرمائيد.

3 ـ تفسير «المنار»، جلد 8، صفحه 421 ـ «جامع البيان»، جلد 8، صفحه 241، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «زاد المسير»، جلد 3، صفحه 136، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 224، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق.

 

 

نكته:

تعبير به ارث چرا؟

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: چگونه به اهل بهشت گفته مى شود، اين نعمت ها را به «ارث» در برابر اعمالتان برديد؟

پاسخ اين سؤال را حديثى مى دهد كه از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است، آنجا كه مى فرمايد: ما مِنْ أَحَد اِلاّ وَ لَهُ مَنْزِلٌ فِى الْجَنَّةِ وَ مَنْزِلٌ فِى النّارِ فَأَمَّا الْكافِرُ فَيَرِثُ الْمُؤْمِنَ مَنْزِلَهُ مِنَ النّارِ وَ الْمُؤْمِنُ يَرِثُ الْكافِرَ مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ فَذلِكَ قَوْلُهُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ:

«هر كس ـ بدون استثناء ـ جايگاهى در بهشت و جايگاهى در دوزخ دارد، كافران جايگاه دوزخى مؤمنان را به ارث مى برند و مؤمنان جايگاه بهشتى كافران را، و اين است معنى گفتار خداوند: أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».(1)

اين حديث، در واقع اشاره به آن است كه: درهاى سعادت و شقاوت به روى همگان باز است هيچ كس از آغاز، بهشتى آفريده نشده، و نه هيچ كس دوزخى، بلكه همه كس استعداد رسيدن به هر دو را دارند، و اين اراده خود آنها است كه سرنوشتشان را تعيين مى كند، بديهى است هنگامى كه مؤمنان با اعمال خود، به بهشت راه يافتند، و افراد ناپاك و بى ايمان به دوزخ، جاى خالى هر كدام به طور طبيعى در اختيار ديگرى قرار خواهد گرفت.

به هر حال اين آيه، و اين حديث يكى از دلائل روشن نفى جبر و طرفدارى از اصل آزادى اراده است.

* * *

 

44 وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ

45 الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالآْخِرَةِ كافِرُونَ

ترجمه:

44 ـ و بهشتيان دوزخيان را صدا مى زنند كه: «آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم; آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد»؟! در اين هنگام، ندا دهنده اى در ميان آنها ندا مى دهد كه: «لعنت خدا بر ستمگران باد!

45 ـ همان ها كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند، و (با القاى شبهات) مى خواهند آن را كج و معوج نشان دهند; و آنها به آخرت كافرند»!


1 ـ«نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 31، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 257، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 197، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 23، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

 

تفسير:

گتفگوى بهشتيان و دوزخيان

پس از بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت بهشتيان و دوزخيان بيان شد، در اين آيات اشاره اى به گفتگوى اين دو گروه با هم در آن جهان شده است، و از آن استفاده مى شود كه: بهشتيان و دوزخيان از محل خود مى توانند با يكديگر سخن بگويند.

نخست مى فرمايد: «بهشتيان، دوزخيان را مخاطب ساخته، صدا مى زنند: ما وعده پروردگار خويش را حق يافتيم، آيا شما هم به آنچه خدا به وسيله فرستادگانش وعده داده بود، رسيديد»؟! (وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً).

«و آنها در پاسخ مى گويند: آرى، همه را عين حقيقت ديديم» (قالُوا نَعَمْ).

بايد توجه داشت با اين كه «نادى» فعل ماضى است، در اينجا معنى مضارع را مى بخشد، و اين گونه تعبير در قرآن فراوان است كه حوادث قطعى آينده را با فعل ماضى ذكر مى كند و اين يك نوع تأكيد محسوب مى شود، يعنى آينده چنان روشن است كه گوئى در گذشته روى داده است.

ضمناً تعبير به «نادى» ـ كه معمولاً براى فاصله دور است ـ روشنگر بُعد مسافت مقامى يا مكانى ميان اين دو گروه است.

در اينجا ممكن است سؤال شود: گفتگوهاى اين دو گروه چه فايده اى دارد؟ با اين كه خودشان پاسخ آن را مى دانند.

ولى جواب آن معلوم است; زيرا سؤال هميشه براى افزايش معلومات نيست، گاهى جنبه ملامت، سرزنش و توبيخ دارد، و در اينجا چنين است، در واقع اين خود يكى از كيفرهاى گنهكاران و ستم پيشگانى است كه وقتى دنيا به كامشان بود، با ملامت ها و سرزنش ها، روح افراد با ايمان را مى آزردند، در آنجا بايد كيفر آن را به عنوان نتيجه عمل ببينند، نظير اين موضوع در سوره هاى مختلف قرآن از جمله در آخر سوره «مطفّفين» آمده است.

سپس اضافه مى كند: «در اين هنگام گوينده اى، ندا در مى دهد (آن چنان كه صداى او به گوش همگان مى رسد): لعنت خدا بر ستمگران باد»! (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ).

* * *

و در آيه بعد، ستمگران را چنين معرفى مى كند:

«همان ها كه مردم را از راه راست باز داشتند و با تبليغات مسموم و زهرآگين خود، ايجاد شك و ترديد در ريشه هاى عقائد مردم كردند، جاده مستقيم الهى را كج و معوج نشان دادند، و به سراى ديگر نيز ايمان نداشتند» (الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالآْخِرَةِ كافِرُونَ).(1)

از آيه فوق بار ديگر اين حقيقت استفاده مى شود كه: همه انحرافات و مفاسد در مفهوم ظلم و ستم جمع است و ظالم مفهوم وسيعى دارد كه تمام گنهكاران، مخصوصاً گمراهان گمراه كننده را در بر مى گيرد.

* * *


1 ـ«يَبْغُونَها عِوَجاً» به معنى «يَطْلُبُونَها عِوَجاً» مى باشد، يعنى آنها ميل دارند و تلاش و كوشش مى كنند كه با القاى شبهات و تبليغات مسموم، راه راست را دگرگون نشان دهند.

ضمناً «راغب» در «مفردات» مى گويد: «عَوَج» (بر وزن كرج) به معنى كجى حسى است، ولى «عِوَج» (بر وزن پدر) به كجى هائى گفته مى شود كه با فكر، درك مى شود.

ولى ظاهراً پاره اى از آيات قرآن مانند آيه 107 سوره «طه» با اين تفصيل سازگار نيست (دقت كنيد).

 
نكته:

اين ندا دهنده كيست؟

در اين كه اين مؤذّن (ندا دهنده) كه صداى او را همگان مى شنوند و در حقيقت، سيطره تفوقى بر همه آنها دارد كيست؟ از آيه چيزى استفاده نمى شود.

ولى در روايات اسلامى كه در تفسير و توضيح آيه فوق آمده است، غالباً به امير مؤمنان على(عليه السلام) تفسير شده است.

«حاكم ابوالقاسم حسكانى» كه از دانشمندان اهل سنت است، به سند خود از «محمّد حنفيه» از «على»(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: أَنَا ذلِكَ الْمُؤَذِّنُ: «آن كه اين ندا را در مى دهد منم».(1)

همچنين به سند خود از «ابن عباس» نقل مى كند كه على(عليه السلام) در قرآن نام هائى دارد كه مردم آنها را نمى دانند، از جمله «مؤذّن» در آيه شريفه: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ»، على است كه اين ندا را در مى دهد و مى گويد: أَلا لَعْنَةُ اللّهَ عَلَى الَّذِيْنَ كَذَّبُوا بِوِلايَتِى وَ اسْتَخَفُّوا بِحَقِّى:

«لعنت خدا بر آنها باد كه ولايت مرا تكذيب كردند و حق مرا كوچك شمردند».(2)

از طرق شيعه نيز روايات متعددى در اين زمينه وارد شده است، از جمله اين كه: مرحوم «صدوق» با سند خود از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند: امير مؤمنان على(عليه السلام) به هنگام بازگشت از ميدان جنگ نهروان، مطلع شد كه «معاويه» آشكارا او را دشنام مى دهد و يارانش را به قتل مى رساند، حضرت برخاست و خطابه اى ايراد كرد و در ضمن آن فرمود:

«ندا دهنده در دنيا و آخرت منم همان گونه كه خداوند مى فرمايد: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ: «من آن مؤذن رستاخيزم»، و نيز مى فرمايد: «وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ» كه به هنگام حج مى بايست از طرف خدا و پيامبر اين صدا به گوش همه مردم مى رسيد... آن مؤذن نيز من بودم».(3)

ما فكر مى كنيم علت اين كه امير مؤمنان على(عليه السلام) به عنوان مؤذن و ندا دهنده در آن روز انتخاب مى شود، اين است كه:

اولاً ـ در دنيا نيز از طرف خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين منصب را داشت; زيرا پس از فتح مكّه مأموريت پيدا كرد سوره «برائت» را در موسم حج با صداى رسا براى همه مردم بخواند و اعلام دارد: وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُه: «اين ندائى است از طرف خداوند و پيامبرش به همه مردم در روز حج اكبر كه خدا و رسولش از مشركان بيزارند».(4)

ثانياً ـ موقف على(عليه السلام) در تمام طول زندگى موقف مبارزه با ظلم و ستم و درگيرى مداوم با ظالمان و ستمگران بود، آن چنان كه حمايت از مظلوم و دشمنى با ظالم در تمام فرازهاى تاريخ زندگيش ـ با توجه به شرائط خاص عصرش ـ مى درخشد.

مگر نه اين است كه: زندگى در جهان ديگر يك نوع تجسم بزرگ و تكامل يافته از زندگى انسان ها در اين جهان است؟

بنابراين چه جاى تعجب كه مؤذّن آن روز يعنى آن كس كه نداى لعن بر ظالمان را در ميان بهشت و دوزخ از طرف خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرمى دهد، على(عليه السلام)باشد؟!

از آنچه گفتيم پاسخ نويسنده «المنار» روشن مى شود، كه: در فضيلت بودن اين مقام براى على(عليه السلام) ترديد مى كند و مى گويد: «معلوم نيست اين كار براى او فضيلتى باشد»!

بايد گفت: همان طور كه نمايندگى از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مراسم حج و ابلاغ سوره «برائت» يكى از بزرگ ترين افتخارات او محسوب مى شود.

و همان طور كه مبارزه با ظالمان و ستمگران از برجسته ترين فضائل او است، تصدى اين منصب در قيامت كه دنباله همان برنامه است نيز فضيلت آشكارى محسوب مى شود.

و نيز از آنچه گفتيم پاسخ «آلوسى» نويسنده تفسير «روح المعانى» كه مى گويد: صدور اين احاديث از طرق اهل سنت ثابت نيست، روشن گرديد; زيرا همان طور كه دانستيم اين حديث را دانشمندان اهل تسنن و شيعه هر دو در كتاب هاى خود آورده اند.

* * *

 

 

46 وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ

47 وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ

48 وَ نادى أَصْحابُ الأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ

49 أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَة ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ

 

ترجمه:

46 ـ و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى است; و بر «اعراف» مردانى هستند كه همه را از چهره شان مى شناسند; و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد»! اما داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند.

47 ـ و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده»!

48 ـ و اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان را) كه آنها را از سيمايشان مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: «(ديديد كه) گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبرهاى شما، به حالتان سودى نداد»!

49 ـ آيا اينها (اين واماندگان بر اعراف) همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولى خداوند به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان، آنها را بخشيد; هم اكنون به آنها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد!


1 ـ«بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 331 و جلد 33، صفحه 284 و جلد 35، صفحه 46 و جلد 39، صفحه 226 و... ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 259، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «المناقب»، جلد 3، صفحه 236، انتشارات علامه قم، 1379 هـ ق ـ «شواهد التنزيل»، جلد 1، صفحه 267، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق.

2 ـ«مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 259، ذيل آيه مورد بحث، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 254 و جلد 39، صفحه 227 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 1، صفحه 268، مؤسسه چاپ و نشر، 1411 هـ ق ـ «المناقب» ابن شهر آشوب، جلد 3، صفحه 236، مؤسسه انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 283، حديث 547 و جلد 35، صفحه 45، حديث 1 ـ «بشارة المصطفى»، صفحه 12، كتابخانه حيدريه نجف، 1383 هـ ق ـ «معانى الاخبار»، صفحه 58، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1361 هـ ش ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 140، انتشارات جامعه مدرسين قم.

4 ـ توبه، آيه 3.

 

تفسير:

اعراف، گذرگاه مهمى به سوى بهشت

در تعقيب آيات گذشته كه گوشه اى از سرگذشت بهشتيان و دوزخيان را بيان مى كرد، در اين آيات درباره «اعراف» كه منطقه اى است حدّ فاصل ميان بهشت و دوزخ، با ويژگى هاى خاص، سخن مى گويد.

نخست به حجابى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان كشيده شده است اشاره كرده، مى فرمايد: «ميان اين دو گروه حجابى قرار دارد» (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ).

از آيات بعد، چنين استفاده مى شود كه: حجاب مزبور همان «اعراف» است كه مكان مرتفعى است ميان اين دو گروه، كه مانع از مشاهده يكديگر مى شود، ولى وجود چنين حجابى مانع از آن نيست كه آواز و صداى يكديگر را بشنوند چنان كه در آيات قبل گذشت، بسيار ديده ايم كه همسايگان مجاور، از پشت ديوار با يكديگر سخن مى گويند و از حال يكديگر جويا مى شوند، در حالى كه يكديگر را نمى بينند.

البته كسانى كه بر «اعراف» يعنى قسمت هاى بالاى اين مانع مرتفع قرار دارند، هر دو گروه را مى توانند ببينند (دقت كنيد).

گر چه از پاره اى از آيات قرآن مانند آيه 55 سوره «صافات» استفاده مى شود كه: اهل بهشت گهگاه مى توانند، از مقام خود، سر برآورند و دوزخيان را بنگرند، ولى اين گونه استثنائات منافاتى با چگونگى بهشت و دوزخ و وضع اصلى آن دو ندارد، و آنچه در بالا گفته شد، كيفيت اصلى اين دو موقف را نشان مى دهد، اگر چه اين قانون نيز استثناهائى دارد و ممكن است در شرايط خاصى بعضى از بهشتيان، دوزخيان را بنگرند.

آنچه در اينجا بايد قبل از بحث درباره چگونگى «اعراف» مؤكداً يادآور شويم اين است: تعبيراتى كه درباره قيامت و زندگى جهان ديگر مى شود، هيچ گاه نمى تواند از تمام خصوصيات آن زندگى پرده بردارد.

اين تعبيرات گاهى جنبه تشبيه و مثال دارد.

گاهى تنها شبحى را نشان مى دهد; زيرا زندگى آن جهان در افقى بالاتر و به مراتب از زندگى اين جهان وسيع تر است، درست همانند وسعت زندگى اين جهان در برابر دنياى رحم و عالم جنين.

بنابراين اگر الفاظ و مفاهيمى كه براى زندگى اين جهان داريم نتواند گوياى تمام آن مفاهيم باشد، جاى تعجب نيست.

پس از اشاره به حدّ فاصل بين بهشتيان و دوزخيان، قرآن مى فرمايد: «بر اعراف مردانى قرار دارند كه همه را از سيمايشان مى شناسند» (وَ عَلَى الأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ).

«اعراف» در لغت، جمع «عُرف» (بر وزن گُفت) به معنى محل مرتفع و بلند است، و اين كه به يال هاى اسب و پرهاى بلند پشت گردن خروس، «عُرْفُ الْفَرَس» يا «عُرْفُ الدِّيْك» گفته مى شود، به همين جهت است كه در محل مرتفعى از بدن آنها قرار دارد (درباره خصوصيات سرزمين اعراف كه در آيه آمده پس از پايان تفسير آيات، به تفصيل سخن خواهيم گفت).

سپس مى فرمايد: «مردانى كه بر اعراف قرار دارند، بهشتيان را صدا زده، مى گويند: درود بر شما باد، اما خودشان وارد بهشت نشده اند، اگر چه بسيار تمايل دارند» (وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ).

* * *

و در آيه بعد اضافه مى كند: اما «هنگامى كه به سوى يكديگر نگاه مى كنند و دوزخيان را در دوزخ مى بينند، به درگاه خدا راز و نياز مى كنند و مى گويند: پروردگارا ما را با جمعيت ستمگران قرار مده» (وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ).(1)

قابل توجه اين كه: درباره مشاهده دوزخيان در آيه فوق تعبير به «إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ» شده است، يعنى هنگامى كه چشم آنها به سوى دوزخيان برگردانده مى شود، و اين در حقيقت اشاره به آن است كه: آنها از مشاهده دوزخيان تنفر دارند، گويا نگاهشان به آنها نيز آميخته با اكراه و اجبار است.

* * *

و در آيه سوم مى افزايد: «اصحاب اعراف، جمعى از دوزخيان را كه از چهره و سيمايشان مى شناسند صدا مى زنند و مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهند كه ديديد عاقبت گردآورى اموال و نفرات در دنيا و تكبر ورزيدن از قبول حق، به شما سودى نداد» (وَ نادى أَصْحابُ الأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ).

چه شد آن مال ها؟ و كجا رفتند آن نفرات؟ و چه نتيجه اى گرفتيد از آن همه كبر و خودپرستى؟

* * *

و در چهارمين آيه، بار ديگر با همان زبان ملامت و سرزنش در حالى كه اشاره به جمعى از ضعفاى مومنان كه بر اعراف قرار گرفته اند مى كنند، مى گويند: «آيا اينها همان كسانى هستند كه شما سوگند ياد كرديد هيچ گاه خداوند آنان را مشمول رحمت خود قرار نخواهد داد» (أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَة).

و اكنون مشاهده مى كنيد كه رحمت الهى شامل حال اين دسته از ضعفاى مؤمنان شده، به آنها خطاب مى شود: «وارد بهشت شويد نه ترسى بر شما است و نه در آنجا غم و اندوهى داريد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).

از آنچه گفتيم روشن شد: منظور از ضعفاى مؤمنان آنها هستند كه ايمان دارند و داراى حسنات و كارهاى نيكى هستند.

ولى بر اثر آلودگى ها و پاره اى از گناهان همواره مورد تحقير دشمنان حق قرار داشتند و روى آنها تكيه مى كردند كه چگونه ممكن است چنين افرادى مشمول رحمت الهى واقع شوند؟

اما سرانجام روح ايمان و حسناتى كه داشتند، در پرتو لطف و رحمت الهى كار خود را مى كند و سرنوشت سعادتمندانه اى مى يابند.

* * *


1 ـ«تِلْقاءَ» در اصل ـ به گفته بعضى از مفسران و اهل ادب ـ مصدر است و به معنى مقابله مى آيد، ولى بعداً به معنى ظرف مكان به كار رفته، يعنى مكان مقابله و جهت رو به رو.

 

نكته:

اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

همان طور كه گفتيم «اعراف» در اصل به معنى زمين هاى برجسته است و با قرائنى كه در آيات فوق و احاديث پيشوايان اسلام آمده، روشن مى شود: مكان خاصى است ميان دو قطب سعادت و شقاوت، يعنى بهشت و دوزخ كه همچون حجابى ميان اين دو كشيده شده.

و يا همچون زمين مرتفعى در ميان اين دو فاصله گرديده است به طورى كه آنها كه روى آن قرار دارند، مشرف بر بهشت و دوزخند و هر دو گروه را مشاهده مى كنند، و از چهره هاى تاريك و روشن آنها مى توانند آنها را بشناسند.

اكنون ببينيم چه كسانى بر «اعراف» قرار دارند و اصحاب اعراف كيانند؟

بررسى آيات چهارگانه فوق نشان مى دهد: دو گونه صفات مختلف و متضاد براى اين اشخاص ذكر شده است:

در آيه اول و دوم، افرادى كه بر اعراف قرار دارند چنين معرفى شده اند: آرزو دارند وارد بهشت شوند ولى موانعى از آنها جلوگيرى كرده است، به هنگامى كه نگاه به بهشتيان مى كنند بر آنها درود مى فرستند، و مى خواهند با آنها باشند، اما هنوز نمى توانند.

و به هنگامى كه نظر به دوزخيان مى افكنند، از سرنوشت آنها وحشت نموده و به خدا پناه مى برند.

ولى از آيه سوم و چهارم استفاده مى شود: آنها افرادى با نفوذ و صاحب قدرتند، دوزخيان را مؤاخذه و سرزنش مى كنند و به واماندگان در اعراف كمك مى نمايند كه از آن بگذرند و به سر منزل سعادت برسند.

رواياتى كه در زمينه «اعراف و اصحاب اعراف» نقل شده نيز ترسيمى از دو گروه متضاد مى كند.

در بسيارى از رواياتى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده مى خوانيم: نَحْنُ الأَعْرافُ: «اعراف مائيم».(1)

يا: آلُ مُحَمَّد هُمُ الأَعْرافُ: «خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعرافند»(2) و مانند اين تعبيرات.

و در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم: هُمْ أَكْرَمُ الْخَلْقِ عَلَى اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى: «آنها گرامى ترين مردم در پيشگاه خدايند».(3)

و يا: هُمُ الشُّهَداءُ عَلَى النّاسِ، وَ النَّبِيُّونَ شُهَدائُهُم: «آنها گواهان بر مردمند و پيامبران گواهان آنها هستند».(4)

و روايات ديگرى حكايت دارد: آنها پيامبران و امامان و صلحاء و بزرگانند.

ولى دسته ديگرى از روايات مى گويد: آنها واماندگانى هستند كه بدى ها و نيكى هايشان مساوى بوده است يا گنهكارانى هستند كه اعمال نيكى نيز داشته اند، مانند حديثى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

هُمْ قَوْمٌ اسْتَوَتْ حَسَناتُهُمْ وَ سَيِّئاتُهُمْ فَإِنْ أَدْخَلَهُمُ النّارَ فَبِذُنُوبِهِمْ وَ إِنْ أَدْخَلَهُمُ الْجَنَّةَ فَبِرَحْمَتِهِ:

«آنها گروهى هستند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است، اگر خداوند آنها را به دوزخ بفرستد به خاطر گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به بركت رحمت او است».(5)

روايات متعدد ديگرى در تفاسير اهل تسنن از «حذيفه»، «عبداللّه بن عباس»، «سعيد بن جبير» و امثال آنها به همين مضمون نقل شده است.(6)

در همين تفاسير نيز مداركى بر اين كه اهل اعراف، صلحاء و فقها و علما و يا فرشتگان هستند ديده مى شود.

گر چه ظاهر آيات و ظاهر اين روايات در ابتدا متضاد به نظر مى رسد، و شايد همين امر سبب شده است كه مفسران در اين باره اظهار نظرهاى متفاوت و گوناگون كنند.

اما با دقت روشن مى شود نه در ميان آيات و نه در ميان روايات تضادى وجود ندارد، بلكه همه يك واقعيت را تعقيب مى كنند.

توضيح اين كه:

همان طور كه گفتيم، از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مى شود: «اعراف» گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است.

طبيعى است افراد نيرومند و قوى، يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند، در اين مسير وا مى مانند.

همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاه هاى سخت همانند فرماندهانى كه در اين گونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مؤمنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهائى يابند.

بنابراين، در «اعراف»، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگى كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند، بر اين اساس قسمت اول آيات و روايات اشاره به گروه نخستين يعنى ضعفا است و قسمت دوم اشاره به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صلحا.

در بعضى از روايات نيز شاهد اين جمع به خوبى ديده مى شود مانند روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

الأَعْرافُ كُثْبَانٌ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النّارِ وَ الرِّجالُ الأَئِمَّةُ يَقِفُونَ عَلَى الأَعْرافِ مَعَ شِيعَتِهِمْ وَ قَدْ سَبَقَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِلا حِساب...:

«اعراف، تپه اى است ميان بهشت و دوزخ، و امامان، آن مردانى هستند كه بر اعراف در كنار شيعيانِ (گنهكارشان) قرار مى گيرند، در حالى كه مؤمنان (خالص) بدون نياز به حساب در بهشت جاى گرفته اند...».

بعد از آن اضافه مى كند: «امامان و پيشوايان در اين موقع به پيروان گناهكار خود مى گويند خوب نگاه كنيد، برادران با ايمان خود را كه چگونه بدون حساب به بهشت شتافته اند، و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يُدْخِلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ: «يعنى آنها به بهشتيان درود مى فرستند در حالى كه خودشان هنوز وارد بهشت نشده اند و آرزو دارند».

سپس به آنها گفته مى شود: دشمنان حق را بنگريد كه چگونه در آتشند و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: «وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ...».

بعد به دوزخيان مى گويند: اينها (پيروان و شيعيانى كه آلوده گناهانى بوده اند) همان ها هستند كه شما مى گفتيد: هرگز مشمول رحمت الهى نخواهند شد، (چگونه رحمت الهى شامل حال آنها شده)؟

و به اين دسته از گنهكاران (كه بر اثر ايمان و اعمال صالحى شايستگى عفو و آمرزش را دارند) از طرف امامان و پيشوايان دستور داده مى شود: «به سوى بهشت برويد نه ترسى داريد و نه غمى».(7)

شبيه همين مضمون در تفاسير اهل تسنن از «حذيفه» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است.(8)

بار ديگر تكرار مى كنيم: سخن درباره جزئيات رستاخيز و خصوصيات زندگى در جهان ديگر، درست به اين مى ماند كه ما از دور شبحى ببينيم و آن را توصيف كنيم در حالى كه آن شبح با زندگى ما تفاوت بسيارى دارد و ما تنها با الفاظ محدود و نارساى خود مى توانيم به آن اشاره كوتاهى كنيم.

نكته قابل توجه اين كه: زندگى در جهان ديگر بر اساس الگوهائى است كه از اين جهان گرفته مى شود، در مورد اعراف نيز همين گونه است; زيرا در اين دنيا مردم سه گروهند:

مؤمنان راستين كه در پرتو ايمان به آرامش كامل رسيده اند و از هيچ گونه مجاهدتى دريغ ندارند.

معاندان و دشمنان لجوج حق كه به هيچ وسيله به راه نمى آيند.

و گروه سومى كه در گذرگاه صعب العبورى ميان اين دو گروه قرار گرفته اند و بيشتر توجه رهبران راستين و پيشوايان حق نيز به آنها است كه در كنارشان بمانند، دستشان را بگيرند و از مرحله اعراف مانند، نجاتشان دهند تا در صف مؤمنان حقيقى قرار گيرند.

و از اينجا نيز روشن مى شود كه: دخالت انبياء و امامان در وضع اين گروه در قيامت، همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا، هيچ گونه منافاتى با قدرت مطلقه پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد، بلكه هر چه آنها مى كنند به اذن و فرمان او است.

 

 

* * *

 50 وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ

51 الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ

 

ترجمه:

50 ـ و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه: «(محبت كنيد و) مقدارى آب، يا از آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد»! آنها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اينها را بر كافران حرام كرده است»!

51 ـ همان ها كه دين و آئين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند; و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت; امروز ما آنها را فراموش مى كنيم، همان گونه كه لقاى چنين روزى را فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند.


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحات 17، 18 و 19 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 184، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحات 338 و 339 و جلد 24، صفحه 249 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 19، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ تفسير «فرات»، صفحات 143 و 144، مؤسسه چاپ و نشر، 1410 هـ ق.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 18 ـ «الشيعة فى احاديث الفريقين»، صفحه 357، مطبعة امير، طبع اول، 1416 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحات 335، 336 و 337 و جلد 24، صفحات 250، 252 و... ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 18، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

3 ـ«بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 252 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 19 ـ «بصائر الدرجات»، صفحه 500، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1404 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 144، انتشارت جامعه مدرسين قم.

4 ـ«نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 33، موسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 30، صفحه 39 ـ «كشف المحجة ثمرة المهجة»، صفحه 191، مطبعة الحيدرية، نجف، 1370 هـ ق ـ «نهج السعادة»، جلد 5، صفحه 138، مطبعة النعمان، النجف، طبع اول، 1386 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 199، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

5 ـتفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 17 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 381، دار الكتب الاسلامية ـ «شرح اصول كافى»، جلد 10، صفحه 51 ـ «ميزان الحكمة»، جلد 4، صفحه 3401، دار الحديث، طبع اول ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 200، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 35 و جلد 5، صفحه 340، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

6 ـ «جامع البيان» ابن جرير طبرى، جلد 8، صفحه 249 به بعد، ذيل آيه، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «فتح القدير»، جلد 2، صفحه 208، عالم الكتب ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحات 87 و 88، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ تفسير «ثعالبى»، جلد 3، صفحه 33، دار احياء التراث العربى، طبع اول، 1418 هـ ق.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 335 و جلد 24، صفحه 247 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 231، مؤسسه دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 202، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

8 ـ «جامع البيان» ابن جرير طبرى، جلد 8، صفحه 249 به بعد، ذيل آيه، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «فتح القدير»، جلد 2، صفحه 208 به بعد، عالم الكتب ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 87 به بعد، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

 

تفسير:

نعمت هاى بهشتى بر دوزخيان حرام است

پس از آن كه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهائى در ميان آنها رد و بدل مى شود كه نتيجه آن، مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان.

نخست «دوزخيان ـ كه در وضع بسيار ناگوارى به سر مى برند ـ خطاب به بهشتيان فرياد مى زنند: مقدارى آب يا آنچه خداوند به شما روزى داده، به ما ببخشيد» (وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ).

آرى آنها از بهشتيان تمناى آب و ارزاق بهشتى مى نمايند، تا عطش سوزان خود را تسكين بخشند و از آلام خود بكاهند.

ولى بلافاصله بهشتيان دست رد بر سينه آنها گذارده، «مى گويند: خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است» (قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ).

* * *

و آن گاه سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند، نخست مى فرمايد: «اين دوزخيان محروم كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند» (الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً).

«و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت» (وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا).

اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند، همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه مى كند: «امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد، همان گونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همان گونه كه آيات ما را انكار نمودند» (فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).

بديهى است منظور از «نسيان و فراموشى» كه در اينجا به خدا نسبت داده شده اين است كه: با آنها آن چنان رفتار مى كند كه شخص فراموشكار رفتار مى نمايد درست مثل اين كه: انسان به دوست فراموشكارش مى فرمايد: «حالا كه تو ما را فراموش كردى ما هم تو را فراموش خواهيم كرد». يعنى با تو رفتار فراموشكارانه مى كنيم.

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود: نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند اين موضوع سرانجام به كفر مطلق و انكار همه حقايق منتهى مى شود.

 

* * *

نكته ها:

1 ـ قرآن گفتگوى دوزخيان با بهشتيان را با جمله «نادى» كه معمولاً براى سخن گفتن از دور است ذكر كرده و اين نشان مى دهد در ميان اين دو گروه فاصله بسيار زيادى است، و البته اين موضوع هيچ بعيد نيست كه حتى تا ميليون ها فرسنگ فاصله سخن يكديگر را بشنوند و حتى يكديگر را در پاره اى از اوقات ببينند، و اگر ممكن بود اين موضوع در گذشته براى بعضى مشكلى ايجاد كند در عصر و زمان ما كه انتقال صداها و تصويرها از فاصله هاى بسيار دور در همين جهان حل شده است جاى تعجب نخواهد بود.

* * *

2 ـ نخستين تقاضاى دوزخيان در آيه فوق همان آب ذكر شده و اين طبيعى است شخصى كه در آتش مى سوزد قبل از هر چيز آب مى طلبد تا عطش سوزان خود را تسكين بخشد.

* * *

3 ـ جمله مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ: «از آنچه خدا به شما روزى داده» كه تعبيرى است سربسته و توأم با يك نوع ابهام، نشان مى دهد: حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمت هاى بهشتى آگاه شوند، اين موضوع با بعضى از احاديث كه مى گويد در بهشت نعمت هائى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به فكر هيچ انسانى نگذشته است، كاملاً تطبيق مى كند.(1)

ضمناً از اين كه اين جمله با «أو» عطف شده نشان مى دهد كه: نعمت هاى ديگر بهشتى مخصوصاً ميوه ها مى تواند جانشين آب گردد، و عطش سوزان انسان را تسكين بخشد.

* * *

4 ـ جمله إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ: «خداوند آنها را بر كافران حرام كرده» اشاره به اين است كه بهشتيان از بخشيدن اين نعمت ها مضايقه ندارند; زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه، كينه اى نسبت به كسى دارند، حتى نسبت به دشمنانشان.

ولى وضع دوزخيان آن چنان است كه نمى توانند از نعمت هاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم، در حقيقت يك نوع «تحريم تكوينى» است، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ.

* * *

 

52 وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتاب فَصَّلْناهُ عَلى عِلْم هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ

53 هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْويلَهُ يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ

 

ترجمه:

52 ـ ما كتابى براى آنها آورديم كه (اسرار و رموز) آن را با آگاهى شرح داديم; (كتابى) كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند.

53 ـ آيا آنها جز انتظار تأويل آيات را دارند؟! آن روز كه تأويل آنها فرا رسد، (كار از كار گذشته، و پشيمانى سودى ندارد; و) كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده بودند مى گويند: «فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند; آيا (امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند، يا (اجازه داده شود) باز گرديم، و اعمالى غير از آنچه انجام مى داديم، انجام دهيم»؟! (ولى) آنها سرمايه وجود خود را از دست داده اند; و معبودهائى را كه به دروغ ساخته بودند، همگى از نظرشان گم مى شوند.


1 ـ «من لا يحضره الفقيه»، جلد 1، صفحه 295 و جلد 4، صفحه 17، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 10، صفحات 476 و 478 و جلد 14، صفحه 383 و جلد 15، صفحه 223، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحات 61، 90، 92 و...

 

تفسير:

قرآن كتاب هدايت و رحمت

آيه نخست اشاره به اين است كه: محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهى ها و تقصيرات خودشان است و گرنه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت، رهبرى، ابلاغ آيات و بيان درس هاى تربيتى نشده است، لذا مى فرمايد: ما در هدايت و راهنمائى آنها چيزى فروگذار نكرديم «كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم» (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتاب فَصَّلْناهُ عَلى عِلْم).

«كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند» (هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ).

گر چه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند.

* * *

در آيه بعد، اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايت هاى الهى كرده، مى فرمايد: «گويا آنها انتظار دارند كه سرانجام و نتيجه وعده ها و وعيدهاى الهى را با چشم خود ببينند (بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ مشاهده كنند) تا ايمان بياورند»! (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْويلَهُ).

اما چه انتظار نابه جائى; زيرا هنگامى كه نتايج و سرانجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته است و راهى براى بازگشت باقى نمانده است.

مى فرمايد: «آن روز كه تأويل آنها فرا رسد (كار از كار گذشته و پشيمانى سودى ندارد و) كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده بودند، مى گويند: فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند» (يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ).

آرى، در آن هنگام آنها كه كتاب خدا و برنامه هاى آسمانى او را به دست فراموشى سپردند، اعتراف مى كنند، كه فرستادگان پروردگار به حق مبعوث شده بودند و گفتار آنها نيز همه حق بود.

اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند، به فكر چاره جوئى مى افتند و مى گويند: «آيا شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند»؟! (فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا).

و يا اگر شفيعانى براى ما در كار نيست، و اصولاً شايسته شفاعت نيستيم «آيا ممكن است به عقب بازگرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم»؟ (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ).

و تسليم حق و حقيقت باشيم.

ولى افسوس اين بيدارى بسيار دير است، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه شايستگى شفاعت دارند; زيرا «آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در برمى گيرد» (قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ).

و بر آنها ثابت مى شود كه: بت ها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچ گونه نقشى ندارند و در حقيقت «همه آنها از نظرشان گم مى شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).

گويا دو جمله آخر آيه، پاسخى است به دو درخواست آنان، يعنى اگر بنا شود دست به دامن شفيعانى بزنند بايد دست به دامن همان بت هائى بزنند كه در دنيا در برابر آنها سجده مى كردند، در حالى كه آن بت ها در آنجا هيچ گونه منشأ اثر نيستند.

و اما بازگشت آنها به دنيا در صورتى امكان دارد كه سرمايه اى در اختيار داشته باشند در حالى كه آنها همه سرمايه هاى خود را از دست داده و گرفتار خسرانى شده اند كه سراسر وجودشان را در برگرفته است.

از اين آيه استفاده مى شود كه:

اولاً ـ انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الا تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند.

ثانياً ـ جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.

* * *

 

54إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرات بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ

 

ترجمه:

54 ـ پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد; سپس به تدبير جهان هستى پرداخت; با (پرده تاريك) شب، روز را مى پوشاند; و شب به دنبال روز، به سرعت در حركت است; و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد: كه مسخر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است! پر بركت است خداوندى كه پروردگار جهانيان است.

 

تفسير:

آفرينش آسمان ها و زمين در شش دوران

در آيات گذشته خوانديم كه مشركان در قيامت به اشتباه بزرگ خود در انتخاب معبود پى مى برند، آيه مورد بحث، معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند، تا آنها كه حقيقت جو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند.

نخست مى فرمايد: «معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّام).

يعنى «معبود» كسى جز «آفريدگار» نمى تواند باشد.

پس از آن، قرآن مى فرمايد: «خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين، زمام رهبرى آنها را به دست گرفت» (ثُمَّاسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).

يعنى نه تنها آفرينش از او است، كه اداره و رهبرى جهان نيز با او مى باشد.

و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا مى دانند نه در بقا و ادامه هستى.

آنگاه به آفرينش شب و روز پرداخته، مى فرمايد: «او است كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنائى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند» (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ).

جالب توجه اين كه: تعبير فوق تنها در مورد شب ذكر شده و نفرموده «به وسيله روز تاريكى شب را نيز مى پوشاند»; زيرا پوشش تنها مناسب تاريكى است، نه روشنائى.

بعد از آن اضافه مى كند: «شب با سرعت به دنبال روز در حركت است» (يَطْلُبُهُ حَثيثاً).

همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار مى دود.

اين تعبير با توجه به موقعيت شب و روز در كره زمين تعبير جالبى است; زيرا اگر كسى از بيرون كره زمين ناظر چگونگى حركت آن به دور خود و افتادن سايه مخروطى شكل زمين بر روى خودش بوده باشد با توجه به اين كه كره زمين با سرعت سرسام آورى (در حدود 30 كيلومتر در دقيقه) به دور خود مى گردد، چنين احساس مى كند كه گويا هيولاى سياه مخروطى شكل با سرعت زياد در روى اين كره به دنبال روشنائى روز در حركت است.

ولى اين موضوع در مورد روشنائى روز صادق نيست; زيرا روشنائى آفتاب در نيمى از كره زمين و در تمام فضاى اطراف پخش است، و شكلى به خود نمى گيرد، تنها تاريكى شب است كه به صورت سايه مخروطى شكل همانند يك شبح اسرارآميز غول پيكر، روى زمين مى دود.

و باز اضافه مى كند: «او است كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند» (وَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرات بِأَمْرِهِ).

(درباره تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و معانى آن در ذيل آيات مناسب، به خواست خدا، بحث خواهيم كرد).

پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تأكيد مى فرمايد: «آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست او است» (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الأَمْرُ).

و در پايان آيه مى فرمايد: «پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است» (تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ).

در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان هستى، يك نوع ستايش از مقام مقدس پروردگار است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده.

«تَبارَك» از ماده «بركت» است و ريشه آن «برك» (بر وزن درك) به معنى سينه شتر مى باشد، و از آنجا كه شتران به هنگامى كه در جائى ثابت مى مانند سينه خود را به زمين مى چسبانند، اين كلمه تدريجاً معنى ثابت ماندن به خود گرفته است، سپس به هر نعمتى كه پايدار و با دوام باشد و هر موجودى كه داراى عمر طولانى و آثار مستمر و ممتد است، موجود «مبارك» يا «پربركت» گفته مى شود.

و نيز اگر مى بينيم به استخرها و يا بعضى از مخازن آب «بركه» گفته مى شود به خاطر اين است كه آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند.

و از اينجا روشن مى شود: يك سرمايه «پربركت»، سرمايه اى است كه به زودى زوال نپذيرد.

و يك موجود «مبارك» موجودى است كه آثار آن مدتى طولانى برقرار بماند.

بديهى است لايقترين وجود براى اين صفت، همان وجود خداوند است، او وجودى است مبارك، ازلى، ابدى و سرچشمه همه بركات و نيكى ها و خير مستمر، «تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ».(1)

* * *

نكته ها:

1 ـ در ذيل آيات مناسب در اين باره سخن خواهيم گفت.

 

1 ـ آيا جهان در شش روز آفريده شده؟

بحث از آفرينش جهان در شش روز، در هفت مورد از آيات قرآن مجيد آمده است(1) ولى در سه مورد، علاوه بر آسمان ها و زمين، «ما بَيْنَهُما» (آنچه در ميان زمين و آسمان قرار دارد) نيز به آن اضافه شده است كه در حقيقت توضيحى است براى جمله قبل; زيرا همه اينها در معنى آسمان ها و زمين جمع است، چون مى دانيم آسمان شامل تمام چيزهائى مى شود كه در جهت بالا قرار دارد و زمين نقطه مقابل آن است.

در اينجا فوراً اين سؤال به ذهن مى آيد كه: قبل از آفرينش زمين و آسمان شب و روزى وجود نداشت، كه اينها در آن آفريده شود، شب و روز از گردش زمين به دور خود و در برابر نور آفتاب به وجود مى آيد.

به علاوه پيدايش مجموعه جهان در شش روز، يعنى كمتر از يك هفته چيزى است بر خلاف علم; زيرا علم مى گويد: ميلياردها سال طول كشيد تا زمين و آسمان به وضع كنونى درآمد.

اما با توجه به مفهوم وسيع كلمه «يوم» (روز) و معادل آن در زبان هاى ديگر، پاسخ اين سؤال روشن مى شود;

زيرا بسيار مى شود كه: «يوم» به معنى «يك دوران» به كار مى رود، خواه اين دوران يك سال باشد، يا صد سال، يا يك ميليون سال، و يا ميلياردها سال، شواهدى كه اين حقيقت را ثابت مى كند و نشان مى دهد يكى از معانى «يوم» همان «دوران» است فراوان مى باشد از جمله:

الف ـ در قرآن صدها بار كلمه «يوم» و «ايّام» به كار رفته است، و در بسيارى از موارد به معنى شبانه روز معمول نيست، مثلاً تعبير از عالم رستاخيز، به «يوم القيامة» نشان مى دهد كه مجموعه رستاخيز كه دورانى است بسيار طولانى به عنوان «روز قيامت» شمرده شده است.

از پاره اى از آيات قرآن استفاده مى شود كه روز رستاخيز و محاسبه اعمال مردم، پنجاه هزار سال طول مى كشد.(2)

ب ـ در متن كتب لغت نيز مى خوانيم كه «يوم» گاهى به مقدار زمان ميان طلوع و غروب آفتاب گفته مى شود و گاهى به مدتى از زمان، هر مقدار بوده باشد.(3)

ج ـ در روايات و سخنان پيشوايان دينى نيز كلمه «يوم» به معنى دوران بسيار آمده است، امير مؤمنان على(عليه السلام) در «نهج البلاغه» مى فرمايد: الدَّهْرُ يَوْمانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ: «دنيا براى تو دو روز است، روزى به سود تو است و روزى به زيان تو».(4)

در تفسير «برهان» ذيل همين آيه از تفسير «على بن ابراهيم» نيز مى خوانيم كه امام فرمود: فِى سِتَّةِ أَيّام يَعْنِى فِى سِتَّةِ أَوْقات: «شش روز، يعنى شش وقت و دوران».(5)

د ـ در گفتگوهاى روزمره و اشعار شعرا در زبان هاى مختلف كلمه «يوم» و معادل آن نيز، به معنى دوران زياد ديده مى شود، مثلاً مى گوئيم: كره زمين يك روز گداخته و سوزان بود و روز ديگر سرد شد و آثار حيات در آن آشكار گرديد، در حالى كه دوران گداختگى زمين به ميلياردها سال بالغ مى شود.

يا اين كه مى گوئيم: يك روز «بنى اميه» خلافت اسلام را غصب كردند، و روز ديگر «بنى عباس»، در حالى كه دوران خلافت هر يك بر ده ها سال بالغ مى گردد.

شعر ظريف و پر معنائى از «كليم كاشانى» داريم كه شاهد روشنى براى بحث ما است آنجا كه مى گويد:

بد نامى حيات دو روزى نبود بيش *** آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن *** روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت

از مجموع بحث فوق چنين «نتيجه» مى گيريم كه: خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است، هر چند اين دوران ها گاهى به ميليون ها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچ گونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است.

اين دوران هاى ششگانه محتملاً به ترتيب ذيل بوده است:

1 ـ روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكلى بود كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد.

2 ـ اين كرات تدريجاً به صورت توده مذاب و نورانى و يا سرد و قابل سكونت در آمدند.

3 ـ روز ديگر منظومه شمسى تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد.

4 ـ روز ديگر زمين سرد و آماده حيات گرديد.

5 ـ سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند.

6 ـ سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گشتند.

آنچه درباره دوران هاى ششگانه آفرينش آسمان و زمين در بالا گفتيم با آيات 8 تا 11 سوره «فصلت» قابل تطبيق است كه شرح بيشتر در اين زمينه در تفسير همان آيات به خواست خدا بيان خواهد شد.

* * *


1 ـآيه مورد بحث ـ يونس، آيه 3 ـ هود، آيه 7 ـ فرقان، آيه 59 ـ سجده، آيه 4 ـ ق، آيه 38 ـ حديد، آيه 4.

2 ـ معارج، آيه 4.

3 ـ«راغب» در «مفردات» مى گويد: «اَلْيَوْمُ يُعَبَّرُ بِهِ عَنْ وَقْتِ طُلُوعِ الشَّمْسِ إِلى غُرُوبِها وَ قَدْ يُعَبَّرُ بِهِ عَنْ مُدَّة مِنَ الزَّمانِ أَىَّ مُدَّة كانَتْ».

4 ـ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد، جلد 18، صفحه 10 و جلد 19، صفحه 364، كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى، قم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 498، جلد 70، صفحه 81، جلد 74، صفحه 422، و جلد 75، صفحه 13 و... ـ «تحف العقول»، صفحات 95 و 207، انتشارات جامعه مدرسين،
1404 هـ ق ـ «نهج البلاغه»، نامه 72، و كلمات قصار، جمله 396.

5 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 236، و جلد 2، صفحه 350، دارالكتاب، قم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 54، صفحه 73 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 203، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 38، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

2 ـ چرا جهان را در يك لحظه نيافريد؟

در اينجا سؤال ديگرى نيز مطرح مى شود كه خداوند با وجود قدرت بى انتهائى كه دارد مى توانست همه آسمان ها و زمين را در يك لحظه بيافريند، چرا آنها را در اين دوران هاى طولانى قرار داد؟

پاسخ اين سؤال را از يك نكته مى توان دريافت و آن اين كه آفرينش اگر در يك لحظه مى بود، كمتر مى توانست از عظمت، قدرت و علم آفريدگار حكايت كند.

اما هنگامى كه در مراحل مختلف، و چهره هاى گوناگون، طبق برنامه هاى منظم و حساب شده، انجام گيرد، دليل روشن ترى براى شناسائى آفريدگار خواهد بود.

فى المثل اگر نطفه آدمى در يك لحظه تبديل به نوزاد كامل مى شد، آن قدر نمى توانست عظمت خلقت را بازگو كند.

اما هنگامى كه در طى 9 ماه، هر روز در مرحله اى، و هر ماه به شكلى، ظهور و بروز كند مى تواند به تعداد مراحلى كه پيموده است نشانه هاى تازه اى از عظمت آفريدگار به دست دهد.

* * *

3 ـ عرش چيست؟

«عرش» در لغت به معنى چيزى است كه داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نيز «عرش» گفته مى شود مانند: أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَة وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها: «مانند كسى كه از كنار قريه اى گذشت در حالى كه آن چنان ويران شده بود كه سقف هايش فرو ريخته و ديوار بر سقف ها در غلطيده بود».(1)

گاهى به معنى تخت هاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است، چنان كه در داستان «سليمان» مى خوانيم كه مى فرمايد: أَيُّكُمْ يَأْتِيْنِى بِعَرْشِها: «كدام يك از شما مى توانيد تخت او (بلقيس) را براى من حاضر كنيد»؟(2)

و نيز به داربست هائى كه براى برپا نگه داشتن بعضى از درختان مى زنند، عرش گفته مى شود: همان طور كه در قرآن مى خوانيم: وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنّات مَعْرُوشات وَ غَيْرَ مَعْرُوشات: «او كسى است كه باغ هائى از درختان داربست دار و بدون داربست آفريد».(3)

ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود و گفته مى شود «عرش خدا»، منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب مى شود.

اصولاً جمله «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است، همان طور كه جمله «ثُلَّ عَرْشُهُ» (تختش فرو ريخت) به معنى از دست دادن قدرت مى باشد، در فارسى نيز اين تعبير كنائى زياد به كار مى رود، مثلاً مى گوئيم در فلان كشور، جمعى شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالى كه ممكن است اصلاً تختى نداشته باشد، يا جمعى به هواخواهى فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است.

بنابراين، در آيه مورد بحث، جمله «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمان ها و زمين بعد از خلقت آنها است.

و از اينجا روشن مى شود: آنها كه جمله فوق را دليل بر «تجسم خدا» گرفته اند گويا توجه به موارد استعمالات فراوان اين جمله در اين معنى كنائى نكرده اند.

معنى ديگرى براى «عرش» نيز هست، و آن در مواردى است كه در مقابل «كرسى» قرار گيرد، در اين گونه موارد «كرسى» (كه معمولاً به تخت هاى پايه كوتاه گفته مى شود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و «عرش» كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان) چنان كه در تفسير آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الأَرْض»(4) در سوره «بقره» مشروحاً گذشت.


1 ـ بقره، آيه 259.

2 ـ نمل، آيه 38.

3 ـانعام، آيه 141.

4 ـ بقره، آيه 255.

* * *

4 ـ «خلق» و «امر» چيست؟

در اين كه منظور از «خلق» و «امر» چيست؟ ميان مفسران گفتگو است، اما با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است روشن مى شود كه منظور از «خلق» آفرينش نخستين، و منظور از «امر» قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد.

اين تعبير، در حقيقت پاسخى است به آنها كه مى پندارند: خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى نشسته است.

به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد!

اين جمله مى گويد: همان طور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و اداره اش نيز وابسته به او مى باشد، و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود، نظامش به كلى از هم گسسته و نابود مى گردد.

بعضى از فلاسفه مايلند عالم «خلق» را عالم «ماده» و عالم «امر» را عالم «ماوراء مادّه» بدانند; زيرا «عالم خلق» جنبه تدريجى دارد و اين خاصيت جهان ماده است و «عالم امر» جنبه دفعى و فورى دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنان كه مى خوانيم: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون: «هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند، به او فرمان مى دهد موجود باش! آن هم موجود مى شود».(1)

ولى با توجه به موارد استعمال «امر» در آيات قرآن و حتى جمله «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرات بِأَمْرِهِ» كه در آيه مورد بحث خوانديم، استفاده مى شود كه: «امر» به معنى هر گونه فرمان الهى است، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراى ماده (دقت كنيد).

* * *

55ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينَ

56وَ لاتُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ

 

 

ترجمه:

55 ـ پروردگار خود را از روى تضرع، و در پنهانى، بخوانيد! (و از تجاوز، دست برداريد كه) او متجاوزان را دوست نمى دارد!

56 ـ و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد (بيم از مسئوليت ها، و اميد به رحمتش، و نيكى كنيد) ; زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است!


1 ـ يس، آيه 82.

 

تفسير:

شرايط اجابت دعا

آيه گذشته با ذكر دلائل روشن به اين حقيقت اشاره كرد كه شايسته عبوديت و بندگى تنها خدا است، و به دنبال آن در اينجا دستور مى دهد: «دعا و نيايش» كه جان و روح عبادت است بايد در برابر خدا انجام گيرد، نخست مى فرمايد: «پروردگار خود را از روى تضرع و در پنهانى بخوانيد» (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً).

«تَضَرُّع» در اصل از ماده «ضرع» (بر وزن فرع) به معنى «پستان»، گرفته شده، بنابراين «تضرّع» به معنى دوشيدن شير از پستان مى آيد، و از آنجا كه به هنگام دوشيدن شير انگشت ها بر نوك پستان در جهات مختلف حركت مى كنند، اين كلمه در مورد كسى كه با حركات مخصوص خود اظهار خضوع و تواضع مى كند، به كار مى رود.

بر اين اساس، اگر در آيه فوق مى خوانيم خدا را از روى تضرع بخوانيد يعنى با كمال خضوع و خشوع و تواضع روى به سوى او آريد، در حقيقت دعاكننده نبايد تنها زبانش چيزى را بخواهد، كه بايد روح دعا در درون جان او و در تمام وجودش منعكس گردد، زبان تنها ترجمان آنها باشد، و به عنوان نمايندگى همه اعضاى او سخن گويد.

و اين كه در آيه فوق دستور داده شده: خدا را به طور «خفيه» و در پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر، به اخلاص نزديك تر، و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.

در حديثى مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يكى از غزوات بود، هنگامى كه سپاهيان اسلام كنار درّه اى رسيدند فرياد خود را به «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه» و «اَللّهُ أَكْبَر» بلند كردند، پيامبر فرمود: يا أَيُّهَا النّاسُ إِرْبَعُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَما إِنَّكُمْ لاتَدْعُونَ أَصَمَّ وَ لا غائِباً إِنَّكُمْ تَدْعُونَ سَمِيعاً قَرِيباً إِنَّهُ مَعَكُمْ:

«اى مردم اندكى آرام تر دعا كنيد شما شخص كر و غائبى را نمى خوانيد شما كسى را مى خوانيد كه شنوا و نزديك است و با شما است».(1)

اين احتمال نيز در آيه داده شده است كه منظور از «تضرع» دعاى آشكار و منظور از «خفيه» دعاى پنهانى است; زيرا هر مقامى اقتضائى دارد گاهى بايد آشكارا و گاهى پنهانى دعا كرد، روايتى كه از «على بن ابراهيم» در ذيل آيه نقل شده اين موضوع را تأئيد مى كند.

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند تجاوزكاران را دوست نمى دارد» (إِنَّهُ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينَ).

و اين جمله معنى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز را، اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا، و يا تظاهر و رياكارى، و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا، شامل مى شود.

* * *

در آيه بعد، اشاره به حكمى شده است كه در واقع يكى از شرائط تأثير دعا است، مى فرمايد: «در روى زمين فساد مكنيد بعد از آن كه اصلاح شده است» (وَ لاتُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).

مسلماً هنگامى دعاها در پيشگاه خدا به اجابت نزديك خواهد بود كه شرائط لازم در آن رعايت شود، از جمله اين كه:

با جنبه هاى سازنده و عملى در حدود توانائى و قدرت همراه باشد.

حقوق مردم رعايت گردد.

و حقيقت دعا در سراسر وجود انسان پرتوافكن شود.

بنابراين، هيچ گاه دعاى افراد مفسد و تبهكار به جائى نخواهد رسيد.

منظور از «فساد بعد از اصلاح»، ممكن است اصلاح از ظلم يا كفر يا هر دو بوده باشد، در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ الأَرْضَ كانَتْ فاسِدَةً فَأَصْلَحَهَا اللّهُ بِنَبِيِّه(صلى الله عليه وآله): «زمين فاسد بود و خداوند به وسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آن را اصلاح كرد».(2)

پس از آن، بار ديگر به مسأله دعا مى پردازد و يكى ديگر از شرائط آن را بازگو مى كند، مى فرمايد: «خدا را با ترس و اميد بخوانيد» (وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً).

نه آن چنان از اعمال خود راضى باشيد كه گمان كنيد هيچ نقطه تاريكى در زندگى شما نيست كه اين خود عامل عقب گرد و سقوط است.

و نه آن چنان مأيوس باشيد كه خود را شايسته عفو خدا و اجابت دعا ندانيد كه اين يأس و نوميدى نيز خاموش كننده همه تلاش ها و كوشش ها است، بلكه با دو بال «بيم» و «اميد» به سوى او پرواز كنيد، اميد به رحمتش و بيم از مسئوليت ها و لغزش ها.

و در پايان آيه، براى تأكيد بيشتر روى اسباب اميدوارى به رحمت خدا، مى فرمايد: «رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است» (إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ).

ممكن است، اين جمله يكى ديگر از شرائط اجابت دعا باشد، يعنى اگر مى خواهيد دعاى شما يك دعاى توخالى و تنها گردش زبان نباشد، بايد آن را با «اعمال نيك» خود همراه سازيد، تا به كمك آن، رحمت الهى شامل حال شما گردد و دعايتان به ثمر رسد.

و به اين ترتيب، در اين دو آيه اشاره به پنج قسمت از شرائط قبولى دعا شده است:

نخست اين كه از روى تضرع و در پنهانى باشد.

ديگر اين كه از حدّ اعتدال تجاوز نكند.

سوم اين كه با توليد فساد و تبهكارى همراه نگردد.

چهارم اين كه توأم با بيم و اميد متوازن باشد.

پنجم اين كه با نيكوكارى توأم گردد.

 

57وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَد مَيِّت فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

58وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لايَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآْياتِ لِقَوْم يَشْكُرُونَ

 

ترجمه:

57 ـ او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مى فرستد; تا ابرهاى سنگين بار را (بر دوش) كشند; (سپس) ما آنها را به سوى زمين هاى مرده مى فرستيم; و به وسيله آنها، آب (حياتبخش) را نازل مى كنيم; و با آن، از هر گونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم; اين گونه (كه زمين هاى مرده را زنده كرديم،) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد!

58 ـ سرزمين پاكيزه (و شيرين)، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد; اما سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار)، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد; اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكرگزارند، بيان مى كنيم!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 271، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 7، صفحه 164، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 90، صفحه 343 ـ «عدّة الداعى»، صفحه 259، دار الكتاب الاسلامى، 1407 هـ ق ـ «صحيح بخارى»، جلد 5، صفحه 75، دار الفكر بيروت، 1401 هـ ق.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 272، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 58، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 28، صفحات 227 و 250 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 19، چاپخانه علميه، تهران، 1380 هـ ق.

 

تفسير:

مربى و قابليت هر دو لازم است

در آيات گذشته اشاره هاى مكرر به مسأله «مبدأ» يعنى توحيد و شناسائى پروردگار از طريق اسرار جهان آفرينش شد، و در اين آيات ضمن شرح قسمتى از نعمت هاى خدا، به مسأله «معاد» و رستاخيز اشاره مى شود، تا اين دو بحث يكديگر را تكميل كنند.

و اين سيره قرآن است كه در بسيارى از موارد «مبدأ» و «معاد» را با هم قرين مى سازد، و جالب اين كه هم براى شناسائى خدا و هم براى توجه به امر معاد از طريق اسرار آفرينش موجودات اين عالم استدلال مى كند.

نخست مى فرمايد: «او كسى است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش همچون بشارت دهنده اى كه از قدوم مسافر عزيزى خبر مى دهد مى فرستد» (وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ).

پس از آن مى افزايد: «بادهائى كه از اقيانوس ها برخاسته و ابرهاى سنگين بار و پر آب را با خود حمل مى كند» (حَتّى إِذا أَقَلَّتْسَحاباً ثِقالاً).

آنگاه چنين توضيح مى دهد: «در اين موقع آنها را به سوى سرزمين هاى مرده و خشك و سوزان مى رانيم» (سُقْناهُ لِبَلَد مَيِّت).

و مأموريت آبيارى اين تشنگان را به عهده آنها مى نهيم.

«و به وسيله آن، آب حيات بخش را در همه جا فرو مى فرستيم» (فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ).

و نتيجه مى گيرد: «به كمك اين آب، انواع ميوه ها را از خاك تيره بيرون مى آوريم» (فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).

آرى آفتاب بر اقيانوس ها مى تابد و بخار آب را به بالا مى فرستد، بخارها متراكم مى شوند و توده هاى سنگين ابر را تشكيل مى دهند، امواج باد توده هاى كوه پيكر ابر را بر دوش خود حمل مى كنند، و به سوى سرزمين هائى كه مأاموريت دارند پيش مى روند.

قسمتى از اين بادها كه در پيشاپيش توده هاى ابر در حركتند و آميخته با رطوبت ملايمى هستند، نسيم دل انگيزى ايجاد مى كنند كه از درون آن بوى باران حياتبخش به مشام مى رسد، اينها در حقيقت مبشران نزول باران هستند.

سپس توده هاى عظيم ابر، دانه هاى باران را از خود بيرون مى فرستند، نه چندان درشتند كه زراعت ها را بشويند و زمين ها را ويران كنند، و نه چندان كوچك كه در فضا سرگردان بمانند، آرام و ملايم بر زمين مى نشينند، و آهسته در آن نفوذ مى كنند و محيط را براى رستاخيز بذرها و دانه ها آماده مى سازند.

زمينى كه در خشكى مى سوخت و شباهت كامل به منظره يك گورستان خاموش و خشك داشت، تبديل به كانون فعالى از حيات و زندگى و باغ هاى پر گل و پر ميوه مى شود.

و به دنبال آن اضافه مى كند: «اين چنين مردگان را از زمين بيرون مى آوريم» (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى)، و لباس حيات را در اندامشان مى پوشانيم.

و سرانجام توجه مى دهد: اين مثال را براى آن آورديم كه نمونه معاد را در اين دنيا كه همه سال در برابر چشم شما تكرار مى شود به شما نشان دهيم «تا متذكر گرديد» (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).(1)

* * *

در آيه بعد، براى اين كه گمان نشود يكنواخت بودن باران، دليل آن است كه همه سرزمين ها يكسان زنده مى شوند، و براى اين كه روشن گردد، استعدادها و آمادگى هاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى مى شود، مى فرمايد: «سرزمين شيرين و پاكيزه، گياهش به اذن پروردگارش مى رويد» (وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ).

«اما زمين هاى شوره زار و خبيث و زشت، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى روياند» (وَ الَّذي خَبُثَ لايَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً).(2)

همچنين فرمان رستاخيز، گر چه سبب تجديد حيات و جان گرفتن انسان ها مى گردد، ولى همه انسان ها يكسان وارد محشر نمى شوند، آنها نيز همانند زمين هاى شيرين و شوره زار با هم متفاوتند، تفاوتى كه از اعمال و عقائد و نياتشان سرچشمه مى گيرد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «اين چنين، آيات را براى كسانى كه شكرگزارند، از آن استفاده مى كنند و راه هدايت را مى پويند، بيان مى كنيم» (كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآْياتِ لِقَوْم يَشْكُرُونَ).

آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مسأله مهم است كه در زندگى اين جهان و جهان ديگر در همه جا تجلى مى كند، و آن اين كه: تنها «فاعليتِ فاعل» براى به ثمر رسيدن، كافى نيست بلكه استعداد و «قابليتِ قابل» نيز شرط است، از دانه هاى باران حيات بخش تر و لطيفتر تصور نمى شود، اما همين «بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست در يك جا سبزه و گل مى روياند و در جاى ديگر خس و خاشاك»!

* * *

59لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظيم

60قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلال مُبين

61قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ

62أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

63أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جائَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

64فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمينَ

 

ترجمه:

59 ـ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم; او به آنان گفت: «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! (و اگر غير او را عبادت كنيد،) من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم»!

60 ـ (ولى) اشراف قومش به او گفتند: «ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم»!

61 ـ گفت: «اى قوم من! هيچ گونه گمراهى در من نيست; ولى من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم!

62 ـ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم; و خيرخواه شما هستم; و از خداوند چيزهائى مى دانم كه شما نمى دانيد.

63 ـ آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد، تا (از عواقب اعمال خلاف) بيمتان دهد، و (در پرتو اين دستور،) پرهيزگارى پيشه كنيد و شايد مشمول رحمت (الهى) گرديد»؟!

64 ـ اما سرانجام او را تكذيب كردند; و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهائى بخشيديم; و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم; چه اين كه آنها گروهى نابينا (و كور دل) بودند.


1 ـ براى توضيح بيشتر در زمينه آيات مختلفى كه مسأله رستاخيز و معاد را با ذكر شواهد زنده از همين زندگى دنيا بيان مى كند به كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» مراجعه فرمائيد.

2 ـ «نَكِد» به معنى شخص «بخيل و ممسكى» است كه به آسانى چيزى به كسى نمى دهد و اگر هم بدهد بسيار ناچيز و كم ارزش خواهد بود، زمين هاى شوره زار و نامساعد در آيه فوق به چنين كسى تشبيه شده است.

 

تفسير:

رسالت نوح، نخستين پيامبر اولو العزم

همان طور كه در آغاز اين سوره گفته شد، در اين سوره بعد از ذكر يك سلسله مسائل اساسى و كلى در زمينه خداشناسى، معاد، هدايت بشر و احساس مسئوليت، به سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ همانند «نوح»، «هود»، «صالح»، «لوط»، «شعيب» و بالاخره «موسى بن عمران» اشاره مى كند، تا نمونه هاى زنده اين بحث ها را عملاً در لابلاى تاريخ پر ماجرا و عبرت انگيز آنان نشان دهد.

نخست از سرگذشت نوح پيامبر(عليه السلام) شروع مى كند و قسمتى از گفتگوهاى او با قوم بت پرست، سركش و ماجراجويش را شرح مى دهد.

سرگذشت نوح(عليه السلام) در سوره هاى مختلفى از قرآن مانند سوره هود، انبياء، مؤمنون و شعراء آمده است و سوره كوتاهى نيز در قرآن به نام سوره «نوح» داريم كه هفتاد و يكمين سوره قرآن است.

شرح كوشش هاى اين پيامبر بزرگ و چگونگى ساختن كشتى و طوفان وحشتناك و غرق شدن مردم خودخواه و فاسد و بت پرست زمان او، در سوره هاى نامبرده مشروحاً بحث خواهد شد، در اينجا تنها فهرستى از آن در شش آيه آمده است:

نخست مى فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم» (لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ).

نخستين چيزى كه نوح يادآور آنها شد، همان توجه به حقيقت توحيد و نفى هر گونه بت پرستى بود، «به آنها گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهغَيْرُهُ).

شعار توحيد نه تنها شعار نوح، كه نخستين شعار همه پيامبران الهى بوده است، لذا در آيات متعددى از همين سوره و سوره هاى ديگر قرآن در آغاز دعوت بسيارى از پيامبران شعار: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ: «اى قوم خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست» ديده مى شود.(1)

از اين جمله ها به خوبى استفاده مى شود كه بت پرستى مهم ترين خار بر سر راه سعادت همه انسان ها بوده است و اين باغبان هاى توحيد براى تربيت انواع گل ها و درختان پرثمر در سرزمين جوامع انسانى قبل از هر چيز دامن همت به كمر مى زدند تا با داس تعليمات سازنده خود، اين خارهاى مزاحم را ريشه كن سازند.

مخصوصاً از آيه 23 سوره «نوح» استفاده مى شود كه: مردم زمان نوح بت هاى مختلفى به نام «ودّ»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» داشته اند كه شرح آنها به خواست خدا در ذيل همان آيه خواهد آمد.

نوح پس از بيدار كردن فطرت هاى خفته، آنان را از سرانجام بت پرستى بر حذر داشته گفت: «من از عذاب روز بزرگى بر شما مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظيم).

منظور از مجازات روز بزرگ ممكن است همان طوفان معروف نوح(عليه السلام)باشد كه كمتر مجازاتى به عظمت و وسعت آن ديده شده است.

و نيز ممكن است اشاره به مجازات الهى در روز رستاخيز باشد; زيرا اين تعبير در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است، در سوره «شعراء» آيه 189 مى خوانيم: «فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْم عَظيم»، اين آيه درباره مجازاتى است كه قوم شعيب بر اثر تبهكارى ها در همين جهان گرفتار آن شدند، و در سوره «مطففين» آيات 4 و 5 مى خوانيم: أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِيَوْم عَظيم: «آيا اينها گمان نمى كنند كه براى روز بزرگى مبعوث خواهند شد».(2)

تعبير به «أَخافُ» (مى ترسم گرفتار چنين مجازاتى شويد) بعد از ذكر مسأله شرك در آيه مورد بحث، ممكن است به خاطر اين باشد كه نوح(عليه السلام) مى خواهد به آنها بگويد اگر يقين به چنين مجازاتى نداشته باشيد لااقل بيم آن هست، بنابراين، عقل اجازه نمى دهد با چنين احتمالى اين راه را بپيمائيد، و به استقبال چنين عذاب دردناكى بشتابيد.

* * *

ولى قوم نوح(عليه السلام) به جاى اين كه از دعوت اصلاحى اين پيامبر بزرگ كه توأم با نهايت خيرخواهى بود استقبال كنند، به آئين توحيد بپيوندند، و دست از ستم و فساد بردارند، جمعى از اشراف و ثروتمندانى كه منافع خود را با بيدارى مردم در خطر مى ديدند، و مذهب او را مانعى بر سر راه هوسرانى ها و هوسبازى هاى خويش مشاهده مى كردند صريحاً در جواب نوح گفتند: «ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم» (قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلال مُبين).

«مَلاَ » معمولاً به جمعيتى گفته مى شوند كه عقيده واحدى براى خود انتخاب كرده اند و اجتماع و شكوه ظاهرى آنها چشم ها را پر مى كند; زيرا ماده اصلى اين لغت به معنى «پر كردن» است، و در قرآن مجيد اين تعبير بيشتر در مورد جمعيت هاى خودخواه و خودكامه اى كه ظاهرى آراسته، و باطنى آلوده دارند، و صحنه هاى مختلف اجتماع را با وجود خود پر مى كنند، اطلاق شده است.

* * *

اما نوح(عليه السلام) در برابر توهين و خشونت آنها با همان لحن آرام و متين و محبت آميز خود در پاسخ آنها گفت: «من نه تنها گمراه نيستم بلكه هيچ گونه نشانه اى از گمراهى در من وجود ندارد، بلكه من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ).

اشاره به اين كه خدايان پراكنده اى كه شما قائل شده ايد و براى هر يك قلمرو حكومتى پنداشته ايد، همانند خداى دريا، خداى آسمان، خداى صلح و جنگ و مانند اينها، همه بى اساس است، پروردگار و ربّ همه جهانيان تنها خداوند يگانه يكتا است كه خالق همه آنها مى باشد.

* * *

«هدف من اين است كه رسالت پروردگار را انجام داده و دستورات او را به شما برسانم» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي).

«و در اين راه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذارى نمى كنم» (وَ أَنْصَحُ لَكُمْ).

«أَنْصَح» از ماده «نُصح» (بر وزن قفل) به معنى خلوص و بى غل و غش بودن است لذا «ناصح العسل» به معنى عسل خالص است، سپس اين تعبير در مورد سخنانى كه از روى نهايت خلوص نيت و خيرخواهى و بدون تقلب و فريب و تزوير گفته مى شود به كار رفته است.

و در پايان اضافه مى كند: «من چيزهائى از خداوند مى دانم كه شما نمى دانيد» (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

اين جمله ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفت هاى آنها داشته باشد كه من مجازات هاى دردناكى از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز از آن بى خبريد.

يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در مسير اطاعتش گام بگذاريد بركات و پاداش هائى از او سراغ دارم كه شما به عظمت و وسعت آن واقف نيستيد.

و يا اشاره به اين باشد كه اگر من عهده دار هدايت شما شده ام مطالبى درباره خداوند بزرگ و دستوراتش مى دانم كه شما از آن آگاهى نداريد، و به همين جهت بايد از من پيروى كنيد.

و هيچ مانعى ندارد كه همه اين معانى در مفهوم جمله فوق جمع باشد.

* * *

در آيه بعد، گفتار ديگرى را از نوح(عليه السلام) مى خوانيم كه در برابر اظهار تعجب قوم خود از اين كه چگونه ممكن است انسانى عهده دار رسالت پروردگار گردد، بيان كرده است، مى فرمايد: «آيا تعجب كرده ايد كه انسانى مأمور ابلاغ رسالت پروردگار گردد و دستورات بيداركننده او بر اين انسان نازل شود، تا شما را از عواقب سوء اعمالتان برحذر دارد و به آئين پرهيزگارى دعوت كند، تا مشمول رحمت الهى شويد»؟ (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جائَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

يعنى اين موضوع چه جاى تعجب است؟; زيرا يك انسان شايسته، استعداد انجام اين رسالت را بهتر از هر موجود ديگرى دارد، به علاوه انسان است كه مى تواند رهبر انسان ها شود، نه فرشتگان و نه غير آنها.

* * *

ولى به جاى اين كه دعوت چنين رهبر دلسوز، خيرخواه و آگاهى را بپذيرند، همه گفته هاى او را تكذيب كردند، و در برابر دعوتش سر تسليم فرود نياوردند، هر چه نوح بيشتر تبليغ مى كرد، آنها بر لجاجت و سرسختى خود مى افزودند، و همين سبب شد كه خداوند، نوح و آنها كه با او در كشتى بودند نجات داده و تكذيب كنندگان به آياتش را گرفتار غرقاب سازد و هلاك كند، مى فرمايد: «اما سرانجام او را تكذيب كردند و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند رهائى بخشيديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند غرق كرديم» (فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوابِآياتِنا).

و در پايان آيه، دليل اين كيفر سخت را چنين بيان مى كند: «آنها جمعيت نابينائى بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمينَ).(3)

يعنى مردمى بودند كور دل و كور باطن كه از مشاهده چهره حقيقت محروم بودند.

و اين كوردلى نتيجه اعمال شوم و لجاجت هاى مستمر خودشان بود; زيرا تجربه نشان داده، هنگامى كه انسان مدت ها در تاريكى بماند و يا به علل ديگرى چشم خود را ببندد و از نگاه كردن خوددارى كند، قدرت ديد خود را تدريجاً از دست خواهد داد و سرانجام نابينا خواهد شد، همچنين ساير اعضاء بدن اگر مدت زيادى كار نكنند مى خشكند و براى هميشه از كار مى افتند.

ديد باطن انسان نيز از اين قانون مستثنى نيست، چشم پوشى مستمر از حقايق، و به كار نگرفتن عقل و خرد در فهم واقعيت ها، تدريجاً چشم تيزبين عقل را ضعيف كرده و سرانجام نابينا مى كند.

بقيه سرگذشت قوم نوح و چگونگى وقوع طوفان و جزئيات ديگر اين سرگذشت در سوره هائى كه در بالا اشاره كرديم مشروحاً خواهد آمد.

* * *

 65وَ إِلى عاد أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ

66قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَة وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ

67قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ

68أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ

69أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جائَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

70قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آبائُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ

71قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَني في أَسْماء سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آبائُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ

72فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

65 ـ و به سوى قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم); گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنيد، كه جز او معبودى براى شما نيست! آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد»؟!

66 ـ اشراف كافر قوم او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبك مغزى) مى بينيم، و ما مسلماً تو را از دروغگويان مى دانيم»!

67 ـ گفت: «اى قوم من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست; ولى فرستاده اى از طرف پروردگار جهانيانم.

68 ـ رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم; و من خيرخواه امينى براى شما هستم.

69 ـ آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد تا (از مجازات الهى) بيمتان دهد؟! و به ياد آوريد هنگامى شما را جانشينان قوم نوح قرار داد; و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد; پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، شايد رستگار شويد»!

70 ـ گفتند: «آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم؟! پس اگر راست مى گوئى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بياور»!

71 ـ گفت: «پليدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است! آيا با من در مورد نام هائى مجادله مى كنيد كه شما و پدرانتان (به عنوان معبود و خدا، بر بت ها) گذارده ايد، در حالى كه خداوند هيچ دليلى درباره آن نازل نكرده است؟! پس شما منتظر باشيد، من هم با شما انتظار مى كشم! (شما انتظار شكست من، و من انتظار عذاب الهى براى شما)»!

72 ـ سرانجام، او و كسانى را كه با او بودند، به رحمت خود نجات بخشيديم; و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياوردند، قطع كرديم!


1 ـ به آيات 65 و 73 و 85 همين سوره مراجعه كنيد.

2 ـ كلمه «عَظِيم» در آيه فوق صفت براى «يَوْم» است، نه براى «عذاب».

3 ـ «عَمِين» جمع «عَمْى» (بر وزن دلو) معمولاً به كسى گفته مى شود كه چشم بصيرت و ديد باطن او از كار افتاده است ولى اعمى هم به افرادى گفته مى شود كه ديد ظاهر خود را از دست داده اند و هم آنها كه ديد باطن را (بايد توجه داشت كه «عمى» به هنگامى كه اِعْراب به خود مى گيرد به «عم» تبديل مى شود).

 
تفسير:

گوشه اى از سرگذشت قوم هود

در تعقيب ذكر رسالت نوح(عليه السلام) و درس هاى عبرتى كه در آن نهفته بود، به سرگذشت يكى ديگر از پيامبران بزرگ يعنى هود(عليه السلام) و درگيرى هاى او با قوم و ملتش مى پردازد.

اين جريان در سوره هاى ديگرى از قرآن مجيد از جمله سوره «شعراء» و سوره اى كه به نام «هود» در قرآن نامگذارى شده مشروح تر آمده است.

در آيات مورد بحث، تنها فشرده اى از گفتگوهاى هود(عليه السلام) و مخالفانش و سرانجام زندگى آنها بازگو شده است.

نخست مى فرمايد: «ما به سوى جمعيت عاد، برادرشان هود را فرستاديم» (وَ إِلى عاد أَخاهُمْ هُوداً).

قوم «عاد» مردمى بودند كه در سرزمين «يمن» زندگى مى كردند، از نظر قدرت جسمانى و ثروت سرشارى كه از طريق كشاورزى و دامدارى به آنها مى رسيد، ملتى نيرومند و قوى بودند، ولى انحرافات عقيده اى، مخصوصاً بت پرستى و مفاسد اخلاقى در ميان آنها غوغا مى كرد.

هود كه از آنان بود و با آنها خويشاوندى داشت، از طرف پروردگار مأمور دعوت آنها به سوى حق، و مبارزه با فساد گرديد، و شايد تعبير به «أَخاهُم» (برادرشان) اشاره به همين پيوند نسبى باشد كه در ميان هود و قوم عاد بود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به «برادر» در مورد حضرت هود و همچنين در مورد چند نفر ديگر از پيامبران الهى مانند نوح(1) و صالح(2) و لوط(3) و شعيب(4) به خاطر اين باشد كه آنها در نهايت دلسوزى و مهربانى، همچون يك برادر، با قوم و جمعيت خود رفتار مى كردند، و از هيچ كوشش و تلاشى براى هدايت آنها فروگذار نكردند، اين تعبير، در مورد كسانى كه نهايت دلسوزى درباره فرد يا جمعيتى به خرج مى دهند گفته مى شود، به علاوه اين تعبير حاكى از يك نوع برابرى و نفى هر گونه تفوق طلبى و رياست طلبى است.

يعنى اين مردان خدا هيچ گونه داعيه اى در زمينه هدايت آنها در سر نداشتند، بلكه صرفاً به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختى دست و پا مى كردند.

به هر حال، روشن است تعبير «أَخاهُم» هرگز اشاره به برادرى دينى نيست; زيرا اين اقوام غالباً به دعوت اصلاح طلبانه پيامبرانشان پاسخ مثبت ندادند.

پس از آن مى فرمايد: هود دعوت خود را از مسأله توحيد و مبارزه با شرك و بت پرستى شروع كرده «به آنها گفت: اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى براى شما غير او نيست، آيا پرهيزگارى را پيشه نمى كنيد»؟ (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُأَ فَلا تَتَّقُونَ).

* * *

ولى اين جمعيت خودخواه و متكبر، مخصوصاً ثروتمندان از خود راضى كه قرآن از آنها تعبير به «مَلاَ » كرده است، يعنى ظاهر آنها چشم پركن بود، به هود همان گفتند كه: قوم نوح(عليه السلام) به نوح گفته بودند.

بلكه نسبت سفاهت نيز به او داده، مى فرمايد: «اشراف قوم او گفتند: ما تو را در سفاهت و سبك مغزى مى بينيم و گمان مى كنيم تو از دروغگويان باشى»! (قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَة وَ إِنّا لَنَظُنُّكَمِنَ الْكاذِبينَ).

«سفاهت» و سبك مغزى از نظر آنها اين بود كه: انسانى بر خلاف سنت هاى محيط هر چند غلط و نادرست باشد به پا خيزد، و حتى جان خود را در اين راه به خطر افكند.

سفاهت در منطق آنان اين بود كه: كسى همرنگ محيط نشود و نان را به نرخ روز نخورد و براى سنت شكنى به پا خيزد و هر گونه ناراحتى و دردسرى را براى خود بخرد.

* * *

اما هود با وقار و ادبى كه مخصوص پيامبران و رهبران راستين و پاك است، بى آن كه از گفته آنان عصبانى، يا دلسرد و مأيوس گردد، «گفت: اى جمعيت من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست و وضع رفتار و گفتار من بهترين دليل بر سرمايه هاى عقلانى من است، من فرستاده پروردگار جهانيانم» (قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ).

* * *

سپس اضافه كرد: «من وظيفه دارم رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كنم و دستورهائى را كه ضامن سعادت و خوشبختى شما و نجات از گرداب شرك و فساد است در اختيار شما بگذارم، آن هم در نهايت دلسوزى، خيرخواهى و در نهايت امانت و درستكارى» (أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ).

* * *

آنگاه هود(عليه السلام) در برابر افرادى كه از بعثت يك انسان به عنوان پيامبر در تعجب بودند، به همان مطلبى اشاره مى كند كه نوح(عليه السلام) پيامبر نيز به قوم خود گفته بود و آن اين كه: «آيا تعجب مى كنيد كه از طرف پروردگارتان به فردى از شما وحى شود، تا شما را از كيفرهائى كه به خاطر اعمالتان در پيش داريد بيم دهد»؟! (أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جائَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُل مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ).

و به دنبال آن براى تحريك عواطف خفته آنها و برانگيختن حسّ شكرگزارى در درون جانشان قسمتى از نعمت هاى پروردگار را، براى آنان شرح داده مى فرمايد: «به خاطر بياوريد كه خداوند شما را جانشينان قوم نوح قرار داد و هنگامى كه آنها بر اثر طغيانشان به وسيله طوفان نابود شدند، سرزمين هاى وسيع و گسترده آنان را با تمام نعمت هائى كه داشتند در اختيار شما قرار داد» (وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح).

به علاوه «به شما قدرت فوق العاده جسمانى و نيروى بدنى عنايت كرد» (وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً).

جمله: زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً: «شما را از نظر آفرينش گسترش داد» ممكن است ـ همان طور كه در بالا اشاره كرديم ـ به قدرت جسمانى قوم عاد اشاره باشد; زيرا هم از آيات مختلف قرآن و هم از تواريخ برمى آيد كه آنها مردمى درشت استخوان، قوى پيكر و نيرومند بودند، چنان كه در آيه 15 سوره «فصلت» از قول آنها مى خوانيم: مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً: «چه كسى از ما نيرومندتر است»؟

و در آيه 7 سوره «حاقّه» در مورد بلائى كه به جرم اعمالشان بر سر آنها آمد مى خوانيم: فَتَرَى الْقَوْمَ فيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْل خاوِيَة: «قوم عاد را مى ديدى كه بر اثر طوفان آن چنان روى زمين افتاده اند كه گويا تنه هاى درختان نخل بود كه به روى زمين افتاده بود»!

و نيز مى تواند به افزايش ثروت، قدرت مالى و تمدن ظاهرى و پيشرفته آنها اشاره باشد، آن چنان كه از آيات ديگر قرآن و تواريخ استفاده مى شود، ولى احتمال اول با ظاهر آيه متناسب تر است.

و در پايان به آن جمعيت خودخواه خاطرنشان مى سازد كه: «نعمت هاى گوناگون پروردگار را به خاطر بياوريد تا حسّ شكرگزارى شما برانگيخته شود و در برابر فرمان او تسليم شويد شايد رستگار گرديد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

* * *

اما در مقابل اين اندرزها و راهنمائى هاى منطقى و يادآورى نعمت هاى الهى آنها كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و قبول دعوت او را مانع هوسبازى هاى خويش مى دانستند، در مقام مخالفت بر آمده صريحاً اعلام داشتند: «آيا تو براى اين آمده اى كه ما را به سوى خداى يگانه دعوت كنى و ما تمام معبودهائى را كه پدران و نياكانمان ساليان دراز در برابر آن سر تعظيم فرود آورده و به عظمت شناخته اند، رها سازيم»؟! (قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آبائُنا)، نه هرگز چنين چيزى ممكن نيست.

همان طور كه ملاحظه مى كنيد سطح افكار آنان به قدرى پائين بود كه از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و پراكندگى و تعدد خدايان را براى خود، مايه افتخار مى پنداشتند.

جالب اين كه: تنها منطق آنان در اين زمينه همان تقليد كوركورانه از سنن نياكان بود و گرنه، چگونه ممكن بود بتوانند، تعظيم در برابر قطعات سنگ و چوب را توجيه كنند؟

و سرانجام براى اين كه اميد «هود» را به كلى از خود قطع كنند و به اصطلاح حرف آخر را به او زده باشند گفتند: «اگر راست مى گوئى و عذاب ها و مجازات هائى را كه به ما وعده مى دهى حقيقت دارد، هر چه زودتر آنها را به سراغ ما بفرست و ما را محو و نابود كن»! (فَأْتِنا بِماتَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ)، يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم.

* * *

در آيه بعد اعلام مى دارد: هنگامى كه سخن به اينجا رسيد و آخرين حرف خود را كه نشانه امتناع كامل از قبول دعوت هود بود زدند و او به كلى از هدايت آنان مأيوس شد، به آنها گفت: اكنون كه چنين است بدانيد «عذاب و كيفر و خشم خدا بر شما مسلماً واقع خواهد شد» (قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ).

«رِجْس» در اصل، به معنى چيز ناپاك است و بعضى از مفسران معتقدند ريشه اصلى آن معنى وسيع ترى دارد، و به معنى هر چيزى است كه باعث دورى و تنفر مى شود.

و لذا به انواع پليدى ها، نجاست ها و مجازات ها، «رِجْس» گفته مى شود; زيرا همه اين امور موجب فاصله گرفتن انسان و تنفر او مى گردد.

در هر صورت، اين كلمه در آيه فوق مى تواند به معنى مجازات و عذاب الهى باشد و ذكر آن با جمله «قَدْ وَقَعَ» كه به صورت فعل ماضى است اشاره به اين است كه به طور قطع شما مستحق عذاب شده ايد و دامانتان را خواهد گرفت.

و نيز ممكن است به معنى پليدى و آلودگى روح باشد، يعنى آن چنان در گرداب انحراف و فساد فرو رفته ايد كه روح شما در زير پوششى از آلودگى ها قرار گرفته است و به خاطر آن مشمول غضب خدا شده ايد.

سپس براى اين كه گفتار آنها درباره بت ها بدون پاسخ نماند، اضافه مى كند: «آيا شما با من در مورد چيزهائى كه از الوهيت جز نامى بى اثر ندارند، و نياكان شما اسم خدا بر آنها گذارده اند، و به دروغ آثار و خاصيتى براى آنها قائل شده اند، به مجادله برخاسته ايد، در حالى كه هيچ گونه فرمان و حجتى از ناحيه خدا در اين باره نازل نشده است» (أَ تُجادِلُونَني في أَسْماءسَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آبائُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطان).

در حقيقت بت هاى شما از الوهيت، تنها يك اسم بى مسمّى دارند، اسمى كه زائيده پندارهاى خام شما و نياكانتان است و گر نه با قطعات سنگ و چوب ديگر بيابان و جنگل هيچ تفاوتى ندارد.

هود سپس فرمود: «اكنون كه چنين است شما در انتظار بمانيد من هم با شما انتظار مى كشم، شما در اين انتظار باشيد كه بت ها ياريتان كنند و من در انتظارم كه عذاب دردناك الهى بر شما فرود آيد» (فَانْتَظِرُواإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ)، و آينده نشان خواهد داد كدام يك از اين دو انتظار به حقيقت نزديك تر خواهد بود.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، سرانجام كار اين قوم لجوج را در عبارت كوتاهى چنين بيان كرده است: «ما هود و كسانى كه با او بودند را به لطف و رحمت خود، رهائى بخشيديم، و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و حاضر نشدند ايمان بياورند و در برابر حق تسليم شوند، قطع و نابود ساختيم» (فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوابِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنينَ).

«دابِر» در لغت، به معنى آخر و پايان چيزى است، بنابراين، مفهوم آيه اين است كه آنها را تا به آخر نابود ساختيم و ريشه هايشان به كلّى قطع شد.

درباره قوم عاد و بقيه خصوصيات زندگى آنها و چگونگى مجازات و عذابى كه بر آنها نازل شد، به خواست خدا مشروحاً در تفسير سوره «هود» بحث خواهيم كرد.

 

73وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللّهِ وَ لاتَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَليمٌ

74وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عاد وَ بَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَ لاتَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدينَ

75قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ

76قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ

77فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ

78فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ

79فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحينَ

 

ترجمه:

73 ـ و به سوى (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم); گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، كه جز او، معبودى براى شما نيست! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين «ناقه» الهى براى شما معجزه اى است; او را به حال خود واگذاريد كه در سرزمين خدا (از علف هاى بيابان) بخورد! و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت!

74 ـ و به خاطر بياوريد كه شما را جانشينان قوم «عاد» قرار داد، و در زمين مستقر ساخت، كه در دشت هايش، قصرها براى خود بنا مى كنيد; و در كوه ها، براى خود خانه ها مى تراشيد! بنابراين، نعمت هاى خدا را متذكر شويد! و در زمين، به فساد نكوشيد»!

75 ـ (ولى) اشراف متكبر قوم او، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا (به راستى) شما يقين داريد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است»؟! آنها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آورده ايم».

76 ـ متكبران گفتند: «(ولى) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم».

77 ـ سپس «ناقه» را پى كردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند; و گفتند: «اى صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى، آنچه ما را با آن تهديد مى كنى، بياور»!

78 ـ سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت; و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود.

79 ـ (صالح) از آنها روى برتافت; و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، و شرط خيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد»!

 


1 ـ شعراء، آيه 106.

2 ـ شعراء، آيه 142.

3 ـ شعراء، آيه 161.

4 ـ اعراف، آيه 85.

 

تفسير:

سرگذشت عبرت انگيز قوم ثمود

در اين آيات، به قيام «صالح» پيامبر بزرگ خدا در ميان قوم «ثمود» كه در يك منطقه كوهستانى ميان «حجاز» و «شام» زندگى مى كردند اشاره شده و بحث هاى عبرت انگيز گذشته درباره قوم نوح(عليه السلام) و هود(عليه السلام) را بدين وسيله ادامه مى دهد.

البته در سوره هاى «هود»، «شعراء»، «قمر» و «شمس» به اين ماجرا نيز اشاره شده، و از همه جا مشروح تر سرگذشت اين جمعيت در سوره «هود» آمده است.

در اين آيات، تنها فشرده اى از گفتگوهاى صالح(عليه السلام) با قوم ثمود و سرانجام كار آنها بيان گرديده است.

نخست مى فرمايد: «ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم» (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).

به علت اطلاق كلمه «برادر» به اين پيامبران در ذيل آيه 65 همين سوره در داستان هود اشاره شد.

پيامبر آنان صالح(عليه السلام) نيز همانند ساير پيامبران، نخستين گام را در راه هدايت آنها از مسأله توحيد و يكتاپرستى برداشت و به آنها گفت: «اى قوم من! خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او نداريد» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهغَيْرُهُ).

سپس اضافه نمود من بدون دليل چيزى نمى گويم، «بيّنه و دليل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمده است و اين همان شترى است كه خداوند براى شما معجزه قرار داده است» (قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً).

«ناقَه» در اصل، به معنى شتر ماده است.

در هفت مورد از قرآن مجيد به ناقه صالح اشاره شده.(1)

اما اين كه شتر چگونه شترى بوده و چگونه به عنوان يك معجزه و دليل دندان شكن به قوم صالح معرفى گرديده؟ شرح آن به خواست خدا در سوره «هود» ذيل آيات مربوط به قوم ثمود خواهد آمد.

ضمناً بايد توجه داشت، اضافه «ناقه» به «اللّه» در آيات فوق، به اصطلاح از قبيل اضافه تشريفى است و اشاره به اين است كه: ناقه مزبور، يك شتر معمولى و عادى نبوده، بلكه امتيازاتى داشته است.

سپس به آنها مى گويد: «مزاحم اين ناقه نشويد، بگذاريد در سرزمين خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانيد كه عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت» (فَذَرُوها تَأْكُلْفي أَرْضِ اللّهِ وَ لاتَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَليمٌ).

اضافه «أَرْض» به «اللّه» (زمين خدا) اشاره به اين است كه اين شتر مزاحم كسى نيست و تنها از علف بيابان استفاده مى كند، بنابراين نمى بايست مزاحم او شوند.

* * *

در آيه بعد، موقعيت آنها در اين جهان را خاطرنشان ساخته، مى فرمايد: «به خاطر داشته باشيد خداوند شما را جانشينان در روى زمين بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عاد وَ بَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ).

يعنى از يكسو نعمت هاى فراوان الهى را فراموش نكنيد.

و از سوى ديگر، توجه داشته باشيد كه پيش از شما اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفت هايشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گرديدند.

پس از آن، روى بعضى از نعمت ها و امكانات خداداد قوم ثمود تكيه كرده مى فرمايد: شما در سرزمينى زندگى داريد كه هم دشت هاى مسطح با خاك هاى مساعد و آماده دارد كه «مى توانيد قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازيد و هم كوهستان هاى مستعدى دارد كه مى توانيد خانه هائى مستحكم در دل سنگ ها (براى فصل زمستان و شرائط جوى سخت) ايجاد كنيد و بتراشيد» (تَتَّخِذُونَمِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً).

از اين تعبير، چنين به نظر مى رسد كه آنها محل زندگى خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند، در فصل بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همين جهت خانه هاى مرفه و زيبائى در دشت داشتند.

و به هنگام فرا رسيدن فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول، به خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند و در مناطق امن و امانى قرار داشت و از گزند طوفان و سيلاب و حوادث بر كنار بود، آسوده خاطر زندگى مى كردند.

و در پايان آيه مى فرمايد: «اين همه نعمت هاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد نكنيد و كفران نعمت ننمائيد» (فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ وَلاتَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدينَ).(2)

* * *

آنگاه به عكس العمل قوم ثمود در برابر تبليغات صالح پرداخته است و ملاحظه مى كنيم جمعيت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن كه از آنها تعبير به «مَلاَ » (چشم پر كن) شده است، سررشته مخالفت با اين پيامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند.

و از آنجا كه عده قابل ملاحظه اى از توده هاى خوش فكر و پاكدل ـ كه همواره در بند اسارت اشراف گرفتار بودند ـ دعوت صالح را پذيرفته و اطراف او جمع شده بودند، مخالفت خود را با اين گروه شروع كردند، قرآن مى فرمايد:

«اين جمعيت اشرافى و متكبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا به راستى شما مى دانيد كه صالح از طرف خداوند براى راهنمائى ما فرستاده شده است»؟ (قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَمِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ).

البته هدف آنها از اين سؤال جستجوى حق نبود، بلكه مى خواستند با القاى شبهات در دل آنها وسوسه ايجاد كنند، و روحيه آنان را تضعيف نمايند، و به گمان اين كه همانند دورانى كه در بند بودند، مطيع و فرمانبردار آنهايند از حمايت صالح دست بردارند.

ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان كه حكايت از تصميم و اراده قوى مى كرد روبرو شدند و اين پاسخ را از آنان شنيدند كه: «(ما نه تنها مى دانيم صالح فرستاده خدا است بلكه) ما به آنچه او مأموريت دارد، و دعوت به سوى آن مى كند، ايمان آورده ايم» (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).

* * *

اما اين مغروران متكبر دست از كار خود بر نداشتند و مجدداً به تضعيف روحيه جمعيت مؤمنان اقدام كردند، قرآن مى فرمايد: «آنها كه استكبار ورزيدند گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم» (قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).

و از آنجا كه آنها به خاطر قدرت و ثروت ظاهريشان هميشه در جامعه پيشوا و الگوى مردم بودند، چنين مى پنداشتند: اين بار نيز با اظهار كفر و بى ايمانى، الگو براى دگران خواهند شد و مردم از آنان پيروى خواهند كرد.

ولى به زودى به اشتباه خود پى بردند و متوجه شدند كه مردم اين بار در پرتو ايمان به خدا، شخصيت تازه اى يافته و از استقلال فكرى و نيروى اراده بهره مند شده اند.

جالب توجه اين كه: در آيات فوق از اشراف بى ايمان به عنوان «مستكبران» و از توده هاى زحمت كش با ايمان، به عنوان «مستضعفان» ياد شده، و اين نشان مى دهد كه:

دسته اول با خودبرتربينى و غصب حقوق مردم زيردست و جذب نيروهاى آنها به آن موقعيت رسيده بودند كه به زبان امروز مى توان از آنها به طبقه «استثماركننده» و «استثمارشونده» تعبير كرد.

* * *

قرآن پس از آن از عكس العمل مأيوس شدن مستكبران و آخرين تصميم آنها چنين خبر مى دهد:

هنگامى كه ثروتمندان متكبر و خودخواه از ايجاد تزلزل در پايه هاى ايمان توده هاى مردم با ايمان مأيوس شدند.

و از سوى ديگر مى ديدند با وجود «ناقه» كه معجزه صالح محسوب مى شد، سم پاشى هاى آنها به جائى نمى رسد، تصميم به نابود كردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چيز «آن را پى كردند و كشتند و از فرمان خدا سر برتافتند» (فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ).(3)

و به اين نيز قناعت نكردند بلكه به سراغ صالح(عليه السلام) رفتند و صريحاً به او «گفتند: اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست» (وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُناإِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ).

يعنى ما كمترين واهمه اى از تهديدهاى تو نداريم و اين تهديدها همه بى اساس است.

اين سخن در حقيقت، بر پا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيه صالح و مؤمنان بود.

* * *

سپس نتيجه اين سرپيچى و تهديد و كفر آنها را چنين بازگو مى كند:

هنگامى كه آنها ستيزه جوئى و طغيانگرى را به آخر رساندند و آخرين بارقه آمادگى ايمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى كه طبق قانون انتخاب اصلح، و از ميان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گيرد، به سراغ آنها آمد.

«لرزه اى آن چنان قصرها و خانه هاى مستحكمشان را تكان داد و فرو ريخت و زندگى پر زرق و برق آنها را در هم كوبيد كه صبحگاهان تنها جسم بى جان آنها در خانه هايشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ).

«جاثِم» در اصل از ماده «جثم» (بر وزن خشم) به معنى نشستن روى زانو و توقف در يك مكان است، و بعيد نيست اين تعبير، اشاره به آن باشد كه هنگام وقوع زلزله شديد آنها در خواب خوش فرو رفته بودند، ناگهان به پا خاستند همين كه بر سر زانو نشستند، حادثه به آنها مهلت نداد و بر اثر وحشت و ترس و يا فرو ريختن ديوارها و يا صاعقه اى كه با آن زلزله همراه بود، جان خود را در همان حالت از دست دادند!

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «بعد از اين جريان، صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت: من حق رسالت پروردگارم را ادا كردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصيحت و خيرخواهى كوتاهى نكردم، لكن شما نصيحت كنندگان را دوست نداريد» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحينَ).

* * *


1 ـ «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: ناقه، در اصل به چيزى گفته مى شود كه تسليم و رام و آماده و مهيا است و اطلاق آن به شتر ماده شايد به همين جهت است كه آمادگى بيشترى براى سوارى دارد.

(«مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 290، ذيل آيه، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق).

2 ـ «تَعْثَوْا» از ماده «عثى» به معنى توليد فساد است، منتها اين ماده بيشتر به مفاسد اخلاقى و معنوى گفته مى شود در حالى كه ماده «عيث» به مفاسد حسّى اطلاق مى گردد.

بنابراين، ذكر كلمه «مُفْسِدِين» بعد از جمله «لاتَعْثَوْا» به عنوان تأكيد مى باشد; زيرا هر دو يك معنى را مى رساند.

3 ـ منظور از «پى كردن» شتر و اسب و مانند آن، آن است كه «عصب» محكم مخصوصى را كه در پشت پاى او قرار دارد و عامل اصلى براى حركت و راه رفتن است قطع كنند، چنين حيوانى فوراً بر زمين مى غلطد و هيچ گونه قدرت بر حركت نخواهد داشت.

 
نكته ها:

1 ـ قوم ثمود به چه وسيله نابود شدند؟

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد و آن اين كه: از آيه ماقبل آخر استفاده مى شود كه وسيله نابودى اين قوم سركش، «زلزله» بود، اما از آيه 13 سوره «فصلت» بر مى آيد كه «صاعقه» آنها را نابود كرد، و در آيه 5 سوره «حاقه» مى خوانيم: فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ: يعنى «قوم ثمود به وسيله يك عامل ويرانگر از ميان رفتند»، آيا در ميان اين تعبيرات، تضادى وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال را مى توان در يك جمله خلاصه كرد: و آن اين كه هر سه عامل به يك چيز بازگشت مى كند، و يا لازم و ملزوم يكديگرند.

بسيار مى شود كه زمين لرزه در يك منطقه بر اثر صاعقه هاى عظيم ايجاد مى شود، يعنى نخست صاعقه توليد مى شود و به دنبال آن زمين لرزه به وجود مى آيد، و اما «طاغِيَه» به معنى موجودى است كه از حدّ خود تجاوز كند و اين، هم با زلزله سازگار است و هم با صاعقه، بنابراين، تضادى در ميان آيات نيست.

* * *

2 ـ گفتگوى صالح پس از نابودى

سؤال ديگرى كه در مورد آخرين آيه پيش مى آيد اين است كه: آيا اين گفتگوى صالح(عليه السلام) بعد از نابودى آن جمعيت صورت گرفته است؟

و يا اين كه اين گفتگوى نهائى صالح(عليه السلام) با آنها قبل از مرگشان به عنوان اتمام حجت بوده؟

در حالى كه در عبارت قرآن بعد از جريان مرگ آنها ذكر شده است؟

احتمال دوم با ظاهر خطاب، سازگارتر است; زيرا گفتگو با آنها نشان مى دهد: آنها زنده بوده اند.

ولى احتمال نخست، نيز چندان بعيد نيست; زيرا بسيار مى شود براى عبرت گرفتن افراد بازمانده، چنين گفتگوهائى را با گذشتگان و ارواح آنها انجام مى دهند.

در تاريخ زندگانى على(عليه السلام) مى خوانيم: پس از جنگ «جمل» در كنار جسد «طلحه» ايستاده گفت: «اى طلحه! تو در اسلام خدمات قابل ملاحظه اى داشتى، حيف كه آنها را براى خود حفظ نكردى».(1)

و نيز در اواخر «نهج البلاغه» مى خوانيم كه: على(عليه السلام) به هنگامى كه از جنگ «صفين» باز مى گشت در پشت دروازه «كوفه» رو به قبرستان كرده «نخست به ارواح گذشتگان سلام كرد و بعد به آنها گفت: شما پيشرو اين قافله بوديد و ما هم به دنبال شما خواهيم بود»!(2)

و در تاريخ جنگ «بدر» آمده: پس از آن كه سران كفر كشته شدند و جسد آنها را در چاهى ريختند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر سر چاه آمده فرمود: «من وعده حق را يافتم، شما چطور»؟(3)

* * *

 

 

80وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَد مِنَ الْعالَمينَ

81إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ

82وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ

83فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ

 

84وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ

 

ترجمه:

80 ـ و (به خاطر آوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: «آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است»؟!

81 ـ آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد نه زنان؟! شما گروه اسرافكار (و منحرفى) هستيد»!

82 ـ ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: «اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما هم صدا نيستند)»!

83 ـ (چون كار به اينجا رسيد،) ما او و خاندانش را رهائى بخشيديم; جز همسرش، كه از بازماندگان (در شهر) بود»

84 ـ و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم; (كه آنها را در هم كوبيد و نابود ساخت.) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 32، صفحات 200 و 338 ـ «احتجاج شيخ طبرسى»، جلد 1، صفحه 239، دار النعمان ـ «درر الاخبار»، صفحه 226، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، طبع اول، 1419 هـ ق.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 130.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 207 و جلد 18، صفحه 188 و جلد 19، صفحه 346 ـ «اعلام الورى»، صفحه 77، دار الكتب الاسلامية ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 30، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «مسند احمد»، جلد 2، صفحه 131، دار صادر بيروت ـ «صحيح بخارى»، جلد 2، صفحه 101، دار الفكر بيروت، 1401 هـ ق.

 

تفسير:

سرنوشت دردناك قوم لوط

در اين آيات، قرآن، صحنه عبرت انگيز ديگرى از سرگذشت پيامبران را بازگو مى كند، و هدف آيات پيشين را تعقيب و تكميل مى نمايد، و آن سرگذشت پيامبر بزرگ خدا «لوط»(عليه السلام) و قوم او است.

اين ماجرا در چندين سوره قرآن از جمله سوره «هود»، «حجر»، «شعراء»، «انبياء»، «نمل» و «عنكبوت» آمده است.

در اينجا در ضمن پنج آيه، به فشرده گفتگوهاى لوط و قومش اشاره شده است و اين چنين بر مى آيد كه در اين سوره، تنها هدف اين بوده كه: عصاره اى از درگيرى هاى اين پيامبران و گفتگوهاى آنان با جمعيت هاى سركش، منعكس گردد، ولى شرح كامل سرگذشت آنان به سوره هاى ديگر قرآن موكول شده است، ما هم به خواست خداوند مشروح سرگذشت اين جمعيت را در سوره «هود» و «حجر» خواهيم آورد.

اكنون به تفسير آيات مورد بحث توجه كنيد.

در آيه نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تا كنون مرتكب آن نشده است»؟! (وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَد مِنَالْعالَمينَ).

اشاره به اين كه اين گناه، علاوه بر اين كه خود يك عمل زشت و فوق العاده ننگين است، قبل از شما در هيچ قوم و ملتى سابقه نداشته است، و اين، زشتى آن را چند برابر مى كند; زيرا پايه غلط و سنّت شوم و وسيله اى براى گناه ديگران در آينده نزديك و دور خواهد بود.

از اين آيه به خوبى بر مى آيد كه: اين عمل زشت، از نظر تاريخى به قوم لوط منتهى مى شود كه مردمى بودند، ثروتمند، مرفه، شهوت ران و هواپرست كه شرح آن را در ذيل آيات سوره هائى كه در بالا اشاره كرديم به خواست خدا خواهيم داد.

* * *

در آيه بعد، گناهى را كه در آيه قبل به طور سربسته ذكر شده، تشريح مى كند و مى فرمايد: «شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، و از زنان صرف نظر مى كنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).

چه انحرافى از اين بدتر و بالاتر كه وسيله توليد نسل را كه آميزش زن و مرد است، و خداوند آن را به طور غريزى در هر انسانى قرار داده، رها كنند، و سراغ «جنس موافق» بروند.

كارى كه اصولاً بر خلاف فطرت و ساختمان طبيعى جسم و روح انسان و غريزه تحريف نايافته او است و نتيجه اش عقيم ماندن هدف آميزش جنسى است.

و به تعبير ديگر، تنها اثرش يك اشباع كاذب جنسى و از بين بردن هدف اصلى، يعنى ادامه نسل بشر مى باشد.

و در پايان آيه، به عنوان تأكيد مى فرمايد: «شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ).

يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شده ايد.

ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه آنها نه تنها در مورد غريزه جنسى راه اسراف را مى پيمودند، كه در همه چيز و همه كار گرفتار چنين انحراف و زياده روى بودند.

جالب توجه اين كه: آيه نخست، مطلب را به طور سربسته، و آيه دوم به وضوح بيان مى كند، و اين، يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم مى باشد، هر گاه كسى كار بسيار بدى انجام دهد، سرپرست آگاه و بيدارش، براى اهميت موضوع به او مى گويد: «تو گناه بزرگى انجام داده اى»! و هر چه مى گويد: چه كرده ام؟ باز مى گويد: گناه بزرگى انجام داده اى! سرانجام پرده از روى آن برداشته و آن را تشريح مى كند، اين طرز بيان، فكر طرف را تدريجاً آماده مى سازد تا به اهميت عمل خلاف خويش واقف گردد.

* * *

آنگاه به جواب لجوجانه و غير منطقى قوم لوط اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها هيچ گونه جوابى در برابر دعوت اين پيامبر خيرخواه، دلسوز و مصلح نداشتند جز اين كه با خشم و عصبانيت گفتند: لوط و پيروان او را از شهر خود بيرون كنيد، كه مردمى پاكند و گناه نمى كنند» (وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌيَتَطَهَّرُونَ).

گناهشان چيست؟ گناهشان اين است كه مردمى پاكند و پاكى كم گناهى نيست!

اينها نه تنها با ما همصدا نمى شوند، كه مزاحم ما نيز هستند!

و اين جاى تعجب نيست كه يك جمعيت آلوده و گناهكار، افراد پاكدامن را به جرم پاكدامنى از خود برانند، آنها چنين افرادى را مزاحم شهوات خويش مى بينند، و نقاط قوت و افتخار چنين پاكدامنانى در نظر آنها نقطه ضعف و عيب به حساب مى آيد!

اين احتمال نيز در تفسير جمله «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» وجود دارد، كه قوم لوط مى خواستند، اين پيامبر و پيروانش را متهم به «تظاهر و رياكارى» كنند، همان طور كه بسيار شنيده ايم و در اشعار خوانده ايم كه افراد شراب خوار و آلوده، افراد پاك را به رياكارى متهم مى كنند، و «خرقه آلوده به شراب خويش» را از «سجاده زاهد» برتر مى شمارند، و اين يك نوع تبرئه كاذب است كه اين آلودگان بدبخت براى خود دست و پا مى كنند.

* * *

با توجه به آنچه در سه آيه فوق بيان شد، هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قوم و ملتى را صادر كند كه در برابر پند و اندرز منطقى و نصيحت و خيرخواهى يك مصلح بزرگ اجتماعى، تنها متوسل به زور و تهديد و تهمت شوند.

لذا در آيه بعد مى فرمايد: «چون كار به اينجا رسيد ما لوط و پيروان واقعى و خاندانش را كه پاكدامن بودند، نجات بخشيديم جز همسرش كه او را در ميان قوم تبهكار رها ساختيم; زيرا او از نظر عقيده و آئين و مذهب با آنان هماهنگ بود» (فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ).(1)

بعضى گفته اند: كلمه «أَهْل» گر چه معمولاً به خويشاوندان نزديك گفته مى شود، ولى در آيه بالا به پيروان راستين او نيز اطلاق شده يعنى آنها نيز جزء خانواده او محسوب شده اند.

ولى به طورى كه از آيه 36 سوره «ذاريات» برمى آيد هيچ كس از قوم لوط جز خانواده و كسان نزديك او ايمان نياوردند، بنابراين «اهل» در اينجا به همان معنى اصلى يعنى بستگان نزديك است.

و از آيه 10 سوره «تحريم» اجمالاً استفاده مى شود كه همسر لوط در آغاز زن سربه راهى بود، سپس راه خيانت را پيش گرفت و دشمنان لوط را جرأت بخشيد.

* * *

در آخرين آيه، اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به مجازات شديد و وحشتناك اين قوم كرده مى فرمايد: «ما بارانى بر آنها فرستاديم» (وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً)، اما چه بارانى؟! بارانى از سنگ كه آنها را در هم مى كوبيد و نابود مى كرد.

گر چه در آيه فوق نوع اين باران بيان نشده است اما از ذكر كلمه «مَطَراً» (بارانى) به طور سربسته، روشن مى شود كه از باران هاى معمولى نبوده بلكه بارانى از سنگ بوده چنان كه در آيه 83 سوره «هود» آمده است.

و در پايان مى افزايد: «اكنون تماشا كن ببين سرانجام كار مجرمان به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ).

گر چه روى سخن در اينجا به پيامبر است اما پيدا است كه هدف، عبرت گرفتن همه افراد با ايمان مى باشد.

باز هم يادآور مى شويم: مشروح سرگذشت اين جمعيت و همچنين ضررهاى گوناگون عمل شنيع «لواط و همجنس گرائى» و حكم آن از نظر قوانين اسلام در ذيل آيات سوره «هود» و «حجر» بيان خواهد شد.

* * *

 

85وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لاتُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

86وَ لاتَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ

87وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ

 

ترجمه:

85 ـ و به سوى مدين، برادرشان شعيب را (فرستاديم); گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد، كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است; بنابراين، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد! و در روى زمين، بعد از آن كه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد!

86 ـ و بر سر هر راه ننشينيد كه (مردم با ايمان را) تهديد كنيد و مؤمنان را از راه خدا باز داريد، و (با القاى شبهات،) آن را كج و معوج نشان دهيد! و به خاطر بياوريد زمانى را كه اندك بوديد، و او شما را فزونى داد! و بنگريد سرانجام مفسدان چگونه بود!

87 ـ و اگر گروهى از شما به آنچه من به آن فرستاده شده ام ايمان آورده اند، و گروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند، كه او بهترين داوران است»!


1 ـ «غابِر» به كسى مى گويند كه همراهانش بروند و او باقى بماند، همان طور كه خانواده «لوط» با او رفتند و تنها همسر او در شهر باقى ماند و به سرنوشت گنهكاران گرفتار شد.

 

تفسير:

رسالت شعيب در مدين

در اين آيات، پنجمين قسمت از سرگذشت اقوام پيشين و درگيرى انبياء بزرگ با آنان، يعنى قوم «شعيب»(عليه السلام) مطرح شده است.

شعيب(عليه السلام) كه نسبش طبق تواريخ با چندين واسطه به «ابراهيم»(عليه السلام) مى رسد، به سوى اهل «مدين» مبعوث گرديد.

«مدين» از شهرهاى شام بود، مردمى تجارت پيشه و مرفه داشت، كه در ميان آنها بت پرستى و همچنين تقلب و كم فروشى در معامله كاملاً رائج بود.

شرح درگيرى اين پيامبر بزرگ، با اهل «مدين» در سوره هاى متعددى از قرآن مخصوصاً سوره «هود» و «شعراء» آمده است، و ما به پيروى از قرآن مجيد در ذيل آيات سوره «هود» به خواست خدا در اين زمينه مشروحاً بحث خواهيم كرد، و در اينجا تنها فشرده قسمتى از اين ماجرا را طبق آيات فوق بيان مى كنيم.

در نخستين آيه، خداوند مى فرمايد: «ما به سوى مردم مدين، برادر آنها شعيب را فرستاديم» (وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً).

جمعى از مفسران، مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» و «فخر رازى» در تفسير معروف خود، نقل كرده اند كه: «مدين» در اصل، نام يكى از فرزندان ابراهيم خليل(عليه السلام) بوده، و چون فرزندان و نواده هاى او در سرزمينى در طريق «شام» سكونت اختيار كردند به نام «مدين» ناميده شد.(1)

در اين كه: چرا تعبير به «أَخاهُم» (برادرشان) شده است، در ذيل آيه 65 همين سوره توضيح داديم.

پس از آن، اضافه مى كند: شعيب دعوت خود را همانند پيامبران ديگر از مسأله توحيد شروع كرد و «صدا زد اى قوم من! خداوند يگانه را بپرستيد كه هيچ معبودى جز او براى شما نيست» (قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهغَيْرُهُ).

و افزود: اين حكم، علاوه بر اين كه فرمان عقل است، به وسيله «دلائل روشنى كه از طرف خداوند براى شما آمده» نيز اثبات شده است (قَدْ جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).

در اين كه اين «بَيِّنَه» (دليل روشن) چگونه چيزى بوده است، در آيات فوق سخنى از آن به ميان نيامده، ولى ظاهر اين است كه اشاره به معجزات شعيب است.

اين پيامبر بزرگ، پس از دعوت به توحيد، به مبارزه با مفاسد اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آنها برخاسته، نخست آنان را كه آلوده به كم فروشى و تقلب و تزوير در معامله بودند از اين كار باز مى دارد و مى گويد: «اكنون كه راه خدا براى شما آشكار شده حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد» (فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ).(2)

روشن است نفوذ هر گونه خيانت و تقلب در امر معاملات، پايه هاى اطمينان و اعتماد عمومى را كه بزرگ ترين پشتوانه اقتصادى ملت ها است متزلزل و ويران مى سازد، و ضايعات غير قابل جبرانى براى جامعه به بار مى آورد.

به همين دليل، يكى از موضوعات مهمى كه شعيب(عليه السلام) روى آن انگشت گذاشت، همين موضوع بود.

سپس به يكى ديگر از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده مى فرمايد: «در روى زمين بعد از آن كه در پرتو ايمان و كوشش هاى انبياء اصلاح شده است، فساد نكنيد» (وَ لاتُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها).

مسلّم است كه از توليد فساد، اعم از فساد اخلاقى يا بى ايمانى يا ناامنى، هيچ كس بهره اى نمى گيرد، لذا در آخر آيه اضافه مى كند: «اين به سود شما است اگر ايمان داشته باشيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ).

گويا اضافه كردن جمله «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» اشاره به اين است كه: اين دستورات اجتماعى و اخلاقى، هنگامى ريشه دار و ثمربخش خواهد بود كه از نور ايمان روشن گردد، اما اگر بدون پشتوانه ايمان باشد و تنها روى يك سلسله مصالح مادى تكيه كند، دوام و بقائى نخواهد داشت.

* * *

در آيه بعد به چهارمين نصيحت شعيب(عليه السلام) اشاره شده، آنجا كه مى فرمايد: «شما بر سر راه مردم ننشينيد و آنها را تهديد نكنيد و سدّ راه خدا نشويد و با القاى شبهات راه مستقيم حق را در نظر آنها كج و معوج نشان ندهيد» (وَ لاتَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراط تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَبِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً).

در اين كه آنها چگونه افراد متمايل به ايمان را تهديد مى كردند، مفسران احتمالات متعددى داده اند:

بعضى احتمال داده اند: از طريق تهديد به قتل.

بعضى از طريق راهزنى و گرفتن اموال مردم با ايمان، ولى متناسب با بقيه جمله هاى آيه همان معنى اول است.

و در پايان آيه، پنجمين نصيحت شعيب(عليه السلام) كه يادآور نعمت هاى پروردگار براى تحريك حسّ شكرگزارى آنها است آمده، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه شما افراد كمى بوديد خداوند جمعيتتان را زياد كرد و نيروى انسانى شما را فزون تر ساخت» (وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ).

«و نيز خوب بنگريد كه سرانجام كار مفسدان به كجا منتهى شد»؟ و به دنبال آنها گام برنداريد (وَ انْظُرُوا كَيْفَكانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ).

ضمناً از جمله فوق استفاده مى شود: بر خلاف تبليغات حساب نشده اى كه امروز مى كنند، در اكثر موارد كثرت نفرات، مى تواند سرچشمه قدرت، عظمت و پيشرفت جامعه باشد، البته به شرطى كه با برنامه هاى منظم، زندگى آنها از نظر مادى و معنوى تأمين گردد.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، در واقع پاسخى است به بعضى از گفته هاى مؤمنان و كافران قوم او; زيرا مؤمنان بر اثر فشارهائى كه از طرف كافران به آنها وارد مى شد، طبعاً اين سؤال را از پيامبرشان مى كردند، كه ما تا كى در شكنجه و فشار خواهيم بود؟

مخالفان او نيز از اين كه مجازات الهى فوراً دامانشان را نگرفته بود جرأت و جسارت پيدا كرده، مى گفتند: اگر راستى تو از طرف خدا هستى پس چرا با اين مخالفت هاى ما هيچ گزندى متوجه ما نمى شود.

شعيب(عليه السلام) مى گويد: «اگر طايفه اى از شما به آنچه من مبعوث شده ام ايمان آورده و جمعيت ديگرى ايمان نياورده اند، نبايد موجب غرور كافران و يأس مؤمنان گردد، شما صبر كنيد تا خداوند ميان ما حكم كند كه او بهترين حاكمان است» (وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوافَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ).

يعنى آينده نشان خواهد داد، چه كسانى بر حق بوده اند و چه كسانى بر باطل.

* * *

88قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهينَ

89قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها وَ  ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْء عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ

 

ترجمه:

88 ـ اشراف زورمند و متكبر از قوم او گفتند: «اى شعيب! به يقين، تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند، از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد، يا به آئين ما باز گرديد»! گفت: «آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم؟!

89 ـ اگر ما به آئين شما بازگرديم، بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بسته ايم; و شايسته نيست كه ما به آن بازگرديم مگر اين كه خدائى كه پروردگار ماست بخواهد; علم پروردگار ما، به همه چيز احاطه دارد. تنها بر خدا توكل كرده ايم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن، كه تو بهترين داورانى»!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 302 و جلد 5، صفحه 320، موسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 14، صفحه 172 و جلد 16، صفحه 129 و...، دار الكتب العلمية، تهران، طبع دوم.

2 ـ «بخس» به معنى كم گذاردن حقوق افراد و پائين آمدن از حدّ است، به گونه اى كه موجب ظلم و ستم گردد.

 

تفسير:

تهديد شعيب(عليه السلام)

در اين آيات: عكس العمل قوم شعيب(عليه السلام) در برابر سخنان منطقى اين پيامبر بزرگ بيان شده است، و از آنجا كه اشراف متكبر و مغرور زمان او، از نظر ظاهر بسيار نيرومند بودند، عكس العمل آنها نيز شديدتر از ديگران بود.

آنها نيز مانند همه متكبران مغرور، روى زور و قدرت خويش تكيه كرده، به تهديد شعيب و يارانش پرداختند، چنان كه قرآن مى فرمايد: «اشراف زورمند و مستكبر قوم شعيب به او گفتند: سوگند ياد مى كنيم كه قطعاً هم خودت و هم كسانى را كه به تو ايمان آورده اند، از محيط خود بيرون خواهيم راند، مگر اين كه هر چه زودتر به آئين ما بازگرديد» (قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَآمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا).

ممكن است، از ظاهر اين تعبير (بازگشت به آئين ما) بعضى چنين تصور كنند كه شعيب(عليه السلام) قبلاً در صف بت پرستان بود، در حالى كه چنين نيست، بلكه چون شعيب(عليه السلام) قبلاً مأموريت تبليغ نداشته، و در برابر وضع آنها ساكت بوده، آنها چنين پنداشته اند كه پيرو آئين بت پرستى است.

در حالى كه هيچ يك از پيامبران بت پرست نبوده اند، حتى قبل از زمان نبوت، عقل و درايت پيامبران بيش از اين است كه: دست به چنين كار نابخردانه اى بزنند.

به علاوه روى سخن تنها به شعيب(عليه السلام) نبوده بلكه مؤمنان و پيروان او را نيز شامل مى گردد و ممكن است اين تعبير به خاطر آنها باشد.

البته تهديد مخالفان تنها همين نبوده است، تهديدهاى ديگرى نيز داشته اند كه در ساير آيات مربوط به شعيب بحث خواهد شد.

پاسخى كه شعيب(عليه السلام) در برابر اين همه تهديد و خشونت به آنها داد خيلى ساده و ملايم و منطقى بود، گفت: «آيا مى خواهيد ما را به آئين خودتان بازگردانيد، اگر چه مايل نباشيم» (قالَ أَ وَ لَوْ كُنّا كارِهينَ).(1)

در حقيقت شعيب(عليه السلام) مى خواهد بگويد: آيا سزاوار است شما عقيده خود را بر ما تحميل كنيد و آئينى كه فساد و بطلان آن بر ما آشكار شده است با زور به ما بقبولانيد، به علاوه يك آئين تحميلى چه سودى براى شما دارد؟!

* * *

در آيه بعد، شعيب(عليه السلام) چنين ادامه مى دهد: «اگر ما پس از آن كه خدا ما را نجات داد، به آئين بت پرستى شما باز گرديم، بر خدا افترا بسته ايم» (قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها).

اين جمله در حقيقت توضيح جمله اى است كه: در آيه قبل، به طور سربسته از زبان شعيب(عليه السلام) گفته شده بود، و مفهومش اين است:

ما از روى هوا و هوس و يا تقليد كوركورانه، پشت پا به آئين بت پرستى نزده ايم، بلكه بطلان اين عقيده را به روشنى دريافته ايم، و فرمان خدا را در زمينه توحيد با گوش جان شنيده ايم، با اين حال، اگر از آئين توحيد به شرك بازگرديم، آگاهانه بر خدا دروغ بسته ايم، و مسلّم است خداوند ما را مجازات خواهد كرد.

آنگاه اضافه مى كند: «ممكن نيست ما به آئين شما بازگرديم مگر اين كه خدا بخواهد» (وَما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا).

منظور شعيب(عليه السلام) در حقيقت اين است كه: ما تابع فرمان خدا هستيم و كمترين سرپيچى از دستور او نداريم، بازگشت ما به هيچ وجه ممكن نيست، مگر اين كه خداوند دستور بازگشت بدهد.

و بلافاصله اضافه مى كند: خداوند نيز چنين دستورى را نخواهد داد، «چرا كه او از همه چيز آگاه است و به همه چيز احاطه علمى دارد» (وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْء عِلْماً).

بنابراين، هرگز ممكن نيست او از دستورى كه داده باز گردد; زيرا كسى از دستورش برمى گردد، كه علمش محدود باشد و اشتباه كند و از دستور خود پشيمان گردد، اما آن كس كه احاطه علمى به همه چيز دارد، تجديدنظر براى او ممكن نيست.

سپس براى اين كه به آنها حالى كند از تهديدهايشان هراسى ندارد و محكم بر جاى خود ايستاده است، مى گويد: «ما فقط به خدا توكّل مى كنيم» (عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا).

و سرانجام براى اين كه حسن نيت خود را ثابت كند، و چهره حقيقت طلبى و مسالمت جوئى خويش را آشكار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجوئى و غوغاطلبى نكنند، مى فرمايد: «پروردگارا ميان ما و جمعيت ما به حق حكم و داورى كن، و مشكلات و گرفتارى هاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا كه بهترين گشايندگانى» (رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَخَيْرُ الْفاتِحينَ).

از «ابن عباس» نقل شده كه مى گويد: من معنى «فتح» را در آيه فوق نمى دانستم، تا اين كه شنيدم زنى به شوهر خود مى گفت: أُفاتِحُكَ بِالْقاضِى: يعنى «تو را به داورى پيش قاضى مى طلبم»، فهميدم «فتح» در اين گونه موارد به معنى داورى و حكومت است، (زيرا قاضى مشكل كار طرفين دعوا را مى گشايد).(2)

* * *

 

 

90وَ قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ

91فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ

92الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ

93فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْم كافِرينَ

ترجمه:

90 ـ اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد»!

91 ـ سپس زمين لرزه آنها را فرا گرفت; و صبحگاهان به صورت اجسادى بى جان در خانه هاشان مانده بودند.

92 ـ آنها كه شعيب را تكذيب كردند، (آن چنان نابود شدند كه) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكونت نداشتند! آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند!

93 ـ سپس از آنان روى برتافت و گفت: «اى قوم من! من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم; با اين حال، چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم»؟!

 


1 ـ اين جمله در حقيقت محذوفى در تقدير دارد و در اصل چنين بوده: «أَ تُرِيْدُونَ أَنْ تُرْجِعُونَنا فِى مِلَّتِكُمْ وَ لَوْ كُنّا كارِهينَ».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 305، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «التبيان»، جلد 4، صفحه 467، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 9، صفحه 5، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 1، صفحه 44، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

 

تفسير:

صبحگاهان از آنها نفسى بر نمى خاست

آيه نخست، از تبليغاتى كه مخالفان شعيب(عليه السلام) در برابر تابعان او مى كردند سخن به ميان آورده، مى فرمايد: «اشراف و متكبران خودخواهى كه از قوم شعيب راه كفر را پيش گرفته بودند، به كسانى كه احتمال مى دادند تحت تأثير دعوت شعيب واقع شوند، مى گفتند: به طور مسلّم اگر از شعيب پيروى كنيد از زيانكاران خواهيد بود» (وَ قالَ الْمَلاَ ُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ).

منظورشان همان خسارت هاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب(عليه السلام) مى شد; زيرا آنها مسلّماً به آئين بت پرستى باز نمى گشتند، بنابراين مى بايست به زور از آن شهر و ديار اخراج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه هست كه منظورشان علاوه بر زيان هاى مادى، زيان هاى معنوى بوده است; زيرا راه نجات را در بت پرستى مى پنداشتند، نه آئين شعيب(عليه السلام).

* * *

در آيه بعد، وضع اين امت را چنين توضيح مى دهد: هنگامى كه كارشان به اينجا رسيد و علاوه بر گمراهى خويش در گمراه ساختن ديگران نيز اصرار ورزيدند، و هيچ گونه اميدى به ايمان آوردن آنها نبود، مجازات الهى به حكم قانونِ قطع ريشه فساد، به سراغ آنها آمد، «زلزله سخت و وحشتناكى آنها را فرا گرفت، آن چنان كه صبحگاهان همگى به صورت اجساد بى جانى در درون خانه هايشان افتاده بودند» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ).

در ذيل آيه 78 همين سوره، تفسير «جاثِمِين» گذشت، و نيز گفتيم تعبيرات مختلفى كه درباره عامل نابودى اين جمعيت آمده است هيچ گونه منافاتى با هم ندارند.

مثلاً در مورد قوم شعيب، عامل مرگشان در آيه مورد بحث، «زلزله» و در آيه 94 سوره «هود» «صيحه آسمانى»، و در آيه 189 سوره «شعراء» «سايبانى از ابر كشنده» ذكر شده است، كه همه به يك موضوع بازمى گردد و آن اين كه: يك صاعقه وحشتناك آسمانى كه از درون ابرى تيره و تار برخاسته بود، شهر آنها را هدف خود قرار داد، و به دنبال آن (آن چنان كه خاصيت صاعقه هاى عظيم است) زمين لرزه شديدى توليد شد و همه چيز آنها را در هم كوبيد.

 

* * *

آنگاه ابعاد وحشتناك اين زلزله عجيب را با اين جمله در آيه بعد تشريح كرده، مى فرمايد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، آن چنان نابود شدند كه گويا هرگز در اين خانه ها سكنى نداشتند»! (الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا).(1)

و در پايان آيه اشاره به سخنان اشراف قوم با طرفداران شعيب كرده، مى فرمايد: «آنها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند، نه مؤمنان» (الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُواهُمُ الْخاسِرينَ).

گويا اين دو جمله پاسخى است به گفته هاى مخالفان شعيب; زيرا آنها تهديد كرده بودند كه در صورت عدم بازگشت به آئين سابق، او و پيروانش را بيرون خواهند كرد، قرآن مى فرمايد: خداوند آن چنان آنها را نابود كرد كه گوئى هرگز در آنجا سكونت نداشتند، چه رسد به اين كه بخواهند ديگران را بيرون كنند.

و نيز در مقابل آنها كه مى گفتند: پيروى شعيب، باعث خسران است، قرآن مى فرمايد: سرانجام كار، نشان داد كه مخالفت با شعيب عامل اصلى زيانكارى بود.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، آخرين گفتار شعيب(عليه السلام) را مى خوانيم كه: «او از قوم گنهكار روى برگردانيده گفت: اى قوم من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ كردم، به مقدار كافى شما را نصيحت نمودم و از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكردم» (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ).

بر اين اساس، «چگونه به حال اين جمعيت كافر تأسف بخورم» (فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْم كافِرينَ).

زيرا آخرين تلاش و كوشش براى هدايت آنها به عمل آمد ولى در برابر حق سر تسليم فرود نياوردند، و مى بايست چنين سرنوشت شومى را داشته باشند.

سخن در اين است كه: آيا اين جمله را شعيب(عليه السلام) بعد از نابودى آنها گفت، يا قبل از آن، هر دو احتمال امكان دارد: ممكن است قبل از نابودى گفته باشد، ولى به هنگام شرح ماجرا بعد از آن ذكر شده باشد.

اما با توجه به آخرين جمله كه مى گويد: سرنوشت دردناك اين قوم كافر، هيچ جاى تأسف نيست، بيشتر به نظر مى رسد كه اين جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد، و همان طور كه در ذيل آيه 79 همين سوره نيز اشاره كرديم اين گونه تعبيرات در برابر مردگان بسيار گفته مى شود (شواهد آن را نيز در همان جا ذكر كرديم).

 

94وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَة مِنْ نَبِيّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

95ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آبائَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لايَشْعُرُونَ

 

ترجمه:

94 ـ و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتى ها و خسارت ها گرفتار ساختيم; شايد بازگردند.

95 ـ سپس (هنگامى كه اين هشدارها در آنان اثر نگذاشت)، نيكى را به جاى بدى قرار داديم; آن چنان كه فزونى گرفتند، (و مغرور شدند) و گفتند: «(تنها ما نبوديم;) به پدران ما نيز ناراحتى هاى جسمى و مالى رسيد». چون چنين شد، آنها را ناگهان گرفتيم (و مجازات كرديم)، در حالى كه نمى فهميدند.


1 ـ «يَغْنَوْا» از ماده «غِنى» به معنى «اقامت در مكانى» است، و همان طور كه «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد، بعيد نيست از مفهوم اصلى «غنى» به معنى بى نيازى گرفته شده باشد; زيرا كسى كه منزل آماده اى داشته باشد از منزلگاه ديگر بى نياز مى گردد.

 

تفسير:

اگر هشدارها مؤثّر نيفتد

اين آيات كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ مانند نوح، هود، صالح، لوط و شعيب(عليهم السلام)، و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران(عليه السلام)آمده، اشاره به چند اصل كلّى است كه در همه ماجراها حكومت مى كند.

اصولى كه اگر در آن بينديشيم پرده از روى حقايقى پر ارزش كه تماس با زندگى همه ما دارد بر خواهد داشت.

نخست مى فرمايد: «ما در هيچ شهر و آبادى، پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه مردمش را گرفتار ناراحتى ها و بلاها ساختيم، تا كمى به خود آيند و دست از طغيان و سركشى بردارند و به سوى آن كس كه همه نعمت ها از وجودش سرچشمه مى گيرد بازگردند» (وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَة مِنْ نَبِيّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِلَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ).

و اين به خاطر آن است كه: مردم تا در ناز و نعمت اند، كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند.

اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى گردد، بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دل هايشان آماده پذيرش مى گردد.

ولى اين بيدارى در بسيارى از افراد، زودگذر و ناپايدار است و به مجرد برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرو مى روند.

در حالى كه براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه، به سوى حق باز مى گردند، و اقوامى كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد، جزء دسته اول بودند!

* * *

لذا در آيه بعد مى فرمايد: هنگامى كه آنها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند، «ما مشكلات را از آنها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم، تا آنجا كه بار ديگر زندگانى آنها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و مال و نفرات آنها فراوان گرديد» (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا).

«عَفَوا» از ماده «عفو» گاهى به معنى كثرت و زيادى آمده.

گاهى به معنى ترك كردن و اعراض نمودن.

گاهى نيز به معنى آثار چيزى را محو كردن، ولى بعيد نيست، ريشه همه آنها همان ترك كردن بوده باشد، منتها:

گاهى چيزى را به حال خود رها مى كنند تا ريشه بدواند و توالد و تناسل كند و افزايش يابد.

و گاهى رها مى كنند تا تدريجاً محو و نابود گردد، از اين جهت به معنى افزايش و يا نابودى نيز آمده است.

در آيه مورد بحث نيز مفسران سه احتمال داده اند:

نخست اين كه: ما به آنها امكانات داديم تا «افزايش» يابند و آنچه را كه در دوران سختى از نفرات و ثروت ها از دست داده بودند بيابند.

ديگر اين كه: ما آن چنان به آنها نعمت داديم كه مغرور شدند، و خدا را فراموش كردند و شكر او را «ترك» گفتند.

و سوم اين كه: ما به آنها نعمت داديم تا به وسيله آن آثار دوران نكبت را «محو» كردند و از بين بردند.(1)

البته اين تفاسير گر چه مفهومش با هم متفاوت است ولى از نظر نتيجه چندان با هم تفاوت ندارد.

سپس اضافه مى كند: به هنگام برطرف شدن مشكلات، به جاى اين كه به اين حقيقت توجه كنند كه «نعمت» و «نقمت» به دست خدا است و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متشبث شدند، كه:

اگر براى ما مصائب و گرفتارى هائى پيش آمد، چيز تازه اى نيست «پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلات جسمى و مالى شدند» (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آبائَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ).

دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كس دوران راحتى و سختى بوده است، سختى ها امواجى ناپايدار و زودگذرند.

در پايان آيه، قرآن مى فرمايد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت كمترين بهره اى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند، «ناگاه آنها را به مجازات خود گرفتيم، در حالى كه آنها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند» (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لايَشْعُرُونَ)، و به همين جهت مجازات براى آنها، سخت دردناك بود.

* * *

 

96وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

97أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ

98أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ

99أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ

100أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَسْمَعُونَ

 

ترجمه:

96 ـ و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم; ولى (آنها حق را) تكذيب كردند; ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

97 ـ آيا اهل اين آبادى ها از اين ايمنند كه عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد در حالى كه در خواب باشند؟!

98 ـ آيا اهل اين آبادى ها از اين ايمنند كه عذاب ما هنگام روز به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند؟!

99 ـ آيا آنها خود را از مكر الهى در امان مى دانند؟! در حالى كه جز زيانكاران، خود را از مكر (و مجازات) خدا ايمن نمى دانند!

100 ـ آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند، عبرت نمى گيرند كه اگر بخواهيم، آنها را نيز به گناهانشان هلاك مى كنيم، و بر دل هايشان مُهر مى نهيم تا (صداى حق را) نشنوند؟!

تفسير:

1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 311، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «جوامع الجامع»، جلد 1، صفحه 679، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1418 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 200، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 252، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحات 103 و 104، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

عمران و آبادى در سايه ايمان و تقوا

در آيات گذشته، سرگذشت اقوامى همچون قوم هود، صالح، شعيب، نوح و لوط به طور اجمال مورد بحث واقع شد، گر چه خود آن آيات به اندازه كافى براى بيان نتايج عبرت انگيز اين سرگذشت ها كافى بود.

ولى در آيات مورد بحث به صورت گوياتر، نتيجه گيرى كرده، مى فرمايد: «اگر مردمى كه در اين آباديها و نقاط ديگر روى زمين زندگى داشته و دارند، به جاى طغيان، سركشى و تكذيب آيات پروردگار و ظلم و فساد، ايمان مى آوردند، و در پرتو آن تقوا و پرهيزكارى پيشه مى كردند ـ نه تنها مورد خشم پروردگار و مجازات الهى واقع نمى شدند، بلكه ـ درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشوديم» (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ).

اما متأسفانه آنها صراط مستقيم كه راه سعادت و خوشبختى و رفاه و امنيت بود رها ساختند، «و پيامبران خدا را تكذيب كردند ـ و برنامه هاى اصلاحى آنها را زير پا گذاشتند ـ ما هم به جرم اعمالشان، آنها را كيفر داديم» (وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

* * *

در آيه بعد، به عنوان تأكيد بيشتر روى عموميت اين حكم و اين كه: قانون فوق مخصوص اقوام پيشين نبوده بلكه امروز و آينده را نيز در بر مى گيرد، مى فرمايد: «آيا مجرمانى كه در نقاط مختلف آباد روى زمين زندگى مى كنند، خود را در امان مى دانند كه شب هنگام در موقعى كه در خواب خوش آرميده اند مجازات هاى الهى (به صورت صاعقه ها و زلزله ها و مانند آن) بر آنها فرو ريزد» (أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ).

* * *

و مى افزايد: «آيا اهل آبادى ها از اين ايمنند كه به هنگام روز در موقعى كه غرق انواع بازى ها و سرگرمى ها هستند، عذاب ما دامان آنها را بگيرد» (أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ).

يعنى آنها در همه حال در روز و شب، در خواب و بيدارى، در ساعات خوشى و ناخوشى همه در دست قدرت خدا قرار دارند، او با يك فرمان مى تواند همه زندگانى آنها را در هم بپيچد، بدون اين كه كمترين نيازى به مقدمه چينى و فراهم ساختن اسباب قبلى و گذشت زمان داشته باشد.

آرى تنها در يك لحظه و بدون هيچ مقدمه ممكن است انواع بلاها بر سر اين انسان بى خبر فرود آيد.

عجيب اين است: با تمام پيشرفتى كه بشر امروز در صنايع و تكنولوژى كرده و با وجود اين كه نيروهاى مختلف جهان طبيعت را مسخّر خويش ساخته، در برابر اين گونه حوادث به همان اندازه ضعيف و ناتوان و بى دفاع است كه انسان هاى گذشته بودند.

يعنى در برابر زلزله ها، صاعقه ها و مانند آن كمترين تفاوتى در حال او حتى نسبت به انسان هاى پيش از تاريخ پيدا نشده است، و اين نشانه نهايت ضعف و ناتوانى انسان در عين قدرتمندى و توانائى او است.

اين واقعيتى است كه بايد هميشه مدّ نظر همه باشد.

* * *

پس از آن، باز به شكل ديگرى و به بيان تازه اى اين حقيقت را تأكيد مى كند و مى فرمايد: «آيا اين مجرمان از مكر الهى ايمنند؟ در حالى كه هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر او در امان نمى دانند»؟! (أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).

همان طور كه در ذيل آيه 54 سوره «آل عمران» گفتيم، «مكر» در لغت عرب با آنچه كه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد.

در فارسى امروز، مكر به معنى نقشه هاى شيطانى و زيان بخش به كار مى رود، در حالى كه در ريشه اصلى لغت عرب، «مكر» به معنى هر نوع چاره انديشى براى بازگرداندن كسى از هدفش مى باشد، اعم از اين كه به حق باشد يا به باطل، و معمولاً در مفهوم اين لغت، يك نوع نفوذ تدريجى افتاده است.

بنابراين، منظور از مكر الهى آن است كه: خداوند، مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفه و هدف هاى خوشگذرانى باز مى دارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.

* * *

سپس، بار ديگر براى بيدار ساختن انديشه هاى خفته اقوام موجود و توجه دادن آنان به درس هاى عبرتى كه در زندگى پيشينيان بوده است مى فرمايد: «آيا كسانى كه وارث سرزمين گذشتگان هستند، و اقوامى كه به جاى آنها قرار گرفته اند، از مطالعه حال پيشينيان متنبه نشدند؟ كه اگر ما بخواهيم مى توانيم آنها را نيز به خاطر گناهانشان هلاك كنيم، و به همان سرنوشت مجرمان گذشته گرفتار سازيم»؟ (أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْبِذُنُوبِهِمْ).

و نيز «مى توانيم آنها را زنده بگذاريم، و به خاطر غوطهور شدن در گناه و فساد، درك و شعور و حس تشخيص را از آنها بگيريم، آن چنان كه هيچ حقيقتى را نشنوند و هيچ اندرزى را نپذيرند و در زندگى حيران و سرگردان شوند» (وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَسْمَعُونَ).

در اين كه چگونه خداوند حسّ تشخيص را از اين دسته مجرمان مى گيرد، در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 7 سوره «بقره» توضيح بيشترى آمده است.

* * *

نكته ها:

1 ـ منظور از «بركات» زمين و آسمان، چيست؟

 

در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را به نزول باران و روئيدن گياهان تفسير كرده اند.

و بعضى به اجابت دعا و حل مشكلات زندگى.(1)

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از بركات آسمانى، بركات معنوى و منظور از بركات زمينى بركات مادى بوده باشد.

اما با توجه به آيات گذشته، تفسير اول از همه مناسب تر است; زيرا:

در آيات گذشته كه مجازات هاى شديد مجرمان و طغيانگران را شرح مى داد، گاهى اشاره به فرود آمدن سيلاب از آسمان، و طغيان چشمه ها از زمين (همانند طوفان نوح).

گاهى اشاره به صاعقه ها و صيحه هاى آسمانى.

و گاهى زلزله هاى وحشتناك زمينى شده بود.

در آيه مورد بحث اين حقيقت مطرح است كه اين مجازات ها واكنش اعمال خود آنها بود و گرنه اگر انسان پاك و با ايمان باشد به جاى اين كه عذاب از آسمان و زمين فرا رسد، بركات خدا از آسمان و زمين بر او مى بارد، اين انسان است كه بركات را تبديل به بلاها مى كند.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 314، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 201، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «فتح القدير»، جلد 2، صفحه 228، عالم الكتب ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 104، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

2 ـ مفهوم بركات

«بركات» جمع «بركت» است و همان طور كه سابقاً گفتيم، اين كلمه در اصل به معنى «ثبات» و استقرار چيزى است و به هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد، در برابر موجودات بى بركت كه زود فانى، نابود و بى اثر مى شوند.

قابل توجه اين كه: ايمان و تقوا نه تنها سبب نزول بركات الهى مى شود، بلكه باعث مى گردد آنچه در اختيار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نياز به كار گرفته شود.

فى المثل امروز ملاحظه مى كنيم قسمت بسيار مهمى از نيروهاى انسانى و منابع اقتصادى در مسير «مسابقه تسليحاتى» و ساختن سلاح هاى نابودكننده صرف مى گردد، اينها مواهبى هستند فاقد هر گونه بركت، به زودى از ميان مى روند و نه تنها نتيجه اى نخواهند داشت، ويرانى هم به بار مى آورند.

ولى اگر جوامع انسانى ايمان و تقوا داشته باشند، اين مواهب الهى به شكل ديگرى در ميان آنها در مى آيد و طبعاً آثار آن باقى و برقرار خواهد ماند و مصداق كلمه بركات خواهند بود.

* * *

3 ـ تعبير به «أخذ»

در آيه فوق كلمه «أخذ» كه به معنى گرفتن است، در مفهوم مجازات و كيفر دادن به كار رفته، و اين در حقيقت به خاطر آن است كه معمولاً كسى را كه مى خواهند مجازات كنند، نخست مى گيرند و او را با وسائلى مى بندند كه هيچ گونه قدرت فرار نداشته باشد، سپس او را كيفر مى دهند.

* * *

4 ـ مفهوم وسيع ايمان و بركات

گر چه آيه شريفه مورد بحث، ناظر به وضع اقوام پيشين است ولى مسلماً مفهوم آن يك مفهوم وسيع و عمومى و دائمى است، و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين يك سنت الهى است كه افراد بى ايمان و آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنش ها در همين زندگى دنياى خود خواهند شد.

گاهى بلاهاى آسمان و زمين بر سر آنها مى بارد.

گاهى آتش جنگ هاى جهانى يا منطقه اى سرمايه هاى آنها را در كام خود فرو مى گيرد.

و گاهى ناامنى هاى جسمانى و روانى آنها را تحت فشار قرار مى دهد، و به تعبير قرآن، اين وابسته به «كسب و اكتساب» و اعمالى است كه خود انسان انجام مى دهد، فيض خدا محدود و ممنوع نيست، همان طور كه مجازات او اختصاص به قوم و ملت معينى ندارد!

* * *

5 ـ چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفه دارند؟

از آنچه در بالا گفتيم پاسخ يك سؤال كه زياد در ميان جمعى مورد بحث و گفتگو است، روشن مى گردد و آن اين كه:

اگر ايمان و تقوا، موجب نزول انواع بركات الهى است و نقطه مقابل آن باعث سلب بركات است; چرا ملت هاى بى ايمانى را مشاهده مى كنيم كه غرق ناز و نعمتند، در حالى كه جمعى از افراد با ايمان به سختى روزگار مى گذرانند؟!

پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى گردد:

الف ـ اين كه تصور مى شود ملت هاى فاقد ايمان و پرهيزگارى غرق در ناز و نعمتند، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد.

معمولاً مردم اين طور فكر مى كنند كه: هر ملتى صنايعش پيشرفته تر و ثروتش بيشتر باشد خوش بخت تر است در حالى كه اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم و دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آنها را در هم مى كوبد، از نزديك ببينيم قبول خواهيم كرد كه بسيارى از آنها از بيچاره ترين مردم روى زمين هستند، بگذريم از اين كه همان پيشرفت نسبى، نتيجه به كار بستن اصولى همانند كوشش و تلاش و نظم و حسّ مسئوليت است كه در متن تعليمات انبياء قرار دارد.

در همين ايام كه اين قسمت از تفسير را مى نويسيم، اين خبر در جرائد منتشر شد كه در «نيويورك» يعنى يكى از ثروتمندترين و پيشرفته ترين نقاط دنياى مادى، بر اثر خاموشى ناگهانى برق، صحنه عجيبى به وجود آمد، بسيارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت كردند، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران به وسيله پليس بازداشت شدند.

مسلماً تعداد غارتگران واقعى چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بودند كه نتوانستند به موقع فرار كنند.

و نيز مسلّم است آنها غارتگران حرفه اى نبوده اند كه نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده كرده باشند; زيرا حادثه يك حادثه ناگهانى بود.

بنابراين، چنين نتيجه مى گيريم كه: با يك خاموشى برق، ده ها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند، و به اصطلاح پيشرفته تبديل به «غارتگر» شدند، اين نه تنها دليل بر انحطاط اخلاقى يك ملت است، كه دليل بر ناامنى شديد اجتماعى نيز مى باشد.

خبر ديگرى كه در «جرائد» بود اين خبر را تكميل كرد و آن اين كه:

يكى از شخصيت هاى معروف كه در همين ايام در «نيويورك» در يكى از هتل هاى مشهور چندين ده طبقه اى «نيويورك» سكونت داشت مى گويد:

قطع برق، سبب شد كه راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت كار خطرناكى درآيد، به طورى كه متصديان هتل اجازه نمى دادند كسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد، مبادا گرفتار غارتگران گردد.

لذا مسافران را در اكيپ هاى ده نفرى يا بيشتر، با مأمورين مسلّح به اطاق هاى خود مى فرستادند!

شخص مزبور اضافه مى كند: تا گرسنگى شديد به او فشار نمى آورده، جرئت نداشته است از اطاق خويش خارج گردد!

اما همين خاموشى برق در كشورهاى عقب مانده شرقى، هرگز چنين مشكلاتى را به وجود نمى آورد، و اين نشان مى دهد كه: آنها در عين ثروت و پيشرفت صنايع، كمترين امنيت را در محيط خودشان ندارند، از اين گذشته، ناظران عينى مى گويند: آدم كشى در آن محيط ها همانند نوشيدن يك جرعه آب است، به همين آسانى.

و مى دانيم اگر تمام دنيا را به كسى بدهند، اما در چنين شرائطى زندگى كند، از بيچاره ترين مردم جهان خواهد بود.

تازه مشكل امنيت، تنها يكى از مشكلات آنها است، نابسامانى هاى فراوان اجتماعى ديگرى دارند كه آنها نيز به نوبه خود بسيار دردناكند، با توجه به اين حقايق، ثروت را نبايد با خوشبختى اشتباه كرد.

ب ـ اما اين كه: گفته مى شود چرا جوامعى كه داراى ايمان و پرهيزگارى هستند، عقب مانده اند؟

اگر منظور از ايمان و پرهيزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبياء بوده باشد، قبول داريم چنين افرادى عقب مانده اند.

ولى مى دانيم حقيقت ايمان و پرهيزگارى، چيزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نيست، و اين امرى است كه با ادعا تأمين نمى گردد.

با نهايت تأسف، امروز، اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسيارى از جوامع اسلامى متروك يا نيمه متروك مانده است و چهره اين جوامع، چهره مسلمانان راستين نيست.

اسلام دعوت به پاكى، درستكارى، امانت و تلاش و كوشش مى كند، اما كو آن امانت و تلاش؟!

اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بيدارى مى كند، كو آن علم و آگاهى سرشار؟!

اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداكارى مى كند، آيا به راستى اين اصل به طور كامل در جوامع اسلامى امروز حكمفرما است؟ و با اين حال عقب مانده اند؟!

بنابراين، بايد اعتراف كرد: اسلام چيزى است و ما مسلمانان چيز ديگر.

* * *

6 ـ پاسخ به يك سؤال

جمله آخر آيه 99 مى گويد: «هيچ كس جز زيانكاران خود را از مكر و مجازات الهى در امان نمى بيند»، آيا اين جمله شامل پيامبران و پيشوايان بزرگ و «صالحان» نيز مى شود؟

بعضى چنين پنداشته اند كه: آنها از اين حكم خارجند و آيه فوق مخصوص مجرمان است، ولى ظاهر اين است كه اين يك حكم عمومى است و همه را فرا مى گيرد; چرا كه حتى پيامبران و امامان نيز همواره مراقب اعمال خويش بوده اند مبادا كمترين لغزشى از آنها سر بزند; زيرا مى دانيم معصوم بودن، مفهومش اين نيست كه: انجام كار خلاف براى آنها محال است.

بلكه آنها با نيروى اراده و ايمان، و با استفاده از اختيار خود و مددهاى الهى، در برابر خطاها و لغزش ها مصونيت دارند ، آنها حتى از ترك اولى مى ترسيدند، و از اين كه: مسئوليت هاى سنگين خود را به انجام نرسانند بيمناك بودند.

لذا در سوره «انعام» آيه 15 درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم: «بگو من مى ترسم اگر نافرمانى پروردگارم كنم، گرفتار عذاب روز بزرگى شوم».

رواياتى كه در تفسير آيه فوق نقل شده، نيز آنچه را گفتيم تأئيد مى كند.

«صفوان جمال» مى گويد: پشت سر امام صادق(عليه السلام) نماز مى خواندم، ديدم عرض مى كرد: اَللّهُمَّ لاتُؤْمِنِّي مَكْرَكَ ـ ثُمَّ جَهَر ـ فَقالَ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُون: «پروردگارا مرا از مكر خود ايمن مساز ـ سپس آشكارتر اين قسمت از آيه را تلاوت فرمود ـ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُون».(1)

در «نهج البلاغه» نيز مى خوانيم: لاتَأْمَنَنَّ عَلى خَيْرِ هذِهِ الأُمَّةِ عَذابَ اللّهِ لِقَوْلِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ: «حتى بر نيكان اين امت از كيفر الهى ايمن مباش; زيرا خداوند مى فرمايد: فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُون».(2)

در حقيقت ايمن نبودن از مكر الهى به معنى ترس از مسئوليت ها و خوف از كوتاهى در انجام وظائف است، كه همواره بايد اين «ترس» با «اميد» به رحمت او به طور مساوى در دل هاى افراد با ايمان باشد و موازنه اين دو است كه سرچشمه هر گونه حركت و فعاليت مثبت مى باشد و همان چيزى است كه در تعبير روايات به عنوان «خوف» و «رجا» از آنها ياد شده است، و تصريح شده كه:

افراد با ايمان همواره در ميان اين دو قرار دارند.(3)

ولى مجرمان زيانكار آن چنان كيفرهاى الهى را فراموش كرده اند كه خود را در نهايت امنيت مى بينند.

* * *

 

101تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ

102وَ ما وَجَدْنا لاَِكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ

 

ترجمه:

101 ـ اينها شهرها و آبادى هائى است كه قسمتى از اخبار آن را براى تو شرح مى دهيم; پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند; (ولى آنها چنان لجوج بودند كه) به آنچه قبلاً تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آوردند. اين گونه خداوند بر دل هاى كافران مُهر مى نهد (و بر اثر لجاجت، حسّ تشخيصشان را سلب مى كند)!

102 ـ و بيشتر آنها را بر سر پيمان خود نيافتيم; (بلكه) و اكثر آنها را فاسق و گنهكار يافتيم!


1 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 544، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 509، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 67، صفحه 391، و جلد 81، صفحه 370 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 23، چاپخانه علميه، تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 377.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 67، صفحه 390 ـ «فقه الرضا»، صفحه 382، كنگره امام رضا، مشهد، 1406 هـ ق.

 

تفسير:

عبرت از سرگذشت آبادى ها

در اين دو آيه باز هم تكيه، روى عبرت هائى است كه از بيان سرگذشت هاى اقوام پيشين گرفته مى شود، ولى روى سخن در اينجا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است اگر چه در واقع هدف همه هستند، نخست مى فرمايد: «اينها آبادى ها، شهرها و اقوامى هستند كه اخبار و سرگذشت آنها را براى تو بيان مى كنيم» (تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها).(1)

پس از آن مى فرمايد: چنان نبود كه آنها بدون اتمام حجت، هلاك و نابود شوند، بلكه «به طور مسلّم پيامبرانشان با دلائل روشن، به سراغ آنها آمدند و نهايت تلاش و كوشش را در هدايت آنها كردند» (وَ لَقَدْ جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).

اما آنها در برابر تبليغات مستمر، و دعوت پى گير انبياء، مقاومت به خرج دادند، روى حرف خود ايستادند، «و حاضر نبودند آنچه را قبلاً تكذيب كردند بپذيرند و به آن ايمان بياورند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ).

از اين جمله استفاده مى شود كه: پيامبران الهى بارها براى دعوت و هدايت آنها قيام كردند، اما آنها چنان روى دنده لجاجت افتاده بودند كه حتى با روشن شدن بسيارى از حقايق، حاضر به قبول هيچ حقيقتى نمى شدند.

در جمله بعد، علت اين لجاجت و سرسختى را چنين بيان مى كند: «اين چنين خداوند بر دل هاى كافران نقش بى ايمانى و انحراف را ترسيم مى كند و بر قلوبشان مُهر مى نهد» (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرينَ).

يعنى كسانى كه در مسيرهاى غلط گام برمى دارند، بر اثر تكرار و ادامه عمل، انحراف و كفر و ناپاكى آن چنان بر دل هاى آنها نقش مى بندد، كه همچون نقش سكّه، ثابت مى ماند (و اتفاقاً معنى طبع در اصل لغت، نيز همين است كه صورتى را بر چيزى همانند سكّه نقش كنند) و اين در حقيقت از قبيل اثر و خاصيت عمل است كه به خداوند نسبت داده شده; زيرا مسبب تمام اسباب، و سرچشمه تأثير هر مؤثر بالاخره او است، او است كه به تكرار عمل، اين خاصيت را بخشيده كه به صورت «ملكه» در مى آيد.

ولى واضح است: چنين گمراهى جنبه اجبارى ندارد، بلكه ايجادكننده اسباب، خود افراد انسان هستند، اگر چه تأثير سبب، به فرمان پروردگار مى باشد (دقت كنيد).

* * *

در آيه بعد، به دو قسمت از نقطه هاى ضعف اخلاقى اين جمعيت ها كه سبب گمراهى و نابودى آنها گرديده، اشاره شده است.

نخست مى فرمايد: آنها افرادى پيمان شكن بودند، «ما براى اكثريت آنها عهد و پيمان ثابتى نيافتيم» (وَ ما وَجَدْنا لاَِكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْد).

اين عهد و پيمان، ممكن است اشاره به «عهد و پيمان فطرى» باشد كه خداوند به حكم آفرينش و فطرت از همه بندگان خود گرفته است; زيرا هنگامى كه به آنها عقل و هوش و استعداد داد، مفهومش اين بود كه از آنها پيمان گرفته، چشم و گوش باز كنند، حقايق را ببينند و بشنوند، و در برابر آن تسليم گردند.

و اين همان است كه در آيات آخر همين سوره، ذيل آيه 172 به آن اشاره شده و تحت عنوان «عالم ذر» معروف است كه به خواست خدا شرح آن در ذيل همان آيات خواهد آمد.

و نيز ممكن است اشاره به عهد و پيمان هائى باشد كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند، بسيارى از مردم آن را مى پذيرفتند و سپس مى شكستند.

و يا اشاره به همه پيمان ها اعم از «فطرى» و «تشريعى» بوده باشد.

در هر صورت، روح پيمان شكنى يكى از عوامل مخالفت با پيامبران و اصرار در پوئيدن راه كفر و نفاق و گرفتار شدن به عواقب شوم آنها است.

سپس به عامل ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: «ما اكثر آنها را فاسد و خارج از اطاعت فرمان يافتيم» (وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ).

يعنى روح تمرّد، قانون شكنى و خروج از نظامات آفرينش و قوانين الهى يكى ديگر از عوامل ايستادگى و پافشارى آنها در كفر و بى ايمانى بود.

بايد توجه داشت ضمير «أَكْثَرَهُمْ» به همه اقوام و جمعيت هاى پيشين باز مى گردد، و اين كه مى گويد: اكثر آنها پيمان شكن و فاسد بودند براى رعايت حال اقليت هائى است كه به انبياى گذشته ايمان آوردند و وفادار ماندند، هر چند گاهى مؤمنان به قدرى محدود و معدود بودند كه از يك خانواده تجاوز نمى كردند.

ولى روح حق طلبى كه بر سراسر آيات قرآن حكومت دارد، ايجاب مى كند كه حتى حق اين يك خانواده و يا افراد معدود رعايت گردد و همه اين اقوام را منحرف، گمراه، پيمان شكن و فاسق معرفى نكند، و اين موضوع جالبى است كه مكرّر در آيات قرآن با آن برخورد مى كنيم.

* * *

 

103ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ

104وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ

105حَقيقٌ عَلى أَنْ لاأَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَة مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ

106قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ

107فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ

108وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ

ترجمه:

103 ـ سپس به دنبال آنها (پيامبران پيشين) موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم; اما آنها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود!

104 ـ و موسى گفت: «اى فرعون! من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم.

105 ـ سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم. من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما آورده ام; پس بنى اسرائيل را با من بفرست»!

106 ـ (فرعون) گفت: «اگر نشانه اى آورده اى، نشان بده اگر از راستگويانى»!

107 ـ (موسى) عصاى خود را افكند; ناگهان اژدهاى آشكارى شد!

108 ـ و دست خود را (از گريبان) بيرون آورد; سفيد (و درخشان) براى بينندگان بود!

تفسير:

1 ـ «نَقُصُّ» از ماده «قص» مى باشد كه در ذيل آيه 7 همين سوره شرح آن گذشت.

خاطره درگيرى هاى موسى و فرعون

به دنبال سرگذشت جمعى از انبياى بزرگ كه در آيات قبل به طور فشرده بيان شد، در اين آيات، و آيات فراوان ديگرى كه بعد از آن مى آيد، داستان موسى بن عمران(عليه السلام) و سرگذشت درگيرى هاى او با فرعون و فرعونيان، و سرانجام كار آنها بيان شده است.

و اين كه: مى بينيم اين سرگذشت مشروح تر از سرگذشت انبياى ديگر در اين سوره بيان شده، ممكن است به خاطر اين باشد كه:

اوّلاً ـ يهود و پيروان موسى بن عمران در محيط نزول قرآن زياد بوده اند و توجيه آنها به سوى اسلام به مراتب لازم تر بود.(1)

ثانياً ـ قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شباهت بيشترى به قيام موسى بن عمران(عليه السلام)داشت.

در هر حال، علاوه بر اين سوره، در سوره هاى ديگرى مانند: بقره، طه، شعرا، نمل، قصص و سوره هاى ديگر به قسمت هاى مختلف اين سرگذشت عبرت انگيز اشاره شده است.

و اگر آيات هر سوره را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم و سپس كنار هم بچينيم، خواهيم ديد كه بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، جنبه تكرار ندارد، بلكه در هر سوره، به تناسب بحثى كه در آن سوره مطرح بوده، به عنوان شاهد به قسمتى از اين سرگذشت پرماجرا اشاره شده است.

ضمناً چون كشور «مصر» وسيع تر و مردم مصر داراى تمدن پيشرفته ترى از قوم نوح و هود و شعيب و مانند آنها بودند، و مقاومت دستگاه فراعنه به همين نسبت بيشتر بود، قيام موسى بن عمران(عليه السلام) از اهميت بيشترى برخوردار گرديده و نكات عبرت انگيز فراوان ترى در بر دارد.

لذا به تناسب هاى مختلف روى فرازهاى گوناگون زندگى موسى و بنى اسرائيل تكيه شده است:

به طور كلّى زندگى اين پيامبر بزرگ يعنى موسى بن عمران(عليه السلام) را در پنج دوره مى توان خلاصه كرد:

1 ـ دوران تولد و حوادثى كه بر او گذشت تا هنگام پرورش او در دامان فرعون.

2 ـ دوران فرار او از مصر و زندگى او در سرزمين «مدين» در محضر شعيب(عليه السلام) پيامبر.

3 ـ دوران بعثت او و سپس درگيرى هاى فراوانى كه با فرعون و دستگاه او داشت.

4 ـ دوران نجات او و بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و حوادثى كه بر آنها در راه و به هنگام ورود در «بيت المقدس» گذشت.

5 ـ دوران درگيرى هاى موسى با بنى اسرائيل!

بايد توجه داشت در قرآن مجيد در هر سوره از سوره هائى كه اشاره شد، به يك يا چند قسمت از اين دوران هاى پنجگانه اشاره شده است.

از جمله در آيات مورد بحث، و آيات ديگر از همين سوره، كه خواهد آمد، تنها اشاره به دوران هاى بعد از بعثت موسى بن عمران و رسالت او شده است.

به همين دليل، ما بحث هاى مربوط به دوران هاى قبل را به تفسير آيات مربوط به همان قسمت در سوره هاى ديگر مخصوصاً سوره «قصص» واگذار مى كنيم.

با اين مقدمه به سراغ تفسير آيات مى رويم:

در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «بعد از اقوام گذشته (يعنى قوم نوح، هود، صالح و مانند آنها) موسى را با آيات خود به سوى فرعون و فرعونيان مبعوث كرديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ).

بايد توجه داشت «فرعون»، اسم عام است و به تمام سلاطين مصر در آن زمان گفته مى شد، همان طور كه به سلاطين روم، «قيصر» و به سلاطين ايران «كسرى» مى گفتند.

كلمه «مَلاَ » ـ همان طور كه سابقاً هم اشاره كرديم ـ به افراد سرشناس و اشراف پر زرق و برق ـ كه چشم ها را پر مى كنند و در صحنه هاى مهم جامعه حضور دارند ـ گفته مى شود.

و اين كه مى بينيم موسى(عليه السلام) در درجه اول به سوى فرعون و ملأ او مبعوث مى گردد ـ علاوه بر اين كه يكى از برنامه هاى موسى(عليه السلام) نجات بنى اسرائيل از چنگال استعمار فرعونيان و استخلاص آنها از سرزمين مصر بود، و اين بدون گفتگو با فرعون امكان پذير نبود ـ ; به خاطر آن است كه: طبق مثل معروف «هميشه آب را بايد از سرچشمه صاف كرد»، مفاسد اجتماعى و انحراف هاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى چاره نخواهد شد بلكه بايد سردمداران جامعه و آنها كه نبض سياست، اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح گردند، تا زمينه براى اصلاح بقيه فراهم گردد، و اين درسى است كه قرآن به همه مسلمانان براى اصلاح جوامع اسلامى مى دهد.

پس از آن مى فرمايد: «آنها نسبت به آيات الهى ظلم و ستم كردند» (فَظَلَمُوا بِها).

مى دانيم حقيقت ظلم به معنى وسيع كلمه، آن است كه چيزى را در غير محل آن به كار برند، و شك نيست كه آيات الهى ايجاب مى كند همگان در برابر آن تسليم شوند و با پذيرا شدن آنها، خود و جامعه خويش را اصلاح نمايند.

ولى فرعون و اطرافيانش با انكار اين آيات به اين آيات ظلم و ستم كردند.

در پايان اضافه مى كند: «بنگر سرانجام كار مفسدان چگونه بود»؟! (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ).

اين جمله در حقيقت يك اشاره اجمالى به نابودى فرعون و قوم سركش او است كه شرح آن بعداً خواهد آمد.

* * *

آيه گذشته در حقيقت اشاره بسيار كوتاهى به مجموع برنامه رسالت موسى(عليه السلام) و درگيرى هاى او با فرعون و عاقبت كار آنها بود، اما در آيات بعد همين موضوع به طور مشروح تر مورد بررسى قرار گرفته، نخست مى فرمايد:

«موسى گفت: اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم» (وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ).

و اين نخستين برخورد موسى(عليه السلام) با فرعون و چهره اى از درگيرى «حق» و «باطل» است.

جالب اين كه: گويا فرعون، اولين بار بود كه با خطاب اى فرعون! روبرو مى شد، خطابى كه در عين رعايت ادب، از هر گونه تملّق، چاپلوسى و اظهار عبوديت تهى بود; چرا كه ديگران معمولاً او را به عنوان سرورا! مالكا! پروردگار! و امثال آن، خطاب مى كردند.

و اين تعبير موسى(عليه السلام) براى فرعون به منزله زنگ خطرى محسوب مى شد!

به علاوه اين جمله كه موسى مى گويد: «من فرستاده پروردگار جهانيان هستم»، در حقيقت يك نوع اعلان جنگ به تمام تشكيلات فرعون است; زيرا اين تعبير اثبات مى كند كه: فرعون و مدعيان ديگرى همانند او همه دروغ مى گويند، و تنها پروردگار جهانيان خدا است.

* * *

در آيه بعد مى خوانيم كه موسى(عليه السلام) به دنبال دعوى رسالت پروردگار، مى گويد: «اكنون كه من فرستاده او هستم، سزاوار است كه درباره خداوند جز حق نگويم; زيرا فرستاده خداوندى كه از همه عيوب، پاك و منزه است، ممكن نيست دروغگو باشد» (حَقيقٌ عَلى أَنْ لاأَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ).

آنگاه براى تثبيت دعوى نبوت خويش، اضافه مى كند: «چنان نيست كه اين ادعا را بدون دليل گفته باشم، من از پروردگار شما، دليل روشن و آشكارى با خود دارم» (قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَة مِنْ رَبِّكُمْ).

اكنون كه چنين است: «بنى اسرائيل را با من بفرست» (فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ).

و اين در حقيقت قسمتى از رسالت موسى بن عمران(عليه السلام) بود كه بنى اسرائيل را از چنگال استعمار فرعونيان رهائى بخشد و زنجير اسارت و بردگى را از دست و پاى آنها بردارد; زيرا بنى اسرائيل در آن زمان، به صورت بردگانى ذليل در دست «قبطيان» (مردم مصر) گرفتار بودند، و از وجود آنها براى انجام كارهاى پست و سخت و سنگين استفاده مى شد.

از آيات آينده و همچنين آيات ديگر قرآن، به خوبى استفاده مى شود كه موسى(عليه السلام) مأمور دعوت فرعون و ديگر مردمان سرزمين مصر به سوى آئين خويش نيز بود، يعنى رسالت او منحصر به بنى اسرائيل نبود.

* * *

فرعون با شنيدن اين جمله كه: من دليل روشنى با خود دارم، بلافاصله «گفت: اگر راست مى گوئى و نشانه اى از طرف خداوند با خوددارى آن را بياور» (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ).

و با اين تعبير، ضمن ابراز ترديد در صدق موسى(عليه السلام) ظاهراً قيافه حق جوئى و حق طلبى به خود گرفت، آن چنان كه يك جستجوگر به دنبال حق مى گردد.

* * *

و موسى(عليه السلام) بلافاصله دو معجزه بزرگ خود را كه يكى مظهر «بيم» و ديگرى مظهر «اميد» بود، و مقام «انذار» و «بشارت» او را تكميل مى كرد، نشان داد:

نخست: «عصاى خود را انداخت و به صورت اژدهاى آشكارى درآمد» (فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ).(2)

تعبير به «مُبِين» اشاره به اين است كه راستى تبديل به اژدها شد و چشم بندى، تردستى و سحر و مانند آنها نبود، بر خلاف كارى كه ساحران بعداً انجام دادند; زيرا در مورد آن مى گويد: آنها چشم بندى كردند و عملى انجام دادند كه تصور مى شد مارهائى است كه به حركت در آمده است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: در آيه 10 سوره «نمل» و 31 سوره «قصص» مى خوانيم عصا همانند «جانّ» به حركت در آمد و «جانّ» در لغت به معنى «مارهاى باريك و سريع السير» است.

اين تعبير با تعبير «ثُعْبان» كه به معنى اژدها و مار عظيم است، ظاهراً سازگار نمى باشد.

ولى با توجه به اين كه: آن دو آيه مربوط به آغاز بعثت موسى، و آيه مورد بحث، مربوط به مقابله او با فرعون است، مشكل حل مى شود، گويا در آغاز كار، خدا موسى را تدريجاً با اين معجزه عظيم آشنا مى سازد، در صحنه اول كوچك تر و در صحنه بعد عظيم تر ظاهر مى گردد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به دومين اعجاز موسى كه جنبه اميد و بشارت دارد اشاره كرده، مى فرمايد: «موسى دست خود را از گريبان خارج كرد، ناگهان سفيد و درخشنده در برابر بينندگان جلوه نمود» (وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ).

«نَزَعَ» در اصل، به معنى برگرفتن چيزى از مكانى است كه در آن قرار گرفته.

مثلاً از گرفتن عبا از دوش، و لباس از تن در لغت عرب، به «نزع» تعبير مى شود.

و همچنين جدا شدن روح از تن را نيز «نزع» مى گويند و به همين مناسبت گاهى به معنى «خارج كردن» نيز آمده است، كه در آيه مورد بحث به همين معنى است.

گر چه در آيه، سخنى از محل خارج ساختن دست، به ميان نيامده است، ولى از آيه 32 سوره «قصص»: «اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ» استفاده مى شود: موسى دست را در گريبان مى كرد، سپس خارج مى ساخت، سفيدى و درخشندگى خاصى داشت، آنگاه به حالت نخستين بازمى گشت.

در پاره اى از روايات و تفاسير، مى خوانيم: دست موسى علاوه بر سفيدى در اين حالت به شدت مى درخشيد.(3)

ولى آيات قرآن از اين موضوع ساكت است ، اگر چه منافات با آن ندارد.

و همان طور كه گفتيم اين موضوع و معجزه سابق درباره عصا، مسلماً جنبه طبيعى و عادى نداشت، بلكه در رديف خارق عادات پيامبران بود كه بدون دخالت يك نيروى ماوراء طبيعى امكان پذير نيست.

و نيز همان طور كه اشاره شد، موسى(عليه السلام) با نشان دادن اين معجزه، مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه تنها برنامه من جنبه ارعاب و تهديد ندارد، بلكه ارعاب و تهديد براى مخالفان است و تشويق و اصلاح و سازندگى و نورانيت براى مؤمنان.

* * *


1 ـ درست است كه اين سوره در «مكّه» نازل شده است و «مكّه» كانون يهود نبود، ولى بدون شك حضور يهود در «مدينه» و ساير نقاط حجاز اثر وسيعى در محيط «مكّه» نيز مى گذارد.

2 ـ «راغب» در «مفردات» احتمال داده است: كلمه «ثُعْبان» از ماده «ثعب» به معنى جريان آب گرفته شده باشد; زيرا حركت اين حيوان بى شباهت به نهرهائى كه به طور مارپيچ حركت مى كنند نيست.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 323 و جلد 7، صفحه 327، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 225، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 213، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «زاد المسير»، جلد 3، صفحه 162، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق.

 
نكته:

آيا تبديل عصا به مار عظيم ممكن است؟

بدون شك، تبديل «عصا» به مار عظيم يك معجزه است، و با تفسيرهاى مادى معمولى نمى توان آن را توجيه كرد، بلكه از نظر يك فرد الهى و خداپرست كه همه قوانين جهان ماده را محكوم اراده پروردگار مى داند، جاى تعجب نيست كه قطعه چوبى تبديل به حيوانى شود و اين در پرتو يك قدرت مافوق طبيعى است.

ولى نبايد فراموش كرد كه: در جهان طبيعت تمام حيوانات از خاك به وجود آمده اند، چوب ها و گياهان نيز از خاكند، منتها براى تبديل خاك به يك مار عظيم طبق معمول، شايد ميليون ها سال زمان لازم باشد.

ولى در پرتو اعجاز، اين زمان به قدرى كوتاه شد كه در يك لحظه همه آن تكامل ها و تحول ها به سرعت و پى درپى انجام يافت و قطعه چوبى كه طبق موازين طبيعى مى توانست پس از گذشتن ميليون ها سال به چنين شكلى در آيد در چند لحظه چنين شكلى به خود گرفت.

و آنها كه سعى دارند براى همه معجزات انبياء توجيه هاى طبيعى و مادى كنند و جنبه اعجاز آنها را نفى نموده، همه را به شكل يك سلسله مسائل عادى جلوه دهند هر چند بر خلاف صريح كتب آسمانى باشد، بايد موقف خود را به درستى روشن كنند كه:

آيا آنها به خدا و قدرت او ايمان دارند و او را حاكم بر قوانين طبيعت مى دانند يا نه؟

اگر نمى دانند سخن از انبياء و معجزات آنها براى آنان بيهوده است.

و اگر مى دانند، دليلى بر اين گونه توجيهات تكلف آميز و مخالفت با صريح آيات قرآن نيست (گر چه در خصوص آيه مورد بحث نديده ايم هيچ يك از مفسرين با اختلاف سليقه هائى كه دارند، دست به توجيه مادى بزنند ولى آنچه گفتيم يك اصل كلّى بود).

* * *

 

 

109قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ

110يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ

111قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ

112يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِر عَليم

 

ترجمه:

109 ـ اطرافيان فرعون گفتند: «بى شك، اين ساحرى ماهر و داناست!

110 ـ مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند; (نظر شما چيست.؟ و) در برابر او چه دستورى داريد»؟

111 ـ (سپس به فرعون) گفتند: «(كار) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست.

112 ـ تا هر ساحر دانا (و كار آزموده اى) را به خدمت تو بياورند»!

 

تفسير:

مبارزه شروع مى شود

در اين آيات، سخن از نخستين واكنش هاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى(عليه السلام) و معجزاتش به ميان آمده است.

آيه نخست از قول اطرافيان فرعون چنين نقل مى كند: آنها با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فوراً وصله سحر به او بستند، مى فرمايد: «جمعى از اشراف قوم فرعون گفتند: اين ساحر دانا، كهنه كار و آزموده اى است»! (قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ).

ولى از آيات سوره «شعراء» استفاده مى شود: اين سخن را فرعون درباره موسى گفت، قالَ لِلْمَلاَِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ: «فرعون به اطرافيان خود گفت اين مرد ساحر دانائى است».(1)

اما اين دو آيه هيچ گونه منافاتى با هم ندارند; زيرا بعيد نيست كه اين سخن را نخست، فرعون گفته باشد، چون همه چشم ها به دهان او دوخته شده بود سپس اطرافيان متملق و چاپلوسش كه هيچ هدفى جز ارضاى رئيس خود نداشتند، و چشمشان همواره به دهان، قيافه و اشاره او دوخته مى شد، سخن او را تكرار كرده يك زبان گفتند: «صحيح است، اين مرد ساحر آزموده اى است».

اين برنامه اختصاص به فرعون و اطرافيان او ندارد، بلكه درباره همه ستمگران جهان و كارگردانان آنها صادق است.

* * *

و در آيه بعد مى افزايد آنها اظهار داشتند: «هدف اين مرد آن است كه شما را از سرزمين و وطنتان بيرون براند» (يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ).

يعنى او نظرى جز استعمار، استثمار و حكومت بر مردم، توسعه طلبى و غصب سرزمين ديگران را ندارد و اين كارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به اين هدف است.

سپس در يك نظرخواهى پرسيدند: «با توجه به اين اوضاع و احوال، عقيده شما درباره او چيست»؟ (فَما ذا تَأْمُرُونَ).

منظور اين است: آنها درباره موسى(عليه السلام) به مشورت نشستند و به تبادل نظر و شور پرداختند; زيرا ماده «امر» هميشه به معنى فرمان نيست، بلكه به معنى مشورت نيز مى آيد.

بايد توجه داشت اين جمله در سوره «شعراء» آيه 35 نيز از زبان فرعون نقل شده كه: او به اطرافيان خود خطاب مى كند و مى گويد: درباره موسى چه مى انديشيد؟ و چه نظر مى دهيد؟ و همان طور كه قبلاً گفتيم اين دو منافاتى با هم ندارند.

اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه: جمله «فَما ذا تَأْمُرُونَ» در آيه مورد بحث، خطابى باشد كه اطرافيان فرعون به فرعون كرده اند و صيغه جمع براى رعايت تعظيم است.

ولى احتمال اول نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *

سرانجام پس از بحث و تبادل نظر، رأى همگى بر اين قرار گرفت كه به فرعون «گفتند: درباره او و برادرش (هارون) عجله مكن و هر گونه تصميمى در اين باره را به بعد موكول نما، ولى مأمور جمع آورى به همه شهرها بفرست» (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ).

* * *

«تا همه ساحران ورزيده، آزموده و دانا را به سوى تو فرا خوانند و به محضر تو بياورند» (يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِر عَليم).

اما سؤال اين است: آيا اين پيشنهاد از طرف كارگردانان دستگاه فرعون، به خاطر آن بود كه واقعاً احتمال مى دادند دعوى موسى(عليه السلام)، دعوى صادقانه باشد، و مى خواستند او را بيازمايند.

و يا اين كه: به عكس، او را در دعوى خود، كاذب مى دانستند، و براى هر گونه تلاش و جنبش ـ همانند تلاش ها و جنبش هاى خودشان - انگيزه سياسى قائل بودند كه براى يك سلسله مقاصد شخصى انجام گرفته است؟

و از آنجا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيبش باعث گرايش عده زيادى به او مى شد و چهره «نبوت» او با چهره «مظلوميت و شهادت» آميخته شده، جاذبه بيشترى به خود مى گرفت، لذا نخست، به اين فكر افتادند كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند، آبرويش را بريزند سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها فراموش گردد!

احتمال دوم با قرائن موجود در آيات به نظر نزديك تر مى رسد.

* * *

 

113وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لاَ َجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ

114قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ

115قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ

116قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جائُوا بِسِحْر عَظيم

117وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ

118فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

 

119فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ

120وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ

121قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ

122رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ

 

ترجمه:

113 ـ ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: «آيا اگر ما پيروز گرديم، اجر و پاداش مهمى خواهيم داشت»؟!

114 ـ گفت: «آرى، و شما از مقربان خواهيد بود»!

115 ـ (روز مبارزه فرا رسيد، ساحران) گفتند: «اى موسى يا تو (وسايل سحرت را) بيفكن، يا ما مى افكنيم»!

116 ـ گفت: «شما بيفكنيد»! و هنگامى كه (وسايل سحر خود را) افكندند، مردم را چشم بندى كردند و ترسانيدند; و سحر عظيمى پديد آوردند.

117 ـ (ما) به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن»! ناگهان (به صورت مار عظيمى درآمد كه) وسائل دروغين آنها را به سرعت بر مى گرفت.

118 ـ (در اين هنگام،) حق آشكار شد; و آنچه آنها ساخته بودند، باطل گشت.

119 ـ در آنجا (همگى) مغلوب شدند; و خوار و كوچك گشتند.

120 ـ و ساحران (بى اختيار) به سجده افتادند.

121 ـ گفتند: «ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.

122 ـ پروردگار موسى و هارون»!

تفسير:

1 ـ شعراء، آيه 34.

چگونه سرانجام حق پيروز شد؟

در اين آيات از درگيرى موسى(عليه السلام) با ساحران و سرانجام كار او در اين مبارزه گفتگو به ميان آمده است، در نخستين آيه مى فرمايد: «ساحران به دعوت فرعون به سراغ او شتافتند و نخستين چيزى كه در ميان گذاشتند اين بود: اگر ما غالب شويم آيا اجر و پاداش فراوانى خواهيم داشت»؟ (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لاَ َجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ).

كلمه «أَجْر» گر چه به معنى هر گونه پاداش است اما با توجه به اين كه: به صورت «نكره» است ـ و نكره در اين گونه موارد براى تعظيم و بزرگداشت يك موضوع مى آيد ـ به معنى اجر و پاداش مهم و فوق العاده اى است.

به خصوص اين كه: در اصل اجر و پاداش جاى ترديد و گفتگو نبود، آنچه آنها مى خواستند از فرعون قبل از آن قول بگيرند، مسأله اجر و پاداش مهم و برجسته بود.

* * *

و فرعون با توجه به شرايطى كه داشت نيز، بلافاصله وعده مساعد به آنها داده «گفت: آرى نه تنها اجر و پاداش مادى خواهيد داشت، كه از مقربان درگاه من نيز خواهيد شد»! (قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ).

و به اين ترتيب، هم وعده «مال» به آنها داد و هم وعده «مقام بزرگ».

از تعبير آيه اين چنين استفاده مى شود كه: تقرب به فرعون در آن محيط چيزى بالاتر از مال و ثروت بود، و يك موقعيت به اصطلاح معنوى محسوب مى شد كه مى توانست سرچشمه اموال فراوان ديگرى گردد.

* * *

ساحران مقدمات مبارزه را فراهم ساختند و آنچه لازمه كار بود تهيه كردند و در موعد معينى كه براى مقابله موسى(عليه السلام) با ساحران تعيين شده بود ـ چنان كه در دو سوره «طه» و «شعراء» آمده است - از همه مردم ـ به عنوان يك دعوت عمومى براى مشاهده اين ماجرا ـ دعوت به عمل آمد.

اينها نشان مى دهد كه فرعون به پيروزى نهائى خود ايمان داشت.

چرا كه ساحران ـ چنان كه اشاره كرديم ـ همه مقدمات كار خود را فراهم ساخته بودند.

يك مشت ريسمان و عصا كه درون آنها ـ گويا ـ مواد شيميائى مخصوصى قرار داده شده بود كه در برابر تابش آفتاب به صورت گازهاى سبكى در مى آمد و آن طناب ها و عصاهاى توخالى را به حركت در مى آورد، مهيا و آماده كار بود.

روز موعود فرا رسيد، صحنه عجيبى بود، موسى(عليه السلام) تك و تنها (فقط برادرش با او بود) در برابر انبوه جمعيتِ ساحران و مردم زيادى كه غالباً طرفدار و پشتيبان آنها بودند، قرار گرفت.

ساحران با غرور مخصوصى رو به سوى موسى(عليه السلام) كرده گفتند: «يا تو شروع به كار كن و عصا را بيفكن و يا ما آغاز مى كنيم و وسائل خود را مى افكنيم» (قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ).

* * *

و موسى با خونسردى مخصوصى در پاسخ «گفت: شما قبلاً شروع كنيد، شما وسائل خود را بيفكنيد»! (قالَ أَلْقُوا).

«هنگامى كه ساحران طناب ها و ريسمان ها را به وسط ميدان افكندند، مردم را چشم بندى كرده و با اعمال و گفتارهاى اغراق آميز خود، هول و وحشتى در دل مردم افكندند و سحر عظيمى در برابر آنها انجام دادند» (فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جائُوابِسِحْر عَظيم).

كلمه «سِحْر» ـ همان گونه كه در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 102 گفته ايم ـ در اصل به معنى خدعه، نيرنگ، شعبده و تردستى است، گاهى نيز به معنى هر چيزى كه عامل و انگيزه آن نامرئى و مرموز باشد، آمده است.

بنابراين، افرادى كه با استفاده از سرعت حركات دست و مهارت در جا به جا كردن اشياء، مطالب را به صورت خارق العاده، جلوه گر مى سازند.

و همچنين كسانى كه با استفاده از خواص شيميائى و فيزيكى مرموز، مواد و اشياء مختلف، آثار خارق العاده اى به مردم نشان مى دهند، همه در عنوان «ساحر» داخل هستند.

علاوه بر اينها ساحران معمولاً از يك سلسله تلقين هاى مؤثر نسبت به شنوندگان و جمله هاى اغراق آميز و گاهى هول انگيز و وحشتناك براى تكميل كار خود استفاده مى كنند كه اثر روانى فوق العاده اى در بينندگان و شنوندگان مى گذارد.

از آيات مختلفى كه در اين سوره و سوره هاى ديگر قرآن درباره ماجراى ساحران عصر فرعون آمده، چنين استفاده مى شود كه: آنها از همه اين عوامل و وسائل استفاده كرده اند.

جمله سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ: «چشم مردم را سحر كردند».

و جمله اسْتَرْهَبُوهُمْ: «مردم را به وحشت انداختند».

و يا تعبيرات ديگرى كه در سوره هاى «طه» و «شعراء» آمده است همه گواه بر اين حقيقت است.(1)

* * *

در آيه بعد، توضيح اين معنى آمده كه موسى(عليه السلام) چگونه به معارضه پرداخت: هنگامى كه همه مردم به جنب و جوش افتاده بودند، غريو شادى از هر سو بلند بود و فرعون و اطرافيانش تبسم رضايت بخشى بر لب داشتند و برق شادى از چشمانشان مى درخشيد، وحى الهى به سراغ موسى(عليه السلام) آمد و او را فرمان به انداختن عصا داد، ناگهان صحنه به كلّى دگرگون شد، رنگ ها از چهره ها پريد و تزلزل بر اركان فرعون و يارانش افتاد، قرآن مى فرمايد:

«ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را بيفكن ناگهان (به صورت اژدهائى درآمد و) با دقت و سرعت، مارهاى دروغين و وسائل قلابى ساحران را جمع كرد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ مايَأْفِكُونَ).

«تَلْقَفُ» از ماده «لقف» (بر وزن وقف) به معنى برگرفتن چيزى با قدرت و سرعت است، خواه به وسيله دهان و دندان باشد، يا به وسيله دست، ولى در پاره اى از موارد به معنى بلعيدن نيز آمده است، و در آيه مورد بحث، نيز ظاهراً به همين معنى است.

«يَأْفِكُونَ» از ماده «افك» (بر وزن كتف) در اصل، به معنى منصرف ساختن از چيزى است و از آنجا كه دروغ انسان را از حق باز مى دارد به آن «افك» گفته مى شود.

بعضى از مفسران در اينجا احتمال ديگرى در معنى آيه داده اند و آن اين كه: عصاى موسى، پس از آن كه به صورت مار عظيمى درآمد، وسائل سحر ساحران را نبلعيد، بلكه آنها را از كار انداخت و به صورت نخست بازگردانيد، و چنين تصور كرده اند كه: اين كار، راه هر گونه اشتباه را بر مردم مى بست در حالى كه بلعيدن آن وسائل نمى تواند، مردم را قانع سازد كه موسى ساحرى قوى تر از آنها نبوده است.

ولى اين احتمال، نه با جمله «تَلْقَفُ» سازگار است و نه با تناسب مطالب آيه; زيرا «تَلْقَفُ» همان طور كه گفتيم به معنى برگرفتن چيزى با دقت و سرعت است نه دگرگون ساختن آن.

به علاوه اگر بنا بود اعجاز موسى(عليه السلام) از طريق ابطال سحر ساحران آشكار شود، لزومى نداشت كه عصا به شكل مار عظيمى درآيد، آن چنان كه قرآن در آغاز اين سرگذشت بيان كرده است.

از همه اينها گذشته، اگر بنابر ايجاد ترديد و وسوسه باشد، بازگشتن وسائل ساحران به شكل اول نيز، قابل ترديد و وسوسه است; زيرا ممكن است احتمال داده شود كه موسى(عليه السلام) آن چنان در سحر استاد است كه توانسته سحر ديگران را ابطال كند و به حال اول برگرداند.

بلكه چيزى كه سبب شد، مردم بدانند عمل موسى(عليه السلام) يك امر خارق عادت الهى است كه به اتكاى نيروى بى انتهاى پروردگار انجام گرفته، اين است كه: مصر در آن زمان، ساحران فراوان و بسيار آزموده داشت، و اساتيد اين فن و ساحران پر سابقه چهره هاى شناخته شده اى در آن محيط بودند.

در حالى كه موسى به هيچ يك از اين صفات متصف نبود، مردى به ظاهر گمنام از ميان بنى اسرائيل برخاست و دست به چنان كارى زد كه همه در مقابل آن عاجز و ناتوان ماندند، از اينجا معلوم شد كه يك نيروى غيبى در كار بوده و موسى(عليه السلام) يك فرد عادى و معمولى نيست.

* * *

در آيه بعد مى فرمايد: «در اين هنگام حق آشكار شد، و اعمال آنها كه بى اساس و نادرست بود، باطل گرديد» (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

زيرا كار موسى يك واقعيت بود و اعمال آنها يك مشت تقلّب، تزوير، چشم بندى و اغفال، و شك نيست كه هيچ باطلى در برابر حق براى هميشه ياراى مقاومت ندارد.

و اين نخستين ضربتى بود كه بر پايه قدرت فرعون جبّار فرود آمد.

* * *

پس از آن مى فرمايد: «به اين ترتيب آثار شكست در آنها نمايان شد و همگى خوار و كوچك و ناتوان شدند» (فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ).

گر چه در تواريخ در اين باره مطالب فراوانى نوشته اند، ولى حتى بدون نقل تواريخ نيز مى توان حدس زد كه در اين هنگام چه ولوله اى در ميان مردم بر پا گرديد.

جمعى به قدرى ترسيدند كه پا به فرار گذاشتند.

عده اى فرياد مى كشيدند.

بعضى بيهوش شدند.

و فرعون و اطرافيانش كه با وحشت و اضطراب به اين صحنه مى نگريستند، قطرات عرق شرم بر چهره هاشان نمايان شده بود، به آينده مبهم و تاريك خود مى انديشيدند و نمى توانستند درباره چنين صحنه اى كه هيچ انتظار آن را نداشتند فكرى كنند و براى آن راه حلّى بيابند.

* * *

ضربه مهم تر آنگاه واقع شد كه صحنه مبارزه ساحران با موسى(عليه السلام)به كلّى تغيير شكل داد، ناگهان «همه ساحران به زمين افتادند و براى عظمت خداوند سجده كردند» (وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ).

* * *

«و فرياد زدند ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم» (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ).

* * *

«همان پروردگار موسى و هارون» (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ).

با بيان اين جمله با صراحت، اين حقيقت را آشكار ساختند كه: غير از اين خداى ساختگى، پروردگارى است واقعى كه ما به او ايمان آورده ايم، حتى به كلمه «ربّ العالمين» نيز قناعت نكردند; زيرا فرعون ادعا مى كرد كه پروردگار جهانيان منم!

لذا پس از آن اضافه كردند «رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ» تا راه را به روى هر گونه سوء استفاده اى ببندند.

و اين چيزى بود كه به هيچوجه براى فرعون و دستگاه او قابل پيش بينى نبود ، يعنى عده اى كه چشم اميد براى كوبيدن موسى(عليه السلام) به آنها دوخته شده بود در صف اول مؤمنان قرار گرفتند و پيش روى عموم مردم براى خدا به خاك افتادند، و اعلام تسليم مطلق و بى قيد و شرط در برابر دعوت موسى(عليه السلام) كردند.

البته اين موضوع كه انسان هائى اين چنين منقلب گردند نبايد جاى تعجب باشد; زيرا نور ايمان و توحيد در همه دل ها وجود دارد، ممكن است پرده ها و حجاب هاى اجتماعى، زمانى كوتاه يا طولانى، آن را بپوشاند، اما گهگاه كه طوفان ها مىوزد، و حجاب ها كنار مى رود، فروغ خود را چنان آشكار مى سازد كه چشم ها را خيره مى كند.

به خصوص اين كه: ساحران، اساتيد كهنه كارى بودند كه از همه كس به فوت و فن سحر واردتر بودند، آنها به خوبى مى توانستند ميان «معجزه» و «سحر» فرق بگذارند.

چيزى كه براى ديگران تشخيصش شايد احتياج به دقت و مطالعه داشت براى آنها از آفتاب روشن تر بود.

آنها با توجه به فنون سحر كه سال ها آموخته بودند، دريافتند كه كار موسى(عليه السلام) هيچ گونه شباهتى با سحر ندارد، از نيروى انسانى سرچشمه نگرفته بلكه زائيده يك قدرت ما فوق طبيعى و مافوق بشرى است.

با توجه به اين واقعيت جاى تعجب نيست كه با آن صراحت و سرعت و بدون واهمه از آينده كار، ايمان خود را اظهار دارند.

جمله «أُلْقِيَ السَّحَرَةُ» كه با فعل مجهول ذكر شده، شاهد گويائى براى استقبال فوق العاده و تسليم مطلق ساحران در برابر موسى(عليه السلام) است، يعنى آن چنان جاذبه معجزه موسى(عليه السلام) در قلب و فكر آنها اثر گذاشت كه گوئى همه را بى اختيار به زمين افكند و به اقرار و اعتراف واداشت.

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر در مورد حقيقت «سحر»، به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 102 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد.

 

نكته ها:

1 ـ صحنه عجيب سحرِ ساحران

قرآن با جمله «وَ جائُوا بِسِحْر عَظيم» به طور سربسته اشاره به اين واقعيت كرده است كه: صحنه اى را كه ساحران به وجود آورده بودند بسيار مهم، حساب شده و هول انگيز بود و گرنه كلمه «عظيم» در اينجا به كار نمى رفت.

از تواريخ، روايات و سخنان مفسران كه در ذيل اين آيات و آيات مشابه آمده است، نيز به خوبى وسعت ابعاد اين صحنه آشكار مى شود.

بنا به گفته بعضى از مفسران، ساحران به ده ها هزار نفر بالغ مى شدند، و تعداد وسائلى كه از آن استفاده كردند نيز ده ها هزار وسيله بود.(1)

و با توجه به اين كه: در آن عصر، ساحران آزموده و مجرّب در مصر فراوان بودند اين موضوع جاى تعجب نيست.

به خصوص اين كه: قرآن در سوره «طه» آيه 67 مى فرمايد: فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى: يعنى صحنه به اندازه اى عظيم و وحشت انگيز بود كه حتى موسى در دل كمى ترسيد، هر چند طبق صريح «نهج البلاغه»(2) ترس او به خاطر اين بوده كه ممكن است مردم آن چنان تحت تأثير اين صحنه عظيم قرار گيرند كه بازگرداندن آنها مشكل باشد.

به هر صورت همه آنها حكايت از عظمت اين صحنه مى كند.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 329، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 9، صفحه 27، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»،
جلد 2، صفحه 247، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق.

2 ـ امام امير مؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد: «لَمْ يُوجِسْ مُوسى(عليه السلام) خِيْفَةً عَلى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دُوَلِ الظَّلالِ» («نهج البلاغه»، خطبه 4).

2 ـ استفاده از سلاح مشابه

از اين بحث به خوبى استفاده مى شود كه: فرعون با توجه به حكومت پهناورش در كشور مصر، داراى سياست هاى حساب شده شيطانى بود، براى مبارزه با موسى و هارون تنها از وسيله تهديد و ارعاب استفاده نكرد، بلكه كوشش كرد ـ به گمان خود ـ از سلاح مشابهى در برابر موسى استفاده كند، و مسلماً اگر در كار خود پيروز مى شد هيچ گونه نام و نشانى از موسى و مكتبش باقى نمى ماند و در آن صورت كشتن موسى(عليه السلام) بسيار ساده و بى دردسر و موافق افكار عمومى بود.

بى خبر از اين كه موسى(عليه السلام) متكى به يك نيروى انسانى نيست كه قابل مقابله و معارضه بوده باشد، از نيروى لا يزال الهى و قدرت بى انتهاى او مدد مى گيرد كه هر مقاومتى را در هم مى كوبد و نابود مى كند، و در هر حال استفاده از سلاح مشابه بهترين راه پيروزى در برابر دشمنان سرسخت محسوب مى گردد و نيروهاى مادى را در هم مى شكند.

* * *

 

123قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

124لاَ ُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف ثُمَّ لاَ ُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ

125قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ

126وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جائَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ

 

ترجمه:

123 ـ فرعون گفت: «آيا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟! حتماً اين نيرنگ و توطئه اى است كه در اين شهر (و ديار) چيده ايد، تا اهلش را از آن بيرون كنيد; ولى به زودى خواهيد دانست!

124 ـ سوگند مى خورم كه دست ها و پاهاى شما را به طور مخالف (يكى از راست و ديگرى از چپ) قطع مى كنم; سپس همگى را به دار مى آويزم»!

125 ـ (ساحران) گفتند: «(مهم نيست.) ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.

126 ـ انتقام تو از ما، تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خويش
ـ هنگامى كه به سراغ ما آمد ـ ايمان آورده ايم. بار الها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز! (و آخرين درجه شكيبائى را به ما مرحمت فرما) و ما را مسلمان بميران»!

 

 

تفسير:

تهديدهاى بيهوده

هنگامى كه ضربه تازه اى ـ با پيروزى موسى(عليه السلام) بر ساحران و ايمان آوردن آنها به موسى(عليه السلام) ـ بر اركان قدرت فرعون فرود آمد، فرعون بسيار متوحش و دست پاچه شد; زيرا مى ديد اگر عكس العمل شديدى در برابر اين صحنه نشان ندهد، همه يا بيشتر مردم به موسى(عليه السلام) ايمان خواهند آورد، و ديگر مسلّط شدن بر اوضاع غير ممكن خواهد بود، لذا بلافاصله دست به دو ابتكار زد:

نخست، اتهامى كه شايد عوام پسند هم بود، به ساحران بست، سپس با شديدترين تهديد، آنها را مورد حمله قرار داد.

ولى بر خلاف انتظار فرعون، ساحران آن چنان مقاومتى در برابر اين دو صحنه از خود نشان دادند كه فرعون و دستگاه او را در شگفتى فرو بردند، و نقشه هاى آنها خنثى گشت و به اين ترتيب ضربه سومى بر پايه هاى قدرت لرزان او فرود آمد، كه در آيات مورد بحث اين صحنه به طور جالبى ترسيم شده است:

در آغاز مى فرمايد: «فرعون به ساحران گفت: آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او (موسى) ايمان آورديد»؟! (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ).

گويا با تعبير «بِهِ» (به او) بر اين نظر دارد كه موسى(عليه السلام) را فوق العاده تحقير كند، و با جمله «قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ» شايد مى خواهد اظهار دارد كه: من هم، حقيقت جو و حقيقت طلبم، اگر در كار موسى(عليه السلام) واقعيتى وجود داشت، خودم به مردم اجازه مى دادم ايمان بياورند.

ولى اين عجله شما نشان داد كه نه تنها حقيقتى در كار نيست بلكه يك نوع توطئه و تبانى بر ضد مردم مصر در جريان است!

به هر حال، جمله بالا نشان مى دهد كه: فرعون جبار كه جنون قدرت طلبى همه وجود او را فرا گرفته بود، مى خواست ادعا كند نه تنها مردم مصر، حق ندارند، بدون اجازه او عملى انجام دهند، يا سخنى بگويند، كه بدون فرمان و اذن او حق انديشيدن و فكر كردن و ايمان آوردن را نيز ندارند.

و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آن چنان برده و اسير گردد كه حتى حق فكر كردن، انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.

اين همان برنامه اى است كه در «استعمار نو» نيز دنبال مى شود، يعنى استعمارگران تنها به استعمار اقتصادى و سياسى، و اجتماعى قناعت نمى كنند، كه مى كوشند ريشه هاى كار خود را با استعمار فكرى تقويت نمايند.

در كشورهاى كمونيستى با مرزهاى بسته و ديوارهاى به اصطلاح آهنين و سانسور شديدى كه بر همه چيز، مخصوصاً بر دستگاه هاى فرهنگى حكومت مى كند مظاهر «استعمار فكرى» به وضوح ديده مى شود.

اما در كشورهاى سرمايه دارى غرب كه بعضى گمان مى كنند، حداقل، استعمارى از نظر فكر و انديشه وجود ندارد و هر كس مى تواند آزادانه تفكر كند و بينديشد و انتخاب نمايد، اين موضوع به شكل ديگرى انجام مى شود; زيرا:

سرمايه داران بزرگ، با تسلط كامل بر مطبوعات مهم، راديوها، تلويزيون ها و به طور كلّى وسائل ارتباط جمعى، مقاصد و افكار خويش را در لباس آزادى فكر بر مردم تحميل مى كنند، و با شستشوى مداوم مغزى مردم، آنها را به سوئى كه مى خواهند مى كشانند، و اين بلاى بزرگى است براى دنياى معاصر.

فرعون سپس اضافه كرد: «اين نقشه اى است كه شما در اين شهر كشيده ايد تا به وسيله آن اهل آن را بيرون كنيد» (إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِيالْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها).

با توجه به آيه 71 سوره «طه» كه مى فرمايد: إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ: «موسى استاد بزرگ شما است كه به شما سحر آموخته است» روشن مى شود كه منظور فرعون، اين است كه: شما يك تبانى و توطئه حساب شده از مدت ها پيش براى تسلط بر اوضاع مصر و گرفتن زمام قدرت به دست داشته ايد، نه اين كه تنها در اين چند روز، كه شايد موسى با ساحران ملاقات مقدماتى داشته است، ترتيب چنين برنامه اى را داده ايد.

و از اينجا روشن مى شود كه: منظور از «مدينه»، مجموع كشور مصر است و به اصطلاح «الف و لام» به معنى الف و لام جنس مى باشد و منظور از «لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها» تسلط موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل بر اوضاع مصر و بيرون كردن اطرافيان فرعون از همه مقامات حساس و يا تبعيد عده اى از آنها به نقاط دوردست است، آيه 110 همين سوره كه تفسير آن گذشت، نيز شاهد بر اين مدعا است.

در هر صورت، اين تهمت به قدرى بى اساس و رسوا بود كه جز عوام الناس و افراد كاملاً بى اطلاع نمى توانستند آن را بپذيرند; زيرا موسى(عليه السلام) در محيط مصر، حضور نداشت و هيچ كس او را با ساحران نديده بود.

او اگر استاد معروف آنها بود، مى بايست همه جا مشهور گردد و بسيارى از مردم او را بشناسند، و اينها مطالبى نبود كه بتوان به اين آسانى مكتوم داشت; زيرا تبانى با يك يا چند نفر به طور مخفيانه امكان دارد، اما با هزاران نفر از ساحران مصر، كه در شهرهاى پراكنده و مختلف زندگى داشتند آن هم يك چنين تبانى مهمى، عملاً امكان پذير نبود.

سپس فرعون به طور سربسته اما شديد و محكم، آنها را تهديد كرده گفت: «اما به زودى خواهيد فهميد»! (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).

* * *

در آيه بعد، تهديد سربسته اى را كه در جمله قبل به آن اشاره شد به طور وضوح بيان مى كند و مى گويد: «سوگند ياد مى كنم كه دست ها و پاهاى شما را به طور مخالف (دست راست و پاى چپ و دست چپ و پاى راست را) قطع مى كنم سپس همگى شما را به دار خواهم آويخت» (لاَ ُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاف ثُمَّ لاَ ُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ).

در حقيقت، منظور اين بوده است: آنها را با زجر و شكنجه به قتل برساند و صحنه بسيار هولناك و عبرت انگيزى براى همگان به وجود آورد; چرا كه بريدن دست و پا و سپس به دار آويختن، سبب مى شد كه در انظار مردم خون از بدنشان فواره بزند و آنها نيز بر فراز دار دست و پا زنند تا زمانى كه مرگشان فرا رسد.

(توجه داشته باشيد كه دار زدن در آن زمان به صورت امروز نبود كه طناب را به گردن افراد بياويزند بلكه به زير شانه هاى آنها قرار مى دادند تا به زودى نميرند).

و شايد بريدن دست و پاها به طور مخالف براى اين بوده است كه اين كار سبب مى شد ديرتر بميرند و زجر و شكنجه بيشتر ببينند.

قابل توجه اين كه: برنامه اى را كه فرعون در اينجا براى مبارزه با ساحرانى كه به موسى(عليه السلام) ايمان آورده بودند، در پيش گرفت، يك برنامه عمومى در مبارزات ناجوانمردانه جبّاران با طرفداران حق است كه:

از يكسو از حربه تهمت استفاده مى كنند، تا موقعيت حق طلبان را در افكار عمومى تضعيف كنند.

و از سوى ديگر، تكيه بر زور و قدرت و تهديد به قتل و نابودى مى نمايند تا اراده آنها را در هم بشكنند.

ولى همان طور كه در دنباله داستان موسى(عليه السلام) مى خوانيم، هيچ يك از اين دو حربه در طرفداران راستين حق كارگر نگرديد و نبايد كارگر شود.

* * *

لذا در سومين آيه مورد بحث توجه مى دهد كه: ساحران در برابر هيچ يك از دو حربه فرعون از ميدان در نرفتند، يك دل و يك جان در پاسخ او چنين «گفتند: ما به سوى پروردگار خود بازمى گرديم» (قالُوا إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ).

يعنى اگر آخرين تهديد تو عملى بشود، سرانجامش اين است كه ما در راه خدا و در طريق استقامت و پايمردى در دفاع از آئين او، شربت شهادت خواهيم نوشيد، و اين نه تنها به ما زيانى نمى رساند و از ما چيزى نمى كاهد، كه سعادت و افتخار بزرگى براى ما محسوب مى شود.

* * *

سپس براى اين كه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند و بى گناهى خويش را ثابت كنند، گفتند: «تنها ايرادى كه تو به ما دارى اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده ايم» (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جائَتْنا).

يعنى ما نه اخلالگريم.

نه توطئه و تبانى خاصى بر ضد تو كرده ايم.

نه محرّك ما بر ايمان به موسى(عليه السلام) اين بوده است كه زمام قدرت را به دست بگيريم.

و نه مردم اين كشور را از سرزمين خود بيرون كنيم و تو خوب مى دانى كه ما اين كاره نيستيم.

بلكه ما هنگامى كه حق را ديديم و نشانه هاى آن را به خوبى شناختيم به نداى پروردگار خود، پاسخ گفتيم و ايمان آورديم و تنها گناه ما در نظر تو همين است و بس!

در حقيقت آنها با جمله نخست، به فرعون نشان دادند كه: هرگز از تهديد او نمى هراسند، و با شهامت به استقبال همه حوادث حتى مرگ و شهادت مى شتابند.

و با جمله دوم به اتهاماتى كه فرعون بر آنها وارد كرده بود، با صراحت پاسخ گفتند.

جمله «تَنْقِمُ» از ماده «نقمت» (بر وزن نعمت) در اصل، به معنى انكار كردن چيزى است به «زبان»، يا «به وسيله عمل و مجازات نمودن».

بنابراين آيه بالا هم ممكن است به اين معنى باشد كه تنها ايراد تو بر ما اين است كه ايمان آورده ايم.

و يا به اين معنى باشد مجازاتى را كه مى خواهى انجام دهى به خاطر ايمان ما است.

پس از آن، روى از فرعون برتافته، متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند; زيرا مى دانستند بدون حمايت و يارى او، توانائى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا عرض كردند:

«پروردگارا پيمانه صبر را بر ما فرو ريز و ما را تا پايان عمر با اخلاص و با ايمان بدار» (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْناصَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ).

و جالب اين كه: آنها با جمله «أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً» چنين اظهار داشتند كه چون خطر به آخرين درجه رسيده است، تو نيز آخرين درجه صبر و استقامت را به ما مرحمت كن (; زيرا «أَفْرِغ» از ماده «افراغ» به معنى ريختن ماده سيّالى از ظرف است به طورى كه ظرف از آن خالى شود).

* * *

نكته:

استقامت در سايه آگاهى

ممكن است در نخستين برخورد با ماجراى ساحران زمان موسى(عليه السلام) كه در پايان، مؤمنان راستينى از كار در آمدند، انسان در شگفتى فرو رود كه مگر ممكن است در مدتى به اين كوتاهى چنين انقلاب و تحولى در فكر و روح انسانى پيدا شود كه از صف مخالف كاملاً بريده و در صف موافق گام بگذارد.

و آن چنان سر سختانه از عقيده تازه خود دفاع كند كه به تمام موقعيت و زندگى خويش پشت پا زند، و شربت شهادت را شجاعانه و با چهره اى خندان تا آخرين جرعه بنوشد؟!

ولى اگر به اين نكته توجه كنيم كه: آنها با سوابق زيادى كه در علم سحر داشتند، به خوبى به عظمت معجزه موسى(عليه السلام) و حقانيت او پى بردند و از روى آگاهى كامل در اين ميدان گام گذاشتند.

اين آگاهى سرچشمه عشق سوزانى شد كه تمام وجود آنها را در برگرفت.

عشقى كه هيچ حدّ و مرزى را به رسميت نمى شناسد و ما فوق همه خواسته هاى انسان است.

آنها به خوبى مى دانستند در چه راهى گام گذاشته اند؟

براى چه مى جنگند؟

با چه كسى مبارزه مى كنند؟

و چه آينده درخشانى را به دنبال اين مبارزه در پيش دارند؟

آرى، اگر ايمان با آگاهى كامل توأم گردد از چنين عشقى سر برمى آورد كه اين گونه فداكارى ها در راه آن شگفت انگيز نيست.

به همين جهت مى بينيم آنها با صراحت و شجاعت (چنان كه در آيه 72 سوره «طه» آمده است) گفتند:

«سوگند به همان كس كه ما را آفريده ما هرگز تو را بر دلائل روشنى كه از طرف پروردگار به ما رسيده است، مقدم نخواهيم داشت، تو هر چه مى خواهى بكن! اما بدان كه دائره قدرتت محدود به همين زندگى دنيا است»!

و سرانجام ـ چنان كه در روايات و تواريخ آمده است ـ آن قدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون، تهديد خود را عملى ساخت، و بدن هاى مُثله شده آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود، و نام پرافتخار آنها در دفتر آزاد مردان جهان ثبت شد، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى»: كانُوا أَوَّلَ النَّهارِ كُفّاراً سَحَرَةً وَ آخِرَ النَّهارِ شُهَداءَ بَرَرَةً: «صبحگاهان كافر بودند و ساحر، شامگاهان شهيدان نيكوكار راه خدا»!(1)

ولى بايد توجه داشت كه چنين انقلاب، تحوّل و استقامتى جز در پناه امدادهاى الهى ممكن نيست، و مسلماً آنها كه در مسير حق گام مى گذارند، چنين امدادهائى به سراغ آنها خواهد شتافت.

* * *

 

 

127وَ قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنائَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِسائَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ

128قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ

129قالُوا أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

ترجمه:

127 ـ و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد»؟! گفت: «به زودى پسرانشان را مى كشيم، و دخترانشان را زنده نگه مى داريم (تا به ما خدمت كنند); و ما بر آنها كاملاً مسلطيم»!

128 ـ موسى به قوم خود گفت: «از خدا يارى جوئيد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آن خداست و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مى كند; و سرانجام (نيك) براى پرهيزكاران است»!

129 ـ گفتند: «پيش از آن كه به سوى ما بيائى آزار ديديم، (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم! (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟)» گفت: «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مى كنيد»؟!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 80 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 333، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «فيض القدير»، جلد 2، صفحه 419، پاورقى، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

 

تفسير:

برخورد فرعون با قوم موسى(عليه السلام)

در اين آيات، صحنه ديگرى از گفتگوى فرعون و اطرافيانش پيرامون وضع موسى(عليه السلام) آمده است، و از قرائنى كه در خود آيه است، چنين برمى آيد كه محتواى اين آيات مربوط به مدتى پس از جريان مبارزه موسى با ساحران است.

در نخستين آيه مى فرمايد: «جمعيت اشراف و اطرافيان فرعون به عنوان اعتراض به او گفتند: آيا موسى و بنى اسرائيل را به حال خود رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازند»؟! (وَ قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِيالأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ).

از اين تعبير، به خوبى استفاده مى شود كه: فرعون بعد از شكست در برابر موسى(عليه السلام) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد (البته آزاد نسبى)، آنها نيز بى كار ننشستند و به تبليغ آئين موسى(عليه السلام) پرداختند تا آنجا كه قوم فرعون از نفوذ و پيشرفت آنها بيمناك شدند، و نزد فرعون آمده او را به شدتِ عمل در برابر موسى و بنى اسرائيل تشويق كردند.

آيا اين دوران آزادى نسبى، به خاطر ترس و وحشتى بود كه در دل فرعون از معجزه كوبنده موسى(عليه السلام) به وجود آمد؟

و يا اختلافى بود كه ميان مردم مصر و حتى قبطيان درباره موسى(عليه السلام) و آئين او پيدا شده بود، و جمعى به او تمايل پيدا كرده بودند، و فرعون مشاهده مى كرد، نمى تواند در چنين شرائطى دست به كار شود و شدت عمل به خرج دهد؟

هر دو احتمال به ذهن نزديك است و ممكن است هر دو توأماً چنين اثرى در فكر فرعون گذارده باشد.

به هر حال، فرعون با اخطار اطرافيان، تشويق به شدت عمل در برابر بنى اسرائيل شد و در پاسخ هواخواهانش چنين گفت: «به زودى پسران آنها را به قتل مى رسانيم و نابود مى كنيم و زنانشان را (براى خدمت) زنده مى گذاريم، و ما بر آنها تسلط كامل داريم» (قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنائَهُمْ وَ نَسْتَحْيينِسائَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ).

در اين كه منظور از «آلِهَتَكَ» (خدايان تو) چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است.

آنچه با ظاهر آيه موافق تر است اين است كه: فرعون هم، براى خود، بت ها و معبودها و خدايانى داشت، اگر چه با توجه به آيه 24 سوره «نازعات»: «أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلى» و آيه 38 سوره «قصص»: «ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَيْري» معلوم مى شود كه مردم مصر بزرگ ترين خدايشان فرعون بوده.

و يا حداقل او خود را بزرگ ترين معبود مردم مصر مى دانست و معبودى براى آنها در رديف خودش قائل بود.

اما با اين حال او براى خويش معبودهائى انتخاب كرده بود كه آنها را پرستش مى كرد.

نكته ديگر اين كه: فرعون در اينجا دست به يك مبارزه ريشه دار و عميق مى زند و تصميم بر كارى مى گيرد كه در آينده به كلّى قدرت بنى اسرائيل را در هم بشكند و آن اين كه: مردان جنگى و مبارز را با كشتن فرزندان بنى اسرائيل ريشه كن سازد، و تنها زنان و دختران را براى كنيزى و خدمتكارى باقى بگذارد، و اين آئين هر استعمار نو و كهنه اى است، كه افراد مثبت و فعال را از ميان برمى دارند، و يا روح مردانگى و شهامت را با وسائل گوناگون در آنها مى كشند و افراد غير فعال را زنده نگه مى دارند.

البته اين احتمال نيز هست كه: فرعون مى خواسته است اين سخن به گوش بنى اسرائيل برسد و از دو جهت روحيه آنها در هم شكسته شود:

يكى از نظر كشته شدن پسران و مردان آينده.

و ديگرى از نظر اين كه نواميسشان به چنگال دشمن خواهد افتاد.

در هر حال با جمله «إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» مى خواهد وحشت و اضطراب را از دل پيروان خود بردارد و به آنها اطلاع دهد كه كاملاً بر اوضاع مسلط است!

اما اين كه چرا فرعون تصميم به قتل موسى(عليه السلام) نگرفت و تنها نقشه نابود كردن فرزندان بنى اسرائيل را كشيد؟!

در پاسخ بايد توجه داشت:

از آيات سوره «مؤمن» به خوبى استفاده مى شود كه: فرعون در آغاز، تصميم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأم با تهديد مؤمن آل فرعون، و اين كه اقدام به قتل موسى ممكن است، خطرناك واقع شود، يعنى او به راستى از طرف خدا باشد و آنچه را از مجازات هاى الهى مى گويد، انجام پذيرد، به قدر كافى در فكر و روح فرعون اثر گذاشت.

به علاوه بعد از جريان پيروزى موسى بر ساحران، اين خبر در همه جا منعكس گرديد، و در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى(عليه السلام) در ميان مردم مصر اختلاف افتاد.

شايد فرعون از اين بيم داشت كه: اگر بخواهد تصميم حادّى بر ضد موسى(عليه السلام) بگيرد با واكنش شديدى كه از طرف مردمى كه تحت تأثير او واقع شده اند، روبرو گردد، به اين جهات از تصميم بر قتل موسى(عليه السلام) منصرف گرديد.

* * *

آيه بعد در حقيقت، نقشه و برنامه اى است كه موسى(عليه السلام) به بنى اسرائيل براى مقابله با تهديدهاى فرعون، پيشنهاد مى كند، و شرائط پيروزى بر دشمن را در آن تشريح مى نمايد، و به آنها گوشزد مى كند كه: اگر سه برنامه را عملى كنند، قطعاً بر دشمن پيروز خواهند شد:

نخست اين كه: تكيه گاهشان تنها خدا باشد و از او يارى بطلبند، مى فرمايد: «موسى به قوم خود گفت: از خدا يارى جوئيد» (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللّهِ).

ديگر اين كه به آنها مى گويد: «استقامت و پايدارى پيشه كنيد» (وَ اصْبِرُوا)، و از تهديدها و حملات دشمن نهراسيد و از ميدان بيرون نرويد.

و براى تأكيد مطلب و ذكر دليل، به آنها گوشزد مى كند كه: «سراسر زمين از آنِ خدا است و مالك و فرمانرواى مطلق او است، و به هر كس از بندگانش بخواهد آن را منتقل مى سازد» (إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهامَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).

و آخرين شرط اين است كه تقوا را پيشه كنيد; زيرا «عاقبتِ پيروزمندانه از آنِ پرهيزكاران است» (وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ).

اين سه شرط كه: يكى از آنها در زمينه عقيده (استعانت جستن از خدا) و ديگرى در زمينه اخلاق (صبر و استقامت) و سومى در زمينه عمل (تقوا و پرهيزكارى) است، تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهند بر دشمنانشان پيروز شوند، بدون داشتن اين برنامه سه ماده اى امكان ندارد.

افراد بى ايمان و مردم سست و ترسو، ملت هاى آلوده و تبهكار، اگر هم پيروز گردند، موقتى و ناپايدار خواهد بود.

قابل توجه اين كه اين سه شرط، هر كدام فرع بر ديگرى است، پرهيزكارى بدون استقامت در برابر شهوات و زرق و برق جهان ماده ممكن نيست، همان طور كه صبر و استقامت نيز بدون ايمان به خدا، بقاء و دوام ندارد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، شكوه و گله هاى بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى (عليه السلام) با آن دست به گريبان بودند، منعكس مى سازد و مى فرمايد: «آنها به موسى گفتند: پيش از آن كه تو بيائى ما را آزار مى دادند، اكنون هم كه آمده اى باز آزارها همچنان ادامه دارد» (قالُوا أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا)، پس كى گشايشى در كار پيدا مى شود؟

گويا بنى اسرائيل مثل بسيارى از ما مردم، انتظار داشتند كه با قيام موسى(عليه السلام)يك شبه همه كارها روبراه شود، فرعون از بين برود، فرعونيان نابود شوند و كشور پهناور مصر با تمام ذخائرش در اختيار بنى اسرائيل قرار گيرد، همه اينها از طريق اعجاز، صورت گيرد و گردى هم به صورت بنى اسرائيل ننشيند.

ولى موسى(عليه السلام) به آنها فهماند با اين كه سرانجام پيروز خواهند شد، اما راه درازى در پيش دارند، و اين پيروزى طبق سنت الهى در سايه استقامت، كوشش و تلاش به دست خواهد آمد، همان طور كه آيه مورد بحث مى فرمايد: «موسى گفت: اميد است پروردگار شما دشمنتان را نابود كند و شما را جانشينان آنها در زمين قرار دهد» (قالَ عَسى رَبُّكُمْأَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ).

ذكر كلمه «عَسى» (شايد و اميد است) همانند كلمه «لَعَلَّ» كه در بسيارى از آيات قرآن آمده است، در حقيقت اشاره به اين است كه: اين پيروزى و موفقيت، شرائطى دارد كه بدون آن شرائط، به آن نخواهيد رسيد.(1)

و در پايان آيه مى فرمايد: خداوند اين نعمت ها را به شما خواهد داد و آزادى از دست رفته را به شما برمى گرداند، «تا ببيند چگونه عمل خواهيد كرد»؟ (فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).

يعنى پس از پيروزى، دوران آزمايش شما شروع خواهد شد، آزمايش ملتى فاقد همه چيز كه در پرتو هدايت الهى همه چيز را پيدا كرده است.

اين تعبير ضمناً به اين مطلب اشعار دارد كه در آينده از بوته اين آزمايش خوب بيرون نخواهيد آمد، و شما هم به هنگام قدرت يافتن همچون ديگران دست به ظلم و فساد خواهيد زد.

در روايتى كه در كتاب «كافى» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم: وَجَدْنا فِي كِتابِ عَلِيّ(عليه السلام) اِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللّهُ الأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ:

«در كتاب على(عليه السلام) چنين يافتيم كه پس از تلاوت آيه أَنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها... فرمود: من و اهل بيتم همان كسانى هستيم كه خداوند زمين را به ما منتقل ساخته و مائيم پرهيزگاران».(1)

اشاره به اين كه: حكمى كه در اين آيه ذكر شده است، يك حكم و يك قانون عمومى است و هم اكنون نيز زمين در واقع از آن پرهيزگاران است.

* * *

 

 

130وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْص مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

131فَإِذا جائَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ

ترجمه:

130 ـ و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند!

131 ـ اما هنگامى كه نيكى (و نعمت) به آنها مى رسيد، مى گفتند: «به خاطر خودِ ماست». ولى موقعى كه بدى (و بلا) به آنها مى رسيد، مى گفتند: «از شومى موسى و كسان اوست»!آگاه باشيد سرچشمه همه اينها، نزد خداست; ولى بيشتر آنها نمى دانند!


1 ـ شرح بيشتر در اين باره را در ذيل آيه 84 سوره «نساء»، جلد چهارم مطالعه فرمائيد.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 56، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 407، و جلد 5، صفحه 279، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 25، صفحه 414، چاپ آل البيت ـ «مستدرك»، جلد 17، صفحه 112، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 97، صفحه 58.

 

تفسير:

مجازات هاى بيداركننده

همان طور كه در تفسير آيه 94 از همين سوره گذشت، يك قانون كلى الهى در مورد تمام پيامبران اين بوده: به هنگامى كه با مخالفت ها روبرو مى شدند، خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آنها را گرفتار مشكلات و ناراحتى ها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند.

و فطرت توحيد كه به هنگام رفاه و آسايش زير پوشش غفلت قرار مى گيرد، آشكار گردد.

به ضعف و ناتوانى خويش پى ببرند، در نتيجه متوجه مبدأ قادر و توانائى كه تمام نعمت ها از ناحيه او است بشوند.

در نخستين آيه مورد بحث، اشاره به همين مطلب در مورد پيروان فرعون كرده مى فرمايد: «ما آل فرعون را به قحطى و خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار ساختيم، شايد متذكر گردند و بيدار شوند» (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْص مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْيَذَّكَّرُونَ).

«سِنِين» جمع «سنة» به معنى سال است، ولى معمولاً هنگامى كه با كلمه «أَخذ» (گرفتن) به كار مى رود، به معنى گرفتار قحطى و خشكسالى شدن مى آيد، بنابراين أَخَذَهُ السَّنَةُ: «سال او را گرفت» يعنى گرفتار خشكسالى شد، و شايد علت آن اين باشد كه سال هاى قحطى در برابر سال هاى عادى و معمولى كم است.

بر اين اساس، اگر منظور از سال، سال هاى عادى باشد، چيز تازه اى نيست، و از آن معلوم مى شود كه منظور سال هاى فوق العاده يعنى قحطى است.

كلمه «آل» در اصل، «اهل» بوده، سپس به اصطلاح «قلب شده» و به اين صورت درآمده است، و «اهل» به معنى نزديكان و خاصان انسان است، اعم از اين كه بستگان نزديك او باشند و يا همفكران و همگامان و اطرافيان.

با اين كه: خشكسالى و قحطى، دامان همه فرعونيان را گرفت ولى در آيه فوق، تنها سخن از نزديكان و خاصان او به ميان آمده است، اشاره به اين كه آنچه مهم است اين است كه: آنها بيدار شوند ; زيرا نبض ساير مردم به دست آنها است.

آنها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند و يا به راه آورند، و به همين جهت، تنها سخن از آنان به ميان آمده، اگر چه ديگران هم گرفتار همين عواقب بودند.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه خشكسالى براى مصر بلاى بزرگى محسوب مى شد; زيرا مصر يك كشور كاملاً كشاورزى بود و خشكسالى همه طبقات آن را تحت فشار شديد قرار مى داد.

ولى مسلماً آل فرعون كه صاحبان اصلى زمين ها و منافع آن بودند، بيش از همه زيان مى ديدند.

ضمناً از آيه فوق معلوم مى شود: خشكسالى، چند سال ادامه يافت; زيرا كلمه «سِنِين» جمع است، به خصوص اين كه نَقْص مِنَ الثَّمَراتِ: «كمبود ميوه ها» نيز به آن اضافه شده; چرا كه خشكسالى هاى موقت ممكن است در درختان كمتر اثر بگذارد، اما هنگامى كه طولانى گردد، درختان را نيز از بين مى برد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه علاوه بر خشكسالى، آفت ميوه هاى آنها را فرا گرفته باشد.

جمله «لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» گويا اشاره به اين نكته است كه: توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، اما به خاطر تربيت هاى نادرست و يا مستى نعمت، آن را فراموش مى كند، ولى به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات مجدداً يادآور مى شود و ماده «تذكّر» كه به مفهوم يادآورى است، مناسب همين معنى مى باشد.

قابل توجه اين كه در ذيل آيه 94 جمله لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُون: «شايد در پيشگاه خدا خضوع كنند و تسليم شوند» آمده، كه در واقع يكى مقدمه ديگرى مى باشد; زيرا نخست، انسان «متذكر» مى شود و بعد در مقام «خضوع و تسليم» و يا تقاضا از پروردگار برمى آيد.

* * *

در آيه بعد توجه مى دهد: «آل فرعون» به جاى اين كه از اين درس هاى الهى پند بگيرند، و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوء استفاده كرده، جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند، يعنى:

«هنگامى كه اوضاع بر وفق مراد آنها بود، و در آرامش و راحتى بودند مى گفتند، اين وضع به خاطر نيكى و پاكى و لياقت ما است»! (فَإِذا جائَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه)، در حقيقت شايسته چنين موقعيتى بوده ايم.

«اما هنگامى كه گرفتار ناراحتى و مشكلى مى شدند، فوراً آن را به موسى(عليه السلام)و كسانى كه با او بودند، مرتبط مى ساختند و مى گفتند: اين از شرّ قدم اينها است»! (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوابِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ).(1)

«يَطَّيَّرُوا» از ماده «تَطَيُّر» به معنى «فال بد زدن» است، و ريشه اصلى آن كلمه «طير» به معنى «پرنده» مى باشد، و از آنجا كه عرب، فال بد را غالباً به وسيله پرندگان مى زد: «گاهى صدا كردن كلاغ را به فال بد مى گرفت و گاهى پريدن پرنده اى را از دست چپ نشانه تيره روزى مى پنداشت» كلمه «تطيّر» به معنى فال بد زدن به طور مطلق آمده است.

ولى قرآن در پاسخ آنها مى فرمايد: «بدانيد كه سرچشمه شومى ها و ناراحتى هائى كه دامان آنها را مى گرفت، از ناحيه پروردگار بوده و خدا مى خواسته است كه آنها را گرفتار نتيجه شوم اعمالشان بكند، ولى اكثر آنها نمى دانند» (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْلايَعْلَمُونَ).

قابل توجه اين كه: اين طرز تفكر، مخصوص به فرعونيان نبود، هم اكنون در ميان اقوام خودخواه و گمراه نيز اين موضوع به وضوح ديده مى شود كه براى قلب حقائق و گمراه ساختن وجدان خويش يا ديگران، هر زمان پيروزى نصيبشان شود آن را مرهون لياقت و كاردانى خويش مى دانند، هر چند لياقت آنها كمترين اثرى در آن پيروزى نداشته باشد.

و به عكس هر بدبختى دامنشان را مى گيرد فوراً به بيگانگان و دست هاى مرموز و يا آشكار دشمن نسبت مى دهند هر چند خودشان عامل اصلى بدبختى بوده باشند.

قرآن مجيد مى فرمايد: دشمنان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز در برابر او چنين منطقى داشتند.(2)

و در جاى ديگر مى فرمايد: انسان هاى منحرف اين چنين هستند.(3)

و اين در حقيقت يكى از مظاهر بارز روح خودخواهى و لجاجت است.

* * *


1 ـ ضمناً ذكر «حسنة» با الف و لام و «إِذا» و ذكر «سيئة» با «إِنْ» و به صورت نكره، اشاره به اين است كه نعمت ها به طور فراوان به سراغ آنها مى آمدند ولى ناراحتى ها گهگاه.

2 ـ نساء، آيه 78.

3 ـ فصلت، آيه 50.

 
نكته:

فال نيك و بد

شايد هميشه در ميان انسان ها و اقوام مختلف، فال نيك و بد رواج داشته است، امورى را به «فال نيك» مى گرفتند و دليل بر پيروزى و پيشرفت كار مى دانستند، و امورى را به «فال بد» مى گرفتند و دليل بر شكست و ناكامى و عدم پيروزى مى پنداشتند.

در حالى كه هيچ گونه رابطه منطقى در ميان پيروزى و شكست با اين گونه امور وجود نداشت، و مخصوصاً در قسمت فال بد، غالباً جنبه خرافى و نامعقول داشته و دارد.

اين دو گر چه اثر طبيعى ندارند، ولى بدون ترديد اثر روانى مى توانند داشته باشند، «فال نيك» غالباً مايه اميدوارى و حركت است ولى «فال بد» موجب يأس و نوميدى و سستى و ناتوانى.

شايد به خاطر همين موضوع است كه: در روايات اسلامى از «فال نيك» نهى نشده، اما «فال بد» به شدت محكوم گرديده است.

در حديث معروفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده: تَفَأَّلُوا بِالْخَيْرِ تَجِدُوهُ: «كارها را به فال نيك بگيريد (و اميدوار باشيد) تا به آن برسيد»(1) جنبه اثباتى اين موضوع منعكس است.

و در حالات خودِ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان اسلام(عليهم السلام) نيز ديده مى شود كه گاهى مسائلى را به فال نيك مى گرفتند، مثلاً در جريان برخورد مسلمانان با كفار «مكّه» در سرزمين «حديبيه» مى خوانيم هنگامى كه «سهيل بن عمرو» به عنوان نماينده كفار «مكّه» به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و حضرت(صلى الله عليه وآله) از نام او آگاه گرديد، فرمود: قَدْ سَهُلَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ: «يعنى از نام سهيل من تفأل مى زنم كه كار بر شما سهل و آسان مى گردد».(2)

دانشمند معروف «دميرى» كه از نويسندگان قرن هشتم هجرى است، در يكى از نوشته هاى خود اشاره به همين مطلب كرده مى گويد: اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فال نيك را دوست مى داشت، به خاطر آن بود كه انسان هر گاه اميدوار به فضل پروردگار باشد در راه خير گام برمى دارد و هنگامى كه اميد خود را از پروردگار قطع كند، در راه شرّ خواهد افتاد و فال بد زدن مايه سوء ظن و موجب انتظار بلا و بدبختى كشيدن است.(3)

اما از فال بد كه عرب آن را «تطيّر» و «طيره» مى نامد، در روايات اسلامى ـ همان طور كه گفتيم ـ شديداً مذمت شده، چنان كه در قرآن مجيد نيز كراراً به آن اشاره گرديده و محكوم شده است.(4)

از جمله در حديثى مى خوانيم: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اَلطِّيَرَةُ شِرْكٌ: «فال بد زدن (و آن را مؤثر در سرنوشت آدمى دانستن) يك نوع شرك به خدا است».(5)

و نيز مى خوانيم: اگر فال بد اثرى داشته باشد، همان اثر روانى است، امام صادق(عليه السلام) فرمود: الطِّيَرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيْئاً لَمْ تَكُنْ شَيْئاً:

«فال بد اثرش به همان اندازه است كه آن را مى پذيرى، اگر آن را سبك بگيرى كم اثر خواهد بود، و اگر آن را محكم بگيرى پر اثر، و اگر به آن اعتنا نكنى، هيچ اثرى نخواهد داشت».(6)

در اخبار اسلامى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: راه مبارزه با فال بد، بى اعتنائى است.

از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: ثَلاثٌ لايَسْلَمُ مِنْها أَحَدٌ الطِّيَرَةُ وَ الْحَسَدُ وَ الظَّنُّ.

قِيلَ فَما نَصْنَعُ؟ قالَ: إِذا تَطَيَّرْتَ فَامْضِ وَ إِذا حَسَدْتَ فَلاتَبْغِ وَ إِذا ظَنَنْتَ فَلاتُحَقِّق:

«سه چيز است كه هيچ كس از آن سالم نمى ماند (و وسوسه هاى آن در درون قلبِ غالب اشخاص پيدا مى شود) فال بد و حسد و سوء ظن.

عرض كردند: پس چه كنيم؟

فرمود: هنگامى كه فال بد زدى اعتنا مكن و بگذر و هنگامى كه حسد در دلت پيدا شد، عملاً كارى بر طبق آن انجام مده و هنگامى كه سوء ظن پيدا كردى آن را ناديده بگير».(7)

عجيب اين است كه: موضوع فال نيك و بد، حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى و در ميان افراد به اصطلاح روشن فكر، و حتى نوابغ معروف وجود داشته و دارد، از جمله در ميان غربى ها ردّ شدن از زير نردبان، افتادن نمكدان و هديه دادن چاقو به شدت به فال بد گرفته مى شود!

البته وجود فال نيك همان طور كه گفتيم مسأله مهمى نيست بلكه غالباً اثر مثبت دارد، ولى با عوامل فال بد هميشه بايد مبارزه كرد و آنها را از افكار دور ساخت و بهترين راه براى مبارزه با آن تقويت روح توكّل و اعتماد بر خدا در دل ها است، همان طور كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.

* * *

 

 

132وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَة لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ

133فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آيات مُفَصَّلات فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ

 

ترجمه:

132 ـ و گفتند: «هر نشانه و معجزه اى براى ما بياورى كه سحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم»!

133 ـ سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم;) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را ـ كه نشانه هائى از هم جدا بودند ـ بر آنها فرستاديم; ولى (باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيت گنهكارى بودند!


1 ـ «ميزان الحكمة»، جلد 3، صفحه 2353، دار الحديث، طبع اول ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 77، انتشارات جامعه مدرسين قم.

2 ـ «مناقب»، جلد 1، صفحه 203، انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 333 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 197، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 18، صفحه 267 و جلد 19، صفحه 77، انتشارات جامعه مدرسين قم.

3 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 102، انتشارات كتابخانه نسائى ـ «مستدرك سفينة البحار»، جلد 6، صفحه 619، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1419 هـ ق.

4 ـ مانند سوره يس، آيه 19 ـ نمل، آيه 47 و آيه مورد بحث.

5 ـ «الميزان»،، جلد 19، صفحه 78، ذيل آيه مورد بحث، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحه 322 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 266، مؤسسة التاريخ العربى بيروت، 1405 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 512، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق.

6 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 78، ذيل آيه مورد بحث، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 197، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 361، و جلد 22، صفحه 404، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحات 310 و 322.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحه 320 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 78، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «ميزان الحكمة»، جلد 3، صفحه 2354، دار الحديث، طبع اول ـ «فرائد الاصول»، جلد 2، صفحه 37، مجمع الفكر الاسلامى، قم، طبع اول، 1419 هـ ق.

 

تفسير:

بلاهاى پى درپى و رنگارنگ

در اين آيات، به مرحله ديگرى از درس هاى بيداركننده اى كه خدا به قوم فرعون داد، اشاره شده است.

هنگامى كه مرحله اول يعنى خشكسالى و زيان هاى مالى در آنها، اثر بيداركننده نگذاشت، نوبت مرحله دوم كه مجازات هاى سخت تر و شديدتر بود فرا رسيد، و خداوند آنها را به بلاهاى پى درپى و كوبنده كه به طور متناوب نازل مى شد، گرفتار ساخت، اما متأسفانه باز هم بيدار نشدند!

در نخستين آيه مورد بحث به عنوان مقدمه اى براى نزول اين بلاها مى فرمايد: آنها همچنان در انكار دعوت موسى(عليه السلام)، مقاومت به خرج داده «گفتند: هر گاه آيتى براى ما بياورى كه بخواهى ما را با آن سحر كنى، ما به تو ايمان نخواهيم آورد» (وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَة لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ).

تعبير به آيه، شايد به عنوان تمسخر بوده; زيرا موسى(عليه السلام)، معجزات خود را به عنوان آيات و نشانه هاى خدا معرفى مى نمود، ولى آنها به عنوان سحر، آن را تفسير مى كردند.

لحن آيات و قرائن چنين نشان مى دهد كه: دستگاه تبليغاتى فرعون كه مسلماً با تناسب آن زمان، مجهزترين دستگاه تبليغاتى بود، و نظام حاكم مصر، كاملاً از آن بهره بردارى مى كرد، در همه جا بسيج شده بود، كه تهمت سحر را به عنوان يك شعار عمومى بر ضد موسى(عليه السلام)، پخش كند; زيرا هيچ وصله اى مناسب تر از آن براى معجزات موسى(عليه السلام) نيافته بودند، تا بدين وسيله جلو نفوذ او را در قلوب مردم بگيرند.

* * *

ولى از آنجا كه خداوند بدون اتمام حجت كافى، هيچ جمعيتى را كيفر نمى دهد، در آيه بعد مى فرمايد كه ما چندين بلا بر آنها نازل كرديم شايد بيدار شوند.

نخست «طوفان را بر آنها فرستاديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ).

«طوفان» از ماده «طوف» (بر وزن خوف) به معنى موجود گردنده و طواف كننده است، سپس به هر حادثه اى كه انسان را احاطه كند، طوفان گفته شده، ولى در لغت عرب، بيشتر به سيلاب ها و امواج گردنده و كوبنده اى گفته مى شود كه خانه ها را ويران مى كند و درختان را از ريشه برمى كند (اگر چه در زبان فارسى امروز، طوفان، بيشتر به بادهاى شديد و كوبنده اطلاق مى گردد).

پس از آن، مى فرمايد: «ملخ را بر زراعت ها و درختان آنها، مسلط ساخته» (وَ الْجَرادَ).

در روايات وارد شده است، آن چنان ملخ به جان درختان و زراعت ها افتاد كه همه را از شاخ و برگ خالى كرد، حتى بدن آنها را نيز آزار مى داد آن چنان كه داد و فرياد آنها بلند شده بود.(1)

هر بار كه بلائى فرا مى رسيد، دست به دامن موسى(عليه السلام) مى زدند، تا از خدا بخواهد رفع بلا كند، بعد از طوفان و ملخ خوارگى نيز همين تقاضا را كردند، و موسى(عليه السلام)پذيرفت و بلا برطرف شد، ولى باز دست از لجاجت خويش برنداشتند.

بار سوم «قمل را بر آنها مسلط ساخت» (وَ الْقُمَّلَ).

در اين كه منظور از «قُمَل» چيست؟ ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر اين است كه يك نوع آفت نباتى بوده كه به غلات آنها افتاد، و همه را فاسد كرد.

هنگامى كه امواج اين بلا فرو نشست و باز ايمان نياوردند، بار ديگر، «نسل قورباغه را آن چنان افزايش داديم كه به صورت يك بلا زندگى آنها را فرا گرفت» (وَ الضَّفادِعَ).(1)

همه جا قورباغه هاى بزرگ و كوچك، حتى در خانه ها، اطاق ها و سفره ها و ظروف غذا مزاحم آنان بودند، آن چنان كه دنيا بر آنان تنگ شد ولى باز در برابر حق زانو نزدند و تسليم نشدند.

در اين هنگام، «خون را بر آنها مسلط نموديم» (وَ الدَّمَ).

بعضى گفته اند بيمارى «رعاف» (خون دماغ شدن) به صورت يك بيمارى عمومى درآمد و همگى گرفتار آن شدند.

ولى بيشتر روات و مفسران گفته اند: رودخانه عظيم نيل به رنگ خون درآمد، آن چنان كه براى هيچ مصرفى قابل استفاده نبود!(2)

و در پايان مى فرمايد: «اين آيات و معجزات آشكار و نشانه هاى حقانيت موسى را به آنها نشان داديم، اما آنها در برابر آن تكبر ورزيدند و از قبول حق سر باز زدند و جمعيت مجرم و گنهكارى بودند» (آيات مُفَصَّلات فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ).

در بعضى از روايات مى خوانيم: هر كدام از اين بلاها، در يكسال واقع مى شد يعنى يكسال طوفان و سيلاب، سال ديگر ملخ خوارگى، و سال بعد آفات نباتى و همچنين.(3)

ولى در بعضى ديگر از روايات مى خوانيم: ميان هر يك از اينها با ديگرى يك ماه بيشتر فاصله نبود.(4)

در هر حال شك نيست كه در فواصل مختلف و جدا از يكديگر (چنان كه قرآن مى فرمايد مفصلات) صورت گرفت، تا مهلت كافى براى تفكر و تنبه و بيدارى داشته باشند.

قابل توجه اين كه: در روايات مى خوانيم: اين بلاها تنها دامان فرعونيان را مى گرفت و بنى اسرائيل از آن بركنار بودند.(5)

شك نيست كه اين يك نوع اعجاز بوده، اما قسمتى از آن را مى توان با توجه به نكته زير توجيه علمى نمود; زيرا:

مى دانيم: در كشورى با مشخصات مصر، بهترين نقطه زيبا و مورد توجه همان دو طرف شط عظيم نيل بوده است كه در اختيار فرعونيان و قبطى ها قرار داشت، قصرهاى زيبا، خانه هاى مجلل و باغ هاى خرم و مزارع آباد را در همين منطقه مى ساختند و طبعاً به بنى اسرائيل كه بردگان آنها بودند، از زمين هاى دور افتاده و بيابان ها و نقاط كم آب، سهمى مى رسيد.

طبيعى است هنگامى كه طوفان و سيلاب برخاست، از همه نزديك تر به كام خطر دو طرف شط عظيم نيل بوده، و همچنين قورباغه ها از شط برمى خاستند و اثر خونابه شدن شط قبل از همه در خانه هاى فرعونيان نمايان مى شد، و اما ملخ و آفات نباتى نيز در درجه اول متوجه نقاط سرسبزتر و پربركت تر مى شود.

آنچه در آيات فوق گفته شد، در «تورات» كنونى، نيز آمده است، ولى تفاوت هاى قابل ملاحظه اى با محتويات قرآن دارد (به سفر خروج، فصل هفتم تا دهم تورات مراجعه كنيد).

* * *

 

 

134وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيلَ

135فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَل هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ

136فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ

 

ترجمه:

134 ـ هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد، مى گفتند: «اى موسى از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده، وفا كند. اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى، قطعاً به تو ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد»!

135 ـ اما هنگامى كه بلا را، پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند، از آنها برمى داشتيم، پيمان خويش را مى شكستند!

136 ـ سرانجام از آنها انتقام گرفتيم، و آنان را در دريا غرق كرديم; ; زيرا آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 341، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 82 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 58، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 229، انتشارات جامعه مدرسين قم.

2 ـ «ضفادع» جمع «ضفدع» است، «ضفدع» به معنى قورباغه است، اين كلمه به صورت جمع در آيه فوق آمده ولى عذاب هاى ديگر به صورت مفرد ذكر شده است و شايد اين دليل بر آن باشد كه انواع مختلفى از قورباغه را خداوند بر اينها مسلط ساخت.

3، 4 و 5 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 340 به بعد، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 81 به بعد ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 58 به بعد، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 229 به بعد، انتشارات جامعه مدرسين قم.

 

تفسير:

پيمان شكنى هاى مكرر

در اين آيات واكنشى را كه فرعونيان در برابر بلاهاى آموزنده و بيداركننده پروردگار نشان دادند، بيان شده است، و از مجموع آنها چنين استفاده مى شود: آنان هنگامى كه در چنگال بلا گرفتار مى شدند ـ همانند همه تبهكاران ـ موقتاً از خواب غفلت بيدار مى گشتند، به دست و پا مى افتادند و از موسى(عليه السلام)مى خواستند كه دست به دعا بردارد و نجات آنها را از خدا بخواهد.

اما همين كه طوفان بلا و امواج حوادث فرو مى نشست، همه چيز را فراموش كرده به حال اول باز مى گشتند.

در آيه نخست، مى خوانيم: «هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد، مى گفتند: اى موسى، براى ما از خدايت بخواه تا به عهدى كه با تو كرده است وفا كند، و دعايت را در حق ما مستجاب نمايد» (وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ).

و اضافه كردند: «اگر تو اين بلا را از ما برطرف سازى، سوگند ياد مى كنيم كه قطعاً هم خودمان به تو ايمان خواهيم آورد و هم بنى اسرائيل را آزاد ساخته و با تو مى فرستيم» (لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيلَ).

«رِجْز» در معانى زيادى به كار رفته است: «بلاهاى سخت، طاعون، بت و بت پرستى، وسوسه شيطان، و برف يا تگرگ سخت».

ولى همه اينها مصداق هاى مختلفى است از مفهومى كه ريشه اصلى آن را تشكيل مى دهد; زيرا ريشه اصلى آن به طورى كه «راغب» در كتاب «مفردات» گفته، همان اضطراب است.

و به گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» مفهوم اصليش انحراف از حق مى باشد.(1)

بنابراين، اگر به مجازات و كيفر و بلا «رِجْز» گفته مى شود، براى اين است كه بر اثر انحراف از حق و ارتكاب گناه، دامان انسان را مى گيرد.

همچنين بت پرستى يك نوع انحراف از حق و اضطراب در عقيده است، و نيز به همين جهت عرب ها به يك نوع بيمارى كه به شتر دست مى دهد و سبب لرزش پاى او مى گردد، تا آنجا كه مجبور است گام ها را كوتاه بردارد، گاهى راه برود و گاهى توقف كند «رَجَز» (بر وزن مرض) مى گويند.

و اين كه ملاحظه مى كنيم به اشعار جنگى، «رَجَز» اطلاق مى شود آن نيز به خاطر آن است كه داراى مقطع هاى كوتاه و نزديك به هم مى باشد.

به هر حال منظور از «رِجز» در آيات فوق، ظاهراً همان مجازات هاى بيداركننده پنجگانه اى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اشاره به بلاهاى ديگرى باشد كه خداوند بر آنها نازل كرد، كه در آيات گذشته به آن اشاره نشده است، از جمله بلاى طاعون و يا برف و تگرگ شديد و مرگبار كه در «تورات» نيز به قسمت اخير اشاره شده است.

در مورد جمله «بِما عَهِدَ عِنْدَكَ» و اين كه منظور از آن عهد الهى كه نزد موسى بوده چيست؟ مفسران گفتگو كرده اند، آنچه نزديك تر به نظر مى رسد اين است كه:

منظور از آن، وعده اى است كه خدا به موسى داده بود كه اگر دعا كند، دعايش به اجابت مى رسد.

ولى اين احتمال را نيز داده اند كه: منظور از «عهد» همان عهد «نبوت» است و «باء» «باء قسم» مى باشد يعنى «تو را به حق مقام نبوتى كه دارى سوگند مى دهيم» كه براى برطرف شدن اين حوادث دردناك دعا كن.

* * *

در آيه بعد، اشاره به پيمان شكنى آنها كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه بلا را پس از مدت تعيين شده اى از آنها برمى داشتيم، پيمان خود را مى شكستند» (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَل هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ).(2)

نه خودشان ايمان مى آوردند و نه بنى اسرائيل را از زنجير اسارت رها مى ساختند.

جمله «إِلى أَجَل هُمْ بالِغُوهُ» اشاره به اين است كه: موسى، براى آنها مدتى تعيين مى كرد، و مى گفت: در فلان وقت، اين بلا برطرف خواهد شد، براى اين كه: كاملاً روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده، بلكه به بركت درخواست او از خدا بوده است.

جمله «إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ» با توجه به اين كه «يَنْكُثُونَ» فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نشان مى دهد: آنها مكرر با موسى(عليه السلام) پيمان مى بستند سپس آن را مى شكستند، به طورى كه پيمان شكنى جزء برنامه آنها شده بود.

* * *

آخرين آيه، سرانجامِ اين همه خيره سرى و سركشى و پيمان شكنى را در دو جمله كوتاه بيان مى كند، نخست به صورت سربسته مى فرمايد: «ما از آنها انتقام گرفتيم» (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ).

سپس اين انتقام را شرح مى دهد و مى فرمايد: «آنها را در دريا غرق كرديم ; زيرا آنها آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند» (فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُواعَنْها غافِلينَ).(3)

نه اين كه براستى غافل بودند; زيرا بارها با وسائل مختلف، موسى(عليه السلام) به آنها گوشزد كرده بود، بلكه عملاً همچون غافلان بى خبر كمترين توجهى به آيات خدا نداشتند.

شك نيست كه منظور از انتقام الهى اين نيست كه خداوند همانند اشخاص كينه توز به مقابله برخيزد، و در برابر اعمال ديگران واكنش نشان دهد، بلكه منظور از انتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند، نابود سازند، و «انتقام» در لغت عرب چنان كه سابقاً هم گفته ايم به معنى مجازات و كيفر دادن است، نه آن چنان كه در فارسى امروز از آن فهميده مى شود.

* * *

 

 

137وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَني إِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ

 

ترجمه:

137 ـ و مشرق ها و مغرب هاى پربركت زمين را به آن قوم به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم)، واگذار كرديم; و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، به خاطر صبر و استقامتى كه به خرج دادند، تحقق يافت; و آنچه فرعون و فرعونيان (از كاخ هاى مجلل) مى ساختند، و آنچه از باغ هاى داربست دار فراهم ساخته بودند، در هم كوبيديم!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 342، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

2 ـ «نكث» (بر وزن مكث) در اصل به معنى باز كردن ريسمان تابيده است، و سپس به معنى شكستن پيمان به كار رفته است.

3 ـ به طورى كه از متون لغت و كتب احاديث استفاده مى شود «يم» به معنى دريا است و بر رودخانه هاى عظيم همانند «نيل» نيز اطلاق مى شود.

اما در اين كه «يم» يك لغت عربى است يا سريانى يا هيروگليفى، در ميان دانشمندان گفتگو است، نويسنده «المنار» از يكى از دانشمندان معروف مصرى كه وجوه اشتراك لغات هيروگليفى وعربى را جمع آورى كرده و كتاب «معجم الكبير» را در اين زمينه تأليف نموده، نقل مى كند كه: او پس از تحقيق لغت «يم» را در زبان قديم مصر، به معنى دريا پيدا كرده است.   بنابراين، چون اين جريان مربوط به مصر بوده قرآن از لغات آنها در بيان اين حادثه استفاده كرده است.

 

تفسير:

سرانجام دردناك قوم فرعون

پس از نابودى قوم فرعون و در هم شكستن قدرت آنها، بنى اسرائيل كه ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى به سر مى بردند، وارث سرزمين هاى پهناور آنها شدند، آيه فوق به همين معنى اشاره كرده، مى فرمايد: «مشرق ها و مغرب هاى پر بركت زمين را به ارث در اختيار جمعيت مستضعف و استعمار شده قرار داديم» (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها).

همان طور كه سابقاً هم اشاره كرده ايم «ارث» در لغت به معنى مالى است كه بدون تجارت و معامله از كسى به كسى مى رسد، اعم از اين كه از مردگان باشد يا از زندگان.

«يَسْتَضْعَفُون» از ماده «استضعاف» معادل كلمه «استعمار» است كه در عصر و زمان ما به كار مى رود و مفهوم آن اين است كه: قومى ستم پيشه، جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهره كشى نمايند.

منتها با كلمه «استعمار» اين تفاوت را دارد، كه «استعمار» ظاهرش به معنى آباد ساختن است و باطنش به معنى ويرانگرى، ولى «استضعاف» ظاهر و باطنش هر دو يكى است!

تعبير به «كانُوا يَسْتَضْعَفُون» اشاره به اين است كه: فرعونيان به طور مداوم آنها را در ضعف و ناتوانى نگه مى داشتند، ضعف و ناتوانى فكرى، و اخلاقى و اقتصادى از هر نظر و در تمام جهات.

و تعبير به مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَها: «مشرق ها و مغرب هاى زمين» اشاره به سرزمين هاى وسيع و پهناورى است كه در اختيار فرعونيان بود; زيرا سرزمين هاى كوچك، مشرق ها و مغرب هاى مختلف و به تعبير ديگر افقهاى متعدد ندارد، اما يك سرزمين پهناور، حتماً اختلاف افق و مشرق ها و مغرب ها ـ به خاطر خاصيت كُرويت زمين ـ خواهد داشت، به همين دليل است كه ما اين تعبير را كنايه از وسعت سرزمين فراعنه گرفتيم.

و جمله «بارَكْنا فِيْها» اشاره به آبادى فوق العاده اين منطقه، يعنى مصر و شام است، كه هم در آن زمان، و هم در اين زمان، از مناطق پر بركت دنيا محسوب مى شود، و به طورى كه بعضى از مفسران نوشته اند در آن روز كشور فراعنه به قدرى وسعت داشت كه سرزمين شامات را هم در بر مى گرفت.

بنابراين، منظور، حكومت بر تمام كره زمين نبوده است; زيرا اين موضوع مسلماً بر خلاف تاريخ است، بلكه منظور، حكومت بنى اسرائيل بر سراسر سرزمين فراعنه مى باشد.

آنگاه مى فرمايد: «وعده نيك پروردگار تو در زمينه پيروزى بنى اسرائيل ـ به خاطر صبر و استقامتى كه نشان دادند ـ تحقق يافت» (وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنيإِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا).

و اين همان وعده اى است كه در آيات قبل (آيات 128 و 129 همين سوره) به آن اشاره شده است.

گر چه در اين آيه، تنها از بنى اسرائيل و سرانجام استقامت آنها در برابر فرعونيان سخن به ميان آمده ولى به طورى كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، اين موضوع اختصاص به قوم و ملتى ندارد، بلكه هر جمعيت مستضعفى به پا خيزند، براى آزادى خود از چنگال اسارت و استعمار كوشش كنند و در اين راه استقامت و پايمردى نشان دهند، سرانجام پيروز خواهند شد، و سرزمين هائى كه به وسيله ظالمان و ستمگران اشغال شده است آزاد مى گردد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «ما قصرهاى زيباى فرعون و فرعونيان و كاخ هاى مجلل و بناهاى پر زرق و برق و جالب آنها و همچنان باغات پرشكوهشان را نابود ساختيم» (وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ).

«صنع» آن چنان كه «راغب» در كتاب «مفردات» گفته (غالباً) به معنى كارهاى جالب مى آيد، و در آيه فوق به معنى معمارى هاى زيبا و چشمگير عصر فرعونيان آمده است.

«يَعْرِشُونَ» در اصل، به معنى درختان و باغ هائى است كه به وسيله نصب داربست ها برپا مى شوند و منظره زيبا و پرشكوهى دارند.

«دَمَّرْنا» از ماده «تدمير» به معنى هلاك كردن و نابود ساختن است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: نابودى اين كاخ ها و آن باغ ها:

اوّلاً ـ با چه وسيله بوده؟

و ثانياً ـ چه ضرورتى داشته است؟

در پاسخ مى گوئيم: بعيد نيست زلزله ها و سيلاب هاى جديدى اين وضع را ايجاد كرده باشد و ضرورت آن از اينجا روشن مى شود كه تمام فرعونيان در دريا غرق نشدند بلكه خود فرعون و جمعى از خاصان و لشكريان او كه در تعقيب موسى(عليه السلام) بودند از ميان رفتند، و مسلماً اگر قدرت مالى و اقتصادى باقى ماندگان كه تعداد نفوس آنها در سراسر مصر بسيار زياد بود بر جا مى ماند باز توانائى اين را داشتند كه بنى اسرائيل را در هم بكوبند و يا لااقل مزاحمت هاى بزرگى براى آنها فراهم سازند، اما تهى شدن دست آنها از اين وسائل سبب شد كه براى هميشه به طغيانگرى آنها خاتمه داده شود.

* * *

 

138وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْم يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنام لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

 

139إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

140قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ

141وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنائَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسائَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ

 

ترجمه:

138 ـ و بنى اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم; (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بت هايشان، با تواضع و خضوع، گرد آمده بودند. به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى) دارند»! گفت: «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد!

139 ـ اينها (را كه مى بينيد)، سرانجام كارشان نابودى است; و آنچه انجام مى دهند، باطل (و بيهوده) است».

140 ـ (سپس) گفت: «آيا غير از خداوند، معبودى براى شما بطلبم؟! خدائى كه شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان) برترى داد»!

141 ـ (به خاطر بياوريد) زمانى را كه از (چنگال) فرعونيان نجاتتان بخشيديم! آنها كه پيوسته شما را به بدترين صورت شكنجه مى دادند، پسرانتان را مى كشتند، و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده مى گذاشتند; و در اين، آزمايش بزرگى از سوى خدا براى شما بود.

تفسير:

پيشنهاد بت سازى به موسى

در اين آيات، به قسمت حساس ديگرى از سرگذشت بنى اسرائيل كه به دنبال پيروزى آنها بر فرعونيان واقع شد، اشاره شده است، و آن مسأله توجه آنها به بت پرستى است كه نخستين جوانه آن در اين آيات، مورد بحث قرار گرفته، و نتيجه نهائى آن به طور مفصل در سوره «طه» از آيه 86 تا 97 و به طور مختصر در آيه 148 به بعد از همين سوره آمده است.

در واقع، با پايان گرفتن جريان فرعون، گرفتارى بزرگ داخلى موسى(عليه السلام)، يعنى درگيرى او با جهّال بنى اسرائيل و افراد سركش و لجوج آغاز گرديد، و به طورى كه خواهيم گفت، اين گرفتارى براى موسى(عليه السلام) به درجات، سخت تر، سنگين تر و طاقت فرساتر از درگيرى با فرعون و فرعونيان بود! و همين است خاصيت درگيرى هاى داخلى.

در آيه نخست مى فرمايد: «ما بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ).

اما «در مسير خود به قومى برخورد كردند كه با خضوع و تواضع، اطراف بت هاى خود را گرفته بودند» (فَأَتَوْا عَلى قَوْم يَعْكُفُونَ عَلىأَصْنام لَهُمْ).

«عاكِف» از ماده «عكوف» به معنى توجه به چيزى و ملازمت آميخته با احترام به آن مى باشد.

افراد جاهل و بى خبر آن چنان تحت تأثير اين صحنه قرار گرفتند كه بلافاصله نزد موسى آمده «گفتند: براى ما هم معبودى قرار بده همان طور كه آنها معبودانى دارند»! (قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ).

موسى(عليه السلام) از اين پيشنهاد جاهلانه و نابخردانه، بسيار ناراحت شد، به آنها رو كرده گفت: «شما جمعيت جاهل و بى خبرى هستيد»! (قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).

* * *

در آيه بعد مى خوانيم: موسى(عليه السلام) براى تكميل سخن خود به بنى اسرائيل گفت: «اين جمعيت بت پرست را كه مى بينيد، كارشان به هلاكت مى انجامد و عملشان باطل و بى اساس است» (إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

يعنى، هم عملشان بيهوده و رنج هايشان بى نتيجه است و هم سرانجام يك قوم بت پرست و مشرك، به هلاكت و نابودى مى كشد (زيرا «مُتَبَّر» از ماده «تبار» به معنى هلاكت است).

* * *

و باز براى تأكيد اضافه كرد: «آيا معبودى غير از خدا براى شما انتخاب كنم؟ همان خدائى كه شما را بر جهانيان (مردم عصر خود) برترى داد» (قالَ أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمينَ).

يعنى اگر انگيزه پرستش خدا، حسّ شكرگزارى باشد، همه نعمت هاى شما از ناحيه خدا است و اگر انگيزه پرستش و عبوديت، منشأ اثر بودن باشد، باز آن هم مربوط به خدا است.

بنابراين، به هر حسابى باشد جز خداوند قادر منّان شايسته پرستش نيست.

* * *

سرانجام خداوند يكى از نعمت هاى بزرگ خود را به بنى اسرائيل، ياد آور مى شود، تا با توجه به اين نعمت بزرگ، حسّ شكرگزارى در آنها تحريك گردد، و بدانند شايسته پرستش، خضوع و عبادت، تنها ذات پاك او است، و هيچ دليلى ندارد كه در مقابل بت هائى كه كمترين سود و زيانى ندارند، سر تعظيم فرود آورند.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه شما را از چنگال آل فرعون نجات داديم آنها مرتباً شما را شكنجه مى دادند و مجازات مى كردند» (وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ).

«يَسُومُون» از ماده «سوم» و اصل آن چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد دنبال چيزى رفتن است و به طورى كه از «قاموس» استفاده مى شود يك نوع معنى استمرار و ادامه نيز در آن افتاده، بنابراين معنى «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ» اين است كه آنها به طور مستمر به دنبال مجازات هاى دردناك و شكنجه دادن شما بودند.

سپس ـ همان طور كه روش قرآن در بيان تفصيلى مطالب پس از بيان اجمالى آنها است ـ اين عذاب و شكنجه مستمر را چنين شرح مى دهد كه: آنها «پسران شما را به قتل مى رسانيدند، و زنان و دخترانتان را (براى خدمتگزارى و بردگى) زنده نگه مى داشتند» (يُقَتِّلُونَأَبْنائَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسائَكُمْ).

«و در اين، آزمايش بزرگى از ناحيه خداوند براى شما بود» (وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ).

ظاهر آيات قبل و بعد، نشان مى دهد اين جمله را موسى(عليه السلام) از طرف خداوند براى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياى نيل به هوس بت پرستى افتادند، بيان كرده است.

اگر چه بعضى از مفسران احتمال داده اند: مخاطب اين آيه يهوديان عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده باشند; زيرا تفسير اول احتياج به تقدير دارد، و اين كه آيه در اصل، قالَ مُوسى قالَ رَبّكُم...: «موسى گفت پروردگار شما چنين گفته است...» بوده است و اين بر خلاف ظاهر است.

ولى با توجه به اين كه اگر روى سخن در اين آيه به يهوديان معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)باشد ارتباط آيات قبل و بعد به كلّى بريده مى شود، اين آيه به صورت جمله معترضه اى درمى آيد، تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

(ضمناً بايد توجه داشت نظير اين آيه با تفاوت بسيار كمى در سوره «بقره» آيه 49 گذشت، براى توضيح بيشتر به جلد اول، مراجعه فرمائيد).

* * *

نكته ها:

1 ـ جهل سرچشمه بت پرستى

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود، كه: سرچشمه بت پرستى، جهل و نادانى بشر است:

از يك طرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناسائى ذات پاك او و اين كه، هيچ گونه شبيه و نظير و مانند براى او تصور نمى شود.

از سوى ديگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان كه گاهى سبب مى شود حوادث را به يك سلسله علل خيالى و خرافى از جمله بت، نسبت دهد.

از سوى سوم جهل انسان به جهان ماوراء طبيعت و كوتاهى فكر او تا آنجا كه جز مسائل حسى را نمى بيند و باور نمى كند، اين «نادانى ها» دست به دست هم داده و در طول تاريخ، سرچشمه بت پرستى شده اند.

و گرنه چگونه يك انسان آگاه و فهميده، آگاه به خدا و صفات او، آگاه از علل حوادث، آگاه از جهان طبيعت و ماوراء طبيعت، ممكن است قطعه سنگى را فى المثل از كوه جدا كند، قسمتى از آن را در ساختمان منزل، و يا پله هاى خانه مصرف كند، و قسمت ديگرى را معبودى بسازد، و در برابر آن سجده نمايد و مقدرات خويش را به دست او بسپارد؟!

جالب اين كه: در گفتار موسى(عليه السلام) در آيه فوق، مى خوانيم كه به آنها مى گويد: «شما جمعيتى هستيد كه در جهالت به طور مستمر غوطهوريد» (چون «تَجْهَلُونَ» فعل مضارع است و غالباً دلالت بر استمرار مى كند) به خصوص اين كه متعلق جهل، در آن بيان نشده و اين خود دليل بر عموميت و توسعه آن مى باشد.

از همه جالب تر اين كه: بنى اسرائيل، با جمله اِجْعَلْ لَنا إِلهاً: «معبودى براى ما قرار بده» نشان دادند كه ممكن است چيزى كه هرگز منشأ اثرى نبوده، نه زيانى داشته و نه سودى دارد، با انتخاب و قرارداد و گذاردن نام بت و معبود بر آن، ناگهان سرچشمه آثارى گردد، پرستش آن انسان را به خدا نزديك كند، و بى احترامى به آن، دور، عبادتش سرچشمه خير و بركت، و تحقيرش منشأ ضرر و زيان گردد، و اين نهايت جهل و بى خبرى است.

درست است كه منظور بنى اسرائيل اين نبوده براى ما معبودى بساز كه خالق جهان باشد، بلكه منظورشان اين بوده معبودى بساز كه با پرستش آن به خدا نزديك شويم و مايه خير و بركت گردد.

ولى آيا با يك نام گذارى و يا مجسمه سازى، ممكن است يك موجود بى روح و بى خاصيت، ناگهان سرچشمه اين خواص و آثار گردد؟ آيا چيزى جز خرافه و جهل و خيالات واهى و پندارهاى بى اساس مى تواند چنين كارى را توجيه كند؟!(1)

* * *


1 ـ درباره تاريخچه بت پرستى در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 258 سوره «بقره» بحث هاى ديگرى مطالعه مى فرمائيد.

2 ـ تأثير محيط

شك نيست كه بنى اسرائيل قبل از مشاهده اين گروه بت پرستان، زمينه فكرى مساعدى براى بت پرستى بر اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست داشتند.

ولى مشاهده اين صحنه تازه، گويا جرقه اى شد كه زمينه هاى قبلى، خود را نشان دهند، اما در هر حال اين جريان نشان مى دهد كه انسان تا چه اندازه، تحت تأثير محيط قرار دارد.

محيط است كه مى تواند او را به خداپرستى سوق دهد.

محيط است كه مى تواند او را به بت پرستى بكشاند.

و محيط است كه منشأ انواع مفاسد و بدبختى ها و يا سرچشمه صلاح و پاكى مى گردد (اگر چه انتخاب خود او نيز عامل نهائى است) و به همين جهت اصلاح محيط در اسلام فوق العاده مورد توجه قرار دارد.

* * *

3 ـ ناسپاسى بنى اسرائيل

موضوع ديگرى كه از آيه به خوبى استفاده مى شود اين است كه در ميان بنى اسرائيل به راستى افراد ناسپاس فراوانى بودند، با آن كه آن همه معجزات موسى را مشاهده كردند و آن همه مواهب الهى شامل حالشان شده بود، چيزى از نابودى دشمن سرسختشان فرعون، در ميان امواج نگذشته بود، و آنها به لطف پروردگار از دريا گذشتند.

اما ناگهان همه اين مسائل را به دست فراموشى سپرده، از موسى(عليه السلام)تقاضاى بت سازى كردند!

در «نهج البلاغه» مى خوانيم: يكى از يهوديان در حضور على(عليه السلام) به مسلمانان ايراد كرده گفت: «شما هنوز پيامبرتان را به خاك نسپرده بوديد كه اختلاف كرديد»؟

على(عليه السلام) اين پاسخ دندان شكن را در جواب يهودى فرمود: إِنَّمَا اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِيهِ وَ لكِنَّكُمْ ما جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ اِجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ:

«ما درباره دستورات و سخنانى كه از پيامبرمان رسيده اختلاف كرده ايم، نه درباره خود پيامبر و نبوتش (تا چه رسد به الوهيت پروردگار).

ولى شما پايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان پيشنهاد كرديد، براى ما معبودى قرار بده آن چنان كه اين بت پرستان معبودانى دارند، و او در جواب به شما گفت: شما جمعيتى هستيد كه در جهل غوطهوريد»!(1)

* * *

 

 

142وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لاِ َخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ أَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ

ترجمه:

142 ـ و ما به موسى، سى شب وعده گذاشتيم; سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم; به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسى به برادرش هارون گفت: «جانشين من در ميان قومم باش. و (آنها را) اصلاح كن! و از روش مفسدان، پيروى منما»!


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 317 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 19، صفحه 225، كتابخانه آية اللّه مرعشى، 1404 هـ ق.

 

تفسير:

وعده گاه بزرگ

در اين آيه، به يكى ديگر از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل و درگيرى موسى با آنها اشاره شده است و آن جريان رفتن موسى به ميعادگاه پروردگار و گرفتن احكام «تورات» از طريق وحى و تكلم با خدا و آوردن جمعى از بزرگان بنى اسرائيل به ميعادگاه براى مشاهده اين جريان و اثبات اين كه: هرگز خداوند را با چشم نمى توان ديد مى باشد، كه به دنبال آن داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل و انحراف از مسير توحيد و آن غوغاى عجيب سامرى ذكر شده است.

نخست مى فرمايد: «ما به موسى(عليه السلام) سى شب (يك ماه تمام) مواعده كرديم، سپس با ده روز ديگر آن را كامل ساختيم، و وعده خدا با او در چهل شب پايان يافت» (وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِأَرْبَعينَ لَيْلَةً).

«ميقات» از ماده «وقت» به معنى وقتى است كه براى انجام كارى تعيين شده است، و معمولاً بر زمان اطلاق مى گردد.

اما گاهى به مكانى كه بايد كارى در آن انجام پذيرد، گفته مى شود، مانند «ميقات حج» يعنى مكانى كه هيچ كس بدون احرام نمى تواند از آنجا بگذرد.

سپس سفارش موسى به برادرش را ـ در مدت غيبت خود ـ چنين نقل مى كند: «موسى به برادرش هارون گفت: در ميان قوم من جانشين من باش و در راه اصلاح آنها بكوش و هيچ گاه از طريق مفسدان پيروى مكن» (وَ قالَ مُوسى
لاِ َخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ
أَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ چرا وعده چهل روز يك جا بيان نشده؟

نخستين سؤالى كه در مورد آيه فوق پيش مى آيد اين است كه چرا وعده چهل روز يك جا بيان نشده، بلكه نخست مى فرمايد سى روز، سپس ده روز به عنوان متمم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 51 سوره «بقره» اين چهل روز به صورت واحد، ذكر شده است؟ (وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِيْنَ لَيْلَةً).

مفسران درباره اين تفكيك، تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند، ولى آنچه بيشتر به نظر مى رسد و با روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز سازگار است اين است:

گر چه در متن واقع، بنا بر چهل روز بوده، اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل، نخست موسى(عليه السلام) را براى يك مواعده سى روزه دعوت نمود، سپس آن را تمديد كرد، تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.(1)

از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده: هنگامى كه موسى(عليه السلام) به وعده گاه الهى رفت با قوم خويش قرار گذاشته بود غيبت او سى روز بيشتر طول نكشد.

اما هنگامى كه خداوند ده روز بر آن افزود، بنى اسرائيل گفتند: موسى(عليه السلام)تخلف كرده است، و به دنبال آن دست به كارهائى كه مى دانيم زدند (و گوساله پرستى كردند).(2)

در اين كه اين چهل روز، موافق چه ايامى از ماه هاى اسلامى بوده، از بعضى روايات استفاده مى شود از آغاز «ذيقعده» شروع، و به دهم «ذيحجه» (عيد قربان) ختم گرديده است.(3)

اگر مى بينيم تعبير به چهل شب (أَرْبَعِيْنَ لَيْلَةً) در قرآن شده است نه چهل روز، ظاهراً به خاطر اين است كه مناجات موسى(عليه السلام) و گفتگويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است.

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر به «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 195 به بعد، باب 7: نُزُولُ التَّوْراةِ وَ سُؤالَ الرُّؤْيَةِ وَ... و صفحات 209، 213، 226، 228 و 232 و تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 239 و جلد 2، صفحه 61، مؤسسه دار الكتاب قم، 1404 هـ ق، مراجعه فرمائيد.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 33 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 80 و جلد 2، صفحه 61، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 368، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 132 و جلد 13، صفحه 228 و جلد 52، صفحه 118 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 26، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحات 213 و 232 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحات 47 و 239، مؤسسه دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 1، صفحه 395، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

2 ـ هارون پيامبر بود، پس چرا جانشين موسى شد؟

سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه مگر هارون پيامبر نبود كه موسى(عليه السلام) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه:

مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر، هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى(عليه السلام) بود.

اما به هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.

و از اينجا روشن مى شود كه: مقام امامت مقامى برتر از مقام نبوت است (شرح بيشتر درباره اين موضوع را در سرگذشت ابراهيم، ذيل آيه 124 سوره «بقره»، جلد اول بيان كرديم).

* * *

3 ـ چرا موسى توصيه كرد هارون راه مفسدان را نرود؟

باز سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه: چگونه موسى(عليه السلام)به برادر خود گفت: در اصلاح قوم بكوشد و از پيروى راه مفسدان خوددارى كند با اين كه هارون، پيامبر بود و معصوم و هرگز پيرو طريق مفسدان نبود.

در پاسخ مى گوئيم: اين در حقيقت يك نوع تأكيد براى توجه دادن برادر به اهميت موقعيت خود در ميان بنى اسرائيل مى باشد.

و شايد اين موضوع را نيز مى خواست براى بنى اسرائيل روشن سازد، كه در برابر اندرزها و نصايح و رهبرى هاى خردمندانه هارون، تسليم باشند، و امر و نهى و اندرز او را بر خود سنگين نشمرند، و دليل بر كوچكى خود ندانند، همان طور كه هارون با آن مقام برجسته اش در برابر نصيحت و اندرز موسى(عليه السلام)كاملاً تسليم بود.

* * *

4 ـ يك ميقات يا چند ميقات

چهارمين سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه: آيا موسى(عليه السلام) تنها يك اربعين به ميقات رفت و در همين اربعين بود كه احكام «تورات» و شريعت آسمانى خود را از طريق وحى دريافت داشت؟

و نيز در همين اربعين بود كه جمعى از بزرگان بنى اسرائيل را به عنوان نماينده همه قوم با خود برد، تا شاهد نزول احكام «تورات» باشند و نيز به آنها بفهماند كه خداوند به هيچ وجه با چشم مشاهده نمى شود؟

و يا اين كه اربعين هاى متعددى بوده؟ در يكى تنها براى گرفتن احكام، و در ديگرى همراه بزرگان بنى اسرائيل و احتمالاً اربعين ديگرى براى مقاصدى غير از اينها با خداوند ميعاد داشته است (چنان كه از سفر خروج تورات كنونى از باب 19 تا 24 نيز چنين استفاده مى شود).

باز در اينجا در ميان مفسران گفتگو است، ولى آنچه با توجه به آيه مورد بحث و آيات قبل و بعد آن، بيشتر به ذهن مى رسد، اين است كه: همه مربوط به يك واقعه است; زيرا گذشته از اين كه تعبير آيه بعد: وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا: «هنگامى كه موسى به ميقات آمد» كاملاً متناسب با وحدت اين دو جريان است، آيه 145 همين سوره به خوبى نشان مى دهد كه جريان الواح تورات و دريافت احكام اين شريعت نيز در همين سفر بوده است.

تنها چيزى كه ممكن است دليل بر تعدد ميعادهاى موسى(عليه السلام) با بنى اسرائيل گرفته شود، آيه 155 همين سوره است (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا...) كه به خواست خدا به زودى ضمن بيان تفسير آن، عدم منافاتش را روشن خواهيم ساخت.

* * *

5 ـ حديث منزلت

بسيارى از مفسران اهل تسنن و شيعه در ذيل آيه مورد بحث اشاره به حديث معروف منزلت كرده اند، با اين تفاوت كه مفسران شيعه آن را به عنوان يكى از اسناد زنده خلافت بلا فصل على(عليه السلام) گرفته، ولى بعضى از مفسران اهل تسنن ضمن عدم قبول آن، تاخت و تاز بى رحمانه و تعصب آميزى به شيعه دارند.

براى روشن شدن اين بحث، نخست لازم است اسناد و متن اين حديث را به طور فشرده بياوريم، سپس درباره دلالت آن، و بعد در مورد حملاتى كه آن دسته از مفسران به ما دارند، بحث و بررسى كنيم:

الف ـ اسناد حديث منزلت

عده زيادى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره جريان جنگ «تبوك» چنين نقل كرده اند: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) خَرَجَ إِلى تَبُوكَ وَ اسْتَخْلَفَ عَلِيّاً.

فَقالَ: أَ تُخَلِّفُنِي فِي َ الصِّبْيان ِ و النِّساءِ.

قالَ: أَ لا تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ ليس نَبِيَّ بَعْدِي:

«پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى تبوك حركت كرد و على(عليه السلام) را به جاى خود قرار داد.

على(عليه السلام)عرض كرد: آيا مرا در ميان كودكان و زنان مى گذارى (و اجازه نمى دهى با تو به ميدان جهاد بيايم)؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى(عليه السلام) باشى جز اين كه پيامبرى بعد از من نخواهد بود».

عبارت بالا در معتبرترين كتب حديث اهل تسنن يعنى «صحيح بخارى» از «سعد بن ابى وقاص» نقل شده است.(1)

در «صحيح مسلم» كه آن هم از كتب درجه اول آنان محسوب مى شود در باب «فضائل الصحابه» همين حديث از «سعد» نقل شده كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)فرمود: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي:

«تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست».(1)

در اين حديث كه «صحيح مسلم» نقل كرده مطلب به صورت كلى اعلام شده و اشاره به جنگ تبوك ديده نمى شود.

و نيز در همان كتاب كمى پس از ذكر حديث به گونه كلّى، گفتار پيغمبر(صلى الله عليه وآله)در جنگ «تبوك» را، همانند «صحيح بخارى» جداگانه آورده است.(2)

در «سنن ابن ماجه» نيز عين اين مطلب آمده است.(3)

در «سنن ترمذى» مطلبى بر اين اضافه دارد كه: «معاويه» روزى به «سعد» گفت: چرا به ابوتراب (يعنى على(عليه السلام)) ناسزا نمى گوئى؟!

گفت: من سه مطلب را به خاطر دارم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره على(عليه السلام) فرمود، هنگامى كه به ياد اين سه مطلب مى افتم، نمى توانم به او ناسزا بگويم.

سپس يكى از اين سه مطلب را جريان جنگ «تبوك» و جمله اى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق على(عليه السلام)فرمود، ذكر مى كند.(4)

در كتاب «مسند احمد» در حدود ده مورد اشاره به اين حديث شده است كه:

گاهى در آن از جنگ «تبوك» سخن به ميان آمده.

و گاهى بدون ذكر جنگ «تبوك» اين جمله به طور كلّى بيان گرديده است.(5)

در يكى از اين موارد نقل مى كند كه: «ابن عباس» نشسته بود جمعى نزد او آمده به او گفتند: يا به همراه ما بيا و يا اين عده اى كه در مجلس نشسته اند از مجلس بروند (ما با تو سخنى داريم).

«ابن عباس» گفت: من با شما مى آيم، تا آنجا كه مى گويد: «ابن عباس» داستان جنگ تبوك و گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نقل كرد و در آخر آن اضافه نمود: كه آن حضرت فرمود: إِنَّهُ لايَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلاّ وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي: «شايسته نيست كه من بروم مگر اين كه تو جانشين من باشى».(1)

در كتاب «خصائص نسائى» نيز عين اين حديث آمده است.(2)

همچنين در كتاب «مستدرك حاكم»(3) و «تاريخ الخلفاء» سيوطى(4) و «صواعق المحرقه» ابن حجر(5) و «سيره ابن هشام»(6) و «سيره حلبى»(7) و كتب بسيار ديگر.

مى دانيم اين كتب از كتاب هاى معروف و درجه اول اهل تسنن است.

قابل توجه اين كه: حديث فوق را تنها «سعد بن ابى وقاص» از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل نكرده است، بلكه عده اى از صحابه كه تعداد آنها بيش از بيست نفر است آن را نقل كرده اند: از جمله «جابر بن عبداللّه»، «ابو سعيد خدرى»، «اسماء بنت عميس»، «ابن عباس»، «ام سلمه»، «عبداللّه بن مسعود»، «انس بن مالك»، «زيد بن ارقم» و «ابو ايوب» و جالب تر اين كه: «معاويه» و «عمر بن خطاب» نيز اين حديث را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل كرده اند.

«محب الدين طبرى» در «ذخائر العقبى» نقل مى كند: مردى نزد «معاويه» آمد و سؤالى از او كرد.

معاويه در پاسخ گفت: اين مسأله را از على(عليه السلام) بپرس او بهتر مى داند.

مرد گفت: اى امير مؤمنان! (منظورش «معاويه» بود) جواب تو در اين باره از جواب على(عليه السلام) نزد من خوش تر است.

معاويه گفت: سخن بدى گفتى، سپس گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حق على(عليه السلام)اين جمله را فرمود: «أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي».

سپس افزود: هنگامى كه عُمَر مطلبى برايش مشكل مى شد از على(عليه السلام)مى پرسيد.(1)

«ابوبكر بغدادى» در «تاريخ بغداد» از «عمر بن خطاب» چنين نقل مى كند: مردى را ديد كه به على(عليه السلام) ناسزا مى گويد.

عمر گفت: من گمان مى كنم مرد منافقى باشى! براى اين كه: از پيامبر(صلى الله عليه وآله)شنيدم مى فرمود: «إِنَّما عَلِيٌّ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي».(2)

* * *


1 ـ «صحيح بخارى»، جلد 5، صفحه 129، دار الفكر بيروت، 1401 هـ ق.

2 ـ «صحيح مسلم»، جلد 4، صفحه 187، طبع دار احياء التراث العربى، چاپ دوم، 1972 م (جلد 7، صفحه 120، دار الفكر بيروت).

3 ـ «صحيح مسلم»، جلد 4، صفحه 187، طبع دار احياء التراث العربى، طبع دوم، 1972 م.

4 ـ «سنن ابن ماجه»، جلد 1، صفحه 45، دار الفكر بيروت (صفحه 42، دار احياء الكتب العربية).

5 ـ «سنن ترمذى»، جلد 5، صفحه 638، المكتبة الاسلامية لصاحبها الحاج رياض الشيخ (جلد 5،
صفحات 301 و 302، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق).

6 ـ «مسند احمد حنبل»، جلد 1، صفحات 170، 173، 175، 177، 179، 182، 184، 185 و 331، و جلد 3، صفحات 32 و 338، و جلد 6، صفحات 369 و 438، دار صادر بيروت، 6 جلدى.

7 ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 330، دار صادر بيروت ـ «بحار الانوار»، جلد 38، صفحه 241، و جلد 40، صفحات 49 و 50 (با تفاوت) ـ «العمده»، صفحات 85 و 237، انتشارات جامعه مدرسين، 1407 هـ ق ـ «كشف الغمه»، جلد 1، صفحات 80، 176 و 297، دار الاضواء بيروت، طبع دوم، 1405 هـ ق ـ «كشف اليقين»، صفحه 26، مؤسسه چاپ و نشر، 1411 هـ ق.

8 ـ «خصائص نسائى»، صفحات 4 و 14، چاپ قديم (صفحات 48، 50، 64 و از صفحه 76 الى 85 و صفحات 116 و 126، مكتبة نينوى الحديثة، تحقيق: محمد هادى امينى).

9 ـ «مستدرك حاكم»، جلد 3، صفحات 108 و 109، چاپ قديم (جلد 2، صفحات 337 و 577، و جلد 3، صفحات 109، 123 و 133، و جلد 4، صفحه 536، دار المعرفة بيروت، 1406 هـ ق).

10 ـ «تاريخ الخلفاء» سيوطى، جلد 1، صفحه 65.

11 ـ «صواعق المحرقة» ابن حجر، صفحه 177.

12 ـ «سيره ابن هشام»، جلد 3، صفحه 163، طبع مصر.

13 ـ «سيره حلبى»، جلد 3، صفحه 151، طبع مصر (صفحه 76، باب غزوه تبوك، چاپى ديگر).

14 ـ «ذخائر العقبى»، صفحه 79، طبع مكتبة القدسى، 1365 هـ ق، از نسخه دار الكتب المصرية و نسخه الخزانة التيمورية ـ «صواعق المحرقة»، صفحه 177، طبع مكتبة القاهرة.

15 ـ «تاريخ بغداد»، جلد 7، صفحه 463، محمّد على بيضون، دار الكتب العلمية بيروت، طبع اول 1417 هـ ق ـ «الكامل» عبداللّه بن عدى، جلد 1، صفحه 306، دار الفكر بيروت، طبع سوم، 1409 هـ ق ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 42، صفحات 166 و 167، دار الفكر، 1415 هـ ق.

 

ب ـ حديث منزلت در هفت مورد

نكته ديگر اين كه: بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را تنها در جنگ «تبوك» نفرموده، بلكه در چندين مورد ديگر نيز اين جمله از او شنيده شده است، از جمله:

1 ـ در «يوم المؤاخاة اول» يعنى در نخستين مرتبه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» ميان يارانش پيمان برادرى بست، على (عليه السلام)را در اين پيمان براى خودش انتخاب نمود و فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي».(2)

2 ـ در «يوم المؤاخاة ثانيه» يعنى روز ديگرى كه در «مدينه» ميان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار ساخت باز در اينجا على(عليه السلام) را به عنوان برادرى خود انتخاب نمود و اين جمله را به او فرمود: «أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى غَيْرَ أَنـَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَخِي وَ وارِثِي».(3)

3 ـ «ام سليم» كه از زنان با شخصيت و از دعوت كنندگان به سوى اسلام بود و پدر و برادرش در ميدان جهاد در خدمت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شربت شهادت نوشيدند، و به خاطر اين كه: شوهرش، دعوت اسلام را نپذيرفت از او جدا شد.

گهگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى ديدنش به خانه او مى آمد (و او را تسلّى مى داد) روزى به او فرمود: اى «ام سليم» إِنَّ عَلِيّاً لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى: «على گوشتش از گوشت من و خونش از خون من و او نسبت به من همانند هارون است نسبت به موسى».(4)

4 ـ «ابن عباس» مى گويد: روزى «عمر بن خطاب» گفت: نام على را به بدى نبريد; زيرا من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه جمله درباره او شنيدم كه اگر يكى از آنها را من داشتم از آنچه آفتاب بر آن مى تابد نزد من محبوب تر بود.

من و ابوبكر و ابوعبيده و جمعى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد او بوديم و پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر على(عليه السلام)تكيه كرده بود، دست بر شانه او زد، سپس فرمود:

أَنْتَ يا عَلِيُّ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ إِيماناً و أَوَّلُهُمْ إِسْلاماً ثُمَّ قالَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى:

«اى على! تو نخستين مردى هستى كه به خدا ايمان آوردى و نخستين كسى هستى كه اسلام را پذيرفتى، تو نسبت به من همانند هارون به موسى هستى».(5)

5 ـ «نسائى» در كتاب «خصائص» نقل مى كند: على(عليه السلام) و جعفر و زيد درباره سرپرستى فرزند «حمزه» با هم گفتگو داشتند و هر كدام مى خواست، اين خدمت به او سپرده شود، در اين موقع پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ...».(6)

6 ـ در آن روز كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد، درهاى خانه هائى كه به مسجد (منظور مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) است) گشوده مى شد، بسته شود و تنها درِ خانه على(عليه السلام)را باز گذارد.

جابر بن عبداللّه نقل مى كند به على(عليه السلام) فرمود: إِنَّهُ يَحِلُّ لَكَ من الْمَسْجِدِ ما يَحِلُّ لِي وَ إِنَّكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى إِلاّ أَنـَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى:

«آنچه از مسجد براى من مجاز است براى تو نيز مجاز است; زيرا تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى».(7)

موارد ششگانه بالا كه غير از جريان غزوه «تبوك» است، همه را از كتب معروف اهل تسنن آورديم و گرنه در رواياتى كه از طرق شيعه وارد شده، موارد ديگرى نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه اين جمله را فرموده است.

از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه: «حديث منزلت»، موضوعى نبوده است كه اختصاص به داستان «تبوك» داشته باشد بلكه يك فرمان عمومى درباره على(عليه السلام)براى هميشه بوده است.

و از اينجا روشن مى شود اين كه: بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند «آمدى» تصور كرده اند كه: اين حديث متضمن حكم خاصى در مورد جانشينى على (عليه السلام)در غزوه «تبوك» بوده است و ربطى به ساير موارد ندارد، به كلّى بى اساس است; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مناسبت هاى مختلف و در جريان هاى گوناگون اين جمله را تكرار فرموده و اين نشان مى دهد كه: يك حكم عمومى است.

* * *


1 و 3 ـ براى آگاهى از احاديث «يوم المؤاخاة» اول و دوم، به منابع ذيل مراجعه فرمائيد:

«كنز العمال»، جلد 5، صفحه 40 و جلد 6، صفحه 390، چاپ قديم (جلد 9، صفحات 167 و 170 و جلد 13، صفحات 106 و 107، مؤسسة الرسالة بيروت، تحقيق: شيخ بكرى حيّانى و شيخ صفوه السقا) ـ «مجمع الزوائد هيثمى»، جلد 9، صفحه 111، دار الكتب العملية، بيروت، طبع 1408 هـ ق ـ «المعجم الكبير طبرانى»، جلد 5، صفحه 221، مكتبة ابن تيمية، قاهره، طبع دوم، چاپخانه دار احياء التراث العربى ـ «درّ المنثور»، جلد 4، صفحات 371 و 372، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «الثقاة ابن حبان»، جلد 1، صفحات 141 و 142، مؤسسة الكتب السقافية، چاپخانه دائرة المعارف العثمانية، حيدر آباد دكن هند، طبع اول، 1393 هـ ق ـ «الكامل» عبداللّه بن عدى، جلد 3، صفحه 207، دار الفكر بيروت، طبع سوم، 1409 هـ ق ـ «المراجعات» سيّد شرف الدين، صفحه 209، مراجعه 32، جمعية الاسلامية، طبع دوم، 1402 هـ ق، تحقيق: حسين راضى.

4 ـ «كنز العمال»، جلد 6، صفحه 164، چاپ قديم (جلد 11، صفحه 607، مؤسسة الرسالة بيروت) ـ «المراجعات»، صفحه 208، مراجعه 32.

لازم به تذكر است كه در برخى از روايات به جاى «ام سليم»، «ام سلمه» ذكر شده است، كه احتمال دارد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين مطلب را به هر دو نفر فرموده باشد: «بحار الانوار»، جلد 32، صفحه 347، و جلد 37، صفحه 254 و... ـ «علل الشرايع»، جلد 1، صفحه 65، انتشارات مكتبة الداورى، قم ـ «كشف الغمه»، جلد 1، صفحات 295 و 347، مكتبة بنى هاشمى، تبريز، 1381 هـ ق ـ «كشف اليقين»، صفحه 280، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411 هـ ق.

5 ـ «كنز العمال»، جلد 6، صفحه 395، چاپ قديم (جلد 13، صفحات 122 و 123، مؤسسة الرسالة بيروت) ـ «بحار الانوار»، جلد 37، صفحه 268، جلد 38، صفحه 246، و جلد 40، صفحه 78 ـ «كشف الغمة»، جلد 1، صفحه 87، مكتبة بنى هاشمى، تبريز، 1381 هـ ق ـ «كشف اليقين»، صفحه 39 مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411 هـ ق ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 42، صفحه 167، دار الفكر، 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى، در تمامى اين كتب با تفاوت آمده است.

6 ـ «خصائص نسائى»، صفحه 19، چاپ قديم (صفحات 88 و 89، مكتبة نينوى الحديثة، تحقيق: محمّد هادى امينى).

7 ـ «ينابيع المودة»، آخر باب 17، صفحه 88، دار الكتب العراقية، طبع دوم (جلد 1، صفحه 160، حديث 32، دار الاسوة، طبع اول، 1416 هـ ق، تحقيق: سيّد على جمال اشرف حسينى) ـ «بحار الانوار»، جلد 37، صفحه 260، با اندكى تفاوت ـ «كتاب سليم بن قيس»، صفحه 879، انتشارات الهادى، قم، 1415 هـ ق ـ «كشف الغمة»، جلد 1، صفحه 152، مكتبة بنى هاشمى، تبريز، 1381 هـ ق ـ «كشف اليقين»، صفحه 282، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411 هـ ق ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 42، صفحه 139، دار الفكر، طبع 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى.

ج ـ محتواى حديث منزلت

اگر با بى نظرى حديث فوق را بررسى كنيم و از پيش داورى هاى تعصب آميز و بهانه جوئى ها، خود را بركنار داريم، از اين حديث استفاده مى كنيم كه على (عليه السلام)تمام مناصبى را كه هارون نسبت به موسى(عليه السلام) و در ميان بنى اسرائيل داشت ـ به جز نبوت ـ داشته است; زيرا لفظ حديث، عام است و استثناء جمله «إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى» نيز اين عموميت را تأكيد مى كند، و هيچ گونه قيد و شرطى در حديث وجود ندارد، كه آن را تخصيص بزند.

بنابراين امور زير را از حديث مى توان استفاده كرد:

1 ـ على(عليه السلام) بالاترين و افضل امت، بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، همان گونه كه هارون چنين مقامى را داشت.

2 ـ على(عليه السلام) وزير پيامبر(صلى الله عليه وآله)، معاون خاص و پشتيبان او و شريك در برنامه رهبرى او بود; زيرا قرآن همه اين مناصب را براى هارون ثابت كرده است آنجا كه از زبان موسى مى گويد:

وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي * اشْدُدْ بِهِ أَزْري * وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري:

«وزيرى از خاندانم براى من قرار ده * هارون برادرم را * نيروى مرا به او افزايش ده * و او را در برنامه من شريك ساز».(1)

3 ـ على(عليه السلام) علاوه بر برادرى عمومى اسلامى، مقام خاص اخوت و برادرى اختصاصى و معنوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دارا بود.

4 ـ على(عليه السلام) جانشين و خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود و با وجود او هيچ كس ديگر چنين شايستگى را نداشت.

* * *


1 ـ طه، آيات 29 تا 32.

 

د ـ پرسش ها پيرامون حديث منزلت

جمعى از متعصبان ايرادهائى به حديث فوق دارند كه قسمتى از آن به قدرى سُست است كه به راستى شايسته طرح نيست تنها با شنيدن بعضى از اين گونه ايرادات بايد اظهار تأسف كرد كه:

چرا پيش داورى هاى حساب نشده به عده اى اجازه نمى دهد حقايق روشن را بپذيرند، ولى قسمتى از آنها كه قابل طرح و گفتگو است، ذيلاً از نظر مى گذرانيم:

ايراد اول ـ محدوديت حكم حديث

اين حديث تنها يك حكم محدود و خصوصى را بيان مى كند; زيرا در غزوه «تبوك» وارد شده، آن هم به هنگامى كه على(عليه السلام) از ماندن در «مدينه» در ميان زنان و كودكان ناراحت بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى دلدارى او اين جمله را بيان كرد.

بنابراين منظور اين بوده كه: تنها تو بر اين گروه زنان و كودكان حكومت و رهبرى دارى!!

پاسخ اين ايراد از بحث هاى گذشته به خوبى روشن شد كه بر خلاف تصور اين ايرادكنندگان حديث مزبور، در يك واقعه و تنها در واقعه «تبوك» صادر نشده، بلكه در موارد متعددى، به عنوان يك قانون كلّى ذكر شده است كه ما هفت مورد آن را با ذكر اسنادش از كتب دانشمندان اهل تسنن در بحث هاى گذشته آورديم.

از اين گذشته، ماندن على(عليه السلام)در «مدينه» يك كار ساده به منظور نگهدارى زنان و كودكان نبود، بلكه اگر هدف اين بود، از بسيارى از افراد ديگر اين كار ساخته بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بزرگ ترين قهرمان شجاع سپاهش را براى هدف كوچكى، آن هم در زمانى كه به مبارزه يك امپراطورى بزرگ (امپراطورى روم شرقى) مى رفت، نمى گذاشت.

پيدا است هدف اين بوده كه: در غيبت طولانى او دشمنان فراوانى كه در اطراف «مدينه» بودند و منافقانى كه در خود «مدينه» وجود داشتند از فرصت براى در هم كوبيدن «مدينه»، كانون اسلام، استفاده نكنند، تنها كسى كه مى توانست اين مركز حساس را حفظ و نگهدارى كند، على(عليه السلام) بود.

ايراد دوم ـ هارون در زمان موسى از دنيا رفت

مى دانيم ـ و در تواريخ مشهور آمده است ـ كه «هارون» در زمان خود موسى(عليه السلام) از دنيا رفت، بنابراين تشبيه به هارون، اثبات نمى كند كه على (عليه السلام)بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)جانشين او باشد.

شايد اين مهم ترين ايرادى است كه به اين حديث شده است، ولى جمله «إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى» پاسخ اين ايراد را به خوبى مى دهد; زيرا اگر گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه مى گويد: تو به منزله هارون نسبت به من هستى، مخصوص به زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، جمله «إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى» هيچ لزومى نداشت; زيرا وقتى سخن مخصوص زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، درباره بعد از او سخن گفتن، كاملاً نامناسب است (و به اصطلاح اين استثناء جنبه منقطع پيدا مى كند كه بر خلاف ظاهر كلام مى باشد).

بنابراين، وجود اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه: گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناظر به زمان بعد از مرگ او نيز بوده است، منتها براى اين كه اشتباه نشود و كسانى على(عليه السلام) را به نبوت بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر نگزينند، مى فرمايد:

تو همه اين مقام ها را دارى، ولى بعد از من پيامبر نخواهى بود، بر اين اساس، مفهوم كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين مى شود كه تو تمام مقامات هارون را دارى، نه تنها در حيات من، بعد از وفات من هم اين مقامات ادامه خواهد يافت (جز مقام نبوت).

و به اين ترتيب، روشن مى شود: تشبيه على(عليه السلام) به هارون از نظر مقامات است، نه از نظر مدت ادامه اين مقامات، هارون(عليه السلام) نيز اگر زنده مى ماند مسلماً هم مقام جانشينى موسى را داشت و هم مقام نبوت را.

و با توجه به اين كه: هارون طبق صريح قرآن، هم مقام وزارت و معاونت موسى(عليه السلام) را داشت، هم شريك در رهبرى (تحت نظر موسى)، و هم پيامبر بود، تمام اين مقامات به جز نبوت براى على(عليه السلام) ثابت مى گردد، حتى بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گواهى جمله «إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى».

ايراد سوم ـ آيا دو رهبر در يك زمان ممكن است؟

ايراد ديگرى كه در اين زمينه شده است اين است كه: لازمه استدلال به اين حديث، آن است كه على(عليه السلام)حتى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) منصب ولايت و رهبرى امت را داشته است، در حالى كه دو امام و دو رهبر در عصر واحد ممكن نيست؟

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز معلوم مى شود و آن اين كه:

بدون شك هارون نيز در عصر موسى(عليه السلام) مقام رهبرى بنى اسرائيل را داشت، ولى نه يك رهبر مستقل، بلكه رهبرى كه زير نظر موسى(عليه السلام)انجام وظيفه مى كرد، على(عليه السلام)نيز در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)معاون او در مسأله رهبرى امت اسلام بود، بنابراين بعد از وفات او رهبر مستقل محسوب خواهد گشت.

در هر حال حديث منزلت كه از نظر اسناد از محكم ترين روايات اسلامى است كه در كتب تمام گروه هاى مسلمين بدون استثناء آمده است از نظر دلالت نيز براى اهل انصاف در زمينه افضليت على(عليه السلام) نسبت به تمام امت، و همچنين جانشينى بلا فصل او نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) روشن است.

ولى عجيب اين است كه بعضى نه تنها دلالت حديث را بر خلافت نپذيرفتند، كه گفته اند: كمترين فضيلتى را نيز براى على(عليه السلام) ثابت نمى نمايد و اين به راستى حيرت آور است؟!!

* * *

 

 

143وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ

ترجمه:

143 ـ و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم»! گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد! ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد»! اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرار داد; و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (از اين كه با چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشتم! و من نخستين مؤمنانم»!

 

تفسير:

تقاضاى مشاهده پروردگار

در اين آيات، و آيات بعد، صحنه عبرت انگيز ديگرى از صحنه هاى زندگى بنى اسرائيل نشان داده شده است، و آن اين كه:

جمعى از بنى اسرائيل با اصرار و تأكيد، از موسى(عليه السلام) خواستند: خدا را مشاهده كنند و اگر او را مشاهده نكنند، هرگز ايمان نخواهند آورد.

موسى(عليه السلام) از ميان آنها هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود به ميعادگاه پروردگار برد، در آنجا تقاضاى آنها را به درگاه الهى عرضه داشت، پاسخى شنيد كه همه چيز را براى بنى اسرائيل در اين زمينه روشن كرد.

قسمتى از اين ماجرا در سوره «بقره» آيات 55 و 56.

قسمتى از آن در سوره «نساء» آيه 153.

قسمت ديگرى در آيات مورد بحث.

و قسمتى هم در آيه 155 همين سوره بيان شده است.

در آيات مورد بحث، نخست مى فرمايد: «هنگامى كه موسى(عليه السلام) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: پروردگارا خود را به من نشان ده، تا به تو بنگرم» (وَ لَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ).

ولى به زودى اين پاسخ را از پيشگاه پروردگار شنيد كه: «هرگز مرا نخواهى ديد» (قالَلَنْ تَراني).

«ولى به كوه بنگر، اگر به جاى خود ايستاد مرا خواهى ديد»! (وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني).

«هنگامى كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو و نابود و همسان با زمين نمود»! (فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً).(1)

موسى(عليه السلام) از مشاهده اين صحنه هول انگيز چنان وحشت زده شده كه «مدهوش به روى زمين افتاد» (وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً).

«و هنگامى كه به هوش آمد، عرضه داشت: پروردگارا منزهى تو، من به سوى تو باز مى گردم و توبه مى كنم، و من نخستين مؤمنانم» (فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ).

* * *


1 ـ «دَكّ» در اصل، به معنى زمين صاف و مستوى است، بنابراين، منظور از جمله «جَعَلَهُ دَكّاً» اين است كه كوه را آنچنان متلاشى و نرم كرد، كه همانند زمين صاف و مستوى شد.

حتى در پاره اى از روايات وارد شده كه: كوه به چندين قسمت تقسيم و هر كدام به گوشه اى پرتاب شد! و يا به كلّى در زمين فرو رفت.

نكته ها:

1 ـ چرا موسى تقاضاى رؤيت كرد؟

نخستين سؤالى كه پيش مى آيد اين است: موسى(عليه السلام) كه پيامبر بزرگ و اولوا العزم پروردگار بود، و به خوبى مى دانست، خداوند، نه جسم است، نه مكان دارد و نه قابل مشاهده و رؤيت است، چگونه چنين درخواستى كه حتى در شأن افراد عادى نيست از پروردگار كرد؟

گر چه مفسران پاسخ هاى مختلفى گفته اند، ولى روشن ترين جواب اين است كه:

موسى(عليه السلام) اين تقاضا را از زبان قوم كرد; زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند: بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند (آيه 153 سوره «نساء» گواه بر اين مطلب است).

و او از طرف خدا مأموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند.

در حديثى كه در كتاب «عيون اخبار الرضا(عليه السلام)» از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام)نقل شده است نيز به اين موضوع تصريح شده است.(1)

از قرائن روشنى كه اين تفسير را تأئيد مى كند اين است كه: در همين سوره آيه 155 مى خوانيم: موسى(عليه السلام) پس از اين ماجرا عرض كرد: أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا: «آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام دادند، به هلاكت مى رسانى»؟

از اين جمله روشن مى شود: نه تنها موسى(عليه السلام) چنين تقاضائى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند چنين منطقى نداشتند.

آنها تنها افراد دانشمند و نمايندگان بنى اسرائيل بودند، تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بيخبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار داشتند بيان كنند.

 


1 ـ «عيون اخبار الرضا(عليه السلام)»، جلد 1، صفحه 200، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 64، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 47، و جلد 11، صفحه 81، و جلد 13، صفحه 217 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 232.

* * *

2 ـ آيا مشاهده خدا امكان پذير است!

در آيه فوق مى خوانيم: خداوند به موسى(عليه السلام) مى فرمايد: «به كوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى ديد» آيا مفهوم اين سخن اين است كه به راستى خداوند قابل مشاهده است؟

پاسخ اين است كه: اين تعبير در حقيقت كنايه از محال بودن چنين موضوعى است، همانند جمله: حَتّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِياطِ: «كافران در بهشت نمى روند مگر آن كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد».(1)

و از آنجا كه معلوم بوده كوه در برابر جلوه خداوند محال است پايدار بماند، چنين تعبيرى ذكر شده است.

* * *


1 ـ اعراف، آيه 40.

 

3 ـ منظور از جلوه خدا چيست؟

مفسران در اينجا گفتگوى بسيار كرده اند، ولى آنچه از مجموع آيات به نظر مى رسد اين است كه: خداوند، پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود او است).

آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده؟

يا نمونه اى از نيروى عظيم اتم.

يا امواج مرموز و تكان دهنده.

و يا صاعقه اى عظيم و وحشتناك كه كه بر كوه زد و برقى خيره كننده و صدائى مهيب و وحشتناك و نيروئى عظيم از آن برخاست، آن چنان كه كوه به كلّى از هم پاشيد.(1)

گويا خداوند با اين كار مى خواست دو چيز را به موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل نشان دهد:

نخست اين كه: آنها قادر نيستند، پديده كوچكى از پديده هاى عظيم جهان خلقت را مشاهده كنند، با اين حال، چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را مى كنند.

ديگر اين كه: همان طور كه اين آيت عظيم الهى با اين كه مخلوقى بيش نبود خودش قابل مشاهده نبود، بلكه آثارش يعنى لرزه عظيم، و صداى مهيب او شنيده مى شد، اما اصل آن يعنى آن امواج مرموز يا نيروى عظيم، نه با چشم ديده مى شد و نه با حواس ديگر قابل درك بود.

با اين حال آيا هيچ كس در وجود چنين آيتى مى توانست ترديد كند و بگويد چون خودش را نمى بينم و تنها آثارش را مى بينم نمى توانم به آن ايمان بياورم؟

جائى كه درباره يك مخلوق چنين قضاوت كنيم درباره خداوند بزرگ چگونه مى توانيم بگوئيم چون قابل مشاهده نيست به او ايمان نمى آوريم؟ با اين كه آثارش همه جا را پر كرده است.

احتمال ديگرى در زمينه تفسير اين آيه داده شده است و آن اين كه: موسى(عليه السلام)به راستى براى خودش تقاضاى مشاهده كرد.

ولى منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسميت بوده باشد، و با مقام موسى(عليه السلام)سازگار نباشد، بلكه منظور يك نوع ادراك و مشاهده باطنى بوده است، يك شهود كامل روحى و فكرى.

زيرا بسيار مى شود كلمه «رؤيت» در اين معنى به كار مى رود، مثلاً مى گوئيم:

«من در خودمان اين قدرت را مى بينم كه اين كار را انجام دهيم».

در حالى كه قدرت، چيز قابل مشاهده اى نيست، بلكه منظور اين است: ما به وضوح اين حالت را در خودمان مى يابيم.

موسى(عليه السلام) مى خواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است، امكان دارد.

ولى خداوند در پاسخ موسى(عليه السلام) گفت: چنين رؤيتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى(عليه السلام) از اين درخواست توبه نمود.(2)

ولى اين تفسير، از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت مى باشد.(3)

به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده، سازگار نيست، و حق همان تفسير اول است.

* * *

4 ـ موسى(عليه السلام) سؤالى كه در اين باره، مطرح مى شود اين است كه: موسى(عليه السلام) چرا پس از به هوش آمدن، عرضه داشت «تُبْتُ إِلَيْكَ» در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود؟ چه اين كه:

اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده، عملى بر طبق مأموريت بوده است و انجام وظيفه نموده.

و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده، اين هم كار خلافى محسوب نمى شود!

ولى از دو جهت مى توان اين سؤال را پاسخ گفت:

نخست اين كه: موسى(عليه السلام)به عنوان «نمايندگى» از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود.

ديگر اين كه: موسى(عليه السلام) اگر چه مأموريت داشت تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند.

ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين مأموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست، يعنى قبل از مأموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند، لذا آن را به صورت توبه و با جمله «تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ» بيان فرمود.

* * *


1 ـ «صاعقه» عبارت از مبادله الكتريسيته ميان قطعات ابر و كره زمين است.

ابرهائى كه داراى الكتريسيته مثبت هستند هنگامى كه به زمين كه داراى الكتريسيته منفى است نزديك مى شوند، جرقه اى در ميان آنها يعنى مجاور سطح كره زمين آشكار مى گردد كه غالباً خطرناك، كشنده و ويرانگر است.

ولى رعد و برق بر اثر مبادله الكتريسيته ميان دو قطعه ابر است كه يك قطعه آن الكتريسيته مثبت وديگرى الكتريسيته منفى دارند، و چون هر دو در آسمانند معمولاً جز براى هواپيماها خطرى ندارند.

2 ـ تلخيص از تفسير «الميزان»، جلد 8، صفحات 237 به بعد، ذيل آيه، انتشارات جامعه مدرسين قم.

3 ـ مخالف مفهوم «رؤيت» و همچنين اطلاق جمله «لَنْ تَرانِى» و جمله «أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا» مى باشد.  

از اين گذشته درخواست شهود باطنى، درخواست بدى نبوده كه موسى از آن توبه كند، ابراهيم(عليه السلام) هم تقاضاى چنين موضوعى در زمينه «معاد» از خداوند كرد، و به درخواست او پاسخ مثبت داده شد و اگر در مورد شهود باطنى پروردگار پاسخ منفى باشد دليل بر مؤاخذه كردن نخواهد بود.

5 ـ خداوند به هيچ وجه قابل رؤيت نيست

اين آيه، از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد: به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد; زيرا كلمه «لَنْ» طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است.

بنابراين جمله «لَنْ تَرانِى» مفهومش چنين مى شود: نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد.

و اگر (فرضاً) كسى در اين موضوع ترديد كند كه «لَنْ» براى نفى ابد است، باز اطلاق آيه و اين كه نفى رؤيت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده، دليل بر اين است كه: در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند، قابل رؤيت نيست.

دلائل عقلى نيز، ما را به همين حقيقت رهنمون مى گردد; زيرا رؤيت مخصوص اجسام است.

بنابراين، اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير «لقاى پروردگار» آمده است، منظور، همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است; زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع مى باشد.(1)

* * *

144قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتي وَ بِكَلامي فَخُذْ  ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ

145وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْء فَخُذْها بِقُوَّة وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ

ترجمه:

144 ـ (خداوند) فرمود: «اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برترى دادم و برگزيدم; پس آنچه را به تو داده ام بگير! و از شكرگزاران باش»!

145 ـ و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم; و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير! و به قوم خود بگو: «به نيكوترين آنها عمل كنند! (و آنها كه به مخالفت برخيزند، كيفرشان دوزخ است;) و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد»!


1 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 5، ذيل آيه 103 سوره «انعام» مراجعه فرمائيد كه در اين زمينه بحث هاى ديگرى آمده است.

 

تفسير:

الواح تورات

سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى(عليه السلام) نازل كرد.

نخست به او فرمود: «اى موسى! من تو را بر مردم برگزيدم، و رسالات خود را به تو دادم، و تو را به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم» (قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّاسِ بِرِسالاتي وَ بِكَلامي).

اكنون كه چنين است «آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت، از شكرگزاران باش» (فَخُذْما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ).

آيا از اين آيه استفاده مى شود كه: تكلّم با خدا از امتيازات مخصوص موسى(عليه السلام) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم؟

حق اين است كه آيه فوق، در صدد اثبات چنين مطلبى نيست، بلكه به قرينه ذكر رسالات، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه، بيان دو امتياز بزرگ موسى(عليه السلام) بر توده مردم است:

يكى دريافت رسالات خدا.

و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت مى كرد.

* * *

آنگاه اضافه مى كند: «در الواحى كه بر موسى(عليه السلام) نازل كرديم، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع، براى او نوشتيم» (وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْء).

سپس به او دستور داديم كه «با نهايت جديت و قوت اراده، اين فرمان ها را برگير» (فَخُذْها بِقُوَّة).

«و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند» (وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها).

و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمان ها و فرار از زير بار مسئوليت ها و وظائف، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و «به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد» (سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ معنى «لوح»

ظاهر آيه اين است كه خداوند، الواحى بر موسى(عليه السلام) نازل كرد كه شرايع و قوانين «تورات» در آن نوشته شده بود، نه اين كه: الواحى در دست موسى(عليه السلام)بود و به فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد.

اما اين كه: اين الواح چگونه بوده ؟ و از چه جنس و ماده اى؟ در قرآن، بحثى از آن به ميان نيامده، تنها كلمه «الواح» به طور سربسته آمده است، و اين كلمه جمع «لوح» است، كه در اصل از ماده «لاحَ يَلُوحُ» به معنى ظاهر شدن و درخشيدن، گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند، لوح مى گويند.(1)

ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است، كه چون هيچ كدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد.

* * *

2 ـ خدا چگونه با موسى(عليه السلام) مختلف قرآن استفاده مى شود كه: خداوند با موسى(عليه السلام)سخن گفت، سخن گفتن خدا با موسى(عليه السلام) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد.

گاهى اين امواج صوتى از لابلاى «شجره وادى ايمن».

و گاهى در كوه «طور» به گوش موسى(عليه السلام) مى رسيد.

و اين كه: بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اين گونه آيات دليل بر تجسم خدا است، بسيار بى اساس است.

البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه: موسى(عليه السلام) با شنيدن آن، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است.

اين علم براى موسى(عليه السلام) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.

* * *


1 ـ تفسير «تبيان»، جلد 4، صفحه 539، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق.

 

3 ـ محتواى الواح!

از تعبير «مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْعِظَةً» چنين استفاده مى شود كه: همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى(عليه السلام)نبود; زيرا مى گويد: «از هر چيزى، اندرزى براى او نوشتيم».

و اين به خاطر آن است كه آئين موسى(عليه السلام)آخرين آئين و شخص موسى(عليه السلام)خاتم انبياء نبود، و مسلماً در آن زمان به مقدار استعداد مردم، احكام الهى نازل گشت.

ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمندى هاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد.

و از اينجا روشن مى شود اين كه: در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على(عليه السلام) بر مقام موسى(عليه السلام) آمده است كه على(عليه السلام) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است: «نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء»(1) در حالى كه در «تورات» بخشى از اين مسائل آمده، طبق همين مطلب است.(2)

* * *


1 ـ نحل، آيه 89.

2 ـ براى توجه به اين روايات به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 68، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 432 ـ «بصائر الدرجات»، صفحه 247، مؤسسه اعلمى تهران، 1404 هـ ق ـ «الفصول المهمة فى اصول الائمة»، جلد 1، صفحه 405، مؤسسه معارف اسلامى امام رضا(عليه السلام)، طبع اول، 1418 هـ ق، مراجعه شود.

4 ـ منظور از «أَحْسَنِها»

اين كه: در آيه بالا مى خوانيم: «بهترين اين دستورات را بگيرند»، نه به اين معنى است كه در ميان آنها، «بد» و «خوب» بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوب ها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا «خوب» و «خوب تر» داشته، و موظف بوده اند تنها «خوب ترها» را انتخاب نمايند.

بلكه گاهى كلمه «افعل تفضيل» به معنى «صفت مشبّهه» مى آيد و آيه مورد بحث ظاهراً از اين قبيل است، يعنى «احسن» به معنى «حسن» است، اشاره به اين كه: جميع اين دستورات حسن است و نيك.

اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه «احسن» به همان معنى بهتر و افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اين كه: در ميان اين دستورات، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت).

يعنى به پيروانت بگو: تا مى توانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص) ترجيح دهند.(1)

* * *

 


1 ـ اين احتمال نيز وجود دارد كه: ضمير «أَحْسَنِها» به «قُوّة» يا «أخذ به قوة» باز گردد، اشاره به اين معنى كه آنها را به بهترين نوع از جديت و قوت و قدرت بگيرند.

5 ـ منظور از «دارَ الْفاسِقينَ»

در مورد جمله سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ: «به زودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم» ظاهر اين است كه: منظور از آن، دوزخ مى باشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند.

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: منظور اين است: اگر با اين دستورات مخالفت كنيد، به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون، فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.(1)

* * *

 

146سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لايُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لايَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ

147وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الآْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

ترجمه:

146 ـ به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر مىورزند، از (ايمان به) آيات خود، منصرف مى سازم! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند; اگر راه هدايت را ببينند، آن را راه خود انتخاب نمى كنند; و اگر طريق گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند!

147 ـ و كسانى كه آيات، و ديدار رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند، اعمالشان نابود مى گردد; آيا جز آنچه را عمل مى كردند پاداش داده مى شوند؟!


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 9، صفحه 193 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 216 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 355، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 9، صفحات 79 و 80، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق.

 

تفسير:

سرنوشت متكبران

بحثى كه در اين دو آيه آمده، در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون، فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، خداوند در اين آيات، اين حقيقت را بيان مى كند كه:

اگر فرعونيان و يا سركشان بنى اسرائيل با مشاهده آن همه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى، به راه نيامدند به خاطر آن است كه: ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى مى كنند ـ به جرم اعمالشان ـ از قبول حق، باز مى داريم.

به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى، آن چنان در فكر و روح انسان اثر مى گذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد.

لذا نخست مى فرمايد: «به زودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم» (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).

و از اينجا روشن مى شود: آيه فوق، هيچ گونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن ـ همانند بسيارى از مفسران ـ مرتكب خلاف ظاهر شويم.

اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حدّ مى رسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند.

و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا ـ كه مسبب الاسباب نهائى است ـ به او نسبت داده شده است.

اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم.

ضمناً بايد توجه داشت ذكر «بِغَيْرِ الْحَقِّ» بعد از «تكبر» به عنوان تأكيد است; زيرا هميشه تكبر، خودبرتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره «بقره» مى باشد آنجا كه مى فرمايد: وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَق: «آنها كه پيامبران را به ناحق مى كشند».

به خصوص اين كه: با كلمه «فِى الأَرْضِ» همراه است، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلماً چنين عملى، هميشه به غير حق است.

آنگاه به سه قسمت از صفات اين گونه افراد «متكبر و سركش» و چگونگى «سلب توفيق حق پذيرى» از آنها اشاره كرده مى فرمايد:

«آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند»! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لايُؤْمِنُوا بِها).

«و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لايَتَّخِذُوهُسَبيلاً).

و به عكس، «اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، همان را راه خود انتخاب مى كنند» (وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً).

بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مى باشد، اشاره به دليل آن كرده، مى فرمايد: «اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوابِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ).

شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است.

ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جائى مى رساند كه حسّ تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف («رشد» و «غىّ») از او سلب مى گردد.

* * *

آيه بعد، كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده، مى فرمايد: «آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود مى گردد» (وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الآْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).

«حبط» به معنى باطل و بى خاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره «بقره» بيان كرده ايم).(1)

و در پايان آيه، چنين اضافه مى كند: اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده، «آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده مى شوند»؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّما كانُوا يَعْمَلُونَ).

اين آيه، يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.

* * *

 

148وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لايُكَلِّمُهُمْ وَ لايَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمينَ

149وَ لَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ

ترجمه:

148 ـ قوم موسى بعد از (رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاى خود گوساله اى ساختند; جسد بى جانى كه صداى گوساله داشت! آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نمى گويد، و به راه (راست) هدايتشان نمى كند؟! آن را (خداى خود) انتخاب كردند، و ظالم بودند!

149 ـ و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نكند، و ما را نيامرزد، به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود»!


1 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 2، ذيل آيه مذكور مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

آغاز گوساله پرستى يهود

در اين آيات، يكى از حوادث اسفناك، و در عين حال تعجب آورى كه بعد از رفتن موسى(عليه السلام) به ميقات، در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنها است كه به دست شخصى به نام «سامرى» و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل، انجام گرفت.

اهميت اين داستان به اندازه اى است كه قرآن در چهار سوره به آن اشاره كرده است، در سوره «بقره»، آيات 51، 54، 92 و 93، در سوره «نساء» آيه 153، در سوره «اعراف» آيات مورد بحث، و در سوره «طه» آيه 88 به بعد.

البته اين حادثه، همانند ساير پديده هاى اجتماعى، بدون زمينه و بدون مقدمه نبوده است; زيرا:

از يكسو، بنى اسرائيل ساليان دراز در مصر شاهد گاوپرستى يا گوساله پرستى مصريان بودند.

و از سوى ديگر، به هنگامى كه از رود نيل عبور كردند، صحنه بت پرستى (گاوپرستى) قومى كه در آن سوى نيل زندگى مى كردند، توجه آنها را جلب كرد، و چنان كه در آيات قبل گذشت، از موسى (عليه السلام)تقاضاى بتى همانند آنها كردند، كه موسى(عليه السلام) شديداً آنان را ملامت و سرزنش كرد.

تمديد ميقات موسى(عليه السلام) از سى شب به چهل شب، نيز سبب شد كه شايعه مرگ موسى(عليه السلام)، آن چنان كه در بعضى از تفاسير آمده به وسيله بعضى از منافقان، در ميان بنى اسرائيل نشر شود.

جهل و نادانى بسيارى از اين جمعيت، و مهارت و زبردستى «سامرى» در پياده كردن نقشه خود نيز، به اين موضوعات كمك كرد و مجموعاً سبب شد در مدت كوتاهى اكثريت بنى اسرائيل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند.

در آيه فوق، نخست چنين مى فرمايد: «قوم موسى(عليه السلام) بعد از رفتن او به ميقات، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بى جانى بود با صداى مخصوص گاو، براى خود انتخاب كردند» (وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ).

با اين كه اين كار از «سامرى» سر زد (چنان كه آيات سوره «طه» گواهى مى دهد) ولى، اين عمل به قوم موسى(عليه السلام) نسبت داده شده است، به خاطر اين كه: عده زيادى از آنها «سامرى» را در اين كار يارى كردند، و در واقع شريك جرم او بودند، و عده بيشترى به عمل او راضى شدند.

گر چه ظاهر آيه در بدو نظر اين است كه: همه قوم موسى(عليه السلام) در اين كار شركت داشتند، ولى با توجه به آيه 159 همين سوره كه مى گويد: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُون: «از قوم موسى، جمعيتى بودند كه به سوى حق هدايت مى كردند، و به آن توجه داشتند» استفاده مى شود كه منظور از آيه مورد بحث همه آنها نيست، بلكه اكثريت عظيمى از آنها، اين راه را تعقيب كردند، اين هم به گواهى آيات آينده كه ناتوانى هارون(عليه السلام)را از مقابله با آنها منعكس ساخته است.

پس از آن، قرآن به عنوان سرزنش آنها مى فرمايد: «آيا اينها نمى ديدند كه آن گوساله با آنان سخن نمى گويد و راهنمائيشان نمى كند»؟! (أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لايُكَلِّمُهُمْ وَ لايَهْديهِمْ سَبيلاً).

يعنى يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش، سخن بگويد، آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد.

اصولاً چگونه عقل انسان اجازه مى دهد: معبود بى جانى را كه ساخته و پرداخته خود او است، بپرستد، حتى اگر فرضاً آن زيورآلات تبديل به گوساله واقعى هم شده باشد به هيچ وجه شايسته پرستش نيست، گوساله اى كه هيچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است.

آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند» (اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمينَ).

* * *

ولى با مراجعت موسى(عليه السلام) و روشن شدن مسائل، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند، از كار خود نادم و پشيمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش كردند، قرآن مى فرمايد: «و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شده اند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد به طور مسلّم از زيانكاران خواهيم بود»! (وَ لَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنارَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ).

جمله وَ لَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ: «به معنى هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، يا هنگامى كه نتيجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و يا هنگامى كه چاره از دست آنها ساقط شد» در ادبيات عرب كنايه از ندامت و پشيمانى است; زيرا هنگامى كه واقعيات به دست انسان بيفتد و از حقيقت امر آگاه گردد، و يا به نتايج نامطلوب برسد، و يا راه چاره بر او بسته شود، طبعاً پشيمان خواهد شد، بنابراين پشيمانى از لوازم مفهوم اين جمله است.

به هر حال، بنى اسرائيل از كرده خويش پشيمان گشتند ولى مطلب به همين جا خاتمه نيافت، چنان كه در آيات بعد خواهيم خواند.

* * *

نكته:

چگونه گوساله طلائى صدا كرد؟

كلمه «خُوار» به معنى صداى مخصوصى است كه از گاو يا گوساله برمى خيزد، جمعى از مفسران معتقدند: سامرى با اطلاعاتى كه داشت، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلائى كار گذاشته بود كه هواى فشرده از آن خارج مى شد و از دهان گوساله، صدائى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد!

بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آن چنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزش باد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش مى رسيد.

اما اين كه: جمعى از مفسران گفته اند: گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاك كه از زير پاى جبرئيل برداشت و در آن ريخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبيعى سرداد، شاهدى در آيات قرآن ندارد، چنان كه به خواست خدا در تفسير آيات سوره «طه» خواهد آمد.

و كلمه «جَسَداً» گواه بر اين است كه: حيوان زنده اى نبود; زيرا در تمام مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است به معنى جسم بى جان آمده است.(1)

از همه اينها گذشته، بعيد به نظر مى رسد: خداوند چنين قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد كه بتواند كارى همانند معجزه موسى(عليه السلام)انجام دهد و جسم بى جانى را جاندار سازد، كارى كه براى توده مردم مسلماً گمراه كننده و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نبود، ولى اگر گوساله به شكل يك مجسمه طلائى بوده باشد، دلائل بطلان آن روشن، و تنها مى تواند وسيله اى براى آزمايش افراد بوده باشد، نه چيز ديگر.

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است: از آنجا كه سامرى مى دانست قوم موسى(عليه السلام) سال ها در محروميت به سر مى برده اند.

به علاوه روح مادّيگرى ـ چنان كه در بسيارى از نسل هاى امروز آنها نيز مى بينيم ـ بر آنها حاكم است و براى زر و زيور احترام خاصى قائلند، لذا گوساله خود را از طلا ساخت، تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.

اما اين كه: اين ملت فقير و محروم در آن روز آن همه زر و زيورها را از كجا آورده بودند؟ در روايات چنين آمده: زنان بنى اسرائيل براى بزرگداشت يكى از اعياد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زيورآلات فرعونيان را به عاريت گرفته بودند و اين جريان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زيورآلات مزبور در دست بنى اسرائيل باقى ماند.(2)

* * *

150وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ الأَعْداءَ وَ لاتَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ

151قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لاِ َخي وَ أَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ

 

ترجمه:

150 ـ و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد)! آيا در مورد فرمان پروردگارتان، عجله نموديد»؟! سپس الواح را افكند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد; او گفت: «فرزند مادرم! اين گروه مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند; نزديك بود مرا بكشند; پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند! و مرا با گروه ستمكاران قرار مده»!

151 ـ (موسى) گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربان ترين مهربانانى»!


1 ـ به آيات 8 «انبياء» و 34 «ص» مراجعه شود.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 360، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول، 1415 هـ ق ـ «جوامع الجامع»، جلد 1، صفحه 704، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1418 هـ ق.

 

تفسير:

عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان

در اين دو آيه، ماجراى درگيرى موسى(عليه السلام) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه، كه در آيه گذشته تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح گرديده، و عكس العمل شديد موسى(عليه السلام) كه براى بيدار ساختن اين جمعيت انجام داد، بازگو شده است.

نخست مى فرمايد: «هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود، به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آئين مرا ضايع كرديد» (وَ لَمّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونيمِنْ بَعْدي).(1)

اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه: موسى(عليه السلام) به هنگام بازگشت از ميعادگاه پروردگار و قبل از آن كه با بنى اسرائيل روبرو بشود، خشمناك و اندوهگين بود، و اين به خاطر آن است كه: «خداوند در ميعادگاه، جريان را به موسى(عليه السلام)گفته بود كه من قوم تو را بعد از تو آزمودم، و سامرى آنها را گمراه ساخت» (قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ).(2)

سپس موسى(عليه السلام) به آنها گفت: «آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد» (أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ).

گر چه مفسران در تفسير اين جمله، سخن بسيار گفته اند و احتمالات گوناگون داده اند.

ولى ظاهر آيات نشان مى دهد: منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا به نسبت تمديد مدت سى شب، به چهل شب، عجله به خرج داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد.

در حالى كه لازم بود حداقل كمى تأمل كنيد تا چند روزى بگذرد و حقيقت امر روشن گردد.

در اين هنگام، موسى(عليه السلام) در برابر لحظاتى بحرانى و طوفانى از زندگى بنى اسرائيل قرار گرفته بود، سر تا پايش از شدت خشم برافروخته و اندوه عميقى بر روح او سنگينى مى كرد، و شديداً نگران آينده بنى اسرائيل بود; زيرا تخريب و فساد كار آسانى است، و گاه از دست يك نفر خرابى هاى بزرگى ساخته است، ولى اصلاح و ترميم كار بسيار مشكلى است.

مخصوصاً در ميان يك ملت نادان، لجوج و متعصب، اگر نغمه مخالفى سر داده شود، برچيدن آثار شوم آن به اين آسانى ممكن نيست.

موسى(عليه السلام) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد و دست به بالاترين عكس العمل ها بزند آن چنان كه افكار تخديرشده بنى اسرائيل را به هم بريزد و انقلابى در آن جامعه منحرف شده از حق، ايجاد كند، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نيست.

قرآن عكس العمل شديد موسى(عليه السلام) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و طوفانى چنين بازگو مى كند:

«موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود افكند، و به سراغ برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (وَ أَلْقَى الأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِيَجُرُّهُ إِلَيْهِ).

چنان كه از آيات ديگر قرآن مخصوصاً سوره «طه» استفاده مى شود علاوه بر اينها شديداً هارون(عليه السلام) را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و بر او بانگ زد كه: آيا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائيل كوتاهى كردى و با فرمان من مخالفت نمودى؟(3)

اين واكنش از يكسو، روشنگر حال درونى موسى(عليه السلام) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود.

و از سوى ديگر، وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان.

بنابراين، اگر فرضاً انداختن «الواح تورات» در اينجا زنندگى داشته باشد و حمله به سوى برادر كار صحيحى به نظر نرسد.

اما با توجه به اين حقيقت كه بدون ابزار اين واكنش شديد، و عكس العمل پر هيجان، هيچ گاه بنى اسرائيل به اهميت و عمق خطاى خويش پى نمى بردند و ممكن بود آثار بت پرستى در اعماق ذهنشان باقى بماند، اين كار نه تنها نكوهيده نبود، كه واجب و لازم محسوب مى گرديد.

و از اينجا روشن مى شود كه: ما هيچ نيازى به توجيهاتى كه بعضى از مفسران براى سازش دادن واكنش موسى(عليه السلام) با مقام عصمت انبياء ذكر كرده اند نمى بينيم.

زيرا مى توان گفت: موسى(عليه السلام) در اينجا به قدرى ناراحت شد كه در هيچ لحظه از تاريخ بنى اسرائيل چنين ناراحتى و خشم شديدى براى او رخ نداده بود، چرا كه خود را در برابر بدترين صحنه ها يعنى انحراف از خداپرستى به سوى گوساله پرستى مى ديد و تمام آثار تلاش و فعاليت هاى خود را در خطر مشاهده مى كرد.

بنابراين انداختن الواح و مؤاخذه شديد برادر در چنين لحظه اى كاملاً طبيعى بود.

اين واكنش شديد و اظهار خشم، اثر تربيتى فوق العاده اى در بنى اسرائيل گذارد، و صحنه را به كلّى منقلب ساخت، در حالى كه اگر موسى(عليه السلام)مى خواست با كلمات نرم و ملايم آنها را اندرز دهد شايد كمتر سخنان او را مى پذيرفتند.

قرآن در اينجا عكس العمل هارون براى برانگيختن عواطف موسى(عليه السلام)و بيان بى گناهى خود را چنين منعكس مى كند، «گفت: فرزند مادرم! اين جمعيت نادان مرا در ضعف و اقليت قرار دادند آن چنان كه نزديك بود مرا به قتل برسانند، بنابراين من بى گناهم، بيگناه! كارى نكن كه دشمنان به شماتت من برخيزند و مرا در رديف اين جمعيت ظالم و ستمگر قرار مده» (قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَنيفَلا تُشْمِتْ بِيَ الأَعْداءَ وَ لاتَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ).

تعبير به «إِبْنَ أُمّ» در اين آيه و يا «يَا ابْنَ أُمّ» در آيه 94 سوره «طه» (فرزند مادرم) با اين كه: موسى و هارون از يك پدر و مادر بودند، به خاطر تحريك عواطف موسى(عليه السلام)در اين حال بوده است.

سرانجام اين جريان اثر خود را گذارد و بنى اسرائيل به زودى متوجه زشتى اعمال خويش شدند و تقاضاى توبه كردند.

* * *

آتش خشم موسى كمى فرو نشست و به درگاه پروردگار متوجه شد و عرض كرد: «پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت بى پايانت داخل كن، تو مهربان ترين مهربانانى» (قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لاِ َخي وَ أَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُالرّاحِمينَ).

تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آنها سرزده، بلكه:

يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان.

و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جائى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضائى از پيشگاه خدا كنند، ديگران بايد حساب خود را برسند و سرمشق بگيرند و رو به درگاه پروردگار آورده، از گناهان خود تقاضاى عفو و بخشش كنند، و چنان كه دو آيه قبل نشان مى دهد، بنى اسرائيل نيز چنين كردند.

* * *


1 ـ «أَسِف» آن چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد، به معنى «اندوه» توأم با «خشم» است.

اين كلمه گاهى به هر يك از اين دو به تنهائى نيز اطلاق مى شود و ريشه اصلى آن اين است كه: انسان شديداً از چيزى ناراحت شود، طبيعى است اگر اين ناراحتى نسبت به افراد زيردست باشد به صورت خشم و نشان دادن عكس العمل خشم آلود ظاهر مى شود.

و اگر نسبت به افراد بالادست و كسانى كه تاب مقاومت در برابر آنها نيست بوده باشد به شكل اندوه آشكار مى گردد از «ابن عباس» نيز نقل شده كه: حزن و غضب (اندوه و خشم) يك ريشه دارد اگر چه لفظ آنها مختلف است.

2 ـ طه، آيه 85.

3 ـ طه، آيات 92 و 93.

 
نكته:

مقايسه اى ميان تواريخ قرآن و تورات كنونى

همان طور كه از آيات فوق و آيات سوره «طه» استفاده مى شود، گوساله را بنى اسرائيل ساخته، نه هارون، و طبق آيات سوره «طه»، شخصى از ميان بنى اسرائيل به نام «سامرى» اقدام به چنين كارى كرد.

اما هارون برادر و معاون و ياور موسى از پاى ننشست و حداكثر تلاش و كوشش را به كار برد، آن چنان كه نزديك بود او را به قتل برسانند.

ولى عجيب اين است كه «تورات» كنونى گوساله سازى و دعوت به بت پرستى را به هارون، برادر و جانشين و وزير موسى(عليه السلام) نسبت مى دهد! در فصل 32 از سفر «خروج تورات» چنين مى خوانيم:

«و هنگام ديدن قوم كه موسى از فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه: برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند.

زيرا كه اين موسى مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه واقع شد.

و هارون به ايشان گفت: گوشواره هاى زرينى كه در گوش هاى زنان و پسران و دختران شمايند، بيرون كرده نزد من بياوريد ـ پس تمامى قوم گوشواره هاى زرينى كه در گوشهاى ايشان بودند بيرون كرده به هارون آوردند.

و آنها را از دست ايشان گرفته، آن را به آلت حكاكى تصوير نموده، از آن گوساله اى ريخته شده ساخت و گفتند كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند...».

و به دنبال آن مراسمى را كه هارون براى قربانى كردن در برابر اين بت تعيين كرده بود بيان مى كند!

سپس ضمن شرح مفصلى اشاره به بازگشت موسى (عليه السلام) و خشمناك شدن او و انداختن الواح «تورات» كرده مى گويد:

«و موسى به هارون گفت كه اين قوم به تو چه كردند كه به اين گناه عظيم ايشانرا مرتكب گردانيدى؟!

و هارون گفت كه غضب آقايم افروخته نشود كه اين قوم را مى دانى كه مايل به بدى هستند...»!

آنچه در بالا گفته شد قسمتى از داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل در «تورات» كنونى با عين عبارت بود، در حالى كه خود «تورات» اشاره به مقام برجسته هارون در فصول ديگر كرده از جمله تصريح مى كند بعضى از معجزات موسى(عليه السلام) به دست هارون آشكار گشت (فصل هشتم از سفر خروج «تورات»).

و هارون را به عنوان پيغمبر از طرف موسى(عليه السلام) معرفى مى كند (فصل هشتم از سفر خروج).

و در هر صورت براى هارون كه رسماً جانشين موسى(عليه السلام) بود و عارف به معارف شريعت او، مقام والائى قائل است، اما خرافه را ببينيد كه او را بت ساز و عامل بت پرستى معرفى نموده و حتى در برابر اعتراض موسى(عليه السلام) به هارون عذر بدتر از گناه از او نقل كرده است كه چون اين قوم مايل به بدى بودند من هم به بدى تشويقشان كردم! در حالى كه قرآن دامان اين دو رهبر را از هر گونه آلودگى به شرك و بت پرستى پاك مى داند.

تنها در اينجا نيست كه تاريخ قرآن مظهر پاكى انبياء و پيامبران، و تاريخ «تورات» كنونى مملوّ از انواع اهانت ها و خرافات نسبت به ساحت قدس آنها است و به عقيده ما يكى از طرق شناسائى اصالت قرآن و تحريف تورات و انجيل كنونى همين بررسى و مقايسه ميان تواريخى است كه در اين كتب پيرامون زندگى انبياء آمده است.

* * *

 

 

152إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ

153وَ الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ

154وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْواحَ وَ في نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ

 

ترجمه:

152 ـ كسانى كه گوساله را (معبود خود) قرار دادند، به زودى خشم پروردگارشان، و ذلت در زندگى دنيا به آنها مى رسد; و اين چنين، كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند، كيفر مى دهيم!

153 ـ و آنها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آورند، (اميد عفو او را دارند; ; زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است.

154 ـ هنگامى كه خشم موسى فرو نشست; الواح («تورات») را برگرفت; و در نوشته هاى آن، هدايت و رحمت براى كسانى بود كه از پروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند).

 

تفسير:

الواح يا نسخه هاى هدايت

همان طور كه گفتيم واكنش شديد موسى(عليه السلام) سرانجام كار خود را كرد، و گوساله پرستان بنى اسرائيل كه اكثريت قوم را تشكيل مى دادند از كار خود پشيمان شدند، اين پشيمانى در چند آيه قبل نيز، (آيه 149) منعكس است.

ولى براى اين كه تصور نشود: تنها اين ندامت و پشيمانى براى توبه آنها از چنين گناه عظيمى كافى بوده است، قرآن چنين اضافه مى كند:

«كسانى كه گوساله را معبود خود انتخاب كردند به زودى خشم پروردگار و ذلت در زندگى اين جهان به آنها خواهد رسيد» (إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِالدُّنْيا).

و نيز براى اين كه تصور نشود اين قانون اختصاصى به آنها دارد، اضافه مى كند: «همه كسانى كه افترا (بر خدا) مى بندند را اين چنين كيفر مى دهيم» (وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ).

تعبير به «إِتَّخَذُوا» اشاره به اين است كه: «بت» هيچ گونه واقعيتى ندارد، تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد و لذا كلمه «عِجْل» را پشت سر اين جمله مى آورد، يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود!

اما در اين كه اين «غضب» و «ذلت» چه بوده است؟

قرآن در آيه فوق صريحاً چيزى ذكر نكرده، و تنها با اشاره سربسته اى گذشته است، ولى ممكن است اشاره به بدبختى ها، گرفتارى ها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس، دامان اسرائيليان را گرفت.

يا اشاره به مأموريت عجيب كشتار يكديگر باشد كه به عنوان كيفر و مجازات در برابر چنين گناه سنگينى به آنها داده شد كه شرح آن در جلد اول همين تفسير، ذيل آيه 54 سوره «بقره» گذشت.

در اينجا ممكن است اين سؤال پيش بيايد كه ما شنيده ايم با ندامت و پشيمانى، حقيقت توبه تحقق مى يابد، چگونه بنى اسرائيل كه از كار خود پشيمان شدند مشمول عفو خدا واقع نشدند؟!

پاسخ اين سؤال اين است: ما هيچ دليلى نداريم كه پشيمانى به تنهائى در همه جا كافى بوده باشد، درست است كه ندامت يكى از اركان توبه است، ولى يكى از اركان، نه همه اركان.

گناه بت پرستى و سجده در برابر گوساله آن هم در آن مقياس وسيع و گسترده.

آن هم در آن مدت كوتاه.

آن هم براى ملتى كه آن همه معجزات ديده بودند، گناهى نبود كه به اين آسانى بخشوده شود و مثلاً با گفتن يك «استغفر اللّه» همه چيز پايان يابد.

بلكه بايد اين ملت غضب پروردگار را ببيند و طعم ذلت را در اين زندگى بچشد و شلاق كيفر كسانى كه به خدا افترا مى بندند را بر پيكر خود احساس كند تا بار ديگر به اين آسانى و سادگى به فكر چنين گناه عظيمى نيفتد.

* * *

در آيه بعد اين موضوع را تكميل كرده و به صورت يك قانون كلّى چنين مى فرمايد: «اما آنها كه اعمال بدى انجام دهند، سپس توبه كنند (و شرائط توبه همگى انجام گيرد) و ايمان خود به خدا را تجديد نمايند و از هر گونه شرك و نافرمانى بازگردند، پروردگار تو بعد از آن، آنها را مى بخشد، او بخشنده و مهربان است» (وَ الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْبَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ).

* * *

آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «هنگامى كه آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتيجه اى را كه انتظار داشت گرفت) موسى(عليه السلام) دست كرد و الواح «تورات» را از زمين برداشت، الواحى كه نوشته هاى آن سراسر هدايت و رحمت بود، اما هدايت و رحمت براى كسانى كه احساس مسئوليت مى كردند و از خدا مى ترسيدند و در برابر فرمانش تسليم بودند» (وَ لَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْواحَ وَ في نُسْخَتِها هُدىً وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ آيا دو آيه اول جمله معترضه است يا...

در اين كه آيا دو آيه اول بحث، جمله معترضه است كه در وسط داستان بنى اسرائيل به عنوان تذكرى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان نازل شده است.

و يا پيام خداوند به موسى(عليه السلام)بعد از ماجراى گوساله پرستى است؟

بعضى از مفسران احتمال اول و بعضى احتمال دوم را پذيرفته اند، آنها كه احتمال اول را پذيرفته اند، به جمله إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ: «پروردگار تو بعد از توبه، آمرزنده مهربان است» استدلال كرده اند; زيرا جمله، به صورت خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.(1)

و آنها كه احتمال دوم را پذيرفته اند، به جمله سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ: «به زودى خشم خدا دامنشان را خواهد گرفت» كه به صورت فعل مضارع آمده تمسك جسته اند.(2)

ولى ظاهر آيات نشان مى دهد: اينها قسمتى از خطاب خداوند به موسى (عليه السلام)به دنبال ماجراى گوساله پرستى است، و فعل مضارع «سَيَنالُهُمْ» گواه خوبى براى اين موضوع است، و هيچ مانعى ندارد كه «إِنَّ رَبَّكَ» خطاب به موسى(عليه السلام)باشد.(3)

* * *


1 و 2 ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 253.

3 ـ تقدير آيه در حقيقت چنين است: «قال اللّه لموسى ان الذين...».

 

2 ـ چرا «ايمان» پس از «توبه» آمده؟

در اين كه چرا ايمان در آيه فوق پس از توبه آمده است، با اين كه تا ايمان نباشد، توبه تحقق نمى پذيرد؟!

پاسخ اين سؤال نيز از اينجا روشن مى شود كه پايه هاى ايمان به هنگام گناه، متزلزل مى گردد و يك نوع سستى پيدا مى كند، تا آنجا كه در روايات اسلامى مى خوانيم: «شراب خوار به هنگامى كه شراب مى خورد ايمان ندارد ، و زناكار نيز به هنگام زنا ايمان ندارد»!(1)

يعنى ايمان فروغ خود را از دست مى دهد و كم نور و تاريك و كم اثر مى شود.

اما هنگامى كه توبه انجام گرفت بار ديگر فروغ اصلى را پيدا خواهد كرد آن چنان كه گوئى ايمان بار ديگر تجديد شده است.

ضمناً از اين كه در آيات فوق، تنها روى ذلت در حيات دنيا تكيه شده، چنين استفاده مى شود كه: پس از ندامت و پشيمانى از جريان بت پرستى و چشيدن مجازات هاى اين جهان، توبه بنى اسرائيل از اين گناه پذيرفته شد آن چنان كه كيفر آنها را در آخرت از بين برد، اگر چه بار گناهان ديگرشان كه از آن توبه نكردند همچنان بر دوش آنها سنگينى مى كند.

* * *

 

155وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ

156وَ اكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآْخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

155 ـ موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد; و هنگامى كه زمين لرزه آنها را فرا گرفت (و هلاك شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى! آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند، (مجازات و) هلاك مى كنى؟! اين، جز آزمايش تو، چيز ديگرى نيست; كه هر كس را بخواهى، به وسيله آن گمراه مى سازى; و هر كس را بخواهى، هدايت مى كنى! تو ولىّ مايى، پس ما را بيامرز، و بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى!

156 ـ و براى ما، در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرر فرما; چه اين كه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم»! (خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت: «مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم; و رحمتم همه چيز را فرا گرفته; و آن را براى آنها كه تقوا پيشه كنند، و زكات را بپردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت»!


1 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 22، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 20، صفحه 310، چاپ آل البيت ـ «الفصول المهمة»، جلد 1، صفحه 438، مؤسسه معارف اسلامى امام رضا(عليه السلام)، طبع اول، 1418 هـ ق ـ «كافى»، جلد 2، صفحات 32، 278، 281 و 285، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 10، صفحات 228، 357 و 365، و جلد 65، صفحات 262، 270، 274 و 294.

 

تفسير:

نمايندگان بنى اسرائيل در ميعادگاه خدا

در آيات فوق بار ديگر قرآن به جريان رفتن موسى(عليه السلام) به ميعادگاه (طور) با جمعى از بنى اسرائيل، بازگشت نموده و قسمت ديگرى از همان حادثه را بازگو مى كند:

در اين كه موسى(عليه السلام) يك ميقات و ميعاد با پروردگار داشته، يا بيشتر؟

در ميان مفسران گفتگو است و هر كدام براى اثبات مقصود خود شواهدى از آيات قرآن ذكر كرده اند.

ولى همان طور كه در ذيل آيه 142 همين سوره يادآور شديم از مجموع قرائن موجود در آيات قرآن، و روايات، بيشتر چنين به نظر مى رسد كه: موسى(عليه السلام) تنها يك ميقات داشته، آن هم به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل بوده است.

در همين ميقات بود كه خداوند الواح تورات را نازل كرد و با موسى(عليه السلام)سخن گفت.

و نيز در همين ميقات بود كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام) پيشنهاد كردند از خدا بخواهد خود را نشان دهد.

و نيز در همين جا بود كه صاعقه يا زلزله اى در گرفت و موسى(عليه السلام)بى هوش شد و بنى اسرائيل بر زمين افتادند.

در حديثى كه «على بن ابراهيم» در تفسير خود نقل كرده نيز به اين موضوع تصريح شده است.(1)

گر چه ممكن است طرز قرار گرفتن آيات اين سوره در نظر بعضى توليد اشكال كند كه: چگونه خداوند نخست، اشاره به ميعاد موسى(عليه السلام) كرده، سپس داستان گوساله پرستى را ذكر مى كند و بار ديگر به موضوع ميعاد بازمى گردد.

آيا اين طرز سخن با فصاحت و بلاغتى كه در قرآن وجود دارد، سازگار است؟!

ولى با توجه به اين كه: قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه تسلسل حوادث را حفظ كند، بلكه يك كتاب هدايت و انسان سازى و تربيت است و در چنين كتابى گاه اهميت موضوع ايجاب مى كند ادامه بحث يك حادثه را موقتاً رها كند و به بحث لازم ديگرى بپردازد و سپس به ذكر حادثه اول ادامه دهد.

بنابراين، هيچ لزومى ندارد كه ما آيه مورد بحث را اشاره به دنباله بحث گوساله پرستى بدانيم و بگوئيم: موسى(عليه السلام) بار ديگر بنى اسرائيل را بعد از اين ماجرا براى عذرخواهى و توبه به كوه طور برد ـ آن چنان كه بعضى از مفسران گفته اند ـ

زيرا اين احتمال، گذشته از جهات ديگر، از اين نظر كه به هلاكت اين گروه ـ كه براى عذرخواهى رفته اند ـ انجاميده، بعيد به نظر مى رسد.

آيا ممكن است خداوند عده اى را كه به نمايندگى قوم خود براى عذرخواهى به پيشگاه او رفته اند در همان جا هلاك كند؟!

به هر حال، در آيات فوق، نخست مى فرمايد: «موسى(عليه السلام) هفتاد نفر از قوم خود را براى ميعاد ما انتخاب كرد» (وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا).

ولى بنى اسرائيل چون كلام خدا را شنيدند، از موسى(عليه السلام) تقاضا كردند از او بخواهد خود را نشان دهد: «در آن هنگام زلزله عظيمى در گرفت، و جمعيت هلاك شدند و موسى(عليه السلام) مدهوش بر زمين افتاد، چون به هوش آمد، عرض كرد: پروردگارا! اگر مى خواستى مى توانستى آنها و مرا پيش از اين هلاك كنى» (فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُقالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّايَ).

يعنى من چگونه پاسخ قوم را بگويم كه بر نمايندگان آنها چنين گذشته است.

سپس گفت: پروردگارا اين درخواست نابه جا تنها كار جمعى از سفهاى ما بود «آيا ما را به خاطر كار آنها هلاك مى كنى»؟ (أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُمِنّا).

بعضى از مفسران وجود كلمه «رَجْفَه» (لرزه) را در اين آيه و وجود كلمه «صاعقه» در آيه 55 سوره «بقره» كه مربوط به تقاضاى رؤيت پروردگار است دليل بر تفاوت اين دو ميقات گرفته اند.

ولى چنان كه سابقاً هم گفته ايم، صاعقه در بسيارى از اوقات با لرزه شديد همراه است; زيرا بر اثر برخورد الكتريسيته هاى مثبت و منفى كه اولى در ابر و دومى در زمين است، جرقه عظيمى به وجود مى آيد كه كوه ها و زمين ها را به لرزه در مى آورد و گاهى از هم متلاشى مى كند، در داستان صالح(عليه السلام)نيز در مورد بلائى كه بر اين جمعيت گنهكار نازل شد، گاهى تعبير به «صاعقه» شده(2) و گاهى به «رَجْفَة».(3)

و نيز بعضى از مفسران تعبير بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا: «به كارى كه سفهاى ما كرده اند» را دليل بر اين گرفته اند كه: مجازات در اينجا به خاطر عملى بوده كه از بنى اسرائيل سرزده (همانند گوساله پرستى)، نه به خاطر سخنى كه در مورد تقاضاى رؤيت خدا داشتند.

پاسخ اين سخن نيز روشن است; زيرا سخن نيز يكى از افعال انسان است، و اطلاق «فعل» بر «سخن»، چيز تازه و غير معمولى نيست، مثلا هنگامى كه مى گوئيم: خداوند در قيامت به همه كارهاى ما پاداش و كيفر مى دهد، مسلماً اين تعبير، سخنان ما را نيز در بر خواهد گرفت.

پس از آن، موسى(عليه السلام) به دنبال اين تضرع و تقاضا از پيشگاه خدا، عرضه مى دارد: «پروردگارا مى دانيم اين آزمايش تو بود كه هر كه را بخواهى (و مستحق ببينى) با آن گمراه مى كنى و هر كس را بخواهى (و شايسته بدانى) هدايت مى نمائى» (إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ).

در اينجا نيز مفسران در زمينه معنى «فِتْنَه» سخن بسيار دارند، ولى با توجه به اين كه «فِتْنَه» در قرآن مجيد مكرر به معنى آزمايش و امتحان آمده است ـ چنان كه در آيه 28 سوره «انفال» مى خوانيم: أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ: «سرمايه ها و فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند»، و همچنين در آيه 2 سوره «عنكبوت» و در آيه 126 سوره «توبه» ـ مفهوم آيه مورد بحث چندان پيچيده نيست.

زيرا بدون شك بنى اسرائيل در اين صحنه با آزمايش شديدى روبرو شدند، و خداوند به آنها نشان داد كه اين تقاضا (تقاضاى رؤيت او) يك تقاضاى بى مورد و نابه جا و محال است.

و در پايان آيه موسى(عليه السلام) عرض مى كند: «بارالها تنها تو ولىّ و سرپرست مائى، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترين آمرزندگانى» (أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ).

از مجموع آيات و روايات استفاده مى شود: سرانجام، هلاك شدگان بار ديگر زندگى را از سر گرفتند و به اتفاق موسى(عليه السلام) به سوى بنى اسرائيل بازگشتند، و آنچه را ديده بودند براى آنها بازگو نمودند و به تبليغ و ارشاد آن مردم بى خبر پرداختند.

* * *

و در آيه بعد به دنبال تقاضاى موسى(عليه السلام) از پروردگار و تكميل مسأله توبه كه در آيات قبل به آن اشاره شد، چنين آمده است، موسى عرض مى كند: «خداوندا در اين جهان و در سراى ديگر نيكى براى ما مقرّر بدار» (وَ اكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآْخِرَةِ).

«حَسَنَة» به معنى هر گونه نيكى، زيبائى و خوبى است، بنابراين همه نعمت ها و همچنين توفيق عمل صالح، آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود، و دليلى ندارد ـ همانند بعضى از مفسران ـ آن را مخصوص به يك قسمت از اين مواهب بدانيم.

سپس دليل اين تقاضا را چنين بيان مى كند: «ما به سوى تو بازگشت كرده ايم و از سخنانى كه سفيهان ما گفته اند كه شايسته مقام با عظمت تو نبود، پوزش طلبيده ايم» (إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ).

«هُدْنا» از ماده «هَوْد» (بر وزن صوت) به معنى بازگشت توأم با نرمى و آرامش است و به طورى كه بعضى از لغويين گفته اند، هم بازگشت از خير به شرّ را شامل مى شود و هم از شرّ به خير را.(4)

ولى در بسيارى از موارد به معنى توبه و بازگشت به اطاعت فرمان خدا آمده است.

«راغب» در كتاب «مفردات» از بعضى نقل مى كند: «نامگذارى قوم يهود به اين نام، به خاطر همين سخنى است كه با خدا داشتند و در واقع اين نام يك نوع مدح و ستايش از آنها بوده و زنده كننده خاطره بازگشت آنها به سوى خدا، سپس معنى اصلى فراموش شده، و به عنوان نامى روى اين قوم و ملت باقى مانده است».

اما با توجه به اين كه: بعضى ديگر از لغويين معنى آن را هر گونه بازگشت از شرّ به خير، و يا از خير به شرّ، ذكر كرده اند، مى توان گفت: اين كلمه چندان متضمن مدح نيست، بلكه ممكن است حكايت از نوسان روحى و ناپايدارى اخلاقى اين جمعيت كند.

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: علت نامگذارى اين قوم به «يهود» ارتباطى با اين سخن ندارد، بلكه در اصل از ماده «يهوذا» كه نام يكى از فرزندان يعقوب(عليه السلام) است گرفته شده، و سپس ذال تبديل به دال گرديده و «يهودا» شده و منسوب به آن يهودى مى باشد.(5)

سرانجام خداوند، دعاى موسى(عليه السلام) را به اجابت مى رساند و توبه او را مى پذيرد، ولى نه بدون قيد و شرط، بلكه با شرائطى كه در ذيل آيه آمده است، مى فرمايد:

«خداوند فرمود: عذاب و كيفرم را به هر كس بخواهم (و مستحق ببينم) مى رسانم» (قالَعَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ).

بارها گفته ايم كه: «مشيت» در اين گونه موارد بلكه در همه موارد به معنى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست، بلكه خواست توأم با حكمت و شايستگى ها و لياقت ها است و به اين ترتيب، پاسخ هر گونه اشكالى در اين زمينه روشن مى شود.

سپس اضافه مى كند: «اما رحمت من همه چيز را در بر گرفته است» (وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء).

اين رحمت واسعه پروردگار، ممكن است اشاره به نعمت ها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته و برّ و فاجر و نيك و بد از آن بهره مى برند.

و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد; زيرا نعمت هاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد، هر چند شرائطى دارد كه بدون آن، شامل كسى نمى شود.

و به تعبير ديگر، درهاى رحمت الهى به روى همگان گشوده است و اين خود مردمند كه بايد تصميم بگيرند، و از اين در وارد شوند.

و اگر كسانى شرائط ورود در آن را فراهم نسازند دليل بر تقصير خود آنها است، نه محدود بودن رحمت خدا (تفسير دوم با مفهوم آيه و جمله اى كه بعد مى آيد سازگارتر و مناسب تر است).

ولى براى اين كه كسانى خيال نكنند، پذيرش توبه و يا وسعت رحمت پروردگار و عموميت آن، بى قيد و شرط و بدون حساب و كتاب است، در پايان آيه اضافه مى كند: «من به زودى رحمتم را براى كسانى كه (سه كار را انجام مى دهند) مى نويسم، آنها كه تقوا پيشه مى كنند، و آنها كه زكات مى پردازند، و آنها كه به آيات ما ايمان مى آورند» (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ).

«تقوا» اشاره به پرهيز از هر گونه گناه و آلودگى است.

و «زكات» به معنى وسيع كلمه و طبق حديث معروف: لِكُلِّ شَىْء زَكاةٌ: «براى همه نعمت ها و مواهب الهى، زكاتى هست»(6) تمام اعمال نيك را شامل مى شود.

و جمله «وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ» ايمان به مقدسات را فرا مى گيرد.

و به اين ترتيب، آيه مشتمل بر يك برنامه كامل و جامع است.

و اگر «زكات» را به معنى خصوص زكات مال تفسير كنيم، ذكر آن از ميان ساير وظائف الهى به خاطر اهميتى است كه در عدالت اجتماعى دارد.

در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است كه: حضرت مشغول نماز بود، شنيد مرد عربى مى گويد: أَللّهُمَّ ارْحَمْنِى وَ مُحَمَّّداً وَ لاتَرْحَمْ مَعَنا أَحَداً: «خداوندا تنها من و محمّد(صلى الله عليه وآله) را مشمول رحمت قرار بده و هيچ كس ديگر را در اين رحمت وارد مكن»!

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سلام نماز را داد رو به او كرده فرمود: لَقَدْ تَحَجَّرْتَ واسِعاً! يعنى «موضوع نامحدود و وسيعى را محدود ساختى و جنبه اختصاصى به آن دادى»!

اشاره به اين كه: رحمت بى پايان خدا به هيچ صورت نمى تواند محدود به من و تو باشد.(7)

* * *

 

157الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ  وَ الأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

ترجمه:

157 ـ همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «اُمّى» پيروى مى كنند; پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند; آنها را به معروف دستور مى دهد، و از منكر باز مى دارد; اشياء پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد، ناپاكى ها را تحريم مى كند; و بارهاى سنگين، و زنجيرهائى را كه بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) برمى دارد; پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند».


1 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 241، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ ق.

2 ـ فصلت، آيه 17.

3 ـ اعراف، آيه 78.

4 ـ تفسير «المنار»، جلد 9، صفحه 221، او اين سخن را از «ابن الاعرابى» نقل مى كند.

5 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 5، صفحه 300، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 63، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 10، صفحات 8 و 398، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 25، و جلد 75، صفحات 208 و 247، و جلد 93، صفحات 136، 255 و 257، و جلد 108، صفحه 21 ـ «درّ المنثور»، جلد 1، صفحه 181، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «فيض القدير شرح الجامع الصغير»، جلد 5، صفحه 363، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «كنز العمال»، جلد 8، صفحه 444، و جلد 15، صفحه 390، مؤسسة الرسالة، بيروت، و بسيارى از كتب روائى شيعه و اهل تسنن.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 370، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 77، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مسند احمد»، جلد 2، صفحه 239، دار صادر بيروت ـ «سنن ترمذى»، جلد 1، صفحه 99، دار الفكر بيروت، 1403 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 2، صفحه 428، دار الفكر بيروت.

 

تفسير:

از چنين پيامبرى پيروى كنيد

اين آيه در حقيقت، مكمّل آيه گذشته درباره صفات كسانى است كه مشمول رحمت واسعه پروردگار هستند، يعنى پس از ذكر صفات سه گانه تقوا و اداء زكات و ايمان به آيات پروردگار، در اين آيه صفات ديگرى به عنوان توضيح براى آنها ذكر مى كند و آن پيروى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است;

زيرا ايمان به خدا از ايمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيروى از مكتبش جدائى ناپذير است، همچنين تقوا و زكات نيز بدون پيروى از رهبرى او تكميل نمى شود.

لذا مى فرمايد: «كسانى مشمول اين رحمت مى شوند كه از فرستاده پروردگار كه امّى است پيروى مى كنند، همان پيامبرى كه صفاتش در تورات و انجيل ثبت شده، كه آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى كند، غذاهاى طيّب و پاكيزه را بر آنان حلال مى شمارد، و آنچه خبيث و تنفرآميز است را تحريم مى كند، بارهاى سنگين را از دوش آنان برمى دارد و غل و زنجيرهائى كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد را مى افكند» (الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ).

بر اين اساس، براى اين رسول، علاوه بر مقام رسالت، شش صفت بيان مى كند:

1 ـ او پيامبر خدا است (النَّبِىَّ).

«نَبِىّ» به كسى گفته مى شود كه: پيام خدا را بيان مى كند و به او، وحى نازل مى شود ـ هر چند مامور به دعوت و تبليغ نباشد ـ

اما «رسول» كسى است كه علاوه بر مقام نبوت، مأمور به دعوت و تبليغ به سوى آئين خدا و ايستادگى در اين مسير مى باشد.

در حقيقت «رسالت» مقامى است بالاتر از نبوت، بنابراين در معنى رسالت، نبوت هم افتاده است، ولى چون آيه در مقام تشريح، توضيح و تفصيل پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، آن دو را مستقلاً ذكر كرده.

در واقع آنچه به طور سربسته در مفهوم رسول افتاده، به صورت مستقل و روشن به عنوان تجزيه و تحليل صفات او ذكر شده است.

2 ـ پيامبرى كه درس نخوانده و از ميان توده جمعيت برخاسته، از سرزمين مكّه ام القرى، كانون اصلى توحيد طلوع كرده است (الأُمِّىَّ).

درباره مفهوم «أُمِّى» كه از ماده «أُمّ» به معنى مادر، يا «امت» به معنى جمعيت گرفته شده است در ميان مفسران گفتگو است.

جمعى آن را به معنى درس نخوانده مى دانند، يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده و مكتب استادى را نديده است.

بعضى آن را به معنى كسى كه از ميان امت و توده مردم برخاسته، نه از ميان اشراف، و مترفين و جباران.

و بعضى به مناسبت اين كه مكّه را «ام القرى» مى گويند اين كلمه را مرادف «مكّى» دانسته اند.

روايات اسلامى كه در منابع مختلف حديث وارد شده نيز، بعضى آن را به معنى درس نخوانده;

و بعضى آن را به معنى مكّى تفسير كرده اند.(1)

ولى هيچ مانعى ندارد كه كلمه «أُمِّى» اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و بارها گفته ايم: استعمال يك لفظ در چند معنى، هيچ گونه مانعى ندارد، و در ادبيات عرب شواهد فراوانى براى اين موضوع وجود دارد (درباره امّى بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از تكميل تفسير اين آيه مشروحاً بحث خواهيم كرد).

3 ـ پيامبرى كه صفات و علامات و نشانه ها و دلائل حقانيت او را در كتب آسمانى پيشين تورات و انجيل مشاهده مى كنند (الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ).

در زمينه وجود بشارات مختلف، در كتب عهدين (تورات و انجيل) حتى تورات و انجيل تحريف يافته كنونى نيز پس از تكميل تفسير اين آيه بحث جداگانه خواهيم داشت.

4 ـ پيامبرى كه محتواى دعوت او با فرمان عقل كاملاً سازگار است، به نيكى ها و آنچه خرد آن را مى شناسد و نزدش معروف است، دعوت مى كند، و از بدى ها و زشتى ها و آنچه خرد ناشناس مى شمرد، نهى مى نمايد (يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ).

5 ـ محتواى دعوت او با فطرت سليم هم آهنگ است، طيبات و آنچه را طبع سليم مى پسندد، براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبيث و تنفرآميز مى باشد را بر آنها تحريم مى كند (وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ).

6 ـ او بسان مدعيان دروغين نبوت و رسالت كه هدفشان به زنجير كشيدن توده هاى مردم و استعمار و استثمار آنها است، نيست، نه تنها بندى بر آنها نمى گذارد، كه بارها را از دوش آنان برمى دارد، «و غل و زنجيرهائى را كه بر دست و پا و گردنشان سنگينى مى كرد را، مى افكند» (وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ).(2)

و چون اين صفات ششگانه به ضميمه مقام رسالت كه مجموعاً هفت صفت مى شود، روى هم رفته نشانه روشن و دليل آشكارى بر صدق دعوت او است اضافه مى كند: «كسانى كه به او ايمان بياورند و مقامش را بزرگ بشمرند و او را در ابلاغ رسالتش يارى كنند، و از نور آشكارى كه با او نازل شده (يعنى قرآن مجيد) پيروى كنند، بدون شك چنين افرادى رستگارانند» (فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

«عَزَّرُوه» از ماده «تعزير» به معنى حمايت و يارى كردن آميخته با احترام و بزرگداشت است.

بعضى گفته اند: اصل آن به معنى، «منع و جلوگيرى» است، اگر جلوگيرى از دشمن باشد، مفهوم آن يارى كردن است، و اگر جلوگيرى از گناه باشد، مفهوم آن مجازات و تنبيه است، و لذا به مجازات هاى خفيف «تعزير» مى گويند.

قابل توجه اين كه: در آيه فوق به جاى «أُنْزِلَ إِلَيْهِ»، «أُنْزِلَ مَعَهُ» (با او نازل گرديد) آمده است، در حالى كه مى دانيم: شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزولى از آسمان نداشت.

ولى چون نبوت و رسالت او همراه قرآن از طرف خدا نازل شد، تعبير به «مَعَهُ» شده است.

* * *


1 ـ براى اطلاع از اين روايات به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 78 و 79، مؤسسه اسماعيليان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق، و تفسير «روح المعانى»، جلد 9، صفحه 70، ذيل آيه مورد بحث مراجعه فرمائيد.

2 ـ «إِصْر» در اصل، به معنى نگهدارى و محبوس كردن است، و به هر كار سنگينى كه انسان را از فعاليت باز مى دارد «إِصْر» گفته مى شود.

اگر عهد و پيمان و يا مجازات و كيفر را «إِصْر» مى گويند به خاطر محدوديت هائى است كه براى انسان ايجاد مى كند.

 
نكته ها:

1 ـ پنج دليل براى نبوت در يك آيه

در هيچ يك از آيات قرآن دلائل حقانيت دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همانند آيه فوق، يك جا بيان نشده است.

اگر درست در صفات هفتگانه اى كه خداوند در اين آيه براى پيامبرش ذكر كرده دقت كنيم، پنج دليل روشن براى اثبات نبوت او خواهيم يافت.

نخست اين كه: او «أُمّى» و درس نخوانده بود، اما با اين حال كتابى آورد كه نه تنها سرنوشت مردم «حجاز» را دگرگون ساخت، كه نقطه بازگشت مهمى در تاريخ بشريت بود، حتى آنها كه او را به نبوت نپذيرفته اند در عظمت كتاب و تعليماتش ترديد ندارند.

آيا از يك انسان درس نخوانده، و مكتب نديده، و پرورش يافته يك محيط جهل و بربريت، روى حساب هاى عادى، ممكن است چنين كارى انجام پذيرد؟

دوم اين كه: دلائل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين وجود دارد آن چنان كه انسان را به حقانيت او مطمئن مى سازد، بشاراتى در آنها آمده است كه تنها بر او تطبيق مى گردد.

سوم اين كه: محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است; زيرا دعوت به معروف و نهى از منكرات و زشتى ها مى كند، و اين موضوع با مطالعه تعليماتش به خوبى روشن است.

چهارم: محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است.

پنجم: اگر او از طرف خدا نبود، حتماً به خاطر منافع خويش دست به چنين كارى مى زد، و در اين صورت نه تنها نبايد غل و زنجيرها را از مردم بگشايد بلكه بايد آنها را همچنان در جهل و بى خبرى نگه دارد تا بهتر بتواند آنها را استثمار كند.

در حالى كه مى بينيم او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشريت گشود:

زنجير جهل و نادانى از طريق دعوت پى گير و مستمر به علم و دانش.

زنجير بت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحيد.

زنجير انواع تبعيضات و زندگى طبقاتى از طريق دعوت به اخوت دينى و برادرى اسلامى، و مساوات در برابر قانون.

و زنجيرهاى ديگر، هر يك از اينها به تنهائى دليلى است بر حقانيت دعوت او و مجموع آنها دليلى روشن تر.

* * *

2 ـ چگونه پيامبر امّى بود؟

درباره مفهوم «أُمّى» همان طور كه در بالا گفته شد، سه احتمال معروف وجود دارد:

نخست: به معنى درس نخوانده باشد.

دوم: به معنى كسى كه در سرزمين «مكّه» تولد يافته و از «مكّه» برخاسته.

سوم: به معنى كسى كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده.

ولى معروف تر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همان گونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.

در اين كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به مكتب نرفت و خط ننوشت، در ميان مورخّان بحثى نيست و قرآن نيز صريحاً در آيه 48 سوره «عنكبوت» درباره وضع پيامبر(صلى الله عليه وآله)قبل از بعثت مى فرمايد: وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتاب وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون:

«پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهند سخنان تو را ابطال كنند گردد».

اصولاً در محيط حجاز به اندازه اى باسواد كم بود كه افراد باسواد كاملاً معروف و شناخته شده بودند.

در «مكّه» كه مركز حجاز محسوب مى شد تعداد كسانى از مردان كه مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت.(1)

مسلماً در چنين محيطى اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملاً معروف و مشهور مى شد.

و به فرض اين كه: نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم به او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلّم است، اين قرينه روشنى بر امّى بودن او است.

در هر حال، وجود اين صفت در پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأكيدى در زمينه نبوّت او بود تا هر گونه احتمالى جز ارتباط به خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.

اين در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز، در هيچ يك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين، به همان حال امّى بودن تا پايان عمر باقى ماند.

ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه: درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه «أُمّى» را به معنى «بى سواد» تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.

هيچ مانعى ندارد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تعليم الهى، «خواندن» ـ يا ـ «خواندن و نوشتن» را بداند، بى آن كه نزد انسانى فرا گرفته باشد; زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى و مكمّل مقام نبوت است.

شاهد اين سخن رواياتى است كه از امامان اهل بيت(عليهم السلام)نقل شده كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى توانست بخواند و يا هم توانائى خواندن داشت و هم توانائى نوشتن.(2)

اما براى اين كه: جائى براى كوچك ترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانائى استفاده نمى كرد.

و اين كه بعضى گفته اند: توانائى بر خواندن و نوشتن، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند نه علم واقعى و كمال حقيقى، پاسخش در خودش نهفته است; زيرا آگاهى از وسيله كمالات، خود نيز كمالى است روشن.

ممكن است گفته شود: در دو روايت كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، صريحاً تفسير «أُمّى» به درس نخوانده، نفى گرديده است، و تنها به معنى كسى كه به «امّ القرى» (مكّه) منسوب است، تفسير شده.(3)

در پاسخ مى گوئيم: يكى از اين دو روايت به اصطلاح «مرفوعه» است و سند آن فاقد ارزش، و روايت دوم از «جعفر بن محمّد صوفى» نقل شده كه از نظر علم رجال شخص مجهولى است.

و اما اين كه: بعضى تصور كرده اند آيه دوم سوره «جمعه»: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة» و آيات ديگرى به اين مضمون، دليل بر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملاً اشتباه است; زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است.

از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم:

الف ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور قطع، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس نخوانده است.

ب ـ هيچ گونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوت يا بعد از آن «عملاً» چيزى را خوانده يا نوشته باشد.

ج ـ اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به تعليم پروردگار قادر بر خواندن يا نوشتن بوده باشد.

* * *

3 ـ بشارت ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله)شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى («تورات» و «اناجيل») نشان مى دهد كه: اينها كتاب هاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(عليهما السلام) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى(عليه السلام)و عيسى(عليه السلام) نازل گرديده و در دست شاگردان بوده.(4)

بنابراين، اگر جمله هائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.

ولى با اين حال، در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در كتاب ها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده، و چون ذكر آن همه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها به طول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم:

الف ـ در «تورات» سفر تكوين، فصل 17، شماره هاى 17 تا 20 چنين مى خوانيم:

«و ابراهيم به خدا گفت كه: اى كاش! اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد... و در حق اسماعيل (دعاى) تو را شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود».

ب ـ در سفر «پيدايش»، باب 49، شماره 10 مى خوانيم:

«عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش، نهضت خواهد نمود تا وقتى كه شيلوه بيايد كه به او امت ها جمع خواهد شد».

قابل توجه اين كه يكى از معانى «شيلوه» ـ طبق تصريح «مستر هاكس» در كتاب «قاموس مقدس» ـ فرستادن مى باشد و با كلمه «رسول» يا «رسول اللّه» موافق است.

ج ـ در «انجيل يوحنا»، باب 14، شماره هاى 15 و 16 چنين مى خوانيم:

«اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلّى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند».

د ـ و در همان «انجيل يوحنا»، باب 15، شماره 26 مى خوانيم:

«و چون آن تسلّى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد».

هـ ـ و نيز در همان «انجيل يوحنا»، باب 16، شماره 7 به بعد مى خوانيم:

«ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلّى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود; زيرا كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت، بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد».(5)

نكته شايان توجه اين كه: در «اناجيل» فارسى در جمله هاى بالا كه از «انجيل يوحنا» است كلمه تسلّى دهنده آمده، ولى در «انجيل عربى» چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس ـ سال 1857) به جاى آن «فارقليطا» ذكر شده است.

* * *

158قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

 

ترجمه:

158 ـ بگو: «اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم; همان خدائى كه حكومت آسمان ها و زمين، از آن اوست; معبودى جز او نيست; زنده مى كند و مى ميراند; پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش، آن پيامبر درس نخوانده اى كه به خدا و كلماتش ايمان دارد; و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد»!


1 ـ «فتوح البلدان» بلاذرى، صفحه 459، طبع مصر (جلد 3، صفحه 580، مكتبة النهضة المصرية، 1379 هـ ق) ـ «مكاتيب الرسول»، جلد 1، صفحه 102، دار الحديث، طبع اول، 1419 هـ ق ـ «بحوث فى تاريخ القرآن»، صفحه 130، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1420 هـ ق ـ «موسوعة التاريخ الاسلامى»، جلد 1، صفحه 76، مجمع الفكر الاسلامى، طبع اول، 1417 هـ ق.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 332، ذيل آيات اول سوره «جمعه» ـ «بحار الانوار»، جلد 16، صفحات 133 و 134.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 332 و تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 78، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ براى آگاهى بيشتر بر مدارك اين سخن به كتاب «رهبر سعادت يا دين محمّد» و كتاب «قرآن و آخرين پيامبر» مراجعه فرمائيد.

5 ـ تمام عباراتى كه در بالا از كتب «عهد قديم و جديد» ذكر شد، از ترجمه فارسى است كه در سال 1878 در «لندن» زير نظر جمعى از مترجمين معروف مسيحى از اصل زبان عبرى به زبان فارسى برگردانده شده است.

 

تفسير:

دعوت جهانى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در حديثى از امام مجتبى(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «عده اى از يهود نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، گفتند: اى محمّد توئى كه گمان مى برى فرستاده خدائى و همانند موسى(عليه السلام) بر تو وحى فرستاده مى شود»؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كمى سكوت كرد، سپس فرمود:

«آرى، منم، سيد فرزندان آدم و به اين افتخار نمى كنم، من خاتم پيامبران، پيشواى پرهيزگاران و فرستاده پروردگار جهانيانم».

آنها سؤال كردند: «به سوى چه كسى؟ به سوى عرب يا عجم يا ما»؟

خداوند آيه فوق را نازل كرد، و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به تمام جهانيان با صراحت در ضمن آن شرح داد».(1)

ولى با اين حال، پيوند و ارتباط آيه با آيه قبل در زمينه صفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دعوت به پيروى از آئين او جاى انكار نيست.

نخست، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «بگو اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً).

اين آيه، همانند آيات بسيارى ديگر از قرآن مجيد، دليل روشنى بر جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.

در آيه 28 سوره «سبأ» نيز مى خوانيم: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاس: «تو را جز به سوى همه مردم نفرستاديم».

و در آيه 19 سوره «انعام» مى خوانيم: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لاِ ُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ: «اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه قرآن به آنها مى رسد، انذار كنم».

و در آغاز سوره «فرقان» مى خوانيم: تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً: «زوال ناپذير و پربركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرستاد كه جهانيان را از مسئوليت هايشان بيم دهد».

اينها نمونه آياتى است كه گواه جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و در اين باره باز هم به خواست پروردگار ذيل آيه 7 سوره «شورى» بحث خواهيم كرد، و در ذيل آيه 92 سوره «انعام» نيز بحث نسبتاً مشروحى در اين زمينه داشتيم.(2)

سپس خدائى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى او دعوت مى كند با سه صفت معرفى مى كند:

«خداوندى كه حكومت آسمان ها و زمين ها از آنِ او است» (الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

«خداوندى كه معبودى شايسته پرستش جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و نظام حيات و مرگ به فرمان او است» (يُحْيي وَ يُميتُ).

و به اين ترتيب، الوهيت غير خالق آسمان و زمين، و هر گونه بت، و همچنين تثليث مسيحيت را نفى مى كند، و نيز قدرت پروردگار را بر رسالت جهانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و توانائى او را بر امر معاد تأكيد مى نمايد.

و در پايان، از همه مردم جهان دعوت كرده، مى فرمايد: «بنابراين به خدا و فرستاده او پيامبر درس نخوانده و قيام كننده از ميان توده هاى جمعيت، ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ).

«پيامبرى كه تنها ديگران را دعوت به اين حقايق نمى كند، بلكه در درجه اول خودش به آنچه مى گويد، يعنى به خدا و سخنان او ايمان دارد» (الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ).

نه تنها آياتى را كه بر خودش نازل شده مى پذيرد، بلكه تمام كتب راستين انبياء پيشين را نيز مى پذيرد.

ايمان او به آئينش كه از خلال اعمال و رفتارش آشكار است، خود دليل روشنى بر حقانيت او است; زيرا عمل يك گوينده، نشان مى دهد تا چه اندازه به گفته خود مؤمن است، و ايمان او به گفتارش يكى از نشانه هاى صدق و راستگوئى او است.

تمام تاريخ زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اين حقيقت گواهى مى دهد، كه: او بيش از همه به تعليمات خويش و آيات قرآن پاى بند بود و ايمان داشت.

آرى، «از چنين پيامبرى بايد پيروى كنيد، تا نور هدايت در قلب شما بتابد و در مسير سعادت قرار گيريد» (وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْتَهْتَدُونَ).

اشاره به اين كه: ايمان به تنهائى كافى نيست، بلكه در صورتى مفيد خواهد بود كه با پيروى عملى تكميل گردد.

جالب توجه اين كه: آيه فوق در «مكّه» نازل شده است كه در آن روز پيروان اسلام، در اقليت شديدى قرار داشتند، آن چنان كه شايد كمتر كسى احتمال مى داد پيامبر(صلى الله عليه وآله) حتى بر «مكّه» مسلط شود، چه رسد به «جزيرة العرب» و يا قسمت مهم دنيا.

بنابراين، كسانى كه فكر مى كنند، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نخست مدعى رسالت بر «مكّه» بود و هنگامى كه آئينش بالا گرفت به فكر تسلط بر «حجاز» افتاد و سپس در فكر كشورهاى ديگر فرو رفت و نامه به سلاطين دنيا نوشت و اعلام جهانى بودن آئينش را كرد، پاسخ همه آنها را آيه فوق كه در «مكّه» نازل شده مى دهد، و مى فرمايد: او از آغاز كار، دعوت جهانى خود را آشكار ساخت.

* * *

 

159وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

160وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

 

ترجمه:

159 ـ و از قوم موسى، گروهى هستند كه به سوى حق هدايت مى كنند; و به حق و عدالت حكم مى نمايند.

160 ـ ما آنها را به دوازده گروه ـ كه هر يك شاخه اى (از دودمان اسرائيل) بود ـ تقسيم كرديم. و هنگامى كه قوم موسى (در بيابان) از او تقاضاى آب كردند، به او وحى فرستاديم كه: «عصاى خود را بر سنگ بزن»! ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون جست; آن چنان كه هر گروه، چشمه و آبشخور خود را مى شناخت. و ابر را بر سر آنها سايبان ساختيم; و بر آنها «منّ» و «سلوى» فرستاديم; (و به آنان گفتيم:) از روزى هاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم، بخوريد! (و شكر خدا را به جا آوريد! آنها نافرمانى و ستم كردند; ولى) به ما ستم نكردند، لكن به خودشان ستم مى نمودند.


1 ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 243، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 294 ـ «امالى شيخ صدوق»، صفحه 254، مؤسسة البعثة، طبع اول، 1417 هـ ق ـ «اختصاص شيخ مفيد»، صفحه 33، انتشارات جامعه مدرسين قم.

2 ـ تفسير «نمونه»، جلد 5، ذيل آيه 92 سوره «انعام».

 

 

تفسير:

گوشه اى از نعمت هاى خدا به بنى اسرائيل

در آيات فوق، باز سخن پيرامون بنى اسرائيل، سرنوشت و رويدادهاى تاريخ آنها است.

در آيه نخست، اشاره به واقعيتى مى كند كه شبيه آن را در قرآن ديده ايم.

واقعيتى كه حكايت از روح حق طلبى قرآن دارد، و آن احترام به موقعيت اقليت هاى صالح است يعنى: چنان نبود كه بنى اسرائيل يكپارچه فاسد و مفسد باشند و اين نژاد عموماً مردمى گمراه و سركش معرفى شوند.

بلكه در برابر اكثريت مفسده جو، اقليتى وجود داشتند صالح و ناهماهنگ با كارهاى اكثريت.

قرآن براى اين اقليت صالح، اهميت خاصى قائل شده است، مى فرمايد: «از قوم موسى(عليه السلام)گروهى هستند كه دعوت به سوى حق مى كنند، و حاكم به حق و عدالتند» (وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).

اين آيه ممكن است اشاره به گروه كوچكى باشد كه تسليم «سامرى» و دعوت او نشدند و همه جا حامى و طرفدار مكتب موسى(عليه السلام) بودند و يا گروه هاى صالح ديگرى كه بعد از موسى(عليه السلام)بر روى كار آمدند.

ولى اين معنى با ظاهر آيه چندان سازگار نيست; زيرا «يَهْدُونَ» و «يَعْدِلُونَ» فعل مضارع است و حداقل حكايت از زمان حال يعنى عصر نزول قرآن مى كند، و وجود چنين گروهى را در آن زمان اثبات مى نمايد، مگر اين كه: كلمه «كانَ» در تقدير بگيريم، تا آيه اشاره به زمان گذشته بوده باشد و مى دانيم تقدير گرفتن، بدون وجود قرينه خلاف ظاهر است.

و نيز مى تواند ناظر به اقليتى از يهود باشد كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى زيستند، همانها كه تدريجاً و پس از مطالعه كافى روى دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرانجام اسلام را پذيرفتند و در جمع مسلمانان راستين و حاميان مخلص درآمدند، اين تفسير با ظاهر آيه و فعل مضارع كه در آن به كار رفته هماهنگ تر است.

و اين كه: در پاره اى از روايات شيعه و اهل سنت وارد شده كه اين آيه اشاره به گروه كوچكى از بنى اسرائيل است كه در ماوارء «چين» زندگى دارند، زندگى عادلانه و توأم با تقوا و خداشناسى و خداپرستى، علاوه بر اين كه، با آنچه از وضع جهان آگاهيم سازگار نيست، و تواريخ موجود اين موضوع را تأئيد نمى كند.

احاديث مزبور از حيث سند معتبر نمى باشد، و نمى توان به عنوان يك حديث صحيح طبق قواعد علم رجال روى آنها تكيه كرد.

* * *

در آيه بعد اشاره به چند قسمت از نعمت هاى خدا بر بنى اسرائيل مى كند.

نخست مى فرمايد: «ما آنها را به دوازده گروه تقسيم كرديم» (وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً)، تا نظمى عادلانه و دور از برخوردهاى خشونت آميز در ميانشان حكومت كند.

روشن است هنگامى كه يك ملت داراى تقسيم بندى هاى صحيح و منظم بوده باشد، و هر بخش و يا هر گروه تحت رهبرى رهبر لايقى قرار گيرد، اداره آنها آسانتر و رعايت عدالت در ميانشان سهل تر خواهد بود، و به همين دليل، تمام كشورهاى جهان مى كوشند از اين اصل، پيروى كنند.

كلمه «أَسْباط» جمع «سبط» (بر وزن ثبت و همچنين بر وزن سِفْت) در اصل، به معنى توسعه و گسترش چيزى به آسانى و راحتى است، سپس به فرزندان ـ مخصوصاً نوه ها ـ و شاخه هاى يك فاميل، «سبط و اسباط» گفته شده است.

در اينجا منظور از «أَسْباط» همان تيره هاى بنى اسرائيل است كه هر كدام از يكى از فرزندان يعقوب(عليه السلام) منشعب شده بودند.

نعمت ديگر اين كه: هنگامى كه بنى اسرائيل در بيابان سوزان، به سوى بيت المقدس در حركت بودند و گرفتار عطش سوزان و تشنگى خطرناكى شدند، و از موسى(عليه السلام) تقاضاى آب كردند، «به او وحى فرستاديم كه عصايت را بر سنگ بزن و او چنين كرد، ناگهان دوازده چشمه از سنگ جوشيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتاعَشْرَةَ عَيْناً).

و آن چنان اين چشمه ها در ميان آنها تقسيم شد «كه هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ).

از اين جمله استفاده مى شود: اين دوازده چشمه كه از آن صخره عظيم جوشيد نشانه ها و تفاوت هائى داشته است، آن چنان كه هر كدام از اسباط بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناختند و اين خود سبب مى شد كه اختلافى در ميان آنها بروز نكند و نظم و انضباط حكم فرما گردد و آسان تر سيراب شوند.

نعمت ديگر اين كه: «در آن بيابان سوزان كه پناهگاهى وجود نداشت، ابر را بر سر آنها سايه افكن ساختيم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ).

بالاخره، چهارمين نعمت اين بود كه: «منّ و سلوى را به عنوان دو غذاى لذيذ و نيروبخش بر آنها فرستاديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى).

درباره «منّ» و «سلوى» اين دو غذاى مطبوع و مفيد كه خداوند به بنى اسرائيل در آن بيابان ارزانى داشت، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند كه ما در جلد اول همين تفسير، ذيل آيه 57 سوره «بقره» بيان كرديم و گفتيم:

بعيد نيست «منّ» يك نوع عسل طبيعى بوده كه در دل كوه هاى مجاور وجود داشته و يا شيره هاى مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه و كنار آن بيابان مى روئيده ظاهر مى شده است، و «سلوى» يك نوع پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است.(1)

و مى افزايد به آنها گفتيم: «از غذاهاى پاكيزه اى كه در اختيار شما گذارده ايم بخوريد» (و فرمان خدا را به كار بنديد) (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ).

اما آنها خوردند، كفران و ناسپاسى كردند، آنها «به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم روا داشتند» (وَ ماظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

بايد توجه داشت: مضمون اين آيه با تفاوت مختصرى، در سوره «بقره» آيات 57 و 60 آمده است، منتهى در آنجا به جاى «إِنْبَجَسَتْ»، «إِنْفَجَرَتْ» آمده است.

و به عقيده جمعى از مفسران تفاوت اين دو عبارت در اين است كه: «إِنْفَجَرَتْ» به معنى «بيرون ريختن آب با فشار و كثرت» است، ولى «إِنْبَجَسَتْ» به معنى «بيرون ريختن آب به طور مختصر و كم» است، و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه چشمه هاى آب ناگهانى از آن صخره عظيم بيرون نريخت تا مايه وحشت گردد، و توانائى كنترل آن را نداشته باشند، بلكه نخست به آرامى بيرون ريخت و سپس گسترش پيدا كرد و به حدّ وفور رسيد.

بعضى ديگر از مفسران معتقدند: اين هر دو كلمه به يك مفهوم است.

* * *

161وَ إِذْ قيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطيئاتِكُمْ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ

162فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ

 

ترجمه:

161 ـ و هنگامى را كه به آنها گفته شد: «در اين شهر (بيت المقدس) ساكن شويد، و از هر جا (و به هر كيفيت) بخواهيد، از آن بخوريد (و بهره گيريد)! و بگوئيد: خداوندا! گناهان ما را بريز! و از در (بيت المقدس) با تواضع وارد شويد! كه اگر چنين كنيد، گناهان شما را مى بخشم; و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد».

162 ـ اما ستمگران آنها، اين سخن (و آن فرمان ها) را، به غير آنچه به آنها گفته شده بود، تغيير دادند; از اين رو به خاطر ستمى كه روا مى داشتند، بلائى از آسمان بر آنها فرستاديم (و مجازاتشان كرديم).


1 ـ توضيح بيشتر درباره «منّ و سلوى» را در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 57 سوره «بقره» مطالعه فرمائيد.

 

تفسير:

مواهب پروردگار بر بنى اسرائيل

در تعقيب آيات گذشته در اين دو آيه اشاره به قسمت ديگرى از مواهب پروردگار به بنى اسرائيل و طغيانگرى آنان در برابر اين مواهب شده است.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه به آنها گفته شد: در اين سرزمين (بيت المقدس) ساكن گرديد و از نعمت هاى فراوان آن، در هر نقطه و هر گونه كه مى خواهيد استفاده كنيد» (وَ إِذْ قيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ).

و به آنها گفتيم: «از خداوند تقاضاى ريزش گناه و بخشش خطاهايتان كنيد، و از در بيت المقدس با خضوع و تعظيم وارد شويد» (وَ قُولُواحِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً).

«كه اگر اين برنامه ها را انجام دهيد، خطاهائى را كه مرتكب شده ايد مى بخشيم، و به نيكوكاران پاداش بيشتر و بهتر خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطيئاتِكُمْ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ).

* * *

ولى با اين كه: درهاى رحمت به روى آنها گشوده بود، و اگر از فرصت استفاده مى كردند مى توانستند، گذشته و آينده خود را اصلاح كنند، اما ستمكاران بنى اسرائيل نه تنها استفاده نكردند، كه «فرمان پروردگار را بر خلاف آنچه به آنها گفته شده بود عمل كردند» (فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ).

«سرانجام به خاطر اين نافرمانى، طغيان و ظلم و ستم بر خويشتن و بر ديگران عذابى از آسمان بر آنها نازل كرديم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْرِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ).

بايد توجه داشت: مضمون اين دو آيه نيز با تفاوت مختصرى در سوره «بقره» آيات 58 و 59 آمده است و ما تفسير آن را به طور مشروح تر در جلد اول آورديم.

تنها تفاوت مهمى كه ميان آيات مورد بحث، و آيات سوره «بقره» است اين است كه در اينجا در پايان مى فرمايد: «بِما كانُوا يَظْلِمُونَ» و در آنجا «بِما كانُوا يَفْسُقُون».

و شايد تفاوت اين دو به خاطر آن باشد كه: گناهان داراى دو جنبه است:

يكى جنبه مربوط به پروردگار.

و ديگرى جنبه مربوط به خود انسان، قرآن در آيه سوره «بقره» با تعبير به «فسق» كه مفهومش خروج از اطاعت و فرمان خدا است، اشاره به جنبه اول كرده و در آيه مورد بحث با تعبير به «ظلم» اشاره به جنبه دوم نموده است.

* * *

نكته:

«حطّه» چيست و چه معنى دارد؟

قابل توجه اين كه: بنى اسرائيل، مأمور بودند به هنگام ورود به بيت المقدس دل و جان و روح خود را با يك توبه خالصانه و واقعى كه در كلمه «حطّه» خلاصه مى شد، از آلودگى به گناهان گذشته بشويند، و از آن همه جرائمى كه قبل از ورود به بيت المقدس مخصوصاً آزارهائى كه به پيامبر بزرگشان موسى بن عمران(عليه السلام) نمودند از خدا تقاضاى بخشش كنند.

كلمه «حطّه» كه در واقع شعار آنها به هنگام ورود به بيت المقدس بود، صورت اختصارى از جمله: مَسْئَلَتُنا حِطَّة: «تقاضاى ما ريزش گناهان ما و يا ريزش باران عفو و رحمتت بر ما است» مى باشد.

زيرا «حِطَّه» در اصل، به معنى نزول چيزى از طرف بالا است.

اما اين شعار، مانند همه شعارها به اين مفهوم نبود كه تنها الفاظى را بر زبان جارى كنند، بلكه مى بايست زبانشان ترجمان روح و تمام ذرات وجودشان باشد.

ولى همان طور كه در آيه بعد آمده است بسيارى از آنها حتى اين شعار تربيتى را مسخ كردند، و به شكل زننده اى در آوردند و آن را وسيله مسخره و تفريح ساختند.

 

163وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لايَسْبِتُونَ لاتَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

164وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

165فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئيس بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

166فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ

 

ترجمه:

163 ـ و از آنها درباره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود بپرس! زمانى كه آنها در روزهاى شنبه، تجاوز (و نافرمانى خدا) مى كردند; همان هنگام كه ماهيانشان، روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت و عبادت بود، بر سطح آب،) آشكار مى شدند; اما در غير روز شنبه، به سراغ آنها نمى آمدند; اين چنين آنها را به چيزى آزمايش كرديم كه نافرمانى مى كردند!

164 ـ و (ياد آور) هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند: «چرا جمعى (گنهكار) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آنها را هلاك خواهد كرد، يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت»؟! گفتند: «براى اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه پروردگار شماست; به علاوه شايد آنها (بپذيرند، و) تقوا پيشه كنند»!

165 ـ اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، (لحظه عذاب فرا رسيد; و) نهى كنندگان از بدى را رهائى بخشيديم; و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم.

166 ـ (آرى،) هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند سركشى كردند، به آنها گفتيم: «به شكل ميمون هائى طرد شده در آئيد»!

 

تفسير:

يك سرگذشت عبرت انگيز

 

در اين آيات، صحنه ديگرى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل، كه مربوط به جمعى از آنها است كه در ساحل دريائى زندگى مى كردند، آمده است، منتها روى سخن در آن به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، و به او مى فرمايد:

از يهود معاصر خويش درباره اين جمعيت سوال كند، يعنى اين خاطره را به وسيله سؤال در ذهن آنان مجسم ساز، تا از آن پند گيرند، و از سركشى و كيفرى كه در انتظار سركشان است بپرهيزند.

اين سرگذشت ـ چنان كه در روايات اسلامى به آن اشاره شده ـ مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است كه در ساحل يكى از درياها (ظاهراً درياى «احمر» بوده كه در كنار سرزمين «فلسطين» قرار دارد) در بندرى به نام «ايله» (كه امروز به نام بندر «ايلات» معروف مى باشد) زندگى مى كردند، و از طرف خداوند به عنوان آزمايش و امتحان دستورى به آنها داده شد و آن اين كه:

صيد ماهى را در آن روز تعطيل كنند اما آنها با آن دستور مخالفت كردند و گرفتار مجازات دردناكى شدند كه شرح آن را در اين آيات مى خوانيم.

در نخستين آيه مى فرمايد: «از قوم يهود معاصر خويش ماجراى شهرى را كه در كنار دريا قرار داشت سؤال كن» (وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ).

و به ياد آنها بياور زمانى را كه «در روز شنبه از قانون پروردگار تجاوز مى كردند» (إِذْ يَعْدُونَ فِيالسَّبْتِ).

زيرا روز شنبه روز تعطيل آنها بود و وظيفه داشتند، دست از كار و كسب و صيد ماهى بكشند و به مراسم عبادت آن روز بپردازند، اما آنها اين دستور را زير پا گذاردند.

پس از آن، قرآن آنچه را در جمله قبل سربسته بيان كرده بود، چنين شرح مى دهد: «به خاطر بياور آن هنگام را كه ماهيان در روز شنبه در روى آب آشكار مى شدند و در غير روز شنبه ماهى كمتر به سراغ آنها مى آمد» (إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لايَسْبِتُونَ لاتَأْتيهِمْ).

«سَبت» در لغت، به معنى تعطيل عمل براى استراحت است و اين كه: در قرآن در سوره «نبأ» مى خوانيم: وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً: «خواب شما را مايه راحت شما قرار داديم» نيز اشاره به همين موضوع است.

روز شنبه را از اين جهت «يوم السَّبت» ناميده اند كه برنامه هاى كسب و كار معمولى در آن تعطيل مى شد، سپس اين نام بر اين روز باقى ماند.

بديهى است، جمعيتى كه در كنار دريا زندگى مى كنند، قسمت مهمى از تغذيه و درآمدشان از طريق صيد ماهى است، و گويا به خاطر تعطيلى مستمرى كه قبلاً در روز شنبه در ميان آنها معمول بود، ماهيان در آن روز احساس امنيت مى كردند و دسته، دسته به روى آب ظاهر مى شدند.

اما در روزهاى ديگر كه صيادان در تعقيب آنها بودند، در اعماق آب فرو مى رفتند!

اين موضوع، خواه جنبه طبيعى داشته، و يا يك جنبه فوق العاده و الهى، وسيله اى بود براى امتحان و آزمايش اين جمعيت، لذا قرآن مى فرمايد: «ما اين چنين آنها را به چيزى كه در برابر آن مخالفت مى كردند آزمايش مى كرديم» (كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).

در حقيقت جمله «بِما كانُوا يَفْسُقُونَ» اشاره به آن است كه: آزمايش آنها به چيزى بود كه آنها را به سوى خود جلب و به نافرمانى دعوت مى كرد و همه آزمايش ها همين گونه است; زيرا آزمايش بايد ميزان مقاومت افراد را در برابر كشش گناهان مشخص كند، و اگر گناه، كششى به سوى خود نداشت، آزمايش مفهومى نمى داشت.

* * *

هنگامى كه اين جمعيت از بنى اسرائيل در برابر اين آزمايش بزرگ كه با زندگى آنان كاملاً آميخته بود قرار گرفتند، به سه گروه تقسيم شدند:

گروه اول كه اكثريت را تشكيل مى دادند، به مخالفت با اين فرمان الهى برخاستند.

گروه دوم كه قاعدتاً اقليت كوچكى بودند، در برابر گروه اول به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند.

گروه سوم، ساكتان و بى طرفان بودند، كه نه همگامى با گناهكاران داشتند و نه وظيفه نهى از منكر را انجام مى دادند.

در آيه دوم مورد بحث، گفتگوى اين گروه را با نهى كنندگان شرح مى دهد و مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى كه جمعى از آنها به جمع ديگرى گفتند: چرا قومى را اندرز مى دهيد كه خداوند سرانجام آنها را هلاك مى كند و يا به عذاب دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباًشَديداً).(1)

و «آنها در پاسخ گفتند: ما به خاطر اين نهى از منكر مى كنيم كه وظيفه خود را در پيشگاه پروردگارتان انجام داده و در برابر او مسئوليتى نداشته باشيم، به علاوه شايد سخنان ما در دل آنها مؤثر افتد و دست از طغيان و سركشى بردارند» (قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).

از جمله بالا چنين استفاده مى شود: اندرزدهندگان براى دو هدف اين كار را انجام مى دادند:

يكى به خاطر اين كه در پيشگاه خدا معذور باشند و ديگر اين كه: شايد در دل گنهكاران مؤثر افتد.

مفهوم اين سخن چنين است كه حتى اگر احتمال تأثير هم ندهند بايد از پند و اندرز خوددارى ننمايند، در حالى كه معروف اين است: شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر احتمال تأثير است.

ولى بايد توجه داشت گاهى بيان حقايق و وظائف الهى بدون احتمال تأثير نيز واجب مى شود و آن در موردى است كه اگر حكم خدا گفته نشود و از گناه انتقاد نگردد، كم كم به دست فراموشى سپرده مى شود، بدعت ها جان مى گيرند و سكوت دليل بر رضايت و موافقت محسوب مى شود، در اين گونه موارد لازم است حكم پروردگار آشكارا همه جا گفته شود هر چند اثرى در گنهكاران نگذارد.

اين نكته نيز شايان توجه است كه نهى كنندگان مى گفتند: مى خواهيم در پيشگاه پروردگارتان معذور باشيم، گويا اشاره به اين است كه: شما هم در پيشگاه خدا مسئوليت داريد و اين وظيفه تنها وظيفه ما نيست، وظيفه شما نيز مى باشد.

* * *

آيه بعد مى فرمايد: سرانجام، دنياپرستى بر آنان غلبه كرد «و هنگامى كه فرمان خدا را به دست فراموشى سپردند، آنها كه از گناه نهى مى كردند را رهائى بخشيديم، ولى ستمكاران را به كيفر سختى به خاطر فسق و گناهشان مبتلا ساختيم» (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَاالَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئيس بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).(2)

شك نيست اين فراموشى، فراموشى حقيقى كه موجب عذر است نبود، بلكه آن چنان بى اعتنائى به فرمان خدا كردند كه گوئى به كلى آن را فراموش نموده اند.

* * *

سپس مجازات آنها را چنين شرح مى دهد: هنگامى كه «در برابر آنچه از آن نهى شده بودند، سركشى كردند به آنها گفتيم: به شكل ميمون هاى طرد شده در آئيد» (فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ).(3)

روشن است امر كُونُوا: «بوده باشيد» در اينجا يك فرمان تكوينى است، همانند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون».(4)

* * *


1 ـ تعبير به «أُمَّةٌ مِنْهُمْ» نشان مى دهد گروه دوم از گروه گنهكاران كمتر بودند; زيرا از آنها تعبير به «قَوْماً» شده است (بدون كلمه «مِنْهُم») در بعضى از روايات چنين مى خوانيم: جمعيت شهر هشتاد و چند هزار نفر بود و از آنها 70 هزار نفر دست به گناه آلودند!: تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 42، ذيل آيه مورد بحث، (صفحه 599، ذيل آيه مورد بحث، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 14، صفحات 56 و 57.

2 ـ «بَئِيس» از ماده «بأس» (بر وزن يأس) به معنى شديد است.

3 ـ «عَتَوا» از ماده «عُتوّ» (بر وزن غلوّ) به معنى خوددارى از اطاعت فرمان است و اين كه: بعضى از مفسران آن را به معنى خوددارى تفسير كرده اند بر خلاف چيزى است كه ارباب لغت گفته اند.

4 ـ يس، آيه 82.

 
نكته ها:

1 ـ چگونه دست به گناه زدند؟

در اين كه اين جمعيت، قانون شكنى را از كجا شروع كردند؟ در ميان مفسران گفتگو است:

از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود: نخست دست به حيله به اصطلاح شرعى زدند، يعنى در كنار دريا حوضچه هائى ترتيب دادند و راه آن را به دريا گشودند، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى كردند، و ماهيان فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند.

اما به هنگام غروب كه مى خواستند به دريا بازگردند، راهشان را محكم مى بستند، و در روز يكشنبه شروع به صيد آنها مى كرده مى گفتند:

خداوند به ما دستور داده است: صيد ماهى نكنيد، ما هم صيد نكرده ايم بلكه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ايم!(1)

بعضى از مفسران گفته اند: آنها روز شنبه قلاب ها را به دريا مى افكندند، و روز بعد آن را از دريا بيرون مى كشيدند و به اين وسيله صيد ماهيان را مى نمودند.

و از بعضى از روايات ديگر برمى آيد كه: آنها بدون هيچ حيله اى با بى اعتنائى كامل روزهاى شنبه، مشغول صيد ماهى شدند.

ولى ممكن است، همه اين روايات صحيح باشد به اين ترتيب كه: در آغاز از طريق حيله به اصطلاح شرعى ـ به وسيله كندن حوضچه ها و يا انداختن قلاب ها ـ كار خود را شروع كردند، اين كار، گناه را در نظر آنها كوچك و آنان را در برابر شكستن احترام روز شنبه جسور ساخت، كم كم روزهاى شنبه علناً و بى پروا به صيد ماهى مشغول شدند و از اين راه مال و ثروت فراوانى فراهم ساختند.

* * *


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 42 ـ اين سخن از «ابن عباس» نيز در تفسير «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 384، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق، نقل شده است.

 

2 ـ چه كسانى رهائى يافتند؟

ظاهر آيات فوق اين است كه: از آن سه گروه (گنهكاران، ساكتان و اندرزدهندگان) تنها گروه سوم از مجازات الهى مصون ماندند و به طورى كه در روايات آمده است: آنها هنگامى كه ديدند اندرزهايشان مؤثر واقع نمى شود ناراحت شدند و گفتند: ما از شهر بيرون مى رويم، شب هنگام به بيابان رفتند و اتفاقاً در همان شب كيفر الهى دامان دو گروه ديگر را گرفت.

و اما اين كه: بعضى از مفسران احتمال داده اند تنها گروه گنهكار گرفتار عذاب شدند و ساكتان نيز رهائى يافتند با ظاهر آيات فوق به هيچ وجه سازگار نيست.

* * *

3 ـ آيا هر دو گروه يك نوع كيفر داشتند؟

از آيات فوق، چنين برمى آيد كه: كيفر مسخ شدن، منحصر به گنهكاران بود; زيرا مى فرمايد: فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ...: «هنگامى كه در برابر آنچه نهى شده بودند سركشى كردند...».

ولى از طرفى از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه تنها اندرزدهندگان از مجازات رهائى يافتند; زيرا مى فرمايد: أَنْجَيْنَا الَّذِيْنَ يَنْهَونَ عَنِ السُّوءِ: «آنها كه نهى از منكر مى كردند را رهائى بخشيديم».

از مجموع اين دو، چنين استفاده مى شود: هر دو گروه مجازات شدند، ولى مجازات مسخ، تنها مربوط به گنهكاران بود، و مجازات ديگران احتمالاً هلاكت و نابودى، هر چند گنهكاران نيز چند روزى پس از مسخ شدن ـ طبق روايات ـ هلاك شدند.(1)

* * *


1 ـ و اگر از پاره اى از روايات چيزى بر خلاف اين موضوع استفاده مى شود، علاوه بر اين كه در مقابل ظاهر آيات نمى توان به آن اعتماد كرد، از نظر سند نيز آنها را تضعيف كرده اند و احتمال دارد كه راوى در نقل روايت گرفتار اشتباهى شده باشد.

4 ـ آيا مسخ، جسمانى بوده يا روحانى؟

«مسخ» يا به تعبير ديگر، «تغيير شكل انسانى به صورت حيوان» مسلماً موضوعى بر خلاف جريان عادى طبيعت است.

البته «موتاسيون» و جهش و تغيير شكل حيوانات به صورت ديگر، در موارد جزئى ديده شده است، و پايه هاى فرضيه تكامل در علوم طبيعى امروز بر همان بنا نهاده شده.

ولى مواردى كه در آن «موتاسيون» و جهش ديده شده، صفات جزئى حيوانات است، نه صفات كلى، يعنى هرگز ديده نشده: نوع حيوانى بر اثر «موتاسيون» تبديل به نوع ديگر شود، بلكه خصوصياتى از حيوان ممكن است دگرگون گردد، و تازه جهش در نسل هائى كه به وجود مى آيند ديده مى شود، نه اين كه: حيوانى كه متولد شده است با جهش تغيير شكل دهد.

بنابراين دگرگون شدن صورت انسان يا حيوانى به صورت نوع ديگر امرى است خارق العاده.

اما بارها گفته ايم، مسائلى بر خلاف جريان عادى طبيعى وجود دارد، گاهى به صورت معجزات پيامبران.

و زمانى به صورت اعمال خارق العاده اى كه از پاره اى از انسان ها سر مى زند ـ هر چند پيامبر نباشند ـ (كه البته با معجزات، متفاوت است).

بنابراين، پس از قبول امكان وقوع معجزات و خارق عادات، مسخ و دگرگون شدن صورت انسانى به انسان ديگر، مانعى ندارد.

و همان طور كه در بحث اعجاز انبياء گفته ايم، وجود چنين خارق عاداتى نه استثناء در قانون عليت است، و نه بر خلاف عقل و خرد، بلكه تنها يك جريان «عادى» طبيعى در اين گونه موارد شكسته مى شود كه نظيرش را در انسان هاى استثنائى كراراً ديده ايم.(1)

بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه: مفهوم ظاهر كلمه «مسخ» را كه در آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن آمده است، بپذيريم و بيشتر مفسران هم همين تفسير را پذيرفته اند.

ولى بعضى از مفسران كه در اقليت هستند معتقدند: مسخ به معنى «مسخ روحانى» و دگرگونى صفات اخلاقى است، به اين معنى كه صفاتى همانند ميمون يا خوك در انسان هاى سركش و طغيانگر پيدا شد، رو آوردن به تقليد كوركورانه و توجه شديد به شكم پرستى و شهوت رانى كه از صفات بارز اين دو حيوان بود در آنها آشكار گشت.

اين احتمال از يكى از قدماى مفسرين به نام «مجاهد» نقل شده است.

و اين كه بعضى ايراد كرده اند: مسخ بر خلاف قانون تكامل و موجب بازگشت و عقب گرد در خلقت است، درست نيست; زيرا قانون تكامل مربوط به كسانى است كه در مسير تكاملند، نه آنها كه از مسير انحراف يافته و از محيط شرائط اين قانون به كنار رفته اند.

فى المثل يك انسان سالم در سنين طفوليت مرتباً رشد و نمو مى كند، اما اگر نقائصى در وجود او پيدا شود، ممكن است نه تنها رشد و نموش متوقف گردد، كه رو به عقب برگردد، و نمو فكرى و جسمانى خود را تدريجاً از دست بدهد.

ولى در هر حال، بايد توجه داشت: مسخ و دگرگونى جسمانى متناسب با اعمالى است كه انجام داده اند، يعنى چون عده اى از جمعيت هاى گنهكار بر اثر انگيزه هواپرستى و شهوت رانى دست به طغيان و نافرمانى خدا مى زدند و جمعى با تقليد كوركورانه از آنها، آلوده به گناه شدند، لذا به هنگام مسخ، هر گروه به شكلى كه متناسب با كيفيت اعمال او بوده ظاهر مى شده است.

البته در آيات مورد بحث، تنها سخن از «قرده» (ميمون ها) به ميان آمده است و از «خنازير» (خوك ها) سخنى نيست، ولى در آيه 60 سوره «مائده» گفتگو از جمعيتى به ميان آمده است كه به هنگام مسخ به هر دو صورت فوق (بعضى قرده و بعضى خنازير) تغيير چهره دادند، كه به گفته بعضى از مفسران مانند «ابن عباس»، آن آيه نيز درباره همين اصحاب سبت است كه پيرمردان سرجنبانانِ شكم پرست و شهوت پرستشان به خوك، و جوانان مقلّد، چشم و گوش بسته ـ كه اكثريت را تشكيل مى دادند ـ به ميمون تغيير چهره دادند.

ولى در هر حال، بايد توجه داشت طبق روايات، مسخ شدگان تنها چند روزى زنده مى ماندند و سپس از دنيا مى رفتند، و نسلى از آنها به وجود نمى آمد.

* * *


1 ـ بعضى از نويسندگان معاصر، با ذكر مدارك زنده اى نمونه هاى فراوانى از انسان ها يا حيوان هاى استثنائى را جمع آورى كرده اند كه كاملاً جالب است از جمله، كسانى كه با انگشتان خود مى توانستند خطوط را بخوانند.

يا بانوئى كه به فاصله دو ماه وضع حمل مجدد كرد، و در هر نوبت دو فرزند به دنيا آورد!

و يا كودكى كه قلبش در بيرون قفسه سينه قرار داشت.

و يا بانوئى كه تا لحظه وضع حمل از باردار بودن خود هيچ گونه اطلاعى نداشت! و مانند اينها، براى اطلاع از مدارك آنچه در بالا گفته شد، به كتاب «آيا صبح نزديك نيست؟» صفحات 84 تا 86 مراجعه فرمائيد.

5 ـ خلاف كارى زير پوشش كلاه شرعى

گر چه در آيات فوق، اشاره اى به حيله گرى اصحاب سبت در زمينه گناه نشده است، ولى همان طور كه اشاره كرديم، بسيارى از مفسران در شرح اين آيات اشاره به داستان كندن «حوضچه ها» و يا نصب «قلاب ها» در دريا در روز شنبه كرده اند، و در روايات اسلامى نيز اين موضوع ديده مى شود.

بنابراين، مجازات و كيفر الهى كه با شدت درباره اين گروه جارى شد، نشان مى دهد: چهره واقعى گناه هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح كلاه شرعى درست كردن، دگرگون نمى گردد، حرام، حرام است، خواه صريحاً انجام گيرد، يا زير لفافه هاى دروغين و عذرهاى واهى.

آنها كه تصور مى كنند: گناه را مى توان با تغيير چهره صورى تبديل به يك عمل مجاز كرد، در حقيقت خود را فريب مى دهند، و بدبختانه اين كار در ميان بعضى از بيخبرانى كه خود را به دين منتسب مى كنند، فراوان ديده مى شود، و همان است كه چهره مذهب را در نظر افراد دورافتاده سخت بدنما كرده است.

عيب بزرگى كه اين عمل دارد ـ علاوه بر زشت نشان دادن چهره مذهب ـ اين است كه: گناه را در نظرها كوچك مى كند و از اهميت آن مى كاهد و افراد را چنان جسور در برابر گناه مى سازد، كه پس از انجام اين گونه كارها كم كم آماده براى انجام گناهان به طور صريح و آشكار مى شوند.

در «نهج البلاغه» مى خوانيم كه على(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين نقل مى كند:

روزى فرا مى رسد كه مردم به وسيله اموالشان آزمايش مى شوند، بر خدا منت مى گذارند كه ديندارند، و در عين حال در انتظار رحمت اويند و از مجازات او خود را در امان مى بينند، و به دنبال آن مى افزايد: يَسْتَحِلُّونَ حَرامَهُ بِالشُّبُهاتِ الْكاذِبَةِ وَ الأَهْواءِ السّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبا بِالْبَيْعِ:

«حرام خدا را با شبهات دروغين و خيالات واهى حلال مى شمرند، شراب را تحت عنوان نبيذ(1) و رشوه را به عنوان هديه (و حق و حساب) و ربا را به نام بيع، براى خود حلال مى پندارند».(2)

بايد توجه داشت: انگيزه اين گونه حيله ها، يا پوشيدن چهره زشت باطنى خود در افكار عمومى است، و يا فريب دادن وجدان و كسب آرامش كاذب درونى.

* * *


1 ـ «نَبِيذ» عبارت از اين بوده كه مقدارى خرما يا كشمش را در ظرفى كه مقدارى آب در آن بود مى ريختند و چند روزى مى گذاشتند، و سپس مى نوشدند گر چه رسماً شراب نبود، ولى بر اثر گرمى هوا مواد قندى آن تبديل به الكل خفيفى مى شد.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 156 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 163، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 32، صفحه 241، جلد 69، صفحه 138، و جلد 100، صفحه 56 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 9، صفحه 205، كتابخانه آية اللّه مرعشى، 1404 هـ ق.

 

6 ـ أشكال مختلف آزمون هاى الهى

درست است كه ماهى گرفتن از دريا براى ساحل نشينان كار خلافى نيست ولى گاهى ممكن است خداوند براى امتحان و آزمايش، جمعيتى را موقتاً از اين موضوع نهى كند، تا مقدار فداكارى آنها روشن شود، و اين يكى از أشكال امتحان خداوند است.

به علاوه روز شنبه در آئين يهود، روز مقدسى بود و دستور داشتند براى احترام آن روز و رسيدن به عبادت و برنامه هاى مذهبى دست از كسب و كار بكشند، اما ساحل نشينان «ايله» همه اين مسائل را ناديده گرفتند و آن چنان مجازات شدند كه زندگينامه آنها درس عبرتى براى آيندگان شد.

* * *

167وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ

168وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

 

ترجمه:

167 ـ و (نيز به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد: تا دامنه قيامت، كسى را بر آنها مسلط خواهد ساخت كه همواره آنها را در عذاب سختى قرار دهد; ; زيرا پروردگارت مجازاتش سريع، و (در عين حال، نسبت به توبه كاران) آمرزنده و مهربان است.

168 ـ و آنها را در زمين به صورت گروه هائى، پراكنده ساختيم; گروهى از آنها صالح، و گروهى ناصالحند. و آنها را با نيكى ها و بدى ها آزموديم، شايد بازگردند!

 

تفسير:

پراكندگى يهود

اين آيات در حقيقت اشاره به قسمتى از كيفرهاى دنيوى آن جمع از يهود است كه در برابر فرمان هاى الهى قد علم كرده، و حق و عدالت و درستى را زير پا گذاردند.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياور زمانى كه پروردگار تو اعلام داشت كه بر اين جمعيت گنهكار، عده اى را مسلط مى كند، كه به طور مداوم تا دامنه قيامت آنها را در ناراحتى و عذاب قرار دهند» (وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَالْعَذابِ).

«تَأَذَّنَ» و «أَذَّنَ» هر دو به معنى اعلام كردن است، و به معنى سوگند ياد كردن نيز آمده است، در اين صورت معنى آيه چنين مى شود: خداوند سوگند ياد كرده است كه تا دامنه قيامت چنين اشخاصى در ناراحتى و عذاب باشند.

از اين آيه استفاده مى شود كه: اين گروه سركش، هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد، هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند، باز تحت فشار و ناراحتى مداوم خواهند بود، مگر اين كه: به راستى، روش خود را تغيير دهند، و دست از ظلم و فساد بكشند.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «پروردگار تو هم مجازاتش براى مستحقان، سريع است، و هم نسبت به خطاكاران توبه كار، آمرزنده و مهربان» (إِنَّ رَبَّكَ لَسَريعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ).

اين جمله نشان مى دهد: خداوند راه بازگشت را به روى آنان باز گذارده، تا كسى گمان نبرد كه سرنوشت اجبارى توأم با بدبختى و كيفر و مجازات براى آنها تعيين شده است.

* * *

در آيه بعد، به پراكندگى يهود در جهان اشاره كرده مى فرمايد: «ما آنها را در زمين متفرق ساختيم و به گروه هاى مختلفى تقسيم شدند كه بعضى از آنها صالح بودند، به همين دليل هنگامى كه فرمان حق و دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را شنيدند، ايمان آوردند، و جمعى ديگر چنين نبودند» و حق را پشت سر انداختند و براى تأمين زندگى مادى خود از هيچ كارى فروگذار نكردند (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ).

باز در اين آيه، اين حقيقت تجلّى مى كند كه: اسلام هيچ گونه خصومتى با نژاد يهود ندارد و به عنوان پيروان يك مكتب و يا وابستگان به يك نژاد، آنها را محكوم نمى نمايد، بلكه مقياس و معيار سنجش را اعمال آنها قرار مى دهد.

سپس اضافه مى كند: «ما آنها را با وسائل گوناگون، نيكى ها و بدى ها آزموديم شايد بازگردند» (وَبَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).

گاهى آنها را تشويق كرديم و در رفاه و نعمت قرار داديم، تا حسّ شكرگزارى در آنها برانگيخته شود و به سوى حق باز آيند.

و گاهى به عكس، آنها را در شدائد، سختى ها و مصائب فرو برديم، تا از مركب غرور، خودپرستى و تكبر فرود آيند و به ناتوانى خويش پى برند، شايد بيدار شوند و به سوى خدا بازگردند، و هدف در هر دو حال، تربيت، هدايت و بازگشت به سوى حق بوده است.

بنابراين «حسنات» هر گونه نعمت و رفاه و آسايشى را شامل مى شود همان طور كه «سيئات» هر گونه ناراحتى و شدت را فرا مى گيرد، و محدود ساختن مفهوم اين دو، در دايره معينى هيچ گونه دليل ندارد.

* * *

 

169فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لايَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فيهِ وَ الدّارُ الآْخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

170وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لانُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ

ترجمه:

169 ـ پس از آنها، فرزندانى جاى آنها را گرفتند كه وارث كتاب («تورات») شدند; (اما) متاع اين دنياى پست را گرفته، (بر اطاعت فرمان خدا ترجيح مى دهند) و مى گويند: «(اگر ما گنهكاريم توبه مى كنيم) و به زودى بخشيده خواهيم شد»! اما اگر متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد، آن را (نيز) مى گيرند، آيا پيمان كتاب (خدا) از آنها گرفته نشده كه بر خدا (دروغ نبندند، و) جز حق نگويند، و آنان بارها آن را خوانده اند؟! و سراى آخرت براى پرهيزگاران بهتر است، آيا نمى فهميد؟!

170 ـ و آنها كه به كتاب (خدا) تمسك جويند، و نماز را بر پا دارند، (پاداش بزرگى خواهند داشت; ; زيرا) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد!

 

تفسير:

پاداش مصلحان ضايع نخواهد شد

در آيات گذشته، سخن از نياكان آنها بود، ولى در آيه فوق، بحث از فرزندان و اخلاف آنها به ميان آمده است.

نخست يادآور مى شود كه «بعد از آنان فرزندانى جانشينشان شدند كه كتاب آسمانى يعنى تورات را از پيشينيان خود به ارث بردند، اما با اين حال، فريفته متاع بى ارزش اين جهان ماده شدند، حق و هدايت را با منافع مادى خويش معاوضه مى كردند» (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنى).

«خَلْف» (بر وزن حرف) ـ چنان كه بعضى از مفسران گفته اند ـ غالباً به معنى فرزندان ناصالح است در حالى كه «خَلَف» (بر وزن شرف) به معنى فرزند صالح مى آيد.(1)

پس از آن، اضافه مى كند: هنگامى كه آنها در كشمكش وجدان از يك سو، و منافع مادى از سوى ديگر قرار مى گيرند، دست به دامن اميدهاى كاذب زده، «مى گويند (ما اين منفعت نقد را مشروع يا نامشروع به چنگ مى آوريم خداوند، رحيم و مهربان است) به زودى مورد بخشش و غفران قرار خواهيم گرفت» (وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا).

اين جمله نشان مى دهد: آنها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى گرفتند، ولى به طورى كه قرآن مى فرمايد: اين ندامت و پشيمانى آنها به هيچ وجه ريشه دار نبوده است، به همين دليل مى فرمايد: «اگر سود مادى ديگرى همانند آن به دستشان مى آمد، آن را مى گرفتند» (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ).

«عَرَض» (بر وزن غرض) به معنى موجود عارضى، كم دوام و ناپايدار است، و به متاع جهان ماده از اين رو «عَرَض» گفته اند كه: معمولاً ناپايدار است، روزى به سراغ انسان مى آيد، آن چنان كه حسابش از دست مى رود، و روزى آن چنان از دسترس انسان دور مى شود كه در انتظار ذره اى از آن، آه مى كشد، به علاوه اصولاً همه نعمت هاى اين جهان ناپايدار و فناپذير است.

در هر حال: اين جمله به رشوه خوارى هاى جمعى از يهود، و تحريف آيات آسمانى به خاطر آن، و فراموش كردن احكام پروردگار به خاطر تضاد با منافع آنها اشاره مى كند.

لذا به دنبال آن مى فرمايد: «آيا پيمان كتاب خدا از آنها گرفته نشده كه بر خدا دروغ نبندند و احكام او را تحريف نكنند و جز حق چيزى نگويند»؟! (أَ لَمْ يُؤْخَذْعَلَيْهِمْ ميثاقُ الْكِتابِ أَنْ لايَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ).

سپس مى فرمايد: اگر آنها از آيات الهى آگاهى نداشتند و دست به اين اعمال خلاف مى زدند، ممكن بود براى خودشان عذرى بسازند، ولى اشكال كار اين است كه: «آنها كراراً محتويات تورات را ديده و فهميده بودند» (وَ دَرَسُوا ما فيهِ). در عين حال آن را ضايع ساختند و فرمانش را پشت سر انداختند.

«دَرَسُوا» از ماده «دَرْس» در لغت، به معنى تكرار چيزى است و از آنجا كه به هنگام مطالعه و فرا گرفتن چيزى از استاد و معلم، مطالب تكرار مى گردد به آن، درس گفته شده است، و نيز اگر مى بينيم «كهنگى و فرسودگى» را «درس و اندراس» مى گويند به خاطر آن است كه: باد و باران و حوادث ديگر پى درپى بر بناهاى كهنه، گذشته و آنها را فرسوده ساخته است.(2)

سرانجام، مى فرمايد: اينها اشتباه مى كنند، و اين اعمال و متاع ها سودى براى آنها نخواهد داشت، بلكه «سراى ديگر براى پرهيزكاران بهتر است» (وَ الدّارُ الآْخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ).

«آيا شما حقايقى به اين روشنى را درك نمى كنيد»؟ (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

* * *

در برابر گروه فوق، اشاره به گروه ديگر مى كند كه: آنها نه تنها از هر گونه تحريف و كتمان آيات الهى بر كنار بودند، كه به آن تمسك جسته و مو به مو آنها را اجرا كردند، قرآن اين جمعيت را «مصلحان جهان» نام نهاده، اجر و پاداش مهمى براى آنها قائل شده و درباره آنها چنين مى فرمايد: «كسانى كه تمسك به كتاب پروردگار جويند و نماز را برپا دارند، پاداش بزرگى خواهند داشت; زيرا ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم ساخت» (وَ الَّذينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنّا لانُضيعُ أَجْرَالْمُصْلِحينَ).

در اين كه: منظور از اين كتاب، «تورات» است يا «قرآن مجيد»، مفسران دو گونه تفسير دارند ولى با توجه به آيات گذشته، ظاهر اين است كه: اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه حساب خودشان را از افراد گمراه جدا ساختند.

البته شك نيست كه تمسك جستن به «تورات، يا انجيل» ـ با توجه به بشاراتى كه در آنها راجع به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است ـ از ايمان به اين پيامبر جدا نخواهد بود.

تعبير به «يُمَسِّكُون» كه به معنى تمسك جستن است، نكته جالبى را در بر دارد; زيرا تمسك به معنى گرفتن و چسبيدن به چيزى براى حفظ و نگهدارى آن مى باشد، و اين صورت حسّى آن است، و صورت معنوى آن اين است كه: انسان با كمال جديت پايبند به عقيده و برنامه اى باشد و در حفظ و حراست آن بكوشد، تمسك به كتاب الهى اين نيست كه انسان صفحات قرآن و تورات و يا كتاب ديگرى را محكم در دست بگيرد، و در حفظ و حراست جلد و كاغذ آن بكوشد، بلكه تمسك واقعى آن است كه اجازه ندهد كمترين مخالفتى با آن از هيچ سو انجام شود و در تحقق يافتن مفاهيم آن از جان و دل بكوشد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 386، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق، و تفسير «ابوالفتوح رازى»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

 
نكته:

اصلاح واقعى!

آيات فوق، به خوبى نشان مى دهد: اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمان هاى الهى امكان پذير نمى باشد، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه: دين و مذهب تنها يك برنامه مربوط به جهان ماوراء طبيعت و يا سراى آخرت نيست.

بلكه آئينى است در متن زندگى انسان ها، و در طريق حفظ منافع تمام افراد بشر، اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش و بالاخره هر مفهومى كه در معنى وسيعِ اصلاح، جمع است.

و اين كه: مى بينيم از ميان فرمان هاى خدا مخصوصاً روى «نماز» تكيه شده است به خاطر آن است كه: نماز واقعى پيوند انسان را با خدا چنان محكم مى كند كه در برابر هر كار و هر برنامه او را حاضر و ناظر مى بيند و مراقب اعمال خويش، و اين همان است كه در آيات ديگر از آن تعبير به تأثير نماز در دعوت به امر به معروف و نهى از منكر شده است، و ارتباط اين موضوع، با اصلاح جامعه انسانى روشن تر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه: اين برنامه، ويژه قوم يهود نبوده است، بلكه اصلى است در زندگى امت ها و ملت ها.

بنابراين آنان كه با كتمان حقايق و تحريف آنها متاعى ناپايدار و منافعى زودگذر براى خود فراهم مى سازند و به هنگامى كه نتايج شوم كار خود را مى بينند، حالت يك توبه دروغين به خود مى گيرند، توبه اى كه در برابر لبخند يك منفعت مادى ديگر همچون برف در آفتاب تابستان آب مى شود، در حقيقت مخالفان اصلاح در جوامع انسانى هستند و منافع جمع را فداى منافع شخص خود مى كنند، خواه اين كار از يك يهودى سر بزند يا يك مسيحى و يا يك مسلمان!

* * *

 

171وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

 

ترجمه:

171 ـ و (نيز به خاطر بياور) هنگامى را كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آنها بلند كرديم، آن چنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آيد; (گفتيم:) آنچه را به شما داده ايم، با قوت بگيريد! و آنچه را در آن است، به ياد داشته باشيد، (و عمل كنيد،) تا پرهيزگار شويد!

 

تفسير:

آخرين سخن درباره قوم يهود

«نَتَقْنا» از ماده «نَتْق» (بر وزن قَلْع) در اصل، به معنى كندن چيزى از جايش و به سوى ديگرى پرتاب كردن است، به زنانى كه زياد فرزند مى آورند نيز «ناتق» مى گويند; زيرا به آسانى فرزند را از محيط رحم جدا كرده و به خارج مى گذارند.

اين آيه آخرين آيه اى است كه در اين سوره پيرامون زندگى بنى اسرائيل سخن مى گويد و در آن سرگذشت ديگرى را به جمعيت يهود يادآور مى شود، سرگذشتى كه هم درس عبرت است و هم دليل بر سپردن يك پيمان، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه را بالاى سر آنها قرار داديم، آن چنان كه گوئى سايبانى بر سر آنها بود» (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).

«آن چنان كه آنها گمان بردند بر سرشان سقوط خواهد كرد» (وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ).

وحشت و اضطراب سراسر وجودشان را گرفت، و به تضرع افتادند.

در همان حال به آنها گفتيم: «آنچه را از احكام به شما داده ايم با جديت و قوت بگيريد» (خُذُوا ماآتَيْناكُمْ بِقُوَّة).

«و آنچه در آن آمده است به خاطر داشته باشيد تا پرهيزگار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).

از كيفر خدا بترسيد و به پيمان هائى كه در آن از شما گرفته ايم عمل كنيد.

اين آيه، با تفاوت مختصرى در سوره «بقره» آيه 63 گذشت، و همان طور كه در آنجا گفتيم طبق گفته مفسر معروف «طبرسى» در «مجمع البيان» از قول «ابن زيد»، اين جريان هنگامى بود كه موسى(عليه السلام) از كوه طور باز مى گشت و احكام «تورات» را با خود مى آورد.

هنگامى كه وظايف واجب و دستورات حلال و حرام را به قوم خود اطلاع داد، آنها تصور كردند عمل به اين همه وظائف كار مشكلى است و به همين جهت بناى مخالفت و نافرمانى را گذاردند.

در اين هنگام، قطعه عظيمى از كوه بالاى سر آنها قرار گرفت آنها چنان در وحشت فرو رفتند كه دست به دامن موسى(عليه السلام)زدند، موسى(عليه السلام) در همان حال گفت: اگر پيمان وفادارى به اين احكام ببنديد، اين خطر برطرف خواهد شد، آنها تسليم شدند، در پيشگاه خدا سجده كردند و بلا از سر آنها گذشت.

* * *

نكته ها:

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد كه در سوره «بقره» به آنها و پاسخ آنها اشاره كرده ايم و فشرده آن را در اينجا مى آوريم.

1 ـ آيا پيمان اجبارى مفيد است

سؤال اين است: آيا پيمان گرفتن در اين حال جنبه اجبارى ندارد؟

پاسخ: شك نيست كه در آن حال يك نوع اضطرار بر آنها حكومت مى كرده، ولى مسلماً بعداً كه خطر برطرف شد، مى توانستند ادامه راه را با اختيار خود بپيمايند و به اين پيمان وفادار نمانند، كما اين كه برخى از آنها به اين پيمان وفادار نماندند.

به علاوه اجبار و اكراه در عقيده معنى ندارد، ولى در برنامه هاى عملى كه ضامن خير و سعادت انسان است چه مانعى دارد كه با اجبار مردم را به آن وادار كنند؟

اگر كسى را به اجبار وادار به ترك اعتياد و يا رفتن از راه امن و امان و خوددارى از راه خطرناك كنند، عيب دارد؟

* * *

2 ـ چگونه كوه بالاى سر آنها قرار گرفت؟

سؤال اين است: اين كوه چگونه بالاى رفت؟

در پاسخ بايد گفت:

بعضى از مفسران معتقدند: به فرمان خدا كوه طور از جا كنده شد و همچون سايبانى بر سر آنها قرار گرفت.

بعضى ديگر مى گويند: بر اثر يك زلزله شديد كوه چنان تكان خورد كه افراد پاى كوه، سايه قسمت بالاى آن را بر سر خود مشاهده كردند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: قطعه عظيمى از كوه كنده شد، و در يك لحظه زودگذر بر فراز سر آنها قرار گرفت، سپس از آنجا گذشت و به كنارى افتاد.

در هر حال، شك نيست: اين يك موضوع خارق العاده بوده، نه يك جريان طبيعى.

موضوع ديگرى كه بايد در آيه، مورد توجه قرار گيرد اين است كه: نمى گويد كوه بر سر آنها سايبان شد، بلكه مى فرمايد همانند سايبانى گرديد (كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).

اين تعبير يا به خاطر آن است كه سايبان را معمولاً براى اظهار محبت بالاى سر افراد قرار مى دهند، در حالى كه در آيه مورد بحث، اين كار به عنوان يك بلا و تهديد بود.

و يا به خاطر اين است كه: سايبان امرى است پايدار، در حالى كه قرار گرفتن كوه بالاى سر آنها جنبه موقتى و ناپايدار داشت.

* * *

3 ـ هدف نهائى، تمسك به آيات

گفتيم با اين آيه آيات مربوط به سرگذشت بنى اسرائيل و حوادث گوناگون و خاطرات شيرين و تلخ در مورد آنها (در اين سوره) پايان مى پذيرد، و اين سرگذشت آخرين سرگذشت انبياء است كه در اين سوره آمده است.

ذكر اين آيه، در پايان سرگذشت آنها در اين سوره ـ با اين كه آخرين جريان مربوط به اين جمعيت نيست ـ ممكن است به خاطر اين باشد كه هدف نهائى از تمام اين ماجراها همان تمسك به آيات پروردگار و عمل به پيمان هاى او، و براى رسيدن به تقوا و پرهيزكارى است كه در اين آيه و آيه پيش از آن بيان شده است.

يعنى تمام رسالت موسى(عليه السلام) و ساير انبياء، مبارزات و درگيرى هاى مستمر و سخت آنان، و ناراحتى ها و شدائد طاقت فرسائى كه تن به آن دادند، همه براى آن بوده است كه: فرمان خدا و اصول حق، عدالت و پاكى و تقوا در ميان همه به طور كامل اجرا گردد.

* * *

بار پرورداگارا! ما را در انجام دستورات خويش موفق بدار!

ما را چنان مطيع فرمان خويش قرار ده كه در انجام هيچ دستورى كوتاهى نكنيم!

ما را تسليم كامل پيام ها و فرمان هاى خود قرار ده!

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تصحيح: 15 / 10 / 1383