تفسیر نمونه جلد 08

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

انگيزه نگارش اين تفسير

مصارف زكات و ريزه كارى هاى آن

1 ـ فرق ميان «فقير» و «مسكين»

2 ـ آيا زكات بايد به هشت قسمت مساوى تقسيم شود؟

3 ـ در چه زمانى زكات واجب شد؟

4 ـ منظور از «مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم» كيانند؟

5 ـ نقش زكات در اسلام

6 ـ تفاوت حروف و تفاوت احكام

قيافه حق به جانب منافقان!

برنامه خطرناك ديگرى از منافقان

نشانه هاى منافقان

تكرار تاريخ و درس عبرت

نشانه هاى مؤمنان راستين

پيكار با كفار و منافقان

توطئه خطرناك

منافقان كم ظرفيتند!

كارشكنى منافقان

1 ـ اهميت به كيفيت كار است نه كميت

2 ـ تلاش براى دلسردى مؤمنان

3 ـ معنى مسخره خدا

4 ـ عدد هفتاد

باز هم كارشكنى منافقان

روش محكم تر در برابر منافقان

دون همتان و مؤمنان راستين

معذوران واقعى!

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!

1 ـ سربازان عاشق جهاد

2 ـ مراحل جهاد

3 ـ قاعده «ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل»

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!

باديه نشينان سنگدل و با ايمان

1 ـ اجتماعات شكوهمند

2 ـ شهريان باديه نشين

3 ـ انفاق وسيله قرب الهى

پيشگامان اسلام

1 ـ موقعيت پيشگامان

2 ـ تابعين چه اشخاصى بودند؟

3 ـ نخستين مسلمان چه كسى بود؟

4 ـ آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟

5 ـ پرسش هائى پيرامون سخن «محمّد بن كعب قرظى»(1)

الف ـ سؤال اول:

ب ـ سؤال دوم:

ج ـ سؤال سوم:

د ـ سؤال چهارم:

منافقان مدينه

توبه كاران

«زكات» عامل پاكى فرد و جامعه

1 ـ دقت در آيه اخذ زكات و توجه به نكات لازم

2 ـ توبه و جبران

3 ـ مسأله «عرض اعمال»

4 ـ آيا رؤيت به معنى ديدن است؟

بتخانه اى در چهره مسجد!

1 ـ درس بزرگ

2 ـ نفى به تنهائى كافى نيست!

3 ـ دو شرط اساسى

يك تجارت بى نظير

لزوم بيگانگى از دشمنان

1 ـ يك روايت مجعول

2 ـ چرا «ابراهيم»(عليه السلام) به «آزر» وعده استغفار داد؟

3 ـ هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود

مجازات پس از تبيين

يك درس بزرگ!

زندانِ محاصره اجتماعى گنهكاران

2 ـ چرا از جنگ «تبوك» به «ساعَةِ الْعُسْرَةِ» تعبير شده است؟!

3 ـ منظور از «خُلِّفُوا»

4 ـ يك درس بزرگ براى هميشه

5 ـ غزوه «تبوك» و دستاوردهايش

با صادقان باشيد

1 ـ آيا منظور از «صادِقِين»، تنها معصومانند؟

2 ـ «صادِقِين» جمع است

مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند

1 ـ منظور از «لايَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاً»

2 ـ منظور از «أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»

3 ـ گستردگى مفهوم آيه

جهاد با جهل و جهاد با دشمن

1 ـ مفهوم دقيق آيه

2 ـ هماهنگى با آيات سابق

3 ـ منظور از «تفقّه» در آيه

4 ـ جواز تقليد از متخصّص

5 ـ احترام خاص تعليم و تعلّم

دشمنان نزديك تر را هدف قرار دهيد!

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده و آلوده

1 ـ آمادگى زمينه، شرط موفقيت

2 ـ انواع پليدى ها

3 ـ منظور از «يَسْتَبْشِرُون»

4 ـ نفاق بيمارى است

5 ـ تأثير آيات قرآن

آزمايش سالانه

آخرين آيات قرآن مجيد

سوره يونس(عليه السلام)

محتواى سوره يونس

رسالت پيامبر

خداشناسى و معاد

1 ـ حركت به سوى بى نهايت

2 ـ معنى و مفهوم «قسط»

گوشه اى از آيات عظمت خدا

1 ـ تفاوت معنى «ضياء» و «نور»

2 ـ «ضياء» جمع است يا مفرد؟

3 ـ مرجع ضمير «قَدَّرَهُ مَنازِلَ»

4 ـ نشانه هاى خدا

5 ـ مسأله عدد و حساب

بهشتيان و دوزخيان

1 ـ ملاقات پروردگار

2 ـ هدايت در پرتو ايمان

3 ـ منظور از «تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ»

4 ـ سه حالت لذت بخش بهشتيان

انسان هاى خود رو!

انسان در قرآن

ستمگران پيشين و شما

1 ـ تفاوت دو تقاضاى مشركان

2 ـ پاسخ به تقاضاى دوم

3 ـ چگونه ممكن است پيامبر افكار خود را تا چهل سالگى مكتوم دارد؟

4 ـ ستمكارترين

معبودهاى بى خاصيت

معجزات اقتراحى

به هنگام مشكلات به خدا روى مى آورند

1 ـ بيدارى هنگام بلا و...

2 ـ «رحمت» در برابر «ضراء»

3 ـ اختلاف ضماير

دورنماى زندگى دنيا

1 ـ مثال براى تقريب به ذهن

رو سفيدان و رو سياهان

يك صحنه از رستاخيز بت پرستان

چه كسى شما را روزى مى دهد؟

از نشانه هاى حق و باطل

1 ـ هدايت ويژه خدا است

2 ـ معبودهاى مشركان و شايستگى هدايت

3 ـ چرا اكثر؟

4 ـ دليل عدم حجيت ظنّ

عظمت و حقانيت دعوت قرآن

1 ـ جلوه تازه اى از اعجاز قرآن

2 ـ جهل و انكار، سرمنشأ كفر

كوران و كَران

1 ـ شنيدن و نگاه به قصد مخالفت

2 ـ درك و تدبّر لازم است

زيانكاران

مجازات الهى در دست من نيست

1 ـ قانون كلّى حيات و مرگ

2 ـ آيا امت اسلام هم مجازات مى شود؟

3 ـ توبه هنگام نزول عذاب

در مجازات الهى ترديد نكنيد

1 ـ سؤال حقيقى يا استهزائى

2 ـ حقيقت ندامت

قرآن رحمت بزرگ الهى

1 ـ آيا «قلب» كانون احساسات است؟

2 ـ تفاوت فضل و رحمت

همه جا ناظر او است!

1 ـ قانون گذارى حق خدا است

2 ـ نزول ارزاق

3 ـ اصل عدم حجيّت ظنّ

4 ـ آئين جاهليت

5 ـ وسعت علم پروردگار

6 ـ خدا و فرشتگان مراقب اعمالند

آرامش روح در سايه ايمان

1 ـ منظور از «بشارت» در اين آيه چيست؟

قسمتى از آيات عظمت او

1 ـ آرامش و سكون

2 ـ منظور از «وَ النَّهارَ مُبْصِراً»

3 ـ پندارهاى بى پايه

سخن بى دليل

1 ـ تفاوت «سلطان» و «دليل»

2 ـ منظور از «متاع»

3 ـ منظور از «نُذيقُهُم»

گوشه اى از مبارزات نوح(عليه السلام)

رسولان بعد از «نوح»

بخشى از مبارزات موسى و هارون

مرحله دوم مبارزه با «موسى»(عليه السلام)

سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر

مرحله چهارم دوران سازندگى براى انقلاب

آخرين فصل مبارزه با ستمگران

ترديد به خود راه مده!

آيا پيامبر ترديد داشت؟

تنها يك گروه به موقع ايمان آوردند!

ماجراى ايمان آوردن قوم «يونس»(عليه السلام)

ايمان اجبارى بيهوده است

تربيت و اندرز

قاطعيت در برابر مشركان

آخرين سخن

انگيزه نگارش اين تفسير

با گسترش بيدارى و آگاهى در همه سطوح، با بيدار شدن حسّ كنجكاوى براى درك مسائل اسلامى در همه طبقات، و با احساس نياز شديد به فهم حقايق تعليمات اسلامى كه امروز به دلائل مختلف صورت گرفته، اين بحث در ميان عموم طبقات مخصوصاً نسل جوان پيدا شده است: اگر بخواهيم اسلام را بهتر و عميق تر بشناسيم، و از سرچشمه تعليمات آن سيراب شويم، چه بايد كرد؟!

در پاسخ اين سؤال به آنها، اين جواب داده مى شود: اصيل ترين منابع اسلامى، «قرآن» است، كه به صورت دست نخورده، و بدون هيچ كم و كاست، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به دست ما رسيده، و زبان گوياى وحى در آن منعكس است، قبل از هر چيز آن را بخوانيد، و در آن بينديشيد.

فوراً سؤال مى كنند: براى فارسى زبانان مطالعه كدام تفسير بهتر است؟

بدون شك، تفاسير ارزنده اى در زبان فارسى، از ديروز و امروز، داريم. ولى عدم آشنائى به نثر آنها، و يا سنگين بودن مطالبشان، سبب شده كه براى گروهى قابل هضم نباشند (به جز كمى از تفاسير كه اين اشكالات را توانسته اند حلّ كنند).

اين موضوع، سبب شد: با همكارى و دستيارى «جمعى از آقايان فضلاء» آستين را بالا زنيم، و تفسيرى روان، دور از اصطلاحات پيچيده علمى، دور از شرح اختلافات مفسران، و در عين حال پرمغز، و بر اساس نيازها و دريافت هاى روز، تهيه و در اختيار عموم گذاريم.

از سوى ديگر، براى اين كه: «خواص» و «فضلاء» نيز، بتوانند از آن بهره گيرند، حداكثرِ كوشش براى منعكس ساختن بحث هاى گوناگون علمى (گاهى در متن و گاهى در پاورقى ها) به عمل آمد، تا براى هر دو گروه مفيد و سودمند باشد.

و براى اين كه: قرآن و آيات پرمغزش، در متن زندگى همه مسلمانان قرار گيرد، سعى شده در اين تفسير، به تمام پرسش ها و گفتگوهائى كه شرائط زندگى امروز، در مسائل اسلامى برانگيخته است، پاسخ گفته شود، و در همه جا مباحث از شكل كلى و ذهنى، به صورت «علمى»، و منطبق بر نيازهاى زندگى مطرح گردد.

بحمد اللّه مجموعه اين تلاش ها، به حد كافى مؤثر واقع شد، و بيش از آنچه ما انتظار داشتيم، از اين تفسير در همه جا استقبال گرديد، حتى به عنوان يك كتاب درسى، در جلسات دينى از آن بهره گيرى مى شود.

اين استقبال به قدرى گرم بود كه اگر تعجب نكنيد، تا كنون كه اين سطور را مى نويسم، جلد اول آن ده بار چاپ شده (و به همين نسبت مجلدات ديگر!).

لذا، ما تلاش و كوشش خود را بيشتر كرديم، و براى اين كه بحث ها «هماهنگ تر» گردد، بنا را بر اين گذاشتيم: عبارات همه از اينجانب باشد و آقايان فضلاء، در جمع آورى مطالب، همكارى و كمك كنند، كه بايد اعتراف كرد تلاشى پيگير و پرثمر دارند.

مطالعه اين تفسير نشان مى دهد: علاوه بر استفاده از افكار بزرگان، مفسران پيشين و معاصر، در بيشتر موارد، نوآورى ها و مطالب بكر و تازه دارد.

مخصوصاً اين جلد، از اين جهت مزيت دارد كه: تمام آن، در دوران تبعيد به «مهاباد» و «انارك» يك جا نوشته شد، و دوستان به تناوب برنامه همكارى را در اين نقاط، انجام مى دادند، و با فرصت و مجال بيشتر، و در شرائط فكرى آماده تر، نگاشته مى شد.

به هر حال اميدواريم از اين طريق، بتوانيم پيوند خود و جامعه خود، مخصوصاً نسل جوان را با قرآن محكم تر سازيم، و با «آگاهى و بينش» عميق تر و روشن تر، در راه شناخت قرآن و اسلام گام برداريم.

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

22 / ذيقعده / 1398

3 / 8 / 1357

 

60إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

60 ـ زكات ها مخصوص فقراء و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى كشند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى (آزادى) بردگان، و (اداى دِين) بدهكاران، و در راه (تقويت آئين) خدا، و واماندگان در راه; اين، يك فريضه (مهم) الهى است; و خداوند دانا و حكيم است!

 

تفسير:

مصارف زكات و ريزه كارى هاى آن

در تاريخ اسلام، دو دوران مشخص ديده مى شود، دوران «مكّه»، كه همّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان در آن، مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد، و دوران «مدينه»، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در آن، دست به تشكيل «حكومت اسلامى»، و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام، از طريق اين حكومت صالح زد.

بدون شك، يكى از ابتدائى و ضرورى ترين مسائل، به هنگام تشكيل حكومت، تشكيل «بيت المال» است، كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت بر آورده شود، نيازهائى كه در هر حكومتى بدون استثناء وجود دارد.

به همين دليل، يكى از نخستين كارهائى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در «مدينه» انجام داد، تشكيل بيت المال بود، كه يكى از منابع آن را «زكات» تشكيل مى داد، و طبق مشهور، اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)تشريع شد.

اين آيه به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده، و به تمام توقعات بى جا پايان مى دهد، و آن را در هشت مصرف خلاصه مى كند:

1 ـ «فقراء»، نخست مى گويد: «صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ).

2 ـ «و براى مساكين» (وَ الْمَساكينِ).

در اين كه «فقير» و «مسكين» با هم چه تفاوتى دارند، بحثى است كه در پايان تفسير آيه خواهد آمد.

3 ـ «و براى عاملان» و جمع آورى كنندگان زكات (وَ الْعامِلينَ عَلَيْها).

اين گروه در حقيقت، كارمندان و كاركنانى هستند كه، براى جمع آورى زكات و اداره بيت المال اسلام، تلاش و كوشش مى كنند، و آنچه به آنها داده مى شود، در حقيقت، به منزله مزد و اجرت آنها است، و لذا فقر در اين گروه به هيچ وجه شرط نيست.

4 ـ «مؤلفة قلوبهم»، يعنى كسانى كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند، و با تشويق مالى، مى توان تأليف قلب، و جلب محبت آنان را نمود، لذا مى فرمايد: «و براى كسانى كه قلب هاى آنها الفت مى پذيرد و محبتشان جلب مى شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ).

توضيح بيشتر درباره اين گروه بعداً خواهد آمد.

5 ـ «و براى آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ).

يعنى سهمى از زكات، تخصيص به مبارزه با بردگى، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى، داده مى شود، و همان گونه كه در جاى خود گفته ايم، برنامه اسلام در مورد بردگان، برنامه «آزادى تدريجى» است كه نتيجه نهائى اش آزاد ساختن همه بردگان بدون روبرو شدن با واكنش هاى نامطلوب اجتماعى آن مى باشد، و تخصيص سهمى از زكات، به اين موضوع، گوشه اى از اين برنامه را تشكيل مى دهد.

6 ـ «براى اداء دين بدهكاران» و آنها كه بدون جرم و تقصير، زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند (وَ الْغارِمينَ).

7 ـ «و مصرف در راه خدا» (وَ في سَبيلِ اللّهِ).

همان گونه كه اشاره خواهيم كرد، منظور از آن، تمام راه هائى است كه به گسترش و تقويت آئين الهى منتهى شود، اعم از مسأله جهاد و تبليغ و مانند آن.

8 ـ «و كمك به واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبيلِ).

يعنى مسافرانى كه بر اثر علتى در راه مانده، و زاد، توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند، هر چند افراد فقير و بى بضاعتى نيستند، ولى بر اثر
دزد زدگى، بيمارى، گم كردن اموال خود، و يا علل ديگر، به چنين وضعى افتاده اند، اين گونه اشخاص را، بايد از طريق زكات، به مقدارى كه براى رسيدن به مقصد لازم است بى نياز ساخت.

در پايان آيه، به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته مى فرمايد: «اين فريضه الهى است» (فَريضَةً مِنَ اللّهِ).

و بدون شك اين فريضه، حساب شده، كاملاً دقيق، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است، زيرا «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

البته، حكم زكات قبلاً در «مكّه» نازل شده بود، اما نه به صورت وجوب جمع آورى در بيت المال، بلكه، خود مسلمانان اقدام به پرداخت آن مى كردند، ولى در «مدينه» دستور جمع آورى و «تمركز» آن، از ناحيه خداوند در آيه 103 سوره «توبه» صادر گرديد.

آيه مورد بحث، كه مسلماً بعد از آيه وجوب اخذ زكات نازل شده، (هر چند در قرآن قبل از آن ذكر گرديده است) مصارف گوناگون زكات را بيان مى كند.

و جالب اين كه آيه، با كلمه «إِنَّما»، كه دليل بر انحصار است، آغاز شده، و اين نشان مى دهد كه: بعضى از افراد خودخواه، يا بى خبر، انتظار داشتند بدون هيچ گونه استحقاق، سهمى از زكات دريافت دارند، كه با كلمه «إِنَّما» دست ردّ به سينه همه آنها زده شده.

در دو آيه قبل از اين آيه نيز، اين معنى منعكس بود كه: بعضى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)خرده مى گرفتند: چرا سهمى از زكات را، در اختيار آنها نمى گذارد، و حتى در صورت محروم شدن از آن، خشمگين مى شدند، اما به هنگام برخوردارى ابراز رضايت مى كردند.

* * *

نكته ها:

1 ـ فرق ميان «فقير» و «مسكين»

در ميان مفسران گفتگو است كه: آيا فقير و مسكين، مفهوم واحدى دارند، و به عنوان تأكيد در آيه فوق ذكر شده اند؟ بنابراين، مصارف زكات، هفت مصرف خواهد بود.

و يا اين كه دو مفهوم مخالف دارند؟

غالب مفسران و فقهاء، احتمال دوم را پذيرفته اند، ولى در ميان طرفداران اين عقيده نيز، در تفسير اين دو كلمه، گفتگوهاى زيادى است، اما آنچه نزديك تر به نظر مى رسد، اين است كه:

«فقير» به معنى كسى است كه، در زندگى خود كمبود مالى دارد، هر چند مشغول كسب و كارى باشد، و هرگز از كسى سؤال نكند، اما «مسكين» كسى است كه: نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است، و به همين جهت، از اين و آن سؤال مى كند.

شاهد اين موضوع، نخست، ريشه لغت «مسكين» است كه، از ماده «سكون» گرفته شده، گويا چنين كسى بر اثر شدت فقر، ساكن و زمين گير شده است.

و ديگر، ملاحظه موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن، كه معنى فوق را تأئيد مى كند، از جمله در اين آيات چنين مى خوانيم: أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَة: «يا مسكين خاك نشينى را اطعام كند».(1)

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُم: «هر گاه خويشاوندان، يتيمان و مسكينان، در موقع تقسيم ارث، حضور يابند، چيزى از آن به آنها ببخشيد».(2)

از اين تعبير استفاده مى شود: منظور از مساكين، سائلانى هستند كه گاه در اين مواقع، حضور مى يابند.

وَ أَنْ لايَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكين: «امروز هيچ مسكينى نبايد در محوطه زراعت شما حضور يابد»!(3) كه اشاره به سائلان است.

همچنين تعبير به «اطعام مسكين» يا «طعام مسكين»، در آيات متعددى از قرآن، كه نشان مى دهد: مساكين افراد گرسنه اى هستند كه، حتى نياز به يك وعده غذا دارند.

در حالى كه، در مواردى از استعمال كلمه «فقير» در قرآن، به خوبى استفاده مى شود: افراد آبرومندى كه، هرگز روى سؤال ندارند، اما گرفتار كمبود مالى هستند، در مفهوم اين كلمه واردند، مانند آنچه در سوره «بقره» آيه 273 ديده مى شود: لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لايَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:

«انفاق براى فقيرانى است كه، در راه خدا گرفتار شده اند، و آن چنان ظاهر خويش را حفظ مى كنند كه، جاهل از شدت عفت نفس آنان، چنين مى پندارد غنى و بى نيازند».

از همه اينها گذشته، در روايتى «محمّد بن مسلم» از امام صادق(عليه السلام) يا امام باقر(عليه السلام)نقل كرده: از آن حضرت درباره «فقير» و «مسكين» سؤال كردند، فرمود: الْفَقِيرُ الَّذِي لايَسْأَلُ وَ الْمِسْكِينُ الَّذِي هُوَ أَجْهَدُ مِنْهُ الَّذِي يَسْأَلُ:

«فقير كسى است كه سؤال نمى كند، و مسكين حالش از او سخت تر است، و كسى است كه از مردم سؤال و تقاضا مى كند».(4)

همين مضمون، در حديث ديگرى از «ابو بصير» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است،(5) و هر دو در مفهوم فوق صراحت دارند.

البته، پاره اى از قرائن گواهى بر خلاف آنچه در بالا گفتيم مى دهد، ولى هر گاه مجموع قرائن موجود را در نظر بگيريم، روشن مى شود: حق همان است كه در بالا گفته شد.

* * *


1 ـ بلد، آيه 16.

2 ـ نساء، آيه 8.

3 ـ قلم، آيه 24.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 144، ابواب المستحقين للزكاة و وقت التسليم و النية، باب اول: باب اصناف المستحقين و...، حديث 2 (جلد 9، صفحه 210، حديث 11857، چاپ آل البيت) ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 502، حديث 18 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 57، حديث 3.

5 ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 501، حديث 16 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 210، حديث 11858 (چاپ آل البيت).

2 ـ آيا زكات بايد به هشت قسمت مساوى تقسيم شود؟

بعضى از مفسران يا فقهاء عقيده دارند: ظاهر آيه فوق اين است كه: بايد زكات مال به هشت سهم مساوى تقسيم گردد، و هر كدام در مصرف خود صرف شود، مگر اين كه: مقدار زكات به قدرى ناچيز باشد، كه نتوان آن را به هشت سهم قابل ملاحظه تقسيم كرد.

اما اكثريت قاطع فقهاء بر آنند كه: اصناف هشتگانه فوق، مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است، و تقسيم كردن به همه واجب نيست.

سيره قطعى پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، امامان اهل بيت(عليهم السلام) و ياران آنها نيز، اين معنى را تأييد مى كند، به علاوه، با توجه به اين كه: زكات يك ماليات اسلامى است، و حكومت اسلامى موظف است آن را از مردم وصول كند، و هدف از تشريع آن رفع نيازمندى هاى گوناگون جامعه اسلامى مى باشد، طبعاً چگونگى مصرف آن در اين مصارف هشتگانه، بستگى به ضرورت هاى اجتماعى از يكسو، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.

* * *

3 ـ در چه زمانى زكات واجب شد؟

از آيات مختلف قرآن از جمله آيه 156 سوره «اعراف»، 3 سوره «نمل»،
4 سوره «لقمان»، و آيه 7 سوره «فصلت» كه همه از سوره هاى «مكّى» هستند، چنين استفاده مى شود كه: حكم وجوب زكات در «مكّه» نازل شده است، و مسلمانان موظف به انجام اين وظيفه اسلامى بوده اند، ولى به هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» مهاجرت كرد، و پايه حكومت اسلامى را گذارد و طبعاً نياز به تشكيل بيت المال بود، از طرف خداوند مأموريت يافت كه، زكات را شخصاً از مردم بگيرد (نه اين كه خودشان به ميل و نظر خود، در مصارف آن صرف كنند).

آيه شريفه «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً...»(1) در اين هنگام نازل شد، و مشهور اين است: كه اين در سال دوم هجرت بود، سپس مصارف زكات به طور دقيق، در آيه مورد بحث، كه آيه 60 سوره «توبه» است بيان گرديد، و جاى تعجب نيست كه تشريع اخذ زكات، در آيه 103 باشد، و ذكر مصارف آن، كه مى گويند در سال نهم هجرت نازل شده، در آيه 60; زيرا مى دانيم: آيات قرآن بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده، بلكه به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)هر كدام در مورد مناسب و لازم قرار داده شده است.

* * *

4 ـ منظور از «مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم» كيانند؟

آنچه از تعبير «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» فهميده مى شود آن است كه: يكى از مصارف زكات، كسانى هستند كه به خاطر ايجاد الفت و محبت، به آنها زكات داده مى شود.

ولى آيا منظور از آن، كفار و غير مسلمانانى است كه به خاطر استفاده از همكارى آنها در جهاد، از طريق كمك مالى تشويق مى شوند؟

يا مسلمانان ضعيف الايمان را نيز شامل مى گردد؟

همان گونه كه در مباحث فقهى گفته ايم: اين آيه، و همچنين پاره اى از روايات كه در اين زمينه وارد شده، مفهوم وسيعى دارند، و تمام كسانى را كه با تشويق مالى، از آنها به نفع اسلام و مسلمين جلب محبت مى شوند، در بر مى گيرند، و دليلى بر اختصاص آن به كفار نيست.

* * *

 


1 ـ توبه، آيه 103.

5 ـ نقش زكات در اسلام

با توجه به اين كه، اسلام به صورت يك مكتب صرفاً اخلاقى، و يا فلسفى و اعتقادى، ظهور نكرد، بلكه به عنوان يك «آئين جامع»، كه تمام نيازمندى هاى مادّى و معنوى در آن پيش بينى شده، پا به عرصه ظهور گذاشت.

و نيز با توجه به اين كه اسلام، از همان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با تأسيس حكومت همراه بود.

و همچنين، با توجه به اين كه: اسلام، توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى شود: نقش «بيت المال»، و «زكات» كه يكى از منابع درآمد «بيت المال» است، از مهم ترين نقش ها است.

شك نيست، هر جامعه اى داراى افراد از كار افتاده، بيمار، يتيم بى سرپرست، معلول، و امثال آنها مى باشد، كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.

و نيز، براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه، هزينه آنها از طرف حكومت پرداخته مى شود.

همچنين، كارمندان حكومت اسلامى، دادرسان و قضات، و نيز وسائل تبليغاتى و مراكز دينى، هر كدام نيازمند به صرف هزينه اى هستند، كه بدون يك پشتوانه مالى منظم، و مطمئن، سامان نمى پذيرد.

به همين دليل در اسلام، مسأله «زكات»، كه در حقيقت يك نوع «ماليات بر درآمد و توليد» و «ماليات بر ثروت راكد» محسوب مى شود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهم ترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با «نماز» همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!

حتى در روايات اسلامى مى خوانيم: اگر حكومت اسلامى از شخص يا اشخاصى، مطالبه زكات كند، و آنها در برابر حكومت ايستادگى كنند، و سر باز زنند، مرتدّ محسوب مى شوند، و در صورتى كه اندرزها در مورد آنها سود ندهد، توسّل به نيروى نظامى، در مقابل آنها جايز است، بعضى معتقدند: داستان «اصحاب ردّه» (همان گروهى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از پرداخت زكات سر باز زدند و خليفه وقت به مبارزه با آنها برخاست، و مى گويند: حتى على(عليه السلام) نيز اين مبارزه را امضاء كرد و شخصاً يكى از پرچمداران در ميدان جنگ بود)، از اين قبيل است، هر چند نظرهاى ديگرى در اين داستان نيز وجود دارد.

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ مَنَعَ قِيراطاً مِنْ الزَّكاةِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِن، وَ لا مُسْلِم، وَ لا كَرَامَةَ!: «كسى كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان، و ارزشى ندارد».(1)

جالب توجه اين كه: از روايات استفاده مى شود: «حدود» و «مقدار» زكات آن چنان دقيقاً در اسلام تعيين شده كه، اگر همه مسلمانان، زكات اموال خويش را به طور صحيح و كامل بپردازند، هيچ فرد فقير و محرومى در سرتاسر كشور اسلامى باقى نخواهد ماند.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: وَ لَوْ أَنَّ النّاسَ أَدَّوْا زَكاةَ أَمْوالِهِمْ ما بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتاجاً!... وَ إِنَّ النّاسَ مَا افْتَقَرُوا، وَ لا احْتاجُوا، وَ لا جاعُوا، وَ لا عَرُوا، إِلاّ بِذُنُوبِ الأَغْنِياء!:

«اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند، مسلمانى فقير و نيازمند، باقى نخواهد ماند... و مردم، فقير، محتاج، گرسنه و برهنه نمى شوند، مگر به خاطر گناه ثروتمندان»!(2)

و نيز، از روايات استفاده مى شود: اداى زكات باعث حفظ اصل مالكيت، و تحكيم پايه هاى آن است، به طورى كه اگر مردم، اين اصل مهم اسلامى را فراموش كنند، شكاف و فاصله ميان گروه ها آن چنان مى شود كه، اموال اغنياء نيز به خطر خواهد افتاد.

در حديثى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى خوانيم: حَصِّنُوا أَمْوالَكُمْ بِالزَّكاةِ: «اموال خود را به وسيله زكات حفظ كنيد».(3)

همين مضمون از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امير مؤمنان على(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(4)

براى اطلاع بيشتر از اين احاديث، به ابواب يك، سه، چهار و پنج، از ابواب زكات، جلد ششم «وسائل» مراجعه فرمائيد.

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 20، باب 4، حديث 9 (جلد 9، صفحه 35، حديث 11457، چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 11، حديث 12 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 367.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 4، باب 1، حديث 6 از ابواب زكات، (جلد 9، صفحه 12، حديث 11392، چاپ آل البيت)ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 2، صفحه 7، حديث 1579 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «عوالى اللآلى»، جلد 8، صفحه 370، حديث 74 (انتشارات سيد الشهداء).

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 6، باب 1، حديث 11 از ابواب زكات، (جلد 9، صفحه 11، حديث 11391، و صفحه 14، چاپ آل البيت) ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 61، حديث 5 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 48، صفحه 150، حديث 25.

4 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 416، حديث 5904 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 15، حديث 11402، و صفحه 24، حديث 11427، و صفحه 29، حديث 11443، و صفحه 402، حديث 12337 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 60، و صفحات 203 و 208، و جلد 90، صفحه 288 و...

 

6 ـ تفاوت حروف و تفاوت احكام

آخرين نكته اى كه توجه به آن لازم است اين است كه، در آيه مورد بحث، در مورد چهار گروه، كلمه «لام» ذكر شده (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) و اين تعبير معمولاً نشانه «ملكيت» است.

ولى، در مورد چهار گروه ديگر، كلمه «فى» آمده است (وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيل) و اين تعبير، معمولاً براى بيان «مصرف» است.(1)

در ميان مفسران، در تفسير اين «اختلاف تعبير» گفتگو است:

بعضى معتقدند: گروه چهارگانه اول، مالك زكات مى شوند، ولى گروه چهارگانه دوم، مالك نخواهند شد، و تنها جايز است زكات در مورد آنان مصرف گردد.

بعضى ديگر معتقدند: اين اختلاف تعبير، اشاره به نكته ديگرى است و آن اين كه: گروه چهارگانه دوم، استحقاق بيشترى براى زكات دارند; زيرا كلمه «فى» براى بيان ظرفيت است، گويا اين گروه چهارگانه، ظرف زكات مى باشند، و زكات مظروف آنها است، در حالى كه گروه هاى نخستين چنين نيستند.

اما، ما اينجا احتمال ديگرى را انتخاب كرده ايم، و آن اين كه: شش گروه: «فقراء، مساكين، عاملين عليها، مؤلفة قلوبهم، غارمين، و ابن السبيل»، كه بدون «فى» ذكر شده اند، يكسان مى باشند و عطف بر يكديگر، و دو گروه ديگر، كه «فى الرقاب» و «فى سبيل اللّه» است، و با كلمه «فى» بيان گرديده، وضع خاصى دارند.

شايد اين تفاوت تعبير از اين نظر باشد كه، گروه هاى ششگانه مى توانند مالك زكات شوند، و مى توان زكات را به خود آنها پرداخت (حتى بدهكاران و كسانى كه از اداى دين خود ناتوانند، البته در صورتى كه اطمينان داشته باشيم آن را در مورد اداى دين خود مصرف مى كنند).

ولى دو گروه ديگر مالك زكات نمى شوند، و نمى توان به آنها پرداخت، بلكه بايد در مورد آنها مصرف گردد، مثلاً بردگان را بايد از طريق زكات خريد و آزاد كرد، روشن است كه آنها در اين صورت، مالك زكات نمى شوند، و همچنين مواردى كه تحت عنوان «فى سبيل اللّه» مندرج است، از قبيل هزينه جهاد، تهيه اسلحه، و يا ساختن مسجد و مراكز دينى و مانند آنها، هيچ يك مالك زكات نيستند، بلكه مصرف آنند.

به هر حال، اين تفاوت در تعبير نشان مى دهد كه: تا چه اندازه تعبيرات قرآن حساب شده است.

* * *

61وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

ترجمه:

61 ـ از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: «او آدم خوش باورى است»! بگو: «خوش باور بودن او به نفع شماست! (ولى بدانيد) او به خدا ايمان دارد; و (تنها) مومنان را تصديق مى كند; و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند»! و آنها كه رسول خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناكى دارند!

 

شأن نزول:

براى آيه فوق، شان نزول هائى ذكر شده، كه بى شباهت به يكديگر نيست، از جمله اين كه: اين آيه درباره گروهى از منافقان نازل شده، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گفتند، يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد; زيرا مى ترسيم به گوش «محمّد» برسد، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند).

يكى از آنان كه نامش «جلاس» بود گفت: مهم نيست، ما هر چه بخواهيم مى گوئيم، و اگر به گوش او رسيد، نزد وى مى رويم، و انكار مى كنيم، و او از ما مى پذيرد; زيرا محمّد(صلى الله عليه وآله) آدم خوش باور و دهن بينى است، و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)

* * *

تفسير:

در اين آيه، همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى شود، سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را با گفته هاى خود آزار مى دادند، و مى گفتند: «او انسان خوش باور، و دهن بينى است» (وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ).

«أُذُن» در اصل به معنى گوش است، ولى به اشخاصى كه زياد به حرف مردم گوش مى دهند، و به اصطلاح «گوشى» هستند نيز، اين كلمه اطلاق مى شود.

آنها در حقيقت، يكى از نقاط قوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كه وجود آن در يك رهبر كاملاً لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى دادند و از اين واقعيت غافل بودند كه: يك رهبر محبوب، بايد نهايت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامكان عذرهاى مردم را بپذيرد، و در مورد عيوب آنها پرده درى نكند (مگر در آنجا كه اين كار موجب سوء استفاده شود).

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند: «به آنها بگو: اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است، اين به نفع شما است»! (قُلْ أُذُنُ خَيْر لَكُمْ).

زيرا، از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده، و شخصيتتان را خرد نمى كند، عواطف شما را جريحه دار نمى سازد، و براى حفظ محبت، اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند.

در حالى كه اگر او فوراً پرده ها را بالا مى زد، و دروغگويان را رسوا مى كرد، دردسر فراوانى فراهم مى آمد، علاوه بر اين كه آبروى عده اى، به سرعت از بين مى رفت، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد، و افراد آلوده اى كه قابل هدايت بودند، در صف بدكاران جاى مى گرفتند و از اطراف پيامبر(صلى الله عليه وآله)دور مى شدند.

يك رهبر مهربان و دلسوز، و در عين حال پخته و دانا، بايد همه چيز را بفهمد، ولى بسيارى از آنها را به روى خود نياورد، تا آنها كه شايسته تربيت اند، تربيت شوند، از مكتب او فرار نكنند، و اسرار مردم از پرده برون نيفتد.

اين احتمال نيز، در معنى آيه وجود دارد كه: خداوند در پاسخ عيبجويان مى گويد: چنان نيست كه او، گوش به همه سخنان فرا دهد، بلكه، او گوش به سخنانى مى دهد كه به سود و نفع شما است، يعنى وحى الهى را مى شنود، پيشنهاد مفيد را استماع مى كند، و عذرخواهى افراد را در مواردى كه به نفع آنها و جامعه است مى پذيرد.(2)

پس از آن، براى اين كه عيبجويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آن را دستاويز قرار ندهند، چنين اضافه مى كند: «او به خدا و فرمان هاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد، و آن را مى پذيرد، و به آن ترتيب اثر مى دهد» (يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ).

يعنى در واقع پيامبر(صلى الله عليه وآله)دو گونه برنامه دارد: يكى، برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى. و ديگرى، در مرحله عمل، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد، و ظاهراً انكار نمى كند، ولى در مقام عمل، تنها توجه او به فرمان هاى خدا، و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد، و تأمين منافع جامعه، جز از اين راه ممكن نيست، لذا بلافاصله مى فرمايد: «او رحمت براى مؤمنان شما است» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ).

ممكن است در اينجا سؤال شود كه: در پاره اى از آيات قرآن مى خوانيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله)«رَحْمَةً لِلْعالَمين» است.(1)

ولى آيه مورد بحث مى گويد: رحمت براى مؤمنان است، آيا آن «عموميت» با اين «تخصيص» سازگار است؟!

اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن مى شود، و آن اين كه: رحمت، درجات و مراتب دارد، كه يكى از مراتب آن «قابليت و استعداد» است، و مرتبه ديگر «فعليت».

مثلاً، باران، رحمت الهى است، يعنى اين قابليت و شايستگى، در تمام قطرات آن وجود دارد كه، منشأ خير و بركت و نمو و حيات باشد، ولى مسلماً ظهور و بروز آثار اين رحمت، تنها در سرزمين هاى آماده و مستعدّ است، بر اين اساس هم مى توانيم بگوئيم: تمام قطره هاى باران، «رحمت» است و هم صحيح است گفته شود: اين قطرات در سرزمين هاى مستعدّ و آماده، مايه «رحمت» است، جمله اول اشاره به مرحله «اقتضاء و قابليت» است، و جمله دوم اشاره به مرحله «وجود و فعليت».

در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله)او بالقوه براى همه جهانيان مايه رحمت است، ولى بالفعل، مخصوص مومنان مى باشد.

تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند، اين است: نبايد آنها كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند، و از او عيب جوئى مى نمايند، تصور كنند بدون مجازات خواهند ماند، درست است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در برابر آنها وظيفه دارد كه با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساختنشان خود دارى كند، ولى مفهوم اين سخن چنين نيست كه آنها، در اين اعمال خود بدون كيفر خواهند ماند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «آنها كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ).

* * *

62يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ

63أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ

 

ترجمه:

62 ـ آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا شما را راضى سازند; در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى كنند، اگر ايمان دارند!

63 ـ آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است; جاودانه در آن مى ماند؟! اين، همان رسوائى بزرگ است!

 

شأن نزول:

از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود: دو آيه فوق، مكمّل آيه گذشته است، و طبعاً در همان شأن نزول نازل شده، ولى جمعى ديگر از مفسران، شأن نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اين كه:

هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه «تبوك»، آياتى نازل شد، يكى از منافقان گفت: به خدا سوگند اين گروه، نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را «محمّد»(صلى الله عليه وآله) درباره آنها مى گويد، راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان، اين سخن را شنيد و گفت: به خدا آنچه او مى گويد، حق است، و تو از چهارپا بدترى!

اين سخن به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد، به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد: چرا چنين گفتى؟

او سوگند ياد كرد، چنين سخنى نگفته است.

مرد مؤمنى كه با او طرف بود و اين سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گزارش داده بود، گفت: خداوندا! خودت راستگو را تصديق، و دروغگو را تكذيب فرما. آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.(2)

* * *


1 ـ انبياء، آيه 107.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 39 و جلد 17، صفحه 183 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

تفسير:

قيافه حق به جانب منافقان!

يكى از نشانه هاى منافقان، و اعمال زشت و شوم آنها، كه قرآن كراراً به آن اشاره كرده، اين است كه: آنها، براى پوشاندن چهره خود، بسيارى از خلاف كارى هاى خود را انكار مى كردند، و با توسّل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده، و از خود راضى كنند.

در آيات فوق، قرآن مجيد، پرده از روى اين عمل زشت برداشته، هم آنها را رسوا مى كند، و هم مسلمانان را آگاه مى سازد كه، تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى گويد: «آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ).

روشن است، هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست، بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ، چهره واقعيات را در نظرتان، دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند، و گرنه اگر هدف آنها اين است كه، واقعاً مؤمنان راستين را از خود خشنود سازند، لازم تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، در حالى كه آنها با اعمالشان، خدا و پيامبر را به شدت ناراضى كردند.

لذا قرآن مى گويد: «اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر اين است كه، خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ).

جالب توجه اين كه: در جمله فوق، چون سخن از «خدا» و «پيامبر» در ميان است، قاعدتاً بايد «ضمير» (يُرْضُوهُ) به صورت «تثنيه» آورده شود، ولى، ضمير مفرد به كار رفته است.

اين تعبير، در حقيقت اشاره به اين است كه: رضايت پيامبر(صلى الله عليه وآله)از رضايت خدا، جدا نيست، و او همان را مى پسندد كه خدا مى پسندد.

و به تعبير ديگر، اشاره به حقيقت «توحيد افعالى» است; چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد، و رضا و غضب او، همه به خدا منتهى مى شود، همه، براى او، و در راه او است.

در پاره اى از روايات نقل شده: در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مردى ضمن سخنان خود چنين گفت: مَنْ أَطاعَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ، وَ مَنْ عَصاهُما فَقَدْ غَوى: «كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند، رستگار است، و كسى كه اين دو را مخالفت كند، گمراه و نارستگار است».

هنگامى كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين تعبير را شنيد، كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده، و با «ضمير» تثنيه ذكر كرده، ناراحت شد، و فرمود:

بِئْسَ الْخَطِيْبُ أَنْتَ، هَلاّ قُلْتَ وَ مَنْ عَصَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ؟: «تو بد سخنگوئى هستى! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند...؟» (و به جاى ضمير مفرد، ضمير تثنيه آوردى، گفتى: هر كه آن دو را مخالفت كند).(1)

* * *

در آيه بعد، اين گونه افراد منافق را، شديداً تهديد مى كند، و مى گويد: «مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها).

سپس، براى تأكيد، اضافه مى كند: «اين رسوائى و ذلت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ).

«يُحادِد» از ماده «محادّة»، و از ريشه «حدّ» است، كه، به معنى طرف و نهايت چيزى مى باشد، و از آنجا كه افراد دشمن و مخالف، در طرف مقابل قرار مى گيرند، اين ماده (محادّة) به معنى عداوت و دشمنى نيز آمده است، همان گونه كه در گفتگوهاى روزمره، كلمه «طرفيت» را، به معنى «مخالفت و دشمنى» به كار مى بريم.

* * *

64يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ

65وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ

66لاتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَة مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ

 

ترجمه:

 

64 ـ منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضدّ آنان نازل گردد، و آنها را از اسرار درون قلبشان خبر دهد. بگو: «استهزاء كنيد! خداوند، آنچه را از آن بيم داريد، آشكار مى سازد»!

65 ـ و اگر از آنها بپرسى: («چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد؟!»)، مى گويند: «ما بازى و شوخى مى كرديم»! بگو: «آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مى كرديد»؟!

66 ـ (بگو:) عذرخواهى نكنيد (كه بيهوده است; چرا كه) شما پس از ايمان آوردن، كافر شديد. اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد; زيرا مجرم بودند!

شأن نزول:

براى آيات فوق، شأن نزول هاى متعددى نقل شده، كه همه مربوط به كارهاى منافقان، پس از جنگ «تبوك» است.

از جمله اين كه: گروهى از منافقان در يك جلسه سرّى، براى قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)توطئه كردند كه، پس از مراجعت از جنگ «تبوك»، در يكى از گردنه هاى سر راه، به صورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رم دهند، و بدين گونه حضرت را به قتل برسانند.

خداوند پيامبرش را از اين نقشه، آگاه ساخت، و او دستور داد: جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند.

زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن «عقبه» (گردنه) رسيد، «عمّار»، مهار مركب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در دست داشت، و «حذيفه» از پشت سر آن را مى راند، در اين هنگام، گروه منافقان، كه صورت هاى خود را پوشانده بودند فرا رسيدند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «حذيفه» فرمود: به صورت مركب هاى آنها بزن، و آنها را دور كن، «حذيفه» چنين كرد.

هنگامى كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بدون خطر از «عقبه» گذشت، به «حذيفه» فرمود: آنها را نشناختى؟

عرض كرد: نه، هيچ يك از آنها را نشناختم.

پس از آن، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نام همه آنها را براى او برشمرد.

«حذيفه» عرض كرد: حال كه چنين است; چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟

فرمود: «دوست ندارم عرب بگويد: هنگامى كه «محمّد» به وسيله يارانش پيروز شد، به كشتن آنها پرداخت»!(2)

اين شأن نزول از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است.

در شأن نزول ديگرى مى خوانيم: گروهى از منافقان، هنگامى كه موضع پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را در برابر دشمن در «تبوك» مشاهده كردند، از روى تمسخر گفتند: اين مرد گمان مى كند، قصرهاى «شام» و دژهاى نيرومند «شاميان» را تسخير خواهد كرد، چنين چيزى محال است، محال.

خداوند، پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد راه را بر اين گروه ببندند، سپس آنها را صدا زده ملامت كرد، و فرمود: شما چنين و چنان گفتيد، آنها عذر آوردند، كه ما قصد و غرضى نداشتيم، مزاح و شوخى مى كرديم، و بر اين موضوع سوگند ياد كردند!(3)


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «قرطبى»، جلد 14، صفحه 232، ذيل آيه 56 سوره «احزاب» (مؤسسة التاريخ العربى) ـ «صحيح مسلم»، جلد 3، صفحه 12، باب تخفيف الصلاة و الخطبة، دار الفكر بيروت (و جلد 2، صفحه 594، حديث 870، دار احياء التراث العربى) ـ در «بحار الانوار»، جلد 86، صفحه 233 و جلد 88، صفحه 101 نيز مرحوم «مجلسى» پس از ذكر حديث مشابهى بيانى دارد.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 196 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 196 و 197 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

 

تفسير:

برنامه خطرناك ديگرى از منافقان

در آيات گذشته، ديديم، چگونه منافقان نقاط قوّت را، نقطه ضعف مى پنداشتند، و براى ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان، روى آن تبليغ مى كردند.

در آيات مورد بحث، به قسمت ديگرى از برنامه ها و روش هاى آنها اشاره شده است.

از آيه نخست، چنين استفاده مى شود: خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت، و آنان را به جمعيت معرفى مى كرد، تا مسلمانان به هوش باشند، و به دام آنها گرفتار نشوند، و آنها نيز متوجه موقعيت خويش شوند، و دست و پاى خود را جمع كنند; روى اين جهت، غالباً آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده، مى گويد:

«منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سوره اى نازل شود، و آنان را نسبت به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ).

ولى عجيب اين كه، بر اثر شدت لجاجت و دشمنى، باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) برنمى داشتند، لذا خداوند در پايان اين آيه به پيامبرش مى فرمايد: «به آنها بگو: هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد، و شما را رسوا مى كند»! (قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ).

البته جمله: اسْتَهْزِئُوا «مسخره كنيد» از قبيل امر براى تهديد است، همانند اين كه انسان به دشمنش مى گويد: «هر قدر كارشكنى و اذيت و آزار در قدرت دارى بكن، پاسخ آنها را يك جا خواهم داد اين گونه تعبيرات، در مقام تهديد ذكر مى شود.

ضمناً، بايد توجه داشت: از آيه فوق استفاده مى شود، منافقان در دل، از حقانيت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)با خبر بودند، و ارتباط او را با خدا به خوبى مى دانستند، ولى با اين حال، بر اثر لجاج و عناد و دشمنى با حق، به جاى اين كه در برابر او تسليم باشند، كارشكنى مى كردند، به همين دليل، قرآن مى گويد: منافقان از اين بيم داشتند كه: آياتى بر ضد آنها نازل شود، و مكنون خاطرشان را آشكار سازد.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه: جمله «تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ»، مفهومش اين نيست كه، اين گونه آيات بر منافقان نازل مى شد، بلكه منظور اين است: درباره آنها و بر ضد آنها بوده، هر چند بر شخص پيامبر نازل مى گرديد.

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از برنامه هاى منافقان اشاره كرده، مى فرمايد: «اگر از آنها بپرسى كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند؟ و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند؟ مى گويند: ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ).(1)

در واقع، اين راه فرار عجيبى بود كه، توطئه ها را مى چيدند، و سمپاشى ها را مى كردند، به اين قصد كه اگر رازشان آشكار نشد، و هدف شومشان تحقق يافت، به مقصود جدّى خود رسيده باشند.

اما اگر، پرده ها كنار رفت، و رازشان فاش شد، خود را در زير نقاب «مزاح و شوخى» پنهان سازند، و با اين عذر و بهانه، از مجازات پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مردم فرار كنند.

منافقان امروز، و منافقان هر زمان، برنامه هاى يك نواختى دارند، و از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند، حتى گاه مى شود، جدى ترين مطالب را، در لباس مزاح ها و شوخى هاى ساده مطرح مى كنند، اگر به هدفشان رسيدند، چه بهتر! و الاّ، با عنوان كردن شوخى و مزاح، از چنگال مجازات فرار مى كنند.

اما قرآن، با تعبيرى قاطع و كوبنده، به آنها پاسخ مى گويد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا خدا، و آيات او، و رسولش، را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ).

يعنى، آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن؟!

آيا اين امور، كه از جدى ترين مسائل هستند، شوخى پذيرند؟!

آيا مسأله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر(صلى الله عليه وآله)از آن گردنه خطرناك، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟

و يا استهزاء، و مسخره كردن آيات الهى، و اخبار پيامبر از پيروزى هاى آينده، مطلبى است كه به بازى گرفته شود؟!

همه اينها گواهى مى دهد: آنان اهداف خطرناكى داشتند، كه در زير اين پوشش ها قرار مى دادند.

* * *

سپس، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين دستور مى دهد: صريحاً به اين منافقان بگو: «دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لاتَعْتَذِرُوا).

چرا كه، «شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ).

اين تعبير، نشان مى دهد گروه بالا، از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند، و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.

اين احتمال نيز، در تفسير جمله فوق وجود دارد، كه اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند، ولى چون ظاهراً مرتكب خلافى نشده بودند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان وظيفه داشتند با آنها معامله افراد مؤمن كنند.

ولى، هنگامى كه پس از ماجراى جنگ «تبوك» پرده كنار رفت، و كفر و نفاق آنها بر ملا شد، به آنها اخطار گرديد، كه شما از اين پس، در صف مؤمنان نخواهيد بود.

سر انجام، آيه را با اين جمله پايان مى دهد «اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَة مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ).

اين كه مى گويد: گروهى را به خاطر جرم و گناهشان مجازات مى كنيم، دليل بر آن است كه، «گروه مورد عفو»، افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را، با آب توبه از وجود خود شسته اند.

در آيات آينده، مانند آيه 74 نيز، قرينه اى بر اين مطلب وجود دارد.

روايات متعددى در ذيل اين آيه وارد شده، كه حكايت از آن مى كند: بعضى از اين منافقان، كه وصف حالشان در آيات بالا آمد، از كرده خود پشيمان شده، توبه كردند، ولى بعض ديگر همچنان بر روش خود باقى بودند.(2)

* * *

67الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ

68وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ

69كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

70أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهيم وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

 

ترجمه:

67 ـ مردان منافق و زنان منافق، همه از يك گروهند! آنها امر به منكر، و نهى از معروف مى كنند; و دست هايشان را (از انفاق) مى بندند; خدا را فراموش كردند، و خدا (نيز) آنها را فراموش كرد (، و رحمتش را از آنها قطع نمود); به يقين، منافقان همان فاسقانند!

68 ـ خداوند به مردان و زنان منافق و كفار، وعده آتش دوزخ داده; جاودانه در آن خواهند ماند ـ همان براى آنها كافى است! ـ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته; و عذاب هميشگى براى آنهاست!

69 ـ (شما منافقان،) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راه نفاق پيمودند; بلكه) آنها از شما نيرومندتر، و اموال و فرزندانشان بيشتر بود! آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده كردند; شما نيز از بهره خود، (در اين راه) استفاده كرديد، همان گونه كه آنها استفاده كردند; شما (در كفر و نفاق و استهزاى مومنان) فرو رفتيد، همان گونه كه آنها فرو رفتند; (ولى سرانجام) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد; و آنها همان زيانكارانند!

70 ـ آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند، به آنان نرسيده است؟! «قوم نوح» و «عاد» و «ثمود» و «قوم ابراهيم» و «اصحاب مَديَن» (قوم شعيب) و «شهرهاى زير و رو شده» (قوم لوط); پيامبرانشان دلائل روشن براى آنان آوردند، (ولى نپذيرفتند;) خداوند به آنها ستم نكرد، اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند!


1 ـ «خوض» بر وزن «حوض» چنان كه در كتب لغت آمده است، به معنى داخل شدن تدريجى در آب است، سپس به عنوان كنايه، به ورود در كارهاى مختلف اطلاق شده است، ولى غالباً در قرآن، به معنى ورود، يا شروع به كارها يا سخنان زشت و بد آمده است.

2 ـ براى توضيح بيشتر به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 239 مراجعه شود ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 221، و جلد 30، صفحه 77 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 301 (مؤسسه دار الكتاب).

 

تفسير:

نشانه هاى منافقان

در اين آيات نيز، بحث همچنان درباره منافقان، و رفتار و نشانه هاى آنها است.

اما در نخستين آيه مورد بحث، اشاره به يك مطلب كلّى مى كند و آن اين كه: ممكن است روح نفاق، به اشكال مختلف ظاهر شود، و در چهره هاى متفاوت خودنمائى كند، به گونه اى كه در ابتدا جلب توجه نكند، مخصوصاً خودنمائى روح نفاق، در «مرد»، و «زن»، ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد، بلكه با دقت روشن مى شود: همه در يك سلسله صفات، كه قدر مشترك آنان محسوب مى شود، شريكند، لذا مى گويد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض).

آنگاه به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد:

اوّل و دوم: «آنها مردم را به منكرات تشويق، و از نيكى ها باز مى دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ).

درست بر عكس برنامه مؤمنان راستين، كه دائماً از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر»، در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائماً سعى مى كنند، فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود، تا بهتر بتوانند در چنان محيط آلوده اى به اهداف شومشان برسند.

سوم: آنها دست دهنده ندارند، بلكه «دست هايشان را مى بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْنه در راه خدا انفاق مى كنند، نه به كمك محرومان مى شتابند، و نه خويشاوند و آشنا از كمك مالى آنها بهره مى گيرند.

روشن است آنها چون ايمان به آخرت، نتائج و پاداش «انفاق» ندارند، در بذل اموال سخت بخيلند، هر چند براى رسيدن به اغراض شوم خود، اموال فراوانى خرج مى كنند، و يا به عنوان رياكارى، بذل و بخششى دارند، اما هرگز از روى اخلاص و براى خدا، دست به چنين كارى نمى زنند.

چهارم: تمام اعمال، گفتار و رفتارشان نشان مى دهد: «آنها خدا را فراموش كرده اند، خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ)، وضع زندگى آنها نشان مى دهد مورد نسيان خداوند قرار گرفته اند، يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است، و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.

بديهى است، نسبت «نسيان» به خدا، به معنى فراموشى واقعى نيست، بلكه كنايه از اين است كه، با آنها معامله شخص فراموشكار مى كند، يعنى هيچ گونه سهمى از رحمت و توفيق خود، براى آنها قائل نمى شود.

اين گونه تعبير، حتى در سخنان روزمره نيز ديده مى شود، كه مثلاً مى گوئيم: چون تو وظيفه خود را فراموش كردى، ما هم به هنگام پرداختن مزد و پاداش تو را فراموش خواهيم كرد، يعنى مزد و پاداشى به تو نخواهيم داد.

اين معنى در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز كراراً وارد شده است.(1)

قابل توجه اين كه: موضوع نسيان پروردگار، با «فاء تفريع» بر نسيان آنها عطف شده است، يعنى فراموشكارى آنها، نسبت به فرمان الهى و ذات پاك او، اثرش اين است كه، خدا هم آنها را از مواهب خويش محروم مى سازد، و اين نتيجه عمل آنها است.

پنجم: اين كه «منافقان فاسقند و بيرون از دائره اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

آنچه در آيه فوق، درباره صفات مشترك منافقان گفته شد، در هر عصر و زمانى ديده مى شود.

منافقان عصر ما، با چهره هاى جديدى كه به خود گرفته اند، در اصول فوق، همانند منافقان قرون پيشين هستند، هم تشويق به فساد مى كنند، هم جلو كار نيك را مى گيرند، هم بخيل و ممسكند، هم خدا را در تمام زندگانيشان فراموش كرده اند، و هم قانون شكن و فاسقند.

و عجيب اين كه با تمام اين اوصاف، مدّعى ايمان به خدا، و اعتقاد محكم و مبرم به مبانى دينى و اسلامى نيز هستند!

* * *

در آيه بعد، مجازات شديد و دردناك آنها، در يك جمله كوتاه بيان شده است، مى فرمايد: «خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى ايمان را وعده آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ).

آتش سوزانى كه: «جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدينَ فيها).

و «همين يك مجازات كه تمام انواع عذاب ها و كيفرها را در بر دارد براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ).

به تعبير ديگر، آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند; زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.

در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ).

بلكه اين دورى از خداوند، و بُعد از پروردگار، خود بزرگ ترين عذاب، و دردناك ترين كيفر براى آنها محسوب مى شود.

* * *


1 ـ به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 239 و 240 مراجعه فرمائيد (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 1، صفحه 125، حديث 18 (انتشارات جهان) ـ «معانى الأخبار»، صفحه 14، حديث 5 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحات 63 و 91، و جلد 90، صفحات 98 و 99.

تكرار تاريخ و درس عبرت

در سومين آيه، براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد، و با مقايسه زندگى آنان، با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درس ها را به آنها مى دهد، مى فرمايد: «شما همانند منافقان پيشين هستيد، و همان مسير، برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد»

(كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

«همانها كه از نظر نيرو از شما قوى تر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزون تر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً).

«آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات، آلودگى، گناه، فساد و تبهكارى، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز، از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ).

«خَلاق» در لغت به معنى نصيب و بهره است، و چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: از ريشه «خُلق» گرفته شده است (شايد به اين جهت، كه انسان بهره هاى خود را متناسب خلق و خوى خود، در اين جهان دريافت مى دارد).

پس از آن مى گويد: «شما در كفر و نفاق، سخريه و استهزاء مؤمنان، فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا).(1)

سرانجام، پايان كار منافقان پيشين را، براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و همه منافقان جهان، با دو جمله بيان مى كند:

نخست اين كه: «آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ).

ديگر اين كه: «آنها زيانكاران حقيقى، و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

آنها ممكن است استفاده هاى «موقت» و «محدودى» از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى بينيم، نه، در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند، و نه در جهان ديگر بهره اى دارند، همان گونه كه تاريخ اقوام پيشين اين واقعيت را روشن مى سازد، كه چگونه نكبت هاى نفاق دامانشان را گرفت، و آنها را به زوال و نابودى كشاند، و عاقبت شوم و شرّشان روشنگر سرنوشت آنها در جهان ديگر است.

هنگامى كه مى بينيم آنها با آن همه امكانات، و اموال و فرزندان، به جائى نرسيدند، و اعمالشان به خاطر بى ريشه بودن، تحت تأثير عامل نفاق، همگى حبط و نابود شد، شما كه در سطحى پائين تر از آنها از نظر قدرت و توانائى قرار داريد، به طريق اولى به چنان سرنوشت شومى گرفتار خواهيد شد.

* * *

سرانجام روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد: «آيا اين گروه منافق از سرنوشت امت هاى پيشين، قوم نوح، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم، و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ).(2)

اين اقوام، كه روزگارى بخش هاى مهمى از جهان را در اختيار داشتند، هر كدام بر اثر تبهكارى و طغيان و سركشى، و فرار از حق و عدالت، و پرداختن به انواع ظلم، بيدادگرى و فساد، به نوعى گرفتار كيفر الهى گشتند.

قوم «نوح» با امواج كوبنده طوفان و غرقاب، قوم «عاد» (قوم هود) به وسيله بادهاى تند و وحشت زا، قوم «ثمود» (قوم صالح) با زلزله هاى ويرانگر، قوم «ابراهيم» با سلب انواع نعمت ها، اصحاب «مدين» (قوم شعيب) به وسيله ابر آتشبار، و قوم «لوط» با زير و رو شدن شهرهاى آنان، همگى نابود شدند.

تنها جسم هاى بى جان، و استخوان هاى پوسيده در زير خاك، و يا در ميان امواج آب، از آنان باقى ماند.

اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه، مطالعه و بررسى آن، هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد، تكان مى دهد.

هر چند خداوند آنها را، هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت، «و پيامبرانشان را با دلائل روشن براى هدايت آنان فرستاد» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).

ولى آنها، به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند، و براى زحمات طاقت فرسايشان، در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.

«بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به ـ خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

* * *

71وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ

72وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْن وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

 

ترجمه:

71 ـ مردان و زنان با ايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند; امر به معروف، و نهى از منكر مى كنند; و نماز را بر پا مى دارند; و زكات را مى پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند; به زودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد; خداوند توانا و حكيم است!

72 ـ خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغ هائى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و مسكن هاى پاكيزه اى در بهشت هاى جاودان (، نصيب آنها ساخته;) و (خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است; و پيروزى بزرگ، همين است!


1 ـ جلمه «كَالَّذي خاضُوا» در واقع به معنى «كَالَّذي خاضُوا فِيْه» است، و به تعبير ديگر، تشبيه فعل منافقان امروز به فعل منافقان پيشين است، همان گونه كه در جمله قبل بهره گيرى آنها را از نعمت ها و مواهب الهى در راه شهوات، به بهره گيرى منافقان پيشين تشبيه مى كند، بنابراين، تشبيه شخص، به شخص نيست كه ناچار شويم «الَّذي» را به معنى «الَّذِين» (يعنى مفرد را به معنى جمع) بگيريم، بلكه تشبيه عمل به عمل است.

2 ـ «مُؤْتَفِكات» از ماده «ائتفاك» به معنى انقلاب و زير و رو شدن است، و اشاره به شهرهاى قوم «لوط» است كه به وسيله زلزله شديد زير و رو گرديد.

 

تفسير:

نشانه هاى مؤمنان راستين

در آيات گذشته، علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق، مطرح گرديد كه در پنج قسمت خلاصه مى شد: «امر به منكر»، «نهى از معروف»، «امساك و بخل»، «فراموش كردن خدا» و «مخالفت فرمان پروردگار».

در آيات مورد بحث، علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است، كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى شود، و درست نقطه مقابل يكايك صفات منافقان است.

آيه نخست از اينجا شروع مى كند: «مردان و زنان با ايمان دوست، ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض).

جالب اين كه، درباره منافقان نيامده بود كه آنها «اولياء» يكديگر، بلكه جمله «بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْض»، كه دليل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و كردار است، به چشم مى خورد، اشاره به اين كه «منافقان»، هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروه هاى مختلفشان در مشخصات و برنامه ها شريكند، اما روح مودّت و ولايت در ميان آنها وجود ندارد! و هر گاه منافع شخصى آنان به خطر بيفتد، حتى به دوستان خود خيانت خواهند كرد، به همين دليل در آيه 14 سوره «حشر» مى خوانيم: تَحْسَبُهُمْ جَميعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى: «آنها را متحد مى پندارى در حالى كه دل هايشان پراكنده است».

پس از بيان اين اصل كلّى، به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى پردازد:

1 ـ نخست مى گويد: «آنها مردم را به نيكى ها دعوت مى كنند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).

2 ـ «مردم را از زشتى ها، بدى ها و منكرات باز مى دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).

3 ـ آنها، به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند «نماز را بر پا مى دارند» (وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ).

به ياد خدا هستند، و با ياد و ذكر او، دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند.

4 ـ آنها، بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند، بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و بازسازى جامعه، انفاق مى نمايند «و زكات اموال خويش را مى پردازند» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ).

5 ـ منافقان فاسقند و سركش، و خارج از تحت فرمان حق، اما مؤمنان «از فرمان خدا و پيامبر او اطاعت مى كنند» (وَ يُطيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ).

در پايان اين آيه، اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى گويد: «خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ).

كلمه «رحمت» كه در اينجا ذكر شده، مفهومى بسيار وسيع دارد، كه هر گونه خير، بركت و سعادتى را در اين جهان و جهان ديگر، در برمى گيرد، و اين جمله در حقيقت نقطه مقابل حال منافقان است، كه خداوند آنها را لعنت كرده، و از رحمت خود دور ساخته است.

شكّ نيست، وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است، «زيرا او هم قدرت دارد، و هم حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ).

نه بدون علت وعده مى دهد، و نه هنگامى كه وعده داد، از انجام آن عاجز مى ماند.

* * *

آيه بعد، قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را، كه شامل حال افراد با ايمان مى شود، در دو جنبه «مادّى» و «معنوى» شرح مى دهد.

در آغاز مى فرمايد: «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغ هائى از بهشت وعده داده است، كه از زير درخت هاى آن نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنـْهارُ).

از ويژگى هاى اين نعمت بزرگ اين است كه، زوال، فنا و جدائى در آن راه ندارد، و «آنان جاودانه در آن مى مانند» (خالِدينَ فيها).

ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه، خداوند «مسكن هاى پاكيزه و منزلگاه هاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْن).

«عَدْن» در لغت به معنى اقامت و بقاء در يك مكان است، و لذا به «معدن» كه جايگاه بقاى مواد خاصى است، اين كلمه اطلاق مى شود، بنابراين، مفهوم «عَدْن» با خلود شباهت دارد، ولى از آنجا كه در جمله قبل به مسأله خلود اشاره شده، چنين استفاده مى شود كه: «جنّات عدن» محل خاصى از بهشت پروردگار است، كه بر ساير باغ هاى بهشت امتياز دارد.

در احاديث اسلامى و كلمات مفسران، اين امتياز به اشكال مختلف بيان شده است، در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين مى خوانيم: عَدْنٌ دارُ اللّهِ الَّتِي لَمْ تَرَها عَيْنٌ وَ لَمْ يَخْطُرْ عَلى قَلْبِ بَشَر، لايَسْكُنُها غَيْرُ ثَلاثَة النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ:

«عدن آن خانه پروردگار است كه، هيچ چشمى آن را نديده، و به فكر كسى خطور نكرده، و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند: پيامبران، صديقان (آنها كه پيامبران را تصديق كردند و از آنها حمايت كردند) و شهيدان».(1)

در كتاب «خصال» از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)چنين نقل شده: مَنْ سَرَّهُ أَن يَحْيا حَياتِى وَ يَمُوتَ مَماتِى وَ يَسْكُنَ جَنَّتِى الَّتِى وَعَدَنِى اللّهُ رَبِّى، جَنّاتِ عَدْنِ... فَلْيُوالِ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِب(عليه السلام) وَ ذُرِّيَّتَهُ(عليهم السلام) مِنْ بَعْدِهِ:

«كسى كه دوست دارد حياتش همچون من، و مرگش نيز همانند من بوده باشد، و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده، در جنّات عدن ساكن شود... بايد علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) و فرزندانش بعد از او را دوست دارد».(2)

از اين حديث روشن مى شود «جنّات عدن» باغ هائى است از بهشت، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و جمعى از خاصّان پيروان او، در آنها مستقرّ خواهند شد.

اين مضمون، در حديث ديگرى از على(عليه السلام) نيز نقل شده، كه: «جنّات عدن» جايگاه پيامبر اسلام است.

سپس، اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده مى فرمايد: «رضايت و خشنودى خدا كه نصيب اين مؤمنان راستين مى شود، از همه برتر و بزرگ تر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ).

هيچ كس نمى تواند آن لذّت معنوى و احساس روحانى را، كه به يك انسان به خاطر رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى دهد، توصيف كند، و به گفته بعضى از مفسران: حتى گوشه اى از اين لذّت روحانى، از تمام بهشت، و نعمت ها و مواهب گوناگون و رنگارنگ و بى پايانش، برتر و بالاتر است.

البته، ما هيچ يك از نعمت هاى جهان ديگر را نمى توانيم در اين قفس دنيا و زندگانى محدودش، در فكر خود ترسيم كنيم، چه رسد به اين نعمت بزرگ روحانى و معنوى.

البته، ترسيم ضعيفى از تفاوت هاى معنوى و مادّى را، در اين دنيا مى توانيم در فكر خود مجسّم كنيم، مثلاً، لذتى كه از ديدار يك دوست مهربان و بسيار صميمى، بعد از فراق و جدائى، به ما دست مى دهد.

يا احساس روحانى خاصى كه از درك يك مسأله پيچيده علمى، كه ماه ها يا سال ها به دنبال آن بوده ايم، براى ما حاصل مى شود.

و يا جذبه روحانى نشاط انگيزى كه در حالت يك عبادت خالص، و مناجات آميخته با حضور قلب، به ما دست مى دهد، با لذّت هيچ غذا و طعام و مانند آن، از لذت هاى مادّى قابل مقايسه نيست.

از اينجا نيز، روشن مى شود، آنها كه مى گويند: قرآن به هنگام شرح پاداش مؤمنان و نيكوكاران، تنها روى نعمت هاى مادّى تكيه كرده، و از جذبه هاى معنوى در آن خبرى نيست، در اشتباهند; زيرا در جمله بالا، رضايت خدا كه مخصوصاً با لفظ «نكره» بيان شده، اشاره به گوشه اى از خشنودى خداست، كه از همه نعمت هاى مادى بهشت برتر شمرده شده و اين نشان مى دهد تا چه حدّ آن پاداش معنوى پر ارزش و گران بهاست.

البته، دليل اين برترى نيز روشن است; زيرا «روح» در واقع به مانند «گوهر» است، و «جسم» همچون «صدف»، «روح» فرمانده است و «جسم» فرمانبر، تكامل روح، هدف نهائى است، و تكامل جسم وسيله است، به همين دليل، تمام شعاع هاى روح از جسم وسيع تر و دامنه دارتر مى باشد، و لذت هاى روحى نيز، قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست، همان گونه كه آلام روحى، به مراتب دردناك تر از آلام جسمانى است.

و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمت هاى مادى و معنوى كرده مى گويد: «اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ).

* * *

73يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ

 

ترجمه:

73 ـ اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است; و چه بد سرنوشتى است!


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 85 ـ درباره «جنت عدن»، احاديثى ديگر نيز آمده است («بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 171، و جلد 81، صفحه 126 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 1، صفحه 296، انتشارات جامعه مدرسين و...).

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 241 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «الخصال»، جلد، 2، صفحه 558 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «امالى صدوق»، صفحه 36 (انتشارات كتابخانه اسلامية) ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 209، حديث 6 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحات 136، 137 و 138 و...

 

تفسير:

پيكار با كفار و منافقان

سرانجام، در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفار و منافقان داده مى فرمايد: «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ).

«و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيشگير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ).

اين مجازات آنها در دنياست، و در آخرت «جايگاهشان دوزخ است، كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ).

طرز جهاد در برابر «كفار» روشن است، و آن جهاد همه جانبه، و مخصوصاً جهاد مسلّحانه است، ولى در طرز جهاد با «منافقان»، بحث است; زيرا مسلماً پيامبر(صلى الله عليه وآله) با منافقان جهاد مسلّحانه نداشت، چرا كه منافق كسى است كه: ظاهراً در صفوف مسلمين قرار دارد، و به حكم ظاهر محكوم به تمام آثار اسلام است.

هر چند در باطن كارشكنى مى كند، چه بسا افرادى هستند كه مى دانيم ايمان واقعى ندارند، ولى به خاطر اظهار اسلام، نمى توانيم با آنها رفتار يك نامسلمان داشته باشيم.

لذا، همان گونه كه از روايات اسلامى و گفتار مفسران استفاده مى شود، بايد گفت: منظور از جهاد با منافقان، انواع و اشكال ديگر مبارزه، غير از مبارزه مسلّحانه است، مانند مذمّت، توبيخ، تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» اشاره به همين معنى باشد.

اين احتمال در تفسير آيه وجود دارد كه، منافقان مادام كه وضعشان آشكار، و اسرار درونشان بر ملا نشده، داراى احكام اسلامند.

اما هنگامى كه وضعشان مشخص شد، به حكم كفّار حربى خواهند بود، و در اين حال نبرد مسلّحانه نيز با آنها مجاز است.

ولى، نكته اى كه اين احتمال را تضعيف مى كند، اين است كه در اين حالت، اطلاق كلمه «منافق» بر آنها صحيح نيست، بلكه در صف «كفار حربى» قرار خواهند گرفت; زيرا همان طور كه گفتيم منافق كسى است كه ظاهرش اسلام و باطنش كفر باشد.

* * *

74يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الأَرْضِ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصير

ترجمه:

74 ـ به خدا سوگند مى خورند كه (در غياب پيامبر، سخنان نادرست) نگفته اند; در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته اند; و پس از اسلام آوردنشان، كافر شده اند; و تصميم (به كار خطرناكى) گرفتند، كه به آن نرسيدند. آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش، آنان را به فضل (و كَرَم) خود، بى نياز ساختند! (با اين حال،) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است; و اگر روى گردانند، خداوند آنها را در دنيا و آخرت، به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد; و در سراسر زمين، نه ولىّ و حامى دارند، و نه ياورى!

 

شأن نزول:

درباره شأن نزول اين آيه، روايات مختلفى نقل شده، كه همه آنها نشان مى دهد: بعضى از منافقان، مطالب زننده اى درباره اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفته بودند، و پس از فاش شدن اسرارشان، سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند، و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيده بودند كه خنثى گرديد.

از جمله اين كه يكى از منافقان به نام «جلاس»، در ايام غزوه «تبوك»، پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شديداً آن را انكار، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را تكذيب نمود، و پس از بازگشت به «مدينه» شخصى به نام «عامر بن قيس» كه اين جريان را شنيده بود، خدمت پيامبر آمد و سخنان «جلاس» را بازگو كرد.

هنگامى كه خود او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد، موضوع را انكار نمود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به هر دو دستور داد: در مسجد، در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند، هر دو سوگند ياد كردند، ولى «عامر» عرض كرد: خداوندا! آيه اى بر پيامبرت نازل كن، و آن كس كه راستگو است را معرفى فرما!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان آمين گفتند!

«جبرئيل» نازل شد و آيه فوق را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابلاغ كرد، وقتى به جمله «فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ» رسيد «جلاس» عرض كرد: اى رسول خدا! پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است، من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)توبه او را پذيرفت.(1)

همان گونه كه در سابق نيز اشاره كرديم نقل كرده اند: گروهى از منافقان تصميم داشتند به هنگام بازگشت از جنگ «تبوك»، در يكى از گردنه هاى ميان راه، شتر پيامبر را رم دهند، تا آن حضرت از بالاى كوه به درّه پرت شود.

ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پرتو وحى الهى، از اين ماجرا آگاه شد، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد، مهار «ناقه» را به دست «عمار» سپرد و «حذيفه» را مأمور كرد تا از پشت سر ناقه را براند، كه مركب كاملاً در كنترل باشد.

حتى به نيروها دستور داد: از راه ديگر بروند; تا منافقان نتوانند در لابلاى آنها پنهان شوند، و نقشه خود را عملى كنند، و هنگامى كه در آن تاريكى شب، صداى آمدن عده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد، به بعضى از همراهان دستور داد: فوراً آنها را باز گردانند، آنها كه تعدادشان دوازده، يا پانزده نفر بود، و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند، وقتى وضع را براى اجراى نقشه نامساعد ديدند، متوارى شدند، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را شناخت، و نام هايشان را يك به يك براى بعضى از يارانش برشمرد.(2)

چنان كه خواهيم ديد، آيه به هر دو برنامه منافقان اشاره مى كند: يكى گفتارى نا به جا از آنها، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد، و به اين ترتيب، به نظر مى رسد: هر دو شأن نزول تؤاماً صحيح باشند.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 184 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث و تفاسير ديگر.

2 ـ اقتباس از تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «المنار»، و «روح المعانى» و تفاسير ديگر ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 184.

 

تفسير:

توطئه خطرناك

پيوند اين آيه، با آيات گذشته، كاملاً روشن است; زيرا همه سخن از منافقان مى گويند.

در اين آيه، از روى يكى ديگر از اعمال منافقان پرده برداشته شده، و آن اين كه: وقتى مى بينند اسرارشان فاش شده، واقعيات را انكار مى كنند، و حتى براى اثبات گفتار خود به قسم هاى دروغ متوسل مى شوند.

نخست مى فرمايد: «منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را درباره پيامبر نگفته اند» (يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا).

در حالى كه، «به طور مسلّم سخنان كفرآميزى گفته اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ).

و به اين جهت «پس از قبول و اظهار اسلام، راه كفر را پيش گرفته اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ).

ظاهر اين است، آنان از آغاز مسلمان نبوده اند كه كافر شوند، بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند، بنابراين، همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز، با اظهار كفر در هم شكستند.

و از آن بالاتر، «آنها تصميم خطرناكى داشتند، كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا).

اين تصميم، ممكن است اشاره به توطئه براى نابودى پيامبر در «ليلة العقبة» بوده باشد، كه شرح آن در شأن نزول گذشت.

و يا اشاره به تمام كارها و فعاليت هائى كه، براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى، و توليد فساد و نفاق و شكاف، انجام مى دادند، كه هرگز به هدف نهائى منتهى نشد.

قابل توجه اين كه: هوشيارى مسلمين در حوادث مختلف، سبب مى شد منافقان و نقشه هاى آنها شناخته شود; مسلمانان همواره در كمين آنها بودند، تا اگر سخنى از آنها بشنوند، براى پيشگيرى و اقدام لازم، به پيامبر گزارش دهند، اين بيدارى و اقدام به موقع، و به دنبال آن، نزول آيات، و تصديق خداوند، موجب رسوائى منافقان و خنثى شدن توطئه هاى آنها مى شد.

پس از آن، براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليت هاى منافقان، و نمك نشناسى آنها كاملاً آشكار شود، اشاره مى كند: آنها خلافى از پيامبر نديده بودند، و هيچ لطمه اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس، در پرتو حكومت اسلام، به انواع نعمت هاى مادّى و معنوى رسيده بودند، مى فرمايد:

«آنها در حقيقت انتقام نعمت هائى را مى كشيدند كه، خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حدّ استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ).(1)

شكّ نيست، بى نياز ساختن و رفع احتياجاتشان، در پرتو فضل پروردگار و خدمات پيامبر چيزى نبود كه بخواهند انتقام آن را بگيرند، بلكه جاى حق شناسى و سپاسگزارى داشت.

اما اين حق ناشناسان زشت سيرت، خدمت و نعمت را با جنايت پاسخ گفتند.

و اين تعبير زيبا و رسائى است كه، در بسيارى از گفته ها و نوشته ها به كار مى رود، مثلاً به كسى كه سال ها به او خدمت كرده ايم، و بعد به ما خيانت مى كند، مى گوئيم: گناه ما فقط اين بود كه، به تو پناه داديم، و از تو دفاع كرديم و حداكثر محبت را نموديم، اين مزد دست ما بود!

آنگاه، آن چنان كه سيره قرآن است، راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى فرمايد: «اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ).

و اين، نشانه واقع بينى اسلام، و اهتمام به امر تربيت، و مبارزه با هر گونه سختگيرى و شدت عمل نابجا است، كه حتى راه آشتى و توبه را، به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند، و سخنان كفرآميز و توهين هاى زننده داشتند، باز گذارده، بلكه از آنها دعوت به توبه كرده است.

اين، در حقيقت چهره واقعى اسلام است، ولى چقدر بى انصافند كسانى كه، اسلام را با چنين چهره اى، دين فشار و خشونت معرفى مى كنند!!

آيا در دنياى امروز، هيچ حكومتى، هر چند طرفدار نهايت نرمش بوده باشد، در برابر توطئه گرانى كه بر ضدّ او نقشه كشيده اند، حاضر به چنين انعطاف و محبتى مى باشد؟ كه در شأن نزول خوانديم، يكى از مجريان اصلى اين برنامه هاى نفاق انگيز، با شنيدن اين سخن توبه كرد و پيامبر هم توبه او را پذيرفت.

اما در عين حال، براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى دهد: «اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را با مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ).

و اگر چنين مى پندارند كه ممكن است در برابر مجازات الهى كسى به كمك آنان بشتابد، سخت در اشتباهند; زيرا «آنها در سراسر روى زمين نه ولىّ و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الأَرْضِ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصير).

البته، مجازات هاى آنها در آخرت روشن است، اما عذاب هاى دنياى آنها همان رسوائى، بى آبروئى، خوارى و بدبختى و مانند آن است.

اين احتمال وجود دارد كه پس از روشن شدن اعمال منافقانه، در صورت عدم توبه بايد مجازات دنيائى اجراى حدود و امثال آن درباره آنها اجرا شود; زيرا از مرحله نفاق گذشته و آشكارا افراد توطئه گرى در جامعه اسلامى به ادامه حيات مى پردازند و اين سبب تحريك ديگران نيز مى شود كه بايد دفع گردد.

* * *

75وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ

76فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

77فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ

78أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ

 

ترجمه:

75 ـ بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد; و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود»!

76 ـ اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند!

77 ـ اين عمل، (روح) نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند; و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند.

78 ـ آيا نمى دانستند كه خداوند، اسرار و سخنان درگوشى آنها را مى داند; و خداوند داناى همه غيب ها (و امور پنهانى) است؟!

شأن نزول:

در ميان مفسران معروف است: اين آيات، درباره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده است، او كه مرد فقيرى بود، و مرتّب به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى رفت، اصرار داشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعا كند; تا خداوند مال فراوانى به او بدهد!

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: قَلِيلٌ تُؤَدِّي شُكْرَهُ خَيْرٌ مِنْ كَثِير لاتُطِيقُهُ: «مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانائى اداء حقش را نداشته باشى».

آيا بهتر نيست به پيامبر خدا تأسّى جوئى، و به زندگى ساده اى بسازى؟ ولى «ثعلبه» دست بردار نبود، و سرانجام به پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد: به خدائى كه تو را به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند، تمام حقوق آن را خواهم پرداخت.

پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى او دعا كرد، چيزى نگذشت كه (طبق روايتى) پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت، و ثروت سرشارى به او رسيد.

و طبق روايت ديگرى، گوسفندى خريد، و به زودى زاد ولد كرد، آن چنان كه نگاهدارى آنها در «مدينه» ممكن نبود، ناچار به آبادى هاى اطراف «مدينه» روى آورد، و آن چنان مشغول و سر گرم زندگى مادّى شد، كه در جماعت و حتى «نماز جمعه» نيز شركت نمى كرد.

پس از مدتى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مأمور جمع آورى «زكات» را نزد او فرستاد، تا زكات اموال او را بگيرد.

ولى اين مرد كم ظرفيت، تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى، خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، كه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نموده گفت: اين حكم، برادر «جزيه» است; ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت «جزيه» معاف باشيم و با پرداخت «زكات»، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند؟!

اين سخن مى رساند، او نه مفهوم «جزيه» را فهميده بود، و نه مفهوم «زكات» را، و يا فهميده بود، اما دنياپرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نمى داد.

به هر حال، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخن او را شنيد فرمود: يا وَيْحَ ثَعْلَبَةَ! يا وَيْحَ ثَعْلَبَة!: «واى بر ثعلبه!، اى واى بر ثعلبه»! و در اين هنگام آيات فوق نازل شد.(2)

شأن نزول هاى ديگرى نيز، براى آيات فوق نقل شده، كه كم و بيش با داستان «ثعلبه» مشابه است، و از مجموع شأن نزول هاى فوق، و مضمون آيات، چنين استفاده مى شود: شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صف منافقان نبودند، ولى به خاطر همين گونه اعمال، به آنها پيوستند.


1 ـ قابل توجه اين كه در جمله بالا با اين كه سخن از «فضل خدا و پيامبر» به ميان آمده ضمير در «مِنْ فَضْلِهِ» به صورت مفرد ذكر شده، نه تثنيه، سبب اين تعبير همان است كه در چند آيه قبل اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرها براى اثبات حقيقت توحيد، و اين كه همه كارها به دست خداست، و اگر پيامبر كارى مى كند به فرمان او است و از اداده او جدا نيست، مى باشد.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 40 ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 13، صفحه 256، حديث 15289 ـ 2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث، تفاسير «قرطبى»، «طبرى»، ذيل آيه و...

 

تفسير:

منافقان كم ظرفيتند!

اين آيات، در حقيقت روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان، انگشت مى گذارد، و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى زنند كه، هيچ كس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند، و حتى شايد آنها كسانى كه داراى امكانات وسيع هستند را، مذمّت مى كنند; كه چرا از امكاناتشان، به نفع مردم محروم استفاده نمى كنند؟

اما همين كه، خودشان به نوائى برسند، چنان غرق دنياپرستى مى شوند كه; همه عهد و پيمان هاى خويش با خدا را به دست فراموشى مى سپارند.

گويا به كلّى تغيير شخصيت داده، و درك و ديد ديگرى پيدا مى كنند، و همين كم ظرفيتى، كه نتيجه اش دنياپرستى، بخل و امساك و خودخواهى است، روح نفاق را چنان در آنان متمركز مى سازد، كه راه بازگشت را به روى آنان مى بندد!

در آيه نخست مى فرمايد: «بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند، كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند، قطعاً به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ).

* * *

و در آيه بعد اضافه مى كند ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه: دستشان از همه چيز تهى بود «و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هائى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روگردان شدند» (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).

* * *

«و نتيجه اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل، اين شد كه روح نفاق به طور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ).

اين «به خاطر آن است كه; از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتباً دروغ مى گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

* * *

و سرانجام، آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى دهد: «آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند، و سخنان آهسته و درگوشى آنان را مى شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانى ها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ).

* * *

نكته ها:

1 ـ جمله «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ» به خوبى مى رساند، بسيارى از گناهان و صفات زشت، و حتى كفر و نفاق، «علت» و «معلول» يكديگرند; زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد: بخل و پيمان شكنى آنها سبب شد، كه نفاق در دل هايشان ريشه دواند، و همين گونه است گناهان و كارهاى خلاف ديگر; لذا در بعضى از عبارات مى خوانيم: گاهى گناهان بزرگ سبب مى شود انسان، بى ايمان از دنيا برود.

* * *

2 ـ منظور از «يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» كه ضمير آن به «خداوند» برمى گردد، همان روز «رستاخيز» است; زيرا تعبير «لقاء اللّه» و مانند آن، در قرآن معمولاً درباره «قيامت» آمده است.

درست است كه با مرگ، دوران عمل پايان مى يابد، و پرونده كار نيك و بد بسته مى شود، ولى آثار آنها، همچنان در روح انسان تا قيامت بر قرار خواهد ماند.

اين احتمال را نيز داده اند كه، ضمير «يَلْقَوْنَهُ» به «بخل» باز گردد، يعنى «تا آن زمانى كه نتيجه و كيفر بخل خويش را دريابند».

همچنين احتمال داده شده است، منظور از «ملاقات پروردگار» لحظه مرگ باشد.

ولى همه اينها، خلاف ظاهر آيه است، و ظاهر همان است كه گفتيم.(1)

* * *

3 ـ همچنين از آيات فوق استفاده مى شود، پيمان شكنى و دروغ، از صفات منافقان است، آنها هستند كه پيمان خود را ـ كه با تأكيدات فراوان با خدا بسته اند ـ زير پا مى گذارند، و حتى به پروردگار خويش دروغ مى گويند، حديث معروفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده نيز، اين حقيقت را تأكيد مى كند، مى فرمايد:

لِلْمُنافِقِ ثَلاثُ عَلامات: إِذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَ إِذَا ائْتُمِنَ خان!: «منافق سه نشانه دارد: به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، به هنگامى كه وعده مى دهد تخلّف مى كند، و هر گاه امانتى به او بسپارند، در آن خيانت مى نمايد».(2)

جالب اين كه، در داستان فوق، (داستان ثعلبه) هر سه نشانه وجود دارد، او هم دروغ گفت، هم پيمان شكنى كرد، و هم در اموالى كه خداوند به عنوان امانت خويش به او سپرده بود، خيانت نمود!

حديث فوق، به صورت مؤكّدترى از امام صادق(عليه السلام)، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در كتاب «كافى» آمده است، آنجا كه مى فرمايد:

ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً وَ إِنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ، وَ إِذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ!:

«سه چيز است كه در هر كس باشد منافق است، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند، و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت كند، و در سخن دروغ گويد، و به هنگام وعده تخلّف جويد».(3)

البته، ممكن است به ندرت گناهان فوق از افراد با ايمان صادر شود، و سپس توبه كنند، ولى استمرار آن، نشانه روح نفاق و منافق گرى است.

* * *

4 ـ اين نكته نيز لازم به تذكر است كه: آنچه در آيات فوق خوانديم، يك بحث تاريخى و مربوط به زمان گذشته نيست، بلكه، بيان يك واقعيت اخلاقى و اجتماعى است، كه در هر عصر و زمان، و در هر جامعه اى، بدون استثناء، نمونه هاى فراوانى دارد.

اگر به اطراف خود نگاه كنيم، (و حتى شايد اگر به خودمان بنگريم!) نمونه اى از اعمال «ثعلبة بن حاطب»، و طرز تفكر او را، در چهره هاى مختلف، مى يابيم، چه بسيارند كسانى كه در شرائط عادى يا به هنگامى كه تنگدستند، در صف مؤمنان داغ و قرص و محكم قرار دارند، در همه جلسات مذهبى حاضرند، پاى هر پرچم اصلاحى سينه مى زنند، با هر منادى حق و عدالت هم صدا هستند، و براى كارهاى نيك گريبان چاك مى كنند، و در برابر هر فسادى فرياد مى كشند.

ولى، به هنگامى كه ـ به اصطلاح ـ درى به تخته مى خورد، به نوائى مى رسند، پست و مقامى پيدا مى كنند، و سرى در ميان سرها در مى آورند، يك مرتبه تغيير چهره، و بالاتر از آن تغيير ماهيّت مى دهند، آن شور و عشق سوزان نسبت به خدا و دين در آنها فروكش مى كند، ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند، نه براى حق گريبان چاك مى كنند، و نه در برابر باطل فرياد مى كشند!

اما قبلاً كه نه محلى از اعراب داشتند، و نه موقعيتى در اجتماع، هزار گونه عهد و پيمان با خدا و خلق خدا بسته بودند، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند، چنين و چنان خواهند كرد، و حتى هزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفه نشناس داشتند، اما، آن روز كه وضعشان دگرگون شد، تمام عهد و پيمان ها را به دست فراموشى سپردند، و همه ايرادها و انتقادها همچون برف در تابستان آب شد.

آرى، اين كم ظرفيتى، يكى از نشانه هاى بارز منافقان است، مگر نفاق چيزى جز دو چهره بودن و يا دوگانگى شخصيت هست؟

تاريخچه زندگى اين گونه افراد، بارزترين نمونه دوگانگى شخصيت است، اصولاً انسان با ظرفيت، دو شخصيتى نمى شود.

شك نيست نفاق همچون ايمان، داراى مراحل مختلف است:

بعضى آن چنان اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده، كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقى نمانده، هر چند خود را در صف مومنان جا زده اند!.

ولى گروهى ديگر، با اين كه داراى ايمان ضعيفى هستند، و واقعاً مسلمانند، اعمالى را مرتكب مى شوند كه، متناسب وضع منافقان است، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارند، آن كس كه پيوسته دروغ مى گويد، ولى ظاهرش صدق و راستى است، آيا دوچهره و منافق نيست؟

كسى كه ظاهراً امين است، و به همين دليل مورد اعتماد مردم مى باشد، كه امانت هاى خود را به او مى سپارند، اما در واقع در آنها خيانت مى كند، آيا گرفتار دوگانگى شخصيت نمى باشد؟

همچنين، آيا آنها كه عهد و پيمان مى بندند، ولى هرگز پايبند به آن نيستند، عملشان عمل منافقان محسوب نمى شود؟!

اتفاقاً يكى از بزرگ ترين بلاهاى اجتماعى، و عوامل عقب ماندگى، وجود همين گونه منافقان در جوامع انسانى است، و اگر چشم بر هم نگذاريم، و به خودمان دروغ نگوئيم، چه بسيار مى توانيم از اين منافقانِ «ثعلبه» صفت، در اطراف خود و در جوامع اسلامى بشمريم.

و عجب اين كه با اين همه عيب و ننگ و دور افتادگى از روح تعليمات اسلام، باز گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى گذاريم!

* * *

79الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

80اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ

ترجمه:

79 ـ آنهائى كه از مؤمنانِ اطاعت كار، در صدقاتشان عيبجوئى مى كنند، و كسانى را كه (براى انفاق) جز به مقدار توانائى خود دسترسى ندارند، مسخره مى نمايند، خدا آنها را مسخره مى كند; (و كيفر آنها را مى دهد;) و براى آنها عذاب دردناكى است!

80 ـ چه براى آنها استغفار كنى، و چه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى، هرگز خداوند آنها را نمى آمرزد! چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند; و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند!

شأن نزول:

روايات متعددى در شأن نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله)تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن، (احتمالاً براى جنگ «تبوك») آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت.

هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانائى داشتند، مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان «زكات» يا كمك بلاعوض، براى هزينه ارتش اسلام تحويل مسئولان اين امر دادند.

ولى، بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان، مانند «ابو عقيل انصارى» يا «سالم بن عمير انصارى»، با تحمّل كار اضافى، و كشيدن آب در شب، دو مَن خرما تهيه كرده، يك مَن آن را براى خانواده خويش ذخيره، و يك مَن ديگر را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورد، اين كمك ظاهراً ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى بود.

منافقان عيبجو، به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند: كسانى كه زياد پرداخته بودند را، به عنوان رياكار معرفى مى كردند، و كسانى كه مقدار ظاهراً ناچيزى كمك نموده بودند را به باد مسخره و استهزاء مى گرفتند كه: آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟!

آيات فوق نازل شد، شديداً آنها را تهديد كرد، و از عذاب خداوند بيم داد!(4)


1 ـ درباره اين كه: منظور از ملاقات پروردگار چيست؟ در ذيل آيه 46 سوره «بقره»، جلد اول، بحثى داريم به آن مراجعه فرمائيد.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه فوق ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 361 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحات 205 و 206، احاديث 6 و 7، و جلد 74، صفحه 53 ـ «قرب الاسناد»، صفحه 15 (انتشارات كتابخانه نينوى) ـ «مكارم الاخلاق»، صفحه 438 (انتشارات شريف رضى).

3 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 607 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 290، حديث 8 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 339، حديث 20687 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 69،
صفحه 108، حديث 8.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 96، و جلد 38، صفحه 306، حديث 6 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 101، حديث 93 (چاپخانه علميه) ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 302 (مؤسسه دار الكتاب) ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

كارشكنى منافقان

در اين آيات، اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه: آنها افرادى لجوج، بهانه جو، ايرادگير، و كارشكن هستند، كه هر كار مثبتى را، با وصله هاى نا مناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى دهند.

تا هم مردم را از انجام كارهاى نيك دلسرد سازند، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند; و به اين وسيله چرخ هاى فعاليت هاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد.

قرآن مجيد، اين روش غير انسانى آنها را شديداً نكوهش مى كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند، و هم منافقان بدانند حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد!

نخست مى فرمايد: «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمك هاى صادقانه، عيب مى گيرند، و مخصوصاً آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمك هاى مختصر ندارند، مسخره مى كنند، خداوند آنان را مسخره مى كند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است»! (الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ).

«يَلْمِزُون» از ماده «لمز»، (بر وزن طنز)، به معنى عيبجوئى و «مُطَوِّعِيْن» از ماده «طَوْع»، (بر وزن موج)، به معنى اطاعت است، ولى معمولاً اين كلمه به افراد نيكوكار، و آنهائى كه علاوه بر واجبات، به مستحبات نيز عمل مى كنند، اطلاق مى شود.

از آيه فوق استفاده مى شود، منافقان گروهى را عيبجوئى مى كردند، و گروهى را مسخره مى نمودند، روشن است، سخريه درباره كسانى بوده، كه قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند، و لابد عيبجوئى مربوط به كسانى بوده، كه به عكس آنها كمك هاى فراوانى داشتند، دومى را به عنوان رياكارى، و اوّلى را به عنوان كم كارى، تخطئه مى نمودند.

* * *

در آيه بعد، تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده، و آخرين تهديد را ذكر مى كند، به اين ترتيب كه: روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نموده، مى فرمايد: «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمائى، هرگز خدا آنها را نمى بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ).

«چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند، و راه كفر پيش گرفتند» و همين كفر; آنها را به درّه نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ).

روشن است، هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه، در طريق حق طلبى گام برمى دارند و جوياى حقيقت اند، ولى «خداوند افراد فاسق، گنهكار و منافق را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ اهميت به كيفيت كار است نه كميت

اين حقيقت، به خوبى از آيات قرآن به دست مى آيد كه، اسلام در هيچ موردى روى «كثرت مقدار عمل» تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به «كيفيت عمل» داده است، و براى اخلاص و نيّت پاك، ارزش فوق العاده اى قائل شده، كه آيات فوق نمونه اى از آن است.

همان گونه كه ديديم، براى عمل مختصر كارگر مسلمانى، كه شبى را تا صبح نخوابيده، و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى، يك مَن خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده، و كسانى را كه اين گونه اعمال ظاهراً كوچك و واقعاً بزرگ را، تحقير مى كردند، شديداً توبيخ و تهديد مى كند، و مى گويد: مجازات دردناك در انتظار آنها است.

از اين موضوع، اين حقيقت نيز روشن مى شود كه: در يك جامعه سالم اسلامى، به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشم ها تنها به متمكنان دوخته شود; چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن به نسبت امكانات خويش از جان و دل بكوشند.

مهم اين است كه، هر كس از مقدار توانائى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار و كم نيست، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است.

قابل توجه اين كه: در حديثى مى خوانيم، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال شد: أَيُّ الصَّدَقَةِ أَفْضَلُ: «كدام صدقه و كمك از همه برتر است»؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: جُهْدُ الْمُقِلّ يعنى: «تلاش افراد كم درآمد»!(1)

* * *


1 ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 163 (چاپ آل البيت) ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 2، صفحه 70 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 18 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 431 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 178.

2 ـ تلاش براى دلسردى مؤمنان

صفتى كه در آيات فوق، درباره منافقان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوانديم ـ مانند ساير صفات آنان ـ اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است، آنها با روح بدبينى خاصّى كه دارند، سعى مى كنند، هر كار مثبتى را با وصله هاى ناجور از اثر بيندازند، سعى مى كنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند، تا همه فعاليت هاى مثبت در جامعه خاموش گردد، و آنها به هدف هاى شومشان نائل گردند.

ولى، مسلمانان آگاه و بيدار، در هر عصر و زمان، بايد كاملاً متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند، و درست بر عكس آن گام بردارند، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند، و براى خدمات ظاهراً كوچك توام با اخلاص، ارج فراوان قائل شوند، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند، و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان، آگاه سازند، تا دلسرد نشوند.

* * *

3 ـ معنى مسخره خدا

جمله: سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ «خداوند آنها را مسخره مى كند» به اين معنى نيست كه، خداوند اعمالى همانند آنان انجام مى دهد، بلكه، همان گونه كه مفسران گفته اند: منظور اين است: مجازات استهزاءكنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى كند كه، همچون استهزاءشدگان تحقير شوند!.

* * *

4 ـ عدد هفتاد

شك نيست عدد «سَبْعِين» (هفتاد) در آيات فوق، براى «تكثير» است، نه براى «تعداد»، به عبارت ديگر: مفهوم آيه اين است كه: هر قدر براى آنها استغفار كنى، خداوند آنان را نمى بخشد، درست مانند اين كه كسى به ديگرى مى گويد: اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد، مفهوم اين سخن، آن نيست كه، اگر يكصد و يك بار اصرار كنى مى پذيرم، بلكه منظور اين است كه مطلقاً نخواهم پذيرفت.

اين گونه تعبير، در حقيقت براى تأكيد مطلب است، و لذا در سوره «منافقون» آيه 6، همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است، آنجا كه مى فرمايد: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُم: «تفاوت نمى كند چه براى آنها طلب آمرزش بكنى يا نكنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد».

شاهد ديگر اين سخن، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده، و آن اين كه: «آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند» روشن است براى اين گونه افراد، هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد.

ولى، تعجب در اين است: در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده، مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود:

لاَ َزِيْدَنَّ فِى الإِسْتِغْفارِ لَهُمْ عَلى سَبْعِيْنَ مَرَّةً! رَجاءً مِنْهُ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ، فَنَزَلَتْ: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُم:

«به خدا سوگند، بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم، به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد، در اين هنگام آيه (سوره منافقون) نازل شد كه مى فرمايد: تفاوت نمى كند، چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد».(1)

مفهوم روايات فوق اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)از عدد هفتاد در آيه مورد بحث، «تعداد» فهميده است، و لذا فرموده: من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم، در حالى كه، آيه مورد بحث، مخصوصاً با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده، به روشنى به ما مى فهماند: عدد هفتاد براى «تكثير» است، و كنايه از نفى مطلق، توأم با تأكيد مى باشد.

بنابراين، روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابداً قابل قبول نيست، به خصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز، معتبر نمى باشد.

تنها توجيهى كه مى توان براى روايات فوق كرد (هر چند خلاف ظاهر است)، اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)قبل از نزول آيات فوق، اين جمله را مى فرموده، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود.

روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده، كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد، كه به هنگام «نقل به معنى» دگرگون شده است، و آن اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: لَوْ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَوْ زِدْتُ عَلىَ السَّبْعِيْنَ مَرَّةً غَفَرَ لَهُمْ لَفَعَلْتُ:

«اگر مى دانستم هر گاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم، خداوند آنان را مى بخشد، چنين مى كردم».(2)

مفهوم اين سخن، (مخصوصاً با توجه به كلمه «لَوْ» كه براى امتناع مى باشد) اين است كه: مى دانم خدا آنها را نمى بخشد، ولى به قدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است، كه اگر فرضاً بيش از هفتاد بار استغفار، باعث نجاتشان مى شد، چنين مى كردم.

به هر حال، مفهوم آيات فوق روشن است، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد، يا بايد آن را توجيه كرد و يا كنار گذاشت.

* * *

81فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لاتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ

82فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

83فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَة مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّة فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ

 

ترجمه:

81 ـ تخلف جويان (از جنگ تبوك،) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند; و كراهت داشتند كه با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد كنند; و گفتند: «در اين گرما، (به سوى ميدان) حركت نكنيد»! (به آنان) بگو: «آتش دوزخ از اين هم گرم تر است»! اگر مى دانستند!

82 ـ از اين رو آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند; (چرا كه آتش جهنم در انتظارشان است) اين، جزاى كارهائى است كه انجام مى دادند!

83 ـ هر گاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند، و از تو اجازه خروج (به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو: «هيچ گاه با من خارج نخواهيد شد! و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهيد جنگيد! شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلفان بمانيد»!


1 ـ تعداد زيادى از اين روايات كه به اين مضمون وارد شده، در تفسير «طبرى»، جلد دهم، صفحه 138 (صفحات 198 و 199، دار الفكر بيروت، 1405 هـ .ق، و صفحه 253، دار الفكر بيروت، 1415 هـ .ق) گردآورى گرديده است ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 218 (دار الشعب، قاهره، 1372 هـ .ق، طبع دوم) ـ «صحيح مسلم»، جلد 4، صفحات 1865 و 2141 (دار احياء التراث العربى، بيروت) ـ «صحيح بخارى»، جلد 4، صفحات 1715 و 1716 (دار ابن كثير اليمامة، بيروت، 1407 هـ .ق، طبع سوم).

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 1، صفحه 50، و جلد 2، صفحه 380 (دار الفكر، بيروت، 1401 هـ .ق) ـ «سنن ترمذى»، جلد 5، صفحه 279 (دار احياء التراث العربى، بيروت).

 

تفسير:

 

باز هم كارشكنى منافقان

در اين آيات نيز، سخن، همچنان پيرامون معرفى منافقان، به وسيله اعمال، رفتار و افكار آنها است، تا مسلمانان به روشنى، اين گروه را بشناسند، و تحت تأثير نقشه هاى شوم آنان قرار نگيرند.

نخست مى فرمايد: «آنها كه در (تبوك) از شركت در جهاد تخلف جستند ـ و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند، و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند ـ از اين عملى كه بر ضد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ).

«آنها از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند، و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند، كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ).

اين نابخردان به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد، يا منصرف سازند، «به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لاتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ).

آنها در حقيقت، مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعيف كنند، و هم شريك هاى بيشترى براى جرمشان فراهم سازند.

اما قرآن روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، و با لحن قاطع و كوبنده اى، مى فرمايد: «به آنها بگو: آتش سوزان دوزخ از اين هم گرم تر و سوزان تر است اگر مى فهميدند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ).

ولى، افسوس كه بر اثر ضعف ايمان، و عدم درك كافى، توجه ندارند چه آتش سوزانى در انتظار آنها است، آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتش هاى دنيا سوزنده تر است.

* * *

در دو آيه بعد، اشاره مى كند كه: آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده اند، و با تخلّف از جهاد، و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند، قهقهه سر مى دهند، و بسيار مى خندند، همان گونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.

ولى، قرآن به آنها اخطار مى كند كه: «بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً).

گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند.

گريه براى مجازات هاى دردناكى كه در انتظار آنها است.

گريه به خاطر اين كه همه پل هاى بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند.

و بالاخره، گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده، و رسوائى، تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند.

و در آخر آيه مى فرمايد: «اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

از آنچه گفتيم، روشن شد: منظور اين است اين گروه، بايد در اين جهان كم بخندند و بيشتر گريه كنند; زيرا مجازات هاى دردناكى در پيش دارند كه، اگر از آن آگاه شوند، بسيار گريه خواهند كرد و كمتر مى خندند.

ولى، گروهى از مفسران، احتمال ديگرى در معنى اين جمله داده اند، و آن اين كه: اينها هر قدر بخندند، با توجه به عمر كوتاه دنيا، خنده آنان كم خواهد بود، و در آخرت آن قدر بايد گريه كنند كه، گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است.(1)

ولى، تفسير اوّل، با ظاهر آيه و تعبيرات مشابه آن، كه در گفته ها و نوشته ها مى آيد، سازگارتر است، به خصوص اين كه، لازمه تفسير دوم اين است كه، صيغه امر به معنى اِخبار بوده باشد، و اين بر خلاف ظاهر است.

حديث معروفى كه بسيارى از مفسران از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل كرده اند كه فرمود: لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلاً وَ لَبَكَيْتُمْ كَثِيراً: «اگر آنچه را من (از كيفرهاى هولناك قيامت) مى دانم، شما هم مى دانستيد، كم مى خنديديد و بسيار گريه مى كرديد»(2) نيز، شاهد معنى اول است (دقت كنيد).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، اشاره به يكى ديگر از روش هاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند، و آن اين كه: آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند، براى تبرئه خود، ظاهراً در مقام جبران برمى آيند و با اين نوسان ها و اعمال ضد و نقيض، چهره اصلى خود را پنهان مى دارند.

آيه مى گويد: «هر گاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها بازگرداند، و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو هيچ گاه با من در هيچ ميدان جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَة مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً).

بدين معنى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند، و روشن سازد كه ـ به اصطلاح ـ حنايشان ديگر رنگى نخواهد داشت، و كسى فريبشان را نخواهد خورد، و چه بهتر كه اين گونه دام ها را برچينند، و به جاى ديگرى ببرند، كه در اينجا ديگر كسى به دامشان نخواهد افتاد!.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: جمله: طائِفَة مِنْهُم: «گروهى از ايشان»، نشان مى دهد: همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند، و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند، شايد به خاطر اين كه بعضى به قدرى رسوا و شرمنده بودند كه، حتى حاضر به حضور در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و چنين پيشنهادى نمى شدند.

سپس، دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد، و در خانه ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّة فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ شك نيست اگر اين گروه از منافقان، پس از تخلّف، پشيمان مى شدند و توبه مى كردند، و سپس براى شستشوى گناه سابق خود، پيشنهاد شركت در ميدان هاى جهاد ديگرى داشتند، خدا از آنها مى پذيرفت، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست ردّ بر سينه آنها نمى زد، بنابراين، معلوم مى شود اين پيشنهاد نيز، يك نوع شيطنت و كار منافقانه بوده است، و به اصطلاح تاكتيكى بوده براى استتار چهره زشت خود، و ادامه اعمال سابق.

* * *

2 ـ كلمه «خالِف» به معنى «متخلف» است، و اشاره به كسانى است كه، در ميدان جهاد، با عذر و يا بدون عذر، شركت نداشتند.

بعضى نيز، گفته اند: «خالِف»، به معنى «مخالف» است، اشاره به اين كه شما هم برويد و با گروه مخالفان همصدا شويد، و اين كلمه را به معنى «فاسد» نيز تفسير كرده اند; چه اين كه در لغت، «خلوف» به معنى فساد و «خالف» به معنى فاسد آمده است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، همه معانى بالا از اين كلمه در آيه فوق اراده شده باشد; چرا كه گروه منافقان و دوستان آنان، داراى تمام اين صفات رذيله بوده اند.

* * *

3 ـ باز تذكر اين موضوع را لازم مى دانيم كه: مسلمانان عصر ما نيز، در برابر منافقان محيط خود، كه از روش هاى مشابهى با منافقان اعصار پيشين استفاده مى كنند، بايد از همان برنامه محكم پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيروى كرده، و يك بار كه در دام آنان افتادند، ديگر فريب آنها را نخورند، و به اشك هاى تمساحانه آنها وقعى ننهند، كه: «مرد مسلمان هيچ گاه دو بار در يك دام نمى افتد»!.(3)

* * *

84وَ لاتُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ

85وَ لاتُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ

 

ترجمه:

84 ـ هرگز بر مرده هيچ يك از آنان، نماز نخوان; و بر كنار قبرش، (براى دعا و طلب آمرزش،) نايست! چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند; و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند!

85 ـ مبادا اموال و فرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست; بلكه) خدا مى خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، و جانشان برآيد در حالى كه كافرند.


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحه 107، و جلد 56، صفحه 199 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 1، صفحه 94 ـ «مجموعه ورّام»، جلد 1، صفحه 269.

3 ـ «لايُلْسَعُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْر مَرَّتَيْنِ» («كافى»، جلد 2، صفحه 241، حديث 38، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 193، حديث 20255، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 277، حديث 49، و جلد 19، صفحات 345 و 346).

 

تفسير:

روش محكم تر در برابر منافقان

پس از آن كه، منافقان با تخلّف صريح از شركت در ميدان جهاد، پرده ها را دريدند، و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: روش صريح تر و محكم ترى در برابر آنها اتخاذ كند، تا براى هميشه، فكر نفاق و منافق گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود، و منافقان نيز بدانند، در جامعه اسلامى محلى براى آنها وجود نخواهد داشت.

لذا مى فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى روند، نماز مگزار»! (وَ لاتُصَلِّ عَلى أَحَد مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً).

«و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لاتَقُمْ عَلى قَبْرِهِ).

اين يك نوع مبارزه منفى، و در عين حال مؤثر، در برابر گروه منافقان است; زيرا به جهاتى كه در گذشته گفتيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمى توانست رسماً دستور قتل آنها، و پاكسازى محيط جامعه اسلامى را از اين طريق صادر كند، ولى، مبارزات منفى به حدّ كافى در بى اعتبار ساختن آنان، و انزوا و طردشان از جامعه اسلامى، اثر مى گذاشت.

مى دانيم: يك فرد مؤمن راستين، هم در حال حيات، و هم پس از مرگ، محترم است، به همين دليل در برنامه هاى اسلامى، دستور غسل و كفن و نماز و دفن او داده شده است كه: با احترام هر چه بيشتر و با تشريفات خاصى، او را به خاك سپارند، و حتى پس از دفن در كنار قبر او بيايند، و براى گناهان و لغزش هاى احتمالى او، از خداوند طلب بخشش كنند.

عدم انجام اين مراسم درباره يك فرد، به معنى طرد او از جامعه اسلامى است، و اگر اين طردكننده، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده باشد، ضربه اى سخت و سنگين، به حيثيت چنين فرد مطرودى وارد خواهد آمد.

اين يك برنامه مبارزه حساب شده، در برابر گروه منافقان در آن زمان بود، كه امروز هم مسلمانان بايد از روش هاى مشابه آن، استفاده كنند.

يعنى، مادام كه افراد اظهار اسلام مى كنند، و به ظواهر اسلام پاى بندند، بايد معامله يك مسلمان با آنها كرد، هر چند باطنشان طور ديگرى باشد، ولى، اگر پرده ها را دريدند و نفاق خود را ظاهر كردند، بايد با آنها همانند بيگانگان از اسلام رفتار نمود.

در پايان آيه، بار ديگر، دليل اين دستور را روشن مى سازد مى فرمايد: «اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ).

«و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند، از دنيا رفتند» نه از كرده خود پشيمان شدند، و نه با آب توبه لكّه هاى گناه را از دامان خود شستند (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ).

* * *

ممكن است در اينجا براى مسلمانان سؤالى مطرح شده باشد يا بشود كه: اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند و نبايد مسلمانان هيچ گونه ابراز محبت و علاقه در مورد آنان كنند، پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده، و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) را، در اختيارشان قرار داده است.

خداوند، در آيه بعد، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، و اين سؤال را چنين پاسخ مى دهد: «اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايه اعجاب تو شود» (وَ لاتُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ).

چرا كه، به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى كنند، اين اموال و فرزندان، نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست، كه «خداوند مى خواهد آنان را به وسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

اين آيه، كه نظير آن را در همين سوره (آيه 55) داشتيم، اشاره به اين واقعيت مى كند كه: امكانات اقتصادى، و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح، نه تنها سعادت آفرين نيست، كه غالباً مايه دردسر، بلا و بدبختى است; زيرا چنين اشخاصى، نه اموال خود را به مورد، مصرف مى كنند، تا از آن بهره مفيد و سازنده اى بگيرند، و نه فرزندان سر براه و با ايمان و تربيت يافته اى دارند، كه مايه روشنى چشم آنان، و حل مشكلات زندگانيشان گردد، بلكه اموالشان غالباً در راه هوس هاى كشنده و سركش، توليد فساد، و تحكيم پايه هاى ظلم مصرف مى گردد، و مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است.

و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى گيرند، و مبتلا به انواع انحراف هاى اخلاقى مى شوند، و سرانجام دردسرآفرين خواهند بود.

منتهى، براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى پندارند، و چگونگى مصرف آن، براى آنها مطرح نيست، زندگانى اين گونه اشخاص، دورنماى دل انگيزى دارد، اما اگر به متن زندگيشان نزديك تر شويم، و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه، چگونگى بهره بردارى از اين امكانات مطرح است، تصديق خواهيم كرد كه: هرگز افراد خوشبختى نيستند.

* * *

نكته ها:

1 ـ درباره شأن نزول آيه نخست، روايات متعددى وارد شده است، كه خالى از اختلاف نيست.

از بعضى از اين روايات استفاده مى شود: پيامبرهنگامى كه «عبداللّه بن ابى» (منافق مشهور)، از دنيا رفت، بر او نماز گزارد، و كنار قبر او ايستاد و دعا كرد، حتى پيراهن خود را به عنوان كفن بر او پوشانيد، سپس آيه فوق نازل شد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را از تكرار اين كار، نهى كرد.(1)

در حالى كه، از بعضى ديگر از روايات برمى آيد كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم داشت نماز بر او بگزارد، «جبرئيل» نازل شد، و اين آيه را بر او خواند، و او را از اين كار باز داشت.(2)

بعضى ديگر چنين مى گويند: پيامبر(صلى الله عليه وآله)نه نماز بر او گزارد، و نه تصميم بر اين كار داشت، بلكه تنها پيراهن خود را، براى تشويق قبيله «عبداللّه» فرستاد، تا به عنوان كفن در تن او كنند، و هنگامى كه پرسيدند: چرا چنين اقدامى فرموديد در حالى كه او مرد بى ايمانى است؟

فرمود: پيراهن من باعث نجات او از عذاب الهى نخواهد شد، ولى من اميدوارم كه به خاطر اين عمل، گروه زيادى مسلمان شوند، و چنين نيز شد، كه پس از اين جريان، عده فراوانى از قبيله «خزرج» مسلمان گشتند.(3)

از آنجا كه اين روايات، با هم اختلاف فراوان دارد، ما از ذكر آنها به عنوان يك شأن نزول صرف نظر كرديم، به خصوص اين كه، طبق گفته بعضى از مفسران بزرگ: مرگ «عبداللّه بن ابى»، در سنه 9 هجرى واقع شد، در حالى كه آيات فوق، در حدود سال هشتم نازل شده است.(4)

ولى آنچه قابل انكار نيست، اين است كه: از لحن آيه چنين برمى آيد: پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبل از نزول اين آيه، بر منافقان نماز مى گزارده، و بر كنار قبر آنها توقف مى كرد; چرا كه آنها ظاهراً مسلمان بودند،(5) ولى، پس از نزول اين آيه، به طور قطع، اين برنامه براى هميشه تعطيل شد.

* * *

2 ـ از آيه فوق، همچنين استفاده مى شود: ايستادن در كنار قبور مؤمنان و دعا براى آنها جايز است; زيرا نهى در آيه مخصوص به منافقان است، بنابراين، مفهوم آيه اين مى شود: زيارت قبور مؤمنان، يعنى: ايستادن كنار قبرهاى آنان، و دعا كردن جايز است.

ولى آيه فوق، درباره اين موضوع كه، آيا مى توان به قبور آنها توسّل جست، و به بركت آنان از خدا حاجتى تقاضا كرد؟ سكوت دارد، هر چند مجاز بودن اين موضوع، از نظر روايات اسلامى مسلّم است.

* * *

86وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ

87رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَفْقَهُونَ

88لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

89أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

 

ترجمه:

86 ـ و هنگامى كه سوره اى نازل شود (و به آنان دستور دهد) كه: «به خدا ايمان بياوريد! و همراه پيامبرش جهاد كنيد»! افرادى از آنها (گروه منافقان) كه توانائى دارند، از تو اجازه مى خواهند و مى گويند: «بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معافند) باشيم»!

87 ـ (آرى،) آنها راضى شدند كه با متخلفان باشند; و بر دل هايشان مهر نهاده شده; از اين رو (چيزى) نمى فهمند!

88 ـ ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آوردند، با اموال و جان هايشان جهاد كردند; و همه نيكى ها براى آنهاست; و آنها همان رستگارانند!

89 ـ خداوند براى آنها باغ هائى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند بود; و اين است رستگارى (و پيروزى) بزرگ!

تفسير:

1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 199، و جلد 30، صفحه 572.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 199 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 251، حديث 266 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ تفسير «طبرى»، جلد 10، صفحه 141، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 221 (دار الشعب، 1372 هـ .ق، طبع دوم) ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 199 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 251، حديث 266 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ تفسير «آلوسى»، جلد 10، صفحه 153، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 367.

5 ـ از پاره اى از روايات استفاده مى شود: بعد از نزول اين آيه نيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر منافقان نماز مى گزارد، ولى چهار تكبير بيشتر نمى گفت، يعنى از تكبير آخر كه مربوط به دعا بر ميت است صرف نظر2

مى فرمود (تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 219، دار الشعب، ذيل آيه مورد بحث).

اين روايت در صورتى قابل قبول است كه جمله «لاتصل» در آيه مورد بحث به معنى «دعا مكن» بوده باشد، ولى اگر به معنى «نمازنخوان» بوده باشد، اين روايت مخالف قرآن است و قابل قبول نيست، و نمى توان انكار كرد كه جمله «لاتصل» ظاهر در معنى دوم است.

لذا ما نمى توانيم از نظر حكم اسلامى، بر چنين افرادى كه نفاقشان برملا شده نماز بخوانيم، و به خاطر روايت مبهمى دست از ظهور آيه فوق برداريم.

دون همتان و مؤمنان راستين

در اين آيات، باز سخن درباره منافقان است، يعنى زشتكارى هاى آنان، با اعمال نيك مؤمنان راستين، در اينجا مقايسه شده است، كه با اين مقايسه انحراف و بيچارگى آنان روشن تر مى شود.

در آيه نخست مى گويد: «هنگامى كه سوره اى درباره جهاد نازل مى شود، و از مردم دعوت مى كند كه به خدا ايمان بياورند، (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند، و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)در راه او جهاد كنند، در اين هنگام، منافقان قدرتمند، كه توانائى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند، از تو اجازه مى خواهند در ميدان جهاد شركت نكنند، و مى گويند: بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ).

«طَوْل» (بر وزن قول)، به معنى امكانات و توانائى مالى آمده است، بنابراين، «أُولُوا الطَّوْلِ»، به معنى كسانى است كه: داراى قدرت مادى كافى براى حضور در ميدان جنگ هستند، و با اين حال، مايل بوده اند، در صف افراد ناتوان يعنى: آنها كه از نظر جسمى يا مالى توانائى جهاد نداشته اند، بمانند.

اصل اين كلمه، از «طُول» (بر وزن پول)، كه ضد «عرض» است گرفته شده، و تناسب اين دو معنى با يكديگر روشن است، زيرا توانائى مالى و جسمى، يك نوع كشش و ادامه و طول قدرت را مى رساند.

* * *

در آيه بعد، قرآن آنها را، با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه: «آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

همان طور كه سابقاً نيز اشاره كرديم، «خَوالِف» جمع «خالفة»، از ماده «خلف»، به معنى پشت سر است; به همين جهت به زنان كه به هنگام رفتن مردان به خارج از منزل، در منزل باقى مى مانند «خالفة» گفته مى شود، و در آيه مورد بحث، منظور از «خَوالِف»، تمام كسانى است كه: به نحوى از شركت در ميدان جنگ معذور بودند، اعم از زنان، پيران و يا بيماران و كودكان.

بعضى از احاديث، كه در تفسير آيه وارد شده نيز، به اين موضوع اشاره كرده است.(1)

سپس اضافه مى كند: «اينها بر اثر گناه و نفاق، به مرحله اى رسيده اند كه، بر قلب هايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَفْقَهُونَ).

در آغاز سوره «بقره»، درباره معنى مُهر نهادن بر قلب، سخن گفته ايم.(2)

* * *

سومين آيه، از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند، و صفات و روحيات آنها، و اين كه سرانجام كارشان درست به عكس آنها است، سخن به ميان آورده، مى فرمايد: «اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آورده اند، با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

و سرانجام، كارشان اين شد كه: «انواع نيكى ها، سعادت ها، پيروزى ها و خيرات مادّى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر، نصيبشان است» (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).

«و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

كلمه «الْخَيْراتُ»، به اصطلاح، «صيغه جمع توأم با الف و لام» است، و از آن عموميت استفاده مى شود و تعبير جامعى است كه، هر گونه موفقيت، پيروزى، موهبت و خيرى را، اعم از مادّى و معنوى شامل مى گردد.

تعبيرات اين دو جمله، طبق قواعدى كه در علم «معانى بيان» آمده است، همگى دليل بر انحصار است، يعنى: تعبيرات فوق نشان مى دهد: رستگاران تنها اين گروهند، و همچنين، كسانى كه استحقاق هر گونه خير و سعادتى را دارند، تنها اين دسته اند، همانها كه با تمام وجود و امكاناتشان، جهاد مى كنند.

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود: اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد، هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادّى و معنوى.

اين نكته نيز، شايان توجه است كه، از مقابله صفات اين دو گروه با هم، چنين استفاده مى شود كه: منافقان به خاطر فقدان ايمان، و آلودگى فوق العاده به گناه، افرادى نادان و بى خبرند; و به همين جهت از «علوّ همت»، كه زائيده فهم و شعور و آگاهى است محرومند، آنها راضى اند كه با بيماران و كودكان بمانند، ولى از شركت در ميدان جهاد، با آن همه افتخاراتش ابا دارند.

اما در مقابل، افراد با ايمان آن چنان روشن بينى، فهم و درك و علوّ همت دارند، كه تنها راه پيروزى بر مشكلات را جهاد، آن هم با تمام امكاناتشان، يافته اند.

اين، همان درس بزرگى است كه، قرآن در بسيارى از آياتش به ما داده، و باز هم از آن غافليم!.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به قسمتى از پاداش هاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند باغ هائى از بهشت را براى آنان فراهم ساخته، كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ).

و تأكيد مى كند: اين نعمت و موهبت، عاريتى و فناپذير نيست، بلكه «جاودانه در آن مى مانند» (خالِدينَ فيها).

«و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ).

تعبير به: أَعَدَّ اللّهُ لَهُم: «خدا براى آنها آماده ساخته» نشانه اهميت موضوع، و احترامى است كه، خدا براى اين گروه قائل است، كه از پيش، اين مواهب را براى آنان آماده كرده است.

* * *

90وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

ترجمه:

90 ـ و عذرآورندگان از اعراب باديه نشين، (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه (عدم شركت در جهاد) داده شود; و آنها كه به خدا و پيامبرش دروغ گفتند، (در خانه خود) نشستند; به زودى به كسانى از آنها كه مخالفت كردند (و معذور نبودند)، عذاب دردناكى خواهد رسيد!


1 ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 11، صفحه 17، حديث 12308 ـ 34 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 200، 214 و 236.

2 ـ جلد اول، ذيل آيه 7.

 

تفسير:

معذوران واقعى!

در اين آيه، به تناسب بحث هاى گذشته، پيرامون منافقان بهانه جو و عذرتراش، اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است: نخست، آن دسته كه واقعاً معذور بوده اند.

و ديگر، گروهى كه بدون عذر، و به عنوان سركشى و عصيان، سر از انجام اين وظيفه بزرگ باز زدند.

در آغاز مى گويد: «گروهى از اعراب باديه نشين، كه از شركت در ميدان جهاد معذور بودند، نزد تو آمده اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ).

و در مقابل، «كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند» و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ).

در پايان آيه، گروه دوم را شديداً تهديد كرده، مى گويد: «به زودى آن دسته از ايشان كه كافر شدند، گرفتار عذاب دردناكى خواهند شد» (سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ).

آنچه در تفسير آيه فوق گفتيم، همان چيزى است كه با قرائن موجود در آيه سازگارتر است; زيرا

از يكسو مى بينيم اين دو گروه، در برابر يكديگر قرار داده شده اند.

و از سوى ديگر، كلمه «مِنْهُم» نشان مى دهد كه: تمام اين دو گروه كافر نبودند، از مجموع اين دو قرينه استفاده مى شود، «مُعَذِّرُون» معذوران حقيقى بوده اند.

ولى، در برابر اين تفسير، دو تفسير ديگر نيز گفته شده:

نخست، اين كه: منظور از «مُعَذِّرُون» كسانى بوده اند كه، عذرهاى واهى و دروغين، براى فرار از جهاد مى تراشيده اند.

و منظور از گروه دوم، آنهائى كه حتى زحمت عذرتراشى به خود نمى دادند، و صريحاً از اطاعت فرمان خدا درباره جهاد سر باز مى زدند.

دوم اين كه: «مُعَذِّرُون»، همه گروه هائى را شامل مى شود كه، با اظهار عذر، اعم از اين كه راست باشد يا دروغ، از شركت در جهاد خوددارى مى كنند.

ولى قرائن نشان مى دهد كه «مُعَذِّرُون» همان معذوران واقعى هستند.

* * *

91لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لايَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

92وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ

93إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ

ترجمه:

91 ـ بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند، ايرادى نيست (كه در ميدان جنگ شركت نجويند،) هر گاه براى خدا و رسولش خيرخواهى كنند (; و از آنچه در توان دارند، مضايقه ننمايند). بر نيكوكاران راه مؤاخذه نيست; و خداوند آمرزنده و مهربان است!

92 ـ و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى، گفتى: «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم، ندارم»! (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه چشمانشان از اندوه اشكبار بود; زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به ميدان بروند).

93 ـ راه مؤاخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه توانگرند; (و امكانات كافى براى جهاد دارند;) آنها راضى شدند كه با متخلفان (زنان و كودكان و بيماران) بمانند; و خداوند بر دل هايشان مُهر نهاده; به همين جهت چيزى نمى دانند!

شأن نزول:

در مورد آيه اول، چنين نقل شده: يكى از ياران با اخلاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پير مردى نابينا و ناتوانم، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)سكوت كرد، سپس آيه نخست نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.(1)

از اين شأن نزول، چنين استفاده مى شود: حتى نابينايان به خود اجازه نمى دادند، بدون اطلاع پيامبر(صلى الله عليه وآله)از شركت در جهاد سر باز زنند، و با اين احتمال كه شايد، وجودشان با همين حالت براى تشويق مجاهدان، و يا حداقل سياهى لشكر مفيد واقع شود، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)كسب تكليف مى كردند.

در مورد آيه دوم نيز، در روايات مى خوانيم: هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيده، و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)وسيله اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشم هاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند، و بعداً به نام «بَكّائُون» مشهور گشتند.(2)


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 200.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 218.

 

تفسير:

معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى ريختند!

در اين آيات، براى روشن ساختن وضع همه گروه ها، از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در «جهاد»، تقسيم بندى مشخصى شده است، و به پنج گروه اشاره گرديده، كه چهار گروهشان واقعاً معذور، و يك گروه منافقند و غير معذور!

در آيه نخست مى گويد: «كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند، (بر اثر پيرى و يا نقص اعضاء همچون فقدان بينائى)، همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست، كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ
لا عَلَى الَّذينَ لايَجِدُونَ ما
يُنْفِقُونَ حَرَجٌ).

اين سه گروه، در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضاء مى كند، و مسلّم است قوانين اسلامى، در هيچ مورد، از منطق و عقل جدا نيست.

كلمه «حَرَج»، در اصل، به معنى مركز اجتماع چيزى است، و از آنجا كه اجتماع و انبوه جمعيت، توأم با تنگى و ضيق مكان و كمبود جا است، اين كلمه به معنى «ضيق و تنگى»، «ناراحتى» و «مسئوليت و تكليف» آمده است، و در آيه مورد بحث، به معنى اخير، يعنى مسئوليت و تكليف مى باشد.

پس از آن، به يك شرط مهم براى حكم معافى آنها اشاره كرده، مى گويد: «اين در صورتى است كه، آنها از هر گونه خيرخواهى مخلصانه درباره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ).

يعنى: گر چه آنها توانائى به دست گرفتن سلاح و شركت در ميدان نبرد را ندارند، ولى اين توانائى را دارند كه با سخن و طرز رفتار خود، مجاهدان را تشويق كنند و مبارزان را دلگرم سازند، و روحيه آنها را با شمردن ثمرات جهاد تقويت كنند، و به عكس، تا آنجا كه توانائى دارند، در تضعيف روحيه دشمن، و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند; زيرا كلمه «نصح»، كه در اصل به معنى خالص ساختن است، كلمه جامعى است كه هر گونه خيرخواهى و اقدام مخلصانه را شامل مى شود، و چون مسأله جهاد مطرح است، ناظر به كوشش ها و تلاش هائى است كه در اين زمينه صورت مى گيرد.

سپس، براى بيان دليل اين موضوع مى فرمايد: «اين گونه افراد، مردان نيكوكارى هستند، و براى نيكوكاران هيچ راه ملامت، سرزنش، مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل).

و در پايان آيه، خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش، به عنوان دليل ديگرى بر معاف بودن اين گروه هاى سه گانه، توصيف مى كند، مى فرمايد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ).

«غَفُور» از ماده «غفران»، به معنى مستور ساختن و پوشيدن است، يعنى: خداوند به مقتضاى اين صفت، پرده بر كار افراد معذور و ناتوان مى اندازد، و عذرشان را مى پذيرد.

و «رَحِيم» بودن خدا، اقتضاء مى كند كه تكليف شاق و مشكل، بر كسى ننهد و او را معاف دارد.

اگر اين گروه ها مجبور به حضور در ميدان بودند، با غفوريت و رحيميت خداوند سازگار نبود، يعنى خداوند غفور و رحيم حتماً آنها را معاف خواهد داشت.

از پاره اى روايات، كه مفسران در ذيل آيه نقل كرده اند چنين استفاده مى شود: گروه هاى معذور، نه تنها از تكليف معافند، و از مجازات بر كنار، بلكه، به مقدار اشتياقشان به شركت در ميدان جهاد، در پاداش ها و افتخارات مجاهدان شريكند، چنان كه در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم:

هنگامى كه از غزوه «تبوك» بازگشت، و به نزديكى «مدينه» رسيد فرمود: شما در اين شهر مردانى را پشت سر گذاشتيد، كه در تمام مسير با شما بودند!، هر گامى كه برداشتيد، و هر مالى كه در اين راه انفاق كرديد، و هر سرزمينى را كه پيموديد با شما همراهى داشتند!

عرض كردند: اى رسول خدا! چگونه با ما بودند با اين كه در «مدينه» ماندند؟

فرمود: به اين دليل كه آنها به خاطر عذر، نتوانستند در جهاد شركت كنند (اما قلبشان با ما بود).(1)

* * *

و در آيه بعد، به گروه چهارمى اشاره مى كند، كه آنها نيز از شركت در جهاد معاف هستند، مى فرمايد: «همچنين بر آن گروه ايراد نيست، كه وقتى نزد تو آمدند تا مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند، در حالى كه چشم هايشان اشكبار بود، و اين اشك به خاطر اندوهى بود، كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا، سرچشمه مى گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ).

«تَفِيضُ» از ماده «فيضان»، به معنى ريزش بر اثر پر شدن است، هنگامى كه انسان ناراحت مى شود، اگر ناراحتى زياد شديد نباشد، چشم ها پر از اشك مى شود، بى آن كه جريان يابد، اما هنگامى كه ناراحتى به مرحله شديد رسد، اشك ها جارى مى شود.

اين نشان مى دهد: اين گروه از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به قدرى شيفته، دلباخته و عاشق جهاد بودند، كه نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است، در غم اين محروميت اشك مى ريختند.

البته، شك نيست گروه چهارم، از گروه سوم، كه در آيه قبل ذكر شد جدا نيستند، ولى، به خاطر امتياز خاصى كه بر آنها دارند، و نيز، به خاطر قدردانى از اين گروه، به طور مستقل، ضمن يك آيه وضع حالشان مجسّم شده است، و ويژگى آنها در اين بود كه:

اوّلاً ـ به اين قناعت نكردند كه، خودشان وسائل لازم را براى شركت در جهاد ندارند، بلكه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و با اصرار، از او مطالبه مركب كردند.

ثانياً ـ هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها جواب منفى داد، نه تنها از معاف گشتن شادمان نشدند، بلكه فوق العاده منقلب، ناراحت و اندوهناك گشتند، به خاطر اين دو جهت، خداوند آنها را به طور مشخص و جداگانه بيان كرده است.

* * *

در آخرين آيه، حال گروه پنجم را شرح مى دهد، يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، مى فرمايد: «راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه: از تو اجازه مى خواهند در جهاد شركت نكنند، در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند، و كاملاً بى نيازند» (إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ).

سپس اضافه مى كند: «اين ننگ براى آنها بس است كه، راضى شدند با افراد ناتوان، بيمار و معلول، در مدينه بمانند و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).

و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته، «و بر دل هايشان مُهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى دانند» (وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ).

* * *


1 ـ «درّ المنثور»، طبق نقل «الميزان»، جلد 9، صفحه 368 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 248، و جلد 33، صفحات 542 و 543.

 
نكته ها:

1 ـ سربازان عاشق جهاد

از اين آيات، به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان صدر اسلام روشن مى شود كه: چگونه عشق به جهاد و شهادت، دل هاى آنها را گرم نگاه مى داشت، و اين افتخار را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى داشتند.

و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز، و عقب ماندگى امروز ما روشن مى شود.

ما چگونه مى توانيم انتظار داشته باشيم: كسانى كه به هنگام معاف شدن از شركت در جهاد، همچون ابر بهارى اشك مى ريختند، با آنها كه با «هزار و يك بهانه» مى خواهند از صف مجاهدان خارج شوند يكسان باشند؟!.

اگر آن روح «ايمان» و آن «عشق به جهاد» و آن «افتخار كردن به شهادت»، امروز هم در ميان ما مسلمانان زنده شود، پيروزى و پيشرفت همان گونه است، كه در آغاز اسلام بود.(1)

بدبختى اينجاست: ما اسلام را يك پوشش سطحى و ظاهرى براى خود قرار داده ايم، بى آن كه در اعماق وجودمان نفوذ كند، و باز هم توقع داريم بر جاى مسلمانان نخستين تكيه زنيم!.

* * *

 


1 ـ جالب اين كه با فاصله كمى از اين بيان، جنگ تحميلى «عراق» بر «جمهورى اسلامى ايران» با پشتيبانى ابرقدرت ها شروع شد، و نيروهاى رزمنده اين مرز و بوم، با همان عشق مورد اشاره در آيه، بر ضد طغيان گران هشت سال تمام جنگيدند و سرانجام او را (و بالتبع ابرقدرت هاى پشتيبان او را) به زانو در آوردند.

2 ـ مراحل جهاد

از آيات گذشته، اين موضوع نيز استفاده شد كه: هيچ كس به طور كلى از همكارى با مجاهدان راه خدا، معاف نيست، حتى آنها كه بيمارند و نابينا، و طبعاً قادر به برداشتن اسلحه و شركت در ميدان نبرد نيستند، ولى با زبان و تبليغ و اعمال خود، مى توانند مشوق مجاهدان و پشتيبان برنامه هاى آنها باشند، آنها نيز بايد اين رسالت خود را فراموش نكنند، و به كلى از برنامه ها كنار نروند.

در حقيقت جهاد مراحلى دارد، و معذور بودن از يك مرحله آن، دليل بر معذور بودن از مراحل ديگر نيست.

* * *

3 ـ قاعده «ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل»

جمله: ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل: «راهى براى مؤاخذه نيكوكاران وجود ندارد»، در مباحث فقهى سرچشمه قانون وسيعى شده است، و از آن احكام فراوانى استفاده كرده اند، مثلاً: هر گاه امانتى در دست شخص امينى بدون هيچ گونه افراط و تفريط تلف شود، چنين شخصى نبايد ضامن باشد، و از جمله دلائلى كه بر آن اقامه مى كنند، آيه فوق است; زيرا او «محسن» و نيكوكار است، و مرتكب عمل خلافى نشده، به همين دليل، اگر او را مسئول و ضامن بدانيم، مفهومش اين است كه نيكوكاران را نيز مى توان مؤاخذه كرد.

البته، شك نيست كه آيه فوق در مورد مجاهدان است، ولى مى دانيم مورد يك آيه، از عموميت حكم نمى كاهد، و به تعبير ديگر مورد هرگز مخصِّص نيست.

* * *

94يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاتَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

95سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ  

96يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ

ترجمه:

94 ـ هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد، از شما عذرخواهى مى كنند; بگو: «عذرخواهى نكنيد، ما هرگز (سخن) شما را باور نخواهيم كرد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته; و خدا و رسولش، اعمال شما را مى بينند; سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگشت داده مى شويد; و او شما را به آنچه انجام مى داديد، آگاه مى كند (و جزا مى دهد)»!

95 ـ هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد، براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد; از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد); چرا كه پليدند! و جايگاهشان دوزخ است، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.

96 ـ براى شما قسم ياد مى كنند تا از آنها راضى شويد; اگر شما از آنها راضى شويد، خداوند (هرگز) از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد!

شأن نزول:

بعضى از مفسران مى گويند: اين آيات درباره گروهى از منافقان، كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد، نازل گرديد; زيرا هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «تبوك» بازگشت، دستور داد: هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد، آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند، در مقام عذرخواهى برآمدند، آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.(1)


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحر المحيط»، جلد 5، صفحه 485، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «ابى السعود»، جلد 4، صفحه 93، ذيل آيه مورد بحث ـ «درّ المنثور»، جلد 44، صفحه 264، ذيل آيه.

 

تفسير:

به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد!

اين سلسله از آيات، همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى گويد، و پرده از روى كارهايشان، يكى پس از ديگرى، برمى دارد، و به مسلمانان هشدار مى دهد: فريب اعمال رياكارانه و سخنان ظاهراً دلپذير آنها را نخورند.

در آيه نخست مى فرمايد: «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى گرديد، منافقان به سراغ شما مى آيند و عذرخواهى مى كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ).

از تعبير «يَعْتَذِرُون» كه فعل مضارع است و معنى آينده را مى تواند در بر داشته باشد، چنين برمى آيد: قبلاً خداوند، پيامبر و مسلمانان را از اين موضوع آگاه كرده كه: منافقانِ دروغگو، به عنوان عذرخواهى، به زودى نزد آنها خواهند آمد، لذا طرز پاسخگوئى آنها را نيز به مسلمانان تعليم مى دهد.

در اينجا، روى سخن را به پيامبرش، به عنوان رهبر مسلمين كرده، مى گويد: «به منافقان بگو عذرخواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لاتَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ).

«چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته» (قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ)، بنابراين، ما از نقشه هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم!

ولى در عين حال، راه بازگشت و توبه، به سوى شما باز است، اعمال آينده شما روشن مى سازد از عدم شركت در نبرد پشيمان شده ايد يا اين عذرخواهى فريب و خدعه است «و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى بينند» (وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ).

اين احتمال نيز، در تفسير آيه داده شده است كه: منظور از اين جمله، مسأله توبه نيست، بلكه هدف آن است در آينده نيز، خداوند و پيامبرش (طبق وحى الهى) از اعمال و نقشه هاى شما آگاه مى شود، و آنها را نقش بر آب خواهد كرد، بنابراين، نه امروز از دست شما كارى ساخته است و نه فردا!.

ولى، تفسير اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

ضمناً، توجه داشته باشيد درباره اين جمله، و مسأله عرضه داشتن همه اعمال امت بر پيامبرش(صلى الله عليه وآله)، بحث مشروحى داريم كه در ذيل آيه 105 همين سوره خواهد آمد.

و پس از آن مى فرمايد: همه اعمال و نيات شما، امروز ثبت و بايگانى مى شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى داند، باز مى گرديد، و او شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى كند» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) و جزاى آن را به شما خواهد داد.

* * *

در آيه بعد، بار ديگر به سوگندهاى دروغين منافقان اشاره مى كند و مى فرمايد: «آنها براى فريب شما، به زودى دست به دامن قسم مى زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد، به خدا سوگند ياد مى كنند كه: از آنها صرف نظر كنيد، و اگر خطائى كرده اند، مشمول عفوشان سازيد» (سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ).

آنها از هر درى وارد مى شوند، تا خشم شما را فرو نشانند و مورد مجازات قرار نگيرند.

گاهى از طريق عذرخواهى مى خواهند خود را بى گناه قلمداد كنند.

و گاهى با اعتراف به گناه، تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد به يكى از اين دو طريق بتوانند در دل شما نفوذ كنند.

ولى شما نبايد به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار گيريد، و «بايد از آنها روى بگردانيد» ( فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ).

اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.

آنها تقاضاى اعراض دارند، اما اعراض به معنى «گذشت»، شما هم اعراض كنيد، ولى به معنى «تكذيب و انكار».

اين دو تعبير مشابه، با دو معنى كاملاً متضاد، لطافت و زيبائى خاصى دارد كه، بر اهل ذوق پوشيده نيست.

آنگاه به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى فرمايد: «چرا كه آنها موجوداتى پليدند» (إِنَّهُمْ رِجْسٌ)، و بايد از چنين موجودات پليدى، اعراض كرد.

و چون چنين اند، «جايگاهى جز جهنم نخواهند داشت» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).

زيرا، بهشت جاى نيكان و پاكان است، نه جايگاه پليدان و آلودگان!

اما، «همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) و نسبت به آنان هيچ ستمى نشده است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به سوگندهاى آنها اشاره شده: «براى شما قسم ياد مى كنند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ).

سوگندى كه در آيه قبل مورد اشاره قرار گرفت، به خاطر اين بود كه: مؤمنان عملاً واكنشى در مقابل آنها نشان ندهند، ولى سوگندى كه در اين آيه، به آن اشاره شده، براى آن است كه: علاوه بر جنبه عملى، قلباً هم از آنها خشنود شوند!

اين در صورتى است كه آيه قبل را اشاره به سوگند آيه بعد ندانيم و گرنه هر دو آيه اشاره به يك سوگند خواهند داشت.

و در ادامه آيه، با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى آيد، مى فرمايد: «اگر شما هم از آنها راضى شويد، خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ).

بدون اين كه دستور دهد شما از آنها راضى نشويد.

شك نيست، آنها از نظر دينى و اخلاقى، اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى خواستند از اين راه، كدورت هاى قلبى آنان را بشويند، تا از عكس العمل هاى آنان در امان بمانند، و دستورات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد عدم مجالست با آنها را خنثى سازند.

ولى خداوند، با تعبير «لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ»، به مسلمانان هشدار مى دهد: اينها فاسقند، و جاى اين ندارد كه از آنها راضى شوند، اين سوگندها دام هاى فريبى است كه، بر سر راه شما مى گسترند، بيدار باشيد، در آنها گرفتار نشويد!

چه خوب است مسلمانان در هر عصر و زمان، مراقب نقشه هاى شيطانى و شناخته شده منافقان باشند، نكند با استفاده از همان نيرنگ ها و دام هاى گذشته، در برابر آنان ظاهر شوند، و به مقاصد شوم خود با استفاده از اين وسائل، برسند.

* * *

97الأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

98وَ مِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ

99وَ مِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُبات عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

 

ترجمه:

97 ـ باديه نشينان عرب، كفر و نفاقشان شديدتر است; و به ناآگاهى از حدود و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند; و خداوند دانا و حكيم است!

98 ـ گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند، غرامت محسوب مى دارند. و انتظار حوادث دردناكى براى شما مى كشند; حوادث دردناك براى خود آنهاست; و خداوند شنوا و داناست!

99 ـ گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند; و آنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرّب به خدا، و دعاى پيامبر مى دانند; آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهااست! خداوند به زودى آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت; به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 

تفسير:

باديه نشينان سنگدل و با ايمان

در اين آيات سه گانه ـ به تناسب بحث هائى كه درباره منافقان «مدينه» گذشت ـ پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه ها و افكار آنها، و همچنين درباره مؤمنان مخلص و راستين باديه، گفتگو شده است.

شايد به اين علت كه: به مسلمانان هشدار دهد، چنين نپندارند كه منافقان، تنها همان گروهى هستند كه در «مدينه» ساكنند، بلكه منافقان باديه نشين، از آنها خشن ترند، و به گواهى تاريخ اسلام، مسلمانان بارها مورد هجوم اين گروه واقع شده بودند، مبادا پيروزى هاى پى در پى لشكر اسلام سبب شود، كه آنها اين خطر را ناديده بگيرند.

به هر حال، در آيه نخست مى فرمايد: «اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت، و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)) كفر و نفاقشان شديدتر است» (الأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً).

باز به همين دليل، «به جهل و بى خبرى از حدود فرمان ها، و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است، سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ).

«اعراب» از كلماتى است كه معنى جمعى دارد، و مفردى براى آن از نظر لغت عرب نيست، و چنان كه ائمه لغت مانند: مؤلف «قاموس»، «صحاح»، «تاج العروس» و ديگران گفته اند: اين كلمه، تنها به عرب هاى باديه نشين اطلاق مى شود، و هنگامى كه معنى مفرد آن را اراده كنند، همين كلمه را با «ياء نسبت»، به صورت «اعرابى» به كار مى برند.

بنابراين، بر خلاف آنچه بسيارى تصور مى كنند، «اعراب» جمع «عرب» نيست بلكه به معنى عرب هاى باديه نشين است.

«أَجْدَر» از ماده «جدار» به معنى ديوار است، سپس به هر چيز مرتفع و شايسته اطلاق شده است، به همين جهت «أَجْدَر» معمولاً به معنى شايسته تر استعمال مى شود.

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

يعنى: اگر درباره عرب هاى باديه نشين چنين داورى مى كند، روى تناسب خاصى است كه محيط آنها، با اين گونه صفات دارد، و از روى علم و حكمت اين معنى را اعلام مى دارد.

* * *

و در آيه بعد، براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه: همه اعراب باديه نشين، و يا همه باديه نشينان، داراى چنين صفاتى هستند، به دو گروه مختلف آنها اشاره مى كند.

نخست مى گويد: «گروهى از اين عرب هاى باديه نشين، كسانى هستند كه بر اثر نفاق يا ضعف ايمان، هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى دارند» (وَ مِنَ الأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً)، نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پر سود.(1)

و ديگر از صفات آنها اين است كه: «همواره در انتظار اين هستند، بلاها و مشكلات شما را احاطه كند، و تيره روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد» (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ).

«دَوائِر» جمع «دائره» و معنى آن معروف است، ولى «عرب» به حوادث سخت و دردناك، كه انسان را احاطه مى كند نيز، دائره و در حال جمعى «دوائر» مى گويد.

در واقع آنها افرادى تنگ نظر، بخيل و حسودند، بخل آنها سبب مى شود، هر گونه خدمت مالى در راه خدا را غرامت بپندارند، و حسادتشان موجب اين مى شود كه، هميشه در انتظار بروز مشكلات، گرفتارى ها و مصائب براى ديگران باشند، سپس اضافه مى كند:

«حوادث دردناك براى خود آنها است» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ).(2)

آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند; چرا كه اين مشكلات، ناكامى ها و بدبختى ها، تنها به سراغ اين گروه منافق بى ايمان، جاهل، نادان، تنگ نظر و حسود مى رود.

سرانجام، آيه را با اين جمله كه: «خداوند شنوا و دانا است» پايان مى دهد (وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ).

هم سخنان آنها را مى شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها، آگاه است.

* * *

در آخرين آيه، به: مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده مى گويد: «اما گروهى از اين عرب هاى باديه نشين كسانى هستند كه، ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ).

به همين دليل، هيچ گاه انفاق در راه خدا را، غرامت و زيان نمى دانند، بلكه با توجه به پاداش هاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، «اين كار را وسيله نزديكى به خدا، و مايه توجه و دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه افتخار و بركت بزرگى است مى شمارند» (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُبات عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ).

در اينجا خداوند، اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى كند، و مى فرمايد: «آگاه باشيد اين انفاق ها، به طور قطع، مايه تقرّب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ).

و به همين دليل، «خدا آنان را به زودى در رحمت خود وارد مى سازد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ في رَحْمَتِهِ).

و اگر لغزش هائى از آنها سرزده باشد، به خاطر ايمان و اعمال پاكشان، آنها را مى بخشد; زيرا «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).

تأكيدهاى پى در پى كه در اين آيه ديده مى شود، راستى جالب است، كلمه «أَلا» و «إِنَّ» كه هر دو براى بيان تأكيد مى باشند.

و پس از آن، جمله «سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ في رَحْمَتِهِ»، مخصوصاً با توجه به «فِى» كه ورود و غوطهور شدن در رحمت الهى را مى رساند.

و سرانجام، جمله آخر، كه با «إِنَّ» و دو صفت از صفات مهرآميز خدا (غفور و رحيم) را ذكر مى كند، همه بيان كننده نهايت لطف و رحمت خدا، درباره اين گروه است.

شايد به اين جهت كه اين گروه، با محروم بودن از تعليم و تربيت، و عدم دسترسى كافى به آيات الهى، و سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، باز از جان و دل اسلام را پذيرا شده اند، و با نداشتن امكانات مالى (چنان كه وضع باديه نشينان ايجاب مى كند)، از «انفاق» در راه خدا خوددارى نمى كنند.

بنابراين، شايسته هر گونه تقدير و تشويق اند، بيش از آنچه شهرنشينان متمكّن، شايستگى دارند.

مخصوصاً، توجه به اين نكته لازم است كه: در مورد «اعراب منافق» جمله «عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ» ـ كه نشان دهنده احاطه بدبختى ها به آنها است ـ به كار رفته، اما در مورد «اعراب با ايمان و فداكار» كلمه «في رَحْمَتِهِ» كه بيانگر احاطه رحمت الهى به آنها است.

يكى، در رحمت خداوند غوطهور است، و ديگرى را، بدبختى ها احاطه كرده است!

* * *


1 ـ «مَغْرَم» همان گونه كه در «مجمع البيان» آمده است، از ماده «غُرم» (بر وزن جُرْم) در اصل، به معنى ملازم چيزى بودن است، و سپس به همين تناسب، به شخص «طلبكار» و «بدهكار» كه يكديگر را رها نمى كنند، و ملازم همند، «غريم» گفته شده است.

«غرامت» نيز، به اين تناسب گفته مى شود كه ملازم انسان است، و تا نپردازند از او جدا نخواهد شد، به «عشق شديد» نيز «غرام» گويند; چون در روح انسان آنچنان نفوذ مى كند كه، جدائى پذير نيست، و «مَغْرَم» از نظر معنى، مساوى «غرامت» است.

2 ـ از جمله «عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ»، معنى حصر استفاده مى شود، يعنى منحصراً حوادث سوء دامان آنها را مى گيرد، و اين استفاده حصر به خاطر آن است كه «عَلَيْهِمْ»، كه به جاى خبر است، بر مبتدا مقدم شده است.

 
نكته ها:

1 ـ اجتماعات شكوهمند

از آيات فوق، اهميتى را كه اسلام، به جامعه هاى بزرگ و مراكز پرجمعيت تر مى دهد روشن مى شود، جالب اين كه، اسلام از محيطى عقب افتاده برخاست، محيطى كه بوئى از تمدن در آن به مشام نمى رسيد، اما اهميت خاصى، براى عوامل سازنده تمدن قائل است، مى گويد: آنها كه در نقاط دورافتاده از شهر زندگى مى كنند، حتى از نظر ايمان و معلومات مذهبى، عقب ترند.

چرا كه آنها، امكانات كافى براى تعليم و تربيت، در اختيار ندارند.

لذا، در «نهج البلاغه» مى خوانيم: «على»(عليه السلام) فرمود: وَ الْزَمُوا السَّوادَ الأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللّهِ مَعَ الْجَماعَةِ: «به مراكز بزرگ بپيونديد; زيرا دست خدا همراه جماعت است».(1)

امام توجه مى دهد كه آنچه اكثريت جمعيت مؤمن و واقع بين پذيرفته اند، مايه پيشرفت است بايد به آنها پيوست و از تكروى دورى جست.

بنابراين، مفهوم اين سخن آن نيست كه، همه مردم رو به سوى شهرها آورند، و روستاها را كه مايه آبادى شهرها است، به ويرانى بكشانند، بلكه به عكس، بايد علم و دانش شهر را به روستا برد، و براى تقويت اصول تعليم و تربيت، و پايه هاى دين و ايمان، و بيدارى و آگاهى آنان، كوشش و تلاش كرد و با ايجاد مركزيت براى روستاها و ايجاد امكانات، آنچنان تلاش نمود كه علم و آگاهى كافى در آنجا رونق گيرد، و از فساد و تباهى شهرها در آن خبرى نباشد، بدين معنى كه ايجاد آبادى هاى بزرگ طبق برنامه صحيح غير از ايجاد شهرهاى پر از فساد و تباهى امروز است.

بدون شك، اگر روستانشينان را به حال خود رها كنند، و دريچه اى از علوم و دانشهاى شهرى، و آيات كتب آسمانى، و تعليمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان بزرگ را، به سوى آنها نگشايند، «كفر و نفاق» به سرعت آنها را فرا خواهد گرفت، آنها مخصوصاً در برابر تعليم و تربيت صحيح، پذيرش بيشترى دارند; زيرا قلب هاى صاف، و افكار دست نخورده، در ميان آنان فراوان، و شيطنت ها و حيله گرى هاى شهر، در ميان آنها كمتر است!

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 127.

 

2 ـ شهريان باديه نشين

گر چه «اعرابى» به معنى باديه نشين است، ولى، در اخبار و روايات اسلامى، مفهوم وسيع ترى پيدا كرده، و به تعبير ديگر: مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيائى بستگى ندارد، بلكه، با طرز تفكر و منطقه فكرى مربوط است، آنها كه دور از آداب و سنن، و تعليم و تربيت اسلامى هستند ـ هر چند شهرنشين باشند ـ اعرابى اند، و باديه نشينان آگاه و آشنا به آداب و سنن اسلامى، اعرابى نيستند و مدنى به شمار مى روند.

حديث مشهور: مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ فَهُوَ أَعْرابِيٌّ: «هر كس از شما تفقّه در دين نكند و از آئين خود آگاه نشود، اعرابى است» كه از امام صادق(عليه السلام)نقل شده، گواه روشن بر گفتار فوق است.(1)

در سخن ديگرى مى خوانيم: مِنَ الْكُفْرِ التَّعَرُّبِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ: «تعرب بعد از هجرت، از شعب كفر است».(2)

و نيز از على(عليه السلام) در «نهج البلاغه» نقل شده، كه گروهى از اصحاب عصيانگرش را مخاطب ساخته، فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْراباً: «بدانيد شما بعد از هجرت، اعرابى شديد»!(3)

در دو حديث فوق، اعرابى شدن، نقطه مقابل «هجرت» قرار داده شده، و با توجه به اين كه، مفهوم وسيع هجرت نيز، جنبه مكانى ندارد، بلكه اساس آن، انتقال فكر از محور كفر به محور ايمان است، معنى اعرابى بودن نيز روشن مى شود، يعنى: بازگشت از «آداب و سنن اسلامى»، به «آداب و سنن جاهليت».

* * *


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 254 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 31 ـ «منية المريد»، صفحات 112 و 375 (انتشارات دفتر تبليغات، 1409 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 1، صفحه 215.

2 ـ «كافى»، جلد 2، صفحات 276، 277، 278 و 280، دار الكتب الاسلامية (با اندكى تفاوت) ـ «تحف العقول»، صفحه 381، تحقيق على اكبر غفارى، طبع دوم، 1404 هـ .ق، انتشارات جامعه مدرسين (به اين مطلب در پاورقى، ذيل حديث «لاتَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجرَةِ» اشاره شده است) ـ «بحار الانوار»، جلد 75،
صفحه 267 (به اين مطلب در پاورقى، ذيل حديث «لاتَعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجرَةِ» اشاره شده است).

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه «قاصعه»، خطبه 192، ذيل بخش «لوم العصاة».

3 ـ انفاق وسيله قرب الهى

در آيات فوق، درباره باديه نشينان با ايمان خوانديم كه: آنها انفاق خود را مايه «قرب» به خدا مى دانند، مخصوصاً اين كلمه به صورت جمع ـ «قُرُبات» ـ آمده بود، كه نشان مى دهد: آنها نه يك قرب، بلكه قرب ها در آن مى جويند، و شك نيست كه، «قرب» و «قربت» در برابر پروردگار، به معنى نزديكى مكانى نمى باشد، بلكه به معنى نزديكى مقامى، يعنى رفتن به سوى او، كه كمال مطلق است، و پرتوى از صفات جمال و جلالش را بر صفحه فكر و جان افكندن مى باشد.

* * *

100وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْري تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

 

ترجمه:

100 ـ پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند; و باغ هائى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و اين است پيروزى بزرگ!

 

تفسير:

پيشگامان اسلام

گر چه درباره شأن نزول آيه فوق، مفسران، روايات متعددى نقل كرده اند، ولى، چنان كه خواهيم ديد، هيچ كدام از آنها «شأن نزول» آيه نيست، بلكه در واقع، بيان مصداق و وجود خارجى آن است.

به هر حال، به دنبال آيات گذشته، كه بيان حال كفار و منافقان را مى نمود، در آيه فوق، اشاره به گروه هاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص، تقسيم مى كند.

نخست، آنها كه «پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند» (وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ).

دوم، آنها كه «پيشگام در نصرت و يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و ياران مهاجرش بودند» (وَ الأَنْصارِ).

سوم، آنها كه بعد از اين دو گروه آمدند، «و از برنامه هاى آنها به نيكى پيروى كردند، و با انجام اعمال نيك، قبول اسلام، هجرت، و نصرت آئين پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به آنها پيوستند» (وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان).(1)

از آنچه گفتيم، روشن شد: منظور از «بِإِحْسان»، در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه، در آنها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند، و به تعبير ديگر: «احسان»، بيان وصف برنامه هائى است كه، از آن متابعت مى شود.

ولى، اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه: «احسان» بيان وصف چگونگى متابعت و پيروى باشد، يعنى: آنها كه به طور شايسته پيروى مى كنند (در صورت اول «باء» به معنى «فِى»، و در صورت دوم به معنى «مَعَ» است).

گر چه ظاهر آيه، مطابق تفسير اول است.

پس از ذكر اين گروه سه گانه، مى فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى، و هم آنها از خدا راضى شده اند» (رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).

رضايت خدا از آنها; به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند، و خشنودى آنان از خدا، به خاطر پاداش هاى گوناگون، فوق العاده و پر اهميتى است، كه به آنان ارزانى داشته.

به تعبير ديگر: آنچه خدا از آنها خواسته، انجام داده اند، و آنچه آنها از خدا خواسته اند، به آنان بخشيده، بنابراين، هم خدا از آنها راضى است، و هم آنان از خدا راضى هستند.

با اين كه، جمله گذشته همه مواهب و نعمت هاى الهى را در برداشت، (مواهب مادّى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى، بعنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال»، اضافه مى كند: «خداوند براى آنها باغ هائى از بهشت فراهم ساخته، كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْري تَحْتَهَا الأَنْهارُ).

از امتيازات اين نعمت، آن است كه: جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدينَ فيها أَبَداً).

«و مجموع اين مواهب معنوى و مادّى، براى آنها پيروزى بزرگى محسوب مى شود» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ).

چه پيروزى از اين برتر، كه انسان احساس كند آفريدگار، معبود و مولايش، از او خشنود است، و كارنامه قبولى او را امضاء كرده؟

و چه پيروزى از اين بالاتر، كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى، مواهب بى پايان ابدى پيدا كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه رضايت خدا مربوط به پذيرش آئين او باشد و رضايت آنها به خاطر عظمت قدرت و خروج از تحت سلطه فرهنگ منحط و ستمگران جاهلى.

* * *


1 ـ بسيارى از مفسران، كلمه «مِن» را در جمله بالا (وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الأَنْصار) «تبعيضيه» دانسته اند، و ظاهر آيه نيز همين است; زيرا در آيه، سخن از پيشگامان مهاجران و انصار است، نه همه آنها. و در واقع بقيه در مفهوم جمله بعد، يعنى تابعان وارد مى شوند.

 
نكته ها:

1 ـ موقعيت پيشگامان

در هر انقلاب وسيع اجتماعى، كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد، پيشگامانى هستند، كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آنها است، آنها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند; زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است، گرد او را مى گيرند، و با اين كه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آنها را احاطه كرده، دست از يارى و فدا كارى برنمى دارند.

مخصوصاً مطالعه تاريخ آغاز اسلام، نشان مى دهد: پيشگامان و مؤمنان نخستين، با چه مشكلاتى روبرو بودند!

چگونه آنها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند!!

ولى، با اين همه، گروهى با اراده آهنين، عشق سوزان، عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.

در اين ميان، سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود، و به دنبال آنها انصار نخستين، يعنى: آنهائى كه با آغوش باز، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به «مدينه» دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند، و از آنها با تمام وجود خود دفاع كردند، و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند.

و اگر مى بينيم در آيه فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است; به خاطر همين موضوع است.

با اين حال، قرآن مجيد ـ آن چنان كه روش هميشگى او است ـ سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است، و به عنوان «تابعين به احسان»، از تمام گروه هائى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا زمان هاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، و يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند، ياد مى كند، و براى همه اجر و پاداش هاى بزرگى را نويد مى دهد.

* * *

2 ـ تابعين چه اشخاصى بودند؟

اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است: كلمه «تابِعِين» را تنها در مورد شاگردان صحابه به كار مى برند، يعنى: آن عده اى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را نديدند، اما بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به روى كار آمدند، و علوم و دانش هاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر: اطلاعات اسلامى خود را، بدون واسطه از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفتند.

ولى، همان گونه كه در بالا گفتيم، مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه، محدود نمى شود، بلكه تعبير «تابِعِين به احسان»، تمام گروه هائى را كه در هر عصر و زمان، از برنامه و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند، شامل مى شود.

توضيح اين كه:

بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، مسأله «هجرت» و همچنين «نصرت» كه دو مفهوم سازنده اسلامى است، محدود به زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيست، بلكه، امروز نيز اين دو مفهوم، در شكل هاى ديگرى وجود دارد، و فردا نيز وجود خواهد داشت.

بنابراين، تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند، در مفهوم تابعين به احسان داخلند.

مهم آن است كه: توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه «احسان» تأكيد مى كند پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام، نبايد در دائره حرف و ادعا، و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى، فكرى، عملى و همه جانبه باشد.

* * *

3 ـ نخستين مسلمان چه كسى بود؟

در اينجا، بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه فوق، اين سؤال را مطرح كرده اند: نخستين كسى كه اسلام آورد، و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد، چه كسى است؟

در پاسخ اين سؤال، همه متفقاً گفته اند: از زنان، نخستين كسى كه مسلمان شد، «خديجه» همسر وفادار و فدا كار پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه، به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت، «على»(عليه السلام) را نخستين كسى از مردان مى دانند كه، دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را پاسخ گفت.

شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن، به حدّى است كه: جمعى از آنها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند.

از جمله: «حاكم نيشابورى» در كتاب «معرفة علوم الحديث»، صفحات 22 و 23 چنين مى گويد: لاأَعْلَمُ خِلافاً بَيْنَ أَصْحابِ التَّوارِيْخِ أَنَّ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِب رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ أَوَّلُهُمْ إِسْلاماً وَ إِنَّمَا اخْتَلَفُوا فِى بُلُوغِهِ:

«هيچ مخالفتى در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله سراغ ندارم، كه: على بن ابى طالب(عليه السلام)، نخستين كسى است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند».(1)

«ابن عبد البرّ» در «استيعاب»، جلد 2، صفحه 457 چنين مى نويسد: إِتَّفَقُوا عَلى أَنَّ خَدِيْجَةَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ صَدَّقَهُ فِيْما جاءَ بِهِ ثُمَّ عَلِىٌّ بَعْدَها:

«در اين مسأله اتفاق است كه: خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على(عليه السلام) بعد از او همين كار را انجام داد».(2)

«ابو جعفر اسكافى معتزلى» مى نويسد: قَدْ رَوَى النّاسُ كافَّةً إِفْتِخارُ عَلِىٍّ بِالسَّبْقِ إِلَى الإِسْلامِ:

«عموم مردم نقل كرده اند كه: افتخار سبقت در اسلام مخصوص على بن ابى طالب(عليه السلام) است».(3)

گذشته از اين، روايات فراوانى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و نيز از خود «على»(عليه السلام) و «صحابه» در اين باره رسيده كه: به حدّ تواتر مى رسد، و ذيلاً چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم:

1 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: أَوَّلُكُمْ وارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ أَوَّلُكُمْ إسْلاماً، عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب:

«نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده، و او على بن ابى طالب(عليه السلام) است».(4)

2 ـ گروهى از دانشمندان اهل سنت، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل كرده اند كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: إِنَّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِى وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ يُصافِحُنِى وَ هُوَ الصِّدِّيْقُ الأَكْبَرُ:

«اين، اولين كسى است كه به من ايمان آورده، و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند، و او صدّيق اكبر است».(5)

3 ـ «ابو سعيد خُدرى»، چنين نقل مى كند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست به ميان شانه هاى على(عليه السلام) زد و فرمود: يا عَلِىُّ لَكَ سَبْعُ خِصال لايُحاجُّكَ فِيْهِنَّ أَحَدٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ: أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِيْنَ بِاللّهِ إِيْماناً وَ أَوْفاهُمْ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ...:

«اى على! هفت صفت ممتاز دارى، كه احدى در قيامت نمى تواند درباره آنها با تو گفتگو كند: تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى، و از همه نسبت به پيمان هاى الهى باوفاترى، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى...».(6)

همان گونه كه اشاره كرديم، ده ها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث، در اين باره از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ديگران نقل شده است.(7)

جالب اين است: گروهى كه نتوانسته اند سبقت على(عليه السلام) را در ايمان و اسلام انكار كنند ـ به عللى كه ناگفته پيدا است ـ كوشش دارند آن را به نحو ديگرى انكار، يا كم اهميت جلوه دهند.

و بعضى ديگر كوشش دارند، به جاى او «ابوبكر» را بگذارند، كه او اولين مسلمان است.

گاهى، مى گويند: على(عليه السلام) در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنابراين اسلام او، به عنوان اسلام يك كودك، تأثيرى در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر دشمن نداشت، (اين سخن را «فخر رازى» در تفسيرش ذيل آيه فوق آورده است).

و اين، به راستى عجيب است، و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله); زيرا مى دانيم هنگامى كه در «يوم الدّار»، پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اسلام را به عشيره و طايفه خود عرضه داشت، هيچ كس آن را نپذيرفت جز على(عليه السلام)، كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اسلامش را پذيرفت، و حتى اعلام كرد كه تو برادر، وصىّ و خليفه منى!.

اين حديث را، كه گروهى از حافظان حديث از «شيعه» و «سنى»، در كتب «صحاح» و «مسانيد»، و همچنين گروهى از مورخان اسلام، نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند، نشان مى دهد: نه تنها پيامبر(صلى الله عليه وآله)اسلام على(عليه السلام) را در آن سن و سال كم، پذيرفت، بلكه او را به عنوان برادر، وصىّ و جانشين خود معرفى نمود.(8)

و گاهى با اين تعبير كه: «خديجه» نخستين مسلمان از زنان و «ابوبكر» نخستين مسلمان از مردان و على(عليه السلام) نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند (اين تعبير را مفسر معروف و متعصب، نويسنده «المنار» ذيل آيه مورد بحث ذكر كرده است).

در حالى كه:

اوّلاً ـ همان گونه كه گفتيم: كمى سن على(عليه السلام) در آن روز، به هيچ وجه از اهميت موضوع نمى كاهد، به خصوص اين كه قرآن درباره حضرت «يحيى» صريحاً مى گويد: وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً: «ما فرمان را به او در حال كودكى داديم».(9)

و درباره عيسى(عليه السلام) نيز مى خوانيم: در حال كودكى به سخن آمد، و به آنها كه درباره او گرفتار شك و ترديد بودند، گفت: إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً: «من بنده خدايم، كتاب آسمانى به من داده، و مرا پيامبر قرار داده است».(10)

هنگامى كه، اين گونه آيات را، با حديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در بالا نقل كرديم، كه: او على(عليه السلام) را وصىّ، خليفه و جانشين خود قرار داد، ضميمه كنيم، روشن مى شود: سخن «المنار» گفتار تعصب آميزى بيش نيست.

ثانياً ـ اين موضوع از نظر تاريخى مسلّم نيست، كه «ابوبكر» سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث، اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او، ذكر كرده اند.

اين بحث را، با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه: على(عليه السلام) در سخنانش بارها به اين موضوع، كه: «من اولين مؤمن و اولين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم» اشاره نموده، و موقعيت خود را روشن ساخته است، اين مطلب در بسيارى از نامه هاى آن حضرت نقل شده.

به علاوه، «ابن ابى الحديد»، از دانشمند معروف «ابو جعفر اسكافى معتزلى» نقل مى كند: اين كه بعضى مى گويند: «ابوبكر» سبقت در اسلام داشته، اگر صحيح باشد، چرا خودش در هيچ مورد به اين موضوع، بر فضيلت خود استدلال نكرده است، و هيچ يك از هواداران او از صحابه چنين ادعائى را نكرده اند.(11)

* * *


1 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 5، صفحه 3075 ـ «بحار الانوار»، جلد 38، صفحه 235 (با اندكى تفاوت) ـ «المناقب»، جلد 2، صفحه 11 (با اندكى تفاوت) ـ «معرفة علوم الحديث»، صفحات 22 و 23 (دار الآفاق الجديدة، بيروت، 1400 هـ .ق، طبع چهارم).

2 ـ «الغدير»، جلد 3، صفحات 237 و 238 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 4، صفحه 118 ـ «الاستيعاب»، جلد 3، صفحه 1092 (دار الجبل، بيروت، طبع اول، 1412 هـ .ق).

3 ـ «الغدير»، جلد 3، صفحات 237 و 238 (دار الكتاب العربى) ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 13، صفحه 244 (دار احياء الكتب العربية).

4 ـ حديث فوق، طبق نقل «الغدير» («الغدير»، جلد 3، صفحه 21 و 220، دار الكتاب العربى، چاپ چهارم،
1397 هـ .ق) در «مستدرك حاكم»، جلد 2، صفحه 136 (جلد 3، صفحه 147، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411 هـ .ق، طبع اول)، و «استيعاب»، جلد 2، صفحه 457 (جلد 3، صفحه 1091، دار الجبل، بيروت، طبع اول، 1412 هـ .ق)، و «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 3، صفحه 258، و جلد 13، صفحه 229 آمده است.

5 ـ در همان مدرك («الغدير»، جلد 2، صفحه 313 و جلد 3، صفحه 21، دار الكتاب العربى، چاپ چهارم، 1397 هـ .ق)، اين حديث از «طبرانى» و «بيهقى» و «هيثمى» در «مجمع البيان»، و «حافظ گنجى» در «كفاية» و «إِكمالِ كنز العمال» («كنز العمال»، جلد 11، صفحه 616، موسسة الرساله بيروت) نقل شده است.

«بحار الانوار»، جلد 38، صفحات 127 و 210، و جلد 40، صفحه 50، و جلد 89، صفحه 26 ـ «امالى صدوق»، صفحه 205 (انتشارات كتابخانه اسلامية) ـ و «امالى شيخ طوسى»، صفحات 147، 210 و 250، انتشارات دار الثقافة، (با اندكى تفاوت).

6 ـ اين حديث، طبق نقل «الغدير» («الغدير»، جلد 3، صفحه 221، دار الكتاب العربى، چاپ چهارم، 1397 هـ .ق) در كتاب «حلية الاولياء»، جلد اول، صفحه 66 نقل شده است ـ «الصراط المستقيم»، جلد 1، صفحه 330 (چاپ كتابخانه حيدريه، 1384 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 38، صفحه 230 ـ «مناقب»، جلد 2، صفحه 6 (مؤسسه انتشارات علامه، 1379 هـ .ق).

7 ـ علاقمندان مى توانند براى توضيح بيشتر، به جلد سوم «الغدير»، صفحات 220 تا 240، و كتاب «احقاق الحق»، جلد 3، صفحات 114 تا 120 مراجعه نمايند.

8 ـ اين حديث، به عبارات مختلف نقل شده، و آنچه در بالا آورديم عبارتى است كه «ابو جعفر اسكافى» در كتاب «نهج العثمانيه»، و «برهان الدين» در «انباء نجباء الانباء»، و «ابن اثير» در «كامل» و بعضى ديگر نقل كرده اند (براى توضيح بيشتر به جلد دوم «الغدير»، صفحات 278 تا 286 مراجعه كنيد).

9 ـ مريم، آيه 12.

10 ـ مريم، آيه 30.

11 ـ «الغدير»، جلد 3، صفحه 240 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى»، جلد 13، صفحه 224 (كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى).

4 ـ آيا همه صحابه افراد صالحى بودند؟

سابقاً به اين موضوع اشاره كرديم كه: دانشمندان اهل سنت، معمولاً معتقدند: همه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)پاك، درستكار، صالح، شايسته و اهل بهشتند.

در اينجا، به تناسب آيه فوق، كه بعضى آن را دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند، بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه دگرگونى هاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود، مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم:

بسيارى از مفسران اهل سنت، اين حديث را ذيل آيه فوق نقل كرده اند كه: «حميد بن زياد »مى گويد: نزد «محمّد بن كعب قرظى» رفتم و به او گفتم: درباره اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چه مى گوئى؟

گفت: جَمِيْعُ أَصْحابِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فِى الْجَنَّةِ مُحْسِنُهُمْ وَ مُسِيْئُهُم!:

«همه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار»!

گفتم: اين سخن را از كجا مى گوئى؟

گفت: اين آيه را بخوان «وَ السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِيْنَ وَ الأَنْصارِ...» تا آنجا كه مى فرمايد: «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ».

سپس گفت: اما درباره تابعين شرطى قائل شده، و آن اين است كه: آنها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند).(1)

ولى اين ادعا، به دلائل زيادى مردود و غير قابل قبول است; زيرا:

اوّلاً ـ حكم مزبور در آيه فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همان گونه كه اشاره كرديم: تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين، و برنامه هاى آنها پيروى مى كنند، بنابراين بايد تمام امت بدون استثناء اهل نجات باشند!

و اما اين كه، در حديث «محمّد بن كعب» از اين موضوع جواب داده شده كه: خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده، يعنى از برنامه نيك و روش صحيح صحابه پيروى كنند، نه از گناهانشان، اين سخن از عجيب ترين بحث ها است.

چرا كه مفهومش، اضافه «فرع» بر «اصل» است، جائى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه: در اعمال صالح از آنها پيروى كنند، به طريق اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.

و به تعبير ديگر، خداوند در آيه فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه مهاجران و انصار نخستين، كه داراى برنامه صحيح بودند و همه پيروان آنها است، نه اين كه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.

ثانياً ـ اين موضوع با دليل عقل به هيچ وجه سازگار نيست; زيرا عقل، هيچ گونه امتيازى براى ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان «ابو جهل ها» و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آئين او منحرف شدند.

و چرا كسانى كه سال ها و قرن ها بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)قدم به اين جهان گذاردند، و فداكارى ها و جانبازى هاى آنها در راه اسلام، كمتر از ياران نخستين پيامبر(صلى الله عليه وآله)نبود ـ بلكه اين امتياز را داشتند كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناديده، شناختند، و به او ايمان آوردند ـ مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.

قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا، پرهيزكارترين شما است، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟

قرآنى كه در آيات مختلفش، به ظالمان و فاسقان لعن مى كند، و آنها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه اين «مصونيت غير منطقى صحابه» را، در برابر كيفر الهى مى پسندد؟

آيا اين گونه لعن ها و تهديدهاى قرآن قابل استثناء است، و گروه خاصى از آن خارج اند؟ چرا و براى چه؟!

از همه گذشته، آيا چنين حكمى به منزله چراغ سبز دادن به صحابه، نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟

ثالثاً ـ اين حكم، با متون تاريخ اسلامى به هيچ وجه سازگار نيست; زيرا بسيار كسانى بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند، و مورد خشم و غضب پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه توأم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند.

آيا در آيات قبل، داستان «ثعلبة بن حاطب انصارى» را نخوانديم، كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر(صلى الله عليه وآله)شد؟

روشن تر بگوئيم: اگر منظور آنها اين است كه: صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، عموماً مرتكب هيچ گونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است.

و اگر منظور آن است كه: آنها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند، ولى باز هم خدا از آنها راضى است، مفهومش اين است كه: خدا رضايت به گناه داده است!

چه كسى مى تواند «طلحه» و «زبير»، كه در آغاز از ياران خاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند، و همچنين «عايشه» همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله)را، از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ «جمل» ريخته شد تبرئه كند؟

آيا خدا به اين خون ريزى ها راضى بود؟

آيا مخالفت با على(عليه السلام) خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ كه اگر فرضاً خلافت منصوص او را نپذيريم ـ حداقل، با اجماع امت برگزيده شده بود، و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش، چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟

حقيقت اين است كه: طرفداران فرضيه «تنزيه صحابه»، با اصرار و پافشارى روى اين مطلب، چهره پاك اسلام، كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را، ايمان و عمل صالح قرار مى دهد، زشت و بلامنظر ساخته اند.

آخرين سخن اين كه: رضايت و خشنودى خدا، كه در آيه فوق است، روى يك عنوان كلّى قرار گرفته و آن: «هجرت»، «نصرت»، «ايمان» و «عمل صالح» است، تمام صحابه و تابعان، مادام كه تحت اين عناوين قرار داشتند، مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند، از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.

از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود: گفتار مفسر دانشمند، اما متعصّب، يعنى: نويسنده «المنار» كه در اينجا «شيعه» را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه صحابه، مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد، كمترين ارزشى ندارد، «شيعه» گناهى نكرده، جز اين كه حكم عقل، شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اينجا پذيرفته، و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان، گوش فرا نداده است.

* * *


1 ـ تفسير «المنار»، تفسير «فخر رازى»، «آلوسى»، «زاد المسير»، «درّ المنثور» و «شوكانى»، ذيل آيه مورد بحث.

 

5 ـ پرسش هائى پيرامون سخن «محمّد بن كعب قرظى»(1)

صرف نظر از آنچه گفته شد، سؤالات زير درباره تنزيه صحابه با توجه به سخن «محمّد بن كعب قرظى» مطرح است:


1 ـ«محمّد بن كعب قرظى» كيست؟

بر اساس آنچه در كتب تواريخ و سِيَر آمده، نامبرده از بقاياى «بنى قريظه» است ـ پدرش «كعب» به هنگام نبرد رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) با يهود «بنى قريظه» قبل از بلوغ اسير گشت، (پس از بلوغ مسلمان شد) ـ او مدت ها ساكن «كوفه» گرديد، سپس به «مدينه» بازگشت و در آنجا سكونت گزيد (محمّد بن كعب بن حيان بن سليم بن اسد القرظى ابوحمزه... و كانَ أبوهُ مِنْ سُبِىِّ بَنى قُرَيْظَة سَكَنَ الكوفةَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إلَى الْمَدِينَةِ فَسَكَنَها...

وَ قالَ الْ بُخارِىُّ: كانَ أَبُوهُ مِمَّنْ لَمْ يَنْبُتْ يَوْمَ قُرَيْظَة فَتُرِكَ.) («تهذيب الكمال»، جلد 26، صفحات 340 و 341، شماره 5573، مؤسسة الرسالة، طبع اول، 1413 هـ .ق).

بر اساس نقل «ترمذى» از «سعد بن قتيبه»: «محمّد بن كعب» در زمان حيات پيامبر متولد شده.

ولى «يعقوب بن شيبه سدوسى» مى گويد: او در اواخر خلافت «على بن ابى طالب»(عليه السلام) سال چهلم هجرت متولد شده است. (قالَ التِّرْمِذى: سَمِعْتُ قُتَيْبَةَ بْنِ سَعْد يَقُولُ: بَلَغَنِى أَنَّ مُحَمَّدَ بْنِ كَعْبَ الْقُرَظِى وُلِدَ فِى حَياتِ النَّبى(صلى الله عليه وآله).

وَ قالَ يَعْقُوبُ بْنِ شَيْبَةِ السَّدُوسى:... وُلِدَ فى آخِرِ خِلافَةِ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِبِ فِى سَنَةِ أَرْبَعينَ.) به كتاب «تهذيب الكمال»، جلد 26، صفحه 344 (مؤسسة الرسالة، طبع اول، 1413 هـ .ق) مراجعه فرمائيد.

 

الف ـ سؤال اول:

منظور از «السّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِيْنَ وَ الأَنْصارِ» چه كسانى هستند؟

احتمالات ممكن عبارت است از:

1 ـ مهاجرانِ اولين، مهاجران به «حبشه» به سرپرستى «جعفر بن ابى طالب» باشند و انصار نخستين، اولين گروه اهل «مدينه» كه در بيعت «عقبه اول» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند و پس از آن از «مصعب بن عمير» حمايت نمودند.

2 ـ مهاجرانِ اولين، افراد و گروه هائى باشند كه قبل از ورود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «مدينه»، به آن مكان هجرت كردند; و انصارِ نخستين، كسانى كه اين مهاجران را پناه دادند.

3 ـ مهاجرانِ اولين، كسانى باشند كه در سال هاى آغاز ورود رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» مهاجرت نمودند; و انصارِ نخستين، كسانى كه از پيامبر و اين گروه حمايت كردند.

4 ـ مهاجرانِ اولين، كسانى باشند كه تا قبل از نبرد «احزاب» ـ كه شكست «قريش» قطعى شد ـ مهاجرت كردند; و انصارِ نخستين، كسانى كه از اين مهاجران دفاع نمودند (از اين جهت اين زمان مورد توجه قرار مى گيرد كه پس از آن ماجراى «بنى قريظه» و «بنى نضير» پيش آمد و مهاجران به نحوى از كمك هاى انصار بى نياز شدند).

5 ـ مهاجرانِ اولين، كسانى باشند كه تا قبل از «فتح مكّه» مهاجرت نموده; و انصارِ نخستين، كسانى كه تا اين زمان از آنان حمايت كردند.

و جمله «وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسان» به نسبت هر كدام از اين مقاطع مى تواند معنى خود را داشته باشد.

6 ـ مهاجرينِ اولين، كسانى باشند كه تا قبل از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مهاجرت نموده; و انصارِ نخستين، كسانى كه تا اين زمان از آنها حمايت داشتند.

اين احتمال بر اين مبنى است كه رضايت خداوند شامل تمام اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) (كسانى كه او را ديده اند) بشود، وكسانى كه نديده اند «تابعين» به حساب آيند.

اما بايد خوب توجه كنيم كه طبق آيه، رضايت وخشنودى خداوند شامل «پيشگامانِ از مهاجران و انصار» مى شود، به همين دليل احتمال آخر قابل قبول نيست; زيرا در اين صورت كس ديگرى وجود نخواهد داشت كه صدق غيرپيشگام كند.

به همين نسبت احتمالات پيشين نيز تضعيف مى گردد. خصوصاً كه از آيه 14 سوره «واقعه» استفاده مى شود: «سابِقُون» و پيشگامان تعدا زيادى نبوده اند (وَ قَليلٌ مِنَ الآخِرينَ).

اما آنچه از نوشته هاى اهل تسنن در اين باره آمده اين است:

بعضى گفته اند: مراد از «سابقون الاولون»: الِّذِينَ صَلُّوا الْقِبْلَتَيْنِ: «كسانى هستند كه به سوى دو قبله نماز خوانده اند».(1)

بنابراين كسانى كه پس از تحول قبله، اسلام را پذيرفته اند «سابقون الاولون» نيستند.

«شعبى» گفته است: هُمْ أَهْلُ بَيْعَةِ الرِّضْوانِ وَ كانَتْ بِالْحُدَيْبِيَّةِ: «كسانى هستند كه در بيعت رضوان شركت داشتند كه در حديبيّه انجام شد».(2)

و بعضى ديگر گفته اند: آنها كسانى هستند كه قبل از هجرت، اسلام را پذيرفته اند، و از انصار، اهل بيعت عقبه اُولى، در سال يازدهم بعثت، كه طبق روايات، هفت نفر بودند و همچنين اهل بيعت عقبه ثانيه، در سال دوازدهم كه هفتاد مرد و دو زن بودند.(3)-(4)

اما از نظر نفرات، بيشترين عددى كه براى «سابقون الاولون» شمرده اند، همان است كه در كتاب «سِيَرُ أَعلام النُّبلاء» آمده است كه عبارتند از:

1 ـ خــديجة دختـر خويـلـد 2 ـ عـلـى بـن ابى طالب 3 ـ ابوبكر صديق 4 ـ زيد بن حارثة ـ 5 ـ عثمان 6 ـ زبير 7 ـ سعد بن ابى وقاص 8 ـ طلحة بن عبيداللّه 9 ـ عبد الرحمن بن عوف 10 ـ ابو عبيده جراح 11 ـ ابو سلمة بن عبدالاسد 12 ـ ارقم بن ابى ارقم 13 ـ عثمان بن مظعون جمحى 14 ـ عبيدة بن حارث بن مطلّب 15 ـ سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل عدوى 16 ـ اسماء دختر صديق 17 ـ خبّاب بن ارّت خزاعى 18 ـ عمير بن ابى وقاص 19 ـ عبداللّه بن مسعود هذلى 20 ـ مسعود بن ربيعة 21 ـ سليط بن عمرو بن عبد شمس عامرى 22 ـ عيّاش بن ابى ربيعة بن مغيره مخزومى 23 ـ همسر او اسماء بنت سلامه تميمى 24 ـ خنيس بن حذافه سهمى 25 ـ عامر بن ربيعه عنزى 26 ـ عبداللّه بن جحش بن رئاب اسدى 27 ـ جعفر بن ابى طالب هاشمى 28 ـ همسر او اسماء بنت عميس 29 ـ حاطب بن حارث جمحى 30 ـ همسر او فاطمة دختر مجلل عامرى 31 ـ برادرش خطّاب 32 ـ همسر او فكيهة دختر يسار 33 ـ برادر اين دو: معمر بن حارث 34 ـ سائب فرزند عثمان بن مظعون 35 ـ مطلّب بن أزهر بن عبد عوف زهرى 36 ـ همسر او رملة دختر أبى عوف سهمى 37 ـ نحام، نعيم بن عبداللّه عدوى 38 ـ عامر بن فهيرة، مولى صديق 39 ـ خالد بن سعيد بن عاص بن امية 40 ـ هـمسـر او أمـيمة دختـر خلـف خزاعـى 41 ـ حاطب بن عمرو عامرى 42 ـ ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعه عبشمى 43 ـ واقد بن عبداللّه بن عبد مناف تمـيـمى يربوعى 44، 45، 46 و 47 ـ خالـد، عامـر، عاقـل و ايـاس پسـران بكيـر 48 ـ عمار بن ياسر بن عامر عنسى 49 ـ صهـيب بن سنان بن مالك نمرى رومى 50 ـ ابوذر جندب بن جناده غفارى 51 ـ ابو نجيح عمرو بن عنبسه سلمى بجلى.(5)

و پس از اين افراد، أسداللّه حمزة بن عبدالمطلب، و فاروق عمر بن خطاب اسلام آوردند.

با توجه به آنچه در اينجا آمد ـ كه سابقون الاولون تعدادشان مشخص است ـ چگونه مى توان گفت: جميع اصحاب رسول خدا در بهشتند؟

علاوه «محمّد بن كعب» طبق استنباط خود از آيه اين سخن را گفته است و ديگران همه از او نقل كرده اند، در حالى كه عدم صحت اين استنباط كاملاً واضح و روشن است.

و استدلال «فخر رازى» ـ كه بعضى معتقدند «مِن» براى تبعيض و برخى «مِن» را بيانيه مى دانند، بنابراين شامل تمام صحابه مى شود; چرا كه صحابه نسبت به ساير مسلمانان «سابقون الاولون» هستند ـ درست نيست.


1 ـ تفاسير «طبرى»، «شوكانى»، و «درّ المنثور»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ تفاسير «قرطبى»، «شوكانى»، «آلوسى»، و «كشاف»، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ «آلوسى»، جلد 11، صفحه 7.

4 ـ به تفسير «شوكانى»، جلد 2، صفحه 397، ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.

5 ـ «سِيَرُ أَعلام النُّبلاء»، جلد 1، صفحه 110 (جلد 1، صفحه 126، مؤسسة الرسالة، بيروت، طبع نهم، 1413 هـ .ق).

ب ـ سؤال دوم:

آيا رضايت و خشنودى خداوند كه در اين آيه اظهار شده، مفهومش اين است كه اينان در قيامت مورد لطف خدا هستند.

اما در دنيا چنانچه مرتكب خلافى شدند مى بايست حدود اسلامى درموردشان اجراء گردد؟

و يا اين كه: به مناسبت رضايت خداوند از آنها، نه در دنيا مجازات مى شوند و نه در آخرت؟

اگر چنين باشد هيچ گونه مجازات و توبيخى نسبت به آنها نبايد روا داشت در حالى كه تاريخ اسلام خلاف اين را نشان مى دهد.

ج ـ سؤال سوم:

آيا رضايت خداوند شامل تمام گناهان ـ حتى شرك ـ نيز مى شود؟

يا به گناهان خاصى اختصاص مى يابد؟

كدام يك از گناهان؟

روشن است: سخن «محمّد بن كعب قرظى» مطلق است و هيچ استثنائى در آن وجود ندارد.

و اگر گفته شود: قرآن شرك را استثناء كرده، در ساير موارد نيز بايد به آيات قرآن مراجعه شود.

د ـ سؤال چهارم:

خداوند در موارد ديگرى نيز اعلام رضايت كرده، مانند: آيه 18 سوره «فتح» و آيات آخر سوره «بيّنه».

اگر رضايت خداوند شامل شرك نيز بشود، مى بايست «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح» كه مرتد شد، و از اسلام بازگشت نيز در بهشت باشد.

و اگر قرار باشد خشنودى خدا شامل عدم مجازات آنها در دنيا بشود، نمى بايست «اصحاب ردّه» مورد تعرض، قتل و كشتار خليفه اول «ابوبكر» قرار گيرند.

و نمى بايست «ابوذر» به وسيله «عثمان» تبعيد شود.

و نمى بايست «عمّار» مورد ضرب و شتم «عثمان» قرار گيرد.

و نمى بايست هيچ كدام از اصحاب پيامبر ـ حداقل در عصر خلفاء ـ مورد تعرض، مجازات و... واقع شوند.

آيا چنين چيزى مورد عمل قرار گرفته است؟

مگر «عايشه»، «عثمان» را «نعثل» نمى خواند و او را لازم القتل نمى دانست؟

مگر او با «طلحه» و «زبير» در برابر «امام على»(عليه السلام) قيام نكردند؟

مگر در «جمل» آن همه جمعيت را به كشتن ندادند؟

و مگر بسيارى از آنها صحابه نبودند؟

با اين پرسش ها آيا چنين عبارتى كه از آقاى «محمّد بن كعب قرظى» در مورد صحابه نقل شده قابل توجيه است؟

از همه اينها كه بگذريم، آيات قبل و بعد از اين آيه، مسلمانان «مدينه» را به دو گروه تقسيم نموده:

گروهى منافق سرسخت و گروهى كه اعمال خوب و بد را به هم آميخته اند.

بر اين اساس: اين دو دسته نمى توانند از لطف و مرحمت خدا در مورد «سابقون اولون» برخوردار باشند.

به نظر مى رسد: در اين زمينه بدون مطالعه سخن گفته شده و آن همه آيات قرآن كه اصحاب را مورد توبيخ و ملامت قرار داده ناديده گرفته شده است.

اين در صورتى است كه نخواهيم بدبينانه سخنى گفته باشيم و گر نه، از «محمد بن كعب قرظى»، بازمانده يهودِ «بنى قريظه» مى بايست بيش از اين براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان انتظار داشت; چرا كه اصل اين گفته از او صادر شده و از دانشمندان اسلامى كسى ديگر چنين برداشتى از اين آيه نكرده است، جز كسانى كه از او پيروى نموده اند.

* * *

101وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذاب عَظيم

ترجمه:

101 ـ و از (ميان) اعراب باديه نشينى كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند; و از اهل مدينه، گروهى سخت به نفاق پاى بندند، تو آنها را نمى شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. به زودى آنها را دو بار مجازات مى كنيم (: مجازاتى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ); سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند.

تفسير:

منافقان مدينه

بار ديگر قرآن مجيد، بحث را متوجه اعمال منافقان و گروه هاى آنها كرده مى فرمايد: «از ميان كسانى كه در اطراف شهر شما مدينه هستند، گروهى منافقند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعْرابِ مُنافِقُونَ).

يعنى: نبايد تنها توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد، بايد هشيار باشيد، منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد، و مراقب فعاليت هاى خطرناك آنان باشيد.

كلمه «أَعْراب» همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرديم، معمولاً به عرب هاى باديه نشين گفته مى شود.

آنگاه اضافه مى كند: «در خود مدينه و از اهل مدينه نيز، گروهى سخت به نفاق پايبندند» (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ).

نفاق را تا سر حدّ سركشى و طغيان رسانده، سخت به آن پايبند، و در آن صاحب تجربه اند!

«مَرَدُوا» از ماده «مرد»، (بر وزن سرد)، به معنى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معنى «برهنگى و تجرد» آمده، و به همين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروئيده است «أمرد» مى گويند.

«شجرة مرداء» يعنى: درختى كه هيچ برگ ندارد، و «مارد» به معنى شخص سركش است، كه به كلّى از اطاعت فرمان خارج شده است.

بعضى از مفسران و اهل لغت، اين ماده را به معنى «تمرين» نيز گرفته اند (از جمله در «تاج العروس» و «قاموس» تمرين، يكى از معانى آن ذكر شده است).

و اين، شايد به خاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى، و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست.

به هر حال، اين گروه از منافقان، چنان از حق و حقيقت عارى، و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند: خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند، بدون اين كه كسى متوجه نفاق آنها بشود.

اين تفاوت تعبير، درباره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق، گويا اشاره به اين نكته است كه: منافقان داخلى در كار خود مسلط تر و طبعاً خطرناك ترند، و مسلمانان بايد شديداً مراقب آنها باشند، هر چند منافقان خارجى را نيز، نبايد از نظر دور دارند.

لذا بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: «تو آنها را نمى شناسى، ولى ما مى شناسيم» (لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ).

البته، اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى، و تعليم الهى، به اسرار آنان كاملاً واقف گردد.

و در پايان آيه، مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه: «ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن، به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذاب عَظيم).

در اين كه «عذاب عظيم»، اشاره به مجازات هاى روز قيامت است شكى نيست، ولى در اين كه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است، در ميان مفسران گفتگو است، و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند.

اما، بيشتر چنين به نظر مى رسد: يكى از اين دو عذاب، همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى باشد، كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند، و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم، و در بعضى از احاديث نيز آمده كه: وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را با نام و نشان معرفى مى كرد، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت!(1)

و مجازات دوم، همان است كه در آيه 50 سوره «انفال» به آن اشاره شده، آنجا كه مى فرمايد: وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ...: «هر گاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى گيرند، ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى كوبند، و مجازات مى كنند، به حال آنها تأسف خواهى خورد...».

اين احتمال نيز وجود دارد كه: مجازات دوم، اشاره به ناراحتى هاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد، كه بر اثر پيروزى همه جانبه مسلمانان، دامن اين گروه را گرفت.

* * *

 

102وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

 

ترجمه:

102 ـ و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند; و كار خوب و بد را به هم آميختند; اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد; به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است!

 

شأن نزول:

در مورد شأن نزول آيه فوق، رواياتى نقل شده، كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى كنيم، طبق روايتى: او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، و هنگامى كه آيات قرآن در مذمت متخلفين را شنيدند، بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستون هاى مسجد پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بستند.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از جنگ بازگشت و از حال آنها خبر گرفت، عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند، تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را باز نمايد.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم، چنين كارى را نخواهم كرد، مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه فوق نازل شد كه خداوند توبه آنها را پذيرفته، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را از ستون مسجد باز كرد.

آنها به شكرانه اين موضوع، همه اموال خود را به پيامبر تقديم داشتند، و عرض كردند:

اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگى به آن، ما از شركت در جهاد خوددارى كرده ايم، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن!

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد، و دستور داد: پيامبر قسمتى از اموال آنها را برگيرد، و مطابق بعضى از روايات، يك سوم از اموال آنها را پذيرفت.(1)

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم: آيه فوق درباره «ابو لبابه» و راجع به داستان «بنى قريظه» است.

«بنى قريظه» گروهى از «يهود» بودند، با «ابو لباله» مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله)بشوند يا نه؟

او گفت: اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد، و خود را به ستون مسجد بست و تا آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت.(2)


1 ـ در «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 121 حديثى به اين معنى اشاره دارد.

2 و 3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث، و تفاسير ديگر ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحات 67، 93 و 94، و جلد 21، صفحه 201 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحات 303 و 304 (دار الكتاب، 1404 هـ . ق).

 

تفسير:

توبه كاران

پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج «مدينه» در آيه قبل، در اينجا به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار، كه اقدام به «توبه» و جبران اعمال سوء خود كردند اشاره مى كند و مى فرمايد: «گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ).

«و اعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً).

پس از آن مى افزايد: «اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ).

«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»، داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).

تعبير به «عَسى» در آيه فوق، كه معمولاً در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى، توأم با احتمال عدم پيروزى به كار مى رود، شايد به خاطر آن است كه: آنها را در ميان بيم و اميد، و خوف و رجاء، كه دو وسيله تكامل و تربيت است قرار دهد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: تعبير به «عَسى» اشاره به اين باشد كه: علاوه بر توبه و ندامت و پشيمانى، بايد در آينده كارهاى ديگرى را انجام دهند، و گذشته را با اعمال نيك خود جبران نمايند.

ولى با توجه به اين كه، آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند، جنبه اميدوارى در آن غلبه دارد.

اين نكته نيز روشن است: نزول آيه درباره «ابو لبابه» و يا ساير متخلفان جنگ «تبوك»، مفهوم وسيع آيه را به آن اختصاص نمى دهد، بلكه تمام افرادى كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند، و از كارهاى بد خويش پشيمانند را فرا مى گيرد.

و لذا از بعضى دانشمندان نقل شده: آيه فوق اميدبخش ترين آيات قرآن است، كه درها را به روى گنهكاران گشوده، و توبه كاران را به سوى خود دعوت مى كند.

* * *

103خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ

104أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ

105وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

103 ـ از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و (به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن; كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست; و خداوند شنوا و داناست!

104 ـ آيا نمى دانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد، و صدقات را مى گيرد، و خداوند توبه پذير و مهربان است؟!

105 ـ بگو: «عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند! و به زودى، به سوى داناى نهان و آشكار، بازگردانده مى شويد; و شما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد»!

 

تفسير:

«زكات» عامل پاكى فرد و جامعه

در نخستين آيه مورد بحث، اشاره به يكى از احكام مهم اسلامى، يعنى: مسأله «زكات» شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين دستور مى دهد: «از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير»! (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).

كلمه «مِن» كه براى بيان «تبعيض» است، نشان مى دهد: «زكات» همواره جزئى از مال را تشكيل مى دهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.

آنگاه به دو قسمت از فلسفه اخلاقى، روانى و اجتماعى «زكات» اشاره كرده مى فرمايد: «تو با اين كار آنها را پاك مى كنى و نموّ مى دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها).

آنها را از رذائل اخلاقى، از دنياپرستى و بخل و امساك پاك مى كنى، و نهال نوع دوستى، سخاوت، و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى دهى.

از اين گذشته، مفاسد و آلودگى هائى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى، و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى آيد، با انجام اين فريضه الهى برمى چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگى ها پاك مى سازى.

و نيز، همبستگى اجتماعى و نموّ و پيشرفت اقتصادى را، در سايه اين گونه برنامه ها تأمين مى نمائى.

بنابراين حكم، «زكات» هم «پاك كننده فرد و اجتماع» است، هم نموّدهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه درباره «زكات» مى توان گفت.

از يكسو، آلودگى ها را مى شويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.

اين احتمال نيز، در معنى آيه داده شده كه: فاعل «تُطَهِّرُهُم» زكات باشد، و فاعل «تُزَكِّيهِم» پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بنابراين، معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مى كند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مى دهى.

ولى اظهر اين است كه: فاعل در هر دو، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى باشد، همان گونه كه در آغاز، معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.

پس از آن، اضافه مى كند: «هنگامى كه از آنها زكات مى گيرى، براى آنها دعا كن، و به آنها درود بفرست»! (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).

اين نشان مى دهد كه: حتى در برابر انجام وظائف واجب، بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصاً از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود.

لذا در روايات مى خوانيم: هنگامى كه مردم «زكات» خود را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى آوردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)با جمله «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِم» به آنها دعا مى كرد.(1)

سپس مى افزايد: «اين دعا و درود تو، مايه آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).

چرا كه از پرتو اين دعا، رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى شود، آن گونه كه آن را احساس مى كنند، به علاوه قدردانى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و يا كسانى كه در جاى او قرار مى گيرند، و «زكات» اموال مردم را مى پذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مى بخشد، كه اگر ظاهراً چيزى را از دست داده اند، بهتر از آن را به دست آورده اند.

جالب اين كه: تا كنون نشنيده ايم مأموران وصول ماليات، موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور، به عنوان يك حكم مستحب، در برنامه هاى اسلامى، روشنگر عمق جنبه هاى انسانى در احكام است.

و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى گويد: «خداوند شنوا و دانا است» (وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ).

هم دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)را مى شنود، و هم از نيات زكات دهندگان آگاه است.

* * *

و از آنجا كه بعضى از گنهكاران، مانند: متخلفان جنگ «تبوك» اصرار داشتند: پيامبر(صلى الله عليه وآله)توبه آنها را بپذيرد، در دومين آيه مورد بحث، به اين موضوع اشاره مى كند كه: پذيرش توبه، كار پيامبر نيست.

مى فرمايد: «آيا آنها نمى دانند: تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد»
(أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ).

نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه «زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مى دهند، نيز خدا مى گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ).

شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات، يا پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امام(عليه السلام) و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمى گيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين، دست خدا است; ـ چرا كه آنها نماينده خدا هستند ـ گوئى خداوند اين صدقات را مى گيرد.

همچنين، بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمك ها را مى پذيرند، آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.

اين تعبير، يكى از لطيف ترين تعبيراتى است كه، عظمت و شكوه اين حكم اسلامى، يعنى «زكات» را مجسم مى سازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى، به آنها هشدار مى دهد، در پرداخت «زكات» و «صدقات» نهايت ادب و احترام را به خرج دهند; چرا كه گيرنده خدا است، نكند، همچون افراد كوتاه فكر، چنين تصور كنند: مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار گيرد، و يا آن چنان «زكات» را به او بپردازند، كه شخصيتش در هم شكسته شود.

به عكس، بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود، شرط ادب را در اداى «زكات» و رساندن به اهلش رعايت كنند.

در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقَعُ فِى يَدِ اللّهِ قَبْلَ أَنْ تَصِلَ إِلى يَدِ السّائِلِ: «صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد، به دست خدا مى رسد»!(2)

در حديث ديگرى از امام سجاد(عليه السلام) آمده: إِنَّ الصَّدَقَةَ لاتَقَعُ فِى يَدِ الْعَبْدِحَتّى تَقَعَ فِى يَدِ الرَّبِّ: «صدقه در دست بنده قرار نمى گيرد، مگر اين كه قبلاً در دست خدا قرار بگيرد» (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مى رسد).(3)

حتى در روايتى، تصريح شده: همه اعمال اين آدمى را «فرشتگان» تحويل مى گيرند، جز «صدقه»، كه مستقيماً به دست خدا مى رسد!(4)

اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت(عليهم السلام) خوانديم، از طرق «اهل تسنن» نيز، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)با تعبير ديگرى نقل شده است، در «صحيح مسلم» و «بخارى» چنين آمده است: ما تَصَدَّقَ أَحَدُكُمْ بِصَدَقَة مِنْ كَسْب حَلال طَيِّب ـ وَ لايَقْبَلُ اللّهُ إِلاَّ الطَّيِّبَ ـ إِلاّ أَخَذَهَا الرَّحْمنُ بِيَمِيْنِهِ وَ إِنْ كانَتْ تَمْرَةً فَتَرْبُوا فِى كَفِّ الرَّحْمنِ حَتّى تَكُونَ أَعْظَمَ مِنَ الْجَبَلِ:

«هيچ كس از شما صدقه اى از در آمد حلالى نمى پردازد ـ و البته خداوند جز حلال قبول نمى كند ـ مگر اين كه خداوند با دست راست خود آن را مى گيرد، حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نموّ مى كند تا بزرگ تر از كوه شود».(5)

اين حديث، كه پر از تشبيه و كنايه هاى پر معنى است، روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى، و كمك به نيازمندان، در تعليمات اسلام است.

تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده، به قدرى جالب و پر اهميت است كه، پرورش يافتگان اين مكتب را، چنان در برابر نيازمندانى كه كمك هاى مالى را مى گيرند خاضع مى كند، كه گوئى شخص نيازمند بر آنها منّت گذارده، و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است!

مثلاً از بعضى از احاديث استفاده مى شود: پيشوايان معصوم، گاهى پيش از آن كه صدقه اى را به شخص نيازمند بدهند، نخست دست خود را به علامت احترام و تعظيم مى بوسيدند، سپس آن را به نيازمند مى دادند.(6)

يا اين كه، نخست آن را به نيازمند مى دادند، بعد از او مى گرفتند، و آن را مى بوسيدند و مى بوئيدند، و به او باز مى گردانيدند; چرا كه به دست خدا رسيده بود.(7)

اما، چقدر دوريم ما كه، به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود، آنها را تحقير مى كنيم، و يا با خشونت و بى اعتنائى با آنها رفتار مى نمائيم، و يا حتى گاهى به سوى آنها با بى ادبى پرتاب مى كنيم!!

البته همان گونه كه در جاى خود گفته ايم: اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مى دهد، كه در تمام جامعه اسلامى، حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعه اى، افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها، كه توانائى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله «بيت المال» و افراد متمكّن، با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان، بى نياز شوند.

و در پايان آيه، بار ديگر به عنوان تأكيد مى فرمايد: «و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ).

* * *

در آخرين آيه، بحث هاى گذشته را به شكل تازه اى مورد تأكيد قرار مى دهد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: اين موضوع را به همه مردم ابلاغ كن «و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).

اشاره به اين كه: كسى تصور نكند، اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع، عملى را انجام مى دهد، از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

مى دانيم توجه و ايمان به اين حقيقت، چه اثر عميق و فوق العاده اى در پاك سازى اعمال و نيّات دارد.

معمولاً اگر انسان حسّ كند، حتى يك نفر مراقب او است، وضع خود را چنان مى كند كه مورد ايراد نباشد، چه رسد به اين كه احساس نمايد، خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان از اعمال او آگاه مى شوند.

اين آگاهى، مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مى افزايد: «و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده ايد خبر مى دهد» (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) و بر طبق آن جزا خواهد داد.

* * *


1 ـ «نيل الأوطار شوكانى»، جلد 4، صفحه 217 (دار الجليل، بيروت) ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 136، حديث 7838 ـ 1، چاپ آل البيت (با اندكى تفاوت) ـ «تذكرة الفقهاء علامه حلّى»، جلد 1، صفحه 242، طبع قديم (جلد 5، صفحه 324، چاپ آل البيت، طبع اول، 1414 هـ .ق) و...

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحات 433 و 434، چاپ آل البيت (با اندكى تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحات 125، 127 و 129 ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 159، با اندكى تفاوت (چاپ آل البيت).

3 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 108 (چاپخانه علميه) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 129 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 155 (چاپ آل البيت).

4 ـ تفسير «عياشى» (طبق نقل تفسير «برهان»)، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 434 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحات 125، 128 و 129.

5 ـ تفسير «المنار»، جلد 11، صفحه 33 (اين حديث از طرق اهل بيت(عليهم السلام) از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده، به جلد 93 «بحار الانوار»، صفحات 122 و 134، و جلد 47، صفحه 337 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 381، چاپ آل البيت مراجعه شود).

6 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 433 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 134.

7 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 434 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحات 125 و 128.

 
نكته ها:

1 ـ دقت در آيه اخذ زكات و توجه به نكات لازم

الف ـ از شأن نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم، به خوبى روشن مى شود: اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل يعنى ماجراى توبه «ابو لبابه» و يارانش دارد; زيرا آنها به شكرانه قبول توبه هايشان، اموال خود را نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند، و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.

اما اين شأن نزول، هيچ گاه منافات با اين ندارد كه، آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد «زكات اموال» بوده باشد، و اين كه بعضى از مفسران، تضادى ميان اين دو پنداشته اند درست نيست، همان گونه كه در ساير آيات قرآن و شأن نزول ها كراراً گفته ايم.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند، اين است كه: طبق روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يك سوم اموال «ابو لبابه» و يارانش را پذيرفت،(1) در حالى كه مقدار «زكات» در هيچ يك از موارد آن يك سوم نيست، در «گندم» و «جو» و «خرما» و «مويز» گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در «طلا» و «نقره» تقريباً 5/2 درصد مى باشد، و در «چهار پايان» (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمى رسد.

اما اين سؤال را مى توان چنين پاسخ گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقدارى از اموال آنها را به عنوان «زكات»، و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان «كفاره» گناهانشان، پذيرفت.

بنابراين، پيامبر(صلى الله عليه وآله)«زكات» واجب آنها را گرفته، و مقدار بيشترى از آن را براى پاك سازى از گناهانشان پذيرفته است، كه مجموع هر دو، به يك سوم مى رسيده است.

ب ـ دستور «خُذ» (بگير) دليل روشنى است كه: رئيس حكومت اسلامى مى تواند «زكات» را از مردم بگيرد، نه اين كه منتظر بماند اگر مايل بودند خودشان بپردازند، و اگر نبودند، نه.

ج ـ جمله «صَلِّ عَلَيْهِم»، گر چه خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، ولى، يك حكم كلى را بيان مى كند; (زيرا قانون كلى اين است: در احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى وجود ندارد، و ويژگى هاى پيامبر از نظر احكام، بايد با دليل خاص ثابت شود).

بنابراين، متصديان امور «بيت المال» در هر عصر و زمان، مى توانند با جمله «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِم» به زكات دهندگان دعا كنند.

با اين حال، تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت، صلوات را براى آل پيامبر(صلى الله عليه وآله)مستقلاً جائز نمى دانند، يعنى اگر كسى بگويد: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِىٍّ أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِين» يا «صَلِّ عَلى فاطِمَةَ الزَّهْراء» ممنوع مى شمرند، در حالى كه ممنوع بودن اين گونه دعا، دليل مى خواهد نه جواز آن.

به علاوه همان گونه كه در بالا گفتيم: قرآن صريحاً اجازه مى دهد: درباره افراد عادى چنين دعائى شود، چه رسد براى اهل بيت، جانشينان پيامبر(صلى الله عليه وآله).

ولى، چه مى توان كرد، كه تعصب ها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مى گيرد.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحات 93 و 94 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحات 303 و 304 (مؤسسه دار الكتاب، 1404 هـ .ق).

2 ـ توبه و جبران

همان گونه كه از آيات متعدد قرآن مجيد استفاده مى شود: «توبه» تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توأم با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران، مخصوصاً ممكن است به صورت كمك هاى بلا عوض به نيازمندان باشد، چنان كه در آيات فوق، و در داستان «ابو لبابه» خوانديم.

و تفاوت نمى كند كه گناه، يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، چنان كه در ماجراى متخلفان از جنگ «تبوك» خوانديم.

در واقع هدف اين است: روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايسته اى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.

* * *

3 ـ مسأله «عرض اعمال»

در ميان پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام)، با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده، عقيده معروف و مشهور بر اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان از اعمال همه امت آگاه مى شوند، يعنى خداوند از طرق خاصّى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارد.

رواياتى كه در اين زمينه نقل شده، بسيار زياد است و شايد در سر حدّ تواتر باشد، كه چند نمونه را ذيلاً نقل مى كنيم:

از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: تُعْرَضُ الأَعْمالُ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)أَعْمالُ الْعِبادِ كُلَّ صَباح، أَبْرارُها وَ فُجّارُها، فَاحْذَرُوها، وَ هُوَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ قُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ سَكَتَ:

«تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مى شود، اعمال نيكان و بدان، بنابراين مراقب باشيد، و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد: وَ قُلْ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد».(1)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ الأَعْمالَ تُعْرَضُ عَلى نَبِيِّكُمْ كُلَّ عَشِيَّةِ الْخَمِيْسِ فَلْيَسْتَحِ أَحَدُكُمْ أَنْ تُعْرَضَ عَلى نَبِيِّهِ الْعَمَلُ الْقَبِيْحُ!:

«تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنج شنبه عرضه مى شود، بنابراين بايد از اين كه عمل زشتى از شما بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرضه شود شرم كنيد».(2)

باز در روايت ديگرى، از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) مى خوانيم: شخصى به خدمتش عرض كرد: براى من و خانواده ام دعائى فرما.

فرمود: مگر من دعا نمى كنم؟: وَ اللّهِ إِنَّ أَعْمالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْم وَ لَيْلَة:

«به خدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود».

راوى اين حديث مى گويد: اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود: أَ ما تَقْرَأُ كِتابَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هُوَ وَ اللّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِب:

«آيا كتاب خداوند عزّوجل را نمى خوانى كه مى گويد: عمل كنيد! خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مى بينند، به خدا سوگند منظور از مؤمنان، على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مى باشد».(3)

البته، در بعضى از اين اخبار، تنها سخن از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به ميان آمده، و در پاره اى از على(عليه السلام).

و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شده اند، همان طور كه:

بعضى تنها عصر «پنج شنبه» را وقت عرض اعمال مى شمرند.

بعضى همه روز.

بعضى هفته اى دو بار.

بعضى در آغاز هر ماه.

و بعضى به هنگام مرگ و گذاردن در قبر.

روشن است: اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مى تواند صحيح باشد، درست همانند اين كه در بسيارى از مؤسسات، گزارش كاركرد روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال، به مقامات بالاتر مى دهند.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: آيا از خود آيه فوق، منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است، اين موضوع را مى توان استفاده كرد؟

و يا همان گونه كه مفسران اهل سنت گفته اند: آيه، اشاره به يك مسأله عادى دارد و آن اين كه: انسان هر عملى انجام دهد، خواه نا خواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مى شوند؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه، در خود آيه شواهدى وجود دارد كه مى رساند مراد اعمالى نيست كه به طور عادى آشكار مى شود و همه از آن اطلاع پيدا خواهند كرد; زيرا:

اوّلاً ـ آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مى شود، و مى دانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان آشكار نخواهد شد; چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و به طور مخفيانه انجام مى شود، و در پرده استتار غالباً پوشيده مى ماند، و حتى بسيارى از اعمال نيكِ مستور و مكتوم، چنين است.

و اگر ما ادعا كنيم، همه اعمال اعم از نيك و بد، و يا غالب آنها بر همه روشن مى شود، سخنى بسيار گزاف گفته ايم.

بنابراين، آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان از اعمال مردم، بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.

ثانياً ـ در پايان آيه مى خوانيم: فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كرده ايد آگاه مى سازد».

شك نيست كه اين جمله، تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مى شود، و ظاهر تعبير آيه اين است: منظور از عمل، در اول و آخر آيه يكى است، بنابراين، آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار و چه پنهان، شامل مى شود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها، از طرق عادى ممكن نيست.

به تعبير ديگر، پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مى گويد، و آغاز آيه نيز، از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مى كند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.

ثالثاً ـ تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه، منظور همه اعمال، و از طرق غير عادى باشد، و الاّ اعمال آشكار را هم مؤمنان مى بينند و هم غير مؤمنان.

ضمناً اين نكته نيز روشن مى شود كه، منظور از مؤمنان در اين آيه ـ همان گونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است ـ تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است، كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند، يعنى: جانشينان راستين پيامبر(صلى الله عليه وآله).

نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت، اين است: همان گونه كه سابقاً اشاره كرديم، مسأله عرض اعمال، اثر تربيتى فوق العاده اى در معتقدان به آن دارد; زيرا هنگامى كه من بدانم، علاوه بر خداوند كه همه جا با من است، پيامبر(صلى الله عليه وآله)و پيشوايان محبوب من، همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى دهم، در هر نقطه و هر مكان، اعم از خوب و بد، همه آگاه مى شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى كنم، و مراقب اعمال خود خواهم بود.

درست مثل اين كه، كاركنان مؤسسه اى بدانند، همه روز، يا همه هفته، تمام جزئيات اعمال آنها، به مقامات بالاتر گزارش مى شود، و آنها از همه آن اعمال با خبر مى گردند.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد اول، صفحه 219، باب عرض الأعمال ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 107 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 131، و جلد 23، صفحه 346.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 158 ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 344 (با اندكى تفاوت) ـ «بصائر الدرجات»، صفحه 436 (با اندكى تفاوت).

3 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 219، باب عرض الأعمال ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 108 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 347 (با اندكى تفاوت).

4 ـ آيا رؤيت به معنى ديدن است؟

معروف در ميان گروهى از مفسران اين است: رؤيت در جمله «فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ...» به معنى معرفت است، نه به معنى علم; چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته، و مى دانيم اگر رؤيت به معنى علم باشد، دو مفعول مى گيرد.

ولى مانعى ندارد كه رؤيت را، به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم، نه به معنى «علم»، و نه به معنى «معرفت»، در مورد اين موضوع كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و به همه محسوسات احاطه دارد، جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان نيز، مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند; زيرا مى دانيم: اعمال انسان فانى نمى شود، بلكه تا قيامت باقى مى ماند.

* * *

5 ـ شك نيست خداوند قبل از انجام اعمال، از آنها با خبر و آگاه است، و اين كه در آيه با جمله: فَسَيَرَى اللّهُ مى گويد: «به زودى خدا اعمال شما را مى بيند» اشاره به اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.

* * *

106وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَِمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

106 ـ و گروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست); يا آنها را مجازات مى كند، و يا توبه آنان را مى پذيرد (، هر طور كه شايسته باشند); و خداوند دانا و حكيم است!

 

شأن نزول:

جمعى از مفسران گفته اند: آيه فوق، درباره سه نفر از متخلفان جنگ «تبوك» به نام «هلال بن اميه»، «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است،(1) كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها، در ذيل آيه 118 همين سوره، به خواست خدا خواهد آمد.

از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود: آيه فوق درباره بعضى از «كفار» است، كه در ميدان هاى جنگ با مسلمانان، شخصيت هاى بزرگى مانند: «حمزه» سيد الشهداء، و امثال او را شهيد كردند، سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند.(2)

تفسير:

در اين آيه، اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است، كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند، و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها به كلّى مأيوس بود.

لذا قرآن درباره آنها مى فرمايد: «گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خدا است، يا آنها را مجازات مى كند، و يا توبه آنان را مى پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَِمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ).

«مُرْجَون» از ماده «ارجاء»، به معنى «تأخير» و «توقيف» است، و در اصل، از «رجاء» به معنى اميدوارى گرفته شده، و از آنجا كه گاهى انسان چيزى را به اميد هدفى به تأخير مى اندازد، اين كلمه به معنى تأخير آمده است، ولى تأخيرى كه با يك نوع اميدوارى توأم است.

در حقيقت، اين گروه، نه چنان ايمان پاك و محكم و اعمال صالح روشنى دارند كه بتوان آنها را سعادتمند و اهل نجات دانست، و نه چنان آلوده و منحرفند كه بشود قلم سرخ به روى آنان كشيد، و آنها را شقاوتمند دانست، تا لطف الهى (البته با توجه به مقتضيات روحى و موقعيت آنان) با آنها چه معامله كند؟

و در پايان آيه اضافه مى كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش، با آنها رفتار خواهد نمود; چرا كه «خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

سؤال:

در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد، كه مفسران كمتر به بحث جامعى پيرامون آن پرداخته اند، و آن اين كه: اين گروه، با گروهى كه در آيه 102 همين سوره وضع حالشان گذشت چه تفاوتى دارند؟

هر دو گروه جزء گنهكاران بودند، و هر دو از گناه خود توبه كردند; (زيرا گروه اول، با اعتراف به گناه ابراز پشيمانى نمودند، و از جمله «إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» استفاده مى شود كه، گروه دوم نيز توبه نموده اند).

همچنين، هر دو گروه، در انتظار رحمت الهى هستند، و در ميان «خوف» و «رجاء» قرار دارند.

در پاسخ اين سؤال مى توان گفت: اين دو گروه از دو جهت با هم تفاوت دارند:

1 ـ گروه اول، زود توبه كردند، و آشكارا به علامت پشيمانى ـ همانند «ابو لبابه» ـ خود را به ستون مسجد بستند، خلاصه ندامت خود را با صراحت اظهار داشتند، و آمادگى خود را براى هر گونه جبران بدنى و مالى اظهار كردند.

اما گروه دوم، كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند، هر چند در دل پشيمان شدند، و اعلام آمادگى براى جبران ننمودند، و در حقيقت مى خواستند به سادگى از گناهان بزرگ خود بگذرند.

اين گروه، كه نمونه آشكار آنها سه نفرى است كه در بالا اشاره شد، و شرح حال آنها به زودى خواهد آمد، در ميان خوف و رجاء باقى ماندند.

لذا مى بينيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد: مردم از آنها فاصله بگيرند، با آنها قطع ارتباط كنند، اين وضع، آنان را در محاصره اجتماعى شديدى قرار داد، و سرانجام ناچار شدند از همان راهى بروند كه گروه قبل رفتند، و چون قبولى توبه اين گونه اشخاص، در آن زمان، بايد با نزول آيه اى اعلام مى شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)همچنان در انتظار وحى بود، تا اين كه پس از پنجاه روز، يا كمتر توبه آنان پذيرفته شد.(3)

به همين جهت، در ذيل آيه اى كه درباره گروه اول است، جمله «إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيْم» كه دليل بر پذيرش توبه آنها است وارد شده، ولى درباره گروه دوم، تا زمانى كه مسيرشان را عوض نكرده اند، جمله «وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ» آمده است، كه هيچ نشانه اى از قبول توبه در آن نمى باشد.

البته، جاى تعجب نيست كه در گناهان بزرگ، مخصوصاً در عصر نزول آيات قرآن، ندامت و پشيمانى، براى قبول توبه كافى نباشد، بلكه اقدام به جبران و اعتراف آشكار به گناه، و سپس نزول آيه اى دائر بر قبولى توبه، شرط باشد.

2 ـ فرق ديگرى كه ممكن است ميان اين دو گروه گذاشت، اين است كه: گروه اول، ـ هر چند از يك وظيفه بزرگ اسلامى مانند «جهاد» سر پيچيده بودند، و يا بعضى از اسرار جنگى را به دشمن داده بودند ولى ـ آلوده گناهان عظيمى همانند كشتن «حمزه» سيد الشهداء نشده بودند، لذا پس از توبه و آمادگى براى جبران، خداوند توبه آنها را پذيرفت، اما اقدام به گناهى همچون قتل «حمزه»، چيزى نبود كه بتوان آن را جبران نمود، لذا نجات اين گروه، بسته به فرمان خدا بود، كه آيا آنها را مشمول عفوش مى سازد و يا مجازات مى كند؟.

به هر حال، پاسخ اول، با آن دسته از روايات كه در شأن نزول آيه وارد شده، و آيه مورد بحث را مربوط به سه نفر از متخلفان جنگ «تبوك» مى كند، سازگار است.

در حالى كه پاسخ دوم، با روايات متعددى كه از طرق ائمه اهل بيت(عليهم السلام)وارد شده و مى گويد: اين آيه اشاره به قاتلان «حمزه» و «جعفر» و مانند آنها است، موافقت دارد.(4)

و اگر درست دقت كنيم، اين دو جواب منافاتى با هم ندارند، و ممكن است هر دو در تفسير آيه منظور گردد.

* * *

 

107وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

108لاتَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ

109أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

110لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

107 ـ (گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان)، و (تقويت) كفر، و تفرقه افكنى ميان مومنان، و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود; آنها سوگند ياد مى كنند كه: «جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشته ايم»! اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند!

108 ـ هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى; در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند; و خداوند پاكيزگان را دوست دارد!

109 ـ آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند!

110 ـ (اما) اين بنائى را كه آنها ساختند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دل هايشان باقى مى ماند; مگر اين كه دل هايشان پاره پاره شود; و خداوند دانا و حكيم است!

 

شأن نزول:

آيات فوق، درباره گروهى ديگر از منافقان است، كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود، اقدام به ساختن مسجدى در «مدينه» كردند، كه بعداً به نام «مسجد ضرار» معروف شد.

اين موضوع را همه مفسران اسلامى، و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه در جزئيات آن تفاوت هائى ديده مى شود.

خلاصه جريان، به طورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود، چنين است:

گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كردند: به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله «بنى سالم» (نزديك «مسجد قبا») بسازيم، تا افراد ناتوان، بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند، فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند، و اين در موقعى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)عازم جنگ «تبوك» بود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند: آيا ممكن است شخصاً بيائيد و در آن «نماز» بگزاريد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من فعلاً عازم سفرم، و هنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم، و در آن نماز مى گزارم.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از «تبوك» بازگشت، نزد او آمده گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى، در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد دروازه «مدينه» نشده بود.

در اين هنگام، پيك وحى خدا نازل شد، آيات فوق را آورد، و پرده از اسرار كار آنها برداشت، و به دنبال آن پيامبر دستور داد: مسجد مزبور را آتش زده، بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند!

اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم، از چنين دستورى در آغاز، دچار حيرت خواهيم شد.

مگر ساختن مسجد، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران، و مواقع اضطرارى، كه در حقيقت، هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى، كار بدى است كه چنين دستورى درباره آن صادر شده؟

اما هنگامى كه چهره باطنى مسأله را بررسى كنيم، خواهيم ديد اين دستور، چقدر حساب شده بوده است.

توضيح اين كه:

در زمان جاهليت مردى بود به نام «ابو عامر»، كه آئين «نصرانيت» را پذيرفته، و در سلك «راهبان» در آمده بود، از عبّاد و زهّاد به شمار مى رفت، و نفوذ وسيعى در طائفه «خزرج» داشت.

آنگاه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» هجرت كرد، و مسلمانان گرد او را گرفتند، و كار اسلام بالا گرفت.

و هنگامى كه مسلمانان در جنگ «بدر» بر مشركان پيروز شدند، «ابو عامر» كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، اطراف خود را خالى ديد، به مبارزه با اسلام برخاست، از «مدينه» به سوى كفار «مكّه» گريخت، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)استمداد جست، و از قبائل عرب براى اين كار دعوت كرد.

او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ «احد» را بر ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور داد: در ميان دو صف لشكر، گودال هائى بكنند، كه اتفاقاً پيامبر در يكى از آنها افتاد، پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست.

هنگامى كه غزوه «احد» پايان يافت، و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن روبرو شدند، آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد، او از «مدينه» فرار كرد و به سوى «هرقل» پادشاه «روم» رفت، تا از او كمك بگيرد، و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: بر اثر اين تحريكات و كارشكنى ها، پيامبر(صلى الله عليه وآله)لقب «فاسق» را به او داده بود.

بعضى مى گويند: مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با «هرقل» در ميان بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم: او با «هرقل» تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد!.

به هر حال، او پيش از آن كه بميرد، نامه اى براى منافقان «مدينه» نوشت، و به آنها نويد داد كه: با لشكرى از «روم» به كمكشان خواهد آمد، مخصوصاً توصيه و تأكيد كرد كه: مركزى براى او در «مدينه» بسازند، تا كانون فعاليت هاى آينده او باشد.

ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در «مدينه»، به نام دشمنان اسلام، عملاً امكان پذير نبود، منافقان بهتر اين ديدند كه در زير عنوان مسجد، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران، اين برنامه را عملى سازند.

سرانجام مسجد ساخته شد، و حتى مى گويند: جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان به نام «مجمع بن حارثه» (يا مجمع بن جاريه) به امامت مسجد برگزيدند.

اما وحى الهى، پرده از روى كار آنها برداشت، و شايد اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از رفتن به «تبوك» دستور نداد، در مقابل آنها شدت عمل به خرج دهند، براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشن تر شود، و هم در سفر «تبوك» ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.

هر چه بود پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد، بلكه همان گونه كه گفتيم: بعضى از مسلمانان («مالك بن دخشم»، و «معنى بن عدى»، و «عامر بن سكر»، يا «عاصم بن عدىّ») را مأموريت داد، كه مسجد را بسوزانند، و ويران كنند، آنها چنين كردند.

نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند، و بعد ديوارها را ويران ساختند، و سرانجام محل آن را مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند.(5)


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 202 و 204 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 407 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحه 113، و جلد 22، صفحه 97، و جلد 69، صفحات 157 و 165.

3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 202.

4 ـ براى اطلاع از اين روايات به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 265، و تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 106 مراجعه شود.

5 ـ «مجمع البيان»، تفسير «ابوالفتوح رازى»، تفسير «المنار»، تفسير «الميزان»، تفسير «نور الثقلين»، و كتب ديگر ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 252، باب 30، قصة أبى عامر الراهب و مسجد الضرار و فيه ما يتعلق بغزوة تبوك، و صفحات 253، 255 و 263.

 

تفسير:

بتخانه اى در چهره مسجد!

در آيات گذشته، به وضع گروه هاى مختلفى از مخالفان اشاره شد، و در آيات مورد بحث، گروه ديگرى از آنها را معرفى مى كند، گروهى كه با يك نقشه ماهرانه حساب شده وارد ميدان شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت، و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.

در نخستين آيه مى گويد: «گروهى ديگر از آنها كسانى هستند كه مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدف هاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بودند، (وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً).(1)

آنگاه، هدف هاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:

1 ـ منظور آنها اين بود كه: «با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند» (ضِراراً).

«ضِرار» به معنى: زيان رسانيدن عمدى است، آنها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند، كه هدفشان تأمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است، مى خواستند با اين مقدمات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را نابود، و مسلمانان را در هم بكوبند، و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه جهان براندازند.

2 ـ «تقويت مبانى كفر، و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام» (وَ كُفْراً).

3 ـ «ايجاد تفرقه در ميان صفوف مؤمنان» (وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ).

زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود، و يا مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه از آن فاصله داشت، از رونق مى افتاد.

از اين جمله ـ آن چنان كه بعضى مفسران استفاده كرده اند ـ چنين بر مى آيد كه: نبايد فاصله ميان مساجد آن چنان كم باشد كه، روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.

بنابراين، آنها كه روى تعصب هاى قومى، و يا اغراض شخصى، مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، و جماعات مسلمين را آن چنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت، بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.

4 ـ آخرين هدف آنها اين بود كه: «مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، و سوابق سوئش بر همگان روشن بود بسازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ) تا از اين پايگاه نفاق، برنامه هاى خود را عملى سازند.

عجب اين است كه، تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را، در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند، «و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى، قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى).

و اين است آئين منافقان در هر عصر و زمان، كه علاوه بر استتار در پرده هاى ظاهراً زيبا، متوسل به انواع سوگندهاى دروغين، براى منحرف ساختن افكار عمومى مى شوند.

ولى قرآن اضافه مى كند: «خداوندى كه از اسرار درون همه آگاه است، و غيب و شهود برايش يكسان مى باشد، گواهى مى دهد كه به طور مسلّم آنها دروغگو هستند» (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

در اين جمله، انواع تأكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد.

نخست اين كه: «جمله اسميه» است.

و ديگر اين كه: كلمه «إِنَّ» براى تأكيد است.

و نيز لام «لَكاذِبُون»، كه به اصطلاح لام ابتدا و براى تأكيد مى باشد.

و همچنين «كاذِبُون» به جاى «فعل ماضى» كه دليل بر استمرار و ادامه دروغگوئى آنان مى باشد.

و به اين ترتيب، خداوند با شديدترين وجهى، سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند!.

* * *

در آيه بعد، تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحاً چنين دستور مى دهد: «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن»! و نماز مگزار! (لاتَقُمْ فيهِ أَبَداً).

بلكه به جاى اين مسجد، «آن مسجدى كه در روز نخست بر اساس تقوا بنا شده شايسته تر است كه در آن به عبادت بايستى» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ).

نه اين مسجدى كه، شالوده و اساسش از روز نخست، بر «كفر و نفاق»، بى دينى و تفرقه بنا شده است.

كلمه «أَحَقّ» (شايسته تر)، گر چه «افعل التفضيل» است، ولى، در اينجا به معنى مقايسه دو چيز در شايستگى نيامده، بلكه «شايسته» و «ناشايسته»اى را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن، احاديث، و سخنان روزمره نمونه هاى زيادى دارد.

مثلاً: گاه به شخص ناپاك و دزد مى گوئيم: پاكى و درست كارى براى تو بهتر است، معنى اين سخن آن نيست كه، دزدى و ناپاكى خوب است، ولى پاكى از آن بهتر است، بلكه، مفهومش اين است: پاكى خوب، و دزدى بد و ناشايست است.

مفسران گفته اند: مسجدى كه در جمله فوق به آن اشاره شده، كه شايسته است پيامبر(صلى الله عليه وآله)در آن «نماز» بخواند، همان مسجد «قبا» است، كه منافقان مسجد «ضرار» را در نزديك آن ساخته بودند.

البته اين احتمال نيز داده شده كه: منظور، مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)و يا همه مساجدى است كه، بر اساس «تقوا» بنا شود، ولى با توجه به تعبير «أَوَّلِ يَوْم» (از روز نخست)، و با توجه به اين كه مسجد «قبا»، نخستين مسجدى بود كه در «مدينه» ساخته شد،(2) احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز سازگار است.

سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده «تقوا» گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند، كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست مى دارد» (فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ).

در اين كه منظور از اين پاكيزگى، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى، يا معنوى و باطنى است، در ميان مفسران گفتگو است، در روايتى كه در تفسير «تبيان» و «مجمع البيان»، در ذيل اين آيه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده چنين مى خوانيم: به اهل مسجد «قبا» فرمود: ماذا تَفْعَلُونَ فِي طُهْرِكُمْ فَإِنَّ اللّهَ تَعالى قَدْ أَحْسَنَ عَلَيْكُمُ الثَّناءَ، قالُوا نَغْسِلُ أَثَرَ الْغائِطِ:

«شما به هنگام پاك ساختن خود، چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين شما را مدح كرده است؟ عرض كردند: ما اثر مدفوع را با آب مى شوئيم».(3)

رواياتى به همين مضمون از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است،(4) ولى همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم، اين گونه روايات، دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست، بلكه همان گونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد، طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد، كه هر گونه پاك سازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.

* * *

در سومين آيه مورد بحث، مقايسه اى ميان دو گروه به عمل آورده است: مؤمنان، كه مساجدى همچون مسجد «قبا» را بر پايه تقوا بنا نمودند، با منافقانى كه شالوده آن مسجد ديگر را بر كفر، نفاق، تفرقه و فساد قرار مى دادند.

نخست مى گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را، بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا، و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده، كه به زودى در آتش جهنم فرو مى ريزد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ).

«بُنْيان» مصدرى است به معنى «اسم مفعول»، يعنى: بنا و ساختمان، و «شَفا» به معنى لبه چيزى است، و «جُرُف» به معنى «حاشيه» نهر و يا چاه است، كه آب زير آن را خالى كرده باشد، و «هار» به معنى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است.

تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح، بى ثباتى و سستى كار منافقان، و استحكام و بقاى كار اهل ايمان، و برنامه هاى آنها را روشن مى سازد.

مؤمنان به كسى مى مانند كه، براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده، و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان به كسى مى مانند كه، ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده، و هر آن در معرض سقوط است مى سازد، همان گونه كه نفاق، ظاهرى دارد و فاقد محتوا، چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده.

اين ساختمان هر آن، ممكن است فرو ريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد، و به رسوائى بيانجامد.

پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت، و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن، بدون شك عامل بقا و ثبات است.

اما نفاق، يعنى: بيگانگى با واقعيت ها و جدائى از قوانين آفرينش، بدون ترديد عامل زوال و فناست.

و از آنجا كه گروه منافقان، هم به خويشتن ستم مى كنند و هم به جامعه، در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ).

همان گونه كه بارها گفته ايم: «هدايت الهى»، يعنى فراهم ساختن مقدمات براى رسيدن به مقصد، تنها شامل حال گروهى مى شود كه، شايستگى، استحقاق و آمادگى آن را داشته باشند، اما ظالمانى كه از اين شايستگى دورند، هرگز مشمول چنين لطفى نخواهند بود; زيرا خداوند حكيم است، و مشيت و اراده اش بر روى حساب.

* * *

در آخرين آيه، اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى گويد: آنها چنان در كار خود سرسختند، در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه، حتى «بنائى را كه خودشان بر پا كردند، همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد، يا يك نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند، مگر اين كه دل هاى آنها قطعه، قطعه شود و بميرند» (لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ).

آنها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم به سر مى برند، و اين كانون نفاق و مسجد «ضرار»ى كه بر پا كرده، به صورت يك عامل لجاجت و ترديد، در روح آنها همچنان باقى مى ماند، هر چند آن بنا را پيامبر بسوزاند و ويران كند، گوئى نقش آن از دل پر ترديدشان زائل نمى گردد.

و سرانجام مى فرمايد: «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهراً حق به جانبى را داد; به خاطر آگاهى از نيات سوء بناكنندگان، و باطن و حقيقت اين بنا بود، اين دستور عين حكمت، و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد، نه يك قضاوت عجولانه بود، و نه زائيده يك هيجان و عصبانيت.

* * *


1 ـ گر چه مفسران درباره تركيب اين جمله از نظر ادبى نظرات مختلفى داده اند، ولى، ظاهر اين است كه: اين جمله عطف است بر جمله هاى گذشته كه در مورد منافقان مى باشد، و تقدير آن چنين است: «وَ مِنْهُمُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً...».

2 ـ «كامل ابن اثير»، جلد دوم، صفحه 107 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 285، حديث 6562، و جلد 14، صفحات 352 و 356 (چاپ آل البيت).

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 254، و جلد 80، صفحه 344، و جلد 97، صفحه 212 ـ «عوالى اللآلى»، جلد 2، صفحه 12 (انتشارات سيّد الشهداء) ـ «فقه القرآن»، جلد 1، صفحه 67 (كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى).

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 255 و 256، و جلد 77، صفحه 205، و جلد 80، صفحه 344 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 1، صفحه 357 (چاپ آل البيت).

 
نكته ها:

1 ـ درس بزرگ

داستان «مسجد ضرار»، درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان، گفتار خداوند و عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به روشنى نشان مى دهد: مسلمانان هرگز نبايد آن چنان ظاهربين باشند كه، تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كنند، و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.

مسلمان كسى است كه: نفاق و منافق را در هر زمان، در هر مكان، و در هر لباس و چهره بشناسد، حتى اگر در چهره دين و مذهب، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!

استفاده از «مذهب بر ضد مذهب»، چيز تازه اى نيست، همواره راه و رسم استعمارگران، و دستگاه هاى جبار، و منافقان، در هر اجتماعى اين بوده كه: اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند، از همان گرايش براى اغفال، و سپس استعمار آنها استفاده كنند، و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.

اصولاً فلسفه ساختن پيامبران قلابى، و مذاهب باطل همين بوده، كه از اين راه، گرايش هاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.

بديهى است در محيطى مانند «مدينه»، آن هم در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن، مبارزه آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، و آنچه انجام شده و شكست خورده بود، دليل آن بود، بلكه بايد لامذهبى را در لفّافه مذهب، و باطل را در لباسِ حق، بپيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده دل جذب شوند، و نيّات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد.

ولى مسلمان راستين كسى نيست كه، آن چنان سطحى باشد كه فريب اين گونه ظواهر را بخورد، بايد با دقت در عوامل، و دست هائى كه براى اين گونه برنامه ها شروع به كار مى كند، و بررسى قرائن ديگر، به ماهيت اصلى پى ببرد، و چهره باطنى افراد را در پشت چهره ظاهرى ببيند.

مسلمان كسى نيست كه، هر ندائى از هر حلقومى برخاست، همين اندازه كه ظاهراً حق به جانب باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد.

مسلمان كسى نيست كه، هر دستى به سويش دراز شد آن را بفشارد، و هر حركت ظاهراً دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود، و هر كسى پرچمى به نام مذهب برافراشت، پاى آن سينه زند، و هر بنائى به نام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد.

مسلمان بايد هوشيار، آگاه، واقع بين، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.

«ديوها» را در لباس «فرشته» بشناسد، «گرگ ها» را در لباس «چوپان» تشخيص دهد، و خود را براى مبارزه با اين دشمنان دوست نما آماده سازد.

يك اصل اساسى در اسلام اين است كه: بايد قبل از همه چيز، نيّات بررسى شود، كه ارزش هر عمل بستگى به نيّت آن دارد، نه به ظاهر آن، گر چه نيّت، يك امر باطنى است، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، ولى اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هر چند در پرده پوشى، فوق العاده استاد و ماهر باشد.

و از اينجا پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه: چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آن عظمت مقام، دستور داد: مسجد، يعنى خانه خدا را آتش بزنند؟! و مسجدى كه يك ريگ آن را نمى توان بيرون برد، ويران سازند؟! و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد فوراً تطهير كنند، مزبله گاه شهر سازند؟!

پاسخ همه اين سؤال ها يك مطلب است، و آن اين كه: مسجد «ضرار»، مسجد نبود، در واقع بتخانه بود، مكان مقدس نبود، كانون تفرقه و نفاق بود، خانه خدا نبود بلكه خانه شيطان بود، و هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد.

اين است درس بزرگى كه داستان «مسجد ضرار»، به همه مسلمانان براى همه اعصار و قرون مى دهد.

از اين بحث، اين موضوع نيز روشن مى شود كه: اهميت اتحاد در ميان صفوف مسلمين در نظر اسلام به قدرى زياد است كه، حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر، باعث ايجاد تفرقه، اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد، آن مسجد تفرقه انداز، نامقدس است.

* * *

2 ـ نفى به تنهائى كافى نيست!

دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است: خداوند در اين آيات به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: در مسجد «ضرار» نماز نخوان! بلكه در مسجدى كه بر شالوده تقوا بنا شده است، نماز بخوان!

اين «نفى» و «اثبات» كه از شعار اصلى اسلام، «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه»، تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر، همه جلوه هاى آن است، اين واقعيت را بيان مى كند كه: هميشه در كنار هر نفى، بايد اثباتى باشد، تا جامه عمل به خود بپوشد.

اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم، بايد در مقابل آن، كانون هاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم.

اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم، بايد وسائل تفريحات سالمى فراهم سازيم.

اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم، بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم.

اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم، بايد وسائل «ازدواج» آسان در اختيار جوانان بگذاريم.

آنها كه، تمام قدرت خود را در «نفى» به كار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از «اثبات» نيست، يقين داشته باشند، نفيشان هم كمتر به جائى خواهد رسيد.

زيرا اين سنت آفرينش است، كه بايد همه غرائز و احساسات را، از طريق صحيح اشباع كرد; چرا كه اين، برنامه مسلّم اسلام است: «لا» بايد با «إِلاّ» توأم گردد، تا از آن توحيدى حيات بخش متولد شود.

و اين درسى است كه، متأسفانه بسيارى از مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده اند، و باز هم شكايت مى كنند; چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه اسلام منحصر به نفى نيست، آن چنان كه آنها خيال مى كنند. اما اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند، پيشرفتشان حتمى بود.

* * *

3 ـ دو شرط اساسى

سومين درس ارزنده اى كه از جريان «مسجد ضرار»، و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه: يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى، كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل گردد.

نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد (أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم).

و ديگر اين كه، حاميان و پاسدارانش، انسان هائى پاك، درستكار، با ايمان و مصمّم باشند (فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا).

از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى، باعث فقدان نتيجه، و نرسيدن به مقصد است.

* * *

111إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

112التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ الآْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

111 ـ خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد; (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند; اين وعده حقى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده; و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد; و اين است آن پيروزى بزرگ!

112 ـ توبه كنندگان، عبادت كاران، سپاس گويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى) الهى، (مؤمنان حقيقى اند); و بشارت ده به (چنين) مؤمنانى!

يك تجارت بى نظير

از آنجا كه در آيات گذشته، درباره متخلفان از جهاد سخن به ميان آمد، در اين دو آيه، مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است.

در اين مثال، خداوند خود را خريدار، و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى فرمايد: «خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را خريدارى كرده، كه در برابر اين متاع، بهشت براى آنان باشد» (إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ).

و از آنجا كه در هر معامله، «پنج ركن اساسى» وجود دارد يعنى: خريدار، فروشنده، متاع، قيمت و سند معامله، خداوند در اين آيه، به تمام اين اركان اشاره كرده است.

خودش را «خريدار»، مؤمنان را «فروشنده»، جان ها و اموال را «متاع» و بهشت را «ثمن» (بها)، براى اين معامله قرار داده است.

منتها، طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى كند: «آنها در راه خدا پيكار مى كنند، و دشمنان حق را مى كشند، و يا در اين راه كشته مى شوند و شربت شهادت را مى نوشند» (يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ).

در حقيقت، محل تحويل متاع، ميدان جهاد است، اعم از جان، و يا اموالى كه در جهاد مصرف مى شود!.

و به دنبال آن به «اسناد» معتبر و محكم اين معامله، كه پنجمين ركن است اشاره كرده، مى فرمايد: «اين وعده حقى است بر عهده خداوند، كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْراةِ وَ الإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ).

البته، با توجه به تعبير «فِى سَبِيْلِ اللّهِ»، به خوبى روشن مى شود كه: خداوند خريدار جان ها، تلاش ها، كوشش ها و مجاهدت هائى است كه، در راه او صورت مى گيرد، يعنى: در راه پياده كردن حق و عدالت، و آزادى و نجات انسان ها، از چنگال كفر و ظلم و فساد.

سپس، براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى كند: «چه كسى وفادارتر به عهدش از خدا است»؟ (وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ).

يعنى: گر چه بهاى اين معامله فوراً پرداخت نمى شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارد; چرا كه خداوند، به حكم قدرت، توانائى و بى نيازى، از هر كس، نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است، نه فراموش مى كند، نه از پرداخت عاجز است، و نه كارى بر خلاف حكمت انجام مى دهد، كه از آن پشيمان گردد و نه العياذ باللّه خلاف مى گويد.

بنابراين، هيچ گونه جاى شك و ترديد در وفادارى او به عهدش، و پرداختن بها در رأس موعد، باقى نمى ماند.

و از همه جالب تر اين كه: پس از انجام مراسم اين معامله، همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته، و معامله را معامله پر سودى براى او مى خواهد، مى فرمايد: «بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داديد»! (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ).(1)

«و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شما است» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ).

نظير همين مطلب، با عبارات ديگرى در سوره «صف»، آمده است، آنجا كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجيكُمْ مِنْ عَذاب أَليم * تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد؟! * به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد; اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد! * (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد; و اين پيروزى عظيم است».(2)

انسان از اين همه لطف و محبت پروردگار، در حيرت فرو مى رود، خداوندى كه مالك همه عالم هستى، و حاكم مطلق بر تمام جهان آفرينش است، و هر كس هر چه دارد از ناحيه او دارد، در مقامِ خريدارىِ همين مواهبى كه به بندگان بخشيده، بر مى آيد، و اعطائىِ خود را به بهائى صد چندان مى خرد.

عجيب تر اين كه: جهادى كه باعث سربلندى خود انسان، و پيروزى و افتخار هر قوم و ملتى است، و ثمراتش سرانجام به خود آنها باز مى گردد، به عنوان بهاى اين متاع شمرده است.

و با اين كه بايد در مقابل متاع و بها، معادله اى باشد، اين تعادل را ناديده گرفته و سعادت جاويدان را، در برابر يك متاع ناپايدار، كه به هر حال فانى شدنى است (خواه در بستر بيمارى و خواه در ميدان جنگ) قرار داده.

و از اين مهم تر، با اين كه خدا از همه راستگويان راستگوتر است، و نياز به هيچ گونه سند و تضمينى ندارد، مهم ترين اسناد و تضمين ها را براى بندگانش قائل شده است.

و در پايان اين معامله بزرگ، به آنها تبريك مى گويد، و بشارت مى دهد:

آيا لطف و محبت و مرحمت از اين بالاتر تصور مى شود؟!

و آيا معامله اى از اين پرسودتر وجود دارد؟

لذا در حديثى از «جابر بن عبداللّه انصارى» مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مسجد بود، حضرت آيه را با صداى بلند تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند، مردى از «انصار» پيش آمد و از روى تعجب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيد: راستى اين آيه بود كه نازل شد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: آرى.

مرد انصارى گفت: بَيْعٌ رَبِيْحٌ لانُقِيْلُ وَ لانَسْتَقِيْلُ: «چه معامله پر سودى؟ نه اين معامله را باز مى گردانيم، و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند، مى پذيريم»!(3) نه فسخ مى كنيم و نه فسخ را مى پذيريم.

* * *

همان گونه كه روش قرآن مجيد است، كه در آيه اى سخنى را به اجمال مى گويد، و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى پردازد، در دومين آيه مورد بحث، مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند، با نُه صفت بارز معرفى مى كند، يعنى خداوند با چنين فروشندگانى به معامله مبادرت مى كند:

1 ـ «آنها كه توبه كارانند»، و دل و جان خود را به وسيله آب توبه، از آلودگى گناه شستشو مى دهند (التّائِبُون).

2 ـ «آنها كه عبادت كارانند»، و در پرتو راز و نياز با خدا، و پرستش ذات پاك او خودسازى مى كنند (العابِدُون).

3 ـ «آنها كه در برابر نعمت هاى مادّى و معنوى پروردگار، سپاس مى گويند» (الحامِدُون).

4 ـ «آنها كه از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السّائِحُون).

و به اين ترتيب، برنامه هاى خود سازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار، و خودسازى و تربيت براى آنها است، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آنند.

«سائِح» در اصل از ماده «سيح» و «سياحت»، به معنى جريان و استمرار گرفته شده.

و در اين كه منظور از «سائِح» در آيه فوق، چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است، در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى همان گونه كه در بالا گفتيم، «سائح» را به معنى سير در ميان كانون هاى عبادت گرفته اند، در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: سِياحَةُ أُمَّتِي فِي الْمَساجِدِ: «سياحت امت من در مساجد است».(4)

بعضى ديگر، «سائِح» را به معنى «صائم» و روزه دار گرفته اند; زيرا روزه يك كار مستمر در سراسر روز است، در حديثى مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: إِنَّ السّائِحِيْنَ هُمُ الصّائِمُونَ: «سائحان روزه دارانند».(5)

بعضى ديگر از مفسران، «سياحت» را به معنى «سير و گردش در روى زمين»، و مشاهده آثار عظمت خدا، و شناخت جوامع بشرى، و آشنائى به عادات و رسوم و علوم و دانش هاى اقوام، كه انديشه انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند.

بعضى ديگر از مفسران، «سياحت» را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد، و مبارزه با دشمن مى دانند، و حديث نبوى معروف: إِنَّ سِياحَةَ أُمَّتِى الْجَهادُ فِى سَبِيْلِ اللّهِ: «سياحت امت من جهاد در راه خدا است»(6) را شاهد آن گرفته اند.

و سرانجام، بعضى آن را به معنى، سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى، و عوامل سعادت و پيروزى، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند.

ولى، با توجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده، معنى اول مناسب تر از همه به نظر مى رسد، هر چند اراده تمام اين معانى از اين كلمه نيز، كاملاً ممكن است; زيرا همه اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است.

5 ـ «آنها كه در برابر عظمت خدا، ركوع مى كنند» (الرّاكِعُون).

6 ـ «آنها كه سر بر آستانش مى سايند و سجده مى آورند» (السّاجِدُون).

7 ـ «آنها كه مردم را به نيكى ها دعوت مى كنند» (الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوف).

8 ـ «آنها كه تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى كنند، بلكه با هر گونه فساد و منكرى مى جنگند» (وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَر).

9 ـ «و آنها كه پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهم ترين وظيفه اجتماعى خود يعنى: حفظ حدود الهى، اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدوُدِ اللّه).

پس از ذكر اين صفات نُه گانه، خداوند بار ديگر، چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى كند، و به پيامبرش مى گويد: «اين مؤمنان را بشارت ده»! (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِين).

و از آنجا كه متعلق بشارت ذكر نشده، و يا به تعبير ديگر: بشارت به طور مطلق آمده است، مفهوم وسيعى را مى فهماند، كه هر خير و سعادتى را در بر مى گيرد، يعنى: آنها را به هر خير و هر سعادت، و هر گونه افتخار بشارت ده!.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه: قسمتى از اين صفات نُه گانه (شش صفت اول)، مربوط به جنبه هاى خودسازى و تربيتى افراد است، و قسمت ديگرى (صفت هفتم و هشتم)، به وظائف حساس اجتماعى، و پاكسازى محيط جامعه اشاره مى كند، و آخرين صفت، حكايت از مسئوليت هاى همگانى، در مورد تشكيل حكومت صالح، و شركت فعالانه در مسائل مثبت سياسى دارد.

* * *

113ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ

114وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لاَِبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لاَ َوّاهٌ حَليمٌ

 

ترجمه:

113 ـ براى پيامبر و مؤمنان، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند; (آن هم) پس از آن كه بر آنها روشن شد كه اين گروه، اهل دوزخند!

114 ـ و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر،) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود; اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست; به يقين، ابراهيم مهربان و بردبار بود!

 

شأن نزول:

در تفسير «مجمع البيان»، روايتى به اين مضمون در شأن نزول آيات فوق نقل شده است:

گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند، طلب آمرزش نمى كنى؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد: هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.(7)

در شأن نزول اين آيات، مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه، پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد.

 


1 ـ «فَاسْتَبْشِرُوا» از ماده «بشارت»، در اصل از «بشره» به معنى صورت گرفته شده است، و اشاره به خوشحالى و خرسندى است، كه آثار آن در صورت انسان آشكار شود.

2 ـ صف، 10 ـ 12.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 280 (دار المعرفة، چاپخانه الفتح جدّه، چاپ اول، 1365 هـ .ق) ـ «فتح القدير شوكانى»، جلد 2، صفحه 409 (عالم الكتب) ـ تفسير «الميزان»، جلد 9، صفحه 405 (انتشارات جامعه مدرسين)، و برخى از تفاسير ديگر.

4 ـ تفسير «الميزان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 507، و جلد 8، صفحه 113، و جلد 14، صفحه 214 (چاپ آل البيت) ـ «عوالى اللآلى»، جلد 3، صفحه 291.

5 ـ تفسير «نور الثقلين»، و بسيارى از تفاسير ديگر ـ «مستدرك»، جلد 16، صفحه 54، چاپ آل البيت (با اندكى تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 66، صفحه 356 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 15 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 37 (چاپ آل البيت).

6 ـ تفسير «الميزان»، و تفسير «المنار»، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 17 (چاپ آل البيت) ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 11، صفحه 14، و جلد 16، صفحه 53 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 40، صفحه 328.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 42 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

 

تفسير:

لزوم بيگانگى از دشمنان

آيه نخست، با تعبيرى رسا و قاطع، پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى كند و مى فرمايد: «شايسته نيست كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)و افراد با ايمان، براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ).

آنگاه، براى تأكيد و تعميم اضافه مى كند: «حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى).

پس از آن، دليل اين موضوع را ضمن جمله اى چنين توضيح مى دهد: «بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند»، طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ).

اين كارى است بيهوده، و آرزوئى است نابجا; چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست، و آنان كه راه شرك را پوئيدند، راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود.

به علاوه، استغفار و طلب آمرزش، يك نوع اظهار محبت، پيوند و علاقه با مشركان است، و اين همان چيزى است كه بارها در قرآن از آن نهى شده است.

* * *

و از آنجا كه مسلمانان آگاه و آشنا به قرآن، در آيات اين كتاب آسمانى خوانده و شنيده بودند: «ابراهيم» براى (عمويش) «آزر» استغفار كرد، اين سؤال ممكن بود در ذهن آنها پديد آيد: مگر «آزر» مشرك نبود؟

اگر اين كار ممنوع است; چرا اين پيامبر بزرگ خدا انجام داد؟!

لذا در آيه دوم، به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد: «استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) به خاطر وعده اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خدا است، از او بيزارى جست و برايش استغفار نكرد» (وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لاَِبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ).

و در پايان آيه اضافه مى كند: «ابراهيم كسى بود كه، در پيشگاه خدا خاضع، از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و حليم و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهيمَ لاَ َوّاهٌ حَليمٌ).

اين جمله، ممكن است دليلى براى وعده «ابراهيم» به «آزر» در زمينه استغفار بوده باشد; زيرا حلم و بردبارى از يك سو، و اوّاه بودن او، كه طبق بعضى از تفاسير به معنى رحيم بودن است از سوى ديگر، ايجاب مى كرد: حداكثر تلاش و كوشش را براى هدايت «آزر» انجام دهد، اگر چه از طريق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد: جمله فوق، دليل اين موضوع باشد كه: «ابراهيم» به خاطر خضوع و خشوعى كه داشت، و ترس از مخالفت پروردگار، هرگز حاضر نبود براى دشمنان حق استغفار كند، بلكه اين كار مخصوص به زمانى بود كه، اميد هدايت «آزر» را در دل مى پروراند.

لذا به محض آشكار شدن عداوت او، از اين كار صرف نظر كرد.

اگر سؤال شود: مسلمانان از كجا مى دانستند، «ابراهيم» براى «آزر» استغفار كرد؟

پاسخ اين است: آيات سوره «توبه»، همان گونه كه در آغاز اشاره كرديم، در اواخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شد، و قبلاً مسلمانان در سوره، «مريم»، آيه 47 خوانده بودند كه: «ابراهيم» با جمله: «سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي» به «آزر» وعده استغفار داده بود، و مسلماً پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بيهوده وعده نمى دهد، و هر گاه وعده داده، به وعده اش وفا كرده است.

و نيز، در سوره «ممتحنه» آيه 4 خوانده بودند كه: «ابراهيم» به او گفت:
لاَ َسْتَغْفِرَنَّ لَك: «من براى تو استغفار خواهم كرد».

همچنين در سوره «شعراء» كه از سوره هاى «مكّى» است، استغفار «ابراهيم» براى پدرش صريحاً آمده است، آنجا كه مى گويد: «وَ اغْفِرْ لاَِبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّين».(1)

* * *


1 ـ شعراء، آيه 86.

 
نكته ها:

1 ـ يك روايت مجعول

بسيارى از مفسران اهل سنت، حديث مجعولى از «صحيح بخارى» و «مسلم» و كتب ديگر، از «سعيد بن مسيب»، از پدرش نقل كرده اند:

هنگامى كه مرگ «ابو طالب» نزديك شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر او وارد گرديد، در حالى كه «ابو جهل» و «عبداللّه بن ابى اميه» نزد او بودند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او فرمود: اى عمو! لا إِلهَ إِلاَّ اللّه بگو!; كه من به وسيله آن، نزد پروردگار براى تو دفاع (و شفاعت) كنم.

در اين هنگام، «ابو جهل» و «عبداللّه بن ابى اميه» رو به «ابو طالب» كرده گفتند: تو مى خواهى از آئين (پدرت) «عبدالمطلب» صرف نظر كنى؟

ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)كراراً اين پيشنهاد را به او كرد، اما «ابو جهل» و «عبداللّه» با همان بيان مانع او شدند.

آخرين سخنى را كه «ابو طالب» گفت اين بود: «بر آئين عبدالمطلب»! و از گفتن لا إِلهَ إِلاَّ اللّه خوددارى كرد.

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه از آن نهى شوم، در اين وقت، آيه فوق (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا...) نازل گرديد.(1)

اما نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد، زيرا:

اوّلاً ـ مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه: سوره «برائت» در سال نهم هجرت نازل گرديد، بلكه به عقيده بعضى، اين آخرين سوره اى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، در حالى كه مورخان نوشته اند: وفات «ابو طالب» در «مكّه» و قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)اتفاق افتاد!

به خاطر همين تضادّ روشن، بعضى از متعصبان، مانند نويسنده تفسير «المنار» به دست و پا افتاده اند:

گاهى گفته اند: اين آيه دو بار نازل شده است! يك بار در «مكّه»، و يك بار در «مدينه» سال نهم هجرت! و با اين ادعاى بى دليل، به گمان خود خواسته اند تضادّ را برطرف سازند.

و گاهى گفته اند: ممكن است اين آيه در «مكّه» هنگام وفات «ابو طالب» نازل شده باشد و بعداً به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در سوره «توبه» قرار داده شده است، در حالى كه اين ادعا نيز كاملاً عارى از دليل است.

آيا بهتر نبود به جاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك، در روايت مزبور و صحت آن ترديد كنند؟.

ثانياً ـ شك نيست كه قبل از مرگ «ابو طالب»، خداوند در آياتى از قرآن، مسلمانان را از دوستى و محبت مشركان نهى كرده بود ـ و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشن ترين مصاديق اظهار محبت و دوستى است ـ با اين حال، چگونه ممكن است «ابو طالب» مشرك از دنيا برود، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)سوگند ياد كند كه من، همچنان براى تو استغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟!

عجيب اين كه: «فخر رازى» كه به تعصب در اين گونه مسائل مشهور است; چون نتوانسته است انكار كند، كه اين آيه مانند بقيه سوره «توبه» در «مدينه» و در اواخر عمر پيغمبرنازل شده است، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اين كه:

پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعد از مرگ «ابو طالب»، تا زمان نزول سوره «توبه»، همچنان براى او استغفار مى كرد، تا اين كه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد.

سپس مى گويد: چه مانعى دارد كه اين امر براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان، تا آن زمان مجاز بوده باشد؟!

«فخر رازى» اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت، به حقيقت متوجه مى شد، كه: امكان ندارد پيامبر(صلى الله عليه وآله)در اين مدت طولانى، براى يك نفر مشرك استغفار كند، در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زمان نازل شده بود، هر گونه مودّت، محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود.(2)

ثالثاً ـ تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده، «سعيد بن مسيب» است، و دشمنى او با امير مؤمنان على(عليه السلام)معروف است، بنابراين، هرگز نمى توان به گفتار او درباره على(عليه السلام)يا پدر و فرزندش اعتماد كرد.

مرحوم «علامه امينى»، پس از اشاره به مطلب فوق، سخنى از «واقدى» نقل مى كند، كه قابل توجه است، مى گويد:

«سعيد بن مسيب»، از كنار جنازه امام سجاد على بن الحسين(عليهما السلام) گذشت و بر آن نماز نگزارد، (و با عذرى واهى) از اين كار صرف نظر كرد.(3)

اما هنگامى كه به گفته «ابن حزم» از او پرسيدند: آيا پشت سر «حَجّاج» نماز مى خوانى يا نه؟

گفت: ما پشت سر بدتر از «حجاج» نماز مى خوانيم!(4)

رابعاً ـ همان گونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم، شك نيست «ابو طالب»، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ايمان آورد، مدارك و دلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم، و ثابت كرديم كه: آنچه درباره عدم ايمان «ابو طالب» گفته اند، تهمتى بزرگ است، كه تمام علماى «شيعه»، و گروهى از دانشمندان اهل تسنن، مانند: «ابن ابى الحديد» (در «شرح نهج البلاغه»)، و «قسطلانى» (در «ارشاد السارى») و «زينى دحلان» (در «حاشيه تفسير حلبى») به آن تصريح كرده اند.

و گفتيم: يك محقق موشكاف، با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام «بنى اميه» بر ضد على(عليه السلام) برخاست، به خوبى مى تواند حدس بزند كه، هر كس با آن حضرت ارتباط و پيوند داشت، از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع «ابو طالب» گناهى نداشت جز اين كه پدر على بن ابى طالب(عليه السلام)پيشواى بزرگ اسلام بود.

مگر «ابوذر» آن مجاهد بزرگ اسلام را، به خاطر عشقش به على(عليه السلام)، و مبارزه اش با مكتب «عثمان»، مورد آن همه اتهام قرار ندادند؟!(5)

* * *


1 ـ تفسير «المنار»، و تفسيرهاى ديگر از اهل تسنن ـ «الغدير»، جلد 8، صفحه 8 (دار الكتاب العربى، بيروت، طبع سوم، 1387 هـ .ق) ـ «مسند احمد»، جلد 5، صفحه 433 (دار صادر، بيروت) ـ «صحيح بخارى»، جلد 4، صفحه 247، و جلد 5، صفحه 208 (دار الفكر، بيروت، 1401 هـ .ق) ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 282 (دار المعرفة، طبع اول، جدّه، 1365 هـ .ق).

2 ـ در سوره «نساء» كه مسلماً قبل از «برائت» نازل شده است، آيه 139 و در سوره «آل عمران»، آيه 28 كه آن هم قبل از «برائت» نازل گرديده، صريحاً از دوستى و ولايت كافران نهى شده است، و در همين سوره «توبه»، آيه 80، در آياتى كه قبل از آيه مورد بحث ما است، خداوند صريحاً به پيامبرش مى گويد: خواه براى آنها (كافران) استغفار كنى يا نكنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد.

3 ـ «الغدير»، جلد 8، صفحه 9 (دار الكتاب العربى، طبع سوم، 1387 هـ .ق) ـ «معجم رجال الحديث خوئى»، جلد 9، صفحات 144 و 145 (چاپ پنجم، 1413 هـ .ق، طبع جديد).

4 ـ مدرك سابق ـ «المحلى لإبن حزم»، جلد 4، صفحه 214 (دار الآفاق الجديدة، بيروت).

5 ـ براى اطلاع بيشتر از ايمان «ابو طالب» كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مدافع او بود، و سر بر فرمانش داشت، به جلد پنجم همين تفسير، ذيل آيه 26 سوره «انعام» مراجعه فرمائيد.

2 ـ چرا «ابراهيم»(عليه السلام) به «آزر» وعده استغفار داد؟

سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد، اين است: چگونه «ابراهيم»(عليه السلام) به عمويش «آزر» وعده استغفار داد، و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد، به اين وعده وفا كرد؟

با اين كه او هرگز ايمان نياورد، و در صف مشركان و بت پرستان بود، و استغفار براى چنين كسانى ممنوع است؟

در پاسخ اين سؤال، بايد به اين نكته توجه داشت: از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود: «ابراهيم»(عليه السلام) انتظار داشته است «آزر»، از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيد شود، و استغفار او در حقيقت اين بوده است: «خداوندا! او را هدايت كن! و گناهان گذشته او را ببخش»!

اما هنگامى كه «آزر» در حال شرك چشم از جهان فرو بست، و براى «ابراهيم» مسلّم شد كه او با حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نمانده است، استغفار خود را قطع كرد.

طبق اين معنى، مسلمانان نيز مى توانند، براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيد حياتند، و اميد هدايت آنها مى رود، استغفار كنند، يعنى: از خدا براى آنها هدايت و آمرزش، هر دو بطلبند، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر، ديگر جائى براى استغفار باقى نمى ماند.

اما اين كه در بعضى از روايات وارد شده، امام صادق(عليه السلام) فرمود: «ابراهيم»(عليه السلام) وعده داده بود، كه اگر «آزر» ايمان بياورد براى او استغفار كند، (نه پيش از ايمان آوردن)، و هنگامى كه براى او روشن شد او دشمن خدا است، از وى بيزارى جست،(1) بنابراين وعده «ابراهيم» مشروط بوده و چون شرط آن حاصل نشد، او هرگز استغفار نكرد.

اين روايت، علاوه بر اين كه روايت «مرسل» و «ضعيفى» است، مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآن است; زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است: «ابراهيم» استغفار كرد، و صريح آيه 86 سوره «شعراء»، اين است كه: «ابراهيم» از خداوند تقاضاى آمرزش براى او كرد، آنجا كه مى گويد: «وَ اغْفِرْ لاَِبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّين».

شاهد ديگر اين سخن، جمله معروفى است از «ابن عباس» كه: «ابراهيم»(عليه السلام) كراراً براى «آزر» مادامى كه در حيات بود استغفار كرد، اما هنگامى كه در حال كفر از دنيا رفت، و عداوت او نسبت به آئين حق مسلّم شد، از اين كار خوددارى نمود.(2)

و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايل بودند، براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر مرده بودند، استغفار كنند، قرآن صريحاً آنها را نهى كرد و تصريح نمود: وضع «ابراهيم»(عليه السلام) با آنها كاملاً متفاوت بوده، او در حال حيات «آزر»، و به اميد ايمان او، چنين كارى را مى كرد، نه پس از مرگش!

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 77، 88 و 89، و جلد 12، صفحه 20، و جلد 71، صفحه 48 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 114 (چاپخانه علميه، تهران،
1380 هـ .ق) ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 306 (مؤسسه دار الكتاب، 1404 هـ .ق).

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 89.

 

3 ـ هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود

آيه مورد بحث، تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مى گويد، بلكه از آيات متعددى از قرآن، اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه: هر گونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى، بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد، و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد; چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنها است.

و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى، نمى تواند آن را نفى كند، اين درسى بود براى ديروز، امروز و همه اعصار و قرون.

* * *

115وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ

116إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصير

 

ترجمه:

115 ـ چنان نيست كه خداوند قومى را، پس از آن كه آنها را هدايت كرد گمراه (و مجازات) كند; مگر آن كه امورى را كه بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند); زيرا خداوند به هر چيزى داناست!

116 ـ حكومت آسمان ها و زمين تنها از آنِ خداست; زنده مى كند و مى ميراند; و جز خدا، ولىّ و ياورى نداريد!

 

شأن نزول:

بعضى از مفسران گفته اند: گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات، چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى پنداشتند: شايد آنها گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.(1)

بعضى ديگر از مفسران گفته اند: اين آيه در مورد استغفار مسلمانان، براى مشركان، و اظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابق نازل شده است; زيرا اين موضوع، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود، آيه فوق نازل شد و به آنها اطمينان داد استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد بود.(2)


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 43.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 43.

تفسير:

مجازات پس از تبيين

نخستين آيه فوق، اشاره به يك قانون كلى و عمومى دارد، كه عقل نيز آن را تأئيد مى كند، و آن اين كه:

مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده، و توضيحى در شرع پيرامون آن نرسيده است، هيچ كس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد، و به تعبير ديگر: تكليف و مسئوليت، همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در «علم اصول» از آن به قاعده «قبح عقاب بلا بيان» تعبير مى شود.

لذا در آغاز مى فرمايد: «چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت، گمراه سازد، تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ).

منظور از «يُضِلَّ»، كه در اصل به معنى گمراه ساختن است، يا حكم به گمراهى مى باشد، آن چنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند (همانند تعديل و تفسيق، كه به معنى حكم به عدالت و حكم به فسق است).(1)

يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداش هاى روز قيامت است، كه در واقع به مفهوم مجازات كردن خواهد بود.

و يا اين كه، منظور از «اضلال» همان است كه در سابق نيز داشته ايم و آن: بر گرفتن نعمت توفيق، و رها ساختن انسان به حال خود، كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است.

و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه: همواره گناهان سرچشمه گمراهى بيشتر، و دور ماندن از طريق هدايت است.(2)

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند به هر چيزى دانا است» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ ).

يعنى علم و دانائى خداوند، ايجاب مى كند تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤاخذه نكند.

پاسخ به يك سؤال

بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند، آيه فوق دليل بر اين است كه: «مستقلات عقليه» (آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريق عقل خود درك مى كند، همانند زشتى ظلم، خوبى عدالت و يا بدى دروغ، سرقت، تجاوز، قتل نفس و مانند اينها)، تا از طريق شرع تبيين نگردد، كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد.

و به تعبير ديگر: تمام احكام عقل، بايد به وسيله حكم شرع تأئيد گردد، تا براى مردم تكليف و مسئوليت ايجاد كند، و بنابراين، قبل از نزول شرع، مردم هيچ گونه مسئوليتى، حتى در برابر «مستقلات عقليه» ندارند.

ولى بطلان اين پندار روشن است; زيرا جمله: حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ «تا براى آنان تبيين كند و روشن سازد» پاسخ آنها را مى دهد، و روشن مى كند كه اين آيه و مانند آن، مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده، و نياز به تبيين و روشنگرى دارد، و مسلماً مستقلات عقلى را شامل نمى شود; زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالت، موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.

كسانى كه چنين مى گويند، توجه ندارند اگر اين سخن درست باشد، هيچ لزومى ندارد مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند، و براى پى بردن به صدق آنها، به مطالعه در دعوت مدعى نبوت و معجزاتش بپردازند; چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براى آنان روشن نشده.

بنابراين، لزومى ندارد ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند.

لذا، همان گونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت، به حكم عقل و فرمانِ خرد است، و به اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد، ساير مسائلى كه عقل و خرد آنها را به روشنى درك مى كند نيز، واجب الاتّباع است.

شاهد اين سخن، تعبيرى است كه در بعضى از احاديث رسيده، از طرق اهل بيت(عليهم السلام) در كتاب «توحيد» از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: كه در تفسير اين آيه فرمود: حَتّى يُعَرِّفَهُمْ ما يُرْضِيهِ وَ مْا يُسْخِطُه: «خداوند كسى را مجازات نمى كند، تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزهائى موجب خشنودى او است، و چه چيزهائى موجب خشم و غضب او».(3)

به هر حال، اين آيه و مانند آن، پايه اى براى يك قانون كلّى اصولى محسوب مى شود: مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم، هيچ گونه مسئوليتى در برابر آن نداريم.

و به تعبير ديگر: همه چيز براى ما مجاز است، مگر آن كه دليلى بر وجوب يا تحريم آن اقامه شود، و اين همان است كه نام آن را «اصل برائت» مى گذارند.

* * *

در آيه بعد، روى اين مسأله، تكيه و تأكيد مى كند كه: «حكومت آسمان ها و زمين براى خدا است» (إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است، او است كه: «زنده مى كند و مى ميراند» (يُحْيي وَ يُميتُ).

و بنابراين: «هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصير).

اشاره به اين كه: با توجه به اين موضوع كه همه قدرت ها، و تمام حكومت ها در عالم هستى به دست او، و به فرمان او است، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا، از طريق استغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد.

احكام و وظائف انسان ها را او تعيين مى كند و به فرمان هيچ كس جز او نبايد گردن نهيد، او مالك آسمان ها و زمين است و فرمان و حكومت نيز در اختيار او است.

* * *

117لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحيمٌ

118وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ

 

ترجمه:

117 ـ مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود; بعد از آن كه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند); سپس خدا توبه آنها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است!

118 ـ و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتى) در وجود خويش، جائى براى خود نمى يافتند; (و) دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند; خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است!


1 ـ بعضى چنين مى پندارند، تنها باب «تفعيل» است كه گاهى به معنى حكم كردن مى آيد، در حالى كه اين معنى در باب «افعال» نيز ديده شده است، همانند شعر معروفى كه از «كميت» نقل شده است، آنجا كه درباره عشق و علاقه خود به خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى گويد: وَ طائِفَةٌ قَدْ أَكْفَرُونِى بِحُبِّكُمْ: «يعنى گروهى مرا به خاطر علاقه ام به شما تفكير كرده اند» («بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 170 ـ «كنز الفوائد»، جلد 1، صفحه 289، انتشارات دار الذخاء، 1410 هـ .ق).

2 ـ توضيح بيشتر درباره معنى «هدايت و ضلالت» در قرآن را، در جلد اول، ذيل آيه 26 سوره «بقره» مطالعه فرمائيد.

3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد دوم، صفحه 276 (مؤسسه اسماعيليان، قم، چاپ چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 163 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحات 196 و 301 ـ «توحيد شيخ صدوق»، صفحات 411 و 414 (انتشارات جامعه مدرسين).

 

شأن نزول:

يك درس بزرگ!

مفسران گفته اند: آيه نخست در مورد غزوه «تبوك» و مشكلات طاقت فرسائى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد، نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه، گروهى تصميم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند.

مى گويند: از جمله كسانى كه آيه در مورد او نازل شده: «ابو خيثمه» است، كه از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود، نه از منافقان، ولى بر اثر سستى، از حركت به سوى ميدان «تبوك» خوددارى كرد.

ده روز از اين واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى كه سايه بان هائى براى او مرتب و آماده، آب خنك مهيا، و طعام خوبى فراهم ساخته بودند.

او ناگهان در فكر فرو رفت، و به ياد پيشواى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)افتاده گفت:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه هيچ گناهى ندارد، و خداوند گذشته و آينده او را تضمين فرموده، در ميان بادهاى سوزان بيابان، اسلحه به دوش گرفته، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده، «ابو خيثمه» را ببين كه در سايه خنك، و كنار غذاى آماده، و زنان زيبا قرار گرفته است، اين انصاف نيست.

سپس رو به همسران خود كرده گفت: به خدا قسم با هيچ كدام از شما، يك كلمه سخن نمى گويم، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم، تا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق شوم، اين سخن را گفت، و زاد و توشه را برگرفت، و بر «شتر» خود سوار شده حركت كرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند، او كلمه اى بر زبان جارى نكرد، و همچنان به حركت ادامه داد، تا به نزديكى «تبوك» رسيد.

مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اى سوار! «ابو خيثمه» باشى بهتر است!

هنگامى كه نزديك شد و مسلمانان او را شناختند گفتند: آرى، «ابو خيثمه» است.

«شتر» خود را بر زمين خواباند، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)سلام گفت، و ماجراى خويش را بازگو كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او خوش آمد گفت، و براى او دعا فرمود.(1)

به اين ترتيب، او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى، خداوند او را متوجه حق ساخت، و ثابت قدم گردانيد.

* * *

در مورد آيه دوم، شأن نزول ديگرى نقل شده، كه خلاصه اش چنين است:

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك»، «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه»، از شركت در جنگ «تبوك»، و حركت همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند; بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از ميدان «تبوك» به «مدينه» بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتى يك جمله با آنها سخن نگفت، و به مسلمانان نيز دستور داد: احدى با آنها سخن نگويد.

آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند، و اجازه خواستند از آنها جدا شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد: به آنها نزديك نشوند.

فضاى «مدينه» با تمام وسعتش، چنان بر آنها تنگ شد كه، مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ، شهر را ترك گويند، و به قله كوه هاى اطراف «مدينه» پناه ببرند.

از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد، اين بود:

«كعب بن مالك» مى گويد: روزى در بازار «مدينه»، با ناراحتى نشسته بودم، ديدم يك نفر مسيحى شامى، سراغ مرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت، نامه اى از پادشاه «غسّان» به دست من داد، كه در آن نوشته بود:

اگر صاحبت تو را از خود رانده، به سوى ما بيا، حال من منقلب شد، گفتم:

اى واى بر من! كارم به جائى رسيده است كه، دشمنان در من طمع دارند!

خلاصه، بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند.

مدتى به اين صورت گذشت، و پيوسته انتظار مى كشيدند توبه آنها قبول شود، و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد، اما خبرى نبود.

در اين هنگام، فكرى به نظر يكى از آنان رسيد، و به ديگران چنين گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم، ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم).

آنها چنين كردند، به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد، و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد.(2)


1 ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 301 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 203 و 204 و...

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «سفينة البحار»، و تفسير «ابوالفتوح رازى» ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 218، 219 و 220 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحات 296 و 297 (مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ .ق) ـ تفسير «طبرى»، ذيل آيه مورد بحث و...

 

تفسير:

زندانِ محاصره اجتماعى گنهكاران

اين آيات نيز، همچنان از جنگ «تبوك» و مطالب گوناگونى كه پيرامون اين رويداد بزرگ اسلامى به وقوع پيوست، سخن مى گويد.

نخستين آيه، اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار، نسبت به پيامبر، مهاجران و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى گويد: «خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و بحران از او پيروى كردند، نمود» (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ).

آنگاه اضافه مى كند: «اين شمول رحمت الهى، به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث، و فشار ناراحتى ها، نزديك بود گروهى از مسلمانان از جاده حق باز گردند» (و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند) (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ).

و دگر بار تأكيد مى كند كه: «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذيرفت; زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحيمٌ).

* * *

نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد، بلكه «آن سه نفر كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند، و جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند نيز، مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا).

اما اين لطف الهى، به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه هنگامى بود كه اين سه نفر، («كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن امية» كه شرح حالشان در شأن نزول گذشت) در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد، كه گوئى: «جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند»، تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ).

و به اين ترتيب، همه راه ها به روى آنها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا، جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ
لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ
).

لذا «بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا).

چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ).

* * *

نكته ها:

1 ـ منظور از توبه خدا بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيست؟

 

>1 ـ منظور از توبه خدا بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيست؟

 

در نخستين آيه مورد بحث، خوانديم كه: خداوند بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مهاجران و انصار توبه كرد، و توبه آنها را پذيرا شد.

بدون شك پيامبرِ معصوم، گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند، و خدا توبه او را بپذيرد، (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن، تعبير فوق را، دليل بر صدور لغزشى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ماجراى «تبوك» گرفته اند).

ولى دقت در خود آيه، و ساير آيات قرآن، به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد; زيرا:

اوّلاً ـ توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت، و توجه به بندگان است، و در مفهوم آن، گناه و يا لغزش نيست، چنان كه در سوره «نساء»، بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام، مى فرمايد: يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ:

«خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند، و به روش شايسته كسانى كه قبل از شما بودند، شما را هدايت كند، و بر شما توبه كند، و خداوند دانا و حكيم است».(1)

در اين آيه و پيش از آن، سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده، بلكه طبق تصريح همين آيه، سخن از تبيين احكام و هدايت به سنت هاى ارزنده پيشين در ميان است، و اين خود نشان مى دهد كه: توبه در اينجا، به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است.

ثانياً ـ در كتب لغت نيز، يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است، در كتاب معروف «قاموس»، يكى از معانى توبه چنين ذكر شده: «رَجَعَ عَلَيْهِ بِفَضْلِهِ وَ قَبُولِهِ».

و ثالثاً ـ در آيه مورد بحث، تخلف و انحراف از حق را، تنها به گروهى از مؤمنان نسبت مى دهد، با اين كه توبه الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه: توبه خدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست، بلكه همان رحمت خاص الهى است، كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و همه مؤمنان، بدون استثناء از مهاجران و انصار آمد، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت.

* * *


1 ـ نساء، آيه 26.

2 ـ چرا از جنگ «تبوك» به «ساعَةِ الْعُسْرَةِ» تعبير شده است؟!

 

«ساعت» از نظر لغت، به معنى بخشى از زمان است، خواه كوتاه باشد يا طولانى، البته به زمان هاى خيلى طولانى، ساعت گفته نمى شود، و «عسرت» به معنى مشقت و سختى است.

تاريخ اسلام نشان مى دهد: مسلمانان هيچ گاه به اندازه جريان «تبوك»، در فشار و زحمت نبودند.

زيرا، از طرفى حركت به سوى «تبوك»، در موقع شدت گرماى تابستان بود.

از سوى ديگر، خشكسالى مردم را به ستوه در آورده بود.

و از سوى سوم، فصلى بود كه مى بايست مردم، همان مقدار محصولى كه بر درختان بود، جمع آورى، و براى طول سال خود آماده كنند.

از همه اينها گذشته، فاصله ميان «مدينه» و «تبوك» بسيار طولانى بود.

و دشمنى كه مى خواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى، يكى از نيرومندترين قدرت هاى جهان روز بود.

اضافه بر اينها، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان، به اندازه اى كم بود كه، گاه ده نفر مجبور مى شدند، به نوبت از يك مركب استفاده كنند.

بعضى از پياده ها حتى كفش به پا نداشتند، و مجبور بودند با پاى برهنه، از ريگ هاى سوزان بيابان بگذرند.

از نظر غذا و آب، به قدرى در مضيقه بودند كه، گاهى يك دانه «خرما» را، چند نفر به نوبت در دهان گرفته و مى مكيدند، تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند، و يك جرعه آب را چند نفر مى نوشيدند.

ولى با تمام اين اوصاف، مسلمانان غالباً روحيه قوى و محكم داشتند، و على رغم تمام اين مشكلات، به سوى دشمن همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)حركت كردند، و با اين استقامت و پايمردى عجيب، درس بزرگى براى همه مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار به يادگار گذاشتند.

درسى كه براى همه نسل ها كافى بود، و وسيله پيروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ، مجهز و خطرناك.

شك نيست در ميان مسلمانان، افرادى بودند كه روحيه ضعيف ترى داشتند، و همانها بودند كه فكر بازگشت را در سر مى پروراندند، كه قرآن از آن تعبير به «مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُم» كرده است (; زيرا «يَزِيْغ» از ماده «زيغ»، به معنى تمايل و انحراف از حق به سوى باطل است).

ولى همان گونه كه ديديم، روحيه عالى اكثريت، و لطف پروردگار، آنها را نيز از اين فكر منصرف ساخت، و به جمع مجاهدان راه حق پيوستند.

* * *

3 ـ منظور از «خُلِّفُوا»

 

در آيات فوق، درباره آن سه نفر از مسلمانان سست و سهل انگار، تعبير به «خُلِّفُوا» شده است، يعنى «پشت سر گذارده شده اند».

اين تعبير يا به خاطر آن است كه: مسلمانان هنگامى كه اين گونه اشخاص سستى مى كردند، آنها را پشت سر گذارده، و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد پيش مى رفتند.

و يا به خاطر آن است كه هنگامى كه; براى عذرخواهى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند، عذر آنها را نپذيرفت، و قبول توبه آنها را به عقب انداخت.

* * *

4 ـ يك درس بزرگ براى هميشه

 

از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود، مسأله مجازات مجرمان و فاسدان، از طريق محاصره اجتماعى، و قطع رابطه ها و پيوندها است.

ما به خوبى مى بينيم كه اين قطع رابطه، در مورد سه نفر از متخلفان «تبوك»، به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد، كه از هر زندانى براى آنها سخت تر بود، آن چنان كه جان آنها از فشار اين محاصره اجتماعى به لب رسيد، و از همه جا قطع اميد كردند.

اين موضوع، آن چنان انعكاس وسيعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت، كه بعد از آن كمتر كسى جرأت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود.

اين نوع مجازات، نه دردسر و هزينه زندان را دارد، و نه خاصيت تنبل پرورى و بدآموزى هاى آنها را، ولى تأثير آن از هر زندانى بيشتر، و دردناك تر است.

اين در واقع يك نوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه، در برابر افراد فاسد است.

اگر مسلمانان در برابر «متخلفان از وظائف حساس اجتماعى»، دست به چنين مبارزه اى بزنند، به طور قطع در هر عصر و زمانى، پيروزى با آنها خواهد بود، و به راحتى مى توانند جامعه خود را پاكسازى كنند.

اما روح مجامله و سازشكارى، كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى، به صورت يك بيمارى تقريباً همه گير درآمده است، نه تنها جلو اين گونه اشخاص را نمى گيرد، كه آنان را در اعمال زشتشان، تشجيع مى كند.

* * *

 

5 ـ غزوه «تبوك» و دستاوردهايش

 

«تبوك»، دورترين نقطه اى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در غزوات خود، به آنجا گام نهاد، اين كلمه، در اصل نام قلعه محكم و بلندى بود كه، در نوار مرزى «حجاز» و «شام» قرار داشت; و به همين سبب، آن سرزمين به نام سرزمين «تبوك» ناميده شد.

نفوذ سريع اسلام در جزيره «عربستان» سبب شد كه آوازه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در تمام كشورهاى اطراف بپيچد، و با اين كه تا آن روز براى «حجاز» اهميتى قائل نبودند، طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه «حجاز» را در زير يك پرچم بسيج كرده بود، آنها را از آينده كار خود بيمناك ساخت.

«روم شرقى»، كه هم مرز با «حجاز» بود، فكر مى كرد: ممكن است يكى از نخستين قربانيان پيشرفت سريع اسلام باشد، لذا سپاهى در حدود چهل هزار نفر، با اسلحه كافى و مجهز، آن چنان كه درخور دولت نيرومندى همانند امپراطورى «روم» در آن زمان بود، گردآورى كرد، و در مرز «حجاز» متمركز ساخت، اين خبر، به وسيله مسافران به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد، و پيامبر براى اين كه درس عبرتى به «روم» و ساير همسايگان بدهد، بى درنگ فرمان آماده باش صادر نمود.

سخنگويان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» و نقاط ديگر، صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به گوش مردم رساندند، و چيزى نگذشت كه، سى هزار نفر براى پيكار با روميان آماده شدند، كه در ميان آنها ده هزار سوار و بيست هزار پياده بود.

هوا به شدت گرم شده بود، انبارها از مواد غذائى خالى، و محصولات كشاورزى آن سال هنوز جمع آورى نشده بود.

حركت در چنين شرائطى براى مسلمانان بسيار مشكل بود، ولى فرمان خدا و پيامبر است، و به هر حال بايد حركت كرد، و بيابان طولانى و پر مخاطره ميان «مدينه» و «تبوك» را پيمود!.

اين لشكر، كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى، و از نظر مسير طولانى، و بادهاى سوزان سموم، و طوفان هاى كشنده شن، و نداشتن مركب كافى به: جيش العسرة!: «لشكر مشكلات!»(1) معروف شد، تمام سختى ها را تحمل كرد، و در آغاز ماه «شعبان»، سال نهم هجرت، به سرزمين «تبوك» رسيد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در «مدينه» به جاى خود گذارده بود، و اين تنها غزوه اى بود كه على(عليه السلام)، در آن شركت نكرد.

اين اقدام پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يك اقدام بسيار به جا و ضرورى بود; زيرا بسيار محتمل بود: بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان «مدينه»، كه به بهانه هائى از شركت در ميدان «تبوك» سر باز زده بودند، از غيبت طولانى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و سربازانش استفاده كنند، و به «مدينه» حملهور شوند، زنان و كودكان را بكشند و «مدينه» را ويران سازند.

ولى وجود على(عليه السلام) در «مدينه»، سدّ نيرومندى در برابر توطئه هاى آنها بود.

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «تبوك» رسيد، اثرى از سپاهيان «روم» نديد، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام، با آن شهامت و شجاعت عجيبى كه در جنگها نشان داده بودند، و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود با خبر شدند، صلاح در اين ديدند كه: ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده، چنين وانمود كنند كه: خبر تمركز ارتش «روم» در مرزها، به قصد حمله به «مدينه»، شايعه بى اساسى بيش نبوده است; چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى، كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت داشتند.

ولى، حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان «تبوك»، چند درس به دشمنان اسلام داد:

اوّلاً ـ اين موضوع به ثبوت رسيد كه: روحيه جنگى سربازان اسلام، آن چنان قوى است، كه از درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد.

ثانياً ـ بسيارى از قبائل و امراى اطراف «تبوك»، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند، و پيمان عدم تعرض با پيامبر(صلى الله عليه وآله) را امضاء كردند، و فكر مسلمانان از ناحيه آنان آسوده شد.

ثالثاً ـ امواج اسلام، به داخل مرزهاى امپراطورى «روم» نفوذ كرد، و به عنوان يك واقعه مهم روز، اين صدا همه جا پيچيد، و زمينه را براى توجه روميان به اسلام فراهم ساخت.

رابعاً ـ مسلمانان با پيمودن اين راه، و تحمل آن زحمات، راه را براى فتح «شام» در آينده هموار ساختند، و معلوم شد اين راه سرانجام پيمودنى است.

و اين فوائد بزرگ چيزى بود كه، به زحمت لشگركشى مى ارزيد.

به هر حال، پيامبر(صلى الله عليه وآله)با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشت، مشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم، يا باز گرديم.

رأى بيشتر آنها بر آن قرار گرفت كه، بازگشت بهتر است، و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص كه سپاهيان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه، خسته و كوفته شده بودند، و مقاومت جسمانى آنها تضعيف شده بود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين نظر را تصويب كرد، و سپاه اسلام به «مدينه» بازگشت.

* * *

 

119يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ

ترجمه:

119 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و با صادقان باشيد!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 251، و جلد 21، صفحه 244، و جلد 24، صفحات 282 و 283، و جلد 31، صفحه 297.

 

تفسير:

با صادقان باشيد

 

در آيات گذشته، سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكسته، و عملاً اظهارات خود در مورد ايمان به خدا و روز جزا را تكذيب نموده بودند، و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند!

اما در آيه مورد بحث، اشاره به نقطه مقابل آنها كرده، دستور مى دهد رابطه خود را با راستگويان، و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ).

و براى اين كه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند، اضافه مى كند: «با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ).

در اين كه منظور از «صادِقِين» چه كسانى است، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند.

ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم، كه در آيات متعددى «صادِقِين» را تفسير كرده است.

در سوره «بقره» مى خوانيم: لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون:

«نيكى، اين نيست كه (به هنگام نماز،) روى خود را به سوى مشرق و (يا) مغرب كنيد; (و تمام گفتگوى شما، درباره قبله و تغيير آن باشد;) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آورده; و مال (خود) را، با همه علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى كند; نماز را بر پا مى دارد و زكات را مى پردازد; و (همچنين) كسانى كه به عهد خود ـ به هنگامى كه عهد بستند ـ وفا مى كنند; و در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند; اينها كسانى هستند كه راست مى گويند; (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است;) و اينها هستند پرهيزگاران»!(1)

در اين آيه، پس از آن كه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مسأله تغيير «قبله» نهى مى كند، حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند:

«ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران، سپس انفاق در راه خدا، به نيازمندان و محرومان، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات، و وفاى به عهد، و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد.

و پس از ذكر همه اينها مى گويد: «كسانى كه اين صفات را دارا باشند، صادقان و پرهيزگارانند».

و به اين ترتيب، صادق كسى است كه: داراى ايمان به تمام مقدسات، و به دنبال آن عمل در تمام زمينه ها باشد.

و در سوره «حجرات» مى خوانيم: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون:

«مؤمنان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند، (و علاوه بر اين) با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند، اينها صادقان هستند».(2)

اين آيه نيز «صدق» را، مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچ گونه ترديد و تخلّفى نباشد معرفى مى كند.

و در سوره «حشر» مى خوانيم: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون:

«اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند; و آنها راستگويانند».(3)

در اين آيه، مؤمنان محرومى كه على رغم همه مشكلات، استقامت به خرج دادند، و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله)هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.

از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم: «صادِقِين» آنهائى هستند كه، تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند و نه از انبوه مشكلات مى هراسند، بلكه با انواع فداكارى ها، صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.

شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد.

بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند، كه ما نام آنها را معصومان مى گذاريم.

و بعضى در مراحل پائين تر.

* * *


1 ـ بقره، آيه 177.

2 ـ حجرات، آيه 15.

3 ـ حشر، آيه 8.

 
نكته ها:

1 ـ آيا منظور از «صادِقِين»، تنها معصومانند؟

 

گر چه مفهوم «صادِقِين» همان گونه كه در بالا ذكر كرديم، مفهوم وسيعى است، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه: منظور از اين مفهوم در اينجا، تنها معصومين هستند.

«سليم بن قيس هلالى» چنين نقل مى كند: روزى امير مؤمنان(عليه السلام) با جمعى از مسلمانان گفتگو داشت، از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد: هنگامى كه خدا آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ» را نازل كرد و سلمان گفت: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) منظور از آن عام است يا خاص؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: مأمورين به اين دستور، همه مؤمنانند، و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على(عليه السلام)، و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است؟

هنگامى كه على(عليه السلام) اين سؤال را كرد، حاضران گفتند: آرى اين سخن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)شنيديم.(1)

«نافع»، از «عبداللّه بن عمر»، در تفسير آيه چنين نقل مى كند: خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند، سپس فرمود: كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ يعنى: مَعَ مُحَمَّد وَ أَهْلِ بَيْتِه «با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و خاندانش».(2)

گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن، مانند نويسنده «المنار»، ذيلِ روايتِ فوق را به اين صورت نقل كرده اند: «مَعَ مُحَمَّد وَ أَصْحابِهِ».(3)

ولى با توجه به اين كه مفهوم آيه عام است، و هر زمانى را شامل مى شود، و مى دانيم صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در كتب «شيعه» از «عبداللّه بن عمر» نقل شده صحيح تر به نظر مى رسد.

نويسنده تفسير «برهان»، نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد: «موفق بن احمد»، به اسناد خود، از «ابن عباس» در ذيل آيه فوق چنين نقل كرده: هُوَ عَلِىُّ بْنِ أَبِى طالِب «او على بن ابى طالب است».(4)

سپس مى گويد: همين مطلب را «عبد الرزاق» در كتاب «رموز الكنوز» نيز آورده است.

اما مسأله مهم تر اين است كه: در آيه فوق دو دستور داده شده: نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين.

اگر مفهوم «صادِقِين» در آيه عام باشد، و همه مؤمنان راستين و با استقامت را شامل گردد، بايد گفته شود: وَ كُونُوا مِنَ الصّادِقِين، «از صادقين باشيد»، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد).

اين خود قرينه روشنى است كه: «صادِقِين» در آيه، به معنى گروه خاصى است.

از سوى ديگر، منظور از همراه بودن، اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد، بلكه بدون شك، منظور آن است كه همگام آنها باشد.

آيا اگر كسى معصوم نباشد، ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود؟

آيا اين خود دليل بر آن نيست، كه اين گروه تنها معصومانند؟!

بنابراين، آنچه را از روايات استفاده كرديم، با دقت و تأمل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد.

جالب توجه اين كه: مفسر معروف «فخر رازى»، كه به تعصب و تشكيك معروف است، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن، با سكوت از اين مسأله گذشته اند!).

او مى گويد: «خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد: آنها كه جائز الخطا هستند، بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، و هيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نداريم».

ولى بعداً اضافه مى كند: «قبول داريم كه مفهوم آيه اين است، و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد!، و به تعبير ديگر: اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤمنين، و عدم خطاى مجموع امت است».(5)

به اين ترتيب، «فخر رازى» نيمى از راه را به خوبى پيموده، اما در نيمه دوم گرفتار اشتباه شده است، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد، نيمه دوم راه را نيز به طور صحيح مى پيمود، و آن اين كه:

اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين گروه كه مأمور همراهى صادقان شده اند نيز جزء آن مجموع اند، و در واقع همراه، جزئى از پيشوا مى شود، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است: پيروان از پيشوايان، و تابعان از متبوعان جدا هستند (دقت كنيد).

نتيجه اين كه: آيه فوق، از آياتى است، كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.

* * *


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 170 ـ «بحار الانوار»، جلد 31، صفحات 413 و 414، و جلد 33، صفحه 149، و جلد 35، صفحه 411 (نقل از خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)) ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 280 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق).

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 170 ـ «شواهد التنزيل»، جلد 1، صفحه 345 (مؤسسه چاپ و نشر، 1411 هـ .ق) ـ «مناقب آل ابى طالب ابن شهر آشوب»، جلد 2، صفحه 281 (چاپخانه محمّد كاظم حيدرى و چاپخانه حيدريه نجف، 1376 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 33 و...

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحات 417 و 418 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «درّ المنثور»،
جلد 3، صفحه 289 (دار المعرفة، طبع اول، چاپخانه الفتح، جدّه، 1365 هـ .ق).

4 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 170 ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 411 ـ «المناقب الموفق ابن احمد خوارزمى»، صفحه 280 (انتشارات جامعه مدرسين).

5 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 16، صفحات 220 و 221، ذيل آيه مورد بحث.

 

2 ـ «صادِقِين» جمع است

تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه: «صادِقِين» جمع است، و بنابراين بايد در هر عصرى معصومان متعدد باشند.

پاسخ اين سؤال نيز روشن است، و آن اين كه: مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته، و مسلّم است مجموع مخاطبين همه اعصار، با جمعى از صادقين خواهند بود.

و به تعبير ديگر: چون در هر عصرى معصومى وجود دارد، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم، سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد.

شاهد گوياى اين موضوع آن است كه: در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، جز او كسى كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت، و در عين حال، آيه به طور مسلّم شامل مؤمنان زمان او مى شود.

بنابراين، مى فهميم منظور، جمع در يك زمان نيست، بلكه جمع در مجموعه زمان هاست.

* * *

120ما كانَ لاَِهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لايَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لايُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لانَصَبٌ وَ لامَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ وَ لايَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لايَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لايُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ

121وَ لايُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لاكَبيرَةً وَ لايَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

120 ـ سزاوار نيست كه اهل مدينه، و باديه نشينانى كه اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جويند; و براى حفظ جان خويش، از جان او چشم بپوشند! اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگى و خستگى، و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد و هيچ گامى كه موجب خشم كافران مى شود برنمى دارند، و ضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر اين كه به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود; زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند!

121 ـ و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه) انفاق نمى كنند، و هيچ سرزمينى را (به سوى ميدان جهاد و يا در بازگشت) نمى پيمايند، مگر اين كه براى آنها نوشته مى شود; تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان، پاداش دهد.

 

تفسير:

مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند

در آيات گذشته، بحث هائى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه «تبوك» خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، دو آيه مورد بحث، به عنوان يك قانون كلى و همگانى، بحث روى اين موضوع را نهائى مى كند.

نخست مى فرمايد: «مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر، (مركز و كانون اسلام) ساكنند، حق ندارند از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تخلّف جويند» (ما كانَ لاَِهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ).

«و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لايَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ).

چرا كه او رهبر امت، پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است، و تنها گذاردن او، نه فقط پيامبر(صلى الله عليه وآله)را به خطر مى افكند، بلكه آئين خدا، و علاوه بر آن، موجوديت و حيات خود مؤمنان را نيز در خطر جدى قرار خواهد داد.

قرآن در اينجا با استفاده از يك بيان عاطفى، همه افراد با ايمان را به ملازمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق مى كند، مى گويد: جان شما از جان او عزيزتر، و حيات شما از حيات او باارزش تر نيست، آيا ايمانتان اجازه مى دهد، وجود او كه پرارزش ترين وجود انسانى است، و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بيفتد، و شما سلامت طلبان، براى حفظ جان خويش از فداكارى در راه او مضايقه كنيد؟!

مسلّم است تأكيد و تكيه روى «مدينه» و اطرافش، به خاطر آن است كه; در آن روز، كانون اسلام «مدينه» بود، و الاّ اين حكم، نه اختصاصى به «مدينه» و اطراف آن دارد، و نه مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است.

اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است، كه رهبران خويش را، همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند، و در حفظ آنان بكوشند، و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند; چرا كه خطر براى آنها، خطر براى امت است.

سپس به پاداش هاى مجاهدان، كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداشش، انگشت مى گذارد و مى فرمايد:

«اين به خاطر آن است كه، هيچ گونه تشنگى به آنها نمى رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لايُصيبُهُمْ ظَمَأٌ).

«و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند» (وَ لانَصَبٌ).

«و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى گيرد» (وَ لامَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ).

«و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پر مخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است، قرار نمى گيرند» (وَ لايَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفّارَ).

«و هيچ ضربه اى از دشمن بر آنها وارد نمى شود» (وَ لايَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاً).

مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى شود» (إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).

و مسلماً پاداش يك به يك آنها را، از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت; زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لايُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ).

* * *

«همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى كنند»
(وَ لايُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لاكَبيرَةً).

«و هيچ سرزمينى را براى رسيدن به ميدان جهاد، و يا به هنگام بازگشت زير پا نمى گذارند، مگر اين كه تمام اين گام ها، و آن انفاق ها، براى آنها ثبت مى شود» (وَ لايَقْطَعُونَ وادِياً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ).

«تا سرانجام خداوند اين اعمال را، به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد» (لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ منظور از «لايَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاً»

جمله «لايَنالُونَ مِنْ عَدُوّ نَيْلاً» را، غالب مفسران، همان گونه كه در بالا ذكر شد تفسير كرده و گفته اند: منظور آن است كه مجاهدان راه خدا، هر ضربه اى از دشمن از جراحت، و قتل، و اسارت و مانند آن ببينند، در نامه اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد، و متناسب هر يك اجرى خواهند داشت، و البته با توجه به اين كه آيه مشكلات مجاهدان را بر مى شمرد، مناسب همين معنى است.

ولى، اگر روى تركيب بندى خود اين جمله بخواهيم تكيه كنيم، و متناسب با لغات، آن را تفسير نمائيم، معنى جمله چنين است: آنها هيچ ضربه اى بر پيكر دشمن وارد نمى كنند، مگر اين كه در نامه اعمالشان نوشته خواهد شد; زيرا جمله «نالَ مِنْ عَدُوِّهِ»، در لغت به معنى ضربه زدن به دشمن است.

ولى توجه به مجموع آيه، قرينه بر تفسير گذشته خواهد بود.

* * *

2 ـ منظور از «أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»

مفسران، براى جمله «أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» دو گونه تفسير ذكر كرده اند: يكى بر اساس اين است كه، كلمه «أَحْسَن» وصف براى افعال آنها باشد، و ديگرى وصف پاداش آنها.

در تفسير اول، كه ما در بالا انتخاب كرديم، و با ظاهر آيه نيز موافق تر است، اين گونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترين اعمال دوران حياتشان شناخته شده، و خداوند پاداش آن را متناسب با آن مى دهد.

و در تفسير دوم، كه احتياج به «تقدير» گرفتن كلمه «مِنْ»، بعد از كلمه «أَحْسَن» دارد، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده، و تقدير جمله چنين است: لِيُجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مِمّا كانُوا يَعْمَلُونَ» يعنى: خداوند آنها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش مى دهد.

* * *

3 ـ گستردگى مفهوم آيه

آيات فوق، تنها براى مسلمانان ديروز نبود، بلكه براى ديروز و امروز و همه قرون و اعصار است.

بدون شك شركت در هر نوع جهاد، خواه كوچك باشد يا بزرگ، مشكلات و ناراحتى هاى گوناگون دارد، مشكلات جسمى و روحى، و مشكلات مالى و مانند آن، ولى هر گاه مجاهدان، دل و جان خود را با ايمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند، و بدانند هر نفسى، هر سخنى، و هر گامى، در اين راه بر مى دارند گم نمى شود، بلكه حساب همه آنها بدون كم و كاست، و در نهايت دقت محفوظ است و خداوند، در برابر آنها، به عنوان بهترين اعمال از درياى بى كران لطفش، شايسته ترين پاداش ها را مى دهد.

هرگز از تحمل اين مشكلات سر باز نمى زنند، و از عظمت آنها نمى هراسند، و هيچ گونه ضعف و فتورى ـ هر چند جهادى طولانى، پر حادثه و پر مشقت باشد ـ به خود راه نمى دهند.

* * *

 

122وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

 

ترجمه:

122 ـ و شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند; چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند)، تا در دين (و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند!

 

شأن نزول:

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، از «ابن عباس» چنين روايت كرده است:

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران، در خدمتش در حركت بودند، اما پس از آن كه آياتى در مذمت منافقان نازل شد، و مخصوصاً متخلفان جنگ «تبوك» را به باد ملامت گرفت، مؤمنان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدان هاى جهاد كرد، حتى در جنگ هائى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً شركت نمى كرد، (سريه ها)، همگى به سوى ميدان مى رفتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را تنها مى گذاردند، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد: در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند، (بلكه گروهى در «مدينه» بمانند، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بياموزند، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند).(1)

* * *

همان مفسر بزرگ، شأن نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است:

گروهى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه نشين رفتند، باديه نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند، و به آنها نيكى كردند، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند:

چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رها كرديد و به سراغ ما آمديد، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند، و به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند، آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد.(2)

* * *

شأن نزول سومى نيز، در تفسير «تبيان» براى آيه فوق نقل شده، و آن اين كه: باديه نشينان هنگامى كه مسلمان شدند، براى فرا گرفتن احكام اسلام، همگى به سوى «مدينه» حركت كردند، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق، مشكلات و گرفتارى هاى ديگرى براى مسلمانان «مدينه» شد، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد: لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند، و براى فهم معارف اسلام به «مدينه» بيايند، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند.(3)

 

تفسير:

 


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ «التبيان»، جلد 5، صفحه 323، ذيل آيه مورد بحث (كتابخانه اعلام اسلامى، چاپ اول، 1409 هـ .ق).

جهاد با جهل و جهاد با دشمن

آيه فوق، كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد، و آن اين كه:

گر چه جهاد بسيار پر اهميت است، و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند نبايد همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند ـ مخصوصاً در مواقعى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً در «مدينه» باقى مانده ـ بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان، به دو گروه تقسيم شوند، گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در «مدينه» بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند، مى فرمايد: «شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند; چرا از هر طايفه اى از آنان گروهى كوچ نمى كنند (و طايفه اى در مدينه بماند) تا در دين و احكام اسلام، آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).

«و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند، احكام و فرمان هاى الهى را به آنها تعليم دهند، و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ).

«باشد كه اين برنامه موجب شود، آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند و وظائف خويش را انجام دهند» (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ مفهوم دقيق آيه

آنچه در تفسير آيه اشاره شد، علاوه بر اين كه با شأن نزول معروف آن سازگار است، با ظاهر جمله هاى آيه نيز، از هر تفسير ديگر موافق تر است، تنها چيزى كه در آن است، اين است كه بايد جمله «لِتَبْقى طائِفَةٌ»، بعد از «مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ» در تقدير گرفته شود، يعنى از هر فرقه اى گروهى بروند، و گروه ديگرى بمانند، و البته اين موضوع با توجه به قرائن موجود در آيه، مشكلى ايجاد نخواهد كرد (دقت كنيد).

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند: در آيه هيچ گونه تقديرى وجود ندارد، و منظور آن است كه: گروهى از مسلمانان به عنوان واجب كفائى به ميدان جهاد بروند، و در صحنه جهاد به تعليمات اسلام آشنا شوند، و پيروزى مسلمانان را بر دشمنان، كه نمونه اى از آثار عظمت و حقانيت اين آئين است، با چشم خود ببينند، و به هنگام مراجعت به دوستان خود گوشزد كنند.(1)

احتمال سومى كه بعضى ديگر از مفسران داده اند اين است كه: آيه حكم مستقلى را جدا از مباحث جهاد بيان مى كند، و آن اين كه:

مسلمانان وظيفه دارند به عنوان يك واجب كفائى، از هر قوم و جمعيتى عده اى برخيزند، و براى فرا گرفتن معارف و تعليمات اسلام، به مراكز بزرگ اسلامى بروند، و پس از فرا گرفتن علوم، به شهر و ديار خود بازگردند، و به تعليم ديگران بپردازند.(2)

ولى همان گونه كه گفتيم، تفسير اول به مفهوم آيه نزديك تر است، هر چند اراده همه اين معانى نيز چندان بعيد نيست.(3)

* * *


1 ـ اين تفسير را «طبرى»، طبق نقل «قرطبى» (ذيل آيه مورد بحث) در تفسيرش انتخاب كرده، و جمعى از مفسران نيز به عنوان احتمال آن را ذيل آيه آورده اند (تفسير «طبرى»، جلد 11، صفحه 48، ذيل آيه).

2 ـ اين تفسير با شأن نزولى كه مرحوم «شيخ طوسى» در «تبيان» آورده است، سازگار مى باشد (تفسير «تبيان»، جلد 5، صفحه 323، كتابخانه أعلام اسلامى، چاپ اول، 1409 هـ .ق).

3 ـ توجه داشته باشيد كه ما استعمال يك لفظ در چند معنى را جايز مى شمريم.

2 ـ هماهنگى با آيات سابق

بعضى چنين تصور كرده اند: ميان اين آيه و آيات سابق، نوعى منافات ديده مى شود; زيرا در آيات گذشته، به همه دستور شركت در ميدان جهاد داده شده، و تخلّف كنندگان به شدت مورد سرزنش قرار گرفتند، ولى در آيه مورد بحث، دستور مى دهد: همه نبايد به سوى ميدان جهاد حركت كنند.

اما روشن است، اين دو دستور با توجه به شرائط مختلف صادر شده، مثلاً در مورد جنگ «تبوك»، و روبرو شدن با ارتش نيرومند امپراطورى «روم»، چاره اى جز اين نبود كه همه مسلمانان آماده جهاد شوند.

ولى در مورد مقابله با گروه هاى كوچك تر، ضرورتى نداشت كه همه مسلمانان حركت كنند، مخصوصاً در مواردى كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)در «مدينه» مى ماند، نمى بايست «مدينه» را خالى نمايند، و خطرات احتمالى آن را ناديده بگيرند، و از فرا گيرى معارف و احكام اسلام غافل بمانند.

بنابراين، هيچ گونه نسخى در آيات فوق وجود ندارد، و اين كه بعضى چنين تصور كرده اند، اشتباه است.

* * *

3 ـ منظور از «تفقّه» در آيه

شك نيست، منظور از «تفقّه» در دين، فرا گيرى همه معارف و احكام اسلام، اعم از اصول و فروع است; زيرا در مفهوم تفقّه، همه اين امور جمع است.

بنابراين آيه فوق، دليل روشنى است بر اين كه: همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام يك واجب كفائى، بايد به تحصيل علم و دانش در زمينه تمام مسائل اسلامى بپردازند، و پس از فراغت از تحصيل، براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف، مخصوصاً به قوم و جمعيت خود باز گردند، و آنها را با مسائل اسلامى آشنا سازند.

بر اين اساس آيه فوق، دليل روشنى است بر: وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى.

و به تعبير ديگر: هم تحصيل را واجب مى كند، و هم ياد دادن را، و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى كند، قرآن در چهارده قرن پيش، علاوه بر آن، بر معلمين نيز اين وظيفه را فرض كرده است.

* * *

4 ـ جواز تقليد از متخصّص

گروهى از علماى اسلامى، به آيه فوق بر مسأله جواز تقليد استدلال كرده اند; زيرا فراگيرى تعليمات اسلام، و رساندن آن به ديگران، در مسائل فروع دين، و لزوم پيروى شنوندگان از آنها، همان تقليد است.

البته همان گونه كه گفتيم، آيه فوق، تنها از فروع دين بحث نمى كند، و مسائل اصولى را نيز شامل مى شود، ولى به هر حال فروع دين را نيز در بر دارد.

تنها اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است: آن روز سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود، و آنها كه مسائل اسلامى را فرا مى گرفتند و به ديگران مى رساندند، حكم مسأله گوهاى زمان ما را داشتند، نه حكم مجتهدان را، يعنى: حكم مسأله را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفته، و عيناً بدون هيچ گونه اظهارنظرى، براى ديگران نقل مى كردند.

اما با توجه به اين كه اجتهاد و تقليد، مفهوم وسيعى دارد، مى توان اشكال فوق را پاسخ داد.

توضيح اين كه:

شك نيست علم فقه، با وسعتى كه امروز دارد، در آن زمان وجود نداشت، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبرمى آموختند.

اما با اين حال چنان نبوده كه، همه بزرگان اسلام در حكم مسأله گويان زمان ما باشند; زيرا بسيارى از آنها، به عنوان قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى رفتند، و طبعاً مسائلى پيش مى آمد كه عين آن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نشنيده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد، وجود داشت، مسلماً آنها با تطبيق كليات بر جزئيات، و به اصطلاح علمى «ردّ فروع به اصول» و «ردّ اصول بر فروع»، احكام آنها را درك مى كردند، و اين يك نوع اجتهاد ساده بوده است (دقت كنيد).

مسلماً اين كار و امثال آن در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده، و به همين دليل ريشه اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت، هر چند همه ياران و اصحاب در اين حدّ نبودند.

و از آنجا كه آيه فوق يك مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مسأله گويان را شامل مى شود، و هم قبول قول مجتهدان را، و به اين ترتيب، با عموم آيه مى توان استدلال بر جواز تقليد كرد.

* * *

5 ـ احترام خاص تعليم و تعلّم

مسأله مهم ديگرى كه از آيه مى توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه، اسلام براى مسأله «تعليم» و «تعلّم» قائل شده است، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى سازد، همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.

يعنى: جهاد با جهل، همانند جهاد با دشمن، بر آنها فرض است، و اهميت يكى از ديگرى كمتر نيست، بلكه تا مسلمانان در جهاد با جهل پيروز نشوند، در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد; زيرا يك ملت جاهل، همواره محكوم به شكست است.

يكى از مفسران معاصر، در ذيل اين آيه مطلب جالبى دارد، او مى گويد: من در «طرابلس» مشغول تحصيل بودم، روزى فرماندار آنجا كه خود از معارف اسلامى اطلاعات قابل ملاحظه اى داشت، به من گفت:

چرا دولت، علماء و طلاب علوم دينى را از خدمت سربازى معاف مى كند، در حالى كه اين خدمت مقدس، شرعاً بر همه واجب است، و طلاب علوم دينى از همه مردم به انجام اين فريضه دينى شايسته ترند، آيا اين كار اشتباه نيست؟

من بدون مقدمه به فكر آيه فوق افتادم، گفتم: اين كار ريشه در قرآن مجيد دارد، آنجا كه مى گويد: گروهى جهاد كنند و گروهى به تحصيل علم پردازند!

او از اين جواب بسيار لذت برد، به خصوص اين كه از يك فرد مبتدى مانند من، كه در آن روز تازه مشغول به تحصيل شده بودم صادر شده بود.(1)

* * *

123يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ

 

ترجمه:

123 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با كافرانى كه به شما نزديك ترند، پيكار كنيد! آنها بايد در شما شدت و خشونت (و قدرت) احساس كنند; و بدانيد خداوند با پرهيزگاران است!


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 11، صفحه 78.

 

تفسير:

دشمنان نزديك تر را هدف قرار دهيد!

در آيه فوق، به تناسب بحث هائى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده، به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى، اشاره گرديده است:

نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كفارى كه به شما نزديك ترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ).

درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد، و تفاوتى در اين باره وجود ندارد، ولى از نظر روش مبارزه، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديك تر شروع كرد; چرا كه خطر دشمنان نزديك تر بيشتر است، همان گونه كه به هنگام دعوت به سوى اسلام، و هدايت مردم به آئين حق، بايد از نزديك تر شروع نمود.

پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع كرد، پس از آن مردم «مكّه» را تبليغ فرمود، آنگاه به سراسر «جزيرة العرب» مبلّغ فرستاد، و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديك تر است.

البته هر قانونى استثناءئى دارد، ممكن است مواقع فوق العاده اى دشمن دورتر به مراتب خطرناك تر باشد، كه قبلاً بايد به دفع او شتافت، اما همان گونه كه گفتيم، اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى.

و اما اين كه: پرداختن به دشمن نزديك تر لازم تر است، دلائلش واضح است، زيرا:

اوّلاً ـ خطر دشمن نزديك، از خطر دشمنان دور بيشتر مى باشد.

ثانياً ـ آگاهى و اطلاعات ما، نسبت به دشمنان نزديك تر، افزون تر است، و اين خود به پيروزى كمك مى كند.

ثالثاً ـ پرداختن به دور، و رها كردن نزديك، اين خطر را دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند، و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز، در هم بكوبند.

رابعاً ـ وسائل و هزينه مبارزه با نزديك، كمتر و ساده تر، و تسلّط بر جبهه در آن آسان تر است، به اين جهات، و جهات ديگر، دفع اين گونه دشمنان، لازم تر است.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد: آن موقع كه آيه فوق نازل شد، اسلام تقريباً همه «جزيرة العرب» را گرفته بود، و بنابراين نزديك ترين دشمن در آن روز، شايد «امپراطورى روم شرقى» بود، كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به «تبوك» شتافتند.

اين را نيز نبايد فراموش كرد كه، آيه فوق گر چه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصله مكانى» سخن مى گويد، ولى بعيد نيست روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه: مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه، خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديك تر است.

مثلاً در عصر ما، كه خطر الحاد و مادّى گرى همه جوامع را تهديد مى كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطل قرار داد، نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله، متوجه گروه خطرناك تر گردد.

يا مثلاً مبارزه با استعمار فكرى، سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.

دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در آيه فوق مى خوانيم: دستور شدت عمل است، آيه مى فرمايد: «دشمنان بايد در شما يك نوع شدت و خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً).

اشاره به اين كه: تنها شجاعت و شهامت درونى، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن كافى نيست، بلكه بايد اين آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان دهيد، و آنها بدانند در شما چنين روحيه اى هست، تا همان سبب عقب نشينى و شكست روحيه آنان گردد.

و به تعبير ديگر: وجود قدرت، كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.

لذا در تاريخ اسلام مى خوانيم: به هنگام آمدن مسلمانان به «مكّه»، براى مراسم زيارت خانه خدا، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها دستور داد: به هنگام «طواف» با سرعت راه بروند، بلكه بدوند، و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند.

و نيز در داستان «فتح مكّه» مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله)شب هنگام دستور داد: مسلمانان همگى در بيابان آتش بيفروزند، تا مردم «مكّه»، به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند، و اتفاقاً اين كار در روحيه آنها اثر گذاشت.

و نيز دستور داد: «ابو سفيان» بزرگ «مكّه» را، در گوشه اى نگه دارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند.

و در پايان آيه، به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى دهد: «بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ).

اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد، كه توسّل به خشونت، و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.

* * *

124وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيماناً فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

125وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ

ترجمه:

124 ـ و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنان (به ديگران) مى گويند: «اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت»؟! (به آنها بگو:) اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده; و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند.

125 ـ و اما آنها كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده; و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.

 

تفسير:

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده و آلوده

به تناسب بحث هائى كه درباره منافقان و مؤمنان گذشت، در اين دو آيه، اشاره به يكى از نشانه هاى بارز اين دو گروه شده است.

نخست مى گويد: «هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند: ايمان كدام يك از شما به خاطر نزول اين سوره افزون شد»؟!

(وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيماناً).(1)

و با اين سخن مى خواستند، عدم تأثير سوره هاى قرآن، و بى اعتنائى خود را نسبت به آنها بيان كنند، و بگويند اين آيات، محتواى مهم و چشم گيرى ندارد، و مسائلى است عادى و پيش پا افتاده!.

اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى دهد، و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى فرمايد: «اما كسانى كه ايمان آورده اند، نزول اين آيات بر ايمانشان مى افزايد، و آثار شادى و خوشحالى در چهره هايشان آشكار است» (فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ).

* * *

«و اما آنها كه در دل هايشان بيمارى نفاق و جهل و عناد و حسد است، پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلى رِجْسِهِمْ).

«و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى، از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ).

* * *


1 ـ «ما» در جمله «إِذا ما أُنْزِلَتْ»، در حقيقت «زائده» و براى تأكيد است، و بعضى گفته اند: «ما، صله» مى باشد، كه حرف شرط يعنى «إِذا» را بر جزاى آن مسلّط مى سازد و جمله را تأكيد مى كند.

 

نكته ها:

1 ـ آمادگى زمينه، شرط موفقيت

قرآن در دو آيه بالا، اين واقعيت را تأكيد مى كند كه: تنها وجود برنامه ها و تعليمات حيات بخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه ها نيز، بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه هاى حيات بخش باران است، كه در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس!

آنها كه با روح تسليم و ايمان و عشق به واقعيت، به آن مى نگرند، از هر سوره، بلكه از هر آيه اى، درس تازه اى فرا مى گيرند، كه ايمانشان را پرورش مى دهد، و صفات بارز انسانيت را در آنها تقويت مى كند.

ولى كسانى كه از پشت شيشه هاى تاريك لجاجت و كبر و نفاق به اين آيات مى نگرند، نه تنها از آنها بهره نمى گيرند، كه بر شدت كفر و عنادشان افزوده مى شود.

و به تعبير ديگر: در برابر هر فرمان تازه اى، نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند، و در مقابل هر دستورى، سركشى تازه اى، و در مقابل هر حقيقت، لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيان ها، نافرمانى ها و لجاجت ها، در وجودشان مى شود، و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد كه، سرانجام در حال كفر مى ميرند، و راه بازگشت به روى آنها به كلّى بسته مى شود!

و باز به تعبير ديگر: در هيچ برنامه تربيتى، تنها «فاعليت فاعل» كافى نيست، بلكه روح پذيرش و «قابليت قابل» نيز شرط اساسى است.

* * *

2 ـ انواع پليدى ها

«رِجْس» در لغت به معنى موجود پليد و ناپاك است، و به گفته «راغب» در «مفردات»، اين پليدى چهار گونه است:

گاهى از نظر غريزه و طبع.

گاهى از نظر فكر و عقل.

گاهى از جهت شرع.

و گاهى از تمام جهات.

البته شك نيست، پليدى ناشى از نفاق، لجاجت و سرسختى در مقابل حق، يك نوع پليدى باطنى و معنوى است، كه سرانجام اثرش در تمام وجود انسان و سخنان و كردارش، آشكار مى گردد.

* * *

3 ـ منظور از «يَسْتَبْشِرُون»

جمله «وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»، با توجه به ريشه كلمه «بشارت»، كه به معنى سرور و خوشحالى است كه آثارش در چهره انسان ظاهر گردد، نشان مى دهد به قدرى اثر تربيتى آيات قرآن در مؤمنان آشكار بود، كه فوراً علائمش در چهره هايشان نمايان مى گشت.

* * *

4 ـ نفاق بيمارى است

در آيات فوق، «نفاق» و صفات زشتى كه لازمه آن است، به عنوان بيمارى قلبى شمرده شده، و همان گونه كه سابقاً هم گفته ايم: «قلب» در اين گونه موارد به معنى روح و عقل است، و بيمارى قلبى، در اين موارد، به معنى رذايل اخلاقى و انحرافات روانى است.

و اين تعبير نشان مى دهد: انسان اگر از روحيه سالمى برخوردار باشد، هيچ يك از اين صفات زشت نبايد در وجود او ريشه بدواند، و اين گونه اخلاق، همچون بيمارى جسمانى، بر خلاف طبيعت انسان مى باشد.

بنابراين، آلودگى به اين صفات، دليل بر انحراف از مسير اصلى طبيعى و بيمارى روحى و روانى است.(1)

* * *


1 ـ درباره بيمارى قلب و مفهوم آن در قرآن در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 10 سوره «بقره» نيز بحث ديگرى داشته ايم.

 

5 ـ تأثير آيات قرآن

آيات فوق، درس عجيبى به همه ما مسلمانان مى دهد; زيرا اين واقعيت را بيان مى كند كه: مسلمانان نخستين با نزول هر سوره اى از قرآن، روح تازه اى پيدا مى كردند، و تربيت نوينى مى يافتند، آن چنان كه آثارش به زودى در چهره هاشان نمايان مى گشت، در حالى كه امروز افراد به ظاهر مسلمانى را مى بينيم كه، نه تنها خواندن يك سوره در آنها اثر نمى گذارد، بلكه از ختم تمام قرآن نيز در آنها كمترين اثرى ديده نمى شود.

آيا سوره ها و آيات قرآن اثر خود را از دست داده اند؟

و يا آلودگى افكار، و بيمارى دل ها و وجود حجاب ها كه از اعمال سوء ما ناشى مى شود، چنين حالت بى تفاوتى و نفوذناپذيرى را به قلب هاى ما داده است؟

بايد از اين حال به خدا پناه ببريم، و از درگاه پاكش بخواهيم كه: قلبى همچون «قلب» مسلمانان نخستين به ما ببخشد.

* * *

126أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عام مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لايَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ

127وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ

 

ترجمه:

126 ـ آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار آزمايش مى شوند؟! باز توبه نمى كنند، و متذكر هم نمى گردند!

127 ـ و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنها (منافقان) به يكديگر نگاه مى كنند و مى گويند: «آيا كسى شما را مى بيند»؟ سپس منصرف مى شوند (و از حضور پيامبر بيرون مى روند); خداوند دل هايشان را (از حق) منصرف ساخته; چرا كه آنها، گروهى هستند كه نمى فهمند (و بى دانشند)!

 

تفسير:

آزمايش سالانه

اين آيات نيز، سخن را درباره منافقان ادامه مى دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى گويد: «آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عام مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ).

و عجب اين كه: با اين همه آزمايش هاى پى در پى، «از راه خلاف باز نمى ايستند، توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند» (ثُمَّ لايَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ).

در اين كه منظور از اين آزمايش سالانه، كه يك يا دو بار تكرار مى شود چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى، آن را بيمارى ها،(1) بعضى، گرسنگى و شدائد ديگر،

بعضى، مشاهده آثار عظمت اسلام، و حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در ميدان هاى جهاد، كه منافقان به حكم اجبار محيط در آن شركت داشتند،

و بعضى، پرده بر داشتن از اسرار آنها، مى دانند.

اما با توجه به اين كه در آخر آيه مى خوانيم: آنها متذكر نمى شوند، روشن مى شود: آزمايش از نوع آزمايش هائى بوده، كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد.

و نيز از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه: اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است، كه همه مردم در زندگى خود با آن روبرو مى شوند.

با توجه به اين موضوع، به نظر مى رسد: تفسير چهارم، يعنى پرده بردارى از اعمال سوء آنها، و ظاهر شدن باطنشان، به مفهوم آيه نزديك تر است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: «افتنان و امتحان» در آيه مورد بحث، مفهوم جامعى داشته باشد، كه شامل همه اين موضوعات بشود.

* * *

سپس، اشاره به قيافه انكارآميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى گرفتند كرده مى گويد: «هنگامى كه سوره اى از قرآن نازل مى شود، آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره، به يكديگر نگاه مى كنند، و با حركات چشم، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى سازند» (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض).

ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه: مبادا نزول آن سوره، رسوائى جديدى برايشان فراهم سازد.

و يا به خاطر آن است كه، بر اثر كوردلى چيزى از آن نمى فهمند، و انسان دشمنِ چيزى است كه نمى داند.

به هر حال، تصميم بر اين مى گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه، به هنگام خروج، كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى كنند: آيا كسى متوجه ما نيست، «آيا كسى شما را مى بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد).

و همين كه اطمينان پيدا مى كنند جمعيت به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغولند و متوجه آنها نيستند، «از مجلس بيرون مى روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا).

جمله: هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد: «كسى شما را مى بيند؟» را، يا با زبان مى گفتند، و يا با اشاره چشم ها، در صورت دوم، جمله «نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض» با اين جمله، يك مفهوم را بيان مى كند، و در حقيقت «هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَد»، تفسيرى است براى نگاهشان به يكديگر.

در پايان آيه، به ذكر علت اين موضوع پرداخته، مى گويد: آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى شوند كه: «خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان) از حق منصرف ساخته، (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده اند); چرا كه آنها افرادى بى فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ).

در مورد جمله «صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ»، مفسران دو احتمال داده اند:

نخست اين كه: جمله خبريه باشد، آن چنان كه در بالا تفسير كرديم.

ديگر اين كه: جمله انشائيه و به معنى نفرين باشد، يعنى خداوند دل هاى آنها را از حق منصرف كند، ولى احتمال اول نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *

128لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ

129فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ

 

ترجمه:

128 ـ به يقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است; و اصرار بر هدايت شما دارد; و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!

129 ـ اگر آنها (از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند; هيچ معبودى جز او نيست; بر او توكّل كردم; و او صاحب عرش بزرگ است»!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 175، جلد 19، صفحه 212، و جلد 90، صفحه 16.

 

تفسير:

آخرين آيات قرآن مجيد

آيات فوق كه به گفته بعضى از مفسران، آخرين آياتى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده است، و با آن سوره «برائت» نيز پايان مى پذيرد، در واقع اشاره اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت، زيرا:

از يكسو، به تمام مردم، اعم از مؤمنان، كافران و منافقان گوشزد مى كند كه: سخت گيرى هاى پيامبر و قرآن، و خشونت هاى ظاهرى كه نمونه هائى از آن در اين سوره بيان شد، همه به خاطر عشق و علاقه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به هدايت و تربيت و تكامل آنها است.

و از سوى ديگر، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز خبر مى دهد كه: از سركشى ها و عصيان هاى مردم، كه نمونه هاى زيادى از آن نيز در اين سوره گذشت، نگران و ناراحت نباشد، و بداند كه در هر حال خداوند، پشتيبان و يار و ياور او است.

لذا در نخستين آيه، روى سخن را به مردم كرده، مى گويد: «پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ).

اين كه: به جاى «مِنْكُم» در اين آيه «مِنْ أَنْفُسِكُم» آمده است، اشاره به شدت ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله)با مردم است، گوئى پاره اى از جان مردم، و از روح جامعه در شكل پيامبر(صلى الله عليه وآله)ظاهر شده است.

به همين دليل، تمام دردهاى آنها را مى داند، از مشكلات آنان آگاه است، و در ناراحتى ها و غم ها و اندوه ها با آنان شريك مى باشد، و با اين حال تصور نمى شود سخنى جز به نفع آنها بگويد، و گامى جز در راه آنها بردارد، و اين در واقع نخستين وصفى است كه در آيه فوق، براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)ذكر شده است.

و عجب اين كه: گروهى از مفسران كه تحت تأثير تعصبات نژادى و عربى بوده اند گفته اند: مخاطب در اين آيه نژاد عرب است! يعنى پيامبرى از اين نژاد، به سوى شما آمد!.

به عقيده ما: اين بدترين تفسيرى است كه براى آيه فوق ذكر كرده اند; زيرا مى دانيم: چيزى كه در قرآن از آن سخنى نيست، مسأله «نژاد» است، همه جا خطابات قرآن با «يا أَيُّهَا النّاس» و «يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا» و امثال آنها شروع مى شود، و در هيچ موردى «يا أَيُّهَا الْعَرَبُ» و «يا قُرَيْشُ» و مانند آن وجود ندارد.

به علاوه، ذيل آيه كه مى گويد: «بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ»، به روشنى اين تفسير را نفى مى كند; زيرا سخن از همه مؤمنان است، از هر قوم و ملت و نژادى كه باشند.

جاى تأسف است كه بعضى از دانشمندان متعصب، قرآن را از آن اوج جهانى و بشرى فرود آورده، مى خواهند در محدوده هاى كوچك نژادى محصور كنند.

به هر حال، پس از ذكر اين صفت (مِنْ أَنْفُسِكُم)، به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره مى كند.

نخست مى گويد: «هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد، براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ).

يعنى: او نه تنها از ناراحتى شما خشنود نمى شود، كه بى تفاوت هم نخواهد بود، او به شدت از رنج هاى شما رنج مى برد، و اگر اصرار بر هدايت شما، و جنگ هاى طاقت فرساى پر زحمت دارد، آن هم براى نجات شما و براى رهائيتان از چنگال ظلم و ستم، و گناه و بدبختى است.

ديگر اين كه: «او سخت به هدايت شما علاقمند است»، و به آن عشق مىورزد، (حَريصٌ عَلَيْكُمْ).

«حرص» در لغت، به معنى شدت علاقه به چيزى است، و جالب اين كه در آيه مورد بحث، به طور مطلق مى گويد: «حريص بر شما است»، نه سخنى از هدايت به ميان مى آورد و نه از چيز ديگر.

اشاره به اين كه: به هر گونه خير و سعادت شما، و به هر گونه پيشرفت و ترقى و خوشبختيان عشق مىورزد (و به اصطلاح، حذف متعلق دليل بر عموم است).

بنابراين، اگر شما را به ميدان هاى پر مرارت جهاد اعزام مى دارد، و اگر منافقان را تحت فشار شديد مى گذارد، همه اينها به خاطر عشق به آزادى، به شرف، به عزت و به هدايت شما، و پاكسازى جامعه شماست.

سپس، به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده، مى فرمايد: «او نسبت به مؤمنان رئوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ).

از اين رو، هر گونه دستور مشكل و طاقت فرسائى را مى دهد (حتى گذشتن از بيابان هاى طولانى و سوزان در فصل تابستان، با گرسنگى و تشنگى، براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ «تبوك») آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيه او است.

در اين كه «رئوف» و «رحيم» با هم چه تفاوتى دارند؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى به نظر مى رسد، بهترين تفسير آن است كه: رئوف اشاره به محبت و لطف مخصوص در مورد فرمانبرداران است، در حالى كه رحيم اشاره به رحمت در مقابل گناهكاران مى باشد.

اما نبايد فراموش كرد، اين دو كلمه هنگامى كه از هم جدا شوند، ممكن است در يك معنى استعمال شود اما به هنگامى كه همراه يكديگر ذكر شوند، احياناً دو معنى متفاوت مى بخشند.

* * *

در آيه بعد، كه آخرين آيه سوره است، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را دلدارى مى دهد كه: از سركشى ها و عصيان هاى مردم، دلسرد و نگران نشود، مى فرمايد: «اگر آنها روى از حق بگردانند نگران نباش، و بگو: خداوند براى من كافى است»; چرا كه او بر هر چيزى توانا است (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ).

«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست» و بنابراين تنها پناهگاه او است (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

آرى، بگو «من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده ام»، و به او دل بسته ام و كارهايم را به او واگذارده ام (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ).

«و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ).

جائى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت، با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت او است، چگونه مرا تنها مى گذارد، و در برابر دشمن يارى نمى كند؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى شود؟

* * *

خداوندا! هم اكنون كه اين سوره را به پايان مى رسانيم، و اين سطور را مى نگاريم، دشمنان ما را احاطه كرده، و ملت رشيد و قهرمان ما براى بر چيدن ظلم و فساد و استبداد، به پا خاسته است، يكپارچگى بى نظير، و اتحادى كه هيچ گاه تصور نمى شد، در ميان همه صفوف و قشرها بدون استثناء پيدا شده، حتى كودكان و خردسالان نيز در اين مبارزه شريكند، و هيچ كس از هيچ نوع فداكارى مضايقه ندارد.

پروردگارا! تو همه اينها را مى دانى، و مى بينى، و تو كانون مهر و محبتى، و تو، به مجاهدان وعده پيروزى داده اى; نصرت و ياريت را نزديك كن! و پيروزى نهائى را به ما مرحمت فرما! و اين تشنگان و شيفتگان را با زلال ايمان و عدل و آزادى سيراب فرما! «إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدَيْر».(1)

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

پايان سوره توبه

 


1 ـ اين بخش قبل از انقلاب و برقراى حكومت اسلامى و در بحبوحه مبارزات بر ضد شاه نوشته شده است.

با توجه به اين كه پيروزى كامل در 22 بهمن 57 بوده، اين نوشته در ماه هاى آذر و دى صورت گرفته است.

(20 / 6 / 83 تصحيح)

سوره يونس(عليه السلام)

محتواى سوره يونس

اين سوره كه از سوره هاى «مكّى» است، و به گفته بعضى از مفسران: بعد از سوره «اسراء»، و قبل از سوره «هود» نازل شده است، همانند بسيارى از سوره هاى «مكّى» روى چند مسأله اصولى و زيربنائى تكيه مى كند، كه از همه مهم تر، مسأله «مبدأ» و «معاد» است.

1 ـ نخست، از مسأله وحى و مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخن مى گويد.

2 ـ سپس، به نشانه هائى از عظمت آفرينش، كه نشانه عظمت خدا است مى پردازد.

3 ـ بعد از آن، مردم را به ناپايدارى زندگى مادّى دنيا، و لزوم توجه به سراى آخرت، و آمادگى براى آن از طريق ايمان و عمل صالح متوجه مى سازد.

4 ـ و به تناسب همين مسائل، قسمت هاى مختلفى از زندگى پيامبران بزرگ، از جمله: «نوح»، «موسى» و «يونس»(عليهم السلام) را بازگو مى كند، و به همين مناسبت نام سوره «يونس» بر آن گذارده شده است.

5 ـ و باز براى تأئيد مباحث فوق، سخن از لجاجت و سرسختى بت پرستان به ميان مى آورد، و حضور و شهود خدا را در همه جا براى آنها ترسيم مى كند، و مخصوصاً براى اثبات اين مسأله از اعماق فطرت آنان، كه به هنگام مشكلات آشكار مى شود، و به ياد خداى واحد يكتا مى افتند، كمك مى گيرد.

6 ـ و بالاخره، براى تكميل بحث هاى فوق، در هر مورد مناسبى، از بشارت و انذار، بشارت به نعمت هاى بى پايان الهى براى صالحان، و انذار و بيم دادن طاغيان و گردن كشان، استفاده مى كند.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ يُونُسَ فِي كُلِّ شَهْرَيْنِ أَوْ ثَلاثَة لَمْ يَخَفْ عَلَيْهِ أَنْ يَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ وَ كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ:

«كسى كه سوره يونس را در هر دو يا سه ماه بخواند، بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد، و روز قيامت از مقربان خواهد بود».(1)

اين به خاطر آن است كه، آيات هشداردهنده و بيداركننده، در اين سوره فراوان است، و اگر با دقت و تأمل خوانده شود، تاريكى جهل را از روح آدمى بر طرف مى كند، و اثر آن حداقل چند ماهى در وجود او خواهد ماند، و هر گاه علاوه بر درك و فهم محتواى سوره، به آن نيز عمل كند، به طور يقين روز «رستاخيز»، در زمره مقربان قرار خواهد گرفت.

شايد نياز به يادآورى نداشته باشد كه: فضائل سوره ها، همان گونه كه سابقاً هم گفته ايم، تنها با تلاوت آيات، بدون درك معنى، و بدون عمل به محتواى آن فراهم نمى گردد; زيرا تلاوت، مقدمه فهم است، و فهم مقدمه عمل!.

* * *

1الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ

2أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ الر، اين آيات كتاب استوار و حكمت آميز است!

2 ـ آيا براى مردم، موجب شگفتى بود كه به مردى از آنها وحى فرستاديم كه: مردم را (از عواقب كفر) بترسان، و به كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها، سابقه نيك (و پاداش) نزد پروردگارشان است؟! (اما) كافران گفتند: «اين مرد، ساحر آشكارى است»!.


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 290، و تفاسير ديگر ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 251 (چاپ آل البيت) ـ «مستدرك»، جلد 4، صفحه 341 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 293، و جلد 89، صفحه 278.

 

تفسير:

رسالت پيامبر

در اين سوره، بار ديگر با حروف مقطعه قرآن روبرو مى شويم، كه به صورت «الف و لام و راء» ذكر شده است (الر).

ما در آغاز سوره «بقره» و سوره «آل عمران» و «اعراف»، به اندازه كافى در تفسير اين گونه حروف سخن گفته ايم، و به خواست خدا در آينده نيز در موارد مناسب بحث هائى خواهيم داشت، و مطالب تازه اى بر آن خواهيم افزود.

به دنبال آن، نخست اشاره به عظمت آيات قرآن كرده، مى فرمايد: «آنها آيات كتاب حكيم است» (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ).

تعبير به «آنها» (اسم اشاره بعيد)، به جاى «هذِهِ» (اينها) (اسم اشاره به نزديك)، كه نظير آن در آغاز سوره «بقره» نيز آمده است، از تعبيرات لطيف قرآن محسوب مى شود، و كنايه از عظمت و والا بودن مفاهيم قرآن است.

زيرا مطالب پيش پا افتاده و ساده را، غالباً با اسم اشاره نزديك مى آورند، اما مطالب مهمى كه در سطح بالا، و گوئى بر فراز آسمان ها در يك افق عالى قرار گرفته، با اسم اشاره دور بيان مى كنند.

و اتفاقاً در تعبيرات روزمره، ما نيز از اين تعبير استفاده مى كنيم، و براى عظمت اشخاص، هر چند در حضورشان بوده باشيم، «آن جناب» يا «آن حضرت» مى گوئيم، نه «اين جناب» و «اين حضرت»، ولى به هنگام تواضع، كلمه «اينجانب» را به كار مى بريم.

توصيف كتاب آسمانى يعنى: قرآن به «حكيم»، اشاره به اين است كه: آيات قرآن داراى آن چنان استحكام، نظم و حسابى است كه، هر گونه باطل و خرافه و هزل را از خود دور مى سازد، جز حق نمى گويد، و جز به راه حق دعوت نمى كند.

* * *

آيه دوم، به تناسب اشاره اى كه در آيه قبل به قرآن مجيد و وحى آسمانى شده، يكى از ايرادات مشركان نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)را بيان مى كند، همان اشكالى كه به طور مكرر در قرآن مجيد آمده، و تكرارش نشان مى دهد، از ايرادات مكرّر مشركان بوده است و آن اين كه:

چرا وحى آسمانى از ناحيه خدا، بر انسانى نازل شده؟

چرا فرشته اى مأموريت اين رسالت بزرگ را به عهده نگرفته است؟!

قرآن در پاسخ اين گونه سؤالات مى فرمايد: «آيا براى مردم موجب شگفتى بود كه ما به مردى از بين آنان وحى فرستاديم» (أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُل مِنْهُمْ).

در واقع جواب ايراد آنها، با كلمه «مِنْهُمْ» (از جنس آنان)، داده شده است يعنى: اگر رهبر و راهنما، هم جنس پيروانش باشد، دردهاى آنها را بداند و از نيازهايشان آگاه گردد، جاى تعجب نيست، تعجب در اين است كه، از غير جنس آنها باشد، كه بر اثر نا آگاهى از وضعشان، نتواند آنها را رهبرى كند.

سپس، به محتواى اين وحى آسمانى اشاره كرده، آن را در دو چيز خلاصه مى كند:

نخست اين كه: به او وحى فرستاديم كه: «مردم را انذار كن و از عواقب كفر و گناه بترسان» (أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ).

ديگر اين كه: «به افراد با ايمان بشارت ده، كه براى آنان در پيشگاه پروردگارشان قدم صدق است»! (وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ).

در اين كه منظور از «قدم صدق» چيست؟ در ميان مفسران بحث است، اما روى هم رفته، يكى از سه تفسير (يا هر سه با هم)، براى آن قابل قبول است.

نخست اين كه: اشاره به آن است كه ايمان «سابقه فطرى» دارد، و در حقيقت مؤمنان با ابراز ايمان، مقتضاى فطرت خود را تصديق و تأكيد كرده اند; زيرا يكى از معانى «قدم»، «سابقه» است، چنان كه مى گويند: لِفُلان قَدَمٌ فِى الإِسْلامِ ـ أَوْ قَدَمٌ فِى الْحَرْبِ: «فلان كس در اسلام، يا در جنگ و مبارزه، سابقه دارد».(1)

دوم اين كه: اشاره به مسأله معاد و نعمت هاى آخرت باشد; زيرا يكى از معانى «قدم»، «مقام و منزلت» است (به تناسب اين كه انسان با پاى خود به منزلگاهش وارد مى شود) يعنى: براى افراد با ايمان، مقام و منزلت ثابت و مسلّمى در پيشگاه خدا است، كه هيچ چيز نمى تواند آن را تغيير دهد و دگرگون سازد.

سوم اين كه: «قدم» به معنى «پيشوا و رهبر» است، يعنى براى مؤمنان پيشوا و رهبرى صادق فرستاده شده است.

روايات متعددى كه در تفاسير شيعه و اهل تسنن در ذيل اين آيه وارد شده، و «قدم صدق» را به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يا ولايت على(عليه السلام) تفسير كرده است، مؤيد همين معنى است.(2)

همان گونه كه گفتيم، ممكن است: هدف از تعبير فوق بشارت به همه اين امور بوده باشد.

در پايان آيه، باز به يكى از اتهاماتى كه مشركان كراراً بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد مى كردند، اشاره كرده، مى فرمايد: «كافران گفتند: اين مرد، ساحر آشكارى است» (قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ).

كلمه «إِنَّ» و «لام تأكيد»، و صفت «مُبِين»، همه نشانه تأكيدى است كه آنها روى اين تهمت داشتند، و تعبير به «هذا» (اسم اشاره به نزديك)، براى اين بوده كه، مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تحقير كنند.

اما اين كه: چرا نسبت سحر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى دادند، روشن است; زيرا در برابر سخنان اعجازآميز، و برنامه هاى و قوانين درخشان، و ساير معجزاتش، پاسخ قانع كننده اى نداشتند، جز اين كه: فوق العادگى آن را با سحر تفسير كنند، و به اين صورت، پرده جهل و بى خبرى براى ساده لوحان، روى آن بيفكنند.

اين گونه تعبيرها، كه از ناحيه دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)صادر مى شد، خود دليل روشنى است بر اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)كارهاى خارق العاده اى داشته، كه افكار و دل ها را به سوى خود جذب مى كرده است، مخصوصاً تكيه كردن روى سحر در مورد قرآن مجيد، خود گواه زنده اى بر جاذبه فوق العاده اين كتاب آسمانى است، كه براى اغفال مردم، آن را زير پرده سحر مى پوشاندند.

به خواست خدا در ذيل آيات مناسب، باز در اين باره سخن خواهيم گفت.

* * *

3إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ

4إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميم وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ

ترجمه:

3 ـ پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد; سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، و به تدبير كار (جهان) پرداخت; هيچ شفاعت كننده اى، جز با اذن او نيست; اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش كنيد! آيا متذكر نمى شويد؟!

4 ـ بازگشت همه شما به سوى اوست! خداوند وعده حقى فرموده; او آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام داده اند، به عدالت جزا دهد; و براى كسانى كه كافر شدند، نوشيدنى از مايع سوزان است; و عذابى دردناك، به خاطر آن كه كفر مىورزيدند!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحات 40 و 41.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 177 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 5، صفحه 3145 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 422، و جلد 8، صفحه 364 (دار الكتب الاسلامية).

 

تفسير:

خداشناسى و معاد

قرآن پس از اشاره به مسأله وحى و نبوت در نخستين آيات اين سوره، به سراغ دو اصل اساسى تعليمات همه انبياء، يعنى: «مبدأ» و «معاد» مى رود، و در دو آيه فوق، اين دو اصل مهم را ضمن عباراتى كوتاه و گويا بيان مى كند.

نخست مى فرمايد: «پروردگار شما همان خداوندى است كه، آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد» (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّام).

سابقاً هم اشاره كرده ايم، كلمه «يَوْم» در لغت عرب، و «روز» در فارسى، و معادل آن در ساير لغات، در بسيارى مواقع به معنى «دوران» استعمال مى شود چنان كه مى گوئيم: روزى در كشور ما استبداد حكومت مى كرد، ولى اكنون در پرتو انقلاب، روز آزادى است، يعنى دورانى استبداد بود، و پس از پايان استبداد، دوران رهائى مردم رسيده است.(1)

بنابراين، مفهوم جمله فوق اين مى شود: «پروردگار شما آسمان و زمين را در شش دوران آفريده است»، و چون درباره اين دوران هاى ششگانه سابقاً سخن گفته ايم، از تكرار آن خود دارى مى كنيم.(2)

آنگاه اضافه مى كند: «خداوند پس از آفرينش جهان، زمام امور آنها را در دست گرفت» (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).

«همه كارهاى جهان به فرمان او است، و همه چيز در قبضه تدبيرش» (يُدَبِّرُ الأَمْرَ).

كلمه «عرش»، گاهى به معنى «سقف»، گاهى به معنى چيزى كه داراى سقف است، و زمانى به معنى تختِ بلند پايه، مى آيد، اين معنى اصلى آن است.

اما معنى كنائى آن: همان قدرت است، چنان كه مى گوئيم: فلان شخص بر تخت نشست، يا پايه هاى تختش فرو ريخت، و يا او را از تخت به زير آوردند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن، و يا از دست دادن قدرت است، در حالى كه ممكن است اصلاً تختى در كار نبوده باشد، به همين دليل، «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» به معنى اين است: «خداوند زمام امور جهان را بر دست گرفت».(3)

«يُدَبِّرُ» از ماده «تدبير»، در اصل از «دبر» (بر وزن ابر)، به معنى پشت سر و عاقبت چيزى است.

بنابراين، «تدبير» به معنى بررسى كردن عواقب كارها، و سنجيدن مصالح، و بر طبق آن عمل نمودن است.

پس از آن كه روشن شد خالق و آفريدگار «اللّه» است، زمام اداره جهان هستى به دست او است، و تدبير همه امور به فرمان او مى باشد، معلوم مى گردد بت ها، اين موجودات بى جان، عاجز و ناتوان، هيچ گونه نقشى در سرنوشت انسان ها نمى توانند داشته باشند، لذا در جمله بعد مى فرمايد: «هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن و فرمان او وجود ندارد» (ما مِنْ شَفيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ).(4)

آرى «اين چنين است اللّه پروردگار شما، او را بايد پرستش كنيد نه غير او را» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ).

«آيا با اين دليل روشن متذكر نمى شويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).

* * *

در آيه بعد، همان گونه كه اشاره كرديم، سخن از معاد مى گويد، و در جمله هاى كوتاهى هم اصل اين مسأله، هم دليل، و هم هدف آن را بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد: «بازگشت همه شما به سوى خدا است» (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً).

پس از آن، روى اين مسأله مهم تكيه و تأكيد كرده، اضافه مى كند: «اين وعده قطعى خداوند است» (وَعْدَ اللّهِ حَقّاً).

آنگاه با اين عبارت، اشاره به دليل آن كرده، مى گويد: «خداوند آفرينش را آغاز كرد و سپس تجديد مى كند» (إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ).

يعنى: آنها كه در معاد ترديد دارند، بايد آغاز خلقت را بنگرند، كسى كه جهان را در آغاز ايجاد كرد، توانائى اعاده آن را دارد.

اين استدلال به صورت ديگرى در سوره «اعراف» آيه 29، ضمن يك جمله كوتاه بيان شده است، مى فرمايد: كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُون: «همان گونه كه شما را در آغاز ايجاد كرد باز مى گرداند»، كه شرح آن در تفسير سوره «اعراف» گذشت.

آيات مربوط به معاد در قرآن نشان مى دهد: علت عمده ترديد مشركان و مخالفان، اين بوده كه در امكان چنين چيزى ترديد داشته اند و با تعجب سؤال مى كردند:

آيا اين استخوان هاى پوسيده و خاك شده، بار ديگر لباس حيات و زندگى در بر مى كند، و به شكل نخست باز مى گردد؟

لذا قرآن نيز، روى همين مسأله «امكان» انگشت گذارده، مى گويد: فراموش نكنيد! آن كسى كه جهان را از نو سامان مى بخشد، و مردگان را زنده مى كند، همان آفريدگارى است كه در آغاز چنين كرده است.

سپس، از هدف معاد سخن به ميان مى آيد كه: حيات و زندگى ديگر «براى آن است كه خداوند، افرادى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، با عدالت پاداش دهد، بى آن كه كوچك ترين اعمال آنها از نظر لطف و مرحمت او مخفى و بى اجر بماند» (لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ).

اما بايد بدانند «براى آنها كه راه كفر و انكار پوئيدند، (مجازاتى دردناك و)، نوشيدنى از مايعى گرم و سوزان، و عذاب اليم است به خاطر آن كه كفر مىورزيدند» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميم وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).

چرا كه عمل صالحى نداشته اند، به دليل اين كه عمل خوب از اعتقاد خوب سرچشمه مى گيرد.

* * *


1 و 2 ـ براى توضيح بيشتر، و ذكر مثال هائى در اين باره از عربى و فارسى، به جلد 6 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 54 سوره «اعراف» مراجعه نمائيد.

3 ـ براى توضيح بيشتر و آگاهى از معانى مختلف «عرش»، به جلد 6 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 54 سوره «اعراف»، و جلد دوم، ذيل آيه 255 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد.

4 ـ پيرامون مسأله مهم «شفاعت»، در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 48 سوره «بقره»، و در جلد دوم، ذيل آيه 255 سوره «بقره» توضيح كافى داده ايم.

 
نكته ها:

1 ـ حركت به سوى بى نهايت

با اين كه: خداوند مكان و محلى ندارد، و مخصوصاً با توجه به اين كه: در همه جا هست و از ما به ما نزديك تر است، اين، موجب شده مفسران در تفسير «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً» در آيه فوق، و آيات ديگر قرآن، مطالب گوناگونى ارائه دهند.

گاهى گفته مى شود: منظور اين است، به سوى پاداش و جزاى خدا باز مى گرديد.

و شايد بعضى از جاهلان، اين تعبير (إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ) را دليلى بر تجسّم خداوند در قيامت بدانند، كه بطلان اين عقيده واضح تر از آن است كه، نياز به بيان داشته باشد.

اما آنچه با دقت در آيات قرآن به دست مى آيد اين است كه: عالم حيات و زندگى، همچون كاروانى است كه از جهان عدم به حركت در آمده، و در مسير بى انتهاى خود به سوى بى نهايت، كه ذات پاك خدا است پيش مى رود، هر چند مخلوقات محدودند، و محدود، هرگز بى نهايت نخواهد شد، ولى سير او به سوى تكامل نيز متوقف نمى گردد، حتى پس از قيام قيامت، باز اين سير تكاملى ادامه مى يابد (چنان كه در بحث معاد شرح داده ايم).(1)

قرآن در اين باره مى گويد: يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً: «اى انسان تو با تلاش و كوشش، به سوى پروردگارت پيش مى روى».(2)

و نيز مى گويد: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّك: «اى روحى كه در پرتو ايمان و عمل صالح به سر حد آرامش و اطمينان رسيده اى * به سوى پروردگارت بازگرد».(3)

و از آنجا كه آغاز اين حركت از ناحيه آفريدگار شروع شده، و نخستين جرقه حيات از او پديد آمده، و اين حركت تكاملى نيز به سوى او است، تعبير به «رجوع» و بازگشت شده است.

كوتاه سخن اين كه: اين گونه تعبيرها، علاوه بر اين كه اشاره به آغاز حركت عمومى موجودات از ناحيه خدا است، هدف و مقصد اين حركت را، كه ذات پاك او است نيز مشخص مى كند.

و با توجه به اين كه، مقدم شدنِ كلمه «إِلَيْهِ»، دليل انحصار است، روشن مى شود كه هيچ وجودى جز ذات پاك او، نمى تواند مقصد حركت تكاملى انسان باشد، نه بت ها و نه هيچ مخلوق ديگر; زيرا همه اينها محدودند و مسير انسان يك مسير نامحدود است.

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر، به كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» مراجعه كنيد.

2 ـ انشقاق، آيه 6.

3 ـ فجر، آيات 27 و 28.

 

2 ـ معنى و مفهوم «قسط»

«قسط» در لغت به معنى پرداختن سهم ديگرى است، و لذا مفهوم دادگرى در آن نهفته است.

جالب اين كه: در آيه فوق، اين كلمه تنها در مورد كسانى كه عمل صالح دارند، و پاداش نيك دريافت مى كنند گفته شده، و در مورد كيفر بدكاران عنوان نشده است; اين به خاطر آن است كه: مجازات و كيفر، شكل در آمد و سهميه ندارد، و به تعبير ديگر: كلمه «قسط»، تنها متناسب پاداش نيك است، نه مجازات.

* * *

5هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ

6إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لآَيات لِقَوْم يَتَّقُونَ

 

ترجمه:

5 ـ او كسى است كه خورشيد را روشنائى، و ماه را نور قرار داد; و براى آن منزلگاه هائى مقدّر كرد، تا عدد سال ها و حساب (كارها) را بدانيد; خداوند اين را جز به حق نيافريده; او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد!

6 ـ مسلماً در آمد و شدِ شب و روز، و آنچه خداوند در آسمان ها و زمين آفريده، آيات (و نشانه هائى) است بر گروهى كه پرهيزگارند (و حقايق را مى بينند).

 

تفسير:

گوشه اى از آيات عظمت خدا

در آيات گذشته، اشاره كوتاهى به مسأله مبدأ و معاد شده بود، ولى از اين آيات به بعد، اين دو مسأله اصولى، كه مهم ترين پايه دعوت انبياء بوده است، به طور مشروح مورد بحث قرار مى گيرد، و به تعبير ديگر: آيات آينده نسبت به گذشته، از قبيل تفصيل و اجمال است.

نخستين آيه مورد بحث، اشاره به قسمت هائى از آيات عظمت خدا در جهان آفرينش كرده مى فرمايد: «او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى، و قمر را نور قرار داد» (هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً).

«خورشيد» با نور عالم گيرش، نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن مى سازد، كه در تربيت گياهان و پرورش حيوانات سهم عمده و اساسى دارد، و اصولاً هر حركت و جنبشى در كره زمين وجود دارد، حتى حركت بادها، امواج درياها و جريان رودها و آبشارها ـ اگر درست دقت كنيم ـ از بركت نور آفتاب است، و اگر روزى اين اشعه حيات بخش از كره خاكى ما قطع شود، در فاصله كوتاهى تاريكى، سكوت و مرگ، همه جا را فرا خواهد گرفت.

«ماه» با نور زيبايش، چراغ شب هاى تار ما است، نه تنها شبروان را در بيابان ها رهبرى مى كند، بلكه روشنائى ملايمش، براى همه ساكنان زمين مايه آرامش و نشاط است.

پس از آن، به يكى ديگر از آثار مفيد وجود «ماه» اشاره كرده مى فرمايد: «خداوند براى آن منزلگاه هائى مقدّر كرد، تا شماره سال ها و حساب زندگى و كار خويش را بدانيد» (وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ).

اگر مى بينيد «ماه» از نخستين شب كه هلال باريكى بيش نيست، رو به افزايش مى رود تا حدود نيمه «ماه» كه كامل شود، و از آن پس تدريجاً نقصان مى يابد تا يكى دو روز مانده به «ماه» بعد، در تاريكى محاق فرو مى رود، و بار ديگر به شكل هلال ظاهر مى گردد، و همان منزلگاه هاى پيشين را طى مى كند، اين دگرگونى عبث و بيهوده نيست، بلكه يك تقويم بسيار دقيق و زنده طبيعى است، كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند، و حساب تاريخ كارها و امور زندگى خود را نگه دارند، و اين اضافه بر نورى است كه «ماه» به ما مى بخشد.(1)

سپس اضافه مى كند: اين آفرينش و اين گردش «مهر» و «ماه»، سرسرى و از بهر بازيگرى نيست «خداوند آن را جز به حق نيافريده» (ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقِّ).

و در پايان آيه تأكيد مى كند كه: «خدا آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه مى فهمند و درك مى كنند شرح مى دهد» (يُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ).

اما بى خبران بى بصر، چه بسيار از كنار همه اين آيات و نشانه هاى پروردگار مى گذرند، و كمترين چيزى از آن درك نمى كنند.

* * *

در آيه دوم، به قسمتى ديگر از نشانه ها و دلائل وجود پروردگار در آسمان و زمين پرداخته مى فرمايد: «در آمد و شدِ شب و روز، و آنچه خداوند در آسمان و زمين آفريده است، نشانه هائى است براى گروهى كه مى خواهند پرهيزكار باشند» (إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لآَيات لِقَوْم يَتَّقُونَ).

نه تنها خود آسمان ها و زمين از آيات خدا است، بلكه تمام ذرات موجوداتى كه در آنها وجود دارد، هر يك آيتى و نشانه اى محسوب مى شود، اما تنها كسانى آنها را درك مى كنند كه، در پرتو تقوا و پرهيز از گناه، صفاى روح و روشن بينى يافته، و مى توانند چهره حقيقت و جمال يار را ببينند.

* * *


1 ـ در مورد اين كه «ماه» يك تقويم طبيعى است، و مى توان از حالات مختلفش روزهاى ماه را دقيقاً تعيين كرد، در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 189 سوره «بقره» بحث كرده ايم.

 
نكته ها:

1 ـ تفاوت معنى «ضياء» و «نور»

در اين كه ميان «ضياء» و «نور» چه تفاوتى است، مفسران گفتگوى فراوان دارند.

بعضى هر دو را مترادف و به يك معنى دانسته اند.

بعضى گفته اند: «ضياء» كه در مورد نور «خورشيد» در آيه فوق به كار رفته، همان نور قوى است، اما كلمه «نور» كه درباره «ماه» به كار رفته، نور ضعيف تر است.

سومين نظر در اين باره اين است كه: «ضياء» به معنى نور ذاتى است، ولى «نور» مفهوم اعمى دارد، كه ذاتى و عرضى هر دو را شامل مى شود.

بنابراين: تفاوت تعبير در آيه فوق، اشاره به اين نكته است كه: خداوند «خورشيد» را منبع جوشش نور قرار داد، در حالى كه نور «ماه»، جنبه اكتسابى دارد، و از «خورشيد» سرچشمه مى گيرد.

اين تفاوت با توجه به پاره اى از آيات قرآن، صحيح تر به نظر مى رسد; زيرا در سوره «نوح» مى خوانيم: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً: «و ماه را در ميان آسمان ها مايه روشنائى، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است»؟!(1)

و در سوره «فرقان» مى خوانيم: وَ جَعَلَ فيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنيراً: «و در ميان آن، چراغ روشن و ماه تابانى آفريد»!(2)

با توجه به اين كه «سراج» (چراغ)، نور از خودش پخش مى كند، و منبع و سرچشمه نور است، و خورشيد در دو آيه فوق تشبيه به «سراج» شده است، روشن مى شود در آيات مورد بحث نيز، اين تفاوت بسيار متناسب است.

* * *


1 ـ نوح، آيه 16.

2 ـ فرقان، آيه 61.

 

2 ـ «ضياء» جمع است يا مفرد؟

در اين كه آيا «ضياء» جمع است يا مفرد، در ميان اهل ادب و نويسندگان لغت، گفتگو است.

بعضى مانند نويسنده كتاب «قاموس»، آن را مفرد دانسته اند.

ولى بعضى ديگر مانند «زجّاج»، «ضياء» را جمع «ضوء» مى دانند.

نويسنده تفسير «المنار» و تفسير «قرطبى» نيز، اين معنى را پذيرفته اند، و مخصوصاً «المنار» بر اساس آن، استفاده خاصى از آيه كرده مى گويد: ذكر «ضياء» به صورت جمع در قرآن در مورد نور آفتاب، اشاره به چيزى است كه علم امروز پس از قرن ها آن را اثبات كرده است، و آن اين كه:

نور آفتاب مركّب از هفت نور، و يا به تعبير ديگر: هفت رنگ است، همان رنگ هائى كه در رنگين كمان، به هنگام عبور نور از منشورهاى بلورين ديده مى شود.(1)

ولى جاى اين سؤال باقى مى ماند: مگر نور «ماه» ـ هر چند ضعيف تر است ـ مركّب از رنگ هاى مختلف نيست؟

* * *

 


1 ـ تفسير «المنار»، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ مرجع ضمير «قَدَّرَهُ مَنازِلَ»

در اين كه مرجع ضمير «قَدَّرَهُ مَنازِلَ» (براى آن منزلگاه هائى قرار داد) تنها «ماه» است، و يا «ماه» و «خورشيد» هر دو را شامل مى شود، باز در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى معتقدند اين ضمير گر چه مفرد است، اما به هر دو بازمى گردد، و نظير آن در ادبيات عرب كم نيست.

انتخاب اين نظر به خاطر آن است كه: نه تنها «ماه»، بلكه «خورشيد» هم منزلگاه هائى دارد، و هر وقت در برج مخصوصى است، و همين اختلاف برج ها، مبدأ پيدايش تاريخ و ماه هاى شمسى است.

ولى انصاف اين است: ظاهر آيه نشان مى دهد: اين ضمير مفرد، تنها به «قمر» كه نزديك آن است باز مى گردد، و اين خود نكته اى دارد; زيرا:

اوّلاً ـ ماه هائى كه در اسلام و قرآن به رسميت شناخته شده، ماه هاى قمرى است.

ثانياً ـ «ماه» كره اى است متحرك، و منزلگاه هائى دارد، اما «خورشيد» در وسط «منظومه شمسى» قرار گرفته، و حركتى در مجموع اين منظومه ندارد، و اين اختلاف برج ها و سير خورشيد در صور فلكى دوازده گانه، كه از «حَمَل» شروع مى شود و به «حوت» ختم مى گردد; به خاطر حركت «خورشيد» نيست بلكه; به خاطر حركت زمين به دور «خورشيد» است، و اين گردش زمين سبب مى شود كه، «خورشيد» را هر «ماه»، روبروى يكى از صور فلكى دوازده گانه ببينيم.

بنابراين: «خورشيد» منزلگاه هاى مختلف ندارد، بلكه تنها «ماه» داراى منزلگاه ها است (دقت كنيد).

آيه فوق در حقيقت، اشاره به يكى از مسائل علمى مربوط به كرات آسمانى مى كند، كه در آن زمان، از نظر علم و دانش بشر پوشيده بود، و آن اين كه: «ماه» داراى حركت است، اما «خورشيد» حركتى ندارد.

* * *

4 ـ نشانه هاى خدا

در آيات فوق آمد و شدِ شب و روز، يكى از نشانه هاى وجود خدا شمرده شده است، و اين به خاطر آن است كه; اگر نور آفتاب يكنواخت و به طور مداوم بر زمين مى تابيد، مسلماً درجه حرارت در زمين به قدرى بالا مى رفت كه، قابل زندگى نبود، (مانند حرارت سوزان در روزهاى طولانى ماه، كه به اندازه 15 شبانه روز زمين طولانى است).

همچنين اگر شب به طور مستمر ادامه مى يافت، همه چيز از شدت سرما مى خشكيد، (همانند شب هاى طولانى «ماه»).

ولى خداوند اين دو را پشت سر يكديگر قرار داده، تا بستر حيات و زندگى را در كره زمين آماده و مهيّا سازد.(1)

نقش عدد، حساب، تاريخ، سال و ماه در نظام زندگى بشر، و پيوندهاى اجتماعى و كسب و كار، بر همه كس روشن و آشكار است.

* * *


1 ـ در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 164 سوره «بقره»، و جلد 3، ذيل آيه 190 سوره «آل عمران» نيز، در اين باره توضيحات ديگرى داده ايم.

5 ـ مسأله عدد و حساب

مسأله عدد و حساب كه در آيات فوق به آن اشاره شده، در واقع يكى از مهم ترين مسائل زندگى بشر در تمام زمينه ها است.

مى دانيم اهميتِ يك موهبت، هنگامى آشكار مى شود كه، زندگى را بدون آن مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم، روى اين حساب، فكر كنيد اگر يك روز، تاريخ (امتياز روزها، ماه ها و سال ها)، از زندگى بشر برداشته شود، و مثلاً نه روزهاى هفته روشن باشد، نه روزهاى ماه و نه شماره ماه ها و سال ها، تمام برنامه هاى تجارى، اقتصادى، سياسى و هر گونه قرار داد و برنامه زمان بندى شده، به هم مى ريزد، و هيچ كارى نظم و انضباط به خود نخواهد گرفت، حتى وضع كشاورزى، دامدارى و صنايع توليدى نيز دچار هرج و مرج مى شود.

اما از آنجا كه خداوند، انسان را براى يك زندگى سعادت بخش، و توأم با نظام آفريده، وسائل آن را نيز در اختيارش گذاشته است.

درست است كه انسان با يك تاريخ قرار دادى مى تواند كارهاى خود را تا حدودى منظم سازد، ولى اگر بر پايه يك ميزان طبيعى استوار نباشد، نه عموميت پيدا مى كند، و نه چندان قابل اعتماد است.

گردش «ماه» و «خورشيد» (يا صحيح تر زمين به دور خورشيد)، و منزلگاه هائى كه دارند، يك تقويم طبيعى را پى ريزى مى كند، كه همه جا و براى همه كس روشن و قابل اعتماد است.

همان طور كه مقدار شبانه روز، كه يك واحد كوچك تاريخى است، بر اثر يك عامل طبيعى يعنى: حركت زمين به دور خود به وجود مى آيد، ماه و سال نيز بايد متكى به يك گردش طبيعى باشد، و به اين ترتيب، حركت «ماه» به دور «كره زمين» يك واحد بزرگ تر (ماه كه تقريباً مساوى 30 روز است)، و حركت زمين به دور آفتاب، واحد عظيم ترى يعنى: سال را تشكيل مى دهد.

گفتيم: تقويم اسلامى بر اساس تقويم قمرى و گردش «ماه» است، درست است كه گردش «خورشيد» در برج هاى دوازده گانه نيز وسيله خوبى براى تعيين ماه هاى شمسى است، ولى اين تقويم با اين كه طبيعى است، به درد همه كس نمى خورد، و تنها دانشمندان نجوم از طريق رصدهاى نجومى مى توانند، بودن خورشيد را در فلان برج تشخيص دهند، به همين دليل، ديگران مجبورند به تقويم هائى كه به وسيله همان منجمان تنظيم شده مراجعه كنند.

ولى گردش منظم «ماه» به دور زمين، تقويم روشنى به دست مى دهد، كه حتى افراد بى سواد و بيابان گرد نيز، قادر به خواندن خطوط و نقوش آن هستند.

توضيح اين كه:

قيافه «ماه» هر شب در آسمان، به گونه خاصى غير از شب قبل و بعد است، به طورى كه در شب در تمام ماه، وضع و شكل «ماه» در آسمان، يكسان نيست، و اگر كمى در وضع «ماه» هر شب دقت كنيم، كم كم عادت خواهيم كرد كه با دقت تعيين كنيم آن شب، چندمين شب ماه است.

ممكن است بعضى تصور كنند، از نيمه دوم ماه به بعد، منظره هاى نيمه اول ماه عيناً تكرار مى شود، و مثلاً چهره «ماه» در شب بيست و يكم، درست مانند شب هفتم است، ولى اين يك اشتباه بزرگ است; زيرا قسمت ناقص «ماه» در نيمه اول، طرف بالا است، در حالى كه قسمت ناقص در نيمه دوم، طرف پائين است.

و به تعبير ديگر: نوك هاى هلال در آغاز ماه به سمت «شرق» است، در حالى كه نوك هاى ماه در اواخر ماه به سمت «غرب» مى باشد.

به علاوه «ماه» در اوائل ماه، در سمت «غرب» ديده مى شود، ولى در اواخر، بيشتر در سمت «شرق» و بسيار ديرتر طلوع مى كند.

به اين ترتيب، مى توان از شكل «ماه»، با تغييرات تدريجى اش به عنوان يك روز شمار، استفاده كرد، و با دقت روزهاى ماه را از شكل «ماه» به دست آورد.

به هر حال، ما در اين موهبت كه نامش را «نظام تاريخى» مى ناميم، مديون اين آفرينش الهى هستيم، و اگر حركات «ماه»، «خورشيد» و «زمين» نبود، چنان هرج و مرج و ناراحتى در زندگى براى ما پديد مى آمد كه، حسابى براى آن متصوّر نبود.

زندانيانى كه در سلول هاى انفرادى و تاريك گرفتار شده اند، و زمان را گم كرده اند، اين سرگردانى و بلاتكليفى را كاملاً احساس نموده اند.

يكى از زندانيانى كه در عصر ما، حدود يك ماه در سلول تاريك انفرادى عُمّال استبداد گرفتار شده بود نقل مى كرد:

من براى تشخيص وقت نماز، هيچ وسيله اى نداشتم جز اين كه، به هنگامى كه نهار مى آوردند نماز ظهر و عصر مى خواندم، و به هنگامى كه شام مى آوردند، نماز مغرب و عشا، و نماز صبح را نيز معمولاً همراه آوردن صبحانه مى خواندم!

براى اين كه روزها را بشمرم، حساب وعده هاى غذا را در نظر مى گرفتم، هر سه وعده غذا را يك روز حساب مى كردم! اما نمى دانم چه شد، هنگامى كه از زندان بيرون آمدم، حساب من با حساب مردم در خارج تفاوت پيدا كرده بود؟!

* * *

7إِنَّ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ

8أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

9إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ في جَنّاتِ النَّعيمِ

10دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

ترجمه:

7 ـ آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند، و به زندگى دنيا خشنود شدند و بر آن تكيه كردند، و آنها كه از آيات ما غافلند.

8 ـ (همه) آنها جايگاهشان آتش است، به خاطر كارهائى كه انجام مى دادند!

9 ـ (ولى) كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، پروردگارشان آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند; از زير (قصرهاى) آنها در باغ هاى بهشت، نهرها جارى است.

10 ـ گفتار (و دعاى) آنها در بهشت اين است كه: «خداوندا، منزّهى تو»! و تحيّت آنها در آنجا: سلام; و آخرين سخنشان اين است كه: «حمد، مخصوص خدا، پروردگار عالميان است»!

تفسير:

بهشتيان و دوزخيان

در آغاز اين سوره همان گونه كه اشاره شد، قرآن نخست يك بحث اجمالى پيرامون مسأله مبدأ و معاد نموده، سپس به شرح آن پرداخته است، در آيات قبل، شرحى پيرامون مسأله مبدأ بود، و در آيات مورد بحث شرحى پيرامون معاد، و سرنوشت مردم در جهان ديگر، ديده مى شود.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه اميد به لقاى ما را ندارند، و به رستاخيز معتقد نيستند، و به همين دليل تنها به زندگى دنيا خشنودند و به آن اطمينان مى كنند...» (إِنَّ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها).

«و همچنين آنها كه از آيات ما غافلند و در آنها انديشه نمى كنند...»، تا قلبى بيدار، و دلى مملوّ از احساس مسئوليت پيدا كنند... (وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ).

* * *

«اين هر دو گروه جايگاهشان آتش است; به خاطر اعمالى كه انجام مى دهند» (أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

در حقيقت نتيجه مستقيم عدم ايمان به معاد، دلبستگى به اين زندگى محدود، مقام هاى مادّى، و اطمينان و اتكاء به آن است، و نتيجه اين دلبستگى، آلودگى از نظر عمل و فعاليت هاى مختلف زندگى است، و پايان آن چيزى جز آتش نخواهد بود.

همچنين غفلت از آيات الهى، سرچشمه بيگانگى از خدا، و بيگانگى از خدا، سرچشمه عدم احساس مسئوليت، و آلودگى به ظلم، فساد و گناه است، و سرانجام آن چيزى جز آتش نمى تواند باشد.

بنابراين، هر دو گروه فوق، يعنى: آنها كه ايمان به مبدأ يا ايمان به معاد ندارند، مسلماً از نظر عمل آلوده خواهند بود، و آينده هر دو گروه تاريك است.

اين دو آيه بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند: براى اصلاح يك جامعه و نجات آن از آتش ظلم و فساد، تقويت پايه هاى ايمان به «خدا» و «معاد»، دو شرط ضرورى و اساسى است; چرا كه بدون ايمان به خدا، احساس مسئوليت از وجود انسان برچيده مى شود، و بدون توجه به معاد، ترس از مجازات از ميان خواهد رفت، و به اين ترتيب، اين دو پايه اعتقادى، پايه تمام اصلاحات اجتماعى است.

* * *

پس از آن، به حال گروه ديگرى اشاره مى كند كه، نقطه مقابل اين دو گروه مى باشند مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند به كمك ايمانشان آنها را هدايت مى كند» (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ).

اين نور هدايت الهى كه از نور ايمانشان سرچشمه مى گيرد، تمام افق زندگانى آنها را روشن مى سازد.

در پرتو اين نور، آن چنان روشن بينى پيدا مى كنند كه، جار و جنجال هاى مكتب هاى مادّى، و وسوسه هاى شيطانى، و زرق و برق هاى گناه، و زر و زور، فكر آنها را نمى دزدد، و از راه به بيراهه گام نمى نهند.

اين حال دنياى آنها است اما در جهان ديگر خداوند «در باغ هاى پر نعمت بهشت، قصرهائى به آنها مى بخشد كه از زير آنها، نهرهاى آب جريان دارد» (تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ في جَنّاتِ النَّعيمِ).

* * *

آنها در محيطى مملوّ از صلح و صفا، و عشق به پروردگار، و انواع نعمت ها به سر مى برند.

و هر زمان كه جذبه ذات و صفات خدا وجودشان را روشن مى سازد، مى گويند: «پروردگارا! از هر گونه عيب و نقص پاك و منزّهى» (دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ).

و هر زمان به يكديگر مى رسند، سخن از صلح و صفا مى گويند «و تحيتشان آنجا سلام است» (وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ).

و سرانجام، هر گاه از نعمت هاى گوناگون خداوند در آنجا بهره مى گيرند، به شكر پرداخته، مى گويند: «حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار عالميان است» (وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ ملاقات پروردگار

منظور از ملاقات پروردگار كه در آيه نخست آمده، مسلماً ملاقات حسّى نيست، بلكه منظور: علاوه بر پاداش و كيفرهاى پروردگار، يك نوع شهود باطنى است، كه انسان در قيامت نسبت به ذات مقدس خدا پيدا مى كند; زيرا آيات و نشانه هاى او را همه جا آشكارتر مى بيند، و ديد و درك تازه اى براى شناختش مى يابد.(1)

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر، به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 46 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد.

2 ـ هدايت در پرتو ايمان

در جمله «يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ»، سخن از هدايت انسان در پرتو ايمان به ميان آمده است، اين هدايت، اختصاص به زندگى جهان ديگر ندارد، بلكه در اين جهان نيز انسان مؤمن، در پرتو ايمانش از بسيارى اشتباهات و فريبكارى ها و لغزش هائى كه مولود طمع، خودخواهى و هوى و هوس است نجات مى يابد، و راه خود را در جهان ديگر به سوى بهشت، در پرتو اين ايمان پيدا مى كند، چنان كه قرآن مى فرمايد: يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِم:

«در آن روز مردان و زنان با ايمان را مى بينى، كه شعاع نورشان در پيشاپيش رو، و در طرف راستشان در حركت است».(1)

و در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ صُوِّرَ لَهُ عَمَلُهُ فِى صُورَة حَسَنَة فَيَقُولُ لَهُ أَنَا عَمَلُكَ فَيَكُونُ لَهُ نُوراً وَ قائِداً إِلَى الْجَنَّةِ...:

«هنگامى كه مؤمن از قبر خود خارج مى شود، اعمالش به صورت زيبائى نمايان مى گردد، و به او مى گويد: من اعمال توأم، و به صورت نورى در مى آيد كه او را به سوى بهشت هدايت مى كند...»!(2)

 


1 ـ حديد، آيه 12.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 17، صفحه 40 ـ «كنز العمال»، جلد 14، صفحه 366، حديث 38963 (مؤسسة الرسالة، بيروت) ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 301 (دار المعرفة، چاپخانه الفتح، جدّه، چاپ اول، 1365 هـ .ق).

* * *

3 ـ منظور از «تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ»

در آيات فوق «تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ» آمده است، در حالى كه در آيات ديگر قرآن، «تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ» ديده مى شود.

و به تعبير ديگر: در موارد ديگر مى خوانيم: از زير درختان بهشت نهرها جريان دارد، اما در آيه فوق مى خوانيم: از زير پاى بهشتيان نهرها جارى است.

اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه: حتى قصرهاى بهشتيان بر روى نهرها بنا شده، كه لطف و زيبائى فوق العاده اى به آنها مى بخشد.

و يا اشاره به اين كه: نهرهاى بهشتى به فرمان آنها هستند و در قبضه قدرتشان مى باشد، چنان كه در سرگذشت «فرعون» مى خوانيم مى گفت: أَ لَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأَنْهارُ تَجْرِى مِنْ تَحْتِى: «آيا حكومت مصر در اختيار من نيست، و اين نهرها به فرمان من جريان ندارند».(1)

اين احتمال نيز داده شده است كه: «تحت» به معنى «بين ايدى» باشد، يعنى در مقابل آنها نهرهاى آب جريان دارد.

* * *


1 ـ زخرف، آيه 51.

4 ـ سه حالت لذت بخش بهشتيان

جالب توجه اين كه: در آخرين آيه مورد بحث، اشاره به سه حالت و يا سه نعمت و لذت بزرگ بهشتيان شده است:

حالت نخست، توجه به ذات پاك پروردگار، و لذتى كه از اين توجه به آنها دست مى دهد، كه قابل مقايسه با هيچ لذتى نيست.

حالت دوم، لذتى است كه بر اثر تماس داشتن با مؤمنان ديگر، در آن محيط پر از صلح و تفاهم پيدا مى شود، كه بعد از لذت توجه به خدا، از همه چيز برتر است.

حالت سوم، لذتى است كه از انواع نعمت هاى بهشتى به آنها دست مى دهد، و باز آنها را متوجه به خدا مى سازد، و حمد و سپاس او را مى گويند (دقت كنيد).

* * *

11وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ

12وَ إِذا مَسَّ الإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

11 ـ اگر همان گونه كه مردم در به دست آوردن «خوبى»ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (به زودى) عمرشان به پايان مى رسيد (و همگى نابود مى شدند); ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند!

12 ـ هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مى خواند; اما هنگامى كه ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده بود، نخوانده است! اين گونه براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمى كنند)!

 

تفسير:

انسان هاى خود رو!

در اين آيات نيز، همچنان سخن پيرامون مسأله پاداش و كيفر بدكاران است.

آيه نخست مى گويد: «اگر خداوند مجازات مردم بد كار را سريعاً در اين جهان مى داد، همان گونه كه آنها در به دست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند، عمر همگى به پايان مى رسيد و اثرى از آنها باقى نمى ماند» (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ).

ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان ـ حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز ـ شامل مى شود، در مجازاتشان عجله به خرج نمى دهد، شايد بيدار شوند، توبه كنند، و از بيراهه به راه بازگردند.

به علاوه، اگر مجازات با اين سرعت انجام مى گرفت، حالت اختيار كه پايه تكليف است تقريباً از ميان مى رفت، و اطاعت مطيعان جنبه اضطرارى به خود مى گرفت; چرا كه در صورت تخلّف فوراً مجازات دردناكى را در برابر خود مى ديدند.

اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق داده شده است كه: گروهى از كفار لجوج ـ همان گونه كه آيات قرآن كرارا بازگو كرده ـ به پيامبران مى گفتند: اگر شما راست مى گوئيد! هر چه زودتر از خدا بخواهيد ما را نابود يا مجازات كند، و اگر خدا مى خواست اين تقاضاى آنها را بپذيرد، احدى از آنها باقى نمى ماند.

ولى تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «براى مجازاتشان همين بس، افرادى كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند را به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند»، نه حق را از باطل بشناسند، و نه راه را از چاه، (فَنَذَرُ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

* * *

آنگاه، اشاره به وجود نور توحيد در فطرت، و عمق روح آدمى كرده مى فرمايد: «هنگامى كه به انسان زيانى مى رسد، و دستش از همه جا كوتاه مى شود، دست به سوى ما دراز مى كند، و ما را در همه حال، در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى خواند» (وَ إِذا مَسَّ الإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً).

آرى، خاصيت مشكلات و حوادث دردناك، كنار رفتن حجاب ها از روى فطرت پاك آدمى است، در كوره حوادث، تمام قشرهاى سياهى كه روى اين فطرت را پوشانده است مى سوزد، و از ميان مى رود، و براى مدتى ـ هر چند كوتاه ـ درخشش اين نور توحيدى آشكار مى گردد.

سپس مى فرمايد: اما اين افراد، چنان كم ظرفيت و بى خردند كه: «به مجرد اين كه بلا و ناراحتى آنها را بر طرف مى سازيم، آن چنان در غفلت فرو مى روند كه، گويا هرگز از ما تقاضائى نداشتند» و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرّ مَسَّهُ).

«آرى، اين چنين، اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

اجمال سخن در اين كه: چه كسى اعمال اين گونه افراد را در نظرشان جلوه و زينت مى دهد، اين است:

زينت دهنده خداوند است، اما از اين طريق كه اين خاصيت را، در اعمال زشت و آلوده آفريده، كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود، بيشتر خو مى گيرد، و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجاً از ميان مى رود، بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرشان مجسم مى گردد!

و اما چرا در آيه فوق، اين گونه افراد به عنوان «مسرف» (اسرافكار)، معرفى شده اند; به خاطر اين كه: اسرافى از اين بالاتر نيست كه انسان، مهم ترين سرمايه وجود خود، يعنى: عمر، سلامت، جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه و عصيان، و يا در مسير به دست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عائد او نشود.

آيا اين كار، اسراف نيست؟! و چنين كسانى مسرف محسوب نمى شوند؟!

* * *

نكته:

انسان در قرآن

درباره «انسان»، تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است:

در آيات زيادى از او به «بشر» تعبير شده.

در آيات فراوانى به «انسان».

و در آياتى نيز به عنوان «بنى آدم».

و عجيب اين كه: در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده، صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است، مثلاً:

1 ـ در آيات مورد بحث، انسان به عنوان يك موجود فراموش كار و حق ناشناس معرفى شده (مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا).

2 ـ در جاى ديگر، به عنوان يك موجود ضعيف (خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِيفاً).(1)

3 ـ در مورد ديگر، به عنوان يك موجود ستمگر و كفران كننده (إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّار).(2)

4 ـ در مورد چهارم، انسان را بخيل معرفى مى كند (وَ كانَ الإِنْسانُ قَتُوراً).(3)

5 ـ در مورد پنجم، موجودى عجول (وَ كانَ الإِنْسانُ عَجُولاً).(4)

6 ـ در مورد ششم، كفور و كفران كننده (وَ كانَ الإِنْسانُ كَفُوراً).(5)

7 ـ در مورد هفتم، موجودى پرخاشگر (كانَ الإِنْسانُ أَكْثَرُ شَىْء جَدَلاً).(6)

8 ـ در هشتمين مورد، ظلوم و جهول (إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً).(7)

9 ـ در نهمين مورد، كفور مبين و كفران كننده آشكار (إِنَّ الإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِين).(8)

10 ـ در بار دهم، موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج، كه هنگام نعمت بخيل، و به هنگام بلا پر جزع است (إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً).(9)

11 ـ در يازدهمين مورد، مغرور، حتى در برابر خدا (يا أَيُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيْمِ).(10)

12 ـ و بالاخره در دوازدهمين مورد، موجودى كه به هنگام نعمت طغيان مى كند (إِنَّ الإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى).(11)

به اين ترتيب، مى بينيم: «انسان» در قرآن مجيد، به عنوان موجودى كه داراى جنبه هاى منفى فراوان و نقطه هاى ضعف متعددى است، معرفى شده است.

آيا اين همان انسانى است كه: خدا او را در احسن تقويم، و «بهترين ساختمان»، آفريده است؟ (لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيم).(12)

و نيز، آيا اين همان انسانى است كه: خدا معلم او بوده و آنچه را نمى دانسته است به وى آموخته است؟ (عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم).(13)

و آيا اين همان انسانى است كه: خدا بيان به او آموخته؟ (خَلَقَ الإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيان).(14)

و بالاخره، آيا اين همان انسانى است كه: خدا او را در مسير پروردگار به سعى و تلاش واداشته؟ (يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً).(15)

بايد ديد چه انسان هائى هستند كه، با آن همه كرامت و محبت الهى، اين همه نقاط ضعف و نارسائى از خود نشان مى دهند؟!

ظاهر اين است كه: اين بحث ها همه مربوط به انسانهائى است كه، تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته، بلكه به صورت گياهى خود رو، پرورش يافته اند، نه معلمى، نه راهنمائى، و نه بيداركننده اى داشته اند، شهواتشان آزاد، و در ميان هوس ها غوطهور هستند.

بديهى است چنين انسان هائى، نه تنها از امكانات فراوان و سرمايه هاى عظيم وجود خويش بهره نمى گيرند، بلكه با به كار انداختن آنها در مسيرهاى انحرافى و غلط، به صورت موجوداتى خطرناك، و سرانجام نا توان و بينوا در مى آيند.

و گرنه، انسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى، و به كار گرفتن انديشه و فكر، و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت، به مرحله «آدميت» گام مى نهد، و شايسته نام «بنى آدم» مى شود، به جائى مى رسد كه به جز خدا نمى بيند، آن چنان كه قرآن مى فرمايد: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيْر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً:

«ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم، و صفحه خشكى و دريا را جولانگاه آنها قرار داديم، و از روزى هاى پاكيزه به او بخشيديم، و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برتريش داديم».(16)

* * *

13وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ

14ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

13 ـ ما امّت هاى پيش از شما را، هنگامى كه ظلم كردند، هلاك نموديم; در حالى كه پيامبرانشان دلايل روشن براى آنها آوردند، ولى آنها ايمان نياوردند; اين گونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم!

14 ـ سپس شما را جانشينان آنها در روى زمين ـ پس از ايشان ـ قرار داديم; تا ببنيم شما چگونه عمل مى كنيد!


1 ـ نساء، آيه 28.

2 ـ ابراهيم، آيه 34.

3 ـ اسراء، آيه 100.

4 ـ اسراء، آيه 11.

5 ـ اسراء، آيه 67.

6 ـ كهف، آيه 54.

7 ـ احزاب، آيه 72.

8 ـ زخرف، آيه 15.

9 ـ معارج، آيات 19 تا 21.

10 ـ انفطار، آيه 6.

11 ـ علق، آيات 6 و 7.

12 ـ تين، آيه 4.

13 ـ علق، آيه 5.

14 ـ رحمان، آيات 3 و 4.

15 ـ انشقاق، آيه 6.

16 ـ اسراء، آيه 70.

 

تفسير:

ستمگران پيشين و شما

اين آيات نيز، اشاره به مجازات هاى افراد ستمگر و مجرم در اين جهان مى كند، و با توجه دادن مسلمانان به تاريخ گذشته، به آنها گوشزد مى نمايد كه: اگر راه آنان را بپويند، به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

در آيه نخست مى فرمايد: «ما امت هاى قبل از شما را هنگامى كه دست به ستمگرى زدند ـ با اين كه پيامبران با دلائل و معجزات روشن براى هدايت آنان آمدند و هرگز به آنها ايمان نياوردند ـ هلاك و نابود ساختيم» (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).

و در پايان آيه مى افزايد: «اين برنامه مخصوص جمعيت خاصى نيست، اينچنين مجرمان را كيفر مى دهيم» (كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ).

* * *

در آيه بعد، مطلب را صريح تر بيان مى كند و مى گويد: «سپس شما را جانشين آنها در زمين قرار داديم، تا ببينيم چگونه عمل مى كنيد» (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي الأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ «قُرُون» جمع «قرن»، معمولاً به معنى يك زمان طولانى استعمال مى شود، ولى همان گونه كه علماى لغت گفته اند: به معنى قوم و جمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است; زيرا ماده اصلى آن به معنى اقتران و نزديكى است، در آيه مورد بحث نيز به همين معنى، يعنى گروه و اقوام «هم عصر» به كار رفته.

* * *

2 ـ در آيات فوق، علت نابودى اقوام گذشته، ظلم و ستم ذكر شده است; اين به خاطر آن است كه: واژه ظلم آن چنان مفهوم جامعى دارد كه، هر گونه گناه و فسادى را در بر مى گيرد.

* * *

3 ـ از جمله: وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا «چنان نبود كه ايمان بياورند»، استفاده مى شود: خداوند تنها آن گروهى را به هلاكت كيفر مى دهد كه، اميدى به ايمان آنها در آينده نيز نباشد، و به اين ترتيب، اقوامى كه در آينده ممكن است ايمان بياورند، مشمول چنين كيفرهائى نمى شوند.

زيرا فرق بسيار است بين اين كه گفته شود: «ايمان نياوردند»، و يا گفته شود: «چنان نبود كه ايمان بياورند» (دقت كنيد).

* * *

4 ـ جمله: لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «ببينيم چگونه عمل مى كنيد؟»، مسلماً، نه به معنى نگاه كردن با چشم است، و نه تفكر و نگاه قلبى; چون خداوند از هر دو پيراسته است، بلكه مفهوم آن، حالتى شبيه انتظار است يعنى: شما را به حال خود واگذارده ايم، و منتظريم چه خواهيد كرد؟

* * *

15وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم

16قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاأَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

17فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

 

ترجمه:

15 ـ و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مى گويند: «قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن! (و آيات نكوهش بت ها را بردار)» بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم; فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود، پيروى مى كنم! من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ (قيامت) مى ترسم»!

16 ـ بگو: «اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما نمى خواندم; و (خداوند) از آن آگاهتان نمى كرد; چه اين كه مدت ها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم; (و هرگز آيه اى نياوردم;) آيا نمى فهميد»؟!

17 ـ چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، يا آيات او را تكذيب مى كند؟! مسلماً مجرمان رستگار نخواهند شد!

 

شأن نزول:

بعضى از مفسران گفته اند: اين آيات درباره چند نفر از بت پرستان نازل شد; چرا كه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و گفتند: آنچه در اين قرآن درباره ترك عبادت بت هاى بزرگ ما، «لات»، «عزى»، «منات» و «هبل»، و همچنين مذمت از آنان وارد شده، براى ما قابل تحمل نيست.

اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم، قرآن ديگرى بياور كه اين ايراد در آن نباشد،! و يا حداقل اين گونه مطالب را در قرآن كنونى تغيير ده! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)

 

تفسير:

اين آيات نيز، در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون مبدأ و معاد سخن مى گفت، در همين زمينه و مسائل مربوط به آن بحث مى كند.

نخست به يكى از اشتباهات بزرگ بت پرستان اشاره كرده مى فرمايد: «هنگامى كه آيات آشكار و روشن ما بر آنان خوانده مى شود، آنها كه به رستاخيز و لقاى ما ايمان ندارند مى گويند: قرآن ديگرى غير از اين بياور! و يا لااقل آن را، تبديل كن»! (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ).

اين بى خبران بينوا، پيامبر(صلى الله عليه وآله)را براى رهبرى خود نمى خواستند، بلكه او را به پيروى از خرافات و اباطيل خويش دعوت مى كردند.

قرآنى از او مى خواستند كه دنباله رو انحرافاتشان باشد، نه اصلاح كننده مجتمعشان، آنها نه فقط به قيامت ايمان نداشتند و در برابر كارهاى خود احساس مسئوليت نمى كردند، بلكه اين گفتارشان نشان مى داد، اصلاً مفهوم «نبوت» را نفهميده بودند، يا آن را به بازى مى گرفتند.

قرآن با صراحت، آنها را از اين اشتباه بزرگ در مى آورد، و به پيغمبر (صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: به آنها «بگو: براى من ممكن نيست كه از پيش خود آن را تغيير دهم» (قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي).(1)

سپس براى تأكيد اضافه مى كند: «من فقط از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود» (إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ).

نه تنها نمى توانم تغيير و تبديلى در اين وحى آسمانى بدهم، كه: «اگر كمترين تخلّفى از فرمان پروردگارم بكنم، از مجازات آن روز بزرگ (رستاخيز) مى ترسم» (إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم).

* * *

در آيه بعد، به دليل اين موضوع پرداخته مى گويد: به آنها بگو: من كمترين اراده اى درباره اين كتاب آسمانى از خود ندارم، «و اگر خدا مى خواست اين آيات را بر شما تلاوت نمى كردم، و از آن آگاهتان نمى ساختم» (قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لاأَدْراكُمْ بِهِ).

به دليل اين كه: «سال ها پيش از اين در ميان شما زندگى كردم» (فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ).

هرگز اين گونه سخنان را از من نشنيده ايد، اگر اين آيات از ناحيه من بود، لابد در اين مدت «چهل سال» از فكر من بر زبانم جارى مى شد، و حداقل گوشه اى از آن را بعضى از من شنيده بودند.

«آيا مطلبى به اين روشنى را درك نمى كنيد» (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).

* * *

باز براى تأكيد اضافه مى كند: من به خوبى مى دانم: بدترين انواع ظلم و ستم، آن است كه كسى بر خدا افتراء ببندد، «چه كسى ستمكارتر است از كسى كه، دروغى را به خدا نسبت بدهد يا آيات او را تكذيب كند»؟! (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ).

بنابراين، چگونه ممكن است من چنين گناه بزرگى را مرتكب بشوم كه بر خدا افترا ببندم يا آيات او را تكذيب كنم؟

اگر شما از عظمت گناه تكذيب و انكار آيات حق بى خبريد، من بى خبر نيستم، و به هر حال اين كار شما جرم بزرگى است، و «مجرمان هرگز رستگار نخواهند شد» (إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ).

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 213 (با اندكى تفاوت) ـ تفسير «آلوسى»، جلد 11، صفحه 83، ذيل آيات مورد بحث ـ «اسباب نزول الآيات واحدى نيشابورى»،
صفحه 179 (مؤسسه حلبى و شركاه).

2 ـ كلمه «تِلْقاء» مصدر يااسم مصدر است، و به معنى مقابله و محاذات آمده، و در آيه و مانند آن به معنى ناحيه و نزد، مى آيد، يعنى: من از ناحيه و از نزد خودم نمى توانم آن را تغيير دهم.

 
نكته ها:

1 ـ تفاوت دو تقاضاى مشركان

مشركان از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خواستند: يا قرآن را به كتاب ديگر تبديل كند، و يا آن را تغيير دهد.

فرق ميان اين دو روشن است: در تقاضاى اول هدفشان اين بود كه اين كتاب به كلّى برچيده شود، و به جاى آن كتاب ديگرى از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گيرد.

اما در تقاضاى دوم مى خواستند، حداقل آياتى كه مخالف بت هاى آنها بود اصلاح گردد، تا هيچ گونه احساس ناراحتى از اين ناحيه نكنند!.

مى بينيم قرآن با چه لحن قاطعى به آنها پاسخ مى گويد: كه نه «تبديل» در اختيار پيامبر است، نه «تغيير»، و نه حتى دير و زود شدن وحى.

به راستى چه افكار پست و خامى داشتند، پيامبرى را مى خواستند كه پيرو خرافات و هوس هاى آنها باشد، نه پيشوا، رهبر، مربّى و راهنما!.

* * *

2 ـ پاسخ به تقاضاى دوم

قابل توجه اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پاسخ دو تقاضاى آنها، تنها به عدم توانائى بر انجام خواسته دوم قناعت مى كند و مى فرمايد: من نمى توانم از پيش خود آن را تغيير دهم، و با اين بيان، خواسته اول نيز به طريق اولى نفى شده است; زيرا هنگامى كه تغيير بعضى از آيات از صلاحيت پيامبربيرون باشد، آيا ممكن است تعويض مجموع اين كتاب آسمانى، در اختيار او قرار گيرد؟

اين يك نوع فصاحت در تعبير است، كه قرآن در نهايت فشردگى و اختصار، همه مسائل را بازگو مى كند، بدون يك جمله يا يك كلمه زائد و اضافى.

* * *

3 ـ چگونه ممكن است پيامبر افكار خود را تا چهل سالگى مكتوم دارد؟

ممكن است گفته شود: دليلى كه در آيات فوق بر نفى انتساب قرآن به شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله)اقامه شده كه حتماً از ناحيه خدا است، قانع كننده نمى باشد.

چه ارتباطى است بين اين كه اگر اين كتاب مستند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)باشد، حتماً بايد نمونه آن را قبلاً از او شنيده باشند؟

پاسخ اين سؤال با كمى دقت روشن مى شود; زيرا طبق آنچه روان شناسان گفته اند: نبوغ فكرى و اكتشاف و ابداع مسائل تازه و نو ظهور در انسان، معمولاً از سن «بيست سالگى» شروع مى شود، و حد اكثر به «سى و پنج» الى «چهل سالگى» مى رسد، يعنى اگر انسان تا اين تاريخ، دست به ابتكار تازه اى نزند، بعد از آن غالباً امكان پذير نيست.

اين موضوع، كه امروز به عنوان يك كشف روان شناسى تلقى مى شود، مسلماً در گذشته تا اين حدّ روشن نبوده، ولى غالب مردم با هدايت فطرت به اين موضوع توجه دارند كه، عادتاً ممكن نيست انسان روش و مكتبى داشته، و چهل سال در ميان قوم و ملتى زندگى كند، و مطلقاً آن را بروز ندهد.

قرآن نيز روى همين اصل تكيه مى كند كه، چگونه ممكن بود پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين افكارى داشته باشد و تا اين سن و سال آن را مطلقاً مكتوم دارد؟

* * *

4 ـ ستمكارترين

همان گونه كه در ذيل آيه 21 سوره «انعام» اشاره كرده ايم، در موارد زيادى از قرآن، گروهى به عنوان ستمكارترين مردم (با تعبير «اظلم») معرفى شده اند، و در ابتدا شايد به نظر برسد: اينها با هم تضاد دارند; زيرا هنگامى كه يك دسته به عنوان ستمكارترين معرفى شود، دسته ديگر چگونه مى تواند اين عنوان را به خود بپذيرد؟

در پاسخ اين سؤال گفته ايم: همه اين عناوين به يك عنوان باز مى گردد، و آن مسأله شرك و كفر و عناد است، و افترا و تكذيب آيات الهى، در آيات مورد بحث نيز، از همين ريشه است.(1)

* * *

18وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَضُرُّهُمْ وَ لايَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لايَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ

 

ترجمه:

18 ـ آنها غير از خدا، چيزهائى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، و نه سودى مى بخشد; و مى گويند: «اينها شفيعان ما نزد خدا هستند»! بگو: «آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد»؟! منزّه است او، و برتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند!


1 ـ براى توضيح بيشتر، به جلد پنجم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 21 سوره «انعام» مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

معبودهاى بى خاصيت

در اين آيه نيز، بحث «توحيد»، از طريق نفى الوهيت بت ها تعقيب شده است، و با دليل روشنى بى ارزش بودن بت ها اثبات گرديده، مى فرمايد: «آنها غير از خدا معبودهائى را مى پرستند كه نه زيانى به آنان مى رساند ـ كه از ترس زيانشان آنها را بپرستند ـ و نه سودى مى رساند ـ كه به خاطر سودشان مورد عبادت قرار دهند ـ» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَضُرُّهُمْ وَ لايَنْفَعُهُمْ).

بديهى است اگر بت ها فرضاً منشأ سود و زيانى بودند، باز هم شايسته عبوديت نبودند، ولى قرآن با اين تعبير مى خواهد اين نكته را بفهماند كه: بت پرستان كوچك ترين بهانه اى براى اين كار ندارند، و موجوداتى را مى پرستند كه مطلقاً بى خاصيتند، و اين بدترين و زشت ترين پرستش است.

پس از آن، به ادعاى واهى بت پرستان پرداخته، مى گويد: «آنها مى گويند: اين بت ها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند»، يعنى: مى توانند از طريق شفاعت، منشأ سود و زيانى شوند، هر چند مستقلاً از خودشان كارى ساخته نباشد (وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ).

مى دانيم: اعتقاد به شفاعت بت ها، يكى از انگيزه هاى بت پرستى بود، و چنان كه در تواريخ آمده: هنگامى كه «عمرو بن لحى»، يكى از بزرگان عرب، براى استفاده از آب هاى معدنى «شام» و مداواى خويش به آن منطقه رفته بود، وضع بت پرستان نظر او را به خود جلب كرد، هنگامى كه دليل اين پرستش را از آنها پرسيد، به او گفتند: اين بت ها سبب نزول باران، حلّ مشكلات، و شفاعت در پيشگاه خدا هستند. او كه يك مرد خرافى بود، تحت تأثير قرار گرفت و خواهش كرد، بعضى از بت ها را در اختيار او بگذارند تا به «حجاز» ببرد، و به اين طريق، بت پرستى در ميان مردم «حجاز» رواج يافت.(1)

قرآن در پاسخ اين پندار مى گويد: «آيا شما خداوند را از چيزى خبر مى دهيد، كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد» (قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لايَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ).

اشاره به اين كه: اگر خدا چنين شفيعانى مى داشت، در هر نقطه اى از زمين و آسمان كه بودند، از وجودشان آگاه بود; زيرا وسعت علم خداوند چنان است كه: كوچك ترين ذره اى در آسمان و زمين نيست، مگر اين كه از آن آگاهى دارد.

اين درست به آن مى ماند كه به كسى بگويند: تو چنين نماينده اى دارى، و او در پاسخ بگويد: من از وجود چنين نماينده اى خبر ندارم، و اين بهترين دليل بر نفى وجود او است; چرا كه ممكن نيست كسى از وجود نماينده خود بى خبر باشد.

و در پايان آيه براى تأكيد مى فرمايد: «خداوند منزّه، و برتر است از شريك هائى كه براى او مى سازند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ).(2)

* * *

19وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ

 

ترجمه:

19 ـ (در آغاز) همه مردم امت واحدى بودند; سپس اختلاف كردند; و اگر فرمانى از طرف پروردگارت (درباره عدم مجازات سريع آنان) از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد (و سپس همگى به مجازات مى رسيدند).

 

تفسير:

اين آيه، به تناسب بحثى كه در آيه قبل در زمينه نفى شرك و بت پرستى گذشت، اشاره به فطرت توحيدى همه انسان ها مى كند مى فرمايد: «در آغاز همه افراد بشر، امت واحدى بودند» و جز توحيد در ميان آنها آئين ديگرى نبود (وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً).

اين فطرت توحيدى كه در ابتدا دست نخورده بود، با گذشت زمان، بر اثر افكار كوتاه و گرايش هاى شيطانى، دستخوش دگرگونى شد.

گروهى از جاده توحيد منحرف شدند و به شرك روى آوردند، و طبعاً «جامعه انسانى به دو گروه مختلف تقسيم شد» (فَاخْتَلَفُوا) گروهى موحّد و گروهى مشرك.

بنابراين، شرك در واقع يك نوع بدعت و انحراف از فطرت است، انحرافى كه از مشتى اوهام و پندارهاى بى اساس سرچشمه گرفته است.

در اينجا ممكن بود اين سؤال پيش بيايد كه: چرا خداوند اين اختلاف را از طريق مجازات سريع مشركان بر نچيد؟ تا بار ديگر همه جامعه انسانى موحّد شوند.

قرآن بلافاصله براى پاسخ به اين سؤال، اضافه مى كند: «اگر فرمان سابق الهى، دائر بر آزادى بشر در مسير هدايت، كه رمز تكامل و پيشرفت او است نبود، خداوند به زودى در ميان آنها، در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كرد»، و مشركان و منحرفان را به كيفر مى رسانيد (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ).

بنابراين، «كلمه» در آيه فوق، اشاره به سنت و فرمان آفرينش دائر به آزادى انسانها است، كه از آغاز چنين بوده است; چه اين كه اگر منحرفان و مشركان بلافاصله مجازات شوند، ايمان موحدان تقريباً جنبه اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند، و حتماً از روى ترس و وحشت خواهد بود، و چنين ايمانى نه مايه افتخار است، و نه دليل بر تكامل.

خداوند اين داورى و كيفر را بيشتر براى سراى ديگر گذاشته است، تا نيكوكاران و پاكان آزادانه راه خود را انتخاب كنند.

* * *

 

20وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ

ترجمه:

20 ـ مى گويند: «چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود»؟! بگو: «غيب تنها براى خدا است! شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم! (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد، و من هم در انتظار مجازات شما!)».


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 84، و جلد 51، صفحه 291 (با اندكى تفاوت) ـ «تاريخ يعقوبى»، جلد 1، صفحه 254 (مؤسسه نشر فرهنگ اهل بيت، چاپخانه دار صادر، بيروت) ـ «سيرة النبى ابن هشام حميرى»، جلد 1، صفحه 50 (مكتبة محمد على صبيح و أولاده، 1383 هـ .ق).

2 ـ درباره شفاعت، به طور مشروح در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 48 سوره «بقره»، و جلد دوم، ذيل آيه 255 سوره «بقره» بحث شده است.

 

تفسير:

معجزات اقتراحى

دگر بار قرآن، به بهانه جوئى هاى مشركان، به هنگام سر باز زدن از ايمان و اسلام مى پردازد و مى گويد: «مشركان چنين مى گويند: چرا معجزه اى از ناحيه خداوند بر پيامبر نازل نشده است» (وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ).

البته به قرائنى كه بعداً اشاره خواهيم كرد، منظور آنها هر گونه معجزه اى نبوده است; زيرا مسلماً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) علاوه بر قرآن، معجزات ديگرى نيز داشته، و تواريخ اسلام و بعضى از آيات قرآن گواه بر اين حقيقت است.

بلكه، منظور آنها اين بوده كه، هر وقت معجزه اى به ميل خود پيشنهاد كنند، فوراً آن را انجام دهد!

آنها چنين مى پنداشتند: اعجاز امرى است در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و هر وقت و هر گونه اراده كند مى تواند انجام دهد.

علاوه بر اين، موظف است از اين نيروى خود، در برابر هر مدعى لجوج و بهانه جو استفاده كند، و مطابق ميل او عمل نمايد.

لذا، بلافاصله به پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين دستور داده مى شود: «به آنها بگو: معجزه مخصوص خدا، و مربوط به جهان غيب و ماوراء طبيعت است» (فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ).

بنابراين، چيزى نيست كه در اختيار من باشد، و من بر طبق هوس هاى شما هر روز معجزه تازه اى انجام دهم، و بعداً هم با عذر و بهانه اى از ايمان آوردن خوددارى كنيد.

و در پايان آيه، با بيانى تهديدآميز به آنها مى گويد: «اكنون كه شما دست از لجاجت بر نمى داريد در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم» (فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ).

شما در انتظار مجازات الهى باشيد، و من هم در انتظار پيروزيم!

و يا اين كه شما در انتظار آمدن چنين معجزاتى باشيد، و من هم در انتظار مجازات شما افراد لجوجم!

* * *

نكته ها:

1 ـ همان گونه كه در بالا اشاره كرديم، «آيه» (معجزه)، اگر چه مطلق است و هر گونه معجزه اى را شامل مى شود، ولى قرائنى در دست است كه، نشان مى دهد آنها طالب معجزه براى شناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نبودند، بلكه آنها خواهان «معجزات اقتراحى» بودند، يعنى: هر روز معجزه اى به نظرشان مى رسيد، آن را به پيامبر پيشنهاد مى كردند و انتظار داشتند او هم تسليم پيشنهاد آنان باشد.

گوئى پيامبر انسان بيكارى است كه، كليد همه معجزات را در دست گرفته و منتظر است كسى از راه برسد و پيشنهادى به او بكند! غافل از اين كه:

اوّلاً ـ معجزه كار خدا است، و تنها به فرمان او انجام مى گيرد.

ثانياً ـ معجزه براى شناخت پيامبر و هدايت است، و يك مورد آن هم براى اين منظور كافى است، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) علاوه بر آن، به اندازه كافى معجزه به آنها نشان داده بود، و بيش از آن، چيزى جز يك مشت اقتراحات هوس آلود نبود.

شاهد بر اين كه منظور از «آيه» در جمله فوق «معجزات اقتراحى» است چند مطلب است:

اوّلاً ـ ذيل آيه آنها را تهديد مى كند، و اگر آنها براى كشف حقيقت خواهان معجزه بودند، جاى تهديد نداشت.

ثانياً ـ در چند آيه قبل خوانديم: آنها به قدرى لجوج بودند كه، به پيامبر پيشنهاد مى كردند كتاب آسمانى خود را به كتاب ديگرى تبديل كند، و يا حداقل آياتى كه اشاره به نفى بت پرستى است تغيير دهد!

ثالثاً ـ طبق اصل مسلّمى كه در تفسير آيات داريم: أَلْقُرْآنُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً: «آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند»،(1) ما مى توانيم از آياتى مانند آيات 90 ـ 94 سوره «اسراء» به خوبى بفهميم كه: اين بت پرستان لجوج، طالب معجزه براى هدايت نبودند.

لذا، گاهى مى گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هائى از اين زمين خشكيده بيرون بياورى.

ديگرى مى گفت: اين هم كافى نيست، بايد قصرى از طلا داشته باشى.

سومى مى گفت: اين هم براى ما قانع كننده نيست، بايد جلو چشم ما به آسمان پرواز كنى، سپس اضافه مى كرد: كه پرواز به آسمان نيز كافى نيست، مگر اين كه نامه اى از طرف خدا براى ما بياورى! و از اين گونه ترّهات و لاطائلات.

از آنچه در بالا گفتيم روشن شد: كسانى كه خواسته اند آيه فوق را، دليل بر نفى هر گونه معجزه، يا نفى معجزات غير از قرآن بدانند، در اشتباهند.(2)

* * *

2 ـ كلمه «غيب» در جمله «إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ»، ممكن است اشاره به اين باشد كه: معجزه امرى است مربوط به عالم غيب، و در اختيار من نيست و مخصوص خدا است.

و يا اشاره به اين است كه: مصالح امور و اين كه در چه موردى حكمت ايجاب نزول معجزه را مى كند، جزء اسرار غيب است، و مخصوص خدا است، او هر مورد را كه صلاح بداند، و طالب معجزه را جوياى حقيقت ببيند، معجزه را نازل مى كند; چرا كه غيب و اسرار نهان مخصوص ذات پاك او است.

ولى تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *

21وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ

22هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريح طَيِّبَة وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكان وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ

23فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

21 ـ هنگامى كه به مردم، پس از ناراحتى كه به آنها رسيده است، رحمتى بچشانيم، در آيات ما نيرنگ مى كنند (و براى آن توجيهات ناروا مى كنند); بگو: «خداوند سريع تر از شما مكر (چاره جوئى) مى كند; و (رسولان) فرشتگان ما، آنچه نيرنگ مى كنيد (و نقشه مى كشيد)، مى نويسند»!

22 ـ او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد; زمانى كه در كشتى قرار مى گيريد، و بادهاى موافق آنان را (به سوى مقصد) حركت مى دهد و خوشحال مى شوند، ناگهان طوفان شديدى مىوزد، و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد; و گمان مى كنند هلاك خواهند شد; در اين هنگام، خدا را از روى اخلاص مى خوانند كه: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود»!

23 ـ اما هنگامى كه آنها را رهائى بخشيد، (باز) به ناحق، در زمين ستم مى كنند. اى مردم! ستم هاى شما، به زيان خود شماست! از زندگى دنيا بهره (مى بريد)، سپس بازگشت شما به سوى ماست; و ما، شما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهيم!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 29، صفحه 352، و جلد 54، صفحه 218.

2 ـ توضيح بيشتر درباره اين موضوع، در جلد 12 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 59 سوره «اسراء» آمده است.

 

تفسير:

به هنگام مشكلات به خدا روى مى آورند

در اين آيات، باز سخن از عقائد و كارهاى مشركان، و سپس دعوت آنها به توحيد و نفى هر گونه شرك است.

آيه نخست، اشاره به يكى از نقشه هاى جاهلانه مشركان كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه مردم را براى بيدارى و آگاهى، گرفتار مشكلات و زيان هائى مى سازيم، سپس آن را بر طرف ساخته، طعم آرامش و رحمت خود را به آنها مى چشانيم، به جاى اين كه متوجه ما شوند، اين آيات و نشانه ها را به باد مسخره و استهزاء گرفته، و يا با توجيهات نادرست در مقام انكار آنها بر مى آيند (وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا).

مثلاً بلاها و مشكلات را به عنوان غضب بت ها، و نعمت و آرامش را دليل بر شفقت و محبت آنان مى گيرند، و يا به طور كلّى همه را معلول يك مشت تصادف مى شمرند.

كلمه «مكر» در آيه فوق، كه به معنى هر گونه چاره انديشى است، اشاره به توجيهات ناروا و راه هاى فرارى است كه مشركان در برابر آيات پروردگار و ظهور بلاها و نعمت ها مى انديشيدند.

اما خداوند به وسيله پيامبرش، به آنها چنين هشدار مى دهد: «به آنها بگو: خدا از هر كس در چاره انديشى و طرح نقشه هاى كوبنده قادرتر و سريع تر است» (قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً).

همان گونه كه مكرّر اشاره كرده ايم: «مكر»، در اصل به معنى هر گونه چاره انديشى توأم با پنهان كارى است، نه به آن معنى كه در فارسى امروز از آن مى فهميم، كه توأم با يك نوع شيطنت است، بنابراين، هم در مورد خداوند صدق مى كند و هم در مورد بندگان.(1)

اما اين كه مصداق مكر الهى در آيه مورد بحث، چيست؟ ظاهراً اشاره به همان مجازات هاى پروردگار است، كه بعضاً در نهايت اختفا، و بدون هيچ مقدمه، و با سرعت هر چه تمام تر انجام مى گيرد، حتى گاهى خود مجرمان را با دست خودشان مجازات مى كند، بديهى است: آن كس كه از همه قادرتر، و بر دفع موانع و تهيه اسباب تواناتر است، نقشه هاى او نيز سريع تر خواهد بود.

به تعبير ديگر: او هر زمان اراده مجازات و تنبيه كسى كند، بلافاصله تحقق مى يابد، در حالى كه دگران چنين نيستند.

سپس آنها را تهديد مى كند كه: گمان نبريد اين توطئه ها و نقشه ها فراموش مى گردد، خير، «فرستادگان ما، يعنى فرشتگان ثبت اعمال، تمام نقشه هائى را كه براى خاموش كردن نور حق مى كشيد مى نويسند» (إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ).

و بايد خود را براى پاسخ گوئى و مجازات در سراى ديگر آماده كنيد.

درباره ثبت اعمال، و فرشتگان مأمور آن، ذيل آيات مناسب بحث خواهيم كرد.

* * *

در آيه بعد، دست به اعماق فطرت بشر انداخته و توحيد فطرى را براى آنها تشريح مى كند، كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ و به هنگام خطر، همه چيز را جز خدا فراموش مى نمايد، اما به محض اين كه بلا بر طرف شد، آتش خاموش گشت و مشكل حل گرديد، بار ديگر ستمگرى را پيشه مى كند، و از خدا بيگانه مى شود.

نخست مى گويد: «او خدائى است كه شما را در صحرا و دريا سير مى دهد» (هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ).

«تا هنگامى كه در كشتى قرار مى گيريد، و بادهاى موافق، سرنشينان كشتى را آرام، آرام به سوى مقصد حركت مى دهند، و همه شادمان و خوشحالند» (حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريح طَيِّبَة وَ فَرِحُوا بِها).

«ناگهان طوفان شديد و كوبنده اى مىوزد، و امواج از هر سو به طرف آنها هجوم مى آورد، آن چنان كه مرگ را با چشم خود مى بينند، و دست از زندگانى مى شويند» (جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكان وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ).

درست در چنين موقعى به ياد خدا مى افتند «و او را از روى اخلاص مى خوانند، و آئين خود را براى او از هر گونه شرك و بت پرستى خالص مى كنند»! (دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ).

در اين هنگام، دست به دعا بر مى دارند و مى گويند: «خداوندا! اگر ما را از اين مهلكه رهائى بخشى، سپاسگزار تو خواهيم بود» (لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ) نه ستم مى كنيم و نه به غير تو روى مى آوريم.

* * *

«اما هنگامى كه خدا آنها را رهائى مى بخشد و به ساحل نجات مى رسند، شروع به ظلم و ستم در زمين مى كنند» (فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).

ولى «اى مردم بدانيد: هر گونه ظلم و ستمى مرتكب شويد، و هر انحرافى از حق پيدا كنيد، زيانش متوجه خود شما است» (يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ).

آخرين كارى كه مى توانيد انجام دهيد اين است كه: «چند روزى از متاع زندگى دنيا بهره مند شويد» (مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا).(2)

«سپس بازگشت شما به سوى ما است» (ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ).

«آنگاه ما شما را از آنچه انجام مى داديد آگاه خواهيم ساخت» (فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر، به جلد 2 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 54 سوره «آل عمران»، و جلد 6، ذيل آيه 99 سوره «اعراف»، و جلد 7، ذيل آيه 30 سوره «انفال» مراجعه فرمائيد.

2 ـ كلمه «مَتاع» منصوب به فعل مقدرى است، و در اصل «تَتَمَتَّعُونَ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا» بوده است.

 
نكته ها:

1 ـ بيدارى هنگام بلا و...

آنچه در آيات فوق خوانديم، مخصوص به بت پرستان نيست، بلكه يك اصل كلّى درباره همه افراد آلوده، دنياپرست، كم ظرفيت و فراموشكار است، به هنگامى كه امواج بلاها آنها را احاطه مى كند، و دستشان از همه جا كوتاه، و كارد به استخوانشان مى رسد، و يار و ياورى براى خود نمى بينند، دست به درگاه خدا بر مى دارند، و هزار گونه عهد و پيمان با او مى بندند، و نذر و نياز مى كنند كه: اگر از اين بلاها رهائى يابيم چنين و چنان مى كنيم.

اما اين بيدارى و آگاهى، كه انعكاسى است از روح توحيد فطرى، براى اين گونه اشخاص، چندان به طول نمى انجامد، همين كه طوفان بلا فرو نشست و مشكل حل شد، پرده هاى غفلت بر قلب آنها فرو مى افتد، پرده هاى سنگينى كه جز طوفان بلا نمى توانست آن را جابجا كند.

با اين كه اين بيدارى موقتى، اثر تربيتى در افراد فوق العاده آلوده ندارد، حجت را بر آنها تمام مى كند، و دليلى خواهد بود بر محكوميتشان.

ولى افرادى كه آلودگى مختصرى دارند، در اين گونه حوادث، معمولاً بيدار مى شوند و مسير خود را اصلاح مى كنند، اما بندگان خدا حسابشان روشن است، در آرامش همان قدر به خدا توجه دارند، كه به هنگام سختى; زيرا مى دانند هر خير و بركتى كه ظاهراً از عوامل طبيعى به آنها مى رسد، آن هم در واقع از ناحيه خدا است.

و به هر حال، اين يادآورى و تذكر در آيات فراوانى از قرآن مجيد آمده است.

* * *

2 ـ «رحمت» در برابر «ضراء»

در آيات فوق، نقطه مقابل «ضراء» (ناراحتى و زيان)، «رحمت» ذكر شده است نه «سراء» (خوشى و مسرّت)، اشاره به اين كه: هر گونه خوبى به انسان برسد، از ناحيه خدا و رحمت بى پايان او است، در حالى كه بدى ها، اگر به عنوان درس عبرت نباشد، از اثرات اعمال خود انسان مى باشد.

* * *

3 ـ اختلاف ضماير

در آغاز دومين آيه مورد بحث، ضميرها به صورت مخاطب ذكر شده، اما در اثناء آيه، به صورت غائب در مى آيد، و مسلماً اين نكته اى دارد.

بعضى از مفسران گفته اند: اين تغيير لحن آيه; به خاطر آن است كه: وضع حال مشركان را به هنگامى كه گرفتار طوفان و بلا مى شوند، به عنوان درس عبرتى براى ديگران بيان كند، به همين دليل، آنها را غائب فرض كرده و بقيه را در حضور.

بعضى ديگر گفته اند: نكته اش بى اعتنائى و تحقير آنها است، گوئى نخست آنها را خداوند به حضور مى پذيرد و مخاطب مى سازد، سپس آنها را از خود دور كرده و رها مى نمايد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: آيه به صورت يك ترسيم طبيعى از چگونگى وضع مردم باشد، تا آن زمان كه در كشتى نشسته اند و از ساحل دور نشده اند، در ميان جمعند، و بنابراين مى توانند مخاطب باشند، اما هنگامى كه كشتى آنها را از ساحل دور مى كند و از چشم ها تدريجاً پنهان مى شوند، به صورت گروه غائبى در شمار مى آيند، و اين يك ترسيم زنده از دو حالت مختلف آنها است.

* * *

4 ـ جمله «أُحيطَ بِهِمْ» به معنى اين است كه: آنها از هر سو در احاطه امواج بلا قرار گرفته اند، ولى در اينجا كنايه از هلاكت و نابودى است، كه لازمه آن مى باشد.

* * *

 

24إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ

25وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقيم

 

ترجمه:

24 ـ مَثَل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم; كه در پى آن، گياهان (گوناگون) زمين ـ كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند ـ مى رويد; تا زمانى كه زمين، زيبائى خود را يافته و آراسته مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز، (براى نابودى آن) فرا مى رسد; و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گوئى ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم!

25 ـ و خداوند به سراى صلح و سلامت دعوت مى كند; و هر كس را بخواهد (و شايسته ببيند)، به راه راست هدايت مى نمايد.

 

تفسير:

دورنماى زندگى دنيا

در آخرين آيه از آيات گذشته، اشاره اى به ناپايدارى زندگى دنيا شده بود، در نخستين آيه مورد بحث، اين واقعيت ضمن مثال جالبى تشريح شده، تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند، مى فرمايد:

«زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم» (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ).

اين دانه هاى حيات بخش باران، بر سرزمين هاى آماده فرو مى ريزند، و به وسيله آن گياهان گوناگون مى رويند، كه بعضى از آنها را انسان ها و بعضى را حيوانات مى خورند» (فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الأَنْعامُ).

يعنى: بعضى قابل استفاده براى انسان ها و بعضى براى حيوانات است.

اين گياهان، علاوه بر خاصيت هاى غذائى كه براى موجودات زنده دارند، سطح زمين را مى پوشانند و آن را زينت مى بخشند، تا آنجا كه: «زمين بهترين زيبائى خود را از آن گرفته و در پرتو آن تزئين مى شود» (حَتّى إِذا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ).

در اين هنگام، شكوفه ها، شاخساران را زينت داده، گل ها مى خندند، گياهان در پرتو نور آفتاب مى درخشند، و ساقه ها و شاخه ها همراه وزش باد در طربند، دانه هاى غذائى و ميوه ها كم كم خود را نشان مى دهند، و صحنه پر جوشى را از حيات و زندگى به تمام معنى كلمه مجسم مى كنند، كه دل ها را پر از اميد، و چشم ها را پر از شادى و سرور مى سازند، آن چنان كه: «اهل زمين مطمئن مى شوند، مى توانند از مواهب اين گياهان بهره گيرند» هم از ميوه ها و هم از دانه هاى حيات بخششان (وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنـَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها).

«اما ناگهان فرمان ما شب هنگام و يا در روز فرا مى رسد، (سرماى سخت، يا تگرگ شديد، و يا طوفان در هم كوبنده اى بر آنها مسلّط مى گردد)، و آنها را چنان درو مى كنيم، كه گويا هرگز نبوده اند»! (أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ).

«لَمْ تَغْنَ» از ماده «غنا»، به معنى اقامت كردن در مكانى است، بنابراين جمله «لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ» يعنى: «ديروز در اين مكان نبوده است».

و اين كنايه از اين است كه: چيزى به كلّى از ميان برود، آن چنان كه گوئى هرگز وجود نداشته!

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «اين چنين آيات خود را براى افرادى كه تفكر مى كند تشريح مى كنيم» (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ).

* * *

آنچه گفته شد، ترسيم روشن و گويائى از زندگى زودگذر، فريبنده و پر زرق و برق دنياى مادّى است، كه نه مقام و ثروتش قابل دوام است، و نه جاى امنيت و سلامت مى باشد.

لذا در آيه بعد، با يك جمله كوتاه، اشاره به نقطه مقابل اين گونه زندگى كرده مى فرمايد: «خداوند به دار السلام (خانه صلح و سلامت و امنيت) دعوت مى كند» (وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ).

به جائى كه نه از اين كشمكش هاى غارتگران دنياى مادّى خبرى است، نه از مزاحمت هاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بى خبر، و نه از جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار، و تمام اين مفاهيم در كلمه «دار السلام» (خانه صلح و سلامت ) جمع است.

البته هر گاه زندگى در اين دنيا نيز، شكل توحيدى و رستاخيزى به خود گيرد، آن هم تبديل به «دار السلام» مى شود، و از صورت آن «مزرعه بلاديده طوفان زده» در مى آيد.

سپس اضافه مى كند: «خدا هر كس را بخواهد (و شايسته و لايق ببيند) به سوى راه مستقيم، همان راهى كه به دار السلام و مركز امن و امان منتهى مى شود، دعوت مى كند» (وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقيم).

* * *

نكته ها:

1 ـ مثال براى تقريب به ذهن

از آنجا كه قرآن يك كتاب انسان سازى و تربيت است، در بسيارى از موارد، براى روشن ساختن حقايق عقلى، متوسل به ذكر مثال مى شود، و گاهى موضوعاتى را كه آغاز و انجامش سال ها طول مى كشد، در يك صحنه زودگذر و قابل مطالعه، در برابر چشمان مردم مجسم مى سازد.

بررسى تاريخ پر ماجراى عمر يك انسان، يا يك نسل، كه گاهى يكصد سال طول مى كشد، براى افراد عادى كار آسانى نيست، اما هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان، كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولد و رشد و نمو و زيبائى و سپس نابودى) در مقابل او قرار دهند، بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آئينه شفاف ببيند.

درست اين صحنه را در مقابل چشم خود مجسم كنيد: باغى است پر از درخت و سبزه و گياه، كه همگى به ثمر نشسته و غوغاى حيات در سرتاسر آن نمايان است، اما در يك شب تاريك، يا يك روز روشن، ناگهان ابرهاى سياه آسمان را مى پوشانند، رعد و برق، و سپس طوفان و رگبارهاى شديد، و تگرگ هاى دانه درشت آن را از هر سو در هم مى كوبد.

فردا كه به ديدن آن باغ مى آئيم، درختان در هم شكسته، گياهان از هم متلاشى و پژمرده، و همه چيز را در هم به روى خاك ريخته، در مقابل خودمان مشاهده مى كنيم، آن چنان كه باور نمى كنيم اين همان باغ سرسبز خرمى است كه ديروز به روى ما مى خنديد.

آرى چنين است ماجراى زندگى انسان ها، مخصوصاً در عصر و زمان ما، كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته، چنان يك شهر آباد و خرم را در هم مى كوبد، كه چيزى جز يك ويرانه با يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد.

وه، چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى نا پايدار دل خوش كرده اند؟!

* * *

2 ـ در توضيح جمله «اخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ» بايد توجه داشت كه: «اختلاط» در اصل، آن چنان كه «راغب» در «مفردات» گفته: به معنى جمع ميان دو چيز يا بيشتر است، خواه مايع باشند يا جامد، و «اختلاط» اعم از «امتزاج» است; (زيرا امتزاج معمولاً در مايعات گفته مى شود).

بنابراين معنى جمله چنين مى شود: به وسيله آب باران، گياهان از هر قسم به هم مى آميزند، گياهانى كه به درد انسان مى خورد يا مورد استفاده حيوانات است.(1)

جمله فوق اشاره ضمنى به اين حقيقت نيز مى كند كه: خداوند از آب باران كه يك نوع و يك حقيقت بيشتر ندارد، انواع و اقسام گياهانى را مى روياند كه، نيازمندى هاى مختلف انسان ها و حيوانات را با مواد غذائى گوناگونشان تأمين مى كنند.

* * *

 

26لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لايَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ

27وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَة بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ

 

ترجمه:

26 ـ كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك و افزون بر آن دارند; و تاريكى و ذلت، چهره هايشان را نمى پوشاند; آنها اهل بهشتند، و جاودانه در آن خواهند ماند.

27 ـ اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند; و ذلت و خوارى، چهره آنان را مى پوشاند; و هيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد! (چهره هاشان آن چنان تاريك است كه) گوئى با پاره هائى از شب تاريك، صورت آنها پوشيده شده! آنها اهل دوزخند; و جاودانه در آن خواهند ماند!


1 ـ از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود: باء در «بِهِ» به معنى سببيت است، ولى بعضى احتمال داده اند، به معنى «مَعَ» بوده باشد، يعنى: آبى از آسمان نازل مى شود، با گياهان مخلوط مى گردد و آنها را رشد و نموّ مى دهد، اما اين احتمال با ذيل آيه كه مى گويد: «مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الأَنْعامُ» سازگار نيست; زيرا ظاهر اين جمله آن است كه: اختلاط در ميان انواع گياهان منظور بوده است، نه اختلاط آب و گياه (دقت كنيد).

 

تفسير:

رو سفيدان و رو سياهان

در آيات گذشته اشاره به سراى آخرت و روز «رستاخيز» و نيز به زندگى دنيا كه چون باغ پر گل و ثمرى است شده بود، به همين مناسبت، آيات مورد بحث، سرنوشت نيكوكاران و بهرهوران از اين موهبت و آلودگان به گناه را در آنجا تشريح مى كند.

نخست مى گويد: «پاداش نيك و زياده بر آن از آنِ كسانى است كه كار نيك انجام دهند» (لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ).(1)

در اين كه منظور از «زيادة» در اين جمله چيست؟ ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به اين كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، اشاره به: پاداش هاى مضاعف و فراوانى است كه، گاهى ده برابر و گاهى هزاران برابر (به نسبت اخلاص و پاكى و تقوا و ارزش عمل)، بر آن افزوده مى شود، لذا در سوره «انعام» مى خوانيم: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها:

«كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش داده خواهد شد».(2)

و در جاى ديگر مى خوانيم: فَأَمَّا الَّذِيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيْهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيْدُهُمْ مِّنْ فَضْلِهِ:

«اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنها را به طور كامل مى دهد، و از فضل و كرم خود نيز بر آن مى افزايد».(3)

در آيات مربوط به «انفاق» در سوره «بقره» نيز، سخن از پاداش نيكوكاران تا هفتصد برابر، و يا چند مقابل آن به ميان آمده است.(4)

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: كاملاً امكان دارد، اين اضافه در جهان ديگر مرتباً افزايش يابد، يعنى هر روز موهبت و لطف تازه اى از ناحيه خداوند به آنها ارزانى داشته شود، و اين در واقع نشان مى دهد: زندگى جهان ديگر يكنواخت نيست، و به سوى تكامل در يك شكل نامحدود پيش مى رود.

رواياتى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه: منظور از «زيادة» توجه به جلوه ذات پاك پروردگار، و استفاده از اين موهبت بزرگ معنوى است،(5)ممكن است اشاره به همين نكته باشد.

در پاره اى از روايات، كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده: «زيادة» به نعمت هاى دنيا تفسير شده است، كه خداوند علاوه بر پاداش جهان ديگر، نيكوكاران را از نعمت هاى اين جهان نيز بهره مند مى سازد.(6)

ولى هيچ مانعى ندارد كه «زيادة» در آيه فوق، اشاره به همه اين مواهب بوده باشد.

آنگاه اضافه مى كند: «نيكوكاران در آن روز، چهره هاى درخشانى دارند، و تاريكى و ذلت، صورت آنها را نمى پوشاند» (وَ لايَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ).

«يَرْهَقُ» از ماده «رهق»، به معنى پوشاندن قهرى و اجبارى است، و «قَتَر» به معنى غبار و يا دود است.

و در پايان آيه مى فرمايد: «اين گروه ياران بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند» (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ).

تعبير به اصحاب، اشاره به تناسبى است كه ميان روحيه اين گروه و محيط بهشت وجود دارد.

* * *

در آيه بعد، سخن از دوزخيان به ميان آمده، كه در نقطه مقابل گروه اوّلند، مى فرمايد: «كسانى كه مرتكب گناهان شوند، جزاى بدى به مقدار عملشان دارند» (وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَة بِمِثْلِها).

در اينجا سخنى از «زيادة» در كار نيست; چرا كه در پاداش، زياده، فضل و رحمت است، اما در كيفر، عدالت ايجاب مى كند ذره اى بيش از گناه نباشد.

ولى آنها به عكس گروه اول، چهره هائى تاريك دارند، «و ذلت، صورت آنها را مى پوشاند» (وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).(7)

ممكن است سؤال شود: عدالت ايجاب مى كند، بيش از گناهشان كيفر نبينند، و اين تاريكى چهره و گرد و غبار مذلت بر آن نشستن، چيز اضافه اى است.

اما بايد توجه داشت: اين خاصيت و اثر عمل است، كه از درون جان انسان به بيرون منعكس مى گردد، درست مثل اين است كه بگوئيم: افراد شراب خوار بايد تازيانه بخورند، و در عين حال شراب انواع بيمارى هاى «معده»، «قلب»، «كبد» و «اعصاب» را ايجاد مى كند.

به هر حال، ممكن است بدكاران گمان كنند راه فرار و نجاتى خواهند داشت، و يا بت ها و مانند آنها مى توانند برايشان شفاعت كنند، اما جمله بعد صريحاً مى گويد: «هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند آنها را از مجازات الهى دور نگه دارد» (ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم).

تاريكى چهره هاى آنها به اندازه اى زياد است كه: «گوئى پاره هائى از شب تاريك و ظلمانى، يكى پس از ديگرى بر صورت آنها افكنده شده است» (كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً).

«آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن مى مانند» (أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ).

* * *

 

28وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكائُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ

29فَكَفى بِاللّهِ شَهيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ

30هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ

 

ترجمه:

28 ـ (به خاطر بياوريد) روزى را كه همه آنها را جمع مى كنيم، سپس به مشركان مى گوئيم: «شما و معبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود)»! سپس آنها را از هم جدا مى سازيم. و معبودهايشان (به آنها) مى گويند: «شما (هرگز) ما را عبادت نمى كرديد»!

29 ـ (آنها در پاسخ مى گويند) همين بس كه خدا ميان ما و شما گواه باشد، اگر ما از عبادت شما غافل بوديم!

30 ـ در آن جا، هر كس عملى را كه قبلاً انجام داده است، مى آزمايد. و همگى به سوى «اللّه» ـ مولا و سرپرست حقيقى خود ـ بازگردانده مى شوند; و چيزهائى را كه به دروغ همتاى خدا قرار داده بودند، گم و نابود مى شوند!


1 ـ بايد توجه داشت: «حُسْنى» در اين جمله، مبتداى مؤخر است، و معنى آيه چنين است: «الْحُسْنى لِلَّذينَ أَحْسَنُوا»، و لذا «زِيادَةٌ» كه بر آن عطف شده مرفوع است، و «الْحُسْنى» صفت براى «المثوبة» است كه در تقدير مى باشد، و به جاى موصوف نشسته است.

2 ـ انعام، آيه 160.

3 ـ نساء، آيه 173.

4 ـ بقره، آيه 261.

5 ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 312 (مؤسسه دار الكتاب، 1404 هـ .ق) ـ تفسير «طبرى»، جلد 11، صفحه 73، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 330، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 260، جلد 33، صفحه 544، و جلد 74، صفحه 388.

7 ـ ممكن است به قرينه آيه گذشته، جمله: «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» در تقدير «تَرْهَقُهُمْ قَتَرٌ ذِلَّةٌ» بوده باشد، كه به قرينه مقابله براى اختصار، «قَتَر» از آن حذف شده است.

 

تفسير:

يك صحنه از رستاخيز بت پرستان

اين آيات نيز، بحث هاى گذشته را در زمينه «مبدأ» و «معاد» و وضع مشركان دنبال مى كند، و بيچارگى آنها را به هنگامى كه در محضر عدل الهى و در پيشگاه حسابرسى او حاضر مى شوند، مجسّم مى سازد.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد روزى را كه همه بندگان را جمع و محشور مى كنيم» (وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعاً).

«سپس به مشركان مى گوئيم: شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد تا به حسابتان رسيدگى شود» (ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكائُكُمْ).(1)

جالب اين است كه: در آيه فوق از «بت ها» تعبير به «شُرَكائُكُم» شده، يعنى: «شريك هاى شما»، در حالى كه مشركان بت ها را شريك خدا قرار داده بودند، نه شريك خودشان.

اين تعبير، در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه: بت ها در واقع شريك خدا نبودند، و اين اوهام و خيالات بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد، يعنى: آنها شريكان انتخابى شما هستند، و اين درست به آن مى ماند كه كسى، معلم يا رئيس ناصالحى براى مدرسه اى انتخاب كند، و كارهاى نادرستى از او سرزند، ما به او مى گوئيم: بيا ببين اين معلم تو و اين رئيس تو چه كارى كه نكرده است؟! (در حالى كه نه معلم، و نه رئيسِ او است، بلكه، معلم و رئيسِ مدرسه است، ولى او انتخابشان كرده).

سپس مى افزايد: «ما اين دو گروه (معبودان و عابدان) را از يكديگر جدا مى كنيم» (فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ).

و از هر كدام جداگانه سؤال مى نمائيم (همان گونه كه در تمام دادگاه ها، اين معمول است كه از هر كس جداگانه بازپرسى به عمل مى آيد):(2)

از بت پرستان سؤال مى كنيم: به چه دليل اين بت ها را شريك خدا قرار داديد و عبادت كرديد؟

و از معبودان نيز مى پرسيم: به چه سبب شما معبود واقع شديد، و يا تن به اين كار داديد؟

در اين هنگام شريكانى را كه آنها ساخته بودند، به سخن مى آيند «و مى گويند: شما هرگز ما را پرستش نمى كرديد» (وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ).

شما در حقيقت، هوى و هوس ها و اوهام و خيالات خويش را مى پرستيديد، نه ما را، و از اين گذشته، اين عبادت شما نسبت به ما نه به امر و فرمان ما بوده و نه به رضايت ما، و عبادتى كه چنين باشد در حقيقت عبادت نيست.

* * *

پس از آن، براى تأكيد بيشتر مى گويند: «همين بس كه خدا گواه ميان ما و شما است، كه ما به هيچ وجه از عبادت شما آگاه نبوديم» (فَكَفى بِاللّهِ شَهيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ).(3)

در اين كه منظور از بت ها و شركاء در آيه فوق چه معبودهائى است، و اين كه چگونه آنها چنين سخن مى گويند، در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى احتمال داده اند: منظور، معبودهاى انسانى و شيطانى، و يا از فرشتگان است، كه داراى عقل و شعور و ادراكند.

ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند; به خاطر اين كه يا در غياب آنها چنين عبادتى صورت گرفته، و يا پس از مرگ آنها (مانند انسان هائى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند).

بنابراين، سخن گفتن آنها كاملاً طبيعى خواهد بود، و اين آيه، نظير آيه 40 سوره «سبأ» مى باشد كه مى گويد: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيْعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ
أَ هـؤُلاءِ إِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ:

«آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مى كند، سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند»؟!

احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه: در آن روز، خداوند حيات و شعور در بت ها مى آفريند، آن چنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند، و جمله بالا از زبان بت ها كه: آنها خدا را به شهادت مى طلبند كه از عبادت عابدان خود غافل بودند، بيشتر تناسب با همين معنى دارد; چرا كه بت هاى سنگى و چوبى، اصلاً چيزى نمى فهمند.

در تفسير آيه، اين احتمال را نيز مى توان گفت كه: تمام معبودها را شامل مى شود، منتها معبودهائى كه عقل و شعور دارند به زبان خود حقيقت را بازگو مى كنند، ولى معبودهائى كه داراى عقل و شعور نيستند به زبان حال، و از طريق منعكس ساختن آثار عمل سخن مى گويند، درست مثل اين كه مى گوئيم: رنگ رخسار تو از سرّ درونت خبر مى دهد.

قرآن نيز در آيه 21 سوره «فصّلت» مى گويد: «پوست هاى انسان در عالم رستاخيز به سخن در مى آيند».

و همچنين در سوره «زلزله» مى گويد: «زمين هائى كه انسان روى آنها زندگى داشته، حقايق را بازگو مى كنند».(4)

اين مسأله، در عصر و زمان ما مسأله پيچيده اى نيست، جائى كه يك نوار بى زبان، تمام حركات و گفته هاى ما را روى خود ضبط، و به هنگام لزوم بازگو مى كند و نشان مى دهد، تعجبى ندارد كه بت ها نيز، واقعيات اعمال عبادت كنندگان خود را منعكس نمايند!

* * *

به هر حال، در آن روز و در آن مكان و در آن حال ـ همان گونه كه قرآن در آخرين آيه مورد بحث مى گويد ـ : «هر كس اعمال خويش را كه قبلاً انجام داده است مى آزمايد، و نتيجه، بلكه خود آن را مى بيند» (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس ما أَسْلَفَتْ).

چه عبادت كنندگان، و چه معبودهاى گمراهى كه مردم را به عبادت خويش دعوت كردند، چه مشركان، و چه مؤمنان از هر گروه و از هر قبيل.

«و در آن روز، همگى به سوى اللّه كه مولا و سرپرست حقيقى آنان است باز مى گردند» (وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ).

و دادگاه محشر نشان مى دهد كه: تنها حكومت به فرمان او است.

«و سرانجام تمام بت ها و معبودهاى ساختگى، كه به دروغ آنها را شريك خدا قرار داده بودند، گم، محو و نابود مى شوند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).

چرا كه آنجا، عرصه ظهور و بروز تمام اسرار مكتوم بندگان است، و هيچ حقيقتى نمى ماند مگر اين كه خود را آشكار مى سازد.

اصولاً در آنجا موقف ها و مقاماتى است كه، نه نياز به سؤال دارد، و نه جدال و گفتگو، بلكه تنها وضع حال، حكايت از همه چيز مى كند و نيازى به مقال نيست!

* * *

 

31قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ

32فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُونَ

33كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لايُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

31 ـ بگو: «چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش و چشم هاست؟ و چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و چه كسى امور (جهان) را تدبير مى كند»؟ به زودى (در پاسخ) مى گويند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد»؟!

32 ـ آن است خداوند، پروردگار حق شما با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى گردان مى شويد؟!

33 ـ اين چنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلّم شده كه آنها (پس از اين همه لجاجت و گناه)، ايمان نخواهند آورد!


1 ـ «مَكانَكُمْ» مفعول مقدرّى است، و در اصل چنين بوده: «إِلْزَمُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكائُكُمْ حَتّى تَسْئَلؤا»، و اين جمله در حقيقت شبيه آيه 24 سوره «صافات» است كه مى فرمايد: «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ».

2 ـ «زَيَّلْنا» از ماده «تزييل»، به معنى جدا ساختن است، و به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفته اند: ماده ثلاثى آن «زال يزيل» است، كه به معنى جدا شدن مى باشد، نه از ماده «زال يزول» به معنى زوال پذيرفتن.

3 ـ «إِنْ» در جمله بالا، به اصطلاح، مخفّفه از ثقيله است، و براى تأكيد مى باشد، و معنى جمله اين است: إِنّا كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ: «ما به طور مسلّم از عبادت شما غافل بوديم».

4 ـ زلزله، آيه 4.

 

تفسير:

چه كسى شما را روزى مى دهد؟

در اين آيات، سخن از نشانه هاى وجود پروردگار، و شايستگى او براى عبوديت به ميان آمده، و بحث هاى آيات گذشته را در اين زمينه تعقيب مى كند.

نخست مى فرمايد: به مشركان و بت پرستانى كه در بيراهه سرگردانند «بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد»؟ (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ).

«رزق» به معنى عطا و بخشش مستمر است، و از آنجا كه بخشنده تمام مواهب در حقيقت خدا است، «رازق» و «رزّاق» به معنى حقيقى، تنها بر او اطلاق مى شود.

و اگر اين كلمه در غير مورد او به كار رود، بدون شك جنبه مجازى دارد، همانند آيه 233 سوره «بقره» كه در زمينه زنان شيرده مى گويد: وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ: «پدران موظفند زنانى كه فرزندانشان را شير مى دهند، به طور شايسته روزى دهند و لباس بپوشانند».

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه: بيشتر روزى هاى انسان از آسمان است.

باران حيات بخش از آسمان مى بارد.

و هوا كه مورد نياز همه موجودات زنده است نيز بر فراز زمين قرار گرفته.

و از همه مهم تر، نور آفتاب كه بدون آن هيچ موجود زنده و هيچ گونه حركت و جنبشى در سرتاسر زمين وجود نخواهد داشت، از آسمان است، و حتى حيوانات اعماق درياها از پرتو نور آفتاب زنده اند; زيرا مى دانيم:

غذاى بسيارى از آنها، گياهان بسيار كوچكى است كه در لابلاى امواج، در سطح اقيانوس، در برابر تابش نور آفتاب رشد و نموّ مى كند، و قسمت ديگرى از آن حيوانات، از گوشت ديگر حيوانات دريا، كه به وسيله آن گياهان تغذيه شده اند استفاده مى كنند.

ولى زمين، تنها به وسيله مواد غذائى خود، ريشه گياهان را تغذيه مى كند، و شايد به همين دليل است كه در آيه فوق، نخست سخن از ارزاق آسمان، و سپس ارزاق زمين به ميان آمده است (به تفاوت درجه اهميت).

آنگاه به دو قسمت از مهم ترين حواس انسان، كه بدون آن دو، كسب علم و دانش براى بشر امكان پذير نيست اشاره كرده مى فرمايد: «بگو چه كسى است كه مالك و خالق گوش و چشم و قدرت دهنده اين دو حسّ آدمى است»؟ (أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ).

در واقع در اين آيه، نخست به نعمت هاى مادّى، و بعد به مواهب و روزى هاى معنوى، كه بدون آنها نعمت هاى مادّى فاقد هدف و محتوا است اشاره شده.

كلمه «سمع» مفرد به معنى گوش و «ابصار» جمع «بصر» به معنى بينائى و چشم است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: چرا «سمع» در همه جا در قرآن مفرد ذكر شده، اما «بصر» گاهى به صورت جمع، و گاهى به صورت مفرد آمده؟، پاسخ اين سؤال را در جلد اول، ذيل آيه 7 سوره «بقره» ذكر كرده ايم.

پس از آن، از دو پديده «مرگ» و «حيات»، كه عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است سخن به ميان آورده، مى گويد: «و چه كسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج مى كند»؟ (وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ).

اين همان موضوعى است كه، تا كنون عقل دانشمندان و علماى علوم طبيعى، و زيست شناسان در آن حيران مانده، كه چگونه موجود زنده از موجود بى جان به وجود آمده است؟

آيا چنين چيزى كه تلاش و كوشش مداوم دانشمندان تا كنون در آن به جائى نرسيده است، مى تواند يك امر ساده، و وابسته به تصادف، حوادث رهبرى نشده، و بدون برنامه و هدف طبيعت بوده باشد؟

بدون شك پديده پيچيده و ظريف و اسرارآميز حيات، نيازمند به علم و قدرت فوق العاده، و عقل كلّى است.

او نه تنها در آغاز، موجود زنده را از موجودات بى جان زمين آفريده است، بلكه علاوه بر اين، سنت او بر اين قرار گرفته كه: حيات نيز جاودانى نباشد، و به همين جهت مرگ را در دل حيات آفريده، تا از اين طريق، ميدان را براى دگرگونى ها و تكامل باز گذارد.

در تفسير آيه فوق، اين احتمال نيز داده شده كه: آيه علاوه بر مرگ و حيات مادّى، مرگ و حيات معنوى را نيز شامل مى شود; زيرا انسان هاى هوشمند و پاك دامن و با ايمان را مى بينيم: از پدر و مادرى آلوده، بى ايمان و گمراه متولد مى شوند، عكس آن نيز مشاهده شده است كه: بر خلاف قانون وراثت، انسان هاى بى ارزش و مرده، از پدر و مادر ارزشمندى به وجود آمده اند.(1)

البته، مانعى ندارد كه آيه فوق، اشاره به هر دو قسمت باشد; زيرا هر دو از عجائب آفرينش، و از پديده هاى اعجاب انگيز جهانند، و روشنگر اين حقيقت اند كه: علاوه بر عوامل طبيعى، دست قدرت آفريدگار عالم و حكيمى در كار است.(2)

بعد از آن اضافه مى كند: «و چه كسى است كه امور اين جهان را تدبير مى كند»؟ (وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ).

در حقيقت نخست، سخن از آفرينش مواهب، سپس سخن از حافظ و نگهبان و مدبّر آنها است.

قرآن اين سؤالات سه گانه را مطرح مى كند، و بلافاصله مى گويد: «آنها به زودى در پاسخ خواهند گفت: اللّه» (فَسَيَقُولُونَ اللّهُ).

از اين جمله، به خوبى استفاده مى شود كه: حتى مشركان و بت پرستان عصر جاهليت، خالق، رازق، حيات بخش و مدبّر امور جهان هستى را خدا مى دانستند، و اين حقيقت را هم از طريق عقل، و هم از راه فطرت در يافته بودند كه: اين نظام حساب شده جهان، نمى تواند مولود بى نظمى و يا مخلوق بت ها باشد.

و در آخر آيه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا با اين حال تقوا را پيشه نمى كنيد»؟ (فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ).

تنها كسى شايسته عبادت و پرستش است كه: آفرينش و تدبير جهان به دست او است، اگر عبادت به خاطر شايستگى و عظمت ذات معبود باشد، اين شايستگى و عظمت تنها در خدا است، و اگر براى اين باشد كه مى تواند سرچشمه سود و زيان گردد، اين نيز مخصوص خدا است.

* * *

پس از آن كه نمونه هائى از آثار عظمت و تدبير خداوند را در آسمان و زمين بيان كرد، وجدان و عقل مخالفان را به داورى طلبيد، و آنها به آن معترف گرديدند، در آيه بعد، با لحنى قاطع مى فرمايد: «اين است اللّه، پروردگار بر حق شما»! (فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ).

نه بت ها، و نه ساير موجوداتى را كه شريك خداوند در عبوديت قرار داده ايد، و در برابر آنها سجده و تعظيم مى كنيد!

آنها چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند، در حالى كه نه فقط نمى توانند در آفرينش و تدبير جهان شركت كنند، كه خودشان سر تا پا نياز و احتياجند.

سپس چنين نتيجه گيرى مى كند: «اكنون كه حق را به روشنى شناختيد، آيا بعد از حق، چيزى جز ضلال و گمراهى وجود دارد»؟ (فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ).

با اين حال «چگونه از عبادت و پرستش خدا روى مى گردانيد» (فَأَنّى تُصْرَفُونَ).

با اين كه مى دانيد معبود حقّى جز او نيست؟!

اين آيه، در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل و ترك آن پيشنهاد مى كند، و آن اين كه:

نخست بايد از طريق وجدان و عقل براى شناخت حق گام برداشت، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن و مخالف آن است باطل و گمراهى است، و بايد كنار گذاشته شود.

* * *

و در آخرين آيه، براى بيان اين نكته كه: چرا آنها با وضوح مطلب، و روشنائى حق، به دنبال آن نمى روند، مى گويد: «اين گونه فرمانِ خدا درباره اين افراد، كه از روى علم و عمد و بر خلاف عقل و وجدان سر از اطاعت پيچيده اند، صادر شده: كه آنها ايمان نياورند» (كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لايُؤْمِنُونَ).(3)

در واقع، اين خاصيت اعمال نا درست و مستمر آنها است، كه قلبشان را چنان تاريك، و روحشان را چنان آلوده مى كند كه، با وضوح و روشنى حق، آن را نمى بينند و به بيراهه مى روند.

بنابراين، آيه فوق، هيچ گونه دلالت بر مسأله «جبر» ندارد، بلكه اشاره به آثار اعمال خود انسان مى باشد، ولى شك نيست كه اين اعمال، چنان خاصيتى را به فرمان خدا دارد.

درست مثل اين است كه به كسى بگوئيم: صد بار به تو گفتيم: گِرد مواد مخدر و مشروبات الكلى مگرد! اكنون كه گوش ندادى و شديداً معتاد شدى، محكوم به اين هستى كه مدت ها در بدبختى بمانى.

* * *

34قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ

35قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

36وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لايُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ

 

ترجمه:

34 ـ بگو: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، آفرينش را ايجاد مى كند و سپس باز مى گرداند»؟! بگو: «تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده، سپس باز مى گرداند; با اين حال، چرا از حق روى گردان مى شويد»؟!

35 ـ بگو: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، به سوى حق هدايت مى كند»؟! بگو: «تنها خدا به حق هدايت مى كند! آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد»؟!

36 ـ و بيشتر آنها، جز از گمان، پيروى نمى كنند; (در حالى كه) گمان، هرگز (انسان را) از حق بى نياز نمى سازد! به يقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است!

 


1 ـ اين مضمون در روايات متعددى در جلد اول تفسير «برهان»، صفحه 543 (جلد 2، صفحه 456، بنياد بعثت، 1415 هـ .ق)، ذيل آيه 95 سوره «انعام» آمده است («كافى»، جلد 2، صفحه 5، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 156، و جلد 64، صفحه 92).

2 ـ در جلد پنجم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 95 سوره «انعام»، توضيحات ديگرى نيز در اين باره داده ايم.

3 ـ «كاف» تشبيه در اينجا، اشاره به مطلبى است كه در آخرين جمله آيه قبل ذكر شده است، و معنى آيه چنين است: «كَما أَنَّهُ لَيْسَ بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ».

 

تفسير:

از نشانه هاى حق و باطل

اين آيات نيز، همچنان استدلالات مربوط به مبدأ و معاد را تعقيب مى كند، در نخستين آيه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا هيچ يك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد، مى تواند آفرينش را ايجاد كند، و سپس باز گرداند»؟ (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ).

آنگاه اضافه مى كند: «بگو: خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند» (قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ).

«با اين حال چرا از حق روى مى گردانيد، و در بيراهه سرگردان مى شويد»؟ (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ).

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد:

نخست اين كه: مشركان عرب، غالباً اعتقاد به معاد، مخصوصاً به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند، با اين حال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد؟

ديگر اين كه: در آيه قبل، سخن از اعتراف مشركان بود، ولى در اينجا به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد كه: تو اعتراف به اين واقعيت كن!; اين تفاوت تعبير براى چيست؟

با توجه به يك نكته، جواب هر دو سؤال روشن مى شود، و آن اين كه:

گر چه مشركان به معاد (معاد جسمانى)، عقيده نداشتند، ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است، براى پذيرش معاد كافى است; چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست.

بنابراين، اعتقاد به مبدأ با كمى دقت، معاد را اثبات مى كند.

و از اينجا روشن مى شود: چرا به جاى مشركان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعتراف به اين واقعيت مى كند; زيرا، گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدأ است، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و دستور داده شده پيامبر(صلى الله عليه وآله)به جاى آنها اعتراف كند.

* * *

در آيه بعد، بار ديگر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا هيچ يك از معبودهاى ساختگى شما، به سوى حق هدايت مى كنند»؟ (قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ).

معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق، در حالى كه معبودهاى مشركان، اعم از بت هاى بى جان و جاندار، هيچ كدام قادر نيستند بدون هدايت الهى، كسى را به سوى حق رهنمون گردند; زيرا هدايت به سوى حق، نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد، و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست.

 

لذا، بلافاصله اضافه مى كند: «بگو: تنها خداوند به سوى حق هدايت مى كند» (قُلِ اللّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ).

با اين حال «آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته تر براى پيروى است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند»؟ (أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى).(1)

و در پايان آيه، با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: «شما را چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد»؟ (فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).

* * *

و در آخرين آيه، به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها اشاره كرده مى فرمايد: «اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند، و به حق نمى رساند» (وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لايُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً).

سرانجام با لحنى تهديدآميز نسبت به اين گونه افراد، كه تابع هيچ منطق و حسابى نيستند مى فرمايد: «خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است» (إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ).

* * *


1 ـ «يَهِدِّي» در اصل «يهتدى» بوده، كه «تاء» آن تبديل به «دال» و در آن ادغام شده است.

 
نكته ها:

1 ـ هدايت ويژه خدا است

در آيات فوق خوانديم: تنها خدا است كه به سوى حق هدايت مى كند، اين انحصار;

يا به خاطر آن است كه: منظور از هدايت، تنها ارائه طريق نيست، بلكه، رساندن به مقصد نيز مراد مى باشد، كه اين كار تنها به دست پروردگار است.

و يا به اين جهت است كه: ارائه طريق و نشان دادن راه نيز، در درجه اول كار خدا است، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى، تنها از طريق هدايت او به راه هاى هدايت آگاه مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند.

* * *

2 ـ معبودهاى مشركان و شايستگى هدايت

اين كه در آيات فوق مى خوانيم: معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند، كه خودشان نيز نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بت هاى سنگى و چوبى صدق نمى كند; زيرا آنها مطلقاً عقل و شعورى ندارند، تا بخواهند هدايت بشوند يا هدايت نمايند.

ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور، مانند: فرشتگان و انسان هائى كه معبود واقع شدند، كاملاً صدق مى كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد، يعنى: به فرض كه بت ها عقل و شعور هم داشته باشند، بدون راهنمائى الهى، خودشان راه را پيدا نمى كنند، چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند.

به هر حال آيات فوق، به خوبى نشان مى دهد: يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان، هدايت آنها به سوى حق است، كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد، دادن درس هاى گوناگون از راه فطرت، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش، و همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد.

* * *

3 ـ چرا اكثر؟

در آخرين آيه مورد بحث، خوانديم: اكثر بت پرستان و مشركان، دنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤال پيش مى آيد:

چرا نفرموده است همه آنها; زيرا مى دانيم، تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند، كه بت ها را معبودهاى به حق، مالكان نفع و ضرر، و شفيعان درگاه خدا مى پندارند، و به همين جهت، بعضى ناچار شده اند كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند، و معتقدند: اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است.

ولى اين پاسخ، چندان قابل ملاحظه نيست، و بهتر اين است گفته شود: بت پرستان دو گروهند:

يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند، افرادى خرافى، نادان و بى خبرند، و تحت تأثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بت ها را براى پرستش برگزيده اند.

اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند، رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه، با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى، براى حفظ منافع خويش، مردم را به سوى بت ها دعوت مى كنند، و به همين دليل، خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد; چرا كه قابل هدايتند، و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند، مطلقاً مورد اعتنا قرار نداده است.

* * *

4 ـ دليل عدم حجيت ظنّ

گروهى از علماى «علم اصول»، آيه فوق و مانند آن را، دليل بر آن مى دانند كه: ظن و گمان به هيچ وجه حجت و سند نمى تواند باشد، و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد.

اما گروهى ديگر، با توجه به اين كه در ميان دلائل فقهى، دلائل ظنى فراوان داريم، (مانند حجيت ظواهر الفاظ، شهادت دو شاهد عادل، و يا خبر واحد ثقه، و امثال آن) مى گويند: آيه فوق دليل بر اين است كه: قاعده اصلى در مسأله ظن، عدم حجيت است، مگر اين كه با دليل قطعى، حجت بودن آن ثابت گردد، مانند چند مثال بالا كه با دلايل قطعى حجيت آنها به اثبات رسيده است.

ولى انصاف اين است: آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس، و گمان هاى بى پايه و خرافى، مانند: گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد.

بنابراين، آيه فوق و آيات مشابه آن، در مسأله عدم حجيت ظنّ، به هيچ وجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).

* * *

37وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لارَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ

38أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

39بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ

40وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لايُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدينَ

 

ترجمه:

37 ـ شايسته نبود كه اين قرآن، بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد; ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى)، و شرح و تفصيلى بر آنهاست; شكى در آن نيست، و از طرف پروردگار جهانيان است.

38 ـ آيا آنها مى گويند: «او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوئيد، يك سوره همانند آن را بياوريد; غير از خدا، هر كس را مى توانيد (به يارى) طلبيد»!

39 ـ (ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نكردند;) بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است! پيشنيان آنها نيز همين گونه تكذيب كردند; پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود!

40 ـ بعضى از آنها، به آن ايمان مى آورند; و بعضى ايمان نمى آورند; و پروردگارت به مفسدان آگاه تر است (و آنها را بهتر مى شناسد)!

تفسير:

عظمت و حقانيت دعوت قرآن

اين آيات، به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدأ گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نيز افترا مى زدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته، و به خدا نسبت داده است، لذا در آيات گذشته خوانديم: از پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا داشتند قرآنى غير از اين قرآن بياورد، و يا لااقل آن را تغيير دهد، اين خود دليل آن است كه: قرآن را ساخته فكر او مى پنداشتند!

قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «شايسته نيست اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» (وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ).

جالب اين كه: به جاى نفى ساده، نفى شأنيت شده است، و مى دانيم اين گونه تعبير، از نفى ساده رساتر است، اين درست به آن مى ماند: كسى در مقام دفاع از خود بگويد:

شأن من نيست كه دروغ بگويم، و البته اين تعبير از اين كه بگويد: من دروغ نمى گويم، بسيار پرمعنى تر و عميق تر مى باشد.

آنگاه، به ذكر دليل بر اصالت قرآن، و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: «ولى اين قرآن، براى تصديق كتب آسمانى پيش از خود است» (وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ).

يعنى: تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده، بر قرآن و آورنده آن، كاملاً منطبق است، و اين خود ثابت مى كند: تهمت و افترا بر خدا نيست، و واقعيت دارد.

اصولاً خود قرآن از باب «آفتاب آمد دليل آفتاب»، شاهد صدق محتواى خويش است.

و از اينجا روشن مى شود: كسانى كه اين گونه آيات قرآن را دليل بر عدم تحريف «تورات» و «انجيل» گرفته اند در اشتباهند; زيرا قرآن، مندرجات اين كتب، در عصر نزول قرآن را تصديق نمى كند، بلكه، نشانه هائى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و قرآن در اين كتب بوده مورد تأئيد قرار داده است (دقت كنيد).(1)

پس از آن، دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى فرمايد: «در اين قرآن، شرح كتب اصيل انبياء پيشين، بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است، و به همين دليل، شكّى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است» (وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لارَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ).

به تعبير ديگر: هيچ گونه تضادى با برنامه انبياء گذشته ندارد، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود، و اگر اين قرآن مجعول و ساختگى بود; حتماً مخالف و مباين آنها بود.

و به همين دليل پى مى بريم: در اصول مسائل، چه در عقائد دينى، چه در برنامه هاى اجتماعى، و حفظ حقوق، و مبارزه با جهل، و دعوت به حق و عدالت، و همچنين زنده كردن ارزش هاى اخلاقى و مانند اينها، هيچ گونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست، جز اين كه هر كتابى كه بعداً نازل شده، در سطحى بالاتر و كامل تر بوده، همچون سطوح مختلف تعليمات در «دبستان»، «دبيرستان» و «دانشگاه»، تا به كتاب نهائى، كه مخصوص دوران پايان تحصيل دينى امت ها است، يعنى قرآن رسيده است.

شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ و برگ ها، تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد، ولى سخن از اصول اساسى آنها است، كه همه جا هماهنگ است.

* * *

در آيه بعد، دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى فرمايد: «آنها مى گويند: اين قرآن را پيامبر(صلى الله عليه وآله)به دروغ به خدا نسبت داده، به آنها بگو: اگر راست مى گوئيد شما هم يك سوره مثل آن را بياوريد، و از هر كس مى توانيد ـ غير از خدا ـ براى همكارى دعوت كنيد» (ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت، به همين دليل ثابت مى شود اين كتا وحى آسمانى است) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

اين آيه، از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند، نه تنها همه قرآن را، بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند: اگر معتقدند اين آيات از طرف خدا نيست، همانند آن، و يا لااقل همانند يك سوره آن را بياورند!

و همان گونه كه سابقاً بيان كرديم،(2) در آيات قرآن، گاهى «تحدّى»، يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن، گاهى به ده سوره، و گاهى به يك سوره شده است، و اين نشان مى دهد: جزء و كلّ قرآن همه اعجاز است.

و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده، هر سوره از قرآن را نيز شامل مى شود.

البته، شك نيست كه اعجاز قرآن، منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان و رسائى تعبيرات ـ آن چنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند ـ نيست، بلكه علاوه بر اينها، از نظر بيان معارف دينى، علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود، بيان احكام و قوانين، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات، و عدم وجود تضاد و اختلاف در آن نيز، جنبه اعجاز دارد.(3)

* * *

در آيه بعد، اشاره به يكى از علل اساسى مخالفت هاى مشركان كرده، مى فرمايد: آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند، «بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه; از محتواى آن آگاهى نداشتند» (بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ).

در واقع عامل انكار، عدم آگاهى و جهل آنها بود.

اما اين كه منظور از اين جمله، جهل درباره چه امورى بوده است؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد، از جمله:

جهل به معارف دينى و مبدأ و معاد، همان گونه كه قرآن از قول مشركان در مورد معبود حقيقى (اللّه) نقل مى كند كه مى گفتند: أَ جَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَىْءٌ عُجابٌ:

«آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است، اين چيز عجيبى است».(4)

و يا در مورد «معاد» مى گفتند: أَ إِذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيْداً:

«آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوان پوسيده شديم، بار ديگر به زندگى جديد باز مى گرديم».(5)

در حقيقت آنها، هيچ گونه دليلى بر نفى مبدأ و معاد نداشتند، و تنها جهل و بى خبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان، سدّ راهشان بود.

يا جهل به اسرار احكام.

جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه.

جهل به مفهوم حروف مقطعه.

و جهل به درس هاى عبرت انگيزى كه، هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است.

مجموع اين جهالت ها و بى خبرى ها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد.

«در حالى كه هنوز تأويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول، براى آنها روشن نشده بود» ( وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ).

«تأويل» در اصل لغت، به معنى بازگشت دادن چيزى است، و بنابراين هر كار يا سخنى به هدف نهائى برسد، مى گوئيم تأويل آن آمده است، به همين دليل، بيان هدف اصلى يك اقدام.

يا تفسير واقعى يك سخن.

يا تفسير و نتيجه و پايان يك خواب.

و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب، همه اينها تأويل ناميده مى شود.(6)

سپس اضافه مى كند: اين روش نادرست، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست، بلكه: «اقوام گمراه گذشته نيز، به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اين كه تحقيق در شناخت واقعيت ها بكنند، و يا انتظار براى تحقق آنها بكشند، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند» (كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).(7)

در واقع همه آنها عذرشان، جهلشان بود، و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناخت واقعيت ها، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند: انسان چيزى را كه نمى داند، هرگز انكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد.

و در پايان آيه، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده مى گويد: «بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ).

اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده مى فرمايد: اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند، «بلكه گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است، سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند، در حالى كه گروهى ديگر، همچنان در جهل و لجاجت پا فشارى كرده و ايمان نخواهند آورد» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لايُؤْمِنُ بِهِ).

روشن است: گروه دوم، افراد فاسد و مفسدى هستند، و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد: «پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد» (وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدينَ).

اشاره به اين كه افرادى كه زير بار حق نمى روند، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را از هم گسيخته، و در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤثرى دارند.

* * *


1 ـ در اين زمينه، توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 41 سوره «بقره» بيان گرديده.

2 ـ در جلد اول، ذيل آيه 23 سوره «بقره».

3 ـ براى شرح بيشتر، به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 23 سوره «بقره»، وكتاب «قرآن و آخرين پيامبر» مراجعه فرمائيد.

4 ـ ص، آيه 5.

5 ـ اسراء، آيات 49 و 98.

6 ـ در اين باره در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 7 سوره «آل عمران» به طور مشروح سخن گفته ايم.

7 ـ در آيه 118 سوره «بقره»، جلد اول تفسير «نمونه» نيز، اشاره به وضع امت هاى گذشته، از اين نظر آمده است.

 

نكته ها:

1 ـ جلوه تازه اى از اعجاز قرآن

جالب اين كه: با گذشت زمان، جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود، كه در گذشته مورد توجه قرار نمى گرفت، از جمله:

محاسبات فراوانى كه روى كلمات قرآن، با مغزهاى الكترونيكى انجام شده، و ويژگى هاى تازه اى براى كلمات، جمله بندى ها، و رابطه آن با زمان نزول هر سوره، ثابت كرده است، و آنچه ذيلاً مى خوانيد نمونه اى از آن است:

پژوهش هاى برخى از دانشمندان محقق امروز، به كشف روابط پيچيده و فرمول هاى محاسباتى بسيار دقيقى منجر شده كه حيرت انگيز است.

با يقين به اين امر كه نظم علمى دقيقى در ساختمان قرآن است، از طريق بررسى هاى آمارى و به زبان رياضى، به كشف قواعد دقيق و فرمول هاى رياضى و منحنى هاى كامل و سالمى توفيق يافته است، كه از نظر اهميت و شناخت، كشف «نيوتن» در جاذبه را، تداعى مى كند.

يك قرآن شناس بزرگ، نقطه شروع كارش را از اين مسأله ساده آغاز كرده است: آيات نازل شده در «مكّه» كوتاه است، و آيات نازل شده در «مدينه» بلند، اين يك مسأله طبيعى است كه هر نويسنده يا سخنران ورزيده، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را، بر حسب موضوع سخن تغيير مى دهد:

مسائل توصيفى، جملات كوتاه، و مسائل تحليلى و استدلالى، بلند.

آنجا كه سخن تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلّى اعتقادى است، لحن شعارى مى شود، و عبارات كوتاه.

و آنجا كه شروع داستان است، و بيان كلام براى نتيجه گيرى هاى اخلاقى و...، لحن آرام، عبارات طولانى و آهنگ نرم.

مسائل طرح شده در «مكّه»، از نوع اول است، و مسائل طرح شده در «مدينه»، از نوع دوم; چرا كه «مكّه» آغاز يك نهضت است، و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى، و «مدينه» يك جامعه، مسائل حقوقى، اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيرى هاى فكرى و علمى.

قرآن، سخن طبيعى است، و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر، و در نتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز، به تناسب مفاهيم.

اما اگر قبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است، يك طبيعت نيز هست، بايد اين كوتاهى و بلندى بى حساب نباشد، و طبق يك قاعده دقيق علمى، از آيات كوتاه آغاز كند، و يكنواخت و تصاعدى رو به آيات بلند برود.

بر اين اساس، بايد طول هر آيه اى، كوتاه تر از آيه نازل شده سال بعد، و بلندتر از آيه نازل شده سال پيش باشد، و اندازه اين طولانى شدن، اندازه هاى دقيق و حساب شده باشد.

بنابراين در طول 23 سال كه وحى نازل مى شده است، بايد 23 طول معدل در آيات داشته باشيم!

براى اين قاعده، مى توانيم: 23 ستون داشته باشيم، كه همه آيات بر حسب طول، در اين ستون ها تقسيم بندى شود.

حال از كجا مى توانيم بفهميم اين تقسيم بندى ها درست است؟

مى دانيم: شأن نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است، برخى را روايات تاريخى معين كرده، و صريحاً گفته در چه سالى نازل شده است، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد: مثلاً آياتى كه احكامى چون تغيير «قبله»، حرمت شراب، وضع حجاب، «زكات» و «خمس» را بيان مى كند، و آياتى كه از «هجرت» سخن مى گويند، سال تعيين آنها معلوم است.

با شگفتى فوق العاده مى بينيم: اين آيات ـ كه سال نزولشان معلوم است ـ درست در همان ستون هايى قرار مى گيرند كه، در اين جدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال، فرض شده اند! (دقت كنيد).

آنچه جالب تر است: پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است، به اين معنى كه: سوره «مائده»، آخرين سوره بزرگى است كه نازل شده است، در حالى كه چند آيه از آن طبق فرمول، بايد در سال هاى اوليه نازل شده باشد.

پس از تحقيق در متون تفاسير و روايات اسلامى، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند:

اين چند آيه در اوايل نازل شده، اما از نظر تدوين، به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سوره «مائده» جاى داده شده است، به اين طريق مى توان، سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد، و قرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود!

چه سخنورى است در عالم، كه بتوان از روى طول عبارت، سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟ به خصوص كه اين متن، كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى، نويسنده اش آن را در يك مدت معين و پيوسته نوشته، و بر زبانش رفته باشد، و به ويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع ـ يا حتى يك زمينه تعيين شده اى ـ تأليف كرده باشد، بلكه مسائل گوناگونى باشد كه، به تدريج بر حسب نياز جامعه، و در پاسخ به سؤالاتى كه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيله رهبر بيان، و سپس جمع آورى و تنظيم شده باشد.(1)

بلكه به گفته بعضى از مفسران، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز، در نوع خود معجزه آسا است.

شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله: جريان زير است كه براى «سيد قطب» مفسر معروف واقع شده:

او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد:

من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم، تنها حادثه اى را بيان مى كنم كه براى خود من واقع شد، و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر ديگر).

ما شش نفر از مسلمانان بوديم، كه با يك كشتى «مصرى»، اقيانوس «اطلس» را به سوى «نيويورك» مى پيموديم، مسافران كشتى 120 مرد و زن بودند، و كسى در ميان مسافران، جز ما مسلمان نبود.

روز «جمعه» به اين فكر افتاديم: «نماز جمعه» را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى برگزار نمائيم، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم، يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشّر «مسيحى» ـ كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ـ بيافرينيم، به خصوص كه او حتى مايل بود ما را هم به «مسيحيت» تبليغ كند!.

ناخداى كشتى كه يك نفر «انگليسى» بود، موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتى تشكيل دهيم، و به كاركنان كشتى نيز، كه همه از مسلمانان «آفريقا» بودند اجازه داده شد، با ما نماز بخوانند، و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند; زيرا اين نخستين بارى بود كه «نماز جمعه» بر روى كشتى انجام مى گرفت!

من (سيد قطب) به خواندن خطبه «نماز جمعه» و امامت پرداختم، مسافران غير مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند، و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند.

پس از پايان نماز، گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند، و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند، ولى در ميان اين گروه، خانمى بود كه بعداً فهميديم يك زن مسيحى اهل «يوگسلاوى» است، كه از جهنم «تيتو» و «كمونيسم» او، فرار كرده است!

او فوق العاده تحت تأثير نماز ما قرار گرفته بود، به حدّى كه اشك از چشمانش سرازير بود، و قادر به كنترل خويشتن نبود.

او به زبان «انگليسى» ساده و آميخته با تأثر شديد، و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت، و از جمله سخنانش اين بود:

بگوئيد ببينم: كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت؟ (او فكر مى كرد حتماً بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند، آن چنان كه در نزد «مسيحيان» است، ولى ما به زودى به او حالى كرديم كه: اين برنامه اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتيم: ما با لغت عربى صحبت مى كرديم.

ولى او گفت: من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم، اما به وضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت، اما از اين مهم تر، مطلبى كه نظر مرا فوق العاده به خود جلب كرد اين بود كه: در لابلاى خطبه امام شما، جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود، آنها داراى آهنگ فوق العاده مؤثر و عميقى بودند، آن چنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت، يقيناً اين جمله ها مطالب ديگرى بودند.

فكر مى كنم: امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد، مملوّ از «روح القدس» شده بود!

ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم، اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناء خطبه و در نماز آنها را مى خواندم، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن، آن چنان مؤثر است كه، حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آن را نمى فهمد، تحت تأثير شديد خود قرار مى دهد.(2)

* * *


1 ـ نقل از نشريه «فلق» (نشريه دانشجويان دانشگاه)

2 ـ تفسير «فى ظلال القرآن»، جلد 4، صفحه 422.

2 ـ جهل و انكار، سرمنشأ كفر

همان گونه كه از آيات فوق استفاده مى شود، اصولاً قسمت مهمى از مخالفت ها، دشمنى ها و ستيز با حق، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و به همين دليل گفته اند: سرانجامِ جهل، كفر است!

نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد، اين است: در مقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند، و به جستجو برخيزد، و تمام جوانب مطلبى را كه نمى داند بررسى نمايد، و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند آن را نفى نكند، همان گونه كه بدون دليل قاطع، زير بار اثبات نبايد برود.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان»، حديث جالبى را از امام صادق(عليه السلام) در اين زمينه نقل كرده، كه: «خداوند با دو آيه از قرآن، دو درس مهم به اين امت داده است:

نخست اين كه: جز آنچه مى دانند نگويند.

و ديگر اين كه: آنچه را نمى دانند انكار نكنند، سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود: أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيْثاقُ الْكِتابِ أَنْ لايَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ: «آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است، كه جز حق در مورد خداوند نگويند»؟(1)

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيْطُوا بِعِلْمِهِ: «مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آن آگاهى نداشتند، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست».(2)-(3)

* * *

41وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ

42وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لايَعْقِلُونَ

43وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لايُبْصِرُونَ

44إِنَّ اللّهَ لايَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

 

ترجمه:

41 ـ و اگر تو را تكذيب كردند، بگو: «عمل من براى من، و عمل شما براى شماست! شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد و من (نيز) از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم»!

42 ـ گروهى از آنان، به تو گوش فرا مى دهند (;اما گوئى نمى شنوند)! آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كَران برسانى، هر چند نفهمند؟!

43 ـ و گروهى از آنان، به سوى تو مى نگرند (اما گوئى هيچ نمى بينند)! آيا تو مى توانى نابينايان را هدايت كنى، هر چند نبينند؟!

44 ـ خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند; ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند!


1 ـ اعراف، آيه 169.

2 ـ يونس، آيه 39.

3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه 39 سوره «يونس» ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 43 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحات 113 و 186.

 

تفسير:

كوران و كَران

در اين آيات، بحثى كه در آيات گذشته در زمينه انكار و تكذيب لجوجانه مشركان گذشت، همچنان دنبال مى شود:

در نخستين آيه، طريق جديدى براى مبارزه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)تعليم داده، مى فرمايد: «اگر آنها تو را تكذيب كنند به آنان بگو: عمل من براى من و عمل شما براى خودتان باشد» (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ).

«شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد، و من هم از اعمال شما بيزارم» (أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ).

اين اعلام بيزارى و بى اعتنائى، كه توأم با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است، اثر روانى خاصى، مخصوصاً در منكران لجوج دارد، و به آنها مى فهماند: هيچ اصرار و اجبارى در مورد قبول و پذيرش آنها نيست، آنها با عدم تسليم در مقابل حق، خود را به محروميت مى كشانند، و تنها به خويشتن زيان مى رسانند.

نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است، همان گونه كه در سوره «كافرون» مى خوانيم: لَكُمْ دِيْنُكُمْ وَلِىَ دِيْنِ: «آئين شما براى خودتان آئين من هم براى خودم».(1)

از اين بيان روشن مى شود: محتواى اين گونه آيات، هيچ گونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم، بلكه همان گونه كه گفته شد، اين يك نوع مبارزه منطقى، از طريق بى اعتنائى در برابر افراد لجوج و كينه توز است.

* * *

در دو آيه بعد، اشاره به دليل انحراف، و عدم تسليم آنها در برابر حق مى كند و مى گويد: براى هدايت يك انسان، تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده، اعجازآميز و دلائل روشن كافى نيست، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است، همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل، تنها بذر آماده كافى نمى باشد، زمين مستعد نيز لازم است.

لذا نخست مى فرمايد: «گروهى از آنها به سوى تو گوش فرا مى دهند اما گوئى كَرَند» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ).(2)

با اين حال كه آنها گوش شنوائى ندارند، «آيا تو مى توانى صداى خود را به گوش كَران برسانى، هر چند درك نكنند»؟ (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لايَعْقِلُونَ).

* * *

«و گروهى ديگر از آنان، چشم به تو مى دوزند و اعمال تو را مى نگرند، كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را در بر دارد، اما گوئى كورند و نابينا» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ).(3)

«آيا با اين حال، تو مى توانى اين نابينايان را هدايت كنى، هر چند فاقد بصيرت باشند»؟ (أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لايُبْصِرُونَ).

* * *

ولى بِدان، و آنها نيز بايد بدانند: اين نارسائى فكر، و عدم بصيرت، و نابينائى از ديدن چهره حق، و ناشنوائى در برابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند، و خداوند به آنها ستمى كرده باشد; بلكه اين خود آنها بوده اند كه با اعمال نادرستشان، و دشمنى و عصيان در برابر حق، روح خود را تاريك، و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند; چرا كه: «خداوند به هيچ كس از مردم هيچ ستمى روا نمى دارد، بلكه اين مردمند كه به خويشتن ستم روا مى دارند» (إِنَّ اللّهَ لايَظْلِمُ النّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

* * *

 


1 ـ كافرون، آيه 6.

2 ـ در اين جا در حقيقت جمله «كَأَنَّهُمْ صُمٌّ لايَسْتَمِعُونَ» در تقدير است.

3 ـ در اينجا نيز جمله «كَأَنَّهُمْ عُمْىٌ لايُبْصِرُونَ» در تقدير است.

 

نكته ها:

1 ـ شنيدن و نگاه به قصد مخالفت

اين كه در آيه دوم مى خوانيم: گوش به تو فرا مى دهند، يعنى گروهى از آنان سخنان اعجازآميز تو را مى شنوند و در آيه سوم مى خوانيم: به سوى تو نگاه مى كنند يعنى:

گروه ديگرى اعمال معجزنشانت را مى نگرند ـ كه همگى دليل روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت تو است، ولى هيچ كدام از اين دو گروه، از استماع و نظرشان بهره نمى گيرند ـ اشاره به اين است كه: نظر آنها، نظر فهم و درك نيست، بلكه نظر انتقاد، عيب جوئى و مخالفت است.

آرى، از نگاهشان، از استماعشان، بهره نمى گيرند; چرا كه به قصد ادراك محتواى سخن و فهم محتواى عمل نمى باشد، بلكه مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند، و مى دانيم قصد و نيّت انسان به اعمال او شكل مى دهد، و اثرات آن را دگرگون مى سازد.

* * *

2 ـ درك و تدبّر لازم است

در آخر آيه دوم، جمله «وَ لَوْ كانُوا لايَعْقِلُونَ» و در پايان آيه سوم، جمله «وَ لَوْ كانُوا لايُبْصِرُونَ» آمده است، اشاره به اين كه استماع، يعنى: پذيرش الفاظ و راه دادن آنها به گوش به تنهائى كافى نيست، بلكه تفكر و تدبّر لازم است، تا انسان از محتواى آن بهره گيرد، همچنين نگاه به تنهائى اثرى ندارد، بلكه بصيرت (درك مفاهيم آنچه را مى بيند) لازم است، تا به عمق آن برسد و هدايت شود.

* * *

 

45وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ

46وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ

47وَ لِكُلِّ أُمَّة رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ

 

ترجمه:

45 ـ (به ياد آور) روزى را كه (خداوند) آنها را جمع مى سازد; آن چنان كه (احساس مى كنند) گوئى جز ساعتى از روز، (در دنيا) توقف نكردند; به آن مقدار كه يكديگر را (ببينند و) بشناسند! مسلماً آنها كه لقاى خداوند (و روز رستاخيز) را تكذيب كردند، زيان بردند و هدايت نيافتند!

46 ـ اگر ما، پاره اى از مجازات هائى را كه به آنان وعده داده ايم، به تو نشان دهيم، و يا تو را از دنيا ببريم، (در هر حال،) بازگشتشان به سوى ماست; سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مى دادند گواه است!

47 ـ براى هر امتى، رسولى است; هنگامى كه رسولشان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داورى مى شود; و ستمى به آنها نخواهد شد!

 تفسير:

زيانكاران

به دنبال شرح بعضى از صفات مشركان در آيات گذشته، در اينجا اشاره به وضع دردناكشان در قيامت كرده مى فرمايد:

«به خاطر بياور آن روز را، كه خداوند همه آنها را محشور و جمع مى كند، در حالى كه چنان احساس مى كنند كه تمام عمرشان در اين دنيا بيش از ساعتى از يك روز نبوده، به همان مقدار كه يكديگر را ببينند و بشناسند» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ).

اين احساس كم بودنِ مقدار اقامت در دنيا،

يا به خاطر آن است كه; اصولاً زندگى دنيا در برابر زندگى جاويدان قيامت، به مقدار ساعتى بيش نيست.

يا به خاطر آن است كه; اين دنياى ناپايدار چنان با سرعت بر آنها گذشته، كه گوئى يك ساعت بيش نبوده است.

و يا اين كه به خاطر عدم استفاده صحيح از عمر خود، چنين مى پندارند كه: همه عمرشان بيش از يك ساعت ارزش نداشته است!

بنا بر آنچه در تفسير فوق گفتيم، جمله: يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ: «يكديگر را مى شناسند»، اشاره به مقدار درنگ آنها در دنيا است، يعنى: آن چنان عمر را كوتاه احساس مى كنند كه، گويا تنها به مقدارى بوده كه دو نفر يكديگر را ببينند و معارفه اى در ميان آنها انجام گردد و از همديگر جدا شوند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه: منظور احساس كوتاهى زمان دوران «برزخ» است، يعنى آنها در دوران «برزخ» در حالتى شبيه به خواب فرو مى روند، كه گذشت سال ها و قرون و اعصار را احساس نمى كنند، به طورى كه به هنگام رستاخيز فكر مى كنند، دوران برزخشان ـ كه شايد هزاران و يا ده ها هزار سال بوده ـ بيش از ساعتى نبوده است.

شاهد اين تفسير، آيات 55 و 56 سوره «روم» است كه مى گويد: وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَة كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ * وَ قالَ الَّذِيْنَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإِيْمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ:

«و روزى كه قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى (در عالم برزخ) درنگ نكردند! اين چنين از درك حقيقت بازگردانده مى شوند * ولى كسانى كه علم و ايمان به آنان داده شده مى گويند: شمابه فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ كرديد، و اكنون روز رستاخيز است، اما شما نمى دانستيد»!

از اين دو آيه استفاده مى شود: گروهى از مجرمان به هنگامى كه قيامت بر پا مى شود، سوگند ياد مى كنند كه دوران برزخشان ساعتى بيش نبوده است، ولى مؤمنان به آنها مى گويند: دورانى طولانى بوده، و هم اكنون قيامت بر پا شده است و شما نمى دانيد! (و مى دانيم «برزخ» براى همه يكسان نيست، كه شرح آن را ذيل آيات مناسب خواهيم داد).

مطابق اين تفسير، معنى جمله «يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ» چنين خواهد بود كه: «آنها به قدرى زمان برزخ را كوتاه احساس مى كنند، كه هيچ مطلبى از دنيا را فراموش نكرده اند، و يكديگر را به خوبى مى شناسند».

و يا اين كه: «اعمال زشت يكديگر را در آنجا مى بينند و باطن يكديگر را مى شناسند» و اين خود يك رسوائى بزرگ براى آنها است.

آنگاه اضافه مى كند: در آن روز به همه آنها ثابت مى شود: «افرادى كه روز رستاخيز و ملاقات پروردگار را تكذيب كردند، زيان بردند» (قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ)، و تمام سرمايه هاى وجود خود را از دست دادند، بى آن كه نتيجه اى بگيرند.

«و اينها به خاطر اين تكذيب و انكار و اصرار بر گناه و لجاجت، آمادگى هدايت نداشتند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ).

چرا كه قلبشان تاريك، و روحشان ظلمانى بود.

* * *

در آيه بعد به عنوان تهديد كفار، و تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى فرمايد: «اگر ما قسمتى از مجازات هائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم، و در زمان حيات خود، عذاب و مجازات آنها را ببينى، و يا اگر پيش از آن كه به چنين سرنوشتى گرفتار شوند تو را از اين دنيا ببريم، به هر حال بازگشتشان به سوى ما است، و خداوند شاهد و گواه اعمالى است كه انجام مى دادند» (وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ).

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، يك قانون كلّى درباره همه پيامبران، و از جمله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و همه امت ها، از جمله امتى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى زيسته اند بيان كرده، مى گويد: «هر امتى رسول و فرستاده اى از طرف خدا دارد» (وَ لِكُلِّ أُمَّة رَسُولٌ).

و مى افزايد: «هنگامى كه فرستاده آنها آمد و ابلاغ رسالت كرد، (و گروهى در برابر حق تسليم شدند و پذيرفتند، و گروهى به مخالفت و تكذيب برخاستند)، با عدالتش در ميان آنها داورى مى شود، و هيچ كدام از آنها مورد ستم واقع نمى شوند» (فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ)، مؤمنان و نيكان باقى مى مانند، و بدان و مخالفان يا نابود مى شوند و يا محكوم به شكست.

همان گونه كه درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و امت معاصرش چنين شد، مخالفان دعوتش يا در جنگ ها از ميان رفتند، و يا سرانجام شكست خورده، از صحنه اجتماع طرد شدند، و مؤمنان زمام امور را به دست گرفتند.

بنابراين، قضاوت و داورى كه در اين آيه به آن اشاره شده، همان قضاوت تكوينى و اجرائى در اين دنيا است، و اما اين كه بعضى از مفسران احتمال داده اند: اشاره به داورى خدا در قيامت باشد، خلاف ظاهر است.

* * *

48وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

49قُلْ لاأَمْلِكُ لِنَفْسي ضَرّاً وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ لِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ

50قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ

51أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آلآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ

52ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ

 

ترجمه:

48 ـ و مى گويند: «اگر راست مى گوئى، اين وعده (مجازات) كى خواهد بود»؟

49 ـ بگو: «من براى خودم زيان و سودى را مالك نيستم، (چه رسد براى شما!) مگر آنچه خدا بخواهد. براى هر قومى، اجلى است; هنگامى كه اجل آنها فرا رسد، نه ساعتى تأخير مى كنند، و نه پيشى مى گيرند»!

50 ـ بگو: «به من خبر بدهيد اگر مجازات او، شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد (،آيا مى توانيد آن را از خود دفع كنيد؟!)» پس مجرمان براى چه عجله مى كنند؟!

51 ـ سپس آيا آنگاه كه واقع شد (به شما گفته مى شود:)، آيا به آن ايمان مى آوريد؟! حالا؟! در حالى كه قبلاً براى آن عجله مى كرديد!

52 ـ سپس به كسانى كه ستم كردند گفته مى شود: «عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد»؟!

تفسير:

مجازات الهى در دست من نيست

به دنبال تهديدهائى كه در آيات سابق راجع به عذاب و مجازات منكران حق ذكر شد، در اين آيات، نخست از قول آنها چنين نقل مى كند: آنها از روى استهزاء و مسخره و انكار «مى گويند: اين وعده اى كه در مورد نزول عذاب مى دهى، اگر راست مى گوئى چه موقع است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

اين سخن، مسلماً از ناحيه مشركان عصر پيامبر اسلام بوده; زيرا آيات بعد كه متضمن پاسخ پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، شاهد گوياى اين مطلب مى باشد.

آنها با اين تعبير مى خواستند، هم بى اعتنائى كامل خود را به تهديدهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نشان دهند.

و هم براى افرادى كه از اين تهديدها متزلزل گشته بودند، مايه قوت قلب و آرامش فكر شوند.

* * *

در برابر اين سؤال و استهزاء، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد از چند راه به آنها پاسخ گويد:

نخست اين كه: «به آنها بگو وقت و موعد اين كار در اختيار من نيست، من مالك سود و زيانى براى خود نيستم، چه رسد براى شما، مگر آنچه خدا بخواهد و اراده كند» (قُلْ لاأَمْلِكُ لِنَفْسي ضَرّاً وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ).

من تنها پيامبر و فرستاده اويم، تعيين موعد نزول عذاب، تنها به دست او است، وقتى كه من درباره خودم مالك سود و زيان نباشم، به طريق اولى در مورد شما مالك چيزى نخواهم بود.

اين جمله، در حقيقت اشاره به «توحيد افعالى» است، كه در اين عالم همه چيز به خدا باز مى گردد، و هر كار از ناحيه او است.

او است كه با حكمتش مؤمنان را پيروزى مى دهد.

و او است كه با عدالتش منحرفان را مجازات مى كند.

بديهى است، اين منافات با آن ندارد كه، خداوند به ما نيروها و قدرت هائى داده است، كه به وسيله آن مالك قسمتى از سود و زيان خويش هستيم، و مى توانيم درباره سرنوشت خويش تصميم بگيريم.

و به تعبير ديگر: اين آيه نفى مالكيت «بالذات» را مى كند نه «بالغير» را، و جمله «إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» قرينه روشنى بر اين موضوع است.

از اينجا معلوم مى شود: اين كه: بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير «المنار»، خواسته اند از اين آيه نفى جواز توسّل به پيامبر(صلى الله عليه وآله)را استفاده كنند، بسيار بى پايه است.

زيرا اگر منظور از توسّل اين باشد كه: ما پيامبر(صلى الله عليه وآله)را صاحب قدرت، مالك سود و زيان بالذات بدانيم، مسلماً اين شرك است، و هيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد.

اما اگر، اين مالكيت از ناحيه خدا باشد، و تحت عنوان «إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» قرار گيرد، مانعى ندارد، و اين عين ايمان و توحيد است.

ولى او به خاطر غفلت از اين نكته، وقت خود و خوانندگان تفسيرش را با بحث هاى طولانى تلف كرده است، و متأسفانه با تمام امتيازاتى كه در اين تفسير موجود است، از اين اشتباهات، فراوان دارد، كه سرچشمه همه آنها را مى توان تعصّب دانست!.

پس از آن قرآن، به پاسخ ديگر پرداخته مى فرمايد: «هر قوم و جمعيتى زمان و اجل معينى دارند، به هنگامى كه اجل آنها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير خواهند كرد، و نه ساعتى پيشى خواهند گرفت» (لِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ).

و به تعبير ديگر: هيچ قوم و ملتى به هنگام انحراف از مسير حق، در مقابل مجازات هاى الهى كه نتيجه اعمال خودشان است مصونيت ندارند، هنگامى كه در چنين مسيرهائى گام بگذارند، و از قوانين قطعى آفرينش منحرف شوند، امكانات خود را از دست داده و سرانجام سقوط مى كنند، كه تاريخ جهان، نمونه هاى فراوانى را از آن به خاطر دارد.

در واقع قرآن، به مشركانى كه در مورد آمدن عذاب الهى تعجيل مى كردند اخطار مى كند:

بى جهت عجله نكنند، به هنگامى كه زمان آنها فرا برسد، لحظه اى اين عذاب تأخير و تقديم نخواهد داشت.

ضمناً بايد توجه داشت: «ساعت» گاهى به معنى لحظه، و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان است، هر چند امروز معنى معروفش يك بيست و چهارم شبانه روز مى باشد.

* * *

در آيه بعد، سومين پاسخ را مطرح كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو: اگر عذاب پروردگار شب هنگام، يا در روز به سراغ شما بيايد» امر غير ممكنى نيست، آيا شما مى توانيد اين عذاب ناگهانى را از خود دفع كنيد؟ (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً).

«با اين حال مجرمان و گنهكاران، در برابر چه چيز عجله مى كنند» (ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ).

به عبارت ديگر: اين مجرمان جسور، اگر يقين به نزول عذاب ندارند، حداقل بايد احتمال اين را بدهند كه ناگهان به سراغشان بيايد، آنها چه تأمين، تضمين و دليلى در اين باره دارند، كه تهديدهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)هرگز به وقوع نخواهد پيوست؟

انسان عاقل در برابر چنين احتمال ضررى، بايد لااقل احتياط را رعايت كند و از آن بر حذر باشد.

نظير اين معنى، در آيات ديگر قرآن با تعبيرهاى ديگرى آمده است مانند:
أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً ثُمَّ لاتَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً:

«آيا شما ايمن هستيد از اين كه خداوند در گوشه اى از زمين شما را فرو ببرد، يا سنگريزه اى از آسمان بر شما ببارد، و سپس نگهبانى براى خود نيابيد»؟(1)

و اين همان چيزى است كه: در علم كلام و اصول، از آن به عنوان قاعده «لزوم دفع ضرر محتمل» تعبير مى شود.(2)

* * *

در چهارمين آيه، پاسخ را بدين گونه مى گويد: «اگر شما گمان مى كنيد به هنگام نزول عذاب ايمان بياوريد و ايمان شما پذيرفته شود، اين خيال باطلى است» (أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ).

چرا كه پس از نزول عذاب، درهاى توبه به روى شما بسته مى شود، و ايمان، كمترين اثرى ندارد، بلكه: «به شما گفته مى شود حالا ايمان مى آوريد؟ در حالى كه قبلاً از روى استهزاء و انكار تعجيل عذاب را مى خواستيد»؟ (آلآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ).

* * *

و در آخرين آيه اشاره مى كند كه اين مجازات دنياى آنها است، «سپس در روز رستاخيز، به كسانى كه ستم كردند گفته مى شود: بچشيد عذاب ابدى را»! (ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ).

«آيا جز به آنچه انجام داديد، كيفر داده مى شويد»؟ (هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ).

اين در واقع اعمال خود شما است كه دامانتان را گرفته است، همانها است كه در برابرتان مجسّم شده، و شما را براى هميشه آزار مى دهد.

* * *

 


1 ـ اسراء، آيه 68.

2 ـ از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود آيه فوق كه مشتمل بر قضيه شرطيه است، شرط آن ذكر شده و جزاى آن در تقدير است و جمله «ماذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ» جمله مستقلى است و تقدير آيه چنين است:

«أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً كُنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلى دَفْعِهِ أَوْ تَعُدُّونَهُ أَمْراً مُحالاً فَإِذا كانَ الأَمْرُ كَذلِكَ ماذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ» ـ و اين كه بعضى احتمال داده اند: جمله «ماذا يَسْتَعْجِلُ...» جزاى شرط باشد، بسيار بعيد است (دقت كنيد).

نكته ها:

1 ـ قانون كلّى حيات و مرگ

همان گونه كه در ذيل آيه 34 سوره «اعراف» گفتيم: بعضى از دين سازان عصر ما، به آياتى مانند: «لِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ...» كه در قرآن دو بار آمده است، براى نفى خاتميت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)استدلال كرده و چنين نتيجه گرفته اند كه: هر دين و مذهبى سرانجام پايان مى گيرد، و جاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد.

در حالى كه «امت» به معنى گروه و جماعت است، نه به معنى مذهب، و خصوصاً پيروان يك مذهب.

هدف اين آيات آن است كه اعلام دارد: قانون حيات و مرگ مخصوص افراد نيست، بلكه ملت ها و گروه ها نيز مشمول اين قانون هستند، و به هنگامى كه در مسير ظلم و فساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.

مخصوصاً در آيه مورد بحث، با توجه به آيه قبل و بعد از آن، به روشنى اين حقيقت ثابت مى شود كه: سخن از نسخ مذهب در ميان نيست، بلكه از نزول عذاب و نابود شدن يك گروه و ملت است; زيرا آيات قبل و بعد، هر دو از عذاب و مجازات دنيا بحث مى كنند.

* * *

2 ـ آيا امت اسلام هم مجازات مى شود؟

با توجه به آيات فوق، اين سؤال پيش مى آيد: آيا جامعه هاى اسلامى نيز، گرفتار مجازات و عذاب در اين جهان مى شوند؟

پاسخ اين سؤال، مثبت است; زيرا هيچ دليلى نداريم كه اين امت مستثنى باشند، بلكه اين قانون درباره همه امت ها و ملت ها است، و اين كه در بعضى از آيات قرآن خوانده ايم: «خداوند اين امت را مجازات نخواهد كرد»،(2) مشروط به يكى از دو شرط است:

يا بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ميان آنها.

و يا استغفار و توبه از گناه، نه بى قيد و شرط.

* * *


1 ـ انفال، آيه 33.

3 ـ توبه هنگام نزول عذاب

آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه: به هنگام نزول عذاب، درهاى توبه بسته مى شود، و پشيمانى سودى نخواهد داشت، دليل آن هم روشن است; زيرا توبه در چنين حالى، شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است، و چنين توبه اى بى ارزش مى باشد.

* * *

 

53وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ

54وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِي الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ

55أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ

56هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

 

ترجمه:

53 ـ از تو مى پرسند: «آيا آن (وعده مجازات الهى) حق است»؟ بگو: «آرى، به پروردگارم سوگند، قطعاً حق است; و شما نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد»!

54 ـ و هر كس كه ستم كرده، اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد، (همه را از هول عذاب،) براى نجات خويش مى دهد! و هنگامى كه عذاب را ببينند، (پشيمان مى شوند; اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند)! و در ميان آنها، به عدالت داورى مى شود; و ستمى بر آنها نخواهد شد!

55 ـ آگاه باشيد آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ خداست! آگاه باشيد وعده خدا حق است، ولى بشتر آنها نمى دانند!

56 ـ اوست كه زنده مى كند و مى ميراند، و به سوى او بازگردانده مى شويد!

تفسير:

در مجازات الهى ترديد نكنيد

در آيات گذشته، سخن از كيفر، مجازات و عذاب مجرمان در اين جهان و جهان ديگر بود، آيات مورد بحث نيز، اين موضوع را دنبال مى كند.

نخست مى فرمايد: «مجرمان و مشركان از روى تعجب و استفهام از تو سؤال مى كنند: آيا اين وعده مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر حق است»؟ (وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ).

«حقّ» در اينجا در مقابل «باطل» نيست، بلكه منظور اين است: آيا اين مجازات و كيفر واقعيت دارد و تحقق مى يابد؟ زيرا «حق» و «تحقق» هر دو از يك ماده اند، البته حق در مقابل باطل، اگر به معنى وسيع كلمه تفسير شود، شامل هر واقعيت موجود مى گردد، و نقطه مقابل آن معدوم و باطل است.

در برابر اين سؤال، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: با تأكيد هر چه بيشتر «بگو: آرى، به پروردگارم سوگند! اين يك واقعيت است و هيچ شك و ترديدى در آن نيست» (قُلْ إي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ).

و اگر فكر مى كنيد، مى توانيد از چنگال مجازات الهى فرار كنيد، اشتباه بزرگى كرده ايد; زيرا «هرگز شما نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد، و او را با قدرت خود ناتوان سازيد» (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ).

در واقع اين جمله با جمله فوق، از قبيل بيان مقتضى و مانع است، در جمله اوّل مى گويد: مجازات مجرمان يك واقعيت است.

و در جمله دوم اضافه مى كند: هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد، درست مانند آيات 7 و 8 سوره «طور» كه مى فرمايد: إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ * ما لَهُ مِنْ دافِع: «عذاب پروردگارت واقع شدنى است * و هيچ چيز نمى تواند مانع آن شود».

تأكيدهائى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است:

از يكسو «سوگند».

و از سوى ديگر كلمه «انّ» و «لام تأكيد».

و از سوى سوم جمله «وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ»، همه اينها تأكيد مى كند كه: به هنگام ارتكاب جرم هاى سنگين، مجازات الهى حتمى است و تخطّى ناپذير!

* * *

در آيه بعد، روى عظمت اين مجازات، مخصوصاً در قيامت تكيه كرده مى فرمايد: آن چنان عذاب الهى وحشتناك و هول انگيز است كه، «اگر هر يك از ستمكاران مالك تمام ثروت هاى روى زمين باشند، حاضرند همه آن را بدهند تا از اين كيفر سخت رهائى يابند» (وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْس ظَلَمَتْ ما فِي الأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ).(1)

آنها حاضرند، بزرگ ترين رشوه اى را كه مى توان تصور كرد، براى رهائى از چنگال عذاب الهى بدهند، اما كسى از آنها نمى پذيرد، تا سر سوزنى از مجازاتشان بكاهد.

بعضى از اين مجازات ها مادّى و برخى جنبه معنوى دارد، لذا مى فرمايد: «آنها با مشاهده عذاب الهى پشيمان مى شوند، ولى از اظهار ندامت، كه مايه رسوائى بيشتر در برابر رقيبان مجرم يا پيروانشان مى شود، خوددارى مى كنند» (وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ).

پس از آن، تأكيد مى كند: «با همه اين احوال، در ميان آنها به عدالت داورى مى شود، و ظلم و ستمى درباره آنان نخواهد شد» (وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ).

اين جمله تأكيدى است بر روش قرآن در همه جا، در زمينه مجازات و عدالت; زيرا تأكيدهاى آيه گذشته در زمينه مجازات، ممكن است اين توهّم را براى افراد غافل به وجود آورد كه: مسأله انتقام جوئى در كار است، لذا قرآن نخست مى گويد: داورى ميان آنها با عدالت مى شود، و باز تأكيد مى كند كه: ظلم و ستمى بر آنها نخواهد رفت.

* * *

سپس براى اين كه مردم اين وعده ها و تهديدهاى الهى را به شوخى نگيرند، و فكر نكنند خداوند از انجام اينها عاجز است، اضافه مى كند: «آگاه باشيد! آنچه در آسمان ها و زمين است از آنِ خدا است» (أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

مالكيت و حكومت او تمام جهان هستى را فرا گرفته، و هيچ كس نمى تواند از كشور او بيرون رود و يا او را از مجازات باز دارد.

و به عنوان هشدار اعلام مى كند: «آگاه باشيد! وعده خداوند در مورد مجازات مجرمان حق است، هر چند بسيارى از مردم كه ناآگاهى، سايه شوم بر روانشان افكنده اين حقيقت را نمى دانند» (أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُونَ).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث نيز، تأكيد مجددى روى همين مسأله حياتى است مى گويد: «خداوند است كه زنده مى كند، و او است كه مى ميراند» (هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ).

بنابراين، هم توانائى بر مرگ و ميراندن بندگان دارد، و هم زنده كردن آنها براى دادگاه «رستاخيز».

«و سرانجام همه شما به سوى او باز مى گرديد» (وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).

و پاداش همه اعمال خويش را در آنجا خواهيد يافت.

* * *


1 ـ جمله بالا، كلمه اى در تقدير دارد و آن: «مِنْ حَوْلِ الْقِيامَةِ وَ الْعَذابِ» است.

 
نكته ها:

1 ـ سؤال حقيقى يا استهزائى

از جمله سؤالاتى كه در مورد آيات فوق مطرح مى شود اين است: آيا سؤال مشركان از واقعيت داشتن كيفر الهى جنبه استهزاء داشته، و يا واقعاً سؤال حقيقى بوده است؟

بعضى گفته اند: سؤال حقيقى نشانه شك است و با وضع مشركان سازگار نيست.

ولى با توجه به اين كه بسيارى از مشركان در ترديد بودند، و گروهى از آنها نيز با علم به حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به خاطر لجاجت و تعصّب و مانند آن به مخالفت برخاسته بودند، روشن مى شود سؤال حقيقى از آنها هيچ بعيد نيست.

* * *

2 ـ حقيقت ندامت

حقيقت «ندامت»، پشيمانى از انجام كارى است كه آثار نامطلوب آن آشكار شده است، خواه انسان بتواند آن را جبران كند و يا نتواند، پشيمانى مجرمان در قيامت از نوع دوم است، و مكتوم داشتن آن به خاطر آن است كه: آشكار ساختنش موجب رسوائى بيشتر مى شود.

* * *

57يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ

58قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ

 

ترجمه:

57 ـ اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است; و درمانى براى آنچه در سينه هاست; (درمانى براى دل هاى شما;) و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان!

58 ـ بگو: «به فضل و رحمت خدا بايد خوشحال شوند; كه اين، از تمام آنچه گردآورى كرده اند، بهتر است»!

تفسير:

قرآن رحمت بزرگ الهى

در قسمتى از آيات گذشته، بحث هائى در زمينه قرآن، و گوشه اى از مخالفت هاى مشركان در آنها منعكس گرديده بود، در اين آيات، به همين مناسبت سخن از قرآن به ميان آمده.

نخست به عنوان يك پيام همگانى و جهانى، تمام انسان ها را مخاطب ساخته مى گويد:

«اى مردم! از سوى پروردگارتان، موعظه و اندرزى براى شما آمده است» (يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ).

«و درمانى براى آنچه در سينه ها است» (وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ).

«و چيزى كه مايه هدايت و راهنمائى است» (وَ هُدىً).

«و رحمت براى مؤمنان است» (وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ).

در اين آيه، چهار صفت براى قرآن بيان شده است، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم.

«وعظ» (و موعظه) آن چنان كه در «مفردات» آمده است، نهى آميخته به تهديد است، ولى ظاهراً معنى «موعظه» وسيع تر از اين باشد، همان گونه كه از «خليل» دانشمند معروف عرب، در همان كتاب «مفردات» نقل شده كه:

موعظه عبارت است از: تذكّر دادن نيكى ها، كه توأم با رقّت قلب باشد.

در واقع هر گونه اندرزى كه در مخاطب تأثير بگذارد، او را از بدى ها بترساند، و يا قلب او را متوجه نيكى ها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.

البته مفهوم اين سخن، آن نيست كه هر موعظه اى بايد تأثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه بتواند در قلب هاى آماده چنين اثرى بگذارد.

منظور از شفا دادن بيمارى دل ها، و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است، همان آلودگى هاى معنوى و روحانى است، مانند: بخل، كينه، حسد، جبن، شرك، نفاق و امثال اينها، كه همه از بيمارى هاى روحى و معنوى است.

منظور از «هدايت»، راه يابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است.

و منظور از «رحمت»، همان نعمت هاى مادّى و معنوى الهى است، كه شامل حال انسان هاى شايسته مى شود، همان گونه كه در كتاب «مفردات» مى خوانيم:

«رحمت» هر گاه به خدا نسبت داده شود، به معنى نعمت بخشيدن او است، و هنگامى كه به انسان ها نسبت داده شود، به معنى رقّت قلب و عطوفت است.

آيه فوق، چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد:

52 ـ مرحله «موعظه و اندرز».

53 ـ مرحله «پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى».

54 ـ مرحله «هدايت»، كه پس از پاك سازى انجام مى گيرد.

55 ـ مرحله اى كه انسان، لياقت آن را پيدا كرده كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.

هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد، و جالب اين كه: تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد:

قرآن است كه انسان ها را اندرز مى دهد.

قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد.

قرآن است كه نور هدايت را به دل ها مى تاباند.

و نيز قرآن است كه نعمت هاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.

على(عليه السلام) در گفتار جامع خود در «نهج البلاغه»، با رساترين تعبيرى اين حقيقت را توضيح داده است، آنجا كه مى فرمايد:

...فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوائِكُمْ، وَ اسْتَعِيْنُوا بِهِ عَلى لاَ ْوائِكُمْ، فَإِنَّ فِيْهِ شِفاءً مِنْ أَكْبَرِ الدّاءِ: وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفاقُ، وَ الْغَىُّ وَ الضَّلالُ:

«از قرآن براى بيمارى هاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت جوئيد، چه اين كه در قرآن شفاى بزرگ ترين دردها است، كه آن بيمارى كفر، نفاق، گمراهى و ضلالت است».(1)

و اين خود مى رساند: قرآن، نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى.

اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده، و به جاى اين كه از اين داروى شفابخش بهره گيرند، درمان خود را در مكتب هاى ديگر جستجو مى كنند.

و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند، نه انديشيدنى و عمل كردنى!

* * *

در آيه بعد، براى تكميل اين بحث و تأكيد روى اين نعمت بزرگ الهى، يعنى قرآن مجيد، كه از هر نعمتى برتر و بالاتر است، مى فرمايد: «بگو اى پيامبر: اين مردم به فضل پروردگار، و به رحمت بى پايان او و اين كتاب بزرگ آسمانى كه جامع همه نعمت ها است بايد خشنود شوند» (قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا).

نه به حجم ثروت ها، بزرگى مقام ها، و فزونى قوم و قبيله هاشان.

زيرا «اين سرمايه، از تمام آنچه آنها براى خود گردآورى كرده اند بهتر و بالاتر است» (هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ).

و هيچ يك از آنها قابل مقايسه با اين نيست.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

 
نكته ها:

1 ـ آيا «قلب» كانون احساسات است؟

ظاهر آيه اول مورد بحث، مانند بعضى ديگر از آيات قرآن، اين است كه: كانون بيمارى هاى اخلاقى، «قلب» است، اين سخن در ابتدا ممكن است اين اشكال را توليد كند كه: ما مى دانيم تمام اوصاف اخلاقى و مسائل فكرى و عاطفى، به «روح» انسان بازگشت مى كند، و «قلب» يك تلمبه خودكار براى نقل و انتقال خون و آبيارى و تغذيه سلول هاى بدن بيش نيست.

البته حق همين است، كه «قلب» تنها مأموريت اداره تعذيه اى جسم انسان را دارد، و مسائل روانى مربوط به «روح» آدمى است.

اما نكته دقيقى در اينجا وجود دارد كه با توجه به آن، رمز اين تعبير قرآن روشن مى شود و آن اين كه:

در جسم انسان دو كانون وجود دارد، كه هر كدام مظهر بخشى از اعمال روانى انسان است، يعنى: هر يك از اين دو كانون، با فعل و انفعالات روانى فوراً عكس العمل نشان مى دهد:

يكى «مغز» است و ديگرى «قلب».

هنگامى كه در محيط «روح»، مسائل فكرى را بررسى مى كنيم، عكس العمل آن فوراً در «مغز» آشكار مى شود، و به تعبير ديگر: «مغز» ابزارى است براى كمك به «روح» در مسأله تفكر، لذا به هنگام تفكر، «خون» در «مغز» سريع تر گردش مى كند، سلول هاى مغزى فعل و انفعال بيشترى دارند، غذاى بيشترى جذب مى كنند و امواج زيادترى مى فرستند.

ولى به هنگامى كه پاى مسائل عاطفى مانند: عشق، محبت، تصميم، اراده، خشم، كينه، حسد، عفو و گذشت به ميان مى آيد، فعاليت عجيبى در «قلب» انسان شروع مى شود.

گاهى ضربان شديد پيدا مى كند.

گاهى ضربانش به قدرى سست مى شود كه گويا مى خواهد از كار بايستد.

و گاهى احساس مى كنيم قلب ما مى خواهد منفجر بشود، اينها همه به خاطر پيوند نزديكى است كه «قلب» با اين سلسله مسائل روانى دارد.

از همين رو، قرآن مجيد، ايمان را به قلب نسبت مى دهد (وَ لَمّا يَدْخُلِ الإِيْمانُ فِى قُلُوبِكُمْ).(1)

و يا جهل و لجاجت و عدم تسليم در مقابل حق را، به عنوان نابينائى قلب تعبير مى كند (وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ اللَّتِى فِى الصُّدُورِ).(2)

ناگفته نماند: اين گونه تعبيرات مخصوص قرآن نيست، در ادبيات زبان هاى گوناگون، در زمان هاى گذشته و امروز نيز، جلوه هاى مختلف اين مسأله ديده مى شود، غالباً به كسى كه علاقه داريم مى گوئيم: در «قلب» ما جاى دارى.

يا «قلب» ما متوجه تو است، و يا «قلب» ما در گرو «عشق» تو است، و هميشه سمبل «عشق» را، ترسيمى از «قلب» انسان قرار مى دهند.

همه اينها به خاطر آن است كه: انسان همواره اين احساس را داشته است كه: به هنگام عشق و علاقه و يا كينه و حسد و مانند اينها، تأثير و تأثر خاصى در «قلب» خود احساس مى كند.

يعنى: نخستين جرقه اين مسائل روانى به هنگام انتقال به جسم، در «قلب» آشكار مى شود.

علاوه بر همه اينها، سابقاً اشاره كرده ايم كه: يكى از معانى «قلب» در لغت، «عقل» و «روح» آدمى است، و معنى آن منحصر به اين عضو مخصوص كه در درون سينه است نمى باشد، و اين خود مى تواند تفسير ديگرى براى برخى از آيات «قلب» باشد، اما نه براى همه آنها; زيرا در بعضى تصريح شده، قلب هائى كه در سينه ها است (دقت كنيد)

* * *


1 ـ حجرات، آيه 14.

2 ـ حج، آيه 46.

2 ـ تفاوت فضل و رحمت

در اين كه ميان «فضل» و «رحمت»، كه در آيه دوم به آن اشاره شده است چه تفاوتى است؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است:

الف ـ بعضى فضل الهى را اشاره به نعمت هاى ظاهرى، و رحمت را اشاره به نعمت هاى باطنى دانسته اند.

و يا به تعبير ديگر: يكى نعمت مادّى، و ديگرى نعمت معنوى را مى گويد (كراراً در آيات قرآن جمله «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِـهِ»، «ابْتَغُوا» و «ابتغائكم»(1) و تعبيراتى شبيه به آن، به معنى تحصيل روزى و درآمد مادّى آمده است).

ب ـ بعضى ديگر گفته اند: فضل الهى آغاز نعمت، و رحمت او دوام نعمت است.

البته با توجه به اين كه فضل به معنى بخشيدن نعمت مى باشد، و با توجه به اين كه ذكر رحمت پس از آن، بايد چيزى اضافه بر آن بوده باشد، تفسير فوق قابل درك است.

و اين كه: در روايت متعددى مى خوانيم: منظور از فضل الهى وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله)و نعمت نبوت، و منظور از رحمت پروردگار، وجود على(عليه السلام)و نعمت ولايت است نيز، شايد اشاره به همين تفسير باشد; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرآغاز اسلام بود، و على(عليه السلام)سبب بقاء و ادامه حيات آن شد (يكى علت محدثه و ايجادكننده، و ديگرى مبقيه و بقادهنده).(2)

بعضى ديگر احتمال داده اند: فضل اشاره به نعمت هاى بهشتى، و رحمت اشاره به آمرزش از گناه است.

ج ـ اين احتمال نيز داده شده كه فضل، اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست و دشمن مى باشد، و رحمت با توجه به كلمه «لِلْمُؤْمِنِين» كه در آيه قبل به صورت قيد رحمت، ذكر شده، اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد باايمان است.

تفسير ديگرى كه براى اين دو ذكر شده اين است كه: فضل پروردگار اشاره به مسأله ايمان، و رحمت اشاره به قرآن مجيد است، كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.

البته، غالب اين معانى با هم تضادى ندارند، و ممكن است همه در مفهوم جامع فضل و رحمت جمع باشد.

* * *

59قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ

60وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَشْكُرُونَ

61وَ ما تَكُونُ في شَأْن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فِي الأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتاب مُبين

ترجمه:

59 ـ بگو: «به من خبر بدهيد آيا روزى هائى را كه خداوند بر شما نازل كرده ديده ايد، كه بعضى از آن را حلال، و بعضى را حرام نموده ايد»؟! بگو: «آيا خداوند به شما اجازه داده، يا بر خدا افترا مى بنديد (و از پيش خود، حلال و حرام مى كنيد)»؟!

60 ـ آنها كه بر خدا افترا مى بندند، درباره (مجازات) روز رستاخيز، چه مى انديشند؟! خداوند نسبت به همه مردم فضل (و بخشش) دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند!

61 ـ در هيچ حال (و انديشه اى) نيستى، و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اين كه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد! و هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند; حتى به اندازه سنگينى ذره اى; و نه كوچك تر و نه بزرگ تر از آن نيست، مگر اين كه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!


1 ـ روم، 23 ـ جمعه، 10 ـ بقره، 198 ـ نحل، 14 ـ اسراء، 12 و...

2 ـ براى آگاهى از اين روايات، به تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 307 و 308 (مؤسسه اسماعيليان) مراجعه شود ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحات 60 و 62 ـ تفسير «عياشى»، جلد 1، صفحه 260 (چاپخانه علميه).

 

تفسير:

همه جا ناظر او است!

در آيات گذشته، سخن از قرآن، موعظه الهى و هدايت و رحمتى كه در اين كتاب آسمانى است در ميان بود، در آيات مورد بحث، به همين مناسبت از قوانين ساختگى و خرافى، و احكام دروغين مشركان سخن مى گويد.

زيرا كسى كه ايمان به خدا دارد، و مى داند همه مواهب و ارزاق از ناحيه او است، بايد اين حقيقت را نيز بپذيرد كه: بيان حكم اين مواهب و مجاز و غير مجاز آنها به دست پروردگار است، و بدون اذن و فرمان او دخالت در اين كار ناروا است.

در نخستين آيه مورد بحث، روى سخن را به پيامبركرده، مى فرمايد: «بگو: به من خبر بدهيد آيا روزى هائى را كه خداوند بر شما نازل كرده ديده ايد؟ كه بعضى از ان را حلال و بعضى را حرام نموده ايد» (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً).

چرا اين روزى هائى را كه خداوند براى شما نازل كرده است، بعضى را حرام و بعضى را حلال قرار داده ايد؟! و بر طبق سنن خرافى خود، پاره اى از چهارپايان را تحت عنوان «سائبه»، «بحيره» و «وصيله»(1) و همچنين قسمتى از زراعت و محصول كشاورزى خود را تحريم نموده ايد، و خود را از اين نعمت هاى پاك محروم ساخته ايد؟!

به علاوه اين مربوط به شما نيست كه چه چيز حلال و چه چيز حرام بايد باشد، اين تنها در اختيار فرمان پروردگار و خالق آنها است، لذا در تعقيب آن مى افزايد:

«بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده است چنين قوانينى را وضع كنيد، يا بر خدا افترا مى بنديد»؟ (قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ).

يعنى اين كار از دو صورت خارج نيست، و شقّ سوم ندارد: يا بايد با اجازه پروردگار صورت گرفته باشد.

و يا تهمت و افترا است، و چون احتمال اول منتفى است، بنابراين چيزى جز تهمت و افترا نمى تواند باشد.

* * *

اكنون كه مسلّم شد، آنها با اين احكام خرافى و ساختگى خود، علاوه بر محروم شدن از نعمت هاى الهى، تهمت و افترا به ساحت قدس پروردگار بسته اند، اضافه مى فرمايد: «آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، درباره مجازات روز قيامت چه مى انديشند؟ آيا تأمينى براى رهائى از اين كيفر دردناك به دست آورده اند»؟ (وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ).

اما، «خداوند فضل و رحمت گسترده اى بر مردم دارد» (إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ).

به همين دليل آنها را در برابر اين گونه اعمال زشتشان، فوراً كيفر نمى دهد.

آنها، به جاى اين كه از اين مهلت الهى استفاده كنند و عبرت گيرند، شكر آن را به جا بياورند، و به سوى خدا بازگردند، اكثر آنان غافلند، لذا مى فرمايد: «ولى اكثر آنها سپاس اين نعمت بزرگ را به جا نمى آورند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَشْكُرُونَ).

اين احتمال نيز، در تفسير اين آيه وجود دارد كه: حلال بودن همه اين مواهب و روزى ها (به جز اشياء زيان بخش و ناپاك كه استثناء شده)، خود يك نعمت بزرگ الهى است، و بسيارى از مردم به جاى سپاسگزارى در برابر اين نعمت، ناسپاسى مى كنند، و با احكام خرافى و ممنوعيت هاى بى دليل، خود را از آن محروم مى دارند.

* * *

و براى اين كه تصور نشود اين مهلت الهى، دليل بر عدم احاطه علم پروردگار بر كارهاى آنها است، در آخرين آيه مورد بحث، اين حقيقت را با رساترين عبارت بيان مى كند كه:

او از تمام ذرات موجودات، در پهنه آسمان و زمين، و جزئيات اعمال بندگان آگاه و با خبر است، مى فرمايد:

«در هيچ حالت، انديشه و كار مهمى نمى باشى، و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن عمل مى شويد» (وَ ما تَكُونُ في شَأْن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ).(2)

«شهود» جمع «شاهد»، در اصل، به معنى حضور توأم با مشاهده با «چشم» و يا «قلب» و «فكر» است، و تعبير به جمع، اشاره به اين است كه نه تنها خدا، بلكه فرشتگانى كه فرمانبردار او و مراقب اعمال انسان ها هستند نيز، از همه اين كارها با خبر، و شاهد و ناظرند.

و همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرده ايم، تعبير به صيغه جمع در مورد خداوند، با اين كه ذات پاك او از هر جهت يگانه و يكتا است، براى اشاره به عظمت مقام او است، و اين كه همواره مأمورينى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند. و در واقع سخن تنها از او نيست، بلكه از او است و از همه مأموران مطيعش.

سپس با تأكيد بيشتر، مسأله آگاهى خدا نسبت به همه چيز را تعقيب كرده مى فرمايد: «كوچك ترين چيز در زمين و آسمان ـ حتى به اندازه سنگينى ذره بى مقدارى ـ از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند، و نه كوچك تر از اين، و نه بزرگ تر از اين، مگر اين كه همه اينها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است» (وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فِي الأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتاب مُبين).

«يَعْزُبُ» از ماده «عزوب»، در اصل، به معنى دورى و جدائى از خانه و خانواده، براى يافتن مرتع جهت «گوسفندان» و چهار پايان است، و سپس به معنى غيبت و پنهانى، به طور مطلق استعمال شده است.

«ذرّة» به معنى جسم بسيار كوچك است، و به همين جهت به مورچه هاى ريز نيز، ذرّه گفته مى شود.(3)

«كِتاب مُبِين» اشاره به علم وسيع پروردگار است، كه گاهى از آن تعبير به «لوح محفوظ» مى شود.(4)

* * *


1 ـ «بحيره» حيوانى را مى گفتند كه: چندين بار وضع حمل كرده بود و «سائبه» شترى بود كه، ده يا دوازده كرّه شتر آورده بود و «وصيله» نيز، به گوسفندى مى گفتند كه: هفت بار زائيده بود (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 103 سوره «مائده» مراجعه فرمائيد).

2 ـ بعضى ضمير «مِنْهُ» را به «خداوند» برگردانده اند، يعنى: آياتى كه از طرف خدا مى خوانى، اما ظاهر اين است كه: اين ضمير به «شأن» يا «قرآن» برمى گردد، همان گونه كه بسيارى از مفسران گفته اند، يعنى: آياتى كه درباره هر كار مهمى تلاوت مى كنى، يا آياتى از قرآن را كه تلاوت مى كنى.

3 ـ براى توضيح بيشتر به جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 40 سوره «نساء» مراجعه فرمائيد.

4 ـ در اين باره در جلد پنجم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 59 سوره «انعام» نيز سخن گفته ايم.

 

 

نكته ها:

1 ـ قانون گذارى حق خدا است

آيات فوق، در ضمن عبارات كوتاهى اين حقيقت را ثابت مى كند كه: حق قانون گذارى مخصوص خدا است، و هر كس بى اذن و اجازه و فرمان او اقدام به چنين كارى كند، مرتكب تهمت و افتراء بر خدا شده است; زيرا همه روزى ها و مواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده، و در حقيقت مالك اصلى همه آنها خدا است، بنابراين او است كه حق دارد بعضى را «مجاز»، و بعضى را «غير مجاز» اعلام كند، هر چند دستورهاى او در اين زمينه در مسير منافع و تكامل بندگان است، و او كمترين نيازى به اين كار ندارد، ولى به هر حال صاحب اختيار و قانون گذار او است.

مگر اين كه اجازه اين كار را، در حدودى كه صلاح مى داند، به كسى مانند پيامبر(صلى الله عليه وآله) واگذار كند.

چنان كه از روايات متعددى نيز استفاده مى شود كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بعضى از امور را واجب يا حرام كرده است، كه در زبان روايات به عنوان «فرض النبى» ناميده شده،(1) البته همه اينها طبق فرمان خداوند و اختياراتى است كه به پيامبرش واگذار كرده است.

جمله «آللّهُ أَذِنَ لَكُم» نيز دليل بر اين است كه: ممكن است خداوند چنين اجازه اى را به كسى بدهد.

اين بحث، مربوط به مسأله «ولايت تشريعى» است، كه به خواست خدا در محل ديگرى به گونه اى مشروح تر بيان خواهيم كرد.

* * *


1 ـ اشاره به «بابُ التَّفويض إِلى رسولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ إِلَى الأَئمةِ(عليهم السلام) فِى أَمرِ الدِّينِ» («كافى»، جلد 1، صفحه 265، دار الكتب الاسلامية).

 

2 ـ نزول ارزاق

اين كه در آيات فوق، در مورد «ارزاق» تعبير به نزول شده، با اين كه مى دانيم تنها آب باران است كه از آسمان فرود مى آيد:

يا به خاطر اين است كه اين قطرات حيات بخش، ريشه اصلى همه روزى ها را تشكيل مى دهد;

و يا به خاطر اين است كه، منظور «نزول مقامى» است ـ كه سابقاً هم اشاره كرده ايم ـ

اين تعبير در سخنان روزمره نيز ديده مى شود، كه اگر از شخص بزرگى دستورى يا موهبتى به شخص كوچكى بشود، مى گويند: اين دستور از «بالا» رسيده، يا از «بالا» ابلاغ شده است.

* * *

3 ـ اصل عدم حجيّت ظنّ

علماى علم اصول از جمله «آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ» «اصل عدم حجيت ظنّ» را ثابت كرده، گفته اند:

اين تعبير نشان مى دهد، هيچ حكمى از احكام الهى را، بدون قطع و يقين نمى توان اثبات كرد، و گرنه افتراء بر خدا و حرام است (البته در اين استدلال بحث هائى داريم كه در مباحث علم اصول ذكر كرده ايم).

* * *

4 ـ آئين جاهليت

آيات فوق، يك درس ديگر نيز به ما مى دهد، و آن اين كه: قانون گذارى در برابر قانون خدا، آئين جاهليت است، كه به خود حق مى دادند با افكار نارسايشان احكامى وضع كنند، در حالى كه يك خداپرست واقعى، هرگز نمى تواند چنين بوده باشد.

و اين كه مى بينيم در عصر و زمان ما، گروهى هستند كه دم از ايمان به خدا و اسلام مى زنند، و در عين حال دست گدائى به سوى قوانين ديگران ـ كه قوانين غير اسلامى است ـ دراز مى كنند.

و يا به خود اجازه مى دهند قوانين اسلام را، به عنوان اين كه قابل عمل نيست كنار بگذارند، و شخصاً به جعل قانون بپردازند، آنها نيز پيرو سنت هاى جاهلى هستند.

اسلام واقعى تجزيه پذير نيست، هنگامى كه گفتيم: مسلمانيم، بايد همه قوانين آن را به رسميت بشناسيم.

و اين كه بعضى مى گويند: اين قوانين همه قابل اجراء نيست، پندار بى اساسى است كه، از يك نوع غرب زدگى و خودباختگى ناشى شده است.

البته اسلام، به خاطر جامعيتى كه دارد، در يك سلسله از مسائل، با ذكر اصول كلّى، دست ما را باز گذارده است، كه نيازهاى هر عصر و زمان را، با آن اصول تطبيق كلّى، بر طبق آن اصول استنباط، تنظيم و به اجرا در آوريم، و در فهم موضوعات مسائل با متخصصان و كارشناسان اسلامى آن، مشورت نمائيم.

* * *

5 ـ وسعت علم پروردگار

در آخرين آيه مورد بحث، به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار، روى سه نكته تكيه كرده و فرموده:

در هيچ كار و حالى نيستى،

و هيچ آيه اى تلاوت نمى كنى،

و هيچ عملى انجام نمى دهيد، مگر اين كه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم.

اين تعبيرات سه گانه، در واقع اشاره به «افكار»، «گفتار» و «اعمال» انسان ها است، يعنى: خداوند همان گونه كه اعمال ما را مى بيند، و سخنان ما را مى شنود، از افكار و نيّات ما آگاه و با خبر است، و چيزى از اينها از محيط علم پروردگار بيرون نيست.

بدون شك، نيّات و حالات روحى، در مرحله نخست قرار دارد، گفتار پشت سر آن است، و كردار و عمل به دنبال آن، و لذا در آيه نيز، به همين ترتيب ذكر شده است.

ضمناً، اين كه مى بينيم: قسمت اول و دوم به صورت مفرد و خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ذكر شده، و قسمت سوم به صورت جمع و خطاب به عموم مسلمانان، ممكن است به اين جهت باشد كه: مرحله تصميم گيرى در برنامه هاى اسلامى، مربوط به رهبر امت و پيامبرمى باشد، همان گونه كه گرفتن آيات قرآن از سوى خدا و تلاوت آن بر مردم نيز، از ناحيه او است، ولى عمل كردن به اين برنامه ها، به عموم ملت ارتباط دارد، و هيچ كس از آن مستثنى نيست.

* * *

6 ـ خدا و فرشتگان مراقب اعمالند

در آخرين آيه از آيات فوق، درس بزرگى براى همه مسلمانان بيان شده.

درسى كه مى تواند آنها را در مسير حق به راه اندازد، و از كج روى ها و انحرافات باز دارد.

درسى كه توجه به آن جامعه اى صالح و پاك مى سازد، و آن اين كه:

به اين حقيقت توجه داشته باشيم:

هر گامى بر مى داريم، هر سخنى كه مى گوئيم، و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم، و به هر سو نگاه مى كنيم، و در هر حالى هستيم، نه تنها ذات پاك خدا، بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند، و با تمام توجه ما را مى نگرند.

كوچك ترين حركتى در پهنه آسمان و زمين، از ديدگاه علم او مخفى و پنهان نمى ماند، نه تنها مخفى نمى ماند، كه همه آنها در آن لوحى كه محفوظ است، ثبت مى شود، و اشتباه، غلط و دگرگونى در آن راه ندارد، در صفحه علم بى پايان خدا، در انديشه فرشتگان مقرّبين و نويسندگان اعمال آدميان، در پرونده ما و در نامه اعمال همه ما ثبت مى گردد.

بى جهت نيست كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد، شديداً گريه مى نمود» (كانَ رَسُولُ اللّهِ إِذا قَرَأَ هذِهِ الآيَةُ بَكى بُكاءً شَدِيداً).(1)

جائى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)با آن همه اخلاص و بندگى، و آن همه خدمت به خلق و عبادت خالق، از كار خود در برابر علم خدا ترسان باشد، حال ما و ديگران معلوم است.

* * *

62أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

63الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ

64لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الآْخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

65وَ لايَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ

ترجمه:

62 ـ آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند!

63 ـ همانها كه ايمان آوردند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند.

64 ـ در زندگى دنيا و در آخرت، شاد (و مسرور)ند; وعده هاى الهى تخلّف ناپذير است! و اين است آن رستگارى بزرگ!

65 ـ سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست; و او شنوا و داناست!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 116، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحات 313 و 314 (مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ .ق) ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 308 (مؤسسه اسماعيليان).

 

تفسير:

آرامش روح در سايه ايمان

از اين نظر كه در آيات گذشته، قسمت هائى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود، در اين آيات، شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزگار ـ كه درست نقطه مقابل آنان هستند ـ بيان گرديده، تا با مقايسه، ـ همان گونه كه روش قرآن است ـ نور از ظلمت، و سعادت از بدبختى، شناخته شود.

در نخستين آيه مى فرمايد: «آگاه باشيد! اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمگين مى شوند» (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).

براى فهم دقيق محتواى اين سخن، بايد معنى «اولياء» به خوبى شناخته شود.

«اولياء» جمع «ولى»، در اصل، از ماده «وَلى يَلِى» گرفته شده، كه به معنى عدم واسطه ميان دو چيز، و نزديكى و پى در پى بودن آنها است; به همين دليل، به هر چيزى كه نسبت به ديگرى قرابت و نزديكى داشته باشد ـ خواه از نظر مكان يا زمان، يا نسب و يا مقام ـ «ولىّ» گفته مى شود.

استعمال اين كلمه به معنى «سرپرست» و «دوست» و مانند اينها نيز، از همين جا است.

بنابراين، «اولياء خدا»، كسانى هستند كه: ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجاب ها از قلبشان كنار رفته، و در پرتو نور معرفت، و ايمان و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه، هيچ گونه شك و ترديدى به دل هايشان راه نمى يابد، و به خاطر همين آشنائى با خدا ـ كه وجود بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است ـ ماسواى او در نظرشان كوچك، كم ارزش، ناپايدار و بى مقدار است.

كسى كه با اقيانوس آشنا است، قطره در نظرش بى ارزش.

و كسى كه خورشيد را مى بيند، نسبت به يك شمع بى فروغ بى اعتنا است.

و از اينجا روشن مى شود: چرا آنها ترس و اندوهى ندارند؟ زيرا خوف و ترس انسان، معمولاً از احتمال فقدان نعمت هائى است كه در اختيار دارد، و يا خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، همان گونه كه غم و اندوه، معمولاً نسبت به گذشته و فقدان امكاناتى است كه در اختيار داشته است.

اولياء و دوستان راستين خدا، از هر گونه وابستگى و اسارت جهان مادّه آزادند، و «زهد»، به معنى حقيقى اش، بر وجود آنها حكومت مى كند، نه با از دست دادن امكانات مادّى جزع و فزع مى كنند و نه ترس از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى دارد.

بنابراين، «غم ها» و «ترس هائى» كه ديگران را دائماً در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آينده نگه مى دارد، در وجود آنها راه نمى يابد.

يك ظرف كوچك آب، از دميدن يك انسان، متلاطم مى شود، ولى در پهنه اقيانوس «كبير» حتى طوفان ها كم اثر است، و به همين دليل اقيانوس «آرامَش» مى نامند، لذا قرآن در دستور گران بهايش مى فرمايد: لِكَيْلا تَأْسَوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ: «اين به خاطر آن است كه بر آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد».(1)

نه آن روز كه داشتند به آن دل بستند، و نه امروز كه از آن جدا مى شوند غمى دارند، روحشان بزرگ تر، و فكرشان بالاتر از آن است كه اين گونه حوادث، در گذشته و آينده، در آنها اثر بگذارد.

به اين ترتيب، امنيت و آرامش واقعى بر وجود آنها حكم فرما است، و به گفته قرآن: (أُولئِكَ لَهُمْ الأَمْنُ).(2)

و يا به تعبير ديگرش: أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: «ياد خدا مايه آرامش دل ها است».(3)

خلاصه اين كه: غم و ترس در انسان ها ـ معمولاً ـ ناشى از روح دنياپرستى است، آنها كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است.

اين بيانِ استدلالى مسأله بود، اما گاهى همين موضوع، به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد، به اين صورت عرضه مى شود:

اولياى خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند، و آن چنان محو مشاهده ذات پاك او مى باشند، كه غير او را به دست فراموشى مى سپردند.

روشن است: غم و اندوه، ترس و وحشت، حتماً نياز به تصوّر فقدان، از دست دادن چيزى، و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى دارد، كسى كه غير خدا در دل او نمى گنجد، و به غير او نمى انديشد، و جز او را در روح خود پذيرا نمى شود، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد؟!

از آنچه گفتيم، اين حقيقت نيز آشكار شد كه: منظور غم هاى مادّى و ترس هاى دنيوى است، و گرنه دوستان خدا، وجودشان از خوف او مالامال است. ترس از عدم انجام وظائف و مسئوليت ها، و اندوه بر آنچه از موفقيت ها از آنان فوت شده، كه اين ترس و اندوه، جنبه معنوى دارد، و مايه تكامل وجود انسان و ترقى او است، به عكسِ ترس و اندوه هاى مادّى كه مايه انحطاط و تنزّل است.

امير مؤمنان على(عليه السلام) در خطبه معروف «همّام» كه حالات اولياى خدا در آن به عالى ترين وجهى ترسيم شده مى فرمايد: قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ: «دل هاى آنها محزون، و مردم از شرّ آنها در امانند».

و نيز مى فرمايد: وَ لَوْلاَ الأَجَلُ الَّذِى كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْواحُهُمْ فِى أَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوْابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ:

«اگر اجلى كه خداوند براى آنها مقرّر كرده، نبود، حتى يك چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدن هايشان ـ به خاطر عشق به پاداش الهى، و ترس و وحشت از مجازات و كيفر او ـ آرام نمى گرفت».(4)

قرآن مجيد نيز درباره مؤمنان مى گويد: أَلَّذِيْنَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَهِ مُشْفِقُونَ: «كسانى كه از پروردگارشان، با اين كه او را با چشم نمى بينند مى ترسند، و از رستاخيز بيمناكند».(5)

بنابراين، آنها خوف و ترس ديگرى دارند.(6)

* * *

در اين كه منظور از اولياء خدا چه كسانى است؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى آيه دوم مطلب را روشن ساخته، و به گفتگوها پايان مى دهد، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و به طور مداوم تقوا و پرهيز كارى را پيشه خود ساخته اند» (الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ).

جالب اين كه: ايمان را به صورت فعل ماضىِ مطلق آورده، و تقوا را به صورت ماضى استمرارى، اشاره به اين كه:

ايمان آنها به سر حدّ كمال رسيده، ولى تقوا كه در عمل روزمره منعكس مى شود، و هر روز و هر ساعت كار تازه اى مى طلبد، و جنبه تدريجى دارد، براى آنها به صورت يك برنامه و وظيفه دائمى در آمده است.

آرى، اينها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى «دين» و «شخصيت»، چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى كنند كه، هيچ يك از طوفان هاى زندگى آنها را تكان نمى دهد، بلكه به مضمون: أَلْمُؤْمِنُ كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّكُهُ الْعَواصِفُ: «مؤمنان همچون كوه در برابر تند باد حوادث استقامت به خرج مى دهند».(7)

* * *

در سومين آيه، روى مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت، در وجود اولياى حق، با اين عبارت تأكيد مى كند كه: «براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است» (لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الآْخِرَةِ).

به اين ترتيب، نه تنها ترس و غمى ندارند، كه بشارت، خوشحالى و سرور; به خاطر نعمت هاى فراوان و مواهب بى پايان الهى، هم در اين زندگى و هم در آن زندگى نصيب آنان مى شود.(8)

باز براى تأكيد اضافه مى كند: «سخنان پروردگار و وعده هاى الهى، تغيير و تبديل ندارد» (لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ) و خداوند به اين وعده خود نسبت به دوستانش وفا مى كند.

«و اين پيروزى و سعادت بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ)، براى هر كس كه نصيبش شود.

* * *

و در آخرين آيه، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه سر سلسله اولياء و دوستان خدا است كرده، و به صورت دلدارى و تسلّى خاطر به او مى گويد: «سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند» (وَ لايَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ).

«چرا كه تمام عزّت و قدرت از آنِ خدا است» (إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً)، و در برابر اراده حق از دشمنان كارى ساخته نيست.

او از تمام نقشه هاى آنها با خبر است، «سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان آگاه است» (هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ).

* * *


1 ـ حديد، آيه 23.

2 ـ انعام، آيه 82.

3 ـ رعد، آيه 28.

4 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 193 (صبحى صالح).

5 ـ انبياء، آيه 49.

6 ـ هم اكنون كه اين آيات را مى نويسيم، خبر شهادت يكى از اولياى راستين خداوند، يعنى فيلسوف و دانشمند و مجاهد بزرگ آقاى «مرتضى مطهرى» به ما رسيد، و بار ديگر اين حقيقت را بر ما ثابت كرد كه: براى حفظ اين انقلاب بزرگ اسلامى ـ كه ما در اين عصر و زمان در اين مملكت شروع كرده ايم، و همه قشرهاى ملت ما در آن شركت دارند ـ باز بايد خون ها و قربانى هاى بيشترى بدهيم، ولى اين بار مردى را از ما گرفتند، كه تمام عمرش در خدمت علم و دانش بود، و آثار گران بهايش شاهد گوياى اين مدعا است، او مجاهدى مخلص، و مؤمنى آزاده بود، او از همانها بود كه قرآن درباره آنان مى گويد: نه ترسى دارند و نه غمى; چرا كه هم رسالت خود را به خوبى انجام داد و هم در راه رسالتش شهيد شد (دوازدهم ارديبهشت 1358).

* * *

يعنى هشتاد روز پس از پيروزى انقلاب اسلامى، دست خيانتكار گروه فرقان كه وجود توانمند اين دانشمند بزرگ را برنمى تابيد از آستين بيرون آمد و او را ترور نمود، و اين دومين شخصى بود كه پس از پيروزى انقلاب ترور شد، اولين شهيد اين گروه «سپهبد قرنى»، اولين رئيس ستاد مشترك در سوم ارديبهشت 1358 بود.

7 ـ «شرح اصول كافى مولى محمّد صالح مازندرانى»، جلد 9، صفحه 181 ـ احاديث ديگرى شبيه به مضمون همين حديث در كتب روائى آمده است («كافى»، جلد 2، صفحه 241، و جلد 5، صفحه 63، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 37، صفحه 165، جلد 60، صفحه 257، و جلد 64، صفحات 72 و 362).

8 ـ توجه داشته باشيد: «البشرى»، با «الف و لامِ» جنس و به صورت مطلق ذكر شده و انواع بشارت ها را شامل مى شود.

 
نكته ها:

1 ـ منظور از «بشارت» در اين آيه چيست؟

در اين كه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا و آخرت ارزانى داشته چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را مخصوص به بشارتى دانسته اند كه، فرشتگان در آستانه مرگ و انتقال از اين جهان به مؤمنان مى دهند و مى گويند: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ: «و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است»!(1)

بعضى ديگر، آن را اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار، و غلبه بر دشمنان، و حكومت در روى زمين ـ مادام كه مؤمنند و صالحند ـ مى دانند.

در بعضى از روايات، اين بشارت به خواب هاى خوش كه مؤمنان مى بينند تفسير شده، ولى همان گونه كه گفتيم، با توجه به مطلق بودن اين كلمه و «الف و لام» جنس در «البشرى»، مفهوم وسيعى نهفته شده، كه هر گونه بشارت، و شادى پيروزى و موفقيت را شامل مى شود، و همه آنچه در بالا ذكر شد در آن درج است، و در واقع هر كدام، اشاره به گوشه اى از اين بشارت وسيع الهى مى باشد.

و شايد اين كه: در بعضى از روايات به خواب هاى خوش و رؤياى صالحه تفسير شده، اشاره به اين باشد كه هر گونه بشارت، حتى بشارت هاى كوچك نيز در مفهوم «البشرى» نهفته است، نه اين كه منحصر به آن باشد.

در واقع ـ همان طور كه قبلاً هم گفته شد ـ اين اثر تكوينى و طبيعى ايمان و تقوا است، كه انسان را از انواع دلهره ها و وحشت هائى كه زائيده شك و ترديد، و همچنين مولود گناه و انواع آلودگى ها است، از روح و جسم انسان دور مى سازد.

چگونه ممكن است كسى ايمان و تكيه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد، و باز احساس آرامش كند؟!

او به يك كشتى بى لنگر ـ در يك درياى طوفانى ـ مى ماند، كه امواج كوه پيكر هر لحظه او را به سوئى پرتاب مى كنند، و گرداب ها براى بلعيدنش دهان باز كرده اند.

چگونه كسى كه دست به ظلم و ستم، ريختن خون مردم، و غصب اموال و حقوق ديگران آلوده كرده، ممكن است آرامش خاطر داشته باشد؟

او بر خلاف مؤمنان، حتى خواب آرام ندارد، و غالباً خواب هاى وحشتناكى مى بيند، كه در اثناء آن خود را با دشمنان، درگير مشاهده مى كند، و اين خود يك دليل بر نا آرامى و تلاطم روح آنهاست.

طبيعى است، يك شخص جانى، به خصوص اين كه تحت تعقيب باشد، در عالم خواب، خود را در برابر اشباح هولناكى مى بيند كه براى گرفتن و تعقيب او كمر بسته اند.

و يا اين كه روح آن مقتول مظلوم، از درون ضمير ناآگاهش فرياد مى زند و او را شكنجه مى دهد، لذا هنگامى كه بيدار مى شود، همچون «يزيد»: ما لِى وَ لِلْحُسَيْنِ: «مرا با حسين چكار»؟(2)

و يا همچون «حجّاج»: ما لِى وَ لِسَعِيْدِ بْنِ جُبَيْر: «مرا با سعيد بن جبير چه كار»؟!(3) مى گويد.

* * *

2 ـ در ذيل آيات فوق، روايات جالبى از ائمه اهل بيت(عليهم السلام)وارد شده است، كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

امير مؤمنان على(عليه السلام) آيه «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ...» را تلاوت فرمود، و سپس از ياران خويش سؤال كرد: مى دانيد «اولياء اللّه» چه اشخاصى هستند؟

عرض كردند: اى امير مؤمنان! شما خودتان بفرمائيد كه آنان كيانند؟

امام فرمود:

هُمْ نَحْنُ وَ أَتْباعُنا فَمَنْ تَبِعَنا مِنْ بَعْدِنا طُوبى لَنا، وَ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا،

قالُوا يا أَمِيْرَ الْمُؤْمِنِيْنَ ما شَأْنُ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا؟ أَ لَسْنا نَحْنُ وَ هُمْ عَلى أَمْر؟

قالَ: لا، إِنَّهُمْ حُمِّلُوا ما لَمْ تُحْمَلُوا عَلَيْهِ، وَ أَطاقُوا ما لَمْ تُطِيْقُوا!:

«دوستان خدا، ما و پيروان ما كه بعد از ما مى آيند هستند، خوشا به حال ما، و بيشتر از آن، خوشا به حال آنها.

بعضى پرسيدند: چرا بيشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پيرو يك مكتب نيستيم و كارمان يكنواخت نمى باشد؟

فرمود: نه، آنها مسئوليت هائى بر دوش دارند كه شما نداريد، و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد».(4)

در كتاب «كمال الدين»، از «ابو بصير» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: طُوبى لِشِيْعَةِ قائِمِنا أَلْمُنْتَظِرِيْنَ لِظُهُورِهِ فِى غَيْبَتِهِ، وَ الْمُطِيْعِينَ لَهُ فِى ظُهُورِهِ، أُولئِكَ أَوْلِياءُ اللّهِ الَّذِيْنَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ:

«خوشا به حال پيروان قائم ما، كه در غيبتش (با خود سازى) انتظار ظهورش را مى كشند، و به هنگام ظهورش مطيع فرمان اويند، آنها اولياى خدا هستند، همانها كه نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند».(5)

يكى از دوستان امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند: امام(عليه السلام) فرمود: پيروان اين مكتب، در لحظات آخر عمر چيزهائى مى بينند، كه چشمشان با آن روشن مى شود.

راوى مى گويد: من اصرار كردم چه چيز مى بينند؟ و اين سخن را بيش از ده بار تكرار كردم، ولى در هر بار امام تنها به اين جمله قناعت مى كرد: «مى بينند»...!

در آخر مجلس رو به سوى من كرد، و مرا صدا زد! فرمود: مثل اين كه اصرار دارى بدانى چه چيز را مى بينند؟

عرض كردم: آرى قطعاً!... سپس گريستم.

امام به حال من رقت كرده گفت: آن دو را مى بينند.

اصرار كردم كدام دو نفر؟

فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام) را، هيچ انسان باايمانى چشم از جهان نمى پوشد، مگر اين كه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند، سپس فرمود: اين را خداوند در قرآن بيان كرده.

سؤال كردم در كجا و كدام سوره؟

فرمود: در سوره «يونس»، آنجا كه مى گويد: «الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الآْخِرَةِ».(6)

به مضمون همين روايت، روايات ديگرى نيز داريم.

روشن است: اين روايات، اشاره به قسمتى از بشارت هاى افراد باايمان و يا تقوا است، نه همه آن بشارت ها.

و نيز روشن است: اين مشاهده، مشاهده جسم مادّى نيست، بلكه مشاهده جسم برزخى با ديد برزخى است; زيرا مى دانيم در جهان برزخ كه فاصله اى است ميان اين جهان و سراى آخرت، روح انسان بر جسم برزخيش باقى مى ماند.

* * *

 

66أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ

67هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ في ذلِكَ لا يات لِقَوْم يَسْمَعُونَ

َ

ترجمه:

66 ـ آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از آنِ خدا مى باشند! و آنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند، (از منطق و دليلى) پيروى نمى كنند; آنها فقط از پندار بى اساس پيروى مى كنند; و آنها فقط دروغ مى گويند!

67 ـ او كسى است كه شب را براى شما آفريد، تا در آن آرامش بيابيد; و روز را روشنى بخش (تا به تلاش زندگى پردازيد). در اينها نشانه هائى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند!


1 ـ فصّلت، آيه 30.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 45، صفحات 195 و 197 ـ «نور العين فى مشهد الحسين»، صفحه 71 (المنار تونس) ـ «مدينة المعاجز سيد هاشم بحرانى»، جلد 4، صفحه 138 (مؤسسة المعارف الاسلامية).

3 ـ تفسير «ثعالبى»، جلد 1، صفحه 65 (دار احياء التراث العربى) ـ «الاخبار الطوال دينورى»، صفحه 329 (دار احياء الكتب العربية) ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 12، صفحه 194 (دار الفكر، 1415 هـ .ق).

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 309 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 65، صفحه 34، و جلد 66، صفحه 277 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 124 (چاپخانه علميه).

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 309 (مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «كمال الدين» (اكمال الدين)، جلد 2، صفحه 357 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 149.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 310، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق (با تلخيص) ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 128 (دار الكتب الاسلامية) ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 185.

 

تفسير:

قسمتى از آيات عظمت او

آيات فوق، بار ديگر به مسأله «توحيد» و «شرك» كه يكى از مهم ترين مباحث اسلام و مباحث اين سوره است باز مى گردد، مشركان را به محاكمه مى كشد، و نا توانى آنها را به اثبات مى رساند.

نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از آنِ خدا مى باشند» (أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الأَرْضِ).

جائى كه اشخاص ملك او باشند، و از آن او، اشيائى كه در اين جهان مى باشند به طريق اولى از آنِ او هستند، بنابراين، او مالك تمام عالم هستى است، و با اين حال، چگونه ممكن است مملوك هاى او، شريك او بوده باشند؟!

آنگاه اضافه مى كند: «كسانى كه غير خدا را شريك او قرار مى دهند از دليل و منطقى پيروى نمى كنند، و هيچ سند و شاهدى بر گفتار خود ندارند» (وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ).

«آنها تنها از پندارها و گمان هاى بى اساس و بى پايه پيروى مى كنند» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ).

«بلكه آنها فقط با مقياس حدس و تخمين سخن مى گويند، و دروغ مى گويند»! (وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ).

«يَخْرُصُونَ» از ماده «خرص» (بر وزن ترس)، در اصل به معنى تخمين زدن است و نخست در مورد ميوه بر درختان هنگام اجاره باغ و امثال آن به كار رفته، سپس به هر گونه «حدس و تخمين» گفته شده است و از آنجا كه تخمين گاهى مطابق واقع و گاهى بر خلاف واقع مى شود، اين كلمه در معنى «دروغ» نيز استعمال شده است و در آيه مورد بحث مى تواند به هر دو معنى باشد.

اصولاً خاصيت پيروى از پندار و گمانِ بى اساس است، كه سرانجام انسان را به وادى دروغ مى كشاند.

آنها كه بت ها را شريك خدا ساخته بودند، تكيه گاهشان اوهامى بيش نبود، اوهامى كه حتى تصور آن امروز براى ما مشكل است، كه چگونه ممكن است انسان، اشكال و مجسمه هاى بى روحى بسازد، و بعد مخلوق خود را ارباب و صاحب اختيار خويش بداند؟

مقدّراتش را به دست آن بسپارد، و حل مشكلاتش را از او بخواهد؟!

آيا اين چيزى جز دروغ و دروغ پردازى مى تواند باشد؟

حتى مى توان اين را به عنوان يك قانون كلّى ـ با كمى دقت ـ از آيه استفاده كرد، كه: «هر كس از ظن و گمان هاى بى اساس پيروى كند، سرانجام به دروغگوئى كشانده مى شود».

راستى و صدق بر اساس قطع و يقين استوار است، و دروغ بر اساس تخمين ها، پندارها و شايعه ها!.

* * *

سپس، براى تكميل اين بحث، و نشان دادن راه خداشناسى، و دورى از شرك و بت پرستى، به گوشه اى از مواهب الهى كه در نظام آفرينش قرار گرفته، و نشانه عظمت، قدرت و حكمت «اللّه» است اشاره كرده، مى گويد:

«او كسى است كه شب را براى شما مايه آرامش قرار داد» (هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ).

«و روز را روشنى بخش» (وَ النَّهارَ مُبْصِراً).

اين نظام نور و ظلمت، كه بارها در آيات قرآن روى آن تكيه شده، نظامى شگفت انگيز و پر بار است كه:

از يك سو با تابش نور در مدت معين، صحنه زندگى انسان ها را روشن ساخته، و حركت آفرين است و تلاش انگيز.

و از سوى ديگر با پرده هاى ظلمانى و آرام بخش شب، روح و جسم خسته رَا براى كار و حركت مجدد آماده مى سازد.

آرى، «در اين نظام حساب شده، آيات و نشانه هائى از توانائى آفريدگار است، اما براى آنها كه گوش شنوا دارند و حقايق را مى شنوند» (إِنَّ في ذلِكَ
لا يات لِقَوْم يَسْمَعُونَ
).

براى آنها كه مى شنوند و درك مى كنند، و آنها كه پس از درك حقيقت، آن را به كار مى بندند.

* * *

نكته ها:

1 ـ آرامش و سكون

آرامش و سكون، كه هدف از آفرينش شب قرار داده شده، يك واقعيت مسلّم علمى است، كه دانش امروز آن را اثبات كرده است، پرده هاى تاريكى شب نه تنها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليت هاى روزانه است، كه اثر مستقيمى روى سلسله اعصاب و عضلات آدمى و ساير جانداران دارد، و آنها را در حالت استراحت و خواب و سكون فرو مى برد.

و چه نادانند مردمى كه شب را به هوسرانى زنده مى دارند، و روز را ـ مخصوصاً صبحگاهان نشاط انگيز را ـ در خواب فرو مى روند، و به همين دليل همواره اعصابى نا متعادل و ناراحت دارند!!

* * *

2 ـ منظور از «وَ النَّهارَ مُبْصِراً»

با توجه به اين كه ماده «ابصار» به معنى «بينائى» است، مفهوم جمله «وَ النَّهارَ مُبْصِراً» اين مى شود: خدا «روز را بينا قرار داد»، در حالى كه روز بيناكننده است، نه بينا.

اين يك تشبيه و مجاز زيبا از قبيل توصيف سبب به اوصاف مسبب است، همان گونه كه در مورد شب نيز مى گويند «لَيْلٌ نائِمٌ» يعنى «شبى كه به خواب رفته»، در حالى كه شب به خواب نمى رود، بلكه شب سبب مى شود مردمان به خواب روند.

* * *

3 ـ پندارهاى بى پايه

آيات فوق، يك بار ديگر ظن و گمان را محكوم كرده و مردود شناخته، ولى با توجه به اين كه سخن از پندارهاى خرافى و بى پايه بت پرستان است، «ظن» در اينجا به معنى گمان هاى حساب شده عقلائى نيست، كه در بعضى از موارد ـ مانند شهادت شهود، و ظاهر الفاظ و اقرارها و مكاتبه ها ـ حجت است، بنابراين آيات فوق، دليلى بر عدم حجيت ظن نمى تواند باشد.

* * *

68قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطان بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ

69قُلْ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لايُفْلِحُونَ

70مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ

 

ترجمه:

68 ـ گفتند: «خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است»! منزّه است! او بى نياز است! از آنِ اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است! شما هيچ گونه دليلى بر اين ادعا نداريد! آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه نمى دانيد؟!

69 ـ بگو: «آنها كه به خدا دروغ مى بندند، (هرگز) رستگار نمى شوند!

70 ـ بهره اى (ناچيز) از دنيا دارند; سپس بازگشتشان به سوى ماست; و بعد، به آنها مجازات شديد به سزاى كفرشان مى چشانيم»!

 

تفسير:

سخن بى دليل

اين آيات نيز، همچنان بحث با مشركان را ادامه داده، يكى از دروغ ها و تهمت هاى آنها را نسبت به ساحت مقدس خداوند بازگو مى كند:

نخست مى فرمايد: «آنها گفتند: خداوند براى خود فرزندى اختيار كرده است»! (قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً).

اين سخن را، در درجه اول «مسيحيان» در مورد حضرت «مسيح»، پس از آن «بت پرستان» عصر جاهلى، در مورد «فرشتگان» ـ كه آنها را دختران خدا مى پنداشتند ـ و «يهود» در مورد «عزير» گفتند.

قرآن از دو راه به آنها پاسخ مى گويد:

نخست اين كه: «خداوند از هر عيب و نقص منزّه است، و از همه چيز بى نياز است» (سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ).

اشاره به اين كه: نياز به فرزند، يا به خاطر احتياج جسمانى به نيرو، و كمك او است، و يا به خاطر نياز روحى و عاطفى، و از آنجا كه خداوند از هر عيب و نقصى، و از هر كمبود و ضعفى منزّه است، و ذات پاكش يك پارچه غنا و بى نيازى است، ممكن نيست براى خود فرزندى انتخاب كند.

«او مالك همه موجوداتى است كه در آسمان ها و زمين است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ).

و با اين حال، چه معنى دارد كه او فرزندى براى خود انتخاب كند، تا او را آرامش ببخشد، و يا به او كمك كند؟!

جالب اين كه: تعبير به «إِتَّخَذَ» (انتخاب و اختيار كرد) شده است، و اين نشان مى دهد: آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده، بلكه مى گفتند: خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است.

درست همانند كسانى كه از آنها فرزند نمى شود و كودكى را از پرورشگاه و مانند آن براى خود انتخاب مى كنند.

به هر حال اين جاهلان كوته بين، گرفتار اشتباه مقايسه خالق و مخلوق بودند، و ذات بى نياز خدا را به وجود محدود و نيازمند خويش مقايسه مى كردند.

دومين پاسخى را كه قرآن به آنها مى گويد اين است: هر كس ادعائى دارد، بايد دليلى بر مدعاى خود اقامه كند. آيا شما به راستى بر اين سخن دليلى داريد؟ «نه; هيچ دليلى نزد شما براى اين ادعا وجود ندارد» (إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطان بِهذا).

با اين حال «آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه، حداقل از آن آگاهى نداريد»؟
(أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ).

يعنى: به فرض كه دليل روشن نخست را نپذيريد، بالاخره اين حقيقت را نمى توانيد انكار كنيد كه، گفتار شما يك تهمت و قول به غير علم است.

* * *

در آيه بعد، سرانجام شوم افترا و تهمت بر خدا را بازگو مى كند:

روى سخن را متوجه پيامبرش كرده مى فرمايد: «به آنها بگو: كسانى كه بر خدا افترا مى بندند و دروغ مى گويند، هرگز روى رستگارى را نخواهند ديد» (قُلْ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لايُفْلِحُونَ).

* * *

فرضاً كه آنها بتوانند با دروغ ها و افتراهاى خود، چند صباحى به مال و منال دنيا برسند «اين تنها يك متاع زودگذر اين جهان است، سپس به سوى ما باز مى گردند، و ما عذاب شديد را به سزاى كفرشان به آنها مى چشانيم» (مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ).

در واقع، اين آيه و آيه قبل، دو نوع مجازات براى اين دروغگويان كه به خدا نسبت نارواى اختيار فرزند مى دهند، بيان مى دارد:

يكى اين كه، هيچ گاه اين دروغ و تهمت، مايه فلاح و رستگارى آنها نيست، و هرگز آنان را به هدفشان نمى رساند، بلكه در بيراهه ها سرگردان مى شوند، و بدبختى و شكست دامنشان را مى گيرد.

ديگر اين كه، فرضاً با اين حرف ها چند روزى مردم را اغفال كنند، و از آئين بت پرستى به نوائى برسند، ولى اين تمتع و بهره گيرى، دوام و بقائى ندارد، و عذاب جاودان الهى در انتظار آنها است.

* * *

نكته ها:

1 ـ تفاوت «سلطان» و «دليل»

كلمه «سلطان» در اينجا به معنى دليل است، اين كلمه، از كلمه «دليل»، هم پرمعنى تر، و هم رساتر است; زيرا دليل به معنى راهنما است، اما سلطان به معنى چيزى است كه انسان را بر طرف مقابل مسلّط مى سازد، و متناسب موارد بحث و مجادله و گفتگو، و اشاره به دليل كوبنده است.

* * *

2 ـ منظور از «متاع»

«متاع» به معنى چيزى است كه انسان از آن بهره مى گيرد، و مفهوم آن بسيار وسيع است، و تمام وسائل زندگى و مواهب مادى را شامل مى شود، «راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد: كُلَّما يُنْتَفَعُ بِهِ عَلى وَجْه ما، فَهُوَ مَتاعٌ وَ مُتْعَةٌ: «هر چيزى كه به نحوى انسان از آن بهره مى گيرد، به آن متاع يا متعه گفته مى شود».

* * *

3 ـ منظور از «نُذيقُهُم»

تعبير به: نُذيقُهُمُ «به آنها مى چشانيم»، كه در مورد عذاب الهى به كار رفته، اشاره به اين است كه: اين مجازات چنان به آنها مى رسد، كه گوئى با زبان و دهان خويش آن را مى چشند، اين تعبير بسيار رساتر از مشاهده، و حتى لمس كردن عذاب است.

* * *

 

71وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكائَكُمْ ثُمَّ لايَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاتُنْظِرُونِ

72فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ

73فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ

 

ترجمه:

71 ـ سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من! اگر تذكرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين است، (هر كارى از شما ساخته است بكنيد.) من بر خدا توكّل كرده ام! فكر خود، و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد; سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند; سپس به حيات من پايان دهيد، و مهلتم ندهيد!

72 ـ و اگر (از قبول دعوتم) روى بگردانيد، (كار نادرستى كرده ايد; چه اين كه) من از شما مزدى نمى خواهم; مزد من، تنها بر خداست! و من مأمورم كه از تسليم شدگان در برابر فرمان خدا باشم»!

73 ـ اما آنها او را تكذيب كردند! و ما، او و كسانى را كه با او در كشتى بودند، نجات داديم; و آنان را جانشين (كافران) قرار داديم; و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق نموديم! پس ببين عاقبت كار كسانى كه انذار شدند (و اهميت ندادند)، چگونه بود؟!

 

تفسير:

گوشه اى از مبارزات نوح(عليه السلام)

 

آيات فوق، آغازى است براى شرح قسمتى از تاريخ انبياء و سرگذشت اقوام پيشين، براى بيدارى مشركان و گروه هاى مخالف.

خداوند به پيامبرش دستور مى دهد: گفتارى را كه با مشركان داشت، با شرح تاريخ عبرت انگيز پيشينيان تكميل كند.

نخست، سرگذشت «نوح» را عنوان كرده مى گويد:

«سرگذشت نوح را بر آنها تلاوت كن، هنگامى كه به قومش گفت: اى قوم من! اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است، هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد»! (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللّهِ).

«چرا كه من بر خدا توكّل كرده ام» (فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ) و به همين دليل از غير او نمى ترسم و نمى هراسم!

آنگاه تأكيد مى كند: «اكنون كه چنين است، فكر خود را جمع كنيد، و از بت هاى خود نيز دعوت به عمل آوريد تا در تصميم گيرى به شما كمك كنند» (فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكائَكُمْ).

«آن چنان كه هيچ چيز بر شما مكتوم نماند، و غم و اندوهى از اين نظر بر خاطر شما نباشد»، (ثُمَّ لايَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً)، بلكه با نهايت روشنى تصميم خود را درباره من بگيريد.

«غُمَّة» از ماده «غم»، به معنى پوشاندن چيزى است، و اين كه به اندوه نيز غم گفته مى شود، به خاطر آن است كه «قلب» انسان را مى پوشاند.

سپس مى گويد: اگر مى توانيد «برخيزيد، و به زندگى من پايان دهيد، و لحظه اى مرا مهلت ندهيد» (ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاتُنْظِرُونِ).(1)

اين بيان نشان مى دهد «نوح» فرستاده بزرگ پروردگار، با قاطعيتى كه ويژه پيامبران اولوا العزم است، در نهايت شجاعت و شهامت، با نفرات كم و محدودى كه داشت، در مقابل دشمنان نيرومند و سرسخت ايستادگى مى كند، و قدرت آنها را به باد مسخره مى گيرد، و بى اعتنائى خويش را به نقشه ها و افكار و بت هاى آنها نشان مى دهد، و به اين وسيله يك ضربه محكم روانى بر افكارشان وارد مى سازد.

با توجه به اين كه اين آيات در «مكّه» نازل شده، در آن زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز در شرائطى مشابه «نوح» زندگى مى كرد، و مؤمنان در اقليت بودند، قرآن مى خواهد به پيامبر نيز همين دستور را بدهد كه: بايد به قدرت دشمن اهميت ندهد، بلكه با قاطعيت و شهامت پيش برود; چرا كه تكيه گاهش خدا است، و هيچ نيروئى تاب مقاومت در برابر قدرت او را ندارد.

گر چه بعضى از مفسران، اين تعبير «نوح» و يا شبيه آن را در تاريخ ساير انبياء يك نوع اعجاز گرفته اند; چرا كه آنها با نبودن امكانات ظاهرى، دشمن را تهديد به شكست كرده و از پيروزى نهائى خود خبر داده اند، و اين جز از طريق اعجاز امكان پذير نيست.

ولى به هر حال اين يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند، بلكه با اتكاء و توكّل بر پروردگار، و با قاطعيت هر چه بيشتر، آنها را به ميدان فرا خوانند، و قدرتشان را تحقير كنند، كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان، و شكست روحيه دشمنان خواهد بود.

* * *

در آيه بعد، بيان ديگرى از «نوح» براى اثبات حقانيت خويش نقل شده، آنجا كه مى گويد: «اگر شما از دعوت من سرپيچى كنيد، من زيانى نمى برم; چرا كه من از شما اجر و پاداشى نخواستم» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر).(2)

«چرا كه اجر و پاداش من تنها بر خدا است» (إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ).

براى او كار مى كنم و تنها از او پاداش مى خواهم.

«و من مأمورم كه فقط تسليم فرمان خدا باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ).

و اين كه «نوح» مى گويد: من هيچ پاداشى از شما نمى خواهم، درس ديگرى است براى رهبران الهى، كه در دعوت و تبليغ خود، انتظار هيچ گونه پاداش مادّى و معنوى از مردم نداشته باشند; زيرا اين گونه انتظارها، يك نوع وابستگى ايجاد مى كند، كه جلو تبليغات صريح، و فعاليت هاى آزادانه آنها را سدّ خواهد كرد، و طبعاً تبليغات و دعوتشان كم اثر خواهد شد.

به همين دليل راه صحيح دعوت به سوى اسلام و تبليغ آن نيز، به اين است كه مبلغان اسلامى، براى امرار معاش خود، تنها متكى به «بيت المال» باشند، نه نيازمند به مردم!

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، سرانجام كار دشمنان «نوح»، و صدق پيشگوئى اش را به اين صورت بيان مى كند:

«آنها نوح را تكذيب كردند، ولى ما، او و تمام كسانى كه با او در كشتى بودند را نجات داديم» (فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ).(3)

نه فقط آنها را نجات داديم، بلكه، «آنها را جانشين قوم ستمگر ساختيم» (وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ).

«و كسانى كه آيات ما را انكار كرده بودند، غرق نموديم» (وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).

و در پايان روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده مى فرمايد: «اكنون بنگر! عاقبت آن گروهى كه انذار شدند ولى تهديدهاى الهى را به چيزى نگرفتند، به كجا كشيد» (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ).

* * *

 

 

74ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجائُوهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ

 

ترجمه:

74 ـ سپس بعد از «نوح»، رسولانى به سوى قومشان فرستاديم; آنان دلايل روشن برايشان آوردند; اما آنها، به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند، ايمان نياوردند! اين چنين بر دل هاى تجاوزكاران مُهر مى نهيم (تا چيزى را درك نكنند)!


1 ـ در اين كه جزاى «شرط» در جمله «إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ» چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است، و از ميان تمام احتمالاتى كه ذكر كرده اند، دو احتمال نزديك تر به نظر مى رسد:

نخست اين كه: «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ» جزاى شرط باشد، و جمله «فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ» يك جمله معترضه كه ميان شرط و جزا فاصله شده.

دوم اين كه: جزا محذوف باشد، و جمله هاى بعد دلالت بر آن كند، و تقدير چنين است: «فَافْعَلُوا ما تُرِيْدُونَ فَإِنِّى مُتَوَكِّلٌ عَلَى اللّهِ»، در واقع جمله: «فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ»، از قبيل علتى است كه جانشين معلول شده، و «شُرَكْائَكُم» در جمله بعد، اشاره به بت ها است.

2 ـ جواب اين شرط نيز محذوف است و تقدير چنين است: «فَإنْ تَوَلَّيْتُمْ فَلاتَضرُّونِى» يا «فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَأَنْتُمْ وَ شَأْنَكُمْ».

3 ـ «فلك» به معنى «كشتى»، و تفاوت آن با «سفينة» اين است كه: «سفينة» مفرد است و جمع آن «سفائن» مى باشد، ولى «فلك» بر مفرد و جمع هر دو گفته مى شود.

 

تفسير:

رسولان بعد از «نوح»

پس از پايان بحث اجمالى پيرامون سرگذشت «نوح»، به پيامبران ديگرى كه بعد از «نوح» و قبل از «موسى» (مانند «ابراهيم» و «هود» و «صالح» و «لوط» و «يوسف») براى هدايت مردم آمدند اشاره كرده، مى فرمايد:

«سپس بعد از نوح، رسولانى به سوى قوم و جمعيتشان فرستاديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ).

«آنها با دلائل روشن و آشكار به سوى قومشان آمدند» (فَجائُوهُمْ بِالْبَيِّناتِ)و مانند «نوح»، به سلاح منطق و اعجاز، و برنامه هاى سازنده مجهز بودند.

«ولى آنها كه راه عناد و لجاج را مى پوئيدند، و در گذشته به تكذيب پيامبران پيشين برخاسته بودند، اين پيامبران را نيز تكذيب كردند، و به آنها ايمان نياوردند» (فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ).

اين به خاطر آن بود كه: بر اثر عصيان و گناه، و دشمنى با حق، پرده بر دل هاى آنها افتاده بود، آرى «اين چنين بر دل هاى متجاوزان مُهر مى زنيم» (كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ جمله «فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ» اشاره به اين مى كند كه: گروهى در ميان امت ها بوده اند، كه در برابر دعوت هيچ پيامبر و مصلحى سر تسليم فرود نمى آوردند، و همچنان بر سر حرف خود ايستاده بودند، و تكرار دعوت انبياء در آنها كمترين اثرى نمى گذاشت.

بنابراين، جمله مزبور اشاره به گروهى مى كند كه: در دو زمان در برابر دعوت پيامبران مختلف قرار گرفتند; (زيرا ظاهر جمله اين است كه مرجع همه ضمائر يكى است).

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه: اشاره به دو گروه مختلف مى كند:

گروهى در زمان «نوح» بودند، و دعوت او را تكذيب كردند.

و گروهى كه بعد از آنها به وجود آمدند، و با انكار و تكذيب پيامبران راه آنان را پيمودند.

بر اين اساس، معنى جمله چنين مى شود: «تجاوزكارانِ اقوام ديگر نيز، از ايمان آوردن ـ به همان چيزى كه اقوام پيشين، خوددارى كرده بودند ـ سرباز زدند».

البته با توجه به اين كه مخالفانِ دعوت «نوح» در طى طوفان از ميان رفتند، اين احتمال در تفسير آيه قوت پيدا مى كند، ولى به هر حال لازمه آن اين است كه، در ميان مرجع ضميرهاى جمله، (واو جمع در كانُوا، لِيُؤْمِنُوا، و كَذَّبُوا) تفكيك قائل شويم.

* * *

2 ـ روشن است جمله «كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ» دليل بر «جبر» نيست، و تفسير آن در خودش نهفته است; زيرا مى گويد: ما بر دل هاى «تجاوزكاران» مُهر مى نهيم تا چيزى را درك نكنند، بر اين اساس، قبلاً تجاوزهاى پى در پى به حريم احكام الهى و حق و حقيقت، از آنها صادر مى شود، و تدريجاً بر دل هاى آنها اثر مى گذارد، و قدرت تشخيص حق را از آنان مى گيرد، و كارشان به جائى مى رسد كه، سركشى و عصيان و گناه براى آنها خوى و طبيعت ثانوى مى شود، چنان كه در مقابل هيچ حقيقتى تسليم نمى شوند.(1)

* * *

75ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُون إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاْئِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ َ

76فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ

77قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جائَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لايُفْلِحُ السّاحِرُونَ

78قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

75 ـ بعد از آنها، موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و اطرافيانش فرستاديم; اما آنها تكبّر كردند (و زير بار حق نرفتند; چرا كه) آنها گروهى مجرم بودند!

76 ـ و هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار»!

77 ـ موسى گفت: «آيا درباره حق، هنگامى كه به سوى شما آمد، (چنين) مى گوئيد؟! آيا اين سحر است؟! در حالى كه ساحران (هرگز) رستگار (و پيروز) نمى شوند»!

78 ـ گفتند: «آيا آمده اى كه ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم، منصرف سازى; و بزرگى (و رياست) در روى زمين، از آنِ شما دو تن باشد؟! ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم»!

 


1 ـ مشروح اين مطلب را، در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 7 سوره «بقره» ذكر كرده ايم.

 

 

تفسير:

بخشى از مبارزات موسى و هارون

در ذكر داستان هاى انبياء و امت هاى پيشين به عنوان الگوها و نمونه هاى زنده، نخست، سخن از «نوح»،(عليه السلام) و پس از آن، پيامبران بعد از «نوح»، به ميان آمد، اكنون در اين آيات، نوبت «موسى» و «هارون»(عليهما السلام) و مبارزات پى گيرشان با «فرعون» و فرعونيان است.

در نخستين آيه مى فرمايد: «سپس بعد از رسولان پيشين، موسى و هارون را به سوى فرعون و ملأِ او، همراه با آيات و معجزات فرستاديم» (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاْئِهِ بِآياتِنا).(1)

«مَلأ» چنان كه سابقاً هم اشاره كرَده ايم، به اشراف پر زرق و برق گفته مى شود،َ كه ظاهرشان چشم پر كن، و حضورشان در اجتماع در همه جا ديده مى شود، و معمولاً در آياتى از قبيل آيات مورد بحث، به معنى دار و دسته و اطرافيان و مشاوران مى آيد.

و اگر مى بينيم تنها سخن از بعثت «موسى»(عليه السلام) به سوى «فرعون» و «مَلأ» به ميان آمده، در حالى كه «موسى»(عليه السلام) مبعوث به همه فرعونيان و «بنى اسرائيل»َ بود; به خاطر آن است كه: نبض جامعه ها در دست هيئت هاى حاكمه و دارو دسته آنها است، و آنان هستند كه امت ها را فاسد مى كنند، بنابراين هر برنامه اصلاحى و انقلابى، اول بايد آنها را هدف گيرى كند، چنان كه آيه 12 سوره «توبه» نيز مى گويد: فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ: «با سردمداران كفر پيكار كنيد».

اما فرعون و فرعونيان، از پذيرش دعوت موسى و هارون سر باز زدند، و از اين كه «در برابر حق سر تسليم فرود آورند، تكبّر ورزيدند» (فَاسْتَكْبَرُوا).

آنها به خاطر كبر و خود برتربينى، و نداشتن روح تواضع، واقعيت هاى روشن را در دعوت موسى نا ديده گرفتند، و به همين دليل، اين قوم مجرم و گنهكار همچنان به جرم و گناهشان ادامه دادند، لذا مى فرمايد: «آنها قومى مجرم بودند» (وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ).

وافراد مجرم و گناهكار يا ايمان نمى آورند و يا تا به سر حدّ ناچارى نرسند اظهار ايمان نمى كنند.

* * *

آيات بعد، از مبارزات چند مرحله اى فرعونيان با «موسى»(عليه السلام) و برادرش «هارون»(عليه السلام) سخن مى گويد، كه مرحله نخستين آن، انكار، تكذيب، افترا و متهم ساختن آنان به سوء نيّت، به هم ريختن سنت نياكان، و اخلال در نظام اجتماعى بوده است، چنان كه قرآن مى فرمايد:

«هنگامى كه حق از نزد ما به سوى آنها آمد، (با اين كه آن را از چهره اش شناختند) گفتند: اين سحر آشكارى است»! (فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ).

جاذبه و كشش فوق العاده دعوت «موسى»(عليه السلام) از يك طرف.

و معجزات چشمگيرش از طرف ديگر.

و نفوذ روز افزون و خيره كننده اش از طرف سوم، سبب شد كه فرعونيان به فكر چاره بيفتند، اما وصله اى مؤثرتر از اين پيدا نكردند كه او را «ساحر»، و عملش را سحر بخوانند، و اين تهمتى است كه در سرتاسر تاريخ انبياء، مخصوصاً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ديده مى شود.

* * *

اما «موسى»(عليه السلام) در مقام دفاع از خويش برآمد، با بيان دو دليل پرده ها را كنار زده و دروغ و تهمت آنها را آشكار ساخت.

نخست «به آنها گفت: آيا وقتى حق به سراغ شما آمد، آن را سحر مى خوانيد؟ آيا اين سحر است؟ و هيچ شباهتى با سحر دارد»؟ (قالَ مُوسى
أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جائَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا
).(2)

يعنى: درست است كه «سحر» و «معجزه» هر دو نفوذ دارند، اين «حق» و «باطل» هر دو ممكن است مردم را تحت تأثير قرار دهند، ولى چهره سحر كه امر باطلى است، با چهره معجزه كه حق است، كاملاً از هم متمايزند، نفوذ پيامبران، با نفوذ ساحران قابل مقايسه نيست، اعمال ساحران كارهائى بى هدف، محدود و كم ارزش است.

ولى معجزات پيامبران هدف هاى روشن اصلاحى، انقلابى و تربيتى دارد، و در شكلى گسترده و نامحدود عرضه مى شود.

به علاوه «ساحران هرگز رستگار نمى شوند» (وَ لايُفْلِحُ السّاحِرُونَ).

اين تعبير، در واقع دليل ديگرى بر تمايز كار انبياء از سحر است، دليل سابق، از تفاوت سحر و معجزه، و چهره و هدف اين دو، جدائيشان از يكديگر سخن مى گفت.

اما در اينجا از تفاوت حالات و صفات آورندگان سحر، و آورندگان معجزه، براى اثبات مطلب استمداد شده است.

ساحران، به حكم كار و فنّشان كه جنبه انحرافى و اغفالگرانه دارد، افرادى سود جو، منحرف، اغفالگر و متقلّب اند، كه آنها را از خلال اعمالشان مى توان شناخت اما پيامبران، مردانى حق طلب، دلسوز، پاكدل، باهدف، پارسا، و بى اعتنا به امور مادّى هستند.

ساحران، هرگز روى رستگارى را نمى بينند، و جز براى پول و ثروت و مقام و منافع شخصى كار نمى كنند.

در حالى كه هدف انبياء، هدايت، منافع خلق خدا، و اصلاح جامعه انسانى در تمام جنبه هاى معنوى و مادّى است.

* * *

فرعونيان وقتى در برابر ادله قاطع موسى قرار گرفتند طريق اتهام را دنبال نموده، سيل تهمت خود را به سوى «موسى» ادامه دادند، و صريحاً به او گفتند: «آيا تو آمده اى كه ما را از آنچه پدران و نياكانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى»؟ (قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا).

در واقع بتِ «سنت هاى نياكان»، و عظمت خيالى و افسانه اى آنها را پيش كشيدند، تا افكار عامه را نسبت به «موسى» و «هارون» بدبين كنند; كه آنها مى خواهند با مقدسات جامعه و كشور شما بازى كنند.

و ادامه دادند، دعوت شما به دين و آئين خدا دروغى بيش نيست، اينها همه دام است، و نقشه هاى خائنانه، «مى خواهيد بزرگى و رياست در اين سرزمين از آنِ شما باشد» ( وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الأَرْضِ).

آنها، چون خود هر تلاش و كوششى داشتند براى حكومت ظالمانه بر مردم بود، ديگران را نيز چنين مى پنداشتند، و تلاش هاى مصلحان و پيامبران را همين گونه تفسير مى كردند و آنها را به همين هدف متهم مى ساختند.

لذا اضافه كردند اما بدانيد: «ما به شما دو نفر هرگز ايمان نمى آوريم» (وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ); زيرا دست شما را خوانده ايم، و از نقشه هاى تخريبيتان آگاهيم.

و اين نخستين مرحله مبارزه آنها با «موسى»(عليه السلام) بود.

* * *

 

79وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُوني بِكُلِّ ساحِر عَليم

80فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ

81فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لايُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ

82وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

 

ترجمه:

79 ـ فرعون گفت: «(برويد و) هر جادوگر (و ساحر) دانائى را نزد من آوريد»!

80 ـ هنگامى كه ساحران آمدند، موسى به آنها گفت: آنچه (از وسايل سحر) را مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد»!

81 ـ هنگامى كه افكندند، موسى گفت: «آنچه شما آورديد، سحر است; كه خداوند به زودى آن را باطل مى كند; چرا كه خداوند (هرگز) عمل مفسدان را اصلاح نمى كند!

82 ـ او حق را به وعده خويش، تحقق مى بخشد; هر چند مجرمان كراهت داشته باشند»!


1 ـ منظور از آيات، همان معجزات متعدد و مشهور «موسى» است، كه در آغاز كار با خود داشت.

2 ـ جمله بالا در واقع محذوفى در تقدير دارد، كه از مجموع كلام فهميده مى شود، و در اصل چنين بوه: «أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمّا جائَكُمْ سِحْرٌ، أَ سِحْرٌ هذا».

 

تفسير:

مرحله دوم مبارزه با «موسى»(عليه السلام)

 

اين آيات، مرحله ديگر مبارزه را تشريح مى كند، و سخن از اقدامات عملى «فرعون» بر ضد «موسى» و برادرش «هارون» مى گويد.

هنگامى كه فرعون، قسمتى از معجزات «موسى» مانند: «يد بيضاء» و حمله «مار عظيم» را ملاحظه كرد، و ديد ادعاى «موسى» بدون دليل هم نيست، و اين دليل كم و بيش در جمع اطرافيان او و يا ديگران اثر خواهد گذاشت، به فكر پاسخگوئى عملى افتاد، چنان كه قرآن مى گويد: «فرعون صدا زد: تمام ساحران آگاه و دانشمند را نزد من آوريد» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُوني بِكُلِّ ساحِر عَليم)، تا به وسيله آنها زحمت «موسى» را از خود دفع كنم.

او مى دانست براى حل مشكل هر كارى بايد از طريقش وارد شد، و از كارشناسان آن فن بايد كمك گرفت.

آيا به راستى «فرعون» در حقانيت دعوت «موسى» شك داشت، و مى خواست از اين طريق او را بيازمايد؟

و يا مى دانست او از سوى خدا است ولى فكر مى كرد، به وسيله غوغاى ساحران مى تواند مردم را آرام سازد، و موقتا از خطر نفوذ «موسى» در افكار عمومى جلوگيرى كند، به مردم بگويد:

اگر او كار خارق عادتى انجام مى دهد، ما نيز از انجام مثل آن نا توان نيستيم!

و اگر اراده ملوكانه ما تعلق گيرد، چنين چيزى براى ما سهل و آسان است!.

احتمال دوم نزديك تر به نظر مى رسد، و ساير آيات مربوط به داستان «موسى» كه در سوره «طه» و امثال آن آمده، اين نظر را تأئيد مى كند، كه او آگاهانه به مبارزه با «موسى» برخاست.

* * *

به هر حال ساحران در روزى كه براى اين مبارزه تاريخى تعيين شده بود، و دعوت عمومى نيز از مردم به عمل آمده بود، گرد آمدند، قرآن كريم مى فرمايد: «هنگامى كه ساحران حاضر شدند، موسى رو به آنها كرده، گفت: آنچه مى توانيد به ميدان آوريد و بيفكنيد» (فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ).

جمله «أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ» معنى اصليش اين است كه: آنچه شما مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد! و اين اشاره به طناب ها و عصاهاى مخصوصى است كه، درون آنها خالى شده، و مواد شيميائى مخصوصى در آن ريخته بودند، كه در مقابل تابش آفتاب، موجب حركت و جنب و جوش آنها مى شد.

شاهد اين گفتار، آياتى است كه در سوره هاى «اعراف» و «شعراء» آمده، در آيات 43 و 44 سوره «شعراء» مى خوانيم: قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ * فَأَلْقَوا حِبالَهُمْ وَ عَصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ:

«موسى به آنها گفت: آنچه مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد! و سپس آنها طناب ها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون سوگند كه ما پيروزيم».

ولى البته اين معنى را نيز در درون دارد كه، هر چه در قدرت داريد به ميدان بياوريد.

* * *

و آنها نيز، آنچه را در توان داشتند بسيج كردند، و همه وسائلى را كه با خود آورده بودند به وسط ميدان افكندند، «در اين هنگام، موسى به آنها گفت: آنچه را شما در اين ميان آورده ايد سحر است، و خداوند به زودى آن را ابطال مى كند» (فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ).

شما افرادى فاسد و مفسديد; چرا كه در خدمت يك دستگاه جبار، ظالم و طاغى هستيد و علم و دانش خود را براى تقويت پايه هاى اين حكومت خودكامه به كار گرفته ايد، و اين خود بهترين دليل بر مفسد بودن شما است، «و خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لايُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ).

در واقع، هر كس در آنجا عقل و هوش و دانشى داشت، حتى پيش از غلبه «موسى» بر ساحران، مى توانست اين حقيقت را دريابد كه عمل ساحران، عمل بى اساسى است، به دليل اين كه در راه تقويت پايه هاى ظلم و ستم قرار گرفته بود، چه كسى نمى دانست كه «فرعون» غاصب، غارتگر، ظالم و مفسد است، آيا خدمتگزاران چنين دستگاهى، شريك در ظلم و فساد او نبودند؟

و آيا ممكن بود عمل آنها يك عمل صحيح و الهى باشد؟ هرگز، نه!

بنابراين پيدا بود كه خداوند اين تلاش مفسدانه را باطل خواهد كرد.

آيا تعبير به: سَيُبْطِلُهُ «خداوند به زودى آن را باطل مى كند»، دليل بر اين است كه سحر واقعيت دارد، اما خدا مى تواند آن را ابطال كند؟

و يا اين كه منظور از اين جمله آن است كه: خداوند باطل بودن آن را آشكار مى سازد؟

در سوره «اعراف» مى گويد: «سحر ساحران در چشم هاى مردم اثر گذاشت و آنها را به وحشت افكند» (فَلَمّا أَلْقَوا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ).(1)

اما اين تعبير، منافات با آن ندارد كه آنها با يك سلسله وسائل مرموز، آن چنان كه در مفهوم و معنى لغوى «سحر» افتاده است، مخصوصاً با استفاده از خواص فيزيكى و شيميائى اجسام مختلف، يك رشته حركات واقعى در آن طناب ها و عصاها ايجاد كرده باشند.

ولى مطمئناً اين طناب ها و عصاها، موجودات زنده اى، آن چنان كه در چشم ظاهربينان جلوه مى كرد، نبودند، چنان كه قرآن در سوره «طه» مى گويد: فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى:

«در آن هنگام طناب ها و عصاهاى جادوگران بر اثر سحرشان خيال مى شد كه مى دود»!(2)

بنابراين، بخشى از تأثير سحر واقعيت دارد، و بخشى وهم و خيال است.

* * *

و در آخرين آيه مى فرمايد: موسى به آنها گفت: «خداوند حق را به وعده خويش تحقق مى بخشد هر چند مجرمان كراهت داشته باشند» (وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ).

در اين درگيرى و مبارزه مطمئناً پيروزى با ما است; چرا كه خداوند وعده داده است حق را آشكار سازد، و به وسيله منطق كوبنده و معجزات قاهره پيامبرانش، مفسدان و باطل گرايان را رسوا كند، هر چند مجرمانى همچون فرعون و ملأش اكراه داشته باشند».

منظور از «بِكَلِماتِهِ»، يا وعده خدا در زمينه پيروزى رسولان بر حق است، و يا معجزات قاهره و نيرومند او است.(3)

* * *

83فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْف مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فِي الأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ

84وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ

85فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لاتَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ

86وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ

 

ترجمه:

83 ـ (در آغاز،) هيچ كس به موسى ايمان نياورد، مگر گروهى از فرزندان قوم او; (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافيانش، مبادا آنها را شكنجه كنند; زيرا فرعون برترى جوئى در زمين داشت; و از اسرافكاران بود!

84 ـ موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد»!

85 ـ گفتند: «تنها بر خدا توكّل داريم; پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده!

86 ـ و ما را با رحمتت از (دست) قوم كافر رهائى بخش»!


1 ـ اعراف، آيه 116.

2 ـ طه، آيه 66.

3 ـ درباره جزئينات و نكات جالب مبارزه «موسى»(عليه السلام) با «فرعون» و فرعونيان، ذيل آيات 113 به بعد سوره «اعراف»، جلد ششم تفسير «نمونه»، مشروحاً بحث كرده ايم و درباره سحر و حقيقت آن، به جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيه 102 سوره «بقره» مراجعه شود.

 

تفسير:

سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر

 

در اين آيات، مرحله ديگرى از داستان مبارزات انقلابى «موسى» و «فرعون» منعكس شده است.

در آغاز، وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به «موسى» را بيان مى كند، مى فرمايد: بعد از اين ماجرا، «تنها گروهى كه به موسى ايمان آوردند، فرزندانى از قوم او بودند» (فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ).

اين گروه كوچك و اندك، كه به مقتضاى ظاهر كلمه «ذريّه»، بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى شدند، تحت فشار شديدى از ناحيه «فرعون» و اطرافيانش قرار داشتند، و هر زمان «از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى، با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى كرد، آنان را وادار به ترك آئين و مذهب موسى كند» (عَلى خَوْف مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ).

چرا كه «فرعون مردى بود كه، در آن سرزمين برترى جوئى داشت» (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فِي الأَرْضِ).

«و اسراف كار و تجاوزكار بود» (وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ)، و هيچ حدّ و مرزى را به رسميت نمى شناخت.

در اين كه اين «ذريّه» كه به «موسى» ايمان آوردند چه گروهى بودند، و ضمير «مِنْ قَوْمِهِ» به چه كسى (به «موسى» يا به فرعون) بازگشت مى كند، در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى خواسته اند بگويند: اين گروه، نفرات اندكى از قوم «فرعون» و «قبطيان» بودند، مانند: «مؤمن آل فرعون»، و «همسر فرعون» و مشاطه او و كنيزش، و ظاهراً دليل انتخاب اين نظر آن است كه «بنى اسرائيل»، بيشتر نفراتشان ايمان آوردند، و اين متناسب با تعبير «ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ» نيست; زيرا اين گروه كوچكى را مى رساند.

ولى بعضى ديگر معتقدند: اين گروه از «بنى اسرائيل» بودند، و ضمير به «موسى» بر مى گردد، چرا كه قبل از آن نام «موسى» ذكر شده، و طبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد.

شك نيست، كه معنى دوم با ظاهر آيه موافق تر است، شاهد ديگرى كه آن را تأئيد مى كند، آيه بعد است كه مى گويد: وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ...: «موسى به گروه مؤمنان گفت اى قوم من...»، يعنى مؤمنان را به عنوان قوم من خطاب مى كند.

تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير بماند، اين است كه: تمام «بنى اسرائيل» به «موسى» ايمان آوردند، نه گروه كوچكى.

ولى با توجه به يك نكته، اين ايراد قابل دفع است; چرا كه مى دانيم در هر انقلابى، نخستين گروهى كه به آن جذب مى شوند، جوانان هستند، گذشته از اين كه قلب هائى پاك تر، و افكارى دست نخورده دارند، شور و جوشش انقلابى در آنها بيشتر است.

به علاوه وابستگى هاى مادّى كه بزرگسالان را به محافظه كارى و ملاحظات مختلف دعوت مى كند، در آنها نيست، نه مال و ثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند، و نه پست و مقامى، كه از به خطر افتادنش وحشت كنند!

بنابراين، طبيعى است اين گروه، بسيار زود جلب و جذب «موسى» بشوند، و تعبير «ذريّه» بسيار با اين معنى متناسب است.

علاوه، بزرگسالانى هم كه بعداً به اين گروه ملحق شدند، به خاطر اين كه نقشى در جامعه آن روز نداشتند، و ضعيف و ناتوان بودند ـ چنان كه از «ابن عباس» نقل شده(1) ـ در مورد آنان چندان بعيد نيست. درست مثل اين است كه: وقتى افراد عادى و معمولى از دوستان خود را دعوت مى كنيم، مى گوئيم: بَر و بچه ها دعوت داشتند، هر چند بزرگسال بوده باشند! و اگر اين تعبير را بعيد بدانيم، احتمال اول به قوت خود باقى است.

اضافه بر اين، «ذريّه» گر چه معمولاً به فرزندان اطلاق مى شود، ولى از نظر ريشه لغوى ـ چنان كه «راغب» در كتاب «مفردات» گفته ـ صغير و كبير هر دو را شامل مى گردد.

نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه: منظور از «فتنه»كه از جمله «أَنْ يَفْتِنَهُمْ» استفاده مى شود، منحرف ساختن از دين و آئين «موسى» بر اثر تهديد و ارعاب و شكنجه بوده است.

و يا به معنى هر گونه توليد ناراحتى و درد سر اعم از دينى و غير دينى.

* * *

به هر حال، موسى براى آرامش فكر و روح آنها، با لحنى محبت آميز به آنان «گفت: اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد، بايد بر او توكّل و تكيه كنيد»! (وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ) از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكّل جدا نيست!.

حقيقت «توكّل»، واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.

مفهوم «توكّل»، اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد، و به گوشه انزوا بخزد و بگويد: تكيه گاه من خدا است، بلكه مفهوم آن اين است:

هر گاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد، و نتوانست مشكل را حل كند، و موانع را از سر راه خود كنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتكاء به لطف پروردگار، و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او، ايستادگى به خرج دهد، و به جهاد پى گير خود همچنان ادامه دهد، حتى در جائى كه توانائى دارد نيز خود را بى نياز از لطف خدا نداند; چرا كه هر قدرتى هست، بالاخره از ناحيه او است.

اين است مفهوم «توكّل»، كه از ايمان و اسلام نمى تواند جدا باشد; چرا كه يك فرد مؤمن و تسليم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چيز قادر و توانا، و هر مشكلى را در برابر اراده او سهل و آسان مى داند، و به وعده هاى پيروزى او اعتقاد دارد.

* * *

اين مؤمنان راستين، دعوت «موسى» را به توكّل اجابت كردند، «و گفتند: ما تنها بر خدا توكّل داريم» (فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا).

سپس، از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه: از شرّ دشمنان و وسوسه ها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند: «پروردگارا! ما را وسيله فتنه، و تحت تأثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده»! (رَبَّنا لاتَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ).

* * *

پروردگارا! «ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهائى بخش» (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ).

جالب اين كه: «فرعون» در آيه نخست از «مسرفين»، و در سومين آيه، او و اطرافيانش به عنوان «ظالمين»، و در آخرين آيه به عنوان «كافرين» توصيف شده اند.

اين تفاوت تعبيرها، شايد به خاطر اين باشد كه; انسان در مسير گناه و خطا، نخست از «اسراف» يعنى تجاوز از حدود و مرزها شروع مى كند، بعد، بناى «ستمكارى» مى گذارد و سرانجام، كارش به «كفر و انكار» منتهى مى گردد!

* * *

 

87وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ

88وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَ بَّنََا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلايُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الأَليمَ

89قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لاتَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

87 ـ و به موسى و برادرش وحى كرديم كه: «براى قوم خود، خانه هائى در سرزمين مصر انتخاب كنيد; و خانه هايتان را مقابل يكديگر (و متمركز) قرار دهيد! و نماز را بر پا داريد! و به مؤمنان بشارت ده (كه سرانجام پيروز مى شوند)»!

88 ـ موسى گفت: «پروردگارا! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموالى (سرشار) در زندگى دنيا داده اى، پروردگارا! در نتيجه (بندگانت را) از راه تو گمراه مى سازند! پروردگارا! اموالشان را نابود كن! و (به جرم گناهانشان،) دل هايشان را سخت و سنگين ساز، به گونه اى كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند»!

89 ـ فرمود: «دعاى شما پذيرفته شد! استقامت به خرج دهيد! و از راه (و رسم) كسانى كه نمى دانند، تبعيت نكنيد»!

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 85 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «الميزان»، جلد 10، صفحه 112 (انتشارات جامعه مدرسين).

 

تفسير:

مرحله چهارم دوران سازندگى براى انقلاب

در اين آيات، مرحله ديگرى از قيام و انقلاب «بنى اسرائيل» بر ضد فراعنه تشريح شده است.

نخست خداوند مى فرمايد: «ما به موسى و برادرش وحى فرستاديم كه: براى قوم خود خانه هائى در سرزمين مصر انتخاب كنيد» (وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً).

و مخصوصاً، «اين خانه ها را نزديك به يكديگر و مقابل هم بسازيد» (وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً).

سپس، به خودسازى معنوى و روحانى بپردازيد، «و نماز را بر پا داريد»! (وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ)، و از اين طريق روان خود را پاك و قوى نمائيد.

و براى اين كه آثار ترس و وحشت از دل آنها بيرون رود، و قدرت روحى و انقلابى را بازيابند، دستور داد: «به مؤمنان بشارت ده»! (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ)، بشارت به پيروزى و لطف و رحمت خدا.

از مجموع اين آيه، استفاده مى شود «بنى اسرائيل» در آن زمان، به صورت گروهى پراكنده، شكست خورده، وابسته و طفيلى، و آلوده و ترسان بودند.

نه خانه اى از خود داشتند، نه اجتماع و تمركزى، نه برنامه سازنده معنوى، و نه شهامت و شجاعت لازم براى يك انقلاب كوبنده!

لذا «موسى» و برادرش «هارون» مأموريت يافتند براى بازسازى اجتماع «بنى اسرائيل»، مخصوصاً از نظر روحى، برنامه اى را در چند ماده پياده كنند:

1 ـ نخست، به امر خانه سازى، و جدا كردن مسكن خويش از فرعونيان همّت بگمارند، اين كار چند فايده داشت:

يكى اين كه آنها با مالك شدن مسكن در سرزمين «مصر»، علاقه بيشترى به دفاع از خود، و از آن آب و خاك پيدا مى كردند.

ديگر اين كه از زندگى طفيلى گرا در خانه هاى «قبطيان»، به يك زندگى مستقل منتقل مى شدند.

سوم اين كه اسرار كارها و نقشه هاى آنها، به دست دشمنانشان نمى افتاد.

2 ـ خانه هايشان را مقابل يكديگر و نزديك به هم بسازند; زيرا «قبله» در اصل به معنى «حالت تقابل» مى باشد، و اطلاق كلمه «قبله» بر آنچه امروز معروف است، در حقيقت معنى ثانوى براى اين كلمه است.(1)

اين كار، كمك مؤثرى به تمركز و اجتماع «بنى اسرائيل» مى كرد، و مى توانستند مسائل اجتماعى را به طور عمومى مورد بررسى قرار دهند، و به عنوان انجام مراسم مذهبى دور هم جمع شوند، و براى آزادى خويش نقشه هاى لازم را طرح نمايند.

3 ـ توجه به عبادت، و مخصوصاً «نماز»، كه انسان را از بندگى بندگان جدا، و به خالق همه قدرت ها پيوند مى دهد، قلب و روح او را از آلودگى گناه مى شويد، و حس اتكاى به نفس را در او زنده مى كند و با تكيه بر قدرت پروردگار، روح تازه اى به كالبد انسان مى دمد.

4 ـ به «موسى» به عنوان يك رهبر دستور مى دهد: دست در درون زواياى روح «بنى اسرائيل» بيفكند، و زباله هاى ترس و وحشت را، كه يادگار ساليان دراز بردگى و ذلت بوده است بيرون بكشد، و از طريق «بشارت دادن به مؤمنان»، به فتح و پيروزى نهائى، و لطف و رحمت پروردگار، اراده آنها را قوى، و شهامت و شجاعت را در آنها پرورش دهد.

جالب اين كه: «بنى اسرائيل»، از فرزندان «يعقوب»اند، و گروهى از آنها طبعاً از فرزندان «يوسف»اند، كه او و برادرانش ساليان دراز بر «مصر» حكومت داشتند، و در آبادى و عمران اين سرزمين كوشيدند.

اما بر اثر نافرمانى خدا، و بى خبرى و اختلافات داخلى، روزگارشان به چنين وضع رقّت بارى رسيده بود، اين جامعه فرسوده مصيبت زده، بايد نوسازى شود، نقاط منفى خود را پاك كند، و به جاى آن خصائل روحى سازنده بنشاند، تا عظمت گذشته را باز يابد.

* * *

سپس، به يكى از علل طغيان «فرعون» و فرعونيان اشاره كرده و از زبان «موسى» چنين مى گويد: «پروردگارا! تو فرعون و اطرافيانش را زينت و اموال در زندگى دنيا بخشيده اى» (وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا). َ

«اما سرانجامِ اين ثروت و تجمّلات، و عاقبت كارش اين شده كه: آنها بندگانت را از راه تو منحرف و گمراه مى سازند» (رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ).

«لام» در «لِيُضِلُّوا»، به اصطلاح «لام عاقبت» است، يعنى يك جمعيت ثروتمند اشرافى تجمل پرست، براى گمراه ساختن مردم از راه خدا، خواه ناخواه كوشش خواهند كرد، و پايان كارشان چيزى جز اين نخواهد بود; چرا كه دعوت پيامبران و برنامه هاى الهى، مردم را بيدار، هشيار، متّحد و متشكل مى سازد، و با اين حال، مجال بر غارتگران و چپاولگران تنگ خواهد شد، و روزگار بر آنها سياه، آنها نيز از خود واكنش نشان مى دهند، و به مخالفت با پيامبران بر مى خيزند.

پس از آن، «موسى»(عليه السلام) از پيشگاه خدا تقاضا مى كند و مى گويد: «پروردگارا! اموال آنها را محو و بى اثر ساز»! تا نتوانند از آن بهره گيرند (رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ).

«طمس» در لغت، به معنى محو كردن و بى خاصيت نمودن چيزى است، و جالب اين كه، در بعضى از روايات وارد شده كه: پس از اين نفرين، اموال فرعونيان به صورت سفال و سنگ در آمد،(1) شايد كنايه از اين باشد كه: آن چنان بحران اقتصادى دامانشان را گرفت، كه ارزش ثروتهايشان به كلّى سقوط كرد، و همچون سفال بى قيمت شد!

آنگاه اضافه مى كند: «پروردگارا! علاوه بر اين، قدرت تفكر و انديشه را نيز از آنان بگير» (وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ).

چه اين كه با از دست دادن اين دو سرمايه، آماده زوال و نيستى خواهند شد، و راه ما به سوى انقلاب و وارد كردن ضربه نهائى بر آنان، باز مى گردد.

خداوندا! اگر من از تو درباره فرعونيان چنين مى خواهم; نه به خاطر روح انتقام جوئى و كينه توزى است، بلكه به خاطر اين است كه: آنها ديگر هيچ گونه آمادگى براى ايمان ندارند، «و تا عذاب اليم تو فرا نرسد ايمان نياورند» (فَلايُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الأَليمَ).

پيداست ايمان بعد از مشاهده عذاب ـ چنان كه به زودى خواهد آمد ـ نيز، براى آنها سودى نخواهد داشت.

* * *

خداوند به «موسى» و برادرش خطاب كرد: اكنون كه شما آماده تربيت و سازندگى جمعيت «بنى اسرائيل» شده ايد، «دعايتان نسبت به دشمنانتان اجابت شد» (قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما).

«پس محكم در راه خود بايستيد، مستقيم حركت كنيد و استقامت به خرج دهيد» و از انبوه مشكلات نهراسيد، و در كار خود قاطع باشيد (فَاسْتَقيما).

و هرگز در برابر پيشنهادهاى افراد نادان و بى خبر، تسليم نشويد «و از راه جاهلان نرويد» (وَ لاتَتَّبِعانِّ سَبيلَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ)، بلكه كاملاً آگاهانه برنامه هاى انقلابى خود را ادامه دهيد.

* * *

90وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ

91آلآْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ

92فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ

93وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَني إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْق وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جائَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ

 

ترجمه:

90 ـ (سرانجام) بنى اسرائيل را از دريا (رود عظيم نيل) عبور داديم; و فرعون و لشكرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند; هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد; و من از مسلمين هستم».

91 ـ (اما به او خطاب شد:) الان؟! در حالى كه قبلاً عصيان كردى، و از مفسدان بودى!

92 ـ ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات مى دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى! و بسيارى از مردم، از آيات ما غافلند!

93 ـ (سپس) بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (و راستى) منزل داديم; و از روزى هاى پاكيزه به آنها عطا كرديم; و اختلاف نكردند، مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد! پروردگار تو روز قيامت، در آنچه اختلاف مى كردند، ميان آنها داورى مى كند!


1 ـ البته بعضى از مفسران، «قبله» را در آيه فوق به معنى تقابل نگرفته اند، بلكه به همان معنى «قبله نماز» گرفته اند، و جمله «وَ أَقِيْمُوا الصَّلاة» را گواه بر آن مى دانند، ولى معنى اول با مفهوم اصلى لغوى كلمه سازگارتر است، به علاوه اراده هر دو معنى از اين كلمه نيز اشكالى ندارد، چنان كه بارها نظيرش را داشته ايم.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 115 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «جامع البيان ابن جرير طبرى»، جلد 11، صفحه 204 (دار الفكر، 1415 هـ .ق).

 

تفسير:

آخرين فصل مبارزه با ستمگران

در اين آيات، آخرين مرحله مبارزه «بنى اسرائيل» با فرعونيان، و سرنوشت آنها، در عباراتى كوتاه، اما دقيق و روشن، ترسيم شده است، و آن چنان كه روش قرآن است، مطالب اضافى را كه از جمله هاى قبل و بعد فهميده مى شود، ترك نموده.

نخست مى فرمايد: «ما بنى اسرائيل را به هنگام مقابله با فرعونيان، در حالى كه تحت فشار و تعقيب آنها قرار گرفته بودند، از دريا عبور داديم» (وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ).(1)

و مى افزايد: «فرعون و لشگرش براى كوبيدن بنى اسرائيل، و ظلم و ستم و تجاوز بر آنان به تعقيب آنها پرداختند» (فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً)، اما به زودى همگى در ميان امواج «نيل» غرق شدند.

«بَغْى» به معنى ستم، و «عَدْو» به معنى تجاوز است، يعنى: آنها به خاطر ستم و تجاوز به «بنى اسرائيل» به تعقيبشان پرداختند.

جمله «فَأَتْبَعَهُمْ» نشان مى دهد: فرعون و لشكرش، به اختيار خود به تعقيب «بنى اسرائيل» پرداختند.

بعضى از روايات نيز اين معنى را تأئيد مى كند، و پاره اى ديگر چندان با آن سازگار نيست،(2) ولى به هر حال، آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود براى ما مدرك است.

اما اين كه: چگونه «بنى اسرائيل» از دريا گذشتند، و چه اعجازى در اين موقع به وقوع پيوست، شرح آن به خواست خدا در ذيل آيه 63 سوره «شعراء» خواهد آمد.

جريان تعقيب ادامه يافت، «تا اين كه غرقاب دامن فرعون را فرو گرفت» (حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ).

و او همچون پر كاهى بر روى امواج عظيم «نيل» مى غلطيد، در اين هنگام پرده هاى غرور و بى خبرى از مقابل چشمان او كنار رفت، و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت، «فرياد زد! من ايمان آوردم كه معبودى جز آن كس كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد» (قالَ آمَنْتُ أَنـَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ).

نه تنها با قلب خود ايمان آوردم، بلكه عملاً هم «در برابر چنين پروردگار توانائى تسليمم» (وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ).

در واقع، هنگامى كه پيش گوئى هاى «موسى»(عليه السلام) يكى پس از ديگرى به وقوع پيوست، و «فرعون» بيش از پيش از صدق گفتار اين پيامبر بزرگ آگاه شد، و قدرت نمائى او را مشاهده كرد، ناچار اظهار ايمان نمود، به اميد اين كه، همان گونه كه «خداى بنى اسرائيل» آنها را از اين امواج كوه پيكر رهائى بخشيد، او را نيز رهائى بخشد، لذا مى گويد: به همان خداى «بنى اسرائيل» ايمان آوردم!

بديهى است، چنين ايمانى كه به هنگام نزول بلا و گرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، يك نوع ايمان اضطرارى است، كه هر جانى و مجرم و گنهكارى دم از آن مى زند، بى آن كه ارزشى داشته باشد، و يا دليل بر تكامل و حسن نيت و صدق گفتار او گردد.

* * *

به همين جهت، خداوند او را مخاطب ساخته و فرمود: «اكنون ايمان مى آورى؟! در حالى كه قبل از اين طغيان و گردنكشى و عصيان نمودى، و در صف مفسدان فى الأرض و تبهكاران قرار داشتى»؟ (آلآْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).

سابقاً نيز در سوره «نساء» خوانديم: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِيْنَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّى تُبْتُ الآنَ: «براى كسانى كه كارهاى سوء انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا مى رسد مى گويد: الآن توبه كردم، توبه نيست».(3)

به همين دليل، بسيار ديده شده اگر امواج بلا فرو نشيند، و از چنگال مرگ رهائى يابند باز به برنامه هاى سابق بر مى گردند.

نظير اين تعبير كه در بالا خوانديم، در اشعار و سخنان ادباى «عرب» و «عجم» نيز آمده است، مانند:

أَنْتَ وَ ظِلالُ الْمَوْتِ بَيْنِى وَ بَيْنَها *** وَ جادَتْ بِوَصْل حِيْنَ لايَنْفَعُ الْوَصْلُ!

«به سراغ من آمد، در حالى كه امواج مرگ ميان من و او قرار گرفته بود * او آماده وصال گشت، در آن هنگام كه وصال سودى نداشت»!(4) آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟!

* * *

و پس از عدم پذيرش توبه و نجات او مى افزايد: «امروز بدن تو را از امواج رهائى مى بخشيم، تا درس عبرتى براى آيندگان باشى» (فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً)، براى زمامداران مستكبر، و براى همه ظالمان و مفسدان، و نيز براى گروه هاى مستضعف.

در اين كه منظور از «بدن» در اينجا چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:

اكثر آنها معتقدند: منظور همان جسم بى جان «فرعون» است; چرا كه عظمت «فرعون» در افكار مردم آن محيط، چنان بود كه اگر بدنش از آب بيرون نمى افتاد، بسيارى باور نمى كردند «فرعون» هم ممكن است غرق شده باشد، و ممكن بود به دنبال اين ماجرا، افسانه هاى دروغين درباره نجات و حيات «فرعون» بسازند، لذا خداوند بدن بى جان او را از آب بيرون افكند.

جالب اين كه: «بدن» در لغت ـ آن چنان كه «راغب» در «مفردات» گفته ـ به معنى جسد عظيم است، و اين مى رساند «فرعون» همانند بسيارى از مرفهين كه داراى زندگانى پر زرق و برق افسانه اى هستند، اندامى درشت و چاق و چلّه داشته است!

ولى بعضى ديگر گفته اند: يكى از معانى «بدن»، «زره» است، و اين اشاره به آن است كه: خداوند «فرعون» را با همان زره زرينى كه بر تن داشت، از آب بيرون فرستاد، تا به وسيله آن شناخته شود، و هيچ گونه ترديدى براى كسى باقى نماند.

اين نكته نيز شايان توجه است كه: بعضى از جمله (نُنَجِّيكَ) چنين استفاده نموده اند كه: خداوند دستور داد: امواج، بدن او را بر نقطه مرتفعى از ساحل بيفكند; زيرا ماده «نجوة» به معنى مكان مرتفع و زمين بلند است.

نكته ديگرى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه: جمله: (فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ) با «فاء تفريع» آغاز شده، و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه: آن ايمان بى روح «فرعون»، در لحظه نااميدى و گرفتارى در چنگال مرگ، ايمانى كه همانند جسم بى جانى بود، اين مقدار تأثير كرد كه، خداوند جسم بى جان فرعون را از آب نجات داد، تا طعمه ماهيان دريا نشود، و هم عبرتى باشد براى آيندگان!

هم اكنون در موزه هاى «مصر» و «بريتانيا»، يكى دو بدن از فراعنه به حال موميائى باقى مانده است، آيا بدن «فرعون» معاصر «موسى»(عليه السلام)، در ميان آنها است، كه بعداً آن را به صورت موميائى حفظ كرده اند يا نه؟

دليلى در دست نداريم. ولى تعبير «لِمَنْ خَلْفَكَ»، ممكن است اين احتمال را تقويت كند كه: بدن آن «فرعون» در ميان اينها است، تا عبرتى براى همه آيندگان باشد; زيرا تعبير آيه مطلق است و همه آيندگان را شامل مى شود (دقت كنيد).

و در پايان آيه مى فرمايد: اما با اين همه آيات و نشانه هاى قدرت خدا، و با اين همه درس هاى عبرت كه تاريخ بشر را پر كرده است، «بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما غافلند» (وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ).

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، پيروزى نهائى «بنى اسرائيل»، و بازگشت به سرزمين هاى مقدسه را پس از رهائى از چنگال فرعونيان چنين بيان مى كند: «ما بنى اسرائيل را در مكان صدق و راستى منزل داديم» (وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَني إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْق).

تعبير به: مُبَوَّأَ صِدْق: «منزلگاه راستين» ممكن است اشاره به اين باشد كه: خداوند به وعده خود نسبت به «بنى اسرائيل» وفا كرد، و آنها را به سرزمين موعود بازگرداند.

و يا اين كه سرزمين صدق، اشاره به پاكى و نيكى اين سرزمين است، و به همين جهت تناسب با سرزمين «شام» و «فلسطين» دارد، كه منزلگاه انبياء و پيامبران الهى بود.

گروهى نيز احتمال داده اند: منظور، سرزمين «مصر» باشد; زيرا همان گونه كه قرآن در سوره «دخان» مى گويد: «پس از نابودى فرعونيان، باغ ها و چشمه ها و سرزمين ها و قصرها و نعمت هائى از آنها به جاى ماند، و آنها را به گروه ديگرى يعنى بنى اسرائيل داديم» (كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيْم * وَ نِعْمَة كانُوا فِيْها فاكِهِيْنَ * كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِيْنَ).(5)

همين مضمون در سوره «شعراء» نيز آمده،(6) و در آخر آن مى خوانيم: وَ أَوْرَثْناها بَنِى إِسْرائِيْلَ: «ما اين باغ ها و چشمه ها و گنج ها و قصرها را به بنى اسرائيل داديم».

از اين آيات بر مى آيد كه: «بنى اسرائيل» قبل از هجرت به سرزمين «شام»، مدتى در «مصر» ماندند، و از بركات آن سرزمين پر بار، بهره گرفتند.

سپس اضافه مى كند: «ما آنها را از روزى هاى پاكيزه، بهره مند ساختيم» (وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

البته، مانعى ندارد كه هم سرزمين «مصر» منظور باشد، و هم اراضى «شام» و «فلسطين».

اما آنها قدر اين نعمت را ندانستند، «و به اختلاف و نزاع با يكديگر برخاستند، آن هم نه از روى نا آگاهى، بلكه از روى علم و دانش، و پس از مشاهده آن همه معجزات موسى و دلائل صدق دعوت او» (فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جائَهُمُ الْعِلْمُ).

ولى «پروردگار تو سرانجام در روز قيامت، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند، داورى مى كند» (إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ).

و اگر امروز مجازات اختلاف را نچشند، فردا خواهند چشيد!

اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق داده شده است كه: منظور از اختلاف، اختلاف «بنى اسرائيل» و «يهود» معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در قبول دعوت آن حضرت است.

يعنى: آنها با اين كه طبق نشانه هاى كتب آسمانى خود، صدق دعوت او را دانسته بودند، اختلاف كردند، گروهى ايمان آوردند، و گروه بيشترى از پذيرش دعوتش سر باز زدند، و خداوند در قيامت در ميان آنها داورى خواهد كرد.

ولى احتمال اول با ظاهر آيه سازگارتر است.

اين بود قسمتى از سرگذشت عبرت انگيز «بنى اسرائيل»، كه طى آياتى در اين سوره بيان شد، و چقدر حال آنان با مسلمانان امروز شبيه است:

خداوند در پرتو فضلش پيروزى ها به مسلمانان مى دهد، و دشمنان نيرومندشان را به طرز اعجازآميزى در هم مى كوبد، و اين جمعيت مستضعف را بر آن زورمندان به فضل و رحمتش پيروز مى كند، ولى متأسفانه به جاى اين كه اين پيروزى را وسيله اى براى جهانى شدن آئين اسلام قرار دهند، بهانه اى براى تفرقه و ايجاد نفاق و اختلاف مى سازند، آن چنان كه تمام پيروزى هايشان به خطر مى افتد!

خدا ما را از اين كفران نعمت نجات بخشد!

* * *

 

94فَإِنْ كُنْتَ في شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جائَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلاتَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرينَ

95وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ

96إِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ

97وَ لَوْ جائَتْهُمْ كُلُّ آيَة حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الأَليمَ

 

ترجمه:

94 ـ و اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديدى دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب آسمانى را مى خوانند بپرس! به يقين، «حق» از طرف پروردگارت به تو رسيده است; بنابراين، هرگز از ترديدكنندگان مباش! (مسلماً او در ترديدى نداشت، و اين درسى براى مردم بود)!

95 ـ و از آنها مباش كه آيات خدا را تكذيب كردند، كه از زيانكاران خواهى بود!

96 ـ (و بدان) آنها كه فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق يافته، (و توفيق هدايت را از آنها گرفته هرگز) ايمان نمى آورند.

97 ـ هر چند تمام آيات (و نشانه هاى الهى) به آنان برسد، تا زمانى كه عذاب دردناك را ببينند! (زيرا تاريكى گناه، قلب هايشان را فرا گرفته)!


1 ـ منظور از «بحر» شط عظيم «نيل» است، كه به خاطر عظمتش كلمه «بحر» بر آن اطلاق شده است.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحات 110، 117، 123، 134 و 140.

3 ـ نساء، آيه 18.

4 ـ «تاريخ مدينه دمشقِ ابن عساكر»، جلد 9، صفحه 253 (دار الفكر، 1415 هـ .ق).

5 ـ دخان، آيات 25 تا 28.

6 ـ شعراء، آيات 57 تا 59.

 

تفسير:

ترديد به خود راه مده!

چون در آيات گذشته، قسمت هائى از سرگذشت انبياء و اقوام پيشين ذكر شده بود، و ممكن بود بعضى از مشركان و منكران دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، در صحت آنها ترديد كنند، قرآن از آنها مى خواهد كه براى فهم صدق اين گفته ها، به اهل كتاب مراجعه كنند، و چگونگى را از آنها بخواهند; چرا كه در كتب آنها، بسيارى از اين مسائل آمده است.

ولى به جاى اين كه روى سخن را به مخالفان كند، پيامبر را مخاطب ساخته چنين مى فرمايد:

«اگر از آنچه بر تو نازل كرديم در شك و ترديد هستى، از آنها كه كتب آسمانى را قبل از تو مى خوانند بپرس»! (فَإِنْ كُنْتَ في شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ).

تا از اين طريق ثابت شود كه: «آنچه بر تو نازل شده، حق و از طرف پروردگار تو است» (لَقَدْ جائَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ).

«بنابراين، هرگز از ترديدكنندگان مباش»! (فَلاتَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرينَ).

اين احتمال نيز وجود دارد كه: آيه فوق، بحث تازه و مستقلى را درباره صدق دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عنوان مى كند، و به مخالفان مى گويد: اگر در حقانيت او ترديد دارند، نشانه هاى او را كه در كتب پيشين مانند «تورات» و «انجيل» نازل شده، از اهل كتاب بپرسند.

شأن نزولى كه در بعضى از تفاسير(1) نقل شده نيز، اين معنى را تأئيد مى كند، و آن اين كه: جمعى از كفار «قريش» مى گفتند: اين قرآن از طرف خدا نازل نشده، بلكه شيطان به محمّد(صلى الله عليه وآله) القاء مى كند!، اين سخن سبب شد كه عده اى در شك و ترديد فرو روند، خداوند با آيه فوق به آنها پاسخ گفت.

* * *

در آيه بعد اضافه مى كند: اكنون كه آيات پروردگار و حقانيت اين دعوت بر تو آشكار شده است «در صف كسانى كه آيات الهى را تكذيب كرده اند مباش! كه از زيانكاران خواهى شد» (وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ).

در آيه قبل مى گويد: اگر ترديد دارى، از آنها كه آگاهى دارند بپرس، و در اين آيه مى گويد: اكنون كه عوامل ترديد بر طرف شد، بايد در برابر اين آيات تسليم باشى، و گرنه مخالفت با حق، نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.

اين آيه، قرينه روشنى است بر اين كه: منظور اصلى در آيه گذشته، توده مردم مى باشد، هر چند روى سخن به شخص پيامبر است; زيرا بديهى است پيامبر(صلى الله عليه وآله)، هرگز آيات الهى را تكذيب نمى كرد، بلكه او مدافع سرسخت آئين خود بود.

* * *

سپس به پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعلام مى كند: در ميان مخالفان تو، گروهى متعصّب و لجوج هستند، كه انتظار ايمان آنها بيهوده است، آنها از نظر فكرى چنان مسخ شده اند، و آن قدر در راه باطل گام برداشته اند، كه وجدان بيدار انسانى را به كلّى از دست داده، و به موجودى نفوذناپذير تبديل شده اند، منتها قرآن اين موضوع را به اين تعبير بيان مى كند: «كسانى كه فرمان پروردگارت بر آنها ثابت و مسجّل شده، ايمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ).

* * *

«حتى اگر تمام آيات و نشانه هاى پروردگار به سراغ آنها بيايد، ايمان نخواهند آورد، تا زمانى كه عذاب اليم الهى را با چشم خود ببينند» (وَ لَوْ جائَتْهُمْ كُلُّ آيَة حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الأَليمَ)، كه آن زمان، ايمان بر ايشان اثرى ندارد.

در حقيقت، نخستين آيات مورد بحث، از عموم مردم دعوت به مطالعه، تحقيق و سؤال از اهل اطلاع كرد، و به دنبال آن از آنها خواست، كه با روشن شدن حق، به حمايت و دفاع از آن به پاخيزند.

ولى در آيات اخير مى گويد: نبايد انتظار ايمان آوردن همه آنها را داشته باشى; زيرا گروهى آن قدر فاسد شده اند كه ديگر قابل اصلاح نيستند، بنابراين نه از عدم ايمان آنها دلسرد باش، و نه نيروى خود را روى هدايت آنان هدر ده، بلكه به گروهى بپرداز كه، اكثريت را تشكيل مى دهند، و قابل هدايتند.

همان گونه كه بارها تكرار كرده ايم، تعبيراتى مانند آيات فوق، به هيچ گونه دليل بر «جبر» نيست، بلكه اينها از قبيل ذكر آثار عمل انسان است، منتها چون اثر هر چيز به فرمان خدا است، گاهى اين امور به خدا نسبت داده مى شود.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه، در چند آيه قبل، درباره «فرعون» خوانديم كه: او بعد از نزول عذاب و گرفتار شدن در چنگال طوفان، اظهار ايمان كرد، ولى اين گونه ايمان چون جنبه اضطرارى داشت، براى او سودى نداشت.

اما در آيات مورد بحث مى گويد: اين تنها راه و روش فرعون نبود، بلكه همه افراد لجوج، خودخواه، مستكبر و سياه دل، كه به اوج طغيان رسيده اند نيز، همين حالت را دارند، آنها نيز ايمان نمى آورند، مگر اين كه عذاب اليم را ببينند، همان ايمانى كه براى آنها بى اثر است.

* * *


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 6، صفحه 227، ذيل آيه مورد بحث (جلد 10، صفحه 203، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى).

 
نكته:

آيا پيامبر ترديد داشت؟

ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه: آيه حكايت از اين دارد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حقانيت آياتى كه بر او نازل مى شد ترديد داشت، و خداوند از طريق فوق ترديد او را زايل كرد.

ولى، با توجه به اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مسأله وحى را با شهود و مشاهده دريافته بود، چنان كه آيات قرآن حاكى از همين معنى است، شك و ترديد در اين مورد معنى نداشت.

به علاوه اين تعبير رائج است، كه براى تنبيه دوردستان به افراد نزديك خطاب مى كنند و سخنى را القا مى نمايند، اين همان است كه عرب با ضرب المثل معروف: إِيّاكَ أَعْنِى وَ اسْمَعِى يا جارَه: «به تو مى گويم ولى همسايه تو بشنو»(1) از آن ياد مى كند، كه نظير آن را نيز در فارسى داريم، و اين گونه سخن در بسيارى از موارد، تأثيرش از خطاب صريح بيشتر است.

اضافه بر اين، ذكر جمله شرطيه، هميشه دليل بر احتمال وجود شرط نيست، بلكه گاهى براى تأكيد روى يك مطلب.

و يا براى بيان يك قانون كلّى است، مثلاً در سوره «اسراء» مى خوانيم: وَ قَضى رَبُّكَ أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبْرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلاتَقُلْ لَهُما أُفّ:

«پروردگار تو فرمان داده كه جز او را پرستش نكنيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از اين دو نزد تو (توجه داشته باشيد در اين جمله مخاطب ظاهراً فقط پيامبر است) به پيرى برسند، هيچ گاه كمترين سخن ناراحت كننده اى به آنها مگو».(2)

با اين كه مى دانيم، پيامبر(صلى الله عليه وآله)پدرش را قبل از تولّد، و مادرش را در دوران طفوليتش از دست داد، با اين حال حكم احترام به پدر و مادر، به عنوان يك قانون كلّى بيان شده است، هر چند مخاطب ظاهراً پيامبر است.

و نيز در سوره «طلاق» مى خوانيم: يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ: «اى پيامبر هنگامى كه زنان را طلاق گفتيد...».(3)

اين تعبير، دليل بر اين نيست كه پيامبر زنى را در عمرش طلاق گفته، بلكه بيان يك قانون كلّى است، و جالب اين كه: مخاطب در آغاز اين جمله، پيامبر است، و در آخر جمله همه مردم.

و از جمله قرائنى كه تأئيد مى كند منظور اصلى در آيه مشركان و كافران است، آيات پشت سر اين آيه است، كه از كفر و بى ايمانى آنها سخن مى گويد.

نظير همين موضوع، در آيات مربوط به «مسيح»(عليه السلام) ديده مى شود كه: وقتى خداوند در روز رستاخيز از او مى پرسد: آيا تو مردم را به عبادت خويش و مادرت دعوت كردى؟!

او صريحاً اين مسأله را انكار مى كند و اضافه مى كند: إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ: «اگر من چنين سخنى را گفته بودم تو مى دانستى».(4)

 

 

98فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حين

ترجمه:

98 ـ چرا هيچ يك از شهرها و آبادى ها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد، و) به حالشان مفيد افتد؟! مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسواكننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم; و تا مدت معينى (اجلشان) آنها را بهره مند كرديم.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 90، صفحه 145.

2 ـ اسراء، آيه 23.

3 ـ طلاق، آيه 1.

4 ـ مائده، آيه 116.

تفسير:

تنها يك گروه به موقع ايمان آوردند!

در آيات گذشته، درباره «فرعون» و فرعونيان خصوصاً، و ديگر اقوام پيشين عموماً، اين نكته ذكر شده بود كه: آنها از ايمان به خدا در حال اختيار و سلامت سر باز زدند، ولى به هنگام قرار گرفتن در آستانه مرگ و كيفر الهى، اظهار ايمان كردند، كه براى آنها سودمند نيفتاد.

در آيه مورد بحث، اين مسأله را به عنوان يك قانون كلّى بيان مى دارد و مى گويد: «چرا هيچ يك از اقوام گذشته به موقع ايمان نياوردند تا ايمانشان سودمند باشد» (فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها).

آنگاه قوم يونس(عليه السلام) را استثناء كرده مى فرمايد: «مگر قوم يونس، كه چون ايمان آوردند، مجازات رسواكننده را در زندگى اين دنيا از آنها بر طرف ساختيم» (إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا).

«و آنها را تا وقت معلومى (تا پايان عمرشان) بهره مند كرديم» (وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حين).

كلمه «لَوْلا» به عقيده بعضى از مفسران در اينجا، به معنى نفى است، و لذا به وسيله «إِلاّ» از آن استثناء شده است.

بنابراين، معنى جمله چنين مى شود: هيچ قوم و ملتى كه در شهرها و آبادى ها در گذشته زندگى داشتند، به طور دسته جمعى، در برابر پيامبران الهى ايمان نياوردند، مگر قوم «يونس».

اما بعضى ديگر معتقدند: «لَوْلا» به معنى نفى نيامده، بلكه همواره به معنى «تحضيض» است، (تحضيض، سؤال توأم با توبيخ و تحريك را مى گويند) ولى لازمه مفهوم آن در چنين مواردى نفى مى باشد. و به همين دليل مى توان چيزى را به وسيله «إِلاّ» از آن استثناء كرد.

به هر حال، جاى شك نيست كه در اقوام ديگر نيز، گروه هاى زيادى ايمان آوردند، آنچه قوم «يونس» را از ديگر اقوام ممتاز مى كند اين است كه: آنها همه به صورت دسته جمعى ايمان آوردند، آن هم پيش از فرا رسيدن مجازات قطعى پروردگار، در حالى كه در ميان اقوام ديگر، گروه زيادى سرسختانه بر مخالفت خود باقى ماندند، تا هنگامى كه فرمان مجازات قطعى پروردگار صادر شد، آنها پس از مشاهده اين عذاب الهى، غالباً اظهار ايمان كردند، ولى ايمانشان به دليلى كه سابقاً گفتيم فايده اى نداشت.

* * *

نكته:

ماجراى ايمان آوردن قوم «يونس»(عليه السلام)

چنان كه در تاريخ آمده است، ماجراى آنها از اين قرار بود: هنگامى كه «يونس»(عليه السلام) از ايمان آوردن قوم خود ـ كه در سرزمين «نينوا» (در عراق) زندگى مى كردند ـ مأيوس شد، به پيشنهاد عابدى كه در ميان آنها مى زيست، آن قوم را نفرين كرد، در حالى كه عالم و دانشمندى نيز در ميان آن گروه بود، كه به «يونس»(عليه السلام) پيشنهاد مى كرد باز هم درباره آنان دعا كند، و باز هم به ارشاد بيشتر بپردازد و مأيوس نگردد.

يونس(عليه السلام) پس از اين ماجرا از ميان قوم خود بيرون رفت، قوم او كه صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، گرد مرد دانشمند اجتماع كردند، هنوز فرمان قطعى عذاب فرا نرسيده بود، ولى نشانه هاى آن كم و بيش به چشم مى خورد، آنها فرصت را غنيمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بيرون ريختند، در حالى كه دست به دعا و تضرع برداشته، اظهار ايمان و توبه كردند و براى اين كه انقلاب و توجه بيشترى در روح و جان آنها پيدا شود، مادران را از فرزندان جدا ساختند، و لباس هاى درشت و خشن و كم اهميت در تن كردند، و به جستجوى پيامبر خويش برخاستند، اما اثرى از او نديدند.

اين توبه و ايمان و بازگشت به سوى پروردگار، كه به موقع انجام يافته بود، و با آگاهى و اخلاص توأم بود، كار خود را كرد، نشانه هاى عذاب بر طرف شد، و آرامش به سوى آنها بازگشت، و هنگامى كه «يونس»(عليه السلام) پس از ماجراى طولانيش به ميان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذيرا گشتند.

شرح ماجراى زندگى خود «يونس»(عليه السلام) را به خواست خدا ذيل آيات 139 تا 148 سوره «صافات» بيان خواهيم كرد.(1)

باز هم يادآورى اين نكته لازم است كه: قوم «يونس»، هرگز در برابر مجازات قطعى قرار نگرفته بودند، و گرنه توبه آنان نيز پذيرفته نمى شد، بلكه اخطارها و هشدارهائى كه معمولاً قبل از مجازات نهائى مى آيد، براى آنها به قدر كافى بيداركننده بود، در حالى كه مثلاً فرعونيان بارها اين اخطارها را ديده بودند، (همانند ماجراى طوفان و ملخ خوارگى و دگرگونى شديد آب نيل و امثال آن) ولى هيچ گاه اين اخطارها را جدى نگرفتند، و تنها از «موسى»(عليه السلام) خواستند كه: ناراحتى را خداوند از آنان بر طرف سازد تا ايمان بياورند، اما هرگز ايمان نياوردند.

ضمناً داستان فوق نشان مى دهد: نقش يك عالم آگاه و دلسوز در ميان يك قوم و ملت، تا چه اندازه مؤثر و حيات بخش است، در صورتى كه عابدى كه آگاهى كافى ندارد، بيشتر روى خشونت تكيه مى كند، و منطق اسلام در مقايسه ميان عبادت نا آگاهانه، و علم توأم با احساس مسئوليت نيز، از اين روايت مفهوم مى شود.

* * *

99وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤَْمِنينَ

100وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايَعْقِلُونَ

ترجمه:

99 ـ و اگر پروردگار تو مى خواست، تمام كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند; آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد)؟!

100 ـ (اما) هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا (و توفيق و يارى و هدايت او)! و پليدى (كفر و گناه) را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.


1 ـ جلد 19، صفحه 179 (ويرايش جديد).

 

تفسير:

ايمان اجبارى بيهوده است

در آيات گذشته خوانديم: ايمان اضطرارى به هيچ دردى نمى خورد; به همين جهت، در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «اگر پروردگار تو اراده مى كرد، همه مردم روى زمين ايمان مى آوردند» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لآمَنَ مَنْ فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً). َ

بنابراين، از ايمان نياوردن گروهى از آنان دلگير و ناراحت مباش، اين لازمه اصل آزادى اراده و اختيار است، كه گروهى مؤمن، و گروهى بى ايمان خواهند بود، «با اين حال، آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى كه ايمان بياورند»
(أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ).

اين آيه، بار ديگر تهمت ناروائى را كه دشمنان اسلام كراراً گفته و مى گويند با صراحت نفى مى كند، آنها مى گويند: اسلام آئين شمشير است، و از طريق زور و اجبار بر مردم جهان تحميل شده است.

آيه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن مى گويد: ايمان اجبارى بى ارزش است، و اصولاً دين و ايمان چيزى است كه از درون جان برخيزد، نه از برون، و به وسيله شمشير، و مخصوصاً پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از اكراه و اجبار مردم بر ايمان و اسلام بر حذر مى دارد.

* * *

در عين حال در آيه بعد، اين حقيقت را يادآور مى شود: درست است كه انسان ها مختار و آزادند، «ولى باز اگر لطف الهى و فرمان پروردگار شامل حال آنها نشود، هيچ كس ايمان نمى آورد» (وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ).

لذا آنها كه در مسير جهل و عدم تعقل گام بگذارند، و حاضر به استفاده از سرمايه فكر و خرد خويش نباشند، «خداوند رجس و پليدى را بر آنها مى نهد» (وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايَعْقِلُونَ).

آن چنان كه موفق به ايمان نخواهند شد.

* * *

نكته ها:

1 ـ ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه: آيه اول و دوم با هم منافات دارند; زيرا آيه نخست مى گويد: خداوند كسى را به ايمان اجبار نمى كند، در حالى كه آيه دوم مى گويد: تا فرمان و اراده پروردگار نباشد، كسى ايمان نمى آورد.

ولى، با توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى و ابتدائى بر طرف مى شود، و آن اين كه: ما عقيده داريم نه «جبر» صحيح است و نه «تفويض»، و واگذارى مطلق.

يعنى: نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور و بى اختيار باشند، و نه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده، باز نياز به امداد الهى دارند; زيرا اين آزادى اراده را خدا به آنها مى دهد، عقل و خرد و وجدان پاك از مواهب او است، ارشاد پيامبران و هدايت كتب آسمانى نيز از ناحيه او مى باشد.

بنابراين، در عين آزادى اراده، باز هم سرچشمه اين موهبت و آنچه محصول آن است، از ناحيه خدا است (دقت كنيد).

* * *

2 ـ آخرين جمله آيه اخير، يعنى «وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايَعْقِلُونَ»، هرگز نبايد به معنى جبر تفسير شود; چرا كه جمله «لايَعْقِلُونَ»، دليل بر اختيار آنها است، يعنى نخست افراد از تعقل، تفكر و انديشه سر باز مى زنند، و سرانجام به اين مجازات گرفتار مى شوند كه، «رجس» و پليدى شك و ترديد، و تاريكدلى، و بينش نادرست، بر آنها چيره مى شود، تا آنجا كه توانائى ايمان از آنها سلب مى گردد.

اما بايد توجه داشت، مقدمات آن را خودشان فراهم كرده اند، در واقع در چنين مواردى اذن و فرمان الهى براى ايمان وجود ندارد.

به تعبير ديگر: اين جمله اشاره به آن است كه: اذن و فرمان خدا بى حساب نيست، آنها كه لايق و شايسته اند مشمول آن مى شوند، و آنها كه نالايقند محروم خواهند شد.

* * *

 

101قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الآْياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْم لايُؤْمِنُونَ

102فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ

103ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

101 ـ بگو: «نگاه كنيد چه چيز (از آيات خدا و نشانه هاى توحيدش) در آسمان ها و زمين است»! اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه (به خاطر لجاجت) ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود!

102 ـ آيا آنها (چيزى) جز همانند روزهاى پيشينيان (و بلاها و مجازات هايشان) را انتظار مى كشند؟! بگو: «شما انتظار بكشيد، من نيز با شما انتظار مى كشم»!

103 ـ سپس (هنگام نزول بلا و مجازات،) فرستادگان خود و كسانى را كه (به آنان) ايمان مى آوردند، نجات مى داديم و همين گونه، بر ما حق است كه مؤمنان (به تو) را (نيز) رهائى بخشيم!

 

تفسير:

تربيت و اندرز

در آيات گذشته، سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبه اختيارى داشته باشد، نه اضطرارى و اجبار، به همين مناسبت، در نخستين آيه مورد بحث، راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «به آنها بگو: درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه نظام حيرت انگيز و شگرفى است» (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

كه هر گوشه اى از آن، دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است.

اين همه ستارگان درخشان و كرات مختلف آسمانى، كه هر كدام در مدار خود در گردشند.

اين منظومه هاى بزرگ.

اين كهكشان هاى غول پيكر.

اين نظام دقيقى كه بر سراسر آنها حكم فرما است.

همچنين اين كره زمين با تمام عجائب و اسرارش.

و اين همه موجودات زنده ؤ متنوع و گوناگونش، درست در ساختمان همه اينها بنگريد، و با مطالعه آنها به مبدأ جهان هستى آشناتر و نزديك تر شويد.

اين جمله، به روشنى مسأله جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد: ايمان نتيجه مطالعه جهان آفرينش است، يعنى اين كار به دست خود شما است.

سپس، اضافه مى كند: ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق، باز جاى تعجب نيست كه گروهى ايمان نياورند; چرا كه آيات، نشانه ها، اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه، آمادگى براى پذيرش حق دارند، اما «آنها كه تصميم گرفته اند هرگز ايمان نياورند، اين امور هيچ گونه اثرى برايشان ندارد» (وَ ما تُغْنِي الآْياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْم لايُؤْمِنُونَ).(1)

اين جمله، اشاره به حقيقتى است كه بارها در قرآن خوانده ايم، كه: دلائل و سخنان حق، و نشانه ها و اندرزها به تنهائى كافى نيست، بلكه زمينه هاى مستعد و آماده نيز، شرط گرفتن نتيجه است.

* * *

پس از آن، با لحنى تهديدآميز، اما در لباس سؤال و استفهام مى گويد: «آيا اين گروه لجوج و بى ايمان، جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين، كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند»؟ (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ).

سرنوشتى همچون «فراعنه» و «نمرودها» و «شدّادها» و اعوان و انصارشان!

و در پايان آيه به آنها چنين اخطار مى كند: «اى پيامبر به آنها بگو: اكنون كه شما در چنين مسيرى هستيد، و حاضر به تجديدنظر نيستيد، شما در انتظار بمانيد و ما هم با شما در انتظار خواهيم بود» (قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ).

شما در انتظار در هم شكستن دعوت حق، و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما، همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين.

بايد توجه داشت: «استفهام» در جمله «فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ» استفهام انكارى است، يعنى: آنها با اين شيوه رفتارشان، انتظارى جز فرا رسيدن يك سرنوشت شوم نمى توانند داشته باشند.

«أَيّام» گر چه در لغت جمع «يوم» به معنى روز است، ولى در اينجا به معنى حوادث دردناكى است، كه در دوران عمر اقوام گذشته واقع شده است.

* * *

سپس، براى اين كه چنين توهّمى پيش نيايد كه خدا به هنگام مجازات تر و خشك را با هم مى سوزاند، و حتى يك مؤمن را در ميان يك گروه عظيم سركش و ياغى ناديده مى گيرد، اضافه مى كند: ما پس از آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته، «فرستادگان خود و كسانى كه به آنها ايمان آوردند را، نجات و رهائى مى بخشيديم» (ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا).

و در پايان مى فرمايد: اين اختصاص به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين نداشته است، بلكه «همين گونه، تو و ايمان آورندگان به تو را نجات خواهيم بخشيد، و اين حقّى است بر ما، حقّى مسلّم و تخلف ناپذير» (كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ).(2)

* * *

 

 

104قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في شَكّ مِنْ ديني فَلاأَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ

105وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ

106وَ لاتَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَنْفَعُكَ وَ لايَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمينَ

107وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ

ترجمه:

104 ـ بگو: «اى مردم! اگر در عقيده من شك داريد، من آنهائى را كه جز خدا مى پرستيد، نمى پرستم! تنها خداوندى را پرستش مى كنم كه شما را مى ميراند! و من مأمورم كه از مؤمنان باشم!

105 ـ و (به من دستور داده شده كه:) روى خود را به آئينى متوجه ساز كه از هر گونه شرك، خالى است; و از مشركان مباش!

106 ـ و جز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند و نه زيانى، مخوان! كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود!

107 ـ و اگر خداوند، (براى امتحان يا كيفر گناه،) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او آن را بر طرف نمى سازد; و اگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس مانع فضل او نخواهد شد! آن را به هر كس از بندگانش بخواهد مى رساند; و او آمرزنده و مهربان است!


1 ـ «نُذُر» جمع «نذير» به معنى انذاركننده، و كنايه از پيامبران و رهبران الهى است، و يا جمع«انذار» يعنى: اخطار و تهديد غافلان و مجرمان است، كه برنامه اين رهبران الهى مى باشد.

«ما» در جمله «ما تُغْنِي الآْياتُ» را، بعضى «نافيه» دانسته اند، و بعضى به معنى استفهام انكارى كه از نظر نتيجه يكى است، اما ظاهر اين است كه «ما» نافيه باشد.

2 ـ جمله: «كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ»، در معنى چنين بوده: «كَذلِكَ نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ وَ كانَ ذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا».

يعنى: جمله «حَقّاً عَلَيْنا» يك جمله معترضه است، كه در ميان «كَذلِك» و «نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ» قرار گرفته است.

اين احتمال نيز داده شده است كه «كَذلِك»، به جمله قبل تعلق داشته باشد، يعنى جمله: «نُنَجِّي رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا».

 

تفسير:

قاطعيت در برابر مشركان

اين آيات و چند آيه بعد، كه همگى در رابطه با مسأله توحيد و مبارزه با شرك و دعوت به سوى حق سخن مى گويد، آخرين آيات اين سوره است، و در واقع فهرست يا خلاصه اى است از بحث هاى توحيدى اين سوره، و تأكيدى است بر مبارزه با بت پرستى، كه در اين سوره كراراً بيان شده است.

لحن آيات نشان مى دهد: مشركان گاهى گرفتار اين توهّم بودند، كه ممكن است پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بت ها نرمش و انعطافى به خرج دهد، و نوعى پذيرش براى آنها قائل گردد، و آنان را در كنار عقيده به خدا به گونه اى قبول كند.

قرآن با قاطعيت هر چه تمام تر، به اين توهّم بى اساس پايان مى دهد، و فكر آنها را براى هميشه راحت مى كند كه، هيچ گونه سازش و نرمشى در برابر بت معنى ندارد، و جز «اللّه» معبودى نيست، تنها «اللّه» «نه يك كلمه بيشتر، نه يك كلمه كمتر».

نخست به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: تمام مردم را مخاطب ساخته «بگو: اى مردم! اگر شما در اعتقاد من شك و ترديدى داريد، آگاه باشيد من كسانى را كه ـ غير از خدا ـ پرستش مى كنيد، هرگز نمى پرستم»! (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في شَكّ مِنْ ديني فَلاأَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ).

و تنها به نفى معبودهاى آنان قناعت نمى كند، بلكه براى تأكيد بيشتر، تمام پرستش را براى خدا اثبات كرده مى فرمايد: «بلكه خدائى را مى پرستم كه شما را مى ميراند» (وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ).

و باز براى تأكيد افزون تر مى گويد: اين تنها خواسته من نيست، «اين فرمانى است كه به من داده شده، كه از ايمان آورندگان به اللّه بوده باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ).

اين كه در اينجا از ميان صفات خدا، تنها روى مسأله قبض روح و ميراندن تكيه شده:

يا به خاطر آن است كه، انسان در هر چه شك كند، در مرگ نمى تواند ترديد داشته باشد.

و يا به خاطر اين كه، آنها را به مسأله مجازات و عذاب هاى هلاك كننده اى كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود متوجه سازد، و تلويحاً به خشم و غضب خداوندى تهديد نمايد.

* * *

پس از آن كه اعتقاد خود را درباره نفى شرك و بت پرستى با قاطعيت بيان كرد، به بيان دليل آن مى پردازد، دليلى از فطرت، و دليلى از عقل و خرد.

مى فرمايد: بگو: به من دستور داده شده كه «روى خود را به آئين مستقيمى بدار، كه از هر نظر خالص و پاك است» (وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً).

در اينجا نيز، تنها به جنبه اثبات قناعت نكرده، بلكه براى تأكيد، طرف مقابل آن را نفى كرده مى گويد: «و هرگز و به طور قطع از مشركان نباش»! (وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ).

«حَنِيف»، چنان كه در سابق نيز گفته ايم، به معنى كسى است كه: از «انحراف» به «راستى و استقامت» مى گرايد، و يا به تعبير ديگر: از آئين ها و روش هاى منحرف چشم مى پوشد، و متوجه آئين مستقيم خداوند مى شود، همان آئينى كه موافق فطرت است، و به خاطر همين موافقتش با فطرت، صاف و مستقيم است.

بنابراين، يك نوع اشاره به فطرى بودن توحيد در درون آن نهفته است، زيرا انحراف چيزى است كه: بر خلاف فطرت باشد (دقت كنيد).

* * *

پس از اشاره به بطلان شرك از طريق فطرت، به يك دليل روشن عقلى پرداخته، مى گويد: به من چنين دستور داده شده است: «غير از خدا اشيائى را كه نه سودى به تو مى رساند، نه زيانى، پرستش مكن! كه اگر چنين كارى كنى، از ستمگران خواهى بود» (وَ لاتَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَنْفَعُكَ وَ لايَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمينَ)، هم به خويشتن ستم كرده اى و هم به جامعه اى كه به آن تعلّق دارى.

كدام عقل و خرد اجازه مى دهد انسان به پرستش اشياء و موجوداتى بپردازد كه هيچ گونه سود و زيانى ندارند، و در سرنوشت انسان كمترين تأثيرى نمى توانند داشته باشند؟

* * *

در اينجا نيز، تنها به جنبه نفى قناعت نمى كند، و علاوه بر جنبه نفى، روى جنبه اثبات نيز تكيه كرده، مى فرمايد: «اگر ناراحتى و زيانى از طرف خدا به تو برسد، (خواه براى مجازات باشد و يا به خاطر آزمايش)، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد» (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ).

همچنين «اگر خداوند اراده كند خير و نيكى به تو برساند، هيچ كس توانائى ندارد كه جلو فضل و رحمت او را بگيرد» (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ).

«او هر كس از بندگان را اراده كند (و شايسته بداند) به نيكى مى رساند» (يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).

چرا كه آمرزش و رحمتش همگان را در بر مى گيرد، «و او است غفور رحيم» (وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ).

* * *

 

108قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل

109وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ

 

ترجمه:

108 ـ بگو: «اى مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده; هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده; و هر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى گردد; و من مأمور (به اجبار) شما نيستم»!

109 ـ و از آنچه بر تو وحى مى شود پيروى كن، و شكيبا باش، تا خداوند فرمان (پيروزى) را صادر كند; و او بهترين حاكمان است!

 

تفسير:

آخرين سخن

اين دو آيه، كه يكى اندرزى است به عموم مردم، و ديگرى به خصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله)، دستورهائى را كه خداوند در اين دو زمينه در سراسر اين سوره بيان داشته است، تكميل مى كند، و با آن سوره «يونس»(عليه السلام) پايان مى يابد.

نخست به عنوان يك دستور عمومى مى فرمايد: «به همه مردم بگو: از طرف پروردگارتان حق به سوى شما آمده است» (قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ)، اين تعليمات، اين كتاب آسمانى، اين برنامه و اين پيامبر، همه حق است، و نشانه هاى حق بودنش آشكار.

و با توجه به اين واقعيت، «هر كس در پرتو اين حق هدايت شود، به سود خود هدايت يافته، و هر كس با عدم تسليم در برابر آن، راه گمراهى را برگزيند، به زيان خود گام برداشته» (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها).

«و من مأمور و وكيل و نگاهبان شما نيستم» (وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيل).

يعنى: نه وظيفه دارم كه شما را به پذيرش حق مجبور كنم; چرا كه اجبار در پذيرش ايمان معنى ندارد، و نه اگر پذيرا نشديد مى توانم شما را از مجازات الهى حفظ كنم، بلكه وظيفه من دعوت است و تبليغ، و ارشاد و راهنمائى و رهبرى، و اما بقيه بر عهده خود شما است، كه به اختيار خود راهتان را برگزينيد.

اين آيه، علاوه بر اين كه بار ديگر مسأله اختيار و آزادى اراده را تأكيد مى كند، دليل بر اين است كه پذيرش حق در درجه اول به سود خود انسان است، همان گونه كه مخالفت با آن به زيان خود او است، در واقع تعليمات رهبران الهى و كتب آسمانى، كلاس هائى است براى تربيت و تكامل انسان ها، نه موافقت با آن چيزى بر عظمت خدا مى افزايد، و نه مخالفت با آن چيزى از جلال او مى كاهد!

* * *

سپس، وظيفه پيامبر را در دو جمله تعيين مى كند، نخست اين كه: «بايد تنها از آنچه به تو وحى مى شود پيروى كنى» (وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ).

مسير راهت را خدا از طريق وحى تعيين كرده است، و كمترين انحراف از آن براى تو مجاز نيست.

ديگر اين كه: در اين راه، مشكلات طاقت فرسا و ناراحتى هاى فراوان در برابر تو است، بايد از انبوه مشكلات ترس و هراسى به خود راه ندهى، «بايد صبر و استقامت و پايدارى پيشه كنى، تا خداوند حكم و فرمان خود را براى پيروزى تو بر دشمنان صادر كند» (وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ).

«چرا كه او بهترين حاكمان است» (وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ)، فرمانش حق، و حكمش عدالت، و وعده اش تخلّف ناپذير.

* * *

پروردگارا! تو، به بندگان خويش، به آنها كه در راه تو جهاد مى كنند، جهادى توأم با اخلاص و ايمان، به آنها كه در راه تو صبر و استقامت و پايمردى به خرج مى دهند، وعده پيروزى داده اى!

خداوندا! در اين لحظات و در آستانه تشكيل حكومت اسلامى، انبوهى از مشكلات ما را احاطه كرده است، و ما به توفيق و عنايت تو از مجاهده و استقامت بازنمى ايستيم!

بار الها! تو هم به لطفت ابرهاى تيره و تار مشكلات را برطرف ساز، و ما را به اشعه حيات بخش حق و عدالت بنواز!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان جلد هشتم تفسير نمونه(1)

18 رجب 1399 ـ 23 خرداد ماه 1358

 

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تصحيح: 1 / 7 / 1383