تفسیر نمونه جلد 20

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

هدفهائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

سوره مــؤمـن

محتواى سوره مؤمن

فضيلت تلاوت اين سوره

اوصافى اميدبخش!

5 ـ اسباب آمرزش، در قرآن مجيد

فرمان قطعى پروردگار!

1 ـ قدرت نمائى ظاهرى كافران!

2 ـ مجادله در قرآن مجيد!

حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند

1 - دعاهاى چهارگانه حاملان عرش

2 - آداب دعا كردن

3 - چرا دعاها با ربّنا شروع مى شود؟

4 - عرش خدا چيست؟

ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!

دو مرگ و دو حيات

دعاى دور از اجابت!

تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند!

روز تلاقى!

روزى كه جان ها به لب مى رسد!

عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد!

بگذاريد موسى را بكشم!!

آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟!

1 - مؤمن آل فرعون كه بود؟

2 - تقيه يك وسيله مؤثر مبارزه

3 - صدّيقون كيانند؟

من به شما اخطار مى كنم!

متكبران جبّار از درك صحيح محرومند

مى خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم!!

از من پيروى كنيد تا راه راست را به شما نشان دهم

آخرين سخن!

1 - سرگذشت مؤمن آل فرعون يك درس بزرگ مبارزه با طاغوت ها

2 - تفويض كار به خدا

3 - عالم برزخ

محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ!

ما مؤمنان را يارى مى دهيم

سؤال

سؤال ديگر

«نابينا» و «بينا» يكسان نيست، همچنين «كافر» و «مؤمن»

يهوديان مغرور!

مرا بخوانيد تا اجابت كنم!

اهميت دعا و شرايط استجابت

موانع استجابت دعا

اين است پروردگار شما!

مراحل هفتگانه خلقت انسان

سرنوشت ستيزه جويان مغرور

باز هم صبر كن

عدد پيامبران الهى

منافع گوناگون چهارپايان

به هنگام نزول عذاب، ايمان بيهوده است

مغروران به علم

سوره حم سجده «فصّلت»

محتواى سوره فصّلت

فضيلت تلاوت اين سوره

باز هم عظمت قرآن

مشركان چه كسانى هستند؟

اهميت فوق العاده زكات در اسلام:

دوران هاى آفرينش آسمان ها و زمين

از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بترسيد!

1 ـ عامل نابودى قوم عاد چه بود؟

2 ـ روزهاى نحس قوم عاد

سرنوشت قوم سركش ثمود

انواع هدايت الهى

1 ـ حسن ظن و سوء ظن به خدا

2 ـ گواهان در دادگاه قيامت

2 ـ پيامبران و اوصياء

3 ـ زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند

4 ـ پوست هاى تن نيز گواهى مى دهند

5 ـ فرشتگان

6 ـ زمين

7 ـ زمان نيز از شهود است

همنشينان بد

جنجال كنيد تا صداى دل نواز قرآن را نشنوند!

نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت

بدى را با نيكى دفع كن!

1 ـ برنامه چهار مرحله اى داعيان الى اللّه

2 ـ انسان در برابر طوفان وساوس

فقط براى خدا سجده كنيد

تحريف گران آيات حق!

قرآن هدايت است و درمان

1 ـ اختيار و عدالت

2 ـ گناه و سلب نعمت

3 ـ چرا اين همه بهانه مى گيرند

اسرار همه چيز، نزد او است

اين انسان هاى كم ظرفيت

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك

1 ـ برهان «نظم» و برهان «صدّيقين»

2 ـ حقيقت احاطه خداوند به همه چيز

3 ـ آيات «آفاقى» و «انفسى»

سوره شـــورى

محتواى سوره شورى

فضيلتِ تلاوت اين سوره

نزديك است آسمان ها متلاشى شود!

آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟

قيامى از «امّ القرى»

ولىّ مطلق خدا است

1 ـ شناخت صفات خدا

2 ـ يك نكته ادبى

3 ـ چند يادآورى درباره روزى بخشى خداوند

آئين تو، عصاره آئين همه انبياست

آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن!

شتاب نكنيد، قيامت مى آيد!

مزرعه دنيا و آخرت

مودّت اهل بيت(عليهم السلام)، پاداش رسالت است

توضيح اين كه:

رواياتى كه در تفسير اين آيه آمده است

1 ـ سخنى با مفسر معروف «آلوسى»

تحليل و بررسى

2 ـ كشتى نجات!

3 ـ تفسير «وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً...»

4 ـ اين چند آيه مدنى است

او توبه بندگان را مى پذيرد

مرفّهين طغيانگر!

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد:

ستارگان مسكون آسمان

مصائبى كه دامان ما را مى گيرد

1 ـ مصائب شما از خود شما است!

2 ـ رفع يك اشتباه بزرگ

3 ـ اصحاب صفه چه كسانى بودند

وزش بادهاى منظم و حركت كشتى ها از آيات اوست

اهل ايمان تسليم ظلم نمى شوند!

يارى طلبيدن عيب نيست، ظلم كردن عيب است

آيا راه بازگشتى وجود دارد؟

فرزندان، همه هداياى او هستند

طرق ارتباط پيامبران با خداوند

1 ـ وحى در لغت و قرآن و سنت:

2 ـ حقيقت اسرارآميز وحى

الف ـ تفسير بعضى از فلاسفه قديم

نقد و بررسى

ب ـ تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى

نقد و بررسى

ج ـ نبوغ فكرى

حق كلام درباره وحى

منطق منكران وحى

ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى

چند حديث پيرامون مسأله وحى

قرآن روحى است از جانب خدا

1 ـ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوت چه آئينى داشت؟

2 ـ پاسخ به يك سؤال

3 ـ يك نكته ادبى

هدفهائى كه در اين تفسير تعقيب مى شود

امروز چشم ها از سراسر جهان به اسلام دوخته شده، مى خواهند اسلام را از نو بشناسند...حتى خود مسلمانان!. و اين به دلايل مختلفى است كه از جمله «انقلاب اسلامى كشور ما» و «جنبش هاى اسلامى در نقاط مختلف ديگر جهان» را مى توان نام برد، كه افكار همه، مخصوصاً نسل جوان را تشنه شناخت هر چه بيشتر اسلام ساخته است.

و براى شناخت اسلام هر كس مى داند نزديك ترين راه و مطمئن ترين وسيله، غور و بررسى بيشتر در متن قرآن مجيد كتاب بزرگ آسمانى ما است.

اما از سوى ديگر قرآن اين كتاب عظيم و پرمحتوا، همانند كتب عادى، داراى يك بعد نيست، و به اصطلاح «بطون» مختلفى دارد، و در درون هر بطنى، بطن ديگر نهفته است.

و به تعبير ديگر هر كس به مقدار عمق فكر خويش و به اندازه فهم و آگاهى و شايستگى اش از قرآن استفاده مى كند، بى آن كه عمق كرانه هاى آن بر كسى ـ جز ائمه معصومين(عليهم السلام) ـ آشكار باشد، ولى مسلماً هيچ كس از كنار چشمه قرآن محروم باز نمى گردد!

با توجه به آنچه گفته شد نياز به تفسيرهائى كه مركز پيوند افكار دانشمندان  و محققان اسلامى است، و مى تواند راه گشاى اسرار مختلف قرآن گردد، كاملاً روشن است.

اما كدام تفسير؟ و كدام مفسّر؟... آن تفسير كه آنچه قرآن مى گويد بازگو كند، نه آنچه خود مى خواهد و مى پسندد.

مفسّرى كه خود را در اختيار قرآن بگذارد، و از مكتبش درس فرا گيرد نه آن كس كه «نا آگاه» و يا «آگاهانه» با پيش داوريهايش مى كوشد در برابر قرآن «استاد» باشد و نه «شاگرد».

البته مفسران بزرگ و محققان عالى قدر اسلام از نخستين قرون اسلامى تا كنون تلاش ها و كوشش هاى بسيار ارزنده و شايان تقديرى در اين زمينه كرده اند و در عربى و فارسى و زبان هاى ديگر تفسيرهاى فراوانى نگاشته اند كه در پرتو آن به گوشه اى از شگفتى هاى اين كتاب بزرگ آسمانى مى توان راه يافت (شَكَرَ اللّهُ سَعْيَهُمْ).

ولى اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه با گذشت زمان «مسائل تازه اى» براى مردم حق طلب و حقيقت جو مطرح مى شود، و «سؤالاتى» از برخورد و تضاد مكتب ها، و گاه از وسوسه هاى منافقان و مخالفان، و زمانى در چگونگى تطبيق تعليمات اين كتاب بزرگ و آسمانى بر نيازهاى زمان، پيش مى آيد كه بايد تفسيرهاى امروز پاسخ گوى آنها باشند.

و از سوى ديگر تفسيرها همه نبايد مجموعه اى از اقوال گوناگون و بحث هاى پيچيده و غيرقابل درك براى عموم باشد بلكه امروز تفسيرهائى لازم است كه همچون خود قرآن جنبه همگانى داشته باشد و تمام قشرها اعم از «فضلاء» و «توده مردم» بتوانند از آن استفاده كنند (بى آن كه از ارزش و عمق بحث ها كاسته شود).

* * *

توجه به اين امور سبب شد كه گروهى از ما بخواهند كه به نوبه خود دست به تأليف تفسيرى بزنيم به اين اميد كه اين نيازها را برطرف سازد، و چون اين كار سنگين بود جمعى از اهل فضل را كه همسفران خوبى در اين راه طولانى و پرفراز و نشيب بوده و هستند به كمك و همكارى دعوت شدند تا با تشريك مساعى اين مشكل حل شود، اين كار بحمد اللّه قرين موفقيت شد، و محصولى داد كه با استقبال فوق العاده همه قشرها مواجه گرديد، به طورى كه در اكثر نقاط مردم در سطوح مختلف به اين تفسير روى آوردند و مجلدات آن كه تا كنون به نوزده جلد رسيده (و اين بيستمين جلد آن است) كراراً چاپ و منتشر شده است «و خدا را بر اين موفقيت سپاس مى گوئيم».

* * *

در مقدمه اين جلد لازم است نظر خوانندگان عزيز را به چند نكته جلب كنم:

1 ـ كراراً سؤال مى كنند مجموع اين تفسير در چند جلد تمام خواهد شد؟ در جواب بايد بگويم: حدود بيست و پنج جلد.

2 ـ كراراً مى گويند چرا مجلدات تفسير با فاصله زياد زمانى منتشر مى شود؟

بايد توجه داشت ما نهايت كوشش رادر سرعت بخشيدن به كار داريم و حتى در سفر وحضر، گاهى در تبعيدگاه، و گاهى در بستر بيمارى، آن را ادامه داده ايم، اما از آنجا كه نمى توان نظم و عمق مباحث را فداى سرعت عمل نمود بايد كارى كرد كه ميان اين هر دو تا آنجا كه ممكن است جمع شود، و از سوى ديگر مشكلات فوق العاده چاپ و تهيه كاغذ و مانند آن را (مخصوصاً در زمان جنگ) نبايد از نظر دور داشت كه آن هم يك عامل مهم تأخير بوده است.

3 ـ گاهى مى پرسند اگر اين تفسير به قلم افراد مختلف تهيه گردد هماهنگ نمى تواند باشد.

 در پاسخ مى گويم براى تأمين اين هدف بنا بر اين است كه قلم تفسير همه جا از اينجانب باشد، و دوستان در جمع آورى مطالب كمك كنند كه آنها نيز هر كدام كار خود را قبلاً به طور انفرادى انجام مى دهند و يادداشت هاى لازم را تهيه مى كنند ولى بعداً در جلسات دسته جمعى كه با هم داريم هماهنگى لازم ايجاد مى گردد تا هيچگونه نوسانى در بحث ها و طرح مسائل گوناگون و سبك تفسير پيدا نشود و همه يك دست و يك پارچه و منسجم باشد. اين تفسير در زمانى رو به گسترش مى رود كه حكومت جمهورى اسلامى بحمد اللّه به رهبرى امام خمينى(مدظله) بال و پر خود را بر اين كشور اسلامى گشوده، و جنب و جوشى در ساير كشورهاى اسلامى براى تشكيل حكومت الهى به وجود آورده، و منافع ابرقدرت هاى شرق و غرب را سخت به مخاطره افكنده، به همين دليل مردم جهان را جوياى توضيح بيشتر درباره اسلام و قرآن ساخته است و ما اميدواريم كه اين تفسير كمكى به اين خواسته عمومى كند، هم اكنون اين تفسير به همّت جمعى از دانشمندان به سه زبان معروف دنيا در دست ترجمه است:

1 ـ به زبان عربى كه از جلد اول تا سوم ان شاء اللّه به زودى به زير چاپ مى رود.

2 ـ به زبان اردو كه تا كنون بيش از 15 جلد آن ترجمه شده و جلد اول چاپ شده است.

3 ـ به زبان ساحلى (زبانى كه در ده كشور آفريقائى بيش از هشتاد ميليون نفر به آن تكلّم مى كنند).

از خدا مى خواهيم توفيق تكميل اين خدمت و هم چنين نشر آن را به زبان هاى ديگر و كمك به شناخت هر چه بيشتر اسلام در صف جهانى عنايت فرمايد.

* * *

خداوندا! چشم ما را بينا و گوشمان را شنوا و فكرمان را صائب و كارساز فرما، تا بتوانيم به عمق تعليمات كتابت راه يابيم و از آن چراغ پرفروغى براى خود و ديگران فراهم سازيم.

خداوندا! آتش هائى كه دشمنان انقلاب ما خصوصاً، و دشمنان اسلام عموماً پيرامون ما برافروخته اند و فكر ما را دائماً به خود مشغول داشته است، در پرتو مجاهدت هاى پيگير و سعى و تلاش بى امان اين امت اسلامى، خاموش بگردان تا يك جا دل را به تو بنديم و در راه تو و خدمت به بندگان مستضعف تو گام برداريم.

 

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

مهرماه 1364

 

سوره مــؤمـن

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 85 آيه است

 

محتواى سوره مؤمن

سوره «مؤمن»، نخستين سوره از «حواميم» است (هفت سوره از قرآن با «حم» شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته، همه از سوره هاى مكّى اند و به آنها «حواميم» گفته مى شود).

طبيعت اين سوره، همانند ساير سوره هاى مكّى، بحث از مسائل مختلف اعتقادى و مبانى و اصول دين است; چرا كه نياز مسلمانان در آن دوران بيش از همه، تقويت پايه هاى عقيدتى بود.

محتواى سوره

مجموعه اى از «قهر» و «لطف»، «انذار» و «بشارت» و مبارزه منطقى قاطع و كوبنده با جبّاران و مستكبران است، و لطف و مرحمت به مؤمنان حق طلب و حق جو.

ويژگى اين سوره، فرازى است از داستان موسى(عليه السلام) و فرعون، مربوط به «مؤمن آل فرعون»، كه تنها در همين سوره، مطرح شده و در جاى ديگرِ قرآن، نيست، داستانِ همان مردِ با ايمان و بسيار هوشيار و مدبرى كه در زمره شخصيتهاى فرعونى بود، ولى در باطن به موسى(عليه السلام) ايمان آورد، و سنگر مطمئنى براى دفاع از موسى(عليه السلام) و آئينش بود، و به طورى كه خواهيم ديد در آن لحظاتى كه موسى(عليه السلام) در خطرِ مرگ قرار گرفت، او با روشى بسيار زيركانه و ظريف، به يارى او شتافت و او را از مرگ نجات داد!.

نام گذارى اين سوره به سوره «مؤمن» نيز به همين خاطر است كه شرح  مجاهدت هاى او، قريب بيست آيه از اين سوره، يعنى حدود يك چهارم از مجموع آيات اين سوره را فرا گرفته است.

به نظر مى رسد، بيان حالِ «مؤمن آل فرعون» در اين سوره، يك برنامه آموزشى حساب شده براى گروهى از مسلمانان «مكّه» بوده است كه، در عين ايمان آوردن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، روابط دوستانه خود را ظاهراً با دشمنانِ سرسخت و لجوج حفظ مى كردند، تا سنگرى باشند براى روز خطر، و مى گويند: «ابو طالب» عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همين زمره بود، چنان كه در روايات اسلامى، همين معنى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) روايت شده است.(1)

به هر حال، محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

بخش اول: كه آغاز سوره را تشكيل مى دهد، توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناى او، مخصوصاً آنچه خوف و رجاء را در دل ها برمى انگيزد، مانند «غافِرُ الذَّنْبِ وَ شَدِيْدُ الْعِقابِ».

بخش دوم: تهديدهائى است نسبت به كافران جبّار، پيرامون عذابهاى اين جهان، همانند آنچه اقوام سركش پيشين به آن گرفتار شدند، و عذاب هاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن.

بخش سوم: پس از مطرح كردن داستان موسى(عليه السلام) و فرعون، سخن را به «مؤمن آل فرعون»، سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرحِ گفتگوهاى اين مرد هوشمندِ شجاع، با فرعونيان اختصاص مى دهد.

بخش چهارم: باز مطلب را به صحنه هائى از قيامت مى كشاند، تا دلهاى خفتگان را بيدار كند.  در بخش پنجم: مسأله توحيد و شرك را كه مهم ترين مسأله زندگى انسان است به ميان آورده، و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند.

در بخش ششم: كه آخرين بخش اين سوره است: ضمن دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به صبر و شكيبائى خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت، از مسائل مربوط به مبدء و معاد و عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان و تهديد مشركان لجوج و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى را بيان داشته و سوره را پايان مى دهد.

گفتيم: نام گذارى سوره به «مؤمن» به خاطر بخشى است كه درباره «مؤمن آل فرعون» بيان مى كند، همانطور كه نام گذارى آن به «غافر» به خاطر آغاز سومين آيه آن است.

* * *


1ـ «الغدير»، جلد 8، صفحه 388.

 

فضيلت تلاوت اين سوره

در روايات اسلامى، كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده، فضائل بسيارى براى سوره هاى «حم» عموماً و سوره «مؤمن» خصوصاً وارد شده است.

در قسمت اول، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه: اَلْحَوامِيمُ تاجُ الْقُرْآنِ: «سوره هاى (هفتگانه) «حم» تاج قرآن است»!.(1)

«ابن عباس» نيز سخنى دارد كه احتمالاً آن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا على(عليه السلام) شنيده، مى گويد: لِكُلِّ شَىْء لُبابٌ وَ لُبابُ الْقُرْآنِ الْحَوامِيمُ: «هر چيزى مغزى دارد و  مغز قرآن سوره هاى حاميم است».(2)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: اَلْحَوامِيمُ رَيْحانُ الْقُرْآنِ، فَاِذا قَرَأتُمُوها فَاحْمَدُوا اللّهَ وَ اشْكُرُوهُ، بِحِفْظِها وَ تِلاوَتِها، وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَيَقُومُ يَقْرَأُ الْحَوامِيمَ فَيَخْرُجُ مِنْ ِفيهِ أَطْيَبُ مِنَ الْمُسْكِ الاَذْفَرِ وَ الْعَنْبَرِ وَ إِنَّ اللّهَ لَيَرْحَمُ بِالْنَّهارِ تالِيها وَ قارِئَها، وَ يَرْحَمُ جِيْرانَهُ وَ أَصْدِقائَهُ وَ مَعارِفَهُ وَ كُلَّ حَمِيم أَو قَرِيب لَهُ، وَ إِنَّهُ فِى الْقِيامَةِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ الْعَرْشُ وَ الْكُرْسِىُ وَ مَلائِكَةُ اللّهِ الْمُقَرَّبُونَ: «سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است هنگامى كه آنها را تلاوت مى كنيد، خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گزاريد، هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش (در قيامت) بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود، و خداوند خواننده اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرّب خدا براى او استغفار مى كنند».(3)

در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اَلْحَوامِيْمُ سَبْعٌ وَ أَبْوابُ جَهَنَّمَ سَبْعٌ، تَجِىءُ كُلُّ حامِيم مِنْها فَتَقِفُ عَلى باب مِنْ هذِهِ الاَبْوابِ تَقُولُ اللّهُمَّ لاتُدْخِلْ مِنْ هذَا الْبابِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِى وَ يَقْرَأُنِى: «سوره هاى حاميم هفت سوره اند و درهاى جهنم نيز هفت در است، هر يك از حاميم ها مى آيد و در مقابل يكى از اين درها مى ايستد و مى گويد خداوندا كسى را كه به من ايمان آورده و مرا خوانده از اين در وارد مكن»!.(4)

 و در قسمت دوم در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ حم الْمُؤْمِنَ لَمْ يَبْقَ رُوحُ نَبِىٍّ وَ لاصَدِيق وَ لامُؤْمِن إِلاّ صَلُّوا عَلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوا لَهُ: «هركس سوره «حاميم مؤمن» را بخواند، همه ارواح انبياء و صديقان و مؤمنان بر او درود مى فرستند و براى او استغفار مى كنند».(5)

روشن است اين فضائل بزرگ، پيوندى با آن محتواى برجسته دارد، محتوائى كه هر گاه در زندگى انسان در بعد «اعتقادى» و «عملى» او پياده شود، بدون شك مستحق اين فضائل عظيم است، و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد.

تعبير پر معنى كه در يكى از روايات نبوى وارد شده و مى گويد: هركس «حم» را بخواند و به آن ايمان داشته باشد، شاهد گوياى اين گفتار است.

* * *

1حم

2تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

3غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَيْهِ
الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است.

3 ـ خداوندى كه آمرزنده گناه، و پذيرنده توبه، داراى مجازات سخت و صاحب نعمت فراوان است; معبودى جز او نيست; و بازگشت (همه) به سوى اوست.

 


1و 2 ـ «مجمع البيان» آغاز سوره مؤمن، (در بعضى از نسخ «تاج» و در بعضى از نسخ «ديباج» آمده است).

3 ـ «مجمع البيان» آغاز سوره مؤمن، (در بعضى از نسخ «تاج» و در بعضى از نسخ «ديباج» آمده است).

4 ـ «بيهقى» طبق نقل «روح المعانى»، جلد 4، صفحه 36.

5 ـ «مجمع البيان» آغاز سوره مؤمن، (در بعضى از نسخ «تاج» و در بعضى از نسخ «ديباج» آمده است).

 

اوصافى اميدبخش!

در آغاز اين سوره، نيز به «حروف مقطعه» برخورد مى كنيم، كه در اينجا نوع تازه اى از آن است: «حاء» و «ميم».

 در زمينه تفسيرِ اين حروف، بحث هاى فراوانى در آغاز سوره هاى «بقره»، «آل عمران»، «اعراف» و بعضى ديگر از سوره ها، داشته ايم، چيزى كه در اينجا بايد بر آن افزود، اين است كه: در بعضى از روايات، و همچنين در بسيارى از كلمات مفسران، دو حرف آغاز اين سوره، به نامهائى از خدا كه با اين دو حرف آغاز گرديده، تفسير شده است، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) به «حميد» و «مجيد» تفسير گرديده.(1)

بعضى نيز «ح» را به نام هائى مانند «حميد» و «حليم» و «حنان»، و «م» را به نام هائى مانند «ملك» و «مالك» و «مجيد» تفسير كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، «ح» اشاره به «حاكميت» و «م» اشاره به «مالكيت» خداوند بوده باشد.

از «ابن عباس» نيز نقل شده كه، «حم» از اسمهاى اعظم خدا است.(2)

روشن است اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه، در معنى آيه جمع باشد.

* * *

در آيه بعد، همان گونه كه روش قرآن است بعد از ذكر «حروف مقطعه» سخن، از عظمت مقام «قرآن» به ميان مى آورد، اشاره به اين كه اين كتاب با اين همه عظمت، از حروف ساده «الفبا» تركيب يافته، بنائى چنان عظيم، از مصالحى چنين كوچك، و اين خود دليل بر اعجاز آن است.

مى فرمايد: «اين، كتابى است كه از سوى خداوندِ قادرِ دانا نازل شده است» (تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).

 «عزت» و قدرتش موجب شده كه، احدى نتواند با آن برابرى كند، و علمش سبب گرديده كه، محتواى آن در اعلى درجه كمال، و فراگير همه نيازهاى انسان ها در طريق تكامل باشد.

* * *

آيه بعد خدا را به پنج وصف ديگر، از صفات بزرگش، كه بعضى اميدآفرين و بعضى خوف آفرين است، توصيف كرده، مى گويد: «خداوندى كه گناهان را مى آمرزد» (غافِرِ الذَّنْبِ).

«توبه ها را مى پذيرد» (قابِلِ التَّوْبِ).(3)

«مجازاتش شديد است» (شَدِيدِ الْعِقابِ).

«نعمتش فراوان است» (ذِي الطَّوْلِ).(4)

«خداوندى كه معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«و بازگشت (همه شما) به سوى او است» (إِلَيْهِ الْمَصِيرُ).

آرى كسى كه واجد اين اوصاف است، فقط او شايسته عبوديت است و مالك پاداش و كيفر.

* * *

نكته ها:

1 ـ در دو آيه فوق (آيه 2 و 3) بعد از ذكر نام «اللّه» و قبل از ذكر «معاد» «إِلَيْهِ  الْمَصِيرُ»، هفت وصف از اوصاف الهى بيان شده است كه، بعضى از «صفات ذات» و بعضى از «صفات فعل» است و مجموعه اى از توحيد و علم و قدرت و رحمت و غضب را بيان مى دارد، و «عزيز» و «عليم» پايه اى است براى نزول اين كتاب آسمانى، و «غفران ذنوب» و «قبول توبه» و «شدت عقاب» و «بخشش نعمتها»، مقدمه اى است براى تربيت نفوس و پرستش خداوند يگانه اى كه هيچ معبودى جز او نيست.

* * *

2 ـ در ميان اين اوصاف، «غافر الذنب» مقدم داشته شده و «ذى الطول» (صاحب نعمت و فضل) نيز در آخر آمده، و در اين ميان «شديد العقاب» است.

در حقيقت غضبش، در ميان دو رحمت قرار گرفته!، و از اين گذشته در كنار اين وصف كه حاكى از غضب خداوند است، سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده، و همه اينها دليل بر اين است كه، «رحمتش بر غضبش پيشى گرفته» است «يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».

* * *

3 ـ جمله «إِلَيْهِ الْمَصِيْرُ»، نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت به سوى او است، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه، بازگشت همه امور در اين جهان و آن جهان، به سوى او و سلسله همه موجودات به دست او است.

* * *

4 ـ قابل توجه اين كه، جمله «لا إِلهَ إِلاّ هُوَ» كه به عنوان آخرين وصف آمده، و حكايت از مقام «توحيد عبوديت» و عدم شايستگى غير او براى پرستش مى كند، به عنوان آخرين صفت، و نتيجه نهائى بيان شده، و لذا در حديثى از «ابن عباس» آمده است كه، مى گويد: او «غافر الذنب» است براى كسى كه «لا إِلهَ اِلاَّ اللّهُ» بگويد، «قابل التوب» است، براى كسى كه «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه» بگويد «شديد العقاب» است براى كسى كه «لا إِلهَ إِلاّ اللّه» نگويد، «ذى الطول» و غنى و بى نياز است از كسى كه «لا إِلهَ إِلاّ اللّه» نگويد.

بنابراين، محور همه اين صفات، كسانى هستند كه، مؤمن به توحيد باشند و در گفتار و عمل از اين خط اصيل الهى منحرف نشوند.

* * *


1 ـ «معانى الاخبار» صدوق، صفحه 22 (باب معنى الحروف المقطعه فى اوائل السور).

2 ـ تفسير «قرطبى» ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «توب» ممكن است جمع «توبه» و يا مصدر، بوده باشد (مجمع البيان).

4 ـ «طول» (بر وزن قول) به معنى نعمت و فضل است، و به معنى توانائى و رسائى و امكانات و مانند آن نيز آمده است. بعضى از مفسران گفته اند «ذى الطول» به كسى گفته مى شود كه نعمتى طولانى به ديگرى مى بخشد،
بنابراين معناى آن اخص از معناى «منعم» است (مجمع البيان).

 

5 ـ اسباب آمرزش، در قرآن مجيد

در قرآن مجيد، امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت، و از بين رفتن گناهان معرفى شده است كه، به قسمتهائى از آن ذيلاً اشاره مى شود:

1 ـ توبه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد، و توبه خالص كنيد، اميد است خداوند گناهان شما را ببخشد».(1)

2 ـ ايمان و عمل صالح: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و نيز به آنچه بر محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده است، ايمان آوردند، آياتى كه حق است و از سوى پروردگارشان مى باشد خداوند گناهان آنها را مى بخشد».(2)

3 ـ تقوا: إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: «اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند براى تشخيص حق از باطل، به شما روشن بينى  مى دهد، و گناهانتان را مى بخشد».(3)

4 ـ هجرت و جهاد و شهادت: فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ: «كسانى كه هجرت كنند و از خانه و وطن خود رانده شوند، و در راه من آزار بينند و پيكار كنند، و مقتول گردند گناهانشان را مى بخشم».(4)

5 ـ انفاق مخفى: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ: «اگر انفاق هاى خود را در راه خدا آشكار سازيد، خوب است، و اگر آن را پنهان داريد، و به فقرا بدهيد، به سود شما است و از گناهانتان مى بخشد».(5)

6 ـ دادن قرض الحسنة: إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ: «اگر به خداوند قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى كند و شما را مى آمرزد».(6)

7 ـ پرهيز از گناهان كبيره، كه موجب آمرزش گناهان صغيره است: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ: «اگر از گناهان كبيره كه از آن نهى شده ايد، اجتناب كنيد، گناهان صغيره شما را خواهيم بخشيد».(7)

به اين ترتيب، درهاى مغفرت الهى از هر سو، به روى بندگان باز است كه هفت در آن، در بالا به استناد هفت آيه قرآن، ذكر شد، تا از كدامين در وارد شويم، و چه خوبتر كه از هر در وارد شويم.

* * *

4ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَلايَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلادِ

5كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ الأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّة بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ

6وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ

 

ترجمه:

4 ـ تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند، كه كافر شده اند; پس مبادا رفت و آمد آنها در شهرها (و قدرت نمائيشان) تو را بفريبد!

5 ـ پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها بودند (پيامبرانشان را) تكذيب كردند; و هر امتى در پى آن بود كه پيامبرش را بگيرد (و آزار دهد)، و براى محو حق به مجادله باطل دست زدند; اما من آنها را گرفتم (و سخت مجازات كردم); ببين كه مجازات من چگونه بود!

6 ـ و اين گونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلّم شده كه آنها همه اهل آتشند!


1 ـ سوره تحريم، آيه 8.

2 ـ سوره محمّد، آيه 2.

3 ـ سوره انفال، آيه 29.

4 ـ سوره آل عمران، آيه 195.

5 ـ سوره بقره، آيه 271.

6 ـ سوره تغابن، آيه 17.

7 ـ سوره نساء، آيه 31.

فرمان قطعى پروردگار!

بعد از ذكر نزول قرآن از سوى خداوند، و توصيف او به صفاتى كه انگيزه خوف و رجاء است، سخن از گروهى به ميان مى آورد كه، در برابر اين آيات الهى، به مجادله و پرخاشگرى، برمى خيزند، و سرنوشت اين گروه را ضمن جمله هائى كوتاه و كوبنده، روشن مى سازد، مى فرمايد:

«تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند، كه از روى عناد و لجاج كافر شده اند» (ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللّهِ إِلاَّ الَّذِينَ كَفَرُوا).

درست است كه اين گروه، احياناً نيرو و جمعيت و قدرتى دارند، ولى «مبادا رفت و آمدهاى آنها در شهرهاى مختلف، و قدرت نمائيهايشان، تو را بفريبد»! (فَلايَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلادِ).

چند روزى كرّ و فرّ و هياهوئى دارند، اما به زودى چون حبابهاى روى آب محو و نابود مى گردند، و يا همچون خاكسترى، در برابر تندباد، متلاشى مى شوند.

«يُجادِلُ» از ماده «جَدَل»، در اصل، به معنى «تابيدن طناب و محكم كردن آن است»، سپس، در مورد ساختمانها و زره، و مانند آن، به كار رفته و به همين جهت، به عمل كسانى كه در مقابل هم مى ايستند و مناظره مى كنند و هر كدام مى خواهد پايه هاى سخن خود را محكم كرده، بر ديگرى غلبه نمايد، «مجادله» گفته مى شود.

ولى، بايد توجه داشت كه: «مجادله» از نظر محتواى لغت عرب، هميشه مذموم نيست (هر چند در فارسى روزمره، به ما اين معنى را مى بخشد) بلكه اگر در مسير حق، و متكى به منطق، و براى تبيين واقعيت ها، و ارشاد افراد بى خبر بوده باشد، ممدوح است، و اگر متكى به دلائل واهى، و ناشى از تعصب و جهل و  غرور، و به منظور اغفال اين و آن، صورت گيرد، مذموم است، و اتفاقاً در قرآن مجيد، در هر دو مورد به كار رفته است.

در يك جا مى خوانيم: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ: «با آنها به روشى كه پسنديده تر است بحث و مجادله كن».

ولى، در موارد ديگرى، مانند آيه فوق و آيه بعد از آن، به معنى مجادله مذموم آمده است.

در زمينه «جدال و مجادله» بحثى داريم كه، در نكات مى خوانيد.

«تَقَلُّب» از ماده «قلب» به معنى «دگرگون كردن» است، و «تقلب» در اين جا، به معنى «تصرف و سلطه» بر مناطق، و بلاد مختلف، و حكومت و سيطره بر آنها، و به معنى رفت و آمد در آنها مى باشد.

هدف آيه فوق اين است كه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان آغاز اسلام، كه غالباً از قشر محروم بودند، گوشزد كند، مبادا امكانات مالى، و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبّار را، دليلى بر حقانيت، و يا قدرت واقعى آنها بدانند، دنيا اين گونه اشخاص را زياد به خاطر دارد، و تاريخ نشان مى دهد كه، تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند، همانند برگهاى پژمرده پائيزى، در برابر تندباد خزان.

همان گونه كه امروز هم، كفار مستكبر و ظالم، براى اظهار وجود، يا مرعوب ساختن مستضعفان و محرومان جهان، دست به يك سلسله تلاش ها و تبليغات و كنفراسها و ديد و بازديدهاى سياسى و مانورهاى نظامى و عقد قراردادها و پيمانها، با هم مسلكانشان، مى زنند، تا جوّ مساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود، فراهم سازند، اما مؤمنان، بايد بيدار باشند و فريب اين صحنه سازى هاى كهنه را، نخورند، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند.

 

* * *

لذا در آيه بعد، سرنوشت بعضى از اقوامِ گمراه و سركش پيشين را، در عباراتى كوتاه و كوبنده، اين گونه بيان مى كند: «پيش از آنها قوم نوح، و اقوامى كه بعد از آنها آمدند، پيامبرشان را تكذيب كردند» (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ الأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ).

منظور از «احزاب»، قوم عاد، ثمود، حزب فرعونيان و لوط و مانند آنها است كه در آيه 12 و 13 سوره «ص» به عنوان «احزاب» به آنها اشاره شده، آنجا كه مى گويد: كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَومُ نُوْح وَ عاد وَ فِرْعَوْنَ ذُو اْلاَوْتادِ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوط وَ أَصْحابُ اْلاَيْكَةِ اُولئِكَ اْلاَحْزابُ: «آرى آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند، و به تكذيب پيامبرانِ الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوا و هوس هاى آنها هماهنگ نبود، برخاستند».

سپس مى افزايد: به اين مقدار نيز قناعت نكردند، بلكه: «هر امتى از آنان توطئه اى چيدند، كه پيامبرشان را بگيرند و آزار دهند، و به زندان بيفكنند و يا به قتل برسانند» (وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّة بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ).

باز به اين هم اكتفا نكردند، «و براى محو و نابودى حق، به سخنان باطل دست زدند، و براى گمراه ساختنِ مردم، اصرار ورزيدند» (وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ).(1)

اما اين امور، براى هميشه ادامه نيافت، و به موقع: «من آنها را گرفتم، و سخت مجازات كردم، ببين! عذاب الهى چگونه بود؟» (فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ).

 ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما، به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان، بر صفحات تاريخ و سينه هاى صاحبدلان، ثبت است، بنگريد و عبرت گيريد!

اين كفار سركش «مكّه» و مشركان ظالم عرب، نيز سرانجامى بهتر از آنها نخواهند داشت، مگر اين كه به خود آيند و در كار خويش، تجديدنظر كنند.

آيه فوق برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند: «تكذيب و انكار» و «توطئه براى نابود كردن مردان حق» و «تبليغات مستمر براى گمراه ساختن توده هاى مردم».

مشركان عرب نيز تمام اين برنامه ها را در برابر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، تكرار كردند، بنابراين چه جاى تعجب، كه قرآن آنها را به همان سرنوشت اقوام پيشين تهديد كند.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، علاوه بر مجازات دنيوى، به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده مى گويد: «اين گونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند، مسلم شده كه آنها اهل آتشند» (وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ).

ظاهر معنى آيه، وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همه اقوام شامل مى شود، و مخصوص كفار مكّه، - آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند - نيست. بديهى است، مسلم شدن فرمان پروردگار، درباره اين قوم، به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است، كه با اراده خود انجام دادند، و عجب اين كه، بعضى از مفسران - همانند «فخر رازى» - پنداشته اند: اين آيه از دلائل وجود سرنوشت جبرى و الزامى براى اقوام مختلف و سلب اراده و اختيار از آنها است،  در حالى كه اگر تعصب هاى فرقه اى اجازه مى داد، با كمى دقت در خود اين آيات، مطلب بر آنها روشن مى شد كه، اين سرنوشت شوم را خداوند وقتى براى آنها مقرّر مى دارد، كه راه هاى ظلم و جنايت را با پاى خود پيمودند.


1 ـ «لِيَدْحِضُوا» از ماده «ادحاض» به معنى «زايل كردن و ابطال» است.

 

1 ـ قدرت نمائى ظاهرى كافران!

كراراً در آيات قرآن با اين سخن روبرو مى شويم كه، مؤمنان محروم هرگز تصور نكنند، امكانات وسيعى كه گاهى در اختيار افراد، يا جمعيتهاى ظالم و ستمگر و بى ايمان، قرار دارد، دليل بر سعادت و خوشبختى آنها، و يا نشانه پيروزيشان در پايان كار است.

مخصوصاً قرآن، براى ابطال اين پندار كه معمولاً براى افراد كوته فكر پيدا مى شود، و امكانات مادى افراد را احياناً، دليل بر حقانيت معنوى آنها مى گيرند، تاريخ اقوام پيشين را در برابر افكار مؤمنان ورق مى زند، و انگشت روى نمونه هاى واضحى مى گذارد، همچون قدرتمندان فرعونى در مصر، و نمروديان در بابل، و قوم «نوح» و «عاد» و «ثمود» در «عراق» و «حجاز» و «شامات»، مبادا مؤمنانى كه تهى دست و محرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از «كرّ» و «فرّ» ظالمان بى ايمان مرعوب يا سُست شوند.

البته قانون خداوند اين نيست هركس كار خلافى را كرد، فوراً به سزايش برساند، همان گونه كه در آيه 59 «كهف» مى خوانيم: وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً: «ما براى نابودى آنها موعدى مقرر داشتيم».

در جاى ديگر مى فرمايد: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً: «اندكى به كافران مهلت ده تا سرانجام كارشان روشن شود» و در جاى ديگر آمده است: إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً: «ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزوده شود»!.

 خلاصه، هدف از اين مهلت ها يا اتمام حجت بر كافران است، يا آزمايش مؤمنان، و يا افزايش گناهان كسانى كه تمام راه هاى بازگشت را به روى خود بسته اند.

نظير اين احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم، در مورد بعضى از اقوام مؤمن كه از نظر مادى عقب افتاده اند، پيدا مى شود كه بايد با همان منطق قرآنى بالا، با آن به شدت مبارزه كرد.

افزون بر اين، بايد به آنها حالى نمود كه، اين محروميت و عقب افتادگى شما، در درجه اول معلول ظلم آن ستمگران است، و اگر زنجيرهاى ظلم و اسارت را پاره كنيد، با تلاش و كوششِ مستمر، مى توانيد عقب ماندگى ها را جبران نمائيد.

* * *

2 ـ مجادله در قرآن مجيد!

در اين سوره، پنج بار سخن از «مجادله» به ميان آمده است، كه تمام اين موارد، ناظر به «مجادله باطل» است (آيات 4 و 5 و 35 و 56 و 69) به همين مناسبت، سزاوار است بحثى پيرامون «جدال از ديدگاه قرآن مجيد» مطرح شود.

«جدال» و «مراء»، دو عنوان است كه هم در آيات قرآن، و هم در روايات اسلامى زياد روى آن بحث شده، و در اين زمينه «اوّلاً» بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود، سپس «اقسام جدال» (جدال به حق، و جدال به باطل) و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد، و سرانجام، ضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادله به حق، توضيح و تشريح گردد.

الف ـ مفهوم «جدال» و «مراء»:

«جدال» و «مراء» و «مخاصمه» سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد، در عين حال تفاوتهائى در ميان آنها موجود است.

 «جدال»، در اصل به معنى «پيچانيدن طناب» است، سپس به پيچانيدن طرف مقابل، و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته.

«مراء» (بر وزن حجاب) به معنى «گفتگو كردن در چيزى است، كه در آن «مريه» (شك)» وجود دارد.

و «خصومت» و «مخاصمه» در اصل به معنى «گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كه هر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد،» آمده، سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديده است.

به گفته مرحوم «علامه مجلسى»، در «بحار الانوار»، «جدال» و «مراء»، بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود، در حالى كه «مخاصمه» در امور دنيوى است.

و نيز گاهى تفاوت ميان «جدال و مراء» را چنين مى گذارند كه، در «مراء» هدف، اظهار فضل و كمال است، و در «جدال» تحقير و عاجز كردن طرف مقابل.

گاه گفته اند: «جدال» در مسائل علمى است و «مراء» اعم از آن است.

و گاه گفته اند: «مراء» جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد ولى «جدال» اعم از دفاعى و تهاجمى است.

ب ـ جدال حق و باطل

گفتيم: از موارد استعمال اين لفظ، مخصوصاً در قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه «جدال» مفهوم وسيعى دارد، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين را شامل مى شود، خواه به حق باشد يا به باطل، در آيه 125 سوره «نحل» مى خوانيم كه، خداوند به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ: «با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن» و در مورد «ابراهيم» در آيه 74 سوره «هود»  مى خوانيم: فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيْمَ الرَّوْعُ وَ  جائَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فِى قَوْمِ لُوط: «هنگامى كه وحشت ابراهيم زائل شد، و بشارت تولد فرزند به او رسيد، براى تأخير مجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت» اينها از نوع مجادله به حق است.

ولى در غالب موارد، در قرآن كريم اين واژه در «مجادله به باطل» استعمال شده است، چنان كه در همين سوره «مؤمن» پنج بار اين كلمه در همين معنى به كار رفته.

به هر حال، بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران، اگر به منظور روشن شدن حق، نشان دادن راه، و ارشاد جاهل بوده باشد، عملى است پسنديده، و شايسته تقدير، بلكه در بسيارى از موارد واجب است.

قرآن، هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه، و استدلال براى تبيين حق، مخالفت نكرده، بلكه در آيات زيادى، آن را عملاً تثبيت نموده است.

در بسيارى از موارد، از مخالفين مطالبه برهان و دليل مى كند، و مى گويد: هاتُوا بُرْهانَكُمْ: «استدلال خود را بياوريد».

و در بسيارى از موارد در مقابل تقاضاى برهان، به اقامه دلائل مختلف پرداخته است، چنان كه در آخر سوره «يس» خوانديم، كه در برابر آن مرد عرب كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى پرسيد: مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ: «چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند»؟ چندين دليل بر مسأله معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان اقامه مى كند. و نيز در آيه 258 سوره «بقره»، گفتگوهاى «ابراهيم»(عليه السلام) و دلائل دندان شكن او را در برابر نمرود، و در آيات 47 تا 54 سوره «طه» احتجاج «موسى»(عليه السلام) را در برابر «فرعون»، منعكس ساخته، كه نمونه روشنى از مجادله شايسته است، همچنين قرآن پر است از دلائل مختلفى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل بت پرستان و مشركان و  بهانه جويان اقامه مى كرد.

اما در برابر آن، موارد زيادى را نقل مى كند كه، طرفداران باطل، براى به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود، دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواع سفسطه ها و بهانه جوئيها، تلاش براى ابطال حق، و اغواى مردم ساده دل، داشته اند، سخريه و استهزاء، تهديد و افترا، و انكار بدون دليل، از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش در مقابل پيامبران بود، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى!

در روايات اسلامى نيز، بحث هاى زيادى پيرامون مناظرات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، يا ائمه اهل بيت(عليهم السلام)، در برابر مخالفان ديده مى شود كه، اگر اين بحث و مناظرات جمع آورى گردد، كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد (البته قسمت هائى از آنها جمع آورى شده).

نه تنها پيشوايان معصوم، كه اصحاب و ياران آنها نيز به تشويق آنها مناظرات و مجادلاتى با مخالفان داشته اند، ولى اجازه اين كار را به كسانى مى دادند كه، به قدر كافى توانائى و قدرت منطق داشته باشند، چه در غير اين صورت به جاى اين كه جبهه حق تقويت شود، تضعيف مى گردد، و مخالفان جسورتر و سرسخت تر مى شوند.

لذا در حديثى مى خوانيم: يكى از دوستان امام صادق(عليه السلام) بنام «طيّار» (حمزة بن محمّد) مى گويد: به امام عرض كردم: بَلَغَنِى أَنَّكَ كَرِهْتَ مُناظَرَةَ الْنّاسِ: «به من خبر رسيده كه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد»؟.

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: أَمّا مِثْلُكَ، فَلايَكْرَهُ، مَنْ إِذا طارَ يُحْسِنُ أَنْ يَقَعَ وَ إِنْ وَقَعَ يُحْسِنُ أَنْ يَطِيرَ، فَمَنْ كانَ هذا لا نَكْرَهُهُ: «اما كسى كه چون تو باشد، عيبى ندارد، از كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند  بنشينند، و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند، كسى كه چنين باشد ما از مناظره او ناخشنود نيستيم»!.(1)

اين تعبير زيبا كه اشاره روشنى به قدرت اوج گيرى در استدلال، و سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث، مى باشد، نشان مى دهد كه بايد افرادى در اين ميدانها حضور، يابند كه از تسلط كافى بر بحثهاى استدلالى برخوردار باشند، مبادا ضعفِ منطق آنها، به حساب ضعف مكتب آنها گذارده شود.

ج ـ آثار شوم مجادله باطل!

درست است كه بحث و گفتگو، كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين در صورتى است كه، دو طرف بحث، طالب حق و در جستجوى راه باشند، و يا حداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود، طرف مقابل در فكر احقاق حق، و رسيدن به واقع باشد، اما هر گاه گفتگو در ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى، و به كرسى نشاندن حرف خويش، به ستيزه و جنجال برخيزد، نتيجه اى جز دور شدن از حق، تاريكى دل، ريشه دار شدن خصومتها و كينه ها نخواهد داشت.

و به همين دليل در روايات اسلامى از «مراء و مجادله به باطل» نهى شده است، و اشارات پر معنائى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين روايات وارد شده.

در حديثى از اميرمؤمنان على مى خوانيم: مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعْ الْمَراءَ: «هركس به آبروى خويش علاقمند است، مجادله و ستيزه جوئى را ترك كند».

زيرا در اين گونه مباحثات، كار تدريجاً به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و  انواع سخنان زشت و ركيك و نسبت هاى ناروا، مى رسد.

در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) مى خوانيم: إِيّاكُمْ وَ الْمِراءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُما يَمْرِضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الإِخْوانِ، وَ يُنْبِتُ عَلَيْهِمَا الْنِّفاَقَ!: «از مجادله و ستيز در گفتگو بپرهيزيد!، زيرا اين دو، دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدّر مى كند، و بذر نفاق را پرورش مى دهد».

چرا كه اين گونه پرخاشگرى ها كه غالباً عارى از اصول صحيح بحث و استدلال است، روح لجاجت و تعصب را در افراد، تقويت مى كند، تا آنجا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى، از هر وسيله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند، و اين كار، نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهد داشت.

يكى ديگر از مفاسد بزرگ «جدال به باطل» اين است كه، طرفين در انحراف و اشتباه خود سخت تر و راسخ تر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود، به هر دليل باطل متشبث شود، و تا آنجا كه مى تواند، سخنان حقِ طرف را ناديده بگيرد، و يا با ديده عدم رضا و قبول بنگرد، و اين خود موجب تقويت اشتباه و كج روى است.

د ـ روش مجادله به احسن!

در جدال حق، هدف، تحقير طرف، و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست، بلكه، هدف، نفوذ در افكار و اعماق روح او است، به همين دليل، روش «مجادله به احسن» با «جدال باطل» در همه چيز متفاوت است.

در اينجا، شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در طرف، از وسائل زير بايد استفاده كند، كه در قرآن مجيد، اشارات جالبى به آنها شده است:

1 ـ نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را، به عنوان گفته او بپذيرد، بلكه،  اگر بتواند، چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بينديشد بسيار مؤثرتر خواهد بود، و به تعبير ديگر، طرف فكر كند، اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده، و فرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود!.

سرّ اين كه، قرآن مجيد، بسيارى از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته، تا مسائل ديگر در لباس استفهام در مى آورد و مثلاً بعد از ذكر دلائل توحيد مى گويد: أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ: «آيا معبودى با خدا همراه است»؟ شايد همين امر باشد.

2 ـ از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد، بايد خوددارى نمود، قرآن مجيد، مى گويد: وَ لاتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ: «معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند ناسزا و دشنام نگوئيد» مبادا آنها روى دنده لجاجت بيفتند، و به خداوند بزرگ اهانت كنند.

3 ـ در بحثها بايد در مقابل هر كس، و هر گروه، نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حس كند، گوينده به راستى در صدد روشن كردن واقعيات است، فى المثل هنگامى كه قرآن، سخن از زيانهاى شراب و قمار مى گويد، منافع جزئى مادى و اقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود، ناديده نمى گيرد، مى فرمايد: قُلْ فِيْهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلْنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما: «بگو در شراب و قمار گناه عظيمى است و منافع جزئى براى مردم، اما گناه آنها از سودشان بيشتر است».

اين طرز سخن، مسلماً در شنونده تاثير عميق ترى مى بخشد.

4 ـ بايد در برابر بديها و كينه توزيها، مقابله به مثل نكند، بلكه طريق محبت و رأفت و گذشت را، پيش گيرد، كه اين «مقابله به ضد» در اين گونه موارد تأثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد، چنان كه قرآن مجيد  مى گويد: إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَه عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ: «با روشى كه نيكوتر است (بديها را) دفع كن، در اين حال كسى كه ميان تو و او دشمنى است آنچنان نرم مى شود كه گوئى دوست گرم و صميمى است»!.

خلاصه، هر گاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبّار و سرسخت، كه در قرآن منعكس است، و گفتگوهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) را در برخورد با دشمنان، به هنگام بحثهاى عقيدتى، دقيقاً بررسى كنيم، درسهائى آموزنده، در اين زمينه مى يابيم، كه بيانگر دقيق ترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران را صاف و هموار مى سازد.

مخصوصاً مرحوم «علامه مجلسى» حديث مفصلى، از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل مى كند كه، ضمن آن مناظره طولانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با پنج گروه يهود و نصارى و دهريين و ثنويين (دوگانه پرستان) و مشركان عرب، مطرح شده كه با لحنى جذاب و گيرا، آنها را به قبول و تسليم وامى دارد، مناظره آموزنده اى كه مى تواند الگوئى براى مناظرات ما بوده باشد.

* * *

 

7الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَأغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ

8رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

9وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

 

ترجمه:

7 - فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند (و مى گويند:) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است; پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو پيروى مى كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار!

8 - پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان هر كدام كه صالح بودند كه تو توانا و حكيمى!

9 - و آنان را از بدى ها نگاهدار، و هركس را در آن روز از بدى ها نگاهدارى، مشمول رحمتت ساخته اى; و اين است همان رستگارى عظيم!

 

 


1 ـ «رجال كشّى»، صفحه 298 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 404، باب 145.

 

حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند

لحن آيات پيشين، نشان مى داد كه، اين آيات، هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند، و دشمنان در اوج قدرت و داراى سلطه و امكانات فراوان.

و به دنبال آن، آيات مورد بحث، در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤمنان راستين، بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد، هرگز احساس غربت نكنيد، حاملان عرش الهى، و مقرّب ترين و بزرگترين فرشتگان او، با شما همصدا و دوستدار و طرفداران شما هستند، آنها پيوسته براى شما دعا مى كنند، و پيروزيتان را در اين عالم و عالم ديگر، از خدا مى طلبند، و اين بزرگترين وسيله دلگرمى است براى مؤمنان امروز و آن روز و فردا.

مى فرمايد: «فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه در گرداگرد عرش پروردگار، قرار دارند، تسبيح و حمد خدا مى گويند، به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند» (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا).

گفتار آنها اين است: «پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته (تو از گناهان بندگانت با خبرى، و نسبت به آنها رحيمى) خداوندا! آنها كه توبه كرده اند و از راه تو مى روند را ببخش و بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار» (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ).

اين سخن، از يكسو به مؤمنان مى گويد، تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند  مى كنيد، و تسبيح و حمد او را مى گوئيد، قبل از شما مقرّب ترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا، حمد و تسبيحش مى گويند.

از سوى ديگر، به كفّار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست، خدا نيازى به ايمان كسى ندارد، آن قدر فرشتگان او حمد و تسبيحش مى گويند كه به تصور نمى گنجد، تازه به حمد و تسبيح آنها نيز احتياجى ندارد.

و از سوى سوم، به مؤمنان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد ـ هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد ـ نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم، و حاملان عرش پروردگار، پشتيبان شما و دعاگوى شما، هستند، پيوسته از خداوند بزرگ مى خواهند، شما را مشمول عفو و رحمت گسترده اش قرار دهد، از خطاهايتان در گذرد، و از عذاب دوزخ نگاهتان دارد.

باز در اين آيه، به موضوع «عرش» برخورد مى كنيم كه از حاملان و فرشتگانى كه آن را احاطه كرده اند نيز، سخن به ميان آمده، گر چه در تفسير سوره هاى مختلف تاكنون در اين باره سخن گفته ايم(1)زمينه در نكات خواهيم داشت.

* * *

در آيه بعد، در ادامه دعاهاى حاملان عرش، درباره مؤمنان، مى افزايد: «پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى داخل كن» (رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتِي وَعَدْتَهُمْ).

«و همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را» (وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ  آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ).(2)

«چرا كه تو بر هر چيز توانائى و نسبت به همه چيز دانائى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

اين آيه كه با «رَبَّنا» شروع شده، تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقرّب خدا است كه، براى جلب لطف او بار ديگر روى مقام ربوبيتش تكيه مى كنند، و نه تنها نجات از دوزخ را براى مؤمنان خواهانند، بلكه ورود در باغهاى جاويدان بهشت را نيز، براى آنها مى خواهند، نه تنها براى خودشان بلكه براى پدران و همسران و فرزندانشان، كه در خط مكتب آنها بوده اند نيز تقاضا مى كنند، و از صفات عزّت و قدرت او يارى مى طلبند.

وعده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده، همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيله پيامبران به مردم داده است.

تقسيم مؤمنان، به دو گروه، بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند، و در پيروى اوامر خداوند كاملاً كوشا هستند، اما گروه ديگرى در اين حد نيستند، اما به خاطر پيروى نسبى از گروه اول، و انتسابشان به آنها، نيز مشمول دعاى فرشتگانند.

سپس آنها، در چهارمين دعايشان در حق مؤمنان چنين مى گويند: «آنها را از بديها نگاهدار! كه هركس را در آن روز از بديها نگاهدارى، مشمول رحمتت ساخته اى» (وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ).

و بالاخره دعاى خود را با اين جمله پر معنى پايان مى دهند: «اين است رستگارى بزرگ» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).

 چه فوز و نجاتى از اين برتر كه، گناهان انسان بخشوده شود، عذاب و بديها از او دور گردد، مشمول رحمت الهى شود، و در بهشت جاويدانش، قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش، نيز به او ملحق گردند.


1 ـ از جمله در جلد ششم صفحه 204 (ذيل آيه 54 سوره اعراف) و جلد نهم صفحه 25 (ذيل آيه 7 سوره هود) و جلد دوم صفحه 200 (ذيل آيه 255 سوره بقره).

2 ـ جمله «و من صلح» معطوف است بر ضمير در جمله «و ادخلهم».

 

1 - دعاهاى چهارگانه حاملان عرش

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه، در ميان اين دعاهاى چهارگانه چه تفاوتى است؟ آيا بعضى از آنها تكرارى نيست؟

با كمى دقت روشن مى شود، كه هر كدام ناظر به مطلب جداگانه اى است.

نخست آنها تقاضاى غفران و شستشوى مؤمنان از آثار گناه مى كنند، اين امر، علاوه بر اين كه مقدمه اى براى وصول به هر نعمت بزرگ است، خود مطلوب بالذات است، چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند پاك و پاكيزه شده؟، خدايش از او راضى است؟ او نيز از خدايش راضى؟ آرى قطع نظر از مسأله بهشت و دوزخ، اين احساس براى بندگان خدا، پرافتخارترين و باشكوهترين احساس است.

در مرحله دوم تقاضاى دور داشتن آنها از عذاب جهنم مى كنند، كه اين خود، مهمترين وسيله آرامش روان آنها است.

در مرحله سوم تقاضاى بهشت مى كنند نه تنها براى خودشان بلكه براى بستگانشان كه وجود آنها در كنارشان مايه آرامش روح و نشاط قلب آنها است.

و از آنجا كه غير از دوزخ در صحنه قيامت ناراحتى هاى ديگرى نيز وجود دارد كه مهم و قابل ملاحظه است، مانند هول محشر، رسوائى در برابر خلايق، طول حساب، و امثال آن، در دعاى ديگرشان از خدا مى خواهند كه مؤمنان را از هر گونه بدى و مكروه در آن روز، دور دارد تا با فراغت خاطر و احترام و تكريم  وارد بهشت جاويدان شوند.

* * *

2 - آداب دعا كردن

در اين آيات، حاملان عرش الهى، راه و رسم دعا را به مؤمنان مى آموزند.

نخست، تمسك به ذيل نام پروردگار (رَبَّنا).

سپس او را به صفات جمال ستودن، و از مقام رحمت و علم بى پايانش مدد خواستن (وَسِعَتْ كُلَّ شَىْء رَحْمَةً وَ عِلْماً).

سرانجام وارد در دعا شدن، و مسائل را به ترتيب اهميت خواستن، و با شرائطى كه زمينه استجابت را فراهم مى سازد، مقرون ساختن (فَاغْفِرْ لِلَّذِيْنَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيْلَكَ).

سپس دعا را با ذكر اوصاف جمال او، و توسل مجدد به ذيل رحمتش، پايان دادن.

جالب توجه اين كه، حاملان عرش در اين دعا، روى پنج وصف از مهمترين اوصاف الهى تكيه مى كنند: ربوبيت، رحمت، قدرت، علم و حكمت او.

* * *

3 - چرا دعاها با ربّنا شروع مى شود؟

مطالعه آيات قرآن مجيد، نشان مى دهد كه «اولياء اللّه» اعم از پيامبران و فرشتگان و بندگان صالح، به هنگام دعا سخن خود را با «رَبَّنا»، يا «رَبِّى»، شروع مى كردند.

آدم(عليه السلام) مى گويد: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا: «پروردگارا! من و همسرم بر خود ستم  كرديم».(1)

نوح(عليه السلام) عرض مى كند: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَىَّ: «پروردگارا! من و پدر و مادرم را بيامرز».(2)

ابراهيم(عليه السلام) مى گويد: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤمِنِيْنَ يَومَ يَقُومُ الْحِسابُ: «پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش».(3)

يوسف(عليه السلام) مى گويد: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ: «پروردگارا! بهره اى از حكومت به من رحمت فرموده اى».(4)

و موسى(عليه السلام) مى گويد: رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيْراً لِلْمُجْرِمِيْنَ: «پروردگارا! به خاطر نعمتى كه به من داده اى پشتيبان مجرمان نخواهم بود».(5)

سليمان(عليه السلام) مى گويد: رَبِّ... هَبْ لِي مُلْكاً لايَنْبَغِى لِأَحَد مِنْ بَعْدِي: «خداوندا! حكومتى به من ببخش كه شايسته كسى بعد از من نباشد».(6)

عيسى(عليه السلام) عرض مى كند: رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ: «پروردگارا! بر ما مائده اى از آسمان فرو فرست».(7)

و پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) عرضه مى دارد: رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِيْنِ: «پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم».(8)

و مؤمنان طبق آيات آخر سوره آل عمران چندين بار، اين تعبير را تكرار مى كنند از جمله مى گويند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هَذا باطِلاً: «پروردگارا! اين آسمان ها و زمين پهناور را بيهوده نيافريده اى»!

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه، بهترين دعا آن است كه از مسأله ربوبيت پروردگار، آغاز شود، درست است كه نام مبارك «اللّه» جامع ترين نام هاى خدا است ولى از آنجا كه تقاضا از محضر پر لطف او تناسب با مسأله ربوبيت دارد، ربوبيتى كه از ناحيه خداوند از نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود، و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد، و انسان را غرق الطاف الهى، مى كند، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نام ديگر، مناسب تر و شايسته تر است.(9)

* * *

 


1 ـ اعراف، آيه 23.

2 ـ نوح، آيه 28.

3 ـ ابراهيم، آيه 41.

4 ـ يوسف، آيه 101.

5 ـ قصص، آيه 17.

6 ـ ص، آيه 35.

7 ـ مائده، آيه 114.

8 ـ مؤمنون، آيه 97.

9 ـ تفسير «فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث.

 

4 - عرش خدا چيست؟

بارها گفته ايم، الفاظ ما كه براى بيان مشخصات زندگى محدود، و ناچيز ما وضع شده، نمى تواند به درستى بيانگر عظمت خداوند و حتى عظمت مخلوقات بزرگ او باشد، به همين دليل، با استفاده از معانى كنائى اين الفاظ، شبحى از آن همه عظمت را ترسيم مى كنيم.

و از جمله الفاظى كه، اين سرنوشت را پيدا كرده است كلمه «عرش» است كه در لغت به معنى «سقف» يا «تخت پايه بلند» در مقابل «كرسى» كه به معنى «تخت پايه كوتاه» است آمده، سپس اين كلمه در مورد «تخت قدرت خداوند» به عنوان «عرش پروردگار» به كار رفته است.

در اين كه منظور از «عرش خدا» چيست؟ و اين كلمه كنايه از چه معنائى مى باشد؟ مفسران و محدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته اند.

 گاهى «عرش» را به معنى «علم بى پايان پروردگار» تفسير كرده اند.

و گاه به معنى «مالكيت و حاكميت خدا».

و گاه به معنى هر يك از «صفات كماليه و جلاليه او»، چرا كه هر يك از اين اوصاف، بيانگر عظمت مقام او مى باشد، همان گونه كه تخت سلاطين نشانه عظمت آنها است.

آرى خداوند، داراى عرش علم، و عرش قدرت، و عرش رحمانيت و عرش رحيميت است.

طبق اين تفسيرهاى سه گانه، مفهوم «عرش» بازگشت به صفات ذات پاك پروردگار مى كند، نه يك وجود خارجى ديگر.

بعضى از رواياتى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، نيز همين معنى را تأييد مى نمايد، مانند حديثى كه «حفص بن غياث» از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه از امام(عليه السلام) درباره تفسير «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» سؤال كردند، فرمود: «منظور علم او است».(1)

و در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) «عرش» را به معنى علمى كه انبياء را بر آن واقف كرده، و «كرسى» را به معنى علمى كه هيچ كس را از آن آگاه نكرده است تفسير فرموده.(2)

در حالى كه بعضى ديگر از مفسران با الهام گرفتن از روايات ديگرى «عرش» و «كرسى» را به دو موجود عظيم از مخلوقات پروردگار، تفسير كرده اند.

از جمله بعضى گفته اند: منظور از «عرش» مجموعه عالم هستى است.

 و گاه گفته اند: «مجموعه اين زمين و آسمان» در درون «كرسى» قرار دارد، بلكه آسمان و زمين در برابر «كرسى» همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان پهناور، و «كرسى» در برابر «عرش» نيز همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان وسيع.

و گاه «عرش» را بر «قلب انبياء و اوصياء و مؤمنان كامل» اطلاق كرده اند، چنان كه در حديث آمده است: إِنَّ قَلْبَ الْمؤمن عَرْشُ الرَّحْمنِ: «قلب مؤمن عرش بزرگ خدا است»!.(3)

و نيز در حديث قدسى نقل شده است: لَمْ يَسَعْنِى سَمائِى وَ لاأَرْضِى وَ وَسَعَنِى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ: «آسمان و زمين من، وسعت وجود مرا ندارد ولى قلب بنده مؤمن من، جايگاه من است»!.(4)

اما براى درك حقيقت معنى «عرش» ـ البته تا آنجا كه قدرت تشخيص انسان اجازه مى دهد ـ بهترين راه اين است كه موارد استعمال آن را در قرآن مجيد دقيقاً مورد بررسى قرار دهيم:

در آيات زيادى از قرآن اين تعبير به چشم مى خورد: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ: «خداوند (بعد از پايان گرفتن خلقت جهان) بر عرش تسلط يافت».(5)

و در بعضى از آيات، پشت سر اين تعبير جمله «يُدَبِّرُ الاَمْرَ» و يا تعبيراتى كه حاكى از علم و تدبير پروردگار است، ديده مى شود.

در بعضى ديگر، از آيات قرآن، توصيفهائى براى «عرش» ديده مى شود، مانند توصيف به «عظيم» آنجا كه مى فرمايد: «وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيْمِ».(6)

 گاه سخن از «حاملان عرش» است مانند آيه مورد بحث.

و گاه سخن از ملائكه اى است كه گرداگرد عرش را گرفته اند: «وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافِّيْنَ مِنْ حَولِ الْعَرْشِ».(7)

و گاه مى گويد «عرش خدا روى آب قرار گرفته بود» (وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ).(8)

از مجموع اين تعبيرات، و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده، به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه، «عرش» بر معانى مختلفى اطلاق شده، هر چند ريشه مشتركى دارد.

يكى از معانى «عرش» همان مقام «حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى» است، چرا كه حتى در اطلاقات معمولى كلمه «عرش» به عنوان كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش، به كار مى رود، مى گوئيم: «فُلانٌ ثَلَّ عَرْشُهُ» كنايه از اين كه قدرتش فرو ريخت، و در فارسى نيز مى گوئيم: «پايه هاى تخت او در هم شكست».

ديگر از معانى «عرش»، «مجموعه عالم هستى» است; چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه «عرش» به معنى «عالم بالا» و «كرسى» به معنى «عالم پائين» به كار مى رود.

و گاه «عرش» به معنى «عالم ماوراء طبيعت» و «كرسى» به معنى مجموع عالم ماده، اعم از زمين و آسمان، استعمال مى شود چنان كه در «آية الكرسى» آمده است: «وَسِعَ كُرْسَيُّهُ السَّمواتِ وَ الاَرْضَ».

و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند، از ذات پاك او جدا نيستند،  گاهى «عرش» بر «علم خدا» اطلاق شده است.

و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان «عرش الرحمان» گفته شده، به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او، و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت او است.

بنابراين در هر مورد، بايد از قرائن فهميد كه منظور از «عرش» كدام يك از معانى آن است، ولى در هر حال، همگى در اين امر مشتركند كه «عرش» بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است.

در آيه مورد بحث، كه سخن از حاملان عرش الهى مى گويد، ممكن است منظور از «عرش» همان «حكومت خداوند و تدبيرش در عالم هستى» باشد، و حاملانِ «عرش» اجراء كنندگان حاكميت و تدبير او، هستند.

و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى، و يا عالم ماوراء طبيعت باشد و حاملان آن، فرشتگانى هستند كه پايه هاى تدبير اين جهان، به فرمان خدا بر دوش آنها است.

* * *

10إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ

11قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوج مِنْ سَبِيل

12ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِىَ اللّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِىِّ الْكَبِيرِ

 

ترجمه:

10 ـ كسانى را كه كافر شدند، روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم خداوند نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان، بيشتر است، چرا كه به سوى ايمان دعوت مى شديد، ولى انكار مى كرديد!

11 ـ آنها مى گويند: «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى، و دو بار زنده كردى; اكنون كه به گناهان خود معترفيم; آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد»؟

12 ـ اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد، انكار مى كرديد، و اگر براى او همتائى مى پنداشتند، ايمان مى آورديد; اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه است (و شما را مطابق عدل خود كيفر مى دهد).

 


1 و 2 ـ «بحار الانوار»، جلد 58، صفحه 28 (حديث 46 و 47).

3 و 4 ـ «بحار الانوار»، جلد 58، صفحه 39.

5 ـ اعراف، آيه 54 ـ يونس، آيه 3 ـ رعد، آيه 2 ـ فرقان، آيه 59 ـ سجده، آيه 4 ـ حديد، آيه 4.

6 ـ توبه، آيه 129.

7 ـ زمر، آيه 75.

8 ـ هود، آيه 7.

 

ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!

در آيات گذشته، سخن از شمول «رحمت» الهى نسبت به مؤمنان بود، و در آيات مورد بحث، سخن از چگونگى «غضب» پروردگار، بر افراد بى ايمان است، تا با قرينه مقابله، هر دو بحث روشن تر گردد.

نخست مى فرمايد: «كسانى را كه كافر شدند، روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار، نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است; چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد، ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ).

چه كسى آنها را چنين ندا مى كند؟ ظاهر اين است كه، «فرشتگان عذاب» براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها، چنين ندائى سر مى دهند، در حالى كه «فرشتگان رحمت»، همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح، مى باشند.

اين احتمال نيز داده شده است كه، اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است، اما معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، و به هر حال، اين ندائى است كه در روز قيامت داده مى شود، و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است.

«مَقْت» در لغت به معنى «بغض و عداوت شديد» است، اين آيه نشان مى دهد كه، افراد بى ايمان هر چند نسبت به خود، عداوت شديد پيدا مى كنند، خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است.

اما اين كه منظور از «خشم و عداوت» كفار نسبت به خودشان، چيست؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد.

 نخست اين كه: آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود، در دنيا انجام داده اند; چرا كه دست رد بر سينه مناديانِ توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايتِ الهى روى برتافتند، بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود، كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس، و بهره گيرى از متاع چند روزه دنيا، راه سعادتِ جاويدان را، به روى خويش ببندد، و درهاى عذاب ابدى را بگشايد؟

مطابق اين تفسير، جمله إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ: «چرا كه به ايمان دعوت مى شديد و شما كفر مىورزيديد»، در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است.

تفسير ديگر، اين كه، مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى كنند، سخت پشيمان و ناراحت مى شوند، ناله و نعره آنها بلند مى شود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى گيرند: «وَ يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ».(1)

آرزو مى كنند اى كاش خاك بودند: «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِى كُنْتُ تُراباً».(2)

و از شدت ناراحتى به خود مى پيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى «بَصَرُكَ الْيَومَ حَدِيْدٌ»(3) پيدا كرده اند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى «يَومَ تُبْلَى السَّرائِرِ»(4) آشكار گرديده، و پرونده هاى اعمال به مقتضاى «وَ إِذَا  الصُّحُفُ نُشِرَتْ»(5) گشوده شده است، و به مقتضاى «كَفى بِنَفْسِكَ الْيَومَ عَلَيْكَ حَسِيْباً»(6)از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده، سخت خود را محكوم  مى كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى شوند و مى گريزند.

اينجاست كه ندا داده مى شود: «دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند، و شما راه كفر را پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد».

مطابق اين تفسير، جمله «إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ» بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است.(7)

هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

به هر حال، مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت، و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها، از خواب غفلتِ طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره مى افتند، و مى گويند: «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى، و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم، اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات) وجود دارد»؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى  خُرُوج مِنْ سَبِيل).

آرى، در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود، و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد.

آنها در اين جهان، اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى گرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى بينند، جائى براى انكار، باقى نمى ماند. تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات، شايد، از اين نظر است كه، مى خواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ و حياتى، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم!

* * *


1 ـ فرقان، آيه 27.

2 ـ نبأ، آيه 40.

3 ـ ق، آيه 22.

4 ـ طارق، آيه 9.

5 ـ تكوير، آيه 10.

6 ـ اسراء، آيه 14.

7 ـ طبق تفسير اول «اِذْ» «ظرفيه» است و متعلق به «مَقْتُكُمْ اَنْفُسَكُمْ» مى باشد، و طبق تفسير دوم «تعليليه» است و متعلق به «مَقْتُ اللّه» مى باشد ـ قابل توجه اين كه درباره دو «مَقْت» كه در آيه فوق است چهار احتمال وجود دارد كه هر يك از مفسران يكى از آنها را برگزيده است:  نخست اين كه ظرف هر دو قيامت بوده باشد.  ديگر اين كه ظرف هر دو دنيا باشد. سوم اين كه ظرف مَقْت اول دنيا و مَقْت دوم آخرت باشد. و چهارم عكس آن است، ولى از همه بهتر طبق تفسير فوق، اين است كه اولى  مربوط به آخرت و دومى مربوط به دنيا و يا هر دو مربوط به آخرت باشد (دقت كنيد).

 

دو مرگ و دو حيات

در اين كه منظور، از «دو بار ميراندن» و «دو بار زنده كردن» چيست؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده اند، كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است:

1 ـ منظور از «دو بار ميراندن»، مرگ در پايان عمر، و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از «دو مرتبه احياء»، احياى برزخى و احياى در قيامت است.

توضيح اين كه: هنگامى كه انسان مى ميرد، نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى، پيدا مى كند، همان حياتى كه شهداء به مقتضاى «بَلْ أَحْياءٌ عَنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(1)(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) دارند، سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون «آل فرعون» دارند و صبح و شام به مقتضاى «النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ  عَشِيّاً»(2)

از سوى ديگر مى دانيم در پايان اين جهان، در نخستين «نفخه صور»، نه تنها انسان ها، كه همه فرشتگان و ارواح مردگان، كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى «فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ»(3) مى ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسان ها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 68 سوره «زمر» داديم).

به اين ترتيب، ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر، از حيات جسمانى مى ميريم، و در پايان اين جهان، از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم: حيات برزخى، و حيات روز قيامت.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه، ما غير از اين دو حيات، حيات سومى هم در اين دنيا داريم، و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم، چرا كه قبلاً موجود مرده اى بوديم، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى شود.

پاسخ اين سؤال، با دقت در خود آيه، روشن مى شود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم) «موت» است نه «اماته»، يعنى: «ميراندن» و اما حيات در اين، دنيا گر چه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احياء، چندان مايه عبرت براى كافران نبوده، آنچه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده، نخست، «حيات برزخى» است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).

 2 ـ منظور از «دو حيات»، زنده شدن در قبر، براى پاره اى از سؤالات است، و زنده شدن در قيامت، و منظور از «دو مرگ»، مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى باشد.

لذا جمعى از مفسران، اين آيه را دليل بر حيات موقت، در قبر دانسته اند.

در اين كه حيات در قبر، چگونه است؟ آيا جسمانى است، يا برزخى، يا نيمه جسمانى؟ بحث هائى است كه اينجا جاى آن نيست.

3 ـ منظور از «مرگ نخستين»، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا، است، چرا كه قبلاً خاك بود، بنابراين «زندگى اول»، نيز زندگى اين دنيا مى شود، و «مرگ دوم» در پايان اين جهان است، و «حيات دوم» در رستاخيز.

كسانى كه اين تفسير را برگزيده اند، به آيه 28 سوره «بقره» نيز، استدلال كرده اند كه مى گويد: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيْاكُمْ ثُمَّ يُمِيْتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: «چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه شما مرده بوديد او شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد»؟

ولى آيه مورد بحث، سخن از دو «اماته»، «ميراندن» مى گويد، در حالى كه آيه سوره «بقره» يك «موت» است و يك «اماته».(4)

از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه، بعضى از طرفداران «تناسخ» خواسته اند از اين آيه، براى زندگى و مرگ تكرارى انسان ها، و بازگشت ارواح به بدن هاى  جديد در اين دنيا، استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق، يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى كند، ولى طرفداران عقيده تناسخ، خبر از مرگ و حيات هاى متعدد و متوالى مى دهند، و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه هاى تازه حلول كند، و به اين دنيا باز گردد.

* * *

به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه، از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند، منفى است. و منفى بودن آن، به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث، سخنى از آن به ميان نيامده، تنها در آيه بعد، مطلبى ذكر مى كند كه به منزله دليل آن است، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد، راه انكار پيش مى گرفتيد و كفر مىورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى آورديد» (ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِىَ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا).

آرى، هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود، چهره در هم مى كشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد، خوشحال و شادان مى شديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين پاسخ، چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى كند؟

ولى تعبيرات آيه، بيانگر اين واقعيت است كه، اين گونه اعمال آنها، مقطعى و موقتى نبود، بلكه دائماً چنين بودند، لذا اگر بازگردند، همين برنامه را ادامه خواهند داد، و اين ايمان و تسليم در قيامت، جنبه اضطرارى دارد، نه واقعى، به  علاوه، اعتقاد و اعمال و نيّات گذشته آنها، ايجاب مى كند، به طور مخلّد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست.

به هر حال، اين وضع، مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مى شدند، و از شنيدن نام بتها شادمان: «وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِيْنَ لايُؤمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِيْنَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ».(5)

اين، اختصاص به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ندارد، در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا، گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد، به آنجا رو مى آورند.

لذا در بعضى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) اين آيه به مسأله «ولايت»، تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى شوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى، بر مصداق است، نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق).

در پايان آيه، براى آن كه اين تاريك دلان مشرك، را براى هميشه مأيوس كند مى افزايد: «حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است» (فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِىِّ الْكَبِيرِ).

جز او قاضى و دادخواه و دادرسى در اين محكمه نيست، و چون او «على و كبير» است، نه مغلوب كسى مى گردد، نه توصيه اى در او مؤثر مى شود، و نمى توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن، بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش  وجود ندارد.

* * *


1 ـ آل عمران، آيه 169.

2 ـ غافر، آيه 46.

3 ـ زمر، آيه 68.

4 ـ بعضى از مفسران، اين احتمال را نيز داده اند كه آيه فوق، ناظر به «رجعت» باشد، اما با توجه به
عموميت آيه فوق درباره همه كافران، و عدم ثبوت عموميت «رجعت» نسبت به همه آنها، اين تفسير قابل
گفتگو است.

5 ـ زمر، آيه 45.

 

دعاى دور از اجابت!

اين نخستين بار نيست كه، در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان، بر خورد مى كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى شوند، بارها در آيات قرآن مجيد، اين موضوع مطرح شده است.

در سوره «شورى» آيه 44 مى خوانيم: ظالمان بعد از مشاهده عذاب، مى گويند: هَلْ إِلَى مَرَدِّ مِنْ سَبِيْل: «آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد»؟

و در سوره «زمر» آيه 58 درباره انسان هاى گنهكار و بى ايمان، آمده است: هنگامى كه آنها عذاب الهى را مى بينند، مى گويند: «اى كاش بار ديگر به دنيا بازگرديم و از نيكوكاران باشيم» (أَو تَقُولُ حِيْنَ تَرَى الْعَذابَ لَو أَنَّ لِي كَرَّةً فَاَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِيْنَ).

و در سوره «مؤمنون» آيه 107 از قول همين اشخاص آمده است: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ: «پروردگارا! ما را از دوزخ بيرون فرست، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلماً ظالم و ستمگريم»!

گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى بينند، چنين تقاضائى از خدا مى كنند و مى گويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيْما تَرَكْتُ: «پروردگارا! مرا باز گردانيد، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم».(1)

 اما در همه جا با «كَلاّ» (چنين چيزى ممكن نيست) و يا تعبيرات مشابهى روبه رو مى شوند.

و به اين ترتيب، قرآن مى گويد: زندگى اين جهان تجربه اى است كه هرگز براى يك نفر تكرار نمى شود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه، «اگر بعد از مرگ، با واكنشى شديد رو به رو شديم، راه بازگشت و جبران باز است»، نه هرگز چنين نيست.

دليل آن روشن است، در قانون تكامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست، همان گونه كه محال است از نظر اين قانون، نوزادى به شكم مادر بازگردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد، و يا ناقص سقط گردد، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنين عالمى به عالم دنيا بازگشتى محال است.

از اين گذشته، بيداريهاى اضطرارى، هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموش كارى باز مى گردد و همان اعمال تكرار مى شود، چنان كه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده ايم، كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى زنند، از درِ توبه وارد مى شوند، اما همين كه طوفان فرونشست، همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود.

* * *

13هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً وَ مايَتَذَكَّرُ إِلاّ مَنْ يُنِيبُ

14فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ

15رَفِيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ

 

ترجمه:

13 ـ او كسى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد و از آسمان براى شما روزى (با ارزشى) مى فرستد; تنها كسانى متذكّر اين حقايق مى شوند كه به سوى خدا بازمى گردند.

14 ـ (تنها) خدا را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.

15 ـ او درجات (بندگان صالح) را بالا مى برد، او صاحب عرش است، روح (مقدّس) را به فرمانش بر هركس از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند، تا (مردم را) از روز ملاقات
=] روز رستاخيز[ بيم دهد!

 


1 ـ مؤمنون، آيه 99 و 100.

 

تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند!

 

اين آيات، در حقيقت استدلالى است بر مسائلى كه به صورت اندرز و نصيحت و تهديد و انذار، در آيات پيشين گذشت، استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او، و نفى شرك و بت پرستى.

نخست مى گويد: «او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد» (هُوَ الَّذِي يُرِيكُمْ آياتِهِ).

همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى، كه تمام عالم هستى را پر كرده است، و نقش هاى عجيبى كه بر در و ديوار وجود، نمايان است، نقش هائى كه، «هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار»!

سپس، به بيان يكى از اين آيات پرداخته، مى افزايد: «او از آسمان براى شما روزى پر ارزشى مى فرستد» (وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً).

دانه هاى حيات بخش باران، نور آفتاب كه زنده كننده تمام موجودات است، و هوائى كه مايه حيات همه حيوانات و گياهان مى باشد، همه از آسمان نازل مى شود، و مى دانيم، اين سه امر، مهم ترين وسيله زندگى و حيات است و بقيه فرع بر آن مى باشد.

بعضى از مفسران، «آسمان» را به معنى «عالم غيب» و «زمين» را به معنى «عالم شهود» تفسير كرده اند، و «نزول رزق الهى» را از آسمان به زمين به معنى «ظهور از عالم غيب به عالم شهود» دانسته اند، اما علاوه بر اين كه، اين تفسير مخالف ظاهر آيه است، هيچ الزامى نيز بر آن وجود ندارد.

درست است كه وحى، و آيات فراوانى كه غذاى روح است از آسمانِ غيب و معنى، نازل مى شود، و باران و نورِ آفتاب كه غذاى جسم است، از آسمان ظاهر است، و اين هر دو با يكديگر، هماهنگ است، ولى نبايد تصور كرد كه تعبير به آيات، در آيات مورد بحث، اشاره به مفهومى اعم يا مخصوصاً اشاره به آيات  تشريعى است، چرا كه تعبير «يُرِيكُمْ آياتِهِ» (آياتش را به شما ارائه مى دهد)مكرر در قرآن مجيد، بر آيات توحيدى عالم هستى، اطلاق شده است، از جمله در اواخر همين سوره «مؤمن»، بعد از ذكر نعمتهاى خداوند، از قبيل چهار پايان و كشتى ها مى فرمايد: وَ يُرِيْكُمْ آياتِهِ فَأَىَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ: «او آياتش را به شما نشان مى دهد، كدام يك از آيات الهى را انكار مى كنيد»(1)

اصولاً تعبير به «يُرِيْكُم» (به شما ارائه مى دهد) متناسب با آيات تكوينى است، اما در مورد آيات تشريعى، معمولاً تعبيرهاى ديگرى مانند «وحى فرستاد» و «به سراغ شما آمد» ديده مى شود.

به هر حال، اين كه بعضى از مفسران پيشين، و بعضى از بزرگان مفسران معاصر، آيات را در اينجا به معنى «آيات تشريعى» يا اعم از «تشريعى و تكوينى» گرفته اند دليل ندارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه، قرآن، در اينجا از ميان آيات عظيمى كه در آسمان و زمين و وجود انسان، قرار دارد تنها روى مسأله «رزق و روزى انسان» انگشت گذارده، چرا كه بيشترين مشغوليات فكرى او را همين امر تشكيل مى دهد، و گاه براى افزايش روزى و نجات از تنگناهاى رزق، دست به دامن بتها مى زند، قرآن مجيد مى گويد: همه روزيها به دست خداوند است، و از بتها كارى ساخته نيست.

و در پايان آيه، مى افزايد: با وجود اين همه آيات در پهنه جهان هستى، چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده، چيزى نمى بينند «تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند» و قلب و جان خود را از  آلودگيها بشويند. (وَ مايَتَذَكَّرُ إِلاّ مَنْ يُنِيبُ).

* * *

در آيه بعد، چنين نتيجه گيرى مى كند: «اكنون كه چنين است خدا را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).

بر خيزيد و با تيشه ايمان، به جان بتهاى مشركان بيفتيد، و همه را از صفحه فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو، كنيد.

البته، اين كار شما، كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس و هراسى به خود راه ندهيد، آئين خود را خالص كنيد: «هر چند كافران ناخشنود باشند» (وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

در محيطى كه اكثريت آن را بت پرستان گمراه، تشكيل مى دهند، توحيد در آغاز كار، براى آنها چهره وحشتناكى دارد، همان گونه كه طلوع آفتاب در ميان جمع خفاشان، ولى اعتنا به اين عكس العملهاى جاهلانه و زودگذر نكنيد، قاطعانه پيش برويد، و پرچم توحيد و اخلاص را همه جا به اهتزاز در آوريد!

* * *

آيه بعد، خدا را با چند وصف مهم از اوصافش، توصيف كرده مى گويد: «او رفيع الدرجات است» (رَفِيعُ الدَّرَجاتِ).

درجات بندگان صالح را بالا مى برد، چنان كه در آيه 11 سوره «مجادله» نيز آمده است يَرْفَعُ اللّهُ الَّذِيْنَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِيْنَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات: «خداوند درجات مؤمنان و عالمان را بالا مى برد».

او حتى در ميان پيامبران، آنها كه از عهده امتحانات بيشترى برآمدند و مقام اخلاص را به مرز بالاترى رساندند فضيلت و برترى داده است: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض».(2)

او انسان ها را جانشينان و نمايندگان خود در زمين قرار داده، و بر طبق شايستگى ها، بعضى را بر بعضى برترى بخشيده است: «وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الاَرْضِ وَ رَفَعَ بعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجات».(3)

اگر در آيه گذشته، دعوت به اخلاص در دين شده، در اينجا مى گويد خداوند درجات شما را به ميزان اخلاصتان بالا مى برد، آرى او «رفيع الدرجات» است.

اينها همه در صورتى است كه «رفيع» را به معنى «رافع و بالا برنده» تفسير كنيم، ولى بعضى گفته اند «رفيع» در اينجا را به معنى «مرتفع» است، بنابراين «رفيع الدرجات» اشاره به اوصاف بلند و عالى خدا است: او در علمش بلند مرتبه است، و در قدرتش نيز بلند مرتبه، تمام اوصاف كمال و جمالش آن قدر مرتفع و بالا است كه، هماى بلند پرواز عقل و دانش بشرى، هرگز به اوج آن نمى رسد.

و از آنجا كه «رفيع» در لغت به هر دو معنى آمده است، آيه فوق به هر يك از دو معنى ممكن است تفسير شود، ولى از آنجا كه تناسب بحث در آيات، با مسأله پاداش، به اعطاى درجات عالى به بندگان صالح است، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند به عقيده ما كه، «استعمال لفظ را در بيش از يك معنى» جايز مى دانيم، جمع ميان هر دو تفسير، بى مانع است، مخصوصاً در مورد آيات قرآن كه الفاظ آن، مفاهيم وسيع و گسترده اى دارد.

سپس مى افزايد: «او صاحب عرش است» (ذُو الْعَرْشِ).   سرتاسر عالم هستى، تحت قدرت و حكومت او است، و حكومتش بلامنازع است، و اين خود دليلى است بر اين كه، تعيين درجات بندگان، بر حسب شايستگى ها به دست قدرت او است.

و چون در آيه قبل، پيرامون «عرش» مشروحاً سخن گفتيم، در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم.

در سومين توصيف مى گويد: «او كسى است كه روح را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش، بخواهد القاء مى كند» (يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).

اين روح، همان قرآن و مقام نبوت و وحى است، كه مايه حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است.

قدرت او از يكسو، و رفيع الدرجات بودنش، از سوى ديگر، ايجاب مى كند كه برنامه تشريع و تكليف را از طريق وحى، اعلام دارد، و چه تعبير جالبى از آن كرده است: تعبير به «روح»، روحى كه مايه حيات و حركت و جنبش و جهاد و پيشرفت است.

گر چه مفسران، در توضيح معنى «روح» در اينجا احتمالات مختلفى داده اند، اما قرائن موجود، در آيه، و همچنين آيه 2 سوره «نحل» كه مى فرمايد: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَهَ بِالْرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُونِ»، و همچنين آيه 52 «شورى» كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، و نزول قرآن و ايمان و روح را بر او بيان مى كند: «وَ كَذلِكَ أَوحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الاِيْمانُ» همگى دليل بر اين است كه روح در اين گونه موارد، به معنى وحى و قرآن و تكاليف الهى است.

تعبير به «مِنْ أَمْرِهِ» (به فرمان او) اشاره به اين است كه، اگر فرشته وحى،  مأمور ابلاغ اين روح است او نيز از ناحيه خدا سخن مى گويد، نه از ناحيه خودش.

و تعبير به عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ: «بر هركس از بندگانش بخواهد» نه به معنى اين است كه، بى حساب، موهبت وحى را به كسى مى دهد، چرا كه مشيت او، عين حكمت او است، هركس را شايسته اين مقام ببيند، مشمول اين فرمان مى سازد، همان گونه كه در آيه 124 سوره «انعام» مى خوانيم: أَللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ: «خداوند آگاهتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد».

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات، كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، «روح» در آيه فوق، به «روح القدس» تفسير شده، و ويژه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)معرفى گرديده، منافات با آنچه گفتيم ندارد، چرا كه «روح القدس»، همان روح مقدس و مقام معنوى والائى است كه، به صورت كامل در پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) قرار دارد، و بسيار مى شود كه پرتوى از آن در وجود افراد ديگر تجلى مى كند، و «فيض روح القدس» هر گاه به آنها كمك نمايد، كلمات فوق العاده و يا كارهاى مهم الهى انجام مى دهند.(4)

جالب اين كه، در آيات پيشين، سخن از «نزول باران و ارزاق جسمانى» در ميان بود، و در اينجا سخن از «نزول وحى و رزق روحانى» است.

اكنون ببينيم هدف از «القاى روح القدس»، بر پيامبران چيست؟ و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پرمشقت را، براى چه هدفى تعقيب مى كنند؟

در آخرين جمله آيه فوق، به اين سؤال پاسخ داده شده مى گويد: «هدف اين است كه مردم را از روز ملاقات انذار كند» (لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ).

 روزى، كه بندگان، با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند.

روزى، كه گذشتگان و آيندگان، همه با هم تلاقى دارند.

روز ملاقاتِ پيشوايان حق و باطل، با پيروانشان.

روز لقاى مستضعفين و مستكبرين.

روز ملاقات ظالم و مظلوم.

روز ديدار انسان ها و فرشتگان.

و بالاخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش، و با دادگاه عدل خداوند.

آرى، هدف از همه كتب آسمانى، و برنامه هاى الهى، اين است كه بندگان را از «روز تلاقى بزرگ»، بيم دهند، و چه اسم عجيبى براى قيامت در اين آيه انتخاب شده است! «يَوْمَ التَّلاقِ».

* * *

16يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لايَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ

17الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ لاظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ  الْحِسابِ

 

ترجمه:

16 ـ روزى كه همه آنان آشكار مى شوند، و چيزى از آنها بر خدا پنهان نخواهد ماند; (و گفته مى شود:) حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهّار است!

17 ـ امروز هركس در برابر كارى كه انجام داده است پاداش داده مى شود; امروز هيچ ظلمى نيست; خداوند سريع الحساب است!

 


1 ـ مؤمن، آيه 81.

2 ـ بقره، آيه 253.

3 ـ انعام، آيه 165.

4 ـ براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه 87 سوره بقره مراجعه فرماييد.

 

روز تلاقى!

اين آيات و چند آيه بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى «يوم التلاق» كه از نامهاى قيامت است، و در آخرين آيات گذشته به آن اشاره شد.

در اين دو آيه چند قسمت، از ويژگيهاى قيامت بيان شده، كه هر كدام از ديگرى تكان دهنده تر است.

نخست مى فرمايد: «روز تلاقى، روزى است كه همه، بارز و ظاهر مى شوند» (يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ).

 روزى است كه تمام پرده ها و حجابها كنار مى رود.

از يكسو، موانع مادى همچون كوهها برچيده مى شود، و به گفته قرآن، زمين به صورت قاعاً صَفْصَفاً: «بى آب و گياه، هموار و بدون پستى و بلندى» در مى آيد.(1)

از سوى ديگر، همه انسان ها از درون قبرها سر برمى دارند و خارج مى شوند.

از سوى سوم، اسرار درون همگان، آشكار مى گردد: «يَومَ تُبْلَى السَّرائِرُ».(2)

و زمين آنچه را در درون دارد بيرون مى فرستد: «وَ أَخْرَجَتِ الاَرْضُ أَثْقالَها».(3)

از سوى چهارم، نامه هاى اعمال گشوده مى شود و محتواى آن آشكار مى گردد: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ».(4)

از سوى پنجم، اعمالى كه انسان از پيش فرستاده، در برابر او مجسم مى شود: «يَومَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ».(5)

و از سوى ششم، مسائلى را كه انسان اصرار در اخفاى آنها داشت ظاهر مى گردد: «بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ».(6)

از سوى هفتم، اعضاى پيكر انسان و حتى زمينى كه روى آن اعمالى انجام داده، به افشاگرى برمى خيزند و حقايق را بازگو مى كنند: «يَومَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها».(7)

 خلاصه، انسان ها با تمام وجود، و تمام هستى و هويت خويش، در آن صحنه عظيم ظاهر مى شوند، و هيچ چيزى مكتوم نمى ماند: «وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَمِيعاً».(8)

چه صحنه عجيب و وحشتناكى است؟!

براى اين كه بدانيم در آنجا چه غوغائى برپا مى شود، كافى است فكر كنيم كه يك لحظه در اين دنيا چنين صحنه اى بر پا شود، و درون و برون و خلوت و جلوت همه انسان ها يكى گردد، چه ولوله اى در ميان خلق ايجاد خواهد شد؟ و چگونه رشته هاى پيوند مردم از هم گسسته مى شود؟!

آرى، طبيعت آن جهان، همين است، و بايد آنچنان بود كه انسان از ظاهر شدن پنهانى ها، وحشتى نداشته باشد، اعمال و رفتارش را آنچنان انجام دهد كه، هم امروز اگر در ملاء عام نمايان گردد، از آن نگران نباشد.

در دومين توصيف از آن روز مى افزايد: «چيزى از مردم بر خدا مخفى نخواهد بود» (لايَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ).

در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست، و اصولاً كسى كه وجودش بى پايان است، و هيچگونه محدوديتى در ذات پاكش، راه ندارد، آشكار و مخفى و غيب و شهود براى او يكسان است.

پس چرا قرآن جمله فوق را به عنوان توضيح و تفسيرى براى جمله «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ» ذكر مى كند؟

دليل آن روشن است; زيرا ظهور اشياء در آن روز، از تأكيد بيشترى برخوردار است، جائى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند، در مورد خداوند،  مسأله نياز به بحث و گفتگو ندارد.

سومين ويژگى آن روز، حاكميت مطلقه پروردگار است، چنان كه در دنباله همين آيه، مى فرمايد: «در آن روز، گفته مى شود، حكومت و ملك امروز براى كيست»؟ (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ).

و در پاسخ مى گويند: «از آن خداوند واحد قهار است» (لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ).

اين سؤال را چه كسى مطرح مى كند؟ و آن جواب را چه كسانى مى گويند؟ در آيه سخنى از آن به ميان نيامده است.

بعضى گفته اند: سؤال از ناحيه پروردگار مطرح مى شود، و جواب را همه مؤمنان و كافران مى گويند.(9)

بعضى نيز گفته اند: سؤال و جواب هر دو از ناحيه خداست.(10)

و بعضى معتقدند: منادى الهى، اين سؤال را آشكارا مطرح مى كند، و خود او نيز پاسخ مى گويد.

ولى، ظاهر اين است كه اين سؤال و جواب، از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود، سؤالى است كه از سوى خالق و مخلوق، فرشته و انسان، مؤمن و كافر و از تمام ذرات وجود و در و ديوار عالم هستى، بدون استثناء مطرح است، و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند، يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است، و بر هر چه نگاه كنى، نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است.

به زمزمه هر ذره اى گوش فرا دهى «لِمَنِ الْمُلْكُ» مى گويد، و در پاسخ «لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» از آن مى شنوى.

نمونه بسيار كوچك آن را در همين دنيا مى بينيم كه گاه، به هنگام ورود در  يك خانه، يا يك شهر و يك كشور، ظهور و حضور و قدرت فرد معينى را در همه جا احساس مى كنيم، گوئى همه مى گويند: مالك و حاكم در اينجا فلان شخص است، در و ديوار نيز، به اين امر گواهى مى دهد.

البته امروز نيز مالكيت خداوند، در سراسر عالم حاكم است، اما در قيامت ظهور و بروز تازه اى پيدا مى كند، در آنجا نه خبرى از حكومت جبّاران است، و نه از نعره هاى مستانه طاغوتيان!

نه خبرى از نيروهاى اهريمنى به گوش مى رسد، و نه از قدرت نمائى ظاهرى شيطان و لشكريانش، اثرى به چشم مى خورد.

ويژگى چهارم آن روز، اين است كه روز پاداش و كيفر است، چنان كه در آيه بعد مى فرمايد: «امروز، هر كسى در برابر كارى كه انجام داده، جزا داده مى شود» (الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ).

آرى، آن ظهور و بروز، و آن احاطه علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او، همه، دليلى است روشن براين حقيقت بزرگ و اميدبخش و بيم آفرين.

ويژگى پنجم، همان است كه در جمله بعد مى افزايد: «امروز، هيچ ظلم و ستمى بر هيچ كس نخواهد بود» (لاظُلْمَ الْيَوْمَ).

چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد، در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطه علمى دارد.

يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است، پس چگونه ممكن است ظلم و ستمى در محضر الهى، در آن روز انجام گيرد، به خصوص اين كه آن روز، روز داورى خدا است، نه آزادى مردم براى آزمون.

ششمين و آخرين ويژگى، سرعت محاسبه اعمال بندگان است، چنان كه در  پايان آيه مى فرمايد: «خداوند سريع الحساب است» (إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ).

سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است: إِنَّهُ تَعالى يُحاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ فِي مِقْدارِ لَمْحِ الْبَصَرِ: «خداوند حساب همه بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد»!.(11)

اصولاً با قبول تجسم اعمال، و بقاء آثار خير و شر، مسأله حساب، مسأله اى حل شده است، آيا دستگاه هائى كه در دنيا همراه كار كردن، نمره مى اندازد نيازى به زمان براى حسابرسى دارد؟

تكرار تعبير «سريع الحساب»، در آيات مختلف قرآن، شايد به اين منظور است كه بعضى شيطان صفتان، افراد ساده لوح را وسوسه نكنند كه، مگر حسابرسى خلايق در برابر اعمالى كه در طول هزاران سال انجام داده اند، به اين آسانى ممكن است.

از اين گذشته، اين تعبير هشدارى است، به همه انسان ها، كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود، مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك مجرم و قاتل براى رسيدگى چند ماه، يا چند سال، به پرونده اش مى دهند.

* * *

 

18وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمِينَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيم وَ لاشَفِيع يُطاعُ

19يَعْلَمُ خائِنَةَ الأَعْيُنِ وَ ماتُخْفِى الصُّدُورُ

20وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَقْضُونَ بِشَىْء إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

 

ترجمه:

18 ـ و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى رسد، و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد; براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

19 ـ او چشم هائى را كه به خيانت مى گردد، و آنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند.

20 ـ خداوند به حق داورى مى كند، و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند، هيچ گونه داورى ندارند; خداوند شنوا و بيناست!

 


1 ـ طه، آيه 106.

2 ـ طارق، آيه 9.

3 ـ زلزله، آيه 2.

4 ـ تكوير، آيه 10.

5 ـ نبأ، آيه 40.

6 ـ انعام، آيه 28.

7 ـ زلزله، آيه 4.

8ـ ابراهيم، آيه 21.

9 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 85، ذيل آيات مورد بحث.

10 ـ «الميزان»، جلد 17، صفحه 319، ذيل آيات مورد بحث ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 805.

11 ـ «مجمع البيان»، جلد 2، صفحه 531، ذيل آيه 202 سوره بقره.

روزى كه جان ها به لب مى رسد!

اين آيات، همچنان ادامه توصيف قيامت است و در حقيقت در اين آيات، هفت ويژگى ديگر، از ويژگى هاى قيامت و حوادث هول انگيز و دهشت زاى آن  كه هر انسان مؤمنى را عميقاً در فكر فرو مى برد بيان شده است:

نخست مى گويد: «آنها را از روز نزديك بترسان»! (وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ).

«آزفة» در لغت به معنى «نزديك» است، و چه نام گذارى عجيبى است كه به جاى «يوم القيامة»، «يوم الازفة» بيان شده، تا بى خبران نگويند: هنوز تا قيامت، زمان بسيار زيادى است، فكر خود را مشغول قيامت نكنيد كه وعده اى است نسيه!

و اگر درست بنگريم، مجموعه عمر دنيا در برابر عمر قيامت، لحظه زود گذرى بيش نيست، و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند، براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است، بايد هميشه آماده استقبال از آن بود.

دومين توصيف اين كه: «در آن روز، از شدت هول و ترس، دلها به گلوگاه مى رسد»! (إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ).

به هنگامى كه انسان در تنگناهاى سخت قرار مى گيرد، احساس مى كند گوئى قلبش دارد از جا كنده مى شود، مى خواهد از حنجره اش بيرون پرد، عرب از اين حالت، تعبير به «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» مى كند، و شايد معادل آن در فارسى اين باشد: «جانش به لب رسيد»، و گرنه روشن است كه قلب به معنى مركز پخش خون، هرگز از جاى خود حركت نمى كند و به گلوگاه نمى رسد.

و نيز ممكن است «قلب» كنايه از «جان» باشد، يعنى، جانش به گلوگاه رسيده بود، گوئى روح از بدنش تدريجاً خارج شده، و تنها كمى از آن باقيمانده است.

به هر حال، چنان هول و اضطرابى از حساب و كتاب دقيق الهى، و بيم از رسوائى در حضور جميع خلايق، و گرفتارى در عذاب دردناكى كه خلاصى از آن ممكن نيست، به انسان دست مى دهد كه با هيچ بيانى قابل شرح نيست.

 در توصيف سوم مى گويد: «وجود آنها مملو از غم و اندوه مى شود اما توانائى اظهار آن را ندارند» (كاظِمِينَ).

«كاظم» از ماده «كظم» در اصل به معنى «بستن دهان مشكى است كه پر از آب باشد» سپس در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند، اما به دلائل مختلفى آن را اظهار نمى دارند، اطلاق شده است.

اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود، اما بتواند فرياد كند، ممكن است كمى آرام گيرد، اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست، آنجا صحنه بروز همه اسرار نهان و پيشگاه داورى حق، و محضر عدل پروردگار، و حضور جمع خلايق است، فرياد چه سودى دارد؟!

چهارمين توصيف اين كه: «براى ستمكاران دوستى وجود ندارد» (ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيم).

آن گروه از دغل دوستان، كه همچون مگسان گرد شيرينى، به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند، و با تملّق و چاپلوسى خود را يارانى وفادار و جانثار، و يا غلامانى خانه زاد، معرفى مى كردند، همه گرفتار كار خويشند، و به ديگرى نمى پردازند، آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد، و نه غمخوارى براى درد دل كردن.

در پنجمين توصيف مى فرمايد: «و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود» (وَ لاشَفِيع يُطاعُ).

چرا كه شفاعت شافعان راستين، مانند انبياء و اولياء نيز به اذن پروردگار است، و به اين ترتيب، قلم بطلان بر پندار بت پرستان كه بتها را شفعاى خود در پيشگاه خدا مى دانستند مى كشد.

* * *

در ششمين توصيف، يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن، توصيفى براى چگونگى قيامت است، مى گويد: «خدا چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است» (يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِى الصُّدُورُ).(1)

آرى خدائى كه از حركات مخفيانه چشم ها، و اسرار درون سينه ها، آگاه است در آن روز، درباره خلايق دادرسى و قضاوت مى كند، و با اين علم و آگاهى دقيق او، روز گنهكاران سياه و تاريك است.

در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه از معنى اين آيه از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الرَّجُلِ يَنْظُرُ إِلَى الشَّىْءِ وَ كَأَنَّهُ لايَنْظُرُ إِلَيْهِ، فَذلِكِ خائِنَةُ الاَعْيُنِ: «آيا نديده اى گاه انسان به چيزى نگاه مى كند اما چنين وانمود مى كند كه به آن نگاه نمى كند؟ اين نگاه هاى خيانت آلود است»!.(2)

آرى، اين نگاه ها خواه به نواميس مردم باشد، و يا امور ديگرى كه نگاه كردن به آن ممنوع است، بر خداوندى كه ذره اى از آنچه در آسمان ها و زمين است از علم او مخفى نيست، پنهان نمى ماند: «لايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّة فِى السَّمواتِ وَ لا فى الاَرْضِ».(3)

در حديث ديگرى آمده است: يكى از ياران پيامبر، در كنار يكى از مخالفان سرسخت اسلام، در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشسته بود، بعد از آن كه آن مرد مخالف از محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) امان گرفت و بيرون رفت، عرض كرد: چرا اشاره اى نفرموديد  تا برخيزيم و گردنش را بزنيم پيش از آن كه از شما امان بگيرد؟! رسول خدا فرمود: إِنَّ النَّبِىَّ لاتَكُونُ لَهُ خائِنَةُ الاَعْيُنِ: «پيامبر نگاه مخفيانه و خائنانه ندارد»!.(4)

البته خيانت چشم ها، اشكال مختلفى دارد: گاه به صورت نگاه هاى دزدكى و استراق بصر نسبت به زنان بيگانه است، و گاه به صورت اشاراتى با چشم، به منظور تحقير يا عيب جوئى از ديگران، و يا اشاراتى كه مقدمه توطئه ها و نقشه هاى شيطانى است.

راستى اگر انسان، به يك چنين حسابرسى دقيقى در قيامت مؤمن باشد كه حتى نگاهها، و انديشه ها، با انگيزه هائى كه دارند، همگى زير سؤال مى روند، و دقيقاً بررسى مى شوند، حد اعلاى تقوى در وجود او زنده خواهد شد، و چه اثرى دارد اين ايمان به معاد، و مراقبت الهى و حسابرسى قيامت، در تربيت نفوس انسان ها؟!

مى گويند: يكى از علماى بزرگ، پس از پايان تحصيلات خود در «حوزه علميه نجف»، هنگامى كه مى خواست به كشورش باز گردد، ضمن خداحافظى با استادش از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد، او گفت: بعد از تمام اين زحمتها آخرين اندرزم كلام خدا است، اين آيه را هرگز فراموش مكن! أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى: «آيا انسان نمى دانست كه خدا همه چيز را مى بيند».(5)

آرى، از ديدگاه يك فرد مؤمن واقعى، تمام عالم محضر خدا است، و همه كارها در حضور او انجام مى گيرد، همين شرم حضور براى دورى از گناهان كافى است.

 

* * *

در هفتمين توصيف از قيامت، كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده مى فرمايد: «خداوند، به حق داورى مى كند» (وَ اللّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ).

«و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند، هيچگونه قضاوت و داورى ندارند» (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَقْضُونَ بِشَىْء).

آرى، آن روز مقام داورى، مخصوص به خدا است، و او هم جز به حق داورى نمى كند، چرا كه داورى به ظلم، يا از جهل و عدم آگاهى ناشى مى شود، كه او بر همه چيز، حتى اسرار ضمائر احاطه دارد، و يا از عجز و نياز است، كه همه اينها از ساحت مقدسش دور است.

ضمناً، اين جمله، دليلى است بر «توحيد معبود»، زيرا كسى شايستگى عبوديت دارد، كه سرانجام داورى به دست او است، اما بت هائى كه نه در اين جهان خاصيتى دارند و نه در قيامت مرجع داورى هستند، چگونه ممكن است شايسته عبوديت باشند؟

اين نكته نيز قابل توجه است كه، داورى به حق، از ناحيه خداوند معنى گسترده اى دارد، كه هم «عالم تكوين» را شامل مى شود، و هم «جهان تشريع» را، همان گونه كه تعبير «قضا» در آيات قرآن نيز، در هر دو مورد به كار رفته است، در يك جا مى خوانيم: وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ: «پروردگارت حكم كرده كه جز او را پرستش نكنيد»(6)

و در جاى ديگر مى فرمايد: إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُوُن: «هنگامى كه حكم درباره چيزى صادر كند، به آن مى گويد: موجود باش! بلافاصله  موجود مى شود»!.(7)

سرانجام به عنوان تأكيد بر آنچه در اين آيات گذشت، سخن را با اين جمله پايان مى دهد: «خداوند شنوا و بينا است» (إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

بلكه، بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه، يعنى حضور همه مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنى ها و ديدنى ها نزد او، منحصر به ذات پاك خدا است، و اين تأكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز، و داورى او به حق; چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد، داور حق نخواهد بود.

* * *

21أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واق

22ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ إِنَّهُ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ

 

ترجمه:

21 ـ آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آنها در قدرت و ايجاد آثار مهم در زمين از اينها برتر بودند; ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند!

22 ـ اين براى آن بود كه پيامبرانشان پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند، ولى آنها انكار مى كردند; خداوند هم آنان را گرفت (و كيفر داد) كه او قوى و مجازاتش شديد است!

 


1 ـ در جمله «يَعْلَمُ خائِنَةُ الاَعْيُنِ» دو احتمال وجود دارد: نخست اين كه «خائنة» معنى مصدرى دارد و به
معنى «خيانت» است، (مانند «كاذبة» و «لاغية» كه به معنى كذب و لغو است) اين احتمال نيز داده شده است
كه از قبيل تقديم صفت باشد و در اصل «الاَعْيُنُ الْخائِنَةُ» بوده، كه به اين ترتيب «اسم فاعل» مى باشد.

2 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ سبأ، آيه 3.

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5747 (با كمى تلخيص).

5 ـ علق، آيه 14.

6 ـ اسراء، آيه 33.

7 ـ آل عمران، آيه 47.

 

 

عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد!

از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه، بعد از ذكر كليات،  در مورد مسائل حساس و اصولى، آن را با مسائل جزئى و محسوس مى آميزد، و دست انسان ها را گرفته و براى پى جوئى اين مسائل، به تماشاى حوادث گذشته و حال مى برد، آيات مورد بحث نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدأ و معاد و حسابرسى دقيق اعمال و عواقب شوم طغيان و گناه، مردم را به مطالعه حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد: «آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود»؟! (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ).

اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود، اين تاريخ زنده اى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد، ويرانه هاى قصرهاى تبهكاران، شهرهاى بلاديده سركشان، استخوان هاى پوسيده خفتگان در دل خاك، و كاخهاى مدفون شده در زمين، جمله هاى كوبنده اى هستند كه تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهند!

سپس مى افزايد: «آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين، از اينها نيرومندتر بودند» (كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الْأَرْضِ).

آنچنان حكومت قوى، و لشكريان عظيم، و تمدن مادى درخشان، داشتند كه زندگى مشركان «مكّه» در برابر آنها، بازيچه اى بيش نيست!

تعبير به «أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً»، هم قدرت سياسى و نظامى آنها را بازگو مى كند و هم قدرت اقتصادى، و احياناً قدرت علمى را.

تعبير به «آثاراً فِى الأَرْضِ»، ممكن است اشاره به پيشرفت عظيم كشاورزى آنها باشد، همان گونه كه در آيه 9 سوره «روم» آمده: أَ وَ لَمْ يَسِيْرُوا فِى الْاَرْضِ  فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِيْنَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْاَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها: «آيا در زمين سير نكردند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چه شد؟ آنها بسيار نيرومندتر بودند، و زمين را (براى زراعت) دگرگون ساختند، و بيش از آنچه اينها آباد كردند عمران نمودن».

و ممكن است اشاره، به ساختمان ها و بناهاى محكمى باشد كه، بعضى از اقوام پيشين در دل كوهها، و در ميان دشتها بنا مى كردند، چنان كه قرآن در باره قوم «عاد» مى گويد: أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيْع آيَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تُخْلِدُونَ: «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد؟ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد؟ گوئى در جهان جاويدان خواهيد ماند»؟!(1)

و در پايان آيه، سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جمله كوتاه، چنين بازگو مى كند: «خداوند آنها را به گناهانشان گرفت، و كسى نبود كه از آنها در برابر خداوند، دفاع كند و از عذاب الهى باز دارد» (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واق).

نه كثرت نفرات آنها، مانع از عذاب الهى شد، و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بى حسابشان.

كراراً در آيات قرآن «أَخْذ» (گرفتن) به معنى مجازات كردن آمده است، اين به خاطر آن است كه براى انجام يك مجازات سنگين، نخست طرف را بازداشت مى كنند و سپس كيفر مى دهند.

* * *

در آيه بعد، آنچه را به طور اجمال، قبلاً گفته است شرح مى دهد و مى فرمايد: «اين مجازات دردناك الهى، به خاطر اين بود كه پيامبرانشان پيوسته با دلائل روشن، به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا).

چنان نبود كه آنها غافل و بى خبر باشند، و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد، نه، رسولان آنها پى در پى مى آمدند (چنان كه از تعبير «كانَتْ تَأْتِيهِمْ» استفاده مى شود) اما آنها هرگز، در برابر اوامر الهى تسليم نشدند، چراغهاى هدايت را مى شكستند، و به رسولان دلسوز خود پشت مى كردند و گاه آنها را مى كشتند.

«اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد» (فَأَخَذَهُمُ اللّهُ).

«زيرا او قوى و شديد العقاب است» (إِنَّهُ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ).

در جاى رحمت، «ارحم الراحمين» است، و در جاى خشم و غضب، «اشد المعاقبين».

* * *

23وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطان مُبِين

24إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ

25فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلال

26وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِى الأَرْضِ الْفَسادَ

27وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ

 

ترجمه:

23 ـ ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم.

24 ـ به سوى فرعون و هامان و قارون; ولى آنها گفتند: «او ساحرى بسيار دروغگو است»!

25 ـ و هنگامى كه حق را از سوى ما براى آنها آورد، گفتند: «پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند، بكشيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت) زنده بگذاريد»! اما نقشه كافران جز در گمراهى نيست (و نقش بر آب مى شود).

26 ـ و فرعون گفت: «بگذاريد موسى را بكشم! و او پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! زيرا من مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد، و يا در اين سرزمين  فساد بر پا كند»!

27 ـ موسى گفت: «من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم، از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد»!

 


1 ـ شعراء، آيه 128 ـ 129.

 

بگذاريد موسى را بكشم!!

به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل، پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود، در اين آيات به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته، و انگشت روى داستان «موسى و فرعون و هامان و قارون» مى گذارد.

درست است كه داستان «موسى و فرعون» در بسيارى از سوره هاى قرآن تكرار شده، ولى بررسى آن نشان مى دهد كه هرگز جنبه تكرارى ندارد، بلكه در هر مورد از زاويه خاصى به آنها نگاه شده است، چنان كه در آيات مورد بحث، منظور بيش از همه، پيش كشيدن ماجراى «مؤمن آل فرعون» است و بقيه بيان زمينه اى است براى اين ماجراى مهم.

نخست مى فرمايد: «ما موسى را با «آيات» خود و «سلطان مبين» فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطان مُبِين).

* * *

«به سوى «فرعون و هامان و قارون»، اما آنها گفتند: او ساحر بسيار دروغگوئى است»! (إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ).

در اين كه ميان «آيات» و «سلطان مبين» چه تفاوتى است؟ تفسيرهاى مختلفى از سوى مفسران بيان شده است:

بعضى، «آيات» را اشاره به «دلائل روشن»، و «سلطان مبين» را اشاره به «معجزات» مى دانند.

 در حالى كه بعضى ديگر، «آيات» را اشاره به «آيات تورات» و «سلطان مبين» را اشاره به «معجزات» شمرده اند.

بعضى نيز، احتمال داده اند كه «آيات» همه «انواع معجزات موسى» را شامل مى شود، اما «سلطان مبين»، «معجزات برجسته» او همچون معجزه «عصا و يد بيضاء» است كه موجب سلطه آشكار او بر فرعون شد.

بعضى ديگر، «آيات» را به معنى «معجزات» و «سلطان مبين» را به معنى «سلطه قاهره و نفوذ الهى موسى» دانسته اند، كه مانع از قتل او و خاموش ساختن دعوتش گرديد.

هيچ يك از اين تفسيرها، مدرك روشنى ندارد، آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه «سلطان مبين» معمولاً، به معنى دليل روشن و محكمى است كه باعث سلطه آشكار مى گردد، چنان كه در آيه 20 و 21 سوره «نمل» در داستان «سليمان» و «هدهد» مى خوانيم: «سليمان» مى گويد: «هدهد را نمى بينم، او چرا غائب شده؟ من او را كيفر سختى خواهم داد، يا او را ذبح مى كنم و يا «سلطان مبين» (دليل روشن) براى غيبت خود بياورد».

و در آيه 15 سوره «كهف» مى خوانيم: لَولا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطان مُبِيْن: «چرا آنها براى معبودهاى خود دليل روشنى نمى آورند»؟!

«آيات» نيز كراراً در قرآن به معنى «معجزات» آمده است.

بنابراين تعبير به «آيات» اشاره به «معجزات موسى» و «سلطان مبين» به معنى «منطق نيرومند» و دلائل دندان شكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت.

به هر حال «موسى» هم مجهز به منطق عقل بود، و هم كارهاى خارق العاده اى كه نشانه ارتباط او با عالم ماوراء طبيعت بود انجام مى داد، ولى  موضعگيرى سركشان فرعونى در مقابل او چيزى جز اين نبود كه، او را متهم به سحر و كذب مى كردند.

اتهام «سحر» در برابر آيات و معجزات، بود، و «تكذيب» در برابر استدلالات منطقى، و اين خود شاهد ديگرى است براى تفسيرى كه در مورد اين دو تعبير برگزيديم.

آرى، هميشه سردمداران كفر، براى خنثى كردن دلائل صدق مردان حق برچسبهاى دروغين از اين قبيل پيدا مى كردند، كه امروز هم نمونه هاى فراوانى از آن را با چشم خود مى بينيم.

قابل توجه اين كه، نام سه نفر در اين آيه آمده است كه هر كدام مظهر و سمبل چيزى بودند:

«فرعون»، سمبل طغيان و سركشى و حاكميت ظلم و جور.

«هامان»، مظهر شيطنت و طرحهاى شيطانى.

و «قارون»، مظهر ثروتمند ياغى و استثمارگر، كه براى حفظ ثروت خويش از هيچ كارى ابا نداشت.

به اين ترتيب، موسى(عليه السلام) مأمور بود به ظلم حاكمان بيدادگر، و شيطنت سياستمداران خائن، و تعدّى ثروتمندان مستكبر، پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد، از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى، بسازد، اما آنها كه منافع نامشروعشان در خطر بود، سخت به مقاومت برخاستند.

* * *

آيه بعد، بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده، مى گويد: «هنگامى كه موسى حق را از سوى ما براى آنها آورد، به جاى اين كه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند، و گفتند: پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل  برسانيد، و زنانشان را (براى اسارت و خدمت) زنده بگذاريد»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ).

اين تعبير، نشان مى دهد كه مسأله قتل فرزندانِ پسر، و زنده نگهداشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد و قيام موسى(عليه السلام) نبوده، بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز اين كار تكرار شد، آيه 129 سوره «اعراف» نيز شاهد اين مدعا است كه، بنى اسرائيل به موسى(عليه السلام) گفتند: اُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا: «پيش از آن كه به سوى ما بيائى، آزار ديديم، (هم اكنون) و بعد از آمدنت نيز آزار مى بينيم».

اين سخن را بنى اسرائيل بعد از مسأله توطئه قتل فرزندان مؤمنان از سوى فرعونيان بيان كردند.

به هر حال، اين يك نقشه شوم و مستمر حكومت هاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غير فعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند، و چه جاى تعجب، كه اين نقشه هم قبل از تولد موسى در ميان بنى اسرائيل كه به صورت بردگانى در دست فرعونيان بودند، عملى شده باشد و چه بعد از قيام موسى(عليه السلام)، اين يك حركت ضد انقلابى بود، تا نيروهاى بنى اسرائيل را شديداً سركوب كند، و هرگز نتوانند قد عَلَم نمايند.

اما قرآن در پايان آيه مى افزايد: «نقشه هاى كافران جز در ضلالت و گمراهى نيست» ـ تيرهائى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد ـ (وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلال).

و از آنجائى كه هرگز باور ندارند، فاجعه ها دامن گيرشان مى شود، اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق، سرانجام بر نيروى باطل غلبه كنند.

* * *

 

درگيرى و نزاع ميان موسى(عليه السلام) و پيروانش از يكسو، و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر، بالا گرفت، و حوادث بسيارى در اين ميان واقع شد، كه قرآن در اين مقطع از بحث، از ذكر آنها صرف نظر مى كند، و براى رسيدن به هدف خاصى كه بعداً خواهيم دانست، به سراغ اين نكته مى رود كه، وقتى كار به جاى باريكى كشيد، فرعون براى جلوگيرى از پيشرفت حركت انقلابى موسى(عليه السلام)، تصميم بر قتل او گرفت، ولى گويا مشاوران و ملاء او مخالفت مى كردند.

قرآن مى گويد: «فرعون گفت: بگذاريد، من موسى را به قتل برسانم و او، پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)»! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى وَلْيَدْعُ رَبَّهُ).

از اين تعبير، استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند، يا لااقل بعضى از آنان، به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العاده موسى، ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند، اما فرعونِ مغرور مى گويد: من او را مى كشم هر آنچه بادا باد!

البته معلوم نيست، انگيزه واقعى اطرافيان و مشاوران، در اين ممانعت چه بود؟ در اينجا احتمالات زيادى وجود دارد كه ممكن است همه آنها با هم صحيح باشد.

نخست، ترس از عذاب احتمالى پروردگار!

دوم، ترس از اين كه، موسى بعد از كشته شدن، به عنوان يك شهيد و قهرمان در هاله اى از قدس فرو رود و آئين او، مؤمنان و هواخواهان بسيارى پيدا كند، مخصوصاً اگر اين ماجرا بعد از داستان مبارزه موسى، با ساحران و غلبه عجيب و خارق العاده او بر آنان رخ داده باشد، و ظاهراً چنين است، زيرا موسى(عليه السلام) در نخستين برخورد با فرعون، دو معجزه بزرگ خود (معجزه عصا و يد بيضاء) را  نشان داده بود، و همين امر سبب شد كه فرعون او را ساحر بخواند، و دعوت براى مبارزه با جمع ساحران بنمايد، و اميدوار بود از اين طريق بتواند بر موسى غلبه كند لذا در انتظار روز موعود به سر مى برد.

با اين حال دليلى ندارد كه فرعون در اين فاصله زمانى تصميم قتل موسى را گرفته باشد، يا از تبديل دين و آئين مردم مصر در وحشت فرو رود.(1)

خلاصه اين كه، آنها معتقد بودند: موسى شخصاً يك «حادثه» است، اما اگر در آن شرايط كشته شود، تبديل به يك «جريان» خواهد شد، جريانى بزرگ و پرشور كه كنترل آن بسيار مشكل خواهد بود.

بعضى ديگر، از اطرافيان فرعون كه دل خوشى از او نداشتند مايل بودند موسى زنده بماند، و فكر فرعون را به خود مشغول دارد، تا آنها آسوده خاطر زندگى كنند، و دور از چشم فرعون به سوء استفاده مشغول باشند، چرا كه اين يك برنامه هميشگى است كه اطرافيان شاهان مايلند، هميشه فكر آنها مشغول كارى باشد و آنها آسوده خاطر به تأمين منافع نامشروع خود بپردازند، لذا گاهى دشمنان خارجى را تحريك مى كردند، تا از شرّ فراغت «شاه» در امان بمانند!

سپس، فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى، دو دليل براى اطرافيانش ذكر مى كند: يكى جنبه به اصطلاح دينى و معنوى دارد، و ديگر جنبه دنيوى و مادى، مى گويد: «من از اين مى ترسم كه آئين شما را عوض كند! و دين نياكانتان را بر هم  زند»! (إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ).

«يا اين كه فسادى بر روى زمين آشكار سازد» (أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِى الْأَرْضِ الْفَسادَ).

اگر سكوت كنم آئين موسى به سرعت در اعماق قلوب مردم مصر، نفوذ مى كند، و آئين مقدس بت پرستى، كه حافظ قوميت و منافع شما است جاى خود را به يك آئين توحيدى بر ضد شما مى دهد!

و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم هواخواهان بسيارى پيدا مى كند و درگيرى شديدى، به وجود مى آيد كه مايه خونريزى و فساد و نا آرامى در سطح كشور، خواهد بود، بنابراين مصلحت اين است كه هر چه زودتر، او را به قتل برسانم.

البته «دين» از دريچه فكر «فرعون» چيزى جز پرستش او، و يا بتهاى ديگر نبود، آئينى در مسير «تخدير و تحميق» مردم، و وسيله اى براى مقدس شمردن سلطه جابرانه آن مرد خونخوار!

و «فساد» نيز از نظر او به وجود آمدن يك انقلاب ضد استكبارى براى آزاد ساختن توده هاى اسير و دربند، و محو آثار بت پرستى و احياى توحيد، بود.

و هميشه، جبّاران و مفسدان براى توجيه جنايات خود، و مبارزه با مردان خدا به اين دو بهانه دروغين، دست زده اند كه هم امروز نيز نمونه هايش را در گوشه و كنار دنيا با چشم خود مى بينيم.

* * *

اكنون ببينيم موسى(عليه السلام) كه ظاهراً در آن مجلس، حضور داشت چه عكس العملى نشان داد؟ قرآن در آيه بعد مى گويد:

«موسى(عليه السلام) گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر  متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد»! (وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ).

موسى(عليه السلام)، اين سخن را با قاطعيت و اطمينانى كه مولود ايمان نيرومند و اتكاى او بر ذات پاك پروردگار بود، بيان كرد و نشان داد كه از چنين تهديدى ترسى به خود راه نداده است.

اين گفتار موسى(عليه السلام)، به خوبى نشان مى دهد افرادى كه داراى اين دو ويژگى باشند آدم هاى خطرناكى محسوب مى شوند: «تكبر» و «عدم ايمان به روز قيامت» و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!

«تكبر» سبب مى شود كه، انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، «آيات و معجزات» خدا را، «سحر» بخواند، «مصلحان» را «مفسد»، و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمرد!

و «عدم ايمان به روز حساب»، سبب مى شود كه هيچ حسابى در برنامه و كار او نباشد، و حتى در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسيار ناچيزش به مبارزه برخيزد، و به جنگ پيامبران او برود، چرا كه حسابى در كار نيست.

اكنون ببينيم، سرانجام اين تهديد فرعون به كجا منتهى شد؟ آيات بعد پرده از روى اين مسأله برمى دارد و چگونگى نجات موسى را، از چنگال آن مرد مغرور متكبر، روشن مى سازد.

* * *

28وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ

29يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِى الأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاّ ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاّ سَبِيلَ الرَّشادِ

 

ترجمه:

28 ـ و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت، گفت: «آيا مى خواهيد مردى را بكشيد، به خاطر اين كه مى گويد: پروردگار من «اللّه» است، در حالى كه دلائل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت; و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذاب هائى را كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد; خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند.

29 ـ اى قوم من! امروز حكومت از آن شماست و در اين سرزمين پيروزيد; اگر عذاب خدا به سراغ ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد»؟! فرعون گفت: «من جز آنچه  را معتقدم به شما ارائه نمى دهم، و شما را جز به راه صحيح راهنمائى نمى كنم. (دستور همان قتل موسى است!)

 


 1 ـ در تفسير «الميزان» آمده است كه آيه 36 سوره «شعراء»: قالُوا اَرْجِهْ وَ اَخاهُ: «او و برادرش را نگاه دار»، دليل بر اين است كه گروهى بودند فرعون را از قتل موسى مانع مى شدند ولى بررسى آيات مربوط به داستان موسى، نشان مى دهد كه در آن وقت تصميم قتل او در كار نبود، تنها هدف اين بود كه به اصطلاح صدق و كذب آنها روشن گردد و تصميم قتل بعد از ماجراى ساحران و نفوذ موسى در اعماق قلوب گروهى از مردم مصر بود، كه فرعون را در وحشت سختى فرو برد.
 

آيا كسى را به خاطر دعوت به سوى خدا مى كشند؟!

از اينجا، فراز ديگرى از تاريخ «موسى(عليه السلام) و فرعون» شروع مى شود كه در قرآن مجيد تنها در اين سوره مطرح شده است، و آن داستان «مؤمن آل فرعون» است، كه از نزديكانِ فرعون بود، دعوت موسى(عليه السلام) به توحيد را پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد، زيرا خود را موظف به حمايت حساب شده از موسى(عليه السلام) مى ديد، هنگامى كه مشاهده كرد با خشم شديد فرعون، جان موسى(عليه السلام)به خطر افتاده، مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤثر خود، توطئه قتل او را بر هم زد.

در نخستين آيه مى فرمايد: «مرد مؤمنى از آل فرعون، كه ايمان خود را كتمان مى كرد گفت: آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد، به خاطر اين كه مى گويد: پروردگار من «اللّه» است»؟! (وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّىَ اللّهُ).

«در حالى كه معجزات و دلائل روشنى از سوى پروردگارتان، با خود آورده است» (وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ).

آيا شما مى توانيد معجزات او را مانند معجزه «عصا و يد بيضاء» انكار كنيد؟ آيا همه، با چشم خود غلبه او را بر ساحران نديديد؟ تا آنجا كه ساحران در برابر او تسليم شدند، و به تهديدهاى ما گوش ندادند، و جان خود را بر سر ايمانشان به خداى موسى(عليه السلام) نهادند؟ آيا به راستى چنين كسى را مى توان ساحر  خواند؟!

خوب فكر كنيد! دست به كار عجولانه و شتاب زده اى نزنيد، و در عاقبت كار خود، درست بينديشيد و گر نه پشيمان خواهيد شد.

از همه اينها گذشته، از دو حال خارج نيست: «اگر او دروغگو باشد، دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، لااقل بعضى از عذابهائى را كه وعده مى دهد، دامن شما را خواهد گرفت» (وَ إِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ).

خلاصه، اگر او دروغگو است دروغ، فروغى ندارد، سرانجام مشت او باز مى شود و رسوا مى گردد، و به كيفر دروغ خود، گرفتار خواهد شد، اما اين احتمال نيز وجود دارد كه راستگو باشد و از سوى اللّه مأموريت دارد، بنابراين وعده هاى عذاب او، خواه ناخواه به وقوع مى پيوندد، با اين حال، كشتن او از عقل و درايت دور است.

سپس افزود: «خداوند، كسى را كه اسراف كار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ).

اگر موسى راه تجاوز و اسراف و دروغ را پيش گرفته باشد، مسلماً مشمول هدايت الهى نخواهد شد، و اگر شما چنين باشيد، شما نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت.

عبارت اخير، گر چه دو پهلو است، اما پيدا است كه نظر «مؤمن آل فرعون» بيان حال فرعونيان بوده، ولى به هر حال تكيه او بر ربوبيت «اللّه» در اين عبارت و عبارت بعد، بيانگر اين واقعيت است كه فرعون، يا لااقل گروهى از فرعونيان، به طور اجمال اعتقادى به «اللّه» داشته اند، و گر نه، اين تعبيرات نشانه ايمان او به خداى موسى و همكارى با بنى اسرائيل محسوب مى شد، و با اصول «تقيه   تاكتيكى» كه او در پيش گرفته بود، سازگار نبود.

در اينجا دو سؤال، از سوى بعضى از مفسران مطرح شده است:

نخست اين كه: اگر موسى(عليه السلام) دروغگو باشد، دروغش تنها به زيان خود او تمام نمى شود، بلكه دامان جامعه را نيز مى گيرد; زيرا باعث انحراف آنها است.

ديگر اين كه، اگر راستگو باشد، تمام تهديدهاى او تحقق خواهد يافت، نه پاره اى از آنها.

در پاسخ سؤال نخست، مى توان گفت: منظور فقط مجازات دروغ است كه تنها دامن دروغگو را مى گيرد، و عذاب الهى براى دفع شرّ او كافى است، چگونه ممكن است كسى بر خدا دروغ ببندد، و خدا او را به حال خود واگذارد تا مايه گمراهى مردم شود؟!

و در پاسخ سؤال دوم، مى توان گفت: منظور اين است كه او شما را تهديد به عذابهاى دنيا و آخرت مى كند، بنابراين اگر راستگو باشد، قسمتى از آن كه مربوط به دنيا است، هم اكنون دامن شما را خواهد گرفت، يا اين كه منظور بيان حداقل است كه اگر همه سخنان او را باور نكنيد، لااقل ممكن است بخشى از آن صدق باشد.

به هر حال، مؤمن آل فرعون، ضمن اين سخنان، از چند طريق براى نفوذ در فرعون و اطرافيان او وارد شد:

نخست اين كه، عمل موسى(عليه السلام) در خور چنين عكس العمل شديدى نيست.

ديگر اين كه، فراموش نكنيد او با خود دلائلى دارد كه ظاهر آن موجه به نظر مى رسد، و مبارزه با چنين مردى خطرناك است.

سوم اين كه نيازى به اقدام شما نيست، چرا كه اگر دروغگو باشد، خدا كار  او را مى سازد، اما اين احتمال را هم بدهيد كه راست بگويد و خدا كار ما را بسازد!

* * *

«مؤمن آل فرعون» به اين مقدار هم قناعت نكرد، و باز ادامه داد، با لحنى دوستانه و خيرخواهانه آنها را مخاطب ساخته، چنين گفت: «اى قوم من! امروز حكومت در اين سرزمين پهناور مصر، به دست شما است، و از هر نظر غالب و پيروزيد، اين نعمتهاى فراوان را كفران نكنيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد»؟! (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرِينَ فِى الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا).

اين احتمال نيز وجود دارد كه، منظور وى اين بوده: شما امروز همه گونه قدرت در دست داريد، و هر تصميمى بخواهيد درباره موسى(عليه السلام) مى گيريد، ولى مغرور اين قدرت نشويد، و پيامدهاى احتمالى آن را فراموش نكنيد.

اين سخنان ظاهراً در «اطرافيان فرعون» بى اثر نبود، آنها را ملايم ساخت، و از خشمشان فرو كاست.

ولى فرعون، در اينجا سكوت را براى خود جايز نديد، كلام او را قطع كرده چنين گفت: «مطلب همان است كه گفتم، من جز آنچه را كه معتقدم به شما دستور نمى دهم، به آن معتقدم كه موسى حتماً بايد كشته شود و راهى غير از اين نيست»! (قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِيكُمْ إِلاّ ما أَرى).

«و بدانيد من شما را جز به طريق حق و پيروزى، دعوت نمى كنم»! (وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلاّ سَبِيلَ الرَّشادِ).

و چنين است حال همه جبّاران و طاغوت ها در طول تاريخ، و در گذشته و امروز كه هميشه رأى صواب را، رأى خود مى پندارند، و به احدى اجازه اظهار  نظر در برابر رأى خود، نمى دهند، آنها به پندارشان عقل كلّ هستند، و ديگران مطلقاً عقل و دانشى ندارند! و اين نهايت جهل و حماقت است.

* * *

1 - مؤمن آل فرعون كه بود؟

از آيات قرآن همين قدر استفاده مى شود كه، او مردى بود از فرعونيان، كه به موسى(عليه السلام) ايمان آورده بود، اما ايمان خود را مكتوم مى داشت، در دل به موسى(عليه السلام) عشق مىورزيد و خود را موظف به دفاع از او مى ديد.

او مردى بود، هوشيار و دقيق و وقت شناس، و از نظر منطق، بسيار نيرومند و قوى، كه در لحظات حساس به يارى موسى(عليه السلام) شتافت، و چنان كه در دنباله اين آيات خواهد آمد، او را از يك توطئه خطرناك قتل، رهائى بخشيد.

اما در روايات اسلامى، و سخنان مفسران، توصيفات بيشترى درباره او آمده است.

از جمله اين كه، بعضى گفته اند: او پسر عمو يا پسر خاله فرعون بود، و تعبير به «آل فرعون» را نيز شاهد بر اين معنى دانسته اند; زيرا تعبير به آل معمولاً در مورد خويشاوندان به كار مى رود، هر چند در مورد دوستان و اطرافيان، نيز گفته مى شود.

بعضى ديگر، او را يكى از پيامبران خدا بنام «حزبيل» يا «حزقيل» مى دانند.(1) بعضى روايت كرده اند كه، او خازن (سرپرست خزائن و گنجينه هاى) فرعون بوده است.(2)

از «ابن عباس» نقل شده كه، در ميان فرعونيان تنها سه كس به موسى(عليه السلام)ايمان آوردند: «مؤمن آل فرعون»، و «همسر فرعون» و آن مردى كه قبل از نبوت موسى(عليه السلام) به او خبر داد كه فرعونيان تصميم دارند تو را به خاطر قتل يكى از اتباعشان به قتل برسانند، و هر چه زودتر از مصر بيرون رو.(3)

ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد، بعد از ماجراى موسى(عليه السلام) با ساحران گروه قابل ملاحظه اى به موسى(عليه السلام) ايمان آوردند، و ظاهر اين است كه ماجراى «مؤمن آل فرعون» بعد از جريان ساحران بود.

بعضى نيز احتمال داده اند كه، او از بنى اسرائيل بوده كه در ميان فرعونيان مى زيسته و مورد اعتمادشان بوده است، ولى اين احتمال بسيار ضعيف به نظر مى رسد چرا كه با تعبير «آل فرعون»، و همچنين «يا قوم» (اى قوم من!) سازگار نيست، ولى به هر حال، نقش مؤثر او در تاريخ موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل كاملاً روشن است، هر چند تمام خصوصيات زندگى او امروز براى ما روشن نيست.

* * *


   1 ـ اين معنى در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام نقل شده است (امالى صدوق، صفحه 476، حديث 18 و    تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 519) اما با توجه به اين كه «حزقيل» از پيامبران «بنى اسرائيل» است اين    احتمال بعيد به نظر  مى رسد، و روايت فوق نيز از نظر سند ضعيف است مگر اين كه «حزقيل» معروف    بنى اسرائيل نباشد، بلكه شخص ديگرى بوده به اين نام.

2 ـ اين معنى در تفسير «على بن ابراهيم» نيز آمده است (نور الثقلين، جلد 4، صفحه 518).

3 ـ قصص، آيه 20.

 

2 - تقيه يك وسيله مؤثر مبارزه

«تقيه» يا «كتمان عقيده باطنى»، بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، به معنى ضعف و ترس و محافظه كارى نيست، بلكه غالباً به عنوان يك وسيله مؤثر، براى مبارزه با زورمندان و جبّاران و ظالمان، مورد استفاده قرار مى گيرد، كشف اسرار دشمن، جز از طريق افرادى كه از روش تقيه استفاده مى كنند، ممكن نيست.

 ضربات غافلگيرانه بر پيكره دشمن، جز از طريق تقيه و كتمان نقشه ها و طرحهاى مبارزه صورت نمى گيرد.

و «مؤمن آل فرعون» نيز تقيه اش، براى خدمت به آئين موسى(عليه السلام) و دفاع از حيات او در لحظات سخت و بحرانى بود، چه چيز از اين بهتر كه انسان فرد مؤمنى در دستگاه دشمن داشته باشد، كه تا اعماق تشكيلات او نفوذ كند، و از همه چيز با خبر گردد، و به موقع دوستان را در جريان بگذارد، و حتى در موقع لزوم، در فكر جبّاران نفوذ كند، و نقشه هاى آنها را دگرگون سازد؟!

آيا اگر «مؤمن آل فرعون» از روش تقيه، استفاده نمى كرد، هرگز توانائى انجام اين خدمات را داشت؟

لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: اَلْتَّقِيَّةُ مِنْ دِيْنِي وَ دَيْنِ آبائِي، وَ لادِيْنَ لِمَنْ لاتَقِيَّةَ لَهُ، وَ التَّقِيَّةُ تَرْسُ اللّهِ فِى الْأَرْضِ، لِأَنَّ مُؤْمِنَ آلِ فِرْعَونَ لَو أَظْهَرَ الْإِسْلامَ لَقُتِلَ: «تقيه از دين من و دين پدران من است، كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه سپر خداوند در روى زمين است، چرا كه اگر «مؤمن آل فرعون» ايمان خود را اظهار داشته بود، كشته مى شد».(1)

مخصوصاً در زمانى كه جمعيت مؤمنان در منطقه اى، در اقليت باشند و در چنگال اكثريتى بى منطق و بى رحم گرفتار شوند، هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه با اظهار ايمان، جز در مورد ضرورت، نيروهاى فعال خود را به هدر دهند، بلكه بايد در اين مقطع خاص، با كتمان عقيده، نيروها را متشكل و متمركز و براى قيام نهائى آماده سازند.

شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آغاز قيامش، چند سال دعوت پنهانى داشت، و  از همين روش استفاده مى كرد، و بعد از مدتى كه يارانش فزونى گرفتند، و هسته بندى اصلى محكم شد، اسلام را رسماً اعلام نمود.

در ميان پيامبران ديگر «ابراهيم»(عليه السلام) با تمام شجاعت و قهرمانى كه داشت، به هنگام تصميم بر شكستن بت ها، از روش تقيه استفاده كرد، و برنامه خود را از بت پرستان كتمان نمود، و گرنه هرگز موفق نمى شد.

«ابو طالب»، عموى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، شايد تا آخر عمر روش تقيه را از دست نداد، تنها در مقطع هاى خاصى ايمان خود را آشكار ساخت، ولى در مواقع ديگر، صريحاً چيزى نمى گفت، تا بتواند نقش مؤثر خود را در حفظ جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل بت پرستان لجوج و بى رحم و كينه توز، ايفا كند.

به هر حال، آنچه بعضى از جاهلان و ناآگاهان پنداشته اند كه، «تقيه» مخصوص مذهب شيعه است، يا «تقيه» نشانه ضعف و زبونى است، كاملاً بى اساس و دور از منطق است، «تقيه» در تمام مكتب ها بدون، استثناء وجود دارد.

براى توضيح بيشتر، به جلد دوم همين تفسير صفحه 373 (ذيل آيه 28 آل عمران) و جلد يازدهم صفحه 423 (ذيل آيه 106 سوره نحل) مراجعه فرمائيد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 810 (ذيل آيات مورد بحث).

 

3 - صدّيقون كيانند؟

در بعضى از روايات از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: الصِدِّيْقُونَ ثَلاثَهٌ «حَبِيْبُ النَّجارُ» مُؤْمِنُ آلِ يس الَّذِى يَقُولُ «إِتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لايَسْأَلُكُمْ أَجْراً» وَ هُمْ مُهْتَدُون وَ «حزقِيلُ» مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ «عَلِىُّ بْنُ أَبِيْطالِب»(عليه السلام) وَ هُوَ أَفْضَلُهُمْ: «بسيار راستگويان، سه كس بودند: «حبيب نجّار»،

مؤمن آل يس همان كسى كه به مردم (انطاكيه) مى گفت: از فرستادگان خدا پيروى كنيد، از كسانى پيروى كنيد كه پاداشى از شما نمى خواهند و خود هدايت يافته اند، و «حزقيل»، مؤمن آل فرعون، و «على بن ابى طالب»(عليه السلام) و او از همه برتر است».

اين حديث هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت به چشم مى خورد.(1)

به راستى اين هر سه، در بحرانى ترين لحظات به پيامبران الهى ايمان آوردند و پيشگام و پيشقدم بودند، و شايسته نام صدّيقند، آنها در رأس كسانى قرار دارند كه پيامبران الهى را تصديق كردند، مخصوصاً على(عليه السلام) كه از آغاز عمر تا پايان، همواره يار و ياور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود، و در حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حتى بعد از رحلت او، فداكارى و ايثارگرى را به آخرين حد ابراز داشت.

* * *

30وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الأَحْزابِ

31مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ

32وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ

33يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد

 

ترجمه:

30 ـ آن مرد با ايمان گفت: «اى قوم من! من بر شما از روزى همانند روز (عذاب) اقوام پيشين بيمناكم!

31 ـ و از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند مى ترسم; و خداوند ستمى بر بندگانش نمى خواهد.

32 ـ اى قوم! بر شما از روزى كه مردم يكديگر را صدا مى زنند (و يارى مى طلبند) بيمناكم!

33 ـ همان روزى كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد; اما هيچ پناهگاهى در برابر خداوند براى شما نيست; و هركس را خداوند (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، راهبرى براى او نيست!


1 ـ «صدوق» در «امالى» و «ابن حجر» نيز آن را در فصل ثانى از باب 9 از «صواعق» آورده است. (امالى صدوق، صفحه 476، حديث 18).

 

من به شما اخطار مى كنم!

مردم مصر، به حكم اين كه در آن زمان نيز نسبتاً متمدن و باسواد بودند، گفتگوهاى مورخان را درباره اقوام پيشين، اقوامى همچون قوم «نوح و عاد و ثمود» كه سرزمين آنها غالباً فاصله زيادى از آنها نداشت، شنيده بودند، و از سرنوشت دردناك آنها كم و بيش، خبر داشتند.

لذا مؤمن «آل فرعون»، بعد از آن كه با نقشه قتل موسى(عليه السلام) به مخالفت پرداخت و با مقاومت سرسختانه فرعون روبرو شد، كه دستور قتل را مجدداً تأييد كرد، دست از تلاش و كوشش خود بر نداشت، و نمى بايست بردارد، لذا به اين فكر افتاد كه اين بار دست اين قوم سركش را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان ببرد، و آنها را از تكرار چنان مصائبى در مورد خودشان، بيم دهد، شايد بيدار شوند، و در تصميم خود تجديدنظر كنند، سخن خود را از اينجا شروع كرد «و گفت: اى قوم من! من، بر شما از روزى همانند روز مجازات اقوام پيشين مى ترسم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ).

* * *

سپس به شرح اين سخن پرداخت و گفت: «من از عادت شومى همان عادت قوم نوح و عاد و ثمود، و كسانى كه بعد از آنها بودند بيمناكم»!(مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ).(1)

 اين اقوام، عادتشان شرك و كفر و طغيان بود، و ديديم به چه سرنوشتى گرفتار شدند! گروهى با طوفان كوبنده نابود گشتند، گروهى با تندباد وحشتناك، جمعى با صاعقه هاى آسمانى، و عده اى با زمين لرزه هاى ويرانگر!

آيا احتمال نمى دهيد، كه شما هم با اين اصرارى كه بر كفر و طغيان داريد گرفتار يكى از اين بلاهاى عظيم الهى شويد؟! پس به من اجازه دهيد كه بگويم: من از چنين آينده شومى در مورد شما خائفم!

آيا دليلى داريد كه، شما تافته جدا بافته ايد؟ و اين گونه عذابهاى الهى دامانتان را نخواهد گرفت؟ مگر آنها چه كرده بودند كه آنچنان گرفتار شدند؟ جز اين كه در برابر دعوت پيامبران الهى ايستادند، و گاهى پيامبران را كشتند، و يا تكذيب كردند؟

ولى بدانيد هر چه بر سر شما آيد، از ناحيه خود شما است; «چرا كه خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد» (وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ).

آنها را به فضل و كرمش آفريده، و نعمتهاى بى شمار به آنها بخشيده، و پيامبرانش را براى هدايت آنها فرستاده است، مخالفت و طغيان بندگان است كه موجب آن عذابهاى دردناك مى شود.

* * *

سپس افزود: «اى قوم! من بر شما از روزى مى ترسم كه مردم يكديگر را صدا مى زنند» از هم يارى مى طلبند و صدايشان به جائى نمى رسد! (وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ).

«التَّناد» (در اصل «اَلْتَّنادِى» بوده كه ياى آن حذف شده، و كسره دال كه دليل  بر آن است بر جاى مانده) از ماده «ندا» به معنى «صدا زدن» است.

مشهور و معروف در ميان مفسران، اين است كه «يوم التّناد» از اسامى قيامت است، و هر يك براى نام گذارى قيامت به اين نام توجيهى ذكر كرده، كه با هم شباهت زيادى دارند.

يكى مى گويد: به خاطر صدا زدن دوزخيان نسبت به بهشتيان است، چنان كه قرآن مى گويد: وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيْضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ: «دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه، مقدارى از آب و روزيهائى كه خدا به شما داده است به ما ببخشيد»، آنها نيز در پاسخ مى گويند: إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ: «خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است».(2)

و يا به خاطر اين كه، مردم يكديگر را صدا مى زنند و به هم پناه مى برند و از هم كمك مى خواهند.

و يا اين كه، فرشتگان آنها را براى حساب صدا مى زنند و آنها نيز از فرشتگان استمداد مى كنند.

و يا اين كه، مناديان محشر، ندا مى دهند: اَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِيْنَ: «لعنت خدا بر ظالمان است».(3)

يا اين كه، مؤمن هنگامى كه نامه اعمال خود را مى بيند، از روى شوق فرياد مى زند: هآؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ: «اين نامه اعمال من است، بيائيد اى مردم و آن را بخوانيد»!.(4)

و كافر در همين هنگام از وحشت فرياد مى كشد: يا لَيْتَنِى لَمْ اُوتَ كِتابِيَهْ:  «اى كاش نامه اعمالم را به دستم نمى دادند»!.(5)

ولى مى توان براى اين آيه معنى وسيع ترى را در نظر گرفت كه «يوم التّناد» اين دنيا را نيز شامل شود، چرا كه «يوم التّناد» مفهومش تنها «روز ندا دادن يكديگر» است، و اين تعبير نشانه نهايت عجز و بيچارگى است در زمانى كه كارد به استخوان مى رسد، و افرادى كه دستشان از همه جا بريده، يكديگر را صدا مى كنند و فريادشان به جائى نمى رسد.

در اين جهان نيز «يوم التّناد» فراوان است، روزهائى كه عذاب الهى نازل مى شود، روزهائى كه جامعه ها بر اثر گناهان و خطاهايشان، به بن بست كشيده مى شوند، روزهائى كه بحرانها و حوادث سخت، همه را تحت فشار قرار مى دهد، فرار مى كنند و پناهگاهى مى جويند اما پناهگاهى وجود ندارد، و همه فرياد مى كشند!

* * *

آيه بعد در تفسير «يوم التّناد» مى گويد: «روزى كه روى مى گردانيد و فرار مى كنيد، اما هيچ پناهگاه و نگهدارنده اى در برابر عذاب الهى براى شما نيست» (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم).

آرى، «كسى را كه خدا (بر اثر اعمالش) گمراه ساخته، هدايت كننده اى براى او نيست» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد).

آنها در اين دنيا از طريق هدايت گمراه مى شوند، و در حجابى از جهل و ضلالت فرو مى روند، و در آخرت از طريق بهشت و نعمتهاى الهى گمراه خواهند شد. تعبير فوق، ممكن است تلويحاً اشاره اى به گفتار فرعون باشد كه  مى گفت: ما أَهْدِيْكُمْ إِلاّ سَبِيْلَ الرَّشادِ: «من شما را جز به راه هدايت و راستى دعوت نمى كنم».(6)

34وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ

35الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار

 

ترجمه:

34 ـ پيش از اين يوسف دلائل روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود، ترديد داشتيد; تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد! اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديدكننده اى را گمراه مى سازد!

35 ـ همانها كه در آيات خدا بى آن كه دليلى برايشان آمده باشد، به مجادله برمى خيزند; (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مى آورد; اين گونه خداوند بر دل هر متكبر جبّارى مهر مى نهد»!

 


1 ـ «دأب» (بر وزن ضرب) در اصل به معنى «ادامه سير» است و «دائب» به موجودى گفته مى شود كه به سير خود ادامه مى دهد، سپس به هر عادت مستمرى اطلاق شده، و منظور در اينجا از دأب قوم نوح... عادت مستمرى است كه آنها داشتند و آن استمرار بر شرك و طغيان و ظلم و كفران بود.

2 ـ اعراف، آيه 50 ــ (همين معنى در حديثى در «معانى الاخبار» صدوق از «امام صادق»(عليه السلام)نقل شده  است). (تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 519).

3 ـ هود، آيه 18.

4 ـ حاقه، آيه 19.

5 ـ حاقه، آيه 25.

6 ـ مؤمن، آيه 29.

 

متكبران جبّار از درك صحيح محرومند

در اين آيات، همچنان سخنان «مؤمن آل فرعون» ادامه مى يابد:

در يك بررسى اجمالى، در آيات گذشته و آينده، و آيات مورد بحث، چنين به نظر مى رسد كه «مؤمن آل فرعون» براى نفوذ در قلب تيره فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها، سخنان خود را در پنج شكل و مقطع، مطرح كرد:

«مقطع اول»، سخنان دو جانبه و احتياط آميز، و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود، دائر بر اين كه: «اگر موسى دروغ بگويد دامن خودش را مى گيرد، و اگر راست بگويد دامان ما را مى گيرد، بترسيد و احتياط را از دست ندهيد».

در «مقطع دوم» آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مى كند، و از اين كه آنها نيز گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند، آنها را بر حذر مى دارد.

در «مقطع سوم»، كه در آيات مورد بحث مطرح شده، قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود، تاريخى كه چندان فاصله از آنها ندارد، و روابط و پيوندهاى آن به هم نخورده است، و آن مسأله نبوت «يوسف» است كه از اجداد موسى(عليه السلام) بود، و طرز برخورد آنها با دعوت او را، مطرح مى كند.

در آيه اول مى گويد: «پيش از اين، يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد» (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ).(1)

«اما شما همچنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد» (فَما زِلْتُمْ فِي شَكّ مِمّا  جاءَكُمْ بِهِ).

نه از اين جهت كه دعوت او، پيچيدگى داشت، و نشانه ها و دلائل او كافى نبود، بلكه، به خاطر ادامه خودكامگى ها، سرسختى نشان داديد، و پيوسته اظهار شك و ترديد نموديد.

سپس، براى اين كه خود را از هر گونه تعهد، و مسئوليت، خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد، «هنگامى كه يوسف از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او، رسولى مبعوث نخواهد كرد» (حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً).

و به خاطر اين روش نادرستتان، مشمول هدايت الهى نشديد، آرى، «اين گونه خداوند هر اسراف كار ترديدكننده وسوسه گر را، گمراه مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ).

شما از يكسو، راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد، و از سوى ديگر، در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد، و اين دو كار، سبب شد كه خداوند دامنه لطفش را از شما بر گيرد، و شما را در وادى ضلالت، رها سازد، و جز اين سرنوشتى در انتظارتان نبود.

اكنون، هم اگر در برابر دعوت موسى همان روش را پيش گيريد، و به بحث و تحقيق نپردازيد، ممكن است او پيامبرى باشد از سوى خدا، اما نور هدايتش هرگز بر قلوب مستور و محجوب شما، نتابد.

* * *

آيه بعد، به معرفى «مسرفان مرتاب»، پرداخته مى گويد: «آنها كسانى هستند كه در آيات الهى بدون اين كه دليلى براى آنها آمده باشد، به مجادله برمى خيزند»  (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ).(2)

بى آن كه هيچ دليل روشنى، از عقل و نقل، براى سخنان خود داشته باشند، در برابر آيات بيّنات الهى، موضعگيرى مى كنند، و با احتمالات نيش غولى و وسوسه هاى بى اساس، و بهانه جوئى ها، به مخالفت خود ادامه مى دهند.

سپس، براى نشان دادن زشتى اين عمل، مى افزايد: «اين گونه جدال بى اساس، در مقابل حق، خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا).(3)

چرا كه «جدال به باطل» و موضعگيرى بى دليل و بى منطق، در برابر آيات الهى، هم مايه گمراهى مجادله كنندگان، و هم اسباب ضلالت ديگران است، نور حق را در محيط، خاموش مى كند، و پايه هاى حاكميت باطل را محكم مى سازد.

و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق، اشاره كرده مى فرمايد: «اين گونه خداوند بر سراسر قلب هر متكبر جبارى، مهر مى نهد»! (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار).(4)

لجاجت ها و عناد در برابر حق، پرده اى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس تشخيص را از او مى گيرد، كار به جائى مى رسد كه قلب او، همچون يك  ظرف در بسته مهر شده، مى گردد كه نه محتواى فاسد آن بيرون مى آيد و نه محتواى صحيح و جانپرورى وارد آن، مى شود.

آرى، كسانى كه به خاطر داشتن اين دو صفت زشت «تكبّر و جبّاريت»، تصميم گرفته اند در مقابل حق بايستند، و هيچ واقعيتى را پذيرا نشوند، خداوند روح حق طلبى را از آنها مى گيرد، آنچنان كه حق در ذائقه آنها تلخ، و باطل شيرين مى آيد.

«مؤمن آل فرعون»، با اين بيانات كار خود را كرد، و چنان كه از آيات بعد نيز استفاده مى شود، تصميم فرعون را دائر بر قتل «موسى»(عليه السلام) متزلزل ساخت، و يا حداقل آن را به تأخير انداخت، همان تأخيرى كه سرانجام خطر را از موسى برطرف ساخت، و اين رسالت بزرگى بود كه اين مرد هوشيار و شجاع در اين مرحله حساس انجام داد، و چنان كه بعداً خواهيم ديد، احتمالاً جان خود را بر سر اين كار نهاد.

* * *

36وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الأَسْبابَ

37أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ فِي تَباب

 

ترجمه:

36 ـ فرعون گفت: «اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسائلى دست يابم.

37 ـ وسائل (صعود به) آسمان ها تا از خداى موسى آگاه شوم; هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد»! اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد، و از راه حق باز داشته شد; و توطئه فرعون (و همفكران او) جز به نابودى نمى انجامد!

 


1 ـ تنها موردى كه در قرآن دلالت بر نبوت «يوسف» دارد اين آيه است، هر چند در سوره «يوسف» نيز اشاراتى به اين معنى هست، اما صراحتى ندارد.

2 ـ با اين كه «الّذين» بدل از «مسرف مرتاب» است و «مبدل منه» مفرد مى باشد بدل آن جمع آمده، زيرا نظر به فرد مشخص نيست، بلكه جنس است.

3 ـ فاعل «كَبُرَ» «الجِدال» است كه از جمله قبلى استفاده مى شود، «مقتاً» «تميز» مى باشد، بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه فاعل آن «مسرف مرتاب» بوده باشد، ولى معنى اول بهتر به نظر مى رسد.

4 ـ قابل توجه اين كه، در اين آيه، «متكبر و جبار» به عنوان توصيف قلب ذكر شده (هر چند به صورت اضافه است) نه به عنوان توصيف شخص، اشاره به اين كه اصل، «كبر و جباريت» از قلب است، و از آن جاست كه بر سراسر وجود انسان، سرايت مى كند و تمام اعضاء به رنگ تكبر و جباريت در مى آيد.

 

مى خواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم!!

گر چه سخنان «مؤمن آل فرعون»، اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم  قتل «موسى» باز داشت، ولى نتوانست «فرعون» را از مركب غرور پائين آورد، و از شيطنت باز دارد، و در مقابل حق، به تسليم وادار كند، چرا كه فرعون شايستگى و لياقت آن را نداشت، لذا در ادامه اعمال شيطنت آميز خود، به كار تازه اى دست زد، و آن مسأله ساختن برج بلند، براى صعود به آسمان ها و آگاهى از خداى موسى بود! چنان كه در آيات مورد بحث مى خوانيم:

«فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسائلى دست يابم» (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ).

* * *

«به وسائل صعود به آسمان ها، تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد» (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً).

آرى، «اين چنين اعمال بد فرعون، در نظرش زينت داده شده بود، و او را از راه حق باز داشت» (وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ).

«اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمى انجامد» (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ فِي تَباب).

«صَرْح» در اصل به معنى «وضوح و روشنى»، و «تصريح» به معنى آشكار نمودن است، سپس، به بناهاى بلند و به قصرهاى زيبا و مرتفع اين كلمه اطلاق شده، چرا كه كاملاً واضح و روشن و آشكار است، بسيارى از مفسران و ارباب لغت به اين معنى تصريح كرده اند.

و «تَباب» به معنى «خسارت و هلاكت» است.

نخستين چيزى كه در اينجا به نظر مى رسد، اين است كه، هدف فرعون از اين كار چه بود؟

 آيا او واقعاً در اين حد، از حماقت بود كه فكر مى كرد خداى موسى(عليه السلام) در آسمان است؟ و به فرض كه در آسمان باشد با ساختن يك بناى بلند كه در مقابل كوههاى سطح زمين ارتفاع بسيار ناچيزى دارد، مى تواند به آسمان برود؟!

اين مسأله، بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه فرعون با تمام غرور و تكبرى كه داشته مرد هوشيار و سياستمدارى بود، كه ساليان دراز ملت عظيمى را در بند نگه داشته بود، و با قدرت بر آنها حكومت مى كرد، و در مورد چنين اشخاصى، هر حركتى جنبه شيطانى دارد، بايد قبل از هر چيز به سراغ تحليل انگيزه سياست شيطانى اين امر رفت.

ظاهر اين است، فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:

1 ـ او مى خواست، وسيله اى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها از مسأله نبوت موسى(عليه السلام) و قيام بنى اسرائيل، فراهم آورد، و مسأله ساختن اين بناى مرتفع، كه به گفته بعضى از مفسران، در زمينى بسيار وسيع با پنجاه هزار مرد بنّا و معمار، و كارگران زياد، براى فراهم آوردن وسائل ساخته مى شد، مى توانست مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار دهد، و هر چه بنا بالاتر مى رود توجه مردم را بيشتر به خود جلب كند، و نقل همه محافل و خبر روز، همين موضوع باشد و مسأله پيروزى موسى را بر ساحران كه ضربه عظيمى بر پيكر قدرت فرعونيان وارد ساخت، موقتاً به طاق نسيان زند.

2 ـ او مى خواست، از اين طريق كمك مادى و اقتصادى، به توده هاى زحمت كش كند، و كارى هر چند موقت براى بيكاران فراهم سازد، تا كمى مظالم او را فراموش كنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى، به خزينه او بيشتر گردد.

3 ـ برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا، بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند،  و احتمالاً تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد، و براى تحميق مردم بگويد: خداى موسى هر چه بود تمام شد! به سراغ كار خود برويد، و فكرتان راحت باشد!

و گرنه، براى فرعون، روشن بود بناى عظيم او كه از چند صد متر تجاوز نمى كرد، سهل است از فراز كوههاى بسيار مرتفع نيز اگر به آسمان نگاه شود، منظره آن همان است كه از روى زمين صاف، ديده مى شود بدون كمترين تغيير.

قابل توجه اين كه، فرعون در برابر موسى(عليه السلام) با گفتن اين سخنان و بيان اين دستور، يك گام عقب نشينى مى كند، و مى گويد: من مى خواهم درباره خداى موسى تحقيق كنم: «فَاطَّلَعَ اِلى اِلهِ مُوسى» و مى افزايد: «هر چند او را دروغگو گمان مى كنم» و به اين ترتيب از مرحله يقين به خلاف، به مرحله گمان و شك تنزل مى كند.

و نيز قابل توجه اين كه، قرآن با جمله «وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعُونَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيْلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَونَ اِلاّ فِي تَباب»، نخست، ريشه اصلى انحراف فرعون را كه همان زينت يافتن اعمال زشتش در نظرش، به خاطر كبر و غرور و خودخواهى است، بيان مى دارد، سپس نتيجه آن را كه، گمراهى از طريق حق است.

و در مرحله سوم، شكست نهائى نقشه هاى او را اعلام مى كند، سه جمله كوتاه با سه محتواى غنى.

مسلماً اين بازى هاى سياسى، براى مدت كوتاهى، مى تواند مؤثر واقع شود، ولى در دراز مدت، قطعاً با شكست روبرو خواهد شد.

در بعضى از روايات آمده است، «هامان» بناى «برج فرعونى» را آن قدر بالا برد كه، ديگر تندبادها اجازه ادامه كار، به بناها نمى دادند، نزد فرعون آمد و به او  گفت: ديگر ما قادر نيستيم بر ارتفاع بنا بيفزائيم، و چيزى نگذشت كه تندباد سهمگينى وزيد و بنا را واژگون كرد.(1)

و معلوم شد تمام قدرت نمائى فرعون، به يك باد بند است!.

 

38وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ

39يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ

40مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِساب

 

ترجمه:

38 ـ كسى كه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود، گفت: «اى قوم! از من پيروى كنيد تا شما را به راه درست هدايت كنم.

39 ـ اى قوم من! اين زندگى دنيا، تنها متاع زودگذرى است; و آخرت سراى هميشگى است!

40 ـ هركس بدى كند، جز به مانند آن كيفر داده نمى شود; ولى هر كس كار شايسته اى انجام دهد ـ خواه مرد يا زن ـ در حالى كه مؤمن باشد آنها وارد بهشت مى شوند و در آن روزى بى حسابى به آنها داده خواهد شد.

 

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 125 (نقل از تفسير على بن ابراهيم).

 

از من پيروى كنيد تا راه راست را به شما نشان دهم

گفتيم: «مؤمن آل فرعون»، سخنان خود را در چند مقطع بيان كرد، در اين آيات، كه چهارمين مقطع از سخنان او است، مقصود خود را از طريق ديگرى دنبال مى كند، و آن توجه دادن به «ناپايدارى زندگى دنيا» و «مسأله معاد و حشر و نشر» است، و توجه به آنها بدون شك، تأثير عميقى در تربيت انسان ها دارد.

نخست مى گويد: «كسى كه ايمان آورده بود، صدا زد اى قوم من! از من پيروى كنيد تا من شما را به راه حق ارشاد كنم» (وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ).

در چند آيه قبل از اين، خوانديم كه فرعون مى گفت: آنچه من مى گويم راه رشد و صلاح است، «مؤمن آل فرعون»با اين سخنش به مقابله و تكذيب فرعون پرداخته، و به جمعيت مى فهماند كه، فريب سخنان وسوسه انگيز فرعون را نخوريد، كه برنامه هاى او به شكست و بدبختى مى انجامد، راه اين است كه من مى گويم، راه تقوا و خداپرستى.

* * *

سپس افزود: «اى قوم من! به اين دنيا دل نبنديد كه اين زندگى پست تنها متاع زودگذرى است، و آخرت سراى هميشگى و ابدى شما است» (يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ).

گيرم كه با «هزار مكر و فسون» ما پيروز شويم، و حق را پشت سر اندازيم، دست به انواع ظلم و ستم، دراز كنيم، و دامان ما به خونهاى بى گناهان آغشته شود، مگر عمر ما در اين جهان چه اندازه خواهد بود؟ اين چند روز عمر، به سرعت مى گذرد، و چنگال مرگ، گريبان همه را مى گيرد، و از فراز قصرهاى  باشكوه، به زير خاك مى كشاند، قرارگاه زندگى ما جاى ديگرى است.

* * *

مسأله، تنها فانى بودن اين دنيا و باقى بودن سراى آخرت نيست، مسأله مهم، مسأله حساب و جزاست: «هركس عمل بدى انجام دهد، فقط به اندازه آن به او كيفر داده مى شود، اما كسى كه عمل صالحى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن باشد، وارد بهشت مى شود و روزى بى حسابى به او داده خواهد شد» (مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِساب).

او در اين سخنان حساب شده اش، از يكسو اشاره به عدالت خداوند در مورد مجرمان مى كند كه تنها به مقدار جرمشان جريمه مى شوند.

و از سوى ديگر، اشاره به فضل بى انتهاى او، كه در مقابل يك عمل صالح پاداش بى حساب به مؤمنان داده مى شود، و هيچگونه موازنه اى در آن رعايت نخواهد شد، پاداشى كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و حتى به فكر انسانى خطور نكرده است.

و از سوى سوم، لزوم توأم بودن ايمان و عمل صالح را، ياد آور مى شود.

و از سوى چهارم، مساوات مرد و زن در پيشگاه خداوند و در ارزشهاى انسانى.

به هر حال، او با اين سخن كوتاه خود، اين واقعيت را بيان مى كند كه متاع اين جهان، گر چه ناچيز است و ناپايدار، ولى مى تواند وسيله رسيدن به پاداش بى حساب گردد، چه معامله اى از اين پرسودتر؟!

ضمناً تعبير به «مثلها» اشاره به اين است كه مجازاتهاى عالم ديگر شبيه همان كارى است كه انسان در اين دنيا انجام داده است، شباهتى كامل و تمام  عيار.

تعبير به «بِغَيْرِ حِساب»، ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه نگاهداشتن حساب عطايا مخصوص كسانى است كه مواهب محدودى دارند، و مى ترسند اگر حساب را نگه ندارند، گرفتار كمبود شوند، اما كسى كه خزائن نعمتهاى او نامحدود و بى پايان است، و هر قدر ببخشد كاستى در آن پيدا نمى شود، (زيرا هر قدر از بى نهايت بر دارند باز هم بى نهايت است!)، نياز به حسابگرى ندارد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه، آيا اين آيه، با آيه اى كه مى گويد: «هر كس كار نيكى انجام دهد، ده برابر پاداش به او عطا مى شود» منافات ندارد؟ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها».(1)

در پاسخ بايد به اين نكته توجه كرد كه، ده برابر حداقل پاداش الهى است، و لذا در مورد انفاق، به هفتصد برابر و بيشتر ارتقاء مى يابد، و سرانجام به مرحله پاداش بى حساب مى رسد، كه هيچ كس جز خدا حد آن را نمى داند.

* * *

41وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النّارِ

42تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفّارِ

43لاجَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِى الدُّنْيا وَ لا فِى الآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ

44فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ

45فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ

46النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ

 

ترجمه:

41 ـ اى قوم من! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم، اما شما مرا به سوى آتش فرا مى خوانيد؟!

 

42 ـ مرا دعوت مى كنيد كه به خداوند يگانه كافر شوم و همتائى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم!

43 ـ قطعاً آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد، نه دعوت (و حاكميتى) در دنيا دارند و نه در آخرت، و تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست; و مسرفان اهل آتشند.

44 ـ و به زودى آنچه را به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد! من كار خود را به خداو وامى گذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بيناست»!

45 ـ خداوند او را از نقشه هاى سوء آنها نگه داشت، و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد.

46 ـ (عذاب آنها) آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند; و روزى كه قيامت بر پا شود (مى فرمايد:) «آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد»!

 


1 ـ انعام، آيه 160.

 

آخرين سخن!

در پنجمين و آخرين مقطع، «مؤمن آل فرعون» پرده ها را كنار زد، و بيش از آن نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد، آنچه گفتنى بود گفت، و آنها نيز ـ چنان كه خواهيم ديد ـ تصميم خطرناكى درباره او گرفتند.

از قرائن بر مى آيد كه آن قوم لجوج و مغرور و خودخواه، در برابر سخنان اين مرد شجاع و با ايمان، سكوت نكردند، و متقابلاً از مزاياى شرك سخن گفتند، و او را به بت پرستى دعوت نمودند.

لذا او فرياد زد: «اى قوم! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد»؟! (وَ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النّارِ).

من، سعادت شما را مى طلبم، و شما بدبختى مرا، من شما را به شاهراه هدايت مى خوانم، و شما مرا به بيراهه مى خوانيد.

* * *

آرى، «شما مرا دعوت مى كنيد كه، به خداى يگانه كافر شوم، و شريكهائى كه به آن علم ندارم، براى او قرار دهم، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم» (تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفّارِ).

از آيات مختلف قرآن، و نيز تاريخ مردم مصر، به خوبى استفاده مى شود كه، آنها علاوه بر پرستش فراعنه، بت هاى فراوانى نيز داشتند، چنان كه در آيه 127 سوره «اعراف» مى خوانيم اطرافيان فرعون به او گفتند: أَتَذَرُ مُوسى وَ قَومَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الاَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ: «آيا اجازه مى دهى كه موسى و قومش در زمين فساد كنند و تو و خدايانت را ترك گويند»؟!

«يوسف» نيز در زندان فراعنه، به هم بندهاى خود گفت: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ اَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ: «آيا معبودهاى پراكنده، بهترند، يا خداوند يگانه قهار»؟!.(1)

به هر حال، مؤمن آل فرعون، در يك مقايسه روشن به آنها ياد آورى كرد كه دعوت شما، دعوت به سوى شرك است، چيزى كه حداقل، دليلى بر آن وجود ندارد، و راهى است تاريك و خطرناك، اما من شما را به راهى روشن، راه خداوند عزيز و توانا، راه خداوند غفّار و بخشنده دعوت مى كنم.

تعبير به «عزيز» و «غفّار»، از يكسو، اشاره به اين مبدأ بزرگ بيم و اميد است  و از سوى ديگر، اشاره اى به نفى الوهيت بتها و فراعنه، كه نه عزتى در آنان است و نه عفو و گذشتى!

* * *

سپس افزود: «قطعاً آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد، نه دعوتى در دنيا دارد و نه در آخرت (اين بتها هرگز رسولانى به سوى مردم نفرستاده اند تا آنها را به سوى خود دعوت كنند، و نه در آخرت مى توانند حاكميت بر چيزى داشته باشند)» (لاجَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِى الدُّنْيا وَ لا فِى الْآخِرَةِ).(2)

اين موجودات بى حس و شعور، هرگز مبدأ حركتى نبوده اند و نخواهند بود، نه سخنى مى گويند، نه رسولانى دارند، و نه دادگاه و محكمه اى، خلاصه، نه گرهى از كار كسى مى گشايند، و نه مى توانند گرهى در كار كسى بزنند.

و به همين دليل، بايد بدانيد: «تنها بازگشت ما در قيامت، به سوى خدا است» (وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللّهِ).

او است كه رسولان خود را براى هدايت انسان ها فرستاده، و او است كه آنها را در برابر اعمالشان، پاداش و كيفر مى دهد.

و نيز بايد بدانيد كه: «اسراف كاران و متجاوزان اهل دوزخند» (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ).

به اين ترتيب، «مؤمن آل فرعون» سرانجام ايمان خود را آشكار ساخت، و «خط توحيدى» خويش را از «خط شرك آلود» آن قوم، جدا كرد، دست رد بر سينه آن نامحرمان زد، و يك تنه با منطق گويايش در برابر همه آنها ايستاد.

 

* * *

و در آخرين سخنش، با تهديدى پر معنى گفت: «به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم، به خاطر خواهيد آورد، و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامانتان را در اين جهان، و آن جهان مى گيرد به صدق گفتار من پى مى بريد» (فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ).

اما افسوس، كه آن زمان دير است، اگر در آخرت باشد، راه بازگشت وجود ندارد، و اگر در دنيا باشد، به هنگام نزول عذاب، تمام درهاى توبه بسته مى شود.

سپس افزود: «من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه يكتا، واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بينا است» (وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ). و به همين دليل، نه از تهديدهاى شما مى ترسم، و نه كثرت و قدرت شما و تنهائى من، مرا به وحشت مى افكند، چرا كه سر تا پا خود را به كسى سپرده ام كه قدرتش بى انتها است و از حال بندگانش به خوبى آگاه است.

اين تعبير، ضمناً دعاى مؤدبانه اى بود از اين مرد با ايمان، كه در چنگال قومى زورمند، و بى رحم گرفتار بود، تقاضائى بود، مؤدبانه از پيشگاه پروردگار، كه در اين شرائط او را در كنف حمايت خويش قرار دهد.

* * *

خداوند هم، اين بنده مؤمن مجاهد را، تنها نگذاشت، و چنان كه در آيه بعد مى خوانيم: «خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها نگه داشت» (فَوَقاهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا).

تعبير به «سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» نشان مى دهد كه اجمالاً توطئه هاى مختلفى بر ضد او چيدند، اما اين توطئه ها چه بود؟ قرآن، سربسته بيان كرده است، طبعاً انواع مجازاتها و شكنجه ها، و سرانجام قتل و اعدام بوده است، اما لطف الهى  همه آنها را خنثى كرد.

در بعضى از تفاسير آمده است كه او با استفاده از يك فرصت مناسب، خود را به «موسى»(عليه السلام) رسانيد، و همراه «بنى اسرائيل» از دريا عبور كرد، و نيز گفته شده است كه وقتى تصميم بر قتل او گرفتند، او به كوهى متوارى شد، و از نظرها پنهان گشت.(3)

اين دو منافاتى با هم ندارند، ممكن است نخست در بيرون شهر مخفى شده باشد، تا بعداً به بنى اسرائيل ملحق گردد.

بخشى از اين توطئه ها، ممكن است توطئه تحميل بت پرستى و بيرون كردن او از خط توحيد بوده كه خداوند اين را هم از او بر طرف ساخت، و او را در مسير ايمان و توحيد و تقوا راسخ قدم كرد.

ولى در مقابل «عذاب هاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد» (وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ).(4)

عذاب و مجازات الهى، همه اش دردناك است، اما تعبير به «سُوءُ الْعَذابِ» نشان مى دهد كه، خداوند عذاب دردناك ترى براى اين گروه، انتخاب فرمود اين همان چيزى است كه در آيه بعد به آن اشاره مى كند.

* * *

و مى فرمايد «مجازات دردناك آنها، همان آتش است كه هر صبح و شام بر  آن عرضه مى شوند» (النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا).(5)

«و روزى كه قيامت برپا مى گردد، دستور مى دهد آل فرعون را در اشدّ عذاب وارد كنيد» (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ).

قابل توجه اين كه اولاً، تعبير به «آل فرعون» مى كند كه اشاره به خاندان و اطرافيان و اصحاب گمراه او است، جائى كه آنها گرفتار چنين سرنوشتى شوند، تكليف خود «فرعون» روشن است.

ثانياً: مى گويد: آنها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند، اما در قيامت آنها را وارد اشدّ عذاب مى كند، اين به خوبى دلالت دارد كه، عذاب اول، عذاب برزخى است كه بعد از اين دنيا و قبل از قيام قيامت است و كيفيت آن عرضه و نزديكى به آتش دوزخ است، عرضه اى كه هم روح و جان را به لرزه در مى آورد و هم جسم را تحت تأثير قرار مى دهد.

ثالثاً: تعبير به «غدو» و «عشى» (صبح و شام)، يا اشاره به دوام اين عذاب است، چنان كه مى گوئيم فلان كس، صبح و شام مزاحم ما است، يعنى همواره و هميشه، و يا اشاره به انقطاع عذاب برزخى است كه تنها در مواقع صبح و شام كه مواقع قدرت نمائى فراعنه، و عيش و نوش آنها بوده، به آن گرفتار مى شوند.

از تعبير «غدو» و «عشى» (صبح و شام) نيز نبايد تعجب كرد، كه مگر در عالم برزخ، چنين امورى هست؟ زيرا از آيات قرآن استفاده مى شود كه حتى در قيامت نيز صبح و شام وجود دارد، چنان كه در آيه 62 سوره «مريم» مى خوانيم: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيْها بُكْرَةً وَ عَشِيّاً: «براى آنها (بهشتيان) صبح و شام روزى مخصوصى است».

 اين منافات با دائمى بودن نعمتهاى بهشتى ندارد، چنان كه در آيه 35 سوره «رعد» آمده است: «أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها» زيرا ممكن است در عين دوام نعمت، روزى ها و الطاف مخصوصى در اين دو وقت نصيب بهشتيان گردد.

* * *


1 ـ يوسف، آيه 39.

2 ـ «لاجَرَمَ» چنان كه قبلاً هم گفته ايم، تركيبى است از كلمه «لا» و «جرم» (بر وزن حرم) كه در اصل به معنى قطع كردن و چيدن ميوه، است، اين تركيب مفهومش اين است كه چيزى نمى تواند اين كار را قطع كند و مانع از آن شود، لذا روى هم رفته به معنى «قطعاً» و «ناچار» و گاه به معنى «سوگند» به كار مى رود.

3 ـ «مجمع البيان» جلد 8، صفحه 818، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ «حاقَ» به معنى «اصابت كرد» و «نازل شد» تفسير شده است، ولى اين احتمال را نيز داده اند كه اصل آن «حق» بوده كه يك «قاف» آن تبديل به «الف» شده و «حاق» (مفردات راغب ماده حاق) ضمناً «سوء العذاب» از قبيل اضافه صفت به موصوف است، و در اصل «العذاب السوء» بوده است.

5 ـ «النار» بدل از «سوء العذاب» است.

 

1 - سرگذشت مؤمن آل فرعون يك درس بزرگ مبارزه با طاغوت ها

اديان الهى، و مكتب هاى آسمانى، كه در برابر طاغوت ها و جبّاران ظاهر شدند، در آغاز، به وسيله گروه اندكى عرضه شد، آنها اگر مى خواستند از كمى نفرات وحشت كنند، و كثرت مخالفان را دليل بر حقّانيّت آنها بشمرند، هرگز اين مكتب ها رشد نمى كرد.

اصل اساسى كه بر تمام برنامه هاى آنها حاكم بود، همان است كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار پرمحتوايش بيان فرموده: أَيُّهَا النّاسُ لاتَسْتَوحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اَهْلِهِ: «اى مردم در طريق هدايت، از كمى نفرات هرگز وحشت نكنيد».(1)

«مؤمن آل فرعون» سمبلى بود از اين مكتب، و رهروى بود از پيشقدمان اين راه، و نشان داد كه، يك انسان با عزم و اراده راسخ ناشى از ايمان، مى تواند حتى در اراده فراعنه جبّار، اثر بگذارد و پيامبر بزرگى را از خطر برهاند.

 تاريخ زندگى اين مرد شجاع و هوشيار، نشان مى دهد كه هميشه بايد حركات طرفداران حق، حساب شده باشد، گاه بايد ايمان را اظهار كرد و فرياد كشيد، گاه بايد براى هدفهاى «كوتاه مدت» و «دراز مدت» ايمان را مكتوم داشت،و «تقيه» چيزى جز اين نيست كه انسان به خاطر هدفهاى مقدسش، اعتقاد خود را در مقطع خاصى مكتوم دارد.

همان گونه كه مجهز بودن به سلاح ظاهرى، براى درهم كوبيدن دشمن لازم است، سلاح برنده منطق نيز ضرورى است كه تأثيرش از سلاح ظاهر، به مراتب بيشتر است; لذا كارى را كه «مؤمن آل فرعون» با منطق خود انجام داد در آن شرائط خاص از هيچ سلاحى ساخته نبود.

و بالاخره، داستان «مؤمن آل فرعون» نشان مى دهد كه، خدا اين گونه افراد با ايمان را تنها نمى گذارد، و در برابر خطرات، در پناه لطف خودش قرار مى دهد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «مؤمن آل فرعون»، طبق بعضى از روايات سرانجام به شهادت رسيد، و اين كه قرآن مى گويد: خداوند او را از توطئه هاى شوم فرعونيان رهائى بخشيد، منظور اين است كه او را از انحراف عقيده و تحميل كفر و شرك بر او، حفظ كرد.(2)

* * *


1 ـ «نهج البلاغه» خطبه 201.

2 ـ در كتاب «محاسن برقى» آمده است از «امام صادق»(عليه السلام) درباره تفسير «فَوَقاهُ اللّه سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» سؤال كردند، فرمود: «اَما لَقَدْ سَطَوا عَلَيْهِ وَ قَتَلُوهُ وَ لكِنْ اَتَدْرُونَ ما وَقاهُ؟ وَقاهُ اَنْ يَفْتِنُوهُ فِي دينِهِ» (نور الثقلين، جلد 4، صفحه 521).

 

2 - تفويض كار به خدا

درباره اهميت واگذارى كار خويش به خدا، و توكل بر پروردگار، همين بس كه در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: أَلاِيمانُ لَهُ أَرْكانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَكُّلُ  عَلَى اللّهِ وَ تَفْوِيضُ الاَمْرِ إِلَى اللّهِ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْلِيْمُ لِأَمْرِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ: «ايمان چهار ركن دارد: توكل بر خدا، واگذارى كار خويش به او، و راضى بودن به قضاى الهى، و تسليم در برابر فرمان خداوند».(1)

امام صادق(عليه السلام) فرمود: الْمُفَوِّضُ أَمْرَهُ إِلَى اللّهِ فِي راحَةِ الاَبَدِ، وَ الْعَيْشُ الدّائِمُ الرَّغَدُ، وَ الْمُفَوِّضُ حَقّاً هُوَ الْعالِي عَنْ كُلِّ هِمَّة دُونَ اللّهِ: «كسى كه كار خود را به خدا واگذارد، در راحت ابدى و زندگى جاودانه پر بركت است، و كسى كه حقيقتاً كار خود را به خدا واگذارد، برتر از آن است كه به غير او بينديشد».(2)

«تفويض» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به معنى «رد كردن» است، بنابر اين، «تفويض امر به خدا» به معنى واگذار نمودن كار خويش به او است، نه به اين معنى كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد، كه اين به طور مسلم تحريفى است در معنى «تفويض»، بلكه به اين معنى است كه نهايت كوشش و تلاش و جهاد را به كار گيرد، و هنگامى كه در برابر موانع سخت قرار گرفت، وحشت نكند، دست پاچه نشود، و دلسرد نگردد، بلكه كار خود را به خدا واگذارد، و با عزمى راسخ به جهاد و تلاش ادامه دهد.

«تفويض» گر چه از نظر مفهوم، با «توكل» شباهت زيادى دارد، ولى مرحله اى برتر از آن است، چرا كه «حقيقت توكل» خدا را وكيل خويش دانستن است، ولى «تفويض» مفهومش واگذارى مطلق به او است، زيرا بسيار مى شود كه انسان وكيلى انتخاب مى كند ولى به نظارت خويش نيز ادامه مى دهد، اما در مقام تفويض هيچ نظرى از خود ندارد.

* * *

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 68، صفحه 341 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 56.

2 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 387، ماده «فوض».

3 - عالم برزخ

«برزخ»، چنان كه از نامش پيدا است، عالمى است واسطه، در ميان اين جهان و جهان ديگر، در قرآن مجيد، به همان اندازه كه درباره عالم قيامت فراوان صحبت شده، درباره برزخ بحث كمى ديده مى شود، به همين دليل هاله اى از ابهام آن را فرا گرفته، و خصوصيات و جزئيات آن چندان روشن نيست.

حقيقت اين است كه، آگاهى بر خصوصيات برزخ، تأثير زيادى بر مسائل اعتقادى نمى گذارد و شايد به همين جهت كمتر درباره آن در كتاب اللّه، بحث شده است، ولى اين نكته را نبايد فراموش كرد كه قرآن، اصل وجود عالم برزخ را با صراحت بيان داشته است.

از جمله آياتى كه به وضوح از وجود چنين عالمى خبر مى دهد، آيات مورد بحث است آنجا كه مى گويد: «آل فرعون قبل از قيام قيامت هر صبح و شام از طريق عرضه شدن بر آتش، مجازات مى شوند» اين چيزى جز «عذاب برزخى» نيست.

از سوى ديگر، آياتى كه درباره حيات جاويدان شهيدان، بعد از مرگ سخن مى گويد، و از پاداش هاى فوق العاده آنها بحث مى كند، گواه بر وجود «نعمت هاى برزخى» است.

قابل توجه اين كه، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذا ماتَ عُرِضَ عَلَيْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ، إِنْ كانَ مِنَ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَمِنَ الْجَنَّةِ، وَ إِنْ كانَ مِنْ أَهْلِ النّارِ فَمِنَ النّارِ، يُقالُ هذا مَقْعَدُكَ حَتّى يَبْعَثُكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ!: «هنگامى كه يكى از شما از دنيا مى رود، جايگاه او هر صبح و شام به او عرضه مى شود، اگر بهشتى باشد جايگاهش را در بهشت، و اگر دوزخى باشد جايگاهش را در آتش، و به او مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت  است» (و همين امر باعث شادى يا عذاب روح او مى شود).(1)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: ذلِكَ فِى الدُّنْيا قَبْلَ يَومِ الْقِيامَةِ لِأَنَّ فِي نارِ الْقِيامَةِ لايَكُونُ غُدُوٌّ وَ عَشِىٌّ، ثُمَّ قالَ إِنْ كانُوا يُعَذَّبُونَ فِى النّارِ غُدُوّاً وَ عَشِيّاً فَفِي ما بَيْنَ ذلِكَ هُمْ مِنَ السُّعَداءِ، لا وَ لكِنْ هذا فِى الْبَرْزَخِ قَبْلَ يَومِ الْقِيامَةِ أَ لَمْ تَسْمَعْ قَولَهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ أَشَدَّ الْعَذابِ: «اين در دنيا قبل از روز قيامت است، زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد. سپس فرمود: اگر آنها در قيامت تنها صبح و شام در آتش دوزخ، عذاب شوند، در ميان اين دو بايد سعادتمند باشند، چنين نيست، اين، مربوط به برزخ است پيش از روز قيامت، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله) نشنيده اى كه مى فرمايد: هنگامى كه قيامت برپا مى گردد فرمان داده مى شود، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد».(2)

امام نمى فرمايد: در قيامت صبح و شام نيست، بلكه مى فرمايد: آتش دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آنچه مجازاتش صبح و شام دارد، عالم برزخ است، سپس به جمله بعد كه سخن از قيامت مى گويد، به عنوان قرينه اى بر اين كه جمله قبل، مربوط به برزخ است، استدلال مى فرمايد.

درباره برزخ و دلائل آن در جلد 14 صفحه 314 به بعد (ذيل آيه 100 سوره مؤمنون) به طور مشروح بحث كرده ايم.

* * *

47وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصِيباً مِنَ النّارِ

48قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ

49وَ قالَ الَّذِينَ فِى النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ

50قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلال

 

ترجمه:

47 ـ (به خاطر بياور) هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجّه مى كنند; ضعفيفان به مستكبران مى گويند: «ما پيرو شما بوديم، آيا شما (امروز) سهمى از آتش را به جاى ما پذيرا مى شويد»؟!

48 ـ مستكبران مى گويند: «ما همگى در آن هستيم، زيرا خداوند در ميان بندگانش (به عدالت) حكم كرده است»!

49 ـ و آنها كه در آتشند به مأموران دوزخ مى گويند: «از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد»!

 50 ـ آنها مى گويند: «آيا پيامبران شما دلائل روشن برايتان نياوردند»؟! مى گويند: (آرى) آنها مى گويند: «پس هر چه مى خواهيد (خدا را) بخوانيد; ولى دعاى كافران (به جائى نمى رسد و) جز در ضلالت نيست»!

 


1 ـ اين روايت را «بخارى» و «مسلم» در «صحيح» خود نقل كرده اند (طبق نقل طبرسى و دُرّ المنثور و قرطبى ذيل آيات مورد بحث) در «صحيح مسلم» بابى براى اين موضوع منعقد شده، و در آن روايات متعددى آمده است به جلد چهار «صحيح مسلم»، صفحه 2199 مراجعه شود.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 818.

 

محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ!

از آنجا كه «مؤمن آل فرعون» در پايان سخنانش، جمعيت فرعونيان را به مسأله قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، آيات مورد بحث رشته سخن را در همين زمينه به دست گرفته، و دنبال مى كند، و صحنه هائى از گفتگوى پرخاشگرانه دوزخيان را در دل آتش، منعكس مى سازد.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياور، هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ، محاجه و گفتگو مى كنند، «ضعفا» به «مستكبران» مى گويند: ما پيروان شما بوديم، آيا اكنون سهمى از عذاب، و نصيبى از آتش دوزخ را، به جاى ما پذيرا مى شويد»؟ (وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِى النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصِيباً مِنَ النّارِ).(1)

منظور از «ضعفا» كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر، حركت مى كردند كه قرآن از آنها به عنوان «مستكبران» ياد كرده است:

بدون شك، اين پيروان در آنجا مى دانند كه رهبران آنها نيز گرفتار عذابند، و كمترين توانائى براى دفاع از آنها ندارند، اما چرا اين پيروان به آنها پناه مى برند و  تقاضا مى كنند، سهمى از عذابشان را بپذيرند؟!

بعضى گفته اند: اين به خاطر آن است، كه در اين جهان عادت كرده بودند در حوادث سخت به آنها پناه برند، در آنجا نيز ناخودآگاه به سوى اين امر كشيده مى شوند.

ولى بهتر اين است كه گفته شود: اين يك نوع، سخريه و ملامت و سرزنش نسبت به آنها است، تا معلوم شود تمام ادعاهاى آنها پوشالى و خالى از حقيقت بوده است.(2)

قابل توجه اين كه، از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده: در يكى از روزهاى «غدير» خطبه اى خواند، و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى، آنها را به طاعت كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است، توجه داد، و آيه فوق را يادآور شد، سپس افزود: أَفَتَدْرُونَ الاِسْتِكْبارَ ما هُو؟ هُوَ تَرْكُ الطّاعَةِ لِمَنْ أُمِرُوا بِطاعَتِهِ، وَ التَّرَفُّعُ عَلى مَنْ نُدِبُوا إِلى مُتْابَعَتِهِ، وَ الْقُرْآنُ يَنْطِقُ مِنْ هذا كَثِيراً، إِنْ تَدَبَّرَهُ مُتَدَبِّرٌ زَجَرَهُ، وَ وَعَظَهُ!: «آيا مى دانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت كسانى كه مأمور به اطاعت آنها هستند، و خود برتربينى نسبت به آنها كه به تبعيت از آنها خوانده شده اند، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مى گويد، به گونه اى كه اگر انسان در آن بينديشد، او را اندرز مى دهد و از خلاف باز مى دارد» (در حقيقت امام(عليه السلام) با اين تعبيرات زنده و روشن، مى خواهد راه عذر را بر كسانى كه وصاياى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در روز «غدير» فراموش كردند، و دنبال دگران رفتند ببندد).(3)

* * *

به هر حال، مستكبران، در پاسخ اين سخن، سكوت نمى كنند، اما جوابى مى گويند كه، از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد، چنان كه قرآن در آيه بعد به آن اشاره كرده مى فرمايد: «مستكبران مى گويند: ما و شما همگى در اين آتش دوزخيم، و سرنوشت مشتركى داريم، خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است»! (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ).

اگر مى توانستيم مشكلى را از شما حل كنيم، از خودمان حل مى كرديم، هيچ كارى از ما در اينجا ساخته نيست، نه دفع عذاب از شما و نه از خودمان، و نه حتى پذيرش بخشى از مجازات شما.

قابل توجه اين كه در آيه 21 سوره «ابراهيم»، همين پيشنهاد ضعفا در برابر مستكبران، مطرح شده، و در آنجا مى خوانيم: مستكبران در جواب مى گويند: لَو هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيص: «اگر خدا ما را (به سوى راه رهائى از عذاب) هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم (كار از اينها گذشته است) چه بى تابى كنيم و چه شكيبائى، تفاوتى ندارد»! پيدا است كه اين دو جواب منافاتى با هم ندارد و مكمل يكديگر است.

* * *

اينجا است كه دست آنها از هر وسيله اى كوتاه مى شود، رو به سوى خازنان دوزخ و مأموران عذاب مى كنند «و اين دوزخيان به خازنان جهنم مى گويند شما از پروردگارتان بخواهيد، يك روز عذاب را از ما بر دارد» (وَ قالَ الَّذِينَ فِى النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ).(4)

آنها مى دانند، كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست، تنها تقاضايشان اين  است كه يك روز، عذاب الهى از آنان برداشته شود، يك روز تخفيف بگيرند، نفسى تازه كنند، و اندكى بياسايند، و به همين قانع هستند!

* * *

ولى مراقبان دوزخ «مى گويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند»؟ و آيا به قدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ).

در پاسخ «مى گويند: آرى» (قالُوا بَلى).

ولى خازنان دوزخ به آنان «مى گويند: حال كه چنين است هر چه مى خواهيد دعا كنيد، اما بدانيد دعاى كافران به جائى نمى رسد و ضايع و نابود مى شود»! (قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاّ فِي ضَلال).

شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند، اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد، بنابراين هر چه دعا كنيد سودى ندارد، چرا كه خدا دعاى كافران را نمى پذيرد.

جمعى از مفسران در تفسير جمله اخير گفته اند: منظور اين است كه شما خودتان دعا كنيد زيرا ما بدون اذن پروردگار نمى توانيم دعا كنيم، اشاره به اين كه وقتى ما چنين اجازه اى نداشته باشيم، بايد بدانيد درهاى نجات به روى شما بسته است، درست است كه كافر در قيامت مؤمن مى شود، اما اين ايمان، چيزى از آثار كفر او نمى كاهد، لذا همچنان نام كافر بر او مى ماند.

ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

51إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ

52يَوْمَ لايَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ

53وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ

54هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِي الأَلْبابِ

55فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الإِبْكارِ

 

ترجمه:

51 ـ ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و (در آخرت) روزى كه گواهان به پا مى خيزند، يارى مى دهيم!

52 ـ روزى كه عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان نمى بخشد; و لعنت خدا براى آنها، و خانه (و جايگاه) بد نيز براى آنان است.

53 ـ و ما به موسى هدايت بخشيديم، و بنى اسرائيل را وارثان كتاب (تورات) قرار داديم.

54 ـ كتابى كه مايه هدايت و تذكّر براى صاحبان عقل بود!

55 ـ پس (اى پيامبر!) صبر و شكيبائى پيشه كن كه وعده خدا حق است، و براى گناهت استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور!

 

 


1 ـ بعضى تصور كرده اند كه مرجع ضمير در «يَتَحاجُّونَ» آل فرعون مى باشد، ولى قرائن موجود در اين آيات نشان مى دهد كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه كفّار را شامل مى شود.

2 ـ «تَبَعاً» جمع «تابع» است، و بعضى احتمال داده اند كه «مصدر» باشد و اطلاق مصدر بر اشخاصى كه موصوف به صفتى هستند، معمول است يعنى ما عين تبعيت براى شما بوديم!

3 ـ «مصباح شيخ» (طبق نقل تفسير نور الثقلين، جلد4، صفحه 526).

4 ـ «خزنه» جمع «خازن» به معنى «محافظ و نگاهبان» است.

 

ما مؤمنان را يارى مى دهيم

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از محاجه و گفتگوهاى دوزخيان بود، كه نمى توانند يكديگر را يارى كنند، و نه كسى به يارى آنها مى شتابد، و از آنجا كه در آيات پيش از آن نيز، سخن از «مؤمن آل فرعون» آن مرد مجاهد و مبارز كم نظير و حمايت خداوند از او، مطرح بود، در آيات مورد بحث، به عنوان يك قانون كلى، حمايت خويش را از پيامبران و مؤمنان در دنيا و آخرت، بيان مى دارد.

مى فرمايد: «ما به طور مسلم رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا، و روز قيامت ـ كه گواهان بر پا مى خيزند ـ يارى مى دهيم» (إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ).

حمايتى بى دريغ و مؤكد، به انواع تأكيد، حمايتى كه، بى قيد و شرط است و به همين جهت، انواع پيروزى ها را به دنبال دارد، و اعم از پيروزى در منطق و بيان، يا پيروزى در جنگ ها، يا فرستادن عذاب الهى بر مخالفان و نابود كردن آنان، و يا امدادهاى غيبى كه قلب را تقويت، و روح را به لطف الهى نيرومند و قوى مى سازد.

در اينجا به تعبير تازه اى درباره روز قيامت برخورد مى كنيم و آن «يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ» (روزى كه گواهان قيام مى كنند) مى باشد.

 «أَشْهاد» جمع «شاهد» يا «شهيد» است (همان گونه كه «اصحاب» جمع «صاحب» و «اشراف» جمع «شريف» است) و به هرحال، به معنى گواهان است.

در اين كه اين گواهان كيانند؟ تفسيرهاى مختلفى شده است كه همه قابل جمع است:

1 ـ منظور، فرشتگان مراقب اعمال آدمى است.

2 ـ منظور، پيامبران مى باشد كه گواهان امت ها هستند.

3 ـ مقصود، فرشتگان و پيامبران و مؤمنانند كه گواهان اعمال انسان ها مى باشند.

اما احتمال اين كه اعضاء پيكر انسان نيز، داخل در اين بحث باشد بعيد به نظر مى رسد، زيرا واژه «اشهاد» هر چند معنى گسترده اى دارد، اما تعبير به «يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ» (روزى كه گواهان قيام مى كنند) با آن متناسب نيست.

اين تعبير، اشاره به نكته جالبى است و مى خواهد بگويد، آن روزى كه همه خلائق در آن جمعند، گواهان در آن محضر بزرگ قيام مى كنند، و رسوائى در آنجا بدترين رسوائى است، و پيروزى نيز برترين پيروزى است، ما در آن روز، مؤمنان و رسولان خود را يارى مى كنيم و بر آبروى آنها در آن محضر بزرگ مى افزائيم.

* * *

اما آن روز، روز رسوائى و بدبختى كافران و ظالمان است، چنان كه در آيه بعد مى افزايد: «همان روزى كه عذرخواهى ظالمان، سودى نمى بخشد، و لعنت خدا مخصوص آنها است، و خانه و جايگاه بد، نيز به آنها تعلق دارد» (يَوْمَ لايَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ).

از يكسو، عذرخواهى آنها در برابر گواهان به جائى نمى رسد و رسوائى در آن محضر بزرگ دامانشان را مى گيرد.

 از سوى ديگر، از رحمت خدا دورند و لعنت كه همان بعد معنوى از رحمت است، گريبانگيرشان مى شود.

و از سوى سوم، از نظر جسمانى نيز در شكنجه و عذابند، و در بدترين جايگاه در آتش دوزخ!

سؤال

در اينجا سؤال مهمى مطرح مى شود و آن اين كه: اگر خداوند وعده پيروزى پيامبران و مؤمنان را به صورت مؤكد داده، پس چرا ما در طول تاريخ شاهد كشتار جمعى از پيامبران و مؤمنان، به دست كفار بى ايمان هستيم؟ چرا گاه آنها شديداً در تنگنا واقع مى شدند؟ و يا از نظر نظامى شاهد شكست بودند؟ مگر وعده الهى تخلف پذير است؟!

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: مقياس سنجش بسيارى از مردم در ارزيابى مفهوم پيروزى، بسيار محدود است، آنها پيروزى را تنها در اين مى دانند كه انسان دشمن را به عقب براند و چند روزى حكومت را به دست گيرد.

آنها پيروزى در هدف، و برترى مكتب را به حساب نمى آورند، آنها الگو شدن يك مجاهد شهيد را براى نسلهاى موجود و آينده، در نظر نمى گيرند، آنها عزت و سربلندى در نزد همه آزادگان جهان، و جلب خشنودى و رضايت خدا را، به هيچ مى انگارند.

بديهى است در چنان ارزيابى محدودى، اين ايراد پاسخ ندارد، اما اگر ديد خود را وسيع تر و افق فكر خود را بازتر كنيم و ارزشهاى واقعى را در نظر بگيريم، آنگاه به معنى عميق آيه پى خواهيم برد.

«سيد قطب» در تفسير «فى ظلال» در اينجا سخنى دارد كه شاهد ارزنده اى  بر اين مقصود است.

او قهرمان ميدان كربلاء «حسين عزيز»(عليه السلام) را مثال مى زند، و چنين مى گويد: «حسين رضوان اللّه عليه در چنان صحنه بزرگ از يكسو، و دردناك از سوى ديگر، شربت شهادت نوشيد، آيا اين پيروزى بود يا شكست»؟!

در مقياس كوچك و صورت ظاهر، شكست بود، اما در برابر حقيقت خالص و مقياسهاى بزرگ پيروزى عظيمى به شمار مى آيد.

براى هر شهيدى در روى زمين، قلوب پاك انسان ها مى لرزد، عشق و عواطف را برمى انگيزد، و غيرت و فداكارى را در نفوس به جنب و جوش مى آورد، همان گونه كه حسين (رضوان اللّه عليه) چنين كرد.

اين سخنى است كه هم شيعيان و هم غير شيعيان از سائر مسلمين، و هم گروه عظيمى از غير مسلمانان در آن متفق و هم عقيده اند.

چه بسيار شهيدانى كه اگر هزار سال زنده مى ماندند، نمى توانستند به مقدار شهادتشان عقيده و مكتب خود را يارى كنند، و قدرت نداشتند اين همه مفاهيم بزرگ انسانى را، در دلها به يادگار گذارند، و هزاران انسان را با آخرين سخنان خود كه با خونشان مى نويسند، به كارهاى بزرگ وادار كنند.

آرى اين سخنان و خطبه هاى آخرين، كه با خط خونين نوشته شده است، پيوسته زنده مى ماند، و فرزندان و نسلهاى آينده را به حركت در مى آورد، و اى بسا تمام تاريخ را در طول قرون و اعصار، تحت تأثير خود قرار مى دهد».(1)

بايد بر اين سخن بيفزائيم كه، ما شيعيان همه سال با چشم خود آثار حيات امام حسين عزيز(عليه السلام) و دوستان شهيدش در «كربلاء» را مى بينيم كه جلسات سوگوارى آنها سرچشمه چه جنبشهاى عظيمى مى شود؟!

ما با چشم خود، شاهد و ناظر حركت ميليون ها نفر مسلمان بيدار در ايام عاشوراى حسينى براى ريشه كن ساختن كاخ ظلم و استبداد و استعمار بوديم.

ما با چشم خود ديديم كه اين نسل فداكار كه درس خويش را در مكتب امام حسين(عليه السلام) و مجالس يادبود و ايام عاشوراى او خوانده بود، چگونه با دست خالى از هر گونه سلاح، قدرتمندترين سلاطين جبار را از تخت خود پائين كشيده اند.

آرى ما با چشم ديديم، چگونه خون حسين(عليه السلام) در عروق آنها به جريان افتاد، و تمام محاسبات سياسى و نظامى ابرقدرتها را بر هم زد.

آيا اين پيروزى حسين(عليه السلام) و يارانش نبود، كه توانستند بعد از 13 قرن چنان قدرت نمائى كنند؟!

* * *


1 ـ تفسير «فى ظلال»، جلد 7، صفحه 189.

سؤال ديگر

سؤال ديگرى نيز در اينجا مطرح مى شود، و آن اين كه: آيه فوق مى گويد: در روز قيامت عذرخواهى ظالمان مؤثر نيست، در حالى كه در آيه 36 سوره «مرسلات» مى خوانيم، در آن روز اصلاً به آنها اجازه عذرخواهى داده نمى شود، «وَ لايُؤْذَنُ لَهُمْ فزيَعْتَذِرُونَ» اين دو چگونه با هم سازگار است؟

در پاسخ بايد به دو نكته توجه كرد: نخست اين كه، روز قيامت «مواقفى» دارد كه شرائط آن با هم متفاوت است، در پاره اى از «مواقف»، زبان از كار مى افتد و دست و پا و اعضاء و جوارح، به سخن مى آيند و گواهى  مى دهند، اما در پاره اى ديگر از «مواقف»، زبان گشوده مى شود و انسان سخن مى گويد، چنان كه آيه 65 سوره «يس» از يكسو، و آيات گذشته همين سوره، درباره گفتگوها و  مشاجرات دوزخيان، شاهد اين مدعا است.

بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه، در بعضى از «مواقف» اجازه عذرخواهى به آنها داده نشود؟ در حالى كه در «مواقف» ديگر عذرخواهى مى كنند، اما سودى ندارد.

نكته ديگر اين كه: گاه انسان، سخنى مى گويد، اما بى فايده و بيهوده است، در چنين موارد، گوئى اصلاً سخنى نگفته، بنابراين جمله «به آنها اجازه عذرخواهى داده نمى شود»، ممكن است به اين معنى باشد كه، عذرخواهى آنها بيهوده است.

* * *

سپس، قرآن يكى از موارد يارى رسولان و پيروزى آنها را در پرتو حمايت الهى بر دشمنان، عنوان كرده مى گويد: «ما به موسى هدايت بخشيديم، و بنى اسرائيل را وارثان كتاب آسمانى (تورات) قرار داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ).

هدايتى كه خداوند، به موسى ارزانى داشت، معنى گسترده اى دارد كه هم مقام نبوت و وحى را شامل مى شود، و هم كتاب آسمانى، يعنى تورات، و هم هدايتهائى كه در مسير انجام رسالتش، به او داده شد، و معجزاتى كه در اختيار او قرار گرفت.

تعبير به «ميراث» در مورد «تورات»، به خاطر اين است كه «بنى اسرائيل» نسلى بعد از نسل ديگر، آن را در اختيار گرفتند، و مى توانستند از آن بهره گيرى كنند بى آن كه زحمتى براى آن كشيده باشند، همچون ميراث هاى معمولى كه بدون زحمت در اختيار انسان، قرار مى گيرد، هر چند آنها اين ميراث بزرگ الهى را ضايع كردند.

 

* * *

در آيه بعد مى افزايد: «اين كتاب آسمانى، هم مايه هدايت بود، هم ياد آورى براى صاحبان عقل» (هُدىً وَ ذِكْرى لِأُولِى الْأَلْبابِ).(1)

تفاوت «هدايت» و «ذكر» در اين است كه «هدايت» در آغاز كار است، اما «تذكر» به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلاً شنيده و به آن ايمان آورده، اما از صفحه خاطرش محو شده است، و به تعبير ديگر، كتب آسمانى هم آغازگر هدايت است، هم تداوم بخش آن.

ولى هم در آغاز، و هم در ادامه كار، بهره واقعى را «اولو الالباب» و صاحبان مغز و انديشه، مى برند، نه نابخردان لجوج، و نه متعصبان چشم و گوش بسته.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، سه دستور مهم به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى دهد كه در حقيقت دستوراتى است عمومى و همگانى هر چند مخاطب شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است.

نخست مى گويد: «صبر و شكيبائى پيشه كن، كه وعده خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ).

در برابر عناد و لجاجت دشمنان و كارشكنى آنان صبر كن.

در مقابل نادانى جمعى از دوستان، و سستى و سهل انگارى و احياناً آزار آنان صبر كن!

و در برابر تمايلات نفس و هوسهاى سركش، و خشم و غضب، نيز  شكيبائى نما.

خلاصه كليد پيروزى تو، در تمام زمينه ها «صبر و استقامت» است.

بدان كه وعده خداوند در مورد پيروزى تو و امتت، تخلف ناپذير است، اين ايمان به حقانيت وعده الهى، تو را در مسيرت دلگرم و پر استقامت مى كند، و تحمل ناملايمات را بر تو و مؤمنان، آسان مى سازد.

در قرآن مجيد بارها پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مأمور به صبر شده، كه گاهى به صورت مطلق است، همانند آيه مورد بحث، و بعضى آيات ديگر، و گاه در بعضى موارد، مخصوص ذكر شده است مانند آيه 39 سوره «ق»: فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ: «در برابر آنچه آنها مى گويند، و نسبتهاى ناروائى كه به تو مى دهند صبر كن» در جاى ديگر مى گويد: «با آن دسته از يارانت كه (ظاهراً فقيرند) اما هر صبح و شام پروردگار خويش را مى خوانند و عبادت مى كنند، صبر و شكيبائى كن، و از آنها جدا مشو».(2)

تمام پيروزيهائى كه نصيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان نخستين شد، در سايه همين صبر و استقامت بود، و امروز نيز بدون آن، غلبه بر دشمنان فراوان و مشكلات زياد، ممكن نيست.

در دستور دوم مى فرمايد: «و براى گناهت استغفار كن» (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ).

مسلم است پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر مقام عصمت، مرتكب گناهى نمى شد، ولى چنان كه گفته ايم، اين گونه تعبيرات در قرآن مجيد در مورد پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ساير انبياء(عليهم السلام) اشاره به گناهان نسبى است، چرا كه گاه اعمالى كه در مورد افراد عادى عبادت و حسنات است، در مورد انبياى بزرگ گناه محسوب مى شود، چرا  كه: «حَسَناتُ الاَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرِّبِينَ».

يك لحظه غفلت، و حتى يك ترك اولى، در مورد آنها سزاوار نيست، و به خاطر مقام والا و سطح عالى معرفتشان، بايد از همه اين امور بركنار باشند، و هرگاه از آنها سر زند، از آن استغفار مى كنند.

اما اين كه بعضى گفته اند: منظور، گناهان امت است، يا گناهانى كه ديگران در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام دادند، و يا استغفار در اينجا تعبدى است، بعيد به نظر مى رسد.

در آخرين دستور، مى فرمايد: «تسبيح و حمد پروردگارت را هر عصر و صبح بجا آور» (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكارِ).

«عَشِىّ»، به معنى «بعد از ظهر تا قبل از غروب آفتاب» است و «إِبْكارِ»، «بين الطلوعين» را مى گويند.

ممكن است «عَشِىّ» و «إِبْكارِ» اشاره، به دو وقت معين، عصرگاهان و صبحگاهان باشد كه انسان آمادگى براى حمد و تسبيح الهى دارد، چرا كه هنوز مشغول كار روزانه نشده، و يا آن را به پايان رسانيده است.

و ممكن است به معنى «دوام حمد و تسبيح» در تمام مدت شبانه روز باشد، و اين تعبير معمول است كه فى المثل مى گوئيم: «صبح و شام از او مراقبت كنيد»، يعنى هميشه.

بعضى، اين «حمد و تسبيح» را اشاره، به «نمازهاى صبح و عصر» يا «تمام نمازهاى پنجگانه» دانسته اند، در حالى كه ظاهر تعبير آيه، مفهومى وسيع تر از آن دارد و نمازها، مى تواند فقط مصداقى از آن باشد.

به هر حال، اين سه دستور جامع، در زمينه خودسازى و آمادگى براى پيروزى ها در سايه لطف الهى است، و اين زاد و توشه اى است در مسير وصول  به اهداف بزرگ.

قبل از هر چيز تحمل و شكيبائى، در برابر شدائد و موانع، سپس پاك ساختن صفحه دل، از زنگار گناه و از هر گونه آلودگى، و بعد آراستن آن، با ياد پروردگار، آراستنى كه تسبيح و حمد به معنى «منزه دانستن خداوند، از هر گونه عيب و نقص و ستايش او بر هر حسن و كمال» را شامل مى گردد.

حمد و تسبيحى كه در مورد خالق است ولى پرتوش در دل مخلوق نيز مى افتد، و او را از عيوب پاك كرده، به صفات كماليه آراسته مى سازد.

* * *

56إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

57لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ

58وَ مايَسْتَوِى الأَعْمى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ لاَالْمُسِيءُ قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ

59إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ لارَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

56 ـ كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آنها آمده باشد ستيزه جوئى مى كنند، در سينه هايشان فقط تكبّر (و غرور) است، و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد، پس به خداوند پناه بر كه او شنوا و بيناست!

57 ـ آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهم تر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند.

58 ـ هرگز نابينا و بينا يكسان نيستند; همچنين كسانى كه ايمان آورده، و اعمال صالح انجام داده اند با بدكاران يكسان نخواهند بود، امّا كمتر متذكّر مى شويد!

59 ـ روز قيامت به يقين آمدنى است، و شكى در آن نيست; ولى اكثر مردم ايمان  نمى آورند!

 


1 ـ «هُدىً وَ ذِكْرى» ممكن است «مفعول لاجله» باشد، و ممكن است «مصدر» به معنى «حال» يعنى «هاديا و مذكرا لاولى الالباب»، بعضى احتمالات ديگرى داده اند از قبيل «بدل» و يا «خبر مبتداى محذوف» ولى مناسب به نظر نمى رسد.

2 ـ كهف، آيه 28.

 

«نابينا» و «بينا» يكسان نيست، همچنين «كافر» و «مؤمن»

در آيات گذشته، خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به صبر و شكيبائى در مقابل مخالفان، و نغمه هاى ناموزون و توطئه هاى شوم آنها، دعوت مى كرد، و آيات مورد بحث، انگيزه مجادله و ستيزه جوئى هاى آنان را در مقابل حق، شرح مى دهد.

در نخستين آيه مى گويد: «كسانى كه بدون منطق و دليلى كه از سوى خدا براى آنها آمده باشد، در آيات الهى مجادله مى كنند، و در سينه هاشان جز تكبّر نيست» (إِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِى آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ).

«مجادله» ـ چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم ـ به معنى «مخاصمه و ستيزه جوئى در سخن و جر و بحثهاى بى منطق» است. هر چند گاهى در معنى وسيع، اعم از گفتگوى باطل و حق، نيز به كار مى رود، و تعبير «بِغَيْرِ سُلْطان أَتاهُمْ» تأكيدى است، بر آنچه معمولاً از معنى «مجادله»، استفاده مى شود، چرا كه «سلطان» به معنى دليل و برهانى است كه مايه سلطه انسان، بر طرف مقابل مى شود.

و تعبير «أَتاهُمْ»، اشاره به دلائلى است كه از طريق وحى، از سوى خدا نازل مى گردد، و چون وحى مطمئن ترين طريق، براى اثبات حقائق است در اينجا روى آن تكيه شده است.

منظور از «آياتِ اللّهِ» كه آنها در مورد آن مجادله مى كردند، «معجزات و آيات قرآن»، و بحثهاى مربوط به مبداء و معاد است كه گاه آن را «سحر»  مى خواندند، گاه «نشانه جنون» و گاه «اساطير الاولين» و افسانه هاى پيشينيان!

و به اين ترتيب، آيه گواه زنده اى بر اين حقيقت است كه، سرچشمه اصلى مجادله، كبر و غرور و خودمحورى است، چرا كه افراد متكبر و خود محور، به خاطر علاقه شديد به خويشتن، به ديگران اعتنا ندارند، افكار خود را حق، و نظرات ديگران را هر چه باشد، باطل مى پندارند، لذا روى سخنان باطل خود، ايستادگى به خرج مى دهند.

تعبير به «إِلّا و إِنّ» اشاره به اين است كه عاملِ منحصر، در اين گونه موارد، همان كبر و خود برتربينى است و الا چگونه ممكن است انسان، بدون دليل و مدرك، اين همه بر گفتار خود ايستادگى به خرج دهد.

«صدور» (سينه ها) در اين جا، اشاره به «قلبها» است و منظور از قلب، روح و جان است كه در آيات قرآن كراراً به اين معنى آمده است.

بعضى از مفسران «كبر» را در آيه فوق، به معنى «حسد» تفسير كرده اند، و عامل مجادله آنها را حسادتشان نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مقام معنوى و ظاهرى او مى دانند، در حالى كه «كبر» در لغت، به اين معنى نيست، ولى ممكن است ملازم آن باشد، چرا كه افراد متكبر و خود محور، معمولاً حسود نيز هستند، همه مواهب را براى خود مى خواهند، و از اين كه ديگران از آن بهره گيرند ناراحت مى شوند.

سپس، مى افزايد: «آنها هرگز به منظور خود نخواهند رسيد» (ما هُمْ بِبالِغِيْهِ). هدف آنان اين است كه، خود را بزرگ ببينند، فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند، اما جز ذلت و زيردست بودن، بهره اى نخواهند گرفت، نه به هدفى كه از كبر و غرور دارند، مى رسند، و نه به هدفى كه براى مجادله هاى باطل و بى اساس  دارند، كه حق را ابطال كنند و باطل را بر كرسى بنشانند.(1)

در پايان آيه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه از شرّ اين گونه افراد مغرور و خودخواه و بى منطق، به خدا پناه ببرد، مى فرمايد: «اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر، كه او شنوا و بينا است» (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

هم سخنان بى اساس آنها را مى شنود، و هم توطئه ها و اعمال زشتشان را مى بيند.

نه تنها پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، كه همه رهروان راه حق، بايد در طوفانهاى حوادث و در برابر ستيزه جويان بى منطق، خود را به خدا بسپارند.

لذا «يوسف»(عليه السلام)، پيامبر بزرگ خدا، هنگامى كه در برابر طوفان سخت هوس هاى «زليخا» قرار مى گيرد، مى گويد: مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْواىَ: «به خدا پناه مى برم، عزيز مصر صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، چگونه ممكن است به او خيانت كنم»؟

و در آيات گذشته همين سوره نيز از زبان موسى، خوانديم: إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرً لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ: «من به پروردگارم و پروردگار شما، پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد».(2)

 

* * *

و از آنجا كه يكى از موارد مهم «مجادله» كفار، در برابر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مسأله معاد و زنده شدن انسان ها، بعد از مرگ بود، در آيه بعد با يك بيان روشن، مسأله معاد را متذكر مى شود، مى فرمايد: «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهم تر و بالاتر است، ولى اكثر مردم نمى دانند» (لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ).

كسى كه توانائى دارد اين كرات عظيم و كهكشان هاى وسيع و گسترده را با آن همه عظمت بيافريند، و اداره و تدبير كند، چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ اين جهل گروهى از مردم است كه به آنها اجازه درك اين حقايق را نمى دهد.

غالب مفسران، اين آيه را پاسخى به «مجادله مشركان» در مورد «معاد» دانسته اند(3)«كبر متكبران مغرور» كه خود و افكار كوتاهشان را بزرگ، مى پنداشتند، در حالى كه در مقايسه با عظمت عالم هستى، ذره ناچيزى بيش نبودند، اين معنى از مفهوم آيات، چندان دور نيست ولى با توجه با آيات بعد، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، در اين آيه، يكى ديگر از عوامل «مجادله» باطل را ذكر كرده، كه آن «جهل» است، در حالى كه در آيات قبل مسأله «كبر» مطرح شده بود، و اين هر دو رابطه نزديك با هم دارند، چرا كه سرچشمه «كبر» «جهل و نادانى» و عدم شناخت قدر خود، يا مقدار علم و دانائى خويشتن است.

 

* * *

در آيه بعد، در يك مقايسه روشن وضع حال اين متكبران جاهل را، در مقابل مؤمنان آگاه، روشن ساخته، مى گويد: «نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند» (وَ ما يَسْتَوِى الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ).

«همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، با بدكاران يكسان نخواهند بود» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ لاَالْمُسِيءُ).(4)

اما شما بر اثر خود خواهى و جهل «كمتر متذكر مى شويد» (قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ).(5)

«نابينا»، همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور، بر چشمانش افتاده، و اجازه درك حقايق را به او نمى دهد، و «بينا»، كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالات منطقى، حق را مشاهده مى كند، آيا اين دو با هم برابرند؟!

اين از نظر ايمان و اعتقاد، و اما از نظر عمل، چگونه «افراد مؤمن صالح العمل» با «آلودگان بدكار و مجرم»، يكسان خواهند بود؟ در حقيقت مقايسه اول از نظر شناخت و علم است، و مقايسه دوم از نظر بازتاب آن در اعمال آنها است.

آرى، «بينايان» هم كوچكى خود را مى بينند، و هم عظمت جهان اطراف خويش را، و به همين دليل به موقعيت و قدر خويش واقفند، اما «نابينا»، نه   موقعيت خود را در زمان و مكان مى داند، و نه جهان اطراف خويش را مى بيند، به همين جهت هميشه، در ارزيابى وجود خويشتن، خطا مى كند و گرفتار كبر و غرور مى گردد، و همين كبر و غرور، او را به زشت كارى وادار مى سازد.

اين نكته، نيز ممكن است از دو جمله آيه فوق در ارتباط با يكديگر، استفاده شود، كه «ايمان و عمل صالح»، چشم دل را «بينا» مى كند، «كفر و اعمال زشت» آدمى را «نابينا» مى سازد و حسّ تشخيص حق از باطل را از او مى گيرد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، با قاطعيت و صراحت، خبر از وقوع قيامت مى دهد مى گويد: «ساعت (روز قيامت) به طور مسلم، خواهد آمد، و شك و ترديدى در آن نيست، ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند» (إِنَّ السّاعَةَ لَآتِيَةٌ لارَيْبَ فِيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايُؤْمِنُونَ).

كلمه «إِنَّ» و «لام» در «لَآتِيَةٌ» و جمله «لارَيْبَ فِيها» همه، تأكيدهاى مكررى است بر محتواى اين جمله، كه قيام قيامت است، و از آنجا كه در آيات قرآن دلائل بسيارى براى اين رستاخيز بزرگ، اقامه شده، در پاره اى از موارد بدون ذكر دليل، و به عنوان يك مسأله قطعى از آن بحث كرده و مى گذرد.

«ساعة» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنى «جزئى از اجزاء زمان» است و از آنجا كه وقوع قيامت، و حساب انسان ها در آن روز، به سرعت انجام مى گيرد، از آن تعبير به «ساعة» شده است.

اين تعبير، دهها بار در قرآن مجيد، به همين معنى به كار رفته، منتها گاه در مورد خود قيامت است، و گاه در پايان جهان و مقدمات رستاخيز، و چون هر دو با يكديگر پيوند دارند، و هر دو به صورت ناگهانى رخ مى دهند، از هر دو تعبير  به «ساعة» شده است.(6)

اما اين كه مى گويد: «اكثر مردم ايمان نمى آورند»، نه به خاطر آن است كه مسأله قيام قيامت، مطلبى مخفى و مبهم است، بلكه يكى از علل عمده انكار قيامت، تمايل به آزادى در بهره گيرى بى قيد و شرط از دنيا، و هر گونه هوسرانى و هوس بازى است، از اين گذشته، آرزوهاى دور و دراز، مانع از آن مى شود كه انسان به فكر قيامت باشد و نسبت به آن اظهار ايمان كند.

* * *


1 ـ در اين كه مرجع ضمير «بالِغِيْهَ» چيست؟ مفسران دو احتمال داده اند:  نخست اين كه، به «كبر» برگردد، چرا كه جمله «ما هُمْ بِبالِغِيْهِ»، توصيفى است براى «كبر»، و مفهوم جمله چنين مى شود كه، آنها به مقتضى و هدف تكبرشان نمى رسند (در حقيقت «مضاف» در اين جا حذف شده ـ «ما هُمْ بِبالِغِى مُقْتَضَى كِبْرِهِمْ»).  ديگر اين كه، ضمير به «جدال» بازگردد، كه از جمله «يُجادِلُون» استفاده مى شود، يعنى آنها به هدف «جدال باطل» خود كه ابطال حق است، نمى رسند اما در اين صورت، جمله نمى تواند صفت «كبر» بوده باشد، و بايد عطف بر جمله هاى قبل گردد، با حذف عاطف.

2 ـ مؤمن، آيه 27.

3 ـ مجمع البيان، تفسير كبير فخر رازى، تفسير كشاف، تفسير روح المعانى، تفسير صافى و تفسير روح البيان.

4 ـ طرز جمله بندى آيات، در بدو نظر ايجاد مى كند كه، «لا» در جمله «وَ لاَ الْمُسِيءُ» ذكر نشود، ولى تأكيد نفى از يكسو، و مقصود اصلى بودن اين جمله از سوى ديگر، ايجاب كرده كه، نفى تكرار شود، به خصوص اين كه طولانى بودن جمله، گاه سبب مى شود كه انسان نفى را كه در آغاز آن آمده فراموش كند.

5 ـ «ما» در جمله «قَلِيلاً ما تَتَذَكَّرُونَ» زائده است و براى تأكيد مى باشد.

6 ـ در مورد نامگذارى «قيامت» به «ساعة» بحث مشروح ترى در ذيل آيه 12 سوره «روم» (جلد 16،
صفحه 380) آورده ايم.

 

يهوديان مغرور!

بعضى از مفسران، شأن نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق، ذكر كرده اند كه حاصلش اين است: يهوديان، مى گفتند: «به زودى «مسيح و دجّال» ظهور مى كنند، و ما او را يارى خواهيم كرد، تا «محمّد»(صلى الله عليه وآله) و يارانش را در هم بكوبد، و ما از دست آنان راحت خواهيم شد»!.(1)

اين عبارت، دو معنى مى تواند داشته باشد:

نخست اين كه: آنها مى خواستند ظهور «مسيح» و غلبه او را بر «دجّال» كه در انتظارش بودند بيان كنند، «مسيح» را از خود بدانند، و العياذ باللّه «دجّال» را بر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) منطبق سازند.

ديگر اين كه: آنها به راستى در انتظار خود «دجّال» بودند و او را از خود مى دانستند.

 زيرا كلمه «مسيح» چنان كه «راغب» در «مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب»، آورده است هم بر حضرت عيسى(عليه السلام) اطلاق شده به خاطر سير و سياحتش در زمين، يا به خاطر اين كه بيماران را با دست خود «مسح» مى كرد، و آنها را به فرمان خدا شفا مى داد، و هم بر «دجّال» اطلاق گرديده است، به خاطر اين كه يك چشم بيشتر ندارد، و جاى چشم ديگرش «ممسوح» و صاف است.

احتمال دارد، يهود از فرط عصبانيت به خاطر شكست هاى پى در پى بعد از ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، به راستى در انتظار «دجّال»، آن مرد دروغگو و فريبكار، بودند تا با او هم صدا شوند، و خود را از دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش خلاص كنند!

يا اين كه در انتظار مسيح(عليه السلام) بودند، چنان كه از «قاموس كتاب مقدس» استفاده مى شود كه، نه تنها مسيحيان كه يهوديان نيز در انتظار ظهور «مسيح»(عليه السلام)هستند، آنها معتقدند: «مسيح» با «دجّال» پيكار مى كند، و او را در هم مى كوبد و اين عقيده را مى خواستند بر ظهور اسلام منطبق سازند!

به هر حال، بعضى وجود اين شأن نزول را در مورد آيه فوق، دليل بر اين گرفته اند كه، آيه فوق و آيه ما بعد آن، در «مدينه» نازل شده، به خلاف ساير آيات اين سوره كه همه «مكّى» است، ولى از آنجا كه اصل شأن نزول ثابت نيست، به علاوه مفاد آن نيز مبهم است، اين نتيجه گيرى قابل قبول نيست.

* * *

60وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ

61أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ

62ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَىْء لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ

63كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ

 

ترجمه:

60 ـ پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم. كسانى كه از عبادت من تكبر مىورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند»!

61 ـ خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد، و روز را روشنى بخش قرار داد; خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است; ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى كنند.

62 ـ اين است خداوند، پروردگار شما كه آفريننده همه چيز است; هيچ معبودى جز او نيست; با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!

63 ـ اين چنين كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند (از راه راست) منحرف مى شوند!


2 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 822، ذيل آيات مورد بحث.

 

مرا بخوانيد تا اجابت كنم!

از آنجا كه در آيات گذشته، تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور، آمده بود، در اين آيات آن را با لطف و مهربانى، مى آميزد، و آغوش رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد، نخست مى گويد: «پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد! تا دعاى شما را اجابت كنم» (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ).

بسيارى از مفسران، «دعا» و خواندن را در اينجا به همان معنى معروفش تفسير كرده اند، و جمله «أَسْتَجِبْ لَكُمْ»، و همچنين روايات متعددى كه در ذيل اين آيه، در زمينه دعا و ثوابهاى آن آمده است ـ و بعداً به آن اشاره خواهيم كرد ـ نيز شاهد همين معنى گفته اند.

در حالى كه بعضى ديگر، به پيروى از «ابن عباس» مفسّر معروف احتمال داده اند «دعا» در اين جا، به معنى «توحيد و عبادت» پروردگار است، يعنى «مرا بپرستيد و به وحدانيتم اقرار كنيد» ولى ظاهر همان تفسير اول است.

به هر حال از آيه فوق چند نكته استفاده مى شود:

1 ـ دعا كردن محبوب الهى و خواست خود او است.

2 ـ بعد از دعا وعده اجابت داده شده است، ولى مى دانيم اين وعده، وعده اى است مشروط، و نه مطلق، دعائى به هدف اجابت مى رسد، كه شرائط لازم در «دعا» و «دعاكننده» و «مطلبى كه مورد تقاضا» است، جمع باشد، ما اين موضوع را به ضميمه فلسفه «نيايش و دعا» و «مفهوم واقعى آن» در ذيل آيه  186 سوره «بقره» به طور مشروح، بيان كرده ايم و نياز به تكرار نيست.(1)

3 ـ دعا خود يك نوع عبادت است، چرا كه در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده.

و در ذيل آيه، تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن، ابا دارند كرده، مى گويد: «كسانى كه از عبادت من استكبار مىورزند، به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند» (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ).(2)

* * *


1 ـ جلد اول تفسير نمونه، صفحه 638 تا صفحه 647 (چاپ جديد).

2 ـ «داخِر» از ماده «دخور»، به معنى «ذلت و خوارى» است، اين ذلت و خوارى كيفر آن تكبر و خود
برتربينى، مى باشد.

 

اهميت دعا و شرايط استجابت

روايات متعددى كه از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، و ساير پيشوايان بزرگ(عليهم السلام)، نقل شده، اهميت دعا را كاملاً روشن مى سازد:

1 ـ در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: اَلْدُّعاءُ هُوَ الْعِبادَةُ: «دعا عبادت است».(1)

2 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: يكى از يارانش سؤال كرد: ما تَقُولُ فِى رَجُلَيْنِ دَخَلاَ الْمَسْجِدَ جَمِيْعاً كانَ أَحَدُهُما أَكْثَرَ صَلاةً، وَ الْآخَرُ دُعاءً فَأَيُّهُما أَفْضَلُ؟ قالَ كُلٌ حَسَنٌ: «چه ميفرمائى درباره دو نفر كه هر دو وارد مسجد شدند يكى نماز بيشترى به جا آورد، و ديگرى دعاى بيشترى، كدام يك از اين دو افضلند؟ فرمود: هر دو خوبند».

سؤال كننده مجدداً عرض كرد: قَدْ عَلِمْتُ، وَ لكِنْ أَيُّهُما أَفْضَلُ؟: «مى دانم  هر دو خوبند ولى كدام يك افضل است»؟

امام فرمود: أَكْثرَهُما دُعاءً، أَمّا تَسْمَعُ قَوْلَ اللّهِ تَعالى أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِيْنَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عَبادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِيْنَ: «آن كس كه بيشتر دعا مى كند افضل است، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ...».

سپس افزود: هِىَ الْعِبادِةُ الْكُبْرى: «دعا عبادت بزرگ است».(2)

3 ـ در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است، در جواب اين سؤال كه كدام عبادت افضل است؟ فرمود: مْا مِنْ شَىْء أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ مِنْ أَنْ يُسْئَلُ وَ يُطْلَبُ مِمّا عِنْدَهُ، وَ ما أَحَدٌ أَبْغَضُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِمَّنْ يَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبادَتِهِ، وَ لايُسْئَلُ ما عِنْدَهُ: «چيزى نزد خدا افضل از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هيچ كس مبغوض تر و منفورتر نزد خداوند از كسانى كه از عبادت او تكبر مىورزند و از مواهب او تقاضا نمى كنند، نيست»!.(3)

4 ـ در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مقامى نزد خداند است كه راه وصول به آن تنها دعاست، إِنَّ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مَنْزِلَةً لاتُنالُ إِلاّ بِمَسْأَلَة، وَ لَو أَنَّ عَبْداً سَدَّ فاهُ وَ لَمْ يَسْئَلْ لَمْ يُعْطَ شَيْئاً، فَاسْئَلْ تُعْطَ، إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ باب يُقْرَعُ إِلاّ يُوشَكُ اَنْ يُفْتَحُ لِصاحِبِهِ!: «نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد، و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فرو بندد، و چيزى تقاضا نكند، چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را كوبيده شود سرانجام گشوده خواهد شد».(4)

 5 ـ در بعضى از روايات، دعا كردن، حتى از تلاوت قرآن هم افضل شمرده شده، چنان كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: «الدُّعاءُ أَفْضَلُ مِنْ قَرائَةِ الْقُرْآنِ».(5)

در يك تحليل كوتاه، مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا، از يكسو، انسان را به شناخت پروردگار (معرفة اللّه) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.

و از سوى ديگر، سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند، و در برابرش خضوع كند، و از مركب غرور و كبر، كه سرچشمه انواع بدبختى ها و مجادله در آيات اللّه است فرود آيد، و براى خود در برابر ذات پاك او، موجوديتى قائل نشود.

از سوى سوم، نعمتها را از او ببيند، و به او عشق ورزد، و رابطه عاطفى او از اين طريق، با ساحت مقدسش، محكم گردد.

از سوى چهارم، چون خود را نيازمند و مرهون نعمتهاى خدا مى بيند موظف به اطاعت فرمانش، مى شمرد.

از سوى پنجم، چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست، بلكه خلوص نيت و صفاى دل و توبه از گناه و بر آوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرائط آن است، خودسازى مى كند و در طريق تربيت خويشتن گام بر مى دارد.

از سوى ششم، دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، و از يأس و نوميدى باز مى دارد، و به تلاش و كوشش بيشتر، دعوت مى كند.(6)

«نكته مهمى» كه در پايان اين بحث فشرده، لازم است ياد آورى شود اين كه، دعا، طبق روايات اسلامى، مخصوص مواردى است كه تلاشها و كوششهاى انسان اثرى نبخشد، و يا به تعبير ديگر آنچه انسان در توان دارد انجام دهد، و بقيه را از خدا بخواهد.

بنابراين، اگر انسان دعا را جانشين تلاش و كوشش كند، قطعاً مستجاب نخواهد شد.

لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: أَرْبَعَةٌ لاتُسْتَجْابُ لَهُمْ دَعْوَةٌ: رَجُلٌ جالِسٌ فِي بَيْتِهِ يَقُولُ: أَللّهُمَّ ارْزُقْنِي، فَيُقالُ لَهُ أَلَمْ آمُرُكَ بِالطَّلَبِ؟ وَ رَجُلٌ كانَتْ لَهُ امْرَاَةٌ فَدَعا عَلَيْها، فَيُقالُ لَهُ: أَلَمْ أَجْعَلْ أَمْرَها إِلَيْكَ؟ وَ رَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأَفْسَدَهُ، فَيَقُولُ: أَللّهُمَّ ارْزُقْنِى، فَيُقالُ لَهُ: أَلَمْ آمُرُكَ بِالاِقْتِصادِ؟ أَلَمْ آمُرُكَ بِالاِصْلاحِ؟ وَ رَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأَدانَهُ بِغَيْرِ بَيِّنَة، فَيُقالُ لَهُ: أَلَمْ آمُرُكَ بِالشَّهادَةِ؟!: «چهار گروه اند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود: كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خداوندا! مرا روزى ده، به او گفته مى شود: آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم؟ و كسى كه همسرى دارد (كه دائماً او را ناراحت مى كند) و او دعا مى كند كه از دستش خلاص شود، به او گفته مى شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم؟ و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده، مى گويد: خداوندا! به من روزى مرحمت كن، به او گفته مى شود: مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم؟ و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد و گواه، به ديگرى وام داده، (اما وام گيرنده منكر شده، او دعا مى كند خداوندا قلبش را نرم كن، و وادار به اداء دين فرما) به او گفته مى شود:  مگر به تو دستور ندادم، به هنگام وام دادن شاهد و گواه بگير»؟.(7)

روشن است، در تمام اين موارد، انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتار پيامدهاى آن شده، و در برابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش، دعاى او مستجاب نخواهد شد.

و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، چرا كه گروهى از مردم، مى خواهند دست از تلاش لازم بردارند، و به دعا پناه برند، چنين دعاهائى، مستجاب نمى گردد، اين يك سنت الهى است.

البته عدم استجابت بعضى از دعاها، علل و عوامل ديگرى نيز دارد، از جمله، اين كه، بسيار مى شود: انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجودش مطلبى را از خدا مى خواهد، كه به هيچ وجه صلاح او نيست، حتى ممكن است خود او بعداً واقف به چنين امرى بشود، اين درست به اين مى ماند كه گاهى بيمار، يا كودك غذاهاى رنگينى از پرستاران خود مى طلبد، كه اگر به خواسته او عمل كنند، بيماريش افزون مى شود، و يا حتى جان او را به خطر مى افكند، در اين گونه موارد، خداوند رحيم و مهربان، دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او ذخيره مى سازد.

به علاوه، استجابت دعا شرائطى دارد كه، در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است، و در جلد اول همين تفسير، مشروحاً از آن بحث كرده ايم.(8)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 823.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 823.

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2 «باب فضل الدعاء و الحث عليه»، صفحه 466، حديث 2.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 2 «باب فضل الدعاء و الحث عليه»، صفحه 466، حديث 3.

5 ـ «مكارم الاخلاق»، صفحه 389، طبق نقل «الميزان»، جلد 2، صفحه 35 (ذيل آيه 186 بقره).

6 ـ در مورد دعا و فلسفه و شرائط آن در مجلدات ديگر تفسير نمونه از جمله جلد 15، صفحه 172، ذيل آيه 77 سوره «فرقان»، و جلد 6، صفحه 209، و به طور مشروح تر در جلد اوّل، صفحه 638، بحث شده.

7 ـ «اصول كافى»، جلد دوم، صفحه 511، «باب من لايستجاب له دعوة»، حديث 2.

8 ـ بقره، آيه 186.

 

موانع استجابت دعا

در بعضى از روايات، گناهان متعددى به عنوان موانع استجابت دعا، ذكر  شده از جمله سوء نيت، نفاق، تأخير نماز از وقت، بد زبانى، غذاى حرام، و ترك صدقه و انفاق در راه خدا است.(1)

اين سخن را با حديثى پر معنى، از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم: مرحوم «طبرسى» در «احتجاج» از آن حضرت، چنين نقل مى كند: إِنَّهُ سُئِلَ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللّهُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ؟ وَ قَدْ نَرَى الْمُضْطَرَّ يَدْعُوهُ وَ لايُجابُ لَهُ، وَ الْمَظْلُومَ يَسْتَنْصِرُهُ عَلى عَدُوِّهِ فَلايَنْصُرُهُ، قالَ وَيْحَكِ! ما يَدْعُوهُ أَحَدٌ إِلاَّ اسْتَجابَ لَهُ، أَمّا الظّالِمُ فَدُعائُهُ مَرْدُودٌ إِلى أَنْ يَتُوبَ، وَ أَمّا الْمُحِقُّ فَإِذا دَعَا اسْتَجابَ لَهُ وَ صَرَفَ عَنْهُ الْبَلاءَ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُهُ، أَوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَواباً جَزِيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إِلَيْهِ، وَ إِنْ لَمْ يَكُنِ الاَمْرُ الَّذِى سَئَلَ الْعَبْدُ خَيْراً لَهُ إِنْ أَعْطاهُ أَمْسَكَ عَنْهُ: «از آن حضرت سؤال كردند، آيا خداوند نمى فرمايد: دعا كنيد تا براى شما اجابت كنم؟ در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند، و به اجابت نمى رسد، و مظلومانى را مى بينيم كه از خدا پيروزى بر دشمن مى طلبند، ولى آنها را يارى نمى كند؟

امام فرمود: واى بر تو! هيچ كس او را نمى خواند مگر اين كه اجابت مى كند، اما ظالم دعاى او مردود است تا توبه كند، و اما صاحب حق، هنگامى كه دعا كند، اجابت مى فرمايد و بلا را از او برطرف مى سازد، به طورى كه گاه خود او نمى داند، و يا آن را به صورت ثواب فراوانى براى روز نيازش به آن (روز قيامت) ذخيره مى كند، و هرگاه چيزى را كه بندگان تقاضا كنند مصلحت آنها نباشد، خوددارى مى فرمايد».(2)

* * *

 

و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا، فرع بر معرفت خداوند است، در آيه بعد از حقايقى سخن مى گويد كه، سطح معرفت آدمى را بالا مى برد، و يكى از شرائط دعا را كه اميد به اجابت است، افزايش مى دهد.

مى فرمايد: «خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد، تا در آن بياسائيد» (أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ).

چرا كه تاريكى شب، از يكسو، موجب تعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است، و از سوى ديگر، خود تاريكى آرام بخش و مايه استراحت تن و اعصاب و روح است، و نور مايه جنبش و حركت.

لذا به دنبال آن مى افزايد: «و روز را بينا و روشنى بخش» (وَ النَّهارَ مُبْصِراً).

تا محيط زندگى انسان ها را روشن سازد، و براى هر گونه فعاليت آماده كند.

قابل توجه اين كه: «مُبْصِر» به معنى «بينا» است، و توصيف روز به «بينا بودن»، در حقيقت يك نوع تأكيد و مبالغه، در بينا كردن مردم است.(3)

سپس اضافه مى كند: «خداوند، نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است، هر چند، اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند» (إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ).

اين نظام دقيق شب و روز، و برنامه متناوب نور و ظلمت، يكى از نمونه هاى فضل و كرم پروردگار، بر بندگان است، و از عوامل مهم حيات انسان ها و موجودات زنده است.

اگر نور نبود، حيات و زندگى و حركت وجود نداشت، و اگر تاريكى متناوب نبود، شدت نور همه موجودات را خسته و ناتوان و فرسوده مى كرد، و  گياهان را مى سوزانيد و نابود مى ساخت، ولى اكثر مردم از كنار اين مواهب عظيم الهى بى توجه مى گذرند، و شكر او را به جا نمى آورند.

جالب اين كه، قاعدتاً بايد به جاى «النّاسِ» دوم، ضمير باشد، و بفرمايد «لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لايَشْكُرُونَ»، ولى ذكر كلمه «النّاسِ» به جاى ضمير، گويا اشاره به اين است كه طبع انسان (تربيت نايافته)، كفران نعمت است، چنان كه در آيه 34 سوره «ابراهيم» نيز مى خوانيم: إِنَّ الاِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ: «انسان بسيار ظالم و كفران كننده است».(4)

اما اگر انسان، چشمى بينا، و قلبى دانا داشته باشد، كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كه همه جا گسترده است، ببيند، و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا رسيده است، مشاهده كند، بى اختيار، زبان به شكر و ثناى او مى گشايد، و خود را در مقابل اين همه عظمت و رحمت، كوچك و مديون مى بيند.(5)

* * *

آيه بعد، از توحيد ربوبيت پروردگار، شروع كرده و به توحيد خالقيت و عبوديت ختم مى كند، مى فرمايد: «آن كس كه اين همه، نعمتها را بر شما ارزانى داشته خداوندى است كه مالك و مربى شما است» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ).

«همان خداوندى كه خالق همه چيز است» (خالِقُ كُلِّ شَىْء).

«معبودى جز او نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

در حقيقت، وجود نعمت هاى فراوان الهى، دليل بر ربوبيت و مدبريت، او است.

 و خالق همه چيز بودن، دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است، چرا كه خالق موجودات، مالك و مربى آنهاست، زيرا مى دانيم خالقيت خداوند، به اين معنى نيست كه موجودات را بيافريند و كنار رود، بلكه لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه او بر همه موجودات عالم هستى، افاضه مى شود، و چنين خالقيتى از ربوبيت جدا نخواهد بود.

بديهى است، تنها چنين كسى شايسته پرستش و الوهيت است، بنابراين جمله «خالِقُ كُلِّ شَىْء» به منزله دليل براى «ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ» مى باشد، و «لا إِلهَ إِلاّ هُو» به منزله نتيجه آن (دقت كنيد).

و در پايان آيه مى افزايد: «با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد»؟ (فَأَنّى تُؤْفَكُونَ).(6)

و چرا از پرستش خداوند يگانه يكتا، به سوى بت ها روى مى آوريد؟!

توجه داشته باشيد كه «تُؤْفَكُونَ» به صورت صيغه مجهول است، يعنى شما را از مسير حق منحرف مى سازند، گوئى بت پرستان چنان بى اراده اند كه در اين مسير از خود اختيارى ندارند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان توضيح و تأكيد مطالب گذشته مى فرمايد: «كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند، اين گونه از طريق حق بازگردانده مى شوند» (كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كانُوا بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ).

«يَجْحَدُونَ» از ماده «جَحْد» در اصل به معنى «انكار كردن» چيزى است كه   در دل وجود دارد، يعنى انسان معتقد به چيزى باشد در عين حال آن را نفى كند، و يا معتقد به نفى آن باشد، ولى با زبان آن را اثبات كند، به افراد بخيل و كم خير كه غالباً اظهار فقر مى كنند «جحد» گفته مى شود و «أَرْضٌ جَحِدَة» به معنى زمين كم گياه است.(7)

بعضى ديگر، از ارباب لغت «جحد» و «جحود» را نيز چنين تفسير كرده اند: الجُحُودُ أَلاِنْكارُ مَعَ الْعِلْمِ: «جحود به معنى انكار توأم با علم است».(8)

بنابراين، در مفهوم «جحد» هميشه يك نوع لجاجت يا عناد، در برابر حق نهفته است بديهى است كسى كه با چنين صفتى با حقايق برخورد كند، سرنوشتى جز انحراف از طريق حق نخواهد داشت، چرا كه تا انسان، حق جو و حق طلب و تسليم در مقابل واقعيات نباشد، به آنها نخواهد رسيد.

به همين دليل، وصول به حق نياز به خودسازى قبلى دارد و اين همان تقواى قبل از ايمان است، كه قرآن در سوره «بقره» به آن اشاره كرده، مى گويد: ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيْهِ هُدىً لِلْمُتَّقِيْنَ: «در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است».

* * *

64أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ

65هُوَ الْحَىُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ

66قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَمّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ

 

ترجمه:

64 ـ خداوند كسى است كه زمين را براى شما جايگاه امن و آرامش قرار داد و آسمان را همچون سقفى (بالاى سرتان); و شما را صورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد; و از چيزهائى پاكيزه به شما روزى داد; اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است!

65 ـ زنده (واقعى) اوست; معبودى جز او نيست; پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است!

66 ـ بگو: «من نهى شده ام از اين كه معبودهائى را كه شما غير از خدا مى خوانيد بپرستم، چون دلايل روشن از جانب پروردگارم براى من آمده است; و مأمورم كه تنها در برابر پروردگار عالميان تسليم باشم»!

 


1 ـ «معانى الاخبار» (طبق نقل تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 534 و اصول كافى).

2 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ درباره اسرار و فلسفه هاى نور و ظلمت، و شب و روز در جلد 16، صفحه 146 و جلد 15، صفحه 564 و جلد 8، صفحه 341، ذيل آيات 71 سوره قصص، و 86 نمل، و 87 يونس، بحث كرده ايم.

4 ـ تفسير «الميزان»، جلد 2، صفحه 33، و تفسير «روح المعانى»، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ درباره معنى «شكر» واقسام و انواع آن در جلد دهم، صفحه 278 به بعد (ذيل آيه 7 سوره ابراهيم مشروحاً بحث شده است).

6 ـ قبلاً نيز گفته ايم «تُؤفَكُونَ» از ماده «اِفْك» به معنى انحراف و بازگشت از مسير حق است، و اگر «بادهاى مخالف» را «مُؤتَكِفاتْ» مى گوييند، به همين جهت است و تعبير از «دروغ» به «افك» نيز به خاطر انحراف آن از بيان حق است.

7 ـ «راغب» در «مفردات» ماده «جحد».

8 ـ «لسان العرب» اين تعريف را از جوهرى نقل مى كند.

 

اين است پروردگار شما!

اين آيات، همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى، و شمول آن نسبت به بندگان را، ادامه مى دهد، تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند، و هم اميد افزون ترى، تا در پرتو آن، به مقام دعا بر آيند و از اجابت برخوردار شوند.

جالب اين كه، در آيات گذشته، سخن از «نعمت هاى زمانى»، يعنى شب و روز بود، و در اينجا سخن از «نعمت هاى مكانى»، يعنى قرارگاه زمين و سقف مرتفع آسمان است، مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد» (أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً).

آرى، او تمام شرائطى را كه براى يك قرارگاه مطمئن، و آرام لازم است، در كره زمين، آفريده، محلى است ثابت و خالى از هر گونه تزلزل، هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان، داراى منابع گوناگون، مشتمل بر همه وسائل مورد نياز انسان، بسيار گسترده و مباح و رايگان.

سپس مى افزايد: «و آسمان را همچون سقف و قبه اى بالاى سر شما، قرار داد» (وَ السَّماءَ بِناءً).

«بِناء»، چنان كه «ابن منظور» در «لسان العرب» مى گويد: به معنى خانه هائى است كه اعراب باديه نشين، از آن استفاده مى كردند، مانند خيمه ها و سايبان ها و نظائر آن.

چه تعبير جالبى است كه، آسمان را به خيمه اى تشبيه كرده كه اطراف زمين را گرفته، البته منظور از «آسمان»، در اينجا بيشتر همان «جو و هواى» فشرده اى است كه گرداگرد زمين را فرا گرفته، و همچون خيمه اى بر تمام كره زمين، كشيده شده است.

 اين خيمه بزرگ الهى، هم از شدت تابش نور آفتاب، مى كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب، و همچنين اشعه مرگبار كيهانى، موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت، و به همين دليل مسافران فضائى، مجبورند دائماً در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوص سنگين، و گران قيمتى استفاده كنند.

به علاوه، اين خيمه، جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته، به كره زمين جذب مى شوند، مى گيرد، و آنها را در نخستين برخورد، به خاطر سرعت و فشارى كه دارند، آتش مى زند تا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.

و اين، همان چيزى است كه در آيه 32 سوره «انبياء» از آن تعبير به «سقف محفوظ» شده است: «وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً».(1)

سپس از «آيات آفاقى» به «آيات انفسى» پرداخته، مى گويد: «او كسى است كه شما را صورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد» (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ).

قامتى موزون و راست، با صورتى زيبا و دلپذير، در نهايت نظم و استحكام كه امتياز آن بر صورت موجودات زنده ديگر، و انواع حيوانات، در نخستين برخورد، روشن و آشكار است، و همين ساختمان ويژه، به او امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگين دست زند، و با داشتن اعضاى مختلف، به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.

انسان، بر خلاف غالب حيوانات، كه با دهان آب و غذا مى خورند، با دست خود و با دقت و ظرافت، غذا و نوشيدنى را بر مى دارد و به دهان مى گذارد، و اين امر كمك فراوانى به انتخاب غذاهاى پاك، از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و  اضافى، مى كند. ميوه ها را به راحتى پوست مى كند، و اجزاء غير قابل استفاده را دور مى ريزد.

بعضى از مفسران، صورت را در اينجا به معنى اعم از صورت ظاهر و باطن گرفته اند، و اشاره به انواع استعدادها و ذوقهائى مى دانند، كه خدا در آدمى آفريده، و او را بر ساير جانداران، برترى بخشيده است.

و سرانجام، در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله، موضوع روزى هاى پاكيزه را مطرح كرده، مى فرمايد: «او شما را از طيبات روزى داد» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

«طَيِّبات»، معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه، اعم از غذا، لباس، همسران، خانه ها، مَركب ها، حتى سخنان و گفتگوهاى پاكيزه را، شامل مى شود.

ممكن است، انسان بر اثر نادانى، اين مواهب پاك را بيالايد، ولى خداوند، در عالم آفرينش آنها را پاك آفريده است.

در پايان آيه، بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ، كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مى گردد، و نيمى از آن به انسان ها، مى فرمايد: «اين است خداوند پروردگار شما» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ).(2)

«و چون چنين است جاويد و پربركت است، خداوندى كه پروردگار عالميان است» (فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).

آرى، كسى كه اين همه، مواهب را به انسان ها بخشيده، مدبر عالم هستى است، و هم او شايسته عبوديت و پرستش است.

آيه بعد مسأله «توحيد عبوديت» را از طريق ديگر، تعقيب مى كند، و آن  طريق، انحصار حيات به معنى واقعى به خداوند است، مى فرمايد: «او است زنده واقعى» (هُوَ الْحَىُّ).

چرا كه حياتش از ذات او است، و متكّى به غير نيست، حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد، و جاودانه است، تنها خداوند چنين است، و همه موجودات زنده، غير از او، حياتى آميخته به مرگ دارند، و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.

روشن است، كسى را بايد پرستش كرد كه زنده است و داراى حيات مطلق، لذا به دنبال آن مى افزايد: «هيچ معبودى جز او وجود ندارد» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد» (فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ).

و هر چه غير او است كنار بگذاريد، كه همه، فانى مى شوند، و در حال حياتشان نيز دائماً در تغييرند، «آنچه تغيّر نپذيرد او است» و «آنچه نمرده است و نميرد او است»!

و آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (أَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).

اين جمله، در حقيقت تعليمى است براى بندگان، كه خدا را به خاطر نعمت هائى كه در آيات قبل اشاره شد، نعمتهائى كه تمام وجود انسان را فراگرفته، مخصوصاً نعمت حيات و زندگى، حمد و ستايش كنند، و شكر و سپاس گويند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان يك نتيجه گيرى، از بحث هاى توحيدى گذشته، و براى مأيوس ساختن مشركان و بت پرستان، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «بگو: من نهى شده ام از اين كه معبودهائى كه شما غير از خدا مى خوانيد، پرستش كنم، چرا كه بيّنات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمده است» (قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَمّا جاءَنِى الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي).

نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم، بلكه «مأمورم تنها در برابر ربّ العالمين تسليم باشم» (وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).

از يكسو، نهى از پرستش بتها است، و به دنبال آن دليل منطقى و روشن و بينات و دلائل واضحى از عقل و نقل كه از طرف پروردگار آمده، و از سوى ديگر، امر به تسليم در برابر «رَبُّ الْعالَمِينَ» كه خود اين تعبير، نيز دليل ديگرى بر مقصود است، چرا كه پروردگار جهانيان بودن، دليلى است كافى براى تسليم بودن در مقابل ذات پاك او.

قابل توجه اين كه، در اين آيه مورد امر و نهى، جدا است، امر به تسليم در برابر خداوند، و نهى از پرستش بت، اين تفاوت، ممكن است به خاطر اين باشد كه در مورد بت، تنها چيزى كه تصور مى شود، همان پرستش است كه از آن نهى شده، و اما در مورد خداوند، علاوه بر پرستش و عبادت، بايد تسليم فرمان و دستورهاى او بود.

لذا در آيه 11 و 12 سوره «زمر» مى خوانيم: قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّيْنَ وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِيْنَ: «بگو من مأمور شده ام كه خدا را با اخلاص عبادت كنم، و نيز مأمورم كه اولين تسليم شونده در برابر او باشم».

به هر حال، تعبيرهاى آيه فوق كه نظائرى نيز در ساير سوره هاى قرآن دارد، تعبيرهائى است فوق العاده نرم و ملايم و مؤدبانه كه در برابر دشمنان لجوج و  سرسخت، گفته مى شود، تا اگر كمترين آمادگى براى پذيرش حق دارند، تحت تأثير قرار گيرند.

دقت كنيد! مى گويد: «من چنين مأموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام»، يعنى، شما خودتان حساب خويش را برسيد، بى آن كه حسّ لجاجتشان را تحريك كند.

آخرين سخن درباره آيات فوق اين كه، در سه آيه پشت سر هم توصيف خداوند به «رَبُّ الْعالَمِينَ» تكرار شده است.

نخست مى گويد: «فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ».

بعد مى گويد: «أَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».

و سپس مى فرمايد: «أُمِرْتُ أَنْ أَسْلِمَ لرَبِّ الْعالَمِينَ».

يك نوع ترتيب منطقى در ميان آنها مشاهده مى شود; زيرا نخست سخن از جاويدان و پربركت بودن خدا است، سپس از اختصاص هر گونه حمد و ستايش به ذات پاك او، و سرانجام انحصار عبوديت و پرستش در ذات مقدسش.

* * *

67هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

68هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

 

ترجمه:

67 ـ او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس از علقه (خون بسته شده)، سپس شما را به صورت طفلى (از شكم مادر) بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوّت خود مى رسيد، و بعد از آن پير مى شويد، و (در اين ميان) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و در نهايت به سرآمد عمر خود مى رسيد; و شايد تعقل كنيد!

68 ـ او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و هنگامى كه كارى را مقرّر كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» بى درنگ موجود مى شود!


1 ـ براى توضيح بيشتر به جلد 13، تفسير نمونه، صفحه 398 مراجعه فرمائيد.

2 ـ «ذلِكُم» در اصل، اشاره به دور است كه در اين گونه موارد، كنايه از علو مقام و عظمت مى باشد، ولى
چون در فارسى اين تعبير معمول نيست ما در ترجمه ها آن را به صورت اشاره به نزديك تفسير مى كنيم.

 

مراحل هفتگانه خلقت انسان

بار ديگر در ادامه «آيات توحيدى»، به بخشى از «آيات انفسى»، پرداخته، مراحل تطور خلقت انسان را از خاك، و دوران جنينى، و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ، در هفت مرحله بيان مى كند، تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود، و هم مواهب و نعمتهايش، بر بندگان.

 مى فرمايد: «او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، بعد از علقه (چيزى شبيه به خون منعقد)، بعد شما را به صورت طفلى از شكم مادر بيرون مى فرستد، سپس به مرحله كمال و قوت و توانائى مى رسيد، بعد از آن به مرحله پيرى، هر چند گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله ، مى ميرند و هدف آن است كه به سرآمد عمر خود برسيد، شايد تعقل كنيد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَة ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

به اين ترتيب، نخستين مرحله، مرحله «تراب و خاك» است كه اشاره به آفرينش آدم، جدّ نخستين ما از خاك مى باشد، و يا خلقت همه انسان ها از خاك، چرا كه مواد غذائى كه وجود انسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد، اعم از مواد حيوانى و گياهى همه، از خاك مايه مى گيرد.

مرحله دوم، مرحله «نطفه» است كه، مربوط به همه انسان ها جز آدم و همسرش حوا است.

مرحله سوم، مرحله اى است كه «نطفه تكامل يافته»، و نمو قابل ملاحظه اى نموده، و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است.

بعد از اين، مرحله «مضغه» (چيزى شبيه به گوشت جويده)، مرحله ظهور اعضاء و مرحله حس و حركت است كه، قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده، هر چند در آيات ديگر به آن اشاره كرده است.

در اينجا چهارمين مرحله را، مرحله «تولد جنين»، ذكر مى كند، و مرحله پنجم، را مرحله «تكامل قدرت و قوت جسمى»، كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه، در آن حداكثر نمو قواى جسمانى، حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر، يا بيشتر گفته اند، البته ممكن است در افراد متفاوت باشد، و  قرآن از آن تعبير به «بلوغ اَشُدّ» كرده است.

از آن به بعد، مرحله عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود، و تدريجاً دوران پيرى كه مرحله ششم است فرا مى رسد.

سرانجام، پايان عمر، كه «آخرين مرحله» است فرا مى رسد، و انتقال از اين سرا به سراى جاويدان، تحقق مى يابد.

آيا با اين همه تغييرات و تطورات منظم، و حساب شده، باز هم جاى ترديد در قدرت و عظمت مبدأ عالم هستى، و الطاف و مواهب او وجود دارد؟

قابل توجه اين كه، در چهار مرحله اول كه مربوط به آفرينش از خاك و نطفه و علقه و تولد طفل است، تعبير به «خَلَقَكُمْ» (شما را آفريد) شده، و هيچ نقشى براى خود انسان در آن قائل نيست، ولى در سه مرحله بعد از تولد، يعنى مرحله وصول به نهايت قوت جسمانى، و بعد از آن پيرى، و بعد پايان عمر، تعبير «لَتَبْلُغُوا» (تا برسيد) و «لِتَكُونُوا» (تا بوده باشيد) آمده است، كه هم اشاره اى است به استقلال وجودى انسان بعد از تولد، و هم ـ احتمالاً ـ اشاره اى است، به اين حقيقت، كه اين دورانهاى سه گانه، ممكن است با حسن تدبير، يا سوء تدبير خود انسان، جلوتر يا عقب تر شود، و گاه پيرى زودرس، يا مرگ زودرس، دامان انسان را بگيرد، و اين نشان مى دهد كه تعبيرات قرآن، تا چه حد دقيق و حساب شده است.

تعبير به «يُتَوَفّى»، در مورد مرگ ـ چنان كه قبلاً هم گفته ايم ـ اشاره به اين است كه «مرگ» در منطق قرآن، به معنى فنا و نابودى نيست، بلكه فرشتگانِ مرگ، روح انسان را دريافت مى دارند و به عالم پس از مرگ، منتقل مى سازند، اين تعبير كه بارها در قرآن تكرار شده، ديدگاه اسلام را در مورد مرگ، به خوبى نشان مى دهد، و مرگ را از مفهوم مادى آن كه فنا و نيستى است، به كلى، در مى آورد و  دريچه به عالم بقا، معرفى مى كند.

جمله «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ» (بعضى از شما پيش از اين مى ميرند)، ممكن است اشاره به قبل از رسيدن به مرحله پيرى باشد، يا اشاره به تمام مراحل قبلى، يعنى قبل از رسيدن به هر يك از مراحل، امكان مرگ وجود دارد.

اين نيز قابل توجه است كه تمام اين مراحل را با كلمه «ثُمَّ» به يكديگر عطف كرده، كه نشانه ترتيب توأم با فاصله است، جز مرحله اخير، يعنى رسيدن به پايان زندگى، كه به وسيله «واو» عطف شده، اين تفاوت تعبير، ممكن است به خاطر اين باشد كه رسيدن به پايان عمر، هميشه بعد از پيرى نخواهد بود چرا كه: «بسيار جوان مرد و يكى پير نشد»، و يا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.

(درباره «اجل مسمّى» در جلد 5 تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 و جلد 11 صفحه 281 بحث كرده ايم).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، سخن از مهم ترين مظاهر قدرت پروردگار، يعنى مسأله «حيات و مرگ» به ميان مى آورد، همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشر، هنوز جزء معمّاهاى ناگشوده است، مى فرمايد: «او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند» (هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ).

آرى، حيات و مرگ به معنى وسيع كلمه، چه در گياهان و چه انواع حيوانات و انسان ها، به دست خداوند است، حيات، در اشكال مختلف و انواع گوناگون، ظاهر مى شود.

جالب اين كه، از موجودات زنده تك سلولى گرفته، تا حيوانات غول پيكر، و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته، تا پرندگانى كه بر اوج آسمان ها  پرواز مى كنند، از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوس شناور است، تا درختانى كه دهها متر، طول قامت دارند، هر يك داراى نوعى حيات و شرائطى مخصوص به خود مى باشند، و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است، و بدون شك چهره هاى حيات متنوع ترين چهره هاى جهان خلقت، و اعجاب انگيزترين آنها است.

مخصوصاً انتقال از جهان بى جان، به جهان موجودات زنده، و انتقال از جهان حيات، به مرگ، داراى شگفتى هائى است كه اسرار آفرينش را بازگو مى كند، و هر كدام، آيتى است از آيات قدرت خدا.

اما قابل توجه اين كه، هيچ يك از اين مسائل مهم و پيچيده، در برابر قدرت او صعوبت و اشكالى ندارد، و به محض اراده و فرمانش، صورت مى گيرد.

لذا در پايان آيه، مى فرمايد: «هنگامى كه چيزى را اراده كند، تنها به او مى گويد موجود باش، او نيز بلافاصله موجود مى شود»! (فَإِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).

حتى تعبير به «كُنْ» (موجود باش) و به دنبال آن «فَيَكُونُ» (موجود مى شود)، نيز از عدم گنجايش الفاظ است، و الا حتى نياز به جمله «كُنْ» نيست، اراده خداوند، همان، و تحقق يافتن موجودات همان.(1)

* * *

 

69أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ أَنّى يُصْرَفُونَ

70الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

71إِذِ الأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ

72فِى الْحَمِيمِ ثُمَّ فِى النّارِ يُسْجَرُونَ

73ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ

74مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرِينَ

75ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ

76أُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ

 

ترجمه:

69 ـ آيا نديدى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند، چگونه از راه حق منحرف مى شوند؟!

70 ـ همان كسانى كه كتاب (آسمانى) و آنچه رسولان خود را بدان فرستاده ايم تكذيب كردند; امّا به زودى (نتيجه كار خود را) مى دانند!

71 ـ در آن هنگام كه غل و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند.

72 ـ و در آب جوشان وارد مى كنند; سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند!

73 ـ به آنها گفته مى شود: «كجايند آنچه را همتاى خدا قرارمى داديد،

74 ـ همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد»؟! آنها مى گويند: «همه از نظر ما پنهان و گم شدند; بلكه ما اصلاً پيش از اين چيزى را پرستش نمى كرديم»! اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد!

75 ـ اين (عذاب) به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى پرداختيد!

76 ـ از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد; و چه بد است جايگاه متكبران؟!


1 ـ در مورد تفسير جمله «كُنْ فَيَكُونُ» در جلد اول ذيل آيه 117 سوره بقره، صفحه 418 (چاپ جديد) مشروحاً بحث كرده ايم.

سرنوشت ستيزه جويان مغرور

باز هم در اين آيات، سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبياء، سر تسليم فرود نمى آورند، در اين آيات، سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است.

نخست مى گويد: «آيا نديدى كسانى را كه در آيات الهى مجادله مى كنند چگونه از راه حق منحرف مى گردند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ أَنّى يُصْرَفُونَ).

اين مجادله و گفتگوهاى توأم با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه، سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق، تنها در پرتو روح حق جوئى آشكار مى گردد.

در حقيقت، بيان اين مطلب به صورت يك استفهام تعجب آميز، از شخص پيامبر، بيانگر اين است كه، هر انسانِ بى طرفى، به وضع آنها نگاه كند، از انحراف آنها در شگفتى فرو مى رود، كه با اين همه آيات و نشانه هاى روشن، چگونه حق را نمى بينند؟!

* * *

سپس، به توضيح بيشتر درباره آنها پرداخته، مى افزايد: «همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم، تكذيب كردند» (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا).

قابل توجه اين كه، در اين سوره بارها از «مجادله كنندگان در آيات الهى» سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت «أَلَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ» مطرح شده، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث) و قرائن نشان مى دهد كه مقصود از «آيات اللّه»، بيشتر همان آيات نبوت، و محتواى كتب آسمانى است، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز، در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است.

آيا اين تكرار، براى تأكيد اين مطلب مهم است؟ و يا در هر مورد مطلب جديدى منظور بوده؟

احتمال دوم، نزديك تر به نظر مى رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه، مطلب خاصى را تعقيب مى كند.

در آيه 56 سخن از انگيزه اين گونه مجادله ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است.

در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مسأله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است، بحث مى كند.

و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است.

 توجه به اين نكته نيز لازم است كه، «يُجادِلُونَ» به صورت فعل مضارع است، كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اين كه اين گونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كرده اند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتباً به مجادله و گفتگوهاى بى اساس مى پردازند.

به هر حال، در پايان آيه، آنها را با اين سخن تهديد مى كند: «آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مى فهمند» (فَسَوفَ يَعْلَمُونَ).

* * *

«آن هنگام كه، غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير، آنها را مى كشند» (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ).(1)

* * *

«به درون آب جوشان، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند»! (فِى الْحَمِيمِ ثُمَّ فِى النّارِ يُسْجَرُونَ).

«يُسْجَرُونَ» از ماده «سجر» (بر وزن فجر) به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى بر افروختن آتش، و شعلهور ساختن آن است، و به گفته جمعى ديگر از ارباب لغت و مفسران، به معنى پر كردن تنور از آتش است.(2)

به همين جهت، بعضى از آيه چنين فهميده اند كه: اين گروه از كافران، خود  آتشگيره هاى دوزخ مى شوند، همان گونه كه در آيه 24 سوره «بقره» مى خوانيم: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وُقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ: «از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگ ها و انسان ها است» و جمعى از اين تعبير چنين فهميده اند كه، تمام وجود آنها پر از آتش مى شود (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).

اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج، در حقيقت عكس العملى است مناسب، با اعمال آنها در اين جهان، آنها از روى كبر و غرور، به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه، گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى، غل و زنجير بر گردن آنها مى نهند، و آنها را در آب سوزان مى كشند، و سپس به آتشگيره هاى دوزخ تبديل مى شوند.

* * *

علاوه بر اين عذاب هاى جسمانى، آنها را با يك سلسله عذاب هاى دردناك روحى مجازات مى كنند، از جمله، همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «سپس به آنها گفته مى شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى داديد»؟! (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ).

* * *

«همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد» (مِنْ دُونِ اللّهِ).

تا از شما شفاعت كنند، و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش دوزخ، رهائى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مى كنيم كه، شفيعان ما باشند؟ پس كجا رفت شفاعتشان؟!

ولى آنها با سرافكندگى، و سرشكستگى در پاسخ مى گويند: «آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند، به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست»  (قالُوا ضَلُّوا عَنّا).(3)

بدون شك ـ همان گونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده ـ اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تأثير و خاصيتى ندارند، گوئى گم و گور شده اند!

سپس، آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها، داغ ننگى بر پيشانيشان است، لذا در مقام انكار بر مى آيند و مى گويند: «ما اصلاً قبل از اين، چيزى پرستش نمى كرديم»! (بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً).

اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهائى مى پنداشتيم، سرابهائى بودند در بيابان زندگى ما، كه آنها را آب گمان مى كرديم، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهائى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند، كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنابر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مى كنند.

احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه، آنها در مقام دروغگوئى بر مى آيند، به گمان اين كه، خود را با دروغ از رسوائى برهانند، چنان كه در آيه 23 و 24 سوره «انعام» مى خوانيم: ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكِيْنَ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: «پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مى گويند: به خدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغ شريك خدا مى پنداشتند، از انظارشان گم مى شود»!

در پايان آيه مى فرمايد: «اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد» (كَذلِكَ  يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرِينَ).

كفر و لجاجت آنها، پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مى شود، لذا راه مستقيم حق را گذارده، در بيراهه گام مى نهند، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخ كشيده مى شوند، آرى اين چنين خداوند كافران را گمراه مى سازد.

* * *

آيه بعد، به علّت گرفتارى هاى اين گروه، در اين همه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده، مى گويد: «اين عذاب ها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستى شهوات به خوشحالى مى پرداختيد»! (ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ).

از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان، لذت مى برديد، و از ارتكاب گناهان و قانون شكنى ها در خود احساس غرور و سربلندى مى كرديد، اكنون، بايد كفاره آن همه شادى بى جا و غرور و غفلت و مستى شهوت را، در ميان اين غل و زنجيرها، و در لابلاى شعله هاى آتش بدهيد.

«تَفْرَحُونَ»، از ماده «فرح» به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته، همان گونه كه در آيه 4 ـ 5 سوره «روم» آمده است: وَ يَومَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللّهِ: «در آن روز (كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤمنان شاد خواهند شد».

و گاه مذموم است و بر اساس باطل، چنان كه در داستان «قارون» در آيه 76 سوره «قصص» مى خوانيم: اِذْ قالَ لَهُ قَومُهُ لاتَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْفَرِحِينَ: «به خاطر بياور، هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه شادى مغرورانه مكن، كه  خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد».

البته، اين تفاوت، بايد از قرائن، شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث، «فرح» از نوع دوم منظور است.

«تَمْرَحُونَ» از ماده «مَرَح» (بر وزن فرح) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران، به معنى «شدت فرح، و گستردگى» آن است.

و بعضى آن را به معنى «شادى، به خاطر مطالب بى اساس»، دانسته اند.

در حالى كه، بعضى ديگر آن را به معنى «شادى توأم با يك نوع طرب» و به كار گرفتن نعمتهاى الهى در مسير باطل، شمرده اند.

ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مى گردد، زيرا شدت شادى، و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مى آورد، و با انواع گناهان و آلودگى ها و عياشى و هوسرانى توأم مى شود.(4)

آرى، اين گونه شادى هاى توأم با غرور و غفلت و بى خبرى، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مى كند، و از درك حقايق باز مى دارد، واقعيت ها را شوخى، و حقايق را مجاز، جلوه مى دهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شد، ندارند.

* * *

اينجاست كه، به آنها خطاب مى شود: «وارد شويد از درهاى جهنم، و جاودانه در آن بمانيد» (أُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).

«و چه بد جايگاهى است، جايگاه متكبران» (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).

اين جمله، تأكيد مجددى است بر اين كه، سرچشمه اصلى بدبختى هاى آنها،  همان، كبر و غرور بوده است، همان كبرى كه امّ الفساد، و حجاب، در برابر ديدگان حق بين انسان و عامل مقاومت در برابر انبياء، و اصرار در مسير باطل است.

در اين آيه باز به «أَبْوابِ جَهَنَّم» (درهاى دوزخ) برخورد مى كنيم.

آيا داخل شدن، از درهاى دوزخ، به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مى شوند؟ يا يك گروه از درهاى متعدد مى گذرند؟ به اين معنى كه دوزخ، همانند بعضى از زندان هاى وحشتناك و تو در تو، از بندها يا طبقات گوناگون تشكيل شده، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در «درك اسفل» و «قعر جهنم» جاى گيرند!

شاهد اين سخن، حديثى است كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در تفسير آيه لَها سَبْعَةُ أَبْواب لِكُلِّ باب مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»(5)إِنَّ جَهَنَّمَ لَها سَبْعَةُ أَبْواب، أَطْباقٌ بَعْضُها فَوقَ بَعْض، وَ وَضََعَ إِحْدى يَدَيْهِ عَلَى الاُخْرى، فَقالَ هكَذا!: «جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اين چنين»!.(6)

در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد، كه خلاصه اش اين است: مراد از درهاى جهنم ـ همانند درهاى بهشت ـ اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مى كشاند، هر نوع از گناهان، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مى شود، در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است، مطابق اين تفسير عدد 7 براى «تكثير» است نه «تعداد»، و اين كه گفته مى شود بهشت داراى  هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب (دقت كنيد).

اين دو تفسير با هم تضادى ندارند.(7)

* * *

77فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَإِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ  نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ

78وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآيَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِىَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ

 

ترجمه:

77 ـ پس (اى پيامبر) صبر كن كه وعده خدا حق است; و هر گاه قسمتى از مجازات هائى را كه به آنها وعده داده ايم به تو ارائه دهيم، يا تو را از دنيا ببريم (مهم نيست); چرا كه آنان را به سوى ما باز مى گردانند!

78 ـ ما پيش از تو رسولانى فرستاديم; سرگذشت گروهى از آنان را براى تو بازگفته، و گروهى را براى تو بازگو نكرده ايم; و هيچ پيامبرى حق نداشت معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد. و هنگامى كه فرمان خداوند (براى مجازات آنها) صادر شود، به حق داورى خواهد شد; و آنجا اهل باطل زيان خواهند كرد!

 


1 ـ «أَغْلال» جمع «غل» به معنى طوقى است كه بر گردن يا دست و پا مى نهند، و در اصل از ماده «غلل» (بر وزن اجل) به معنى آبى است كه در ميان درختان جارى مى شود و اگر به خيانت «غلول» و به حرارت ناشى از تشنگى «غليل» مى گويند به خاطر نفوذ تدريجى آنها در درون انسان است، و «سَلاسِل» جمع «سلسلة» به معنى زنجير است و «يُسْحَبُون» از ماده «سحب» (بر وزن سهو) به معنى كشيدن است.

2 ـ تفسير «صافى» و «روح المعانى» و «كشاف» ذيل آيات مورد بحث ـ در «لسان العرب» معنى اصل «سجر» را پر كردن، قرار داده است، و مى گويد «سَجَرَتْ النَّهْر» به معنى پر كردن نهر از آب است.

3 ـ مفسران براى «ضَلُّوا» در اينجا دو معنى گفته اند: بعضى آن را به معنى «ضاعوا» و «هلكوا»گرفته اند، و بعضى به معنى «غابوا» چنان كه مى گوئيم «ضلت الدابة» يعنى «غابت فلم يعرف مكانها».

4 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «اَلْفَرَحُ اِنْشِراحُ الصَّدْرِ بِلَذَّة عاجِلَة، وَ اَكْثَرُ ما يَكُونُ ذلِكَ فِى اللَّذّاتِ الْبَدَنِيَّةِ وَ الْمَرَحُ شِدَّةُ الْفَرَحِ وَ التَّوَسُّعِ فِيْهِ».

5 ـ حجر، آيه 44.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 6، صفحه 519، (ذيل آيه 44 سوره حجر) در اين زمينه روايات ديگرى نيز نقل شده كه مرحوم «علامه مجلسى» در جلد 8، «بحار الانوار»، صفحه 289 و 301 و 285 آورده است.

7 ـ در اين زمينه شرح بيشترى در جلد 11، صفحه 77 (ذيل آيه 44، سوره حجر) آورده ايم.

باز هم صبر كن

به دنبال بحث هاى گذشته در زمينه كارشكنى هاى كفار و كبر و غرور و تكذيب آنها نسبت به آيات الهى، در دو آيه مورد بحث پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دلدارى داده، امر به صبر و استقامت در مقابل اين مشكلات مى كند.

نخست مى فرمايد: «اكنون كه چنين است صبر و شكيبائى پيشه كن! كه وعده خدا حق است» (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ).

هم وعده پيروزى، كه به تو داده شده، و هم وعده مجازات دردناك مستكبران مغرور و تكذيب كننده، هر دو حق است و بدون شك تحقق مى يابد.

سپس براى اين كه دشمنان حق، چنين تصور نكنند كه اگر در مجازاتشان تأخيرى رخ دهد، مى توانند از چنگال كيفر و عذاب الهى بگريزند، اضافه مى كند: «هر گاه قسمتى از مجازات هائى را كه به آنها وعده داده ايم در حال حياتت به تو نشان دهيم، و يا پيش از آن كه آنها گرفتار عذاب شوند تو را از دنيا ببريم، مهم نيست، چرا كه در هر حال به سوى ما بازگشت مى كنند» و ما به وعده هاى خود درباره آنان عمل خواهيم كرد (فَإِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ).(1)

وظيفه تو تنها ابلاغ آشكار، و اتمام حجت بر همگان است، تا دلهاى بيدار در پرتو تبليغ تو، روشن گردد، و براى مخالفان نيز جاى عذر و بهانه اى باقى نماند، تو به هيچ چيزى جز به انجام اين وظيفه، دلبستگى نداشته باش، و حتى در بند اين نباش كه آتش سوزان دلت نسبت به اين گروه سركش با مجازات سريع الهى، تسكين يابد.

اين سخن، در ضمن، تهديد روشنى نسبت به آنها است، تا بدانند در هر حال در چنگال عذاب الهى گرفتار خواهند شد، همان گونه كه گروهى از آنان در همين دنيا در ميدان «بدر» و صحنه هاى مشابه آن، به كيفر خود رسيدند، گروه بيشترى در قيامت سزاى اعمال خود را خواهند ديد.

باز براى مزيد تسلى خاطر، و دلدارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره به وضع مشابه پيامبران پيشين مى كند، كه آنها نيز گرفتار چنين مشكلاتى بودند، ولى همچنان به راه خود ادامه دادند، و پيروزى را در آغوش گرفتند، مى فرمايد: «ما پيش از تو رسولانى فرستاديم، سرگذشت گروهى از آنان را در قرآن، براى تو بازگو كرده ايم، هر چند سرگذشت گروهى ديگر را براى تو بيان ننموديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ).

هر كدام، با صحنه هائى از اين قبيل، و مشكلاتى طاقت فرسا، دست به گريبان بودند، و در مقابل آنها اقوام لجوج و متكبر و مغرور، فراوان قرار داشتند، ولى سرانجام آئين حق پيروز گشت و ظالمان و مجرمان مغلوب شدند.

و از آنجا كه مشركان و كافران بهانه جو و لجوج، هر روز در برابر انبياى الهى، تقاضاى معجزه دلخواه خود را داشتند، و مشركان زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همين شيوه را تكرار مى كردند، قرآن در دنباله اين سخن، اضافه مى كند: «هيچ پيامبرى حق نداشت و نمى توانست، معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد»! (وَ ما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآيَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ).

اصولاً همه معجزات در اختيار خدا است، و بازيچه دست كفار نمى تواند باشد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر «معجزات اقتراحى» آنان، هرگز نمى تواند سر تسليم فرود آورد، آنچه را براى هدايت مردم، و پيدا كردن حق ضرورى و لازم است بر دست پيامبرانش ظاهر مى سازد.

سپس با لحنى جدى و تهديدآميز، به كسانى كه مى گفتند اگر راست مى گوئى چرا عذاب الهى به سراغ ما نمى آيد؟ هشدار مى دهد: «هنگامى كه فرمان الهى براى مجازات اين منكران لجوج صادر شود، در ميان آنها به حق داورى خواهد شد، و پيروان باطل در آن هنگام زيان خواهند كرد» (فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِىَ  بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ).

در آن روز، درهاى توبه بسته مى شود، راههاى بازگشت مسدود مى گردد، و ناله ها و فريادها و شيونها به جائى نخواهد رسيد، آن روز است كه رهروان راه باطل، به روشنى مى بينند كه تمام سرمايه هاى هستى خود را از كف داده و متاعى نخريدند، بلكه گرفتار خشم و غضب و كيفر دردناك الهى شده اند، پس چرا اين همه اصرار دارند كه، آن روز غير قابل برگشت فرا رسد؟!

مطابق اين تفسير، آيه فوق، اشاره به «عذاب استيصال» است.

ولى جمعى از مفسران، اين آيه را اشاره به فرمان عذاب در قيامت دانسته اند، در آنجاست كه داورى حق در ميان همگان مى شود، و پيروان باطل به خسران و زيانكار بودن خود، از هر جهت آگاه مى شوند.

تعبير آيه 27 سوره «جاثيه» نيز مؤيد اين تفسير است، آنجا كه مى فرمايد: وَ يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ يَومَئِذ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ: «هنگامى كه قيامت برپا شود، در آن روز پيروان باطل خسارت مى بينند».

ولى تعبير به «اَمْرُ اللّهِ»، و مانند آن، در آيات متعددى در مورد عذاب دنيا به كار رفته است.(2)

اين احتمال نيز وجود دارد كه، آيه معنى گسترده اى داشته باشد كه هم عذاب دنيا را شامل شود، و هم مجازات آخرت را، و در هر دو صحنه زيانكارى مبطلين آشكار مى شود.

قابل توجه اين كه، در حديثى مى خوانيم: در شهر «مدينه» دلقكى بود كه مردم را مى خنداند، و گاه اظهار مى داشت: اين مرد (امام سجاد على بن  الحسين(عليه السلام)) مرا خسته كرده است، تا به حال نتوانسته ام او را بخندانم، لذا روزى امام(عليه السلام) عبور مى كرد، آن مرد آمد و عباى حضرت را از دوش مباركش برداشت و رفت، امام(عليه السلام) اعتنائى به او نكرد، همراهان به دنبال او رفتند و عبا را از وى گرفتند، و بر دوش حضرت افكندند، امام(عليه السلام) پرسيد اين شخص كه بود؟ عرض كردند: دلقكى است كه اهل «مدينه» را مى خنداند، فرمود به او بگوئيد: اِنَّ لِلّهِ يِوماً يَخْسَرُ فِيهِ الْمُبْطِلُونَ: «خداوند روزى دارد كه در آن روز اهل باطل زيان مى بينند»!.(3)

* * *


1 ـ نظير همين معنى در آيه 46، سوره يونس نيز آمده است.

2 ـ مانند سوره هود، آيات 43 و 76 و 101.

3 ـ «امالى صدوق»، صفحه 220، حديث 6، مطابق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 537.

 

عدد پيامبران الهى

بسيارى از مفسران، به تناسب آيات فوق، در اينجا بحثى درباره تعداد پيامبران الهى مطرح كرده اند، و روايات مختلفى در اين زمينه نقل شده است.

روايت مشهور در اين زمينه عدد «يكصد و بيست و چهار هزار» را نشان مى دهد، در حالى كه در بعضى از روايات، عدد پيامبران «هشت هزار» شمرده شده است، كه «چهار هزار» از بنى اسرائيل و «چهار هزار» از غير آنها بوده اند.(1)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) چنين آمده است، كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِأَةَ أَلْفِ نَبِىٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ نَبِىٍّ أَنَا أَكْرَمُهُمْ عَلَى اللّهِ وَ لافَخْرَ، وَ خَلَقَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِأَةَ أَلْفِوَصِىٍّ وَ أَرْبَعَةً وَ عِشْرِيْنَ أَلْفَ وَصِىٍّ، فَعَلِىٌّ أَكْرَمُهُمْ عَلَى اللّهِ وَ أَفْضَلُهُمْ: «خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزد خداوند گرامى ترم، در عين حال فخر و  مباهاتى نمى كنم (و غرورى به خود راه نمى دهم) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على(عليه السلام) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است».(2)

در روايت ديگرى از «انس بن مالك» از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چنين نقل شده است: بُعِثْتُ عَلى أَثَرِ ثَمانِيَةِ آلافِ نَبِىٍّ، مِنْهُمْ أَرْبَعَةُ آلاف مِنْ بَنِى إِسْرائِيلَ: «من به دنبال 8 هزار پيامبر، مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها، از بنى اسرائيل بودند».(3)

اين دو حديث، با هم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد (همان گونه كه مرحوم «علامه مجلسى» در توضيح اين سخن بيان كرده است).

باز در حديث ديگرى، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه در پاسخ سؤال «ابوذر» از تعداد پيامبران الهى، عدد 124 هزار را بيان فرمود، و به دنبال سؤال از تعداد رسولان از ميان آنها، عدد 313 نفر را ذكر نمود.(4)

و نيز در حديث ديگرى، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از ذكر عدد 124 هزار مى خوانيم: 5 نفر از آنها «الو العزم» بودند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد(صلى الله عليه وآله).(5)

روايات ديگرى نيز در اين زمينه، نقل شده كه، عدد بالا را تأييد مى كند.

به هر حال، از آنچه گفتيم، روشن مى شود كه، اين روايت خبر واحد نيست چنان كه «برسوئى»، از بعضى از علماء در تفسير «روح البيان»، نقل كرده است، بلكه اخبار متعدد و مستفيض، اين مطلب را تأييد مى كند كه پيامبران الهى 124 هزار نفر بودند، اخبارى كه در منابع مختلف اسلامى وارد شده است.

 قابل توجه اين كه، عدد پيامبرانى كه نام آنها صريحاً در قرآن آمده است فقط 26 نفر است و آنها عبارتند از:

آدم ـ نوح ـ ادريس ـ صالح ـ هود ـ ابراهيم ـ اسماعيل ـ اسحاق ـ يوسف ـ لوط ـ يعقوب ـ موسى ـ هارون ـ شعيب ـ زكريا ـ يحيى ـ عيسى ـ داود ـ سليمان ـ الياس ـ اليسع ـ ذوالكفل ـ ايوب ـ يونس ـ عزير و محمّد

ولى پيامبران ديگرى نيز هستند كه در قرآن اشاراتى به آنها شده، بى آن كه صريحاً نام آنها بيان شود، مانند «اشموئيل» كه در آيه 248 سوره «بقره» به عنوان «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ» به او اشاره شده است.

و «اِرْمِيا» كه در آيه 259 سوره «بقره» به عنوان «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَة...».(6)

و «يُوشَعْ» كه در آيه 60 سوره «كهف» به عنوان «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ» به او اشاره شده است (بنابراين كه يوشع از پيامبران باشد).

و «خضر» كه در آيه 65 سوره «كهف» به عنوان «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا» ذكر شده است.

و همچنين «اسباط بنى اسرائيل» كه بزرگان قبائل بودند، و در آيه 163 سوره «نساء» تصريح شده، كه بر آنها وحى الهى نازل گرديده است: «وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهيْمَ وَ إِسْماعِيْلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الاَسْباطَ...».

و اگر در ميان برادران «يوسف»، نيز پيامبرانى وجود داشته اند در سوره «يوسف» كراراً اشاره به وضع آنها شده است.

كوتاه سخن اين كه: عدد پيامبرانى كه خداوند اشاره به داستان و سرگذشت  آنها نموده از 26 نفر بسيار بيشتر است، اين عدد تنها مربوط به آنها است كه نام آنها صريحاً ذكر شده.

آخرين سخن در اينجا اين كه: از بعضى از روايات كه در كتب شيعه و اهل سنت آمده، استفاده مى شود كه خداوند از ميان سياه پوستان، نيز پيامبرى مبعوث كرد، چنان كه «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: رُوِىَ عَنْ عَلِىِّ أَنَّهُ قالَ: بَعَثَ اللّهُ نَبِيّاً أَسْوَدَ لَمْ يَقُصَّ عَلَيْنا قِصَّتَهُ: «خداوند پيامبرى سياه پوست مبعوث كرد، هر چند شرح سرگذشت او را در قرآن بيان نكرده است».(7)

* * *

79أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ

80وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

81وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَىَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ

 

ترجمه:

79 ـ خداوند كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد، و از بعضى تغذيه كنيد.

80 ـ و براى شما در آنها منافع بسيارى (جز اينها) است، تا به وسيله آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد; و بر آنها و بر كشتى ها سوار مى شويد.

81 ـ او آياتش را همواره به شما نشان مى دهد; پس كدام يك از آيات او =] خدا[ را انكار مى كنيد؟!

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 830، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 30 (حديث 21).

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 31 (حديث 22).

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 32 (حديث 24).

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 41 (حديث 43).

6 ـ البته در ميان مفسران در اين زمينه گفتگو است بعضى او را «ارميا» و بعضى «خضر» و جمعى «عزيز» مى دانند.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 830، ذيل آيات مورد بحث، ضمناً در حواشى تفسير «كشاف» نيز
روايات متعددى در اين زمينه نقل شده (جلد 4، صفحه 180، چاپ دار الكتاب العربى).

 

منافع گوناگون چهارپايان

بار ديگر در اين آيات، به نشانه هاى قدرت خداوند و مواهب گسترده اش نسبت به انسان ها، باز مى گردد، و گوشه ديگرى از آن را شرح مى دهد، تا هم به عظمت او آشناتر شوند، و هم حس شكرگزارى را كه وسيله اى براى معرفت اللّه است در آنها برانگيزد.

مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد، تا بر  آنها سوار شويد، و از آنها تغذيه كنيد» (أَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ).

بعضى از آنها، تنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرند همچون گوسفند، و بعضى، هم براى سوارى و هم براى تغذيه مانند شتر، كه هم كشتى بيابان هاى خشك و سوزان است، و هم وسيله اى براى تغذيه آدميان!

«أَنْعام» جمع «نعم» (بر وزن قلم) در اصل بر شتر، اطلاق مى شده، ولى بعداً توسعه يافته و به شتر و گاو و گوسفند، گفته مى شود، اين واژه از كلمه «نعمت» گرفته شده، به خاطر اين كه يكى از بزرگترين نعمت ها براى انسان ها، چهارپايان محسوب مى شود، حتى امروز كه آن همه وسايل نقليه سريع السير هوائى و زمينى اختراع شده است، باز در بعضى از موارد، منحصراً بايد از چهارپايان استفاده كرد، در بيابان هاى شنزار، كه عبور وسائل نقليه در آن بسيار مشكل است، و در بعضى از گذرگاه هاى باريك كوهستان ها، تنها وسيله اى كه با آن مى توان عبور كرد، هنوز هم چهارپايانند!

اصولاً آفرينش چهارپايان، با آن خلقت هاى متفاوت، و مخصوصاً با آن روح تسليم و قابليت براى رام شدن، در حالى كه در بسيارى از اوقات نيرومندتر از قوى ترين انسان ها هستند، خود نشانه اى از نشانه هاى بزرگ خدا است.

حيوانات كوچك و كم جثه اى را سراغ داريم، كه به خاطر توحش براى انسان ها سخت خطرناكند، در حالى كه گاهى افسار يك قطار بزرگ از شتران عظيم الجثه را به دست كودكى مى سپارند «و مى برد هر جا كه خاطر خواه اوست»!

* * *

از اين گذشته، استفاده هاى فراوان ديگرى نيز از آنها مى شود، همان گونه كه  در آيه بعد به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظه اى غير از اينها است» (وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ).

از شير و پشم و پوست و ساير اجزاى آنها، استفاده مى كنيد و حتى فضولات بدن آنها نيز، در كشاورزى و غيره قابل استفاده است، خلاصه، در تمام وجود اين چهارپايان، چيزى بى مصرف نيست، تمام مفيد و سودمند است، حتى بعضى از مواد داروئى را از بدن چهارپايان مى گيرند.

(توجه داشته باشيد نكره بودن «منافع» براى بيان اهميت آن است).

سپس مى افزايد: «منظور ديگر از آفرينش آنها اين بوده است كه بر آنها سوار شويد و به مقاصدى كه در دل داريد برسيد» (وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ).

بعضى از مفسران، اين جمله را به معنى حمل و نقل «بارها» به وسيله چهارپايان دانسته اند، كه در جمله هاى قبل به آن اشاره نشده است، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «حاجَةً فِي صُدُورِكُمْ» (حاجتى كه در دل داريد) مقاصد شخصى، و غير عمومى باشد، مانند استفاده هاى تفريحى، هجرت و سياحت، مسابقه ها و گاه كسب ابهت و مانند آن.

و از آنجا كه اينها همه، وسيله مسافرت، در خشكى هستند، در پايان آيه مى افزايد: «و بر اين چهارپايان و بر كشتى ها سوار مى شويد» (وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ).(1)

تعبير به «عَلَيْها» (بر چهارپايان) با اين كه قبلاً از آنها سخن به ميان آمده، مقدمه اى است براى ذكر «فُلْك» (كشتى ها)، يعنى خداوند در صحرا و دريا وسيله مسافرت و حمل و نقل بارها را، در اختيار شما گذاشت، تا به سهولت بتوانيد به مقاصد خود برسيد.

در كشتى ها، خاصيتى آفريد كه با تمام ثقل و سنگينى، بر روى آب باقى بماند، و جريان بادها را آنچنان منظم قرار داده، كه مى توان از آنها در مسيرهاى معينى پيوسته استفاده كرد، و «با آن به ديدار آشنا رسيد».

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، براى تأكيد و گرفتن اقرار از همگان مى فرمايد: «خدا آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، بگوئيد كدام يك از آيات خدا را مى توانيد انكار كنيد»؟! (وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ).

آيا آيات و نشانه هاى او را در «آفاق» مى توانيد انكار كنيد؟ يا آيات او را در «انفس»؟ آيا آيات او را در آفرينش خود از خاك، و سپس پيمودن مراحل جنينى، و مراحل بعد از تولد را مى توانيد انكار كنيد، يا نشانه هاى او را در مسأله حيات و مرگ؟

و آيا آيات الهى را در آسمان و زمين، و آفرينش شب و روز، مى توان با ديده انكار نگريست؟ و يا آفرينش وسائلى براى ادامه حيات همچون انعام و چهارپايان؟

بر هر كجا كه بنگريد، آثار خدا نمايان است، «كور باد چشمى كه او را نبيند».

به راستى، با اين كه آيات و نشانه هاى او، براى همگان روشن است، چرا گروهى راه انكار را پيش مى گيرند؟

مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» در پاسخ اين سؤال مى گويد: اين انكار ممكن است از سه امر ناشى گردد:  1 ـ «هوا پرستى» كه سبب مى شود، انسان با شبهات بى اساس، چهره حق را بپوشاند (و به هوى و هوس خويش ادامه دهد، چرا كه قبول حق او را محدود مى سازد، از يكسو وظائفى براى او تعيين مى كند، و از سوى ديگر، محدوديت هائى. اما هواپرستانى كه نمى خواهند، نه آن وظائف را بپذيرند و نه اين محدوديت ها را، به انكار حق برمى خيزند، هر چند دلائل آن روشن و آشكار باشد).

2 ـ «تقليد و پيروى كوركورانه» (از ديگران، مخصوصاً از پيشينيان) كه آن نيز پرده بر چهره حق، مى افكند.

3 ـ «پيش داوريهاى غلط» و اعتقادهاى فاسد پيشين، كه در ذهن رسوخ يافته مانع از بررسى و مطالعه بى طرفانه در آيات حق مى گردد، لذا از درك آنها عاجز مى ماند.

* * *

82أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ

83فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

84فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكِينَ

85فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ

 

ترجمه:

82 ـ آيا روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! همانها كه نفراتشان از اينها بيشتر، و نيرو و آثارشان در زمين فزون تر بود; اما هرگز آنچه را به دست مى آوردند نتوانست آنها را بى نياز سازد!

83 ـ هنگامى كه رسولانشان دلائل روشن براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوشحال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند); ولى آنچه را (از عذاب)به تمسخر مى گرفتند آنان را فرا گرفت!

84 ـ هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند: «هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آوريم و به معبودهائى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم»!

85 ـ اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت. اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجراء شده و آنجا كافران زيانكار شدند!


1 ـ درباره «منافع حيوانات» در جلد 11، صفحه 158 به بعد (ذيل آيه 5، سوره نحل) مشروحاً بحث كرده ايم.

 

به هنگام نزول عذاب، ايمان بيهوده است

اين آيات، كه آخرين آيات سوره «مؤمن» را تشكيل مى دهد در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از بحثهاى گذشته است، زيرا بعد از بيان آن همه آيات الهى در آفاق و انفس، و آن همه مواعظ لطيف و دلنشين و گفتگو پيرامون معاد و دادگاه بزرگ رستاخيز، منكران لجوج و كافران مستكبر را، با تهديدهاى شديد و توأم با استدلال و منطق مواجه ساخته، و پايان كار آنها را به وضوح بيان مى كند.

نخست مى گويد: «آيا آنها بر روى زمين سير نكردند، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها مى زيستند چگونه شد»؟! (أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

اگر در اصالت تاريخ تدوين يافته، و آنچه بر صفحات اوراق ثبت شده، شك و ترديد دارند، در اصالت آثارى كه بر صفحه زمين از كاخهاى ويران شده شاهان، از استخوان هاى پوسيده در زير خاك، و از ويرانه هاى شهرهاى بلا زده، كه با بيانى رسا ماجراهاى خويش را شرح مى دهند، نمى توانند شك كنند.

«همان كسانى كه از نظر تعداد نفرات از آنها بيشتر، و قوت و آثارشان در زمين از آنها فزونتر بود» (كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِى الْأَرْضِ).

كثرت نفرات آنها را از قبورشان مى توان شناخت، و قدرت و آثارشان را در زمين، از آنچه از آنها به يادگار مانده!

تعبير به «آثاراً فِى الاَرْضِ» ـ همان گونه كه در تفسير آيه 21 همين سوره كه شبيه آن است گفته ايم ـ ممكن است اشاره، به پيشرفت گسترده كشاورزى آنها باشد، (چنان كه در آيه 9 سوره «روم» آمده) و يا اشاره، به ساختمان هاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين در دل كوه ها و بر صحنه دشت ها (چنان كه در آيات  128 و 129 سوره «شعرا» بيان شده است).

ولى به هر حال، «نيروهائى را كه به دست مى آوردند هرگز به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهى، نتوانست آنها را بى نياز سازد و نجات دهد» (فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).(1)

بلكه تمام اين قدرت ها در لحظاتى كوتاه، در هم كوبيده شدند، كاخ ها روى هم ريختند و ويران گشتند، و لشكريان عظيم و قدرتمند، همچون برگ خزان بر زمين افتادند، و يا در ميان امواج كوه پيكر، دفن شدند!

جائى كه آنها با آن همه قدرت چنين سرنوشتى پيدا كردند، اين مشركان ضعيف و ناتوان «مكّه» كه در برابر آنها چيزى به حساب نمى آيند، چه مى انديشند؟!

* * *

در آيه بعد، به چگونگى برخورد آنها با پيامبران و معجزات و دلائل روشن انبياء اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه رسولان آنها با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمدند، از آنان روى گرداندند ، و تنها به معلوماتى كه خود داشتند دل بستند و خوشحال بودند، و غير آن را هيچ شمردند» (فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ).

و همين امر، سبب شد تا «آنچه را از عذاب و تهديدهاى الهى، به باد استهزاء مى گرفتند، بر سر آنان فرود آيد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

در اين كه منظور از اين علم و دانشى كه آنها به آن مغرور بودند، و خود را با  داشتن آن بى نياز از تعليمات انبياء مى ديدند، چه بوده است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند كه همه با هم قابل جمع است:

1 ـ شبهات واهى و سفسطه هاى بى اساسى را، علم مى پنداشتند و به آن تكيه مى كردند كه نمونه هاى متعددى از آن، در آيات قرآن منعكس است. گاه مى گفتند: مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ: «چه كسى مى تواند اين استخوان هاى پوسيده را زنده كند»؟.(2)

و گاه مى گفتند: أَئِذا ضَلَلْنا فِى الاَرْضِ أَئِنّا لَفِي خَلْق جَدِيْد: «آيا هنگامى كه خاك شديم و در زمين گم شديم ممكن است بار ديگر آفرينش تازه اى بيابيم».(3)

گاه مى افزودند: ما هِىَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ مايُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ: «جز زندگى اين دنيا چيزى در كار نيست، گروهى مى ميرند و گروهى متولد مى شوند، و جز طبيعت ما را هلاك نمى كند»!.(4)

و امثال اين ادعاهاى واهى و بدون دليل، كه علمش مى پنداشتند.

2 ـ منظور، علوم مربوط به دنيا و تدبير زندگى است، همان گونه كه «قارون» مدعى آن بود، و مى گفت: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِى: «اين ثروت را به خاطر آگاهى خاصى كه نزد من بوده است به دست آورده ام»!.(5)

3 ـ منظور علوم و دانشهائى همچون دلائل عقلى و فلسفى، خواه در شكل رسميش، يا غير رسمى، كه گروهى با داشتن اين گونه علوم، خود را از پيامبران بى نياز مى بينند، چه در گذشته چه در حال!

و همان گونه كه گفتيم، اين تفسيرها منافات با يكديگر ندارد، هدف اين است كه با اتكاى به علوم محدود بشرى، خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا در  دنيا و يا شبهات واهى كه آن را علم مى پنداشتند، علومى را كه از سرچشمه وحى صادر شده بود، نفى مى كردند و به باد استهزاء مى گرفتند، و به علوم اندك خود خوشحال بودند، و خويشتن را به كلى از انبياء بى نياز مى ديدند.(6)

* * *

اما قرآن، نتيجه اين خودخواهى و غرور را، در آيات بعد چنين بيان كرده: «هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند، عذابى كه براى ريشه كن كردن آنها نازل شده بود، و فرمان قطعى پروردگار را در زمينه نابوديشان به همراه داشت، از كرده خود پشيمان شدند، خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند، و رو به درگاه حق آوردند و فريادشان بلند شد، گفتند: اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، و نسبت به معبودهائى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم»! (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكِينَ).

* * *

«اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمان آنها به حالشان سودى نداشت» (فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا).

چرا كه به هنگام نزول «عذاب استيصال»، درهاى توبه بسته مى شود، و اصولاً اين گونه ايمان اضطرارى، فايده ايمان اختيارى را نمى تواند داشته باشد، و زائيده آن شرائط فوق العاده است، به همين دليل، هر گاه طوفان بلا فرو بنشيند راه گذشته خود را از سر مى گيرند.

و نيز به همين دليل، ايمان فرعون به هنگامى كه در ميان امواج «نيل» افتاد،  پذيرفته نشد.

اين حكم، مخصوص افراد، يا اقوام معينى، نيست، بلكه چنان كه قرآن در دنبال همين سخن مى گويد: «اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته، نيز اجرا شده است» (سُنَّتَ اللّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ).

سپس، آخرين آيه مورد بحث را با اين جمله پايان مى دهد: «و در آن هنگام كه عذاب الهى دامانشان را فرو گرفت، خسران و زيان كافران آشكار شد» (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ).

آن روز فهميدند كه سرمايه اى، جز مشتى غرور و پندار، نداشتند، و آنچه را آب حيات خيال مى كردند، سرابى بيش نبود، سرمايه هاى وجود خود را همه، در اين بيراهه زندگى، به هدر داده، و محصولى جز گناه و عذاب اليم الهى، فراهم نساخته بودند، چه زيان و خسرانى از اين برتر؟!

و به اين ترتيب، سوره «مؤمن» كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود، با پايان زندگى دردناك آنها خاتمه مى يابد!

* * *


1 ـ در اين كه «ما» در جمله «ما اَغْنى» نافيه است يا استفهاميه است، دو احتمال ذكر كرده اند، ولى ظاهر،  همان اول است، و در اين كه «ما» در «ما كانُوا يَكْسِبُونَ» موصوله اسميه يا مصدريه است، باز دو احتمال ذكر كرده اند، ولى معنى اول مسلماً ترجيح دارد.

2 ـ يس، آيه 78.

3 ـ سجده، آيه 10.

4 ـ جاثيه، آيه 24.

5 ـ قصص، آيه 78.

6 ـ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير «جائَهُمْ» به پيامبران بر گردد، بنابراين منظور از علوم،  علوم پيامبران است، و مراد از «فَرِحُوا» خنده و استهزاى كفار به علوم انبياء است، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد (دقت كنيد).

 

مغروران به علم

در آيات مختلف اين سوره ـ چنان كه شرح داده شد ـ سرچشمه اصلى انحراف و بدبختى گروه كثيرى از مردم را، كبر و غرور معرفى مى كند.

تكبرى كه گاه از داشتن امكانات مالى، و يا كثرت نفرات و نيروى نظامى، سرچشمه مى گيرد، و گاه از داشتن مختصر معلوماتى كه آن را فراوان مى پندارد.

نمونه زنده آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پيروزى هاى علمى و صنعتى در جوامع پيشرفته مادى با چشم مى بينيم، زيرا مى دانيم، يكى از عوامل  مؤثر نفى مذهب و روى آوردن به مكتب هاى الحادى، همان غرور علمى است كه در قرون اخير، براى جمعى از دانشمندان علوم طبيعى پيدا شده، آنها با كشف اسرارى از طبيعت و دست يافتن به روزنه هائى از علم، آنچنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چيزى در اين عالم جز آنچه آنها مى دانند، وجود ندارد، و چون خدا را در آزمايشگاه هاى خود، حاضر نديدند راه انكار را پيش گرفتند!

اين غرور علمى به قدرى گسترش پيدا كرد، كه اصلاً مذهب و وحى انبياء را زائيده جهل يا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسيدن دوران شكوفائى علم ديگر نيازى به اين مسائل نيست!

حتى گاه پا را از اين فراتر نهادند، و دوران زندگى بشر را از نظر فكرى به چهار دوران تقسيم كردند:

1 ـ دوران افسانه ها 2 ـ دوران مذهب! 3 ـ دوران فلسفه 4 ـ و دوران علم، كه منظورشان علوم طبيعى و تجربى بود!

البته آكنده بودن مذاهبى كه در محيط فعاليت اين گروه از دانشمندان وجود داشت، از خرافات، به اين هدف باطل نيز كمك كرد، (منظور عمدتاً خرافات ارباب كليسا است) و به اين ترتيب به گمان خود براى هميشه مذهب و تعليمات انبياء را از صحنه زندگى بشر بيرون ساختند.

ولى خوشبختانه، اين مستى و غرور ديرى نپاييد، و عوامل ديگرى دست به دست هم داد و بر اين پندارهاى بى اساس خط بطلان كشيد، و به مصداق آيات فوق هنگامى كه به علوم خود مغرور شدند بأس الهى دامانشان را گرفت، و فريادهايشان به جائى نرسيد.

از يكسو جنگهاى جهانى اول و دوم، نشان داد كه پيشرفت هاى علمى و صنعتى بشر، نه تنها او را خوشبخت نكرده، بلكه او را از هر زمان به لبه پرتگاه  نزديكتر ساخته است.

از سوى ديگر، بروز انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى، و بروز انواع نابسامانى ها، قتل ها و كشتارها و بيمارى هاى روانى و انواع تجاوزهاى مالى و ناموسى، نشان داد كه علوم انسانى، هرگز نتوانسته است به تنهائى جلو نابسامانى ها را بگيرد، بلكه بد آموزى هائى كه معمولاً از آن جدا نيست، گاهى بر دامنه آن افزوده است.

از سوى سوم، معمّاهاى فراوانى كه در علوم پيدا شد، و انسان خود را از حل آن عاجز ديد، و دنياهاى وسيعى كه در برابر ديدگان او خودنمائى كرد (چه عوالم بسيار بزرگ و چه فوق العاده كوچك) و خود را از شناخت آن ناتوان مشاهده كرد، سبب شد كه بار ديگر دست به دامان تعليمات انبياء بزند، و گروه عظيمى دوباره به سايه وحى باز گردند، و درمان اين بيمارى هاى جانكاه را در دستورات انبياء جستجو كنند; كليساها رونق گرفت تعليمات مذهبى جزء برنامه زندگى بسيارى شد.

در اين ميان «اسلام» با تعليمات ويژه و مترقى و جامع خود، بروز و ظهور تازه اى يافت، و حركت ها به سوى شناخت اسلام اصيل، شروع شد.

اميد است پيش از آن كه بأس الهى، بار ديگر دامان گروهى از مردم اين جهان را بگيرد، اين بيدارى همگانى شود، و آثار آن غرور، محو و نابود گردد تا به خسران و زيان منتهى نگردد.

* * *

پروردگارا! ما را از مركب غرور، فرود آور! و از كبر و لجاجت و خود خواهى ـ كه مايه هلاكت و بدبختى و شرمسارى است ـ حفظ فرما!

خداوندا! دنياى ما را نيز بيدار كن، و پيش از آن كه بأس شديدت دامان مردم عصر ما را فرو گيرد، به سايه پر مهر تعليمات پيامبرانت باز گردان!

بار الها! ما را از آن گروه قرار ده، كه از سرگذشت ديگران پند مى گيرند، تا سرگذشت ما پندى براى ديگران نشود.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

 

پايان سوره مؤمن

 

سوره حم سجده «فصّلت»

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 54 آيه است

محتواى سوره فصّلت

اين سوره، به حكم اين كه: از سوره هاى «مكّى» است، ويژگيهاى سوره هاى مكّى را كه تأكيد بر معارف اسلامى و مسائل اعتقادى و انذار و بشارت است در بردارد، و در عين حال مسائلى در آن مطرح است كه در سوره هاى ديگر قرآن مطرح نشده، و از مختصات اين سوره است.

روى هم رفته محتواى اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1 ـ توجه به قرآن و بحثهاى فراوانى پيرامون آن كه در آيات مختلف اين سوره آمده است، و از جمله، «بقاء حاكميت قرآن و تسلط منطقى آن در تمام ادوار و اعصار» كه در آيه 41 و 42 اين سوره به آن اشاره شده است، و صريحاً مى گويد: «اين كتابى است شكست ناپذير كه باطل هرگز بر آن غلبه نخواهد كرد» و در عين حال دليلى است بر عدم تحريف قرآن در طول تاريخ، و همچنين موضعگيرى هاى سرسختانه دشمنان در مقابل اين كتاب آسمانى تا آنجا كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند.

2 ـ توجه به آفرينش آسمان و زمين، مخصوصاً آغاز آفرينش جهان از ماده گازى شكل (دخان) و مراحل پيدايش كره زمين و كوه ها و گياهان و حيوانات.

3 ـ اشاراتى به سرگذشت اقوام مغرور و سركش پيشين، از جمله قوم عاد و ثمود، و سرنوشت دردناك آنها و اشاره كوتاهى به داستان موسى(عليه السلام).

4 ـ انذار و تهديد مشركان و كافران، مخصوصاً با ذكر آيات تكان دهنده اى درباره قيامت و گواهى اعضاى بدن، حتى پوست تن انسان، و توبيخ شديد پروردگار نسبت به آنها به هنگامى كه در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

 5 ـ پاره اى از دلائل رستاخيز و قيامت و خصوصيات و ويژگيهاى آن.

6 ـ مواعظ و اندرزهاى گوناگون كه در لابلاى مباحث فوق آمده و به آنها روح و حيات بيشترى مى بخشد، مخصوصاً دعوت به استقامت در راه حق، و طريقه برخورد منطقى با دشمنان، و طرز راهنمائى آنها به آئين خداوند.

7 ـ سرانجام سوره را با بحث جالب و كوتاهى پيرامون «آيات آفاقى و انفسى پروردگار» و بازگشتى بر مسأله معاد پايان مى بخشد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ حم السَّجْدَةَ أُعْطِىَ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْف مِنْها عَشْرَ حَسَنات: «هر كس «حم سجده» را بخواند به تعداد هر حرفى از آن ده حسنه به او عطا مى شود».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ حم السَّجْدَةَ كانَتْ لَهُ نُوراً يَومَ الْقِيامَةِ مَدَّ بَصَرِهِ، وَ سُرُوراً، وَ عاشَ فِي هذِهِ الدُّنْيا مَغْبُوطاً مَحْمُوداً: «كسى كه «حم سجده» را تلاوت كند اين سوره در قيامت نورى در برابر او مى شود تا آنجا كه چشمش كار مى كند، و مايه سرور و خوشحالى او خواهد بود، و در اين دنيا نيز مقامى شايسته پيدا مى كند كه مايه غبطه ديگران مى شود».(2)

در حديث ديگرى از «بيهقى» نقل شده، كه «خليل بن مره» مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ شب به خواب نمى رفت، مگر اين كه سوره «تبارك» و «حم سجده» را مى خواند.(3)

مسلم است آيات بيداركننده اين سوره با آن همه مواعظ روشنى بخش، و آن  معارف غنى و پرمايه، در صورتى كه با تلاوت، جذب روح انسان گردد، و راهنماى زندگى او شود، نورى براى قيامت، و وسيله مؤثرى براى پيروزى او در اين جهان، خواهد بود، چرا كه تلاوت، مقدمه فكر است، و فكر مقدمه عمل.

نام گذارى اين سوره به «فصّلت» از آيه سوم آن گرفته شده، و به «حم سجده» از اين جهت است كه با «حم» آغاز مى شود و آيه 37 آن آيه سجده است.

* * *

1حم

2تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

3كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْم يَعْلَمُونَ

4بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لايَسْمَعُونَ

5وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّة مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمان و رحيم نازل شده است.

3 ـ كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده، در حالى كه فصيح و گوياست براى جمعيتى كه آگاهند!

4 ـ قرآنى كه بشارت دهنده و بيم دهنده است; ولى بيشتر آنان روى گردان شدند; از اين رو چيزى نمى شنوند!

5 ـ آنها گفتند: «قلب هاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مى كنى در پوشش هائى قرار گرفته و در گوش هاى ما سنگينى است، و ميان ما و تو حجابى وجود دارد; پس تو كار خود را بكن و ما هم كار خود را مى كنيم»!

 


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، آغاز سوره حم سجده (جلد 9، صفحه 2).

 

3 ـ «روح المعانى»، جلد 24، صفحه 84.

 

باز هم عظمت قرآن

در روايات اسلامى آمده است كه، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيوسته بت هاى مشركان را مذمت مى كرد، و قرآن را بر آنها مى خواند، تا به راه توحيد بازگردند، اما آنها مى گفتند: اين «شعر» محمّد(صلى الله عليه وآله) است، و بعضى مى گفتند: اين «كهانت» است (كهانت، غيب گوئى هائى بود كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنّيان داشتند) و بعضى مى گفتند: اينها خطبه هاى زيبائى است كه او مى خواند (و نامش را «قرآن» گذاشته است).

روزى «ابو جهل» به «وليد بن مغيره» كه از رجال معروف آنها بود، و عرب در اختلافات خود و در مشكلات، از او داورى و نظرخواهى مى كرد، گفت: اى «ابا عبد شمس» (ابا عبد شمس كنيه «وليد» بود)! اينهائى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)مى گويد: چيست؟ سحر است؟ يا كهانت است؟ يا خطبه؟

گفت: بگذاريد، سخنانش را بشنوم، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد در حالى كه در «حجر اسماعيل» نشسته بود، گفت: «اى محمّد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان»! فرمود: «شعر نيست، بلكه كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده».

گفت: «هر چه هست بخوان»!

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قرائت سوره «حم سجده» را آغاز كرد، هنگامى كه «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ» را شنيد مسخره كرد گفت: «مردى در «يمامه» داريم نامش «رحمن» است، مثل اين كه او را مى خوانى»!

فرمود: «نه، خدا را مى خوانم كه «رحمن» و «رحيم» است».

سپس ادامه داد، هنگامى كه به آيه «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ  صاعِقَةِ عاد وَ ثَمُودَ»(1)«وليد» از شنيدن آن لرزيد، و مو بر تنش راست شد، از جا برخاست و به سوى خانه خود رفت و به سراغ «قريش» نيامد!

«قريش» گفتند: اى «ابو جهل»! مثل اين كه «وليد بن مغيره»، متمايل به دين «محمّد»(صلى الله عليه وآله) شده است، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، و سخنان او را پذيرفت، و به منزلش رفت؟ به همين جهت «قريش» سخت غمگين شدند.

روز ديگر «ابو جهل» به سراغ او آمده گفت: «اى عمو! (وليد عموى ابو جهل بود) ما را سر به زير و رسوا كردى»!

«وليد» گفت: «مگر چه شده، فرزند برادر»؟!

گفت: «تو دلباخته آئين محمّد شدى»؟

«وليد» گفت: «من به هيچ وجه دلبستگى پيدا نكردم، و من بر همان دين قبيله و نياكانم هستم، ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن انسان راست مى شود»!

«ابو جهل» گفت: «شعر» است؟

گفت: ابداً، شعر نيست.

گفت: خطبه هاى موزون است؟

گفت: نه، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت، و اين سخنانى است متفاوت كه هم وزن يكديگر نمى باشد، اما درخشندگى خاصى دارد!

گفت: «كهانت» است؟!

گفت: نه.

گفت: پس چيست؟

گفت: بگذار در آن بينديشم!

روز بعد گفتند: اى «وليد»! فكرت به كجا رسيد؟

گفت: بگوئيد «سحر» است چون دل ها را مى گيرد و با خود مى برد!!

اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره «مدّثر» (آيات 11ـ30) درباره او نازل شد.(2)

اين روايت به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد، آيات اين سوره پرجاذبه و تكان دهنده است، تا آنجا كه در انديشمند متعصب عرب، چنين عكس العملى را به جا مى گذارد.

* * *

تفسير:

باز در آغاز اين سوره به «حروف مقطعه» برخورد مى كنيم (حم) كه براى دوّمين بار، در آغاز سوره هاى قرآن خودنمائى مى كند، بارها پيرامون تفسير «حروف مقطعه»، بحث كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم، جز اين كه بعضى «حم» را نام سوره و يا «ح» را اشاره به «حميد» و «م» را اشاره به «مجيد» كه دو نام از نام هاى بزرگ خداوند است دانسته اند.

* * *

سپس اشاره به عظمت قرآن كرده، مى گويد: «اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمن و رحيم نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ).

«رحمت عامه» خداوند و «رحمت خاصه» او دست به دست هم داده اند و نزول اين آيات را سبب شده است، آياتى كه براى دوست و دشمن مايه رحمت  است، و براى اولياى خدا، بركات و رحمتهاى ويژه اى در بردارد.

در حقيقت صفت بارز اين كتاب آسمانى كه در لابلاى تمام آياتش همچون عطر در ذرات برگ گل قرار گرفته همان «رحمت» است، رحمت براى كسانى كه راه آن را بپويند و از تعليماتش الهام گيرند.

* * *

بعد از بيان اجمالى فوق درباره قرآن، به بيان تفصيلى پرداخته، و اوصاف پنجگانه اى براى اين كتاب آسمانى بيان مى كند، اوصافى كه ترسيم روشن و گويائى از چهره اصلى قرآن در بردارد.

نخست مى گويد: «اين كتابى است كه آياتش مبين، و هر مطلبى را در جاى خود بيان كرده، و شرح و تفصيل تمام نيازمندى هاى انسان را در تمام زمينه ها ذكر نموده است» (كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ).(3)

«كتابى است فصيح و گويا» (قُرْآناً عَرَبِيّاً).

«براى جمعيتى كه آگاهند و جوياى حقيقت اند» (لِقَوْم يَعْلَمُونَ).

* * *

«قرآنى كه بشير و نذير است، و اميدبخش و بيم آفرين، نيكان را بشارت مى دهد و مجرمان را تهديد مى كند» (بَشِيراً وَ نَذِيراً).

«اما اكثر آنها روى گردان شدند لذا چيزى نمى شنوند» (فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لايَسْمَعُونَ).(4)

به اين ترتيب نخستين امتياز اين كتاب بزرگ آسمانى، اين است كه مسائل  مختلف مورد نياز بشر در آن تبيين و تشريح شده است به گونه اى كه هر كس در هر سطحى از فكر و انديشه باشد و در هر مرحله اى از نياز روحى، به مقدار فكر و نياز خويش از آن بهره مى گيرد.

وصف ديگرش اين است كه مجموعه اى كامل است، زيرا «قرآن» از ماده «قرائت» در اصل به معنى جمع كردن اجزاى سخن است.

در توصيف سوم، فصاحت و بلاغت مخصوصِ آن را بيان مى كند، كه حقايق را صريح و دقيق، بى كم و كاست و گويا و رسا، و در عين حال زيبا و جذاب منعكس مى سازد.

توصيف چهارم و پنجم، بيانگر تأثير عميقِ تربيتى آن است، از طريق بشارت و انذار، گاه چنان آياتش در تشويقِ نيكان و پاكان اوج مى گيرد، كه تمام وجود انسان را به وجد مى آورد، و گاه در تهديد و انذارِ فاسدان و مجرمان چنان تكان دهنده است، كه مو بر تن انسان راست مى شود، و اين دو اصل تربيتى را دوش به دوش يكديگر در آياتش پيش مى برد.

ولى افسوس، كه متعصبان لجوج، گوشِ شنوا، ندارند، گوئى كَرند و هيچ نمى شنوند، گوش ظاهرشان سالم است، ولى روح شنوائى و درك حقايق را از محتواى كلام از دست داده اند.

* * *

اما عكس العملِ منفى اين كوردلان، به همين جا ختم نمى شد، بلكه تلاش و كوشش داشته كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دعوت خود مأيوس سازند، و به او ثابت كنند كه در مقابل دعوت تو گوش شنوائى در اين ديار نيست ، و بيهوده تلاش مكن! چنان كه در آيه بعد مى گويد: «آنها گفتند: قلب هاى ما در برابر دعوت تو در پوشش هائى قرار گرفته، و گوش هاى ما سنگين است، و ميان ما و تو حجابى  وجود دارد)! (وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّة مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ).

«حالا كه چنين است كار به كار ما نداشته باش، توبه سراغ عمل و برنامه هاى خود باش، و ما به عقائد و مذهب خود عمل مى كنيم» (فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ).

درست همانند بيمار نادان و ابلهى، كه از دست طبيب مسيحا نفسى فرار مى كند و سعى دارد از همه وسائل براى جدا ساختن خود از او كمك گيرد.

نخست مى گفتند: عقل و فكر ما گوئى در محفظه هائى قرار گرفته كه چيزى در آن وارد نمى شود!

توجه داشته باشيد «أَكِنَّه» جمع «كِنان» به معنى پوشش است، نه يك پوشش كه در حقيقت پوشش هاى جهل و تعصب، پوشش لجاجت و عناد، پوشش تقليد كوركورانه، و مانند آن قلب هاى آنها را فرا گرفته بود.

آنها مى گفتند: علاوه بر اين كه «عقل» ما چيزى درك نمى كند «گوش» ما هم سنگين است، و سخنان تو را نمى شنويم يعنى هم مركز اصلى از كار افتاده و هم ابزار و وسيله ها!.

از همه اينها گذشته، گوئى در ميان ما و تو پرده ضخيمى كشيده شده كه اگر گوش سالمى هم مى داشتيم صدايت به گوش ما نمى رسيد، پس چرا اين همه خود را خسته مى كنى؟، فرياد مى زنى؟، دل مى سوزانى؟، شب و روز تبليغ مى كنى؟، ما را به حال خود بگذار، كه در اينجا كالاى تو مشترى ندارد! تو بر دين خود و ما هم بر آئين خود!!

اين نهايت وقاحت و بى شرمى و نادانى است كه انسان با تمام وجودش اين

چنين از حق گريزان باشد:  در چشم اين سياه دلان، صبح كاذب است *** در روشنى اگر يد بيضا كند كسى!

قابل توجه اين كه: نمى گفتند: وَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ حِجابٌ: «ميان ما و تو حجابى است» بلكه كلمه «مِن» را به آن مى افزودند و مى گفتند: «وَ مِنْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ حِجابٌ» تا تأكيد بيشترى را بيان كنند، زيرا با افزودن اين كلمه، مفهوم جمله چنين مى شود: تمام فاصله ميان ما و تو را حجابى پر كرده، بديهى است، حجابى كه تمام اين فاصله را در بر گيرد، بايد بسيار ضخيم باشد، و طبيعى است سخن گفتن از پشت چنين حجابى كمترين اثرى نخواهد داشت.

جمله «فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ»، ممكن است براى مأيوس ساختن پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از ناحيه كافران گفته شده باشد، كه تو مشغول برنامه خويش باش و ما مشغول برنامه آئين خويش هستيم.

و نيز ممكن است، يك نوع تهديد نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد كه تو هر كار از دستت ساخته است انجام ده، ما هم آنچه در توان داريم بر ضد شخص تو و آئين تو انجام خواهيم داد، و اين نهايت لجاجت آنها را بيان مى كند.

* * *

6قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَىَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ

7الَّذِينَ لايُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ

8إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون

 

ترجمه:

6 ـ بگو «من فقط انسانى مثل شما هستم; اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما معبودى يگانه است; پس تمام توجه خويش را به او كنيد و از وى آمرزش طلبيد; و واى بر مشركان!

7 ـ همانها كه زكات را نمى پردازند، و آخرت را منكرند!

8 ـ اما كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، پاداشى دائمى دارند»!

 


1 ـ آيه 13 همين سوره.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 211 ـاين حديث با مختصر تفاوتى در كتب ديگر از جمله تفسير «قرطبى» در آغاز همين سوره (جلد 8،صفحه 5782) نيز آمده است.

3 ـ «كتاب» خبر بعد از خبر است، به اين ترتيب كه «تنزيل» خبر مبتداى محذوفى است، و «كتاب» خبر بعد از آن.

4 ـ «لِقَوْم يَعْلَمُونَ» ممكن است متعلق به «فُصِّلَتْ» باشد يا متعلق به «تَنْزِيْل».

 

مشركان چه كسانى هستند؟

اين آيات همچنان سخن از مشركان و كافران مى گويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل، نقل شده، و دفع هر گونه توهّم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله).

مى فرمايد: «بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مى شود كه معبود شما معبودى يگانه است» (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى  إِلَىَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).

نه مدعى ام فرشته بوده ام، نه خداوند و نه فرزند خدا هستم، بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مى شود، من هرگز نمى خواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد، سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مى گذارم، و بيش از اين وظيفه اى ندارم، تصميم گيرى نهائى با خود شما است.

سپس ادامه مى دهد «اكنون كه چنين است، تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد، و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد» (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ).(1)

سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مى افزايد: «واى بر مشركان» (وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ).

* * *

آيه بعد، به معرفى مشركان پرداخته، و جمله اى را در اين زمينه بازگو مى كند كه منحصر به اين آيه است مى فرمايد: «همان كسانى كه زكات را اداء نمى كنند و نسبت به آخرت كافرند» (الَّذِينَ لايُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).

در حقيقت معرفت آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.

اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى داده اند، علت اصلى آن اين است كه، زكات يكى از فروع اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مى شود؟

 

بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفته اند: ترك زكات، هر چند توأم با انكار وجوب آن نباشد، باز نشانه كفر است.  بعضى ديگر تركِ توأم با انكار را، دليل بر كفر دانسته اند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مى باشد.

جمعى گفته اند: «زكات» در اينجا به معنى «تطهير و پاكيزگى» است، و منظور از ترك زكات ترك پاك سازى صفحه دل از لوث شرك است، همان گونه كه در آيه 81 سوره «كهف» نيز آمده است «خَيْراً مِنْهُ زَكاةً» (فرزندى كه از او پاك تر باشد).

ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به «لايُؤتُونَ» (نمى پردازند و اداء نمى كنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.

بنابراين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.

مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكّى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ، سوره «فصلت» از نخستين سوره هائى است كه در «مكّه» نازل شده، لذا ناچار شده اند كه «زكات» را در اينجا به معنى هر گونه «انفاق در راه خدا» تفسير كنند، يا بگويند: اصل وجوب زكات در «مكّه» نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.

به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه، منظور از «زكات» همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانه هاى شرك، به خاطر اين است كه، انفاق هاى مالى در راه خداوند، يكى از روشن ترين نشانه هاى ايثار و گذشت و عشق به اللّه است، چرا كه مال از محبوب ترين امور، نزد انسان مى باشد، و انفاق و ترك انفاق مى تواند شاخصى براى شرك و ايمان  در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوب تر دارند، و نمونه هاى آن را در طول زندگى ديده ايم.

و به عبارت ديگر، منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است، و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات توأم با انكار وجوب آن است.

نكته ديگرى كه مى تواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند، اين است كه: «زكات» در ميان دستورات اسلام، وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالباً نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مى شده، و مى دانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.

گواه اين سخن، مطلبى است كه در تاريخ اسلام درباره «اصحاب رَدّه» (گروهى كه بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف «بنى طىّ» و «غطفان» و «بنى اسد» بودند كه، از دادن زكات به مأموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان نيز با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند.

درست است كه موقع نزول اين آيه، هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مى تواند در عين حال، اشاره سربسته اى به مطلب فوق باشد.

در تواريخ آمده است: «اهل ردّه» بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: أَمَّا الصَّلاةُ فَنُصَلِّي، وَ أَمَّا الزَّكاةُ فَلايُغْصَبُ أَمْوالُنا!: «نماز را مى خوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد، اموال ما غصب گردد»! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم  گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مى دانستند.(2)

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مى گويد: «كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون).

«مَمْنُون» از ماده «منّ» در اينجا به معنى قطع، يا نقص است، بنابراين «غَيْرُ مَمْنُون» يعنى «غير مقطوع» و بدون نقص، بعضى واژه «مَنُون» (بر وزن زبون) به معنى مرگ را، نيز از همين ماده دانسته اند و همچنين «منّت گذاردن با زبان» را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مى كند.(3)

بعضى از مفسران، نيز گفته اند: منظور از «غَيْرُ مَمْنُون» در اينجا اين است كه، هيچگونه منتى بر مؤمنان در اين اجر و پاداش گذارده نمى شود (ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد).

* * *


1 ـ جمله «فَاسْتَقِيْمُوا» از ماده «استقامت» در اينجا به معنى مستقيم رو به چيزى بودن است و لذا با «إِلى» متعدى شده چرا كه مفهوم «استواء» را در بر دارد.

2 ـ تفسير «ابو الفتوح»، جلد 10، صفحه 6، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «راغب» در «مفردات» ماده «منّ».

 

اهميت فوق العاده زكات در اسلام:

آيه فوق با تعبير تكان دهنده اش، تأكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود، يا به مفهوم وسيع و گسترده تر، و بايد چنين باشد زيرا:

«زكات» يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر و محروميت،  و پر كردن فاصله هاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاك سازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤثرى براى قرب الهى است.

در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مى دهد «ترك زكات»، در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان نمونه :

1 ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم از جمله وصاياى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) اين بود: يا عَلِىُّ كَفَرَ بِاللّهِ العَظِيمِ مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ عَشَرَةٌ، وَ عَدَّ مُِنْهُمْ، مانِعُ الزَّكاةِ... ثُمَّ قالَ يا عَلِىُّ! مَنْ مَنَعَ قِيراطاً مِنْ زَكاتِ مالِهَ فَلَيْسَ بِمُؤْمِن وَ لامُسْلِم وَ لاكَرامَةَ، يا عَلِىُّ! تارِكُ الزَّكاتِ يَسْئَلُ اللّهَ الرِّجْعَةَ إِلَى الدُّنْيا، وَ ذلِكَ قَولُهُ عَزَّوَجَلَّ حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ...: «اى على! ده طايفه از اين امت، به خداوند بزرگ كافر شده اند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد... سپس فرمود: اى على! هر كس قيراطى از زكاتِ مالش را نپردازد، نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد، اى على! تارك الزكات، به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مى كند اما پذيرفته نمى شود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: «زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد پروردگارا! مرا بازگردانيد» (اما پاسخ منفى مى شنود)....».(1)

 2 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ لِلْفُقَراءِ فِي أَمْوالِ الاَغْنِياءِ فَرِيْضَةً لايُحْمَدُوَن إِلاّ بِأَداِئها وَ هِىَ الزَّكاةُ، بِها حَقَنُوا دِمائَهُمْ وَ بِها سَمُّوا مُسْلِمِيْنَ: «خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضه اى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مى كنند و نام مسلمان بر آنها مى گذارند».(2)

3 ـ بالاخره در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ مَنَعَ قِيراطاً مِنَ الزّكاةِ فَلْيَمُتْ إِنْ شاءَ يَهُودِيّاً أَو نَصْرانِيّاً: «كسى كه قيراطى از زكات را منع كند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى».(3)

در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه) مشروحاً بحث كرده ايم.

* * *

9قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ

10وَ جَعَلَ فِيها رَواسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيّام سَواءً لِلسّائِلِينَ

11ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ

12فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماء أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

 

ترجمه:

9 ـ بگو: «آيا شما به آن كس كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد و براى او همانندهائى قرار مى دهيد؟! او پروردگار جهانيان است!

10 ـ او در زمين، كوه هاى استوارى قرار داد و بركاتى در آن آفريد و مواد غذائى آن را مقدّر فرمود ـ اينها همه در چهار روز بود ـ درست به اندازه نياز تقاضاكنندگان»!

11 ـ سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود; به آن و به زمين دستور داد: «به وجود آئيد، خواه از روى اطاعت و خواه اكراه»! آنها گفتند: «ما از روى طاعت مى آئيم»!

12 ـ در اين هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، در هر آسمانى كار آن (آسمان) را وحى (و مقرّر) فرمود، و آسمان پائين را با چراغهائى =] ستارگان [زينت بخشيديم، و (با شهاب ها از رخنه شياطين) حفظ كرديم; اين است تقدير خداوند توانا دانا!

 


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 18 و 19 (باب ثُبُوتِ الْكُفْرِ وَ الاِرْتِدادِ وَ الْقَتْلِ بِمَنْعِ الزَّكاةِ  اِسْتِحْلالاً وَ جُحُوداً) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب «وسائل» روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات كرده اند. «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 34، حديث 11455 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 32، حديث 11450 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 33، حديث 11453.

2 و 3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 18 و 19 (باب ثُبُوتِ الْكُفْرِ وَ الاِرْتِدادِ وَ الْقَتْلِ بِمَنْعِ الزَّكاةِ اِسْتِحْلالاً وَ جُحُوداً) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب «وسائل» روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات كرده اند. «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 34، حديث 11455 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 32، حديث 11450 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 33، حديث 11453.

 

 

دوران هاى آفرينش آسمان ها و زمين

آيات فوق، نمونه اى از آيات آفاقى و نشانه هاى عظمت و علم و قدرت خدا در آفرينش زمين و آسمان و آغاز خلقت موجودات است كه به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد كافران و مشركان را مخاطب ساخته و از آنها سؤال كند آيا خداوندى را كه مبدأ اين عوالم پهناور و گسترده است هرگز مى توانند انكار كنند؟ تا از اين طريق وجدان و عقل و هوش آنها را بيدار كند و به داورى طلبد.

مى فرمايد: «بگو: آيا شما به آن كسى كه زمين را در دو روز آفريد، كافر هستيد»؟! (قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ).

«و براى او شبيه و نظيرهائى قائل مى شويد»؟ (وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً).

چه اشتباه بزرگ، و چه سخن بى پايه اى؟

«او پروردگار جهانيان است» (ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ).

آيا كسى كه اين جهان را هم اكنون، تدبير مى كند، او خالق اين آسمان و زمين نيست؟ اگر او خالق و مدبر است پس اين بت ها و معبودهاى ساختگى را چگونه در كنار او قرار مى دهيد؟ شايستگى پرستش، تنها براى كسى است كه خلقت و تدبير و مالكيت و حكومت جهان از آن او است.

* * *

در آيه بعد، به آفرينش كوه ها، و معادن و بركات زمين، و مواد غذائى پرداخته مى فرمايد: «او در زمين كوه هائى قرار داد، و بركات و منافعى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدّر فرمود، اينها همه، در چهار روز بود» (وَ جَعَلَ فِيها رَواسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيّام).

«اين مواد غذائى درست به اندازه نياز نيازمندان و تقاضاكنندگان است»  (سَواءً لِلسّائِلِينَ).(1)

به اين ترتيب، خداوند، نيازمندى هاى همه نيازمندان را پيش بينى كرده، و براى همه آنها آنچه لازم بوده است آفريده، و هيچ كم و كاستى در آن وجود ندارد، همان گونه كه در آيه 50 سوره «طه» مى گويد: رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى: «پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه آفرينش او اقتضا داشت عطا كرد، و سپس او را در مسيرش هدايت نمود».

منظور از «سائِلِين» در اينجا ممكن است انسان ها بوده باشند، يا اعم از انسان ها و حيوانات و گياهان، (و اگر به صورت جمع عاقل ذكر شده به اصطلاح از باب «تغليب» است).

مطابق اين تفسير، نه تنها نياز انسان ها بلكه نياز حيوانات و گياهان را از آغاز در زمين پيش بينى كرده، و آنچه براى ادامه حياتِ آنها لازم بوده، آفريده است.

در اينجا سؤال مهمى مطرح است، و آن اين كه:

چگونه، در آيات فوق آفرينش زمين را در دو روز، و كوهها و بركات و غذاها در چهار روز، و در دنباله اين آيات، آفرينش آسمان ها را نيز در دو روز ذكر كرده، كه مجموعاً هشت روز مى شود؟ در حالى كه در آيات فراوانى از قرآن مجيد، آفرينشآسمان ها و زمين مجموعاً در شش روز، يا به تعبير ديگر، در  شش دوران، بيان شده است.(2)

مفسران، در پاسخ اين سؤال، دو راه را انتخاب كردند:

راه اول، كه مشهور و معروف است اين كه: آنجا كه مى گويد «أَرْبَعَةِ أَيّام» (چهار روز) منظور، تتمه چهار روز است، به اين ترتيب در دو روز اول از اين چهار روز زمين آفريده شد، و در دو روز بعد، ساير خصوصيات زمين، به اضافه خلقت آسمان ها در دو روز، مجموعاً شش روز (شش دوران) مى شود.

نظير اين تعبير در زبان عرب و تعبيرات فارسى نيز وجود دارد كه فى المثل گفته مى شود: از اينجا تا مكّه ده روز طول مى كشد، و تا مدينه پانزده روز، يعنى پنج روز فاصله مكّه و مدينه است و ده روز فاصله اينجا تا مكّه.(3)

البته اگر آيات متعدد آفرينش در شش روز، نبود چنين تفسيرى پذيرفته نمى شد، ولى از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، و قرينه يكديگر مى شوند، تفسير بالا به خوبى قابل قبول است.

راه ديگرى كه تعداد كمى از مفسران آن را انتخاب كرده اند اين است كه:

«أَرْبَعَةِ أَيّام» (چهار روز) مربوط به آغاز خلقت نيست بلكه اشاره به فصول چهارگانه سال است كه مبدأ پيدايش ارزاق و پرورش مواد غذائى انسان ها و حيوانات است.(4)

ولى طبق اين تفسير علاوه بر اين كه، هماهنگى را در ميان جمله هاى آيات فوق، تأمين نمى كند ـ چرا كه در موردِ خلقت زمين و آسمان، «يوم» به معنى   دوران آغاز پيدايش است ـ «يوم» در مورد خصوصيات زمين و مواد غذائى به معنى فصول سال گرفته شده، كه پيوسته تكرار مى گردد.

اضافه بر اين نتيجه آن اين است: از شش روز آفرينش، دو روز مربوط به خلقت زمين، و دو روز مربوط به خلقت آسمان ها، اما از دو روز باقيمانده كه مربوط به خلقت موجوداتى است ميان زمين و آسمان «ما بَيْنَهُما» سخنى به ميان نيامده است.

به هر حال تفسير اول، از جهاتى مناسب تر به نظر مى رسد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه «روز» در آيات فوق، هرگز به معنى روز معمولى نيست، چرا كه قبل از آفرينش زمين و آسمان، اصلاً روز به اين معنى وجود نداشته، بلكه منظور از آن دوران هاى آفرينش است كه گاه ميليون ها يا ميلياردها سال به طول انجاميده.

توضيح اين معنى را به طور كامل در «جلد ششم» (ذيل آيه 54 سوره اعراف) صفحه 200 به بعد آورده ايم.

در اينجا دو نكته ديگر، باقى مى ماند كه بايد به آن توجه كرد:

نخست اين كه: منظور از «بارَكَ فِيْها» چيست؟ ظاهر اين است كه اشاره به معادن و منابع زيرزمينى و روى زمينى و درختان و نهرها و منابع آب است كه مايه بركت و استفاده همه موجودات زنده زمين مى باشد.

در اين كه تعبير به «فِى أَرْبَعَةِ أَيّام» (در چهار روز) مربوط به آفرينش كدام يك از موضوعاتى است كه در آيه ذكر شده، بعضى از مفسران چنين تصور كرده اند كه: تنها به مسأله «اقوات» (مواد غذائى) مربوط است، در حالى كه چنين نيست، بلكه مربوط به هر سه قسمت مذكور در آيه است (آفرينش كوه ها، آفرينش منابع و بركات زمين، و آفرينش مواد غذائى) زيرا در غير اين صورت،  بعضى از اين امور داخل در ايامى كه در آيات فوق آمده است نخواهد بود و اين با نظام آيات تناسب ندارد.

* * *

بعد از پايان سخنان مربوط به آفرينش زمين و مراحل تكاملى آن، به بحث از آفرينش آسمان ها، پرداخته مى فرمايد: «سپس اراده آفرينش آسمان نمود، در حالى كه به صورت دود بود، به آسمان و زمين فرمود: به وجود آئيد و شكل گيريد، چه از روى طاعت و چه اكراه» (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً).

«آنها گفتند ما از روى طاعت و امتثالِ فرمان مى آئيم» (قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ).

* * *

«در اين هنگام، خداوند آنها را به صورت هفت آسمان، در دو روز آفريد و كامل كرد» (فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فِي يَوْمَيْنِ).

«و در هر آسمان، آنچه را مى خواست امر و فرمان داد» و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفريد، و به آنها نظام بخشيد (وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماء أَمْرَها).

«و آسمان پائين را با چراغ هاى ستارگان زينت بخشيديم، و با شهاب ها از استراق سمع شياطين حفظ كرديم» (وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً).

آرى «اين است، تقدير خداوند قادر و دانا» (ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ).

* * *

در اين دو آيه نكات مهمى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد:

1 ـ تعبير به «ثُمَّ» (سپس) معمولاً براى تأخير در زمان مى آيد، ولى گاه به معنى تأخير در بيان مى باشد.   اگر به معنى اول باشد، مفهومش اين است كه آفرينش آسمان ها، بعد از خلقت زمين و آفرينش كوه ها و معادن و مواد غذائى، صورت گرفته است، ولى اگر به معنى دوم باشد، هيچ مانعى ندارد كه آفرينش آسمان ها قبلاً صورت گرفته، و زمين بعد از آن، ولى به هنگام بيان نخست، از زمين و ارزاق و منابع آن كه مورد توجه و نياز انسان هاست، شروع كرده، سپس به شرح آفرينش آسمان پرداخته است.

معنى دوم، گذشته از اين كه با اكتشافات علمى هماهنگ تر است، با آيات ديگر قرآن نيز موافقت دارد; چرا كه در سوره «نازعات» چنين مى فرمايد: أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها مائَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ: «آيا زنده شدن شما بعد از مرگ مشكل تر است، يا آفرينش آسمان؟ خداوند آن را بنا كرد، برافراشت و منظم ساخت، شب آن را تاريك، و روز آن را آشكار ساخت، و زمين را بعد از آن گسترد، آب هاى درونى آن و گياهان و چراگاه هاى آن را خارج نمود، و كوه ها را بعد از آن پا بر جا ساخت، تا وسيله زندگى براى شما و چهارپايانتان فراهم گردد».(5)

اين آيات، به خوبى روشن مى سازد كه گسترش زمين، و جوشيدن چشمه ها، و پيدايش درختان و مواد غذائى، همه، بعد از آفرينش آسمان ها صورت گرفته است ، در حالى كه اگر «ثُمَّ» را به تأخير زمانى تفسير  كنيم بايد بگوئيم همه اينها قبل از آفرينش آسمان صورت گرفته، و از آنجا كه «بَعْدَ ذلِكَ» به روشنى همه اينها را بعد از آن مى شمرد، تفسير «ثُمَّ» به تأخير بيانى، روشن به نظر مى رسد.(6)

2 ـ «اِسْتَوى» از ماده «استواء» در اصل، به معنى «اعتدال يا مساوات» دو چيز با يكديگر است، ولى به طورى كه بعضى از ارباب لغت و مفسران گفته اند، اين ماده هنگامى كه با «عَلى» متعدى شود، به معنى «استيلاء و سلطه بر چيزى» است، مانند الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى: «خداوند بر عرش استيلا دارد».(7)

و هنگامى كه با «إِلى» متعدى شود، به معنى «قصد» مى آيد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ: «سپس اراده آفرينش آسمان كرد».

3 ـ جمله «هِىَ دُخان» (آسمان ها در آغاز به صورت دود بود)، نشان مى دهد كه آغاز آفرينش آسمان ها از توده گازهاى گسترده و عظيمى بوده است، و اين با آخرين تحقيقات علمى در مورد آغاز آفرينش كاملاً هماهنگ است.

هم اكنون نيز بسيارى از ستارگان آسمان، به صورت توده فشرده اى از گازها و دخان هستند.

4 ـ جمله فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً: «خداوند به آسمان و زمين فرمود: به شكل خود در آييد، از روى اطاعت يا اكراه» به اين معنى نيست كه واقعاً سخنى با لفظ گفته شده باشد، بلكه، گفته خداوند همان فرمان تكوينى، و اراده او بر امر آفرينش است، و تعبير به «طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» اشاره به اين است كه، اراده قطعى خداوند، به شكل گرفتن آسمان ها و زمين تعلق يافته بود، و در هر صورت مى بايست آن مواد، به چنين صورت مطلوبى در آيند بخواهند، يا نخواهند.

5 ـ جمله «أَتَيْنا طائِعِيْنَ» (ما از روى اطاعت شكل نهائى به خود گرفتيم) اشاره به اين است كه، مواد تشكيل دهنده آسمان و زمين، از نظر تكوين و آفرينش كاملاً تسليم اراده و فرمان خدا بود، اشكال لازم را به خود پذيرفت، و هيچگونه مقاومتى در برابر اين فرمان الهى، از خود نشان نداد.

به هر حال، روشن است كه آن «امر» و اين «امتثال» جنبه تكليفى و تشريعى نداشته، بلكه، صرفاً از نظر تكوين صورت گرفته است.

6 ـ جمله فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فِي يَوْمَيْنِ: «آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد»، اشاره به وجود دو دوران در آفرينش آسمان ها است كه هر دورانى از آن ميليون ها، يا ميلياردها سال به طول انجاميده، و هر دوران به نوبه خود، به ادوار ديگرى تقسيم مى شود، اين دو دوران ممكن است دوران تبديل گازهاى فشرده به مايع و مواد مذاب، و دوران تبديل مواد مذاب به جامد بوده باشد.

قبلاً نيز گفته ايم: استعمال «يَوْم» و معادل آن در فارسى (روز) و در لغات ديگر، به معنى «دوران» بسيار رائج و متداول است، و حتى در كلمات روزمره ما، فراوان ديده مى شود، فى المثل، مى گوئيم: انسان در زندگى يك روز گرفتار ناكامى مى شود، و روز ديگر پيروز مى گردد، اشاره به تركيب زندگى از دوران هاى مختلف شكست و پيروزى است.

شرح مبسوطى در اين زمينه، در جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 54 سوره اعراف) ذكر شده است.

7 ـ عدد «سَبْع» (هفت) ممكن است در اينجا «عدد تكثير» باشد، يعنى آسمان هاى فراوان و كُرات بى شمارى آفريديم، و نيز ممكن است «عدد تعداد» باشد، يعنى عدد آسمان ها درست هفت است، با اين قيد كه تمام آنچه از كواكب و ستارگان ثوابت و سيارات را مى بينيم، طبق گواهى جمله بعد، در اين آيه، جزء  آسمان اول است، به اين ترتيب عالم آفرينش از هفت مجموعه بزرگ تشكيل يافته، كه تنها يك مجموعه آن در برابر ديدگان انسان ها قرار گرفته، و هنوز دستگاه هاى علمى و تحقيقاتى انسان به ماوراء اين منطقه، يعنى غير از آسمان اول نفوذ نكرده است.

اما شش عالم ديگر چگونه است؟ و از چه تشكيل يافته؟ جز خدا نمى داند.

اين تفسير صحيح تر به نظر مى رسد (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد اول، در تفسير آيه 29 بقره، تحت عنوان «آسمان هاى هفتگانه» مطالعه فرمائيد).(8)

8 ـ جمله وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماء أَمْرَها: «در هر آسمانى فرمان خود را وحى كرد و نظام لازم را به آنها بخشيد» اشاره به اين است كه تنها با آفرينش آسمان ها، مسأله تمام نشد، بلكه در هر كدام آنها موجودات و مخلوقات و نظام و تدبير خاصى مقرر فرمود، كه هر يك به تنهائى نشانه اى از عظمت و علم و قدرت او است.

9 ـ جمله وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ حِفْظاً: «آسمان پائين را به چراغ هاى روشن ستارگان زينت بخشيديم و در آن شهاب هائى كه پهنه آسمان را از شياطين حفظ مى كنند آفريديم» دليل بر اين است كه همه ستارگان زينت بخش آسمان اول مى باشند، و در نظر انسان ها همانند چراغ هائى هستند كه از سقف اين آسمان نيلگون آويزان شده است، و نه تنها زينت آسمانند و با تلألؤ خاص و چشمك زدن هاى پر معنى و پى در پى، قلب عاشقان اسرار آفرينش را به سوى خود جذب مى كنند، و ترانه توحيد سر مى دهند، بلكه در شب هاى تاريك، براى  گمشدگان بيابان ها چراغ هائى هستند كه، هم با روشنائى خود راهنمائى مى كنند، و هم سمت و جهت حركت را معين مى سازند.

«شهب» كه در حس ما به صورت ستارگان سريع السيرى در آسمان ظاهر مى شوند، تيرهائى هستند كه بر قلب شياطين مى نشينند، و پهنه آسمان را از نفوذ آنها حفظ مى كنند (شرح اين موضوع را در جلد 11 صفحه 40 به بعد، ذيل آيه 17 سوره حجر، و شرح تكميلى آن را در جلد 19 ذيل آيه 7 سوره صافات مطالعه فرمائيد).

10 ـ جمله ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ: «اين آفرينش و اندازه گيرى خداوند قادر دانا است»، در حقيقت مكمّلى است براى 9 جمله قبل و مجموعاً «عشره كامله اى» را تشكيل مى دهد و مى گويد: تمام آنچه در آسمان و زمين از آغاز آفرينش، سپس دوران شكل گيرى و نظم دقيق رخ داده، همه برنامه حساب شده اى داشته كه از ناحيه آن مبدأ بى پايان علم و قدرت، تنظيم گرديده، و انديشه و تفكر در هر كدام راهى به سوى آن مبدأ بزرگ مى گشايد.

* * *

13فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عاد وَ ثَمُودَ

14إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ

15فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ

16فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّام نَحِسات لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لايُنْصَرُونَ

 

ترجمه:

13 ـ اگر آنها رويگردان شوند، بگو: «من شما را از صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود مى ترسانم»!

14 ـ در آن هنگام كه رسولان از پيش رو و پشت سر (و از هر سو) به سراغشان آمدند و (آنان را دعودت كردند) كه جز خدا را نپرستيد! آنها گفتند: «اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد; از اين رو ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم»!

15 ـ اما قوم عاد، به ناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است»؟! آيا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قوى تر است؟! و (به خاطر

اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند.

16 ـ سرانجام تندبادى شديد و هول انگيز و سرد و سخت، در روزهائى شوم و پر  غبار بر آنها فرستاديم، تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم; و عذاب آخرت از آن هم خواركننده تر است، و (از هيچ طرف) يارى نمى شوند!

 


1 ـ در مورد «سَواءً» و همچنين «لِلْسّائِلِيْنَ» احتمالات متعددى داده شده است:  نخست اين كه، «سَواءً» حال باشد براى «اَقْوات» و «لِلْسّائِلِيْنَ» متعلق به «سَواءً» و نتيجه آن همان تفسيرى مى شود كه در بالا آورديم. احتمال ديگر اين كه، «سَواءً» صفت براى «اَيّام» بوده باشد، يعنى اين چهار دوران مساوى با يكديگر بوده، و اما «لِلْسّائِلِيْنَ» يامتعلق به «قَدَّرَ» و يا به محذوفى، و در تقدير چنين است: «كائِنَةٌ لِلْسّائِلِيْنَ» يعنى اين چهار روز پاسخى است براى سؤال كنندگان (ولى تفسير اول از همه روشن تر است).

2 ـ به آيات 54 سوره اعراف، 3 يونس، 7 هود، 59 فرقان، 4 سجده، 38 ق، 4 حديد مراجعه شود.

3 ـ طبق اين تفسير آيه تقديرى دارد به اين صورت «وَ قَدَّرَ فِيها اَقْواتَها فِى تَتِمَّةِ اَرْبَعَةِ اَيّام» و يا به تعبيرى كه در تفسير «كشاف» آمده «كُلُّ ذلِكَ فِى اَرْبَعَةِ اَيّام».

4 ـ حديثى به اين مضمون در تفسير «على بن ابراهيم»، نيز آمده است (جلد 2، صفحه 262).

5 ـ نازعات، آيه 27 ـ 33.

6 ـ اين كه از «ابن عباس» نقل شده كه، مى گويد: «آفرينش زمين قبلاً بوده اما «دَحْوُ الْاَرْضِ» بعداً بوده، هيچ مشكلى را حل نمى كند، گوئى «ابن عباس» به دنباله آيه كه از آفرينش كوهها و مواد غذائى سخن مى گويد عنايت نكرده است (دقت كنيد».

7 ـ طه، آيه 5.

8 ـ چاپ جديد، صفحه 165.

 

از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بترسيد!

به دنبال گفتار مؤثرى كه در زمينه توحيد و شناسائى خداوند در آيات گذشته آمد، در آيات مورد بحث، مخالفان لجوج را كه اين همه نشانه هاى روشن و آيات بينات را ناديده مى گيرند، شديداً انذار كرده و به آنان هشدار مى دهد و مى گويد: «اگر با اين همه دلائل روى گردان شوند، به آنها بگو: من شما را به صاعقه اى همچون صاعقه قوم عاد و ثمود تهديد مى كنم» (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عاد وَ ثَمُودَ).

از آن بترسيد كه همان صاعقه هاى مرگبار و آتش زا و در هم كوبنده، به سراغ شما بيايد و به زندگى ننگين شما خاتمه دهد.(1)

در آغاز اين سوره خوانديم بعضى از سران مشركان مكّه، مانند «وليد بن مغيره» (و به روايتى عتبة بن ربيعه)، براى تحقيق پيرامون قرآن و دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خدمتش آمدند و سؤالاتى كردند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) ضمن پاسخ، آيات آغاز اين سوره را براى آنها تلاوت كرد، هنگامى كه به آيات فوق رسيد، و آنان را به صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود تهديد نمود، چنان تكان خوردند و در وحشت فرو رفتند كه ديگر قادر به ادامه سخن نبودند، برخاستند، به سوى گروه خود بازگشتند، و تأثر شديد خود را از اين كلمات اضطراب انگيز، بيان كردند.

 «صاعقه» به گفته «راغب» در «مفردات» صداى مهيبى است كه در جو ايجاد مى شود، و آتش يا مرگ، يا عذاب همراه دارد (و به همين جهت است كه گاهى صاعقه را به مرگ، و گاه به آتش اطلاق مى كنند).

«صاعقه» طبق تحقيقات دانشمندان امروز، جرقه عظيم الكتريسته است كه در ميان قطعه ابرى كه بار مثبت دارد، با زمين كه بار منفى دارد، ايجاد مى شود و معمولاً به نوك كوه ها، درختان و هر شىء مرتفع، و در بيابان هاى مسطح به انسان ها و چارپايان مى خورد، حرارت آن به قدرى زياد است كه هر چيزى در مسير آن قرار گيرد، تبديل به خاكستر مى شود، و صداى مهيب و زمين لرزه شديدى را در همان نقطه به همراه دارد، و مى دانيم، خداوند گروهى از اقوام سركش پيشين را به وسيله آن مجازات كرد و عجيب اين كه باتمام پيشرفت هاى علمى كه نصيب بشر شده هيچ وسيله اى براى دفع آن وجود ندارد وانسان از مبارزه با آن عاجز است. اما چرا از ميان همه اقوام در اين جا، انگشت روى قوم عاد و ثمود گذاشته شده است؟.

اين به خاطر آن است كه، عرب از وضع آنها اطلاع داشته، و آثار ويرانه هاى شهرهاى آنها را با چشم خود ديده بودند، به علاوه به حكم آن كه يك قوم بيابان گرد بودند، از خطرات صاعقه به خوبى آگاهى داشتند.

* * *

سپس مى افزايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبران الهى از هر سو، از پيش رو، و پشت سر، به سراغشان آمدند و آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كردند» (إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ).

تعبير «مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ» ممكن است اشاره به همان باشد كه در بالا گفتيم، يعنى پيامبران الهى از تمام وسائل هدايت و تبليغ استفاده كردند، و از  هر درى ممكن بود، وارد شدند تا در دل اين سياه دلان نفوذ كنند.

و نيز ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمان هاى مختلف در ميان اين اقوام آمدند و نداى توحيد، سر دادند.

اما ببينيم آنها در برابر تلاش عظيم و گسترده اين رسولان الهى، چه پاسخى گفتند؟!

مى فرمايد: «آنها گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست، فرشتگانى نازل مى كرد تا دعوت او را به ما ابلاغ كنند، نه انسان هائى همانند خود ما» (قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً).

اكنون كه چنين است، «ما به طور مسلم به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم، و اصلاً اينها را از سوى خداوند نمى دانيم» (فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).

مفهوم اين سخن آن نيست كه، شما رسولان خدائيد و ما به رسالت شما ايمان نمى آوريم، بلكه منظور اين است، شما اصلاً رسالتى نداريد فقط ادعائى بى اساس مى كنيد، و به همين دليل ما تسليم سخنان شما نخواهيم شد (بنابراين منظور از جمله «ما أُرْسِلْتُمْ بِهِ» يا استهزاء و سخريه است و يا مقصود اين است كه: شما ادعاى چنين را رسالتى داريد).

اين همان بهانه اى است كه، قرآن كراراً از منكران دعوت انبياء(عليهم السلام) نقل مى كند، كه انتظار داشتند پيامبر الهى، هميشه فرشته باشد، گوئى بشر هرگز شايستگى اين مقام را ندارد، چنان كه در آيه 7 سوره «فرقان» نيز آمده است، وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِى الاَسْواقِ لَولا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً: «آنها گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد، و در بازارها راه مى رود؟ چرا لااقل فرشته اى بر او نازل نشده، تا همراه وى مردم را انذار كند»؟! بى خبر از آن كه رهبر انسان بايد از نوع انسان باشد، تا به دردها و نيازها و  مشكلات و مسائل مختلف زندگى او آشنائى داشته باشد، تا بتواند قدوه و اسوه او گردد، لذا قرآن در آيه 8 سوره «انعام» تصريح مى كند: «اگر او را فرشته قرار مى داديم، حتماً وى را به صورت انسانى در مى آوريم!» (وَ لَو جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً).

* * *

در آيات بعد، چنان كه روش قرآن است، بعد از ذكر اجمال، به تفصيل درباره عاد و ثمود پرداخته، مى گويد: «اما قوم عاد، در زمين بدون حق تكبر كردند. (و هر كبرى ناحق است) تا آنجا كه گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است»؟! (فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً).

مى دانيم آنها جمعيتى بودند كه در سرزمين «احقاف» در ناحيه «حضرموت» در جنوب «جزيره عربستان»، زندگى داشتند، و از نظر قدرت جسمانى، و تمكن مالى، و تمدن مادى، كم نظير بودند، قصرهاى زيبا و قلعه هاى محكم مى ساختند، مخصوصاً بر مكان هاى مرتفع، بناهائى كه نشانه قدرت و وسيله خودنمائى بود بر پا مى كردند، مردمانى خشن و جنگجو بودند، و اين قدرت ظاهرى آنها را سخت مغرور كرده بود، چنان كه خود را جمعيتى شكست ناپذير و برتر از همه، مى پنداشتند، و به همين دليل در برابر خدا و پيامبرشان «هود» به طغيان و سركشى و تكذيب و انكار، برخاستند.

اما قرآن در پاسخ اين ادعا مى گويد: «آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است»؟! (أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً).(2)

 نه تنها خالق آنها كه خالق تمام آسمان ها و زمين است، اصلاً اين دو قدرت قابل مقايسه نيست، قدرت ناچيز وابسته فانى كجا، و قدرت بى انتهاى جاودانى و ذاتى حق كجا؟ و خاك را، با آفريننده افلاك چه نسبت؟ «ما لِلْتُّرابِ وَ رَبَّ الْأَرْبابِ»؟

در پايان آيه مى افزايد: «آنها بر اثر اين پندار بى اساس، پيوسته آيات ما را انكار مى كردند» (وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).

* * *

آرى انسان بى مايه و كم ظرفيت، هنگامى كه مختصر قدرتى در خود احساس كند، سر به طغيان بر مى دارد، و حتى گاه از بى خردى به مبارزه با قدرت خدا برمى خيزد، و خداوند بزرگ، چقدر ساده و آسان با يك اشاره عوامل حياتشان را به عامل مرگشان تبديل مى كند، چنان كه در همين ماجراى «عاد» در آيه بعد اضافه مى كند: «سرانجام تندبادى شديد و پر صدا و هول انگيز و سرد و سخت، در روزهائى شوم و پرغبار، بر آنها فرستاديم، تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آنها بچشانيم» (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيّام نَحِسات لِنُذِيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا).

اين تندباد عجيب، چنان كه در آيات ديگر قرآن آمده، چنان آنها را از زمين بلند مى كرد و بر زمين مى كوبيد، همچون تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشد.(3)

اين تندباد، هفت شب و هشت روز، مىوزيد، و تمام زندگى اين قوم جبّار، خودخواهِ مغرور را در هم مى كوبيد، و جز ويرانه اى از آن قصرهاى پرشكوه و  زندگى مرفه و اموال سرشار، باقى نماند.

در پايان آيه مى گويد: تازه اين عذاب دنيا است، «و عذاب آخرت از آن هم خواركننده تر است» (وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى).

به گونه اى كه تمام اين مجازات هاى دردناك، در مقابل آن، جرقه اى است در برابر درياى آتش!

و از همه سخت تر، اين كه: «هيچ كس به يارى آنها نمى شتابد، و از هيچ سو يارى نمى شوند» (وَ هُمْ لايُنْصَرُونَ).

آرى آنها يك عمر تلاش كردند كه خود را بزرگ نشان دهند، خداوند هم به هنگام عذاب، مجازاتى خواركننده در اين دنيا و جهان ديگر، براى آنان قائل شده است، تا بينى اين متكبران مغرور را بر خاك بمالد.

«صَرْصَرْ» (بر وزن دفتر) در اصل از ماده «صَرّ» (بر وزن شرّ) به معنى محكم بستن است، و به همين جهت كيسه اى را كه در آن پول مى گذاردند و در آن را محكم مى بستند «صُرّه» (بر وزن طره) مى ناميدند، سپس به بادهاى بسيار سرد يا پر سر و صدا، و يا مسموم و كشنده، اطلاق شده است، و شايد تندباد عجيبى كه قوم عاد را در هم كوبيد داراى همه اين صفات سه گانه بوده است.

«ايام نحسات»، به معنى روزهاى نحس و شوم است، و بعضى آن را به معنى روزهاى پر گرد و غبار، يا روزهاى بسيار سرد، دانسته اند، جمع اين سه معنى نيز در آيات مورد بحث ممكن است.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) به عنوان يك درس بيداركننده اخلاقى، در يكى از خطبه هاى «نهج البلاغه» انگشت روى همين داستان «قوم عاد» گذارده چنين مى فرمايد: وَ اتَّعِظُوا فِيها بِالَّذِينَ قالُوا: مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً؟ حُمِلُوا إِلى قُبُورِهِمْ، فَلايُدْعُونَ رُكْباناً، وَ أُنْزِلُوا الْأَجْداثَ فَلايُدْعَونَ ضِيفاناً، وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ  الصَّفِيْحِ أَجْنانٌ، وَ مِنَ التُّرابِ أَكْفانٌ، وَ مِنَ الرُّفاتِ جِيْرانٌ: «در اين دنيا از كسانى پند گيريد كه مى گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟ اما همان ها را به سوى قبرهايشان حمل كردند، در حالى كه اختيارى از خود نداشتند، و درون قبرها واردشان ساختند، در حالى كه ميهمان ناخوانده اى بودند، در دل سنگ ها خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، و از خاك، كفن ها، و از استخوان هاى پوسيده همسايگان»!.(4)

* * *


 1 ـ «فاء» در «فَإِنْ أَعْرَضُوا» بنابر آنچه گفته شد «فاء تفريع» است، و اين انذار كوبنده را فرع بر اعراض از آيات توحيدى پيشين قرار مى دهد.

2 ـ در واقع اين تعبير شبيه جمله «اللّه اكبر» است كه خدا را برتر و بالاتر از همه موجودات معرفى مى كند در حالى كه اصلاً اين دو قابل مقايسه نيستند ولى چون خداوند با زبان ما با ما سخن مى گويد 2 اين تعبيرات در كلام او ديده مى شود.

3 ـ قمر، آيه 19 ـ 20، الحاقّه، آيه 6 به بعد.

4 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 111.

 

1 ـ عامل نابودى قوم عاد چه بود؟

مطابق آيه 13 همين سوره، قوم «عاد» و «ثمود» هر دو با «صاعقه» نابود شدند، در حالى كه آيات ديگر مورد بحث مى گويد: آنها با تندباد سرد و شديد (صَرْصَرْ) از ميان رفتند، آيا اين دو منافاتى با يكديگر ندارد؟

در پاسخ بايد گفت: مفسران و ارباب لغت براى «صاعقه» دو معنى ذكر كرده اند: معنى عام، و خاص.

«صاعقه» عام به معنى هر چيزى است كه انسان را هلاك مى كند و به گفته «مجمع البيان»: «أَلْمُهْلِكَةُ مِنْ كُلِّ شَىْء».

و معنى خاص، جرقه عظيم آتشينى است كه از آسمان فرود مى آيد، و هر چيزى را كه در مسير آن قرار گيرد مى سوزاند كه شرح آن را در تفسير همين آيات بيان كرديم (اين جرقه بزرگ از مبادله الكتريسته ميان ابر و زمين حاصل مى شود). بنابر اين اگر «صاعقه» به معنى اول باشد، هيچ منافاتى با تندباد ندارد.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: بعضى گفته اند: «صاعقه» سه گونه است: صاعقه به معنى مرگ، و به معنى عذاب، و به معنى آتش، مخصوصاً در آيه «أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عاد وَ ثَمُودَ» به معنى عذاب، تفسير شده است، سپس «راغب» مى افزايد: «همه اينها در يك معنى جمع مى شود: صاعقه، صداى شديدى است كه از جوّ برمى خيزد كه گاه تنها از آن آتش برمى خيزيد، گاه عذاب ديگر، و گاه مرگ، صاعقه يك چيز است و اينها اثرات آن است».(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه، قوم عاد گرفتار دو گونه عذاب شدند، نخست تندبادى كوبنده كه همه چيز آنها را در يك مدت طولانى در هم كوبيد و بر ديار آنها مسلط شد، سپس صاعقه آتشين مرگبار به فرمان خدا آنها را فرو گرفت.

ولى پاسخ اول با در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن كه از مجازات قوم عاد سخن مى گويد مناسب تر است.(2)

* * *


1 ـ «مفردات راغب»، ماده «صعق».

2 ـ به سوره «ذاريات»، آيه 41 ـ «حاقه»، آيه 6 ـ «قمر»، آيه 18 و 19 مراجعه شود.

 

2 ـ روزهاى نحس قوم عاد

گروهى معتقدند روزهاى سال، بر دو گونه است: روزهاى نحس و شوم، و روزهاى سعد و بركت، و به آيات فوق استدلال كرده اند، آنها مى گويند: تأثير مرموز و ناشناخته اى در روزها و شب ها وجود دارد كه آثار آن را احساس مى كنيم، اما علل آن براى ما مبهم است.

در حالى كه بعضى ديگر «ايام نحسات» را در آيات مورد بحث، به معنى روزهاى پر گرد و غبار تفسير كرده اند. و قوم عاد گرفتار چنين تندبادى شدند، به گونه اى كه يكديگر را با چشم نمى ديدند، چنان كه از آيه 24 سوره «احقاف» نيز استفاده مى شود، مى فرمايد: «هنگامى كه تندباد به سوى آنها حركت كرد آنچنان تاريك و پر غبار بود كه آنها گمان كردند ابرى پر باران به سوى آنها مى آيد، ولى به آنها گفته شد اين همان عذابى است كه درباره آن عجله داشتيد، اين تندبادى است كه در آن عذاب دردناكى نهفته است».

به خواست خداوند درباره «ايام سعد و نحس» بحث مشروح ترى در ذيل آيه 19 سوره «قمر» خواهد آمد.

* * *

17وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

18وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ

 

ترجمه:

17 ـ اما ثمود را هدايت كرديم، ولى آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند; به همين جهت صاعقه ـ آن عذاب خواركننده ـ به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آنها را فرو گرفت!

18 ـ و كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزگار بودند نجات بخشيديم!

 

سرنوشت قوم سركش ثمود

بعد از توضيحى كه در آيات گذشته پيرامون «قوم عاد» آمد در دو آيه مورد بحث، از «قوم ثمود» سخن به ميان آورده مى گويد: «اما ثمود را هدايت كرديم (پيامبران صالح را با دلائل روشن به سوى آنها فرستاديم) ولى آنها نابينائى و گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند»! (وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى).

«لذا صاعقه، عذاب خواركننده، به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند دامان آنها را فرو گرفت» (فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).

آنها گروهى بودند كه در سرزمين «وادِى اْلقُرى» (منطقه اى ميان مدينه و شام) زندگى داشتند، خداوند زمين هائى آباد و خرم و سرسبز و باغ هائى پر  نعمت به آنها داده بود، در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوان به خرج مى دادند، عمرهائى طولانى، اندام هائى قوى و نيرومند داشتند، در ساختن بناهاى محكم و پيشرفته، چنان ماهر بودند كه قرآن در آيه 82 سوره «حجر» مى گويد: «در دل كوه ها خانه هاى امن و امان مى ساختند».

پيامبر بزرگشان با منطق نيرومند و توأم با محبت فراوان، و همراه با معجزه الهى، به سراغ آنان آمد، اما اين قومِ مغرور، و از خود راضى نه تنها دعوت او را نپذيرفتند بلكه براى او و ياران اندكش، ناراحتى هاى فراوان به وجود آوردند نتيجه آن اين شد كه خداوند اين مغروران را به عذابى سخت و خواركننده گرفتار ساخت.

در سوره «اعراف» آيه 78 مى خوانيم: «زمين لرزه اى شديد آنها را فرو گرفت، و صبحگاهان، جسم هاى بى جانشان در خانه هاشان باقى مانده بود» (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِيْنَ).

و در سوره «حاقه» آيه 5 آمده است: «قوم ثمود به وسيله يك عامل ويرانگر نابود شدند» (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ).

و در سوره «هود» آيه 67 مى خوانيم: «قوم ستمگر ثمود به وسيله صيحه آسمانى از ميان رفتند، در خانه هاشان به رو افتادند و مردند» (وَ أَخَذَ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيارِهِمْ جاثِمِيْنَ).

اما در آيات مورد بحث چنان كه ديديم تعبير به «صاعقه» شده است.

ممكن است در ابتداء تصور شود كه ميان اين تعبيرات منافاتى وجود دارد، ولى كمى دقت نشان مى دهد كه، چهار تعبير فوق(1) مى كند: زيرا «صاعقه» چنان كه قبلاً هم اشاره كرديم، هم داراى صداى وحشتناكى است كه از آن مى توان به «صيحه» آسمانى تعبير كرد، و نيز آتش سوزانى همراه دارد، و هم بر نقطه اى كه فرود مى آيد، توليد لرزه شديد مى كند، و هم يك وسيله ويرانگر است.

در حقيقت، بلاغت قرآن ايجاب مى كند كه، ابعاد مختلف يك عذاب را با تعبيرات گوناگون، در آيات مختلف، بيان كند، تا در نفوس انسان ها تأثير عميق ترى بخشد، در واقع آنها با عوامل مختلف مرگ آور در يك حادثه، روبرو شدند كه هر كدام به تنهائى براى نابوديشان كافى بود، «صيحه اى مرگبار»، «زمين لرزه اى كشنده»، «آتشى سوزان» و بالاخره «صاعقه اى وحشتناك».

* * *

ولى از آنجا كه گروهى هر چند اندك، به «صالح»(عليه السلام) ايمان آورده بودند و ممكن است كسانى سؤال كنند: پس سرنوشت آنها در ميان موج وحشتناك «صاعقه» چه شد؟ آيا آنها نيز به آتش ديگران سوختند؟ قرآن در آيه بعد مى افزايد: «كسانى را كه ايمان آوردند و تقوى پيشه داشتند، نجات بخشيديم» (وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ).

اين گروه را ايمان و تقوايشان نجات داد، و آن گروه طاغى را كفر و اعمال سوئشان گرفتار عذاب الهى ساخت، و هر كدام مى توانند الگوئى براى گروهى از اين امت باشند.

بعضى از مفسران گفته اند: از ميان آن همه جمعيت، تنها يكصد و ده نفر! به «صالح»(عليه السلام) ايمان آوردند، و خداوند آن گروه اندك را حفظ كرد و به موقع نجات داد.

* * *

   


1 ـ «رجفه» و «طاغيه» و «صيحه» و «صاعقه».

 

انواع هدايت الهى

مى دانيم هدايت بر دو گونه است: «هدايت تشريعى» كه همان «ارائه طريق» و نشان دادن راه با تمام نشانه هاست، و «هدايت تكوينى» كه «ايصال به مطلوب» و رسانيدن به مقصود است.

در آيات مورد بحث هر دو يك جا جمع شده است، نخست مى گويد: «ما قوم ثمود را هدايت كرديم» اين هدايت، همان هدايت تشريعى و ارائه طريق است، سپس مى افزايد: «آنها نابينائى را بر هدايت ترجيح دادند» اين همان هدايت تكوينى و ايصال به مقصود است.

به اين ترتيب هدايت به معنى اول كه وظيفه مسلّم انبياى الهى است، حاصل شد، اما هدايت به معنى دوم كه به اراده و اختيار هر انسانى بستگى دارد از سوى اين قوم مغرور و خود خواه منتفى شد، چرا كه آنها گمراهى را بر هدايت ترجيح دادند «فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى».

اين خود دليل روشن و بارزى است بر مسأله «آزادى اراده انسان» و عدم اجبار او در اعمالش، و عجب اين كه با اين صراحت و روشنى آيات، باز بعضى از مفسران همچون «فخر رازى» به خاطر پيش داوريهائى كه در مورد ترجيح مكتب جبر داشته اند، در اينجا اصرار و پافشارى بر انكار دلالت آيه كرده اند و سخنانى گفته اند كه از شان يك محقق دور است.(1)

* * *

19وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ

20حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

21وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

22وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لايَعْلَمُ كَثِيراً مِمّا تَعْمَلُونَ

23وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ

 

ترجمه:

19 ـ و (ياد كن) روزى را كه دشمنان خدا را به سوى دوزخ گرد آورده، و صفوف پيشين را نگه مى دارند (تا صف هاى بعد به آنها ملحق بشوند)!

20 ـ وقتى به آن مى رسند، گوش آنها و چشم ها و پوست هاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهد!

21 ـ آنها به پوست هاى تنشان مى گويند: «چرا بر ضد ما گواهى داديد»؟! آنها جواب مى دهند: «همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته; و او شما را نخستين بار آفريد، و بازگشتتان به سوى او است»!

22 ـ شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشم ها و پوست هاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند!

 23 ـ آرى، اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيان كاران شديد!

 

تفسير:

در آيات پيشين، سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود، اما در آيات مورد بحث، از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد، و دردها و مصائب دشمنان خدا را در مراحل مختلف قيامت، طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد.

نخست مى فرمايد: «به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند» (وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ).

و براى اين كه صفوف آنها به هم پيوسته باشد «صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صف هاى بعد به آنها ملحق شوند» و آنها را دسته جمعى روانه دوزخ مى كنند (فَهُمْ يُوزَعُونَ).(2)

* * *

«زمانى كه به آن مى رسند گوش آنها و چشم ها و پوست هاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد»! (حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).(3)

چه شاهدان عجيبى؟ كه عضو پيكر خود انسانند، و شهادتشان به هيچ وجه  قابل انكار نيست، چرا كه در همه صحنه ها حاضر و ناظر بوده، و به فرمان الهى به سخن آمده اند!

آيا شهادت اعضاء از اين طريق است كه: خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند؟

يا همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد؟

و يا آثار گناهان كه در طول عمر در آنها نقش بسته، در آنجا كه «يَوْمُ الْبُرُوز» و روز آشكار شدن اسرار نهانى است برملا مى شود؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اين گونه آثار، تعبير به نطق يا اخبار مى شود، و مى گوئيم «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون»!

همه اين تفسيرها قابل قبول است، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده.

البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند، درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ، شهادت دهند، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد، در مورد «تسبيح» و «حمد» و «سجده» ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است.

ولى معنى اخير، نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد; چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اين عالم از بين نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضاء و جوارح ما باقى مى ماند، و اتفاقاً اين «شهادت تكوينى» گوياترين شهادتِ غير قابل انكار است، همان گونه كه زردى و رنگ پريدگى، گواهى غير قابل انكارى بر ترس، و سرخى صورت، گواهى بر خشم، يا شرم مى دهد، و اطلاق نطق، بر اين معنى كاملاً قابل قبول است.

اما احتمال دوم كه، خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آن كه دركى داشته باشند و يا اثر تكوينى را نشان دهند، بعيد به نظر مى رسد، چون در اين صورت، نه مصداق گواهى تشريعى است، و نه گواهى تكوينى، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعى عمل، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت.

قابل توجه اين كه، جمله «حَتّى إِذا ما جاؤُها»، نشان مى دهد شهادت و گواهى اعضاى پيكر انسان در دادگاه دوزخ است، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورت مى گيرد، در حالى كه دوزخ پايان كار است؟ و يا اين كه دادگاه آنها در كنار جهنم بر پا مى شود؟ احتمال دوم، نزديك تر به نظر مى رسد.

از سوى ديگر: منظور از «جُلُود» (پوستها)، (به صيغه جمع) چيست؟ ظاهر اين است كه منظور، پوست هاى قسمت هاى مختلف تن است، پوست دست و پا و صورت و غير آن، و اگر در بعضى از روايات، تفسير به «فروج» شده است، در حقيقت از قبيل بيان مصداق است، نه منحصر بودن مفهوم «جلود» در آن.

از سوى سوم، اين سؤال مطرح مى شود كه; چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوست ها گواهان آن دادگاهند؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست؟ يا اعضاء ديگر نيز گواهى مى دهند؟

آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود، اين است كه: علاوه بر اينها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد، در آيه 65 سوره «يس» مى خوانيم: وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيْهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ: «دست هاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند».

در آيه 24 سوره «نور» سخن از شهادت «زبان» و «دست و پا» به ميان آمده: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيْهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ».  بنابراين به نظر مى رسد: اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان، به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوست هاى تن، نخستين اعضائى هستند كه با اعمال تماس دارند، گواهان صف مقدمند.

* * *

به هر حال آن روز، روز رسوائى بزرگ است، روزى است كه تمام وجود انسان به سخن در مى آيد، تمامى اسرار او را فاش مى كنند، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد، اينجاست كه: «رو به پوست هاى تن خود كرده، فرياد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد»؟! (وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا).

ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم، از سرما و گرما حفظ كرديم، شستشو و نظافت و پذيرائى نموديم، شما چرا اين چنين؟!

«آنها در پاسخ مى گويند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده، ما را به سخن در آورده است» (قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء).

خداوند مأموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ، بر عهده ما گذارده، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق ديگر آفريده، در ما نيز اين توانائى را قرار داده است.(4)

جالب اين كه، آنها تنها از پوست تنشان اين سؤال را مى كنند نه از ساير  گواهان، مانند چشم و گوش.

ممكن است به خاطر اين باشد كه، گواهى پوست از همه عجيب تر و شگفت انگيزتر، و از همه گسترده تر و وسيع تر است، همان پوستى كه خود بايد قبل از همه اعضاء، طعم عذاب الهى را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد، و اين راستى حيرت آور است.

سپس ادامه مى دهند: «او كسى است كه شما را در آغاز آفريد، و بازگشت همه شما نيز به سوى او است» (وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).

* * *

و باز مى افزايند: «شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه از شهادت گوش و چشم ها و پوست هايتان بر ضد خودتان، بيم داشتيد، شما اصلاً باور نمى كرديد روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند» (وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لاأَبْصارُكُمْ وَ لاجُلُودُكُمْ).

«بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند» (وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لايَعْلَمُ كَثِيراً مِمّا تَعْمَلُونَ).

غافل از اين كه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست، و از اسرار درون و برون شما آگاه است، و هم مأموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش، و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!

آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاى گناه شما، گواهانى هستند بر ضد شما!

جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه نقل كرده اند كه: «سه نفر از كفار  «قريش» و طايفه «بنى ثقيف» كه افكارى كوتاه و شكمى بزرگ داشتند در كنار خانه كعبه اجتماع كرده بودند، يكى از آنها به ديگران گفت: آيا شما فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مى شنود؟!

ديگرى افزود: آهسته! اگر بلند بگوئيم مى شنود و اگر آهسته تكلّم كنيم نمى شود.

ديگرى اضافه كرد: من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود، حتماً صداى آهسته را هم مى شنود!

اينجا بود كه آيه فوق نازل شد.(5)

* * *

به هر حال، در آيه بعد، مى افزايد: «اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيانكاران شديد» (وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ).(6)-(7)

آيا اين گفتگوها سخن خداوند است، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح، تا جمله «أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْء» تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمينه انحراف و بدبختى و گمان هاى زشت آنها آغاز مى گردد؟

يا اين كه اينها ادامه سخنان پوست هاى اعضاى تن انسان است.

 معنى دوم، مناسب تر به نظر مى رسد، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است، هر چند اعضاى تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريباً يك چيز است.

* * *

 


1 ـ به تفسير «كبير فخر رازى» ذيل آيات مورد بحث مراجعه شود.

2 ـ «يُوزَعُونَ» از ماده «وَزْعَ» (بر وزن وضع» به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد لشكر يا صفوف ديگر به كار مى رود مفهومش اين است كه اول آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند.

3 ـ «ما» در جمله «إِذا ما جاؤُها» زائده است، و براى تأكيد مى آيد.

4 ـ اين تفسير در صورتى است كه اين آيه را چنين معنى كنيم: «أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء ناطِق» ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه «أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء» به معنى مطلق باشد، يعنى خداوندى كه همه موجودات را بدون استثناء به نطق درآورده، و امروز همه اسرار را بازگو مى كنند، ما را نيز به نطق درآورده است. شما از سخن گفتن ما تعجب نكنيد، تمام موجودات عالم امروز سخن مى گويند!

5 ـ اين حديث را بسيارى از مفسران با تفاوتى در عبارات نقل كرده اند از جمله قرطبى، تفسير مجمع البيان، فخر رازى، روح البيان، و مراغى، همچنين در صحيح بخارى و مسلم و ترمذى نيز آمده است، و آنچه در بالا نقل كرديم ترجمه عبارتى بود كه در تفسير قرطبى آمده است (جلد هشتم، صفحه 5795).

6 ـ «ذلِكُمْ» مبتداء «وَ ظَنُّكُمْ» خبر آن است، بعضى نيز احتمال داده اند كه «ظَنُّكُمْ» بدل است «وَ أَرْداكُمْ» خبر «ذلِكُمْ».

7 ـ «أَرْداكُمْ» از ماده «رَدْى» بر وزن (رأى) به معنى هلاكت است.

 

1 ـ حسن ظن و سوء ظن به خدا

آيات فوق، به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد درباره خداوند، به قدرى خطرناك است كه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از كفار بود كه گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند، و سخنان آنها را نمى شنود، همين سوء ظن سبب خسران و هلاكتشان شد.

به عكس، حسن ظن درباره خداوند، موجب نجات در دنيا و آخرت است، چنان چه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: يَنْبَغِى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَخافَ اللّهَ خَوْفاً كَأَنَّهُ يُشْرِفُ عَلَى النّارِ وَ يَرْجُوهُ رَجاءً كَأَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، إِنَّ اللّهَ تَعالى يَقُولُ: وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِى ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ... ثُمَّ قالَ إِنَّ اللّهَ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ بِهِ: إِنْ خَيْراً فَخَيْرٌ، وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ: «سزاوار است بنده مؤمن آنچنان از خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتتان شد، سپس امام(عليه السلام) افزود: خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجه اش نيك، و اگر گمان بد ببرد، نتيجه اش بد است».(1)

 در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان (به اطراف) نگاه مى كند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد، او را بر مى گردانند، خطاب مى كند: چرا به من نگاه كردى؟ و در انتظار چه فرمانى بودى؟ عرض مى كند: پروردگارا! من درباره تو اين چنين گمان نمى كردم! مى فرمايد: چه گمان مى كردى ؟ عرض مى كند: گمانم اين بود كه، گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى! خداوند مى فرمايد: يا مَلائِكَتِى! لا ، وَ عِزَّتِى وَ جَلالِى وَ آلائِى وَ عُلُوِّى وَ ارْتِفاعِ مَكانِى، ما ظَنَّ بِى عَبْدِى هذا ساعَةً مِنْ خَيْر قَطُّ، وَ لَوْ ظَنَّ بِى ساعَةً مِنْ خَيْرِ ما وَدَعْتُهُ بِالنّارِ، أَجِيْزُوا لَهُ كِذْبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ!: «اى فرشتگان من! به عزت و جلال و نعمت ها و مقام والايم سوگند، اين بنده ام هرگز گمان خير درباره من نبرده، و اگر ساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم، گر چه او دروغ مى گويد ولى با اين حال، اظهار حسن ظن او را بپذيريد، و او را به بهشت بريد»، سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوند متعال گمان خير ببرد، مگر اين كه خدا نزد گمان وى خواهد بود، و اين همان است كه مى فرمايد: «وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ...».(2)


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 14، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ تفسير «على بن ابراهيم» (طبق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 544).

2 ـ گواهان در دادگاه قيامت

هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسان ها محاكمه مى شوند ممكن است دادگاه هائى را همچون دادگاه هاى عالم دنيا تداعى كند، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ با شاهدانى همچون شاهدان اين دادگاه ها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤال و جوابى صورت مى گيرد، و حكم نهائى صادر  مى شود.

ولى بارها گفته ايم، الفاظ در آنجا مفهوم عميق ترى به خود مى گيرد كه گاه تصور مفاهيم آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل، و گاهى غير ممكن است، ولى هر گاه اشاراتى را كه در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم(عليهم السلام) وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقى براى ما كشف مى شود، كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان، اجمالاً پرده بر مى دارد، و نشان مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است.

مثلاً هنگامى كه گفته مى شود: «ميزان عمل»، ممكن است اين تصور پيدا شود كه، اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اى وزن مى شود، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم: على(عليه السلام) ميزان اعمال است، يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگ مرد عالم انسانيت، سنجيده مى شود، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد، و هر قدر بى شباهت و دور است، وزن كمترى دارد، متوجه مى شويم كه «ميزان عمل» در آنجا يعنى چه؟!

در مورد مسأله «گواهان» نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته، و پاى گواهى امورى را به ميان كشيده كه، در دادگاه هاى دنيا مطلقاً مطرح نيستند، ولى در آنجا نقش اساسى را دارند.

به طور كلى از آيات قرآن، استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد:

1 ـ از همه برتر و بالاتر «ذات پاك خداوند» است: وَ ما تَكُونُ فِي شَأْن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ: «در هيچ حال (و انديشه اى) نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را نمى خوانى و هيچ  عملى را انجام نمى دهيد مگر اين كه ما گواه بر شما هستيم هنگامى كه وارد آن مى شويد».(1)

البته همين گواهى، براى همه چيز و همه كس كافى است، ولى لطف خداوند و مقام عدالت او ايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است.


1 ـ يونس، آيه 61.

 

2 ـ پيامبران و اوصياء

قرآن مى گويد: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةً بِشَهِيد وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيْداً: «چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم».(1)

در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب «كافى» از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: نَزِلَتْ فِي أُمَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) خاصَّةً، فِي كُلِّ قَرْن مِنْهُمْ إِمامٌ مِنّا، شاهِدٌ عَلَيْهِمْ، وَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله) شاهِدٌ عَلَيْنا: «اين، درباره امت محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان، و محمّد(صلى الله عليه وآله) گواه بر همه ما است».(2)


1 ـ نساء، آيه 41.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 190.

3 ـ زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند

قرآن مى گويد: يَومَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيِهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: «در آن روز، زبان ها و دست ها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهد».(1)

از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اى از روايات بر مى آيد كه، همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اند گواهى مى دهند.(2)


1 ـ نور، آيه 24.

2 ـ «لئالى الاخبار»، صفحه 462.

4 ـ پوست هاى تن نيز گواهى مى دهند

آيات مورد بحث، با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت، و حتى اضافه مى كند، گنهكاران كه هرگز انتظار نداشتند پوست هاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آيند، آنها را مخاطب ساخته مى گويند: «چرا شما بر ضد ما گواهى داديد»؟ آنها پاسخ مى دهند: «خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است».(1)


1 ـ فصلت، آيه 21.

5 ـ فرشتگان

قرآن مى گويد: وَ جائَتْ كُلُّ نَفْس مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيْدٌ: «در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد».(1)


1 ـ ق، آيه 21.

 

6 ـ زمين

آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد، و ما هميشه ميهمان آن هستيم، و با انواع بركاتش از ما پذيرائى مى كند، نيز دقيقاً مراقب ما است، و در آن روز، همه گفتنى ها را مى گويد، چنان كه مى خوانيم: يَومَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها: «در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى كند».(1)


1 ـ زلزال، آيه 4.

7 ـ زمان نيز از شهود است

گر چه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده، ولى در روايات معصومين(عليهم السلام) شاهد بر آن وجود دارد، چنان كه از على(عليه السلام) مى خوانيم: ما مِنْ يَوم يَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلاّ قالَ لَهُ ذلِكَ الْيَوْمَ يَا ابْنَ آدَمَ! أَنَا يَوْمٌ جَدِيْدٌ،  وَ أَنَا عَلَيْكَ  شَهِيْدٌ، فَقُلْ فِىَّ خَيْراً وَ أعْمَلْ فِىَّ خَيْراً، أَشْهَدُ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد، مگر اين كه به او مى گويد: اى فرزند آدم! من روز تازه اى هستم و بر تو گواهم، در من سخن خوب بگو، و عمل نيك انجام ده، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم».(1)

به راستى عجيب است، اين همه گواهان حق، و شاهدان آن دادگاه بزرگ، از زمان و مكان گرفته، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبياء و اولياء، و برتر از همه ذات پاك خدا، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بى خبريم؟!

آيا ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملاً در مسير حق و عدالت و پاكى و تقوا قرار دهد؟

* * *

24فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوىً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ

25وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ

 

ترجمه:

24 ـ اگر صبر كنند (يا نكنند، به هر حال) دوزخ جايگاه آنهاست; و اگر تقاضاى عفو كنند مورد عفو قرار نمى گيرند!

25 ـ ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتى ها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنان تحقق يافت، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلماً زيانكار بودند!

 


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، ماده يوم.

 

همنشينان بد

در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته، پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (أَعْداءُ اللّه) آمد، در دو آيه مورد بحث، به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.

نخست خداوند مى فرمايد: «اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند، آتش  دوزخ قرارگاهشان است» و رهائى از آن امكان پذير نيست (فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوىً لَهُمْ).(1)

«مَثْوى» از ماده «ثَوى» (بر وزن هَوى) به معنى قرارگاه و محل استقرار است.

اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره «طور» است كه مى گويد: إِصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لاتَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ: «در آتش دوزخ وارد شويد، مى خواهيد صبر كنيد، يا نكنيد تفاوتى براى شما نمى كند» و همچون آيه 21 سوره «ابراهيم»: سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيْص: «براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم، راه نجاتى نيست».

سپس براى تأكيد اين مطلب مى افزايد: «و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند، به جائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند» (وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِينَ).

«يَسْتَعْتِبُونْ» در اصل از «عِتاب» گرفته شده، كه به معنى اظهار خشونت است، و مفهومش اين است كه شخص گنهكار، خود را تسليم سرزنش هاى صاحب حق كند، تا او را مورد عفو قرار دهد و راضى گردد، و لذا اين ماده (اِسْتِعْتاب) به معنى «استرضاء» و تقاضاى عفو نيز به كار مى رود.(2)

* * *

سپس، به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «ما براى آنها دوستان و همنشينان بدانديش و زشت سيرت قرار داديم، كه زشتى ها را از پيش رو و پشت سر همه چيز را در نظر آنان زينت دادند»، زشتى ها را زيبائى، و بدى ها را نيكى معرفى نمودند (وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما  خَلْفَهُمْ).

«قَيَّضْنا» از ماده «قَيْض» (بر وزن فيض) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است، سپس در مواردى كه افرادى كاملاً بر انسان مسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ، به كار رفته است، اشاره به اين كه اين دوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى كنند، افكارشان را مى دزدند، و چنان بر آنان چيره مى شوند كه، حس تشخيص خود را از دست دهند، و زشتى ها در نظر آنها زيبا مى گردد، و چه دردناك است چنين حالتى براى انسان; زيرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود، و درهاى نجات، به روى او بسته مى شود.

گاه ماده «قَيَّضْنا» در مورد تبديل چيزى به چيزى، نيز به كار رفته است بنابراين معنى و تفسير آيه، چنين مى شود، كه: دوستان صالح را از آنها مى گيريم و به جاى آنها دوستان فاسد به آنان مى دهيم.

همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سوره «زخرف» آمده است : وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضُ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِيْنٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيْلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ: «و هر كس از ياد خداوند رحمان رويگردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم، پس همواره قرين او است، و آنها اين گروه را از راه حق باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند».

و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران، نظر مى افكنيم جاى پاى اين شياطين را در زندگى آنها به خوبى مشاهده مى كنيم، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هر سو محاصره كرده، بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوه مى دهند.

جمله «ما بَيْنَ أَيْدِيْهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» (آنچه پيش رو و پشت سر آنها است)  ممكن است اشاره به احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «ما بَيْنَ أَيْدِيْهِمْ» لذات و زرق و برق دنيا است و از «ما خَلْفَهُمْ» انكار قيامت و روز رستاخيز است.

اين تفسير نيز ممكن است كه «ما بَيْنَ أَيْدِيْهِمْ» اشاره، به وضع دنياى آنها باشد، «وَ ما خَلْفَهُمْ» آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش است، ومعمولاً بسيارى از جنايات را به خاطر تأمين آينده آنها مى كنند.

سپس مى افزايد: «به سبب اين وضع اسفبار، فرمان عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند» (وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ).(3)

سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «آنها مسلماً زيانكار بودند» (إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ).

اين تعبيرات، در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد، در مورد مؤمنان با استقامت مى خوانيم كه، ياران آنها در اين دنيا و آخرت، فرشتگانند و به آنها بشارت مى دهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود.

* * *

26وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ

27فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ

28ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ

29وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الأَسْفَلِينَ

 

ترجمه:

26 ـ كافران گفتند: «گوش به اين قرآن فرا ندهيد; و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد»!

27 ـ به يقين به كافران عذاب شديدى مى چشانيم، و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم!

28 ـ اين آتش كيفر دشمنان خداست، سراى جاويدشان در آن خواهد بود، كيفرى است به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند.

29 ـ كافران گفتند: «پروردگارا! آنهائى كه از جنّ و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (و لگدمالشان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند!


1 ـ در تقدير چنين است: «فَاِنْ يَصْبِرُوا اَوْ لايَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوى لَهُمْ».

2 ـ «مفردات راغب»، و «لسان العرب»، ماده «عتب».

3 ـ «فِي اُمَم» متعلق است به عامل محذوفى، و در تقدير چنين است: كائِنِيْنَ فِي اُمَم قَدْ خَلَتْ... اين احتمال
نيز داده شده كه «فِي» در اينجا به معنى «مَعَ» باشد.

 

جنجال كنيد تا صداى دل نواز قرآن را نشنوند!

به تناسب بحث هائى كه درباره بعضى اقوام پيشين، قوم عاد و ثمود، در آيات گذشته آمد، و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند، آيات مورد بحث، گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مجسم مى سازد.

در بعضى از روايات آمده است: هر گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» صداى خود را به تلاوت قرآن مجيد، و كلمات شيرين و جذاب و پر محتواى خداوند، بلند مى كرد، مشركان مردم را از او دور مى كردند، و مى گفتند: سوت و صفير بكشيد، و صدا را به شعر بلند كنيد، تا سخنان او را نشنوند!.(1)

قرآن مجيد، در آيات فوق به اين معنى اشاره كرده، مى گويد: «كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن، لغو و باطل سر دهيد و جنجال كنيد تا غالب شويد»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ).

اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است، كه امروز نيز به صورت گسترده تر و خطرناك ترى ادامه دارد، كه براى منحرف ساختن افكار مردم و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت، محيط را آنچنان پر از جنجال مى كنند، كه هيچ كس صداى آنها را نشنود، و با توجه به اين كه «وَ الْغَوا» از ماده «لَغْو» معنى گسترده اى دارد، و هر گونه كلام بيهوده اى را شامل مى شود، وسعت اين برنامه روشن خواهد شد:    گاه با جار و جنجال و سوت و صفير.

گاه با داستان هاى خرافى و دروغين.

گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز!

و گاه از مرحله سخن نيز فراتر رفته، مراكز سرگرمى و فساد، و انواع فيلم هاى مبتذل، و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده، و بازى هاى دروغين سياسى و هيجان هاى كاذب، و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد، به وجود مى آورند.

و از همه بدتر اين كه: گاه بحث هاى بيهوده اى در ميان دانشمندان يك قوم مطرح مى كنند و چنان آنها را به قيل و قال درباره آن وا مى دارند، كه هر گونه مجال تفكر، در مسائل بنيادى از آنها گرفته شود.

ولى آيا مشركان توانستند، با اين اعمالشان بر قرآن غلبه كنند؟ نه!، آنها و شيطنت هايشان بر باد رفت، و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و در سراسر جهان درخشيدن گرفت.

* * *

آيه بعد به مجازات شديد اين گونه افراد، اشاره كرده، مى فرمايد: «به طور مسلم به كافران ـ و در صف مقدم آنها، افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند ـ عذاب شديدى مى چشانيم» (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذاباً شَدِيداً).

اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد، و يا در آخرت، و يا هر دو.

«و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند، كيفر مى دهيم» (وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ).

چه عملى بدتر از كفر و شرك، و انكار آيات الهى، و مانع شدن مردم از  شنيدن سخنان حق است؟!

با اين كه مجازات همه اعمال خود را خواهند ديد، چرا تنها روى «أَسْوَء» (بدترين آنها) تكيه شده است؟

اين تعبير، ممكن است به خاطر اين باشد كه موضوع مجازات را با تأكيد و تهديد جدى ترى روشن سازد، و نيز اشاره اى باشد، به مانع شدن مردم از شنيدن صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بزرگ خدا.

تعبير به «كانُوا يَعْمَلُونَ»، دليل بر اين است كه بيشتر روى اعمالى تكيه مى شود كه پيوسته آن را ادامه مى دادند، و به عبارت ديگر يك لغزش دفعى نبوده، بلكه يك برنامه هميشگى براى آنها بوده است.

* * *

سپس براى تأكيد بيشتر، مى افزايد: «اين كيفر دشمنان الهى است، آتش سوزان جهنم»! (ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ).(2)

اما نه آتشى موقتى و زودگذر، بلكه «براى آنها در آتش، خانه ابدى است» (لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ).

آرى «آنها به اين عذاب شديد و دردناك، مجازات مى شوند، به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند» (جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ).(3)

نه تنها آيات الهى را انكار مى كردند، بلكه ديگران را نيز از شنيدن آن باز مى داشتند.

«يَجْحَدُونَ» از ماده «جَحْد» (بر وزن عهد) به طورى كه «راغب» در  «مفردات» مى گويد، در اصل به معنى نفى چيزى است كه در دل، اثبات آن است، يا اثبات چيزى كه در قلب، نفى آن است، و به تعبير ديگر انكار كردن واقعيات با علم به آنها است و اين بدترين نوع كفر است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد 15 صفحه 412 ذيل آيه 14 سوره «نمل» مطالعه كنيد).

* * *

از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود، مخصوصاً اگر بلاى سخت و سنگينى باشد، به فكر مسبب اصلى مى افتد، تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد، و گاه مى خواهد اگر دستش برسد، عامل اصلى را قطعه قطعه كند، در آخرين آيه مورد بحث، به چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود، اشاره كرده مى فرمايد: «كافران مى گويند: پروردگارا! آنهائى كه ما را گمراه كردند از جنّ و انس، به ما نشان ده، تا آنها را زير پاى خود بگذاريم، لگدمالشان كنيم! تا از پست ترين مردم باشند»! (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ).

آنها يك عمر بالاى سر ما بودند، و ما را به مسيرهاى بدبختى كشاندند، اكنون آرزوى ما اين است كه آنها را زير پا قرار دهيم، تا سوز دل ما فرونشيند! همان كسانى كه به ما مى گفتند: گوش به سخنان محمّد(صلى الله عليه وآله) ندهيد، او ساحر است، او مجنون است، و هذيان مى گويد، جار و جنجال مى كردند تا ما صداى او را نشنويم و آهنگ دلربايش در دل ما مؤثر نشود، از «رستم و اسفنديار» و افسانه هاى ديگر به هم مى بافتند، تا ما را سرگرم كنند، حالا مى فهميم كه آب حيات جاويدان در سخنان او جارى بوده، و نغمه هاى دلنوازش، همچون «نفس مسيحا»، مردگان را زنده مى كرده، ولى افسوس كه ديگر دير شده است.

بدون شك، منظور از جن و انس در اينجا، گروه شياطين و انسان هاى اغواگر  شيطان صفت هستند، نه دو شخص معين، و تثنيه بودن فعل، در جائى كه فاعل دو گروه باشد، مانعى ندارد، همان گونه كه در آيه «فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تَكَذِّبانِ» آمده است.

بعضى از مفسران در تفسير جمله «لِيَكُونا مِنَ الْأَسْفَلِينَ» چنين گفته اند: منظور اين است كه، اغواگران جن و انس، در پائين ترين دركات جهنم قرار گيرند، ولى ظاهر، همان معنى است كه قبلاً گفته شد و آن اين كه: آنها از شدت خشمشان مى خواهند اين اغواگران كه در دنيا برترين مقام را داشتند، در آنجا زير پاى پيروانشان قرار گيرند و مقام پست ترين را داشته باشند.

* * *

30إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ

31نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ

32نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِيم

 

ترجمه:

30 ـ به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!

31 ـ ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و آخرت هستيم; و براى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود!

32 ـ اينها وسيله پذيرائى از سوى خداوند آمرزنده و مهربان است!»

 


1 ـ تفسير «مراغى»، جلد 24، صفحه 125 و تفسير «روح المعانى»، جلد 24، صفحه 106.

2 ـ «النّارُ» ممكن است «عطف بيان» يا «بدل» براى «جزاء» بوده باشد، يا «خبر» براى «مبتداى محذوف» و در تقدير «هُوَ النّارُ» است.

3 ـ «جَزاءً» ممكن است مفعول فعل محذوفى باشد «يُجْزَوْنَ جَزاءً» و يا «مفعول لاجله».

 

نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت

مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب، اين است كه، امور متضاد را در برابر هم قرار مى دهد، تا با مقايسه با يكديگر وضع آنها به خوبى روشن گردد، و از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از منكران لجوجى در ميان بود كه، بر كفر پافشارى داشتند، و خداوند آنها را به عذاب ها و كيفرهاى مختلف تهديد مى كند،  در آيات مورد بحث، سخن از مؤمنانى است كه در ايمانشان راسخ و پا بر جا هستند، و خداوند به هفت پاداش و موهبت، كه براى آنها قرار داده، اشاره مى كند كه غالباً نقطه مقابل كيفرهاى گذشته است:

نخست مى گويد: «كسانى كه مى گويند پروردگار ما، اللّه است، سپس بر سر گفته خود مى ايستند و كمترين انحرافى پيدا نمى كنند، و آنچه لازمه آن است در عمل و گفتار نشان مى دهند، فرشتگان الهى بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد» (إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لاتَحْزَنُوا).

چه تعبير جامع و جالبى! كه در حقيقت همه نيكى ها و صفات برجسته را در بر دارد، نخست، دل به خدا بستن و ايمان محكم به او پيدا كردن، سپس تمام زندگى را به رنگ ايمان در آوردن و در محور آن قرار دادن.(1)

بسيارند كسانى كه دم از عشق به اللّه مى زنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند، كه وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مى گيرند، با ايمان وداع كرده، و در عمل مشرك مى شوند، و هنگامى كه منافعشان به خطر مى افتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.

على(عليه السلام) در يكى از خطبه هاى «نهج البلاغه»، اين آيه را با عبارت گويا و پر معنائى تفسير مى كند، و بعد از تلاوت آن مى فرمايد: وَ قَدْ قُلْتُمْ «رَبَّنَا اللّهُ» فَاسْتَقِيْمُوا عَلى كِتابِهِ وَ عَلى مِنْهاجِ أَمْرِهِ وَ عَلىَ الطَّرِيْقَةِ الصّالِحَةِ مِنْ عِبادَتِهِ، ثُمَّ لاتَمْرِقُوا مِنْها، وَ لاتَبْتَدِعُوا فِيْها، وَ لاتُخالِفُوا عَنْها: «شما گفتيد پروردگار ما «اللّه» است، اكنون بر سر اين سخن پايمردى كنيد، بر انجام دستورهاى كتاب او،  و در راهى كه فرمان داده، و در طريق پرستش شايسته او، استقامت به خرج دهيد، از دايره فرمانش خارج نشويد، در آئين او بدعت مگذاريد و هرگز با آن مخالفت نكنيد».(2)

در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه، اين آيه را تلاوت فرمود، سپس افزود: قَدْ قالَها ناسٌ، ثُمَّ كَفَرَ أَكْثَرُهُمْ، فَمَنْ قالَها حَتّى يَمُوتُ فَهُوَ مِمَّنِ اسْتَقامَ عَلَيْها: «گروهى اين سخن را گفتند، سپس اكثر آنها كافر شدند، اما كسى كه اين سخن را بگويد و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد، او از كسانى است كه بر آن استقامت كرده».(3)

و اگر مى بينيم در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) نقل شده در پاسخ سؤال از تفسير «استقامت»، فرمود: هِىَ وَ اللّهِ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ: «استقامت همان روش ولايتى است كه شما داريد»(4)مسأله ولايت خلاصه شود، بلكه چون پذيرش رهبرى ائمه اهل بيت(عليهم السلام)، ضامن بقاء خط توحيد و روش اصيل اسلام و ادامه عمل صالح است، «استقامت» را به اين معنى تفسير فرموده است.

كوتاه سخن اين كه: ارزش انسان كه در ايمان و عمل صالح خلاصه مى شود كه اين آيه، در جمله «قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا» منعكس شده، و لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده كه: شخصى خدمتش عرض كرد: أَخْبِرْنِي بِأَمْر أَعْتَصِمُ بِهِ: «دستورى به من ده، كه به آن چنگ زنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم».

 

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: قُلْ رَبِّىَ اللّهُ ثُمَّ اسْتَقِمْ: «بگو پروردگار من اللّه است و بر اين گفته خود بايست»!

سپس مى گويد: پرسيدم: «خطرناك ترين چيزى كه بايد از آن بترسم چيست»؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) زبانش را گرفت و فرمود: «اين»!.(5)

اكنون ببينيم كسانى كه اين دو اصل مهم را در وجود خود زنده مى كنند مشمول چه مواهبى از سوى خدا هستند.

چنان كه گفتيم قرآن در اين آيات به هفت موهبت بزرگ اشاره مى كند مواهبى كه از سوى فرشتگان الهى كه بر آنها نازل مى شوند، به آنها بشارت داده مى شود.

آرى كار انسان به جائى مى رسد كه در پرتو ايمان و استقامت، فرشتگان بر او نازل مى گردند و پيام الهى را كه سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند.

پس از نخستين و دومين بشارت در مورد عدم «خوف» و «حزن» كه به آن اشاره شد.

در سومين مرحله مى گويند: «بشارت باد بر شما، به آن بهشتى كه به آن وعده داده مى شديد» (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ).

* * *

و در چهارمين بشارت، مى افزايند: «ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و در آخرت هستيم» هرگز شما را تنها نمى گذاريم، در نيكى ها به شما كمك مى كنيم، و از لغزش ها شما را حفظ مى نمائيم تا وارد  بهشت شويد (نَحْنُ  أَوْلِياؤُكُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْآخِرَةِ).

در پنجمين بشارت مى گويند: «در بهشت براى شما هر چه بخواهيد از مواهب و نعمت ها فراهم است و هيچ قيد و شرطى در كار نيست» (وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ).

ششمين بشارت اين كه، نه تنها نعمت هاى مادى و آنچه دلخواه شما است به شما مى رسد، بلكه: «آنچه از مواهب معنوى طلب كنيد در اختيار شما است» (وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ).

* * *

و بالاخره هفتمين و آخرين مژده اى كه به آنها مى دهند اين است كه: شما ميهمان خدا در بهشت جاويدان او هستيد، و «همه اين نعمت ها به عنوان پذيرائى يك ميزبان از يك ميهمان گرامى از سوى پروردگار غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود» (نُزُلاً مِنْ غَفُور رَحِيم).

* * *

نكته ها:

در اين آيات و تعبيرات كوتاه و پرمعنيش، نكته هاى ظريف و فراوانى نهفته است:

1 ـ آيا نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت به هنگام مرگ و انتقال از اين عالم به جهان ديگر است؟ همان گونه كه جمعى از مفسران احتمال داده اند، يا در سه موقف «به هنگام مرگ» و «به هنگام ورود در قبر» و «به هنگام زنده شدن در رستاخيز» به سراغ آنها مى آيند؟

و يا اين كه اين بشارت ها دائمى و مستمر است كه با الهام هاى معنوى، اين حقايق را در گوش جان مؤمنان پيوسته مى خوانند، هر چند به هنگام مرگ يا  ورود در عرصه محشر، صداى فرشتگان رساتر و روشن تر مى شود؟

از آنجا كه آيه، قيد و شرطى ندارد، با معنى اخير سازگارتر است، به خصوص اين كه: فرشتگان در چهارمين بشارت، مى گويند: «ما دوستان شما در دنيا و آخرت هستيم» و اين دليل بر آن است كه اين مژده ها را به هنگامى كه آنها در دنيا زنده اند از فرشتگان مى شنوند، اما نه بشارتى با زبان و الفاظ، بلكه بشارت هائى كه مؤمنان با گوش جان مى شنوند، و در مشكلات و گرفتارى ها، در اعماق دل احساس مى كنند و آرامش مى يابند.

درست است كه در روايات متعددى، اين آيه، به زمان فرا رسيدن مرگ تفسير شده است، ولى در روايات ديگرى نيز تفسير به معنى گسترده ترى كه حال حيات را نيز شامل مى شود، گرديده.(6)

و از مجموع اين روايات، مى توان نتيجه گرفت كه، ذكر خصوص حال مرگ به عنوان يك مصداق روشن از اين مفهوم وسيع و گسترده است، و مى دانيم تفسيرهائى كه در روايات وارد شده، غالباً به صورت بيان مصاديق روشن است.

به هر حال اين بشارت هاى فرشتگان الهى است، كه در روح و جان انسان با ايمان و پر استقامت پرتوافكن مى شود، در طوفان هاى سخت زندگى به آنها نيرو و توان مى بخشد، و در پرتگاه ها و لغزشگاه ها به آنها ثبات قدم مى دهد.

* * *

2 ـ در اين كه ميان «خوف» و «حزن» چه تفاوتى است؟ جمعى از مفسران گفته اند: «خوف» و ترس، مربوط به حوادث بيمناك آينده است، و «حزن» و اندوه، مربوط به حوادث ناگوار گذشته، به اين ترتيب فرشتگان به آنها مى گويند،  نه از حوادث سختى كه در پيش داريد، چه در دنيا و چه در هنگام مرگ و چه در مراحل رستاخيز، نگران باشيد، و نه از گناهان گذشته خود يا فرزندانى كه از شما در دنيا باقى مى مانند غمى به دل راه دهيد.

تقديم «خوف» بر «حزن» نيز ممكن است به همين ملاحظه باشد كه نگرانى انسان با ايمان بيشتر از حوادث آينده، مخصوصاً دادگاه محشر است.

بعضى نيز گفته اند: ترس و خوف در برابر عذاب است، و اندوه و حزن در برابر از دست رفتن ثواب، و فرشتگان الهى آنها را به لطف پروردگار در هر دو قسمت اميدوار مى سازند.

* * *

3 ـ تعبير به «كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (وعده داده مى شديد) تعبير جامعى است كه همه اوصاف بهشت را در نظر مؤمنان با استقامت، تداعى مى كند، يعنى بهشت با تمام اوصافى كه شنيده ايد، با حور و قصورش، و با مواهب معنوى و روحانيش، با نعمت هاى بسيار گران قدرى كه به گفته قرآن: «هيچ كس از آن آگاه نيست، و به ذهن كسى خطور نكرده» (فَلاتَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن)(7)همه در اختيار شما است.

* * *

4 ـ چهارمين مژده، كه فرشتگان خود را يار و ياور مؤمنين در دنيا و آخرت معرفى مى كنند، در حقيقت نقطه مقابل آيات گذشته است كه كفار بى ايمان از اولياء و رهبران گمراه و اغواگر ناله سر مى دهند، و مى خواهند در دوزخ از اين ناپاكان انتقام بگيرند.

 

* * *

5 ـ تفاوت ميان بشارت پنجم و ششم اين است كه در پنجم به آنها مى گويند آنچه دلتان بخواهد در آنجا هست، و خواستن شما و فراهم گشتن آن يكى است ولى مى دانيم تعبير به «تَشْتَهِي أَنْفُسَكُمْ» معمولاً در لذات مادى به كار مى رود، در حالى كه «ما تَدَّعُونَ» (آنچه بخوانيد) به معنى تقاضاهاى معنوى و مواهب و لذات روحانى است، خلاصه در آنجا همه چيز جمع است و هر نعمت معنوى و مادى بخواهند فراهم است.

* * *

6 ـ «نُزُل» ـ چنان كه قبلاً هم گفته ايم ـ به معنى ارزاقى است كه به وسيله آن از ميهمان پذيرائى مى كنند، و بعضى به اولين وسيله پذيرائى از ميهمان تفسير كرده اند، و در هر حال، اين تعبير لطيف و زيبا، نشان مى دهد كه مؤمنان با استقامت، همه ميهمان خدايند و بهشت ميهمان سراى اللّه است، و نعمت هايش وسائل پذيرائى دوستان خدا.

* * *

7 ـ با دقت در عمق اين مفاهيم و عظمت اين وعده هاى الهى، كه به وسيله فرشتگان به مؤمنان داده مى شود، روح آدمى به پرواز در مى آيد، و تمام وجود او را به سوى ايمان و استقامت، جذب مى كند.

در پرتو اين فرهنگ و تعليمات بود كه، اسلام از يك مشت عرب جاهلى، انسان هاى نمونه اى ساخت كه از هيچ گونه ايثار و فداكارى مضايقه نداشتند، و همين ها است كه امروز مى تواند الهام بخش مسلمانان در راه پيروزى بر همه مشكلات باشد.

البته نبايد فراموش كرد كه «استقامت» همچون «عمل صالح» ميوه درخت  «ايمان» است زيرا «ايمان» هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيدا كند، انسان را دعوت به «استقامت» خواهد كرد، همان گونه كه استقامت در مسير حق، بر عمق ايمان نيز مى افزايد، و اين دو، تأثير متقابل دارند.

از آيات ديگر قرآن، نيز استفاده مى شود كه ايمان و استقامت، نه تنها بركات معنوى را به سوى انسان سرازير مى كند، بلكه از بركات مادى اين جهان نيز در سايه اين دو بهره مند خواهد شد، در سوره «جن» آيه 16 مى خوانيم: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيْقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً: «هر گاه افراد با ايمان بر طريقه حق پايدارى كنند آب فراوان به آنها مى نوشانيم» (و سال هائى پر باران و پر بركت نصيب آنها مى كنيم).

* * *

33وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ

34وَ لاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ

35وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظّ عَظِيم

36وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

 

ترجمه:

33 ـ چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: «من از مسلمانانم»؟!

34 ـ هرگز نيكى و بدى يكسان نيست; بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گوئى دوست گرم و صميمى است.

35 ـ اما جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان و تقوا) دارند به آن نائل نمى گردند!

36 ـ و هر گاه وسوسه هائى از شيطان متوجه تو گردد، از خدا پناه بخواه كه او شنونده و داناست!


1 ـ «اِسْتَقامُوا» از ماده «استقامت»، به معنى ملازم طريق مستقيم بودن و ثبات بر خط صحيح است، و بعضى از ارباب لغت نيز آن را به معنى «اعتدال» تفسير كرده اند، و جمع ميان اين دو معنى بعيد است.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 17، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 17، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ «روح البيان»، جلد 8، صفحه 254.

6 ـ به تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 546 و 547، روايات شماره 38 و 40 و 45 و 46 مراجعه شود.

7 ـ الم سجده، آيه 17.

 

بدى را با نيكى دفع كن!

در آيات گذشته، سخن از كسانى در ميان بود كه، مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند، يعنى داعيان به سوى ضلال و گمراهى.

ولى در آيات مورد بحث، از نقطه مقابل آنها كه گفتارشان بهترين گفتار است سخن مى گويد، مى فرمايد: «چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند، و عمل صالح انجام مى دهد، و مى گويد: من از مسلمانانم (و با تمام وجودم اسلام را پذيرفته ام)» (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ).

گر چه آيه، به صورت استفهام است، ولى پيدا است كه استفهام انكارى است، يعنى هيچ كس سخنش از داعيان به سوى اللّه و مناديان توحيد بهتر نيست، همان مناديانى كه با عمل صالح خويش، دعوت زبانى خود را تأكيد و تثبيت مى كنند، و با اعتقاد به اسلام، و تسليم در برابر حق، بر عمل صالح خويش صحه مى گذارند.

اين آيه، با صراحت، بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سه وصفند: «دعوت به اللّه»، «عمل صالح»، و «تسليم در برابر حق».

در حقيقت، چنين كسانى علاوه بر سه ركن معروفِ ايمان: اقرار به لسان، عمل به اركان، و ايمان به جنان (قلب)، بر ركن چهارمى نيز چنگ زده اند و آن تبليغ و نشر آئين حق، و اقامه دليل بر مبانى دين، و زدودن آثار شك و ترديد از قلوب بندگان خدا است. اين مناديان با اين چهار وصف، بهترين مناديان جهانند.

گر چه گروهى از مفسران اين اوصاف را تطبيق بر شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا پيامبر، و امامانى كه دعوت به سوى حق مى كردند، و يا خصوص مؤذن ها،  كرده اند، ولى پيدا است آيه، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام مناديان توحيد را كه واجد اين صفاتند، فرا مى گيرد، هر چند برترين مصداقش، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است (مخصوصاً با توجه به زمان نزول آيه) و در درجه بعد ائمه معصومين(عليهم السلام) و بعد از آنها تمام علماء و دانشمندان و مجاهدان راه حق و آمرين به معروف و ناهين از منكر و مبلغان اسلام از هر قشر و گروه، هستند، و اين آيه بشارتى است بزرگ و افتخارى است بى نظير، براى همه آنها كه مى توانند به آن دل گرم باشند.

و اگر گفته اند: در اين آيه مدح «بلال حبشى» مؤذن مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، نيز به خاطر همين است كه او در دورانى تاريك و وحشتناك، نغمه توحيد را سر داد، و جان خود را در برابر آن سپر ساخت، و با ايمان راسخ و استقامت كم نظير و اعمال صالح و تداوم خط صحيح اسلام، اين اوصاف را تكميل نمود!

جمله «وَ قالَ اِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِيْنَ» را دو گونه تفسير كرده اند: نخست اين كه «قالَ» در اينجا از ماده «قول» به معنى «اعتقاد» است، يعنى: اعتقاد راسخ به اسلام دارد.

ديگر اين كه «قول» در اينجا به همان معنى «سخن گفتن» است، يعنى از روى افتخار و مباهات به آئين پاك خداوند، صدا مى زند من از مسلمين هستم!

معنى اول مناسب تر است هر چند جمع هر دو، در مفهوم آيه امكان دارد.

* * *

بعد از بيان دعوت به سوى خداوند، و اوصاف داعيان الى اللّه، روش دعوت را شرح داده، مى گويد: «نيكى و بدى يكسان نيست» (وَ لاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ  لاَالسَّيِّئَةُ).(1)

در حالى كه مخالفان حقّ سلاحى جز بدگوئى و افتراء و سخريه و استهزاء و انواع فشارها و ستم ها ندارند، بايد سلاح شما پاكى و تقوا، و سخن حق و نرمش و محبت باشد.

آرى مكتب ضلالت، جز چنان ابزارى را نمى پسندد، مكتب حق تنها از چنين وسائلى بهره گيرى مى كند.

گر چه «حَسَنَة» و «سَيِّئَة» مفهوم وسيعى دارد، تمام نيكى ها و خوبى ها و خيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است، همان گونه كه هر گونه انحراف و زشتى و عذاب در مفهوم «سيّئة» خلاصه شده است، ولى در آيه مورد بحث، آن شاخه اى از «حسنة» و «سيئة» كه مربوط به روش هاى تبليغى است، منظور مى باشد.

ولى جمعى از مفسران، «حسنه» را به معنى «اسلام و توحيد» و «سيئة» را به معنى «شرك و كفر» تفسير كرده اند.

بعضى «حسنه» را به «اعمال صالح» و «سيئه» را به «اعمال قبيح»، و بعضى «حسنه» را به «صفات عالى انسانى» همچون صبر و حلم و مدارا و عفو، و «سيئه» را به معنى «غضب و جهل و خشونت و انتقام جوئى» تفسير كرده اند ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: الحَسَنَةُ التَّقِيَّةُ وَ السَّيِّئَةُ الاِذاعَةُ: «حسنه، تقيه است، و سيئه، افشاگرى است، البته اين حديث، ناظر به مقامى است كه افشا كردن عقيده، موجب اتلاف نيروها و از بين  رفتن نقشه ها و هدف ها شود.(2)

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: «با روشى كه بهتر است بدى ها را پاسخ گوى و دفع كن» (إِدْفَعْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ).

به وسيله حق، باطل را دفع كن، و با حلم و مدارا، جهل و خشونت را، و با عفو و گذشت به مقابله با خشونت ها برخيز، هرگز بدى را با بدى، و زشتى را با زشتى پاسخ مگوى، كه اين روش انتقام جويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى گردد.

در پايان آيه، به فلسفه عميق اين برنامه در يك جمله كوتاه اشاره كرده، مى فرمايد: «نتيجه اين كار، آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت، همچون دوستان گرم و صميمى شوند» (فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ).

آنچه را قرآن، در اين آيه، بيان كرده، و در آيه 96 سوره «مؤمنون» نيز به شكل ديگرى آمده «إِدْفَعْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» از مهم ترين و ظريف ترين و پربارترين روش هاى تبليغ، مخصوصاً در برابر دشمنان نادان و لجوج، است، و آخرين تحقيقات روان شناسان، نيز به آن منتهى شده است.

زيرا هر كس، بدى كند، انتظار مقابله به مثل، را دارد، مخصوصاً افراد بد، چون خودشان از اين قماشند، و گاه يك بدى را چند برابر پاسخ مى گويند، هنگامى كه ببينند طرف مقابل، نه تنها بدى را به بدى پاسخ نمى دهد، بلكه با خوبى و نيكى، به مقابله برمى خيزد، اينجا است كه طوفانى در وجودشان بر پا مى شود، وجدانشان تحت فشار شديدى قرار مى گيرد، و بيدار مى گردد، انقلابى در درون جانشان صورت مى گيرد، شرمنده مى شوند، احساس حقارت مى كنند،  و براى طرف مقابل، عظمت قائل مى شوند.

اينجا است كه كينه ها و عداوت ها، با طوفانى از درون جان برخاسته و جاى آن را، محبت و صميميت مى گيرد.

بديهى است، اين يك قانون غالبى است نه دائمى، زيرا هميشه اقليتى هستند كه از اين روش سوء استفاده مى كنند، و تا زير ضربات خردكننده شلاق مجازات قرار نگيرند، آدم نمى شوند و دست از اعمال زشت خود بر نمى دارند.

البته حساب اين گروه، جدا است، و بايد در برابر آنها از شدتِ عمل، استفاده كرد، ولى نبايد فراموش كرد كه اين دسته، هميشه در اقليت هستند، قانونى كه حاكم بر اكثريت است، همان قانون «دَفْعِ سَيِّئَه با حَسَنَه» است.

و لذا ملاحظه مى كنيم پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان معصوم(عليهم السلام)هميشه از اين روش عالى قرآنى، بهره مى گرفتند، فى المثل، به هنگام «فتح مكّه» كه نه تنها دشمنان، بلكه دوستان، انتظار انتقام جوئى شديد مسلمين، و به راه انداختن حمام خون، در آن سرزمين كفر و شرك و نفاق و كانون دشمنان سنگدل و بى رحم را داشتند، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز، رو به سوى «ابو سفيان» كرده، و شعار أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ، أَلْيَوْمُ تُسْبَى الْحُرْمَةُ، أَلْيَوْمُ أَذَلَّ اللّهُ قُرَيْشاً!: «امروز، روز انتقام، روز از بين رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان، و روز ذلت و خوارى قريش است» سر دادند، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)با جمله إِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاءُ: «برويد و همه آزاديد»، همه را مشمول عفو خود قرار داد، رو به سوى «ابو سفيان» شعار انتقام جويانه را به اين شعار محبت آميز تبديل فرمود كه: أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْرَّحْمَةِ أَلْيَوْمُ أَعَزَّ اللّهُ قُرَيْشاً!: «امروز روز رحمت  است، امروز روز عزت قريش است»!.(3)

همين عمل چنان طوفانى در سرزمين دل هاى مكّيان مشرك، بر پا كرد كه به گفته قرآن: يَدْخُلُونَ فِي دِيْنِ اللّهِ أَفْواجاً: «فوج، فوج مسلمان شدند و آئين اسلام را با جان و دل پذيرا گشتند».(4)

ولى با تمام اين احوال، به طورى كه در تواريخ اسلام آمده است، پيامبر(صلى الله عليه وآله)چند نفر را نام برد و از عفو عمومى مستثنا كرد، چرا كه افرادى خطرناك و غيرقابل بخشش بودند، اما بقيه را ـ جز اين چند نفر ـ مشمول عفو عمومى ساخت، و در ضمن، اين جمله پر معنى را بيان كرد: «من درباره شما همان مى گويم كه «يوسف» درباره برادران خود كه بر او ستم كرده بودند»، گفت: لاتَثْرِيْبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِيْنَ: «امروز ملامتى بر شما نيست، خدا شما را ببخشد كه او ارحم الراحمين است»!.(5)

«وَلِىّ» در اينجا به معنى «دوست»، و «حَمِيْم» در اصل به معنى «آب داغ و سوزان» است، و اگر به عرق بدن، «حميم» گفته مى شود به خاطر گرمى آن است، و «حمام» را نيز به همين مناسبت «حمام» مى گويند، به دوستان پر محبت و گرم و داغ نيز «حميم» گفته مى شود، و منظور در آيه همين است.

قابل توجه اين كه: مى فرمايد: كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيْمٌ: «گويا يك دوست گرم و صميمى است» اشاره به اين كه، اگر واقعاً در صف دوستان صميمى هم در نيايد، حداقل در ظاهر چنين خواهد بود.

* * *

از آنجا كه، چنين برخوردى با مخالفان، كار ساده و آسانى نيست، و رسيدن  به چنين مقامى، نياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد، در آيه بعد، مبانى اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عبارتى كوتاه و پر معنى، بيان كرده، مى فرمايد: «به اين خصلت نمى رسد، مگر كسانى كه داراى صبر و استقامتند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا).(6)

«و به اين خوى و خلق عظيم نمى رسد، مگر كسانى كه بهره بزرگى از ايمان و تقوى و اخلاق دارند» (وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظّ عَظِيم).

آرى ،انسان مدتها بايد خودسازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد، بايد در پرتو ايمان و تقوى، آن قدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان متأثر نگردد، و حس انتقام جوئى در او شعلهور نشود، روحى بزرگ، و شرح صدر كافى لازم است، تا شخص به چنين مرحله اى از كمال انسانيت برسد كه بدى ها را، با نيكى پاسخ گويد، و در راه خدا و براى رسيدن به اهداف مقدسش، حتى از مرحله عفو و گذشت فراتر رود، و به مقام «دَفْعِ سَيِّئَه به حَسَنه» برسد!.

باز در اين جا، به مسأله «صبر» بر خورد مى كنيم كه ريشه همه ملكات فاضله اخلاقى، و پيشرفت ها و موفقيت هاى مادى و معنوى است.(7)

* * *

و از آنجا كه بر سر راه وصول به اين هدف بزرگ، موانعى وجود دارد و وسوسه هاى شيطانى در اشكال مختلف انسان ها را مانع مى شود، در آخرين آيه  مورد بحث شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به عنوان الگو، مخاطب ساخته، مى گويد: «هر گاه وسوسه هائى از شيطان در اين مسير متوجه تو گردد، به هوش باش، و در مقابل آن مقاومت كن، خود را به خداوند بسپار، و به سايه لطف او پناه بر، كه او شنونده و آگاه است» (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).(8)

«نَزْغ» (بر وزن نزد) به معنى «ورود در كارى، به قصد فساد» است، و به همين جهت، به وسوسه هاى شيطانى «نزغ» گفته مى شود.

اين هشدار، در واقع به خاطر اين است كه، در اين گونه مواقع، معمولاً خطوراتى از ذهن مى گذرد، و يا افراد به اصطلاح مصلحت انديش، توصيه هائى از اين قبيل مى كنند:

«مردم را جز با زور نمى توان اصلاح كرد»، «خون را با خون بايد شست»، «ترحم بر پلنگ تيز دندان ستم كارى بر گوسفندان است» و مانند اينها، و با اين وسوسه ها، مى خواهند مقابله به مثل را در همه جا توصيه كنند، و بدى را به بدى پاسخ گويند.

قرآن مى گويد: مبادا گرفتار اين وسوسه ها شويد، و جز در موارد خاص و استثنائى، تكيه بر خشونت كنيد، و هر گاه در برابر چنين سخنانى قرار گرفتيد، پناه به خدا ببريد، و بر او اعتماد كنيد، كه او همه سخنان را مى شنود، و از نيات همگان آگاه است.

البته آيه فوق، مفهوم وسيعى دارد و ميگويد: در برابر همه وسوسه هاى شيطانى، بايد به خدا پناه برد، ولى آنچه گفته شد، يكى از مصاديق روشن آن  است.

* * *


1 ـ تكرار «لا» در عبارت «وَ لاَ السَّيِّئَةَ» براى تأكيد نفى است.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 20، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 109.

4 ـ نصر، آيه 2.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 132.

6 ـ ضمير «يُلَقّها» به «خصلت» يا «وصيت» كه مستفاد از جمله سابق است باز مى گردد.

7 ـ جمعى از مفسران جمله «وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظّ عَظِيم» را، اشاره به پاداشهاى بزرگ چنين انسان هاى شريف و پر گذشت، در آخرت دانسته اند، ولى با توجه به اين كه آيه در صدد بيان مبانى اخلاقى اين عمل بزرگ، است تفسير مزبور بعيد به نظر مى رسد.

8 ـ «نزغ» در آيه فوق، ممكن است همان معنى مصدرى داشته باشد و نيز ممكن است به معنى «اسم فاعل» باشد.

1 ـ برنامه چهار مرحله اى داعيان الى اللّه

در چهار آيه فوق، چهار بحث در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است:

«نخست»، خودسازى دعوت كنندگان، از نظر ايمان و عمل صالح.

«دوم»، استفاده از روش «دفع بدى ها به نيكى ها».

«سوم»، فراهم ساختن مبادى اخلاقى براى انجام اين روش.

«چهارم»، برداشتن موانع از سر راه و مبارزه با وسوسه هاى شيطانى.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)، خود بهترين الگو و اسوه، براى اين برنامه بودند و يكى از دلائل پيشرفت سريع اسلام در آن محيط تاريك و پر از جهل، استفاده از همين برنامه بود.

امروز، روان شناسان كتاب ها و رساله هائى در زمينه راه نفوذ در ديگران، نوشته اند كه در برابر عظمت آيات فوق، مطلب قابل ملاحظه اى به نظر نمى رسد، به خصوص اين كه، روش هائى را كه آنها توصيه مى كنند غالباً جنبه ظاهرسازى و تحميق و گاه نيرنگ و فريب دارد، در حالى كه روش قرآنى بالا، كه بر ايمان و تقوى و اصالت ها استوار است، از همه اين امور بر كنار مى باشد.

چه خوب است كه مسلمانان امروز، اين روش را احياء كنند و دامنه اسلام را در دنيائى كه تشنه آن است، از اين طريق گسترش دهند.

جالب اين كه، در حديثى كه در تفسير «على بن ابراهيم» آمده، مى خوانيم: أَدَّبَ اللّهُ نَبِيَّهُ فَقالَ: و لاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لاَالسَّيِّئَةُ إِدْفَعْ بِالَّتِي هِىَ أَحْسَنُ، قالَ ادْفَعْ سَيِّئَةَ مَنْ أَساءَ إِلَيْكَ بِحَسَنَتِكَ، حَتّى يَكُونُ الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ  وَلِىٌّ حَمِيْمٌ: «خداوند، پيامبرش را به اين آداب مؤدب ساخته و فرموده: نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با روشى كه بهترين است دفع كن، يعنى عمل كسانى را كه در حق تو، بد كرده اند به نيكى پاسخ ده، تا كسانى كه با تو عداوت دارند دوست صميمى شوند».(1)

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 549.

 

2 ـ انسان در برابر طوفان وساوس

در مسير دور و درازى كه انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد، گردنه هاى صعب العبورى است كه شياطين در آنجا كمين كرده اند، و اگر انسان تنها بماند، هرگز توانائى پيمودن اين راه را ندارد، بايد دست به دامن لطف الهى زند، و با تكيه و توكل بر او، اين راه پر خطر را بسپرد، هر گاه طوفان ها شديد و شديدتر مى شود، او بيشتر به سايه لطف خدا پناه برد.

در حديثى مى خوانيم كه در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يكى نسبت به ديگرى بدگوئى كرد، آتش غضب در دل او افروخته شد، پيامبر فرمود: إِنِّي لَأَعْلَمُ كَلِمَةً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ: أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيْمِ: «من سخنى مى دانم كه اگر مرد خشمگين، آن را بگويد، خشمش فرو مى نشيند، و آن جمله: أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيْم است»!

مرد خشمگين، عرض كرد: أَ مَجْنُوناً تَرانِى: «يعنى فكر مى فرمائيد من ديوانه ام»؟! (و شيطان در پوست من رفته است؟).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قرآن استناد فرمود: و اين آيه را تلاوت كرد، وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ: «هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد به خدا پناه بر».(1)

اشاره به اين كه، طوفانِ غضب، از وسوسه هاى شيطان است، همان گونه كه طوفان شهوت و هوى و هوس، هر كدام يكى از آن وسوسه ها است.

در كتاب «خصال» مى خوانيم: اميرمؤمنان على(عليه السلام) «چهارصد باب»، درباره امورى كه به نفع دين و دنياى مسلمانان است به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود: إِذا وَسْوَسَ الشَّيْطانُ إِلى أَحَدِكُمْ فَلْيَسْتَعِذْ بِاللّهِ وَلْيَقُلْ آمَنْتُ بِاللّهِ مُخْلِصاً لَهُ الدِّيْنَ: «هر گاه شيطان، يكى از شما را وسوسه كند، بايد به خدا پناه برد، و بگويد: به خداوند ايمان آوردم، و دين (خود) را براى او خالص مى كنم».(2)

* * *

37وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لاتَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ

38فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لايَسْأَمُونَ

39وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْىِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ

 

ترجمه:

37 ـ از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنهاست سجده كنيد، اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد.

38 ـ هر گاه (از عبادت پروردگار) تكبر كنند كسانى كه نزد پروردگار تواند شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و خسته نمى شوند.

39 ـ از آيات او اين است كه زمين را خشك و خاضع مى بينى، اما هنگامى كه آب بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد و نمو مى كند، همان كس كه آن را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند، او بر هر چيز تواناست.

 


1 ـ «روح المعانى»، جلد 24، صفحه 111.

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 551.

 

فقط براى خدا سجده كنيد

اين آيات، در حقيقت آغازگر فصل تازه اى در اين سوره، در زمينه توحيد و معاد، و بيان نبوت و عظمت قرآن است، و در حقيقت مصداقى است روشن، از  «دعوت الى اللّه» در برابر مشركان، كه دعوت به سوى بت مى كردند.

نخست، از مسأله «توحيد» شروع كرده، از طريق آيات آفاقى مردم را به سوى خدا دعوت مى نمايد، مى فرمايد: «از آيات و نشانه هاى پروردگار، شب و روز و خورشيد و ماه است»(1)(وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ).

شب، مايه آرامش، و روشنائى روز وسيله جنبش و حركت است، و اين دو توأماً چرخ هاى زندگى انسان ها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام، جاويدان و يا حتى طولانى بود، زندگى تمام موجودات زنده دست خوش فنا مى شد، لذا كره ماه كه شب هايش، معادل 15 شبانه روز زمين، و روزهايش به همين اندازه است، به هيچ وجه قابل سكونت نيست، چرا كه در شب هاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود، و در روزهاى سوزانش همه چيز آتش مى گيرد، به همين دليل، زندگى كردن موجودات زنده اى همچون انسان، در آنجا غير ممكن است.

اما خورشيد، منبع همه بركات مادى در منظومه ما است، نور و گرما و حركت و جنبش و نزول باران ها، و روئيدن گياهان، و رسيدن ميوه ها، حتى رنگ هاى زيباى گل ها، همه از پرتو وجود او است.

ماه، نيز روشنى بخش شب هاى تار، و چراغ پر فروغ و زيباى رهروان بيابان ها و گمشدگان صحراها است، و با جزر و مد خود، نيز بركات فراوانى مى آفريند.

ولى به خاطر همين بركات، گروهى در مقابل اين دو كوكب پر فروغ آسمان، سجده مى كردند و آنها را پرستش مى نمودند، آنها در عالم اسباب، متوقف مانده،  بى آن كه مسبب الاسباب را ببينند.

لذا قرآن، بعد از اين بيان، بلافاصله مى گويد: «براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد، اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد» ( لاتَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لالِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ).(2)

شما چرا به سراغ سرچشمه اين بركات نمى رويد؟ چرا سر بر آستان او نمى سائيد؟ چرا موجوداتى را مى پرستيد، كه خود اسير قوانين آفرينش اند، و داراى طلوع و غروبند و دست خوش انواع تغييرات.

بايد به سراغ كسى رفت، كه حاكم و خالق اين قوانين است، هرگز غروب و افولى ندارد و دست تغيير و دگرگونى به دامان كبريائى اش دراز نمى شود.

به اين ترتيب يكى از شعبه هاى گسترده شرك و بت پرستى را، كه به صورت پرستش موجودات مختلف طبيعت، ـ كه داراى فوائدى هستند ـ نفى مى كند، و به همه آنها پيام مى دهد، به سراغ خالق اين موجودات برويد و در معلول متوقف نشويد، به دنبال علة العلل بگرديد.

در حقيقت در اين آيه، از نظام واحدى كه بر خورشيد و ماه و شب و روز حاكم است، استدلال بر وجود خداوند يكتا، شده و از خالقيت و حاكميت او،  براى لزوم عبادتش اتخاذ سند كرده است.

جمله «إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ»، در حقيقت، اشاره به اين نكته دارد كه اگر قصد عبادت خدا را داريد غير او را حذف كنيد و چيزى را در عبادت او شريك قرار ندهيد، چرا كه عبادت او، با عبادت ديگرى هرگز جمع نمى شود.

* * *

سپس مى افزايد: اگر اين دليل منطقى در فكر آنها اثر نگذاشت و باز هم به سراغ بت ها و معبودهاى مجازى رفتند، و معبود حقيقى را به دست فراموشى سپردند، «اگر در عبادت خدا استكبار كردند، هرگز نگران نباش، چون فرشتگان مقربى كه در پيشگاه او هستند، شب و روز براى او تسبيح مى گويند، و هيچ گاه از عبادت او ملالت و خستگى پيدا نمى كنند» (فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لايَسْأَمُونَ).(3)

اگر گروهى نادان و جاهل و بى خبر، در برابر ذات پاكش سجده نكنند، مساله اى نيست، اين عالم وسيع پر است از فرشتگان مقرب، كه دائماً در حال ركوع و سجود و حمد و تسبيح اند، تازه نيازى به عبادت آنها نيز ندارد، آنها نيازمند عبادت اويند، چرا كه هر افتخار و كمالى براى ممكنات، است در سايه عبوديت او است.

چنان كه گفتيم، آيات فوق از آيات سجده است ولى در اين كه آيا سجده، بعد از پايان آيه اول (جمله تَعْبُدُونَ) واجب است، يا بعد از اتمام هر دو آيه (جمله وَ هُمْ لايَسْأَمُونَ)، در ميان فقهاى اهل سنت گفتگو است، گروهى اولى را  پذيرفته اند، مانند «شافعى» و «مالك» و بعضى دوم را ترجيح داده اند مانند «ابو حنيفه» و «احمد حنبل»، اما به عقيده علماى اماميه بر اساس رواياتى كه از اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده، محل سجده همان جمله «تَعْبُدُونَ» است.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه آنچه واجب است اصل سجده مى باشد، اما ذكر آن مستحب است، در روايتى مى خوانيم، كه در سجده، اين ذكر را بگويد: «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ حَقّاً حَقّاً، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ إِيْماناً وَ تَصْدِيقاً، لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عُبُودِيَّةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لامُسْتَنْكِفاً وَ لامُسْتَكْبِراً بَلْ أَنَا عَبْدٌ ذَلِيْلٌ خائِفٌ مُسْتَجِيْرٌ».(4)

* * *

بار ديگر به آيات توحيد كه زمينه ساز مسأله معاد است، باز مى گردد، و اگر قبلاً سخن از خورشيد و ماه و آيات سماوى بود، در اينجا سخن از آيات ارضى و زمينى است.

مى فرمايد: «از آيات او، اين است كه زمين را خاشع و خاضع و خشك و بى حركت مى يابى، اما هنگامى كه قطره هاى حيات بخش آب باران را بر آن مى فرستيم، به جنبش در مى آيد، و افزايش مى يابد و نمو مى كند» (وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى الأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ).

زمين خشك و مرده و بى حركت، كجا؟ و اين همه آثارِ حيات و جلوه هاى گوناگون آن، كجا؟ كدام قدرت است كه با نزولِ چند قطره باران، از خاك مرده، اين همه حركت و جنبش و حيات، مى آفريند؟ اين يكى از نشانه هاى علم و قدرتِ بى پايان پروردگار، و علائم وجود ذى جود او است.

 سپس از اين مسأله روشن توحيدى، يعنى مسأله «حيات» كه هنوز اسرارش براى بزرگ ترين دانشمندان، كشف نشده، با يك انتقال سريع و جالب، به مسأله معاد پرداخته، مى گويد: «آن كس كه اين زمين مرده را زنده كرد، هم او مردگان را نيز در قيامت زنده مى كند»! (إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْىِ الْمَوْتى).

آرى، «او بر همه چيز توانا است» (إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ).

دلائل قدرتش، در همه جا نمايان است و همه سال، نشانه هاى آن را با چشم خود مى بينيد، با اين حال، چگونه در مسأله معاد ترديد مى كنيد؟

و آن را جزء محالات مى شمريد؟ زهى نادانى و غفلت و بى خبرى!

«خاشِعَةً»، از ماده «خشوع» در اصل به معنى تضرع و تواضعِ توأم با ادب است، و به كار بردنِ اين تعبير، در مورد زمين خشكيده، در حقيقت يك نوع كنايه است.

آرى، زمين به هنگامى كه خشكيده و فاقد آب مى شود، از هر گونه گل و گياه خالى مى گردد، و به صورت انسان افتاده و يا مرده بى جانى در مى آيد، اما نزول باران، حيات جديدى به آن مى بخشد آن را به حركت و نمو و رشد وا مى دارد.

جمله «رَبَتْ» از ماده «رُبُوّ» (بر وزن غلو) به معنى افزايش و نمو است و «ربا» نيز از همين ماده است، چرا كه «رباخوار» طلب خود را با افزايشى مى گيرد. «إِهْتَزَّتْ» از ماده «هَزّ» (بر وزن حظ)، به معنى تحريك شديد است، درباره طرق اثبات معاد جسمانى، و چگونگى استدلال، از جهان گياهان بر اين مسأله، در پايان سوره «يس» (اواخر جلد هيجدهم) بحث مشروح ترى داشته ايم.

* * *

40إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لايَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَفَمَنْ يُلْقى فِى النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

41إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ

42لايَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد

 

ترجمه:

40 ـ كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهند بود! آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن و امان در قيامت به عرصه محشر مى آيد؟! هر كارى مى خواهيد بكنيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست!

41 ـ كسانى كه به اين قرآن هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند (بر ما مخفى نخواهند ماند)! و اين كتابى است شكست ناپذير.

42 ـ كه هيچگونه باطلى، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد; چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است!

 


1 ـ توجه داشته باشيد، اين آيه از آياتى است كه به هنگام تلاوت يا شنيدن آن سجده كردن واجب است.

2 ـ در اينجا ضمير جمع مؤنث در «خَلَقَهُنَّ» به ليل و نهار و شمس و قمر، برمى گردد و به گفته ارباب ادب و مفسران ضمير جمع مؤنث عاقل گاه به جمع غير عاقل نيز برمى گردد، همان گونه كه مى گويند: «الاقلام بَرَيتُهُنَّ» (قلمها را تراشيدم). بعضى نيز معتقدند اين ضمير به آيات برمى گردد كه آن نيز جمع مؤنث غير عاقل است.  بعضى نيز احتمال داده اند: اين ضمير، تنها به خورشيد و ماه باز مى گردد به اعتبار جنس آنها كه شامل همه كواكب مى شود، گوئى براى آنها عقل و شعور قائل شده است.

3 ـ «لايَسْأَمُونَ» از ماده «سَئامَت» به معنى خستگى از ادامه كار يا جريانى است ـ ضمناً جمله «فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا» جمله شرطيه است و جزاى آن محذوف مى باشد و در تقدير چنين است: «فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا مِن عِبادَةِ اللّهِ وَ تَوحِيدِهِ لايَضُرُّهُ شَيْئاً».

4 ـ «وسائل الشيعه»، كتاب الصلاة، جلد 4، صفحه 884 (باب 46 از ابواب قرائت القرآن، حديث 2). (وسائل، جلد 6، صفحه 245، حديث 7852).

 

تحريف گران آيات حق!

بعد از بيان آيات الهى، و نشانه هاى پروردگار در آيات پيشين، اكنون سخن از تهديد كسانى است، كه نشانه هاى توحيد را تحريف مى كنند، و به اغفال و گمراه ساختن مردم، مى پردازند مى گويد: «آنها كه آيات ما را تحريف مى كنند بر  ما پوشيده نخواهند بود» (إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لايَخْفَوْنَ عَلَيْنا).

ممكن است با مغالطه و سفسطه مردم را بفريبند، و ممكن است بر اين عملِ زشت و ننگين خود، پرده بى افكنند و خود را از انظار مردم، مستور دارند، اما هرگز نمى توانند كمترين عمل خود را از ما پنهان نمايند.

«يُلْحِدُونَ» از ماده «إِلْحاد» در اصل از «لحد» (بر وزن عهد) گرفته شده، و به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گيرد، و به همين جهت، به حفره اى كه در يك جانب قبر، قرار گرفته «لحد» گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حد وسط، به سوى افراط و تفريط متمايل شود، «الحاد» گفته اند. اطلاق اين كلمه بر «شرك و بت پرستى و كفر و بى دينى»، نيز به همين مناسبت است.

منظور، از «الحاد در آيات خدا»، ايجاد وسوسه در دلائل توحيد و معاد است كه در آيات قبل، با عنوان «وَ مِنْ آياتِهِ» بيان شد، و يا همه آيات الهى اعم از آيات تكوينى گذشته، يا آيات تشريعى كه در قرآن مجيد و كتب آسمانى نازل شده است.

مكتب هاى مادى و الحادى جهانِ امروز، كه براى منحرف ساختن مردم جهان از توحيد و معاد، گاه، دين را زائيده «جهل و ترس»، و گاه، مولود «عوامل اقتصادى»، و گاه، امور مادى ديگر، معرفى مى كنند، نيز بدون شك از كسانى هستند كه مشمول اين آيه اند.

قرآن، مجازات همه آنها را در ادامه اين بحث، با يك مقايسه روشن، بيان كرده مى گويد: «آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است؟ يا كسى كه در سايه ايمان در نهايت امن و امان در قيامت، قدم به عرصه محشر مى گذارد»؟! (أَفَمَنْ يُلْقى فِى النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ).

آنها كه با ايجاد شك و فساد، عقائد و ايمان مردم را به آتش كشيدند، بايد در  آن روز، طعمه آتش شوند، و آنها كه در سايه ايمان، محيط امن و امانى براى جامعه بشرى آفريدند، بايد در قيامت در نهايت امنيت به سر برند، مگر در آن روز، همه اعمال ما تجسم نمى يابد؟

گر چه بعضى از مفسران، اين قسمت از آيه را به «ابو جهل» و نقطه مقابلش «حمزه»، يا «عمار ياسر»، تفسير كرده اند، ولى پيدا است كه اين، يك تطبيق بيش نيست، آيه، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنها و غير آنها را شامل مى شود.

جالب اين كه، در مورد دوزخيان، تعبير به «القاء» مى كند، كه دليل بر اين است آنجا اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان، تعبير به «آمدن» مى نمايد، كه دليل بر احترام و آزادى اراده آنها در انتخاب امنيت و آرامش است.

از اين گذشته، با اين كه بايد در مقابل دوزخ، بهشت قرار گيرد، در اينجا امنيت از «عذاب» را در مقابل «دوزخ» قرار داده، اشاره به اين كه، مهم ترين مسأله در آن روز، همين «امنيت» است.

و از آنجا كه وقتى از هدايت كسى، مأيوس شوند، او را به حال خود رها مى كنند، و مى گويند: هر كارى مى خواهى بكن! در ادامه اين آيه، آنها را مخاطب ساخته مى گويد: «هر چه مى خواهيد انجام دهيد»! (إِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ).

«اما بدانيد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست» (إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).

بديهى است، اين امر به معنى آزادى عمل آنها، و يا الزام به انجام هر كار نيست، بلكه، تهديدى است، نسبت به آنها كه هيچ حرف حقى، در گوششان فرو نمى رود، تهديدى است پر معنى، و توأم با وعده مجازات، چرا كه ديدن اعمال و نگه داشتن حساب آنها، براى همين منظور است.

* * *

آيه بعد، سخن را از توحيد و معاد، به قرآن و نبوت مى كشاند، و باز به  صورت هشدار، به كافران لجوج و بى منطق، مى فرمايد: «آنها كه به اين قرآن هنگامى كه به سراغ آنها آمد، كافر شدند بر ما مخفى نخواهند ماند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ).(1)

اطلاق «ذكر»، بر «قرآن» به خاطر اين است كه، قبل از هر چيز، انسان را متذكر و بيدار مى سازد، و حقايقى را كه انسان اجمالاً با فطرت خدادادى دريافته، با وضوح و تفصيل، شرح مى دهد، نظير اين تعبير، در آيات ديگر قرآن، نيز آمده است، از جمله در آيه 9 سوره «حجر» مى خوانيم: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ: «ما اين «ذكر»، و يادآورى را نازل كرديم، و به طور قطع از آن پاسدارى خواهيم كرد».

و بعد، براى بيان عظمت قرآن، مى افزايد: «به طور مسلم، كتابى است شكست ناپذير» (وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ).

كتابى است كه، هيچ كس، نمى تواند همانند آن را بياورد، و بر آن غلبه كند، كتابى است بى نظير، منطقش محكم و گويا، استدلالاتش قوى و نيرومند، تعبيراتش منسجم و عميق، تعليماتش ريشه دار و پرمايه، و احكام و دستوراتش هماهنگ با نيازهاى واقعى انسان ها در تمام ابعاد زندگى.

* * *

سپس به توصيفِ مهم و گويائى، درباره عظمت اين كتاب آسمانى پرداخته مى گويد: «هيچگونه باطلى، نه از پيش رو، نه از پشت سر، به سراغ قرآن  نمى آيد»! (لايَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ).

چرا كه، «از سوى خداوند حكيم و حميد نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد).

خداوندى، كه افعالش از روى حكمت، و در نهايت كمال و درستى است و لذا شايسته هرگونه، حمد و ستايش مى باشد.

در تفسير جمله «لايَأْتِيْهِ الْباطِلُ...» مفسران، سخنان بسيار گفته اند كه جامع تر از همه آنها اين است: «هيچگونه باطل، از هيچ نظر، و از هيچ طريق، به سراغ قرآن نمى آيد» يعنى:

نه تناقضى در مفاهيم آن است، نه چيزى از كتب و علوم پيشين بر ضد آن مى باشد، و نه اكتشافات علمى آينده با آن مخالفت خواهد داشت.

نه كسى مى تواند حقايق آن را ابطال كند، و نه در آينده منسوخ مى گردد.

نه در معارف و قوانين و اندرزها و خبرهايش خلافى وجود دارد، و نه خلافى بعداً كشف مى شود.

نه آيه و حتى كلمه اى از آن كم شده، و نه چيزى بر آن افزون مى شود، و به تعبير ديگر، دست تحريف كنندگان، از دامان بلندش، كوتاه بوده و هست.

در حقيقت اين آيه، تعبير ديگرى است از آيه 9 سوره «حجر»: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ: «ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آنيم».(2)

از آنچه گفتيم، چنين مى توان نتيجه گرفت كه، جمله «مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ» (نه از پيش رو و نه از پشت سر) كنايه، از همه جانبه بودن است، يعنى از هيچ سو و از هيچ طرف و ناحيه، بطلان و فساد، به سراغ اين كتاب بزرگ نيامده، و نخواهد آمد، ولى بعضى آن را كنايه از «زمان حال» و «زمان استقبال» گرفته اند، كه در حقيقت مصداقى از مفهوم وسيع اول است.

واژه «باطل» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: نقطه مقابل حق است، منتها گاه آن را به يكى از مصداق هايش تفسير كرده اند، مانند شرك، شيطان، موجود فناشونده و ساحر، و اين كه شخص شجاع و قهرمان را «بطل» مى گويند، به خاطر آن است كه مخالفان خود را باطل مى كند، و از ميدان بيرون كرده يا به قتل مى رساند.

به هر حال، ظاهر آيه، مطلق است و نمى توان مفهوم «باطل» را در مصداق خاصى محدود ساخت.

جمله آخر آيه «تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيم حَمِيد» در حقيقت، دليل روشن و گويائى است براى عدم راه يابى باطل، در هيچ شكل و صورت به قرآن مجيد، زيرا باطل به سخنى راه مى يابد كه از شخصى صادر شده است، با علم محدود و با كمالات معين، اما كسى كه علم و حكمتش نامحدود است و جامع همه كمالاتى است كه او را درخور حمد و ستايش قرار مى دهد، نه تناقض و اختلافى به سخنش راه مى يابد، و نه خط نسخ و بطلان بر آن كشيده مى شود، نه دست تحريف به سوى آن دراز مى گردد، و نه تضادى با حقايق كتب پيشين و اكتشافات علمى، در حال و آينده دارد.

 

به هر حال، اين آيه از آيات روشنى است كه نفى هر گونه تحريف، چه از نظر نقصان، و چه اضافه، از قرآن مجيد مى كند (شرح بيشتر درباره عدم تحريف قرآن در جلد 11، صفحه 18 به بعد ـ ذيل آيه 9 سوره «حجر»: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»، بيان شد، و دلائل مختلف آن را شرح داده، و به سؤالاتى كه در اين زمينه است پاسخ گفته ايم).

* * *

سؤال :

ممكن است گفته شود: «باطل» همان گونه كه اشاره شد، به معنى «مخالف حق» است، در حالى كه شما و مفسران ديگر آن را به معنى «مبطل» و ابطال كننده تفسير كرده ايد.

پاسخ، اين سؤال را با توجه به نكته ظريفى مى توان دريافت، و آن اين كه قرآن نمى گويد، باطلى بعد از اين كتاب آسمانى به وجود نمى آيد، بلكه مى گويد: باطلى به سراغ اين كتاب آسمانى نخواهد آمد (به ضمير در جمله «يَأْتِيْهِ» توجه كنيد) و معنى اين سخن آن است كه چيزى نمى تواند به سراغ آن بيايد و آن را ابطال كند (دقت كنيد).

* * *

43ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَة وَ ذُو عِقاب أَلِيم

44وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آياتُهُ أَ أَعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمىً أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكان بَعِيد

45وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكّ مِنْهُ مُرِيب

46مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ

 

ترجمه:

43 ـ آنچه به ناروا درباره تو مى گويند همان است كه درباره پيامبران قبل از تو نيز گفته شده; پروردگار تو داراى مغفرت و (هم) داراى مجازات دردناكى است!

44 ـ هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتماً مى گفتند: «چرا آياتش روشن نيست؟! آيا قرآن عجمى از پيغمبرى عربى»؟! بگو: «اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و درمان است; ولى كسانى كه ايمان نمى آورند، در گوش هايشان سنگينى است و گوئى نابينا هستند و آن را نمى بينند; آنها (همچون كسانى هستند كه گوئى) از راه دور صدا زده مى شوند!

45 ـ ما به موسى كتاب آسمانى داديم; سپس در آن اختلاف شد; و اگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين باره صادر نشده بود، در ميان آنها داورى مى شد (و به كيفر مى رسيدند); ولى آنها هنوز درباره آن شكى تهمت انگيز دارند!

46 ـ كسى كه عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود او است; و هر كس بدى كند، به خويشتن بدى كرده است; و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند!

 


1 ـ در اين كه خبر «اِنَّ الَّذِينَ» چيست؟ مفسران احتمالات زيادى داده اند كه از همه مناسب تر اين است كه،  گفته شود خبر، جمله «لايَخْفَوْنَ عَلَيْنا» است كه به قرينه آيه قبل حذف شده. بعضى نيز خبر را «يُلْقَوْنَ فِى  النّارِ» كه از آيه قبل فهميده مى شود، گرفته اند، و بعضى جمله «اُولئِكَ يُنادُونَ مِنْ مَكان بَعِيد» كه در آيات آينده، خواهد آمد مى دانند، ولى معنى اول، مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ اين تفسير را به طور خلاصه و سربسته «زمخشرى» در «كشاف» برگزيده، سخن «علامه طباطبائى» در تفسير «الميزان» نيز شبيه آن است، در حالى كه بسيارى از مفسران يا واژه «باطل» را محدود كرده اند، و آن را به معنى «شيطان»، يا «تحريف كنندگان»، يا «كذب» و مانند آن گرفته اند، در حديثى از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) چنين آمده است: اِنَّهُ لَيْسَ فِى اَخْبارِهِ عَمّا مَضى باطَلٌ وَ لا فِى اَخْبارِهِ عَمّا يَكُونُ فِى الْمُسْتَقْبَلِ باطِلٌ: «نه در اخبارى كه از گذشته مى دهد  باطلى وجود دارد و نه در خبرهائى2 كه از آينده مى دهد» (مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث) و مى دانيم همه اينها بيان مصداقى است از مفهوم وسيع و گسترده آيه فوق (دقت كنيد).

 

قرآن هدايت است و درمان

از آنجا كه كفار «مكّه» شديدترين مبارزه را با آئين اسلام و شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)آغاز كرده بودند، و آيات گذشته از الحاد آنها در دلائل توحيد و كفر، و تكذيب شان نسبت به آيات الهى، خبر مى داد، در نخستين آيه مورد بحث، به عنوان تسلى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آموختن درس استقامت و پايمردى به همه مسلمين كه در فشار دشمنان قرار مى گيرند، مى فرمايد: «نسبت هاى ناروائى كه به تو داده مى شود همان است كه به پيامبران پيش از تو داده شد» (ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ).

اگر مجنون و ساحرت مى خوانند، به پيامبران بزرگ پيشين همين نسبت ها را دادند، و اگر دروغگويت مى نامند، آنها نيز از اين نسبت در امان نبودند، خلاصه، نه دعوت تو به سوى آئين توحيد و حق، مطلب تازه اى است، و نه تهمت و تكذيب آنها، محكم بايست و به اين سخنان اعتنا مكن، و دعوت توحيد را تداوم بخش، و بدان خدا با تو است.

بعضى از مفسران، احتمال داده اند: منظور از اين جمله، اين است: سخنانى كه از سوى خدا به تو گفته مى شود، همان سخنانى است كه به انبياى پيشين گفته شد.(1)

 ولى با توجه به جمله بعد، و آيات آينده، تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

سپس، در پايان آيه مى افزايد: «پروردگار تو داراى مغفرت و آمرزش، و هم داراى مجازات دردناك است» (إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَة وَ ذُو عِقاب أَلِيم).

رحمت و آمرزش، براى آنها كه پذيرا شوند، و عذاب اليم براى آنها كه تكذيب كنند و تهمت زنند و به مخالفت برخيزند.

اين جمله، در حقيقت، بشارت و تشويقى است براى مؤمنان، و انذار و تهديدى است براى كافران.

مقدم داشتن «مغفرت» بر «عقاب»، همانند موارد ديگر دليل بر «پيشى گرفتن رحمت، بر غضب» است، چنان كه در دعا آمده: «يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ».(2)

* * *

در آيه بعد، سخن از بهانه جوئى اين افراد لجوج، به ميان آورده، و پاسخ يكى از اين بهانه هاى عجيب را مطرح مى كند، و آن اين كه، مى گفتند: «چرا قرآن به لسان عجم، نازل نشده، تا ما براى آن اهميت بيشترى قائل باشيم، و غير عرب نيز از آن بهره گيرند»؟ ظاهراً هدفشان اين بود كه توده مردم از آن چيزى نفهمند و نيازى به آن نباشد كه به آنها بگويند: لاتَسْمَعُوا لَهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيْهِ: «به اين قرآن گوش فرا ندهيد، و با سخنان لغو و باطل آن را از اثر بيندازيد» (چنان كه در آيات قبل آمده بود).(3)

 اينجاست كه قرآن، در پاسخ آنها مى گويد: «هرگاه ما آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم، حتماً مى گفتند: چرا آياتش، روشن نيست؟ چرا پيچيده است؟ و ما از آن سر در نمى آوريم»! (وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْلا فُصِّلَتْ آياتُهُ).

سپس، اضافه مى كردند: «راستى عجيب است، قرآنى عجمى از پيغمبرى عربى»؟ (أَ أَعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ).

يا مى گفتند: «كتابى است عجمى، براى امتى عربى»؟

و اكنون كه به زبان عربى نازل شده، و همگان به خوبى مفاهيم آن را درك مى كنند، و به عمق پيام و دعوت آن مى رسند، باز فرياد مى زنند: گوش به اين قرآن ندهيد و با جار و جنجال و سخنان لغو و باطل، مردم رااز شنيدن آن باز داريد.

خلاصه، آنها بيماردلانى هستند كه، هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد، به آن ايرادى مى كنند، و بهانه اى مى تراشند، اگر عربى باشد، سحر و افسونش مى خوانند، و اگر عجمى باشد، نامفهومش مى شمرند، و اگر مخلوطى از الفاظ عربى و عجمى باشد، ناموزونش معرفى مى كنند!.(4)

بايد توجه داشت كه «أَعٌجَمِىّ» از ماده «عُجْمَة» (بر وزن لقمه) به معنى عدم فصاحت و ابهام در سخن است، و «عجم» را به غير عرب، مى گويند چرا كه زبان آنها را به خوبى نمى فهمند، و «أَعْجَم» به كسى گفته مى شود كه، مطالب را خوب اداء نمى كند (خواه عرب باشد، يا غير عرب).

بنابراين واژه «أَعْجَمِى» همان «أَعْجَم» است كه، با ياء نسبت توأم شده.

 

سپس، قرآن خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد: «بگو اين كتاب آسمانى براى كسانى كه ايمان آورده اند، مايه هدايت و درمان است» (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ).  «اما كسانى كه ايمان نمى آورند، در گوش هايشان سنگينى است» و آن را درك نمى كنند (وَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ).

«و قرآن برايشان پوشيده است» (وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى).

«درست مثل كسانى هستند كه آنها را از راه دور، صدا مى زنند» (أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكان بَعِيد).(5)

و معلوم است چنين كسانى، نه مى شنوند و نه مى بينند!

آرى، براى پيدا كردن راه، و رسيدن به مقصد، تنها وجود نور كافى نيست، چشم بينا نيز لازم است، همچنين براى تعليم يافتن، تنها وجود مبلّغ دانشمند و فصيح، كفايت نمى كند، گوش شنوائى نيز بايد باشد.

در لطافت دانه هاى باران و تأثير حيات بخش آن، شك نيست، اما «در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس».

آنها كه با روح حق طلبى، به سراغ قرآن مى آمدند، هدايت و شفا از آن مى يافتند، بيمارى هاى اخلاقى و روحى آنها در شفاخانه قرآن، درمان مى شد، سپس بار سفر را مى بستند و در پرتو نور هدايت قرآن با سرعت به سوى كوى دوست حركت مى كردند.

اما لجوجان متعصب، و دشمنان حق و حقيقت، و آنها كه از قبل تصميم  خودشان را بر مخالفت انبياء گرفته بودند، چه بهره اى مى توانستند از آن بگيرند؟ آنها همچون كوران و كرانى بودند، كه در نقطه دور دستى قرار داشتند، آنها گرفتار ناشنوائى و نابينائى مضاعف بودند، هم از نظر ابزار ديد و شنود و هم از نظر بعد مكان!

بعضى از مفسران، نقل كرده اند: اهل لغت، براى كسى كه مى فهمد، مى گويند: أَنْتَ تَسْمَعُ مِنْ قَرِيْب: «تو از نزديك مى شنوى» و براى كسى كه نمى فهمد، مى گويند: أَنْتَ تُنادى مِنْ بَعِيْد: «تو از دور صدا زده مى شوى كه اگر همهمه اى بشنوى مفهوم مطالب را درك نمى كنى».(6)

در اين كه چگونه، قرآن مايه شفا و درمان دردهاى جانكاه انسان ها است بحث مشروحى ذيل آيه 82 سوره «اسراء» آورده ايم (جلد 12 صفحه 236 به بعد) .

* * *

در آيه بعد، براى تسلى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان نخستين، مى فرمايد: از انكار و لجاجت و بهانه جوئى اين قوم خيره سر، نگران مباش، اين سابقه طولانى دارد، «ما به موسى كتاب آسمانى داديم، و در آن اختلاف شد، بعضى پذيرا گشتند و بعضى از در انكار، در آمدند» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ).

و اگر مشاهده مى كنى ما در مجازات اين دشمنان لجوج تعجيل نمى كنيم، به خاطر اين است كه، مصالح تربيتى ايجاب مى كند آنها آزاد باشند، و تا آنجا كه ممكن است، اتمام حجت شود، «و اگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين زمينه صادر نشده بود، در ميان آنها داورى مى شد»، و مجازات الهى به سرعت دامانشان را مى گرفت (وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ).

اين فرمان الهى، بر اساس مصالح هدايت انسان ها، و اتمام حجت بوده، و اين سنت، در ميان تمام اقوام گذشته جارى شده، و درباره قوم تو نيز جارى است.

ولى آنها هنوز اين حقيقت را باور نكرده اند «و در قرآن تو شك و ترديد دارند، شكى آميخته با سوء ظن و بدبينى» (وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكّ مِنْهُ مُرِيب).

«مُرِيْب» از ماده «ريب»، به معنى شكى است كه آميخته با بدبينى، سوء ظن و اضطراب باشد، بنابراين مفهوم جمله اين مى شود: مشركان نه تنها در سخنان تو ترديد دارند، بلكه مدعى هستند كه قرائن خلاف كه مايه بدبينى است نيز در آن موجود است!

بعضى از مفسران، احتمال داده اند: جمله اخير، درباره يهود و كتاب موسى است، يعنى اين قوم هنوز در «تورات» شك و ترديد دارند. اما اين معنى بعيد به نظر مى رسد، و ظاهر، همان تفسير اول است.(7)

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، يك قانون كلى را كه قرآن، بارها روى آن تأكيد كرده، در ارتباط با اعمال انسان ها، بيان مى كند، كه تكميلى است بر بحث گذشته در زمينه بهره گيرى مؤمنان، از قرآن، و محروم ماندن افراد بى ايمان از اين سرچشمه فيض الهى.

مى فرمايد: «هر كسى عمل صالحى انجام دهد، نفعش براى خود او است، و هر كسى بدى كند، به خويشتن بدى كرده، و پروردگار تو به بندگان، هرگز ظلم و  ستم نمى كند» (مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ).  بنابراين، اگر آنها به اين كتاب، و اين آئين بزرگ، ايمان نياورند، نه به خداوند زيانى مى رسانند، و نه به تو، چرا كه خوبى ها و بدى ها، همه به صاحبانش باز مى گردد و آنها هستند كه ميوه شيرين، يا تلخ اعمال خويش را، مى چينند.

* * *


1 ـ اين تفسير در «مجمع البيان» و تفسير «كبير فخر رازى» به عنوان يك احتمال آمده است، ولى خود آنها نيز تفسير اول را ترجيح داده اند.

2 ـ دعاى جوشن كبير، فصل 19، جمله 8.

3 ـ در تفسير «كبير فخر رازى» مى خوانيم: نَقَلُوا فِى سَبَبِ نُزُولِ هذِهِ الآيَةِ اَنَّ الْكُفّارَ لِاَجْلِ التَّعَنُّتِ قالُوا لَو نُزِّلَ الْقُرْآنُ بِلُغَةِ الْعَجَمِ: «در سبب نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه كفار بهانه جو، گفتند: اين 2 قرآن، اگر به لغت عجم نازل شده بود بهتر بود»!

4 ـ بعضى از مفسران جمله «أَأَعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىّ» را به همين معنى يعنى مخلوطى از عربى و عجمى تفسير كرده اند.

5 ـ بعضى از مفسران، جمله فوق را چنين معنى كرده اند: «قرآن مايه نابينائى اين گروه مى شود»، در حالى كه به گفته «راغب» در «مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب» جلمه «عَمًى عَلَيْهِ» به معنى اِشْتَبَهَ حَتّى صارَ بِالاِضافَةِ اِلَيْهِ كَالاَعْمى: «مطلب چنان بر او مشتبه شد، كه نسبت به آن گويا نابينا است».

6 ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث.

7 ـ توجه داشته باشيد كه اين آيه درست به همين عبارت در سوره «هود» آيه 110 گذشت.

 

1 ـ اختيار و عدالت

جمله «وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ»، دليل روشنى است بر مسأله اختيار، و آزادى اراده، و بيانگر اين حقيقت است كه خداوند، نه بى جهت، كسى را كيفر مى دهد، و نه بر مجازات كسى بدون دليل مى افزايد، برنامه او عدالت محض است، چرا كه سرچشمه ظلم، كمبودها و نقصان ها، جهل و ناآگاهى، و يا هواى نفس است، و ذات پاك او از همه اين امور، منزه مى باشد.

تعبير به «ظَلاّم» كه صيغه مبالغه، و به معنى «بسيار ظلم كننده» است، در اينجا و در بعضى ديگر از آيات قرآن، ممكن است اشاره به اين باشد كه مجازات بى دليل از سوى خداوند بزرگ، هميشه مصداق ظلم بسيار خواهد بود، چرا كه از او هرگز چنين انتظارى نيست.

بعضى، نيز گفته اند: چون او بندگان فراوانى دارد، اگر بر هر كس مختصر ستمى كند مصداق «ظَلاّم» خواهد بود (اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد).

به هر حال، قرآن، در اين آيات بيّنات خود، قلم بطلان بر «مكتب جبر» را كه مايه اشاعه فساد، و امضاى انواع زشتى ها، و نفى هر گونه تعهد و مسئوليت است مى كشد، همگان را در برابر اعمالشان، مسئول  مى شمرد، و نتائج اعمال هر كس  را، در درجه اول متوجه خود او مى داند.

لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: كه يكى از يارانش سؤال كرد: هَلْ يَجْبُرُ (اللّهُ) عِبادَهُ عَلَى الْمَعاصِي: «آيا خداوند، بندگان را بر گناه مجبور مى كند»؟ فَقالَ: لا، بَلْ يُخَيِّرُهُمْ وَ يُمْهِلُهُمْ حَتّى يَتُوبُوا: «فرمود: نه، بلكه آنها را آزاد مى گذارد، و مهلت مى دهد، تا از گناه خويش توبه كنند».

مجدداً سؤال كرد: هَلْ كَلَّفَ عِبادَهُ ما لايُطِيْقُونَ؟: «آيا بندگان خود را تكليف ما لايطاق مى كند»؟

امام(عليه السلام) فرمود: كَيْفَ يَفْعَلُ ذلِكَ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبِيدِ: «چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش فرموده: پروردگار تو، به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد»؟

سپس امام(عليه السلام) افزود: پدرم موسى بن جعفر(عليه السلام)، از پدرش جعفر بن محمّد(عليه السلام)، چنين نقل فرمود: مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللّهَ يَجْبُرُ عِبادَهُ عَلَى الْمَعاصِي أَو يُكَلِّفُهُمْ ما لايُطِيْقُونَ فَلاتَأْكُلُوا ذَبِيْحَتَهُ، وَ لاتَقْبَلُوا شَهادَتَهُ، وَ لاتُصَلُّوا وَرائَهُ، وَ لاتُعْطُوهُ مِنَ الزَّكاةِ شَيْئاً: «كسى كه گمان كند خداوند، بندگان را مجبور بر گناه مى كند، يا تكليف ما لايطاق مى نمايد، از گوشت حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزى به او ندهيد»! (خلاصه، احكام اسلام را بر او جارى نكنيد).(1)

حديث فوق ضمناً اشاره اى است به اين نكته ظريف، كه «مكتب جبر» سر از «تكليف به ما لايطاق» در مى آورد، چرا كه اگر انسان از يكسو، مجبور به گناه باشد، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند، مصداق روشن «تكليف  به ما  لايطاق» است.

* * *


1 ـ «عيون اخبار الرضا» مطابق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 555 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه  313، حديث 10762، «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 11، حديث 17.

 

2 ـ گناه و سلب نعمت

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: وَ أَيْمُ اللّهِ! ما كانَ قَوْمٌ قَطٌّ فِي غَضِّ نِعْمَة مِنْ عَيْش فَزالَ عَنْهُمْ إِلاّ بِذُنُوب اجْتَرَحُوها، لِأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبِيْدِ: «به خدا سوگند، هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى گرفته نشد، مگر به واسطه گناهانى كه مرتكب شدند، زيرا خداوند، هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد»! سپس افزود: وَ لَوْ أَنَّ النّاسَ حِيْنَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ، وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ، فَزِعُوا إِلى رَبِّهِمْ بِصِدْق مِنْ نِيّاتِهِمْ، وَ وَلَه مِنْ قُلُوبِهِمْ، لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شارِد وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فاسِد: «هر گاه مردم موقعى كه بلاها نازل مى شود، و نعمتهاى الهى از آنها سلب مى گردد، با صدق نيت رو به درگاه خدا آورند، و با قلب هائى آكنده از عشق و محبت به خدا، از او درخواست حل مشكل كنند، خداوند آنچه را از دستشان رفته، به آنها باز مى گرداند، و هرگونه فسادى را براى آنها اصلاح مى كند».(1)

و از اين بيان رابطه گناهان با سلب نعمت ها، به خوبى آشكار مى شود.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 178.

3 ـ چرا اين همه بهانه مى گيرند

 

بدون شك، زبان عربى از غنى ترين و پرمايه ترين زبان هاى دنيا است، اما با اين حال، عظمت قرآن از اين نظر نيست كه به زبان عربى است، بلكه عربى بودن آن به خاطر اين است كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود، مى فرستد، تا در  درجه اول، آنها ايمان بياورند و بعد دامنه آئين او به ديگران گسترش پيدا كند.

اما بهانه جويانى كه مانند كودكان، هر روز مطلب غير منطقى تازه اى را مطرح مى كردند، و با حرف هاى كودكانه و ضد و نقيض خود نشان مى دادند كه به دنبال حق طلبى نيستند، يك روز مى گفتند: چرا اين قرآن، تنها به زبان عرب نازل شده؟ آيا بهتر نبود، همه، يا قسمتى از آن، به غير اين زبان بود، تا ديگران نيز بهره گيرند؟ (در حالى كه آنها هدف ديگرى داشتند، منظورشان اين بود كه توده مردم عرب از جاذبه فوق العاده، محروم گردند).

و اگر اين خواسته آنها انجام مى شد، مى گفتند: چگونه او عرب است و كتابش غير عربى؟

خلاصه، هر روز، به بهانه اى خود و ديگران را سرگرم و از راه حق باز مى داشتند.

اصولاً «بهانه جوئى»، هميشه دليل بر اين است كه انسان درد ديگرى دارد كه نمى خواهد آن را فاش بگويد، درد اين گروه، نيز اين بود كه توده هاى مردم سخت مجذوب قرآن شده بودند، و لذا منافع آنها سخت به خطر افتاده بود، براى خاموش كردن نور اسلام، به هر وسيله اى متوسل مى شدند.

* * *

47إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرات مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لاتَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهِيد

48وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيص

 

ترجمه:

47 ـ علم به قيامت (و لحظه وقوع آن) تنها به خدا باز مى گردد; هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، و هيچ زنى باردار نمى گردد و وضع حمل نمى كند مگر به علم او; و آن روز كه آنها را ندا مى دهد كجايند شريكان من؟! مى گويند: «ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم»!

48 ـ و همه معبودانى را كه قبلاً مى خواندند محو و گم مى شوند; و مى دانند هيچ گريزگاهى ندارند!

 

اسرار همه چيز، نزد او است

 

در آخرين آيه بحث گذشته، سخن از بازگشت اعمال نيك و بد به صاحبان آنها بود، كه اشاره ضمنى به مسأله ثواب و جزاى روز قيامت داشت.

در اينجا اين سؤال براى مشركان، مطرح مى شد كه، اين قيامت كه مى گوئى كى خواهد آمد؟!

قرآن، در آيات مورد بحث، نخست در پاسخ اين سؤال مى گويد: آگاهى بر  زمان قيامت، مخصوص خدا است «و علم آن تنها به خدا باز مى گردد» (إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ).

هيچ پيامبر مرسل، و فرشته مقربى، نيز از آن آگاه نيست، و بايد هم آگاه نباشند، تا هر لحظه، همگان وقوع آن را احتمال دهند، و اثر تربيتى خاص اين انتظار، در همه مكلفين محفوظ باشد.

سپس مى افزايد: نه تنها آگاهى بر زمان قيام قيامت، مخصوص خدا است، علم به اسرار اين عالم و موجودات پنهان و آشكارش، نيز از آن او است، «هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، و هيچ زن يا حيوان ماده اى باردار نمى گردد، و حمل خود را بر زمين نمى نهد، مگر به علم و آگاهى پروردگار» (وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرات مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ).(1)

نه در عالم گياهان، و نه در عالم حيوان و انسان، نطفه اى منعقد نمى شود و بارور نمى گردد و تولد نمى يابد، مگر به فرمان خداوند بزرگ، و به مقتضاى علم و حكمت او.

«أَكْمام» جمع «كِمّ» (بر وزن جنّ) به معنى غلافى است كه روى ميوه را مى پوشاند، و «كُم» (بر وزن قم) به معنى آستينى است كه دست را مى پوشاند و «كُمَّة» (بر وزن قبّه) به معنى عرق چين است كه بر سر مى گذارند.(2)

«طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: «تَكَمَّمَ الرَّجُلُ فِي ثَوْبِهِ» هنگامى گفته مى شود، كه شخصى خود را در لباس بپوشاند.

«فخر رازى» در تفسير خود «أَكْمام» را به پوسته اى تفسير مى كند، كه ميوه در آن قرار دارد.  بعضى از مفسران، نيز آن را به عنوان «وِعاءُ الثَّمَرَةِ» (ظرف ميوه) تفسير كرده اند.(3)

ظاهر اين است كه همه اين تفسيرها، به يك معنى باز مى گردد، از آنجا كه يكى از ظريف ترين و دقيق ترين مسائل، در جهان موجودات زنده، مسأله بارور شدن در رحم و تولد آنها است، قرآن مخصوصاً روى آن تكيه كرده است، چه در عالم جانداران و چه در گياهان.

آرى او است كه مى داند، كدامين نطفه در كدامين رحم، و در چه زمانى منعقد مى شود، و كى متولد مى گردد، كدام ميوه بارور مى گردد، و چه وقت غلاف و پوسته خود را مى شكافد و سر بيرون مى زند.

سپس مى افزايد: اين گروه كه قيامت را انكار مى كنند، يا به باد استهزاء مى گيرند، «در آن روز كه قيامت برپا مى شود آنها را ندا مى دهد: كجا هستند شريك هائى كه براى من مى پنداشتيد؟ آنها مى گويند: پروردگارا! ما به تو عرض كرديم كه هيچ گواهى بر گفته هاى خود نداريم» (وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكائِي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهِيد).(4)-(5)

آنچه مى گفتيم، سخنان بى اساس و بى پايه بود، سخنانى كه از جهل و بى خبرى يا تقليد كوركورانه، سرچشمه مى گرفت، امروز بهتر از هر زمان، مى فهميم كه چه اندازه اين ادعاها باطل و بى اساس بوده است.

 

* * *

و در اين حال مى بينند اثرى از معبودانى كه قبلاً مى خواندند، پيدا نيست «و همه محو و نابود شدند» (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ).

اصلاً صحنه قيامت، آنچنان براى آنها وحشتناك است كه خاطره بت ها، نيز از نظرشان محو و نابود مى شود، همان معبودانى كه يك روز، سر بر آستانشان مى نهادند، براى آنها قربانى مى كردند، حتى گاه در راه آنها جان مى دادند، و پناهگاه روز بيچارگى و حلال مشكلات خود مى پنداشتند، همه همچون سرابهائى محو مى شوند.

آرى «در آن روز مى دانند كه هيچ پناهگاهى و راه فرارى براى آنها وجود ندارد» (وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيص).

«مَحِيص» از ماده «حَيْص» (بر وزن حيف) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است، و از آنجا كه «مَحِيص»، اسم مكان است، اين كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد.(6)

«ظَنُّوا» از ماده «ظنّ» در لغت، معنى وسيعى دارد: گاه به معنى «يقين»، و گاه به معنى «گمان» مى آيد، و در آيه مورد بحث به معنى «يقين» است، چه اين كه آنها در آن روز يقين پيدا مى كنند كه، راه فرار و نجاتى از عذاب الهى ندارند.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «ظنّ» به معنى «اعتقادى» است كه از دليل و قرينه حاصل مى شود، اين اعتقاد گاه قوى مى شود و به مرحله يقين مى رسد و گاه ضعيف است و از حد گمان تجاوز نمى كند.

* * *

49لايَسْأَمُ الإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ

50وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذاب غَلِيظ

51وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاء عَرِيض

52قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاق بَعِيد

 

ترجمه:

49 ـ انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت) خسته نمى شود; و هر گاه شرّ و بدى به او رسد بسيار مأيوس و نوميد مى گردد!

50 ـ و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم مى گويد: «اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده، و گمان نمى كنم قيامت برپا شود; و هر گاه به سوى پروردگارم بازگردانده شوم، براى من نزد او پاداش هاى نيك است». ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم.

51 ـ و هر گاه به انسان (غافل و بى خبر) نعمت دهيم، روى مى گرداند و با حال تكبر از حق دور مى شود; ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد، تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن) دارد!  

52 ـ بگو: «به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه در مخالفت شديدى قرار دارد»؟!

 


1 ـ «مِنْ» در «مِنْ ثَمَرات» و «مِنْ أُنْثى» و همچنين در «مِنْ شَهِيد» كه در ذيل آيه مى آيد زائده است كه براى تأكيد آمده.

2 ـ «راغب» در «مفردات».

3 ـ تفسير «الميزان»، جلد 17، صفحه 401 ـ تفسير «مراغى».

4 ـ «آذَنّاكَ» از ماده «ايذان» به معنى اعلام است، و جمله «وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ» متعلق محذوفى دارد، و در تقدير «اُذْكُرْ يَوْمَ يُنادِيهِمْ...» مى باشد.

5 ـ در تفسير اين جمله، احتمال ديگرى نيز داده اند و آن اين كه: در ميان ما هيچ كس، امروز گواهى بر وجود شريك براى تو نمى دهد، و همه اين مطلب را انكار مى كنند.

6 ـ در جلد دهم تفسير نمونه، صفحه 325 اين كلمه از ماده «محص» ذكر شده كه بايد اصلاح شود.

 

اين انسان هاى كم ظرفيت

 

به تناسب بحثى كه در آيات گذشته، درباره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث، ترسيمى از حال اين انسان هاى ضعيف و بى ايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كم ظرفيت.

نخست مى فرمايد: «انسان هرگز از تقاضاى نيكى ها، اموال و ثروت ها و مواهب زندگى، خسته و ملول نمى شود» (لايَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ).

هرگز تنور حرص او از گرمى نمى افتد، هر چه بيشتر پيدا مى كند، باز بيشتر مى خواهد، و هر چه به او بدهند، باز سير نمى شود.

«اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمت هاى او زائل گردد، و شرّ و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مأيوس و نوميد مى شود» (وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ).

منظور از «انسان» در اينجا «انسان تربيت نايافته»اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسان هائى كه بر اثر جهان بينى هاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ماوراى آن را ببيند، و ارزش هاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.

آرى، آنها به هنگام اقبال دنيا، مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مأيوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد، و نه چراغ فروزانى كه  نور اميد بر قلب آنها بپاشد.

ضمناً، بايد توجه داشت كه «دعاء»، گاه به معنى «خواندن» كسى است، و گاه به معنى «طلب كردن» چيزى است، و در آيه مورد بحث، به معنى دوم مى باشد، بنابراين لايَسْأَمُ الإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ: «يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكى ها هرگز ملول و خسته نمى شود».

در اين كه «يَئُوسْ» و «قَنُوطْ» به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى هر دو را به يك معنى (براى تأكيد) دانسته اند.(1)

ولى بعضى «يَئُوسْ» را از ماده «يَأس» به معنى وجود نوميدى در درون قلب و «قَنُوط» را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانسته اند.(2)

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه، «يأس»، «نوميدى از خير» است و «قَنُوط»، «نوميدى از رحمت».(3)

ولى آنچه از موارد استعمال واژه «يأس» و «قَنُوط» در قرآن مجيد به دست مى آيد، اين است كه «يأس» و «قَنُوط» تقريباً در يك معنى به كار مى رود، مثلاً در داستان «يوسف» مى خوانيم كه «يعقوب» فرزندان خود را از يأس از رحمت الهى بر حذر داشت، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن «يوسف» هم قلباً مأيوس بودند، و هم نشانه هاى يأس را ظاهر كرده بودند.(4)

و در مورد «قَنُوط» در داستان بشارت فرزند به «ابراهيم» مى خوانيم كه، او از اين مسأله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلاتَكُنْ  مِنَ الْقانِطِيْنَ: «ما تو را به حق بشارت داديم بنابراين مأيوس نباش»!.(5)

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسان هاى دور مانده از علم و ايمان، يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن، اشاره كرده، مى فرمايد: «هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مى گويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بوده ام» (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي).(6)

اين بينواى مغرور، فراموش مى كند كه اگر لطف خدا نبود، به جاى اين نعمت، بايد گرفتار بلا شود، و همچون «قارون» مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد، و به او گفتند: تو هم نيكى كن آنگونه كه خدا بر تو روا داشته، «گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم» «قالَ إِنَّما أُوتِيْتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِي».(7)

در دنباله آيه مى افزايد: اين غرور، سرانجام او را به انكار آخرت مى كشاند، و مى گويد: «من باور ندارم قيامتى در كار باشد» (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً).

«و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم بازگردم پاداش هاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است»! خدائى كه در دنيا مرا اين چنين گرامى داشته، حتماً در آخرت بهتر از اين پذيرائى خواهد كرد! (وَ  لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى).

نظير اين مطلب در سوره «كهف»، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است: آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغ ها و چشمه هاى پر آب بود نقل مى كند: ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيْدَ هذِهِ أَبَداً ـ وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلِباً: «من هرگز گمان نمى كنم قيامت بر پا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عالى تر از اين خواهم يافت»!!.(8)

ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مى كند كه: «ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مى چشانيم» (فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذاب غَلِيظ).(9)

همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد، و به تعبير ديگر آمده است: آنجا كه مى فرمايد: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ: «هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم، مى گويد: مشكلات و گرفتارى ها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر بر نخواهد گشت، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مى شود».(10)

در آيه بعد، سومين حالتى را كه براى اين گونه انسان ها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مى دهد، بازگو مى كند كه حالت فراموش كارى به هنگام نعمت، و  جزع و فزع، به هنگام مصيبت است.

مى فرمايد: «هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مى گرداند، و با تكبر از حق دور مى شود» (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).

«اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد، تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مى كند» (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاء عَرِيض).

«نا» از ماده «نأى» (بر وزن رأى) به معنى دور شدن، مى باشد و هنگامى كه «جانب» (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد، كنايه از تكبر و غرور است، چون آدم هاى متكبر صورت خود را بر مى گردانند و با بى اعتنائى دور مى شوند.

«عَرِيْض» به معنى پهن، در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مى برد.

شبيه همين معنى در سوره «يونس» آمده است: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاِعدًا أَوْ قائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنَ لَمْ يَدعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِيْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ: «هنگامى كه به انسان، مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مى خواند، در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم، چنان مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده! اين گونه براى اسراف كاران اعمالشان زينت داده شده است»!.(11)

آرى، چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا، كه دائماً به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمت ها «حريص» و «مغرور» و «فراموشكار» و به  هنگام پشت كردن نعمت ها «مأيوس» و «نوميد» و «پر جزع».

ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبياء، آنچنان پرظرفيت و پرمايه اند كه نه روى آوردن نعمت ها آنها را دگرگون مى سازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مأيوس، آنها به مصداق «رِجالٌ لاتُلْهِيْهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ»، سودمندترين تجارت ها، و پرفايده ترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمى سازد، آنها فلسفه تلخى ها و شيرينى هاى زندگى را به خوبى مى دانند، آنها مى دانند كه گاه تلخى ها زنگ بيدارباش است، و شيرينى ها آزمايش و امتحان الهى .

گاه تلخى ها، مجازات غفلت ها است، و نعمت ها، براى برانگيختن حسّ شكرگزارى بندگان.

قابل توجه اين كه: در آيات فوق تعبير به «أَذَقْنا» و «مَسَّهُ» شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا، يا زوال نعمت ها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مى شود، و راه غرور، يا نوميدى و يأس را پيش مى گيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيف اند كه طبق ضرب المثل معروف: «با غوره اى ترش مى شوند و با مويزى شيرين».

آرى، يكى از مهم ترين آثار ايمان به خدا، همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر، و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمت ها است.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) ضمن دعاهائى كه در آن، سرمشق به ياران خود مى دهد عرض مى كند: نَسْئَلُ اللّهَ سُبْحانَهُ أَنْ يَجْعَلَنا وَ إِيّاكُمْ مِمَّنْ لاتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ، وَ لاتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طاعَةِ رَبِّهِ غايَةٌ، وَ لاتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدامَةٌ وَ كَئابَةٌ: «از خدا مى خواهيم: ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور  نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمى دارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمى گيرد».(12)

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مى گذارد، و اصل عقلى معروف «دفع ضرر محتمل» را با بيانى روشن براى آنها تشريح مى كند، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو! به من خبر دهيد! اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت، شديدى قرار دارد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاق بَعِيد).(13)

البته، اين گفتار، در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اين كه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد، نپذيريد، مسلماً دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين، اين احتمال باقى است كه دعوت قرآن و مسأله معاد واقعيت داشته باشد، آنگاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضع گيرى در برابر اين مكتب الهى.

اين همان سخنى است كه ائمه دين(عليهم السلام)، در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله، مطرح مى كردند چنان كه در حديثى كه در كتاب «كافى» آمده، مى خوانيم:  

امام صادق(عليه السلام) با «ابن ابى العوجاء»، مادى و ملحد عصر خود، سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در «مراسم حج» ملاقات كرد، بعضى از ياران امام عرض كردند، مثل اين كه «ابن ابى العوجاء» مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق(عليه السلام) افتاد گفت: اى آقا و بزرگ من!

امام فرمود: ما جاءَ بِكَ إِلى هذَا الْمَوْضِعِ؟: «تو اينجا براى چه آمده اى»؟!

عرض كرد: عادَةُ الْجَسَدِ، وَ سُنَّةُ الْبَلَدِ، وَ لْنَنْظُرَ مَا النّاسُ فِيْهِ مِنَ الْجُنُونُ وَ الْحَلْقِ وَ رَمْىِ الْحِجارَةِ!: «براى اين كه هم جسم ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمناً نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم، و سر تراشيدن ها، و سنگ انداختن ها را تماشا كنم»!!

امام فرمود: أَنْتَ بَعْدُ عَلى عُتُوِّكَ وَ ضَلالِكَ، يا عَبْدَالْكَرِيْمِ!: «تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الكريم»!.(14)

او خواست شروع به سخن كند، امام فرمود: لاجِدالَ فِى الْحَجِّ: «در حج جاى مجادله نيست» و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود: إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَما تَقُولُ ـ وَ لَيْسَ كَما تَقُولُ ـ نَجَوْنا وَ نَجَوْتَ ، وَ إِنْ يَكُنِ الْأَمْرُ كَما نَقُول ـ وَ هُوَ كَما نَقُولُ ـ نَجَوْنا وَ هَلَكْتَ!: «اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (خدا و قيامتى در كار نباشد) ـ كه مسلماً چنين نيست ـ، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم، ـ و حق نيز همين است ـ، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى».

«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش كرد و گفت: وَجَدْتُ فِى قَلْبِي حَزازَةً  فَرُدُّونِي، فَرَدُّوهُ فَماتَ!: «در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت»!.(15)

* * *

نكته:

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: در آيات مورد بحث خوانديم: إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاء عَرِيض: «هنگامى كه به انسان شرّ و ناراحتى برسد، دعاى عريض و مستمر دارد».

ولى در آيه 83 «اسراء» آمده است: وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً: «هنگامى كه بدى به او برسد مأيوس مى شود» (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).

سؤال اين است: «دعاى مستمر» و كثير، دليل بر اميدوارى است، در حالى كه در آيه ديگر، مى گويد: او نوميد مى شود.

بعضى از مفسران، در پاسخ اين سؤال، مردم را به دو گروه تقسيم كرده اند: گروهى كه به هنگام سختى ها به كلى مأيوس مى شوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند.(16)

بعضى ديگر گفته اند: منظور از يأس، نوميدى از اسباب عادى است، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد.(17)

اين احتمال نيز وجود دارد كه، منظور از: «ذُو دُعاء عَرِيض» تقاضاى از خداوند نيست، بلكه جزع و فزع فراوان است، شاهد اين سخن آيه 19 و 20 سوره «معارج» است كه مى فرمايد: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً: «انسان حريص آفريده شده * هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مى كند».

يا اين كه اين دو حالت در دو مرحله به اين گونه افراد كم ظرفيت دست مى دهد، در ابتداء شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مى كنند، و فرياد و جزع و فزع سر مى دهند، اما چيزى نمى گذرد كه حالت يأس سراسر وجود آنها را فرا گرفته مأيوس و خاموش مى شوند.

* * *

53سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء شَهِيدٌ

54أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَة مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء مُحِيطٌ

 

ترجمه:

53 ـ به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است; آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!

54 ـ آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند; و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد!

 


1 ـ «الميزان»، جلد 17، صفحه 402، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 137 ـ تفسير «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 4.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 28.

4 ـ يوسف، آيه 87.

5 ـ حجر، آيه 55.

6 ـ بعضى از مفسران گفته اند كه جمله «هذا لِي» يعنى: «اين نعمت هميشه براى من پايدار خواهد بود»، در حقيقت دوام آن را مى رساند، اما تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسب تر است، هر چند ميان اين دو تضادى وجود ندارد و قابل جمع است كه هم خود را مستحق نعمت بداند و هم آن را دائم و جاودانى پندارد.

7 ـ قصص، آيه 78.

8 ـ كهف، آيه 35 و 36.

9 ـ «عَذاب غَلِيظ» به معنى «عذاب شديد و متراكم» است.

10 ـ هود، آيه 10.

11 ـ يونس، آيه 12.

12 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 64.

13 ـ «أَرَأَيْتُمْ» معمولاً آن را به معنى «أَخْبِرُونِى» (به من خبر دهيد) تفسير مى كنند و ما بحث مشروحى در اين زمينه در جلد 5، صفحه 231 داشتيم.

14 ـ «عبدالكريم» اسم اصلى «ابن ابى العوجاء» بود، و چون او منكر خدا بود امام(عليه السلام) مخصوصاً او را به اين نام صدا مى زد تا شرمنده شود.

15 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 78 (كتاب التوحيد، باب حدوث العالم).

16 ـ تفسير «روح البيان»، جلد 8، صفحه 280.

17 ـ تفسير «الميزان»، جلد 17، صفحه 402 ولى اين تفسير، با توجه به اين كه آيات فوق در مورد مذمّت اين گونه اشخاص است، در حالى كه قطع اميد از اسباب ظاهرى كردن و روى به خدا آوردن نه تنها عيب نيست بلكه شايسته مدح و تمجيد است، زياد مناسب به نظر نمى رسد.

 

نشانه هاى حق در جهان بزرگ و كوچك

در اين دو آيه كه سوره «فصلت» با آن پايان مى گيرد، به دو مطلب مهم كه در حقيقت، يك نوع جمع بندى از بحث هاى اين سوره است، اشاره شده، آيه اول درباره توحيد (يا قرآن) سخن مى گويد، و آيه دوم درباره معاد.

در آيه اول مى فرمايد: «ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در آفاق و اطراف جهان، و همچنين در درون جان خود آنها، به آنان، نشان مى دهيم، تا براى آنها روشن شود كه، خداوند حق است» (سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ).

«آيات آفاقى»، همچون آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان با نظام دقيقى كه  بر آنها حاكم است، و آفرينش انواع جانداران و گياهان و كوه ها و درياها با عجائب و شگفتى هاى بى شمارش، و موجودات گوناگون اسرارآميزش، كه هر زمان اسرار تازه اى از خلقت آنها كشف مى شود، و هر يك، آيه و نشانه اى است بر حقانيت ذات پاك او.

و «آيات انفسى»، همچون آفرينش دستگاه هاى مختلف جسم انسان، و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظم قلب و عروق، و بافت ها و استخوان ها، و انعقاد نطفه و پرورش جنين، در رحم مادران، و از آن بالاتر اسرار و شگفتى هاى روح انسان حاكم مى باشد، كه هر گوشه اى از آن كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان.

درست است كه اين آيات، قبلاً به اندازه كافى از سوى پروردگار ارائه شده، اما با توجه به جمله «سَنُرِيهِم» كه «فعل مضارع» و دليل بر استمرار است، اين ارائه به طور مستمر ادامه دارد، و اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند هر زمان كشف تازه و ارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت، چرا كه اسرار اين جهان پايان پذير نيست!

تمام كتاب هاى علوم طبيعى، و انسان شناسى در تمام ابعادش (علم تشريح، فيزيولوژى، روان شناسى، روانكاوى) و علوم مربوط به شناخت گياهان و حيوانات، و مواد آلى طبيعت، و هيئت، و غير آن، در حقيقت همه، كتب توحيد و معرفة اللّه هستند، چرا كه عموماً پرده از روى اسرار شگفت انگيزى بر مى دارند كه بيانگر علم و حكمت و قدرت بى پايان آفريننده اصلى اين جهان است.

گاه يكى از اين علوم، بلكه يك رشته از ده ها رشته از يكى از اين علوم، تمام عمر يك دانشمند را به خود اختصاص مى دهد، و در پايان مى گويد: «افسوس كه هنوز از اين رشته چيزى نمى دانم، و آنچه تا به حال دانسته ام مرا به عمق نادانيم  رهنمون گرديده»!

و در پايان اين آيه، اين بيان لطيف و جالب را با جمله زيبا و پر معناى ديگرى تكميل كرده، مى افزايد: «آيا براى آنها كافى نيست كه خداوند شاهد و گواه بر هر چيز است» (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء شَهِيدٌ).(1)

چه شهادتى از اين برتر و بالاتر، كه با خط تكوين، قدرت خود را بر پيشانى همه موجودات نوشته است، بر صفحه برگ هاى درختان، در لابلاى گلبرگ ها، در ميان طبقات اسرارآميز مغز، و بر روى پرده هاى ظريف چشم، بر صفحه آسمان و بر قلب زمين، و خلاصه، بر همه چيز نشانه هاى توحيد خود را نوشته و گواهى تكوينى داده است.

آنچه در بالا گفته شد، يكى از دو تفسير معروف و مشهور اين آيه است كه بر طبق اين تفسير، گفتگوى آيه، تمام پيرامون مسأله توحيد و ظهور آيات حق در آفاق و انفس است.

اما تفسير ديگر، ناظر به «اعجاز قرآن» است، و خلاصه اش چنين است: خداوند در اين آيه مى گويد: ما معجزات و نشانه هاى گوناگون خود را در نقاط مختلف جزيره عرب، و مناطق ديگر جهان، و در مورد خود اين مشركان، به آنها نشان مى دهيم، تا بدانند اين قرآن بر حق است.

نشانه هاى آفاقى مانند پيروزى اسلام در ميدان هاى مختلف نبرد، و در ميدان مبارزه منطقى، و سپس نقاط مختلفى كه آئين اسلام آنجا را گشود، و بر افكار مردم حاكم گرديد، و همان جمعيتى كه در «مكّه» به هنگام نزول اين آيات، به  ظاهر آنچنان در اقليت قرار داشتند كه توانائى هيچگونه فعاليت مثبتى براى آنها وجود نداشت، آرى، همانها به فرمان پروردگار هجرت كردند و در مدت كوتاهى همه جا زير پرچم آنها در آمد، و مكتب آنها از سوى گروه عظيمى از مردم سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت.

و آيات انفسى، پيروزى مسلمانان بر مشركان مكّه در جنگ «بدر»، و در روز «فتح مكّه»، و نفوذ نور اسلام در قلب بسيارى از آنها بود.

اين آيات آفاقى و انفسى نشان داد كه قرآن مجيد بر حق است.

همان خدائى كه بر همه چيز شاهد و گواه است، بر حقانيت قرآن نيز از اين طريق گواهى داد.

هر يك از اين دو تفسير، قرائن و مرجحاتى دارد، ولى با توجه به ذيل آيه و آيه بعد، تفسير اول نزديك تر به نظر مى رسد.(2)

در تفسير اين آيه، اقوال ديگرى نيز هست كه چون قابل ملاحظه نبود از ذكر آنها صرف نظر كرديم.

* * *

آخرين آيه اين سوره، سرچشمه اصلى بدبختى هاى اين گروه مشرك و فاسد و ظالم را بيان كرده، مى گويد: «آگاه باشيد كه آنها از ملاقات پروردگار و رستاخيز در شك و ترديدند» (أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَة مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ).

و چون ايمان به حساب و جزا ندارند، دست به هر جنايتى مى زنند، و تن به هر كار ننگينى مى دهند، پرده هاى غفلت و غرور، بر قلب آنها افتاده، و فراموشى ملاقات پروردگار، آنها را از اوج عظمت انسانيت به سقوط كشانده است.

اما آنها بايد بدانند كه «خداوند به هر چيزى احاطه دارد» (أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء مُحِيطٌ).

همه اعمال و گفتار و نيات آنها در پيشگاه علمش، روشن است، و تمام آن، براى دادگاه بزرگ قيامت، ثبت و ضبط خواهد شد.

«مِرْيَة» (بر وزن «جِزْيَه» و هم بر وزن «قَرْيَه» آمده است) و به معنى «ترديد در تصميم گيرى» است، و بعضى آن را به معنى «شك و شبهه عظيم» مى دانند، ريشه اصلى اين لغت را از «مَرَيْتُ النّاقَةَ»، به معنى فشار دادن پستان شتر بعد از گرفتن شير است، به اين اميد كه بقايائى در آن باشد، و چون اين كار، با شك و ترديد صورت مى گيرد، اين كلمه به معنى «شك و ترديد» آمده است.

و اگر به «مجادله»، «مراء» گفته مى شود، نيز به خاطر اين است كه انسان مى كوشد آنچه را در ذهن طرف است بيرون آورد.

در حقيقت، جمله اخير، پاسخى است به بعضى از شبهات كفار، در مورد معاد، از جمله اين كه: چگونه ممكن است، اين خاك هاى پراكنده و به هم آميخته شده از هم جدا گردد؟ و چه كسى مى تواند اجزاى هر انسانى را جمع كند؟ و از اين گذشته، چه كسى آگاه از نيات و اعمال و گفتار همه انسان ها در طول تاريخ  بشر است؟.

قرآن در پاسخ همه اين سؤالات، مى گويد: خدائى كه به همه چيز احاطه دارد، تمام اين مسائل براى او روشن است، و دليل بر احاطه علمى او بر همه چيز، تدبير او نسبت به همه اشياء است، چگونه ممكن است مدبّر عالم، از وضع جهان بى خبر باشد؟!

بعضى از مفسران، اين آيه را نيز مربوط به مسأله توحيد، دانسته اند، نه معاد، و گفته اند: منظور اين است كه: اين استدلال ها در زمينه توحيد پروردگار، اين گروه كافرِ لجوج را سودى نمى بخشد، چرا كه آنها روشن ترين دليل توحيد يعنى حضور خداوند را در همه جا و شهود او را بر همه چيز، منكرند، با اين حال چگونه مى توانند از دلائل توحيد، بهره گيرند؟!.(3)

ولى با توجه به اين كه تعبير «لِقاءُ اللّهِ» در قرآن مجيد، معمولاً كنايه از قيامت مى باشد، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.

* * *


 1 ـ تركيب اين جمله از آيه به طورى كه بسيارى از مفسران گفته اند چنين است كه، «با» زائده است و «رَبِّك» فاعل است، و جلمه «أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ» بدل آن مى باشد و معنى چنين است: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ» (دقت كنيد).

2 ـ تفسير اول چهار مرجح دارد: نخست اين كه: تعبير آيات بيشتر در مورد دلائل توحيد است.  ديگر اين كه: تعبير آفاق و انفس، با نشانه هاى توحيد سازگارتر مى باشد.  سوم اين كه: ذيل آيه (أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ) اشاره به مسأله توحيد و شهادت تكوينى پروردگار، بر حقانيت ذات پاك او است.  چهارم در آيه بعد، سخن از «معاد» است و مى دانيم «مبدأ و معاد» غالباً قرين يكديگرند.  تفسير دوم نيز سه مرجح دارد: نخست اين كه ضمير «انّه» مفرد غائب است، در حالى كه ضمير در «آياتنا» متكلم مع الغير است، و مناسب اين است كه هر كدام از اين دو ضمير، مطلب خاصى را دنبال كند. دوم اين كه: آيه قبل بالخصوص درباره قرآن بود.  سوم اين كه: جمله «سنريهم» كه فعل مضارع است تناسب با اين است كه آيات مزبور بعداً ارائه مى شود. (البته در لابلاى عبارت ما، پاسخ اين مرجحات آمده است) (دقت كنيد).

3 ـ تفسير «الميزان»، جلد 17، صفحه 405.

 

1 ـ برهان «نظم» و برهان «صدّيقين»

مى دانيم فلاسفه از ميان دلائل توحيد، به دو دليل اهميت زيادى مى دهند: نخست برهان «نظم» سپس برهان «صدّيقين».

«برهان نظم» چنان كه از نامش پيداست، انسان را از نظام عالم هستى و اسرار و دقايق آن، به مبدأ علم و قدرتى كه آن را ايجاد و تدبير نموده، رهنمون مى گردد، و قرآن مجيد پر است از استدلال به اين دليل روشن، و در همه جا  نمونه هائى از آيات حق را در آسمان و زمين، و عالم حيات، و موجودات مختلف، بيان مى كند، و از آن طريق آشكارى به سوى ذات پاكش مى گشايد.

اين دليل براى همه قشرها قابل درك است، و هر كس به مقدار فهم و معلومات خود، مى تواند از آن بهره گيرد، بزرگترين دانشمندان، به مقدار فهمشان و افراد كم سواد و بى سواد نيز به مقدار دركشان.

ولى «برهان صدّيقين» برهانى است كه، با آن از «ذات» به «ذات» مى رسند و از وجود واجب تعالى، به او پى مى برند، و به تعبير ديگر در اينجا ممكنات و مخلوقات واسطه اثبات وجود او نيستند، بلكه خود ذات او، دليل بر ذات پاكش مى شود، و مصداق: «يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ»(1)شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ: «خداوند گواهى مى دهد كه معبودى غير از او نيست».(2)

اين استدلال، يك استدلال پيچيده فلسفى است كه جز آگاهان به مبادى آن، نمى توانند به عمق آن پى برند، و منظور ما در اينجا شرح و بسط آن نيست كه جاى آن كتب فلسفى است، بلكه منظور، تنها بيان اين حقيقت است كه بعضى از مفسران آغاز آيه «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ» را اشاره، به برهان نظم و علت و معلول دانسته اند، و ذيل آن را «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء شَهِيدٌ»، اشاره به برهان صدّيقين، ولى قرينه روشنى در خود آيه بر اين مطلب وجود ندارد.

* * *


1 ـ از «دعاى صباح» منقول از اميرمؤمنان على(عليه السلام).

2 ـ آل عمران، آيه 18.

2 ـ حقيقت احاطه خداوند به همه چيز

هرگز نبايد تصور كرد كه احاطه خداوند به همه موجودات، فى المثل شبيه  احاطه هواى پيرامون كره زمين، به كره زمين است، كه اين احاطه دليل بر محدوديت است، بلكه منظور از احاطه پروردگار به همه چيز، معنى بسيار دقيق تر و لطيف ترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس او است.

به تعبير ديگر، در عالم هستى يك وجود اصيل، و قائم به ذات، بيش نيست، و بقيه موجودات امكانيه، همه متكى و وابسته به او هستند، كه اگر يك دم اين ارتباط از ميان برداشته شود، همه فانى و معدوم مى شوند.

اين احاطه، همان حقيقتى است كه در كلمات عميق اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه اول «نهج البلاغه» به اين عبارت بيان شده است: مَعَ كُلِّ شَىْء لابِمُقارَنَة وَ غَيْرُ كُلِّ شَىْء لابِمُزايَلَة: «خداوند با همه چيز است، اما نه اين كه قرين آنها باشد، و مغاير با همه چيز است نه اين كه از آنها بيگانه و جدا باشد».

و اين شايد همان است كه امام حسين(عليه السلام) در آن دعاى پر محتوا و غرّاء و شيواى «عرفه» بيان فرموده: أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ، حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ؟، مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ إِلى دَلِيْل يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتّى تَكُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتِي تُوَصِّلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ عَلَيْها رَقِيْباً! وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيْباً: «الهى! آيا براى موجودات ديگر، ظهورى است كه براى تو نيست تا آنها نشان دهنده تو باشند؟!

كى پنهان بودى، تا نياز به دليلى داشته باشى كه دلالت بر وجودت كند؟ و كى دور شده اى كه آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟!

كور باد! چشمى كه تو را مراقب خود نبيند، و زيانكار باد! تجارت بنده اى كه  نصيبى از حب و عشق تو ندارد»!.(1)

كى رفته اى ز دل كه تمنا كنم تو را؟ *** كى گشته اى نهفته، كه پيدا كنم تو را؟!

با صد هزار جلوه برون آمدى، كه من *** با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

* * *


1 ـ از «دعاى عرفه»، كه در غالب كتب معروف دعا، در اعمال «روز عرفه» آمده است.

 

3 ـ آيات «آفاقى» و «انفسى»

ما هر چه را بتوانيم انكار كنيم، نمى توانيم وجود يك نظام حساب شده شگفت انگيز را در عالم هستى، در اطراف خود، و در وجود خودمان، انكار كنيم، گاه يك دانشمند، در تمام عمرش به مطالعه ساختمان و اسرار چشم، يا مغز، يا قلب، مى پردازد، و كتاب هاى زيادى كه درباره هر يك از اينها نوشته شده، مطالعه مى كند، و باز هم معترف است كه هنوز اسرار ناگشوده درباره اين موضوعات فراوان است.

وانگهى، نبايد فراموش كرد كه، علوم دانشمندان امروز، محصول مطالعات متراكم ميليون ها دانشمند، در طول تاريخ بشر است.

و به اين ترتيب، در همه جا و بر هر چه بنگريم، آثار علم و قدرت بى پايانى را در ماوراى آنها مى بينيم، و هر گياهى كه از زمين رويد، «وَحْدَهُ لاشَرِيْكَ لَهُ» گويد، و دل هر ذره اى را كه بشكافيم، آفتابى در ميان آن مى بينيم.

بد نيست، از موضوعات مهم و پيچيده جهان چشم بر بنديم، و به موضوعات ساده و به اصطلاح پيش پا افتاده، رو آوريم تا ببينيم همانها نيز دلائل روشنى براى اثبات وجود آن مبدأ بزرگند.

در اينجا دو مثال مى آوريم:

 1 ـ حتماً مى دانيد، در كف پاى هر انسانى گود مخصوصى است كه به هيچ وجه، چيز مهمى به نظر نمى رسد، اما وقتى مى شنويم كه در معاينات مخصوص سربازى، جوانانى را كه ندرتاً فاقد اين گودى كف پا، هستند از سربازى معاف مى كنند و يا به كارهاى دفترى مى گمارند، متوجه مى شويم كه همين موضوع بسيار ساده، چه نقشى حساسى در وجود انسان دارد، كه با نداشتن آن به هنگام ايستادن، زود خسته مى شود، و به هنگام راه رفتن، توانائى لازم براى سربازى را ندارد، اينجا است كه اعتراف مى كنيم، همه چيز در عالم حساب شده است حتى گودى كف پا.

2 ـ در درون چشم و دهان انسان، چشمه هاى جوشانى است كه دقيقاً تنظيم شده، و از روزنه بسيار ظريف و باريكى، در تمام طول عمر و بدون وقفه، دو مايه كاملاً مختلف روان است، كه اگر نمى بود نه انسان قدرت ديدن داشت، و نه توانائى بر سخن گفتن و جويدن و بلعيدن غذا، و به تعبير ديگر، بدون اين دو موضوع ظاهراً كوچك، زندگى براى انسان غير ممكن است.

اگر سطح چشم، دائماً مرطوب نباشد گردش حدقه سخت آزار دهنده و غير ممكن است، و برخورد پلك ها با سطح چشم، آن را مى خراشد، بلكه آن را از حركت باز مى دارد!

اگر زبان و گلو و دهان، مرطوب نباشد، نه سخن گفتن ممكن است، و نه فروبردن غذا، تجربه كرده ايد كه وقتى كمى دهان و گلوى انسان خشك مى شود حرف زدن، و حتى تنفس و غذا خوردن براى او چقدر مشكل مى شود؟ چه رسد به اين كه به كلى اين آب قطع گردد.

 درون بينى نيز، بايد دائماً مرطوب باشد، تا برخورد مداوم هوا و عبور آن به آسانى صورت گيرد.

 

جالب اين كه از روزنه باريكى كه، فاضلاب چشم محسوب مى شود، آبى كه از غده هاى اشكى مى جوشد، سرازير بينى مى شود و آن را مرطوب نگه مى دارد، اگر يك روز اين روزنه بسيار ظريف و باريك بسته شود ـ چنان كه در بعضى از بيماران مى بينيم ـ دائماً سيلابى از آب چشم، بر صورت جارى است و منظره زننده و وضع مزاحمى دارد.

و اگر تناسب چشمه هاى اشك، با كشش اين روزنه ها، نيز به هم خورد باز همين موضوع تكرار مى شود.

در مورد غده هاى بزاقى دهان نيز، مسأله همين است كمبود آن، زبان و دهان و گلو را خشك، و فزونى آن مزاحم سخن گفتن، و موجب جريان آب از دهان به خارج است.

تركيب آب چشم، كه طعم شورى دارد، چنان است كه بافت هاى ظريف چشم را كاملاً حفظ مى كند، و به هنگام نشستن گرد و غبار و اشياء ديگر بر چشم، به طور خودكار فوران مى يابد، و موجود مزاحم را به بيرون پرتاب مى كند.

اما تركيب آب دهان، طعم ديگرى ندارد، تا طعم غذاها حفظ شود و املاحى در آن وجود دارد كه عامل بسيار مؤثرى براى هضم غذا است.

اگر در جنبه هاى فيزيكى و شيميائى، اين دو چشمه جوشان، و نظام دقيق و حساب شده و ظرافت ها و منافع و بركات آن بينديشيم، يقين خواهيم كرد كه، نمى تواند عامل تصادف كور و كر، به وجود آورنده آن باشد، مطالعه همين يك آيه انفسى به ظاهر كوچك، كافى است كه براى ما تبيين كند: او حق است «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».

امام صادق(عليه السلام) در حديث معروف «توحيد مفضل» كه پر است از ذكر آيات آفاقى و انفسى پروردگار، در اشاره كوتاه و پر معنى به اين مطلب مى فرمايد: أَىْ  ُ! تَأَمَّلِ الرِّيْقَ وَ ما فِيْهِ مِنَ الْمَنَْفَعِة، فَإِنَّهُ جُعِلَ يَجْرِي جَرْياناً دائِماً إِلَى الْفَمِ، لِيَبُلَّ الْحَلْقَ وَ اللَّهْواةَ فَلايَجُفَّ، فَإِنَّ هذِهِ الْمَواضِعَ لَوْ جُعِلَتْ كَذلِكَ كانَ فِيْهِ هَلاكُ الاِنْسانِ، ثُمَّ كانَ لايَسْتَطِيْعُ أَنْ يُسِيْغَ طَعاماً إِذا لَمْ يَكُنْ فِى الْفَمِ بَلَّةٌ تَنْفُذُهُ، تَشْهَدُ بِذلِكَ الْمُشاهَدَةُ: «اى مفضل! در آب دهان و منافعى كه در آن وجود دارد، بينديش، اين آب به طور دائم به سوى دهان، سرازير است تا حلق و زبان كوچك را (كه نقش مهمى در بلع غذا دارد) مرطوب نگهدارد، و خشك نشود; چرا كه اگر اين اعضاء خشك شوند، انسان هلاك مى شود، و اصولاً هنگامى كه در دهان رطوبتى نباشد، نمى تواند غذائى فرو برد تجربه و مشاهده گواه بر اين معنى است».(1)

از جسم انسان كه بگذريم، روح او كانون عجائبى است كه همه دانشمندان را حيران كرده، و از اين آيات بينات، هزاران هزار، در عالم هستى وجود دارد كه همه گواهى مى دهند «أَنَّهُ الْحَقُّ».

اينجاست كه بى اختيار، با سيّد الشهداء حضرت امام حسين(عليه السلام) هم صدا شده مى گوئيم عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراكَ: «خداوندا! كور باد چشمى كه تو را نبيند»!.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره فصلت

12 / ربيع الاول / 1405

15 / 9 / 1363

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 77.

 

سوره شـــورى

اين سوره، داراى 53 آيه است و همه آن در «مكّه» نازل شده

 

محتواى سوره شورى

نام گذارى اين سوره، به اين نام، به خاطر آيه 38 است كه مسلمانان را دعوت به «مشورت» در امور مى كند، اما از اين كه بگذريم، اين سوره ضمن داشتن محتواى عمومى سوره هاى مكّى، يعنى بحث از مبدأ و معاد و قرآن و نبوت، بحث هاى مختلفى دارد كه به طور خلاصه چنين است:

بخش اول: ـ كه مهم ترين بخش اين سوره را تشكيل مى دهد ـ بحث، پيرامون وحى و ارتباط خداوند با پيامبران، از اين طريق مرموز است، كه مى توان گفت: بر تمام سوره سايه افكنده، با آن آغاز مى شود، و با آن پايان مى يابد، و در لابلاى سوره، نيز از آن سخن به ميان آمده، و به تناسب آن، بحث هائى پيرامون قرآن و نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و آغاز شروع رسالت از زمان نوح(عليه السلام)، مطرح شده.

بخش دوم: اشاراتى است پر معنى، به دلائل توحيد، و آيات خداوند در آفاق و انفس، كه بحث وحى را تكميل مى كند، و همچنين بحث هائى از توحيد ربوبيت.

بخش سوم: اشاراتى به مسأله معاد و سرنوشت كفار در قيامت دارد، اين بخش، نسبت به بخش هاى ديگر، در اين سوره كم است.

بخش چهارم: يك سلسله مباحث اخلاقى است كه با ظرافت مخصوصى بيان شده، گاه به ملكات برجسته اى همچون استقامت و توبه و عفو و گذشت و شكيبائى و فرونشاندن آتش خشم، با تعبيرات لطيفى، دعوت مى كند.

و گاه از ملكات رذيله اى همچون طغيان به هنگام رو آوردن نعمت هاى  الهى، و لجاجت، و دنياپرستى، و جزع و فزع به هنگام بروز مشكلات، با عبارات زنده اى نهى مى كند.

و در نهايت مجموعه اى است كامل و داروئى است شفابخش براى رهروان راه حق.

فضيلتِ تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ حم عسق كانَ مِمَّنْ يُصَلِّي عَلَيْهِ الْمَلائِكَةُ، وَ يَسْتَغْفِرُونِ لَهُ وَ يَسْتَرْحِمُونَ: «كسى كه سوره «شورى» را تلاوت كند، از كسانى است كه فرشتگان بر او رحمت مى فرستند و براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنند».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه سوره «شورى» را بخواند روز قيامت با صورتى سفيد و درخشنده همچون آفتاب، محشور مى شود، تا به پيشگاه خدا مى آيد، مى فرمايد: بنده من! قرائت سوره حم، عسق را تداوم دادى! در حالى كه پاداش آن را نمى دانستى، اما اگر مى دانستى چه پاداشى دارد، هيچ گاه از قرائت آن خسته نمى شدى! ولى من امروز پاداش تو را به تو خواهم داد، سپس دستور مى دهد او را وارد بهشت كنند و غرق در نعمتهاى ويژه بهشتى».(2)

1حم

2عسق

3كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

4لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ

5تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الأَرْضِ أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ حم.

2 ـ عسق.

3 ـ اين گونه خداوند عزيزِ حكيم به تو و پيامبرانى كه پيش از تو بودند وحى مى كند.

4 ـ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او است; و او بلندمرتبه و بزرگ است!

5 ـ نزديك است آسمان ها (به خاطر نسبت هاى نارواى مشركان) از بالا متلاشى شوند. و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند; آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 31، آغاز سوره شورى.

2 ـ «ثواب الاعمال»، مطابق تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 556 (با كمى تلخيص).

 

نزديك است آسمان ها متلاشى شود!

باز در اين سوره، با «حروف مقطعه» روبرو مى شويم، حروف مقطعه اى كه در يكى از مفصل ترين اشكال، منعكس شده، يعنى پنج حرف (حم، عسق).

«حم» در آغاز هفت سوره قرآن مجيد است (سوره هاى مؤمن، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه، احقاف) منتها، در خصوص سوره شورى «عسق» نيز بر آن افزوده شده است.

كراراً گفته ايم، درباره تفسير حروف مقطعه قرآن، سخن بسيار گفته شده و هر يك از مفسران در اين زمينه بحث هاى فراوانى دارند، و به گفته مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» يازده تفسير براى حروف مقطعه قرآن شده است كه قسمت هاى قابل توجه آن را ما قبلاً در آغاز سوره هاى «بقره»، «آل عمران»، «اعراف» و «مريم» آورده ايم، ولى بعضى ديگر از اين تفسيرها چندان قابل ملاحظه، نيست، لذا از ذكر آن چشم پوشيديم.

اما پاره اى ديگر از آنها را كه تا حدى قابل ملاحظه است در اينجا مى آوريم، هر چند دليل قاطعى براى اثبات آن در دست نيست.

از جمله، اين كه: «حروف مقطعه» براى خاموش ساختن كفار، و جلب توجه مردم به محتواى قرآن بوده، زيرا مشركانِ لجوج مخصوصاً به يكديگر توصيه كرده بودند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن مى خواند كسى گوش به آن فرا ندهد، و با ايجاد سر و صدا و غوغا، نگذارند صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوش مردم برسد، لذا خداوند در آغاز بسيارى از سوره هاى قرآن (29 سوره) حروف مقطعه را كه مطلب نوظهورى بوده، و جلب توجه مى كرده، قرار داده است.

علامه طباطبائى (رضوان اللّه تعالى عليه) احتمال ديگرى ابداع كرده است  كه آن را دوازدهمين تفسير براى اين حروف، مى توان شمرد، هر چند خود او آن را به عنوان يك احتمال و حدس بيان نموده است.

و خلاصه آن چنين است:

هنگامى كه سوره هائى را كه با «حروف مقطعه» آغاز مى شود مورد دقت قرار مى دهيم، مى بينيم سوره هائى كه با يك نوع حروف مقطعه آغاز مى شود، مطالب مشتركى دارند، فى المثل سوره هائى كه با «حم» شروع مى شود، بلافاصله بعد از آن جمله «تَنْزِيْلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ» يا چيزى كه به معنى آن است قرار گرفته، و سوره هائى كه با «الر» شروع مى شود، بعد از آن «تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ» و يا شبيه آن است.

و سوره هائى كه با «الم» آغاز مى گردد، به دنبال آن «ذلِكَ الْكِتابُ لارَيْبَ فِيْهِ»، يا مفهوم آن است.

از اينجا مى توان حدس زد كه ميان «حروف مقطعه»، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است، تا آنجا كه مثلاً سوره «اعراف» كه با «المص» شروع شده، مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى «الم» و سوره «ص» است.

البته، اين ارتباط، ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، و افهام عادى به آن راه نيابد.

و شايد، اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم، و با هم مقايسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود.(1)

تفسير ديگرى كه قبلاً نيز به آن اشاره كرده ايم، اين است كه: اين حروف ممكن است اشارات و رموزى براى نام هاى خدا و نعمت هاى او، و مسائل ديگر  باشد، فى المثل در سوره مورد بحث، سوره «شورى»، «ح» را اشاره به «رحمن»، «م» را به «مجيد»، «ع» را به «عليم»، «س» را به «قدوس»، و «ق» را به «قاهر»، دانسته اند.(2)

گر چه، بعضى به اين سخن ايراد كرده اند كه، اگر منظور از رموز اين است كه ديگرى آگاه نشود، اين معنى در حروف مقطعه صادق نيست، چرا كه اين نام هاى بزرگ خدا در آيات ديگر، با صراحت آمده، ولى بايد توجه داشت كه اشارات و رموز هميشه براى محرمانه ماندن مطالب نيست، بلكه گاه جنبه علامت اختصارى دارد، اين معنى در گذشته وجود داشته، و در عصر ما نيز بسيار گسترش پيدا كرده است، به طورى كه نام هاى بسيارى از مؤسسات و تشكيلات بزرگ به صورت حروف مقطعه است كه هر كدام را از آغاز يك كلمه انتخاب نموده، سپس با هم تلفيق كرده اند.

* * *

بعد از «حروف مقطعه»، طبق معمول، سخن از وحى و قرآن شروع مى شود، مى فرمايد: «اين گونه خداوند عزيز و حكيم به تو و پيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند» (كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

در حقيقت «كَذلِكَ» اشاره به محتواى اين سوره و مطالب بلند و والاى آن است.

سرچشمه وحى همه جا يكى است، و آن علم و قدرت پروردگار است، و محتواى وحى نيز در اصول و كليات، نسبت به تمام پيامبران يكى است، هر چند در خصوصيات آن، بر حسب نياز زمان و مسير تكاملى انسان ها تغييراتى رخ  مى دهد.(3)

قابل توجه اين كه: در آيات مورد بحث، به هفت وصف از اوصاف كمال خداوند اشاره شده است، كه، هر كدام از آنها به نحوى در مسأله وحى، دخالت دارد، از جمله، دو وصفى است كه در همين آيه مى خوانيم «عَزِيْزٌ وَ حَكِيْمٌ».

عزت و قدرت شكست ناپذير او، ايجاب مى كند كه، توانائى بر وحى و محتواى عظيم آن را داشته باشد، و حكمت او ايجاب مى كند كه، وحى الهى از هر نظر حكيمانه و هماهنگ با نيازهاى تكامل انسان ها باشد، جمله «يُوحِي» (وحى مى فرستد)، به حكم اين كه: فعل مضارع است، دليل بر استمرار وحى از آغاز خلقت آدم، تا عصر پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) است.

* * *

سپس مى افزايد: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آن او است، و او بلند مرتبه و با عظمت است» (لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ).

مالكيت او، نسبت به آنچه در آسمان و زمين است، ايجاب مى كند كه از مخلوقات خود و سرنوشت آنها بيگانه نباشد، بلكه به تدبير امر آنها بپردازد، و نيازهاى آنها را از طريق وحى بر آنها نازل كند، و اين سومين وصف از هفت وصف كمال او است.

 

«علو مقام» و «عظمت» او، كه چهارمين و پنجمين اوصاف او در اين آيات است اشاره به اين است كه، او هيچگونه نياز و حاجتى به اطاعت و بندگى بندگان ندارد، و اگر برنامه هائى براى آنان تنظيم كرده، و از طريق وحى فرستاده است تنها براى اين است كه بر بندگان جودى كند.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «نزديك است آسمان ها (به خاطر نزول اين وحى بزرگ، از سوى خداوند بزرگ ـ يا ـ به خاطر نسبت هاى ناروائى كه مشركان و كفار به ذات پاك او مى دهند و بت ها را شريك او مى شمرند) از بالا متلاشى شوند» (تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ).(4)

اين جمله، چنان كه اشاره كرديم، دو گونه تفسير دارد كه براى هر كدام شاهدى در دست است: نخست اين كه: در ارتباط با مسأله وحى كه موضوع بحث آيات گذشته بود، باشد، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره «حشر» آمده: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتِصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ: «هر گاه اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، به خاطر خوف خداوند خاشع و از هم شكافته مى ديدى»!

آرى، اين كلام خدا است كه نزولش از آسمان ها لرزه بر آنها مى افكند، نزديك است آنها را از هم متلاشى سازد، اگر بر كوه ها نازل مى شد از هم مى شكافت; چرا كه سخنى است عظيم از سوى خداوندى حكيم، تنها قلب اين انسان لجوج و خيره سر است كه در برابر آن نرم و تسليم نمى شود!

ديگر اين كه: نزديك است آسمان ها به خاطر شرك و بت پرستى اين  مشركان كه پست ترين موجودات را هم رديف مبدأ بزرگ عالم هستى قرار مى دهند، از هم متلاشى گردد.

تفسير اول، متناسب آيات مورد بحث، در زمينه وحى است و تفسير دوم، متناسب با آيه 90 و 91 سوره «مريم» مى باشد كه بعد از ذكر گفتار ناهنجار كفار، كه براى خدا فرزند قائل شدند، مى فرمايد: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً أَنْ دَعَوْا لِلْرَّحْمنِ وَلَداً: «نزديك است آسمان ها به خاطر اين سخن از هم پاره شود، و زمين بشكافد، و كوه ها به شدت فرو ريزد، چرا كه آنها براى خداوند رحمن فرزندى قائل شدند». اين دو تفسير در عين حال، با هم منافاتى ندارد، و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد.

در اين كه: چگونه آسمان ها و كوه ها كه موجوداتى جامدند در برابر عظمت وحى، يا گفتار ناهنجار مشركان، ممكن است از هم بشكافند، تفسيرهاى متعددى وجود دارد، خلاصه اش چنين است:

مجموعه عالم هستى، از جماد و نبات و غير آن، داراى يك نوع عقل و شعور است، هر چند ما آن را درك نمى كنيم، و بر همين اساس، تسبيح و حمد خدا مى گويند، و در برابر كلام او خاضع و خاشعند و اين آيات و آيات سوره «مريم» شاهد آن است.

يا اين كه اين تعبير كنايه از عظمت و اهميت مطلب است، مثل اين كه مى گوئيم حادثه به قدرى عظيم بود كه گوئى آسمان و زمين را بر سر ما خراب كردند.

سپس در دنباله آيه مى افزايد: «فرشتگان، تسبيح و حمد پروردگارشان را به جا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند، استغفار مى كنند» (وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الأَرْضِ).

 رابطه اين جمله، با جمله قبل، بنا بر تفسير اول، چنين است كه، فرشتگان حامل اين وحى بزرگ آسمانى، پيوسته حمد و تسبيح خدا به جا مى آورند، و او را به هر كمالى مى ستايند، و از هر نقصى منزه مى شمرند، و چون در محتواى اين وحى بزرگ، يك سلسله تكاليف و وظائف الهى است، و احياناً ممكن است براى مؤمنان لغزش هائى پيش آيد، مى گويد: آنها به يارى مؤمنان مى شتابند، و براى لغزش هاى آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند.

اما بنابر تفسير دوم، تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند، و راه توحيد را يافته و به سوى پروردگار يكتا، باز گشته اند.

جائى كه فرشتگان، براى اين گناه بزرگ، در مورد گروه با ايمان، استغفار كنند به طريق اولى، براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيز به همين دليل است.

نظير اين بشارت بزرگ، در آيه 7 سوره «مؤمن» نيز آمده است: أَلَّذِيْنَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِيْنَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلُّ شَىْء رَحمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِيْنَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيْلَكَ: «حاملان عرش الهى و فرشتگانى كه پيرامون آن هستند، تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند، و براى مؤمنان استغفار مى كنند، و مى گويند: پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته، مؤمنانى كه از راه تو پيروى كردند را بيامرز».

در پايان اين آيه، به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار، كه آن هم در زمينه غفران و رحمت است و تناسب نزديكى با مسأله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤمنان دارد، اشاره كرده مى فرمايد: «آگاه باشيد! خداوند آمرزنده و  مهربان است» (أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).

و به اين ترتيب، مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را، در رابطه با مسأله وحى بيان مى كند، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان، بلكه علاوه بر آمرزش، رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كه فضل او عظيم است.

درباره حقيقت «وحى»، در پايان همين سوره به تناسب آيه 51 ـ 52 سخن خواهيم گفت.

* * *


1 ـ تفسير «الميزان»، جلد 18، صفحه 5 و 6.

2 ـ اين تفسير در حديثى از امام صادق(ع) نقل شده است (تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 5822).

3 ـ گرچه مفسران در مشار اليه «كَذلِكَ»، احتمالات و تفسرهاى مختلفى ذكر كرده اند، ولى ظاهر اين است كه، مشار اليه همين آياتى است كه بر پيامبر اسلام(ص) نازل شده است، بنابراين مفهوم آيه، چنين مى شود: «وحى همين گونه است كه خداوند بر تو و پيامبران پيشين نازل مى كند» و اين كه: به صورت اشاره به دور ذكر شده، با اين كه مشار اليه نزديك است براى عظمت و احترام است، چنان كه قبلاً نيز گفته ايم.

4 ـ «يَتَفَطَّرْنَ» از ماده «فَطْر» (بر وزن سطر) در اصل به معنى شكاف از طول است.

 

آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟

در اينجا سؤالى پيش مى آيد، و آن اين كه: جمله «وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الْأَرْضِ» در اينجا مطلق است، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تمام اهل زمين استغفار مى كنند، اعم از مؤمن و كافر، آيا اين معنى ممكن است؟

پاسخ اين سؤال را آيه 7 سوره «مؤمن» داده است، زيرا مى گويد: «يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِيْنَ آمَنُوا»، بنابراين، شرط آن ايمان است، به علاوه آنها معصومند، و هرگز براى كسانى كه زمينه آمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند.

* * *

 

 

 

6وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيل

7وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لارَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ

8وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصِير

 

ترجمه:

6 ـ كسانى كه غير خدا را ولىّ خود انتخاب كردند، خداوند حساب همه اعمال آنها را نگه مى دارد; و تو مأمور نيستى كه آنان را مجبور به قبول حق كنى!

7 ـ و اين گونه قرآنى عربى =] فصيح و گويا[ را بر تو وحى كرديم، تا «امّ القرى» =]مكّه[و مردم پيرامون آن را انذار كنى و آنها را از روزى كه همه خلائق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى; گروهى در بهشتند و گروهى در آتش سوزان!

8 ـ و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و به زور هدايت مى كرد،); اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند، و براى ظالمان ولىّ و ياورى نيست.

قيامى از «امّ القرى»

به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مسأله شرك شده، در نخستين آيه مورد بحث به نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته، مى گويد: «كسانى كه غير خدا را ولىّ خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگه مى دارد، و از نياتشان آگاه است» (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ).

تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد.

سپس روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد: «تو مأمور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى» (وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيل).

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است. شبيه اين جمله در قرآن فراوان است: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر: «تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى».(1)

ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّار: «تو موظف به اجبار آنها نيستى».(2)

وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حفِيْظاً: «تو مسئول اعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى».(3)

و ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ: «رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد».(4)

و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده و اختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان و عمل صالح در همين است، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.

* * *

بار ديگر به مسأله وحى باز مى گردد، و اگر در آيات قبل، از اصل وحى سخن در ميان بود، در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است، مى فرمايد: «اين گونه قرآنى عربى، فصيح و گويا، بر تو وحى كرديم تا امّ القرى (مكّه) و كسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى» (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها).

«و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند، و شك و ترديدى در آن نيست بترسانى» (وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لارَيْبَ فِيهِ).

از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند «گروهى در بهشتند، و گروهى در آتش سوزان دوزخ» (فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ).

تعبير «كَذلِكَ» ممكن است اشاره به اين معنى باشد; همان گونه كه بر انبياى پيشين، به زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحى كرديم (بنابراين «كَذلِكَ» اشاره، به جمله «وَ إِلَى الَّذِيْنَ مِنْ قَبْلِكَ» مى باشد).

و نيز مى تواند اشاره، به جمله بعد باشد، يعنى وحى ما بر تو اين گونه است: به صورت قرآنى عربى با هدف انذار.

درست است كه، از ذيل آيه، يعنى جمله «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر، هم انذار است و هم بشارت، ولى از آنجا كه تأثير «انذار» در نفوس، مخصوصاً در افراد نادان و لجوج عميق تر است، در آيه، دو بار فقط روى «انذار» تكيه شده، با اين تفاوت كه، در مرحله اول سخن از انذارشوندگان است، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آن بترسند يعنى دادگاه قيامت.

روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسان ها رسوائيش بسيار دردناك و شديد  است.(5)

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين كه: آيا از جمله «لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها» استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن، انذار مردم «مكّه» و اطراف آن است ؟ آيا اين تعبير با جهانى بودن اسلام، تضاد ندارد؟!

پاسخ اين سؤال، با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: كلمه «امّ القرى» كه يكى از نام هاى «مكّه» است از دو واژه تركيب يافته «امّ» كه در اصل به معنى «اساس و ابتداء و آغاز» هر چيزى است، و مادر را هم به همين جهت «امّ» مى گويند كه، اساس و اصل فرزندان است.

و «قرى» كه جمع «قَرْيه» به معنى هرگونه آبادى و شهر است، اعم از شهرهاى بزرگ و كوچك يا روستاها، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد .

اكنون ببينيم چرا «مكّه» را «امّ القرى» ناميده اند؟ (مادر و اصل همه آبادى ها).

روايات اسلامى تصريح مى كند كه، همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكى ها تدريجاً سر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است).

اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد «كعبه» بود، و سپس خشكى هاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان «دحو الارض» (گسترش زمين) ياد شده است.

با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه «مكّه» اصل و اساس و آغاز همه  آبادى هاى روى زمين است، بنابراين هر گاه گفته شود «اُمُّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها» تمام مردم روى زمين را شامل مى شود.(6)

از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجاً گسترش يافت:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) نخست، مأمور بود بستگان نزديك خود را انذار كند، چنان كه در آيه 214 سوره «شعرا» مى خوانيم: «وَ أَنْذِرْ عَشِيْرَتِكَ الاَقْرَبِيْنَ»، تا هسته بندى اسلام محكم شود، و آماده گسترش گردد.

سپس در مرحله دوم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور شد، ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنان كه در آيه 3 سوره «فصلت» آمده: قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْم يَعْلَمُونَ: «اين قرآنى است عربى براى قومى كه مى فهمند و درك مى كنند».(7)

و در آيه 44 سوره «زخرف» نيز آمده است: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ: «اين قرآن مايه تذكر تو و قوم تو است».

هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم، قوى و مستحكم شد پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأموريت گسترده ترى يافت، و مأمور انذار جهانيان شد، چنان كه در آيه اول سوره «فرقان» مى خوانيم: تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِيْنَ نَذِيْراً: «جاويد و پر بركت است، خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد، تا همه جهانيان را انذار كند» (و آيات فراوان ديگر).

و به خاطر همين مأموريت بود، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نامه به سران بزرگ جهان آن روز، در خارج از جزيره عربستان نوشت، و كسراها و قيصرها و نجاشى ها را به  اسلام دعوت كرد.

و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود، كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او، به همه جهان گام نهادند، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند.

در اين كه چرا روز قيامت «يَوْمُ الْجَمْع» ناميده شده، تفسيرهاى متعددى وجود دارد:

گاه گفته اند: به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود.

گاه گفته اند: از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد.

و يا از اين نظر: كه ميان ظالم و مظلوم اجتماع حاصل مى شود.

ولى ظاهر اين است كه منظور، اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين، همان گونه كه در آيه 49 و 50 سوره «واقعه» آمده است: قُلْ إِنَّ الاَوَّلِيْنَ وَ الْآخِرِيْنَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيْقاتِ يَوْم مَعْلُوم: «بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معينى، جمع مى شوند».

* * *

و از آنجا كه جمله «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ» بيانگر تقسيم مردم به دو گروه بود، در آيه بعد مى افزايد: «اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد، و به حكم اجبار، هدايت مى كرد و مؤمن مى ساخت» (وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً).

اما ايمان اجبارى، چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند، معيار كمال انسانى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش، و در نهايتِ اختيار و آزادى طى كند.

آيات قرآن، پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان، اصولاً امتياز انسان از جانداران ديگر، همين مسأله است، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود، در  حقيقت انسانيت او از او گرفته شده است!

اين بزرگ ترين امتيازى است كه، خداوند به او داده، و راه تكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است، اين سنت غير قابل تغيير الهى است.

و عجيب است كه گروهى بى خبر، هنوز طرفدار «مكتب جبرند»، و در عين حال دم از «مكتب انبياء» مى زنند، در حالى كه قبول جبر، مساوى است با نفى تمام محتواى مكتب انبياء، نه تكليف مفهومى خواهد داشت، نه سؤال و جواب، نه اندرز و نصيحت، و به طريق اولى، نه ثواب و عقاب!

نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند، و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت، و نه اصلاح اشتباهات گذشته .

سپس به مسأله مهم ديگرى، در اين رابطه مى پردازد و توصيف گروهى را كه اهل بهشت و سعادتند، در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند، با اين عبارت بيان مى كند: «ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان ولى و ياورى نيست» (وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِىّ وَ لانَصِير).

با توجه به اين كه گروه دوزخى را با وصف «ظلم» مشخص مى كند، روشن مى شود منظور از «مَنْ يَشاءُ» (هر كس را بخواهد) در جمله اول، گروهى است كه ظالم نيستند.

به اين ترتيب، «عادلان» بهشتى اند، و غرق در رحمت خدا، و «ظالمان» دوزخى اند.

اما بايد توجه داشت كه «ظالم» در اين جا، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن، معنى وسيع و گسترده اى دارد، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كرده اند، بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده، يا آنها كه در عقيده منحرفند، نيز  ظالمند، و چه ظلمى برتر از شرك و كفر است؟ «لقمان» به فرزندش، مى گويد: يا بُنَىَّ لاتُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيْمٌ: «فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيم است».(8)

در آيه ديگر، مى خوانيم: أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِيْنَ الَّذِيْنَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيْلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ: «آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند، و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرت ايمان ندارند».(9)

در مورد فرق ميان «ولىّ» و «نصير» بعضى گفته اند: «ولىّ» كسى است كه بدون درخواست به انسان كمك كند، اما «نصير» مفهومى اعم دارد.(10)

اين احتمال نيز وجود دارد كه «ولىّ» اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت و بدون درخواست، حمايت و كمك مى كند، و «نصير» فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.

* * *

9أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ

10وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىْء فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ

11فاطِرُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

12لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ

 

ترجمه:

9 ـ آيا آنها غير خدا را ولىّ خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولىّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مى كند، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.

10 ـ و در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خداست; اين است خداوند، پروردگار من، بر او توكّل كرده ام، و به سوى او باز مى گردم!

11 ـ او آفريننده آسمان ها و زمين است، و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد، و جفت هائى از چهارپايان آفريد; و شما را به اين وسيله =] به وسيله همسران[ زياد مى كند; هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست!

12 ـ كليدهاى آسمان ها و زمين از آن او است; روزى را براى هر كس بخواهد  گسترش مى دهد يا محدود مى سازد; او به همه چيز داناست.

 


1 ـ غاشيه، آيه 22.

2 ـ ق، آيه 45.

3 ـ انعام، آيه 107.

4 ـ مائده، آيه 99.

5 ـ توجه داشته باشيد «انذار» به دو مفعول متعدى مى شود كه در آيه مورد بحث در جمله اول مفعول اول ذكر شده، و در جمله دوم مفعول دوم. البته گاه مفعول دوم آن همراه «با» مى باشد و مى گويند: «أَنْذَرَهُ بِذلِك».

6 ـ اين تعبير در سوره انعام، آيه 92، نيز آمده است، و ما توضيح بيشتر را در اين زمينه در جلد پنجم،  صفحه 344 داده ايم.

7 ـ آنچه در بالا گفته شد، در صورتى است كه «عربى» را به معنى «زبان عربى» بدانيم، اما اگر به معنى «فصيح»، تفسير شود، آيه مفهوم ديگرى خواهد داشت.

8 ـ لقمان، آيه 13.

9 ـ هود، آيات 18 و 19.

10 ـ «طبرسى» در «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 438 (ذيل آيه 22 عنكبوت).

 

ولىّ مطلق خدا است

از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته، اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولىّ و ياورى جز خداوند نيست، در آيات مورد بحث، براى تأييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدا، دلائل زنده اى را مطرح مى كند.

نخست، در لباس تعجب و انكار، مى فرمايد: «آيا آنها غير خدا را ولىّ خود برمى گزيدند»؟ (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ).(1)

با اين كه، «ولىّ، تنها اوست» (فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ).

پس، اگر مى خواهند براى خود ولىّ و سرپرستى برگزينند، بايد خدا را برگزينند.

چرا كه دلائل ولايت او، با بيان اوصاف كماليه اش، در آيات پيشين روشن شد، خداوندى كه عزيز و حكيم است، خداوندى كه مالك و على و عظيم است، پروردگارى كه غفور و رحيم مى باشد اين اوصاف هفتگانه اى كه گذشت، خود بهترين دليل براى انحصار ولايت در او است.

آن گاه، به دليل ديگرى پرداخته مى گويد: «او است كه مردگان را حيات مى بخشد» (وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتى).

و چون معاد و رستاخيز به دست او است، و بزرگ ترين نگرانى انسان  چگونگى زندگى او بعد از مرگ است، بنابراين، بايد دست به دامن والاى او زد، و نه غير او.

سپس، به ذكر دليل سومى پرداخته، مى گويد: «او است كه بر هر چيزى قادر و توانا است» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ).

اشاره، به اين كه، شرط اصلى «ولىّ» دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى او است.

* * *

و در آيه بعد، چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد: «در هر چيز اختلاف كنيد، داورى و حكمش با خدا است» و تنها او است كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىْء فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ).

آرى، يكى از شؤون ولايت آن است، كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستند، با داورى صحيحش پايان دهد، آيا بت ها و شياطينى كه معبود واقع شده اند، توانائى بر چنين كارى دارند؟ يا اين كار مخصوص خداوندى است كه هم حكيم و آگاه به طرق حل هرگونه اختلاف است، و هم قادر است حكم و داورى خود را اجرا كند، پس، خداوند عزيز و حكيم، بايد حاكم باشد نه غير او.

گر چه، بعضى از مفسران، خواسته اند مفهوم «مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيْهِ مِنْ شَىْء» را محدود به اختلاف در تأويل آيات متشابه، يا فقط مخاصمات و اختلافات حقوقى، بدانند، ولى مفهوم آيه گسترده است، و هر گونه اختلافى چه در معارف الهى و عقائد، چه در احكام تشريعى، چه در مسائل حقوقى و قضائى، و يا غير آن در ميان انسان ها روى دهد، به حكم آن كه معلوماتشان محدود و ناچيز است، بايد از سرچشمه فيض علم حق، و از طريق وحى برطرف گردد.  

بعد از ذكر اين دلائل مختلف، بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند، از قول پيامبرش(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «اين است خداوند پروردگار من، با اين اوصاف كماليه» (ذلِكُمُ اللّهُ رَبِّي).

و به همين دليل من او را ولىّ و ياور خود برگزيده ام، «بر او توكل كردم و به سوى او در مشكلات و گرفتارى ها و لغزش ها باز مى گردم» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ).

قابل توجه اين كه: جمله «ذلِكُمُ اللّهُ رَبِّي»، اشاره به ربوبيت مطلقه خداوند، يعنى، مالكيت توأم با تدبير مى كند، و مى دانيم «ربوبيت» داراى دو شاخه است: «شاخه تكوينى» كه به اداره نظام آفرينش، باز مى گردد، و «شاخه تشريعى» كه بيانگر احكام و وضع قوانين و ارشاد مردم، وسيله سفيران الهى است.

و بر اين اساس، به دنبال آن، دو مسأله «تَوَكُّل» و «إِنابِه» مطرح شده است، كه اولى، واگذارى امور خويش در نظام تكوين به خدا است، و دومى بازگشت، در امور تشريعى به او است (دقت كنيد).(2)

* * *

آيه بعد، مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار، باشد، يا دليلى بر مقام ربوبيت و شايستگى او، براى توكل و انابه، مى فرمايد: «او است كه آسمان ها و زمين را به وجود آورده است» (فاطِرُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

«فاطِر» از ماده «فَطْر» (بر وزن سطر) در اصل به معنى شكافتن چيزى از طول است، در مقابل «قَطّ» كه به قول بعضى، به معنى قطع عرضى است، گوئى به هنگام آفرينش موجودات، پرده تاريك عدم شكافته  مى شود، و هستى ها از آن  بيرون مى آيند، به همين مناسبت، هنگامى كه غلاف خوشه خرما شكافته مى شود و خوشه از آن سر بر مى آورد، به آن «فطر» (بر وزن شتر) مى گويند.(3)

البته، منظور از آسمان ها و زمين، در اينجا تمام آسمان ها و زمين و موجوداتى است كه در آنها و ميان آنها وجود دارد، چرا كه خالقيت خداوند، شامل همه آنها است.

سپس، به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته، مى گويد: «براى شما همسرانى از جنس خودتان قرار داد، و همچنين، از چهارپايان جفت هائى آفريد، و شما را بدين وسيله تكثير مى كند» (جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ).(4)

اين خود، يكى از نشانه هاى بزرگ تدبير پروردگار، و ربوبيت و ولايت او است، كه براى انسان ها همسرانى از جنس خودشان آفريده، كه از يكسو مايه آرامش روح و جان او هستند، و از سوى ديگر، مايه بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او.

گر چه قرآن، با توجه به خطاب «يَذْرَؤُكُمْ» (شما انسان ها را تكثير مى كند) اين معنى را در مورد انسان بيان داشته، ولى ناگفته پيداست كه اين حكم، از نظر تكثير مثل در مورد چهارپايان و موجودات زنده ديگر نيز جارى است، در واقع خداوند نخواسته است در يك خطاب، جمع كند، و از مقام والاى او بكاهد، لذا خطاب را تنها به انسان ها كرده، تا حكم بقيه نيز به تبع انسان ها روشن شود.

 در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده، مى فرمايد: «هيچ چيزى همانند او نيست» (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ).

اين جمله، در حقيقت، پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن، به هيچ يك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد، زيرا خطرناك ترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق «معرفة اللّه» قرار دارد، همان «پرتگاه تشبيه» است كه خدا را در وصفى از اوصاف، شبيه مخلوقاتش بدانند، اين امر، سبب مى شود كه به «درّه شرك» سقوط كنند.

به تعبير ديگر، او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر، و هر چه غير او است محدود و متناهى است از هر نظر، از نظر عمر، قدرت، علم، حيات، اراده، فعل، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط «تنزيه» و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است.

به همين دليل، بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند، ثابت است در مورد ذات پاك او اصلاً معنى ندارد، فى المثل، بعضى از كارها براى ما «آسان» است و بعضى «سخت»، بعضى از اشياء از ما «دور» است و بعضى «نزديك»، بعضى از حوادث در «گذشته» واقع شده، و بعضى در «حال» يا «آينده» واقع مى شود، همچنين بعضى «كوچك» است، و بعضى «بزرگ»، چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسه موجودات ديگر با آن، اين مفاهيم پيدا مى شود، اما براى وجودى كه از هر نظر بى نهايت است و ازل و ابد را، همه، در بر گرفته، اين معانى تصور نمى شود، دور و نزديكى درباره او نيست، همه نزديكند، مشكل و آسانى وجود ندارد، همه آسان است، آينده و گذشته اى نيست، همه براى او «حال» است، و قابل توجه اين كه: درك اين معانى، نياز به دقت و خالى كردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است، مى باشد.

 به همين دليل، مى گوئيم: شناخت اصل وجود خدا آسان است، اما شناخت صفات او مشكل!

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در «نهج البلاغه» مى فرمايد: وَ مَا الْجَلِيْلُ وَ الْلَّطِيْفُ وَ الثَّقِيْلُ وَ الْخَفِيْفُ وَ الْقَوِىُّ وَ الضَّعِيْفُ فِي خَلْقِهِ إِلاّ سَواءٌ: «موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، قوى و ضعيف، همه در خلقتش يكسانند، و در برابر قدرت او بى تفاوت».(5)

و در پايان آيه، و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش، مى گويد: «او شنوا و بينا است» (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

آرى، او هم خالق است، و هم مدبّر، هم شنوا است و هم بينا، و در عين حال، شبيه و نظير و مانند ندارد، به همين دليل، بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت او قرار گرفت، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، سخن از سه قسمت ديگر از صفات فعل و ذات پروردگار است، كه هر كدام مسأله «ولايت و ربوبيت» او را در بعد خاصى نشان مى دهد:

نخست مى فرمايد: «كليدهاى آسمان ها و زمين در دست او است» (لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

بنابراين، هر كس هر چه دارد از او است، و هر چه مى خواهد، بايد از او بخواهد، نه تنها «كليدها»، بلكه «خزائن» آسمان ها و زمين نيز از آن او است «وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الاَرْضِ».(6)

 «مَقالِيْد» جمع «مِقليد» (بر وزن اقليد) به معنى كليد است، و اين كلمه در بسيارى از مواقع، به صورت كنايه از تسلط كامل بر چيزى به كار مى رود، گفته مى شود: كليدِ اين كار در دست من است، يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن، همه در اختيار من قرار دارد و (درباره ريشه اين لغت و ويژگى هاى آن بحث مشروح ترى در ذيل آيه 63 سوره «زمر» در جلد 19 آورده ايم).

در توصيف بعد، كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيف قبل، مى افزايد: «روزى را براى هر كس بخواهد، گسترش مى دهد، و براى هر كس بخواهد تنگ و محدود مى سازد» (يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).

از آنجا كه خزائن عالم در دست او است، تمام رزق و روزى ها نيز در قبضه قدرت او قرار دارد، و بر طبق «مشيّتش» كه از «حكمت» او سرچشمه مى گيرد، و مصالح بندگان، در آن ملحوظ است، آن را تقسيم مى كند.

و از آنجا كه بهره مند ساختن همه موجودات زنده، از روزى ها نياز به علم و آگاهى از مقدار، احتياجات و محل، و ساير خصوصيات آنها دارد، در آخرين توصيف، اضافه مى كند: «او به همه چيز دانا است» (إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ).

درست، همانند مطلبى كه در آيه 6 سوره «هود» آمده است: وَ ما مِنْ دابَّة فِى الْاَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتاب مُبِيْن: «هيچ جنبنده اى در زمين نيست، مگر اين كه روزى او بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است».

و به اين ترتيب، در چهار آيه مورد بحث، يازده وصف ديگر، از اوصاف كماليه پروردگار (اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل) بيان شده است:

وصف ولايت مطلقه او، احياى مردگان، توانائى بر همه چيز، خالقيت آسمان ها و زمين، آفرينش همسران و تكثير انسان ها، عدم وجود مثل و مانند  براى او، شنوا بودن، بينا بودن، سلطه بر خزائن آسمان و زمين، رزاقيت، و علم او به همه چيز.

صفاتى كه از نظر بيان، مكمّل يكديگر، و همه، دليلى بر ولايت و ربوبيت او، و در نتيجه طريقى است براى اثبات توحيد عبادت.

* * *


1 ـ بعضى از مفسران مانند «زمخشرى» در «كشاف» و «فخر رازى» در تفسير «كبير»، «أَمْ» را در اينجا به معنى استفهام انكارى گرفته اند، و بعضى مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» و «قرطبى» در تفسير «الجامع لاحكام القرآن» به معنى «بَلْ» گرفته اند.

2 ـ «الميزان»، جلد 18، صفحه 25.

3 ـ درباره معنى «فطر» بحث جالبى در جلد 5، صفحه 171 داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم.

4 ـ ضمير «فيه» به «تدبير» يا «جعل ازواج» باز مى گردد ـ ضمناً «يذرؤ» از ماده «ذرء» (بر وزن زرع) به معنى «خلقت و آفرينش» است، لكن آفرينشى كه با ظاهر ساختن افراد توأم باشد، و به معنى پراكنده ساختن و منتشر نمودن نيز آمده است.

5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 185.

6 ـ منافقون، آيه 7.

 

1 ـ شناخت صفات خدا

از آنجا كه علم و دانش ما، بلكه تمام هستى ما، محدود است هرگز نمى توانيم به «كنه» و حقيقت ذات خداوند كه نامحدود است، برسيم، چرا كه آگاهى از كنه چيزى به معنى احاطه بر او است، چگونه موجود محدود، مى تواند احاطه بر ذات نامحدودى پيدا كند؟، همچنين شناخت كنه «صفات» خدا كه عين ذات او است نيز، براى موجود محدودى همچون ما امكان پذير نيست.

بنابراين، آنچه ما از ذات و صفات خدا مى دانيم، يك علم اجمالى است، و بيشتر بر محور آثارش، دور مى زند.

از سوى ديگر، چون الفاظ ما براى رفع نيازمندى هاى زندگى روزمره ما وضع شده، هرگز نمى تواند بيانگر ذات و صفات نامحدود حق باشد، لذا الفاظ علم و قدرت و حيات و ولايت و مالكيت و ساير الفاظى كه بيانگر صفات ثبوتيه و سلبيه او است، رنگ ديگرى به خود مى گيرد، و اينجاست كه گاه، به تعبيراتى برخورد مى كنيم كه در يك نظر سطحى، متناقض و متضاد است، اما با دقت روشن مى شود، كه همه بيانگر يك واقعيت است.

مثلاً مى گوئيم: خداوند هم «اول» است، و هم «آخر» هم «ظاهر» است، و هم «باطن»، با همه چيز است اما همراه آنها نيست، و جدا از همه چيز است اما بيگانه  از آنها نيست.

البته، اگر با معيار مفاهيم اين الفاظ در موجودات محدود و ممكن، سخن بگوئيم، چيزى كه «اول» است، نمى تواند «آخر» باشد، و چيزى كه «ظاهر» است نمى تواند «باطن» باشد، ولى هنگامى كه اين الفاظ را در افق ذاتِ بى نهايت او مى انديشيم، مى بينيم همه با هم جمع است; چرا كه موجود نامتناهى در عين «اول» بودن، «آخر» و در عين «ظاهر» بودن، «باطن» است.

اينجاست كه مى گوئيم: مهم در شناخت اوصاف جمال و جلال او، اين است كه به اين حقيقت توجه داشته باشيم «هيچ چيز مثل او نيست، و او نيز شبيه به هيچ چيز نيست; لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ».

اميرمؤمنان على(عليه السلام)، اين حقيقت را به وضوح در خطبه هاى «نهج البلاغه» بازگو كرده است، آنجا كه مى فرمايد: ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لاحَقِيْقَتَهُ أَصابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لااِيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ، وَ لاصَمَدَهُ مَنْ أَشارَ إِلَيْهَ وَ تَوَهَّمَهُ: «آن كس كه براى او كيفيت قائل شود، او را يكتا ندانسته، و كسى كه براى او مثل و مانندى قرار دهد، به حقيقت ذاتش پى نبرده، و هر كس او را شبيه چيزى بشمرد، او را قصد نكرده، و آن كس كه به او اشاره كند، يا در وهم و انديشه خويش آورد، او را از ابعاد منزه ندانسته»!.(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: كُلُّ مُسَمّىً بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيْلٌ: «هر چيز نام وحدت بر آن گذارده شود، موجود كمى است، جز او كه وحدتش دليل بر عظمت نامتناهى اوست».(2)

كوتاه سخن اين كه: بايد در باب صفات خدا هميشه با چراغ لَيْسَ كَمِثْلِهِ  شَىْءٌ: «چيزى همانند او نيست» حركت كرد، و در پرتو لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ: «هيچ كس همانند و شبيه او نيست»، به ذات پاكش نگريست، و تعبير «سُبْحانَ اللّهِ» در عبادات و غير عبادات، اشاره اى به همين حقيقت است.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 65.

 

2 ـ يك نكته ادبى

با توجه به اين كه، «كاف» در جمله «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ»، كاف تشبيه است و به معنى «مثل» مى آيد، جمله چنين معنى مى دهد: «همانند مثل او چيزى نيست» اين تكرار، سبب شده كه بسيارى از مفسران «كاف» را زائده، بدانند كه معمولاً براى تأكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است.

ولى در اينجا تفسير لطيف ترى وجود دارد و آن اين كه گاه گفته مى شود: مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت، با اين عقل و هوش و درايت، نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد).

در آيه مورد بحث، نيز معنى چنين مى شود: مثل خداوند با اين اوصاف، كه ذكر شد، با اين علم گسترده، و قدرت عظيم و بى پايان و... همانندى نخواهد داشت.

اين نكته، نيز قابل توجه است كه، به گفته بعضى از ارباب لغت، چند واژه داريم كه همه معنى «مثل» را مى رساند، اما هيچ كدام جامعيت مفهوم آن را ندارد: «ند» (بر وزن ضد) در جائى گفته مى شود كه، فقط منظور شباهت در جوهر و ماهيت است.

«شبه» در جائى كه، تنها سخن از كيفيت در ميان است.

«مساوى» تنها در موردى گفته مى شود كه، بحث از كميّت است.  

«شكل» در جائى به كار مى رود كه قدر و مساحت مطرح است.

ولى «مثل»، مفهوم گسترده و عامى دارد كه همه اين مفاهيم در آن جمع است، لذا هنگامى كه، خداوند اراده مى كند، هر گونه شبيه و نظير را از ذات خود نفى كند، مى فرمايد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ».(1)

* * *


1 ـ «مفردات راغب»، ماده «مثل».

3 ـ چند يادآورى درباره روزى بخشى خداوند

الف ـ معيار گستردگى و تنگى روزى ـ هرگز، نبايد تصور كرد كه وسعت رزق، دليل بر محبت خداوند، و يا تنگى معيشت، دليل بر خشم و غضب او است; زيرا خداوند، گاه، انسان را به وسعت روزى آزمايش مى كند، و اموال سرشارى در اختيار او قرار مى دهد، و گاه با تنگى معيشت، ميزان مقاومت و پايمردى او را روشن مى سازد، و او را از اين طريق پرورش مى دهد.

گاه، ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست، و هر گونه آرامش و استراحت را از آنها مى گيرد، چنان كه قرآن مجيد در آيه 55 سوره «توبه» مى گويد: فَلاتُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لاأَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيْدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ: «فزونى اموال و اولاد آنها، تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنان را به اين وسيله، در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند»!

در جاى ديگر مى گويد: أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مال وَ بَنِيْنَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لايَشْعُرُونَ: «آيا آنها چنين مى پندارند كه اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم، براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشان بگشائيم،  چنين نيست، آنها نمى فهمند».(1)

ب ـ تقدير روزى، تضادى با تلاش ها ندارد ـ نبايد از آياتى كه در زمينه تقدير و اندازه گيرى روزى به وسيله پروردگار آمده، چنين استنباط كرد كه تلاش ها و كوشش ها نقشى در اين زمينه ندارد، و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسئوليت ها و مجاهدت ها در مقياس فرد و اجتماع قرار داد، كه اين پندار بر ضد آيات فراوانى از قرآن مجيد است، كه سعى و كوشش و تلاش را معيارِ موفقيت ها شمرده است.

هدف، اين است كه، با تمام تلاش ها و كوشش ها باز به روشنى مى بينيم دست ديگرى نيز، در كار است كه گاه نتيجه تلاش ها بر باد مى رود، و گاه به عكس، تا مردم فراموش نكنند، در پشت عالم اسباب، دست قدرت «مسبب الاسباب» كار مى كند.

و در هر حال، محروميت هاى ناشى از تنبلى و سستى را، هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيه خداوند گذارد; چرا كه خود فرموده: روزى را به تناسب تلاش ها وسعت مى دهم.

ج ـ روزى تنها به معنى مواهب مادى نيست ـ روزى، معنى وسيعى دارد كه روزى هاى معنوى را نيز در بر مى گيرد، بلكه روزى اصلى، همين روزى معنوى است، در دعاها تعبير به رزق در مورد روزيهاى معنوى، بسيار به كار رفته است، در مورد حج مى گوئيم: «أَللّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتَكَ الْحَرامِ».

در مورد توفيق اطاعت و دورى از معصيت آمده: «أَللّهُمَّ ارْزُقْنِي تَوْفِيْقَ الطّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ...».

 در دعاهاى روزهاى ماه رمضان مى خوانيم: «أَللّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيْهِ طاعَةَ الْخاشِعِيْنَ» (دعاى روز 15) و همچنين در مواهب معنوى ديگر.

د ـ قرآن و اسباب فزونى روزى ـ قرآن چند مورد را معرفى كرده كه خود درسى سازنده براى تربيت انسان است، در يك جا مى گويد: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيْدَنَّكُمْ: «هر گاه شكر نعمت ها را به جا آوريد (و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد) نعمت را بر شما افزون مى كنم».(2)

در جاى ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده، مى گويد: هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ: «او كسى است كه زمين را تسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از رزق آن استفاده كنيد».(3)

در جاى ديگر تقوى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده، مى فرمايد: وَ لَوْ أَنَّ أَهْل الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ: «هر گاه مردم روى زمين ايمان آورند و تقوا پيشه كنند، بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم».(4)

هـ ـ تنگى رزق و مسائل تربيتى ـ گاه تنگى رزق به خاطر جلوگيرى از طغيان مردم است، چنان كه در آيه 27 «شورى» (همين سوره) مى خوانيم: وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ: «هر گاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد، راه ظلم و طغيان پيش مى گيرند»!  

و ـ قرآن تأكيد دارد كه انسان ها روزى بخش خود را، تنها خدا بدانند و از غير او تقاضا نكنند، و به دنبال اين ايمان و توكل، بر نيرو و تلاش وسعى خود  متّكى باشند، در آيه 3 سوره «فاطر» آمده است: هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ: «آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد» و در آيه 17 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ: «تنها روزى را نزد خدا بجوئيد».

و به اين ترتيب، روح بى نيازى و ترك وابستگى و اباى نفس را در انسان ها زنده مى كند.

در مورد تقسيم ارزاق، و تلاش، براى زندگى و اسباب و سرچشمه هاى روزى، بحث هاى مشروحى در جلد 11، صفحه 310 به بعد (ذيل آيه 71 ـ نحل) و در جلد 9، صفحه 18 به بعد (ذيل آيه 6 ـ هود) داشتيم.

* * *

 

13شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ

14وَ ماتَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَل مُسَمّىً لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكّ مِنْهُ مُرِيب

 

ترجمه:

13 ـ آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود; و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه: دين را بر پا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد. بر مشركان گران است آنچه شما آن را به سويش دعوت مى كنيد. خداوند هر كس را بخواهد برمى گزيند، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند.

14 ـ آنان پراكنده نشدند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد; و اين تفرقه جوئى به خاطر انحراف از حق بود; و اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود كه تا سر آمد معينى (زنده و آزاد) باشند، در ميان آنها داورى مى شد; و كسانى كه بعد از آنها وارثان كتاب شدند نسبت به آن در شك و ترديدند، شكى همراه با بدبينى!


1ـ مؤمنون، آيه 56 و 57.

2 ـ ابراهيم، آيه 7.

3 ـ ملك، آيه 15.

4 ـ اعراف، آيه 96.

 

آئين تو، عصاره آئين همه انبياست

از آنجاكه بسيارى از بحث هاى اين سوره، در برابر مشركان است، و در آيات قبل نيز، از همين موضوع سخن به ميان آمده، آيات مورد بحث، اين حقيقت را روشن مى سازد كه دعوت اسلام به توحيد، دعوت تازه اى نيست، دعوت تمام پيامبران الوالعزم است، نه تنها اصل توحيد، بلكه تمام اصول دعوت انبياء، در مسائل بنيادى در همه اديان آسمانى، يكى بوده است.

مى فرمايد: «خداوند آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نخستين پيامبر اولوالعزم، نوح(عليه السلام) توصيه كرده بوده» (شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً).

«همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم، و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارش كرديم» (وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى). و به اين ترتيب، آنچه در شرايع همه انبياء بوده، در شريعت تو است و «آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى»!

تعبير «مِنَ الدِّيْنِ» نشان مى دهد كه، هماهنگى شرايع آسمانى تنها در مسأله توحيد و يا اصول عقائد نيست، بلكه مجموعه دين الهى از نظر اساس و ريشه، همه جا يكى است، هر چند تكامل جامعه انسانى، ايجاب مى كند كه تشريعات و قوانين فرعى، هماهنگ با تكامل انسان ها، رو به تكامل رود، تا به حد نهائى و خاتم اديان رسد.

به همين دليل، در آيات ديگر قرآن، شواهد فراوانى وجود دارد، كه نشان مى دهد، اصول كلى عقائد و قوانين و وظايف، در همه اديان يكسان بوده.

مثلاً در شرح حال بسيارى از انبياء در قرآن مجيد مى خوانيم، كه نخستين  دعوتشان اين بود «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ».(1)

و در جاى ديگر مى خوانيم: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ: «ما در هر امتى رسولى را فرستاديم تا به مردم بگويند: خداوند يگانه را پرستش كنيد».

انذار به رستاخيز نيز، در دعوت بسيارى از انبياء آمده است (مانند انعام 130، اعراف 59، شعراء 135، طه 15).

موسى و عيسى و شعيب(عليهم السلام) از نماز، سخن مى گويند (طه 14، مريم 31، هود 87).

ابراهيم دعوت به حج مى كند (حج 27).

و روزه در همه اقوام پيشين بوده است (بقره 183).

لذا در دنباله آيه، به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ، مى افزايد: «به همه آنها توصيه كرديم كه، دين را بر پا داريد، و در آن تفرقه ايجاد نكنيد» (أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فِيهِ).

توصيه به دو امر مهم: نخست، بر پا داشتن آئين خدا در همه زمينه ها (نه تنها عمل كردن، بلكه اقامه و احياى آن).

دوم، پرهيز از بلاى بزرگ، يعنى تفرقه و نفاق در دين.

و به دنبال آن مى افزايد: «هر چند اين دعوت شما، بر مشركان سخت گران است» (كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ).

آنها بر اثر جهل و تعصب، ساليان دراز آنچنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند و در اعماق وجودشان حلول كرده، كه دعوت به توحيد، مايه وحشت  آنها است، به علاوه، در شرك منافع نامشروع سران مشركان محفوظ است، در حالى كه توحيد، مايه قيام مستضعفان مى گردد، و جلوى هواپرستى ها و مظالم آنها را مى گيرد.

ولى با اين حال، همان گونه كه گزينش پيامبران به دست خدا است، هدايت مردم نيز به دست او است، «خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، و كسى را كه به سوى او باز گردد هدايت مى كند» (اللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ).

در اين آيه نكته هائى است كه بايد به آن توجه داشت:

1 ـ «شَرَعَ» از ماده «شَرْع» (بر وزن زرع) در اصل، به معنى راه روشن است، راه ورود به نهرها را نيز «شَرِيْعَه» مى گويند، سپس اين كلمه در مورد اديان الهى و شرايع آسمانى به كار رفته، چرا كه راه روشن سعادت در آن است، و طريق وصول به آب حيات، ايمان و تقوى و صلح و عدالت است.

و از آنجاكه آب، مايه پاكيزگى و طهارت و حيات است، اين واژه تناسب روشنى با آئين الهى كه از نظر معنوى همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مى كند دارد.(2)

2 ـ در اين آيه، تنها به پنج تن از پيامبران خدا، اشاره شده (نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد(عليهم السلام)); چرا كه پيامبران «اولوالعزم» يعنى صاحبان دين و آئين جديد، تنها اين پنج تن هستند، و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبران صاحب شريعت در اين پنج نفر.

3 ـ در آغاز از «نوح» ياد شده، چرا كه نخستين شريعت، يعنى آئينى كه  داراى همه گونه قوانين عبادى و اجتماعى بود از او آغاز گشت و پيامبران پيش از او برنامه و دستورات محدودى داشتند.(3)

و به همين دليل، در قرآن و روايات اسلامى سخنى از كتب آسمانى قبل از نوح نيامده است.

4 ـ قابل توجه اين كه، در ذكر اين پنج تن، نخست از نوح(عليه السلام) سخن به ميان آمده، سپس از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و بعد از ابراهيم(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) و عيسى(عليه السلام) اين ترتيب بندى به خاطر اين است كه «نوح» به خاطر آغازگر بودنش در آغاز قرار گرفته، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به خاطر عظمتش، بلافاصله بعد از او و ديگران به ترتيب زمان ظهور بعد از آنها.

5 ـ اين نكته نيز قابل توجه است كه، در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تعبير به أَوْحَيْنا إِلَيْكَ: «وحى بر تو فرستاديم» مى كند، اما درباره سايرين تعبير به «توصيه» شده است، شايد اين تفاوت تعبير، براى اهميت اسلام نسبت به ساير اديان آسمانى است.

6 ـ در پايان آيه، در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به «مَنْ يَشاءُ» (هر كس را بخواهد) كه اشاره سربسته اى است به شايستگى هاى وجودى رسولان الهى.

اما در مورد امّت ها، تعبير به «مَنْ يُنِيْبُ» (كسى كه به سوى خدا بازگردد، و از گناه توبه كند و از در اطاعت در آيد) تا معيار هدايت الهى و شرايط آن براى همگان روشن گردد و راه وصول به درياى رحمتش را بيابند.

در حديث قدسى آمده است: مَنْ تَقَرَّبَ مِنِّي شِبْراً تَقَرَّبْتُ مِنْهُ ذِراعاً وَ مَنْ  أَتانِي يَمْشِي، أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً: «كسى كه يك وجب به سوى من آيد من يك ذراع به سوى او مى روم، و كسى كه آهسته به سوى من بيايد من شتابان به سوى او مى روم»!.(4)

اين احتمال نيز، در تفسير جمله اخير، داده شده است كه «اجتباء» و گزينش مخصوص انبياء نيست، بلكه تمام بندگان خالص و مخلص را كه داراى مقام والاى الهى بودند، شامل مى گردد.

و از آنجاكه يكى از دو ركن دعوت انبياى «اولوالعزم» عدم تفرقه در دين است، و مطمئناً همه آنها روى اين مسأله تبليغ كردند، اين سؤال پيش مى آيد: پس سرچشمه اين همه اختلافات مذهبى از كجا است؟

آيه بعد، به پاسخ اين سؤال پرداخته، سرچشمه اصلى اختلافات دينى را چنين بيان مى كند: «آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آن كه اتمام حجت بر آنها شد، و علم و آگاهى كافى به آنها رسيد، و اين تفرقه جوئى به خاطر حبّ دنيا و رياست و ظلم و حسد و عداوت بود» (وَ ماتَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ).

آرى، دنياپرستان ستمگر، و حسودان كينه توز، در برابر آئين يكپارچه انبياء قيام كردند، و هر گروهى را به راهى نمودند، تا پايه هاى رياست خود را تقويت كنند، و منافع دنياى خويش را تأمين نمايند، و حسادت ها و عداوت هاى خود را با مؤمنان راستين، و مكتب انبياء، آشكار سازند، ولى تمام اينها بعد از اتمام حجت بود.

به اين ترتيب سرچشمه اختلاف هاى مذهبى، جهل و بى خبرى نبود، بلكه  بغى و ظلم و انحراف از حق و اِعمال نظرهاى شخصى بود.

«دانشمندان دنياطلب» و «عوام هاى متعصب و كينه توز» دست به دست هم دادند و اين اختلافات را بنيان نهادند.

اين آيه، پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند: مذهب در ميان بشر، ايجاد اختلاف كرده، و خونريزى هاى فراوانى در طول تاريخ به بار آورده است، زيرا اگر دقت شود، مذهب، هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط خود بوده، (همان گونه كه در مورد اسلام و قبايل «حجاز» و حتى اقوام خارج از «جزيره عرب» تحقق يافت و به اختلافات پايان، و امت واحدى ساخت).

ولى سياست هاى استعمارى در ميان مردم، تفرقه ايجاد كرد، به اختلافات دامن زد، و مايه خونريزى شد، افزودن سليقه هاى شخصى، و تحميل آن بر مذاهب آسمانى، خود يك عامل بزرگ ديگر تفرقه بود، كه آن هم از «بَغْى» مايه مى گرفت.

«بَغْى»، به گونه اى كه در ريشه اصلى لغوى آن ذكر كرده اند، «درخواست تجاوز و انحراف از خط ميانه، و تمايل به افراط و تفريط» است، خواه به اين درخواست، جامه عمل پوشيده شود يا نه، گاه در «كميّت» چيزى است، و گاه در «كيفيت»، و به همين مناسبت غالباً به معنى ظلم و ستم، به كار مى رود.

گاهى، نيز به معنى هر گونه «طلب و تقاضا» هر چند امر خوب و شايسته اى باشد، آمده است.

لذا «راغب» در «مفردات»، «بَغْى» را به دو شعبه تقسيم مى كند، شعبه «ممدوح» و «مذموم» كه اولى، تجاوز از حد عدالت، و رسيدن به احسان و ايثار، و تجاوز از واجبات و رسيدن به مستحبات است، و دومى، تجاوز از حق، و تمايل به باطل يا مشتبه است.

سپس، قرآن مى افزايد: «اگر فرمانى از سوى پروردگار تو، صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند، خداوند در ميان آنها داورى مى كرد»، طرفداران باطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز (وَ لَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَل مُسَمًّى لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ).

آرى، دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است، و اين، بدون آزادى عمل امكان پذير نيست، اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان، بوده، و دگرگونى در آن راه ندارد، اين طبيعت زندگى دنيا است، ولى از امتيازات سراى آخرت، حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگى كامل است لذا از قيامت تعبير به «يَوْمُ الْفَصْل» شده است.

و در آخرين جمله، به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كار آمدند، گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند، و زمانى چشم گشودند كه نفاق افكنان و تفرقه اندازان، فضاى جامعه بشريت را با اعمال شيطنت آميز خود، تيره و تار كرده بودند، و آنها نتوانستند به خوبى حق را دريابند.

مى فرمايد: «كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك و ترديدند، شكى توأم با بدبينى و سوء ظن»! (وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكّ مِنْهُ مُرِيب).(5)

در حقيقت معنى «رَيْبَ» اين قيد را نيز ذكر كرده اند: شكى كه سرانجام، بعد پرده از روى آن برداشته شود و به حقيقت تبديل گردد، شايد اين امر، اشاره به ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، با دلائل روشن باشد كه آثار شك و «رَيْب» را از دل هاى حق طلبان زدود.

نكته:

در تفسير «على بن ابراهيم» از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه، در تفسير آيه «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّيْنِ»، فرمود: مخاطب در جمله «أَنْ أَقِيْمُوا الدِّيْنَ» امام است، و جمله «لاتَتَفَرَّقُوا فِيْهَ» كنايه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) است.(6)

بديهى است، منظور انحصار دين در ولايت على(عليه السلام) نمى باشد، بلكه هدف بيان اين حقيقت است كه مسأله ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز از اركان دين به شمار مى رود.

* * *

15فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتاب وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لاحُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

15 ـ پس به همين خاطر تو (نيز آنان را) دعوت كن، و آنچنان كه مأمور شده اى استقامت نما، و از هوا و هوس هاى آنان پيروى مكن، و بگو: «به هر كتابى كه خدا نازل كرده ايمان آورده ام، و مأمورم در ميان شما عدالت كنم; خداوند پروردگار ما و شما است; نتيجه اعمال ما از آن ما است و نتيجه اعمال شما از آن شما; خصومت شخصى در ميان ما نيست; و خداوند ما و شما را در يك جا جمع مى كند، و بازگشت (همه) به سوى اوست»!

 


1 ـ اعراف، آيه 59 و 65 و 73 و 85 ـ هود، آيه 50 و 61 و 84 كه به ترتيب در مورد نوح، هود، صالح، و شعيب آمده است.

2 ـ اين معنى به طور اجمال در «لسان العرب» و «مفردات راغب» و ديگر كتب لغت آمده است.

3 ـ در اين زمينه شرحى در ذيل آيه 213 سوره «بقره» آورده ايم جلد 2، صفحه 98).

4 ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 27، صفحه 157 (ذيل آيات مورد بحث)

5 ـ بنا بر اين تفسير، كه با جمله هاى قبل كاملاً هماهنگ است ضمير «بَعْدَهُم» به امتهاى نخستين، باز مى گردد كه به ايجاد تفرقه در مذاهب پرداختند، نه به انبياء مذكور در آيه قبل (دقت كنيد).

6 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 567.

 

آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن!

از آنجا كه در آيات قبل، مسأله تفرقه امّت ها بر اثر بغى و ظلم و انحراف، مطرح شده، در آيه مورد بحث، پيامبر را دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آئين انبياء بكوشد و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.

مى فرمايد: «انسان ها را به سوى آئين واحد الهى دعوت كن، و از اختلافات  برهان» (فَلِذلِكَ فَادْعُ).(1)

سپس، دستور به استقامت در اين راه داده، مى گويد: «آن گونه كه مأمور شده اى، ايستادگى كن» (وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ).

جمله «كَما أُمِرْتَ» (آنچنان كه مأمور شده اى) ممكن است اشاره به مرحله عالى استقامت، و يا اشاره به اين كه «استقامت» هم از نظر كميت و كيفيت و مدت و خصوصيات ديگر، همه بايد منطبق بر دستور و برنامه الهى باشد.

و از آنجا كه اهواء و هوس هاى مردم در اين مسير، از موانع بزرگ راه است، در سومين دستور مى افزايد: «و از هوا و هوس هاى آنها پيروى مكن» (وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).

چرا كه هر گروهى تو را به تمايلات و منافع شخصى خود، دعوت مى كنند، همان دعوتى كه سرانجامش، تفرقه و پراكندگى و نفاق است، پا بر سر اين هواها بگذار، و همه را گرد آئين واحد پروردگار، جمع كن.

و چون هر دعوتى نقطه شروعى دارد، نقطه شروع آن را خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار مى دهد، و در چهارمين دستور مى فرمايد: «بگو من ايمان آورده ام به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده است» (وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتاب).

من در ميان كتب آسمانى فرق نمى نهم، همه را به رسميت مى شناسم، و همه را دعوت كننده به توحيد و معارف پاك دينى و تقوى و پاكى و حق و عدالت، و آئين من در حقيقت جامع همه آنها و مكمل آنها است.

من همانند اهل كتاب، نيستم كه هر كدام ديگرى را نفى كند، يهود، مسيحيان را، و مسيحيان، يهود را، و حتى پيروان هر آئين، نيز از ميان آيات كتب دينى خود  آن را مى پذيرند كه با اميال و خواسته هاشان هماهنگ است، من همه را بدون استثناء، پذيرا شده ام، چرا كه اصول اساسىِ همه يكى است.

و از آنجاكه براى ايجاد وحدت، رعايت «اصل عدالت» ضرورت دارد، در پنجمين دستور، آن را مطرح كرده، مى فرمايد: «بگو من مأمورم كه در ميان همه شما عدالت كنم» (وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ).

چه در قضاوت و داورى ها، چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر.

و به اين ترتيب، آيه مورد بحث، از پنج دستور مهم تشكيل يافته كه از اصل دعوت آغاز مى شود، سپس وسيله پيشرفت آن يعنى استقامت مطرح مى گردد، بعد، به موانع راه كه «هواپرستى» است، اشاره شده، سپس نقطه شروع كه از خويشتن است بيان گرديده، و سرانجام هدف نهائى كه گسترش و تعميم عدالت است عنوان شده.

به دنبال اين پنج دستور، به جهاتِ مشترك همه اقوام، كه آن هم در پنج قسمت خلاصه شده، اشاره مى كند، مى فرمايد: «خدا پروردگار ما و شماست» (اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ).

«اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن شما، و هر يك در مقابل اعمال خويش مسئوليم» (لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ).

«در ميان ما و شما خصومتى نيست، و هيچ يك را بر ديگرى امتيازى نمى باشد و ما غرض شخصى با شما نداريم» (لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ).

اصولاً نيازى به احتجاج و استدلال نيست; چرا كه حق به قدر كافى واضح شده.

از اين گذشته، سرانجام همه ما در يك جا جمع مى شويم و «خداوند ما و  شما را در قيامت جمع مى كند» (اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا).(2)

و قاضى همه ما، در آن روز يكى است، آرى، «بازگشت همه به سوى او است» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ).

به اين ترتيب، هم خداى ما يكى است، و هم سرانجام ما يك جاست، و هم قاضى دادگاه و مرجع امورمان، و از اين گذشته همه در برابر اعمالمان مسئوليم، و هيچ يك امتيازى بر ديگرى جز به ايمان و عمل پاك نداريم.

* * *

اين بحث را با ذكر يك حديث جامع پايان مى دهيم:

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ، وَ ثَلاثٌ مُهْلِكاتٌ، فَالْمُنْجِياتُ: أَلْعَدْلُ فِى الرِّضْا وَ الْغَضَبِ، وَ الْقَصْدُ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ خَشْيَةُ اللّهِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلانِيَةِ، وَ الْمُهْلِكاتُ: شُحٌّ مُطاعٌ، وَ هَوىً مُتَّبَعٌ، وَ إِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ: «سه چيز است كه سبب نجات آدمى است، و سه چيز مايه هلاكت او است:

اما سه چيز كه باعث نجات او مى شود: دادگرى و عدالت در حالت خشنودى و غضب است، و ميانه روى در حالت غنا و فقر، و ترس از خدا در پنهان و آشكار.

و اما سه چيز كه مايه هلاك آدمى است: بخلى است كه انسان از آن پيروى كند، و هوا و هوس سركش و حاكم، و خودپسندى است».(3)

* * *

16وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى اللّهِ مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ

17اللّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِيبٌ

18يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِي ضَلال بَعِيد

 

ترجمه:

16 ـ كسانى كه (از روى لجاجت) درباره خدا بعد از پذيرفتن (و ايمان به او) او، محاجّه مى كنند، دليلشان نزد پروردگارشان باطل و بى پايه است; و غضب بر آنهاست و عذابى شديد دارند.

17 ـ خداوند كسى است كه كتاب را به حق نازل كرد و ميزان (سنجش حق و باطل و خبر قيامت) رانيز; تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام قيامت) نزديك باشد!

18 ـ كسانى كه به قيامت ايمان ندارند درباره آن شتاب مى كنند; ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته از آن هراسانند، و مى دانند آن حق است; آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، در گمراهى عميقى هستند.

 


1 ـ جمعى از مفسران «لام» را در «لذلك» به معين «الى» دانسته اند، و جمعى به معنى «تعليل»، در صورت
اول «ذلك» اشاره به آئين انبياى پيشين است، و در صورت دوم اشاره به اختلافات امتها.

2 ـ ضمير متكلم مع الغير در «بيننا»، اشاره به پيامبر و مؤمنان است، و ضمير جمع در «بينكم» اشاره به تمام كفار، اعم از اهل كتاب و مشركان است.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 38، ذيل آيات مورد بحث و «تحف العقول» كلمات پيامبر اسلام.

 

شتاب نكنيد، قيامت مى آيد!

از آنجاكه در آيات گذشته اين سخن به ميان آمد كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور بود،  ضمن احترام به محتواى كتب آسمانى، عدالت را در ميان همه مردم اجرا كند، و هر گونه خصومت و محاجه با آنها را ترك كند، در آيات مورد بحث، براى تكميل اين سخن، و اين كه حقانيت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نياز به دليل ندارد، مى فرمايد: «آنها كه درباره خداوند يكتا به محاجه برمى خيزند بعد از آن كه دعوت او از سوى مردم پذيرفته شد، دليل آنها نزد پروردگارشان، باطل و بى اساس است» (وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِى اللّهِ مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ).

«و خشم و غضب پروردگار بر آنها است» (چون از روى علم و عمد به مخالفت خود ادامه مى دهند) (وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ).

«و عذاب شديد الهى نيز در قيامت از آن آنها است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ)چرا كه لجاجت و عناد، ثمره اى جز اين ندارد.

در اين كه منظور از جمله «مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ» (بعد از آن كه دعوت او اجابت شد) چيست؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند:

گاه، گفته اند: منظور، اجابت توده هاى مردم پاك دل و بى غرض مى باشد كه با الهام از فطرت الهى و مشاهده محتواى وحى و معجزات گوناگونِ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سر تسليم در برابر او فرود آوردند.

و گاه، اجابت دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در حق مخالفان در روز جنگ «بدر»، كه منجر به نابودى بخش عظيمى از لشكر آنان و درهم شكستن شوكتشان شد، ذكر كرده اند.

و گاه، آن را اشاره به پذيرش خود آنها، يعنى اهل كتاب دانسته اند، كه قبل از ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، در انتظارش بودند و نشانه هاى او را براى مردم از كتاب هاى خود، مى خواندند و اظهار علاقه و ايمان نسبت به او مى نمودند، اما پس از ظهور اسلام، چون منافع نامشروعشان به خطر افتاد، راه انكار پيش  گرفتند.

از همه مناسب تر، تفسير اول است، زيرا تفسير دوم ايجاب مى كند كه اين آيات بعد از غزوه بدر، نازل شده باشد، در حالى كه دليل روشنى بر اين امر در دست نيست و به نظر مى رسد كه همه اين آيات در مكّه نازل شده باشد.

و تفسير سوم، با لحن آيه موافق نيست، زيرا بايد گفته شود: «مِنْ بَعْدِ مَا اسْتَجابُوا لَهُ» (بعد از آن كه دعوت او را اجابت كردند).

به علاوه، ظاهر جمله «يُحَاجُّونَ فِى اللّهِ» اشاره، به گفتگوى مشركان درباره خدا است، نه اهل كتاب درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اما اين محاجه باطل اشاره به طرح چه مسائلى است؟ باز محل گفتگو است.

بعضى گفته اند: منظور ادعاى يهود است كه مى گفتند: آئين ما پيش از اسلام بوده و برتر از آن است. يا اين كه، شما كه مدعى وحدت هستيد بيائيد آئين موسى(عليه السلام) را كه مورد قبول طرفين است بپذيريد.

ولى، همان گونه كه گفتيم: بعيد است روى سخن در اين آيات با يهود و اهل كتاب باشد; چرا كه «محاجّه درباره اللّه» بيشتر متناسب با مشركان است، بنابراين، جمله فوق، اشاره به دلائل بى اساس و پوسيده اى است كه مشركان براى پذيرش شرك مى آوردند، از جمله شفاعت بت ها و يا پيروى از آئين نياكانشان.

به هر حال، افراد لجوجى كه بعد از آشكار شدن حق، به لجاجت و پافشارى خود ادامه مى دهند، هم در نظر خلق خدا رسوا هستند و هم مشمول غضب خالق در اين جهان و جهان ديگر مى باشند.

* * *

سپس، به يكى از دلائل توحيد و قدرت پروردگار، كه در عين حال متضمن اثبات نبوت است، در مقابل احتجاج كنندگان بى منطق، پرداخته مى گويد:  «خداوند همان كسى است كه كتاب آسمانى را به حق نازل كرد و همچنين ميزان را» (اللّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزانَ).

«حق» كلمه جامعى است كه معارف و عقائد حقه، و همچنين اخبار صحيح و برنامه هاى هماهنگ با نيازهاى فطرى و اجتماعى را، و آنچه از اين قبيل است، شامل مى شود، چرا كه حق، همان چيزى است كه با عينيت خارجى موافق است و تحقق يافته، و جنبه ذهنى و پندارى ندارد.

همچنين «ميزان» در اين گونه موارد، معنى جامعى دارد، هر چند معنى آن در لغت به معنى «ترازو» و ابزار سنجش وزن است، اما در معنى كنائى، به هر گونه معيار سنجش، و قانون صحيح الهى، و حتى شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و امامان راستين(عليهم السلام) كه وجودشان معيار تشخيص حق از باطل است، اطلاق مى گردد و ميزان روز قيامت نيز نمونه اى است از اين معنى.

به اين ترتيب، خداوند كتابى بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل كرده است كه هم حق است، و هم ميزان ارزيابى ارزش ها است، به گونه اى كه دقت در محتواى اين كتاب، از معارف و عقائدش گرفته، تا طرق استدلال منطقى آن، و از قوانين اجتماعيش گرفته، تا برنامه هائى كه براى تهذيب نفوس و تكامل انسان ها آورده، دليل حقانيت آن است، اين محتوى عالى، با اين عمق و عظمت، آن هم از يك فرد امّى و درس نخوانده، كه از عقب افتاده ترين محيط ها برخاسته، خود دليلى است بر عظمت پروردگار، و وجود عالم ماوراء طبيعت، و هم دليلى است بر حقانيت آورنده آن.

و به اين ترتيب، جمله فوق، پاسخى است براى مشركان و هم اهل كتاب.

و از آنجا كه نتيجه همه اين مسائل، مخصوصاً بروز و ظهور كامل حق و عدالت و ميزان، در قيامت است در پايان آيه مى گويد: «تو چه مى دانى؟ شايد  «ساعت» (قيام رستاخيز) نزديك باشد»؟! (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَرِيبٌ).

همان قيامتى كه وقتى بر پا شود، همگان در دادگاه عدلش حضور مى يابند، و در برابر ميزان سنجشى كه حتى به اندازه سنگينى يك دانه خردل، و كوچك تر از آن را دقيقاً مى سنجد قرار مى گيرند.

* * *

سپس، به موضع گيرى كفار و مؤمنان در برابر آن، پرداخته مى گويد: «آنها كه به قيامت ايمان ندارند، درباره آن شتاب مى كنند، و مى گويند اين قيامت كى خواهد آمد»؟! (يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِها).

آنها هرگز، به خاطر عشق به قيامت و رسيدن به لقاى محبوب، اين سخن را نمى گويند، بلكه از روى استهزاء و مسخره و انكار، چنين تقاضائى دارند، و اگر مى دانستند قيامت بر سر آنها چه مى آورد، هرگز چنين تقاضائى نداشتند.

«ولى آنها كه ايمان آورده اند پيوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و مى دانند آن حق است و خواهد آمد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ).(1)

البته لحظه قيام قيامت، بر همه پوشيده است، حتى بر پيامبران مرسل و فرشتگان مقرب خدا، تا هم وسيله تربيت مداوم باشد براى مؤمنان، و هم آزمون و اتمام حجتى براى منكران، ولى اصل وقوع آن جاى ترديد نيست.

و از اينجا روشن مى شود، كه ايمان به قيامت و دادگاه بزرگ عدل الهى، مخصوصاً با توجه به اين معنى كه هر لحظه احتمال وقوع آن مى رود، چه تأثير  تربيتى عميقى در مؤمنان دارد.

و در پايان آيه، به عنوان يك اعلام عمومى، مى فرمايد: «آگاه باشيد! كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجه مى پردازند، در گمراهى عميقى هستند» (أَلا إِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِي ضَلال بَعِيد).

چرا كه نظام اين جهان، خود دليلى است بر اين كه مقدمه اى است بر جهان ديگر، كه بدون آن، آفرينش اين جهان، لغو و بى معنى است، نه با حكمت خداوند سازگار است و نه با عدالت او.

تعبير به «ضَلال بَعِيْد»، اشاره به اين است كه، گاه انسان راه را گم مى كند اما چندان فاصله با آن ندارد، با مختصر تلاش و جستجو ممكن است راه را پيدا كند، اما گاه چنان فاصله او زياد است كه ديگر، پيدا كردن راه براى او مشكل يا غيرممكن است.

جالب توجه اين كه در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

«مردى با صداى بلند، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در يكى از سفرها سؤال كرد گفت: اى محمّد ...! پيامبر، نيز با صدائى بلند، همچون صداى خودش فرمود: «چه مى گوئى»؟

عرض كرد: مَتَى السّاعَةُ؟: «روز قيامت كى خواهد بود»؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّها كائِنَةٌ فَما أَعْدَدْتَ لَها؟: «قيامت خواهد آمد، براى آنچه تهيه كرده اى»؟

عرض كرد: حُبُّ اللّهِ وَ رَسُولِهِ!: «سرمايه من، محبت خدا و پيامبر او است».

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ: «تو با كسى خواهى بود كه او را دوست دارى»!.(2)

19أَللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ

20مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِى الآخِرَةِ مِنْ نَصِيب

 

ترجمه:

19 ـ خداوند نسبت به بندگانش لطف (و آگاهى) دارد، هر كس را بخواهد روزى مى دهد و او قوى و شكست ناپذير است!

20 ـ كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت و افزايش مى دهيم و بر محصولش مى افزائيم; و كسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد; كمى از آن به او مى دهيم اما در آخرت هيچ بهره اى ندارد!

 


1 ـ«مُشْفِقُونَ» از ماده «اشفاق» به معنى علاقه توأم با ترس است، هر گاه با «من» متعدى شود، جنبه خوف در آن غلبه دارد، و هر گاه با «على» متعدى شود مسأله توجه و مراقبت در آن غلبه خواهد داشت، و لذا انسان به دوستش مى گويد: «أَنَا مُشْفِقٌ عَلَيْك» (تفسير روح المعانى و مفردات راغب).

2 ـ تفسير «مراغى»، جلد 25، صفحه 32.

 

مزرعه دنيا و آخرت

از آنجا كه، در آيات قبل بحثى از عذاب شديد خداوند به ميان آمد، و نيز تقاضائى از ناحيه منكران معاد مطرح شده بود، كه چرا قيامت زودتر بر پا نمى شود؟ نخستين آيه مورد بحث براى آميختن آن «قهر» با «لطف»، و براى پاسخگوئى به شتاب كردن بى معنى منكران معاد، مى فرمايد: «خداوند نسبت به بندگانش لطيف است، و داراى لطف و مرحمت» (أَللّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ).

اگر در يك جا تهديد به عذاب شديد مى كند، در جاى ديگر وعده لطف مى دهد، آن هم لطفى نامحدود و گسترده، و اگر در مجازات جاهلان مغرور تعجيل نمى كند، آن هم از لطف او است.

 سپس، يكى از مظاهر بزرگ لطف عميقش را كه روزى گسترده او است مطرح كرده، مى گويد: «هر كس را بخواهد روزى مى دهد» (يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ).

منظور، اين نيست كه گروهى از روزى او محرومند، بلكه منظور توسعه روزى است درباره هر كس بخواهد، همان گونه كه در آيه 26 سوره «رعد» آمده است: أَللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ: «خداوند روزى را بر هر كس بخواهد وسيع و براى هر كس بخواهد تنگ مى سازد».

در چند آيه بعد، از همين سوره نيز مى خوانيم: گستردگى و محدوديت روزى او روى حساب معينى است، چرا كه: «اگر خداوند روزى را براى همه گسترده سازد، در زمين طغيان خواهند كرد»: «وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِى الاَرْضِ».(1)

روشن است، «روزى» در اينجا هم ارزاق معنوى را شامل مى شود، و هم مادى را، هم جسمانى و هم روحانى، هنگامى كه مبدأ لطف، او است و روزى دهنده نيز او است، پس چرا به سراغ بت هائى مى رويد كه نه رازقند و نه لطيف، نه گرهى به كار كسى مى زنند و نه گرهى مى گشايند؟!

و در پايان آيه، مى افزايد: «او قوى و شكست ناپذير است» (وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ).

اگر، وعده روزى و لطف به بندگان مى دهد، قادر بر انجام اين امر مى باشد و به همين دليل هرگز در وعده هاى او تخلف نيست.

توجه به اين نكته لازم است كه «لطيف» دو معنى دارد: يكى همان كه در بالا گفتيم، يعنى صاحب لطف و محبت و مرحمت، و ديگر آگاه بودن از امور دقيق و  پنهانى، و از آنجا كه روزى دادن به همه بندگان، نياز به اين دارد كه از تمام آنها در هر گوشه و كنار، در سراسر آسمان و زمين آگاه و با خبر باشد، در آغاز به لطيف بودنش اشاره مى كند، و سپس به مقام رزّاقيت، و لذا در آيه 6 سوره «هود» بعد از آن كه مى گويد: «روزى همه جنبندگان روى زمين بر خدا است» اضافه مى كند: وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها: «او قرارگاه و محل نقل و انتقال همه آنها را مى داند».

البته ميان اين دو معنى، نه تنها تناقضى نيست، بلكه مكمل يكديگرند، لطيف، كسى است كه هم از نظر آگاهى كامل باشد، و هم از نظر لطف و محبت در حق بندگان، و از آنجا كه خداوند هم به خوبى از نيازهاى بندگانش آگاه است، و هم به بهترين وجه به نيازهايشان پاسخ مى گويد، از همه كس شايسته تر براى اين نام است.

به هر حال، در آيه فوق به چهار وصف، از اوصاف پروردگار، اشاره شده: مقام لطف، و رازقيت، و قوّت، و عزّت، كه بهترين دليل بر مقام «ربوبيت» است چرا كه «رَبّ» (مالك و مدبر)، بايد واجد اين صفات باشد.

در آيه بعد، با يك تشبيه لطيف، مردم جهان را در برابر روزى هاى پروردگار و چگونگى استفاده از آن، به كشاورزانى تشبيه مى كند، كه گروهى براى آخرت كشت مى كنند، و گروهى براى دنيا، و نتيجه هر يك از اين دو زراعت را، مشخص مى كند، مى فرمايد: «كسى كه زراعت آخرت را طالب باشد، به او بركت مى دهيم و بر محصولش مى افزائيم» (مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ).

«و آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند، و تلاش و كوشششان براى بهره گيرى از اين متاع زودگذر و فانى باشد، تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آنها مى دهيم اما در آخرت، هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت» (وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا  نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيب).(2)

تشبيه جالب و كنايه زيبائى است: انسان ها همگى زارعند و اين جهان، مزرعه ماست، اعمال ما، بذرهاى آن، و امكانات الهى، بارانى است كه بر آن مى بارد، اما اين بذرها، بسيار متفاوت است، بعضى محصولش نامحدود، جاودانى و درختانش هميشه خرم و سرسبز و پر ميوه، اما بعضى ديگر، محصولاتش بسيار كم، عمرش كوتاه و زودگذر، و ميوه هائى تلخ و ناگوار دارد.

تعبير به «يُرِيْدُ» (مى خواهد و اراده مى كند) در حقيقت، اشاره به تفاوت نيت هاى مردم است، و مجموع آيه، شرحى است پيرامون آنچه در آيه قبل، از مواهب و روزى هاى پروردگار آمده، كه گروهى از اين مواهب به صورت بذرهائى براى آخرت، استفاده مى كنند و گروهى براى تمتع دنيا.

جالب اين كه، در مورد كشتكاران آخرت مى گويد: «نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ» (زراعت او را افزون مى كنيم) نمى گويد از تمتع دنيا نيز بى نصيبند، اما در مورد كشتكاران دنيا، مى گويد: «مقدارى از آن را كه مى خواهند به آنها مى دهيم، بعد مى افزايد: در آخرت هيچ نصيب و بهره اى ندارند».

به اين ترتيب، نه دنياپرستان به آنچه مى خواهند، مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مى شوند، اما با اين تفاوت كه گروه اول، با دست خالى به سراى آخرت، مى روند و گروه دوم، با دستهاى پر!

نظير همين معنى، در آيه 18 و 19 سوره «اسراء»، به شكل ديگرى آمده است: مَنْ كانَ يُرِيْدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيْها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيْدُ، ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ  جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً، وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا: «كسى كه زندگى زودگذر را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم مى بخشيم، سپس دوزخ را براى او قرار مى دهيم، در آن وارد مى شود، در حالى كه مذموم و رانده شده درگاه خدا است، و كسانى كه سراى آخرت را مى طلبند، و كوشش خود را براى آن انجام دهند، و ايمان داشته باشند، به تلاش هاى آنها پاداش داده خواهد شد».

تعبير به «نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ»، هماهنگ است با آنچه در آيات ديگر قرآن آمده، از جمله مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها: «كسى كه كار نيكى انجام دهد، ده برابر پاداش او است»(3)لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيْدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ: «خدا پاداش آنها را به طور كامل مى دهد، و از فضلش بر آنها مى افزايد».(4)

به هر حال، آيه فوق، ترسيم گويائى از بينش اسلامى درباره زندگى دنيا است، دنيائى كه مطلوب بالذات است، و دنيائى كه مقدمه جهان ديگر و مطلوب بالغير، اسلام، به دنيا به عنوان يك مزرعه مى نگرد كه محصولش در قيامت چيده مى شود.

تعبيراتى كه در لسان روايات يا بعضى ديگر از آيات قرآن، آمده تأييد و تأكيدى بر همين معنا است.

مثلاً در آيه 261 سوره «بقره»، انفاق كنندگان را تشبيه به بذرى مى كند كه از آن هفت خوشه برمى خيزد، و از هر خوشه اى يكصد دانه، و گاه بيشتر، اين، نمونه بذر افشانى آخرت است.

و در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وَ هَلْ تَكُبُّ النّاسِ عَلى مَناخِرِهِمْ فِى النّارِ إِلاّ حَصائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ: «آيا چيزى مردم را به رو در آتش مى افكند، جز  محصولات درو شده زبان هاى آنها».(5)

و در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است: إِنَّ الْمالَ وَ الْبنِيْنَ حَرْثَ الدُّنْيا، وَ الْعَمَلَ الصّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللّهُ لِأَقْوام: «مال و فرزندان كشت دنيا هستند، و عمل صالح كشت آخرت، و گاه خداوند اين هر دو را براى قومى جمع مى كند».(6)

اين نكته را نيز از آيه فوق مى توان استفاده كرد كه، دنيا و آخرت، هر دو نياز به تلاش و سعى و كوشش دارد، و هيچ كدام بى زحمت و رنج، به دست نمى آيد، همان گونه كه هيچ بذر و محصولى بى رنج و زحمت نيست، چه بهتر، كه انسان با رنج و زحمتش درختى پرورش دهد كه، بارش شيرين و هميشگى و دائم و برقرار باشد، نه درختى كه زود خزان مى شود و نابود مى گردد.

اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، فرمود: مَنْ كانَتْ نِيَّتُهُ الدُّنْيا فَرَّقَ اللّهُ عَلَيْهِ أَمْرَهُ، وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَ لَمْ يَأْتِهِ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ ما كَتَبَ لَهُ، وَ مَنْ كانَتْ نِيَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللّهُ شَمْلَهُ، وَ جَعَلَ غِناهُ فِي قَلْبِهِ، وَ أَتَتْهُ الدُّنْيا وَ هِىَ راغِمَةٌ!: «كسى كه نيتش دنيا باشد، خداوند كار او را پريشان مى سازد، فقر را در برابر او قرار مى دهد، و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و كسى كه نيتش سراى آخرت باشد، خداوند پراكندگى او را به جمعيت مبدل مى سازد، و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مى دهد، دنيا تسليم او مى گردد و به سراغ او مى آيد».(7)

«الدُّنْيا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ»، از روايات مشهورى است كه حاصل مجموع بيانات فوق است.

 

 

21أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ وَ لَوْلا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

22تَرَى الظّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ

23ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

 

ترجمه:

21 ـ آيا معبودانى دارند كه بى اذن خداوند آئينى براى آنها ساخته اند؟! اگر مهلت معينى براى آنها نبود، در ميانشان داورى مى شد (و دستور عذاب صادر مى گشت) و براى ظالمان عذاب دردناكى است!

22 ـ (در آن روز) ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند سخت بيمناكند، ولى آنها را فرا مى گيرد! اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند در باغ هاى بهشتند، و هر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها فراهم است; اين است فضل (و بخشش) بزرگ!

23 ـ اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد. بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم =] اهل بيتم[; و هر كس كار نيكى انجام دهد، بر  نيكى اش مى افزائيم; چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است».

 

شأن نزول:

در تفسير «مجمع البيان»، شأن نزولى براى آيات 23 تا 26 اين سوره از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه حاصلش چنين است:

«هنگامى كه پيامبر وارد «مدينه» شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد، انصار گفتند: ما خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى رسيم و عرض مى كنيم: اگر مشكلات مالى پيدا شده، اين اموال ما بدون هيچگونه قيد و شرط، در اختيار تو قرار دارد، هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند، آيه قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى: «بگو: من مزدى از شما در برابر رسالت، جز محبت نزديكانم نمى طلبم» نازل شد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر آنها تلاوت كرد، سپس فرمود: نزديكان مرا بعد از من دوست داريد، آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند، اما منافقان گفتند: اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته، و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش، ذليل كند، آيه بعد نازل شد: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً»، و به آنها پاسخ گفت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سراغ آنان فرستاد، و آيه را بر آنها تلاوت كرد، گروهى پشيمان شدند و گريه كردند، و سخت ناراحت گشتند، آيه سوم نازل گرديد: «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ».

پيامبر به سراغ آنها فرستاد، و آنها را بشارت داد كه توبه خالصانه آنان مقبول درگاه خدا است.(8)

 

* * *


1 ـ رعد، آيه 27.

2 ـ واژه «حَرْث» به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: در اصل، به معنى پاشيدن بذر در زمين و مهيا ساختن آن براى زراعت است، و در قرآن مجيد نيز كراراً در اين معنى به كار رفته، ولى معلوم نيست چرا جمعى از مفسران آن را به معنى «عمل و كسب» تفسير كرده اند؟ (لسان العرب).

3 ـ انعام، آيه 160.

4 ـ فاطر، آيه 30.

5 ـ «محجة البيضاء»، جلد 5، صفحه 193 (كتاب آفات اللسان).

6 ـ «اصول كافى»، جلد 5، صفحه 57، حديث 6، مطابق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 569.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 41 (ذيل آيات مورد بحث).

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 44.

 

مودّت اهل بيت(عليهم السلام)، پاداش رسالت است

 

از آنجا كه در آيه 13 همين سوره سخن از تشريع دين، از ناحيه پروردگار به وسيله پيامبران «اولوالعزم» بود، در ادامه آن در نخستين آيه مورد بحث، براى نفى تشريع ديگران، و اين كه هيچ قانونى در برابر قانون الهى رسميت ندارد، و اصولاً حق قانون گذارى مخصوص خدا است، مى فرمايد: «آيا آنها معبودانى دارند كه دين و آئينى بى اذن خداوند، براى آنان تشريع كرده اند» (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ).

در حالى كه خالق و مالك و مدبر عالم هستى تنها او است، و به همين دليل حق «قانون گذارى» نيز مخصوص ذات پاك او است، و هيچ كس بدون اذن او، نمى تواند در قلمرو تشريع او دخالت كند، بنابراين در برابر تشريع او هر چه باشد باطل است.

به دنبال آن، با لحنى تهديدآميز، به تشريع كنندگان باطل، هشدار داده مى گويد: «هر گاه فرمان حتمى خداوند دائر به مهلت دادن به اين گونه اشخاص نبود، در ميان آنها داورى مى شد» دستور عذابشان صادر مى گشت و مجالى به آنها نمى داد (وَ لَوْلا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ).

در عين حال، آنها نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه «براى ظالمان عذاب دردناكى است» (وَ إِنَّ الظّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

منظور از «كَلِمَةُ الْفَصْلِ»، مهلت مقررى است كه خداوند به اين گونه افراد داده، تا آزادى عمل داشته باشند و اتمام حجت بر آنها بشود.

تعبير به «ظالِمِين»، درباره مشركانى كه عقيده به تشريع هائى در برابر قوانين الهى داشتند، به خاطر وسعتى است كه در مفهوم «ظلم» وجود دارد، و به هر كارى كه در غير موردش صورت گيرد، اطلاق مى گردد.

ظاهر اين است كه منظور از «عَذابٌ أَلِيم»، عذاب روز قيامت است، چون اين تعبير، در قرآن مجيد معمولاً در اين معنى به كار مى رود، آيه بعد نيز گواه بر اين حقيقت است، و اين كه بعضى از مفسران آن را اعم از عذاب دنيا و آخرت گرفته اند (مانند قرطبى) بعيد به نظر مى رسد.

* * *

سپس به توضيح كوتاهى درباره «عذاب ظالمين» و توضيح بيشترى درباره «پاداش مؤمنان» در مقابل آنها، پرداخته، مى گويد: «در آن روز ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند، سخت بيمناكند، اما چه فايده كه مجازات اعمالشان آنها را فرو مى گيرد» (تَرَى الظّالِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ).

«اما كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، در بهترين و سرسبزترين باغ هاى بهشت جاى دارند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ).

«رَوْضات»، جمع «روضة» به معنى محلى است كه آب و درخت فراوان دارد، لذا به باغ هاى خرم و سرسبز «روضة» اطلاق مى شود، از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه، باغ هاى بهشت متفاوت است، و مؤمنان صالح العمل، در بهترين باغ هاى بهشت جايشان است، و مفهوم اين سخن اين است كه مؤمنان گنهكار، هنگامى كه مشمول عفو خدا شوند، به بهشت راه مى يابند، هر چند جاى آنها در «روضات» نيست.

اما فضل الهى، درباره مؤمنان صالح العمل، به همين جا ختم نمى شود، آنها  چنان مشمول الطاف او هستند كه «هر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها فراهم است» (لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ).

و به اين ترتيب، هيچ موازنه اى بين «عمل» و «پاداش آنها» وجود ندارد، بلكه پاداششان از هر نظر نامحدود است; چرا كه جمله «لَهُمْ ما يَشاؤُن» گوياى همين حقيقت است.

و از آن جالب تر، تعبير «عِنْدَ رَبِّهِم» (نزد پروردگارشان) مى باشد، كه بيانگر لطف بى حساب خداوند، درباره آنها است، چه موهبتى از اين بالاتر كه به مقام قرب خدا، راه يابند؟ همان گونه كه درباره «شهداء» مى گويد: «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» درباره مؤمنان صالح العمل، نيز مى فرمايد: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ».

بى جهت نيست، كه در پايان آيه مى گويد: «اين است فضل بزرگ» (ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ).

بارها گفته ايم، شرح نعمت هاى بهشتى در بيان نمى گنجد، براى ما زندانيان جهان ماده قابل تصور نيست كه بدانيم در جمله: «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ»، چه مفاهيمى گنجانيده شده؟ مؤمنان چه چيزها مى خواهند؟ و در جوار قرب خداوند چه الطافى يافت مى شود؟

اصولاً هنگامى كه خداوند بزرگ، چيزى را به عنوان «فضل كبير» توصيف كند، پيداست به قدرى عظمت دارد كه، هر چه فكر كنيم از آن بالاتر است.

و به تعبير ديگر، اين بندگان خالص، كارشان به جائى مى رسد، كه هر چه اراده كنند، فراهم مى شود، يعنى پرتوى از قدرت بى پايان پروردگار كه: «إِنَّما أَمْرُهُ  إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(1)موهبتى از اين بالاتر؟

* * *

در آيه بعد، براى بيان عظمت اين پاداش بزرگ، مى افزايد: «اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده اند، و عمل صالح انجام داده اند، به آن نويد مى دهد» (ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).

بشارت مى دهد تا رنج هاى طاعت و بندگى، و مبارزه با هواى نفس و جهاد در برابر دشمنان، بر آنها سخت نيايد، و به خاطر آن پاداش هاى عظيم توان و نيروى بيشترى در راه هاى پر فراز و نشيب زندگى، براى رسيدن به رضاى پروردگار پيدا كنند.

و از آنجا كه ابلاغ اين رسالت، از سوى پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله) گاه اين توهم را ايجاد مى كرد كه او چه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از مردم مى طلبد، به دنبال اين سخن به پيامبر دستور مى دهد: «بگو: من هيچ اجر و پاداشى بر اين موضوع، از شما درخواست نمى كنم، جز اين كه ذوى القرباى مرا دوست داريد» (قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى).

دوستى ذوى القربى، چنان كه مشروحاً بيان خواهد شد، بازگشت به مسأله ولايت و قبول رهبرى ائمه معصومين(عليهم السلام) از دودمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كند، كه در حقيقت تداوم خط رهبرى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و ادامه مسأله ولايت الهيه است، و پر واضح است كه قبول اين ولايت و رهبرى، همانند نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) سبب سعادت خود انسان ها است و نتيجه اش به خود آنها بازگشت مى كند.

 


1 ـ يس، آيه 82.

 

توضيح اين كه:

مفسران در تفسير اين جمله، بحث هاى فراوانى دارند و تفسيرهاى مختلفى، كه هر گاه با ذهنِ خالى از پيش داوريها به آنها نگاه كنيم، مى بينيم بر اثر انگيزه هاى مختلفى، از مفهوم اصلى آيه دور شده اند، و احتمالاتى را برگزيده اند كه، نه با محتواى آيه سازگار است، و نه با شأن نزول و ساير قرائن تاريخى و روائى.

روى هم رفته چهار تفسير معروف براى آيه وجود دارد:

1 ـ همان كه در بالا اشاره شد، كه منظور از ذوى القربى، نزديكان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)است و محبت آنها وسيله اى است براى قبول امامت و رهبرى ائمه معصومين(عليهم السلام) از دودمان آن حضرت، و پشتوانه اى، بر اداى رسالت.

جمعى از مفسران نخستين، و تمام مفسران شيعه، اين معنا را برگزيده اند، و روايات فراوانى از طرف شيعه و اهل سنت در اين زمينه نقل شده كه بعداً به آن اشاره خواهيم كرد.

2 ـ منظور اين است كه اجر و پاداش رسالت، دوست داشتن امورى است كه شما را به «قرب الهى» دعوت مى كند.

اين تفسير را كه جمعى از مفسران اهل سنت، انتخاب كرده اند، به هيچ وجه با ظاهر آيه سازگار نيست، زيرا در اين صورت معنى آيه چنين مى شود: از شما مى خواهم كه اطاعت الهى را دوست بداريد، و مودّت آن را به دل بسپاريد، در حالى كه بايد گفته شود: من از شما اطاعت الهى را مى خواهم (نه مودّت اطاعت الهى).

به علاوه، در ميان مخاطبين آيه، كسى وجود نداشت كه دوست ندارد به خدا نزديك شود، حتى مشركان نيز علاقه داشتند كه به خدا نزديك شوند، و اصولاً عبادت بت ها را وسيله اى براى اين كار مى پنداشتند.

3 ـ منظور اين است كه: شما بستگان خودتان را به عنوان پاداش رسالت دوست داريد و صله رحم به جا آوريد.

با اين تفسير هيچ تناسبى در ميان رسالت و پاداش آن، وجود ندارد، زيرا دوست داشتن بستگان خود، چه خدمتى مى تواند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده باشد؟ و چگونه ممكن است اجر رسالت قرار داده شود؟!

4 ـ منظور اين است: پاداش من اين است كه خويشاوندى مرا نسبت به خود محفوظ داريد، و به خاطر اين كه با اكثر قبايل شما رابطه خويشاوندى دارم، مرا آزار ندهيد (زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق نسبى با قبايل قريش ارتباط داشت و از طريق سببى (ازدواج) با بسيارى از قبايل ديگر، و از طريق مادر با جمعى از مردم مدينه از قبيله بنى النجار، و از طرف مادر رضاعى با قبيله بنى سعد).

اين تعبير، بدترين معنائى است كه براى آيه شده است; چرا كه درخواست اجر رسالت از كسانى است كه رسالت او را پذيرا شده اند، و هر گاه كسانى رسالت را پذيرا شوند، ديگر نيازى به اين بحث ها نيست، آنها پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به عنوان فرستاده الهى، احترام مى گذارند، احتياجى ندارد كه به خاطر قرابت و خويشاونديش او را محترم بشمرند، چرا كه احترام ناشى از قبول رسالت، ما فوق همه اينها است، در واقع اين تفسير را بايد از اشتباهات بزرگى شمرد كه دامان بعضى از مفسران را گرفته، و مفهوم آيه را به كلى مسخ كرده است.

در اينجا براى اين كه به حقيقت محتواى آيه آشناتر شويم، بهترين راه آن است كه از آيات ديگر قرآن كمك گيريم:

در بسيارى از آيات قرآن مجيد مى خوانيم: پيامبران مى گفتند: پاداشى از شما در برابر دعوت رسالت نمى خواهيم، و پاداش ما تنها بر پروردگار عالميان است  «ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِىَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمِيْنَ».(1)

و در مورد شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز تعبيرات مختلفى ديده مى شود: در يك جا مى گويد: قُلْ ما سَئَلْتُكُمْ مِنْ أَجْر فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلاّ عَلَى اللّهِ: «بگو پاداشى را كه از شما خواستم، تنها به سود شما است اجر و پاداش من فقط بر خداوند است».(2)

و در جاى ديگر مى خوانيم: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيْلاً: «بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچگونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم، مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان رگزينند».(3)

و بالاخره در مورد ديگرى مى گويد: قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِيْنَ: «من از شما پاداشى نمى طلبم و چيزى بر شما تحميل نمى كنم».(4)

هرگاه، اين آيات سه گانه را با آيه مورد بحث، در كنار هم بگذاريم نتيجه گيرى از آن آسان است: «در يك جا به كلى نفى اجر و مزد مى كند».

در جاى ديگر مى گويد: «من تنها پاداش از كسى مى خواهم كه راهى به سوى خدا مى جويد».

و در مورد سوم، مى گويد: «پاداشى را كه از شما خواسته ام براى خود شما است».

و بالاخره در آيه مورد بحث مى افزايد: «مودّت ذوى القربى پاداش رسالت من است، يعنى:

من پاداشى از شما خواسته ام كه اين ويژگى ها را دارد: مطلقاً چيزى نيست كه نفعش عائد من شود، صددرصد به سود خود شما است، و چيزى است كه راه  شما را به سوى خدا هموار مى سازد.

به اين ترتيب، آيا جز مسأله ادامه خط مكتب پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وسيله رهبران الهى و جانشينان معصومش، كه همگى از خاندان او بوده اند، امر ديگرى مى تواند باشد؟ منتها، چون مسأله مودّت، پايه اين ارتباط بوده در اين آيه با صراحت آمده است.

جالب اين كه: غير از آيه مورد بحث در قرآن مجيد، در پانزده مورد ديگر كلمه «القربى» به كار رفته، كه در تمام آنها به معنى خويشاوندان و نزديكان است با اين حال معلوم نيست، چرا بعضى اصرار دارند كه «قربى» منحصراً در اينجا به معنى «تقرب الى اللّه» بوده باشد، و معنى ظاهر و واضح آن را كه در همه جا در قرآن، در آن به كار رفته است كنار بگذارند؟

اين نكته نيز، قابل توجه است كه در پايان همين آيه مورد بحث، مى افزايد: «آن كس كه عمل نيكى انجام دهد، بر نيكى عملش مى افزاييم، چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است و به اعمال بندگان جزاى مناسب مى دهد» (وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ).

چه حسنه اى از اين برتر، كه انسان خود را هميشه در زير پرچم رهبران الهى قرار دهد، حبّ آنها را در دل گيرد، و خط آنها را ادامه دهد، در فهم كلام الهى، آنجا كه مسائل براى او ابهام پيدا كند، از آنها توضيح بخواهد، عمل آنها را معيار قرار دهد، و آنها را الگو و اسوه خود سازد.

* * *


1 ـ شعراء، آيات 109 ـ 127 ـ 145 ـ 164 ـ 180.

2 ـ سبأ، آيه 47.

3 ـ فرقان، آيه 57.

4 ـ ص، آيه 86.

رواياتى كه در تفسير اين آيه آمده است

شاهد گوياى ديگر، براى تفسير فوق اين كه روايات فراوانى در منابع اهل سنت و شيعه از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه، نشان مى دهد منظور از «قربى»  اهل بيت و نزديكان و خاصان پيامبرند، به عنوان نمونه:

1 ـ «احمد» در «فضائل الصحابه» با سند خود از «سعيد بن جبير» از «عامر» چنين نقل مى كند: لَمّا نَزَلَتْ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى قالُوا: يا رَسُولَ اللّهِ! مَنْ قَرابَتُكَ؟ مَنْ هؤُلاءِ الَّذِيْنَ وَجَبَتْ عَلَيْنا مَوَدَّتُهُمْ؟ قالَ: عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ وَ ابْناهُما(عليهم السلام) وَ قالَها ثَلاثاً: «هنگامى كه آيه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» نازل شد، اصحاب عرض كردند اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه مودّت آنها بر ما واجب است، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو، اين سخن را سه بار تكرار فرمود!.(1)

2 ـ در «مستدرك الصحيحين» از امام «على بن الحسين»(عليه السلام) نقل شده كه: وقتى اميرمؤمنان على(عليه السلام) به شهادت رسيد، حسن بن على(عليه السلام) در ميان مردم خطبه خواند، كه بخشى از آن اين بود: أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِيْنَ إِفْتَرَضَ اللّهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلى كُلِّ مُسْلِم فَقالَ تَبارَكَ وَ تَعالى لِنَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله) قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَة نَزِدْ لَهُ فِيْها حُسْناً فَاقْتِرافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنا أَهْلَ الْبَيْتِ: «من از خاندانى هستم كه خداوند مودّت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است، و به پيامبرش فرموده: قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ ... منظور خداوند از «اكتساب حسنه» مودّت ما اهل بيت است».(2)

3 ـ «سيوطى» در «الدُرّ المنثور» در ذيل آيه مورد بحث، از «مجاهد» از «ابن عباس» نقل كرده كه در تفسير آيه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى  الْقُرْبى» گفت: أَنْ تَحْفَظُونِي فِي أَهْلِ بَيْتِي وَ تَوَدُّوهُمْ بِي: «منظور اين است كه حق مرا در اهل بيتم حفظ كنيد، و آنها را به سبب من دوست داريد».(3)

و از اينجا روشن مى شود، آنچه از «ابن عباس» به طريق ديگر، نقل شده كه منظور عدم آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر قرابتش با قبائل مختلف عرب بوده، مسلّم نيست، زيرا چنان كه ديديم، مخالف آن نيز از «ابن عباس» نقل شده است.

4 ـ «ابن جرير طبرى» در تفسيرش با سند خود از «سعيد بن جبير» و با سند ديگرى از «عمر بن شعيب» نقل مى كند، كه منظور از اين آيه، «هِىَ قُرْبى رَسِولِ اللّهِ» (نزديكان رسول خدا) مى باشد.(4)

5 ـ مرحوم «طبرسى» مفسر معروف از «شواهد التنزيل» «حاكم حسكانى»، كه از مفسران و محدثان معروف اهل سنت است از «ابى امامه باهلى» چنين نقل مى كند: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الاَنْبِياءَ مِنْ أَشْجار شَتّى، وَ خُلِقَتْ أَنَا وَ عَلِىٌّ(عليه السلام) مِنْ شَجَرَة واحِدَة، فَأَنَا أَصْلُها، وَ عَلِىٌّ(عليه السلام) فَرْعُها، وَ فاطِمَةُ(عليها السلام) لِقاحُها، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِمارُها، وَ أَشْياعُنا أَوْراقُها ـ تا آنجا كه فرمود ـ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبْدَاللّهِ بَيْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ أَلْفَ عام، ثُمَّ ألْفَ عام، ثُمَّ ألْفَ عام، حَتّى يَصِيْرُ كَالْشَّنِّ الْبالِي، ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنا كَبَّهُ اللّهَ عَلى مِنْخَرَيْهِ فِى النّارِ، ثُمَّ تَلا: قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً: خداوند انبياء را از درختان مختلفى آفريد، ولى من و على(عليه السلام) را از درخت واحدى، من اصل آنم، و على شاخه آن، فاطمه موجب بارورى آن است، و حسن و حسين ميوه هاى آن، و شيعيان ما برگ هاى آنند... سپس افزود: اگر كسى خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال، و سپس هزار سال، و از آن پس هزار سال، عبادت كند، تا همچون مشك كهنه شود،  اما محبت ما را نداشته باشد، خداوند او را به صورت در آتش مى افكند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى».

جالب اين كه، اين حديث آنچنان اشتهار يافته بود، كه شاعر معروف «كُميت» در اشعارش به آن اشاره كرده، مى گويد:

وَجَدْنا لَكُمْ فِي آلَ حم آيَةً *** تَأَوَّلَها مِنّا تَقِىٌّ وَ مُعْرِبٌ

«ما براى شما (خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)) در سوره هاى حاميم، آيه اى يافتيم.

كه گروه تقيه كننده آن را تأويل كرده، و گروه آشكاركننده، آن را آشكارا بيان كرده اند».(5)

6 ـ و نيز «سيوطى» در «الدرّ المنثور» از «ابن جرير» از «ابى الديلم» چنين نقل مى كند: هنگامى كه على بن الحسين(عليه السلام) را به اسارت آوردند، و بر در دروازه دمشق نگه داشتند، مردى از اهل شام گفت: أَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ اسْتَأْصَلَكُمْ!: «خدا را شكر كه شما را كشت، و ريشه كن ساخت»!

على بن الحسين(عليه السلام) فرمود: آيا قرآن را خوانده اى؟ گفت آرى، فرمود: سوره هاى «حاميم» را خوانده اى؟ عرض كرد: نه، فرمود: آيا اين آيه را نخوانده اى «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»؟!

گفت: آيا شما همانها هستيد كه در اين آيه اشاره شده؟ فرمود: آرى.(6)

7 ـ «زمخشرى» در «كشاف» حديثى نقل كرده كه «فخر رازى» و «قرطبى» نيز، در تفسيرشان از او اقتباس كرده اند: حديث مزبور به وضوح مقام آل محمّد(صلى الله عليه وآله) و اهميت حبّ آنها را بيان مى دارد، مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد ماتَ شَهِيْداً.

 أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) ماتَ مَغْفُوراً لَهُ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) ماتَ تائِباً.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) ماتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإِيْمانِ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكَرٌ وَ نَكِيْرٌ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) يَزِفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَما تَزِفُّ الْعَرُوسِ إِلى بَيْتِ زَوْجِها.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) فُتِحَ لَهُ فِي قَبْرِهِ بابانِ اِلَى الْجَنَّةِ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) جَعَلَ اللّهُ قَبْرَهُ مَزارَ مَلائِكَةِ الرَّحْمَةِ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) ماتَ عَلَى السُّنَّةِ وَ الْجَماعَةَ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتِوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) ماتَ كافِراً.

أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ محمّد(صلى الله عليه وآله) لَمْ يَشُمَّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ:

«هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) بميرد، شهيد از دنيا رفته».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، بخشوده است».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، با توبه از دنيا رفته».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد، و سپس منكر و نكير (فرشتگان مأمور سؤال در برزخ)  به او بشارت دهند».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، او را با احترام به سوى بهشت مى برند آنچنان كه عروس به خانه داماد».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، در قبر او دو در به سوى بهشت گشوده مى شود».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت، قرار مى دهد».

«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، بر سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته».

«آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود كه در پيشانى او نوشته شده: مأيوس از رحمت خدا»!

«آگاه باشيد! هر كس با بغض آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، كافر از دنيا رفته».

«آگاه باشيد! هر كس با عداوت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) از دنيا رود، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد».(7)

جالب اين كه: «فخر رازى» بعد از ذكر اين حديث شريف، كه «صاحب كشاف» آن را به صورت ارسال مسلّم، ذكر كرده است مى افزايد:

آل محمّد(صلى الله عليه وآله) كسانى هستند كه بازگشت امرشان به او است، كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد «آل» محسوب مى شوند، و شك نيست كه  فاطمه و على و حسن و حسين، محكم ترين پيوند را با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشتند، و اين از مسلّمات و مستفاد از احاديث متواتر است، بنابراين لازم است كه آنها را «آل پيامبر»(صلى الله عليه وآله) بدانيم.

سپس مى افزايد: گروهى در مفهوم «آل» اختلاف كرده اند، بعضى آنها را خويشاوندان نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دانند، و بعضى گفته اند: آنها امت پيامبرند، اگر اين واژه را بر معنى اول، حمل كنيم آل پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها آنها هستند، و اگر به معنى امت كه دعوت او را پذيرفتند بدانيم، باز هم خويشاوندان نزديك رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آل او محسوب مى شوند، بنابراين به هر تقدير، آنها آل هستند و اما غير آنها در لفظ «آل» داخلند يا نه؟ محل اختلاف است.

سپس «فخر رازى» از «صاحب كشاف» چنين نقل مى كند: «وقتى اين آيه نازل شد، عرض كردند: «اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند، كه مودّتشان بر ما واجب است»؟ فرمود: «على و فاطمه و دو فرزندشان».

بنابراين ثابت مى شود، كه اين چهار تن، ذى القرباى پيغمبرند، و هنگامى كه اين معنى ثابت شد، واجب است از احترام فوق العاده اى برخوردار باشند.

«فخر رازى» مى افزايد: دلائل مختلفى بر اين مسأله دلالت مى كند:

1 ـ جمله «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى» كه طرز استدلال به آن بيان شد.

2 ـ شك نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه(عليها السلام) را دوست مى داشت و درباره او فرمود: فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِيْنِي ما يُؤْذِيْها: «فاطمه پاره تن من است آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده است»! و با احاديث متواتر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ثابت شده كه او، على و حسن و حسين را دوست مى داشت، و هنگامى كه اين معنى ثابت شود محبت آنها بر تمام امت، واجب است چون خداوند فرموده: وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ

تَهْتَدُونَ: «از او پيروى كنيد تا هدايت شويد»(8)فَلْيَحْذَرِ الَّذِيْنَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ: «كسانى كه فرمان او را مخالفت مى كنند از عذاب الهى بترسند»(9)قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ: «بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد، تا خدا شما را دوست دارد»(10)فرموده: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ: «براى شما در زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سرمشق نيكوئى بود».(11)

3 ـ دعاى براى «آل» افتخار بزرگى است و لذا اين دعا خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى آلِ مُحَمَّد، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلِ مُحَمَّد»، و چنين تعظيم و احترامى در حق غير آل، ديده نشده است، بنابراين همه اين دلائل نشان مى دهد كه محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) واجب است.

سرانجام «فخر رازى» سخنان خود را در اين مسأله، با اشعار معروف «شافعى» پايان مى دهد:

يا راكِباً قِفْ بِالْمَحَصَّبِ مِنْ مِنى *** وَ اهْتِفْ بِساكِنِ خِيْفِها وَ النّاهِضِ

سَحْراً إِذا فاضَ الْحَجِيْجُ إِلى مِنى *** فَيْضاً كِما نُظِمَ الْفُراتُ الْفائِضُ

إِنْ كانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّد! *** فَلْيَشْهَدِ الثَّقَلانِ أَنِّي رافِضِىٌّ!!

اى سوارى كه عازم حج هستى! در آنجا كه در نزديكى منى ريگ براى «رمى جمرات» جمع مى كنند و مركز بزرگ اجتماع زائران خانه خداست، بايست، و فرياد بزن، به تمام كسانى كه در «مسجد خيف»، مشغول عبادتند و يا در حال حركت مى باشند.

فرياد بزن! به هنگام سحرگاه، كه حاجيان از «مشعر» به سوى «منى» كوچ  مى كنند، و همچون نهرى عظيم و خروشان وارد سرزمين «منى» مى شوند.

آرى، فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) رفض و ترك است، همه جن و انس شهادت دهند، كه من رافضيم»!.(12)

آرى، اين است مقام آل محمّد(صلى الله عليه وآله) كه ما به دامانشان چنگ زده ايم، و آنها را رهبر خويش و راهنماى دين و دنيا پذيرفته ايم، الگو و اسوه خويش مى دانيم و تداوم خط نبوت را با امامت آنها مى بينيم.

البته، غير از احاديث فوق، روايات فراوان ديگرى در منابع اسلامى نقل شده كه از نظر رعايت اختصار، و قناعت به جنبه هاى تفسيرى، به هفت روايت فوق اكتفا كرديم، ولى ذكر اين نكته را مناسب مى دانيم، كه در بعضى از منابع كلامى مانند «احقاق الحق» و شرح مبسوط آن، حديث معروف فوق در مورد تفسير آيه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى»، از حدود پنجاه كتاب از كتب اهل سنت نقل شده است كه نشان مى دهد، تا چه اندازه نقل اين روايت، گسترده و مشهور بوده است، قطع نظر از منابع فراوانى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) اين حديث را نقل مى كند.

* * *


1 ـ «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 2، «قرطبى» نيز اين روايت را در ذيل آيه مورد بحث آورده (جلد 8، صفحه 5843).

2 ـ «مستدرك الصحيحين»، جلد 3، صفحه 172 ـ «محب الدين طبرى» همين حديث را در «ذخائر»، صفحه 137 آورده، «ابن حجر» نيز در «صواعق»، صفحه 101 آن را نقل كرده است.

3 ـ «الدر المنثور»، جلد 6، صفحه 7، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ «تفسير طبرى»، جلد 25، صفحه 16 و 17.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 43.

6 ـ «الدرّ المنثور»، جلد 6، صفحه 7.

7 ـ تفسير «كشاف»، جلد 4، صفحه 220 و 221 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 165 و 166 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5843 ـ تفسير «ثعلبى»، ذيل آيه مورد بحث از «جليل بن عبداللّه بجلى» (طبق نقل المراجعات نامه شماره 19).

8 ـ اعراف، آيه 158.

9 ـ نور، آيه 63.

10 ـ آل عمران، آيه 31.

11 ـ احزاب، آيه 21.

12 ـ «تفسير فخر رازى»، جلد 27، صفحه 166.

 

1 ـ سخنى با مفسر معروف «آلوسى»

در اينجا سؤالى براى جمعى مطرح است كه «آلوسى» مفسر معروف در «روح المعانى» آن را به صورت ايرادى بر شيعه مطرح كرده، و ما آن را به صورت يك سؤال در اينجا عنوان كرده، مورد بررسى قرار مى دهيم، خلاصه  كلام او چنين است:

بعضى از شيعه، آيه را در مقام استدلال بر امامت على(عليه السلام) ذكر كرده و گفته اند: على(عليه السلام) واجِبُ الْمَحَبَّة است، و هر واجِبُ الْمَحَبَّتِي واجِبُ الطّاعَة، است، و هر واجِبُ الطّاعَتِي داراى مقام امامت است، و از آن نتيجه گرفته اند، كه على(عليه السلام)داراى مقام امامت مى باشد و آيه را دليل بر اين موضوع شمرده اند.

اما سخن آنها از چند جهت قابل ايراد است:

اولاً استدلال به آيه بر وجوب محبت، فرع بر اين است كه آيه را به معنى محبت خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدانيم، در حالى كه جمع كثيرى از مفسران اين تفسير را نپذيرفته اند، و گفته اند: اين مناسب مقام نبوت نيست، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) را متهم مى سازد، چه اين كه شبيه كار دنياپرستانى است كه فعاليت هائى را شروع مى كنند، سپس منافعى در برابر آن براى فرزندان و بستگان خود، مطالبه مى نمايند. به علاوه، با آيه «وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر» (تو پاداشى از آنها مطالبه نمى كنى) منافات دارد.(1)

ثانياً قبول نداريم كه وجوب محبت، دليل بر وجوب اطاعت است، لذا «ابن بابويه» در كتاب «اعتقادات» مى گويد: اماميه اتفاق دارند كه محبت علويين لازم است، در حالى كه همه را واجب الاطاعت نمى دانند!

ثالثاً قبول نداريم كه هر شخص واجب الاطاعه اى، داراى مقام امامت يعنى زعامت كبرى باشد، و الا هر پيامبرى در زمان خود داراى چنين مقامى بود، در حالى كه در داستان «طالوت» مى خوانيم، او امام جمعيت شد در حالى كه پيامبرى نيز در آن زمان وجود داشت.

 رابعاً آيه اقتضاء مى كند، تمام اهل بيت واجب الاطاعة باشند، و به همين دليل بايد همه، امام باشند، در حالى كه اماميّه چنين عقيده اى را ندارند.(2)

* * *


1 ـ يوسف، آيه 104.

2 ـ «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 28 (ذيل آيه مورد بحث).

 

تحليل و بررسى

با برداشتى كه از آيه مورد بحث، طبق قرائن فراوان و محكم موجود در آيه، و ساير آيات قرآن، داشتيم پاسخ بسيارى از اين ايرادات، روشن مى شود:

زيرا گفتيم: اين محبت، امر ساده اى نيست، اين به عنوان پاداش نبوت و اجر رسالت است، طبعاً بايد مطلبى هموزن و هم شأن آن باشد، تا بتواند پاداش آن قرار گيرد.

از سوى ديگر، آيات قرآن گواهى مى دهد، سود اين محبت چيزى نيست كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) برگردد، بلكه نتيجه آن صددرصد عائد خود مؤمنان مى شود، يا به تعبير ديگر، اين يك امر معنوى است كه در تكامل هدايت مسلمانان مؤثر است.

به اين ترتيب، گر چه از آيه چيزى جز مسأله وجوب محبت استفاده نمى شود، اما با قرائنى كه ذكر شد، اين وجوب محبت، سر از مسأله امامت كه پشتوانه مقام نبوت و رسالت است در مى آورد.

با توجه به اين توضيح كوتاه به بررسى ايرادات فوق مى پردازيم:

اولاً ـ اين كه: بعضى از مفسران آيه را به مودّت اهل بيت تفسير نكرده اند بايد قبول كرد كه پيش داوريها و رسوبات ذهنى مانع از اين امر بوده، فى المثل جمعى از آنها «قربى» را به معنى «تقرب به پروردگار» تفسير كرده اند! در حالى كه در تمام آيات قرآن، هر موردى اين كلمه به كار رفته، به معنى خويشاوندان  است.

و يا اين كه جمعى آن را به معنى خويشاوندى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با قبايل عرب تفسير كرده اند، در حالى كه اين تفسير، نظام آيه را به كلى به هم مى ريزد، اجر رسالت را از كسى مطالبه مى كنند كه رسالت را پذيرفته، و كسى كه رسالت پيامبر را نپذيرد چه نيازى دارد كه خويشاوندى او را با خود در نظر گيرد، و از آزار او چشم بپوشد؟

علاوه بر اين، روايات زيادى كه آيه را به «ولايت اهل بيت»(عليهم السلام) پيامبر(صلى الله عليه وآله)تفسير مى كند، چرا كنار بگذاريم؟!

بنابراين، بايد قبول كرد كه اين گروه از مفسران، هرگز با ذهن خالى به تفسير آيه، نپرداخته اند و گرنه مطلب پيچيده اى در آن وجود ندارد.

و از اينجا روشن مى شود، كه تقاضاى چنين پاداشى نه با مقام نبوت منافات دارد، و نه همچون راه و رسم دنياپرستان است، و با آيه 104 سوره «يوسف» كه نفى هر گونه پاداش مى كند، نيز كاملاً هماهنگ است، چرا كه پاداش مودّت اهل بيت(عليهم السلام) در حقيقت پاداشى نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن منتفع گردد، بلكه خود مسلمين از آن بهره مند مى شوند.

ثانياً ـ درست است وجوب محبت ساده، هرگز دليل بر وجوب اطاعت نيست اما وقتى در نظر بگيريم كه اين محبتى است كه متناسب و هم طراز رسالت قرار داده شده، يقين پيدا مى كنيم كه وجوب اطاعت نيز، در آن نهفته است، و از اينجا روشن مى شود، كه گفتار «ابن بابويه» (صدوق) نيز منافاتى با آنچه گفتيم ندارد.

ثالثاً ـ درست است كه هر وجوب اطاعتى، دليل بر مقام امامت و زعامت كبرى نيست، ولى بايد توجه داشت وجوب اطاعتى كه پاداش رسالت و متناسب  با آن است، جز امامت نمى تواند باشد.

رابعاً ـ امام ـ به معنى رهبر ـ در هر عصرى يك تن بيشتر نمى تواند باشد، و بنابراين امامت همه اهل بيت(عليهم السلام) معنى نخواهد داشت، به علاوه، نبايد نقش روايات را در اين زمينه، يعنى در فهم معنى آيه، از نظر دور داشت.

قابل توجه اين كه: «آلوسى» شخصاً اهميت زيادى براى مودّت اهل بيت(عليهم السلام) قائل شده، و در چند خط پيش از بحث فوق مى گويد: حق اين است كه محبت خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر قرابتشان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) واجب است، و هر قدر قرابت قوى تر باشد، محبت وجوب بيشترى دارد، و سرانجام مى گويد: آثار اين مودّت، تعظيم و احترام و قيام به اداء حقوق اقرباى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است، در حالى كه بسيارى از مردم در اين امر سستى كرده اند، تا آنجا كه محبت قرابت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را يك نوع رافضى گرى شمرده اند! ولى من چنين نمى گويم، بلكه همان مى گويم، كه «شافعى» در آن كلام جالب و گوياى خود گفته است.

سپس اشعارى را كه در بالا، از «شافعى» نقل كرديم، ذكر كرده، مى افزايد: با اين حال، من معتقد به خروج از اعتقادات بزرگان اهل سنت در مورد صحابه، نيستم، و محبت آنها را نيز از واجبات مى شمرم.(1)

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 28 (ذيل آيه مورد بحث).

 

2 ـ كشتى نجات!

«فخر رازى» در ذيل اين بحث، نكته اى را نقل كرده و آن را پسنديده است و «آلوسى» در «روح المعانى»، نيز آن را به عنوان «نكته اى لطيف»، به نقل از «فخر رازى» آورده، نكته اى كه فكر مى كنند از طريق آن بعضى از تضادها بر  طرف مى گردد، و آن اين كه: پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از يكسو فرموده است: مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِيْنِةِ نُوح مَنْ رَكِبَ فِيْها نَجى: «مثل اهل بيت من، همچون كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شود نجات مى يابد».

و از سوى ديگر فرموده است: أَصْحابِي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمُ إِهْتَدَيْتُمْ: «اصحاب من، همچون ستارگان آسمانند، به هر كدام اقتداء كنيد، هدايت مى يابيد» و ما الآن در اقيانوس تكليف گرفتاريم، و امواج شبهات و شهوات، ما را از هر سو در هم مى كوبد، و آن كس كه مى خواهد از دريا عبور كند، احتياج به دو امر دارد، يكى كشتى خالى از هر عيب و نقص، و ديگرى، ستارگان پر فروغ درخشنده اى كه مسير را به او نشان دهند، هنگامى كه انسان سوار بر كشتى شود، و چشم بر ستارگان درخشان بدوزد، اميد نجات وجود دارد، همچنين هر كس از اهل سنت، بر كشتى محبت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) سوار گردد، و چشم به ستارگان اصحاب دوزد، اميد است كه خداوند او را به سلامت و سعادت در دنيا و آخرت برساند.(1)

ولى ما مى گوئيم، اين تشبيهِ شاعرانه گر چه زيبا است، اما دقيق نيست، چرا كه اولاً ـ كشتى نوح مركب نجات بود، در آن روز كه همه جاى جهان را امواج خروشان آب فرا گرفته بود، دائماً در گردش بود، بى آن كه مانند كشتى هاى معمولى مقصدى داشته باشد كه به سوى آن مقصد به كمك ستارگان حركت كند.

مقصد، خود كشتى بود، و نجات از غرقاب، تا فرو نشستن آب و قرار گرفتن كشتى بر كنار كوه جودى.

ثانياً ـ در بعضى از روايات، كه در كتب برادران اهل سنت نقل شده از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: أَلنُّجُومُ أَمانٌ لِأَهْلِ الاَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمانٌ لِأُمَّتِي مِنَ الاِخْتِلافِ فِى الدِّيْنِ: «ستارگان امان براى اهل زمينند از غرق شدن، و اهل بيت من امان امت اند از اختلاف در دين».(2)

* * *


1 ـ «تفسير فخر رازى»، جلد 27، صفحه 167.

1 ـ «حاكم» اين حديث را در جلد سوم «مستدرك»، صفحه 149 از «ابن عباس» نقل كرده، سپس مى گويد: هذا حَدِيْثٌ صَحِيْحُ الاِسْنادِ وَ لَمْ يُخْرِجاهُ: «اين حديث معتبرى است كه بخارى و مسلم آن را نقل نكرده اند).

 

3 ـ تفسير «وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً...»

«اقتراف» در جمله وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيْها حُسْناً: «هر كس حسنه اى را كسب كند، ما بر حسن آن مى افزائيم» در اصل از «قرف» (بر وزن حرف) به معنى كندن پوست اضافى از درخت، يا پوست هاى اضافى از زخم است كه گاه مايه پيراستن و بهبودى مى گردد، اين كلمه، بعداً در اكتساب به كار رفته، اعم از اين كه اكتساب خوبى باشد يا بدى.

ولى به گفته «راغب»، اين واژه در بدى ها بيش از خوبى ها به كار مى رود (هر چند در آيه مورد بحث در خوبى ها به كار رفته).

لذا ضرب المثلى در عرب معروف است كه مى گويند: أَلْإِعْتِرافُ يُزِيْلُ الاِقْتِرافُ: «اعتراف به گناه، گناه را از بين مى برد».

جالب اين كه، در بعضى از تفاسير از «ابن عباس» و يكى ديگر از مفسران نخستين بنام «سدّى» نقل شده، كه منظور از «اقتراف حسنة» در آيه شريفه، مودّت آل محمّد(صلى الله عليه وآله) است.(1)

در حديثى كه سابقاً از امام حسن بن على(عليه السلام) نقل كرديم، نيز آمده: إِقْتِرافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنا أَهْلَ الْبَيْتِ: «منظور از به دست آوردن حسنه مودّت ما اهل بيت  است» روشن است، منظور از اين گونه تفسيرها محدود بودن معنى اكتساب حسنه، به مودّت اهل بيت نيست، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد، ولى از آنجا كه اين جمله، به دنبال مسأله مودّت ذى القربى آمده است، روشن ترين مصداق اكتساب حسنه، همين مودّت است.(2)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 44، ذيل آيات مورد بحث، و تفسير «صافى»، و تفسير «قرطبى».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 44.

4 ـ اين چند آيه مدنى است

اين سوره (سوره شورى) چنان كه در آغاز گفتيم، از سوره هاى مكّى است ولى جمعى از مفسران معتقدند كه اين چهار آيه (آيه 23 تا 26) در «مدينه» نازل شده است، و شأن نزولى كه در آغاز تفسير اين آيات، نقل كرديم، گواه بر اين معنى است. رواياتى كه اهل بيت(عليهم السلام) را به على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و دو فرزندان آنها امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) تفسير مى كند نيز مناسب همين معنى است، زيرا مى دانيم ازدواج على(عليه السلام) و بانوى اسلام، در «مدينه» انجام گرفت، و تولد حسن و حسين(عليهما السلام) در سالهاى سوم و چهارم هجرى، طبق نقل معروف بوده است.

* * *

24أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

25وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ماتَفْعَلُونَ

26وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ

 

ترجمه:

24 ـ آيا مى گويند: «او بر خدا دروغ بسته است»؟! در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد (و اگر خلاف بگوئى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) و باطل را محو مى كند و حق را به فرمانش پابرجا مى سازد; چرا كه او از آنچه در درون سينه هاست آگاه است.

25 ـ او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و بدى ها را مى بخشد; و آنچه را انجام مى دهيد مى داند.

26 ـ و درخواست كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام داده اند مى پذيرد، و از فضل خود بر آنها مى افزايد; اما براى كافران عذاب شديدى است!

 

او توبه بندگان را مى پذيرد

اين آيات، ادامه آيات گذشته، در زمينه رسالت و اجر رسالت، و مودّت ذى القربى و اهل بيت است.

در نخستين آيه مى فرمايد: آنها اين وحى الهى را پذيرا نمى شوند «بلكه مى گويند: او بر خدا دروغ و افتراء بسته، و اينها زائيده فكر خود او است كه به خدا نسبت مى دهد» (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً).

«در حالى كه اگر خدا بخواهد، بر قلب تو مهر مى نهد، و قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد» (فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ).

اين در حقيقت، اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند، و معجزات و آيات بينات بر دست و زبان او ظاهر شود، و مورد حمايت و نصرت الهى قرار گيرد، اما او بر خدا دروغ بندد، حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات و حمايتش را از او بگيرد، و رسوايش سازد، همان گونه كه در آيه 44 تا 46 سوره «حاقه» آمده است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاَقاوِيْلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِيْنِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِيْنِ: «هر گاه او دروغى بر ما ببندد ما او را با قوت و قدرت مى گيريم، و مجازات مى كنيم، و رگ قلب او را مى بريم».

در تفسير اين جمله، مفسران، احتمالات ديگرى نيز داده اند، اما آنچه در بالا گفته شد، از همه روشن تر به نظر مى رسد.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه يكى از نسبت هاى ناروا كه مشركان و كفار به پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى دادند، اين بود، كه او اجر رسالت خود را مودّت خويشاوندانش شمرده، و اين را بر خدا دروغ بسته است (به تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمد) و آيه فوق اين نسبت را نيز نفى مى كند.

ولى با اين حال، مفهوم آيه منحصر، در اين معنى نيست; زيرا طبق آيات ديگر قرآن، دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين تهمت را درباره كل قرآن و وحى، به ساحت قدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى بستند، در آيه 38 سوره «يونس» مى خوانيم: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ

قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِثْلِهِ: «بلكه مى گويند: اين را بر خدا دروغ بسته، بگو اگر چنين است شما نيز سوره اى همانند آن بياوريد».

نظير همين معنى، با تفاوت مختصرى، در آيه 13 و 35 سوره «هود»، و بعضى ديگر از آيات قرآن آمده است، اين آيات، گواهى است بر آنچه در تفسير آيه برگزيديم.

سپس، براى تأكيد اين مطلب مى افزايد: «خداوند باطل را محو مى كند، و حق را به فرمانش محقق و پابرجا مى سازد» (وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ).(1)

اين وظيفه خداوند است كه بر اساس حكمتش، حق را آشكار و باطل را رسوا سازد، با اين حال چگونه اجازه مى دهد، كسى بر او دروغ بندد، و در عين حال ياريش كند، و معجزات بر دستش آشكار سازد؟

و اگر تصور شود، ممكن است پيامبر پنهان از علم خدا، دست به چنين كارى زند، اشتباه بزرگى است «چرا كه او به آنچه در درون دلهاست آگاه است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

همان گونه كه در تفسير آيه 38 سوره «فاطر» گفتيم: «ذات» در لغت عرب به معنى عين و حقيقت اشياء، نيامده، بلكه اين اصطلاحى است از سوى فلاسفه(2)بلكه، ذات به معنى «صاحب» است، و به اين ترتيب جمله «إِنَّهُ عَلِيْمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»، مفهومش اين است كه، خداوند از افكار و عقائدى كه حاكم بر  دلهاست، و گوئى صاحب و مالك آن شده، با خبر است، و اين اشاره لطيفى است، به حاكميت و استقرار افكار، بر قلوب و ارواح انسان ها (دقت كنيد).

* * *

و از آنجا كه خداوند، راه بازگشت را همواره به روى بندگان، باز مى گذارد كراراً در آيات قرآن، بعد از مذمت از اعمال زشت مشركان و گنهكاران، به مسأله گشوده بودن درهاى توبه اشاره كرده، در آيات مورد بحث نيز، پس از گفتار سابق مى افزايد: «او كسى است كه توبه را از بندگانش پذيرا مى شود، و گناهان را مى بخشد» (وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ).

اما اگر تظاهر به توبه كنيد، ولى در خفا كار ديگر انجام دهيد، تصور نكنيد كه از ديده تيزبين علم پروردگار، مخفى خواهد ماند، نه، «او آنچه را انجام مى دهيد مى داند» (وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ).

در شأن نزولى كه در آغاز آيات گذشته بيان كرديم، گفته شد، كه بعد از نزول آيه «مودّت» جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان گفتند: اين سخنى است كه محمّد بر خدا افتراء بسته، مى خواهد ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش خوار كند، آيه «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً» نازل شد، و به آنها پاسخ گفت، هنگامى كه از نزول آيه با خبر شدند، گروهى پشيمان گشتند، گريه كردند و ناراحت بودند، آيه «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ ...» نازل شد، و به آنها بشارت داد كه اگر توبه خالص كنند، خدا لغزش آنها را مى بخشد.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، پاداش بزرگ مؤمنان و عذاب دردناك كافران را در جمله هائى كوتاه، بيان كرده مى فرمايد: «خداوند درخواست كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، اجابت مى كند» (وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ  آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).

«بلكه از فضل خود بر ايشان مى افزايد» و حتى مطالبى را كه درخواست نكرده اند به آنها مى بخشد (وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ).

«اما براى كافران عذاب شديدى است» (وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ).

در اين كه چه درخواستى، از مؤمنان را اجابت مى كند، تفسيرهاى گوناگونى شده است، جمعى از مفسران، آن را محدود به درخواست هاى معينى كرده اند، از جمله اين كه:

بعضى گفته اند: دعاى مؤمنان را درباره يكديگر مستجاب مى كند.

بعضى ديگر گفته اند: عبادات و طاعاتشان را مى پذيرد.

و بعضى آن را مربوط به شفاعت آنها در مورد برادرانشان مى دانند.

ولى هيچگونه دليلى بر اين محدوديت ها نيست، بلكه خداوند هرگونه درخواستى را مؤمنان صالح العمل، داشته باشند مى پذيرد، و از آن بالاتر امورى را كه شايد به فكر آنها نيامده است، كه از خدا درخواست كنند، از فضلش به آنها مى بخشد، و اين نهايت لطف و مرحمت خداوند، درباره مؤمنان است.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در تفسير «وَ يَزِيْدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»، مى خوانيم: اَلشَّفاعَةُ لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النّارُ مُمَّنْ أَحْسَنَ إِلَيْهِمْ فِى الدُّنْيا: «آنچه را خداوند از فضلش بر آنها مى افزايد، شفاعت براى كسانى است كه در دنيا به آنها نيكى كرده اند، اما (بر اثر سوء اعمالشان) مستحق آتش دوزخ شده اند».(3)

اين حديث پر معنى، نيز مفهومش اين نيست كه فضل اضافى خداوند منحصر به اين است، بلكه بيان يكى از مصداق هاى روشن آن است.

27وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ

28وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ

29وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّة وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ

30وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِير

31وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِى الأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لانَصِير

 

ترجمه:

27 ـ هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند; از اين رو به مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى داند) نازل مى كند، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست!

28 ـ او كسى است كه باران سودمند را پس از آن كه مأيوس شدند نازل مى كند و رحمت خويش را مى گستراند; و او ولىّ (و سرپرست) و ستوده است!

29 ـ و از آيات اوست آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده; و او هرگاه بخواهد بر جمع آنها تواناست.

30 ـ هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را  نيز عفو مى كند!

31 ـ و شما هرگز نمى توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد; و غير از خدا هيچ ولىّ و ياورى براى شما نيست!

 

شأن نزول:

از «خباب بن ارت» صحابى معروف، نقل شده كه آيه نخست (وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ...) درباره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود، كه ما به اموال فراوان طوايف «بنى قريظه» و «بنى نظير» و «بنى قينقاع» از يهود نظر افكنديم، و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند، طغيان خواهند كرد.(4)

در تفسير «درّ المنثور» حديث ديگرى نقل شده، و آن اين كه: اين آيه در مورد اصحاب «صفه» نازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود.(5)

(درباره اصحاب صفه و اين كه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت).


1 ـ توجه داشته باشيد كه «يمح» در اصل «يمحو» بوده كه معمولاً در بسيارى از رسم الخطهاى قرآن، «واو» آن ساقط مى شود مانند «و يدع الانسان بالشر» (اسراء ـ 11) «و سندع الزبانية» (علق ـ 18) در تمام اين موارد در رسم الخط امروز «واو» ذكر مى شود ولى در قرآنها غالباً حذف مى گردد.

2 ـ رجوع شود به «مفردات راغب».

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 46، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 27، صفحه 171، تفسير «الوالفتوح رازى»، و تفسير «قرطبى» (ذيل آيات مورد بحث).

5 ـ «درّ المنثور» اين حديث را از «حاكم» و «بيهقى» و «ابو نعيم» نقل كرده است (حديث 6، صفحه 8).

 

مرفّهين طغيانگر!

پيوند اين آيات، با آيات گذشته، ممكن است از اين نظر باشد، كه در آخرين آيه از آيات پيشين آمده بود خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى كند، و به  دنبال آن، اين سؤال پيش مى آيد كه: پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند، و هر چه درخواست مى كنند، به جائى نمى رسد؟

مى فرمايد: «هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى كنند» (وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ).

«و لذا به مقدارى كه مى خواهد و مصلحت مى بيند روزى را نازل مى كند» (وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ).

و به اين ترتيب، مسأله تقسيم روزى، بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار درباره بندگان دارد، «چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست» (إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ).

او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى داند، و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد، نه چندان مى دهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر، فريادشان بلند شود.

شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره «علق» آمده است: إِنَّ الاِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى: «انسان طغيان مى كند، هرگاه احساس بى نيازى و غنى نمايد».

و به راستى چنين است، و مطالعه در حال انسان ها گواه صادق اين واقعيت است، كه وقتى دنيا به آنها روى مى آورد، و صاحب زندگى مرفه مى شوند، و مسير حوادث بر وفق مراد آنها است، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى گيرند، در درياى شهوات غرق مى شوند، و آنچه ناگفتنى است آن مى كنند، و هر گونه ظلم و ستم و فساد را، در زمين گسترش مى دهند.

در تفسير ديگرى، از «ابن عباس» در مورد اين آيه، مى خوانيم كه منظور از «بغى»، در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست، بلكه «بغى» به معنى طلب است، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد، باز طلب بيشتر مى كنند  و هرگز سير نخواهند شد!

ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده، صحيح تر به نظر مى رسد، چرا كه تعبير «يَبْغُونَ فِى الاَرْضِ» كراراً در آيات قرآن، به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است، مانند: «فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»(1) و «إِنَّمَا السَّبِيْلُ عَلَى الَّذِيْنَ يَظْلِمُون النّاسَ يَبْغُونَ فِى الاَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ».(2)

درست است كه «بغى» به معنى «طلب» نيز آمده، اما هنگامى كه با «فِى الاَرْضِ»، همراه شود، به معنى فساد و ظلم در زمين است.

* * *


1 ـ يونس، آيه 23.

2 ـ شورى، آيه 42.

 

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد:

نخست اين كه: اگر برنامه تقسيم روزى چنين است، پس چرا گروهى را مى بينيم كه روزى فراوان دارند و طغيان و فساد كرده اند و دنيا را به تباهى كشانده اند و خداوند جلو آنها را نگرفته، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولت هاى غارتگر زورگو.

در پاسخ اين سؤال، بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيله اى است براى امتحان و آزمايش، چرا كه همه انسان ها بايد در اين جهان آزمايش شوند، گروهى نيز با ثروت، آزمايش مى شوند.

و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسان هاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختى نمى آفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعه هائى را مى بينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند، و در  عين حال، گرفتار انواع مصائب و بدبختى ها مى باشند، ناامنى، كشتار، آلودگى فراوان اخلاقى، اضطراب و انواع نگرانى ها، جسم و روح آنها را فرا گرفته است.

گاهى نيز، ثروت بى حساب، يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مى سازد، دورنماى زندگانيشان دل انگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم مى بينيم از خودشان بدبخت تر، خودشانند!، در اين زمينه سرگذشت هاى فراوانى از سلاطين و ثروتمندان دنيا وجود دارد، كه بسيار شنيده اند، و نقل آنها سخن را به درازا مى كشد.

سؤال ديگر اين كه: آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هرگاه انسان فقير و محروم است، نبايد دست و پائى براى وسعت روزى كند، به احتمال اين كه خدا مصلحت او را در اين دانسته است؟

در پاسخ اين سؤال، نيز بايد توجه داشت كه، گاهى كمبود روزى به خاطر سستى و تنبلى خود انسان است، اين كمبودها و محروميت ها خواست حتمى خداوند نيست، بلكه نتيجه اعمال او است كه دامنگيرش شده، و اسلام، بر اساس اصل سعى و كوشش، كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام)، همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است.

ولى، هر گاه انسان، نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عين حال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده، بى تابى نكند، مأيوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه، تعبير به «عباده» (بندگانش) هرگز منافاتى با طغيان آنها در صورت گسترش روزى ندارد، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به كار مى رود، مانند: قُلْ يا  عِبادِىَ الَّذِيْنَ  أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ: «بگو اى بندگان من! كه درباره خويش اسراف كرده ايد، از رحمت خدا نوميد نشويد».

* * *

درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند، تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيه بعد مى افزايد: «او كسى است كه باران نافع را بعد از آن كه مردم مأيوس شدند، نازل مى كند و دامنه رحمت خويش را مى گستراند» (وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ).

و بايد هم چنين باشد «چرا كه او ولىّ و سرپرستى است، شايسته ستايش» (وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ).

اين آيه در عين اين كه بيان نعمت و لطف پروردگار است، از آيات و نشانه هاى توحيد نيز سخن مى گويد، چرا كه نزول باران، نظام بسيار دقيق و حساب شده اى دارد، از موقعى كه آفتاب بر اقيانوس ها مى تابد، و ذرات لطيف آب را از املاح جدا كرده و به صورت توده هاى ابر به آسمان مى فرستد، و هنگامى كه قشر سرد فوقانى هوا آنها را متراكم مى سازد، و سپس بادها آنها را بر دوش خود حمل مى كنند، و بر فراز زمين هاى تشنه و خشكيده مى برند، و بر اثر برودت و فشار مخصوص هوا تبديل به دانه هاى كوچك باران مى شود كه به نرمى بر زمين نشيند، و در آن نفوذ مى كند، بى آن كه ويرانى بيافريند.

آرى، اگر اين نظام را با دقت بررسى كنيم، نشانه هاى علم و قدرت خداوند در آن نمايان است.

او ولىّ حميدى است كه نيازهاى بندگان را تأمين كرده، و آنها را مشمول الطاف خويش مى گرداند.

 قابل توجه اين كه «غيث» ـ چنان كه بسيارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصريح كرده اند ـ به معنى «باران نافع» است، در حالى كه «مطر» به هر گونه باران گفته مى شود، خواه نافع باشد يا غير نافع.

و لذا به دنبال آن، جمله «وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ» (رحمت خود را گسترش مى دهد) آمده است.

چه تعبير زيبا و جامعى؟ رحمت خود را در زنده كردن زمين هاى مرده، در رويانيدن گياهان، در شستشوى هوا، در تأمين آب آشاميدنى انسان ها و موجودات زنده ديگر، و خلاصه در تمام زمينه ها، مى گستراند.

اگر انسان، بخواهد مفهوم اين جمله قرآنى را درك كند، بايد پس از نزول باران در يك ساعت آفتابى، قدم به كوه و دشت و بيابان بگذارد، و لطافت و زيبائى و طراوت را كه رحمت گسترده خدا است، در همه جا مشاهده كند.

اين استفاده از واژه «غيث»، شايد به خاطر آن باشد كه با ماده «غوث» كه به معنى «فريادرسى» است، ريشه مشترك دارد، و به همين دليل بعضى از مفسران، تعبير فوق را اشاره اى به هرگونه فريادرسى خداوند بعد از نوميدى ها و نشر رحمت او، دانسته اند.(1)

* * *

و باز به همين مناسبت، در آيه بعد، از يكى از مهم ترين آيات علم و قدرت پروردگار، سخن به ميان آورده مى گويد: «از آيات و نشانه هاى او است آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است» (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّة).

 آسمان ها با آن همه عظمت، با آن منظومه ها و كهكشان ها، و ميليون ها ميليون ستاره عظيم و درخشان، آسمان ها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مى رود، و زمين با انواع منابع حياتيش، با گياهان متنوع و رنگارنگ، و گل ها و ميوه ها، با انواع مواهب و بركات، و انواع زيبائى هايش، همه، آيات و نشانه هاى او است، اين از يكسو.

از سوى ديگر، جنبندگان زمين و آسمان، انواع پرندگان، صدها هزار نوع حشرات، انواع حيوانات وحشى و اهلى، و خزندگان، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غول پيكر و عظيم، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتى هائى كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته، و از همه مهم تر، در اصل حقيقت «حيات» و زندگى و اصول اسرارآميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليون ها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده، همه، و همه آيات خدا است.

جالب اين كه «دابّة» هم موجودات زنده ذره بينى را شامل مى شود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است، و هم حيوانات غول پيكرى كه دهها متر طول، و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مى گويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال، بيانگر عظمت و قدرت و علم بى پايان او.

و در پايان آيه مى فرمايد: «او هر گاه بخواهد، قادر بر جمع كردن آنها است» (وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ).(2)

در اين كه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان، در اين آيه چيست؟ بسيارى از مفسران آن را به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته اند،

و مى توان آياتى را كه از قيامت به عنوان «يَوْمُ الْجَمْع» ياد مى كند، گواه بر اين معنا گرفت (مانند آيه 7 همين سوره شورى و 9 تغابن).

در اين صورت، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا همه جنبندگان، در قيامت محشور مى شوند، حتى غير انسان ها؟ بلكه گاه گفته مى شود كه «دابّة» (جنبنده) معمولاً به غير انسان ها اطلاق مى شود، در اين صورت، اين مشكل مطرح خواهد شد، كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند، در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟

پاسخ اين سؤال را ذيل آيه 38 سوره «انعام»: وَ ما مِنْ دابَّة فِى الاَرْضِ وَ لاطائِر يَطِيْرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمُمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ: «هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود (در آسمان) پرواز مى كند نيست، مگر اين كه امت هائى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم، سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند» داده ايم.

و گفتيم: زندگى بسيارى از حيوانات، آميخته با نظام جالب و شگفت انگيزى است، چه مانعى دارد كه اين اعمال، بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همه اينها را به غريزه تقسيم كنيم؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب، براى آنها متصور خواهد بود (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد پنجم صفحه 224 به بعد، ذيل آيه فوق مطالعه فرمائيد).

اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد، كه منظور از «جمع» نقطه مقابل «بثّ» (پراكندن) است، به اين معنى كه «بثّ»، اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى فرمايد: هرگاه خدا بخواهد آنها را «جمع» كرده و نابود يا منقرض مى سازد.

 همان گونه كه در طول تاريخ، تاكنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مى گويد: حيات دهنده خدا است، و ميراننده هم او است.

در اين صورت، مسأله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.

* * *


1 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «غوث» در مورد يارى كردن، گفته مى شود و «غيث» در مورد باران «الغَوثُ يُقالُ فِى النُّصْرَةِ وَ الْغَيْثُ فِى الْمَطَرِ».

2 ـ «اذا» ـ همان گونه كه صاحب كشاف گفته است همان گونه كه بر فعل ماضى داخل مى شود بر فعل مضارع نيز داخل مى شود، مانند «وَ اللَّيْلِ اِذا يَغْشى»، ولى بايد توجه داشت كه فعلِ بعد از «اذا» بيشتر به صورت ماضى است و كمتر به صورت مضارع است.

 

ستارگان مسكون آسمان

از نكات قابل ملاحظه اى كه از اين آيه استفاده مى شود، اين است كه، دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان ها دارد، گر چه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينه قضاوت نمى كنند، همين قدر سربسته مى گويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زنده اند، ولى قرآن با جمله «وَ ما بَثَّ فِيْهِما مِنْ دابَّة» (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است)، با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد كه در پهنه آسمان نيز، جنبندگان زنده، فراوان است.

و اين كه بعضى از مفسران، احتمال داده اند «فِيْهِما» منحصر به كره زمين باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا «ضمير تثنيه» است و به آسمان و زمين هر دو برمى گردد، همان گونه كه تفسير «دابّة» به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه «دابّة»، معمولاً به جنبندگان مادى اطلاق مى شود.

اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد، نيز استفاده مى شود.

در حديث معروفى از اميرمؤمنان امام على بن ابى طالب(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: هذِهِ النُّجُوْمُ الَّتِي فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتِي فِى الاَرْضِ  مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدِيْنَة إِلى عَمُود مِنْ نُور: «اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهائى همچون شهرهاى زمين اند، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است».(1)

روايات متعدد ديگرى نيز، در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مى توان به كتاب «أَلْهَيْئَةُ وَ الاِسْلامُ» مراجعه كرد).

* * *

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از رحمت خدا در ميان بود، و اين سخن طبعاً اين سؤال را برمى انگيزد: اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجا است؟

آيه بعد، به اين سؤال پاسخ مى گويد: كه «آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد به خاطر اعمالى است كه خود انجام داده ايد» (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ).

تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست; چرا كه «بسيارى از كارهاى شما را مورد عفو قرار مى دهد» (وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِير).

* * *


1 ـ «سفينة البحار»، ماده «نجم»، جلد 2، صفحه 574 نقل از تفسير «على بن ابراهيم قمى» ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحه 91.

 

مصائبى كه دامان ما را مى گيرد

در اين آيه، نكاتى است كه بايد به آن توجه داشت:

1 ـ اين آيه، به خوبى نشان مى دهد، مصائبى كه دامنگير انسان مى شود يك نوع مجازات الهى و هشدار است (هر چند استثنائاتى دارد كه بعداً به آن اشاره خواهد شد) و به اين ترتيب، يكى از فلسفه هاى حوادث دردناك و مشكلات  زندگى روشن مى شود.

جالب اين كه، در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: كه پيامبر گرامى خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: خَيْرُ آيَة فِي كِتابِ اللّهِ هذِهِ الْآيَةُ! يا عَلِىُّ! ما مِنْ خَدْشِ عُود، وَ لانَكْبَةِ قَدَم إِلاّ بِذَنْب، وَ ما عَفَى اللّهُ عَنْهُ فِى الدُّنْيا فَهُوَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يَعُودَ فِيْهِ وَ ما عاقَبَ عَلَيْهِ فِى الدُّنْيا فَهُوَ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُثَنِّىَ عَلى عَبْدِهِ: «اين آيه (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيْبَة...) بهترين آيه در قرآن مجيد است، اى على! هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود، و هر لغزش قدمى، بر اثر گناهى است كه از او سر زده، و آنچه خداوند در دنيا، عفو مى كند گرامى تر از آن است كه (در قيامت) در آن تجديد نظر فرمايد، و آنچه را كه در اين دنيا عقوبت فرموده، عادل تر از آن است كه در آخرت بار ديگر كيفر دهد»!.(1)

و به اين ترتيب ،اين گونه مصائب، علاوه بر اين كه بار انسان را سبك مى كند، او را نسبت به آينده، كنترل خواهد نمود.

2 ـ گر چه ظاهر آيه عام است و همه مصائب را در بر مى گيرد، ولى مطابق معمول، در عمومات استثناهائى وجود دارد، مانند مصائب و مشكلاتى كه دامنگير انبياء و ائمه معصومين(عليهم السلام) مى شد، كه براى ترفيع مقام يا آزمايش آنها بود.

و همچنين، مصائبى كه گريبان غير معصومين را مى گيرد و جنبه آزمون دارد.

و يا مصائبى كه بر اثر ندانم كارى ها و عدم دقت و مشورت و سهل انگارى، در امور حاصل مى شود، كه اثر تكوينى اعمال خود انسان است.

و به تعبير ديگر، جمع ميان آيات مختلف قرآن، و روايات ايجاب مى كند كه  عموم اين آيه در مواردى تخصيص پيدا كند، و اين مطلب تازه اى نيست كه مايه گفتگوى بعضى از مفسران شده است.

كوتاه سخن اين كه: مصائب و گرفتارى هاى سخت، فلسفه هاى مختلفى دارد، كه در بحث هاى توحيدى، و مباحث عدل الهى، به آن اشاره شده است.

شكوفائى استعدادها، تحت فشار مصائب، هشدار نسبت به آينده، آزمون الهى، بيدارى از غرور و غفلت، و كفاره گناه و...

اما از آنجا كه بيشتر افراد آن جنبه كيفرى و كفاره اى دارد، آيه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است.

و لذا در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه، امام على بن الحسين(عليه السلام) وارد بر «يزيد» شد، «يزيد» نگاهى به او كرد گفت: «يا عَلِىُّ! ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيْبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيْكُمْ»! (اشاره به اين كه حوادث كربلاء نتيجه اعمال خود شما بود).

ولى امام على بن الحسين(عليه السلام) فوراً در پاسخ فرمود: كَلاّ! ما هذِهِ فِيْنا نَزَلَتْ، إِنَّما نَزَلَ فِيْنا «ما أَصابَ مِنْ مُصِيْبَة فِى الاَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِي كِتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيْرٌ لِكَيْلا تَأْسُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» فَنَحْنُ الَّذِيْنَ لاْنَأسى عَلى ما فاتَنا مِنْ أَمْرِ الدُّنْيا، وَ لانَفْرَحُ بِما أُوتِيْنا: «چنين نيست، اين آيه در مورد ما نازل نشده، آنچه درباره ما نازل شده، آيه ديگرى است كه مى گويد: «هر مصيبتى در زمين يا در جسم و جان شما روى دهد پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده، و آگاهى بر اين امر بر خداوند آسان است، اين براى آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مى دهيد غمگين نشويد، و به خاطر آنچه در دست داريد زياد خوشحال نباشيد» (هدف از اين مصائب عدم دلبستگى شما به مواهب زودگذر دنيا است و يك نوع تربيت و آزمون براى شما است)».

سپس امام(عليه السلام) افزود: «ما كسانى هستيم كه هرگز، به خاطر آنچه از دست داده ايم غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم خوشحال نيستيم (همه را زودگذر مى دانيم و چشم به لطف و عنايت خدا بسته ايم)».(2)

اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم: هنگامى كه از حضرتش، تفسير آيه فوق را خواستند فرمود: «مى دانيد على(عليه السلام) و اهل بيتش بعد از او گرفتار مصائبى شدند، آيا به خاطر اعمالشان بود؟ در حالى كه آنها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه، سپس افزود: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ كانَ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُ فِي كُلِّ يَوْم وَ لَيْلَة مِأَةَ مَرَّة مِنْ غَيْرِ ذَنْب إِنَّ اللّهَ يَخُصُّ أَوْلِيائَهُ بِالْمَصائِبِ لِيَأْجُرَهُمْ عَلَيْها مِنْ غَيْرِ ذَنْب: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيوسته توبه مى كرد، و در هر شبانه روز صد بار استغفار مى نمود، بى آن كه گناهى مرتكب شده باشد، خداوند، براى اولياء و دوستانش مصائبى قرار مى دهد، تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند بى آن كه گناهى مرتكب شده باشند».(3)

3 ـ گاه، بعضى در اين مسأله ترديد كرده اند كه، «مصائب» در آيه فوق اشاره به «مصائب دنيا» باشد; چرا كه دنيا دار عمل است نه دار پاداش و كيفر.

ولى، اين اشتباه بزرگى است، چرا كه «آيات» و «روايات» فراوانى، نشان مى دهد: گاه انسان در همين دنيا گوشه اى از كيفر اعمالش را مى بيند، و اين كه: مى گويند دنيا دار مجازات نيست، يعنى تمام حساب ها تصفيه نمى شود، نه اين كه مطلقاً مجازاتى وجود ندارد، و انكار اين حقيقت از نظر آشنايان به آيات و روايات، شبيه انكار يك امر بديهى است.

4 ـ گاه، مصائب، جنبه دست جمعى دارد، و محصول گناهان جمعى است،  همان گونه كه در آيه 41 سوره «روم» مى خوانيم: ظَهَرَ الْفِسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِى النّاسِ لِيُذِيْقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: «فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم، آشكار شد، تا نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده اند به آنها بچشاند، شايد باز گردند».

روشن است اين درباره جوامع انسانى است، كه به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانى ها مى شوند.

و در آيه 11 سوره «رعد» آمده است: إِنَّ اللّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ: «خداوند، سرنوشت هيچ جمعيتى را تغيير نمى دهد مگر اين كه خويشتن را تغيير دهند».

و امثال اين آيات، كه گواهى مى دهد، در ميان اعمال انسان و نظام تكوينى زندگى او ارتباط و پيوند نزديكى وجود دارد، كه اگر بر اصول فطرت و قوانين آفرينش گام بردارند، بركات الهى شامل حال آنها مى شود، و هر گاه فاسد شوند زندگى آنها به فساد مى گرايد.

و گاه، ممكن است اين قضيه در مورد فرد فرد انسان ها صادق شود و هر كس در مقابل گناهى كه مرتكب مى شود، به مصيبتى در جسم و جان يا اموال و متعلقاتش، گرفتار گردد، همانطور كه در آيه فوق آمده است.(4)

* * *

به هر حال، ممكن است افرادى تصور كنند كه مى توانند از اين قانون حتمى و سنت اجتناب ناپذير الهى، بگريزند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «شما هرگز نمى توانيد از چنگال قدرت خداوند در زمين فرار كنيد» (در آسمان ها  نيز جائى براى شما نيست) (وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِى الأَرْضِ).(5)

چگونه شما مى توانيد از حيطه قدرت و حاكميت او بگريزيد، در حالى كه تمام عالم هستى، عرصه حكومت بلامنازع پروردگار است؟

و اگر تصور كنيد، كسى مى تواند به كمك شما بشتابد بدانيد «غير از خداوند، هيچ ولىّ و ياورى براى شما نيست» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِىّ وَ لانَصِير).

فرق ميان «ولىّ» و «نصير»، ممكن است از اين نظر باشد كه «ولىّ» سرپرستى است براى جلب منفعت، و «نصير» براى دفع مضرت، و يا اين كه «ولىّ» به كسى گفته مى شود كه مستقلاً به دفاع بر خيزد، و «نصير» كسى است كه در كنار خود انسان قرار مى گيرد و او را يارى مى دهد.

در حقيقت آيه اخير ضعف و ناتوانى انسان را مجسم مى كند، و آيه قبل عدالت و رحمت پروردگار را.(6)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 47 (ذيل آيات مورد بحث) شبيه اين حديث در «درّ المنثور» و تفسير  «روح المعانى» با تفاوتهائى ذيل آيات مورد بحث آمده است و حديث در اين زمينه فراوان است.

2 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، مطابق «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 580.

3 ـ «اصول كافى»، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 581.

4 ـ «الميزان»، جلد 18، صفحه 61.

5 ـ «معجزين» از ماده «اعجاز» به معنى به عجز در آوردن است، اما اين كلمه در بسيارى از آيات قرآن به معنى «فرار كردن از حيطه قدرت الهى و از چنگال عذاب او» آمده است كه لازمه معنى آن مى باشد.

6 ـ «فى ظلال»، جلد 7، صفحه 290.

 

1 ـ مصائب شما از خود شما است!

اين تصور براى بسيارى وجود دارد كه گمان مى كنند رابطه اعمال انسان با جزاى الهى، همان رابطه قرار دادى است كه شبيه آن در مورد قوانين دنيا و پاداش و كيفر آن، وجود دارد، در حالى كه بارها گفته ايم: اين ارتباط به يك نوع ارتباط تكوينى شبيه تر است تا ارتباط تشريعى و قراردادى، و به تعبير ديگر پاداش ها و كيفرها بيشتر بازتاب طبيعى و تكوينى اعمال انسان ها است كه دامن آنها را  مى گيرد.

آيات فوق شاهد گويائى براى اين واقعيت است.

در اين زمينه، روايات زيادى در منابع اسلامى وارد شده كه به گوشه اى از آن، براى تكميل اين بحث اشاره مى كنيم:

1 ـ در يكى از خطبه هاى «نهج البلاغه» آمده است: ما كانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَة مِنْ عَيْش، فَزالَ عَنْهُمْ، إِلاّ بِذُنُوب اجْتَرَحُوها، لِأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبِيْدِ، وَ لَوْ أَنَّ النّاسَ حِيْنَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ، وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ، فَزِعُوا إِلى رَبِّهِمْ بِصِدْق مِنْ نِيّاتِهِمْ، وَ وَلَه مِنْ قُلُوبِهِمْ، لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شارِد، وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فاسِد: «هيچ ملتى از آغوش ناز و نعمت زندگى، گرفته نشد، مگر به واسطه گناهانى كه انجام دادند، زيرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى دارد، هرگاه مردم در موقع نزول بلاها و سلب نعمت ها با صدق نيت به پيشگاه خدا تضرع كنند، و با دل هاى پراشتياق و آكنده از مهر خدا، از او درخواست جبران نمايند، مسلماً آنچه از دستشان رفته، به آنها باز مى گرداند و هر گونه مفسده اى را براى آنها اصلاح مى كند».(1)

2 ـ در «جامع الاخبار» حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: إِنَّ الْبَلاءَ لِلْظّالِمِ أَدَبٌ، وَ لِلْمُؤْمِنِ إِمْتِحانٌ، وَ لِلْأَنْبِياءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِياءِ كَرامَةٌ: «بلاها براى ظالم تأديب است، و براى مؤمنان امتحان، و براى پيامبران درجه، و براى اولياء كرامت و مقام است».(2)

اين حديث، شاهد گويائى است براى آنچه در مورد استثناهاى آيه، بيان كرديم.  3 ـ در حديث ديگرى در «اصول كافى» از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه فرمود: إِنَّ الْعَبْدَ إِذا كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنَ الْعَمَلِ ما يُكَفِّرُهَا، ابْتَلاهُ بِالْحُزْنِ لِيُكَفِّرَها: «هنگامى كه انسان گناهش افزون شود و اعمالى كه آن را جبران كند نداشته باشد، خداوند او را گرفتار اندوه مى كند، تا گناهانش را تلافى كند».(3)

4 ـ اصولاً در كتاب «اصول كافى» بابى براى اين موضوع منعقد شده، و 12 حديث در همين زمينه در آن آمده است.

تازه همه اينها، غير از گناهانى است كه خداوند طبق صريح آيه فوق، مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد كه آن نيز به نوبه خود بسيار است.

* * *

 


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 178.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 81، صفحه 198.

3 ـ «اصول كافى»، جلد دوم كتاب «الايمان و الكفر» باب «تعجيل عقوبة الذنب»، حديث 2.

 

2 ـ رفع يك اشتباه بزرگ

ممكن است كسانى از اين حقيقت قرآنى سوء استفاده كنند و هر گونه مصيبتى دامنشان را مى گيرد، با آغوش باز از آن استقبال نمايند و بگويند: بايد در برابر هر حادثه ناگوارى تسليم شد، و از اين اصل آموزنده و حركت آفرين قرآنى، نتيجه معكوس يعنى نتيجه تخديرى بگيرند، كه اين بسيار خطرناك است.

هيچ گاه قرآن نمى گويد: در برابر مصائب تسليم باش، و در رفع مشكلات كوشش مكن، و تن به ظلم ها و ستم ها و بيمارى ها بده، بلكه مى گويد: اگر با تمام تلاش و كوششى كه انجام دادى باز هم گرفتارى ها بر تو چيره شد، بدان گناهى كرده اى كه نتيجه و كفاره اش دامانت را گرفته، به اعمال گذشته ات بينديش، و از گناهانت استغفار كن، و خويشتن را بساز و ضعف ها را اصلاح نما.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات، اين آيه بهترين آيه قرآن معرفى شده به

خاطر همين آثار تربيتى مهم آن است، و به خاطر سبك كردن بار انسان از سوى ديگر، و زنده كردن نور اميد و عشق پروردگار در قلب و جان او، از سوى سوم.

* * *

3 ـ اصحاب صفه چه كسانى بودند

كسانى كه امروز به زيارت «مسجد النبى»(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» مى روند، در كنار مسجد و نزديك قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) محلى را مى بينند كه از زمين كمى بلندتر است و اطراف آن را با حائل مختصرى از بقيه مسجد، به طرز زيبا و دلپذيرى جدا كرده اند بسيارى آن محل را براى انجام نماز و تلاوت قرآن انتخاب مى كنند.

اين محل، ياد آور «صفه» و سكوى سرپوشيده اى است كه براى جمعى از غرباء، كه اسلام را پذيرا شده بودند و جائى نداشتند، از سوى پيغمبر آماده شده بود.(1)

توضيح اين كه: نخستين فرد غريبى كه اسلام را پذيرفت و جائى در مدينه نداشت، جوانى از اهل «يمامه» بنام «جويبر» بود كه داستان ازدواج پر سر و صدايش با «ذلفاء» در تاريخ اسلام، از جالب ترين صحنه هاى مبارزه با فاصله هاى طبقاتى است.

چون «جويبر»، جائى براى استراحت و سكنى نداشت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه داد، شب ها در مسجد، بخوابد، بعداً كه مسلمانان غريب فزونى يافتند، و همگى در مسجد سكنى گزيده بودند، و اين امر، وضع مسجد را از هر جهت دچار اختلال مى كرد، دستور داده شد كه همه آنها را به خارج مسجد ببرند، و مسجد از هر نظر پاك و پاكيزه شود، و تمام درهائى كه از خانه هاى اصحاب به  سوى مسجد گشوده مى شد، به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته شد، جز در خانه على و فاطمه زهراء(عليهما السلام).

در اين هنگام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد محلى را با شاخه درختان خرما، مسقف كنند، و غربا و فقيران مسلمين در آنجا، سكنى گزينند و خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً از آنها سركشى مى كرد، و نان و خرما و مواد غذائى ديگر براى آنها مى برد، و مسلمانان ديگر، نيز مراقب آنها بودند، و از طريق زكاة و انفاق هاى ديگرى به آنها كمك مى كردند.

آنها در جنگ هاى اسلامى شركت مى كردند، و مخلصانه جهاد مى نمودند، بعضى از آيات قرآن در فضيلت آنها و صفا و پاكى و قداستشان، وارد شده است آنها به خاطر سكونت در آن «صفه» به «اَصْحابُ الصُّفّه» ناميده شده اند.

* * *

32وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِى الْبَحْرِ كَالأَعْلامِ

33إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات لِكُلِّ صَبّار شَكُور

34أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِير

35وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيص

36فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَىْء فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

 

ترجمه:

32 ـ از نشانه هاى او كشتى هائى است كه در دريا همچون كوه ها به نظر مى رسند!

33 ـ اگر او اراده كند، باد را ساكن مى سازد تا آنها بر پشت دريا بى حركت بمانند; در اين نشانه هائى است براى هر صبركننده شكرگزار!

34 ـ يا اگر بخواهد آنها را به خاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد; و در عين حال بسيارى را مى بخشد.

35 ـ كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند بدانند هيچ گريزگاهى ندارند!

36 ـ آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياست، و آنچه نزد خداست براى كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكل مى كنند بهتر و پايدارتر است.


1 ـ «صفه» (بر وزن غصه) در لغت به معنى «اطاق تابستانى» است كه با شاخه نخل پوشيده شده باشد.

 

وزش بادهاى منظم و حركت كشتى ها از آيات اوست

بار ديگر، در اين آيات به بيان نشانه هاى پروردگار، و دلائل توحيد پرداخته، و بحثى را كه در اين زمينه در آيات قبل آمده، ادامه مى دهد.

در اينجا به سراغ مطلبى مى رود كه انسان ها در زندگى مادى خود با آن بسيار سر و كار دارند، مخصوصاً ساحل نشينان و مسافران درياها، مى گويد: «از آيات و نشانه هاى خداوند، كشتى هائى است همچون كوه ها كه بر صفحه درياها به حركت در مى آيد» (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِى الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ).

«جوار» جمع «جارية» توصيفى است براى «سفن» جمع «سفينه»، به معنى كشتى كه براى اختصار، از عبارت، حذف شده و اصولاً تكيه آيه، روى همين جريان و حركت كشتى هاست، و به همين دليل، مخصوصاً اين وصف موضوع سخن قرار گرفته.

و اين كه در لغت عرب به دختران جوان «جارية» گفته مى شود، به خاطر جريان نشاط جوانى در تمام وجود آنها است.

«اعلام» جمع «عَلم» (بر وزن قلم) به معنى «كوه» است، ولى در اصل به معنى علامت و اثرى است كه از چيزى خبر مى دهد، مانند «عَلم الطريق» (نشانه راه) و «عَلم الجيش» (پرچم لشكر) و مانند آن، و اگر به «كوه»، «علم» گفته مى شود، به خاطر همين است كه از دور نمايان است، و گاه بر فراز آن آتشى مى افروختند، تا نشانه اى براى رهگذران باشد، ولى بود و نبود آتش در اين نام گذارى تأثيرى ندارد.

به اين ترتيب، قرآن مجيد در اين آيه ـ همچون آيات متعدد ديگر ـ حركت كشتى هاى كوه پيكر را بر صفحه درياها بر اثر وزش بادهاى منظم، از نشانه هاى  خداوند مى شمرد.

اگر زورق يا قايق كوچكى بر صفحه آب، به خاطر وزش باد، حركت كند زياد مهم نيست، مهم آن است كه كشتى هاى كوه پيكر، با وزش امواج لطيف هوا با عده زيادى مسافر و بار فراوان، به حركت در آيند، و هزاران كيلومتر راه را در ميان دو نقطه بپيمايند، و به مقصد برسند.

راستى چه كسى اوقيانوس ها را با اين وسعت و عمق و ويژگى هاى آب آفريده؟

چه كسى به چوب و مواد ديگرى كه كشتى را با آن شكل مخصوص مى سازند، اين خاصيت را بخشيده كه بر صفحه آب ثابت بماند؟

و چه كسى به بادها دستور داده است به صورت منظمى بر صفحه درياها و اقيانوس ها بوزند كه هر كس از هر نقطه به نقطه ديگرى مى خواهد برود بتواند از آن استفاده كند؟

همه جا، نظم نشانه عقل و دانش است و در اينجا نيز همين گونه است.

اصولاً، اگر نقشه هائى كه دريانوردان از حركت بادها در اختيار دارند، و معلوماتى را كه بشر درباره وزش بادها، از قطبين زمين به سوى خط استوا، و از خط استوا به سوى دو قطب، و همچنين وزش هاى متناوب از سوى سواحل و خشكى ها به دريا، و از سوى دريا به خشكى، در نظر بگيرد، مى داند چقدر اين مسأله حساب شده است.

البته در عصر ما نيروى محرك كشتى ها موتورهاى نيرومندى است كه پروانه هاى كشتى را به حركت در مى آورد، ولى با اين حال وزش بادها در حركت اين كشتى ها نيز مؤثر است.

* * *

سپس، براى تأكيد بيشتر مى افزايد: «اگر خداوند اراده كند باد را ساكن مى سازد، تا كشتى ها بر پشت دريا ساكن و متوقف شوند»! (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ).

و در پايان آيه، براى نتيجه گيرى اضافه مى كند: «در اين نشانه هائى است براى هر كس كه داراى مقام صبر و شكر است» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيات لِكُلِّ صَبّار شَكُور).

آرى، در اين حركت بادها، و جريان كشتى ها، و آفرينش درياها، و نظام و هماهنگى مخصوصى كه بر اين امور حكم فرماست، نشانه هاى گوناگونى براى ذات پاك او است.

مى دانيم وزش بادها، در درجه اول به خاطر تفاوت درجه حرارت در دو نقطه روى زمين است، زيرا هوا بر اثر حرارت منبسط مى شود سپس به طرف بالا حركت مى كند، و به همين دليل از يكسو فشار بر هواى اطراف مى آورد و آنها را متحرك مى سازد، و از سوى ديگر، هنگامى كه به سمت بالا حركت كند، جاى خود را به هواى اطراف مى دهد، اگر خداوند فقط اين خاصيت انبساط را از آن بگيرد، سكون و سكوتى مرگبار بر آن حاكم مى شود، و كشتى هاى بادبانى بى حركت بر صفحه اقيانوس ها حيران و سرگردان مى مانند.

«صبّار» و «شكور» هر دو صيغه مبالغه اند، يكى فزونى صبر را مى رساند، و ديگرى فزونى شكر را.

تكيه بر اين دو وصف، در آيه مورد بحث و چند مورد ديگر، از آيات قرآن مجيد(1)

 

اين دو وصف، مجموعاً ترسيم گويائى از حقيقت ايمان است، چرا كه مؤمن، در مشكلات و گرفتارى ها صبور، و در نعمت ها شكور است، لذا در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَلاِيْمانُ نِصْفانِ: نِصْفٌ صَبْرٌ، وَ نِصْفٌ شُكْرٌ: «ايمان دو نيمه است، نيمى از آن صبر ، و نيمى از آن شكر است».(2)

به علاوه، مطالعه اسرار نظام آفرينش، از يكسو نياز به صبر و حوصله و پشت كار و صرف وقت دارد، و از سوى ديگر انگيزه شكر منعم.

هرگاه اين دو، دست به دست هم مى دهند انسان را آماده براى مطالعه اين آيات مى سازند، و اصولاً مطالعه اسرار آفرينش خود يك نوع شكر است.

از سوى سوم، به هنگامى كه انسان سوار بر كشتى مى شود اين دو وصف در او از هر زمان ديگر نمايان تر است، «صبر» در برابر حوادث و مشكلات دريا، و «شكر» به هنگام رسيدن به ساحل مقصود!

* * *

باز در آيه بعد، براى مجسم ساختن عظمت اين نعمت الهى، مى افزايد: «يا اگر بخواهد، اين كشتى ها را به خاطر اعمالى كه مسافران و سرنشينانش مرتكب شده اند، نابود و هلاك مى سازد» (أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا).

همان گونه كه در آيات گذشته نيز، خوانديم بلاهائى كه بر سر انسان وارد مى شود، غالباً نتيجه اعمال خود او است.

ولى، با اين حال لطف خداوند شامل حال انسان است «و بسيارى را مى بخشد» (وَ يَعْفُ عَنْ كَثِير).

كه اگر نبخشد، هيچ كس جز معصومين و خاصان و پاكان، از مجازات الهى  مصون و بركنار نخواهد بود، چنان كه در آيه 45 سوره «فاطر» مى خوانيم: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دابَّة وَ لكِنْ يُؤَخِّرَهُمْ إِلى أَجَل مُسَّمى: «هر گاه خداوند مردم را به آنچه انجام داده اند مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نمى گذاشت ولى (به لطفش) آنها را تا سر آمد معينى مهلت مى دهد».

آرى، او مى تواند بادها را از حركت باز دارد، تا كشتى ها در دل اقيانوس ها بى حركت بمانند، و هم مى تواند بادها را تبديل به طوفان هاى درهم پيچيده سازد، تا كشتى هاى كوه پيكر را درهم بكوبند، و همچون پر كاهى در ميان امواج بغلطانند، ولى لطف عميم او مانع اين كار است.

* * *

«تا كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند، و به مخالفت و انكار برمى خيزند، بدانند هيچ پناهگاهى (جز ذات پاك خداوند) ندارند» (وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحِيص).(3)

آرى، آنها كسانى نيستند كه مشمول عفو خداوند شوند، چرا كه آگاهانه به مخالفت برخاسته، و از روى عداوت و لجاج، به ستيزه جوئى ادامه مى دهند، آنها از چشمه جوشان عفو و رحمتش ممنوعند، و از چنگال عذابش رهائى ندارند.

«محيص» از ماده «حَيْص» (بر وزن حيف) به معنى بازگشت و عدول و كناره گيرى كردن از چيزى است، و از آنجا كه «محيص» اسم مكان است، اين  كلمه به معنى فرارگاه يا پناهگاه مى آيد.(4)

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، روى سخن را به همگان كرده، مى گويد: «آنچه به شما عطا شده، متاع زودگذر زندگى دنياى فانى است» (فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَىْء فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا).

مبادا شما را فريب دهد و غافل سازد، و تصور كنيد، هميشه در اختيار شما است، برقى است مى جهد و به زودى خاموش مى شود، شعله اى است در برابر باد، و حبابى است بر سطح آب، و غبارى است در مسير طوفان، «ولى پاداش ها و مواهبى كه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند» (وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

اگر بتوانيد اين متاع زودگذر زندگى پست و محدود جهان ماده را، با آن سرمايه جاودان مبادله كنيد، تجارتى پر سود نصيب شما شده، و موفقيتى است بى نظير!

چرا كه مواهب اين جهان، هرگز خالى از دردسر نيست، هميشه در كنار هر گل خارى، و در كنار هر نوش نيشى است، در حالى كه پاداش الهى خير خالص و خالى از هر گونه ناملايمات است.

از سوى ديگر، اين مواهب هر چه هست زودگذر است، اما آنها پايدار و جاودانى است، كدام عقل اجازه مى دهد كه انسان از چنين معامله پرسودى صرف نظر كند يا گرفتار غرور و غفلت شود، و زرق و برق ها او را بفريبد؟!

 لذا در آيه 38 سوره «توبه» نيز مى خوانيم: أَرَضِيْتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِى الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِيْلٌ: «(اى كسانى كه از جهاد سر باز مى زنيد) آيا به زندگى دنيا در مقابل آخرت راضى شده ايد، با اين كه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز اندكى است»؟!

اصولاً «الْحَياةِ الدُّنْيا» (با توجه به وصفى كه دارد) اشاره به زندگى پائين و پست است، بديهى است، متاع و وسائل بهره گيرى از چنين زندگى مثل خود آن بى ارزش خواهد بود.

لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وَ اللّهِ مَا الدُّنْيا فِى الْآخِرَةِ إِلاّ مِثْلُ أَنْ يَجْعَلَ أَحَدُكُمْ إِصْبَعَهُ هذِهِ فِى الْيَمِّ فَلْيَنْظُرْ بِمَ تَرْجِعُ؟: «به خدا سوگند دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه يكى از شما انگشت خود را به دريا زند و سپس بيرون آورد، بايد ديد چه مقدار آب دريا را با آن برداشته است»؟!.(5)

قابل توجه اين كه، در اين آيه تكيه روى مسأله «ايمان و توكل» شده است اين به خاطر آن است كه اميد به پاداش هاى الهى، براى كسانى است كه علاوه بر ايمان، كار خود را به او تفويض كرده و تسليم اراده او هستند، چرا كه توكل واگذارى كار خويش و تفويض امر است، نقطه مقابل اين گروه، كسانى هستند كه بر اثر «حبّ دنيا» و دلبستگى به متاع زودگذر آن، به مجادله در آيات خداوند برمى خيزند، و حقايق را زير پا مى گذارند، و به اين ترتيب آيه اخير شبيه تعليل براى آيه ما قبل از آن است كه سخن از مجادله كنندگان در آيات الهى مى گفت.

* * *

37وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ

38وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ

39وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْىُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ

40وَ جَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ لايُحِبُّ الظّالِمِينَ

 

ترجمه:

37 ـ همان كسانى كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب مىورزند، و هنگامى كه خشمگين مى شوند عفو مى كنند.

38 ـ و كسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را برپا مى دارند و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند.

39 ـ و كسانى كه هر گاه ستمى به آنها رسد يارى مى طلبند!

40 ـ كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن; و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او با خداست; خداوند ظالمان را دوست ندارد!


1 ـ ابراهيم، آيه 5 ـ لقمان، آيه 31 ـ سبأ، آيه 19 و آيه مورد بحث.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 8، صفحه 506 ـ تفسير صافى ـ فخر رازى و قرطبى ذيل آيه 31 سوره لقمان.

3 ـ جمله «وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ...» بنا به گفته «زمخشرى» در «كشاف» منصوب بودنش به خاطر عطف بر تعليل محذوفى است، و در تقدير چنين است: لِيَنْتَقِمْ مِنْهُمْ وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجادِلُونَ...: «هدف آن است كه  خداوند از اين گروه انتقام گيرد و هدف اين است كه مجادله كنندگان بدانند راه نجاتى نيست».

4 ـ در جلد دهم تفسير نمونه، صفحه 325 اين كلمه از ماده «محص» ذكر شده كه بايد اصلاح شود.

5 ـ «روح البيان»، جلد 3، صفحه 429 (ذيل آيه 38 سوره توبه).

 

اهل ايمان تسليم ظلم نمى شوند!

اين آيات، ادامه بحثى است كه در آيات گذشته، درباره پاداش الهى نسبت به مؤمنان متوكل آمده بود.

به اين ترتيب كه، بعد از وصف «ايمان و توكل» كه هر دو جنبه قلبى دارد، به هفت قسمت از «برنامه هاى عملى آنها» چه در جنبه نفى، چه در جنبه اثبات، چه از نظر فردى، و چه اجتماعى، چه مادى و چه معنوى، اشاره مى كند، برنامه اى كه بيانگر اركان يك جامعه سالم با حكومت صالح و قدرتمند است.

جالب اين كه اين آيات، ظاهراً در «مكّه» نازل شده است، در آن روزى كه هنوز جامعه اسلامى شكل نگرفته بود، و حكومت اسلامى وجود نداشت ولى اين آيات نشان مى دهد، كه از همان روز، بينش صحيح اسلامى در اين زمينه ها توسط اين آيات به مسلمانان داده مى شد، چرا كه آنها در دوران «مكّه» تحت آموزش پى گير و مستمر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به منظور آمادگى براى ساختن جامعه آينده اسلامى قرار داشتند.

نخستين وصف را از پاك سازى شروع مى كند، مى فرمايد: «پاداش الهى و آنچه نزد خدا است، براى كسانى بهتر و پايدارتر است كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت و ننگين اجتناب مىورزند» (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ وَ الْفَواحِشَ).(1)

«كبائر» جمع «كبيره» به معنى گناهان بزرگ است، اما اين كه معيار كبيره  بودن، چيست؟ بعضى آن را به گناهانى تفسير كرده اند كه در متن قرآن وعده عذاب الهى نسبت به آن داده شده، و گاه به گناهانى كه موجب حد شرعى است.

بعضى نيز، احتمال داده اند كه اشاره به بدعت ها و ايجاد شبهات اعتقادى در اذهان مردم بوده باشد.

ولى، چنان كه قبلاً هم گفته ايم، اگر به معنى لغوى «كبيره» باز گرديم، «كبيره» هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پر اهميت است، يكى از نشانه هاى اهميت آن اين است كه، در قرآن مجيد در مورد آن وعده عذاب آمده، و به همين جهت در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز «كبائر» به اين صورت تفسير شده: أَلَّتِي أَوْجَبَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهَا النّارَ: «گناهان كبيره، گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن مقرر داشته است».(2)

روى اين حساب، اگر اهميت و عظمت گناهى از طرق ديگر نيز كشف شود، عنوان گناه كبيره به خود مى گيرد.

«فواحش» جمع «فاحشه»، به معنى اعمال بسيار زشت و ناپسند است، ذكر اين تعبير بعد از «كبائر»، به اصطلاح از قبيل ذكر خاص بعد از عام مى باشد، و در حقيقت، بعد از بيان اجتناب مؤمنان راستين از همه گناهان كبيره، روى گناهان زشت و ننگين، تكيه بيشترى شده است تا اهميت آن را آشكار سازد.

به اين ترتيب، نخستين نشانه هاى ايمان و توكل، پرهيز و اجتناب از گناهان كبيره است، چگونه ممكن است انسان دعوى ايمان و توكل بر خدا كند، در حالى كه آلوده انواع گناهان است و قلب او لانه اى از لانه هاى شيطان؟!

در توصيف دوم، كه آن نيز، جنبه پاك سازى دارد درباره تسلط بر نفس به  هنگام خشم و غضب، كه بحرانى ترين حال انسان است، سخن مى گويد، و مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه به هنگام غضب عفو مى كنند» (وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).

نه تنها در موقع غضب زمام اختيار از كفشان ربوده نمى شود، و دست به اعمال زشت و جنايات نمى زنند، بلكه با آب عفو و غفران، قلب خود و ديگران را از كينه ها شستشو مى دهند.

و اين صفتى است كه، جز در پرتو ايمان راستين، و توكل بر حق، پيدا نمى شود.

جالب اين كه: نمى گويد، آنها غضب نمى كنند، چرا كه اين جزء طبيعت انسان است و در بعضى موارد، يعنى در آنجا كه براى خدا، و در راه احقاق حق مظلومان باشد، ضرورت دارد، بلكه مى گويد: آنها به هنگام غضب، آلوده گناه نمى شوند، سهل است به سراغ عفو و غفران مى روند، و بايد هم چنين باشد، چگونه انسان مى تواند در انتظار عفو الهى به سر برد، در حالى كه خود كينه توز و انتقام جو است، و به هنگام غضب هيچ قانونى را به رسميت نمى شناسد؟!

و اگر مى بينيم در اينجا مخصوصاً روى مسأله «غضب»، تكيه شده، به خاطر آن است كه اين حالت آتش سوزانى است كه در درون جان انسان شعلهور مى شود، و بسيارند كسانى كه قادر بر مهار كردن نفس در آن حالت نيستند، ولى مؤمنان راستين هرگز تسليم خشم و غضب نمى شوند.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إِذا رَغِبَ، وَ إِذا رَهِبَ، وَ إِذا غَضِبَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ: «كسى كه به هنگام شوق و علاقه، و به هنگام ترس و وحشت، و هنگام خشم و غضب، مالك نفس خويشتن باشد  خداوند بدن او را بر آتش دوزخ، حرام مى كند».(3)

* * *

آيه بعد، به سومين تا ششمين اوصاف آنها اشاره كرده، مى فرمايد:

«آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده، و فرمان هاى او را از جان و دل پذيرفته اند» (وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ).

«و نماز را برپا داشته اند» (وَ أَقامُوا الصَّلاةَ).

«و كار آنها به طريق شورى و مشورت در ميان آنها صورت مى گيرد» (وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ).(4)

«و از آنچه به آنها روزى داده ايم، در راه خداوند انفاق مى كنند» (وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).

در آيه گذشته، سخن از پاك سازى وجودشان از گناهان و غلبه بر خشم و غضب بود، اما در آيه مورد بحث سخن از بازسازى وجودشان در جنبه هاى مختلف است كه از همه مهم تر، اجابت دعوت پروردگار و تسليم در برابر فرمان او است، مطلبى كه همه نيكى ها و خوبى ها و اطاعت اوامر الهى در آن جمع است، آنها با تمام وجود در برابر فرمانش، تسليم اند، و در مقابل اراده او از خود اراده اى ندارند، و بايد چنين باشد; چرا كه بعد از پاك سازى قلب و جان از آثار گناه كه موانع راه حقند، تسليم و اجابت قطعى است.

ولى، از آنجا كه در ميان اوامر الهى، مسائل بسيار مهمى وجود دارد كه بالخصوص، بايد انگشت روى آن گذاشت، چند موضوع مهم را به دنبال آن يادآور مى شود، كه مهم ترين آنها «نماز» است، نمازى كه ستون دين، پيوند خلق و خالق، مربى نفوس، معراج مؤمن و نهى كننده از فحشاء و منكر است.

بعد از آن، مهم ترين مسأله اجتماعى همان اصل «شورى» است كه بدون آن همه كارها ناقص است، يك انسان هر قدر از نظر فكرى نيرومند باشد، نسبت به مسائل مختلف تنها از يك يا چند بُعد مى نگرد، و لذا ابعاد ديگر بر او مجهول مى ماند، اما هنگامى كه مسائل در «شورى» مطرح گردد، و عقل ها و تجارب و ديدگاه هاى مختلف، به كمكِ هم بشتابند، مسائل كاملاً پخته و كم عيب و نقص مى گردد، و از لغزش دورتر است.

لذا در حديث پر معنائى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: إِنَّهُ ما مِنْ رَجُل يُشاوِرُ أَحَداً إِلاّ هُدِىَ إِلَى الرُّشْدِ: «احدى در كارهاى خود مشورت نمى كند مگر اين كه به راه راست و مطلوب هدايت مى شود».

قابل توجه اين كه: تعبير در اينجا به صورتى است كه آن را يك برنامه مستمر مؤمنان مى شمرد، نه تنها در يك كار زودگذر و موقت، مى گويد همه كارهاى آنها در ميانشان به صورت «شورى» است، و جالب اين كه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين كه عقل كل بود و با مبدأ وحى، ارتباط داشت، در مسائل مختلف اجتماعى و اجرائى، در جنگ و صلح و امور مهم ديگر، به مشورت با ياران مى نشست، و حتى گاه نظر آنها را ترجيح مى داد، با اين كه مشكلاتى از اين ناحيه حاصل مى شد، تا الگو و اسوه اى براى مردم باشد، چرا كه بركات مشورت، از زيان هاى احتمالى آن به مراتب بيشتر است.  درباره اهميت «مشورت» و «شرائط شورى» و «اوصاف كسانى كه بايد مورد مشورت قرار گيرند» و «وظيفه مشاور» بحث هاى مشروحى در ذيل آيه 159 سوره «آل عمران» داشتيم (جلد 3 صفحه 142 به بعد) كه نيازى به تكرار آن نمى بينيم، اما چند موضوع را بايد در اينجا اضافه كنيم:

الف: «شورى» منحصراً در مورد كارهاى اجرائى و شناسائى موضوعات است نه درباره احكام، كه تنها بايد از مبدأ وحى و از كتاب و سنت گرفته شود، تعبير به «أَمْرُهُمْ» (كارشان) نيز ناظر به همين معنى است; چرا كه احكام كار مردم نيست، كار خدا است.

بنابراين، اگر بعضى از مفسران مانند «آلوسى» دامنه آن را توسعه داده اند و احكام را در آنجا كه نص خاصى در آن وارد نشده، مشمول آن شمرده اند، بى اساس است به خصوص اين كه، ما معتقديم هيچ امرى در اسلام نيست، مگر اين كه نص عام يا خاصى در مورد آن صادر شده است، و گرنه «أَلْيَوْمَ أَكْمِلْتُ لَكُمْ دِيْنَكُمْ»(5)«اصول فقه» در مورد بطلان اجتهاد به معنى قانون گذارى در اسلام مطالعه كرد).

ب: بعضى از مفسران، گفته اند: شأن نزول جمله «أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» در مورد «انصار» است، و اين يا به خاطر آن است كه آنها حتى قبل از اسلام كارهايشان بر اساس «شورى» بود، و يا اشاره به آن گروهى از «انصار»  است كه قبل از هجرتِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند، و در «عقبه» با او بيعت كردند، و از حضرتش دعوت به «مدينه» نمودند (چون اين سوره «مكّى» است و آيات فوق نيز ظاهراً در «مكّه» نازل شده).

ولى، به هر حال، آيه مخصوص شأن نزولش نيست و يك برنامه عمومى و همگانى را بيان مى كند.

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) پايان مى دهيم، آنجا كه فرمود: لاظَهِيْرَ كَالْمُشاوَرَةِ وَ الاِسْتِشارَةُ عَيْنُ الْهِدايَةِ: «هيچ پشتيبان و تكيه گاهى همچون مشورت نيست و مشورت عين هدايت است».(6)

اين نكته، نيز قابل توجه است، آخرين توصيفى كه در اين آيه مطرح شده تنها انفاق در مسائل مالى را بيان نمى كند، بلكه انفاق از تمام آنچه خداوند روزى داده است، از مال، از علم، از عقل و هوش و تجربه، از نفوذ اجتماعى و خلاصه از همه چيز.

* * *

در توصيف ديگر، كه هفتمين توصيف مؤمنان راستين است مى فرمايد: «و كسانى كه هر گاه ستمى به آنان رسد، تسليم ظلم نمى شوند و از ديگران يارى مى طلبند» (وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْىُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ).

ناگفته پيداست، در برابر وظيفه «انتصار» در مقابل ستم، ديگران نيز وظيفه يارى كردن دارند، چرا كه يارى طلبيدن، بدون يارى كردن لغو و بيهوده است، در حقيقت هم مظلوم موظف به مقاومت در برابر ظالم و فرياد بر آوردن است، و هم مؤمنان ديگر، موظف به پاسخگوئى او هستند، همان گونه كه در آيه 72 سوره «انفال» مى خوانيم: وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِى الدِّيْنِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ: «هر گاه آنها از شما براى حفظ دين خود يارى بطلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد».

اين برنامه مثبت و سازنده، به ظالمان هشدار مى دهد كه اگر دست به ستم  بيالايند، مؤمنان ساكت نمى نشينند، و در برابر آنها به پا مى خيزند، و هم به مظلومان اعتماد مى بخشد، كه اگر استغاثه كنند ديگران به يارى آنها مى شتابند.

«يَنْتَصِرُونَ» از ماده «إِنْتِصار» به معنى يارى طلبيدن است، ولى بعضى آن را به معنى «تَناصُرْ» (به يارى يكديگر شتافتن) تفسير كرده اند، ولى نتيجه هر دو با توجه به توضيحى كه داديم يكى است.

به هر حال، وظيفه هر مظلومى اين است كه اگر به تنهائى قادر بر دفع ظلم و ستم نيست، سكوت نكند، و با استفاده از نيروى ديگران، به مقابله با ظلم قيام نمايد، و وظيفه همه مسلمانان است كه به نداى او پاسخ مثبت دهند.

* * *

ولى، از آنجا كه يارى كردن يكديگر، نبايد از مسير عدالت خارج شود، و به انتقام جوئى، و كينه توزى، و تجاوز از حد، منتهى گردد، در آيه بعد فوراً آن را مشروط ساخته، مى افزايد: توجه داشته باشيد «كيفر بدى، مجازاتى همانند آن است» (وَ جَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُها).

مبادا به خاطر اين كه بعضى از دوستان شما، مورد ستم واقع شده اند از حد بگذرانيد، و خود مبدل به افراد ظالمى شويد، به خصوص اين كه در جوامعى همچون جامعه عرب، در آغاز اسلام احتمال تجاوز از حد، به هنگام پاسخ گفتن به ظلم، احتمال قابل توجهى بوده، و مى بايست حساب يارى مظلوم، از انتقام جوئى جدا شود.

البته، كار ظالم بايد «سيئه» و بدى ناميده شود، اما كيفر او مسلماً «سيئه» نيست، و اگر در آيه از آن تعبير به «سيئه» شده، در واقع به خاطر قرينه مقابله است، يا اين كه از ديدگاه ظالم كه مجازات مى شود «سيئه»  مى باشد. اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير از آن به «سيئه» به خاطر اين است كه مجازات آزار و  ايذاء است و آزار و ايذاء ذاتاً بد است، هر چند به هنگام قصاص و كيفر ظالم، كار خوبى محسوب مى شود.

اين شبيه تعبيرى است كه در آيه 194 سوره «بقره» آمده است: فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ: «هر كس به شما تعدى كند، به مانند آن بر او تعدى كنيد، و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد)».

ولى به هر حال، اين تعبير مى تواند مقدمه اى باشد براى دستور عفو كه در جمله بعد آمده، گوئى مى فرمايد: مجازات هر چه باشد يك نوع آزار است، و اگر طرف پشيمان شده باشد، شايسته عفو است.

در اين گونه موارد عفو كنيد چرا كه: «هر كس عفو و اصلاح كند اجر و پاداش او بر خداست» (فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ).

درست است كه حقى از او ضايع شده، و در مقابل، ظاهراً چيزى نگرفته، اما به خاطر گذشتى كه از خود نشان داده، گذشتى كه مايه انسجام جامعه و كم شدن كينه ها و افزايش محبت و موقوف شدن انتقام جوئى و آرامش اجتماعى است، خداوند بر عهده گرفته كه پاداش او را از فضل بى پايانش مرحمت كند، و چه تعبير جالبى است تعبير «عَلَى اللّهِ»، گوئى خداوند خود را مديون چنين كسى مى داند، و مى گويد اجرش بر عهده من است!

و در پايان آيه، مى فرمايد: «خداوند قطعاً ظالمان را دوست ندارد» (إِنَّهُ لايُحِبُّ الظّالِمِينَ).

اين جمله ممكن است اشاره به چند نكته باشد:

نخست اين كه: دستور عفو، به خاطر اين است كه در صورت قصاص و كيفر گاه انسان نمى تواند خود را دقيقاً كنترل كند، و از حد مى گذراند، و در صف ظالمان قرار مى گيرد.  

ديگر اين كه، اگر دستور عفو داده شده نه به معنى دفاع از ظالمان است، چرا كه خداوند ظالمان را هرگز دوست نمى دارد، بلكه هدف هدايت گمراهان و استحكام پيوندهاى اجتماعى است.

سوم اين كه، كسانى شايسته عفوند كه از مركب ظلم پياده شوند، و از گذشته خود نادم گردند، و در مقام اصلاح خويش بر آيند، نه ظالمانى كه عفو، آنها را جسورتر و جرى تر مى كند.

و به تعبير روشن تر، عفو و مجازات هر كدام جاى ويژه اى دارد، عفو در جائى است كه انسان قدرت بر انتقام دارد، و اگر مى بخشد، از موضع ضعف نيست، اين عفو سازنده است، هم براى مظلوم پيروز، چرا كه به او تسلط بر نفس و صفاى دل مى بخشد، و هم براى ظالم مغلوب، كه او را به اصلاح خويش وا مى دارد.

و كيفر و انتقام و مقابله به مثل، در جائى است كه هنوز ظالم از مركب شيطان پياده نشده، و مظلوم، پايه هاى قدرت خود را محكم نكرده، و عفو از موضع ضعف است، اينجاست كه بايد اقدام به مجازات كند.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نادى مُناد مَنْ كانَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ، فَيُقالُ مَنْ ذَا الَّذِي أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ؟ فَيُقالُ: اَلْعافُونَ عَنِ النّاسِ، فَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب!: «هنگامى كه روز قيامت مى شود، كسى (از سوى خداوند) ندا مى دهد هر كس اجر او بر خدا است، وارد بهشت شود، گفته مى شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب به آنها مى گويند: كسانى كه مردم را عفو كردند، آنها بدون حساب داخل بهشت  مى شوند».(7)

اين حديث، در حقيقت نتيجه اى است كه از آخرين آيه مورد بحث، گرفته شده و خط اصيل اسلام، همين است.

* * *

41وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيل

42إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

43وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الأُمُورِ

 

ترجمه:

41 ـ و كسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى بر او نيست.

42 ـ ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند; براى آنان عذاب دردناكى است!

43 ـ اما كسانى كه شكيبائى و عفو كنند، اين از كارهاى پرارزش است!

 


 1 ـ «اَلَّذِيْنَ يَجْتَنِبُون» به اعتقاد غالب مفسرين، عطف بر «لِلِّذِيْنَ آمَنُوا» در آيه قبل مى باشد، هر چند بعضى احتمال داده اند مبتدائى است كه خبر آن محذوف شده (و در تقدير چنين است: «وَ الَّذِيْنَ يَجْتَنِبُونَ...لَهُمْ مَثْلُ ذلِكَ مِنَ الثَّوابِ») ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 473 ـ «اصول كافى».

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، مطابق نقل نور الثقلين، جلد 4، صفحه 583.

4 ـ «شورى» هر گاه مصدر و به معنى «مشاورت» بوده باشد، بايد در آيه فوق كلمه «ذو» در تقدير گرفته شود «أَمْرُهُمْ ذُو شُورى بَيْنَهُمْ» آن گونه كه بعضى از مفسران گفته اند، و يا حمل بر مبالغه و تأكيد شود، زيرا ذكر «مصدر» به جاى «وصف» معمولاً همين معنى را مى رساند، ولى اگر «شورى»، به معنى كارى كه در آن مشورت مى شود بوده باشد آنچنان كه «راغب» در «مفردات» گفته «اَلاَمْرُ الَّذِي يُتَشاوَرُ فِيْهِ» ديگر نيازى به تقدير نيست (دقت كنيد).

5 ـ مائده، آيه 3.

6 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 425 (باب 21 از ابواب احكام العشرة) ـ جلد 12، صفحه 40، باب 21 باب استحباب المشاوره اصحاب الرأى (چاپ آل البيت).

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 52 ذيل آيه مورد بحث.

 

يارى طلبيدن عيب نيست، ظلم كردن عيب است

اين آيات، در حقيقت تأكيد و توضيح و تكميلى است براى آيات گذشته، در زمينه انتصار، و مجازات ظالم، و عفو و گذشت در موارد مناسب، و هدف از آن اين است كه مجازات و انتقام گرفتن از ظالم حق مظلوم است، و هيچ كس حق ندارد مانعى بر سر راه او ايجاد كند، در عين حال هر گاه مظلوم، پيروز و مسلط بر ظالم شد، اگر صبر كند و انتقام نگيرد، فضيلت بزرگى خواهد بود.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبند ايرادى بر آنها  نيست» (وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيل).(1)

نه كسى حق دارد مانع از اين كار شود، و نه او را ملامت و سرزنش و مجازات كند، و نه در يارى كردن چنين مظلومى، ترديد به خود راه دهد، چرا كه انتصار و استمداد حق مسلم هر مظلومى است، و يارى مظلومان وظيفه هر انسان آزاده و بيدارى.

* * *

«مجازات و كيفر، تنها از آن كسانى است كه به مردم ستم مى كنند، و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).

آنها علاوه بر كيفر و مجازات در دنيا، «در آخرت نيز عذاب دردناكى در انتظارشان است» (أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

در اين كه در ميان جمله «يَظْلِمُونَ النّاسَ» و جمله «يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ» چه تفاوتى است؟ بعضى از مفسران جمله اول را اشاره به مسأله «ظلم و ستم» و دوم را به «تكبر و خود برتربينى» دانسته اند.(2)

بعضى ديگر، جمله اول را ناظر به «ظلم» و دوم را به «قيام بر ضد حكومت اسلامى» ذكر كرده اند.

«بَغْى» در اصل به معنى كوشش و تلاش براى به دست آوردن چيزى است، ولى بسيار مى شود، به كوششهائى كه براى غصب حق ديگران، و تجاوز از حدود و حقوق الهى صورت مى گيرد، نيز اطلاق مى شود، بنابراين «ظلم» مفهوم خاص دارد، و «بغى» مفهوم عام، و هر گونه تعدى و تجاوز از حقوق الهى را شامل  مى شود.

تعبير «بِغَيْرِ الْحَقِّ»، نيز تأكيدى براى اين معنى است، و به اين ترتيب، جمله دوم، از قبيل ذكر عام بعد از ذكر خاص است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، باز به سراغ مسأله صبر و شكيبائى و عفو مى رود تا بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد كند كه، حق انتقام گيرى و قصاص و كيفر براى مظلوم در برابر ظالم، هرگز مانع از مسأله گذشت و عفو و بخشش نيست، مى فرمايد: «اما كسانى كه شكيبائى كنند، و طرف را مورد عفو قرار دهند، اين از كارهاى پر ارزش است» (وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).(3)

«عَزْم» در اصل به معنى «تصميم بر انجام كارى» است، و به اراده محكم اطلاق مى شود، تعبير به «عَزْمِ الاُمُور» ممكن است اشاره به اين باشد كه، اين از كارهائى است كه، خداوند به آن فرمان داده و هرگز نسخ نمى شود، و يا از كارهائى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد، و هر يك از اين دو معنى باشد دليل بر اهميت اين كار است.

قابل توجه اين كه، مسأله «صبر» قبل از «غفران» ذكر شده، چرا كه اگر صبر و شكيبائى نباشد، كار به عفو و گذشت منتهى نمى شود، زمام نفس از دست انسان بيرون مى رود، و روى انتقام پافشارى مى كند.

بار ديگر، اين حقيقت را يادآور مى شويم كه، عفو و غفران در صورتى مطلوب است كه از موضع قدرت باشد، و طرف نيز از آن حسن استفاده نمايد، تعبير «مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» نيز ممكن است همين معنا را تأكيد كند، چرا كه تصميم گيرى در زمينه اى است كه انسان قادر و توانا بر انجام امرى باشد، به هر حال عفوى كه جنبه تحميلى از سوى ظالم داشته باشد، و يا او را در عملش جرى تر و جسورتر سازد، هرگز مطلوب نيست.

در بعضى از روايات، آيات فوق به قيام حضرت مهدى (عج) و انتقام او و يارانش از ظالمان و مفسدان در ارض، تفسير شده، و همان گونه كه كراراً گفته ايم اين گونه تفسيرها، از قبيل بيان مصداق واضح و روشن است و مانع از عموميت مفهوم آيه نيست.(4)

* * *

44وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظّالِمِينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدّ مِنْ سَبِيل

45وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْف خَفِىّ وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظّالِمِينَ فِي عَذاب مُقِيم

46وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيل

 

ترجمه:

44 ـ كسى را كه خدا گمراه كند، ولىّ و ياورى بعد از او نخواهد داشت; و ظالمان را (روز قيامت) مى بينى هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند مى گويند: «آيا راهى به سوى بازگشت (و جبران) وجود دارد»؟!

45 ـ و آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى (به آن) نگاه مى كنند; و كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «زيان كاران واقعى آنانند كه خود و خانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند; آگاه باشيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائمند»!

46 ـ آنها جز خدا اولياء و ياورانى ندارند كه ياريشان كنند; و هر كس را خدا گمراه سازد; هيچ راه نجاتى براى او نيست!


1 ـ تعبير به «ظلمه» از قبيل اضافه مصدر به مفعول است.

2 ـ تفسير «كشاف»، «روح المعانى» و «روح البيان» ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ «لام» در «لَمَنْ صَبَرَ» لام قسم و در «لَمِنْ عَزْمِ الاُمُورِ» لام تأكيد است و هر دو بيانگر اهميت اين دستور الهى، يعنى «عفو» است.

4 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 4، صفحه 585 (از تفسير على بن ابراهيم).

 

آيا راه بازگشتى وجود دارد؟

در آيات گذشته، سخن از ظالمان و بيدادگران و متجاوزان بود، آيات مورد بحث، به سرانجام كار اين گروه و گوشه هائى از مجازات هاى آنان اشاره مى كند.

نخست آنها را از گمراهانى مى شمرد كه، هيچ ولىّ و سرپرستى ندارند، مى فرمايد: «كسى را كه خدا گمراه كند، ولىّ و ياورى بعد از او نخواهد داشت» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ).

براى آنها كه آشنا به تعبيرات قرآن در زمينه هدايت و ضلالتند، اين مطلب كاملاً روشن است كه نه هدايت جنبه اجبارى دارد، نه ضلالت، بلكه نتيجه مستقيم اعمال انسان ها است، گاه انسان كارى انجام مى دهد كه خدا توفيقش را از او سلب كرده و نور هدايت را از قلب او مى گيرد، و او را در ظلمات گمراهى رها مى سازد. اين عين اختيار است، همان گونه كه اگر كسى به خاطر اصرار در شرب خمر، گرفتار انواع بيمارى ها شد، اين اثرات شوم مطلب ناخواسته اى نبوده، با دست خودش آن را فراهم ساخته، كار خداوند تسبيب اسباب و بخشيدن اثر به اشياء است، و به همين جهت گاه نتيجه ها را به او نسبت مى دهند.(1)

به هر حال، اين يكى از دردناك ترين مجازات هاى اين ظالمان است، سپس مى افزايد: «ظالمان را در روز قيامت مى بينى كه وقتى عذاب الهى را مشاهده مى كنند، سخت پشيمان مى شوند، و مى گويند: آيا راهى به سوى بازگشت و جبران اين بدبختى ها وجود دارد»؟! (وَ تَرَى الظّالِمِينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدّ مِنْ سَبِيل).

 بارها قرآن مجيد از تقاضاى بازگشت كافران و ظالمان سخن گفته، كه گاه، در آستانه مرگ است، مانند آنچه در آيه 99 و 100 سوره «مؤمنون» آمده: حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ: «زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: پروردگارا! مرا بازگردانيد، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهى نمودم، عمل صالحى انجام دهم».

و گاه در قيامت است، در آن هنگامى كه در كنار دوزخ قرار مى گيرند، مانند: وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لانُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: «اگر حال آنها را ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند و مى گويند: اى كاش! به دنيا باز مى گشتيم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤمنان بوديم».(2)

ولى، اين تقاضا به هر صورت باشد، با پاسخ منفى روبرو خواهد شد، چرا كه بازگشت امكان پذير نيست، و اين يك سنت غير قابل تغيير الهى است، همان گونه كه انسان از پيرى به جوانى، و از جوانى به كودكى، و از كودكى به عالم جنين باز نمى گردد، سير قهقرائى از عالم برزخ و آخرت به دنيا نيز، امكان پذير نيست.

آيه بعد سومين مجازات اين گروه را چنين بيان مى كند: «در آن روز، آنها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند، در حالى كه از شدت مذلت خاشعند، و زير چشمى و مخفيانه به آن نگاه مى كنند» (وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْف خَفِيّ).(3)

 

حالت وحشت و اضطراب شديدى بر تمام وجودشان حاكم است، و ذلت و تسليم سر تا پاى آنها را فرا گرفته، و ديگر، خبرى از آن همه گردن كشى و ستيزه جوئى و طغيان و ظلم و استبداد و ايذاء و آزار مظلومان نيست، و زير چشمى به آتش دوزخ مى نگرند!

اين، ترسيمى است از حالت كسى كه شديداً از چيزى مى ترسد، و نمى خواهد آن را با تمام چشمش ببيند، و در عين حال نمى تواند از آن غافل بماند، ناچار پيوسته مراقب آن است اما با گوشه چشم!

بعضى از مفسران گفته اند: «طَرْفِ خَفِىّ» در اين جا، به معنى نگاه كردن آنها با چشم نيم باز است; چرا كه از شدت وحشت، قدرت بر گشودن چشم ندارند، يا چنان وارفته و بى رمقند، كه حتى حال گشودن چشم را به طور كامل ندارند!

هنگامى كه حال انسان قبل از ورود در آتش، چنين باشد، چه بر او خواهد گذشت هنگامى كه وارد دوزخ شود، و در ميان عذاب دردناكش قرار گيرد؟!

آخرين مجازاتى كه در اينجا بيان شده، شنيدن ملامت و سرزنش دردناك مؤمنان است، چنان كه در پايان آيه آمده است: «كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: زيانكاران واقعى، آنها هستند كه سرمايه هاى جان و خانواده خود را در روز قيامت از دست داده، و زيان كرده اند» (وَ قالَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ).

چه زيانى از اين بالاتر، كه انسان هستى خويشتن را از دست دهد، و سپس همسر و فرزند و بستگان خود را، و در درون عذاب الهى گرفتار آتش حسرت و فراق نيز بشود.

سپس مى افزايند: «اى اهل محشر! همه بدانيد! كه ظالمان و ستمگران امروز در عذاب دائم خواهند بود» (أَلا إِنَّ الظّالِمِينَ فِي عَذاب مُقِيم).

 عذابى كه اميد قطع آن نيست، و زمانى و مدتى براى آن تعيين نشده، عذابى كه درون جان، و بيرون تن همه را مى سوزاند!

بعيد نيست، گوينده اين سخن مؤمنانِ كامل الايمان، و در صف اول، انبياء و اولياء و پيروان خاص آنها باشند، چرا كه آنها از گناه پاكند و سرافرازند، و حق دارند چنين سخنانى را در آنجا بگويند، آنها مظلومانى هستند كه از دست اين ظالمان ناراحتى بسيار ديده اند، و جاى آن دارد كه در آن روز گوينده چنين سخنانى باشند (در بعضى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز به اين معنى اشاره شده است).(4)

توجه به اين نكته نيز، لازم است كه «عذاب جاويدان» براى اين ظالمان، قرينه بر اين است كه منظور از آن، كافرانند، همان گونه كه در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير آمده است: وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ: «كافران ظالمانند».

* * *

آيه بعد، نيز گواه بر اين حقيقت است كه، مى گويد: «آنها اولياء و ياورانى ندارند كه آنان را يارى كنند و عذاب الهى را از آنها دفع نمايند» (وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ).

آنها رشته هاى ارتباط خود را با بندگان خالص، با انبياء و اولياء بريده اند، لذا در آنجا يار و ياورى ندارند، قدرت هاى مادى نيز، در آنجا همه از كار مى افتد، و به همين دليل، تك و تنها در برابر عذاب الهى قرار مى گيرند.

و براى تأكيد اين معنى در پايان آيه مى افزايد: «هر كس را خداوند گمراه سازد، راه نجاتى براى او نيست» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِيل).

 در آيات قبل، خوانديم: «وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ» در آنجا نفى «ولىّ و سرپرست» مى كند، و در اينجا نفى «راه نجات» چرا كه براى رسيدن به مقصد، هم بايد «راهى» باشد و هم «راهنمائى» اما اين گمراهان هم از آن محرومند و هم از اين.

* * *

47اسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لامَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإ يَوْمَئِذ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِير

48فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا الإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الإِنْسانَ كَفُورٌ

49لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ

50أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ

 

ترجمه:

47 ـ اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آن كه روزى فرا رسد كه بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست; و در آن روز، نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى!

48 ـ و اگر روى گردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار نداده ايم; وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است. و هنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دل خوش مى شود و اگر بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها رسد (به كفران مى پردازند، چرا كه) انسان بسيار كفران كننده است!

49 ـ مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين از آن خداست; هر چه را بخواهد مى آفريند; به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر،

50 ـ يا (اگر بخواهد) پسر و دختر ـ هر دو ـ را براى آنان جمع مى كند، و هر كس را  بخواهد عقيم مى گذارد; زيرا كه او دانا و قادر است.

 


1 ـ شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد نوزدهم ذيل آيه 36 سوره زمر آورده ايم.

2 ـ انعام، آيه 27.

3 ـ «طَرْف» (بر وزن برف) مصدر است و به معنى گردش چشم مى باشد، و «طرفة العين» يعنى ـ يك گردش چشم ـ ضمناً ضمير در «عليها» به عذاب باز مى گردد درست است كه «عذاب»، مذكر است ولى چون در اينجا به معنى نار و جهنم مى باشد، ضمير مؤنث به آن بازگشته است.

4 ـ «نور الثقيلن»، جلد 4، صفحه 586 (نقل از تفسير على بن ابراهيم).

 

فرزندان، همه هداياى او هستند

از آنجا كه در آيات گذشته گوشه اى از مجازات دردناك، و هول و وحشت كافران و ظالمان منعكس شده، در آيات مورد بحث، روى سخن را به همه مردم كرده، به آنها هشدار مى دهد، پيش از آن كه گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند، دعوت پروردگارشان را اجابت كرده به راه حق باز آيند.

مى فرمايد: «دعوت پروردگار خويش را اجابت كنيد، پيش از آن كه روزى فرا رسد كه ديگر بازگشتى براى آن در برابر اراده پروردگار نيست» (إِسْتَجِيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِىَ يَوْمٌ لامَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ).(1)

و اگر تصور كنيد، در آن روز پناهگاهى جز سايه لطف او، و مدافعى جز رحمت او وجود دارد، اشتباه است، چرا كه «در آن روز براى شما نه ملجأ و پناهى است كه در برابر عذاب الهى پناهتان دهد، و نه يار و ياورى كه از شما دفاع كند» (ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإ يَوْمَئِذ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكِير).

جمله «يَوْمٌ لامَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ»، اشاره به روز قيامت است، نه روز مرگ، و تعبير «مِنَ اللّهِ» اشاره به اين است كه در برابر اراده و فرمان او دائر بر عدم بازگشت، كسى نمى تواند تصميم ديگرى بگيرد.

به هر حال، براى نجات از عذاب، راه هائى تصور مى شود كه تمام آنها در آن  روز بسته است، يكى بازگشت از آنجا به عالم دنيا و جبران خطاها و گناهان است.

ديگر وجود پناهگاهى كه انسان در كنار آن مصون بماند.

و سرانجام وجود كسى كه به دفاع از انسان برخيزد.

هر يك از جمله هاى سه گانه آيه فوق، اشاره به نفى يكى از اين سه راه است. بعضى جمله «ما لَكُمْ مِنْ نَكِير» را به اين معنى تفسير كرده اند كه شما هرگز در آنجا نمى توانيد گناهان خود را منكر شويد، چرا كه دلائل و شهود، به قدرى زياد است كه جاى انكار نيست، ولى تفسير اول، مناسب تر به نظر مى رسد.

 * * *

در آيه بعد، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، به عنوان دلدارى از آن حضرت مى فرمايد: با اين همه «اگر آنها روى گردان شوند، غمگين مباش، ما تو را مسئول حفظ آنان از انحراف به طور اجبار قرار نداده ايم» (فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً).

«وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت الهى است» خواه پذيرا شوند و خواه نشوند (إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ).

تو بايد رسالت الهى خود را به نحو كامل ابلاغ، و بر آنها اتمام حجت كنى، دل هاى آماده آن را مى پذيرد، هر چند گروه زيادى بى خبر، اعراض كنند، تو مسئوليتى در اين زمينه ندارى.

نظير همين معنى، در اوائل همين سوره آمده است كه مى فرمايد: وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيْل: «تو مأمور وادار ساختن آنها به پذيرش حق نيستى».(2)

سپس ،ترسيمى از حال اين جمعيت بى ايمان و اعراض كننده، كرده، مى گويد: «هنگامى كه ما به انسان، رحمتى از ناحيه خود مى چشانيم حالت غرور و غفلت به او دست مى دهد، و از ياد خدا غافل مى گردد» (وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها).

«و هنگامى كه بلائى به خاطر اعمالى كه انجام داده، دامانش را بگيرد انسان به كفران مى پردازد» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ).

نه نعمت هاى الهى از طريق انگيزه شكر منعم، او را بيدار و به شكرگذارى و معرفت و اطاعت او وامى دارد، نه مجازات هائى كه به خاطر گناهان دامنگيرش مى شود، او را از خواب غفلت بيدار مى كند، و نه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در او اثر مى گذارد.

اسباب هدايت از نظر «تشريع» دعوت رسولان خدا، و از نظر «تكوين» گاه نعمت و گاه مصيبت است، اما در اين كوردلان بى خبر، هيچ يك از اين امور مؤثر نمى افتد، مقصر آنها هستند، تو نيستى، تو وظيفه ابلاغ را انجام داده اى.

تعبير «إِذا أَذَقْنا» (هنگامى كه بچشانيم) در آيه فوق، در مورد رحمت پروردگار، و در بعضى از آيات ديگر قرآن در مورد عذاب الهى، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمت ها و مصائب اين دنيا هر چه باشد، در مقابل نعمت ها و مصائب آخرت چيز اندكى است، و يا اين كه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست و مغرور، و با مختصر مصيبتى مأيوس و كفور مى شوند.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه نعمت را به خودش نسبت مى دهد، چرا كه مقتضاى رحمت او است، و مصائب و بلاها را به آنها، چرا كه نتيجه اعمال خودشان است.

اين نكته را نيز قبلاً گفته ايم كه تعبير به «انسان» در اين گونه آيات اشاره به  طبيعت «انسان تربيت نايافته» است كه فكرى كوتاه و روحى ضعيف و كوچك دارد، تكرار آن در آيه فوق تأكيدى است بر همين معنى.

* * *

سپس براى نشان دادن اين واقعيت، كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خدا است، و كسى از خود چيزى ندارد، به يك مسأله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده، مى فرمايد: «مالكيت و حاكميت آسمان ها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند» (لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ).

و به همين دليل، همه ريزخوار خوان نعمت او هستند، و نيازمندان لطف و رحمت او، لذا نه غرور به هنگام نعمت، منطقى است، و نه يأس به هنگام مصيبت!

نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچ كس از خود چيزى ندارد، و هر چه هست از ناحيه او است اين كه: «به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر» (يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ).

* * *

«يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بى فرزند مى گذارد» (أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً).

و به اين ترتيب، مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند: آنهائى كه تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند، و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى، و آنها كه هر دو را دارند، و گروهى كه فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.

و عجب اين كه هيچ كس نه در زمان هاى گذشته، و نه امروز كه علوم و  دانش ها پيشرفت فراوان كرده، قدرت انتخاب در اين مسأله را ندارد، و على رغم تمام تلاش ها و كوشش ها، هنوز كسى نتوانسته است عقيمان واقعى را فرزند ببخشد، و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان، تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد، ولى بايد دانست كه اينها فقط احتمال را افزايش مى دهد، و نتيجه هيچ يك قطعى نيست.

و اين، يك نمونه بارز از عدم توانائى انسان از يكسو، و نشانه روشن از مالكيت و حاكميت و خالقيت خداوند از سوى ديگر است، چه مثال زنده و آشكارى؟

جالب اين كه: در اين آيات، اناث (دختران) را بر ذكور (پسران) مقدم داشته، تا از يكسو، بيانگر اهميتى باشد كه اسلام به احياى شخصيت زن مى دهد، و از سوى ديگر به آنها كه به خاطر پندارهاى غلط از تولد دختر، كراهت داشتند بگويد: او بر خلاف خواسته شما، آنچه را كه به آن تمايل نداريد مى دهد، و اين دليل بر اين است كه انتخاب به دست شما نيست.

تعبير به «يَهَبُ»، (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و هم پسران، و فرق گذاشتن ميان اين دو، از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست، هر دو «هبه» او مى باشند.

تعبير «يُزَوِّجَهُمْ» در اينجا به معنى «تزويج» نيست، بلكه منظور جمع كردن ميان اين دو موهبت براى گروهى از انسان ها است، و به عبارت ديگر، واژه «تزويج» گاه به معنى جمع كردن ميان اشياء مختلف، يا اجناس گوناگون مى آيد، چرا كه «زوج» در اصل به معنى دو چيز يا دو شخص است كه با يكديگر قرين گردند.

 

بعضى، تعبير فوق را به معنى تولد پسران و دختران، به ترتيب پشت سر هم دانسته اند، و بعضى به معنى تولد فرزندان دوقلو، كه يكى پسر و ديگرى دختر باشد.  ولى، در تعبير فوق، هيچ نشانه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد.

به علاوه، با ظاهر آيه نيز سازگار نيست، زيرا آيه، مى خواهد از گروه سومى خبر دهد كه هم صاحب دخترند و هم صاحب پسر.

به هر حال، نه تنها در موضوع تولد فرزندان، كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلق است، و او قادرى است آگاه و حكيم، كه علم و قدرتش با هم قرين است، لذا در پايان آيه مى افزايد: «او دانا و قادر است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ).

توجه به اين نكته نيز لازم است كه «عَقِيْم» از ماده «عقم» (بر وزن بخل و همچنين بر وزن فهم) در اصل، به معنى خشكى و يبوست است كه مانع از قبول اثر مى شود، و زنان عقيم، به زنانى مى گويند كه رحم آنها آمادگى براى پذيرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد، بادهاى «عقيم» را از اين جهت عقيم مى گويند كه قادر بر پيوند ابرهاى باران زا نيست، و روز «عقيم» به روزى گفته مى شود كه سرور و شادى در آن نباشد، و اين كه از روز قيامت به عنوان «يَوْمٌ عَقِيْم» ياد شده به خاطر آن است كه روزى بعد از آن نيست كه بتوانند به جبران گذشته بپردازند.

و بالاخره، اگر به غذاهائى كه ميكروب آنها كاملاً كشته شده «مُعَقَّمْ» مى گويند به خاطر آن است كه، اين موجودات مضر، ديگر در آن پرورش نمى يابند.

* * *

51وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ

 

ترجمه:

51 ـ و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند; چرا كه او بلند مقام و حكيم است!

 

شأن نزول:

بعضى از مفسران، شأن نزولى براى اين آيه، ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است: جمعى از يهود، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و عرض كردند: چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى؟ و به او نگاه نمى كنى؟ اگر پيامبرى، همان گونه كه موسى(عليه السلام) با او سخن گفت و به او نگاه كرد، تو نيز چنين كن. ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه همين كار را انجام دهى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد).(3)


1 ـ «مِنَ اللّه» در جمله فوق، ممكن است به معنى «من قبل اللّه» باشد، يعنى از سوى خدا بازگشتى نيست، و ممكن است به معنى «فى مقابل اللّه» باشد، يعنى در مقابل اراده پروردگار، كسى قدرت بازگرداندن به دنيا را ندارد.

2 ـ شورى، آيه 6.

3 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 5873.

 
 

طرق ارتباط پيامبران با خداوند

همان گونه كه در آغاز اين سوره، گفتيم، در اين سوره تكيه خاصى روى  مسأله وحى و نبوت، شده است، سوره با مسأله وحى، آغاز شد، و با مسأله وحى كه همين آيات است پايان مى يابد.

و از آنجا كه در آيات گذشته، از نعمت هاى الهى سخن در ميان بود، اين آيات از مهم ترين نعمت هاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مسأله وحى و ارتباط انبياء با خدا است، سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: «شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با او روبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است) مگر از طريق وحى و الهام مرموز، به قلب او» (وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً).

«يا شنيدن سخنان پروردگار، از پشت حجاب» (أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب).

آن گونه كه «موسى بن عمران» در كوه طور، سخن مى گفت، و پاسخ شنيد، از طريق امواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آن كه كسى او را مشاهده كند، چرا كه او مشاهده كردنى نيست.

«و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند» (أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً).

آن گونه كه فرشته وحى و پيك الهى «جبرئيل امين» بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل مى شد.

«در اين هنگام، فرستاده الهى به فرمان پروردگار، آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرش وحى مى كند» (فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ).

آرى، راهى براى سخن گفتن خداوند، با بندگان، جز اين سه راه نيست «چرا كه او بلند مقام و حكيم است» (إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ).

بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش حكيمانه است، و ارتباطش با پيامبران روى حساب.

 اين آيه، در حقيقت پاسخى است روشن، به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهم كنند، مسأله وحى، دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گويند، اين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است.

از مجموع آيه، چنين بر مى آيد كه، راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است:

1 ـ القاى به قلب ـ كه در مورد بسيارى از انبياء بوده است، مانند «نوح» كه مى گويد: فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا: «ما به نوح وحى كرديم كه كشتى در حضور ما و مطابق فرمان ما بساز».(1)

2 ـ از پشت حجاب ـ آن گونه كه خداوند در كوه «طور» با موسى(عليه السلام) سخن مى گفت: «وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِيماً».(2)

بعضى نيز «من وراء حجاب» را شامل رؤياى صادقه نيز مى دانند.

3 ـ از طريق ارسال رسول ـ آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده: «قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ: «بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد (دشمن خدا است) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرد».(3)

البته، وحى بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) منحصر به اين طريق نبوده است، از طرق ديگر نيز صورت گرفته است.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب، گاه در بيدارى صورت مى گرفته، چنان چه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤياى صادقه،  چنان كه در مورد «ابراهيم» و دستور ذبح «اسماعيل» آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجاب دانسته اند).

گر چه شاخه هاى اصلى وحى، همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است، ولى بعضى از اين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنان كه بعضى معتقدند نزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى، خود به چهار طريق صورت مى گرفته:

1 ـ آنجا كه فرشته بى آن كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر شود، در روح او القاء مى كرده است ، چنان كه در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: إِنَّ رُوحَ الْقُدْسِ نَفَثَ فِي رُوْعِى أَنَّهُ لَنْ تَمُوْتُ نَفْسٌ حَتّى تَسْتَكْمِلَ رِزْقَها فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَجْمِلُوا فِى الطَّلَبِ: «روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچ كس نمى ميرد تا روزى خود را به طور كامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد، و در طلب روزى حريص نباشيد».(4)

2 ـ گاه فرشته، به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب مى ساخت و مطالب را به او مى گفت (چنان كه در مورد ظهور «جبرئيل» به صورت «دحيه كلبى»(5)

3 ـ گاه، به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين  سخت ترين نوع وحى بر پيامبر بود، به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرق عرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمين مى نشست.

4 ـ گاه، «جبرئيل» به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه در سوره «نجم» ـ آيه 12 شرح آن خواهد آمد).(6)


1 ـ مؤمنون، آيه 27.

2 ـ نساء، آيه 164.

3 ـ بقره، آيه 97.

4 ـ «مجموعه ورام»، جلد 1، صفحه 163.

5 ـ «دحية بن خليفة الكلبى» برادر رضاعى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، و از زيباترين مردم آن زمان محسوب مى شد، و هنگامى كه جبرئيل به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمد، در آن چهره نمايان مى گشت (مجمع البحرين، ماده دحى) ـ او از مشاهير صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به حسن صورت معروف بود، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)او را به رسالت نزد «قيصر» روم «هرقل» فرستاد، در سال 6 يا 7 هجرى، و تا زمان خلافت «معاويه» زنده بود (لغتنامه دهخدا).

6 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 7، صفحه 306.

 

1 ـ وحى در لغت و قرآن و سنت:

اصل وحى، چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد، «اشاره سريع» است خواه با كلام رمزى باشد، و يا صداى خالى از تركيب كلامى، و يا اشاره با اعضاء (با چشم و دست و سر) و يا با نوشتن.

از اين تعبيرات، به خوبى استفاده مى شود كه در «وحى» اشاره از يكسو و سرعت از سوى ديگر، نهفته شده، و به همين دليل، براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب، و ذات پاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است.

در قرآن مجيد، و لسان اخبار «وحى» به معانى مختلفى به كار رفته است، گاه در مورد انبياء، گاه در انسان هاى ديگر، گاه در مورد ارتباط هاى رمزى ميان انسان ها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوان ها.

جامع ترين سخن، در اين زمينه سخنى است كه از على(عليه السلام) در پاسخ شخصى كه از «مسأله وحى» سؤال نمود، نقل شده، امام آن را به هفت قسمت تقسيم فرمود:

 1 ـ وحى رسالت و نبوت مانند: إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوح وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً: «ما به تو وحى فرستاديم، همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنى اسرائيل) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم، و به داود زبور داديم».(1)

2 ـ وحى به معنى الهام مانند: وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ: «پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد».(2)

3 ـ وحى به معنى اشاره مانند: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيّاً: «زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام، خدا را تسبيح گوئيد».(3)

4 ـ وحى به معنى تقدير مانند: وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماء أَمْرَها: «خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود».(4)

5 ـ وحى به معنى امر مانند: وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي: «به خاطر بياور، هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد».(5)

6 ـ وحى به معنى دروغ پردازى مانند: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً: «اين  چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن، قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند».(6)

7 ـ وحى به معنى خبر مانند: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ: «و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم».(7)-(8)

البته، بعضى از اين اقسام هفت گانه، مى تواند شاخه هائى داشته باشد، كه بر حسب آن موارد، استعمال وحى در كتاب و سنت، افزايش خواهد يافت، و لذا «تفليسى» در كتاب «وجوه القرآن» «وحى» را بر ده وجه، شمرده، و بعضى، عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.

اما از يك نظر، از مجموع موارد استعمال وحى، و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه «وحى» از سوى پروردگار، دو گونه است: «وحى تشريعى» و «وحى تكوينى»: «وحى تشريعى» همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

و «وحى تكوينى» در حقيقت، همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان، قرار داده است.

* * *

 


1 ـ نساء، آيه 163.

2 ـ نحل، آيه 68.

3 ـ مريم، آيه 11.

4 ـ فصلت، آيه 12.

5 ـ مائده، آيه 111.

6 ـ انعام، آيه 112.

7 ـ انبياء، آيه 73.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 254.

 

2 ـ حقيقت اسرارآميز وحى

در مورد «ماهيت وحى» سخن بسيار گفته شده، ولى از آنجا كه اين ارتباط  مرموز، از حدود ادراكات ما خارج است، اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مسأله كند، و حتى گاه به بيراهه كشانده شده، آنچه گفتنى است در حقيقت، در آيه مورد بحث به صورت فشرده و زيبائى بيان شده است، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اين بحث، به جائى نرسيده است، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديم و جديد درباره وحى گفته اند، در اينجا ياد آور شويم:

الف ـ تفسير بعضى از فلاسفه قديم

آنها روى مقدمات مفصلى، معتقد بودند كه «وحى» عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پيامبر(صلى الله عليه وآله) با «عقل فعال» كه سايه آن بر عالم «حس مشترك» و «خيال» نيز گسترده مى شود.

توضيح اين كه: آنها معتقد بودند روح انسانى داراى سه قوه است: «حس مشترك» كه با آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و «قوه خيال» كه با آن صورت هاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و «قوه عقليه» كه با آن صور كليه را درك مى كند.

اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نُه گانه «بطلميوسى» داشتند، و براى افلاك، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوس فلكى، از موجودات مجردى بنام «عقول» الهام مى گيرند، و به اين ترتيب «نه عقل» مربوط به «افلاك نه گانه» قائل بودند.

از سوى سوم، عقيده داشتند كه نفوس انسانى، و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادها و درك حقايق، بايد از وجود مجردى كه آن را «عقل فعال» مى ناميدند، كسب فيض كنند، كه نامش «عقل دهم» يا «عقل عاشر» بود، و نام «عقل فعال» را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاى  «عقول جزئيه» بود.

از سوى چهارم، معتقد بودند، هر قدر روح انسان قوى تر باشد، ارتباط و اتصالش با «عقل فعال» كه منبع و خزانه معلومات است، بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى و كامل، مى تواند در كوتاه ترين مدت، وسيع ترين معلومات را به فرمان خدا از «عقل فعال» كسب كند.

و همچنين هر اندازه «قوه خيال»، قوى تر باشد، بهتر مى تواند، اين مفاهيم را در لباس صورت هاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قوى تر، گردد انسان صور محسوسه خارجيه را بهتر درك مى كند.

سپس از مجموع اين مقدمات، چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با «عقل فعال» بسيار زياد است، و به همين دليل مى تواند، در اكثر اوقات، معلومات را به صورت كلى از «عقل فعال» بگيرد.

و از آنجا كه «قوه خياليه» او نيز بسيار قوى است، و در عين حال تابع قوه عقليه است، مى تواند «صورت هاى محسوسه» مناسبى به آن صور كليه كه از «عقل فعال» دريافت داشته، بدهد، و در لباس هاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلاً اگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد، به صورت الفاظى بسيار موزون، و در نهايت فصاحت و بلاغت، از زبان شخصى در نهايت كمال بشنود!

و چون «قوه خياليه» او تسلط كامل بر حس مشترك دارد، مى تواند به اين صور جنبه حسى دهد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود!

نقد و بررسى

البته، اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود  شناخته شده، از جمله افلاك نه گانه «بطلميوسى»، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است، فعلاً جزء اساطير محسوب مى شود; چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلى بر خلاف آن در دست داريم.

و از سوى ديگر، اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مى شود، هماهنگ نيست، زيرا آيات قرآن، با صراحت، وحى را يك نوع ارتباط با خدا مى شمرد، كه گاه از طريق الهام به قلب، و گاه به واسطه فرشته وحى، و يا شنيدن امواج صوتى، صورت مى گيرد، و اعتقاد به اين كه اينها نتيجه فعاليت «قوه خياليه» و حس مشترك و مانند آن است، بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است، و عيب مهم ديگر آن اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قوى تر و روحى نيرومندتر، در حالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است، اين دسته از فلاسفه، بى آن كه توجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند «و چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند».

شرح بيشتر، پيرامون اين موضوع در لابلاى بحث هاى آينده خواهد آمد.

ب ـ تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى

اين گروه از فلاسفه، به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر «شعور باطن» يا «شعور ناآگاه» مى شمرند.

در «دائرة المعارف» قرن بيستم در ماده «وحى» چنين آمده است: «غربى ها تا قرن شانزده ميلادى مانند ساير ملت ها قائل به وحى بودند، چون كتاب هاى مذهبى آنان پر از اخبار انبياء بود، علم جديد آمد، و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مسأله وحى نيز جزء افسانه هاى قديمى شمرده شد!...

قرن نوزده ميلادى، فرا رسيد جهان روح، به وسيله دانشمندان، به كمك  دلائل حسى اثبات شد، مسأله وحى، نيز مجدداً زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوب تجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت، اما قدم برجسته به سوى اثبات، موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى از خرافات شمرده مى شد.

اين جمعيت، روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تأليف دائرة المعارف) پنجاه جلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور، پيرامون مطالب فوق نگاشته شده، و بسيارى از مسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مسأله وحى بود».(1)

سخن، در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه: وحى را «تجلى شعور ناآگاه» (وجدان مخفى) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قوى تر و نيرومندتر است، و چون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند، وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده، و تراوش هاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است.


1 ـ دائرة المعارف قرن بيستم (فريد وجدى، ماده وحى).

نقد و بررسى

ناگفته پيداست، آنچه را اين گروه گفته اند صرفاً يك فرضيه است، و هيچگونه دليلى بر آن اقامه نكرده اند، و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى، و عظمت شخصيت، معرفى كرده اند، بى آن كه رابطه آنها را با مبدأ جهان هستى، خداوند، و دريافت علوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.

تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند، وحى را با  معيارهاى علوم تجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو، بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم را مساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند، و آنچه را درك نكرده اند، معدوم بشمرند.

اين طرز تفكر، آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى و عقيدتى ديگر، از خود به جاى گذاشته است، و اصولاً اين طرز تفكر از پاى بست ويران است; زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها، با هيچ دليلى ثابت نكرده اند.

ج ـ نبوغ فكرى

بعضى ديگر، مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسماً نتيجه نبوغ فكرى انبياء، پنداشته اند، و مى گويند: آنها مردانى بودند، پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده، كه با آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند، و به صورت معارف و قوانينى بر انسان ها، عرضه مى داشتند.

اين سخن، در حقيقت انكار صريح نبوت انبياء، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها، به انواع خلاف گوئى ها است (العياذ باللّه).

به تعبير روشن تر، هيچ يك از اينها تفسير وحى نيست، فرضيه هائى است كه در حدود افكار خود، ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها، حقايق ديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.

* * *

حق كلام درباره وحى

بدون شك، ما نمى توانيم از رابطه وحى، و حقيقت آن، اطلاع زيادى پيدا كنيم، چرا كه اين يك نوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يك نوع ارتباطى است خارج از ارتباط هاى شناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى  است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.  

به راستى، چگونه يك انسان خاكى، با مبدأ عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونه خداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه بر قرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى، چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از ناحيه او است؟!

اين ها، سؤالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است، و اصرار در فهم آن بسيار بى مورد.

تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح است، اصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است.

ما مى گوئيم: هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه، به عكس ما ارتباط هاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، و اين ارتباط ها نشان مى دهد كه مافوق حواس و ارتباط هاى ما، نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.

بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشن تر سازيم.

فرض كنيد: ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادر زاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم، تمام اهل شهر، چهار حسى هستند (بنابراين كه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم) تنها ما هستيم كه آدم «پنج حسى» مى باشيم، پيوسته، با چشم خود حوادث زيادى را در آن شهر مى بينيم، و به اهل شهر خبر مى دهيم، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حس مرموز پنجم، چيست؟ كه دايره فعاليتش اين گونه وسيع و گسترده است؟ و هر قدر بخواهيم درباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم، بى فايده است، جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار

گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند، حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمام عمر، حتى يك لحظه بينا نبوده اند.

نمى گوئيم، وحى «حس ششم» است، بلكه مى گوئيم: يك نوع درك و ارتباط با عالم غيب و ذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم، حقيقت آن را درك نمى كنيم، هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان داريم.

ما همين اندازه مى بينيم، مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر است به سوى انسان ها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات و خارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است، با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيب روشن مى سازد، آثار، نمايان است اما حقيقت امر مخفى.

مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد، آن را نفى كنيم؟

ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم، مگر پرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود، گاهى در سال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال به جنوب و بالعكس، حركت مى نمايند زندگى اسرارآميزشان براى ما روشن است؟

آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقاً مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدون وسائل فنى و دليل راه، حتى يك صدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى شويم، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد، گروه هائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولاً به هنگام تخم ريزى، به زادگاه اصلى خود، كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله  دارد، باز مى گردند آنها از كجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟

و امثال اين پديده هاى مرموز، در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است، و همين هاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه «شيخ الرئيس ابو على سينا» را به ياد ما مى آورد كه: كُلُّ ما قَرَعَ سَمْعُكَ مِنَ الْغَرائِبِ فَضَعْهُ فِي بُقْعَةِ الاِمْكانِ لَمْ يَذُدْكَ عَنْهُ قاطِعُ الْبُرْهانِ: «هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن، و در بقعه امكان جاى ده، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود»!

اكنون ببينيم، مادى ها براى انكار مسأله وحى، چه دست و پائى كرده اند.

* * *

منطق منكران وحى

بعضى از آنها، هنگامى كه مسأله وحى مطرح مى شود، پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند و مى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است!

و اگر بپرسيم، كجاى آن بر خلاف علم است؟ با يك لحن قاطع و غرورآميز مى گويند: همين اندازه كه علوم طبيعى، چيزى را ثابت نكرد، كافى است كه آن را انكار كنيم؟ اصولاً مطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!

از اين گذشته، در بررسى ها و پژوهش هاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزى كه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند، برخورد نكرده ايم.

پيامبران از جنس ما بودند، چگونه مى توان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراى احساسات و ادراكات ما داشته اند؟

* * *

ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى

اين گونه برخورد مادى ها با مسأله وحى، منحصر به اين مورد نيست، آنها در برابر تمام مسائل مربوط به «ماوراء طبيعت» چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همه جا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم:

فراموش نكنيد، قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند، به معنى علوم تجربى و طبيعى است) جهان ماده است، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شده، آزمايشگاه ها، تلسكوب ها، ميكروسكوب ها و سالن هاى تشريح، همه در همين محدوده كار مى كنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقاً در مورد خارج از محدوده عالم ماده، نمى تواند سخن بگويد، نه نفى و نه اثبات، دليل آن هم روشن است، و آن اين كه اين معيارها توانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.

بلكه، ابزار هر يك از علوم طبيعى، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است، فى المثل اگر «ميكرب سل» را در پشت تلسكوب هاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن را انكار كنيم، و يا اگر ستاره «پلوتون»، با ميكرسكوب ها و ذره بين ها قابل مشاهده نباشد، نبايد زير سؤال قرار گيرد!

ابزار شناخت، در هر جا متناسب همان علم است، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت، چيزى جز استدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند، نخواهد بود.

آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند، در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف، مدعيانى هستند خطاكار و گمراه.

ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ آمده اند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه از قدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلّم مى سازد،

اما اين ارتباط مرموز چگونه است؟ براى ما روشن نيست، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجود دارد.  

* * *

چند حديث پيرامون مسأله وحى

روايات فراوانى پيرامون مسأله وحى، در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هائى از اين ارتباط اسرارآميز پيامبران را با مبدأ وحى روشن مى سازد:

1 ـ از بعضى از روايات، استفاده مى شود، هنگامى كه وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق فرشته نازل مى شد، حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنان كه در «توحيد صدوق» از امام صادق(عليه السلام)نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: أَلْغَشْيَةُ الَّتِي كانَتْ تُصِيْبُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)إِذا نَزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْىُ؟ فَقالَ ذلِكَ إِذا لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَحَدٌ، ذاكَ إِذا تَجَلَّى اللّهُ لَهُ: «آن حالت مدهوشى كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه، در ميان او و خداوند هيچ كس واسطه نبود و خداوند مستقيماً بر او تجلى مى كرد»!.(1)

2 ـ ديگر اين كه، هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نازل مى شد، بسيار مؤدبانه و توأم با احترام بود، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: كانَ جَبْرَئِيْلُ إِذا أَتَى النَّبِىُّ قَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَعَدَةَ الْعَبْدِ، وَ كانَ لايَدْخُلُ حَتّى يَسْتَأْذَنَهُ: «هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد»!.(2)

3 ـ از روايات ديگرى استفاده مى شود پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يك توفيق الهى (و شهود باطنى) «جبرئيل» را به خوبى تشخيص مى داد، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه: ما عَلِمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) أَنَّ جَبْرَئِيْلَ مِنْ قِبَلِ اللّهِ إِلاّ بِالتَّوْفِيْقِ: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمى دانست، جبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى».(3)

4 ـ در حديث ديگرى كه از «ابن عباس» نقل شده، تفسيرى براى مسأله مدهوش شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است:

او مى گويد: كانَ النَّبِىُّ إِذا نَزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْىُ وَجَدَ مِنْهُ أَلَماً شَدِيْداً وَ يَتَصَدَّعُ رَأْسُهُ، وَ يَجِدُ ثِقْلاً (وَ ذلِكَ) قَوْلُهُ إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيْلاً، وَ سَمِعْتُ أَنَّهُ نَزَلَ جَبْرَئِيْلُ عَلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) سِتِّيْنَ أَلْفَ مَرَّه: «هنگامى كه وحى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل مى شد، احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد شديدى مى گرفت، و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت، و اين همان است كه قرآن مى گويد: ما به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم، (سپس مى افزايد:) من شنيده ام كه جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شد»!.(4)

* * *

52وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراط مُسْتَقِيم

53صِراطِ اللّهِ الَّذِي لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأَرْضِ أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الأُمُورُ

 

ترجمه:

52 ـ همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم; تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست; ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم; و تو مسلماً به سوى راه راست هدايت مى كنى.

53 ـ راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آنِ اوست; آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد!


1 ـ «توحيد صدوق»، صفحه 115، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.

2 ـ «علل الشرايع»، جلد 1، صفحه 7، حديث 2، طبق نقل «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 256.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 261.

 

قرآن روحى است از جانب خدا

به دنبال بحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه گذشته آمد، در آيات مورد بحث، از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) سخن گفته، مى فرمايد: «همان گونه كه بر پيامبران پيشين، از طرق مختلف، وحى فرستاديم، بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم» (وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ  أَمْرِنا).

تعبير به «كَذلِكَ» (اين گونه) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سه گانه وحى، كه در آيه قبل آمده، براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تحقق يافت، گاه، مستقيماً با ذات پاك پروردگار، ارتباط مى يافت، و گاه از طريق فرشته وحى و گاه، با شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى، چنان كه در روايات اسلامى نيز اشاره به همه اينها شده، و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم.

در اين كه منظور از «روح» در اينجا چيست؟ دو قول در ميان مفسران ديده مى شود:

نخست، اين كه، منظور، از آن «قرآن مجيد» است كه مايه حيات دل ها و زندگى جان ها است، اين قول را غالب مفسران برگزيده اند.(1)

«راغب» در «مفردات» نيز مى گويد: سُمِّىَ الْقُرْآنُ رُوحاً فِي قَوْلِهِ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا وَ ذلِكَ لِكَوْنِ الْقُرْآنِ سَبَباً لِلْحَياةِ الاُخْرَوِيَّةِ: «قرآن در آيه وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا... روح ناميده شده; زيرا سبب حيات اخروى است».

اين معنى، با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به «كَذلِكَ» كه اشاره به مسأله وحى است و تعبير به «أَوْحَيْنا» و همچنين تعبيراتى كه درباره قرآن در ذيل همين آيه آمده است كاملاً سازگار است.

گر چه «روح» در ساير آيات قرآن، غالباً به معانى ديگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق، ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است.

در تفسير آيه 2 سوره «نحل» «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهد «روح» در آن آيه، نيز به معنى  «قرآن و وحى و نبوت» است، و در حقيقت اين دو آيه، يكديگر را تفسير مى كنند.

چگونه «قرآن» به منزله «روح» نباشد، در حالى كه در آيه 24 سوره «انفال» مى خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند كه مايه حيات شما است»!

تفسير دوم اين كه: منظور «روح القدس» است (و يا فرشته اى كه حتى از جبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را همراهى مى كرد).

مطابق اين تفسير، «أَوْحَيْنا» به معنى «أَنْزَلْنا» (نازل كرديم) مى باشد يعنى «روح القدس» يا آن فرشته عظيم را بر تو نازل كرديم (گر چه «أَوْحَيْنا» به اين معنا در آيات ديگر قرآن ديده نمى شود).

در بعضى از روايات، كه در منابع معروف حديث آمده، نيز تأييدى بر اين تفسير ديده مى شود، ولى همان گونه كه گفتيم، تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگ تر است، لذا ممكن است اين گونه روايات كه روح را به معنى «روح القدس» يا فرشته بلند مقام خدا تفسير كرده، اشاره به معنى باطن آيه باشد.

به هر حال، در دنباله آيه مى افزايد: «تو پيش از اين، از كتاب و ايمان آگاه نبودى، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم» (ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَالْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا).

اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد، و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت، و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى.

 اراده خداوند، بر اين تعلق گرفته بود، كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگ آسمانى، و تعليمات آن، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى، هدايت كند، و شرق و غرب جهان، بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان، زير پوشش آن قرار دهد.

بعضى از كج انديشان، چنين پنداشته اند كه، اين جمله نشان مى دهد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوت، ايمان به خدا نداشت، در حالى كه معنى آيه روشن است، مى گويد: قبل از نزول قرآن، قرآن را نمى دانستى، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايمان نداشتى، اين تعبير هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و معرفت عالى او و آشنائيش به اصول عبادت و بندگى او ندارد، خلاصه، عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم «معرفة اللّه» مطلب ديگر.

زندگى شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده است، نيز گواه زنده اين معنى است، و از آن روشن تر، سخنى است كه از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نهج البلاغه آمده: وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ(صلى الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ: «از همان زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگ ترين فرشته از فرشتگانش را با او قرين ساخت ، تا شب و روز، وى را به راه هاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد».(2)

در پايان آيه، مى افزايد: «به طور مسلّم تو به سوى راه مستقيم، مردم را هدايت مى كنى» (وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراط مُسْتَقِيم).

نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است، و وسيله  هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق، و آب حياتى است براى همه تشنه كامان.

همين معنى به تعبير ديگرى در آيه 44 سوره «فصلت» آمده: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ: «بگو اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورده اند، مايه هدايت و شفا است، و كسانى كه به آن ايمان نمى آورند، گوش هايشان سنگين است»!

* * *

سپس، به عنوان تفسيرى بر «صراط مستقيم» مى افزايد: «راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آن او است» (صِراطِ اللّهِ الَّذِي لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ).

چه راهى مستقيم تر از راهى است كه به مبدأ عالم هستى منتهى مى شود؟ چه راهى صاف تر از راهى است كه به خالق عالم هستى ميرسد؟

سعادت واقعى، سعادتى است كه خدا به آن دعوت مى كند، و راه وصول به آن، تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است.

آخرين جمله اين آيه، كه در عين حال آخرين جمله سوره «شورى» است در حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم، تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود، مى فرمايد: «آگاه باشيد! بازگشت همه كارها به سوى خدا است» (أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ).

از آنجا كه او مالك عالم هستى، و حاكم و مدبر آن است، و از آنجا كه برنامه هاى تكاملى انسان، بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد، بنابراين راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى او مى رود، و جز اين راه، هر طريق ديگر انحرافى است، چرا كه به سوى باطل است، مگر حقى جز ذات پاك او، در عالم  وجود دارد؟!

اين جمله، در عين حال، بشارتى است براى پرهيزگاران، و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خدا است.

و نيز دليلى است، بر اين كه، وحى بايد تنها از سوى خدا باشد، چرا كه بازگشت همه اشياء و تدبير آنها به سوى او است، و به همين دليل، او بايد مبدأ وحى بر پيامبران باشد، تا هدايت واقعى صورت گيرد، و به اين ترتيب، صدر و ذيل اين آيات، با يكديگر مربوط و منسجم است، و پايان سوره، نيز با آغاز آن، و خط كلى حاكم بر آن، هماهنگ است.

* * *


1 ـ «طبرسى» در «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 58، «شيخ طوسى» در «تبيان»، «فخر رازى» در تفسير «كبير»، «مراغى» در تفسير «مراغى» و بعضى ديگر.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 192 (خطبه قاصعة).

 

1 ـ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوت چه آئينى داشت؟

 

در اين كه پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت، هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد، شكى نيست، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند، اما در اين كه بر كدام آئين بوده؟ در ميان علما گفتگو است:

بعضى او را پيرو آئين مسيح(عليه السلام) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بوده است.

بعضى ديگر، او را پيرو آئين ابراهيم(عليه السلام) مى دانند، چرا كه «شيخ الانبياء» و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان «آئين ابراهيم» معرفى شده: «مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ».(1)

 

بعضى نيز، اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته، اما كدام آئين؟ بر ما روشن نيست!

گر چه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچ كدام مسلّم نيست، و مناسب تر از اينها قول چهارمى است و آن اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.

شاهد اين سخن، حديثى است كه در «نهج البلاغه» آمده، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: «خداوند از آن زمان كه رسول خد(صلى الله عليه وآله)ا از شير باز گرفته شد، بزرگ ترين فرشته اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راه هاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد».

مأموريت چنين فرشته اى، دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.

شاهد ديگر اين كه: در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در معابد «يهود» يا «نصارى» يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى، سخت پايبند بود.

روايات متعددى نيز، ـ طبق نقل «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» ـ در منابع اسلامى آمده است كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آغاز عمرش مؤيد به «روح القدس» بود و با چنين تأييدى، مسلماً بر اساس الهام «روح القدس» عمل مى كرد.(2)

«علامه مجلسى» شخصاً معتقد است: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از مقام رسالت  داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل سال، به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).

* * *


1 ـ حج، آيه 78.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 288.

 

2 ـ پاسخ به يك سؤال

 

به دنبال اين بحث، اين سؤال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه درباره ايمان و اعمال پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نبوت گفته شد; چرا در آيه فوق مى فرمايد: ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الإِيمانُ: «تو قبلاً نمى دانستى قرآن و ايمان چيست»!

گر چه پاسخ اين سؤال را به طور فشرده، به هنگام تفسير آيه بيان كرديم ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود:

منظور اين است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام، از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت.

اما در مورد «ايمان» با توجه به اين كه بعد از «كتاب» ذكر شده، و با توجه به جمله هائى كه بعد از آن در آيه آمده، روشن مى شود كه منظور «ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى» است، نه ايمان به طور مطلق، بنابراين تضادى با آنچه گفته شد، ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنند، و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، بوده باشد.

بعضى از مفسران، پاسخ هاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله:

الف: منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است.

 

ب: منظور ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.

ج: منظور، آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد، و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).

د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است: ما كُنْتَ تَدْرِي كَيْفَ تَدْعُو الْخَلْقَ إِلَى الْإِيمانِ: «تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى».(1)

ولى به عقيده ما، از همه پاسخ ها مناسب تر و هماهنگ تر با محتواى آيه همان پاسخ اول است.


1 ـ «آلوسى» در «روح المعانى»، جلد 25، صفحه 55 ـ احتمالات ديگرى نيز ذكر كرده است كه چون ارزشى نداشت از آن چشم پوشيديم.

3 ـ يك نكته ادبى

 

در اين كه مرجع ضمير در جمله «لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً...» (ولى ما آن را نورى قرار داديم) چيست؟ گفتگو است: بعضى گفته اند منظور همان قرآن، بزرگ كتاب آسمانى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور، نور الهى «ايمان» باشد.

ولى مناسب تر از هر دو اين است كه: به «قرآن و ايمان» هر دو بازگردد، و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است.

* * *

پروردگارا! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار، و ما را به لطفت به آنچه خير و سعادت ما است، هدايت فرما!

بارالها! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم، و در برابر مصائب و بلاها زانو نزنيم!

خداوندا! در آن روز كه ظالمان و مستكبران، حيران و سرگردان و بى پناهند، و مؤمنان در كنف حمايتت مصون و محفوظند، ما را در صف مؤمنان مخلص قرار ده!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان جلد بيستم تفسير نمونه

 

پايان سوره شورى

5 / جمادى الاولى / 1405

7 / 11 / 1363