تفسیر نمونه جلد 07

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

هدف اصلى از نگارش اين تفسير

پيمان نخستين و عالم ذر

1 ـ توضيح و داورى درباره عالم ذر

2 ـ عالم ذر در روايات اسلامى

دانشمندى در خدمت فراعنه

بلعم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف

نشانه هاى دوزخيان!

اما چرا همچون چهار پايان؟!

1 ـ اسماء حسنى چيست؟

2 ـ گروه رستگاران

2 ـ گروه رستگاران

3 ـ اسم أعظم خدا

مجازات استدراج

مجازات استدراج

تهمت ها و بهانه ها

قيامت چه وقت بر پا مى شود؟

زمان وقوع قيامت

اسرار نهان را فقط خدا مى داند

آيا پيامبر از غيب آگاهى نداشت؟

كفرانِ يك نعمت بزرگ

1 ـ منظور از «زوجين» كيست؟

2 ـ يك روايت مجعول و معروف!

شرك در عبادت عملى سفيهانه

معبودهاى بى ارزش

وسوسه هاى شيطان

جامع ترين آيه اخلاقى

به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد

محتواى سوره انفال

فضيلت تلاوت اين سوره

اصلاح ذات البين

1 ـ انفال چيست؟

2 ـ ثروت هاى عمومى

3 ـ عدم تفاوت اين آيه و آيه خمس

4 ـ قطع ريشه اختلاف

پنج صفت ويژه مؤمنان

ناخشنودى مؤمنان از پيش آمد جنگ

غزوه بدر، نخستين درگيرى مسلحانه اسلام و كفر

تثبيت حق

درس هاى آموزنده در ميدان بدر

آيا فرشتگان جنگيدند؟

فرار از جهاد ممنوع!

پيروزى نزديك است

شنوندگان ناشنوا!

1 ـ برداشت نادرست

2 ـ شنيدن سخن حق مراحلى دارد

دعوت به سوى حيات و زندگى

خيانت و سرچشمه آن

ايمان و روشن بينى

سر آغاز هجرت

بيهوده گويان

انفاق براى بازداشتن از راه خدا

غفران اعمال گذشته

هدف جهاد و يك بشارت

خمس، يك دستور مهم اسلامى

1 ـ روز جدائى حق از باطل

3 ـ منظور از «ذى القربى» چيست؟

5 ـ آيا غنائم، منحصر به غنائم جنگى است؟

6 ـ آيا اختصاص نيمى از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست؟

پاسخ:

7 ـ منظور از سهم خدا چيست؟

كارى كه مى بايست انجام گيرد

شش دستور ديگر در زمينه جهاد!

مشركان و منافقان و وسوسه هاى شيطانى

شيطان از چه طريق ظاهر شد؟ وسوسه يا تشكّل؟

يك سنّت تغييرناپذير!

1 ـ پاسخ به يك سوال

2 ـ عوامل حيات و مرگ ملت ها

3 ـ جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها ممنوع!

شدت عمل در برابر پيمان شكنان

افزايش قدرت جنگى و هدف آن

1 ـ اصل اساسى در جهاد اسلامى

2 ـ رمز جهانى و جاودانى بودن اسلام

3 ـ هدف انسانى و منطقى

4 ـ دشمنان ناشناخته

5 ـ امكانات و تهيه ابزار نظامى

6 ـ برنامه جهاد اسلامى

آمادگى براى صلح

منتظر برابرى قوا نباشيد!

1 ـ آيا آيه نخست منسوخ شده؟

2 ـ افسانه موازنه قوا

اسيران جنگى

4 ـ آيا گرفتن فداء منطقى و عادلانه است؟

چهار گروه مختلف

1 ـ هجرت و جهاد

2 ـ مبالغه و اغراق در تنزيه صحابه

3 ـ ارث در نظام قوانين اسلام

4 ـ منظور از «فِتْنَهٌ» و «فَسادٌ كَبِيْرٌ» چيست؟

سوره توبه

1 ـ نام هاى اين سوره

2 ـ تاريخچه نزول سوره

3 ـ محتواى سوره توبه

4 ـ چرا اين سوره «بسم اللّه» ندارد؟

5 ـ فضيلت تلاوت اين سوره

6 ـ درك يك واقعيت تاريخى

توضيح و بررسى:

پيمان هاى مشركان الغاء مى شود

1 ـ آيا الغاى يك جانبه پيمان صحيح است؟

2 ـ اين چهار ماه از كى شروع شد؟

آنها كه پيمانشان محترم است

1 ـ «حج اكبر» كدام است؟

2 ـ مواد چهارگانه اى كه در آن روز اعلام شد

3 ـ چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟

شدت عمل توأم با نرمش!

1 ـ منظور از «أَشْهُر حُرُم» در اينجا چيست؟

2 ـ آيا نماز و زكات شرط قبول اسلام است؟

3 ـ ايمان زائيده علم است

تجاوزكاران پيمان شكن!

چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟

1 ـ پيمان شكنان

2 ـ مبارزه با سران كفر

3 ـ برادرى دينى

4 ـ واهمه از فرمان جهاد

5 ـ منظور از كسانى كه رسول را اخراج كردند

6 ـ اين آيه دليل جبر نيست

عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست

1 ـ منظور از «عمارة» چيست؟

2 ـ عمل خالص تنها از ايمان سرچشمه مى گيرد

3 ـ پاسداران شجاع

4 ـ آيا تنها مسجدالحرام منظور است؟

5 ـ اهميت بناى مساجد

مقياس افتخار و فضيلت

1 ـ تحريف تاريخ

همه چيز فداى هدف و براى خدا

1 ـ پيوند خويشاوندى

2 ـ فرمان پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حتمى است

3 ـ گذشته و امروز در گرو اين دستور

انبوه جمعيت به تنهائى كارى نمى كند

1 ـ غزوه عبرت انگيز حنين

2 ـ چه كسانى فرار كردند؟

3 ـ ايمان و آرامش

4 ـ تعداد جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

5 ـ غرور ممنوع

مشركان حق ورود به مسجدالحرام را ندارند!

وظيفه ما در برابر اهل كتاب

«جزيه» چيست؟

بت پرستى اهل كتاب

1 ـ «عُزَيْر» كيست؟

2 ـ مسيح(عليه السلام)فرزند خدا نبود

3 ـ اقتباس اين خرافات از ديگران

4 ـ منظور از «قاتَلَهَمُ اللّهُ»

5 ـ منظور از «هدايت» و «دين حق» چيست؟

6 ـ غلبه منطقى يا غلبه قدرت؟

7 ـ قرآن و قيام مهدى(عليه السلام)

8 ـ روايات اسلامى پيرامون ظهور مهدى(عليه السلام)

9 ـ اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى(عليه السلام)

10 ـ مفهوم انتظار

11 ـ انتظار يعنى آماده باش كامل

12 ـ نخستين فلسفه: خودسازى فردى

13 ـ فلسفه دوم: خوديارى هاى اجتماعى

14 ـ فلسفه سوم: منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند

15 ـ جمع بندى

كَنْز ممنوع است

كيفر ثروت اندوزان!

1 ـ حدود و معيار «كنز»

2 ـ ابوذر و اشتراكيت

آتش بس اجبارى

1 ـ فلسفه ماه هاى حرام

2 ـ مفهوم و فلسفه «نـَسيء» در جاهليت

3 ـ وحدت كلمه در برابر دشمن

4 ـ چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند؟

باز هم حركت به سوى ميدان جهاد

1 ـ تأكيدهاى مكرّر بر مسأله جهاد

2 ـ از شرايط مجاهد راستين

3 ـ منظور از گروه جانشين؟

خداوند پيامبرش را در حساس ترين لحظات تنها نگذارد

داستان يار غار

تن پروران طمّاع

سعى كن منافقان را بشناسى

عدمشان به ز وجود!

منافقان بهانه تراش

1 ـ راهى براى شناخت منافق

2 ـ منظور از احاطه جهنم چيست؟

ما پيروزيم!

1 ـ مقدّرات و كوشش هاى ما

2 ـ در قاموس مؤمنان شكست وجود ندارد

3 ـ صفات هميشگى منافقان

انفاق فاسقان

1 ـ تفاوت آيه اول و دوم

2 ـ نبايد فريب عبادت افراد را خورد

نشانه ديگرى از منافقان

خودخواهان بى منطق

هدف اصلى از نگارش اين تفسير

با گسترش بيدارى و آگاهى در همه سطوح.

و با بيدار شدن حسّ كنجكاوى براى درك مسائل اسلامى در همه طبقات.

و با احساس نياز شديد، به فهم حقايق تعليمات اسلامى كه امروز به دلائل مختلف صورت گرفته. اين بحث در ميان عموم طبقات مخصوصاً نسل جوان پيدا شده است كه اگر بخواهيم اسلام را بهتر و عميق تر بشناسيم و از سرچشمه تعليمات آن سيراب شويم چه بايد كرد؟!

در پاسخ اين سؤال به آنها اين جواب داده مى شود: اصيل ترين منابع اسلامى «قرآن» است كه به صورت دست نخورده، و بدون هيچ كم و كاست، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به دست ما رسيده، و زبان گوياى وحى در آن منعكس است، قبل از هر چيز آن را بخوانيد و در آن بينديشيد.

فوراً سؤال مى كنند: براى فارسى زبانان مطالعه كدام تفسير بهتر است؟

بدون شك، تفاسير ارزنده اى در زبان فارسى، از ديروز و امروز، داريم. ولى عدم آشنائى به نثر آنها، و يا سنگين بودن مطالبشان، سبب شده كه براى گروهى قابل هضم نباشند (به جز كمى از تفاسير كه اين اشكالات را توانسته اند حل كنند).

اين موضوع سبب شد كه با همكارى و دستيارى «جمعى از آقايان فضلا»، آستين بالا زنيم، و تفسيرى روان، دور از اصطلاحات پيچيده علمى، دور از شرح اختلافات مفسران و در عين حال پر مغز و بر اساس نيازها و دريافت هاى روز تهيه و در اختيار عموم بگذاريم.

از سوى ديگر براى اين كه «خواص» و «فضلاء» نيز بتوانند از آن بهره گيرند، حداكثر كوشش براى منعكس ساختن بحث هاى گوناگون علمى (گاهى در متن و گاهى در پاورقى ها) به عمل آمد، تا براى هر دو گروه مفيد و سودمند باشد.

براى اين كه قرآن و آيات پر مغزش در متن زندگى همه مسلمانان قرار گيرد، سعى شد در اين تفسير به تمام پرسش ها و گفتگوهائى كه شرايط زندگى امروز در مسائل اسلامى برانگيخته است، و با آيه اى مربوط مى شود پاسخ گفته شود، و در همه جا مباحث از شكل كلى و ذهنى به صورت «علنى» و منطبق بر نيازهاى زندگى مطرح گردد.(1)

به حمد اللّه مجموعه اين تلاش ها به حدّ كافى مؤثر واقع شد، و بيش از آنچه ما انتظار داشتيم از اين تفسير در همه جا استقبال گرديد، حتى به عنوان يك كتاب درسى در جلسات دينى از آن بهره گيرى مى شود.

اين استقبال به قدرى گرم بود كه اگر تعجب نكنيد تا كنون كه اين سطور را مى نويسم جلد اول آن ده بار چاپ شده (و به همين نسبت مجلدات ديگر!).(2)

لذا ما تلاش و كوشش خود را بيشتر كرديم، و براى اين كه بحث ها «هماهنگ تر» گردد، بنا بر اين گذاشتيم كه عبارات همه از اينجانب باشد و آقايان فضلا در جمع آورى مطالب همكارى و كمك كنند، كه بايد اعتراف كرد تلاش پيگير و پرثمرى دارند.

مطالعه اين تفسير نشان مى دهد كه علاوه بر استفاده از افكار بزرگان مفسران پيشين و معاصر، در بيشتر موارد، نو آورى ها و مطالب بكر و تازه دارد.

مخصوصاً اين جلد از اين جهت مزيت دارد كه تمام آن، در دوران تبعيد به «مهاباد» و «انارك» يك جا نوشته شد و دوستان به تناوب برنامه همكارى را با مسافرت به اين نقاط انجام مى دادند، و با فرصت و مجال بيشتر، و در شرايط فكرى آماده تر، نگاشته مى شد.

به هر حال، اميدوارم از اين طريق بتوانيم پيوند خود و جامعه خود مخصوصاً نسل جوان را با قرآن محكم تر سازيم، و با «آگاهى» و «بينش» عميق تر و روشن تر در راه شناخت قرآن و اسلام گام برداريم.

* * *

 

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

22 / ذيقعده / 1398

مطابق 3 / 8 / 1357


1 ـ اين سؤالات و پاسخ ها به صورت يك كتاب «180 پرسش و پاسخ» به صورت جداگانه جمع و چاپ شده است.

2 ـ و امروز كه اين مقدمه ويرايش مى شود قريب پنجاه بار چاپ شده است.

 

 

 

 

 

 

 

172وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ

173أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ

174وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآْياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

 

ترجمه:

172 ـ و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريّه آنها را برگرفت; و آنها را گواه بر خويشتن ساخت; (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ گفتند: «چرا، گواهى مى دهيم»! (خداوند چنين كرد، مبادا) روز رستاخيز بگوئيد: «ما از اين، غافل بوديم; (و از پيمان فطرى بى خبر مانديم)»!

173 ـ يا بگوئيد: «پدرانمان پيش از ما مشرك بودند، ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم; (و چاره اى جز پيروى نداشتيم;) آيا ما را به آنچه باطل گرايان انجام دادند مجازات مى كنى»؟!

174 ـ اين گونه، آيات را توضيح مى دهيم; و شايد (به سوى حق) باز گردند!

 

تفسير:

پيمان نخستين و عالم ذر

آيات فوق در حقيقت اشاره اى به «توحيد فطرى» و وجود ايمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همين جهت بحث هائى را كه در آيات گذشته اين سوره در زمينه «توحيد استدلالى» بوده است تكميل مى كند.

گر چه در تفسير اين آيه بحث ها و گفتگوهاى فراوان و داغى در ميان مفسران به راه افتاده، و احاديث گوناگونى در اين باره وارد شده، ولى ما سعى مى كنيم، نخست تفسير اجمالى آيه، و بعد مهم ترين بحث هاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اينجا بياوريم.

خداوند روى سخن را در اين آيه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، نخست چنين مى فرمايد: «به خاطر بياور موقعى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را بر گرفت و آنها را گواه بر خويشتن نمود و از آنها پرسيد: آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى، گواهى مى دهيم» (وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا).

«ذُرِّيَّة» چنان كه دانشمندان لغت گفته اند، در اصل به معنى «فرزندان كوچك و كم سن و سال» است. ولى غالباً به همه فرزندان گفته مى شود، گاهى به معنى مفرد و گاهى به معنى جمع استعمال مى گردد اما در اصل، معنى جمعى دارد.

درباره ريشه اصلى اين لغت احتمالات متعددى داده شده است: بعضى آن را از «ذَرْء» (بر وزن زرع) به معنى آفرينش مى دانند بنابراين مفهوم اصلى «ذُرِّيَّة» با مفهوم مخلوق و آفريده شده برابر است.

و بعضى آن را از «ذَرّ» (بر وزن شرّ) كه به معنى موجودات بسيار كوچك همانند ذرات غبار و مورچه هاى بسيار ريز مى باشد دانسته اند، از اين نظر كه فرزندان انسان نيز در ابتداء از نطفه بسيار كوچكى آغاز حيات مى كنند.

سومين احتمال كه درباره آن داده شده، اين است كه: از ماده «ذَرْو» (بر وزن مرو) به معنى پراكنده ساختن گرفته شده و اين كه فرزندان انسان را ذريّه گفته اند به خاطر آن است كه آنها پس از تكثير مثل، به هر سو در روى زمين پراكنده مى شوند.

پس از آن به هدف نهائى اين سؤال و جواب و گرفتن پيمان از فرزندان آدم در مسأله توحيد اشاره نموده، مى فرمايد: «اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوئيد: ما از اين موضوع (توحيد و شناسائى خدا) غافل بوديم» (أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ).

* * *

در آيه بعد، اشاره به هدف ديگر اين پيمان كرده، مى فرمايد: «اين پيمان را به خاطر آن گرفتيم كه نگوئيد: پدران ما پيش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم و چاره اى جز تبعيت از آنها نداشتيم آيا ما را به گناه افراد بيهوده كار، مجازات مى كنى»؟ (أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ).

* * *

آرى، «اين گونه ما آيات را توضيح مى دهيم و روشن مى سازيم تا بدانند نور توحيد از آغاز در روح آنها بوده، شايد با توجه به اين حقايق به سوى حق باز گردند» (وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآْياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ توضيح و داورى درباره عالم ذر

همان گونه كه ديديم آيات فوق سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه به طور سربسته از فرزندان آدم(عليه السلام) گرفته شده، اما اين كه اين پيمان چگونه بوده است؟ توضيحى درباره جزئيات آن در متن آيه نيامده.

ولى مفسران به اتكاء روايات فراوان و گوناگونى كه در ذيل اين آيات در منابع اسلامى نقل شده است(1) نظراتى دارند كه از همه مهم تر دو نظر زير است:

نظر اول ـ هنگامى كه آدم(عليه السلام) آفريده شد، فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند (و طبق بعضى از روايات، اين ذرات از گِل آدم بيرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ: «آيا پروردگار شما نيستم»؟!

همگى در پاسخ گفتند: بَلى شَهِدْنا: «آرى بر اين حقيقت همگى گواهيم».

سپس همه اين ذرات به صلب آدم (يا به گِل آدم) باز گشتند و به همين جهت، اين عالم را «عالم ذرّ» و اين پيمان را «پيمان اَلَستْ» مى نامند.

بنابراين پيمان مزبور يك «پيمان تشريعى» و قرارداد خود آگاه در ميان انسان ها و پروردگارشان بوده است.

نظر دوم ـ منظور از اين عالم و اين پيمان همان «عالم استعدادها» و «پيمان فطرت» و تكوين و آفرينش است، به اين ترتيب كه: به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت «نطفه» از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند خداوند استعداد و آمادگى براى درك حقيقت توحيد به آنها داده است، هم در نهاد و فطرتشان اين سرّ الهى به صورت يك حسّ درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خودآگاه!

بر اين اساس، همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آنها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است.

اين گونه تعبيرها در گفتگوهاى روزانه نيز كم نيست مثلاً مى گوئيم: «رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون» يا مى گوئيم: «چشمان به هم ريخته او مى گويد ديشب به خواب نرفته است».

از يكى از ادبا و خطباى عرب نقل مى كنند در سخنان خود چنين مى گفته است: سَلِ الأَرْضَ مَنْ شَقَّ أَنْهارَكَ وَ غَرَسَ أَشْجارَكَ وَ أَيْنَعَ ثِمارَكَ فَاِنْ لَمْ تُجِبْكَ حِوارا أَجابَتْكَ اِعْتِباراً:

«از اين زمين بپرس: چه كسى راه نهرهاى تو را گشوده؟ درختانت را غرس كرده و ميوه هايت را رسانيده؟ اگر زمين با زبان معمولى به تو پاسخ نگويد به زبان حال جواب خواهد گفت».(2)

در قرآن مجيد نيز تعبير سخن گفتن در زمينه زبان حال در بعضى از آيات آمده است، مانند: فَقالَ لَها وَ لِلأَ رْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ: «خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل يا از روى اجبار بيائيد و سر بر فرمان نهيد، آنها گفتند: ما از روى ميل آمديم و سر بر فرمان نهاديم».(3)

اين بود خلاصه دو نظر معروف در تفسير آيات فوق.

ولى نظر اول داراى اشكالاتى است كه ذيلاً بيان مى شود:

الف ـ در متن آيات، سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (مِنْ بَنِى آدَمَ ـ مِنْ ظُهُورِهِمْ ـ ذُرِّيَّتَهُمْ) در حالى كه تفسير اول از خود آدم يا از گِل آدم سخن مى گويد.

ب ـ اگر اين پيمان با خود آگاهى كافى و عقل و شعور گرفته شده، چگونه همگان آن را فراموش كرده اند؟ و هيچ كس آن را به خاطر نمى آورد؟

در حالى كه فاصله آن نسبت به زمان ما بيش از فاصله اين جهان با جهان ديگر و رستاخيز نيست با اين كه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه افراد انسان (اعم از بهشتيان و دوزخيان) در قيامت سرگذشت هاى دنيا را فراموش نكرده و به خوبى ياد دارند، اين نسيان عمومى در مورد «عالم ذر» به هيچ وجه قابل توجيه نيست.

ج ـ هدف از چنين پيمانى چه بوده است؟ اگر هدف اين بوده كه پيمان گذاران با يادآورى چنين پيمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپويند بايد گفت: چنين هدفى به هيچ وجه از اين پيمان به دست نمى آيد; زيرا همه آن را فراموش كرده و به اصطلاح به بستر «لا» خفته اند.

و بدون چنين هدفى اين پيمان لغو و بيهوده به نظر مى رسد.

د ـ اعتقاد به وجود چنين جهانى در واقع مستلزم قبول يك نوع تناسخ است; زيرا مطابق اين تفسير بايد پذيرفت كه روح انسان قبل از تولد فعلى يك بار ديگر در اين جهان گام گذارده است. و پس از طى دورانى كوتاه يا طولانى از اين جهان باز گشته است، و به اين ترتيب، بسيارى از اشكالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.

ولى اگر تفسير دوم را بپذيريم هيچ يك از اين ايرادها متوجه نخواهد شد; زيرا سؤال و جواب و پيمان مزبور يك پيمان فطرى بوده است كه الآن هم هر كس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير، «حسّ مذهبى» يكى از احساسات اصيل روانِ ناخودآگاه انسانى است، و همين حسّ است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود اين فطرت، هيچ گاه نمى تواند به اين عذر كه پدران ما بت پرست بودند توسل جويد: (فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها).(4)

تنها ايراد مهمى كه به تفسير دوم متوجه مى شود اين است كه: سؤال و جواب در آن جنبه كنائى به خود مى گيرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره كرديم كه اين گونه تعبيرات در زبان عرب و همه زبان ها وجود دارد، اين ايراد متوجه آن نمى شود از همه تفاسير نزديك تر به نظر مى رسد.

* * *


1 ـ «كافى»، جلد 2، صفحات 7، 8 و 12، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 279 و جلد 4، صفحه 44 و جلد 5، صفحات 223 و 237 (باب 10: باب الطّينَةِ وَ الْمِيْثاقِ) و 243، 250، 255، 257 و 258 و 260 و...

2 ـ «الرسائل العشر» شيخ طوسى، صفحه 330، تحقيق: واعظ زاده خراسانى، جامعه مدرسين قم، 1404 هـ ق ـ «امالى» سيّد مرتضى، جلد 1، صفحه 24، تحقيق: سيّد محمّد بدر الدين نعسانى، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1403 هـ ق، طبع اول، 1325 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 269، و جلد 17، صفحه 73 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 1، صفحه 211 و جلد 10، صفحه 84، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، 1404 هـ ق.

3 ـ فصلت، آيه 11.

4 ـ روم، آيه 30.

2 ـ عالم ذر در روايات اسلامى

روايات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در كتب شيعه و اهل تسنن در زمينه «عالم ذرّ» نقل شده است كه: در بدو نظر به صورت يك روايت متواتر تصور مى شود.

مثلاً در تفسير «برهان» بيش از 35 روايت و در تفسير «نور الثقلين» 30 روايت در ذيل آيات فوق نقل شده كه قسمتى از آن مشترك و قسمتى متفاوت است و با توجه به تفاوت آنها، شايد مجموعاً از 40 روايت نيز متجاوز باشد.(1)

ولى اگر درست روايات را گروه بندى و تجزيه و تحليل كنيم و اسناد و محتواى آنها را بررسى نمائيم، خواهيم ديد نمى توان روى آنها به عنوان يك روايت معتبر، چه رسد به عنوان يك روايت متواتر، تكيه كرد (دقت كنيد).

بسيارى از اين روايات از «زراره»، تعدادى از «صالح بن سهل»، تعدادى از «ابوبصير»، تعدادى از «جابر» و تعدادى از «عبداللّه بن سنان» مى باشد، روشن است هر گاه شخص واحد روايات متعددى به يك مضمون نقل كند، همه در حكم يك روايت محسوب مى شود.

با توجه به اين موضوع تعداد روايات فوق از آن عدد كثيرى كه در ابتداء به نظر مى رسد تنزل مى نمايد و شايد از 10 الى 20 روايت تجاوز نكند. اين از نظر سند.

اما از نظر مضمون و دلالت، مفاهيم آنها كاملاً با هم مختلف است:

بعضى موافق تفسير اول;

بعضى موافق تفسير دوم.

و بعضى با هيچ كدام سازگار نيست، مثلاً رواياتى را كه «زرارة» نقل كرده و تحت شماره 3 و 4 و 8 و 11 و 28 و 29 در تفسير «برهان» ذيل آيات مورد بحث آمده، موافق تفسير اول است و آنچه در روايات «عبداللّه بن سنان» كه تحت شماره 7 و 12 در همان تفسير «برهان» ذكر شده، اشاره به تفسير دوم مى كند.

بعضى از اين روايات، مبهم و پاره اى از آنها تعبيراتى دارد كه جز به صورت كنايه و به اصطلاح در شكل سمبوليك، مفهوم نيست، مانند روايت 18 و 23 كه از «ابوسعيد خُدْرى» و «عبداللّه كلبى» در همان تفسير نقل شده است:

در پاره اى از روايات مزبور، تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روايت مفضل كه تحت شماره 20 ذكر شده است).

به علاوه، روايات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند.

بنابراين، و با توجه به متعارض بودن روايات فوق، نمى توانيم روى آنها به عنوان يك مدرك معتبر تكيه كنيم و يا لااقل همان گونه كه بزرگان علماء در اين قبيل موارد، مى گويند، علم و فهم اين روايات را بايد به صاحبان آنها واگذاريم و از هر گونه قضاوت پيرامون آنها خوددارى كنيم.

در اين صورت مائيم و متن آياتى كه در قرآن آمده است و همان گونه كه گفتيم، تفسير دوم با آيات سازگارتر است.

و اگر روش بحث تفسيرى ما اجازه مى داد، همه گروه هاى اين روايات را به طور مشروح ذكر و مورد بررسى قرار مى داديم تا آنچه در بالا ذكر كرديم آشكارتر گردد ولى علاقمندان مى توانند به تفسير «نور الثقلين»، «برهان» و «بحار الانوار»(2) مراجعه كرده و بر اساس بحث فوق به گروه بندى و بررسى اسناد و محتواى آنها بپردازند.

* * *

 

 

 

175وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ

176وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

177ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ

178مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

 

ترجمه:

175 ـ و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد!

176 ـ و اگر مى خواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانش ها) بالا مى برديم; (اما اجبار بر خلاف سنت ماست; پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گرائيد، و از هواى نفس خود پيروى كرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند; (گوئى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى شود)! اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند; اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)!

177 ـ چه بد مَثَلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند، و تنها به خودشان ستم مى نمودند!

178 ـ آن كس را كه خدا هدايت كند، هدايت يافته (واقعى) اوست; و كسانى را كه (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد، زيانكاران (واقعى) آنها هستند!

 


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحات 605 تا 615، بنياد بعثت تهران، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 92 تا 101، احاديث 336 تا 366، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق (مطابق با: مطبعه علميه قم، چاپ دوم، بيتا).

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 225 به بعد، باب 10: باب الطّينَةِ وَ الْمِيثاقِ.

 

تفسير:

دانشمندى در خدمت فراعنه

در اين آيات، اشاره به يكى ديگر از داستان هاى بنى اسرائيل شده است كه الگو و نمونه، براى همه كسانى كه داراى چنين صفاتى هستند، محسوب مى شود.

همان طور كه در لابلاى تفسير آيات خواهيم خواند، مفسران احتمالات متعددى درباره كسى كه اين آيات پيرامون او سخن مى گويد داده اند، ولى بدون شك مفهوم آيه، همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل مى گردد، كلى و همگانى و عمومى است.

در آيه نخست روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى فرمايد: «داستان آن كس كه آيات خود را به او داديم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد، براى آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ).

اين آيه به روشنى اشاره به داستان كسى مى كند كه: نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آيات و علوم الهى گشته، سپس از اين مسير گام بيرون نهاده، به همين جهت شيطان به وسوسه او پرداخته، و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده شده است.

تعبير «انْسَلَخَ» كه از ماده «انسلاخ» در اصل، به معنى از پوست بيرون آمدن است، نشان مى دهد: آيات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشته كه همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد!.

از تعبير «فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ» چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريباً از او قطع اميد كرده بود; چرا كه او كاملاً در مسير حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرده، به او رسيد، بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.(1)

* * *

آيه بعد اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه: «اگر مى خواستيم، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم، به او مقام والا بدهيم» (وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها).

ولى مسلّم است نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنت اختيار و آزادى اراده است، سازگار نيست و نشانه شخصيت و عظمت كسى نخواهد بود، از اين رو بلافاصله اضافه مى كند:

ما او را به اختيارش واگذارديم و او به جاى اين كه با استفاده از علوم و دانش خويش، هر روز مقام بالاترى را بپيمايد «به پستى گرائيد و بر اثر پيروى از هوا و هوس مراحل سقوط را طى كرد» (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ).

«أَخْلَدَ» از ماده «اِخْلاد» به معنى سكونت دائمى در يكجا اختيار كردن است، بنابراين «أَخْلَدَ اِلَى الأَرْضِ» يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان ماده، زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است.

آنگاه اين شخص را به سگى تشبيه مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده، مى فرمايد: «او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ).(2)

او بر اثر شدت هواپرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود، نه به خاطر نياز و احتياج، بلكه به شكل بيمار گونه اى همچون يك «سگِ هار» كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچ حال سيراب نمى شود، اين همان حالت دنياپرستان و هواپرستان دون همت است، كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمى كنند.

سپس، اضافه مى كند: اين مَثَل مخصوص اين شخص معين نيست، بلكه «مثالى است براى همه جمعيت هائى كه آيات خدا را تكذيب كنند» (ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).

و مى افزايد: «اين داستان ها را براى آنها بازگو كن، شايد درباره آن بينديشند و مسير صحيحى را پيدا كنند» (فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).

* * *

دو آيه بعد، در واقع يك نتيجه كلى و عمومى از سرگذشت علماى دنياپرست گرفته، نخست مى گويد: «چه بد مَثَلى دارند آنها كه آيات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنها است» (ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا).

ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى كردند، بلكه «بر خويشتن ستم روا مى داشتند» (وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ).

چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى توانست باعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد در اختيار صاحبان «زر» و «زور» مى گذاردند و به بهاى ناچيز مى فروختند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى كشاندند.

* * *

اما به هوش باشيد كه رهائى از اين گونه لغزش ها و دام هاى شيطانى، بى توفيق و هدايت الهى ممكن نيست، و دام، بسيار سخت است، مگر يار شود لطف خدا، لذا مى فرمايد: «آن كس را كه خدا هدايت كند و توفيق را رفيق راهش سازد، هدايت يافته واقعى او است» (مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي).

«آن كس را كه خداوند بر اثر اعمالش به حال خود رها سازد يا وسائل پيروزى و موفقيت در برابر وسوسه هاى شيطانى را از او بگيرد، زيانكار واقعى او است» (وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

بارها گفته ايم «هدايت» و «اضلال» الهى نه جنبه اجبارى دارد و نه بى دليل و بى حساب است، منظور از اين دو فراهم ساختن زمينه هاى هدايت، و يا باز گرفتن اين گونه زمينه ها است، آن هم به خاطر اعمال نيك و بدى كه انسان قبلاً انجام داده است، و در هر حال تصميم نهائى با خود انسان است.

بنابراين، آيه فوق با آيات گذشته كه اصل آزادى اراده را تأييد مى كرد كاملاً انطباق دارد و منافاتى در ميان آنها نيست.

* * *


1 ـ «أَتْبَعَهُ» و «تَبِعَه» به معنى «لَحِقَهُ وَ أَدْركَهُ» آمده است.

2 ـ «يَلْهَثْ» از ماده «لهْث» (بر وزن بحث) به معنى زبان در آوردن سگ به هنگام تشنگى است.

 

نكته:

بلعم باعورا دانشمند دنياپرست و منحرف

همان گونه كه ملاحظه كرديد، آيات فوق نامى از كسى نبرده بلكه سخن از يك عالم و دانشمند مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد، روزى منحرف شود.

اما سرانجام دنياپرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت.

از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود: منظور از اين شخص، مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است كه در عصر موسى(عليه السلام) زندگى مى كرده و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شده، و حتى موسى(عليه السلام) از وجود او به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرده، و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت، كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد.

ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى(عليه السلام) قرار گرفت.(1)-(2)

اما اين كه بعضى احتمال داده اند، مراد شخص «امية بن ابى صلت» همان شاعر معروف زمان جاهليت است كه نخست بر اثر آگاهى از كتب آسمانى پيشين در انتظار ظهور آخرين پيامبر بود، ولى كم، كم به اين فكر فرو رفت كه ممكن است خودش پيامبر باشد و به همين دليل پس از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نسبت به او حسد ورزيد و بناى مخالفت را گذاشت.(3)

و يا اين كه منظور «ابوعامر» راهب معروف است كه در زمان جاهليت، مردم را نويد به ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى داد، اما پس از ظهور پيامبر، راه مخالفت را پيش گرفت،(4) هر دو احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد.

زيرا جمله «وَ اتْلُ» و كلمه «نَبَأَ» و جمله «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ» نشان مى دهد: اين جريان مربوط به افراد معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبوده، بلكه از سرگذشت اقوام پيشين است.

به علاوه، سوره «اعراف» از سوره هايى است كه در «مكّه» نازل شده و داستان «ابوعامر راهب» و «امية بن أبى صلت» مربوط به «مدينه» است.

ولى از آنجا كه افرادى همانند «بلعم» در عصر و زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) همانند «ابوعامر» و «امية بن ابى صلت» وجود داشته اند، مفهوم آيات بر آنها تطبيق شده است، همان گونه كه بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نيز منطبق خواهد شد و گرنه اصل داستان مربوط به غير «بلعم» نيست.

در تفسير «المنار» از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده: مَثَل «بلعم بن باعورا» در بنى اسرائيل همانند «امية بن ابى صلت» در اين امت است.(5)

همچنين از امام باقر(عليه السلام) روايت شده كه فرمود: اَلأَصْلُ فِى ذلِكَ بَلْعَمُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اللّهُ مَثَلاً لِكُلِّ مُؤْثِر هَواهُ عَلى هُدَى اللّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ:

«اصل آيه درباره بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هواپرستى را بر خدا پرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده».(6)

اصولاً در جوامع انسانى كمتر خطرى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (وَ اِخْلادَ اِلَى الأَرْضِ) همه سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوت ها مى گذارند، و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حداكثر استفاده را مى كنند.

اين موضوع اختصاص به زمان موسى(عليه السلام) يا ساير پيامبران نداشته، بعد از عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و تا به امروز، نيز ادامه دارد كه «بلعم باعوراها» و «ابوعامرها» و «امية بن ابى صلت ها» علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباس ها و طاغوتها داده و مى دهند.

اين گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند كه در آيات فوق بيان شده و به وسيله آن مى توان آنها را شناخت:

آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده اند.

آنها همت هائى پست دارند كه به جاى توجه به شخصيت برتر و مقام والا در پيشگاه خدا و خلق خدا، به پستى مى گرايند، و به خاطر همين دون همتى همه چيز خود را از دست مى دهند.

آنها تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند.

آنها همانند سگ هاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند و روى اين جهات مسير حق را رها كرده، در بيراهه ها سرگردان مى شوند و پيشواى گمراهانند بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها بر حذر بود.

* * *

 

 

 

179وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ

180وَ لِلّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

181وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

 

ترجمه:

179 ـ به يقين گروه بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم; آنها دل ها (عقل ها)ئى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند; و چشمانى كه با آن نمى بينند; و گوش هائى كه با آن نمى شنوند; آنها همچون چهار پايانند; بلكه گمراه تر! اينان همان غافلانند!

180 ـ و براى خدا، نام هاى نيك است; خدا را به آن (نام ها) بخوانيد. و كسانى را كه در اسماء خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند،) رها سازيد! آنان به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند، مى بينند!

181 ـ و از آنها كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند، و به حق اجراى عدالت مى نمايند.


1 ـ در «تورات» كنونى نيز شرح ماجراى «بلعم باعورا» آمده است، و او را «بلعام» مى خواند، براى اطلاع بيشتر به باب 22 تا 24 «سفر اعداد» مراجعه شود.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 377، باب 13: تمام قصة بلعم بن باعورا و...

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحات 379 و 380، و جلد 22، صفحه 35.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 380 و جلد 22، صفحات 35 و 36.

5 ـ «المنار»، جلد 9، صفحه 114 ـ «الجامع الصغير» سيوطى، جلد 2، صفحه 533، شماره 8164، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1401 هـ ق ـ «كنز العمال» متقى هندى، جلد 3، صفحه 577، شماره 7982، مؤسسة الرسالة بيروت ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 10، صفحه 406، دار الفكر، 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 500 ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 380 و جلد 22، صفحه 36.

 

 

 

تفسير:

نشانه هاى دوزخيان!

اين آيات بحثى را كه در آيات گذشته در زمينه دانشمندان دنياپرست و همچنين عوامل هدايت و ضلالت گذشت، تكميل مى كند.

در اين آيات مردم به دو گروه تقسيم شده اند و صفات هر كدام توضيح داده شده: «گروه دوزخيان و گروه بهشتيان».

نخست، درباره دوزخيان كه گروه اولند با تكيه به سوگند و تأكيد چنين مى فرمايد: «ما بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم» (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ).

«ذَرَأْنا» از ماده «ذَرْء» (بر وزن زرع) در اصل، به معنى خلقت، آفرينش، ايجاد و اظهار است ولى ماده «ذرْو» (با واو) به معنى پراكنده ساختن است. چنان كه در قرآن مى خوانيم: تَذْرُوهُ الرِّياحَ: «بادها آن را پراكنده مى كنند».(1)

و اين دو ماده را نبايد با هم اشتباه گرفت و آنچه در اينجا آمده، از ماده اول است.

در هر حال، اشكال مهمى كه در اينجا پيش مى آيد اين است: چگونه خداوند مى فرمايد: «ما بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم»؟

مگر نه اين است كه: در جاى ديگر مى خوانيم: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ(2) كه مطابق آن همه جنّ و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تكامل و سعادت آفريده شده اند.

به علاوه، اين تعبير بوى جبر در آفرينش و خلقت مى دهد و به همين جهت بعضى از طرفداران مكتب جبر، همچون «فخر رازى» براى اثبات مذهب خود با آن استدلال كرده اند.

ولى اگر آيات قرآن را كنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهيم و گرفتار استنباط هاى سطحى و زودگذر نشويم، پاسخ اين سؤال، هم در خود آيه نهفته شده و هم در آيات ديگر به وضوح ديده مى شود به طورى كه محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد; زيرا:

اولاً ـ اين تعبير درست به آن مى ماند كه شخص نجارى بگويد: قسمت زيادى از اين چوبهائى را كه فراهم ساخته ام براى تهيه درهاى زيبا است و قسمت زياد ديگرى براى سوزاندن و افروختن آتش، چوب هائى كه صاف و محكم و سالمند در قسمت اول مصرف مى كنم، و چوب هاى ناصاف و بد قواره و سست و تكه پاره را در قسمت دوم.

در حقيقت نجار دو گونه هدف دارد، يكى هدف اصلى و ديگرى هدف تبعى.

هدف اصلى او ساختن در و پيكر و ابزار خوب است و تمام كوشش و تلاش او در همين راه مصرف مى شود، ولى هنگامى كه ببيند چوبى به درد اين كار نمى خورد، ناچار آن را براى سوزاندن كنار مى گذارد، اين هدف تبعى است نه اصلى (دقت كنيد).

تنها تفاوتى كه اين مثال با مورد بحث ما دارد اين است كه: تفاوت چوب ها با يكديگر اختيارى نيست، ولى تفاوت انسان ها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختيار خود آنها است.

بهترين گواه براى اين سخن، صفاتى است كه براى گروه جهنميان و بهشتيان در آيات فوق مى خوانيم كه نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه اين گروه بندى مى باشد.

و به تعبير ديگر خداوند طبق صريح آيات مختلف قرآن همه را پاك آفريده و اسباب سعادت و تكامل را در اختيار همگى گذاشته است.

ولى گروهى با اعمال خويش خود را نامزد دوزخ مى كنند و سرانجامشان شوم و تاريك است.

و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت كارشان خوشبختى و سعادت است.

پس از آن، صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى كند: نخست اين كه «آنها قلب هائى دارند كه با آن درك و انديشه نمى كنند» (لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها).

بارها گفته ايم: قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فكر و نيروى عقل است، يعنى: با اين كه استعداد تفكر دارند و همچون بهائم و چهارپايان فاقد شعور نيستند، در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند، در عوامل و نتائج حوادث انديشه نمى نمايند و اين وسيله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.

ديگر اين كه: «چشم هاى روشن و حقيقت بين دارند اما با آنها چهره حقايق را نمى نگرند و همچون نابينايان از كنار آنها مى گذرند» (وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها).

سوم اين كه: «با داشتن گوش سالم، سخنان حق را نمى شنوند» و همچون كران خود را از شنيدن حرف حق محروم مى سازند (وَ لَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بِها).

«اينها در حقيقت همچون چهار پايانند» (أُولئِكَ كَالأَنْعامِ).

چرا كه امتياز آدمى از چهار پايان در فكر بيدار و چشم بينا و گوش شنوا است كه متأسفانه آنها همه را از دست داده اند.

«بلكه آنها از چهار پايان گمراه تر و پست تر مى باشند» (بَلْ هُمْ أَضَلُّ).

چرا كه چهارپايان داراى اين استعدادها و امكانات نيستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بينا و گوش شنوا امكان همه گونه ترقى و تكامل را دارند، اما بر اثر هواپرستى و گرايش به پستى ها اين استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همين جا آغاز مى گردد.

«آنها افراد غافل و بى خبرى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ).

و به همين جهت در بيراهه هاى زندگى سرگردانند.

چشمه آب حيات كنار دستشان است، ولى از تشنگى فرياد مى كشند.

درهاى سعادت در برابر رويشان باز است، اما حتى به آن نگاه نمى كنند.

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود: آنها با دست خود وسائل بدبختى خويش را فراهم مى سازند و نعمت هاى گران بهاى «عقل»، «چشم» و «گوش» را به هدر مى دهند، نه اين كه خداوند اجباراً آنها را در صف دوزخيان قرار داده باشد.


1 ـ كهف، آيه 45.

2 ـ ذاريات، آيه 56.

 

اما چرا همچون چهار پايان؟!

بارها در قرآن مجيد غافلان بى خبر به چهار پايان و حيوانات بى شعور ديگر تشبيه شده اند، ولى نكته تشبيه آنها به انعام (چهارپايان) شايد اين باشد كه آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملت هائى كه تحت شعارهاى فريبنده انسانى آخرين هدف عدالت اجتماعى و قوانين بشرى را رسيدن به آب و نان و يك زندگى مرفه مادى مى پندارند. آن چنان كه على(عليه السلام)در «نهج البلاغه» مى فرمايد:

كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّها عَلَفُها أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُها تَقَمُّمُها: «همانند حيوانات پروارى كه تنها به علف مى انديشند و يا حيوانات ديگرى كه در چراگاه ها رها شده اند و از اين طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گيرند».(1)

به تعبير ديگر، گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى كه در بيابان ها در به در دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شكم چيزى نيست!

آنچه در بالا گفته شد ممكن است درباره يك فرد صادق باشد و يا درباره يك ملت، ملت هائى كه انديشه هاى خود را از كار انداخته اند و به سرگرمى هاى ناسالم روى آورده اند و در ريشه هاى بدبختى خود نمى انديشند و در عوامل ترقى فكر نمى كنند، نه گوش شنوا دارند و نه چشم بينا، آنها نيز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قيامت، بلكه در دوزخ زندگى اين دنيا نيز گرفتارند.

* * *

در آيه بعد، اشاره به وضع گروه بهشتى كرده، صفات آنان را بيان مى كند، نخست، براى بيرون آمدن از صف دوزخيان، مردم را به توجه عميق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده، مى فرمايد: «براى خدا نام هاى نيكى است، خدا را به آنها بخوانيد» (وَ لِلّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها).

منظور از «اسماء حسنى»، صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى «حسنى» است.

مى دانيم خدا عالم است، قادر است، رازق است، عادل است، جواد است، كريم است و رحيم است، و همچنين داراى صفات نيك فراوان ديگرى از اين قبيل مى باشد.

منظور از خواندن خدا به اين نام ها تنها اين نيست كه اين الفاظ را بر زبان جارى كنيم و مثلاً بگوئيم: يا عالِمُ، يا قادِرُ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِيْنَ، بلكه در واقع اين است كه اين صفات را در وجود خودمان به مقدار امكان پياده كنيم، پرتوى از علم و دانش او، شعاعى از قدرت و توانائى او، و گوشه اى از رحمت واسعه اش در ما و جامعه ما پياده شود، و به تعبير ديگر متّصف به اوصاف او و متخلّق به اخلاقش كرديم.

تا در پرتو اين علم و قدرت، و اين عدالت و رحمت بتوانيم خود و اجتماعى را كه در آن زندگى مى كنيم از صف دوزخيان خارج سازيم.

سپس مردم را از اين نكته برحذر مى دارد كه اسامى خدا را تحريف نكنند، مى فرمايد:

«آنها كه اسماء خدا را تحريف كرده اند رها سازيد، آنها به زودى به جزاى اعمال خويش گرفتار خواهند شد» (وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

«الحاد» در اصل از ماده «لَحْد» (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه در يك طرف قرار گرفته و به همين جهت، به حفره اى كه در يك جانب قبر قرار داده مى شود، «لحد» گفته مى شود، سپس به هر كارى كه از حدّ وسط، تمايل به افراط و تفريط پيدا كند «الحاد» گفته شده، و به شرك و بت پرستى نيز به همين جهت «الحاد» اطلاق مى گردد.

منظور از «الحاد» در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم.

يا به اين گونه كه او را به اوصافى توصيف نمائيم كه شايسته آن نيست، همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند.

يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق نمائيم، همچون بت پرستان كه نام بت هاى خود را از نام خدا مشتق مى كردند، مثلاً به يكى از بت ها «اَلّلات» و به ديگرى «العُزّى» و به ديگرى «مَنات» مى گفتند كه به ترتيب از «اللّه»، «العزيز» و «المَنّان» مشتق شده است.

يا همچون مسيحيان كه نام خدا را بر عيسى و روح القدس مى گذاشتند.

و يا اين كه صفات او را آن چنان تحريف كنند كه به «تشبيه»به مخلوقات يا «تعطيل» صفات و مانند آن بيانجامد.

و يا تنها به «اسم» قناعت كنند بدون اين كه اين صفات را در خود و جامعه خويش بارور سازند.

* * *

در آخرين آيه به دو قسمت كه اساسى ترين صفات گروه بهشتيان است اشاره مى كند، مى فرمايد: «از كسانى كه آفريديم، امت و گروهى هستند كه مردم را به حق هدايت مى كنند و به حق حكم مى كنند» (وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ).

در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فكرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان حق و به سوى حق است، و نيز عملشان و برنامه هايشان و حكومتشان بر اساس حق و حقيقت مى باشد.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، نامه 45.

 

نكته ها:

1 ـ اسماء حسنى چيست؟

در كتب حديث و تفسير اعم از منابع شيعه و اهل تسنن بحث هاى مشروحى پيرامون «اسماء حسنى» ديده مى شود كه فشرده اى از آن را به اضافه نظر خود در اينجا مى آوريم:

شك نيست كه «اسماء حسنى» به معنى «نام هاى نيك» است و مى دانيم كه تمام نام هاى پروردگار مفاهيم نيكى را در بر دارد و بنابراين، همه اسماء او اسماء حسنى است.

اعم از آنها كه صفات ثبوتيه ذات پاك او است، مانند عالم و قادر.

و يا آنها كه صفات سلبيه ذات مقدس او است مانند «قُدُّوس».

و آنها كه صفات فعل است و حكايت از يكى از افعال او مى كند مانند: خالق، غفور، رحمان و رحيم.

از سوى ديگر، شك نيست كه صفات خدا قابل احصاء و شماره نيست; زيرا كمالات او نامتناهى است و براى هر كمالى از كمالات او اسم و صفتى مى توان انتخاب كرد.

ولى چنان كه از احاديث استفاده مى شود، از ميان صفات او بعضى داراى اهميت بيشترى مى باشد، و شايد «اسماء حسنى» كه در آيه بالا آمده است، اشاره به همين گروه ممتازتر است; زيرا در رواياتى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام)به ما رسيده، كراراً اين مطلب ديده مى شود كه: خداوند داراى 99 اسم است كه هر كس او را به اين نام ها بخواند، دعايش مستجاب و هر كه آنها را شماره كند اهل بهشت است.(1)

مانند روايتى كه در كتاب «توحيد صدوق» از امام صادق(عليه السلام) از پدرانش از على(عليه السلام) نقل شده كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّ لِلّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً ـ مِأَةٌ إِلاّ واحِدَةٌ ـ مَنْ أَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ...: «خداوند نود و نُه اسم دارد
ـ صد، يكى كمتر ـ هر كس آنها را احصاء كند وارد بهشت مى شود».(2)

و نيز در كتاب «توحيد» از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) از پدرانش از على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

إِنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اِسْماً مَنْ دَعَا اللّهَ بِهَا اسْتَجابَ لَهُ وَ مَنْ أَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ:«خداوند عزوجل نود و نُه اسم دارد كسى كه خدا را به آن اسماء بخواند دعايش مستجاب مى شود و كسى كه آنها را احصاء كند وارد بهشت مى گردد».(3)

در كتاب «صحيح بخارى»،«مسلم»، «ترمذى» و كتب ديگر از منابع حديث اهل تسنن نيز همين مضمون پيرامون اسماء نود و نُه گانه خدا و اين كه هر كس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است يا هر كس آنها را احصا كند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است.(4)

از پاره اى از اين احاديث استفاده مى شود: اين اسامى نود و نُه گانه در قرآن است، مانند روايتى كه از «ابن عباس» نقل شده كه مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: لِلّهِ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اِسْماً مَنْ أَحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ هِىَ فِى الْقُرْآنِ: «خداوند نود و نُه اسم دارد، كسى كه آنها را احصاء كند وارد بهشت مى شود و اينها در قرآن است».(5)

و به همين جهت، جمعى از دانشمندان كوشش كرده اند اين اسامى و صفات را از قرآن مجيد استخراج كنند، ولى نام هائى كه در قرآن مجيد براى خدا آمده است بيش از 99 نام است.

بنابراين، ممكن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اين كه در قرآن جز اين 99 نام، نام ديگرى براى خدا وجود نداشته باشد.

در بعضى از روايات اين نام هاى نود و نُه گانه آمده است، كه ما ذيلاً يكى از اين احاديث را مى آوريم (ولى بايد توجه داشت، بعضى از اين نام ها به شكلى كه در اين روايت آمده در متن قرآن نيست، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجود دارد).

و آن روايتى است كه در «توحيد صدوق» از امام صادق(عليه السلام) از پدر و اجدادش از على(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه پس از اشاره به وجود نود و نُه نام براى خدا مى فرمايد:

وَ هِيَ اللّهُ، الإِلهُ، الْواحِدُ، الأَحَدُ، الصَّمَدُ، الأَوَّلُ، الآْخِرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِيرُ، الْقَدِيرُ، الْقادِرُ، الْعَلِيُّ، الأَعْلى، الْباقِي، الْبَدِيعُ، الْبارِئُ، الأَكْرَمُ، الْباطِنُ، الْحَيُّ، الْحَكِيمُ، الْعَلِيمُ، الْحَلِيمُ، الْحَفِيظُ، الْحَقُّ، الْحَسِيبُ، الْحَمِيدُ، الْحَفِيُّ، الرَّبُّ، الرَّحْمانُ، الرَّحِيمُ، الذّارِئُ، الرّازِقُ، الرَّقِيبُ، الرَّءُوفُ، الرّائِي، السَّلامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ، الْعَزِيزُ، الْجَبّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، السَّيِّدُ، السُّبُّوحُ، الشَّهِيدُ، الصّادِقُ، الصّانِعُ، الظّاهِرُ، الْعَدْلُ، الْعَفُوُّ، الْغَفُورُ، الْغَنِيُّ، الْغِياثُ، الْفاطِرُ، الْفَرْدُ، الْفَتّاحُ، الْفالِقُ، الْقَدِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْقَوِيُّ، الْقَرِيبُ، الْقَيُّومُ، الْقابِضُ، الْباسِطُ، قاضِي الْحاجاتِ، الْمَجِيدُ، الْمَوْلى، الْمَنّانُ، الْمُحِيطُ، الْمُبِينُ، الْمُغِيثُ، الْمُصَوِّرُ، الْكَرِيمُ، الْكَبِيرُ، الْكافِي، كاشِفُ الضُّرِّ، الْوَتْرُ، النُّورُ، الْوَهّابُ، النّاصِرُ، الْواسِعُ، الْوَدُودُ، الْهادِي، الْوَفِيُّ، الْوَكِيلُ، الْوارِثُ، الْبَرُّ، الْباعِثُ، التَّوّابُ، الْجَلِيلُ، الْجَوادُ، الْخَبِيرُ، الْخالِقُ، خَيْرُ النّاصِرِينَ، الدَّيّانُ، الشَّكُورُ، الْعَظِيمُ، اللَّطِيفُ، الشّافِي.(6)

ولى آنچه در اينجا بيشتر اهميت دارد و بايد مخصوصاً به آن توجه داشته باشيم اين است كه: منظور از خواندن خدا به اين نام ها و يا احصاء و شمارش اسماء حسناى پروردگار، اين نيست كه هر كس اين 99 اسم را بر زبان جارى كند و بدون توجه به محتوا و مفاهيم آنها تنها الفاظى بگويد سعادتمند خواهد بود، و يا دعايش به اجابت مى رسد، بلكه هدف اين است كه به اين اسماء و صفات ايمان داشته باشد، و پس از آن بكوشد پرتوى از مفاهيم آنها يعنى از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحيم و حليم و غفور و قوى و قيوم و غنى و رازق و امثال آن را در وجود خود منعكس سازد، مسلماً چنين كسى هم بهشتى خواهد بود و هم دعايش مستجاب و به هر خير و نيكى نائل مى گردد.

ضمناً از آنچه گفتيم روشن مى شود اگر در پاره اى از روايات و دعاها اسامى ديگرى براى خدا غير از اين اسماء ذكر شده و حتى شماره نام هاى خدا در بعضى از دعاها به يك هزار رسيده هيچ گونه منافاتى با آنچه گفتيم ندارد; زيرا اسماء خدا حدّ و حصر و انتهائى ندارد، و مانند كمالات ذات و بى انتهايش نامحدود است. هر چند پاره اى از اين صفات و اسماء امتيازى دارد.

و نيز اگر در بعضى از روايات مانند روايتى كه در «اصول كافى» از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه نقل شده مى خوانيم كه فرمود: نَحْنُ وَ اللّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنى: «به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستيم»(7) اشاره به آن است كه پرتو نيرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعكس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاكش كمك مى كند.

و يا اگر در بعضى ديگر از احاديث آمده است همه اسماء حسنى در «توحيد خالص» خلاصه مى شود، نيز به خاطر آن است كه همه صفات او به ذات پاك يكتايش بر مى گردد.

«فخر رازى» در تفسيرش به مطلبى اشاره مى كند كه از جهتى قابل ملاحظه است و آن اين كه تمام صفات پروردگار به دو حقيقت بازگشت مى كند، يا به «بى نيازى ذاتش از همه چيز» و يا «نيازمندى ديگران به ذات پاك او».(8)

* * *


1 ـ به «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 184 به بعد، باب 3: باب عدد اسماء اللّه تعالى... و جلد 90، صفحه 236 به بعد، باب 13: باب اسماء اللّه الحسنى التى اشتمل عليها القرآن... مراجعه فرمائيد.

2 ـ تفسير «الميزان»، «مجمع البيان» و «نور الثقلين»، ذيل آيه مورد بحث ـ «مستدرك»، جلد 5، صفحه 264، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحات 186 و 210 و جلد 6، صفحه 219، با تلخيص ـ «اعلام الدين»، صفحه 349، چاپ آل البيت ـ «توحيد صدوق»، صفحات 194 و 219، انتشارات جامعه 2

مدرسين قم، 1398 هـ ق ـ «خصال صدوق»، جلد 2، صفحه 593، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403 هـ ق ـ «عدة الداعى»، صفحه 318، دار الكتاب الاسلامى، 1407 هـ ق.

3 ـ تفسير «الميزان»، «مجمع البيان» و «نور الثقلين»، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 7، صفحه 140، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 187 ـ «توحيد صدوق»، صفحه 195، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1398 هـ ق ـ «عدة الداعى»، صفحه 317، دار الكتاب الاسلامى، 1407 هـ ق.

4 ـ تفسير «الميزان»، «مجمع البيان» و «نور الثقلين»، ذيل آيه مورد بحث ـ «صحيح بخارى»، جلد 3، صفحه 185 و جلد 8، صفحه 169، دار الفكر بيروت، 1401 هـ ق ـ «صحيح مسلم»، جلد 8، صفحه 63، دار الفكر بيروت ـ «سنن ترمذى»، جلد 5، صفحات 191، 192 و 193، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحات 147 و 148، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

5 ـ تفسير «الميزان»، «مجمع البيان» و «نور الثقلين»، ذيل آيه مورد بحث ـ «مستدرك»، جلد 5، صفحات 265، 266 و 277، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 90، صفحه 273 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 148، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

6 ـ «الميزان»، جلد 8، صفحه 360، انتشارات جامعه مدرسين ـ «مستدرك»، جلد 5، صفحه 265، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 186 و جلد 90، صفحه 273 (با تفاوت) ـ «توحيد صدوق»، صفحه 194، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1398 هـ ق ـ «خصال صدوق»، جلد 2، صفحه 593، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1403 هـ ق.

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 103 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 144، دار الكتب الاسلامية ـ 2
«مستدرك»، جلد 5، صفحه 230، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 91، صفحه 6 ـ «تأويل الآيات»، صفحه 194، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1409 هـ ق ـ تفسير «عيّاشى»، جلد 2، صفحه 42، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

8 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 15، صفحه 66، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ گروه رستگاران

در آيات فوق خوانديم گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى كنند و به آن حكم مى نمايند.

در اين كه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند تعبيرات مختلفى در رواياتى كه در منابع حديث اسلامى آمده است ديده مى شود، از جمله در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: منظور امت محمّد(صلى الله عليه وآله) است.(1)

يعنى، پيروان راستين اين پيامبر و آنهائى كه از هر گونه تحريف و تغيير و بدعت و انحراف از اصول تعليمات آن حضرت بر كنار ماندند.

به همين جهت در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه:

وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتَفْرُقَنَّ هذِهِ الأُمَّةُ عَلى ثَلاث وَ سَبْعِيْنَ فِرْقَةً كُلُّها فِى النّارِ اِلاّ فِرْقَةٌ «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» وَ هذِهِ الَّتِى تَنْجُو مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ:

«سوگند به آن كس كه جانم به دست او است اين امت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند كه همه در دوزخند جز يك گروه كه خداوند در آيه وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ... به آنها اشاره كرده است، تنها آنها اهل نجاتند».(2)

ممكن است عدد 73 فرقه، عدد تكثير باشد و اشاره به گروه هاى مختلفى كه در طول تاريخ اسلام با عقائد عجيب و غريب روى كار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض شده اند و امروز تنها نامى از آنها در كتب «تاريخ عقائد» به چشم مى خورد.

در حديث ديگرى كه در منابع اهل تسنن از على(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم كه على(عليه السلام) ضمن اشاره به گروه هاى مختلفى كه در آينده در امت اسلامى پيدا مى شوند، فرمود: «گروهى كه اهل نجاتند من و شيعيان و پيروان مكتب من هستند».(3)

در روايات ديگرى نيز آمده است كه منظور از آيه فوق ائمه اهلبيت(عليهم السلام)اند.(4)

روشن است روايات فوق همگى يك واقعيت را تعقيب مى كنند و بيان مصداقهاى مختلف از اين واقعيت اند، و آن اين كه آيه، اشاره به گروهى است كه دعوتشان به سوى حق و عمل و حكومت و برنامه هايشان حق است و در مسير اسلام راستين گام بر مى دارند، منتها بعضى در رأس اين گروه قرار دارند و بعضى در مراحل ديگرند.

جالب توجه اين كه با تمام اختلافاتى كه از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و مانند آن دارند، يك امت و يك گروه بيش نيستند; زيرا قرآن از آنها به «أُمَّت» (نه أُمَم) تعبير كرده است.

* * *


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 651 و جلد 2، صفحه 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 144 و جلد 28، صفحات 3 و 6 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 43، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسير «عيّاشى»،جلد 2، صفحه 43، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 10، صفحه 114 و جلد 24، صفحات 144 و 146 و جلد 28، صفحه 2 به بعد و...

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 53 (صفحه 619، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق)، ذيل آيه مورد بحث ـ «امالى مفيد»، صفحه 213، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 28، صفحه 11 و
جلد 24، صفحه 146 و جلد 36، صفحه 186.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 104 و 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 5 و جلد 24، صفحات 144 و 146 و جلد 54، صفحه 318 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 414، دار الكتب الاسلامية.

2 ـ گروه رستگاران

در آيات فوق خوانديم گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى كنند و به آن حكم مى نمايند.

در اين كه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند تعبيرات مختلفى در رواياتى كه در منابع حديث اسلامى آمده است ديده مى شود، از جمله در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: منظور امت محمّد(صلى الله عليه وآله) است.(1)

يعنى، پيروان راستين اين پيامبر و آنهائى كه از هر گونه تحريف و تغيير و بدعت و انحراف از اصول تعليمات آن حضرت بر كنار ماندند.

به همين جهت در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه:

وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَتَفْرُقَنَّ هذِهِ الأُمَّةُ عَلى ثَلاث وَ سَبْعِيْنَ فِرْقَةً كُلُّها فِى النّارِ اِلاّ فِرْقَةٌ «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» وَ هذِهِ الَّتِى تَنْجُو مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ:

«سوگند به آن كس كه جانم به دست او است اين امت به هفتاد و سه فرقه تقسيم مى شوند كه همه در دوزخند جز يك گروه كه خداوند در آيه وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ... به آنها اشاره كرده است، تنها آنها اهل نجاتند».(2)

ممكن است عدد 73 فرقه، عدد تكثير باشد و اشاره به گروه هاى مختلفى كه در طول تاريخ اسلام با عقائد عجيب و غريب روى كار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض شده اند و امروز تنها نامى از آنها در كتب «تاريخ عقائد» به چشم مى خورد.

در حديث ديگرى كه در منابع اهل تسنن از على(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم كه على(عليه السلام) ضمن اشاره به گروه هاى مختلفى كه در آينده در امت اسلامى پيدا مى شوند، فرمود: «گروهى كه اهل نجاتند من و شيعيان و پيروان مكتب من هستند».(3)

در روايات ديگرى نيز آمده است كه منظور از آيه فوق ائمه اهلبيت(عليهم السلام)اند.(4)

روشن است روايات فوق همگى يك واقعيت را تعقيب مى كنند و بيان مصداقهاى مختلف از اين واقعيت اند، و آن اين كه آيه، اشاره به گروهى است كه دعوتشان به سوى حق و عمل و حكومت و برنامه هايشان حق است و در مسير اسلام راستين گام بر مى دارند، منتها بعضى در رأس اين گروه قرار دارند و بعضى در مراحل ديگرند.

جالب توجه اين كه با تمام اختلافاتى كه از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و مانند آن دارند، يك امت و يك گروه بيش نيستند; زيرا قرآن از آنها به «أُمَّت» (نه أُمَم) تعبير كرده است.

* * *


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 651 و جلد 2، صفحه 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 144 و جلد 28، صفحات 3 و 6 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 43، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسير «عيّاشى»،جلد 2، صفحه 43، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 10، صفحه 114 و جلد 24، صفحات 144 و 146 و جلد 28، صفحه 2 به بعد و...

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 53 (صفحه 619، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق)، ذيل آيه مورد بحث ـ «امالى مفيد»، صفحه 213، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 28، صفحه 11 و
جلد 24، صفحه 146 و جلد 36، صفحه 186.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحات 104 و 105، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 5 و جلد 24، صفحات 144 و 146 و جلد 54، صفحه 318 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 414، دار الكتب الاسلامية.

3 ـ اسم أعظم خدا

در بعضى از روايات در داستان «بلعم باعورا» كه قبلاً گذشت، آمده است او از «اسم اعظم خداوند» آگاه بود، به تناسب آيات فوق كه سخن از اسماء حسناى خدا مى گويد، بد نيست اشاره اى هم به اين موضوع كنيم.

پيرامون «اسم اعظم» روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مى شود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.

در اين كه «اسم اعظم» كدام يك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى در اين باره بحث كرده اند و غالباً بحث ها بر محور اين دور مى زند كه از ميان نام هاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.

ولى ما فكر مى كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.

به تعبير ديگر: مساله مهم، تخلّق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متّصف شدن به اين اوصاف است و گرنه يك شخص آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود؟!

و اگر مى شنويم كه «بلعم» داراى اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خودسازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزش ها ـ كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست ـ و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوت هاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.

و نيز اگر مى خوانيم پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.

* * *

 

 

 

182وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ

183وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ

 

ترجمه:

182 ـ و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جائى كه نمى دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.

183 ـ و به آنها مهلت مى دهم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد); زيرا طرح و نقشه من، قوى (و حساب شده) است.

 

تفسير:

مجازات استدراج

در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون حال گروه دوزخيان بود، در اين دو آيه يكى از مجازات هاى الهى را كه به صورت يك سنت درباره بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود، بيان شده و آن همان چيزى است كه از آن به «عذاب استدراج» تعبير مى شود.

استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است:

يكى در آيه مورد بحث.

و ديگر آيه 44 سوره «قلم» و هر دو مورد درباره انكار كنندگان آيات الهى است.

به طورى كه اهل لغت گفته اند، استدراج دو معنى دارد:

يكى اين كه چيزى را تدريجاً بگيرند; زيرا اصل اين ماده از «درجه» گرفته شده كه به معنى «پله» است، همان گونه كه انسان در صعود و نزول از طبقات پائين عمارت به بالا، يا به عكس، از پله ها استفاده مى كند، همچنين هر گاه چيزى را تدريجاً و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل استدراج گفته مى شود.

معنى ديگر «استدراج»، «پيچيدن» است، همان گونه كه يك طومار را به هم مى پيچند (اين دو معنى را «راغب» در كتاب «مفردات» نيز آورده است).

ولى با دقت روشن مى شود كه هر دو به يك مفهوم كلى و جامع يعنى «انجام تدريجى» باز مى گردند.

پس از روشن شدن معنى استدراج به تفسير آيه باز مى گرديم:

خداوند در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «آنها كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند تدريجاً، و مرحله، به مرحله، از راهى كه نمى دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم و زندگى آنها را در هم مى پيچيم» (وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ).

* * *

در دومين آيه همان مطلب را به اين صورت تأكيد مى كند: چنان نيست كه با شتابزدگى چنين كسانى را فوراً مجازات كنم، بلكه «به آنها مهلت و فرصت كافى براى تنبه و بيدارى مى دهم» (وَ أُمْلي لَهُمْ) و هنگامى كه بيدار نشدند، گرفتارشان مى سازيم.

زيرا شتاب و عجله مال كسانى است كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود «ولى نقشه من و مجازات هايم آن چنان قوى و حساب شده است كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست» (إِنَّ كَيْدي مَتينٌ).

«مَتين» به معنى قوى و شديد است و اصل آن از «مَتْن» گرفته شده كه به معناى عضله محكمى است كه در پشت قرار دارد.

«كَيْد» با «مَكْر» از نظر معنى همسان است و همان گونه كه در ذيل آيه 54 سوره «آل عمران» در جلد دوم تفسير «نمونه» گفته ايم: «مكر» در اصل لغت به معنى چاره جوئى و جلوگيرى كردن كسى از رسيدن به مقصود طرف مخالف است، و معنى «نقشه هاى موذيانه» كه در مفهوم فارسى امروز آن افتاده، در مفهوم عربى آن نيست.

* * *

نكته:

مجازات استدراج

«مجازات استدراجى» كه در آيه فوق به آن اشاره شده ـ و از آيات ديگر قرآن و احاديث استفاده مى شود ـ چنين است كه: خداوند گناهكاران و طغيانگران جسور و زورمند را طبق يك سنت، فوراً گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت ها را به روى آنها مى گشايد، هر چه بيشتر در مسير طغيان گام بر مى دارند، نعمت خود را بيشتر مى كند، و اين از دو حال خارج نيست:

يا اين نعمت ها باعث تنبه و بيداريشان مى شود، كه در اين حال برنامه «هدايت الهى» عملى شده.

و يا اين كه بر غرور و بى خبريشان مى افزايد كه در اين صورت مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله، دردناك تر است; زيرا به هنگامى كه غرق انواع ناز و نعمت ها مى شوند خداوند همه را از آنها مى گيرد و طومار زندگانى آنها را در هم مى پيچد و اين گونه مجازات بسيار سخت تر است.

البته اين معنى با تمام خصوصياتش در كلمه استدراج به تنهائى نيفتاده، بلكه با توجه به قيد «مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» اين معنى استفاده مى شود.

به هر حال اين آيه، به همه گنهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعف و ناتوانى پروردگار، نگيرند، و ناز و نعمت هائى را كه در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا اين پيروزى ها و نعمت هائى كه به آنها مى رسد، مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد، اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاريخشان را در هم مى پيچد.

امير مؤمنان على(عليه السلام) در «نهج البلاغه» مى فرمايد: إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذلِكَ اسْتِدْراجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً:

«كسى كه خداوند به مواهب و امكاناتش وسعت بخشد، و آن را مجازات استدراجى نداند، از نشانه خطر غافل مانده است».(1)

و نيز از همان امام(عليه السلام) در كتاب «روضه كافى» نقل شده كه: «زمانى فرا مى رسد كه هيچ چيز در آن زمان، پنهان تر از حق، آشكارتر از باطل، و فزون تر از دروغ بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست.

تا آنجا كه مى گويد: در آن زمان افرادى هستند به مجرد اين كه آيه اى از قرآن را مى شنوند (آن را تحريف كرده) و از آئين خدا خارج مى شوند و پيوسته از آئين اين زمامدار به آئين زمامدار ديگر و از دوستى يكى به ديگرى و اطاعت سلطانى به اطاعت سلطان ديگر، و از پيمان يكى به ديگرى منتقل مى گردند، و سرانجام از راهى كه متوجه نيستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند».(2)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: كَمْ مِنْ مَغْرُور بِما قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَج بِسَتْرِ اللّهِ عَلَيْهِ وَ كَمْ مِنْ مَفْتُون بِثَناءِ النّاسِ عَلَيْهِ:

«چه بسيارند كسانى كه بر اثر نعمت هاى پروردگار مغرور مى شوند، و چه بسيارند گنهكارانى كه خداوند بر گناهشان پرده افكنده ولى با ادامه گناه به سوى مجازات پيش مى روند، و چه بسيارند كسانى كه از ثناخوانى مردم فريب مى خورند».(3)

و نيز از همان امام، در تفسير آيه فوق چنين نقل شده: هُوَ الْعَبْدُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعْمَةُ مَعَهُ تُلْهِيهِ تِلْكَ النِّعْمَةُ عَنِ الاِسْتِغْفارِ عِنْ ذلِكَ الذَّنْبِ:

«منظور از اين آيه، بنده گنهكارى است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد».(4)

باز از همان امام در كتاب «كافى» چنين نقل شده: اِنَّ اللّهِ اِذا أَرادَ بِعَبْد خَيْراًفَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقْمَتِهِ وَ يُذَكِّرُهُ الاِسْتِغْفارَ، وَ اِذْا أَرادَ بِعَبْد شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَة لِيُنْسِيَهُ الاِسْتِغْفارَ وَ يَتَمادى بِها، وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ، بِالنِّعِمِ عِنْدَ الْمَعاصِىَ:

«موقعى كه خداوند خير بنده اى را بخواهد به هنگامى كه گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شرّ بنده اى را (بر اثر اعمالش) بخواهد موقعى كه گناهى مى كند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش نمايد و به آن ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عزّوجل فرموده: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ يعنى از طريق نعمت ها به هنگام معصيت ها آنها را تدريجاً از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم».(5)

* * *

 

 

 

 

 

184أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّة إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ

185أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْء وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ

186مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ

 

ترجمه:

184 ـ آيا فكر نكردند كه همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه (اثرى از) جنون ندارد؟! او فقط بيم دهنده آشكارى است.

185 ـ آيا در حكومت و نظام آسمان ها و زمين، و آنچه خدا آفريده است، (از روى دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟! (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگى آنها نزديك شده باشد؟! (اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند،) بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟!

186 ـ هر كس را خداوند (به جرم اعمال زشتش) گمراه سازد، هدايت كننده اى ندارد; و آنها را در طغيان و سركشى شان رها مى سازد، تا سرگردان شوند!

 

شأن نزول:

مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه در «مكّه» بود، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود، مخصوصاً تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت، تا مقدار زيادى از شب گذشت، بت پرستان «مكّه» گفتند: اِنَّ صاحِبُنا قَدْ جُنَّ باتَ لَيْلاً يَصُوتُ اِلَى الصَّباحِ!:

«رفيق ما ديوانه شده، از شب تا صبح نعره مى كشيد»! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندان شكنى داد.(6)

با اين كه آيه شأن نزول خاصى دارد، در عين حال چون دعوت به شناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هدف آفرينش و آمادگى براى زندگى ديگر مى كند، با بحث هاى گذشته كه پيرامون «گروه دوزخى و بهشتى» سخن مى گفت، پيوند روشنى دارد.


1 ـ «نهج البلاغه»، حكمت 358 ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 220 و جلد 69، صفحه 51 و جلد 70، صفحه 383 و جلد 75، صفحه 43 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 19، صفحه 275، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1404 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 106، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 387، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 34، صفحات 232 و 233 و جلد 74، صفحه 368 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 47 (با نقص).

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 106 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 452 و جلد 8، صفحه 128، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحات 225 و 270 ـ «تحف العقول»، صفحه 357، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1404 هـ ق ـ «مجموعه ورام»، جلد 2، صفحه 137، انتشارات مكتبة الفقيه، قم.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 106 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 452، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 218 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 82، چاپ آل البيت (با تفاوت).

5 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 53 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 452، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 82، چاپ آل البيت (با تلخيص) ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 217 ـ «مجموعه ورام»، جلد 2، صفحه 160، انتشارات مكتبة الفقيه، قم.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 776، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسه اعلمى مطبوعات، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 95 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 149، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

 

تفسير:

تهمت ها و بهانه ها

در اين آيه نخست، خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين پاسخ مى گويد: «آيا آنها فكر و انديشه خود را به كار نينداختند كه بدانند همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه آثارى از جنون ندارد» (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّة).(1)

اشاره به اين كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شخص ناشناخته اى در ميان آنها نبود و به تعبير خودشان «صاحب» يعنى دوست و همنشينشان محسوب مى شد، بيش از چهل سال در ميان آنها رفت و آمد داشته، و همواره فكر و تدبيرش را ديده اند و آثار نبوغ را در وى مشاهده كرده اند.

كسى كه قبل از اين دعوت، از عقلاى بزرگ آن جامعه محسوب مى شد، چگونه يك باره چنين وصله اى را به وى چسباندند، آيا بهتر نبود به جاى چنين نسبت ناروائى در اين فكر فرو روند كه ممكن است دعوت او حق باشد، و مأموريتى از طرف پروردگار يافته باشد؟! آن چنان كه قرآن به دنبال اين جمله مى گويد:

«او فقط بيم دهنده آشكارى است كه جامعه خويش را از خطراتى كه با آن رو به رو است بر حذر مى دارد» (إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ).

* * *

در آيه بعد، براى تكميل اين بيان، آنها را به مطالعه عالم هستى، آسمان ها و زمين، دعوت مى كند و مى فرمايد: «آيا در حكومت آسمان ها و زمين و مخلوقاتى كه خدا آفريده از روى دقت و فكر نظر نيفكندند»؟ (أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْء).

تا بدانند اين عالم وسيع آفرينش با اين نظام حيرت انگيز، بيهوده آفريده نشده و هدفى براى آن بوده است، و دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حقيقت دنباله همان هدف آفرينش، يعنى تكامل و تربيت انسان است.

«مَلَكُوت» در اصل از ريشه «مُلْك» به معنى حكومت و مالكيت است، و اضافه «واو» و «ت» به آن براى تأكيد و مبالغه مى باشد و معمولاً به حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مى شود.

نظر افكندن در نظام شگرف اين عالم هستى كه پهنه ملك و حكومت خدا است، هم نيروى خدا پرستى و ايمان به حق را تقويت مى كند، و هم روشنگر وجود يك هدف مهم در اين عالم بزرگ و منظم است، و در هر دو صورت، انسان را به جستجوى نماينده خدا و رحمتى كه بتواند هدف آفرينش را پياده كند مى فرستد.

سپس براى اين كه آنها را از خواب غفلت بيدار سازد مى فرمايد: «آيا در اين موضوع نيز انديشه نكردند كه ممكن است پايان زندگى آنها نزديك شده باشد، اگر امروز ايمان نياورند، و دعوت اين پيامبر را نپذيرند، و قرآنى را كه بر او نازل شده است با اين همه نشانه هاى روشن قبول نكنند، به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد»؟ (وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَديث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ).

يعنى:

اوّلاً ـ چنان نيست كه عمر آنها جاودانى باشد، فرصت ها به سرعت درگذرند و هيچ كس نمى داند فردا زنده خواهد بود يا نه، پس با اين حال امروز و فردا كردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز كار عاقلانه اى نيست.

ثانياً ـ اگر آنها به اين قرآن با اين همه نشانه هاى روشنى كه در آن از خداست ايمان نياورند آيا در انتظار كتابى از اين برتر و بالاترند؟

آيا ممكن است به گفتار و سخن و دعوت ديگر ايمان بياورند؟!

همان طور كه مشاهده مى كنيم آيات فوق تمام راه هاى فرار را به روى مشركان مى بندد.

از يك طرف آنها را متوجه سابقه عقل و درايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كند تا به اتهام جنون از شنيدن دعوتش فرار نكنند.

از سوى ديگر، متوجه نظام آفرينش و آفريدگار و هدف خلقت مى سازد تا بدانند بيهوده آفريده نشده اند.

و از سوى سوم، متوجه زودگذر بودن زندگى مى كند تا امروز و فردا نكنند.

و از سوى چهارم، مى گويد: اگر به كتابى به اين روشنى ايمان نياورند، در آينده به هيچ چيزى ايمان نخواهند آورد; زيرا از اين بالاتر تصور نمى شود!

* * *

سرانجام در آخرين آيه مورد بحث، سخن را چنين پايان مى دهد: «هر كس را كه خداوند به خاطر اعمال زشت و مستمرش، گمراه سازد، هيچ هدايت كننده اى ندارند، و خداوند آنها را همچنان در طغيان و سركشى رها مى سازد تا حيران و سرگردان شوند» (مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

همان گونه كه بارها گفته ايم اين گونه تعبيرات درباره همه كافران و گنهكاران نيست، بلكه مخصوص به گروهى است كه آن چنان در برابر حقايق، لجوج، متعصب و معاندند كه گوئى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده، پرده هاى تاريكى كه نتيجه اعمال خود آنها است، و منظور از «اضلال الهى» نيز همين است.

* * *

 

 

187يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

187 ـ درباره قيامت از تو سؤال مى كنند، كى فرا مى رسد؟ بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است; و هيچ كس جز او (نمى تواند) وقت آن را آشكار سازد; (حتى) بر آسمان ها و زمين، سنگين است; و جز به طور ناگهانى، به سراغ شما نمى آيد»! (باز) از تو سؤال مى كنند، چنان كه گوئى تو از زمان وقوع آن با خبرى! بگو: «علمش تنها نزد خداست; ولى بيشتر مردم نمى دانند».


1 ـ «جِنَّة» همان گونه كه بزرگان اهل لغت گفته اند، به معنى جنون است و ريشه اصلى آن به معنى پوشش و حائل آمده، گويا به هنگام جنون پوششى روى عقل مى افتد (براى توضيح بيشتر به جلد پنجم تفسير نمونه، ذيل آيه 76 سوره «انعام» مراجعه فرمائيد).

 

شأن نزول:

قيامت چه وقت بر پا مى شود؟

به طورى كه در بعضى از روايات آمده است طايفه قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به «نجران» سفر كنند، و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند و در بازگشت، آنها را در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح سازند (به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جمله سؤالات اين بود: قيامت در چه زمانى برپا مى شود؟

هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كردند، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(1)-(2)


1 ـ بعضى از مفسران مانند مرحوم «طبرسى» شأن نزول رادرباره جمعى از يهود ذكر كرده كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و از مسأله قيامت پرسيدند، اما از آنجا كه سوره در «مكّه» نازل شده و پيامبر در آنجا با يهود درگيرى نداشت اين موضوع بسيار بعيد به نظر مى رسد.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 54 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث (با تلخيص) ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 62 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 249، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ ق.

 

تفسير:

زمان وقوع قيامت

با اين كه براى آيه شأن نزول خاصى ذكر شده در عين حال پيوند روشنى نيز با آيات قبل دارد; زيرا در آيات قبل اشاره به مسأله قيامت و لزوم آمادگى براى چنين روزى شده بود، طبعاً به دنبال چنين بحثى اين سؤال براى بسيارى از مردم پيش مى آيد كه: قيامت كى بر پا خواهد شد؟ لذا قرآن مى فرمايد:

«از تو درباره ساعت (روز رستاخيز ) مى پرسند، كه در چه زمانى وقوع مى يابد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها).

گر چه كلمه «ساعت» به معنى زمان پايان دنيا نيز آمده است، ولى غالباً ـ و به عقيده بعضى ـ همواره در قرآن مجيد به معنى قيام قيامت است، مخصوصاً پاره اى از قرائن در مورد آيه اى كه در آن بحث مى كنيم اين موضوع را تأكيد مى كند، مانند جمله مَتى تَقُومُ السّاعَةُ: «كى ساعت بر پا مى شود»؟ كه در شأن نزول وارد شده است.

كلمه «أيّانَ» مساوى «مَتى» و براى سؤال از زمان است.

و «مُرْسى» به اصطلاح «مصدر ميمى» است، و با «اِرْساء» يك معنى دارد و آن اثبات يا وقوع چيزى است، از اين جهت به كوه هاى محكم و ثابت، جِبال راسِيات گفته مى شود.

بنابراين، جمله «أَيّانَ مُرْساها» مفهومش اين است: در چه زمانى قيامت وقوع پيدا مى كند و ثابت مى شود؟

پس از آن اضافه مى كند: اى پيامبر! در پاسخ اين سؤال صريحاً »بگو: اين علم تنها نزد پروردگار من است، و هيچ كس جز او نمى تواند وقت آن را آشكار سازد» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ).

ولى دو نشانه سربسته براى آن بيان مى كند، نخست، مى گويد:

«قيام ساعت در آسمان ها و زمين، مسأله سنگينى است» (ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

چه حادثه اى ممكن است از اين سنگين تر بوده باشد، در حالى كه در آستانه قيامت، همه كرات آسمانى به هم مى ريزند، آفتاب خاموش، ماه تاريك، ستارگان بى فروغ و اتم ها متلاشى مى گردند، و از بقاياى آنها جهانى نو با طرحى تازه ريخته مى شود.(1)

ديگر اين كه قيام ساعت، ناگهانى است، يعنى: بدون مقدمات تدريجى، و به شكل انقلابى، تحقق مى يابد، «و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى آيد» (لاتَأْتيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً).

و بار ديگر مى گويد: «چنان از تو سؤال مى كنند كه گوئى تو از زمان وقوع قيامت با خبرى»! (يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها).(2)

آنگاه مى افزايد: در جواب آنها بگو: «اين علم تنها نزد خدا است ولى بيشتر مردم از اين حقيقت آگاهى ندارند» (قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ) كه چنين علمى مخصوص ذات پاك او است، لذا پى در پى از آن مى پرسند.

ممكن است بعضى از خود سؤال كنند: چرا اين علم مخصوص ذات خدا است و هيچ كس حتى پيامبران را از آن آگاه نمى سازد؟

پاسخ اين سؤال اين است: عدم آگاهى از وقوع رستاخيز به ضميمه ناگهانى بودن و با توجه به عظمت ابعاد آن سبب مى شود كه هيچ گاه مردم قيامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده سازند، و اين عدم آگاهى اثر مثبت و روشنى در تربيت نفوس و توجه آنها به مسئوليت ها و پرهيز از گناه خواهد داشت.

* * *

 

 

 

 

 

188قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

188 ـ بگو: «من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد; (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند;) و اگر از غيب با خبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى رسيد; من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند! (و آماده پذيرش حقند).

 

شأن نزول:

بعضى از مفسران (مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان») نقل كرده اند: اهل «مكّه» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد؟ كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى؟

و يا از خشكسالى، و يا پر آبى مناطق مختلف آگاه سازد، تا به موقع از مناطق خشك به سرزمين هاى پر بركت كوچ كنى؟!

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.(3)


1 ـ بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين جمله اين است كه علم و آگاهى بر قيامت بر اهل آسمان ها و زمين ثقيل است.

ولى حق همان تفسير اول است; زيرا كلمه «عِلْم» و «أَهْل» را محذوف دانستن خلاف ظاهر آيه مى باشد.

2 ـ «حَفِىٌّ» در اصل به معنى كسى است كه پى در پى از چيزى سؤال مى كند و با دقت و اصرار تعقيب مى نمايد و از آنجا كه اصرار در سؤال باعث پيشرفت علم و دانش انسان مى شود، گاهى اين كلمه به معنى «عالم و دانشمند» نيز آمده است.

3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «اسباب النزول» واحدى نيشابورى، صفحه 154، مؤسسه حلبى و شركاء، قاهره، 1388 هـ ق ـ «زاد المسير»، ابن جوزى، جلد 3، صفحه 203، دار الفكر، بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ «بحر المحيط»، جلد 5، صفحه 240، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

اسرار نهان را فقط خدا مى داند

گر چه براى اين آيه نيز شأن نزول خاصى ذكر شده، ولى با اين حال پيوندش با آيه گذشته روشن است; زيرا در آيه قبل راجع به عدم آگاهى هيچ كس جز خدا نسبت به زمان قيام «قيامت» بحث بود، و در اين آيه سخن از نفى علم غيب به طور كلى در ميان است.

در نخستين جمله، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «به آنها بگو: من مالك و صاحب اختيار هيچ گونه سود و زيانى درباره خويش نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد» (قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ).

شك نيست كه هر انسانى مى تواند براى خود منافعى كسب كند و يا از خويشتن ضررهائى را دور سازد، ولى با اين حال، همان گونه كه مى بينيم، در آيه فوق مطلقاً اين قدرت و توانايى بشر نفى شده است.

و اين به خاطر آن است كه انسان در كارهاى خود، قدرت و نيروئى از خويش ندارد بلكه همه قدرت ها از ناحيه خدا است و او است كه اين توانائى ها را در اختيار آنها گذاشته است.

و به تعبير ديگر مالك همه قدرت ها و صاحب اختيار مستقل و بالذات در عالم هستى تنها ذات پاك خدا است، و دگران، حتى پيامبران و فرشتگان، از او كسب قدرت مى كنند، و مالكيت و قادريت آنها بالغير است، جمله اِلاّ ما شاءَ اللّهُ: «مگر آنچه خدا بخواهد و در اختيار من بگذارد» نيز گواه اين مطلب است.

در بسيارى ديگر از آيات قرآن نيز مالكيت سود و زيان از غير خدا نفى شده و به همين دليل از پرستش بت ها و هر چه غير از خدا است، نهى گرديده.

در سوره «فرقان» آيه 3 مى خوانيم: وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لاِ َنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً:

«آنها جز خدا معبودهائى براى خود انتخاب كردند، معبودهائى كه هيچ چيز را نمى آفرينند، بلكه خودشان مخلوقند، و صاحب اختيار سود و زيانى درباره خويش نيستند» (تا چه رسد به ديگران).

اين عقيده يك نفر مسلمان است كه هيچ كس را ذاتاً خالق و رازق و مالك سود و زيان، جز خدا نمى داند، و به همين دليل اگر از ديگرى چيزى مى خواهد با توجه به اين حقيقت است كه او آنچه دارد از ناحيه خدا است (دقت كنيد).

و از اينجا روشن مى شود آنهائى كه اين گونه آيات را دستاويز براى نفى هر گونه توسل جستن به پيامبران و امامان(عليهم السلام) قرار داده اند و آن را يك نوع شرك پنداشته اند، اشتباهشان از كى سرچشمه گرفته كه تصور كرده اند: توسل به پيامبر و امام مفهومش آن است كه او را در برابر خداوند مستقل بدانيم و مالك سود و زيان.

اما اگر كسى با اين عقيده كه پيامبر و امام(عليهم السلام) از خود چيزى ندارند و هر چه بخواهند از خدا مى خواهند، به آنان توسل جويد، يا از آنها شفاعتى بخواهد عين توحيد و عين اخلاص است، و همان چيزى است كه قرآن با جمله «اِلاّ ما شاءَ اللّهُ» در آيه فوق به آن اشاره كرده و همان چيزى است كه با جمله «اِلاّ بِاِذْنِهِ» در آيه: مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ: «كيست در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند»؟(1) به آن اشاره شده است.

بنابراين، دو گروه درباره توسل جستن در اشتباهند.

آنها كه براى پيامبر و امام قدرتى بالذات و دستگاهى مستقل در مقابل خدا قائلند كه اين يك نوع شرك و بت پرستى است.

و آنها كه قدرت بالغير را از آنها نفى مى كنند كه اين نيز يك نوع انحراف از مفاد صريح آيات قرآن است، راه حق اين است كه آنها به فرمان خدا نزد او شفاعت مى كنند و حلِ مشكلِ توسل جوينده را از او مى خواهند.

پس از بيان اين موضوع، به مسأله مهم ديگرى اشاره مى كند كه مورد سؤال گروهى بوده و آن اين كه به پيامبرش مى فرمايد: به آنها بگو: «من از غيب و اسرار نهان آگاه نيستم; زيرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم فراهم مى ساختم و هيچ گونه زيانى به من نمى رسيد» (وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ).(2)

زيرا آن كس كه از تمام اسرار نهان آگاه باشد، مى تواند آنچه را به نفع او است انتخاب كند و از آنچه ممكن است به زيان او تمام شود بپرهيزد.

سپس مقام واقعى و رسالت خويش را در يك جمله كوتاه و صريح بيان كرده، مى گويد: «من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى كه ايمان مى آورند هستم» (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ).

* * *

نكته:

 


1 ـ بقره، آيه 255.

2 ـ در حقيقت در آيه فوق جمله «وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» محذوف شده و جمله بعد بر آن گواهى است.

 

آيا پيامبر از غيب آگاهى نداشت؟

پاره اى از كسانى كه مطالعات محدودى دارند و تنها با توجه سطحى به يك آيه بدون در نظر گرفتن آيات ديگر قرآن و حتى قرائنى كه در خود آن آيه وجود دارد داورى مى كنند، آيه بالا را دليل بر نفى علم غيب به طور مطلق از پيامبران دانسته اند.

در حالى كه آيه فوق «علم بالذات و مستقل» را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نفى مى كند همان گونه كه مالكيت هر گونه سود و زيان را به طور مستقل از او نفى كرده است، با اين كه شك نيست هر انسانى مالك سود و زيان هائى درباره خويش و ديگران است.

بنابراين، جمله قبل گواه روشنى است بر اين كه هدف نفى مالكيت سود و زيان يا نفى علم غيب به طور مطلق نيست، بلكه هدف نفى استقلال مى باشد.

و به تعبير ديگر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از خودش چيزى نمى داند، بلكه آنچه خدا از غيب و اسرار نهان در اختيارش گذارده است مى داند، همان گونه كه در آيات 26 و 27 از سوره «جنّ» مى خوانيم: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول:

«خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هيچ كس را از علم غيب خود آگاه نمى سازد * مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند».

اصولاً تكميل مقام رهبرى، آن هم رهبرى جهانى و همگانى، آن هم در تمام زمينه هاى مادى و معنوى، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه از ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهى از احكام و قوانين الهى، كه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و قسمتى از حوادث آينده و گذشته، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار فرستادگان و نمايندگانش مى گذارد، و اگر نگذارد رهبرى آنها تكميل نخواهد شد، اقدامات و سخنان و گفته هاى آنها رنگ زمان و مكان خودشان پيدا خواهد كرد و محدود به شرائط يك عصر و يك محيط مى شود.

اما هنگامى كه از اين بخش از اسرار غيب آگاه باشند، برنامه ها را آن چنان پياده مى كنند كه براى آيندگان و كسانى كه در شرائط و مقتضيات ديگر به وجود خواهند آمد نيز مفيد و كافى خواهد بود.(1)

* * *

 

 

 

189هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ

190فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ

191أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ

192وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ

193وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ

 

ترجمه:

189 ـ او خدائى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد; و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد. سپس هنگامى كه با او آميزش كرد، حملى سبك برداشت، كه با وجود آن، به كارهاى خود ادامه مى داد; و چون سنگين شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند: «اگر فرزند صالحى به ما دهى، از شاكران خواهيم بود»!

190 ـ اما هنگامى كه خداوند فرزند صالحى به آنها داد، براى خدا، در اين نعمت كه به آنها بخشيده بود، همتايانى قائل شدند; خداوند برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند!

191 ـ آيا موجوداتى را همتاى او قرار مى دهند كه چيزى را نمى آفرينند، و خودشان مخلوقند.

192 ـ و نمى توانند آنان را يارى كنند، و نه خودشان را يارى مى دهند.

193 ـ و هر گاه آنها را به سوى هدايت دعوت كنيد، از شما پيروى نمى كنند; و براى شما يكسان است چه آنها را دعوت كنيد و چه خاموش باشيد؟!


1 ـ براى توضيح بيشتر در زمينه «آگاهى از غيب» به جلد بيست و پنجم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 26 سوره «جنّ» مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

كفرانِ يك نعمت بزرگ

در اين آيات به گوشه ديگرى از حالات مشركان و طرز تفكر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است. و از آنجا كه آيه گذشته سود و زيان و آگاهى از علم غيب را منحصر به خدا معرفى مى كرد، و در حقيقت اشاره به توحيد افعالى خدا بود، اين آيات، مكمل آنها محسوب مى شود; زيرا اينها نيز اشاره به توحيد افعالى خدا است.

نخست مى فرمايد: «او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد و همسر او را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار او بياسايد» (هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها).

اين دو در كنار هم زندگى آرام بخشى داشتند، «اما هنگامى كه زوج با همسر خود آميزش جنسى كرد، بارى سبك برداشت، و با داشتن حمل به كارهاى خود همچنان ادامه مى داد» (فَلَمّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ)(1) به گونه اى كه در آغاز كار اين حمل براى او مشكلى ايجاد نمى كرد.

اما با گذشت شب و روز، «حمل او كم كم سنگين شد تا كاملاً احساس سنگينى كرد» (فَلَمّا أَثْقَلَتْ).

در اين هنگام دو همسر، انتظار فرزندى را مى كشيدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت كند، از اين جهت «متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خويش را چنين خواندند: بارالها اگر به ما فرزند صالحى عطا كنى از شكرگزاران خواهيم بود» (دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ).

* * *

«ولى هنگامى كه خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شايستگى كامل به آنها داد، آنها براى خدا در اين نعمت بزرگ شركائى قائل شدند، اما خداوند برتر و بالاتر از شرك آنهاست» (فَلَمّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ).

* * *

در سومين آيه، قرآن بار ديگر فكر و عقيده بت پرستى را با بيان روشن و كوبنده اى محكوم مى كند، و مى فرمايد: «آيا اينها موجوداتى را شريك خدا قرار مى دهند كه قادر بر آفرينش چيزى نيستند، بلكه خودشان مخلوق اويند»
(أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).

* * *

به علاوه «اين معبودهاى ساختگى در هيچ يك از مشكلات قادر نيستند پرستش كنندگان خود را يارى كنند، و حتى قادر نيستند خود را نيز در برابر مشكلات يارى دهند» (وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).

* * *

و مى افزايد: اين معبودها آن چنان هستند كه «اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد، از شما پيروى نخواهند كرد» و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ).

آنها كه چنين هستند و نداى هاديان را نمى شنوند، چگونه مى توانند ديگران را هدايت كنند؟

بعضى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين قسمت از آيه داده اند و آن اين كه: ضمير «هُمْ» به بت پرستان و مشركان بر مى گردد، يعنى گروهى از آنها بقدرى لجوج و متعصبند كه هر چه آنها را دعوت به توحيد كنيد، تسليم نمى شوند.(2)

اين احتمال نيز هست كه منظور اين باشد: اگر شما از آنها تقاضاى هدايت كنيد، تقاضاى شما انجام نخواهد شد، به هر حال «براى شما مساوى است، خواه آنها را، دعوت به سوى حق كنيد و يا در برابرشان خاموش باشيد» (سَواءٌ عَلَيْكُمْ
أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ
) در هر دو صورت، اين گروه بت پرستان لجوج، دست بردار نيستند.

طبق تفسير اول، معنى جمله اين است: براى شما يكسان است، خواه از بت ها تقاضاى چيزى كنيد، يا خاموش باشيد، در هر دو صورت، نتيجه منفى است; زيرا بت ها اثرى در سرنوشت كسى ندارند و قادر به انجام خواسته كسى نيستند.

«فخر رازى» در تفسير خود، در ذيل اين آيه مى نويسد: مشركان هنگامى كه به مشكلى گرفتار مى شدند دست تضرع به سوى بت ها بر مى داشتند، و هنگامى كه مشكلى براى آنها واقع نمى شد، ساكت و خاموش بودند، قرآن به آنها مى گويد: خواه در برابر آنها تضرع و زارى كنيد و خواه خاموش بمانيد هيچ تفاوتى نمى كند.

* * *


1 ـ «تَغَشّاها» از ماده «تَغَشِّى» به معنى پوشاندن است و اين جمله در زبان عرب كنايه لطيفى از آميزش جنسى است.

2 ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحر المحيط»، ذيل آيه مورد بحث.

 

نكته ها:

1 ـ منظور از «زوجين» كيست؟

در اين كه منظور از اين «زوجين» در دو آيه اول كيست؟ در ميان مفسران گفتگوى بسيار است:

آيا «نَفْس واحِدَة» و همسرش اشاره به «آدم»(عليه السلام) و «حوا» است؟ در حالى كه «آدم» از پيامبران و «حوا» زن با ايمان و شايسته اى بود.(1)

آيا ممكن است آنها از مسير توحيد منحرف شده، راه شرك پيموده باشند؟!

و اگر منظور غير آدم است و همه افراد بشر را شامل گردد با كلمه «واحِدَة» چگونه سازگار است؟

از اين گذشته منظور از شرك، چه نوع عمل يا تفكرى بوده كه از آنها سر زده است؟

در پاسخ اين سؤالات بايد گفت:

در تفسير اين آيات دو راه در پيش داريم كه شايد تمام سخنان گوناگون مفسران در تفسير اين آيه، ريشه اش به اين دو باز گردد.

نخست اين كه: مراد از «واحِدَة» در آيه «واحد شخصى» است، همان گونه كه در بعض آيات ديگر مانند آيه اول سوره «نساء» نيز به همين معنى آمده است.(2)

اصولاً «نَفْس واحِدَة» در قرآن مجيد در پنج مورد ذكر شده كه يك مورد آن آيه مورد بحث است و چهار مورد ديگر سوره «نساء» آيه يك، سوره «انعام» آيه 98، «لقمان» آيه 28 و «زمر» آيه 6 مى باشد، كه بعضى از آنها ارتباطى به بحث ما ندارد و بعضى مشابه آيه مورد بحث است.

بنابراين، آيات مورد بحث منحصراً اشاره به آدم(عليه السلام) و همسر او است.

در اين صورت مسلماً منظور از شرك، پرستش غير خدا و يا اعتقاد به الوهيت غير پروردگار نيست، بلكه ممكن است چيزى از قبيل تمايل انسان به فرزندش بوده باشد، تمايلاتى كه گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.

تفسير ديگر اين كه: مراد از واحد، در اينجا «واحد نوعى» است، يعنى خداوند همه شما را از يك نوع آفريد، همان طور كه همسران شما را نيز از جنس شما قرار داد.

در اين صورت اين دو آيه و آيات بعد اشاره به نوع انسان ها است كه به هنگام انتظار تولد فرزند، دست به دعا بر مى دارند و از خدا فرزند صالح و شايسته مى خواهند و همانند همه اشخاصى كه خود را در برابر مشكل يا خطرى مى بينند، با اخلاص كامل به درگاه خدا مى روند و با او عهد مى كنند كه پس از بر آمدن حاجات و حل مشكلشان شكرگزار باشند.

اما به هنگامى كه فرزند متولد شد، يا مشكل آنها برطرف گرديد، تمام عهد و پيمان ها را به دست فراموشى مى سپارند.

گاه مى گويند: اگر فرزند ما سالم، يا زيبا است، به پدر و مادرش رفته، و قانون وراثت است!

گاه مى گويند: نوع تغذيه ما و شرائط ديگر خوب بوده و چنين محصولى داده!

و گاه به بت هائى كه مورد پرستش آنهاست روى مى آورند و مى گويند: فرزند ما نظر كرده بت است! و امثال اين گونه بحث ها.

و به طور كلى نقش آفرينش پروردگار را ناديده مى گيرند، و علت اصلى اين موهبت را تنها عوامل طبيعى و يا معبودهاى خرافى مى شمرند.(3)

قرائنى در آيات فوق وجود دارد كه نشان مى دهد با تفسير دوم سازگارتر و مفهوم تر است; زيرا:

اولاً ـ تعبيرات آيه حال همسرانى را بازگو مى كند، كه قبلاً در جامعه اى مى زيسته اند و تولد فرزندان صالح و ناصالح را با چشم خود ديده بودند، لذا از خداى خود، فرزندانى از گروه اول تقاضا مى كردند، و اگر آيات مربوط به آدم(عليه السلام)و حوا باشد، هنوز فرزندى براى آنها به وجود نيامده و هنوز صالح و ناصالح وجود نداشت كه آنها از خداى خود فرزند صالح بخواهند.

ثانياً ـ ضمائرى كه در آخر آيه دوم و آيات بعد وجود دارد همه «ضمير جمع» است و اين مى رساند كه منظور از ضمير «تثنيه» اشاره به دو گروه بوده است نه دو شخص.

ثالثاً ـ آيات بعد نشان مى دهد كه منظور از شرك در اين آيات شرك به معنى بت پرستى است نه محبت فرزند و امثال آنها، و اين موضوع با حضرت آدم(عليه السلام) و همسرش سازگار نيست.

با توجه به اين قرائن، روشن مى شود آيات فوق پيرامون نوع انسان و گروه «زوج» و «زوجه ها» سخن مى گويد.

بنابراين، منظور اين است همسر انسان از نوع و از جنس او است آن چنان كه در آيه 21 سوره «روم» مى خوانيم: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا اِلَيْها: «از نشانه هاى قدرت خدا اين است كه از جنس شما همسرانى براى شما آفريده تا در كنار آنها بياسائيد».

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 249 و 253.

2 ـ به تفسير «نمونه»، جلد سوم، آغاز سوره «نساء» مراجعه شود.

3 ـ بعضى از مفسران خواسته اند آغاز آيه را درباره آدم و ذيل آن را درباره فرزندان آدم بدانند كه با ظاهر آيه به هيچ وجه سازگار نيست، و به اصطلاح احتياج به حذف و تقدير و يا رجوع ضمير به غير مرجع دارد.

 

2 ـ يك روايت مجعول و معروف!

در بعضى از منابع اهل تسنن و پاره اى از منابع غير معتبر شيعه در تفسير آيات فوق حديثى نقل شده است كه به هيچ رو با عقائد اسلامى درباره پيامبران سازگار نيست، و آن اين كه:

«سمرة بن جندب» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كند: لَمّا وَلِدَتْ حَوّاءُ طافَ بِها اِبْلِيْسُ وَ كانَ لا يَعِيْشُ لَها وَلَدٌ فَقالَ سَمِّيْهِ عَبْدَ الْحارِثِ فَعاشَ وَ كانَ ذلِكَ مِنْ وَحْىِ الشَّيْطانِ وَ أَمْرِهِ:

«هنگامى كه حوّا فرزندى آورد، ابليس اطراف او را گرفت ـ و قبل از آن هيچ فرزندى از او زنده نمى ماند ـ شيطان به حوا پيشنهاد كرد، نام او را «عبد الحارث» بگذارد (حارث يكى از نام هاى شيطان است بنابراين عبد الحارث يعنى بنده شيطان) «حوّا» چنين كرد و آن فرزند زنده ماند و اين از وحى شيطان و فرمان او بود»!(1)

از پاره اى از روايات كه به اين مضمون وارد شده، استفاده مى شود «آدم»(عليه السلام)نيز به اين موضوع رضايت داد!

راوى اين روايت خواه «سمرة بن جندب» كه از دروغگويان و كذّابين مشهور است بوده باشد و يا افرادى مانند «كعب الاحبار» و «وهب بن منبّه» كه از سرشناسان يهود بودند و سپس اسلام آوردند، ـ و به عقيده بعضى از دانشمندان اسلامى خرافات «تورات» و بنى اسرائيل را اين دو نفر به محيط اسلام كشاندند ـ هر چه باشد، مضمون روايت خود بهترين دليل بر فساد و بطلان آن است; زيرا آدم كه خليفة اللّه و پيامبر بزرگ خدا و داراى علم اسماء بود هر چند با ترك اولى از بهشت به زمين آمد، اما كسى نبود كه راه شرك را انتخاب كند و فرزند خود را «بنده شيطان»! نام بگذارد، اين كار تنها در شأن يك بت پرست جاهل و نادان و بى خبر است.

و از آن عجيب تر اين كه حديث مزبور متضمن معجزه يا كرامت شيطان است، كه با نامگذارى اين فرزند به نام او، بر خلاف همه فرزندان گذشته، زنده ماند!

و بسيار جاى تأسف است كه بعضى از مفسران گذشته تحت تأثير اين گونه احاديث مجعول قرار گرفته و آن را به عنوان تفسير آيه ذكر كرده اند.

به هر حال اين حديث را چون هم بر خلاف قرآن و هم بر خلاف عقل است بايد به گوشه اى انداخت.

* * *

 

194إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

195أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْد يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ

 

ترجمه:

194 ـ آنهائى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد)، بندگانى همچون خود شما هستند; آنها را بخوانيد، و اگر راست مى گوئيد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را بر آورند)!

195 ـ آيا (آنها حداقل همانند خود شما) پاهائى دارند كه با آن راه بروند؟! يا دست هائى دارند كه با آن چيزى را بگيرند (و كارى انجام دهند)؟! يا چشمانى دارند كه با آن ببينند؟! يا گوش هائى دارند كه با آن بشنوند؟! بگو: بت هاى خويش را كه شريك خدا قرار داده ايد (بر ضدّ من) بخوانيد، و براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مهلت ندهيد!


1 ـ «مسند احمد»، جلد 5، صفحه 11، دار صادر بيروت ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 332، دار الفكر، بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ «كنز العمال»، جلد 2، صفحه 6، مؤسسة الرسالة، بيروت.

به «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 249 به بعد، باب 7: تأويل قوله تعالى جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ...، مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

شرك در عبادت عملى سفيهانه

اين دو آيه همچنان بحث هاى توحيد و مبارزه با شرك را ادامه مى دهد، و بحث هائى را كه در اين زمينه در آيات قبل بوده تكميل مى كند، شرك در عبادت و پرستش غير خدا را عملى سفيهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نمايد.

دقت در مضمون اين دو آيه نشان مى دهد كه: با چهار دليل، منطق بت پرستان ابطال گرديده و سرّ اين كه قرآن با استدلال هاى مختلف، پيرامون اين مسأله بحث مى كند و هر زمان برهانى تازه ارائه مى دهد اين است كه: «شرك» بدترين دشمن ايمان و سعادت فرد و جامعه است، و چون ريشه ها و شاخه هاى گوناگونى در افكار بشر دارد، و هر زمان به شكل تازه اى ظهور مى كند و جوامع انسانى را مورد تهديد قرار مى دهد، لذا قرآن از هر فرصتى براى قطع اين ريشه خبيث و شاخه هايش استفاده مى نمايد.

نخست مى گويد: «آنهائى را كه شما جز خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد و از آنان يارى مى طلبيد بندگانى همچون خود شما هستند»! (إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ).

بنابراين، معنى ندارد كه انسان در مقابل چيزى كه مثل خود او است، به سجده بيفتد و دست نياز به سوى او دراز كند و مقدرات و سرنوشتش را در دست او بداند.

به تعبير ديگر: مفهوم آيه اين است: اگر دقت كنيد مى بينيد، آنها هم جسم دارند و اسير زنجير مكان و زمان هستند و محكوم قوانين طبيعتند و هم محدود از نظر عمر و زندگى و توانائى هاى ديگر، خلاصه هيچ امتيازى بر شما ندارند، تنها با خيال و وهم و امتيازى براى آنها ساخته ايد.

در اين كه چرا در اين آيه به معبودهاى بت پرستان «عِباد» جمع «عبد» به معنى بنده اطلاق شده در حالى كه «عبد» را به «موجود زنده» مى گويند، تفسيرهاى متعددى وجود دارد.

نخست اين كه: ممكن است اشاره به معبودهاى انسانى، همچون مسيح(عليه السلام)براى مسيحيان، و فرشتگان براى بت پرستان عرب، و امثال آن بوده باشد.

ديگر اين كه ممكن است روى توهمى كه آنها پيرامون بت ها داشتند با آنها سخن گفته باشد كه اگر فرضا آنها داراى عقل و شعورى هم باشند، موجودى برتر از شما نخواهند بود.

سوم اين كه «عبد» در لغت گاهى به معنى موجودى كه تحت تسلط و فرمان ديگرى است و در برابر آن خاضع است ـ هر چند عقل و شعور نداشته باشد ـ نيز گفته شده، از جمله به جاده اى كه مرتباً از آن رفت و آمد مى كنند «مُعَبَّد» (بر وزن مقدّم) گفته شده است.

پس از آن اضافه مى كند اگر فكر مى كنيد آنها قدرت و شعورى دارند «اگر راست مى گوئيد آنها را بخوانيد كه مى بايست جواب شما را بدهند» (فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

و اين دومين دليلى است كه براى ابطال منطق آنها بيان شده و آن اين كه سكوت مرگبارشان نشانه بى عرضگى آنها و عدم قدرتشان بر هر چيز است.

* * *

در سومين بيان روشن مى سازد كه آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوان ترند: خوب بنگريد «آيا آنها لااقل همانند شما پاهائى دارند كه با آن راه بروند»؟ (أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها).

«يا دست هايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند و كارى انجام دهند»؟ (أَمْ لَهُمْ أَيْد يَبْطِشُونَ بِها).(1)

«يا چشم هائى دارند كه با آن ببينند»؟ (أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها).

«يا گوش هائى دارند كه با آن بشنوند»؟ (أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها).

به اين ترتيب، آنها به قدرى ضعيفند، كه حتى براى جا به جا شدن، نياز به كمك شما دارند و براى دفاع از موجوديت خود، نيازمند به حمايت هستند، نه چشم بينا، نه گوش شنوا و نه هيچ احساس ديگرى در آنها وجود ندارد.

سرانجام در پايان آيه ضمن تعبير ديگرى كه در حكم چهارمين استدلال است مى گويد: «بگو اى پيامبر! اين معبودهائى را كه شما شريك خدا قرار داده ايد بر ضد من بخوانيد و همگى دست به دست هم دهيد و براى من تا آنجا كه مى توانيد نقشه بكشيد و در اين كار هيچ گونه تأخير روا مداريد، ببينيم با اين حال كارى از همه شما ساخته است»؟ (قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ).

يعنى، اگر من دروغ مى گويم و آنها مقربان خدا هستند و من به حريم احترامشان جسارت كرده ام، پس چرا آنها مرا غضب نمى كنند؟ و نيروى آنها و شما كمترين تأثيرى در وضع من ندارد؟

بنابراين، بدانيد اينها موجودات غير مؤثرى هستند كه توهّمات شما به آنها نيرو بخشيده!

* * *

 

 

 

 

196إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ

197وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ

198وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ

 

ترجمه:

196 ـ ولىّ و سرپرست من، خدائى است كه اين كتاب را نازل كرده; و او همه صالحان را سرپرستى مى كند.

197 ـ و آنهائى را كه جز او مى خوانيد، نمى توانند ياريتان كنند، و نه (حتى) خودشان را يارى دهند.

198 ـ و اگر آنها را به هدايت فرا خوانيد، سخنانتان را نمى شنوند; و آنها را مى بينى به تو نگاه مى كنند، اما در حقيقت نمى بينند!

 


1 ـ «يَبْطِشُونَ» از ماده «بَطْش» (بر وزن عرش) به معنى گرفتن با قدرت و صولت و شدت است.

 

تفسير:

معبودهاى بى ارزش

در تعقيب آيه گذشته كه به مشركان مى گفت شما و بت هايتان نمى توانيد كوچكترين زيانى به من برسانيد، در نخستين آيه مورد بحث، به دليل آن اشاره كرده، مى گويد: «ولىّ و سرپرست و تكيه گاه من خدائى است كه اين كتاب آسمانى را بر من نازل كرده است» (إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ).

نه تنها من، «او همه صالحان و شايستگان را حمايت و سرپرستى مى كند و مشمول لطف و عنايتش قرار مى دهد» (وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ).

* * *

آنگاه بار ديگر بر دلائل بطلان بت پرستى تأكيد كرده، مى فرمايد: «معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانيد كارى از آنها ساخته نيست، نمى توانند شما را يارى كنند و نه خودشان را» (وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ).

* * *

و از اين بالاتر «اگر از آنها هدايت خويشتن را در مشكلات بخواهيد، آنها حتى حرف شما را نمى شنوند»! (وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا).

و حتى با چشم هاى مصنوعيشان كه دارند، «گويا به تو نگاه مى كنند، ولى در حقيقت نمى بينند» (وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ).

چنان كه سابقاً هم اشاره كرديم، آيه اخير ممكن است اشاره به «بت ها» يا «بت پرستان» باشد، در صورت اول، مفهومش همان است كه گفته شد، و در صورت دوم تفسيرش چنين است:

اگر شما مسلمان ها اين بت پرستان و مشركان لجوج را به راه صحيح توحيد دعوت نمائيد، از شما نمى پذيرند آنها با چشم هاى خود به سوى تو مى نگرند و نشانه هاى صدق و درستى را در تو مشاهده مى كنند، اما واقعيت ها را نمى بينند.

مضمون دو آيه اخير در آيات گذشته نيز آمده بود، و اين تكرار به خاطر تأكيد هر چه بيشتر روى مسأله مبارزه با بت پرستى و ريشه كن كردن نفوذ آن در روح و فكر مشركان از طريق تلقين مكرر است.

* * *

 

 

199خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ

200وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ

201إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ

202وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ في الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ

203وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَة قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

199 ـ (به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن)!

200 ـ و هر گاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر; كه او شنونده و داناست!

201 ـ پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند; و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند.

202 ـ و (ناپرهيزگاران را) برادرانشان (از شياطين) پيوسته در گمراهى پيش مى برند، و باز نمى ايستند!

203 ـ هنگامى كه (در نزول وحى تأخير افتد، و) آيه اى براى آنان نياورى، مى گويند: «چرا خودت آن را برنگزيدى»؟! بگو: «من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود; اين وسيله بينائى از طرف پروردگارتان، و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند».

تفسير:

وسوسه هاى شيطان

در اين آيات، شرائط تبليغ، رهبرى و پيشوائى مردم به طرز بسيار جالب و فشرده بيان شده و با آيات گذشته كه اشاره به مسأله تبليغ مشركان داشت نيز تناسب دارد.

در نخستين آيه مورد بحث، اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان ـ به صورت خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ شده، در آغاز مى گويد: «در طرز رفتار با مردم سختگير مباش و با آنها مدارا كن، عذرشان را بپذير، و بيش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه» (خُذِ الْعَفْوَ).

«عَفْو»، گاهى به معنى مقدار اضافى چيزى آمده.

گاهى به معنى حد وسط و ميانه.

گاه به معنى قبول عذر خطاكار و بخشيدن او.

و گاه به معنى آسان گرفتن كارها.

قرائن آيات نشان مى دهد آيه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم كه بعضى از مفسران گفته اند، ندارد، بلكه مفهوم مناسب، همان «آسان گرفتن»، «گذشت» و «انتخاب حد وسط و ميانه» است.(1)

بديهى است اگر رهبر و مبلغ، شخص سختگيرى باشد به زودى جمعيت از اطراف او پراكنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همان طور كه قرآن مجيد مى گويد: وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ: «اگر سختگير، بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلّم از گرد تو پراكنده مى شدند».(2)

آنگاه دومين دستور را به اين صورت مى دهد: «مردم را به كارهاى نيك و آنچه را عقل و خرد، شايسته مى شناسد و خداوند آن را نيك معرفى كرده، فرمان ده» (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ).

اشاره به اين كه ترك سختگيرى مفهومش مجامله كارى نيست، بلكه بايد رهبران و مبلغان همه حقايق را بگويند و مردم را به سوى حق دعوت كنند و چيزى را فروگذار ننمايند.

در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى فرمايد: «از جاهلان روى برگردان و با آنها ستيزه مكن» (وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ).

رهبران و مبلغان در مسير خود با افراد متعصب، لجوج، جاهل و بى خبر، و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آنها بسيار پائين است، رو به رو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گيرند، سنگ در راهشان مى افكنند.

راه پيروزى بر اين مشكل گلاويز شدن با جاهلان نيست، بلكه بهترين راه تحمل و حوصله، ناديده گرفتن و نشنيده گرفتن اين گونه كارها است، و تجربه نشان مى دهد، براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصبشان، اين بهترين راه است.

* * *

در آيه بعد، دستور ديگرى مى دهد كه در حقيقت چهارمين وظيفه رهبران و مبلغان را تشكيل مى دهد، مى فرمايد: «اگر وسوسه هاى شيطانى، متوجه تو شد، به خدا پناه ببر، خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه; زيرا او سخن تو را مى شنود، از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شياطين با خبر است» (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ).(3)

و اين دستور از اين جهت است كه: بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل مقام، مال، شهوت و امثال اينها خودنمائى مى كند، و شيطان و شيطان صفتان مى كوشند آنها را از طريق اين وسوسه ها از مسيرشان منحرف سازند و از هدفشان باز دارند.

* * *

در آيه بعد راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را، به اين صورت بيان مى كند: «كسانى كه پرهيزگارى را پيشه ساخته اند هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى، آنها را احاطه مى كند به ياد خدا و نعمت هاى بى پايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا، مى افتند، در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها كنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند» (إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ).

«طائِفٌ» به معنى «طواف كننده» است، گويا وسوسه هاى شيطانى همچون طواف كننده اى پيرامون فكر و روح انسان پيوسته گردش مى كنند تا راهى براى نفوذ بيابند، اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهائى مى يابد و گرنه سرانجام در برابر اين وسوسه ها تسليم مى گردد.

اصولاً هر كس در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال، گهگاه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى گردد، و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند.

اين وسوسه ها و تحريك ها، مسلماً در سنين جوانى بيشتر است، در محيط هاى آلوده، همچون محيط هاى امروز كه خود مراكز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقيقى بلكه به شكل بى بند و بارى همه جا را فرا گرفته و دستگاه هاى تبليغاتى غالباً در خدمت شيطان و وسوسه هاى شيطانى هستند، فزون تر مى باشد.(4)

تنها راه نجات از آلودگى در چنين شرائطى، نخست فراهم ساختن سرمايه «تقوا» است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده، و سپس «مراقبت»، و سرانجام توجه به خويشتن و پناه بردن به خدا، ياد الطاف و نعمت هاى او، و مجازات هاى دردناك خطاكاران است.

در روايات كراراً به اثر عميق ذكر خدا در كنار زدن وسوسه هاى شيطان اشاره شده است.

حتى افراد بسيار با ايمان و دانشمند و با شخصيت، هميشه در مقابل وسوسه هاى شيطانى احساس خطر مى كردند، و از طريق مراقبت كه در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگيدند.

اساساً وسوسه هاى نفس و شيطان همانند ميكروب هاى بيمارى زا است، كه در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنيه هاى ضعيف و جسم هاى ناتوان مى گردند، تا در آنجا نفوذ كنند اما آنها كه جسمى سالم و نيرومند و قوى دارند، اين ميكروب ها را از خود دفع مى كنند.

جمله فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ: «به هنگام ياد خدا چشمشان بينا مى شود و حق را مى بينند» اشاره به اين حقيقت است كه: وسوسه هاى شيطانى پرده بر ديد باطنى انسان مى افكند، آن چنان كه راه را از چاه و دوست را از دشمن و نيك را از بد نمى شناسد.

ولى ياد خدا به انسان بينائى و روشنائى مى بخشد، و قدرت شناخت واقعيت ها به او مى دهد، شناختى كه نتيجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است.

* * *

كوتاه سخن اين كه: در آيه گذشته مشاهده كرديم چگونه پرهيزكاران در پرتو ذكر خدا از چنگال وسوسه هاى شيطانى رهائى مى يابند، و اين در حالى است كه گناهكاران آلوده، كه برادران شيطانند در دام او گرفتارند.

* * *

قرآن در آيه بعد در اين باره چنين مى فرمايد: «برادرانشان ـ يعنى شياطين ـ پيوسته آنها را در گمراهى پيش مى برند، و از گمراه ساختن آنها باز نمى ايستند، بلكه بيرحمانه حملات خود را به طور مداوم بر آنها ادامه مى دهند» (وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ في الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ).

«اِخْوان» كنايه از شياطين است و ضمير «هُمْ» به مشركان و گنهكاران باز مى گردد، چنان كه در آيه 27 سوره «اسراء» مى خوانيم: إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينَ: «تبذير كنندگان برادران شيطانند»!

«يَمُدُّونَهُمْ» از ماده «اِمداد» به معنى كمك دادن و ادامه دادن و افزودن است، يعنى پيوسته آنها را به اين راه مى كشانند و پيش مى روند.

جمله «لا يُقْصِرُونَ» به معنى اين است كه شياطين در گمراه ساختن آنها از هيچ چيز كوتاهى نمى كنند.

* * *

سپس حال جمعى از مشركان و گنهكاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى گويد: هنگامى كه آيات قرآن را براى آنها بخوانى آن را تكذيب مى كنند «و هنگامى كه آيه اى براى آنها نياورى و در نزول وحى تأخير افتد مى گويند: پس اين آيات چه شد؟ چرا از پيش خود آنها را تنظيم نمى كنى؟ مگر همه اينها وحى آسمانى است»؟ (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَة قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها).(5)

«اما به آنها بگو: من تنها از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى مى كنم، و جز آنچه خدا نازل مى كند، چيزى نمى گويم» (قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي).

و مى افزايد: «اين قرآن و آيات نورانيش وسيله بيدارى و بينائى از طرف پروردگار است، كه به هر انسان آماده اى ديد و روشنائى و نور مى دهد» (هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ).

«و مايه هدايت و رحمت براى افراد با ايمان و آنها كه در برابر حق تسليمند مى باشد» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ).

ضمناً از اين آيه روشن مى شود همه سخنان و كردار پيامبر(صلى الله عليه وآله) از وحى آسمانى سرچشمه مى گيرد و آنها كه غير از اين مى گويند، از قرآن بيگانه اند.

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر درباره معنى «عَفْو» به جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 219 سوره «بقره» مراجعه شود.

2 ـ آل عمران، آيه 159.

3 ـ «يَنْزَغَنَّكَ» از ماده «نَزْغ» (بر وزن نزع) به معنى ورود در كارى، به قصد افساد و يا تحريك بر آن است.

4 ـ با توجه به اين كه اين جلد پيش از پيروزى انقلاب و دربحران هاى دوران انقلاب نوشته شده، عبارت بالا اشاره به وضع موجود كشور ما نيز بوده، ولى پس از پيروزى انقلاب وضع بالا با گذشته تفاوت بسيار كرده است.   14 / 11 / 1383

5 ـ «اِجْتِباء» از ماده «جِبايَت» در اصل به معنى جمع كردن آب در حوض و مانند آن است، و از اين جهت حوض، «جابِيَة» گفته مى شود، جمع آورى خَراج را نيز «جِبايَت» مى گويند.

سپس به جمع آورى كردن چيزى به عنوان انتخاب «اِجْتِباء» گفته شده است، و جمله «لَو لاَ اجْتَبَيْتَها» به معنى چرا انتخاب نكردى است.

 

نكته:

جامع ترين آيه اخلاقى

از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده كه در قرآن مجيد، آيه اى جامع تر در مسائل اخلاقى از آيه فوق (آيه نخست) نيست.(1)

بعضى از دانشمندان، در تفسير اين حديث، چنين گفته اند: اصول فضائل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى كه «عقل»، «غضب» و «شهوت» است در سه قسمت خلاصه مى شود.

فضائل عقلى كه نامش «حكمت» است، و در جمله: وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ: «به نيكى ها و شايستگى ها دستور ده» خلاصه شده.

و فضائل نفسى در برابر طغيان و شهوت كه نامش «عفت» است و در: «خُذِ الْعَفْوَ» خلاصه گرديده.

و تسلط بر نفس در برابر قوه غضبيه كه نامش «شجاعت» است، در: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِيْنَ» منعكس گرديده است.

حديث فوق را خواه به صورتى كه مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسير كنيم، و خواه به صورت شرائط رهبر كه ما عنوان كرديم، تفسير شود، اين واقعيت را بيان مى كند كه جمله هاى كوتاه و فشرده آيه فوق، متضمن يك برنامه جامع و وسيع و كلى در زمينه هاى اخلاقى و اجتماعى است، به طورى كه مى توان همه برنامه هاى مثبت و سازنده و فضائل انسانى را در آن پيدا كرد، و به گفته بعضى از مفسران، اعجاز قرآن در شكل «فشرده گوئى» آميخته با وسعت و عمق معنى، در آيه فوق كاملاً منعكس است.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه مخاطب در آيه گر چه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است ولى همه امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.

و نيز توجه به اين نكته لازم است كه در آيات فوق، هيچ مطلبى كه مخالف مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد; زيرا پيامبران و معصومان هم در برابر وسوسه هاى شيطان بايد خود را به خدا بسپارند و هيچ كس از لطف و حمايت خدا در برابر وساوس شياطين و نفس بى نياز نيست، حتى معصومان.

در بعضى از روايات نقل شده: هنگامى كه نخستين آيه فوق نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جبرئيل درباره آن توضيح خواست (كه چگونه با مردم مدارا و ترك سختگيرى كند؟).

جبرئيل گفت: نمى دانم بايد از آن كه مى داند سؤال كنم، سپس بار ديگر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، گفت:

يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تُعْطِى مِنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلَ مِنْ قَطَعَكَ:

«اى محمّد! خداوند به تو دستور مى دهد از آنها كه به تو ستم كرده اند (به هنگامى كه قدرت پيدا كردى) انتقام نگيرى و گذشت نمائى، و به آنها كه تو را محروم ساخته اند، عطا كنى، و به آنها كه از تو بريده اند پيوند برقرار سازى».(2)

و در حديث ديگرى نقل شده: هنگامى كه آيه نخست نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد در برابر جاهلان تحمل كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت:

پروردگارا! با وجود خشم و غضب، چگونه مى توان تحمل كرد؟

آيه دوم نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: در چنين هنگامى خود را به خدا بسپارد.(3)

ذكر اين نكته نيز مناسب است كه عين آيه دوم مورد بحث در سوره «فصلت» آيه 36 آمده است، تنها تفاوتى كه دارد به جاى «اِنَّهُ سَمِيْعٌ عَلِيْمٌ»، «اِنَّهُ هُوَ السَّمِيْعُ الْعَلِيْمُ» مى باشد.

* * *

 

 

204وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

205وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الاصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ

206إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ

 

ترجمه:

204 ـ هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد; شايد مشمول رحمت خدا شويد!

205 ـ پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن! و از غافلان مباش!

206 ـ قطعاً آنها كه (در مقام قرب) نزد پروردگار تو هستند، (هيچ گاه) از عبادتش تكبر نمىورزند، و او را تسبيح مى گويند، و برايش سجده مى كنند.


1 ـ در «بحار الانوار»، جلد 68، صفحه 426، حديثى بدين مضمون وارد شده: «...اِنَّ مَكارِمَ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ فِى ثَلاثَةِ أَحْرُف مِنْ كِتابِ اللّهِ خُذِ الْعَفْوَ وَ أمر بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِيْنَ...».

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 72، صفحه 243 ـ «عوالى اللئالى»، جلد 2، صفحه 137، انتشارات سيّد الشهداء، قم، 1405 هـ ق.

3 ـ نويسنده «المنار» حديث فوق را تحت عنوان: رُوِىَ عَنْ جَدِّنَا الاِمامِ جَعْفَر ال صّادِقِ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ: «از جدّ ما امام صادق(عليه السلام) نقل شده» در جلد 9، صفحه 538 آورده است.

برخى كتب، اين حديث را از «عبد الرحمان بن زيد بن أسلم» نقل كرده اند:

«جامع البيان»، جلد 9، صفحه 208، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «زاد المسير»، جلد 3، صفحه 209، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1407 هـ ق ـ «فتح القدير» شوكانى، جلد 2، صفحات 279 و 281، عالم الكتب.

 

تفسير:

به هنگام شنيدن تلاوت قرآن خاموش باشيد

اين سوره (سوره اعراف) با بيان عظمت قرآن آغاز شده، و با آيات مورد بحث كه آن هم از قرآن سخن مى گويد، پايان مى پذيرد، هر چند بعضى از مفسران براى نزول نخستين آيه مورد بحث، شأن نزول هائى ذكر كرده اند از جمله اين كه:

«ابن عباس» و جمع ديگرى گفته اند: مسلمانان در آغاز كار، گاهى در نماز صحبت مى كردند، و گاهى شخص تازه وارد، به هنگامى كه نماز را شروع مى كرد، از ديگران سؤال مى كرد، چند ركعت نماز خوانده ايد؟ آنها هم جواب مى دادند فلان مقدار، آيه بالا نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.(1)

و نيز از «زُهرى» نقل شده: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن تلاوت مى كرد، جوانى از انصار همراه او بلند قرآن مى خواند، آيه نازل شد و از اين كار نهى كرد.(2)

به هر صورت، قرآن در آيه فوق دستور مى دهد: «هنگامى كه قرآن تلاوت مى شود، با توجه به آن گوش دهيد و ساكت باشيد ، شايد مشمول رحمت خدا گرديد» (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).

«أَنْصِتُوا» از ماده «اِنْصات» به معنى سكوت توأم با گوش فرا دادن است.

در اين كه آيا اين سكوت و استماع، به هنگام قرائت قرآن در تمام موارد است؟

يا منحصر به وقت نماز و هنگام قرائت امام جماعت؟

و يا به هنگامى كه امام در خطبه نماز جمعه تلاوت قرآن مى كند؟

در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و احاديث مختلفى در كتب حديث و تفسير در اين زمينه نقل شده است.

آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود اين است كه: اين حكم، عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معينى نيست.

ولى روايات متعددى كه از پيشوايان اسلام نقل شده به اضافه اجماع و اتفاق علماء بر عدم وجوب استماع در همه حال، دليل بر اين است كه اين حكم به صورت كلى يك حكم استحبابى است، يعنى شايسته و مستحب است كه در هر كجا و در هر حال كسى قرآن را تلاوت كند، ديگران به احترام قرآن سكوت كنند و گوش جان فرا دهند، پيام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گيرند، زيرا قرآن تنها كتاب قرائت نيست، بلكه كتاب فهم و درك و سپس عمل است، اين حكمِ مستحب به قدرى تأكيد دارد كه در بعضى از روايات از آن تعبير به واجب شده است.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: يَجِبُ الاِنْصاتُ لِلْقُرْآنِ فِى الصَّلوةِوَ فِى غَيْرِها وَ اِذْا قُرِءَ عِنْدَكَ الْقُرْآنُ وَجَبَ عَلَيْكَ الاِنْصاتُ وَ الاِسْتِماعُ:

«واجب است در نماز و غير نماز به هنگام شنيدن قرآن سكوت و استماع كرد و هنگامى كه نزد تو قرآن خوانده شود، سكوت كردن و گوش فرا دادن لازم است».(3)

حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود: اگر امام جماعت مشغول قرائت باشد و فرد ديگرى، آيه اى از قرآن تلاوت كند، مستحب است سكوت كند تا او آيه را پايان دهد، سپس امام قرائت را تكميل كند، چنان كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: على(عليه السلام) در نماز صبح بود و «ابن كَوّا» (همان مرد منافق تيره دل) در پشت سر امام(عليه السلام) مشغول نماز بود، ناگاه در نماز اين آيه را تلاوت كرد:

وَ لَقَدْ أُوحِىَ اِلَيْكَ وَ اِلَى الَّذِيْنَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِيْنَ: «به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود و از زيانكاران خواهى بود!»(4)

و هدفش از خواندن آيه اين بود كه به طور كنايه به على(عليه السلام) احتمالاً در مورد قبول حكميت در ميدان «صفين» اعتراض كند.

اما با اين حال امام(عليه السلام) براى احترام قرآن سكوت كرد، تا وى آيه را به پايان رسانيد، سپس امام(عليه السلام) به ادامه قرائت نماز بازگشت.

«ابن كَوّا» كار خود را دو مرتبه تكرار كرد، باز امام(عليه السلام) سكوت كرد.

«ابن كَوّا» براى سومين بار آيه را تكرار نمود، و على(عليه السلام) مجدداً به احترام قرآن سكوت كرد.

سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: فَاْصِبْر اِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لايَسْتَخِفَنَّكَ الَّذِيْنَ لايُؤْمِنُونَ: «اكنون كه چنين است صبر پيشه كن كه وعده خدا حق است; و هرگز كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين نسازند (و از راه منحرف نكنند)!».(5)-(6)

اشاره به اين كه مجازات دردناك الهى در انتظار منافقان و افراد بى ايمان است و در برابر آنها بايد تحمل و حوصله به خرج داد، سرانجام امام(عليه السلام)سوره را تمام كرده و به ركوع رفت.

از مجموع اين بحث روشن مى شود استماع و سكوت به هنگام شنيدن آيات قرآن كار بسيار شايسته اى است ولى به طور كلى واجب نيست، و شايد علاوه بر اجماع و روايات جمله: لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: «شايد مشمول رحمت خدا بشويد» نيز اشاره به مستحب بودن اين حكم باشد.

تنها موردى كه اين حكم الهى شكل وجوب به خود مى گيرد موقع نماز جماعت است كه مأموم به هنگام شنيدن قرائت امام، بايد سكوت كند و گوش فرا دهد، حتى جمعى از فقهاء اين آيه را دليل بر سقوط قرائت حمد و سوره از مأموم دانسته اند.

از جمله رواياتى كه دلالت بر اين حكم دارد حديثى است كه از امام باقر(عليه السلام)نقل شده كه فرمود:

وَ اِذا قُرِءَ الْقُرْآنُ فِى الْفَرِيْضَةِ خَلْفَ الاِمامِ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: «هنگامى كه قرآن در نماز فريضه و پشت سر امام خوانده مى شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد شايد مشمول رحمت الهى شويد».(7)

و اما در مورد كلمه لَعَلَّ: «شايد» كه در اين گونه موارد به كار مى رود، سابقاً هم اشاره كرده ايم كه منظور اين است: براى اين كه مشمول رحمت خدا شويد، تنها سكوت و گوش فرا دادن كافى نيست، شرائط ديگرى از جمله عمل به آن دارد.

ذكر اين نكته نيز به مورد است كه فقيه معروف «فاضل مقداد» در كتاب «كنز العرفان» تفسير ديگرى براى آيه ذكر كرده است و آن اين كه:

«مراد از آن، شنيدن آيات قرآن، درك مفاهيم آن و پى بردن به معجزه بودنش مى باشد.

ذكر اين تفسير شايد به خاطر آن است كه: در آيه قبل، گفتگو از مشركان بود كه آنها درباره نزول قرآن بهانه جوئى مى كردند، قرآن به آنها مى گويد: خاموش شويد و گوش فرا دهيد تا حقيقت را دريابيد».(8)

هيچ مانعى ندارد مفهوم آيه فوق را آن چنان وسيع بدانيم كه مسلمان و كافر همه را در بر گيرد، غير مسلمانان بايد بشنوند و سكوت كنند و در آن بينديشند تا ايمان بياورند و مشمول رحمت خدا شوند، مسلمانان هم بايد گوش فرا دهند و مفاهيم آن را دريابند و به آن عمل كنند، تا رحمت خدا آنها را نيز فرا گيرد; زيرا قرآن كتاب ايمان و علم و عمل است براى همگان نه براى يك گروه معين!

* * *

در آيه بعد، براى تكميل دستور فوق، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان مى دهد: (توجه داشته باشيد اين يك حكم عمومى است اگر چه روى سخن در آن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)شده همانند بسيارى ديگر از تعبيرات قرآن) «پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَةً).(9)

آنگاه اضافه مى كند: «و آهسته و آرام نام او را بر زبان بياور» (وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ).

و اين كار را همواره «صبحگاهان و شامگاهان تكرار كن» (بِالْغُدُوِّ وَ الآصالِ).

«آصال» جمع «اصيل» به معنى نزديك غروب و شامگاه است.

«و هرگز از غافلان و بى خبران از ياد خدا مباش» (وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلينَ).

ياد خدا در همه حال و در هر روز، در صبحگاهان و شامگاهان مايه بيدارى دل ها و كنار رفتن ابرهاى تاريك غفلت از دل آدمى است.

ياد خدا همچون باران بهارى است كه چون بر دل ببارد گل هاى بيدارى، توجه، احساس مسئوليت، روشن بينى و هر گونه عمل مثبت و سازنده اى را مى روياند.

* * *

سپس با اين سخن سوره را پايان مى دهد كه نه تنها شما بايد در همه حال به ياد خدا باشيد، «فرشتگان مقرب پروردگار و آنها كه در مقام قرب، نزد پروردگار تواند هيچ گاه از عبادت او تكبر نمىورزند، و همواره تسبيح او مى گويند و ذات پاكش را از آنچه شايسته مقام او نيست منزه مى شمارند و در پيشگاه او سجده مى نمايند» (إِنَّ الَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ).

كلمه: عِنْدَ رَبِّكِ: «آنها كه نزد پروردگار تواند» به معنى قرب مكانى نيست; زيرا خداوند مكانى ندارد، بلكه اشاره به قرب مقامى است، يعنى آنها با آن همه موقعيت و مقام، باز در بندگى و ياد خدا و سجده و تسبيح كوتاهى ندارند، شما هم بايد كوتاهى نكنيد.

به هنگام تلاوت آيه فوق، سجده كردن مستحب است، ولى بعضى از اهل تسنن مانند پيروان «ابوحنيفه» آن را واجب مى شمرند.

* * *

بار الها! قلب ما را به نور ياد خودت روشن فرما همان روشنائى كه در پرتو آن، راه خويش را به سوى حقيقت بگشائيم و از آن در به پاداشتن پرچم حق و پيكار با ظالمان و ستمگران و درك مسئوليت ها و انجام رسالت ها مدد گيريم!(10)

 

 

 

 

پايان سوره اعراف(11)

 


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «جامع البيان» (تفسير طبرى)، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 156، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

ـ «جامع البيان» (تفسير طبرى)، جلد 9، صفحه 110، ذيل آيه مورد بحث ـ «درّ المنثور»، جلد 3،
صفحه 156، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 57 (صفحه 627، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق)، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 215، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 85، صفحه 108 و
جلد 89، صفحه 221 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 44، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

4 ـ زمر، آيه 65.

5 ـ روم، آيه 60.

6 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 56 (صفحه 627، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق)، ذيل آيه مورد بحث ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 367، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 33، صفحات 344، 429 و 430.

7 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 57 (صفحه 627، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق)، ذيل آيه مورد بحث ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 1، صفحه 392، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 214 و جلد 8، صفحه 355، چاپ آل البيت ـ «مستدرك»، جلد 6، صفحه 479، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 86 و جلد 85، صفحات 21، 70 و 108 و جلد 89، صفحه 221 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 44، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «مستطرفات السرائر»، صفحه 585، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1411 هـ ق.

8 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 195.

9 ـ «تَضَرُّع» در اصل از ماده «ضَرْع» به معنى «پستان» گرفته شده و به كار كسى كه با نوك انگشتان شير مى دوشد تضرع مى گويند، سپس به معنى اظهار خضوع و تواضع آمده است.

10 ـ اين آيات معمولاً در ايام تبعيدى استاد و زمان درگيرى جدى ملت مسلمان ايران با رژيم پهلوى به رشته تحرير آمده است.

11 ـ تصحيح: 14 / 11 / 1383

 

محتواى سوره انفال

در هفتاد و پنج آيه اى كه سوره «انفال» را تشكيل مى دهد، مباحث بسيار مهمى مطرح شده است:

1 ـ به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله «انفال» و «غنائم» كه پشتوانه مهمى براى «بيت المال» محسوب مى گردد، اشاره شده است.

2 ـ صفات و امتيازات مؤمنان واقعى، و داستان جنگ بدر، يعنى نخستين برخورد مسلحانه مسلمانان با دشمنان، و حوادث عجيب و عبرت انگيزى كه در اين جنگ واقع شد.

3 ـ قسمت قابل ملاحظه اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى گير دشمن.

4 ـ جريان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و داستان آن شب تاريخى (لَيْلَةُ الْمَبِيْتِ).

5 ـ وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام.

6 ـ چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام.

7 ـ حكم خمس و چگونگى تقسيم آن.

8 ـ لزوم آمادگى رزمى، سياسى و اجتماعى براى جهاد در هر زمان و مكان.

9 ـ برترى نيروهاى معنوى مسلمانان بر دشمن على رغم كمبود ظاهرى نفرات آنها.

10 ـ حكم اسيران جنگى و طرز رفتار با آنها.

11 ـ هجرت كنندگان و آنها كه هجرت نكرده اند.

12 ـ مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها.

و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده ديگر.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در پاره اى از روايات، فضيلت بسيارى براى تلاوت اين سوره وارد شده، مانند روايتى كه از امام صادق(عليه السلام) به ما رسيده، كه فرمود:

مَنْ قَرَءَ الأَنْفالَ وَ بَرائَةً فِى كُلِّ شَهْر لَمْ يَدْخُلْهُ نِفاقٌ أَبَداً وَ كانَ مِنْ شِيْعَةِ أَمِيْرِ الْمُؤْمِنِيْنَ(عليه السلام) حَقّاً وَ يَأْكُلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنْ مَوائِدِ الْجَنَّةِ مَعَهُمْ حَتّى يَفْرُغَ النّاسُ مِنَ الْحِسابِ:

«كسى كه سوره «انفال» و «برائت» را در هر ماه بخواند، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على(عليه السلام) خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى همراه آنها بهره مى گيرد، تا مردم از حساب خويش فارغ شوند».(1)

همان طور كه سابقاً هم اشاره شد، فضائل سوره هاى قرآن و پاداش هاى بزرگى كه به تلاوت كنندگان وعده داده شده، تنها در پرتو خواندن الفاظ آن به دست نمى آيد، بلكه خواندن مقدمه اى است براى انديشه، و انديشه وسيله اى است براى فهم، و فهم مقدمه اى است براى عمل.

و از آنجا كه در سوره «انفال» و «برائت» صفات منافقان و همچنين مؤمنان راستين تشريح شده آنها كه آن را بخوانند و در زندگى خود پياده كنند هيچ گاه گرفتار روح نفاق نخواهند شد.

و همچنين از آنجا كه در اين دو سوره به صفات مجاهدان راستين و گوشه اى از فداكارى هاى سرور مجاهدان على(عليه السلام) اشاره شده آنها كه محتويات اين دو سوره را درك و اجرا نمايند از شيعيان راستين اميرمؤمنان(عليه السلام) خواهند بود.

* * *

 

 

 

1يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفالِ قُلِ الأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ از تو درباره انفال (غنائم،) سؤال مى كنند; بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است; پس، از (مخالفت) خدا بپرهيزيد! و خصومت هائى را كه در ميان شماست، آشتى دهيد! و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد!

 

شأن نزول:

از «ابن عباس» چنين نقل شده: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روز جنگ «بدر» براى تشويق جنگجويان اسلام، جوائزى تعيين كرد; مثلاً فرمود:

كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد، اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد سربازان جوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يك مسابقه افتخارآميز با سرعت به سوى هدف بشتابند.

ولى پيرمردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند، هنگامى كه جنگ «بدر» پايان پذيرفت، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شتافتند، اما پيرمردان به آنها گفتند: ما نيز سهمى داريم; زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد، حتماً به سوى ما مى آمديد، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه فوق نازل شد و صريحاً غنائم را متعلق به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد با آن رفتار كند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم آن را به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد، و دستور داد: ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود.(2)


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 516، ذيل آيه مورد بحث ـ «مستدرك»، جلد 4، صفحه 340، چاپ آل البيت ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 250، چاپ آل البيت (با تفاوت) ـ «مصباح كفعمى»، صفحه 440 (با اندكى تفاوت)، انتشارات رضى قم، 1405 هـ ق.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 211.

 

تفسير:

اصلاح ذات البين

همان گونه كه در شأن نزول خوانديم آيه فوق پس از جنگ «بدر» نازل شده و پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى فرمايد: «از تو درباره انفال سؤال مى كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفالِ).

«بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است» (قُلِ الأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ).

بنابراين، «تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد»! (فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ).

و مى افزايد: «و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد» (وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ).

يعنى: ايمان، تنها با سخن نيست، بلكه جلوه گاه ايمان، اطاعت بى قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، نه تنها در غنائم جنگى در همه چيز بايد گوش به فرمان و تسليم اوامر آنها باشيد.

* * *

نكته ها:

1 ـ انفال چيست؟

«انفال» در اصل از ماده «نَفْل» (بر وزن نفع) به معنى زيادى است، و اين كه به نمازهاى مستحب «نافِلَه» گفته مى شود، به اين دليل است كه اضافه بر واجبات است، و همچنين اگر «نوه» را «نافله» مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود، «نَوْفَل» به كسى گفته مى شود كه بخشش زياد داشته باشد.

و اگر به غنائم جنگى نيز «انفال» گفته شده است، يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجويان مى افتد، در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود ندارد.

و يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر دشمن مى جنگند، نه براى غنيمت، بنابراين غنيمت يك موهبت اضافى است كه به دست آنها مى افتد.

* * *

2 ـ ثروت هاى عمومى

گر چه آيه فوق در زمينه غنائم جنگى وارد شده است، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است، و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود، به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهل بيت(عليهم السلام)به ما رسيده مى بينيم مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) چنين مى خوانيم:

إِنَّها ما أُخِذَ مِنْ دارِ الْحَرْبِ مِنْ غَيْرِ قِتال كَالَّذِى انْجَلى عَنْها أَهْلُها وَ هُوَ الْمُسَمّى فَيْئاً وَ مِيْراثُ مَنْ لا وارِثَ لَهُ، وَ قَطائِعُ الْمُلُوكِ إِذا لَمْ تَكُنْ مَغْصُوبَةً وَ الآجامُ، وَ بُطُونُ الأَوْدِيَةِ، وَ الْمَواتُ، فَإِنَّها لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ لِمَنْ قامَ مَقامَهُ يَصْرِفُهُ حَيْثُ يَشاءُ مِنْ مَصالِحِهِ وَ مَصالِحِ عِيالِهِ:

«انفال، اموالى است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود،

همچنين سرزمينى كه اهلش آن را ترك كرده و از آن هجرت مى كنند ـ كه فَيْىء ناميده مى شود ـ

و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد،

و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن بخشيده باشند ـ در صورتى كه غصبى نباشد و صاحب آن شناخته نشود ـ

و بيشه زارها، جنگل ها، درّه ها و سرزمين هاى موات،

همه اينها انفال است و از آنِ خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام او است، آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد».(1)

گر چه همه غنائم جنگى در حديث بالا نيامده است، ولى در حديث ديگرى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: إِنَّ غَنائِمَ بَدْر كانَتْ لِلْنَّبِىِّ خاصَّةً فَقَسَّمَها بَيْنَهُمْ تَفَضُّلاً مِنْهُ:

«غنائم بدر مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد».(2)

از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم: مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قائم مقام او است، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد.

منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى كه با پيكار، به دست سربازان مى افتد، قانون اسلام ـ چنان كه در همين سوره شرح خواهيم داد ـ بر اين قرار گرفته كه چهار پنجمِ آن را به عنوان تشويق و جبران گوشه اى از زحمات جنگجويان به آنها داده شود، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى كه ذيل آيه 41 اشاره خواهد شد مصرف گردد.

و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل، ملك حكومت اسلامى است و بخشيدن چهار پنجمِ آن به جنگجويان به عنوان عطيّه و تفضّل است (دقت كنيد).

* * *


1 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 254 ـ «عوالى اللئالى»، جلد 2، صفحه 78، انتشارات سيّد الشهداء قم، 1405 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 210 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «كنز العرفان»، جلد 1، صفحه 254 ـ «عوالى اللئالى»، جلد 2، صفحه 79، انتشارات سيد الشهداء قم، 1405 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 211 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

3 ـ عدم تفاوت اين آيه و آيه خمس

ممكن است تصور شود كه: آيه فوق (بنا بر اين كه غنائم جنگى را نيز شامل شود) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مى گويد: «تنها يك پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساير مصارف است» منافات دارد; زيرا مفهوم آن اين است كه: چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است.

ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) است، و اين يك نوع بخشش و تفضل مى باشد كه چهار پنجم آن را در اختيار جنگجويان مى گذارند.

و به تعبير ديگر: حكومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مى كند و به اين ترتيب هيچ گونه منافاتى باقى نمى ماند.

و از اينجا نيز روشن مى شود: آيه خمس ـ آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند ـ آيه انفال را نسخ نمى كند، بلكه هر دو به قوت خود باقى هستند.

* * *

4 ـ قطع ريشه اختلاف

همان گونه كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره، نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر(صلى الله عليه وآله)قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد.

اصولاً «اصلاح ذات البين»، ايجاد تفاهم و زدودن كدورت ها و دشمنى ها و تبديل آن به صميميت و دوستى، يكى از مهم ترين برنامه هاى اسلامى است.

«ذات» به معنى «خلقت و بنيه و اساس» چيزى است، و «بين» به معنى حالت ارتباطى و پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است، بنابراين «اصلاح ذات البين» به معنى اصلاح اساس ارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است.

در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است، امير مؤمنان على(عليه السلام) در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود:

إِنِّى سَمِعْتُ جَدَّكُما رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: صِلاحُ ذاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عامَّةِ الصَّلوةِ وَ الصِّيامِ: «من از جدّ شما پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه (مستحب) هم برتر است».(1)

در كتاب «كافى» از امام صادق(عليه السلام)چنين نقل شده كه: صَدَقَةٌ يُحِبَّهُا اللّهُ إِصْلاحٌ بَيْنَ النّاسِ إِذا تَفاسَدُوا وَ تَقارُبٌ بَيْنَهُمْ إِذا تَباعَدُوا:

«عطيه و بخششى را كه خداوند دوست مى دارد اصلاح بين مردم است هنگامى كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامى كه از هم دور شوند».(2)

و نيز در همان كتاب از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه به «مفضّل» (يكى از ياران خود) فرمود: إِذا رَأَيْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ مِنْ شِيعَتِنا مُنازَعَةً فَافْتَدِها مِنْ مالِى:

«هنگامى كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اى ببينى (كه مربوط به امور مالى است) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)!3

و به همين دليل، در يكى ديگر از روايات مى خوانيم: مفضّل روزى دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد، سپس به آنها گفت: بدانيد اين، از مال من نبود، بلكه امام صادق(عليه السلام) به من دستور داده است در اين گونه موارد با استفاده از سرمايه امام، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم.(4)

علت اين همه تأكيد در زمينه اين مسأله اجتماعى با كمى دقت روشن مى شود; زيرا عظمت، توانائى و قدرت و سربلندى يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست.

اگر مشاجره ها و اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجاً در دل ها نفوذ مى كند، و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد: جمعى آسيب پذير، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن.

و حتى ميان چنين جمعيتى بسيارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد.

به همين دليل بعضى از مراحل اصلاح ذات البين شرعاً واجب و حتى استفاده از امكانات بيت المال براى تحقق بخشيدن به آن مجاز است و بعضى از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤكد است.

* * *

  2إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

3الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ

4أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ

 

ترجمه:

2 ـ مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دل هاشان ترسان مى گردد; و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود، ايمانشان فزون تر مى گردد; و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.

3 ـ آنها كه نماز را بر پا مى دارند; و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند.

4 ـ (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند; براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است; و براى آنها، آمرزش و روزى بى نقص و عيب است.


1 ـ «نهج البلاغه»، نامه شماره 47 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 6، صفحه 121، و جلد 17، صفحه 5، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 42، صفحات 248 و 256، و جلد 72، صفحه 24 ـ «كافى»، جلد 7، صفحه 51، دار الكتب الاسلامية ـ «مستدرك»، جلد 13، صفحات 441 و 442، چاپ آل البيت ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 4، صفحه 190، انتشارات جامعه مدرسين قم،
1413 هـ ق ـ «روضة الواعظين»، جلد 1، صفحه 136، انتشارات رضى قم.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 209، باب اصلاح بين الناس، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 439، چاپ آل البيت ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحه 263، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 44 ـ «امالى مفيد»، صفحه 12، كنگره شيخ مفيد قم، 1413 هـ ق ـ «مشكاة الانوار»، صفحه 190، كتابخانه حيدريه، نجف، 1385 هـ ق.

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 209، باب اصلاح بين الناس، حديث 3، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 440، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 44.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 209، باب اصلاح بين الناس، حديث 4، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 440، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 45.

 

تفسير:

پنج صفت ويژه مؤمنان

در آيه گذشته به تناسب گفتگوئى كه در امر غنائم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا، پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفاتِ «مؤمنانِ راستين و حقيقى» در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان شده است.

در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه روحانى، معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه عملى و خارجى.

سه قسمت اول عبارتند از: «احساس مسئوليت»، «تكامل ايمان» و «توكّل».

و دو قسمت ديگر عبارتند از: «ارتباط با خدا» و «ارتباط و پيوند با خلق خدا».

نخست، مى فرمايد: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دل هاى آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ترسان مى گردد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ).

«وَجَل» همان حالت خوف و ترسى است كه به انسان دست مى دهد و سرچشمه آن يكى از اين دو چيز است:

گاهى به خاطر درك مسئوليت ها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد.

و گاهى به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است.

توضيح اين كه: گاه مى شود انسان به ديدن شخص بزرگى كه راستى از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مى رود.

شخص ديداركننده گاهى آن چنان تحت تأثير مقام پر عظمت او قرار مى گيرد، كه احساس يك نوع وحشت در درون قلب خويش مى نمايد، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مى كند و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نمايد، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و كار خلافى نيز از اين شخص سرنزده است، اين نوع ترس، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است.

قرآن مجيد مى گويد: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ: «اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، خاشع و ترسان و از خوف خدا شكافته مى شد».(1)

و نيز مى خوانيم: إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ: «تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مى ترسند».(2)

و به اين ترتيب، پيوندى ميان آگاهى و خوف، همواره برقرار است، بنابراين اشتباه است، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليت ها بدانيم.

آنگاه، دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند: آنها همواره در مسير «تكامل» پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند، «و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود» (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْآياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً).

نمو و تكامل، خاصيت همه موجودات زنده است، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبى مرگ قرار گرفته، مؤمنان راستين، ايمانى زنده دارند، كه نهالش با آبيارى از آيات خدا روز به روز نمو بيشتر و گل ها و شكوفه ها و ميوه هاى تازه ترى پيدا مى كند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند، و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود.

سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكّل مى كنند» (وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

افق فكرشان آن چنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارند، آنها آب را از سرچشمه مى گيرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند، از اقيانوس بى كران عالم هستى، از ذات پاك پروردگار مى خواهند، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند، و تكيه گاهشان تنها خدا است.

اشتباه نشود! مفهوم توكّل آن چنان كه بعضى از تحريف كنندگان پنداشته اند، چشم پوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نيست، بلكه مفهومش خودسازى و بلندنظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكّل بر خدا است; زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است.

* * *

پس از ذكر اين سه قسمت از صفات روحانى و نفسانىِ مؤمنان راستين، مى گويد: آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكّل، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا «آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند» (الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).

تعبير به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار هميشه و در همه جا بر پا باشد.

و تعبير: مِمّا رَزَقْناهُمْ: «از آنچه به آنها روزى داده ايم» تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادّى و معنوى را در بر مى گيرد، آنها نه تنها از اموالشان كه از علم و دانششان، از هوش و فكرشان، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، موقعيت و مقام والا و پاداش هاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى كند.

نخست مى گويد: «مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً).

سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند:

مى فرمايد: «آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ).

درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد.(3)

به علاوه آنها «مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد» (وَ مَغْفِرَةٌ).

«و روزى هاى كريم; يعنى مواهب بزرگ، مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست در انتظارشان مى باشد» (وَ رِزْقٌ كَريمٌ).

به راستى ما مسلمانان كه دم از اسلام مى زنيم و گاهى آن چنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مى دانيم كه از روى نادانى گناه عقب ماندگى ها را به گردن اسلام و قرآن مى افكنيم;

آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤمنين راستين است در زندگى خود پياده كنيم، ضعف و زبونى و وابستگى به اين و آن را در پناه ايمان و توكّل از خود دور سازيم و هر روزى كه بر ما مى گذرد، در مرحله تازه اى از ايمان و آگاهى گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان، احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشيم، رابطه ما با خدا و خلق آن چنان قوى باشد كه از همه سرمايه هاى وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است؟!(4)

ذكر اين موضوع نيز لازم است، كه ايمان مراحلى دارد و درجاتى، ممكن است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعيف باشد كه جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد، و با بسيارى از آلودگى ها نيز بسازد.

ولى يك ايمان راسخ و حقيقى و محكم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود.

و اين كه بعضى ها عمل را جزء ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است.

* * *

 

 

 

5كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ

6يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ

 

ترجمه:

5 ـ همان گونه كه خدا تو را به حق از خانه (به سوى ميدان بدر،) بيرون فرستاد، در حالى كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند.

6 ـ آنها پس از روشن شدن حق، باز با تو مجادله مى كردند; (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود، كه) گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند!


1 ـ حشر، آيه 21.

2 ـ فاطر، آيه 28.

3 ـ براى توضيح بيشتر در مورد «دَرَجَه و دَرَجات» به جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 163 سوره «آل عمران» مراجعه فرمائيد.

4 ـ به خاطر داشته باشيم كه اين جلد در دوران تبعيد و مبارزه با طاغوت نوشته شده و هنوز شرايط عصر طاغوت حاكميت داشته است.

 

تفسير:

ناخشنودى مؤمنان از پيش آمد جنگ

در نخستين آيه از اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم «بدر» تا حدى ناراضى بودند، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مى گويد:

اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است، همان گونه كه اصل جنگ «بدر» كه فعلاً گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت.

بنابراين، نبايد با ديد محدود خود، احكام الهى را ارزيابى كنيد، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتائج نهائى بهره مند شويد.

در آيه نخست مى فرمايد: اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر، «همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در «مدينه» به حق بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَلَكارِهُونَ).

كلمه «بِالْحَقِّ» اشاره به اين است كه اين فرمان خروج، طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت و نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.

* * *

و در دومين آيه مى افزايد: «اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر مرتباً با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است، ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند» (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ).

و آن چنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه «گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند» (كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْيَنْظُرُونَ).

ولى حوادث بعد، نشان داد: آنها چقدر گرفتار اشتباه، ترس و وحشت بى دليل بودند، و اين جنگ، چه پيروزى هاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد.

اما با ديدن چنين صحنه اى و آن پيروزى درخشان نمى بايست بعد از جنگ «بدر»، در مورد غنائم زبان به اعتراض گشايند.

دليل اين اعتراض را از تعبير: فَرِيْقاً مِنَ الْمُؤْمِنِيْنَ: «جمعى از مؤمنان» مى توان دريافت:

اوّلاً ـ اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.

و ثانياً ـ تنها عده محدودى اين چنين فكر مى كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اوامر او بودند و اعتراضى نداشتند.

* * *

 

 

 

7وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ

8لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

 

ترجمه:

7 ـ و (به ياد آريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى، يا لشكر مسلح قريش) نصيب شما خواهد بود; و شما دوست مى داشتيد كه كاروان (غير مسلح) براى شما باشد; ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت، و ريشه كافران را قطع كند; (از اين رو آن پيروزى بزرگ نصيبتان شد).

8 ـ تا حق را تثبيت كند، و باطل را از ميان بردارد، هر چند مجرمان كراهت داشته باشند.

 

قبل از تفسير بخوانيد!

غزوه بدر، نخستين درگيرى مسلحانه اسلام و كفر

در آيات گذشته اشاره اى به جنگ «بدر» شد، قرآن مجيد فرازهاى حساسى از آن را كه هر كدام يك دنيا آموزندگى در بر دارد در آيات مورد بحث و آيات آينده تشريح مى كند، تا مسلمانان اين حقايق را كه در گذشته نزديك تجربه كرده بودند براى هميشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگيرند.

براى روشن شدن تفسير اين آيات، و آيات آينده، قبلاً بايد فشرده اى از جريان اين جهاد اسلامى كه نخستين درگيرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و خون آشام بود، از نظر بگذرانيم، تا ريزه كارى ها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملاً روشن گردد.

طبق آنچه تاريخ نويسان، محدثان و مفسران آورده اند، غزوه «بدر» از اينجا آغاز شد كه:

«ابوسفيان» بزرگ «مكّه»، در رأس يك كاروان نسبتاً مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد، از «شام» به سوى «مدينه» باز مى گشت.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند; زيرا:

اوّلاً ـ با هجرت مسلمانان از «مكّه» به «مدينه» بسيارى از اموالشان به دست مكّيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد، و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند.

از اين گذشته، مردم «مكّه» در طى 13 سال اقامت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمين در آنجا كاملاً نشان داده بودند كه از هيچ گونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز شدند.

چنين دشمنى با هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» بى كار نخواهد نشست، و مسلماً نيروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسيج خواهد كرد، پس عقل و منطق ايجاب مى كند، مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند، و هم بنيه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خويشتن در آينده، تقويت كنند.

و اين اقدامى است، كه در همه برنامه هاى جنگى دنيا، در امروز و گذشته بوده و هست، و آنها كه بدون در نظر گرفتن اين جهات، سعى دارند حركت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى قافله قريش را در شكل يك نوع غارتگرى منعكس سازند يا افراد بى اطلاعى هستند، كه از ريشه هاى مسائل تاريخى اسلام بى خبرند، و يا مغرضانى كه سعى دارند واقعيت ها را دگرگون جلوه دهند.

به هر حال، «ابوسفيان» از يكسو به وسيله دوستان خود در «مدينه» از اين تصميم پيامبر(صلى الله عليه وآله) آگاه شد;

و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجارة به سوى «شام» مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به «مكّه» فرستاد، تا جريان را به اطلاع اهل «مكّه» برساند.

قاصد در حالى كه طبق توصيه «ابوسفيان» بينى شتر خود را دريده، گوش آن را بريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند، وارد «مكّه» شد، و فرياد برآورد: «اى مردم پيروزمند، كاروان خود را دريابيد! كاروان خود را دريابيد! بشتابيد و عجله كنيد اما باور نمى كنم به موقع برسيد; زيرا محمّد و افرادى كه از دين شما خارج شده اند براى تعرض به كاروان از «مدينه» بيرون شتافته اند».

در اين موقع خواب عجيب و وحشتناكى كه «عاتكه» دختر «عبدالمطلب» و عمه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديده بود دهان به دهان مى گشت و بر هيجان مردم مى افزود.

جريان خواب اين بود: او سه روز قبل در خواب ديده بود: شخصى فرياد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابيد و سپس اين منادى بر فراز كوه «ابوقبيس» رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حركت در آورد، اين قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به يكى از خانه هاى قريش اصابت كرد، و نيز از درّه «مكّه» سيلاب خون جارى شد.

هنگامى كه وحشت زده از خواب بيدار شد، و به برادرش «عباس» خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند.

اما هنگامى كه داستان اين خواب به گوش «ابوجهل» رسيد، گفت: اين زن، پيامبر دومى است كه در فرزندان «عبدالمطلب» ظاهر شده، قسم به بت هاى «لات» و «عُزّى» كه سه روز مهلت مى دهيم اگر اثرى از تعبير خواب او ظاهر نشد، نامه اى را در ميان خودمان امضاء مى كنيم كه «بنى هاشم» دروغگوترين طوائف عربند.

ولى روز سوم كه از اين خواب گذشت، همان روزى بود كه فرياد قاصد «ابوسفيان» همه «مكّه» را لرزان ساخت.

و از آنجا كه بسيارى از مردم «مكّه» در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان «مكّه» بودند با 700 شتر و 100 رأس اسب به حركت در آمدند، فرماندهى لشكر را «ابوجهل» بر عهده گرفت و به سرعت خود را به منطقه «بدر» رساندند.

از سوى ديگر «ابوسفيان» براى اين كه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسير خود را تغيير داد و به سرعت به سوى «مكّه» گام بر مى داشت.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با 313 نفر كه تقريباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين «بدر» ـ بين راه «مكّه» و «مدينه» ـ رسيده بود كه خبر تغيير مسير حركت سپاه قريش به او رسيد.

در اين هنگام، با ياران خود مشورت كرد كه: آيا به تعقيب كاروان «ابوسفيان» و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه دشمن آماده شود؟

جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند، و ترجيح مى دادند كاروان را تعقيب كنند.

دليل آنها هم اين بود كه ما به هنگام بيرون آمدن از «مدينه» به قصد مقابله با سپاه «مكّه» نبوديم و آمادگى رزمى براى درگيرى با آنها را نداريم در حالى كه آنها با پيش بينى قطعى و آمادگى كافى براى جنگ، به سوى ما مى آيند.

اين دودلى و ترديد در اين گروه، هنگامى افزايش يافت كه معلوم شد نفرات دشمن تقريباً بيش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهيزات آنها چندين برابر تجهيزات مسلمانان است.

ولى با همه اين حرف ها پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظر گروه اول را پسنديد، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند.

هنگامى كه دو سپاه با هم رو به رو شدند، دشمن نتوانست باور كند مسلمانان با آن نفرات و تجهيزات كم به ميدان آمده اند بلكه فكر مى كرد: قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگيرانه شروع كنند، از اين جهت، شخصى را براى تحقيق فرستادند، اما به زودى فهميدند جمعيت همان است كه ديده بودند.

از طرفى ـ همان طور كه گفتيم ـ جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه اى با آنها ندارد، صلاح نيست.

از طرف ديگر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعده خداوند تخلف ناپذير است، به خدا سوگند گويا محل كشته شدن ابوجهل و عده اى از سران قريش را با چشم خود مى بينم، سپس به مسلمانان دستور داد: در كنار چاه بدر فرود آيند (بدر، در اصل، نام مردى از قبيله جُهَيْنَه بود كه چاهى در آن سرزمين احداث كرد، بعداً آن چاه و آن سرزمين به نام سرزمين «بدر» و چاه «بدر» ناميده شد).

در اين گيرودار «ابوسفيان» توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد، و از طريق ساحل دريا (درياى احمر) از بيراهه به سوى «مكّه» با عجله بشتابد، و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه كاروان شما رهائى يافت، من فكر مى كنم مبارزه با محمّد در اين شرائط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد كه حساب او را خواهند رسيد.

ولى رئيس لشكر، «ابوجهل» به اين پيشنهاد تن در نداد، و به بت هاى بزرگ «لات» و «عُزّى» قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل «مدينه» آنها را تعقيب خواهيم كرد، اسيرشان مى كنيم و به «مكّه» مى آوريم تا صداى اين پيروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد.

سرانجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين «بدر» شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را گرفته و براى بازجوئى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند.

حضرت از آنها پرسيد: شما كيستيد؟

گفتند: غلامان قريشيم.

فرمود: تعداد لشكر چند نفر است؟

گفتند: اطلاعى از اين موضوع نداريم.

فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى كشند؟

گفتند: نُه تا ده شتر.

فرمود: جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).

محيط، محيطِ رعب آور و به راستى وحشتناكى بود، لشكر قريش كه با ساز و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند، خود را با حريفى رو به روى مى ديدند كه باورشان نمى آمد، با آن شرائط قدم به ميدان جنگ بگذارند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه مى ديد يارانش ممكن است، از وحشت شب به آرامى نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگيرند، طبق يك وعده الهى به آنها فرمود:

غم مخوريد اگر نفراتتان كم است، جمع عظيمى از فرشتگان آسمان به كمك شما خواهند شتافت، و آنها را كاملاً دلدارى داده به پيروزى نهائى كه وعده الهى بود، مطمئن ساخت به طورى كه آنها شب را به آرامى خوابيدند.

مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند، وضع ميدان «بدر» بود كه از شن هاى نرم ـ كه پاها در آن فرو مى رفت ـ پوشيده بود، در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد، و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن به طورى شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت.

خبر تازه اى كه به وسيله گزارشگران مخفى ـ كه از لشكر اسلام شبانه به كنار اردوگاه دشمن آمده بودند ـ دريافت شد و به سرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه: آنها گزارش دادند، لشكر قريش با آن همه امكانات، سخت بيمناكند گوئى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است.

فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند.

قبلاً پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماينده اى به ميان آنها فرستاد كه: من دوست ندارم شما نخستين گروهى باشيد كه مورد حمله ما قرار مى گيريد.

بعضى از سران قريش مايل بودند اين دستى را كه به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح كنند، ولى باز «ابوجهل» مانع شد.

بالاخره، آتش جنگ شعلهور گرديد. «حمزه» عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و «على»(عليه السلام)كه جوان ترين افراد لشكر بودند، و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنت آن روز بود، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند. روحيه دشمن باز ضعيف تر شد.

«ابوجهل» فرمان حمله عمومى صادر كرد، و قبلاً دستور داده بود آن دسته از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كه از اهل مدينهاند به قتل برسانند و مهاجرين «مكّه» را اسير كنند و براى انجام يك سلسله از تبليغات به «مكّه» آورند.

لحظات حساسى بود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان دستور داده بود: زياد به انبوه جمعيت نگاه نكنند، تنها به حريفان خود بنگرند، دندان ها را روى هم فشار دهند، سخن كمتر بگويند، از خداوند مدد بخواهند، از فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ در هر حال ـ سر نپيچند، و به پيروزى نهائى اميدوار باشند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: يا رَبِّ إِنْ تُهْلَكْ هذِهِ الْعِصابَةُ، لَمْ تُعْبَدْ: «بار پروردگارا! اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».

باد به شدت به سوى لشكر قريش مىوزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند، استقامت و پايمردى و دلاورى هاى آنها قريش را در تنگنا قرار داده بود، در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابوجهل در ميان آنها بود، كشته شدند و در خاك و خون غلطيدند و هفتاد نفر به دست مسلمانان اسير گشتند.

ولى مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند، و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت.(1)


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، از صفحه 121 تا 136، مؤسسه اسماعيليان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مجمع البيان»، جلد 4، از صفحه 521 تا 523، ذيل آيات مورد بحث (با اختصار و تلخيص و در پاره اى از موارد با توضيح).

 

تفسير:

تثبيت حق

اكنون كه چگونگى غزوه «بدر» را به طور فشرده دانستيم به تفسير آيات سوره باز مى گرديم، در نخستين آيه مورد بحث به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ «بدر» اشاره شده، مى فرمايد: «به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ).

اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ، تلفات و ناراحتى هاى ناشى از آن «دوست مى داشتيد كاروان، در اختيارتان قرار بگيرد، نه لشكر قريش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِالشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ).

در روايات آمده است پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها فرمود: «إِحْدَى الطّائِفَتَيْنِ لَكُمْ إِمَّاالْعِيرُ وَ إِمَّا النَّفِيْرُ».(1)

«عير» به معنى كاروان و «نفير» به معنى لشكر است ولى همان طور كه در آيه ملاحظه مى كنيد به جاى لشكر، «ذاتِ الشّوكة» و به جاى كاروان «غَيرَ ذاتِ الشّوكة» تعبير شده است.

اين تعبير، نكته لطيفى در بر دارد; زيرا «شَوكة» كه به معنى قدرت و شدت است در اصل از «شَوك» به معنى خار گرفته شده، سپس به سر نيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه، «شَوكة» گفته شده، و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نيز، «شَوكة» اطلاق مى شود.

بنابراين، «ذات الشوكة» به معنى سربازان مسلح، و «غير ذات الشوكة» به معنى كاروان غير مسلح است كه اگر مردان مسلحى هم در آن بوده، مسلماً قابل ملاحظه نبوده اند.

يعنى، گروهى از شما روى حسّ راحت طلبى يا علاقه به منافع مادّى، ترجيح مى دادند با مال التجاره دشمن رو به رو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالى كه پايان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند، تا راه براى پيروزى هاى بزرگ آينده هموار گردد.

لذا به دنبال آن مى فرمايد: «خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند، و آئين اسلام را تقويت نمايد و ريشه كافران را قطع كند» (وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ).(2)

بر اين اساس، اين يك درس بزرگ عبرت براى همه شما مسلمانان بود كه در حوادث مختلف، دورنگر و آينده ساز باشيد، نه كوته بين و تنها به فكر امروز، هر چند دورنگرى و مآل انديشى مشكلات فراوانى در بر داشته باشد و كوته بينى توأم با آسايش و منافع مادّى زودگذر; زيرا پيروزى نخست يك پيروزى ريشه دار و همه جانبه است، اما پيروزى دوم يك پيروزى سطحى و موقت است.

اين تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند، هرگز به خاطر مشكلات، ناراحتى ها و زحمات طاقت فرسا، از برنامه هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه هاى غير اصولى ولى ساده و كم زحمت نروند.

* * *

در آخرين آيه باز هم به طور آشكارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد كه «هدف اصلى اين برنامه (درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر) اين بود كه حق; يعنى توحيد، اسلام، عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم، تثبيت و جاى گير شود و باطل; يعنى شرك و كفر و بى ايمانى و ظلم و فساد ابطال گردد و از ميان برود، هر چند مشركان مجرم و مجرمان مشرك مايل نباشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ).

آيا اين آيه تأكيد همان مطلبى است كه در آيه پيش گفته شد همان طور كه در نظر ابتدائى به چشم مى خورد؟

يا مطلب جديدى را در بر دارد؟

بعضى از مفسران مانند «فخر رازى» در تفسير «كبير» و نويسنده «المنار» در تفسيرش چنين گفته اند: حق در آيه قبل، اشاره به پيروزى مسلمانان در جنگ «بدر» بود، اما حق در آيه دوم، اشاره به پيروزى اسلام و قرآن است كه نتيجه پيروزى نظامى در جنگ «بدر» بود.

و به اين ترتيب، پيروزى نظامى در آن شرائط خاص مقدمه پيروزى هدف و مكتب بود.

اين احتمال نيز هست كه آيه قبل اشاره به اراده خدا (اراده تشريعى كه در شكل فرمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) آشكار شد) بوده باشد، و آيه اخير اشاره به نتيجه اين حكم و فرمان (دقت كنيد).

* * *

 

 

 

 

9إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ

10وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ

11إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ

12إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان

13ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ

14ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ

 

ترجمه:

9 ـ (به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد; و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با يك هزار از فرشتگان، كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم.

10 ـ ولى خداوند، اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد; و گرنه، پيروزى جز از طرف خدا نيست; خداوند توانا و حكيم است!

11 ـ و (ياد آوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از سوى خدا بود، شما را فرا گرفت; و آبى از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند; و پليدى شيطان را از شما دور سازد; و دل هايتان را محكم، و گام ها را با آن استوار دارد!

12 ـ و (به ياد آر) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگانى وحى كرد: «من با شما هستم; كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد! به زودى در دل هاى كافران ترس و وحشت مى افكنم; ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد! و همه انگشتانشان را قطع كنيد!

13 ـ اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيدند; و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند; و) خداوند سخت كيفر است!

14 ـ اين (مجازات دنيا) را بچشيد! و براى كافران، مجازات آتش (در جهان ديگر) خواهد بود!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 214 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «فتح القدير» شوكانى، جلد 2، صفحه 287، عالم الكتب.

2 ـ «دابِر» به معنى دنباله و عقب چيزى است، بنابراين، «قطع دابر» كنايه از ريشه كن ساختن مى باشد.

 

تفسير:

درس هاى آموزنده در ميدان بدر

اين آيات، به قسمت هاى حساسى از جنگ «بدر» و نعمت هاى گوناگونى كه خداوند در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان كرد، اشاره مى كند، تا حسّ اطاعت و شكرگزارى آنها را برانگيزد و راه را به سوى پيروزى ها و پيشرفت هاى آينده در برابر آنها بگشايد.

نخست به نعمت يارى فرشتگان اشاره كرده مى فرمايد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدت وحشت و اضطراب ـ كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود ـ به خدا پناه مى برديد، دست حاجت به سوى او دراز مى كرديد و از وى تقاضاى كمك مى نموديد» (إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ).

در پاره اى از روايات آمده پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز با مسلمانان در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده عرضه مى داشت: أَللّهُمَّ أَنْجِزْ لِى ما وَعَدْتَنِى اللّهُمَّ إِنْ تُهْلَكْ هذِهِ الْعِصابَةُ لاتُعْبَدُ فِى الأَرْضِ:

«خداوندا، وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخش! پروردگارا، اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند، ديگر در روى زمين پرستش نمى شوى»!

و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن قدر به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.(1)

و به دنبال آن مى افزايد: در اين هنگام «خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود: من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند، كمك و يارى مى كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْف مِنَ الْمَلائِكَةِمُرْدِفينَ).

«مُرْدِفين» از ماده «اِرْداف» به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است، بنابراين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه فرشتگان پشت سر يكديگر براى يارى مسلمانان فرود آمدند.

اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه: منظور اين است: اين گروه هزار نفرى گروه هاى متعدد ديگرى را پشت سر داشتند و به اين ترتيب با آيه 124 سوره «آل عمران» كه مى گويد: «هنگامى كه تو (اى پيامبر) به مؤمنان مى گفتى: آيا كافى نيست كه خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان يارى كند» تطبيق مى نمايد.

ولى ظاهر اين است كه: عدد فرشتگان در «بدر» يك هزار نفر بوده است، و «مُرْدِفينَ» صفت آن يك هزار نفر است، و آيه سوره «آل عمران» وعده اى بوده است به مسلمانان كه حتى اگر لازم شود خداوند عدد بيشترى را به يارى شما مى فرستد.

* * *

آنگاه، براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنها است، مى فرمايد: «خداوند اين كار را فقط بشارت و براى اطمينان قلب شما قرار داد» (وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ).

«و گرنه پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست» (وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْعِنْدِ اللّهِ)، و ما فوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت او است.

«زيرا خداوند آن چنان قادر و قوى است كه هيچ كس نمى تواند در برابر اراده و ايستادگى كند و آن چنان حكيم و دانا است كه يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد» (إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ).

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 525، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 221، 226، 256 و 324 - «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 3، صفحه 259، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1404 هـ ق (با تفاوت).

آيا فرشتگان جنگيدند؟

در اين كه آيا فرشتگان جنگيدند يا خير، در ميان مفسران در اين زمينه گفتگوى بسيار شده است:

بعضى معتقدند: فرشتگان رسماً وارد صحنه نبرد شدند و با سلاح هاى مخصوص به خود به لشكر دشمن حمله كردند و عده اى از آنها را به خاك افكندند، پاره اى از روايات را نيز در اين زمينه نقل كرده اند.

ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد: نظر گروه دوم كه مى گويند: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤمنان نازل شدند، به واقع نزديك تر است; زيرا:

اوّلاً: در آيه فوق خوانديم كه: اينها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است تا با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد، نه اين كه آنها اقدام به جنگ كرده باشند.

ثانياً: اگر بنا شود فرشتگان، شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند، چه فضيلتى براى مجاهدين «بدر» باقى خواهد ماند كه اين همه در روايات از آنها سخن به ميان آمده است؟

ثالثاً: تعداد مقتولين «بدر»، هفتاد نفر بودند كه قسمت مهمى از آنها با شمشير على(عليه السلام) به خاك افتادند، و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالباً قاتلين آنها در تاريخ به نام، ذكر شده اند.

بنابراين، براى فرشتگان چه چيز باقى مى ماند؟ و چه كسى را آنها به خاك انداختند؟

* * *

پس از آن، دومين نعمت خود به مؤمنان را يادآور مى شود و مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه خواب سبكى شما را فرو گرفت كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند گرديد» (إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ).

«يُغَشِّى» از ماده «غشيان» به معنى پوشاندن و احاطه كردن است، گوئى خواب همچون پرده اى بر آنها افكنده شد و آنها را پوشاند.

«نُعاس» به ابتداى خواب و يا خواب كم، سبك و آرام بخش، گفته مى شود، و شايد اشاره به اين است كه در عين استراحت آن چنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده، بر شما شبيخون بزند.

و به اين ترتيب، مسلمانان در آن شب پر اضطرار، از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد، بهره گرفتند.

سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود: «آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً).

«تا به وسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ).

اين پليدى ممكن است وسوسه هاى شيطانى بوده; و ممكن است پليدى جسمانى بر اثر جنابت بعضى در آن شب; و يا هر دو.

اين آب حيات بخش كه در گودالهاى اطراف «بدر» جمع شده بود، و مسلمانان نياز شديدى براى شستشو و رفع عطش به آن داشتند، همه اين پليدى ها را شست و با خود برد.

به علاوه «خدا مى خواست با اين نعمت دل هاى شما را محكم دارد» (وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ).

و نيز «مى خواست در آن شنزار كه پاى شما فرو مى رفت، و لغزنده بود، به وسيله ريزش باران گام هاى شما را محكم كند» (وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ).

اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از «تثبيت اقدام» تقويت روحيه و افزودن ميزان پايمردى و استقامت آنها در پرتو اين نعمت و يا اشاره به هر دو قسمت بوده باشد.

* * *

چهارمين نعمت از نعمت هاى پروردگار بر مجاهدان جنگ «بدر»، ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، كه من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا).

و «به زودى در دل هاى كافران ترس و وحشت مى افكنم» (سَأُلْقيفي قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ).

و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان ـ طبق نقل تواريخ ـ آن چنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند.

گاه پيش خود فكر مى كردند اينها افراد عادى نيستند.

بعضى مى گفتند: مرگ را بر شترهاى خويش حمل كرده و از «يثرب» (مدينه) برايتان سوغات آورده اند.

شك نيست اين رعب افكنى در دل دشمن، كه از عوامل مؤثر پيروزى بود، بدون حساب نبود.

آن پايمردى مسلمانان.

آن نماز جماعت و شعارهاى گرم و داغشان.

آن اظهار وفادارى مؤمنان راستين و سخنانى همچون سخنان «سعد بن معاذ» كه به عنوان نمايندگى از طرف انصار به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد:

پدر و مادرم به فدايت باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورده ايم و به نبوت تو گواهى داده ايم كه هر چه مى گوئى از طرف خدا است.

هر دستورى را مى خواهى بده و از اموال ما هر چه مى خواهى برگير!

به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهى كه در اين دريا (اشاره به درياى احمر كه در آن نزديكى بود) فرو رويم، فرو خواهيم رفت، ما آرزو داريم خداوند به ما توفيق دهد خدمتى كنيم كه مايه روشنى چشم تو شود.(1)

آرى، اين گونه سخنان كه به هر حال در ميان دوست و دشمن پخش مى شد به اضافه آنچه قبلاً از استقامت مردان و زنان مسلمان در «مكّه» ديده بودند، همگى دست به دست هم داد، و وحشت براى دشمنان آفريد.

باد شديدى كه به سوى جبهه دشمن مىوزيد و رگبارى كه بر آنها فرود آمد، و خاطره وحشتناك خواب «عاتِكَه» در «مكّه» و مانند اينها عوامل ديگرى براى وحشت و اضطراب آنها بودند.

سپس فرمانى را كه در ميدان «بدر» به وسيله پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى آورد، و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد، بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد مى فرمايد: «ضربه بر بالاتر از گردن، بر مغزها و سرهاى آنها فرود آريد» (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأَعْناقِ).

«و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَ اضْرِبُوامِنْهُمْ كُلَّ بَنان).

«بَنان» جمع «بَنانَة» به معنى سر انگشت دست يا پا و يا خود انگشتان است، و در آيه مورد بحث مى تواند كنايه از دست و پا بوده باشد و يا به معنى اصليش كه انگشتان است; زيرا قطع شدن انگشتان و از كار افتادن آنها اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح را از انسان مى گيرد، و اگر در پا باشد، قدرت حركت را.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اگر دشمن مهاجم پياده باشد، هدف را سر او قرار دهيد و اگر سواره باشد دست و پاى او.

همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم بعضى اين جمله را خطاب به فرشتگان مى دانند ولى قرائن نشان مى دهد: مخاطب در اين جمله مسلمانان هستند، و اگر فرشتگان هم مخاطب باشند، ممكن است هدف از ضربه زدن بر مغزها و دست و پا ايجاد رعب و وحشت در آنها باشد آن چنان كه دست و پايشان در كار بلغزد، و سرها به زير آيد. (البته اين تفسير بر خلاف ظاهر عبارت است و بايد به كمك قرائنى كه سابقاً درباره جنگ نكردن ملائكه گفتيم اثبات شود).

* * *

بعد از همه گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمان هاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آئين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند، مى فرمايد: «اينها استحقاق چنين چيزى را دارند; زيرا آنان از در عداوت، دشمنى، عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش در آمدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ).

«شاقّوا» از ماده «شِقاق» در اصل به معنى شكاف و جدائى است و از آنجا كه شخص مخالف، دشمن و عصيانگر، صف خود را جدا مى كند به عمل او شقاق گفته مى شود.

لذا مى افزايد: «هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش در آيد، گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد; زيرا خداوند (همان گونه كه رحمتش وسيع و بى انتها است) مجازاتش شديد و دردناك است» (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّاللّهَ شَديدُ الْعِقابِ).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، براى تأكيد اين موضوع مى فرمايد: «اين مجازات دنيا را بچشيد ـ مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ، كشته شدن، اسارت و شكست و ناكامى ـ و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد; زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ).

* * *

 

15يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ

16وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ

17فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ

18ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ

 

ترجمه:

15 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آنها پشت نكنيد (و فرار ننمائيد)!

16 ـ و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند ـ مگر آن كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد ـ (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد; و جايگاه او جهنم است، و چه بد جايگاهى است!

17 ـ اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد; بلكه خداوند آنها را كشت! و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها) انداختى; بلكه خدا انداخت! و خدا مى خواست مؤمنان را به اين وسيله امتحان خوبى كند; خداوند شنوا و داناست.

18 ـ (سرنوشت مؤمنان و كافران،) همان بود (كه ديديد!) و خداوند سست كننده نقشه هاى كافران است.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 218 و 248.

 

 

تفسير:

فرار از جهاد ممنوع!

همان گونه كه در تفسير آيات گذشته اشاره شد بازگو كردن داستان جنگ «بدر» و نعمت هاى گوناگون خداوند بر «مسلمانان نخستين» در اين جريان، به خاطر آن است كه از گذشته براى آينده درس بياموزند. بدين لحاظ در آيات مورد بحث روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى كند و مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان جهاد رو به رو شديد به آنها پشت نكنيد و فرار اختيار ننمائيد»! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ).

«لَقِيْتُمْ» از ماده «لِقاء» به معنى اجتماع و رو به رو شدن است، ولى در بسيارى از موارد به معنى رو به رو شدن در ميدان جنگ آمده است.

«زَحْف» در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است آن چنان كه پاها به روى زمين كشيده شود، همانند حركت كودك قبل از آن كه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد; سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است; زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گوئى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند.

در آيه فوق به كار بردن كلمه «زَحْف» اشاره به اين است، كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان، و شما در اقليت قرار داشته باشيد، نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد همان گونه كه نفرات دشمن در ميدان «بدر» چند برابر شما بود، پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد.

اصولاً فرار از جنگ، يكى از بزرگ ترين گناهان در اسلام محسوب مى شود منتهى با توجه به بعضى از آيات قرآن، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حداكثر دو برابر مسلمانان بوده باشد، كه بحث آن به خواست خداوند در همين سوره، ذيل آيات 65 و 66 خواهد آمد.

* * *

به همين جهت، در آيه بعد مجازات دردناك فراركنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد مى فرمايد: «كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن به آنها پشت كنند ـ مگر در صورتى كه هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و يا به قصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد ـ چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَة فَقَدْباءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ).

همان گونه كه مشاهده مى كنيم: در اين آيه، دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.

نخست صورتى است كه از آن تعبير به «مُتَحَرِّفاً لِقِتال» شده; «مُتَحَرِّف» از ماده «تَحَرُّف» به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست، و منظور از اين جمله اين است كه: جنگ جويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافل گيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه: جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است; چرا كه «أَلْحَرْبُ كَرٌّ وَ فَرٌّ».(1)

شكل دوم آن است كه جنگجوئى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.

به هر حال، دستور تحريم فرار از ميدان، نبايد به شكل خشكى تفسير شود كه مانورها و تاكتيك هاى جنگى را از ميان ببرد; همان مانورهائى كه سرچشمه بسيارى از پيروزى هاست.

و در پايان آيه مى فرمايد: نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند بلكه «جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ).

جمله «بْاءَ» از ماده «بَواء» به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است، و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند اين كلمه به اين معنى آمده است، همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند، گوئى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.

«مَأوى» در اصل، به معناى پناهگاه است و اين كه در آيه بالا مى خوانيم: مأواى فراركنندگان از جهاد جهنم است; اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند، ولى به عكس، پناهگاه آنها جهنم مى شود، نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهند گرفت.

لذا در كتاب «عيون الاخبار» از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام)در پاسخ يكى از دوستانش ـ كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند ـ در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد نقل مى كند: «خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران، امامان و پيشوايان عادل مى گردد و نيز سبب مى شود آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد، كيفر دهند.

به علاوه سبب مى شود: دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوند و حتى مسلمانان به دست آنها اسير و مقتول گردند و سرانجام آئين خداوند عزّوجل برچيده شود».(2)

در ميان امتيازات فراوانى كه على(عليه السلام) داشت، و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند، همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است، آنجا كه مى فرمايد: فَإِنِّي لَمْ أَفِرَّ مِنَ الزَّحْفِ قَطُّ، وَ لَمْ يُبَارِزْنِي أَحَدٌ إِلاّ سَقَيْتُ الأَرْضَ مِنْ دَمِهِ!:

«من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اين كه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو به رو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم».(3)

عجيب اين است كه: جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه: حكم آيه فوق مخصوص جنگ «بدر» بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان «بدر» است، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى درباره همه جنگجويان و همه مجاهدان است.

قرائن ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تأييد مى كند (البته اين حكم اسلامى شرائطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد).

* * *

سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى «بدر» مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى فرمايد:

«اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ).

«و تو اى پيامبر! نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى).

در روايات اسلامى و كلمات مفسران آمده است در روز «بدر» پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده، على(عليه السلام)چنين كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: شاهَتِ الْوُجُوهُ: «رويتان زشت و سياه باد»!(4)

نوشته اند: اين كار اثر معجزآسائى داشت، از آن گرد و غبار و سنگ ريزه، در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.

شك نيست: در ظاهر همه اين كارها را پيامبر و مجاهدان «بدر» انجام دادند اما اين كه مى گويد: شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه:

اوّلاً ـ قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه ها بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خدا داد در راه او گام برداشتيد.

ثانياً ـ در ميدان «بدر» حوادث معجزآسائى، كه سابقاً به آن اشاره كرديم، تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد; اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.

در حقيقت آيه فوق، اشاره لطيفى است به مكتب: لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ: «نه اجبار است و نه واگذارى مطلق، بلكه چيزى است در ميان اين دو»;(5)

زيرا در عين اين كه نسبت كشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشيدن خاك را به پيامبر مى دهد در عين حال، از آنها اين نسبت را سلب مى كند (دقت كنيد).

بدون شك، در چنين عبارتى تناقضى وجود ندارد بلكه هدف اين است كه اين كار، هم كار شما بود، و هم كار خدا، كار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و كار خدا بود چون نيرو و مدد از ناحيه او بود.

بنابراين، آنها كه پنداشته اند: آيه فوق دليل بر مكتب جبر است پاسخشان در خود آيه نهفته شده است.

و نيز اين كه قائلين به «وحدت وجود» آيه را دستاويزى براى مكتب خود قرار داده اند، پاسخ آن نيز در خود اين آيه به طرز لطيفى منعكس است; زيرا اگر منظور، بيان اين باشد كه خدا و خلق يكى هستند نبايد نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى كند.

اين نفى و اثبات خود دليل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فكر خود را از پيش داورى هاى نادرست و تعصب آميز خالى كنيم، خواهيم ديد آيه ارتباطى با هيچ يك از مكتب هاى انحرافى ندارد، بلكه تنها به مكتب واسطه و «أَمْرٌ بَيْنَ الأَمْرَيْن» اشاره مى كند آن هم به خاطر يك هدف تربيتى; يعنى از ميان بردن آثار غرور كه معمولاً بعد از پيروزى ها، دامنگير افراد مى شود.

و در پايان آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى كند و آن اين كه: ميدان «بدر» يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود «و خدا مى خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى بيازمايد» (وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً).

«بَلاء» در اصل به معناى آزمايش كردن است منتهى گاهى به وسيله نعمت هاست كه آن را «بلاء حسن» مى گويند;

و گاهى به وسيله مصيبت ها و مجازات هاست كه به آن «بلاء سَىِّء» گفته مى شود، چنان كه درباره بنى اسرائيل مى خوانيم: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ: «آنها را به وسيله نعمت ها و مصائب آزموديم».(6)

خدا مى خواست در اين نخستين برخورد مسلحانه مؤمنان با دشمنان نيرومند، طعم پيروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آينده اميدوار و دلگرم سازد.

اين موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نبايد آنها از اين پيروزى نتيجه منفى بگيرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را كوچك بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش كنند، و از اتكاى به لطف پروردگار غفلت نمايند.

بدين جهت با اين جمله آيه را تمام مى كند كه: «خداوند هم شنواست و هم داناست» (إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ).

يعنى، خدا صداى استغاثه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان را شنيد، از صدق نيت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن پيروز ساخت، و در آينده نيز خدا بر طبق نيات، و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد، مؤمنان مخلص و مجاهد، سرانجام پيروز مى شوند و متظاهران رياكار و سخن گويان بى عمل شكست خواهند خورد.

* * *

در آخرين آيه، براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى فرمايد: «سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُمْ).(7)

سپس به عنوان ذكر علت مى گويد: «خداوند نقشه هاى كافران را در برابر مؤمنان ضعيف و سست مى كند تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه هايشان برسانند» (وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ).

* * *

 19إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جائَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

19 ـ اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد، پيروزى به سراغ شما آمد! و اگر (از مخالفت) خوددارى كنيد، براى شما بهتر است! و اگر بازگرديد، ما هم باز خواهيم گشت!; و جمعيت شما هر چند زياد باشد، شما را (از يارى خدا) بى نياز نخواهد كرد; و خداوند با مؤمنان است!


1 ـ «جواهر الكلام»، جلد 21، صفحه 189، دار الكتب الاسلامية، طبع سوم، 1362 هـ ش، تحقيق: شيخ عباس قوچانى - «منتهى المطلب»، جلد 2، صفحه 944، طبع قديم، ناشر: حاج احمد، تبريز، 1333، مقابله حسن پيشنماز ـ «تذكرة الفقهاء»، جلد 1، صفحه 432، طبع قديم، مكتبة الرضوية لإحياء الآثار الجعفرية (جلد 9، صفحه 219، طبع جديد، چاپ آل البيت، 1417 هـ ق).

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 138، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «عيون اخبار الرضا(عليه السلام)»، جلد 2، صفحه 92، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 87، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 98 و جلد 76، صفحه 9.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 139، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 31، صفحه 445 ـ «خصال صدوق»، جلد 2، صفحه 580، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1403 هـ ق.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 72 و جلد 19، صفحات 229، 243، 257، 283، 315 و 340.

5 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 160، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 197 و جلد 5، صفحات 11، 17، 22، 57 و 82.

6 ـ اعراف، آيه 168.

7 ـ اين جمله در حقيقت «ذلِكُمُ الَّذِى سَمِعْتُمْ هُوَ حالُ الْمُؤْمِنِيْنَ وَ الْكافِرِيْنَ» مى باشد.

 

تفسير:

پيروزى نزديك است

در اين كه روى سخن در آيه فوق به سوى چه اشخاصى است ميان مفسران گفتگو است:

گروهى معتقدند: مخاطب در اين آيه مشركانند; زيرا آنها پيش از آن كه از «مكّه» به سوى ميدان «بدر» خارج شوند، كنار خانه كعبه آمدند و روى غرورى كه داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند، دست در پرده هاى خانه كعبه زدند و گفتند: أَللّهُمَّ انْصُرْ أَعْلَى الْجُنْدَيْنِ وَ أَهْدَى الْفِئَتَيْنِ وَ أَكْرَمَ الْحِزْبَيْنِ: «خدايا! از ميان اين دو لشكر آن گروه كه برتر و هدايت يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان»!(1)

و نيز نقل شده: «ابوجهل» در دعاى خود گفت: «خداوندا! آئين ما يك آئين كهن و قديمى است اما آئين محمّد تازه و خام است هر كدام از اين دو آئين نزد تو محبوب تر است پيروانش را پيروز بگردان»!(2)

لذا بعد از پايان جنگ «بدر» آيه فوق نازل شد و به آنها چنين گفت: «اگر شما خواهان فتح و پيروزى آئين حق هستيد پيروزى و حقانيت به سراغ شما آمد» (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جائَكُمُ الْفَتْحُ).

«و اگر دست از آئين شرك و مخالفت فرمان خدا برداريد به سود شماست» (وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).

«و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گرديد ما هم بار ديگر به سوى شما باز مى گرديم» (وَ إِنْتَعُودُوا نَعُدْ).

يعنى: مسلمانان را پيروز و شما را مغلوب خواهيم ساخت.

و هرگز به فزونى جمعيت خود مغرور نشويد; زيرا «جمعيت شما هر چند زياد باشد موجب بى نيازى شما نخواهد بود» (وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ).

«و خداوند با مؤمنان است» (وَ أَنَّ اللّهَمَعَ الْمُؤْمِنينَ).

ولى چيزى كه اين تفسير را از نظر دور مى سازد، اين است كه: در آيات قبل و بعد، همگى روى سخن با مؤمنان بوده و مفهوم آيات نشان مى دهد كه در ميان آنها يك نوع پيوند معنوى وجود دارد. بنابراين، اگر در اين ميان تنها در يك آيه روى سخن به كفار بوده باشد، بعيد به نظر مى رسد.

لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤمنان دانسته اند، و بهترين راه تفسير آيه طبق اين نظر چنين است:

بعد از جنگ «بدر» ـ چنان كه ديديم ـ ميان بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد، آيات نازل گرديد، آنها را توبيخ كرد و غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذارد، و او هم به طور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد. سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ «بدر» را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.

اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.

اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوددارى كنيد به سود شماست.

و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازيم.

و جمعيت شما هر چند زياد هم باشند بدون يارى خدا، كارى از پيش نخواهند برد.

و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى باشد.

از آنجا كه مخصوصاً آيات آينده نيز مسلمانان را در پاره اى از مخالفت ها مورد ملامت قرار مى دهد و در آيات گذشته نيز همين معنا را خوانديم.

و نيز از آنجا كه پيوند ميان اين آيات يك پيوند معنوى آشكار است، تفسير دوم قوى تر به نظر مى رسد.

* * *

 

20يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاتَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

21وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لايَسْمَعُونَ

22إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلُونَ

23وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْراً لاَ َسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

 

ترجمه:

20 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد; و سرپيچى ننمائيد در حالى كه (سخنان او را) مى شنويد!

21 ـ و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: «شنيديم!» ولى در حقيقت نمى شنيدند!

22 ـ بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

23 ـ و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست، (حرف حق را) به گوش آنها مى رساند; ولى اگر حق را به گوش آنها برساند، سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.


1 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «كبير فخر رازى»، جلد 15، صفحه 142 (صفحه 467، چاپى ديگر)، ذيل آيه مورد بحث ـ «اسباب النزول» واحدى نيشابورى، صفحه 157، مؤسسة الحلبى و شركا، قاهره، 1388 هـ ق ـ تفسير «آلوسى»، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 229 ـ «مجمع البيان»، تفسير «صافى»، تفسير «أصفى»، تفسير «نور الثقلين» (جلد 20، صفحه 140، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق) و ديگر تفاسير، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

شنوندگان ناشنوا!

اين آيات در تعقيب بحث هاى گذشته در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست.

لحن آيات نشان مى دهد: بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند لذا در نخستين آيه مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد»! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ).

و باز براى تأكيد اضافه مى كند: «هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى شنويد» (وَ لاتَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْتَسْمَعُونَ).

شك نيست: اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤمنان و چه كافران، ولى از آنجا كه مخاطبين پيامبر و شركت كنندگان در برنامه هاى تربيتى او، مؤمنان بودند روى سخن در اينجا با آنهاست.

* * *

در آيه بعد، بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده، مى فرمايد: «همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: شنيديم، ولى در حقيقت نمى شنيدند» (وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لايَسْمَعُونَ).

اين تعبير جالبى است كه قرآن درباره كسانى كه مى دانند، ولى عمل نمى كنند; مى شنوند، ولى ترتيب اثر نمى دهند و ظاهراً در صف مؤمنانند، ولى مطيع فرمان نيستند ذكر كرده است، مى گويد: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند، اما چون بر طبق آن عمل نمى كنند گوئى اصلاً كر هستند; زيرا شنيدن و فهميدن مقدمه عمل است و هنگامى كه عمل نباشد مقدمات بى فايده است.

درباره اين كه اين افراد ـ كه داراى چنين صفتى هستند و مسلمانان بايد به هوش باشند و مثل آنها نشوند ـ چه اشخاصى مى باشند؟ نظرات متعددى است:

بعضى احتمال داده اند، منظور منافقانى هستند كه خود را در صف مسلمانان جا زده بودند.

بعضى گفته اند: اشاره به گروهى از يهود مى باشد.

و بعضى اشاره به مشركان عرب دانسته اند.

ولى هيچ مانعى ندارد كه همه گويندگانِ بدون عمل، از اين گروه هاى سه گانه، در مفهوم آيه وارد باشند.

* * *

از آنجا كه گفتارِ بدونِ عمل و شنيدنِ بدونِ ترتيبِ اثر، يكى از بزرگ ترين بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختى هاست بار ديگر در آيه بعد روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگرى بحث را ادامه مى دهد مى فرمايد: «بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند، نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال اند و انديشه نمى كنند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لايَعْقِلُونَ).(1)

قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى، همه جا روى نتايج تكيه مى كند، و اصولاً هر موجود بى خاصيتى را معدوم، هر زنده بى حركت و بى اثرى را مرده، و هر عضوى از اعضاى انسان را كه در مسير هدايت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد.

در اين آيه نيز كسانى كه ظاهراً گوش هاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا، سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى داند و كسانى كه زبان سالمى دارند اما مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى كنند، نه مبارزه اى با ظلم و فساد، نه ارشاد جاهل، نه امر به معروف، نه نهى از منكر و نه دعوت به راه حق، بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گوئى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى گيرند، همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى انديشند را همچون ديوانگان مى شمرد!

* * *

در آيه بعد مى گويد: خداوند در دعوت آنها به سوى حق هيچ گونه مضايقه اى ندارد «اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى رسانيد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْراً لاَ َسْمَعَهُمْ).

در پاره اى از روايات آمده است: جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده گفتند: اگر جدّ بزرگ ما «قُصَىّ بْن كِلاب» را از قبر زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد، ما همگى تسليم خواهيم شد! آيه فوق نازل شد و گفت: اگر اينها همين سخن را از روى حقيقت مى گفتند، خداوند به طرز معجزه آسائى اين كار را براى آنها انجام مى داد.(2)

ولى آنها دروغ مى گويند، بهانه مى گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حق است.

سپس مى افزايد: «و اگر با اين حال خداوند خواسته آنها را بپذيرد و سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند (و يا جدّشان قصىّ بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند) باز روگردان مى شوند و اعراض مى كنند» (وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْمُعْرِضُونَ).

اين جمله ها درباره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده اند، آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند، چنين افرادى بر اثر اعمالشان شايستگى هدايت را از دست داده اند و ديگر خدا و پيامبرش را با آنها كارى نيست.

اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر، و نشان مى دهد كه سرچشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگى ها و شايستگى هائى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى كند.

* * *


1 ـ «صُمّ» جمع «اَصَمّ» به معناى كر و «بُكْم» جمع «اَبْكَم» به معناى لال است.

2 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «قرطبى»، جلد 7، صفحه 388، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق ـ «فتح القدير» شوكانى، جلد 2، صفحه 298، ذيل آيه مورد بحث، عالم الكتب.

 

نكته ها:

1 ـ برداشت نادرست

گاهى بعضى از افراد تازه كار با آيه فوق يك قياس منطقى درست مى كنند و از آن نتيجه گيج كننده اى براى خود مى گيرند، مى گويند: قرآن در آيه بالا مى گويد:

«اگر خدا خيرى در آنها مى ديد حق را به گوش آنها مى رساند».

«اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى مى كنند».

نتيجه اين دو اين مى شود: «اگر خداوند خيرى در آنها مى ديد سرپيچى مى كنند»! كه اين نتيجه، نتيجه درستى نيست.

اشتباه آنها در اين است كه جمله «حق را به گوش آنها مى رساند» در قسمت اول سخن مفهومش اين است كه اگر آنها زمينه آماده اى مى داشتند حق را به گوش آنها مى رساند.

ولى در قسمت دوم سخن، مفهومش اين است كه اگر با فراهم نبودن زمينه، چنين كارى را كند آنها سرپيچى مى كنند.

بنابراين، جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه به كار رفته است، بر اين اساس، نمى توان از آنها يك قياس منطقى تشكيل داد(1) (دقت كنيد).

اين درست به آن مى ماند كه كسى بگويد: من اگر مى دانستم فلان كس دعوت مرا مى پذيرد از او دعوت مى كردم، ولى در حال حاضر وضع طورى است كه اگر دعوت كنم نخواهد پذيرفت بنابراين دعوت نخواهم كرد.

* * *


1 ـ و به اصطلاح منطق «حدّ وسط» در قياس بالا وجود ندارد; زيرا در جمله اول «لاَ َسْمَعَهُمْ حالَ كَوْنِهِمْ يَعْلَمُ فِيْهِمْ خَيْراً» و در جمله دوم «لَوْ أَسْمَعَهُمْ حالَ كَوْنِهِمْ لايَعْلَمُ فِيْهِمْ خَيْراً» است، بنابراين، حدّ وسط مشترك در دو جمله فوق وجود ندارد تا بتوان از آن قياس تشكيل داد و اين دو جمله، دو جمله مختلف و از هم جداست (دقت كنيد).

 

2 ـ شنيدن سخن حق مراحلى دارد

گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود، بدون اين كه در مفهوم آنها بينديشد، اما گروهى از افراد لجوج هستند كه حتى حاضر به شنيدن اين مقدار نيز نيستند.

چنان كه قرآن مى فرمايد: وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ: «كافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد; و سر و صدا ايجاد كنيد شايد شما پيروز شويد» و كسى سخن حق را نشنود.(1)

گاه انسان حاضر به شنيدن الفاظ و سخنان و انديشه در آنها هست ولى هيچ گاه تصميم به عمل ندارد، همچون منافقانى كه در آيه 16 سوره «محمّد»(صلى الله عليه وآله) به آنها اشاره شده است آنجا كه مى گويد: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً:

«بعضى از آن منافقان هستند كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند از روى انكار و يا تمسخر به افراد آگاه مى گويند: اين چه سخنى بود كه محمّد(صلى الله عليه وآله) مى گفت».

و گاه وضع آنها طورى است كه حسّ تشخيص نيك و بد از آنها چنان سلب شده كه حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درك نمى كنند و اين خطرناك ترين مرحله است.

قرآن درباره همه اين گروه هاى سه گانه مى گويد: آنان در حقيقت افراد كر و ناشنوا هستند; زيرا شنواى حقيقى كسى است كه هم گوش فرا مى دهد، هم درك مى كند و مى انديشد و هم تصميم بر عمل از روى اخلاص دارد.

و چه بسيارند در عصر و زمان ما كسانى كه به هنگام شنيدن آيات قرآن (بلا تشبيه همانند شنيدن آهنگ هاى موسيقى) احساسات نشان مى دهند و سر و صدا و جمله هائى كه حاكى از شور و هيجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همين است و بس و در عمل آلودگان بينوائى هستند كه هيچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.

* * *

 

24يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

25وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ

26وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

 

ترجمه:

24 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد! و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و (همه شما در قيامت) نزد او گردآروى مى شويد!

25 ـ و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد; (بلكه همه را فرا خواهد گرفت; چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد!

26 ـ و به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما در روى زمين، گروهى كوچك و اندك و زبون بوديد; آن چنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند! ولى او شما را پناه داد; و با يارى خود تقويت كرد; و از روزى هاى پاكيزه بهره مند ساخت; شايد شكر نعمتش را به جا آوريد!


1 ـ فصلت، آيه 26.

 

 

تفسير:

دعوت به سوى حيات و زندگى

در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم، عمل، اطاعت و تسليم دعوت مى كرد در اين آيات همان هدف از راه ديگرى دنبال مى شود.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه خدا و پيامبر، شما را به چيزى دعوت مى كند كه شما را زنده مى كند اجابت نمائيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ).

آيه فوق با صراحت مى گويد: دعوت اسلام، دعوت به سوى حيات و زندگى است، به سوى: حيات معنوى، حيات مادّى، حيات فرهنگى، حيات اقتصادى، حيات سياسى بمعناى واقعى، حيات اخلاقى و اجتماعى، و بالاخره حيات و زندگى در تمام زمينه ها.

اين تعبير، كوتاه ترين و جامع ترين تعبيرى است كه درباره اسلام و آئين حق آمده است. اگر كسى بپرسد اسلام هدفش چيست؟ و چه چيز مى تواند به ما بدهد؟ در يك جمله كوتاه مى گوئيم: هدفش حيات در تمام زمينه ها است و اين را به ما مى بخشد.

اما آيا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن، مرده بودند! كه قرآن آنها را دعوت به حيات مى كند؟!

پاسخ اين سؤال اين است: آرى، آنها فاقد حيات به معنى قرآنيش بودند; زيرا حيات و زندگى مراحل مختلفى دارد كه قرآن به همه آنها اشاره كرده است.

گاهى به معناى حيات گياهى آمده آن چنان كه مى گويد: إِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها: «بدانيد خدا زمين را پس از مرگ زنده مى كند».(1)

گاهى به معناى حيات حيوانى ذكر شده مانند: إِنَّ الَّذي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى: «خداوندى كه آن (زمين) را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند».(2)

زمانى بهمعناى حيات فكرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناه...: «آيا آن كس كه مرده و گمراه بود و هدايتش كرديم همانند گمراهان است؟».(3)

گاهى به معناى حيات جاودان جهان ديگر آمده مانند: يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي: «اى كاش براى زندگى امروز (روز رستاخيز) چيزى از پيش فرستاده بودم».(4)

و زمانى به معناى علم و توانائى بى حدّ و انتها مى آيد آن چنان كه درباره خدا مى گوئيم: الْحَىِّ الَّذِى لايَمُوتُ: «او زنده اى است كه برايش مرگ وجود ندارد».(5)

با توجه به آنچه در اقسام حيات گفتيم روشن مى شود: مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادّى حيوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حيات و زندگى معنوى و عقلانى كرد.

و از اين جا به خوبى معلوم مى شود: آنها كه دين و مذهب را در يك سلسله برنامه هاى خشك و بى روح، خارج از محدوده زندگى و در حاشيه برنامه هاى فكرى و اجتماعى مى پندارند، چقدر در اشتباهند; يك دين راستين آن است كه: حركت در همه زمينه هاى زندگى ايجاد كند روح بدمد فكر و انديشه بدهد، احساس مسئوليت بيافريند، همبستگى و اتحاد و ترقى و تكامل در همه زمينه ها ايجاد كند و به تمام معنى حيات آفرين بوده باشد!

ضمناً اين حقيقت نيز آشكار شد آنها كه آيه فوق را تنها به «جهاد»، يا «ايمان»، يا «قرآن» و يا «بهشت» تفسير كرده اند و اين امور را به عنوان تنها عامل حيات در آيه فوق معرفى نموده اند، در حقيقت مفهوم آيه را محدود ساخته اند; زيرا مفهوم آيه همه اينها را در بر مى گيرد و بالاتر از آنها را; هر چيز، هر فكر، هر برنامه، و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه فوق مندرج است.

پس از آن مى فرمايد: «بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى شود، و اين كه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

شك نيست كه منظور از قلب ـ همان گونه كه سابقاً هم گفته ايم ـ روح و عقل است. و اما اين كه خدا چگونه ميان انسان و روح و عقل او قرار مى گيرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است:

گاه گفته مى شود: اشاره به شدت نزديكى خداوند به بندگان است، آن چنان كه گوئى در درون جان او و ميان او و خودش قرار گرفته; همان گونه كه قرآن مى گويد: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ: «ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم».(6)

گاه گفته مى شود: اشاره به آن است كه گردش دل ها و فكرها به دست خداست آن چنان كه در دعا مى خوانيم: يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الأَبْصارِ: «اى كسى كه گردش دل ها و فكرها به دست تو است».(7)

گاه گفته مى شود: منظور اين است كه اگر لطف خدا نبود هرگز انسان به حقانيت حق، و باطل بودن باطل، پى نمى برد.

و نيز گفته اند: منظور اين است كه مردم بايد تا فرصت دارند در انجام طاعات و كار نيك تلاش كنند; زيرا خداوند ميان انسان و قلبش به وسيله مرگ حائل ايجاد مى كند.

اما با يك نظر كلى مى توان همه اين تفسيرها را در يك تفسير واحد جمع كرد و آن اين كه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها هم جدا و بيگانه نمى باشد، مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل، نه انسان چيزى را مى تواند از او مكتوم دارد، نه كارى را بى توفيق او انجام دهد، و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند; چرا كه او مالك همه چيز است و محيط به تمام وجود انسان!

ارتباط اين جمله با جمله قبل، از اين نظر است كه اگر پيامبر دعوت به سوى حيات مى كند فرستاده كسى است كه حيات و مرگ و هدايت و عقل همه به دست اوست.

لذا براى تأكيد اين موضوع مى گويد: نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار داريد كه در سراى ديگر نيز به سوى او خواهيد رفت اينجا و آنجا همه در برابر او قرار داريد.

* * *

در آيه بعد، به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اشاره مى كند و مى فرمايد: «از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى گيرد بلكه همه را فرا خواهد گرفت» (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاتُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً).

«فِتْنَه» در قرآن مجيد در موارد متعددى به كار رفته:

گاهى به معناى آزمايش و امتحان.

و گاهى به معناى بلا و مصيبت و عذاب آمده است.

اين كلمه در اصل به معناى داخل كردن طلا در كوره است تا خوبى و بدى آن آشكار شود، سپس به معنى آزمايش ها كه نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسان هاست به كار برده شده است، و همچنين در مورد بلاها و مجازات ها كه باعث تصفيه روح انسان و يا تخفيف گناه اوست به كار مى رود.

در آيه مورد بحث «فِتْنَه» به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و به اصطلاح خشك و تَر در آن مى سوزند.

و در حقيقت خاصيت حوادث اجتماعى چنين است: هنگامى كه جامعه در اداى رسالت خود كوتاهى كند و بر اثر آن قانون شكنى ها و هرج و مرج ها و ناامنى ها و مانند آن به بار آيد، نيكان و بدان در آتش آن مى سوزند و اين اخطارى است كه خداوند در اين آيه به همه جوامع اسلامى مى كند و مفهوم آن اين است:

افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند; زيرا اختلاف، پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن به چشم همه مى رود. كسى نمى تواند بگويد چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه نشناسى هاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اين كه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست.

اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى، صد هزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلاً پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلماً كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همان طور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است.

اين حقيقت را با بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اين كه: نيكان جامعه وظيفه دارند در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.

چنان كه در حديث معروفى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه: إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ لايُعَذِّبُ الْعامَّةَ بِعَمَلِ الْخاصَّةِ حَتّى يَرَوُا الْمُنْكَرَ بَيْنَ ظَهْرانِيِّهِمْ وَ هُمْ قادِرُونَ عَلى أَنْ يُنْكِرُوهُ فَإِذا فَعَلُوا ذلِكَ عَذَّبَ اللّهُ الْخاصَّةَ وَ الْعامَّةَ:

«خداوند عزّوجل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد».(8)

از آنچه گفتيم روشن مى شود: اين حكم هم در زمينه مجازات هاى الهى در دنيا و آخرت صادق است، و هم در زمينه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى.(9)

در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى گويد: «بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَشَديدُ الْعِقابِ).

مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل كند و شدت مجازات هاى الهى را به دست فراموشى بسپاريد و آشوب ها و فتنه ها دامان شما را بگيرد همان گونه كه دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش كردن اين سنن الهى آنها را به قهقرا كشانيد.

يك نگاه كوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شكست هاى پى در پى كه در برابر دشمنان دامن گيرشان مى شود و فتنه هاى «استعمار»، «صهيونيسم» و «الحاد» و مادّى گرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى، حقيقت و محتواى آيه را مجسم مى سازد كه چگونه اين فتنه ها دامن كوچك و بزرگ، نيك و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اينها همچنان ادامه خواهد يافت تا آن زمان كه مسلمانان روح اجتماعى پيدا كنند و نظارت همگانى را در جامعه عملاً بپذيرند و دو وظيفه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان وظيفه قطعى و تخلف ناپذير عملى گردد.(10)

 

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته به گذشته تاريخشان باز مى گرداند و به آنها حالى مى كند كه در چه پايه اى بوديد و اكنون در چه مرحله اى قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.

مى فرمايد: «به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند» (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ).

«آن چنان كه مى ترسيديد مشركان و مخالفان شما را به سرعت بربايند» (تَخافُونَ أَنْيَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ).

اين تعبير، تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد، آن چنان كه گوئى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آنها را بربايد و از بين ببرد و اين اشاره به وضع مسلمانان در «مكّه» قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت، در مقابل قدرت هاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم است.

آنگاه مى افزايد: «ولى خداوند شما را پناه داد» (فَآواكُمْ).

«و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ).

«و از روزى هاى پاكيزه شما را بهره مند ساخت» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

«شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

و اكنون به مرحله اى رسيده ايد كه قدرت در هم شكستن نيروهاى مشركان «مكّه» را پيدا كرده ايد و تهديدى براى ستمگران و زورگويان قبايل «حجاز» شده ايد.

* * *

 

27يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

28وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ

 

ترجمه:

27 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد! و (نيز) در امانت هاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد (اين كار، گناه بزرگى است)!

28 ـ و بدانيد اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش است; و (براى كسانى كه از عهده امتحان برآيند،) پاداش عظيمى نزد خداست!

 

شأن نزول:

درباره شأن نزول آيات فوق، رواياتى نقل شده، از جمله امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) فرموده اند: پيامبر دستور داد: يهود «بنى قريظه» (طايفه اى از يهود مدينه) را محاصره كنند. اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت، از اين جهت يهوديان ناچار شدند پيشنهاد صلحى ـ همانند صلحى كه برادرانشان از طايفه «بنى نضير» (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند ـ بكنند به اين ترتيب كه: از سرزمين «مدينه» كوچ كرده به سوى «شام» بروند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از پذيرش اين پيشنهاد امتناع كرد شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود.

فرمود: بايد حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيريد.

آنها تقاضا كردند پيامبر «ابُولُبابه» را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد، «ابُولُبابه» با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين پيشنهاد را قبول كرد، و «ابُولُبابه» را نزد آنها فرستاد آنها با «ابُولُبابه» مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيرند؟

«ابُولُبابه» اشاره به گلوى خود كرد; يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد. پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر داد.

«ابُولُبابه» مى گويد: هنوز نخستين گام را برنداشته بودم كه متوجه شدم: من به خدا و پيامبر خيانت كرده ام. آيه هاى فوق درباره او نازل شد.

در اين هنگام «ابُولُبابه» سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته گفت:

به خدا سوگند! نه غذا مى خورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.

هفت شبانه روز گذشت، نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد. خداوند توبه او را پذيرفت.

اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيايد و مرا بگشايد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و او را گشود.

«ابُولُبابه» گفت: براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: كافى است يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى.(11)

همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز درباره شأن نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه «بدر» بود، بعضى بعيد دانسته اند اين آيه درباره داستان يهود «بنى قريظه» باشد; زيرا اين جريان مدت ها بعد واقع شد.

از اين رو گفته اند: منظور از روايات فوق، اين است كه: داستان «ابُولُبابه» يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اين كه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شأن نزول آيات سابقه دارد.

مثلاً در بعضى از كتب، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل «عثمان» نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود.

اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه «بنى قريظه» نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات «بدر» داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است.


1 ـ حديد، آيه 17.

2 ـ فصلت، آيه 39.

3 ـ انعام، آيه 122.

4 ـ فجر، آيه 24.

5 ـ فرقان، آيه 58.

6 ـ ق، آيه 16.

7 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 63، چاپ آل البيت - «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 278 و جلد 52، صفحات 148، 149 و...

8 ـ تفسير «المنار»، جلد 9، صفحه 638 ـ «مسند احمد»، جلد 4، صفحه 192، دار صادر بيروت ـ «مجمع الزوائد هيثمى»، جلد 7، صفحه 267، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 هـ ق ـ «فتح البارى»، جلد 13،
صفحه 3، دار المعرفة، طبع دوم ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 302، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

9 ـ در اين كه كلمه «لاتُصِيْبَنَّ» صيغه نفى است يا نهى، در ميان مفسران گفتگو است:

جمعى آن را نهى مى دانند و مى گويند مفهومش اين است از فتنه ها بپرهيزيد; زيرا نبايد آنها تنها ظالمان را در برگيرد.

و بعضى آن را صيغه نفى مى دانند. ولى چون به اعتقاد علماى ادبيات عرب نون تأكيد جز در نهى و جواب قسم بيرون نمى آيد، جمله را جواب قسم دانسته اند، گويا در آيه قسمى در تقدير است.

10 ـ اين فراز زمانى نوشته شده كه انقلاب اسلامى نشده بود، لذا از عبارت بالا شرايط اجتماعى آن روز كشور ما و ديگر كشورهاى اسلامى را مى توان دريافت.

و اكنون خدا را ستايش و سپاس مى گوئيم.20 / 7 / 1383

11 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 143 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 36.

 

تفسير:

خيانت و سرچشمه آن

در نخستين آيه، خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ).

خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند.

يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند.

و يا به طور كلّى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بيفكنند، بدين جهت از «ابن عباس» نقل شده: هر كس چيزى از برنامه هاى اسلامى را ترك كند يك نوع خيانت نسبت به خدا و پيامبر مرتكب شده است.(1)

آنگاه مى افزايد: «در امانات خود نيز خيانت نكنيد» (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ).(2)

«خِيانَت» در اصل، به معناى خوددارى از پرداخت حقى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و آن ضد «امانت» است.

«امانت» گر چه معمولاً به امانت هاى مالى گفته مى شود، ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شئون زندگى اجتماعى، سياسى و اخلاقى را در بر مى گيرد، لذا در حديث وارد شده: أَلْمَجالِسُ بِالأَمانَةِ: «گفتگوهائى كه در جلسات خصوصى مى شود امانت است».(3)

و در حديث ديگرى مى خوانيم: إِذا حَدَّثَ الرَّجُلُ بِحَدِيْث ثُمَّ الْتَفَتَ فَهُوَ أَمانَةٌ: «هنگامى كه كسى براى ديگرى سخنى نقل كند سپس به اطراف خود بنگرد (كه آيا كسى آن را شنيد يا نه) اين سخن امانت است».(4)

روى اين جهت آب و خاك اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجيد و تعليماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود.

بعضى گفته اند: امانت خدا آئين اوست، امانت پيامبر سنت اوست و امانت مؤمنان اموال و اسرار آنها مى باشد، ولى امانت در آيه فوق همه را شامل مى شود.

به هر حال، خيانت در امانت از منفورترين اعمال و از زشت ترين گناهان است، كسى كه در امانت خيانت مى كند در حقيقت منافق است، چنان كه در حديث از پيامبر نقل شده: آيَةُ الْمُنافِقِ ثَلاثٌ: إِذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ، وَ إنْ صامَ وَ صَلّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ:

«نشانه منافق سه چيز است: هنگام سخن دروغ مى گويد، به هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند و به هنگامى كه امانتى نزد او بگذارند خيانت مى نمايد، چنين كسى منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند».(5)

اصولاً ترك خيانت، در امانت، از وظائف و حقوق انسانى است، يعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد، نمى توان در امانت او خيانت كرد.

و در پايان آيه مى گويد: ممكن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چيزى را كه خيانت است مرتكب شويد ولى هرگز «آگاهانه اقدام به چنين كارى نكنيد» (وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

البته اعمالى همچون اعمال «ابولبابه» مصداق جهل و اشتباه نيست، چرا كه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى، گاهى در يك لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتكب خيانت به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شود اين در حقيقت خيانت آگاهانه است.

ولى مهم اين است كه: انسان زود همچون «ابولبابه» بيدار شود و گذشته را جبران كند.

* * *

در آيه بعد، به مسلمانان هشدار مى دهد مواظب باشند علاقه به امور مادّى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانت هائى شوند كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افكند مى گويد: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).

«فِتْنَة» ـ همان طور كه سابقاً هم اشاره كرديم ـ در اين گونه موارد به معناى وسيله آزمايش است و در حقيقت مهم ترين وسيله آزمون ايمان و كفر، شخصيت و فقدان شخصيت، و ميزان ارزش انسانى اشخاص، همين دو موضوع است.

چگونگى به دست آوردن اموال، چگونگى خرج كردن آنها، طرز نگاهدارى آن، و ميزان دلبستگى و علاقه به آن، همگى ميدان هاى آزمايش بشر است.

بسيارند كسانى كه از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دين و مذهب، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات، بسيار سخت گيرند و وفا دارند، اما به هنگامى كه پاى يك مسأله مالى به ميان مى آيد، همه چيز كنار مى رود و تمام قوانين الهى، مسائل انسانى، و حق و عدالت، به دست فراموشى سپرده مى شود.

در مورد فرزندان، كه ميوه هاى قلب انسان و شكوفه هاى حيات او هستند نيز غالباً چنين است.

بسيارى از كسانى كه به ظاهر پاى بند به امور دينى، مسائل انسانى و اخلاقى هستند را مى بينيم به هنگامى كه پاى فرزندشان به ميان مى آيد گوئى پرده اى بر افكارشان مى افتد و همه اين مسائل را فراموش مى كنند، عشق به فرزند سبب مى شود حرام را حلال، و حلال را حرام بشمرند و براى تأمين آينده خيالى او، تن به هر كارى بدهند و هر حقى را زير پا بگذارند.

بايد خود را در اين دو ميدان بزرگ امتحان، به خدا بسپاريم و به هوش باشيم كه بسيار كسان، در اين دو ميدان لغزيدند، سقوط كردند و نفرين ابدى را براى خود فراهم ساختند.

بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد «ابولبابه»وار، در مقام جبران لغزش برآئيم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه فدا كنيم.

و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان، پيروز بيرون مى آيند بشارت مى دهد كه: «پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ).

هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر، عالى تر و بزرگ تر است.

در اينجا سؤالاتى است از قبيل اين كه: چرا خداوند با آن احاطه علمى كه دارد مردم را آزمايش مى كند؟

و اين كه چرا آزمايش خدا عمومى است و حتى پيامبران را شامل مى شود؟

و اين كه مواد آزمايش الهى و راه پيروزى در آنها چيست؟

پاسخ همه اين سئوالات را در جلد اول تفسير «نمونه»، ذيل آيات 155 ـ 157 سوره «بقره» بيان كرده ايم.

* * *

 

 

29يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ

 

ترجمه:

29 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است.


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ تفسير «طبرى»، ذيل آيات مورد بحث.

2 ـ «تَخُونُوا» در اصل «لاتَخُونُوا» است كه «لا» به قرينه جمله سابق حذف گرديده است.

3 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 660، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 12، صفحه 104، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 72، صفحات 465 و 467.

4 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 18، صفحه 177، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى،
1404 هـ ق ـ «سنن ترمذى»، جلد 3، صفحه 230، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 10، صفحه 247، دار الفكر بيروت ـ «كنز العمال» متقى هندى، جلد 9، صفحه 136، مؤسسة الرسالة بيروت.

5 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 290، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحات 339 و 340، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحات 106، 108، 206 و 207.

 

تفسير:

ايمان و روشن بينى

در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش، كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسر نيست، بدين جهت در اين آيه، اشاره به اهميت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى كند.

در اين آيه چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى بيان شده است.

نخست، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً).

«فُرْقان» صيغه مبالغه از ماده «فَرْق» است و در اينجا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.

اين جمله كوتاه و پر معنا يكى از مهم ترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان كرده و آن اين كه:

در مسير راهى كه انسان به سوى پيروزى ها مى رود، هميشه پرتگاه ها و بيراهه هائى وجود دارد كه اگر آنها را به خوبى نبيند و نشناسد و پرهيز نكند چنان سقوط مى كند كه اثرى از او باقى نماند.

در اين راه مهم ترين مسأله، شناخت حق و باطل، شناخت نيك و بد، شناخت دوست و دشمن، شناخت مفيد و زيان بخش، و شناخت عوامل سعادت و يا بدبختى است.

اگر به راستى انسان اين حقائق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.

مشكل اين است كه در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود، باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى كند، و بيراهه را جاده صاف و مستقيم.

در اينجا ديد و درك نيرومندى لازم است و نورانيت و روشن بينى فوق العاده.

آيه فوق مى گويد: اين ديد و درك، ثمره درخت تقوا است، اما چگونه تقوا، پرهيز از گناه و هوا و هوس هاى سركش به انسان چنين ديد و دركى مى دهد شايد براى بعضى مبهم باشد، اما كمى دقت پيوند ميان اين دو را روشن مى سازد.

توضيح اين كه:

اولاً ـ نيروى عقل انسان به قدر كافى براى درك حقايق آماده است، ولى پرده هائى از حرص، طمع، شهوت، خودبينى، حسد و عشق هاى افراطى به مال، همسر، فرزند و جاه و مقام همچون دود سياهى در مقابل ديده عقل آشكار مى گردد، و يا مانند غبار غليظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پيداست در چنين محيط تاريكى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد.

اما اگر با آب تقوا اين غبار زدوده شود و اين دود سياه و تاريك از ميان برود ديدن چهره حق آسان است.

به گفته شاعر:

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

و يا به گفته شاعر ديگرى:

حقيقت سرائى است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته

نبينى كه هر جا كه برخاست گرد *** نبيند نظر، گر چه بيناست مرد!

ثانياً ـ مى دانيم: هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمالِ حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود، پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت.

روى اين حساب، همه علم و دانش ها از علم و دانش او سرچشمه مى گيرد و هر گاه انسان در پرتو تقوا و پرهيز از گناه و هوا و هوس به او نزديك تر شود، و قطره وجود خود را به اقيانوس بى كران هستى او پيوند دهد، سهم بيشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت.

و به تعبير ديگر: قلب آدمى همچون آئينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالم تاب، اگر اين آئينه را زنگار هوا و هوس، تيره و تار كند، نورى در آن منعكس نخواهد شد.

اما هنگامى كه در پرتو تقوا و پرهيزگارى صيقل داده شود و زنگارها از ميان برود نور خيره كننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد.

بدين رو در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هائى مشاهده شده كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست.

آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود به خوبى مى شناختند و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند!

اين اثر عجيب تقوا در شناخت واقعى و ديد و درك انسان ها در بسيارى از روايات و آيات ديگر نيز آمده است، از جمله در سوره «بقره» آيه 282 مى خوانيم:

وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ: «تقوا پيشه كنيد و خداوند به شما تعليم مى دهد».

در حديث معروف آمده است: اَلْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ: «انسان با ايمان با نور خدا مى بيند».(1)

و در «نهج البلاغه» در كلمات قصار مى خوانيم: أَكْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ: «زمين خوردن عقل ها غالباً به خاطر برق طمع است كه چشم عقل را از كار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزش گاه ها را نمى بيند».(2)

ثالثاً ـ از نظر تجزيه و تحليل عقلى نيز پيوند ميان تقوا و درك حقايق قابل فهم است; زيرا مثلاً جوامعى كه بر محور هوا و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبليغاتى آنها در مسير دامن زدن به همين هوى و هوس ها گام بر مى دارد، روزنامه ها مروج فساد مى شوند، راديوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند، و تلويزيون ها در خدمت هوا و هوسند، در چنين جوامعى تميز حق از باطل، و خوب از بد، براى غالب مردم بسيار مشكل است.

بنابراين آن بى تقوائى سرچشمه اين فقدان تشخيص و يا سوء تشخيص است.

و يا فى المثل در خانواده اى كه تقوا نيست و كودكان در محيط آلوده پرورش مى يابند و از همان طفوليت به فساد و بى بندوبارى خو مى گيرند در آينده كه بزرگ مى شوند تشخيص نيكى ها از بدى ها براى آنها مشكل مى شود.

اصولاً به كار افتادن نيروها، انرژى ها و هدر رفتن اين سرمايه ها در راه گناه موجب مى شود كه مردم از نظر درك و اطلاع، در سطحى پائين قرار گيرند و افكار منحطّى داشته باشند، هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.

بنابراين، به خوبى مى بينيم هر بى تقوائى سرچشمه يك نوع نا آگاهى و يا سوء تشخيص است، به همين جهت در دنياى ماشينى امروز، جوامعى را مشاهده مى كنيم كه از نظر علم و صنعت بسيار پيشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نابسامانى ها و تضادهاى وحشتناكى هستند كه انسان را در تعجب فرو مى برد اينها همه عظمت اين گفته قرآن را روشن مى سازد.

با توجه به اين كه تقوا منحصر به تقواى عملى نيست، بلكه تقواى فكرى و عقلى را نيز شامل مى شود، اين حقيقت آشكارتر خواهد شد.

تقواى فكرى در برابر بى بندوبارى فكرى به اين معناست كه ما در مطالعات خود به دنبال مدارك صحيح و مطالب اصيل برويم و بدون تحقيق كافى و دقت لازم در هيچ مسأله اى اظهار عقيده نكنيم.

آنها كه تقواى فكرى را به كار مى بندند بدون شك بسيار آسانتر از بى بندوبارها به نتائج صحيح مى رسند ولى آنها كه در انتخاب مدارك و طرز استدلال بى بند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زياد است.

اما مطلب مهمى كه بايد جداً به آن توجه داشت، و مانند بسيارى ديگر از مفاهيم سازنده اسلامى در ميان ما مسلمانان دستخوش تحريف شده، اين است: بسيارند كسانى كه خيال مى كنند آدم با تقوا كسى است كه زياد بدن و لباس خود را آب بكشد و همه كس و همه چيز را نجس يا مشكوك بداند، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آيد و دست به سياه و سفيد نزند، و در برابر هر مسأله اى سكوت اختيار كند.

اين گونه تفسيرهاى غلط براى تقوا و پرهيزكارى در واقع يكى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنين تقوائى نه آگاهى مى آفريند و نه روشن بينى و فرقان و جدائى حق از باطل!

اكنون كه نخستين پاداش پرهيزكاران روشن شد به تفسير بقيه آيه و ساير پاداش هاى چهارگانه آنها مى پردازيم.

قرآن مى گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل، نتيجه پرهيز كارى اين است كه: «خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد» (وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ).

به علاوه «شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ).

و پاداش هاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى داند; زيرا «خداوند فضل و بخشش عظيم دارد» (وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ).

اين چهار اثر، ميوه هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره اى از اين آثار، مانع از آن نمى شود كه همه آنها را به خدا نسبت بدهيم; زيرا كراراً در اين تفسير گفته ايم: هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و بدين رو هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود.

در اين كه ميان «تكفير سيئات» و «غفران» چه تفاوتى است، بعضى از مفسران معتقدند: اولى اشاره به پرده پوشى در دنيا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است.

ولى احتمال ديگرى در اينجا وجود دارد كه «تكفير سيئات» اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى رود، ولى «غفران» اشاره به مسأله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است.

* * *

 30 وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ

 

ترجمه:

30 ـ (به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از «مكّه») خارج سازند، آنها چاره مى انديشيدند و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان و چاره جويان است.

 

شأن نزول:

مفسران و محدثان، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به «مدينه» شد.

اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اين كه: خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد، جريان حادثه طبق نقل «درّ المنثور» چنين است:

گروهى از قريش و اشراف «مكّه» از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دارُ النَّدْوَةِ» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان «مكّه») اجتماع كنند، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را تهديد مى كرد بينديشند.

(مى گويند:) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى) از او پرسيدند: كيستى؟

گفت: پير مردى از اهل «نجد» هستم، چون از تصميم شما با خبر شدم، خواستم در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم.

گفتند: بسيار خوب، داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.

يكى از حاضران رو به جمعيت كرده، گفت: درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) بايد فكرى كنيد; زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد).

از آن ميان يكى پيشنهاد كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان بدهد...

پير مرد نجدى اين نظر را رد كرده، گفت: بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند، بايد فكر اساسى ترى كنيد.

ديگرى گفت: او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد; زيرا همين كه از ميان شما بيرون برود هر كار كند، ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است.

پير مرد نجدى گفت: به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بينيد، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود، گرد او را مى گيرند، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد، شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!

جمعيت گفتند: به خدا راست مى گويد، فكر ديگرى كنيد.

«ابوجهل» كه تا آن وقت ساكت بود به سخن در آمده، گفت: من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم!

گفتند: چه عقيده اى؟

گفت: از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشيرزن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برّنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند، هنگامى كه به اين صورت او را به قتل برسانيد، خونش در همه قبائل پخش مى شود، و باور نمى كنم طايفه «بنى هاشم» بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلماً در اين صورت به خون بها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد.

پير مرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت، من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند.

جبرئيل فرود آمد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: شب را در بستر خويش نخوابد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) شبانه به سوى غار «ثور»(3) حركت كرد و سفارش نمود على(عليه السلام) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند خيال كنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).

هنگامى كه صبح شد، به خانه ريختند و جستجو كردند على(عليه السلام) را در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد.

صدا زدند: پس محمد(صلى الله عليه وآله) كجاست؟

فرمود: نمى دانم.

آنها به دنبال ردّ پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است و درب غار را پوشانده، به يكديگر گفتند: اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت، و به اين ترتيب باز گشتند).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابان هاى «مكّه» را جستجو كردند، خسته و مأيوس باز گشتند، او به سوى «مدينه» حركت كرد).(4)


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحات 23، 24 و 25 و جلد 5، صفحه 88، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 218، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 12، صفحات 38 و 124، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 323 و جلد 24، صفحات 123، 128 و 131 و جلد 64، صفحه 73 به بعد.

2 ـ «نهج البلاغه»، حكمت 219.

3 ـ غار ثور، غارى است در نزديكى مكّه.

4 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 179، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق، ذيل آيه مورد بحث ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه فوق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 28 به بعد، باب 6: الهجرة و مباديها و... و صفحه 47.

 

تفسير:

سر آغاز هجرت

بعضى معتقدند: اين آيه و پنج آيه بعد از آن، در «مكّه» نازل شده است، زيرا به جريان هجرت «پيامبر»(صلى الله عليه وآله) اشاره مى كند. ولى طرز بيان آيه گواهى مى دهد بعد از هجرت نازل گرديده است چون به شكل بازگوئى حادثه گذشته است.

بنابراين، آيه اگر چه اشاره به جريان هجرت دارد، ولى مسلماً در «مدينه» نازل شده و بازگو كننده يك خاطره بزرگ و نعمت عظيم پروردگار بر پيامبر و مسلمانان است، نخست مى گويد:

«به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ).

كلمه «مكر» ـ همان گونه كه قبلاً نيز گفته ايم ـ در لغت عرب به معنى تدبير، چاره انديشى و طرح نقشه است، نه معنى معروفى كه در فارسى امروز دارد، همان طور كه «حيله» نيز در لغت به معنى چاره انديشى است. ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفيانه زيانبخش به كار مى رود.

آنگاه اضافه مى كند: «آنها نقشه مى كشند، چاره مى انديشند، و خداوند هم چاره جوئى و تدبير مى كند و او بهترين چاره جويان و مدبران است» (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ).

اگر در حادثه هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) درست بينديشيم به اين نكته برخورد مى كنيم كه آنها حداكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به كار بردند، و حتى پس از آن كه پيامبر از چنگال آنها بيرون رفت يكصد شتر ـ كه در آن روز سرمايه عظيمى بود ـ براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افرادى بسيار به خاطر تعصب مذهبى و يا به دست آوردن اين جايزه بزرگ كوه ها و بيابان هاى اطراف «مكّه» را زير پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند.

ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك ـ چند تار عنكبوت ـ همه اين طرح ها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اين كه هجرت سر آغاز مرحله نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود، نتيجه مى گيريم كه خداوند به وسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد!

اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى دهد همواره خداوند براى در هم كوبيدن گردنكشان از ساده ترين وسائل استفاده مى كرده:

گاهى از وزش باد.

زمانى از انبوه پشه ها.

گاهى از پرنده كوچك ابابيل، و مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه توسل به اين سه موضوع: «زندان»، «تبعيد»، و «كشتن» منحصر به مشركان «مكّه» در برابر پيامبر نبود، بلكه هميشه جباران براى كوتاه كردن زبان مصلحان و از ميان بردن نفوذ آنها در ميان توده هاى رنجديده اجتماع، به يكى از اين سه موضوع توسل مى جستند.

ولى همان گونه كه اقدام مشركان «مكّه» در مورد پيامبر نتيجه معكوس داد و مقدمه تحرك و جنبش تازه اى در اسلام شد، اين گونه سخت گيرى ها در موارد ديگر نيز معمولاً نتيجه معكوس بخشيده است.(1)-(2)

* * *

 

 

31 وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ الأَوَّلينَ

32 وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذاب أَليم

33 وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ

34 وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ

35 وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ

 

ترجمه:

31 ـ و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند شنيديم (چيز مهمى نيست!) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم اينها افسانه هاى پيشينيان است (ولى دروغ مى گويند و هرگز مثل آن را نمى آورند).

32 ـ و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست.

33 ـ ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد، و (نيز) تا استغفار مى كنند خدا عذابشان نمى كند.

34 ـ چرا خدا آنها را مجازات نكند با اين كه از (عبادت موحدان در كنار) مسجدالحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند، سرپرست آن فقط پرهيزكارانند ولى بيشتر آنها نمى دانند.

35 ـ نماز آنها (كه مدعى هستند ما هم نماز داريم) نزد خانه (خدا) چيزى جز صوت كشيدن و كف زدن نبود، پس بچشد عذاب (الهى) را به خاطر كفرتان!


1 ـ جالب اين كه نوشتن تفسير «نمونه» قبلاً با سرعت كمترى پيش مى رفت، ولى هم اكنون كه اين آيات و قبل و بعد آن در تبعيدگاه «مهاباد» نوشته مى شود، با سرعت بيشترى پيش مى رود، سرانجام تمام جلد هفتم در دو تبعيدگاه «مهاباد» و «انارك» به پايان رسيد!

2 ـ اين جلد همان گونه كه در بالا آمد، در اوج مبارزه با طاغوت نوشته شد، شدت مبارزه سبب شد دستگاه طاغوت جمعى از بزرگان و اساتيد قم را تبعيد كند، و حضرت استاد را نخست به «چابهار»، بعد از آن به «مهاباد» و سرانجام به «انارك» تبعيد نمود، همكاران تفسير، طبق تقسيم، هر دو نفر ده روز به محل تبعيد مى رفتند و كار تفسير را ادامه مى دادند، و تبعيدگاه اخير بود كه شرايط بر طاغوت سخت شد و توان نگهدارى تبعيديان را نداشت، لذا همه به قم و محل سكونت خود بازگشتند و انقلاب به پيروزى رسيد.

21 / 7 / 1383

 

تفسير:

بيهوده گويان

در آيه گذشته نمونه اى از منطق عملى «مشركان» خرافى «مكّه» بيان شد، در آيات مورد بحث نمونه اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل، بلكه همه برنامه هايشان بى اساس و ابلهانه بود!

در آيه نخست مى گويد: «هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمى نيست) اگر بخواهيم مثل آن را مى گوئيم»! (وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا).

«اينها كه محتواى مهمى ندارد، همان افسانه هاى پيشينيان است»! (إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ الأَوَّلينَ).

اين سخن را در حالى مى گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده، و از آن عاجز گشته بودند.

آنها به خوبى مى دانستند توانائى معارضه با قرآن را ندارند، ولى از روى تعصب و كينه توزى و يا براى اغفال مردم مى گفتند: اين آيات مهم نيست ما هم مثل آن را مى توانيم بياوريم اما هيچ گاه نياوردند.

اين يكى از منطق هاى نادرستشان بود كه با ادعاهاى تو خالى و بى اساس
ـ مانند همه جباران تاريخ ـ سعى داشتند كاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند.

* * *

در آيه بعد منطق عجيب ديگرى را بازگو مى كند و مى گويد: «(به خاطر بياور) هنگامى را كه (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند: خداوندا، اگر اين (آئين و اين قرآن) حق است و از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور»! (وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ).

«يا به عذاب دردناك (ديگرى) ما را گرفتار كن» (أَوِ ائْتِنا بِعَذاب أَليم).

اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه: بر اثر شدت تعصب و لجاجت، چنان مى پنداشتند كه آئين اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم، گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) به كلى باطل است، در حالى كه در دلشان چنين نبود.

گويا مشركان با اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو درباره انبياى پيشين مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گوئى تو نيز چنين كن!

در «مجمع البيان» از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده: «پس از آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)على(عليه السلام) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» اين مسأله در همه جا منتشر شد.

«نعمان بن حارث فهرى» (كه از منافقان بود) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، گفت: به ما گفتى: شهادت به توحيد و نفى بت ها، و گواهى به رسالت تو بدهيم، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى، همه را پذيرفتيم، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر (منظورش على بن ابى طالب(عليه السلام) است!) را خليفه كردى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» آيا اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: به خدائى كه جز او معبودى نيست از ناحيه خداست.

«نعمان» برگشت در حالى كه مى گفت: اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ: «خداوندا! اگر اين سخن از ناحيه توست بارانى از سنگ از آسمان بر ما بفرست».

چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد».(1)

اين حديث، منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد;(2) زيرا شأن نزول آيه جريان «نعمان» نبوده، بلكه «نعمان» در نفرين خود از آيه اى كه قبلاً نازل شده بود، اقتباس كرد.

و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى گوئيم: رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ:«پروردگارا! به ما در دنيا نيكى عطا كن و در آخرت نيز نيكى مرحمت فرما».(3)

* * *

در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته، و آن اين كه گفتند: ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم. مسلماً اين يك ادعاى كاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتماً آورده بودند، بنابراين نيازى به پاسخ نداشته است.

ايراد دوم آنها اين بود كه: اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد. قرآن در سومين آيه مورد بحث به آنها چنين پاسخ مى دهد:

«هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ).

در حقيقت وجود پر بركت تو كه «رحمة للعالمين»(4) است، مانع از آن خواهد بود كه بر اين گناهكاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسائل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.

پس از آن اضافه مى كند: «همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند» (و از او تقاضاى عفو نمايند) (وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ).

در تفسير اين جمله، مفسران احتمالاتى داده اند:

بعضى گفته اند: منظور اين است كه: بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و عرضه داشته اند: غُفْرانَكَ رَبَّنا: «خدايا ما را بر اين گفتار ببخش»! و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از «مكّه» گرفتار بلا و نابودى نشوند.

جمع ديگرى گفته اند: اين جمله اشاره به باقيمانده مؤمنان در «مكّه» است; زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در «مكّه» باقى ماندند و وجود آنها كه پرتوى از وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود مانع از نزول عذاب بر مشركان «مكّه» شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله، مفهوم يك جمله شرطيه را دارد، يعنى اگر آنها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از آنها برداشته خواهد شد.

در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست، يعنى ممكن است آيه اشاره به همه اينها باشد.

در هر حال، مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد، بلكه يك قانون كلى درباره همه مردم است. از اين جهت در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على(عليه السلام) و در منابع اهل تسنن از شاگرد على(عليه السلام)، «ابن عباس» نقل شده مى خوانيم: كانَ فِي الأَرْضِ أَمانانِ مِنْ عَذابِ اللّهِ وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُما فَدُونَكُمُ الآْخَرَ فَتَمَسَّكُوا بِهِ... وَ قَرَأَ هذِهِ الآيَةَ:

«در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود: يكى از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد. هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوئيد... سپس آيه فوق را تلاوت فرمود».(5)

از آيه فوق و اين حديث، روشن مى شود: وجود پيامبران وسيله مؤثرى براى امنيت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگين، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق، عامل ديگرى است.

اما اگر عامل دوم نيز بر چيده شود جوامع بشرى هيچ گونه مصونيتى در برابر مجازات هاى دردناكى كه به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت.

اين مجازات ها در شكل حوادث دردناك طبيعى، و يا جنگ هاى خانمانسوز و ويرانگر، يا اشكال ديگر، آشكار مى شوند، همان گونه كه انواع مختلف آن را را تا كنون ديده يا شنيده ايم.

در دعاى «كميل» كه از حضرت على(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: أَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ الْبَلاءَ: «خداوندا! گناهانى را كه مايه نزول بلاها مى شود بر من ببخش»!(6)

اين تعبير نشان مى دهد اگر استغفار نباشد بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول بلاها شوند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار، گفتن و تكرار جمله «خدايا مرا ببخش» يا «أَللّهُمَّ اغْفِرْ لِى» نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است.

* * *

در آيه بعد، مى گويد: اينها استحقاق عذاب الهى را دارند: «چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجدالحرام مى شوند» (وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در «مكّه» بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه خدا اقامه نماز جماعت كنند و با انواع مزاحمت ها و شكنجه ها رو به رو مى شدند.

و يا اشاره به ممانعت هائى است كه بعد از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند.

عجيب اين كه: اين مشركان آلوده، خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند، ولى قرآن اضافه مى كند: «آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدس نبودند» (وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ).

هر چند خود را متوليان و صاحبان اختيار خانه خدا مى پنداشتند، «تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحد و پرهيزكار باشند» (إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ).

«ولى غالب آنها از اين واقعيت بى خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

گر چه اين حكم درباره مسجدالحرام گفته شده است، ولى در واقع شامل همه كانون هاى دينى، مساجد و مراكز مذهبى مى شود. «متوليان» و «متصديان» آنها بايد از پاك ترين، پرهيزكارترين و فعال ترين مردم باشند كه اين كانون ها را پاك، زنده، مركز تعليم، تربيت، بيدارى و آگاهى قرار دهند، نه مشتى افراد كثيف، وابسته، خود فروخته و آلوده، كه اين مراكز را تبديل به «دكه تجارتى» و «مركز تخدير افكار» و «بيگانگى از حق» سازند.

به عقيده ما اگر مسلمانان همين دستور اسلامى را درباره مساجد و كانون هاى مذهبى اجرا مى كردند امروز جوامع اسلامى شكل ديگرى داشت.

* * *

عجيب تر اين كه آنها مدعى بودند نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود، نعره زدن ها و كف زدن هاى در اطراف خانه خدا، نام نماز مى گذاشتند، بدين رو قرآن اضافه مى كند: «نماز آنها در كنار خانه كعبه، چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً).

در تاريخ مى خوانيم: گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت مادرزاد مى شدند، سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند.(7)

و نيز نقل شده: هنگامى كه پيامبر در كنار حجر الاسود (رو به سوى شمال مى ايستاد كه هم مقابل كعبه باشد و هم بيت المقدس! و) مشغول نماز مى شد، دو نفر از طايفه «بنى سهم» در طرف راست و چپ آن حضرت مى ايستادند يكى صيحه مى كشيد و ديگرى كف مى زد، تا نماز پيامبر را مشوش كنند.(8)

در تعقيب اين جمله مى گويد: اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد «پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).

* * *

نكته:

هنگامى كه انسان صفحات تاريخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمت هائى را كه از آن در قرآن آمده، مورد بررسى قرار مى دهد مى بيند با كمال تعجب در عصر ما كه به اصطلاح عصر فضا و اتم نيز هست كسانى هستند كه با تكرار اعمال زمان جاهليت خود را در صف عبادت كنندگان مى پندارند.

آيات قرآن و گاهى اشعارى كه در مدح پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) است با نغمه هاى موسيقى توأم مى كنند و حركاتى شبيه رقص به سر و گردن و دست هاى خود مى دهند، و نام آن را بزرگداشت اين مقدسات مى گذارند.

اين اعمال گاهى به نام وَجْد و سماع و زمانى به نام ذكر و حال و گاهى به نام هاى ديگر در خانقاه ها و غير خانقاه ها انجام مى گيرد.

در حالى كه اسلام از همه اين كارها بيزار است و اين اعمال، نمونه ديگرى از اعمال جاهلى است.

در اينجا يك سؤال باقى مى ماند و آن اين كه: در آيه سوم مورد بحث مجازات و عذاب از آنها (البته با دو شرط) نفى شده است، ولى در آيه چهارم اثبات عذاب گرديده، آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟

پاسخ اين است: آيه اول اشاره به مجازات هاى دنيوى است، و آيه دوم ممكن است اشاره به مجازات هاى جهان ديگر باشد و يا اشاره به اين باشد كه اين گروه استحقاق مجازات در همين دنيا دارند و زمينه آن براى آنها فراهم است و اگر پيامبر از ميان برود و توبه نكنند دامان آنها را خواهد گرفت.

* * *

 

 

36 إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ

37 لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْض فَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

 

ترجمه:

36 ـ آنها كه كافر شدند اموالشان را براى باز داشتن (مردم از راه خدا) انفاق مى كنند، آنها اين اموال را (در اين راه) مصرف مى كنند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد. و (در جهان ديگر اين) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد.

37 ـ (اينها همه) به خاطر آن است كه خداوند (مى خواهد) ناپاك را از پاك جدا سازد و ناپاكها را روى هم بگذارد و همه را متراكم سازد و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها زيانكارانند.

 

شأن نزول:

در تفسير «على بن ابراهيم» و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است: آيه فوق در مورد جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم «مكّه» نازل شده است; زيرا هنگامى كه مشركان «مكّه» به وسيله قاصد «ابوسفيان» از جريان آگاه شدند، اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سرانجام شكست خورده، كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد.(9)

البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و مسأله به طور كلى مطرح شده است.

بعضى نيز گفته اند: آيه درباره كمك هاى «ابوسفيان» براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ اُحد نازل شده است.(10)

ولى از آنجا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شأن نزول اول صحيح تر به نظر مى رسد.


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 151، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 166 و جلد 35، صفحات 320 و 323 و جلد 37، صفحات 136، 162، 166، 167، 173، 174 و 175 ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 57، دار الكتب الاسلامية (در اخبار و روايات، نام شخص مزبور «نعمان بن حارث فهرى»، «حارث بن عمرو فهرى»، «حارث بن نعمان فهرى»، «عمرو بن حارث فهرى»، اعرابى و... گفته شده است).

2 ـ شرح بيشتر درباره حديث فوق و مدارك فراوانى كه از كتب اهل سنت براى آن داريم در ذيل آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع» در آغاز سوره «معارج» به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد.

3 ـ بقره، آيه 201.

4 ـ انبياء، آيه 107.

5 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، حكمت 88 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 67 و جلد 90، صفحه 284 و همچنين صفحات 279 و 281 (مشابه حديث) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 16، صفحه 68، چاپ آل البيت (مشابه حديث) ـ «كنز العمال»، جلد 1، صفحه 479، مؤسسة الرسالة بيروت، لبنان ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 182، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «مسند احمد»، جلد 4، صفحات 393 و 403، دار صادر بيروت ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 334، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق.

6 ـ «اقبال الأعمال» سيّد بن طاوس، صفحه 707، دار الكتب الاسلامية، 1367 هـ ق و ساير كتب ادعيه.

7 ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 9، صفحه 408، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 97 و جلد 18، صفحه 160 و جلد 35، صفحات 292 و 301 و جلد 80، صفحه 169.

8 ـ «مواقف الشيعه» احمدى ميانجى، جلد 3، صفحه 378، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1416 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 857 انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «درّ المنثور»، جدل 3، صفحه 183، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

9 ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 205 و جلد 19، صفحات 231 و 243.

10 ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 180 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

انفاق براى بازداشتن از راه خدا

شأن نزول آيه هر چه باشد، مفهوم آيه، يك مفهوم جامع است كه تمام كمك هاى مالى دشمنان حق و عدالت براى پيشرفت مقاصد شومشان را در بر مى گيرد.

نخست مى گويد: «كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ).

اما اين صرف اموال، هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى آفريند «به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً).

«سپس مغلوب طرفداران حق مى شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ).

نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند; كه در سراى ديگر اين «كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ).

* * *

پس از آن كه در آيه گذشته سه نتيجه شوم انفاق هاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آيه بعد مى فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى «براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك در اين جهان و جهان ديگر جدا سازد» (لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ).

اين يك سنت الهى است كه براى هميشه، «پاك» و «ناپاك»، «مخلص» و «رياكار»، «مجاهد راستين» و «دروغين»، «كارهاى الهى» و «شيطانى»، «برنامه هاى انسانى» و «ضد انسانى» ناشناخته نمى مانند.

بلكه سرانجام صفوف از يكديگر مشخص مى گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد، و البته اين در صورتى است كه طرفدارانش همانند مسلمانان راستين «بدر» از آگاهى و فداكارى كافى برخوردار باشند.

سپس اضافه مى كند: و براى آن است كه «خداوند ناپاك ها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد، و در جهنم قرار دهد» (وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضفَيَرْكُمَهُ جَميعاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ).

خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سرانجام شكل واحدى خواهند داشت، و پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد بود چنان كه قرآن مى گويد: «آنها زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

* * *

 

نكته ها:

1 ـ از اين آيه استفاده مى شود كه: آنها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند، و اين يكى از مجازات هاى آنها در دنيا است.

مجازات ديگرشان شكست برنامه هايشان است; زيرا افراد زرخريد و مزدور و آنها كه به عشق مال و ثروت نبرد مى كنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ايمانى كه به خاطر هدف مقدسى مى جنگند بايستند.

حوادث دنياى معاصر ما نيز بارها نشان داده دولت هاى نيرومند كه سربازانشان را با پول و وسائل شهوت به جنگ تشويق مى كردند، در برابر ملت هاى كوچكى كه از روى ايمان مى جنگيدند با رسوائى مغلوب شدند.

علاوه بر اين دو مجازات دنيا، مجازات سومى نيز در جهان ديگر در پيش دارند كه همان گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است.

* * *

2 ـ آنچه در آيه فوق آمده، در جهان امروز ما نيز نمونه هاى فراوانى دارد، نيروهاى اهريمنى استعمار، و طرفداران ظلم و فساد و ستمگرى، و حاميان مذاهب خرافى و باطل، سرمايه هاى كلانى براى پيشبرد اهدافشان و باز داشتن انسان ها از راه حق به اشكال مختلفى مصرف مى كنند:

گاهى در لباس مزدوران جنگى،

زمانى در شكل كمك هاى ظاهراً انسانى، مانند ساختن بيمارستان ها و درمانگاه ها،

و زمان ديگرى به شكل كمك هاى فرهنگى و مانند آن.

اما ماهيت و هدف نهائى همه يكى است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤمنان راستين همانند مجاهدان «بدر» صفوف متشكل و پرمقاومتى داشته باشند، مى توانند همه اين نقشه ها را نقش بر آب كنند و حسرت اين سرمايه ها را به دلشان بگذارند، و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند!

* * *

3 ـ بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه يكى از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است; زيرا از حوادث بعد كه شكست دشمنان اسلام است خبر مى دهد، گر چه آنها براى پيروزى اموال زيادى مصرف كردند.

و اگر ما آيه را يك اخبار غيبى مربوطه به حوادث آينده هم ندانيم حداقل نشانه محتواى دقيق و حساب شده قرآن درباره مبارزه حق و باطل است و عظمت قرآن و تعليمات اسلام را روشن مى سازد.

* * *

 

 

38قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأَوَّلينَ

39وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ

40وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ

 

ترجمه:

38 ـ به آنها كه كافر شدند بگو: «چنان چه از مخالفت بازايستند، (و ايمان آورند،) گذشته آنها بخشوده خواهد شد; و اگر به اعمال سابق باز گردند، سنت (خداوند در مورد) گذشتگان، (درباره آنها) جارى مى شود».

39 ـ و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه (شرك و سلب آزادى) برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد! و اگر آنها (از اعمال نادرست) خوددارى كنند، (خداوند آنها را مى پذيرد;) خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست.

40 ـ و اگر سرپيچى كنند، بدانيد (ضررى به شما نمى رسانند;) خداوند سرپرست شماست! چه سرپرست خوبى! و چه ياور خوبى!

 

تفسير:

غفران اعمال گذشته

مى دانيم روش قرآن اين است كه: بشارت و انذار را با هم توأم مى كند; يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازات هاى سخت و دردناك مى نمايد، راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى گذارد.

آيه نخست از آيات مورد بحث، همين روش را تعقيب مى كند، و به پيامبر دستور مى دهد: «به افرادى كه كافر شده اند بگو: اگر از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى بازايستند و به سوى آئين حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ).

از اين آيه استفاده مى شود با قبول اسلام، گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گيرد، و اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى به عنوان يك قانون كلى آمده است.

گاهى به عبارت: أَلإِسْلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَهُ: «اسلام ما قبل خود را مى پوشاند».(1)

و گاهى به تعبير ديگر، كه از طرق اهل سنت از پيامبر نقل شده: إِنَّ الإِسْلامَ يَهْدُمُ ما كانَ قَبْلَهُ، وَ إِنَّ الْهِجْرَةَ تَهْدُمُ ما كانَ قَبْلَها وَ إِنَّ الْحَجَّ يَهْدُمُ ما كانَ قَبْلَهُ:

«اسلام آنچه را كه قبل از آن است از ميان مى برد، و هجرت كردن نيز ما قبل خود را از ميان مى برد، و حج خانه خدا ما قبل خود را محو مى كند».(2)

منظور اين است: اعمال و كارهاى خلاف، و حتى ترك فرائض و واجبات قبل از اسلام، به خاطر پذيرش اسلام، مورد عفو قرار خواهد گرفت و مجازات آنها از ميان خواهد رفت و اين قانون عطف به گذشته نمى شود. از اين جهت در كتب فقه اسلامى مى خوانيم: بر شخصى كه مسلمان مى شود حتى قضاء عبادات گذشته لازم نيست.

آنگاه اضافه مى كند: اما اگر از روش نادرست خود باز نايستند «و به اعمال سابق باز گردند سنت خداوند در پيشينيان درباره آنها انجام مى شود» (وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأَوَّلينَ).

منظور از اين سنت، همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان «مكّه» در برابر پيامبر در جنگ «بدر» به آن گرفتار شدند.

در سوره «غافر» آيه 51 مى خوانيم: إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ:

«ما رسولان خود و كسانى كه ايمان آورده اند را در زندگى دنيا و روز رستاخيز كه گواهان بر مى خيزند، يارى مى كنيم».

همچنين در سوره «اسراء» آيه 77 پس از ذكر در هم پيچيده شدن زندگى دشمنان اسلام مى خوانيم: سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً:

«اين سنت ما درباره پيامبران پيشين است و اين سنت هرگز دگرگون نمى شود».

* * *

از آنجا كه در آيه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست، براى رفع اين اشتباه اضافه مى كند: «با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه بر چيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ).

«فِتْنَه» همان گونه كه در تفسير آيه 193 سوره «بقره» گفته ايم، مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه اِعمال فشار را شامل مى شود، لذا گاهى در قرآن كلمه فتنه به معنى شرك و بت پرستى كه انواع محدوديت ها و فشارها را براى جامعه در بر دارد گفته شده.

همچنين به فشارهائى كه از ناحيه دشمنان براى جلوگيرى از گسترش دعوت اسلام و به منظور خفه كردن نداى حق طلبان و حتى باز گرداندن مؤمنان به سوى كفر به عمل مى آيد «فتنه» اطلاق شده است.

در آيه فوق بعضى از مفسران فتنه را به معنى شرك و بعضى به معنى كوشش هاى دشمنان براى سلب آزادى فكرى و اجتماعى از مسلمانان گرفته اند.

ولى حق اين است كه مفهوم آيه، مفهوم وسيعى است كه هم شرك را شامل مى شود و (به قرينه جمله «وَ يَكُونَ الدِّيْنَ كُلُّهُ لِلّهِ») و هم ساير فشارهائى كه از طرف دشمنان به مسلمانان وارد مى شد.

در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى كند و مى گويد: «اگر از راه و روش خود دست بر دارند خداوند به آنچه عمل مى كنند آگاه است و با لطف و مرحمت خاص خويش با آنان رفتار خواهد كرد» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّاللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ).

* * *

«اما اگر باز به سرپيچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسليم نشوند بدانيد پيروزى براى شما و شكست در انتظار آنهاست، زيرا خداوند مولا و سرپرست شماست» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ).

«او بهترين مولا و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ).

* * *


1 ـ «مستدرك»، جلد 7، صفحات 448 و 449 و جلد 11، صفحه 365 و جلد 18، صفحه 221، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 23 و جلد 9، صفحه 222 و جلد 21، صفحه 114 و...

2 ـ «صحيح مسلم»، جلد 1، صفحه 78، دار الفكر بيروت، 8 جلدى ـ «كنز العمال»، جلد 1، صفحه 67، مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان ـ «درّ المنثور»، جلد 1، صفحه 210 و جلد 3، صفحه 184، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

 

نكته:

هدف جهاد و يك بشارت

آيه فوق به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى كند:

1 ـ برچيدن بساط بت پرستى و از ميان بردن بتكده ها; زيرا همان طور كه در بحث اهداف جهاد گفته ايم: آزادى دينى مخصوص كسانى است كه از يكى از اديان آسمانى پيروى كنند، و در برابر آنها اعمال فشار براى تغيير عقيده صحيح نيست.

ولى بت پرستى نه دين است و نه مكتب، بلكه خرافه است و انحراف، و حكومت اسلامى بايد نخست از طريق تبليغ و اگر ممكن نشد از طريق توسل به زور، بساط بت پرستى را از همه جا برچيند و بتخانه ها را ويران كند.

2 ـ به دست آوردن آزادى بيان و تبليغ و نشر اسلام.

در اين قسمت نيز اسلام اجازه مى دهد اگر كسانى با اعمال خود جلو آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبليغ و دعوت به اسلام بگيرند آنها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند، و راه را براى تبليغ منطقى بگشايند (براى توضيح بيشتر به تفسير «نمونه»، جلد دوم، ذيل آيه 193 سوره «بقره» مراجعه فرمائيد).

در تفسيرهاى اهل سنت مانند تفسير «روح المعانى»، تفسير «روح البيان» و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق(عليه السلام)چنين نقل شده: لَمْ يَجِىءْ تَأْوِيْلُ هذِهِ الآيَةِ وَ لَوْ قامَ قائِمُنا بَعْدُ سَيَرى مَنْ يُدْرِكُهُ ما يَكُونُ مِنْ تَأْوِيْلِ هذِهِ الآيَةِ وَ لَيَبْلُغَنَّ دِيْنُ مُحَمَّد ما بَلَغَ اللَّيْلُ حَتّى لايَكُونَ مُشْرِكٌ عَلى ظَهْرِ الأَرْضِ:

«تأويل و تفسير نهائى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمّد(صلى الله عليه وآله) به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند».(1)

نويسنده تفسير «المنار»، روى تعصّب خاصى كه در مسأله قيام حضرت مهدى(عليه السلام) دارد، اين حديث را انكار كرده است و اين به خاطر پيش داورى غلطى است كه او در زمينه مسأله قيام حضرت مهدى(عليه السلام) دارد.

عجيب اين است كه او طبق تصريحات تفسيرش تمايل خاصى به مكتب «وهابيت» دارد، در حالى كه وهابيان سخت گير نيز با صراحت تمام ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) را امر مسلّم و روايات آن را متواتر مى دانند كه اسناد و مدارك آن در ذيل آيه 33 سوره «توبه» (در همين جلد) خواهد آمد و نيز به نقطه اصلى اشتباه مفسر مزبور و پاسخ آن اشاره خواهيم كرد، و مطالب مشروح ترى در كتاب «مصلح بزرگ جهانى» نيز آورده ايم.

و اگر پاره اى از روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)نادرست و يا مشتمل بر خرافاتى باشد سبب نمى شود كه اين همه روايات صحيح و متواتر را ناديده بگيريم.

* * *

 

 

41وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ

 

ترجمه:

41 ـ بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان يعنى روز جنگ بدر) نازل كرديم، ايمان آورده ايد; و خداوند بر هر چيزى تواناست!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 543، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 55 و جلد 52، صفحه 378 ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 201، دار الكتب الاسلامية.

 

تفسير:

خمس، يك دستور مهم اسلامى

در آغاز اين سوره ديديم كه پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ «بدر»، بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند و خداوند براى ريشه كن ساختن ماده اختلاف، غنائم را دربست در اختيار پيامبر گذاشت، تا هر گونه صلاح مى داند آن را مصرف كند و پيامبر آنها را در ميان جنگجويان به طور مساوى تقسيم كرد.

اين آيه، در حقيقت بازگشت به همان مسأله غنائم است به تناسب آياتى كه درباره جهاد، قبل از اين گفته شد; زيرا در چند آيه قبل، اشارات مختلفى به موضوع جهاد گرديد.

و از آنجا كه جهاد غالباً با مسأله غنائم آميخته است تناسب با ذكر حكم غنائم دارد (بلكه چنان كه خواهيم گفت قرآن در اينجا حكم را از مسأله غنائم جنگى نيز فراتر برده و به همه درآمدها اشاره كرده است).

در آغاز آيه، مى فرمايد: «بدانيد هر گونه غنيمتى نصيب شما مى شود يك پنجم آن، از آنِ خدا و پيامبر و ذِى القُربى (امامان اهل بيت(عليهم السلام)) و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از خاندان پيامبر) مى باشد» (وَ اعْلَمُوا أَنـَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ).

و براى تأكيد اضافه مى كند: «اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در (روز جنگ بدر) روز جدائى حق از باطل ـ روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند ـ نازل كرديم، ايمان آورده ايد، بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد» (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِوَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ).

در اينجا توجه به اين نكته لازم است: با اين كه روى سخن در اين آيه به مؤمنان است; ـ زيرا پيرامون غنائم جهاد اسلامى بحث مى كند ـ و معلوم است مجاهد اسلامى مؤمن است، ولى با اين حال مى گويد: «اگر ايمان به خدا و پيامبر آورده ايد» اشاره به اين كه: نه تنها ادعاى ايمان نشانه ايمان نيست، كه شركت در ميدان جهاد نيز ممكن است نشانه ايمان كامل نباشد، بلكه، به خاطر اهداف ديگرى انجام گيرد.

مؤمن كامل كسى است كه در برابر همه دستورات مخصوصاً دستورات مالى تسليم باشد و تبعيضى در ميان برنامه هاى الهى قائل نگردد.

و در پايان آيه اشاره به قدرت نا محدود الهى كرده مى فرمايد: «و خدا بر همه چيز قادر است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ).

يعنى، با اين كه در ميدان «بدر» از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهراً از هر نظر برترى چشمگيرى داشت، خداوند قادر و توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.

* * *

نكته ها:

1 ـ روز جدائى حق از باطل

نام روز جنگ «بدر» در اين آيه روز جدائى حق از باطل (يَوْمَ الْفُرْقانِ) و روز درگيرى گروه طرفداران كفر با گروه طرفداران ايمان ذكر شده; اشاره به اين كه:

اوّلاً ـ روز تاريخى «بدر» روزى بود كه نشانه هاى حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر گشت; زيرا قبلاً وعده پيروزى به مسلمانان داده بود، در حالى كه ظاهراً هيچ نشانه اى از آن وجود نداشت، و چنان عوامل مختلف غير منتظره براى پيروزى دست به دست هم داد كه نمى شد آن را بر تصادف حمل كرد.

بنابراين، صدق آياتى كه بر اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) در چنين روزى نازل شده دليل آن در خودش نهفته است.

ثانياً ـ درگيرى «بدر» (يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) در واقع يك نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان بود كه گروهى در آغاز از آن پرهيز داشتند، اما همين درگيرى و پيروزى سال ها آنها را جلو برد، اسم و آوازه آنها در پرتو آن در سراسر جزيره عرب پيچيد، و همه را به انديشه در آئين جديد و قدرت حيرت انگيزى كه در پرتو آن در جزيره عرب تولد يافته بود وادار نمود.

ضمناً در آن روز كه روز وا نفسا براى امت كوچك اسلام بود، مؤمنان راستين اسلام، از مدعيان كاذب شناخته شدند، پس اين روز، از هر نظر روز جدائى حق از باطل بود.

* * *

2 ـ در آغاز سوره گفتيم، ميان آيه آغاز سوره «انفال» و اين آيه تضادى وجود ندارد و لزومى ندارد يكى را ناسخ ديگرى بدانيم; زيرا به مقتضاى آيه آغاز سوره «انفال»، غنائم جنگى نيز متعلق به پيامبر است.

ولى پيامبر چهار پنجم آن را به جنگجويان مى بخشد و يك پنجم آن را براى مصارفى كه در آيه تعيين شده نگاه مى دارد (براى توضيح بيشتر به ذيل آيه نخست همين سوره مراجعه كنيد).

* * *

3 ـ منظور از «ذى القربى» چيست؟

منظور از «ذى القربى» در اين آيه نه همه خويشاوندان افراد است، و نه همه خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بلكه امامان اهل بيت(عليهم السلام) هستند. دليل بر اين موضوع روايات متواترى است كه از طرق اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده است.(1) و در كتب اهل سنت نيز اشاراتى به آن وجود دارد.(2)

بنابراين، آنها كه يك سهم از خمس را متعلق به همه خويشاوندان پيامبر مى دانند، در برابر اين سؤال قرار مى گيرند: اين چه امتيازى است كه اسلام براى اقوام و بستگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)قائل شده است، در حالى كه مى دانيم اسلام مافوق نژاد و قوم و قبيله است؟

ولى اگر آن را مخصوص امامان اهل بيت(عليهم السلام) بدانيم، با توجه به اين كه آنها جانشينان پيامبر و رهبران حكومت اسلامى بوده و هستند، علت دادن اين يك سهم از خمس به آنها روشن مى گردد.

به تعبير ديگر، «سهم خدا» و «سهم پيامبر» و «سهم ذى القربى» هر سه سهم، متعلق به «رهبر حكومت اسلامى» است، او زندگى ساده خود را از آن اداره مى كند و بقيه را در مخارج گوناگونى كه لازمه مقام رهبرى امت است مصرف خواهد نمود، يعنى: در نيازهاى جامعه و مردم.

بعضى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده «المنار» چون «ذى القربى» را همه خويشاوندان دانسته است، براى پاسخ اشكال فوق، به دست و پا افتاده و براى حكومت اسلامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تشريفاتى قائل شده و او را موظف دانسته كه قوم و قبيله خويش را به وسيله اموال، گرد خود نگاه دارد!

روشن است: چنين منطقى به هيچ وجه با منطق حكومت جهانى و انسانى و حذف امتيازات قبيلگى سازگار نيست (در اين زمينه توضيح ديگرى داريم كه در بحث هاى آينده خواهد آمد).

* * *

4 ـ منظور از «يتيمان»، «مسكينان» و «واماندگان در راه» تنها ايتام و مساكين و ابناء سبيل «بنى هاشم» و سادات مى باشند.

اگر چه ظاهر آيه مطلق است و قيدى در آن ديده نمى شود، اما دليل ما بر اين تقييد، روايات زيادى است كه در تفسير آيه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده.(3)

و مى دانيم بسيارى از احكام در متن قرآن به طور مطلق آمده ولى «شرائط و قيود» آن به وسيله «سنت» بيان شده است و اين منحصر به آيه مورد بحث نيست تا جاى تعجب باشد.

به علاوه، با توجه به آن كه زكات غير بنى هاشم، بر نيازمندان بنى هاشم به طور مسلّم حرام است، بايد احتياجات آنها از طريق ديگرى تأمين گردد، و اين خود، قرينه مى شود بر اين كه منظور از آيه فوق، خصوص نيازمندان بنى هاشم است. لذا، در احاديث مى خوانيم: امام صادق(عليه السلام) مى فرموده: «خداوند هنگامى كه زكات را بر ما حرام كرد خمس را براى ما قرار داد. بنابراين، زكات بر ما حرام است و خمس حلال».(4)

* * *


1 ـ به كتاب «وسائل الشيعه»، جلد 6، بحث خمس مراجعه شود (جلد 15، صفحه 114، باب 14: باب كيفية قسمة الغنائم و نحوها، حديث 12618، چاپ آل البيت) ـ «كافى»، جلد 1، صفحات 294، 414، 539 و...، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 198 و...

2 ـ به كتاب «درّ المنثور»، جلد 3، صفحات 160، 185 و 186، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق مراجعه فرمائيد.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحات 509، 510 و 516، باب 6: باب انه يقسم ستة اقسام، حديث 12611 و جلد 15، صفحات 113 و 114، چاپ آل البيت ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 2، صفحه 42، انتشارات جامعه مدرسين، 1413 هـ ق ـ «تهذيب»، جلد 4، صفحه 125 ـ «بحار الانوار»، جلد 90، صفحه 46 و جلد 93، صفحات 195، 198، 199 و 202.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6 (جلد 9، صفحات 270 و 271، چاپ آل البيت) بحث خمس ـ تفسير «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

از طرق اهل سنت نيز در اين زمينه رواياتى نقل شده كه به زودى به آن اشاره خواهد شد.

5 ـ آيا غنائم، منحصر به غنائم جنگى است؟

موضوع مهم ديگرى كه در اين آيه بايد مورد بررسى دقيق قرار گيرد، و در حقيقت قسمت عمده بحث در آن متمركز مى گردد، اين است كه: لفظ «غَنِمْتُمْ» كه در آيه آمده است تنها شامل غنائم جنگى مى شود، يا هر گونه درآمدى را در بر مى گيرد؟!

در صورت اول، آيه تنها خمس غنائم جنگى را بيان مى كند و براى خمس در ساير موضوعات بايد از سنت، اخبار و روايات صحيح و معتبر استفاده كرد و هيچ مانعى ندارد كه قرآن به قسمتى از حكم خمس و به تناسب مسائل جهاد اشاره كند و قسمت هاى ديگرى در سنت بيان شود.

مثلاً در قرآن مجيد نمازهاى پنجگانه روزانه صريحاً آمده است، و همچنين به نمازهاى طواف كه از نمازهاى واجبه است اشاره شده.

ولى از نماز آيات كه مورد اتفاق تمام مسلمانان اعم از شيعه و سنى است ذكرى به ميان نيامده است، و هيچ مسلمانى را نمى يابيم كه بگويد چون نماز آيات در قرآن ذكر نشده و تنها در سنت پيامبر آمده نبايد به آن عمل كرد.

و يا اين كه چون در قرآن به بعضى از غسل ها اشاره شده و سخن از ديگر غسل ها به ميان نيامده است بايد از آن صرف نظر كرد، اين منطقى است كه هيچ مسلمانى آن را نمى پذيرد.

بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه قرآن تنها قسمتى از موارد خمس را بيان كرده باشد و بقيه را موكول به سنت نمايد و نظير اين مسأله در فقه اسلام بسيار زياد است.

با اين حال بايد ببينيم «غنيمت» در لغت و در نظر عرف چه معنى مى دهد؟!

آيا راستى منحصر به غنائم جنگى است و يا هر گونه درآمدى را شامل مى شود؟

آنچه از كتب لغت استفاده مى شود، اين است كه: در ريشه معنى لغوى اين كلمه عنوان جنگ و آنچه از دشمن به دست مى آيد، نيفتاده است، بلكه هر درآمدى را شامل مى شود، به عنوان شاهد به چند قسمت از كتب معروف و مشهور لغت كه مورد استناد دانشمندان و ادباى عرب است اشاره مى كنيم:

در كتاب «لسان العرب» مى خوانيم:

وَ الْغُنْمُ الْفَوْزُ بِالشَّىْءِ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة... وَ الْغُنْمُ، الغَنِيْمَةُ وَ الْمَغْنَمُ الْفَيْىءُ... وَ فِى الْحَدِيْثِ الرَّهْنُ لِمَنْ رَهَنَهُ لَهُ غُنْمُهُ وَ عَلَيْهِ غُرْمُهُ، غُنْمُهُ زِيادَتُهُ وَ نِمائُهُ وَ فاضِلُ قِيْمَتِهِ... وَ غَنِمَ الشَّىْءَ فازَ بِهِ...:

«غنم; يعنى دسترسى يافتن به چيزى بدون مشقت، و غُنْم و غنيمت و مَغنَم به معنى فَيْىء است (فَيْىء را نيز در لغت به معنى چيزهائى كه بدون زحمت به انسان مى رسد ذكر كرده اند...)

و در حديث وارد شده: گروگان در اختيار كسى است كه آن را به گرو گرفته، غنيمت و منافعش براى اوست و غرامت و زيانش نيز متوجه اوست; و نيز غنم به معنى زيادى و نمو و اضافه قيمت است، و فلان چيز را به غنيمت گرفت; يعنى به او دسترسى پيدا كرد».(1)

و در كتاب «تاج العروس» مى خوانيم: وَ الْغُنْمُ الْفَوْزُ بِالشَّىْءِ بِلامَشَقَّة:

«غنيمت آن است كه انسان بدون زحمت به چيزى دست يابد».(2)

در كتاب «قاموس» نيز غنيمت به همان معنى فوق ذكر شده است.

و در كتاب «مفردات راغب» مى خوانيم: غنيمت از ريشه «غَنَم» به معنى گوسفند گرفته شده و سپس مى گويد:

ثُمَّ اسْتُعْمِلَ فِى كُلِّ مَظْفُورِ بِهِ مِنْ جَهَةِ الْعِدى وَ غَيْرِهِمْ:

«سپس در هر چيزى كه انسان از دشمن و يا غير دشمن به دست مى آورد به كار رفته است».(3)

حتى كسانى كه يكى از معانى غنيمت را غنائم جنگى ذكر كرده اند انكار نمى كنند كه معنى اصلى آن معنى وسيعى است كه به هر گونه خيرى كه انسان بدون مشقت به آن دست يابد گفته مى شود.

در استعمالات معمولى نيز «غنيمت» در برابر «غرامت» ذكر مى شود، همان طور كه «غرامت» داراى معنى وسيعى است و هر گونه غرامت را شامل مى شود، «غنيمت» نيز معنى وسيعى دارد و به هر گونه درآمد قابل ملاحظه اى گفته مى شود.

اين كلمه در «نهج البلاغه» در موارد زيادى به همين معنى آمده است، در خطبه 76 مى خوانيم:

إِغْتَنَمَ الْمُهَلَ: «فرصت ها و مهلت ها را غنيمت شمرد».

در خطبه 120 مى فرمايد:

مَنْ أَخَذَ بِها لَحِقَ وَ غَنِمَ: «كسى كه به آئين خدا عمل كند به سر منزل مقصود مى رسد و بهره مى برد».

در نامه 53 به «مالك اشتر» مى فرمايد:

وَ لاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ: «در برابر مردم مصر همچون حيوان درنده اى مباش كه خوردن آنها را غنيمت و درآمدى براى خود فرض كنى».

در نامه 45 به «عثمان بن حنيف» مى فرمايد:

فَوَ اللّهِ ما كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْراً وَ لاَادَّخَرْتُ مِنْ غَنائِمِها وَفْراً: «به خدا سوگند از دنياى شما طلائى نياندوختم و از غنائم و درآمدهاى آن اندوخته اى فراهم نكردم».

در كلمات قصار، جمله 331 مى فرمايد:

إِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ الطّاعَةَ غَنِيْمَةَ الأَكْياسِ: «خداوند اطاعت را غنيمت و بهره هوشمندان قرار داده است».

و در نامه 31 مى خوانيم:

وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِى حالِ غِناكَ: «هر كس در حال بى نيازيت از تو قرضى بخواهد غنيمت بشمار»!

و نظير اين تعبيرات بسيار فراوان است كه همگى نشان مى دهد «غنيمت» منحصر به غنائم جنگى نيست.

و اما مفسران:

بسيارى از مفسران كه در زمينه اين آيه به بحث پرداخته اند، صريحاً اعتراف كرده اند كه: غنيمت در اصل، معنى وسيعى دارد و شامل غنائم جنگى و غير آن و به طور كلى هر چيزى را كه انسان به دون مشقت فراوانى به آن دست يابد مى شود.

حتى آنها كه آيه را به خاطر فتواى فقهاى اهل تسنن مخصوص غنائم جنگى دانسته اند باز معترفند: در معنى اصلى آن اين قيد وجود ندارد بلكه به خاطر قيام دليل ديگرى اين قيد را به آن زده اند.

«قرطبى» مفسر معروف اهل تسنن در تفسير خود، ذيل آيه چنين مى نويسد:

«غنيمت در لغت، خيرى است كه فرد يا جماعتى با كوشش به دست مى آورند... و بدان كه اتفاق (علماى تسنن) بر اين است كه مراد از غنيمت در آيه (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُم) اموالى است كه با قهر و غلبه در جنگ به مردم مى رسد، ولى بايد توجه داشت كه اين قيد همان طور كه گفتيم در معنى لغوى آن وجود ندارد، ولى در عرف شرع، اين قيد وارد شده است».(4)

«فخر رازى» در تفسير خود تصريح مى كند: أَلْغُنْمُ الْفَوْزُ بِالشَّىْءِ: «غنيمت اين است كه انسان به چيزى دست يابد».

و پس از ذكر اين معنى وسيع از نظر لغت مى گويد: «معنى شرعى غنيمت (به عقيده فقهاى اهل تسنن) همان غنائم جنگى است».(5)

و نيز در تفسير «المنار»، «غنيمت» را به معنى وسيع ذكر كرده و اختصاص به غنائم جنگى نداده، اگر چه معتقد است بايد معنى وسيع آيه فوق را به خاطر قيد شرعى مقيد به غنائم جنگى كرد.(6)

در تفسير «روح المعانى» نوشته «آلوسى» مفسر معروف اهل تسنن نيز چنين آمده است: «غنم در اصل به معنى هر گونه سود و منفعت است».(7)

در تفسير «مجمع البيان» نخست غنيمت را به معنى غنائم جنگ تفسير كرده، ولى به هنگام تشريح معنى آيه چنين مى گويد:

قالَ أَصْحابُنا: إِنَّ الْخُمْسَ واجِبٌ فِى كُلِّ فائِدَة تَحْصُلُ لِلإِنْسانِ مِنَ الْمَكاسِبِ وَ أَرْباحِ التِّجاراتِ، وَ فِى الْكُنُوزِ وَ الْمَعادِنِ وَ الْغَوْصِ وَ غَيْرِ ذلِكَ مِمّا هُوَ مَذْكُورٌ فِى الْكُتُبِ وَ يُمْكِنُ أَنْ يُسْتَدَلَّ عَلى ذلِكَ بِهذِهِ الآيَةِ فَإِنَّ فِى عُرْفِ اللُّغَةِ يُطْلَقُ عَلى جَمِيْعِ ذلِكَ اسْمُ الْغُنْمِ وَ الْغَنِيْمَةِ:

«علماى شيعه معتقدند خمس در هر گونه فايده اى كه براى انسان فراهم مى گردد واجب است; اعم از اين كه از طريق كسب و تجارت باشد، يا از طريق گنج و معدن، و يا آن كه با غوص از دريا خارج كنند، و ساير امورى كه در كتب فقهى آمده است، و مى توان از آيه بر اين مدعى استدلال كرد، زيرا در عرف لغت به تمام اينها غنيمت گفته مى شود».(8)

شگفت آور اين كه بعضى از مغرضان كه گويا براى سم پاشى در افكار عمومى مأموريت خاصى دارند در كتابى كه در زمينه خمس نوشته اند دست به تحريف رسوائى در عبارت تفسير «مجمع البيان» زده، قسمت اول گفتار او را كه متضمن تفسير غنيمت به غنائم جنگى است ذكر كرده ولى توضيحى را كه درباره عموميت معنى لغوى و معنى آيه در آخر بيان كرده است، به كلى ناديده گرفته و يك مطلب دروغين به اين مفسر بزرگ اسلامى نسبت داده اند، گويا فكر مى كرده اند تفسير «مجمع البيان» تنها در دست خود آنها است و ديگرى آن را مطالعه نخواهد كرد، و عجيب اين است كه: اين خيانت را تنها در اين مورد مرتكب نشده، بلكه در موارد ديگر نيز آنچه به سود بوده گرفته، و آنچه به زيان بوده است ناديده گرفته اند.(9)

در تفسير «الميزان» نيز با استناد به سخنان علماى لغت تصريح شده كه غنيمت، هر گونه فايده اى است كه از طريق تجارت يا كسب و كار و يا جنگ به دست انسان مى افتد و مورد نزول آيه، گر چه غنائم جنگى است ولى مى دانيم كه هيچ گاه خصوصيتِ مورد، عموميت مفهوم آيه را تخصيص نمى زند.(10)

از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه گرفته مى شود كه:

آيه غنيمت، معنى وسيعى دارد و هر گونه درآمد، سود و منفعتى را شامل مى شود; زيرا معنى لغوى اين لفظ عموميت دارد و دليل روشنى بر تخصيص آن در دست نيست.

تنها چيزى كه جمعى از مفسران اهل تسنن روى آن تكيه كرده اند اين است كه: آيات قبل و بعد در زمينه جهاد وارد شده است و همين موضوع قرينه مى شود كه آيه غنيمت نيز اشاره به غنائم جنگى باشد.

در حالى كه مى دانيم شأن نزول ها و سياق عموميت آيه را تخصيص نمى زنند و به عبارت روشن تر، هيچ مانعى ندارد كه مفهوم آيه يك معنى كلى و عمومى باشد و در عين حال مورد نزول آيه، غنائم جنگى، كه يكى از موارد اين حكم كلى است، بوده باشد، و اين گونه احكام در قرآن و سنت فراوان است كه حكم، كلّى است و مصداق جزئى است:

مثلاً در آيه 7 سوره «حشر» مى خوانيم: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا: «هر چه پيامبر براى شما مى آورد بگيريد و هر چه از آن نهى مى كند خوددارى كنيد».

اين آيه يك حكم كلى درباره لزوم پيروى از فرمان هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند، در حالى كه مورد نزول آن اموالى است كه از دشمنان بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد (و اصطلاحاً به آن «فَيْىء» گفته مى شود).

و نيز در آيه 233 سوره «بقره» يك قانون كلى به صورت: لاتُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها: «هيچ كس بيش از آنچه قدرت دارد تكليف نمى شود» بيان شده، در حالى كه مورد آيه درباره اجرت زنان شيرده است و به پدر نوزاد دستور داده شده است به اندازه توانائى خود به آنها اجرت بدهد.

ولى آيا ورود آيه در چنين مورد خاصى مى تواند جلو عموميت اين قانون (عدم تكليف به ما لايُطاق) را بگيرد؟!

خلاصه اين كه: درست است كه آيه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مى گويد: هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود، كه يكى از آنها غنائم جنگى است، خمس آن را بپردازيد مخصوصاً «ما» موصوله و «شَىْء» كه دو كلمه عام و بدون هيچ گونه قيد و شرطند اين موضوع را تأئيد مى كنند.

* * *


1 ـ «لسان العرب»، جلد 12، صفحه 445، نشر ادب الحوزة، طبع اول، 1405 هـ ق، ماده غنم.

2 ـ «تاج العروس»، جلد 9، صفحه 7، المكتبة الحياة بيروت، ماده غنم.

3 ـ «مفردات راغب».

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 4، صفحه 2840 (جلد 8، صفحه 1، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق).

5 ـ تفسير «كبير»، جلد 15، صفحه 164 (صفحه 484، چاپى ديگر)، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحات 3 ـ 7، ذيل آيه مورد بحث.

7 ـ تفسير «روح المعانى»، جلد 10، صفحه 2، ذيل آيه مورد بحث.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 4، صفحات 543 و 544، ذيل آيه مورد بحث.

9 ـ اشاره به نوشته اى كه «حيدرعلى قلمداران» در مورد خمس نوشته بود و با همكارى «سيّد ابوالفضل برقعى» در مسجد «گذر وزير دفتر» تبليغات مى كردند، تمام تلاش آنها با پشتيبانى طاغوت و ارتباط با حكومت سعودى اين بود كه دو اصل در تشيع را خدشه دار سازند: يكى «تقليد» و ديگرى «خمس»، يعنى درست دو پايگاه مهم در تشيع كه در طول تاريخ آن را استوار و سربلند نگه داشته است.

10 ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 89، ذيل آيه مورد بحث.

6 ـ آيا اختصاص نيمى از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست؟

بعضى چنين تصور مى كنند: اين ماليات اسلامى كه بيست درصد بسيارى از اموال را شامل مى شود و نيمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دارد، يك نوع امتياز نژادى محسوب مى شود; و ملاحظات جهات خويشاوندى و تبعيض در آن به چشم مى خورد، و اين موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى بودن آن، سازگار نيست.

پاسخ:

كسانى كه چنين فكر مى كنند، شرائط و خصوصيات اين حكم اسلامى را كاملاً بررسى نكرده اند; زيرا جواب اين اشكال به طور كامل در اين شرائط نهفته شده است.

توضيح اين كه:

اوّلاً ـ نيمى از خمس، كه مربوط به سادات و بنى هاشم است، منحصراً بايد به نيازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازه احتياجات يك سال، و نه بيشتر.

بنابراين، تنها كسانى از آن مى توانند استفاده كنند كه يا از كار افتاده اند، و بيمارند، و يا كودك و يتيم و يا كسان ديگرى كه به علتى در بن بست از نظر هزينه زندگى قرار دارند.

اما، كسانى كه قادر به كار كردن هستند، (بالفعل و يا بالقوة) مى توانند درآمدى كه زندگى آنها را بگرداند داشته باشند، هرگز نمى توانند از اين قسمت خمس استفاده كنند. و جمله اى كه در ميان بعضى از عوام معروف است كه مى گويند: «سادات مى توانند خمس بگيرند، هر چند ناودان خانه آنها طلا باشد»، گفتار عوامانه اى بيش نيست، و هيچ گونه پايه و اساسى ندارد.

ثانياً ـ مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند، و به جاى آن مى توانند تنها از همين قسمت خمس استفاده نمايند.(1)

ثالثاً ـ اگر سهم سادات، كه نيمى از خمس است، از نيازمندى ساداتِ موجود بيشتر باشد، بايد آن را به بيت المال ريخت و در مصارف ديگر مصرف نمود.

همان طور كه اگر سهم سادات كفايت آنها را ندهد بايد از بيت المال و يا سهم «زكات» به آنها داد.

با توجه به جهات سه گانه فوق، روشن مى شود در حقيقت هيچ گونه تفاوت از نظر مادّى ميان سادات و غير سادات گذارده نشده است.

نيازمندان غير سادات مى توانند مخارج سال خود را از محل زكات بگيرند ولى از خمس محرومند، و نيازمندان سادات تنها مى توانند از محل خمس استفاده كنند، اما حق استفاده از زكات را ندارند.

در حقيقت دو صندوق در اينجا وجود دارد: «صندوق خمس» و «صندوق زكات»، و هر كدام از اين دو دسته تنها حق دارند از يكى از اين دو صندوق آيا مى توان باور كرد اسلام براى از كار افتاده ها و ايتام و محرومان غير بنى هاشم فكرى كرده باشد اما نيازمندان «بنى هاشم» را بدون هيچ گونه تأمين رها ساخته باشد؟

استفاده كنند آن هم به اندازه مساوى; يعنى به اندازه نيازمندى يك سال (دقت كنيد).

ولى كسانى كه در اين شرائط و خصوصيات دقت نكرده اند، چنين مى پندارند كه براى سادات سهم بيشترى از بيت المال قرار داده شده است و يا از امتياز ويژه اى برخوردارند.

تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه: اگر هيچ گونه تفاوتى از نظر نتيجه ميان اين دو نبوده باشد اين برنامه چه ثمره اى دارد؟

پاسخ اين سئوال را نيز با توجه به يك مطلب مى توان دريافت، و آن اين كه: ميان خمس و زكات تفاوت مهمى وجود دارد و آن اين است كه «زكات» از ماليات هائى است كه در حقيقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود، لذا مصارف آن عموماً در همين قسمت مى باشد.

ولى «خمس» از ماليات هائى است كه مربوط به حكومت اسلامى است; يعنى مخارج دستگاه حكومت اسلامى و گردانندگان اين دستگاه از آن تأمين مى شود.

بنابراين، محروم بودن سادات از دست يابى به اموال عمومى (زكات) در حقيقت براى دور نگه داشتن خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين قسمت است، تا بهانه اى به دست مخالفان نيفتد كه پيامبر خويشان خود را بر اموال عمومى مسلط ساخته است.

و از سوى ديگر، نيازمندان سادات نيز بايد از طريقى تأمين شوند، اين موضوع در قوانين اسلام چنين پيش بينى شده كه آنها از بودجه حكومت اسلامى بهره مند گردند، نه از بودجه عمومى. در حقيقت خمس نه تنها يك امتياز براى سادات نيست بلكه يك نوع كنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اين كه هيچ گونه سوء ظنى توليد نشود مى باشد.(2)

جالب اين كه به اين موضوع در احاديث شيعه و سنى اشاره شده است:

در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «جمعى از بنى هاشم به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند و تقاضا كردند كه آنها را مأمور جمع آورى زكات چهارپايان نمايند; و گفتند: اين سهمى را كه خداوند براى جمع آورى كنندگان زكات تعيين كرده است، ما به آن سزاوارتريم! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى «بنى عبدالمطلب» زكات نه براى من حلال است، و نه براى شما، ولى من به جاى اين محروميت به شما وعده شفاعت مى دهم... شما به آنچه خداوند و پيامبر برايتان تعيين كرده راضى باشيد (و كار به امر زكات نداشته باشيد) آنها گفتند: راضى شديم».(3)

از اين حديث، به خوبى استفاده مى شود: بنى هاشم اين را يك نوع محروميت براى خود مى ديدند، و پيامبر در مقابل آن به آنها وعده شفاعت داد!

در «صحيح مسلم» كه از معروف ترين كتب اهل تسنن است، حديثى مى خوانيم كه خلاصه اش اين است: «عباس و ربيعة ابن حارث خدمت پيامبر رسيدند، و تقاضا كردند فرزندان آنها يعنى عبدالمطلب ابن ربيعة و فضل بن عباس كه دو جوان بودند، مأمور جمع آورى زكات شوند، و همانند ديگران سهمى بگيرند تا بتوانند هزينه ازدواج خود را از اين راه فراهم كنند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين موضوع امتناع ورزيد و دستور داد از راه ديگر، وسائل ازدواج آنها فراهم گردد، و از محل خمس مهريه همسران آنها پرداخته شود».(4)

از اين حديث، كه شرح آن طولانى است، نيز استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)اصرار داشت خويشاوندان خود را از دست يافتن به زكات (اموال عمومى مردم) دور نگه دارد.

از مجموع آنچه گفتيم روشن شد: خمس نه تنها امتيازى براى سادات محسوب نمى شود كه يك نوع محروميت براى حفظ مصالح عمومى بوده است.

* * *


1 ـ محروم بودن «بنى هاشم» از زكات، امرى مسلّم است كه در بسيارى از كتب حديث و كتب فقهى آمده است.

2 ـ و اگر ملاحظه مى كنيم در بعضى از روايات اين عنوان آمده است: كَرامَةً لَهُمْ عَنْ أَوْساخِ النّاسِ: «هدف اين است كه سادات از زكات ـ كه يك نوع چرك اموال مردم محسوب مى شود ـ بر كنار مانند» به خاطر آن است كه از يك سو «بنى هاشم» را به اين ممنوعيت و محروميت قانع سازد.

و از سوى ديگر، به مردم حالى كند كه تا مى توانند سر بار بيت المال نشوند; و زكات را براى آنها كه استحقاق شديد دارند واگذارند.

«كافى»، جلد 1، صفحه 540، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 513، چاپ آل البيت ـ «تهذيب»، جلد 4، صفحه 129، دار الكتب الاسلامية، 1367 هـ ش.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 186 (جلد 9، صفحه 268، چاپ آل البيت) ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 58، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 47 و جلد 93، صفحه 75.

4 ـ «صحيح مسلم»، جلد 2، صفحه 752 (جلد 3، صفحه 118، دار الفكر بيروت) ـ «سنن نسائى»، جلد 5، صفحات 105 و 106، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1348 هـ ق ـ «مسند احمد»، جلد 4، صفحه 166، دار صادر بيروت.

7 ـ منظور از سهم خدا چيست؟

ذكر سهمى براى خدا به عنوان «لِلّهِ» به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسأله خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است، يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است، پيامبر و امام را نيز به همان گونه حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده، و گرنه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام(عليه السلام) صلاح مى داند صرف مى گردد، و خداوند نياز به سهمى ندارد.

* * *

42إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة وَ إِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ

43إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

44وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ

 

ترجمه:

42 ـ در آن هنگام كه شما در طرف پائين بوديد، و آنها در طرف بالا; (و دشمن بر شما برترى داشت;) و كاروان (قريش)، پائين تر از شما بود; (و وضع چنان سخت بود كه) اگر با يكديگر وعده مى گذاشتند (كه در ميدان نبرد حاضر شويد)، در انجام وعده خود اختلاف مى كرديد; ولى (همه اينها) براى آن بود كه خداوند، كارى را كه مى بايست انجام شود، تحقق بخشد; تا آنها كه هلاك مى شوند، از روى اتمام حجت باشد; و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند)، از روى دليل روشن باشد; و خداوند شنوا و داناست.

43 ـ در آن هنگام كه خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد; و اگر فراوان نشان مى داد، مسلّماً سست مى شديد; و (درباره شروع به جنگ با آنها) كارتان به اختلاف مى كشيد; ولى خداوند (شما را از شرّ اينها) سالم نگه داشت; خداوند به آنچه درون سينه هاست، داناست.

44 ـ و در آن هنگام كه با هم رو به رو شديد، آنها را به چشم شما كم نشان مى داد; و شما را (نيز) به چشم آنها كم مى نمود; تا خداوند، كارى را كه مى بايست انجام گيرد، صورت بخشد; (و سرانجام شكست بخورند!) و همه كارها به خداوند باز مى گردد.

 

تفسير:

كارى كه مى بايست انجام گيرد

قرآن بار ديگر در آيات به تناسب سخنى كه از «يوم الفرقان» (روز جنگ بدر) در آيه قبل آمده بود، و پيروزى هائى كه در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان شد، جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى واقف تر شوند.

نخست مى فرمايد: «آن روز شما در طرف پائين و نزديك مدينه قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر» (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى).

«عُدْوَة» از ماده «عَدْو» (بر وزن سرو) در اصل، به معنى تجاوز كردن است ولى به حاشيه و اطراف هر چيز نيز «عَدْو» گفته مى شود; زيرا از حد وسط به يك جانب تجاوز كرده است، و در آيه مورد بحث، به همين معنى طرف و جانب آمده است.

«دنيا» از ماده «دُنُوّ» (بر وزن علوّ) به معنى پائين تر و نزديك تر مى آيد و نقطه مقابل آن «اقصى» و «قصوى» به معنى دورتر است.

در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديك تر به «مدينه» است، قرار داشتند، و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه محلى را كه مسلمانان به حكم ناچارى براى مبارزه با دشمن انتخاب كرده بودند پائين تر و محل دشمن مرتفع تر بوده و اين يك امتياز براى دشمن محسوب مى شد.

پس از آن مى گويد: «كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد (كاروان تجارتى قريش و ابوسفيان) در نقطه پائين ترى قرار داشت» (وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ).

زيرا همان گونه كه سابقاً گفتيم، هنگامى كه «ابوسفيان» از حركت مسلمانان آگاه شد، مسير كاروان را عوض كرد و از بيراهه از حاشيه درياى «احمر» با سرعت خود را به «مكّه» نزديك ساخت، و اگر مسلمانان مسير كاروان را گم نمى كردند، ممكن بود به تعقيب كاروان بپردازند و از درگيرى با لشكر دشمن ـ كه سرانجام باعث آن فتح و پيروزى عظيم شد ـ خوددارى كنند.

از همه اينها گذشته، تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيف تر بود، و در سطح پائين ترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر. از اين جهت قرآن اضافه مى كند: «شرائط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قراردادى بگذاريد حتماً گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى شديد» (وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ).

زيرا بسيارى از شما تحت تأثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد، و با چنين جنگى اصولاً مخالفت مى كرديد.

ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد «تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقق بخشد» (وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراًكانَ مَفْعُولاً).

تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزآسا حق از باطل شناخته شود «و آنها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار» (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَة).

منظور از «حيات» و «هلاكت» در اينجا همان «هدايت» و «گمراهى» است; زيرا روز «بدر» كه نام ديگرش «يوم الفرقان» است به روشنى تقويت مسلمانان را با يارى خداوند به همه نشان داد و ثابت كرد كه اين گروه، با خدا راهى دارند و حق با آنهاست.

و در پايان مى گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ).

فرياد استغاثه شما را شنيد و از نيّاتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.

* * *

تمام قرائن نشان مى دهد لااقل عده اى از مسلمانان اگر از چگونگى قدرت و سپاه دشمن با خبر بودند تن به اين درگيرى نمى دادند، هر چند گروه ديگرى از مؤمنان مخلص در برابر همه حوادث تسليم اراده پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، به همين دليل، خداوند جريان هائى پيش آورد كه هر دو گروه خواه ناخواه در برابر دشمن قرار گيرند، و تن به اين پيكار سرنوشت ساز در دهند.

از جمله اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبلاً صحنه اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده اند و اين اشاره و بشارتى به پيروزى بود، عين اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و اراده آنها در پيشروى به سوى ميدان «بدر» گرديد.

البته پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين خواب را درست ديده بود; زيرا نيرو و نفرات دشمن اگر چه در ظاهر بسيار زيادتر بود، ولى در باطن اندك، ضعيف و ناتوان بودند، و مى دانيم خواب ها معمولاً جنبه اشاره و تعبير دارند، و در يك خواب صحيح چهره باطنى مسأله خودنمائى مى كند.

اين خواب را پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مسلمانان شرح داد، ولى بالاخره اين سؤال در اعماق ذهن ها شايد باقى مانده بود كه چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خواب چهره ظاهرى آنها را نديد و براى مسلمانان شرح نداد؟

دومين آيه مورد بحث، اشاره به فلسفه اين موضوع، و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى كند و مى گويد:

«در آن زمان خداوند در خواب، عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى داد مسلماً به سستى مى گرائيديد» (إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيراً لَفَشِلْتُمْ).

و نه تنها سست مى شديد بلكه «كارتان به اختلاف مى كشيد، گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى شديد» (وَلَتَنازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ).

«ولى خداوند شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهره باطنى را نشان مى داد، نه ظاهرى را، رهائى بخشيد و سالم نگه داشت» (وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ).

چرا كه خداوند از روحيه و باطن همه شما آگاه بود «و او از آنچه در درون سينه هاست با خبر است» (إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

* * *

در آيه بعد، مرحله ديگرى از مراحل جنگ «بدر» را يادآور مى شود كه با مرحله قبل تفاوت بسيار دارد، در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و توجه به وعده هاى الهى، و مشاهده حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع تشنگى، و سفت شدن شن هاى روان در ميدان نبرد، روحيه تازه اى پيدا كردند و به پيروزى نهائى اميدوار و دلگرم گشتند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كوچك شد و كم جلوه كرد، لذا مى فرمايد: «و اين نعمت را ياد آوريد كه خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد» (وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً).

ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود به همين دليل به ظاهر جمعيت نگاه مى كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى نمود، حتى كمتر از آنچه بودند، لذا مى گويد: «و شما را در نظر آنها كم جلوه مى داد» (وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ).

به اندازه اى كه از «ابوجهل» نقل شده كه مى گفت: إِنَّما مُحَمَّدٌ وَ أَصْحابُهُ أُكْلَةُ جَزُورِ!: «محمّد و ياران او فقط به اندازه يك خوراك شترند».(1)

كنايه از كمى فوق العاده آنها و يا اشاره به اين بود كه از يك صبح تا به شام كار آنها را يك سره خواهند كرد; زيرا در اخبار جنگ «بدر» آمده سپاه قريش هر روز حدود ده شتر ذبح مى كردند و خوراك يك روزه لشكر يك هزار نفرى آنها بود.

به هر حال اين دو موضوع، اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت; زيرا از يك سو عدد دشمن در نظر آنها كم جلوه مى كرد، تا از اقدام به جنگ، ترس واهمه اى به خود راه ندهند.

و از سوى ديگر، نفرات مسلمانان در نظر دشمن كم جلوه مى نمود تا از اقدام به جنگى كه سرانجامش شكست آنها بود منصرف نشوند.

به علاوه نيروى زيادترى در اين راه كسب نكنند و بر آمادگى جنگى خود ـ به گمان اين كه ارتش اسلام اهميتى ندارد ـ نيفزايند.

لذا قرآن به دنبال جمله هاى فوق مى گويد: «همه اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال مى بايست تحقق يابد انجام دهد» (لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً).

نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى خواست پايان گرفت، «همه كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى گردد» و اراده او در همه چيز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ).

در آيه 13 سوره «آل عمران» كه اشاره به مرحله سومى از نبرد روز «بدر» شده است مى خوانيم: دشمنان پس از شروع جنگ و مشاهده ضربات كوبنده سپاه اسلام كه مانند صاعقه بر سر آنها فرود مى آمد بوحشت افتادند، و اين بار احساس كردند ارتش اسلام زياد شده است حتى دو برابر آنچه بودند و به اين ترتيب روحيه آنان متزلزل گشت و به شكستشان كمك نمود.

از آنچه گفتيم روشن مى شود: تضادى نه ميان آيات فوق وجود دارد، و نه ميان آنها با آيه سيزدهم سوره «آل عمران»; زيرا هر كدام از اين آيات اشاره به يك مرحله از جنگ است.

مرحله اول، مرحله قبل از حضور در ميدان نبرد بود كه در خواب عدد آنها به پيامبر كم نشان داده شد.

مرحله دوم، به هنگام ورود در سرزمين «بدر» بود كه مسلمانان از عدد زياد لشكر دشمن آگاه و بعضى به ترس و وحشت افتادند.

مرحله سوم، هنگام آغاز مبارزه بود كه به لطف پروردگار و با مشاهده مقدمات اميدبخش، عدد دشمن در نظرشان كم جلوه كرد (دقت كنيد).

* * *

 

45يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

46وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاتَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ

47وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ

 

ترجمه:

45 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با گروهى (در ميدان نبرد) رو به رو مى شويد ثابت قدم باشيد و خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار شويد.

46 ـ و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد و نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشوند و قدرت (و شوكت و هيبت) شما از ميان نرود و استقامت نمائيد كه خداوند با استقامت كنندگان است.

47 ـ و مانند كسانى نباشيد كه از روى هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان «بدر») بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى داشتند (و سرانجام كارشان شكست و نابودى شد) و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (و آگاهى) دارد.


1 ـ «المصنف» ابن ابى شيبه كوفى، جلد 8، صفحه 472، دار الفكر، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «كنز العمال»، متقى هندى، جلد 10، صفحه 417، مؤسسة الرسالة بيروت ـ تفاسير «جوامع الجامع»، «صافى» و «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 167، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 38، صفحه 253، دار الفكر، طبع 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى ـ «تاريخ طبرى»، جلد 2، صفحه 147، مؤسسه اعلمى بيروت، تحقيق: نخبة من العلماء الأجلاء ـ «سبل الهدى و الرشاد»، جلد 4، صفحات 32 و 36، و جلد 5، صفحه 34، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1414 هـ ق (كلام فوق با تفاوت در مدارك ديگرى آمده است).

 

 

 

تفسير:

شش دستور ديگر در زمينه جهاد!

مفسران نوشته اند: «ابوسفيان» هنگامى كه با تردستى خاصى كاروان تجارتى قريش را از قلمرو مسلمانان به سلامت بيرون برد، كسى را به سراغ ارتش قريش كه عازم ميدان «بدر» بود فرستاد كه ديگر نيازى به مبارزه شما نيست باز گرديد.

ولى «ابوجهل» كه غرور، تكبر و تعصب خاصى داشت سوگند ياد كرد كه ما هرگز باز نمى گرديم تا اين كه به سرزمين «بدر» برويم (و «بدر» قبل از اين جريان يكى از مراكز اجتماع عرب بود كه در هر سال يك بازار تجارتى در آن تشكيل مى شد) و سه روز در آنجا خواهيم ماند، شترانى ذبح مى كنيم و غذاى مفصلى راه مى اندازيم، شراب مى نوشيم، خوانندگان براى ما مى خوانند و مى نوازند تا صداى ما به گوش عرب برسد و قدرت و قوت ما تثبيت گردد.

اما سرانجام كارشان به شكست كشيد و به جاى جام شراب جام هاى مرگ نوشيدند، و در عوضِ «خوانندگان»، «نوحه گران» بر عزاى آنها نشستند!

آيات فوق، هم اشاره اى به اين موضوع دارد و مسلمانان را از اين گونه كارها نهى مى كند، و هم به دنبال دستورهاى گذشته در مورد جهاد يك سلسله دستورهاى ديگر به آنها مى دهد.

روى هم رفته در آيات فوق، شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:

نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا).

يعنى، يكى از نشانه هاى بارز ايمان ثابت قدم بودن در همه زمينه ها مخصوصاً در پيكار با دشمنان حق است.

دستور دوم اين كه: «خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

شك نيست منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن و به ياد علم و قدرت بى پايان و رحمت وسيعش بودن است.

اين توجه به خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد در ميدان مبارزه تنها نيست، تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند، و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت، يعنى سعادت شهادت رسيده، و در جوار رحمت حق رستگار خواهد بود، خلاصه، ياد خدا به او نيرو، آرامش، قوت، قدرت و پايمردى مى بخشد.

به علاوه، ياد و عشق خدا، عشق همسر، فرزند، مال و مقام را از دل بيرون ميراند و توجه به خدا آنها را كه باعث سستى در امر مبارزه و جهاد مى شود از خاطر مى برد، چنان كه امام سجاد زين العابدين(عليه السلام) در دعاى معروف «صحيفه سجاديه»، كه براى مرزبانان اسلام و مدافعان سرحدات مسلمين خوانده به پيشگاه خدا چنين عرض مى كند:

وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْياهُمُ الْخَدّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَراتِ الْمالِ الْفَتُونِ وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْيُنِهِمْ:

«پروردگارا! (در پرتو ياد خويش) ياد دنياى فريبنده را از دل اين پاسداران مبارز بيرون كن، و توجه به زرق و برق اموال را از قلب آنها دور ساز، و بهشت را در برابر چشمان فكر آنها قرار ده».(1)

* * *

سومين دستور كه از مهم ترين برنامه هاى مبارزه است توجه به مسأله رهبرى و اطاعت از دستور پيشوا و رهبر است، همان دستورى كه اگر انجام نمى گرفت جنگ «بدر» به شكست كامل مسلمانان منتهى مى شد، لذا در آيه بعد مى گويد: «خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد» (وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ).

و چهارمين دستور اين كه: «و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد» (وَ لاتَنازَعُوا).

«زيرا كشمكش، نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى، ناتوانى و ضعف در مبارزه است» (فَتَفْشَلُوا).

«و نتيجه اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوت و هيبت و عظمت شماست» (وَ تَذْهَبَ ريحُكُمْ).

«ريح» به معنى باد است و اين كه مى گويد: اگر به نزاع با يكديگر برخيزيد سست مى شويد و به دنبال آن بادِ شما را از ميان خواهد برد، اشاره لطيفى به اين معنى است كه قوت و عظمت و جريان امور بر وفق مراد و مقصودتان از ميان خواهد رفت; زيرا هميشه وزش بادهاى موافق سبب حركت كشتى ها به سوى منزل مقصود بوده است، و در آن زمان كه تنها نيروى محرك كشتى وزش باد بود، اين مطلب، فوق العاده اهميت داشت.

به علاوه، وزش باد به پرچم ها نشانه بر پا بودن پرچم كه رمز قدرت و حكومت است مى باشد و تعبير فوق، كنايه اى از اين معنى است.

و در پنجمين فرمان، دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت مى دهد و مى گويد: «استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است» (وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ).

تفاوت ميان «ثبات قدم» (دستور اول) و «استقامت و صبر» (دستور پنجم) از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبه جسمانى و ظاهرى دارد، در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه هاى روانى و باطنى را شامل مى شود.

* * *

در ششمين و آخرين دستور، مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرور آميز و بى محتوا و سر و صداهاى تو خالى و بى معنى باز مى دارد، و با اشاره به جريان كار «ابوجهل» و طرز افكار او و يارانش مى فرمايد: «مانند كسانى كه از سرزمين خود از روى غرور و هواپرستى و خودنمائى خارج شدند، نباشيد» (وَ لاتَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ).

«همان ها كه هدفشان جلوگيرى مردم از راه خدا بود» (وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ).

هم هدفشان نامقدس بود و هم وسائل رسيدنشان به اين هدف، و ديديد كه سر انجام با آن همه نيرو و ساز و برگ جنگى، در هم كوبيده شدند و به جاى عيش و طرب، گروهى در خاك و خون غلطيدند و گروهى در عزاى آنها اشك ريختند.

و سرانجام مى فرمايد: «و خداوند به كارهائى كه اين گونه افراد انجام مى دهند محيط است و از اعمالشان با خبر» (وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ).

* * *

 

48 وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ

49 إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ

50 وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ

51 ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ

 

ترجمه:

48 ـ و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان اعمال آنها (مشركان) را در نظرشان جلوه داد، و گفت امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد و من همسايه (و پناه دهنده) شمايم، اما هنگامى كه دو گروه (كافران و مومنان) در برابر يكديگر قرار گرفتند و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد به عقب بازگشت و گفت من از شما (دوستان و پيروانم) بيزارم! من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا مى ترسم و خداوند شديد العقاب است!.

49 ـ به هنگامى كه منافقان و آنها كه در دل هايشان بيمارى بود مى گفتند اين گروه (مسلمانان) را دينشان مغرور ساخته و هر كس بر خدا توكّل كند (پيروز مى گردد) خداوند عزيز و حكيم است.

50 ـ و اگر ببينى كافران را به هنگامى كه فرشتگان (مرگ) جان آنها را مى گيرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گويند) بچشيد عذاب سوزنده را (به حال آنها تاسف خواهى خورد).

51 ـ اين در مقابل كارهائى است كه از پيش فرستاده ايد و خداوند نسبت به بندگانش هرگز ستم روا نمى دارد.


1 ـ «صحيفه سجاديه»، دعاى 27.

 

تفسير:

مشركان و منافقان و وسوسه هاى شيطانى

باز در اين آيات، صحنه ديگرى از جنگ بدر، به تناسب آياتى كه قبلاً در اين زمينه گذشت و يا به تناسب آيه اخير كه سخن از اعمال شيطانى مشركان در جنگ «بدر» مى گفت ترسيم شده است.

همان گونه كه مردان حق، در مسيرى كه در پيش دارند مورد تأييد پروردگار و فرشتگان او هستند، باطل گرايان و بدانديشان در زير چتر وسوسه هاى شيطانى و اغواى شياطين خواهند بود.

در بعضى از آيات گذشته (آيه 9 به بعد) چگونگى حمايت فرشتگان از جنگجويان «بدر» با تفسيرش گذشت، در اينجا در اولين آيه مورد بحث سخن از حمايت نافرجام شيطان نسبت به مشركان به ميان آمده است.

نخست مى گويد: «و به ياد آور هنگامى كه شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد» تا به كرده هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).

تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه: از طريق تحريك شهوات، هوس ها و صفات زشت و ناپسند، چهره عمل انسان را در نظرش آن چنان جلوه مى دهد كه سخت مجذوب آن مى شود و آن را از هر جهت عملى عاقلانه، منطقى و دوست داشتنى مى بيند.

«و به آنها چنين فهماند كه با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد» و شما ارتشى شكست ناپذيريد (وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النّاسِ).

به علاوه «من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم» (وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ) و همچون يك همسايه وفادار و دلسوز به موقع لزوم، از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم.

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه: منظور از كلمه «جارٌ» همسايه نيست، بلكه كسى است كه امان و پناه مى دهد; زيرا عادت عرب بر اين بود كه: افراد و طوائف نيرومند در موقع لزوم به دوستان خود پناهندگى مى دادند، و در اين موقع با تمام امكانات خويش از وى دفاع مى نمودند، طبق اين معنى «شيطان» به دوستان مشرك خود پناهندگى و امان نامه داد.

«اما به هنگامى كه دو لشكر روياروى هم قرار گرفته، با هم در آويختند و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند و نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد، به عقب بازگشت و صدا زد من از شما ـ يعنى مشركان ـ بيزارم» (فَلَمّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَريءٌ مِنْكُمْ).

و براى اين عقب گرد وحشتناك خويش دو دليل آورد: نخست اين كه: «من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد» (إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ).

من به خوبى آثار پيروزى را در اين چهره هاى خشمگين مسلمانان با ايمان مى نگرم، و آثار حمايت الهى و امدادهاى غيبى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى كنم.

اصولاً آنجا كه پاى مددهاى خاص پروردگار و نيروهاى غيبى او به ميان آيد، من عقب نشينى خواهم كرد.

ديگر اين كه: «من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم» و آن را به خود نزديك مى بينم (إِنِّي أَخافُ اللّهَ).

مجازات خداوند چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه «كيفر او شديد و سخت است» (وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ).

* * *

در آيه بعد، اشاره به روحيه جمعى از طرفداران لشگر شرك و بت پرستى در صحنه «بدر» مى كند و مى گويد: «در آن هنگام منافقان و آنهائى كه در دل آنها بيمارى بود مى گفتند: اين مسلمانان به آئين خود مغرور شده اند و با اين گروه كم و اسلحه ناچيز بگمان پيروزى، و يا به خيال شهادت در راه خدا و زندگى جاويدان، در اين صحنه خطرناك ـ كه به مرگ منتهى مى شود ـ گام نهاده اند»! (إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دينُهُمْ).

ولى آنها بر اثر عدم ايمان، و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او، از اين حقيقت آگاهى ندارند كه «هر كس بر خدا توكل كند و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد، خداوند او را يارى خواهد كرد، چه اين كه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد، و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ).

در اين كه منظور از «منافقان» و «الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» چه كسانى بوده اند؟ مفسران گفتگوى بسيارى كرده اند.

ولى بعيد نيست هر دو عبارت اشاره به گروه منافقان «مدينه» باشد; زيرا قرآن مجيد درباره منافقان كه شرح حال آنها در آغاز سوره «بقره» آمده است مى گويد: في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً: «در دل هاى آنان بيمارى است و خدا نيز بر بيمارى آنها مى افزايد».(1)

و اين گروه، يا منافقانى هستند كه در «مدينه» به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و اظهار اسلام و ايمان مى كردند، اما در باطن با آنها نبودند.

و يا آنها كه در «مكّه» ظاهراً ايمان آورده اند، ولى از هجرت به «مدينه» سرباز زدند و در ميدان «بدر» به صفوف مشركان پيوسته، و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند در تعجب فرو رفتند و گفتند:

اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آئين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند و در هر حال خداوند از نيت باطنى آنها خبر مى دهد و اشتباه آنان و همفكرانشان را روشن مى سازد.

* * *

در سومين آيه، صحنه مرگ كفار و پايان زندگى شومشان را مجسم مى كند.

نخست روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى فرمايد: «اگر وضع عبرت انگيز كفار را به هنگامى كه فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها مى زدند و به آنها مى گفتند: عذاب سوزنده را بچشيد، مشاهده مى كردى، از سرنوشت رقت بار آنان آگاه مى شدى (و تأسف مى خوردى)» (وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ).

گر چه «تَرى» فعل مضارع است ولى با وجود «لَو» معنى ماضى مى بخشد.

بنابراين، آيه فوق اشاره به وضع گذشته كافران و مرگ دردناك آنان است، به همين جهت، جمعى از مفسران اشاره به مرگ آنها در ميدان «بدر» به دست فرشتگان مى دانند، و بعضى از روايات تأييد نشده نيز در اين زمينه نقل كرده اند.

ولى همان گونه كه سابقاً اشاره كرديم قرائنى در دست است كه فرشتگان در ميدان «بدر» مستقيماً در جنگ دخالت نكردند، بر اين اساس، آيه فوق اشاره به فرشتگان مرگ، و لحظه قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى ايمان وارد مى سازند.

«عذاب الحريق» اشاره به مجازات روز قيامت است; زيرا در آيات ديگر قرآن مانند آيات 9 و 22 سوره «حج»، و 10 «بروج» نيز به همين معنى آمده است.

* * *

سپس در آخرين آيه اين قسمت مى گويد: به آنها گفته مى شود: «اين مجازات دردناك كه هم اكنون مى چشيد به خاطر امورى است كه از پيش فرستاده ايد» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ).

تعبير به أَيْدى: «دست ها» به خاطر آن است كه انسان غالب اعمال خويش را به كمك دست انجام مى دهد، و گرنه آيه فوق همه اعمال بدنى و روحى را شامل مى گردد.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى دارد» (وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) و هر گونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيه خود آنها است.

واژه «ظلاّم» صيغه مبالغه و به معنى بسيار ظلم كننده است، علت انتخاب اين واژه در اينجا و مانند آن و هم چنين بحث هاى ديگرى پيرامون ظلم، در جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 182 سوره «آل عمران» آمده، و در ذيل آيه 46 سوره «فصلت» توضيح بيشترى خواهد آمد.

* * *


1 ـ بقره، آيه 10.

 

نكته:

شيطان از چه طريق ظاهر شد؟ وسوسه يا تشكّل؟

در اين كه نفوذ شيطان در دل مشركان و طرح اين گفتگوها با آنها در صحنه جنگ بدر به چه صورت بوده، در ميان مفسران پيشين و امروز گفتگو است، و روى هم رفته دو عقيده وجود دارد:

1 ـ جمعى معتقدند: اين كار از طريق وسوسه هاى باطنى صورت گرفته است، او با وسوسه هاى خويش و استفاده از صفات منفى و زشت شيطانى مشركان، اعمالشان را در نظرشان جلوه داد و به آنها چنين وانمود كرد كه نيروى شكست ناپذيرى در اختيار دارند، و يك نوع پناهگاه و اتكاء باطنى در آنها توليد كرد.

اما پس از مجاهده سرسختانه مسلمانان و حوادث اعجاز آميزى كه سبب پيروزى آنها گرديد آثار اين وسوسه ها از دل آنان بر چيده شد، و احساس كردند شكست در برابر آنها قرار گرفته و هيچ تكيه گاهى براى آنها نيست بلكه كيفر و مجازات سختى از طرف خدا در انتظار آنهاست.

2 ـ جمع ديگرى معتقدند: شيطان به شكل انسانى مجسم شد و در برابر آنها آشكار گرديد، در روايتى كه در بسيارى از كتب نقل شده مى خوانيم:

قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان «بدر» گرفت از حمله طايفه «بنى كنانه» بيمناك بود; زيرا قبلاً نيز با هم خصومت داشتند، در اين موقع ابليس در چهره «سُراقة بن مالك» كه از سرشناس هاى قبيله «بنى كنانه» بود، به سراغ آنها آمد و به آنها اطمينان داد: با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان «بدر» شركت كرد.

اما به هنگامى كه نزول ملائكه را مشاهده كرد عقب نشينى نموده، فرار كرد، لشكر نيز به دنبال ضربت هاى سختى كه از مسلمانان خورده بودند و با مشاهده كار ابليس پا به فرار گذاشتند و به هنگامى كه به «مكّه» باز گشتند گفتند:

«سُراقة بن مالك» سبب فرار قريش شد، اين سخن به گوش «سراقه» رسيد و سوگند ياد كرد كه من به هيچ وجه از اين موضوع آگاهى ندارم، و به هنگامى كه نشانه هاى مختلف وضع او را در ميدان «بدر» به او يادآورى كردند همه را انكار كرد و قسم خورد كه چنين چيزى نبوده و او از «مكّه» خارج نشده، به اين ترتيب معلوم شد آن شخص «سراقة بن مالك» نبوده است.(1)

دليل طرفداران تفسير اول، اين است كه: ابليس نمى تواند در شكل انسانى ظاهر گردد.

در حالى كه طرفداران تفسير دوم مى گويند: دليلى بر محال بودن اين موضوع در دست نيست، به خصوص كه نظير آن را در داستان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آمدن پير مردى در شكل مردم «نَجْد» در «دار النّدوة» نيز نقل كرده اند، به علاوه ظاهر تعبيرات و گفتگوهائى كه در آيه فوق گذشت با مجسم شدن ابليس سازگارتر است.

آنچه مى توان استفاده كرد اين است: آيه فوق نشان مى دهد مخصوصاً در برنامه هاى گروهى، و جمعى، در صورتى كه در مسير حق يا باطل باشد يك سلسله امدادها و نيروهاى الهى و يا نيروهاى شيطانى فعاليت مى كنند و آنها در هر چهره اى خودنمائى مى نمايند و پويندگان راه خدا بايد مراقب اين موضوع باشند.

* * *

 

52 كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ

53 ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ

54 كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمينَ

 

ترجمه:

52 ـ (حال اين گروه مشركان،) همانند حال نزديكان فرعون، و كسانى است كه پيش از آنان بودند; آنها آيات خدا را انكار كردند; خداوند هم آنان را به گناهانشان كيفر داد; خداوند قوى، و كيفرش شديد است!

53 ـ اين، به خاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد; جز آن كه آنها خودشان را تغيير دهند; و خداوند، شنوا و داناست!

54 ـ اين، (درست) شبيه (حال) فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنها بودند; آيات پروردگارشان را تكذيب كردند; ما هم به خاطر گناهانشان، آنها را هلاك كرديم، و فرعونيان را غرق نموديم; و همه آنها ظالم (و ستمگر) بودند!


1 ـ «مجمع البيان» و «نور الثقلين» و ساير تفاسير در ذيل آيه فوق ـ «بحار الانوار»، جلد 19،
صفحات 226، 236، 237، 255 و 256، و جلد 39، صفحه 99، و جلد 56، صفحه 198، و جلد 60،
صفحات 159، 160 و 282.

 

تفسير:

يك سنّت تغييرناپذير!

در اين آيات به يك «سنّت هميشگى الهى» درباره اقوام و ملت ها اشاره شده تا اين تصوّر پيش نيايد كه آنچه درباره سرنوشت مشركان ميدان «بدر» و سرانجام شوم آنها گذشت، يك حكم استثنائى و اختصاصى بوده است، بلكه اين اعمال از هر كس در گذشته سر زده، و يا در آينده سر زند، چنان نتايجى به بار خواهد آورد.

نخست مى فرمايد: «چگونگى حال مشركان قريش همانند دودمان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى باشد» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

«همان ها كه آيات خدا را انكار كردند و خداوند آنها را به گناهانشان گرفت» (كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُبِذُنُوبِهِمْ).

«زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفر او نيز سخت و شديد است» (إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ).

بنابراين، تنها قريش، مشركان و بت پرستان «مكّه» نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و درگيرى با رهبران راستين انسانيت، گرفتار كيفر گناهانشان شدند، اين يك قانون جاودانى است كه اقوام نيرومندتر و قوى تر همچون فرعونيان، و اقوام ضعيف تر را نيز در بر مى گيرد.

* * *

آنگاه، اين موضوع را با ذكر ريشه اساسى مسأله، روشن تر مى سازد و مى گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه برنامه خداوند اين نيست كه هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد آن را دگرگون سازد مگر اين كه آنها وضع درونى و روحى خود را دگرگون سازند و تغيير دهند و خداوند شنوا و داناست» (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا مابِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ).

به تعبير ديگر، فيض رحمت خدا بى كران، عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگى ها و لياقت ها به مردم مى رسد، در ابتدا خدا نعمت هاى مادى و معنوى خويش را شامل حال اقوام مى كند، چنان چه نعمت هاى الهى را وسيله اى براى تكامل خويش ساختند و از آن در مسير حق مدد گرفتند، و شكر آن را ـ كه همان استفاده صحيح است ـ به جا آوردند، نعمتش را پايدار، بلكه افزون مى سازد.

اما هنگامى كه اين مواهب وسيله اى براى طغيان، سركشى، ظلم و بيدادگرى و تبعيض و ناسپاسى و غرور و آلودگى گردد، در اين هنگام نعمت ها را مى گيرد و يا آن را تبديل به بلا و مصيبت مى كند.

بنابراين، دگرگونى ها همواره از ناحيه ما است و گرنه مواهب الهى زوال ناپذير است.

* * *

در تعقيب اين هدف، بار ديگر قرآن به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين اشاره مى كند و مى گويد: «وضع و حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمت ها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت، همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

«آنها نيز آيات پروردگارشان را كه به منظور هدايت، تقويت و سعادت آنان نازل شده بود تكذيب كرده و زير پا گذاشتند» (كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).

«ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).

«و فرعونيان را در ميان امواج آب غرق ساختيم (وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ).

«و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند» (وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمينَ)هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران.

* * *

نكته ها:

1 ـ پاسخ به يك سوال

در اينجا پرسشى پيش مى آيد كه: چرا در اين فاصله كوتاه آيه (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ...) با مختصر تفاوتى تكرار شده است؟

در جواب اين سؤال به اين نكته بايد توجه داشت، گر چه تكرار و تأكيد در مسائل حساس و حياتى يكى از اصول بلاغت است و در گفته هاى فصيحان و بليغان همواره ديده مى شود، ولى در آيات فوق، تفاوت مهمى نيز وجود دارد كه عبارت را از صورت تكرار خارج مى سازد.

و آن اين كه آيه نخست، اشاره به مجازات هاى الهى در مقابل انكار آيات حق مى كند، و سپس حال آنها را در اين قسمت به فرعونيان و اقوام پيشين تشبيه مى نمايد.

اما در آيه دوم اشاره به دگرگونى هاى نعمت هاى دنيا و از ميان رفتن مواهب الهى; يعنى پيروزى ها، امنيت ها، قدرت ها، و ساير افتخارات شده، سپس حالشان به حال فرعونيان و اقوام گذشته تشبيه گرديده.

در حقيقت، در يك مورد، سخن از سلب نعمت ها و مجازات هاى ناشى از آن است و در مورد ديگر بحث از تغيير نعمت ها و دگرگونى هاى آن.

* * *

2 ـ عوامل حيات و مرگ ملت ها

آئينه تاريخ، اقوام و ملت هاى گوناگونى را به ما نشان مى دهد:

گروهى را كه آخرين مراحل ترقى را به سرعت طى كردند.

گروهى را كه به پائين ترين مرحله انحطاط رسيدند.

گروه سومى كه يك روز پراكنده و وامانده و شكست خورده بودند، اما روز ديگر نيرومند و سربلند شدند.

و گروه چهارمى كه به عكس از عالى ترين مرحله افتخار به قعر دره ذلت و خوارى سقوط كردند.

بسيارند كسانى كه از برابر صحنه هاى مختلف تاريخ به آسانى مى گذرند بدون اين كه كمترين انديشه اى در آن كنند.

و نيز بسيارند كسانى كه به جاى بررسى علل و عوامل اصلى و زيربنائى حيات و مرگ ملت ها، گناه را به گردن عوامل كم اهميت كه نقش اساسى را بر عهده ندارند و يا عوامل موهوم و خرافى و خيالى مى اندازند.

بسيارى تمام علت بدبختى خود را به بيگانگان و سياست هاى مخرب آنها نسبت مى دهند.

و عده اى همه اين حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاك مى پندارند.

و سرانجام عده اى دست به دامن قضا و قدر ـ به مفهوم تحريف يافته اش ـ و يا شانس و طالع و اقبال مى زنند و همه حوادث تلخ و شيرين را از اين طريق توجيه مى كنند.

همه اينها براى اين است كه: از درك علل واقعى وحشت دارند.

قرآن در آيات فوق، انگشت روى نقطه اصلى «دردها»، «درمان ها» و عوامل پيروزى و شكست گذارده، مى گويد:

براى يافتن عامل اصلى لازم نيست آسمان ها و زمين ها را جستجو كنيد و يا به دنبال عوامل موهوم و پندارى راه بيفتيد، كافى است تنها در وجود، در فكر، روحيه و اخلاق خود، و در نظامات اجتماعى خودتان جستجو كنيد، هر چه هست در اينجا است!

ملت هائى كه فكر و انديشه خود را به كار انداختند، دست اتحاد و برادرى به هم دادند، سعى، تلاش و اراده و تصميم نيرومند داشتند، و به هنگام لزوم، جانبازى و فداكارى كردند و قربانى دادند، به طور قطع، پيروز شدند.

اما هنگامى كه ركود، سستى و تنبلى; جاى سعى و كوشش را گرفت،

غفلت و بى خبرى; جاى آگاهى و ترديد،

دودلى; به جاى تصميم،

محافظه كارى; جاى شهامت،

نفاق و تفرقه; جاى اتحاد،

تن پرورى و خودخواهى; جاى فداكارى،

و تظاهر و رياكارى; جاى اخلاص و ايمان نشست، سقوط و نكبت آغاز شد.

در حقيقت جمله «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» برترين قانون حيات انسان ها را بيان مى كند، و روشن مى سازد كه: مكتب قرآن در زمينه حيات جامعه ها، اصيل ترين و روشن ترين مكتب هاست.

حتى به آنها كه در عصر اتم، و فضا انسان را فراموش كرده و گرداننده چرخ هاى تاريخ را ابزارهاى توليد و مسائل اقتصادى كه خود مولود انسان است مى پندارند اعلام مى كند: شما هم سخت در اشتباهيد، شما معلول را گرفته و علت اصلى را كه خود انسان و دگرگونى انسان هاست فراموش كرده ايد، به شاخه چسبيده ايد ـ آن هم فقط يك شاخه ـ و ريشه اصلى را از خاطر برده ايد!

راه دور نرويم تاريخ اسلام، و يا صحيح تر تاريخ زندگى مسلمين، شاهد پيروزى هاى درخشانى در آغاز كار و شكست هاى تلخ و دردناكى به دنبال آن است.

در قرون نخستين، اسلام به سرعت در جهان پيش مى رفت، و در همه جا نور علم و آزادى مى پاشيد، بر سر اقوام سايه علم و دانش مى گسترد، نيروآفرين، قدرت بخش، تكان دهنده و آبادكننده بود، و تمدنى خيره كننده به وجود آورد كه در تاريخ سابقه نداشت.

اما چند قرن بيشتر نگذشت كه اين جوشش به خاموشى گرائيد، تفرقه و پراكندگى، انزوا و بى تفاوتى، ضعف و ناتوانى و در نتيجه عقب ماندگى، جاى آن همه ترقى را گرفت، تا آنجا كه مسلمانان جهان براى وسائل ابتدائى زندگى ناچار شدند دست به دامان ديگران بزنند، فرزندان خود را براى فرا گرفتن علم و دانش راهى ديار بيگانه كنند، در حالى كه يك روز دانشگاه هاى مسلمانان برترين دانشگاه هاى جهان و مركز دانشجويان دوست و بيگانه بود.

ولى كار به جايى رسيد كه نه تنها صادركننده علم، صنعت و تكنولوژى نشدند بلكه مواد ابتدائى غذائى را نيز از خارج از كشورهاى خود وارد كردند!

سرزمين «فلسطينِ» آنها، كه يك روز كانون مجد و عظمت مسلمين بود و حتى جنگجويان صليبى با ميليون ها كشته و مجروح در طى دويست سال! نتوانستند آن را از دست سربازان اسلام بيرون آورند، در مدت شش روز به آسانى از دست دادند! در حالى كه براى پس گرفتن يك وجب آن را از دشمن بايد ماه ها و سال ها چانه بزنند چانه اى كه معلوم نيست پايانش به كجا بيانجامد؟!(1)

آيا اين وعده الهى كه مى فرمايد: وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِيْنَ: «يارى مؤمنان بر عهده ماست»(2) تخلف پذيرفته؟

يا اين كه مى گويد: وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِيْنَ: «عزت و سربلندى از آن خدا و پيامبر و مؤمنان است»(3) منسوخ گشته؟!

و يا اين كه مى گويد: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ: «در كتب آسمانى پيشين نوشتيم كه زمين از آن بندگان صالح ماست»(4) دگرگون شده است؟

آيا خداوند ـ العياذ باللّه ـ از انجام وعده هاى خود عاجز است؟

يا وعده هاى خويش را به دست فراموشى سپرده؟

و يا تغيير داده؟!...

اگر چنين نيست پس چرا آن همه مجد و عظمت و قدرت و سربلندى و افتخار از ميان رفت؟!

قرآن مجيد در آيه كوتاه فوق، به همه اين سؤال ها و صدها سؤال مانند آن يك پاسخ بيشتر نمى گويد و آن اين كه: سرى به اعماق قلبتان بزنيد، و نگاهى به زواياى اجتماعتان بيفكنيد، ببينيد دگرگونى ها از ناحيه خود شما شروع شده است، لطف و رحمت خدا براى همگان گسترده است، شمائيد كه شايستگى ها و لياقت ها را از ميان برده ايد و به چنين روز غم انگيزى افتاده ايد!

اين آيه تنها از گذشته سخن نمى گويد كه بگوئيم گذشته با همه تلخى و شيرينى هايش گذشته است و ديگر باز نمى گردد، و سخن از آن بيهوده است.

بلكه از امروز و آينده نيز سخن مى گويد، كه اگر بار ديگر به سوى خدا آئيد، پايه هاى ايمان را محكم كنيد، انديشه ها را بيدار سازيد، تعهدها و مسئوليت هايتان را به ياد آريد، دست ها را به يكديگر بفشاريد، بپاخيزيد و و فرياد كشيد، و بخروشيد، و بجوشيد، قربانى دهيد و جهاد كنيد، و تلاش و كوشش را در همه زمينه ها به كار گيريد، باز هم آب رفته به جوى آيد، روزهاى تيره و تاريك سپرى شود، افقى درخشان و سرنوشتى روشن در برابر شما آشكار مى گردد، و مجد و عظمت ديرين در سطحى عالى تر تجديد خواهد شد.

بيائيد عوض شويد: دانشمندانتان بگويند و بنويسند، جنگجويانتان پيكار كنند، تجار و زحمتكشانتان تلاش نمايند، جوانانتان بيشتر و بيشتر درس بخوانند و پاك شوند و تلاش كنند آگاهى بياندوزند، تا خون تازه اى در عروق جامعه شما به جريان بيفتد و آن چنان قدرت پيدا كنيد كه دشمن سرسختى كه امروز يك وجب زمين را با خواهش پس نمى دهد تمام زمين ها را با التماس به شما برگرداند!

ولى مى دانيم اينها حقائقى است كه گفتنش آسان، و دانستن و باور كردنش مشكل، و عمل كردن به آن مشكل تر است، اما به هر حال بايد در پرتو نور اميد به پيش رفت.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه مسأله رهبرى نقش بسيار مؤثرى در سرنوشت اقوام و ملل دارد ولى نبايد فراموش كرد كه ملت هاى بيدار همواره رهبران لايق را به رهبرى خويش مى پذيرند و رهبران نالايق و زورگو و ستمكار در برابر خشم و اراده آهنين ملت ها در هم كوبيده مى شوند.

اين را نيز نبايد فراموش كرد كه ماوراى اسباب و عوامل ظاهرى يك سلسله مددهاى غيبى و الطاف الهى است كه در انتظار بندگانِ با ايمان، پرجوش و بااخلاص است، ولى آنها را هم بى حساب به كسى نمى دهند، بلكه شايستگى و آمادگى لازم دارد.

اين بحث را با ذكر دو روايت پايان مى دهيم.

نخست اين كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْد بِنِعْمَة فَسَلَبَها إِيّاهُ حَتّى يُذْنِبَ ذَنْباً يَسْتَحِقُّ بِذلِكَ السَّلْبَ:

«خداوند هيچ نعمتى كه به بنده اى بخشيده از او نمى گيرد مگر اين كه گناهى كند كه به خاطر آن مستحق سلب آن نعمت شود».(5)

در حديث ديگرى از آن امام(عليه السلام) مى خوانيم: «خداوند پيامبرى را مأمور كرد كه اين سخن را به قوم خود بگويد: هيچ جمعيت و گروهى ـ كه در پرتو اطاعت من در خوشى و آسايش بوده اند ـ از آنچه موجب رضايت من است تغيير حالت نداده، و به آنچه من آن را ناپسند مى دانم نپيوسته اند، مگر اين كه من هم آنها را از آنچه دوست مى داشتند به آنچه ناخوش داشتند تغيير حالت داده ام.

و هر گروه و خانواده اى كه به خاطر معصيت، گرفتار ناراحتى بوده اند، سپس از آنچه موجب عدم رضايت من است تغيير موضع داده، و به آنچه مورد پسند من است پيوسته اند، من هم آنها را به آنچه دوست دارند رسانده و تغيير موضع داده ام».(6)

* * *

3 ـ جبر سرنوشت و جبر تاريخ و ساير جبرها ممنوع!

موضوع مهم ديگرى كه از آيات فوق به روشنى استفاده مى شود اين است: انسان سرنوشت خاصى از پيش تعيين شده ندارد و تحت تأثير «جبر تاريخ» و «جبر زمان» و «محيط» نيست، بلكه عامل سازنده تاريخ و زندگى انسان دگرگونى هائى است كه در روش، اخلاق و فكر و روح او، به اراده خودش پيدا مى شود.

بنابراين، آنها كه معتقد به قضا و قدر جبرى هستند و مى گويند: همه حوادث به خواستِ اجبارى پروردگار است با آيه فوق محكوم مى شوند.

و همچنين جبر مادى كه انسان را بازيچه دست غرائز تغييرناپذير و اصل وراثت مى داند، و يا جبر محيط كه او را محكوم چگونگى اوضاع اقتصادى و شرائط توليد مى داند از نظر مكتب اسلام و قرآن بى ارزش و نادرست است، انسان آزاد است و سرنوشت خود را به دست خويش مى سازد.

انسان ـ با توجه به اصلى كه در آيات فوق خوانديم ـ زمام سرنوشت و تاريخ خود را در دست دارد كه براى خود افتخار و پيروزى مى آفريند، اوست كه خود را گرفتار شكست و ذلت مى سازد، درد او از خود اوست و دواى او به دست خودش، تا در وضع او دگرگونى پيدا نشود و با خودسازى خويشتن را عوض نكند تغييرى در سرنوشتش پيدا نخواهد شد!

* * *

55إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ

56الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لايَتَّقُونَ

57فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

58وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْخائِنينَ

59وَ لايَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لايُعْجِزُونَ

 

ترجمه:

55 ـ به يقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند.

56 ـ همان كسانى كه با آنها پيمان بستى; سپس هر بار عهد و پيمان خود را مى شكنند; و (از پيمان شكنى و خيانت،) پرهيز ندارند.

57 ـ اگر آنها را در (ميدان) جنگ بيابى، آن چنان به آنها حمله كن كه جمعيت هائى كه پشت سر آنها هستند، پراكنده شوند; شايد عبرت گيرند!

58 ـ و هر گاه (با ظهور نشانه هائى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى به طور عادلانه به آنها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است; زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد!

59 ـ آنها كه راه كفر پيش گرفتند، گمان نكنند (با اين اعمال،) پيش برده اند آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد!


1 ـ هم اكنون فلسطينيان هر روز ده ها كشته و زخمى مى دهند و اگر از زمان شروع «انتفاضه» تا كنون بيش از صد هزار كشته و مجروح داده اند اما هنوز فلسطين تحت اشغال رژيم صهيونيستى است.13/8/83

2 ـ روم، آيه 47.

3 ـ منافقون، آيه 8.

4 ـ انبياء، آيه 105.

5 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 274، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 304، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 339 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 163، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

6 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 274، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 306، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 14، صفحه 458، و جلد 70، صفحات 339 و 357 ـ «نور الثقلين»،
جلد 2، صفحه 163، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

 

تفسير:

شدت عمل در برابر پيمان شكنان

در اين آيات، به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر(صلى الله عليه وآله)ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سرانجام نتيجه دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند.

اين گروه، همان يهود «مدينه» بودند كه مكرر با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.

اين آيات، روش محكمى را كه پيامبر با اين گروه پيمان شكن بايد در پيش گيرد بيان مى كند، روشى كه مايه عبرت ديگران و رفع خطر اين گروه گردد.

نخست آنها را بى ارزش ترين موجودات زنده اين جهان معرفى كرده مى گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند و همچنان به آن ادامه مى دهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ).

تعبير به «الَّذينَ كَفَرُوا» شايد اشاره به اين باشد كه بسيارى از يهود مدينه قبل از ظهور پيامبر اسلام طبق آنچه در كتب خود ديده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ايمان مى كردند، بلكه مبلّغ او بودند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند.

ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خويش را در خطر ديدند به كفر گرائيدند و آن چنان در اين راه سرسختى نشان دادند كه هيچ اميدى به ايمان آنها نبود، آن چنان كه قرآن مى گويد: «فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ».

* * *

پس از آن مى گويد: «اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى كه لااقل بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند، ولى آنها هر بار پيمان خود را مى شكستند» (الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّة).(1)

نه از خدا شرم مى كردند «و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند» و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى نمودند (وَ هُمْ لايَتَّقُونَ).

تعبير به «يَنْقُضُونَ» و «لايَتَّقُونَ» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد; و همچنين تعبير به «في كُلِّ مَرَّة» دليل بر اين مى باشد كه آنها كراراً پيمان خود را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكستند.

* * *

در آيه بعد طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن، بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه: «اگر آنها را در ميدان جنگ بيابى، اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند آن چنان آنها را در هم بكوب كه جمعيت هائى كه در پشت سر آنها قرار دارند عبرت گيرند، پراكنده شوند و عرض اندام نكنند» (فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ).

«تَثْقَفَنَّهُمْ» از ماده «ثَقْف» (بر وزن سقف) به معنى درك كردن چيزى از روى دقت و با سرعت است، اشاره به اين كه بايد از موضع گيرى هاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پيش از آن كه تو را در يك جنگ غافلگيرانه گرفتار كنند، مانند صاعقه بر سر آنها فرود آئى!

«شَرِّد» از ماده «تَشريد» به معنى پراكنده ساختن توأم با اضطراب است، يعنى آن چنان به آنها حمله كن كه گروه هاى ديگر از دشمنان و پيمان شكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بيرون كنند.

اين دستور به خاطر آن است كه: دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده، عبرت گيرند، و از دست زدن به جنگ خوددارى كنند.

و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خوددارى كنند «و شايد همگى متذكر شوند» (لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).

* * *

و در آيه بعد مى افزايد: «و اگر آنها در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه هائى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند، تو پيشدستى كن، و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است» (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواء).

مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى; «زيرا خداوند خائنان و كسانى كه در پيمان خويش، راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّالْخائِنينَ).

گر چه در آيه فوق به پيامبر اجازه داده شده كه در زمينه ترس از خيانت و پيمان شكنى دشمن، پيمان آنها را لغو كند ولى روشن است اين ترس بدون دليل نخواهد بود، حتماً در زمينه اى است كه آنها مرتكب اعمالى مى شوند كه نشان مى دهد در فكر پيمان شكنى و زد و بند با دشمن و حمله غافلگيرانه هستند، اين مقدار از قرائن و علائم اجازه مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان آنها را لغو شده اعلام كند.

جمله «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ» از ماده «نَبْذ» به معنى افكندن و يا به معنى اعلام كردن است; يعنى: پيمان آنها را بسوى آنها بيفكن و الغا كن و لغو آن را اعلام نما!

تعبير به «عَلى سَواء» يا به اين معنى است: همان گونه كه آنها پيمان خويش را عملاً لغو كرده اند تو هم از طرف خودت آن را لغو كن، اين يك حكم عادلانه و متساوى است.

و يا اين كه به معنى اعلام كردن به يك روش واضح، بى پيرايه و خالى از هر گونه خدعه و نيرنگ است.

به هر حال آيه فوق در عين اين كه به مسلمانان هشدار مى دهد: سعى كنند مورد حمله پيمان شكنان قرار نگيرند رعايت اصول انسانى را در حفظ تعهدات و يا الغاى پيمان ها به آنها گوشزد مى نمايد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به اين گروه پيمان شكن هشدار مى دهد و مى گويد: «مبادا آنها كه راه كفر پيش گرفته اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته اند» (وَ لايَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا).

«آنها هرگز ما را عاجز نخواهند كرد و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت» (إِنَّهُمْ لايُعْجِزُونَ).

* * *

 

 

60وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ

 

ترجمه:

60 ـ هر نيروئى در قدرت داريد براى مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازيد و اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را كه شما نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد به طور كامل به شما باز گردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد.


1 ـ «مِنْ» در جمله «عاهَدْتَ مِنْهُمْ» يا به معنى تبعيض است; يعنى با گروهى از يهود جزيره عرب، و يا با سران يهود مدينه پيمان بسته بودى.

و يا زائده و جمله به معنى «أَخَذْتَ الْعَهْدَ مِنْهُمْ» مى باشد.

 

تفسير:

افزايش قدرت جنگى و هدف آن

به تناسب دستورات گذشته در زمينه جهاد اسلامى، در آيه مورد بحث، به يك اصل حياتى كه در هر عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد، اشاره مى كند، و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.

نخست مى فرمايد: «و در برابر دشمنان هر قدر توانائى داريد از نيرو و قدرت آماده سازيد»! (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة).

يعنى: در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حد كافى آمادگى در برابر هجوم هاى احتمالى دشمن داشته باشيد.

آنگاه اضافه مى كند: «و همچنين به اندازه كافى اسب هاى ورزيده براى ميدان جهاد فراهم سازيد» (وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ).

«رباط» به معنى بستن و پيوند دادن است، و بيشتر به معنى بستن حيوان در نقطه اى براى نگهدارى و محافظت به كار رفته، سپس به همين تناسب به معنى محافظت و مراقبت به طور كلى آمده است.

و «مُرابَطَه» به معنى محافظت مرزها و همچنين به معنى مراقبت از هر چيز ديگر مى آيد، و به محل بستن و نگاهدارى حيوانات «رِباط» گفته مى شود و به همين تناسب كاروانسرا را عرب «رِباط» مى گويد.

پس از آن به هدف از اين افزايش قدرت جنگى اشاره كرده، مى فرمايد: «هدف اين است، با فراهم ساختن اين ابزار، دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ).

و مى افزايد: همچنين «گروه ديگرى غير از اينها كه شما آنها را نمى شناسيد ولى خدا آنها را مى شناسد» (وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ).

اين گروه نيز بايد از شما حساب ببرند و بترسند.

و از آنجا كه فراهم ساختن اين وسائل به هزينه و بودجه كافى نياز دارد، عموم مسلمانان را در اين راه فرا مى خواند و مى فرمايد: «و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد و هيچ ستمى بر شما وارد نمى گردد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ).

بر اساس آنچه خوانديم، هدف از فرمان افزايش توان نظامى، ايجاد ترس در دل دشمن، دشمنان خدا، دشمنان مسلمانان، شناخته ها و ناشناخته ها و پرداخت هزينه تهيه سلاح است، با اين اشاره ضمن نكته هائى مفهوم آيه را توضيح مى دهيم.

* * *

نكته ها:

1 ـ اصل اساسى در جهاد اسلامى

در آغاز آيه، يك اصل اساسى در زمينه جهاد اسلامى و حفظ موجوديت مسلمانان، و مجد و عظمت و افتخارات آنان بيان شده است، و تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملاً تطبيق مى كند.

كلمه «قُوَّة» چه كلمه كوچك و پر معنائى است، نه تنها وسائل جنگى و سلاح هاى مدرن هر عصرى را در بر مى گيرد، كه تمام نيروها و قدرت هائى را كه به نوعى از انواع در پيروزى بر دشمن اثر دارد شامل مى شود، اعم از نيروهاى مادى و معنوى.

آنها كه گمان مى كنند راه پيروزى بر دشمن و حفظ موجوديت خويش تنها بستگى به كميت سلاح هاى جنگى دارد، سخت در اشتباهند; زيرا ما در همين ميدان هاى جنگ عصر خود ملت هائى را ديديم كه با نفرات و اسلحه كمتر در برابر ملتهاى نيرومندتر و با سلاحى پيشرفته تر پيروز شدند، مانند ملت مسلمان «الجزائر» در برابر دولت نيرومند «فرانسه»!

بنابراين، علاوه بر اين كه بايد از پيشرفته ترين سلاح هاى هر زمان ـ به عنوان يك وظيفه قطعى اسلامى ـ بهره گيرى كرد، بايد به تقويت روحيه و ايمان سربازان كه قوه و نيروى مهم ترى است پرداخت.

از قدرت هاى اقتصادى، فرهنگى و سياسى، كه آنها نيز در مفهوم «قُوَّة» مندرج هستند و نقش بسيار مؤثرى در پيروزى بر دشمن دارد نيز نبايد غفلت كرد.

جالب اين است كه: در روايات اسلامى براى كلمه «قُوَّة» تفسيرهاى گوناگونى شده كه از وسعت مفهوم اين كلمه حكايت مى كند، مثلاً در بعضى از روايات مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: منظور از «قوة»، «تير» است.(1)

و در روايت ديگرى كه در تفسير «على بن ابراهيم» آمده مى خوانيم كه منظور از آن هر گونه اسلحه است.(2)

و باز در روايتى كه در تفسير «عياشى» آمده مى خوانيم: منظور از آن شمشير و سپر است.(3)

و بالاخره در روايت چهارمى كه در كتاب «من لايحضره الفقيه» آمده مى خوانيم: مِنْهُ الْخَضابُ بِالسَّوادِ: «يكى از مصداق هاى قوة در آيه، موهاى سفيد را به وسيله رنگ سياه كردن است»!(4)

يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگسال چهره جوان ترى مى دهد تا دشمن مرعوب گردد از نظر دور نداشته است، و اين نشان مى دهد: چه اندازه مفهوم «قُوَّة» در آيه فوق وسيع است.

بنابراين، آنها كه تنها پاره اى از روايات را ديده اند و كلمه «قُوَّة» را به يك مصداق، محدود ساخته اند گرفتار اشتباه عجيبى شده اند.

ولى افسوس كه مسلمانان با داشتن چنين دستور صريح و روشنى گويا همه چيز را به دست فراموشى سپرده اند، نه از فراهم ساختن نيروهاى معنوى و روانى براى مقابله با دشمن در ميان آنها خبرى هست، و نه از نيروهاى اقتصادى و فرهنگى و سياسى و نظامى، و عجب اين است كه: با اين فراموشكارى بزرگ و پشت سر انداختن چنين دستور صريحى، باز خود را مسلمان مى دانيم، و گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى افكنيم و مى گوئيم اگر اسلام آئين پيشرفت و پيروزى است پس چرا ما مسلمان ها عقب افتاده ايم؟!

به عقيده ما اگر اين دستور بزرگ اسلامى (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة) به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ، عالم و غير عالم، نويسنده و گوينده، سرباز و افسر، كشاورز و بازرگان، در زندگى خود آن را به كار بندند، براى جبران عقب ماندگيشان كافى است.(5)

سيره عملى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى كردند، در تهيه سلاح و نفرات، تقويت روحيه سربازان، انتخاب محل اردوگاه، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن، و به كار بستن هر گونه تاكتيك جنگى، هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى داشتند.

معروف است در ايام جنگ «حنين» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر دادند: سلاح تازه و مؤثرى در «يمن» اختراع شده است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فوراً كسانى را به «يمن» فرستاد تا آن سلاح را براى ارتش اسلام تهيه كنند!(6)

در حوادث جنگ «احد» مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل شعار بت پرستان: أُعْلُ هُبَلَ، أُعْلُ هُبَلَ: «سربلند باد بت بزرگ هبل...» شعار كوبنده تر و نافذترى به مسلمانان تعليم داد تا بگويند: اللّهُ أَعْلى وَ أَجَّلُّ: «خدا برتر و بالاتر از همه چيز است».(7)

و در برابر شعار: اِنَّ لَنَا الْعُزّى وَ لا عُزّى لَكُمْ: «بت بزرگ عزّى براى ماست و شما عزّى نداريد» بگويند: اللّهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلا لَكُمْ: «خداوند ولىّ و سرپرست و تكيه گاه ماست و شما تكيه گاهى نداريد».(8)

اين نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان حتى از تأثير يك شعار قوى در برابر دشمن غافل نبودند، و بهترين آن را براى خود انتخاب مى كردند.

دستور مهم فقهى اسلام در زمينه مسابقه تيراندازى و اسب سوارى كه حتى برد و باخت مالى را در زمينه آن تجويز كرده، و مسلمانان را به اين مسابقه دعوت نموده است، نمونه ديگرى از بينش عميق اسلام در زمينه آمادگى در برابر دشمن است.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 164، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 427، وجلد 15، صفحه 140، و جلد 19، صفحه 252، چاپ آل البيت ـ «كافى»، جلد 5،
صفحه 49، حديث 12، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 153 و 185، و جلد 61، صفحه 159، و جلد 100، صفحه 191 ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 192، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 165، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 153، و جلد 61، صفحه 158 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 279، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 192، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 165، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 427، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 61، صفحه 158، و جلد 100، صفحه 191 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 66، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 192، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 164، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 2، صفحه 89، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 61، صفحه 158 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 1، صفحه 123، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق.

5 ـ هم اكنون كه مشغول ويرايش اين اوراق هستم، «جمهورى اسلامى ايران» به اين دستور عمل كرده، به انرژى هسته اى دست يافته و تمام دول قدرتمند را به وحشت انداخته، همه آنها تلاش مى كنند ايران را از «غنى سازى اورانيوم» منع كنند و ايران اسلامى همچنان ايستاده است. لطف خداوند را در آينده مشاهده خواهيم كرد.   13 / 8 / 1383

6 ـ اين كه مسلمين از مسيحيان نجران سلاح هائى را به عاريت و غير عاريت گرفته اند، در مدارك ذيل آمده است:

(«سبل السلام» ابن حجر عسقلانى، جلد 4، صفحات 66 و 67، شركة مكتبة و مطبعة مصطفى البابى الحلبى و اولاده بمصر، طبع چهارم، 1379 هـ ق ـ «نيل الاوطار» شوكانى، جلد 8، صفحه 215، دار الجليل بيروت ـ «سنن» ابى داود ابن اشعث سجستانى، جلد 2، صفحه 43، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1410 هـ ق ـ
«عون المعبود» عظيم آبادى، جلد 8، صفحه 202، دار الكتب العلمية، طبع دوم، 1415 هـ ق).

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحات 23، 44، 56 و 91.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 20، صفحات 23 و 44، و جلد 31، صفحه 521، و جلد 44، صفحه 77.

2 ـ رمز جهانى و جاودانى بودن اسلام

نكته مهم ديگرى كه از اين بخش از آيه فوق استفاده مى شود رمز جهانى و جاودانى بودن آئين اسلام است; زيرا مفاهيم و محتويات اين آئين آن چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد، جمله (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة) هزار سال پيش مفهوم زنده اى داشت، و امروز هم چنين است، و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن همچنان زنده باقى خواهد ماند; زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع «قُوَّة» نهفته است، چرا كه جمله «مَا اسْتَطَعْتُمْ» «عام» و كلمه «قُوَّة» كه به صورت «نكره» آمده است، عموميت آن را تقويت كرده و هر گونه نيروئى را شامل مى شود.

اما پاسخ اين سؤال كه: چرا بعد از ذكر كلمه «قُوَّة» كه مفهومى چنين گسترده دارد، مسأله اسب هاى ورزيده جنگى مطرح شده است؟

با يك جمله روشن مى شود و آن اين كه: آيه فوق در عين اين كه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است.

در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است; زيرا اسب اگر چه در ميدان هاى جنگ امروز، با وجود تانك ها، زره پوش ها، هواپيماها و هلى كوپترها نقش چندانى ندارد ولى در آن عصر براى رزمندگان شجاع و پيشرو وسيله چابك و سريعى محسوب مى شد.

* * *

3 ـ هدف انسانى و منطقى

به دنبال دستور بالا، اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع مى كند و توجه مى دهد: هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاح هاى مخرب و ويرانگر درو كنيد، و آباديها و زمين ها را به ويرانى بكشانيد هدف اين نيست كه سرزمين ها و اموال ديگران را تصاحب كنيد، و هدف اين نيست كه اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد، بلكه هدف اين است: «با اين وسائل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ).

زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب، منطق و اصول انسانى نيست، آنها چيزى جز منطق زور نمى فهمند!

اگر مسلمانان ضعيف باشند به آنها هر گونه تحميلى مى شود، اما هنگامى كه كسب قدرت كافى كنند دشمنان حق و عدالت، و دشمنان استقلال و آزادى به وحشت مى افتند و سر جاى خود مى نشينند.

هم اكنون كه تفسير اين آيه را مى نويسيم قسمت مهمى از سرزمين هاى اسلامى در «فلسطين» و كشورهاى ديگر در زير چكمه هاى سربازان رژيم اشغالگر اسرائيل است.

هجوم ناجوانمردانه اى كه اخيراً به جنوب لبنان شد و هزاران خانواده را آواره كردند، و صدها نفر را بكشتن دادند، و آباديها را به ويرانه هاى وحشتناكى مبدل ساختند، بر اين ماجراى غم انگيز فصل تازه اى افزود.

در حالى كه افكار عمومى مردم جهان به طور دربست اين عمل را محكوم كرده و حتى دوستان اسرائيل در اين موضوع با ديگران هم صدا شده اند، قطعنامه هاى سازمان ملل اسرائيل را به تخليه همه اين سرزمين ها مأمور مى كند، ولى اين ملت چند ميليونى گوششان بدهكار هيچ يك از اين مسائل نيست; چرا كه زور دارند، اسلحه، قدرت و آمادگى جنگى كافى و پشتيبان قوى و از ساليان دراز پيش از اين خود را آماده براى چنين تجاوزهائى كرده اند، تنها منطقى كه ميتواند جوابگوى آنها باشد منطق «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة... تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»مى باشد.

گوئى اين آيه در عصر ما و براى وضع امروز ما نازل شده است و مى گويد: آن چنان نيرومند شويد كه دشمن به وحشت بيفتد، زمين هاى غصب شده را پس بدهد و در سر جاى خود بنشيند.

جالب توجه اين كه كلمه «عَدُوَّ اللّهِ» را با «عَدُوَّكُمْ» قرين ساخته، اشاره به اين كه: در موضوع جهاد و دفاع اسلامى اغراض شخصى مطرح نيست، بلكه هدف حفظ مكتب انسانى اسلام است، آنها كه دشمنيشان با شما شكلى از دشمنى با خدا، يعنى دشمنى با حق، عدالت، ايمان، توحيد و برنامه هاى انسانى دارد، بايد در اين زمينه ها هدف حملات يا دفاع شما باشند.

در حقيقت اين تعبير شبيه تعبير «فِى سَبِيْلِ اللّه» و يا «جهاد فى سبيل اللّه» است كه نشان مى دهد: جهاد و دفاع اسلامى نه به شكل كشورگشائى سلاطين پيشين، نه توسعه طلبى استعمارگران و امپرياليست هاى امروز، و نه به صورت غارتگرى قبائل عرب جاهلى است، بلكه همه براى خدا، و در راه خدا، و در مسير احياى حق و عدالت است.

* * *

4 ـ دشمنان ناشناخته

نكته ديگرى كه در آيه مورد توجه است، اين است كه مى گويد: «علاوه بر اين دشمنانى كه مى شناسيد، دشمنان ديگرى نيز داريد كه آنها را نمى شناسيد ولى خدا آنها را مى شناسد» (وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ).

و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى ترسند و بر سر جاى خود مى نشينند.

گر چه مفسران درباره اين گروه احتمالات گوناگونى داده اند:

بعضى آن را اشاره به گروهى از يهود «مدينه» دانسته اند كه عداوت خود را مخفى مى داشتند.

و بعضى ديگر آن را اشاره به دشمنان آينده مسلمانان همچون امپراطورى روم و دربار ساسانيان كه در آن روز مسلمانان احتمال درگيرى با آنها را نمى دادند، دانسته اند.

ولى آنچه صحيح تر به نظر مى رسد آن است كه منظور منافقانند; زيرا آنها در ميان صفوف مسلمين به طور ناشناخته وجود داشتند و در صورت آمادگى كامل سپاه اسلام آنان نيز به وحشت مى افتادند و دست و پاى خود را جمع مى كردند.

شاهد اين موضوع آيه 101 سوره «توبه» است كه مى گويد: وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِيْنَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ: «بعضى از اهل مدينه در نفاق و دوروئى جسور و سركش هستند تو آنها را نمى شناسى ولى ما آنها را مى شناسيم».

اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام گروه هاى دشمنان ناشناخته اسلام اعم از منافقان و غير آنها در مفهوم آيه جمع باشند.

علاوه بر اين، آيه متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اين كه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شده خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حدّ مبارزه با آنها محدود سازند، بلكه دشمنان احتمالى و بالقوه را نيز بايد در نظر بگيرند و حداكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند و اگر به راستى مسلمانان چنين نكته اى را در نظر مى داشتند، هيچ گاه گرفتار حملات غافلگيرانه دشمنان نيرومند نمى شدند.

* * *

5 ـ امكانات و تهيه ابزار نظامى

نكته ديگر مسأله سرمايه و امكانات براى تهيه ابزار است كه به آن اشاره مى كند و آن اين كه: تهيه نيرو و قوه كافى و ابزار و اسلحه جنگى، و وسائل مختلف دفاعى، نياز به سرمايه مالى دارد، بدين رو به مسلمانان دستور مى دهد: بايد با همكارى عموم، اين سرمايه را فراهم سازند، و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده ايد و هرگز گم نخواهد شد، مى فرمايد: «و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْء في سَبيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ).

و تمام آن و بيشتر از آن به شما مى رسد «و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى گردد» (وَ أَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ).

اين پاداش، هم در زندگى اين جهان از طريق پيروزى اسلام و شوكت و عظمت آن به شما مى رسد; زيرا يك ملت ضعيف و مغلوب سرمايه هاى مالى او نيز بخطر خواهد افتاد و امنيت و آرامش و استقلال خويش را نيز از دست خواهد داد، بنابراين ثروت هائى كه در اين راه صرف مى شود از طريق ديگر و در سطحى بالاتر عائد انفاق كنندگان خواهد شد.

و هم پاداش بزرگترى در جهان ديگر در جوار رحمت پروردگار در انتظار شماست، با اين حال، نه تنها ظلم و ستمى بر شما نخواهد رفت، كه بالاترين سود و بهره را خواهيد برد.

جالب توجه اين كه در جمله بالا كلمه «شَىْء» كه مفهوم وسيعى دارد به كار رفته، يعنى هر گونه چيزى اعم از جان، مال و قدرت فكرى يا نيروى منطق و يا هر گونه سرمايه ديگرى را در راه تقويت بنيه دفاعى و نظامى مسلمانان در برابر دشمن انفاق كنيد، از خدا پنهان نخواهد ماند و آن را محفوظ داشته و به موقع به شما مى دهد.

در تفسير جمله «وَ أَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ» اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه: جمله عطف به جمله «تُرْهِبُونَ» باشد، يعنى اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آنها از حمله به شما وحشت مى كنند و توانائى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت. بنابراين ظلم و ستمى بر شما واقع نمى شود.

* * *

6 ـ برنامه جهاد اسلامى

آخرين نكته كه از آيه فوق استفاده مى شود و پاسخگوى بسيارى از سؤالات و ايرادهاى خرده گيران و افراد ناآگاه خواهد بود، شكل و هدف و برنامه جهاد اسلامى است.

آيه به روشنى مى گويد: هدف اين نيست كه انسان ها را به كشتن دهيد و هدف اين نيست كه به حقوق ديگران تجاوز كنيد، بلكه همان طور كه گفتيم هدف اصلى اين است كه دشمنان بترسند و به شما تجاوز نكنند و زور نگويند، و تمام تلاش و كوشش شما بايد در كوتاه كردن شرّ دشمنان خدا و حق و عدالت خلاصه شود.

آيا مخالفان يك چنين تصويرى از جهاد اسلامى را كه قرآن با صراحت در آيه فوق آورده، در ذهن خود ترسيم كرده اند كه پشت سر هم به اين قانون اسلامى حمله مى كنند؟

گاهى مى گويند: اسلام آئين شمشير است.

گاهى مى گويند: اسلام براى تحميل عقيده متوسل به اسلحه شده است.

و گاهى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با ساير كشورگشايان تاريخ مقايسه مى كنند!

به عقيده ما جواب همه اين گونه ايرادها آن است كه به قرآن بازگردند و در هدف نهائى اين برنامه بيانديشند تا همه چيز بر آنها روشن شود.

* * *

 

61 وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ

62 وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ

63 وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ

64 يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ

 

ترجمه:

61 ـ و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح در آى، و بر خدا توكّل كن كه او شنوا و داناست.

62 ـ و اگر بخواهند تو را فريب دهند خدا براى تو كافى است او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد.

63 ـ و در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آنچه روى زمين است را صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها الفت دهى نمى توانستى ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد او توانا و حكيم است.

64 ـ اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى است (فقط بر آنها تكيه كن).

 

 

تفسير:

آمادگى براى صلح

با اين كه آيه گذشته به قدر كافى هدف جهاد اسلامى را مشخص مى ساخت، ولى اين آيه كه پيرامون صلح با دشمن بحث مى كند اين حقيقت را روشن تر مى سازد، مى فرمايد: «اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز دست آنها را عقب نزن و تمايل نشان دِه» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها).

اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد كه اگر آنها به سوى صلح پر و بال بگشايند تو هم به سوى آن پر و بال بگشاى; زيرا «جَنَحُوا» از ماده «جُنُوح» به معنى «تمايل» آمده و به پر و بال پرندگان نيز جناح گفته مى شود; زيرا هر يك از بال هاى آنها به يك طرف متمايل است.

بنابراين، در تفسير آيه، هم از ريشه لغت مى توان استفاده كرد و هم از مفهوم ثانوى آن.

و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالباً افراد گرفتار ترديدها و دو دلى ها مى شوند به پيامبر دستور مى دهد، در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده، و چنانچه شرائط آن منطقى، عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير «و بر خدا توكل كن; زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى شنود و هم از نيات شما آگاه است» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ).

* * *

ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى دهد ممكن است در پيشنهادهاى صلح، خدعه و نيرنگى در كار باشد و صلح را مقدمه اى براى ضربه غافلگيرانه اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد.

اما از اين موضوع نيز نگرانى به خود راه مده; زيرا خداوند كفايت كار تو را مى كند و در همه حال پشتيبان تو است، مى فرمايد: «و اگر بخواهند تو را فريب دهند خدا براى تو كافى است» (وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ).

سابقه زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است; زيرا «اوست كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان پاكدل تقويت كرد» (هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنينَ).

بارها خطرات بزرگى براى تو فراهم ساختند و نقشه هاى خطرناكى طرح كردند كه از طريق عادى غلبه بر آن ممكن نبود، اما او تو را در برابر همه اينها حفظ كرد.

* * *

به علاوه، اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند، قبلاً مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد «و در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد كرد» (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).

ساليان دراز در ميان طايفه «اوس» و «خزرج» در «مدينه» جنگ و خون ريزى بود و سينه هاى آنها مالامال كينه و عداوت، آن چنان كه هيچ كس باور نمى كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند و در يك صف قرار گيرند.

ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايه نزول قرآن انجام داد، نه تنها «اوس» و «خزرج» كه از طايفه انصار بودند، چنين كشمكش را داشتند، ياران مهاجر پيامبر كه از «مكّه» آمده بودند نيز پيش از اسلام با هم الفت و دوستى نداشتند و چه بسا سينه هايشان از كينه هاى يكديگر پر بود، اما خداوند همه آن كينه ها را شست و از ميان برد به طورى كه از سيصد و سيزده نفر رزمندگان «بدر» كه حدود هشتاد نفر از مهاجران و بقيه از انصار بودند ارتشى كوچك اما يك پارچه و نيرومند، متحد و متفق به وجود آمد كه دشمن قوى پنجه خود را، در هم شكستند.

سپس اضافه مى كند: فراهم ساختن اين الفت و پيوند دل ها از طرق مادى و عادى امكان پذير نبود «اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنان الفت دهى، نمى توانستى»! (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).

«ولى اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيله ايمان الفت ايجاد كرد» (وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ).

آنها كه به وضع روحيه افراد لجوج و كينه توز مخصوصاً اقوام بى خبرى همچون مردم عصر جاهليت، آشنا هستند، مى دانند اين گونه كينه ها و عداوت ها را نه به وسيله مال و ثروت مى شود شستشو كرد، نه با جاه و مقام، تنها راه فرو نشاندن آن انتقام است همان انتقامى كه به صورت زنجيره اى تكرار خواهد شد و در هر بار چهره زشت آن هولناك تر و دامنه آن وسيع تر خواهد گرديد.

تنها چيزى كه مى تواند آن كينه هاى راسخ و ريشه دار را از ميان ببرد ايجاد يك نوع انقلاب و دگرگونى در افكار، انديشه ها و جان ها است، آن چنان انقلابى كه شخصيت ها را دگرگون سازد، طرز تفكرها را عوض كند و در سطحى بسيار بالاتر از آنچه بودند قرار گيرند، به طورى كه اعمال گذشته در نظرشان پست، ناچيز و ابلهانه جلوه كند و به دنبال آن دست به يك خانه تكانى در اعماق وجود خود بزنند، و زباله هاى كينه، قساوت، انتقام جوئى و تعصب هاى قبيله اى و مانند آن را بيرون بريزند و اين كارى است كه از پول و ثروت هرگز ساخته نيست، تنها در سايه ايمان و توحيد واقعى امكان پذير است.

و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند عزيز و حكيم است» (إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ).

عزت او ايجاب مى كند، هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى شود، همه كارهايش روى حساب باشد و لذا برنامه حساب شده او دل هاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را به وسيله آنها در همه جهان پخش كند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، براى تقويت روحيه پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) روى سخن را به او كرده، مى گويد: «اى پيامبر! خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى هستند» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ) با كمك آنها مى توانى به هدف خود نائل شوى.

بعضى از مفسران نقل كرده اند: اين آيه هنگامى نازل شد كه طايفه يهود «بنى قريظه» و «بنى نضير» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: ما حاضريم تسليم تو شويم و از تو پيروى كنيم (و تو را يارى خواهيم كرد). آيه بالا نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار داد كه به آنها اعتماد و تكيه نكند، بلكه تكيه گاه خود را تنها خدا و مؤمنان قرار دهد.(1)

«حافظ ابونعيم» كه از علماى معروف اهل سنت است در كتاب «فضائل الصّحابه» به اسناد خود نقل كرده كه اين آيه درباره على بن ابى طالب(عليه السلام) نازل شده و منظور از مؤمنين، على(عليه السلام) است.(2)

كراراً گفته ايم اين گونه تفسيرها و شأن نزول ها آيه را منحصر و محدود نمى كند، بلكه منظور اين است شخصى مانند على(عليه السلام) كه در صف اول مؤمنان قرار دارد نخستين تكيه گاه پيامبر بعد از خدا از ميان مسلمين است هر چند كه ديگر مؤمنان نيز در صفوف بعد يار و ياور پيامبر(صلى الله عليه وآله) هستند.

* * *

نكته ها:

1 ـ بعضى از مفسران آيه فوق را تنها اشاره به اختلافات «اوس» و «خزرج» كه از انصار بودند دانسته اند.

ولى با توجه به اين كه مهاجران و انصار هر دو در يك صف به يارى پيغمبر برخاستند روشن مى شود مفهوم آيه يك مفهوم وسيع است.

شايد آنها چنين فكر كرده اند تنها اختلاف در ميان اوس و خزرج بود در حالى كه هزار گونه اختلاف و شكاف اجتماعى ميان طبقه فقير و غنى بوده و آقا، كوچك و بزرگ، اين قبيله و آن قبيله وجود داشت شكافهائى كه در سايه اسلام پر شد و آثار آن برطرف گشت آن چنان كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنَعْمَتِهِ اِخْواناً:

«اين نعمت بزرگ خدا را به خاطر داشته باشيد كه شما با هم دشمن بوديد او در ميان دل هايتان الفت ايجاد كرد و در پرتو نعمتش برادر يكدگر شديد».(3)

* * *

2 ـ اين قانون تنها مربوط به مسلمانان نخستين نبوده، امروز هم كه اسلام سايه خود را بر سر هشتصد ميليون مسلمان جهان گسترده و از نژادهاى مختلف، اقوام كاملاً متفاوت و گروه هاى اجتماعى متنوع پيروانى دارد، هيچ حلقه اتصالى نمى تواند آنها را به هم متحد و مربوط سازد (جز حلقه اتصال ايمان و توحيد) اموال، ثروت ها، تشويق هاى مادى، كنگره ها و كنفرانس ها به تنهايى كارى از آنها ساخته نيست، بايد همان شعله اى در دل ها افروخته شود كه در قلوب مسلمانان نخستين بود و نصرت و پيروزى نيز تنها از همين راه اخوت اسلامى، ميسر است.

* * *

 65 يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ

66 الآْنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ

 

ترجمه:

65 ـ اى پيامبر! مومنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن، هر گاه بيست نفر با استقامت از شما باشند بر دويست نفر غلبه مى كنند; و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مى گردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!

66 ـ هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى است; بنابراين، هر گاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند و اگر يك هزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد و خدا با صابران است!


1 ـ تفسير «تبيان»، جلد 5، صفحه 152، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «موسوعة التاريخ الاسلامى» محمد هادى يوسفى، جلد 2، صفحه 204، مجمع الفكر الاسلامى، طبع اول، 1417 هـ ق.

2 ـ «الغدير»، جلد 2، صفحه 51، دار الكتاب العربى، بيروت، طبع چهارم، 1397 هـ ق ـ «بحار الانوار»،
جلد 36، صفحات 51، 52، 53 و 54 ـ «خصائص الوحى المبين» حافظ بن بطريق، صفحه 190، دار القرآن الكريم، قم، طبع اول، 1417 هـ ق ـ «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى، جلد 1، صفحه 301، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، طبع اول، 1411 هـ ق.

3 ـ آل عمران، آيه 103.

 

تفسير:

منتظر برابرى قوا نباشيد!

در اين دو آيه نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى شود.

در نخستين آيه به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «اى پيامبر! مسلمانان را تحريص و تشويق به جهاد با دشمن كن»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَلَى الْقِتالِ).

جنگجويان و رزمندگان هر اندازه آمادگى داشته باشند، باز قبل از شروع به جنگ بايد آنها را از نظر روحى تقويت و به اصطلاح شارژ كرد، و اين در برنامه تمام ارتش هاى آگاه جهان گنجانيده شده است كه فرماندهان و افسران سپاه، قبل از حركت به سوى ميدان جنگ، و يا در ميدان، قبل از آغاز حمله، با ذكر مطالب مناسبى روح جنگى آنان را تقويت مى كنند و از خطر شكست بر حذر مى دارند.

منتها دامنه اين تشويق و تحريص، در مكتب هاى مادى و مشابه آن محدود است، ولى در مكتب هاى آسمانى بسيار گسترده تر است، توجه به فرمان پروردگار، و تأثير ايمان به خدا، و يادآورى مقام شهداى راه حق، فضيلت و پاداش هاى بى حسابى كه در انتظار آنها است و افتخارها و مواهب معنوى كه در پيروزى بر دشمن در صحنه جهاد وجود دارد، بهترين وسيله براى تشويق، تحريك روح سلحشورى و استقامت و پايمردى در سربازان مى باشد.

در جنگ هاى اسلامى گاهى تلاوت چند آيه از قرآن مجيد آن چنان سربازان مجاهد را آماده مى ساخت كه سر از پا نمى شناختند و يك پارچه عشق و شور و هيجان مى شدند.

در هر حال اين جمله از آيه اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيه سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى سازد.

و به دنبال آن دستور دومى مى دهد، مى فرمايد: «اگر از شما بيست نفر با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى كند» (إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا).

گر چه تعبير آيه به صورت اخبار از غلبه يك نفر بر ده نفر است، ولى به قرينه آيه بعد، كه مى گويد: الآْنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ...: «هم اكنون خدا اين تكليف را بر شما تخفيف داد...» روشن مى شود كه منظور از آن تعيين وظيفه و برنامه و دستور است نه تنها يك خبر ساده.

و به اين ترتيب، مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند، بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفه جهاد بر آنها فرض است.

سپس اشاره به علت اين حكم كرده، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه دشمنان بى ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى فهمند» (بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ).

اين تعليل در آغاز، عجيب و شگفت آور به نظر مى رسد كه چه ارتباطى ميان «آگاهى» و «پيروزى»، يا «عدم آگاهى» و «شكست» وجود دارد؟

ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است; چه اين كه مؤمنان، راه خود را به خوبى مى شناسند، هدف آفرينش و وجود خود را درك مى كنند، و از نتائج مثبتى كه در اين جهان و پاداش هاى فراوانى كه در جهان ديگر در انتظار مجاهدان است باخبرند.

آنها مى دانند براى «چه» مى جنگند؟ براى «كه» پيكار مى كنند و در راه «چه هدف» مقدسى فداكارى مى نمايند؟ و اگر در اين راه قربانى و شهيد شوند حسابشان با «كيست»؟

اين مسيرِ روشن و اين آگاهى، به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى بخشد.

اما افراد بى ايمان و يا بت پرستان، درست نمى دانند براى چه مى جنگند؟ و براى چه كسى مبارزه مى كنند؟

و اگر در اين راه كشته شدند، خون آنها را چه كسى جبران خواهد كرد؟

تنها روى يك عادت و تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى منطق به دنبال اين مكتب افتاده اند و اين تاريكى راه و نا آگاهى از هدف و ندانستن پايان كار و نتيجه مبارزه، اعصاب آنها را سست مى كند، و توان و استقامتشان را مى گيرد، و از آنها موجودى ضعيف مى سازد.

* * *

اما به دنبال دستور سنگين فوق، خداوند آن را چند درجه تخفيف مى دهد، مى فرمايد: «هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى است» (الآْنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفاً).

سپس مى فرمايد: «در اين حال، اگر از شما صد نفر با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى شوند» (فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ).

ولى در هر حال فراموش نكنيد كه «خداوند با صابران است» (وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ).

* * *

نكته ها:

1 ـ آيا آيه نخست منسوخ شده؟

همان طور كه مشاهده كرديم، آيه نخست، به مسلمانان دستور مى دهد كه حتى اگر لشگر دشمن ده برابر آنها باشد از مقابله با آنها سرباز نزنند، در حالى كه در آيه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است.

اين اختلاف ظاهرى سبب شده كه بعضى حكم آيه اول را به وسيله آيه دوم منسوخ بدانند.

و يا آيه اول را بر يك حكم مستحب و آيه دوم را بر يك حكم واجب حمل كنند.

يعنى اگر تعداد دشمنان حداكثر دو برابر تعداد مسلمانان باشد وظيفه دارند از ميدان جهاد عقب نشينى نكنند، اما اگر بيش از دو برابر باشد تا ده برابر مى توانند از جهاد خوددارى كنند، اما بهتر آن است كه باز هم دست از جهاد بر ندارند.

ولى جمعى از مفسران را عقيده بر اين است كه: اختلاف ظاهرى بين دو آيه، نه دليل بر نسخ است و نه دليل بر استحباب، بلكه هر يك از اين دو حكم، مورد معينى دارد.

به هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار، نا آزموده و ساخته نشده بوده باشند، مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است.

ولى به هنگامى كه افراد، ساخته شده، ورزيده و قوى الايمان ـ همانند بسيارى از رزمندگان «بدر» ـ بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند.

بنابراين، دو حكم مذكور در دو آيه، مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است، و به اين ترتيب نسخى در اينجا وجود ندارد و اگر مى بينيم در بعضى از روايات، تعبير به نسخ شده است، بايد توجه داشته باشيم كه نسخ در لسان روايات مفهوم وسيعى دارد كه «تخصيص» را هم شامل مى شود.

* * *

2 ـ افسانه موازنه قوا

آيات فوق ـ به هر صورت ـ اين حكم مسلّم را در بر دارد كه مسلمانان هرگز نبايد در انتظار موازنه ظاهرى قوا با دشمن بنشينند، بلكه گاهى با دو برابر جمعيت خود، و گاهى حتى با ده برابر بايد به مقابله برخيزند و به عذر كمبود نفرات از برابر دشمن فرار نكنند.

و جالب اين كه در بيشتر ميدان هاى جنگى اسلام، تعادل قوا به سود دشمن به هم خورده بود و مسلمين غالباً در اقليت بوده اند، نه تنها در جنگ هائى كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) اتفاق افتاد، مانند «بدر» و «احد» و «احزاب»، و يا جنگ هائى مثل «موته» كه تعداد مسلمانان سه هزار نفر و حداقل عددى كه از نفرات دشمن نوشته اند، يكصد و پنجاه هزار نفر بود، بلكه در جنگ هائى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)رخ داد اين تفاوت به نحو حيرت انگيزى وجود داشت، مثلاً تعداد نفرات ارتش آزادى بخش اسلام را در جنگ با سپاه «ساسانى» پنجاه هزار نفر، در حالى كه تعداد سپاهيان خسرو پرويز را پانصد هزار نفر نوشته اند.

در واقعه «يَرْمُوك» كه برخورد بزرگ ارتش اسلام با سپاهيان روم بود مورخان نقل كرده اند لشگرى را كه «هرقل» گردآورى كرد حدود دويست هزار نفر بود، ولى ارتش اسلام از بيست و چهار هزار نفر تجاوز نمى كرد.

و عجيب تر اين كه نوشته اند: تعداد نفراتى كه از دشمن در اين ميدان به خاك افتادند، بالغ بر هفتاد هزار نفر مى شد.

شك نيست كه موازنه و برترى قوا به ظاهر يكى از عوامل پيروزى است، ولى چه چيز سبب مى شد كه اين تفاوت بزرگ و چشمگير به سود مسلمان ها جبران گردد؟

پاسخ اين سؤال مهم را قرآن با سه تعبير در دو آيه فوق بيان كرده است:

در يك جا مى گويد: عِشْرُونَ صابِرُونَ: «بيست نفر با استقامت» و مِائَةٌ صابِرَةٌ: «يكصد نفر با استقامت».

يعنى، روح استقامت و پايدارى كه ثمره درخت ايمان است، سبب مى شد كه هر يك نفر در برابر ده نفر استقامت كنند و بر آنها پيروز گردند.

و در جاى ديگر مى گويد: «بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ» يعنى، عدم آگاهى آنها از هدفشان و آگاهى شما نسبت بهدف مقدستان، كمبود نفرات را جبران مى كند.

و در جاى سوم تعبير به «بِاِذْنِ اللّهِ» مى كند، يعنى امدادهاى الهى و كمك هاى غيبى و معنوى و لطف و رحمت پروردگار شامل حال چنين مجاهدان با ايمان و پر استقامت است.

امروز نيز مسلمانان در برابر دشمنان نيرومندى قرار دارند، اما عجب اين است كه در بسيارى از ميدان هاى جنگ، نفرات مسلمين از دشمن برترى دارند، ولى باز هم اثرى از پيروزى نيست و درست در جهت عكسِ «مسلمين نخستين» گام بر مى دارند.

اينها به خاطر آن است كه: آگاهى كافى ـ متأسفانه ـ در مسلمانان امروز نيست، روح استقامت را به خاطر تسليم شدن، در برابر عوامل فساد و زرق و برق مادى از دست داده اند، حمايت هاى الهى نيز به خاطر آلودگى به گناه از آنها سلب شده است در نتيجه به چنين سرنوشتى گرفتار شده اند!

ولى راه بازگشت هنوز باز است و اميدواريم روزى فرا رسد كه مفهوم آيات فوق بار ديگر در مسلمين زنده شود و به وضع ذلت بار كنونى پايان دهند.

* * *

3 ـ جالب توجه اين كه: در آيه اول كه سخن از نسبت يك و ده است براى مثال: «عِشْرُونَ» يعنى بيست نفر در برابر «مِأَتَيْن» يعنى دويست نفر و «مِائَةَ» يعنى صد نفر در برابر «أَلْفاً» يعنى هزار نفر انتخاب شده.

اما در آيه دوم كه سخن از نسبت يك به دو است، براى مثال «مِائَةٌ» يعنى يكصد نفر در برابر «مِأَتَيْن» يعنى دويست نفر و «أَلْفٌ» يعنى هزار نفر در برابر «أَلْفَيْن» يعنى دو هزار نفر انتخاب شده.

اين تفاوت مثال، گويا به خاطر بيان اين حقيقت است كه افراد قوى الاراده و با ايمان حتى مى توانند از بيست نفر يك لشكر بسازند در حالى كه افراد ضعيف از چنين عدد كمى نمى توانند يك لشگر تهيه كنند، بلكه بايد از چندين برابر آن لشگر فراهم سازند.

* * *

 67 ما كانَ لِنَبِيّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ الآْخِرَةَ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ

68 لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ

69 فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

70 يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ الأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

71 وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

67 ـ هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى (از دشمن) بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز گردد (و جاى پاى خود را در زمين محكم كند) شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد ولى خداوند سراى ديگر را (براى شما) مى خواهد و خداوند قادر و حكيم است.

68 ـ اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ، امتى را كيفر ندهد) مجازات بزرگى به خاطر چيزى (از اسيران) كه گرفتيد به شما مى رسيد.

69 ـ از آنچه غنيمت گرفته ايد حلال و پاكيزه بخوريد; و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد; خداوند آمرزنده و مهربان است!

70 ـ اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: «اگر خداوند خيرى در دل هاى شما بداند (و نيات نيك و پاكى داشته باشيد) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد; و شما را مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است»!

71 ـ اما اگر بخواهند با تو خيانت كنند (تازگى ندارد) آنها پيش از اين (نيز) به خدا خيانت كردند; و خداوند (شما را) بر آنها پيروز كرد; و خداوند دانا و حكيم است.

 

تفسير:

اسيران جنگى

در آيات گذشته قسمت هاى مهمى از احكام جهاد و درگيرى با دشمنان بيان شد، در آيات مورد بحث با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى شود; زيرا جنگ ها معمولاً با مسأله گرفتن اسير توأمند، و طرز رفتار با اسراى جنگى از نظر جنبه هاى انسانى و هم چنين هدف هاى جهاد، فوق العاده اهميت دارد.

نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى كند، اين است كه مى فرمايد: «هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد، تا به اندازه كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند، و ضربه هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد» (ما كانَ لِنَبِيّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ).

«يُثْخِنَ» از ماده «اثخان» و از ريشه «ثِخَن» (بر وزن شِكَن) در اصل، به معنى ضخامت، غلظت و سنگينى آمده است، سپس به همين مناسبت به پيروزى و غلبه آشكار و قوت و قدرت و شدت اطلاق شده است.

گروهى از مفسران «حَتّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ» را به معنى مبالغه و شدت در كشتار دشمن گرفته، مى گويند:

معنى اين جمله اين است كه: گرفتن اسيران جنگى بايد بعد از كشتار فراوان دشمن باشد، ولى با توجه به كلمه فِي الأَرْضِ: «در زمين» و با توجه به ريشه اين لغت، كه به معنى شدت و غلظت است، روشن مى شود معنى اصلى جمله چنين نيست.

بلكه منظور اصلى، تفوق كامل بر دشمن و نشان دادن قوت، قدرت و محكم كردن سيطره خود بر منطقه است.

ولى از آنجا كه گاهى در هم كوبيدن و كشتار دشمن، سبب تحكيم موقعيت مسلمانان مى شود، مى تواند يكى از مصاديق اين جمله در شرايط خاصى، كشتار دشمن بوده باشد، نه مفهوم اصلى جمله!

به هر حال، آيه مورد بحث، مسلمانان را به يك نكته حساس جنگى توجه مى دهد، و آن اين كه:

هيچ گاه مسلمانان پيش از شكست كامل دشمن، نبايد به فكر گرفتن اسير باشند; زيرا چنان كه از پاره اى از روايات استفاده مى شود، بعضى از مسلمانان تازه كار در ميدان «بدر» سعى داشتند دشمن را تا ممكن است اسير كنند; براى اين كه طبق معمول جنگ هاى آن روز، پس از خاتمه جنگ، مبلغ قابل ملاحظه اى به نام «فِدْيَه» يا «فِداء» مى گرفتند و اسيران را در مقابل آن آزاد مى كردند.(1)

اين كار ممكن است بعضى از مواقع كار خوبى محسوب شود، ولى قبل از اطمينان كامل از شكست دشمن ،كار خطرناكى است; زيرا مشغول شدن به گرفتن اسيران و بستن دستهاى آنها و انتقال آنان به يك محل مناسب در بسيارى از اوقات، جنگجويان را از اصل هدف جنگ باز مى دارد، و چه بسا به «دشمن زخم خورده» امكان مى دهد، حملات خود را تشديد و جنگجويان را در هم بكوبند.

همان گونه كه در حادثه «جنگ احد» توجه به جمع آورى غنائم گروهى از مسلمانان را به خود مشغول ساخت، و دشمن از فرصت استفاده كرد و ضربه نهائى خود را بر آنها وارد كرد!

بنابراين، گرفتن اسير، تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود، در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع، كوبنده و پى در پى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بيندازد.

اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع، هدف انسانى ايجاب مى كند دست از كشتن بردارند و به اسير كردن قناعت كنند.

اين دو نكته مهم «نظامى» و «انسانى» در آيه فوق در عبارت كوتاهى بيان شده است.

سپس آن گروه كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند را مورد ملامت قرار داده، مى فرمايد: «شما تنها به فكر جنبه هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد، در حالى كه خداوند سراى جاويدان و سعادت هميشگى را براى شما مى خواهد» (تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُريدُ الآْخِرَةَ).

«عَرَض» به معنى «امور ناپايدار» است و از آنجا كه سرمايه هاى مادى اين جهان پايدار نمى مانند «عَرَضَ الدُّنْيا» به آنها گفته شده.

البته همان طور كه گفتيم، توجه به جنبه هاى مادى اسيران جنگى و غفلت از اهداف نهائى، يعنى پيروزى بر دشمن، نه تنها به سعادت و پاداش اخروى لطمه مى زند، كه از نظر زندگى اين جهان، سربلندى، عزت و آرامش نيز زيان بخش است، و هرگز نبايد به خاطر منافع آنى و زودگذر، منافع مستمر آينده را به خطر افكند!

و در پايان آيه مى فرمايد: دستور فوق در واقع آميخته اى از «عزت و پيروزى» و «حكمت و تدبير» است، چون از ناحيه خداوند صادر شده «و خداوند عزيز و حكيم است» (وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ).

* * *

در آيه بعد، بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تأمين منافع زود گذر مادى، مصالح مهم اجتماعى را به خطر افكندند، پرداخته، مى فرمايد: «اگر فرمان سابق خدا نبود، عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى رسيد» (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ).

درباره جمله «لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ» مفسران، احتمالات گوناگونى داده اند، ولى آنچه مناسب تر با تفسير مجموع آيه است، اين است كه:

اگر نه اين بود كه خداوند از پيش مقرر داشته، تا حكمى را به وسيله پيامبرش براى بندگان بيان نكرده، آنها را مجازات نكند، شما را به خاطر اين كه به دنبال گرفتن اسيران به منظور جلب منافع مادى رفتيد و موقعيت ارتش اسلام و پيروزى نهائى آن را به خطر افكنديد، سخت كيفر مى داد، ولى همان گونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده، «سنت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى كند سپس متخلفين را كيفر مى دهد» مانند: «وَ ما كُنّا مُعَذِّبِيْنَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً».(2)

* * *

در آيه بعد اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى يعنى مسأله گرفتن «فِداء» شده است.

به طورى كه در بعضى از روايات كه در «شأن نزول» آيات مورد بحث وارد شده، مى خوانيم: بعد از پايان جنگ «بدر» و گرفتن اسيران جنگى و پس از آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: دو نفر از اسيران خطرناك «عقبة» و «نضر» را گردن بزنند، گروه انصار به وحشت افتادند كه نكند اين دستور درباره ساير اسيران اجرا شود (و از گرفتن فدأ محروم بمانند) به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردند:

ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيله تو و اسيران تواند، آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها «فِداء» بگيريم (پيامبر(صلى الله عليه وآله) در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود) آيات مورد بحث نازل شد و اجازه گرفتن «فِداء» در مقابل آزادى اسيران را داد.(3)

و نيز در روايتى نقل شده: بيشترين مبلغى كه براى آزادى اسيران تعيين شده بود، چهار هزار درهم و كمترين مبلغ هزار درهم بود. هنگامى كه اين موضوع به گوش قريش رسيد، يكى پس از ديگرى مبلغ «فِداء» را فرستادند تا اسيران خود را آزاد كنند.

عجيب اين كه: داماد پيامبر(صلى الله عليه وآله) «ابوالعاص» نيز در ميان اسيران بود، دختر پيامبر(صلى الله عليه وآله) يعنى «زينب» همسر «ابوالعاص» گردن بندى را كه «خديجه» در عروسى اش به او داده بود به عنوان «فداء» نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد.

هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گردن بند افتاد، خاطره «خديجه»، آن زن فداكار و مجاهد در نظرش مجسم شد، فرمود:

خدا رحمت كند «خديجه» را، اين گردن بندى است كه جهيزيه دخترم «زينب» قرار داد (و طبق بعضى ديگر از روايات به احترام خديجه از پذيرفتن گردن بند خوددارى كرد، و براى رعايت حقوق مسلمانان موافقت آنها را در اين كار جلب نمود).(4)

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) «ابوالعاص» را آزاد كرد، به شرط اين كه: دخترش «زينب» را (كه قبل از اسلام به همسرى «ابوالعاص» در آورده بود) به «مدينه» نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بفرستد، او نيز اين شرط را پذيرفت و بعداً هم به آن وفا كرد.(5)

* * *

به هر حال، آيه فوق به مسلمانان اجازه مى دهد از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند) استفاده كنند، مى فرمايد: «از آنچه به غنيمت گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد» (فَكُلُوا مِمّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً).

اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد، و علاوه بر موضوع «فِداء» ساير غنائم را نيز شامل شود.

سپس به آنها دستور مى دهد: «تقوا را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ).

اشاره به اين كه مباح بودن اين گونه غنائم نبايد سبب شود، هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر «فِداء» باشد.

و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند، بيرون كنند، و نسبت به گذشته وعده عفو و آمرزش مى دهد، مى فرمايد: «خداوند غفور و رحيم است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ).

* * *

مسأله مهم ديگرى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح، تربيت و هدايت آنها است، اين موضوع در مكتب هاى مادى ممكن است مطرح نباشد، ولى در جهادى كه براى آزادى و اصلاح انسان ها و تعميم حق و عدالت صورت مى گيرد، حتماً مطرح است.

لذا در چهارمين آيه مورد بحث به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند، مى فرمايد: «اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دل هاى شما خير و نيكى بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما مى بخشد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ مِنَ الأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ).

منظور از كلمه «خَيْراً» در جمله «إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ في قُلُوبِكُمْ خَيْراً» همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از «خَيْراً» در جمله بعد، پاداش هاى مادى و معنوى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آنها مى شود، و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان «فِداء» پرداخته اند.

علاوه بر اين پاداش ها، لطف ديگرى نيز درباره شما كرده «و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد، مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ).

* * *

و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجوئى در صفوف مسلمانان در آيند، در آيه بعد هم به آنها اخطار مى كند، و هم به مسلمانان هشدار مى دهد، مى فرمايد: «و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست، آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند» (وَ إِنْ يُريدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ).

چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند، و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند، و آئين خرافى بت پرستى را جانشين توحيد ساختند.

ولى اينها نبايد فراموش كنند كه: «خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد» (فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ).

در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد، باز هم گرفتار شكست خواهند شد.

خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه درباره اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد; زيرا «خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت، در ذيل دو آيه فوق، نقل شده كه: گروهى از انصار از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه خواستند از عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در ميان اسيران «بدر» بود ـ به احترام آن حضرت ـ فديه گرفته نشود، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: وَ اللّهِ لا تَذَرُونَ مِنْهُ دِرْهَماً: «به خدا سوگند، حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد». (اگر گرفتن فداء قانون خدا است بايد درباره همه ـ حتى عموى من ـ اجرا شود، و فرقى ميان او و سايرين نباشد).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «عباس» فرمود: از طرف خودت و فرزند برادرت (عقيل بن أبى طالب) بايد فداء دهى.

عباس (كه علاقه خاصى به مال داشت) گفت: اى محمّد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريش دراز كنم؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: از همان ذخيره اى كه نزد همسرت «ام الفضل» گذاردى و گفتى: اگر من در ميدان جنگ كشته شدم، اين مال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده، فديه را بپرداز!

عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت.

گفت: چه كسى اين خبر را به تو داده؟ (در حالى كه كاملاً محرمانه بوده است).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: جبرئيل از طرف خداوند.

عباس گفت: سوگند به كسى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) به آن سوگند ياد مى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت، سپس گفت: «أَشْهَدُ أَنَّك رَسُولُ اللّهِ» و مسلمان شد.

همه اسيران «بدر»، پس از آزادى به «مكّه» باز گشتند، جز «عباس»، «عقيل» و «نَوفل» كه قبول اسلام كردند، در «مدينه» ماندند، و آيات فوق اشاره به وضع آنها مى كند.(6)

در مورد اسلام آوردن «عباس» در بعضى از تواريخ چنين آمده كه: پس از قبول اسلام به «مكّه» بازگشته، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به وسيله نامه از توطئه هاى مشركان آگاه مى ساخت سپس قبل از سال هشتم هجرت (سال فتح «مكّه») به «مدينه» هجرت نمود.

در كتاب «قرب الاسناد» از امام باقر(عليه السلام) از پدرش امام سجاد(عليه السلام) چنين نقل شده: روزى اموال قابل ملاحظه اى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به «عباس» كرده، فرمود:

عبايت را بگشا، و قسمتى از اين مال را برگير.

«عباس» چنين كرد، سپس پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

اين از همان است كه خداوند فرموده، و آيه «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ في أَيْديكُمْ...» را تلاوت كرد.(7)

اشاره به اين كه وعده خدا راجع به جبران اموالى كه از شما گرفته شده هم اكنون عملى شد.

و از اين حديث معلوم مى شود پيامبر(صلى الله عليه وآله) در صدد بود اسيرانى را كه اسلام آوردند به نحو احسن تشويق و اموالى را كه پرداخته اند به طرز بهترى جبران كند.

* * *

نكته ها:

1 ـ ظاهر آيات فوق ـ همان گونه كه گفتيم ـ بحث پيرامون گرفتن اسيران جنگى است، نه مسأله گرفتن «فِدْيَه» بعد از جنگ، و به اين ترتيب، بسيارى از اشكالات كه در فهم تفسير آيه براى جمعى از مفسران پيدا شده خود به خود حل خواهد شد.

و نيز ملامت و سرزنش متوجه گروهى است كه قبل از پيروزى كامل به منظور هدف هاى مادى مشغول گرفتن اسير شدند، و هيچ گونه ارتباطى با شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آن دسته از مؤمنان كه هدف جهاد را تعقيب مى كردند، ندارد.

بنابراين، بحث هائى از قبيل اين كه: آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اينجا مرتكب گناهى شده و چگونه با مقام عصمت او سازگار است؟ همگى بى مورد است.

همچنين احاديثى كه در بعضى از كتب اهل تسنن در تفسير آيه وارد شده و مى گويد: آيه مربوط به اقدام پيامبر و مسلمانان به گرفتن فديه در مقابل اسيران جنگى بعد از جنگ بدر و قبل از اجازه خداوند است، و اين كه: تنها كسى كه مخالف با فديه و طرفدار كشتن اسيران جنگى بود «عمر» يا «سعد بن معاذ» بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود:

اگر عذابى از طرف خدا نازل مى شد هيچ كس از ما جز «عمر» و يا «سعد بن معاذ» نجات نمى يافت!(8) همه اين بحث ها بى اساس و اين گونه روايات از تفسير آيه به كلى بيگانه است.

به خصوص اين كه نشانه جعل در اين احاديث كاملاً ظاهر است; زيرا مقام «عمر» يا «سعد بن معاذ» را حتى بالاتر از مقام پيامبر قرار داده است!

* * *

2 ـ آيات فوق (67 و 68)، هيچ گونه مخالفتى با گرفتن «فِداء» و آزاد ساختن اسيران جنگى در صورتى كه مصلحت جامعه اسلامى ايجاب كند، ندارد بلكه مى گويد: نبايد مجاهدين به اين منظور دست به گرفتن اسير بزنند.

بنابراين، با آيه 4 سوره «محمّد» از هر نظر موافق است. آنجا كه مى فرمايد: فَاِذا لَقِيْتُمُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى اِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الوَثاقَ فَاِمّا مَنّاً بَعْدُ وَ اِمّا فِداءً:

«هنگامى كه با كافران (و دشمنانى كه حق حيات براى شما قائل نيستند) در ميدان جنگ رو به رو شديد، ضربات خود را بر گردن آنان فرود آريد تا هنگامى كه بر آنها غلبه كنيد، در اين هنگام ديگر آنها را نكشيد بلكه ببنديد و اسير سازيد، سپس يا آنها را بدون گرفتن «فِداء» و يا با گرفتن «فِداء» آزاد كنيد».

ولى در اينجا به يك نكته بايد توجه داشت و آن اين كه هر گاه در ميان اسيران جنگى افراد خطرناكى وجود داشته باشند كه آزادى آنها، موجب برافروخته شدن مجدد آتش جنگ و به خطر افتادن پيروزى گردد، مسلمانان حق دارند اين گونه افراد خطرناك را نابود كنند، دليل اين موضوع در خود آيه و در تعبير «يُثْخِنَ» و «أَثْخَنْتُمُوهُمْ» نهفته شده است.

به همين دليل در پاره اى از روايات وارد شده پيامبر دستور داد دو نفر از اسيران جنگ «بدر» را به نام هاى «عقبة ابن ابى معيط» و «نضر بن حارث» را به قتل برسانند، و هيچ گونه فدائى از آنان نپذيرند.(9)

* * *

3 ـ در آيات بالا (67 و 68)، بار ديگر تأكيدى پيرامون مسأله آزادى اراده انسان و نفى مكتب جبر ديده مى شود; زيرا مى گويد: خداوند براى شما سراى جاويدان مى خواهد در حالى كه گروهى از شما در بند منافع مادى زودگذر هستيد.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 239.

2 ـ اسراء، آيه 15.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 136، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 260 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 1، صفحه 270، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 هـ ق.

4 ـ چنان كه در «كامل ابن اثير»، جلد 2، صفحه 134 آمده است: «فَلَمّا رَءاها رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)رَقَّ لَها رِقَّةً شَدِيْدَةً وَ قالَ: اِنْ رَأَيْتُمْ أَنْ تُطْلِقُوا لَها أَسِيْرَها، وَ تَرُدُّوا عَلَيْهَا الَّذِى لَها، فَافْعَلُوا، فَأَطْلَقُوا لَها أَسِيْرَها وَ رَدُّوا الْقَلادَةَ» ـ «نيل الاوطار»، جلد 8، صفحه 144، دار الجليل بيروت ـ «تحف العقول»، صفحه 455، انتشارات جامعه مدرسين، طبع دوم، 1363 هـ ق، تحقيق: على اكبر غفارى ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 349 ـ «مناقب اهل بيت» مولى حيدر شيروانى، صفحه 444، مطبعه منشورات اسلامية، 1414 هـ ق، تحقيق: شيخ محمد الحسون ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 204، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

5 ـ تفسير «الميزان»، جلد 9، صفحه 139، انتشارات جامعه مدرسين ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 241 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 168، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 202، دار الكتب الاسلامية ـ تفسير «قرطبى» و تفسير «المنار»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحات 105 و 130 و جلد 19، صفحات 241، 258، 265، 273، 274، 301، 302 و 311.

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 168، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 265 و 286 و جلد 22، صفحه 284 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 69، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «قرب الإسناد»، صفحه 12، انتشارات كتابخانه نينوى، تهران.

8 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 90، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «روح المعانى»، جلد 10، صفحه 32، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 15، صفحه 198، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «طبرى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 34، صفحه 394 و جلد 50، صفحات 82 و 83 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 12، صفحات 178 و 181 و جلد 14، صفحه 175، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، 1404 هـ ق.

9 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 135، موسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «تهذيب»، جلد 6، صفحه 173، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1365 هـ ش ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 148، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 241، 259 و 347.

* * *

4 ـ آيا گرفتن فداء منطقى و عادلانه است؟

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه: آيا گرفتن مبلغى در برابر آزاد ساختن اسيران با اصول عدالت سازگار مى باشد؟

و آيا اين يك نوع انسان فروشى نيست؟

ولى با كمى دقت، پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه: «فِداء» در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است; زيرا در هر جنگى مقدار زيادى از سرمايه هاى اقتصادى و نيروى انسانى از ميان مى رود، گروهى كه به حق مى جنگند حق دارند پس از پايان جنگ جبران خسارات خود را از دشمن بخواهند، يكى از طرق گرفتن خسارت مسأله «فِداء» است.

و با توجه به اين كه مبلغ «فِداء» در آن روز درباره اسيران ثروتمند چهار هزار درهم و درباره افراد كم ثروت يكهزار درهم، تعيين شده بود، معلوم مى شود مجموع اموالى كه از اين راه از قريش گرفته شد چندان قابل ملاحظه نبود حتى پاسخگوى خسارتهاى مالى و انسانى كه بر سپاه اسلام وارد شده بود، محسوب نمى شد.

از اين گذشته اموال زيادى از مسلمانان در «مكّه» به هنگامى كه مجبور شدند بر اثر فشار قريش، به «مدينه» هجرت كنند در دست دشمن باقى مانده بود، و از اين نظر نيز مسلمانان حق داشتند آن را جبران كنند.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه گرفتن «فِداء» جنبه الزامى ندارد، و حكومت اسلامى مى تواند در صورتى كه صلاح ببيند، اسيران جنگى را مبادله كند، و يا بدون گرفتن هيچ گونه امتيازى آزاد سازد، چنان كه در آيه 4 سوره «محمّد» به آن اشاره شده و تفسير آن به خواست خدا خواهد آمد.

72 إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْء حَتّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ

73 وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ

74 وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ

75 وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ

 

ترجمه:

72 ـ كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنها ياران يكديگرند، و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايت (دوستى و تعهدى) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شما است كه آنها را يارى كنيد جز بر ضد گروهى كه ميان شما و آنها پيمان (ترك مخاصمه) است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بينا است.

73 ـ و كسانى كه كافر شدند اولياء (و ياران و مدافعان) يكديگرند، اگر (اين دستور را) انجام ندهيد فتنه و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد.

74 ـ و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى اند، براى آنها آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است.

75 ـ و كسانى كه بعداً ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند از شما هستند و خويشاوندان، نسبت به يكديگر (از ديگران) در احكامى كه خدا مقرر داشته سزوارترند خداوند به همه چيز دانا است

 

تفسير:

چهار گروه مختلف

اين آيات، كه آخرين فصل سوره «انفال» است، بحثى را درباره «مهاجرين»، «انصار» و گروه هاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان، مطرح كرده و بحث هاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.

به تعبير ديگر: در اين آيات، نظام جامعه اسلامى از نظر پيوندهاى مختلف بيان شده است; زيرا برنامه «جنگ» و «صلح» مانند ساير برنامه هاى عمومى بدون در نظر گرفتن يك پيوند صحيح اجتماعى ممكن نيست.

در اين آيات سخن از پنج گروه، كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غير مسلمانانند به ميان آمده است. آن چهار گروه عبارتند از:

1 ـ مهاجران نخستين

2 ـ انصار و ياران مدينه

3 ـ آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.

4 ـ آنها كه بعداً ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.

در نخستين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند، اولياء، هم پيمان و مدافعان يكديگرند» (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض).

در اين قسمت از آيه، اشاره به دو گروه «اول» و «دوم» شده است، يعنى: مؤمنانى كه در «مكّه» ايمان آورده بودند و پس از آن به «مدينه» هجرت كردند.

و مؤمنانى كه در «مدينه» به پيامبر ايمان آوردند و به يارى و حمايت او و مهاجران برخاستند، و آنها را اولياء، حاميان و متعهدان در برابر يكديگر معرفى مى كند.

جالب توجه اين كه براى گروه نخست، چهار صفت بيان كرده:

1 ـ ايمان; 2 ـ هجرت; 3 ـ جهاد مالى و اقتصادى (از طريق صرف نظر كردن از اموال خود در «مكّه» و يا صرف كردن از اموال خويش در غزوه «بدر» و مانند آن); 4 ـ جهاد با خون و جان خويش در راه خدا.

و در مورد «انصار» دو صفت ذكر شده: نخست «ايواء» (پناه دادن)، دوم «نصرت» (يارى كردن).

و با ذكر جمله «بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض» همه را در برابر يكديگر متعهد و مسئول مى داند.

در حقيقت اين دو گروه، در بافت جامعه اسلامى يكى به منزله «تار» و ديگرى به منزله «پود» بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.

سپس به گروه سوم اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند و به جامعه نوين شما نپيوستند، هيچ گونه ولايت، تعهد و مسئوليتى در برابر آنها نداريد تا اقدام به هجرت كنند» (وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْء حَتّى يُهاجِرُوا).

و در جمله بعد، تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثناء كرده و آن را درباره اين گروه اثبات مى كند، مى فرمايد: «هر گاه اين گروه (مؤمنان غير مهاجر) از شما به خاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه به يارى آنها بشتابيد» (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ).

«مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده» (إِلاّ عَلى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ).

و به تعبير ديگر، لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه، در برابر دشمنان مشترك قرار گيرند، اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان، از دفاع از اين گروه بى حال، لازم تر است!.

و در پايان آيه، براى رعايت حدود اين مسئوليت ها و دقت در انجام اين مقررات، مى فرمايد: «و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ).

همه اعمال شما را مى بيند و از تلاش ها، كوشش ها، مجاهدت ها و احساس مسئوليت ها آگاه است، همچنين از بى اعتنائى، سستى، تنبلى و عدم احساس مسئوليت در برابر اين وظائف بزرگ با خبر مى باشد!

* * *

در آيه دوم به نقطه مقابل جامعه اسلامى، يعنى جامعه كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند» (وَ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض).

يعنى، پيوند آنها تنها با خودشان است، و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد، و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نمائيد، نه به آنها پناه دهيد و نه از آنها پناه بخواهيد.

به طور خلاصه، نه آنها در تار و پود جامعه اسلامى داخل باشند، و نه شما در تار و پود جامعه آنها.

سپس به مسلمانان هشدار مى دهد: «اگر اين دستور مهم اسلامى را انجام ندهيد (و آن را ناديده بگيريد) فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعه شما به وجود خواهد آمد» (إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبيرٌ).

چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعه شما كارگر مى شود، و نقشه هاى شوم آنها در راه برانداختن آئين حق و عدالت از نو جان مى گيرد.

* * *

در سومين آيه مورد بحث، بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران، انصار، موقعيت، تأثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعه اسلامى تكيه كرده و از آنها به اين گونه تقدير مى كند:

«آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤمنان حقيقى و راستين هستند» (وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً).

زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهائى اسلام، هر يك به نوعى به يارى آئين خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) شتافتند.

«آنها به خاطر اين فداكارى هاى بزرگ، آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ).

هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخوردارند و هم بهره اى شايسته از عظمت، سربلندى، پيروزى، امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت.

* * *

در آخرين آيه، به چهارمين گروه مسلمانان، يعنى «مهاجران بعدى» اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند، آنها نيز از شمايند» (وَ الَّذينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ).

يعنى، جامعه اسلامى يك جامعه مدار بسته و انحصارى نيست، بلكه درهايش به سوى همه مؤمنان، مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است، هر چند مهاجران نخستين مقام و منزله خاصى دارند.

ولى اين برترى به آن معنى نيست كه مؤمنان و مهاجران آينده كه در زمان نفوذ و پيشرفت اسلام به آن گرويدند و به سوى آن آمدند، جزء بافت جامعه اسلامى نباشند.

و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده، مى فرمايد: «خويشاوندان (نيز) نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته، اولويت دارند» (وَ أُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض في كِتابِ اللّهِ).

در حقيقت در آيات گذشته، سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود، و در اين آيه تأكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قوى تر و جامع ترى است; زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت، ولايت خويشاوندى نيز دارند.

به همين جهت آنها از يكديگر ارث مى برند، در حالى كه غير خويشاوندان از يكديگر ارث نمى برند.

بنابراين، آيه اخير، تنها حكم ارث را بيان نمى كند، بلكه معنى وسيعى دارد كه ارث هم جزء آن است، و اگر مشاهده مى كنيم كه در احكام ارث در روايات اسلامى و در تمام كتب فقهى به اين آيه و آيه مشابه آن در سوره «احزاب» استدلال شده، دليل بر اين نيست كه منحصر به مسأله ارث باشد، بلكه مى تواند روشنگر يك قانون كلى كه ارث هم بخشى از آن است، بوده باشد.

از اين جهت مى بينيم در مسأله جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در مفهوم ارث مالى داخل نيست به اين آيه ـ در بعضى از روايات اسلامى ـ استدلال شده است،(1) و نيز در مسأله غسل ميت، و مانند آن به همين آيه براى اولويت خويشاوندان استدلال كرده اند.(2)

با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود: اصرار جمعى از مفسران بر اين كه آيه اخير منحصراً مسأله ارث را بيان مى كند، بى دليل است، و اگر بخواهيم چنين تفسيرى را انتخاب كنيم، تنها راهش اين است كه آن را به صورت يك استثناء از «ولايت مطلقه»اى كه در آيات گذشته براى عموم مهاجران و انصار بيان شده است، بدانيم، و بگوئيم آيه اخير مى گويد: ولايت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر، شامل ارث نمى شود.

و اما احتمال اين كه آيات گذشته شامل ارث هم بشود، و سپس آيه اخير اين حكم را نسخ كرده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا ارتباط مفهومى و پيوستگى اين آيات با يكديگر، از نظر معنوى، و حتى شباهت لفظى، نشان مى دهد كه: همه با هم نازل شده است، و از اين رو نمى تواند ناسخ و منسوخ بوده باشد.

به هر حال، مناسب ترين تفسير با مفهوم آيات، همان است كه در آغاز گفتيم.

و در آخرين جمله اين آيه كه آخرين جمله سوره «انفال» است، مى فرمايد: «خداوند به هر چيزى دانا است» (إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ).

تمام احكامى را كه در زمينه «انفال»، «غنائم جنگى»، «نظام جهاد»، «صلح» و «احكام اسيران جنگى» و مسائل مربوط به «هجرت» و مانند آن در اين سوره نازل كرده است، همه را روى حساب و برنامه دقيقى بيان نموده كه با روح جامعه انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبه آنها كاملاً منطبق است.

* * *


1 ـ «كافى»، جلد 1، صفحات 285، 287، 288، 292 و 379، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 25، صفحات 252، 255، 256، 257 و...

2 ـ به «جواهر الكلام»، جلد 4، صفحه 33 به بعد (دار الكتب الاسلامية، طبع دوم، 1367 هـ ش، تحقيق: شيخ عباس قوچانى) مراجعه فرمائيد.

 

نكته ها:

1 ـ هجرت و جهاد

بررسى تاريخ اسلام نشان مى دهد: اين دو موضوع دو عامل اصيل در پيروزى اسلام در برابر دشمنان نيرومند بوده.

اگر هجرت نبود، اسلام در محيط خفقان آور «مكّه» از ميان مى رفت.

و اگر جهاد نبود اسلام هيچ گاه رشد و نمو نمى كرد.

هجرت، اسلام را از شكل منطقه اى بيرون آورد، و در شكل جهانى قرار داد.

و جهاد، به مسلمانان آموخت كه اگر تكيه بر قدرت نكنند، دشمنانى كه پايبند منطق و حرف حساب نيستند، هيچ گونه حقى براى آنها قائل نخواهند شد!

هم اكنون براى نجات اسلام از بن بست ها و شكستن موانع مختلفى كه دشمنان از هر سو در برابر آن ايجاد كرده اند، راهى جز احياى اصل «هجرت» و «جهاد» نيست.

هجرت، صداى آنها را به گوش جهانيان مى رساند و دل هاى آماده و نيروهاى سازنده و اقوامى را كه تشنه حق و عدالتند در اختيار آنها مى گذارد.

و جهاد، به آنها حركت و حيات مى بخشد و مخالفان لجوجى را كه جز منطق زور بگوششان فرو نمى رود از سر راه خود بر مى دارد.

در اسلام چند هجرت واقع شده:

هجرت مسلمانان «مكّه» به «حبشه» كه هم بذر اسلام را در بيرون جزيره عرب پاشيد و هم سنگرى براى مسلمانان معدود نخستين در برابر فشار شديد دشمن بود.

هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان نخستين به «مدينه».

اين مهاجران كه گاهى از آنها به مهاجرين بدر تعبير مى شود، اهميت فوق العاده اى در تاريخ اسلام دارند; زيرا به ظاهر به سوى يك آينده كاملاً تاريك حركت كردند، و در حقيقت براى خدا از همه سرمايه هاى مادى خود چشم پوشيدند.

اين مهاجران كه از آنها به «المهاجرون الأَوَّلون» تعبير مى شود، در حقيقت سنگ زير بناى كاخ پر شكوه اسلام را تشكيل داده بودند، و قرآن از آنها با عظمت خاصى سخن مى گويد; چرا كه از فداكارترين مسلمان ها محسوب مى شدند.

هجرت ثانيه، به هجرت گروهى از مسلمانان گفته مى شود كه بعد از صلح حديبيه و به دست آمدن يك محيط نسبتاً امن به دنبال اين صلح، صورت گرفت، و گاهى به هجرت تمام كسانى كه بعد از واقعه بدر تا زمان فتح «مكّه» به «مدينه» مهاجرت كردند، نيز گفته مى شود.

پس از فتح «مكّه»، هجرت به آن صورت سابق، يعنى حركت از «مكّه» به «مدينه» از ميان رفت; زيرا «مكّه» تبديل به يك شهر اسلامى شد و حديث «لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ» كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده، اشاره به همين موضوع است.

ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه مسأله هجرت در اسلام به كلى منتفى شد، ـ آن چنان كه بعضى پنداشته اند ـ بلكه موضوع هجرت، از «مكّه» به «مدينه» منتفى گشت.

و گرنه هر گاه شرائطى همانند شرائط زندگى مسلمانان نخستين پيدا شود، قانون هجرت درباره آنها به قوت خود باقى است و تا آن روز كه اسلام سراسر جهان را بگيرد، برقرار خواهد بود.

متأسفانه امروز مسلمانان بر اثر فراموش كردن اين اصل مهم اسلامى غالباً در لاك خود فرو رفته اند، در حالى كه مبشران مسيحى، مبلغان فرق ضالّه و مذاهب استعمارى به شرق، غرب، شمال و جنوب دنيا مهاجرت مى كنند حتى به ميان قبائل وحشى و آدمخوار و حتى به مناطق قطب شمال و جنوب زمين مى روند، در واقع اين دستور از آنِ مسلمان ها است، اما عملش از ديگران!

عجب تر اين كه در اطراف شهرهاى بزرگ اسلامى روستاهاى زيادى گاهى با فاصله چند فرسخ وجود دارد كه از مسائل اسلامى بى خبر و گاهى حتى رنگ يك مبلغ اسلامى را به خود نديده اند، و محيط آنها محيط آماده اى است براى نشو و نماى جرثومه هاى فساد و مذاهب ساختگى و استعمارى، و معلوم نيست مسلمانان امروز كه وارث مهاجران اولين هستند، چه پاسخى در برابر خدا براى اين وضع فراهم ساخته اند؟!

گر چه اخيراً حركتى در اين زمينه ديده مى شود. ولى هرگز كافى نيست.

به هر حال، موضوع هجرت و نقش آن در تاريخ و سرنوشت مسلمانان مهم تر از آن است كه با اين مختصر بتوان تمام جوانب آن را بررسى كرد.(1)

* * *


1 ـ در جلد چهارم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 100 سوره «نساء» نيز در اين باره سخنانى داشتيم، در آينده نيز ذيل آيات مناسب به خواست خدا باز سخن خواهيم گفت.

 

2 ـ مبالغه و اغراق در تنزيه صحابه

جمعى از برادران اهل سنت از احترام و اهميتى كه قرآن براى مهاجران اولين قائل شده خواسته اند، چنين استفاده كنند كه: آنها تا پايان عمر مرتكب هيچ گونه خلافى نشدند، و بايد بدون چون و چرا، همه را بدون استثناء محترم بشماريم، سپس اين موضوع را به همه «صحابه»، به خاطر تمجيدى كه قرآن از آنها در جريان «بيعت رضوان» و غير آن كرده، تعميم داده اند، و عملاً صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان، انسان هاى استثنائى شمرده و اجازه هر گونه نقد و و بررسى در كارهايشان را از خود سلب كرده اند.

از جمله مفسر معروف، نويسنده «المنار» ذيل آيات مورد بحث، حمله شديدى به شيعه كرده كه: چرا آنها روى بعضى از مهاجران اولين انگشت مى گذارند و انتقاد مى كنند؟

در حالى كه توجه ندارند اين گونه اعتقاد درباره صحابه، چه تضادى با روح اسلام و تاريخ آن دارد!

شك نيست، «صحابه»، مخصوصاً مهاجران نخستين احترام خاصى دارند، ولى اين احترام تا آن زمانى بوده است كه در مسير صحيح گام بر مى داشتند و فداكارى به خرج مى دادند.

اما از آن روز كه گروهى از صحابه از مسير واقعى اسلام منحرف شدند، مسلماً قضاوت قرآن درباره آنها چيز ديگرى خواهد بود.

فى المثل ما چگونه مى توانيم «طلحه» و «زبير» را در برابر شكستن بيعت و مخالفت با پيشوائى كه گذشته از تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف عموم مسلمانان و حتى خودشان انتخاب شده بود، تبرئه كنيم؟

ما چگونه مى توانيم دامن آنها را از خون هفده هزار مسلمان كه در ميدان جنگ جمل به خاك ريخته شد بشوئيم؟

كسى كه خون يك نفر بى گناه را به زمين بريزد، هيچ عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت، هر كس كه باشد، چه رسد به اين عده زياد!

اصولاً مگر مى توان هم «على(عليه السلام) و يارانش» را در ميدان جنگ جمل بر حق دانست و هم «طلحه و زبير» و بعضى ديگر از صحابه را كه به آنها پيوسته بودند؟

آيا هيچ منطق و عقلى اين تضاد روشن را مى پذيرد؟

آيا مى توانيم با عنوان «تنزيه صحابه» چشم روى هم بگذاريم و آنها را «تافته جدا بافته» بدانيم و سراسر تاريخ اسلام را بعد از پيامبر به دست فراموشى بسپاريم و ضابطه اسلامى: اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ: «گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شماست»(1) را زير پا بگذاريم؟!

اين چه قضاوت غير منطقى است؟

چه مانعى دارد كه شخص، يا اشخاصى يك روز در صف بهشتيان و طرفداران حق باشند و روز ديگرى در صف دوزخيان و دشمنان حق قرار گيرند؟

مگر همه معصومند؟

مگر اين همه دگرگونى در حالات اشخاص با چشم خود نديده ايم؟

داستان «اصحاب رَدَّه»، يعنى مرتد شدن جمعى از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را همه، اعم از شيعه و اهل سنت، در كتاب هاى خود نقل كرده اند كه خليفه اول به جنگ با آنها برخاست و آنها را بر سر جاى خود نشاند.

آيا هيچ يك از «اصحاب رَدَّه» پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نديده و در صف صحابه نبودند؟!

شگفت انگيزتر اين كه براى نجات از اين تضاد و بن بست عجيب، بعضى موضوع «اجتهاد» را دستاويز قرار داده، مى گويند:

افرادى مانند «طلحه»، «زبير» و «معاويه»! و همكاران آنها مجتهد بودند و اشتباه كردند، اما گناهى از آنها سر نزد، بلكه اجر و پاداش در برابر همين اعمالشان از خداوند خواهند گرفت!!

راستى چه منطق رسوائى است؟

مگر قيام بر ضد جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شكستن پيمان، و ريختن خون هزاران بى گناه آن هم به خاطر جاه طلبى، و رسيدن به مال و مقام، موضوع پيچيده و نامعلومى است كه كسى از زشتى آن با خبر نباشد؟

آيا ريختن آن همه خون بى گناهان در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد؟!

اگر ما بخواهيم گروهى از صحابه را، كه مرتكب جناياتى شدند، اين چنين تبرئه كنيم، به طور مسلّم هيچ گنهكارى در دنيا وجود نخواهد داشت و با اين منطق، همه قاتلان، جانيان و جباران را تبرئه خواهيم كرد.

اين گونه دفاع هاى بى رويه از صحابه، سبب بدبينى به اصل اسلام خواهد شد.

بنابراين، چاره اى جز اين نداريم كه: براى همه، مخصوصاً صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) احترام قائل شويم ولى تا آن روز كه از مسير حق و عدالت و برنامه هاى اسلام منحرف نشده باشند!(2)

* * *


1 ـ حجرات، آيه 13.

2 ـ در جلد 8، در مورد عدالت و تنزيه صحابه، ذيل آيه 100 سوره «توبه» بحث شده است.

 

3 ـ ارث در نظام قوانين اسلام

همان گونه كه در تفسير سوره «نساء» اشاره كرديم، در زمان جاهليت عرب، ارث از يكى از سه راه بود:

از طريق «نَسَب» (نسب در نزد آنها تنها منحصر به فرزندان پسر بود و كودكان و زنان از بردن ارث محروم بودند)!

و از طريق «تبنّى»، يعنى «پسر خواندگى».

از طريق «عهد» و «پيمان» كه از آن تعبير به «وَلاء» مى كردند.(1)

در آغاز اسلام، كه هنوز قانون ارث نازل نشده بود، به همين روش عمل مى شد.

اما به زودى مسأله «اخوت اسلامى» جاى آن را گرفت، و تنها مهاجران و انصار كه با يكديگر پيمان اخوت بسته بودند، از يكديگر ارث مى بردند.

پس از مدتى كه اسلام گسترش بيشترى پيدا كرد، ارث انتقال به خويشاوندان نسبى و سببى پيدا كرد، و حكم اخوت اسلامى در زمينه ارث منسوخ گشت و قانون نهائى ارث نازل گشت، كه در آيات فوق و آيه 6 سوره «احزاب» به آن اشاره شده است، آنجا كه مى فرمايد: (وَ أُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض فِى كِتابِ اللّهِ).

اينها همه از نظر تاريخ مسلّم است، ولى همان گونه كه گفتيم، جمله «وَ أُولُوا الأَرْحامِ» كه در آيات مورد بحث آمده، اختصاص به مسأله ارث ندارد، بلكه معنى وسيعى را مى رساند كه ارث جزء آن است.(2)

* * *


1 ـ درباره ارث از طريق وَلاء در جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 11 سوره «نساء» مشروحاً بحث كرده ايم.

2 ـ در جلد سوم تفسير «نمونه»، ذيل آيات 11 و 12 سوره «نساء» بحث مشروحى در زمينه ارث گذشت.

 

4 ـ منظور از «فِتْنَهٌ» و «فَسادٌ كَبِيْرٌ» چيست؟

مفسران در تفسير اين دو كلمه كه در آيات مورد بحث آمده است، احتمالات گوناگونى داده اند، اما آنچه با مفهوم آيه سازگارتر است، اين است كه منظور از «فِتْنَهٌ» اختلاف، پراكندگى و تزلزل مبانى عقيده اى مسلمانان بر اثر وسوسه هاى دشمنان است.

و «فساد» هر گونه نابسامانى و خرابى نظامات مختلف اجتماعى را شامل مى شود، مخصوصاً ريخته شدن خون بى گناهان و ناامنى و مانند آنها.

در حقيقت قرآن مجيد به مسلمانان هشدار مى دهد: اگر پيوند ارتباط و تعاون و برادرى را با هم محكم نكنند، و از دشمنان قطع پيوند و همكارى ننمايند روز به روز تشتت و پراكندگى در صفوف آنها بيشتر مى شود، و با نفوذ دشمنان در مجتمع اسلامى، و وسوسه هاى اغواگر آنان پايه هاى ايمان سست و متزلزل مى گردد، و از اين راه فتنه عظيمى دامانشان را خواهد گرفت.

همچنين بر اثر نبودن پيوند محكم اجتماعى، و رخنه دشمن در صفوف آنها، انواع مفاسد، ناامنى، خونريزى و تباهى اموال، فرزندان و نابسامانى ها در اجتماع آنها آشكار خواهد شد، و فساد كبير همه جا را فرا خواهد گرفت.

 

 

پروردگارا! جامعه اسلامى ما را به لطفت بيدار كن!

از خطرات پيوند و همكارى با دشمنان آگاه ساز!

و در پرتو خود آگاهى و وحدت كلمه، اجتماعمان را از «فتنه» و «فساد» پاك فرما!

 

 

 

پايان سوره انفال(1)

 

 

 


1 ـ تصحيح: 16 / 8 / 1383

 

سوره توبه

چند نكته:

قبل از ورود به تفسير سوره، توجه به چند نكته لازم است:

1 ـ نام هاى اين سوره

مفسران براى اين سوره نام هاى زيادى كه بالغ بر «ده» نام مى شود، ذكر كرده اند، كه از همه معروف تر «برائت»، «توبه» و «فاضحه» است، و هر يك از اين نام ها دليل روشنى دارد، نام «برائت» به اين جهت بر اين سوره گذارده شده كه آغاز آن برائت و بيزارى خداوند از مشركان پيمان شكن است.

و «توبه» به اين خاطر است كه در اين سوره سخن از «توبه» فراوان به ميان آمده، و نامگذارى به «فاضحه» به جهت آن است كه آيات مختلفى از آن موجب رسوائى و فضاحت منافقان و پرده بردارى از روى اعمالشان بوده است.

* * *

2 ـ تاريخچه نزول سوره

اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هائى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» نازل گرديده، و همان گونه كه گفتيم داراى 129 آيه است.

آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند، و مطالعه آيات سوره نشان مى دهد: قسمتى از آن پيش از جنگ «تبوك»، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.

از آغاز سوره تا آيه 28 قبل از فرا رسيدن مراسم حج نازل گرديده، و همان طور كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد، آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤمنان على(عليه السلام) به مردم ابلاغ شد.

* * *

3 ـ محتواى سوره توبه

از آنجا كه اين سوره به هنگام اوج گرفتن اسلام در جزيره عرب و پس از در هم شكسته شدن آخرين مقاومت مشركان، نازل گرديده، محتواى آن داراى اهميت ويژه و فرازهاى حساسى است.

الف ـ قسمت مهمى از آن پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمان هائى است كه با مسلمانان داشتند (به خاطر نقض مكرر اين پيمان ها از طرف آنان) تا بقاياى بت پرستى براى هميشه از محيط اسلام بر چيده شود.

ب ـ و از آنجا كه با گسترش اسلام و در هم شكسته شدن صفوف دشمنان، عده اى تغيير چهره داده، خود را در صفوف مسلمانان جاى دادند، تا در فرصت مناسب به اسلام ضربه كارى زنند، قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديداً هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.

ج ـ بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا است; زيرا در اين موقع حساس غفلت از اين موضوع حياتى باعث ضعف و عقب نشينى و يا شكست مسلمانان مى شد.

د ـ بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحث هاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.

هـ ـ و نيز در آيات ديگرى به تناسب بحث هاى مربوط به جهاد، مسلمانان را به اتحاد و فشردگى صفوف دعوت مى كند و متخلفين يعنى افراد سست و تنبلى كه به بهانه هاى مختلف شانه از زير بار وظيفه جهاد تهى مى كردند شديداً سرزنش و ملامت و به عكس از مهاجرين نخستين و ساير مؤمنان راستين مدح و ستايش مى كند.

و ـ و از آنجا كه جامعه گسترده اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى بايست برطرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت، و لزوم تحصيل علم، و وجوب تعليم افراد نادان را ياد آور مى شود.

ز ـ علاوه بر مباحث فوق، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مسأله ماه هاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است، موضوع گرفتن جزيه از اقليت ها و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.

* * *

4 ـ چرا اين سوره «بسم اللّه» ندارد؟

پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد; زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ» كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خدا است، تناسب ندارد.

اين موضوع در روايتى از على(عليه السلام) نقل شده است.(1)

گروهى نيز معتقدند: چون اين سوره در حقيقت دنباله سوره «انفال» است; زيرا در سوره «انفال» پيرامون پيمان ها سخن گفته شده، و در اين سوره پيرامون الغاى پيمان هاى پيمان شكنان بحث شده، لذا «بسم اللّه» در ميان اين دو ذكر نشده است.

روايتى نيز در اين باره از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.(2)

و هيچ مانعى ندارد كه علت ترك «بسم اللّه» هر دو موضوع باشد، كه به يكى در روايت نخست و به ديگرى در روايت دوم اشاره شده است.

* * *

5 ـ فضيلت تلاوت اين سوره

در روايات اسلامى اهميت خاصى به تلاوت اين سوره و سوره «انفال»، داده شده است. از جمله در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

مَنْ قَرَأَ بَرائَةً وَ الأَنْفالَ فِى كُلِّ شَهْر لَمْ يَدْخُلْهُ نِفاقٌ أَبَداً وَ كانَ مِنْ شِيْعَةِ أَمِيْرِ الْمُؤْمِنِيْنَ حَقّاً:

«كسى كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند روح نفاق در او داخل نمى شود و از پيروان راستين على(عليه السلام) خواهد بود».(3)

بارها گفته ايم اهميت فوق العاده اى كه در روايات به خواندن سوره هاى مختلف داده شده، نه به اين معنى است كه خواندن بدون انديشه و عمل سبب ميشود كه به طرز خارق العاده اى اين آثار آشكار شود، و فى المثل كسى كه الفاظ برائت و انفال را بدون كمترين فهم معنى آنها بخواند از نفاق بيگانه و در صف شيعيان راستين قرار خواهد گرفت.

بلكه اينها در حقيقت اشاره به محتواى سوره و اثر سازنده آن در تربيت فرد و اجتماع است، كه آن هم بدون فهم معنى و آمادگى براى عمل ممكن نيست.

و از آنجا كه صفوف مؤمنان راستين و منافقان و خطوط اصلى زندگى آنان در اين دو سوره به طرز واضحى مشخص شده، و براى آنها كه مرد عملند، نه سخن، راه را كاملاً روشن ساخته است، بنابراين تلاوت آنها به ضميمه فهم محتوا و پياده كردن آن در زندگى، اين اثر فوق العاده را دارد و آنها كه به قرآن و آيات نورانيش همانند يك افسون مى نگرند در حقيقت از روح اين كتاب تربيتى و انسان ساز بيگانه اند.

اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده بقدرى زياد است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده:

«سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند»!(4)

* * *


1 ـ مرحوم «طبرسى» از على(عليه السلام) چنين نقل مى كند: «لَمْ يَنْزِلْ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ عَلى رَأْسِ سُورَةِ بَرائَة، لاَِنَّ بِسْمِ اللّهِ لِلأَمانِ وَ الرَّحْمَةِ وَ نَزَلَتْ بَرائَةٌ لِرَفْعِ الأَمانِ بِالسَّيْفِ»! ـ «مجمع البيان»، ابتداى سوره «توبه» ـ «مستدرك الوسائل»، جلد 4، صفحه 229، آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 53،2
و جلد 90، صفحه 145 ـ «سعد السعود»، صفحات 71 و 72، انتشارات دار الذخائر، قم.

2 ـ مرحوم «طبرسى» از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل مى كند كه فرمود: «الأَنْفالُ وَ الْبَرائَةُ واحِدٌ» ـ «مجمع البيان»، ابتداى سوره «توبه» ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 176، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 277 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 73، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 250، چاپ آل البيت ـ «مستدرك»، جلد 4، صفحات 339 و 340، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 277 و جلد 94، صفحه 133.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 1، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحوث فى تاريخ القرآن»، صفحه 48، انتشارات جامعه مدرسين، طبع اول، 1420 هـ ق ـ تفسير «ابى السعود»، پايان تفسير سوره «توبه» ـ تفسير «بيضاوى»، پايان تفسير سوره «توبه» ـ تفسير «كشاف»، پايان سوره «توبه».

6 ـ درك يك واقعيت تاريخى

تقريباً تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند هنگامى كه اين سوره ـ يا آيات نخستين آن ـ نازل شد و پيمان هائى را كه مشركان با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داشتند لغو كرد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى ابلاغ اين فرمان آن را به «ابوبكر» داد تا در موقع حج در «مكّه» براى عموم مردم بخواند.

سپس آن را گرفت و به على(عليه السلام) داد و على(عليه السلام) مأمور ابلاغ آن گرديد و در مراسم حج به همه مردم ابلاغ كرد.

گر چه جزئيات و شاخ و برگ آن را متفاوت نقل كرده اند ولى توجه به چند نكته زير مى تواند حقيقتى را براى ما روشن سازد:

الف ـ «احمد حنبل» پيشواى معروف اهل سنت در كتاب «مسند» خود از «ابن عباس» چنين نقل مى كند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فلان شخص را (منظور «ابوبكر» است كه از روايات آينده روشن مى شود) فرستاد و سوره «توبه» را به او داد (تا به مردم به هنگام حج ابلاغ كند).

سپس على(عليه السلام) را به دنبال او فرستاد و آن را از او گرفت و فرمود: لا يَذْهَبُ بِها اِلاّ رَجُلٌ مِنِّى وَ أَنَا مِنْهُ: «ابلاغ اين سوره تنها به وسيله كسى بايد باشد كه او از من است و من از اويم».(1)

ب ـ و نيز در همان كتاب از «انس بن مالك» نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوره «برائت» را با «ابوبكر» فرستاد اما هنگامى كه به «ذى الحُلَيْفَه» (نام ديگرش مسجد شجره است كه در يك فرسخى «مدينه» قرار دارد) رسيد فرمود:

لا يُبَلِّغُها اِلاّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى فَبَعَثَ بِها مَعَ عَلِىٍّ: «اين سوره را جز خودم يا كسى كه از خاندان من است نبايد ابلاغ كند. سپس آن را با على(عليه السلام)فرستاد».(2)

ج ـ و نيز در همان كتاب به سند ديگر از على(عليه السلام) نقل مى كند پيامبر(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه سوره «برائت» را با او فرستاد على(عليه السلام) عرض كرد اى پيامبر خدا! من خطيب و سخنور نيستم، پيامبر فرمود چاره اى جز اين نيست، يا من آن را بايد ببرم يا تو.

على(عليه السلام) گفت: اكنون كه چنين است من مى برم. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

اِنْطَلِقْ فَاِنَّ اللّهَ يُثَبِّتُ لِسانَكَ وَ يَهْدِى قَلْبَكَ: «برو كه خداوند زبان تو را ثابت مى دارد و قلب تو را هدايت مى كند».

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستش را بر دهان على(عليه السلام)گذارد (تا به بركت آن زبانش گويا و فصيح گردد).(3)

د ـ «نسائى» پيشواى مشهور اهل سنت در كتاب «خصائص» از «زيد بن يُثَيْع» از على(عليه السلام) چنين نقل مى كند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوره «برائت» را با «ابوبكر» به سوى اهل «مكّه» فرستاد، سپس او (على(عليه السلام)) را به دنبال وى اعزام داشت و گفت: نامه را از او بگير و به سوى «مكّه» برو.

على(عليه السلام) در راه به «ابوبكر» رسيد، نامه را از او گرفت، «ابوبكر» محزون بازگشت و به پيامبر عرض كرد:

أُنْزِلَ فِىَّ شَىْءٌ؟: «آيا درباره من آيه اى نازل شده»؟ (كه مرا از اين كار عزل كردى).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نه، اِلاّ أَنِّى أُمِرْتُ أَنْ أُبَلِّغَهُ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى: «من مأمور شدم يا خودم آن را ابلاغ كنم يا مردى از خاندانم آن را ابلاغ كند».(4)

هـ ـ و نيز به سند ديگر از «عبداللّه ابن رقيم» چنين نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سوره «برائت» را با «ابوبكر» فرستاد، هنگامى كه قسمتى از راه را پيمود، على(عليه السلام)را فرستاد، سوره را از او گرفت و آن را با خود (به «مكّه») برد.

«ابوبكر» در دل يك نوع ناراحتى احساس كرد (به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد) پيامبر فرمود: «لا يُؤَدِّى عَنِّى اِلاّ أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّى».(5)

و ـ دانشمند معروف «ابن كثير» در تفسير خود از «احمد حنبل» از «حنش» از على(عليه السلام) چنين نقل مى كند، هنگامى كه ده آيه از سوره «برائت» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شد، «ابوبكر» را خواند و او را براى تلاوت اين آيات براى اهل «مكّه» مبعوث نمود.

سپس به دنبال من فرستاد، و فرمود: به دنبال «ابوبكر» برو، هر كجا به او رسيدى نامه را از او بگير...

«ابوبكر» به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت، و پرسيد: آيا درباره من چيزى نازل شده؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نه، «وَ لكِنْ جِبْرَئِيْلُ جائَنِى فَقالَ لَنْ يُؤَدِّى اِلاّ أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».(6)

ز ـ عين همين مضمون را «ابن كثير» از «زيد بن يُثَيْع» نقل كرده است.(7)

ح ـ و نيز همان دانشمند اهل سنت اين حديث را به سند ديگر از «ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن على» (امام باقر)(عليه السلام)، در تفسير خود آورده است.(8)

ط ـ علامه «ابن اثير» دانشمند ديگر اهل سنت در «جامع الاصول» از «ترمذى» از «انس بن مالك» چنين نقل كرده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوره «برائت» را با «ابوبكر» فرستاد، سپس او را خواست و فرمود: لا يَنْبَغِى لاِ َحَد أَنْ يُبَلِّغَ هذِهِ اِلاّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِى، فَدَعا عَلِيّاً فَأَعْطاهُ اِيّاها: «براى هيچ كس سزاوار نيست اين سوره را ابلاغ كند مگر مردى از خاندانم، سپس على(عليه السلام) را خواست و سوره را به او داد».(9)

ى ـ «محب الدين طبرى» اهل سنت در كتاب «ذخائر العقبى» از «ابوسعيد» يا «ابوهريرة» چنين نقل مى كند: رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) «ابوبكر» را مأمور نظارت بر امر حج كرد هنگامى كه به سرزمين «ضَجْنان» رسيد، صداى شتر على(عليه السلام) را شنيد، آن را شناخت، و به سراغ او آمده و گفت: براى چه آمدى؟

گفت: خير است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوره «برائت» را با من فرستاده است، هنگامى كه «ابوبكر» بازگشت (و از تغيير اين رسالت اظهار نگرانى كرد) پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: لا يُبَلِّغُ عَنِّى غَيْرِى أَوْ رَجُلٌ مِنِّى يَعْنِى عَلِيّاً: «هيچ كس از طرف من جز خودم نبايد ابلاغ كند، مگر كسى كه از من است، منظورش على(عليه السلام)بود».(10)

در روايات ديگر تصريح شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شتر مخصوص خود را به على سپرد تا بر آن سوار شود و به «مكّه» برود و اين دعوت را ابلاغ كند، در وسط راه هنگامى كه «ابوبكر» صداى شتر را شنيد شناخت.

اين حديث با آنچه در بالا ذكر شد، در واقع يك مطلب را مى رساند، و آن اين كه شتر، شتر مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه در آن موقع در اختيار على(عليه السلام) قرار داده بود، زيرا مأموريت او مأموريت مهمى بود.

در بسيارى ديگر از كتب معروف اهل سنت اين حديث گاهى به صورت مسند، و گاهى به صورت مرسل نقل شده است، و از احاديثى است كه هيچ كس در اصل آن ايرادى ندارد.

مطابق بعضى از روايات كه از طرق اهل تسنن وارد شده «ابوبكر» پس از آن كه از منصب ابلاغ اين آيات عزل شد، به عنوان امير الحاج به «مكّه» آمد، و بر امر حج نظارت داشت.

 


1 ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 331، دار صادر بيروت، 6 جلدى.

2 ـ «مسند احمد»، جلد 3، صفحه 212، دار صادر بيروت، 6 جلدى.

3 ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 150، دار صادر بيروت، 6 جلدى.

4 ـ «خصائص نسائى»، صفحه 28 (صفحات 91 و 92، مكتبة نينوى الحديثة، تحقيق: محمّد هادى امينى).

5 ـ «خصائص نسائى»، صفحه 28 (صفحات 91 و 92، مكتبة نينوى الحديثة، تحقيق: محمّد هادى امينى).

6 و 7 و 8 -  تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 332 (جلد 2، صفحات 346 و 347، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق).

9 ـ «جامع الاصول»، جلد 9، صفحه 475 ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 339، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق، تحقيق: عبدالرحمن محمّد عثمان.

10 ـ «ذخائر العقبى»، صفحه 69، مكتبة القدسى، لحسام الدين قدسى، از روى نسخه دار الكتب المصرية و نسخه الخزانة التيمورية، 1356 هـ ق.

 

توضيح و بررسى:

اين حديث به روشنى فضيلت بزرگى را براى على(عليه السلام) اثبات مى كند، ولى متأسفانه مانند ساير احاديثى كه از اين گونه است، مورد بى مهرى قرار گرفته، و جمعى تلاش و كوشش مى كنند آن را يا به كلى از ارزش بياندازند، و يا از اهميت آن بكاهند، و براى اين كار راه هائى انتخاب كرده اند!:

1 ـ گاهى مانند، نويسنده «المنار» از ميان احاديث مربوط به اين قسمت، تنها آن احاديثى را انتخاب كرده اند كه درباره نظارت «ابوبكر» بر مراسم حج سخن مى گويد، ولى درباره گرفتن سوره «برائت» از او و گفتارى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)درباره على(عليه السلام) فرمود سكوت اختيار كرده اند!

در حالى كه سكوت قسمتى از احاديث از اين موضوع، دليل بر آن نمى شود كه آن همه احاديث را كه در اين باره بحث مى كند، ناديده بگيرند، روش تحقيقى ايجاب مى كند كه همه احاديث را مورد توجه قرار دهند، هر چند بر خلاف ميل و پيش داورى هاى آنها باشد.

2 ـ زمان ديگرى به تضعيف سند بعضى از احاديث مانند حديثى كه به «سِماك» و «حَنَش» منتهى مى شود، پرداخته اند (همانند همان مفسر مذكور).

در حالى كه اين حديث يك طريق و دو طريق ندارد، و راوى آن منحصر به «سِماك» و «حَنَش» نيست، بلكه به طرق متعدد در كتب معتبر آنان آمده است.

3 ـ و زمانى به توجيه هاى شگفت انگيزى درباره متن حديث پرداخته اند، مثل اين كه گفته اند: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأموريت ابلاغ سوره را به على(عليه السلام) داد، به خاطر اين بوده كه بنا به عادت عرب لغو پيمان ها بايد به وسيله خود شخص يا يكى از خاندان او ابلاغ گردد.

در حالى كه:

اولاً ـ در طرق متعددى تصريح شده كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: جبرئيل براى من اين دستور را آورده، و يا چنين مأموريتى پيدا كرده ام.

ثانياً ـ در بعضى از طرق اين احاديث كه در بالا ذكر شد مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: اگر تو اين كار را نكنى من خودم بايد اقدام به اين كار كنم مگر «عباس» عموى پيغمبر يا يكى ديگر از بستگان او در ميان مسلمانان وجود نداشتند كه اگر على(عليه السلام) نرود بايد شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) اقدام به اين كار كند؟

ثالثاً ـ براى اصل اين موضوع كه عادت عرب چنين بوده است هيچ گونه مدركى ذكر نكرده اند، و چنين به نظر مى رسد: حدس، تخمين و گمانى براى توجيه حديث فوق، طبق ميل خود بوده است.

رابعاً ـ در بعضى از طرق معتبر اين حديث جمله «لا يَذْهَبُ بِها اِلاّ رَجُلٌ مِنِّى وَ أَنَا مِنْهُ» يا مانند آن آمده است كه نشان مى دهد: پيامبر على(عليه السلام) را همچون خودش و خويش را همچون او مى دانست (همان مضمونى كه در آيه مباهله آمده است).(1)

از آنچه در بالا آورديم چنين نتيجه مى گيريم: اگر تعصب ها و پيش داورى ها را كنار بگذاريم پيامبر با اين كار، برتر بودن مقام على(عليه السلام) را از همه صحابه مشخص ساخته است، «اِنْ هذا اِلاّ بَلاغٌ»!

* * *

 

1 بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ

2 فَسيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرينَ

 

ترجمه:

1 ـ (اين اعلام) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.

2 ـ با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد)! و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قدرت او فرار كنيد! و بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است!


1 ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 331، دار صادر بيروت، 6 جلدى ـ «المستدرك حاكم نيشابورى»، جلد 3، صفحه 133، دار المعرفة بيروت، 1406 هـ ق، تحقيق: دكتر يوسف مرعشلى ـ «مجمع الزوائد هيثمى»،
جلد 9، صفحه 119، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع 1408 هـ ق ـ «سنن كبراى نسائى»، جلد 5، صفحه 113، دار الكتب العلمية بيروت، طبع اول، 1411 هـ ق و...

 

تفسير:

پيمان هاى مشركان الغاء مى شود

در محيط دعوت اسلام، گروه هاى مختلفى وجود داشتند، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با هر يك از آنها طبق موضع گيرى هايشان رفتار مى كرد.

گروهى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروه هاى ديگرى در «حديبيه» و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بسته بودند، اين پيمان ها بعضى داراى مدت معين بود، و بعضى مدتى نداشت.

در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر آمدند، همانند يهود «بنى نضير» و «بنى قريظه»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم در مقابل آنها شدت عمل به خرج داد، و همه را از «مدينه» طرد كرد، ولى قسمتى از پيمان ها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمان هاى مدت دار و بدون مدت.

اولين آيه مورد بحث به تمام مشركان (بت پرستان) اعلام مى كند: هر گونه پيمانى كه با مسلمانان داشته اند، لغو خواهد شد، و مى فرمايد: «اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته ايد، مى باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ).

* * *

سپس براى آنها يك مهلت چهارماهه قائل مى شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا دست از آئين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، مى فرمايد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد» (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد) (فَسيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُر).(1)

«اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ).

«و نيز بدانيد كه خداوند كافران مشرك و بت پرست را سرانجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرينَ).

* * *


1 ـ «سيحُوا» از ماده «سياحت» به معنى گردش توأم با آرامش و مهلت است.

 

 

نكته ها:

1 ـ آيا الغاى يك جانبه پيمان صحيح است؟

مى دانيم در اسلام مخصوصاً اهميت فوق العاده اى به مسأله وفاى به عهد و پايبند بودن به پيمان ها ـ حتى در برابر كافران و دشمنان ـ داده شده است، با اين حال اين سؤال پيش مى آيد: چگونه قرآن دستور مى دهد پيمان مشركان يك جانبه لغو گردد؟

پاسخ اين سؤال با توجه به امور زير روشن مى شود:

اولاً ـ به طورى كه در آيات 7 و 8 همين سوره (چند آيه بعد) تصريح شده، اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است، بلكه از آنها قرائن و نشانه هائى بر نقض پيمان آشكار شده بود، و آنها آماده بودند در صورت توانائى بدون كمترين اعتنا به پيمان هائى كه با مسلمان ها دارند، ضربه كارى را وارد سازند.

از اين جهت، اين كاملاً منطقى است اگر انسان ببيند، دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند و علائم و قرائن آن در اعمال او به قدر كافى به چشم مى خورد، پيش از آن كه غافلگير شود اعلام لغو پيمان كرده و در برابر او به پا خيزد.

ثانياً ـ در پيمان هائى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم و ملتى تحميل مى شود، و آنها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت و توانائى اين گونه پيمان ها را به طور يك جانبه لغو كنند.

آئين بت پرستى نه يك مذهب بود و نه يك مكتب عاقلانه، بلكه يك روش خرافى، موهوم و خطرناك بود، كه مى بايست سرانجام از جامعه انسانى برچيده شود، و اگر قدرت و قوت بت پرستان در جزيره عرب به قدرى در آغاز كار زياد بود، كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مجبور شد تن به صلح و پيمان با آنها در دهد، دليل اين نخواهد بود كه به هنگام كسب نيرو و قدرت به چنين پيمان تحميلى كه بر خلاف منطق و عقل و درايت است، وفادار بماند، اين درست به آن مى ماند كه يك مصلح بزرگ در ميان گاو پرستان بعضى از كشورها ظهور كند، و براى برچيدن اين برنامه دست به تبليغات وسيعى بزند، و به هنگامى كه تحت فشار قرار گيرد، به ناچار با آنها پيمان ترك مخاصمه ببندد، ولى به هنگامى كه پيروان كافى پيدا كرد، قيام كند و براى جارو كردن اين افكار پوسيده دست به كار شود، و پيمان خود را با آنها ملغى شده اعلام نمايد.

لذا مى بينيم اين حكم مخصوص مشركان بوده و اهل كتاب و ساير اقوامى كه در اطراف «جزيره حجاز» وجود داشتند، و به نوعى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان بسته بودند، پيمانشان تا پايان عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) محترم شمرده شد.

به علاوه مى بينيم لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت، بلكه چهار ماه به آنها مهلت داده شد، و در مركز اجتماع عمومى حجاز، يعنى روز عيد قربان در كنار خانه «كعبه» اين موضوع به آگاهى همه رسانده شد، تا فرصت كافى براى فكر و انديشه بيشتر پيدا كنند، شايد دست از اين آئين خرافى كه مايه عقب ماندگى، پراكندگى و جهل و خباثت است، بردارند، خداوند هرگز راضى نشد آنها را غافلگير سازد و مجال تفكر را از آنها سلب كند حتى اگر آماده پذيرش اسلام نشوند مجال كافى براى تهيه نيرو بمنظور دفاع از خود داشته باشند تا در يك جنگ غير عادلانه درگير نشوند!

اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظر تربيتى و رعايت اصول انسانى نداشت هرگز نبايد با دادن مهلت چهارماهه دشمن را از خواب بيدار كند و مجال كافى براى تهيه نيرو و آمادگى جنگى به او بدهد، بلكه بايد در يك روز معين پس از الغاى يك جانبه پيمان، بدون مقدمه، به آنها حمله كند و بساط آنان را برچيند.

به همين دليل مى بينيم بسيارى از بت پرستان از اين مهلت چهارماهه استفاده كردند و با مطالعه بيشتر در تعليمات اسلام به آغوش آن باز گشتند.

* * *

2 ـ اين چهار ماه از كى شروع شد؟

در پاسخ اين سؤال بين مفسران گفتگو است، اما آنچه از ظاهر آيات فوق بر مى آيد اين است كه شروع آن از زمانى بود كه اين اعلاميه براى عموم خوانده شد و مى دانيم روز خواندن آن، عيد قربان، (دهم ماه ذى الحجه) بود، بنابراين پايان آن روز دهم ماه ربيع الثانى سال بعد محسوب مى شد.

حديثى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده نيز اين مطلب را تأييد مى كند.(1)

* * *

3 وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذاب أَليم

4 إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ

 

ترجمه:

3 ـ و اين، اعلامى است از ناحيه خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه: خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند، با اين حال اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر سرپيچى نمائيد بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد)! و كافران را به مجازات دردناك بشارت ده!

4 ـ مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند; پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد; زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 103 ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 290، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحه 273، و جلد 14، صفحات 43 و 44، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 265، 266، 272، 273 و 274، و جلد 35، صفحات 292، 295 و 301، و جلد 96، صفحات 321، 322 و 323.

 

تفسير:

آنها كه پيمانشان محترم است

در اين آيات، بار ديگر موضوع الغاى پيمان هاى مشركان با تأكيد بيشترى عنوان شده است و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى كند، مى فرمايد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند» (وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ).(1)

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين «مكّه» و آن هم در آن روز بزرگ، راه هاى بهانه جوئى دشمن را ببندد و زبان بدگويان و مفسده جويان را قطع كند، تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

قابل توجه اين كه تعبير «اِلَى النّاسِ» به جاى «اِلَى الْمُشْرِكِيْنَ» نشان مى دهد لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در «مكّه» حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى كند.

نخست مى فرمايد: «اگر توبه كنيد و به سوى خدا باز گرديد و دست از آئين بت پرستى برداريد به نفع شما است» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).

يعنى، قبول آئين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانى هايتان در پرتو آن، سامان مى يابد، نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در بر داشته باشد.

بعد از آن به مخالفان متعصب و لجوج چنين هشدار مى دهد: «اگر از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است، سرپيچى كنيد، بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ).

و در پايان اين آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و مى گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده»! (وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذاب أَليم).

* * *

سابقاً هم اشاره كرديم كه اين الغاى يك جانبه پيمان هاى مشركان، مخصوص كسانى بود كه نشانه هائى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در آيه بعد يك گروه را استثناء كرده، مى گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته ايد، هيچ گاه بر خلاف شرائط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند» (إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً).

«در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ).

«زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها كه از هر گونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند را دوست مى دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ).

* * *


1 ـ جمله «وَ أَذانٌ..» عطف بر جمله «بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ...» مى باشد، احتمالات ديگرى نيز در تركيب اين جمله داده شده است، ولى آنچه گفتيم ظاهرتر به نظر مى رسد.

 

نكته ها:

1 ـ «حج اكبر» كدام است؟

در ميان مفسران در مورد روز «حج اكبر» گفتگو است، اما آنچه از بسيارى از روايات كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) و اهل سنت نقل شده، استفاده مى شود اين است كه: منظور از آن روز دهم ذى الحجه، روز عيد قربان، و به تعبير ديگر «يوم النحر» مى باشد.(1)

پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده، دليل ديگر بر اين موضوع است.

به علاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد و از اين رو، روز حج مى توان به آن اطلاق كرد.

و اما اين كه چرا آن را «اكبر» گفته اند، به خاطر آن است كه در آن سال همه گروه ها اعم از مسلمانان و بت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند.

ولى اين كار در سال هاى بعد به كلى موقوف شد.

علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده،(2) تفسير ديگرى نيز وجود دارد، و آن اين كه منظور از آن مراسم حج است، در مقابل مراسم «عمره» كه «حج اصغر» ناميده مى شود.

اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است، و هيچ مانعى ندارد كه هر دو علت توأماً سبب اين نامگذارى شده باشد.(3)

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 96، صفحات 321، 322 و 323، باب 56: معنى الحج الأكبر.

2 ـ در تفسير «نور الثقلين»، از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «اِنَّما سُمِّىَ الأَكْبَرُ كانَتْ سَنَةً حَجَّ فِيْهَا الْمُسْلِمُونَ وَ الْمُشْرِكُونَ وَ لَمْ يَحُجَّ الْمُشْرِكُونَ بَعْدَ تِلْكَ السَّنَةِ». (جلد 2، صفحه 184، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 293، و جلد 96، صفحات 321 و 322 ـ «علل الشرايع»، جلد 2، صفحه 442، انتشارات مكتبة الداورى، قم ـ «معانى الاخبار»، صفحه 296، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1361 هـ ش).

3 ـ در همان تفسير از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤال يكى از يارانش درباره «يوم الحج الاكبر» فرمود: «هُوَ يَوْمُ الْنَّحْرِ وَ الأَصْغَرُ الْعُمْرَةُ» (جلد 2، صفحات 185 و 186، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق - «كافى»، جلد 4، صفحه 290، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 14، صفحات 43، 81، 296 و 298، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 272، و جلد 96،
صفحات 322، 323، 358 و...).

2 ـ مواد چهارگانه اى كه در آن روز اعلام شد

گر چه قرآن اعلام بيزارى و برائت خدا از مشركان را به صورت سربسته بيان كرده است، اما از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على(عليه السلام) مأمور بود چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

الف ـ الغاى پيمان مشركان.

ب ـ عدم حق شركت آنها در مراسم حج در سال آينده.

ج ـ ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود.

د ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.(1)

در تفسير «مجمع البيان» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه على(عليه السلام) در مراسم حج آن سال خطبه اى خواند و فرمود:

لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيانٌ وَ لا يَحُجَّنَّ الْبَيْتَ مشْرِكٌ وَ مَنْ كانَتْ لَهُ مُدَّةٌ فَهُوَ اِلى مُدَّتِهِ، وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مُدَّةٌ فَمُدَّتُهُ أَرْبَعَةُ أَشْهُر: «از اين پس، هيچ برهنه اى نبايد خانه خدا را طواف نمايد، و هيچ بت پرستى حق شركت در مراسم حج را ندارد، آنهائى كه پيمانشان با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مدت دارد تا پايان مدت محترم است، و آنها كه پيمانشان مدت ندارد، مدتش چهار ماه خواهد بود».(2)

در بعضى از روايات ديگر اشاره به موضوع چهارم، يعنى عدم دخول بت پرستان در خانه كعبه شده است.(3)

* * *


1 ـ در بعضى از روايات موضوع چهارم، «عدم ورود مشركان به بهشت» ذكر شده است («مستدرك»، جلد 9، صفحات 408 و 409، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحات 285، 290، 298، 301، 303، 307 و...).

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 267، و جلد 35، صفحات 296 و 303 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات 1 و 2 سوره «توبه».

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 266، 267 و 274، و جلد 35، صفحات 292، 295، 296 و...

3 ـ چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟

از گفتار مورخان و بعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آنها گروهى از طايفه «بنى كَنانة» و «بنى ضَمْرَة» بودند كه نُه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آنها باقى مانده بود، و چون به مواد پيمان وفادار مانده بودند و در تقويت دشمنان اسلام شركت نداشتند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند.(1)

بعضى ديگر طايفه اى از «بنى خُزاعة» را جزء اين گروه كه پيمانشان مدت داشت، دانسته اند.(2)

* * *

5 فَإِذَا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

6 وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

5 ـ وقتى ماه هاى حرام پايان گرفت مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد; و آنها را اسير سازيد; و محاصره كنيد; و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد، هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند آنها را رها سازيد; زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است!

6 ـ و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)! سپس او را به محل امنش برسان; چرا كه آنها گروهى ناآگاهند!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 36، صفحه 138، و جلد 21،
صفحه 268، و جلد 35، صفحات 300، 301 و 302.

2 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، ذيل آيه مورد بحث.

 

تفسير:

شدت عمل توأم با نرمش!

در آيات مورد بحث، وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است، و شديدترين دستور را درباره آنها صادر مى كند، مى فرمايد: «هنگامى كه ماه هاى حرام پايان گرفت، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد»! (فَإِذَا انْسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).(1)

سپس مى فرمايد: «آنها را بگيريد و اسير كنيد»! (وَ خُذُوهُمْ).

«و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد»! (وَ احْصُرُوهُمْ).

«و در هر نقطه اى در كمين آنها بنشينيد و راه ها را بر آنها ببنديد»! (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَد).(2)

در اينجا چهار دستور خشن در مورد آنها ديده مى شود: بستن راه ها، محاصره كردن، اسير ساختن، و بالاخره كشتن و ظاهر اين است كه چهار موضوع به صورت يك امر تخييرى نيست، بلكه با در نظر گرفتن شرايط محيط، زمان، مكان و اشخاص مورد نظر، بايد هر يك از اين امور كه مناسب تشخيص داده شود، عملى گردد.

اگر تنها با اسارت، محاصره كردن و بستن راه بر آنها در فشار كافى قرار مى گيرند از اين راه بايد وارد شد.

و اگر چاره اى جز قتل نبود، كشتن آنها مجاز است.

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده، و همان طور كه سابقاً نيز اشاره كرده ايم، مسأله آزادى مذهبى، يعنى ترك اجبار پيروان مذاهب ديگر براى پذيرش اسلام، منحصر به اديان آسمانى و اهل كتاب مانند يهود و نصارى است، و شامل بت پرستان نمى شود; زيرا بت پرستى مذهب و آئين نيست كه محترم شمرده شود.

بلكه انحطاط و خرافه و انحراف و بيمارى است كه به هر حال و به هر قيمت بايد ريشه كن گردد.

ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر حال و در هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى كند: «اگر آنها توبه كنند و به سوى حق باز گردند، نماز را بر پا دارند و زكات را ادا كنند، آنها را رها سازيد» و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ).

و در اين صورت با ساير مسلمانان كمترين تفاوتى را ندارند و در همه احكام و حقوق با آنها شريكند.

«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ) و كسى كه به سوى او باز گردد را از در خود نمى راند.

* * *

سپس اين موضوع را در آيه بعد با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نماند كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد، آئين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمين هاى ديگران، مى فرمايد: «اگر يكى از بت پرستان از تو در خواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ إِسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ).

يعنى، در نهايت آرامش با او رفتار كن، و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدايت بر دل وى تابيد آن را بپذيرد!

بعد از آن اضافه مى كند: «او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد» (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ).

و سرانجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى كند: «اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ).

بنابراين، اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها باز گردد، اين اميد مى رود كه از بت پرستى كه زائيده جهل و نادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خداپرستى كه مولود علم و دانش است، گام بگذارند.

در منابع شيعه و اهل سنت نقل شده كه يكى از بت پرستان پس از الغاى پيمان آنها، به على(عليه السلام) گفت:

اى فرزند ابوطالب، اگر كسى از ما بعد از گذشتن اين چهار ماه بخواهد پيامبر را ملاقات كند و مسائلى را با او در ميان بگذارد و يا سخن خدا را بشنود، آيا در امنيت خواهد بود؟!

على(عليه السلام) فرمود: آرى; زيرا خداوند فرموده: «وَ اِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِيْنَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ...».(3)

و به اين ترتيب، سختگيرى فوق العاده اى كه از آيه اول استفاده مى شود، با نرمشى كه در آيه دوم به كار رفته، تعديل مى گردد، و راه و رسم تربيت همين است كه هميشه شدت عمل را با نرمش بياميزند و از آن معجونى شفابخش بسازند.

* * *


1 ـ «انْسَلَخَ» از «انسلاخ» به معنى بيرون رفتن است، و اصل آن از «سَلَخَ الشّاةَ» يعنى پوست گوسفند را كند، گرفته شده است.

2 ـ «مَرْصَد» از ماده «رَصَد» به معنى «راه» و يا «كمينگاه» است.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 106 (صفحه 740، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق) ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 15، صفحه 226، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 304 ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث.

 

نكته ها:

1 ـ منظور از «أَشْهُر حُرُم» در اينجا چيست؟

گر چه مفسران در اين باره بسيار صحبت كرده اند، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور از آن، همان چهار ماه مهلت است كه براى مشركان مقرّر گرديده، كه آغاز آن روز دهم ذى الحجه سال نهم هجرى و پايان آن روز دهم ماه ربيع الثانى سال بعد بود، و اين تفسير را بسيارى از محققان پذيرفته اند، و مهم تر اين كه در روايات متعددى نيز به آن تصريح شده است.(1)

* * *


1 ـ در تفسير «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 187، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق، چند حديث در اين زمينه نقل شده است ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 274، و جلد 97، صفحه 53.

2 ـ آيا نماز و زكات شرط قبول اسلام است؟

از آيات فوق در بدو نظر چنين استفاده مى شود كه: براى قبول توبه بت پرستان، اداء نماز و زكات نيز لازم است، و به همين دليل، بعضى از فقهاى اهل سنت ترك نماز و زكات را دليل بر كفر گرفته اند.

ولى حق اين است كه منظور از ذكر اين دو دستور بزرگ اسلامى، آن است كه در تمام مواردى كه ادعاى اسلام مشكوك به نظر برسد ـ همان گونه كه در مورد بت پرستان آن روز غالباً چنين بود ـ انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامى را به عنوان نشانه براى اسلام آنها قرار دهند.

و يا اين كه منظور اين است كه آنها نماز و زكات را به عنوان دو قانون الهى بپذيرند و به آن گردن نهند، و به رسميت بشناسند، هر چند از نظر عمل در كار آنها قصورى باشد; زيرا دلائل فراوانى داريم كه تنها با ترك نماز و يا زكات انسان در صف كفار قرار نمى گيرد، هر چند اسلام او بسيار ناقص است.

البته اگر ترك زكات به عنوان قيام بر ضد حكومت اسلامى باشد، سبب كفر خواهد بود، ولى اين بحث ديگرى است كه ارتباط به موضوع ما ندارد.

* * *

3 ـ ايمان زائيده علم است

از آيات فوق اين نكته نيز استفاده مى شود كه: عامل مهم بى ايمانى جهل است و سرچشمه اصلى ايمان علم و آگاهى است، لذا براى ارشاد و هدايت مردم بايد امكانات كافى براى مطالعه و انديشه در اختيار آنها گذارد تا بتوانند راه حق را پيدا كنند، نه اين كه كوركورانه و يا از روى تقليد اسلام را پذيرا شوند.

* * *

7 كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ

8 كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ

9 اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

10لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِن إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ

 

ترجمه:

7 ـ چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند)؟! مگر كسانى كه نزد مسجدالحرام با آنان پيمان بستيد; (و پيمان خود را محترم شمردند;) تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد كه خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!

8 ـ چگونه (پيمان مشركان ارزش دارد) در حالى كه اگر بر شما غالب شوند نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را؟! شما را با زبان خود خشنود مى كنند ولى دل هايشان ابا دارد; و بيشتر آنها فرمانبردار نيستند!

9 ـ آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند; و (مردم را) از راه او باز داشتند; آنها اعمال بدى انجام مى دادند!

10 ـ (نه تنها درباره شما) درباره هيچ فرد با ايمانى رعايت خويشاوندى و پيمان را نمى كنند و آنها تجاوزكارانند!

تفسير:

تجاوزكاران پيمان شكن!

همان گونه كه در آيات قبل ديديم، اسلام پيمان هاى مشركان و بت پرستان را ـ مگر گروه خاصى ـ لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند. در آيات مورد بحث دليل و علت اين كار را بيان مى كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى فرمايد:

«چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).

يعنى، اينها با اين اعمال، و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور يك جانبه به پيمان هاى آنها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند، استثناء كرده مى فرمايد: «مگر كسانى كه با آنها نزد مسجدالحرام پيمان بستيد» (إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).

«اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ).

«زيرا خداوند پرهيزكاران و آنها كه از هر گونه پيمان شكنى اجتناب مىورزند دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ).

* * *

در آيه بعد، همين موضوع با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است، و باز بصورت استفهام انكارى مى گويد: «چگونه ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را»؟! (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً).

«اِلّ» به معنى خويشاوندى است و بعضى آن را به معنى عهد و پيمان دانسته اند، در صورت اول، منظور اين است كه قريش اگر چه خويشاوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گروهى از مسلمانان بودند، ولى هنگامى كه خودشان كمترين اعتنائى به اين موضوع نداشته باشند و احترام خويشاوندى را رعايت ننمايند، چگونه انتظار دارند پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در مورد آنها رعايت كنند؟!

و در صورت دوم، تأكيدى براى «ذِمَّةً» كه آن هم به معنى عهد و پيمان است، محسوب مى شود.

«راغب» در كتاب «مفردات» ريشه اين كلمه را از «اِلّ» به معنى درخشندگى مى داند، چه اين كه پيمان هاى محكم و خويشاوندى هاى نزديك داراى درخشندگى خاصى هستند.

بعد از آن قرآن اضافه مى كند: هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد; زيرا: «آنها مى خواهند شما را با دهان خود راضى كنند، ولى دل هاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ).

دل هاى آنها از كينه، انتقام جوئى، قساوت، سنگدلى و بى اعتنائى به عهد و پيمان و رابطه خويشاوندى پر است، اگر چه با زبان خود اظهار دوستى و مودت كنند.

و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده، مى گويد: «و بيشتر آنها فاسق و فرمانبردار نيستند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).

* * *

پس از آن يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى دهد: «آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ).

در روايتى چنين آمده: «ابوسفيان» غذائى ترتيب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از اين طريق عداوت آنها را در برابر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)برانگيزد.(1)

بعضى از مفسران، آيه فوق را اشاره به اين داستان دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم وسيعى دارد، اين ماجرا و ساير ماجراهاى بت پرستان را شامل مى شود كه براى حفظ منافع مادى و زودگذر خويش از آيات خدا چشم پوشيدند.

بعد از آن مى فرمايد: «چه عمل بدى آنها انجام مى دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى ساختند، و هم سدّ راه ديگران مى شدند، و چه عملى از اين بدتر كه انسان هم بار گناه خويش را بر دوش كشد و هم بار گناه ديگران را.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، درباره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِن إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً).

«چرا كه اينها اصولاً مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).

نه تنها درباره شما، در مورد هر كس كه توانائى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.

گر چه مضمون آيه فوق، بحثى را كه در آيات گذشته آمده تأكيد مى كند، ولى تفاوت و اضافه اى نسبت به آن دارد، و آن اين كه در آيات گذشته سخن از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانانى بود كه در گرد او بودند.

ولى در اين آيه سخن از هر فرد با ايمانى است، يعنى شما در نظر آنها خصوصيتى نداريد، بلكه هر كس كه مؤمن باشد و پيرو آئين توحيد، اينها با او سر دشمنى دارند، و ملاحظه هيچ چيز را نمى كنند، پس اينها در واقع دشمن ايمان و حقند.

اين نظير همان چيزى است كه قرآن درباره بعضى اقوام پيشين مى گويد: وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ اِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزِيْزِ الْحَمِيْدِ: «آنها تنها به خاطر اين مؤمنان را تحت شكنجه قرار مى دادند كه به خداوند عزيز و حميد ايمان داشتند».(2)

* * *

نكته ها:

1 ـ در اين كه منظور از گروهى كه با جمله «اِلاَّ الَّذِيْنَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» استثناء شده اند، كدام گروه بوده اند، در ميان مفسران گفتگوست، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد و پيمانشان وفادار ماندند، يعنى طوايفى مانند «بنوضُمرَه» و «بنوخُزَيمَه» و مانند آنها.

در حقيقت اين جمله به منزله تأكيد نسبت به آيات گذشته است، كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروه ها را از پيمان شكنان جدا كنند.

اما اين كه مى گويد: «با آنها كه نزد مسجدالحرام پيمان بستيد»، ممكن است به خاطر اين باشد كه به هنگام صلح «حديبيه» كه مسلمانان با مشركان قريش در سرزمين «حديبيه» در پانزده ميلى «مكّه» در سال ششم هجرت پيمان بستند، گروه هاى ديگرى از مشركان عرب مانند طوايفى كه در بالا اشاره شد، به اين پيمان ملحق شدند، و با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه بستند، ولى مشركان قريش پيمان خود را شكستند و سپس در سال هشتم در جريان فتح «مكّه» اسلام اختيار كردند، اما گروه هاى وابسته، مسلمان نشدند و پيمان را هم نشكستند.

و از آنجا كه سرزمين «مكّه» منطقه وسيعى (تا حدود 48 ميل) اطراف خود را فرا مى گيرد، تمام اين مناطق جزء مسجدالحرام به شمار مى آيد چنان كه در آيه 196 سوره «بقره» در مورد حج تمتع و احكام آن مى خوانيم: ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ: «اين احكام مربوط به كسى است كه خانه و خانواده اش نزد مسجدالحرام نباشد».

و بر طبق تصريح روايات و فتاواى فقهاء احكام حج تمتع بر كسانى است كه فاصله آنها از «مكّه» بيش از 48 ميل بوده باشد.(3)

بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه صلح «حديبيه» كه در 15 ميلى «مكّه» انجام شده است به عنوان «عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» ذكر شود.

و اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند: «استثناى فوق مربوط به مشركان قريش است، يعنى قرآن مجيد پيمان آنها را كه در «حديبيه» بستند محترم شمرده»، نادرست به نظر مى رسد; زيرا:

اوّلاً ـ پيمان شكنى مشركان قريش قطعى و مسلّم بود، اگر آنها پيمان شكن نبودند چه كسى پيمان شكن بود؟

ثانياً ـ صلح «حديبيه» مربوط به سال ششم هجرت است، در حالى كه در سال هشتم پس از فتح «مكّه» مشركان قريش اسلام را پذيرفتند، بنابراين آيات فوق كه در سال نهم هجرت نازل شده است، نمى تواند ناظر به آنها باشد.

* * *

2 ـ همان گونه كه در سابق نيز گفته شد، منظور از آيات بالا اين نيست كه تنها تصميم آنان بر پيمان شكنى به هنگام رسيدن به قدرت مجوز براى لغو يك جانبه پيمان است، بلكه آنها اين طرز فكر خود را بارها عملاً نشان داده بودند، كه هر موقع دستشان برسد ضربه كارى خود را بدون توجه به پيمان، بر پيكر مسلمانان وارد مى سازند، و اين مقدار براى لغو پيمان كافى است.

* * *

 11 فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ

12 وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ

13 أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

14 قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ  وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنينَ

15 وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

11 ـ (ولى) اگر توبه كنند، نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند; و ما آيات خود را براى گروهى كه مى دانند (و مى انديشند) شرح مى دهيم!

12 ـ و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند و آئين شما را مورد طعن قرار دهند با پيشوايان كفر پيكار كنيد; چرا كه آنها پيمانى ندارند; شايد (با شدت عمل) دست بردارند.

13 ـ آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند پيكار نمى كنيد؟! در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند; آيا از آنها مى ترسيد؟! با اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن هستيد!

14 ـ با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند; و آنان را رسوا مى سازد; و سينه گروهى از مؤمنان را شفا مى بخشد (و بر قلب آنها مرهم مى نهد)!

15 ـ و خشم دل هاى آنان را از ميان مى برد. و خدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد; و خداوند دانا و حكيم است.


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 270 ـ تفاسير «طبرى»، «قرطبى»، «بحر المحيط»، «فخر رازى»، «آلوسى» و ديگر تفاسير، ذيل آيه مورد بحث ـ «درّ المنثور»،
جلد 3، صفحه 214، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

2 ـ بروج، آيه 8.

3 ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 2، صفحه 312، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هـ ق ـ «تهذيب»،
جلد 5، صفحات 32 و 33، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1365 هـ ش ـ «وسائل الشيعه»، جلد 11، صفحات 258 و 259، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 10، صفحه 402، و جلد 96، صفحات 87، 88، 93 و 94.

 

تفسير:

چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟

يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مسأله ضربه نهائى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى در آيات فوق بيان مى كند، نكات جديدى نيز در آن وجود دارد كه مطلب را از صورت تكرار ـ و لو تكرار مجاز ـ خارج مى سازد.

نخست، مى فرمايد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).

و در پايان آيه اضافه مى كند: «ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الآْياتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ).

در آيات گذشته سخن از اين بود كه اگر توبه كنند و وظيفه اسلامى نماز و زكات را انجام دهند مزاحمشان نشويد (فَخَلُّوا سَبِيْلَهُمْ) اما در اينجا مى فرمايد: «برادر دينى شما هستند»، يعنى هيچ گونه تفاوتى با ساير مسلمانان از نظر احترام و محبت نخواهند داشت، همان گونه كه ميان برادران تفاوتى نيست.

و اين براى آماده ساختن روح، فكر و عواطف مشركان براى پذيرش اسلام مؤثرتر است، كه در يك مرحله توصيه به عدم مزاحمت مى كند و در مرحله بعد سفارش حقوق يك برادر را در مورد آنها مى نمايد.

* * *

و در آيه بعد، اضافه مى كند: «اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آئين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).

«چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).

درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلاً اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.

«تا با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است، از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).

* * *

آنگاه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هر گونه سستى، ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى فرمايد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمان هايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند»؟! (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).

شروع به مبارزه و لغو پيمان از ناحيه شما نبوده كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى بر ضد شما در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة).

و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملاً بى جا است، «آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد، در حالى كه سزاوارتر است: از خداوند و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ).

* * *

پس از آن، به مسلمانان وعده پيروزى قطعى مى دهد و مى فرمايد: «با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ).

نه فقط مجازات مى كند كه «خوار و رسواشان مى سازد» (وَ يُخْزِهِمْ).

«و شما را بر آنها پيروز مى گرداند» (وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).

و به اين ترتيب، دل هاى گروهى از مؤمنان را كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته بودند، و در اين راه قربانى هائى داده بودند، شفا مى دهد «و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنينَ).

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «قَوْم مُؤْمِنِيْن» گروه مؤمنان طايفه «بنى خُزاعَه» هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه «بنى بَكر» ناجوانمردانه بر آنها ريختند و غافلگيرشان ساختند.(1)

و بعضى گفته اند: اشاره به گروهى از مردم «يمن» است كه اسلام را پذيرفتند، ولى چون به «مكّه» آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار و شكنجه واقع شدند.(2)

ولى بعيد نيست اين عبارت، همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار و شكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند و دل هايشان از آنها پر خون بود شامل شود.

* * *

سپس مى افزايد: در پرتو پيروزى شما و شكست آنها «خشم دل هاى مؤمنان را فرو مى نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).

اين جمله ممكن است تأكيدى براى جمله سابق (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْم مُؤْمِنِيْنَ) بوده باشد.

و نيز ممكن است با آن متفاوت باشد و جمله گذشته اشاره به اين باشد كه در پرتو پيروزى اسلام دل هائى كه سال ها به خاطر اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى تپيد و ناراحت و بيمار بود، بهبودى يافت.

و جمله دوم، اشاره به اين كه دل هائى كه به خاطر از دست دادن عزيزان و بستگان و تحمل انواع آزارها و شكنجه ها پر از ناراحتى بود آرامش خود را با كشته شدن دشمنان سنگدل باز مى يابد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند، توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ).

«و خداوند از نيات توبه كنندگان آگاه است و دستورهائى را كه درباره آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى باشد» (وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ).

ضمناً جمله هاى اخير اشاره به آن است كه ممكن است در آينده بعضى از آنها از در توبه در آيند بايد توجه داشته باشند كه خدا توبه آنها را مى پذيرد و شدت عمل در مقابل آنها جايز نيست.

و نيز بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمان ها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد شد.

به طور كلى بعضى از مفسران، آيات اخير را از اخبار غيبى قرآن و از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر دانسته اند; زيرا آنچه قرآن در آن بيان كرده واقع شده است.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 271 و 272 ـ «مسند ابن الجعد»، صفحه 55، دار الكتب العلمية، بيروت ـ «المصنف» ابن ابى شيبه كوفى، جلد 8، صفحه 533، دار الفكر، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مجمع البيان» و ساير تفاسير، ذيل آيه مورد بحث.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 271 و 272 ـ «مسند ابن الجعد»، صفحه 55، دار الكتب العلمية، بيروت ـ «المصنف» ابن ابى شيبه كوفى، جلد 8، صفحه 533، دار الفكر، طبع اول، 1409 هـ ق ـ «مجمع البيان» و ساير تفاسير، ذيل آيه مورد بحث.

 

نكته ها:

1 ـ پيمان شكنان

در اين كه منظور از اين گروه چه اشخاصى هستند، باز در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را اشاره به يهود دانسته اند.

بعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند، مانند حكومت هاى ايران و روم.

بعضى اشاره به كفار قريش.

و بعضى اشاره به پاره اى از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند.

ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى دهد كه: موضوع سخن همان گروه مشركان و بت پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملاً پيمانشان را نقض كرده بودند و آنها گروهى از مشركان اطراف «مكّه»، يا ساير نقاط «حجاز» بودند.

اما احتمال اين كه منظور يهود باشد، بسيار بعيد است; زيرا تمام بحث هاى اين آيات پيرامون مشركان دور مى زند.

هم چنين ممكن نيست منظور از آن طايفه «قريش» باشد; زيرا قريش و سركرده آن «ابوسفيان» در سال هشتم هجرت پس از فتح «مكّه» ظاهراً اسلام را قبول كردند، در حالى كه سوره مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است.

و نيز اين احتمال كه منظور حكومت هاى ايران و روم باشد، بسيار از مفهوم آيات دور است; زيرا آيات سخن از يك درگيرى فعلى مى كند، نه درگيريهاى آينده، علاوه آنها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند.

و نيز احتمال اين كه منظور مرتدين باشد فوق العاده بعيد است; زيرا تاريخ گروه نيرومندى از مرتدين را در آن زمان نشان نمى دهد كه مسلمانان بخواهند با آنها پيكار كنند.

علاوه كلمه «أَيمان» (جمع يمين) و هم چنين كلمه «عهد» ظاهراً به همان معنى پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام (دقت كنيد).

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى اين آيه به آتش افروزان جنگ «جمل» (ناكثين) و مانند آنها تطبيق شده، نه به خاطر آن است كه آيات درباره آنها نازل شده باشد، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد «ناكثين» و گروه هاى مشابهى كه بعداً روى كار خواهند آمد صادق است.

تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است: اگر منظور همان گروه هاى بت پرستان پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آنها سخن گفته شد، چرا در اينجا تعبير مى كند: وَ اِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُم: «اگر آنها پيمان هاى خويش را بشكنند» در حالى كه اين گروه ها پيمان ها را عملاً شكسته بودند؟

پاسخ اين سئوال آن است كه: منظور از جمله مزبور اين مى باشد كه اگر آنها به پيمان شكنى خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند، بايد با آنها پيكار كنيد، نظير آنچه در معنى «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيْمَ»(1) مى گوئيم، كه مفهومش اين است: «خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار! و به هدايت ما ادامه ده»!

شاهد اين سخن آن است كه جمله مزبور (اِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُم) در مقابل جمله (اِنْ تابُوا...) قرار گرفته است.

يعنى از دو حال خارج نيست: يا آنها توبه مى كنند و دست از شرك و بت پرستى بر مى دارند و به راه خدا مى آيند.

و يا اين كه همچنان به راه خويش ادامه مى دهند، در صورت اول، آنها برادران شما هستند، و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد!

* * *


1 ـ فاتحه، آيه 6.

 

2 ـ مبارزه با سران كفر

قابل توجه اين كه در آيات فوق نمى گويد: «با كافران مبارزه كنيد»، بلكه مى گويد: «با رؤسا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد»، اشاره به اين كه توده مردم پيرو رؤسا و زعماى خود هستند، هدف گيرى شما بايد هميشه آنها باشند، بايد سرچشمه هاى گمراهى، ضلالت، ظلم و فساد را ببنديد، و ريشه ها را بسوزانيد، و تا آنها هستند مبارزه با پيروانشان سودى ندارد.

به علاوه اين تعبير يك نوع بلندنگرى، علو همت و تشجيع براى مسلمانان محسوب مى شود، كه طرف اصلى شما آنها هستند، خود را آماده مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان!

عجيب اين كه بعضى اين تعبير را اشاره به «ابوسفيان» و مانند او از بزرگان قريش دانسته اند، در حالى كه گروهى از آنها در پيكار «بدر» كشته شدند و بقيه (مانند ابوسفيان) پس از فتح «مكّه» ظاهراً اسلام آوردند، و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاى گرفته بودند، و مبارزه با آنها مفهومى نداشت.

امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقى است، براى از بين بردن ظلم و فساد، استعمار و استثمار بايد موضع گيريها در برابر رؤسا و پيشوايان اين گروه ها باشد، و پرداختن به افراد عادى بى ثمر است (دقت كنيد).

* * *

3 ـ برادرى دينى

تعبير به «فَاِخْوانُكُمْ فِى الدِّيْنِ» كه در آيات بالا آمده است، لطيف ترين تعبيرى است كه مى توان درباره مساوات افراد يك جامعه با محكم ترين پيوندهاى عاطفى، بيان كرد; زيرا روشن ترين و نزديك ترين پيوند عاطفى در انسان كه از مساوات كامل برخوردار است، پيوند دو برادر است.

ولى افسوس كه شكاف هاى طبقاتى، بت هاى قومى و نژادى بار ديگر اين اخوت اسلامى را كه مايه غبطه همه دشمنان بود از ميان برده و برادران ديروز چنان امروز در برابر هم صف كشيده اند كه باور ناكردنى است.

و گاهى آن چنان از يكديگر كشتار مى كنند كه هيچ دشمنى با دشمن خود چنين نمى كند، و اين است يكى از اسرار عقب ماندگى امروز ما!

* * *

4 ـ واهمه از فرمان جهاد

از جمله: أَ تَخْشَوْنَهُمْ: «آيا از آنها مى ترسيد»؟ اجمالاً بر مى آيد كه در ميان مسلمانان، جمعى وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مى كردند، يا به خاطر قدرت و قوت دشمن، و يا به خاطر اين كه پيمان شكنى گناه است.

قرآن به آنها صريحاً جواب مى گويد: شما نبايد از اين انسان هاى ضعيف بترسيد، بلكه بايد از مخالفت فرمان پروردگار ترس داشته باشيد.

به علاوه، ترس از اين كه پيمان شكن باشيد نا به جا است; زيرا آنها در ابتداء مقدمات پيمان شكنى را فراهم ساختند و پيشقدم شدند.

* * *

5 ـ منظور از كسانى كه رسول را اخراج كردند

منظور از جمله «هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ» ظاهراً اشاره به مسأله اخراج پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به هنگام هجرت به «مدينه» است، كه نخست قصد آن را داشتند، و بعد قصدشان تغيير يافت، و تبديل به قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله) شد، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)به فرمان خدا در همان شب از «مكّه» خارج گرديد.

در هر صورت، ذكر اين موضوع نه به عنوان نشانه اى از پيمان شكنى آنها است، بلكه به عنوان بازگو كردن يك خاطره دردناك از جنايات بت پرستان مى باشد، كه هم قريش در آن شركت داشتند و هم قبايل ديگر، و گرنه پيمان شكنى بت پرستان از طرق ديگر آشكار شده بود.

* * *

6 ـ اين آيه دليل جبر نيست

از مطالب شگفت آور اين كه: بعضى از پيروان مكتب جبريه، آيه: «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيْكُمْ» را به نفع مكتب خود استدلال كرده اند، در حالى كه اگر ذهن خود را از تعصبها خالى كنيم، آيه فوق كوچك ترين دلالتى بر مقصود آنها ندارد، و درست به اين مى ماند كه ما براى انجام كارى به سراغ يكى از دوستان خود مى رويم، و مى گوئيم: «اميدواريم خداوند با دست تو اين كار را اصلاح كند»، مفهوم اين سخن آن نيست كه تو مجبور در انجام اين كار هستى، بلكه منظور اين است خداوند قدرتى در اختيار تو قرار داده و نيت پاكى به تو داده است كه با استفاده از آن مى توانى با آزادى اراده اين كار را انجام دهى.

* * *

 16 أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

 ترجمه:

16 ـ آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد در حالى كه خداوند هنوز كسانى را كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش و مؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند (از ديگران) مشخص نساخته است؟! (بايد آزمون شويد;) و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است!

 تفسير:

در اين آيه، مسلمانان را از طريق ديگرى به جهاد تشويق كرده، متوجه مسئوليت سنگين خود در اين قسمت مى كند كه نبايد تصور كنند، تنها با ادعاى ايمان، همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت، درستى گفتار، و واقعيت ايمان، در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هر گونه نفاق، روشن مى شود.

نخست مى فرمايد: «آيا گمان كرديد شما را به حال خودتان رها مى سازند؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت؟ در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و هم چنين كسانى كه جز خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده اند، مشخص نشده اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً).(1)

«وَليجَة» از ماده «وُلُوج» به معنى «دخول» است، و به كسى گفته مى شود كه محرم اسرار و گرداننده كارهاى انسان مى باشد، و معنى آن تقريباً با «بِطانَة» يكسان است.

در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى كند، و آن اين كه: تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى شود، بلكه با دو وسيله آزمايش، مردم آزمون مى شوند:

نخست جهاد در راه خدا، براى محو آثار شرك و بت پرستى;

و دوم ترك هر گونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى راند و دومى دشمنان داخلى را.

جمله: لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ: «در حالى كه خدا هنوز ندانسته»، كه نظير آن در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود، و در واقع به معنى «هنوز تحقق نيافته است» مى باشد (به تعبير ديگر نفى «علم» به معنى نفى «معلوم» است و اين گونه تعبير معمولاً در موارد تأكيد به كار مى رود) و گرنه خداوند طبق دلايل عقلى و صريح آيات فراوانى از قرآن از همه چيز آگاه بوده و خواهد بود.

اين آيه در حقيقت شبيه دومين آيه سوره «عنكبوت» است، آنجا كه مى فرمايد: أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتنُونَ: «آيا مردم گمان مى كنند آنها را به حال خود رها مى سازند و آزمايش نمى شوند»؟

و همان گونه كه در تفسير سوره «آل عمران» گفتيم آزمايش هاى الهى براى كشف امر مجهولى نيست، بلكه به معنى پرورش و به منظور شكوفا كردن استعدادها و آشكار ساختن اسرار درون افراد است.

و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

مبادا كسانى چنين تصور كنند: خدا از ارتباط هاى مخفيانه آنها با منافقين و دشمنان بى خبر است بلكه به خوبى همه را مى داند و بر طبق آن با بندگان خود رفتار خواهد كرد.

از طرز بيان آيه چنين بر مى آيد كه: در ميان مسلمانان آن روز افرادى تازه به محيط اسلام گام گذارده بودند، و آمادگى روحى براى جهاد نداشتند، اين سخن درباره آنها است، و گرنه مجاهدان راستين وضع خود را بارها در ميدان هاى جهاد تا آن روز روشن ساخته بودند.

* * *

 17 ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ

18 إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ

 

ترجمه:

17 ـ مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند! آنها اعمالشان نابود (و بى ارزش) شده; و در آتش (دوزخ) جاودانه خواهند ماند!

18 ـ مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و نماز را بر پا دارد و زكات را بپردازد و جز از خدا نترسد; اميد است چنين گروهى از هدايت يافتگان باشند.


1 ـ «أَمْ» حرف عطف است كه با آن جمله استفهامى را بر جمله استفهامى ديگر عطف مى كنند، و به اين ترتيب معنى استفهام را مى دهد، منتها هميشه به دنبال استفهام ديگرى قرار گرفته، و در آيه فوق عطف بر جمله «أَلاّ تُقاتِلُونَ...» است كه در آيه 13 گذشت.

 

تفسير:

عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست

از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه: چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجدالحرام براى مراسم حج قدم بگذارند؟

در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناء مسجدالحرام از طريق كمك هاى مهمى كه آنها به اين كار مى كردند، و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا!

آيات فوق به اين گونه افكار واهى و بى اساس پاسخ مى گويد، و در نخستين آيه تصريح مى كند:

«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند، با اين كه صريحاً به كفر خود گواهى مى دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ).

گواهى آنها بر كفر خودشان هم از لابلاى سخنانشان آشكار است، و هم از لابلاى اعمالشان و حتى طرز عبادت و مراسم حجشان نيز گواه اين موضوع است.

سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده، مى فرمايد: «اينها به خاطر نداشتن ايمان، اعمالشان نابود مى شود و بر باد مى رود، و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).

و به همين دليل، «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى مانند» (وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ).

با اين حال، نه كوشش هايشان براى عمران و آبادى مسجدالحرام يا مانند آن ارزشى دارد، و نه انبوه اجتماعشان در اطراف خانه كعبه.

خداوند پاك و منزه است، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دست هاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد به كلى قطع گردد.

* * *

در آيه بعد، براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى دارد، مى فرمايد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ).

اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زير بنائى دارد و تا آن نباشد هيچ عمل پاك، شايسته و خالصى از انسان سر نمى زند، بلكه اگر ظاهراً هم شايسته باشد، در باطن آلوده به انواع غرض هاى ناپاك خواهد بود.

بعد به شرط هاى سوم و چهارم اشاره كرده، مى فرمايد: «و نماز را بر پا دارد و زكات را بدهد» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ).

يعنى، ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكات را بپردازد.

سرانجام به آخرين شرط اشاره كرده، مى گويد: «و جز از خدا نترسد» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ).

قلبش مملوّ از عشق به خدا باشد و تنها احساس مسئوليت در برابر فرمان او كند، بندگان ضعيف را كوچك تر از آن شمرد كه بتوانند در سرنوشت او و جامعه او و آينده او و پيروزى و پيشرفت او و بالاخره در آبادى كانون عبادت او، تأثيرى داشته باشند.

و در پايان اضافه مى كند: «اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ) و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره مند شوند.

* * *

 

 

نكته ها:

1 ـ منظور از «عمارة» چيست؟

آيا آباد ساختن مساجد، به معنى آبادى ساختمان و تأسيسات آن است، يا به معنى اجتماع و شركت در آن؟

بعضى از مفسران تنها يكى از اين دو قسمت را در تفسير «عمران مساجد» در آيه فوق انتخاب كرده اند، در حالى كه مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است، و همه اين امور را شامل مى شود.

مشركان و بت پرستان نه حق شركت در مساجد دارند، و نه تعمير و بناى ساختمان آنها و همه اين امور بايد به دست مسلمانان انجام پذيرد.

ضمناً از اين آيات استفاده مى شود: مسلمانان نبايد هدايا و كمك هاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند; زيرا آيه اول گر چه تنها سخن از مشركان مى گويد، ولى آيه دوم كه با كلمه «اِنَّما» شروع شده، عمران مساجد را مخصوص مسلمانان مى سازد.

و از اينجا روشن مى شود: متوليان و پاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاك ترين افراد انتخاب شوند، نه اين كه افراد نا پاك و آلوده به خاطر مال و ثروتشان، و يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعيشان ـ آن چنان كه در بسيارى از نقاط متأسفانه رايج شده ـ بر اين مراكز عبادت و اجتماعات اسلامى گمارده شوند.

بلكه تمام دست هاى نا پاك را از تمام اين مراكز مقدس بايد كوتاه ساخت و از آن روز كه گروهى از زمامداران جبار و يا ثروتمندان آلوده و گنهكار دست به ساختمان مساجد و مراكز اسلامى زدند، روحِ معنويت و برنامه هاى سازنده آنها مسخ شد، و همين است كه مى بينيم بسيارى از اين گونه مساجد شكل مسجد ضرار را به خود گرفته است!

* * *

2 ـ عمل خالص تنها از ايمان سرچشمه مى گيرد

ممكن است بعضى چنين فكر كنند: چه مانعى دارد، از سرمايه هاى غير مسلمانان براى عمران و آبادى اين مراكز استفاده كنيم؟

اما آنها كه چنين مى انديشند، توجه به اين نكته اساسى ندارند كه: اسلام همه جا عمل صالح را ميوه درخت ايمان مى شمرد.

عمل، هميشه پرتوى از نيات و عقايد آدمى است، و هميشه شكل و رنگ آن را به خود مى گيرد. نيت هاى ناپاك ممكن نيست عمل پاكى به وجود آورد، و محصول مفيدى از خود نشان دهد، چه اين كه عمل بازتاب نيت است.

* * *

3 ـ پاسداران شجاع

جمله: وَ لَمْ يَخْشَ اِلاَّ اللّهَ: «جز از خدا نترسند» نشان مى دهد كه: عمران و آبادى و نگاهدارى مساجد جز در سايه شهامت و شجاعت ممكن نيست.

هنگامى اين مراكز مقدس اسلامى به صورت كانون هاى انسان سازى و كلاس هاى عالى تربيت در مى آيد، كه بنيانگذاران و پاسدارانى شجاع داشته باشد، آنها كه از هيچ كس جز خدا نترسند، و تحت تأثير هيچ مقام و قدرتى قرار نگيرند، و برنامه اى جز برنامه هاى الهى در آن پياده نكنند.

* * *

4 ـ آيا تنها مسجدالحرام منظور است؟

بعضى از مفسران، آيات فوق را مخصوص «مسجدالحرام» دانسته اند، در حالى كه الفاظ آيه عام است، و هيچ گونه دليلى بر اين تخصيص نيست، هر چند «مسجدالحرام» كه بزرگ ترين مسجد اسلامى است، در رديف اول قرار گرفته، و در آن روز كه آيات نازل شد، بيشتر، آن مسجد در نظر بود، ولى اين دليل تخصيص مفهوم آيات نمى شود.

* * *

5 ـ اهميت بناى مساجد

درباره اهميت بناى مسجد، احاديث فراوانى از طرق اهل بيت(عليهم السلام) و اهل سنت رسيده است كه اهميت فوق العاده اين كار را نشان مى دهد.

از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه چنين فرمود: مَنْ بَنى مَسْجِداً كَمَفْحَصِ قَطاة بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ:

«كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت».(1)

و در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ أَسْرَجَ فِى مَسْجِد سِراجًا لَمْ تَزَلِ الْمَلائِكَةُ وَ حَمَلَةُ الْعَرْشِ يَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مادامَ فِى ذلِكَ الْمَسْجِدِ ضَوْئُهُ:

«كسى كه چراغى در مسجدى برافروزد فرشتگان و حاملان عرش الهى مادام كه نور آن چراغ در مسجد مى تابد براى او استغفار مى كنند».(2)

ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است، و به تعبير ديگر: بيش از آنچه به ساختن مسجد اهميت مى دهيم بايد به ساختن افرادى كه اهل مسجد و پاسداران مسجد و حافظان آنند اهميت بدهيم.

مسجد بايد كانونى باشد براى هر گونه حركت و جنبشِ سازنده اسلامى در زمينه آگاهى و بيدارى مردم، و پاكسازى محيط، و آماده ساختن مسلمانان براى دفاع از ميراث هاى اسلام!

مخصوصاً بايد توجه داشت: مسجد، مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.

مسجد بايد كانونى براى فعال ترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكاره و بى حال و خواب آلوده ها!

* * *

 19 أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

20 الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ

21 يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَ رِضْوان وَ جَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ

22 خالِدينَ فيها أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ

 

ترجمه:

19 ـ آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو،) نزد خدا مساوى نيستند! و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند!

20 ـ آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است; و آنها پيروز و رستگارند!

21 ـ پروردگارتان آنها را به رحمتى از ناحيه خود، و رضايت (خويش)، و باغ هائى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه دارند.

22 ـ همواره و تا ابد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود; زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است!

 شأن نزول:

در شأن نزول آيات فوق، روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است، كه از ميان آنها آنچه صحيح تر به نظر مى رسد، ذيلاً مى آوريم.

دانشمند معروف اهل سنت «حاكم ابوالقاسم حسكانى» از «بُرَيدَة» نقل مى كند: «شَيْبَه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على(عليه السلام) از كنار آنها گذشت، پرسيد:

به چه چيز افتخار مى كنيد؟

«عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدا است.

«شيبه» گفت: من تعمير كننده مسجدالحرام (و كليد دار خانه كعبه) هستم.

على(عليه السلام) گفت: با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند: كدام افتخار؟!

فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورديد.

«عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد (و به عنوان شكايت) گفت:

آيا نمى بينى على(عليه السلام) چگونه با من سخن مى گويد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: على(عليه السلام) را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، فرمود:

چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على(عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود، و هر كس مى خواهد خشنود!

جبرئيل نازل شده، گفت: اى محمّد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد، و مى گويد: اين آيات را بر آنها بخوان (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ...).

«آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام را هم چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد؟ هرگز مساوى نيستند».(3)

همين روايت، به همين مضمون، يا با تفاوت كمى، در كتابهاى فراوانى از اهل سنت نقل شده، مانند تفسير «طبرى» و «ثعلبى»، «اسباب النزول واحدى»، تفسير «خازن بغدادى»، «معالم التنزيل» علامه بَغوى، «مناقب» ابن مغازلى، جامع الاصول «ابن اثير»، تفسير «فخر رازى» و كتاب هاى ديگر.(4)

به هر حال، حديث فوق از احاديث معروف و مشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند و ما پس از اتمام تفسير اين آيات، باز در اين باره سخن خواهيم گفت.


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحات 204 و 205، چاپ آل البيت ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 213 ـ «من لايحضره الفقيه»،جلد 1، صفحه 235، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «بحار الانوار»، جلد 62،
صفحه 46، و جلد 66، صفحه 382، و جلد 74، صفحه 123، و جلد 80، صفحه 382، و جلد 81، صفحات 4، 5 و 11 ـ «مسند احمد»، جلد 1، صفحه 241، دار صادر بيروت ـ «سنن ابن ماجه»، جلد 1، صفحه 244، دار الفكر، بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقى ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 2، صفحه 437، دار الفكر بيروت.

2 ـ «محاسن برقى»، صفحه 57، دار الكتب الاسلامية، قم، 1371 هـ ق ـ «من لايحضره الفقيه»، جلد 1، صفحه 237، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1413 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 241، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 81، صفحه 15.

3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 36، صفحه 39 ـ «شجرة الطوبى»، جلد 1، صفحه 153، مكتبة الحيدرية، طبع پنجم، 1385 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 194، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «تأويل الآيات»، جلد 1، صفحه 200، مطبعة امير قم، طبع اول،
1407 هـ ق ـ «حياة امير المؤمنين(عليه السلام) عن لسانه»، جلد 1، صفحه 115، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1417 هـ ق ـ «اسباب النزول»، صفحه 163، مؤسسه حلبى و شركاء، قاهره، 1388 هـ ق.

4 ـ براى توضيح بيشتر درباره اين حديث و مشخصات مدارك آن به كتاب «احقاق الحق»، جلد 3، صفحات 122 ـ 127، و «الغدير»، جلد 2، صفحات 53 و 54، دار الكتاب العربى، بيروت، طبع چهارم، 1397 هـ ق، مراجعه فرمائيد.

 

تفسير:

مقياس افتخار و فضيلت

با اين كه آيات، شأن نزول خاص دارد، در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است و نظير آن در قرآن فراوان مى باشد.

در نخستين آيه مى گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ).

«سِقايَة» هم مصدر است به معنى آب دادن و هم به معنى «وسيله» و پيمانه اى است كه با آن آب مى دهند (همان گونه كه در آيه 70 سوره «يوسف» آمده است) و هم به معنى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند، در مسجدالحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه محلى وجود دارد كه به نام «سقاية العباس» معروف است، گويا در آنجا ظرف بزرگى مى گذاردند كه حاجيان از آن آب بر مى داشتند.

از تواريخ چنين بر مى آيد كه قبل از اسلام منصب «سقاية الحاج» در رديف منصب كليددارى خانه كعبه، و از مهم ترين مناصب محسوب مى شده.

ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب آن هم در آن سرزمين خشك، سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع (سقايت حاج) اهميت خاصى مى داد، و كسى كه سرپرست اين مقام بود، طبعاً از موقعيت ويژه اى برخوردار مى شد; چرا كه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت.

هم چنين «كليددارى» و عمران و آبادى مسجدالحرام كه مقدس ترين و بزرگ ترين كانون مذهبى، حتى در زمان جاهليت محسوب مى شد، احترام فوق العاده اى براى شخص يا اشخاصى كه متصدى آن بودند، بر مى انگيخت.

با همه اينها، قرآن مجيد مى گويد: ايمان به خدا و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است!

* * *

در آيه بعد، به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگ تر دارند» (الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ).

«و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ).

* * *

سپس مى فرمايد: خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى بخشد:

1 ـ «آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد» و از آن بهره مند مى سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ).

2 ـ «آنها را از رضامندى و خشنودى خويش بهره مند مى كند» (وَ رِضْوان).

3 ـ «باغ هائى از بهشت در اختيار آنها مى گذارد كه نعمت هايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ).

* * *

و سرانجام براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند: «جاودانه در آنها تا ابد خواهند ماند» (خالِدينَ فيها أَبَداً).

«زيرا نزد خداوند پاداش هاى عظيم است» كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى بخشد» (إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ).

* * *

 

نكته ها:

1 ـ تحريف تاريخ

همان گونه كه در شأن نزول آيات فوق خوانديم، مطابق روايتى كه در بسيارى از معروف ترين كتب اهل سنت نقل شده، اين آيات در مورد على(عليه السلام) و بيان فضائل او نازل شده، هر چند مفهوم آن عام و گسترده است (و بارها گفته ايم شأن نزول ها مفاهيم آيات را محدود نمى سازد).

بررسى ها روشن مى سازد بعضى از مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضائل چشمگيرى براى على(عليه السلام) اثبات شود ـ با اين كه او را چهارمين پيشواى بزرگ خود مى دانند ـ گويا از اين مى ترسند اگر در برابر مداركى كه امتيازات فوق العاده على(عليه السلام) را اثبات مى كند، تسليم شوند، ممكن است جمعيت شيعه در برابر آنها به پا خيزند و آنها را در تنگنا قرار دهند، كه:

چرا ديگران را بر على(عليه السلام) مقدم داشتيد؟ از اين رو بسيار مى شود از واقعيت هاى تاريخى چشم مى پوشند، و تا آنجا كه بتوانند به ايراد در اين گونه احاديث از نظر سند مى پردازند، و اگر جاى دست اندازى در سند پيدا نكنند، سعى مى كنند به گونه اى دلالت آن را مخدوش سازند، اين گونه تعصب ها متأسفانه حتى در عصر ما ادامه دارد و حتى بعضى از دانشمندان روشن فكر آنان از اين كار بر كنار نمانده اند.

فراموش نمى كنم در گفتگوئى كه با يكى از دانشمندان اهل سنت داشتم، هنگامى كه سخن از اين گونه احاديث به ميان آمد، جمله عجيبى اظهار داشت، او مى گفت:

به عقيده من، شيعه مى تواند تمام اصول و فروع مكتب خويش را از منابع، مدارك و كتاب هاى ما اثبات كند، چون به قدر كافى احاديثى كه به نفع مكتب شيعه باشد، در كتب ما وجود دارد!

ولى براى اين كه خود را از همه اين منابع و مدارك يك باره راحت كند، گفت: به عقيده من، پيشينيان ما افراد خوش باورى بودند و تمام احاديثى را كه شنيده اند در كتب خود آورده اند، و ما نمى توانيم آنچه را آنها نوشته اند به سادگى بپذيريم! (سخنش به گونه اى بود كه شامل كتب صحاح و مسانيد معتبر و درجه اول آنان نيز مى شد!).

به او گفتم: روش محققانه اين نيست، كه انسان مكتبى را قبلاً روى يك سلسله وراثت ها بپذيرد و بعد هر حديثى با آن موافق باشد صحيح و هر حديثى با آن تطبيق نكند، از آثار خوش باورى پيشينيان بداند هر چند حديث معتبرى باشد.

چه خوب است به جاى اين طرز فكر، راه ديگرى انتخاب كنيد، قبلاً خود را از هر گونه عقيده موروثى خالى سازيد، سپس در برابر مدارك منطقى بنشينيد، آنگاه انتخاب عقيده كنيد!

ملاحظه مى فرمائيد، چرا و به چه علت احاديث مشهور و معروفى كه از مقام والاى على(عليه السلام) خبر مى دهد، و برترى او بر ديگران را اثبات مى كند، اين چنين مورد بى مهرى، بلكه مورد تهاجم رگبارهاى ايرادات قرار گرفته، و گاهى نيز به دست فراموشى سپرده مى شود و اصلاً سخنى از آن به ميان نمى آيد، گوئى اصلاً اين همه احاديث، وجود خارجى ندارند!!

با توجه به آنچه در بالا گفتيم به گفتارى از مفسر معروف نويسنده «المنار» مى پردازيم:

او در شأن نزول آيات فوق روايت معروف بالا را به كلى كنار گذارده و روايت ديگرى كه با محتواى آيات اصلاً منطبق نيست، و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد، معتبر دانسته است، و آن حديثى است كه از «نعمان بن بشير» نقل شده كه مى گويد:

كنار منبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان جمعى از صحابه نشسته بودم، يكى از آنها گفت: من بعد از اسلام عملى را بالاتر از اين نمى دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم.

ديگرى گفت: عمران مسجدالحرام از هر عملى بالاتر است.

سومى گفت: جهاد در راه خدا از آنچه گفتيد بهتر مى باشد.

«عمر» آنها را از گفتگو كردن نهى كرده، گفت: صداى خود را كنار منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بلند نكنيد ـ و آن روز، روز جمعه بود ـ .

ولى هنگامى كه نماز جمعه را خواندم نزد رسول خدا مى روم و از او درباره مسأله اى كه اختلاف كرديد سؤال مى كنم (بعد از نماز نزد رسول خدا رفت و سؤال كرد) در اين موقع آيات فوق نازل شد.(1)

در حالى كه اين روايت از جهات مختلفى با آيات مورد بحث ناسازگار است، و مى دانيم هر روايتى كه مخالف قرآن بوده باشد بايد آن را دور افكند; زيرا:

اوّلاً ـ در آيات فوق، مقايسه ميان «جهاد»، «سقاية الحاج» و «عمران مسجدالحرام» نشده است، بلكه در يك سوى مقايسه «سقايت حاج» و «عمران مسجدالحرام» قرار گرفته، و در سوى ديگر «ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد».

و اين نشان مى دهد: افرادى آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مى كردند، كه قرآن صريحاً مى گويد: اين دو برابر نيستند، نه مقايسه «جهاد» با «عمران مسجدالحرام» و «سقاية الحاج» (دقت كنيد).

ثانياً ـ جمله «وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ» نشان مى دهد كه اعمال گروه اول توأم با ظلم بوده است، و اين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد، چه اين كه قرآن مى گويد: اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيْمٌ: «شرك گناه بزرگى است».(2)

و اگر مقايسه ميان «ايمان» و «سقايت حاج توأم با ايمان و جهاد» بوده باشد، جمله «وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ» مفهومى نخواهد داشت.

ثالثاً ـ آيه دوم مورد بحث كه مى گويد: آن كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد نمودند مقام والاترى دارند، مفهومش اين است: از كسانى كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند، برترند، و اين با حديث «نعمان» سازش ندارد; زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤمنان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند.

رابعاً ـ در آيات گذشته (آيات 17 و 18) سخن از اقدام مشركان به عمران مساجد بود (ما كانَ لِلْمُشْرِكِيْنَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ) و آيات مورد بحث كه به دنبال آن قرار دارد، همان موضوع را تعقيب مى كند، و اين نشان مى دهد كه «عمران مسجدالحرام» و «سقايت حاج» در حال شرك موضوع بحث اين آيات است و اين چيزى است كه با روايت «نعمان» تطبيق نمى كند.

تنها مطلبى كه ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود، اين است كه تعبير به «أَعْظَمُ دَرَجَةً» نشان مى دهد كه هر دو طرف «مقايسه» عمل خوبى هستند، اگر چه يكى از ديگرى برتر بوده است.

ولى جواب اين سخن روشن است; زيرا افعل تفضيل (صفت تفضيلى) غالباً در مواردى به كار مى رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است، و طرف ديگر «صفر» مى باشد.

مثلاً بسيار شده است كه مى گويند: «دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است»، مفهوم اين سخن آن نيست كه «هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودى» چيز خوبى است، ولى «دير رسيدن» از آن بهتر است.

يا اين كه در قرآن مى خوانيم: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ: «صلح از جنگ بهتر است»(3)معنى اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبى است.

و يا اين كه مى خوانيم: وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِك: «بنده با ايمان از بت پرست بهتر است»(4) آيا بت پرست خير و فضيلتى دارد؟

و در همين سوره «توبه»، آيه 108 مى خوانيم: لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيْهِ: «مسجدى كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوا گذارده شده است (از مسجد ضرار همان مسجدى كه منافقان براى ايجاد تفرقه ساخته بودند) براى عبادت شايسته تر است».

با اين كه مى دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچ گونه شايستگى ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبان ها فراوان است.

از مجموع آنچه گفته شد، نتيجه مى گيريم: روايت «نعمان بن بشير» چون بر خلاف محتواى قرآن است، بايد كنار گذارده شود، و آنچه با ظاهر آيات مى سازد، همان حديث مشهورى است كه در آغاز بحث تحت عنوان شأن نزول بيان كرديم، و اين فضيلتى است براى پيشواى بزرگ اسلام على(عليه السلام).

خداوند همه ما را به پيروى از حق و پيروى از اين گونه پيشوايان ثابت قدم بدارد، و چشم و گوش باز و فكر دور از تعصب و عنايت كند.

* * *

2 ـ از آيات فوق استفاده مى شود كه مقام «رضوان» كه از بزرگ ترين مواهب و مقاماتى است كه خداوند به مؤمنان و مجاهدان مى بخشد، چيزى است غير از باغ هاى بهشت و نعمت هاى جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار.(5)

* * *

 

 

 

 

23 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

24 قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ

 

ترجمه:

23 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه پدران و برادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولىّ (و يار و ياور و تكيه گاه) خود قرار ندهيد! و كسانى از شما كه آنان را ولىّ خود قرار دهند، ستمگرند!

24 ـ بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده ايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، و خانه هائى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند! و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند»!


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 215، ذيل آيات مورد بحث ـ «اسباب النزول» واحدى نيشابورى، صفحه 163، مؤسسة الحلبى و شركاء، قاهره، 1388 هـ ق ـ «مسند احمد»، جلد 4، صفحه 269، دار صادر بيروت، 6 جلدى ـ «صحيح مسلم»، جلد 6، صفحه 36، دار الفكر بيروت، 8 جلدى ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 9، صفحه 158، دار الفكر بيروت، 10 جلدى ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 218، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

2 ـ لقمان، آيه 13.

3 ـ نساء، آيه 128.

4 ـ بقره، آيه 221.

5 ـ شرح اين موضوع به خواست خدا در ذيل آيه 72 همين سوره در تفسير جمله «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ» خواهد آمد.

 

تفسير:

همه چيز فداى هدف و براى خدا

آخرين وسوسه و بهانه اى كه ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود ـ و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد ـ اين بود كه آنها فكر مى كردند از يك سو، در ميان مشركان و بت پرستان، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند، گاهى پدر مسلمان شده و پسر در شرك باقى مانده، گاهى به عكس پسران راه توحيد را پيش گرفته اند و پدران همچنان در تاريكى شرك باقى مانده اند، و همچنين در مورد برادران و همسران و عشيره و قبيله، اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند!

از سوى ديگر، سرمايه ها و تجارت آنان تا حدّ زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به «مكّه» آن را رونق مى بخشيدند.

و از سوى سوم، خانه هاى مرفه و نسبتاً آبادى در «مكّه» داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد، و يا با تعطيل مراسم حج از طرف مشركان از ارزش و استفاده بيفتد.

آيات فوق ناظر به حال اين گونه اشخاص است، و با بيان قاطعى به آنها پاسخ صريح مى دهد، نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار، ياور، متحد و ولىّ خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإيمانِ).

سپس به عنوان تأكيد اضافه مى كند: «كسانى كه از شما آنها را به يارى و دوستى برگزينند ستمكارانند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند، هم به جامعه اى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!

* * *

و در آيه بعد، به خاطر اهميت فوق العاده موضوع، همين مطلب با شرح، تأكيد و تهديد بيشترى بيان مى شود، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد:

«به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان، و برادران، و همسران، و عشيره و قبيله شما، و اموال و سرمايه هائى كه جمع آورى كرده ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه مورد رضايت و علاقه شما است، در نظرتان محبوب تر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى باشد، در انتظار باشيد تا مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد» (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ).

و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد، يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى، شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند گروه فاسقان را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ).

در تفسير «على بن ابراهيم قمى» چنين نقل شده: لَمّا أَذَّنَ أَمِيْرُ الْمُؤْمِنِيْنَ أَنْ لا يَدْخُلَ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ مُشْرِكٌ بَعْدَ ذلِكَ جَزِعَتْ قُرَيْشٌ جَزَعاً شَدِيْداً وَ قالُوا ذَهَبَتْ تِجارَتُنا، وَ ضاعَتْ عِيالُنا، وَ خَرِبَتْ دُورُنا، فَأَنْزَلَ اللّهُ فِى ذلِكَ قُلْ (يا مُحَمَّدُ) اِنْ كانَ آبائُكُمْ...:

«هنگامى كه امير مؤمنان على(عليه السلام) (در مراسم حج) اعلام كرد كه بعد از اين هيچ مشركى حق ورود به مسجدالحرام را ندارد فرياد (مؤمنان) قريش برخاست و گفتند تجارت ما از ميان رفت، خانواده هاى ما ضايع شد، و خانه هايمان ويران گشت. آيات فوق نازل شد (و به آنها پاسخ گفت)».(1)

در آيات بالا خطوط اصلى ايمان راستين از ايمان آلوده به شرك و نفاق ترسيم شده است و حدّ فاصل ميان مؤمنان واقعى و افراد ضعيف الايمان مشخص گرديده و با صراحت مى گويد: اگر سرمايه هاى هشتگانه زندگى مادى كه چهار قسمت آن مربوط به نزديك ترين خويشاوندان (پدران و فرزندان و برادران و همسران)، و يك قسمت مربوط به گروه اجتماعى و عشيره و قبيله است، و قسمت ديگرى مربوط به سرمايه ها و اندوخته ها، و قسمتى مربوط به رونق تجارت و كسب و كار، و سرانجام قسمتى به خانه هاى مرفه ارتباط دارد، در نظر انسان پرارزش تر و گران بهاتر از خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و جهاد و اطاعت فرمان او است تا آنجا كه حاضر نيست آنها را فداى دين كند، معلوم مى شود ايمان واقعى و كامل تحقق نيافته است.

آن روز حقيقت و روح ايمان با تمام ارزش هايش تجلى مى كند كه در مورد چنين فداكارى و گذشت ترديد نداشته باشد.

به علاوه آنها كه آماده چنين گذشتى نيستند، در واقع به خويش و جامعه خويش ستم مى كنند، و حتى از آنچه مى ترسند در آن خواهند افتاد; زيرا ملتى كه در گذرگاه هاى تاريخ و لحظات سرنوشت، آماده چنين فداكارى هائى نباشند، دير يا زود مواجه با شكست مى شود و همان خويشاوندان و اموال و سرمايه هائى كه به خاطر دلبستگى به آن از جهاد چشم پوشيده است به خطر مى افتند و در چنگال دشمن نيست و نابود خواهند شد.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 35، صفحه 293 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 284، دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 329، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ تفسير «الأصفى»، جلد 1، صفحه 457، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق ـ تفسير «الميزان»، جلد 9، صفحه 216، انتشارات جامعه مدرسين قم.

 

نكته ها:

1 ـ پيوند خويشاوندى

آنچه در آيات فوق مى خوانيم، مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است: بر سر دو راهى ها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده، مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.

لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.

در آيه 15 سوره «لقمان» درباره پدران و مادران بت پرست مى خوانيم: وَ اِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفاً: «اگر آنها به تو اصرار دارند كه چيزى را كه شريك خدا نمى دانى براى او شريك قرار دهى هرگز از آنها اطاعت مكن ولى در زندگى دنيا با آنها به نيكى رفتار كن».

* * *

2 ـ فرمان پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حتمى است

جمله: «فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» يك تفسير آن همان است كه در بالا گفتيم، يعنى تهديدى است از ناحيه خداوند به كسانى كه منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم مى شمرند و چون اين تهديد به صورت سربسته بيان شده اثر آن بيشتر و وحشت انگيزتر است، و درست به اين مى ماند كه انسان به كسى كه زير دست او است مى گويد: اگر از انجام وظيفه ات خوددارى كردى من هم كار خود را خواهم كرد.

احتمال ديگرى در تفسير اين جمله وجود دارد و آن اين كه: خداوند مى گويد اگر شما حاضر به چنين فداكارى نباشيد خداوند فرمان فتح و پيروزى پيامبرش را از راهى كه مى داند خواهد داد، و به طريقى كه خودش اراده كرده او را يارى مى دهد، همانند آنچه در آيه 54 سوره «مائده» مى خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِيْنِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ...: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد كسى كه از شما از دين خود مرتد شود، زيانى به خدا نمى رساند; زيرا خداوند به زودى گروهى را برمى انگيزد كه هم او آنها را دوست مى دارد و هم آنها خدا را دوست مى دارند».

* * *

3 ـ گذشته و امروز در گرو اين دستور

ممكن است كسانى چنين فكر كنند: آنچه در آيات بالا آمده، مخصوص مسلمانان نخستين است و متعلق به تاريخ گذشته، ولى اين اشتباه بزرگى است، اين آيات نه تنها ديروز، بلكه امروز و فرداى مسلمانان را در برمى گيرد.

اگر آنها داراى ايمان محكم و آمادگى براى جهاد و فداكارى و در صورت لزوم هجرت نباشند، و منافع مادى خويش را بر رضاى خدا مقدم بشمرند، و به خاطر دلبستگى هاى زياد به زن و فرزند و مال و ثروت و تجملات زندگى از فداكارى مضايقه كنند، آينده آنها تاريك است، نه تنها آينده، امروز هم در خطر خواهند بود، و همه ميراث هاى گذشته و افتخاراتشان از ميان خواهد رفت، منابع حياتيشان به دست ديگران خواهد افتاد، و زندگى براى آنان مفهومى نخواهد داشت، كه «زندگى ايمان است و جهاد در سايه ايمان»!

آيات فوق، به عنوان يك شعار بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد، و روح فداكارى، سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، تا بتوانند ميراث هاى خود را پاسدارى كنند.

* * *

 25 لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَة وَ يَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ

26 ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ

27 ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

 

ترجمه:

25 ـ خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد); و در روز حنين (نيز يارى نمود); در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيت) هيچ به دردتان نخورد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد; سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد!

26 ـ سپس خداوند، «سكينه» (و آرامش) خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد; و لشكرهائى فرستاد كه شما نمى ديديد; و كافران را مجازات كرد; و اين است جزاى كافران!

27 ـ سپس خداوند ـ بعد از آن ـ توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد; و خداوند آمرزنده و مهربان است.

 تفسير:

انبوه جمعيت به تنهائى كارى نمى كند

در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى كند، و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فرا گرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديداً اخطار مى كند.

به دنبال آن، در آيات مورد بحث، به مسأله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اين كه:

اگر عشق مال و فرزند، گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، چرا كه خداوند نه در آن روزهائى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ «بدر») آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حُنَين)، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد.

بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد.

از اين جهت در آيه نخست مى فرمايد: «خداوند شما را در موارد بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَة).

«مَواطِن» جمع «مَوْطِن» به معنى محلى است كه انسان براى اقامت دائمى يا موقت انتخاب مى كند. ولى يكى از معانى آن ميدان هاى جنگ مى باشد به تناسب اين كه جنگجويان مدتى كوتاه يا طولانى در آن اقامت مى كنند.

سپس اضافه مى كند: «و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود، ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً).

تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر، و بعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند.

ولى روايات مشهور و صحيح دوازده هزار را تأييد مى كنند،(1) كه در هيچ يك از جنگ هاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آن چنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: لَنْ نُغْلَبَ الْيَوْمَ!: «هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد».(2)

اما چنان كه در شرح غزوه «حنين» به خواست خدا خواهيم گفت، اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدائى شدند، گر چه سرانجام لطف خدا آنها را نجات داد.

اين شكست ابتدائى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: «زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

«سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ).

* * *

در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين «حنين» پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) باقى نمانده بودند، و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر فرار آنها شديداً نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ).

«و هم چنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت و ياريتان فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).

همان گونه كه در ذيل آيات مربوط به «غزوه بدر» گفتيم، نزول اين ارتش نامرئى الهى براى تحكيم و تقويت روح مسلمانان و ايجاد نيروى ثبات و استقامت در جان و دل آنان بود، نه اين كه فرشتگان و نيروهاى غيبى در جنگ شركت كرده باشند.(3)

و در پايان نتيجه نهائى جنگ «حنين» را چنين بيان مى كند: «خداوند افراد بى ايمان و بت پرست را كيفر داد» (گروهى كشته، گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند) (وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا).

«و اين است كيفر افراد بى ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ).

* * *

ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند، به سوى خدا باز گردند و آئين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ ).

جمله «يَتُوبُ» كه با فعل مضارع ذكر شده و دلالت بر استمرار دارد مفهومش اين است كه: درهاى توبه و بازگشت همچنان به روى آنها باز و گشوده است.

«چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ)، هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى سازد.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 146، 147، 149، 155 و 165.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 147، 155 و 165 ـ «ارشاد مفيد»، جلد 1، صفحه 140، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 هـ ق ـ «اعلام الورى»، صفحه 113، دار الكتب الاسلامية، تهران ـ «الافصاح»، صفحه 68، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 هـ ق ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 15، صفحه 106، كتابخانه آيت اللّه مرعشى، قم، 1404 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 1، صفحه 210، انتشارات علامه، قم، 1379 هـ ق.

3 ـ براى توضيح بيشتر، به همين جلد از تفسير «نمونه»، ذيل آيات 9 تا 12 سوره «انفال» مراجعه نمائيد.

 

اكنون كه تفسير آيات به طور فشرده روشن شد، بايد به نكات مهمى كه در لابلاى همين بحث وجود دارد، توجه كرد:

1 ـ غزوه عبرت انگيز حنين

«حنين» سرزمينى است در نزديكى شهر «طائف» و چون اين غزوه در آنجا واقع شد به نام «غزوه حنين» معروف شده، و در قرآن از آن تعبير به «يوم حنين» شده است.

نام ديگر آن غزوه «اوطاس» و غزوه «هوازن» است (اوطاس نام سرزمينى در همان حدود، و هوازن نام يكى از قبائلى است كه در آن جنگ با مسلمانان درگير بودند).

اين «غزوه» بنا به گفته «ابن اثير» در كتاب «كامل»، از آنجا شروع شد كه طايفه بزرگ هوازن هنگامى كه از فتح «مكّه» با خبر شدند، رئيسشان «مالك بن عوف» آنها را جمع كرد و به آنها گفت: ممكن است «محمّد» بعد از فتح «مكّه» به جنگ با آنها برخيزد، و آنها گفتند: پيش از آن كه او با ما نبرد كند، صلاح در اين است كه ما پيش دستى كنيم.

هنگامى كه اين خبر به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد به مسلمانان دستور داد آماده حركت به سوى سرزمين هوازن شوند.(1)

گر چه درباره جريان اين جنگ و كليات آن در ميان مورخان تقريباً اختلافى نيست، ولى در جزئيات آن روايات گوناگونى ديده مى شود كه كاملاً متفق نيستند و ما آنچه را ذيلاً به طور فشرده مى آوريم، طبق روايتى است كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است.

در آخر ماه «رمضان» يا در ماه «شوال» سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه هوازن نزد «مالك بن عوف» جمع شدند و اموال، فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند، تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين «اوطاس» گرديدند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على(عليه السلام) داد و تمام كسانى كه براى «فتح مكّه» پرچمدار بخشى از لشكر اسلام بودند، به دستور پيامبر با همان پرچم به سوى ميدان «حنين» حركت كردند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطلع شد كه «صفوان ابن اميه» مقدار زيادى زره در اختيار دارد، به نزد او فرستاد و يكصد زره به عنوان عاريت از او خواست.

«صفوان» سؤال كرد: به راستى عاريه است يا غصب؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: عاريه اى است كه ما آن را تضمين مى كنيم و سالم بر مى گردانيم.

«صفوان» يكصد زره به عنوان عاريت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داد، و خود شخصاً با حضرت حركت كرد.

دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح «مكّه» اسلام را پذيرفته بودند، به اضافه ده هزار نفر از سربازان اسلام كه همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى فتح «مكّه» آمده بودند مجموعاً دوازده هزار نفر، براى ميدان جنگ حركت كردند.

«مالك بن عوف» كه مرد پر جرأت و با شهامتى بود، به قبيله خود دستور داد: غلاف هاى شمشير را بشكنند و در شكاف هاى كوه، دره هاى اطراف، و لابلاى درختان، بر سر راه سپاه اسلام كمين كنند، و به هنگامى كه در تاريكى اول صبح مسلمانان به آنجا رسيدند، يك باره به آنان حملهور شوند و لشكر را در هم بكوبند.

او اضافه كرد: محمّد(صلى الله عليه وآله) با مردان جنگى هنوز رو به رو نشده است، تا طعم شكست را بچشد!

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين» سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند.

گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان «مكّه» بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.

خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتاً دست از حمايت آنها برداشت; زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، آثار شكست در آنان آشكار گشت.

اما على(عليه السلام) كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و هم چنان به پيكار ادامه دادند.

(در اين هنگام پيامبر در قلب سپاه قرار داشت)، عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و چند نفر ديگر از بنى هاشم كه مجموعاً از نُه نفر تجاوز نمى كردند و دهمين آنها «اَيمَن» فرزند «اُمّ اَيمَن» بود، اطراف پيامبر(صلى الله عليه وآله) را گرفتند.

مقدمه سپاه به هنگام فرار و عقب نشينى از كنار پيامبر(صلى الله عليه وآله) عبور كردند، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به عباس كه صداى بلند و رسائى داشت دستور داد: فوراً از تپه اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و فرياد زند: يا مَعْشَرَ الْمُهاجِرِيْنَ وَ الأَنْصارِ يا أَصْحابَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ يا أَهْلَ بَيْعَةِ الشَّجَرَةِ اِلى أَيْنَ تَفِرُّونَ هذا رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله):

«اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى كنيد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين جا است»!

هنگامى كه مسلمانان صداى «عباس» را شنيدند، بازگشتند و گفتند: «لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ» مخصوصاً انصار در اين بازگشت پيش قدم بودند، و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند، و با يارى پروردگار به پيشروى ادامه دادند، آن چنان كه طايفه «هوازن» به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده شدند و پيوسته مسلمانان آنها را تعقيب مى كردند.

حدود يكصد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.(2)

و در پايان اين نقل تاريخى مى خوانيم كه: پس از پايان جنگ نمايندگان قبيله «هوازن» خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر به آنها محبت زياد كرد و حتى «مالك بن عوف» رئيس و بزرگ آنها اسلام را پذيرفت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اموال و اسيرانش را به او بر گرداند، و رياست مسلمانان قبيله اش را به او واگذار كرد.

در حقيقت عامل مهم شكست مسلمانان در آغاز كار، علاوه بر غرورى كه به خاطر كثرت جمعيت پيدا كردند وجود دو هزار نفر از افراد تازه مسلمان بود كه طبعاً جمعى از منافقان، و عده اى براى كسب غنائم جنگى و گروهى بى هدف در ميان آنها وجود داشتند، و فرار آنها در بقيه نيز اثر گذاشت.

و عامل پيروزى نهائى، ايستادگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و گروه اندكى از ياران و يادآورى خاطره پيمان هاى پيشين، ايمان به خدا و توجه به حمايت خاص او بود.

* * *


1 ـ «كامل ابن اثير»، جلد 2، صفحه 261 (جلد 1، صفحه 624 به بعد، دار احياء التراث العربى، بيروت،
طبع اول، 1408 هـ ق).

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 33، ذيل آيه مورد بحث ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 197، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 230، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «انوار العلوية و الاسرار المرتضوية»، صفحه 203، حيدريه نجف، طبع دوم، 1381 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 1، صفحه 180، طبع حيدريه نجف، 1376 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 139، باب 27: ذكر الحوادث بعد الفتح الى غزوة حنين، و صفحه 146، باب 28: غزوة حنين و الطائف و أوطاس و...

2 ـ چه كسانى فرار كردند؟

شك نيست كه در اين ميدان اكثريت قريب به اتفاق در آغاز كار فرار كردند، و باقيمانده را طبق روايت فوق ده نفر، و بعضى حتى چهار نفر، و بعضى حداكثر حدود يكصد نفر نوشته اند.

و از آنجا كه طبق بعضى از روايات مشهور خلفاى نخستين نيز در جمع فراركنندگان بودند، بعضى از مفسران اهل سنت سعى دارند اين فرار را يك امر طبيعى معرفى كنند.

نويسنده «المنار» در اينجا مى گويد: «به هنگامى كه رگبار تيرهاى دشمن متوجه مسلمين شد، گروهى كه از «مكّه» به سپاه اسلام ملحق شده بودند، و در ميان آنها منافقان، افراد ضعيف الايمان و جستجوگران غنيمت قرار داشتند فرار كردند، و پشت به ميدان نمودند، باقيمانده لشكر «طبعاً» مضطرب و پريشان شد، آنها نيز طبق «عادت» و نه از روى ترس! پا به فرار گذاشتند، و اين يك امر طبيعى است، كه به هنگام فرار كردن يك گروه بقيه بدون توجه متزلزل مى شوند.

بنابراين، فرار آنها به معنى ترك يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و رها كردن او در دست كفار نبود، كه مستحق غضب و خشم خداوند شوند»!(1)

ما شرحى براى اين سخن ذكر نمى كنيم و داورى آن را به خوانندگان واگذار مى كنيم.

ذكر اين جمله نيز لازم است كه در «صحيح بخارى» معتبرترين منابع اهل سنت، هنگامى كه سخن از هزيمت و فرار مسلمين در اين ميدان به ميان آورده، چنين نقل مى كند:

فَاِذا عُمَرُ بْنُ الخَطّابِ فِى النّاسِ، فَقُلْتُ ما شَأْنُ النّاسِ، قالَ أَمْرُ اللّهِ، ثُمَّ تَراجَعَ النّاسُ اِلى رَسُولُ اللّهِ...:

«ناگهان ديدم عمر بن خطاب در ميان مردم بود، گفتم: مردم چه كردند؟ گفت: قضاى الهى بود!، سپس مردم به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشتند».(2)

ولى اگر پيشداورى ها را كنار بگذاريم و قرآن را مورد توجه قرار دهيم مى بينيم كه گروه بندى در ميان فراركنندگان قائل نشده است، بلكه همه را يكسان مذمت مى كند، كه پا به فرار گذاشتند.

نمى دانيم چه تفاوتى بين جمله «ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِيْنَ» كه در آيات فوق خوانديم، و جمله ديگرى كه در آيه 16 سوره «انفال» گذشت مى باشد، آنجا كه مى گويد: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذ دُبُرَهُ اِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتال أَوْ مُتَحَيِّزاً اِلى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ اللّهِ:

«هر كس پشت به دشمن كند، به غضب پروردگار گرفتار خواهد شد، مگر كسى كه به منظور حمله به دشمن و يا پيوستن به گروهى از سربازان تغيير مكان دهد».

بنابراين، اگر اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم ثابت مى شود كه مسلمانان در آن روز ـ مگر گروه كمى ـ مرتكب خطاى بزرگى شدند، منتها بعداً توبه كردند و بازگشتند.

* * *


1 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحات 262، 263 و 265 ـ «صحيح بخارى»، جلد 4، صفحات 57 و 58، و جلد 5، صفحات 100 و 101، دار الفكر بيروت، از طبع دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «سنن ابى داود»، جلد 1، صفحه 616، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1410 هـ ق، تحقيق: سعيد محمد اللحام ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 6، صفحه 306، دار الفكر بيروت ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 67، صفحه 147، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى.

2 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحات 262، 263 و 265 ـ «صحيح بخارى»، جلد 4، صفحات 57 و 58، و جلد 5، صفحات 100 و 101، دار الفكر بيروت، از طبع دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «سنن ابى داود»، جلد 1، صفحه 616، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1410 هـ ق، تحقيق: سعيد محمد اللحام ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 6، صفحه 306، دار الفكر بيروت ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 67، صفحه 147، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى.

3 ـ ايمان و آرامش

«سَكينَة» در اصل از ماده «سُكون» به معنى يك نوع حالت آرامش و اطمينان است، كه هر گونه شك، دودلى، ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد، و او را در برابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند.

«سَكينَه» با ايمان رابطه نزديكى دارد، يعنى زائيده ايمان است، افراد با ايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود، و اين كه مى بينيم در بعضى از روايات «سكينه» به «ايمان» تفسير شده(1) و در بعضى ديگر به يك «نسيم بهشتى» در شكل و صورت انسان،(2) همه بازگشت به همين معنى مى كند.

در قرآن مجيد سوره «فتح»، آيه 4 مى خوانيم: هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِيْنَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِيْنَ لِيَزْدادُوا اِيْماناً مَعَ اِيْمانِهِمْ:

«او كسى است كه سكينه را در دل هاى مؤمنان فرو فرستاد، تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود».

در هر حال، اين حالت فوق العاده روانى، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند، و يك دنيا آرامش و ثباتِ قدم در درون خويش احساس مى نمايد.

جالب توجه اين كه: قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِيْنَتَةُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَيْكُمْ» با اين كه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير «كُمْ» ذكر شده است، بلكه مى گويد: «عَلَى الْمُؤْمِنِيْنَ»، اشاره به اين كه منافقان، و آنها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين «سكينه» و آرامش نداشتند، و تنها اين موهبت نصيب افراد با ايمان مى شود.

و در روايات مى خوانيم: اين نسيم بهشتى با انبياء و پيامبران خدا بوده است(3) به همين دليل، در حوادثى كه هر كس در برابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد آنها روحى آرام، عزمى راسخ، و اراده اى آهنين، و تزلزل ناپذير داشتند.

نزول «سكينه» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميدان «حنين» ـ همان گونه كه گفتيم ـ براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست داده بود، و گرنه او در اين صحنه چون كوه، ثابت و پا بر جا بود، و هم چنين على(عليه السلام) و گروه كوچكى از مسلمانان!

* * *


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 114 (جلد 2، صفحه 755، بنياد بعثت تهران، طبع اول، 1415 هـ ق) ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 15، بابٌ فِى أَنَّ السَّكِيْنَةَ، هِىَ الإِيْمانُ، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 13، صفحه 443، و جلد 66، صفحات 199 و 200.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 201، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 3، صفحات 471 و 472، و جلد 4، صفحه 206، و جلد 5، صفحه 257، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 7، صفحه 396، و جلد 13، صفحات 212 و 213، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحات 102 و 103، و جلد 13، صفحات 440، 443، 444، 450 و 451، و جلد 21، صفحه 147، و جلد 26، صفحه 203، و جلد 73، صفحات 243 و 286، و جلد 96، صفحات 48 و 53.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 112 (جلد 2، صفحات 753 و 756، بنياد بعثت تهران، طبع اول،
1415 هـ ق) ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 206، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 13، صفحه 212، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 102، و جلد 13، صفحات 443، 444، 450 و 451 و...

4 ـ تعداد جنگ هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در آيات فوق اشاره به نصرت خداوند نسبت به مسلمانان در مواطن كثيرة: «ميدان هاى بسيار» شده است.

درباره تعداد جنگ هائى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شخصاً در آن شركت و مبارزه كرد، يا با مسلمانان بود، اما شخصاً جنگ نكرد، و هم چنين ميدان هائى كه سپاه اسلام در مقابل دشمنان قرار گرفت، اما پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در آن حضور نداشت، در ميان مورخان گفتگو بسيار است، ولى از بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده استفاده مى شود كه عدد آنها به هشتاد مى رسيد.(1)

در كتاب «كافى» نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت، فقهائى كه اطراف او بودند درباره مبلغ آن اختلاف كردند و هيچ كدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام نهم حضرت محمّد بن على التقى(عليه السلام) سؤال كرد، فرمود: «كثير» «هشتاد» است.

وقتى از علت آن سؤال كردند: حضرت به آيه فوق اشاره كرد و فرمود: ما تعداد ميدان هاى نبرد اسلام و كفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود.(2)

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحات 155 و 165، و جلد 21، صفحه 146، و جلد 48، صفحه 75، و جلد 50، صفحه 163، و جلد 100، صفحه 207، و جلد 101، صفحات 216، 217، 222، 227، 230، 246 و 247.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 197، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 7، صفحات 463 و 464، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 23، صفحات 298 و 299، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 19، صفحه 165.

5 ـ غرور ممنوع

نكته اى كه امروز توجه به آن براى مسلمانان نهايت لزوم را دارد، اين است كه از حوادثى چون حادثه «حنين» تجربه بيندوزند، و بدانند كثرت نفرات و جمعيت انبوهشان هرگز نبايد مايه غرورشان گردد.

از جمعيت انبوه به تنهائى كارى ساخته نيست، مسأله مهم وجود افراد ساخته شده و مؤمن و مصمم است، هر چند گروه كوچكى باشند، همان گونه كه يك گروه كوچك، سرنوشت جنگ «حنين» را تغيير داد، بعد از آن كه انبوه جمعيت ناآزموده و ساخته نشده مايه هزيمت و شكست شده بودند.

مهم اين است كه: افراد آن چنان با روح ايمان، استقامت و فداكارى پرورش يابند كه دل هايشان مركز «سكينه» الهى گردد، و در برابر سخت ترين طوفان هاى زندگى چون كوه پا بر جا و آرام بايستند.

* * *

 

28 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

28 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاكند، پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند! و اگر از فقر مى ترسيد، خداوند هر گاه بخواهد شما را به كَرَمش، بى نياز مى سازد; (و از راه ديگر جبران مى كند;) خداوند دانا و حكيم است.

 

تفسير:

مشركان حق ورود به مسجدالحرام را ندارند!

گفتيم يكى از فرمان هاى چهارگانه اى كه على(عليه السلام) در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم «مكّه» ابلاغ كرد اين بود كه: از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجدالحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، آيه فوق اشاره به اين موضوع و فلسفه آن است.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان آلوده و ناپاكند! بنابراين نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند»! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا).

آيا اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه؟ در ميان فقهاء و مفسران گفتگو است، و براى تحقيق معنى آيه لازم است روى كلمه «نجس» قبلاً بررسى شود.

«نَجَس» (بر وزن هوس) معنى مصدرى دارد، و به عنوان تأكيد و مبالغه به معنى وصفى نيز به كار مى رود.

«راغب» در كتاب «مفردات» درباره معنى اين كلمه مى گويد: «نَجاسَت» و «نَجَس» به معنى هر گونه پليدى است و آن بر دو گونه است: يك نوع پليدى حسّى، و ديگرى پليدى باطنى است.

و «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: به هر چيزى كه طبع انسان از آن متنفر است «نَجَس» گفته مى شود.

به همين دليل، اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن يعنى نجاست و آلودگى ظاهرى هم وجود ندارد، مثلاً:

دردهائى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب «نَجَس» مى گويد.

اشخاص پست و شرور با اين كلمه توصيف مى شوند.

پيرى و فرسودگى بدن را نيز «نَجَس» مى نامند.

از اينجا روشن مى شود: با توجه به آيه فوق به تنهائى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه «نَجَس» بر مشركان به اين خاطر است كه جسم آنها آلوده است، همانند آلوده بودن خون، بول و شراب.

و يا به خاطر اين كه عقيده بت پرستى يك نوع آلودگى درونى دارد.

و به اين ترتيب، براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نمى توان استدلال كرد، بلكه بايد دلائل ديگرى را جستجو كنيم.

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند: اگر پاى مشركان از مسجدالحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى فرمايد: «و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ).

همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سيل زائران خانه خدا به سوى «مكّه» به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و «مكّه» كه از نظر جغرافيائى در نامناسب ترين شرايط قرار دارد، و در ميان يك مشت كوه هاى خشك و سنگلاخ هاى بى آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت در آمده است.

و در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند عليم و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ).

هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتايج آينده آن كاملاً آگاه و با خبر مى باشد.

* * *

 29 قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الآْخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَد وَ هُمْ صاغِرُونَ

 

ترجمه:

29 ـ با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آئين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند!

 تفسير:

وظيفه ما در برابر اهل كتاب

در آيات گذشته، سخن از وظيفه مسلمانان در برابر بت پرستان بود، آيه مورد بحث و آيات آينده، تكليف مسلمين را با «اهل كتاب» روشن مى سازد.

در اين آيات، در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حدّ وسط ميان «مسلمين» و «مشركين» قائل شده است; زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند.

ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل، اجازه كشتن آنها را نمى دهد در حالى كه اين اجازه را درباره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى دادند، مى داد; زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است.

اما در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند.

اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه «جِزيَه» را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله مبلغى مختصر، كه حدود و شرايط آن در بحث هاى آينده به خواست خدا مشخص خواهد شد، تحت اين عنوان به حكومت اسلامى بپردازند.

در غير اين صورت، اجازه مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى سازد:

نخست مى گويد: «با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الآْخِرِ).

اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه به ظاهر مى بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را؟ اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى اساس است.

اما در مورد ايمان به مبدأ و حقيقت توحيد:

اوّلاً ـ گروهى از يهود ـ همان طور كه در آيات بعد خواهد آمد ـ «عُزَيز» را فرزند خدا مى دانستند، و مسيحيان عموماً، ايمان به الوهيت مسيح و تثليث (خدايان سه گانه) دارند.

ثانياً ـ همان گونه كه در آيات آينده نيز اشاره شده آنها گرفتار شرك در عبادت بودند، و عملاً دانشمندان و پيشوايان مذهبى خود را مى پرستيدند، بخشش گناه را كه مخصوص خدا است از آنها مى خواستند، و احكام الهى را كه آنان تحريف كرده بودند به رسميت مى شناختند.

و اما ايمان آنها به معاد، يك ايمان تحريف يافته بود; زيرا معاد را چنان كه از سخنان آنها استفاده مى شود، منحصر به معاد روحانى مى دانستند. بنابراين هم ايمانشان به مبدأ مخدوش است و هم به معاد.

آنگاه به دومين صفت آنها اشاره مى كند: «آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند، و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى شمرند» (وَ لايُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ).

ممكن است منظور از رسول او، موسى(عليه السلام) و مسيح(عليه السلام) باشد; زيرا آنها به محرمات آئين خود نيز عملاً وفادار نيستند، و بسيارى از اعمالى كه در آئين موسى(عليه السلام) يا مسيح(عليه السلام) تحريم شده است مرتكب مى شوند، نه تنها مرتكب مى شوند، گاهى حكم به حلال بودن آن نيز مى كنند!

و ممكن است منظور از «رَسُولُهُ» پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد، يعنى فرمان جهاد با آنها به خاطر آن است كه آنها در برابر آنچه خداوند به وسيله پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)تحريم كرده، تسليم نيستند، و مرتكب همه گونه گناه مى شوند.

اين احتمال نزديك تر به نظر مى رسد و شاهد آن آيه 33 همين سوره است كه به زودى تفسير آن خواهد آمد، آنجا كه مى گويد: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِيْنِ الْحَقِّ: «او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد».(1)

به علاوه كلمه «رَسُوله» هنگامى كه در قرآن به طور مطلق گفته مى شود منظور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است. و از اين گذشته اگر منظور پيامبر خودشان بود بايد به صورت «مفرد» نگويد، بلكه به صورت «تثنيه» يا «جمع» بگويد; زيرا براى خود رسولانى داشته اند، همان گونه كه در آيه 13 سوره «يونس» آمده است: وَ جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبِيِّناتِ: «پيامبران آنها دلايل روشن براى آنان آورده اند» (نظير اين تعبير در آيات ديگرى از قرآن نيز ديده مى شود).(2)

البته ممكن است گفته شود: در اين صورت آيه از قبيل توضيح واضحات خواهد بود; زيرا بديهى است كه غير مسلمانان همه محرمات آئين اسلام را قبول ندارند.

ولى بايد توجه داشت: منظور از بيان اين صفات، بيان علت مجاز بودن جهاد در برابر آنها است، يعنى به اين دليل جهاد با آنان جايز است كه محرمات اسلامى را نپذيرفته و آلوده گناهان زيادى هستند، اگر مقاومت كنند و از صورت يك اقليت سالم خارج شوند مى توان با آنها مبارزه كرد.

بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى گويد: «آنها به طور كلى آئين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ).

باز در مورد اين جمله دو احتمال گذشته وجود دارد، ولى ظاهر اين است كه منظور از «دين حق» همان آئين اسلام است كه در چند آيه بعد به آن اشاره شده است.

ذكر اين جمله بعد از ذكر عدم اعتقاد آنها به محرمات اسلامى، از قبيل ذكر عام بعد از خاص است، يعنى نخست به آلوده بودن آنها به بسيارى از محرمات اشاره مى كند; زيرا اين آلودگى ها چشمگيرتر است، از قبيل:

آلودگى به شراب، رباخوارى، خوردن گوشت خوك، و ارتكاب بسيارى از بى بند و بارى هاى جنسى كه روز به روز در ميان آنها بيشتر و گسترده تر مى شود.

سپس مى گويد: اصولاً اينها در برابر آئين حق تسليم نيستند، يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده اند، به همين دليل:

يا بايد انقلاب تكاملى اسلام را بپذيرند و دنياى فكرى مذهبى خود را نوسازى كنند.

و يا حداقل به صورت يك اقليت سالم در كنار مسلمان ها قرار گيرند، و شرائط زندگى مسالمت آميز را بپذيرند.

پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنها است مى گويد: «اين حكم درباره آنها است كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ).

كلمه «مِن» به اصطلاح در اينجا «بيانيه» است، نه «تبعيضيه» و به تعبير ديگر: قرآن مى گويد: همه پيروان كتب آسمانى پيشين (متأسفانه) گرفتار اين انحرافات مذهبى شده اند و اين حكم درباره همه آنها است.

پس از آن تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده، مى گويد: «اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه «جِزْيَه» را بپردازند در حالى كه تسليم باشند» (حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَد وَ هُمْ صاغِرُونَ).

«جِزْيَة» از ماده «جَزاء» به معنى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود و اين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان «جزاء در برابر حفظ مال و جانشان» به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان «راغب» در كتاب «مفردات» استفاده مى شود).

«صاغِر» از ماده «صِغَر» (بر وزن پسر) به معنى كسى است كه به كوچكى راضى شود و منظور از آن در آيه فوق آن است كه پرداختن جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آئين اسلام و قرآن بوده باشد.

و به تعبير ديگر: نشانه اى براى همزيستى مسالمت آميز و قبول موقعيت يك اقليت سالم و محترم در برابر اكثريت حاكم بوده باشد.

و اين كه بعضى از مفسران آن را به عنوان تحقير، توهين، اهانت و سخريه اهل كتاب ذكر كرده اند، نه از مفهوم لغوى كلمه استفاده مى شود، نه با روح تعليمات اسلام سازگار است و نه با ساير دستوراتى كه درباره طرز رفتار با اقليت هاى مذهبى به ما رسيده است، تطبيق مى كند.

نكته قابل توجه ديگر اين كه: در آيه فوق گر چه در ميان شرائط «ذِمَّه» تنها «جِزْيَه» مطرح شده است، ولى تعبير به «هُمْ صاغِرُونَ» يك اشاره اجمالى به ساير شرائط ذمه است; زيرا از آن استفاده مى شود كه آنها فى المثل در محيط اسلامى دست به تبليغات بر ضد مسلمان ها نزنند، با دشمنان آنها همكارى نكنند، و در راه پيشرفتهايشان سد و مانعى ايجاد ننمايند; زيرا اين امور با روح خضوع و تسليم و همكارى سازگار نيست.

* * *


1 ـ فتح، آيه 28 ـ صف، آيه 9.

2 ـ اعراف، آيه 101 ـ ابراهيم، آيه 9 ـ روم، آيه 9 ـ فاطر، آيه 2 ـ غافر، آيه 83.

 

نكته:

«جزيه» چيست؟

«جِزْيَه» يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى گيرد، نه بر اموال و اراضى، و به تعبير ديگر «ماليات سرانه سالانه» است.

بعضى معتقدند: ريشه اصلى آن غير عربى است و از «گِزْيَت» كلمه فارسى باستانى كه به معنى مالياتى است كه براى تقويت ارتش اخذ مى شود، گرفته شده.(1)

ولى بسيارى معتقدند: اين لغت يك لغت عربى خالص است، و همان گونه كه سابقاً نقل كرديم از ماده «جزاء» گرفته شده، به مناسبت اين كه: ماليات مزبور جزاى امنيتى است كه حكومت اسلامى براى اقليت هاى مذهبى فراهم مى سازد.

«جِزْيَه» قبل از اسلام هم بوده است، بعضى معتقدند: نخستين كسى كه «جِزْيَه» گرفت، «انوشيروان» پادشاه ساسانى بود.

ولى اگر اين مطلب را مسلّم ندانيم، حداقل «انوشيروان» كسى بود كه از ملت خود جزيه مى گرفت، و از همه كسانى كه بيش از بيست سال و كمتر از پنجاه سال داشتند و از كاركنان حكومت نبودند، از هر نفر به تفاوت، 12 يا 8 يا 6 يا 4 درهم ماليات سرانه اخذ مى كرد.

فلسفه اصلى اين ماليات را چنين نوشته اند كه: دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است.

بنابراين، هر گاه جمعى عملاً براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.

قرائنى در دست داريم كه اين فلسفه را در مورد «جزيه» چه قبل از دوران اسلام و چه در دوران اسلامى تأييد مى كند.

گروه سنى جزيه دهندگان در عصر «انوشيروان» كه هم اكنون نقل كرديم (ما بين بيست تا پنجاه سال) گواه روشنى بر اين مطلب است; زيرا اين گروه سنى در حقيقت مربوط به كسانى بوده است كه قدرت حمل اسلحه و شركت در حفظ امنيت و استقلال كشور را داشته اند، ولى به خاطر اشتغال به كسب و كار به جاى آن جزيه مى پرداختند.

گواه ديگر اين كه در اسلام «جزيه» بر مسلمانان لازم نيست; زيرا جهاد بر همه واجب است و به هنگام لزوم، همگى بايد در ميدان نبرد در برابر دشمن حاضر شوند، اما چون اقليت هاى مذهبى از شركت در جهاد معافند به جاى آن بايد جزيه بپردازند، تا از اين طريق در حفظ امنيت كشور اسلامى كه در آن آسوده زندگى مى كنند، سهمى داشته باشند.

و نيز معاف بودن كودكان اقليت هاى مذهبى و هم چنين زنان، پيرمردان و نابينايانشان از حكم جزيه دليل ديگرى بر اين موضوع است.

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه: جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسئوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده مى گيرند، پرداخت مى گردد.

بنابراين، آنها كه جزيه را يك نوع «حق تسخير» به حساب آورده اند، توجه به روح و فلسفه آن نداشته اند.

آنها به اين حقيقت توجه نكرده اند كه: اهل كتاب هنگامى كه به صورت اهل ذمه در آيند حكومت اسلامى موظف است آنان را از هر گونه تعرض و آزارى مصونيت بدهد.

و با توجه به اين كه آنها در برابر پرداخت جزيه علاوه بر استفاده از مصونيت و امنيت هيچ گونه تعهدى از نظر شركت در ميدان جنگ و كليه امور دفاعى و امنيتى بر عهده ندارند، روشن مى شود كه مسئوليت آنها در برابر حكومت اسلامى به مراتب از مسلمانان كمتر است.

يعنى، آنها با پرداخت مبلغ ناچيزى در سال، از تمام مزاياى حكومت اسلامى استفاده مى كنند، و با مسلمانان برابر مى شوند، در حالى كه در متن حوادث و در برابر خطرات قرار ندارند.

از جمله دلايل روشنى كه اين فلسفه را تأييد مى كند، اين است كه: در عهدنامه هائى كه در دوران حكومت اسلامى ميان مسلمانان و اهل كتاب در زمينه جزيه منعقد مى شد، به اين موضوع تصريح گرديده است كه:

اهل كتاب موظفند «جزيه» بپردازند، و در برابر، مسلمانان موظفند امنيت آنها را تأمين كنند، و حتى اگر دشمنانى از خارج به مقابله و آزار آنها برخيزند، حكومت اسلامى از آنها دفاع خواهد كرد.

اين عهد نامه ها فراوان است كه به عنوان نمونه يكى از آنها را ذيلاً مى آوريم، و آن عهدنامه اى است كه «خالد بن وليد» با مسيحيان اطراف «فرات» منعقد كرد.

متن عهدنامه چنين است:

هذا كِتابٌ مِنْ خالِدِ بْنِ وَلِيْد لِصَلُوبَا بْنِ نَسْطُونَا وَ قَوْمِهِ، اِنِّى عاهَدْتُكُمْ عَلَى الْجِزْيَةِ وَ الْمَنَعَةِ، فَلَكَ الذِّمَّةُ وَ الْمَنَعَةُ، وَ ما مَنَعْناكُمْ فَلَنَا الْجِزْيَةُ وَ اِلاّ فَلا، كُتِبَ سَنَةَ اثْنَتَىْ عَشْرَةَ فِى صَفَر:

«اين نامه اى است از «خالد بن وليد» به «صَلُوبا» فرزند «نسطونا» (بزرگ مسيحيان) و جمعيتش، من با شما پيمان مى بندم بر جزيه و دفاع ، و در برابر آن شما در حمايت ما قرار داريد و ما دام كه ما از شما حمايت مى كنيم، حق گرفتن جزيه داريم، و الاّ حقى نخواهيم داشت، اين عهدنامه در سال دوازده هجرى در ماه صفر نوشته شد».(2)

جالب اين كه مى خوانيم: هر گاه در حمايت از آنها كوتاهى مى شد، جزيه را به آنها باز مى گرداندند، و يا اصلاً از آنها نمى گرفتند!

توجه به اين نكته نيز لازم است، كه: «جزيه» اندازه مشخصى ندارد، و ميزان آن بستگى به توانائى جزيه دهندگان دارد، ولى آنچه از تواريخ اسلامى به دست مى آيد اين است كه: غالباً مبلغ مختصرى در اين زمينه قرار داده مى شد. و اين مبلغ گاهى در حدود يك دينار در سال بيشتر نبود، و حتى گاهى در عهدنامه ها قيد مى شد كه جزيه دهندگان موظفند به مقدار توانائيشان جزيه بپردازند.

* * *

از مجموع آنچه گفته شد ايرادهاى گوناگون و سمپاشى هائى كه در زمينه اين حكم اسلامى مى شود، از ميان خواهد رفت، و ثابت مى شود كه اين يك حكم عادلانه و منطقى است.

* * *

 30 وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ

31 اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ

32 يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ

33 هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

 

ترجمه:

30 ـ يهود گفتند: «عزير پسر خدا است»! و نصارى گفتند: «مسيح پسر خدا است»! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است; خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى يابند!

31 ـ (آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهائى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنين) مسيح فرزند مريم را; در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتائى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مى دهند!

32 ـ آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند; ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!

33 ـ او كسى است كه رسولش را با هدايت و آئين حق فرستاد، تا آن را بر همه آئين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند!


1 ـ «الجزية و احكامها» على اكبر كلانترى، صفحه 11، موسسه نشر اسلامى، طبع اول، 1416 هـ ق.

2 ـ نقل از تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 294 ـ «الجزية و احكامها» على اكبر كلانترى، صفحه 28، مؤسسه نشر اسلامى، طبع اول، 1416 هـ ق ـ «المجموع فى شرح المهذب»، جلد 19، صفحه 417، دار الفكر ـ «تاريخ طبرى»، جلد 2، صفحه 57، مؤسسة الاعلمى، بيروت.

 تفسير:

بت پرستى اهل كتاب

در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمان هاى آنها و لزوم بر چيده شدن آئين بت پرستى، اشاره به وضع اهل كتاب شده بود، كه آنها نيز تحت شرائطى بايد با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند و در غير اين صورت بايد با آنها مبارزه كرد.

در آيات مورد بحث، وجه شباهت اهل كتاب ـ مخصوصاً يهود و نصارى ـ را با مشركان و بت پرستان بيان مى كند تا روشن شود كه: اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و نوعى از «شرك در عبادت» است.

نخست مى فرمايد: «يهود گفتند: عُزَير پسر خدا است»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ).

«و مسيحيان نيز گفتند: مسيح پسر خدا است»! (وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ).

«اين سخنى است كه آنها با زبان مى گويند و حقيقتى در آن نهفته نيست» (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ).

«اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

«خداوند آنها را بكشد! و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد! چگونه دروغ مى گويند و حقائق را تحريف مى كنند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ).

در مورد اين كه «عُزَير» و «مسيح» فرزند خدا هستند، در نكات بحث خواهد شد.

* * *

در آيه بعد، به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى) و يا به تعبير ديگر «شرك در عبادت» اشاره كرده، مى گويد: «يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ).

و نيز «مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ).

«أَحبار» جمع «حَبْر» به معنى دانشمند و عالم و «رُهبان» جمع «راهب» به افرادى گفته مى شود كه به عنوان ترك دنيا در ديرها سكونت اختيار كرده و به عبادت مى پرداختند.

شك نيست يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى كردند، و براى آنها نماز و روزه و يا ساير عبادت ها را انجام نمى دادند، ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى گفتند واجب الاجرا مى شمردند، قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به «اتخاذ ربّ» كرده است.

اين معنى در روايتى كه از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) نقل شده، آمده است كه فرمودند: أَما وَ اللّهِ ما صامُوا لَهُمْ وَ لا صَلُّوا وَ لكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَراماً وَ حَرَمُّوا عَلَيْهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُمْ وَ عَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ:

«به خدا سوگند! آنان (يهود و نصارى) براى پيشوايان خود روزه و نماز به جا نياوردند ولى پيشوايانشان حرامى را براى آنان حلال، و حلالى را حرام كردند و آنها پذيرفتند و پيروى كردند و بدون توجه آنان را پرستش نمودند».(1)

در حديث ديگرى چنين آمده است: «عدى ابن حاتم» مى گويد: خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود: اى عدىّ! اين بت را از گردنت بيفكن! من چنين كردم، سپس نزديك تر رفتم، شنيدم اين آيه را مى خواند: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً...» هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم:

ما هيچ گاه پيشوايان خود را نمى پرستيم!

فرمود: آيا چنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كنند و شما از آنها پيروى مى كنيد؟

گفتم: آرى، چنين است.

فرمود: همين عبادت و پرستش آنها است.(2)

دليل اين موضوع روشن است; زيرا قانونگذارى مخصوص خدا است، و هيچ كس جز او حق ندارد چيزى را براى مردم حلال و يا حرام كند و قانونى بگذارد، تنها كارى كه انسان ها مى توانند انجام دهند، كشف قانون هاى پروردگار و تطبيق آن بر مصاديق مورد نياز است.

بنابراين، اگر كسى اقدام به قانونگذارى بر ضد قوانين الهى كند، و كسى آن را به رسميت بشناسد و بدون چون و چرا بپذيرد، مقام خدا را براى غير خدا قائل شده است، و اين يك نوع شرك عملى و بت پرستى و به تعبير ديگر: پرستش غير خدا است.

از قرائن، چنين بر مى آيد كه: يهود و نصارى براى پيشوايان خود چنين اختيارى را قائل بودند كه گاهى قوانين الهى را به صلاحديد خود تغيير دهند و هم اكنون مسأله گناه بخشى در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر كشيش اعتراف به گناه مى كنند و او مى گويد: بخشيدم!(3)

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه: چون نوع پرستش و عبادت مسيحيان نسبت به «عيسى» با پرستش يهود نسبت به پيشوايشان تفاوت داشته: يكى واقعاً مسيح(عليه السلام) را پسر خدا مى دانسته و ديگرى به خاطر اطاعت بى قيد و شرط به عنوان عبادت كردن پيشوايان معرفى شده اند، آيه فوق نيز ميان آن دو تفاوت قائل شده و حسابشان را از هم جدا كرده است و مى گويد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ».

سپس حضرت مسيح را جدا كرده مى گويد: «وَ الْمَسِيْحَ بْنَ مَرْيَمَ» و اين نشان مى دهد كه در تعبيرات قرآن همه ريزه كارى ها رعايت مى شود.

در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى كند كه: تمام اين بشرپرستى ها بدعت و از مسائل ساختگى است «و هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده كه خدايان متعدد براى خود انتخاب كنند، بلكه به آنها دستور داده شده كه تنها يك معبود را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).

«معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى دهند» (سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ).

قرآن مجيد در اين آيه، درس بسيار پر ارزشى به همه پيروان خود مى دهد و يكى از عالى ترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى سازد، مى فرمايد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى قيد و شرط انسانى را بپذيرد; زيرا اين كار مساويست با پرستش او، همه اطاعت ها بايد در چهار چوبه اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور يك انسان تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد، اين انسان هر كس و هر مقامى مى خواهد باشد.

زيرا اطاعت بى قيد و شرط، مساوى است با پرستش، و شكلى است از بت پرستى و عبوديت، اما متأسفانه مسلمانان با فاصله گرفتن از اين دستور مهم اسلامى و بر پا ساختن بت هاى انسانى گرفتار تفرقه ها، پراكندگى ها، استعمارها و استثمارها شده اند و تا اين بت ها شكسته نشود و كنار نرود، نبايد انتظار برطرف شدن نابسامانى ها را داشته باشند.

اصولاً اين گونه بت پرستى از بت پرستى هاى زمان جاهليت كه در برابر سنگ و چوب سجده مى كردند، خطرناكتر است; زيرا آن بت هاى بى روح پرستش كنندگان خويش را هيچ گاه استعمار نمى كردند.

اما انسان هائى كه به شكل «بت» در مى آيند بر اثر خودكامگى، پيروان خود را به زنجير اسارت مى كشند و گرفتار همه گونه انحطاط و بدبختى مى گردانند.

* * *

در سومين آيه مورد بحث، تشبيه جالبى براى تلاش هاى مذبوحانه و بى سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان، كرده است، مى گويد: «اينها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند اراده اى جز اين ندارد كه اين نور الهى را همچنان گسترده تر و كامل تر سازد، تا همه جهان را فرا گيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند، هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

در ذيل اين آيه سه نكته قابل توجه است:

1 ـ در اين آيه آئين خدا، قرآن مجيد و تعاليم اسلام به نور و روشنائى تشبيه شده و مى دانيم نور سرچشمه حيات، جنبش، نمو و آبادى در روى زمين و منشأ هر گونه زيبائى است.

اسلام نيز آئينى است تحرك آفرين كه جامعه انسانى را در مسير تكامل ها به پيش مى برد و سرچشمه هر خير و بركت است.

تلاش ها و كوشش هاى دشمنان را نيز به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه كرده است و چه قدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند؟

براى مجسم كردن حقارت تلاش هاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى رسد و در واقع كوشش هاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى پايان و قدرت بى انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.

2 ـ مسأله خاموش كردن نور خدا در دو مورد از قرآن آمده: يكى آيه فوق و ديگرى آيه 8 از سوره «صف» و در هر دو مورد به عنوان انتقاد از تلاش هاى دشمنان اسلام ذكر شده ولى در ميان اين دو آيه مختصر تفاوتى در تعبير ديده مى شود، در آيه محل بحث «يُرِيْدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا» ذكر شده در حالى كه در سوره «صف» «يُرِيْدُونَ لِيُطْفِئُوا» آمده است و مسلماً اين تفاوت در تعبير اشاره به نكته اى است.

«راغب» در «مفردات» در توضيح تفاوت اين دو تعبير مى گويد:

آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است.

ولى آيه دوم اشاره به خاموش كردن توام با توسل به مقدمات و اسباب است.

يعنى، خواه آنها بدون استفاده از مقدمات و خواه با توسل به اسباب مختلف براى خاموش كردن نور حق بپاخيزند، با شكست رو به رو خواهند شد.

3 ـ كلمه «يَأْبى» از ماده «اِباء» به معنى شدت امتناع و جلوگيرى كردن از چيزى است و اين تعبير اراده و مشيت حتمى پروردگار را براى تكميل و پيشرفت آئين اسلام به ثبوت مى رساند و مايه دلگرمى و اميدوارى همه مسلمانان نسبت به آينده اين آئين است، اگر مسلمانان، مسلمان واقعى باشند!

* * *

سرانجام در آخرين آيه مورد بحث، بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اين كه تلاش هاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جائى نمى رسد، تكميل مى كند و با صراحت مى گويد:

«او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

منظور از «هدايت» دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آئين اسلام وجود دارد.

و منظور از «دين حق» همين آئينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز حق است.

بدون شك آئينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سرانجام بر همه آئين ها پيروز گردد.

با گذشت زمان، پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيت ها چهره خود را از پشت پرده هاى تبليغات مسموم به در خواهند آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى دهند در هم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آئين حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كار شكنى مضايقه نكنند; زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف مسير تاريخ و بر ضد سنن آفرينش!

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 23، ذيل آيه مورد بحث ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 209 (با مختصر تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 97، و جلد 24، صفحه 246 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 53، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحه 125، چاپ آل البيت ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 86، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 23، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 98 ـ «سنن ترمذى»، جلد 4، صفحه 342، دار الفكر، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 10، صفحه 116، دار الفكر بيروت ـ «معجم كبير»، جلد 17، صفحه 92، دار احياء التراث العربى، طبع دوم ـ «جامع البيان»، جلد 10، صفحه 147، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ «معجم احكام القرآن»، جلد 2، صفحه 20، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

3 ـ در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 80 سوره «آل عمران»، درباره بشرپرستى اهل كتاب نيز توضيحاتى داده ايم.

 

نكته ها:

1 ـ «عُزَيْر» كيست؟

«عُزَيْر» در لغت عرب همان «عِزرا» در لغت يهود است، و از آنجا كه عرب به هنگامى كه نام بيگانه اى را به كار مى برد، معمولاً در آن تغييرى ايجاد مى كند، مخصوصاً گاه براى اظهار محبت آن را به صيغه «تصغير» در مى آورد، «عِزرا» را نيز تبديل به «عزير» كرده است، همان گونه كه نام اصلى «عيسى» كه «يَسُوع» است و «يحيى» كه «يُوحَنّا» است، پس از نقل به زبان عربى دگرگون شده و به شكل «عيسى» و «يحيى» در آمده است.(1)

به هر حال «عُزير» يا «عزرا» در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى دهند.

او خدمت بزرگى به اين آئين كرد; زيرا به هنگامى كه به وسيله «بُخْتَ نَصَّرْ» پادشاه «بابِل» وضع يهود به كلى در هم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان «بُخْتَ نَصَّرْ» افتاد، معبدشان ويران، كتاب آنها «تورات» سوزانده شد، مردانشان به قتل رسيدند و زنان و كودكانشان اسير و به «بابِل» انتقال يافتند، و حدود يك قرن در آنجا بودند. و سپس «كوروش» پادشاه «ايران»، «بابِل» را فتح كرد.

«عزرا» ـ كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود ـ نزد وى آمده، براى آنها شفاعت كرد، و «كوروش» موافقت كرد كه يهود به شهرهايشان باز گردند و «تورات» از نو نوشته شود.

در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت.

به همين دليل، يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آئين خويش مى دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.(2)

اين موضوع، سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند، هر چند از بعضى از روايات مانند روايت «احتجاج» «طبرسى» استفاده مى شود كه: آنها اين لقب را به عنوان احترام به «عُزَير» اطلاق مى كردند.(3)

ولى در همان روايت مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنها پرسيد: «شما اگر عُزَير را به خاطر خدمات بزرگش احترام مى كنيد و به اين نام مى خوانيد پس چرا اين نام را بر موسى(عليه السلام) كه بسيار بيش از عُزَير به شما خدمت كرده است، نمى گذاريد؟ آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابى براى اين سؤال نداشتند».(4)

هر چه بود اين نامگذارى در اذهان گروهى از صورت احترام بالاتر رفته بود و آن چنان كه روش عوام است، آن را طبعاً بر مفهوم حقيقى حمل مى كردند و او را به راستى فرزند خدا مى پنداشتند; زيرا هم آنها را از در به درى و آوارگى نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسى «تورات»، به آئينشان سر و سامانى بخشيد.

البته همه آنها چنين عقيده اى را نداشته اند، ولى از قرآن استفاده مى شود: اين طرز فكر در ميان گروهى از آنها كه مخصوصاً در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى زيسته اند، وجود داشت به دليل اين كه در هيچ تاريخى نقل نشده كه آنها با شنيدن آيه فوق اين نسبت را انكار و يا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتماً از خود واكنش نشان مى دادند.

از آنچه گفتيم پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه: امروز در ميان يهود چنين عقيده اى وجود ندارد و هيچ كس «عُزَير» را پسر خدا نمى داند، با اين حال چرا قرآن چنين نسبتى را به آنها داده است؟

توضيح اين كه:

لزومى ندارد همه يهود چنين اعتقادى را داشته باشند، همين قدر مسلّم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهى با اين عقائد وجود داشته اند. به دليل اين كه هيچ گاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات آن را توجيه نمودند و نامگذارى «عُزَير» به «ابن اللّه» را به عنوان يك احترام معرفى كردند كه در برابر ايراد پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه: چرا اين احترام را براى خود موسى(عليه السلام) قائل نيستيد، عاجز ماندند.

به هر حال هر گاه عقيده اى را به قومى نسبت مى دهند لزومى ندارد كه همه آنها در آن متفق باشند، بلكه همين مقدار كه عده قابل ملاحظه اى چنين عقيده اى را داشته باشند كافى است.

* * *


1 ـ منظور از «تصغير» همان طور كه در بحث هاى ادبى آمده است اين است: براى بيان نوع كوچك چيزى صيغه خاصى از اسم اصلى مى سازند، مانند: «رجل» (مرد) كه تصغير آن «رُجَيْل» (يعنى، مرد كوچك) است، اما گاهى به كار بردن اين كلمه به خاطر كوچكى نيست، بلكه براى اظهار محبت به شخص يا چيزى است، همان گونه كه انسان نسبت به فرزند خود اظهار محبت مى كند.

2 ـ «الميزان»، جلد 9، صفحه 243، و جلد 14، صفحه 358، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1402 هـ ق ـ «المنار»، جلد 10، صفحه 322 (براى توضيح بيشتر مى توانيد به «بحار الانوار»، جلد 14، صفحه 351،
باب 25: قصص ارميا و دانيال و عزير و بختنصر رجوع فرمائيد).

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 204، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحات 22 و 23، نشر مرتضى مشهد، 1403 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحات 257 و 258 ـ تفسير «امام حسن عسكرى»، صفحات 530 و 531، مدرسه امام مهدى (عج)، قم، 1409 هـ ق.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 204، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحات 22 و 23، نشر مرتضى مشهد، 1403 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحات 257 و 258 ـ تفسير «امام حسن عسكرى»، صفحات 530 و 531، مدرسه امام مهدى (عج)، قم، 1409 هـ ق.

2 ـ مسيح(عليه السلام)فرزند خدا نبود

در مورد مسيحيان جاى ترديد نيست كه آنها مسيح را فرزند حقيقى خدا مى دانند و اين نام را نه به عنوان احترام و تشريفات، بلكه به معنى واقعى بر او اطلاق مى كنند و صريحاً در كتب خود مى نويسند: اطلاق اين نام بر غير مسيح(عليه السلام)به معنى واقعى جائز نيست.

شك نيست كه اين يكى از بدعت هاى نصارى است.

و همان گونه كه در جلد 4، ذيل آيه 171 سوره «نساء» گفتيم، مسيح هرگز چنين ادعائى نداشت و او تنها خود را بنده و پيامبر خدا معرفى مى كرد.

و اصولاً معنى ندارد كه رابطه پدر و فرزندى كه مخصوص جهان ماده و عالم ممكنات است، ميان خداوند و كسى برقرار گردد.

* * *

3 ـ اقتباس اين خرافات از ديگران

قرآن مجيد در آيه فوق (آيه 30)، مى گويد: آنها در اين انحرافات شبيه بت پرستان پيشين هستند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).

اشاره به اين كه از آنها تقليد كرده اند كه: بعضى از خدايان را خداى پدر، و بعضى را خداى پسر و حتى بعضى را خداى مادر و يا همسر مى دانستند.

در ريشه عقائد بت پرستان «هند»، «چين» و «مصر» قديم، اين گونه افكار ديده مى شود كه بعدها به ميان يهود و نصارى رخنه كرده است.

در عصر حاضر گروهى از محققان به فكر افتاده اند كه مندرجات «عهدين» (تورات، انجيل و كتب وابسته به آنها) را با عقائد «بودائيان» و «برهمائيان» مقايسه كرده، ريشه هاى محتويات اين كتب را در ميان عقائد آنان جستجو كنند، و قابل ملاحظه اين است كه: بسيارى از معارف «انجيل» و «تورات» با خرافات «بودائيان» و «برهمائيان» تطبيق مى كند، حتى بسيارى از داستان ها و حكاياتى كه در «انجيل» موجود است، عين همان است كه در آن دو كيش ديده مى شود.

اگر امروز، محققان به اين فكر افتاده اند، قرآن اين حقيقت را در چهارده قرن پيش در آيه بالا به طور اشاره بيان كرده است.

* * *

4 ـ منظور از «قاتَلَهَمُ اللّهُ»

جمله «قاتَلَهَمُ اللّهُ» گر چه در اصل به معنى اين است كه خدا با آنها مبارزه كند و يا آنها را بكشد، ولى به طورى كه «طبرسى» در «مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل كرده اين جمله كنايه از لعنت است، يعنى خداوند آنها را از رحمت خود به دور دارد.(1)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 61، و جلد 90، صفحه 115 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 250، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «صحيح بخارى»، جلد 3، صفحه 40، دار الفكر بيروت، از طبعه دار الطباعة العامرة باستانبول، 1401 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 230، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

5 ـ منظور از «هدايت» و «دين حق» چيست؟

اين كه قرآن در آيه چهارم مورد بحث مى گويد: «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ» گويا اشاره به دليل پيروزى اسلام بر همه اديان جهان است; زيرا هنگامى كه محتواى دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هدايت بود و عقل در هر مورد به آن گواهى داد، و نيز هنگامى كه اصول و فروعش موافق حق و طرفدار حق و خواهان حق بود، چنين آئينى طبعاً بر همه آئين هاى جهان پيروز مى گردد.

از يكى از دانشمندان «هند» ـ كه مدتى در اديان مختلف جهان مطالعه و بررسى مى كرد ـ نقل شده: عاقبت پس از مطالعه بسيار، اسلام را انتخاب كرد و كتابى به زبان انگليسى تحت عنوان «چرا مسلمان شدم»؟ نوشت و مزاياى اسلام را نسبت به همه اديان در آن روشن ساخت.

از مهم ترين مسائلى كه توجه او را جلب كرده، اين است كه مى گويد: «اسلام تنها دينى است كه تاريخ ثابت و محفوظ دارد».

او تعجب مى كند كه چگونه اروپا آئينى را براى خود انتخاب كرده است كه آورنده آن آئين را از مقام يك انسان برتر برده و خدايش قرار داده است در حالى كه هيچ گونه تاريخ مستند و قابل قبولى ندارد.(1)

مطالعه و بررسى در اظهارات كسانى كه اسلام را پذيرفته و آئين سابق خود را ترك گفته اند نشان مى دهد كه آنها تحت تأثير سادگى فوق العاده، مستدل بودن و استحكام اصول و فروع اين آئين و مسائل انسانى آن واقع شده اند مسائلى كه از هر گونه خرافه پيراسته است و نور حق و هدايت از آن جلوه گر است.

* * *


1 ـ «المنار»، جلد 10، صفحه 389.

 

6 ـ غلبه منطقى يا غلبه قدرت؟

در اين كه اسلام چگونه بر همه اديان پيروز مى گردد؟

و اين پيروزى به چه شكل خواهد بود؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى اين پيروزى را تنها پيروزى منطقى و استدلالى دانسته اند و مى گويند: اين موضوع حاصل شده است; زيرا اسلام از نظر منطق و استدلال قابل مقايسه با آئين هاى موجود نيست.

ولى بررسى موارد استعمال ماده «اِظهار» (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّيْنِ) در آيات قرآن نشان مى دهد كه: اين ماده بيشتر به معنى غلبه جسمانى و قدرت ظاهرى آمده است چنان كه در داستان «اصحاب كهف» مى خوانيم: اِنَّهُمْ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ: «اگر آنها (دقيانوس و دار و دسته اش) بر شما غالب شوند، سنگسارتان مى كنند».(1)

و نيز درباره مشركان مى خوانيم: كَيْفَ وَ اِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيْكُمْ اِلاّ وَ لا ذِمَّةً: «هر گاه آنها بر شما چيره شوند، نه ملاحظه خويشاوندى و قرابت را مى كنند و نه عهد و پيمان را».(2)

بديهى است: غلبه در اين گونه موارد غلبه منطقى نيست، بلكه غلبه عملى و عينى است. صحيح تر اين است كه: پيروزى و غلبه فوق را، غلبه همه جانبه بدانيم; زيرا با مفهوم آيه كه از هر نظر مطلق است نيز، سازگارتر مى باشد، يعنى روزى فرا مى رسد كه: اسلام هم از نظر منطق و استدلال و هم از نظر نفوذ ظاهرى و حكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد و همه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد.

* * *


1 ـ كهف، آيه 20.

2 ـ توبه، آيه 8.

7 ـ قرآن و قيام مهدى(عليه السلام)

آيه فوق (آيه 33) كه عيناً و با همين الفاظ در سوره «صف» نيز آمده است(1)و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» تكرار شده،(2) خبر از واقعه مهمى مى دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است، خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آئين مى دهد.

گر چه بعضى از مفسران پيروزى مورد بحث اين آيه را به معنى پيروزى منطقه اى و محدود گرفته اند كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا زمان هاى بعد از آن براى اسلام و مسلمين صورت پذيرفت.

ولى با توجه به اين كه در آيه، هيچ گونه قيد و شرطى نيست و از هر نظر مطلق است، دليلى ندارد كه معنى آن را محدود كنيم.

مفهوم آيه، پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه: سرانجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت.

شك نيست كه در حال حاضر، اين موضوع تحقق نيافته، ولى مى دانيم: اين وعده حتمى خدا تدريجاً در حال تحقق است.

سرعت پيشرفت اسلام در جهان، و به رسميت شناخته شدن اين آئين در كشورهاى مختلف اروپائى;

نفوذ سريع آن در آمريكا و آفريقا;

اسلام آوردن بسيارى از دانشمندان و مانند اينها همگى نشان مى دهد كه: اسلام رو به سوى عالمگير شدن پيش مى رود.

ولى طبق روايات مختلفى كه در منابع اسلامى وارد شده تكامل اين برنامه هنگامى خواهد بود كه «مهدى»(عليه السلام) ظهور كند و به برنامه جهانى شدن اسلام تحقق بخشد.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از امام باقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: اِنَّ ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّد فَلا يَبْقىْ أَحَدٌ اِلاّ أَقَرَّ بِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله):

«وعده اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمّد(صلى الله عليه وآله)صورت مى پذيرد، در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمّد(صلى الله عليه وآله) مى كند».(3)

و نيز در همان تفسير از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده كه:

لايَبْقى عَلى ظَهْرِ الأَرْضِ بَيْتُ مَدَر وَ لا وَبَر اِلاّ أَدْخَلَهُ اللّهُ كَلِمَةَ الاِسْلامِ:

«بر صفحه زمين هيچ خانه اى باقى نمى ماند، نه خانه هائى كه از سنگ و گِل ساخته شده و نه خيمه هائى كه از كرك و مو بافته اند، مگر اين كه خداوند نام اسلام را در آن وارد مى كند»!(4)

و نيز از «صدوق» در كتاب «اكمال الدين» از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه چنين نقل شده: وَ اللّهِ ما نَزَلَ تَأْوِيْلُها بَعْدُ وَ لا يَنْزِلُ تَأْوِيْلُها حَتّى يَخْرُجَ الْقائِمُ فَاِذا خَرَجَ الْقائِمُ لَمْ يَبْقَ كافِرٌ بِاللّهِ الْعَظِيْمِ:

«به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى پذيرد كه قائم خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند، كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».(5)

احاديث ديگرى نيز به همين مضمون از پيشوايان اسلام نقل شده است.

گروهى از مفسران نيز اين تفسير را ذيل آيه ذكر كرده اند.

ولى تعجب آور اين است كه: نويسنده «المنار» نه تنها در اينجا تفسير فوق را نپذيرفته، بلكه به تناسب، وارد بحث پيرامون احاديث مهدى(عليه السلام) شده، و با تعصب خاصى كه در برابر شيعه دارد و به هر بهانه اى از حملات ناجوانمردانه فروگذار نمى كند به كلى احاديث مربوط به «مهدى»(عليه السلام) را انكار كرده و آنها را متضاد! و غير قابل قبول شمرده است! به گمان اين كه عقيده به وجود مهدى(عليه السلام)تنها مربوط به شيعه و يا آنها كه به تشيّع تمايل دارند مى باشد!

و از اين گذشته، اعتقاد به وجود مهدى(عليه السلام) را عاملى براى ركود و عقب ماندگى شمرده است.

به همين دليل، ناگزيريم به طور كاملاً فشرده، بحثى در زمينه روايات مربوط به ظهور مهدى(عليه السلام) و بحثى هم پيرامون آثار اين عقيده در پيشرفت جامعه اسلامى و مبارزه با ظلم و فساد ايراد كنيم، تا روشن شود، هر گاه پاى تعصب به ميان آيد علم و دانش از در ديگر فرار خواهد كرد و مفسر نامبرده با اين كه اطلاعات قابل ملاحظه اى در مسائل اسلامى دارد، اما به خاطر اين نقطه ضعف (تعصب شديد) چگونه بعضى از حقائق روشن را وارونه ديده است!

* * *


1 ـ صف، آيه 9.

2 ـ فتح، آيه 28.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 45، ذيل آيه مورد بحث ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحه 142، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «الأصفى فى تفسير القرآن»، جلد 1، صفحه 463، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 45، ذيل آيه مورد بحث ـ «ميزان الحكمة»، جلد 2، صفحه 1339، دار الحديث، طبع اول ـ «مسند احمد»، جلد 6، صفحه 4، دار صادر بيروت ـ «مستدرك حاكم»، جلد 4،
صفحه 430، دار المعرفة بيروت، 1406 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 9، صفحه 181، دار الفكر بيروت ـ «مجمع الزوائد»، جلد 6، صفحه 14، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 هـ ق.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 211 ـ «كمال الدين و تمام النعمة»، صفحه 670، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1405 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 324 ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحات 145 و 446، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2،
صفحه 338، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

8 ـ روايات اسلامى پيرامون ظهور مهدى(عليه السلام)

گر چه كتاب هاى فراوانى به وسيله دانشمندان اهل سنت، و علماى شيعه پيرامون احاديث مربوط به قيام مهدى(عليه السلام) نوشته شده است، ولى به عقيده ما چيزى گوياتر و در عين حال فشرده تر از نامه اى كه گروهى از دانشمندان «حجاز» در پاسخ يكى از سؤال كنندگان فرستاده اند نيست، بدين رو عين ترجمه آن را ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مى گذرانيم.

اما قبلاً يادآور مى شويم كه:

روايات مربوط به قيام مهدى(عليه السلام) چنان است كه هيچ محقق اسلامى پيرو هر يك از گروه ها و مذاهب باشد نمى تواند «تواتر» آن را انكار كند.

تا كنون كتاب هاى زيادى در اين زمينه نوشته شده و نويسندگان آنها متفقاً صحت احاديث مربوط به مصلح جهانى يعنى «مهدى»(عليه السلام) را پذيرفته اند. تنها افراد بسيار معدودى مانند «ابن خلدون» و «احمد امين مصرى» در صدور اين اخبار از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ترديد كرده اند و قرائنى در دست داريم كه انگيزه آنها در اين كار ضعف اخبار نبوده بلكه فكر مى كردند روايات مربوط به «مهدى»(عليه السلام) مشتمل بر مسائلى است كه به سادگى نمى توان آنها را باور كرد.

يا به خاطر اين كه احاديث درست از نادرست را نتوانسته اند جدا كنند، يا تفسير آن را در نيافته اند.

در هر صورت لازم است قبل از هر چيز سؤال و جوابى را كه اخيراً از طرف «رابطة العالم الاسلامى» كه زير نفوذ افراطى ترين جناح هاى اسلامى، يعنى «وهابيان» قرار دارد، نشر يافته، از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم، تا روشن شود مسأله ظهور مهدى(عليه السلام) در ميان مسلمانان قولى است كه جملگى بر آنند و به عقيده ما مدارك لازم در اين رساله كوتاه آن چنان جمع آورى شده كه هيچ كسى را ياراى انكار آن نيست، و اگر «وهابيان» سختگير نيز در برابر آن تسليم شده اند، به همين دليل است.

در حدود يك سال قبل(1) شخصى به نام «ابومحمّد» از «كنيا» سؤالى درباره ظهور مهدى منتظر(عليه السلام) از «رابطة العالم الاسلامى» كرده.

دبير كل «رابطه» يعنى «محمّد صالح القزاز» در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به اين كه «ابن تيمية» مؤسس مذهب وهابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى(عليه السلام) را پذيرفته، متن رساله اى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى «حجاز» در اين زمينه تهيه كرده اند، براى او ارسال داشته است.

در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى(عليه السلام) و محل ظهور او يعنى «مكّه» چنين مى خوانيم:

«...به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم، خداوند به وسيله او (مهدى(عليه السلام)) جهان را پر از عدل و داد مى كند، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است...».

او آخرين «خلفاى راشدين دوازده گانه» است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر از آنها در كتب «صحاح» داده است.

احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند از جمله:

عُثمان بن عَفّان، على بن ابى طالب، طَلْحَة بن عُبَيْداللّه، عَبْدُ الرَّحْمن بن عَوْف، عبداللّه بن عباس، عمار ياسر، عبداللّه بن مسعود، ابوسعيد خدرى، ثوبان، قرة بن اياس مزنى، عبداللّه بن حارث، ابوهُرَيره، حُذَيفَة بن يَمان، جابر بن عبداللّه، ابوأَمامَه، جابر بن ماجد، عبداللّه بن عُمَر، انس بن مالك، عمران بن حُصَين، و امّ سَلَمَه.

اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى(عليه السلام) را نقل كرده اند و غير از آنها افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.

سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى(عليه السلام) به ميان آمده كه آنها را نيز مى توان در رديف روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داد.

زيرا اين مسأله از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت (بنابراين آنها نيز طبعاً اين مطلب را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده اند).

سپس اضافه مى كند:

هم احاديث بالا كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده، و هم شهادت و گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است، در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون اصلى حديث اعم از «سنن»، «معاجم» و «مسانيد» آمده است. از جمله:

«سنن ابوداود»، «سنن ترمذى»، «ابن ماجه»، «ابن عمرو الدانى»، «مسند احمد» و «ابن يعلى»، «بزّاز»، «صحيح حاكم»، «معاجم طبرانى» (كبير و متوسط) «رويانى»، «دارقطنى»، «ابونعيم» در «اخبار المهدى»، «خطيب» در «تاريخ بغداد»، «ابن عساكر» در «تاريخ دمشق»، و غير اينها.

بعد از آن اضافه مى كند:

بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه، كتاب هاى مخصوصى تأليف كرده اند از جمله:

«ابونعيم» كتاب «اخبار المهدى»، «ابن حجر هيثمى» كتاب «القول المختصر فى علامات المهدى المنتظر»، «شوكانى» كتاب «التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر و الدجال و المسيح»، «ادريس عراقى مغربى» كتاب «المهدى»، «ابوالعباس ابن عبد المؤمن المغربى» كتاب «الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون».

و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته، مدير دانشگاه اسلامى «مدينه» است كه در چندين شماره در مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است.

باز اضافه مى كند:

عده اى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه: احاديث در زمينه مهدى(عليه السلام) در سر حدّ تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار نيست) از جمله:

«السّخاوى» در كتاب «فتح المغيث»، «محمّد ابن احمد سفاوينى» در «شرح العقيدة»، «ابوالحسن الابرى» در «مناقب الشافعى»، «ابن تيميه» در كتاب فتاوايش، «سيوطى» در «الحاوى»، «ادريس عراقى» در تأليفى كه در زمينه مهدى دارد، «شوكانى» در كتاب «التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر...»، «محمّد جعفر كنانى» در «نظم التناثر»، «ابوالعباس ابن عبد المؤمن» در «الوهم المكنون»...

در پايان بحث مى گويد: (تنها) «ابن خلدون» است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و مجعولى كه مى گويد: لا مَهْدِىَّ اِلاّ عِيْسى: «مهدى جز عيسى نيست»!(2) مورد ايراد قرار دهد.

ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كرده اند، به خصوص «ابن عبد المؤمن» كه در رد گفتار او كتاب ويژه اى نوشته است كه سى سال قبل در شرق و غرب انتشار يافته.

حفاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كرده اند كه احاديث مهدى(عليه السلام) مشتمل بر احاديث «صحيح» و «حسن» است و مجموع آن متواتر مى باشد.

«بنابراين اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى) واجب است، و اين جزء عقايد اهل سنت و جماعت محسوب مى شود و جز افراد نادان و بى خبر يا بدعت گذار آن را انكار نمى كنند»!

مدير اداره مجمع فقهى اسلامى

محمّد منتصر كنانى(3)

* * *


1 ـ سال 1976 ميلادى.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 93 ـ «كشف الغمة»، جلد 2، صفحه 484، مكتبة بنى هاشمى تبريز،
1381 هـ ق ـ «مناقب اهل البيت»، صفحه 299، مطبعة المنشورات الاسلامية، 1414 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحات 53، 55، 563، 564، 566، 568 و 569، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «تحفة الاحوذى فى شرح الترمذى»، جلد 6، صفحه 402، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1410 هـ ق ـ «عون المعبود»، جلد 11، صفحه 244، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع دوم، 1415 هـ ق ـ «تذكرة الموضوعات»، صفحه 223 ـ «فيض القدير»، جلد 5، صفحه 422، و جلد 6، صفحه 362، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «كشف الخفاء»، جلد 2، صفحه 123، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع دوم، 1408 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 122، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

3 ـ «حكومت جهانى مهدى»، صفحات 144 تا 155.

9 ـ اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى(عليه السلام)

در بحث گذشته دانستيم كه اين عقيده در تعليمات اسلامى از قطعى ترين مباحثى است كه از شخص پايه گذار اسلام گرفته شده، و عموم فِرق اسلامى در اين زمينه متفقند و احاديث در اين زمينه متواتر مى باشد.

اكنون به سراغ پى آمدهاى اين انتظار در وضع كنونى جوامع اسلامى برويم كه ببينيم: آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را چنان در افكار رؤيائى فرو مى برد كه از وضع موجود خود غافل مى گردد و تسليم هر گونه شرائطى مى كند؟

و يا اين كه به راستى اين عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟

آيا ايجاد تحرك مى كند يا ركود؟

آيا مسئوليت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسئوليت ها؟!

و بالاخره آيا مخدر است يا بيداركننده؟

ولى قبل از توضيح و بررسى اين سؤالات، توجه به يك نكته كاملاً ضرورى است و آن اين كه: سازنده ترين دستورات و عالى ترين مفاهيم، هر گاه به دست افراد ناوارد يا نالايق يا سوءاستفاده چى، بيفتد ممكن است چنان مسخ شود كه درست نتيجه اى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسيرى بر ضد آن حركت كند و اين نمونه هاى بسيار دارد و مسأله «انتظار» به طورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل است.

به هر حال براى رهائى از هر گونه اشتباه در محاسبه در اين گونه مباحث بايد به اصطلاح، آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگى هاى احتمالى نهرها و كانال هاى ميان راه در آن اثر نگذارد.

يعنى ما در بحث «انتظار» مستقيماً به سراغ متون اصلى اسلامى رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسأله انتظار تأكيد مى كند، مورد بررسى قرار مى دهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم.

اكنون با دقت به اين چند روايت توجه كنيد:

الف ـ كسى از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چه مى گوئيد درباره كسى كه داراى ولايت پيشوايان است و انتظار ظهور حكومت حق را مى كشد و در اين حال از دنيا مى رود؟

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كانَ مَعَ الْقائِمِ فِى فُسْطاطِهِ ـ ثُمَّ سَكَتَ هُنَيْئَةً ـ ثُمَّ قالَ هُوَ كَمَنْ كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ!:

«او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد ـ سپس كمى سكوت كرد ـ و فرمود: مانند كسى است كه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مبارزاتش همراه بوده است».(1)

عين اين مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است.

ب ـ در بعضى بِمَنْزِلَةِ الضّارِبِ بِسَيْفِهِ فِى سَبِيْلِ اللّهِ: «همانند شمشير زنى در راه خدا».(2)

ج ـ در بعضى ديگر كَمَنْ قارَعَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ بِسَيْفِهِ: «همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد»!(3)

د ـ در بعضى ديگر بِمَنْزِلَةِ مَنْ كان قاعِداً تَحْتَ لَواءِ الْقائِمِ: «همانند كسى است كه زير پرچم قائم بوده باشد».(4)

هـ ـ در بعضى ديگر بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): «همانند كسى است كه پيش روى پيامبر جهاد كند».(5)

و ـ و در بعضى ديگر بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ: «همانند كسى است كه با پيامبر شهيد شود».(6)

اين تشبيهات هفتگانه كه در مورد انتظار ظهور مهدى(عليه السلام) در اين شش روايت وارد شده روشنگر اين واقعيت است كه يك نوع رابطه و تشابه ميان مسأله «انتظار» از يك سو، و «جهاد» و مبارزه با دشمن در آخرين شكل خود از سوى ديگر وجود دارد (دقت كنيد).

در روايات متعددى داشتن انتظار چنين حكومتى، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است.

اين مضمون، در بعضى از احاديث از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در بعضى از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

أَفْضَلُ أَعْمالِ أُمَّتِى اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ: «بالاترين اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است».(7)

و در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أَفْضَلُ الْعِبادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ».(8)

اين حديث اعم از اين كه انتظار فرج را به معنى وسيع كلمه بدانيم يا به مفهوم خاص، يعنى انتظار ظهور مصلح بزرگ جهانى، اهميت انتظار را در مورد بحث ما روشن مى سازد.

اين تعبيرات، همگى حاكى از اين است كه كشيدن انتظارِ چنان انقلابى، هميشه توأم با يك جهاد وسيع و دامنه دار است، اين را در نظر داشته باشيد تا به سراغ مفهوم انتظار رفته سپس از مجموع آنها نتيجه گيرى كنيم.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 125 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 173، دار الكتب الاسلامية، قم، 1371 هـ ق ـ «مستدرك سفينة البحار»، جلد 10، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1419 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «مجمع النورين»، صفحه 296.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحات 126 و 146 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 174، دار الكتب الاسلامية، 1371 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 146، دار الكتب الاسلامية.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 126 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحه 174، دار الكتب الاسلامية، 1371 هـ ق ـ «شرح الاخبار»، جلد 3، صفحه 571، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «انوار البهية»،
صفحه 369، انتشارات جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1417 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»،
جلد 3، صفحه 403، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 142 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 371، دار الكتب الاسلامية، طبع سوم، 1388 هـ ق ـ «شرح اصول كافى»، جلد 6، صفحه 342 ـ «الغيبة» محمد بن ابراهيم نعمانى، صفحه 329، مكتبة الصدوق تهران ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحه 231، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 36، صفحات 385 و 387، و جلد 51، صفحه 133، و جلد 52، صفحه 122 ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 318، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق ـ «اعلام الورى»، صفحه 408، دار الكتب الاسلامية.

6 ـ «محاسن برقى»، جلد 1، صفحات 172 و 173، دار الكتب الاسلامية ـ «شرح الاخبار»، جلد 3، صفحه 438، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 3، صفحه 402، موسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 371، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 27، صفحه 127، و جلد 52، صفحات 126 و 142.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 50، صفحه 318، و جلد 52، صفحات 122 و 128 ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 36، انتشارات جهان، 1378 هـ ق ـ «مناقب آل ابى طالب»، جلد 4، صفحه 426، انتشارات علامه قم، 1379 هـ ق ـ «مستدرك سفينة البحار»، جلد 10، صفحه 90، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1419 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحه 270، و جلد 4، صفحه 249، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «ميزان الحكمة»، جلد 1، صفحه 182، انتشارات دار الحديث، طبع اول.

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 125، و جلد 68، صفحه 96، و جلد 74، صفحه 422، و جلد 75،
صفحات 38 و 326 ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 1، صفحه 270، مؤسسة المعارف    2
الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ «ميزان الحكمة»، جلد 1، صفحه 182، انتشارات دار الحديث، طبع اول ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 149، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

10 ـ مفهوم انتظار

«انتظار» معمولاً به حالت كسى گفته مى شود كه: از وضع موجود ناراحت است و براى ايجاد وضع بهترى تلاش مى كند.

فى المثل بيمارى كه انتظار بهبودى مى كشد، يا پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و براى وضع بهترى مى كوشند.

همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار فرو نشستن بحران اقتصادى مى باشد اين دو حالت را دارد «بيگانگى با وضع موجود» و «تلاش براى وضع بهتر».

بنابراين، مسأله انتظار حكومت حق و عدالت «مهدى»(عليه السلام) و قيام مصلح جهانى در واقع مركب از دو عنصر است، عنصر «نفى» و عنصر «اثبات».

عنصر نفى همان بيگانگى با وضع موجود و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.

و اگر اين دو جنبه در روح انسان به صورت ريشه دار حلول كند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد.

اين دو رشته اعمال عبارتند از: ترك هر گونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد و حتى مبارزه و درگيرى با آنها از يك سو.

خودسازى و خوديارى و جلب آمادگى هاى جسمى و روحى و مادى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و مردمى از سوى ديگر.

خوب كه دقت كنيم مى بينيم هر دو قسمت آن سازنده و عامل تحرك و آگاهى و بيدارى است.

با توجه به مفهوم اصلى «انتظار»، معنى روايات متعددى كه در بالا درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل كرديم به خوبى درك مى شود. اكنون مى فهميم: چرا منتظران واقعى:

گاهى همانند كسانى شمرده شده اند كه: در خيمه حضرت مهدى(عليه السلام) يا زير پرچم او هستند، يا كسى كه در راه خدا شمشير مى زند، يا به خون خود آغشته شده، يا شهيد گشته است.

آيا اينها اشاره به مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حق و عدالت نيست كه متناسب با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟

يعنى، همان طور كه ميزان فداكارى مجاهدان راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است انتظار، خودسازى و آمادگى نيز درجات كاملاً متفاوتى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر مقدمات و نتيجه شباهت دارد.

هر دو جهادند و هر دو آمادگى مى خواهند و خودسازى، كسى كه در خيمه رهبر چنان حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمى تواند يك فرد غافل، بى خبر و بى تفاوت بوده باشد.

آنجا جاى هر كس نيست، جاى افرادى است كه به حق، شايستگى چنان موقعيت و اهميتى را دارند.

همچنين كسى كه سلاح در دست دارد، در برابر رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مى جنگد، آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد داشته باشد.

براى آگاهى بيشتر از اثرات واقعى انتظار ظهور مهدى(عليه السلام) به توضيح زير توجه كنيد:

* * *

11 ـ انتظار يعنى آماده باش كامل

من اگر ظالم و ستمگرم، چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون ستمگران است؟.

من اگر آلوده و ناپاكم، چگونه مى توانم منتظر انقلابى باشم كه شعله اولش دامان آلودگان را مى گيرد؟

ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى نفرات خود را بالا مى برد، روح انقلابى در آنها مى دمد و هر گونه نقطه ضعفى را اصلاح مى كند.

زيرا چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم.

انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر.

انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز.

انتظار فرا رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول.

هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است، در يكى بايد خانه را آماده كرد و وسائل پذيرائى فراهم ساخت، در ديگرى ابزار لازم، و داس و كمباين و...

اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مى كشند، در واقع انتظار انقلاب و دگرگونى و تحولى را دارند كه وسيع ترين و اساسى ترين انقلاب هاى انسانى در طول تاريخ بشر است.

انقلابى كه بر خلاف انقلاب هاى پيشين جنبه منطقه اى نداشته، بلكه هم عمومى و همگانى است و هم تمام شئون و جوانب زندگى انسان ها را شامل مى شود.

انقلابى است سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اخلاقى.

* * *

12 ـ نخستين فلسفه: خودسازى فردى

چنين تحولى، قبل از هر چيز، نيازمند به عناصر آماده و با ارزش انسانى است كه بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بر دوش بكشند، و اين، در درجه اول محتاج به بالا بردن سطح انديشه، آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده كردن آن برنامه عظيم است.

تنگ نظرى ها، كوته بينى ها، كج فكرى ها، حسادت ها، اختلافات كودكانه و نابخردانه و به طور كلى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيت «منتظران واقعى» سازگار نيست.

نكته مهم اين است كه: منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمى هرگز نمى تواند نقش تماشاچى را داشته باشد، بايد از هم اكنون حتماً در صف انقلابيون قرار گيرد.

ايمان به نتائج و عاقبت اين تحول، هرگز به او اجازه نمى دهد در صف مخالفان باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن «اعمالى پاك» و روحى پاك تر و برخوردارى از «شهامت» و «آگاهى» كافى است.

من اگر فاسد و نادرستم، چگونه مى توانم در انتظار نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچ گونه نقشى ندارند بلكه مطرود و منفور خواهند بود، روز شمارى كنم؟

آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان من از لوث آلودگى ها كافى نيست؟

ارتشى كه در انتظار جهاد آزادى بخش به سر مى برد، حتماً به حالت آماده باش كامل در مى آيد.

سلاحى را كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است به دست مى آورد.

سنگرهاى لازم را مى سازد.

آمادگى رزمى افراد خود را بالا مى برد.

روحيه افراد خود را تقويت مى كند و شعله عشق و شوق براى چنين مبارزه اى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مى دارد.

ارتشى كه داراى چنين آمادگى نيست، هرگز در انتظار به سر نمى برد، و اگر بگويد، دروغ مى گويد.

انتظار يك مصلح جهانى به معناى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادى و معنوى، براى اصلاح همه جهان است. فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است؟!

اصلاح تمام روى زمين، و پايان دادن به همه مظالم و نابسامانى ها، شوخى نيست و كار ساده اى نمى تواند باشد.

آماده باش براى چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد، يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد!

براى تحقق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ، مصمم، بسيار نيرومند و شكست ناپذير، فوق العاده پاك و بلندنظر، كاملاً آماده و داراى بينش عميق لازم است.

و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميق ترين برنامه هاى اخلاقى و فكرى و اجتماعى است.

اين است معناى انتظار واقعى آيا هيچ كس مى تواند بگويد چنين انتظارى سازنده نيست؟

* * *

13 ـ فلسفه دوم: خوديارى هاى اجتماعى

منتظران راستين در عين حال وظيفه دارند تنها به خويش نپردازند، بلكه مراقب حال يكديگر باشند، و علاوه بر اصلاح خويش، در اصلاح ديگران نيز بكوشند; زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مى كشند، يك برنامه فردى نيست، برنامه اى است كه تمام عناصر انقلاب بايد در آن شركت جويند.

بايد كار به صورت دسته جمعى و همگانى باشد، كوشش ها و تلاش ها بايد هماهنگ گردد، و عمق و وسعت اين هماهنگى بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند.

در يك ميدان وسيع مبارزه دسته جمعى، هيچ فردى نمى تواند از حال دگران غافل بماند، بلكه موظف است هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند، اصلاح كند و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد، و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند; زيرا بدون شركت فعالانه و هماهنگ تمام مبارزين، پياده كردن چنان برنامه اى امكان پذير نيست.

بنابراين، منتظران واقعى علاوه بر اين كه در اصلاح خويش مى كوشند وظيفه خود مى دانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند.

اين است اثر سازنده ديگرى براى انتظار قيام يك مصلح جهانى و اين است فلسفه آن همه فضيلت ها كه براى منتظران راستين شمرده شده است.

* * *

14 ـ فلسفه سوم: منتظران راستين در فساد محيط حل نمى شوند

اثر مهم ديگرى كه انتظار مهدى(عليه السلام) دارد، حل نشدن در مفاسد محيط و عدم تسليم در برابر آلودگى ها است.

توضيح اين كه: هنگامى كه فساد فراگير مى شود و اكثريت يا جمع كثيرى را به آلودگى مى كشاند، گاهى افراد پاك در يك بن بست سخت روانى قرار مى گيرند، بن بستى كه از يأس اصلاحات سرچشمه مى گيرد.

گاهى فكر مى كنند كار از كار گذشته و ديگر اميدى به اصلاح نيست، و تلاش و كوشش براى پاك نگاهداشتن خويش بيهوده است.

اين نوميدى و يأس ممكن است آنها را تدريجاً به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند و نتوانند خود را به صورت يك اقليت صالح در برابر اكثريت ناسالم حفظ كنند و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوائى بدانند!

تنها چيزى كه مى تواند در آنها «اميد» بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهائى است، تنها در اين صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و اصلاح ديگران بر نخواهند داشت.

و اگر مى بينيم در دستورات اسلامى يأس از آمرزش، يكى از بزرگ ترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد تعجب كنند كه: چرا يأس از رحمت خدا اين قدر مهم تلقى شده؟! ـ حتى مهم تر از بسيارى از گناهان ـ فلسفه اش در حقيقت همين است كه گناهكار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمى بيند كه به فكر جبران بيفتد و يا لااقل دست از ادامه گناه بر دارد، و منطق او اين است:

اكنون كه آب از سر من گذشته است چه يك قامت چه صد قامت؟

من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است!

بالاتر از سياهى رنگ ديگر نباشد، آخرش جهنم است، من كه هم اكنون آن را براى خود خريده ام ديگر از چه مى ترسم؟! و مانند اين منطق ها...

اما هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار، اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او خواهد شد و او را به توقف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مى كند.

به همين دليل، اميد را مى توان همواره به عنوان يك عامل مؤثر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت، همچنين افراد صالحى كه در محيط هاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمى توانند خويشتن را حفظ كنند.

نتيجه اين كه: انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مى شود اميد ظهورش بيشتر مى گردد، اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند فساد بيمه مى كند.

آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مأيوس نمى شوند، كه به مقتضاى:

وعده وصل چون شود نزديك *** آتش عشق تيزتر گردد

وصول به هدف را در برابر خويش مى بينند و كوشششان براى مبارزه با فساد و يا حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مى گردد.

* * *

 

15 ـ جمع بندى

از مجموع بحث هاى گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه: اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ يا تحريف شود ـ همان گونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كرده اند و جمعى از موافقان مسخش ـ .

اما اگر به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود، يك عامل مهم تربيت، خودسازى، تحرك و اميد خواهد بود.

از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تأييد مى كند اين است كه در ذيل آيه: وَعَدَ اللّهُ الَّذِيْنَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ...:

«خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مى دهند، وعده داده است كه حكومت روى زمين را در اختيارشان بگذارد...».(1)

از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از اين آيه هُوَ الْقائِمُ وَ أَصْحابُهُ: «مهدى(عليه السلام) و ياران او هستند».(2)

و در حديث ديگرى مى خوانيم: نَزَلَتْ فِى الْمَهْدِىِّ: «اين آيه درباره مهدى(عليه السلام) نازل شده است».(3)

در اين آيه مهدى(عليه السلام) و يارانش به عنوان الَّذِيْنَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ: «آنها كه ايمان و عمل صالحى دارند» معرفى شده اند.

بنابراين، تحقق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را دور سازد، و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد امكان پذير نيست.

و آنها كه در انتظار چنين برنامه اى هستند، هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح اعمال خويش بكوشند.

تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند نويد همگامى در حكومت او به خود دهند، نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند، و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح بيگانه اند، نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتى از سايه خود مى ترسند.

و نه افراد سست و بى حال و بيكاره اى كه دست روى دست گذارده و در برابر مفاسد محيط و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاش و كوششى در راه مبارزه با فساد ندارند.

اين است اثر سازنده انتظار قيام مهدى(عليه السلام) در جامعه اسلامى.

* * *

 34 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَليم

35 يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاِ َنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ

 

ترجمه:

34 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و (آنان را) از راه خدا باز مى دارند! و كسانى را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!

35 ـ در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم و سوزان كرده، و با آن صورت ها و پهلوها و پشت هايشان را داغ مى كنند; (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزى است كه براى خود اندوختيد (و گنجينه ساختيد)! پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!


1 ـ نور، آيه 55.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 58.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 54 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 14، دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ «الغيبة طوسى»، صفحه 177، مؤسسه معارف اسلامى، قم، 1411 هـ ق ـ «الغيبة نعمانى»، صفحه 240، مكتبة الصدوق تهران، 1397 هـ ق.

 

تفسير:

كَنْز ممنوع است

در آيات گذشته، سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكارى هاى گوناگون آنها بود.

در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده، مى گويد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند» (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ).

جالب اين كه: همان گونه كه سيره قرآن است، در اينجا حكم را روى همه دانشمندان يهود و راهبان نبرده، بلكه با تعبير «كَثِيراً» در حقيقت، اقليت صالح را استثناء كرده است، و اين گونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم.

اما اين كه: آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق «باطل» مى خورند؟ در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.

يكى اين كه: حقايق تعليمات آئين مسيح(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) را كتمان مى كردند، تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنان كه در آيات 41، 79 و 174 سوره «بقره» به آن اشاره شده است.

و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم، حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا، حكم باطل مى دادند، چنان كه در آيه 41 سوره «مائده» به آن اشاره شده است.

يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا «گناه بخشى» مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصراً در اختيار خداوند است، به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى به پا كرده و بحث ها و جدال هائى برانگيخته است!

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است; زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش، مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى ديدند، متهم مى ساختند، و با تشكيل «محكمه هاى تفتيش مذهبى» آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى نمودند.

به راستى اگر آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوس هاى خود نمى ساختند، امروز گروه هاى زيادترى آئين حق، يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند.

بنابراين، به جرأت مى توان گفت: گناه ميليون ها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده اند، به گردن آنها است!

هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود، براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان درباره اسلام، به چه كارهائى كه دست نمى زنند؟! و چه تهمت هاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) روا نمى دارند؟!

اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشن فكر مسيحى صريحاً به آن اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام، يكى از علل بى خبر ماندن غربى ها از اين آئين پاك است.

سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى، به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى گويد: «كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند، آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده»! (وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَليم).

«يَكْنِزُونَ» از ماده «كَنْز» (بر وزن گنج) و به معنى گنج است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود. از اين رو شتر پر گوشت را «كِنازة اللَّحم» مى نامند. سپس به جمع آورى، نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.

بنابراين، در مفهوم آن جمع آورى، نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.

«ذَهَب» به معنى «طلا» و «فِضَّه» به معنى «نقره» است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل «طبرسى» در «مجمع البيان») درباره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند:

اين كه: به «طلا»، «ذهب» گفته مى شود، براى آن است كه به زودى از دست مى رود و بقائى ندارد (ماده «ذَهاب» در لغت به معنى رفتن است).

و اين كه به «نقره»، «فضه» گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد («اِنفِضاض» در لغت به معنى پراكندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اين گونه ثروت ها همين نامگذارى آنها كافى است!

از آن روز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت، مسأله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسان ها رواج داشت، هر كس مازاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى داد.

در آغاز مبادله ها، همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود; زيرا پول اختراع نشده بود.

و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد; زيرا چه بسا افراد كه مى خواستند مازاد نياز خود را بفروشند، ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند، لذا مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند، بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، اينجا بود كه مسأله اختراع «پول» مطرح شد.

پيدايش «نقره» و از آن مهم تر «طلا» به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گران قيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.

بنابراين، فلسفه اصلى پول، همان گردش كامل تر و سريع تر چرخ هاى مبادلات اقتصادى است، و آنها كه پول را به صورت «گنجينه» پنهان مى كنند، نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند كه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.

آيه فوق صريحاً ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد: اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن، ذخيره كردن و خارج ساختن از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت، بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازات هاى سخت اين دنيا را ـ كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد ـ نيز شامل مى شود.

اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز، ما به خوبى مى توانيم به آن پى ببريم; زيرا نابسامانى هائى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بى خبر، گرفته و به شكل آشوب ها، جنگها و خونريزى ها ظاهر مى شود، بر هيچ كس پوشيده نيست.

* * *

كيفر ثروت اندوزان!

در آيه بعد، اشاره به يكى از مجازات هاى اين گونه افراد در جهان ديگر مى كند، مى فرمايد: «روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى كنند، و پيشانى، پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد» (يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).

و در همين حال، فرشتگان عذاب به آنها مى گويند: «اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد» (هذا ما كَـنَزْتُمْ لأَنـْفُسِكُمْ).

«اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد و عواقب شوم آن را دريابيد» (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).

اين آيه، بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه: اعمال انسان ها از بين نمى روند، همچنان باقى مى مانند و همان ها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى گردند.

در اين كه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها «پيشانى»، «پشت» و «پهلو» ذكر شده؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى از «ابوذر» چنين نقل شده است: او مى گفت: اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضائى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى كند و تمام وجود آنها را فرا مى گيرد (حَتّى يَتَرَدَّدَ الْحَرُّ فِى أَجْوافِهِمْ).(1)

و نيز گفته شده: اين به خاطر آن است كه: با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند: گاهى صورت را در هم مى كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنائى از رو به رو شدن با آنها خوددارى مى كردند و منحرف مى شدند و گاهى به آنان پشت مى نمودند، لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته هاى زر و سيمشان داغ مى كنند!

در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است، نيز اشاره كنيم و آن اين كه در آيه مى خوانيم: يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها: «يعنى در آن روز آتش به روى سكه ها ريخته مى شود تا داغ و سوزان گردند»، در حالى كه معمولاً در اين گونه موارد كلمه «عَلى» به كار برده نمى شود، بلكه فى المثل گفته مى شود: يُحْمَى الْحَدِيْدُ: «آهن را داغ مى كنند».

اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه ها شود، چون اگر سكه اى را در آتش بيفكنند، آن قدر داغ و سوزان نمى شود، كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى گويد سكه ها را در آتش مى گذارند، بلكه مى گويد: آنها را در زير آتش قرار مى دهند تا خوب گداخته و سوزان شود. و اين تعبير زنده است كه شدت مجازات اين گونه ثروت اندوزان سنگدل را بازگو مى كند.


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 214، موسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 289، دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 138 ـ
تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 340، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 9،
صفحه 257، انتشارات جامعه مدرسين قم ـ تفسير «الأصفى»، جلد 1، صفحه 464، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق.

* * *

نكته ها:

1 ـ حدود و معيار «كنز»

در توضيح آيه فوق، ميان مفسران گفتگو است كه: آيا هرگونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمندى هاى زندگى «كنز» محسوب مى شود، و طبق آيه فوق حرام است؟

يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟

و يا اين كه اصولاً آنچه واجب است: پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن؟ بنابراين، هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتباً ماليات اسلامى آن، يعنى زكات را بپردازد، مشمول آيه فوق نخواهد بود؟

در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده، اين تفسير به چشم مى خورد، مثلاً در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى خوانيم: أَىُّ مال أَدَّيْتَ زَكاتِهِ فَلَيْسَ بِكَنْز: «هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست».(1)

و نيز مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد، كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند: با اين حكم، هيچ يك از ما نمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تأمين نمايد... سرانجام از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كردند.

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اِنَّ اللّهَ لَمْ يَفْرِضِ الزَّكوةَ اِلاّ لِيُطَيِّبَ بِها ما بَقِىَ مِنْ أَمْوالِكُمْ وَ اِنَّما فَرَضَ الْمَوارِيْثَ مِنْ أَمْوال تَبْقى بَعْدَكُمْ:

«خداوند زكات را واجب نكرده است، مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما را برايتان پاك و پاكيزه گرداند، لذا قانون ارث را درباره اموالى كه بعد از شما مى ماند قرار داده است».(2) يعنى، اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

در كتاب «امالى شيخ» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همين مضمون نقل شده است كه: «هر كس زكات مال خود را بپردازد، باقيمانده آن كنز نيست».(3)

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهراً و در بدو نظر، سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در «مجمع البيان» از على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: ما زادَ عَلى أَرْبَعَةِ آلاف فَهُوَ كَنْزٌ أُدِّىَ زَكاتُهُ أَوْ لَمْ يُؤَدَّ وَ ما دُونَهُ فَهُوَ نَفَقَةٌ:

«هر چه از چهار هزار (درهم) ـ كه ظاهراً اشاره به مخارج يك سال است ـ بيشتر باشد، كنز است، خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد، نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود».(4)

و در كتاب «كافى» از «معاذ بن كثير» چنين نقل شده كه مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم مى گفت: «شيعيان ما فعلاً آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است) اما هنگامى كه «قائم» ما قيام كند، تمام كنزها و ثروت هاى اندوخته را تحريم خواهد كرد، تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده: «وَ الَّذِيْنَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ...».(5)

در شرح حال «ابوذر» نيز كراراً و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر «معاويه» در «شام»، هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد: بَشِّرْ أَهْلَ الْكُنُوزِ بِكَىٍّ فِى الْجِباهِ وَ كَىٍّ بِالْجُنُوبِ وَ كَىٍّ بِالظُّهُورِ أَبَداً حَتّى يَتَرَدَّدَ الْحَرُّ فِى أَجْوافِهِمْ: «به گنج اندوزان بشارت ده كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى كنند، هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد»!(6)

و نيز استدلال «ابوذر» در برابر «عثمان» به آيه فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است: آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آنها را نيز شامل مى شود.

از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه، مى توان چنين نتيجه گرفت كه: در شرائط عادى و معمولى، يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند، پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولاً با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود; زيرا اسلام آن قدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالباً غير ممكن است).

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند، حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود. (آن چنان كه در روايت على(عليه السلام) خوانديم) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آن چنان كه در روايت امام صادق(عليه السلام) درباره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمان ها را نيز شامل مى شود; زيرا مى فرمايد: فَيَسْتَعِيْنَ بِهِ عَلى عَدُوِّهِ).(7)

ولى تكرار مى كنيم اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).

و اما داستان «ابوذر»، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آن چنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آنروز مخالف منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.

و يا اين كه نظر «ابوذر» به اموال بيت المال بود كه در دست «عثمان» و «معاويه» قرار داشت، و مى دانيم: اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسأله زكات در اينجا به هيچ وجه مطرح نيست.

به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهند كه: «عثمان» اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و «معاويه» از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ هاى ساسانيان را زنده كرد و «ابوذر» حق داشت در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!

* * *


1 ـ «المنار»، جلد 10، صفحه 404 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 242 ـ «جامع الصغير»، جلد 1،
صفحه 465، دار الفكر بيروت، طبع اول، 1401 هـ ق ـ «كنز العمال»، جلد 6، صفحه 294، مؤسسة الرسالة بيروت ـ «فيض القدير»، جلد 3، صفحه 204، دار الكتب العلمية، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 47، ذيل آيه مورد بحث ـ «جامع البيان»، جلد 10، صفحه 152، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 364، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 232، دار المعرفة بيروت، طبع اول، 1365 هـ ق.

2 ـ «المجموع»، جلد 6، صفحه 13، دار الفكر ـ «مستدرك حاكم»، جلد 2، صفحه 333، دار المعرفة بيروت، 1406 هـ ق ـ «سنن كبراى بيهقى»، جلد 4، صفحه 83، دار الفكر بيروت ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2،
صفحه 365، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 232، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 213 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 243، و جلد 70، صفحه 139 ـ «امالى شيخ طوسى»، صفحه 519، انتشارات دار الثقافة قم، 1414 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9،
صفحه 30، چاپ آل البيت.

4 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 243 ـ «تبيان»، جلد 5،
صفحه 212، مكتب الاعلام الاسلامى، طبع اول، 1409 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 340، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ تفسير «الأصفى»، جلد 1، صفحه 464، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 213، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 213، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 61، دار الكتب الاسلامية ـ «تهذيب»، جلد 4، صفحه 144، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 547، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 143 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2،
صفحه 87، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «مختلف الشيعة»، جلد 3، صفحه 352، انتشارات   2
جامعه مدرسين قم، طبع اول، 1413 هـ ق ـ «معجم احاديث الامام المهدى(عج)»، جلد 5، صفحه 150، مؤسسة المعارف الاسلامية، طبع اول، 1411 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 341، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 214، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 138 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1، صفحه 289، مؤسسه دار الكتاب قم، طبع سوم، 1404 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 340، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ تفسير «الأصفى»، جلد 1، صفحه 464، انتشارات دفتر تبليغات، طبع اول، 1418 هـ ق ـ «الميزان»، جلد 9،
صفحه 257، انتشارات جامعه مدرسين قم.

7 ـ «كافى»، جلد 4، صفحه 61، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 143 ـ تفسير «عياشى»، جلد 2، صفحه 87، چاپخانه علميه تهران، 1380 هـ ق ـ «وسائل الشيعه»، جلد 9، صفحه 547، چاپ آل البيت.

2 ـ ابوذر و اشتراكيت

مى دانيم: از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده، مسأله تبعيد خشونت آميز «ابوذر» به سرزمين بد آب و هواى «ربذه» است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد.(1) همان كسى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره او نقل كرده اند: «آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد».(2)

اين را نيز مى دانيم كه اختلاف «ابوذر» با «عثمان» بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اين كه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريخت و پاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.

«ابوذر» در مسائل مالى مخصوصاً آنجا كه به «بيت المال» مربوط مى شد، بسيار سختگير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.

به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه سوم سخت آمد، نخست او را به «شام» تبعيد كرد، اما «ابوذر» اين بار صريح تر و قاطع تر در برابر اعمال «معاويه» به پاخاست تا آنجا كه «ابن عباس» مى گويد: «معاويه» به «عثمان» نوشت:

اگر نيازى به شام دارى «ابوذر» را باز گردان كه اگر در «شام» بماند، اين منطقه از دست تو خواهد رفت.

«عثمان» نامه اى نوشت و «ابوذر» را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به «معاويه» دستور داد: او را با مأموران خشن، كه شب و روز او را راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، به سوى «مدينه» بفرستد. به گونه اى كه «ابوذر» به هنگام ورود به «مدينه» بيمار شد و چون حضور او در «مدينه» نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به «ربذه» تبعيد كرد و در همان جا از دنيا رفت.(3)

كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى «ابوذر» را متهم مى كنند كه: او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مالِ خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!

و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اين كه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده;

و با اين كه «ابوذر» از نزديك ترين افراد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟!

بيابان نشين هاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديك ترين شاگردان پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين حكم بى خبر باشد؟

آيا جز اين است كه متعصبان لجوج، براى تبرئه خليفه سوم، و از آن عجيب تر براى تبرئه دستگاه «معاويه» چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى كنند؟!(4)

آرى، «ابوذر» با الهام از آيات قرآن مخصوصاً آيه «كنز» معتقد بود، و صريحاً اين عقيده خود را اظهار مى داشت، كه: بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال ـ كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد ـ حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخ هاى «كسرى» و «قيصر» را از نو زنده نمود.

به علاوه «ابوذر» عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند، ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.

اگر «ابوذر» گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور «بنى اميه» و راويان چاپلوس، متملق و دين فروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمت هاى ناروائى را به او بسته اند.

گناه ديگر «ابوذر» اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤمنان على(عليه السلام)داشت اين گناه نيز به تنهائى كافى بود كه دروغ پردازان «بنى اميه» قدرت جهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت «ابوذر» به كار گيرند.

ولى دامان او آن چنان پاك بود و راستگوئى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آن چنان روشن كه همه اين دروغ پردازان را رسوا ساخت!

از جمله دروغ هاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به «ابوذر» بسته اند اين است كه: طبق نقل «ابن سعد» در «طبقات» مى گويند:

جمعى از اهل «كوفه» به «ابوذر» در همان زمان كه در «ربذه» بود، گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اين همه كارها را با تو كرد، آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟

«ابوذر» گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد، مطيع فرمانش خواهم بود!(5)

اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او اين چنين تسليم فرمان خليفه بود، اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در «مدينه» بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و به هيچ وجه نتواند او را تحمل كند.

و عجيب تر از آن سخنى است كه نويسنده «المنار» در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان «ابوذر» مى گويد كه: داستان «ابوذر» نشان مى دهد: در عصر صحابه (مخصوصاً عثمان) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه «معاويه» جرأت نكرد به «ابوذر» چيزى بگويد، بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست!

به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند، آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان «ربذه» سرزمين مرگ و آتش، نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟

آيا سپردن اين صحابى بزرگ به دست مرگ، دليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟

آيا اگر «معاويه» از ترس سيل افكار عمومى به تنهائى نقشه اى براى «ابوذر» نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت؟

و باز از عجائب اين داستان اين است كه: مدافعان از خليفه مى گويند: تبعيد «ابوذر» به حكم قانون «تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت» صورت گرفت; زيرا گر چه بودن «ابوذر» در «مدينه» مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند;

ولى «عثمان» عقيده داشت ماندن او در «مدينه» به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه درباره اموال داشت، سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از «مدينه» فرستاد و چون هم «ابوذر» مجتهد بود و هم «عثمان»، در اينجا ايرادى به عمل هيچ كدام وارد نخواهد شد!(6)

راستى چه مفسده اى بر وجود «ابوذر» در «مدينه» مترتب مى شد؟ آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مفسده است؟

چرا «ابوذر» به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند، ايراد نكرد؟

آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام، منشأ فساد بود؟

آيا تبعيد «ابوذر» و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟

آيا ادامه كار «عثمان»، مخصوصاً در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد، نيانجاميد؟

آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟!

ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود، منطق از در ديگر فرار مى كند.

به هر حال، راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به «ابوذر» رسانيد، وجود ندارد.

* * *

 

36 إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ

37 إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ

 

ترجمه:

36 ـ تعداد ماه ها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز كه آسمان ها و زمين را آفريده، دوازده ماه است; كه چهار ماه از آن، ماه حرام است; (و جنگ در آن ممنوع مى باشد.) اين، آئين ثابت و پابرجا (ى الهى) است! بنابراين، در اين ماه ها به خود ستم نكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد)! و با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند; و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است!

37 ـ نسىء (جابه جا كردن و تأخير ماه هاى حرام)، افزايشى در كفر (مشركان) است; كه با آن، كافران گمراه مى شوند; يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماه هائى كه خداوند تحريم كرده بشود; و به اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده; و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند!


1 ـ براى توضيح بيشتر به «بحار الانوار»، جلد 22، صفحه 393 به بعد، باب 12: كيفية إسلام أبى ذر رضى اللّه عنه و...، و صفحات 395، 399 و 404 و... مراجعه فرمائيد.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 30، صفحه 372 ـ «الاستغاثه»، جلد 1، صفحه 56.

3 ـ «كافى»، جلد 8، صفحه 206، دار الكتب الاسلامية ـ «بحار الانوار»، جلد 22، صفحات 395، 396، 414 و 416، و جلد 31، صفحات 174، 175 و 176.

4 ـ اشاره به كتاب «ابوذر سوسياليست خداپرست» مى باشد.

5 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 406 ـ «الغدير»، جلد 8، صفحه 325، دار الكتاب العربى، بيروت، طبع سوم، 1387 هـ ق ـ «المصنف» ابن ابى شيبه كوفى، جلد 8، صفحه 692، دار الفكر، طبع اول، 1409 هـ ق، تحقيق: سعيد محمد اللحام ـ «طبقات كبراى ابن سعد»، جلد 4، صفحه 227، دار صادر بيروت ـ «تاريخ مدينه دمشق»، جلد 66، صفحه 201، دار الفكر، طبع اول، 1415 هـ ق، تحقيق: على شيرى ـ «سير اعلام النبلاء»، جلد 2، صفحه 72، مؤسسة الرسالة بيروت، طبع نهم، 1413 هـ ق.

6 ـ تفسير «المنار»، جلد 10، صفحه 407.

 

تفسير:

آتش بس اجبارى

از آنجا كه در اين سوره بحث هاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در دو آيه مورد بحث، اشاره به يكى ديگر از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماه هاى حرام است.

نخست مى گويد: «تعداد ماه ها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمان و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ).

تعبير به «كِتابِ اللّهِ» ممكن است اشاره به قرآن مجيد يا ساير كتب آسمانى باشد، ولى با توجه به جمله «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ» مناسب تر اين است كه به معنى كتاب آفرينش و جهان هستى باشد.

به هر حال، از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت، سال و ماه وجود داشت، سال، عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه، عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين، كه در هر سال 12 بار تكرار مى شود.

اين در حقيقت يك تقويم پر ارزش طبيعى و غير قابل تغيير است كه به زندگى همه انسان ها يك نظام طبيعى مى بخشد و محاسبات تاريخى آنها را به دقت تنظيم مى كند، و اين يكى از نعمت هاى بزرگ خدا براى بشر محسوب مى شود، آن چنان كه در آيه 189 سوره «بقره»: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَواقِيْتٌ لِلْنّاسِ وَ الْحَجِّ: «درباره «هلال هاى ماه» از تو سؤال مى كنند، بگو: آنها بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظام زندگى) مردم و تعيين وقت حج است» مشروحاً بحث كرده ايم.

سپس اضافه مى كند: «از اين دوازده ماه چهار ماه، ماه حرام است» (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ) كه هر گونه جنگ و نبرد در آن حرام است.

بعضى از مفسران تحريم جنگ در اين چهار ماه را از زمان «ابراهيم خليل»(عليه السلام)مى دانند كه در عصر جاهليت عرب نيز به عنوان يك سنت به قوت خود باقى بود، هر چند آنها طبق اميال و هوس هاى خود گاهى جاى اين ماه ها را تغيير مى دادند.

ولى در اسلام همواره ثابت و لا يتغير است كه سه ماه آن پشت سر هم «ذى القعده»، «ذى الحجه» و «محرم» و يك ماه جدا است و آن ماه «رجب» است و به قول عربها سه ماه «سَرْد» (يعنى پشت سر هم) و يك ماه «فَرْد» است.

ذكر اين نكته لازم است كه: تحريم جنگ در اين ماه ها در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن به مسلمانان تحميل نشود.

اما در صورت تحميل، بدون شك مسلمانان بايد به پا خيزند و دست روى دست نگذارند; زيرا احترام ماه حرام از ناحيه آنان نقض نشده، بلكه از ناحيه دشمن نقض گرديده است.(1)

آنگاه براى تأكيد مى گويد: «اين آئين، ثابت، پا بر جا و تغييرناپذير است» (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ) نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود، كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه جا مى كردند.

از پاره اى از روايات(2) استفاده مى شود تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آئين ابراهيم(عليه السلام) در آئين يهود، مسيح و ساير آئين هاى آسمانى نيز بوده است و جمله «ذلِكَ الدِّيْنُ الْقَيِّمُ» ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد، يعنى از نخست، در همه آئين ها به صورت يك قانون ثابت وجود داشته است.

پس از آن مى گويد: «در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازات هاى آخرت نسازيد» (فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ).

ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى كند: «با مشركان به طور دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آنها متفقاً با شما مى جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً).

يعنى، با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سرچشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى جنگند، شما كه موحديد و يكتا پرست و توحيد آئين اتحاد و يگانگى است، سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.

و سرانجام مى فرمايد: «و بدانيد اگر پرهيزگار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقاً اجراء كنيد، خداوند پيروزى شما را تضمين مى كند; زيرا خدا با پرهيزگاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ).

* * *

در دومين آيه مورد بحث، اشاره به يك سنت غلط جاهلى، يعنى مسأله «نَسيء» (تغيير دادن جاى ماه هاى حرام) كرده، مى گويد: «تغيير دادن ماه هاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى شود» (إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ).

«و با اين عمل، افراد بى ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا).

«آنها در يك سال ماهى را هلال مى شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى كنند، تا به گمان خود آن را با تعداد ماه هائى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ)يعنى، هر گاه يكى از ماه هاى حرام را حذف مى كنند، ماه ديگرى را به جاى آن مى گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود!

در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره، فلسفه تحريم ماه هاى حرام را به كلى از ميان مى بردند و حكم خدا را بازيچه هوس هاى خويش مى ساختند، و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند; زيرا «اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ).

آنها با وسوسه هاى شيطانى ـ چنان كه خواهد آمد ـ ماه هاى حرام را دگرگون مى ساختند و عجب اين كه آن را يك نوع تدبير زندگى و معيشت و يا پيشرفت كار در زمينه جنگ ها و آمادگى جنگى مى پنداشتند، و مى گفتند: فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى كند بايد آتشى به پا كرد!

خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى كند و دست از هدايتشان مى كشد; زيرا «خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ).

* * *


1 ـ چنان كه شرح آن ذيل آيه 194 سوره «بقره» گذشت.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 2، صفحه 122 (جلد 2، صفحه 773، بنياد بعثت، طبع اول، 1415 هـ ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 242، و جلد 36، صفحات 393 و 394.

 

نكته ها:

1 ـ فلسفه ماه هاى حرام

تحريم جنگ در اين چهار ماه، يكى از طرق پايان دادن به جنگ هاى طويل المدة، و وسيله اى براى دعوت به صلح و آرامش بود; زيرا هنگامى كه جنگجويان چهار ماه از سال اسلحه را به زمين بگذارند و صداى چكاچك شمشيرها يا صفير گلوله ها خاموش شود، و مجالى براى تفكر و انديشه به وجود آيد، احتمال پايان يافتن جنگ بسيار زياد است.

هميشه ادامه يك كار با شروع مجدد آن پس از خاموشى تفاوت دارد و دومى به مراتب مشكل تر است.

فراموش نمى كنيم: در دوران جنگ هاى بيست ساله «ويتنام» چه اندازه زحمت مى كشيدند تا يك آتش بس بيست و چهار ساعته، در آغاز سال نو مسيحى يا مانند آن به وجود آورند.

ولى اسلام براى پيروان خود در هر سال يك آتش بس چهار ماهه اعلام مى دارد و اين خود نشانه روح صلح طلبى اسلام است.

اما همان گونه كه گفتيم، اگر دشمن بخواهد از اين قانون اسلامى سوء استفاده كند و حريم ماه هاى حرام را بشكند، اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است.

* * *

2 ـ مفهوم و فلسفه «نـَسيء» در جاهليت

«نَسيء» (بر وزن كثير) از ماده «نَسْأ» به معنى تأخير انداختن است (و خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) و به داد و ستدهائى كه پرداخت پول آن به تأخير مى افتد «نِسيئَه» گفته مى شود.

در زمان جاهليت عرب، گاهى يكى از ماه هاى حرام را تأخير مى انداختند، يعنى مثلاً به جاى ماه «محرم»، ماه «صفر» را انتخاب مى كردند و تشريفات آن بدين گونه بود كه: يكى از سران قبيله «بنى كنانة» در مراسم حج در سرزمين «منى» در يك اجتماع نسبتاً بزرگ، پس از تقاضاى مردم اين جمله را بر زبان جارى مى كرده، مى گفت:

من ماه محرم را امسال به تأخير انداختم و ماه صفر را به جاى آن انتخاب كردم!(1)

و از «ابن عباس» نقل شده، اول كسى كه اين سنت را برقرار ساخت، «عمرو بن لحى»(2) و بعضى گفته اند: «قلمس» مردى از «بنى كنانه» بود.(3)

فلسفه اين كار در نظر آنها به عقيده بعضى اين بوده است كه: گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده، ذى الحجه، و محرّم) مشكل بوده و آن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجوئى و ركود كار نيروها مى شمردند; زيرا عرب در جاهليت علاقه عجيبى به غارتگرى، خونريزى و جنگ داشت، و اصولاً «جنگ و غارت» جزئى از زندگى او را تشكيل مى داد، و تحمل سه ماه آتش بس پى در پى، براى آنها طاقت فرسا بود، لذا كوشش مى كردند، لااقل ماه محرم را از اين سه ماه جدا كنند.

اين احتمال نيز داده شده است كه: گاهى به خاطر افتادن ذى الحجه در تابستان، مسأله حج بر آنها دشوار مى شد و مى دانيم حج و مراسم آن براى عرب جاهلى تنها مسأله عبادت نبود، بلكه اين مراسم بزرگ كه از زمان ابراهيم(عليه السلام) به ياد مانده بود، كنگره عظيمى محسوب مى شد كه مايه رونق تجارت و اقتصاد آنها بود و فوائد گوناگونى از اين اجتماع نصيب آنها مى شد، لذا جاى ماه «ذى الحجة» را به ميل خود تغيير داده، و ماه ديگرى كه هوا در آن ماه، آمادگى بيشترى داشت به جايش قرار مى دادند، و ممكن است، هر دو فلسفه صحيح باشد.

اما به هر صورت، اين عمل سبب مى شد كه: آتش جنگ ها همچنان فروزان بماند، و فلسفه ماه هاى حرام پايمال شود، و مراسم حج بازيچه دست اين و آن و وسيله اى براى منافع مادى آنها گردد.

قرآن اين كار را «زيادى در كفر» شمرده; زيرا علاوه بر شرك و «كفر اعتقادى» كه داشتند با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب «كفر عملى» هم مى شدند، به خصوص اين كه: با اين كار دو عمل حرام انجام مى دادند.

يكى اين كه حرام خدا را حلال كرده بودند.

و ديگرى اين كه حلال خدا را حرام نموده بودند.

* * *


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحات 98 و 211، و جلد 22، صفحه 67 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»،
جلد 1، صفحه 290، دار الكتاب قم، 1404 هـ ق ـ تفسير «صافى»، جلد 2، صفحه 342، مكتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 217، مؤسسه اسماعيليان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 98 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 53، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 98 ـ «مجمع البيان»، جلد 5، صفحه 53، ذيل آيه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «جامع البيان»، جلد 10، صفحه 171، دار الفكر بيروت، 1415 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»، جلد 8، صفحه 137، مؤسسة التاريخ العربى بيروت، 1405 هـ ق ـ تفسير «ابن كثير»، جلد 2، صفحه 370، دار المعرفة بيروت، 1412 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 237، دار المعرفة بيروت، طبع اول، 1365 هـ ق.

3 ـ وحدت كلمه در برابر دشمن

قرآن در آيات فوق دستور مى دهد: به هنگام مبارزه با دشمن، مسلمانان متفقاً و در صف واحد با آنها پيكار كنند، از اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند، و تنها در سايه چنين وحدتى كه از روح توحيد اسلام سرچشمه مى گيرد، توانائى بر پيروزى در مقابل دشمن دارند.

اين همان دستورى است كه مدت ها است به دست فراموشى سپرده شده و يكى از علل انحطاط مسلمين محسوب مى شود.

* * *

4 ـ چگونه اعمال زشت در نظر زيبا جلوه مى كند؟

وجدان انسان در حالى كه دست نخورده باشد، به خوبى نيك و بد را تشخيص مى دهد، اما هنگامى كه دانسته قدم در جاده گناه و خلافكارى بگذارد فروغ وجدان كمرنگ و كمرنگ تر مى شود، و كار به جائى مى رسد كه: زشتى و قبح گناه تدريجاً از ميان مى رود.

هر گاه باز به اين كار ادامه دهد، كم كم اعمال زشت در نظرش زيبا، و زيبا، زشت جلوه مى كند! و اين همان چيزى است كه در آيات فوق و آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده.

گاهى «تزيين اعمال زشت» به شيطان نسبت داده شده است، مانند آيه 63 سوره «نحل»: «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ».(1)

گاهى به صورت فعل مجهول مانند آيه فوق ذكر شده است كه فاعل آن ممكن است وسوسه هاى شيطان و يا نفس سركش بوده باشد.

و گاهى به «شركاء» (يعنى بت ها) مانند آيه 137 سوره «انعام».

حتى گاهى به خداوند نسبت داده شده است، مانند آيه 4 سوره «نمل»: اِنَّ الَّذِيْنَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال زشتشان را در نظرشان زيبا جلوه مى دهيم».

بارها گفته ايم: نسبت دادن اين گونه امور به خداوند، به خاطر آن است كه اينها خاصيت عمل خود انسان محسوب مى شود، و خواص همه اشياء به دست خدا است و مسبب الاسباب او است، و نيز گفته ايم: اين گونه نسبت ها هيچ گونه مخالفتى با مسأله اختيار و آزادى اراده انسان ندارد.

* * *

 

 

38 يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ

39 إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ

 

ترجمه:

38 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد»! بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! با اين كه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست!

39 ـ اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى كند، و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد; و هيچ زيانى به او نمى رسانيد; و خداوند بر هر چيزى تواناست!

 

شأن نزول:

از «ابن عباس» و ديگران نقل شده آيات فوق درباره جنگ «تبوك» در آن هنگام نازل گرديد كه پيامبر از «طائف» به «مدينه» بازگشت و مردم را آماده پيكار با «روميان» نمود.

در روايات اسلامى آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) معمولاً مقاصد جنگى و هدف هاى نهائى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت، تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك» چون مسأله شكل ديگرى داشت، قبلاً با صراحت اعلام نمود: ما به مبارزه با «روميان» مى رويم; زيرا مبارزه با امپراطورى روم شرقى، همانند جنگ با مشركان «مكّه» و يا يهود «خيبر» كار ساده اى نبود، و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملاً آماده شوند و خودسازى كنند.

به علاوه فاصله ميان «مدينه» و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته، فصل تابستان، گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود.

همه اين امور، دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ترديد و دودلى نشان مى دادند!

آيات فوق نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده، به مسلمانان هشدار داد، اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت.(2)


1 ـ انفال، آيه 48 ـ نحل، آيه 24 ـ عنكبوت، آيه 38.

2 ـ اين شأن نزول را به طور اجمال بسيارى از مفسران مانند: «طبرسى» در «مجمع البيان» (جلد 5، صفحه 55، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، طبع اول، 1415 هـ ق) و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و«آلوسى» در «روح المعانى»،ذيل آيات مورد بحث آورده اند. («بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 189).

تفسير:

باز هم حركت به سوى ميدان جهاد

همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، آيات فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك» است.

«تبوك»، منطقه اى است ميان «مدينه» و «شام» كه الآن مرز كشور «حجاز» محسوب مى شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراطورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت، محسوب مى شد.(1)

اين واقعه در سال نهم هجرى، يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح «مكّه» روى داد، و از آنجا كه درگيرى و مقابله در اين ميدان با يكى از ابرقدرت هاى جهان آن روز بود، نه با يك گروه كوچك يا بزرگ عرب، جمعى از مسلمانان از حضور در اين ميدان وحشت داشتند، لذا زمينه براى سمپاشى و وسوسه هاى منافقان كاملاً آماده بود، آنها نيز براى تضعيف روحيه مؤمنان از هيچ چيز فروگذار نمى كردند.

فصل چيدن ميوه ها و برداشت محصول فرا رسيده بود و براى مردمى كه يك زندگى محدود كشاورزى و دامدارى داشتند، اين روزها ايام سرنوشت محسوب مى شد; چرا كه رفاه يك سال زندگى آنها به آن بستگى داشت.

بُعد مسافت و گرمى هوا نيز ـ چنان كه گفتيم ـ به اين عوامل باز دارنده كمك مى كرد.

در اينجا وحى آسمانى به يارى مردم شتافت و آيات قرآن پشت سر يكديگر نازل شد و در برابر اين عوامل منفى قرار گرفت.

در انبوه اين مشكلات، قرآن با شدت هر چه تمام تر مردم را به جهاد دعوت مى كند.

گاهى به زبان تشويق، گاهى به زبان ملامت و سرزنش، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى شود.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ).

«اثّاقَلْتُمْ» از ماده «ثِقَل» به معنى سنگينى است، و جمله «اثّاقَلْتُمْ اِلَى الأَرْضِ» كنايه از تمايل به ماندن در وطن و حركت نكردن به سوى ميدان جهاد است.

و يا كنايه از تمايل به جهان ماده و چسبيدن به زرق و برق دنيا است، و در هر صورت اين وضع گروهى از مسلمانان ضعيف الايمان بود، نه همه آنها و نه مسلمانان راستين و عاشقان جهاد در راه خدا.

سپس با سخن ملامت آميزى مى گويد: «آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زودگذر و نا پايدار، به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شده ايد»؟ (أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآْخِرَةِ).

«با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ).

چگونه ممكن است يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى بدهد؟ و چگونه متاع فوق العاده گران بها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى دهد؟

* * *

سپس مسأله از لحن ملامت آميز بالاتر رفته و شكل يك تهديد جدى به خود مى گيرد و مى فرمايد: «اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً).

و اگر گمان مى كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى افتد و فروغ آئين خدا به خاموشى مى گرايد، سخت در اشتباهيد; زيرا: «خداوند گروهى غير از شما از افراد با ايمان، مصمم و مطيع فرمان خود را به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ).

گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند، نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان، اراده، شهامت و فرمانبرداريشان غير از شما است.

«و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى توانيد به خداوند و آئين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً).

اين يك واقعيت است، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز; چرا كه «خداوند بر هر چيز توانا است» (وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ) و هر گاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند، بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند.

* * *


1 ـ فاصله «تبوك» تا «مدينه» را 610 كيلومتر و تا «شام» 692 كيلومتر نوشته اند.

 

نكته ها:

1 ـ تأكيدهاى مكرّر بر مسأله جهاد

در دو آيه فوق از هفت طريق روى مسأله جهاد تأكيد شده است.

نخست از طريق خطاب به افراد با ايمان.

دوم از طريق امر به حركت به ميدان جهاد.

سوم به وسيله تعبير «فِى سَبِيْلِ اللّهِ».

چهارم استفهام انكارى درباره تبديل دنيا به آخرت.

پنجم تهديد به «عَذاب أَلِيْم».

ششم تهديد به اين كه شما را از صحنه خارج مى كند و ديگران را به جاى شما مى گذارد.

و هفتم از طريق توجه به قدرت بى پايان خدا و اين كه سستى هاى شما هيچ گونه زيانى به پيشرفت كارها نمى رساند، بلكه هر زيانى باشد، دامنگير خود شما مى شود.

* * *

2 ـ از شرايط مجاهد راستين

از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه دلبستگى مجاهدان به زندگى دنيا آنها را در امر جهاد سست مى كند.

مجاهدان راستين بايد مردمى پارسا، زاهدپيشه و بى اعتنا به زرق و برق ها باشند. امام على بن الحسين(عليه السلام) در ضمن دعائى كه براى مرزبانان كشورهاى اسلامى مى كند چنين مى گويد:

وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْياهُمُ الْخَدّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَراتِ الْمالِ الْفَتُونِ:

«بارالها! فكر اين دنياى فريبنده را به هنگامى كه آنها در برابر دشمنان قرار مى گيرند از نظرشان دور فرما! و اهميت اموال فتنه انگيز و دلربا را از صفحه قلوبشان محو نما»! (تا با دلى لبريز از عشق تو براى تو پيكار كنند).(1)

و به راستى اگر شناخت درستى از وضع دنيا و آخرت و چگونگى اين دو زندگى داشته باشيم، در مى يابيم كه اين يكى در مقابل آن، به قدرى محدود و ناچيز است كه به حساب نمى آيد. در حديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل شده است مى خوانيم:

وَ اللّهِ مَا الدُّنْيا فِى الآخِرَةِ اِلاّ كَما يَجْعَلُ أَحَدُكُمْ اِصْبَعَهُ فِى الْيَمِّ ثُمَّ يَرْفَعُها فَلْيَنْظُرْ بِمَ تَرْجِعُ:

«به خدا سوگند! دنيا در برابر آخرت مثل اين است كه: يكى از شما انگشت خود را در دريا بزند و سپس بردارد و بنگرد چه مقدار از آب دريا را با آن برداشته است»؟!(2)

3 ـ منظور از گروه جانشين؟

در اين كه منظور از «گروهى» كه خداوند در آيات فوق به آنها اشاره كرده چه اشخاصى هستند؟

بعضى از مفسران گفته اند: «ايرانيان».(3)

بعضى گفته اند: منظور مردم «يمن» مى باشند كه هر كدام با شهامت هاى فوق العاده خود در پيشرفت اسلام سهم بسيار بزرگى داشتند.(4)

و بعضى اشاره به كسانى مى دانند كه بعد از نزول اين آيات، اسلام را پذيرفتند و از جان و دل در راه آن فداكارى به خرج دادند.

* * *

 

 

40 إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ

 

ترجمه:

40 ـ اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد; آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه دومين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت); در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همراه خود مى گفت: «غم مخور، خدا با ماست»! در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد; و با لشكرهائى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود; و گفتار (و هدف) كافران را پائين قرار داد، (و آنها را با شكست مواجه ساخت;) و سخن خدا (و آئين او)، بالا (و پيروز) است; و خداوند عزيز و حكيم است!


1 ـ «صحيفه سجاديه»، دعاى 27.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 119 ـ تفسير «صافى»، جلد 1، صفحه 411، مكتبة الصدر تهران،
طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 3، صفحه 239، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ   2
«مسند احمد»، جلد 4، صفحه 229، دار صادر بيروت ـ «سنن ابن ماجه»، جلد 2، صفحه 1376، دار الفكر بيروت ـ «سنن ترمذى»، جلد 3، صفحه 384، دار الفكر بيروت، طبع دوم، 1403 هـ ق ـ تفسير «قرطبى»،
جلد 4، صفحه 320، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، 1405 هـ ق.

3 و 4 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 190، و جلد 22، صفحه 52 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 67، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق (ذيل آيه 38 سوره «محمّد») ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ تفسير «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «فتح القدير» شوكانى، جلد 2، صفحه 362، عالم الكتب.

 

تفسير:

خداوند پيامبرش را در حساس ترين لحظات تنها نگذارد

در آيات گذشته، همان گونه كه گفته شد، روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند.

آيه مورد بحث، اين موضوع را تعقيب كرده، مى فرمايد: «اگر او را يارى نكنيد خدائى كه در سختترين حالات و پيچيده ترين شرائط او را به شكل معجز آسائى يارى كرد قادر است باز از او حمايت كند» (إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ).(1)

و آن زمانى بود كه مشركان «مكّه» نقشه و توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر كشيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت، تصميم نهائى آنها پس از مقدمات مفصلى چنين شد كه عده زيادى شمشيرزن از قبائل مختلف عرب، خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شبانه در حلقه محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود آماده بيرون رفتن از «مكّه» و هجرت به «مدينه» شد، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست نيابند به «غار ثَوْر» كه در جنوب «مكّه» قرار داشت و در جهت مخالف جاده «مدينه» بود پناه برد، در اين سفر «ابوبكر» نيز همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.

دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند، ولى مأيوس و نوميد بازگشتند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از سه شبانه روز توقف در «غار» و اطمينان از بازگشت دشمن، شبانه از بيراهه به سوى «مدينه» حركت كرد، و بعد از چندين شبانه روز، سالم به «مدينه» رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.

آيه فوق اشاره به يكى از حساس ترين لحظات اين سفر تاريخى كرده، مى گويد: «خداوند پيامبرش را يارى كرد، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا).

البته قصد كفار بيرون كردن او از «مكّه» نبود، آنها تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» شد اين نسبت به آنها داده شده است.

پس از آن مى گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ).

اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهائى او را در اين سفر پر خطر نشان مى دهد و همسفر او «ابوبكر» بود.

«به هنگامى كه آن دو نفر به غار (غار ثَوْر) پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ).

در آن موقع ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داده، گفت: «غم مخور خدا با ما است» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا).

«در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى كرد، بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ).

«و او را با لشكرهائى كه نمى توانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها).

اين نيروهاى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر(صلى الله عليه وآله)در اين سفر پر خوف و خطر بودند، و يا آنها كه در ميدان جنگ «بدر»، «حنين» و مانند آن به يارى او شتافتند.

«و سرانجام برنامه، هدف و مكتب كفار را پائين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا).

اشاره به اين كه توطئه هاى آنها در هم شكست، آئين خرافيشان در هم پيچيده شد، نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) اسلام شد.

چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا»؟ (وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ)، با حكمتش راه هاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند.

* * *


1 ـ اين جمله از نظر ادبى محذوفى دارد و در اصل چنين بوده: «إِلاّ تَنْصُرُوهُ يَنْصُرْهُ اللّهُ...»; زيرا فعل ماضى كه مفهوم آن هم در گذشته واقع شده باشد، نمى تواند جزاى شرط واقع شود، مگر اين كه فعل ماضى باشد كه معنى مضارع دهد.

 

نكته:

داستان يار غار

ماجراى مصاحبت «ابوبكر» با پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين سفر و اشارات سربسته اى كه در آيه فوق، به اين موضوع شده در ميان مفسران شيعه و اهل تسنن بحث هاى مختلفى را برانگيخته است.

بعضى راه افراط را پوئيده اند و بعضى راه تفريط را.

«فخر رازى» در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت! براى «ابوبكر» از آيه فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته، به طورى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.

بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمت هاى متعددى از آيه استفاده مى شود.

نخست بايد ديد آيا كلمه «صاحِب» دليل بر فضيلت است؟

ظاهراً چنين نيست; زيرا از نظر لغت، «صاحِب» به معنى «همنشين» و «همسفر» به طور مطلق است، اعم از اين كه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى، چنان كه در آيه 37 سوره «كهف» در داستان آن دو نفر كه يكى با ايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم: قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِنْ تُراب:

«رفيقش به او گفت: آيا به خدائى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى»؟

بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير «عَلَيْهِ» در جمله «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِيْنَتَهُ عَلَيْهِ» به «ابوبكر» باز مى گردد; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) نياز به سكينه و آرامش نداشت، بنابراين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابوبكر) بود.

در حالى كه با توجه به جمله بعد كه مى گويد: وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها: «او را با لشكرى نامرئى يارى كرد».

و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير «عَلَيْهِ» نيز به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر مى گردد، و اين اشتباه است كه ما تصور كنيم «سَكِيْنَه» مربوط به موارد حزن و اندوه است، بلكه در قرآن كراراً مى خوانيم كه «سَكِيْنَه» بر شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل گشت هنگامى كه در شرائط سخت و مشكلى قرار داشت.

از جمله در آيه 26 همين سوره در جريان جنگ «حنين» مى خوانيم: ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِيْنَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِيْنَ: «سپس خداوند سكينه و آرامش را در آن شرائط سخت بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد».

و نيز در آيه 26 سوره «فتح» مى خوانيم: «فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِيْنَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِيْنَ» در حالى كه در جمله هاى قبل در اين دو آيه هيچ گونه سخنى از حزن و اندوه به ميان نيامده است، بلكه سخن از پيچيدگى اوضاع به ميان آمده.

در هر حال، آيات قرآن نشان مى دهد كه نزول سكينه به هنگام مشكلاتِ سخت صورت مى گرفته و بدون شك پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «غار ثور» لحظات سختى را مى گذراند.

و عجيب تر اين كه بعضى گفته اند: جمله «أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها» به «ابوبكر» باز مى گردد!

در حالى كه تمام بحث اين آيه، بر محور يارى خداوند نسبت به پيامبر دور مى زند و قرآن مى خواهد روشن كند كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) تنها نيست و اگر ياريش نكنيد خدا ياريش خواهد كرد.

چگونه كسى را كه تمام بحث بر محور او دور مى زند رها ساخته؟ و به سراغ كسى مى روند كه با عنوان تبعى، از او بحث شده است؟ اين سخن نشان مى دهد كه تعصب ها مانع از آن شده كه حتى به معنى آيه توجه بيشترى شود.

* * *

 41 انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

42 لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

 

ترجمه:

41 ـ (همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد; چه سبكبار باشيد چه سنگين بار; و با اموال و جان هاى خود، در راه خدا جهاد نمائيد; اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

42 ـ (اما گروهى از آنها چنانند كه) اگر غنائمى نزديك (و در دسترس) و سفرى آسان باشد (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند; ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك) راه بر آنها دور است (سر باز مى زنند;) و به زودى به خدا سوگند ياد مى كنند كه: «اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم»! (آنها با اين اعمال و اين دروغ ها در واقع) خود را هلاك مى كنند; و خداوند مى داند آنها دروغگو هستند.

 

تفسير:

تن پروران طمّاع

گفتيم: جنگ «تبوك» يك وضع استثنائى داشت، و توأم با مقدماتى كاملاً مشكل و پيچيده بود. به همين جهت عده اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق، از شركت در اين ميدان تعلل مىورزيدند.

در آيات گذشته، خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد كه: چرا به هنگام صدور فرمان جهاد، سنگينى به خرج مى دهند؟

و فرمود: دستور جهاد به سود خود شما است و گرنه خدا مى تواند به جاى افراد بى اراده و تن پرور مردمى شجاع، با ايمان و مصمم قرار دهد، بلكه حتى بدون آن هم قادر است پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود را حفظ كند، آن چنان كه در داستان «غار ثور» و «لَيْلَةُ الْمَبِيْت» حفظ نمود.

عجب اين كه چند تار «عنكبوت» كه بر دهانه «غار» تنيده شده بود، سبب انحراف فكر دشمنان لجوج و سركش شد، از در «غار» بازگشتند و پيامبر خدا سالم ماند.

جائى كه خداوند با چند تار عنكبوت مى تواند مسير تاريخ بشر را دگرگون سازد، چه نيازى به كمك اين و آن دارد تا بخواهند ناز كنند؟

در حقيقت همه اين دستورات براى تكامل و پيشرفت خود آنها بود، نه براى رفع نيازمندى خداوند.

به دنبال اين سخن، بار ديگر مؤمنان را دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى دهد.

نخست مى فرمايد: «همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً).

«خِفاف» جمع «خفيف» است و «ثِقال» جمع «ثقيل»، اين دو كلمه مفهوم جامعى دارد كه همه حالات انسان را شامل مى شود.

يعنى اعم از اين كه جوان باشيد يا پير، مجرد باشيد يا متأهل، كم عائله باشيد، يا پرعائله، غنى باشيد يا فقير، بدون گرفتارى باشيد يا گرفتار، زراعت و باغ و تجارت داشته باشيد يا نه، در هر صورت، در هر حال و در هر موقعيت بر شما لازم است هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد همگى اين دعوت آزادى بخش را اجابت كنيد، از هر كار ديگرى چشم بپوشيد، سلاح به دست گرفته به سوى ميدان نبرد حركت كنيد.

و اين كه بعضى از مفسران اين دو كلمه را تنها به يكى از معانى فوق محدود ساخته اند هيچ گونه دليلى ندارد، بلكه هر كدام از آنها يكى از مصداق هاى اين مفهوم وسيع است.

پس از آن اضافه مى كند: «در راه خدا با اموال و جان ها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللّهِ).

يعنى، جهادى همه جانبه و فراگير; چرا كه در برابر دشمن نيرومندى كه از ابر قدرت هاى آن زمان محسوب مى شد قرار داشتند، و بدون آن پيروزى ممكن نبود.

اما براى اين كه باز بركسى اشتباه نشود كه اين فداكارى ها به سود خداوند است، مى گويد: «اين به نفع شما است اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

يعنى، اگر بدانيد كه جهاد كليد سربلندى و عزت و برطرف كننده ضعف و ذلت است.

اگر بدانيد كه هيچ ملتى بدون جهاد در جهان به آزادى واقعى و عدالت نخواهد رسيد.

و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمت ها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است! درك خواهيد كرد كه جهاد به نفع شما است.

* * *

سپس بحث را متوجه افراد سست، تنبل و ضعيف الايمان كه براى سر باز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ، به انواع بهانه ها متشبث مى شدند كرده، و خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى گويد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا به زودى دعوت تو را اجابت و از تو تبعيت مى كردند» و براى نشستن بر سر چنين سفره آماده اى مى دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ).(1)

«لكن اكنون كه راه بر آنها دور است سستى مىورزند و بهانه مى آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ).(2)

عجب اين كه: تنها به عذر و بهانه قناعت نمى كنند، بلكه «به زودى نزد تو مى آيند و قسم ياد مى كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ).

و اگر مى بينيد ما به اين ميدان نمى آئيم بر اثر ناتوانى، گرفتارى و عدم قدرت است.

«آنها با اين اعمال و اين دروغ ها در واقع خود را هلاك مى كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ).

«ولى خداوند مى داند آنها دروغ مى گويند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).

كاملاً قدرت دارند، اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به سوگندهاى دروغ متشبث مى شوند.

اين موضوع، منحصر به جنگ «تبوك» و زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبود، در هر جامعه اى گروهى «تنبل» يا «منافق، طمّاع و فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد، آنگاه خود را در صف اول جا بزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را از نخستين مجاهد، برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند، تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند!.

ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سوئى فرار مى كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه ها مى تراشند:

يكى بيمار شده.

ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده.

سومى خانواده اش گرفتار وضع حمل است.

چهارمى چشمش ديد كافى ندارد.

پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين!...

ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است اين گروه را از آغاز شناسائى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!

* * *

 

 

43 عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ

44 لايَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ

45 إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ

 

ترجمه:

43 ـ خداوند تو را بخشيد; چرا پيش از آن كه راستگويان و دروغگويان را بشناسى، به آنها اجازه دادى؟! (خوب بود صبر مى كردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند)!

44 ـ آنها كه به خدا و روز جزا ايمان دارند، هيچ گاه براى ترك جهاد (در راه خدا) با اموال و جان هايشان، از تو اجازه نمى گيرند; و خداوند پرهيزگاران را مى شناسد.

45 ـ تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى گيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دل هايشان با شك و ترديد آميخته است; آنها در ترديد خود سرگردانند.


1 ـ «عَرَض» به معناى چيز عارضى است كه زود زائل مى شود، دوام و بقائى ندارد و معمولاً به مواهب مادى دنيا اطلاق مى شود، و «قاصِد» به معنى سهل و آسان است; زيرا در اصل از ماده «قَصْد» است و مردم عادى قصد خود را متوجه مسائل آسان مى كنند.

2 ـ «شُقَّة» به معنى زمين هائى پرسنگلاخ و يا راه هاى دور و دراز است كه عبور از آن با مشقت توأم است.

 

تفسير:

سعى كن منافقان را بشناسى

از آيات فوق استفاده مى شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.

خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را مورد عتاب قرار مى دهد و مى فرمايد: «خداوند تو را بخشيد; چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند»؟! (عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ).

«چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند»؟ و به ماهيت آنها پى برى؟ (حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ).

در اين كه عتاب و سرزنش فوق كه توأم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه اجازه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كار خلافى بوده، يا تنها «ترك اولى»، و يا هيچ كدام، در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن چنان تند رفته اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفته اند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت از او دانسته اند،(1) و لااقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش رعايت كرده كه نخست سخن از «عفو» مى گويد و بعد «مؤاخذه» مى كند رعايت نكرده اند و به گمراهى عجيبى افتاده اند.

انصاف اين است كه: در اين آيه ـ حتى در ظاهر آن ـ هيچ گونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)وجود ندارد; زيرا همه قرائن نشان مى دهد چه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها اجازه مى داد و چه اجازه نمى داد، اين گروه منافق در ميدان «تبوك» شركت نمى كردند، و به فرض كه شركت مى كردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمى گشودند كه مشكلى بر مشكلات مى افزودند، چنان كه در چند آيه بعد آمده كه خداوند از انبعاث آنها به سمت ميدان جهاد كراهت داشت و به دليل اين كه اگر شركت مى كردند موجب تخريب بودند مى فرمايد:

لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً: «اگر آنها با شما حركت مى كردند جز شرّ، فساد، سعايت، سخن چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى دادند»!(2)

بنابراين، هيچ گونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر(صلى الله عليه وآله) فوت نشد، تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه: اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها اجازه نمى داد، مشت آنها زودتر باز مى شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى شدند.

ولى اين موضوع، چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد، شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد، به اين معنى كه اذن دادن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين، هر چند كار بدى نبود اما ترك اذن از آن بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه: عتاب و خطاب مزبور جنبه كنائى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى توان روشن ساخت; فرض كنيد، ستمگرى مى خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى گيرد، شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى شويد كه خوشحال نيز خواهيد شد.

اما براى اثبات زشتى باطن طرف، به صورت عتاب آميز به دوستتان مى گوئيد: «چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟!

و هدفتان از اين بيان، تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است!

مطلب ديگرى كه در تفسير آيه بايد مورد توجه واقع شود اين است كه: مگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)منافقان را نمى شناخت كه خداوند مى گويد: مى خواستى به آنها اذن ندهى تا وضع آنها بر تو روشن گردد.

پاسخ اين سؤال اين است كه:

اوّلاً ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله)از طريق علم عادى به وضع اين گروه آشنائى نداشت و علم غيب براى قضاوت درباره موضوعات كافى نيست، بلكه بايد از طريق مدارك عادى وضع آنها روشن گردد.

و ثانياً ـ هدف تنها اين نبوده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بداند بلكه ممكن است هدف اين بوده كه همه مسلمانان آگاه شوند، هر چند روى سخن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

* * *

آنگاه به شرح يكى از نشانه هاى مؤمنان و منافقان پرداخته مى فرمايد: «آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه براى ترك جهاد با اموال و جان ها، از تو اجازه نمى گيرند» ( لايَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوابِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).

آنها هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى شتابند و همان ايمان به خدا و مسئوليت هايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى كند و راه عذرتراشى و بهانه جوئى را به رويشان مى بندد.

و سرانجام مى فرمايد: «خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى شناسد و از نيت و اعمال آنها كاملاً آگاه است» (وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «تنها كسانى از تو براى عدم شركت در ميدان جهاد اجازه مى طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند» (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ).

سپس براى تأكيد، بر عدم ايمان آنها مى گويد: «آنها كسانى هستند كه دل هايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْقُلُوبُهُمْ).

«به همين دليل در اين شك و ترديد، گاهى قدم به پيش مى گذارند و گاهى باز مى گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى برند» (فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ)، و به همين جهت منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند.

گر چه صفات فوق به شكل فعل مضارع ذكر شده است ولى منظور از آن بيان صفات و حال منافقان و مؤمنان است و ماضى و حال و مضارع در آن تفاوت نمى كند.

مؤمنان در پرتو ايمانشان تصميم و اراده اى محكم و خلل ناپذير دارند، راه را به روشنى ديده اند، مقصدشان معلوم، و هدفشان مشخص است، لذا با عزمى راسخ، بدون ترديد و دودلى با گام هائى استوار به پيش مى روند.

اما منافقان چون هدفشان تاريك و نامشخص است گرفتار حيرت و سرگردانى هستند و هميشه به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليت ها مى گردند.

اين دو نشانه مخصوص «مؤمنان» و «منافقان» صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبوده، بلكه هم امروز نيز «مؤمنان راستين» را از «مدّعيان دروغين» با اين دو صفت مى توان شناخت، مؤمن، شجاع و مصمم است و منافق بزدل، ترسو و متحير و عذرتراش!

* * *

 

46وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لاَ َعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ

47لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لاَ َوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ

48لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ

 

ترجمه:

46 ـ اگر آنها (راست مى گفتند، و) اراده داشتند كه (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند! ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت; از اين رو (توفيقش را از آنان سلب كرد; و) آنها را (از جهاد) باز داشت، و به آنان گفته شد: «با قاعدين (كودكان و پيران و بيماران) بنشينيد»!

47 ـ اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد چيزى بر شما نمى افزودند; و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى مى پرداختند; و در ميان شما افرادى (سُست) هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا مى دهند; و خداوند ظالمان را مى شناسد.

48 ـ آنها پيش از اين (نيز) در پى فتنه انگيزى بودند و كارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ريختند); تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت (و پيروز شديد) در حالى كه آنها كراهت داشتند.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 45، و جلد 34، صفحه 384.

2 ـ توبه، آيه 47.

 

تفسير:

عدمشان به ز وجود!

در نخستين آيات فوق يكى ديگر از نشانه هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود: «وَ اللّهُ يَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ»(1) تكميل مى نمايد و مى گويد: «اينها اگر راست مى گويند و آماده شركت در جهادند و تنها منتظر اذن تواند، مى بايست همه وسائل جهاد را از سلاح و مركب و هر چه در توان دارند فراهم ساخته باشند» (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لاَ َعَدُّوا لَهُ عُدَّةً) در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى شود.

و مى افزايد: «ولى اينها افراد تاريكدل و بى ايمانى هستند كه خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد، لذا توفيق خود را از آنها سلب كرده و آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد: با قاعدين (بازنشستگان از جنگ مانند كودكان و بيماران) بنشينند» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ).(2)

در اين كه گوينده اين سخن كيست؟ آيا خداوند است؟ يا پيامبر؟ و يا نفس و باطن خودشان؟

در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر اين است كه: يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها است و بسيار ديده مى شود كه مقتضاى حال را به صورت امر يا نهى بيرون مى آورند.

از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود: هر عمل و نيتى اقتضائى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد، به همين جهت، همه افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند; چرا كه اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى كند كه پاكى نيت، آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.

* * *

در آيه بعد، به اين واقعيت اشاره مى كند كه: عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد، نه تنها جاى تأسف نيست، كه شايد جاى خوشحالى باشد; زيرا آنها نه فقط مشكلى را نمى گشايند، كه با آن روح نفاق و بى ايمانى و انحراف اخلاقى سرچشمه مشكلات تازه اى خواهند شد.

اين آيه در حقيقت يك درس بزرگ به مسلمانان مى دهد كه: هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند، هر چند نفراتشان كم باشد، اين درسى بود براى ديروز مسلمانان، و براى امروز و براى فردا!

نخست مى فرمايد: «اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك) حركت مى كردند، نخستين اثر شومشان اين بود كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً).

«خَبال» به معنى اضطراب و ترديد و «خَبَل» (بر وزن اَجَل) به معنى «جنون» و «خَبْل» (بر وزن طَبْل) به معنى «فاسد شدن اعضاء» است.

بنابراين، حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد، نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.

به علاوه «آنها به سرعت كوشش مى كنند در ميان نفرات لشكر، نفوذ كنند و به ايجاد نفاق، تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لاَ َوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ).(3)

سپس به مسلمانان اخطار مى كند: مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى گيرند» (وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ).

«سَمّاع» به معنى كسى است كه حال پذيرش و شنوائى او زياد است و بدون مطالعه و دقت هر سخنى را باور مى كند.

بنابراين، وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف باشند، مبادا طعمه منافقان گرگ صفت شوند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «سَمّاع» به معنى جاسوس و سخن چين بوده باشد يعنى در ميان شما پاره اى از افراد هستند كه براى گروه منافقان جاسوسى مى كنند.

و در پايان آيه مى گويد: «خداوند همه ستمگران را مى شناسد» (وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ) آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.

* * *

و در آخرين آيه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار مى دهد: اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى شوند، بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهائى شدند، و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مى كنند، مى فرمايد: «اين گروه منافقين قبلاً هم مى خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ).

و اين اشاره به داستان «جنگ احد» است كه «عبداللّه بن أُبَىّ» و يارانش از نيمه راه باز گشتند و دست از يارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) برداشتند.

و يا اشاره به ساير مواردى است كه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين توطئه چيدند كه تاريخ اسلام آنها را ثبت كرده است.

و مى افزايد: «آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ).

نقشه ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.

اما هيچ يك از اين توطئه ها و تلاش ها به جائى نرسيد، همه نقشه هايشان نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد «تا بدانجا كه فتح و پيروزى فرا رسيد و حق آشكار گشت» (حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ).

«در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ).

اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى تواند داشته باشد، خدا مى خواست تو را پيروز كند، آئينت را به سراسر جهان برساند، موانع را هر چه باشد از سر راه بردارد و بالاخره اين كار را كرد.

اما موضوع مهم اين است كه بدانيم آنچه در آيات فوق بيان شده، همانند مطالب ديگر قرآن، اختصاصى به عصر و زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نداشته است; چرا كه در هر جامعه اى هميشه گروهى منافق وجود دارند كه سعى مى كنند در لحظات حساس و سرنوشت ساز، با سمپاشى و سخن چينى افكار مردم را به هم بريزند، روح وحدت را از بين ببرند، و تخم شك و ترديد را در افكار بپاشند.

اما اگر جامعه بيدار باشد، مسلماً با يارى پروردگار ـ كه وعده پيروزى به دوستانش داده است ـ همه نقشه هاى آنها خنثى مى شود و توطئه هايشان در نطفه خفه مى گردد، به شرط اين كه مخلصانه جهاد كنند و با هوشيارى و دقت، مراقب اين دشمنان داخلى باشند.

* * *

 

49وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ

 

ترجمه:

49 ـ بعضى از آنها مى گويند: «به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم) و ما را به گناه نيفكن»! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كرده اند; و جهنم كافران را احاطه كرده است!

 

شأن نزول:

گروهى از مفسران نقل كرده اند: هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان را آماده «جنگ تبوك» مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفه «بنى سَلمَة» به نام «جَدّ بن قَيْس» كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده، عرض كرد:

اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم; زيرا علاقه شديدى به زنان دارم، مخصوصاً اگر چشمم به دختران رومى بيفتد، ممكن است دل از دست بدهم، مفتون آنها شوم! و دست از كارزار بكشم! پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه داد.

در اين موقع، آيه فوق نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به گروهى از «بنى سَلمَه» كرد.

گفت: بزرگ شما كيست؟

گفتند: «جدّ بن قَيس»، ولى او مرد بخيل و ترسوئى است.

فرمود: چه دردى بدتر از درد بخل.

سپس فرمود: بزرگ شما آن جوان سفيدرو «بِشْر بن بَرّاء» است (كه مردى است پر سخاوت و گشاده روى).(4)


1 ـ آيه 42.

2 ـ «ثَبَّطَهُمْ» از ماده «تَثْبيط» به معنى توقيف و جلوگيرى از انجام كار است.

3 ـ «أَوْضَعُوا» از ماده «ايضاع» به معنى سرعت در حركت است و در اينجا به معنى تسريع در نفوذ ميان سپاه اسلام آمده و «فِتْنَه» در اينجا به معنى تفرقه و اختلاف كلمه است.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحات 193، 212 و 213 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 1،
صفحات 291 و 292، مؤسسه دار الكتاب قم، 1404 هـ ق.

 

تفسير:

منافقان بهانه تراش

شأن نزول فوق نشان مى دهد: انسان هر گاه بخواهد شانه از زير بار مسئوليتى خالى كند، از هر وسيله اى براى خود بهانه مى تراشد، همانند بهانه اى كه «جدّ بن قَيس» منافق براى عدم حضور در ميدان جهاد درست كرد، و آن اين كه ممكن است زيبارويان رومى دل او را بربايند، دست از جنگ بكشد و به «اشكال شرعى» گرفتار شود!

گفتار «جَدّ بن قَيس» مرا به ياد گفته يكى از مأموران جبار مى اندازد كه مى گفت: «اگر ما مردم را تحت فشار قرار ندهيم حقوقى كه دريافت مى داريم براى ما شرعاً اشكال دارد».(1)

يعنى، براى رهائى از اين اشكال بايد ظلم و ستم به خلق خدا كنيم.

به هر حال، قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى فرمايد:

«بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنِّي).

اين احتمال نيز در تفسير و شأن نزول آيه داده شده است كه او (جَدّ بن قَيس) به عذر و بهانه زن، فرزند و اموال بى سرپرست خود مى خواست از جهاد صرف نظر كند.

ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى گويد: «آگاه باشيد! اينها هم اكنون در ميان فتنه، گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ).

يعنى، آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعداً آلوده به گناه بشوند متوسل مى شوند، در حالى كه هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است.

آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را درباره حركت به سوى جهاد زير پا مى گذارند، مبادا به «شبهه شرعى» گرفتار شوند!

* * *


1 ـ اين سخن را استاد از زبان رئيس ساواك رژيم ستمشاهى نقل مى كرد. كه به هنگام جلب وى در ساواك گفته بود: فلانى، اگر افراد را به اينجا نياوريم و مأموريت خود را درباره آنها انجام ندهيم، حقوقمان اشكال شرعى دارد.

 

نكته ها:

1 ـ راهى براى شناخت منافق

يكى از راه هاى شناخت گروه منافقان در هر جامعه اى دقت در طرز استدلال و عذرهائى است كه براى ترك انجام وظائف لازم مى آورند، چگونگى اين عذرها به خوبى باطن آنها را روشن مى سازد.

آنها غالباً به يك سلسله موضوعات جزئى، ناچيز و گاهى مضحك و خنده آور متشبث مى شوند، تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.

براى اغفال افراد با ايمان به گمان خود از الفباى فكرى آنها استفاده مى كنند، و پاى مسائل شرعى، دستور خدا و پيامبر را به ميان مى كشند، در حالى كه در ميان گناه غوطهورند و شمشير به دست گرفته بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آئين او مى تازند.

* * *

2 ـ منظور از احاطه جهنم چيست؟

مفسران در تفسير جمله «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ» گفتگوهاى مختلفى دارند:

بعضى مى گويند: اين جمله كنايه از آن است كه عوامل و اسباب ورود به جهنم، يعنى گناهان آنها را احاطه كرده است.

و بعضى گفته اند: اين از قبيل حوادث حتمى آينده است كه به صورت «ماضى» يا «حال» بيان مى شود، يعنى جهنم به طور قطع در آينده آنها را در بر خواهد گرفت.

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله را به معنى حقيقى اش تفسير كنيم و بگوئيم هم اكنون جهنم موجود است و در باطن و درون اين جهان قرار دارد و آنها در ميان جهنم هستند، اگر چه هنوز فرمان تأثير كردن آن صادر نشده است، همان گونه كه بهشت نيز، هم اكنون وجود دارد و در باطن و درون اين جهان به همه احاطه كرده است منتها بهشتيان چون تناسب با بهشت دارند با آن مرتبط خواهند بود و دوزخيان چون متناسب با دوزخند با دوزخ.(1)

* * *

 

50 إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ

51 قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

52 قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ

 

ترجمه:

50 ـ هر گاه نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند! اگر مصيبتى به تو رسد مى گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم» و باز مى گردند در حالى كه خوشحالند!

51 ـ بگو: «هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه خداوند براى ما نوشته و مقرّر داشته است; او مولا (و سرپرست) ماست; و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند»!

52 ـ بگو: «آيا درباره ما، جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟! (: يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند، يا (در اين جهان) به دست ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است، شما انتظار بكشيد، ما هم با شما انتظار مى كشيم»!


1 ـ اين بحث، شرح مبسوطى دارد كه مى توانيد در كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» در فصل «بهشت و دوزخ» مطالعه فرمائيد.

 

 

تفسير:

ما پيروزيم!

در آيات فوق به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه هاى آنها اشاره شده و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه هاى منافقان بود، تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد: «اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ).

خواه اين خير و نيكى پيروزى بر دشمن باشد يا غنائم جنگى، و خواه پيشرفت هاى ديگر.

اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنها است، چگونه ممكن است كسى كمترين بهره از ايمان داشته باشد و از پيروزى پيامبر خدا و يا حتى يك فرد با ايمان عادى ناراحت شود؟

پس از آن مى افزايد: «ولى در مقابل، اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى گويند: ما از جلو پيش بينى چنين مسائلى را مى كرديم، و تصميم لازم را گرفتيم» (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ) و خود را از اين پرتگاه رهائى بخشيديم!

«و هنگامى كه به خانه هاى خود باز مى گردند، از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ).

اين منافقان كوردل، از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى زنند كه: اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم و مشكلاتى كه دامن ديگران را ـ بر اثر نداشتن عقل و درايت گرفت ـ دامان ما را نگيرد، اين سخن را چنان مى گويند كه گوئى از خوشحالى در پوست نمى گنجند!

* * *

و در آيه بعد مى گويد: اما تو اى پيامبر! به اينها از دو راه پاسخ گوى! پاسخى دندان شكن و منطقى!

نخست «بگو: هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آنچه را كه خداوند براى ما مقرّر داشته است او مولاى ما است» (قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا) سرپرست حكيم و مهربان ما است و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى دارد.

آرى «افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

تنها به او عشق مىورزند، از او يارى مى طلبند، سر بر آستان او مى سايند و تكيه گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.

اين اشتباه بزرگى است كه منافقان گرفتار آن هستند، خيال مى كنند با عقل كوچك و فكر ناتوانشان مى توانند همه مشكلات و حوادث را پيش بينى كنند و از لطف و رحمت خدا بى نيازند.

آنها نمى دانند كه تمام هستيشان همچون پر كاهى است در برابر يك طوفان عظيم از حوادث، يا همانند قطره كوچك آبى در يك بيابان سوزان، در يك روز تابستان.

اگر لطف الهى يار و مددكار نباشد از انسان ضعيف كارى ساخته نيست.

* * *

سپس مى افزايد: «و تو اى پيامبر، اين پاسخ را نيز به آنان بگو: آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد»؟ (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ).

يا دشمنان را در هم مى كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى گرديم، و يا كشته مى شويم و شربت شهادت را با افتخار مى نوشيم، هر كدام پيش آيد خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما.

اما به عكس «ما در مورد شما يكى از دو بدبختى، تيره روزى، بلا و مصيبت را انتظار مى كشيم، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا).

«حال كه چنين است شما انتظار بكشيد، و ما هم با شما انتظار مى كشيم» (فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ) شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته ايم!

* * *

نكته ها:

1 ـ مقدّرات و كوشش هاى ما

شك نيست كه سرنوشت ما تا آنجا كه با كار و كوشش و تلاش ما مربوط است به دست خود ما است و آيات قرآن نيز با صراحت اين موضوع را بيان مى كند، مانند: وَ أَنْ لَيْسَ لِلاْ ِنْسانِ اِلاّْ ما سَعى: «انسان بهره اى جز سعى و كوشش خود ندارد»(1) و كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِيْنَةٌ: «هر كس در گرو اعمال خويش است»(2) و آيات ديگر (هر چند تأثير تلاش و كوشش نيز از سنن الهى و به فرمان اوست).

ولى در بيرون دايره تلاش و كوشش ما و آنجا كه از حريم قدرت ما خارج است، دست تقدير تنها حكمران است، و آنچه به مقتضاى قانون عليت كه منتهى به مشيت و علم و حكمت پروردگار مى شود مقدر شده است انجام پذير خواهد بود.

منتها افراد با ايمان و خداپرست كه به علم، حكمت، لطف و رحمت او مؤمن هستند، همه اين مقدرات را مطابق «نظام احسن» و مصلحت بندگان مى دانند، و هر كس بر طبق شايستگى هائى كه اكتساب كرده است، مقدراتى متناسب آن دارد، يعنى:

يك جمعيت منافق و ترسو و تنبل و پراكنده محكوم به فنا هستند، و اين سرنوشت براى آنها حتمى است.

اما يك جمعيت با ايمان و آگاه، و متحد و مصمم جز پيروزى، سرنوشتى ندارند.

بنابر آنچه گفته شد روشن مى شود كه: آيات فوق نه با اصل آزادى اراده و اختيار منافات دارد و نه دليلى بر سرنوشت جبرى انسان ها و بى اثر بودن تلاش ها و كوشش ها است.

* * *


1 ـ نجم، آيه 39.

2 ـ مدثر، آيه 38.

 

2 ـ در قاموس مؤمنان شكست وجود ندارد

در آخرين آيه مورد بحث، به منطق عجيب محكمى برخورد مى كنيم كه راز اصلى همه پيروزى هاى مسلمانان نخستين در آن نهفته شده است، و اگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هيچ تعليم و دستورى جز اين نداشت براى تضمين پيروزى پيروانش كافى بود، و آن اين كه:

مفهوم شكست و ناكامى را به كلى از صفحه روح آنها زدوده، و به آنها ثابت كرده كه در هر حال شما پيروزيد، كشته شويد، پيروزيد، و دشمن را هم بكشيد، باز هم پيروزيد.

شما دو راه در پيش داريد كه از هر كدام برويد به منزل مقصود خواهيد رسيد، بيراهه و پرتگاه مطلقاً در مسير شما وجود ندارد:

يك راه به سوى شهادت مى رود كه نقطه اوج افتخار يك انسان با ايمان است، و بالاترين موهبتى است كه براى انسان تصور مى شود كه با خدا معامله كند جان را بدهد و يك حيات جاويدان و ابدى در جوار قرب پروردگار و در ميان نعمت هاى غير قابل توصيفش خريدارى كند.

راه ديگر پيروزى بر دشمن و در هم شكستن قدرت اهريمنى او و پاكسازى محيط زندگى انسان ها از شرّ ظالمان، ستمگران و آلودگان است و اين نيز فيضى است بزرگ و افتخارى است مسلّم.

سربازى كه با اين روحيه وارد ميدان مبارزه مى شود، هيچ گاه فكر فرار و پشت كردن به دشمن را در سر نمى پروراند، از هيچ كس و هيچ چيز نمى هراسد، ترس و وحشت و اضطراب و ترديد در وجودش راه ندارد، ارتشى كه از چنين سربازانى تشكيل شود ارتشى شكست ناپذير خواهد بود!

چنين روحيه اى را تنها از طريق تعليمات اسلامى مى توان بارور ساخت، و امروز نيز اگر با تعليم و تربيت صحيح، اين منطق بار ديگر در روح مسلمانان جلوه گر شود، عقب ماندگى ها و شكست ها را جبران خواهند كرد.

آنها كه درباره علل پيشرفت مسلمانان نخستين، و علل عقب ماندگى امروز، مطالعه و بررسى مى كنند، و گاهى اين موضوع را معمائى لا ينحل مى پندارند، خوب است بيايند و كمى در آيه فوق بينديشند تا پاسخ اين سؤال را به روشنى در آن بيابند.

قابل توجه اين كه: در آيه فوق به هنگامى كه سخن از دو شكست منافقان مى گويد، آن را شرح مى دهد و يك يك بيان مى كند، ولى هنگامى كه سخن از دو پيروزى مؤمنان مى گويد، سربسته گذاشته از آن مى گذرد، گوئى آن چنان روشن و واضح و آشكار است كه اصلاً نيازى به شرح و بيان ندارد. و اين يك نكته زيبا و لطيف بلاغت است كه در آيه فوق به كار رفته.

* * *

3 ـ صفات هميشگى منافقان

بار ديگر تأكيد مى كنيم كه نبايد اين آيات را به شكل طرح يك مسأله تاريخى مربوط به گذشته مورد مطالعه قرار دهيم، بلكه بايد بدانيم درسى است براى امروز، ديروز و فرداى ما و همه انسان ها!

هيچ جامعه اى معمولاً از يك گروه منافق، اندك يا بسيار، خالى نيست و صفات آنها تقريباً يكسان و يكنواخت است.

آنها افرادى هستند نادان و در عين حال خود خواه و متكبر كه براى خويش عقل و درايت فوق العاده اى قائلند.

آنها هميشه از راحتى مردم در رنج و عذابند و از ناراحتى هايشان خوشحال و خندان.

آنها هميشه در ميان انبوهى از خيالات واهى و ترديد و شك و حيرت به سر مى برند، و به همين دليل، گامى به پيش و گامى به پس مى نهند.

در مقابل آنها مؤمنان راستين، با شادى مردم شاد و با غم آنها شريك و سهيمند، هيچ گاه به علم و درايت خود نمى نازند، و هرگز خود را از لطف حق بى نياز نمى دانند، دلى لبريز از عشق خدا دارند، و در اين راه از هيچ حادثه اى نمى هراسند.

* * *

 

53 قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقينَ

54 وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ

55 فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ

 

ترجمه:

53 ـ بگو: «انفاق كنيد; خواه از روى ميل باشد يا اكراه، هرگز از شما پذيرفته نمى شود; چرا كه شما قوم فاسقى بوديد»!

54 ـ و هيچ چيز مانع قبول انفاق هاى آنها نشد جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند و نماز به جا نمى آورند جز با كسالت و انفاق نمى كنند مگر با كراهت!

55 ـ و (فزونى) اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد; خدا مى خواهد آنان را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند!

 

تفسير:

انفاق فاسقان

اين آيات، به قسمتى ديگر از نشانه هاى منافقان و نتيجه و سرانجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى سازد كه چگونه اعمال آنها بى روح و بى اثر است و هيچ گونه بهره اى از آن عائدشان نمى شود.

و از آنجا كه در ميان اعمال نيك، انفاق در راه خدا (زكات به معنى وسيع كلمه) و نماز (پيوند خلق با خالق) موقعيت خاصى دارد، مخصوصاً انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.

نخست مى فرمايد: «اى پيامبر! به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار و ملاحظات شخصى و اجتماعى، در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ).(1)

آنگاه به دليل آن اشاره كرده، مى فرمايد: «زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقينَ).

نيت هايتان آلوده، اعمالتان ناپاك، و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سرزند.

روشن است كه «فسق» در اينجا يك گناه ساده و معمولى نيست; زيرا ممكن است انسان مرتكب گناهى شود در عين حال عملى خالص نيز انجام دهد، بلكه منظور از آن كفر و نفاق و يا آلوده شدن انفاق هاى آنها به ريا و تظاهر است.

و نيز هيچ مانعى ندارد كه «فسق» در جمله بالا به مفهوم وسيع كلمه، شامل هر دو باشد چنان كه آيه بعد نيز اين قسمت را توضيح خواهد داد.

* * *

در آيه بعد، بار ديگر عدم قبول انفاقات آنها را توضيح مى دهد و مى فرمايد: «هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند» (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ) و هر عملى توأم با ايمان به خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا قبول نيست.

قرآن كراراً روى اين مسأله تكيه كرده است كه: شرط پذيرش اعمال صالح ايمان است، حتى اگر عمل از روى ايمان سرزند و بعد از مدتى شخص عمل كننده، راه كفر را در پيش گيرد عمل او «حَبْط»، نابود و بى اثر مى شود.(2)

پس از ذكر عدم قبول انفاق هاى مالى آنها، به وضع عبادات آنان اشاره كرده، مى گويد: «آنها نماز را به جا نمى آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى).

همان گونه كه «انفاق نمى كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ).

در حقيقت به دو دليل انفاق هاى آنها پذيرفته نمى شود:

يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى زند.

و ديگر اين كه: از روى كراهت و اجبار است.

همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست:

نخست به علت كفر.

و ديگر به خاطر آن كه از روى كسالت و كراهت انجام مى گيرد.

جمله هاى بالا در عين اين كه: وضع منافقان را از نظر عدم نتيجه گيرى از اعمالشان تشريح مى كند، در حقيقت نشانه ديگرى از نشانه هاى آنها را بيان مى كند، و آن اين كه:

مؤمنان واقعى را از نشاطى كه به هنگام عبادت دارند و از ميل و رغبتى كه نسبت به اعمال نيك نشان مى دهند و مخلصانه به دنبال آن مى شتابند به خوبى مى توان شناخت.

همان گونه كه به وضع منافقان از طرز انجام اعمالشان مى توان پى برد; زيرا معمولاً از روى بى ميلى، دلسردى، ناراحتى و كراهت اقدام به انجام كار خير مى كنند، گوئى كسى به اجبار دست آنها را گرفته و كشان، كشان به سوى كار خير مى برد.

بديهى است اعمال گروه نخست، چون از عشق خدا سر مى زند و با دلسوزى توأم است، همه آداب و مقرراتش رعايت مى گردد، ولى اعمال گروه دوم، چون از روى كراهت و بى ميلى است ناقص، دست و پا شكسته و بى روح است.

بنابراين، انگيزه هاى متفاوت آنها دو شكل متفاوت به اعمالشان مى دهد.

* * *

در آخرين آيه، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد» (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ) و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده اند.

چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است، اما در حقيقت «خدا مى خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور، در حال كفر و بى ايمانى بميرند» (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى شوند:

نخست اين كه: اين گونه افراد معمولاً فرزندانى ناصالح و اموالى بى بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنيا است، شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش كنند، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده اند جان بكنند.

و از طرف ديگر، چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع، پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند، چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است، تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى روند، و به سخت ترين وضعى جان مى دهند.

مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد، موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش، و اگر ناپاك و ناصالح باشد، رنج و عذاب اليم است.

* * *


1 ـ جمله «أَنْفِقُوا» گر چه به صورت امر است، ولى مفهوم شرط دارد، يعنى اگر شما انفاق كنيد خواه به اختيار باشد يا اجبار، در هر دو صورت پذيرفته نخواهد شد.

2 ـ در اين باره در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 217 سوره «بقره» توضيح بيشترى آمده است.

 

نكته ها:

1 ـ تفاوت آيه اول و دوم

بعضى سؤال مى كنند: چگونه در آغاز آيه اول، گفته شده است: خواه از روى اختيار يا اكراه انفاق كنيد، پذيرفته نمى شود.

در حالى كه در آخر آيه دوم، تصريح شده كه آنها جز از روى كراهت انفاق نمى كنند، آيا اين دو با هم منافات ندارد؟

ولى با توجه به يك مطلب پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اين كه: آغاز آيه اول در واقع به صورت يك «قضيه شرطيه» است. يعنى، اگر از روى اطاعت و يا اكراه انفاق كنيد به هر شكل و به هر صورت باشد، پذيرفته نخواهد شد، و مى دانيم قضيه شرطيه دليل بر وجود شرط نيست.

يعنى به فرض كه از روى ميل و اختيار هم انفاق كنند فايده ندارد چون بى ايمانند.

اما ذيل آيه دوم بيان يك «قضيه خارجيه» است و آن اين كه آنها هميشه از روى اكراه انفاق مى كنند (دقت كنيد).

* * *

2 ـ نبايد فريب عبادت افراد را خورد

درس ديگرى كه از آيات فوق مى توان گرفت اين است كه: نبايد تنها به نماز و روزه مردم فريفته شد; زيرا منافقان، هم نماز مى خواندند، و هم به ظاهر در راه خدا انفاق مى كردند، بلكه بايد نمازها و انفاق هاى منافق گرانه را از اعمال پاك و سازنده مؤمنان راستين باز شناخت و اتفاقاً با دقت و كنجكاوى در ظاهر عمل نيز غالباً شناخته مى شود.

و در حديث مى خوانيم: لا تَنْظُرُوا اِلى طُوْلِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَاِنَّ ذلِكَ شَىْءٌ اعْتادَهُ وَ لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ، وَ لكِنِ انْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَدِيْثِهِ وَ أَداءِ أَمانَتِهِ:

«تنها به ركوع و سجود طولانى افراد ننگريد; زيرا ممكن است اين عبادت، عادتى باشد كه از تركش ناراحت شود، بلكه به راستگوئى و اداء امانت آنها دقت كنيد»(1) زيرا راستى و امانت از ايمان سرچشمه مى گيرد، در حالى كه ركوع و سجود عادتى با كفر و نفاق هم سازگار است.

* * *

 

56 وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ

57 لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغارات أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ

 

ترجمه:

56 ـ آنها به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند در حالى كه از شما نيستند; ولى آنها گروهى هستند كه مى ترسند (و دروغ مى گويند)!

57 ـ اگر پناهگاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند به سوى آن حركت مى كنند و با سرعت و شتاب فرار مى كنند.


1 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 105، دار الكتب الاسلامية ـ «وسائل الشيعه»، جلد 19، صفحات 68 و 69، چاپ آل البيت ـ «بحار الانوار»، جلد 68، صفحات 8 و 9، و جلد 72، صفحات 114 و 115 (برخى با تفاوت).

 

تفسير:

نشانه ديگرى از منافقان

در آيات فوق، يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است، مى فرمايد: «آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ).

«در حالى كه نه از شما هستند و نه در چيزى با شما موافقند بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند» (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ) و از شدت ترس، كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند، مبادا گرفتار شوند.

«يَفْرَقُونَ» از ماده «فَرَق» (بر وزن شَفَق) به معنى شدت خوف و ترس است. «راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد:

اين ماده در اصل به معنى تفرق و جدائى و پراكندگى است گوئى آن چنان مى ترسند كه مى خواهد قلبشان از هم متفرق و متلاشى گردد.

در واقع چون تكيه گاهى در باطن ندارند، همواره گرفتار ترس و وحشتى عظيم هستند و به خاطر همين ترس و وحشت، هيچ گاه آنچه در باطن دارند اظهار نمى كنند، و چون از خدا نمى ترسند از همه چيز مى ترسند و دائماً در حال وحشت به سر مى برند، در حالى كه مؤمنان راستين در سايه ايمان آرامش و شهامت خاصى دارند.

* * *

در آيه بعد، شدت بغض، عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه، اما بسيار رسا و گويا منعكس مى كند، مى فرمايد: «آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى (همانند يك دژ محكم) بيابند، يا دسترسى به غارهائى در كوه ها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى شتابند» (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغارات أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ) تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند.

«مَلْجَأ» به معنى پناهگاه است همچون قلعه هاى محكم و يا مانند آن.

«مَغارات» جمع «مَغارَه» به معنى «غار» است.

«مُدَّخَل» به معنى راه هاى پنهانى است، مانند نقب هائى كه در زير زمين مى زنند و از آن وارد محلى مى شوند.

«يَجْمَحُونَ» از ماده «جِماح» به معنى حركت شتابانه و شديدى است كه هيچ چيز نتواند از آن جلوگيرى كند، همانند حركت اسب هاى سركش و چموش، كه نتوان آنها را متوقف ساخت و به همين جهت چنين اسبى را «جَمُوح» مى گويند.

به هر حال، اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن درباره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده، كه آنها اگر در كوه ها و روى زمين راه فرارى پيدا كنند، از ترس، يا عداوت، از شما دور مى شوند، ولى چون قوم و قبيله اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!

* * *

 

 

58 وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ

59 وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ

 

ترجمه:

58 ـ و در ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنائم به تو خرده مى گيرند; اگر از آن (غنائم، سهمى) به آنها داده شود راضى مى شوند; و اگر داده نشود خشم مى گيرند
(; خواه حق آنها باشد يا نه)!

59 ـ (در حالى كه) اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند و بگويند: «خداوند براى ما كافى است! و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشند; ما تنها رضاى او را مى طلبيم» (براى آنها بهتر است)!

 

شأن نزول:

در تفسير «درّ المنثور» از «صحيح بخارى» و «نسائى» و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طايفه «بنى تميم» به نام «ذُو الْخُوَيْصِرَة» فرا رسيده صدا زد:

اى رسول خدا! عدالت كن!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم، چه كسى عدالت خواهد كرد؟!

«عمر» صدا زد: اى رسول خدا! به من اجازه بده تا گردنش را بزنم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: او را به حال خود واگذار! او يارانى دارد كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها كوچك مى شمريد، ولى با اين حال، آنها از دين فرار مى كنند همان گونه كه تير از كمان!(1)

در اين هنگام، آيات فوق نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 21، صفحه 173، و جلد 22، صفحات 37 و 38، و جلد 30، صفحه 579، و جلد 33، صفحات 327، 335 و 339.

 

تفسير:

خودخواهان بى منطق

در نخستين آيه فوق، به يكى ديگر از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه: آنها هرگز راضى به حق خود نيستند، و دائماً انتظار دارند از اموال بيت المال و يا منافع عمومى هر چه بيشتر بهره ببرند، خواه مستحق باشند يا نه.

دوستى و دشمنى آنها بر محور همين منافع دور مى زند، هر كس جيب آنها را پر كند از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت، حق ديگران را به آنها نبخشد از او ناراضى مى شوند.

حق و عدالت در قاموس آنها مفهومى ندارد، و اگر داشته باشد، عادل كسى است كه هر چه بيشتر به آنها بدهد.

و ظالم كسى است كه حق ديگران را از آنان باز دارد! و به تعبير ديگر آنها فاقد هر گونه شخصيت اجتماعى هستند و تنها داراى يك شخصيت فردى و در چهار چوبه منافع خويش مى باشند، و همه چيز را تنها از اين زاويه مى نگرند!

لذا مى گويد: «بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ) و مى گويند: عدالت را رعايت نكردى.

اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى نگرند «اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال» (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا) و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند.

«اما اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى شوند» (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ) و تو را متهم به بى عدالتى مى كنند.

* * *

«ولى اگر آنها به حق خود راضى باشند و به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند: همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) از فضل خود به زودى به ما مى بخشند، ما تنها رضاى او را مى طلبيم و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنها است» (وَ لَوْ أَنـَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ).

آيا در جوامع اسلامى امروز چنين كسانى يافت نمى شوند؟

آيا همه مردم به حق مشروع خود قانعند؟ و هر كس تنها به مقدار حقش به آنها بدهد او را عدالت پيشه مى دانند؟

مسلماً جواب اين سؤال ها منفى است، با نهايت تأسف، هنوز بسيارند كسانى كه مقياس سنجش حق و عدالت را منافع شخصى خويش مى پندارند، و به حقوق خويش قانع نيستند، و اگر كسى بخواهد همه را ـ مخصوصاً محرومان را ـ به حق مشروعشان برساند، داد و فريادشان بلند مى شود.

بنابراين، لزومى ندارد براى شناخت منافقان صفحات تاريخ را ورق بزنيم يك نگاه به اطراف خود و حتى نگاهى به خودمان بكنيم مى توانيم وضع خود و ديگران را دريابيم.

* * *

 

 

پروردگارا! روح ايمان را در ما زنده كن! و فكر شيطانى و نفاق را در ما بميران!

و به ما توفيق مرحمت فرما، تا خود را آن چنان بسازيم كه به حق خويشتن قانع باشيم! نه به ديگران اجحاف كنيم و نه عدالت را در غصب حقوق سايرين بدانيم!

هميشه خواهان عدالت باشيم و مجرى عدالت!...

 

 

 

پايان جلد هفتم تفسير نمونه(1)


1 ـ تصحيح: 2 / 9 / 1383