تفسیر نمونه جلد 24

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

دو چهره متضاد

سوره ممتحنه

محتواى سوره ممتحنه

فضيلت تلاوت اين سوره

سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا

ابراهيم(عليه السلام) براى همه شما اسوه بود

1 ـ الگوهاى جاويدان

2 ـ خداوند از همگان بى نياز است.

3 ـ اصل اساسى «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه»

محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند

جبران زيان هاى مسلمين و كفار

عدالت حتى درباره دشمنان

شرايط بيعت زنان

1 ـ رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها

2 ـ ماجراى بيعت «هند» همسر «ابوسفيان»

3 ـ اطاعت در معروف

با اين قوم مغضوب عليهم طرح دوستى نريزيد

سوره صف

محتواى سوره صف

فضيلت تلاوت اين سوره

پيكارگرانى همچون سدّ فولادين!

1 ـ ضرورت وحدت صفوف

2 ـ گفتار بى عمل

بشارت ظهور «احمد» را آورده ام!

1 ـ رابطه بشارت و تكامل دين

2 ـ بشارات عهدين و تعبير فارقليطا

3 ـ مگر نام پيامبر اسلام «احمد» است؟

مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؟!

تجارتى پر سود و بى نظير!

1 ـ «فتح قريب» كدام است؟

2 ـ «مساكن طيّبه» چيست؟

3 ـ دنيا تجارتخانه اولياء خدا است

همچون «حواريون» باشيد

«حواريون» كيانند؟

سوره جمعه

محتواى سوره جمعه

فضيلت تلاوت اين سوره

هدف بعثت پيامبر

فضل الهى روى حساب است

چارپائى بر او كتابى چند!

1 ـ عالم بى عمل؟

2 ـ چرا از مرگ بترسم؟

بزرگ ترين اجتماع عبادى سياسى هفته

1 ـ نخستين نماز جمعه در اسلام

2 ـ اهميت نماز جمعه

3 ـ فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه

4 ـ آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها

5 ـ شرائط وجوب نماز جمعه

سوره منافقون

محتواى سوره منافقون

فضيلت تلاوت اين سوره

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان!

نشانه هاى ديگرى از منافقان

1 ـ ده نشانه منافق!

2 ـ خطر منافقان

3 ـ منافق، خشك و شكننده است

4 ـ عزّت مخصوص خدا و دوستان او است

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكنند!

1 ـ راه غلبه بر نگرانى ها

2 ـ نفاق «اعتقادى» و «عملى»

سوره تغابن

محتواى سوره تغابن

فضيلت تلاوت اين سوره

او از اسرار نهفته درون سينه ها آگاه است

روز تغابن و آشكار شدن غبن ها

همه مصائب به فرمان او است!

اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند

يك حديث پر معنى

سوره طلاق

محتواى سوره طلاق

فضيلت تلاوت اين سوره

شرايط طلاق و جدائى

1 ـ «طلاق» منفورترين حلال ها

2 ـ انگيزه طلاق

3 ـ فلسفه نگهداشتن عدّه

يا سازش يا جدائى خداپسندانه

1 ـ تقوا و نجات از مشكلات

2 ـ روح توكّل

احكام زنان مطلقه و حقوق آنها

1 ـ احكام «طلاق رجعى»

2 ـ خدا «تكليف ما لا يطاق» نمى كند

3 ـ اهميت نظام خانواده

سرانجام دردناك سركشان

هدف از آفرينش عالم معرفت است

سوره تحريم

محتواى سوره تحريم

فضيلت تلاوت اين سوره

سرزنش شديد نسبت به بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

1 ـ اوصاف همسر شايسته

2 ـ منظور از «صالح المؤمنين» كيست؟

3 ـ نارضائى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بعضى از همسران خود

4 ـ افشاى سرّ

5 ـ نبايد حلال خدا را بر خود حرام كنيد

خانواده خود را از آتش دوزخ نجات دهيد!

1 ـ تعليم و تربيت خانواده

2 ـ «توبه»، درى به سوى رحمت خدا

الگوهائى از زنان مؤمن و كافر

سوره ملك

محتواى سوره ملك

فضيلت تلاوت اين سوره

هيچ نقصى در جهان هستى نمى بينى

عظمت عالم آفرينش

اگر گوش شنوا و فكر بيدار داشتيم در دوزخ نبوديم!

ارزش والاى عقل و خرد

آيا خالق جهان، از اسرار جهان آگاه نيست؟

هيچ مجرمى از مجازات او در امان نيست!

به اين پرندگان بالاى سر خود بنگريد

چهار عامل براى ناكامى انسان ها

راست قامتان جاده توحيد

چه كسى آب جارى در اختيار شما قرار مى دهد؟

سوره قلم

محتواى سوره قلم

فضيلت تلاوت اين سوره

عجب اخلاق برجسته اى دارى!

1 ـ نقش قلم در حيات انسان ها

2 ـ نمونه اى از اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله)

از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن

1 ـ رذائل اخلاقى

2 ـ مداهنه و سازشكارى

داستان عبرت انگيز «اصحاب الجنة»

سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز

1 ـ «انحصارطلبى»، بلاى بزرگ ثروتمندان

2 ـ رابطه ميان «گناه» و «قطع روزى»

بازپرسى كامل

آن روز مى خواهند سجده كنند، اما قادر نيستند

در تقاضاى مجازات عجله مكن

مى خواهند تو را نابود كنند، اما نمى توانند

آيا چشم زدن واقعيت دارد؟

سوره حاقه

محتواى سوره حاقه

فضيلت تلاوت اين سوره

عذابى سركش براى قوم طغيانگر!

كجاست گوش هاى شنوا؟

1 ـ فضيلت ديگرى از فضائل على(عليه السلام)

2 ـ تناسب ميان «گناه» و «كيفر»

روزى كه آن واقعه بزرگ رخ مى دهد

اى اهل محشر! نامه اعمال مرا بخوانيد

1 ـ تفسير ديگرى براى كلمه «عرش»

2 ـ مقام «على»(عليه السلام) و شيعيان او

3 ـ پاسخ به يك سؤال

اى كاش مرگم فرا مى رسيد!

چند داستان عبرت انگيز

او را بگيريد و زنجيرش كنيد!

آغاز حركت گذارى حروف قرآن

اين قرآن قطعاً كلام خدا است

اگر او دروغ بر ما مى بست، مهلتش نمى داديم!

دو چهره متضاد

اخيراً كتابى در «هند» تحت عنوان فوق (دو چهره متضاد) انتشار يافته كه نسخه اى از آن را براى ما فرستاده اند، نويسنده كتاب آقاى «ابوالحسن ندوى» كوشش كرده است دو چهره مختلف از اسلام را در دو گروه «اهل سنت» و «شيعه» نشان دهد، عقائد شيعه را در مقابل عقائد اهل سنت، عقائد اهل سنت را در مقابل عقائد شيعه منعكس كند، و به اين ترتيب يكى را «اسلام اصيل» و ديگرى را «اسلام انحرافى» معرفى نمايد، و در اين ايام كه ما بيش از هميشه احتياج به وحدت داريم، به آتش نفاق و اختلاف دامن زند.

و متأسفانه ـ طبق معمول ـ همه جا براى معرفى «شيعه»، روى شايعات، اخبار شاذ و ضعيف، و مدارك سست تكيه كرده است.

ترجمه بخشى از آن را كه مربوط به قرآن و تفسير است ذيلاً مى خوانيد:

او مى گويد: «شيعه ها به قرآن كريم كمتر اعتنا دارند! و اين به خاطر آراء و عقائد آنها درباره قرآن (عدم اصالت آن) است!! آنها اهميتى به قرآن نمى دهند، و در عمل رابطه اى با آن ندارند، همين قرآن عظيمى كه امت محمّد(صلى الله عليه وآله) در شرق، غرب، شمال و جنوب آن را مى خوانند، و حفاظ آن از صدها هزار مى گذرد... و در ماه رمضان يك بار يا دو بار ختم مى كنند و معروف اين است كه در ميان شيعه حافظ قرآن مطلقاً يافت نمى شود! و اين به خاطر شك در صحت و اصالت قرآن كريم است! و من خودم اين مطلب را در سفرم به ايران در سال 1973 (1393 هجرى قمرى) يافتم، و لذا در كتابخانه هاى شيعه اثنى عشرى آثار زيادى براى خدمت قرآن و موضوعات مربوط به آن ديده نمى شود... در حالى كه كتابخانه هاى مناطق اسلامى ديگر مملوّ از تأليفات مربوط به قرآن مجيد است».

اين اتهامات عجيب و غريب را ملاحظه كرديد اكنون، به توضيحات زير توجه فرمائيد:

در اينجا چند نكته بسيار قابل توجه است:

1 ـ همين نويسنده (آرى همين نويسنده) در كتاب ديگرى كه به نام: اسمعى يا ايران: «اى ايران بشنو!» بعد از مسافرتى كه با هيئتى در چهارده سال قبل، به كشور ما كرده و نتيجه آن را در آن كتاب منتشر ساخته، فصل قابل ملاحظه اى درباره احترام و اهميت مسلمانان ايران نسبت به قرآن و آنچه مربوط به قرآن مجيد است بيان كرده كه ترجمه قسمتى از آن را ذيلاً مى خوانيد:

«برادران ايرانى ما بدون شك، قرآن را دوست مى دارند، و به آن احترام مى گذارند، و توجه زيادى به آن دارند كه اثرش در نوشتن قرآن ها به بهترين خط و نقش از قديم ترين ايام نمايان است!

آنها اين قرآن هاى نفيس و زيبا را در «كتابخانه ها» و «موزه ها»ى خود نگهدارى مى كنند، و به آن افتخار و مباهات دارند.

مخصوصاً قرآن كريم چاپ دقيق و زيبائى در ايران شده كه به هيچ وجه كمتر از كشورهاى ديگر نيست. بسيارى از علماى گذشته ايران و محدثان، به تفسير قرآن پرداخته اند، و كتاب هاى مهمى از آنها به يادگار مانده كه تعدادى از آنها در «هند» و غير آن مشهود شده است، ولى من فكر مى كنم باز هم توجهى بيشتر و عميق تر لازم است...».

اين شهادت مربوط به چهارده سال قبل است و كتاب «دو چهره متضاد» مربوط به دو سال قبل! آيا اين نويسنده فراموش كرده كه قبلاً چنين مطلبى را خودش نشر داده كه به چنين تناقض گوئى عجيبى دست زده؟!

حقيقت اين است مدتى باور نمى كردم اين «دو چهره متضاد!» مربوط به يك نفر بوده باشد، با دقت و وسواس نام نويسنده را در پشت هر دو كتاب نگاه مى كردم، ولى معلوم بود كه هر دو از يك نفر است.

آيا در اين مدت كوتاه، دگرگونى و عقب گرد سريعى درايران رخ داده؟ در حالى كه همه كس مى داند: بعد از انقلاب جمهورى اسلامى، «قرآن» در سطحى گسترده انتشار يافته، فرستنده مخصوصى به نام «صداى قرآن» به كار افتاده، و مدارس متعددى به نام تحفيظ يا تجويد قرآن آغاز به كار نموده، و قرآن آميختگى زيادى با دروس مدارس فرهنگى پيدا كرده.

«مسابقات» زيادى در زمينه تلاوت و تجويد قرآن انجام شده، و در بسيارى از آنها كه جنبه جهانى داشته قاريان ايرانى يا درجه اول يا جزء رديف هاى اول بوده اند.

شروع تمام جلسات رسمى دولتى و غير دولتى با تلاوت آيات قرآن است (كارى كه در هيچ كشور اسلامى به اين وسعت وجود ندارد).

و با اين حال كه قرآن در سرتاسر زندگى مردم اين كشور به طور رسمى حضور يافته، چطور كسى جرأت مى كند با اين صراحت مردم اين مرز و بوم را بى اعتنا و بيگانه از قرآن معرفى كند.

آيا ما حق نداريم: چنين تصور كنيم، اين چرخش صد و هشتاد درجه اى و اين حمله هاى ناروا و كاملاً دور از حقيقت، به تحريك دشمنان مشترك اسلام و مخالفان انقلاب اسلامى، صورت گرفته، و همان گونه كه همه مى دانيم بودجه هائى كه در اختيار اين كارها گذارده مى شود از ناحيه دولت هائى است كه متهم بر همكارى با دشمنان اسلام و انقلابند؟

اگر اين سخن از يك فرد عادى صادر شده بود، ممكن بود حمل بر بى اطلاعى و ناآگاهى شود، ولى اين سخن را كسى مى گويد كه: معروف است هزاران طلبه زير نظر او اداره مى شوند؟ خودش به ايران آمده، و به اعتراف خودش اهتمام شيعيان ايرانى را به قرآن لمس كرده است، اين به هيچ وجه قابل توجيه و بخشش نيست.

و از اينجا مى توان پاسخى براى تمام كتاب هائى كه بر ضد شيعه (مخصوصاً در مورد قرآن كريم) نوشته مى شود يافت، بالاخص كتاب هاى بسيار زهرآگينى كه اخيراً و بعد از «انقلاب اسلامى» با «كثرت»، «سرعت» و «دستپاچگى» و با سرمايه وهّابى ها و تحريك قدرت هاى استعمارى در همه جا پخش مى شود.

2 ـ راه دور نمى رويم، براى پى بردن به اهميت قرآن در ميان شيعه ها و مخصوصاً شيعيان ايران، و پر بودن كتابخانه ها از انواع قرآن ها، و تلاوت آن در تمام جلسات، و وجود مدارس حفظ و تجويد قرآن، و انواع كتب تفسير، به زبان فارسى و عربى و زبان هاى ديگر، كافى است اين نويسنده و يا هر فرد ديگر اگر مى خواهد، حقيقت را لمس كند سفرى به ايران نمايد، به موزه ها، كتابخانه ها، مدارس دينى، مدارس فرهنگى، حوزه هاى علمى، مراكز حفظ و تجويد قرآن مراجعه، و از نزديك، با چشم خود ببيند.

چرا تنها به قاضى مى روند و خود را با خيالات و افسانه ها دلخوش مى كنند؟ و به گفته مرحوم «علامه امينى» اگر «شيعه» جمعيتى بود مربوط به گذشته هاى دور، و امروز اثرى از آنها جز در كتب تاريخ يافت نمى شد، ذكر چنين اتهاماتى ممكن بود، اما آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است؟ چرا اين برادران، الت دست دشمن مى شوند، و با اين تهمت هاى عجيب و نفاق افكن، آب به آسياب دشمنان اسلام مى ريزند؟

همين «تفسير نمونه» كه يكى از تفاسير فارسى است آن قدر در ميان مردم كشور ما انتشار يافته كه بعضى از مجلداتش بيش از بيست مرتبه، و هر مرتبه تعداد زياد چاپ و نشر شده است، و همچنين تفاسير و آثار ديگر قرآنى.(1)

3 ـ مى دانيم تلاوت الفاظ قرآن، مقدمه اى است براى عمل، شما را به خدا قضاوت كنيد در كشورهائى كه اين نويسنده به آن مى بالد مانند «مصر» و بسيارى ديگر از كشورهاى به ظاهر اسلامى، چقدر احكام قرآن پياده شده؟ وضع مراكز فساد، شراب و قمار، برهنگى و بى بند و بارى زنان، آلات لهو و لعب، رباخوارى، و از همه بدتر، پذيرش سلطه اجانب و بيگانگان و اقتباس از جنبه هاى منفى تمدن آنها، چه اندازه است؟

چه خوب بود حداقل، مطبوعات و برنامه هاى راديو و تلوزيون هاى آنها را با مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى ايران مقايسه مى كردند، تا معلوم مى شد قرآن و آيات حيات بخشش در كجا پيدا شده، و در كجا پيدا نشده؟!

4 ـ داستان تهمت «تحريف قرآن» به عقيده شيعه، يك تهمت انحرافى قديمى است كه صدها بار از سوى محققان و علماى شيعه نفى شده، و با فرياد بلند همه جا اين مطلب گفته شده: قرآن مجيد كه اكنون در ميان ما است عيناً همان است كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده (بدون ذره اى كم و كاست) و اگر به بعضى از روايات ضعيف در كتب شيعه كه دلالت بر تحريف دارد نگاه كرده اند نظير اين روايات در كتب برادران اهل سنت، حتى در «صحيح بخارى» كه معتبرترين كتاب حديث آنها است فراوان است كه علامه بزرگوار مرحوم «شرف الدين» آنها را در كتاب «اجوبة مسائل جار اللّه» جمع آورى كرده (با ذكر مدارك).

آرى، نه آنها براى اين روايات شاذ و ضعيف ارزش قائلند و نه ما، پس اين همه اصرار بر تهمت از كجاست؟ و تا كى بايد ادامه پيدا كند؟ حتماً تا زمانى كه ما از خواب غفلت بيدار شويم و آلت دست دشمنان تفرقه انداز نگرديم!

خداوند ما و شما را به راهى كه صلاح و سعادت اسلام و مسلمين است هدايت كند.

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

5 / 1 / 1366


1 ـ و تا امروز بيش از چهل و پنج بار چاپ شده، عربى آن به نام «الأمثل» در كشورهاى عربى، و «اردو» در كشورهاى اردو زبان، تلخيص آن به نام «برگزيده» و پرسش ها و پاسخ هاى تفسير «نمونه» و داستان هاى تفسير «نمونه» و بخش هاى مختلف ديگرى از آن به صورت مجزا چاپ و در اختيار جامعه قرار گرفته است. 17 / 1 / 1383.

سوره ممتحنه

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 13 آيه است

محتواى سوره ممتحنه

اين سوره، در حقيقت از دو بخش تشكيل مى گردد:

بخش اول: از مسأله «حُبِّ فِى اللّه» و «بُغْضِ فِى اللّه» و نهى از طرح دوستى با مشركان، سخن مى گويد، مسلمانان را به الهام گرفتن از پيامبر بزرگ خدا ابراهيم(عليه السلام) دعوت مى كند، و خصوصيات ديگرى را در اين زمينه بر مى شمرد.

اين معنى، همان گونه كه در آغاز سوره آمده است، در پايان سوره نيز تكرار و تأكيد شده.

بخش دوم: پيرامون زنان مهاجر و آزمايش و امتحان آنها و احكام ديگرى در اين رابطه بحث مى كند.

انتخاب نام «ممتحنه» براى اين سوره نيز، به خاطر مسأله امتحان است كه در آيه 10 آمده است.(1)

نام ديگرى براى سوره ذكر شده و آن سوره «مودّت» است، به خاطر نهى از مودّت مشركان در نخستين آيه آن.

* * *


1 ـ بعضى آن را «ممتحنه» (به فتح حاء) خوانده اند، به اعتبار زنان مهاجرى كه مورد امتحان قرار مى گرفتند، و بعضى «ممتحنه» (به كسر حاء) خوانده اند به خاطر اين كه خود سوره وسيله امتحان است.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحَنَةِ كانَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ لَهُ شُفَعاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ:

«هر كس سوره ممتحنه را قرائت كند، تمام مؤمنين و مؤمنات، شفيعان او در روز قيامت خواهند بود».(1)

در حديث ديگرى از امام على بن الحسين(عليهما السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُمْتَحَنَةِ فِى فَرائِضِهِ وَ نَوافِلِهِ إِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلإِيْمانِ، وَ نَوَّرَ لَهُ بَصَرَهُ، وَ پلايُصِيْبُهُ فَقْرٌ أَبَداً، وَ لا جُنُونٌ فِى بَدَنِهِ، وَ لا فِى وَلَدِهِ:

«كسى كه سوره ممتحنه را در نمازهاى واجب و نافله بخواند، خداوند قلبش را براى ايمان، خالص و آماده مى كند، نور بصيرت به او مى بخشد، و هرگز فقر دامان او را نمى گيرد، و خود و فرزندانش به جنون گرفتار نمى شوند».(2)

ناگفته پيدا است، اين همه فضيلت و افتخار از آن كسانى است كه آيات اين سوره را در زمينه «حُبِّ فِى اللّه»، «بُغْضِ فِى اللّه» و «جهاد در راه خدا» و به كار بستن محتواى آن، مورد توجه قرار مى دهند، و تنها به تلاوت بى روح و فاقد علم و عمل قناعت نكنند.

* * *

1يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ

2إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ

3لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند; اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت

كرده ايد; (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد.) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم. و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است.

2 ـ اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، و دوست دارند شما به كفر باز گرديد!

3 ـ هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت; ميان شما جدائى مى افكند; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

 

شأن نزول:

غالب مفسران تصريح كرده اند: اين آيات، (يا آيه اول) درباره «حاطب ابن ابى بلتعه»، نازل شده است (البته با تفاوت هاى مختصرى)، و ما ذيلاً آنچه را مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است، ذكر مى كنيم:

جريان چنين بوده: زنى به نام «ساره» كه وابسته به يكى از قبائل «مكّه» بود، از «مكّه» به «مدينه» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود:

آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد: نه، فرمود: به عنوان مهاجرت آمده اى؟

گفت: نه.

فرمود: پس چرا آمدى؟

عرض كرد: شما اصل و عشيره ما بوديد، سرپرستان من همه رفتند، و من شديداً محتاج شدم، نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد.

فرمود: پس، جوانان «مكّه» چه شدند؟ (اشاره به اين كه: آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد).

گفت: بعد از واقعه «بدر»، هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد، (و اين نشان مى دهد، ضربه جنگ «بدر» تا چه حدّ بر مشركان «مكّه» سنگين بود).

حضرت(صلى الله عليه وآله) به فرزندان «عبد المطلب»، دستور داد: لباس، مركب و خرج راهى به او دادند، و اين در حالى بود كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده فتح «مكّه» مى شد.

در اين موقع «حاطب بن ابى بلتعه» (يكى از مسلمانان معروف، كه در جنگ «بدر» و «بيعت رضوان» شركت كرده بود) نزد «ساره» آمد، نامه اى نوشت و گفت: آن را به اهل «مكّه» بده، و ده دينار و به قولى ده درهم نيز به او داد، و پارچه بردى نيز به او بخشيد.

«حاطب» در نامه به اهل «مكّه» چنين نوشته بود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع از خويش باشيد!

«ساره»، نامه را برداشت و از «مدينه» به سوى «مكّه» حركت كرد.

«جبرئيل» اين ماجرا را به اطلاع پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسانيد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، «عمار»، «عمر»، «زبير»، «طلحه»، «مقداد» و «ابو مرثد» را دستور داد كه: سوار بر مركب شوند و به سوى «مكّه» حركت كنند و فرمود: در يكى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از «حاطب» به مشركين «مكّه» است، نامه را از او بگيريد.

آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود، به او رسيدند، او سوگند ياد كرد كه: هيچ نامه اى نزد او نيست، اثاث سفر او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند.

ولى على (عليه السلام) فرمود: نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ما دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوئيم، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بيرون بياور، و الاّ به خدا سوگند گردنت را مى زنم! «ساره» هنگامى كه مسأله را جدى يافت، نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند.

حضرت(صلى الله عليه وآله) به سراغ «حاطب» فرستاد فرمود: اين نامه را مى شناسى؟!

عرض كرد: بلى.

فرمود: چه چيز موجب شد، به اين كار اقدام كنى؟!

عرض كرد: اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام، و هرگز به تو خيانت ننموده ام، و هيچ گاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از آنها جدا شدم، اجابت نكرده ام، ولى مسأله اين است: تمام مهاجران، كسانى در «مكّه» دارند كه از خانواده آنها در برابر مشركان حمايت مى كند، اما من در ميان آنها غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند، خواستم از اين طريق، حقى به گردن آنها داشته باشم، تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالى كه مى دانستم خداوند سرانجام، آنها را گرفتار شكست مى كند، و نامه من براى آنها سودى ندارد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عذرش را پذيرفت، ولى «عمر» برخاسته گفت: اى رسول خدا! اجازه بده گردن اين منافق را بزنم!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: از جنگجويان «بدر» است، و خداوند نظر لطف خاصى به آنها دارد (اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و درس هاى مهمى در زمينه ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد).(3)


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 267.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 299.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 269 (با كمى تلخيص) اين شأن نزول را «بخارى» در صحيح خود (جلد 6، صفحات 185 و 186) و «فخر رازى» در تفسير خود، و همچنين در تفسير «روح المعانى» و «روح البيان» و «فى ظلال» و «قرطبى» و «مراغى» و غير اينها با تفاوت هائى نقل كرده اند.

تفسير:

سرانجام طرح دوستى با دشمن خدا

چنان كه در شأن نزول دانستيم، حركتى از ناحيه يكى از مسلمانان صادر شد كه هر چند به قصد جاسوسى نبود، ولى اظهار محبتى به دشمنان اسلام محسوب مى شد، لذا آيات فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد: از تكرار اين گونه كارها در آينده بپرهيزند.

نخست، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و خود را دوست خويش قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ).

يعنى: آنها فقط دشمنان خدا هستند كه با شما نيز عداوت و دشمنى دارند، با اين حال چگونه دست دوستى به سوى آنها دراز مى كنيد؟!

سپس مى افزايد: «شما نسبت به آنها اظهار محبت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه از حق براى شما آمده (اسلام و قرآن) كافر شده اند، و رسول خدا و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شما است از شهر و ديارتان بيرون مى رانند» (تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ).(1)

آنها، هم در عقيده با شما مخالفند، و هم، عملاً به مبارزه برخاسته اند، و كارى را كه بزرگترين افتخار شما است، يعنى ايمان به پروردگار، براى شما بزرگترين جرم و گناه شمرده اند، و به خاطر همين، شما را از شهر و ديارتان آواره كردند، با اين حال، آيا جاى آن است كه شما نسبت به آنها اظهار محبت كنيد، و براى نجاتشان از چنگال مجازات الهى، به دست توانمند رزمندگان سپاه اسلام، تلاش نمائيد؟!

پس از آن براى توضيح بيشتر مى افزايد: «اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد، پيوند دوستى با آنها برقرار نسازيد» (إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي).(2)

اگر به راستى دم از دوستى خدا مى زنيد و به خاطر او از شهر و ديار خود هجرت كرده ايد، و طالب جهاد فى سبيل اللّه و جلب رضاى او هستيد، اين مطلب با دوستى دشمنان خدا سازگار نيست.

سپس، براى توضيح بيشتر مى افزايد: «شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى سازيد، در حالى كه من آنچه را پنهان يا آشكار مى كنيد، از همه بهتر مى دانم»! (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ).(3)-(4)

بنابراين، مخفى كارى با علم خداوند به غيب و شهود چه فايده اى دارد؟

و در پايان آيه، به عنوان يك تهديد قاطع مى فرمايد: «هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست منحرف و گمراه شده است» (وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).

هم، از راه معرفت خدا منحرف گشته كه، گمان كرده چيزى بر خدا مخفى مى ماند، و هم، از راه ايمان و اخلاص و تقوا كه طرح دوستى با دشمنان خدا را ريخته، و هم، تيشه به ريشه زندگانى خود زده است كه، دشمنش را از اسرارش با خبر ساخته، و اين بدترين انحرافى است كه ممكن است به شخص مؤمن، بعد از وصول به سرچشمه ايمان، دست دهد.

* * *

در آيه بعد، براى تأكيد و توضيح بيشتر، مى افزايد: «شما براى چه طرح دوستى با آنها مى ريزيد؟ با اين كه اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به هرگونه بدى بر شما مى گشايند» (إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ).(5)

شما براى آنها دلسوزى مى كنيد، در حالى كه عداوتشان با شما آنچنان ريشه دار است كه، اگر بر شما دست يابند، از هيچ كارى فروگذارى نمى كنند، و شما را با دست و زبان خود، مورد هرگونه آزار قرار مى دهند، آيا دلسوزى براى چنين جمعيتى، سزاوار است؟!

و از همه بدتر اين است كه: «آنها دوست دارند شما از اسلام به سوى كفر باز گرديد» و بزرگترين افتخار خود يعنى گوهر ايمان را از دست دهيد (وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ).

و اين درست دردناك ترين ضربه اى است كه، مى خواهند بر شما وارد كنند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به پاسخگوئى افرادى مانند: «حاطب بن ابى بلتعه» پرداخته، كه در جواب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: چرا اسرار مسلمانان را در اختيار مشركان «مكّه» قرار دادى؟

گفت: خويشاوندان و بستگانى در «مكّه» دارم كه در دست كفار گرفتارند، مى ترسم آسيبى به آنها برسانند، خواستم از اين طريق، آنها را حفظ كنم.

مى فرمايد: «هرگز بستگان و اولاد شما سودى به حالتان نخواهند داشت» (لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ).

چرا كه اگر اولاد و بستگان، بى ايمان باشند، نه آبرو و سرمايه اى براى اين دنيا خواهند بود، و نه وسيله نجاتى در آخرت، پس چرا افراد مؤمن به خاطر آنها، كارى كنند كه موجب خشم خدا و بريدن از اولياء او گردد؟!

سپس مى افزايد: «خداوند روز قيامت ميان شما و آنها جدائى مى افكند» (يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ).(6)

اهل ايمان به سوى بهشت مى روند، و اهل كفر به سوى دوزخ، و اين در حقيقت، دليلى است براى آنچه قبلاً گفته شد، يعنى: آنجا كه از يكديگر جدا مى شويد و پيوندها به كلى بريده مى شود، آنها چه سودى براى شما خواهند داشت؟!

اين آيه، در حقيقت شبيه مطلبى است كه در آيات 34 تا 36 سوره «عبس» آمده است كه، مى فرمايد: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ: «روزى كه انسان از برادر * مادر و پدر * همسر و فرزندانش فرار مى كند»!

و در پايان آيه، بار ديگر به همگان هشدار مى دهد: «خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).

هم، از نيّات شما آگاه است، و هم، از اعمالى كه به طور سرّى انجام مى دهيد، و اگر در مواردى اسرار شما را مانند: «حاطب بن ابى بلتعه» فاش نمى كند، روى مصالحى است، نه اين كه نداند و آگاه نباشد.

در حقيقت، علم خدا به غيب و شهود و سرّ و علن، وسيله مؤثرى براى تربيت انسان است كه، در همه حال، خود را در پيشگاه او ببيند و سراسر جهان را محضر حق بشمرد، و مراقب گفتار و رفتار و حتى نيات خود باشد، و اين است كه مى گوئيم: معرفت كامل خدا سرچشمه زاينده تقوا است.

* * *

4قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لاَِبِيهِ لاَ َسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْء رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ

5رَبَّنا لاتَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

6لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْ خِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

 

ترجمه:

4 ـ براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم; ما نسبت به شما كافريم; و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است; تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد. ـ جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) گفت كه براى تو آمرزش طلب مى كنم، و در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم! ـ پروردگارا! ما بر تو توكل كرده ايم و به سوى تو بازگشتيم، و همه فرجام ها به سوى توست!

5 ـ پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده، و ما را ببخش، اى پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمى»!

6 ـ (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكوئى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند; و هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است!


1 ـ جمله «تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ» را حال از ضمير «لاتَتَّخِذُوا» يا جمله استينافيه دانسته اند (كشاف، جلد 4، صفحه 512) و «باء» در «بِالْمَوَدَّةِ» يا زائده و براى تأكيد است، مانند: «و لاتلقوا بايديكم الى التهلكه» يا «سببيه» است با حذف مفعول، و در تقدير چنين است: «تُلْقُوا إِلَيْهِمْ أَخْبارَ رَسُولِ اللّهِ بِسَبَبِ الْمَوَدَّةِ الَّتِى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ» (همان مدرك).

2 ـ جمعى از مفسران معتقدند: اين جمله شرطيه، جزاى محذوفى دارد كه از جمله قبل استفاده مى شود و در تقدير چنين است: «إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي لاتَتَوَلَّوا أَعْدائِى».

3 ـ جمله فوق يك جمله استينافيه است.

4 ـ تعبير به «ما أَخْفَيْتُمْ» به جاى «ما أَسْرَرْتُم» از اين نظر است كه: مبالغه بيشترى را مى رساند; زيرا اخفاء مرحله عميق ترى از پنهان كارى است (تفسير فخر رازى، ذيل آيات مورد بحث).

5 ـ «يَثْقَفُوكُم» از ماده «ثقف و ثقافة» به معنى مهارت در تشخيص يا انجام چيزى است، به همين جهت، به معنى فرهنگ و يا تسلط ماهرانه بر چيزى نيز به كار مى رود.

6 ـ بسيارى از مفسران «يَوْمَ الْقِيامَة» را متعلق به «يَفْصِلُ» دانسته اند، ولى بعضى آن را متعلق به «لَنْ تَنْفَعَكُم» مى دانند و نتيجه هر دو نزديك به هم است. هر چند معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه بعضى «يَفْصِلُ» را به معنى جدائى انداختن تفسير نكرده اند، بلكه از «فصل» به معنى قضاوت و داورى مى دانند ولى معنى اول در اينجا صحيح تر است.

تفسير:

ابراهيم(عليه السلام) براى همه شما اسوه بود

 

دريافته ايم قرآن مجيد، در بسيارى از موارد، براى تكميل تعليمات خود، از الگوهاى مهمى كه در جهان انسانيت وجود داشته، شاهد مى آورد، آيات مورد بحث نيز، به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده، سخن از ابراهيم(عليه السلام) و برنامه او، به عنوان پيشوائى بزرگ كه مورد احترام همه اقوام، مخصوصاً قوم عرب بوده، به ميان مى آورد، مى فرمايد: «زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند، اسوه خوبى براى شما بود» (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ).(1)

ابراهيم(عليه السلام) بزرگ پيامبران، كه زندگيش سرتاسر، درس بندگى، عبوديت خدا، جهاد فى سبيل اللّه، و عشق به ذات پاك او بود.

ابراهيم كه، امت اسلامى از بركت دعاى او، و مفتخر به نام گذارى او مى باشد، مى تواند براى شما سرمشق خوبى در اين زمينه گردد.

منظور از: وَ الَّذِينَ مَعَهُ: «آنها كه با ابراهيم بودند» مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هر چند قليل و اندك بودند، و اين احتمال كه: منظور پيامبرانى است كه با او هم صدا شدند، يا انبياء معاصر او ـ چنان كه بعضى احتمال داده اند ـ بعيد به نظر مى رسد، به خصوص كه، مناسب اين است: قرآن در اينجا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به «ابراهيم»، و مسلمانان را به اصحاب و ياران او، تشبيه كند.

در تواريخ نيز آمده است: گروهى در «بابل»، بعد از مشاهده معجزات ابراهيم(عليه السلام) به او ايمان آوردند، و در هجرت به سوى «شام»، او را همراهى كردند، و اين نشان مى دهد: او ياران وفادارى داشته است.(2)

از آن پس در توضيح اين معنى مى افزايد: «آن روز كه به قوم مشرك و بت پرستشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم»! (إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ).(3)

ما نه شما را قبول داريم، و نه آئين و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم از بت هاى بى ارزشتان متنفريم.

و باز براى تأكيد افزودند: «ما نسبت به شما كافريم» (كَفَرْنا بِكُمْ).

البته، اين كفر، همان كفر برائت و بيزارى است كه، در بعضى از روايات، ضمن برشمردن اقسام پنجگانه كفر، به آن اشاره شده است.(4)

و سومين بار، براى تأكيد بيشتر افزودند: «در ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است» (وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً).

«و اين وضع، همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد» (حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ).

و به اين ترتيب، با نهايت قاطعيت، و بدون هيچ گونه پرده پوشى، اعلام جدائى و بيزارى از دشمنان خدا كرد تصريح نمودند: اين جدائى به هيچ قيمت قابل برگشت و تجديد نظر نيست، و تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه: مسير خود را تغيير دهيد و از خط كفر، به خط ايمان روى آوريد.

و از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى، در زندگى ابراهيم استثنائى داشته، كه آن هم به خاطر هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته، به دنبال آن مى فرمايد: آنها هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آنها نگفتند: «جز اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آزر) وعده داد براى تو از خداوند طلب آمرزش مى كنم، ولى در عين حال من در برابر خداوند، براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش تنها به دست او است» (إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لاَِبِيهِ
لا ََسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْء
).

اين، در حقيقت، استثنائى است از مسأله قطع هرگونه ارتباط ابراهيم(عليه السلام) و يارانش از بت پرستان، كه آن هم داراى شرائط و مصلحت خاصى بود; زيرا قرائن نشان مى دهد: ابراهيم احتمالاً آمادگى براى ايمان را در عمويش «آزر» مشاهده كرده بود، ولى «آزر» از اين مسأله نگران بود كه: اگر راه توحيد را پيش گيرد، دوران بت پرستى او چه خواهد شد؟

ابراهيم به او وعده داد كه: در پيشگاه خدا براى تو استغفار مى كنم، و به اين وعده خود نيز عمل كرد، ولى «آزر» ايمان نياورد، و هنگامى كه بر ابراهيم(عليه السلام)روشن شد، او دشمن خدا است و هرگز ايمان نمى آورد، ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

و از آنجا كه مسلمانان از اين برنامه ابراهيم و «آزر» اجمالاً با خبر بودند، و ممكن بود، همين مطلب، بهانه اى شود براى افرادى همچون «حاطب ابن ابى بلتعه» كه، با كفار سر و سرّى برقرار نمايند، قرآن مى گويد: اين استثنا در شرائط خاصى صورت گرفته، و وسيله اى براى جلب «آزر» به ايمان بوده، نه براى اهداف دنيوى، چنان كه در آيه 114 سوره «توبه» مى فرمايد: :وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيْمَ لاَِبِيْهِ إَلاّ عِنْ مَّوْعِدَة وَ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيْمَ لاَ َوّاهُ حَلِيْم:

«استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) اما هنگامى كه براى او مسلم شد او دشمن خدا است از او بيزارى جست; چرا كه ابراهيم مهربان و بردبار بود».

اما جمعى از مفسران، آن را استثناء از «اسوه بودن ابراهيم» دانسته گفته اند: بايد در همه چيز به او اقتدا كرد، جز استغفارش براى عمويش «آزر».

اين معنى، گر چه در كلام عده اى از مفسران آمده، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا:

اوّلاً ـ او در همه چيز «اسوه» بود، حتى در اين برنامه; چرا كه اگر همان شرائط «آزر» در بعضى از مشركان پيدا مى شد، اظهار محبت نسبت به او براى جلب و جذب وى به سوى ايمان، كار خوبى بود.

ثانياً ـ ابراهيم(عليه السلام) يك پيامبر معصوم، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود، و همه افعالش سرمشق است، معنى ندارد كه اين مسأله را استثنا كنيم.

كوتاه سخن اين كه: ابراهيم(عليه السلام) و پيروانش قويّاً با بت پرستان مخالف بودند، و بايد اين درس را از آنها سرمشق گرفت، و داستان «آزر» شرائط خاصى داشته كه، اگر براى ما هم پيدا شود قابل تأسى است.(5)

و از آنجا كه، مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت، مخصوصاً در زمانى كه آنها از قدرت ظاهرى برخوردارند، جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست، در پايان آيه مى افزايد: آنها گفتند: «پروردگارا! ما بر تو توكل كرديم، به سوى تو بازگشت نموديم و رجوع نهائى همه، سرانجام به سوى تو است» (رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ).

در حقيقت، آنها سه مطلب را در اين عبارت، به پيشگاه الهى عرضه داشتند: نخست، توكل بر ذات او، و ديگر، توبه و بازگشت به سوى او، و سپس، توجه به اين حقيقت كه: رجوع نهائى همه چيز، به سوى او است، كه علت و معلول يكديگرند.

ايمان به معاد و بازگشت نهائى، سبب توبه مى گردد و توبه، روح توكل را در انسان زنده مى كند.(6)

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از درخواست هاى ابراهيم و يارانش كه در اين زمينه، حساس و چشمگير است اشاره كرده، مى گويد: «پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده» (رَبَّنا لاتَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا).

اين تعبير، ممكن است اشاره به اعمالى مانند: اعمال «حاطب ابن ابى بلتعه» باشد، كه گاهى از افراد بى خبر سر مى زند و كارى مى كنند كه، سبب تقويت گمراهان مى گردد، در حالى كه گمان مى كنند كار خلافى نكرده اند.

و يا اشاره به اين است: ما را در چنگال آنها گرفتار مكن، و در برابر آنها مغلوب مساز، مبادا بگويند: اگر اينها بر حق بودند، هرگز گرفتار شكست نمى شدند، و اين مايه گمراهى آنها مى گردد.

يعنى: اگر آنها از شكست و تسلط كفار مى ترسند، به خاطر خودشان نيست، بلكه به خاطر آن است كه، آئين حق، زير سؤال نرود، و پيروزى ظاهرى مشركان، دليل بر حقانيت آنها تلقى نشود، و اين است: راه و رسم يك مؤمن واقعى كه، هر چه مى خواهد، براى خدا مى خواهد، از همه بريده و به خدا پيوسته است و همه چيز را براى رضاى او مى طلبد.

سوى تو كرديم روى و، دل به تو بستيم *** از همه باز آمديم با تو نشستيم

هر چه نه پيوند يار بود بريديم *** هر چه نه پيمان دوست بود گسستيم

و در پايان آيه مى افزايد: «پروردگارا! اگر لغزشى از ما سر زد ما را ببخش» (وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا).

«تو عزيز و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

قدرتت شكست ناپذير است و حكمتت نافذ در همه چيز.

اين جمله، ممكن است اشاره به آن باشد كه، اگر در خلال زندگى ما نشانه اى از تمايل، محبت و دوستى با دشمنان تو وجود داشته، اين لغزش را بر ما ببخش، و اين درسى است براى مسلمانان كه، آنها نيز سرمشق گيرند و اگر «حاطبى» در ميان آنها پيدا شد، استغفار كنند و به سوى خدا بازگردند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، بار ديگر روى همان مطلبى تكيه مى كند كه در نخستين آيه تكيه شده بود، مى فرمايد: «براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها اسوه و الگوى نيكوئى بود، براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند» (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْ خِرَ).(7)

نه تنها، برائت و بيزاريشان از بت پرستان و خط كفر، كه، دعاهاى آنها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا كه نمونه هائى از آن در آيات قبل گذشت نيز، براى همه مسلمانان سرمشق است.

اين سرمشق، را تنها كسانى مى گيرند كه، دل به خدا بسته اند، و ايمان به مبدأ و معاد، قلبشان را روشن ساخته، و در طريق حق، به حركت در آمده اند.

بدون شك، اين تأسى و پيروى، نفعش قبل از هر كس، به خود مسلمانان باز مى گردد، لذا در پايان مى افزايد: «هر كس سرپيچى كند و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد، به خودش ضرر زده، و خداوند نيازى به او ندارد; چرا كه او از همگان بى نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).

زيرا طرح دوستى با دشمنان خدا، آنها را تقويت مى كند، و قوت آنها باعث شكست خود شما است، و اگر آنها بر شما مسلط گردند، بر صغير و كبير رحم نخواهند كرد.(8)

* * *


1 ـ مفسران، در تركيب اين جمله، احتمالاتى داده اند، ولى ظاهر اين است كه «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»، اسم «كانَ»، و «لَكُمْ» خبر آن، و «فِي إِبْراهِيمَ» متعلق به «أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مى باشد.

ضمناً بايد توجه داشت «أُسْوَه» به معنى «تأسى» و پيروى كردن، گاه در كارهاى خوب است و گاه، در كارهاى بد، و لذا در آيه فوق، مقيد به «حَسَنَة» شده است.

2 ـ «كامل ابن اثير»، جلد 1، صفحه 100.

3 ـ «برآء» جمع «برئ» مانند «ظرفاء» و «ظريف».

4 ـ «اصول كافى»، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 302.

5 ـ از آنچه گفته شد روشن مى شود: «استثناء» در اينجا متصل است، و «مستثنى منه» جمله محذوفى است كه صدر آيه بر آن دلالت دارد، و در تقدير چنين است: «ان ابراهيم و قومه تبرءوا منهم و لم يكن لهم قول يدل على المحبة الا قول ابراهيم...» ولى طبق تفسير دوم استثناء منقطع خواهد بود و اين خود اشكال ديگرى بر آن است.

6 ـ از آنچه گفتيم: روشن شد اين جمله گفتار ابراهيم و ياران او است، هر چند بعضى از مفسران احتمال داده اند جمله مستقلى است به عنوان تعليم به مسلمانان كه در لابلاى اين آيات نازل شده، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.

7 ـ بعضى، از مفسران گفته اند: «لِمَن» در آيه فوق بدل از «لَكُم» است (تفسير فخر رازى و روح المعانى، ذيل آيات مورد بحث).

8 ـ بنابراين، جمله «مَنْ يَتَوَلَّ» جمله شرطيه است و جزاى آن محذوف و در تقدير چنين است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَقَدْ أَخْطَأَ حَظَّ نَفْسِهِ وَ ذَهَبَ عَمّا يَعُودُ نَفْعُهُ إِلَيْهِ» (مجمع البيان، جلد 9، صفحه 272).

نكته ها:

1 ـ الگوهاى جاويدان

 

برنامه هاى عملى، هميشه مؤثرترين برنامه ها است، چون عمل، حكايت از ايمان عميق انسان به گفتارش مى كند، و سخنى كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند.

هميشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسان ها، وسيله مؤثرى براى تربيت آنها بوده است، به همين دليل، پيامبر و پيشوايان معصوم(عليهم السلام)مهمترين شاخه هدايت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا، هنگامى كه سخن از «سنّت» به ميان مى آيد، گفته مى شود: سنت عبارت است از «قول»، «فعل» و «تقرير» معصوم.

يعنى: پيشوايان معصوم، سخن، عمل و سكوتشان، همه حجت و راهنما است، و نيز به همين دليل است كه، عصمت، در تمام پيامبران و امامان، شرط است، تا الگوهائى در همه زمينه ها باشند.

قرآن، نيز بر اين مسأله مهم، صحه گذارده، الگوها و سرمشق هائى در همه زمينه ها براى مؤمنان معرفى مى كند، از جمله، در آيات مورد بحث، دو بار از ابراهيم(عليه السلام) و يارانش سخن مى گويد، و در سوره «احزاب»، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى مى نمايد.

(بايد توجه داشت، «اسوه» معنى مصدرى دارد، و به معنى تأسى كردن و پيروى عملى است، هر چند در استعمالات روزمره فارسى، به معنى كسى است كه مورد تأسى قرار مى گيرد).

در جنگ پر مخاطره «احزاب»، در ايامى كه مسلمانان، سخت در بوته آزمايش قرار گرفته بودند، و حوادث كوبنده، نيرومندترين افراد را به لرزه در مى آورد، خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت، پايمردى، ايمان و اخلاص، و آرامش در ميان طوفان، معرفى مى كند، و البته اين امر، منحصر به ميدان «احزاب» نبود كه در همه جا پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.

شعار: كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِأَعْمالِكُمْ وَ لاتَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ: «مردم را به اعمال خويش به سوى خدا دعوت كنيد نه به زبان خود» كه از حديث امام صادق(عليه السلام) گرفته شده،(1) دليل بر اين است كه، همه مسلمانان راستين نيز، به نوبه خود بايد الگو و اسوه براى دگران باشند، و با زبان عمل، اسلام را به دنيا معرفى كنند كه، اگر اين كار مى شد، اسلام دنياگير شده بود!

* * *


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 278، ماده «عمل».

2 ـ خداوند از همگان بى نياز است.

 

در قرآن مجيد، كراراً روى اين نكته تكيه شده كه، اگر خداوند دستورهائى به شما مى دهد، و گاه مشكل و شاق به نظر مى رسد، فراموش نكنيد تمام منافع آن به خود شما بازمى گردد; زيرا درياى بى كران هستى خدا، كمبودى ندارد تا از شما كمك بگيرد، به علاوه، شما چيزى نداريد كه به او بدهيد، بلكه هر چه داريد از او است.

در احاديث قدسى آمده است: «بندگان من! شما هرگز نمى توانيد به من زيانى برسانيد و يا نفعى بدهيد، بندگانم! اگر اولين و آخرين، جن و انس، پاك ترين قلب را داشته باشند، ذره اى بر ملك من نمى افزايد، و اگر اولين و آخرين، انس و جن، ناپاك ترين قلب را داشته باشند، از ملك من چيزى نمى كاهد».

«بندگانم! اگر اولين و آخرين، انس و جن، در ميدانى جمع شوند و هر چه مى خواهند از من بخواهند، و همه آن را به آنها بدهم، چيزى از خزائن من كاسته نمى شود، و درست مانند رطوبتى است كه يك ريسمان از دريا برمى گيرد».

«بندگانم! من اعمال شما را احصاء مى كنم، سپس به شما باز مى گردانم، كسى كه نيكى بيابد، خدا را شكر كند، و كسى كه غير آن را ببيند جز خويشتن را ملامت ننمايد».(1)

* * *


1 ـ «روح البيان»، جلد 9، صفحه 479.

3 ـ اصل اساسى «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه»

 

پيوند مكتبى، مهم ترين پيوندى است كه انسان ها را با يكديگر مربوط مى سازد كه، هر پيوندى تحت الشعاع آن است.

اين، سخنى است كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده است، و اگر اين پيوند تحت تأثير روابط دوستى، خويشاوندى و منافع شخصى قرار گيرد، اركان مذهب متزلزل خواهد شد.

به علاوه، ارزش نهائى در ايمان و تقوا است، چگونه ممكن است با كسانى كه فاقد اين دو هستند، ارتباط برقرار سازيم؟

لذا، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ أَحَبَّ لِلّهِ وَ أَبْغَضَ لِلّهِ وَ أَعْطَى لِلّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إِيمانُهُ: «كسى كه براى خدا دوست دارد، و براى خدا دشمن دارد، و براى خدا ببخشد، از كسانى است كه ايمانش كامل شده».(1)

در حديث ديگرى از همان حضرت(عليه السلام) مى خوانيم: مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الاِْيمانِ أَنْ تُحِبَّ فِي اللّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللّهِ وَ تُعْطِيَ فِي اللّهِ وَ تَمْنَعَ فِي اللّهِ: «از محكم ترين دستگيره هاى ايمان اين است كه: براى خدا دوست دارى، براى خدا دشمن دارى، براى خدا ببخشى، و براى خدا منع كنى».(2)

احاديث در اين زمينه، بسيار فراوان است، براى آگاهى بيشتر، به جلد دوم «اصول كافى» باب «الحبّ فى اللّه» مراجعه شود، مرحوم «كلينى» در اين باب 16 حديث در اين زمينه نقل كرده است.

و نيز براى توضيح بيشتر، در زمينه «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» به جلد 23 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 22 سوره «مجادله» مراجعه شود.

* * *

7عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

8لايَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

9إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

 

ترجمه:

7 ـ اميد است خدا ميان شما و كسانى از مشركين كه با شما دشمنى كردند (از راه اسلام) پيوند محبت برقرار كند; خداوند تواناست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

8 ـ خدا شما را (از نيكى كردن و رعايت عدالت) نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند; چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

9 ـ شما را تنها از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است!


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «الحبّ فى اللّه»، حديث 1، صفحه 124.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «الحبّ فى اللّه»، حديث 2، صفحه 125.

تفسير:

محبت به كفارى كه سر جنگ ندارند

 

در اين آيات، بحث هائى كه در آيات گذشته پيرامون «حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه» و قطع رابطه با مشركان آمده، ادامه مى يابد، و از آنجا كه اين قطع رابطه، يك نوع خلأ عاطفى براى جمعى از مسلمانان ايجاد مى كرد، و با اين حال، مؤمنان راستين و ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اين مسير، ثبات قدم نشان دادند، خداوند براى پاداش آنها و رفع اين كمبود، به آنها بشارت مى دهد: غم مخوريد وضع چنين نخواهد ماند، مى فرمايد:

«اميد است خدا ميان شما و دشمنانتان پيوند محبت و دوستى (از طريق پذيرش اسلام) برقرار سازد» (عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً).

و اين امر، سرانجام تحقق يافت، سال هشتم هجرى فرا رسيد، «مكّه» فتح شد و اهل «مكّه» به مصداق: يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّهِ أَفْواجاً: «گروه گروه مسلمان شدند»،(1) ابرهاى تيره و تار دشمنى و عناد از آسمان زندگى آنها كنار رفت، و آفتاب ايمان با گرمى محبت و دوستى تابيدن گرفت.

بعضى از مفسران، اين جمله را اشاره به ازدواج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با «ام حبيبه» دختر «ابوسفيان» مى دانند كه، اسلام اختيار كرده بود، و همراه شوهرش «عبيد اللّه بن جحش»(2) به اتفاق مهاجران «حبشه»، به «حبشه» رفته بود، همسرش در آنجا از دنيا رفت، پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كسى را نزد «نجاشى» فرستاد و او را به همسرى خود در آورد، و از آنجا كه رابطه دامادى در ميان عرب، سبب كاهش عداوت ها مى شد اين مسأله در «ابوسفيان» و اهل «مكّه» اثر گذاشت.

ولى، اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، چرا كه آيات مورد بحث، در آستانه فتح «مكّه» نازل شده; زيرا «حاطب بن ابى بلتعه» هدفش از نامه نگارى به مشركان مكّه اين بود كه، آنها را از اين ماجرا آگاه كند، در حالى كه مى دانيم «جعفر بن ابى طالب» و يارانش، مدتى قبل از اين ماجرا (مقارن فتح خيبر) به «مدينه» بازگشتند.(3)

به هر حال، اگر كسانى كه مورد علاقه مسلمانان هستند، از خط مكتبى آنان جدا شوند، نبايد از بازگشت آنها مايوس شد; چرا كه خداوند بر همه چيز قادر است، او است كه مى تواند دل ها را دگرگون سازد، و او است كه گناهان و خطاهاى بندگانش را مى بخشد، لذا در پايان آيه مى افزايد: «خدا قادر و توانا، و خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ قَدِيرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

كلمه «عَسى» در لغت عرب، در مواردى گفته مى شود كه، اميد به تحقق چيزى مى رود، و از آنجا كه اين معنى احياناً توأم با «جهل» يا «عجز» است، بسيارى از مفسران، آن را در قرآن مجيد به معنى اميد ديگران از خدا تفسير كرده اند، اما چنان كه سابقاً نيز گفته ايم، هيچ مانعى ندارد كه اين واژه در كلام خداوند، همان معنى اصليش را داشته باشد; زيرا گاه براى وصول به يك هدف، شرائطى لازم است، و هر گاه بعضى از شرائط حاصل نباشد، اين تعبير به كار مى رود (دقت كنيد).

* * *

آيات بعد، شرح و توضيحى است بر مسأله ترك رابطه دوستى با مشركان، مى فرمايد: «خداوند از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه با شما در امر دين پيكار نكردند، و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى كند» (لايَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ).

«چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).

* * *

«خدا شما را تنها از دوستى كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند، و شما را از خانه و ديارتان آواره نموده، يا كمك به بيرون راندن شما كردند، آرى خدا شما را از هرگونه پيوند دوستى با اينها نهى مى كند» (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ).

«و هر كس آنها را دوست دارد، ظالم و ستمگر است» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ).

به اين ترتيب، افراد غير مسلمان، به دو گروه تقسيم مى شوند:

گروهى كه در مقابل مسلمين ايستادند، شمشير به روى آنها كشيدند، و آنها را از خانه و كاشانه شان به اجبار بيرون كردند، و خلاصه، عداوت و دشمنى خود با اسلام و مسلمين را در گفتار و عمل آشكارا نشان دادند، تكليف مسلمانان اين است كه، هر گونه مراوده با اين گروه را قطع كنند، و از هرگونه پيوند محبت و دوستى خوددارى نمايند كه، مصداق روشن آن مشركان «مكّه» مخصوصاً سران «قريش» بودند، كه جمعى رسماً با مسلمانان چنين مقابله كردند و گروهى نيز آنها را يارى كردند.

اما، دسته ديگرى بودند كه در عين كفر و شرك، كارى به مسلمانان نداشتند، نه عداوت مىورزيدند، نه با آنها پيكار مى كردند، و نه اقدام به بيرون راندنشان از شهر و ديارشان نمودند، حتى گروهى از آنها پيمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند، نيكى كردن با اين دسته، اظهار محبت با آنها بى مانع بود، و اگر معاهده اى با آنها بسته بودند، بايد به آن وفا كنند و در اجراى عدالت بكوشند.

مصداق اين گروه، طائفه «خزاعه» بودند كه، با مسلمين پيمان ترك مخاصمه داشتند.

بنابراين، جائى براى گفتار جمعى از مفسران باقى نماند كه، اين دستور را منسوخ دانسته، و ناسخ آن را آيه 5 سوره «توبه» ذكر كرده اند كه مى گويد: فَإِذَا انْسَلَخَ الاْ َشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ: «هنگامى كه ماه هاى حرام پايان گيرد بت پرستان را هر كجا ديديد به قتل برسانيد».

چرا كه اين آيه فقط از مشركانى سخن مى گويد كه پيمان شكنى كرده، و به مخالفت علنى در برابر اسلام و مسلمين برخاسته بودند، به گواهى آيات بعد از آن.(4)

بعضى از مفسران، در مورد اين آيه روايتى نقل كرده اند كه همسر مطلقه «ابوبكر» براى دخترش «اسماء» از «مكّه» هدايائى آورد، «اسماء» از پذيرش آن امتناع كرد، و حتى اجازه ورود به مادرش نداد، آيه فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او دستور داد، مادرش را بپذيرد، هديه اش را قبول كند و او را مورد اكرام و احسان قرار دهد.(5)

اين روايت نشان مى دهد: تمام مردم «مكّه» نيز مشمول اين حكم نبودند، بلكه، در ميان آنها اقليتى بودند كه موضع خصمانه اى در برابر مسلمانان نداشتند.

به هر حال، از اين آيات «يك اصل كلّى و اساسى» در چگونگى رابطه مسلمانان با غير مسلمين، استفاده مى شود، نه تنها براى آن زمان، كه براى امروز و فردا نيز ثابت است، و آن اين كه:

مسلمانان موظّفند در برابر هر گروه، جمعيت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها داشته باشند، بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام كنند، و يا دشمنان اسلام را يارى دهند، سرسختانه بايستند، و هرگونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.

اما، اگر آنها در عين كافر بودن، نسبت به اسلام و مسلمين بى طرف بمانند، و يا تمايل به برقرارى رابطه داشته باشند، مسلمين مى توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند، البته نه در آن حدّ كه با برادران مسلمان دارند، و نه در آن حدّ كه موجب نفوذ آنها در ميان مسلمين گردد.

و اگر جمعيت يا دولتى جزو گروه اول باشند و تغيير موضع دهند و يا به عكس، در گروه دوم باشند و مسير خود را تغيير دهند، بايد وضع فعلى آنها را معيار قرار داد و طبق آيات فوق با آنها عمل كرد.

* * *

10يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

11وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ  

 

ترجمه:

10 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش كنيد ـ خداوند به ايمانشان آگاه تر است ـ هرگاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را به سوى كفار بازنگردانيد; نه آنها براى كفار حلالند و نه كفار براى آنها حلال; و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد; و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مَهرشان را به آنان بدهيد. و زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد آن گونه كه آنها حق دارند مَهر (زنانشان را) مطالبه كنند; اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند، و خداوند دانا و حكيم است!

11 ـ و اگر بعضى از همسران شما به سوى كفار بازگردند و شما در جنگى بر آنان پيروز شديد و غنائمى گرفتيد، به كسانى كه همسرانشان رفته اند، همانند مَهرى را كه پرداخته اند بدهيد; و از (مخالفت) خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد!

شأن نزول:

جمعى از مفسران، در شأن نزول اين آيات چنين آورده اند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در «حديبيه» با مشركان «مكّه» پيمانى امضاء كرد كه، يكى از مواد پيمان اين بود:

هر كس از اهل «مكّه» به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند، اما اگر كسى از مسلمانان، اسلام را رها كرده به «مكّه» بازگردد، مى توانند او را برنگردانند.

در اين هنگام، زنى به نام «سبيعه» اسلام را پذيرفت، و در همان سرزمين «حديبيه» به مسلمانان پيوست، همسرش خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده گفت: اى محمّد! همسرم را به من بازگردان; چرا كه اين يكى از مواد پيمان ما است، و هنوز مركب آن خشك نشده، آيه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند (ابن عباس مى گويد: امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند، هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر، يا علاقه به سرزمين جديد، و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است).

آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است. در اينجا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود: طبق اين ماده قرارداد، تنها مردان را باز مى گردانند، نه زنان را.(6)

* * *


1 ـ نصر، آيه 2.

2 ـ «عبيد اللّه بن حجش» برادر «عبداللّه بن جحش» است، «عبيد اللّه» متأسفانه بر اسلام باقى نماند، و در «حبشه» آئين مسيحيت اختيار كرد، سپس از دنيا رفت، اما برادرش «عبداللّه» بر اسلام باقى ماند و از مجاهدان «احد» بود و هم در آن ميدان شربت شهادت نوشيد.

3 ـ خلاصه اين ماجرا را بسيارى از مفسران نقل كرده اند، ولى مشروح آن را در «اسد الغابة فى معرفة الصحابه»، جلد 5، صفحه 573 مطالعه فرمائيد.

4 ـ بعضى از مفسران احتمال داده اند: اجازه دوستى درباره مؤمنانى باشد كه اسلام را پذيرفته، در مكّه باقى مانده، و اقدام به هجرت ننموده بودند، اما لحن آيات كاملاً نشان مى دهد كه تمام اين گفتگوها درباره غير مسلمين است.

5 ـ «روح البيان»، جلد 9، صفحه 481 ـ اين روايت در «صحيح بخارى» و بسيارى از كتب تفسير نيز با تفاوت هائى آمده است.

6 ـ شأن نزول فوق در بسيارى از كتب تفسير آمده، و ما از «مجمع البيان» با كمى تلخيص و اقتباس آورديم، «طبرسى» اين حديث را از «ابن عباس» نقل كرده است.

تفسير:

جبران زيان هاى مسلمين و كفار

 در آيات گذشته، سخن از «بغض فى اللّه» و قطع پيوند با دشمنان خدا بود، اما در آيات مورد بحث، سخن از «حبّ فى اللّه» و برقرار ساختن پيوند با كسانى است كه، از كفر جدا مى شوند و به ايمان مى پيوندند.

در نخستين آيه، از زنان مهاجر، سخن مى گويد، و جمعاً هفت دستور در اين آيه وارد شده كه، عمدتاً درباره زنان مهاجر، و قسمتى نيز درباره زنان كافر است.

1 ـ نخستين دستور، درباره آزمايش «زنان مهاجر» است، روى سخن را به مؤمنان كرده، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را از خود نرانيد، بلكه آزمايش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ).

دستور به امتحان، با اين كه آنها را مؤمنات ناميده به خاطر آن است كه، آنها ظاهراً شهادتين را بر زبان، جارى مى كردند و در سلك اهل ايمان بودند، اما امتحان براى اين بود كه، اطمينان حاصل شود اين ظاهر با باطن هماهنگ است.

نحوه اين امتحان، چنان كه گفتيم، به اين ترتيب بود كه: آنها را به خدا سوگند مى دادند كه مهاجرتشان جز براى قبول اسلام نبوده، و آنها بايد سوگند ياد كنند كه به خاطر دشمنى با همسر و يا علاقه به مرد ديگرى، يا علاقه به سرزمين «مدينه» و مانند آن هجرت ننموده اند.

اين احتمال، نيز وجود دارد كه، آيه دوازدهم همين سوره، تفسيرى باشد بر كيفيت امتحان زنان مهاجر، كه (طبق آن بايد) با پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيعت كنند كه راه شرك نپويند، و گرد سرقت، اعمال منافى عفت، و كشتن فرزندان، و مانند آن نگردند، و سر تا پا تسليم فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باشند.

البته، ممكن است كسانى در آن سوگند و اين بيعت نيز خلاف بگويند، اما مقيد بودن بسيارى از مردم حتى مشركان در آن زمان به مسأله بيعت و سوگند به خدا سبب مى شد كه افراد كمتر دروغ بگويند، و به اين ترتيب امتحان مزبور ، گر چه هميشه دليل قاطعى بر ايمان واقعى آنها نبود اما غالباً مى توانست بيانگر اين واقعيت باشد.

لذا در جمله بعد، مى افزايد: «خداوند از درون دل آنها و ايمانشان آگاه تر است» (اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ).

2 ـ در دستور بعد، مى فرمايد: هر گاه از عهده اين امتحان برآمدند و «آنان را مؤمن واقعى دانستيد، آنها را به سوى كفار بازنگردانيد» (فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ).

درست است كه يكى از مواد تحميلى پيمان «حديبيه» اين بود: افرادى را كه به عنوان مسلمان از «مكّه» به «مدينه» هجرت مى كنند، به «مكّه» بازگردانند، ولى اين ماده، شامل زنان نمى شد، و لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به كفار باز نگردانيد، كارى كه اگر انجام مى شد، با توجه به ضعف فوق العاده زنان در آن جامعه، سخت خطرناك بود.

3 ـ در سومين مرحله كه در حقيقت دليلى است براى حكم قبل، اضافه مى كند: «نه اين زنان بر آنها حلالند، و نه آن مردان كافر بر اين زنان با ايمان» (لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ).

بايد هم چنين باشد; چرا كه ايمان و كفر در يك جا جمع نمى شود، و پيمان مقدس ازدواج، نمى تواند رابطه ميان مؤمن و كافر برقرار سازد; چرا كه اينها در دو خط متضاد قرار دارند، در حالى كه پيمان ازدواج بايد نوعى وحدت در ميان دو زوج برقرار سازد و اين دو با هم سازگار نيست.

البته، در آغاز اسلام كه هنوز جامعه اسلامى استقرار نيافته بود، زوج هائى بودند كه يكى كافر و ديگرى مسلمان بود، و پيامبر از آن نهى نمى كرد، تا اسلام ريشه دوانيد، ولى ظاهراً بعد از صلح «حديبيه» دستور جدائى كامل داده شد، و آيه مورد بحث يكى از دلائل اين موضوع است.

4 ـ از آنجا كه معمول عرب بود، مهريه زنان خود را قبلاً مى پرداختند در چهارمين دستور مى افزايد: «به همسران كافر آنها آنچه را در طريق اين ازدواج انفاق كرده اند، بپردازيد» ( وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا).

درست است كه شوهرشان كافر است، اما چون اقدام بر جدائى به وسيله ايمان از طرف زن شروع شده، عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارات همسرش پرداخته شود.

اما آيا منظور از «انفاق» در اينجا تنها مهر است، و يا ساير هزينه هائى را كه در اين راه متحمل شده نيز شامل مى شود؟

غالب مفسران معنى اول را برگزيده اند، و قدر مسلّم از آيه نيز همين است، هر چند بعضى مانند «ابوالفتوح رازى» در تفسيرش نفقات ديگر را نيز گفته است.(1)

البته، اين پرداخت مهر در مورد مشركانى بود كه، با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه در «حديبيه» يا غير آن را امضاء كرده بودند.

اما، چه كسى بايد اين مهر را بپردازد؟ ظاهر اين است كه اين كار بر عهده حكومت اسلامى و بيت المال است; زيرا تمام امورى كه مسئول خاصى در جامعه اسلامى ندارد، بر عهده حكومت است و خطاب جمع در آيه مورد بحث، گواه اين معنى است (همان گونه كه در آيات حدّ «سارق» و «زانى» ديده مى شود).

5 ـ حكم ديگرى كه به دنبال احكام فوق آمده، اين است: «گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد، هر گاه مهر آنها را بپردازيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).

مبادا تصور كنيد چون قبلاً مهرى از شوهر سابق گرفته اند، و معادل آن از بيت المال به شوهرشان پرداخته شده، اكنون كه با آنها ازدواج مى كنيد ديگر مهرى در كار نيست و براى شما مجانى تمام مى شود! نه، حرمت زن ايجاب مى كند در ازدواج جديد نيز مهر مناسبى براى او در نظر گرفته شود.

بايد توجه داشت در اينجا زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود، ولى بايد عده نگه دارد.

فقيه معروف «صاحب جواهر» در شرح كلام «محقق» در «شرايع» كه گفته است: «در غير زن و مردى كه اهل كتاب هستند، هر گاه يكى از دو همسر اسلام را پذيرا شود، اگر قبل از دخول باشد، عقد بلافاصله فسخ مى شود و اگر بعد از دخول باشد، منوط به گذشتن عده است» مى فرمايد:

«هيچ گونه اختلافى در اين احكام نيست و روايات و فتاواى فقها در اين باره هماهنگ است».(2)

6 ـ اما هر گاه قضيه بر عكس باشد، يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود، چنان كه در ادامه همين آيه مى فرمايد: «همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ).

«عِصَم» جمع «عصمت» در اصل به معنى «منع» و در اينجا ـ چنان كه گفته اند و قرائن گواهى مى دهد ـ به معنى نكاح و زوجيت است (البته بعضى تصريح كرده اند: منظور نكاح دائم است، و تعبير به عصمت، نيز مناسب همين معنى است; چرا كه زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى براى هميشه منع مى كند).

«كَوافِر» جمع «كافرة» به معنى زنان كافر است.

در اين كه آيا اين حكم مخصوص زنان مشرك است، و يا اهل كتاب، مانند زنان مسيحى و يهودى را نيز شامل مى شود، در ميان فقهاء محل بحث است، و روايات در اين زمينه مختلف است كه شرح آن را بايد در كتب فقه ملاحظه كرد.

ولى ظاهر آيه مطلق است و همه زنان كافر را شامل مى شود و شأن نزول آن را محدود نمى كند، اما مسأله عده در اينجا به طريق اولى برقرار است; چرا كه اگر فرزندى از آن زن متولد شود، فرزندى است مسلمان; زيرا پدرش مسلمان بوده.

7 ـ در آخرين حكم، سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند، مى فرمايد: «هر گاه كسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد، همان گونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده و به اسلام پيوسته اند مطالبه كنند» (وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا).

و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است.

و در پايان آيه، به عنوان تأكيد بر آنچه گذشت، مى فرمايد: «اينها حكم الهى است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است» (ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).

احكامى است كه همه، از علم الهى سرچشمه گرفته، آميخته با حكمت است و حقوق همه افراد در آن در نظر گرفته شده، با اصل عدالت و قسط اسلامى كاملاً هماهنگ است، و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است، بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود.

* * *

در دومين و آخرين آيه مورد بحث، در ادامه همين سخن مى فرمايد: «اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند ، اسلام را رها كرده به كفار پيوستند سپس شما در جنگى بر آنها پيروز شديد و غنائمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند، همانند مهرى را كه پرداخته اند از غنائم بپردازيد» (وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا).

طبق آيه گذشته، مسلمانان مى توانستند مهر اين گونه زنان را از كفار بگيرند، همان گونه كه آنها حق داشتند مهر همسرانشان را كه به اسلام پيوسته و به «مدينه» هجرت كرده اند، از مسلمانان دريافت دارند.

ولى، طبق بعضى از روايات در عين اين كه مسلمانان به اين حكم عادلانه عمل كردند، مشركان «مكّه» سر باز زدند، لذا دستور داده شد براى عدم تضييع حق اين افراد، هر گاه غنائمى به دست آمد، اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسيم كنند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه، حكم فوق مربوط به اقوامى باشد كه مسلمانان با آنها پيمان نداشتند، و طبعاً حاضر نبودند مهر اين گونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند، جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است.

«عاقَبْتُمْ» از ماده «معاقبة» در اصل از «عِقب» (بر وزن كدر) به معنى «پاشنه پا» است، و به همين مناسبت كلمه «عقبى» به معنى «جزا» و «عقوبت» به معنى «كيفر كار خلاف» آمده است، و روى همين جهت، «معاقبة» به معنى كيفر دادن و قصاص كردن به كار مى رود، و گاه اين واژه (معاقبة) به معنى تناوب در امرى نيز استعمال شده; زيرا افرادى كه متناوباً كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند.

لذا «عاقَبْتُمْ» در آيه فوق، به معنى پيروز شدن مسلمانان بر كفار و كيفر و مجازات آنها و ضمناً گرفتن غنائم تفسير شده است و هم به معنى «تناوب»; چرا كه يك روز نوبت كفار است و روز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند.

اين احتمال نيز داده شده كه، منظور از اين جمله، رسيدن به عاقبت و پايان كار است، و منظور از پايان كار در اينجا، گرفتن غنائم جنگى است.

هر كدام از اين معانى كه باشد، نتيجه يكى است، فقط راه هاى وصول به اين نتيجه متفاوت ذكر شده است (دقت كنيد).

و در پايان آيه، همه مسلمانان را به تقوا دعوت كرده، مى فرمايد: «از خدائى كه همه به او ايمان آورده ايد بپرهيزيد و راه مخالفت او را نپوئيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ).

دستور به تقوا در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه، معمولاً در تشخيص مقدار مهريه، به گفته همسران اعتماد مى شود، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد، و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادعا كنند، لذا آنها را توصيه به تقوا مى نمايد.

در تواريخ و روايات آمده است كه، اين حكم اسلامى تنها شامل شش زن شد كه از همسران مسلمان خود بريدند و به كفار پيوستند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند.

* * *


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 11، صفحه 126.

2 ـ «جواهر الكلام»، جلد 30، صفحه 54.

نكته:

عدالت حتى درباره دشمنان

دقت در آيات فوق و لطافت و ظرافت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى دهد كه، اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بوده است يعنى حتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى شود ضرر و زيان به كسى، حتى به كفار نرسد.

اين، در حالى است كه معمول دنيا اين نيست، در بحران ها همه مى گويند: شرائط فوق العاده است، بايد به آن تن درداد، جاى احقاق حق نيست و هرگونه نابسامانى را بايد تحمل كرد، قرآن مى گويد: حتى در سخت ترين شرايط بايد تلاش كرد حقى بر باد نرود، نه تنها از دوستان، كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند، بايد رعايت گردد.

اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت، و نه جان ارزشى، تا اين حدّ در احقاق حقوق كوششى به خرج مى دهد.

* * *

12يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

 

ترجمه:

12 ـ اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك قرار خدا ندهند، دزدى و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن، و براى آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است!

تفسير:

شرايط بيعت زنان

در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد، در نخستين آيه مورد بحث، حكم بيعت زنان را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) شرح مى دهد.

به طورى كه، مفسران نوشته اند: اين آيه روز «فتح مكّه» هنگامى نازل شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر كوه «صفا» مستقر شد، و از مردان بيعت گرفت، و زنان «مكّه» كه ايمان آورده بودند، براى بيعت خدمتش آمدند، در اين آيه كيفيت بيعت با زنان را شرح مى دهد.

روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى فرمايد: «اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه: چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، (با اين شرائط) با آنها بيعت كن و برايشان طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

و به دنبال اين ماجرا، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنها بيعت گرفت.

در مورد چگونگى بيعت، بعضى نوشته اند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد ظرف آبى آوردند، دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند، و بعضى گفته اند: پيامبر (صلى الله عليه وآله) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد.

قابل توجه اين كه: در آيه فوق، شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند:

1 ـ ترك هرگونه شرك و بت پرستى.

اين شرط، اساس اسلام و ايمان است.

2 ـ ترك سرقت.

و شايد بيشتر، ناظر به اموال شوهر باشد; چرا كه وضع بد مالى آن زمان، سخت گيرى مردان، و پائين بودن سطح فرهنگ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند، و احتمالاً به بستگان خود دهند ، داستان «هند» كه بعداً خواهد آمد، نيز شاهد اين معنى است، ولى به هر حال، مفهوم آيه، وسيع و گسترده است.

3 ـ ترك آلودگى به زنا.

تاريخ مى گويد: در عصر جاهليت، انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود.

4 ـ عدم قتل اولاد.

به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت «سقط جنين» بود و گاه به صورت «وئاد» (زنده به گور كردن دختران و پسران)!

5 ـ ترك بهتان و افترا.

بعضى آن را چنين تفسير كرده اند: فرزندان مشكوكى را از سر راه برمى داشتند، و مدعى مى شدند اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبت هاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود).

بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند، كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد، او را به هر يك از آنها كه مايل بود، نسبت مى داد.

ولى، با توجه به اين كه مسأله «زنا» قبلاً ذكر شده، و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نبود، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، و تفسير اول مناسب تر است، هر چند گستردگى مفهوم آيه هرگونه افتراء و بهتان را شامل مى شود.

تعبير «بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ» (پيش دست و پاهايشان) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه، به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعاً پيش پا و دست آنها بود.

6 ـ نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر(صلى الله عليه وآله).

اين حكم نيز گسترده است، و تمام فرمان هاى پيامبر را شامل مى شود، هر چند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهليت مانند: نوحه گرى با صداى بلند بر مردگان، و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند، ولى منحصر به اينها نيست.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: چرا بيعت با زنان، مشروط به اين شرائط بود، در حالى كه بيعت با مردان، تنها بر اسلام و جهاد بود.

در پاسخ مى توان گفت: آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهم تر بوده، همان ايمان و جهاد بوده است، و در مورد زنان، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط ديگرى ذكر شده كه مهمتر از همه بعد از توحيد، امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف، از آن بودند.

* * *

نكته ها:

1 ـ رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها

در تفسير سوره «فتح» (ذيل آيه 18) بحث مشروحى پيرامون بيعت، شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه، نياز به تكرار آن نمى بينيم.(1)

آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است، مسأله بيعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) با زنان است، آن هم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد.

اين مسأله نشان مى دهد، بر خلاف گفته بى خبران يا مغرضانى كه مى گويند: اسلام براى نيمى از جامعه انسانى يعنى زنان، ارزشى قائل نشده، و آنها را به حساب نياورده است.

دقيقاً آنها را در مهم ترين مسائل به حساب آورده است، از جمله مسأله «بيعت» است كه يك بار در «حديبيه» (در سال ششم هجرت) و يك بار در «فتح مكّه» انجام گرفت، و آنها دوش به دوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند، و حتى شرائط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند.

شرائطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كرد، و او را از اين كه تبديل به متاع بى ارزش، يا وسيله اى براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد، نجات مى داد.

* * *


1 ـ به جلد 22 تفسير «نمونه»، صفحات 69 تا 78، ذيل آيه 18 سوره «فتح» مراجعه فرمائيد.

2 ـ ماجراى بيعت «هند» همسر «ابوسفيان»

در جريان «فتح مكّه» از جمله زنانى كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيعت كردند «هند» همسر «ابوسفيان» بود، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد، از جمله، ماجراى شهادت «حمزه» سيد الشهداء در ميدان «احد» با آن وضع غم انگيز.

گر چه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) زانو بزند و ظاهراً مسلمان شود، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود.

و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان «بنى اميه» و فرزندان او بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چنان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت.

به هر حال، مفسران نوشته اند: «هند» نقابى بر صورت انداخته، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، در حالى كه حضرت بر كوه «صفا» قرار داشت، جمعى از زنان نيز با او بودند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: من با شما زنان بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد.

«هند» اعتراض كرده گفت: «تعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى» (زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود).

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بى آن كه اعتنائى به گفته او كند، ادامه داده فرمود: و سرقت نكنيد.

«هند» گفت: «ابوسفيان» مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام، نمى دانم مرا حلال مى كند يا نه؟

«ابوسفيان» حاضر بود، گفت: آنچه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم (اما در آينده مواظب باش)!

اينجا بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خنديد و «هند» را شناخت، فرمود: توئى «هند»؟ عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا! گذشته را ببخش، خدا تو را ببخشد!.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) ادامه داد: «و آلوده زنا نشويد».

«هند» از روى تعجب گفت: «مگر زن آزاده هرگز چنين عملى را انجام مى دهد»؟!

بعضى از حاضران كه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند; زيرا سابقه «هند» بر كسى مخفى نبود.

باز پيامبر(صلى الله عليه وآله) ادامه داده فرمود: «و فرزندان خود را به قتل نرسانيد».

«هند» گفت: «ما در كودكى آنها را تربيت كرديم، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كشتيد! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد» (منظورش فرزندش «حنظله» بود كه روز «بدر» به دست على(عليه السلام) كشته شده بود).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين سخن تبسم كرد، و هنگامى كه به اين جمله رسيد: «بهتان و تهمت روا مداريد».

«هند» افزود: «بهتان قبيح است، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى».

و هنگامى كه فرمود: «بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد».

«هند» افزود: «ما در اينجا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم» (در حالى كه مسلماً مطلب چنين نبود، ولى طبق تعليمات اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد).(1)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 276 ـ «قرطبى» نيز در تفسيرش همين داستان را با تفاوت مختصرى آورده است، و همچنين «سيوطى» در «درّ المنثور» و «ابوالفتوح رازى» در تفسير «روح الجنان» (ذيل آيات مورد بحث).

3 ـ اطاعت در معروف

از نكته هاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است: اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مقيد به معروف كرده، با اين كه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود، اين اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است كه، با تعليمات قرآن و اصول شريعت اسلام سازگار باشد و مصداق «وَ لا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف» گردد.

و چه دورند كسانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند، هر چه باشد و از هر كس كه باشد، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن.

امير مؤمنان على(عليه السلام) در نامه معروفى كه به مردم «مصر» درباره فرمانروائى «مالك اشتر» نوشت، با تمام توصيف هاى والائى كه در مورد «مالك» فرمود، در پايان چنين گفت: فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيما طابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللّهِ: «سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه مطابق حق است اطاعت كنيد، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است».(1)

* * *

13يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ
الاْ خِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ

 

ترجمه:

13 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد; آنان از آخرت مأيوس اند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها مأيوس مى باشند!


1 ـ «نهج البلاغه»، نامه 38 (اين نامه كوتاهى است كه امام به مردم مصر نوشته، غير از فرمان معروف مالك اشتر است).

تفسير:

با اين قوم مغضوب عليهم طرح دوستى نريزيد

چنان كه ديديم، اين سوره با مسأله «قطع رابطه از دشمنان خدا» آغاز شد و با همين امر، نيز پايان مى گيرد، و به تعبير ديگر، پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ).

شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد.

در اين كه «قوم مغضوب عليهم» چه اشخاصى هستند، بعضى صريحاً آن را ناظر به «يهود» مى دانند; چرا كه در آيات ديگر قرآن، از آنها به اين عنوان ياد شده است (در آيه 90 «بقره» در مورد «يهود» مى خوانيم: فَباءُوا بِغَضَب عَلى غَضَب).

اين تفسير، با شأن نزولى كه براى آيه ذكر كرده اند نيز، سازگار است; چه اين كه گفته اند: جمعى از فقراء مسلمين بودند كه، اخبار مسلمانان را براى «يهود» مى بردند، و در مقابل، آنها از ميوه هاى درختان خود به آنان هديه مى كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد.(1)

ولى، با اين همه تعبيرات، آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه، همه كفار و مشركين را شامل مى شود، و تعبير به «غضب» در قرآن مجيد، منحصر به «يهود» نيست، بلكه در مورد «منافقان» نيز آمده است(2) و شأن نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند.

بنابراين، آنچه در آيه آمده، هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره، تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است.

سپس، به ذكر مطلبى مى پردازد كه، در حكم دليل بر اين نهى است، مى فرمايد: «آنها به كلى از نجات در آخرت مأيوس اند همان گونه كه كافران مدفون در قبرها مأيوس مى باشند» (قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاْ خِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ).(3)

زيرا مردگان كفار در جهان برزخ، نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند، لذا به كلى مأيوس اند، اين گروه از زندگان نيز، به قدرى آلوده گناهند كه، هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست همانند مردگان از كفار.

چنين افرادى، مسلماً افرادى خطرناك و غير قابل اعتمادند، نه به قول آنها اعتمادى است، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى، آنها مأيوس از رحمت حق اند و به همين دليل، دست به هر جنايتى مى زنند، با اين حال، چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد، و طرح دوستى با آنان مى ريزيد؟!

* * *

 

خداوندا! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و مأيوس مگردان!

پروردگارا! چنان توفيقى مرحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست، و با دشمنانت دشمن، و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم!

بارالها! ما را به تأسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره ممتحنه(4)


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 276.

2 ـ فتح، آيه 6.

3 ـ بعضى احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه داده اند از جمله اين كه: آنها از ثواب آخرت مأيوس اند همان گونه كه مشركان از زنده شدن اصحاب قبور مأيوس اند، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم مناسب تر است (توجه داشته باشيد طبق تفسير اول «مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» وصف براى كفار است و طبق تفسير اخير متعلق به «يَئِسَ» مى باشد).

4 ـ تصحيح: 19 / 1 / 1383.

سوره صف

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 14 آيه است

محتواى سوره صف

اين سوره در حقيقت، بر دو محور اساسى دور مى زند:

يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى، و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند.

و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين.

اما در يك نظر تفصيلى مى توان آن را به هفت بخش تقسيم كرد.

1 ـ آغاز سوره كه از تسبيح خداوند عزيز و حكيم شروع مى شود و آمادگى پذيرش حقايق بعد را در قلوب ايجاد مى كند.

2 ـ دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل.

3 ـ دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد كامل.

4 ـ يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت «مسيح» به ظهور اسلام.

5 ـ تضمين پيروزى اسلام بر همه اديان.

6 ـ دعوت مؤثر به سوى جهاد و ذكر پاداشهاى دنيوى و اخروى مجاهدان راه حق.

7 ـ اشاره فشرده اى به زندگى «حواريين» مسيح و الهام از آنها.

ولى محور اصلى همان طور كه گفتيم، اسلام و جهاد است.

و انتخاب نام «صف» براى سوره، به خاطر تعبيرى است كه در آيه چهارم اين سوره آمده است، گاهى نيز به عنوان سوره «عيسى» و يا سوره «حواريين» ناميده شده است.

مشهور و معروف اين است: اين سوره كلاًّ در «مدينه» نازل شده، وجود آيات جهاد در اين سوره نيز، مؤيد همين معنى است; زيرا مى دانيم جهاد هرگز در «مكّه» تشريع نشده بود.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عِيْسى كانَ عِيْسى مُصَلِّياً عَلَيْهِ مُسْتَغْفِراً لَهُ مادامَ فِى الدُّنْيا وَ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةَ رَفِيْقُهُ: «هر كس سوره عيسى (سوره صف) را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است».(1)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الصَّفِّ وَ أَدْمَنَ قِراءَتَها فِي فَرائِضِهِ وَ نَوافِلِهِ صَفَّهُ اللّهُ مَعَ مَلائِكَتِهِ وَ أَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ: «هر كس سوره صف را بخواند، و در نمازهاى واجب و مستحب به آن ادامه دهد، خداوند او را در صف فرشتگان و پيامبران مرسل قرار مى دهد».(2)

* * *

1سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

2يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ

3كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ

4إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه تسبيح خدا مى گويند; و او شكست ناپذير و حكيم است!

2 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد؟!

3 ـ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد!

4 ـ خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند!

 

شأن نزول:

مفسران براى آيه «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ»، شأن نزول هاى متعددى ذكر كرده اند كه، تفاوت زيادى با هم ندارد، از جمله اين كه:

1 ـ جمعى از مؤمنان بودند كه مى گفتند: بعد از اين، هر وقت با دشمن روبرو شويم، پشت نخواهيم كرد، و فرار نمى كنيم، ولى به گفته خود وفا نكردند، و در روز «احد» فرار نمودند، تا آنجا كه پيشانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دندان مبارك او شكسته شد.

2 ـ هنگامى كه خداوند ثواب شهداى «بدر» را بيان كرد، جمعى از صحابه گفتند: حال كه چنين است، ما در جنگ هاى آينده، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت، ولى در «احد» فرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود.

3 ـ جمعى از مؤمنان، پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند: اى كاش! خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد: «افضل اعمال، ايمان خالص و جهاد است، اما اين خبر آنها را خوش نيامد، و تعلل ورزيدند، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد».(3)

 


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 277 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 309.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 278 ـ ساير مفسران نيز اين شأن نزول ها را با تفاوت هائى ذكر كرده اند.

تفسير:

پيكارگرانى همچون سدّ فولادين!

آغاز اين سوره نيز، سخن از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى «مسبحات» (سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.

مى فرمايد: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، همه، تسبيح خدا مى گويند» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ).(1)

چرا تسبيح او نگويند، و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند، با اين كه «او قادرى است شكست ناپذير، و حكيمى است آگاه از همه چيز» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

چنان كه قبلاً نيز گفتيم، اين سوره، سوره ايمان، توحيد و معرفت است، توجه به مسأله تسبيح عمومى موجودات كه، با زبان حال و قال صورت مى گيرد، و نظام شگفت انگيز حاكم بر آنها كه، بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است، پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند.

* * *

آنگاه به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد»؟! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ).(2)

گر چه مطابق شأن نزول، اين آيات، در مورد گفتگوهاى جهاد، و سپس فرار در روز جنگ «احد» نازل شده، ولى مى دانيم هيچ گاه شأن نزول ها، مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كنند، بنابراين، هرگونه گفتار بى عمل، درخور سرزنش و ملامت است، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد، و يا در هر عمل مثبت و سازنده ديگر.

بعضى از مفسران، مخاطب اين آيات را مؤمنان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند، در حالى كه خطاب «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و تعبيرات آيات بعد، همگى نشان مى دهد مخاطب مؤمنان واقعى هستند، نه مؤمنانى كه هنوز به سر حدّ كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است.

* * *

پس از آن در ادامه همين سخن، مى افزايد: «اين كار موجب خشم عظيم در پيشگاه خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد» (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ).(3)

در مجالس انس مى نشينيد و داد سخن مى دهيد، اما هنگامى كه ميدان عمل فرا مى رسد، هر كدام به گوشه اى فرار مى كنيد.

از نشانه هاى مهم مؤمنان راستين اين است: گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود، از حقيقت ايمان دور شده است.

«مقْت» در اصل به معنى «بغض شديد نسبت به كسى است كه كار قبيحى را انجام داده است» و لذا در ميان عرب جاهلى، كسى كه همسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد «نكاح مقت» مى گفتند.

در جمله «كَبُرَ مَقْتاً» واژه «مَقْت» با «كَبُرَ» كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است، توام شده، و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل.

«علامه طباطبائى» در «الميزان» مى گويد: «فرق است بين اين كه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد، و بين اين كه، كارى كه مى گويد را انجام ندهد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده».(4)

ظاهراً منظور اين است: گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد، اين يك نوع «نفاق» است، اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد، ولى بعداً پشيمان مى شود، اين دليل «ضعف اراده» است.

به هر حال، آيه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده، و حتى به گفته بعضى، «نذر» را نيز شامل مى شود، و لذا در فرمان «مالك اشتر» مى خوانيم: على(عليه السلام) به او فرمود: إِيّاك َ...أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ ... وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللّهِ وَ النّاسِ، قالَ اللّهُ تَعالى: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ: «از اين كه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنان كه قرآن مى گويد: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ».(5)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخاهُ نَذْرٌ لا كَفّارَةَ لَهُ، فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ، وَ ذلِكَ قَوْلُهُ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ: «وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده، و خويش را در معرض خشم او قرار داده، و اين همان است كه قرآن مى گويد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ».(6)

* * *

در آيه بعد، مسأله اصلى را كه مسأله «جهاد» است پيش كشيده، مى فرمايد: «خداوند كسانى را دوست مى دارد كه همچون بنائى آهنين و سدى فولادين در راه او پيكار مى كنند» (إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ).(7)

بنابراين، نفس پيكار مطرح نيست، آنچه مهم است اين كه، پيكار «فى سبيل اللّه» باشد، و آن هم با اتحاد و انسجام كامل، همانند سدّى فولادين.

«صَفّ» در اصل، معنى مصدرى دارد، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد.

«مَرْصُوص» از ماده «رصاص» به معنى «سرب» است، و از آنجا كه گاه براى استحكام و يكپارچگى بناها، سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند، به طورى كه فوق العاده محكم و يكپارچه مى شد، به هر بناى محكمى «مَرْصُوص» اطلاق مى شود.

و در اينجا منظور اين است: مجاهدان راه حق در برابر دشمن، يك دل و يك جان و مستحكم و استوار بايستند، گوئى همه يك واحد به هم پيوسته اند كه، هيچ شكافى در ميان آن نيست.

لذا در تفسير «على بن ابراهيم» در توضيح اين آيه آمده است: يَصْطَفُّونَ كَالْبُنْيانِ الَّذِى لا يَزُولُ: «مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد».(8)

در حديثى آمده است: أمير مؤمنان على(عليه السلام) در ميدان «صفين»، هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند، فرمود:

«خداوند عزّوجل شما را به اين وظيفه راهنمائى كرده است... و فرموده إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، بنابراين، صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد، آنها كه زره پوشند مقدم شوند، و آنها كه بى زره اند، پشت سر آنان قرار گيرند، دندان ها را محكم به هم بفشاريد كه... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشمن مؤثرتر است، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد، تا قلبتان قوى تر و روحتان آرام تر باشد، سخن كمتر بگوئيد كه سستى را دور مى كند، و با وقار شما مناسب تر است، پرچم هاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد، و جز به دست دليران مسپاريد»!(9)

* * *


1 ـ درباره كيفيت تسبيح عمومى موجودات جهان، بارها در اين تفسير سخن گفته ايم، از جمله ذيل آيه 44 سوره «اسراء» (تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 133) و ذيل آيه 41 سوره «نور» (تفسير نمونه، جلد 14، صفحه 497).

2 ـ «لِمَ» در اصل «لِما» بوده (مركب از لام جارّه و ماء استفهاميه) سپس الف آن به خاطر كثرت استعمال، و يا تفاوت ميان «اخبار» و «استفهام» افتاده است.

3 ـ بعضى از مفسران «كَبُرَ» را جزء «افعال مدح و ذم» دانسته اند (تفسير روح البيان، ذيل آيات مورد بحث) و بعضى از آن معنى تعجب فهميده اند (تفسير كشاف).

4 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 287.

5 ـ «نهج البلاغه»، نامه 53 (صفحه 444، صبحى صالح).

6 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «خلف الوعد».

7 ـ «صَفّاً» در اينجا منصوب است به عنوان حال.

8 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 311.

9 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 310 ـ شبيه همين معنى در «نهج البلاغه»، خطبه 124 نيز آمده است.

نكته ها:

1 ـ ضرورت وحدت صفوف

از مهم ترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان، انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است، نه تنها در نبردهاى نظامى، كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت، كارى ساخته نيست.

در حقيقت، قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه، تنها با سدّ فولادين مى توان آن را مهار كرد، تعبير به «بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد، در يك بنا يا سدّ عظيم، هر كدام از اجزاء نقشى دارند، ولى، اين نقش، در صورتى مؤثر مى شود كه، هيچ گونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد، و چنان متحد گردند كه، گوئى يك واحد بيش نيستند، همگى تبديل به يك دست و يك مشت عظيم و محكمى شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند!

افسوس! كه اين تعليم بزرگ اسلام، امروز فراموش شده، و جامعه بزرگ اسلامى نه تنها شكل «بنيان مرصوص» ندارد، كه، به صفوف پراكنده اى تبديل گشته بلكه در مقابل هم ايستاده اند، و هر كدام هوائى در سر، و هوسى در دل دارند.

بايد توجه داشت، وحدت صفوف، با گفتار و شعار به دست نمى آيد، نياز به «وحدت هدف» و «وحدت عقيده» دارد، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت، معرفت واقعى، تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست.

اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند، پس اين جمعيت هاى پراكنده را دشمن مى دارد، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى، با چشم خود مى بينيم كه، يك نمونه آن تسلط گروه كوچك «صهيونيست ها» بر سرزمين هاى اسلامى است.

خدايا! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حيات بخش آن، مرحمت فرما.

* * *

2 ـ گفتار بى عمل

زبان، ترجمان دل است، و اگر راه اين دو از يكديگر جدا شود، نشانه نفاق است، و مى دانيم انسان منافق، از سلامت فكر و روح برخوردار نيست.

از بدترين بلاهائى كه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود، بلاى سلب اطمينان است، و عامل اصلى آن، جدائى گفتار از كردار است، مردمى كه مى گويند و عمل نمى كنند، هرگز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ باشند، هرگز برادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد.

هنگامى كه غارتگران لشكر «شام» مرزهاى «عراق» را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند، و خبر به گوش على(عليه السلام) رسيد، سخت ناراحت شد، خطبه اى خوانده چنين فرمود: أَيُّهَا النّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدانُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُمْ، كَلامُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصَّلابَ، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الاْ َعْداءَ، تَقُولُونَ فِي الْمَجالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ، فَإِذا جاءَ الْقِتالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيادِ!:

على(عليه السلام) در اين گفتار كه از سوز دل مباركش حكايت مى كند به مردم «عراق» مى گويد: «اى مردمى كه بدن هايتان جمع، و دل ها و افكارتان پراكنده است، سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد، در مجالس و محافل چنين و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد: اى جنگ از ما دور شو».(1)

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: يَعْنِى بِالْعُلَماءِ مَنْ صَدَّقَ فِعْلُهُ قَوْلَهُ، وَ مَنْ لَمْ يُصَدِّقْ فِعْلُهُ قَوْلَهُ فَلَيْسَ بِعالِم: «عالم كسى است كه عملش، گفتارش را تصديق كند، و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست».(2)

يكى از شعراى معاصر، سرنوشت ملت هائى را كه اهل سخن اند و نه اهل عمل، و به همين دليل، هميشه اسير چنگال دشمنانند، در داستان زيبائى كه از زبان «بلبل» و باز شكارى مطرح كرده، مجسم ساخته است:

دوش مى گفت بلبلى با باز! *** كز چه حال تو خوش تر است از من!

تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب *** تو كه لالى و گنگ و بسته دهن!

مست و آزاد روى دست شهان *** با دوصد ناز مى كنى مسكن!

من بدين ناطقى و خوش خوانى *** با خوش اندامى و ظريفى تن

قفسم مسكن است و روزم، شب *** بهره ام غصه است و رنج و محن!

* * *

باز گفتا كه راست مى گوئى! *** ليك سرّش بود بسى روشن:

دأب تو گفتن است و ناكردن! *** خوى من كردن است و ناگفتن!

* * *

5وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ

6وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ

 

ترجمه:

5 ـ (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «اى قوم من! چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم»؟! هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت; و خدا فاسقان را هدايت نمى كند!

6 ـ و هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده توراتى مى باشم كه قبل از من فرستاده شده، و بشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است»! هنگامى كه او با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى آشكار است»!


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 29.

2 ـ «اصول كافى»، جلد اول، باب «صفة العلماء»، حديث 2.

تفسير:

بشارت ظهور «احمد» را آورده ام!

در تعقيب دو دستور آيات قبل، درباره «هماهنگى گفتار و كردار» و «وحدت صفوف»، در اين آيات، براى تكميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پيامبر يعنى موسى(عليه السلام) و مسيح(عليه السلام) اشاره مى كند كه، متأسفانه نمونه هاى روشنى از «جدائى گفتار و عمل» و «عدم انسجام صفوف» در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود، كه سرنوشت شومى به دنبال آن پيدا كردند.

نخست مى فرمايد: «به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت: اى قوم من! چرا مرا آزار مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم»؟! (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ).

اين آزار، ممكن است اشاره به تمام مخالفت ها و بهانه جوئى هائى باشد كه «بنى اسرائيل» در طول حيات موسى(عليه السلام) با اين پيامبر بزرگ داشتند، و يا اشاره به ماجرائى همچون ماجراى «بيت المقدس» كه به موسى گفتند: ما حاضر نيستيم وارد اين شهر شويم و با «عمالقه» كه جمعى نيرومند و جبارند، بجنگيم، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم!(1)

و همين امر، سبب شد كه ساليان دراز در وادى «تيه» بمانند، و طعم تلخ ادعاهاى واهى و سستى در امر جهاد را بچشند.

ولى، با توجه به آنچه در آيه 69 سوره «احزاب» وارد شده، به نظر مى رسد: اين ايذا و آزار، اشاره به نسبت هاى ناروائى است كه به موسى مى دادند، و خداوند موسى را از آن مبرا ساخت، در اين آيه مى خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِيْنَ آذَوا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللّهِ وَجِيْهاً:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را (از آنچه در حق او مى گفتند) مبرا ساخت».

اين نسبت ها بسيار بود، گاه، او را متهم به قتل برادرش «هارون» كردند! و گاه (العياذ باللّه) به روابط نامشروع با يك زن بدكار (توطئه اى كه توسط «قارون» حيله گر چيده شده بود تا زير بار فرمان «زكات» نرود!) و گاه متهم به سحر و جنون، و يا پاره اى از عيوب جسمانى، كه شرح آن ذيل آيه فوق در سوره «احزاب» آمده است.(2)

چگونه ممكن است كسى مدعى ايمان به پيامبرى باشد، و چنين نسبت هائى را به او بدهد؟ آيا اين روشن ترين نمونه جدائى گفتار، از كردار نيست؟ و لذا موسى مى گويد: با اين كه شما يقين داريد من رسول خدا هستم، اين سخنان ناروا چيست؟!

ولى، اين عمل، بدون مجازات نماند، چنان كه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم: «هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند» (فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

چه مصيبتى از اين بزرگتر؟ كه انسان از هدايت الهى محروم گردد و قلبش از حق منحرف شود؟(3)

از اين تعبير ،استفاده مى شود: هدايت و ضلالت، هر چند از ناحيه خداوند است، اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن، از ناحيه خود انسان است; زيرا از يكسو مى فرمايد: «هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوب آنها را منحرف ساخت».

يعنى گام اول را آنها برداشتند، و از سوى ديگر، مى گويد: «خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند».

نخست، فسق و گناهى سرمى زند كه انسان مستحق سلب توفيق و هدايت الهى مى گردد، و سپس، گرفتار اين محروميت بزرگ مى شود.

بحث مشروحى در اين زمينه در ذيل آيه 36 سوره «زمر» آمده است.(4)

* * *

در آيه بعد، به مسأله رسالت حضرت عيسى(عليه السلام) و كارشكنى و تكذيب «بنى اسرائيل» در مقابل او اشاره كرده، مى افزايد: «و به ياد آوريد هنگامى را كه عيسى بن مريم(عليه السلام) گفت: اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، اين در حالى است كه تصديق كننده كتاب فرستاده شده قبل از خود (تورات)، مى باشم» (وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ).

«و نيز بشارت دهنده به رسولى هستم كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است» (وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ).

بنابراين، من حلقه اتصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را، به امت پيامبر آينده (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) و كتاب او، پيوند مى دهم.

به اين ترتيب، حضرت مسيح(عليه السلام) ادعائى جز رسالت الهى، آن هم در مقطع خاصى از زمان نداشت، و آنچه به او درباره الوهيت يا فرزند خدا بودن بسته اند، همه كذب و دروغ است.

گر چه، جمعى از «بنى اسرائيل» به اين پيامبر موعود ايمان آوردند، اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند، و حتى معجزات آشكار او را انكار كردند، و لذا در پايان آيه مى افزايد: «هنگامى كه او (احمد) با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند: اين سحرى است آشكار»! (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ).

عجب اين كه: طايفه «يهود»، قبل از مشركان عرب، اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شناخته بودند، و حتى براى شوق ديدار او ترك وطن نموده، و طوائفى از آنها در سرزمين «مدينه» ساكن شدند، اما با اين همه، بسيارى از بت پرستان، سرانجام اين پيامبر موعود را شناخته و ايمان آوردند، ولى بسيارى از «يهود» بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند. گروهى از مفسران، ضمير در «فَلَمّا جاءَهُمْ» را به پيامبر اسلام (احمد) همان گونه كه در بالا آورديم، برگردانده اند.

ولى، بعضى معتقدند: ضمير به حضرت عيسى(عليه السلام) برمى گردد، يعنى هنگامى كه عيسى(عليه السلام) معجزات روشن را براى «بنى اسرائيل» آورد، آن را انكار كرده، سحرش خواندند.

و آيات بعد نشان مى دهد كه، تفسير اول صحيح تر است; چرا كه در اين آيات، تكيه روى اسلام و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شده است.

* * *


1 ـ مائده، آيه 24.

2 ـ تفسير «نمونه»، جلد 17، صفحات 444 تا 446.

3 ـ «زاغُوا» از ماده «زيغ» به معنى انحراف از طريق مستقيم است.

4 ـ به جلد 19 تفسير «نمونه»، صفحات 461 تا 468 مراجعه فرمائيد.

نكته ها:

1 ـ رابطه بشارت و تكامل دين

تعبير «بشارت» در مورد خبر دادن مسيح(عليه السلام) از ظهور اسلام، اشاره لطيفى به تكامل اين آئين نسبت به آئين هاى پيشين است، بررسى آيات قرآن و مقايسه معارف و تعليمات اسلام در زمينه عقائد، احكام، قوانين، مسائل اخلاقى و اجتماعى، با آنچه در كتب «عهدين» (تورات و انجيل) آمده است، اين برترى را به وضوح نشان مى دهد.

گر چه در آيه فوق، ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه، اين بشارت در متن كتاب آسمانى مسيح بوده، يا نه؟ ولى آيات ديگر قرآن، گواه بر ذكر آن در خود «انجيل» است، در آيه 157 سوره «اعراف» مى خوانيم: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الاْ ُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الاِْنْجِيلِ...: «آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر امى پيروى مى كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى بينند...» و بعضى آيات ديگر.(1)

* * *


1 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 290.

2 ـ بشارات عهدين و تعبير فارقليطا

بدون شك، آن چه امروز در دست «يهود» و «نصارى» به نام «تورات» و «انجيل» است، كتاب هاى نازل شده بر پيامبران بزرگ خدا يعنى موسى و مسيح(عليه السلام) نيست، بلكه، مجموعه اى است از كتبى كه به وسيله ياران آنها، يا افرادى كه بعد از آنها پا به عرصه وجود گذاشتند، تأليف يافته، يك مطالعه اجمالى در اين كتاب ها، گواه زنده اين مدعا است، خود مسيحيان و يهود نيز ادعائى جز اين ندارند.

ولى با اين حال، شك نيست كه قسمتى از تعليمات موسى و عيسى(عليه السلام) و محتواى كتب آسمانى آنها، در ضمن گفته هاى پيروانشان به اين كتاب ها انتقال يافته است، به همين دليل، نه مى توان همه آن چه را در «عهد قديم» (تورات و كتاب هاى وابسته به آن) و «عهد جديد» (انجيل و كتب وابسته به آن) آمده است، پذيرفت، و نه همه آن قابل انكار است، بلكه، مخلوطى است از تعليمات اين دو پيامبر بزرگ، با افكار و انديشه هاى ديگران.

به هر حال، در كتاب هاى موجود، بشارت هاى فراوانى به ظهور بزرگى كه نشانه هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى كند، ديده مى شود.

قابل توجه اين كه: غير از پيشگوئى هائى كه در اين كتب ديده مى شود، و بر شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) صدق مى كند، در سه مورد از «انجيل يوحنا» روى كلمه «فارقليط» تكيه شده است،(1) كه در ترجمه هاى فارسى، به «تسلّى دهنده» ترجمه شده است، اكنون به متن «انجيل يوحنا» توجه كنيد:

«و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند».(2)

و در باب بعد آمده: «و چون آن تسلّى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد».(3)

و در باب بعد نيز مى خوانيم: «ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم، آن تسلّى دهنده به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد»!(4)

مهم اين است: در متن سريانى «اناجيل» كه از اصل «يونانى» گرفته شده، به جاى تسلّى دهنده «پارقليطا» آمده، و در متن يونانى «پيركلتوس» آمده، كه از نظر فرهنگ يونانى به معنى «شخص مورد ستايش» است، معادل «محمّد، احمد».

ولى، هنگامى كه ارباب كليسا ديدند انتشار چنين ترجمه اى به تشكيلات آنها ضربه شديدى وارد مى كند، به جاى «پيركلتوس»، «پاراكلتوس» نوشتند!، كه به معنى «تسلّى دهنده» است، و با اين تحريف آشكار، اين سند زنده را دگرگون ساختند، هر چند، با وجود اين تحريف نيز، بشارت روشنى از يك ظهور بزرگ در آينده است.(5)

در جلد اول تفسير «نمونه»، شهادت گوياى يكى از كشيشان معروف مسيحى را كه بعد از مدتى اسلام را پذيرا شده («فخر الاسلام» نويسنده كتاب معروف «انيس الاعلام») به نقل از استاد بزرگش در تفسير «فارقليطا»، نقل كرديم، كه روشن مى سازد، اين بشارت ها درباره شخصى به نام «احمد» و «محمّد»(صلى الله عليه وآله) بوده است.(6)

در اينجا شما را به ترجمه مطلبى كه در «دائرة المعارف بزرگ فرانسه»، در اين باره آمده است، جلب مى كنيم:

«محمّد مؤسس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است، كلمه محمّد به معنى بسيار حمد شده است، و از ريشه حمد كه به معنى تجليل و تمجيد است، مشتق گرديده، و بر اثر تصادف عجيب، نام ديگرى كه آن هم از ريشه حمد است و مرادف لفظ محمّد مى باشد، يعنى احمد براى او ذكر شده كه احتمال قوى مى رود، مسيحيان حجاز، آن لفظ را به جاى فارقليط به كار مى بردند.

احمد يعنى بسيار ستوده شده و بسيار مجلل، ترجمه لفظ پيركلتوس است كه اشتباهاً لفظ پاراكلتوس را جاى آن گذاردند، به اين ترتيب، نويسندگان مذهبى مسلمان، مكرّر گوشزد كرده اند كه، مراد از اين لفظ بشارت ظهور پيامبر اسلام است، قرآن مجيد نيز آشكار در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مى كند».(7)

كوتاه سخن اين كه: معنى «فارقليطا»، «روح القدس» يا «تسلّى دهنده» نيست، بلكه مفهومى معادل «احمد» دارد (دقت كنيد).

* * *


1 ـ اين تعبير در «انجيل عربى» چاپ لندن، مطبعه «ويليام وطس»، سال 1857 آمده است.

2 ـ «انجيل يوحنا»، باب 14، جمله 16 (و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند).

3 ـ «انجيل يوحنا»، باب 15، جمله 26 (ليكن چون تسلّى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم آيد يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى گردد او بر من شهات خواهد داد).

4 ـ «انجيل يوحنا»، باب 16، جمله 7 (و من به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم).

(اين جمله ها را با كتاب «عهد جديد» كه به همت انجمن پخش كتب مقدسه در ميان ملل به چاپ رسيده تطبيق نموده ايم، به ترتيب صفحات 173 و 175).

5 ـ «الفرقان فى تفسير القرآن»، جلد 27 و 28، صفحه 306، ذيل آيه مورد بحث ـ در آنجا متن سريانى جمله هاى فوق نيز دقيقاً آمده است.

6 ـ تفسير «نمونه»، جلد اول، سوره «بقره»، ذيل آيه 41.

7 ـ «دائرة المعارف بزرگ فرانسه»، جلد 23، صفحه 4176.

 

3 ـ مگر نام پيامبر اسلام «احمد» است؟

سؤال مهمى كه در اينجا مطرح مى شود، اين است: نام معروف پيامبر اسلام «محمّد» مى باشد، در حالى كه در آيه مورد بحث، به عنوان «احمد» ذكر شده، اين دو چگونه با هم سازگار است؟

در پاسخ اين سؤال لازم است به نكات زير توجه شود:

الف ـ در تواريخ آمده است: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از كودكى دو نام داشت، و حتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند، يكى «محمّد» و ديگرى «احمد»، اولى را جدش، «عبد المطلب» براى او برگزيده بود و دومى را مادرش «آمنه».

اين مطلب، در «سيره حلبى» مشروحاً ذكر شده است.

ب ـ از كسانى كه مكرر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با اين نام ياد كردند، عمويش «ابو طالب» بود، هم امروز در كتابى كه به نام «ديوان ابو طالب» در دست ما است، اشعار زيادى ديده مى شود كه، در آن از پيغمبر گرامى اسلام به عنوان «احمد» ياد شده مانند:

أَرادوُا قَتْلَ أَحْمَدَ ظالِمُوهُمْ *** وَ لَيْسَ بِقَتْلِهِمْ فِيْهِمْ زَعِيْمٌ

«ستمگران آنها تصميم قتل احمد را داشتند * ولى براى اين كار رهبرى نيافتند».

وَ إِنْ كانَ أَحْمَدُ قَدْ جائَهُمْ *** بِحَقِّ وَ لَمْ يَأْتِهِمْ بِالْكِذْبِ

«قطعاً احمد آئين حقى براى آنها آورد * و هرگز آئين دروغ نياورد».(1)

در غير «ديوان ابو طالب» نيز اشعارى از «ابو طالب» در اين زمينه نقل شده مانند:

لَقَدْ أَكْرَمَ اللّهُ النَّبِىَّ مُحَمَّداً *** فَأَكْرَمُ خَلْقِ اللّهِ فِى النّاسِ أَحْمَدُ

«خداوند پيامبر خود محمد را گرامى داشت * و لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است».(2)

ج ـ در اشعار «حسّان بن ثابت» شاعر معروف عصر پيامبر نيز، اين تعبير ديده مى شود:

مُفْجَعَةٌ قَدْ شَفَّها فَقْدُ أَحْمَدَ *** فَظَلَّتْ لاِلاءِ الرَّسُولِ تُعَدَّدُ

«مصيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بود * و پيوسته عطايا و مواهب رسول خدا را برمى شمرد».(3)

اشعارى كه از «ابو طالب» يا غير او نام «احمد» (به جاى محمّد) در آن آمده، آن قدر فراوان است كه، مجال نقل همه آنها در اينجا نيست، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند «ابو طالب» يعنى على(عليه السلام) پايان مى دهيم:

أَتَأْمُرُنِى بِالصَّبْرِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** وَ وَ اللّهِ ما قُلْتُ الَّذِى قُلْتُ جازِعاً

سَأَسْعى لِوَجْهِ اللّهِ فِى نَصْرِ «أَحْمَدَ» *** نِبِىِّ الْهُدِى الْمَحْمُودِ طِفْلاً وَ يافِعاً:

«آيا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم؟ * به خدا سوگند من آن چه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم».

«من براى خاطر خدا در يارى احمد تلاش خواهم كرد * همان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود».(4)

د ـ در رواياتى كه در مسأله «معراج» وارد شده، بسيار مى خوانيم: خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در شب معراج بارها به عنوان «احمد» خطاب كرد، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمان ها «احمد» و در زمين «محمّد»(صلى الله عليه وآله) است.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نيز آمده: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ده نام داشت كه پنج نام آن، در قرآن آمده «محمّد»، «احمد»، «عبداللّه، «يس» و «ن».(5)

هـ ـ هنگامى كه پيامبر آيات فوق (آيات سوره صف را) براى مردم «مدينه» و «مكّه» خواند و قطعاً به گوش اهل كتاب نيز رسيد، هيچ كس از مشركان و اهل كتاب ايراد نكردند كه «انجيل» بشارت آمدن «احمد» داده، نام تو «محمّد» است، اين سكوت، خود دليل بر شهرت اين اسم در آن محيط است; زيرا اگر اعتراضى شده بود، براى ما نقل مى شد، چه اين كه اعتراض هاى دشمنان، حتى در مواردى كه بسيار زننده بود، نيز در تاريخ ثبت است.

از مجموع اين بحث، نتيجه مى گيريم: نام «احمد» از نام هاى معروف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است.(6)

* * *

7وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الاِْسْلامِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

8يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ

9هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

 

ترجمه:

7 ـ چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود؟! خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.

8 ـ آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند; ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند!

9 ـ او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند!


1 ـ «ديوان ابو طالب»، صفحات 25 تا 29.

2 ـ «تاريخ ابن عساكر»، جلد 1، صفحه 275.

3 ـ ديوان «حسان بن ثابت»، صفحه 59، تحقيق «محمّد عزت نصر اللّه».

4 ـ «الغدير»، جلد 7، صفحه 358.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 313 ـ در تفسير «درّ المنثور» نيز روايات در اين زمينه آمده كه نقل همه آنها به طول مى انجامد (جلد 6، صفحه 214).

6 ـ در اين بحث و بحث گذشته، از كتاب «احمد موعود انجيل» و تفسير «فرقان» نيز استفاده شده است.

تفسير:

مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؟!

در آيات گذشته خوانديم: چگونه گروهى معاند و لجوج على رغم بشارت پيامبر پيشين حضرت مسيح(عليه السلام) درباره ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و على رغم توأم بودن دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با «بينات»، دلائل روشن و معجزات، چگونه به مقابله و انكار برخاستند، در آيات مورد بحث، عاقبت كار اين افراد، و سرنوشت آنها را تشريح مى كند.

نخست، مى فرمايد: «چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد در حالى كه دعوت به سوى اسلام مى شود» (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الاِْسْلامِ).

آرى، چنين كسى كه دعوت پيامبر الهى را دروغ، و معجزه او را سحر، آئين او را باطل مى شمرد، ستمكارترين مردم است; چرا كه راه هدايت و نجات را به روى خود و ساير بندگان خدا مى بندد، و آنها را از اين سرچشمه فيض الهى، كه ضامن سعادت ابدى آنها است، محروم مى سازد.

و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند» (وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ).

كار خدا «هدايت» است، و ذات پاكش نور و روشنائى معنوى است: (اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاْ َرْضِ)، ولى، هدايت، زمينه مى خواهد، و اين زمينه در كسانى كه دشمن حقيقت اند، وجود ندارد.

اين آيه، بار ديگر تأكيدى است بر اين حقيقت كه: هدايت و ضلالت هر چند از ناحيه خدا است، ولى مقدمات آن از ناحيه خود انسان شروع مى شود، و به همين دليل، هرگز «جبر» لازم نمى آيد.

جمله «وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الاِْسْلامِ» اشاره به اين است كه: دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)متضمن سلامت دنيا، آخرت و نجات انسان ها است، با اين حال چگونه انسان تيشه بر ريشه سعادت خويش مى زند؟

تعبير به: مَنْ أَظْلَمُ: «چه كسى ستمكارتر است...» پانزده بار در قرآن مجيد تكرار شده، كه آيه مورد بحث، آخرين آنها است، گر چه، موارد آنها ظاهراً متفاوت است، و همين امر، ممكن است منشأ اين سؤال شود كه:

مگر «ظالم ترين مردم» بيش از يك گروه مى تواند باشد؟ اما دقت در اين آيات، نشان مى دهد: همه بازگشت به تكذيب آيات الهى و مانع شدن مردم از راه حق است و در واقع، ستمى بالاتر از اين نيست كه مردم را از رسيدن به چنين برنامه اى كه راه خوشبختى در همه زمينه ها است، بازدارند.

* * *

سپس، براى اين كه نشان دهد دشمنان حق قادر نيستند آئين او را برچينند، ضمن تشبيه جالبى مى فرمايد: «آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند، ولى خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند»! (يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).

آنها به كسى مى مانند كه مى خواهد نور آفتاب عالم تاب را با پف كردن خاموش سازد، آنها خفاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند، مى توانند به مقابله با اين چشمه نور برخيزند.

تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق عينى اين پيشگوئى بزرگ قرآن; چرا كه از نخستين روز ظهور اسلام، توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد:

گاه، از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان.

گاه، از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى.

گاه، از طريق تحميل جنگ هاى گوناگون در ميدان هاى «احد»، «احزاب» و «حنين» و...

گاه، از طريق توطئه هاى داخلى منافقان.

گاه، از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين.

گاه، از طريق جنگهاى صليبى.

گاه، از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اول مسلمين.

گاه، از طريق تقسيم كشور عظيم اسلامى به بيش از چهل كشور!

گاه، از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش.

گاه، از طريق نشر فحشاء و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان.

گاه، از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى.

و گاه، از طرق ديگر...

ولى، همان گونه كه خداوند اراده كرده، اين نور الهى روز به روز در گسترش است و دامنه اسلام در هر زمان از گذشته وسيع تر مى شود، و آمارها نشان مى دهد كه جمعيت مسلمانان جهان، على رغم تلاش هاى مشترك «صهيونيست ها» و «صليبى ها» و «ماترياليست هاى شرق» رو به افزايش است، آرى، آنها پيوسته مى خواهند نور خدا را خاموش سازند، ولى خداوند اراده ديگرى دارد.

و اين يك معجزه جاودانى قرآن است.

قابل توجه اين كه: اين مضمون، دو بار در آيات قرآن مجيد ذكر شده، با اين تفاوت كه در يك مورد «يُرِيْدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا» آمده است(1) ولى در اينجا «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا» مى باشد.

«راغب» در «مفردات» در توضيح اين تفاوت، مى گويد: آيه نخست، اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است، ولى، دومى اشاره به خاموش كردن با توسل به مقدمات است.

يعنى، خواه آنها مقدمه چينى كنند، يا نكنند، قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند!

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، براى تأكيد بيشتر، با صراحت مى گويد: «او كسى است كه فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاده تا او را بر همه اديان غالب كند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

تعبير به «أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسلام است; زيرا در طبيعت «هدايت» و «دين حق»، اين پيروزى نهفته است، اسلام و قرآن، نور الهى است و نور هر جا باشد، آثار خود را نشان مى دهد، و مايه پيروزى است، و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدى در اين راه ايجاد كند.

جالب اين كه اين آيه نيز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده: يك بار در سوره «توبه»، آيه 33، يك بار در سوره «فتح»، آيه 28 و يك بار در همين سوره «صف».

ولى، نبايد فراموش كرد كه، اين تكرار و تأكيد در زمانى بود كه، هنوز اسلام در «جزيره عربستان» جا نيفتاده بود، چه رسد به نقاط ديگر جهان، اما قرآن در همان وقت، مؤكّداً روى اين مسأله تكيه كرد، و حوادث آينده، صدق اين پيشگوئى بزرگ را ثابت نمود، و سرانجام اسلام، هم از نظر منطق، و هم از نظر پيشرفت عملى، بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشمنان را از قسمت هاى وسيعى از جهان عقب زد، و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است.

البته، مرحله نهائى اين پيشروى به عقيده ما، با ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه تحقق مى يابد، كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است.

درباره محتواى اين آيه و اين كه منظور «غلبه منطقى» يا «غلبه قدرت» است؟ و ارتباط آن با ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) چگونه است؟ بحث هاى بيشترى ذيل آيه 23 سوره «توبه» آورده ايم.(2)

* * *

 

10يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم

11تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

12يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

 

13وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

 

ترجمه:

10 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهائى مى بخشد؟!

11 ـ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد; اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد!

12 ـ (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هائى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد; و اين پيروزى عظيم است.

13 ـ و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد (به شما مى بخشد،) و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است; و مؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)!


1 ـ توبه، آيه 32.

2 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 7، صفحات 368 تا 389 مراجعه شود.

تفسير:

تجارتى پر سود و بى نظير!

همان گونه كه در آغاز سوره گفتيم، يكى از اهداف مهم اين سوره، دعوت به «ايمان و جهاد» است، آيات مورد بحث نيز، تأكيدى است به اين دو اصل، بامثال لطيفى كه انگيزه حركت الهى را در جان انسان به وجود مى آورد، انگيزه اى كه شرط پيروزى اسلام بر تمام اديان است كه، در آيات قبل به آن اشاره شده بود.

نخست، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى دلالت كنم كه از عذاب اليم، نجاتتان مى دهد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم).

با اين كه «ايمان» و «جهاد» از واجبات قطعيه اند، ولى در اينجا آن را نه به صورت امر، بلكه به صورت پيشنهاد تجارت، مطرح مى كند، آن هم آميخته با تعبيراتى كه از لطف بى پايان خدا حكايت دارد.

* * *

بدون شك، «نجات از عذاب اليم»، از مهم ترين خواسته هاى هر انسانى است، و لذا، اين سؤال كه: آيا مى خواهيد شما را به تجارتى رهنمون شوم كه شما را از عذاب اليم رهائى مى بخشد؟ براى همه، جالب توجه است.

هنگامى كه با اين سؤال دل ها را به سوى خود جذب كرد، بى آن كه منتظر پاسخ آنها باشد، به شرح آن تجارت پرسود پرداخته، مى افزايد: و آن اين كه «به خدا و رسول او ايمان بياوريد و در راه خداوند با اموال و جان هايتان جهاد كنيد» (تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ).(1)

ترديدى نيست كه، خدا نيازى به اين تجارت پرسود ندارد، بلكه، تمام منافع آن دربست به مؤمنان تعلق مى گيرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «اين براى شما از هر چيز بهتر است اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

قابل توجه اين كه: مخاطب، به قرينه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» مؤمنانند، و در عين حال، آنها را به دو اصل «ايمان» و «جهاد» دعوت مى كند، ممكن است اين تعبير، اشاره به اين باشد كه، ايمانِ اسمى و سطحى كافى نيست، ايمان عميق و خالص لازم است كه، بتواند سرچشمه ايثار، فداكارى و جهاد گردد، و نيز ممكن است ذكر ايمان به خدا و رسول در اينجا، شرحى باشد بر ايمان كه، به طور اجمال در آغاز آيه گذشته آمده بود.

به هر حال، ايمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ايمان به خدا جدا نيست، همان گونه كه جهاد با جان، از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد; زيرا تمام نبردها نياز به وسائل و امكاناتى دارد كه، از طريق كمك هاى مالى بايد تأمين شود.

بعضى قادر بر هر دو نوع جهادند.

و بعضى، تنها قادر بر جهاد با مال و در پشت جبهه اند، و گاه تنها جان دارند و آماده بذل جان.

اما، به هر صورت، بايد اين دو نوع جهاد، با يكديگر توأم گردد، تا پيروزى فراهم شود و اگر مى بينيم جهاد با مال، مقدم داشته شده، نه به خاطر آن است كه از جهاد با جان مهمتر مى باشد، بلكه، به خاطر اين است كه مقدمه آن محسوب مى شود; چرا كه ابزار جهاد از طريق كمك هاى مالى فراهم مى گردد.

* * *

تا اينجا سه ركن اساسى از اركان اين تجارت بزرگ و بى نظير مشخص شد: «خريدار» خدا، «فروشنده» انسان هاى با ايمان، و «متاع» جان ها و اموالشان.

اكنون، نوبت به «ركن چهارم» مى رسد كه، بهاى اين معامله عظيم است:

مى فرمايد: «هر گاه چنين كنيد، خداوند گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان، جاى مى دهد، و اين پيروزى عظيمى است» (يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْن ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).(2)

در مرحله پاداش اخروى، نخست، به سراغ آمرزش گناهان مى رود; چرا كه بيشترين ناراحتى فكر انسان، از گناهان است، وقتى آمرزش و غفران مسلّم شد، غصه اى ندارد، اين تعبير نشان مى دهد كه، نخستين هديه الهى به شهيدان راهش، اين است كه: تمام گناهانشان را مى بخشد.

اما، آيا اين، تنها ناظر به «حق اللّه» است، و يا «حق الناس» را نيز شامل مى شود؟

مطلق بودن آيه، دليل بر عموميت است، ولى، با توجه به اين كه خداوند «حق الناس» را به خود آنها واگذار كرده، بعضى در عموميت آيه ترديد كرده اند.

به اين ترتيب، در آيات فوق، دو شاخه از ايمان (ايمان به خدا و رسول) و دو شاخه از جهاد (جهاد با مال و جان) و دو شاخه از پاداش هاى اخروى (آمرزش گناهان و دخول در بهشت جاودان) ـ و چنان كه خواهيم ديد ـ دو شاخه از مواهب الهى در دنيا نيز، در آيه بعد آمده است.

* * *

آنجا كه مى فرمايد: «و نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد و مورد علاقه است به شما مى بخشد، و آن يارى خداوند، و پيروزى نزديك است» (وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ).(3)

چه تجارت پرسود و پربركتى؟ كه سراسرش فتح و پيروزى و نعمت و رحمت است، و به همين دليل، از آن به عنوان «فوز عظيم» و پيروزى بزرگ ياد كرده.

آنگاه، به همين دليل، به مؤمنان در مورد اين تجارت بزرگ تبريك مى گويد و بشارت مى دهد و مى افزايد: «و مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).

در حديثى آمده است: هنگامى كه در «ليله عقبة» (شبى كه پيامبر در نزديكى «مكّه» مخفيانه با جمعى از مردم «مدينه» ملاقات كرد) و ميان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان «مدينه» پيمان بسته شد، «عبداللّه بن رواحه» عرض كرد: هر شرطى مى خواهى در ضمن اين پيمان براى پروردگارت و براى خودت بكن!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اما براى پروردگارم، شرط اين است كه به هيچ وجه چيزى را شريك او قرار ندهيد، اما براى خودم، همان گونه كه از خود و اموالتان دفاع مى كنيد از من نيز دفاع كنيد».

«عبداللّه» گفت: در مقابل آن به ما چه داده خواهد شد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: بهشت!

«عبداللّه» گفت: رَبِحَ الْبَيْعُ لا نُقِيْلُ وَ لا نَسْتَقِيلُ: «چه معامله پرسودى؟ نه ما از اين معامله بازمى گرديم، و نه اگر بازگشتى از ما بخواهند، مى پذيريم»! (نه فسخ مى كنيم و نه فسخ را پذيرا مى شويم).(4)

* * *


1 ـ جمله «تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ...» «جمله استينافيه»اى است كه تجارت را تفسير مى كند، و بعضى آن را عطف بيان دانسته اند، و در هر حال اين «جمله خبريه» معنى «امر» دارد.

2 ـ جمله «يَغْفِرْ لَكُمْ...» به منزله «جزاء» براى «شرط» محذوفى است كه از آيه سابق استفاده مى شود، و در تقدير چنين است: «إِنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُوا فِى سَبِيْلِهِ...يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُم...».

اين احتمال نيز داده شده كه جواب «امر» باشد، همان امرى كه از جمله خبريه «تؤمنون» و «تجاهدون» استفاده مى شود و يا جواب استفهام است.

3 ـ «أُخْرى» صفت است براى موصوف محذوفى مانند نعمت، يا خصلت، بعضى نيز گفته اند: موصوف «تجارت» است، ولى بعيد به نظر مى رسد.

4 ـ «فى ظلال»، جلد 8، صفحه 87.

نكته ها:

1 ـ «فتح قريب» كدام است؟

پيروزى موعود در اين آيات، هم در جنبه هاى منطقى، و هم در ميدان هاى نبرد، به طور مكرر عائد مسلمانان شد.

و در اين كه منظور از «فتح قريب» كدام فتح است؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند:

بسيارى آن را به «فتح مكّه» تفسير كرده اند.

بعضى به «فتح بلاد ايران و روم».

و بعضى به «كلّ فتوحات اسلامى» كه به فاصله نزديكى به دنبال ايمان و جهاد مسلمين به دست آمد.

و از آنجا كه مخاطب، تنها اصحاب و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيستند، بلكه، همه مؤمنان در طول تاريخ، مخاطب به اين خطاب مى باشند، جمله «نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ» معنى وسيع و گسترده اى دارد، و بشارتى است به همه آنها، هر چند، در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به هنگام نزول اين آيات، مصداق روشن آن «فتح مكّه» بود.

* * *

2 ـ «مساكن طيّبه» چيست؟

در ميان نعمت هاى بهشتى در اينجا، به خصوص روى مسأله «مسكن پاكيزه و مرفه»، آن هم مسكنى در باغ هاى بهشت جاويدان تكيه شده، و اين به خاطر آن است كه، يكى از شروط اساسى آسايش و آرامش انسان، همان مسأله مسكن است، آن هم مسكنى پاك و پاكيزه از هرگونه آلودگى ظاهرى و باطنى، كه انسان با خيال راحت در آن بيارامد.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: معنى «طَيِّب» در اصل چيزى است كه حواس ظاهر و باطن از آن لذت برد، و اين معنى جامعى است كه همه شرائط مناسب يك مسكن را در بر مى گيرد.

قابل توجه اين كه: در قرآن، سه چيز مايه آرامش شمرده شده است: تاريكى شب: (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً).(1)

خانه هاى مسكونى: (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً).(2)

و همسران يك دل: (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها).(3)

* * *


1 ـ انعام، آيه 96.

2 ـ نحل، آيه 80.

3 ـ روم، آيه 21.

3 ـ دنيا تجارتخانه اولياء خدا است

در «نهج البلاغه» مى خوانيم: على(عليه السلام) در مقابل شخص پر ادعائى كه به اصطلاح «جا نماز آب مى كشيد» و پشت سر هم مذمت دنيا مى كرد، فرمود: اشتباه كردى، دنيا براى آنها كه بيدار و آگاهند، سرمايه بزرگى است، و سپس، شرحى در اين زمينه بيان فرمود، از جمله اين كه: دنيا: مَتْجَرُ أَوْلِياءِ اللّهِ: «تجارتخانه دوستان خدا است».(1)

بنابراين، اگر در يكجا دنيا به «مزرعه» آخرت تشبيه شده، در اينجا به «تجارتخانه» تشبيه گرديده است كه، انسان سرمايه هائى را كه از خدا گرفته، به گران ترين قيمت به خود او مى فروشد، و در برابر متاع ناچيزى، بزرگترين نعمت را از او دريافت مى دارد.

اصولاً، تعبير به تجارت، آن هم تجارتى پرسود، براى تحريك مهم ترين انگيزه هاى انسان است، انگيزه جلب منفعت و دفع ضرر; زيرا اين تجارت الهى، تنها سودآور نيست، بلكه «عذاب اليم» را نيز دفع مى كند.

نظير همين معنى، در آيه 111 سوره «توبه» نيز آمده است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ: «خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را خريدارى مى كند و در برابر آن بهشت به آنها مى دهد».

شرح ديگرى در اين زمينه در تفسير سوره «توبه» داده ايم.(2)

* * *

14يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ

 

 

ترجمه:

14 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند»؟! حواريون گفتند: «ما ياوران خدائيم» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند; ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأئيد كرديم و سرانجام بر آنان پيروز شدند!


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 131 (با تلخيص)

2 ـ جلد 8، صفحه 147، ذيل آيه 111 «توبه».

تفسير:

همچون «حواريون» باشيد

در اين آيه، كه آخرين آيه سوره «صف» مى باشد، باز تكيه و تأكيد روى امر «جهاد» است، كه محور اصلى سوره را تشكيل مى دهد، منتهى از طريقى ديگر اين مسأله را تعقيب مى كند، و مطلبى مهم تر از عنوان بهشت و نعمت هاى بهشتى ارائه داده، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ).

آرى، ياوران خدا، خدائى كه تمام قدرت ها از او سرچشمه مى گيرد، و به او بازمى گردد، خداوندى كه قدرتش بى پايان و شكست ناپذير است، و عجب اين كه: در اينجا بندگان را به يارى خود طلبيده است، و اين افتخارى است بى مانند، هر چند معنى و مفهومش همان يارى پيامبر و آئين او است، ولى لطف و رحمت شگرفى در آن نهفته است.

پس از آن، به يك نمونه تاريخى اشاره مى كند، تا بدانند اين راه، بدون رهرو نبوده و نيست، مى افزايد: «همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريين گفت: چه كسانى ياوران من به سوى خدا هستند»؟! (كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللّهِ).

و «حواريون (در پاسخ با نهايت افتخار) عرض كردند: ما ياوران خدا هستيم» (قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ).

و در همين مسير، با دشمنان حق به مبارزه برخاستند، «گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند (و به حواريين پيوستند) و گروهى كافر شدند» (فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ).

اينجا بود كه، نصرت و يارى ما به كمك آنها شتافت «ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنان تقويت كرديم، و سرانجام بر آنها غالب شدند» (فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ).

شما نيز «حواريون» محمّد(صلى الله عليه وآله) هستيد، و به اين افتخار مفتخريد كه، ياوران اللّه مى باشيد، و همان گونه كه «حواريون» بر دشمنان غلبه كردند، شما نيز پيروز خواهيد شد، و سربلندى و افتخار در اين جهان و جهان ديگر، از آن شما خواهد بود.

اين موضوع منحصر به ياران و اصحاب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) نبوده، هميشه طرفداران حق كه در يك درگيرى مستمر در برابر اهل باطل قرار دارند، از ياوران خدايند و سرانجام، پيروزى نصيب آنها خواهد بود.

رگ، رگ است، اين آب شيرين و آب شور *** بر خلائق مى رود تا نفخ صور!

* * *

نكته:

«حواريون» كيانند؟

در قرآن مجيد، پنج بار از حواريون مسيح(عليه السلام) ياد شده، كه دو بار، در همين سوره است، اين تعبير، اشاره به دوازده نفر از ياران خاص حضرت مسيح(عليه السلام)است، كه نام آنها در انجيل هاى كنونى (انجيل متى و لوقا، باب 6) ذكر شده است.(1)

و به طورى كه، قبلاً نيز اشاره كرده ايم، اين واژه از ماده «حور» به معنى «شستن و سفيد كردن» است، و چون آنها قلبى پاك و روحى باصفا داشتند، و در شستشوى روح و جان خود و ديگران تلاش و كوشش مى كردند، اين واژه بر آنها اطلاق شده.

در بعضى از روايات آمده است: حضرت مسيح(عليه السلام) هر يك از آنها را به عنوان نماينده خود به يكى از مناطق مختلف جهان فرستاد، آنها افرادى مخلص، ايثارگر، مجاهد و مبارز بودند، و سخت به مسيح(عليه السلام) عشق مىورزيدند.

ولى، در روايات مسيحيان آمده است كه، يكى از آنها به نام «يهوداى اسخريوطى» سرانجام، به مسيح(عليه السلام) خيانت كرد و مطرود شد.

در اين زمينه، توضيحات بيشترى ذيل آيه 52 سوره «آل عمران» داده شده است.(2)

در حديثى آمده است: پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه در «عقبه» با جمعى از اهل «مدينه» كه براى بيعت آمده بودند روبرو شد، فرمود: دوازده نفر از خودتان را انتخاب و به من معرفى كنيد كه اينها نماينده قوم خود باشند، همان گونه كه «حواريون» نسبت به «عيسى بن مريم»(عليه السلام) بوده اند(3) و اين نيز اهميت مقام آن بزرگواران را نشان مى دهد.

* * *

خداوندا! ما را توفيق ده، كه در اين تجارت پرسود كه براى اوليايت فراهم كرده اى، شركت جوئيم و از بركات عظيم آن بهره مند شويم.

پروردگارا! اختلاف و پراكندگى، صفوف مسلمين جهان را در برابر دشمنان، متزلزل ساخته، آنچنان آگاهى و بيدارى مرحمت فرما كه همه مسلمين دنيا در صف واحدى چون «بنيان مرصوص» در برابر دشمنان خونخوار گرد

بارالها! آئين تو بى يار و ياور نمى ماند، اين افتخار را نصيب ما كن كه در زمره آن يار و ياوران باشيم!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره صف

دهم / رمضان المبارك / 1406

30 / ارديبهشت / 1365(4)

 


1 ـ و دوازده شاگرد خود را طلبيده ايشان را بر ارواح پليد قدرت داد... و نام هاى دوازده رسول اين است: اول شمعون معروف به پطرس و برادرش اندرياس * يعقوب بن زبدى و برادرش يوحنا * فيلُّپس و برتولما * توما و متىّ باجگيره * يعقوب بن حلفى و لبىء معروف به تدّى * شمعمون قانوى و يهودا اسخريوطى كه او را تسليم نمود (انجيل متّى، باب 10، شماره 1، صفحه 15).

و در انجيل لوقا:

و چون روز شد شاگردان خود را پيش طلبيده، دوازده نفر از ايشان را انتخاب كرد، ايشان را نيز رسول خواند يعنى شمعمون كه او را پطرس نيز نام نهاد و برادرش اندرياس * يعقوب و يوحنا * فيلُّپس و برتولما * متّى و توما * يعقوب بن حلفى و شمعون معروف بغيور يهودا برادر يعقوب و يهوداى اسخريوطى كه تسليم كننده وى بود (انجيل لوقا، باب 6، شماره هاى 13 تا 17) «عهد جديد»، صفحه 98.

2 ـ تفسير «نمونه»، جلد 2، صفحه 426.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 214.آيند.

4 ـ تصحيح: 24 / 1 / 1383.

سوره جمعه

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره جمعه

اين سوره، در حقيقت بر دو محور اصلى و اساسى دور مى زند:

نخست، توجه به توحيد و صفات خدا و هدف از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسأله معاد.

و ديگرى برنامه سازنده نماز جمعه و بعضى از خصوصيات اين عبادت بزرگ.

ولى، با نظر ديگر مى توان محتواى اين سوره را در چند بخش خلاصه كرد.

1 ـ تسبيح عمومى موجودات.

2 ـ هدف بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر تعليم و تربيت.

3 ـ هشدار به مؤمنان كه از اصول آئين حق منحرف نشوند، آن گونه كه يهود منحرف شدند.

4 ـ اشاره اى به قانون عمومى مرگ، كه دريچه اى است به سوى عالم بقاء.

5 ـ دستور مؤكد براى انجام فريضه نماز جمعه، و تعطيل كسب وكار، براى شركت در آن.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، روايات بسيارى وارد شده، چه مستقلاً و يا در ضمن نمازهاى يوميه.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وَ مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْجُمُعَةِ أُعْطِيَ عَشْرَ حَسَنات بِعَدَدِ مَنْ أَتَى الْجُمُعَةَ وَ بِعَدَدِ مَنْ لَمْ يَأْتِها فِي أَمْصارِ الْمُسْلِمِينَ: «هر كس سوره جمعه را بخواند، خداوند به تعداد كسانى كه در نماز جمعه شركت مى كنند و كسانى كه شركت نمى كنند، در تمام بلاد مسلمين، به او ده حسنه مى بخشد».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است در شب جمعه، سوره «جمعه» و «سَبِّحِ اسْمِ رَبِّك الأَعْلى» را بخواند، و در ظهر جمعه، سوره «جمعه» و «منافقون» را، و هر گاه چنين كند، گوئى عمل رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) را انجام داده، و پاداش و ثوابش بر خدا بهشت است».(2)

مخصوصاً تأكيد زيادى روى اين مطلب شده كه، سوره «جمعه» و «منافقون» را در نماز جمعه، بخوانند.

و در بعضى از اين روايات آمده: حتى الامكان آن را ترك نكنند.(3)

و با اين كه عدول از سوره «توحيد» و «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ» به سوره هاى ديگر در قرائت نماز، جائز نيست، اين مسأله در خصوص نماز جمعه، استثناء شده است، و عدول از آنها به سوره «جمعه» و «منافقون» جايز، بلكه مستحب شمرده است.

و اينها همه، نشانه اهميت فوق العاده اين سوره قرآن مجيد است.

* * *

1يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

2هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاْ ُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلال مُبِين

3وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

4ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند، خداوندى كه مالك و حاكم است و از هر عيب و نقصى مبرا، و عزيز و حكيم است!

2 ـ او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد و مسلّماً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

3 ـ و (همچنين) رسول است بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند; و او عزيز و حكيم است!

4 ـ اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد; و خداوند صاحب فضل عظيم است!

 


1 و 2 ـ «مجمع البيان»،، آغاز سوره «جمعه» ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 320.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 321.

تفسير:

هدف بعثت پيامبر

اين سوره نيز، با تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود، و به قسمتى از صفات جمال و جلال و اسماء حسناى او اشاره مى كند كه، در حقيقت مقدمه اى است براى بحث هاى آينده.

مى فرمايد: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است پيوسته تسبيح خدا مى گويند و با زبان حال و قال او را از تمام نقايص و عيوب پاك مى شمرند» (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ).

«همان خداوندى كه مالك و حاكم است، و از هر عيب و نقصى مبرا است» (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ).

«خداوندى كه عزيز و حكيم است» (الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ).

و به اين ترتيب، نخست، بر «مالكيت و حاكميت» و پس از آن، «منزه بودن او از هرگونه ظلم، ستم و نقص» تأكيد مى كند; زيرا با توجه به مظالم بى حساب ملوك و شاهان، واژه «مَلِك» تداعى معانى نامقدسى مى كند كه، با كلمه «قُدُّوس» همه شستشو مى شود.

و از طرفى، روى «قدرت» و «علم» كه دو ركن اصلى حكومت است، تكيه نموده، و چنان كه خواهيم ديد، اين صفات ارتباط نزديكى به بحث هاى آينده اين سوره دارد، و نشان مى دهد، انتخاب اوصاف حق، در آيات مختلف قرآن، روى حساب، نظم و رابطه خاصى است.

درباره تسبيح عمومى موجودات جهان، قبلاً بحث هاى مشروحى داشته ايم.(1)

* * *

بعد از اين اشاره كوتاه و پرمعنى به مسأله توحيد و صفات خدا، به مسأله بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و هدف از اين رسالت بزرگ، كه در ارتباط با عزيز، حكيم و قدوس بودن خداوند است، پرداخته چنين مى گويد: «او كسى است كه در ميان درس نخوانده ها رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند» (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الاْ ُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ).

و در پرتو اين تلاوت «آنها را از هرگونه شرك، كفر، انحراف و فساد پاك و پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد» (وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ).

چرا كه «آنان پيش از آن به طور مسلّم در ضلال مبين و گمراهى آشكارى بودند» (وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلال مُبِين).

جالب اين كه: بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را با آن ويژگى هائى كه جز از طريق اعجاز نمى توان تفسير كرد، نشانه عظمت خدا و دليل بر وجود او گرفته، مى گويد: خداوند همان كسى است كه چنين پيامبرى را مبعوث كرد، و چنين شاهكارى را در آفرينش به وجود آورد!

«أُمِّيِّينَ» جمع «أُمّى» به معنى «درس نخوانده» است منسوب به «امّ» (مادر) يعنى: مكتبى جز مكتب دامان مادرش را نديده است.

و بعضى آن را به معنى «اهل مكّه» دانسته اند; زيرا «مكّه» را «امّ القرى» (مادر آبادى ها) مى ناميدند، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد; چرا كه نه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تنها مبعوث به اهل «مكّه» بود، و نه سوره «جمعه» در «مكّه» نازل شده است.

بعضى از مفسران نيز، آن را به معنى «امت عرب» در مقابل «يهود» و ديگران تفسير كرده اند، و آيه 75 سوره «آل عمران» را شاهد بر اين معنى مى دانند كه مى گويد: قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِى الاْ ُمِّيِّينَ سَبِيْلٌ: «يهود گفتند ما در برابر اميين (غير يهود) مسؤل نيستيم».

اگر اين تفسير را هم بپذيريم، به خاطر آن است كه «يهود» خود را اهل كتاب و با سواد مى دانستند و امت عرب را بى سواد و درس نخوانده.

بنابراين، تفسير اول از همه مناسب تر است.(2)

قابل توجه اين كه، مى گويد: پيامبر اسلام از ميان همين گروه و همين قشر درس نخوانده، برخاسته تا عظمت رسالت او را روشن سازد، و دليلى باشد بر حقانيت او; چرا كه كتابى مثل قرآن با اين محتواى عميق و عظيم، و فرهنگى چون فرهنگ اسلام، محال است زائيده فكر بشر باشد، آن هم بشرى كه نه خود درس خوانده، و نه در محيط علم و دانش پرورش يافته است.

اين نورى است كه از ظلمت برخاسته، و باغ سرسبزى است كه، از دل كوير سر برآورده، و اين خود معجزه اى است آشكار، و سندى است روشن بر حقانيت او.

در آيه فوق، هدف اين بعثت را در سه امر خلاصه كرده كه، يكى جنبه مقدماتى دارد و آن «تلاوت آيات الهى» است، و دو امر ديگر يعنى «تهذيب و تزكيه نفوس» و «تعليم كتاب و حكمت» دو هدف بزرگ نهائى را تشكيل مى دهد.

آرى، اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است كه، انسان ها را هم در زمينه علم و دانش، و هم اخلاق و عمل، پرورش دهد، تا به وسيله اين دو بال، بر اوج آسمان سعادت پرواز كنند، و مسير الى اللّه را پيش گيرند، و به مقام قرب او نائل شوند.

اين نكته نيز، شايان توجه است كه: در بعضى از آيات قرآن، «تزكيه» مقدم بر «تعليم» و در بعضى، «تعليم» مقدم بر «تزكيه» شمرده شده، يعنى از چهار مورد، سه مورد «تربيت» مقدم بر «تعليم» مقدم است، و در يك مورد «تعليم» بر «تربيت» مقدم.

اين تعبير، ضمن اين كه نشان مى دهد اين دو امر در يكديگر تأثير متقابل دارند (اخلاق» زائيده «علم» است همان گونه كه «علم» زائيده «اخلاق» است) اصالت تربيت را مشخص مى سازد، البته، منظور علوم حقيقى است، نه اصطلاحى در لباس علم.

فرق ميان «كتاب» و «حكمت» ممكن است اين باشد كه: اولى اشاره به قرآن و دومى به سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تعليمات اوست كه، «سنت» نام دارد.

و نيز ممكن است «كتاب» اشاره به اصل دستورات اسلام باشد، و «حكمت» اشاره به فلسفه و اسرار آن.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: «حكمت» در اصل، به معنى منع كردن به قصد اصلاح است، و لجام مركب را از اين جهت «حكمه» (بر وزن صدقه) گويند كه، او را منع و مهار كرده، و در مسير صحيح قرار مى دهد.

بنابراين، مفهوم آن دلائل عقلى است ، و از اينجا روشن مى شود كه، ذكر كتاب و حكمت پشت سر يكديگر، مى تواند اشاره به دو سرچشمه بزرگ شناخت، يعنى «وحى» و «عقل» بوده باشد، يا به تعبير ديگر، احكام آسمانى و تعليمات اسلام، در عين اين كه از وحى الهى سرچشمه مى گيرد، با ترازوى عقل قابل سنجش و درك مى باشد (منظور كليات احكام است).

و اما «ضَلال مُبِين» (گمراهى آشكار) كه در ذيل آيه، به عنوان سابقه قوم عرب بيان شده، اشاره سربسته و پرمعنائى است به عصر جاهليت كه، گمراهى بر سراسر جامعه آنها حكم فرما بود، چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه: بت هائى را كه از سنگ و چوب با دست خود مى تراشيدند، پرستش مى كردند و در مشكلات خود، به اين موجودات بى شعور پناه مى بردند.

دختران خود را با دست خويش زنده به گور مى كردند، سهل است، به اين عمل، فخر و مباهات نيز مى كردند كه، نگذارديم ناموسمان دست بيگانگان بيفتد!.

مراسم نماز و نيايش آنها كف زدن و سوت كشيدن در كنار خانه كعبه بود، و حتى زنان به صورت برهنه مادرزاد بر گرد خانه خدا طواف مى كردند و آن را عبادت مى شمردند!

انواع خرافات و موهومات بر افكار آنها حاكم بود، و جنگ و خونريزى و غارتگرى، مايه مباهاتشان.

زن در ميان آنها متاع بى ارزشى بود كه، حتى روى آن قمار مى زدند! و از ساده ترين حقوق انسانى محروم بود.

كينه ها و عداوت ها را پدران به ارث به فرزندانشان منتقل مى كردند، و به همين دليل، خونريزى و كشت و كشتار، يك امر عادى محسوب مى شد.

آرى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و آنها را از اين ضلال مبين، به بركت كتاب و حكمت نجات داد، تعليم داد و تربيت نمود، و به راستى نفوذ در چنين جامعه گمراهى، خود يكى از دلائل عظمت اسلام و معجزه آشكار پيامبر بزرگ ما است.

* * *

اما از آنجا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تنها مبعوث به اين قوم «امّى» نبود، بلكه دعوتش همه جهانيان را دربر مى گرفت، در آيه بعد مى افزايد: «او مبعوث به گروه ديگرى از مؤمنان نيز هست كه هنوز ملحق به اينها نشده اند» (وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ).(3)

اقوام ديگرى كه بعد از ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پا به عرصه وجود گذاردند، در مكتب تعليم و تربيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرورش يافتند، و از سرچشمه زلال قرآن و سنت محمّدى(صلى الله عليه وآله) سيراب گشتند، آرى، آنها نيز مشمول اين دعوت بزرگ بودند.

به اين ترتيب، آيه فوق تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وجود آمدند، از عرب و عجم شامل مى شود.

در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين آيه را تلاوت فرمود، سؤال كردند: اينها كيانند؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست خود را بر شانه سلمان گذارد، و فرمود: لَوْ كانَ الاِْيْمانُ فِى الثُّرَيّا لَنالَتْهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ: «اگر ايمان در ثريا (ستاره دوردستى كه در اين زمينه ضرب المثل است) باشد، مردانى از اين گروه (ايرانيان) به آن دست مى يابند».(4)

و از آنجا كه همه اين امور، از قدرت و حكمت خداوند سرچشمه مى گيرد، در پايان آيه مى فرمايد: «او عزيز و حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

* * *

سپس، به اين نعمت بزرگ، يعنى بعثت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و برنامه تعليم و تربيت او اشاره كرده، مى افزايد: «اين فضل خدا است كه به هر كس بخواهد و لايق ببيند مى بخشد، و خداوند صاحب فضل عظيم است» (ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).

در حقيقت، اين آيه، همانند آيه 164 سوره «آل عمران» است كه مى گويد: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِيْنَ إِذْ بَعَثَ فِيْهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيْهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِيْن» و همه چيز آن، تقريباً شبيه آيات مورد بحث است.

بعضى نيز احتمال داده اند: ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ: «اين فضل الهى است» اشاره به اصل مقام نبوت باشد كه، خداوند اين مقام را به هر كس كه شايسته بداند مى دهد.

ولى، تفسير اول، مناسب تر است، هر چند جمع ميان هر دو نيز ممكن است، كه هم رهبرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى امت فضل الهى است و هم مقام نبوت براى شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله).

ناگفته پيدا است، تعبير: مَنْ يَشاءُ: «هر كس را بخواهد» مفهومش اين نيست كه خدا بى حساب، فضل و مرحمت خود را به كسى مى دهد، بلكه مشيت در اينجا توأم با حكمت است، همان گونه كه توصيف خداوند را به عزيز و حكيم، در نخستين آيه سوره، اين مطلب را روشن ساخته.

امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز در تشريح اين فضل بزرگ الهى مى فرمايد: فَانْظُرُوا إِلى مَواقِعِ نِعَمِ اللّهِ عَلَيْهِمْ، حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طاعَتَهُمْ، وَ جَمَعَ عَلى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَناحَ كَرامَتِها، وَ أَسالَتْ لَهُمْ جَداوِلَ نَعِيمِها، وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوائِدِ بَرَكَتِها فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِها غَرِقِينَ، وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِها فَكِهِينَ:

«به نعمت هاى خداوند بر اين امت بنگريد! در آن زمان كه رسولش را به سوى آنها مبعوث كرد ، اطاعت آنها را به آئينش جلب كرد، و با دعوتش آنها را متحد ساخت، بنگريد چگونه اين نعمت بزرگ پر و بال كرامت خود را بر آنها گسترد، نهرهاى مواهب خويش را به سوى آنان جارى ساخت، و آئين حق با تمام بركاتش، آنها را در برگرفت، آنها در ميان نعمت هايش غرقند، و در زندگانى خرمش شادمانند».(5)


1 ـ تفسير «نمونه»، جلد 12، ذيل آيه 44 سوره «اسراء»، و ذيل آيه 41 سوره «نور» (جلد 14، صفحه 497).

2 ـ درباره معنى «امّى» شرح بيشترى ذيل آيه 157 سوره «اعراف» آورده ايم (به جلد ششم تفسير «نمونه»، صفحه 400 مراجعه فرمائيد).

3 ـ «آخَرِينَ» عطف بر «أُمِّيِّين» است و ضمير «مِنْهُم» به «مُؤْمِنِين» بر مى گردد كه از لا به لاى كلام استفاده مى شود.

بعضى نيز احتمال داده اند كه عطف بر ضمير «يُعَلِّمُهُم» بوده باشد، ولى معنى اول مناسب تر است.

4 ـ اين حديث را «طبرسى» در «مجمع البيان»، «علامه طباطبائى» در «الميزان» و «سيوطى» در «درّ المنثور»، «زمخشرى» در «كشاف»، «قرطبى» در تفسيرش و «مراغى» در تفسير خود، و «سيد قطب» در «فى ظلال»، ذيل آيه مورد بحث نقل كرده اند و در اصل از «صحيح بخارى» گرفته شده.

5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 192 (خطبه قاصعه).

نكته:

فضل الهى روى حساب است

در حديثى آمده است: جمعى از فقراى امت، خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيده عرض كردند: اى رسول خدا! ثروتمندان اموالى براى انفاق دارند و ما چيزى نداريم، وسيله اى براى حج دارند و ما نداريم، و امكانات براى آزاد كردن بردگان دارند و ما نداريم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: هر كسى صد بار «تكبير» بگويد، افضل است از آزاد كردن يك برده، كسى كه صد بار «تسبيح خدا» بگويد، افضل است از اين كه يك صد اسب را براى جهاد زين و لجام كند، و كسى كه صد بار «لا إِلهَ إِلاَّ اللّه» بگويد، عملش از تمام مردم در آن روز برتر است، مگر اين كه كسى بيشتر بگويد.

اين سخن به گوش اغنياء رسيد، آنها نيز به سراغ اين اذكار رفتند، فقراى امت، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده عرض كردند: سخن شما به گوش اينها رسيده و آنها نيز مشغول ذكر شده اند! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ: «اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مى دهد» (اشاره به اين كه اين براى امثال شما است كه، اشتياق انفاق داريد و وسيله آن را در اختيار نداريد، و اما براى آنها كه ثروتمندند، راه وصول به فضل الهى، از طريق انفاق از ثروت هايشان است).(1)

اين حديث نيز، شاهد سخنى است كه، در بالا گفتيم كه فضل الهى روى حساب حكيمانه است.

* * *

5مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ

6قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

7وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ

 

8قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

5 ـ كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتاب هائى حمل مى كند، (اما چيزى از آن نمى فهمد). گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند!

6 ـ بگو: «اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه (فقط) شما دوستان خدائيد نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد (تا به لقاى محبوبتان برسيد)»!

7 ـ ولى آنان هرگز تمناى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند; و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد!

8 ـ بگو: «اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد; سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد; آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد»!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 284.

تفسير:

چارپائى بر او كتابى چند!

در بعضى از روايات آمده است: يهود مى گفتند: اگر محمّد به رسالت مبعوث شده، رسالتش شامل حال ما نيست، لذا نخستين آيه مورد بحث به آنها گوشزد مى كند: اگر كتاب آسمانى خود را دقيقاً خوانده و عمل مى كرديد، اين سخن را نمى گفتيد; چرا كه بشارت ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در آن آمده است.

مى فرمايد: «كسانى كه تورات بر آنها نازل شد، مكلف به آن گشتند ولى حق آن را اداء ننمودند و به آياتش عمل نكردند، همانند درازگوشى هستند كه كتاب هائى بر پشت خود حمل مى كند» (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً).

او از كتاب، چيزى جز سنگينى احساس نمى كند، و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد، يا كتاب هائى كه دقيق ترين اسرار آفرينش و مفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است.

اين قوم از خود راضى، كه تنها به نام «تورات» يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه انديشه در محتواى آن داشته باشند و عمل كنند، همانند همين حيوانى هستند كه در حماقت، نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

اين، گوياترين مثالى است كه، براى عالِم بى عمل مى توان بيان كرد كه، سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد، بى آن كه از بركات آن بهره گيرد، افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آيه اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: يهود با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه، از موهبت بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد، گفته باشند:

ما نيز اهل كتابيم، و مفتخر به بعثت حضرت موسى كليم(عليه السلام) هستيم، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چه فائده؟ كه دستورهاى «تورات» را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد.

ولى، به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان كه، مراقب باشند، سرنوشتى همچون «يهود» پيدا نكنند، اين فضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده، و اين قرآن مجيد كه بر آنها نازل گرديده، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، يا به عنوان «تعويذ چشم زخم» حمايل كنند، يا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا براى ميمنت و شگون خانه جديد، همراه «آئينه» و «جاروب»! به خانه تازه بفرستند، و تا اين حدّ آن را تنزل دهند، و يا آخرين همت آنها، تلاش و كوشش براى تجويد، تلاوت زيبا، ترتيل و حفظ آن باشد، و در زندگى فردى و اجتماعى كمترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل، از آن اثرى به چشم نخورد.

و در ادامه اين مثل، مى افزايد: «قومى كه آيات الهى را تكذيب كردند مسلّماً مثال بدى دارند» (بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ).

چگونه آنها تشبيه به «حمار حامل اسفار» نشوند؟ در حالى كه، نه تنها با عمل، كه با زبان هم آيات الهى را انكار كردند، چنان كه در آيه 87 سوره «بقره» درباره همين قوم «يهود» مى خوانيم: أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ:

«آيا هر زمان پيامبرى بر خلاف هواى نفس شما آمد، در برابر او تكبر كرديد، گروهى را تكذيب نموديد، و گروهى را به قتل رسانديد»؟!

و در پايان آيه، در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى فرمايد: «خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند»؟ (وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ).

درست است كه، هدايت، كار خدا است، اما زمينه، لازم دارد، و زمينه آن كه روح حق طلبى و حق جوئى است، بايد از ناحيه خود انسان ها فراهم شود، و ستمگران از اين مرحله دورند.

* * *

گفتيم: يهود خود را امتى برگزيده، و به اصطلاح، تافته اى جدا بافته مى دانستند، حتى گاهى ادعا مى كردند: پسران خدا هستند! و گاه خود را دوستان خاص خداوند قلمداد مى كردند، چنان كه در آيه 18 سوره «مائده» آمده است: وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ:

«يهود و نصارا گفتند ما پسران خدا و دوستان خاص او هستيم». (هر چند منظورشان فرزندان مجازى باشد).

قرآن، در مقابل اين بلندپروازى هاى بى دليل، آن هم از ناحيه گروهى كه حامل كتاب الهى بودند، اما عامل به آن نبودند، مى گويد: «به آنها بگو اى يهوديان اگر گمان مى كنيد شما دوستان خدا غير از مردم هستيد پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوئيد» (قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).(1)

چرا كه، دوست، هميشه مشتاق لقاى دوست است، و مى دانيم كه، لقاى معنوى پروردگار، در قيامت رخ مى دهد، هنگامى كه حجاب هاى عالم دنيا كنار رفت، و غبارهاى شهوات و هوس ها فرو نشست، پرده ها برداشته مى شود، و انسان با چشم دل، جمال دل آراى محبوب را مى بيند، و بر بساط قربش گام مى نهد، و به مصداق «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» به حريم دوست راه مى يابد.

اگر شما راست مى گوئيد و دوست خاص او هستيد، پس، چرا اين قدر به زندگى دنيا چسبيده ايد؟!

چرا اين قدر از مرگ وحشت داريد؟ اين دليل بر اين است كه، شما در اين ادعاى خود صادق نيستيد.

قرآن، همين معنى را به تعبير ديگرى در سوره «بقره» آيه 96 بازگو كرده است، مى گويد: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياة وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ:

«آنها را حريص ترين مردم بر زندگى اين دنيا مى يابى، حتى حريص تر از مشركان، تا آنجا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عذاب الهى باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است»!

* * *

و پس از آن به دليل اصلى وحشت آنها از مرگ، اشاره كرده، مى افزايد: «آنها هرگز آرزوى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند» (وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ).

ولى «خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ).

در حقيقت، ترس انسان از مرگ، به خاطر يكى از دو عامل است: يا به زندگى بعد از مرگ ايمان ندارد، و مرگ را هيولاى فنا و نيستى و ظلمتكده عدم مى پندارد، و طبيعى است كه انسان از نيستى و عدم بگريزد.

و يا اين كه، به جهان پس از مرگ معتقد است، اما پرونده اعمال خود را چنان تاريك و سياه مى بيند كه، از حضور در آن دادگاه بزرگ، سخت بيمناك است.

و از آنجا كه «يهود» معتقد به معاد و جهان پس از مرگ بودند، طبعاً علت وحشت آنها از مرگ، عامل دوم بود.

تعبير به «ظالِمِيْن» مفهوم وسيعى دارد كه، تمام اعمال نارواى يهود، از كشتن پيامبران بزرگ الهى گرفته، تا نسبت هاى ناروا به آنها و غصب حقوق و چپاول اموال و غارت سرمايه هاى مردم، و آلوده بودن به انواع مفاسد اخلاقى.

* * *

ولى، مسلّماً اين وحشت و اضطراب، مشكلى را حل نمى كند، مرگ، شترى است كه بر در خانه همه خوابيده است، لذا قرآن مى گويد: «اى پيامبر! به آنها بگو اين مرگى را كه از آن فرار مى كنيد، سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد» (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ).

«سپس به سوى كسى كه از پنهان و آشكار با خبر است برده مى شويد و شما را از آنچه انجام مى داديد، خبر مى دهد» (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

قانون مرگ، از عمومى ترين و گسترده ترين قوانين اين عالم است، انبياء بزرگ الهى و فرشتگان مقربين، همه مى ميرند، و جز ذات پاك خداوند در اين جهان باقى نمى ماند، «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ».(2)

هم، مرگ از قوانين مسلّم اين عالم است، و هم، حضور در دادگاه عدل خدا و حسابرسى اعمال و هم، خداوند از تمام اعمال بندگان دقيقاً آگاه است.

بنابراين، تنها راه براى پايان دادن به اين وحشت، پاك سازى اعمال، و شستشوى دل از آلودگى گناه مى باشد كه، هر كس حسابش پاك است، از محاسبه اش چه باك؟

تنها در اين صورت است كه، علىوار مى توان گفت: هَيْهاتَ بَعْدَ اللُّتَيّا وَ الَّتِي وَ اللّهِ لاَبْنُ أَبِي طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ:

«هيهات بعد از آن همه جنگ ها و حوادث، به خدا سوگند علاقه فرزند ابو طالب به مرگ از علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است»!(3)

و به هنگامى كه، فرق مباركش با ضربه «أَشْقَى الاْ خِرِين» از هم شكافته شد، خروشى برآورده فرمود: فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ: «به پروردگار كعبه پيروز شدم و نجات يافتم».

* * *


1 ـ «مِنْ دُونِ النّاسِ» به گفته بعضى از مفسران، حال براى اسم «أَنَّ» است، و به گفته بعضى ديگر صفت است براى «أَوْلِياء».

2 ـ رحمان، آيات 26 و 27.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 5.

نكته ها:

1 ـ عالم بى عمل؟

بدون شك تحصيل علم، مشكلات فراوانى دارد، ولى، اين مشكلات هر قدر باشد، در برابر بركات حاصل از علم، ناچيز است، بيچارگى انسان روزى خواهد بود كه، زحمت تحصيل علم را بر خود هموار كند، اما چيزى از بركاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپائى است كه، سنگينى يك بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند، بى آن كه از محتواى آن بهره گيرد.

در بعضى از تعبيرات، عالِم بى عمل به: شجر بلا ثمر: «درخت بى ميوه» يا سحاب بلا مطر: «ابر بى باران» تشبيه شده يا شمعى كه مى سوزد و اطراف خود را روشن مى كند، ولى خودش از بين مى رود، يا چهارپائى كه به «طاحونه» (آسياب) مى بندند، دائماً زحمت مى كشد، طىّ طريق مى كند، اما چون به دور خود مى گردد، هرگز راهى را طىّ نمى كند و به جائى نمى رسد و مانند اين تشبيهات كه، هر كدام بيانگر گوشه اى از سرنوشت شوم عالِم بى عمل است.

در روايات اسلامى نيز، در نكوهش اين گونه عالمان، تعبيرات تكان دهنده اى آمده است:

از جمله: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «هر كس علمش افزوده شود، ولى بر هدايتش نيفزايد، اين علم، جز دورى از خدا، براى او، حاصلى ندارد» (مَنْ إِزْدادَ عِلْماً وَ لَمْ يَزْدَدَ هُدىً لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّهِ إِلاّ بُعْداً).(1)

در جاى ديگر از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «علم، با عمل توأم است، هر كس چيزى را مى داند، بايد به آن عمل كند و علم، فرياد مى زند و عمل را دعوت مى كند، اگر به او پاسخ مثبت نداد، از آنجا كوچ مى كند»!: (اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجابَهُ وَ إِلاّ إِرْتَحِلَ عَنْهُ).(2)

اصولاً، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه، عالم بى عمل، شايسته نام «عالِم» نيست، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «لايَكُونُ الْمَرْءُ عالِماً حَتّى يَكُونُ بِعِلْمِهِ عامِلاً».(3)

و از اين بالاتر آن كه: او تمام مسئوليت عالم را بر دوش مى كشد، بى آن كه از مزاياى علم بهره مند باشد، لذا در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه ضمن خطبه اى بر فراز منبر فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ! إِذا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِما عَلِمْتُمْ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، إِنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذِي لايَسْتَفِيقُ عَنْ جَهْلِهِ بَلْ قَدْ رَأَيْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ وَ الْحَسْرَةَ أَدْوَمُ:

«اى مردم! هنگامى كه چيزى را دانستيد، عمل كنيد تا هدايت يابيد، زيرا عالمى كه بر خلاف علمش عمل مى كند، مانند جاهل سرگردانى است كه، هرگز از جهلش هشيار نمى شود، بلكه، من حجت را بر چنين عالِمى بزرگ تر، و حسرت را پايدارتر مى بينم».(4)

و بدون شك، وجود چنين عالم و دانشمندى، بزرگ ترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود، و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد، سرنوشت خطرناكى است كه به گفته شاعر:

وَراعِى الشّاةَ يَحْمِى الذِّئْبَ عَنْها *** فَكَيْفَ إِذَا الرُّعاةُ لَها ذِئابٌ!:

«شبان، گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد * اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند».

* * *


1 ـ «محجة البيضاء»، جلد 1، صفحات 125 و 126.

2 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 366.

3 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 45.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 1، باب «استعمال العلم»، حديث 6.

2 ـ چرا از مرگ بترسم؟

معمولاً غالب مردم، از مرگ مى ترسند، تنها گروه اندكى هستند كه بر چهره مرگ، لبخند مى زنند، و آن را تنگ تنگ در آغوش مى فشارند، دلقى رنگ رنگ را مى دهند و جانى جاودان مى گيرند.

اما، ببينيم چرا مرگ و مظاهر آن، و حتى نام آن، براى گروهى، دردآور است؟ دليل عمده اش، اين است كه، به زندگى بعد از مرگ، ايمان ندارند، و يا اگر ايمان دارند، اين ايمان به صورت يك باور عميق در نيامده و بر افكار و عواطف آنها حاكم نشده است.

وحشت انسان از فناء و نيستى، طبيعى است، انسان، حتى از تاريكى شب مى ترسد; چرا كه ظلمت، نيستى نور است، و گاه از مرده نيز مى ترسد; چرا كه آن هم در مسير فنا قرار گرفته.

اما، اگر انسان با تمام وجودش باور كند: «دنيا، زندان مؤمن، و بهشت كافر است» (الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ).(1)

اگر، باور كند: اين جسم خاكى، قفسى است براى مرغ روح او، كه وقتى اين قفس شكست، آزاد مى شود، و به هواى كوى دوست پر و بال مى زند.

اگر، باور كند «حجاب چهره جان مى شود غبار تنش» مسلّماً در آرزوى آن دم است كه، از اين چهره، پرده برفكند.

اگر، باور كند مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست، و تنها «دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنش»؟

آرى، اگر ديدگاه انسان درباره مرگ چنين باشد، هرگز از مرگ وحشت نمى كند، در عين اين كه زندگى را براى پيمودن مسير تكامل خواهان است.

لذا، در حديث «عاشورا» مى خوانيم: هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ تر و فشار دشمن بر حسين(عليه السلام) و يارانش بيشتر مى شد، چهره هاى آنها برافروخته تر و شكوفاتر مى گشت، و حتى پيرمردان اصحابش، صبح «عاشورا» خندان بودند، وقتى از آنها سؤال مى شد: چرا؟ مى گفتند: براى اين كه ساعاتى ديگر، شربت شهادت مى نوشيم و حور العين را در آغوش مى گيريم!.(2)

علت ديگر براى ترس از مرگ، دلبستگى بيش از حدّ به دنيا است; چرا كه مرگ، ميان او و محبوبش جدائى مى افكند ، و دل كندن از آن همه امكاناتى كه براى زندگى مرفه و پر عيش و نوش فراهم ساخته، براى او طاقت فرسا است.

عامل سوم، خالى بودن ستون حسنات و پر بودن ستون سيئات نامه عمل است.

در حديثى مى خوانيم: كسى خدمت پيامبر آمده عرض كرد: يا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) من چرا مرگ را دوست نمى دارم؟

فرمود: آيا ثروتى دارى؟

عرض كرد: آرى.

فرمود: چيزى از آن را پيش از خود فرستاده اى؟

عرض كرد: نه.

فرمود: به همين دليل است كه مرگ را دوست ندارى (چون نامه اعمالت از حسنات خالى است).(3)

ديگرى نزد «ابوذر» آمد و همين سؤال را كرد كه، ما چرا از مرگ متنفريم؟!

فرمود: لاَِنَّكُمْ عَمَرْتُمُ الدُّنْيا، وَ خَرِبْتُمُ الاْ خِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تَنْتَقِلُوا مِنْ عُمْران إِلى خَراب!:

«براى اين كه شما دنيا را آباد كرده ايد، و آخرتتان را ويران، طبيعى است كه دوست نداريد از نقطه آبادى به نقطه ويرانى منتقل شويد».(4)

* * *

9يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

10فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الاْ َرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

11وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ

ترجمه:

9 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد!

10 ـ و هنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد!

11 ـ هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند; بگو: «آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزى دهندگان است»!

 

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيات، يا خصوص آيه «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً» روايات مختلفى نقل شده كه، همه آنها از اين معنى خبر مى دهد: در يكى از سال ها كه مردم «مدينه» گرفتار خشكسالى، گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند، «دحيه» با كاروانى از «شام» فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود، و اين در روز «جمعه» بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول خطبه «نماز جمعه»، طبق معمول، براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند، مردم، با سرعت خود را به بازار رساندند.

مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند، خطبه را رها كرده و براى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند (آيه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.(5)


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، صفحه 603.

2 ـ «مقتل الحسين مقرم»، صفحه 263.

3 و4 ـ «محجة البيضاء»، جلد 8، صفحه 258.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 287 و غالب تفاسير ديگر.

تفسير:

بزرگ ترين اجتماع عبادى سياسى هفته

در آيات گذشته، بحث هاى فشرده اى پيرامون توحيد، نبوت، معاد، و نيز مذمت «يهود» دنياپرست آمده بود، آيات مورد بحث، به گفتگو پيرامون يكى از مهم ترين وظائف اسلامى، كه در تقويت پايه هاى ايمان تأثير فوق العاده دارد، و از يك نظر، هدف اصلى سوره را تشكيل مى دهد، يعنى نماز جمعه و بعضى از احكام آن مى پردازد.

نخست، همه مسلمانان را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا (خطبه و نماز) بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد، اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

«نُودِى» از ماده «نداء» به معنى «بانگ برآوردن» است، و در اينجا به معنى «اذان» است; زيرا در اسلام، ندائى براى نماز، جز اذان نداريم، چنان كه در آيه 58 سوره «مائده» نيز مى خوانيم: وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ:

«هنگامى كه مردم را به سوى نماز مى خوانيد (و اذان مى گوئيد) آن را به مسخره و بازى مى گيرند، اين به خاطر آن است كه آنها قومى هستند بى عقل».

به اين ترتيب، هنگامى كه صداى اذان «نماز جمعه» بلند مى شود، مردم موظفند كسب و كار را رها كرده، به سوى نماز، كه مهم ترين ياد خدا است، بشتابند.

جمله «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ...» اشاره به اين است كه: اقامه نماز جمعه و ترك كسب و كار در اين موقع، منافع مهمى براى مسلمانان در بردارد، اگر درست پيرامون آن بينديشند، و گرنه، خداوند، از همگان بى نياز و بر همه مشفق است.

اين جمله، يك اشاره اجمالى به فلسفه و منافع نماز جمعه است كه، به خواست خدا در بحث نكات از آن بحث خواهيم كرد.

البته، ترك خريد و فروش، مفهوم وسيعى دارد كه، هر كار مزاحمى را شامل مى شود.

اما، اين كه چرا روز «جمعه» را به اين نام ناميده اند؟ به خاطر اجتماع مردم در اين روز براى نماز است، و اين مسأله، تاريخچه اى دارد كه در بحث نكات خواهد آمد.

قابل توجه اين كه: در بعضى از روايات اسلامى، در مورد نمازهاى روزانه آمده است: إِذا أُقِيْمَتِ الصَّلوةُ فَلا تَأْتُوها وَ أَنْتُمْ تَسْعَوْنَ وَ أْتُوْها وَ أَنْتُمْ تَمْشُونَ وَ عَلَيْكُمْ السَّكِيْنَةُ:

«هنگامى كه نماز (نمازهاى يوميه) برپا شود براى شركت در نماز ندويد، و با آرامش گام برداريد».(1)

ولى، در مورد نماز جمعه آيه فوق مى گويد: «فَاسْعَوا» (بشتابيد) و اين، دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است.

منظور از «ذِكْرِ اللّهِ» در درجه اول، «نماز» است، ولى، مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خدا است، در حقيقت، بخشى از نماز جمعه است، بنابراين، بايد براى شركت در آن نيز تسريع كرد.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «هنگامى كه نماز پايان گيرد شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل الهى طلب كنيد، و خدا را بسيار ياد نمائيد تا رستگار شويد» (فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الاْ َرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).

گر چه، جمله «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ» (فضل خدا را طلب كنيد) يا تعبيرات مشابه آن، در قرآن مجيد، شايد غالباً به معنى طلب روزى و كسب و تجارت آمده است.

ولى، روشن است مفهوم اين جمله گسترده است و كسب وكار، يكى از مصاديق آن است، لذا، بعضى آن را به معنى عيادت مريض، و زيارت مؤمن، يا تحصيل علم و دانش تفسير كرده اند ، هر چند منحصر به اينها نيز نمى باشد.

ناگفته پيدا است، امر به «انتشار در زمين» و «طلب روزى» امر وجوبى نيست، بلكه به اصطلاح «امر بعد از حظر و نهى» است، و دليل بر جواز مى باشد، اما بعضى از اين تعبير، چنين استفاده كرده اند كه، تحصيل روزى بعد از نماز جمعه، مطلوبيت و بركتى دارد، و در حديثى آمده است كه، پيامبر بعد از نماز جمعه سرى به بازار مى زد.

جمله «وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً» اشاره به ياد خدا است، در برابر آن همه نعمت هائى كه به انسان ارزانى داشته.

و بعضى «ذكر» را در اينجا به معنى «فكر» تفسير كرده اند، آنچنان كه در حديث آمده: تَفَكُّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة: «يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است».(2)

بعضى نيز، آن را به مسأله توجه به خدا در بازارها، به هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت تفسير كرده اند.

ولى، روشن است آيه، مفهوم گسترده اى دارد كه، همه اينها را در بر مى گيرد، اين نيز مسلّم است كه، روح «ذكر»، «فكر» است، و ذكر بى فكر لقلقه زبانى بيش نيست، و آنچه مايه فلاح و رستگارى است، همان ذكر آميخته با تفكر در جميع حالات است.

اصولاً، ادامه «ذكر» سبب مى شود كه، ياد خدا در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بى خبرى را كه عامل اصلى هرگونه گناه است، بسوزاند، و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و حقيقت «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» حاصل گردد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، كسانى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به هنگام نماز جمعه رها كردند و براى خريد از قافله تازه وارد به بازار شتافتند، شديداً مورد ملامت قرار داده، مى گويد: «هنگامى كه تجارت يا لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند، و تو را ايستاده (در حالى كه خطبه نماز جمعه مى خوانى) رها مى كنند» (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً).

«به آنها بگو آنچه نزد خدا است از لهو و تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان است» (قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ).

ثواب و پاداش الهى، و بركاتى كه از حضور در نماز جمعه، شنيدن مواعظ و اندرزهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) و تربيت معنوى و روحانى عائد شما مى شود، قابل مقايسه با هيچ چيز ديگر نيست، و اگر از اين مى ترسيد كه، روزىِ شما بريده شود، اشتباه مى كنيد، خداوند بهترين روزى دهندگان است.

تعبير به «لَهْو» اشاره به طبل و ساير آلات لهوى است كه، به هنگام ورود قافله تازه به «مدينه» مى زدند، كه هم نوعى اخبار و اعلام بود، و هم وسيله اى براى سرگرمى و تبليغ كالا، همان گونه كه در دنياى امروز نيز در فروشگاه هائى كه به سبك غرب است نيز، نمونه آن ديده مى شود.

تعبير به «انْفَضُّوا» به معنى پراكنده شدن و انصراف از نماز جماعت، و روى آوردن به كاروان است كه در شأن نزول گفته شد، هنگامى كه كاروان «دحيه» وارد «مدينه» شد (او هنوز اسلام را اختيار نكرده بود) با صداى طبل و ساير آلات لهو، مردم را به بازار فراخواند، مردم «مدينه» حتى مسلمانانى كه در مسجد مشغول استماع خطبه نماز جمعه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، به سوى او شتافتند، و تنها سيزده نفر، و به روايتى كمتر، در مسجد باقى ماندند.

ضمير «إِلَيْها» به تجارت بازمى گردد، يعنى به سوى «مال التجارة» شتافتند، اين، به خاطر آن است كه، لهو، هدف اصلى آنها نبود، بلكه، مقدمه اى بود براى اعلام ورود كاروان و يا سرگرمى و تبليغ كالا در كنار آن.

تعبير به «قائِماً» نشان مى دهد كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايستاده، خطبه نماز جمعه را مى خواند، چنان كه در حديثى از «جابر بن سمره» نقل شده: «هرگز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در حال خطبه، نشسته نديدم و هر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد».(3)

و نيز روايت شده: از «عبداللّه بن مسعود» پرسيدند: «آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايستاده خطبه مى خواند»؟ گفت: مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: وَ تَرَكُوكَ قائِماً: «تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند»؟(4)

در تفسير «درّ المنثور» آمده است: اولين كسى كه نشسته، خطبه نماز جمعه را خواند، «معاويه» بود!(5)

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 28، صفحه 90.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 289.

3 و 4 ـ «مجمع البيان»،، جلد 10، صفحه 286.

5 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 222 ـ اين روايت را مفسران ديگر مانند «آلوسى» در «روح المعانى» و «قرطبى» در تفسيرش نقل كرده اند.

نكته ها:

1 ـ نخستين نماز جمعه در اسلام

در بعضى از روايات اسلامى آمده است: مسلمانان «مدينه»، پيش از آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) هجرت كند، با يكديگر صحبت كرده گفتند: «يهود» در يك روز هفته اجتماع مى كنند (روز شنبه) و «نصارى» نيز روزى براى اجتماع دارند (يكشنبه) خوبست ما هم روزى قرار دهيم، در آن روز جمع شويم، ذكر خدا گوئيم و شكر او را به جا آوريم، آنها روز قبل از شنبه را كه در آن زمان «يوم العروبه» ناميده مى شد، براى اين هدف برگزيدند، و به سراغ «اسعد بن زراره» (يكى از بزرگان مدينه) رفتند، او نماز را به صورت جماعت با آنها به جا آورد و به آنها اندرز داد، و آن روز، «روز جمعه» ناميده شد; زيرا روز اجتماع مسلمين بود.

«اسعد» دستور داد: گوسفندى را ذبح كردند، نهار و شامِ همگى از همان يك گوسفند بود; چرا كه تعداد مسلمانان در آن روز، بسيار كم بود...

و اين نخستين جمعه اى بود كه در اسلام تشكيل شد.

اما، اولين جمعه اى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با اصحابش تشكيل دادند، هنگامى بود كه به «مدينه» هجرت كرد، آن حضرت روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل

هنگام ظهر وارد «مدينه» شد، چهار روز در «قُبا» ماندند و مسجد «قبا» را بنيان نهادند، سپس روز «جمعه» به سوى «مدينه» حركت كرد، (فاصله ميان «قبا» و «مدينه» بسيار كم است، و امروز «قبا» يكى از محله هاى داخل «مدينه» است)، به هنگام نماز جمعه، به محله «بنى سالم» رسيد، و مراسم نماز جمعه را در آنجا برپا داشت، و اين اولين نماز جمعه اى بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اسلام به جا آورد، خطبه اى هم در اين نماز جمعه خواند كه، اولين خطبه حضرت در «مدينه» بود.(1)

يكى از محدثان از «عبد الرحمن بن كعب» نقل كرده: پدرم هر وقت صداى اذان جمعه را مى شنيد، بر «اسعد بن زرارة» رحمت مى فرستاد، هنگامى كه دليل اين مطلب را جويا شدم، گفت: به خاطر آن است: او نخستين كسى بود كه نماز جمعه را با ما به جا آورد.

گفتم: آن روز چند نفر بوديد؟ گفت: فقط چهل نفر!(2)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 286.

2 ـ «روح المعانى»، جلد 28، صفحه 88.

2 ـ اهميت نماز جمعه

بهترين دليل بر اهميت اين فريضه بزرگ اسلامى، قبل از هر چيز، آيات همين سوره است، كه به همه مسلمانان و اهل ايمان دستور مى دهد: به محض شنيدن اذان جمعه، به سوى آن بشتابند، و هرگونه كسب و كار و برنامه مزاحم را ترك گويند، تا آنجا كه اگر در سالى كه مردم گرفتار كمبود مواد غذائى هستند، كاروانى بيايد و نيازهاى آنها را با خود داشته باشد، به سراغ آن نروند، و برنامه نماز جمعه را ادامه دهند.

در احاديث اسلامى نيز، تأكيدهاى فراوانى در اين زمينه وارد شده است، از جمله: در خطبه اى كه موافق و مخالف، آن را از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند آمده: إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى فَرَضَ عَلَيْكُمُ الْجُمُعَةَ فَمَنْ تَرَكَها فِي حَياتِي أَوْ بَعْدَ مَوْتِي اسْتِخْفافاً بِها أَوْ جُحُوداً لَها فَلا جَمَعَ اللّهُ شَمْلَهُ، وَ لا بارَكَ لَهُ فِي أَمْرِهِ، أَلا وَ لا صَلاةَ لَهُ، أَلا وَ لا زَكاةَ لَهُ، أَلا وَ لا حَجَّ لَهُ، أَلا وَ لا صَوْمَ لَهُ، أَلا وَ لا بِرَّ لَهُ حَتَّى يَتُوبَ:

«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده، هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من، از روى استخفاف يا انكار ترك كند، خداوند او را پريشان كند، و به كار او بركت ندهد، بدانيد، نماز او قبول نمى شود، بدانيد، زكات او قبول نمى شود، بدانيد، حج او قبول نمى شود، بدانيد، اعمال نيك او قبول نخواهد شد، تا از اين كار توبه كند»!(1)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: صَلاةُ الْجُمُعَةِ فَرِيضَةٌ، وَ الاِْجْتِماعُ إِلَيْها فَرِيضَةٌ مَعَ الاِْمامِ، فَإِنْ تَرَكَ رَجُلٌ مِنْ غَيْرِ عِلَّة ثَلاثَ جُمَع فَقَدْ تَرَكَ ثَلاثَ فَرائِضَ، وَ لايَدَعُ ثَلاثُ فَرائِضَ مِنْ غَيْرِ عِلَّة إِلاّ مُنافِقٌ:

«نماز جمعه فريضه است و اجتماع براى آن با امام (معصوم) فريضه است، هر گاه مردى بدون عذر، سه جمعه را ترك گويد، فريضه را ترك گفته و كسى سه فريضه را بدون علت ترك نمى گويد، مگر منافق».(2)

و در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ أَتَى الْجُمُعَةَ إِيماناً وَ احْتِساباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ: «كسى كه از روى ايمان و براى خدا در نماز جمعه شركت كند، گناهان او بخشوده خواهد شد، و برنامه عملش را از نو آغاز مى كند».(3)

روايات در اين زمينه بسيار است، كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد، در اينجا با اشاره به يك حديث ديگر، اين بحث را پايان مى دهيم.

كسى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، عرض كرد: يا رسول اللّه! من بارها آماده حج شده ام اما توفيق نصيبم نشده، فرمود: عَلَيْكَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّها حَجُّ الْمَساكِينَ: «بر تو باد به نماز جمعه كه حج مستمندان است» (اشاره به اين كه بسيارى از بركات كنگره عظيم اسلامى حج، در اجتماع نماز جمعه وجود دارد).(4)

البته، بايد توجه داشت: مذمت هاى شديدى كه در مورد ترك نماز جمعه آمده است و تاركان جمعه در رديف منافقان شمرده شده اند، در صورتى است كه نماز جمعه واجب عينى باشد، يعنى در زمان حضور امام معصوم و مبسوط اليد، و اما در زمان غيبت، بنا بر اين كه واجب مخير باشد (تخيير ميان نماز جمعه و نماز ظهر) و از روى استخفاف و انكار انجام نگيرد، مشمول اين مذمت ها نخواهد شد، هر چند عظمت نماز جمعه و اهميت فوق العاده آن در اين حال نيز، محفوظ است (توضيح بيشتر درباره اين مسأله را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 7، باب «وجوب صلوة الجمعه»، حديث 28.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 4، حديث 8.

3 ـ همان مدرك، صفحه 10.

4 ـ همان مدرك، صفحه 5، حديث 17.

3 ـ فلسفه نماز عبادى سياسى جمعه

نماز جمعه، قبل از هر چيز، يك عبادت بزرگ دسته جمعى است، و اثر عمومى عبادات را كه تلطيف روح و جان، و شستن دل از آلودگى هاى گناه و زدودن زنگار معصيت از قلب مى باشد، در بردارد، به خصوص اين كه، مقدمتاً دو خطبه دارد كه مشتمل بر انواع مواعظ، اندرزها و امر به تقوا و پرهيزگارى است.

و اما، از نظر اجتماعى و سياسى، يك كنگره عظيم هفتگى است كه، بعد از كنگره سالانه حج، بزرگ ترين كنگره اسلامى مى باشد، و به همين دليل، در روايتى كه قبلاً از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرديم، آمده بود: جمعه، حج كسانى است كه قادر به شركت در مراسم حج نيستند.

در حقيقت اسلام، به سه اجتماع بزرگ اهميت مى دهد:

اجتماعات روزانه كه در نماز جماعت حاصل مى شود.

اجتماع هفتگى كه در مراسم نماز جمعه است.

و اجتماع سالانه كه در كنار خانه خدا انجام مى گيرد، نقش نماز جمعه، در اين ميان بسيار مهم است، به خصوص اين كه يكى از برنامه هاى خطيب، در خطبه نماز جمعه، ذكر مسائل مهم سياسى، اجتماعى و اقتصادى است، و به اين ترتيب، اين اجتماع عظيم و پرشكوه، مى تواند منشأ بركات زير شود:

الف: آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى.

ب: ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمين، به گونه اى كه دشمنان را به وحشت افكند و پشت آنها را بلرزاند.

ج: تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان.

د: جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى.

به همين دليل، هميشه دشمنان اسلام، از يك نماز جمعه جامع الشرائط كه دستورهاى اسلامى دقيقاً در آن رعايت شود، بيم داشته اند.

و نيز، به همين دليل، نماز جمعه، هميشه به عنوان يك اهرم نيرومند سياسى در دست حكومت ها بوده است، منتها حكومت هاى عدل، همچون حكومت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن بهترين بهره بردارى ها را به نفع اسلام، و حكومت هاى جور، همانند «بنى اميه» از آن سوء استفاده براى تحكيم پايه هاى قدرت خود مى كردند.

در طول تاريخ، مواردى را مشاهده مى كنيم كه، هر كس مى خواست، بر ضد حكومتى قيام كند، نخست از شركت در نماز جمعه او خوددارى مى كرد، چنان كه در داستان «عاشورا» مى خوانيم: گروهى از شيعيان در خانه «سليمان بن صرد خزاعى» جمع شدند، و نامه اى خدمت امام حسين(عليه السلام) از «كوفه» فرستادند، در نامه آمده بود: «نعمان بن بشير» والى «بنى اميه» بر «كوفه»، منزوى شده، ما در نماز جمعه او شركت نمى كنيم، و چنانچه بدانيم شما به سوى ما حركت كرده ايد، او را از «كوفه» بيرون خواهيم كرد.(1)

در «صحيفه سجاديه» از امام سجاد على بن الحسين(عليهما السلام) مى خوانيم:

اللّهُمَّ إِنَّ هذَا الْمَقامَ لِخُلَفائِكَ وَ أَصْفِيائِكَ وَ مَواضِعَ أُمَنائِكَ فِي الدَّرَجَةِ الرَّفِيعَةِ الَّتِي اخْتَصَصْتَهُمْ بِها قَدِ ابْتَزُّوها:

«خداوندا! اين (اشاره به نماز جمعه و عيد قربان) مقامى است كه مخصوص خلفاء، برگزيدگان و امناء بلندپايه تو است كه ويژه آنها نمودى، و (خلفاى جور بنى اميه) آن را به زور از اولياى حق گرفته و غصب كرده اند».(2)

گاه، مى شود، دشمنان اسلام يك هفته تمام، شبانه روز تبليغات مسموم مى كنند، ولى با يك خطبه نماز جمعه و مراسم پرشكوه و حيات بخش آن، همه خنثى مى شود، روح تازه اى در كالبدها دميده، و خون تازه اى در عروق به حركت در مى آيد.

توجه به اين نكته كه، طبق فقه شيعه، در محدوده يك فرسخ در يك فرسخ، بيش از يك نماز جمعه جائز نيست و حتى كسانى كه در دو فرسخى (تقريباً 11 كيلومترى) از محل انعقاد جمعه قرار دارند در آن نماز شركت مى كنند، روشن مى سازد كه، عملاً در هر شهر كوچك يا بزرگ و حومه آن، يك نماز جمعه بيشتر منعقد نخواهد شد، بنابراين، اجتماعى چنين، عظيم ترين اجتماع آن منطقه را تشكيل مى دهد.

اما، با نهايت تأسف، اين مراسم عبادى سياسى كه مى تواند مبدأ حركت عظيمى در جوامع اسلامى گردد، به خاطر نفوذ حكومت هاى فاسد در آن، در بعضى كشورهاى اسلامى، چنان بى روح و بى رمق شده است كه، عملاً هيچ اثر مثبتى از آن گرفته نمى شود و شكل يك برنامه تشريفاتى به خود گرفته، و به راستى، اين از سرمايه هاى عظيمى است كه براى از دست رفتن آن، بايد گريه كرد.

مهم ترين نماز جمعه سال، نماز جمعه اى است كه قبل از رفتن به «عرفات» در «مكّه» انجام مى گيرد، تمام حجاج خانه خدا از سراسر جهان در آن شركت دارند، كه نماينده واقعى تمام قشرهاى مسلمين در كره زمين هستند، سزاوار است براى تهيه خطبه چنين نماز حساسى، عده زيادى از دانشمندان، هفته ها و ماه ها مطالعه كنند و محصول آن را در آن روز حساس و خطبه تاريخى بر مسلمانان عرضه نمايند و مسلّماً مى توانند به بركت آن، آگاهى زيادى به جامعه اسلامى داده و مشكلات مهمى را حل كنند.

اما، با نهايت تأسف، در اين ايام، ديده مى شود، مسائل بسيار پيش پا افتاده و مطالبى كه تقريباً همه از آن آگاهى دارند مطرح مى شود، و از مسائل اصولى ابداً خبرى نيست؟

آيا براى از دست رفتن چنين فرصت هاى بزرگ و سرمايه هاى عظيم نبايد گريست؟! و براى دگرگون ساختن آن، نبايد به پا خاست؟!

* * *

 


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 44، صفحه 333.

2 ـ «صحيفه سجاديه»، دعاى 48.

4 ـ آداب نماز جمعه و محتواى خطبه ها

نماز جمعه (با وجود شرائط لازم) بر مردان بالغ و سالم كه قدرت بر شركت در نماز را دارند واجب است، بر مسافران و پيرمردان واجب نيست، هر چند حضور در نماز جمعه، براى مسافر جائز است، همچنين زن ها نيز مى توانند در نماز جمعه شركت كنند، هر چند بر آنها واجب نيست.

كمترين عددى كه نماز جمعه با آن منعقد مى شود، پنج نفر از مردان است.

نماز جمعه دو ركعت است و جاى نماز ظهر را مى گيرد، و دو خطبه اى كه قبل از نماز جمعه خوانده مى شود، در حقيقت به جاى دو ركعت ديگر محسوب مى شود.

نماز جمعه، همانند نماز صبح است و مستحب است حمد و سوره را در آن بلند بخوانند و نيز مستحب است سوره «جمعه» را در ركعت اول و سوره «منافقين» را در ركعت دوم قرائت كنند.

در نماز جمعه دو قنوت مستحب است، يكى قبل از ركوع ركعت اول و ديگر بعد از ركوع ركعت دوم.

خواندن دو خطبه قبل از نماز جمعه واجب است، همان گونه كه ايستادن خطيب به هنگام ايراد خطبه نيز واجب مى باشد، شخصى كه خطبه مى خواند حتماً بايد همان امام نماز جمعه باشد.

خطيب، بايد صداى خود را چنان بلند كند كه، مردم صداى او را بشنوند، تا محتواى خطبه به گوش همگان برسد.

به هنگام ايراد خطبه، بايد خاموش بود، به سخنان خطيب گوش داد، و روبه روى خطيب نشست.

شايسته است خطيب، مردى فصيح، بليغ، آگاه به اوضاع و احوال مسلمين، با خبر از مصالح جامعه اسلامى، شجاع، صريح اللهجه، و قاطع در اظهار حق باشد. اعمال و رفتار او سبب تأثير و نفوذ كلامش گردد، و زندگى او، مردم را به ياد خدا بياندازد.

شايسته است پاكيزه ترين لباس در تن بپوشد، خود را خوشبو كند، و با وقار و سكينه گام بردارد، و هنگامى كه بر فراز منبر جاى گرفت، به مردم سلام كند، و رو به روى آنان بايستد، و بر شمشير، يا كمان يا عصا تكيه كند، نخست بر منبر بنشيند، تا اذان تمام شود، و بعد از فراغت از اذان، شروع به خطبه كند.

محتواى خطبه نخست، حمد خدا و درود بر پيامبر است (احتياط اين است كه اين قسمت به زبان عربى باشد ولى بقيه به زبان مستمعين خوانده مى شود) سپس، مردم را به تقواى الهى توصيه كند، و يكى از سور كوتاه قرآن را بخواند، و اين امر را در هر دو خطبه رعايت كند، و در خطبه دوم بعد از درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)دعا بر ائمه مسلمين كند، و براى مؤمنين و مؤمنات استغفار نمايد.

و شايسته است در ضمن خطبه، مسائل مهمى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد، مطرح كند، و آنچه مورد نياز مسلمين در داخل و خارج كشورهاى اسلامى و در داخل و خارج آن منطقه مى باشد، مورد بحث قرار دهد، و مسائل سياسى، اجتماعى، اقتصادى و دينى را با در نظر گرفتن اولويت ها مطرح نمايد، به مردم آگاهى بخشد و آنها را از توطئه هاى دشمنان با خبر بسازد، برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت براى حفظ جامعه اسلامى و خنثى كردن نقشه هاى مخالفان، به آنها گوشزد كند.

خلاصه، خطيب بايد بسيار هوشيار، بيدار، اهل فكر و مطالعه در مسائل اسلامى باشد، و از موقعيت اين مراسم بزرگ، حداكثر استفاده را براى پيشبرد اهداف اسلام و مسلمين بنمايد.(1)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) مى خوانيم:

إِنَّما جُعِلَتِ الْخُطْبَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ لاَِنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عامٌّ، فَأَرادَ أَنْ يَكُونَ لِلاَْمِيرِ سَبَبٌ إِلى مَوْعِظَتِهِمْ، وَ تَرْغِيبِهِمْ فِي الطّاعَةِ، وَ تَرْهِيبِهِمْ مِنَ الْمَعْصِيَةِ، وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلى ما أَرادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْياهُمْ، وَ يُخْبِرُهُمْ بِما وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ الاْ فاقِ مِنَ الاْ َهْوالِ الَّتِي لَهُمْ فِيهَا الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ، وَ إِنَّمَا جُعِلَتْ خُطْبَتَيْنِ لِيَكُونَ وَاحِدَةٌ لِلثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ التَّمْجِيدِ وَ التَّقْدِيسِ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ
الاْ ُخْرَى لِلْحَوائِجِ وَ الاِْعْذارِ وَ الاِْنْذارِ وَ الدُّعاءِ وَ لِما يُرِيدُ أَنْ يُعَلِّمَهُمْ مِنْ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ ما فِيهِ الصَّلاحُ وَ الْفَسادُ:

«خطبه، براى اين در روز جمعه تشريع شده است كه، نماز جمعه يك برنامه عمومى است، خداوند مى خواهد به امير مسلمين امكان دهد تا مردم را موعظه كند، به اطاعت ترغيب نمايد، از معصيت الهى بترساند و آنها را از آنچه مصلحت دين و دنيايشان است آگاه سازد، و اخبار و حوادث مهمى كه از نقاط مختلف به او مى رسد و در سود، زيان و سرنوشت آنها مؤثر است به اطلاعشان برساند... و دو خطبه قرار داده شده، تا در يكى حمد و ثنا و تمجيد و تقديس الهى كنند، و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند، و اوامر و نواهى و دستوراتى كه به اصلاح و فساد جامعه اسلامى در ارتباط است، به آنها اعلام دارند».(2)

* * *


1 ـ البته در خصوصيات و جزئيات احكام نماز جمعه و خطبه ها اختلافات جزئى در فتاواى فقهاء مى باشد و آنچه در بالا ذكر شد عصاره اى از فتاواى مختلف است.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 5، صفحه 39.

5 ـ شرائط وجوب نماز جمعه

در اين كه امام جمعه مانند هر امام جماعت ديگر بايد عادل باشد، ترديدى نيست، ولى سخن در اين است كه، شرائطى افزون بر اين دارد، يا نه؟

جمعى معتقدند: اين نماز از وظائف امام معصوم، يا نماينده خاص او است، و به تعبير ديگر، مربوط به زمان حضور امام معصوم(عليه السلام) است.

در حالى كه، بسيارى از محققين معتقدند: اين شرط وجوب عينى نماز جمعه است، ولى براى وجوب تخييرى، اين شرط، لازم نيست و در زمان غيبت نيز مى توان نماز جمعه را برپا داشت و جانشين نماز ظهر مى شود، و حق همين است، بلكه، هر گاه حكومت اسلامى با شرايط آن، از طرف نايب عام امام(عليه السلام)تشكيل گردد، احتياط اين است كه، امام جمعه منصوب از طرف او باشد، و مسلمانان در نماز جمعه شركت كنند.

در اين زمينه و در مسائل ديگر مربوط به نماز جمعه، سخن بسيار است كه، ذكر همه آنها از حوصله يك بحث تفسيرى خارج، و بايد آنها را در كتب فقه و حديث جستجو كرد.(1)

* * *

خداوندا! به ما توفيقى مرحمت فرما كه از اين شعائر بزرگ اسلامى براى تربيت نفوس و نجات مسلمين از چنگال دشمنان، حداكثر بهره بردارى را بنمائيم!

پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه مشتاق لقاى تو باشيم و از مرگ نهراسيم!

بارالها! نعمت ايمان و تعليم و تربيت انبياء را هرگز از ما سلب نفرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره جمعه


1 ـ مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، جلد 89 و 90 را به اين مسأله مهم و ساير ويژگى هاى جمعه پرداخته است.

 

سوره منافقون

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره منافقون

سوره «منافقون» از سوره هاى پر محتوا است كه، محور اصلى بحث هاى آن را مسائل حساس مربوط به منافقان» تشكيل مى دهد، ولى در ذيل سوره، آياتى به عنوان اندرز به مسلمانان در زمينه هاى مختلف نيز آمده است.

روى هم رفته، مى توان محتواى آن را در چهار بخش خلاصه كرد:

1 ـ نشانه هاى منافقان، كه خود شامل چندين قسمت حساس است.

2 ـ برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان، و لزوم مراقبت دائم در اين زمينه.

3 ـ هشدار به مؤمنان، كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.

4 ـ توصيه به انفاق در راه خدا، و بهره گيرى از اموال، پيش از آن كه مرگ فرا رسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد .

دليل نام گذارى اين سوره به «منافقون» نيز ناگفته پيدا است.

قابل توجه اين كه: طبق آنچه در تفسير سوره «جمعه» گفتيم، يكى از آداب نماز جمعه اين است كه، در ركعت اول، سوره «جمعه»، و در ركعت دوم، سوره «منافقون» خوانده شود، تا مسلمانان همه هفته در اين مراسم بزرگ عبادى سياسى، توطئه هاى منافقان را مجدداً به خاطر بياورند و دائماً مراقب تحريك ها، تخريب ها و نقشه هاى شوم آنها باشند.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُنافِقِينَ بَرِئَ مِنَ النِّفاقِ: «كسى كه سوره منافقون را بخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «بر هر مؤمنى از شيعيان ما لازم است در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم ربك الاعلى بخواند، و در نماز ظهر جمعه، سوره جمعه و منافقون را»، سپس افزود: فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ فَكَأَنَّما يَعْمَلُ بِعَمَلِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ كانَ جَزاؤُهُ وَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ الْجَنَّةَ:

«هنگامى كه چنين كند، گوئى عمل رسول خدا را انجام داده و جزا و پاداشش بر خدا بهشت است».(2)

كراراً، بعد از ذكر فضائل سوره، گفته ايم: اين فضائل و آثار مهم، نمى تواند تنها نتيجه تلاوت خالى از انديشه و عمل باشد، روايات فوق نيز شاهد اين سخن است; چرا كه هرگز خواندن اين سوره، بى آن كه برنامه زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.

* * *

1إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ

2اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

3ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَفْقَهُونَ

4وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه تو يقيناً رسول خدائى»! خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند).

2 ـ آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند، و كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند!

3 ـ اين به خاطر آن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند; از اين رو بر دل هاى آنان مُهر نهاده شده، و حقيقت را درك نمى كنند!

4 ـ هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد; و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى; اما گوئى چوب هاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى بلند شود بر ضد خود مى پندارند; آنها دشمنان تو هستند، از آنان برحذر باش! خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟!


1 ـ «مجمع البيان»، آغاز سوره «منافقون».

2 ـ «ثواب الاعمال»، مطابق «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 331.

تفسير:

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان!

قبل از ورود در تفسير اين آيات، ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد، و آن اين كه،: مسأله نفاق و منافقان در اسلام، از زمانى مطرح شد كه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» هجرت فرمود، پايه هاى اسلام قوى، و پيروزى آن آشكار شد، و گرنه در «مكّه» تقريباً منافقى وجود نداشت; زيرا مخالفانِ قدرتمند، هر چه مى خواستند آشكارا بر ضد اسلام مى گفتند، و انجام مى دادند، از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود.

اما، هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در ««مدينه»» دشمنان را در ضعف و ناتوانى قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار، مشكل، و گاه غير ممكن بود، لذا دشمنان شكست خورده، براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود، تغيير چهره داده، ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى، در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند.

اصولاً، طبيعت هر انقلابى چنين است كه، بعد از پيروزى چشمگير، با صفوف منافقان روبرو خواهد شد، و دشمنان سرسخت ديروز، به صورت عوامل نفوذى امروز، در لباس دوستان ظاهرى، جلوه گر مى شوند، و از اينجا است كه مى توان فهميد، چرا اين همه آيات، مربوط به منافقين در «مدينه» نازل شده نه در «مكّه».

اين نكته نيز قابل توجه است كه: مسأله نفاق و منافقان، مخصوص به عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبود، بلكه هر جامعه اى ـ مخصوصاً جوامع انقلابى ـ با آن رو به رو هستند، به همين دليل، بايد تحليل ها و موشكافى هاى قرآن را روى اين مسأله، نه به عنوان يك مسأله تاريخى، بلكه به عنوان يك مسأله مورد نياز فعلى، مورد بررسى دقيق قرار داد، و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز، الهام گرفت.

و نيز بايد نشانه هاى آنها را كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است، دقيقاً شناخت، و از طريق اين نشانه ها، به خطوط و نقشه هاى آنها پى برد.

نكته مهم ديگر اين كه: خطر منافقان براى هر جامعه، از خطر هر دشمنى بيشتر است; چرا كه از يكسو، شناخت آنها غالباً آسان نيست، و از سوى ديگر، دشمنان داخلى هستند، و گاه، چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه، جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم، روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد.

به همين دليل، اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده، و نيز به همين دليل، قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته و آن قدر كه آنها را كوبيده، هيچ دشمنى را نكوبيده است.

با توجه به اين مقدمه، به تفسير آيات باز مى گرديم:

* * *

نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا درباره منافقان مطرح مى كند، همان اظهار ايمان دروغين آنها است، كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد، مى فرمايد: «هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند مى گويند: ما شهادت مى دهيم كه حتماً تو رسول خدائى»! (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ).(1)

سپس، قرآن مى افزايد: «خداوند مى داند كه تو فرستاده او هستى، ولى خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغگو هستند» (وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ).

و از اينجا نخستين نشانه نفاق، روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه، با زبان مؤكداً اظهار ايمان مى كنند، ولى، در دل آنها مطلقاً خبرى از ايمان نيست، اين دروغ گوئى و كذب، اين دوگانگى درون و برون، محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.

قابل توجه اين كه: صدق و كذب بر دو گونه است، «صدق و كذب خبرى»، «صدق و كذب مخبِرى».

در قسم اول، معيار ، موافق و مخالف واقع بودن است در حالى كه، در قسم دوم، موافقت و مخالفت با اعتقاد، مطرح مى باشد، به اين معنى كه، اگر انسان، خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است، ولى بر خلاف عقيده او، آن را كذب (مخبِرى) مى ناميم، و اگر موافق عقيده او است، صدق.

روى اين حساب، شهادت منافقان به رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از نظر اخبار، هرگز كذب نبود ، يك واقعيت بود. ولى، از نظر گوينده و مخبر، چون بر خلاف عقيده آنها بود، كذب محسوب مى شد، لذا قرآن مى گويد: تو پيغمبر خدا هستى اما اينها دروغ مى گويند!

به تعبير ديگر: منافقان نمى خواستند، خبر از رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بدهند، بلكه، مى خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند، و مسلّماً در اين خبر دروغ گو بودند.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه، آنها در شهادت خود، انواع تأكيدها را به كار بردند(2) و خداوند نيز با قاطعيت، با همان لحن، آنها را تكذيب مى كند، اشاره به اين كه در برابر آن قاطعيت، چنين قاطعيتى لازم است.

ذكر اين نكته نيز در اينجا لازم است كه، «منافق» در اصل از ماده «نَفْق» (بر وزن نفخ) به معنى نفوذ و پيشروى است، و «نَفَق» (بر وزن شفق) به معنى كانال ها و نقب هائى است كه زير زمين مى زنند، تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند.

بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند: موش صحرائى، روباه و سوسمار، براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند: يكى آشكار، كه از آن وارد و خارج مى شوند، و ديگرى پنهانى، كه اگر احساس خطرى كنند از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را «نافقاء» گويند.(3)

و به اين ترتيب، «منافق» كسى است كه: طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده، تا با مخفى كارى و پنهان كارى، در جامعه نفوذ كند، و به هنگام خطر، از طريق ديگر فرار نمايد.

* * *

آيه بعد، به دومين نشانه آنها پرداخته، چنين مى گويند: «آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند، تا مردم را از راه خدا بازدارند» (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ).

«آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

چرا كه در ظاهر، ابراز ايمان مى كنند، و در باطن، كفر مىورزند، و در طريق هدايت مردم به آئين حق، ايجاد مانع مى نمايند، و چه عملى از اين بدتر و زشت تر؟.

«جُنَّة» از ماده «جَنَّ» (بر وزن فَنّ) در اصل، به معنى پنهان كردن چيزى از حس است، و «جِنّ» (بر وزن سن) به خاطر اين كه موجودى است ناپيدا، اين واژه بر او اطلاق مى شود، و از آنجا كه «سپر» انسان را از ضربات اسلحه دشمن، مستور مى دارد، در لغت عرب به آن، «جُنَّة» گفته مى شود، و باغ هاى پردرخت را نيز به خاطر مستور شدن زمين هايشان، «جَنَّت» مى گويند.

به هر حال، اين يكى از آثار نفاق است، كه خود را در زير پوششى از نام مقدس خداوند، و سوگندهاى غلاظ و شداد، قرار مى دهند، تا چهره واقعى خويش را مكتوم دارند، عواطف مردم را به سوى خود جلب كرده، و از اين طريق به اغفال آنها بپردازند و «صدّ عن سبيل اللّه» كنند.

اين تعبير، ضمناً نشان مى دهد: آنها دائماً با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند، و هرگز نبايد فريب اين ظاهرسازى و چرب زبانى آنها را خورد، زيرا انتخاب سپر، مخصوص ميدان هاى نبرد است.

درست است كه در بعضى از مواقع، انسان چاره اى جز سوگند ندارد، و يا لااقل سوگند كمك به بيان اهميت موضوع مورد نظر مى كند، ولى، نه سوگند دروغ، و نه سوگند براى هر چيز و هركار، كه اين شيوه منافقان است.

در آيه 74 سوره «توبه» مى خوانيم: يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ: «آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه (سخنان زننده در غياب پيامبر) نگفته اند، در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته اند».

مفسران براى جمله «صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ»، دو معنى ذكر كرده اند:

نخست، اعراض از راه خدا و ديگر بازداشتن ديگران از اين راه، گر چه، جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث، امكان پذير است، ولى، با توجه به توسل آنها به سوگندهاى دروغ، معنى دوم، مناسب تر به نظر مى رسد; چرا كه هدف از اين سوگندها، اغفال ديگران است.

يك جا «مسجد ضرار» بر پا مى كنند، و هنگامى كه از آنها سؤال مى شد، هدفتان چيست؟ سوگند ياد مى كنند كه: جز هدف خير ندارند!.(4)

در جاى ديگر، براى شركت در جنگ هائى كه فاصله آن نزديك و احتمال غنائم در آن زياد است، اظهار آمادگى مى كنند، ولى براى شركت در ميدان «تبوك» كه پر از مشكلات است، هزار عذر و بهانه مى آورند و سوگند ياد مى كنند: اگر توانائى مى داشتيم، همراه شما حركت مى كرديم!.(5)

آنها، نه فقط براى مردم سوگند دروغين ياد مى كنند، بلكه همان گونه كه در آيه 18 سوره «مجادله» آمده، در عرصه محشر نيز، در پيشگاه خداوند متوسل به سوگند دروغ مى شوند! و اين نشان مى دهد: اين عمل جزء بافت وجودشان شده است، كه حتى در عرصه محشر و در پيشگاه خدا نيز، دست بردار نيستند!.

* * *

آيه بعد، به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته، مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند، سپس كافر شدند، و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَفْقَهُونَ).

جمعى از مفسران معتقدند: منظور از اين ايمان در اينجا، ايمان ظاهرى است، در حالى كه در باطن، كافر بودند.

ولى، ظاهر آيه نشان مى دهد: آنها در آغاز، حقيقتاً مؤمن شدند، و بعد از آن كه طعم ايمان را چشيدند و نشانه هاى حقانيت اسلام و قرآن را ديدند، راه كفر را پيش گرفتند، اما كفرى توأم با نفاق، نه آشكارا و با صراحت، و همين سبب شد كه، خدا حسّ تشخيص را از آنها سلب كند، و از درك حقائق محروم بمانند; زيرا اگر از اول حق را تشخيص نداده بودند، عذرى داشتند، اما بعد از تشخيص حق و ايمان آوردن، اگر به آن پشت پا بزنند، خداوند توفيق را از آنها سلب مى كند.

در حقيقت، منافقان دو گروهند: گروهى از اول، ايمانشان صورى و ظاهرى بوده، و گروه ديگر، در آغاز ايمان حقيقى داشته اند، سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند، ظاهر آيه مورد بحث، گروه دوم را مى گويد.

در حقيقت، اين آيه، شبيه آيه 74 سوره «توبه» است كه مى گويد: وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ: «آنها پس از اسلام كافر شدند».

به هر حال، اين سومين نشانه، از نشانه هاى آنها است كه، از درك حقائق روشن غالباً محرومند، و ناگفته پيدا است: اين هرگز منتهى به جبر نمى شود; چرا كه مقدمات آن را خودشان فراهم كرده اند.

* * *

سپس، نشانه هاى بيشترى را از آنها ارائه داده، مى گويد: «هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد» (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ).

ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.

علاوه بر اين، چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه، «وقتى حرف مى زنند تو نيز به سخنانشان گوش فرا مى دهى»! (وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ).

جائى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهراً تحت تأثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد، تكليف ديگران روشن است.

اين، از نظر ظاهر، و اما از نظر باطن «گوئى چوب هاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه داده شده است» (كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ).

اجسامى بى روح، صورت هائى بى معنى و هيكل هائى تو خالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفائى، و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوب هاى خشكِ تكيه زده بر ديوار!

بعضى از مفسران روايت كرده اند: «عبداللّه بن ابى» سركرده منافقان، مردى درشت اندام، خوش قيافه، فصيح و چرب زبان بود، هنگامى كه با گروهى از يارانش وارد مجلس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى شد، اصحاب از ظاهر آنها تعجب مى كردند، و به سخنانشان گوش فرا مى دادند، ولى آنها (به خاطر غرور و نخوتى كه داشتند) كنار ديوار رفته و به آن تكيه كرده، و مجلس را تحت تأثير قيافه و سخنان خود قرار مى دادند،(6) و آيه ناظر به حال آنها است.

و مى افزايد: آنها چنان تو خالى، فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه «هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند» (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ).

ترس و وحشتى عجيب، هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرما است، و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه، سرتاسر روح آنها را فرا گرفته، و به حكم «الخائن خائف» از همه چيز، حتى از سايه خود مى ترسند، و اين است نشانه ديگرى از نشانه هاى منافقان.

و در پايان آيه، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار مى دهد: «اينها دشمنان واقعى تواند از آنها برحذر باش» (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ).

سپس مى گويد: «خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند»؟! (قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ).

روشن است اين تعبير، اخبار نيست، بلكه به صورت نفرين است، و براى مذمت، سرزنش و تحقير اين گروه، ذكر شده، شبيه تعبيرات روزمره اى كه انسان ها درباره يكديگر دارند، كه قرآن با زبان خودِ مردم، با آنها سخن مى گويد:

به اين ترتيب، در آيه مورد بحث، نشانه هاى ديگرى از منافقان مطرح شده، از جمله: وضع فريبنده ظاهرى توأم با خالى بودن درون، همچنين، ترس و وحشت و بد گمانى نسبت به هر چيز و هر حادثه.

* * *

5وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ  

6سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ

7هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَفْقَهُونَ

8يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاْ َعَزُّ مِنْهَا الاْ َذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

5 ـ هنگامى كه به آنان گفته شود: «بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند»! سرهاى خود را (از روى كبر و غرور) تكان مى دهند; و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مىورزند!

6 ـ براى آنها تفاوت نمى كند، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد; زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند!

7 ـ آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند» (غافل از اين كه ) خزائن آسمان ها و زمين از آن خداست، ولى منافقان نمى فهمند!

8 ـ آنها مى گويند: «اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند»! در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است; ولى منافقان نمى دانند!

شأن نزول:

براى آيات فوق، شأن نزول مفصلى در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است، كه خلاصه آن چنين است: بعد از غزوه «بنى المصطلق» (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين «قديد» واقع شد).

دو نفر از مسلمانان، يكى از طايفه «انصار» و ديگرى از «مهاجران» به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكى قبيله «انصار» را به يارى خود طلبيد، و ديگرى «مهاجران» را، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد، و «عبداللّه بن ابى» كه از سركرده هاى معروف منافقان بود، به يارى مرد انصارى شتافت، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگرفت.

«عبداللّه بن ابى»، سخت خشمگين شد، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت: «ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد: سَمِّنْ كَلْبَكَ يَأْكُلْكَ!: «سگت را فربه كن تا تو را بخورد»! وَ اللّهِ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاْ َعَزُّ مِنْهَا
الاْ َذَلَّ:
«به خدا سوگند اگر به «مدينه» بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد» و منظورش از عزيزان، خود و اتباعش بود، و از ذليلان مهاجران.

سپس، رو به اطرافيانش كرده گفت: اين نتيجه كارى است كه شما بر سر خودتان آورديد، اين گروه را در شهر خود جاى داديد، و اموالتان را با آنها قسمت كرديد، هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد، بر گردن شما سوار نمى شدند، از سرزمين شما مى رفتند، و به قبائل خود ملحق مى شدند!

در اينجا «زيد بن ارقم» كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود، رو به «عبداللّه بن ابى» كرده گفت: به خدا سوگند! ذليل و قليل توئى! و محمّد(صلى الله عليه وآله) در عزت الهى و محبت مسلمين است، و به خدا قسم! من بعد از اين تو را دوست ندارم، «عبداللّه» صدا زد: خاموش باش! تو بايد بازى كنى اى كودك! «زيد بن ارقم» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و ماجرا را نقل كرد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى را به سراغ «عبداللّه» فرستاد، فرمود: اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟

«عبداللّه» گفت: به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده، من چيزى نگفتم! «زيد» دروغ مى گويد.

جمعى از انصار كه حاضر بودند، عرض كردند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)«عبداللّه» بزرگ ما است، سخن كودكى از كودكان را بر ضد او نپذير، پيامبر عذر آنها را پذيرفت، در اينجا طائفه انصار «زيد بن ارقم» را ملامت كردند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور حركت داد، يكى از بزرگان «انصار» به نام «اسيد» خدمتش آمده عرض كرد: اى رسول خدا! در ساعت نامناسبى حركت كردى، فرمود: بله، آيا نشنيدى رفيقتان «عبداللّه» چه گفت؟ او گفته است: هر گاه به «مدينه» بازگردد، عزيزان، ذليلان را خارج خواهند كرد.

«اسيد» عرض كرد: تو اى رسول خدا! اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند، و اللّه تو عزيزى و او ذليل است، سپس عرض كرد: يا رسول اللّه! با او مدارا كنيد.

سخنان «عبداللّه بن ابى» به گوش فرزندش رسيد، خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كرد: شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است به خود من دستور دهيد، سرش را جدا كرده براى شما مى آورم! زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست، از اين مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند، و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤمنى را كشته باشم و به دوزخ بروم!.

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود مسأله كشتن پدرت مطرح نيست، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن.

پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد: تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند، فردا هنگامى كه آفتاب بر آمد، دستور توقف داد، لشكريان بسيار خسته شده بودند همين كه سر بر زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند (و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف «عبداللّه بن ابى» را فراموش كنند...) .

سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شد، «زيد بن ارقم» مى گويد: من از شدت اندوه و شرم، در خانه ماندم و بيرون نيامدم، در اين هنگام سوره «منافقين» نازل شد، «زيد» را تصديق، و «عبداللّه» را تكذيب كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان! خداوند سخن تو را تصديق كرد، همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد .

در اين هنگام، «عبداللّه ابى» نزديك «مدينه» رسيده بود، وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست، گفت: واى بر تو! چه مى كنى؟

پسرش گفت: به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نمى توانى وارد «مدينه» شوى و امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟!!

«عبداللّه» شكايت پسرش را خدمت رسول خدا فرستاد، پيامبر (صلى الله عليه وآله) به پسرش پيغام داد: بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت : حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد.

«عبداللّه» وارد شهر شد، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت! (و شايد دق مرگ شد)

هنگامى كه اين آيات نازل شد، و دروغ «عبداللّه» ظاهر گشت، بعضى به او گفتند: آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) برو تا براى تو استغفار كند، «عبداللّه» سرش را تكان داد گفت: به من گفتيد: ايمان بياور، آوردم، گفتيد: زكات بده، دادم، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمد(صلى الله عليه وآله) سجده كن! و در اينجا آيه «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا» نازل گرديد.(7)

 


1 ـدر اينجا «إِنَّ» به صورت مكسور ذكر شده، اين به خاطر آن است كه لام تأكيد بر سر خبر آمده و در چنين صورتى در تقدير، مقدم است (البيان فى غريب اعراب القرآن).

2 ـ استفاده از «جمله اسميه» و همچنين «إِنّ» و «لام تأكيد».

3 ـ «روح البيان»، جلد 9، صفحه 529.

4 ـ توبه، آيه 107.

5 ـ توبه، آيه 42.

6 ـ «كشاف»، جلد 4، صفحه 540.

7 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «كامل ابن اثير»، جلد 2، صفحه 192 ـ «سيره ابن هشام»، جلد 3، صفحه 302 (با كمى تفاوت).

تفسير:

نشانه هاى ديگرى از منافقان

اين آيات، همچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنها است، مى فرمايد: «هنگامى كه به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى شما استغفار كند، سرهاى خود را از روى استهزاء و كبر و غرور تكان مى دهند و مشاهده مى كنى از سخنان تو اعراض كرده، تكبر ورزند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ).

آرى، در برابر لغزش هائى كه از آنها سرمى زند و فرصت توبه و جبران آن را دارند، كبر و غرور به آنان اجازه نمى دهد كه در مقام جبران برآيند، نمونه بارز اين مطلب، همان «عبداللّه بن أبى» بود، كه ماجراى عجيب او را در شأن نزول خوانديم.

هنگامى كه آن سخن بسيار زشت و ناروا را درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان مهاجر گفت: كه وقتى به «مدينه» بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد، و آيات قرآن نازل شد، و سخت او را نكوهش نمود، و به او پيشنهاد كردند: نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برود تا براى او از درگاه خداوند آمرزش بطلبد، سخن نارواى ديگرى گفت كه حاصلش اين بود: گفتيد: ايمان بياورم، آوردم، گفتيد: زكات بده، دادم، چيزى نمانده كه بگوئيد: براى محمّد(صلى الله عليه وآله) سجده كن!

روشن است روح اسلام، تسليم در برابر حق است، و كبر و غرور، هميشه مانع اين تسليم است، به همين دليل، يكى از نشانه هاى منافقان، بلكه يكى از انگيزه هاى نفاق را، همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.

«لَوَّو» از ماده «لى» در اصل به معنى «تابيدن طناب» است، و به همين مناسبت، به معنى برگرداندن سر و يا تكان دادن سر، نيز آمده است.

«يَصُدُّون» چنان كه قبلاً نيز گفتيم، در دو معنى به كار مى رود: «منع كردن» و «اعراض نمودن» و مناسب آيه مورد بحث، معنى دوم، و مناسب آيه گذشته، معنى اول است.

* * *

در آيه بعد، براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه، مى افزايد: به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى، زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابراين «تفاوتى نمى كند براى آنها استغفار كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنها را نمى بخشد»! (سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ).

دليل آن هم اين است: «خداوند، قوم فاسق را هدايت نمى كند» (إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

و به تعبير ديگر، استغفار پيامبر(صلى الله عليه وآله) علت تامه براى آمرزش نيست، بلكه مقتضى است، و تنها در صورتى اثر مى گذارد كه، زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود، اگر به راستى آنها توبه كنند، تغيير مسير دهند، از مركب كبر و غرور پياده شوند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شفاعت او مسلما مؤثر است، و در غير اين صورت، كمترين اثرى نخواهد داشت.

شبيه همين معنى در آيه 80 سوره «توبه» نيز آمده است كه درباره گروه ديگرى از منافقان مى گويد: إِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ:

«چه براى آنها استغفار كنى، و چه نكنى، تأثيرى ندارد، حتى اگر هفتاد بار براى آنها، استغفار كنى خداوند آنها را نمى بخشد; چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند».

روشن است عدد هفتاد، عدد تكثير است، يعنى هر قدر هم براى آنها استغفار كنى، سودى ندارد.

اين نكته نيز معلوم است، منظور از «فاسق» هرگونه گناهكارى نيست; چرا كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) براى نجات گناهكاران آمده، بلكه، منظور آن دسته از گناهكاران است كه، در گناه اصرار مىورزند و لجاجت دارند، و در برابر حق مستكبرند.

* * *

پس آنگاه به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشن ترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود، اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها همان كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستند انفاق نكنيد، و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد، تا پراكنده شوند» (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا).

«غافل از اين كه تمام خزائن آسمان ها و زمين از آن خدا است ولى منافقان درك نمى كنند» (وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَفْقَهُونَ).

اين بينواها نمى دانند، هر كس هر چه دارد از خدا دارد، و همه بندگان از خوان گسترده او روزى مى خورند، اگر «انصار» مى توانند به «مهاجران» پناه دهند، و آنها را در اموال خود سهيم كنند، اين بزرگ ترين افتخارى است كه نصيبشان شده، نه تنها نبايد منتى بگذارند، كه، بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند، ولى، همان گونه كه در شأن نزول خوانديم، منافقان «مدينه» منطق ديگرى داشتند.

* * *

سپس، به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده، مى افزايد: «آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند»! (يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاْ َعَزُّ مِنْهَا الاْ َذَلَّ).

اين، همان گفتارى است كه از دهان آلوده «عبداللّه بن ابى» خارج شد، و منظورش اين بود: ما ساكنان «مدينه»، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم، و مراد از بازگشت به «مدينه»، بازگشت از غزوه «بنى المصطلق» بود، كه مشروحاً در شأن نزول به آن اشاره شد.

درست است كه اين سخن از يك نفر صادر شد، ولى چون همه منافقان همين خط و مشى را داشتند، قرآن به صورت جمعى از آن تعبير مى كند و مى فرمايد: «يَقُولُونَ...» (آنها مى گويند...).

لذا قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده، مى گويد: «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند» (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَعْلَمُونَ).

تنها منافقان «مدينه» نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند، بلكه، قبل از آنها نيز سران «قريش» در «مكّه» مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصره اقتصادى قرار دهيم، يا از «مكّه» بيرونشان كنيم، مطلب تمام است!

امروز نيز، دولت هاى استعمارى، به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را در اختيار دارند، مى گويند: ملت هائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند، بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند!

اين كوردلان تاريخ، كه شيوه آنها، ديروز و امروز يكسان بوده و هست، خبر ندارند كه با يك اشاره خداوند، تمام ثروت ها و امكاناتشان بر باد مى رود، و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.

به هر حال، اين طرز تفكر (خود را عزيز دانستن و ديگران ذليل، و خود را ولى نعمت و ديگران محتاج شمردن) يك تفكر منافقانه است، كه از غرور و تكبر از يكسو، و گمان استقلال در برابر خدا از سوى ديگر، ناشى مى شود، اگر آنها به حقيقت عبوديت آشنا بودند، و مالكيت خدا را بر همه چيز مسلّم مى دانستند، هرگز گرفتار اين اشتباهات خطرناك نمى شدند.

قابل توجه اين كه: در آيه قبل در مورد منافقان تعبير به: لايَفْقَهُون: «نمى فهمند» آمده، و در اينجا: لايَعْلَمُون: «نمى دانند»، اين تفاوت تعبير، ممكن است براى پرهيز از تكرار، كه مخالف فصاحت است بوده باشد، و نيز ممكن است از اين جهت باشد كه، درك مسأله مالكيت خداوند نسبت به تمام خزائن آسمان ها و زمين، مطلب پيچيده ترى است كه، احتياج به دقت و فهم بيشترى دارد، در حالى كه اختصاص عزت به خدا و پيامبر و مؤمنان بر كسى مخفى نيست.

* * *

نكته ها:

1 ـ ده نشانه منافق!

از مجموع آيات فوق، نشانه هاى متعددى براى منافقان، استفاده مى شود، كه در يك جمع بندى مى توان، آن را در ده نشانه، خلاصه كرد:

1 ـ دروغ گوئى صريح و آشكار (وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ).

2 ـ استفاده از سوگندهاى دروغين براى گمراه ساختن مردم (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً).

3 ـ عدم درك واقعيات، بر اثر رها كردن آئين حق، بعد از شناخت آن (لايَفْقَهُونَ).

4 ـ داشتن ظاهرى آراسته و زبانى چرب، على رغم تهى بودن درون و باطن (وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ).

5 ـ بيهودگى در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون يك قطعه چوب خشك (كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ).

6 ـ بدگمانى، ترس و وحشت از هر حادثه و هر چيز، به خاطر خائن بودن (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ).

7 ـ حق را به باد سخريه و استهزاء گرفتن (لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ).

8 ـ فسق و گناه (إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).

9 ـ خود را مالك همه چيز دانستن، و ديگران را محتاج به خود پنداشتن (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا).

10 ـ خود را عزيز و ديگران را ذليل، تصور كردن (لَيُخْرِجَنَّ الاْ َعَزُّ مِنْهَا
الاْ َذَلَّ).

بدون شك، نشانه هاى منافق منحصر به اينها نيست، و از آيات ديگر قرآن، روايات اسلامى و «نهج البلاغه» نيز، نشانه هاى متعدد ديگرى براى آنها استفاده مى شود، حتى در معاشرت هاى روزمره مى توان به اوصاف و ويژگى هاى ديگرى از آنها پى برد، ولى، آنچه در آيات اين سوره آمده، قسمت مهم و قابل توجهى از اين اوصاف است.

در «نهج البلاغه» خطبه اى مخصوص توصيف منافقان است، در قسمتى از آن خطبه چنين آمده است:

«اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم; چرا كه آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و غلط اندازند.

هر روز به رنگ تازه اى درمى آيند، و به قيافه ها و زبان هاى مختلف خودنمائى مى كنند.

از هر وسيله اى براى فريفتن و درهم شكستن شما بهره مى گيرند و در هر كمين گاهى به كمين شما نشسته اند.

بدباطن و خوش ظاهرند، پيوسته، مخفيانه براى فريب مردم گام برمى دارند، و از بيراهه ها حركت مى كنند.

گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما كردارشان، دردى است درمان ناپذير.

بر رفاه و آسايش مردم، حسد مىورزند، و اگر كسى گرفتار بلائى شود خوشحالند.

همواره اميدواران را مأيوس مى كنند و همه جا آيه يأس مى خوانند.

آنها در هر راهى، كشته اى دارند! و براى نفوذ در هر دلى، راهى! و براى هر مصيبتى، اشك ساختگى مى ريزند!

مدح و ثنا به يكديگر، قرض مى دهند، و از يكديگر انتظار پاداش دارند.

در تقاضاهاى خود اصرار مىورزند، و در ملامت، پرده درى مى كنند، و هر گاه حكمى كنند، از حدّ تجاوز مى نمايند.

در برابر هر حقى، باطلى ساخته، و در مقابل هر دليلى، شبهه اى، براى هر زنده اى، عامل مرگى، براى هر درى، كليدى، و براى هر شبى، چراغى تهيه ديده اند!

براى رسيدن به مطامع خويش، گرمى بازار خود و فروختن كالا به گران ترين قيمت، تخم يأس در دل ها مى پاشند.

باطل خود را شبيه حق جلوه مى دهند، و در توصيف ها، راه فريب پيش مى گيرند.

طريق وصول به خواسته خود را آسان، و طريق خروج از دامشان را تنگ و پر پيچ و خم جلوه مى دهند.

آنها دار و دسته شيطان و شراره هاى آتش دوزخند! همان گونه كه خداوند فرموده: أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ: «آنها حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارند»!(1)

در اين خطبه غرا به اوصاف زيادى از آنها اشاره شده كه بحث هاى گذشته را تكميل مى كند.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 194 (از ذكر متن خطبه براى رعايت اختصار صرف نظر شد).

2 ـ خطر منافقان

همان گونه كه در مقدمه اين بحث گفتيم، منافقان خطرناك ترين افراد هر اجتماعند; چرا كه:

اوّلاً ـ در درون جامعه ها زندگى مى كنند و از تمام اسرار باخبرند.

ثانياً ـ شناختن آنها هميشه كار آسانى نيست، گاه خود را چنان در لباس دوست نشان مى دهند كه انسان باور نمى كند.

ثالثاً ـ چون چهره اصلى آنها براى بسيارى از مردم ناشناخته است، درگيرى مستقيم و مبارزه صريح با آنها كار مشكلى است.

رابعاً ـ آنها پيوندهاى مختلفى با مؤمنان دارند (پيوندهاى سببى و نسبى و غير اينها) و وجود همين پيوندها، مبارزه با آنها را پيچيده تر مى سازد

خامساً ـ آنها از پشت، خنجر مى زنند و ضرباتشان غافل گيرانه است.

اين جهات و جهات ديگرى سبب مى شود كه، آنها ضايعات جبران ناپذيرى براى جوامع به بار آورند، و به همين دليل، براى دفع شرّ آنها، بايد برنامه ريزى دقيق و وسيعى داشت.

در حديثى آمده است كه پيامبر فرمود: إِنِّي لاأَخافُ عَلى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللّهُ بِإِيمانِهِ، وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيُخْزِيْهِ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ عالِمِ اللِّسانِ، يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرُونَ:

«من بر امتم نه از مؤمنان بيمناكم و نه از مشركان، اما مؤمن ايمانش مانع ضرر او است، و اما مشرك خداوند او را به خاطر شركش رسوا مى كند، ولى من از منافق بر شما مى ترسم كه از زبانش علم مى ريزد (و در قلبش كفر و جهل است) سخنانى مى گويد كه براى شما دلپذير است، اما اعمالى (در خفا) انجام مى دهد كه زشت و بد است».(1)-(2)

كوتاه سخن اين كه: كمتر گروهى است كه قرآن درباره آنها، اين همه بحث كرده باشد، و نشانه ها و اعمال و خطرات آنها را بازگو نموده باشد، اين سرمايه گزارى وسيع قرآن در اين باره، دليل بر خطر فوق العاده منافقان است.

* * *


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 606، ماده «نفق» ـ شبيه همين معنى در «نهج البلاغه»، نامه 27 نيز آمده است.

2 ـ درباره منافقان، بحث هاى مشروح ديگرى در جلد اول، ذيل آيات 8 تا 16 «بقره»، در جلد 8، ذيل آيات 60 تا 85 سوره «توبه»، صفحات 19 تا 72 و در جلد 17، ذيل آيات 12 تا 17 سوره «احزاب»، صفحات 224 تا 232 و در جلد هفتم، ذيل آيات 43 تا 45 سوره «توبه»، صفحات 428 تا 456 داشته ايم.

3 ـ منافق، خشك و شكننده است

در طول زندگى، طوفان هائى مىوزد، و امواج خروشانى پديدار مى گردد.

مؤمنان با استفاده از نيروى ايمان و توكل، و نقشه هاى صحيح، گاه جنگ و گريز، و گاه حمله هاى پى درپى، آنها را از سر مى گذرانند و پيروز مى شوند، اما منافق يكدنده و لجوج مى ايستد تا مى شكند، در حديثى (از پيغمبر گرامى اسلام) آمده: مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَمَثَلِ الزَّرْعِ لاتَزالُ الرِّيْحُ تَمِيْلُهُ، وَ لايَزالُ الْمُؤْمِنُ يُصِيْبُهُ الْبَلاءُ، وَ مَثَلُ الْمُنافِقُ كَمَثَلِ شَجَرَةِ الاْ ُرُزِ لاتَهْتَزُّ حَتّى تُسْتَحْصَدُ:

«مؤمن همچون ساقه هاى زراعت است، بادها او را مى خواباند اما بعداً به پا مى خيزد و پيوسته حوادث سخت و بلاها را تحمل كرده از سر مى گذراند، اما منافق همانند درخت صنوبر است نرمشى از خود نشان نمى دهد و مى ايستد تا از ريشه كنده شود»!(1)

* * *

 


1 ـ «صحيح مسلم»، جلد 4، صفحه 2163، باب «مثل المؤمن كالزرع» ـ شبيه همين مضمون با كمى تفاوت در تفسير «روح البيان»، جلد 9، صفحه 533 نيز آمده است.

4 ـ عزّت مخصوص خدا و دوستان او است

گر چه در فارسى روزمره «عزت» به معنى احترام و آبرو يا گران بها بودن است، ولى در لغت عرب چنين نيست، «عزت» به معنى قدرت شكست ناپذير است، قابل توجه اين كه: در آيات فوق و در آيه 10 سوره «فاطر»، «عزت» منحصراً از آن خدا شمرده شده، و در آيات مورد بحث، مى افزايد: «و از آن رسول او و مؤمنان است»; چرا كه اولياء و دوستان خدا نيز، پرتوى از عزت او را دارند و به او متّكى هستند.

به همين دليل، در روايات اسلامى روى اين مسأله تأكيد شده است، كه مؤمن نبايد وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته او عزيز باشد، او هم براى حفظ اين عزت، بايد بكوشد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير همين آيه (وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ) مى خوانيم: فَالْمُؤْمِنُ يَكُونُ عَزِيزاً وَ لايَكُونُ ذَلِيلاً... إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعَزُّ مِنَ الْجَبَلِ إِنَّ الْجَبَلَ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ بِالْمَعاوِلِ، وَ الْمُؤْمِنَ لايُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ:

«مؤمن عزيز است و ذليل نخواهد بود، مؤمن از كوه محكم تر و پر صلابت تر است چرا كه كوه را با كلنگ ها ممكن است قطعه قطعه كرد ولى چيزى از دين مؤمن هرگز كنده نمى شود».(1)

در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم: لايَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ قِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ يُذِلُّ نَفْسَهُ قالَ يَتَعَرَّضُ لِما لايُطِيقُ!:

«سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند، سؤال شد چگونه خود را ذليل مى كند؟! فرمود: به سراغ كارى مى رود كه از او ساخته نيست»!(2)

و در حديث سومى از آن حضرت آمده است: إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّها وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ أَ لَمْ يَرَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ هاهُنَا «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» وَ الْمُؤْمِنُ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ عَزِيزاً وَ لايَكُونَ ذَلِيلاً:

«خداوند همه كارهاى مؤمن را به او واگذار كرده جز اين كه به او اجازه نداده است خود را ذليل و خوار كند، مگر نمى بينى خداوند در اين باره فرموده: عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن هميشه عزيز باشد، و ذليل نباشد».(3)

در اين زمينه ذيل آيه 10 سوره «فاطر» (جلد 18، صفحه 197) بحث ديگرى داشته ايم.

* * *

9يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

10وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَل قَرِيب فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ

11وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

 

ترجمه:

9 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! و كسانى كه چنين كنند، زيانكارانند!

10 ـ از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: «پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم»؟!

11 ـ خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!


1 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 63، حديث 1.

2 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 63، حديث 4.

3 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 64، حديث 6.

تفسير:

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكنند!

از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق، حبّ دنيا، و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است، در اين آيات كه آخرين آيات سوره «منافقون» است، مؤمنان را از چنين علاقه افراطى باز مى دارد و مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ).

«و آنها كه چنين كنند زيانكارانند» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).

درست است كه اموال و اوّلاًد از مواهب الهى هستند، ولى، تا آنجا كه از آنها در راه خدا و براى نيل به سعادت، كمك گرفته شود، اما، اگر علاقه افراطى به آنها، سدّى در ميان انسان و خدا ايجاد كند، بزرگ ترين بلا محسوب مى شوند، و چنان كه در داستان منافقين در آيات گذشته ديديم، يكى از عوامل انحراف آنها، همين حبّ دنيا بود.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) اين معنى به روشن ترين وجهى ترسيم شده است، آنجا كه مى فرمايد: ما ذِئْبانِ ضارِيانِ فِي غَنَم لَيْسَ لَها راع، هذا فِي أَوَّلِها وَ هذا فِي آخِرِها بِأَسْرَعَ فِيها مِنْ حُبِّ الْمالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُؤْمِنِ:

«دو گرگ درنده در يك گله بى چوپان كه يكى در اول گله و ديگرى در آخر آن باشد، آن قدر ضرر نمى زنند، كه مال پرستى و جاه طلبى به دين مؤمن ضرر مى رسانند»!(1)

در اين كه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست؟ مفسران احتمالات زيادى ذكر كرده اند:

بعضى آن را به نمازهاى پنجگانه.

و بعضى به شكر نعمت و صبر بر بلا و رضاى به قضا.

و بعضى به حج و زكات و تلاوت قرآن.

و بعضى به تمام فرائض تفسير كرده اند، ولى، روشن است: ذكر خدا، معنى وسيعى دارد كه، همه اينها و غير اينها را شامل مى شود، بنابراين تفسير به امور فوق، از قبيل ذكر مصداق هاى روشن است.

تعبير به: خاسِرُون: «زيانكاران» به خاطر آن است كه، حبّ دنيا چنان انسان را سرگرم مى كند كه سرمايه هاى وجودى خويش را در راه لذات ناپايدار، و گاهى، در اوهام و پندارها، صرف مى كند و با دست خالى از اين دنيا مى رود، در حالى كه، با داشتن سرمايه هاى بزرگ، براى زندگى جاويدانش كارى نكرده است.

* * *

و به دنبال اين اخطار شديد به مؤمنان، دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده، مى فرمايد: «از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش از آن كه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا! چرا مرگ مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا انفاق كنم و از صالحان باشم»؟! (وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَل قَرِيب فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ).(2)

گر چه، بعضى امر به انفاق را در اينجا به معنى وجوب تعجيل در اداى زكات تفسير كرده اند، ولى روشن است: منظور آيه، هر گونه انفاق واجب و مستحب را كه وسيله نجات انسان در آخرت است، شامل مى شود.

جالب اين كه: در ذيل آيه، مى گويد: «من انفاق كنم و از صالحان شوم» اين تعبير، بيانگر تاثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است، گر چه بعضى، صالح بودن را در اينجا به معنى انجام مراسم حج تفسير كرده اند و در بعضى از روايات نيز، صريحاً آمده، ولى اينها نيز از قبيل ذكر مصداق روشن است.

جمله «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ و ظاهر شدن علائم آن است; زيرا اين سخن را انسان بعد از مرگ نمى گويد، بلكه در آستانه مرگ مى گويد.

تعبير به: مِنْ ما رَزَقْناكُمْ: «از آنچه به شما روزى داده ايم» علاوه بر اين كه منحصر به اموال نيست، بلكه تمام مواهب را دربر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه: همه اينها از ناحيه ديگرى است و «چند روزى اين امانت نزد ما است»، بنابراين، بخل ورزيدن چه معنى دارد؟

بسيارند كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند، خود را در آخرين لحظات زندگى و در آستانه قيامت مى بينند، پرده هاى غفلت و بى خبرى از جلو چشمان آنها كنار مى رود، و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروند، بى آن كه بتوانند از آن توشه اى براى اين سفر طولانى برگيرند، پشيمان مى شوند، آتش حسرت به جانشان مى افتد، و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند، هر چند بازگشتن، كوتاه و گذرا باشد، تا جبران كنند، ولى، دست ردّ بر سينه آنها گذارده مى شود; چرا كه سنت الهى است: اين راه، بازگشت ندارد!

* * *

لذا در آخرين آيه، با قاطعيت تمام، مى فرمايد: «خداوند هرگز مرگ كسى را، هنگامى كه اجلش فرا رسد، به تأخير نمى اندازد»! (وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها).

حتى يك ساعت، پس و پيش در كار نيست، چنان كه در آيات ديگر قرآن نيز، به آن اشاره شده است، در آيه 34 سوره «اعراف» مى خوانيم: فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لايَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لايَسْتَقْدِمُونَ: «هنگامى كه مرگ آنها فرا رسد، نه يك ساعت پيشى مى گيرند نه يك ساعت، تأخير مى كنند».

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

و همه آنها را براى پاداش و كيفر، ثبت كرده و در برابر همه آنها به شما جزا مى دهد.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 315، باب «حبّ الدنيا»، حديث 3.

2 ـ در آيه فوق «أَصَّدَّقَ» منصوب است و «أَكُنْ» مجزوم است در حالى كه عطف بر يكديگر مى باشند، اين به خاطر آن است كه «أَكُنْ» عطف بر محل «أَصَّدَّقَ» است و در تقدير چنين است: «إِنْ أَخَّرْتَنِي أَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ».

نكته ها:

1 ـ راه غلبه بر نگرانى ها

در حالات عالم بزرگ، «شيخ عبداللّه شوشترى» كه از معاصرين مرحوم «علامه مجلسى» است نوشته اند: فرزندى داشت كه بسيار مورد علاقه او بود، اين فرزند، سخت بيمار شد، پدرش مرحوم «شيخ عبداللّه»، هنگامى كه براى اداء نماز جمعه به مسجد آمد، پريشان بود، هنگامى كه طبق دستور اسلامى، سوره «منافقون» را در ركعت دوم تلاوت كرد و به اين آيه رسيد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال و فرزندان شما نبايد شما را از ياد خدا غافل كند»، چندين بار آيه را تكرار كرد (تكرار آيات قرآن در نماز جايز است ) هنگامى كه از نماز فراغت يافت، بعضى از ياران از علت اين تكرار سؤال كردند، فرمود: هنگامى كه به اين آيه رسيدم، به ياد فرزندم افتادم و با تكرار آن، به مبارزه با نفس خود برخاستم، آنچنان مبارزه كردم كه فرض كردم فرزندم مرده، و جنازه اش در برابر من است، و من از خدا غافل نيستم، آنگاه بود كه ديگر آيه را تكرار نكردم!(1)

* * *


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 131، ماده «عبد» ـ اين عالم بزرگوار كه در علوم مختلف، صاحب نظر، و صاحب اثر است، در شب بيست و ششم ماه محرم سال 1021، نزديك صبح بعد از اداى نماز شب بدرود حيات گفت، مرحوم «سيد داماد» با جمعى از علماء بر او نماز خواندند.

2 ـ نفاق «اعتقادى» و «عملى»

«نفاق» معنى وسيعى دارد، كه هرگونه دوگانگى ظاهر و باطن را در بر مى گيرد، مصداق بارز آن، «نفاق عقيدتى» است، كه آيات «منافقون» معمولاً ناظر به آن است و آن مربوط به كسانى است كه در ظاهر اظهار ايمان مى كنند، ولى در دل شرك و كفر، پنهان مى دارند.

اما «نفاق عملى» در مورد كسانى است كه اعتقاد باطنى آنها اسلام است، ولى اعمالى بر خلاف اين تعهد باطنى انجام مى دهند كه دوگانگى چهره درون و برون را نشان مى دهد، مانند: پيمان شكنى، دروغ و خيانت در امانت، لذا در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كانَ مُنافِقاً، وَ إِنْ صامَ وَ صَلّى، وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ، وَ إِذا حَدَّثَ كَذِبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ:

«سه چيز است در هر كس باشد منافق است، هر چند نماز بخواند، روزه بگيرد و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت كند، به هنگام سخن گفتن دروغ گويد، و هر گاه وعده اى دهد، تخلف نمايد».(1)

در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ما زادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلى ما فِى الْقَلْبِ فَهُوَ عِنْدَنا نِفاقٌ: «هر مقدار خشوع ظاهر بر آنچه در قلب است، افزون گردد او در نزد ما نفاق است».(2)

و در جاى ديگر از امام على بن الحسين(عليهما السلام) مى خوانيم: إِنَّ الْمُنافِقَ يَنْهى وَ لايَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِما لايَأْتِي: «منافق، نهى از منكر مى كند، اما خود، آن را ترك نمى گويد، و امر به معروف مى كند اما خودش انجام نمى دهد»!(3)

و از شعب مهم نفاق عملى، شرك و رياكارى است، كه در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است.

* * *

خداوندا! دامنه نفاق، وسيع و گسترده است و جز به لطف و مرحمتت راه نجات از آن نيست، ما را در اين راه پرپيچ و خم يارى فرما!

پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه به هنگام وداع با دنيا در آتش حسرت نمى سوزند و تقاضاى بازگشت نمى كنند!

بارالها! خزائن آسمان ها و زمين از آن تو است، و عزت مخصوص تو و اولياء تو است، ما را به بركت ايمان، عزيز دار، و از خزائن بى پايانت نصيبى مرحمت كن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره منافقون(4)


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 605 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 290.

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «صفة النفاق»، حديث 6.

3 ـ همان مدرك، حديث 3.

4 ـ تصحيح: 26 / 1 / 1383.

سوره تغابن

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 18 آيه است

محتواى سوره تغابن

در اين كه اين سوره در «مدينه» نازل شده يا در «مكّه»؟ در ميان مفسران، سخت مورد گفتگو است، هر چند مشهور «مدنى» بودن آن است، در حالى كه بعضى آن را كلاًّ، «مكّى»، و بعضى، تنها سه آيه آخر را «مدنى» دانسته، و باقى را، «مكّى» مى دانند.

البته، لحن آيات اخير اين سوره، با سوره هاى «مدنى» هماهنگ است، ولى صدر آن، با سوره هاى «مكّى» موافق تر است، اما به هر حال، ما مجموع آن را طبق مشهور، «مدنى»، تلقى مى كنيم.

«ابو عبداللّه زنجانى» در كتاب نفيس «تاريخ القرآن»، از «فهرست ابن نديم»، نقل مى كند: سوره «تغابن» بيست و سومين سوره اى است كه در «مدينه» نازل شده، و با توجه به اين كه سوره هاى «مدنى» كلاًّ 28 سوره است، لذا بايد گفت: اين سوره از آخرين سوره هائى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است.(1)

از نظر محتوا، اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

1 ـ آغاز سوره از توحيد، صفات و افعال خدا بحث مى كند.

2 ـ به دنبال آن، با استفاده از علم خداوند، به مردم هشدار مى دهد: مراقب اعمال پنهان و آشكار خود باشند، و سرنوشت اقوام پيشين را فراموش نكنند.

3 ـ در بخش ديگرى از سوره، سخن از معاد است.

و اين كه روز قيامت روز «تغابن» و مغبون شدن گروهى، و برنده شدن گروهى ديگر است (نام سوره نيز از همين معنى گرفته شده).

4 ـ در بخشى ديگر، دستور به اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده و پايه هاى اصل نبوت را تحكيم مى بخشد.

5 ـ آخرين بخش سوره، مردم را به انفاق در راه خدا تشويق مى كند، از اين كه فريفته اموال، اولاد و همسران شوند، برحذر مى دارد، و سوره را با نام و صفات خدا پايان مى دهد، همان گونه كه آغاز كرده بود.

 

* * *


1 ـ «تاريخ القرآن»، صفحات 54 و 61.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ التَّغابُنِ دُفِعَ عَنْهُ مَوْتُ الْفُجْأَةِ: «هر كس سوره تغابن را بخواند مرگ ناگهانى از او دفع مى شود».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ التَّغابُنِ فِى فَرِيْضَتِهِ، كانَتْ شَفِيْعَةً لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ شاهِدُ عَدْل عِنْدَ مَنْ يُجِيْزُ شَهادَتَها ثُمَّ لاتُفارِقُهُ حَتّى يَدْخُلَ الْجَنَّةَ:

«كسى كه سوره تغابن را در نماز فريضه اى بخواند روز قيامت شفيع او خواهد شد، و شاهد عادلى است در نزد كسى كه شفاعت او را اجازه مى دهد، سپس از او جدا نمى شود تا داخل بهشت گردد».(2)

بديهى است، اين تلاوت، بايد توأم با انديشه باشد، انديشه اى كه محتواى آن را در عمل منعكس كند، تا اين همه آثار و بركات بر آن مترتب گردد.

* * *

1يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

2هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

3خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

4يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

5أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

6ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللّهُ وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند; مالكيت و حكومت از آنِ اوست و ستايش از آن او; و او بر همه چيز تواناست!

2 ـ او كسى است كه شما را آفريد (و به شما آزادى و اختيار داد); گروهى از شما كافريد و گروهى مؤمن; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست!

3 ـ آسمان ها و زمين را به حق آفريد; و شما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير; و سرانجام (همه) به سوى اوست.

4 ـ آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند، و از آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است; و خداوند از آنچه در درون سينه هاست آگاه است.

5 ـ آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است؟! آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند; و عذاب دردناك براى آنهاست!

6 ـ اين به خاطر آن است كه رسولان آنها با دلائل روشن به سراغشان آمدند، ولى آنها گفتند: «آيا بشرى مى خواهد ما را هدايت كند»؟! پس كافر شدند و روى برگرداندند; و خدا بى نياز بود، و خدا غنى و شايسته ستايش است.


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 296.

تفسير:

او از اسرار نهفته درون سينه ها آگاه است

اين سوره نيز، با تسبيح خداوند آغاز مى شود، خداوندى كه مالك و حاكم بر كل جهان هستى، و قادر بر همه چيز است، مى فرمايد: «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند» (يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاْ َرْضِ).

آنگاه مى افزايد: «مالكيت و حاكميت از آن او است» (لَهُ الْمُلْكُ).

«و (به همين دليل) تمام حمد و ستايش نيز به ذات پاك او برمى گردد» (وَ لَهُ الْحَمْدُ).

«و او بر هر چيز توانا است» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ).

چون كراراً درباره تسبيح عمومى موجودات جهان، سخن گفته ايم و تفسيرهاى متعددى كه براى اين موضوع بيان شده آورده ايم، نياز به تكرار نيست.

اين تسبيح و حمد، در حقيقت لازمه قدرت او بر همه چيز، و مالكيت او نسبت به هر چيز است; زيرا تمام اوصاف جمال و جلالش، در اين دو امر نهفته است.

* * *

پس از آن، به امر خلقت و آفرينش كه لازمه قدرت است اشاره كرده، مى فرمايد: «او كسى است كه شما را آفريد» (هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ).

و به شما نعمت آزادى و اختيار داد، لذا «گروهى از شما كافر و گروهى مؤمن شدند» (فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ).(1)

و به اين ترتيب، بازار امتحان و آزمايش الهى داغ شد و در اين ميان «خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).

* * *

سپس، مسأله «خلقت» را با توضيح بيشتر، و با اشاره به هدف آفرينش در آيه بعد ادامه داده، مى فرمايد: «خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضَ بِالْحَقِّ).

هم در آفرينش آن، نظام حق و دقيقى است، و هم داراى هدف حكيمانه و مصالح حقى است، چنان كه در آيه 27 سوره «ص» نيز فرمود: وَ ما خَلَقنَا السَّماءَ وَ الاْ َرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِيْنَ كَفَرُوا: «ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده نيافريديم، اين گمان كافران است».

بعد از آن به آفرينش «انسان» پرداخته، و ما را از «سير آفاقى» به «سير انفسى» دعوت كرده، مى افزايد: «شما را تصوير كرد، تصويرى زيبا و دلپذير» (وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ).

به انسان، ظاهرى آراسته، و باطنى پيراسته، عقلى فروزان و خردى نيرومند داد، و از آنچه در كل جهان هستى است ، نمونه هائى در وجود او آفريد، آن چنان كه «عالم كبير» در اين «جرم صغير» خلاصه شده است.

ولى، همان گونه كه در پايان آيه مى فرمايد: «سرانجام بازگشت همه چيز به سوى او است» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ).

آرى، انسان كه جزئى از مجموعه عالم هستى است، از نظر آفرينش، با هدفدار بودن كل جهان هماهنگ است، از پست ترين مراحل، شروع به حركت كرده، به سوى بى نهايت، كه وجود بى پايان حق و قرب به خدا است، پيش مى رود.

تعبير به: فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ: «صورت شما را نيكو آفريد» هم صورت ظاهر را شامل مى شود، و هم صورت باطن را، هم از نظر جسم، و هم از نظر جان، و به راستى، يك نظر اجمالى در آفرينش جسم و جان انسان، نشان مى دهد: زيباترين پديده عالم هستى او است، و خدا در آفرينش اين موجود، قدرت نمائى عجيبى كرده و سنگ تمام گذارده است!

* * *

و از آنجا كه، انسان براى هدف بزرگى آفريده شده، بايد دائماً تحت مراقبت پروردگار باشد، پروردگارى كه، از درون و برون او باخبر است، لذا در آيه بعد مى فرمايد: «خداوند، آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند، و از آنچه شما پنهان يا آشكار مى كنيد باخبر است، و از عقائد و نياتى كه در درون سينه ها است، آگاه است» (يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

اين آيه، ترسيمى است از علم بى پايان خداوند، در سه مرحله:

نخست علم او نسبت به تمامى موجودات آسمان ها و زمين.

پس از آن علم او به همه اعمال انسان ها و آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى سازند.

و در مرحله سوم، مخصوصاً روى عقائد باطنى و چگونگى نيّت ها و آنچه بر قلب و جان انسان، حاكم است، تكيه مى كند.

معرفت به اين علم گسترده الهى، اثر تربيتى فوق العاده اى در انسان دارد، و به او هشدار مى دهد: هر كه باشى و به هر جا برسى، هر عقيده اى در سر و هر نيتى در دل و هر اخلاقى در درون جان تو باشد، همه در پيشگاه علم بى پايان حق آشكار است، مسلّماً توجه به اين حقيقت، در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است، و اينها تعليماتى است كه انسان را براى وصول به هدف آفرينش و قانون تكامل آماده مى سازد.

* * *

و از آن نظر كه يكى از مؤثرترين وسائل تربيت و طرق انذار، توجه دادن به سرنوشت اقوام و امت هاى پيشين است، آيه بعد، يك نگاه اجمالى به زندگى آنها افكنده، آنگاه انسان ها را مخاطب ساخته، مى گويد: «آيا خبر كافرانى كه قبل از شما بودند، به شما نرسيده است كه چگونه طعم تلخ گناهان بزرگ خود را چشيدند و در آخرت نيز عذاب دردناك از آن آنها است»؟! (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).(2)

شما از كنار شهرهاى بلا ديده و ويران شده آنها، در مسير خود به سوى «شام» و مناطق ديگر عبور مى كنيد، نتيجه كفر و ظلم و عصيانگرى آنها را با چشم مى بينيد، و اخبار آنها را در تاريخ مى خوانيد، همانها كه طومار زندگانيشان با طوفان و سيلاب درهم پيچيده شد، يا صاعقه ها، خرمن عمرشان را آتش زد، و يا زلزله هاى ويرانگر، آنها را به كام زمين فرو كشيد، و يا تندباد سنگينى، اجسام آنها را چون پر كاه به هر سو پرتاب كرد، اين عذاب دنياى آنها بود، در آخرت نيز، عذاب دردناكى در انتظارشان است.

* * *

در آخرين آيه اين فراز به منشأ اصلى اين سرنوشت دردناك اشاره كرده، مى افزايد: «اين به خاطر آن بود كه رسولان آنها با دلائل روشن و معجزات به سراغشان مى آمدند ولى آنها از روى كبر و غرور مى گفتند: آيا انسان هائى مى خواهند ما را هدايت كنند»؟ مگر چنين چيزى ممكن است؟ (ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا).

و با اين منطق پوشالى، به مخالفت با آنها برخاستند «و كافر شدند و از قبول حق سر برتافتند» (فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا).

«در حالى كه خداوند هم از ايمان آنها بى نياز بود و هم از طاعاتشان» (وَ اسْتَغْنَى اللّهُ).

و اگر آنها را موظف به ايمان، اطاعت و پرهيز از گناه فرمود، تنها براى منفعت خودشان، سعادت و نجاتشان در اين جهان و جهان ديگر بود.

آرى «خداوند بى نياز است و شايسته هرگونه حمد و ستايش» (وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَمِيدٌ).

اگر، جمله كائنات كافر شوند، بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند، همان گونه كه اگر همه مخلوقات مؤمن و مطيع فرمان او باشند، چيزى بر جلالش افزوده نمى شود، اين مائيم كه نيازمند به اين برنامه هاى تربيتى و سازنده و تكامل بخش هستيم.

تعبير به: وَ اسْتَغْنَى اللّهُ: «خداوند بى نياز بود» آن چنان مطلق است كه بى نيازى او از همه چيز، حتى از ايمان و اطاعت انسان ها را بيان مى كند، تا تصور نشود اين همه تأكيد و اصرار به خاطر اين است كه سود اين طاعت به خدا باز مى گردد، او هرگز آفريدگان را نيافريد تا سودى كند، او مى خواست بر بندگانش جودى كند.

بعضى براى جمله «وَ اسْتَغْنَى اللّهُ» تفسير ديگرى ذكر كرده اند، و آن اين كه: خداوند آن قدر آيات، دلائل روشن، موعظه و اندرز كافى براى آنها فرستاد كه از غير آن بى نياز بود.

* * *

7زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ

8فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

9يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

10وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

 

ترجمه:

7 ـ كافران پنداشتند كه برانگيخته نمى شوند، بگو: «آرى، به خدايم سوگند كه برانگيخته مى شويد، پس به آنچه عمل مى كرديد خبر داده مى شويد، و اين براى خدا آسان است»!

8 ـ حال كه چنين است، به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد; و بدانيد خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

9 ـ اين در زمانى خواهد بود كه همه شما را در روز اجتماع گردآورى مى كند; آن روز روز تغابن است (روز احساس پشيمانى)! و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را مى بخشد و او را در باغ هائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند، جاودانه در آن مى مانند; و اين پيروزى بزرگ است!

10 ـ اما كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و (سرانجام آنها) سرانجام بدى است!


1 ـ ذكر «فاء» تفريع در اينجا از اين جهت نيست كه ايمان و كفر نيز مخلوق خدا است، بلكه از اين جهت است كه به دنبال خلقت، به انسان آزادى اراده داده، و لازمه آن پيدايش دو گروه مؤمن و كافر است.

2 ـ «وَبال» از ماده «وبل» و «وابل» به معنى باران سنگين است و به هر موضوع مهمى كه انسان از زيان آن بيمناك است «وبال» گفته مى شود.

تفسير:

روز تغابن و آشكار شدن غبن ها

در تعقيب بحث هائى كه در آيات قبل، پيرامون هدف دار بودن آفرينش آمده، در اين آيات، مسأله معاد و رستاخيز را كه تكميلى است بر بحث هدف آفرينش انسان، مطرح مى كند.

نخست، از ادعاى بى دليل منكران رستاخيز، شروع كرده، مى فرمايد: «كافران پنداشتند هرگز مبعوث نخواهند شد» (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا).

«زَعَمَ» از ماده «زعم» (بر وزن طعم) به معنى سخنى است كه احتمال يا يقين دروغ در آن است، و گاه به پندار باطل نيز اطلاق مى شود، و در آيه مورد بحث، منظور همان معنى اول است.

از بعضى از كلمات لغويين نيز استفاده مى شود: اين ماده به معنى اخبار به طور مطلق نيز آمده است،(1) هر چند از موارد استعمال اين لغت و كلمات مفسران، استفاده مى شود: اين واژه با مفهوم دروغ آميخته است، و لذا گفته اند: «هر چيز كنيه اى دارد و «زعم» كنيه دروغ است».

به هر حال، قرآن در تعقيب اين سخن، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «بگو: آرى، به پروردگارم سوگند همه شما برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل كرديد به شما خبر مى دهند، و اين براى خداوند آسان است» (قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ).

در حقيقت، نخست با لحن قاطع، ادعاى بى دليل منكران قيامت را نفى مى كند، لحنى مؤكد و آميخته با قسم، كه حكايت از اعتقاد راسخ گوينده، يعنى پيامبر دارد، سپس با جمله «وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ» بر آن استدلال مى كند; زيرا مى دانيم مهم ترين شبهه منكران معاد، اين بود كه چگونه استخوان هاى پوسيده و خاك شده، به حيات مجدد بازمى گردد، آيه فوق مى گويد: وقتى كار دست خداوند قادر متعال است، مشكلى در ميان نخواهد بود; چرا كه در آغاز، آنها را از عدم به وجود آورد و احياى مردگان نسبت به آن ساده تر است، بلكه به عقيده بعضى، همان سوگند «وَ رَبِّى» خود اشاره لطيفى به دليل معاد است; زيرا «ربوبيّت» خداوند، ايجاب مى كند اين حركت تكاملى انسان را در محدوده زندگى بى ارزش دنيا، عقيم نگذارد.

به تعبير ديگر، تا مسأله معاد را نپذيريم، ربوبيت خداوند در مورد انسان و تربيت و تكامل او، مفهوم نخواهد داشت.

بعضى از مفسران، جمله «وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ» را مربوط به خصوص اخبار خداوند از اعمال انسان ها در قيامت، كه در جمله قبل آمده است مى دانند، ولى، ظاهر اين است: به كل محتواى آيه برمى گردد (اصل رستاخيز و فرع آن كه مسأله اخبار به اعمال است، اخبارى كه مقدمه حساب و جزا است).

* * *

در آيه بعد، چنين نتيجه گيرى مى كند: «اكنون كه قطعاً معادى در كار است، همه شما به خدا و رسول او و نورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد» (فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا).

و بدانيد «خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).

به اين ترتيب، دستور مى دهد: خود را براى رستاخيز از طريق ايمان و عمل صالح آماده كنند، ايمان به سه اصل: به «خدا»، «پيامبر» و «قرآن» كه اصول ديگر نيز در آن درج است.

تعبير از قرآن به عنوان «نُور» در آيات متعددى وارد شده، و تعبير به: أَنْزَلْنا: «نازل كرديم» شاهد ديگرى بر آن است، هر چند در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت(عليهم السلام) به ما رسيده، «نور» در آيه مورد بحث، به وجود «امام»(عليه السلام) تفسير شده، اين تفسير، ممكن است از اين نظر باشد كه، وجود امام(عليه السلام) تجسّم عملى كتاب اللّه محسوب مى شود، و لذا، گاه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) به قرآن ناطق ياد مى شود، در ذيل يكى از اين روايات، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه درباره امامان مى گويد: وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ: «آنها كسانى هستند كه دلهاى مؤمنان را نور و روشنائى مى بخشند».(2)

* * *

سومين آيه، به توصيف روز قيامت پرداخته، چنين مى گويد: «اين بعث و نشور، حساب و جزا در روزى خواهد بود كه شما را در آن روز اجتماع، گردآورى مى كند» (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ).(3)

آرى، يكى از نام هاى قيامت «يوم الجمع» است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف، كراراً به آن اشاره شده است، از جمله در آيات 49 و 50 سوره «واقعه» مى خوانيم: قُلْ إِنَّ الاْ َوَّلِينَ وَ الاْ خِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلى مِيقاتِ يَوْم مَعْلُوم: «بگو تمام اولين و آخرين * در ميعاد روز معينى جمع مى شوند» و از آن به خوبى استفاده مى شود كه: رستاخيز همه انسان ها در يك روز است.

آنگاه مى افزايد: «آن روز، روز تغابن است» (ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ).

روزى است كه «غابن» (برنده) و «مغبون» (بازنده) شناخته مى شوند، روزى كه، روشن مى شود، چه كسانى در تجارت خود در عالم دنيا، گرفتار غبن، زيان و خسران شده اند؟

روزى است كه، جهنميان جايگاه خالى خود را در بهشت مى بينند، و تأسف مى خورند، و بهشتيان جاى خالى خود را در دوزخ مى بينند و خوشحال مى شوند; زيرا در حديث آمده است: هر انسانى جايگاهى در بهشت، و جايگاهى در دوزخ دارد، هر گاه به بهشت برود، جايگاه دوزخيش به دوزخيان واگذار مى شود، و هر گاه به جهنم برود، جايگاه بهشتيش به بهشتيان(4) و تعبير به «ارث» در آيات قرآن در اين مورد، احتمالاً ناظر به همين مطلب است.

به اين ترتيب، يكى ديگر از نام هاى قيامت «يوم التغابن» روز ظهور غبن هاست.(5)

سپس، به بيان حال مؤمنان در آن روز پرداخته، مى افزايد: «كسى كه ايمان به خدا آورد و عمل صالح انجام دهد، خداوند سيئات او را مى پوشاند و از بين مى برد، و او را در باغ هائى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه تا ابد در آن مى مانند، و اين پيروزى بزرگى است» (وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا
الاْ َنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
).

به اين ترتيب، هنگامى كه دو شرط اصلى، يعنى «ايمان و عمل صالح»، حاصل شود، اين مواهب عظيم، پشت سر آن خواهد بود: «بخشودگى گناهان» كه بيش از همه چيز فكر انسان را به خود مشغول مى دارد، و بعد از پاك شدن از گناه، «ورود به بهشت جاودان»، و نيل به فوز عظيم، بنابراين، همه چيز، بر محور ايمان و عمل صالح دور مى زند، و سرمايه هاى اصلى همين ها است، اينها كسانى هستند كه در آن «يوم التغابن» نه تنها مغبون نيستند، كه، به پيروزى بزرگ و فوز عظيم رسيده اند.

* * *

سپس، مى افزايد: «اما كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند و جاودانه در آن مى مانند، و سرانجام آنها سرانجام بدى است» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدِينَ فِيها وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

در اينجا نيز، عامل بدبختى دو چيز شمرده شده است: «كفر» و «تكذيب آيات الهى» كه ضد «ايمان» و «عمل صالح» است، و در نتيجه، در آنجا سخن از بهشت جاويدان است، و در اينجا از دوزخ هميشگى، آنجا فوز عظيم است و اينجا بئس المصير و سرانجام مرگبار!

تنها تفاوتى كه در ميان بهشتيان و دوزخيان در اين دو آيه ديده مى شود، يكى اين است كه: در مورد بهشتيان، عفو از گناهان، قبل از هر چيز ذكر شده، كه در مورد دوزخيان مطرح نيست.

ديگر اين كه: در آنجا خلود در بهشت با كلمه «أَبَداً» نيز تأكيد شده، ولى، در مورد دوزخيان تنها به مسأله خلود و جاودانگى اكتفا گرديده است.

اين تفاوت تعبير، ممكن است از اين جهت باشد كه: در ميان دوزخيان كافرانى باشند كه مسأله ايمان و كفر را به هم آميخته اند و به خاطر ايمانشان سرانجام از عذاب رهائى يابند (و خلود مربوط به همه نيست)، يا اشاره به غلبه رحمت او بر غضب است.

ولى، بعضى از مفسران معتقدند: «أَبَداً» در جمله دوم حذف شده، به خاطر اين كه در جمله اول آمده است.

* * *

11ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

12وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ

13اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

11 ـ هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا! و هر كس به خدا ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى كند; و خدا به هر چيز داناست!

12 ـ اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر را; و اگر روى گردان شويد، رسول ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد!

13 ـ خداوند كسى است كه هيچ معبودى جز او نيست، و مؤمنان بايد فقط بر او توكّل كنند!


1 ـ «مجمع البحرين»، ماده «زعم».

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 341.

3 ـ «يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ» ممكن است متعلق به «لَتُبْعَثُنَّ» يا جمله «لَتُنَبَّؤُنَّ» يا «خَبِيْر» بوده باشد، اين احتمال نيز داده شده كه متعلق به جمله محذوفى مانند «اذكر» باشد، ولى احتمال اخير بعيد به نظر مى رسد، بلكه مناسب يكى از احتمالات قبل است.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 3، صفحه 532.

5 ـ «تغابن» از باب «تفاعل» است، و معمولاً در مورد كارهائى گفته مى شود كه دو جانبه باشد مانند، تعارض و تزاحم و... اين معنى در مورد قيامت ممكن است به اين ترتيب باشد كه تعارض گروه مؤمنان و كافران، نتيجه اش در قيامت ظاهر شود، و در حقيقت روز قيامت، روز ظهور تغابن است.

از بعضى از كلمات اهل لغت نيز استفاده مى شود كه باب «تفاعل» هميشه به اين معنى نيست و در اينجا به معنى ظهور غبن است (مفردات راغب، ماده غبن).

تفسير:

همه مصائب به فرمان او است!

در نخستين آيه مورد بحث، به يك اصل كلى در مورد مصائب و حوادث دردناك اين جهان اشاره مى كند، شايد از اين جهت كه، هميشه وجود مصائب، دستاويزى براى كفار در مورد نفى عدالت در اين جهان بوده است، و يا از اين نظر كه در راه تحقق ايمان و عمل صالح، هميشه مشكلاتى وجود دارد كه بدون مقاومت در برابر آنها، مؤمن به جائى نمى رسد، و به اين ترتيب، رابطه اين آيات با آيات گذشته روشن مى شود.

نخست مى فرمايد: «هيچ مصيبتى رخ نمى دهد، مگر به اذن خدا» (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ).

بدون شك، همه حوادث اين عالم به اذن خدا است; چرا كه به مقتضاى «توحيد افعالى» در تمام عالم هستى، چيزى بدون اراده حق تحقق نمى يابد، ولى از آنجا كه مصائب هميشه به صورت يك علامت استفهام در اذهان جاى داشته، بالخصوص روى آن تكيه شده است.

البته، منظور از اذن در اينجا همان اراده تكوينى خداوند است، نه اراده تشريعى.

در اينجا سؤال مهمى مطرح است و آن اين كه: بسيارى از اين مصائب به وسيله ظلم ظالمان و اراده جباران رخ مى دهد، و يا اين كه: خود انسان بر اثر كوتاهى و ندانم كارى، و يا ارتكاب خلاف، گرفتار آن مى شود، آيا اينها همه به اذن خدا است؟!

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: از مجموع آياتى كه درباره مصائب در قرآن مجيد آمده است، برمى آيد: مصائب بر دوگونه است:

مصائبى كه با طبيعت زندگى انسان سرشته شده، و اراده بشر كمترين تأثيرى در آن ندارد، مانند مرگ و مير و قسمتى از حوادث دردناك طبيعى.

دوم مصائبى كه انسان به نحوى در آن نقشى داشته است.

قرآن درباره دسته اول مى گويد: همه به اذن خدا روى مى دهد، و درباره قسم دوم مى گويد: به خاطر اعمال خودتان دامانتان را مى گيرد!(1)

بنابراين، كسى نمى تواند به اين بهانه كه تمام مصائب از سوى خدا است، در مقابل ظالمان سكوت كرده، به مبارزه برنخيزد، و نيز نمى تواند به اين بهانه، دست از مبارزه با بيمارى ها، آفات، مبارزه با فقر و جهل بردارد.

البته، در اينجا نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه: حتى در مصائبى كه خود انسان در آن نقشى دارد، تأثير اين اسباب از ناحيه خداوند و به اذن و فرمان او است، كه اگر او اراده كند هر سببى بى رنگ و بى اثر مى شود.

در دنباله آيه به مؤمنان بشارت مى دهد: «هر كس به خدا ايمان آورد، خدا قلبش را هدايت مى كند» (آن چنان كه در برابر مصائب زانو نزند، مأيوس نشود جزع و بيتابى نكند) ( وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ).

اين هدايت الهى، هنگامى كه به سراغ انسان آيد در نعمت ها شاكر، در مصيبت ها صابر، و در برابر قضاى الهى تسليم خواهد بود.

البته، هدايت قلبى، معنى وسيعى دارد كه «صبر»، «شكر» «رضا»، «تسليم» و گفتن «إِنّا لِلّهِ وَ إنّا إِلَيْهِ راجِعُون» هر كدام يكى از شاخه هاى آن است.

و اين كه بعضى از مفسران خصوص يكى از اين موضوعات را نقل كرده اند، در حقيقت تمام مفهوم آيه نيست، بلكه بيان مصداق روشن است، و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند به همه چيز دانا است» (وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ).

اين تعبير، مى تواند اشاره اجمالى به «فلسفه مصائب و بلاها» باشد، كه خداوند روى علم و آگاهى بى پايانش براى تربيت بندگان، اعلام بيدارباش و مبارزه با هرگونه غرور و غفلت، گهگاه در زندگانى آنها مصائبى ايجاد مى كند، تا به خواب فرو نروند و موقعيت خويش را در دنيا فراموش نكنند، و دست به طغيان و سركشى نزنند.

* * *

و از آنجا كه معرفت مبدأ و معاد كه در آيات قبل، پايه ريزى شده، اثر حتمى آن، تلاش در راستاى اطاعت خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، در آيه بعد مى افزايد: «و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر را» (وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ).

ناگفته پيدا است: اطاعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز شعبه اى از اطاعت خداوند است; چرا كه او از خود چيزى نمى گويد، و تكرار «أَطِيْعُوا» در اينجا اشاره به همين است، كه اين دو در عرض هم نيست، بلكه، يكى از ديگرى سرچشمه مى گيرد، از اين گذشته، اطاعت خداوند، مربوط به اصول قوانين و تشريع الهى است، و اطاعت رسول، مربوط به تفسيرها و مسائل اجرائى مى باشد، بنابراين، يكى اصل و ديگرى فرع است.

سپس، مى فرمايد: «اگر شما روى گردان شويد و اطاعت نكنيد، او هرگز مامور به اجبار شما نيست، وظيفه رسول ما تنها ابلاغ آشكار است» (فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).(2)

آرى، او موظف به رساندن پيام حق است، بعداً سر و كار شما با خدا است، و اين تعبير، يك نوع تهديد جدى و سربسته است.

* * *

و در آخرين آيه، اشاره به مسأله توحيد در عبوديت مى كند، كه به منزله دليلى براى وجوب اطاعت است، مى فرمايد: «خداوند كسى است كه هيچ معبودى جز او نيست» (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ).

«و چون چنين است، مؤمنان بايد فقط بر او تكيه كنند» (وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).

غير از او هيچ كس شايسته عبوديت نيست; چرا كه مالكيت، قدرت، علم و غنى، همه از آن او است، و ديگران هر چه دارند، از او دارند، و به همين دليل، نبايد در برابر غير او سر تسليم و تعظيم فرود آورند، و نيز به همين دليل، براى حلّ هرگونه مشكل، بايد از او مدد گيرند و فقط بر او توكل كنند.

* * *

14يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

15إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

16فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لاَِنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

17إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ

18عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

 

ترجمه:

14 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد; و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، (خدا شما را مى بخشد); چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است!

15 ـ اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند; و خداست كه پاداش عظيم نزد اوست!

16 ـ پس تا مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد و گوش دهيد و اطاعت نمائيد و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است; و كسانى كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند!

17 ـ اگر به خدا قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى سازد و شما را مى بخشد; و خداوند شكر كننده و بردبار است!

18 ـ او داناى پنهان و آشكار است; و او عزيز و حكيم است!

شأن نزول:

در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: در مورد آيه «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ...» فرمود: منظور اين است: وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند، پسر و همسرش دامن او را گرفته مى گفتند: تو را به خدا سوگند هجرت نكن; زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد، بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها برحذر داشت.

اما، بعضى ديگر اعتنا نمى كردند و مى رفتند، ولى به خانواده خود مى گفتند: به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعداً در (دار الهجرة) «مدينه» نزد ما آئيد، ما مطلقاً به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند، گذشته را فراموش كنند و جمله «وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ناظر به همين معنى است.(3)


1 ـ مراجعه به آيات 22 سوره «حديد» و 30 «شورى» و 165 «آل عمران»، اين مطلب را كاملاً روشن مى كند، شرح بيشتر در اين زمينه در جلد 23، ذيل آيات سوره «حديد» آمده است.

2 ـ جمله شرطيه «فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ» جزاء محذوفى دارد و در تقدير چنين است: فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَقَدْ أَدّى وَظِيْفَتَهُ ـ يا ـ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ لايَقْهَرُكُمْ عَلىَ الاِْيْمانِ ـ يا ـ لابَأْسَ عَلَيْهِ و مانند آن.

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 342، حديث 20 ـ همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير «درّ المنثور» و تفاسير ديگر از «ابن عباس» نقل شده است، ولى هيچ كدام به جامعيت روايت فوق نيست.

تفسير:

اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند

از آنجا كه در آيات گذشته، فرمان به اطاعت بى قيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه، علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث، به مسلمانان در اين زمينه هشدار مى دهد.

نخست، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).

نشانه هاى اين عداوت كم نيست.

گاه مى خواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد، دامان شما را مى گيرند و مانع اين فيض عظيم مى شوند، و گاه انتظار مرگ شما را مى كشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.

بدون شك، نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير «مِن» تبعيضيه، به همين معنى اشاره مى كند، كه تنها بعضى از آنها چنين اند، مراقب آنها باشيد.

اين دشمنى، گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى گيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.

مهم اين است: وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مى گيرد، كه راهى به سوى خدا مى رود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احياناً از هم جدا شده اند، بايد در تصميم گيرى ترديد به خود راه ندهد، رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد; زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.

لذا در آيه 23 سوره «توبه» مى خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاِْيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است».

ولى، از آنجا كه ممكن است اين دستور، بهانه اى براى خشونت، انتقام جوئى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد، بلافاصله در ذيل آيه، براى تعديل آنها مى فرمايد: «و اگر عفو كنيد، صرف نظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد; چرا كه خدا غفور و رحيم است» (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

بنابراين، اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند، آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همان طور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.

در داستان افك «عايشه» در تفسير سوره «نور» مى خوانيم: هنگامى كه كار شايعه سازان در «مدينه» بالا گرفت، بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه سازان بودند سوگند ياد كردند، هرگونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت: «آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند، نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان، مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرف نظر نمايند»:

أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ: «آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد»؟!

در اين كه فرق ميان «عفو»، «صفح» و «غفران» چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مى شود كه، سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى كند; زيرا «عفو» به معنى صرف نظر كردن از مجازات است، و «صفح» مرتبه بالاترى است يعنى ترك هرگونه سرزنش، و «غفران» به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.

به اين ترتيب، افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مى كنند، بايد تا آنجا كه مى توانند در تمام مراحل، از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند، كه همه اينها وسيله اى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.

* * *

در آيه بعد، به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مى فرمايد: «اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند» (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).

و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد، «اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود» (وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ).

در آيه گذشته، تنها سخن از عداوت «بعضى» از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود، كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مى كشانند، ولى، در اينجا سخن از «همه» فرزندان و اموال است، كه وسيله آزمايش انسانند.

در واقع، خداوند براى تربيت انسان، دائماً او را در كوره هاى داغ امتحان قرار مى دهد، و با امور مختلفى او را مى آزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان)، مهم ترين وسائل امتحان او را تشكيل مى دهند; چرا كه جاذبه اموال از يكسو، و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مى كند كه، در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مى شود، انسان سخت در فشار قرار مى گيرد.

تعبير به «إِنَّما» كه معمولاً براى حصر آورده مى شود، نشان مى دهد: اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر، وسيله امتحان است، و به همين دليل، در روايتى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

لايَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لاَِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاّ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلى فِتْنَة، وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاّتِ الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَقُولُ: «وَ اعْلَمُوا إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»:

«هيچ كس از شما نگويد خداوندا، از امتحان و آزمايش به تو پناه مى برم; چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حداقل مال و فرزندى دارد و اصولاً طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مى خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد، چه اين كه خداوند مى گويد: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است».(1)

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره «انفال» ديده مى شود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على (عليه السلام) و روايت فوق، ذكر شده تعبيرى است كه در سوره «انفال» آمده است، دقت كنيد).

بسيارى از مفسران و محدثان در اينجا نقل كرده اند: روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين(عليهما السلام) كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند، در حالى كه پيراهن هاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مى افتادند، همين كه چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرده، از منبر فرود آمد، آنها را در بغل گرفت، بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود: خداوند عزّوجلّ درست فرموده است كه: «إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ» من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مى روند و مى لغزند، شكيبائى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد. (2)

بايد توجه داشت: «فتنه» و آزمايش، گاه آزمون خير است، و گاه آزمون شرّ، و در اينجا مى تواند آزمون خير باشد، به اين معنى كه خدا مى خواهد پيامبرش را بيازمايد كه، به هنگام اشتغال به خطبه، آن هم بر فراز منبر، آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشه هاى زهرا(عليها السلام) هستند و هر كدام در آينده مقام والائى خواهند داشت غافل گردد؟ يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت؟ و گرنه، مسلّم است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمى شد.

به هر حال، اين عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدارى بود به همه مسلمانان، تا موقعيت اين دو فرزند على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) را بشناسند.

لذا، در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مى خوانيم: «براء ابن عازب» (صحابى معروف) مى گويد:

رَأَيْتُ الْحَسَنَ بْنِ عَلِىٍّ عَلى عاتِقِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) وَ هوَ يَقُولُ: أَللّهُمَّ إِنِّى أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ: «حسن بن على را بر شانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديدم در حالى كه مى فرمود: خدايا من او را دوست مى دارم تو هم او را دوست بدار».(3)

در روايات ديگر آمده: گاه حسين(عليه السلام) مى آمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بالا مى رفت و حضرت مانع او نمى شد!(4) و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.

* * *

در سومين آيه، به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: «اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمان هاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است» (فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لاَِنْفُسِكُمْ).

نخست، دستور به اجتناب از گناهان مى دهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است)، پس از آن، دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات، به خصوص روى مسأله انفاق كه از مهم ترين آزمايش هاى الهى است تكيه مى كند، و سرانجام هم مى گويد: سود تمام اينها عائد خود شما مى شود.

بعضى از مفسران «خَيْراً» را به معنى «مال» تفسير كرده اند، كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است، همان گونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ
الاْ َقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:
«بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته، براى پدر و مادر و نزديكان به طور شايسته وصيت كند».(5)

جمعى نيز «خير» را به معنى گسترده اى تفسير كرده، و آن را قيد «انفاق» ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مى دانند، و مى گويند: منظور اين است: اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسب تر به نظر مى رسد).(6)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه: دستور به تقوا به مقدار توانائى، هيچ منافاتى با آيه 102 سوره «آل عمران» ندارد كه مى گويد: اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ: «آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد» بلكه، اين دو مكمّل يكديگرند; چرا كه در يكجا مى گويد: «تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد» و در جاى ديگر مى گويد: «حق تقوا را اداء كنيد» مسلّم است: ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانائى انسان است; زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه، انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.

بنابراين، كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره «آل عمران» دانسته اند در اشتباهند.

و در پايان آيه به عنوان تأكيدى بر مسأله انفاق مى فرمايد: «و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند» (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

«شُحّ» به معنى بخل توأم با حرص است، و مى دانيم: اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند، و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد، سعادت خود را تضمين كرده است.

گر چه، در بعضى از روايات از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مَنْ أَدَّى الزَّكاةَ فَقَدْ وَقى شُحَّ نَفْسِهِ: «كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهائى يافته»(7)ولى، روشن است اين يكى از مصداق هاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.

در حديث ديگرى مى خوانيم: امام صادق(عليه السلام) از شب تا صبح طواف خانه خدا به جا مى آورد و پيوسته مى فرمود: أللّهُمَّ قِ شُحَّ نَفْسِى: «خداوندا! مرا از حرص و بخل خودم نگاهدار».

يكى از يارانش عرض مى كند: فدايت شوم، امشب غير از اين دعا، دعاى ديگرى از شما نشنيدم، فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهم تر است در حالى كه خداوند مى فرمايد: «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(8)

* * *

سپس، براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس، مى فرمايد: «اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى سازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مى گرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است» (إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).

چه تعبير عجيبى، كه بارها در قرآن مجيد در مورد «انفاق فى سبيل اللّه» تكرار شده، خدائى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمت ها، و مالك اصلى همه ملك ها است، از ما وام مى طلبد! و در برابر آن وعده «اجر مضاعف» و آمرزش مى دهد، و نيز از ما تشكر مى كند، لطف و محبت، بالاتر از اين تصور نمى شود، و بزرگوارى و رحمت، فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه، چرا اين همه پاداش عظيم بگيريم؟!

اينها همه، نشانه اهميت مسأله انفاق از يكسو و لطف بى پايان خدا درباره بندگان از سوى ديگر نيست؟

«قَرْض» در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه «حَسَن» همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.

«يُضاعِفْهُ» از ماده «ضِعف» (بر وزن شعر) چنان كه قبلاً هم گفته ايم، تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مى شود، كه در مورد «انفاق» تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است!.(9)

ضمناً، جمله «يَغْفِرْ لَكُمْ» دليل بر اين است كه: انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.

تعبير به «شَكُور» كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه: خداوند از بندگانش به وسيله پاداش هاى عظيم، تشكر مى كند، و «حَلِيم» بودن او، اشاره به مسأله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.

* * *

و بالاخره، در آخرين آيه مى فرمايد: «او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است» (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

از اعمال بندگان مخصوصاً انفاق هاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مى كند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است، كه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاق ها به آنها وعده مى دهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.

و به اين ترتيب، اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مسأله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند، علاوه بر مسأله تشويق به انفاق، انسان را در مسأله اطاعت پروردگار به طور كلى، و خوددارى از هرگونه گناه مصمم تر مى كند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مى بخشد.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 93.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 301، ذيل آيات مورد بحث ـ همين حديث را «قرطبى» در تفسير خود و «روح المعانى»، «فى ظلال» و «الميزان» با تفاوت هاى مختصرى نقل كرده اند.

3 ـ «صحيح مسلم»، جلد 4، صفحه 1883، باب «فضائل الحسن و الحسين»(عليهما السلام)، حديث 58.

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 43، صفحه 296، حديث 57.

5 ـ بقره، آيه 180.

6 ـ بنا بر تفسير اول «خَيْراً» مفعول «أَنْفِقُوا» است، و بنا بر تفسير دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است: «يكن خيراً لكم».

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 301.

8 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 346.

9 ـ بقره، آيه 261.

نكته:

يك حديث پر معنى

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: ما مِنْ مُولُود يُولَدُ إِلاّ فِى شَبْابِيْكِ رَأْسِهِ مَكْتُوبٌ خَمْسُ آيات مِنْ سُورَةِ التَّغابُنِ:

«هيچ نوزادى متولد نمى شود مگر اين كه در مشبك هاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده»!(1)

ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مى گويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكه هاى سر، اشاره به حتمى بودن اين مسأله است، يعنى محتواى اين آيات درباره همه فرزندان آدم، بدون استثناء صادق است.

تعبير به «شَبابِيك» جمع «شُبّاك» بر وزن (خفاش) به معنى (مشبّك) ممكن است اشاره به استخوان هاى سر باشد، كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكه هاى مغزى است، و در هر حال، دليل بر وجود اين روحيات در انسان ها است.

* * *

 

خداوندا! ما را در اين آزمون بزرگ به اموال، اولاد، و همسر، يارى فرما!

پروردگارا! ما را از بخل و حرص و شح نفس دور دار كه هر كس را از آن دور دارى اهل نجات و رستگارى است!

بارالها! در روز قيامت روزى كه غبن و زيان بندگان گنهكار ظاهر مى شود ما را در كنف لطفت از اين «تغابن» بر كنار فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره تغابن(2)


1 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 24.

2 ـ تصحيح: 27 / 1 / 1383.

 

سوره طلاق

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره طلاق

مهم ترين مسأله اى كه در اين سوره مطرح است ـ چنان كه از نامش پيدا است ـ مسأله «طلاق»، احكام، خصوصيات، و پيامدهاى آن است، سپس بحث هائى از مبدأ، معاد، نبوت پيامبر و بشارت و انذار به دنبال آن آمده است.

از اين رو، مى توان محتواى اين سوره را به دو بخش عمده تقسيم كرد:

بخش اول، هفت آيه نخستين سوره است كه، پيرامون طلاق و مسائل مربوط به آن سخن مى گويد، و به قدرى جزئيات اين مسأله را در عباراتى كوتاه و پر معنى به طور دقيق و ظريف مطرح ساخته، كه انسان با ملاحظه آن، خود را از مطالعه ديگر كاملاً مستغنى مى بيند.

بخش دوم، كه در حقيقت، انگيزه اجراى بخش اول است، از عظمت خداوند، عظمت مقام رسول او، پاداش صالحان، و مجازات بدكاران، بحث مى كند، و مجموعه منسجمى را براى ضمانت اجراى اين مسأله مهم اجتماعى، ارائه مى دهد، ضمناً اين سوره، نام ديگرى نيز دارد و آن سوره «نساء قُصرى» (بر وزن و معنى صغرى) در مقابل سوره معروف «نساء» است، كه «نساء كبرى» مى باشد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: وَ مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الطَّلاقِ ماتَ عَلى سُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): «هر كس سوره طلاق را بخواند (و آن را در برنامه هاى زندگى خود به كار بندد) بر سنت پيامبر از دنيا مى رود».(1)

* * *

1يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عدّه، آنها را طلاق گوئيد و حساب عدّه را نگه داريد; و از (مخالفت فرمان) خدائى كه پروردگار شماست بپرهيزيد; نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كنيد و نه آنها (در دوران عدّه) بيرون روند مگر آن كه كار زشت آشكارى انجام دهند; اين حدود خداست، و هر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده; تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين، وضع تازه (و وسيله اصلاحى) فراهم كند!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 302.

تفسير:

شرايط طلاق و جدائى

گفتيم، مهم ترين بحث اين سوره، همان بحث طلاق است كه، از نخستين آيه آن شروع مى شود، روى سخن را به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به عنوان پيشواى بزرگ مسلمانان كرده، سپس يك حكم عمومى را با صيغه جمع، بيان مى كند، مى فرمايد: «اى پيامبر! هنگامى كه خواستيد زنان را طلاق دهيد آنها را در زمان عدّه طلاق دهيد»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ).

اين، نخستين حكم از احكام پنجگانه اى است كه در اين آيه آمده است، و چنان كه مفسران از آن استفاده كرده اند، منظور اين است: صيغه طلاق در زمانى اجرا شود كه زن از عادت ماهانه پاك شده، و با همسرش نزديكى نكرده باشد; زيرا طبق آيه 228 سوره «بقره» عدّه طلاق بايد به مقدار «ثلاثة قروء» (سه بار پاك شدن) بوده باشد، و در اينجا تأكيد مى كند: طلاق بايد با آغاز عدّه همراه گردد، و اين تنها در صورتى ممكن است كه، طلاق در حال پاكى بدون آميزش تحقق يابد، چه اين كه اگر طلاق در حال حيض واقع شود، آغاز زمان عدّه از آغاز طلاق جدا مى شود و شروع عدّه بعد از پاك شدن خواهد بود.

و همچنين، اگر در حال طهارتى باشد كه با همسرش نزديكى كرده، باز جدائى زمان عدّه از زمان طلاق مسلّم است; زيرا چنين پاكى به خاطر آميزش، دليلى بر نبودن نطفه در رحم نيست (دقت كنيد).

به هر حال، اين نخستين شرط طلاق است.

در روايات متعددى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «هر گاه كسى همسرش را در عادت ماهيانه طلاق دهد بايد اعتناء به آن طلاق نكند، و باز گردد تا زن پاك شود، سپس اگر مى خواهد او را طلاق دهد، اقدام كند».(1)

همين معنى در روايات اهل بيت(عليهم السلام) نيز به طور مكرّر آمده، حتى به عنوان تفسير آيه ذكر شده است.(2)

آنگاه، به دومين حكم كه مسأله نگهداشتن حساب عدّه است، پرداخته مى فرمايد: «حساب عدّه را نگه داريد» (وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ).

دقيقاً ملاحظه كنيد سه بار زن، ايام پاكى خود را به پايان رساند و عادت ماهيانه ببيند، هنگامى كه سومين دوران پاكى پايان يافت، و وارد عادت ماهيانه سوم شد، ايام عدّه سر آمده و پايان يافته است. اگر، در اين امر دقت نشود، ممكن است، دوران عدّه بيش از مقدار لازم محسوب گردد، و ضرر و زيانى متوجه زن شود; چرا كه او را از ازدواج مجدد بازمى دارد، و اگر كمتر باشد، هدف اصلى از عدّه كه حفظ حريم ازدواج اول، و مسأله عدم انعقاد نطفه است، رعايت نشده.

«أَحْصُوا» از ماده «احصاء» به معنى شمارش است و در اصل از «حصى» به معنى «ريگ» گرفته شده; زيرا بسيارى از مردم در زمان هاى قديم كه به خواندن و نوشتن آشنا نبودند، حساب موضوعات مختلف را با ريگ ها نگه مى داشتند.

قابل توجه اين كه: مخاطب به نگهدارى حساب عدّه، مردان هستند، اين به خاطر آن است كه، مسأله «حق نفقه و مسكن» بر عهده آنها است، و همچنين «حق رجوع» نيز از آن آنان است، و گرنه، زنان نيز موظفند كه براى روشن شدن تكليفشان، حساب عدّه را دقيقاً نگه دارند.

بعد از اين دستور، همه مردم را به تقوا و پرهيزگارى دعوت كرده، مى فرمايد: «از خدائى كه پروردگار شما است بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ).

او پروردگار و مربى شما است، و دستوراتش، ضامن سعادت شما مى باشد، بنابراين، فرمان هاى او را به كار بنديد و از عصيان و نافرمانيش بپرهيزيد، مخصوصاً در امر طلاق و نگهدارى حساب عدّه، دقت به خرج دهيد.

بعد از آن به «سومين» و «چهارمين» كه يكى مربوط به شوهران است و ديگرى مربوط به زنان، اشاره كرده مى فرمايد: «شما آنها را از خانه هايشان، خارج نسازيد، و آنها نيز از خانه ها در دوران عدّه خارج نشوند» (لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ).

گر چه، بسيارى از بى خبران، اين حكم اسلامى را به هنگام طلاق، اصلاً اجرا نمى كنند، و به محض جارى شدن صيغه طلاق، هم مرد به خود اجازه مى دهد زن را بيرون كند، و هم زن خود را آزاد مى پندارد از خانه شوهر خارج شود و به خانه بستگان بازگردد، ولى، اين حكم اسلامى، فلسفه بسيار مهمى دارد; زيرا علاوه بر حفظ احترام زن، غالباً زمينه را براى بازگشت شوهر از طلاق، و تحكيم پيوند زناشوئى، فراهم مى سازد.

پشت پا زدن به اين حكم مهم اسلامى، كه در متن قرآن مجيد آمده است سبب مى شود بسيارى از طلاق ها به جدائى دائم منتهى شود، در حالى كه اگر اين حكم اجرا مى شد، غالباً به آشتى و بازگشت مجدد منتهى مى گشت.

اما، از آنجا كه گاهى شرائطى فراهم مى شود كه، نگهدارى زن بعد از طلاق در خانه طاقت فرسا است، به دنبال آن پنجمين حكم را به صورت استثناء اضافه كرده، مى گويد: «مگر اين كه آنها كار زشت آشكارى را انجام دهند» (إِلاّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة).

مثلاً آن قدر، ناسازگارى، بدخلقى، و بدزبانى با همسر و كسان او كند، كه ادامه حضور او در منزل، باعث مشكلات بيشتر گردد.

اين معنى در روايات متعددى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است، ديده مى شود.(3)

البته، منظور هر مخالفت و ناسازگارى جزئى نيست; زيرا در مفهوم كلمه «فاحِشَه» كار زشت مهم افتاده است، به خصوص اين كه با وصف «مُبَيِّنَه» نيز توصيف شده است.

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور از فاحشه «عمل منافى با عفت» باشد، و در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده، و منظور از خارج ساختن در اين صورت، بيرون بردن براى اجراى حدّ و سپس بازگشت به خانه. اما جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است.

و باز، به دنبال بيان اين احكام، به عنوان تأكيد مى افزايد: «اين حدود و مرزهاى الهى است، هر كس از حدود الهى تجاوز كند، به خويشتن ستم كرده» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ).

چرا كه، اين قوانين و مقررات الهى، ضامن مصالح خود مكلفين است، و تجاوز از آن، خواه از ناحيه مرد باشد يا زن، لطمه به سعادت خود آنان مى زند.

و در پايان آيه، ضمن اشاره لطيفى به فلسفه عدّه، و عدم خروج زنان از خانه و اقامتگاه اصلى، مى فرمايد: «تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه و وسيله اصلاحى فراهم سازد» (لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً).

با گذشتن زمان، طوفان خشم و غضب كه غالباً موجب تصميم هاى ناگهانى در امر طلاق و جدائى مى شود، فرو مى نشيند، و حضور دائمى زن در خانه در كنار مرد در مدت عدّه، و يادآورى عواقب شوم طلاق، مخصوصاً در آنجا كه پاى فرزندانى دركار است، و اظهار محبت هر يك نسبت به ديگرى، زمينه ساز رجوع مى گردد، و ابرهاى تيره و تار دشمنى و كدورت را غالباً از آسمان زندگى آنها دور مى سازد.

جالب اين كه: در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: الْمُطَلَّقَةُ تَكْتَحِلُ وَ تَخْتَضِبُ وَ تُطَيِّبُ وَ تَلْبَسُ ما شاءَتْ مِنَ الثِّيابِ، لاَِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً لَعَلَّهَا أَنْ تَقَعَ فِي نَفْسِهِ فَيُراجِعَها:

«زن مطلّقه در دوران عده اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم نمايد، موهاى خود را رنگين، و خود را معطر، و هر لباسى كه مورد علاقه او است بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خدا بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد، و ممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده و مرد رجوع كند»!(4)

همان گونه كه گفتيم، تصميم بر جدائى و طلاق، غالباً تحت تأثير هيجان هاى زودگذر است، كه با گذشت زمان و معاشرت مستمرّ مرد و زن در يك مدت نسبتاً طولانى (مدت عدّه) و انديشه پايان كار، صحنه به كلى دگرگون مى شود، و بسيارى از جدائى ها به آشتى منتهى مى گردد اما به شرط اين كه دستورهاى اسلامى فوق، يعنى ماندن زن در مدت عدّه در خانه همسر سابق، دقيقاً اجرا شود.

به خواست خدا بعداً خواهيم گفت كه همه اينها مربوط به «طلاق رجعى» است

* * *


1 ـ اين روايات در كتاب «الطلاق» از «صحيح مسلم»، جلد 2، صفحه 1903 به بعد آمده است.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 348، باب «كيفية طلاق العدّه».

3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحات 350 و 351، احاديث 17، 18، 19 و 20.

4 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 352، حديث 24

نكته ها:

1 ـ «طلاق» منفورترين حلال ها

بدون شك، قرارداد زوجيت از جمله قراردادهائى است كه بايد قابل جدائى باشد; چرا كه گاه عللى پيش مى آيد كه زندگى مشترك زن و مرد را با هم غير ممكن، يا طاقت فرسا و مملوّ از مفاسد مى كند، و اگر اصرار داشته باشيم اين قرارداد تا ابد بماند، سرچشمه مشكلات زيادى مى گردد، لذا اسلام با اصل طلاق موافقت كرده است، و هم اكنون نتيجه ممنوع بودن كامل طلاق در جوامع مسيحى را، ملاحظه مى كنيم كه چگونه زنان و مردان زيادى هستند كه به حكم قانون تحريف يافته مذهب مسيح(عليه السلام) طلاق را ممنوع مى شمرند و قانوناً همسر يكديگرند، ولى در عمل جدا از يكديگر زندگى كرده، و حتى هر كدام براى خود همسرى غير رسمى انتخاب كرده اند!

بنابراين، اصل مسأله طلاق يك ضرورت است، اما ضرورتى كه بايد به حداقل ممكن تقليل يابد، و تا آنجا كه راهى براى ادامه زوجيت است، كسى سراغ آن نرود.

به همين دليل، در روايات اسلامى، شديداً از طلاق مذمت گرديده، و به عنوان مبغوض ترين حلال ها، از آن ياد شده است، چنان كه در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ما مِنْ شَيْء أَبْغَضُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ بَيْت يَخْرُبُ فِي الاِْسْلامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِى الطَّلاقَ: «هيچ عملى منفورتر، نزد خداوند متعال از اين نيست كه اساس خانه اى در اسلام با جدائى (يعنى طلاق) ويران گردد».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ما مِنْ شَيْء مِمّا أَحَلَّهُ اللّهُ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّلاقِ: «چيزى از امور حلال، در پيشگاه خدا مبغوض تر از طلاق نيست».(2)

باز در حديث ديگرى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: تَزَوَّجُوا وَ لاتُطَلِّقُوا فَإِنَّ الطَّلاقَ يَهْتَزُّ مِنْهُ الْعَرْشُ!: «ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه طلاق عرش خدا را به لرزه درمى آورد»!(3)

چرا چنين نباشد، در حالى كه طلاق مشكلات زيادى براى خانواده ها، زنان و مردان و مخصوصاً فرزندان به وجود مى آورد، كه آن را عمدتاً در سه قسمت مى توان خلاصه كرد:

1 ـ مشكلات عاطفى

بدون شك، مرد و زنى كه سال ها يا ماه ها با يكديگر زندگى كرده اند، سپس از هم جدا مى شوند، از نظر عاطفى جريحه دار خواهند شد، و در ازدواج آينده، خاطره ازدواج گذشته، دائماً آنها را نگران مى دارد، و حتى به همسر آينده با يك نوع بدبينى و سوء ظن مى نگرند، آثار زيانبار اين امر، بر كسى مخفى نيست، و لذا بسيار ديده شده كه اين گونه زنان و مردان براى هميشه از ازدواج چشم مى پوشند.

2 ـ مشكلات اجتماعى

بسيارى از زنان بعد از طلاق شانس زيادى براى ازدواج مجدد، آن هم به طور شايسته و دلخواه، ندارند، و از اين نظر گرفتار خسران شديد مى شوند، و حتى مردان نيز بعد از طلاق همسر خود، شانس ازدواج مطلوبشان به مراتب كمتر خواهد بود، مخصوصاً اگر پاى فرزندانى در ميان باشد، لذا غالباً ناچار مى شوند، تن به ازدواجى در دهند كه نظر واقعى آنها را تأمين نمى كند، و از اين نظر، تا پايان عمر رنج مى برند.

3 ـ مشكلات فرزندان

از همه اينها مهم تر مشكلات فرزندان است، كمتر ديده شده نامادرى ها همچون مادر، دلسوز و مهربان باشند، و بتوانند خلاء عاطفى فرزندانى را كه از آغوش پر مهر مادر بريده شده اند، پر كنند، همان گونه كه اگر زن سابق فرزند را با خود ببرد، در مورد ناپدرى نيز اين صادق است، البته هستند زنان و مردانى كه نسبت به غير فرزندان خود، پر محبت و وفا دارند، ولى مسلّماً تعداد آنها كم است، و به همين دليل، فرزندان بعد از طلاق، گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند، و شايد غالب آنها، سلامت روانى خود را تا آخر عمر از دست مى دهند.

و اين ضايعه اى است نه تنها براى هر خانواده، بلكه براى كل جامعه، چرا كه چنين كودكانى كه از مهر مادر يا پدر، محروم مى شوند، گاه به صورت افرادى خطرناك درمى آيند، كه بدون توجه، تحت تأثير روح انتقام جوئى قرار گرفته و انتقام خود را از كل جامعه مى گيرند.

اگر اسلام اين همه درباره طلاق سخت گيرى كرده، دليلش همين آثار زيان بار آن در ابعاد مختلف است.

و نيز به همين دليل، قرآن مجيد صريحاً دستور مى دهد: هر گاه اختلافى ميان زن و مرد پيدا شود، بستگان دو طرف در اصلاح آن دو بكوشند، و از طريق تشكيل «محكمه صلح خانوادگى» از كشيده شدن دو همسر به دادگاه شرع، يا به مسأله طلاق و جدائى، مانع شوند.(4)

و باز به همين دليل، آنچه به خوشبينى زن و مرد، و تحكيم پايه هاى علائق خانوادگى، كمك كند، از نظر اسلام مطلوب، و آنچه آن را متزلزل سازد، مبغوض و منفور است.

* * *


1 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 266، حديث 1 (جلد 22، صفحه 8، چاپ آل البيت).

2 ـ همان مدرك، حديث 5 (جلد 22، صفحه 8، چاپ آل البيت).

3 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 15، صفحه 268، حديث 7 (جلد 22، صفحه 8، چاپ آل البيت).

4 ـ شرح «محكمه صلح» را در جلد سوم، صفحه 375 به بعد، ذيل آيه 35 سوره «نساء» داده ايم.

2 ـ انگيزه طلاق

طلاق مانند هر پديده ديگر اجتماعى، داراى ريشه هاى مختلفى است كه بدون بررسى دقيق و مقابله با آن، جلوگيرى از بروز چنين حادثه اى مشكل است، و لذا قبل از هر چيز، بايد به سراغ عوامل طلاق برويم و ريشه هاى آن را در جامعه بخشكانيم، اين عوامل بسيار زياد است كه امور زير از مهم ترين آنها است:

الف ـ توقعات نامحدود زن يا مرد، از مهم ترين عوامل جدائى است، و اگر هر كدام دامنه توقع خويش را محدود سازند، و از عالم رؤياها و پندارها بيرون آيند، و طرف مقابل خود را به خوبى درك كنند، و در حدودى كه ممكن است توقع داشته باشند، جلوى بسيارى از طلاق ها گرفته خواهد شد.

ب ـ حاكم شدن روح تجمل پرستى و اسراف و تبذير بر خانواده ها عامل مهم ديگرى است كه، مخصوصاً زنان را در يك حالت نارضائى دائم نگه مى دارد، و با انواع بهانه گيرى ها راه طلاق و جدائى را صاف مى كند.

ج ـ دخالت هاى بى جاى اقوام و بستگان و آشنايان در زندگى خصوصى دو همسر، و مخصوصاً در اختلافات آنها، عامل مهم ديگرى محسوب مى شود.

تجربه نشان داده است، اگر هنگام بروز اختلافات در ميان دو همسر، آنها را به حال خود رها كنند و با جانبدارى از اين يا از آن دامن به آتش اين اختلاف نزنند، چيزى نمى گذرد كه خاموش مى شود، ولى دخالت كسان دو طرف كه غالباً با تعصب و محبت هاى ناروا همراه است، كار را روز به روز مشكل تر و پيچيده تر مى سازد.

البته، اين به آن معنا نيست كه نزديكان هميشه خود را از اين اختلافات دور دارند، بلكه منظور اين است: آنها را در اختلافات جزئى به حال خود رها كنند، ولى هرگاه اختلاف به صورت كلى و ريشه دار درآمد، با توجه به مصلحت طرفين، و اجتناب و پرهيز از هرگونه موضع گيرى يك جانبه و تعصب آميز دخالت كنند، و مقدمات صلحشان را فراهم سازند.

د ـ بى اعتنائى زن و مرد به خواست يكديگر، مخصوصاً آنچه به مسائل عاطفى و جنسى برمى گردد، مثلاً هر مردى انتظار دارد كه همسرش پاكيزه و جذاب باشد، همچنين هر زن نيز چنين انتظارى از شوهرش دارد، ولى اين از امورى است كه غالباً حاضر به اظهار آن نيستند، اينجا است كه بى اعتنائى طرف مقابل و نرسيدن به وضع ظاهر خويش و ترك تزيين لازم، و ژوليده و كثيف بودن، همسر او را از ادامه چنين ازدواجى سير مى كند، مخصوصاً اگر در محيط زندگانى آنها افرادى باشند كه اين امور را رعايت كنند و آنها بى اعتنا از كنار اين مسأله بگذرند.

لذا، در روايات اسلامى اهميت زيادى به اين معنى داده شده، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: لايَنْبَغِي لِلْمَرْأَةِ أَنْ تُعَطِّلَ نَفْسَها: «سزاوار نيست زن زينت و آرايش براى شوهرش را تعطيل كند».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه فرمود: وَ لَقَدْ خَرَجْنَ نِساءٌ مِنَ الْعِفافِ إِلَى الْفُجُورِ ما أَخْرَجَهُنَّ إِلاّ قِلَّةُ تَهْيِئَةِ أَزْواجِهِنَّ! «زنانى از جاده عفت خارج شدند و علتى جز اين نداشت كه مردان آنها به خودشان نمى رسيدند»!(2)

هـ ـ عدم تناسب فرهنگ خانوادگى و روحيات زن و مرد با يكديگر نيز از عوامل مهم طلاق است، و اين مسأله اى است كه بايد قبل از اختيار همسر دقيقاً مورد توجه قرار گيرد كه، آن دو علاوه بر اين كه «كفو شرعى» يعنى مسلمان باشند، «كفو عرفى» نيز باشند، يعنى تنها تناسب هاى لازم از جهات مختلف در ميان آن دو رعايت شود، در غير اين صورت بايد از به هم خوردن چنين ازدواج هائى تعجب نكرد.

* * *


1 و 2 ـ «مكارم الاخلاق»، صفحات 81 و 94.

3 ـ فلسفه نگهداشتن عدّه

بدون شك، «عدّه» دو فلسفه اساسى دارد، كه در قرآن مجيد و اخبار اسلامى به آن اشاره شده است:

نخست، مسأله حفظ نسل و مشخص شدن وضع زن از نظر باردارى و عدم باردارى.

و ديگر، وجود وسيله اى براى بازگشت به زندگى اول، و از بين بردن عوامل جدائى كه در آيه فوق اشاره لطيفى به آن شده بود، به خصوص اين كه اسلام روى اين مسأله تأكيد مى كند كه زنان در دوران عدّه بايد در خانه مرد بمانند، و طبعاً يك معاشرت دائمى چند ماهه خواهند داشت، كه به آنها مجال مى دهد، مسأله جدائى را دور از هيجانات زودگذر، مجدداً مورد بررسى قرار دهند.

مخصوصاً در مورد «طلاق رجعى»،(1) كه بازگشت به زوجيت، نيازى به هيچ گونه تشريفات ندارد، و هر كار و يا سخنى كه دليل بر تمايل مرد به بازگشت باشد رجوع محسوب مى شود، حتى اگر دست بر بدن زن يا شهوت و يا بدون شهوت بگذارد، هر چند قصد رجوع هم نداشته باشد، رجوع محسوب مى شود.

به اين ترتيب، اگر اين مدت، با شرائطى كه در بالا گفتيم، بگذرد و آن دو با هم آشتى نكنند، معلوم مى شود به راستى آمادگى ادامه زندگى مشترك را ندارند، مصلحت در اين است كه از هم جدا شوند.

در اين زمينه شرح ديگرى در جلد دوم تفسير «نمونه»، ذيل آيه 228 سوره «بقره» داده ايم.

* * *

2فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْل مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْ خِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً  

3وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّاللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْء قَدْراً

 

ترجمه:

2 ـ و چون كه عدّه آنها سر آمد، آنها را به طرز شايسته اى نگه داريد يا به طرز شايسته اى از آنان جدا شويد و دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد و شهادت را براى خدا بر پا داريد; اين چيزى است كه مؤمنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده مى شوند. و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند.

3 ـ و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد; و هر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند; خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند; و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است!


1 ـ منظور از «طلاق رجعى» طلاقى است كه براى اولين و يا دومين بار صورت مى گيرد، و تصميم بر جدائى از ناحيه مرد است به طورى كه زن نه مهر خود را بذل مى كند نه مال ديگر را!.

تفسير:

يا سازش يا جدائى خداپسندانه

در ادامه بحث هاى مربوط به «طلاق» كه در آيات پيشين آمده، در نخستين آيه مورد بحث، به چند حكم ديگر اشاره مى كند:

نخست مى فرمايد: «هنگامى كه مدت عدّه آنها سر آمد، بايد آنها را به طرز شايسته اى ـ از طريق رجوع ـ نگاهداريد، يا به طرز شايسته اى از آنها جدا شويد» (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوف أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف).

مراد از «بلوغ اجل» (رسيدن به پايان مدت) اين نيست كه مدت عدّه به طور كامل پايان گيرد، بلكه منظور رسيدن به اواخر مدت است، و گرنه، رجوع كردن بعد از پايان عدّه، جايز نيست، مگر اين كه نگهدارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد، ولى اين معنى از مفهوم آيه بسيار بعيد به نظر مى رسد.

به هر حال، در اين آيه، يكى از مهم ترين و حساب شده ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشوئى، مطرح شده، و آن اين كه: زن و مرد يا بايد به طور شايسته با هم زندگى كنند، و يا به طور شايسته از هم جدا شوند.

همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح و طرز انسانى و شايسته باشد، جدائى نيز بايد خالى از هرگونه جار و جنجال، دعوا، نزاع و بدگوئى و ناسزا و اجحاف و تضييع حقوق بوده باشد، اين مهم است همان گونه كه پيوندها با صلح و صفا انجام گيرد، جدائى ها نيز توأم با تفاهم باشد; چرا كه ممكن است در آينده اين زن و مرد بار ديگر به فكر تجديد زندگى مشترك شوند، ولى بد رفتارى هاى هنگام جدائى، چنان جوّ فكرى آنها را تيره و تار ساخته كه راه بازگشت را به روى آنها مى بندد، و به فرض بخواهند مجدداً با هم ازدواج كنند، زمينه فكرى و عاطفى مناسب ندارند.

از سوى ديگر، بالاخره هر دو مسلمانند و متعلق به يك جامعه، و جدائى توأم با مخاصمه و امور ناشايست، نه تنها در خود آنها اثر مى گذارد كه در فاميل دو طرف هم اثرات زيانبارى دارد، و گاه زمينه همكارى هاى آنها را در آينده به كلى بر باد مى دهد.

راستى، چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشوئى، كه در هرگونه دوستى و برنامه مشترك، انسان تا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد و هرگاه نتوانست، به طرز شايسته جدا شود، كه «جدائى شايسته» نيز خود نوعى پيروزى و موفقيت براى طرفين است!

از آنچه كه گفتيم معلوم شد كه «امساك به معروف» و «جدائى به معروف» معنى وسيعى دارد كه، هرگونه شرائط واجب و مستحب و برنامه هاى اخلاقى را دربر مى گيرد و مجموعه اى از آداب اسلامى و اخلاقى را در ذهن مجسم مى كند.

سپس، به دومين حكم اشاره كرده، مى افزايد: «هنگام طلاق و جدائى، دو مرد عادل از خودتان (از مسلمانان) را شاهد بگيريد» (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْل مِنْكُمْ).

تا اگر در آينده اختلافى روى دهد، هيچ يك از طرفين، نتوانند واقعيت ها را انكار كنند.

بعضى از مفسران، احتمال داده اند: شاهد گرفتن، هم در مورد طلاق است و هم در مورد رجوع، ولى از آنجا كه شاهد گرفتن به هنگام رجوع، بلكه به هنگام تزويج، قطعاً واجب نيست، بنابراين اگر فرضاً آيه فوق، رجوع را هم شامل شود، در اين مورد يك دستور مستحب است.

و در سومين دستور، وظيفه شهود را چنين بيان مى كند: «شهادت را براى خدا برپا داريد» (وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ).

مبادا تمايل قلبى شما به يكى از دو طرف، مانع شهادت به حق باشد، بايد جز خدا و اقامه حق، انگيزه ديگرى در آن راه نيابد، درست است كه شهود بايد عادل باشند، ولى با وجود عدالت نيز، صدور گناه محال نيست، به همين دليل، به آنها هشدار مى دهد: مراقب خويش باشند، آگاهانه يا ناآگاهانه از مسير حق منحرف نشوند.

ضمناً تعبير به «ذَوَى عَدْل مِنْكُم» دليل بر اين است كه، دو شاهد بايد «مسلمان»، «عادل» و «مرد» باشند.

و در پايان آيه به عنوان تأكيد درباره تمام احكام گذشته مى افزايد: «تنها كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از اين وعظ و اندرز نتيجه مى گيرند» (ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْ خِرِ).

بعضى «ذلِكُم» را تنها اشاره به مسأله توجه به خدا و رعايت عدالت از ناحيه شهود دانسته اند، ولى، ظاهر اين است: اين تعبير معنى وسيعى دارد و تمام احكام گذشته در مورد طلاق را در بر مى گيرد.

به هر صورت، اين تعبير، دليل بر اهميت فوق العاده اين احكام است، به گونه اى كه اگر كسى آنها را رعايت نكند و از آن وعظ و اندرز نگيرد، گوئى ايمان به خدا و روز قيامت ندارد.

و از آنجا كه، گاهى مسائل مربوط به معيشت و زندگى آينده و يا گرفتارى هاى ديگر خانوادگى، سبب مى شود دو همسر به هنگام طلاق يا رجوع، و يا دو شاهد به هنگام شهادت دادن، از جاده حق و عدالت منحرف شوند، در پايان آيه مى فرمايد: «هر كس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براى او راه نجاتى قرار مى دهد و مشكلات زندگى او را حل مى كند» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً).

* * *

«و او را از جائى كه گمان ندارد روزى مى دهد» (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ).

«و هر كس بر خداوند توكل كند و كار خود را به او واگذارد خدا كفايت امرش مى كند» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ).

«چرا كه خداوند قادر مطلق، فرمانش در همه چيز نافذ است و هر كارى را اراده كند به انجام مى رساند» (إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ).

«ولى خداوند براى هر كار و هر چيز، اندازه و حسابى قرار داده است» (قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْء قَدْراً).

به اين ترتيب، به زنان، مردان و شهود هشدار مى دهد، از مشكلات حق نهراسند، مجرى عدالت باشند، و گشايش كارهاى بسته را از خدا بخواهند; چرا كه خداوند تضمين كرده: مشكل پرهيزكاران را حلّ كند و آنها را از جائى كه خودشان هم انتظار ندارند روزى دهد.

خداوند ضمانت كرده: هر كس توكل كند، در نمى ماند، و خداوند قادر بر انجام اين ضمانت است.

درست است كه اين آيات در مورد طلاق و احكام مربوط به آن نازل شده، ولى، محتواى گسترده اى دارد كه ساير موارد را نيز شامل مى شود و وعده اميد بخشى است از سوى خداوند به همه پرهيزكاران و توكل كنندگان، كه سرانجام لطف الهى آنها را مى گيرد، از پيچ و خم مشكلات عبور مى دهد، و به افق تابناك سعادت رهنمون مى گردد، سختى هاى معيشت را برطرف مى سازد، و ابرهاى تيره و تار مشكلات را از آسمان زندگى آنها كنار مى زند .

جمله «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْء قَدْراً» اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريع و تكوين است، يعنى دستورهائى كه خداوند در مورد طلاق و غير آن صادر فرموده، همه طبق حساب، اندازه گيرى دقيق و حكيمانه اى است، همچنين مشكلاتى كه در طول زندگى انسان، چه در مسأله زناشوئى و چه در غير آن رخ مى دهد، هر كدام اندازه، حساب و مصلحت و پايانى دارد، نبايد به هنگام بروز اين حوادث دستپاچه شوند، و زبان به شكوه بگشايند، و يا براى حل مشكلات، به بى تقوائى ها توسل جويند، بايد با نيروى تقوا و خويشتن دارى به جنگ آنها بروند و حل نهائى را از خدا بخواهند.

* * *

نكته ها:

1 ـ تقوا و نجات از مشكلات

آيات فوق از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد است، كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد، پرده هاى يأس و نوميدى را مى درد، شعاع هاى حيات بخش اميد را به قلب مى تاباند، و به تمام افراد پرهيزگار با تقوا، وعده نجات و حل مشكلات مى دهد.

در حديثى از «ابوذر غفارى» نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنِّى لاَ َعْلَمُ آيَةً لَوْ أَخَذَ بِهَا النّاسُ لَكَفَتْهُمْ: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً... فَما زالَ يَقُولُها وَ يُعِيْدُها:

«من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسان ها دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آنها كافى است، پس از آن آيه «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ...» را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد».(1)

در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: مِنْ شُبُهاتِ الدُّنْيا وَ مِنْ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ شَدائِدِ يَوْمِ الْقِيامَةِ:

«خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و شدائد روز قيامت رهائى مى بخشد»!(2)

اين تعبير، دليل بر اين است كه، گشايش امور براى اهل تقوا، منحصر به دنيا نيست، بلكه قيامت را نيز شامل مى شود.

و در حديث ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ أَكْثَرَ الاِْسْتِغْفارَ جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِنْ كُلِّ هَمّ فَرَجاً وَ مِنْ كُلِّ ضِيق مَخْرَجاً:

«هر كس بسيار استغفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى، و از هر تنگنائى راه نجاتى قرار مى دهد».(3)

جمعى از مفسران گفته اند: نخستين آيه فوق، درباره «عوف بن مالك» نازل شده كه از ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند، او به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگ دستى شكايت كرد، فرمود: تقوا را پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه» را بگو، او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد: از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده فرار نموده، و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است. (اينجا بود كه آيه فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد با تقوا و روزى از جائى كه انتظارش را نداشت خبر داد).(4)

ذكر اين مطلب نيز لازم است كه، هرگز مفهوم آيه، اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد، و بگويد در خانه مى نشينم و تقوا پيشه مى كنم و ذكر «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه» مى گويم، تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزى مى رسد، نه، هرگز مفهوم آيه چنين نيست، هدف، تقوا و پرهيزكارى توأم با تلاش و كوشش است، اگر با اين حال درها به روى انسان بسته شد، خداوند گشودن آنها را تضمين فرموده است.

لذا در حديثى مى خوانيم: يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) به نام «عمر بن مسلم» مدتى خدمتش نيامد، حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته، و رو به عبادت آورده، فرمود: واى بر او، أَ ما عَلِمَ أَنَّ تارِكَ الطَّلَبِ لايُسْتَجابُ لَهُ:

«آيا نمى داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد، دعايش مستجاب نمى شود»؟

سپس افزود: جمعى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتى آيه «وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» نازل شد، درها را به روى خود بستند، و روى به عبادت آورده گفتند: «خداوند روزى ما را عهده دار شده»!

اين جريان به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، كسى را نزد آنها فرستاد كه، چرا چنين كرده ايد؟

گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده ما مشغول عبادت شديم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ عَلَيْكُمْ بِالطَّلَبِ!: «هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، بر شما باد كه تلاش و طلب كنيد».(5)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 306.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 356، حديث 44.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 357، حديث 45.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 306 ـ همين ماجرا در تفسير «فخر رازى» و «روح البيان» با تفاوت هائى آمده است، بعضى از آنها تعداد شتران را يك صد شتر نوشته اند.

5 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 84.

2 ـ روح توكّل

منظور از توكل بر خدا، اين است كه، انسان تلاشگر، كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدائى كه از تمام نيازهاى او آگاه است، خدائى كه نسبت به او، رحيم و مهربان است، و خدائى كه قدرت بر حل هر مشكلى دارد.

كسى كه داراى روح توكل است، هرگز يأس و نوميدى را به خود راه نمى دهد، در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى نمى كند، در برابر حوادث سخت، مقاوم است، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت روانى به او مى دهد كه، مى تواند بر مشكلات پيروز شود.

و از سوى ديگر، امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است، به يارى او مى آيند، و او را شكست و ناتوانى رهائى مى بخشند.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: از پيك وحى خدا، «جبرئيل»، پرسيدم: توكّل چيست؟

گفت: الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لايَضُرُّ وَ لايَنْفَعُ، وَ لايُعْطِي وَ لايَمْنَعُ، وَ اسْتِعْمالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ، فَإِذا كانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لاَِحَد سِوَى اللّهِ، وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللّهِ، وَ لَمْ يَطْمَعْ فِي أَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ التَّوَكُّلُ:

«حقيقت توكل اين است كه انسان بداند: مخلوق، نه زيان مى رساند، و نه نفع، نه عطا مى كند و نه منع، چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن) هنگامى كه چنين شود، انسان جز براى خدا كار نمى كند، به غير او اميد ندارد ، از غير او نمى ترسد، و دل به كسى جز او نمى بندد، اين روح توكل است».(1)

«توكل» با اين محتواى عميق، شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حديثى مى خوانيم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤال كرد: پروردگارا! أَىُّ الاْ َعْمالِ أَفْضَلُ: «چه عملى از همه اعمال برتر است».

خداوند متعال فرمود: لَيْسَ شَىْءٌ عِنْدِى أَفْضَلُ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضا بِما قَسَمْتُ:

«چيزى در نزد من افضل و برتر از توكل بر من، و خشنودى به آنچه قسمت كرده ام نيست».(2)

بديهى است، توكل به اين معنى، هميشه توأم با جهاد و تلاش و كوشش است، نه تنبلى و فرار از مسئوليت ها.

شرح ديگرى در اين زمينه در جلد دهم، صفحه 295 به بعد (ذيل آيه 12 سوره «ابراهيم») آورده ايم.

* * *

4وَ اللاّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُر وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الاْ َحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً

 

5ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً

6أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوف وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى

7لِيُنْفِقْ ذُو سَعَة مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لايُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْر يُسْراً

 

ترجمه:

4 ـ و از زنانتان، آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند، اگر در وضع آنها (از نظر باردارى) شك كنيد، عدّه آنان سه ماه است و همچنين آنها كه عادت ماهانه نديده اند; و عدّه زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند; و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند كار را بر او آسان مى سازد!

5 ـ اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده، و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گناهانش را مى بخشد و پاداش او را بزرگ مى دارد!

6 ـ آنها (زنان مطلقه) را در منزل خويش كه در توانائى شماست سكونت دهيد; و به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنان تنگ كنيد (و مجبور به ترك منزل شوند); و اگر باردار باشند، نفقه آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند; و اگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آنها را بپردازيد; و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد; و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.

7 ـ آنان كه امكانات وسيعى دارند، بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند و آنها كه تنگدست اند، از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند; خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانائى كه به او داده تكليف نمى كند; خداوند به زودى بعد از سختى ها آسانى قرار مى دهد.


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 69، صفحه 373، حديث 19.

2 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 683، ماده «وكل».

تفسير:

احكام زنان مطلقه و حقوق آنها

از جمله احكامى كه از آيات گذشته استفاده شد، لزوم نگه داشتن عدّه، بعد از طلاق است، در آيه 228 سوره «بقره» حكم زنانى كه عادت ماهيانه مى بينند در مسأله عدّه روشن شد، كه: بايد سه بار پاكى را پشت سر گذاشته عادت ماهانه ببينند، و هنگامى كه براى بار سوم وارد عادت ماهانه شدند، عدّه آنها پايان يافته.

اما زنان ديگرى هستند كه به عللى، عادت ماهانه نمى بينند و يا باردارند، آيات فوق حكم اين افراد را روشن ساخته و بحث عدّه را تكميل مى كند.

نخست مى فرمايد: «آن گروه از زنانتان كه از عادت ماهانه مأيوس شده اند، اگر در وضع آنها (از نظر باردارى) شك كنيد عدّه آنان سه ماه است» (وَ اللاّئِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُر).

«و همچنين زنانى كه عادت ماهانه نديده اند، آنها نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگهدارند» (وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ).

سپس، به سومين گروه اشاره كرده مى افزايد: «عدّه زنان باردار اين است كه بار خويش را بر زمين بگذارند» (وَ أُولاتُ الاْ َحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ).

به اين ترتيب، حكم سه گروه ديگر از زنان در آيه فوق مشخص شده است، دو گروه بايد سه ماه عدّه نگه دارند، و گروه سوم يعنى زنان باردار، با وضع حمل عدّه آنان پايان مى گيرد، خواه يك ساعت بعد از طلاق وضع حمل كنند يا مثلاً هشت ماه.

در اين كه منظور از جمله: إِنِ ارْتَبْتُمْ: «هرگاه شك و ترديد كنيد» چيست؟ سه احتمال ذكر شده است:

1 ـ منظور احتمال و شك در وجود «حمل» است، به اين معنى كه، اگر بعد از سن يأس (سن پنجاه سالگى در زنان عادى و شصت سالگى در زنان قرشى) احتمال وجود حمل در زنى برود بايد عدّه نگه دارد، اين معنى هر چند كمتر اتفاق مى افتد، ولى گاه اتفاق افتاده است (توجه داشته باشيد كه واژه «ريبه» به معنى شك در حمل، در روايات و كلمات فقهاء كراراً آمده است).(1)

2 ـ منظور، زنانى است كه به درستى نمى دانيم به سن يأس رسيده اند يا نه؟.

3 ـ منظور، شك و ترديد در حكم اين مسأله است، بنابراين، آيه مى گويد: اگر حكم خدا را نمى دانيد، حكم خدا اين است كه چنين زنانى عدّه نگه دارند، ولى از همه اين تفسيرها تفسير اول مناسب تر است; زيرا ظاهر جمله «وَ اللاّئِي يَئِسْنَ...» اين است كه: اين زنان به سن يأس رسيده اند، در ضمن، هر گاه زنانى بر اثر بيمارى يا عوامل ديگر، عادت ماهانه آنها قطع شود، مشمول همين حكم اند، يعنى بايد سه ماه عدّه نگه دارند (اين حكم را از طريق قاعده اولويت و يا شمول لفظ آيه مى توان استفاده كرد).(2)

جمله: وَ اللاّئِي لَمْ يَحِضْنَ: «زنانى كه عادت ماهانه نديده اند» ممكن است به اين معنى باشد كه: به سن بلوغ رسيده اند، اما عادت نمى بينند، در اين صورت، بدون شك بايد سه ماه عدّه نگه دارند.

احتمال ديگرى كه در تفسير آيه داده اند اين است: كليه زنانى كه عادت نديده اند، خواه به سن بلوغ رسيده باشند يا نه بايد سه ماه عدّه نگه دارند.

ولى، مشهور در ميان فقهاى ما اين است: هر گاه زن به سن بلوغ نرسيده باشد، بعد از طلاق عدّه ندارد، اما مخالفينى نيز دارد كه به بعضى از روايات در اين زمينه استدلال كرده اند، و ظاهر آيه فوق نيز با آنها موافق است (شرح بيشتر اين مسأله را نيز در كتب فقهى بايد مطالعه كرد).(3)

از شأن نزولى كه براى جمله هاى اخير ذكر شده نيز، تفسير فوق استفاده مى شود و آن اين كه «اُبَىّ بن كعب» به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: عدّه بعضى از زنان در قرآن نيامده است، از جمله زنان صغيره و زنان كبيره (يائسه) و باردار، آيه فوق نازل شد و احكام آنها را بيان كرد.(4)

در ضمن، عدّه، در صورتى است كه احتمال حمل درباره او برود; زيرا عطف بر زنان يائسه شده، و مفهومش اين است كه حكم هر دو يكسان
مى باشد.(5)

و بالاخره، در پايان آيه، مجدداً روى مسأله تقوا تكيه مى كند و مى فرمايد: «هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند كار را بر او آسان مى سازد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً).

هم در اين جهان و هم در جهان ديگر، مشكلات او را، چه در رابطه با مسأله جدائى و طلاق و احكام آن، و چه در رابطه با مسائل ديگر، به لطفش حل مى كند.

* * *

در آيه بعد، باز براى تأكيد بيشتر روى احكامى كه در زمينه طلاق و عدّه در آيات قبل آمده، مى افزايد: «اين فرمان خدا است كه آن را بر شما نازل كرده است» (ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ).

«و هر كس تقواى الهى پيشه كند، و از مخالفت فرمان او بپرهيزد، خداوند گناهان او را مى بخشد، و پاداش او را بزرگ مى سازد» (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً).

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «سَيِّئات» در اينجا «گناهان صغيره» است، و منظور از «تقوا» پرهيز از «گناهان كبيره» است به اين ترتيب، پرهيز از كبائر سبب بخشودگى صغائر مى شود، شبيه آنچه در آيه 31 سوره «نساء» آمده است.

و لازمه اين سخن، آن است كه، مخالفت احكام گذشته در زمينه طلاق و عدّه، جزء گناهان كبيره محسوب مى شود.(6)

البته، درست است كه «سَيِّئات» گاهى به معنى گناهان صغيره آمده است، ولى در بسيارى از آيات قرآن مجيد، «سَيِّئات» به عموم گناهان اعم از صغيره و كبيره اطلاق شده است، مثلاً در آيه 65 سوره «مائده» مى خوانيم: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ:

«اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند ما تمام گناهان گذشته آنها را مى بخشيم» (اين معنى در آيات ديگرى نيز آمده است).

مسلّم است كه، ايمان و قبول اسلام، سبب بخشودگى همه گناهان پيشين مى شود.

* * *

سومين آيه مورد بحث، توضيح بيشترى درباره حقوق زن بعد از جدائى مى دهد، هم از نظر «مسكن» و هم «نفقه» و هم از جهات ديگر.

نخست درباره چگونگى مسكن زنان مطلقه مى فرمايد: «آنها را هر جا خودتان سكونت داريد و امكانات شما ايجاب مى كند، سكونت دهيد» (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ).

«وُجْد» (بر وزن حكم) به معنى توانائى و تمكن است، بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى براى آن ذكر كرده اند، كه در نتيجه به همين معنى باز مى گردد، «راغب» نيز در «مفردات» مى گويد: تعبير به «مِنْ وُجْدِكُمْ» مفهومش اين است كه به مقدار توانائى و به اندازه غناى خود، مسكن مناسب براى زنان مطلقه در نظر بگيريد.

طبيعى است، آنجا كه مسكن بر عهده شوهر است، بقيه نفقات نيز بر عهده او خواهد بود، دنباله آيه كه درباره «نفقه» زنان باردار سخن مى گويد نيز شاهد اين مدعا است.

آنگاه به حكم ديگرى پرداخته، مى گويد: «به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنها تنگ كنيد و مجبور به نقل مكان و ترك نفقه ؤ شما شوند» (وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ).

مبادا كينه توزى ها، عداوت و نفرت، شما را از راه حق و عدالت منحرف سازد، و آنها را از حقوق مسلّم خود، در مسكن و نفقه محروم كنيد، و آن چنان در فشار قرار گيرند كه همه چيز را رها كرده، فرار كنند!.

در سومين حكم در مورد زنان باردار مى گويد: «و اگر باردار باشند مخارج آنها را تا زمانى كه وضع حمل كنند، بدهيد» (وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْل فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ).

زيرا مادام كه وضع حمل نكرده اند در حال عدّه هستند، و نفقه و مسكن بر همسر واجب است.

و چهارمين حكم در مورد حقوق «زنان شيرده» مى فرمايد: «اگر حاضر شدند بعد از جدائى، فرزندان را شير دهند اجر و مزد آنها را بپردازيد» (فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).

اجرتى متناسب با مقدار و زمان شير دادن بر حسب عرف و عادت.

و از آنجا كه بسيار مى شود نوزادان و كودكان مال المصالحه اختلافات دو همسر بعد از جدائى مى شوند، در پنجمين حكم، يك دستور قاطع در اين زمينه صادر كرده، مى فرمايد: «درباره سرنوشت فرزندان با مشاوره يكديگر و به طور شايسته تصميم بگيريد» (وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوف).

مبادا اختلافات دو همسر، ضربه بر منافع كودكان وارد سازد، از نظر جسمى و ظاهرى گرفتار خسران شوند، و يا از نظر عاطفى از محبت و شفقت لازم محروم بمانند، پدر و مادر موظفند خدا را در نظر گيرند، و منافع نوزاد بى دفاع را فداى اختلافات و اغراض خويش نكنند.

جمله «وَ أْتَمِرُوا» از ماده «ايتمار» گاه به معنى «پذيرا شدن دستور» و گاه به معنى «مشاوره» مى آيد، و در اينجا معنى دوم مناسب تر است و تعبير «بِمَعْرُوف» تعبير جامعى است كه هرگونه مشاوره اى را كه خير و صلاح در آن باشد، شامل مى گردد.

و از آنجا كه، گاهى بعد از طلاق توافق لازم ميان دو همسر براى حفظ مصالح فرزند و مسأله شير دادن حاصل نمى شود، در ششمين حكم مى فرمايد: «و اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد و به توافق نرسيديد، زن ديگرى مى تواند شير دادن آن بچه را بر عهده گيرد تا كشمكش ها ادامه نيابد» (وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى).

اشاره به اين كه: اگر اختلاف ها به طول انجاميد خود را معطل نكنيد، و كودك را به ديگرى بسپاريد، در درجه اول، حق مادر بود كه اين فرزند را شير دهد، اكنون كه با سخت گيرى و كشمكش اين امر امكان پذير نيست، نبايد منافع كودك را به دست فراموشى سپرد، بايد آن را بر عهده دايه اى گذارد.

* * *

آيه بعد، هفتمين و آخرين حكم را در اين زمينه بيان كرده، مى افزايد: «آنهائى كه امكانات وسيعى دارند، از امكانات خود انفاق كنند، و آنها كه تنگدستند، از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمايند، خداوند هيچ كس را جز به اندازه آنچه به او داده، تكليف نمى كند» (لِيُنْفِقْ ذُو سَعَة مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لايُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها).

آيا اين دستور، يعنى انفاق به اندازه توانائى، مربوط به زنانى است كه بعد از جدائى، شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند، و يا مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل، به طور اجمال اشاره شده بود، و يا مربوط به هر دو است؟.

معنى اخير از همه مناسب تر است، هر چند جمعى از مفسران، آن را تنها مربوط به زنان شيرده دانسته اند، در حالى كه در آيات گذشته در اين باره تعبير به «اجر» شده، نه «نفقه و انفاق».

به هر حال، آنها كه توانائى كافى دارند، بايد مضايقه و سخت گيرى نكنند، و آنها كه تمكن مالى ندارند، بيش از توانائى خود مأمور نيستند، و زنان نمى توانند ايرادى به آنها داشته باشند.

به اين ترتيب، نه آنها كه دارند بخل كنند، و نه آنها كه ندارند مستحق ملامتند.

و در پايان آيه، براى اين كه تنگى معيشت، سبب خارج شدن از جاده حق و عدالت نگردد، و هيچ يك زبان به شكايت نگشايند، مى فرمايد: «خداوند به زودى بعد از سختى ها، آسانى و راحتى قرار مى دهد» (سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْر يُسْراً).

يعنى غم مخوريد، بيتابى نكنيد، دنيا به يك حال نمى ماند، مبادا مشكلات مقطعى و زودگذر، رشته صبر و شكيبائى شما را پاره كند.

اين تعبير براى هميشه و مخصوصاً هنگام نزول اين آيات كه مسلمانان از نظر معيشت سخت در فشار بودند، نويد و بشارتى است از آينده اميدبخش صابران، و اتفاقاً چيزى نگذشت كه خداوند درهاى رحمت و بركت خود را به روى آنها گشود.

* * *


1 ـ به «جواهر»، جلد 32، صفحه 249 مراجعه شود و همچنين «وسائل الشيعه»، جلد 15، باب 4 از ابواب، عدد حديث 7.

2 ـ البته مشهور در ميان فقهاء اين است كه: زن، هنگامى كه به سن يأس برسد، مطلقاً عدّه ندارد، ولى در مقابل اين قول، تعداد كمى از قدماى اصحاب، معتقد به عدّه هستند، و بعضى از روايات نيز شاهد بر آن است، هر چند روايات ديگرى با آن معارضه مى كند، آنچه با ظاهر آيه فوق، موافق است، اين است كه آنها در صورت احتمال حمل، عدّه دارند، شرح بيشتر درباره اين موضوع را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد.

3 ـ به «جواهر الكلام»، جلد 32، صفحه 232 و كتب فقهى ديگر مراجعه فرمائيد.

4 ـ «كنز العرفان»، جلد 2، صفحه 260.

5 ـ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: «تَقْدِيْرُهُ وَ اللاّئِى لَمْ يَحِضْنَ إِنْ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ أَيْضاً ثَلاثَةُ أَشْهُر».

6 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 367.

نكته ها:

1 ـ احكام «طلاق رجعى»

گفتيم «طلاق رجعى» آن است كه: شوهر مادام كه عدّه به سر نيامده، هر زمان بخواهد مى تواند بازگردد و پيوند زناشوئى را برقرار سازد، بى آن كه نياز به عقد تازه اى باشد، و جالب اين كه: رجوع با كمتر سخن و عملى كه نشانه بازگشت باشد، حاصل مى گردد.

بعضى از احكامى كه در آيات فوق آمده، مانند نفقه و مسكن، مخصوص عدّه طلاق رجعى است، و همچنين مسأله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عدّه، و اما در «طلاق بائن» يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.

تنها در مورد زن باردار، حق نفقه و مسكن تا زمان وضع حمل ثابت است.

تعبير به: لا تَدْرِي لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً: «تو نمى دانى شايد خداوند وضع تازه اى به وجود آورد» نيز اشاره به اين است كه همه يا قسمتى از احكام فوق، مربوط به طلاق رجعى است.(1)

* * *


1 ـ براى توضيح بيشتر به كتب فقهى از جمله «جواهر الكلام»، جلد 32، صفحه 121 به بعد مراجعه شود.

2 ـ خدا «تكليف ما لا يطاق» نمى كند

نه تنها حكم عقل، بلكه حكم شرع نيز بر اين معنى گواه است، كه تكاليف انسان ها بايد در حدود توانائى آنها باشد، جمله «لايُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها» كه در ضمن آيات فوق آمده نيز، اشاره به همين معنى است.

ولى، در بعضى از روايات مى خوانيم: منظور از «ما آتاها»، «ما أَعْلَمَها» است، يعنى خداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او «اعلام» كرده است، و لذا به اين آيه در مباحث «اصل برائت» در «علم اصول» استدلال كرده اند، كه اگر انسان حكمى را نمى داند، مسئوليتى در برابر آن ندارد.

ولى، از آنجا كه عدم آگاهى، گاهى سبب عدم توانائى مى شود، ممكن است، منظور، جهلى باشد كه سرچشمه عجز گردد.

بنابراين، آيه مى تواند مفهوم وسيعى داشته باشد، كه هم عدم قدرت را شامل شود و هم جهل را، كه موجب عدم قدرت بر انجام كار مى گردد.

* * *

3 ـ اهميت نظام خانواده

دقت و ظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلقه و حقوق آنها در آيات فوق به كار رفته، و حتى بسيارى از ريزه كارى هاى اين مسأله، در آيات قرآن، كه در حقيقت قانون اساسى اسلام است، بازگو شده، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.

از طلاق، تا آنجا كه ممكن است جلوگيرى مى كند، و ريشه هاى آن را مى خشكاند، اما، هر گاه كار به بن بست كشيد و چاره اى جز طلاق و جدائى نبود، اجازه نمى دهد، حقوق فرزندان و يا زنان در اين كشمكش پايمال گردد، حتى طرح جدائى را طورى مى ريزد كه امكان بازگشت غالباً وجود داشته باشد.

دستوراتى همچون امساك به معروف و جدائى به معروف و نيز عدم زيان و ضرر و تضييق و سخت گيرى نسبت به زنان، و همچنين مشاوره شايسته براى روشن ساختن سرنوشت كودكان، و مانند اينها كه در آيات فوق آمده است، همگى گواه بر اين معنى است.

اما، متأسفانه عدم آگاهى بسيارى از مسلمانان از اين امور، و يا عدم عمل به آن در عين آگاهى، سبب شده است كه در هنگام جدائى و طلاق، مشكلات زيادى براى خانواده ها و مخصوصاً فرزندان، به وجود آيد، و اين نيست جز به خاطر اين كه مسلمانان از چشمه فيض بخش قرآن دور ماندند.

مثلاً با اين كه قرآن با صراحت مى گويد: زنان مطلقه نبايد در دوران عدّه از خانه شوهر بيرون روند و شوهر حق ندارد آنها را بيرون بفرستد، كارى كه اگر انجام شود، اميد بازگشت غالب زنان به زندگى زناشوئى بسيار زياد است، اما كمتر زن و مرد مسلمانى را پيدا مى كنيد كه بعد از جدائى و طلاق، به اين دستور اسلامى عمل كند، و اين راستى مايه تأسف است.

* * *

8وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً

9فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً

10أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الاْ َلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً

11رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقاً

 

ترجمه:

8 ـ چه بسيار شهرها و آبادى ها كه اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپيچى كردند و ما به شدت به حسابشان رسيديم و به مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم!

9 ـ آنها آثار سوء كار خود را چشيدند; و عاقبت كارشان خسران بود!

10 ـ خداوند عذاب سختى براى آنها فراهم ساخته; پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! (زيرا) خداوند چيزى كه مايه تذكر است بر شما نازل كرده;

11 ـ رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، از تاريكى ها به سوى نور خارج سازد. و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد، او را در باغ هائى از بهشت وارد سازد كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند، و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است!

تفسير:

سرانجام دردناك سركشان

شيوه قرآن اين است كه، در بسيارى از موارد، بعد از ذكر يك سلسله از دستورات عملى، اشاره به وضع امت هاى پيشين مى كند، تا مسلمانان نتيجه «اطاعت» و «عصيان» را در سرگذشت آنها ببينند، و مسأله شكل حسّى به خود گيرد.

لذا، در اين سوره نيز، بعد از ذكر وظائف مردان و زنان در موقع طلاق و جدائى، به سراغ همين معنى رفته، و به عاصيان و گردن كشان هشدار مى دهد.

نخست مى فرمايد: «چه بسيار شهرها و آبادى ها كه اهل آن در برابر فرمان پروردگار و رسولانش، طغيان و سرپيچى كردند، و ما حساب آنها را با دقت و شدت رسيديم و آنها را به مجازات وحشتناك و عذاب كم نظيرى گرفتار ساختيم»! (وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَة عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً).(1)

منظور از «قَرْيَه»، چنان كه قبلاً نيز گفته ايم، محل اجتماع انسان ها اعم از شهر و روستا است، و در اينجا منظور اهل آنها مى باشد.

«عَتَتْ» از ماده «عتوّ» (بر وزن غلوّ) به معنى سرپيچى از اطاعت است.

و «نُكْر» (بر وزن شكر) به معنى كار مشكل و بى سابقه يا كم سابقه مى باشد.

«حِساباً شَدِيداً» يا به معنى حساب دقيق و توأم با سخت گيرى است، و يا به معنى مجازات شديد است، كه نتيجه حساب دقيق مى باشد، و در هر حال، اشاره به عذاب اين اقوام سركش در اين دنيا است، كه گروهى با طوفان، گروهى با زلزله هاى ويرانگر، گروهى با صاعقه و مانند آن، ريشه كن شدند، و شهرها و ديار ويران شده آنها به صورت درس عبرتى براى آيندگان باقى ماند.

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «آنها وبال كفر و گناه خود را چشيدند، و عاقبت امر آنها خسران و زيان بود» (فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً).

چه زيانى از اين بدتر كه سرمايه هاى خداداد را از كف دادند، و در اين بازار تجارت دنيا، نه تنها متاعى نخريدند، بلكه سرانجام با عذاب الهى نابود شدند.

بعضى «حساب شديد» و «عذاب نكر» را در اينجا اشاره به «عذاب قيامت» دانسته اند، و فعل ماضى را به معنى مستقبل گرفته اند، ولى، هيچ موجبى براى اين كار نيست، به خصوص اين كه از عذاب قيامت، در آيه بعد، سخن به ميان خواهد آمد، و اين خود گواه زنده اى است بر اين كه، عذاب در اينجا عذاب دنيا است.

* * *

پس از آن، به عذاب اخروى آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند عذاب شديدى براى آنها آماده ساخته» (أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً).

عذابى دردناك، شديد، وحشت انگيز، خوار كننده، رسواگر، و هميشگى در دوزخ براى آنها از هم اكنون فراهم است.

حال كه چنين است «از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد اى صاحبان انديشه و مغز، اى كسانى كه ايمان آورده ايد»! (فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الاْ َلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا).

فكر و انديشه از يكسو، ايمان و آيات الهى از سوى ديگر، به شما هشدار مى دهد كه: سرنوشت اقوام متمرد و طغيان گر را ببينيد، و از آن عبرت بگيريد، مبادا در صف آنها واقع شويد، كه خداوند هم در اين جهان شما را به مجازات هولناك و بى سابقه اى گرفتار مى كند، و هم عذاب شديد آخرت در انتظار شما است.

سپس، مؤمنان انديشمند را مخاطب ساخته مى افزايد: «خداوند آن چيزى كه مايه تذكر شما است بر شما نازل كرده است» (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً).

* * *

«و رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن الهى را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند از تاريكى ها به سوى نور، هدايت كند» (رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).

در اين كه منظور از «ذِكْر» چيست؟ و مراد از «رسول» كيست؟ در ميان مفسران گفتگو است.

جمعى «ذكر» را به معنى «قرآن» مى دانند، در حالى كه جمع ديگرى به «رسول خدا»(صلى الله عليه وآله) تفسير كرده اند; چرا كه مايه تذكر و يادآورى مردم است.

مطابق اين تفسير «رَسُولاً» كه بعد از آن آمده، شخص پيامبر است (و كلام محذوفى ندارد) ولى منظور از «نازل كردن» در اينجا اعطاى وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به امت، از سوى خدا است.

اما، اگر «ذكر» را به معنى قرآن مجيد بگيريم، «رَسُولاً» نمى تواند بدل از آن باشد، و در اين جمله محذوفى است و در تقدير چنين است: أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً وَ أَرْسَلَ رَسُولاً: «خداوند مايه تذكرى براى شما نازل كرد، و رسولى فرستاد».

بعضى «رسول» را به معنى «جبرئيل» تفسير كرده اند، و در اين صورت نزول او نزول حقيقى خواهد بود; چرا كه از آسمان نازل مى شد، ولى اين تفسير با جمله: يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ: «آيات خدا را بر شما مى خواند» سازگار نيست، زيرا «جبرئيل» مستقيماً آيات الهى را بر مؤمنان نمى خواند.

كوتاه سخن اين كه: هر يك از اين تفسيرها، «مزيت» و «مشكلى» دارد، ولى روى هم رفته تفسير اول (ذكر به معنى قرآن و رسول به معنى پيامبر اكرم)(صلى الله عليه وآله) از همه بهتر است; زيرا در آيات بسيار زيادى، كلمه «ذكر» بر قرآن اطلاق شده، مخصوصاً آنجا كه با كلمه «انزال» همراه باشد، به گونه اى كه هر گاه «نزول ذكر» گفته شود، قرآن تداعى مى كند.

در آيه 44 سوره «نحل» مى خوانيم: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ: «ما ذكر را بر تو نازل كرديم تا براى مردم آنچه بر آنها نازل شده است را تبيين كنى».

و در آيه 6 سوره «حجر» آمده است: وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: «دشمنان گفتند: اى كسى كه ذكر بر تو نازل شده تو ديوانه اى»!

و اگر در بعضى از روايات ائمه اهل بيت(عليهم السلام) آمده: منظور از «ذكر» رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است و «اهل الذكر» مائيم، ممكن است اشاره به بطون آيه باشد; زيرا مى دانيم «اهل الذكر» كه در آيه: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ: «از اهل ذكر سؤال كنيد اگر نمى دانيد»(2) آمده به معنى خصوص اهل بيت(عليهم السلام) نيست، بلكه شأن نزول آن علماى اهل كتاب است، ولى با توجه به اين كه «ذكر» معنى وسيعى دارد كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را نيز شامل مى شود، اين يكى از مصداق هاى آن محسوب مى شود.(3)

به هر حال، هدف نهائى از ارسال اين رسول و انزال اين كتاب آسمانى، اين است كه با تلاوت آيات الهى آنها را از ظلمت هاى كفر، جهل، گناه و فساد اخلاق  243 به بعد مراجعه فرمائيد.

بيرون آورده، به سوى نور ايمان، توحيد، و تقوا، رهنمون گردد، و در حقيقت، تمام اهداف بعثت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن در همين يك جمله خلاصه شده، «خارج كردن از ظلمت ها به نور»، و قابل توجه اين كه «ظُلُمْات» به صيغه جمع و «نُور» به صيغه مفرد ذكر شده، زيرا شرك و كفر و فساد، عامل پراكندگى و چندگانگى است، در حالى كه ايمان و توحيد و تقوا، عامل وحدت و يگانگى مى باشد.

و در پايان آيه، به اجر و پاداش كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند اشاره كرده، مى افزايد: «كسى كه به خدا ايمان آورد ، و عمل صالح انجام دهد، و اين راه را تداوم بخشد، خداوند او را در باغ هائى از بهشت داخل مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه و براى هميشه در آن خواهد ماند، و خداوند روزى نيكوئى براى او قرار داده است» ( وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقاً).

تعبير به «يُؤْمِن» و «يَعْمَل» به صورت فعل مضارع، اشاره به اين است كه ايمان و عمل صالح آنها، محدود به زمان خاصى نيست، بلكه استمرار و تداوم دارد.(4)

و تعبير به «خالِدِين» دليل بر جاودانگى بهشت است، بنابراين، ذكر كلمه «أَبَداً» بعد از آن تأكيدى براى «خلود» محسوب مى شود.

تعبير «رِزْقاً» به صورت «نكره»، اشاره به عظمت و اهميت روزى هاى نيكوئى است كه خداوند براى اين جمعيت فراهم مى سازد، و مفهوم وسيعى دارد، كه هر گونه موهبت الهى را در آخرت و حتى در دنيا نيز دربر مى گيرد، چرا كه نتيجه ايمان و تقوا، تنها مربوط به آخرت نيست، افراد مؤمن و پرهيزگار در اين دنيا نيز، زندگى پاك تر، آرام تر و لذتبخش ترى دارند.

* * *

12اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَ مِنَ الاْ َرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الاْ َمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً

 

ترجمه:

12 ـ خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را; فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اين كه علم او به همه چيز احاطه دارد!


1 ـ «كَأَيِّنْ» به عقيده مشهور علماى ادب، اسمى است مركب از «كاف» تشبيه و «أىّ» توأم با تنوين و چون تنوين داخل بناى اين اسم شده، در وقف هم خوانده مى شود، و در كتابت قرآن ها نيز نوشته شده است، و معنى آن همانند معنى «كَمْ» خبريه است، هر چند تفاوت مختصرى با آن دارد، و نظر غير مشهور بر اين است كه اين يك اسم بسيط است و كاف و نون آن جزء كلمه مى باشد.

2 ـ نحل، آيه 43.

3 ـ براى توضيح بيشتر به جلد 11 تفسير «نمونه»، صفحه

4 ـ بايد توجه داشت ضميرهائى كه در آيه به كار رفته بعضى (خالِدِين) به صورت جمع و بعضى به صورت مفرد است، و اين به خاطر آن است كه آنجا هم كه به صورت مفرد است به معنى جنس و جمع است.

تفسير:

هدف از آفرينش عالم معرفت است

اين آيه كه آخرين آيه سوره «طلاق» است، اشاره پرمعنى روشنى به عظمت قدرت خداوند در آفرينش آسمان ها و زمين، و نيز هدف نهائى اين آفرينش دارد، و بحث هائى را كه در آيات گذشته پيرامون وعده ثواب عظيم به مؤمنان پرهيزگار، و همچنين وعده هائى كه به گشودن گره مشكلات آنها داده، تكميل مى كند، بديهى است، خداوندى كه قدرت بر اين آفرينش عظيم دارد، توانائى بر انجام آن وعده ها در اين جهان و جهان ديگر نيز دارد.

نخست مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد» (اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات).

«و از زمين نيز همانند آن» (وَ مِنَ الاْ َرْضِ مِثْلَهُنَّ).

يعنى همان گونه كه آسمان ها «هفتگانه»اند زمين ها نيز هفتگانه مى باشند، و اين تنها آيه اى از قرآن مجيد است كه اشاره به زمين هاى هفتگانه مى كند.

اكنون ببينيم منظور از اين آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى مشابه آن چيست؟ در اين زمينه در جلد اول، ذيل آيه 29 سوره «بقره» و در جلد بيستم، ذيل آيه 12 سوره «فصلت»، بحث هاى مشروحى داشتيم، لذا در اينجا به اشاره فشرده اى قناعت مى كنيم، و آن اين كه:

ممكن است، منظور از عدد هفت، همان كثرت باشد; زيرا اين تعبير در قرآن مجيد و غير آن، گاه به معنى كثرت آمده است، مثلاً مى گوئيم: اگر هفت دريا را هم بياورى كافى نيست.

بنابراين، منظور از هفت آسمان و هفت زمين، تعداد عظيم و كثير كواكب آسمانى و كراتى مشابه زمين است.

اما، اگر عدد هفت را براى «تعداد» و شماره بدانيم، مفهوم آن وجود هفت آسمان مى شود، و با توجه به آيه 6 سوره «صافات» كه مى گويد: إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَة الْكَواكِبِ: «ما آسمان نزديك (آسمان اول) را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم» روشن مى شود كه، آنچه ما مى بينيم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد، همه مربوط به آسمان اول است، و ماوراى اين ثوابت و سيارات، شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس علم ما بيرون است.

اين، در مورد آسمان هاى هفتگانه، و اما در مورد زمين هاى هفتگانه ممكن است اشاره به طبقات مختلف كره زمين باشد، زيرا امروز ثابت شده كه زمين از قشرهاى گوناگونى تشكيل يافته.

و يا اشاره به اقليم هاى هفتگانه روى زمين; چرا كه هم در گذشته و هم امروز، كره زمين را به هفت «منطقه» تقسيم مى كردند (البته طرز تقسيم در گذشته و امروز متفاوت است، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالى و جنوبى و دو منطقه معتدله و دو منطقه حاره و يك منطقه استوائى تقسيم مى شود، اما در گذشته اقليم هاى هفتگانه به شكل ديگرى تقسيم مى شد).

و ممكن است در اينجا نيز عدد هفت كه از تعبير «مِثْلَهُنَّ» استفاده مى شود، براى «تكثير» و اشاره به زمين هاى متعددى باشد كه در عالم هستى وجود دارد.

تا آنجا كه بعضى از دانشمندان فلكى مى گويند: كراتى كه مشابه كره زمين، بر گرد خورشيدها در اين عالم بزرگ گردش مى كند، حداقل سيصد ميليون كره است!.(1)-(2)

هر چند، با اطلاعات كمى كه ما از ماوراى منظومه شمسى داريم، به دست دادن عدد در اين زمينه كار مشكلى است، ولى به هر حال، دانشمندان ديگر فلكى نيز تأكيد مى كنند كه در كهكشانى كه منظومه شمسى جزء آن است، ميليون ها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطى مشابه كره زمين قرار گرفته، و مركز حيات و زندگى مى باشد.

البته، ممكن است پيشرفت علم و دانش بشر در آينده، اطلاعات بيشترى درباره تفسير اين گونه آيات در اختيار ما بگذارد.

آنگاه، به مسأله تدبير اين عالم بزرگ به وسيله فرمان خداوند اشاره كرده مى افزايد: «امر و فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مى شود» (يَتَنَزَّلُ الاْ َمْرُ بَيْنَهُنَّ).

پيدا است منظور از «أَمْر» در اينجا همان فرمان تكوينى خداوند در مورد تدبير اين عالم بزرگ و آسمان ها و زمين هاى هفتگانه است; چرا كه او پيوسته با فرمان مخصوص خود، آنها را در مسير منظمى هدايت و رهبرى مى كند.

در حقيقت اين آيه، شبيه آيه 5 سوره «سجده» كه مى فرمايد: يُدَبِّرُ الاْ َمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الاْ َرْضِ: «او تدبير امور از آسمان به زمين مى كند». به هر حال، اگر تدبير او لحظه اى از اين عالم برداشته شود، نظام همگى در هم مى ريزد، و راه فنا پيش مى گيرند.

و در پايان، به هدف اين آفرينش عظيم اشاره كرده، مى گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه شما بدانيد خداوند بر هر چيزى توانا است و علم و آگاهى او به همه چيز احاطه دارد» (لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْء عِلْماً).

چه تعبير جالبى كه هدف اين آفرينش عظيم را، آگاهى انسان از صفات خدا از علم و قدرت او مى شمرد، كه آگاهى از اين دو صفت براى تربيت انسان كافى است.

انسان، بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد، و از همه اعمالش باخبر است، و نيز بداند وعده هايش در زمينه معاد و رستاخيز، در زمينه پاداش و كيفر، و در زمينه وعده پيروزى مؤمنان تخلف ناپذير است.

آرى، خدائى كه چنين «علم» و «قدرتى» دارد و نظام عالم هستى را اداره مى كند، اگر احكامى در زمينه زندگى انسان ها، در رابطه با طلاق و حقوق زنان قرار داده، همگى روى حساب دقيق و متقن است.

در زمينه «هدف آفرينش» بحث مشروحى ذيل آيه 56 «ذاريات»، جلد 22 تفسير «نمونه» داشته ايم.

قابل توجه اين كه: در آيات مختلف قرآن، اشاراتى به هدف آفرينش انسان يا مجموع اين جهان شده، كه در بدو امر ممكن است مختلف به نظر برسد، ولى با دقت مى بينيم همه به يك حقيقت بازمى گردند:

1 ـ در آيه 56 «ذاريات»، هدف آفرينش انسان و جنّ را «عبادت» مى شمرد (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ).

2 ـ در آيه 7 سوره «هود»، هدف آفرينش آسمان ها و زمين را آزمون بشر معرفى مى كند (وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّام وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً).

3 ـ در آيه 119 «هود»، هدف را رحمت الهى مى شمرد (وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ).

4 ـ و بالاخره در آيه مورد بحث، هدف را علم و آگاهى از صفات خدا دانسته است (لِتَعْلَمُوا...).

كمى دقت در اين آيات، نشان مى دهد، بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است، آگاهى و معرفت، مقدمه اى است براى بندگى و عبادت ، و آن نيز مقدمه اى است براى آزمون و تربيت بشر، و آن هم مقدمه اى است براى بهره گيرى از رحمت خدا (دقت كنيد).

* * *

خداوندا! اكنون كه ما را به هدف آفرينش بزرگت آشنا فرمودى، در وصول به اين هدف بزرگ ما را يارى كن!

پروردگارا! علم و قدرتت بى پايان و رحمتت نيز بى انتها است، ما را از اين رحمت بى انتها بهره اى عنايت فرما!

بارالها! قرآن و پيامبر را براى بيرون بردن مؤمنان از ظلمات به نور نازل كردى ما را از ظلمت گناه و هواى نفس بيرون بر، و قلب ما را به نور ايمان و تقوا روشن نما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره طلاق(3)


1 ـ تفسير «مراغى»، جلد 28، صفحه 151.

در حديثى كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده نيز مى خوانيم: لِهذِهِ النُّجُومُ الَّتِى فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتِى فِى الاْ َرْضِ: «اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهائى همچون شهرهاى روى زمين دارند» (تفسير برهان، جلد 4، صفحه 15).

2 ـ احتمال چهارمى نيز در تفسير اين آيه وجود دارد كه از آنچه در بالا آمد گسترده تر است و آن اين كه: اطراف كره زمين از هر سو نگاه كنى ستاره ها و كهكشان ها نمايان است، بنابراين همان گونه كه در بالاى سرِ ما ستارگان آسمان فراوانند، در زير پاى ما (يعنى) آن طرف كره زمين نيز اگر بايستيم بالاى سرِ ما ستارگان فراوان و كهكشان هاى بسيار قرار دارد، بر اين اساس آسمان به معنى بالاى سرِ ما و زمين به معنى زير پاى ما مى باشد و در هر طرف عوالم هفتگانه (عوالم بسيار) وجود دارد: قسمتى نسبت به ما آسمان است و قسمتى نسبت به ما زمين.

3 ـ تصحيح: 28 / 1 / 1383.

سوره تحريم

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 12 آيه است

محتواى سوره تحريم

اين سوره عمدتاً از چهار بخش تشكيل شده است:

بخش اول: كه از آيه يك تا پنج ادامه دارد، مربوط به ماجراى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بعضى از همسرانش مى باشد، حضرت پاره اى از غذاهاى حلال را بر خود تحريم فرمود، و آيات فوق نازل شد و همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مورد ملامت قرار داد، كه شرح آن در شأن نزول، به خواست خدا خواهد آمد.

بخش دوم: كه از آيه 6 تا 8 ادامه دارد، خطابى است كلى به همه مؤمنان در مورد مراقبت در امر تعليم و تربيت خانواده، و لزوم توبه از گناهان.

بخش سوم: كه تنها يك آيه است، خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد جهاد با كفار و منافقين است.

بخش چهارم: آخرين بخش سوره و شامل آيات 10 تا 12 مى باشد، خداوند براى تبيين بخش هاى قبل، شرح حال دو نفر از زنان صالح (مريم و همسر فرعون) و دو نفر از زنان ناصالح (همسر نوح و همسر لوط) را بيان كرده است و در واقع به زنان مسلمين و به خصوص همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار مى دهد كه خود را با گروه اول هماهنگ كنند نه دوم.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده، «هر كس اين سوره را بخواند: أَعْطاهُ اللّهُ تَوْبَةً نَصُوحاً: خداوند توفيق توبه خالص به او مى دهد».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «هر كس سوره طلاق و تحريم را در نماز فريضه بخواند، خداوند او را در قيامت از ترس و اندوه پناه مى دهد، و از آتش دوزخ رهائى مى بخشد، و او را به خاطر تلاوت اين سوره و مداومت بر آن، وارد بهشت مى كند، زيرا اين دو سوره ، از آن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) است».(2)

* * *

1يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

 

2قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

3وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ

4إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ

5عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤْمِنات قانِتات تائِبات عابِدات سائِحات ثَيِّبات وَ أَبْكاراً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است.

2 ـ خداوند راه گشودن سوگندهايتان را روشن ساخته; و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است.

3 ـ (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود; هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت»؟! فرمود: «خداوند عالِم و آگاه مرا باخبر ساخت»!

4 ـ اگر از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته; و اگر بر ضد او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند.

5 ـ اميد است اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره!

 

شأن نزول:

در شأن نزول آيات فوق، روايات زيادى در كتب تفسير، حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است، كه ما از ميان آنها آنچه مشهورتر و مناسب تر به نظر مى رسد انتخاب كرده ايم و آن اين كه:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه كه نزد «زينب بنت جحش» (يكى از همسرانش) مى رفت «زينب» او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)مى آورد، اين سخن به گوش «عايشه» رسيد، بر او گران آمد، مى گويد: من با «حفصه» (يكى ديگر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) قرار گذاشتيم هر وقت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد يكى از ما آمد، فوراً بگوئيم آيا صمغ «مغافير» خورده اى؟! («مغافير» صمغى بود كه يكى از درختان «حجاز» به نام «عرفط» (بر وزن هرمز) تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش شنيده نشود، بلكه به عكس، اصرار داشت هميشه خوشبو و معطر باشد!

به اين ترتيب، روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد «حفصه» آمد، او اين سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت، حضرت فرمود: من «مغافير» نخورده ام، بلكه عسلى نزد «زينب بنت جحش» نوشيدم، و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل، روى گياه نامناسبى و احتمالاً «مغافير» نشسته باشد) ولى، اين سخن را به كسى مگو (مبادا به گوش مردم برسد، و بگويند: چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده؟ و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند، و يا به گوش «زينب» برسد و دل شكسته شود).

اما او سرانجام اين راز را افشا كرد، و بعداً معلوم شد، اصل اين قضيه توطئه اى بوده است، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت ناراحت شد، آيات فوق نازل گشت و ماجرا را چنان پايان داد كه، ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكرار نشود.(3)

در بعضى از روايات نيز آمده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از اين ماجرا يك ماه از همسران خود كناره گيرى كرد(4) و حتى شايعه تصميم آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نسبت به طلاق آنها منتشر شد، به طورى كه سخت به وحشت افتادند(5) و از كار خود پشيمان شدند.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 311.

2 ـ «ثواب الاعمال»، طبق نقل تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 367.

3 ـ اصل اين حديث را «بخارى» در جلد 6، از صحيح خود، صفحه 194 نقل كرده، و توضيحاتى كه در پرانتز ذكر كرديم از كتب ديگر استفاده مى شود.

4 ـ تفسير «قرطبى» و تفسيرهاى ديگر، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ تفسير «فى ظلال»، جلد 8، صفحه 163.

تفسير:

سرزنش شديد نسبت به بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

بدون شك، مرد بزرگى همچون پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، تنها به خودش تعلق ندارد، كه به تمام جامعه اسلامى و عالم بشريت متعلق است، بنابراين، اگر در داخل خانه او توطئه هائى بر ضد وى، هر چند به ظاهر كوچك و ناچيز، انجام گيرد نبايد به سادگى از كنار آن گذشت، حيثيت او نبايد نعوذ باللّه بازيچه دست اين و آن گردد، و اگر چنين برنامه اى پيش آيد، بايد با قاطعيت با آن برخورد كرد.

آيات فوق، در حقيقت قاطعيتى است از سوى خداوند بزرگ در برابر چنين حادثه اى، و براى حفظ حيثيت پيامبرش.

نخست، روى سخن را به خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى گويد: «اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود تحريم مى كنى»؟! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ).

معلوم است اين تحريم، تحريم شرعى نبود، بلكه به طورى كه از آيات بعد استفاده مى شود، سوگندى از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ياد شده بود، و مى دانيم: قسم خوردن بر ترك بعضى از مباحات، گناهى ندارد.

بنابراين، جمله: لِمَ تُحَرِّمُ: «چرا بر خود تحريم مى كنى؟» به عنوان عتاب و سرزنش نيست، بلكه نوعى دلسوزى و شفقت است.

درست مثل اين كه ما به كسى كه زحمت زياد براى تحصيل درآمد مى كشد و خود از آن بهره چندانى نمى گيرد، مى گوئيم: چرا اين قدر به خود زحمت مى دهى، و از نتيجه اين زحمت بهره نمى گيرى؟.

و در پايان آيه مى افزايد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

اين عفو و رحمت، نسبت به همسرانى است كه، موجبات آن حادثه را فراهم كردند، كه اگر راستى توبه كنند، مشمول آن خواهند بود، يا اشاره به اين است كه، اولى اين بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين سوگندى ياد نمى كرد، كارى كه احتمالاً موجب جرأت و جسارت بعضى از همسران حضرت(صلى الله عليه وآله) مى شد.

* * *

در آيه بعد، اضافه مى كند: «خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته است» (قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ).(1)-(2) به اين ترتيب كه كفاره قسم را بدهيد و خود را آزاد سازيد.

بايد توجه داشت، اگر سوگند در موردى باشد كه ترك كارى رجحان دارد، بايد به سوگند عمل كرد، شكستن آن گناه است، و كفاره دارد.

اما اگر در مواردى باشد كه ترك آن عمل، مرجوح باشد، (مانند آيه مورد بحث) در اين صورت شكستن آن جايز است، ولى براى حفظ احترام قسم، بهتر است كفاره نيز داده شود.(3)

آنگاه، مى افزايد: «خداوند مولاى شما و حافظ و ياور شما است و او عليم و حكيم است» (وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).

لذا، راه نجات از اين گونه سوگندها را براى شما هموار ساخته، و طبق علم و حكمتش، مشكل را براى شما گشوده است.

از روايات استفاده مى شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از نزول اين آيه، برده اى آزاد كرده و آنچه را بر خود از طريق قسم حرام كرده بود، حلال نمود.

* * *

آيه بعد، شرح بيشترى پيرامون اين ماجرا داده، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى او رازدارى نكرد و به ديگران خبر داد، و خداوند پيامبرش را از اين افشاى سرّ آگاه ساخت، او قسمتى از آن را براى همسرش بازگو كرد و از قسمت ديگرى خوددارى نمود» (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْض).

اين چه رازى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به بعضى از همسران خود گفت، كه او رازدارى نكرد؟، مطابق آنچه در شأن نزول گفتيم اين راز مشتمل بر دو مطلب بود: يكى نوشيدن عسل نزد همسرش «زينب بنت جحش».

و ديگر، تحريم نوشيدن آن بر خود در آينده.

و منظور از همسر غير رازدارش در اين آيه، «حفصه» بود، كه او اين سخن را شنيد و براى «عايشه» بازگو كرد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون از طريق وحى، از اين افشاى راز، آگاه شده بود، قسمتى از آن را به «حفصه» فرمود، و براى آن كه او زياد شرمنده و خجل نشود، از ذكر قسمت ديگر خوددارى كرد (ممكن است قسمت اول ، اصل نوشيدن عسل باشد و قسمت دوم تحريم آن بر خويشتن).

به هر حال، «هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين افشاى سرّ را به او (حفصه) خبر داد او گفت: چه كسى تو را از اين موضوع آگاه كرد»؟ (فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا).

«گفت: خداوند دانا و آگاه مرا با خبر ساخت» (قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ).

از مجموع اين آيه، بر مى آيد، بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند، بلكه مسأله رازدارى، كه از مهم ترين شرائط يك همسر باوفا است نيز، در آنها نبود، اما به عكس، رفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنها با تمام اين اوصاف، چنان بزرگوارانه بود، كه حتى حاضر نشد تمام رازى كه افشا كرده بود را به رخ او بكشد، تنها به قسمتى از آن اشاره كرد، و لذا در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: مَا اسْتَقْصى كَرِيْمٌ قَطُّ، لاَِنَّ اللّهَ يَقُولُ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْض:

«افراد كريم و بزرگوار، هرگز در مقام احقاق حق شخصى خويش، تا آخرين مرحله، پيش نمى روند، زيرا خداوند در اينجا در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: او قسمتى را خبر داد و از قسمتى خوددارى كرد».(4)

* * *

پس از آن، روى سخن را به اين دو همسر كه در توطئه بالا دست داشتند كرده، مى گويد: «اگر شما از كار خود توبه كنيد، و دست از آزار پيامبر(صلى الله عليه وآله) برداريد به سود شما است، زيرا دل هاى شما با اين عمل از حق منحرف گشته، و به گناه آلوده شده» (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما).

منظور از اين دو نفر، به اتفاق مفسران شيعه و اهل سنت، «حفصه» و «عايشه» است كه به ترتيب دختران «عمر» و «ابوبكر» بودند.

«صَغَت» از ماده «صغو» (بر وزن عفو) به معنى متمايل شدن به چيزى است لذا مى گويند: صَغَتِ النُّجُومُ: «يعنى ستارگان، متمايل به سوى مغرب شدند»، به همين جهت، واژه «اِصغاء»، به معنى گوش فرا دادن به سخن ديگرى آمده است.

و منظور از «صَغَتْ قُلُوبُكُما» در آيه مورد بحث، انحراف دل هاى آنها از حق، به سوى گناه بوده است.(5) سپس، اضافه مى كند: «اگر شما دو نفر بر ضد او دست به دست هم دهيد كارى از پيش نخواهيد برد; چرا كه خداوند مولى و ياور او است، و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان نيز بعد از آنها پشتيبان او هستند» (وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ).

اين تعبير، نشان مى دهد: تا چه حدّ اين ماجرا در قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) و روح عظيم او تأثير منفى گذاشته، تا آنجا كه، خداوند به دفاع از او پرداخته و با اين كه قدرت خودش از هر نظر كافى است، حمايت «جبرئيل»، مؤمنان صالح و فرشتگان ديگر را نيز اعلام مى دارد.

قابل توجه اين كه: در «صحيح بخارى» از «ابن عباس» نقل شده كه: «از عمر پرسيدم: آن دو نفر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بر ضد او دست به دست هم داده بودند چه كسانى بودند؟

«عمر» گفت: «حفصه» و «عايشه» بودند، سپس افزود: به خدا سوگند! ما در عصر جاهليت، براى زنان چيزى قائل نبوديم، تا اين كه خداوند آياتى را درباره آنان نازل كرد، و حقوقى براى آنان قرار داد، (و آنها جسور شدند)».(6)

در تفسير «درّ المنثور» نيز همين معنى، ضمن حديث مفصلى از «ابن عباس» نقل شده، در آن حديث آمده است «عمر» مى گويد: بعد از اين ماجرا آگاه شدم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از تمام همسرانش كناره گيرى كرده، و در محلى به نام «مشربه ام ابراهيم» اقامت گزيده، خدمتش رسيده عرض كردم: اى رسول خدا! آيا همسرانت را طلاق گفتى؟ فرمود: نه.

گفتم: اللّه اكبر، ما جمعيت «قريش» پيوسته بر زنانمان مسلط بوديم، اما هنگامى كه به «مدينه» آمديم، جمعى را ديديم كه زنانشان بر آنان مسلّط اند، زنان ما نيز از آنها ياد گرفتند! روزى ديدم همسرم با من مشاجره مى كند، من اين عمل او را عجيب و زشت شمردم.

گفت: چرا تعجب مى كنى؟ به خدا همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم با پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى كنند! حتى گاه از او قهر مى نمايند، و من به دخترم «حفصه» سفارش كردم: هرگز چنين كارى را نكند.

و گفتم: اگر همسايه ات (منظور «عايشه» است) چنين مى كند، تو نكن; زيرا شرائط او با تو متفاوت است.(7)

درباره «صالح المؤمنين» بحثى داريم كه به خواست خدا در نكات خواهد آمد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، خداوند روى سخن را به تمام زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، با لحنى كه خالى از تهديد نيست مى فرمايد: «هر گاه او شما را طلاق گويد، اميد مى رود پروردگار به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عبادت كننده و مطيع فرمان خدا، زنانى غير باكره و باكره» (عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤْمِنات قانِتات تائِبات عابِدات سائِحات ثَيِّبات وَ أَبْكاراً).

به اين ترتيب، به آنها هشدار مى دهد: تصور نكنند: پيامبر هرگز آنها را طلاق نخواهد داد، و نيز تصور نكنند: اگر آنها را طلاق دهد، همسرانى بهتر جانشين آنها نمى شوند، دست از توطئه و مشاجره و آزار بردارند، و گرنه، از افتخار همسرى پيامبر براى هميشه محروم مى شوند. و زنانى بهتر و با فضيلت تر جاى آنها را خواهند گرفت!.

* * *


1 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: در هر مورد «فرض» با «عَلى» همراه باشد، به معنى «وجوب» است، و هر جا با «لام» باشد، به معنى «عدم ممنوعيت» بنابراين، در آيه مورد بحث فرض به معنى وجوب نيست، بلكه به معنى اجازه است.

2 ـ «تَحِلَّة» (مصدر باب تفعيل) به معنى حلال كردن است و يا به تعبير ديگر كارى كه گره قسم را بگشايد يعنى «كفاره».

3 ـ «كفاره قسم» به طورى كه از آيه 89 سوره «مائده» استفاده مى شود عبارت است از اطعام ده مسكين، يا پوشاندن لباس بر ده نفر، يا آزاد كردن يك بنده، و كسى كه هيچ كدام از اينها را نداشته باشد، سه روز روزه مى گيرد (به جلد پنجم تفسير «نمونه»، صفحه 61 مراجعه كنيد).

4 ـ «الميزان»، جلد 19، صفحه 392.

5 ـ طبق تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم و بسيارى از مفسران آن را برگزيده اند، آيه، محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ كانَتْ خَيْراً لَكُما» (يا «إِنْ تَتُوبا يَتُبْ عَلَيْكُما» ـ اعراب القرآن، جلد 10، صفحه 133) (يا تقدير ديگرى شبيه به اين معنى).

ولى بعضى احتمال داده اند آيه محذوفى نداشته باشد و جمله «صَغَتْ قُلُوبُكُما» جزاى شرط باشد (با اين قيد كه مفهوم جمله تمايل به سوى حق باشد، نه باطل).

اما اين احتمال بسيار بعيد است; زيرا شرط به صورت فعل مضارع است و جزاء به صورت فعل ماضى، و اين به عقيده اكثر نحويين جايز نيست، ضمناً ذكر «قُلُوبُكُما» به صيغه جمع، نه تثنيه، به خاطر آن است كه دو تثنيه در كنار هم از نظر فصاحت ناخوشايند است و لذا به صورت جمع ذكر شده و معنى آن تثنيه است.

6 ـ «صحيح بخارى»، جلد 6، صفحه 195، ذيل سوره «تحريم».

7 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 243 (با تلخيص).

نكته ها:

1 ـ اوصاف همسر شايسته

در اينجا قرآن شش وصف، براى همسران خوب شمرده است، كه مى تواند الگوئى براى همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.

نخست «اسلام» و بعد «ايمان»، يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند، و آنگاه حالت «قنوت» يعنى تواضع و اطاعت از همسر و بعد از آن «توبه»، يعنى اگر كار خلافى از او سر زند در اشتباه خود اصرار نورزد، و از در عذرخواهى درآيد.

و پس از آن «عبادت» خداوند، عبادتى كه روح و جان او را بسازد، و پاك و پاكيزه كند، و سپس «اطاعت فرمان خدا» و پرهيز از هرگونه گناه.

قابل توجه اين كه «سائِحات» جمع «سائح» را بسيارى از مفسران به معنى «صائم» و روزه دار تفسير كرده اند.

ولى به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: روزه بر دو گونه است: «روزه حقيقى» كه به معنى ترك غذا و آميزش است، و «روزه حكمى» كه به معنى نگهدارى اعضاى بدن از گناهان است، و منظور از روزه در اينجا معنى دوم است (اين گفته «راغب» با توجه به مناسبت مقام جالب به نظر مى رسد، ولى بايد دانست «سائح» را به معنى كسى كه در طريق اطاعت خدا سير مى كند نيز تفسير كرده اند).(1)

اين نيز قابل توجه است كه: قرآن روى باكره و غير باكره بودن زن تكيه نكرده، و براى آن اهميتى قائل نشده; زيرا در مقابل اوصاف معنوى كه ذكر شد، اين مسأله اهميت چندانى ندارد.

* * *


1 ـ «سائِح» از ماده «سياحت» در اصل به جهانگردانى مى گفتند كه بدون زاد و توشه راه مى افتادند، و با كمك هاى مردم زندگى مى كردند، و از آنجا كه روزه دار از غذا امساك مى كند تا وقت افطار فرا رسد، و از اين نظر شبيه سياحت كنندگان است، اين واژه به شخص «صائم» اطلاق شده است.

2 ـ منظور از «صالح المؤمنين» كيست؟

بدون شك، «صالح المؤمنين» معنى وسيعى دارد كه همه مؤمنان صالح، با تقوا و كامل الايمان را شامل مى شود، هر چند «صالح» در اينجا مفرد است، و نه جمع، ولى چون معنى جنسى دارد، از آن عموميت استفاده مى شود.(1)

اما، در اين كه مصداق اتمّ و اكمل آن در اينجا كيست؟ از روايات متعددى استفاده مى شود كه، منظور «امير مؤمنان على»(عليه السلام) است.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: لَقَدْ عَرَّفَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) عَلِيّاً(عليه السلام)أَصْحابَهُ مَرَّتَيْنِ: أَمّا مَرَّةً فَحَيْثُ قالَ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ» وَ أَمَّا الثّانِيَةُ فَحَيْثُ نَزَلَتْ هذِهِ الاْ يَةُ: «فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ...» أَخَذَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بِيَدِ عَلِىٍّ(عليه السلام) فَقالَ: أَيُّهَا النّاسُ هذا صالِحُ الْمُؤْمِنِيْن!!:

«رسول خدا دو بار على(عليه السلام) را (با صراحت) به يارانش معرفى كرده يك بار آنجا كه فرمود: (در غدير خم): مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ: «هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است»، و اما بار دوم هنگامى كه آيه إِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ... نازل شد، رسول خدا دست على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: اى مردم اين صالح المؤمنين است»!.(2)

اين معنى را بسيارى از علماى اهل سنت نيز در كتاب هاى خود نقل كرده اند از جمله علامه «ثعلبى» و علامه «گنجى» در «كفاية الطالب» و «ابو حيان اندلسى» و «سبط ابن جوزى» و غير آنها.(3)

جمعى از مفسران از جمله: «سيوطى» در «درّ المنثور» ذيل آيه مورد بحث و «قرطبى» در تفسير معروف خود و همچنين «آلوسى» در «روح المعانى» در تفسير همين آيه اين روايت را نقل كرده اند.

نويسنده «روح البيان» بعد از نقل اين روايت از «مجاهد» مى گويد: مؤيد اين حديث، حديث معروف «منزلت» است، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»، زيرا عنوان «صالحين» در آيات قرآن براى انبياء آمده است، از جمله در آيه «وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ»(4) و در آيه «وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ»(5) مى باشد (كه در اولى عنوان «صالح»، به جمعى از انبياء، و در دومى به حضرت يوسف اطلاق شده است) هنگامى كه على(عليه السلام) به منزله «هارون» باشد، او نيز مصداق صالح است (دقت كنيد).

كوتاه سخن اين كه: احاديث در اين زمينه فراوان است، مفسر معروف محدث «بحرانى» در تفسير «برهان» بعد از ذكر روايتى در اين زمينه، از «محمّد بن عباس»(6) نقل مى كند، او 52 حديث در اين زمينه از طرق شيعه و اهل سنت جمع آورى كرده، سپس خود او به نقل قسمتى از آن مى پردازد.(7)

* * *


1 ـ بعضى «صالح» را در اينجا جمع دانسته گفته اند: نظر به اين كه واو «صالِحُوا» به هنگام اضافه حذف مى شود در رسم الخط قرآن نيز نيامده است، ولى، اين معنى بعيد به نظر مى رسد.

2 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 316.

3 ـ براى توضيح بيشتر به جلد 3، «احقاق الحق»، صفحه 311 مراجعه فرمائيد.

4 ـ انبياء، آيه 72.

5 ـ يوسف، آيه 101.

6 ـ به نظر مى رسد كه «محمّد بن عباس» در اينجا همان «ابو عبداللّه» معروف به «ابن الحجام» است، نويسنده كتاب «ما نزل من القرآن من اهل بيت» كه جمعى از علماء گفته اند: كتابى است كه همچون آن تا كنون تأليف نيافته (جامع الرواة، جلد 2، صفحه 134).

7 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 353، ذيل حديث 2.

3 ـ نارضائى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بعضى از همسران خود

 

در طول تاريخ، بسيارند بزرگانى كه همسرانى در شأن خود نداشتند، و از عدم اجتماع شرائط لازم در آنها رنج مى بردند، كه در قرآن مجيد نيز نمونه هائى از آنها در ميان انبياى بزرگ ذكر شده است.

آيات فوق، نشان مى دهد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نسبت به بعضى از همسرانش چنين بود، آنها به خاطر رقابت هائى كه با يكديگر داشتند:

گاه روح پاك حضرتش را جريحه دار مى كردند.

و گاه به اعتراض نسبت به او و يا افشاء سرّش مى پرداختند، تا آنجا كه خداوند، به سرزنش آنان و دفاع از پيامبرش پرداخته، و مؤكدترين بيان را در اين زمينه فرموده، و حتى آنها را تهديد به طلاق مى كند، و چنان كه ديديم، بعد از ماجراى آيات فوق، پيامبر(صلى الله عليه وآله) حدود يك ماه از همسرانش قهر كرد، شايد خود را اصلاح كنند!

اصولاً، تاريخ زندگى آن حضرت(صلى الله عليه وآله) به خوبى نشان مى دهد: بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه تنها معرفت لازم را نسبت به مقام نبوت نداشتند، كه، گاه او را همچون يك فرد عادى مورد بازخواست، و حتى خداى نكرده، مورد اهانت قرار مى دادند! بنابراين، اصرار بر اين معنا كه همه آنها افرادى شايسته و كاملى بوده اند، بى دليل به نظر مى رسد، آن هم با توجه به صراحت آيات فوق.

تاريخ اسلام، نسبت به زنان بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مخصوصاً داستان جنگ «جمل» نيز نشان داد كه، اين معنى نه تنها در عصر آن حضرت(صلى الله عليه وآله)، كه بعد از او نسبت به جانشينانش نيز تكرار شده است، كه اينجا جاى شرح همه اين مسائل نيست.

اصولاً، تعبير آيات فوق كه مى گويد: «هر گاه پيامبر شما را طلاق دهد، خداوند زنانى از شما بهتر كه واجد صفات ششگانه مذكور در آيه باشند به او مى دهد» بيانگر اين واقعيت است كه، لااقل بعضى از همسران حضرت واجد اين شرايط نبودند.

مراجعه به آيات سوره «احزاب» درباره زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نظر فوق را تأئيد مى كند.

* * *

4 ـ افشاى سرّ

 

«رازدارى» نه تنها از صفات مؤمنان حقيقى است، كه هر انسان با شخصيتى بايد رازدار باشد، اين معنى در مورد دوستان نزديك و همسر اهميت بيشترى دارد، در آيات فوق، خوانديم، چگونه خداوند بعضى از همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به خاطر ترك رازدارى، شديداً ملامت و سرزنش مى كند.

على(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: جُمِعَ خَيْرُ الدُّنْيَا وَ الاْ خِرَةِ فِي كِتْمانِ السِّرِّ وَ مُصادَقَةِ الاْ َخْيارِ، وَ جُمِعَ الشَّرُّ فِي الاِْذاعَةِ وَ مُؤاخاةِ الاْ َشْرارِ:

«تمام خير دنيا و آخرت در اين دو چيز نهفته شده: كتمان سرّ و دوستى با نيكان و تمام شرّ در اين دو چيز نهفته شده: افشاى اسرار و دوستى با اشرار».(1)

* * *


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 469، ماده «كتم».

5 ـ نبايد حلال خدا را بر خود حرام كنيد

 

امورى كه از سوى خداوند حلال يا حرام شده، همه طبق مصالح دقيقى بوده، و به همين دليل، جاى آن ندارد كه انسان حلالى را بر خود حرام، و يا حرامى را بر خود حلال نمايد، حتى اگر سوگندى در اين زمينه ياد كند ـ چنان كه در آيات فوق آمده است ـ آن قسم را مى توان شكست.

آرى، اگر مباحى كه سوگند بر ترك آن خورده، عمل مكروهى بوده باشد، يا از جهتى ترك آن اولى باشد، در اين صورت بايد به قسم پاى بند بود.

* * *

6يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ

7يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاتَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

8يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ يَوْمَ لايُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

 

ترجمه:

6 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه داريد; آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند!

7 ـ اى كسانى كه كافر شده ايد! امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد!

8 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى خالص; اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هائى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند، در آن روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند; اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حركت است، و مى گويند: «پروردگارا! نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانائى»!

تفسير:

خانواده خود را از آتش دوزخ نجات دهيد!

 

به دنبال اخطار و سرزنش نسبت به بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خداوند در آيات مورد بحث، روى سخن را به همه مؤمنان كرده، دستوراتى درباره تعليم و تربيت همسر و فرزندان و خانواده به آنها مى دهد، نخست مى فرمايد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها هستند نگاه داريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ).

نگهدارى خويشتن به ترك معاصى و عدم تسليم در برابر شهوات سركش است، و نگهدارى خانواده به تعليم، تربيت، امر به معروف، نهى از منكر و فراهم ساختن محيطى پاك و خالى از هرگونه آلودگى، در فضاى خانه و خانواده است.

اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ بناى خانواده، يعنى از مقدمات ازدواج، و سپس، نخستين لحظه تولد فرزند آغاز گردد، و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.

به تعبير ديگر، حق زن و فرزند تنها با تأمين هزينه زندگى و مسكن و تغذيه آنها حاصل نمى شود، مهم تر از آن، تغذيه روح و جان آنها و به كار گرفتن اصول تعليم و تربيت صحيح است.

قابل توجه اين كه: تعبير به «قُوا» (نگاه داريد) اشاره به اين است كه، اگر آنها را به حال خود رها كنيد، خواه ناخواه به سوى آتش دوزخ پيش مى روند، شما هستيد كه بايد آنها را از سقوط در آتش دوزخ حفظ كنيد.

«وَقُود» (بر وزن كبود) چنان كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، به معنى «آتشگيره» يعنى ماده قابل اشتعال، مانند «هيزم» است (نه به معنى «آتش زنه» مثل «كبريت»، چرا كه عرب آن را «زناد» مى گويد).

به اين ترتيب، آتش دوزخ مانند آتش هاى اين جهان نيست، شعله هاى آن از درون وجود خود انسان ها زبانه مى كشد! و از درون سنگ ها! نه فقط سنگ هاى گوگردى كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند، بلكه، همه انواع سنگ ها، چون لفظ آيه مطلق است، و امروز مى دانيم: هر قطعه از سنگ ها مركب از ميلياردها ميليارد دانه اتم است، كه اگر نيروى ذخيره درون آنها آزاد شود، چنان آتشى برپا مى كند كه انسان را خيره مى كند.

بعضى از مفسران «حِجارَة» را در اينجا به بت هائى تفسير كرده اند كه از سنگ ساخته مى شد، و مورد پرستش مشركان بود.

آنگاه مى افزايد: «فرشتگانى بر اين آتش گمارده شده كه خشن و سخت گيرند هرگز معصيت فرمان خدا نمى كنند، و هر دستورى به آنها دهد بدون چون و چرا اجرا مى كنند» (عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ).

به اين ترتيب، نه راه گريزى وجود دارد، و نه گريه، التماس، جزع و فزع مؤثر است.

روشن است، هر مأمورى براى كارى گمارده شود، بايد با روحياتى متناسب آن ساخته شده باشد، و مأموران عذاب طبعاً بايد خشن باشند; چرا كه جهنم كانون رحمت نيست، كانون خشم و غضب الهى است، اما در عين حال، اين مأموران هرگز از مرز عدالت خارج نمى شوند، فرمان خدا را بى كم و كاست اجرا مى كنند.

جمعى از مفسران در اينجا سؤالى مطرح كرده اند و آن اين كه:

تعبير به «عدم عصيان» در آيه فوق، با مسأله «عدم وجود تكليف» در قيامت چگونه سازگار است؟

در پاسخ بايد توجه داشت: اطاعت و ترك عصيان فرشتگان، يك نوع اطاعت تكوينى است، نه تشريعى، و اطاعت تكوينى هميشه وجود دارد، و به تعبير ديگر، آنها آن چنان ساخته شده اند كه فرمان هاى الهى را با كمال ميل و رغبت و عشق، در عين اختيار اجرا مى كنند.

* * *

در آيه بعد، كفار را مخاطب ساخته و وضع آنها را در آن روز بازگو مى كند، و مى فرمايد: «اى كسانى كه كافر شده ايد! امروز عذرخواهى نكنيد; چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاتَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

قرار گرفتن اين آيه بعد از آيه گذشته، كه مخاطب در آن مؤمنان بودند، اشاره به اين واقعيت است كه، اگر به وضع زن و فرزند و خانواده خود نرسيد، ممكن است كار شما به جائى رسد كه در قيامت مخاطب به اين خطاب شويد.

تعبير «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» بار ديگر اين حقيقت را تأئيد مى كند كه، جزاى گنهكاران در قيامت، خود اعمال آنها است، كه در برابر آنان ظاهر مى شود، و با آنها خواهد بود، تعبير آيه گذشته كه آتش جهنم از درون وجود خود انسان ها زبانه مى كشد نيز، مؤيد همين معنى است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: عدم قبول اعتذار در آنجا، به خاطر اين است كه عذرخواهى نوعى توبه است، و توبه تنها در اين جهان امكان پذير است، نه در جهان ديگر و نه بعد از ورود در جهنم.

* * *

سومين آيه و آخرين آيه اين قسمت، در حقيقت راه نجات از آتش دوزخ را نشان مى دهد، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا بازگرديد و توبه كنيد، توبه خالصى» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً).

آرى، نخستين گام، براى نجات، توبه از گناه است، توبه اى كه از هر نظر خالص باشد، توبه اى كه محرك آن فرمان خدا و ترس از گناه، نه وحشت از آثار اجتماعى و دنيوى آن، بوده باشد، توبه اى كه براى هميشه انسان را از معصيت جدا كند و بازگشتى در آن رخ ندهد.

مى دانيم: حقيقت «توبه» همان ندامت و پشيمانى از گناه است، كه لازمه آن تصميم بر ترك در آينده است، و اگر كارى بوده كه قابل جبران است، در صدد جبران برآيد، و گفتن استغفار نيز بيانگر همين معنى است، و به اين ترتيب، اركان توبه را مى توان در پنج چيز خلاصه كرد: «ترك گناه ـ ندامت ـ تصميم بر ترك در آينده ـ جبران گذشته ـ استغفار».

«نَصُوح» از ماده «نصح» (بر وزن صلح) در اصل، به معنى خيرخواهى خالصانه است، و لذا به عسل خالص «ناصح» گفته مى شود، و از آنجا كه خيرخواهى واقعى بايد توأم با محكم كارى باشد، واژه «نصح» گاه به اين معنى نيز آمده است، به همين جهت، به نماى محكم «نصاح» (بر وزن كتاب) و به خياط «ناصح» گفته مى شود، و اين هر دو معنى يعنى «خالص بودن» و «محكم بودن» در توبه «نصوح» بايد جمع باشد.(1)

در اين كه: «توبه نصوح» چيست؟ تفسيرهاى زيادى براى آن ذكر كرده اند، تا آنجا كه بعضى شماره تفسيرهاى آن را بالغ بر بيست و سه تفسير دانسته اند،(2)ولى همه اين تفسيرها تقريبا به يك حقيقت بازمى گردد، يا شاخ و برگ ها و شرائط مختلف توبه است.

از جمله اين كه: «توبه نصوح» آن است كه واجد چهار شرط باشد: پشيمانى قلبى، استغفار زبانى، ترك گناه، و تصميم بر ترك در آينده.

بعضى ديگر گفته اند: «توبه نصوح» آن است كه واجد سه شرط باشد: ترس از اين كه پذيرفته نشود، اميد به اين كه پذيرفته شود، و ادامه اطاعت خدا.

يا اين كه: «توبه نصوح» آن است كه: گناه خود را همواره در مقابل چشم خود ببينى و از آن شرمنده باشى!

يا اين كه: «توبه نصوح» آن است كه: مظالم را به صاحبانش بازگرداند، و از مظلومين حليت بطلبد، و بر اطاعت خدا اصرار ورزد.

يا اين كه: «توبه نصوح» آن است كه: در آن سه شرط باشد: كم سخن گفتن، كم خوردن، و كم خوابيدن.

يا اين كه: «توبه نصوح» آن است كه: توأم با چشمى گريان، و قلبى بيزار از گناه باشد... و مانند اينها، كه همگى شاخ و برگ يك واقعيت است، و اين توبه خالص و كامل است.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: هنگامى كه «معاذ بن جبل» از توبه نصوح سؤال كرد، در پاسخ فرمود: أَنْ يَتُوبَ التّائِبُ ثُمَّ لايَرْجِعُ فِى ذَنْب كَما لايَعُودُ اللَّبَنُ إِلَى الضَّرْعِ: «آن است كه شخص توبه كننده، به هيچ وجه بازگشت به گناه نكند، آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد»!(3)

اين تعبير لطيف، بيانگر اين واقعيت است كه: «توبه نصوح» چنان انقلابى در انسان ايجاد مى كند كه، راه بازگشت به گذشته را به كلى بر او مى بندد.

همان گونه كه بازگشت شير به پستان غير ممكن است.

اين معنى كه در روايات ديگر نيز وارد شده، در حقيقت، درجه عالى «توبه نصوح» را بيان مى كند، و گرنه، در مراحل پائين تر ممكن است بازگشتى باشد كه بعد از تكرار توبه، سرانجام منتهى به ترك دائمى شود.

سپس، به آثار اين «توبه نصوح» اشاره كرده، مى افزايد: «اميد است با اين كار پروردگار شما گناهانتان را ببخشد و بپوشاند» (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ).

«و شما را در باغ هائى از بهشت وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است» (وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ).

«اين كار در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار و موهون نمى كند» (يَوْمَ لايُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ).

«اين در حالى است كه نور (ايمان و عمل صالح) آنها از پيشاپيش و از سوى راستشان در حركت است» و عرصه محشر را روشن مى سازد، و راه آنها را به سوى بهشت مى گشايد (نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ).

در اينجاست كه آنها رو به درگاه خداوند آورده، «مى گويند: پروردگارا! نور ما را كامل كن، و ما را ببخش كه بر هر كار قادرى» (يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ).

در حقيقت اين «توبه نصوح»، پنج ثمره بزرگ دارد:

نخست، بخشودگى سيئات و گناهان.

دوم، ورود در بهشت پر نعمت الهى.

سوم، عدم رسوائى در آن روز كه پرده ها كنار مى رود، و حقايق آشكار مى گردد، و دروغگويان تبهكار، خوار و رسوا مى شوند، آرى، در آن روز پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان، آبرومند خواهند بود، چرا كه آنچه گفتند به واقعيت مى پيوندد.

چهارم اين كه: نور ايمان و عمل آنها از پيشاپيش و سمت راست آنها حركت مى كند، و مسير آنها را به سوى بهشت روشن مى سازد (بعضى از مفسران نورى را كه پيشاپيش حركت مى كند «نور عمل» دانسته اند، در اين زمينه تفسير ديگرى نيز ذيل آيه 12 سوره «حديد» در جلد 23 تفسير «نمونه» داشتيم).

پنجم اين كه: توجهشان به خدا بيشتر مى گردد، لذا رو به سوى درگاه خدا مى آورند و از او تقاضاى تكميل نور و آمرزش كامل گناه خويش مى كنند.

* * *


1 ـ بعضى تصور مى كنند «نصوح» نام شخص خاصى بوده است و در اين زمينه داستان مفصلى به عنوان توبه نصوح نقل كرده اند، ولى بايد توجه داشت نصوح اسم كسى نيست، بلكه معنى وصفى دارد، هر چند داستان معروف ممكن است صحت داشته باشد.

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6766.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 318.

نكته ها:

1 ـ تعليم و تربيت خانواده

 

دستور امر به معروف و نهى از منكر، يك دستور عام است، كه همه مسلمين نسبت به يكديگر دارند، ولى از آيات فوق، و رواياتى كه درباره حقوق فرزند و مانند آن در منابع اسلامى وارد شده، به خوبى استفاده مى شود كه: انسان در مقابل همسر و فرزند خويش، مسئوليت سنگين ترى دارد، و موظف است تا آنجا كه مى تواند، در تعليم و تربيت آنها بكوشد، آنها را از گناه بازدارد و به نيكى ها دعوت نمايد، نه اين كه تنها به تغذيه جسم آنها قناعت كند.

در حقيقت، اجتماع بزرگ از واحدهاى كوچكى تشكيل مى شود كه «خانواده» نام دارد، و هرگاه اين واحدهاى كوچك، كه رسيدگى به آن آسان تر است اصلاح گردد، كل جامعه اصلاح مى شود، و اين مسئوليت در درجه اول بر دوش پدران و مادران است.

مخصوصاً در عصر ما كه امواج كوبنده فساد در بيرون خانواده ها بسيار قوى و خطرناك است، براى خنثى كردن آنها از طريق تعليم و تربيت خانوادگى، بايد برنامه ريزى اساسى تر و دقيق تر انجام گيرد.

نه تنها آتش هاى قيامت، كه آتش هاى دنيا نيز از درون وجود انسان ها سرچشمه مى گيرد، و هر كس موظف است خانواده خود را از اين آتش ها حفظ كند.

در حديثى مى خوانيم: «هنگامى كه آيه فوق نازل شد، كسى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنم؟ حضرت(صلى الله عليه وآله) فرمود:

تَأْمُرُهُمْ بِما أَمَرَ اللّهُ، وَ تَنْهاهُمْ عَمّا نَهاهُمُ اللّهُ، إِنْ أَطاعُوكَ كُنْتَ قَدْ وَقَيْتَهُمْ، وَ إِنْ عَصُوكَ كُنْتَ قَدْ قَضَيْتَ ما عَلَيْكَ:

«آنها را امر به معروف و نهى از منكر مى كنى، اگر از تو پذيرفتند آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى، و اگر نپذيرفتند وظيفه خود را انجام داده اى».(1)

و در حديث جامع و جالب ديگرى، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است:

أَلا كُلُّكُمْ راع، وَ كُلُّكُمْ مَسْؤُلٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، فَالاْ َمِيْرُ عَلَى النّاسِ راع، وَ هُوَ مَسْؤُلٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَ الرَّجُلُ راع عَلى أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ هُوَ مَسْؤُلٌ عَنْهُمْ، فَالْمَرْئَةُ راعِيَةٌ عَلى أَهْلِ بَيْتِ بَعْلِها وَ وَلَدِهِ، وَ هِىَ مَسْؤُلَةٌ عَنْهُمْ، أَلا فَكُلُّكُمْ راع، وَ كُلُّكُمْ مَسْؤُلٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ:

«بدانيد! همه شما نگهبانيد، و همه در برابر كسانى كه مأمور نگهبانى آنها هستيد، مسئوليد، امير و رئيس حكومت اسلامى نگهبان مردم است و در برابر آنها مسئول است، مرد، نگهبان خانواده خويش است و در مقابل آنها مسئول، زن نيز، نگهبان خانواده شوهر و فرزندان است و در برابر آنها مسئول مى باشد، بدانيد! همه شما نگهبانيد و همه شما در برابر كسانى كه مأمور نگهبانى آنها هستيد مسئوليد»!(2)

اين بحث دامنه دار را با حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) پايان مى دهيم، امام(عليه السلام) در تفسير آيه فوق فرمود: عَلِّمُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمُ الْخَيْرَ، وَ أَدِّبوُهُمْ: «منظور اين است كه خود و خانواده خويش را نيكى بياموزيد و آنها را ادب كنيد».(1)

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 372.

2 ـ «مجموعه ورّام»، جلد اول، صفحه 6.

2 ـ «توبه»، درى به سوى رحمت خدا

 

بسيار مى شود كه از انسان ـ مخصوصاً در آغاز تربيت و سير و سلوك الى اللّه ـ لغزش هائى سرمى زند، اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود، مأيوس مى گردد، و براى هميشه از راه مى ماند، و لذا در مكتب تربيتى اسلام، توبه به عنوان يك اصل تربيتى با اهميت فوق العاده اى مطرح است، و از تمام گنهكاران دعوت مى كند كه، براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين در، وارد شوند.

امام على بن الحسين(عليهما السلام) در مناجات «تائبين» به پيشگاه خدا چنين عرضه مى دارد:

إِلهِى أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبادِكَ باباً إِلى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً، فَما عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ:

«خداى من! تو كسى هستى كه درى به سوى عفوت، به روى بندگانت گشوده اى، و نامش را توبه نهاده اى، و فرموده اى: بازگرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالصى، اكنون، عذر كسانى كه از ورود از اين در، بعد از گشايش آن، غافل شوند چيست»؟!(2)

به قدرى در مسأله توبه، در روايات تأكيد شده، كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم: إِنَّ اللّهَ تَعالى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُل أَضَلَّ راحِلَتَهُ وَ زادَهُ فِي لَيْلَة ظَلْماءَ، فَوَجَدَها: «خداوند از توبه بنده اش بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد، شاد مى گردد»!(3)

اين تعبيرات آميخته با بزرگوارى، همه براى تشويق به اين امر مهم حياتى است.

ولى، بايد توجه داشت: توبه تنها لقلقه زبان، و گفتن «استغفر اللّه» نيست، بلكه شرايط و اركانى دارد كه در تفسير توبه نصوح در آيات فوق به آن اشاره شد، هرگاه توبه با اين شرائط انجام گيرد، آن چنان اثر مى گذارد كه، گناه و آثار گناه را به كلى از روح و جان انسان محو مى كند، لذا در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم:

التّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، وَ الْمُقِيمُ عَلَى الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ كَالْمُسْتَهْزِءِ!:

«كسى كه از گناه توبه كند، همچون كسى است كه اصلاً گناه نكرده، و كسى كه به گناه خود ادامه دهد، در حالى كه استغفار مى كند، مانند كسى است كه مسخره مى كند»!.(4)

درباره توبه بحث هاى مشروح ديگرى (در جلد سوم، صفحه 312 به بعد) ذيل آيه 17 سوره «نساء» و (جلد 19، صفحه 498 به بعد) ذيل آيه 53 «زمر» داشته ايم.

* * *

9يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

10ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح وَ امْرَأَتَ لُوط كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ

11وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ

 

12وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ

 

ترجمه:

9 ـ اى پيامبر! با كفار و منافقين پيكار كن و بر آنان سخت بگير! جايگاهشان جهنم است، و بد فرجامى است!

10 ـ خداوند براى كسانى كه كافر شده اند، به همسر نوح و همسر لوط مَثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند»!

11 ـ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مَثَل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهائى بخش»!

12 ـ و همچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، و ما از روح خود در او دميديم; او كلمات پروردگار و كتاب هايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود!


1 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 244.

2 ـ مناجات هاى پانزده گانه، مناجات اول، (بحار الانوار، جلد 94، صفحه 142).

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «التوبة»، حديث 8.

تفسير:

4 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «التوبة»، حديث 10.

الگوهائى از زنان مؤمن و كافر

 

از آنجا كه منافقان از افشاى اسرار درونى خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بروز مشاجرات و اختلاف هائى در ميان همسران او، كه در آيات قبل به آن اشاره شده، قطعاً خوشحال بودند، بلكه، به شايعات در اين زمينه دامن مى زدند، شايد به همين مناسبت، در نخستين آيه مورد بحث، دستور شدت عمل درباره آنها داده، مى فرمايد: «اى پيامبر با كفار و منافقان پيكار و جهاد كن و بر آنها سخت بگير جايگاهشان جهنم و بد جايگاهى است» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

اين جهاد در مورد كفار، ممكن است به صورت مسلحانه يا غير مسلحانه بوده باشد، ولى در مورد منافقان، بدون شك جهاد مسلحانه نيست; زيرا در هيچ تاريخى نقل نشده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با منافقان پيكار مسلحانه كرده باشد، لذا در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ رَسُولَ اللّهِ لَمْ يُقاتِلْ مُنافِقاً قَطُّ إِنَّما كانَ يَتَأَلَّفُهُمْ: «رسول خدا هرگز با منافقى جنگ نكرد، بلكه پيوسته در تأليف قلوب آنها مى كوشيد».(1)

بنابراين، مراد از جهاد با آنها، همان توبيخ، سرزنش، تهديد و انذار و رسوا ساختن آنها، و يا در بعضى از موارد، تأليف قلوب آنها است، چه اين كه «جهاد» معنى وسيع و گسترده اى دارد، و هرگونه تلاش و كوشش را شامل مى شود ، تعبير به: وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ: «بر آنها سخت بگير و خشونت كن» نيز اشاره به خشونت در سخن، افشاگرى و تهديد و مانند آن است.

اين وضع خاص در مقابل منافقان، با اين كه آنها خطرناكترين دشمن اسلام بودند، به خاطر اين بود كه، آنها ظاهراً دم از اسلام مى زدند، و با مسلمانان كاملاً آميزش داشتند، لذا ممكن نبود همچون يك كافر با آنها رفتار كرد.

البته، اين در صورتى بود كه آنها دست به اسلحه نبرند و اگر اين كار را مى كردند، مسلماً با آنها مقابله به مثل مى شد; زيرا در اين صورت عنوان «محارب» به خود مى گرفتند.

گر چه، اين مسأله در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) واقع نشد، ولى بعد از او مخصوصاً در عصر امير مؤمنان(عليه السلام) روى داد، و او با منافقان مسلح به نبرد برخاست.

بعضى گفته اند منظور از «جهاد با منافقان» در آيه فوق، اجراى حدود شرعى در مورد آنهاست; زيرا اكثر كسانى كه حدّ بر آنها جارى مى شد از منافقان بودند، ولى، هيچ دليلى براى اين تفسير، و بر اين ادعا كه حدود شرعى در آن عصر غالباً بر آنها واقع شده، در دست نيست.

قابل توجه اين كه: آيه فوق، عيناً و بدون هيچ كم و زياد، در سوره «توبه» آيه 73 نيز آمده است.

* * *

آنگاه، بار ديگر به ماجراى همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازمى گردد، و براى اين كه درس عملى زنده اى به آنها بدهد، به ذكر سرنوشت فشرده دو نفر از زنان بى تقوا، كه در خانه دو پيامبر بزرگ خدا بودند، و سرنوشت دو زن مؤمن و ايثارگر، كه يكى از آنها در خانه يكى از جبارترين مردان تاريخ بود مى پردازد.

نخست مى فرمايد: «خداوند مثلى براى كافران زده است، مثلى به همسر نوح و همسر لوط» (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح وَ امْرَأَتَ لُوط).(2)

«آنها تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند» (كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما).

«اما ارتباط آنها با اين دو پيامبر بزرگ، سودى به حالشان در برابر عذاب الهى نداشت، و به آنها گفته شد كه وارد در آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند» (فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ). و به اين ترتيب، به دو همسر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه در ماجراى افشاى اسرار و آزار آن حضرت (صلى الله عليه وآله) دخالت داشتند هشدار مى دهد: گمان نكنند همسرى پيامبر(صلى الله عليه وآله)به تنهائى مى تواند مانع كيفر آنها باشد، همان گونه كه رابطه همسران نوح و لوط، به خاطر خيانت، از خاندان نبوت و وحى قطع شد، و گرفتار عذاب الهى شدند.

و در ضمن، هشدارى است به همه مؤمنان در تمام قشرها، كه پيوندهاى خود را با اولياء اللّه در صورت گناه و عصيان، مانع عذاب الهى نپندارند.

در بعضى از كلمات مفسران آمده است: اسم همسر حضرت نوح «والهة» و اسم همسر حضرت لوط «والعة» بوده است آ(3) و بعضى عكس اين را نوشته اند، يعنى نام همسر نوح را «والعه» و همسر لوط را «والهه» يا «واهله» گفته اند.(4)

به هر حال، اين دو زن به اين دو پيامبر بزرگ خيانت كردند، البته خيانت آنها هرگز انحراف از جاده عفت نبود; زيرا هرگز همسر هيچ پيامبرى، آلوده به بى عفتى نشده است، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) صريحاً آمده است: ما بَغَتْ إِمْرَأَةُ نَبِىٍّ قَطُّ: «همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده عمل منافى عفت نشد».(5)

خيانت همسر «لوط» اين بود كه، با دشمنان آن پيامبر(عليه السلام) همكارى مى كرد، و اسرار خانه او را به دشمن مى سپرد، و همسر «نوح» نيز چنين بود.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «خيانت» و «نفاق» يك حقيقت است، جز اين كه «خيانت» در مقابل «عهد و امانت» گفته مى شود، و «نفاق» در «مسائل دينى».

تناسب اين داستان، با داستان افشاى اسرار خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز ايجاب مى كند كه، منظور از خيانت همين باشد.

به هر حال، آيه فوق، اميدهاى كاذب افرادى را كه گمان مى كنند تنها ارتباط با شخص بزرگى همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مى تواند مايه نجات آنها گردد (هر چند در عمل آلوده باشند) قطع مى كند، تا هيچ كس از اين نظر، براى خود مصونيتى قائل نشود، لذا، در پايان آيه مى گويد: «به آنها گفته مى شود با ساير دوزخيان وارد جهنم شويد» يعنى ميان شما و ديگران از اين نظر هيچ امتيازى نيست!.

* * *

پس از آن، دو مثال براى افراد باايمان ذكر كرده، مى گويد: «خداوند مثلى براى مؤمنان ذكر كرده: همسر فرعون را، در آن زمان كه به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگار من! خانه اى برايم در جوار قربت در بهشت بنا كن، و مرا از فرعون و كارهايش رهائى بخش، و مرا از اين قوم ظالم نجات ده» (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ).

معروف اين است: نام همسر فرعون «آسيه» و نام پدرش «مزاحم» بوده است، گفته اند: هنگامى كه معجزه موسى(عليه السلام) را در مقابل ساحران مشاهده كرد، اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد، و از همان لحظه، به موسى(عليه السلام) ايمان آورد، او پيوسته ايمان خود را مكتوم مى داشت، ولى ايمان و عشق به خدا چيزى نيست كه بتوان آن را هميشه كتمان كرد، هنگامى كه فرعون از ايمان او با خبر شد، بارها او را نهى كرد، و اصرار داشت دست از دامن آئين موسى(عليه السلام) بردارد، و خداى او را رها كند، ولى اين زن با استقامت، هرگز تسليم خواسته فرعون نشد.

سرانجام، فرعون دستور داد، دست و پاهايش را با ميخ ها بسته، در زير آفتاب سوزان قرار دهند، و سنگ عظيمى بر سينه او بيفكنند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذارند، دعايش اين بود: «پروردگارا! براى من خانه اى در بهشت، در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهائى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده»!

خداوند نيز، دعاى اين زن مؤمن پاكباز فداكار را اجابت فرمود، و او را در رديف بهترين زنان جهان، مانند «مريم» قرار داد. چنان كه در همين آيات در رديف او قرار گرفته است.

در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَفْضَلُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِيْجَةُ بِنْتِ خُوَيْلِد، وَ فاطِمَةُ بِنْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، وَ مَرْيَمُ بِنْتِ عِمْران، وَ آسِيَهُ بِنْتِ مُزاحِم، إِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ!: «برترين زنان اهل بهشت (چهار نفرند) خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمّد(صلى الله عليه وآله)، مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون».(6)

جالب اين كه: همسر فرعون، با اين سخن، كاخ عظيم فرعون را تحقير مى كند، و آن را در برابر خانه اى در جوار رحمت خدا به هيچ مى شمرد، و به اين وسيله، به آنها كه او را نصيحت مى كردند كه: اين همه امكانات چشمگيرى كه از طريق «ملكه مصر بودن» در اختيار تو است، با ايمان به مرد شبانى همچون موسى(عليه السلام) از دست نده! پاسخ مى گويد.

و با جمله «وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» بيزارى خود را، هم از خود فرعون و هم از مظالم و جناياتش، اعلام مى دارد.

و با جمله «وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ» ناهم رنگى خود را با محيط آلوده و بيگانگى خويش را از جنايات آنها برملا مى كند، و چقدر حساب شده است اين جمله هاى سه گانه اى كه اين زن با معرفت و ايثارگر، در واپسين لحظه هاى عمرش بيان كرد! جمله هائى كه مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان الهام بخش باشد، جمله هائى كه بهانه هاى واهى را از دست تمام كسانى كه فشار محيط، يا همسر را، مجوزى براى ترك اطاعت خدا و تقوا مى شمرند، مى گيرد.

مسلّماً، زرق و برق و جلال و جبروتى برتر از دستگاه فرعونى وجود نداشت، همان طور كه فشار و شكنجه اى فراتر از شكنجه هاى فرعون جنايت كار نبود، ولى، نه آن زرق و برق، و نه اين فشار و شكنجه، آن زن مؤمن را به زانو در نياورد، و همچنان به راه خود در مسير رضاى خدا ادامه داد، تا جان خويش را در راه معشوق حقيقى فدا كرد.

قابل توجه اين كه: تقاضا مى كند خداوند خانه اى در بهشت، و در نزد خودش، براى او بنا كند، كه در بهشت بودن، جنبه جسمانى آن است، و نزد خدا بودن، جنبه روحانى آن، و او هر دو را در يك عبارت كوتاه، جمع كرده است.

* * *

سپس، به دومين زن با شخصيت، كه الگوئى براى افراد باايمان محسوب مى شود اشاره كرده، مى فرمايد: «و نيز خداوند مثلى زده است مريم دختر عمران را كه دامان خود را پاك نگاه داشت» (وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها).(7)

«و ما از روح خود در او دميديم» (فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا).

و او به فرمان خدا بدون داشتن همسر، فرزندى آورد كه پيامبر اولو العزم پروردگار شد.

و مى افزايد: «او سخنان پروردگار و كتاب هايش را تصديق كرد، و به همه آنها ايمان آورد» (وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ).

«و او از مطيعان فرمان خدا بود» (وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ). از نظر ايمان، در سر حدّ اعلى قرار داشت، و به تمام كتب آسمانى و اوامر الهى مؤمن، و از نظر عمل، پيوسته مطيع اوامر الهى بود، بنده اى بود جان و دل بر كف، و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشت.

تفاوت «كَلِمات» و «كُتُب» ممكن است از اين نظر باشد كه: تعبير به «كُتُب» اشاره به تمام كتاب هاى آسمانى است كه بر پيامبران نازل شده و تعبير به «كَلِمات» ناظر به وحى هائى است كه صورت كتاب آسمانى نداشته است.

«مريم» آن چنان نسبت به اين كلمات و كتب مؤمن بود كه، قرآن در آيه 75 سوره «مائده» به عنوان «صديقه» (بسيار تصديق كننده) از او ياد كرده است.

در آيات مختلف قرآن، مطالب زيادى درباره شخصيت اين زن باايمان و مقام والاى او ديده مى شود، كه قسمت مهمى از آن در همان سوره اى است كه به نام او ناميده شده (جمعى نيز «صديقه» را به معنى بسيار راستگو توصيف كرده اند).

به هر حال، قرآن با اين تعبيرات، دامان «مريم» را از سخنان ناروائى كه جمعى از يهوديان آلوده و جنايتكار، درباره او مى گفتند، و شخصيت، و حتى پاك دامنى او را زير سؤال مى بردند، پاك مى شمرد، و مشت محكمى بر دهان بدگويان مى كوبد.

تعبير به: فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا: «از روح خود در او دميديم» چنان كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، منظور از آن يك روح با عظمت و متعالى است، يا به تعبير ديگر، اضافه «روح» به «خداوند»، «اضافه تشريفيه» است، كه براى بيان عظمت چيزى مى آيد، مانند اضافه «خانه» به «خدا» در تعبير «بيت اللّه» و گرنه، خداوند نه روح دارد، و نه خانه و بيت.

عجب اين كه: بعضى از مفسران، حديثى درباره زنان با شخصيت و والامقام در نزد خداوند نقل كرده اند كه: «عايشه» را برترين آنها شمرده اند! چه خوب بود اين حديث را در تفسير سوره «تحريم» ذكر نمى كردند; چرا كه اين سوره با صداى رسا، پيامى بر خلاف اين حديث ساختگى مى دهد، و چنان كه ديديم، بسيارى از مفسران اهل سنت و مورخان تصريح كرده اند: آن دو زن كه آيات اين سوره آنها را شديداً ملامت مى كند و مايه خشم خدا و رسولش شدند، «حفصه» و «عايشه» بودند، و اين معنى، صريحاً در «صحيح بخارى» نيز آمده است.(8)

ما از تمام كسانى كه آزاد مى انديشند، مى خواهيم بار ديگر آيات اين سوره را مرور كنند، و سپس ارزش چنين احاديثى را روشن سازند.

* * *

خداوندا! ما را از حبّ و بغض هاى بى دليل، و تعصب آميز حفظ فرما، و چنان كن كه در برابر آيات قرآن مجيدت با تمام وجود تسليم و خاضع باشيم!

پروردگارا! مباد آن روزى كه پيامبر بزرگت از اعمال ما ناخشنود، و از روش زندگى ما ناراضى گردد!

بارالها! به ما چنان استقامتى مرحمت كن كه فشارها و شكنجه هاى فراعنه زمان، در سراسر جهان در روح و ايمان ما كمترين اثر نگذارد!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره تحريم


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 319.

2 ـ «ضَرَبَ» در اينجا دو مفعول گرفته «امْرَأَتَ نُوح» مفعول اول است كه مؤخر شده و «مَثَلاً» مفعول دوم.

اين احتمال نيز داده شده است كه «ضَرَبَ» يك مفعول داشته باشد و آن «مَثَلاً» است، و «امْرَأَتَ نُوح» بدل آن مى باشد (البيان فى غريب القرآن، جلد 2، صفحه 499).

3 ـ «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6680.

4 ـ «روح المعانى»، جلد 28، صفحه 142 (بعضى نيز نام همسر نوح را «واغله» يا «والغه» گفته اند).

5 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 245.

6 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 246.

7 ـ درباره اين كه منظور از تعبير «فَرْج» چيست؟ شرح مبسوطى در جلد 13 تفسير «نمونه»، صفحه 494، ذيل آيه 91 سوره «انبياء» داشتيم.

8 ـ «صحيح بخارى»، جلد 6، صفحه 195.

 

سوره ملك

 اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره ملك

 

اين سوره، كه سرآغاز جزء 29 قرآن مجيد است، از سوره هائى است كه ـ بنابر مشهور ـ تمام آن در «مكّه» نازل شده، همان گونه كه غالب سوره هاى اين جزء «مكّى» است، بلكه، به گفته بعضى از مفسران، تمام سوره هاى اين جزء «مكّى» است،(1) به عكس سوره هاى جزء قبل كه «مدنى» بود، ولى چنان كه خواهيم گفت: سوره «دهر» (يا سوره انسان) از اين قاعده مستثنى است، و در «مدينه» نازل شده است.

سوره «ملك» كه نام ديگرش سوره «منجية» (نجات بخش) و نام سومش «واقية» يا «مانعة» است (زيرا تلاوت كننده، خود را از عذاب الهى يا عذاب قبر نگاه مى دارد) از سوره هاى بسيار پرفضيلت قرآن مى باشد، و مسائل زيادى در آن مطرح شده، كه عمدتاً بر سه بخش دور مى زند:

بخش اول ـ بحث هائى پيرامون «مبدأ»، صفات خداوند، و نظام شگفت انگيز خلقت، مخصوصاً آفرينش آسمان ها و ستارگان، و آفرينش زمين و مواهب آن، و همچنين آفرينش پرندگان، و آب هاى جارى و آفرينش گوش و چشم و ابزار شناخت.

بخش دوم ـ بحث هائى پيرامون «معاد» و عذاب دوزخ، و گفتگوهاى مأموران عذاب با دوزخيان، و مانند آن.

بخش سوم ـ انذار و تهديد كافران و ظالمان به انواع عذاب هاى دنيا و آخرت.

و به گفته بعضى: از نظر محور اصلى، تمام سوره را همان مالكيت و حاكميت خدا تشكيل مى دهد، كه در نخستين آيه آمده است.(2)

* * *


1 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 180.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 320.

فضيلت تلاوت اين سوره

 

روايات زيادى در فضيلت اين سوره، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است:

از جمله در حديثى، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ تَبارَكَ فَكَأَنَّما أَحْيا لَيْلَةَ الْقَدْرِ!: «كسى كه سوره تبارك را بخواند، چنان است كه گوئى شب قدر را احياء داشته».(1)

و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: وَدِدْتُ أَنَّ تَبارَكَ الْمُلْكُ فِي قَلْبِ كُلِّ مُؤْمِن: «دوست مى داشتم كه سوره تبارك در قلب همه مؤمنان ثبت

بود».(2)

در حديثى از امام محمد بن على الباقر(عليه السلام) مى خوانيم: سُورَةُ الْمُلْكِ هِيَ الْمانِعَةُ تَمْنَعُ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ، وَ هِيَ مَكْتُوبَةٌ فِي التَّوْراةِ سُورَةُ الْمُلْكِ وَ مَنْ قَرَأَها فِي لَيْلَة فَقَدْ أَكْثَرَ، وَ أَطابَ وَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغافِلِينَ...:

«سوره ملك سوره مانعه است، يعنى از عذاب قبر ممانعت مى كند، و در تورات به همين نام ثبت است، كسى كه آن را در شبى بخواند بسيار خوانده، و خوب خوانده، و از غافلان محسوب نمى شود».(3)

احاديث در اين زمينه بسيار است.

البته، اين همه آثار عظيم، مربوط به خواندن بدون فكر و عمل نيست، هدف خواندنى است آميخته با الهام گرفتن براى عمل.

* * *

 

 

1تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

2الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ

3الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور

4ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ

 

5وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ پربركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست، و او بر هر چيز تواناست.

2 ـ آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، و او شكست ناپذير و بخشنده است.

3 ـ همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد; در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمى بينى! بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللى مشاهده مى كنى؟!

4 ـ بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن، سرانجام چشمانت به سوى تو بازمى گردد در حالى كه خسته و ناتوان است!

5 ـ ما آسمان پائين (نزديك) را با چراغ هاى فروزانى زينت بخشيديم، و آنها (شهاب ها) را تيرهائى براى شياطين قرار داديم، و براى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم!


1 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 184.

2 و 3  ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 320.

تفسير:

هيچ نقصى در جهان هستى نمى بينى

 

اين سوره، با مسأله مهم مالكيت و حاكميت خداوند و جاودانگى ذات پاك او آغاز مى شود، كه در واقع كليد همه بحث هاى اين سوره است.(1)

مى فرمايد: «پربركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست او است، و او بر همه چيز قادر است» (تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى

كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ).

«تَبارَك» از ماده «بركت» در اصل از «برك» (بر وزن برگ) به معنى «سينه شتر» است، و هنگامى كه «بَرَكَ الْبَعِيْرُ» گفته شود، مفهومش اين است: شتر سينه خود را به زمين زد، سپس، اين كلمه به معنى دوام، بقاء و زوال ناپذيرى آمده، و در مورد هر نعمتى كه پايدار و بادوام باشد، گفته شده است، مخزن آب (و محل تجمع آب باران) را از اين رو «بركه» مى گويند كه، آب مدتى طولانى در آن باقى مى ماند.

آيه فوق، در حقيقت به عنوان، دليل مبارك بودن ذات پاك خدا ذكر شده، و آن مالكيت و حاكميت او بر جهان و قدرت او بر همه چيز است، و به همين دليل، وجودى است زوال ناپذير و پربركت.

* * *

در آيه بعد، به هدف آفرينش مرگ و حيات انسان، كه از شؤون مالكيت و حاكميت خدا است، اشاره كرده، مى فرمايد: «او كسى است كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك، بهتر عمل مى كنيد» (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً).

«مرگ» اگر به معنى فنا و نيستى باشد، مخلوق نيست; چرا كه خلقت به امور وجودى تعلق مى گيرد، ولى، مى دانيم: حقيقت مرگ، انتقال از جهانى به جهان ديگر است، و اين قطعاً يك امر وجودى است، كه مى تواند مخلوق باشد.

و اگر، مرگ در اينجا قبل از حيات ذكر شده، به خاطر تأثير عميقى است كه توجه به مرگ، در حسن عمل دارد. گذشته از اين كه مرگ، قبل از زندگى بوده است.

منظور از «آزمايش» خداوند ـ چنان كه قبلاً نيز گفته ايم ـ نوعى پرورش است، به اين معنى كه: انسان ها را به ميدان عمل مى كشد، تا ورزيده، آزموده و پاك و پاكيزه شوند. و لايق قرب خدا گردند.(2)

قابل توجه اين كه: هدف «آزمايش» را حسن عمل، معرفى كرده، نه كثرت عمل، و اين دليل بر اين است كه: اسلام به «كيفيت» اهميت مى دهد، نه به «كميت»، مهم آن است كه، عمل، خالصانه و براى خدا، مفيد و جامع باشد، هر چند از نظر كميت كم باشد.

لذا، در اين كه منظور از «أَحْسَنُ عَمَلاً» چيست؟ در بعضى از روايات اسلامى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: أَتَمُّكُمْ عَقْلاً، وَ أَشَدُّكُمْ لِلّهِ خَوْفاً، وَ أَحْسَنُكُمْ فِيْما أَمَرَ اللّهُ بِهِ وَ نَهى عَنْهُ نَظَراً، وَ إِنْ كانَ أَقَلُّكُمْ تَطَوُّعاً!:

«منظور اين است: كدام يك از شما عقل و خرد كامل تر، و خداترسى بيشتر، و آگاهى فزون تر بر اوامر و نواهى الهى داريد، هر چند اعمال مستحبتان كمتر بوده باشد».(3)

بديهى است، عقل كامل، عمل را پاك تر، نيت را خالص تر و پاداش را بيشتر مى كند.

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: لَيْسَ يَعْنِي أَكْثَرَ عَمَلاً، وَ لكِنْ أَصْوَبُكُمْ عَمَلاً، وَ إِنَّمَا الاِْصابَةُ خَشْيَةُ اللّهِ وَ النِّيَّةُ الصّادِقَةُ، ثُمَّ قالَ الاِْبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ، أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ، وَ الْعَمَلُ الْخالِصُ الصّالِحُ الَّذِى لاتُرِيدُ

أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلاَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ:

«منظور اين نيست كدام يك بيشتر عمل مى كنيد، بلكه منظور اين است كداميك صحيح تر عمل مى كنيد، و عمل صحيح آن است كه، توأم با خداپرستى و نيت پاك باشد، سپس فرمود: نگهدارى عمل از آلودگى، سخت تر است از خود عمل، و عمل خالص صالح، عملى است كه نمى خواهى احدى جز خدا تو را به خاطر آن بستايد».(4)

در مورد هدف آفرينش انسان، در تفسير سوره «ذاريات» ذيل آيه 56 «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» بحث مشروحى داشتيم، در آنجا هدف، «عبوديت خدا» ذكر شده، و در اينجا «آزمايش حسن عمل»، روشن است مسأله آزمون و امتحان، از مسأله عبوديت جدا نيست، همان گونه كه كمال عقل، خداترسى و نيت خالص كه در روايات بالا به آن اشاره شده، روح عبوديت را تشكيل مى دهد.

به اين ترتيب، عالَم، ميدان آزمايش بزرگى است براى همه انسان ها، وسيله آزمايش، مرگ و حيات، و هدف اين آزمون بزرگ، رسيدن به حسن عمل، كه مفهومش «تكامل معرفت، اخلاص نيت، و انجام هر كار خير» است.

و اگر، بعضى از مفسران «أَحْسَنُ عَمَلاً» را در اينجا به معنى ياد مرگ كردن، يا آماده براى مرگ شدن، و امثال آن تفسير كرده اند، در حقيقت اشاره به مصداق هائى از اين معنى كلى است.

و از آنجا كه در اين ميدان آزمايش بزرگ، انسان گرفتار لغزش هاى فراوانى مى شود، نبايد اين لغزش ها او را مأيوس كند، و از تلاش و كوشش براى اصلاح خويش بازدارد، در پايان آيه، به بندگان وعده يارى و آمرزش داده مى گويد: «و او شكست ناپذير و بخشنده است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ).

آرى، او قادر بر هر چيز، و آمرزنده هر انسان توبه كارى است.

* * *

بعد از بيان نظام مرگ و زندگى، به نظام كلى جهان پرداخته، و انسان را به مطالعه مجموعه عالم هستى دعوت مى كند، تا از اين طريق، خود را براى آن آزمون بزرگ آماده كند، مى فرمايد: «همان خدائى كه هفت آسمان را بر روى يكديگر آفريد» (الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات طِباقاً).

درباره «آسمان هاى هفتگانه» كمى قبل از اين، در تفسير آيه 12 سوره «طلاق» بحث كرده ايم، و در مورد «طِباقاً» در اينجا بايد بيفزاييم كه: بر اساس اين تعبير، آسمان هاى هفتگانه، هر كدام فوق ديگرى قرار دارد; زيرا معنى «مطابقه»در اصل، آن است كه چيزى را فوق چيز ديگرى قرار دهند.

حال، اگر آسمان هاى هفتگانه را اشاره به كرات هفتگانه منظومه شمسى بدانيم، كه با چشم غير مسلح قابل رؤيت اند، هر كدام فاصله معينى از خورشيد دارند، و هر يك فوق ديگرى است.

و اگر، آنچه را از ستارگان ثوابت و سيار مى بينيم، همه را جزء آسمان اول بشمريم، معلوم مى شود در مراحل بالاتر، عوالم ديگرى است كه يكى برتر از ديگرى قرار دارد.

و به دنبال آن، مى افزايد: «در خلقت خداوند رحمان هيچ نقص و تضاد و عيبى نمى بينى» (ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت).

با تمام عظمتى كه عالم هستى دارد، هر چه هست نظم است و استحكام، انسجام، و تركيبات حساب شده، و قوانين دقيق، و اگر بى نظمى در گوشه اى از جهان راه مى يافت، آن را به نابودى مى كشيد.

از نظام عجيب و شگفت انگيزى كه بر يك دانه اتم، و ذرات الكترون و پروتون حاكم است، گرفته، تا نظامات حاكم بر كل منظومه شمسى، و منظومه هاى ديگر و كهكشان ها، همه در سيطره قوانين دقيقى قرار دارند كه، آنها را در مسير خاصى پيش مى برند، خلاصه، همه جا قانون است و حساب، و همه جا نظم است و برنامه.

و در پايان آيه، براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «بار ديگر نگاه كن و عالم را با دقت بنگر، آيا هيچ شكاف، خلل و اختلافى در جهان مشاهده مى كنى»؟! (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُور).

«فُطُور» از ماده «فطر» (بر وزن سطر) به معنى شكافتن از طول است، و به معنى شكستن (مانند افطار روزه) و اختلال و فساد نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است.

منظور اين است كه: هر چه انسان در جهان آفرينش دقت كند، كمترين خلل و ناموزونى در آن نمى بيند.

* * *

لذا، در آيه بعد، براى تأكيد همين معنى مى افزايد: «بار ديگر ديده خود را باز كن، و دو مرتبه به عالم هستى بنگر، سرانجام چشمانت به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته و ناتوان شده، و در جستجوى خلل و نقصان در اين عالم بزرگ ناكام مانده است»! (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ).

«كَرَّتَيْن» از ماده «كرّ» (بر وزن شرّ) به معنى توجه و بازگشت به چيزى است، و «كرة» به معنى تكرار و «كَرَّتَيْن» تثنيه آن است، ولى بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «كَرَّتَيْن» در اينجا معنى تثنيه نيست، بلكه، منظور توجه هاى مكرّر، پى درپى و متعدد است.

بنابراين، حداقل قرآن در اين آيات دستور به مردم مى دهد: سه بار در عالم هستى بنگرند، و اسرار آفرينش را مطالعه كنند، و به يك معنى بارها و بارها دقيق شوند، و هنگامى كه نتوانستند كمترين خلل و نقصانى در اين نظام عجيب بيابند، به آفريننده اين دستگاه و خالق اين جهان و علم و قدرت بى پايان آشناتر شوند.

«خاسِىء» از ماده «خَسْأ» و «خُسُوء» (بر وزن مدح و خشوع) هر گاه، در مورد «چشم» به كار رود، به معنى خسته و ناتوان شدن است، و هر گاه، در مورد «سگ» به كار رود به معنى دور كردن آن است.

«حَسِيرْ» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) به معنى برهنه كردن است، و از آنجا كه انسان به هنگام خستگى، تاب و توان خود را از دست مى دهد، و گوئى برهنه از نيروهاى خود مى شود، به معنى خستگى و ناتوانى آمده است، بنا بر اين «خاسِىء» و «حَسِير» در آيه فوق، هر دو به يك معنى و براى تأكيد در موضوع درماندگى و ناتوانى چشم از ديدن نقصانى در نظام عالم هستى است.

بعضى، ميان اين دو، چنين فرق گذاشته اند: «خاسِىء» به معنى ناكام و «حَسِير» به معنى ناتوان است.

به هر حال، از اين آيات، دو نتيجه مهم مى توان گرفت: نخست اين كه: قرآن به همه رهروان راه حق، دستور مؤكد مى دهد: هر چه مى توانند در اسرار عالم هستى و شگفتى هاى جهان آفرينش بيشتر مطالعه و دقت كنند، و به يك بار و دو بار قناعت ننمايد، چه بسيار اسرارى كه در نگاه اول و دوم خود را نشان نمى دهد، ديده هاى تيزبين لازم است كه بعد از چندين نگاه آنها را بيابد.

ديگر اين كه: هر قدر انسان در اين نظام دقيق تر و باريك تر شود، انسجام آن را بهتر درك مى كند، انسجامى خالى از هرگونه نقص، خلل، كژى و اعوجاج.

و اگر، در نظر سطحى و ابتدائى بعضى از پديده هاى اين جهان به عنوان شرور، آفات و فساد ديده مى شود (همچون زمين لرزه ها، سيلاب ها، بيمارى ها و حوادث ناگوارى كه گهگاه در زندگى انسان ها رخ مى دهد) در مطالعات دقيق تر روشن مى شود: آنها نيز اسرار و فلسفه هاى دقيق و مهمى دارند.(5)

اين آيات اشاره روشنى به برهان نظم دارد كه مى گويد: وجود نظم در هر دستگاه، نشانه وجود علم و قدرتى در پشت آن دستگاه است، و گرنه، حوادث اتفاقى حساب نشده، و تصادف هاى كور و كر، هرگز نمى توانند مبدأ نظام و حساب گردد، همان گونه كه در حديث معروف «مفضّل» از امام صادق(عليه السلام) آمده است: إِنَّ الاِْهْمالَ لايَأْتِى بِالصَّوابِ، وَ التَّضادَ لايَأْتِى بِالنِّظامِ:

«مهمل كارى، هرگز نتيجه درست نمى دهد، و تضاد، مبدأ نظام نمى گردد»!(6)

* * *

آخرين آيه مورد بحث، نظرى به صفحه آسمان افكنده، و از ستارگان درخشنده و زيبا سخن به ميان آورده، مى گويد: «ما آسمان پائين را با چراغ هاى پرفروغى زينت بخشيديم، و آنها را تيرهائى براى شياطين قرار داديم، و براى آنها عذاب آتش دوزخ فراهم ساختيم» (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّياطِينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعِيرِ).

يك نگاه به آسمان در يك شب تاريك و پرستاره، و توجه به آن عوالم رؤيائى دوردست، و تصور نظام هائى كه بر آنها حاكم است، و دقت در زيبائى، ظرافت و عظمت و سكوت اسرارآميز و پر ابهتى كه بر آنها سايه افكنده، انسان را در جهانى مملوّ از عرفان و نور حق وارد مى كند، و در عوالمى از عشق پروردگار، سير مى دهد، كه با هيچ زبانى قابل توصيف نيست.

اين آيه، بار ديگر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه: تمام ستارگانى كه مى بينيم همه، بخشى از آسمان اول است، آسمانى كه از ميان آسمان هاى هفتگانه به ما نزديك تر مى باشد، و به همين دليل، به عنوان: السَّماءَ الدُّنْيا: «آسمان نزديك و پائين» از آن تعبير شده است.

تعبير به «رُجُوم» (تيرها) اشاره به شهاب ها است، كه همچون تيرى از يك سوى آسمان، به سوى ديگر پرتاب مى شود، مى دانيم «شهب» باقى مانده ستارگانى است كه، طىّ حوادثى از هم متلاشى شده، بنابراين، اگر مى گويد: ما كواكب را تيرهائى براى شياطين قرار داديم، اشاره به همين سنگريزه هاى مخصوص است.

و اما اين كه: چگونه شياطين با تيرهاى شهاب كه سنگ هاى كوچك سرگردانى در آسمان ها هستند نشانه گيرى مى شوند، شرح آن را در تفسير نمونه داده ايم.(7)

* * *

   


1 ـ اين سوره، دومين سوره اى است كه با كلمه «تبارك» آغاز مى گردد، سوره ديگر، سوره «فرقان» بود كه با جمله «تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً» آغاز گرديده.

2 ـ شرح بيشتر درباره آزمايش هاى الهى را در جلد 1 تفسير «نمونه»، ذيل آيه 155 سوره «بقره» مطالعه فرمائيد.

3 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 322.

4 ـ تفسير «صافى»، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ شرح اين مطب را در مباحث «اثبات وجود خدا» در پاسخ به دلائل مادّيين در زمينه «آفات و بلاها» ذكر كرده ايم، به كتاب «آفريدگار جهان» مراجعه كنيد.

6 ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 63.

نكته:

عظمت عالم آفرينش

با اين كه قرآن مجيد از محيط عقب افتاده عصر جاهليت عرب برخاست، ولى غالباً تأكيد مى كند: مسلمانان در اسرار با عظمت عالم هستى بينديشند، مطلبى كه در عصر جاهليت مفهوم نداشت، و اين خود دليل روشنى است بر اين كه: قرآن از مبدأ ديگرى صادر شده، و هر قدر علم و دانش پيش مى رود، عظمت تأكيدات قرآن در اين زمينه آشكارتر مى گردد.

مى دانيم: كره زمينى كه ما در آن زندگى مى كنيم، با تمام بزرگى كه دارد، در مقابل مركز منظومه شمسى، يعنى قرص «خورشيد» به اندازه اى كوچك است كه، اگر يك ميليون و دويست هزار كره ديگر مانند كره زمين را روى هم بگذارند، تازه به اندازه قرص آفتاب مى شود!

از سوى ديگر، منظومه شمسى ما، جزئى از يك كهكشان عظيم است، كه همان كهكشان «راه شيرى» نام دارد.(1)

طبق محاسبات دانشمندان فلكى، تنها در كهكشان ما، بالغ بر يك صد ميليارد (100000000000) ستاره وجود دارد، كه خورشيد ما با تمام عظمتش، يكى از ستاره هاى متوسط آن محسوب مى شود!

از سوى سوم، در اين جهان بزرگ، آن قدر كهكشان وجود دارد كه، از حساب و شماره بيرون است.

و هر قدر تلسكوپ هاى نجومى عظيم تر و مجهزتر مى شوند، كهكشان هاى تازه اى كشف مى شود!

و چه بزرگ است خدائى كه اين طرح عظيم را با آن نظام دقيق ريخته است. أَلْعَظَمَةُ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ.

* * *

6وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

7إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ

8تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ

9قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْء إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِي ضَلال كَبِير

10وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ

11فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعِيرِ

 

ترجمه:

6 ـ و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است، و بد فرجامى است!

7 ـ هنگامى كه در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند، در حالى كه مى جوشد!

8 ـ نزديك است از شدت غضب پاره شود; هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند، نگهبانان از آنها مى پرسند: مگر بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد»؟!

9 ـ مى گويند: «چرا، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند هرگز چيزى نازل نكرده، و شما در گمراهى بزرگى هستيد»!

10 ـ و مى گويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم»!

11 ـ اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند; دور باشند دوزخيان از رحمت خدا!


1 ـ «كهكشان ها» مجموعه هائى از ستارگانند كه به نام «شهرهاى ستارگان» معروف اند و با اين كه نسبتاً به يكديگر نزديك اند، گاه ميليون ها سال نورى در ميان آنها فاصله است!

تفسير:

اگر گوش شنوا و فكر بيدار داشتيم در دوزخ نبوديم!

از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از نشانه هاى عظمت و قدرت خدا و دلائل آن در عالم آفرينش بود، در آيات مورد بحث، سخن از كسانى مى گويد كه اين دلائل را ناديده گرفته، راه كفر و شرك را پيش مى گيرند، و همچون شياطين، عذاب الهى را به جان مى خرند.

نخست مى فرمايد: «براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، عذاب جهنم است و بد جايگاهى است» (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).

* * *

آنگاه، به شرح گوشه اى از اين عذاب وحشتناك پرداخته، مى افزايد: «هنگامى كه كفار در آن افكنده مى شوند، صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد و غليان دارد» (إِذا أُلْقُوا فِيها سَمِعُوا لَها شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ).

آرى، هنگامى كه آنها با نهايت ذلت و حقارت، در آن پرتاب مى شوند، فرياد وحشتناك و طولانى از جهنم برمى خيزد، و تمام وجود آنها را در وحشت فرو مى برد.

«شَهِيْق» در اصل، به معنى صداى زشت و منكرى همچون صداى الاغ است، و گاه گفته اند: از ماده «شهوق» به معنى طولانى بودن گرفته شده (لذا كوه بلند را «جبل شاهق» مى گويند) بنابراين، «شهيق» به معنى ناله طولانى است.

بعضى گفته اند «زَفِير» صدائى است كه در گلو مى پيچد، و «شَهِيق» صدائى است كه در سينه رفت و آمد مى كند، به هر حال، اشاره به صداهاى وحشت انگيز و ناراحت كننده است.

* * *

پس از آن، براى مجسم ساختن شدت خشم «دوزخ» مى افزايد: «نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود»! (تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ).(1)

درست همانند ظرف عظيمى كه روى آتش فوق العاده پرحرارتى گذارده اند، و چنان مى جوشد و زير و رو مى شود كه، هر زمان بيم متلاشى شدن آن مى رود، و يا همچون انسان خشمگينى كه مى جوشد، مى خروشد، فرياد مى كشد و نزديك است منفجر گردد، آرى، چنين است منظره دوزخ، اين كانون خشم خدا!

سپس، ادامه مى دهد: «هر زمان گروهى از كافران در آن افكنده مى شوند نگهبانان دوزخ از روى تعجب و توبيخ از آنها سؤال مى كنند: مگر شما رهبر و راهنما نداشتيد؟ مگر انذاركننده الهى به سراغ شما نيامد؟ پس چرا به اين روز سياه افتاده ايد»؟! (كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ).

آنها باور نمى كنند، انسانى آگاهانه و با داشتن رهبر آسمانى، به چنين سرنوشتى گرفتار شود، و چنين جايگاهى را براى خود انتخاب كند.

* * *

و آنان در پاسخ «مى گويند: آرى انذاركننده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم و گفتيم خداوند هرگز چيزى نازل نكرده و خداوند وحى بر كسى نفرستاده است، تا به هواى نفس خويش ادامه دهيم، حتى به آنها گفتيم شما در گمراهى عظيمى هستيد»! (قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْء إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فِي ضَلال كَبِير).

نه تنها آنها را تصديق نكرديم، و به پيام حيات بخششان گوش فرا نداديم، كه، به مخالفت برخاسته، و اين طبيبان روحانى را گمراه خوانديم، و از خود رانديم.

* * *

در آيه بعد، به دليل اصلى بدبختى و گمراهى خود اشاره كرده،«مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم، و عقل خود را به كار مى گرفتيم، هرگز از دوزخيان نبوديم»! (وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ).

* * *

آرى، «اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا»! (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعِيرِ).

در اين آيات، ضمن بيان سرنوشت وحشتناك دوزخيان، انگشت روى علت اصلى بدبختى آنها گذارده شده است، مى گويد: از يكسو، خداوند گوش شنوا، عقل و هوش داده.

و از سوى ديگر، پيامبرانش را با دلائل روشن فرستاده، اگر اين دو با هم ضميمه شوند، سعادت انسان تأمين است.

ولى، هنگامى كه انسان گوش دارد، اما با آن نمى شنود، و چشم دارد، و نمى بيند، و عقل دارد و نمى انديشد، اگر تمام پيامبران الهى و كتب آسمانى به سراغ او آيند، اثرى ندارد!

در روايتى آمده است: جمعى در محضر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مدح و ستايش از مسلمانى كردند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: كَيْفَ عَقْلُ الرَّجُلِ؟!: «عقل او چگونه است»؟

عرض كردند: اى رسول خدا! ما از تلاش و كوشش او در عبادت و انواع كارهاى خير سؤال مى كنيم، شما از عقلش سؤال مى فرمائيد؟

فرمود: إِنَّ الاْ َحْمَقَ يُصِيبُ بِحُمْقِهِ أَعْظَمَ مِنْ فُجُورِ الْفاجِرِ، وَ إِنَّما يَرْتَفِعُ الْعِبادُ غَداً فِي الدَّرَجاتِ، وَ يَنالُونَ الزُّلْفى مِنْ رَبِّهِمْ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ!:

«مصيبتى كه از ناحيه حماقت احمق، حاصل مى شود، بدتر است از فجور فاجران و گناه بدكاران، خداوند، فرداى قيامت، مقام بندگان را به مقدار عقل و خرد آنها بالا مى برد، و بر اين اساس، به قرب خداوند نائل مى گردند».(2)

«سُحْق» (بر وزن قفل) در اصل، به معنى سائيدن و نرم كردن است، و به لباس كهنه نيز گفته مى شود، ولى در اينجا، به معنى دورى از رحمت خدا است، بنابراين، «فَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعِيرِ» مفهومش اين است: دوزخيان از رحمت خدا دور باشند، و از آنجا كه نفرين خداوند توأم با تحقق خارجى است، اين جمله دليل بر اين است كه: اين گروه به كلى از رحمت خدا دورند.

* * *


1 ـ «تَمَيَّزُ» به معنى متلاشى شدن و پراكنده گشتن است و در اصل «تتميز» بوده.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 324.

نكته:

ارزش والاى عقل و خرد

اين نخستين بار نيست كه قرآن مجيد به ارزش فوق العاده عقل و خرد اشاره مى كند، و گناه عمده دوزخيان و عامل اصلى بدبختى آنها را، از كار انداختن اين نيروى الهى مى شمرد، بلكه، هر كس با قرآن آشنا باشد، مى داند كه در مناسبت هاى مختلف، اهميت اين موضوع را آشكار ساخته است، و على رغم دروغ پردازى هاى كسانى كه مذهب را وسيله تخدير مغزها، و ناديده گرفتن فرمان عقل و خرد مى شمرند، اسلام، اساس خداشناسى و سعادت و نجات را بر عقل و خرد مى نهد، و روى سخنش در همه جا با «أولو الالباب» و «أولو الابصار» و انديشمندان و دانشمندان است.

در منابع اسلامى، آن قدر روايت در اين زمينه وارد شده كه، از حساب بيرون است، جالب اين كه: كتاب معروف «كافى» كه از معتبرترين منابع حديث است، مشتمل بر كتاب هائى است كه، نخستين كتابش به نام كتاب «عقل و جهل» است، و هر كس رواياتى را كه در اين زمينه در اين كتاب نقل شده ملاحظه كند، به عمق بينش اسلام در اين باره پى مى برد، و ما در اينجا به ذكر دو روايت قناعت مى كنيم:

1 ـ در حديثى از على(عليه السلام) (در همين كتاب) آمده است: «جبرئيل» بر «آدم» نازل شده، گفت: من مأمورم تو را ميان يكى از اين سه موهبت مخيّر كنم، تا يكى را برگزينى، و بقيه را رها كنى.

«آدم» پرسيد: آنها چيستند؟

«جبرئيل» در پاسخ گفت: «عقل»، «حياء» و «دين».

«آدم» گفت: من عقل را برگزيدم.

«جبرئيل» به «حياء» و «دين» گفت: او را رها كنيد و به دنبال كار خود برويد.

گفتند: ما مأموريم همه جا با عقل باشيم و از آن جدا نشويم!

«جبرئيل» گفت: حال كه چنين است، به مأموريت خود عمل كنيد، سپس به آسمان صعود كرد»!.(1)

اين، لطيف ترين تعبيرى است كه ممكن است درباره عقل و خرد، و نسبت آن با «حيا» و «دين» گفته شود; چرا كه اگر عقل از دين جدا گردد، با اندك چيزى بر باد مى رود، يا به انحراف كشيده مى شود، و اما «حيا» كه مانع انسان از ارتكاب زشتى ها و گناهان است، آن نيز ثمره شجره معرفت و عقل و خرد است.

اين، نشان مى دهد كه «آدم» سهم قابل ملاحظه اى از عقل داشت، كه به هنگام مخير شدن در ميان اين سه چيز، مرحله بالاتر عقل را برگزيد، و در سايه آن، هم دين را تصاحب كرد و هم حيا را.

2 ـ در حديث ديگرى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ كانَ عاقِلاً كانَ لَهُ دِينٌ، وَ مَنْ كانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ:

«كسى كه عاقل باشد دين دارد، و كسى كه دين داشته باشد داخل بهشت مى شود» (بنابراين، بهشت جاى عاقلان است).(2)

البته، عقل در اينجا به معنى معرفت راستين است، نه شيطنت هاى شياطين كه در سياستمداران جبار و ظالم جهان ديده مى شود، كه به گفته امام صادق(عليه السلام): شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ: «شبيه عقل است، ولى عقل نيست»!.(3)

* * *

 

12إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ

13وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

14أَ لايَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ

 

ترجمه:

12 ـ (اما) كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، مسلّماً آمرزش و پاداش بزرگى دارند!

13 ـ گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)، او به آنچه در سينه هاست آگاه است.

14 ـ آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟! در حالى كه او (از اسرار دقيق) با خبر و آگاه است!

 


1 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 10، حديث 2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 382.

2 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 11، حديث 6.

3 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 11، حديث 3.

تفسير:

آيا خالق جهان، از اسرار جهان آگاه نيست؟

به دنبال بحث هائى كه در آيات گذشته، پيرامون كفار و سرنوشت آنها در قيامت انجام شد، قرآن در آيات مورد بحث، به سراغ مؤمنان و پاداش هاى عظيم آنها مى رود.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند مغفرت و پاداش عظيمى دارند» (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ).

تعبير به «غَيْب» در اينجا ممكن است، اشاره به معرفت خداى ناديده، و يا معاد ناديده، و يا همه اينها بوده باشد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه: اشاره به ترس از خداوند در مورد معاصى پنهانى باشد; چرا كه اگر انسان معصيت پنهانى نكند، به طريق اولى معصيت آشكار نخواهد كرد، و يا اشاره به مقام خلوص نيت در پرهيز از گناهان، و انجام اوامر الهى مى باشد; زيرا عمل پنهانى از ريا دورتر است.

جمع ميان اين تفسيرها نيز مانعى ندارد.

تعبير به «مَغْفِرَة» به صورت «نكره» و همچنين «أَجْرٌ كَبِيرٌ»، اشاره به عظمت و اهميت آن است، يعنى: آن چنان اين مغفرت و اجر و پاداش، عظيم است، كه براى همه ناشناخته خواهد بود.

* * *

پس از آن، براى تأكيد مى افزايد: «اگر گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار، خداوند به آنچه در دل هاست آگاه است» (وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).

بعضى از مفسران، شأن نزولى براى اين آيه از «ابن عباس» نقل كرده اند، كه: جمعى از كفار يا منافقان، پشت سر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سخنان ناروائى مى گفتند، و «جبرئيل» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر مى داد، بعضى از آنها به يكديگر گفتند: أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ: «سخنان خود را پنهانى بگوئيد تا خداى محمّد نشنود»! آيه فوق نازل شده، گفت: چه آشكار بگوئيد و چه پنهان، خدا از آن آگاه است.(1)

* * *

آيه بعد، در حقيقت به منزله دليلى است براى آنچه در آيه قبل آمد، مى فرمايد: «آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنها آگاه نيست؟ در حالى كه او از دقيق ترين اسرار با خبر و نسبت به همه چيز عالم است» (أَ لايَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ).

در تفسير جمله «أَ لايَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» احتمالات گوناگونى داده اند:

بعضى، گفته اند: منظور اين است: آيا خدائى كه دل ها را آفريده از اسرار درون آنها آگاه نيست؟

يا: خدائى كه بندگان را آفريده، آيا از اسرار آنها بى خبر است؟

يا: خداوندى كه تمام عالم هستى را آفريده و از همه اسرار جهان آگاه است، مى شود از اسرار انسان كه موجودى از اين خلقت عظيم است، بى خبر باشد؟!

به هر حال، براى درك اين حقيقت، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه، خلقت خداوند دائمى است، يعنى لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه او به مخلوقات مى رسد، و چنان نيست كه آنها را بيافريند و به حال خود واگذارد.

اصولاً، ممكنات وابسته وجود او هستند، و اگر لحظه اى پيوند آنها از ذات پاكش قطع شود، راه فنا پيش مى گيرند، توجه به اين پيوند دائمى و خلقت مستمر، بهترين دليل بر علم خداوند، نسبت به اسرار همه موجودات، در هر زمان و هر مكان است.

توصيف خداوند، به «لطيف» از اين نظر است كه، «لطيف» از ماده «لطف» به معنى هر موضوع دقيق، ظريف، و هرگونه حركت سريع و جسم لطيف است، بنابراين، لطيف بودن خداوند، اشاره به علم او نسبت به اسرار دقيق و ظريف آفرينش است، و گاه، به معنى خلقت اجسام لطيف، كوچك، ذره بينى و مافوق ذره بينى آمده است.

اشاره به اين كه: هر قدر نيات قلبى شما پنهان و مخفى باشد، و يا سخنان خود را در مجالس محرمانه بگوئيد، و يا اعمال خلاف را در خلوتگاه ها انجام دهيد، خداوند لطيف، از همه آنها باخبر است.

بعضى از مفسران در تفسير «لطيف» گفته اند: هُوَ الَّذِى يُكَلِّفُ الْيَسِيْرَ وَ يُعْطِى الْكَثِيْرَ: «او كسى است كه تكليف را آسان مى كند و پاداش را فراوان مى دهد».

در حقيقت، اين نيز يك نوع ظرافت و دقت در رحمت است.

بعضى نيز گفته اند: توصيف خداوند به لطيف، به خاطر اين است كه: در درون همه اشياء نفوذ دارد و جائى در همه جهان از او خالى نيست.

اما، همه اينها به يك حقيقت بازمى گردد، و تأكيدى است بر عمق آگاهى خداوند و علم او به اسرار نهان و آشكار.

* * *

15هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاْ َرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ

16أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الاْ َرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ

17أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ

18وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ

 

ترجمه:

15 ـ او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، بر شانه هاى آن راه برويد و از روزى هاى خداوند بخوريد; و بازگشت و اجتماع همه به سوى او است!

 

16 ـ آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را فرو برد و به لرزش خود ادامه دهد؟!

17 ـ يا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد؟! و به زودى خواهيد دانست تهديدهاى من چگونه است!

18 ـ و كسانى كه پيش از آنان بودند (آيات الهى را) تكذيب كردند، اما (ببين) مجازات من چگونه بود!


1 ـ «فخر رازى»، جلد 3، صفحه 66 و «روح البيان»، جلد 10، صفحه 86، ذيل آيات مورد بحث.

تفسير:

هيچ مجرمى از مجازات او در امان نيست!

به دنبال بحث هائى كه پيرامون دوزخيان و بهشتيان، كافران و مؤمنان، در آيات پيشين گذشت، در آيات مورد بحث، براى ترغيب و تشويق در پيوستن به صفوف بهشتيان، و برحذر بودن از راه و رسم دوزخيان، به ذكر بخشى از نعمت هاى الهى، و سپس به قسمتى از عذاب هاى او، اشاره مى كند.

مى فرمايد: «او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد» (هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الاْ َرْضَ ذَلُولاً).

«پس بر شانه ها و صفحه زمين راه برويد، و از روزى هاى پروردگار بخوريد، و بدانيد بازگشت همه به سوى او است» (فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ).

«ذَلُول» به معنى «رام» جامع ترين تعبيرى است كه درباره زمين ممكن است بشود.

چرا كه: اين مركب راهوار، با حركات متعدد و بسيار سريعى كه دارد، آن چنان آرام به نظر مى رسد كه، گوئى مطلقاً ساكن است، بعضى از دانشمندان مى گويند: زمين چهارده نوع حركت مختلف دارد، كه سه قسمت آن، حركت به دور خود، حركت به دور خورشيد، و حركت همراه مجموعه منظومه شمسى در دل كهكشان است، اين حركات كه سرعت زيادى دارد، چنان نرم و ملايم است كه، تا براهين قطعى بر حركت زمين اقامه نشده بود، كسى باور نمى كرد حركتى در كار باشد!

از سوى ديگر، پوسته زمين نه چنان سفت و خشن است كه قابل زندگى نباشد، و نه چنان سست و نرم است كه قرار و آرام نگيرد، بلكه، كاملاً براى زندگى بشر رام است، اگر فى المثل، غالب سطح زمين باتلاق هائى بود كه همه چيز در آن فرو مى رفت، يا ماسه هاى نرمى كه پاى انسان تا زانو در آن فرو مى نشست يا سنگ هاى تيز و خشنى كه با مختصر راه رفتن، بدن انسان را كوفته و مجروح مى كرد، آن وقت معنى ناآرامى زمين روشن مى شد.

از سوى سوم، فاصله آن از خورشيد نه چندان كم است، كه همه چيز از شدت گرما بسوزد، و نه چندان دور، كه همه چيز از سرما بخشكد.

فشار هوا بر كره زمين آن چنان است كه، آرامش انسان را تأمين كند، نه آن قدر زياد است كه، او را خفه كند، و نه آن قدر كم، كه از هم متلاشى شود.

جاذبه زمين نه آن قدر زياد است كه، استخوان ها را در هم بشكند، و نه آن قدر كم، كه با يك حركت، انسان از جا كنده شود و در فضا پرتاب شود!

خلاصه، از هر نظر «ذلول»، رام و مسخر فرمان انسان است، جالب اين كه: بعد از توصيف زمين به ذلول، دستور مى دهد: بر «مناكب» آن راه برويد، و مى دانيم «مناكب» جمع «منكب» (بر وزن مغرب) به معنى شانه است، گوئى انسان پا بر شانه زمين مى گذارد و چنان زمين آرام است كه، مى تواند تعادل خود را حفظ كند.

در عين حال، اشاره اى است به اين كه: تا گامى برنداريد و تلاشى نكنيد، بهره اى از روزى هاى زمين نخواهيد داشت!

تعبير به «رِزْق» نيز، تعبير بسيار جامعى است كه، تمام مواد غذائى زمين اعم از حيوانى، گياهى و معدنى را شامل مى شود.

ولى، بدانيد: اينها هدف نهائى آفرينش شما نيست، اينها همه وسائلى است در مسير «نُشُور»، رستاخيز و حيات ابدى شما.

* * *

به دنبال اين تشويق و تبشير، به سراغ تهديد و انذار مى رود، و مى افزايد: «آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد و شما را در خود فرو برد، و دائماً به لرزش خود ادامه دهد»؟! (أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الاْ َرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ).

آرى، اگر او دستور دهد، اين زمين ذلول و آرام، طغيان مى كند، به صورت حيوان چموشى درمى آيد، زلزله ها شروع مى شود، شكاف ها در زمين ظاهر مى گردد، شما، خانه ها و شهرهايتان را در كام خود فرو مى بلعد، و باز هم به لرزه و اضطراب خود ادامه مى دهد.

جمله: فَإِذا هِيَ تَمُورُ: «پيوسته حركت مى كند و ناآرام است» ممكن است اشاره به اين باشد كه: خدا مى تواند فرمان دهد، زمين شما را فرو برد، و پيوسته از نقطه اى به نقطه اى ديگر، در درون خود منتقل سازد، حتى قبر شما هم آرام نباشد!

يا اين كه: زمين آرامش خود را براى هميشه از دست دهد، و زلزال دائمى بر آن حاكم گردد، درك اين معنى، براى كسانى كه در بعضى از مناطق زلزله خيز زندگى كرده اند و ديده اند گاه، زمين در چند شبانه روز، مطلقاً آرامشى ندارد، و خواب و خوراك و راحت را از همگان سلب مى كند، بسيار آسان است، اما براى غالب ما مردم، كه به آرامش زمين عادت كرده ايم، مشكل است.

تعبير به: مَنْ فِي السَّماءِ: «كسى كه در آسمان است» اشاره به ذات پاك خدا است، كه حاكميت او بر كل آسمان ها ـ چه رسد به زمين ـ مسلّم است، بعضى نيز گفته اند: اشاره به فرشتگان خدا است، كه در آسمان ها هستند و مأمور اجراى فرمان او مى باشند.

* * *

سپس، مى افزايد: لازم نيست حتماً زلزله ها به سراغ شما آيد بلكه مى تواند اين فرمان را به تندبادها دهد، «آيا شما خود را در امان مى دانيد كه خداوند حاكم بر آسمان ها تندبادى مملوّ از سنگريزه بر شما بفرستد و شما را زير كوهى از آن مدفون سازد»؟! (أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِباً).

«و به زودى خواهيد دانست تهديدهاى من چگونه است»! (فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ).

درك اين معنى نيز، براى كسانى كه شن هاى روان و بادهاى «حاصِب» (بادهائى كه توده هاى ريگ را با خود حركت داده، از جائى به جاى ديگر منتقل مى كند) را ديده اند، بسيار ساده است، آنها مى دانند ممكن است در چند لحظه، خانه ها يا آبادى هائى زير توده اى از ريگ ها و شن هاى روان مدفون گردد، و يا كاروان هائى كه در وسط بيابان در حركتند، در زير آن دفن شوند!

* * *

در حقيقت، آيات فوق، به اين معنى اشاره مى كند كه: عذاب آنها منحصر به عذاب قيامت نيست، در اين دنيا نيز، خداوند با مختصر تكان زمين، يا حركت بادها، مى تواند به زندگى آنها پايان دهد، و بهترين دليل اين امكان، وقوع آن در امت هاى پيشين است.

لذا، در آخرين آيه مورد بحث، مى گويد: «كسانى كه پيش از آنها بودند آيات الهى و رسولان او را تكذيب كردند، اما ببين مجازات من در حق آنها چگونه بود»؟! (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ).(1)

گروهى را با زلزله هاى ويرانگر، اقوامى را با صاعقه ها، و جمعى را با طوفان يا تندباد، مجازات كرديم، و شهرهاى ويران شده و خاموش آنها را به عنوان درس عبرتى باقى گذارديم.

* * *

19أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّات وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء بَصِيرٌ

20أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُور

21أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوّ وَ نُفُور

 

ترجمه:

19 ـ آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است، و گاه بال هاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند، نگاه نكردند؟! جز خداوند رحمان كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا كه او به هر چيز بيناست.

20 ـ آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند يارى دهد؟! ولى كافران تنها گرفتار فريبند!

21 ـ يا كيست آن كسى كه شما را روزى مى دهد، اگر (خدا) روزيش را باز دارد؟! ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مىورزند.


1 ـ «نَكِيرِ» به معنى «انكار» است، و در اينجا كنايه از عقوبت مى باشد، زيرا انكار خداوند در برابر افعال اين اقوام از طريق مجازات آنها صورت گرفته است.

بايد توجه داشت اين كلمه در اصل «نكيرى» بوده، همان گونه كه «نذير» در آيه قبل «نذيرى» بوده، ياء متكلم محذوف شده، و كسره كه دلالت بر آن مى كند باقى مانده است.

تفسير:

به اين پرندگان بالاى سر خود بنگريد

در آيات آغاز اين سوره، به هنگامى كه بحث از قدرت و مالكيت خداوند بود، سخن از آسمان هاى هفتگانه، ستارگان و كواكب آنها به ميان آمد، و در نخستين آيه مورد بحث، مسأله قدرت، با ذكر يكى از موجودات به ظاهر كوچك عالم هستى، تعقيب مى شود، مى فرمايد:

«آيا آنها به پرندگانى كه بالاى سرشان بال هاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند، نگاه نكرده اند»؟! (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّات وَ يَقْبِضْنَ).(1)

اين اجسام سنگين، بر خلاف قانون جاذبه، از زمين برمى خيزند، و به راحتى تمام بر فراز آسمان، ساعت ها، و گاه هفته ها و ماه ها! پشت سر هم به حركت سريع و نرم خود ادامه مى دهند، بى آن كه هيچ مشكلى داشته باشند.

بعضى به هنگام پرواز، غالباً بال هاى خود را گسترده اند (صافّات) و گوئى نيروى مرموزى آنها را به حركت درمى آورد.

در حالى كه، بعضى ديگر، دائماً بال مى زنند (ممكن است «يَقْبِضْنَ» اشاره به همين معنى باشد).

بعضى ديگر، گاه بال مى زنند، و گاه بال را مى گسترانند.

گروه چهارمى، مدتى بال مى زنند، هنگامى كه سرعت گرفتند، بال ها را به كلى جمع كرده و در اقيانوس هوا شيرجه مى روند (مانند گنجشك ها!) خلاصه، در عين اين كه همه پرواز مى كنند، هر كدام براى خود برنامه مخصوصى دارند.

چه كسى، بدن آنها را به گونه اى آفريده، كه به راحتى در هوا سير مى كنند؟!

و چه كسى، اين قدرت را به بال هاى آنها بخشيده، و دانش پرواز را به آنها آموخته؟ مخصوصاً، در پروازهاى پيچيده دسته جمعى پرندگان مهاجر، كه گاه چندين ماه به طول مى انجامد، و هزاران كيلومتر راه را پيموده، و از فراز كشورهاى زيادى، از كوه ها، دره ها، جنگل ها و درياها مى گذرند، و به مقصد خود مى رسند.

راستى، چه كسى اين همه نيرو و آگاهى به آنها داده است؟!

لذا، در پايان آيه مى افزايد: «جز خداوند رحمن كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا كه او به هر چيز بينا است و نياز هر مخلوقى را مى داند» (ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء بَصِيرٌ).

او است، كه وسايل و نيروهاى مختلف را براى پرواز در اختيار آنها گذارده، آرى، خداوند رحمان كه رحمت عامش همه موجودات را فرا گرفته، به پرندگان نيز آنچه لازم داشتند بخشيده است.

نگه دارنده پرندگان در آسمان، همان نگه دارنده زمين و موجودات ديگر است، و هر زمان اراده كند، نه پرنده قدرت پرواز دارد، و نه زمين آرامش خود را حفظ مى كند.

تعبير به: صافّات و يَقْبِضْنَ: «بال ها را گسترده و جمع مى كنند» ممكن است اشاره به پرندگان مختلف باشد، يا اشاره به حالات مختلف يك پرنده.(2)-(3)

 

* * *

در آيه بعد، به اين معنى اشاره مى كند كه، كافران در برابر قدرت خداوند هيچ گونه يار و مددكارى ندارند، مى فرمايد: «آيا كسى كه لشكر شما است مى تواند شما را در برابر خداوند يارى دهد»؟! (أَمَّنْ هذَا الَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ).(4)

نه تنها نمى توانند شما را در گرفتارى ها يارى دهند، كه، اگر بخواهد همانها را مأمور عذاب و نابودى شما مى كند، مگر آب و باد و خاك و آتش خدمتگزار و اركان حيات شما نيستند؟ خداوند همين ها را مأمور نابودى اقوام سركش ساخت.

تاريخ بسيار به خاطر دارد كه، نزديك ترين افراد به پادشاهان، فراعنه و گردنكشان، عامل مرگ آنها شدند. و در تاريخ معاصر هم بسيار ديده شده كه، وفادارترين نيروهاى دولت ها بر ضد آنان قيام كرده، و فرمان مرگشان را صادر كردند!

«اما كافران تنها گرفتار غرور و غفلتند» (إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُور).

پرده هاى غرور و جهل، بر عقل هاى آنها افتاده، و به آنان اجازه نمى دهد اين همه درس عبرت را بر صفحات تاريخ، يا در گوشه و كنار زندگى خود ببينند.

«جُنْد» در اصل به معنى زمين ناهموار و سفتى است كه، سنگ هاى فراوانى در آن جمع است، و به همين مناسبت، به انبوه لشكر نيز «جند» گفته شده.

بعضى از مفسران، «جُنْد» را در آيه مورد بحث، اشاره به بت ها مى دانند، كه هرگز در قيامت قادر به يارى مشركان نيستند، ولى، ظاهر اين است كه، آيه مفهوم وسيعى دارد كه بتها يكى از مصاديق آن است.

* * *

در سومين آيه، براى تأكيد بيشتر مى افزايد: «يا آن كس كه شما را روزى مى دهد اگر روزى خود را از شما باز دارد، چه كسى مى تواند شما را بى نياز كند»؟! (أَمَّنْ هذَا الَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ).(5)

هر گاه، به آسمان دستور دهد نبارد، و زمين ها گياهى نروياند، و يا آفات مختلف نباتى محصولات را نابود كنند، چه كسى توانائى دارد غذائى در اختيار شما بگذارد؟

و يا اگر روزى هاى معنوى و وحى آسمانى از شما قطع كند، چه كسى توانائى راهنمائى شما را دارد؟

اينها حقايقى است آشكار، ولى لجاجت و خيره سرى، حجابى است در برابر درك و شعور آدمى، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «بلكه آنها در سركشى و فرار و فاصله گرفتن از حقايق، اصرار و لجاجت مىورزند» (بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوّ وَ نُفُور).

هم، امروز با تمام پيشرفتى كه در جهات مختلف زندگى بشر ـ مخصوصاً در صنايع غذائى حاصل شده ـ اگر فقط يك سال مطلقاً باران نبارد، چه فاجعه اى در تمام جهان رخ مى دهد، و يا اگر لشكر ملخ ها و آفات نباتى همه جا را فرا گيرد، چه مصيبتى واقع خواهد شد؟

* * *


1 ـ «الطَّيْر» جمع «طائر» است، و لذا فعل و وصف آن به صورت جمع آمده و اين كه بعضى تصور كرده اند «طير» مفرد است بر خلاف تصريح ارباب لغت مى باشد.

2 ـ اين كه «صافّات» به صورت وصفى و «يَقبِضْنَ» به صورت فعل مضارع آمده، ممكن است از اين جهت باشد كه صاف بودن بال ها يك برنامه يكنواخت است، در حالى كه گشودن و بستن بال ها تكرارى است (دقت كنيد).

3 ـ درباره شگفتى هاى جهان پرندگان و عجائب مسأله پرواز آنها در جلد 11 تفسير «نمونه»، صفحات 338 تا 341، ذيل آيه 79 «نحل» مشروحاً بحث كرده ايم.

4 ـ «أَم» در اين جمله، حرف عطف و «مَن» مبتدا و «هذا» مبتداى دوم و «أَلَّذِى» خبر آن و «هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ» صله آن، و «يَنْصُرُكُمْ» وصف «جُنْد» مى باشد، و جمله خبر مبتداى اول است (البيان فى غريب اعراب القرآن، جلد 2، صفحه 459).

ولى مناسب اين است كه «أَلَّذِى» عطف بيان باشد و «يَنْصُرُكُمْ» خبر، زيرا جمله بدون آن ناقص است (دقت كنيد).

5 ـ جزاى شرط در آيه محذوف است، و در تقدير چنين مى باشد: «إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ مَنْ يَرْزُقُكُمْ غَيْرَهُ».

نكته:

چهار عامل براى ناكامى انسان ها

در آيات گذشته خوانديم: نداشتن گوش شنوا و عقل بيدار، مهم ترين عاملى است كه دوزخيان را به دوزخ مى كشاند، و در آيات مورد بحث خوانديم: چهار عامل ديگر يعنى «غرور»، «لجاجت»، «سركشى» (عُتُوّ) و «فاصله گرفتن از حق» (نُفُور) سبب بدبختى و گمراهى انسان مى شود.

اگر درست دقت كنيم، مى بينيم، اين عوامل نيز، با عامل گذشته در ارتباط است; زيرا اين صفات زشت، پرده بر گوش و چشم بصيرت انسان مى افكند، و او را از درك حقايق مانع مى شود.

* * *

22أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبّاً عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيّاً عَلى صِراط مُسْتَقِيم

23قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاْ َبْصارَ وَ الاْ َفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ

24قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الاْ َرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

25وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

26قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ

27فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ

 

ترجمه:

22 ـ آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟!

23 ـ بگو: «او كسى است كه شما را آفريد و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد; اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد»!

24 ـ بگو: «او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد»!

25 ـ آنها مى گويند: «اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت چه زمانى است»؟!

26 ـ بگو: «علم آن تنها نزد خداست; و من فقط بيم دهنده آشكارى هستم»!

27 ـ هنگامى كه آن (وعده الهى) را از نزديك مى بينند، صورت كافران زشت و سياه مى گردد، و به آنها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد»!

تفسير:

راست قامتان جاده توحيد

در تعقيب آيات گذشته، پيرامون كافران و مؤمنان، در نخستين آيه مورد بحث، وضع حال اين دو گروه را، در ضمن مثال جالبى منعكس ساخته، مى فرمايد: «آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند، به هدايت نزديك تر است، يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد و پيش مى رود»؟! (أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبّاً عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيّاً عَلى صِراط مُسْتَقِيم).

در اينجا، افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور، به كسى تشبيه شده اند كه، از جاده اى ناهموار و پرپيچ و خم، مى گذرد، در حالى كه به رو افتاده، و با دست و پا، يا به سينه حركت مى كند، نه راه را به درستى مى بيند، و نه قادر بر كنترل خويشتن است، نه از موانع با خبر است، و نه سرعتى دارد؟ كمى راه مى رود و درمانده مى شود.

ولى، مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبيه مى كند كه، از جاده اى هموار، صاف و مستقيم، با سرعت، قدرت و آگاهى تمام، به راحتى پيش مى روند.

چه تشبيه جالب و دقيقى؟ كه آثار آن در زندگى اين دو گروه، كاملاً نمايان است و با چشم خود مى بينيم.

بعضى، مظهر اين دو گروه را، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و «ابو جهل» شمرده اند، البته، اينها مصداق هاى روشنى براى آيه فوق است، ولى عموميت مفهوم آيه را محدود نمى كند.

در تفسير «مُكِبّاً عَلى وَجْهِهِ»، احتمالات متعددى گفته شده:

آنچه با مفهوم لغوى آن سازگارتر است، همان است كه در بالا گفتيم، و آن كسى است كه به رو افتاده و با دست و پا و سينه به پيش مى رود.

ولى، بعضى ديگر، گفته اند: منظور اين است: ايستاده راه مى رود، اما سر به زير افكنده، و مسير خود را به هيچ وجه مشاهده نمى كند.

در حالى كه، بعضى ديگر معتقدند: منظور كسى است كه، تعادل خود را حفظ نمى كند، چند گام پيش مى رود، بر زمين مى خورد و برمى خيزد، و اين وضع پى درپى تكرار مى شود.

از بعضى از كلمات «راغب» در «مفردات» نيز چنين برمى آيد: منظور كسى است كه، تمام توجهش به وضع خويش است، و از غير خود غافل است، ولى معنى اول، به قرينه مقابله با وضع مؤمنان كه از آن تعبير به «سَوِيّاً» شده است، مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، آيا اين وضع كافر و مؤمن در آخرت است؟ يا در هر دو جهان؟ دليلى بر محدود بودن معنى آيه در دست نيست، آنها هم در زندگى دنيا چنين اند، و هم در آخرت.

آرى، افراد بى ايمان چون خودخواه، خودپرست و لجوجند، و جز منافع مادى و زودگذر خويش را نمى بينند، و از آنجا كه مسير آنها، مسير هواپرستى است، به كسى مى مانند كه از سنگلاخى عبور مى كند، در حالى كه بر سينه و دست و پا مى خزد، اما كسانى كه در پرتو ايمان از قيد هواى نفس رسته اند، بينشى عميق، و مسيرى صاف و روشن دارند.

* * *

آيه بعد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى افزايد: «بگو او كسى است كه شما را آفريد، و براى شما چشم و گوش و قلب قرار داد، اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد» (قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاْ َبْصارَ وَ الاْ َفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ).

خداوند، هم وسيله مشاهده و تجربه را در اختيار شما قرار داد (چشم)، هم وسيله آگاهى بر نتيجه افكار ديگران (گوش)، و هم وسيله انديشيدن در علوم عقلى (قلب) را، خلاصه، تمام ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى و نقلى را در اختيار شما گذارده است، اما كمتر كسى سپاس اين همه نعمت هاى بزرگ را به جا مى آورد; زيرا شكر نعمت آن است: هر نعمتى در مسير هدفى كه به خاطر آن آفريده شده است به كار گرفته شود، آيا همه، از چشم، گوش و عقل به درستى در اين راه استفاده مى كنند؟!

* * *

بار ديگر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «بگو او كسى است كه شما را در زمين خلق كرد، به سوى او بازگشت مى كنيد و نزد او جمع مى شويد» (قُلْ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الاْ َرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).

در حقيقت آيه نخست، «مسير» را مشخص مى كند، آيه دوم «ابزار و وسائل كار» را، و اين آيه «هدف و مقصد» را، يعنى، در راه راست و صراط مستقيم ايمان و اسلام گام برداريد، و از تمام ابزار شناخت بهره گيريد، و به سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.

قابل توجه اين كه: در آيه قبل، تعبير به «أَنْشَأَكُم» شده، و در اين آيه به «ذَرَأَكُم»، ممكن است تفاوت اين دو تعبير در اين باشد كه: جمله اول، اشاره به ايجاد كردن انسان از عدم است (يعنى هيچ نبوديد و شما را آفريد)، و جمله دوم، اشاره به آفرينش انسان از ماده خاكى است، يعنى شما را از خاك آفريديم.

* * *

پس از آن، در همين رابطه، به گفتار منكران معاد و پاسخ آنها پرداخته، مى فرمايد: «آنها از روى استهزاء مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت چه زمانى است»؟! (وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).

چرا دقيقاً تاريخ آن را تعيين نمى كنيد؟ چرا تكليف همه را از اين نظر روشن نمى سازيد؟.

در اين كه: منظور از «هذَا الْوَعْدُ» چيست! دو احتمال ذكر كرده اند:

نخست، وعده قيامت، ديگر، وعده مجازات هاى گوناگون دنيا، مانند زلزله ها، صاعقه ها و طوفان ها، ولى با توجه به آيه گذشته معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است.

* * *

در آيه بعد، به آنها چنين پاسخ مى گويد: «به آنها بگو علم و آگاهى اين موضوع، مخصوص خدا است، و من تنها انذار كننده آشكارى هستم» (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ).

اين تعبير، درست شبيه چيزى است كه، در آيات متعدد قرآن، از جمله آيه 187 «اعراف» آمده است: قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى: «بگو علم به زمان وقوع رستاخيز فقط نزد پروردگار من است».

و بايد چنين باشد; چرا كه اگر تاريخ قيامت معلوم بود، هر گاه فاصله زيادى داشت، مردم در غفلت فرو مى رفتند، و اگر فاصله كم بود، حالتى شبيه به اضطرار پيدا مى كردند، و در هر حال، هدف هاى تربيتى ناتمام مى ماند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، مى افزايد: «هنگامى كه آن وعده الهى و عذاب را از نزديك مشاهده كنند، صورت كافران زشت و سياه مى شود، به گونه اى كه آثار غم و اندوه از آن مى بارد» (فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا).

«و به آنها گفته مى شود: اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد»! (وَ قِيلَ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ).

«تَدَّعُونَ» از ماده «دعاء» است، يعنى، پيوسته درخواست و تقاضا مى كرديد قيامت واقع شود، اكنون واقع شده است، و راه فرارى از آن نيست.(1)

اين مضمون، در حقيقت، شبيه همان است كه، در آيه 14 «ذاريات» خطاب به كفار آمده است كه، روز قيامت به آنها گفته مى شود: هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تسْتَعْجِلُونَ: «اين همان چيزى است كه براى آن عجله داشتيد» و ناظر به عذاب قيامت است، همان گونه كه اكثر مفسران گفته اند، و دليلى مى شود بر اين كه: جمله «مَتى هذَا الْوَعْدُ» نيز، اشاره به وعده قيامت است. «حاكم ابوالقاسم حسكانى» مى گويد: هنگامى كه كافران، مقامات على(عليه السلام)را نزد خداوند مشاهده كردند، صورت هاى آنها (از شدت خشم و غضب) سياه شد.(2)

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نيز همين معنى نقل شده كه: اين آيه درباره امير مؤمنان على(عليه السلام) و يارانش نازل گرديده است.(3)

البته، اين تفسير كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده، از قبيل نوعى تطبيق است، و گرنه مورد آيه، مربوط به رستاخيز و قيامت است، و اين قبيل تطبيق ها، در لسان روايات كم نيست.

* * *

28قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذاب أَلِيم

29قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلال مُبِين

30قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماء مَعِين

 

ترجمه:

28 ـ بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند مرا و تمام كسانى را كه با من هستند هلاك كند، يا مورد ترحم قرار دهد، چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد»؟!

29 ـ بگو: «او خداوند رحمان است، ما به او ايمان آورده و بر او توكّل كرده ايم; و به زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است»!

30 ـ بگو: «به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما در زمين فرو رود، چه كسى مى تواند آب جارى و گوارا در دسترس شما قرار دهد»؟!


1 ـ «تَدَّعُونَ» از باب «افتعال»، از ماده «دعاء»، به معنى تقاضا، و يا از ماده «دعوا» به معنى تقاضا و يا انكار چيزى است.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 330.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 385.

تفسير:

چه كسى آب جارى در اختيار شما قرار مى دهد؟

آيات فوق كه آخرين آيات سوره «ملك» است، و همه با كلمه «قُلْ» خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع مى شود، ادامه بحث هائى است كه در آيات قبل با كفار شده، كه جنبه هاى ديگرش در اين آيات، منعكس است.

نخست، به آنها كه غالباً انتظار مرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش را داشتند و گمان مى كردند، با مرگ وى آئين او برچيده مى شود، و همه چيز پايان مى گيرد (و غالب دشمنان شكست خورده درباره رهبران راستين، هميشه همين انتظار را دارند) مى فرمايد: «بگو اگر خداوند مرا و تمام كسانى كه با من هستند، هلاك كند، يا مورد ترحم قرار دهد چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد»؟ (قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجِيرُ الْكافِرِينَ مِنْ عَذاب أَلِيم).

در بعضى از روايات آمده است: كافران «مكّه»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را نفرين مى كردند و تقاضاى مرگ او را داشتند، به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود، دعوتش نيز برچيده مى شود، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد.

شبيه همين معنى در آيه 30 سوره «طور» آمده است، آنجا كه مى گويد: أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ: «آنها مى گويند محمّد شاعرى است كه انتظار مرگش را مى كشيم»!

غافل از اين كه: «مصطفى» را الطاف حق وعده داده: گر بميرد، نميرد نام حق.

آرى، وعده پيروزى اين آئين و سيطره آن را بر تمام جهان، به او داده است، و حيات و مرگ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چيزى را تغيير نمى دهد.

بعضى تفسير ديگرى براى اين آيه ذكر كرده اند: به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: بگو: ما با داشتن ايمان به خدا، ميان خوف و رجا هستيم، شما درباره خود چه مى انديشيد؟!

ولى، تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

و در ادامه همين سخن مى افزايد: «به آنها بگو او خداوند رحمان است، ما به او ايمان آورده ايم، و توكل كرده ايم، و به زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است» (قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلال مُبِين).

يعنى، ما اگر به خدا ايمان آورده ايم، و او را ولىّ، وكيل و سرپرست خود برگزيده ايم، دليلش روشن است، او خداى رحمان است، رحمت عامش همه جا رسيده، فيض انعامش دوست و دشمن را فرا گرفته، و نگاهى كوتاه به جهان هستى و صفحه زندگى، شاهد اين مدعا است، اما معبودهاى شما چه كارى كرده اند؟!

گر چه، ضلال و گمراهى شما همين جا آشكار است، ولى در آخرت براى شما روشن تر خواهد شد، و يا در همين دنيا، به هنگامى كه اسلام با امدادهاى الهى، بر لشكر كفر پيروز مى گردد، پيروزى معجزه آساى حقيقت، روشن تر خواهد گشت.

اين آيه، در حقيقت نوعى دلدارى به پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان است كه، تصور نكنند در اين مبارزه گسترده حق و باطل تنها هستند، بلكه، خداوند بخشنده مهربان، يار و ياور آنها است.

* * *

در آخرين آيه، به عنوان ذكر يك مصداق از رحمت عام خداوند، كه بسيارى از مردم از آن غافلند، مى گويد: «به آنها بگو به من خبر دهيد اگر آب هاى مورد استفاده شما در زمين فرو رود چه كسى مى تواند آب جارى در دسترس شما قرار دهد»؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماء مَعِين).

مى دانيم: زمين از دو قشر مختلف تشكيل شده: «قشر نفوذپذير» كه آب در آن فرو مى رود، و در زير آن «قشر نفوذناپذير» است كه، آب را در آنجا نگاه مى دارد، تمام چشمه ها، چاه ها و قنات ها از بركت اين تركيب خاص به وجود آمده; زيرا اگر تمام روى زمين تا اعماق زياد، قشر نفوذپذير بود، آب ها چنان در زمين فرو مى رفتند كه، هرگز دست كسى به دامانشان نمى رسيد، و اگر همه، نفوذناپذير بودند، آب ها روى زمين مى ايستادند و تبديل به باتلاق مى شدند، يا به زودى به درياها مى ريختند، و به اين ترتيب، تمام ذخائر زير زمينى آب از دست مى رفت.

اين، نمونه كوچكى از رحمت عام خدا است كه، مرگ و حيات انسان سخت با آن گره خورده است.

«مَعِين» از ماده «معن» (بر وزن طعن) به معنى جريان آب است، و گاه گفته اند از «عين» گرفته شده، و «ميم» آن زائده است، لذا بعضى از مفسران «معين» را به معنى آبى گرفته اند كه، با چشم ديده مى شود، هر چند جارى نباشد.

ولى، بيشتر آن را به همان معنى آب جارى تفسير كرده اند.

گر چه، آب نوشيدنى منحصر به آب جارى نيست، ولى بدون شك، آب هاى جارى، بهترين نوع آنها محسوب مى شوند، خواه به صورت چشمه ها باشد، يا نهرها و يا قنات و چاههاى جوشان.

بعضى از مفسران نقل كرده اند: يكى از كفار، هنگامى كه اين آيه را شنيد كه مى گويد: «اگر آب هاى مورد استفاده شما در زمين فرو رود، چه كسى آب جارى در اختيار شما مى گذارد»؟

گفت: رِجالٌ شِدادٌ وَ مَعاوِلُ حِداد! «مردان قوى پنجه و كلنگ هاى تيز، آب را از اعماق زمين بيرون مى كشند»!

اما، شب خوابيد، آب سياه چشمان او را فرا گرفت، در اين حال، صدائى شنيد كه مى گويد: «آن مردان قوى پنجه و كلنگ هاى تيز را بياور تا اين آب را از چشم تو بيرون كشند»!

اما، امروز مى دانيم اگر قشر «نفوذناپذير» زمين از ميان برود، هيچ انسان قوى پنجه، و هيچ كلنگ تيزى نمى تواند آبى استخراج كند.(1)

* * *

نكته:

در رواياتى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده، آيه اخير به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و عدل جهان گستر او تفسير شده است، از جمله، در حديثى، از امام باقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه مى خوانيم:

نُزِلَتْ فِى الاِْمامِ الْقائِمِ(عليه السلام) يَقُولُ إِنْ أَصْبَحَ إِمامُكُمْ غائِباً عَنْكُمْ، لاتَدْرُونَ أَيْنَ هُوَ؟ فَمَنْ يَأْتِيْكُمْ بِإِمام ظاهِر يَأْتِيْكُمْ بِأَخْبارِ السَّمواتِ وَ الاْ َرْضِ، وَ حَلالِ اللّهِ وَ حَرامِهِ، ثُمَّ قالَ: وَ اللّهِ ما جاءَ تَأْوِيْلُ هذِهِ الاْ يَةِ، وَ لابُدَّ أَنْ يَجِىءَ تَأْوِيْلُها:

«اين آيه درباره امامى نازل شده است كه، قيام به عدل الهى مى كند، (حضرت مهدى(عليه السلام)) مى گويد: اگر امام شما پنهان گردد، و ندانيد كجاست؟ چه كسى براى شما امامى مى فرستد، كه اخبار آسمان ها و زمين، و حلال و حرام خدا را براى شما شرح دهد».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، تأويل اين آيه هنوز نيامده و سرانجام خواهد آمد».(2)

روايات در اين زمينه فراوان است، بايد توجه داشت كه، همه، از باب «تطبيق» است، و به تعبير ديگر، ظاهر آيه مربوط به آب جارى است، كه مايه حيات موجودات زنده است، و باطن آيه، مربوط به وجود امام، علم و عدالت جهان گستر او است، كه آن نيز مايه حيات جامعه انسانى است.

بارها گفته ايم: آيات قرآن معانى متعدد، ظاهر و باطن دارد، ولى اين نكته را نيز مؤكداً تكرار مى كنيم: پى بردن به بطون آيات، جز براى پيامبر و امام معصوم ممكن نيست، و هيچ كس حق ندارد چيزى به عنوان باطن آيه از پيش خود مطرح كند، آنچه ما مى گوئيم، مربوط به ظواهر آيات است، و آنچه مربوط به بطون آيات است، فقط بايد از معصومين بشنويم.

* * *

سوره «ملك» با حاكميت و مالكيت خداوند شروع شد، و با رحمانيت او كه آن هم شاخه اى از حاكميت و مالكيت او است، پايان مى گيرد، و به اين ترتيب، آغاز و انجامش كاملاً منسجم است.

* * *

خداوندا! ما را مشمول رحمت عام و خاصت گردان، و از آب حيات ولايت اوليائت سيراب فرما!

پروردگارا! ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، آن چشمه آب حيات را تسريع كن، و تشنگان جمالش را با ظهورش سيراب گردان.

بارالها! به ما چشم بينا و گوش شنوا و عقل دانا، مرحمت فرمودى، حجاب هاى خودخواهى و غرور را از مقابل آنها برگير، تا چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببينيم، و در صراط مستقيم هدايت تو راست قامت گام برداريم!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره ملك

12 / شوال / 1406(3)

30 / 3 / 1365


1 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 11، صفحه 219.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 387.

3 ـ تصحيح: 1 / 2 / 1383.

 

سوره قلم

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره قلم

گر چه بعضى از مفسران در «مكّى» بودن تمام سوره ترديد كرده اند، يا معتقدند: قسمتى از آن در «مدينه»، و قسمتى در «مكّه» نازل شده، ولى لحن سوره و محتواى آيات، كاملاً هماهنگ با سوره هاى «مكّى» است; چرا كه بيش از هر چيز، بر محور مسأله نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، مبارزه با دشمنانى كه او را مجنون مى خواندند، و دعوت به صبر و استقامت، و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى، دور مى زند.

روى هم رفته، مباحث اين سوره را مى توان در هفت بخش خلاصه كرد:

1 ـ نخست به ذكر قسمتى از صفات ويژه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مخصوصاً اخلاق برجسته او مى پردازد، و آن را با قسم هاى مؤكدى تأكيد مى كند.

2 ـ آنگاه قسمتى از صفات زشت و اخلاق نكوهيده دشمنان او را بازگو مى نمايد.

3 ـ در بخش ديگرى، داستان «اصحاب الجنة» ـ كه در حقيقت هشدارى است به مشركان زشت سيرت ـ بيان شده.

4 ـ در قسمت چهارم، مطالب گوناگونى راجع به قيامت و عذاب كفار در آن روز آمده است.

5 ـ در بخش پنجم، انذارها و تهديدهائى نسبت به مشركان بازگو شده.

6 ـ در بخش ششم، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: در برابر دشمنان سرسخت، استقامت و صبر نشان دهد.

7 ـ سرانجام، در پايان سوره نيز، سخن از عظمت قرآن و توطئه هاى مختلف دشمنان بر ضد پيامبر به ميان آورده.

انتخاب نام «قلم» براى اين سوره، به تناسب نخستين آيه آن است، بعضى نيز نام آن را سوره «ن» ذكر كرده اند، و از بعضى از روايات كه در فضيلت اين سوره آمده، استفاده مى شود نام آن سوره «ن و القلم» است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «ن وَ الْقَلَمِ» أَعْطاهُ اللّهُ ثَوابَ الَّذِينَ حَسُنَ أَخْلاقُهُمْ:

«كسى كه سوره ن و القلم را تلاوت كند، خداوند ثواب كسانى كه داراى حسن اخلاقند به او مى دهد».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «ن وَ الْقَلَمِ» فِي فَرِيضَة أَوْ نافِلَة آمَنَهُ اللّهُ أَنْ يُصِيبَهُ فِى حَياتِهِ فَقْرٌ أَبَداً، وَ أَعاذَهُ إِذا ماتَ مِنْ ضَمَّةِ الْقَبْرِ إِنْ شاءَ اللّهُ:

«كسى كه سوره ن و القلم را در نماز واجب يا نافله بخواند خداوند او را براى هميشه از فقر در امان مى دارد، و هنگامى كه بميرد او را از فشار قبر پناه مى دهد».(2)

اين ثواب ها، تناسب خاصى با محتواى سوره دارد، و نشان مى دهد: هدف تلاوتى است كه توأم با آگاهى و به دنبال آن عمل باشد.

* * *

1ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ

2ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون

3وَ إِنَّ لَكَ لاَ َجْراً غَيْرَ مَمْنُون

4وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم

5فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ

6بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ

7إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.

2 ـ كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى.

3 ـ و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است!

4 ـ و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى.

5 ـ و به زودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند.

6 ـ كه كدام يك از شما مجنونيد!

7 ـ پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده، و هدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد.


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 387.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 330.

تفسير:

عجب اخلاق برجسته اى دارى!

اين سوره، تنها سوره اى است كه با حرف مقطع «ن» آغاز شده است، مى فرمايد: (ن).

درباره تفسير حروف مقطعه، بارها مخصوصاً در آغاز سوره «بقره»، «آل عمران» و «اعراف» (جلد 1 ـ 2 ـ 6) بحث كرده ايم، چيزى كه در اينجا بايد بيفزائيم اين است كه: بعضى در اينجا «ن» را مخفف كلمه «رحمان» و اشاره به آن دانسته اند.

بعضى آن را به معنى «لوح» يا به معنى «دوات» و يا «نهرى» در بهشت تفسير كرده اند، ولى هيچ يك از اين تفسيرها قرينه و شاهد روشنى ندارد.

بنابراين، تفسير اين حرف مقطع، از تفسير كل حروف مقطعه كه در بالا اشاره كرديم جدا نيست.

سپس، به دو موضوع از مهم ترين مسائل زندگى بشر، سوگند ياد كرده، مى افزايد: «سوگند به قلم و آنچه را با قلم مى نويسند» (وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ).

چه سوگند عجيبى؟ در واقع، آنچه در اينجا به آن سوگند ياد شده است، ظاهراً موضوع كوچكى است: يك قطعه نى، و يا چيزى شبيه به آن، و كمى ماده سياه رنگ، و سپس سطورى كه بر صفحه كاغذ ناچيز رقم زده مى شود.

اما، در واقع اين همان چيزى است كه، سرچشمه پيدايش تمام تمدن هاى انسانى، و پيشرفت و تكامل علوم، و بيدارى انديشه ها و افكار، و شكل گرفتن مذهب ها، و سرچشمه هدايت و آگاهى بشر است، تا آنجا كه دوران زندگى بشر را، به دو دوران تقسيم مى كند: «دوران تاريخ» و «دوران قبل از تاريخ».

دوران تاريخ بشر، از زمانى شروع مى شود كه، «خط» اختراع شد، و انسان توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات نقش كند، و يا به تعبير ديگر، دورانى است كه انسان دست به قلم گرديد، و از او «ما يَسْطُرُونَ» يادگار ماند.

عظمت اين سوگند، هنگامى آشكارتر مى شود كه، توجه داشته باشيم آن روزى كه اين آيات نازل گشت، نويسنده و ارباب قلمى در محيط «مكّه» وجود نداشت، و اگر كسانى مختصر سواد خواندن و نوشتن را داشتند، تعداد آنها در كل سرزمين «مكّه» كه مركز عبادى، سياسى و اقتصادى «حجاز» بود، به بيست نفر نمى رسيد.

آرى، سوگند به قلم ياد كردن، در چنان محيطى، عظمت خاصى دارد.

و جالب اين كه: در نخستين آياتى كه در «جبل النور» و غار «حرا» بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد نيز، به مقام والاى قلم اشاره شده، آنجا كه مى فرمايد: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاْ َكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ:

«بخوان به نام پروردگارت كه مخلوقات را آفريد * و انسان را از خون بسته اى ايجاد كرد * بخوان به نام پروردگار بزرگت * هم او كه انسان را به وسيله قلم تعليم داد * و آنچه را نمى دانست به او آموخت».(1)

و از همه جالب تر اين كه: همه اين سخنان، از زبان كسى تراوش مى كند كه، خودش درس نخوانده بود، و هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت، و اين هم دليل بر آن است كه: چيزى جز وحى آسمانى نيست.

بعضى از مفسران، «قلم» را در اينجا به قلمى تفسير كرده اند كه، فرشتگان بزرگ خدا وحى آسمانى را با آن مى نويسند، و يا نامه اعمال آدميان را با آن رقم مى زنند، ولى مسلّماً آيه، مفهوم گسترده اى دارد كه، اين تفسير بيان يكى از مصداق هاى آن است، همان گونه كه «ما يَسْطُرُون» نيز مفهوم وسيعى دارد، و تمام آنچه را در طريق هدايت، تكامل فكرى، اخلاقى و عملى بشر، به رشته تحرير مى آورند، شامل مى شود و منحصر به وحى آسمانى يا اعمال انسان ها نيست.(2)

* * *

آنگاه، به چيزى كه براى آن سوگند ياد شده پرداخته، مى فرمايد: «به بركت نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى» (ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون).

آنها كه اين نسبت ناروا را به تو مى دهند، كوردلانى هستند كه اين همه نعمت الهى را درباره تو نمى نگرند، نعمت عقل و درايت سرشار، نعمت امانت، صدق و راستى و نعمت علم و دانش آشكار، و نبوت و مقام عصمت.

ديوانه آنها هستند كه، مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند، و رهبر و راهنماى انسان ها را با اين نسبت ناروا، از خود دور مى سازند.

* * *

و به دنبال آن مى افزايد: «براى تو اجر عظيم و هميشگى است» (وَ إِنَّ لَكَلاَ َجْراً غَيْرَ مَمْنُون).

چرا چنين پاداشى نداشته باشى؟ در حالى كه، در برابر اين تهمت هاى زشت و ناروا استقامت مى كنى، و براى آنها آرزوى هدايت و نجات دارى، و هرگز از تلاش و كوشش در اين راه خسته نمى شوى.

«مَمْنُون» از ماده «منّ» به معنى «قطع» آمده است، يعنى اجر و پاداشى كه هرگز قطع نمى شود، و دائماً باقى است.

بعضى گفته اند: ريشه اين معنى، از «منت» گرفته شده; زيرا منت باعث قطع نعمت است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «غَيْرَ مَمْنُون» اين است كه: خداوند در مقابل اين اجر عظيم، هرگز بر تو منت نمى گذارد، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *

آيه بعد، در توصيف ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى» (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم).

اخلاقى كه، عقل در آن حيران است، لطف و محبتى بى نظير، صفا و صميميتى بى مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير.

اگر مردم را به بندگى خدا دعوت مى كنى، تو خود بيش از همه عبادت مى نمائى، و اگر از كار بد بازمى دارى، تو قبل از همه خوددارى مى كنى، آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى، ناسزايت مى گويند و براى آنها دعا مى كنى، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا برمى دارى.

آرى، تو كانون محبت، عواطف و سرچشمه رحمتى.

«خُلُق» از ماده «خلقت» به معنى صفاتى است كه از انسان جدا نمى شود، و همچون خلقت و آفرينش انسان مى گردد.

بعضى از مفسران، خلق عظيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به «صبر در راه حق، گستردگى بذل و بخشش، تدبير امور، رفق و مدارا، و تحمل سختى ها در مسير دعوت به سوى خدا، عفو و گذشت، و جهاد در راه پروردگار، و ترك حسد و حرص» تفسير كرده اند، گر چه همه اين صفات در پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، ولى «خُلُق عظيم» او، منحصر به اينها نبود.

در بعضى از تفاسير نيز، «خُلُق عظيم» به «قرآن» يا «آئين اسلام» تفسير شده است كه، مى تواند از مصاديق مفهوم وسيع فوق باشد، به هر حال، وجود اين «خُلُق عظيم» در پيامبر(صلى الله عليه وآله)، دليل بارزى بر عقل و درايت آن حضرت و نفى نسبت هاى دشمنان بود.

* * *

و به دنبال آن مى افزايد: «به زودى تو مى بينى و آنها نيز مى بينند» (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ).

* * *

«كه كدام يك از شما مجنون هستيد»؟! (بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ).(3)

«مَفْتُون» اسم مفعول از «فتنه»، به معنى ابتلاء، و در اينجا، به معنى ابتلاى به جنون است.

آرى، آنها امروز اين نسبت ناروا را به تو مى دهند تا بندگان خدا را از تو دور كنند، ولى، مردم عقل و شعور دارند، تدريجاً به تعليمات و سخنان تو آگاهى مى يابند، آنگاه، اين مسأله روشن مى شود كه، اين تعليمات برجسته از سوى خداوند بزرگ، بر قلب پاك و نورانى تو نازل شده، و خداوند سهم عظيمى از عقل و علم به تو بخشيده.

حركت ها و موضعگيرى هاى تو در آينده، و پيشرفت و نفوذ سريع اسلام در سايه آن نيز، نشان خواهد داد كه، تو منبع بزرگ عقل و درايتى، ديوانه، خفاشانى هستند كه با نور اين آفتاب به ستيز برخاستند.

و البته، در قيامت اين حقايق باز هم روشن تر و آشكارتر خواهد شد.

* * *

باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «پروردگار تو به كسى كه از طريق او گمراه شده آگاه تر است، و او هدايت يافتگان را بهتر مى شناسند» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

چرا كه راه، راه او است، و او بهتر از هر كس راه خود را مى شناسد، و به اين ترتيب، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اطمينان بيشتر مى دهد كه، او در مسير هدايت و دشمنانش در مسير ضلالتند.

در حديث مستندى آمده است: هنگامى كه «قريش» ديدند پيامبر، على(عليه السلام)را بر ديگران مقدم مى شمرد و بزرگ مى دارد، به مذمت على(عليه السلام) پرداخته گفتند: محمّد مفتون او شده است، اينجا بود كه خداوند ن و القلم را نازل كرد، و به آن سوگند ياد نمود كه: اى محمّد(صلى الله عليه وآله) تو مفتون و مجنون نيستى ـ تا آنجا كه فرمود: ـ خداوند مى داند و مى شناسد كسانى را كه گمراه شده اند، اشاره به جماعت «قريش» كه اين سخنان را مى گفتند، و خداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد، اشاره به على(عليه السلام).(4)

* * *


1 ـ علق، آيات 1 تا 5.

2 ـ «ما» در «ما يَسْطُرُون» را بعضى «مصدريه» و بعضى «موصوله» و معنى دوم مناسب تر است، و در تقدير چنين مى باشد: «وَ ما يَسْطُرُونه».

بعضى نيز آن را به معنى «لوح» يا «كاغذى» دانسته اند كه روى آن كتابت مى شود، و در تقدير «ما يَسْطُرُونَ فِيْهِ» است.

بعضى نيز «ما» را در اينجا اشاره به ذوى العقول و كسانى كه نويسندگان اين سطورند دانسته اند، ولى همان معنى كه در متن ذكر كرديم از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

3 ـ «باء» در «بِأَيِّكُمُ» زائده است و «أَيِّكُمُ» مفعول براى دو فعل قبل است.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 334 (طبرسى اين حديث را با سند خود از اهل سنت نقل كرده است).
 
نكته ها:

1 ـ نقش قلم در حيات انسان ها

از مهم ترين رويدادهاى زندگى بشر ـ چنان كه قبلاً نيز اشاره كرديم ـ پيدايش «خط»، و راه افتادن قلم بر صفحه كاغذها يا سنگ ها بود، و همان بود كه دوران تاريخ را، از ما قبل از تاريخ جدا كرد.

گردش نيش قلم بر صفحه كاغذ، سرنوشت بشر را رقم مى زند، لذا پيروزى و شكست جوامع انسانى به نوك قلم ها بسته است.

«قلم»، حافظ علوم و دانش ها، پاسدار افكار انديشمندان، حلقه اتصال فكرى علماء، و پل ارتباطى گذشته و آينده بشر است، و حتى ارتباط آسمان و زمين نيز، از طريق لوح و قلم حاصل شده است!

«قلم»، انسان هائى را كه جدا از هم، از نظر زمان و مكان، زندگى مى كنند به يكديگر پيوند مى دهد، گوئى، همه متفكران بشر را در تمام طول تاريخ، و در تمام صفحه روى زمين، در يك كتابخانه بزرگ جمع مى بينى!

«قلم»، رازدار بشر، خزانه دار علوم، و جمع آورى كننده تجربيات قرون و اعصار است، و اگر قرآن به آن سوگند ياد مى كند به همين دليل است; زيرا هميشه سوگند به يك امر بسيار عظيم و پرارزش ياد مى شود.

و البته «قلم»، وسيله اى است براى «ما يَسْطُرُون» و نوشته ها، كه قرآن به هر دو سوگند ياد كرده است، هم به «ابزار» و هم به «محصول» ابزار.

در بعضى از روايات آمده است: إِنَّ أَوَّلَ ما خَلَقَ اللّهُ الْقَلَمَ: «نخستين چيزى را كه خدا آفريد قلم بود».

اين حديث را محدثان شيعه، از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده اند،(1) و در كتب اهل سنت به عنوان يك خبر معروف نيز آمده است.(2)

و در حديث ديگرى آمده: أَوَّلُ ما خَلَقَ اللّهُ تَعالى جَوْهَرَةٌ: «نخستين چيزى را كه خدا آفريد گوهرى بود».(3)

و در بعضى از اخبار مى خوانيم: إِنَّ أَوَّلَ ما خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ: «نخستين چيزى را كه خدا آفريد عقل و خرد بود».(4)

توجه به پيوند ويژه اى كه در ميان «گوهر»، «قلم» و «عقل» است، مفهوم «اول بودن» همه آنها را روشن مى كند.

در ذيل حديثى كه در بالا، از امام صادق(عليه السلام) نقل كرديم ملاحظه مى شود: خداوند بعد از آفرينش قلم، به او فرمود: بنويس! و او آنچه را بوده و خواهد بود، تا روز قيامت نوشت!

گر چه، قلم در اين روايت اشاره به قلم تقدير، قضا و قدر است، ولى هر چه هست، نقش قلم را در سرنوشت بشر و مقدّرات او روشن مى سازد.

پيشوايان اسلام، در احاديث متعددى، به ياران خود تأكيد مى كردند: به حافظه خود قناعت نكنند، و احاديث اسلامى و علوم الهى را به رشته تحرير درآورند، و براى آيندگان به يادگار بگذارند.(5)

بعضى از دانشمندان گفته اند: أَلْبَيانُ بَيانانْ: بَيانُ اللِّسانِ، وَ بَيانُ الْبَنانِ وَ بَيانُ اللِّسانِ تَدْرُسُهُ الاْ َعْوامُ، وَ بَيانُ الاْ َقْلامِ باق عَلى مَرِّ الاْ َيّامِ!:

«بيان دو گونه است: بيان زبان، و بيان قلم، بيان زبان را گذشت زمان كهنه مى سازد و از بين مى رود، ولى بيان قلم ها تا ابد باقى است»!(6)

و نيز گفته اند: إِنَّ قَوامَ أُمُورِ الدِّيْنِ وَ الدُّنْيا بِشَيْئَيْنِ القَلَمِ وَ السَّيْفِ وَ السَّيْفُ تَحْتُ الْقَلَمِ: «پايه امور دين و دنيا بر دو چيز است: قلم و شمشير و شمشير زير پوشش قلم قرار دارد»!(7)

همين معنى را بعضى از شعراى عرب چنين به نظم آورده:

كَذا قَضَى اللّهُ لِلاْ َقْلامِ مُذْ بُرِيَتْ *** إِنَّ السُّيُوفَ لَها مُذْ أَرْهَفَتْ خَدَمٌ!

«خداوند اين گونه براى قلم از آن روز كه تراشيده شد، مقدّر كرده است كه شمشيرهاى تيز خدمتگزار آن باشند»! (اين تعبير اشاره لطيفى است به تراشيدن قلم به وسيله چاقو، و قرار گرفتن تيغ هاى تيز در خدمت قلم از آغاز كار).(8)

شاعر ديگرى با استناد به آيات مورد بحث، در اين زمينه مى گويد:

إِذا أَقْسَمَ الاْ َبْطالُ يَوْماً بِسَيْفِهِمْ *** وَ عَدُّوهُ مِمّا يَجْلِبُ الْمَجْدَ وَ الْكَرَمَ

كَفى قَلَمُ الْكُتّابِ فَخْراً وَ رَفْعَةً *** مَدَى الدَّهْرِ أَنَّ اللّهَ أَقْسَمَ بِالْقَلَمِ!

«آن روز كه جنگجويان قهرمان، به شمشيرهاى خود سوگند ياد كنند.

و آن را اسباب بزرگى و افتخار بشمرند.

براى قلمِ نويسندگان، همين افتخار و سربلندى در تمام دوران جهان بس كه، خداوند سوگند به قلم ياد كرده است (و نه به شمشير)».(9)

و راستى چنين است; چرا كه پيروزى هاى نظامى، اگر از ناحيه فرهنگ نيرومندى تضمين نگردد، هرگز پايدار نخواهد بود، مغول ها در تاريخ ايران بزرگترين پيروزى را كسب كردند، ولى چون ملت بى فرهنگى بودند، به زودى در فرهنگ اسلام و ايران حل شدند، و مسير خود را تغيير دادند.

گر چه، اين بحث بسيار دامنه دار است، ولى براى اين كه از روش تفسيرى خارج نشويم، سخن را با حديث بسيار پرمعنائى از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه پايان مى دهيم:

ثَلاثٌ تَخْرِقُ الْحُجُبَ، وَ تَنْتَهِى إِلى ما بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ:

صَرِيْرُ أَقْلامِ الْعُلَماءَ، وَ وَطْىُ أَقْدامِ الْمُجاهِدِيْنَ، وَ صَوْتُ مَغازِلِ الْمُحَصَناتِ:

«سه صدا است كه حجاب ها را پاره مى كند و به پيشگاه با عظمت خدا مى رسد: صداى گردش قلم هاى دانشمندان به هنگام نوشتن، صداى قدم هاى مجاهدان در ميدان جهاد، و صداى چرخ نخ ريسى زنان پاكدامن»!(10)

البته، تمام آنچه گفته شد، درباره قلم هائى است كه در مسير حق و عدالت، و در صراط مستقيم، گردش مى كند، اما قلم هاى مسموم و گمراه كننده، بزرگترين بلا، و عظيم ترين خطر براى جوامع انسانى محسوب مى شود.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 389، حديث 9.

2 و 3 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 78.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 78.

5 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 56، احاديث 14 و 16 و 17 و 18 و 19 و 20.

6 و7 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 332.

8 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 332.

9 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 102.

10 ـ «الشهاب فى الحكم و الآداب»، صفحه 22.

2 ـ نمونه اى از اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله)

پيروزى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، هر چند با تأئيد و امداد الهى بود، ولى عوامل زيادى از نظر ظاهر داشت، كه يكى از مهم ترين آنها جاذبه اخلاقى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود.

آن چنان صفات عالى انسانى و مكارم اخلاق در او جمع بود، كه دشمنان سرسخت را تحت تأثير قرار مى داد، به تسليم وادار مى كرد، و دوستان را سخت مجذوب مى ساخت.

بلكه، اگر اين را معجزه اخلاقى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بناميم، اغراق نگفته ايم، چنان كه نمونه اى از اين معجزءه اخلاقى در فتح «مكّه» نمايان گشت: هنگامى كه مشركان خونخوار و جنايت پيشه، كه ساليان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كار گرفتند، در چنگال مسلمين گرفتار شدند، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر خلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان، فرمان عفو عمومى آنها را صادر كرد، و تمام جنايات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همين سبب شد كه به مصداق «يَدْخُلُونَ فِى دِيْنِ اللّهِ أَفْواجاً» فوج، فوج مسلمان شوند.

درباره حسن خلق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عفو، گذشت، عطوفت، مهربانى، ايثار، فداكارى و تقواى آن حضرت(صلى الله عليه وآله)، داستان هاى زيادى در كتب تفسير و تواريخ آمده است، كه ذكر آنها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، ولى همين قدر بايد بگوئيم: در حديثى از حسين بن على(عليهما السلام) آمده است كه:

از پدرم امير مؤمنان على(عليه السلام) درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اخلاق او سؤال كردم، و پدرم مشروحاً به من پاسخ فرمود، در بخشى از اين حديث آمده است:

رفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) با همنشينانش چنين بود، دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان و عيبجو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نوميد بازنمى گشت.

سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگوئى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود.

و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود، و از لغزش ها و عيوب پنهانى مردم جستجو نمى كرد.

هرگز، سخن نمى گفت، مگر در مورد امورى كه ثواب الهى را اميد داشت، در موقع سخن گفتن، به قدرى نافذ الكلمه بود كه، همه سكوت اختيار مى كردند و تكان نمى خوردند، و به هنگامى كه ساكت مى شد، آنها به سخن درمى آمدند، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى كردند...

هر گاه فرد غريب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخواستى مى كرد، تحمل مى نمود، و به يارانش مى فرمود: هرگاه كسى را ديديد كه حاجتى دارد، به او عطا كنيد و هرگز كلام كسى را قطع نمى كرد تا سخنش پايان گيرد.(1)

آرى، اگر اين اخلاق كريمه و اين ملكات فاضله نبود، آن ملت عقب مانده جاهلى، و آن جمع خشن انعطاف ناپذير، در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند، و به مصداق «لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(2) همه پراكنده مى شدند.

و چه خوب است كه، اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمانى، پرتوى از خلق و خوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد.

روايات اسلامى نيز در اين زمينه، چه درباره شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و چه درباره وظيفه همه مسلمين فراوان است، كه در اينجا به چند روايت اشاره مى كنيم:

1 ـ در حديثى آمده است پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: إِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ
الاْ َخْلاقِ:
«من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل كنم».(3)

به اين ترتيب، يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همين تكميل اخلاق فضيله است.

2 ـ در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ لَيُدْرِكُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَ صائِمِ النَّهارِ: «مؤمن با حسن خلق خود، به درجه كسى مى رسد كه، شب ها به عبادت مى ايستد، و روزها روزه دار است».(4)

3 ـ و باز از همان حضرت آمده است كه: ما مِنْ شَيْء أَثْقَلُ فِي الْمِيزانِ مِنْ خُلْق حَسَن: «چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق خوب نيست».(5)

4 ـ و نيز، از آن حضرت نقل شده كه: أَحَبُّكُمْ إِلَى اللّهِ أَحْسَنُكُمْ أَخْلاقاًالْمُوَطَّئُونَ أَكْنافاً، الَّذِينَ يَأْلَفُونَ وَ يُؤْلَفُونَ، وَ أَبْغَضُكُمْ إِلَى اللّهِ الْمَشّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الاِْخْوانِ، الْمُلْتَمِسُونَ لِلْبُرَآءِ الْعَثَراتِ:

«از همه شما محبوب تر نزد خدا، كسى است كه، اخلاقش از همه بهتر باشد، همان كسانى كه متواضعند، با ديگران مى جوشند، و مردم نيز با آنها مى جوشند، و از همه شما مغبوض تر نزد خدا، افراد سخن چينى هستند كه: در ميان برادران جدائى مى افكند، و براى افراد بى گناه در جستجوى لغزشند».(6)

5 ـ در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: أَكْثَرُ ما يُدْخِلُ النّاسَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللّهِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ: «بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و حسن خلق است».(7)

6 ـ در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: إِنَّ أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيماناً أَحْسَنُهُمْ خُلْقاً: «از ميان مؤمنان، كسى ايمانش از همه بهتر است كه، اخلاقش كامل تر باشد».(8)

7 ـ در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) آمده است پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الْخُلْقِ، فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلْقِ فِي الْجَنَّةِ لا مَحالَةً، وَ إِيّاكُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فَإِنَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِي النّارِ لا مَحَالةً:

«بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است، و از سوء خلق بپرهيزيد، كه سوء خلق سرانجام در آتش است».(9)

از مجموع اخبار فوق، به خوبى استفاده مى شود: حسن خلق كليد بهشت، وسيله جلب رضاى خدا، نشانه قدرت ايمان، و هم طراز عبادت هاى شبانه و روزانه است، و حديث در اين زمينه بسيار فراوان است.

* * *

8فَلاتُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ

9وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ

10وَ لاتُطِعْ كُلَّ حَلاّف مَهِين

11هَمّاز مَشّاء بِنَمِيم

12مَنّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد أَثِيم

13عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيم

14أَنْ كانَ ذا مال وَ بَنِينَ

15إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ

16سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ

 

ترجمه:

8 ـ حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن!

9 ـ آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها (هم) نرمش نشان دهند!

10 ـ و از كسى كه سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن!

11 ـ كسى كه عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند.

12 ـ و مانع كار خير، و متجاوز و گناهكار است;

13 ـ كسى كه كينه توز و بدنام است!

14 ـ مبادا به خاطر مال و فرزندان فراوانش (از او پيروى كنى)!

15 ـ هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «افسانه هاى پيشينيان است»!

16 ـ ما به زودى بر بينى او داغ ننگ مى نهيم.


1 ـ «معانى الاخبار»، صفحه 83 (با كمى تلخيص).

2 ـ آل عمران، آيه 159.

3 و 4 و 5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 333.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 333.

7 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، صفحه 410 (همين مضمون در «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 504 آمده است و همچنين در تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6707).

8 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 506، حديث 21 (جلد 12، صفحه 148، چاپ آل البيت).

9 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 108.

تفسير:

از آنها كه داراى اين صفاتند پيروى مكن

بعد از ذكر اخلاق عظيم پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كه در آيات گذشته آمده بود، در اين آيات، به ذكر اخلاق دشمنان او مى پردازد، تا در يك مقايسه، فاصله ميان اين دو كاملاً روشن شود.

نخست مى فرمايد: «از اين تكذيب كنندگان كه خدا و پيامبر و روز رستاخيز و آئين او را تكذيب مى كنند، اطاعت و پيروى مكن» (فَلاتُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ).

آنها، مردمى گمراه و اغواگرند، و تمام اصول حق را زير پا نهاده اند، و اطاعت از چنين كسانى، حتى در يك كلام، نتيجه اى جز گمراهى و بدبختى ندارد.

* * *

آنگاه، به تلاش و كوشش آنها براى به سازش كشيدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرده، مى افزايد: «آنها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آنها هم نرمش نشان دهند» (وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ).

نرمش و انعطاف، به معنى صرفنظر كردن از قسمتى از فرمان هاى خدا، به خاطر آنان.

مفسران نقل كرده اند: اين آيات زمانى نازل شد كه، رؤساى «مكّه»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به پيروى از آئين نياكان و شرك و بت پرستى دعوت كردند، خداوند او را از اطاعت آنها نهى كرد.(1)

بعضى ديگر نقل كرده اند: «وليد بن مغيرة» كه از سران بزرگ شرك بود، اموال عظيمى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت و سوگند ياد كرد: اگر از آئينش بازگردد به او خواهد داد!(2)

از لحن آيات و از آنچه در تواريخ آمده است، به خوبى استفاده مى شود: وقتى مشركان كوردل، سرعت پيشرفت آئين اسلام را مشاهده كردند، به فكر افتادند، از طريق دادن امتيازاتى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، امتيازاتى را از او بگيرند، و او را به نوعى سازش بكشانند ـ همان گونه كه روش همه طرفداران باطل در طول تاريخ است ـ

لذا، گاه اموال عظيم، گاه زنان زيبا، و گاه پست و مقام برجسته را پيشنهاد مى كردند، و در حقيقت، روح پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با مقياس وجود خود اندازه گيرى و مقايسه مى نمودند.

اما قرآن بارها به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار داده: هرگز كمترين انعطافى در برابر اين پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد، و با اهل باطل هرگز مداهنه نكند، چنان كه در آيه 49 سوره «مائده» مى خوانيم: وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ:

«در ميان آنها (اهل كتاب) بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و از هوس هاى آنها پيروى مكن، و برحذر باش، تو را از تعليماتى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف نسازند».

«يُدْهِنُون» از ماده «مداهنه» در اصل از «دهن» به معنى «روغن» گرفته شده، و در اين گونه موارد، به معنى نرمش و انعطاف به خرج دادن است.

و معمولاً اين تعبير، در مورد انعطاف هاى مذموم و منافقانه به كار مى رود.

* * *

پس از آن، بار ديگر از اطاعت آنها نهى كرده و صفات نه گانه مذمومى را كه هر يك به تنهائى مى تواند، مانع اطاعت و تبعيت گردد، برمى شمرد، مى فرمايد: «از هر كس كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است اطاعت مكن» (وَ لاتُطِعْ كُلَّ حَلاّف مَهِين).

«حَلاّف» به كسى مى گويند كه بسيار قسم مى خورد، براى هر كار كوچك و بزرگى سوگند ياد مى كند، و معمولاً اين گونه افراد، در سوگندهاى خويش صادق نيستند.

«مَهِين» از «مهانت» به معنى حقارت و پستى است و بعضى آن را به معنى افراد كم فكر يا دروغگو يا شرور تفسير كرده اند.

* * *

و مى افزايد: «كسى كه بسيار عيبجو و سخن چين است» (هَمّاز مَشّاء بِنَمِيم).

«هَمّاز» از ماده «همز» (بر وزن طنز) به معنى غيبت كردن و عيبجوئى نمودن است.

«مَشّاء بِنَمِيم» كسى است كه: براى بر هم زدن و افساد در ميان مردم و ايجاد خصومت و دشمنى، رفت و آمد مى كند (بايد توجه داشت، اين هر دو وصف به صورت صيغه مبالغه آمده، كه از نهايت اصرار آنها در اين كارهاى زشت حكايت مى كند).

* * *

در پنجمين، ششمين و هفتمين وصف مى گويد: «كسى كه بسيار از كار خير جلوگيرى مى كند، تجاوزگر، و گنهكار است» (مَنّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد أَثِيم).

نه تنها خود كار خيرى نمى كند و راه خيرى ارائه نمى دهد، كه، سدّى است در مقابل خير و بركت ديگران، به علاوه، انسانى است متجاوز از حدود الهى و حقوقى كه خدا براى هر انسانى تعيين كرده، و اضافه بر اين صفات، آلوده هرگونه گناهى نيز هست، به طورى كه گناه جزء طبيعت او شده است.

* * *

و سرانجام، به هشتمين و نهمين صفات آنها اشاره كرده، مى فرمايد: «او بعد از همه اينها پرخور، و بدنام است» (عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنِيم).

«عُتُلّ» به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد، و همه چيز را به سوى خود مى كشد، و ديگران را از آن باز مى دارد.

بعضى ديگر، «عُتُلّ» را به معنى انسان بدخوى كينه توز خشن، يا انسان بى حياى بد خلق تفسير كرده اند.

«زَنِيم» كسى است كه اصل و نسب روشنى ندارد و او را به قومى نسبت مى دهند، در حالى كه از آنها نيست، و در اصل از «زنمه» (بر وزن قلمه) به قسمتى از گوش گوسفند مى گويند، كه آويزان است، گوئى جزء گوش نيست و به آن وابسته است.

تعبير به «بَعْدَ ذلِكَ» اشاره اى به اين معنى است كه، اين دو صفت از صفات سابق زشت تر و نكوهيده تر است، چنان كه جمعى از مفسران از آن استفاده كرده اند.

خلاصه اين كه: خداوند در اينجا، چنان ترسيمى از مكذّبان و صفات زشت و اخلاق رذيله آنها فرموده كه، شايد در سرتاسر قرآن شبيه و نظير نداشته باشد، و به اين ترتيب، روشن مى سازد، مخالفان اسلام و قرآن و مخالفان شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه افرادى بوده اند، افرادى دروغگو، پست، عيبجو، سخن چين، متجاوز گنهكار، بى اصل و نسب، و به راستى، از غير چنين افرادى، مخالفت با چنان مصلح بزرگى انتظار نمى رود.

* * *

در آيه بعد، هشدار مى دهد: «مبادا به خاطر اين كه آنها داراى مال و فرزندان فراوان هستند در برابر آنها نرم و تسليم شوى، و از آنها اطاعت كنى» (أَنْ كانَ ذا مال وَ بَنِينَ).

بدون شك، پيامبر هرگز تسليم نمى شد، و اين آيات در حقيقت تأكيدى است بر اين معنى، تا خط مكتبى و روش عملى او بر همه آشكار گردد، و هيچ كس از دوست و دشمن چنين انتظارى نداشته باشد.

بنابراين، جمله فوق، تتمه اى است براى آيه «وَ لاتُطِعْ كُلَّ حَلاّف مَهِين»، ولى، بعضى گفته اند: اين آيه در حقيقت بيان علت پيدايش اين صفات است، يعنى: غرور ناشى از ثروت و نفرات بسيار، آنها را به اين رذائل اخلاقى مى كشاند، و به همين دليل، در بسيارى از ثروتمندان و قدرتمندان بى ايمان، همه اين صفات ديده مى شود، ولى، لحن آيات با تفسير اول مناسب تر است، و به همين دليل، غالب مفسران نيز آن را برگزيده اند.

* * *

سپس، عكس العمل اين گونه افراد را كه داراى چنين صفات پست هستند، در برابر آيات الهى نشان مى دهد، مى گويد: «هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: اينها افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ).

و با اين بهانه و اين برچسب زشت، از آيات خداوند فاصله مى گيرد، آنها را به دست فراموشى مى سپرد، و ديگران را نيز اغوا مى كند، و به همين دليل، نبايد از چنين افرادى اطاعت و پيروى كرد، و اين تكميلى است بر نهى از اطاعت اين گونه افراد.

* * *

آخرين آيه مورد بحث، از يكى از مجازات هاى اين گروه پرده برداشته، مى افزايد: «به زودى بر بينى و خرطوم او علامت و داغ ننگ مى نهيم»! (سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ).

اين، تعبيرى است گويا و رسا بر نهايت ذليل ساختن آنها، زيرا:

اوّلاً ـ تعبير به «خُرطُوم» (بينى) كه تنها در مورد خوك و فيل گفته مى شود، تحقير روشنى براى آنها است.

ثانياً ـ «بينى» در لغت عرب، معمولاً كنايه از بزرگى و عزت است، همان گونه كه در فارسى نيز وقتى مى گوئيم: بينى او را به خاك بماليد، دليل بر اين است كه عزت او را بر باد دهيد.

ثالثاً ـ علامت گذاردن، مخصوص حيوانات است، در حيوانات در صورت آنها مخصوصاً بر بينى آنها علامت گذارى نمى شود، و در اسلام نيز اين كار نهى شده است، همه اينها با بيانى رسا مى گويد: خداوند اين چنين افراد طغيانگر خودخواه متجاوز سركش را، چنان ذليل مى كند و كوس رسوائى آنها را در همه جا به صدا درمى آورد كه، عبرت همگان گردند.

تاريخ اسلام نيز، گواه بر اين معنى است كه، اين دسته از مخالفان لجوج، با پيشرفت اسلام چنان خوار و ذليل شدند كه، نظير و مانند نداشت، و رسوائى در آخرت از آن هم بيشتر است.

بعضى از مفسران گفته اند: بيشتر آيات اين سوره، ناظر به «وليد بن مغيره» يكى از سران معروف شرك مى باشد، ولى مسلّماً اين معنى مانع از عموميت مفهوم آيات و گستردگى و شمول تعبيرات آن نيست.(3)

* * *

نكته ها:

1 ـ «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 85 و «مراغى»، جلد 29، صفحه 31.

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6710.

3 ـ بعضى گفته اند: علامت نهادن بر بينى در ميدان جنگ «بدر» عملاً صورت گرفت و ضربه بر بينى بعضى از سردمداران كفر وارد گشت، به طورى كه علامت آن باقى ماند، اگر منظور شخص «وليد بن مغيرة» باشد، تاريخ مى گويد او قبل از جنگ بدر با خوارى از دنيا رفت، و اگر غير از او باشد ممكن است.

در خطبه معروف امام على بن الحسين(عليهما السلام) در مسجد شام نيز آمده است: أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيْمَ الْخَلْقِ حَتّى قالُوا لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ: «من فرزند كسى هستم كه بر خرطوم هاى مشركان كوبيد تا «لا اله الا اللّه» گفتند» (منظور از اين ضارب امير مؤمنان على(عليه السلام) است) (بحار الانوار، جلد 45، صفحه 138).

اين تعبير با توجه به آيه مورد بحث كه خداوند مى گويد، ما بر خرطوم او علامت مى گذاريم معنى جالبى دارد و نشان مى دهد اراده الهى به دست بنده خاصش على(عليه السلام) اجرا شد.

 

1 ـ رذائل اخلاقى

آيات فوق، گر چه توصيفى است از صفات رذيله مخالفان سرسخت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ولى در عين حال، الگوئى براى تشخيص اين صفات به دست مى دهد، صفاتى كه انسان را از خدا دور مى سازد و در پرتگاه شقاوت و بدبختى مى افكند، صفاتى كه مؤمنان راستين بايد به دقت مراقب باشند، به آنها آلوده نشوند، لذا در روايات اسلامى نيز در اين زمينه تأكيدهاى بسيارى شده است، از جمله:

1 ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

أَلا أُنَبِّئُكُمْ بِشِرارِكُمْ قالُوا بَلى يا رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: الْمَشّاءُونَ بِالنَّمِيمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الاْ َحِبَّةِ، الْباغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعايِبَ:

«آيا شما را از شريرترين افراد شما با خبر سازم؟ گفتند: آرى، اى رسول خدا! فرمود: آنهائى كه بسيار سخن چينى مى كنند، در ميان دوستان جدائى مى افكنند، و براى افراد پاك و بى گناه در جستجوى عيوبند».(1)

2 ـ مخصوصاً پيامبر(صلى الله عليه وآله) صريحاً در اين زمينه توصيه كرده و فرموده است: لايُبَلِّغُنِى أَحَدٌ عَنٌ أَحَد مِنْ أَصْحابِى شَيْئاً فَإِنِّى أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَيْكُمْ وَ أَنَا سَلِيْمُ الصَّدْرِ:

«احدى از شما درباره هيچ يك از ياران من سخنى كه مرا نسبت به او بدبين سازد نقل نكند; چرا كه من دوست دارم با قلبى پاك با شما روبرو شوم».(2)

3 ـ و بالاخره، در حديث ديگر، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: لايَدْخُلُ الْجَنَّةَ جَوّاظ، وَ لا جَعْظَرِىٍّ، وَ لا عُتُل زَنِيْم:

«سه گروه وارد بهشت نمى شوند، جواظ، جعظرى و عتل زنيم، راوى مى گويد: پرسيدم: جواظ كيست؟ فرمود: كُلُّ جَمّاع مَنّاع: «هر كس كه بسيار جمع مى كند و از ديگران منع مى نمايد».

پرسيدم: جعظرى كيست؟ فرمود: افراد خشن و تندخو.

پرسيدم: عُتُل زَنِيم كيست؟ فرمود: افراد شكمباره و بداخلاق، آنها كه بسيار مى خورند و مى پوشند، بيدادگر و ظالمند».(3)

* * *


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «النميمه»، حديث 1.

2 ـ «سنن ابى داود» و «صحيح ترمذى» (مطابق نقل «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 230).

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 394.

2 ـ مداهنه و سازشكارى

از تفاوت هاى روشنى كه ميان رهروان راه حق و بازيگران سياسى وجود دارد، اين است كه: گروه دوم، روى اصول خاصى ثابت نيستند، بلكه، هميشه حاضرند در مقابل امتيازاتى كه مى گيرند، امتيازاتى بدهند، و از اصولى كه دارند به خاطر منافعى صرفنظر كنند، مرام و عقائد آنها چيز مقدسى براى آنها نيست، و دائماً روى آن معامله مى كنند! و اين درست مضمون آيه فوق است كه مى گويد: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ: «آنها دوست دارند تو را هم به جرگه خود بكشند، همان گونه كه آنها مداهنه و معامله مى كنند، تو هم مداهنه كنى».

ولى، گروه اول، هرگز معامله گر نيستند، آنها هرگز اهداف مقدس خود را با هيچ بهائى از دست نمى دهند، و بر سر آن معامله نمى كنند، مداهنه و سازشكارى و اين گونه دادوستدهاى سياسى در كار آنها نيست، و يكى از بهترين نشانه هائى است كه مى توان، سياست بازان حرفه اى را به وسيله آن شناخت و از مردان خدا جدا نمود.

* * *

17إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ

18وَ لايَسْتَثْنُونَ

19فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ

20فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ

21فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ

22أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ

 

23فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ

24أَنْ لايَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ

25وَ غَدَوْا عَلى حَرْد قادِرِينَ

 

ترجمه:

17 ـ ما آنها را آزموديم، همان گونه كه «صاحبان باغ» را آزمايش كرديم، هنگامى كه سوگند خوردند كه ميوه ها را صبحگاه بچينند.

18 ـ و هيچ از آن استثناء نكنند.

19 ـ اما عذابى فراگير بر باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند.

20 ـ و آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد!

21 ـ صبحگاهان يكديگر را صدا زدند.

22 ـ كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد!

23 ـ آنها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:

24 ـ «مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود»!

25 ـ آنها صبحگاه تصميم داشتند كه با قدرت از فقرا جلوگيرى كنند.

 

تفسير:

داستان عبرت انگيز «اصحاب الجنة»

به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود، كه بر اثر فزونى مال و فرزندان، پشت پا به همه چيز مى زنند، در اين آيات، داستانى را درباره عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، و سرانجام بر اثر بخل و خيره سرى نابود شد، ذكر مى كند، داستانى كه به نظر مى رسد، در آن عصر در ميان مردم معروف بوده، و به همين دليل به آن استشهاد شده است.

نخست، مى فرمايد: «ما آنها را آزموديم همان گونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم» (إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ).

در اين كه باغ كجا بوده؟ در سرزمين «يمن» در نزديكى شهر بزرگ «صنعاء»؟ يا در سرزمين «حبشه»؟ يا در ميان «بنى اسرائيل» در سرزمين «شام»؟ و يا «طائف»؟ گفتگو است، ولى مشهور همان «يمن» است.

ماجرا چنين بود: اين باغ در اختيار پيرمردى مؤمن قرار داشت، او به قدر نياز از آن برمى گرفت، و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد، اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد، فرزندانش گفتند: ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم، چرا كه عيال و فرزندان ما بسيارند، و ما نمى توانيم مانند پدرمان عمل كنيم! و به اين ترتيب، تصميم گرفتند تمام مستمندان را كه هر ساله از آن بهره مى گرفتند، محروم سازند، و سرنوشت آنها همان شد كه در اين آيات مى خوانيم:

مى گويد: «ما آنها را آزموديم، آن زمان كه سوگند ياد كردند ميوه هاى باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند»(إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ).(1)

* * *

«و هيچ از آن استثنا نكنند و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند» (وَ لايَسْتَثْنُونَ).

اين تصميم آنها نشان مى دهد: اين كار ناشى از نياز نبود، بلكه ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود; زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد، مى تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد، بعضى گفته اند: منظور از عدم استثناء اين است كه، آنها «الا ان يشاء اللّه» نگفتند، يعنى آن قدر مغرور بودند كه، گفتند: مى رويم و اين كار را مى كنيم، حتى خود را از گفتن «انشاء اللّه» بى نياز ديدند.

ولى تفسير اول صحيح تر است.(2)

* * *

و در ادامه اين سخن، مى افزايد: «به هنگام شب، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند عذاب و بلائى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند» (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ).

* * *

آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار، چنان بر آن مسلط شد كه «آن باغ خرم و سرسبز، همچون شب سياه و ظلمانى گرديد» و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ).

«طائِف» از ماده «طواف» در اصل، به معنى كسى است كه بر گرد چيزى مى گردد، ولى، گاه كنايه از بلا و مصيبتى است كه در شب روى مى دهد، و منظور در اينجا همين است.

«صَرِيم» از ماده «صرم» به معنى «قطع» است، و در اينجا به معنى «شب ظلمانى»، يا «درخت بدون ميوه» يا «خاكستر سياه» است; زيرا شب با فرا رسيدن روز قطع مى شود، همان گونه كه روز با فرارسيدن شب، و لذا گاهى به شب و روز «صريمان» مى گويند.

به هر حال، منظور اين است: آن چنان اين بلاى آسمانى كه ظاهراً صاعقه عظيمى بوده است در اين باغستان فرود آمد، كه تمام آن را يك جا آتش زد، و چيزى جز مشتى زغال و خاكستر سياه از آن باقى نماند، و صاعقه ها هرگاه به چيزى بزنند، همين گونه خواهد بود.

* * *

به هر حال، صاحبان باغ به گمان اين كه درخت هاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است «در آغاز صبح يكديگر را صدا زدند» (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ).(3)

* * *

و گفتند: «به سوى كشتزار و باغستان خود حركت كنيد، اگر مى خواهيد ميوه هاى خود را بچينيد»! (أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ).

«اغْدُوا» از ماده «غدوة» به معنى اول روز است، و لذا به غذائى كه در آغاز روز خورده مى شود (صبحانه) «غداء» مى گويند (هر چند در تعبيرات عربى روزمره كنونى «غداء» به ناهار گفته مى شود).

* * *

به اين ترتيب، «آنها به سوى باغشان حركت كردند در حالى كه آهسته با هم سخن مى گفتند» (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ).

* * *

«كه مواظب باشيد امروز حتى يك فقير بر شما وارد نشود»! (أَنْ لايَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ).

و چنان آهسته سخن مى گفتند كه، صداى آنها به گوش كسى نرسد، مبادا مسكينى خبردار شود، و براى خوشه چينى ، يا گرفتن مختصرى ميوه براى سير كردن شكم خود، به سراغ آنها برود!

چنين به نظر مى رسد: به خاطر سابقه اعمال نيك پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند، كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى عائد آنها گردد، و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف، چنان مخفيانه حركت كردند كه، هيچ كس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده، و هنگامى فقرا باخبر شوند كه كار از كار گذشته باشد.

* * *

و به اين ترتيب، «آنها صبحگاهان به قصد باغ و كشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حركت كردند» (وَ غَدَوْا عَلى حَرْد قادِرِينَ).

«حَرْد» (بر وزن سرد) به معنى ممانعت توأم با شدت و غضب است، آرى، آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانى بودند، و تصميم داشتند با كمال قدرت از آنها جلوگيرى كنند (و لذا اين تعبير در مورد سال هائى كه باران قطع مى شود، يا شترى كه شير آن نيز قطع شده بكار مى رود).

اكنون ببينيم سرانجام كار آنها به كجا انجاميد:

* * *

26فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضالُّونَ

27بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ

28قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ

29قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ

30فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض يَتَلاوَمُونَ

31قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ

 

32عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ

33كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الاْ خِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

26 ـ هنگامى كه آن را ديدند گفتند: «حقاً ما گمراهيم.

27 ـ بلكه ما محروميم»!

28 ـ يكى از آنها كه از همه عاقل تر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد»؟!

29 ـ گفتند: «منزّه است پروردگار ما، مسلّماً ما ظالم بوديم»!

30 ـ سپس رو به يكديگر كرده به ملامت يكديگر پرداختند.

31 ـ (و فريادشان بلند شد) گفتند: «واى بر ما كه طغيانگر بوديم!

32 ـ اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن را به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم»!

33 ـ اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، و عذاب آخرت از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند.


1 ـ «يَصْرِمُنَّ» از ماده «صَرْم» (بر وزن شرم) به معنى چيدن ميوه است و به معنى قطع كردن به طور مطلق، و همچنين محكم كردن كار نيز آمده است.

2 ـ زيرا علاوه بر تناسب خاصى كه معنى اول با اصل ماجرا دارد، اگر معنى دوم منظور بود بايد به جاى «وَ لايَسْتَثْنُونَ» «و لم تستثنوا» گفته شود (دقت كنيد).

3 ـ بر اساس گفته «راغب» در «مفردات» «تَنادَوْا» از «نداء» گرفته مى شود، و «نداء» در اصل از «ندى» (بر وزن عنا) به معنى رطوبت است، زيرا معروف است كسانى كه دهانشان رطوبت كافى دارد به راحتى سخن مى گويند، و كلامى فصيح (و صدائى رسا) دارند.

تفسير:

سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز

اين آيات، ادامه داستان «اصحاب الجنة» است، كه در آيات پيشين گذشت.

صاحبان باغ به اين اميد كه محصول فراوان خود را بچينند، دور از نظر مستمندان جمع آورى كنند، و همه را در انحصار خويش گيرند، و حتى يك فقير بر سر اين خوان نعمت گسترده الهى ننشيند، صبحگاهان به راه افتادند، بى خبر از اين كه صاعقه اى مرگبار، شب هنگام، درست در موقعى كه آنها در خواب بوده اند، باغ را تبديل به يك مشت خاكستر كرده است. قرآن مى گويد: «هنگامى كه آنها باغ خود را ديدند چنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند: اين باغ ما نيست، ما راه را گم كرده ايم»! (فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضالُّونَ).

منظور از «ضالُّون» ممكن است گم كردن راه باغ باشد، چنان كه در بالا گفتيم، و يا گم كردن راه حق، چنان كه بعضى احتمال داده اند.

ولى، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

و افزودند: «بلكه ما محرومان واقعى هستيم» (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ).

مى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم، اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم، هم محروم از درآمد مادى، و هم بركات معنوى، كه از طريق انفاق در راه خدا به نيازمندان به دست مى آيد.

* * *

«در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقل تر بود گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد» (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ).

نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد، از مخالفت او بپرهيزيد، شكر نعمت او را به جا آوريد، و نيازمندان را از اموال خود بهره مند سازيد؟ ولى شما گوش نكرديد، و به روزگار سياه افتاديد!

از اين آيه، استفاده مى شود: در ميان آنها فرد مؤمنى بود، كه آنها را از بخل و حرص نهى مى كرد، و چون در اقليت بود، كسى گوش به حرفش نمى داد، اما پس از اين حادثه دردناك، زبان او گشوده شد، و منطقش تيزتر و برنده تر گشت، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت.

تعبير به «أَوْسَط» در آيه، به معنى كسى است كه در سر حدّ اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد، بعضى آن را حدّ وسط در سن و سال معنى كرده اند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى رسد; چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوائى نيست، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است.

تعبير به: لَوْلا تُسَبِّحُونَ: «چرا تسبيح خدا نمى گوئيد؟» از اين جهت است كه، ريشه همه اعمال نيك، ايمان و معرفة اللّه و تسبيح و تنزيه خدا است.

بعضى نيز، تسبيح را در اينجا به شكر نعمت معنى كرده اند، كه لازمه آن، بهره مند ساختن محرومان است، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد، و در مفهوم آيه جمع است.

* * *

آنها نيز لحظه اى بيدار شده، به گناه خود اعتراف كردند، و «گفتند: منزه است پروردگار ما، مسلّماً ما ظالم و ستمگر بوديم هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران» (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ).

و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه، ممكن است از اين جهت باشد كه، مى خواهند «خدا» را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد، از هرگونه ظلم و ستمى منزه شمرند، و بگويند: خداوندا! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود.

در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز، قبل از اقرار به ظلم، همين تسبيح ديده مى شود، چنان كه در داستان يونس(عليه السلام) مى خوانيم: موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار گرفت گفت: لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ: «معبودى جز تو نيست، منزهى، من از ظالمان و ستمگران بودم».(1)

البته، ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ، به معنى ترك اولى است، چنان كه در تفسير همين آيه در جلد 13 گفته ايم.

* * *

ولى، مطلب به اينجا خاتمه نيافت «آنها رو به هم كرده، شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض يَتَلاوَمُونَ).

و احتمالاً هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش، گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداخت، و او را شديداً سرزنش مى كرد، كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى؟ و گرنه ما اين قدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم!

آرى، اين چنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند، كه در عين اعتراف به گناه، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد. شايد به اين دليل كه در اين گونه موارد، معمولاً يكى پيشنهاد مى دهد، ديگرى تأئيد مى نمايد، سومى اجراى آن را بر عهده مى گيرد و چهارمى با سكوت خود ابراز رضايت مى كند، ولى روشن است، همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند.

* * *

پس از آن، مى افزايد: هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شده، «گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم»! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ).

آنها در مرحله قبل اعتراف به «ظلم» و ستم كردند، و در اينجا، اعتراف به «طغيان»، و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم; زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد، ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند، اما طغيانگر اصلاً زيربار قانون نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: «ظلم»، اشاره به «ظلم بر خويشتن» است، و «طغيان»، اشاره به «تجاوز بر حق ديگران».

اين نكته نيز قابل توجه است: عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شود و يا مى خواهد اظهار انزجار از چيزى كند، گاه «ويس» مى گويد، و گاه «ويح»، و گاه «ويل»، اولى در مصيبت خفيف است، دومى شديدتر، و سومى اشد آنها است، و اين نشان مى دهد، صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنش ها مى دانستند.

* * *

سرانجام، بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آورده، گفتند: «اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد، و باغستانى بهتر از اين باغ به جاى آن، در اختيار ما بگذارد» (عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها).

«چرا كه ما به سوى او روى آورده ايم، به ذات پاكش دل بسته ايم، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم» (إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ).(2)

آيا به راستى، اين گروه از كار خود پشيمان شدند، در برنامه خويش تجديد نظر كردند، و تصميم قاطع گرفتند: اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند، حق شكر آن را ادا كنند؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مى شوند، موقتاً بيدار مى گردند، اما همين كه طوفان فرو نشست، باز همان برنامه ها تكرار مى گردد؟

در اين زمينه، در ميان مفسران گفتگو است، آنچه از لحن آيه بعد ـ احتمالاً ـ استفاده مى شود اين است كه: توبه آنها به خاطر اين كه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد، ولى، در بعضى از روايات مى خوانيم: آنها از روى خلوص نيت توبه كردند، خداوند توبه آنها را قبول كرد، و باغى بهتر به آنها عنايت فرمود كه مخصوصاً درختان انگور پربار با خوشه هاى بسيار بزرگ داشت.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد: «عذاب خداوند اين گونه است، و عذاب آخرت از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند» (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الاْ خِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).

شما نيز، اگر به خاطر مال، ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد، همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت، منتها يك روز «صاعقه» آمد و آن باغ را آتش زد، امروز ممكن است آفت هاى ديگر، و حتى جنگ هاى خانمان سوز جهانى و منطقه اى اين نعمت ها را بر باد دهد.


1 ـ انبياء، آيه 87.

2 ـ «راغِبُونَ» از ماده «رغبت» است، اين ماده هر گاه با «إِلى» يا «فِى» متعدّى شود به معنى تمايل به چيزى است، و هر گاه با «عَنْ» متعدّى شود به معنى انصراف و بى اعتنائى نسبت به چيزى است.

نكته ها:

1 ـ «انحصارطلبى»، بلاى بزرگ ثروتمندان

انسان، خواه ناخواه، علاقه به مال دنيا دارد; چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مى باشد، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد، كه از انفاق هاى مستحب نيز خوددارى نكند.

مخصوصاً در مورد باغ و زراعت، در روايات اسلامى دستور داده شده: به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه: وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ: «حق آن را به هنگام درو بپردازيد»(1) به عنوان «حق الحصاد» معروف شده است، و آن حقى است غير از زكات معروف، و منظور از آن چيزى است كه، هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مى شود، و حدّ معيّنى ندارد.(2)

ولى، هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مى شود، صورت انحصار طلبى به خود مى گيرد، و حتى، گاهى بى آن كه خود نياز به چيزى داشته باشد، دوست دارد ديگران از آن محروم باشند!

و به تعبير ديگر، از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مى برد، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصاً امروز هم در جوامع انسانى نمونه هاى بسيار دارد، و مى توان آن را يك نوع بيمارى خطرناك شمرد.

داستان «اصحاب الجنة» و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده، ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است، كه چگونه دست به دست هم مى دهند، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مى كشند، و دور از چشم آنها، به برداشتن محصول و استفاده هاى كلان مى پردازند، ولى بسيار مى شود، آهِ اين محرومان به صاعقه هاى سوزانى تبديل مى گردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مى كشد، و بسيار ديده شده است، اين صاعقه ها در شكل انقلاب ها ظاهر مى شود، و آنچه را آنها باور نمى كردند با چشم خود مى بينند، آه و فريادشان به آسمان بلند مى شود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مى زنند، اما كار از كار گذشته است.

* * *


1 ـ انعام، آيه 141.

2 ـ روايات مربوط به اين موضوع را در جلد 6 «وسائل الشيعه»، ابواب «زكات الغلات»، باب 13، و در «سنن بيهقى»، در جلد 4، صفحه 133 مطالعه فرمائيد.

2 ـ رابطه ميان «گناه» و «قطع روزى»

از داستان فوق، ضمناً استفاده مى شود: در ميان «گناه» و «قطع روزى» رابطه نزديكى است، لذا در حديثى، از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم:

إِنَّ الرَّجُلَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ، وَ تَلا هَذِهِ الاْ يَةَ: إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لايَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ:

«گاه انسان گناهى مى كند و روزى او قطع مى شود سپس امام(عليه السلام) آيات بالا را تلاوت فرمود:

هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند: صبحگاهان ميوه ها را بچينند ، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد».(1)

از «ابن عباس» نيز نقل شده: «رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن تر است، چنان كه خداوند آن را در سوره «ن و القلم» (سوره مورد بحث) بيان فرموده»!(2)

* * *

34إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ

35أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ

36ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

37أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ

38إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ

39أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ

40سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ

41أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ

 

ترجمه:

34 ـ مسلّماً براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغ هاى پرنعمت بهشت است.

35 ـ آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟!

36 ـ شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى كنيد؟!

37 ـ آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد.

38 ـ كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است؟!

39 ـ يا اين كه عهد و پيمان مؤكد و مستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد؟!

40 ـ از آنها بپرس كدامشان چنين چيزى را تضمين مى كند؟!

41 ـ يا اين كه معبودانى دارند (كه شريك خدا قرار داده اند)؟! اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند!


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 395، حديث 44.

2 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 37.

تفسير:

بازپرسى كامل

مى دانيم، روش قرآن اين است كه، شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد، تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند، و اين روش از نظر تربيتى بسيار مؤثر است.

طبق همين روش، بعد از ذكر سرنوشت دردناك «اصحاب الجنة» (صاحبان باغ خرم و سرسبز) در آيات گذشته، به ذكر حال پرهيزگاران پرداخته مى گويد: «براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغ هاى پرنعمت بهشت است» (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعِيمِ).

باغ هائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود، كامل ترين نوع آن در آنجا است، علاوه بر نعمت هائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است.

* * *

ولى، از آنجا كه جمعى از مشركان و ثروتمندان خودخواه بودند كه ادعا مى كردند: همان طور كه در دنيا وضع ما عالى است، در قيامت نيز بسيار خوب است، خداوند در آيه بعد، شديداً آنها را مورد مؤاخذه قرار داده، بلكه محاكمه مى كند، مى فرمايد: «آيا ما مؤمنانى را كه در برابر حق و عدالت تسليمند، همچون مشركان و مجرمان قرار دهيم»؟ (أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ).

* * *

«شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).

هيچ انسان عاقلى باور مى كند، سرنوشت عادل و ظالم، مطيع و مجرم، ايثارگر و انحصارطلب، يكسان باشد؟ آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و برنامه حكيمانه است.

در سوره «فصلت»، آيه 50 نيز اشاره اى به اين قبيل افراد كرده، مى فرمايد: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى:

«و هرگاه به او رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مى گويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده است، و گمان نمى كنم قيامتى برپا شود، و به فرض كه قيامتى باشد هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداش هاى نيك است»!

آرى، اين گروه مغرور و از خود راضى، دنيا و آخرت را متعلق به خودشان مى دانند!

* * *

آنگاه، مى افزايد: اگر عقل و خرد، شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از نقل بر آن داريد «آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد»؟! (أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ).

* * *

«كه آنچه را شما اختيار مى كنيد و تمايل داريد از آن شما است»؟! (إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ).(1)

شما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان هم طراز مسلمين باشند، اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است.

* * *

در آيه بعد، چنين ادامه مى دهد: «اگر شما مدركى از عقل و نقل بر اين ادعا نداريد آيا عهد و پيمان هاى مؤكدى بر ما داريد كه تا روز قيامت استمرار دارد، كه هر چه را به نفع خود حكم مى كنيد براى شما قرار مى دهد»؟! (أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ).

چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است، كه تسليم تمايلات او گردد؟ و هر امتياز و مقامى مى خواهد، بى چون و چرا به او بدهد؟! تا آنجا كه مجرمان هم رديف مؤمنان شوند.(2)

* * *

باز، در ادامه اين پرسش ها كه راه ها را از هر سو به روى آنان مى بندد، مى افزايد: «از آنها بپرس، كدام يك از آنان تضمين مى كنند كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هر چه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد» (سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ).

* * *

و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد: «يا اين كه آنها معبودانى دارند كه نزد خداوند براى آنان شفاعت و حمايت مى كنند، اگر راست مى گويند آنها را بياورند و معرفى كنند»! (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ).

آيا آنها كمترين دليلى دارند بر اين كه بت ها، اين جمادات كم ارزش و بى شعور، شريك خدا و شفيع درگاه اويند؟

بعضى از مفسران، «شُرَكاء» را در اينجا به معنى «شهداء» (گواهان) گرفته اند.

به اين ترتيب، در يك جمع بندى از مجموع آيات فوق، مى توان چنين نتيجه گرفت: آنها براى اثبات مدعاى خود كه هم رديف مؤمنان، بلكه از آنها برترند، بايد به يكى از چهار وسيله متشبث شوند:

يا دليلى از عقل، يا كتابى از كتب آسمانى، يا عهد و پيمانى از خداوند، و يا شفاعت شفيعان و گواهى گواهان، و چون پاسخ همه اين سؤالات منفى است، بنابراين، ادعاى مزبور به كلى بى اساس و بى ارزش است.

* * *

42يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساق وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلايَسْتَطِيعُونَ

43خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ

44فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُونَ

45وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ

 

 

ترجمه:

42 ـ (به خاطر بياوريد) روزى را كه ساق پاها (از وحشت) برهنه مى گردد و دعوت به سجود مى شوند، اما نمى توانند (سجده كنند).

43 ـ در حالى كه چشمهايشان به زير افتاده، و ذلت وجودشان را گرفته; آنها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند.

44 ـ اكنون مرا با آنها كه اين سخن را تكذيب مى كنند واگذار! ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم.

45 ـ و به آنها مهلت مى دهم; چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق است!


1 ـ جمله «إِنَّ لَكُمْ...» مفعول براى «تَدْرُسُون» مى باشد، و قاعدتاً بايد «أَنَّ» (با فتح همزه) خوانده شود، ولى به مناسبت «لام» كه بر سر اسم «إِنَّ» آمده به صورت مكسور خوانده مى شود، چرا كه فعل «تَدْرُسُونَ» از عمل كردن معلق مى شود.

2 ـ واژه «بالِغَة» را بعضى در اينجا به معنى «مؤكد» و بعضى به معنى «مستمر» تفسير كرده اند، و معنى دوم مناسب تر است، بنابراين «جار و مجرور» (إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ) متعلق به آن مى باشد.

تفسير:

آن روز مى خواهند سجده كنند، اما قادر نيستند

در تعقيب آيات گذشته، كه مشركان و مجرمان را در برابر يك بازپرسى كوبنده قرار مى داد، در آيات مورد بحث، گوشه اى از سرنوشت آنها را در قيامت نشان مى دهد، تا روشن شود: اين گروه خودخواه و پر ادعا، در آن روز چقدر ذليل و خوارند؟

مى فرمايد: «به خاطر بياوريد روزى را كه از شدت ترس و وحشت ساق ها برهنه مى شود، و آنها را دعوت به سجده مى كنند اما قادر بر آن نيستند» (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساق وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلايَسْتَطِيعُونَ).(1)

جمله: يُكْشَفُ عَنْ ساق: «ساق ها برهنه مى شود» به گفته جمعى از مفسرين، كنايه از شدت هول، وحشت و وخامت كار است; زيرا در ميان عرب معمول بوده، هنگامى كه در برابر كار مشكلى قرار مى گرفت، دامن را به كمر مى زد و ساق پاها را برهنه مى كرد، لذا مى خوانيم: هنگامى كه از «ابن عباس» مفسر معروف از تفسير اين آيه سؤال كردند گفت: هر گاه چيزى از قرآن بر شما مخفى شد، به تعبيرات عرب در اشعار مراجعه كنيد، آيا نشنيده ايد كه شاعر مى گويد: وَ قامَتِ الْحَرْبُ بِنا عَلى ساق: «جنگ ما را بر ساق پا نگه داشت» كنايه از شدت بحران جنگ است.

بعضى نيز گفته اند: «ساق» به معنى اصل و اساس چيزى است، مانند ساقه درخت، بنابراين، «يُكْشَفُ عَنْ ساق» يعنى در آن روز ريشه هاى هر چيز آشكار مى شود، ولى، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

آرى، در آن روز، همگان به سجده و خضوع در برابر پروردگار دعوت مى شوند، مؤمنان به سجده مى افتند، ولى مجرمان قدرت سجده را ندارند! زيرا روحيات زشتى كه در دنيا در وجود آنها راسخ شده بود، در آن روز بُروز مى كند و مانع مى شود، در برابر ذات پاك خدا كمر خم كنند.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه، روز قيامت، روز تكليف نيست، پس دعوت به سجود براى چيست؟

پاسخ اين سؤال را مى توان از تعبيرى كه در احاديث آمده است، به دست آورد، در حديثى مى خوانيم: «در قيامت حجاب از نور الهى برداشته مى شود، و مؤمنان به خاطر عظمت آن به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آن چنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند»!(2)

و به تعبير ديگر: در آن روز، عظمت خدا آشكار مى گردد، اين عظمت مؤمنان را به سجده دعوت مى كند، آنها به سجده مى افتند، ولى كافران از اين سعادت محرومند.

* * *

آيه بعد مى گويد: «اين در حالى است كه چشم هاى آنها از شدت ندامت و شرمسارى به زير افتاده و ذلت و خوارى تمام وجود آنها را دربرگرفته است» (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).(3)

افراد مجرم، هنگامى كه در دادگاه محكوم مى شوند، معمولاً سر خود را به زير مى افكنند، و ذلت، تمام وجودشان را فرا مى گيرد.

آنگاه مى افزايد: «آنها پيش از اين در دار دنيا دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند» (وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ).

ولى، آنها هرگز سجده نكردند، و روح استكبار و تمرد و سرپيچى را با خود به صحنه قيامت آوردند، با اين حال، چگونه قدرت بر سجده دارند.

روشن است، دعوت به سجود در دنيا، هم از طريق پيام مؤذنين در موقع نماز، هم اجتماعات نماز جماعت، و هم از سوى آيات قرآن و احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان معصوم(عليهم السلام) صورت مى گرفت، اين دعوت، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد، كه همه اينها را شامل مى شود.

* * *

سپس، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد: «مرا با تكذيب كنندگان اين سخن (يعنى قرآن) رها كن تا حساب همه آنها را برسم»! (فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ).

اين، تهديدى است شديد از ناحيه خداوند قادر قهار، كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گويد: نمى خواهد تو دخالت كنى، مرا با اين تكذيب كنندگان لجوج و سركش رها كن، تا آنچه مستحقند به آنها بدهم!

فراموش نكنيم اين را خداوندى مى گويد كه، بر همه چيز توانا است.

اين تعبير، ضمناً مايه دلدارى و قوت قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان در مقابل كارشكنى ها و توطئه هاى دشمنان است.

و مى افزايد: «ما آنها را به زودى از آنجا كه نمى دانند تدريجاً به سوى عذاب پيش مى بريم» (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُونَ).

* * *

«و به آنها مهلت مى دهم، و در عذابشان عجله نخواهم كرد، چرا كه نقشه هاى من محكم و دقيق و عذاب من شديد است» (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ).

در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: إِذا أَحْدَثَ الْعَبْدُ ذَنْباً جَدَّدَ لَهُ نِعْمَةً، فَيَدَعُ الاِْسْتِغْفارَ فَهُوَ الاِْسْتِدْراجُ: «گاه مى شود هنگامى كه بندگان سركش گناه مى كنند، خداوند به آنها نعمتى مى دهد، آنها از گناه خود غافل مى شوند، و توبه را فراموش مى كنند، اين همان استدراج، بلا و عذاب تدريجى است».(4)

از اين حديث و احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده، استفاده مى شود: گاه خداوند براى مجازات بندگان معاند و لجوج، در مقابل گناهانى كه انجام مى دهند، نعمت مى بخشد، آنها تصور مى كنند، اين لطف الهى است كه به خاطر شايستگى، شامل حالشان شده! و لذا در غرور و غفلت فرو مى روند، اما ناگهان خداوند آنها را مى گيرد و از ميان ناز و نعمت به كام عذاب و بلا فرو مى فرستد و اين دردناكترين شكل عذاب است.

البته، اين درباره كسانى است كه، طغيان و سركشى را به حدّ اعلى رسانده، ولى افرادى كه هنوز تا اين حدّ پيش نرفته اند، خداوند در برابر گناهانشان آنها را گوش مالى مى دهد، و همان سبب بيدارى و توبه آنها مى گردد، و اين لطف خدا در حق آنها است.

به تعبير ديگر: هنگامى كه انسان گناه مى كند، از سه حال بيرون نيست:

يا خودش متوجه مى شود و باز مى گردد.

يا خداوند تازيانه «بلا» بر او مى نوازد تا بيدار شود.

و يا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد، خدا به جاى بلا، نعمت به او مى بخشد و اين همان «عذاب استدراج» است كه در آيات قرآن يا به همين تعبير، و يا به تعبيرات ديگر به آن اشاره شده است.

لذا، انسان بايد به هنگام روى آوردن نعمت هاى الهى مراقب باشد، نكند اين امر كه ظاهراً نعمت است، «عذاب استدراج» گردد، به همين دليل، مسلمانان بيدار در اين گونه مواقع، در فكر فرو مى رفتند، و به بازنگرى اعمال خود مى پرداختند، چنان كه در حديثى آمده است:

«يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: من از خداوند مالى طلب كردم به من روزى فرمود، فرزندى خواستم به من بخشيد، خانه اى طلب كردم به من مرحمت كرد، من از اين مى ترسم نكند اين «استدراج» باشد!

امام(عليه السلام) فرمود: اگر اينها توأم با حمد و شكر الهى است، «استدراج» نيست» (نعمت است).(5)

تعبير به: أُمْلِي لَهُمْ: «آنها را مهلت مى دهم» اشاره به اين است كه: خداوند در مجازات ظالمان، هرگز عجله نمى كند، كسى عجله مى كند كه، مى ترسد فرصت ها از دست او برود، اما خداوند قادر متعال، كه هر لحظه هر چه اراده كند صورت مى گيرد، از دست رفتن فرصت براى او مفهوم ندارد، و به هر حال، اين هشدارى است به همه ظالمان و گردنكشان كه، سلامت، نعمت و امنيت، هرگز آنها را مغرور نكند و هر لحظه در انتظار كيفر شديد خداوند باشند.(6)

* * *

46أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَم مُثْقَلُونَ

47أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ

48فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لاتَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ

49لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ

50فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ

 

ترجمه:

46 ـ يا اين كه تو از آنها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آنها سنگين است؟!

47 ـ يا اسرار غيب نزد آنهاست و آن را مى نويسند (و به يكديگر مى دهند)؟!

48 ـ پس صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهى (يونس) مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد) در آن زمان كه با نهايت اندوه خدا را خواند.

49 ـ و اگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود، (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود!

50 ـ ولى پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد!


1 ـ «يَوْم» ظرف و متعلق به محذوفى است، و در تقدير «اذكروا يوم...» مى باشد، بعضى نيز احتمال داده اند: متعلق به «فليأتوا» در آيه قبل باشد، ولى بعيد به نظر مى رسد.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 395، حديث 49.

3 ـ «تَرْهَقُهُمْ» از ماده «رهق» (بر وزن شفق) به معنى پوشانيدن و فراگرفتن است.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 340.

5 ـ «اصول كافى»، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 397.

6 ـ در مورد مجازات «استدراج» شرح بيشترى در جلد 7، صفحه 32 به بعد، ذيل آيه 182 سوره «اعراف» داشتيم، همچنين در جلد 3، صفحه 182، ذيل آيه 178 سوره «آل عمران».

تفسير:

در تقاضاى مجازات عجله مكن

در ادامه بازپرسى هائى كه در آيات گذشته از مشركان و مجرمان شده بود، در اين آيات، دو سؤال ديگر بر آن مى افزايد:

نخست مى گويد: «يا اين كه تو از آنها مطالبه اجر و مزدى مى كنى كه پرداخت اين غرامت براى آنها سنگين است»؟ (أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَم مُثْقَلُونَ).

اگر، بهانه آنها اين است كه: شنيدن دعوت تو خرج دارد و اجر و مزد كلانى بايد در مقابل آن بپردازند و آنها قادر بر آن نيستند، اين سخن دروغى است، تو مطلقاً از آنها اجر و پاداشى مطالبه نمى كنى، و هيچ پيامبر ديگرى از پيامبران خدا مزدى مطالبه نكرده است.

«مَغْرَم» از ماده «غرامت» به معنى ضررى است كه به انسان مى رسد، بى آن كه جنايت و خيانتى كرده باشد، و «مُثْقَل» از ماده «ثقل» به معنى سنگينى است، و به اين ترتيب، بهانه ديگرى از دست بهانه جويان مى گيرد.

آيه فوق، و آيه بعد از آن، عيناً در سوره «طور» (آيات 40 و 41) آمده است.

* * *

پس از آن، در ادامه همين گفتگو، مى افزايد: «يا اين كه اسرار غيب نزد آنها است، و آنها آن را مى نويسند و به يكديگر منتقل مى كنند، و در اين اسرار آمده است كه آنها با مسلمانان يكسانند»؟ (أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ).

اين، در حقيقت از احتمالات بعيدى است كه، ممكن است كفار به آن متشبث شوند، و قرآن آن را نيز فروگذار نكرده است و آن اين كه: ادعا كنند از طريق كاهنان و مانند آنها به عالم غيب مربوطند، و اسرار غيب را بدين وسيله دريافت مى دارند و مى نويسند و به يكديگر مى دهند، و از اين طريق، امتياز خود را بر مسلمين و يا لااقل مساواتشان را با آنها دريافته اند.

مسلّماً، آنها دليلى بر چنين ادعائى نيز نداشتند، اين جمله، معنى استفهام انكارى را دارد.

و اين كه بعضى احتمال داده اند: منظور از غيب، لوح محفوظ است، و مراد از نوشتن، تقدير و قضا بوده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد; چرا كه آنها هرگز ادعا نداشتند: امر قضا و قدر و لوح محفوظ به دست آنها است.

* * *

و از آنجا كه سرسختى و بى منطقى مشركان و دشمنان اسلام، گاه چنان قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى فشرد كه، امكان داشت در مورد آنها نفرين كند، خداوند در آيه بعد، پيامبرش را دلدارى داده، و امر به صبر و شكيبائى مى كند، مى فرمايد: «صبر كن و منتظر فرمان پروردگارت باش»! (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ).

منتظر باش! تا خداوند وسائل پيروزى تو و يارانت و شكست دشمنانت را فراهم سازد، هرگز براى عذاب آنها عجله مكن، و بدان! اين مهلت ها كه به آنها داده مى شود، يك نوع «عذاب استدراج» است.

بنابراين، منظور از «حُكْمِ رِبِّك»، فرمان نهائى خدا درباره پيروزى مسلمين است، ولى بعضى گفته اند: منظور اين است كه، در طريق ابلاغ احكام پروردگار، صبر و استقامت داشته باش!

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور اين است: چون پروردگارت حكم كرده، صابر باش.(1)

ولى تفسير اول مناسب تر است.

سپس، مى افزايد: «و مانند صاحب داستان ماهى (يونس) نباش كه براى مجازات قومش عجله كرد، و گرفتار مجازات ترك اولى شد» (وَ لاتَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ).

«در آن زمان كه خدا را از درون شكم ماهى خواند در حالى كه محبوس بود و سينه اش مملوّ از غم و اندوه» (إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ).

منظور از اين «ندا» همان است كه در آيه 87 سوره «انبياء» آمده است: فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ: «او در ميان ظلمت ها صدا زد كه: معبودى جز تو نيست، منزهى تو، من از ستمكاران بودم».

و به اين ترتيب، به ترك اولاى خود اعتراف كرد، و از خدا تقاضاى عفو و بخشش نمود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از «ندا» همان نفرينى باشد كه براى قومش كرد، در حالى كه، مملوّ از خشم و غضب بود، ولى مفسران تفسير اول را برگزيده اند، از اين جهت كه، تعبير به «نادى» در اين آيه، هماهنگ است با تعبيرى كه در آيه 87 سوره «انبياء» آمده، كه مسلّماً مربوط به زمانى است كه در شكم ماهى محبوس بود.

به هر حال، «مَكْظُوم» از ماده «كظم» (بر وزن هضم) به معنى گلوگاه است، و «كظم سقاء» به معنى بستن دهان مشك بعد از پرشدن است، به همين مناسبت، به كسانى كه بسيار خشمگين يا غمناك مى شوند و خويشتن دارى مى كنند، «كاظم» گفته مى شود و باز به همين مناسبت، اين واژه در معنى «حبس» نيز به كار رفته.

بنابراين، «مكظوم» در آيه فوق دو معنى مى تواند داشته باشد، مملوّ بودن از خشم و اندوه، و يا محبوس بودن در شكم ماهى، ولى معنى اول چنان كه گفتيم، مناسب تر است.

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «هر گاه نعمت و رحمت پروردگار او به ياريش نشتافته بود از شكم ماهى به بيرون افكنده مى شد در حالى كه درخور مذمت بود» (لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ).(2)

مى دانيم: سرانجام يونس از شكم ماهى به بيابانى خشك، كه قرآن از آن تعبير به «عراء» كرده است افكنده شد، ولى، اين در حالى بود كه، خدا توبه او را پذيرفته، و مشمول رحمتش قرار داده بود، و هرگز شايسته مذمت نبود.

در سوره «صافات» آيات 145 و 146 نيز مى خوانيم: فنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيْمٌ * وَ انْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِيْن:

«ما او را در يك سرزمين خشك و خالى افكنديم در حالى كه بيمار بود * و كدوبنى بر او رويانديم» (تا در سايه برگ هاى پهن و مرطوبش بياسايد) و ظاهراً منظور از «نعمت» در آيه فوق، همان توفيق توبه و مشمول رحمت الهى است.

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد: نخست اين كه: در آيات 143 و 144 «صافات» آمده است: فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِيْنَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ:

«اگر او از تسبيح كنندگان نبود * تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند»، و اين، با آنچه در آيه مورد بحث آمده است، منافات دارد.

در پاسخ اين ايراد مى توان گفت: دو مجازات مختلف، يكى شديدتر و ديگرى خفيف تر، در انتظار يونس بوده است.

نخست اين كه: تا پايان دنيا در شكم ماهى بماند، و اين به بركت تسبيح و حمد الهى برطرف شد.

و ديگر اين كه: هنگامى كه از شكم ماهى بيرون مى آمد، مذموم و دور از لطف خدا باشد، آن هم به بركت نعمت پروردگار و رحمت خاص او برطرف گرديد.

سؤال ديگر اين كه: در آيه 142 «صافات» آمده است: فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيْمٌ:

«ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه درخور ملامت بود» ولى، از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه: مذمت و ملامتى بر او نبود.

پاسخ اين سؤال نيز، با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه: اين ملامت مربوط به زمانى است كه، تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود، ولى رفع مذمت، مربوط به زمانى است كه، توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت، و از شكم ماهى رهائى يافت.

* * *

لذا، در آيه بعد، مى فرمايد: «پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرار داد» (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ).

و به دنبال آن، مأموريت هدايت قومش را مجدداً بر عهده او گذارد، و او به سراغ آنها آمد، و همگى ايمان آوردند، و خداوند تا مدت زيادى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساخت.

شرح ماجراى «يونس» و قومش، و همچنين مسائل ديگرى در ارتباط با ترك اولاى او، و قرار گرفتنش در شكم ماهى ، و سؤالات مختلفى را كه در اين زمينه مطرح است، مشروحاً در جلد 19، صفحات 152 تا 168، ذيل آيات 139 تا 148 سوره صافات و همچنين در جلد 13، صفحات 484 تا 489 ذيل آيات 87 و 88 سوره انبياء آورده ايم.

* * *

 

51وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

52وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ

 

ترجمه:

51 ـ نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، و مى گويند: «او ديوانه است»!

 

52 ـ در حالى كه اين (قرآن) جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست!


1 ـ و در اين صورت «لام» در «لِحُكْمِ رَبِّك» لام تعليل است.

2 ـ با اين كه «نعمت» مؤنث است، فعل آن (تَدارَكَهُ) به صورت مذكر آمده، اين به خاطر آن است كه فاعل مؤنث لفظى است و ضمير مفعولى در ميان فعل و فاعل فاصله شده است (دقت كنيد).

تفسير:

مى خواهند تو را نابود كنند، اما نمى توانند

دو آيه فوق، كه پايان سوره «قلم» را تشكيل مى دهد، در حقيقت، تعقيب چيزى است كه در آغاز اين سوره درباره نسبت جنون از ناحيه دشمنان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده.

نخست مى فرمايد: «نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را از تو مى شنوند با چشمان خود تو را هلاك كنند، و مى گويند او ديوانه است» (وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ).

«لَيُزْلِقُونَكَ» از ماده «زلق» به معنى لغزيدن و بر زمين افتادن و كنايه از هلاكت و نابودى مى باشد.

در تفسير اين آيه نظرات گوناگونى داده اند:

1 ـ بسيارى از مفسران گفته اند: منظور اين است: دشمنان به هنگامى كه آيات با عظمت قرآن را از تو مى شنوند، به قدرى خشمگين و ناراحت مى شوند، و با عداوت به تو نگاه مى كنند كه، گوئى مى خواهند تو را با چشم هاى خود بر زمين افكنند و نابود كنند!

و در توضيح اين معنى، جمعى افزوده اند: آنها مى خواهند از طريق چشم زدن ـ كه بسيارى از مردم به آن عقيده دارند و مى گويند: در بعضى از چشم ها، اثر مرموزى نهفته است، كه با يك نگاه مخصوص ممكن است طرف را بيمار يا هلاك كند ـ تو را از بين ببرند.

2 ـ بعضى ديگر گفته اند: اين كنايه از نگاه هاى بسيار غضب آلود است، مثل اين كه مى گوئيم: فلان كس آن چنان بد به من نگاه كرد كه، گوئى مى خواست مرا با نگاهش بخورد يا بكشد!

3 ـ تفسير ديگرى براى اين آيه به نظر مى رسد، كه شايد از تفسيرهاى بالا نزديك تر باشد و آن اين كه: قرآن مى خواهد تضاد عجيبى را كه در ميان گفته هاى دشمنان اسلام وجود داشت با اين بيان ظاهر سازد و آن اين كه:

آنها وقتى آيات قرآن را مى شنوند، آن قدر مجذوب مى شوند و در برابر آن در شگفتى فرو مى روند كه، مى خواهند تو را چشم بزنند (زيرا چشم زدن معمولاً در برابر امورى است كه، بسيار اعجاب انگيز مى باشد) اما در عين حال، مى گويند: تو ديوانه اى، و اين راستى شگفت آور است، ديوانه و پريشان گوئى كجا؟ و اين آيات اعجاب انگيز جذاب و پرنفوذ كجا؟.

اين سبك مغزان نمى دانند چه مى گويند؟ و چه نسبت هاى ضد و نقيضى به تو مى دهند؟

به هر حال، در اين كه آيا چشم زخم از نظر اسلامى و از نظر علوم روز واقعيت دارد يا نه؟ در بحث نكات به خواست خدا سخن خواهيم گفت.

* * *

و سرانجام، در آخرين آيه مى افزايد: «اين قرآن، چيزى جز مايه بيدارى و تذكر براى جهانيان نيست» (وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ).

معارفش روشن گر، انذارهايش آگاه كننده، مثال هايش پرمعنى، تشويق ها و بشارت هايش روح پرور، و در مجموع مايه بيدارى خفتگان و يادآورى غافلان است، با اين حال، چگونه مى توان نسبت جنون به آورنده آن داد؟

مطابق اين تفسير، «ذِكْر» (بر وزن فكر) در اينجا به معنى «يادآورى» است، ولى بعضى از مفسران آن را به معنى «شرف» تفسير كرده اند، و گفته اند:

اين قرآن شرافتى است براى تمام جهانيان، شبيه چيزى كه در آيه 44 سوره «زخرف» آمده، كه مى فرمايد: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ: «قرآن مايه شرف و آبرو براى تو و قوم تو است».

ولى، همان گونه كه در ذيل آيه مزبور نيز گفتيم، «ذكر» در آنجا هم به معنى يادآورى و آگاهى بخشى است، و اصولاً يكى از نام هاى قرآن مجيد، همان «ذكر» است، بنابراين، تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

نكته:

آيا چشم زدن واقعيت دارد؟

بسيارى از مردم معتقدند: در بعضى از چشم ها، اثر مخصوصى است كه، وقتى از روى اعجاب به چيزى بنگرند، ممكن است آن را از بين ببرد، يا درهم بشكند، و اگر انسان است، بيمار يا ديوانه كند.

اين مسأله، از نظر عقلى امر محالى نيست، چه اين كه بسيارى از دانشمندان امروز معتقدند: در بعضى از چشم ها، نيروى مغناطيسى خاصى نهفته شده، كه كارائى زيادى دارد، حتى با تمرين و ممارست مى توان آن را پرورش داد، خواب مغناطيسى از طريق همين نيروى مغناطيسى چشم ها است.

در دنيائى كه «اشعه ليزر» ـ كه شعاعى است نامرئى ـ مى تواند كارى كند كه از هيچ سلاح مخربى ساخته نيست، پذيرش وجود نيروئى در بعضى از چشم ها كه از طريق امواج مخصوص، در طرف مقابل اثر بگذارد، چيز عجيبى نخواهد بود.

بسيارى نقل مى كنند: با چشم خود افرادى را ديده اند كه داراى اين نيروى مرموز چشم بوده اند، و افراد يا حيوانات يا اشيائى را از طريق چشم زدن از كار انداخته اند.

لذا، نه تنها نبايد اصرارى در انكار اين امور داشت، بايد امكان وجود آن را از نظر عقل و علم پذيرفت.

در روايات اسلامى نيز، تعبيرات مختلفى ديده مى شود، كه وجود چنين امرى را اجمالاً تأئيد مى كند.

در حديثى مى خوانيم: «اسماء بنت عميس» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: گاه به فرزندان «جعفر» چشم مى زنند، آيا «رُقْيَه»اى براى آنها بگيرم (منظور از «رقيه» دعاهائى است كه مى نويسند و افراد براى جلوگيرى از چشم زخم با خود نگه مى دارند و آن را «تعويذ» نيز مى گويند).

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: نَعَمْ، فَلَوْ كانَ شَىْءٌ يَسْبِقُ الْقَدَرَ لَسَبَقَهُ الْعَيْنُ: «آرى، مانعى ندارد، اگر چيزى مى توانست بر قضا و قدر پيشى گيرد، چشم زدن بود»!.(1)

و در حديث ديگرى آمده است: امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: پيامبر براى امام حسن و امام حسين «رُقْيَه» گرفت، و اين دعا را خواند: أُعِيذُكُما بِكَلِماتِ التّامَّةِ وَ أَسْماءِ اللّهِ الْحُسْنَى كُلِّها عامَّةً، مِنْ شَرِّ السّامَّةِ وَ الْهامَّةِ، وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ عَيْن لامَّة، وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ:

«شما را به تمام كلمات و اسماء حسناى خداوند، از شرّ مرگ، حيوانات موذى، و هر چشم بد، و حسود، آنگاه كه حسد ورزد مى سپارم، سپس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نگاهى به ما كرد و فرمود: اين چنين حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى اسماعيل و اسحاق تعويذ نمود».(2)

در «نهج البلاغه» نيز آمده است: أَلْعَيْنُ حَقٌّ وَ الرَّقْىُ حَقٌّ: «چشم زخم حق است و توسل به دعا براى دفع آن نيز حق است».(3)

ذكر اين نكته لازم است كه: هيچ مانعى ندارد، اين دعاها و توسل ها به فرمان خداوند جلوى تأثير نيروى مرموز مغناطيسى چشم ها را بگيرد، همان گونه كه دعاها در بسيارى از عوامل مخرب ديگر اثر مى گذارد و آنها را به فرمان خدا خنثى مى كند.

اين نيز لازم به يادآورى است كه: قبول تأثير چشم زخم به طور اجمال، به اين معنى نيست كه، به كارهاى خرافى و اعمال عوامانه در اين گونه موارد پناه برده شود، كه هم بر خلاف دستورات شرع است، و هم سبب شك و ترديد افراد ناآگاه در اصل موضوع، همان گونه كه آلوده شدن بسيارى از حقايق با خرافات، اين تأثير نامطلوب را در اذهان گذارده است.

* * *

خداوندا! ما را در پناه خودت از شرّ اشرار، و مكائد دشمنان محفوظ دار!

پروردگارا! استقامت و صبرى مرحمت كن كه در پرتو آن بتوانيم رضاى تو را جلب كنيم!

بارالها! توفيق بهره گيرى از نعمت هاى بى پايانت را به ما مرحمت كن پيش از آن كه ناشكرى ها آن را از ما سلب كند!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 341.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 400.

3 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 400 (اين حديث در «صحيح بخارى»، جلد 7، صفحه 171، باب «العين حق» نيز به اين صورت نقل شده است: العين حق) در «المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى» همين معنى از منابع مختلفى نقل شده است (جلد 4، صفحه 451).

 

سوره حاقه

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 52 آيه است

محتواى سوره حاقه

مباحث اين سوره بر سه محور دور مى زند.

محور اول ـ كه مهم ترين محورهاى بحث اين سوره است، مسائل مربوط به قيامت و بسيارى از خصوصيات آن مى باشد، و لذا، سه نام از نام هاى قيامت يعنى «حاقة»، «قارعة» و «واقعة» در اين سوره آمده است.

محور دوم ـ بحث هائى است كه پيرامون سرنوشت اقوام كافر پيشين، مخصوصاً قوم «عاد»، «ثمود» و «فرعون»، مى باشد كه مشتمل بر انذارهاى قوى و مؤكدى است براى همه كافران و منكران قيامت.

محور سوم ـ بحث هائى است پيرامون عظمت قرآن و مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كيفر تكذيب كنندگان.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى، از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحاقَّةِ حاسَبَهُ اللّهُ حِساباً يَسِيراً: «كسى كه سوره حاقه را بخواند، خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».(1)

و در حديث ديگرى، از امام باقر(عليه السلام) آمده است: أَكْثِرُوا مِنْ قِرائَةِ الْحاقَّةَ، فَإِنَّ قِرْائَتَهَا فِي الْفَرائِضِ وَ النَّوافِلِ مِنَ الاِْيمانِ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَمْ يَسْلُبْ قارِئُها دِينَهُ حَتّى يَلْقَى اللّهَ:

«سوره حاقه را بسيار تلاوت كنيد، چرا كه قرائت آنها در فرائض و نوافل نشانه ايمان به خدا و رسول او است، و كسى كه آن را بخواند، دينش محفوظ مى ماند تا به لقاء اللّه بپيوندد».(2)

* * *

1الْحَاقَّةُ

2مَا الْحَاقَّةُ

3وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ

4كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ

5فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ

 

6وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيح صَرْصَر عاتِيَة

7سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيال وَ ثَمانِيَةَ أَيّام حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْل خاوِيَة

8فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَة

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ روزى است كه مسلّماً واقع مى شود!

2 ـ چه روز واقع شدنى!

3 ـ و تو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست؟!

4 ـ قوم «ثمود» و «عاد» عذاب الهى را انكار كردند!

5 ـ اما قوم «ثمود» با عذابى سركش هلاك شدند.

6 ـ و اما قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا به هلاكت رسيدند.

7 ـ (خداوند) اين تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلّط ساخت، و (اگر آنجا بودى) مى ديدى كه آن قوم مانند تنه هاى پوسيده نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده اند.

8 ـ آيا كسى از آنها را باقى مى بينى؟!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 342.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 342.

تفسير:

عذابى سركش براى قوم طغيانگر!

اين سوره، از مسأله قيامت و آن هم با عنوان تازه اى شروع مى شود، مى فرمايد: «آن روز تحقق يابنده» (الْحَاقَّةُ).

 

* * *

«چه روز تحقق يابنده اى است»؟ (مَا الْحَاقَّةُ).(1)

* * *

«و تو چه مى دانى كه آن روز تحقق يابنده چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ).

تقريباً عموم مفسران، «حاقّة» را به معنى «روز قيامت» تفسير كرده اند، به خاطر اين كه: روزى است كه قطعاً واقع مى شود، همانند تعبير به «الواقِعَة» در سوره «واقعة»، و همين تعبير در آيه 16 همين سوره نيز آمده است، و اينها همه حاكى از يقينى بودن آن روز بزرگ است.

تعبير به «مَا الْحَاقَّةُ» براى بيان عظمت آن روز است، درست مثل اين كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم: فلان كس انسان است، چه انسانى؟ يعنى حدّ و مرزى براى توصيف انسانيت او نيست.

تعبير به «ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ» باز هم براى تأكيد بيشتر روى عظمت حوادث آن روز عظيم است، تا آنجا كه حتى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خطاب مى شود: تو نمى دانى آن روز چگونه است؟ و حقيقت همين است كه، درك حوادث قيامت براى ما زندانيان زندان دنيا، امكان پذير نيست، همان گونه كه درك مسائل مربوط به دنيا، براى جنينى كه در شكم مادر است، با هيچ بيانى ميسّر نمى باشد.(2)

احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيات وجود دارد ـ گر چه كمتر كسى از مفسران آن را پذيرفته است ـ اين كه: «الحاقَّه» اشاره به عذاب هائى است كه در اين دنيا، ناگهان دامان مجرمان سركش و طاغيان خودخواه را مى گيرد، همان گونه كه «القارِعَة» در آيه بعد، در كلمات بعضى از مفسران به همين معنى تفسير شده است، و اتفاقاً اين تفسير با آيات آينده كه سخن از عذاب هاى كوبنده قوم «عاد»، «ثمود»، «فرعون» و قوم «لوط» مى گويد، تناسب بيشترى دارد.

در تفسير «على بن ابراهيم» نيز مى خوانيم: أَلْحاقَّةُ، أَلْحَذَرُ بِنُزُولِ الْعَذابِ: «حاقّه، هشدارى است به نازل شدن عذاب»، نظير آنچه درباره «آل فرعون» آمده است كه مى فرمايد: وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ: «عذاب بد بر آل فرعون نازل گشت».(3)-(4)

* * *

آنگاه، به سراغ بيان سرنوشت اقوامى مى رود كه روز قيامت (يا نزول عذاب الهى را در دنيا) منكر شدند، و مى افزايد: «قوم ثمود و عاد عذاب كوبنده الهى را انكار كردند» (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ).

* * *

«اما قوم ثمود به وسيله عذابى سركش هلاك شدند» (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ).

قوم «ثمود» قومى بودند كه در يك منطقه كوهستانى، ميان «حجاز» و «شام» زندگى مى كردند، حضرت «صالح»(عليه السلام) به سوى آنها مبعوث شد، ولى آنها هرگز ايمان نياوردند و به مبارزه با او برخاستند، حتى از او خواستند كه اگر راست مى گوئى، عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آور! در اين هنگام «صاعقه اى ويرانگر» بر آنها مسلط شد، و در چند لحظه، لرزه بر قصرها و خانه هاى مستحكمشان افكند، و همه را درهم كوبيد و جسم هاى بى جانشان بر زمين افتاد.

قابل توجه اين كه: قرآن، عامل نابودى اين قوم سركش را عذابى سركش مى شمرد: «الطاغِيَة» و اين عذاب سركش، در سوره «اعراف» آيه 78 به عنوان «رَجْفَة» (زلزله) ذكر شده، و در آيه 13 «فصلت» «صاعِقَة» و در 67 «هود» «صَيْحَة» آمده است، كه در حقيقت، همه به يك معنى بازمى گردد; زيرا صاعقه هميشه با صداى عظيمى همراه است، و لرزه بر نقطه اى كه فرود مى آيد وارد مى كند و عذابى است طغيانگر.(5)

پس از آن، به سراغ سرنوشت قوم «عاد» مى رود، قومى كه در سرزمين «احقاف» (در شبه جزيره عرب يا يمن زندگى مى كردند) قامت هائى طويل، اندامى قوى، شهرهائى آباد، زمين هائى خرم و سرسبز، و باغ هائى پرطراوت داشتند، پيامبر آنها حضرت «هود»(عليه السلام) بود، آنها نيز طغيان و سركشى را به جائى رساندند كه، خداوند با عذابى دردناك كه شرح آن در همين آيات آمده است، طومار زندگى آنها را درهم پيچيده.

نخست مى فرمايد: «اما عاد به وسيله تندبادى سركش و پرسروصدا و سرد و مسموم به هلاكت رسيدند» (وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيح صَرْصَر عاتِيَة).

«صَرْصَرْ» (بر وزن دفتر) به بادهاى سرد يا پرسروصدا و يا مسموم گفته مى شود، و مفسران هر سه معنى را در تفسير آن ذكر كرده اند، و جمع ميان آنها نيز ممكن است.

«عاتِيَة» از ماده «عُتُوّ» (بر وزن غُلُوّ) به معنى سركش است، منتها نه سركش از فرمان خدا، بلكه، سركش در معيار نسيم ها و بادهاى معمولى.

* * *

سپس، به توصيف ديگرى از اين تندباد كوبنده پرداخته، مى افزايد: «خداوند آن را بر اين قوم، مدت هفت شب و هشت روز پى درپى و بنيان كن مسلّط ساخت» (سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيال وَ ثَمانِيَةَ أَيّام حُسُوماً).

«حُسُوماً» از ماده «حسم» (بر وزن رسم) به معنى از بين بردن آثار چيزى است، و اگر به شمشير «حُسام» (بر وزن غلام) گفته مى شود، به همين مناسبت است، و گاه به داغ نهادن بر زخم، براى سوزاندن ريشه آن نيز، «حسم» گفته مى شود، و در اينجا منظور اين است كه: اين هفت شب و هشت روز پى درپى زندگى گسترده و با رونق اين قوم عظيم را درهم كوبيد، متلاشى كرد و ريشه كن ساخت.(6)

نتيجه آن شد كه قرآن مى گويد: «اگر آنجا بودى مشاهده مى كردى كه آن قوم همگى به روى زمين افتاده، همچون تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل»! (فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْل خاوِيَة).

چه تشبيه جالبى، كه هم بزرگى قامت آنها را مشخص مى كند، هم ريشه كن شدن آنها را، و هم تو خالى بودن در برابر عذاب هاى الهى، به گونه اى كه تندباد آنها را به آسانى جابه جا مى كرد.

«خاوِيَة» از ماده «خواء» (بر وزن هواء) در اصل، به معنى خالى شدن است، اين تعبير در مورد شكم هاى گرسنه، ستارگان خالى از باران (به اعتقاد عرب جاهلى) و گردوى پوك نيز به كار مى رود.

* * *

و در آخرين آيه، مى افزايد: «آيا كسى از آنها را باقى مى بينى»؟! (فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَة).(7)

آرى، امروز نه تنها اثرى از قوم عاد نيست، كه از ويرانه هاى شهرهاى آباد، و عمارت هاى پرشكوه، و مزارع سرسبز آنها نيز، چيزى باقى نمانده است.

درباره سرگذشت قوم «عاد» مشروحاً در جلد 9، صفحات 140 تا 148، ذيل آيات 58 تا 60 سوره «هود» بحث كرده ايم، و همچنين در جلد 20، صفحات 233 تا 241.

* * *

9وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ

10فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً

11إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ

12لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ

 

ترجمه:

9 ـ و فرعون و كسانى كه پيش از او بودند و اهل شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) مرتكب گناهان شدند.

10 ـ و با فرستاده پروردگارشان مخالفت كردند; و خداوند آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت.

11 ـ و هنگامى كه آب طغيان كرد، شما را سوار بر كشتى كرديم.

12 ـ تا وسيله تذكّرى براى شما قرار دهيم و گوش هاى شنوا آن را دريابد و بفهمد.


1 ـ در تركيب اين جمله، احتمالات متعددى داده شده كه از همه مناسب تر اين است كه گفته شود: «الْحَاقَّةُ» مبتدا است و «ما» استفهاميه مبتداى دوم، و «الْحَاقَّةُ» بعد از آن، خبر مبتداى دوم و مجموعاً خبر مبتداى اول است.

2 ـ بعضى از مفسران گفته اند: جمله «ما أَدْراكَ» در تمام قرآن در جائى گفته شده كه مطلب معلوم و مسلّمى است اما «و ما يدريك» در مواردى آمده كه نامعلوم است (مجمع البيان، جلد 10، صفحه 343) بعضى ديگر از مفسران مانند «قرطبى» نيز اين معنى را نقل كرده اند.

3 ـ مؤمن، آيه 45.

4 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 383 (توجه داشته باشيد «حاقه» با «حاق» از يك ماده است).

5 ـ سرگذشت قوم «ثمود» در جلد 6 تفسير «نمونه»، صفحات 234 تا 241 مشروحاً آمده است.

6 ـ توجه داشته باشيد «حُسُوماً» «صفت» است براى «سَبْعَ لَيال وَ ثَمانِيَةَ أَيّام» و بعضى آن را «حال» براى «ريح» يا «مفعول له» دانسته اند.

7 ـ «باقِيَة» صفت براى موصوف مقدرى است و در اصل «نَفْسٌ باقِيَة» بوده.

تفسير:

كجاست گوش هاى شنوا؟

بعد از ذكر گوشه اى از سرگذشت قوم «عاد» و «ثمود»، به سراغ اقوام ديگرى همچون قوم «نوح» و قوم «لوط» مى رود، تا از زندگى آنها درس عبرت ديگرى به افراد بيداردل دهد، مى فرمايد: «فرعون و كسانى كه قبل از او بودند، و مردم شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) مرتكب گناهان بزرگ شدند» (وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ).

«خاطِئَة» به معنى خطا است (هر دو معنى مصدرى دارد) و مراد از خطا در اينجا، شرك و كفر و ظلم و فساد و انواع گناهان است.

«مُؤْتَفِكاتُ» جمع «مؤتفكه» از ماده «إِأْتِفاكْ» به معنى انقلاب و زير و رو شدن است، و در اينجا، اشاره به شهرهاى قوم لوط است، كه با زلزله شديدى زير و رو گرديد.

منظور از «مِنْ قَبْلِهِ»، اقوامى است كه قبل از «فرعون» بودند، مانند قوم «شعيب» و گردنكشانى همچون «نمرود».

* * *

آنگاه، مى افزايد: «آنها با فرستاده پروردگارشان به مخالفت برخاستند، و خداوند آنها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت» (فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً).

فرعونيان با «موسى» و «هارون» به مخالفت برخاستند، و ساكنان شهرهاى «سدوم» به مخالفت با حضرت «لوط»، و اقوام ديگر نيز از فرمان پيامبر خود سرپيچيدند، و هر گروهى از اين سركشان، به نوعى عذاب گرفتار شدند، فرعونيان در كام امواج «نيل» كه مايه حيات و آبادى و بركت كشورشان بود غرق گشتند، و قوم لوط با «زلزله» شديد، و سپس «بارانى از سنگ» محو و نابود شدند.

«رابِيَة» و «ربا» از يك ماده است، و به معنى افزايش و اضافه است، و در اينجا، منظور عذابى است كه بسيار سخت و شديد بود.

شرح ماجراى قوم فرعون و لوط در بسيارى از سوره هاى قرآن آمده، كه از همه مشروح تر در آيات 10 تا 68 سوره «شعراء» مى باشد.(1)

و سرانجام، اشاره كوتاهى به سرنوشت قوم نوح و مجازات دردناك آنها كرده، مى گويد: «ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را در كشتى سوار كرديم» (إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ).

طغيان آب چنين بود كه، ابرهاى تيره و تار، آسمان را پوشانيد، و چنان بارانى نازل شد كه، گوئى سيلاب از آسمان فرو مى ريزد، چشمه ها نيز از زمين جوشيدن گرفت، و اين هر دو آب دست به هم دادند، و همه چيز زير آب فرو رفت،: باغ ها، مزارع، قصرها و خانه هاى قوم طغيانگر، تنها گروهى كه نجات يافتند، مؤمنانى بودند كه همراه نوح(عليه السلام) سوار بر كشتى شدند.

تعبير به: حَمَلْناكُمْ: «شما را حمل كرديم» كنايه از اسلاف و نياكان ما است، چرا كه اگر آنها نجات نيافته بودند، ما نيز امروز وجود نداشتيم.(2)

* * *

بعد از آن، به هدف اصلى اين مجازات ها اشاره كرده، مى افزايد: «منظور اين بود كه آن را وسيله اى براى يادآورى شما قرار دهيم» (لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً).

«و گوش هاى شنوا آن را در خود نگهدارى كند» (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ).

هرگز نمى خواستيم از آنها انتقام بگيريم، بلكه، هدف تربيت انسان ها، هدايت آنها در مسير كمال، ارائه طريق و ايصال به مطلوب بوده است.

«تَعْيِها» از ماده «وعى» (بر وزن سعى) آن گونه كه «راغب» در «مفردات» و «ابن منظور» در «لسان العرب» گفته اند: در اصل، به معنى نگهدارى چيزى در قلب است، سپس، به هر ظرفى «وعاء» گفته شده، چون چيزى را در خود نگه مى دارد، و در آيه مورد بحث، اين صفت براى گوش ها ذكر شده است، گوش هائى كه حقايق را مى شنوند و در خود نگه مى دارند.

يا به تعبير ديگر، گاه انسان سخنى را مى شنود، و فورا آن را از گوش بيرون مى افكند، همان طور كه در تعبيرات عاميانه مى گوئيم: از اين گوش شنيد و از گوش ديگر بيرون كرد، ولى، گاه روى آن انديشه مى كند و در دل جاى مى دهد، و آن را چراغ راه زندگى خود مى شمرد. اين چيزى است كه از آن تعبير به «وعى» مى شود.

 


1 ـ تفسير «نمونه»، جلد 15، صفحه 195 به بعد مراجعه شود.

در سوره «اعراف»، از آيه 103 تا 137، جلد 6، صفحه 277 به بعد.

در سوره «طه»، از آيه 24 تا 79، جلد 13، صفحه 185 به بعد.

و داستان قوم «لوط» نيز در بسيارى از سوره هاى قرآن، از جمله آيات 61 تا 77 سوره «حجر»، جلد 11، صفحه 106 به بعد.

و در سوره «هود»، از آيه 77 تا 83، جلد 9، صفحه 178 آمده است.

2 ـ لذا بعضى گفته اند: آيه محذوفى دارد و در تقدير «حملنا آبائكم» مى باشد.

* * *

نكته ها:

1 ـ فضيلت ديگرى از فضائل على(عليه السلام)

در بسيارى از كتب معروف اسلامى، اعم از تفسير و حديث آمده است: پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به هنگام نزول آيه فوق (وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ) فرمود: سَأَلْتُ رَبِّىِ أَنْ يَجْعَلَها أُذُنَ عَلِىٍّ: «من از خدا خواستم كه گوش على را از اين گوش هاى شنوا و نگه دارنده حقايق قرار دهد» و به دنبال آن، على(عليه السلام) مى فرمود: ما سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) شَيْئاً قَطُّ فَنَسِيْتُهُ إِلاّ وَ حَفِظْتُهُ:

«من هيچ سخنى بعد از آن از رسول خدا نشنيدم كه آن را فراموش كنم، بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».(1)

در «غاية المرام» شانزده حديث در اين زمينه، از طرق شيعه و اهل سنت نقل كرده است، و «محدث بحرانى» در تفسير «البرهان» از «محمّد بن عباس» نقل مى كند: در اين باره، سى حديث از طرق عامه و خاصه نقل شده است.

و اين، فضيلتى است بزرگ براى پيشواى بزرگ اسلام على(عليه السلام) كه صندوقچه اسرار پيامبر(صلى الله عليه وآله) و وارث تمام علوم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود، و به همين دليل، بعد از او، در مشكلاتى كه براى جامعه اسلامى در مسائل علمى پيش مى آمد، موافقان و مخالفان به او پناه مى بردند، و حل مشكل را از او مى خواستند، كه در كتب تواريخ مشروحاً آمده است.

* * *


1 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6743، «مجمع البيان»، «روح البيان»، «روح المعانى»، «ابوالفتوح رازى»، و «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث، اين حديث در «مناقب ابن مغازلى شافعى»، صفحه 265 (طبع اسلاميه) نيز آمده است.

2 ـ تناسب ميان «گناه» و «كيفر»

تعبيراتى كه در آيات فوق آمده است جالب توجه است، در مورد عذاب قوم ثمود «طاغية»، در مورد قوم عاد «عاتية»، در مورد قوم فرعون و قوم لوط «رابية» و درباره قوم نوح تعبير به «طغى الماء» مى كند، كه همه اينها مفهوم طغيان و سركشى در آن نهفته است.

و به اين ترتيب، عذاب اين اقوام طغيانگر، طغيان بعضى از مواهب زندگى شمرده شده است، اعم از آب و باد و خاك و آتش.

اين تعبيرات، تأكيدى بر اين حقيقت است كه: كيفرهاى دنيا و آخرت، تجسمى از اعمال خود ما است و اين كردار انسان هاست كه به آنها بازمى گردد.

* * *

13فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ

14وَ حُمِلَتِ الاْ َرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً

15فَيَوْمَئِذ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ

16وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذ واهِيَةٌ

17وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذ ثَمانِيَةٌ

 

ترجمه:

13 ـ به محض اين كه يك بار در «صور« دميده شود،

 

14 ـ و زمين و كوه ها از جا برداشته شوند و يك باره درهم كوبيده و متلاشى گردند،

15 ـ در آن روز «واقعه عظيم» روى مى دهد،

16 ـ و آسمان از هم مى شكافد و سست مى گردد و فرو مى ريزد!

17 ـ فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى كنند!

 

تفسير:

روزى كه آن واقعه بزرگ رخ مى دهد

در ادامه آيات آغاز اين سوره، كه ناظر به مسأله رستاخيز و قيامت بود، آيات بالا، بحث هائى از حوادث اين رستاخيز عظيم را مطرح مى كند، با تعبيراتى تكان دهنده و بيدارگر، كه انسان را به عظمت وقايعى كه در پيش دارد آشنا مى سازد.

نخست، مى فرمايد: «هنگامى كه يك بار در صور دميده شد...» (فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ).

چنان كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم: از قرآن مجيد استفاده مى شود كه، پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، ناگهانى با صدائى عظيم انجام مى گيرد، كه از آن تعبير به «نفخه صور» (دميدن در شيپور) شده است.

اين، به خاطر آن است كه: در گذشته و امروز، براى جمع كردن و آماده باش لشكر، و يا فرستادن آنها به استراحتگاه، از شيپور استفاده مى كنند، كه با دو آهنگ مختلف نواخته مى شود، هنگامى كه شيپور استراحت و خواب نواخته مى شود، سربازان همه به استراحتگاه مى روند، و هنگامى كه شيپور جمع و آماده باش نواخته مى شود، همه سربازان از جا حركت كرده و صفوف خود را منظم مى كنند.

گوئى خداوند مى خواهد بفرمايد: مسأله پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر در برابر قدرت من، به همان سادگى دميدن در يك شيپور است ، با يك فرمان و در يك لحظه ناگهانى، همه اهل آسمان و زمين مى ميرند، و با يك فرمان ديگر، همگى لباس حيات در تن مى پوشند و آماده حساب مى شوند.

درباره خصوصيات «صور» و چگونگى «نفخ» در آن، و تعداد نفخ ها، و فاصله ميان آنها، مطالب فراوانى در تفسير سوره «زمر» آورده ايم و نياز به تكرار آن نمى بينيم.(1)

تنها چيزى كه بايد در اينجا يادآور شويم اين است كه: «نفخه صور» همان گونه كه در بالا اشاره شد «دو نفخه» است: «نفخه مرگ» و «نفخه حيات مجدّد» و در اين كه آنچه در آيه مورد بحث آمده، «نفخه اول» است يا «دوم»؟ مفسران عقيده واحدى ندارند; زيرا آياتى كه بعد مى آيد، بعضى مناسب «نفخه مرگ» است، و بعضى مناسب «نفخه حيات و رستاخيز»، ولى روى هم رفته، اين آيات تناسب بيشترى با «نفخه اول» يعنى نفخه پايان دنيا دارد.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «و هنگامى كه زمين و كوه ها از جا برداشته، و با يك ضربه درهم كوبيده و خرد شوند» (وَ حُمِلَتِ الاْ َرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً).

«دَكّ» چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: در اصل، به معنى زمين صاف و نرم است، و از آنجا كه براى صاف كردن يك زمين ناهموار بايد آن را درهم بكوبند، در بسيارى از موارد، اين واژه به معنى كوبيدن شديد به كار رفته است.

ولى، از بعضى از منابع لغت، استفاده مى شود: اصل معنى «دَكّ» همان كوبيدن و ويران كردن است، و چون لازمه كوبيدن و ويران كردن، صاف و هموار شدن است، اين واژه در اين معنى نيز به كار مى رود.(2)

به هر حال، اين كلمه در آيه مورد بحث، به معنى كوبيدن شديد كوه ها و زمين هاى ناهموار به يكديگر است، به گونه اى كه يك باره از هم متلاشى و هموار گردند!

* * *

و مى افزايد: «در آن روز واقعه عظيمى در جهان رخ مى دهد، و رستاخيز برپا مى شود» (فَيَوْمَئِذ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ).

* * *

نه تنها زمين و كوه ها متلاشى مى شوند، كه، «آسمان ها نيز از هم مى شكافند و سست و نااستوار مى گردند» (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذ واهِيَةٌ).

كرات عظيم آسمانى از اين حادثه هولناك و وحشتناك بركنار نمى مانند، آنها نيز شكافته، پراكنده و متلاشى خواهند شد، و با آن صلابت و استحكامى كه دارند، آن چنان سست مى شوند كه، به گفته قرآن در آيه 37 سوره «الرحمن»: «آسمان از هم شكافته و همانند روغن مذاب گلگون مى شود» (فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ).

و يا به تعبير ديگر، زمين و آسمان كنونى ويران شده، و بر ويرانه هاى آنها جهانى نو برپا مى گردد، كه از جهان كنونى برتر و بالاتر و كامل تر است.

* * *

«و فرشتگان در جوانب و كناره هاى آسمان ها قرار مى گيرند» (وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها).

«أَرْجاء» جمع «رجا» به معنى اطراف و جوانب چيزى است، و «مَلَك» در اينجا، گر چه به صيغه مفرد ذكر شده، ولى منظور جنس و جمع است.

گوئى در آن روز، فرشتگان همانند مأمورانى كه اطراف ميدانى ايستاده و منتظر فرمان براى انجام كارند، در گرداگرد آسمان ها صف مى كشند و در انتظار فرمان حق اند.

سپس مى فرمايد: «و در آن روز هشت فرشته بر فراز همه آنها، عرش پروردگارت را حمل مى كنند» (وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذ ثَمانِيَةٌ).

اين حاملان عرش، گر چه صريحاً در اين آيه تعيين نشده اند كه از فرشتگانند يا غير آنها، ولى ظاهر تعبيراتِ مجموع آيه، نشان مى دهد: آنها از فرشتگانند، ولى، مشخص نيست كه آيا هشت فرشته اند، يا هشت گروه كوچك يا بزرگ.

البته، آنچه در روايات اسلامى آمده، حاملان عرش هم اكنون چهار نفر (يا چهار گروه) هستند، اما در قيامت دو برابر مى شوند، چنان كه در حديثى، از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: إِنَّهُمُ الْيَوْمَ أَرْبَعَةٌ فَإِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ أَيَّدَهُمْ بِأَرْبَعَة آخَرِيْنَ، فَيَكُوُنوَن ثَمانِيَةً:

«آنها امروز چهار نفرند، و روز قيامت آنها را با چهار نفر ديگر تقويت مى كند، و هشت نفر مى شوند».(3)

اما اين كه «عرش» چيست؟ و اين فرشتگان كيانند؟ مسلّماً منظور از «عرش» يك تخت سلطنتى جسمانى نيست، بلكه، همان گونه كه در سابق در تفسير كلمه عرش گفته ايم، به معنى «مجموعه جهان هستى» است، كه عرشِ حكومت خدا است، و به وسيله فرشتگان، كه مجرى فرمان خدا هستند، تدبير مى شود.

و جالب اين كه در روايتى آمده: «حاملان هشتگانه عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين، و چهار نفر از آخرين هستند، اما چهار نفر از اولين «نوح»، «ابراهيم»، «موسى» و «عيسى» مى باشند، و چهار نفر از آخرين «محمّد»(صلى الله عليه وآله)، «على»، «حسن» و «حسين»(عليهم السلام) هستند»!.(4)

اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آنها براى اولين و آخرين باشد، البته شفاعت در مورد كسانى كه لايق شفاعتند، و به هر حال، گسترش مفهوم «عرش» را نشان مى دهد.

بايد توجه داشت اگر حاملان هشتگانه عرش، هشت گروه باشند، ممكن است گروه هائى از فرشتگان و گروهى از انبياء و اولياء عهده دار اين مهم گردند، و به اين ترتيب، بخشى از تدبير نظام آن روز را فرشتگان بر عهده دارند، و بخشى را انبياء، اما همه، به فرمان خدا است.

در اين كه: ضمير در فَوْقَهُم: «بر فراز آنها» به «انسان ها» برمى گردد يا به «فرشتگان» احتمالات متعددى داده شده، و چون در جمله قبل از آن، سخن از فرشتگان است، ظاهر اين است كه: به آنها برمى گردد.

و به اين ترتيب، فرشتگان گرداگرد جهان را فرا مى گيرند و بر بالاى آنها (بالا از نظر مقام) هشت فرشته، حاملان عرش خدايند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: حاملان عرش خدا، افرادى برتر و بالاتر از فرشتگانند، و در اين صورت، با حديث گذشته كه حاملان عرش خدا را هشت نفر از انبياء و اولياء مى شمرد، تطبيق مى كند.

بدون شك، حوادث مربوط به قيامت، چه رسد به مسائل مربوط به حاملان عرش در آن روز، امورى نيستند كه به طور دقيق براى ما كه ساكنان اين جهان محدود و تاريك هستيم روشن باشد، آنچه مى گوئيم، شبحى است كه از دور در پرتو آيات الهى مى بينيم، و گرنه، حقيقت آن را بايد رفت و تماشا كرد!.(5)

اين نكته نيز لازم به يادآورى است، در «نفخه صور اول»، همه كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند مى ميرند، بنابراين، بحث از «حاملان عرش» مربوط به «نفخه دوم» است، كه همه زنده مى شوند، هر چند در آيه، سخنى از «نفخه دوم» نيست، ولى از قرائن روشن مى شود، مطالبى را كه در آيات بعد مى خوانيم نيز، مربوط به همين «نفخه دوم» است.(6)

* * *

18يَوْمَئِذ تُعْرَضُونَ لاتَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ

19فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ

20إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاق حِسابِيَهْ

21فَهُوَ فِي عِيشَة راضِيَة

22فِي جَنَّة عالِيَة

23قُطُوفُها دانِيَةٌ

24كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الاْ َيّامِ الْخالِيَةِ

ترجمه:

18 ـ در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند!

19 ـ پس كسى كه نامه اعمالش را به دست راستش دهند (از شدت شادى) فرياد مى زند كه: «نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد!

20 ـ من يقين داشتم كه به حساب اعمالم مى رسم»!

21 ـ او در يك زندگى (كاملاً) رضايت بخش قرار خواهد داشت.

22 ـ در بهشتى عالى،

23 ـ كه ميوه هايش در دسترس است!

24 ـ (و به آنان گفته مى شود:) بخوريد و بياشاميد گوارا در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد!


1 ـ جلد 19، صفحه 534، ذيل آيه 68.

2 ـ «اقرب الموارد»، ماده «دك».

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 384.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 346.

5 ـ درباره معانى «عرش» از نظر «لغت» و «قرآن مجيد» كراراً در تفسير «نمونه» بحث كرده ايم، از جمله در جلد 6، صفحه 204، ذيل آيه 54 سوره «اعراف».

6 ـ در حقيقت آيه محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «ثم نفخ فيه اخرى».

تفسير:

اى اهل محشر! نامه اعمال مرا بخوانيد

در تفسير آيات گذشته گفته شد: «نفخ صور» دو بار رخ مى دهد، در مرتبه اول، همه زندگان مى ميرند، و نظام هستى متلاشى مى شود، و در مرتبه دوم، جهان نوينى برپا مى گردد. و انسان ها و فرشتگان حيات نوينى پيدا مى كنند، آغاز آيات از نفخه اول خبر مى دهد، و پايان آن از نفخه دوم.

در ادامه همين مطلب، در آيات مورد بحث، مى فرمايد: «در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد و چيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند» (يَوْمَئِذ تُعْرَضُونَ لاتَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ).

«تُعْرَضُون» از ماده «عرض» به معنى نشان دادن و عرضه داشتن چيزى است، خواه كالا به هنگام معامله باشد، و يا غير آن، البته، انسان ها و غير انسان ها در اين دنيا نيز، دائماً در محضر خدا هستند، ولى، اين مطلب در قيامت ظهور و بروز بيشترى دارد، فى المثل، حاكميت خداوند بر عالم هستى دائمى است، ولى اين حاكميت در اين روز از هر زمان آشكارتر است.

جمله «لاتَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ» ممكن است اشاره به اين باشد كه، در آن روز، غيب و سرّ اشخاص، تبديل به شهود و ظهور مى شود، چنان كه قرآن درباره قيامت مى گويد: يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ: «آن روز، روزى است كه صفات نهانى ظاهر مى شود».(1)

نه تنها اعمال مخفيانه انسان ها، كه صفات، روحيات، خلقيات و نيّت ها، همه برملا مى گردد، و اين حادثه اى است عظيم، و به گفته بعضى از مفسران: عظيم تر از متلاشى شدن كوه ها و شكافتن كرات آسمان! روز رسوائى بزرگ بدكاران و سربلندى بى نظير مؤمنان است، روزى است كه انسان عريان از نظر اعمال و اسرار درون در آن صحنه ظاهر مى شود، آرى، آن روز، هيچ چيز از وجود ما پنهان نمى ماند.

و نيز، ممكن است اشاره به احاطه علمى خداوند بر همه چيز در آن روز باشد، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *

و لذا، به دنبال آن مى گويد: «اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده از فرط خوشحالى فرياد مى زند: بيائيد نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد»

(فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ).(2)

گوئى از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد و از اين همه نعمت و توفيق و هدايتى كه خدا به او داده، تمام ذرات وجودش شاكر است و فرياد «الحمد للّه» سرمى دهد.

* * *

آنگاه، بزرگ ترين افتخار خود را در اين كلمه خلاصه كرده، مى گويد: «من يقين داشتم رستاخيزى در كار است، و من به حساب اعمالم مى رسم» (إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاق حِسابِيَهْ).(3)

«ظَنّ» در اين گونه موارد به معنى «يقين» است، او مى خواهد بگويد: آنچه نصيب من شده، به خاطر ايمان به چنين روزى است، و راستى هم همين است، ايمان به حساب و كتاب، به انسان، روح تقوا و پرهيزگارى مى بخشد، و تعهد و احساس مسئوليت در او ايجاد مى كند، و مهم ترين عامل تربيت انسان است.

* * *

در آيات بعد، گوشه اى از پاداش هاى چنين كسانى را بيان كرده، مى فرمايد: «او در يك زندگى كاملاً رضايت بخش قرار خواهد داشت» (فَهُوَ فِي عِيشَة راضِيَة).(4)

* * *

گر چه، با همين يك جمله، همه گفتنى ها را گفته است، ولى براى توضيح بيشتر مى افزايد: «او در بهشتى بلند مرتبه قرار دارد» (فِي جَنَّة عالِيَة).

بهشتى آن قدر رفيع و والا كه، هيچ كس مانند آن را نديده و نشنيده و حتى تصور نكرده است.

* * *

«بهشتى كه ميوه هايش در دسترس است» (قُطُوفُها دانِيَةٌ).

نه زحمتى براى چيدن ميوه ها دركار است، و نه مشكلى براى نزديك شدن به درختان پربارش، و اصولاً تمام نعمت هايش بدون استثناء در دسترس است.(5)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، خطاب محبت آميز خداوند را به اين بهشتيان چنين بيان كرده: «بخوريد و بياشاميد گوارا، در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داده ايد» (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الاْ َيّامِ الْخالِيَةِ).

آرى، اين نعمت هاى بزرگ، بى حساب نيست، اينها پاداش اعمال شما است كه در دنيا براى امروز ذخيره كرديد و از پيش فرستاديد، البته، اين اعمال ناچيز هنگامى كه در افق فضل و رحمت الهى قرار گرفته، به چنين ثمراتى منتهى شده است.

* * *


1 ـ طارق، آيه 9.

2 ـ «هاؤُم» به گفته ارباب لغت، به معنى «بگيريد» مى باشد، اگر مخاطب جمع مردان باشد «هاؤُمْ» گفته مى شود، و اگر جمع زنان «هائُنَّ» و اگر مفرد مذكر باشد «هاءَ» (به فتح) و اگر مفرد مؤنث باشد «هاءِ» (به كسر) و براى تثنيه «هائُما» گفته مى شود، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «هاء» در معنى گرفتن به كار مى رود، و «هات» در معنى دادن.

3 ـ «ها» در «حِسابِيَه» «هاء استراحت» يا «هاء سكت» است و معنى خاصى ندارد همان گونه كه در «كِتابِيَه» نيز چنين است.

4 ـ با اين كه «رضايت و خشنودى» صفتى است براى صاحبان اين زندگى، ولى در آيه فوق آن را صفتى براى خود زندگى قرار داده، و اين نهايت تأكيد را افاده مى كند، يعنى نوعى از زندگى است كه سراسر رضايت و خشنودى مى باشد.

5 ـ «قُطُوفُ» جمع «قطف» (بر وزن حزب) به معنى ميوه چيده شده است، و گاه به معنى ميوه اى كه آمده چيدن است نيز آمده.

نكته ها:

1 ـ تفسير ديگرى براى كلمه «عرش»

1 ـ در حديثى، از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: حَمَلَةُ الْعَرْشِ ـ وَ الْعَرْشُ الْعِلْمُ ـ ثَمانِيَةٌ أَرْبَعَةٌ مِنّا، وَ أَرْبَعَةٌ مِمَّنْ شاءَ اللّهُ:

«حاملان عرش ـ منظور از عرش علم خدا است ـ هشت نفرند، چهار نفر از ما و چهار نفر از كسانى كه خدا خواسته».(1)

2 ـ در حديث ديگرى، از امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: فَالَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ هُمُ الْعُلَماءُ، الَّذِينَ حَمَّلَهُمُ اللّهُ عِلْمَهُ: «حاملان عرش، علما و دانشمندانى هستند كه خداوند علم خود را به آنها تعليم فرمود»!.(2)

3 ـ و در حديث ديگرى، از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) مى خوانيم: الْعَرْشُ لَيْسَ هُوَ اللّهَ وَ الْعَرْشُ اسْمُ عِلْم وَ قُدْرَة: «عرش، خود خدا نيست، بلكه نام علم و قدرت او است».(3)

از اين احاديث به خوبى استفاده مى شود: عرش، علاوه بر تفسيرى كه سابقاً گفتيم، تفسير ديگرى نيز دارد و آن «صفات خدا» است، صفاتى همچون «علم» و «قدرت»، بنابراين، حاملان عرش الهى، حاملان علم اويند، و هر قدر انسان يا فرشتگان، علم بيشترى داشته باشند، سهم بيشترى در حمل اين عرش عظيم دارند!.

و به اين ترتيب، اين حقيقت روشن تر مى شود كه: «عرش»، به معنى يك تخت جسمانى شبيه تخت هاى سلطنتى نيست، بلكه، هر گاه در مورد خداوند به كار مى رود، معانى كنائى مختلفى دارد.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 406، حديث 28.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 405، حديث 26.

3 ـ همان مدرك، حديث 27.

2 ـ مقام «على»(عليه السلام) و شيعيان او

 در روايات متعددى آمده: آيه «فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ...» درباره على(عليه السلام)است يا درباره على(عليه السلام) و شيعيان او.(1)

اين، در واقع از قبيل ذكر مصاديق روشن است، بى آن كه مفهوم آيه را محدود كند.

* * *


1 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 66.

3 ـ پاسخ به يك سؤال

 

در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود و آن اين كه: آيا مؤمنانى كه طبق آيات فوق، صدا مى زنند: «اى اهل محشر! بياييد و نامه اعمال ما را بخوانيد»، گناهى در تمام نامه اعمالشان نيست؟

پاسخ اين سؤال را مى توان از بعضى از احاديث استفاده كرد، از جمله در حديثى، از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «خداوند در قيامت، نخست از بندگان خود اقرار بر گناهانشان مى گيرد، آنگاه، مى فرمايد: من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم، و امروز هم آن را مى بخشم، سپس (فقط) نامه حسناتش را به دست راست او مى دهند».(1)

بعضى نيز گفته اند: در آن روز، خداوند «سيئات» مؤمنان را به «حسنات» تبديل مى كند، و اينجاست كه در مجموع نامه اعمالشان، نقطه ضعفى وجود ندارد!

* * *

25وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ

26وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ

27يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ

28ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ

29هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ

 

ترجمه:

 

25 ـ اما كسى كه نامه اعمالش را به دست چپش بدهند مى گويد: «اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمى دادند.

26 ـ و نمى دانستم حساب من چيست!

27 ـ اى كاش مرگم فرا مى رسيد!

28 ـ مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد،

29 ـ قدرت من نيز از دست رفت»!

 


1 ـ «فى ظلال القرآن»، جلد 8، صفحه 256.

تفسير:

اى كاش مرگم فرا مى رسيد!

 

در آيات گذشته، سخن از «اصحاب اليمين» و مؤمنانى بود كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، و با افتخار و مباهات، اهل محشر را صدا مى زنند، دعوت به قرائت نامه اعمال خود مى كنند، سپس، در بهشت جاويدان جاى مى گيرند.

و، آيات مورد بحث، درست به نقطه مقابل آنها يعنى «اصحاب الشمال» پرداخته، و در يك مقايسه، وضع آن دو را كاملاً روشن مى سازد:

نخست مى فرمايد: «اما كسى كه نامه عملش به دست چپش داده شده، مى گويد: اى كاش! هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد»! (وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ).(1)

* * *

«و اى كاش از حساب خود هرگز خبردار نمى شدم»! (وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ).

* * *

«و اى كاش مرگ من فرا مى رسيد و به اين زندگى حسرت بار پايان مى داد»! (يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ).(2)

آرى، در آن دادگاه بزرگ، در آن «يوم البروز» و «يوم الظهور»، هنگامى كه تمام قبايح اعمال خود را برملا مى بيند، فريادش بلند مى شود، و پى درپى آه سوزان از دل مى كشد، آهى حسرت بار، و ناله اى شرربار دارد، آرزو مى كند: با گذشته اش به كلى قطع رابطه كند، آرزوى مرگ از خدا و نابودى و نجات از آن رسوائى بزرگ مى نمايد، همان گونه كه در آيه 40 سوره «نبأ» نيز آمده است: وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِى كُنْتُ تُراباً: «كافر در آن روز مى گويد: اى كاش خاك بودم و هرگز انسان نمى شدم».

براى جمله «يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ » تفسيرهاى ديگرى نيز گفته شده است، از جمله اين كه: منظور از «قاضِيَة» مرگ نخستين است، يعنى: اى كاش آن زمان كه در دنيا مُرديم، ديگر زنده نمى شديم، اين در حالى است كه، در دنيا چيزى ناخوشايندتر از مرگ در نظر او نبود، ولى در قيامت آرزو مى كند: اى كاش آن مرگ ادامه مى يافت!

بعضى نيز آن را ناظر به «نفخه صور» اول دانسته اند، كه از آن تعبير به «قارِعَة» نيز شده است، يعنى: اى كاش نفخه دومى دركار نبود.

ولى، تفسيرى كه در آغاز گفتيم از همه مناسب تر است.

* * *

سپس مى افزايد: اين مجرم گنهكار، زبان به اعتراف گشوده، مى گويد: «مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، و به درد امروز كه روز بيچارگى من است نخورد» (ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ).

* * *

نه تنها اموالم مرا بى نياز نكرد و حل مشكلى از من ننمود «كه قدرت و سلطه من نيز نابود شد و از دست رفت»! (هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ).

خلاصه، نه مال به كار آمد، و نه مقام، و امروز با دست تهى، و در نهايت ذلت و شرمسارى، در دادگاه عدل الهى حاضرم. همه اسباب نجات قطع شده، قدرتم بر باد رفته، و اميدم از همه جا بريده است.

بعضى، «سُلْطان» را در اينجا به معنى دليل و برهانى كه مايه پيروزى انسان است دانسته اند، يعنى: امروز هيچ دليل و حجتى كه بتوانم اعمالم را با آن توجيه كنم در پيشگاه خدا ندارم.

بعضى، از مفسران نيز گفته اند: مراد از «سلطان» در اينجا، سلطه و حكومت نيست; چرا كه تمام كسانى كه وارد دوزخ مى شوند سلطان كشور و امير بلادى نبوده اند، بلكه، مراد سلطه انسان بر نفس خويش و زندگانى خويش است.

ولى با توجه به اين كه بسيارى از دوزخيان براى خود سلطه و نفوذ در جهان داشتند يا از سردمداران بودند، اين صحيح به نظر نمى رسد.

* * *


1 ـ «ها» در «كِتابِيَه» و همچنين «حِسابِيَه و مالِيَه و سُلْطانِيَه» كه در آيات بعد مى آيد «هاء سكت» يا «استراحت» است، و چنان كه گفتيم، معنى خاصى ندارد بلكه يك نوع وقف زيبا در اين گونه كلمات محسوب مى شود، و تناسبى با وضع حالات و روحيه كسانى كه اين سخن را مى گويند دارد (دقت كنيد).

2 ـ جمله «كانَتِ الْقاضِيَةَ» محذوفى دارد و در تقدير چنين است: (كانَتْ هذِهِ الْحالَةُ الْقاضِيَةَ).

نكته:

چند داستان عبرت انگيز

 

در اينجا سرگذشت هاى بسيارى نقل شده كه، همه تأكيدى است بر محتواى آيات فوق، و درس عبرتى است براى آنها كه تكيه بر مال و مقام كرده، سر تا پا آلوده غرور و غفلت و گناهند، از جمله:

1 ـ در «سفينة البحار» از كتاب «نصائح» چنين نقل شده: «هنگامى كه بيمارى هارون الرشيد در خراسان شديد شد، دستور داد: طبيبى از طوس حاضر كنند، و سفارش كرد: ادرار او را با ادرار جمع ديگرى از بيماران و از افراد سالم، بر طبيب عرضه كنند، طبيب، شيشه ها را يكى بعد از ديگرى وارسى مى كرد تا به شيشه هارون رسيد، و بى آن كه بداند مال كيست، گفت: به صاحب اين شيشه بگوئيد: وصيتش را بكند; چرا كه نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است!

هارون از شنيدن اين سخن از حيات خود مأيوس شد، و شروع به خواندن اين اشعار كرد:

إِنَّ الطَّبِيْبَ بِطِبِّهِ وَ دَوائِهِ *** لايَسْتَطِيْعُ دِفاعَ نَحْب قَدْ أَتى

ما لِلْطَّبِيْبِ يَمُوتُ بِالدّاءِ الَّذِى *** قَدْ كانَ يَبْرَءُ مِثْلُهُ فِيْما مَضى

«طبيب با طبابت و داروى خود ـ قدرت ندارد در برابر مرگى كه فرا رسيده دفاع كند»

«اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيمارى مى ميرد ـ كه سابقاً آن را درمان مى كرد»؟!

در اين هنگام، به او خبر دادند: مردم شايعه مرگ او را پخش كرده اند، براى اين كه اين شايعه برچيده شود، دستور داد

چهارپائى آوردند، گفت: مرا بر آن سوار كنيد، ناگهان زانوى حيوان سست شد.

گفت: مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست مى گويند! سپس سفارش كرد: كفن هائى براى او بياورند، از ميان آنها يكى را پسنديد و انتخاب كرد، و گفت: در كنار همين بسترم قبرى براى من آماده كنيد.

سپس نگاهى در قبر كرد و اين آيات را تلاوت نمود: «ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ» و در همان روز از دنيا رفت».(1)

2 ـ و نيز در همان كتاب، از عالم بزرگوار «شيخ بهائى» چنين نقل شده: «مردى به نام توبه غالباً به محاسبه نفس مى پرداخت، روزى گذشته عمر خود را محاسبه كرد، در حالى كه شصت ساله بود، مجموعه ايام آن را حساب كرد 21500 روز شد، گفت: اى واى بر من! اگر در ازاى هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم، بيش از بيست و يك هزار گناه كرده ام، آيا مى خواهم خدا را با بيست و يك هزار گناه ملاقات كنم؟! در اين هنگام، صيحه اى زد و بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد».(2)

3 ـ در كتاب «يتيمه ثعالبى» چنين آمده است: «هنگامى كه مرگ «عضد الدوله» فرا رسيد، زبانش جز به تلاوت اين آيه حركت نمى كرد: «ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ».

* * *

30خُذُوهُ فَغُلُّوهُ

31ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ

32ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ

33إِنَّهُ كانَ لايُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ

34وَ لايَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ

35فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ

36وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِين

37لايَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ

 

ترجمه:

30 ـ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد!

31 ـ سپس او را در دوزخ بيفكنيد!

32 ـ بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد.

33 ـ چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد.

34 ـ و هرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى نمود.

35 ـ از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد.

36 ـ و نه طعامى، جز از چرك و خون!

37 ـ غذائى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند!


1 ـ «سفينة البحار»، جلد اول، صفحه 523، ماده «رشد».

2 ـ همان مدرك، صفحه 488، ماده «ذنب» (با اقتباس).

تفسير:

او را بگيريد و زنجيرش كنيد!

در ادامه آيات گذشته، كه سخن از «اصحاب شمال» مى گفت، از آنها كه، نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند و آه و ناله از آنها برمى خيزد و آرزوى مرگ مى كنند، در آيات مورد بحث، به گوشه اى از عذاب هاى آنها در قيامت اشاره كرده، مى فرمايد:

«در اين هنگام به فرشتگان عذاب دستور داده مى شود: او را بگيريد، و در بند و زنجيرش كنيد»! (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ).

«غُلُّوه» از ماده «غل»، چنان كه قبلاً هم گفته ايم: زنجيرى است كه گاه به وسيله آن، دست و پاى مجرمان را به گردن آنها مى بستند و بسيار مشقت بار و رنج آور بوده.

* * *

«سپس گفته مى شود او را در آتش دوزخ وارد كنيد» (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ).

* * *

«بعد او را به زنجيرى بكشيد كه درازاى آن هفتاد ذراع است» (ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ).

«سِلْسِلَه» به معنى زنجير است، و در اصل، از ماده «تسلسل» به معنى تكان خوردن و لرزش گرفته شده; زيرا حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند.

تعبير به «هفتاد ذراع» ممكن است از باب «تكثير» باشد; زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالباً براى كثرت به كار مى رود، و نيز ممكن است، منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال، چنان زنجيرى را آن چنان اطراف مجرمان مى پيچند كه، سرتاپاى آنها را فرا مى گيرد.

بعضى از مفسران گفته اند: اين زنجيرهاى طولانى براى يك فرد نيست، بلكه، هر گروه را به يك زنجير مى بندند، ذكر اين مجازات بعد از ذكر غل و زنجير در آيات گذشته، تناسب بيشترى با همين معنى دارد.

«ذِراع» به معنى «فاصله آرنج تا نوك انگشتان» است (در حدود نيم متر) كه واحد طول نزد عرب بوده، و يك مقياس طبيعى است، ولى بعضى گفته اند: اين ذراع غير از ذراع معمول است، به طورى كه هر ذراع از آن فاصله هاى عظيمى را دربر مى گيرد، و همه دوزخيان را به آن زنجير مى بندند.

بار ديگر تكرار مى كنيم: مسائل مربوط به قيامت را، با زبان ما ساكنان دنيا نمى توان كاملاً بيان كرد و آنچه در آيات و روايات آمده، تنها شبحى از آن را ترسيم مى كند.

تعبير به «ثُمَّ» در اين آيه: نشان مى دهد كه: بعد از ورود به جهنم، در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى شود، و اين مجازات جديدى است براى آنها، اين احتمال نيز وجود دارد كه: همه اين زنجيرهاى فردى و جمعى، قبل از ورود در جهنم است، و «ثُمَّ» به اصطلاح براى تأخير در ذكر است.

* * *

در دو آيه بعد، به علت اصلى اين عذاب سخت پرداخته، مى فرمايد: «زيرا او اصرار داشت كه به خداى بزرگ ايمان نياورد» (إِنَّهُ كانَ لايُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ).

و هر قدر انبيا و اوليا و رسولان پروردگار، او را به سوى خدا دعوت مى كردند نمى پذيرفت، و به اين ترتيب، پيوند او با «خالق» به كلى قطع شده بود.

* * *

و نيز، مردم را «بر اطعام مستمندان تشويق نمى كرد» (وَ لايَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).

و به اين ترتيب، پيوند خود را از «خلق» نيز بريده بود.

بنابراين، عامل بزرگ بدبختى او قطع رابطه از «خالق» و «خلق» بود، و از اين تعبير، به خوبى استفاده مى شود كه: عمده اطاعات، عبادات و دستورات شرع را مى توان در اين دو خلاصه كرد.

و عطف «اطعام مسكين» بر «ايمان»، اشاره به اهميت فوق العاده اين عمل بزرگ انسانى است، و به راستى چنين است، زيرا به گفته بعضى: بدترينِ عقائد، «كفر» است، و بدترينِ رذائل اخلاقى، «بخل».

جالب توجه اين كه، نمى گويد: «اطعام نمى كرد» مى گويد: ديگران را وادار به اطعام نمى نمود، اشاره به اين كه:

اوّلاً ـ تنها اطعام كردن يك فرد، مشكل مستمندان را حل نمى كند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد، تا جنبه عمومى پيدا كند.

ثانياً ـ ممكن است انسان شخصاً توانائى بر اطعام نداشته باشد، اما همه كس توانائى بر ترغيب ديگران را دارند.

ثالثاً ـ افراد بخيل چنانند كه، نه تنها بذل و بخششى ندارند، بلكه علاقه به بذل و بخشش ديگران نيز ندارند.

از بعضى از قدماء نقل شده است: همواره به همسر خود دستور مى داد: غذا را بيشتر طبخ كند تا به مسكينان نيز بدهد، و بعد مى گفت:

«نصف آن زنجير را با ايمان به خدا از تن خود بيرون آورديم، و نصف ديگرش را با اطعام بيرون مى كنيم».(1)

* * *

سپس مى افزايد: «چون عقيده و عمل او چنين بود امروز در اينجا يار گرم و مهربانى ندارد» (فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ).

* * *

«و نه طعامى جز از چرك و خون» (وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِين).

قابل توجه اين كه: «جزا» و «عمل» آنها كاملاً با هم متناسب اند، به خاطر قطع پيوند با خالق، در آنجا دوست گرم و صميمى ندارند، و به خاطر ترك اطعام مستمندان، غذائى جز چرك و خون از گلوى آنها پائين نمى رود; چرا كه آنها سال ها لذيذترين طعام ها را مى خوردند، در حالى كه بى نوايان جز خون دل، طعامى نداشتند.

«راغب» در «مفردات» مى گويد: «غِسْلِين» به معنى آبى است كه از شستشوى بدن كفار در دوزخ فرو مى ريزد، ولى معروف اين است كه: منظور چرك و خونى است كه از بدن دوزخيان فرو مى ريزد، و شايد منظور «راغب» نيز همين باشد، و تعبير به «طَعام» نيز مناسب همين معنى است.

در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اين كه: در آيه 6 سوره «غاشيه» آمده است: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيْع: «آنها غذائى جز ضريع ندارند» و «ضَرِيع» را به نوعى «خار» تفسير كرده اند، و در آيات 43 و 44 سوره «دخان» مى خوانيم: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعامُ الاْ َثِيمِ: «درخت زقوم * طعام گنهكاران است» و «زَقُّوم» را به گياه تلخ و بدبو و بدطعمى تفسير كرده اند، كه نمونه آن در سرزمين «تهامه» مى روئيده است، و شيره تلخ و سوزنده اى داشته، چگونه مى توان ميان آن آيات و آيه مورد بحث جمع كرد؟

در پاسخ اين سؤال بعضى گفته اند: هر سه كلمه (ضَرِيْع و زَقُّوم و غِسْلِيْن)، اشاره به يك مطلب است، (و آن گياه خشن و ناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است).

بعضى ديگر گفته اند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند و هر يك از اين سه چيز، غذاى گروهى از آنان است.

بعضى ديگر گفته اند: غذاى آنها «زقّوم و ضَرِيع» است، و نوشيدنى آنها «غِسْلِين» و تعبير به «طعام» در مورد نوشيدنى بى سابقه نيست.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، براى تأكيد مى افزايد: «اين غذا را جز خطاكاران نمى خورند» (لايَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ).

بعضى از مفسران گفته اند: «خاطى» به كسى گفته مى شود كه، عمداً به سراغ كار خلاف مى رود، ولى «مخطى» هم به عمد گفته مى شود هم به سهو، بر اين اساس، اين غذاى دوزخى، مخصوص كسانى است كه، با تعمد و آگاهى و به عنوان طغيان و سركشى راه شرك و كفر و بخل را مى پويند.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 51.

نكته:

آغاز حركت گذارى حروف قرآن

در حديثى آمده: «صعصعة بن صوحان» از ياران على(عليه السلام)، مى گويد: مرد عربى خدمت على(عليه السلام) آمد و از آيه «لايَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ» سؤال كرد، و به جاى «خاطِئُون» يعنى: خطاكاران، «خاطُون» كه به معنى «گام برداران» است قرائت كرد، لذا پرسيد: همه مردم گام برمى دارند، آيا خداوند به همه آنها از اين غذا مى دهد؟

امام(عليه السلام) تبسمى فرموده، گفت: اى مرد عرب، صحيح آن «لايَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ» است، عرض كرد: راست گفتى اى امير مؤمنان! خداوند بنده غير خطاكار را تسليم عذاب نمى كند.

سپس امام(عليه السلام) رو به «ابو الأَسود» (كه مرد اديبى بود) كرده فرمود: امروز حتى بيگانگان از لغت عرب نيز مسلمان شده اند، ترتيبى ده تا بتوانند زبان خود را اصلاح كنند، و «ابو الأَسود» به دنبال اين دستور، علامت رفع و نصب و كسر (پيش و زبر و زير) را ابداع كرد.(1)

* * *

 

38فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ

39وَ ما لا تُبْصِرُونَ

40إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم

41وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ

42وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ

 

43تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ

 

ترجمه:

38 ـ سوگند به آنچه مى بينيد.

39 ـ و آنچه نمى بينيد.

40 ـ كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است.

41 ـ و گفته شاعرى نيست، اما كمتر ايمان مى آوريد!

42 ـ و نه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مى شويد!

43 ـ كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است!


1 ـ تفسير «درّ المنثور» از «جلال الدين سيوطى»، جلد 6، صفحه 263.

تفسير:

اين قرآن قطعاً كلام خدا است

به دنبال بحث هائى كه در آيات گذشته پيرامون قيامت و سرنوشت مؤمنان و كافران بود، در اين آيات، بحث گويائى پيرامون قرآن مجيد و نبوت بيان مى كند، تا بحث «نبوّت» و «معاد» مكمّل يكديگر باشند.

نخست مى فرمايد: «سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد» (فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ).

* * *

«و آنچه نمى بينيد» (وَ ما لا تُبْصِرُونَ).

معروف اين است: «لا» در اين گونه موارد، زائده و براى تأكيد است، ولى بعضى گفته اند: «لا» در اينجا نيز معنى نفى را مى بخشد، يعنى من قسم نمى خورم به اين امور; چرا كه:

اوّلاً ـ نيازى به اين سوگند نيست.

ثانياً ـ سوگند بايد به نام خدا باشد.

ولى اين قول ضعيف است، و مناسب، همان معنى اول است، و در قرآن مجيد، سوگند به نام خدا و غير نام او فراوان است.

جمله «ما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ» مفهوم گسترده اى دارد كه همه آنچه را انسان ها مى بينند و نمى بينند فرا مى گيرد، و به تعبير ديگر، سراسر عالم «شهود» و «غيب» را شامل مى شود.

در اينجا احتمالات ديگرى در تفسير اين دو آيه داده شده، از جمله اين كه: منظور از: «ما تُبْصِرُونَ» عالم خلقت و «ما لا تُبْصِرُونَ» خالق است، يا اين كه: منظور نعمت هاى ظاهرى و باطنى، يا انسان ها و فرشتگان، يا اجسام و ارواح، يا دنيا و آخرت است.

ولى، همان طور كه اشاره كرديم، گستردگى مفهوم اين دو تعبير، مانع از محدود ساختن معنى آن است، بنابراين، همه آنچه در افق ديد قرار مى گيرد، و آنچه قرار نمى گيرد، در اين سوگند داخل است، ولى شمول آن نسبت به خداوند، بعيد به نظر مى رسد; چرا كه قرار دادن خالق در كنار خلق مناسب نيست، مخصوصاً با تعبير به «ما» كه معمولاً براى غير عاقل مى آيد.

ضمناً از اين تعبير، به خوبى استفاده مى شود كه: آنچه را انسان با چشم نمى بيند، بسيار است، و علم و دانش امروز اين حقيقت را ثابت كرده كه، محسوسات دايره محدودى از موجودات را شامل مى شود، و آنچه در افق حسّ قرار نمى گيرد، چه در زمينه رنگ ها، اصوات، طعم ها، امواج و غير آن، به مراتب افزون تر است.

ستارگانى كه در مجموع دو نيم كره زمين با چشم ديده مى شود، طبق محاسبه دانشمندان، در حدود پنج هزار ستاره است، در حالى كه ستارگانى كه با چشم ديده نمى شود، از ميلياردها تجاوز مى كند.

امواج صوتى كه گوش انسان قادر به درك آن است، امواج محدودى است، در حالى كه هزاران موج ديگر صوتى وجود دارد، كه گوش انسان قادر به شنيدن آن نيست.

رنگ هائى را كه ما مى توانيم ببينيم، هفت رنگ معروف است، ولى امروز مسلّم شده رنگ هاى بى شمار ديگرى ماوراء بنفش، و مادون قرمز، وجود دارد، كه چشم ما قدرت مشاهده آن را ندارد.

تعداد حيوانات كوچكى كه با چشم ديده نمى شود، آن قدر زياد است كه تمام دنيا را پر كرده، و گاه در يك قطره آب، هزاران هزار از آنها وجود دارد، با اين حال، چقدر دردناك است كه ما خود را در زندان محسوسات زندانى كنيم و از ماوراء حس بى خبر بمانيم يا آن را انكار كنيم؟

عالم ارواح، عالمى است كه با دلائل عقلى و حتى تجربى اثبات شده، عالمى است بسيار گسترده تر از عالم جسم ما، با اين حال، چگونه مى توان در چهارچوب محسوسات محبوس ماند؟

* * *

و در آيه بعد، به ذكر نتيجه و جواب اين سوگند بزرگ و بى نظير پرداخته، مى فرمايد: «اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است» (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم).

منظور از «رَسُول» در اينجا بدون شك، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است، نه جبرائيل; چرا كه آيات بعد به وضوح به اين معنى گواهى مى دهد.

و اين كه مى گويد: «اين گفتار رسول بزرگوارى است» با اين كه مى دانيم قرآن گفته خدا است، به اين جهت است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابلاغ كننده آن مى باشد، به خصوص اين كه روى عنوان «رسالت» او تكيه شده، و مى دانيم آنچه را رسول مى آورد، گفتار فرستنده او است، هر چند بر زبان رسول جارى و از لب هاى مبارك او شنيده مى شود.

* * *

آنگاه مى افزايد: «اين گفته شاعرى نيست، اما كمتر ايمان مى آوريد» (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ).(1)

* * *

«و قول كاهنى نيز نمى باشد هر چند كمتر متذكّر مى شويد» (وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ).

در حقيقت، اين دو آيه نفى نسبت هاى ناروائى است كه مشركان و مخالفان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دادند.

گاه مى گفتند: او شاعر است و اين آيات شعر او است.

و گاه مى گفتند: او كاهن است و اينها كهانت; چرا كه كاهنان كسانى بودند كه بر اثر ارتباط با جن و شياطين، گاه بعضى از اسرار غيب را بازگو مى كردند، و مخصوصاً كلمات خود را با سجع و جمله بندى هاى موزون همراه مى ساختند، و از آنجا كه قرآن، هم داراى خبرهاى غيبى، و هم نظم مخصوصى است، اين تهمت را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى زدند، در حالى كه تفاوت ميان اين دو از زمين تا آسمان است.

بعضى در شأن نزول اين آيات، نقل كرده اند: كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داد، «ابو جهل» بود، و كسى كه نسبت كهانت مى داد، «عقبه» يا «عتبه» بود، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمت ها را تكرار مى كردند.

درست است كه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبائى دارد كه گوش را نوازش، و روح را آرامش مى بخشد، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان.

«شعر» معمولاً زائيده تخيلات، و بيانگر احساسات برافروخته، و هيجانات عاطفى است، و به همين دليل، فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد، در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملاً مستدل و منطقى، و محتوائى عقلانى دارد، و اگر گهگاه پيشگوئى هائى از آينده كرده، اين پيشگوئى ها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان، همه قرين واقعيت بوده.

جمله هاى «قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ» و «قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ» توبيخ و سرزنش براى كسانى است كه اين وحى آسمانى را با نشانه هاى روشن مى بينند، اما گاه شعرش مى خوانند، و گاه كهانت، و كمتر ايمان مى آورند.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان تأكيد، با صراحت مى گويد: «اين قرآن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» (تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ).(2)

بنابراين، قرآن نه شعر است و نه كهانت، نه ساخته فكر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و نه گفته جبرئيل، بلكه، سخن خداست كه به وسيله پيك وحى بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده، همين تعبير با مختصر تفاوتى در يازده مورد از قرآن مجيد آمده است.

* * *

44وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاْ َقاوِيلِ

45لاَ َخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ

46ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ

47فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ

48وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ

49وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ

50وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ

51وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ

52فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ

 

ترجمه:

44 ـ اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست.

45 ـ ما او را با قدرت مى گرفتيم.

46 ـ سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم.

47 ـ و هيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود!

48 ـ و آن مسلّماً تذكرى براى پرهيزگاران است!

49 ـ و ما مى دانيم كه بعضى از شما (آن را) تكذيب مى كنيد!

50 ـ و آن مايه حسرت كافران است!

51 ـ و آن يقين خالص است!

52 ـ حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى!


1 ـ «قَلِيلاً» در اين آيه و آيه بعد، صفت «مفعول مطلق» محذوفى است، و «ما» زائده است و در تقدير چنين است: (تُؤْمِنُونَ ايماناً قَلِيلاً).

2 ـ «تَنْزِيلٌ» مصدر است به معنى «اسم مفعول» و خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير چنين است «هُوَ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ».

تفسير:

اگر او دروغ بر ما مى بست، مهلتش نمى داديم!

در ادامه بحث هاى مربوط به قرآن، در اين آيات، به ذكر دليل روشنى بر اصالت آن پرداخته، مى فرمايد: «اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست...» (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاْ َقاوِيلِ).

* * *

«ما او را با قدرت مى گرفتيم» (لاَ َخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ).

* * *

«سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم»! (ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ).

* * *

«و احدى از شما نمى توانست از اين كار مانع گردد و از او حمايت كند» (فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ).(1)

«أَقاوِيل» جمع «اقوال» و «اقوال» نيز به نوبه خود، جمع «قول» است، بنابراين، «أَقاوِيل» جمعِ جمع است و منظور از آن در اينجا سخنان دروغين است.

«تَقَوَّلَ» از ماده «تَقَوُّل» (بر وزن تكلّف) به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و حقيقتى ندارد.

تعبير: لاَ َخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ: «ما او را با دست راست مى گرفتيم و مجازات مى كرديم»، به خاطر آن است كه انسان كارهائى را كه با دست راست انجام مى دهد از قدرت بيشترى برخوردار است، و به اين ترتيب «يَمِين» كنايه از قدرت است.(2)

بعضى از مفسران، احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه داده اند، كه چون نامأنوس و ناموزون بود، از آن صرف نظر كرديم.

«وَتِين» به معنى «رگ قلب» يعنى شاهرگى است كه خون را به تمام اعضا مى رساند و اگر قطع شود، مرگ انسان فورا و بدون يك لحظه تأخير فرامى رسد، و اين سريع ترين مجازاتى است كه در مورد يك نفر ممكن است انجام گيرد.

بعضى نيز آن را به رگى كه قلب به آن آويزان است، يا رگى كه خون را به كبد مى رساند، يا رگ نخاع كه در وسط ستون فقرات قرار گرفته، تفسير كرده اند، ولى تفسير اول از همه صحيح تر به نظر مى رسد.

«حاجِزِين» جمع «حاجز» به معنى مانع است.

در اينجا سئوالى پيش مى آيد و آن اين كه: اگر هر كس دروغ بر خدا ببندد، خداوند فوراً او را مجازات و هلاك كند، بايد مدعيان دروغين نبوت همگى به سرعت نابود شوند، در حالى كه چنين نيست، و بسيارى از آنها ساليان دراز زنده مانده اند، و حتى آئين باطل آنها بعد از آنها نيز باقى مانده.

پاسخ اين سؤال، با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين كه: قرآن نمى گويد «هر مدعى»، بلكه مى گويد: اگر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين كارى كند، يعنى پيامبرى كه خدا به او معجزه داده و دلائل حقانيت او را تأئيد كرده، اگر او از طريق حق منحرف گردد، لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد، چرا كه مايه گمراهى و ضلالت مردم خواهد بود.(3)

ولى، كسى كه ادعاى باطلى مى كند و معجزه يا دليل روشنى بر حقانيت خويش ندارد، هيچ لازم نيست خداوند فوراً او را هلاك كند; چرا كه بطلان سخنان او، براى هر كسى كه طالب حق باشد روشن است، آنجا، كار مشكل مى شود كه مدعى نبوت با دلائل و معجزات همراه و از طريق حق منحرف گردد.

و از اينجا روشن مى شود، اين كه: بعضى از «فرق ضاله» براى اثبات دعوى پيشوايان خود، به اين آيه چسبيده اند، كاملاً اشتباه است، و گرنه بايد مسيلمه هاى كذّاب، و هر مدعى دروغين ديگر نيز، بتواند به اين آيه بر حقانيت خود استدلال كند.

* * *

در آيه بعد، باز هم براى تأكيد و يادآورى مى فرمايد: «اين قرآن مسلّماً اندرزى است براى پرهيزگاران» (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ).

براى آنها كه آماده اند خود را از گناه پاك كنند و راه حق را بپويند، براى آنها كه جستجوگرند، و طالب حقيقت، و كسانى كه اين حدّ از تقوا را ندارند، مسلّماً نمى توانند از تعليمات قرآن بهره گيرند.

تأثير عميق و فوق العاده اى كه قرآن از اين نظر دارد، خود نشانه ديگرى از حقانيت آن است.

* * *

سپس مى گويد: «و ما مى دانيم گروهى از شما آن را تكذيب مى كنند» (وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ).

اما وجود تكذيب كننده لجوج، هرگز مانع دليل بر عدم حقانيت آن نخواهد بود; چرا كه پرهيزگاران و طالبان حقيقت از آن متذكر مى شوند، نشانه هاى حق را در آن مى بينند و در راه خدا گام مى نهند.

بنابراين، همان گونه كه براى استفاده از نور يك چراغ پر فروغ، حداقل لازم است انسان چشم خود را باز كند، براى بهره گيرى از نور قرآن نيز، بايد ديده دل را به روى آن گشود.

* * *

و در آيه بعد، مى افزايد: «و اين قرآن مايه حسرت كافران است» (وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ).

امروز آن را تكذيب مى كنند، ولى فردا كه «يوم الظهور» و «يوم البروز» و در عين حال «يوم الحسرة» است، مى فهمند چه نعمت بزرگى را به خاطر لجاجت و عناد از دست داده اند، و چه عذاب هاى دردناكى را براى خود خريده اند، آن روز كه درجات مؤمنان ، و دركات خود را مى بينند، و با هم مقايسه مى كنند، انگشت حسرت بر دهان مى گيرند، و دست هاى خود را از شدت خشم زير دندان مى فشارند: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً: «به خاطر بياور روزى را كه ظالم هر دو دست خود را از شدت حسرت به دندان مى گزد، و مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى داشتم».(4)

* * *

و براى اين كه كسى تصور نكند كه شك و ترديد، يا تكذيب منكران، به خاطر ابهام مفاهيم قرآن است، در آيه بعد اضافه مى كند: «اين قرآن يقينِ خالص و حق يقين است» (وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ).

تعبير به «حَقُّ الْيَقِينِ» به عقيده بعضى از مفسران، از قبيل «اضافه شىء به نفس» است، زيرا «حَقّ» عين «يقين» است، و «يقين» عين «حقّ»، همان گونه كه مى گوئيم: «مسجد الجامع» و «يوم الخميس» و به اصطلاح اضافه، «اضافه بيانيه» مى باشد.

ولى، بهتر اين است گفته شود: از قبيل اضافه «موصوف» به «صفت» است، يعنى قرآن يقينى است خالص، و يا به تعبير ديگر: «يقين» داراى مراحل مختلفى است: گاه، از دليل عقلى حاصل مى شود، مثل اين كه دودى را از دور مشاهده مى كنيم و از آن يقين به وجود آتش حاصل مى شود، در حالى كه آتش را نديده ايم، اين را «علم اليقين» گويند.

گاه، نزديك تر مى رويم و شعله هاى آتش را با چشم مى بينيم، در اينجا يقين محكم تر مى شود، و آن را «عين اليقين» مى نامند.

گاه، از اين هم نزديك تر مى رويم و در مجاورت آتش يا داخل آتش قرار مى گيريم، و سوزش آن را با دست خود لمس مى كنيم، مسلّماً اين مرحله بالاترى از يقين است كه آن را «حقّ اليقين» مى نامند.

آيه فوق، مى گويد: قرآن در چنين مرحله اى از يقين است، و با اين حال، كوردلان آن را انكار مى كنند!

* * *

و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث، كه آخرين آيه سوره «حاقه» است، مى فرمايد: «حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح بگو، و او را از هرگونه عيب و نقص منزّه بشمار» (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ).

قابل توجه اين كه: مضمون اين آيه و آيه قبل، با مختصر تفاوتى در آخر سوره «واقعه» نيز آمده است، با اين تفاوت كه، در اينجا سخن از قرآن مجيد است و توصيف آن به «حق اليقين»، اما در پايان سوره «واقعه» سخن از گروه هاى مختلف نيكوكاران و بدكاران در قيامت است.

* * *

نكته:

قابل توجه اين كه: در اين آيات، «قرآن» به چهار وصف توصيف شده:

نخست مى گويد: اين نازل شده، از سوى ربّ العالمين است، بعد مى گويد: يادآورى براى متقين مى باشد.

آنگاه مى گويد: مايه حسرت براى كافران است، و در آخرين مرحله مى افزايد: اين «حق اليقين» است كه اولّى براى همه مردم، دومى براى پرهيزكاران، سومى مربوط به كافران، و چهارمى مربوط به خاصان و مقربان است.

* * *

خداوندا! تو خود مى دانى چيزى برتر از سرمايه يقين نيست، به ما ايمان و يقينى مرحمت كن كه مصداق «حق اليقين» باشد!

پروردگارا! روز قيامت «يوم الحسرة» است، ما را حداقل از كسانى قرار ده كه از كمىِ طاعات حسرت مى خورند، نه از انجام كثرت گناه و ترك طاعت!

بارالها! نامه اعمال ما را به دست راستمان ده، و در جنّت عاليه و عيشه راضيه ات داخل فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

پايان جلد 24 تفسير نمونه

 

پايان سوره حاقه

5 / ذى القعده / 1406(5)


1 ـ «مِن» در «مِن أَحَد» زائده و براى تأكيد است.

2 ـ «مِن» در «مِنْهُ» زائده است و براى تأكيد است و در تقدير چنين است «لاَ َخَذْناهُ بِالْيَمِينِ».

3 ـ اين، همان چيزى است كه در كتب علم كلام از آن به عنوان قرار دادن معجزه در دست كاذب مطرح و تقبيح شده است.

4 ـ فرقان، آيه 27.

5 ـ تصحيح: 3 / 2 / 1383.