تفسیر نمونه جلد 26

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

دوره كامل تفسير نمونه در 27 جلد

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟

سوره نبأ

محتواى سوره نبأ

فضيلت تلاوت اين سوره

خبر مهم!

1 ـ مسأله «ولايت» و «نبأ عظيم»

2 ـ اين همه تكيه بر «معاد» براى چيست؟

همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار...

پيوند اين آيات با مسأله «معاد»

سرانجام روز موعود فرا مى رسد

جهنم، كمينگاه بزرگ!

بخشى از پاداش عظيم پرهيزگاران

1 ـ عطاياى متقين و كيفرهاى طغيانگران

2 ـ شراب هاى بهشتى!

كافران مى گويند: اى كاش خاك بوديم!

راه حل روشن براى مسأله «جبر و اختيار»

سوره نازعات

محتواى سوره نازعات

فضيلت تلاوت اين سوره

سوگند به اين فرشتگان پر تلاش

پاسخ به دو سؤال

معاد تنها با يك صيحه عظيم رخ مى دهد!

«فرعون» مى گفت من خداى بزرگ شما هستم!

گوشه اى از فصاحت قرآن

آفرينش شما مشكل تر است يا آسمان ها؟ (دليل ديگرى بر معاد)

آنها كه نفس را از هوى و هوس باز دارند

1 ـ مقام «رَبّ» چيست؟

2 ـ رابطه «طغيان» و «دنيا پرستى»

3 ـ تنها دو گروه

تاريخ قيامت را فقط خدا مى داند

سوره عبس

محتواى سوره عبس

فضيلت تلاوت اين سوره

عتاب شديد به خاطر بى اعتنائى به نابيناى حق طلب

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد

انسان بايد به غذاى خود بنگرد!

مواد غذائى سالم

صيحه رستاخيز

راه خودسازى

سوره تكوير

محتواى سوره تكوير

فضيلت تلاوت اين سوره

آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود

1 ـ زنده به گور كردن دختران

آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه؟

1 ـ نظم آيات

2 ـ آيا «منظومه شمسى» و ستارگان خاموش مى شوند؟

پيك وحى الهى بر او نازل شده

شرايط رسول شايسته

اى غافلان به كجا مى رويد؟!

سوره انفطار

محتواى سوره انفطار

فضيلت تلاوت اين سوره

آن زمان كه نظام جهان در هم ريزد!

آثارى كه از انسان باقى مى ماند

اى انسان چه چيز تو را مغرور ساخته؟!

مأموران ثبت اعمال

آن روز كه هيچ كس براى ديگرى كارى انجام نمى دهد!

سوره مطفّفين

محتواى سوره مطففين

فضيلت تلاوت اين سوره

واى بر كم فروشان!

«كم فروشى» از عوامل فساد در أرض

تو نمى دانى «سِجِّين» چيست!

گناهان، زنگار دل هاست

1 ـ چرا گناه، زنگار دل است؟!

2 ـ حجاب چهره جان!

«عليّين» در انتظار ابرار است

1 ـ «ابرار» و «مقرّبان» كيانند؟

2 ـ شراب هاى بهشتى!

آن روز آنها مؤمنان را مسخره مى كردند، اما امروز...

«استهزاء» حربه ناجوانمردانه دشمنان حق

سوره انشقاق

محتواى سوره انشقاق

فضيلت تلاوت اين سوره

تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق

1 ـ يك حديث اعجازآميز

2 ـ «دنيا» دار رنج ها و دردهاست

آنها كه از شرم، نامه اعمال را پشت سر مى گيرند!

دائماً دگرگون مى شويد!

سوره بروج

محتواى سوره بروج

فضيلت تلاوت اين سوره

مؤمنان در برابر كوره هاى آدم سوزى!

1 ـ «اصحاب اخدود» چه كسانى بودند؟

2 ـ استقامت در طريق حفظ ايمان

شكنجه گران در برابر مجازات الهى

ديدى خدا با لشكر «فرعون» و «ثمود» چه كرد؟

سوره طارق

محتواى سوره طارق

فضيلت تلاوت اين سوره

اى انسان بنگر از چه آفريده شده اى؟!

نقشه هاى دشمنان را نقش بر آب مى كنم!

سوره أعلى

محتواى سوره أعلى

فضيلت تلاوت اين سوره

خداوند بزرگ را تسبيح گوى

ما تو را براى هر كار خير آماده مى كنيم

برنامه اى كه در همه كتب آسمانى آمده

تحليلى بر حديث «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»

سوره غاشيه

محتواى سوره غاشيه

فضيلت تلاوت اين سوره

خستگان بى نصيب!

دورنمائى از نعمت هاى روح پرور بهشتى

به شتر نگاه كن كه خود آيتى است!

سوره فجر

محتواى سوره فجر

فضيلت تلاوت اين سوره

به سپيده صبح شما سوگند!

پروردگارت در كمين ظالمان است

نه از نعمتش مغرور باش، و نه از سلب نعمت مأيوس!

روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته!

اى صاحب نفس مطمئنه!

دوره كامل تفسير نمونه در 27 جلد

سرانجام تفسير نمونه 27 جلد شد، در حالى كه قبلاً سخن از 24 يا 26 جلد بود.

اين به دليل آن است كه: سوره هاى كوچك قرآن (مخصوصاً در جزء آخر) بسيار فشرده، خلاصه و پرمطلب است و هرگز حق آنها با شرح كوتاهى ادا نمى شود.

ديديم اگر قولى را كه درباره تعداد مجلدات داده ايم، بشكنيم بهتر از آن است كه تفسير ناقص گردد.

لذا جزء آخر قرآن به تنهائى دو جلد (26 و 27) تفسير را در بر گرفته است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: جمعى از مفسران بزرگ وقتى به جزءهاى آخر قرآن رسيده اند بحث ها را كوتاه و فشرده كرده، و مطالب را به سخنان گذشته خود در جلدهاى قبل موكول كرده اند.

در حالى كه در «تفسير نمونه» عكس اين روش عمل شده، و سعى بر اين بوده كه با استمداد از لطف الهى هر قدر به پايان نزديك تر مى شود بحث ها گسترده تر و پخته تر گردد.

در پايان، توجه به اين مطلب نيز لازم است كه، فهرست مفصلى بر حسب موضوعات براى تمام دوره تفسير نمونه به سبك منظم ترى در دست تهيه است كه ان شاء اللّه به صورت جداگانه چاپ و منتشر مى گردد، و علاقمندان مى توانند با استفاده از آن، موضوعات مورد نظر خود را در تمام مجلدات تفسير بيابند.

 

پيام قرآن

«تفسير نمونه موضوعى»

 

فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ:

«هنگامى كه از كار مهمى فراغت يافتى *

به مهم ديگرى پرداز و به پروردگارت توجه كن»

(الم نشرح ـ 7 و 8)

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟

اين سؤال امروز براى بسيارى مطرح است: منظور از تفسير موضوعى كه در اين اواخر بيشتر بر سر زبان ها افتاده، چيست؟

چه مشكلى را مى توان با تفسير موضوعى حل كرد؟

و آيا بعد از تفسير معمولى (تفسير ترتيبى) نيازى به «تفسير موضوعى» هست؟

و سرانجام، «چرا» در برابر «كارهاى مهم ديگرى» كه در برابر ما وجود دارد، اين «مهم» را برگزيديم؟ و به سراغ «تفسير نمونه موضوعى» رفتيم؟

پاسخ تمام اين سؤالات را در «يك نكته اساسى» مى توان جستجو كرد، و آن اين كه: قرآن به سبك هيچ يك از كتاب هاى معمولى نيست; زيرا در كتاب هاى معمولى (اعم از كلاسيك و غير آن)، مؤلف موضوع معينى را در نظر مى گيرد، سپس آن را به شاخته ها و رشته هاى مختلف تقسيم مى كند، و براى هر كدام «فصل» و «باب» جداگانه اى قرار مى دهد، «مقدمه»اى نيز بر كتاب مى افزايد، و گاه «خاتمه»اى هم به عنوان يك نتيجه گيرى كلّى در آخر دارد.

مثلاً محققى در نظر دارد كتابى در «گياه شناسى» تأليف كند، نخست گياهان را به شاخه هاى مختلف: ساقه دار و بدون ساقه، ميوه دار و بدون ميوه، گياهان طبى و غذائى و غير اينها، همچنين به حسب برگ ها و گلبرگ ها تقسيم مى كند.

از آن پس، هر گروهى را در فصل و باب جداگانه اى مورد بررسى دقيق قرار مى دهد.

همين مطلب در علوم ديگر نيز دقيقاً اجرا مى شود، اعم از طب و فلسفه و حقوق و...

اما قرآن مجيد، كتابى است كه هرگز به اين سبك جمع آورى نشده، بلكه در طول 23 سال، با توجه به «نيازها، ضرورت ها و اولويت ها»، همراه و همگام با يك انقلاب بزرگ روحى و معنوى، اجتماعى و اخلاقى، سياسى و اقتصادى، در يك جامعه آلوده و عقب افتاده، و همگام با حوادثِ گوناگونِ پيش بينى نشده، نازل گرديده است.

در آغاز كار، حمله فرهنگى اسلام متوجه مهم ترين مسأله، يعنى مسأله «توحيد» و «شرك» بود، و آياتى كه نازل مى شد غالباً بر محور همين مسأله دور مى زد.

و از آنجا كه مقاومت در برابر شدائد، مشكلات و «احساس مسئوليت درونى» نيز، از پايه هاى اصلى هر انقلاب دينى است، و اين امر بدون تعليم مسأله«معاد» و ايمان به دادگاه بزرگ «رستاخيز» امكان پذير نيست، اين موضوع نيز دوشادوش مسأله نفى شرك و بت پرستى در آيات قرآن، نازل مى گشت.

بعد كه جاده براى «تشكيل حكومت اسلامى» از سوى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)صاف شد، قوانين اجتماعى، سياسى و اقتصادى اسلام، يكى بعد از ديگرى نازل گرديد.

در طول «تكوين» و «رشد» اسلام در عصر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، جنگ هاى متعددى بر مسلمانان تحميل شد، و در هر مرحله به تناسب همان مرحله، دستورات، هشدارها، تحليل ها و نتيجه گيرى ها نازل مى گشت، و انقلاب اسلامى طبق برنامه پيش مى رفت.

بنابراين، كاملاً طبيعى است كه آيات يك سوره پيرامون يك موضوع معين سخن نگويد، و مسائل مربوط به يك موضوع در كل اين كتاب بزرگ آسمانى پخش باشد.

* * *

اكنون با ذكر يك مثال، مى توان مسأله را روشن تر ساخت، و موضع تفسير موضوعى را تعيين نمود.

ما اگر بخواهيم درباره مثلاً «جهاد» كه يكى از موضوعات مهم اسلامى است، بحث و بررسى كنيم، و اهداف جهاد، اقسام جهاد، شرايط جهاد، آداب پيكار با دشمن، شرائط صلح، احكام اسيران، چگونگى غرامت ها و غنائم جنگى، همچنين جهاد با نفس و صفات زشت درونى مطالعه كنيم، هرگز نمى توانيم كل آيات مربوط به اين موضوعات را در يك سوره قرآن به طور مجموعى پيدا كنيم، بلكه اين آيات در سر تا سر قرآن مجيد پراكنده است.

بنابراين، براى بحث پيرامون موضوع «جهاد در ابعاد مختلف»، بايد سر تا سر قرآن را بررسى كنيم، و هر آيه اى كه به نحوى با مسأله «جهاد» مربوط است، جمع آورى نمائيم، سپس آنها را در كنار هم بچينيم، و از جمع بندى و دقت در آنها، خطوط كلى اين مسأله را از نظر اسلام روشن سازيم.

همين مطلب درباره مسأله «عدالت اجتماعى»، «اقتصاد اسلامى»، «مسائل عقيدتى» (مانند توحيد و معاد)، «مباحث احكامى» (مانند حج و زكات) و غير آنها صادق است.

اينجاست كه هم معنى «تفسير موضوعى» روشن مى شود، و هم كاربرد و ضرورت و نياز به آن.

و اينجاست كه معلوم مى شود «تفسير معمولى» (تفسير ترتيبى) با تمام اهميتى كه دارد، هرگز ما را از «تفسير موضوعى» بى نياز نمى كند، مخصوصاً براى محققان كه مى خواهند مسائل مختلف را با يك ديد كلى و جامع الاطراف ببينند، و نظر قرآن را درباره يك مسأله از جهات مختلف جويا شوند.

* * *

اهميت اين موضوع ما را بر اين داشت كه: با استفاده از تجربيات پانزده ساله گذشته، كه از كار مستمر در مورد 27 جلد «تفسير نمونه» به دست آمده، به يارى خداوند بزرگ، در مرحله جديد گام بگذاريم، شايد به لطف و توفيق پروردگار بتوانيم دستاورد تازه اى براى مسلمين جهان فراهم كنيم، و اين از لطف خداوند بعيد نيست.

بديهى است، تجربيات گذشته كه جز از طريق كار مستمر حاصل نمى شود، چه براى اينجانب و چه براى دوستان عزيزى كه همكارى دارند، سرمايه با ارزشى محسوب مى شود كه حيف است از آن در طريق كار مهم ديگرى همچون «تفسير موضوعى» بهره گيرى نشود. و حيف است خدماتى كه ممكن است از اين رهگذر در طريق آگاهى هر چه بيشتر مردم از قرآن مجيد انجام گيرد، راكد بماند.

در پايان، يادآورى اين نكته نيز لازم است: روشى كه براى تفسير موضوعى «پيام قرآن» (نامى كه براى تفسير نمونه موضوعى انتخاب كرده ايم) به كار رفته، روش تازه است كه ان شاء اللّه سريع تر و آسان تر ما را به هدف مى رساند.

شرح اين مطلب را در مقدمه نخستين جلد تفسير موضوعى، به خواست خدا مطالعه خواهيد كرد.

ان شاء اللّه سعى ما بر اين است كه: اين اثر نيز با تمام پيچيدگى و مشكلاتى كه دارد، آن چنان تهيه شود كه هم خواص و محققان بتوانند از آن استفاده كنند، و هم توده مردم، و به طور كلى، همه تشنگان چشمه زلال قرآن از آن بهره گيرند.

تذكرات ويادآورى هاى صاحب نظران و دعاى خير دوستان، مسلماً رهگشا خواهد بود.

«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيْرُ»

قم ـ حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

 

سوره نبأ

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره نبأ

اصولاً، اكثريت قريب به اتفاق سوره هاى جزء آخر قرآن، در «مكّه» نازل شده، و بيش از همه چيز، روى مسأله «مبدأ» و «معاد»، و بشارت و انذار، كه طبيعت سوره هاى مكّى است تكيه مى كند، غالباً لحنى كوبنده، تكان دهنده و بيدار كننده دارد، آيه ها همگى، جز در موارد معدودى كوتاه، و مملوّ از اشارات است، و به همين دليل، تأثير بسيار عميقى روى هر فرد آگاه، مى گذارد، ناآگاهان را نيز بيدار مى كند، و به كالبدهاى بى روح، جان مى دهد، به افراد بى تفاوت احساس، تعهد و مسئوليت مى بخشد، و براى خود عالمى دارد، عالمى پرغوغا و پر از شور و نوا!

سوره «نبأ» نيز از اين اصل كلى مستثنا نيست، با سؤالى بيدارگر شروع مى شود، و با جمله اى پر از عبرت پايان مى يابد.

محتواى اين سوره را مى توان در چند بخش خلاصه كرد:

1 ـ سؤالى كه در آغاز سوره از حادثه بزرگ (نبأ عظيم) يعنى روز قيامت مطرح شده است.

2 ـ سپس، به بيان نمونه هائى از مظاهر قدرت خداوند در آسمان، زمين، زندگى انسان ها و مواهب آن ـ به عنوان دليلى بر امكان معاد و رستاخيز ـ مى پردازد.

3 ـ در بخش ديگرى، قسمتى از نشانه هاى آغاز رستاخيز را بيان مى دارد.

4 ـ در بخش چهارم گوشه اى از عذاب هاى دردناك طغيانگران را.

5 ـ به دنبال آن، در بخش پنجم، قسمتى از نعمت ها و مواهب شوق انگيز بهشتى را شرح مى دهد.

6 ـ سرانجام در بخش ششم، با انذار شديدى از عذاب قريب، و سپس ذكر سرنوشت غم انگيز كافران، سوره پايان مى گيرد.

ضمناً، نام گذارى اين سوره به خاطر تعبيرى است كه در آيه دوم آن آمده است، و گاه از آن به عنوان سوره «عمّ» به تناسب آيه نخستين آن تعبير مى شود.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَمَّ يَتَساءَلُونَ سَقاهُ اللّهُ بَرْدَ الشَّرابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «كسى كه سوره عم يتسائلون را بخواند، خداوند از نوشيدنى خنك و گواراى بهشتى در قيامت سيرابش مى كند».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ عَمَّ يَتَسائَلُونَ لَمْ يَخْرُجْ سَنَتُهُ إِذا كانَ يُدْمِنُها فِى كُلِّ يَوْم حَتّى يَزُورَ الْبَيْتَ الْحَرامِ!: «كسى كه همه روز سوره عم يتسائلون را ادامه دهد، سال تمام نمى شود مگر اين كه خانه خدا را زيارت مى كند»!.(2)

و نيز، در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه: مَنْ قَرَأَها وَ حَفِظَها كانَ حِسابُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِمِقْدارِ صَلوة واحِدَة: «كسى كه آن را بخواند و حفظ كند، حساب او در روز قيامت (چنان سريع انجام مى گيرد كه ) به مقدار خواندن يك نماز خواهد بود».(3)

* * *

1عَمَّ يَتَساءَلُونَ

2عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ

3الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ

4كَلاّ سَيَعْلَمُونَ

5ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آنها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند؟!

2 ـ از خبر بزرگ (رستاخيز)!

3 ـ همان خبرى كه در آن اختلاف دارند!

4 ـ چنين نيست، به زودى مى فهمند!

5 ـ باز هم چنين نيست، به زودى مى فهمند (كه قيامت حق است)!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 420.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 419.

تفسير:

خبر مهم!

در نخستين آيه اين سوره، با عنوان يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد:

«آنها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند»؟ (عَمَّ يَتَساءَلُونَ).(1)

* * *

پس از آن، بى آن كه در انتظار پاسخ آنها باشد، خود به پاسخگوئى پرداخته مى افزايد: «آنها از خبر بزرگ و پر اهميت سؤال مى كنند» (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ).

* * *

«همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند» (الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ).

در اين كه: منظور از اين خبر بزرگ (نبأ عظيم) چيست؟ مفسران پاسخ هاى متعددى گفته اند:

گروهى، آن را اشاره به روز رستاخيز،

بعضى اشاره به نزول قرآن مجيد،

و بعضى به همه اصول دين، از توحيد گرفته تا معاد،

و در رواياتى نيز تفسير به مسأله ولايت و امامت شده است، كه در نكته هاى آينده به آن اشاره خواهد شد.

دقت در مجموع آيات اين سوره، مخصوصاً تعبيراتى كه در آيات بعد آمده، و جمله «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً» كه بعد از ذكر نشانه هاى قدرت خداوند در زمين و آسمان آمده، و توجه به اين حقيقت كه شديدترين مخالفت مشركان در مسأله «معاد» بود، تفسير اول يعنى معاد و رستاخيز را تأئيد مى كند.

«نبأ» به گفته «راغب» در «مفردات»، به معنى خبرى است كه «مهم» و داراى «فايده» باشد و انسان نسبت به آن «علم» يا «ظن غالب» پيدا كند، و اين امور سه گانه در معنى «نبأ» شرط است.(2)

بنابراين، توصيف به «عظيم» تأكيد بيشترى را مى رساند و روى هم رفته نشان مى دهد: اين خبر كه گروهى در آن ترديد داشتند، واقعيتى بوده است شناخته شده، پر اهميت، و با عظمت، و چنان كه گفتيم: مناسب تر از همه اين است كه: منظور، خبر رستاخيز باشد.

جمله: يَتَسائَلُونَ: «از يكديگر سؤال مى كنند» ممكن است تنها اشاره به كفار باشد، كه آنها همواره درباره معاد از يكديگر سؤال مى كردند، نه سؤال براى تحقيق و درك حقيقت.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از آن سؤال از مؤمنان، و يا از شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد.(3)

در اينجا سؤالى مطرح شده كه: اگر منظور از «نبأ عظيم» رستاخيز است، اين امر، ظاهراً مورد انكار همه كفار بوده پس چرا مى فرمايد: «آنها در آن اختلاف دارند»؟

در پاسخ مى گوئيم: انكار معاد به صورت مطلق، حتى در ميان مشركان قطعى نيست، چه اين كه بسيارى از آنها بقاى روح را بعد از بدن، و به تعبير ديگرى معاد روحانى را اجمالاً قبول داشتند.

اما در مورد معاد جسمانى، بعضى در آن اظهار ترديد و شك مى كردند كه: لحن آيات قرآن آن را منعكس كرده است،(4) و بعضى شديداً منكر بوده و حتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خاطر ادعاى معاد جسمانى (نعوذ باللّه) ديوانه، يا مفترى بر خدا، مى دانستند(5) و به اين ترتيب، اختلاف آنها در مسأله معاد قابل انكار نيست.

* * *

سپس، مى افزايد: «اين چنين نيست كه آنها درباره قيامت مى گويند و فكر مى كنند، به زودى مى فهمند» (كَلاّ سَيَعْلَمُونَ).(6)

* * *

«باز هم چنين نيست كه آنها مى پندارند، به زودى آگاه خواهند شد» (ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ).

«آن روز با خبر مى شوند كه فرياد وا حسرتاى آنها بلند است، و از تفريط و كوتاهى خود سخت پشيمان مى شوند» (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ).(7)

آن روز كه امواج عذاب گرداگرد آنها را مى گيرد، و تقاضاى بازگشت به دنيا را مى كنند: هَلْ إِلى مَرَدّ مِنْ سَبِيل: «آيا راهى براى بازگشت وجود دارد».(8)

حتى در لحظه مرگ، كه حجاب ها از برابر چشم انسان كنار مى رود، و حقايق عالم ديگر در برابر او آشكار مى شود، و به برزخ و معاد يقين پيدا مى كند در همان لحظه نيز فريادش بلند مى شود كه: «مرا بازگردانيد * تا عمل صالحى انجام دهم» (رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ).(9)

تعبير به «سَيَعْلَمُون» (با «س» كه معمولاً براى آينده نزديك مى آيد)، اشاره به اين است: قيامت امرى است نزديك، و تمام عمر دنيا در برابر آن ساعتى بيش نيست!

در اين كه: دو آيه فوق كه به صورت تكرار آمده، به منظور تأكيد يك واقعيت (آگاهى آنها در آينده نزديك از قيامت و رستاخيز) است، يا بيان دو مطلب جداگانه (اولى اشاره به اين كه در آينده نزديك عذاب دنيا را مى بينند، و دومى اشاره به اين كه عذاب آخرت را بعد از آن خواهند ديد)، مفسران دو احتمال داده اند، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

اين احتمال نيز داده شده: منظور اين است كه: با پيشرفت علم و دانش بشر، شواهد و دلائل بر وجود رستاخيز آن قدر فراوان مى شود كه، حتى منكران چاره اى جز اعتراف به آن نمى بينند.

لكن، اشكال اين تفسير آن است كه: چنين آگاهى براى آيندگان از نوع بشر خواهد بود، نه براى آن گروهى كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى زيستند و در امر قيامت اختلاف داشتند، در حالى كه آيه درباره آنها سخن مى گويد.

* * *


1 ـ «عمّ» مخفف «عمّا» و مركب از «عَن» و «ما» استفهاميه است.

2 ـ «مفردات راغب»، ماده «نبأ».

3 ـ بايد توجه داشت: باب «تفاعل» هر چند غالباً به معنى كارى است كه به صورت متقابل انجام مى شود، ولى در بعضى از موارد، معنى «ثلاثى مجرد» و يا معانى ديگرى دارد (بعضى از اهل لغت براى تفاعل پنج معنى ذكر كرده اند: 1 ـ مشاركت دو نفر يا بيشتر در انجام كارى. 2 ـ مطاوعه، مانند «تباعد». 3 ـ اظهار چيزى بدون واقعيت مانند «تمارض». 4 ـ وقوع چيزى تدريجاً مانند «توارد». 5 ـ معنى فعل ثلاثى مانند «تعالى» كه به معنى «علا» مى باشد).

4 ـ نمل، آيه 66.

5 ـ سبأ، آيات 7 و 8.

6 ـ معروف در ميان علماى ادب عربى و مفسران اين است كه: «كَلاّ» حرف ردع است، و معنى آن نفى يا نهى نسبت به مطالب قبل مى باشد، ولى، بعضى گفته اند كه در معانى ديگرى نيز به ندرت استعمال مى شود، كه سه معنى را نام برده اند: «تأكيد» و «أَلا» استفتاحيه و «حرف جواب به منزله نعم» كه هر كدام را بعضى برگزيده اند (مجمع البحرين و كتب ديگر).

7 ـ زمر، آيه 56.

8 ـ شورى، آيه 44.

9 ـ مؤمنون، آيات 99 و 100.

نكته ها:

1 ـ مسأله «ولايت» و «نبأ عظيم»

چنان كه گفتيم: «نبأ عظيم» به چند معنى تفسير شده: قيامت، قرآن، تمام اصول عقائد دينى اعم از مبدأ و معاد، ولى قرائن موجود در مجموعه آيات اين سوره، نشان مى دهد كه: تفسير آن به «معاد» از همه برترى دارد.

ولى، در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) و بعضى از طرق اهل سنت نقل شده، «نبأ عظيم» (خبر بزرگ) به مسأله ولايت و امامت امير مؤمنان على(عليه السلام)كه مورد اختلاف و گفتگو از سوى جمعى بود، يا به مسأله «ولايت به طور اعم» تفسير شده است.

اين روايات، گاه از خود على(عليه السلام)، و گاه از امامان ديگر(عليهم السلام) نقل شده، كه به عنوان نمونه سه روايت را در اينجا مى آوريم:

1 ـ روايتى است كه حافظ، «محمّد بن مؤمن شيرازى» كه از علماى اهل سنت است نقل كرده كه: رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) در تفسير «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» فرمود: منظور ولايت على(عليه السلام) است كه از انسان در قبر درباره آنها سؤال مى شود، و هيچ كس در شرق و غرب عالم، در برّ و بحر از دنيا نمى رود، مگر اين كه فرشتگان از او درباره ولايت امير مؤمنان(عليه السلام) بعد از مرگ پرسش مى كنند، و به او مى گويند: دينت چيست؟ پيامبرت كيست؟ و امامت كيست؟.(1)

2 ـ در حديث ديگرى آمده است: روز جنگ «صفين» مردى از لشكر «شام» در حالى كه سلاح بر تن پوشيده، و قرآنى حمايل كرده بود، وارد ميدان شد، و سوره «عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ» را تلاوت مى كرد، على(عليه السلام)شخصاً به ميدان او آمد و به او فرمود: أَتَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظِيْمِ الَّذِى هُمْ فِيْهِ مُخْتَلِفُونَ: «آيا مى دانى نبا عظيمى كه در آن اختلاف دارند چيست»؟!

آن مرد در جواب گفت:نه ، نمى دانم!

امام فرمود: أَنَا وَ اللّهِ النَّبَأُ الْعَظِيْمُ الَّذِى فِيْهِ إِخْتَلَفْتُمْ وَ عَلى وِلايَتِى تَنازَعْتُمْ، وَ عَنْ وِلايتَىِ رَجَعْتُمْ بَعْدَ ما قَبِلْتُم... وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَعْلَمُونَ ما عَمِلْتُمْ: «منم آن نبأ عظيم كه درباره آن اختلاف داريد! و در ولايت من به نزاع برخاسته ايد، شما از ولايت من باز گشتيد بعد از آن كه پذيرفتيد، و در قيامت خواهيد دانست كه چه عملى انجام داده ايد»!.(2)

3 ـ در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: أَلنَّبَأُ الْعَظِيْمُ الْوَلايَةُ: «نبأ عظيم همان مسأله ولايت است».(3)

جمع ميان محتواى اين روايات، و آنچه در مورد تفسير آيه به مسأله «معاد» ذكر كرديم، از دو راه ممكن است:

نخست اين كه: «نبأ عظيم» مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه اينها را شامل مى شود، هر چند به هنگام نزول اين آيات تكيه قرآن بيش از همه در بيان اين جمله، روى مسأله معاد بود، ولى اين مانع نمى شود كه آيه مصداق هاى ديگرى نيز داشته باشد.

ديگر اين كه: همان گونه كه مى دانيم و بارها نيز گفته ايم، قرآن داراى بطون مختلفى است، يعنى يك آيه ممكن است معانى متعددى داشته باشد كه از ميان آنها يك معنى ظاهر است، و معانى ديگر، بطون قرآن است كه به كمك قرائن مختلفى از آن استفاده مى شود، و يا به تعبير ديگر، نوعى دلالت التزامى است كه براى همه كس جز خاصان روشن نيست.

تنها اين آيه نيست كه داراى ظاهر و باطنى است، آيات زياد ديگرى در قرآن كريم داريم كه در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى آن آمده، كه بعضى هماهنگ با ظاهر است، و بعضى معنى باطن را بيان مى كند.

ولى، اين نكته را مؤكداً يادآور مى شويم كه: فهم باطن قرآن بدون وجود قرائن روشن، يا تفسيرهائى كه از شخص پيغمبر و امامان معصوم(عليهم السلام)رسيده است، جائز نيست، و وجود بطون براى قرآن نبايد دستاويزى براى هوسبازان و منحرفان شود، كه آيات قرآن را هرگونه بخواهند به ميل خود تفسير كنند.

* * *

 


1 ـ «رسالة الاعتقاد» «ابوبكر محمّد بن مؤمن الشيرازى» (طبق نقل احقاق الحق، جلد 3، صفحه 484).

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 420، حديث 9 ـ «بحار الانوار»، جلد 36، صفحه 2 (با اندكى تفاوت).

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 419، حديث 3.

2 ـ اين همه تكيه بر «معاد» براى چيست؟

گفتيم: از مهم ترين مسائلى كه در جزء سى ام قرآن مجيد ـ كه اكثريت قريب به اتفاق سوره هاى آن «مكّى» است ـ روى آن تكيه شده، مسأله «معاد» و شرح احوال انسان در روز رستاخيز است.

اين به خاطر آن است كه: براى اصلاح انسان، نخستين گام اين است كه بداند حساب و كتابى در كار است.

دادگاهى وجود دارد كه چيزى بر دادرسان آن مخفى نمى ماند.

محكمه اى كه نه ظلم و جور در آن راه دارد و نه خطا و اشتباه.

نه توصيه و رشوه در آن كارساز است، و نه امكان دروغ و انكار، و بالاخره هيچ راهى براى فرار از چنگال مجازات در آنجا نيست، تنها راه، ترك گناه در اينجاست.

ايمان به وجود چنين محكمه و دادگاهى انسان را تكان مى دهد، و ارواح خفته را بيدار مى كند، روح تقوا و تعهد و احساس مسئوليت را زنده مى كند، و او را به وظيفه شناسى دعوت مى نمايد.

اصولاً، در هر محيطى فساد رخنه كند، عامل آن يكى از دو چيز است: ضعف نيروى مراقبت، يا ضعف تشكيلات قضائى، اگر مراقبين تيزبين، اعمال انسان ها را زير نظر بگيرند، و دادگاه ها دقيقاً به جرائم متخلفان برسند، و هيچ «جرمى» بدون «جريمه» نماند، در چنين محيطى مسلماً فساد و گناه و تجاوز و تعدى و طغيان به حداقل خواهد رسيد.

جائى كه زندگى مادى در پرتو مراقبين، و دادگاه هاى آن چنين باشد، تكليف زندگى معنوى و الهى انسان روشن است.

ايمان به وجود مبدئى كه همه جا با او است: لايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّة: «به اندازه سنگينى ذره اى چيزى از علم او مخفى نمى گردد».(1)

و ايمان به وجود معادى كه به مصداق: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ»(2) ذره اى كار خوب و بد به دست فراموشى سپرده نمى شود، و در آنجا در برابر او قرار مى گيرد، چنين ايمانى، چنان تقوائى در انسان ايجاد مى كند كه در تمام زندگى مى تواند راهنماى او در مسير خير باشد.

* * *

6أَ لَمْ نَجْعَلِ الاْ َرْضَ مِهاداً

7وَ الْجِبالَ أَوْتاداً

8وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً

9وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً

10وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً

11وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً

12وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً

13وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهّاجاً

14وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً

15لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَ نَباتاً

16وَ جَنّات أَلْفافاً

 

ترجمه:

6 ـ آيا زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم؟!

7 ـ و كوه ها را ميخ هاى زمين؟!

8 ـ و شما را به صورت زوج ها آفريديم!

9 ـ و خواب شما را مايه آرامشتان قرار داديم.

10 ـ و شب را پوششى (براى شما).

11 ـ و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش!

 

12 ـ و بر فراز شما هفت (آسمان) محكم بنا كرديم!

13 ـ و چراغى روشن و حرارت بخش آفريديم!

14 ـ و از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم!

15 ـ تا به وسيله آن دانه و گياه بسيار برويانيم.

16 ـ و باغ هائى پر درخت!

 


1 ـ سبأ، آيه 3.

2 ـ زلزله، آيات 7 و 8.

تفسير:

همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار...

اين آيات، در حقيقت پاسخى است به سؤالاتى كه منكران معاد، و اختلاف كنندگان در اين نبأ عظيم، داشته اند; زيرا در اين آيات، گوشه اى از نظام حكيمانه اين عالم هستى و مواهب حساب شده اى كه نقش بسيار مؤثرى در زندگى انسان ها دارد، بيان شده است، از يكسو، دليل روشنى بر قدرت خدا بر همه چيز و از جمله تجديد حيات مردگان است.

و از سوى ديگر، اشاره به اين است كه: اين نظام حكيمانه نمى تواند بيهوده و عبث باشد، در حالى كه اگر با پايان اين زندگى مادى دنيا همه چيز پايان يابد، مسلماً طرحى عبث و بيهوده خواهد بود.

و به اين ترتيب، از دو جهت، استدلال براى مسأله معاد محسوب مى شود، از طريق «برهان قدرت» و «برهان حكمت».

در اين آيات يازده گانه، به دوازده نعمت مهم، با تعبيراتى آميخته با لطف و محبت، توأم با استدلال و تحريك عواطف، اشاره شده است; چرا كه اگر در كنار استدلالات عقلى، احساس و نشاط روحى نباشد، كارائى آن كم است.

نخست، از زمين شروع كرده، مى فرمايد: «آيا زمين را گاهواره و محل آرامش شما قرار نداديم»؟! (أَ لَمْ نَجْعَلِ الاْ َرْضَ مِهاداً).

«مِهاد» به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به معنى مكان آماده و صاف و مرتب است، و در اصل از «مهد» به معنى محلى كه براى استراحت كودك آماده مى كنند (اعم از گاهواره و يا بستر) گرفته شده، و جمعى از ارباب لغت و مفسران ، آن را به «فراش» يعنى «بستر» تفسير كرده اند كه هم صاف و نرم است و هم راحت.

انتخاب اين تعبير براى زمين، بسيار پرمعنى است; چرا كه از يكسو، قسمت هاى زيادى از زمين آن چنان نرم، صاف و مرتب است كه انسان به خوبى مى تواند در آن خانه سازى كند، زراعت و باغ احداث نمايد.

از سوى ديگر، همه نيازمندى هاى او بر سطح زمين يا در اعماق آن به صورت مواد اوليه و معادن گران بها نهفته است.

و از سوى سوم، مواد زائد او را به خود جذب مى كند، و اجساد مردگان به وسيله دفن در آن، به زودى تجزيه و متلاشى مى شوند، و انواع ميكروب ها به واسطه اثر مرموزى كه دست آفرينش در خاك نهاده است، نابود مى گردد.

و از سوى چهارم، با حركت نرم و سريع، به دور آفتاب، و به دور خود گردش مى كند، شب و روز و فصول چهارگانه را كه نقش عمده اى در حيات انسان دارند، مى آفريند.

از سوى پنجم، قسمت زيادى از آب هائى كه بر سطح آن مى بارد در درون خود ذخيره مى كند، و به صورت چشمه ها و قنات ها بيرون مى فرستد.

خلاصه، در اين بستر آرام، همه وسائل آسايش و آرامش فرزندان اين زمين آماده و مهيا است، و هنگامى اهميت اين نعمت آشكارتر مى گردد كه مختصر تزلزل و دگرگونى در آن رخ دهد.

* * *

و از آنجا كه ممكن است در برابر نرمى زمين هاى مسطح، اهميت كوه ها و نقش حياتى آنها، فراموش شود، در آيه بعد مى افزايد: «آيا، ما كوه ها را ميخ هاى زمين قرار نداديم»؟ (وَ الْجِبالَ أَوْتاداً).

كوه ها، علاوه بر اين كه ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند، در آنجا به هم پيوسته و همچون زرهى پوسته زمين را در برابر فشار ناشى از مواد مذاب درونى، و تأثير جاذبه جزر و مد آفرين ماه، از بيرون حفظ مى كنند، ديوارهاى بلندى در برابر طوفان هاى سخت و سنگين محسوب مى شوند، و پناهگاه مطمئنى براى مهد آسايش انسان مى سازند، كه اگر نبودند دائماً زندگى انسان زير ضربات كوبنده طوفان ها دست خوش ناآرامى بود.

از اين گذشته، كانونى هستند براى ذخيره آب ها و انواع معادن گران بها.

علاوه بر همه اينها، در اطراف كره زمين قشر عظيمى از هوا وجود دارد كه بر اثر وجود كوه ها كه به صورت دنده هاى يك چرخ، پنجه در اين قشر عظيم افكنده اند، همراه زمين حركت مى كنند، دانشمندان مى گويند: اگر سطح زمين صاف بود، قشر هوا به هنگام حركت زمين روى آن مى لغزيد، و طوفان هاى عظيم ايجاد مى شد، و هم ممكن بود اين اصطكاك دائمى، سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.

* * *

بعد از بيان اين دو نمونه از مواهب و آيات آفاقى، به سراغ مواهب درونى وجودى انسان و آيات انفسى مى رود، مى فرمايد: «ما شما را زوج ها آفريديم» (وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً).(1)

«أَزْواج» جمع «زوج»، به معنى جفت، و جنس «مذكر و مؤنث» است، و آفرينش انسان از اين دو جنس، علاوه بر اين كه ضامن بقاى نسل او است، سبب آرامش جسم و جان او محسوب مى شود، چنان كه در آيه 21 سوره «روم» مى خوانيم: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً: «از نشانه هاى (عظمت) خداوند اين است كه: همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد، تا در كنار آنها آرامش بيابيد، و در ميان شما محبت و رجعت قرار داد».

و به تعبير ديگر، جنس مذكر و مؤنث هر كدام مكمل وجود ديگرى و برطرف كننده كمبودهاى طرف مقابل مى باشد.

و از آنجا كه «أَزْواج» در لغت به معنى «اصناف و انواع» نيز آمده، بعضى اين آيه را اشاره به اصناف مختلف انسان ها مى دانند، و تفاوت هائى كه از نظر رنگ، نژاد، روحيات و استعدادهاى مختلف در ميان انسان ها است، آن نيز از نشانه هاى عظمت حق و مايه تكامل جامعه انسانى است.

* * *

پس از آن، به پديده «خواب» كه از مواهب بزرگ الهى بر انسان است اشاره كرده، مى افزايد: «ما خواب شما را مايه آرامش و آسايش شما قرار داديم» (وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً).

«سُبات» از ماده «سبت» (بر وزن وقت) در اصل به معنى قطع نمودن است، سپس به معنى «تعطيل كار» به منظور استراحت آمده، و اين كه «روز شنبه» در لغت عرب «يوم السبت» ناميده شده، به خاطر آن است كه اين نام گذارى متأثر از برنامه هاى يهود بوده، كه روز شنبه را روز تعطيلى مى دانستند.

تعبير به «سُبات» اشاره لطيفى به تعطيل قسمت هاى قابل توجهى از فعاليت هاى جسمى و روحى انسان در حال خواب است، و همين تعطيل موقت، سبب استراحت و بازسازى اعضاى فرسوده، تقويت روح و جسم، تجديد نشاط انسان، و رفع هر گونه خستگى و ناراحتى، و بالاخره آمادگى براى تجديد فعاليت ميشود.

با اين كه: يك سوم زندگى انسان را «خواب» فرا گرفته، و هميشه انسان با اين مسأله مواجه بوده، هنوز اسرار خواب، به خوبى شناخته نشده است، و حتى اين كه چه عاملى سبب مى شود در لحظه معينى بخشى از فعاليت هاى مغزى از كار بيفتد، سپس پلك چشم ها بر هم آمده، و تمام اعضاى تن در سكون و سكوت فرو رود، هنوز به درستى روشن نيست!

ولى، اين معنى روشن است كه «خواب» نقش عظيمى در سلامت انسان دارد، و به همين دليل پزشكان روانى تلاش مى كنند: خواب بيماران خود را به صورت عادى تنظيم كنند; چرا كه بدون آن، تعادل روانى ممكن نيست.

افرادى كه به صورت طبيعى نمى خوابند، افرادى پژمرده، عصبانى، افسرده، غمگين و ناراحتند، و به عكس، كسانى كه از خواب معتدلى بهره مندند، به هنگامى كه بيدار مى شوند نشاط و توان فوق العاده اى در خود مى بينند.

مطالعه بعد از يك خواب آرام بخش بسيار سريع پيش مى رود، و كارهاى فكرى و جسمى بعد از چنين خوابى هميشه قرين موفقيت است، و اينها همه بيانگر نقش پر اهميت خواب در زندگى انسان است.

كمتر شكنجه اى براى انسان به اندازه «بى خوابى اجبارى و اضطرارى» دردناك و جانكاه است، و تجربه نشان داده: تحمل انسان در برابر بى خوابى بسيار كم است ، و بعد از مدت كوتاهى سلامت خود را از دست مى دهد و بيمار مى شود.

البته، آنچه درباره اهميت خواب گفته شد، منظور از آن يك خواب متعادل و مناسب است، و گرنه پر خوابى مانند پرخورى از صفات زشت و موجب بيمارى هاى مختلف است.

و عجب اين كه: مقدار خواب طبيعى براى انسان ها يكسان نيست، و هيچ گونه حدّ معينى براى آن نمى توان در نظر گرفت، لذا هر كس بايد با تجربه، نياز خويش را به خواب با توجه به ميزان فعاليت هاى جسمى و روحى خود دريابد.

و عجيب تر اين كه: به هنگام بروز حوادث سخت كه انسان ناچار است مدت ها بيدار بماند، مقاومت انسان در برابر بى خوابى موقتاً افزايش مى يابد، خواب از سر انسان مى پرد، و گاه به حداقل لازم يعنى يك يا دو ساعت مى رسد، ولى، بسيار ديده شده اين كمبود، به هنگام عادى شدن اوضاع جبران مى گردد، و جسم و روح انسان طلب خود را از خواب باز مى ستاند!.

البته، به ندرت كسانى يافت مى شوند كه ماه ها پشت سر هم بيدار بمانند، و لحظه اى خواب به چشمانشان نرود، و به عكس افرادى هستند كه حتى در موقع راه رفتن در كوچه و خيابان، و حتى موقعى كه با شما سخن مى گويند خواب به آنها دست مى دهد، و اگر كسى همراه آنها نباشد خطرناك است، ولى اين افراد مسلماً افراد سالمى نيستند، و خواه ناخواه گرفتار ضايعات جسمى و روحى مى گردند.

خلاصه، اين تحول و دگرگونى عجيبى كه به نام «خواب» در انسان پيدا مى شود، شگفتى هاى زيادى دارد كه آن را شبيه يك «معجزه» مى كند.(2)

گر چه، آيه فوق ناظر به خواب به عنوان يك نعمت الهى است، ولى از آنجا كه «خواب» شباهتى به «مرگ» و «بيدارى» شباهتى به «رستاخيز» دارد، مى تواند اشاره اى به اين مطلب نيز باشد.

* * *

و بلافاصله، در رابطه با مسأله «خواب» سخن از موهبت «شب» به ميان آورده، مى فرمايد: «ما شب را پوششى قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً).

* * *

و مى افزايد: «و روز را وسيله اى براى زندگى قرار داديم» (وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً).(3)

به عكس، آنچه «ثنويين» (دو گانه پرستان) بر اثر بى اطلاعى از اسرار آفرينش مى پنداشتند كه: نور و روشنائى روز نعمت است، و ظلمت و تاريكى شب شر و عذاب، و براى هر كدام خالقى قائل بودند، يكى را از «يزدان» و ديگرى را از «اهريمن» مى دانستند، با كمى دقت روشن مى شود: هر يك در جاى خود نعمتى است بزرگ و سرچشمه نعمت هائى ديگر.

مطابق آيات فوق، پرده شب لباس و پوششى است بر اندام زمين، و تمام موجودات زنده اى كه روى آن زيست مى كنند، فعاليت هاى خسته كننده زندگى را به حكم اجبار تعطيل مى كنند، و تاريكى را كه مايه سكون، آرامش و استراحت است بر همه چيز مسلط مى سازد، تا اندام هاى فرسوده مرمت گردد و روح خسته تجديد نشاط كند; چرا كه خواب آرام جز در تاريكى ميسر نيست.

از اين گذشته، با فرو افتادن پرده شب، نور آفتاب بر چيده مى شود، كه اگر به طور مداوم بتابد، تمام گياهان و حيوانات را مى سوزاند، و زمين جاى زندگى نخواهد بود!

به همين دليل، قرآن مجيد كراراً روى اين مسأله تكيه كرده، در يك جا مى فرمايد: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ: «بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاويدان كند، چه كسى غير از خدا است كه شب براى شما آورد تا در آن آرامش يابيد»؟!(4)

و به دنبال آن مى فرمايد: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: «از رحمت او است كه براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش يابيد، و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد».(5)

قابل توجه اين كه: در قرآن مجيد به بسيارى از موضوعات مهم يك بار قسم ياد شده، در حالى كه به «شب» هفت بار سوگند ياد شده است! و مى دانيم سوگند به امور مهم ياد مى شود، و اين خود نشانه اهميت پرده ظلمت شب است.

آنها كه «شب» را با نور مصنوعى روشن مى سازند، و تمام شب را بيدارند و به جاى آن روز را مى خوابند، افرادى رنجور، ناسالم و فاقد نشاط مى باشند.

در روستاها كه به عكس شهرها شب را زود مى خوابند، و صبح زود برمى خيزند، مردم سالم تر و راحت تر زندگى مى كنند.

شب، منافع جنبى نيز دارد; چرا كه سحرگاهانش بهترين وقت براى راز و نياز به درگاه محبوب، عبادت و خودسازى و تربيت نفوس است، همان گونه كه قرآن مجيد در توصيف پرهيزگاران مى گويد: وَ بِالاْ َسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ: «آنها در سحرگاهان استغفار مى كنند».(6)-(7)

روشنائى روز نيز خود نعمتى است بى نظير، جنب و جوش و حركت مى آفريند، انسان را براى كار و تلاش آماده مى سازد، گياهان را در پرتو نور خود مى روياند، و حيوانات در پرتو آن رشد مى كنند، و به حق، تعبير بالا كه مى فرمايد: «روز را وسيله معاش و زندگى شما قرار داديم» تعبيرى است از هر نظر رسا كه نياز به شرح و توصيف ندارد.

آخرين سخن اين كه: آمد و شد شب و روز و نظام دقيق تغييرات تدريجى آنها، يكى از آيات خلقت و نشانه هاى خدا است، به علاوه سرچشمه پيدايش يك تقويم طبيعى براى نظام بندى زمانى زندگى انسان ها محسوب مى شود.

* * *

سپس، از «زمين» به «آسمان» پرداخته، مى فرمايد: «ما بالاى سر شما هفت آسمان محكم بنا كرديم» (وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً).

عدد «هفت» در اينجا ممكن است عدد «تكثير»، و اشاره به كرات متعدد آسمان، و مجموعه هاى منظومه ها، كهكشان ها و عوالم متعدد جهان هستى باشد، كه داراى خلقتى محكم، ساختمانى عظيم و قوى هستند، و يا عدد «تعداد»، به اين ترتيب كه: آنچه ما از ستارگان مى بينيم همه به حكم «آيه 6 سوره صافات»: إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِيْنَةِ الْكَواكِبِ: «ما آسمان پائين را با ستارگان زينت بخشيديم» متعلق به آسمان اول است، و ماوراى آن شش عالم و آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور طبقات متعدد هواى اطراف زمين باشد كه: در عين رقيق بودن ظاهرى، از چنان استحكامى برخوردار است كه اين كره خاكى را از هجوم مستمر سنگ هاى آسمانى حفظ مى كند، و به محض اين كه يكى از آنها جذب كره زمين شود، بر اثر تصادم شديد با قشر هوا چنان داغ مى شود كه آتش مى گيرد، و مى سوزد، و خاكستر آن به طور ملايم بر زمين مى نشيند، و اگر اين قشر هوا نبود، شهرها و آبادى هاى ما شب و روز در معرض پرتاب اين سنگ ها قرار داشت.

بعضى از دانشمندان محاسبه كرده اند كه: استقامت قشر هواى اطراف زمين كه بيش از يك صد كيلومتر ضخامت دارد به اندازه يك «سقف پولادين به ضخامت ده متر» است! و اين است يكى از تفسيرهاى سبع شداد.(8)

* * *

بعد از اشاره اجمالى به آفرينش آسمان ها به سراغ نعمت بزرگ آفتاب عالمتاب مى رود و مى فرمايد: «ما چراغى نورانى و حرارت بخش آفريديم» (وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهّاجاً).(9)

«وَهّاج» از ماده «وَهَج» (بر وزن كرج) به معنى نور و حرارتى است كه از آتش صادر مى شود(10) بنابراين، ذكر اين وصف براى اين چراغ پر فروغ آسمانى اشاره اى به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه همه مواهب مادى اين جهان است: «نور» و «حرارت».

نور خورشيد، نه تنها صحنه زندگى انسان و تمام منظومه شمسى را روشن مى سازد، بلكه تأثير عميقى در پرورش موجودات زنده دارد.

حرارت آن نيز، علاوه بر تأثيرى كه در حيات انسان، حيوان و گياه به طور مستقيم دارد، منبع اصلى وجود ابرها، وزش بادها، نزول باران ها و آبيارى سرزمين هاى خشك است.

خورشيد، به خاطر اشعه مخصوص «ماوراء بنفش» تأثير فراوانى در كشتن ميكروب ها دارد، كه اگر نبود كره زمين به بيمارستان عظيمى تبديل مى شد، و چه بسا در مدت كوتاهى نسل موجودات زنده از ميان مى رفت.

خورشيد، نورى سالم، مجانى، دائمى و از فاصله اى مناسب، نه چندان گرم و سوزان، و نه سرد و بى روح، در اختيار همه ما مى گذارد.

اگر قيمت انرژى حاصل از خورشيد را با قيمت منابع ديگر انرژى محاسبه كنيم، عدد بسيار عظيمى را تشكيل مى دهد، و اگر فرضاً بخواهيم درخت سيبى را با نور و انرژى مصنوعى پرورش دهيم، قيمت هر دانه سيب سرسام آور خواهد بود، آرى اين «سراجِ وهّاجِ» عالم آفرينش، همه اينها را رايگان در اختيار ما مى گذارد.(11)

جرم خورشيد، حدود «يك ميليون و سيصد هزار» برابر كره زمين، و فاصله آن حدود «يك صد و پنجاه ميليون كيلومتر»، حرارت برونى سطح خورشيد بالغ بر «شش هزار درجه سانتيگراد»، و حرارت درونى آن در حدود «بيست ميليون درجه»! تخمين زده شده است، همه، آن چنان حساب شده است كه اگر كمى كمتر يا بيشتر مى بود، عرصه زندگى را بر اهل زمين تنگ مى كرد و ادامه حيات را غير ممكن مى ساخت، كه شرح آن در حوصله اين بيان مختصر نمى گنجد.

* * *

و به دنبال نعمت نور و حرارت، از ماده حياتى مهم ديگرى كه ارتباط نزديكى با تابش خورشيد دارد، سخن به ميان آورده، مى افزايد: «و ما از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً).

«مُعْصِرات» جمع «معصر» از ماده «عصر» به معنى فشار است، كه اشاره به «ابرهاى باران زا» است، گوئى خودش را مى فشارد تا آب از درونش فرو ريزد(12)(توجه داشته باشيد مُعْصِرات اسم فاعل است).

بعضى نيز، آن را به معنى ابرهائى كه آماده ريزش باران است تفسير كرده اند; زيرا اسم فاعل، گاه به معنى آمادگى براى چيزى مى آيد.

بعضى نيز گفته اند: «مُعْصِرات» صفت ابرها نيست، بلكه صفت بادها است كه از هر سو ابرها را تحت فشار براى ريزش باران قرار مى دهد.

و «ثَجّاج» از ماده «ثجّ» (بر وزن حج) به معنى فرو ريختن آب به صورت پى در پى و فراوان است، و با توجه به اين كه: «ثَجّاج» صيغه مبالغه است، كثرت و فزونى بيشترى را بيان مى كند، و در مجموع معنى آيه چنين مى شود: ما از ابرهاى باران زا آبى فراوان و پى در پى فرو فرستاديم.

* * *

گر چه، نزول باران به خودى خود مايه خير و بركت است، هوا را لطيف مى كند، آلودگى ها را مى شويد، كثافات را با خود مى برد، گرماى هوا را فرو مى نشاند، و حتى سرما را تعديل مى كند، از عوامل بيمارى مى كاهد، و به انسان روح و نشاط مى دهد، ولى با اين همه، در آيات بعد به سه فايده مهم آن اشاره كرده، مى فرمايد: «هدف از نزول باران اين است كه: دانه هاى غذائى و گياهان را به وسيله آن از زمين خارج كنيم» (لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَ نَباتاً).

* * *

«و باغ هائى پر درخت» (وَ جَنّات أَلْفافاً).

«أَلْفاف» به گفته «راغب» در «مفردات»، اشاره به اين است: درختان اين باغ ها به قدرى زياد و انبوه است كه به يكديگر پيچيده شده.(13)

در حقيقت، در اين دو آيه، به تمام مواد غذائى كه انسان و حيوان از آن استفاده مى كند، و از زمين مى رويد، اشاره شده است; زيرا قسمت مهمى از آنها را دانه هاى غذائى تشكيل مى دهد (حَبّاً) و قسمت ديگرى سبزيجات و ريشه ها است (وَ نَباتاً) و بخش ديگرى نيز ميوه ها مى باشد (وَ جَنّات).

درست است كه: در اين دو آيه تنها همين سه منفعت بزرگ براى نزول باران ذكر شده، ولى بدون شك، منافع باران منحصر به اينها نيست، اصولاً، حدود هفتاد درصد بدن انسان را آب تشكيل مى دهد، و سرچشمه پيدايش همه موجودات زنده طبق صريح قرآن آب است: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْء حَيّ»(14)بنابراين، آب، نقش اصلى و اساسى را در مورد موجودات زنده، مخصوصاً انسان دارد.

نه تنها بدن انسان، كه غالب كارخانه ها بدون آب فلج مى شوند و نظام صنايع نيز فرو مى ريزد.

زيبائى چهره طبيعت و نشاط آن با آب است، و بهترين جاده هاى تجارى و اقتصادى دنيا را راه هاى آبى تشكيل مى دهد.

* * *


1 ـ جمله «وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً» و همچنين جمله هاى مشابه آن كه در آيات بعد آمده، به صورت جمله هاى مستقل و مثبت است، و اين كه: بعضى احتمال داده اند ممكن است به صورت «منفى» و عطف بر مفهوم
«أَ لَمْ نَجْعَل» در آيه قبل بوده باشد، بعيد به نظر مى رسد، و احتياج به تقدير دارد.

2 ـ «مَعاش» ممكن است «اسم زمان» يا «اسم مكان» به معنى زمان و مكان زندگى و نيز ممكن است مصدر ميمى باشد، و در اين صورت محذوفى دارد و در تقدير «سبباً لمعاشكم» بوده است.

ضمناً «معاش» از ماده «عيش» به معنى زندگى است و تفاوتش با حيات اين است كه: حيات بر خداوند و فرشتگان نيز اطلاق مى شود، اما «عيش» مخصوص زندگى انسان و حيوان است.

3 ـ درباره شگفتى هاى عالم خواب، بحث ديگرى در جلد 16، صفحه 404 به بعد (ذيل آيه 24 سوره روم) آورده ايم.

همچنين در مورد مناظرى كه انسان در خواب مى بيند (رؤيا) و عجايب و شگفتى هاى آن، بحث مشروحى در جلد نهم، صفحات 311 تا 317 (ذيل آيه 4 سوره يوسف) بيان كرده ايم.

4 ـ قصص، آيه 72.

5 ـ قصص، آيه 73.

6 ـ ذاريات، آيه 18.

7 ـ درباره «اسرار شب و روز» و «نظام نور و ظلمت» در جلد 16، صفحه 146 به بعد (ذيل آيات 71 تا 73 سوره قصص) و در جلد 15، صفحات 112 تا 114 (ذيل آيه 47 فرقان) و در جلد 22، صفحه 326 (ذيل آيه 18 ذاريات) بحث هاى ديگرى داشته ايم.

8 ـ در زمينه آسمان ها هفت گانه، و تفسيرهاى آن، در جلد اول، ذيل آيه 29 سوره «بقره» مشروحاً بحث كرده ايم.

9 ـ «جَعَلْنا» در اينجا به معنى «خَلَقْنا» است و يك مفعول گرفته است.

10 ـ «مفردات راغب»، ماده «وهج»، در «لسان العرب» در معنى اين لغت مى گويد: حرارت آفتاب و آتش از فاصله دور است.

11 ـ در كتاب «دنياى ستارگان» تأليف «آنترى وايت» محاسبه اى درباره نور و حرارتى كه خورشيد به اهل زمين مى دهد كرده است، مى گويد: اگر قرار بود براى نور و حرارتى كه رايگان از خورشيد دريافت مى داريم، طبق بهاى معمولى «برق» پول بپردازيم، مردم روى زمين مى بايست هر ساعتى يك ميليارد و هفتصد ميليون دلار بپردازند، كه در يك سال مبلغ سرسام آورى مى شود، اين نشان مى دهد چه ثروت عظيمى از اين رهگذر به طور رايگان به ما مى رسد.

و به گفته نويسنده كتاب «از جهان هاى دور»، اگر مردم زمين بخواهند نورى را كه از خورشيد مى گيرند از لامپ هائى دريافت دارند كه در همان محلى كه خورشيد قرار گرفته نصب شود، به تعداد هر يك نفر بيش از «پنج ميليون ميليارد لامپ صد شمعى» بايد روشن شود!

12 ـ به گفته بعضى دانشمندان، ابرها به هنگام تراكم سيستمى بر آنها حاكم مى شود كه خود را مى فشارد، و در نتيجه باران از آن فرو مى بارد، و اين تعبير در حقيقت از معجزات علمى قرآن مجيد محسوب مى شود (به كتاب باد و باران، صفحه 126 مراجعه شود).

13 ـ «أَلْفاف» به گفته بسيارى ارباب لغت و تفسير، جمع «لفيف» به معنى «به هم پيچيده» است، بعضى نيز آن را جمع «لُفّ» (به ضم لام)، بعضى جمع «لِف» (به كسر لام) دانسته اند، و بعضى مى گويند: از جمع هائى است كه مفرد ندارد، ولى مشهور همان اول است.

14 ـ انبياء، آيه 30.

نكته:

پيوند اين آيات با مسأله «معاد»

در يازده آيه فوق، به مهم ترين مواهب الهى، و اساسى ترين اركان زندگى انسان، يعنى «نور»، «ظلمت»، «حرارت»، «آب»، «خاك» و «گياهان» اشاره شده است.

بيان اين نظام دقيق از يكسو، دليل روشنى است بر قدرت خداوند بر همه چيز، بنابراين، جائى براى اين سخن باقى نمى ماند كه چگونه ممكن است خداوند بار ديگر مردگان را به زندگى و حيات باز گرداند، همان گونه كه در پاسخ منكران معاد در آيات آخر سوره «يس» نيز با كمال وضوح بيان شده است كه، مى فرمايد: «آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده قادر نيست همانند آن را بيافريند».(1)

از سوى ديگر، اين تشكيلات عظيم حتماً هدفى دارد، و اين هدف مسلماً نمى تواند زندگى چند روزه دنيا باشد، و به همين خوردن ها و آشاميدن ها و خواب و بيدارى ها اكتفاء شود، بلكه حكمت خداوند ايجاب مى كند كه هدفى والاتر براى آن باشد، يا به تعبير ديگر، «نشأه اولى» تذكرى است براى «نشأه آخرت» و منزلگاهى است براى سير طولانى بشر، همان گونه كه در آيه 115 سوره «مؤمنون» مى فرمايد: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لاتُرْجَعُونَ: «آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما باز نمى گرديد»؟!

و از سوى سوم، مسأله خواب و بيدارى كه خود نمونه اى از مرگ و حيات مجدد است، و مسأله زنده شدن زمين هاى مرده بر اثر نزول باران، كه صحنه معاد را همه سال در برابر چشمان انسان ها جلوه گر مى كند، اشاراتى است پر معنى به مسأله رستاخيز و زندگى پس از مرگ، همان گونه كه در آيه 9 سوره «فاطر» بعد از ذكر تجديد حيات زمين هاى مرده با نزول باران مى فرمايد: كَذلِكَ النُّشُورُ: «رستاخيز نيز چنين است».

* * *

17إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً

18يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً

19وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً

20وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً

 

ترجمه:

17 ـ (آرى) روز جدائى، ميعاد همگان است!

18 ـ روزى كه در «صور» دميده مى شود و شما فوج فوج (به محشر) مى آئيد!

19 ـ و آسمان گشوده مى شود و به صورت درهاى متعددى در مى آيد!

20 ـ و كوه ها به حركت در مى آيد و به صورت سرابى مى شود!


1 ـ يس، آيه 81.

تفسير:

سرانجام روز موعود فرا مى رسد

در آيات قبل، اشاراتى به دلائل مختلف معاد آمده بود، در نخستين آيه مورد بحث، به عنوان يك نتيجه گيرى، مى فرمايد: «روز جدائى (روز رستاخيز) روز وعده همگان است» (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً).(1)

تعبير به «يَوْمَ الْفَصْل» تعبير بسيار پر معنائى است كه بيانگر جدائى ها در آن روز عظيم است.

جدائى حق از باطل.

جدائی صفوف مؤمنان صالح از مجرمان بدكار.

جدائى پدر و مادر از فرزند، و برادر از برادر.

«مِيْقات» از ماده «وقت» مانند «ميعاد» و «وعد» به معنى وقت معين و مقرر است، و اين كه به مكان هاى معينى كه زائران خانه خدا از آنجا محرم مى شوند ميقات گفته مى شود، به خاطر آن است كه در وقت معينى در آنجا اجتماع مى كنند.

* * *

آنگاه، به شرح بعضى از ويژگى ها و حوادث آن روز بزرگ پرداخته، مى گويد: «همان روزى كه در صور دميده مى شود، و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد» (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً).

از آيات قرآن، به خوبى استفاده مى شود كه: دو حادثه عظيم به عنوان «نفخ صور» واقع مى شود، در حادثه اول، نظام جهان هستى به هم مى ريزد، و تمام اهل زمين و همه كسانى كه در آسمان ها هستند مى ميرند، و در حادثه دوم، جهان، نوسازى مى شود، و مردگان به حيات جديد باز مى گردند، و رستاخيز بزرگ انجام مى گيرد.

«نَفْخ» به معنى «دميدن» و «صور» به معنى «شيپور» است كه معمولاً آن را براى توقف قافله و لشكر، يا براى حركت آن به صدا در مى آورند، و اهل قافله و لشكريان از آهنگ مختلف اين دو صدا مى فهمند كه، بايد توقف كنند، يا حركت نمايند.

اين تعبير، كنايه لطيف و زيبائى از آن دو حادثه عظيم است، و آنچه در آيه بالا آمده، اشاره به «نفخ صور دوم» است كه «نفخه حيات و زندگى مجدد و رستاخيز» مى باشد.(2)

آيه مورد بحث مى گويد: در آن روز فوج فوج وارد محشر مى شويد، در حالى كه آيه 95 «مريم» مى گويد: «و همگى روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر مى شوند» (وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً) و آيه 71 «اسراء» مى گويد: «هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم» (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناس بِإِمامِهِمْ).

جمع ميان اين آيات، چنين است كه: فوج فوج بودن مردم منافاتى با اين ندارد كه هر فوج با رهبرش وارد محشر شود، و اما فرد بودن آنها به خاطر اين است كه: قيامت مواقف متعددى دارد، ممكن است در مواقف نخستين، مردم گروه گروه با رهبران هدايت و ضلال وارد محشر شوند، اما به هنگام قرار گرفتن در پاى محكمه عدل الهى فرد، فرد باشند، و به تعبير قرآن در آيه 21 سوره «ق» هر كدام با يك نفر مأمور و يك گواه در آنجا حاضر مى گردند: «وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْس مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ».

اين احتمال نيز، وجود دارد كه منظور از فرد بودن، جدا شدن از دوستان، حاميان و يار و ياور باشد; چرا كه انسان در آنجا خودش هست و عملش.

* * *

و به دنبال آن مى افزايد: «آسمان گشوده مى شود، و به صورت درهاى متعددى در مى آيد» (وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً).

منظور از اين «درها» چيست؟ و گشوده شدن چه مفهومى دارد؟

بعضى گفته اند: منظور اين است كه درهاى عالم «غيب» به عالم «شهود» گشوده مى شود، حجاب ها كنار مى رود، و عالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.(3)

ولى، جمعى اين آيه را اشاره به چيزى دانسته اند كه در آيات ديگر قرآن آمده كه مى گويد: «در آستانه قيامت آسمان شكافته مى شود» (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ)(4) و در جاى ديگر همين معنى را به تعبير ديگرى بيان فرمود: (إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ).(5)

در حقيقت، آن قدر در كرات آسمانى شكاف ها ظاهر مى شود كه گوئى سرتاسر آن تبديل به درهائى شده است.

اين احتمال نيز، وجود دارد كه انسان در شرائط موجود در دنيا قادر به حركت در آسمان ها نيست، و اگر هم براى او امكان داشته باشد، بسيار محدود است، گوئى شرائط موجود تمام درهاى آسمان را به روى او بسته، ولى در قيامت انسان از كره خاكى آزاد مى شود، و درهاى سفر به آسمان ها به روى او گشوده، و شرائط آن فراهم مى گردد.

به تعبير ديگر: در آن روز، نخست آسمان ها از هم متلاشى مى شوند، و به دنبال آن طبق آيه 48 سوره «ابراهيم» آسمان هائى نوين و زمينى نو جاى آن را مى گيرد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الاْ َرْضُ غَيْرَ الاْ َرْضِ وَ السَّماواتُ» و در اين حال درهاى آسمان ها به روى زمينيان گشوده مى شود، و راه آسمان ها به روى انسان باز مى گردد، بهشتيان به سوى بهشت مى روند، و درهاى بهشت به روى آنها گشوده خواهد شد: حَتّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ: «تا زمانى كه بهشتيان به سوى بهشت مى آيند و درهاى آن گشوده مى شود: و خازنان بهشت به آنها مى گويند درود بر شما».(6)

و در همين جا است كه: «فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند و تبريك و تهنيت مى گويند» (وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب).(7)

و درهاى دوزخ نيز به روى كافران گشوده مى شود: «وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها».(8)

و به اين ترتيب، انسان در عرصه اى قدم مى گذارد كه پهنايش به پهناى زمين و آسمان كنونى است: «وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الاْ َرْضُ».(9)

* * *

و بالاخره، در آخرين آيه مورد بحث، وضع كوه ها را در قيامت، منعكس كرده مى فرمايد: «كوه ها به حركت در آورده مى شود و سرانجام سرابى مى گردد» (وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً).

به طورى كه از جمع بندى آيات مختلف قرآن درباره «سرنوشت كوه ها در قيامت» به دست مى آيد، كوه ها مراحلى را طى مى كنند، نخست به «حركت» در مى آيند: «وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً».(10)

در مرحله بعد، از جا كنده مى شوند، و سخت درهم كوفته خواهند شد: «وَ حُمِلَتِ الاْ َرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً».(11)

آنگاه، به صورت «توده اى از شن هاى متراكم» در مى آيند: «وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً».(12)

پس از آن، به صورت «پشم زده شده» در مى آيند كه با تند باد حركت مى كند: «وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».(13)

 

و سپس، به صورت «گرد و غبار» در مى آيند كه در فضا پراكنده مى شود: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً * فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً».(14)

و بالاخره، چنان كه در آيه مورد بحث آمده، تنها اثرى از آن باقى مى ماند و همچون «سرابى» از دور نمايان خواهد شد.

و به اين ترتيب، سرانجام كوه ها از صفحه زمين برچيده مى شوند، و زمين هموار مى گردد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً * فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً: «از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد * و زمين را صاف و هموار مى سازد»!(15)

«سَراب» از ماده «سرب» (بر وزن طرف) به معنى راه رفتن در سراشيبى است، و از آنجا كه در بيابان ها در هواى گرم، به هنگامى كه انسان در سراشيبى حركت مى كند از دور تلألوى به نظرش مى رسد كه: گمان مى كند آب وجود دارد در حالى كه چيزى جز «شكست نور» نيست، سپس به هر چيزى كه ظاهرى دارد اما حقيقتى در آن نيست، سراب گفته مى شود.

به اين ترتيب، آيه فوق آغاز اين حركت و پايان آن را بيان مى كند، و مراحل ديگر در آيات ديگر آمده است.

در حقيقت، كوه ها به شكل غبارى در فضا، به وضعى سراب مانند در مى آيند، آنجا كه كوه با آن عظمت و صلابت، سرنوشتى اين چنين پيدا كند، پيداست چه دگرگونى ها در جهان به موازات آن روى مى دهد؟ همچنين افراد يا قدرت هائى كه در زندگى اين جهان، ظاهرى همچون كوه داشتند، در آنجا سرابى بيش نخواهند بود!

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: آيا اين حوادث در «نفخه اولى» كه مربوط به پايان جهان است صورت مى گيرد؟ يا در «نفخه ثانيه» كه آغاز رستاخيز است؟

با توجه به اين كه آيه «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» مسلماً مربوط به «نفخه ثانيه» است كه، انسان ها زنده شده، و فوج فوج وارد عرصه محشر مى شوند، اين آيه نيز قاعدتاً بايد مربوط به همين نفخه باشد، منتهى ممكن است آغاز اين (حركت كوه ها) در «نفخه نخست» صورت گيرد، و پايان آن (تبديل به سراب شدن) در «نفخه ثانيه» باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: تمام مراحل متلاشى شدن كوه ها مربوط به نفخه اولى باشد، منتهى چون در ميان اين دو فاصله زيادى نيست، با هم ذكر شده، همان گونه كه در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز حوادث نفخه اولى و ثانيه با هم ذكر شده (نمونه آن در سوره «تكوير» و «انفطار» ديده مى شود ـ دقت كنيد).

قابل توجه اين كه: در آيات گذشته، كوه ها به عنوان ميخ ها، و زمين به عنوان گهواره معرفى شده بود، و در آيات مورد بحث مى گويد: آن روز كه فرمان فناى جهان صادر مى شود، آن گهواره به هم مى خورد، و اين ميخ هاى عظيم از جا كنده خواهند شد، روشن است هنگامى كه ميخ هاى چيزى را بكشند از هم متلاشى مى شود.

* * *

21إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً

22لِلطّاغِينَ مَآباً

23لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً

24لايَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً

25إِلاّ حَمِيماً وَ غَسّاقاً

26جَزاءً وِفاقاً

27إِنَّهُمْ كانُوا لايَرْجُونَ حِساباً

28وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً

29وَ كُلَّ شَيْء أَحْصَيْناهُ كِتاباً

30فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً

 

ترجمه:

21 ـ مسلماً (در آن روز) جهنم كمينگاهى است بزرگ.

22 ـ و محل بازگشتى براى طغيانگران!

23 ـ مدت هاى طولانى در آن مى مانند!

24 ـ در آنجا نه چيز خنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارائى.

25 ـ جز آبى سوزان و مايعى از چرك و خون!

26 ـ اين مجازاتى است موافق و مناسب (اعمالشان)!

27 ـ چرا كه آنها هيچ اميدى به حساب نداشتند.

 

28 ـ و آيات ما را به كلّى تكذيب كردند!

29 ـ و ما همه چيز را شمارش و ثبت كرده ايم!

30 ـ پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزائيم!


1 ـ معمولاً تعبير به «كانَ» كه فعل ماضى است در مورد آن روز كه در آينده تحقق مى يابد، براى بيان قطعى بودن آن روز است.

2 ـ درباره «نفخ صور» و نكات مربوط به آن به طور مشروح در جلد 19، ذيل آيه 68 «زمر»، صفحات 534 تا 542 بحث كرده ايم.

3 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 265.

4 ـ انشقاق، آيه 1.

5 ـ انفطار، آيه 1.

6 ـ زمر، آيه 73.

7 ـ رعد، آيه 23.

8 ـ زمر، آيه 71.

9 ـ آل عمران، آيه 133.

10 ـ طور، آيه 10.

11 ـ حاقه، آيه 14.

12 ـ مزمل، آيه 14.

13 ـ قارعه، آيه 5.

14 ـ واقعه، آيات 5 و 6.

15 ـ طه، آيات 105 و 106.

تفسير:

جهنم، كمينگاه بزرگ!

بعد از بيان بعضى از دلائل معاد، و قسمتى از حوادث رستاخيز، به سراغ سرنوشت دوزخيان و بهشتيان مى رود، نخست از «دوزخيان» شروع كرده، مى فرمايد: «جهنم كمينگاهى است» (إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً).

* * *

«و محل بازگشت طغيانگران»! (لِلطّاغِينَ مَآباً).(1)

* * *

«مدت هاى طولانى در آن مى مانند» (لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً).

«مِرْصاد» اسم مكان است به معنى جايگاهى كه در آن كمين مى كنند، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «مرصد» (بر وزن مرقد) و «مرصاد» هر دو يك معنى دارند، با اين تفاوت كه «مرصاد» به مكانى گفته مى شود كه مخصوص كمين است.

بعضى نيز گفته اند: «صيغه مبالغه» است، به معنى كسى كه بسيار كمين مى كند، مانند «معمار» كه به معنى شخصى است كه بسيار عمران و آبادى مى كند.

البته، معنى اول هم مشهورتر است و هم مناسب تر، و در اين كه چه كسى در دوزخ در كمين طغيانگران است؟ گفته اند: فرشتگان عذاب، زيرا طبق آيه 71 سوره «مريم»، همه انسان ها اعم از نيك و بد از كنار دوزخ، يا از بالاى آن عبور مى كنند: «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً» در اين گذرگاه عمومى و همگانى فرشتگان عذاب در كمينند و دوزخيان را مى ربايند!

و اگر به معنى «صيغه مبالغه» تفسير كنيم، خود دوزخ در كمين آنها قرار دارد و هر كدام از طغيانگران به آن نزديك مى شوند آنها را به سوى خود مى كشاند، و در كام خود فرو مى برد، به هر حال، از اين گذرگاه عمومى احدى از سركشان نمى توانند بگذرند، يا فرشتگان عذاب آنها را مى ربايند، و يا جاذبه شديد جهنم.

«مَآب» به معنى مرجع و محل بازگشت است، و گاه به معنى منزلگاه و قرارگاه مى آيد، و در اينجا به همين معنى است.

و اما «أَحْقاب» جمع «حقب» (بر وزن قفل) به معنى مدت نامعلومى از زمان است، بعضى آن را به هشتاد سال، بعضى هفتاد، و بعضى چهل سال تفسير كرده اند، و چون از اين تعبير به هر حال استشمام مى شود كه دوزخيان مدت هائى طولانى در دوزخ مى مانند، و سرانجام پايان مى يابد، و اين با آيات خلود و عذاب دائم تضاد دارد، هر كدام در تفسير آن راهى را پوئيده اند.

معروف ميان مفسران اين است كه: منظور از «أَحْقاب» در اينجا اين است كه مدت هائى طولانى و ساليان دراز پى در پى مى آيد و مى گذرد، بى آن كه پايان يابد، و هر زمانى كه مى گذرد، زمان ديگرى جانشين آن مى شود.

در بعضى از روايات نيز آمده است كه: اين آيه درباره گنهكارانى است كه سرانجام پاك مى شوند و از دوزخ آزاد مى گردند، نه كافرانى كه مخلّد در آتشند.(2)

* * *

آنگاه، به گوشه كوچكى از عذاب هاى بزرگ جهنم اشاره كرده، مى فرمايد:

«آنها در آنجا نه چيز خنكى مى چشند كه گرماى وحشتناك دوزخ را فرو نشاند و نه نوشيدنى گوارائى كه عطش شديد آنها را تسكين بخشد» (لايَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً).

* * *

«جز آبى سوزان، و مايعى از چرك و خون» (إِلاّ حَمِيماً وَ غَسّاقاً).

و جز سايه دودهاى غليظ و داغ و خفقان آور آتش كه در آيه 43 سوره «واقعه» آمده است «وَ ظِلٍّ مَنْ يَحْمُوم».

«حَمِيم» به معنى آب بسيار داغ و «غَسّاق» به معنى چرك و خونى است كه از زخم جارى مى شود، و بعضى آن را به معنى مايعات بد بو تفسير كرده اند.

اين در حالى است كه: بهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيله پروردگارشان سيراب مى شوند «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(3) و نوشيدنى هائى در ظرف هاى زيباى بهشتى است كه مهر بر آن نهاده شده، مهرى كه از مشك است «خِتامُهُ مِسْكٌ»(4) ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟

* * *

و از آنجا كه ممكن است وجود اين كيفرهاى سخت و شديد در نظر بعضى عجيب آيد، در آيه بعد مى افزايد: «اين مجازاتى است موافق و مناسب اعمال آنها» (جَزاءً وِفاقاً).(5)

چرا چنين نباشد؟ در حالى كه آنها در اين دنيا قلب هاى مظلومان را سوزاندند ، روح و جان آنها را به آتش كشيدند و با ظلم و ستم و طغيان خود بر كسى رحم نكردند، سزاوار است كه در آنجا كيفرشان چنان باشد، و نوشابه هايشان چنين!

اصولاً، همان گونه كه بارها تأكيد كرده ايم، از آيات قرآن استفاده مى شود: حداقل، بسيارى از كيفرهاى قيامت تجسمى است از اعمال دنياى انسان ها، چنان كه در سوره «تحريم» آيه 7 مى خوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاتَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «اى كافران امروز عذر مخواهيد، چرا كه جزاى شما تنها اعمالى است كه انجام مى داديد» (كه اكنون تجسم يافته و در برابر شما حضور پيدا كرده) .

* * *

سپس، به توضيح علت اين مجازات پرداخته، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه آنها اميدى به حساب و ترسى از عقاب خداوند نداشتند» (إِنَّهُمْ كانُوا لايَرْجُونَ حِساباً).

و همين بى اعتنائى به حساب و روز جزا، مايه طغيان و سركشى و ظلم و ستم آنها شد، و آن ظلم و فساد چنين سرنوشت دردناكى را براى آنان فراهم ساخت.

در حقيقت، عدم ايمان به حساب، عاملى است براى طغيان، و آن هم عاملى است براى آن كيفرهاى سخت.

توجه داشته باشيد: «لايَرْجُونَ» از ماده «رجاء» هم به معنى «اميد» است و هم به معنى «عدم ترس و وحشت».

اصولاً، انسان وقتى اميد و انتظار كيفر داشته باشد، طبعاً مى ترسد، و اگر نداشته باشد نمى ترسد، و اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، لذا آنان كه اميد به حساب نداشته باشند ترسى هم ندارند.

تعبير به «إِنَّ» كه براى تأكيد است و «كانُوا» كه استمرار در ماضى را بيان مى كند و «حِساباً» كه به صورت نكره بعد از نفى ذكر شده و معنى عموم را مى دهد، همه بيانگر اين واقعيت است كه آنها مطلقاً و هرگز هيچ گونه انتظار و ترسى از حساب و كتاب نداشتند، يا به تعبير ديگر، حساب روز قيامت را به دست فراموشى سپرده، و از برنامه زندگى خود كاملاً حذف كرده بودند، و طبيعى است چنين افرادى، آلوده چنان گناهان عظيمى شوند، و سرانجام گرفتار اين عذاب هاى سخت و دردناك.

* * *

و لذا، بلافاصله مى افزايد: «آنها آيات ما را به كلّى تكذيب كردند» (وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّاباً).(6)

هواى نفس آن چنان بر آنها چيره شده بود كه همه آيات بيدارگر الهى را شديداً انكار كردند، تا به هوس هاى سركش خود ادامه دهند، و به خواسته ها و تمنيات نامشروع خويش لباس عمل بپوشانند.

پيداست آيات در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه همه آيات توحيد، نبوت و تشريع و تكوين، و معجزات انبيا و احكام و سنن را شامل مى شود، و با توجه به تكذيب اين همه نشانه ها و آيات الهى كه جهان تكوين و تشريع را پر كرده، بايد تصديق كنيم كه: آن مجازات براى چنين اشخاصى جزاء وفاق و كيفر مناسب است.

* * *

از آن پس، به عنوان هشدار به اين طغيانگران، و هم براى تأكيد بر مسأله وجود موازنه ميان «جرم» و «جريمه» و حاكميت «جزاى وفاق» مى افزايد: «ما همه چيز را قطعاً احصاء و ثبت كرده ايم» (وَ كُلَّ شَيْء أَحْصَيْناهُ كِتاباً).(7)

تا گمان نكنيد چيزى از اعمال شما بى حساب و مجازات مى ماند، و نيز هرگز فكر نكنيد اين كيفرهاى شديد غير عادلانه است.

اين حقيقت، كه تمام كارهاى انسان اعم از كوچك و بزرگ، صغير و كبير، آشكار و پنهان، و حتى نيات و عقائد انسان، ثبت و ضبط مى شود، در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.

در يك جا مى فرمايد: وَ كُلُّ شَيْء فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ * وَ كُلُّ صَغِير وَ كَبِير مُسْتَطَرٌ: «هر كارى را كه انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است * و هر عمل كوچك و بزرگى نوشته مى شود».(8)

و در جاى ديگر مى فرمايد: إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ: «رسولان ما آنچه مكر مى كنيد را مى نويسند».(9)

و در جاى سوم مى خوانيم: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ: «ما آنچه را از پيش فرستاده اند و همچنين تمام آثار آنها را مى نويسيم».(10)

لذا، هنگامى كه نامه اعمال مجرمان را به دست آنها مى دهند، فريادشان بلند مى شود، مى گويند: يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لايُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها: «اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را ثبت و شماره كرده است»؟!(11)

بدون شك، كسى كه اين واقعيت را با تمام قلبش باور كند، در انجام كارها بسيار دقيق و حسابگر خواهد بود، و همين اعتقاد، مانع بزرگى ميان انسان و گناه ايجاد مى كند و از عوامل مهم تربيت محسوب مى شود.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، لحن سخن را تغيير داده، و از «غيبت» به «خطاب» مبدّل نموده، آنها را مخاطب ساخته، و ضمن جمله اى تهديدآميز، خشم آلود و تكان دهنده مى فرمايد: «پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزائيم»! (فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً).

هر چه فرياد كنيد، «يا وَيْلَتَنا» بگوئيد، و تقاضاى باز گشت به دنيا و جبران گناهان نمائيد، از شما مسموع نيست، و چيزى جز بر عذاب شما افزوده نخواهد شد.

اين جزاى كسانى است كه وقتى در مقابل دعوت پر مهر انبياى الهى به سوى ايمان و تقوا قرار مى گرفتند، مى گفتند: سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ: «براى ما يكسان است مى خواهى اندرز ده، يا اندرز مده»!(12)

و اين، جزاى كسى است كه وقتى آيات الهى براى او خوانده مى شد «جز بر نفرتش چيزى نمى افزود» (وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً).(13)

و بالاخره، اين است سزاى كسى كه از هيچ گناهى روى گردان نبود و به هيچ كار خيرى علاقه نداشت.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: هذِهِ الآيَةُ أَشَدُّ ما فِى الْقُرْآنِ عَلى أَهْلِ النّارِ: «اين آيه شديدترين آيه اى است كه در قرآن مجيد درباره دوزخيان آمده است»!(14)

چگونه اين چنين نباشد، در حالى كه خداوند غفور و رحيم آن چنان بر آنها خشمگين شده كه آنها را با جمله اى كه تمام درهاى اميد را به روى آنان مى بندد، مخاطب ساخته، و جز وعده افزودن عذاب چيزى به آنها نمى دهد.

 

 

31إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً

32حَدائِقَ وَ أَعْناباً

33وَ كَواعِبَ أَتْراباً

34وَ كَأْساً دِهاقاً

35لايَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً

36جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً

37رَبِّ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لايَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً

 

ترجمه:

31 ـ مسلماً براى پرهيزگاران نجات بزرگى است:

32 ـ باغ هائى سرسبز، و انواع انگورها.

33 ـ و حوريانى بسيار جوان و هم سن و سال.

34 ـ و جام هائى لبريز.

35 ـ در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند و نه دروغى.

36 ـ اين پاداشى است از سوى پروردگارت و عطيه اى كافى!

37 ـ پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است، همان پروردگار رحمان; و (در آن روز) هيچ كس حق ندارد بى اجازه او سخنى بگويد!

 

 


1 ـ آيه محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «كانَت لِلطّاغِينَ مَآباً».

2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 494، حديث 23 و صفحه 495، حديث 26.

3 ـ دهر، آيه 21.

4 ـ مطففين، آيه 26.

5 ـ «جَزاءً» منصوب است به عنوان «مفعول مطلق» براى فعل محذوفى كه از قرينه كلام روشن مى شود، و «وِفاق» نيز معنى مصدرى دارد، و صفت آن است و در تقدير چنين است: «يُجازِيْهِمْ جَزاءً ذا وِفاق»!

6 ـ «كِذّاب» (به كسر كاف) يكى از صيغه هاى مصدر باب تفعيل، به معنى تكذيب است، بعضى از ارباب لغت نيز گفته اند: مصدر ثلاثى مجرد و معادل «كذب» است و به هر حال «مفعول مطلق» است براى «كَذَّبُوا» كه براى تأكيد آمده.

7 ـ در اين آيه «كُلَّ» منصوب به فعل مقدرى است كه فعل «أَحْصَيْناهُ» دلالت بر آن دارد، و «كِتاباً» منصوب است به عنوان «مفعول مطلق»; زيرا «أَحْصَيْنا» به معنى «كَتَبْنا» مى باشد، و بعضى آن را حال گرفته اند.

8 ـ قمر، آيات 52 و 53.

9 ـ يونس، آيه 21.

10 ـ يس، آيه 12.

11 ـ كهف، آيه 49.

12 ـ شعراء، آيه 136.

13 ـ اسراء، آيه 41.

14 ـ تفسير «كشاف»، جلد 4، صفحه 690 ـ اين حديث در تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث نيز آمده است، و همچنين در تفسير «روح البيان»، جلد 10، صفحه 307.

 

تفسير:

بخشى از پاداش عظيم پرهيزگاران

در آيات پيشين، سخن از سرنوشت طغيانگران، قسمتى از كيفرهاى دردناك آنها و علت اين بدبختى بود، در آيات مورد بحث، به شرح نقطه مقابل آنها پرداخته، از مؤمنان راستين، و پرهيزگاران، و قسمتى از مواهب آنها در قيامت سخن مى گويد تا در يك مقايسه رويارو ميان اين دو، حقايق روشن تر گردد، همان گونه كه سيره قرآن مجيد در سوره هاى ديگر مى باشد كه اضداد را در مقابل هم قرار داده، و وضع آنها را در اين مقابله تبيين مى كند.

نخست مى فرمايد: «براى پرهيزگاران پيروزى و نجات بزرگى است» (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً).

«مَفاز» «اسم مكان» يا «مصدر ميمى» از ماده «فوز» به معنى «رسيدن به خير و نيكى توام با سلامت» است، و به معنى نجات و پيروزى كه لازمه اين معنى است نيز آمده، و با توجه به اين كه «مَفازاً» به صورت نكره ذكر شده، اشاره به پيروزى عظيم و رسيدن به خير و سعادت بزرگى است.

* * *

پس از آن، به شرح اين فوز و سعادت پرداخته، مى افزايد: «باغ هائى خرم و سرسبز و محفوظ با ميوه هائى از انواع انگورها» (حَدائِقَ وَ أَعْناباً).(1)

«حَدائِق» جمع «حديقه» به معنى باغ و بستان خرم، سرسبز و پر درخت است، كه ديوار گرداگرد آن كشيده شده و از هر نظر محفوظ است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: «حديقه» در اصل، به زمينى مى گويند كه داراى آب است همچون «حدقه» چشم كه هميشه آب در آن وجود دارد!

 

جالب اين كه: از ميان تمام ميوه ها در اينجا روى انگور تكيه شده، به خاطر مزاياى فوق العاده اى كه اين ميوه در ميان ميوه ها دارد; زيرا به گفته دانشمندان غذاشناس «انگور»، علاوه بر اين كه از نظر خواص، يك غذاى كامل محسوب مى شود و مواد غذائى آن بسيار نزديك به شير مادر است، دو برابر گوشت در بدن ايجاد حرارت مى كند، گذشته از اين، به قدرى مواد مفيد در آن وجود دارد كه مى توان گفت يك داروخانه طبيعى است.

«انگور» داراى خاصيت ضد سم، مفيد براى تصفيه خون، دفع رماتيسم، نقرس، و عامل مبارزه با افزايش اوره خون است.

اضافه بر اينها، انگور اعصاب را تقويت كرده، توليد نشاط مى كند، و به خاطرِ داشتن انواع ويتامين ها به انسان نيرو و توان مى بخشد.

اينها گوشه اى از آثار و خواص انگور است، لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: خَيْرُ فاكِهَتِكُمُ الْعِنَبُ: «بهترين ميوه شما انگور است».(2)

* * *

آنگاه، به همسران بهشتى كه يكى ديگر از مواهب پرهيزگاران است اشاره كرده، مى افزايد: «براى آنها حوريانى است بسيار جوان كه تازه برآمدگى سينه آنها ظاهر شده، و هم سن و سالند» (وَ كَواعِبَ أَتْراباً).

«كَواعِب» جمع «كاعب» به معنى دوشيزه اى است كه تازه برآمدگى سينه او آشكار شده، و اشاره به آغاز جوانى است، و «أَتْراب» جمع «ترب» (بر وزن حزب) به معنى افراد هم سن و سال است، و بيشتر در مورد جنس مؤنث به كار مى رود، و به گفته بعضى در اصل از «ترائب» به معنى دنده هاى قفسه سينه گرفته شده كه شباهت زيادى با هم دارند.

اين هم سن و سال بودن، ممكن است در ميان خود زنان بهشتى باشد، يعنى همگى جوان، و همسان در زيبائى و حسن و جمال و اعتدال قامتند، و يا ميان آنها و همسرانشان; چرا كه توافق سنى ميان دو همسر سبب مى شود بهتر احساسات يكديگر را درك كنند، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

در آيه بعد، چهارمين نعمت بهشتى را كه در انتظار پرهيزگاران است چنين شرح مى دهد: «و جام هائى پر و لبريز و پياپى از شراب طهور»! (وَ كَأْساً دِهاقاً).

اما نه شرابى همچون شراب هاى آلوده دنيا كه عقل را مى زدايد، و انسان را تا سر حدّ يك حيوان تنزل مى دهد، بلكه شرابى كه عقل آور، نشاط آفرين، جان پرور و روح افزا است.

«كَأْس» (بر وزن رأس) به معنى جام مملوّ از نوشيدنى است، و گاه به خود جام يا محتواى آن نيز اطلاق مى شود.

«دِهاق» را بسيارى از مفسران و اهل لغت به معنى «لبريز» تفسير كرده اند ولى «ابن منظور» در «لسان العرب» دو معنى ديگر نيز براى آن نقل كرده: «پى در پى» و «صاف و زلال».

بنابراين، اگر مجموع اين معانى را در نظر بگيريم، مفهوم آيه چنين مى شود: براى بهشتيان جام هاى مملوّ از شراب طهور، زلال، لبريز و پى در پى مى آورند.

* * *

و از آنجا كه سخن از جام و شراب تداعى معنى نامطلوب آن را در دنيا مى كند، در حالى كه شراب بهشتى درست نقطه مقابل شراب هاى شيطانى دنيا است بلافاصله مى افزايد: «بهشتيان در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند، و نه دروغ و تكذيبى» (لايَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً).

شراب دنيا عقل را مى زدايد، هوش را از سر مى برد، و انسان را به بيهوده گوئى و سخنان ناموزون وامى دارد، اما شراب طهور بهشتى، به انسان، روح، عقل و نور و صفا مى بخشد.

در اين كه، مرجع ضمير «فِيْها» چيست؟ دو احتمال داده اند: نخست: «بهشت»، و ديگر: «كأس» (جام).

بنا بر تفسير اول، مفهوم آيه چنين خواهد بود: در بهشت سخن لغو و دروغى نمى شنوند، مانند آنچه در آيات 10 و 11 سوره «غاشيه» آمده است: فِي جَنَّة عالِيَة * لاتَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً: «آنها در بهشت عالى جاى خواهند داشت * بهشتى كه در آن سخن لغو و بيهوده نخواهى شنيد».

و بنا بر تفسير دوم، مفهوم آيه اين است: از نوشيدن آن جام شراب، لغو و بيهوده و دروغى حاصل نمى شود، مانند آنچه در آيه 23 «طور» آمده است: يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ: «آنها در بهشت جام هاى پر از شراب طهور را از يكديگر مى گيرند كه نه بيهوده گوئى در آن است و نه گناه».

به هر حال، يكى از مواهب بزرگ معنوى بهشتيان اين است كه: در آنجا اثرى از دروغ پردازى ها، بيهوده گوئى ها، تهمت ها و افتراها، تكذيب حق، و توجيه باطل، و گفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنيا آزار مى دهد وجود نخواهد داشت، و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان ناموزون و رنج آور در آن وجود ندارد، و طبق آيه 62 «مريم» «جز سلام و تحيت و سخنان مسالمت آميز در آنجا چيزى نمى شنوند» (لايَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاّ سَلاماً).

* * *

و در پايان ذكر اين نعمت ها به نعمت معنوى ديگرى اشاره مى كند كه از همه بالاتر است، مى فرمايد: «اين جزائى است از سوى پروردگارت، و عطيه اى است كافى» (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً).(3)

چه بشارت و نعمتى از اين برتر و بالاتر كه بنده ضعيف، مورد نوازش، الطاف و محبت هاى مولاى كريم خود قرار گيرد، او را اكرام كند، بزرگ دارد، و خلعت بخشد، اين توجه و عنايت، و اين لطف و محبت، چنان لذتى به مؤمنان مى دهد كه با هيچ نعمتى برابر نيست.

و به گفته شاعر:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطف ها مى كنى اى خاك درت تاج سرم

تعبير به: رَبّ: «پروردگار» همراه با ضمير مخاطب و توام با كلمه «عطاء» همگى بيانگر لطف فوق العاده اى است كه در اين پاداش ها نهفته است.

واژه «حِساباً» به عقيده بسيارى از مفسران در اينجا به معنى «كافِياً» مى باشد، چنان كه گاه گفته مى شود: «أَحْسَبْتُ» يعنى آن قدر به او بخشيدم كه گفت «حسبى» (كافى است).(4)

در حديثى از امام امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: در قيامت خداوند حسنات مؤمنان را حساب مى كند، و هر حسنه را ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مرحمت مى كند، همان گونه كه خدا در قرآن فرموده: «جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً».(5)

از اين روايت، استفاده مى شود: عطاياى الهى با آن كه جنبه تفضل دارد، در عين حال روى حساب اعمال است، يعنى تفضلات و عطاياى او، تناسب با اعمال صالحه انسان ها دارد، و به اين ترتيب مى توان «حِساباً» را در آيه فوق به همان معنى معروف «محاسبه» تفسير كرد، و جمع ميان اين معنى و معنى گذشته نيز مانعى ندارد (دقت كنيد).

* * *

سپس، در آخرين آيه مورد بحث، مى افزايد: «اين عطاياى بزرگ را همان كسى مى بخشد كه پروردگار آسمان و زمين است و آنچه ميان آن دو قرار دارد همان خداوند رحمان و بخشنده» (رَبِّ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ).

آرى، آن كس كه مالك اين جهان با عظمت و مدبر و مربى آن است، و رحمتش همه جا، و همه كس را فرا گرفته، همو بخشنده آن همه عطايا در قيامت به نيكان و پاكان است.

در حقيقت، آيه فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه: اگر خداوند چنين وعده هائى را به متقين مى دهد، گوشه اى از آن را در اين دنيا، به صورت رحمت عامش، به اهل آسمان ها و زمين نشان داده است.

و در پايان آيه مى فرمايد: «و هيچ كس حق ندارد بى اجازه او در پيشگاهش سخنى بگويد، يا شفاعتى كند» (لايَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً).

ضمير در «لايَمْلِكُونَ» ممكن است به همه اهل آسمان ها و زمين بر گردد، يا تمام متقين و طاغيان كه در عرصه محشر براى حساب و جزاء جمع مى شوند، و در هر حال، اشاره به اين است كه هيچ كس را در آن روز حق اعتراض و چون و چرا نيست; زيرا آن قدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جائى براى «چون و چرا» باقى نمى ماند.

علاوه بر اين، هيچ كس حق شفاعت را نيز ندارد جز به اذن و اجازه او «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ».(6)

* * *


1 ـ «حَدائِقَ» «بدل» از «مَفازاً» و يا «عطف بيان» آن است.

2 ـ «مستدرك»، جلد 16، صفحه 393، حديث 20291ـ5 (چاپ آل البيت) ـ «بحار الانوار»، جلد 59، صفحه 292، و جلد 63، صفحه 149.

در احاديث متعددى اين عبارت آمده: «خَيْرُ طَعَامِكُمُ الْخُبْزُ وَ خَيْرُ فَاكِهَتِكُمُ الْعِنَبُ»

3 ـ «جَزاء» در اين آيه «حال» است براى نعمت هائى كه در آيات گذشته آمده است، و در معنى چنين است: «أَعْطاهُمْ جَمِيْعَ ذلِكَ حال كَوْنِهِ جَزاءً مِنْ رَبِّكَ».

بعضى نيز احتمال داده اند: «مفعول مطلق» براى فعل محذوفى باشد، و بعضى نيز آن را «مفعول لأجله» دانسته اند، ولى تفسير اول مناسب تر است.

4 ـ تفسير «بيضاوى»، ذيل آيه مورد بحث.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 495، حديث 29.

6 ـ بقره، آيه 255.

نكته ها:

1 ـ عطاياى متقين و كيفرهاى طغيانگران

در آيات فوق، كه پيرامون مواهب پرهيزگاران سخن مى گويد با مقايسه به آيات گذشته كه از كيفرهاى طغيانگران بحث مى كند، مقابله جالبى ديده مى شود.

در اينجا سخن از «مفاز» (محل نجات) است، و در آنجا سخن از «مرصاد» (كمينگاه).

در اينجا سخن از باغ هاى پر ميوه و «حدائق و اعناب» است، و در آنجا غوطهور بودن در آتش به مدت نامحدود «أحقاب».

در اينجا سخن از جام هاى لبريز و دمادم «شراب طهور» است، و در آنجا سخن از آب سوزان و «حميم و غساق».

در اينجا سخن از عطاياى گسترده خداوند «رحمان» است، و در آنجا سخن از كيفر عادلانه و «جزاء وفاق».

در اينجا سخن از افزايش «نعمت» الهى است، و در آنجا سخن از افزايش «عذاب».

خلاصه اين دو گروه، از هر نظر در دو قطب مخالف قرار دارند; چرا كه از نظر ايمان و عمل نيز دو قطب مخالف بودند.

* * *

2 ـ شراب هاى بهشتى!

در آيات مختلف قرآن مجيد، توصيف هاى زيادى از شراب هاى بهشتى شده است، كه بررسى آنها نشان مى دهد، نوشندگان آنها در چنان لذت روحانى فرو مى روند كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست.

در يك جا، آن را به عنوان «شراب طهور» توصيف مى كند: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً».(1)

و در جاى ديگر، تأكيد مى كند كه اين شراب زلال، بى غش و لذت بخش نه دردسر مى آفريند، و نه مستى مى آورد و نه فساد عقل: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْس مِنْ مَعِين * بَيْضاءَ لَذَّة لِلشّارِبِينَ * لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ».(2)

در يك جا، مى فرمايد: از جامى مى نوشند كه با «كافور» آميخته شده (خنك و آرام كننده است) «يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً».(3)

و در جاى ديگر، مى افزايد: از جامى به آنها مى نوشانند كه آميخته با «زنجبيل» است، (گرم كننده و نشاط آفرين) «وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً».(4)

در آيات مورد بحث نيز خوانديم: جام هائى لبالب و زلال و دمادم دارند «وَ كَأْساً دِهاقاً».

و از همه مهم تر اين كه: «ساقى» اين بزم روحانى، خدا است!! از دست قدرت او و از بساط لطف و مرحمتش بر مى گيرند و مى نوشند و مست جذبه عشق و معرفت او مى شوند: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ».(5)

خداوندا! به ما هم از آن شراب طهور مرحمت كن!

* * *

38يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لايَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً

39ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً

40إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

 

ترجمه:

38 ـ روزى كه «روح» و «ملائكه» در يك صف مى ايستند و هيچ يك، جز به اذن خداوند رحمان، سخن نمى گويند، و (آنگاه كه مى گويند) درست مى گويند!

39 ـ آن روز حق است; هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند!

40 ـ و ما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم; اين عذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دست هاى خود فرستاده مى بيند، و كافر مى گويد: «اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)»!


1 ـ دهر، آيه 21.

2 ـ صافات، آيات 45 تا 47.

3 ـ دهر، آيه 5.

4 ـ دهر، آيه 17.

5 ـ دهر، آيه 21.

تفسير:

كافران مى گويند: اى كاش خاك بوديم!

در آيات گذشته، قسمت هاى قابل ملاحظه اى از كيفرها و مجازات هاى طغيانگران و مواهب و پاداش هاى پرهيزگاران در روز رستاخيز بيان شد.

در آيات مورد بحث، به معرفى آن روز بزرگ پرداخته، بخشى از اوصاف آن روز و حوادث آن را شرح مى دهد، مى فرمايد:

«اينها همه در روزى واقع مى شود كه روح و تمام ملائكه در يك صف به پا مى خيزند، و هيچ يك جز به اذن خداوند رحمن سخن نمى گويند، و آن كس كه سخن مى گويد جز صواب و حق نمى گويد» (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لايَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً).(1)

بدون شك، قيام «روح» و «فرشتگان» در آن روز در يك صف، و سخن نگفتن جز به اذن خداوند رحمن، فقط براى اجراى فرمان او است، آنها در اين جهان نيز «مدبرات امر» و مجرى فرمان هاى او هستند، و در عالم آخرت اين امر آشكارتر، واضح تر و گسترده تر خواهد بود.

در اين كه: مراد از «روح» در اينجا چيست؟ مفسران تفسيرهاى زيادى ذكر كرده اند كه در بعضى از تفاسير به هشت احتمال بالغ مى شود(2) كه مهم تر از همه، تفسيرهاى زير است:

1 ـ منظور، مخلوقى است غير از فرشتگان و برتر از همه آنها.

2 ـ منظور، «جبرئيل» امين پيك وحى خدا و واسطه ميان او و پيامبران است، كه بزرگترين فرشتگان مى باشد.

3 ـ منظور، «ارواح انسان ها» است كه همراه فرشتگان بپا مى خيزند.

4 ـ فرشته اى است بالاتر از همه فرشتگان و برتر از «جبرئيل»، و هم او بود كه با انبياء و امامان معصوم همراه بوده و هست.

قابل توجه اين كه: «روح» در قرآن مجيد گاه به صورت مطلق، و بدون هيچ قيد ذكر شده، و در اين حال غالباً در برابر «ملائكه» قرار گرفته مانند: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ: «فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند».(3)

همچنين: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر: «در شب قدر ملائكه و روح به فرمان پروردگارشان با هر چيزى نازل مى شوند».(4)

در اين دو آيه، «روح» بعد از «ملائكه» ذكر شده، و در آيه مورد بحث، قبل از «ملائكه»، البته ممكن است اين جدا شدن به عنوان يك فرد مشخص و بزرگ بوده باشد، و به اصطلاح ذكر «عام» بعد از «خاص» يا ذكر «خاص» بعد از «عام» است.

اما، در بسيارى از آيات، «روح» با اضافه يا وصفى آمده است، مانند «روح القدس» در آيه: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ: «بگو روح القدس اين قرآن را از سوى پروردگارت به حق نازل كرد»(5) يا آيه: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْ َمِينُ: «قرآن را روح الامين نازل كرده».(6)

در بعضى از آيات، خداوند «روح» را به خودش اضافه فرمود، مى فرمايد: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي: «در آدم از روح خودم دميدم» (روح شريفى كه به خاطر شرافت به ذات مقدس او اضافه شده)(7) و در جاى ديگر مى فرمايد: فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا: «ما به سوى مريم روح خود را فرستاديم».(8)

به نظر مى رسد: «روح» در اين آيات كه به صورت هاى متفاوتى بيان شده، معناهاى متفاوتى داشته باشد كه شرح هر كدام در ذيل همان آيات بيان شده است.

ولى، آنچه از ميان تفاسير مختلف نسبت به آيه مورد بحث مناسب تر به نظر مى رسد اين است: منظور از «روح» در اينجا يكى از فرشتگان بزرگ الهى است

كه بر طبق بعضى از روايات، حتى از «جبرئيل» برتر است، چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: هُوَ مَلَكٌ أَعْظَمُ مِنْ جِبْرائِيْلَ وَ مِيْكائِيْلَ: «او فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل».(9)

و در تفسير «على بن ابراهيم» نيز آمده است: أَلرُّوحُ مَلَكٌ أَعْظَمُ مِنْ جِبْرَئِيْلَ وَ مِيْكائِيْلَ وَ كانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ وَ هُوَ مَعَ الأَئِمَّةِ(عليهم السلام): «روح فرشته اى است برتر از جبرئيل و ميكائيل و او با رسول اللّه همراه بود و با امامان نيز همراه است».(10)

هر چند در بعضى از روايات در تفاسير اهل سنت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: أَلرُّوحُ جُنْدٌ مِنْ جُنُودِ اللّهِ لَيْسُوا بِمَلائِكَة لَهُمْ رُؤُسٌ وَ أَيْدِى وَ أَرْجُلُ، ثُمَّ قَرَأَ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً، قالَ هؤُلاءِ جُنْدٌ وَ هؤُلاءِ جُنْدٌ: «روح لشكرى از لشكريان خدا است كه ملائكه نيستند، آنها داراى سر و دست و پا مى باشند، پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين آيه را تلاوت فرمود: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً سپس افزود: اينها لشكرى هستند و آنها لشكر ديگرى».(11)-(12)

به هر حال، همان گونه كه اشاره شد، اين مخلوق بزرگ الهى خواه از فرشتگان باشد، يا موجود ديگرى، در قيامت همراه ملائكه آماده اطاعت فرمان او هستند، آرى در آن روز عظيم كه بدون اذن خداوند كسى حق سخن گفتن ندارد چنان هول و اضطراب محشر، همه را فرا گرفته كه هيچ كس را ياراى سخن گفتن نيست، و آنگاه كه ذكرى يا سخنى بگويند يا شفاعتى كنند، تنها به اذن پروردگار است، حمد و ثناى او مى گويند و يا شفاعت براى آنها كه شايسته شفاعتند.

در حديثى آمده است: از امام صادق(عليه السلام) درباره اين آيه سؤال كردند، فرمود: نَحْنُ وَ اللّهِ الْمَأْذُونُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ الْقائِلُونَ: «به خدا سوگند در روز قيامت به ما اجازه داده مى شود و سخن مى گوئيم».

راوى سؤال مى كند: در آن روز شما چه مى گوئيد؟ فرمود:

نُمَجِّدُ رَبَّنا وَ نُصَلِّي عَلى نَبِيِّنا وَ نَشْفَعُ لِشِيعَتِنا فَلايَرُدُّنا رَبُّنا: «پروردگارمان را تمجيد و ستايش مى كنيم، بر پيامبرمان درود مى فرستيم، و براى پيروانمان شفاعت مى كنيم، و خداوند شفاعت ما را رد نمى كند».(13)

از اين روايت استفاده مى شود: انبياء و امامان معصوم نيز در صف فرشتگان و روح قرار مى گيرند، و از كسانى كه به آنها اجازه سخن گفتن و مدح و ثناى خداوند و شفاعت داده مى شود، آنها هستند.(14)

تعبير «صَواباً» دليل بر اين است كه: اگر ملائكه و روح يا انبياء و اولياء براى كسانى شفاعت كنند، آن هم روى حساب است و بى دليل نيست.

* * *

پس از آن، به اين روز بزرگ كه هم روز قيام انسان ها، هم فرشتگان، و هم يوم الفصل و روز كيفر طاغين و پاداش متقين است اشاره كرده مى فرمايد: «آن روز حق است» (ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ).

«حَق» به معنى چيزى است كه ثابت است، واقعيت دارد و تحقق مى يابد، و اين معنى درباره قيامت كاملاً صادق است، به علاوه روزى است كه «حق» هر كس به او داده مى شود، حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد، و «حقايق» و اسرار درون به ظهور مى پيوندد، بنابراين روزى است به تمام معنى حق.

و چون توجه به اين واقعيت مى تواند مؤثرترين انگيزه انسان براى حركت به سوى پروردگار، و اطاعت فرمان او گردد، بلافاصله مى افزايد: «پس هر كسى بخواهد، راهى به سوى پروردگارش مى گزيند، و به سوى او باز مى گردد» (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً).

يعنى، تمام اسباب اين حركت الهى فراهم است، راه و چاه ارائه شده، انبيا به قدر كافى ابلاغ فرمان حق كرده اند، عقل انسانى نيز پيامبرى از درون او است، سرنوشت طاغيان و پرهيزگاران نيز به خوبى تبيين شده، و «دادگاه» و «دادخواه» و «دادرس» نيز تعيين گرديده، تنها چيزى كه باقى مانده، تصميم قاطع انسان است كه با استفاده از اختيارى كه خدا به او داده است راه را برگزيند و پيش رود.

«مَآب» به معنى «محل بازگشت» و به معنى طريق و راه نيز آمده است.

* * *

سپس، به عنوان تأكيد روى مسأله مجازات مجرمان، و بيان نزديك بودن آن روز بزرگ در برابر كسانى كه آن را دور، يا نسيه اش مى پندارند، مى افزايد: «ما شما را از عذاب نزديكى بيم مى دهيم» (إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً).

چرا كه عمر دنيا هر قدر باشد، در برابر عمر آخرت ساعتى بيش نيست، و نيز طبق ضرب المثل معروف عرب «هر چه قطعاً مى آيد نزديك است» (كُلُّ ما هُوَ آت قَرِيْبٌ)! و لذا در آيات 5 تا 7 «معارج» خداوند به پيامبرش مى فرمايد: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً * إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَ نَراهُ قَرِيباً: «صبر كن صبرى جميل و خالى از هرگونه جزع و فزع * آنها آن روز را دور مى بينند * و ما نزديك مى بينيم».

امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز در اين زمينه، مى فرمايد: كُلُّ آت قَرِيبٌ دان: «هر چيزى كه مى آيد قريب و نزديك است».(15)

چرا نزديك نباشد، در حالى كه مايه اصلى عذاب الهى، اعمال خود انسان ها است، كه هميشه با آنها است «و جهنم هم اكنون كافران را احاطه كرده» (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ).(16)

و از آنجا كه در آن روز، گروه عظيمى غرق حسرت و اندوه شده، نادم و پشيمان مى گردند، حسرتى كه به حالشان سودى نخواهد داشت و پشيمانى كه نتيجه اى ندارد، به دنبال اين هشدار مى افزايد: «اين عذاب، روزى واقع مى شود كه انسان آنچه با دست خود از قبل فرستاده همه را مى بيند، و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم» (يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً).

جمعى از مفسران جمله «يَنْظُرُ» را در اين آيه به معنى «يَنْتَظِرُ» تفسير كرده، و گفته اند: منظور اين است كه انسان در آن روز در انتظار جزاى اعمال خويش است.

و بعضى، آن را به معنى «نگريستن به نامه اعمال و ملاحظه حسنات و سيئات» دانسته اند.

و نيز، احتمال داده شده كه منظور، مشاهده پاداش و كيفر اعمال است.

اين تفسيرها همه از اينجا ناشى شده كه آنها به مسأله حضور و تجسم اعمال آدمى در آن روز كمتر توجه داشته اند، و الا با توجه به اين واقعيت مفهوم آيه روشن است، و نياز به هيچ گونه تقدير و تأويلى ندارد.

توضيح اين كه: از آيات مختلف قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود: اعمال انسان در آن روز به صورت هاى مناسبى مجسم شده، و در برابر او ظاهر مى شوند، او به راستى اعمال خويش را مى بيند، و از مشاهده منظره اعمال بدش در وحشت و ندامت و حسرت فرو مى رود، و از ديدن اعمال حسنه اش شاد و مسرور مى گردد، و اصولاً يكى از بهترين پاداش هاى نيكوكاران، و يكى از بدترين كيفرهاى بدكاران همين اعمال مجسم آنها است كه همراهشان خواهد بود.

در آيه 49 سوره «كهف» مى خوانيم: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً: «آنچه را انجام داده بودند حاضر مى بينند» و در آخرين آيات سوره «زلزله» آمده است: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ: «هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند * و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده باشد آن را نيز مى بيند».

و اين، از شگفتى هاى عالم قيامت است كه اعمال آدمى در آنجا مجسم مى گردد و انرژى ها تبديل به ماده شده، جان مى گيرد.

تعبير به: قَدَّمَتْ يَداهُ: «دو دست او آن را از پيش فرستاده» به خاطر آن است كه: انسان غالب كارها را با دست انجام مى دهد، ولى مسلماً منحصر به اعمال دست نيست، بلكه آنچه با زبان، چشم و گوش نيز انجام مى دهد همه مشمول اين قانون است.

قرآن، قبل از رسيدن آن روز به ما هشدار داده مى گويد: «بايد هر كس بنگرد كه براى آن روز چه از پيش فرستاده»؟ (وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مّا قَدَّمَتْ لِغَد).(17)

به هر حال، كفار بعد از آن كه اعمال تمام عمر خود را همه در برابر خويش حاضر مى بينند، آن چنان در اندوه و حسرت فرو مى روند كه مى گويند:

اى كاش! خاك بوديم!

اى كاش! از آغاز از مرحله خاك فراتر نمى رفتيم، و از جمادى نامى، و از نامى حيوان، و از حيوان سر از انسان بيرون نمى آورديم.

و اى كاش! بعد از آن كه انسان شديم و مرديم، هرگز پس از مردن و خاك شدن زندگى تازه اى در رستاخيز نمى يافتيم!

البته، آنها مى دانند خاك هم از آنها بهتر است; چرا كه خاك يك دانه مى گيرد و گاه صدها دانه پس مى دهد، خاك منبع انواع مواد غذائى و معادن و ساير بركات است، خاك بستر انسان و گاهواره زندگى او است، و بى آن كه كمترين ضررى داشته باشد، آن همه فايده دارد، اما آنها يكى از فوائد خاك را ندارند ولى معدن ضررهاى بسيارند.

آرى، كار انسانى كه اشرف مخلوقات است، گاه، بر اثر كفر و گناه به جائى مى رسد كه آرزو مى كند در صف يكى از موجودات بى روح و پست باشد.

در آيات قرآن مى خوانيم: كفار و مجرمان هنگامى كه صحنه قيامت و دادرسى پروردگار و جزاى اعمال را مشاهده مى كنند، عكس العمل هاى مختلفى نشان مى دهند كه همگى حكايت از شدت تأثر و تأسف آنها مى كند.

گاه، مى گويند: «واى بر ما از اين حسرت كه در اطاعت فرمان خدا كوتاهى كرديم» (يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ).(18)

گاه، مى گويند: «خداوندا ما را به دنيا باز گردان تا عمل صالح كنيم» (فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً).(19)

و گاه مى گويند: «اى كاش خاك بوديم و هرگز زنده نمى شديم» همان گونه كه در آيات مورد بحث آمده است.

* * *


1 ـ بسيارى از مفسران معتقدند: «يَوْم» در اين آيه ظرف است و متعلق به فعل «لايَتَكَلَّمُونَ» در آيه قبل است، اين احتمال نيز وجود دارد كه به تمام آنچه در آيات قبل آمده است متعلق باشد، و در تقدير چنين است: «كُلُّ ذلِكَ يَكُونُ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ».

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6977.

3 ـ معارج، آيه 4.

4 ـ قدر، آيه 4.

5 ـ نحل، آيه 102.

6 ـ شعراء، آيه 193.

7 ـ حجر، آيه 29.

8 ـ مريم، آيه 17.

9 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 427 ـ «بحار الانوار»، جلد 25، صفحه 47.

10 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 402.

11 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 309 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 176 ـ «فتح القدير»، جلد 5، صفحه 371.

12 ـ درباره روح انسان، تجرد و استقلال آن، بحث هاى مشروح و مفصلى در جلد 12، صفحات 250 تا 269 (ذيل آيه 85 سوره اسراء) آورده ايم.

13 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 427 ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 262.

14 ـ درباره «شفاعت»، شرائط، ويژگى ها و فلسفه آن، و همچنين پاسخ ايرادها و اشكالات مربوطه به آن بحث هاى مشروحى در جلد اول، ذيل آيه 48 سوره «بقره» داشته ايم.

15 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 103.

16 ـ عنكبوت، آيه 54.

17 ـ حشر، آيه 18.

18 ـ زمر، آيه 56.

19 ـ الم سجده، آيه 12.

نكته:

راه حل روشن براى مسأله «جبر و اختيار»

اين مسأله، از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان مطرح بوده، گروهى طرفدار آزادى اراده انسان، و گروهى طرفدار جبر بوده اند، و هر كدام دلائلى براى اثبات مقصد خود ذكر كرده اند.

ولى، جالب اين است كه: هم «جبريين» و هم «طرفداران اختيار» در عمل، اصل اختيار و آزادى اراده را به رسميت شناخته، و پذيرفته اند، يا به تعبير ديگر: تمام اين جر و بحث ها در دائره مباحث علمى بوده نه در مقام عمل، و اين به خوبى نشان مى دهد: اصل، آزادى اراده و اختيار فطرى همه انسان ها است، و اگر پاى وسوسه هاى مختلف پيش نيايد، همه طرفدار اصل آزادى اراده اند.

اين وجدان عمومى و فطرت همگانى كه يكى از روشنترين دلائل اختيار است، به صورت هاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مى كند; زيرا اگر انسان خود را در اعمالش مجبور مى دانست، و اختيارى براى خود قائل نبود چرا:

1 ـ گاه، به خاطر اعمالى كه انجام داده و يا به خاطر اعمالى كه انجام نداده پشيمان مى شود، و تصميم مى گيرد در آينده از تجربه گذشته استفاده كند، اين حالت ندامت براى طرفداران عقيده جبر فراوان است، اگر اختيارى در كار نيست ندامت چرا؟!

2 ـ بدكاران را همه ملامت و سرزنش مى كنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟

3 ـ نيكوكاران را مدح و تمجيد و ستايش مى نمايند.

4 ـ در تربيت و تعليم فرزندان مى كوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگر همه مجبورند تعليم چه مفهومى دارد؟

 

5 ـ براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه، همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.

6 ـ انسان از خطاهاى خود توبه مى كند، با قبول اصل جبر توبه معنى ندارد.

7 ـ انسان بر كوتاهى هائى كه كرده حسرت مى خورد، چرا؟

8 ـ در تمام دنيا، بدكاران و مجرمان را محاكمه مى كنند و آنها را تحت بازپرسى شديد قرار مى دهند، كارى كه از اختيار بيرون است، بازپرسى و محاكمه ندارد.

9 ـ در همه دنيا و ميان تمام اقوام اعم از خداپرستان و ماديين، براى مجرمان مجازات قائلند، مجازات بر كارى كه مجبور بوده، چرا؟!

10 ـ حتى طرفداران مكتب جبر، هنگامى كه كسى به منافع و حيثيت آنها تجاوز كند فرياد مى كشند و او را مقصر مى شمارند، و به دادگاه مى كشانند!

خلاصه، اگر راستى انسان از خود اختيارى ندارد، پشيمانى چه معنى دارد؟

ملامت و سرزنش براى چيست؟ آيا مى شود كسى را كه دستش بى اختيار مرتعش و لرزان است ملامت كرد؟

چرا نيكوكاران را مدح و تشويق مى كنند، مگر از خود اختيارى داشته اند كه با تشويق به كار نيك ادامه دهند؟

اصولاً، با پذيرش تأثير تعليم و تربيت، جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد.

و از اين گذشته، مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده ابداً مفهومى ندارد.

اگر ما در كارها مجبوريم، توبه يعنى چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاكمه شخص مجبور از ظالمانه ترين كارها است، و مجازات او از محاكمه اش بدتر.

همه اينها نشان مى دهد كه: اصل آزادى اراده، فطرى همه انسان ها و موافق وجدان عمومى بشر است، نه تنها عوام، كه همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنين اند، و حتى جبرى ها در عمل اختيارى هستند: «أَلْجَبْرِيُّونَ إِخْتِيارِيُّونَ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُونَ»!

و جالب اين كه: قرآن مجيد نيز كراراً روى همين مسأله تكيه كرده، نه تنها در آيات مورد بحث مى فرمايد: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً: «هر كس بخواهد مى تواند راهى را به سوى پروردگارش برگزيند».

بلكه، در آيات ديگر نيز روى مشيت و اراده انسان بسيار تكيه كرده است، كه ذكر همه آنها طولانى مى شود تنها به سه آيه زير اكتفا مى كنيم:

1 ـ إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً: «ما راه را به انسان نشان داديم خواه پذيرا شود و شكرگزار گردد يا مخالفت كند و كفران نمايد».(1)

2 ـ و در آيه 29 سوره «كهف» مى فرمايد: فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ: «هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس نمى خواهد راه كفر پيش گيرد» (ولى بدانند ما براى كافران آتش عظيمى فراهم ساخته ايم).

3 ـ و نيز در آيه 29 «دهر» مى خوانيم: إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً: «اين تذكرى است، هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى كند».

سخن درباره مسأله جبر و تفويض بسيار طولانى است، و در اين زمينه كتاب ها يا مقاله ها نوشته شده، آنچه در بالا گفته شد تنها نگاهى به اين مسأله از زاويه «قرآن» و «وجدان» بود، و اين كلام را با يادآورى يك «نكته مهم» پايان مى دهيم:

طرفدارى گروهى از مسأله جبر، تنها به خاطر پاره اى از مشكلات فلسفى و استدلالى نبوده، بلكه، عوامل مهم روانى و اجتماعى ديگرى بدون شك در پيدايش و ادامه اين عقيده دخالت داشته است.

بسيارى از افراد، عقيده به «جبر» يا «سرنوشت جبرى» يا «قضا و قدر» به معنى جبرى آن را كه همه ريشه هاى مشتركى دارند، به خاطر فرار از زير بار مسئوليت ها پذيرفته اند.

يا اين عقيده را پوششى براى شكست ها و ناكامى هاى خود كه بر اثر كوتاهى و سهل انگارى حاصل شده قرار داده اند.

و يا پوششى براى هوس هاى سركش خويش كه «مى خوردن ما را حق
ز ازل مى دانسته و ما براى اين مى، مى خوريم كه علم خداوند جهل نشود»!

گاه، استعمارگران براى درهم كوبيدن مقاومت مردم، و خاموش كردن آتش قهر ملت ها، با توسل به اين عقيده خود را بر همه تحميل مى كردند كه، سرنوشت شما از اول همين بوده و غير تسليم و رضا كو چاره اى؟!

با قبول اين مكتب، اعمال همه جنايتكاران موجه مى شود، و گناه همه گنهكاران توجيه منطقى مى يابد، و فرقى ميان مطيع و مجرم باقى نخواهد ماند.

* * *

خداوندا! ما را از اين عقايد انحرافى و پى آمدهاى آن حفظ فرما!

پروردگارا! آن روز كه جهنم مرصاد طاغين، و بهشت مفاز متقين مى شود، چشم اميد همه ما به لطف تو دوخته است!

بارالها! آن روز كه همه اعمالمان را با چشم خود مى بينيم ما را شرمنده و شرمسار مفرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره نبأ(2)

 


1 ـ دهر، آيه 3.

2 ـ تصحيح: 4 / 3 / 1383.

سوره نازعات

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 46 آيه است

محتواى سوره نازعات

اين سوره، همانند سوره «نبأ» بر محور مسائل «معاد» دور مى زند، و روى هم رفته در شش بخش خلاصه مى شود:

1 ـ نخست، با قسم هاى مؤكدى كه ارتباط با مسأله معاد دارد، روى تحقق اين روز بزرگ تكيه و تأكيد مى كند.

2 ـ در مرحله بعد، به قسمتى از مناظر هول انگيز و وحشتناك آن روز اشاره مى نمايد.

3 ـ در بخش ديگر، اشاره كوتاه و گذرائى به داستان «موسى»(عليه السلام) و سرنوشت «فرعون» طغيانگر دارد، كه هم مايه تسلى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان است، هم هشدارى به مشركان طغيانگر، و هم اشاره اى است به اين كه: انكار معاد انسان را به چه گناهانى آلوده مى كند.

4 ـ در بخش بعد، نمونه هائى را از مظاهر قدرت خداوند در آسمان و زمين كه خود دليلى است براى امكان معاد و حيات بعد از مرگ، بر مى شمرد.

5 ـ بار ديگر، به شرح قسمتى ديگر از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ و سرنوشت طغيانگران و پاداش نيكوكاران مى پردازد.

6 ـ سرانجام، در پايان سوره، بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه: هيچ كس از تاريخ آن روز با خبر نيست، ولى همين اندازه مسلّم است كه نزديك است.

انتخاب نام «نازعات» براى اين سوره به خاطر نخستين آيه آن است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ وَ النّازِعاتِ لَمْ يَكُنْ حَبْسُهُ وَ حِسابُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلاّ كَقَدْرِ صَلاة مَكْتُوبَة حَتّى يَدْخُلَ الْجَنَّةَ: «كسى كه سوره نازعات را بخواند توقف و حساب او در روز قيامت تنها به اندازه خواندن يك نماز روزانه است، و بعد از آن وارد بهشت مى شود».(1)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: مَنْ قَرَأَ وَ النّازِعاتِ لَمْ يَمُتْ إِلاّ رَيّانَ، وَ لَمْ يَبْعَثْهُ اللّهُ إِلاّ رَيّانَ، وَ لَمْ يُدْخِلْهُ الْجَنَّةَ إِلاّ رَيّانَ: «كسى كه اين سوره را بخواند سيراب از دنيا مى رود، و خداوند او را سيراب محشور مى كند، و سيراب وارد بهشت مى سازد» (سيراب از رحمت بى پايان حق).(2)

مسلّم است، كسى كه محتواى اين سوره را ـ كه آيات تكان دهنده اش ارواح خفته را بيدار و متوجه وظائف خود مى سازد ـ در جان خويش پياده كند، از چنان پاداش هائى برخوردار خواهد شد، نه آنها كه فقط به خواندن الفاظ قناعت مى كنند.

* * *

1وَ النّازِعاتِ غَرْقاً

2وَ النّاشِطاتِ نَشْطاً

3وَ السّابِحاتِ سَبْحاً

4فَالسّابِقاتِ سَبْقاً

5فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به فرشتگانى كه (جان جرمان را) مى گيرند.

2 ـ و (روح مؤمنان را) با مدارا مى ستانند.

3 ـ و (در اجراى فرمان) با سرعت حركت مى كنند.

4 ـ و بر يكديگر سبقت مى گيرند.

5 ـ و آنها كه امور را تدبير مى كنند!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 428.

تفسير:

سوگند به اين فرشتگان پر تلاش

در اين آيات، به پنج موضوع مهم قسم ياد شده، و هدف از اين سوگندها بيان حقانيت و تحقق مسأله معاد و رستاخيز است، مى فرمايد:

«سوگند به آنها كه به سختى مى كشند و بر مى كنند» (وَ النّازِعاتِ غَرْقاً).

* * *

«و سوگند به آنها كه به راحتى جدا مى سازند» (وَ النّاشِطاتِ نَشْطاً).

* * *

«و سوگند به آنها كه به سرعت حركت مى كنند» (وَ السّابِحاتِ سَبْحاً).

* * *

«و آنها كه به خوبى سبقت مى گيرند» (فَالسّابِقاتِ سَبْقاً).

* * *

«و آنها كه امور را تدبير مى كنند» (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً).

پيش از آن كه به تفسير اين آيات بپردازيم، بايد معانى لغاتى كه در آنها به كار رفته دقيقاً روشن شود.

«نازِعات» از ماده «نزع» به معنى چيزى را از جا بر كندن و يا كشيدن است، مانند كشيدن كمان به هنگام پرتاب تير، و گاه اين واژه در امور معنوى نيز به كار مى رود مانند: «نزعِ» عداوت يا محبت از قلب، به معنى بركندن آن.(1)

«غَرَق» با فتح را (بر وزن شفق) به گفته بسيارى از ارباب لغت در اصل به معنى فرو رفتن در آب است، و گاه به معنى گرفتارى شديد در يك حادثه و بلا نيز آمده.

و «غَرْق» (بر وزن فرق) به گفته «ابن منظور» در «لسان العرب»، اسمى است كه جانشين مصدر شده و به معنى «اغراق» است، و اغراق در اصل به معنى كشيدن كمان تا آخرين نقطه ممكن است، سپس به معنى مبالغه در هر كار آمده.

و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه: آنچه در آيه فوق آمده، به معنى غرق شدن نيست، بلكه به معنى انجام يك كار تا سر حدّ ممكن است.(2)

«ناشِطات» از ماده «نشط» (بر وزن هشت) در اصل به معنى گشودن گره هائى است كه به آسانى باز مى شود، و به چاههائى كه عمق كمى دارد و دلو به آسانى و با يك حركت از آن بيرون مى آيد «انشاط» گفته مى شود، و به شترهائى كه با اندك اشاره اى به سرعت حركت مى كنند نيز «نشيطة» مى گويند، و لذا، به طور كلى اين واژه در هر گونه حركتى كه با سهولت انجام مى شود به كار مى رود.

«سابِحات» از ماده «سبح» (بر وزن سطح) به معنى حركت سريع در آب يا در هوا است، لذا، در مورد شنا كردن در آب و يا حركت سريع اسب، و با سرعت به دنبال كارى رفتن گفته مى شود.

«تسبيح» كه به معنى پاك شمردن خداوند از هر عيب و نقص است نيز از همين معنى گرفته شده، گوئى كسى كه تسبيح مى گويد با سرعت در عبادت پروردگار به پيش مى رود.

«سابِقات» از ماده «سبقت» به معنى پيشى گرفتن است، و از آنجا كه پيشى گرفتن معمولاً بدون سرعت ممكن نيست، گاه از اين ماده، مفهوم سرعت نيز استفاده مى شود.

«مُدَبِّرات» از ماده «تدبير» به معنى انديشيدن در مورد عاقبت چيزى است، و از آنجا كه عاقبت انديشى و آينده نگرى سبب سامان يافتن كار به نحو احسن مى گردد، واژه «تدبير» در اين معنى نيز به كار مى رود.

اكنون، با توجه به آنچه در معنى لغات اين آيات گفته شد، به سراغ تفسير آنها مى رويم.

اين سوگندهاى پنجگانه كه در ابتدا در هاله اى از ابهام فرو رفته، ابهامى كه انگيزه «انديشه» بيشتر و عميق تر، و سبب جولان ذهن و فكر و دقت و بررسى است، اشاره به چه كسان، يا چه چيزهائى است؟

مفسران درباره آن بسيار سخن گفته اند ، و تفسيرهاى فراوانى دارند كه عمدتا بر سه محور دور مى زند:

1 ـ منظور از اين سوگندها، «فرشتگانى» است كه مأمور قبض ارواح كفار و مجرمانند كه آنها را به شدت از بدنهايشان بر مى كشند، ارواحى كه هرگز حاضر به تسليم در برابر حق نبودند.

و فرشتگانى كه مأمور قبض ارواح مؤمنانند، كه با مدارا و نرمش و نشاط آنها را جدا مى سازند.

و فرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى با سرعت حركت مى كنند.

سپس، بر يكديگر پيشى مى گيرند.

و سرانجام، امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.

2 ـ اين سوگندها اشاره به «ستارگان» آسمان است كه پيوسته از افقى كنده مى شوند و به افق ديگرى رهسپار مى گردند.

گروهى آرام حركت مى كنند، و گروهى به سرعت راه مى سپرند.

و در اقيانوس عالم بالا شناورند.

و بر يكديگر پيشى مى گيرند.

و سرانجام، با تأثيراتى كه اين كواكب دارند (تأثيراتى همچون تأثير نور آفتاب و ماه در كره زمين) امور جهان را به فرمان خدا تدبير مى كنند.

3 ـ منظور، جنگجويان يا اسب هاى مجاهدان راه خدا است كه از خانه ها و وطن هاى خود به شدت بر كنده مى شوند.

سپس، با نشاط و نرمى راه ميدان نبرد را پيش مى گيرند.

و بر يكديگر سبقت مى گيرند.

و امور جنگ را تدبير و اداره مى كنند.

گاه، بعضى از مفسران اين تفسيرها را به هم آميخته، قسمتى از سوگندهاى پنجگانه را از يك تفسير، و قسمت ديگر را از تفسير ديگر گرفته اند، ولى اصول، همان تفسيرهاى سه گانه فوق است.(3)

البته، ميان اين تفسيرها تضادى وجود ندارد، و ممكن است آيات فوق اشاره به همه اينها باشد، ولى در مجموع، تفسير اول با توجه به نكاتى كه ذيلاً گفته مى شود از همه مناسب تر است:

نخست، تناسب با روز قيامت است كه سوره در مجموع ناظر به آن مى باشد و ديگر، تناسب با آيات مشابه آن در آغاز سوره «مرسلات» است.

و سوم اين كه: جمله «وَ الْمُدَبِّراتِ أَمْراً» بيشترين تناسب را با فرشتگان دارد كه به فرمان خدا تدبير امور جهان مى كنند، و لحظه اى از انجام اوامر او سر باز نمى زنند: «لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(4) به خصوص اين كه: مسأله تدبير امور در اينجا به صورت مطلق ذكر شده و هيچ قيد و شرطى در آن نيست.

 

از همه اينها گذشته، رواياتى از ائمه معصومين در تفسير اين آيات نقل شده، كه مناسب با همين معنى است از جمله:

در روايتى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير «وَ النّازِعاتِ غَرْقاً» فرمود: «منظور فرشتگانى است كه ارواح كفار را از بدن هايشان به شدت بيرون مى كشند، آن چنان كه تيرانداز كمان را تا آخرين مرحله مى كشد».(5)

شبيه همين معنى از آن حضرت(عليه السلام) در تفسير «وَ النّاشِطات» و نيز تفسير «وَ السّابِحات» و «فَالْمُدَبِّرات» نقل شده است.(6)

البته، مى توان همين تفسير را به صورت كلى تر و عمومى ترى بيان كرد كه: مسأله قبض ارواح مؤمنان و كفار، يكى از مصاديق آن باشد، نه تمام محتواى آن، به اين ترتيب كه: گفته شود: منظور از اين سوگندها در مجموع فرشتگان است، در رابطه با اجراى كل فرمان هاى الهى كه اجراى اين فرمان ها در پنج مرحله تحقق مى يابد.

اول، حركت نخستين به دنبال تصميم گيرى قاطع.

و بعد، مرحله راه افتادن آرام.

و سپس، سرعت گرفتن، و پيشى جستن.

و در نهايت، تدبير امور و سامان دادن به كارها است، ولى، به هر حال، برنامه فرشتگان در زمينه قبض ارواح كفار و مؤمنان يكى از مصاديق اين مفهوم كلى است، و زمينه ساز بحث هاى آينده اين سوره درباره معاد محسوب مى شود.

* * *


1 ـ «مفردات راغب»، ماده «نزع».

2 ـ به كتاب «لسان العرب»، تفسير «مجمع البيان» و تفسير «كشاف» و كتاب «مجمع البحرين» مراجعه شود.

3 ـ بعضى احتمال چهارمى داده اند كه: منظور در تمام اين سوگندها حركت هاى «طبيعى»، ارادى و «صنعتى» موجودات جهان است، فى المثل، يك نطفه در حركت طبيعى خود، نخست، از جاى اصلى كه صلب پدر است كنده مى شود، بعد، كه در رحم مادر قرار گرفت مسير خود را به نرمى ادامه مى دهد، سپس، سرعت مى گيرد، و مواد حياتى نطفه بر يكديگر پيشى مى گيرند و سرانجام، انسان كاملى را مى سازند و او را تدبير مى كنند، و در حركات ارادى نيز انسان در ابتدا تصميم مى گيرد، سپس به آرامى راه مى افتد، بعد سرعت مى گيرد، سپس سعى مى كند در مسير خود بر ديگران سبقت جويد، و سرانجام به تدبير امر خويش و زندگى اجتماعى مى پردازد، همچنين وسائل صنعتى مانند هواپيماها در حركت خود اين مراحل را طى مى كنند (اما اين تفسير دليل روشنى ندارد).

4 ـ انبياء، آيه 27.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 497، حديث 4.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 497، احاديث 7 و 8 و 12.

پاسخ به دو سؤال

در اينجا دو سؤال باقى مى ماند: نخست اين كه: «نازعات» و «ناشطات» جمع هاى مؤنث اند، به چه مناسبت در اينجا به كار رفته؟

ديگر اين كه: سه سوگند اول با واو قسم شروع شده، ولى در چهارمين و پنجمين سوگند، «ف» جانشين آن گشته است كه براى عطف يا تفريع است؟

در پاسخ سؤال اول، بايد به اين نكته توجه داشت كه: «نازعات» جمع «نازعة» به معنى طايفه و گروهى از فرشتگان است كه اين برنامه را انجام مى دهند، همچنين «ناشطات» و بقيه اين صيغه هاى جمع و از آنجا كه طايفه مؤنث لفظى است جمع آن به همين صورت بسته شده.

و در پاسخ سؤال دوم، مى توان گفت: سبقت جستن نتيجه حركت سريع است كه از «سابحات» استفاده مى شود، و تدبير امور نيز نتيجه اى است براى مجموع اين حركت، به همين لحاظ با حرف «فاء» شروع شده است.

آخرين سخن كه در اينجا بايد گفته شود، اين است كه: همه اين سوگندها براى بيان مطلبى است كه صريحاً در آيه ذكر نشده، ولى از قرينه مقام، و همچنين از آيات بعد به خوبى روشن مى شود، هدف اين است كه بگويد: «سوگند به اين امور كه همه شما سرانجام مبعوث و محشور مى شويد و قيامت و رستاخيز حق است».(1)

* * *

6يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ

7تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ

8قُلُوبٌ يَوْمَئِذ واجِفَةٌ

9أَبْصارُها خاشِعَةٌ

10يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ

11أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً

12قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ

13فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ

14فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ

 

ترجمه:

6 ـ آن روز كه زلزله اى همه چيز را بلرزاند.

7 ـ و از پى آن، حادثه دومين رخ مى دهد.

8 ـ دل هائى در آن روز سخت مضطرب است.

9 ـ و چشم هاى آنان فرو افتاده!

10 ـ مى گويند: «آيا ما به زندگى باز مى گرديم؟!

11 ـ آيا هنگامى كه استخوان هاى پوسيده اى شديم (ممكن است زنده شويم)»؟!

12 ـ مى گويند: «اگر قيامتى در كار باشد، بازگشتى است زيانبار»!

13 ـ ولى اين بازگشت تنها با يك صيحه عظيم است!

14 ـ ناگهان همگى بر عرصه زمين ظاهر مى گردند!

 

 


1 ـ و در تقدير چنين است: «لَتُبْعَثُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَتُحْشَرُنَّ وَ لَتُحاسَبُنَّ».

تفسير:

معاد تنها با يك صيحه عظيم رخ مى دهد!

بعد از آن كه با قسم هاى مؤكد وقوع قيامت به عنوان يك امر حتمى در آيات گذشته بيان شد، در آيات مورد بحث، به شرح بعضى از نشانه ها و حوادث اين روز بزرگ مى پردازد، مى فرمايد: «اين بعث و رستاخيز در روزى واقع مى شود كه زلزله وحشتناك، همه چيز را به لرزه در مى آورد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ).

«راجِفَه» از ماده «رجف» (بر وزن كشف)، به معنى اضطراب و لرزه شديد است، و از آنجا كه اخبار فتنه انگيز مايه اضطراب جامعه مى شود، به آن «اراجيف» مى گويند.

* * *

«سپس دومين حادثه عظيم رخ مى دهد» (تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ).

«رادِفَه» از ماده «ردف» (بر وزن حرف)، به معنى شخصى يا چيزى است كه به دنبال ديگرى قرار مى گيرد، و لذا به شخصى كه دنبال سر ديگرى سوار بر مركب مى شود، رديف مى گويند.

بسيارى از مفسران معتقدند: منظور از «راجِفَه» همان صيحه نخستين يا نفخ صور اول است كه: شيپور فناى جهان و زلزله نابودى دنيا است، و «رادِفَه» اشاره به صيحه دوم يا نفخ صور ثانى است كه: نفخه حيات، رستاخيز و بازگشت به زندگى جديد است.(1)

بنابراين، آيات شبيه چيزى است كه در آيه 68 سوره «زمر» آمده است: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الاْ َرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ثُمَّ

نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ: «در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند مدهوش مى شوند و مى ميرند، مگر آنها كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مى شود ناگهان همه به پا مى خيزند و در انتظار حسابند».

بعضى نيز گفته اند: «راجِفَه» اشاره به زلزله اى است كه زمين را متلاشى مى كند و «رادِفَه» زلزله اى است كه آسمان ها را درهم مى ريزد، ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

از آن پس، مى افزايد: «دل هائى در آن روز، سخت مضطرب است» (قُلُوبٌ يَوْمَئِذ واجِفَةٌ).

دل هاى مجرمان، گنهكاران و طغيانگران همه به شدت مى لرزد، و نگران حساب، جزا و كيفر است.

«واجِفَه» از ماده «وجف» (بر وزن حذف)، در اصل به معنى سرعت سير است، «وَ أَوْجَفْتُ الْبَعِيْرَ» در جائى گفته مى شود كه: انسان شتر را با سرعت به حركت در آورد، و از آنجا كه حركت سريع باعث لرزه و اضطراب است، اين واژه در معنى «شدت اضطراب» نيز به كار مى رود.

* * *

اين اضطراب درونى، به قدرى شديد است كه آثار آن در تمام وجود گنهكاران ظاهر مى شود، لذا در آيه بعد مى افزايد: «چشم هاى آنان از شدت ترس فرو افتاده و خاضع است» (أَبْصارُها خاشِعَةٌ).(2)

در آن روز، چشم ها به گودى مى نشيند، از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود، و گوئى ديد خود را از شدت ترس از دست مى دهد.

* * *

آنگاه، سخن را از قيامت به دنيا مى كشاند و مى فرمايد: «با اين همه آنها در اين دنيا مى گويند: آيا ما بار ديگر به زندگى باز مى گرديم»؟! (يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ).

«حافِرَه» از ماده «حفر» در اصل به معنى كندن زمين است، و اثرى كه از آن باقى مى ماند «حفره» ناميده مى شود، سم اسب را «حافر» مى گويند، چون زمين را حفر مى كند، سپس «حافره» به عنوان كنايه در حالت نخستين استعمال شده; زيرا انسان از راهى كه مى رود، زمين را با پاى خود حفر مى كند و جاى پاى او باقى مى ماند، و هنگامى كه باز مى گردد در همان «حفره هاى نخستين» گام مى نهد، و لذا اين واژه به معنى «حالت اول» آمده است.(3)

* * *

آيه بعد، ادامه سخنان آنها را نقل كرده مى گويد: «آيا هنگامى كه ما به صورت استخوان هاى پوسيده و پراكنده اى در آمديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم»؟! (أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً).(4)

اين، همان چيزى است كه همواره منكران معاد روى آن تكيه مى كردند، و مى گفتند: باور كردنى نيست استخوان پوسيده بار ديگر لباس حيات در تن بپوشد; چرا كه فاصله ميان آن و يك موجود زنده را بسيار زياد مى ديدند، در حالى كه فراموش كرده بودند در آغاز نيز از همان خاك آفريده شده اند.

«نَخِرَة» «صفت مشبهه» است از ماده «نخر» (بر وزن نخل و همچنين بر وزن شجر) در اصل به معنى درخت پوسيده و تو خالى است، كه وقتى باد بر آن مىوزد صدا مى كند، و لذا به صدائى كه در بينى مى پيچد «نخير» مى گويند، سپس اين كلمه در مورد هر موجود پوسيده و متلاشى شده به كار رفته است.

* * *

منكران معاد، به اين هم قناعت نمى كنند، بلكه به استهزاى «معاد» برخاسته و به عنوان مسخره «مى گويند: اگر قيامتى در كار باشد بازگشتى است زيانبار و وضع و حال ما در آن روز سخت و دردناك خواهد بود»! (قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ).

احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه است اين كه: آنها از روى جد و نه از روى استهزاء، اين سخن را مى گويند، و مقصودشان اين است كه اگر بازگشتى در كار باشد يك بازگشت تكرارى، بيهوده، بلكه زيانبار است، اگر زندگى خوب است چه بهتر كه خداوند همين را ادامه دهد، و اگر بد است باز گشت براى چيست؟

جمله «أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ» با توجه به اين كه: «حافِرَة» به معنى چاله و گودال است نيز مى تواند قرينه اى براى اين تفسير باشد، ولى آنچه در ميان مفسران معروف است همان تفسير اول است.

قابل توجه اين كه: در آيات گذشته تعبير به «يَقُولُون» آمده بود كه نشانه استمرار و تكرار آن سخن از سوى آنها است، ولى تعبير به: قالُوا: «گفتند» در آيه مورد بحث، دليل بر اين است كه اين سخن را هميشه تكرار نمى كردند، تنها گاهى از آنها سر زده است، و اين است نكته تفاوت اين تعبير.

* * *

در پايان اين آيات، بار ديگر به مسأله قيام قيامت و بر پا شدن رستاخيز باز مى گردد، و با لحنى قاطع و كوبنده مى فرمايد: «اين باز گشت تنها با يك صيحه و فرياد عظيم واقع مى شود» (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ).

* * *

«ناگهان همگى به پا مى خيزند و بر عرصه زمين ظاهر مى شوند» (فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ).

* * *

اين كار پيچيده و مشكلى نيست، همين كه به فرمان خدا نفخه دوم دميده شود و بانگ حيات و زندگى برخيزد، تمام اين خاك ها و استخوان هاى پوسيده يك مرتبه جمع مى شوند و جان مى گيرند، و از قبرها بيرون مى پرند!

«زَجْرَة» در اصل، به معنى فريادى است كه براى راندن گفته مى شود، و در اينجا به معنى نفخه دوم است، انتخاب اين تعبير (زَجْرَةٌ واحِدَةٌ) با توجه به محتواى اين دو كلمه، اشاره به سرعت و ناگهانى بودن رستاخيز و سهولت و آسانى آن در برابر قدرت خدا است، كه با يك فرياد آمرانه از سوى فرشته رستاخيز، يا صور اسرافيل، همه مردگان لباس حيات در تن مى كنند، و در عرصه محشر براى حساب حاضر مى شوند.

«ساهِرَة» از ماده «سهر» (بر وزن سحر)، به معنى شب بيدارى است، و از آنجا كه حوادث وحشتناك، خواب شبانه را از چشم مى برد، و زمين قيامت نيز بسيار هول انگيز است، كلمه «ساهِرَه» به عرصه محشر اطلاق شده است، بعضى نيز گفته اند: «ساهِرَه» را به هر بيابانى مى گويند، چون اصولاً همه بيابان ها وحشتناكند، گوئى بر اثر وحشت، خواب شبانه را از چشم مى برند.(5)

15هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى

16إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً

17اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى

18فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى

19وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى

20فَأَراهُ الآيَةَ الْكُبْرى

21فَكَذَّبَ وَ عَصى

22ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى

23فَحَشَرَ فَنادى

24فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاْ َعْلى

25فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الآخِرَةِ وَ الاْ ُولى

26إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى

 

ترجمه:

15 ـ آيا داستان موسى به تو رسيده است؟!

16 ـ در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس «طوى» ندا داد (و گفت):

17 ـ به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است

18 ـ و به او بگو: «آيا مى خواهى پاكيزه شوى؟!

19 ـ و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى»؟!

 

20 ـ سپس موسى بزرگترين معجزه را به او نشان داد.

21 ـ اما او تكذيب و عصيان كرد.

22 ـ سپس پشت كرد و تلاش نمود!

23 ـ و ساحران را جمع كرد.

24 ـ و گفت: «من پروردگار برتر شما هستم»!

25 ـ از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت!

26 ـ در اين، عبرتى است براى كسى كه (از خدا) بترسد!


1 ـ بايد توجه داشت: ماده «رجف» هم به صورت فعل متعدى، و هم به صورت لازم آمده است، در صورت اول «راجِفَه» به معنى همان زلزله عظيمى است كه زمين و همه موجودات را به لرزه در مى آورد، و در صورت دوم «راجِفَه» به معنى خود زمين است كه به لرزه در مى آيد (دقت كنيد).

2 ـ ضمير در «أَبْصارُها» به «قلوب» برمى گردد كه در اينجا به معنى «نفوس و ارواح» است، و اين اضافه به خاطر آن است كه تأثرات حواس انسان همه از روح و جان آدمى است، و منبع اضطراب و وحشتى كه در چشمان است همه وحشتى است كه بر روح سايه افكنده.

3 ـ بايد توجه داشت: اسم فاعل در اينجا به معنى اسم مفعول و «حافِرَة» به معنى «محفورة» است.

4 ـ اين جمله محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «أَ إِذا كُنّا عِظاماً نَخِرَةً نُرَدُّ أَحْياءاً» يا «أَئِنّا لَمَبْعُوثُون».

5 ـ «لسان العرب»، ماده «سهر» و «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 429 و تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6990.

تفسير:

«فرعون» مى گفت من خداى بزرگ شما هستم!

بعد از بيانات نسبتاً مشروحى كه در آيات قبل درباره مسأله معاد و انكار و مخالفت مشركان آمد، در آيات مورد بحث، به داستان يكى از طغيانگران بزرگ تاريخ يعنى «فرعون» و سرنوشت دردناك او اشاره مى كند، تا هم مشركان عرب بدانند افراد نيرومندتر از آنها نتوانستند در برابر خشم و عذاب الهى مقاومت كنند، و هم مؤمنان را دلگرم سازد كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن هراسى به دل راه ندهند; چرا كه در هم كوبيدن آنها براى خداوند بسيار سهل و آسان است.

نخست، از اينجا شروع مى كند: «آيا داستان موسى به تو رسيده است»؟! (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى).

جالب اين كه: روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده، و مطلب را با استفهام شروع مى كند، تا شوق شنونده را بيدار سازد، و آماده براى شنيدن اين داستان عبرت انگيز شود.

* * *

 

و مى افزايد: «در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى صدا زد» (إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً).(1)

«طُوى»، ممكن است نام سرزمين مقدسى باشد كه در «شام» در ميان «مدين» و «مصر» قرار داشت، و نخستين جرقه وحى در آن بيابان بر قلب موسى وارد شد، همين تعبير در سوره «طه» نيز آمده است، در آنجا كه موسى ندائى را مى شنود كه مى گويد: إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً: «من پروردگار توام، كفشهايت را بيرون آور كه در سرزمين مقدس طوى هستى»!(2)

يا معنى وصفى دارد از ماده «طىّ» به معنى «پيچيدن»، گوئى آن سرزمين در قداست و بركت پيچيده شده بود، يا به گفته «راغب» موسى مى بايست راهى طولانى بپيمايد تا آماده وحى گردد، ولى خداوند اين راه را براى او در هم پيچيد و او را به هدف نزديك ساخت.

* * *

آنگاه، به پيامى كه خداوند به موسى در آن سرزمين مقدس داد، در دو جمله كوتاه و پر معنى، اشاره كرده، مى فرمايد: «به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است»! (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى).

* * *

«و به او بگو: آيا مى خواهى پاك و پاكيزه شوى»؟ (فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى).

* * *

و پس از پاك شدن و لايق لقاى محبوب گشتن، «من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم، تا از او بترسى و از اعمال خلاف بيگانه شوى» (وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى).

* * *

و از آنجا كه هر دعوتى بايد آميخته با دليل باشد در آيه بعد مى افزايد: «موسى به دنبال اين سخن، معجزه بزرگ را به او نشان داد» (فَأَراهُ الآيَةَ الْكُبْرى).(3)

اين معجزه، خواه معجزه تبديل شدن عصا به مار عظيم باشد، يا يد بيضا، و يا هر دو (بنابراين كه الف و لام در «الآيَةَ الْكُبْرى» اشاره به جنس باشد) هر چه بوده از معجزات بزرگ موسى بوده است، كه در آغاز دعوتش بر آن تكيه كرده.

در اين آيات نكات جالبى است كه توجه به آن لازم است:

1 ـ علت رفتن به سوى «فرعون» را طغيان «فرعون» ذكر مى كند، و اين نشان مى دهد كه: يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يا مبارزه قاطع با آنها است.

2 ـ دعوت فرعون را با ملايم ترين و خيرخواهانه ترين تعبير دستور مى دهد مى فرمايد: به او بگو: آيا ميل دارى پاك و پاكيزه شوى؟ (البته پاكيزگى مطلق كه هم شامل پاكيزگى از شرك و كفر مى شود و هم از ظلم و فساد) شبيه تعبيرى كه در آيه 44 سوره «طه» آمده است: فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً: «با او با ملايمت سخن بگوئيد».

3 ـ اين تعبير، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه: رسالت انبياء براى پاك سازى انسان ها و باز گرداندن طهارت فطرى نخستين به آنها است.

در ضمن، نمى گويد: من تو را پاك كنم، بلكه مى گويد: «پاكى را پذيرا شوى»! و اين نشان مى دهد: پاك شدن بايد به صورت خودجوش باشد، نه تحميل از برون.

4 ـ ذكر «هدايت» بعد از «پاك شدن» دليل بر اين است كه: بايد در آغاز شستشوئى كرد، سپس به كوى دوست گام نهاد.

5 ـ تعبير به «رَبِّك» (پروردگارت) در حقيقت تأكيد بر اين نكته است كه: تو را به سوى كسى مى برم كه مالك، مربى و پرورش دهنده تو است، چرا از مسير سعادتت مى گريزى؟!

6 ـ «خشيت» و خدا ترسى نتيجه هدايت به سوى خدا است، آرى ثمره درخت هدايت و توحيد همان احساس مسئوليت در برابر خداوند بزرگ است; چرا كه هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمى شود، و لذا در آيه 28 سوره «فاطر» مى خوانيم: إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ: «تنها علما و ارباب معرفت از خدا مى ترسند».

7 ـ موسى، نخست سراغ هدايت عاطفى او مى رود، بعد هدايت عقلى و منطقى از طريق نشان دادن آيت كبرى و معجزه بزرگ، و اين مؤثرترين راه تبليغ است كه: نخست از طريق خير خواهى و محبت در عواطف طرف نفوذ كنند، سپس به طرح استدلال و بيان حجت بپردازند.

* * *

اكنون، ببينيم فرعون در برابر اين همه لطف و محبت، و اين منطق و بيان زيبا و ارائه آيت كبرى چه عكس العملى نشان داد؟

اين طاغوت خيره سر، هرگز از مركب غرور پياده نشد، و چنان كه در آيه بعد آمده، «او دعوى موسى را تكذيب كرد، و به عصيان پروردگار پرداخت» (فَكَذَّبَ وَ عَصى).

اين نشان مى دهد: تكذيب ها مقدمه عصيان ها است، همان گونه كه تصديق ها و ايمان ها مقدمه طاعت ها است.

* * *

به اين مقدار هم قناعت نكرد، و در برابر دعوت موسى بى تفاوت نماند، بلكه «سپس پشت كرد و بىوقفه براى مبارزه با او و محو آئينش سعى و تلاش نمود» (ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى).(4)

* * *

و از آنجا كه معجزه موسى تمام موجوديت طاغوتى او را به خطر مى انداخت، مأموران را به شهرهاى مختلف اعزام كرد تا ساحران را جمع كنند، و در ميان مردم نيز دستور داد «ندا دهند و آنها را براى مشاهده مبارزه ساحران با موسى دعوت نمايند» (فَحَشَرَ فَنادى).

گر چه، قرآن كلمه «حَشَرَ» را در اينجا مطلق ذكر كرده، ولى به قرينه آيات 111 و 112 «اعراف»: «وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِر عَلِيم».

و تعبير به «نادى» نيز اگر چه مطلق است، ظاهراً اشاره به دعوت «فرعون» از مردم براى اجتماع و تماشاى منظره اين مبارزه است، به قرينه آيه 39 «شعراء»: وَ قِيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ: «به مردم گفته شد: آيا شما اجتماع مى كنيد»؟

* * *

باز به اين توطئه ها اكتفا نكرد، بلكه بزرگترين ادعا را با بدترين تعبيرات مطرح نموده گفت: «من پروردگار بزرگ شما هستم»!! (فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاْ َعْلى).

و به راستى، عجيب است: اين طاغيان خيره سر هنگامى كه بر مركب غرور و خود خواهى سوار مى شوند، هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسند، حتى به ادعاى خدائى نيز قانع نيستند، بلكه مى خواهند «خداى خدايان» شوند!

اين سخن، در ضمن، اشاره به آن است كه: اگر شما بت هائى را مى پرستيد آنها در جاى خود محترم، اما من برترين بت و معبود شما هستم!

و عجب اين كه: فرعون، به شهادت آيه 127 سوره «اعراف»: أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الاْ َرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ: «آيا اجازه مى دهى موسى و قومش در زمين فساد كنند و تو و معبودهايت را به حال خود واگذارند»؟

خودش يكى از بت پرستان بود، ولى در اينجا ادعا مى كند من پروردگار بزرگ شما هستم، يعنى حتى خودش را از معبود خودش نيز بالاتر مى شمرد و اين است بيهوده گوئى هاى طاغوت ها!

و عجب تر اين كه در يك جا تنها ادعاى الوهيت مى كند: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرِي: «من معبودى غير از خودم براى شما نمى شناسم»(5) اما در آيه مورد بحث، پا را از اين فراتر نهاده ادعاى ربوبيت مى كند و مى گويد: من پروردگار شمايم و اين است برنامه هاى اين مغروران سبك مغز.

* * *

به هر حال، فرعون سركشى را به آخرين مرحله رسانده و مستحق دردناكترين عذاب شده، فرمان الهى بايد فرا رسد و او و دستگاه ظلم و فسادش را درهم بكوبد لذا در آيه بعد مى فرمايد: «خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت» (فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الآخِرَةِ وَ الاْ ُولى).(6)

 

«نَكال» (بر وزن ضلال) در اصل، به معنى ضعف، ناتوانى و عجز است لذا، در مورد كسى كه از اداى حواله اى خوددارى مى كند مى گويند: نكول كرد.

«نكل» (بر وزن فكر) به معنى زنجير سنگين است كه انسان را ضعيف و ناتوان مى سازد و از حركت باز مى دارد، و از آنجا كه عذاب الهى نيز مايه ناتوانى است، و افراد ديگر را از ارتكاب گناه باز مى دارد، به آن «نَكال» گفته شده.

تعبير به «نَكالَ الآخِرَةِ» اشاره به عذاب هاى قيامت است كه دامان فرعون و فرعونيان را مى گيرد، و چون در درجه اول اهميت است، مقدم دانسته شده، و منظور از «أُولى» عذاب دنيا است كه دامان «فرعون» را گرفت و او و تمام يارانش را در كام خود در درياى نيل فرو برد.

در اينجا، تفسير ديگرى براى آيه ذكر شده است و آن اين كه: منظور از
«الاْ ُولى» كلمه نخستين است كه فرعون در مسير طغيان گفت و ادعاى الوهيت كرد(7) و «الآخِرَةِ» اشاره به آخرين كلمه اى است كه گفت، و آن ادعاى ربوبيت اعلى بود، خداوند او را به مجازات اين دو ادعاى كفر آميزش در همين دنيا گرفتار ساخت.

اين معنى در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه: در ميان اين دو جمله، چهل سال فاصله شد (و خداوند براى حداكثر اتمام حجت، او را در اين مدت عذاب نكرد).(8)

اين تفسير، با جمله «أَخَذَ» كه فعل ماضى است و نشان مى دهد: اين مجازات به طور كامل در دنيا واقع شده، و آيه بعد كه اين ماجرا را درس عبرتى مى شمرد موافق تر است.

* * *

و سرانجام، در آخرين آيه مورد بحث، از اتمام اين ماجرا نتيجه گيرى كرده مى فرمايد: «در اين داستان موسى و فرعون و پايان عاقبت آن درس عبرت بزرگى است براى آنها كه خدا ترسند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى).

اين آيه، به خوبى نشان مى دهد: عبرت گرفتن از اين ماجراها تنها براى كسانى ميسر است كه: بهره اى از خوف، خشيت و احساس مسئوليت به دل راه داده اند و يا به تعبير ديگر داراى چشمى عبرت بينند:

اى خوشا چشمى كه عبرت بين بود *** عبرت از نيك و بدش آئين بود

آرى، اين بود سرنوشت فرعون طغيانگر، تا فراعنه ديگر، رؤساى مشركان عرب و پويندگان راه فرعون در هر عصر و زمان حساب خويش را برسند، و بدانند اين فرمان قطعى تاريخ و سنت تغيير ناپذير خدا است.

* * *


1 ـ بسيارى از مفسران «إِذ» را «ظرف زمان» براى «حَدِيْث» دانسته اند; البته اين در صورتى صحيح است كه «حَدِيْث» به معنى خود حادثه باشد نه حكايت حادثه، اين احتمال نيز وجود دارد كه «إِذ» ظرف براى فعل محذوفى است و در تقدير «أُذْكُر إِذْ ناداهُ...» (دقت كنيد).

2 ـ طه، آيه 12.

3 ـ مسلّم است در ميان آن خطاب الهى در آن وادى مقدس، و ارائه دادن اين معجزه بزرگ، فاصله زيادى بوده است كه قرآن براى رعايت اختصار مطالب ديگر را در اينجا حذف كرده، و همه آنها در تقدير است.

4 ـ تعبير به «ثُمَّ» كه معمولاً براى فاصله ميان دو حادثه مى آيد، ممكن است از اين نظر باشد كه: فرعون مدتى فاصله داد تا طرح مبارزه اش با موسى كاملاً پخته و آماده گردد.

5 ـ قصص، آيه 38.

6 ـ «نَكال» منصوب به نزع خافض است و در تقدير «فَأَخَذَهُ اللّهُ بِنَكالِ الآخِرَةِ وَ الاْ ُولى» بوده.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: مفعول مطلق براى «أَخَذَ» باشد كه به معنى «نكّل» (فعل ماضى از باب تفعيل) مى باشد و در معنى چنين است: «نَكَّلَ اللّهُ بِهِ نَكالَ الآخِرَةِ».

7 ـ قصص، آيه 38.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 432 ـ روايت ديگرى به همين مضمون از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با تفصيل و توضيح بيشترى نقل شده است (نور الثقلين، جلد 5، صفحه 500).

نكته:

گوشه اى از فصاحت قرآن

دقت در دوازده آيه كوتاه بالا، بيانگر نهايت فصاحت و بلاغت قرآن است، در اين چند خط كوتاه خلاصه اى از تمام ماجراى موسى و فرعون، انگيزه رسالت، هدف رسالت، وسيله پاك سازى، چگونگى دعوت، كيفيت واكنش و عكس العمل، چگونگى توطئه فرعون، نمونه اى از ادعاهاى پوچ و بى اساس او، و سرانجام مجازات هاى دردناك اين مستِ باده غرور و در نهايت درس عبرتى كه از آن عائد همه انسان هاى بيدار مى شود، منعكس شده است.

* * *

 

27أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها

28رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها

29وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها

30وَ الاْ َرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها

31أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها

32وَ الْجِبالَ أَرْساها

33مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَِنْعامِكُمْ

 

ترجمه:

27 ـ آيا آفرينش شما مشكل تر است يا آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟!

28 ـ سقف آن را برافراشت و آن را منظم ساخت.

29 ـ و شبش را تاريك و روزش را آشكار نمود!

30 ـ و زمين را بعد از آن گسترش داد.

31 ـ و از آن آب و چراگاهش را بيرون آورد.

32 ـ و كوه ها را ثابت و محكم نمود.

33 ـ همه اينها براى بهره گيرى شما و چهارپايانتان است!

 

تفسير:

آفرينش شما مشكل تر است يا آسمان ها؟ (دليل ديگرى بر معاد)

به دنبال نقل سرگذشت موسى و فرعون، به عنوان يك درس عبرت براى همه طغيانگران و تكذيب كنندگان، بار ديگر به مسأله معاد و رستاخيز بر مى گردد و نمونه هائى از قدرت بى انتهاى حق را در جهان هستى به عنوان يك دليل براى امكان معاد بيان مى كند، و گوشه هائى از نعمت هاى بى پايانش را بر انسان ها شرح مى دهد، تا حس شكرگزارى را كه سرچشمه معرفة اللّه است در آنها برانگيزد.

نخست، منكران معاد را مخاطب ساخته و ضمن يك استفهام توبيخى مى فرمايد: «آيا آفرينش شما (و بازگشت به زندگى پس از مرگ) مشكل تر است؟ يا آفرينش اين آسمان با عظمت كه خداوند بنا نهاده است» (أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها).(1)

اين سخن، در حقيقت پاسخى است به گفتار آنها كه در آيات پيشين گذشت كه مى گفتند: أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ: «آيا ما به حالت اول باز مى گرديم؟» اين آيه مى گويد: هر انسانى در هر مرحله اى از درك و شعور باشد مى داند كه آفرينش اين آسمان بلند، اين همه كرات عظيم و كهكشان هاى بى انتها قابل مقايسه به آفرينش انسان نيست، كسى كه اين قدرت را داشته چگونه از باز گرداندن شما به حيات عاجز است.

* * *

پس از آن، به شرح بيشتر درباره اين آفرينش بزرگ پرداخته مى افزايد: «سقف آسمان را برافراشت و آن را منظم، مرتب و موزون كرد» (رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها).

«سَمْك» (بر وزن سقف) در اصل، به معنى ارتفاع و بلندى است و به معنى سقف نيز آمده.

در تفسير «كبير فخر رازى» آمده هر گاه بلندى چيزى را از سمت بالا به پائين اندازه گيرى كنند، عمق ناميده مى شود و هر گاه از سمت پائين به بالا اندازه گيرى كنند، سمك ناميده مى شود.(2)

«سَوّاها» از ماده «تسويه» به معنى تنظيم و موزون ساختن چيزى است و اشاره به نظم دقيقى است كه بر تمام كرات آسمانى حكم فرما است، و اگر منظور از سمك، سقف باشد، اشاره به قشر عظيمى از هوا است كه همچون سقف محفوظ و محكمى گرداگرد زمين را گرفته، و آن را از هجوم سنگ هاى پراكنده آسمانى و اشعه هاى مرگبار كيهانى حفظ مى كند.

بعضى، تعبير فوق را اشاره به كروى بودن آسمانى كه گرداگرد زمين را گرفته است مى دانند; چرا كه تسويه اشاره اى است به فاصله مساوى اجزاى اين سقف، نسبت به مركز اصلى يعنى زمين، و اين بدون كرويت ممكن نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: آيه هم اشاره به ارتفاع آسمان و فاصله بسيار زياد و سرسام آور كرات آسمانى از ما بوده باشد، و هم اشاره به سقف محفوظ اطراف زمين.

به هر حال، اين آيه شبيه چيزى است كه در سوره «مؤمن» آيه 57 آمده است: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ: «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهم تر است ولى اكثر مردم (غافل و بى خبر) نمى دانند».

* * *

آنگاه، به يكى از مهم ترين نظامات اين عالم بزرگ، يعنى نظام نور و ظلمت اشاره كرده مى فرمايد: «شبش را تاريك و ظلمانى و روزش را آشكار و نورانى ساخت» (وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها).

كه هر كدام از اين دو در زندگى انسان و ساير موجودات زنده، اعم از حيوان و گياه نقش فوق العاده مهمى دارد.

نه انسان بدون نور مى تواند زندگى كند، كه همه بركات، روزى ها و حس و حركت او وابسته به آن است و هم بدون ظلمت زندگى او ممكن نيست كه رمز آرامش او است.(3)

«أَغْطَش» از ماده «غطش» (بر وزن عرش) به معنى تاريكى است، ولى «راغب» در «مفردات» مى گويد: اصل آن از «اغطش» به معنى كسى كه چشم كم نورى دارد گرفته شده.

و «ضُحى» به معنى موقعى است كه نور آفتاب در آسمان و زمين پهن مى شود.(4)

* * *

سپس، از آسمان به زمين مى آيد و مى فرمايد: «زمين را بعد از آن گسترش داد» (وَ الاْ َرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها).

«دَحا» از ماده «دحو» (بر وزن محو) به معنى گستردن است، بعضى نيز آن را به معنى تكان دادن چيزى از محل اصليش تفسير كرده اند، و چون اين دو معنى لازم و ملزوم يكديگرند به يك ريشه باز مى گردد.

منظور از «دحو الأرض» اين است كه: در آغاز، تمام سطح زمين را آب هاى حاصل از باران هاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود، اين آب ها تدريجاً در گودال هاى زمين جاى گرفتند و خشكى ها از زير آب سر بر آوردند، و روز به روز گسترده تر شدند تا به وضع فعلى در آمد (و اين مسأله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد).(5)

* * *

بعد از گسترش زمين و آماده شدن براى زندگى و حيات، سخن از آب و گياه به ميان آورده مى فرمايد: «و از آن آب و چراگاه هايش را خارج نمود» (أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها).

اين تعبير، نشان مى دهد: آب در لابلاى قشر نفوذ پذير زمين پنهان بود، سپس به صورت چشمه ها و نهرها جارى شد، و حتى دريا و درياچه ها را تشكيل داد.

«مَرْعى» اسم مكان است به معنى چراگاه(6) و در اصل از «رعى» به معنى حفظ و مراقبت حيوان، خواه از طريق تغذيه يا جهات ديگر گرفته شده و لذا مراعات، به معنى محافظت، مراقبت و تدبير امور آمده است، و حديث معروف: «كُلُّكُمْ راع وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ» نيز اشاره به لزوم مراقبت مردم، از يكديگر است.(7)

* * *

ولى، از آنجا كه عوامل مختلفى مى توانست آرامش زمين را بر هم زند، از جمله: طوفان هاى عظيم و دائمى و ديگر جزر و مدهائى كه در پوسته زمين بر اثر جاذبه ماه و خورشيد به وقوع مى پيوندد، و همچنين لرزه هائى كه بر اثر فشار مواد مذاب درونى رخ مى دهد، آن را به وسيله شبكه نيرومندى از كوه ها كه سرتاسر روى زمين را فرا گرفته آرام كرد، و لذا مى فرمايد: «و كوه ها را در زمين ثابت و محكم ساخت» (وَ الْجِبالَ أَرْساها).(8)

درباره نقش مهم كوه ها در زندگى انسان ها و آرامش زمين، بحث مشروحى ذيل آيه 3 سوره «رعد» (جلد 10، صفحه 114) داشته ايم.

* * *

و در پايان مى فرمايد: «همه اينها را براى اين انجام داد تا وسيله تمتع و حيات شما و چهارپايانتان باشد» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَِنْعامِكُمْ).

آرى، آسمان را برافراشت.

نظام نور و ظلمت را برقرار ساخت.

زمين را گسترش داد.

و آب و گياه از آن خارج نمود.

كوه ها را مراقب حفظ زمين نمود.

همه وسائل زندگى انسان را فراهم ساخت.

و همه را از بهر او، سرگشته و فرمانبردار كرد.

تا از مواهب حيات بهره گيرد و به غفلت نخورد، و به پاس اين همه فرمانبرداران كه براى او آفريده است، فرمان الهى برد.

اينها از يك سو، نشانه هاى قدرت او بر مسأله معاد است و از سوى ديگر، دلائل عظمت و نشانه هاى وجود او در مسير توحيد و معرفت است.

* * *

 

34فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى

35يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الاِْنْسانُ ما سَعى

36وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى

37فَأَمّا مَنْ طَغى

38وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا

39فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى

40وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى

41فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى

 

ترجمه:

34 ـ هنگامى كه آن حادثه بزرگ رخ دهد.

35 ـ در آن روز انسان به ياد كوشش هايش مى افتد.

36 ـ و جهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد.

37 ـ اما آن كسى كه طغيان كرده.

38 ـ و زندگى دنيا را مقدم داشته.

39 ـ مسلماً دوزخ جايگاه اوست!

40 ـ و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى باز دارد.

41 ـ قطعاً بهشت جايگاه اوست!

 


1 ـ آيه، در حقيقت محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «أَمِ السَّماءُ أَشََدُّ خَلْقاً» و جمله «بَناها» يك جمله مستأنفه است و مقدمه اى است براى آيات بعد.

2 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 46.

3 ـ درباره آثار مهم نور و ظلمت در زندگى و حيات موجودات زنده در جلد 8، صفحه 343 و جلد 12، صفحه 41 و جلد 16، صفحه 146 بحث هاى گسترده اى داشته ايم.

4 ـ قابل توجه اين كه: ضمير «لَيْلَها» و «ضُحاها» به آسمان باز مى گردد و نسبت نور و ظلمت به آسمان به خاطر آن است كه منشأ آسمانى دارد.

5 ـ بعضى از مفسران، تعبير به «بَعْدَ ذلِكَ» در آيه فوق را به «اضافه بر اين»، تفسير كرده اند و معنى آيه چنين مى شود: علاوه بر آنچه در آيات گذشته آمد: زمين را گسترش داد.

6 ـ بعضى نيز آن را مصدر ميمى به معنى چريدن گرفته اند، ولى مناسب همان معنى بالا است.

7 ـ «مفردات راغب»، ماده «رعى» ـ «بحار الانوار»، جلد 72، صفحه 38.

8 ـ «أَرْسى» از ماده «رسو» (بر وزن رسم)، به معنى ثابت بودن است، و «أرسى» معنى متعدى آن را مى رساند، يعنى كوه ها را ثابت و پا بر جا نمود.

تفسير:

آنها كه نفس را از هوى و هوس باز دارند

بعد از اشاره به بعضى از دلائل معاد، در آيات قبل، در آيات مورد بحث، بار ديگر، به مسأله رستاخيز و سرنوشت خدا ترسان و هواپرستان در آن روز باز مى گردد، مى فرمايد: «هنگامى كه آن حادثه عظيم، رخ دهد نيكوكاران و بدكاران هر كدام به جزاى اعمال خويش مى رسند» (فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى).(1)

«طامَّة» از ماده «طمّ» (بر وزن فنّ) در اصل، به معنى پر كردن است و به هر چيزى كه در حدّ اعلى قرار گيرد «طامّه» مى گويند، و لذا به حوادث سخت و مصائب بزرگ كه مملوّ از مشكلات است نيز طامّه اطلاق مى شود، و در اينجا اشاره به قيامت است كه مملوّ از حوادث هولناك مى باشد و توصيف آن به «كُبرى» تأكيد بيشترى درباره اهميت و عظمت اين حادثه بى نظير است.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «اين حادثه عظيم هنگامى كه به وقوع پيوندد، همگان از خواب غفلت بيدار مى شوند و انسان به ياد سعى، كوشش و اعمال خويش اعم از نيك و بد مى افتد» (يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الاِْنْسانُ ما سَعى).

اما اين تذكر و يادآورى چه سودى براى او مى تواند داشته باشد؟

اگر تقاضاى بازگشت به دنيا و جبران گذشته كند، دست ردّ به سينه او مى زنند و در پاسخ اين تقاضا «كَلاّ» مى گويند.

و اگر توبه كند و از اعمالش پوزش طلبد، فايده اى ندارد; چرا كه درهاى توبه ديگر بسته شده است.

بنابراين، چاره اى جز آه حسرت كشيدن و افسوس خوردن و به گفته قرآن هر دو دست را با دندان گزيدن ندارد: «يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ».(2)

بايد توجه داشت: «يَتَذَكَّرُ» فعل مضارع است و معمولاً دلالت بر استمرار دارد، يعنى در آن روز انسان پيوسته همه اعمال خويش را به ياد مى آورد، و اين به خاطر آن است كه: در آن روز حجاب ها از قلب و روح انسان برداشته مى شود و همه حقايق مكنون، بارز و آشكار مى شود.

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «در آن روز جهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد» (وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى).

جهنم هم اكنون نيز وجود دارد، بلكه طبق آيه 54 «عنكبوت»: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ: «كافران را از هر سو احاطه كرده» اما حجاب هاى عالم دنيا مانع رؤيت آن است، ولى آن روز كه روز ظهور و بروز همه چيز است، جهنم از همه آشكارتر ظهور مى كند.

جمله «لِمَنْ يَرى» اشاره به اين است كه: جهنم در آن روز به قدرى آشكار است كه: هر بيننده اى بدون استثناء آن را مى بيند و بر هيچ كس مخفى نيست، نه نيكان و نه بدان كه جايگاهشان دوزخ است.

اين احتمال نيز داده شده است كه: جمله اشاره به كسانى است كه در آن روز داراى چشم بينا هستند; زيرا طبق آيه 124 سوره «طه» بعضى در آن روز نابينا محشور مى شوند: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى» ولى، معنى اول كه غالب مفسران آن را پذيرفته اند مناسب تر به نظر مى رسد; زيرا رؤيت جهنم براى

بدكاران خود عذاب و مجازات مضاعفى است و نابينا بودن گروهى در محشر ممكن است در بعضى مواقف باشد نه در تمام مواقف.(3)

* * *

آنگاه، به وضع حال مجرمان و افراد بى ايمان در صحنه قيامت اشاره كرده و با چند جمله كوتاه و پر معنى هم سرنوشت آنها را بيان مى كند و هم عوامل گرفتارى آنها را، مى فرمايد: «اما كسى كه طغيان كند» (فَأَمّا مَنْ طَغى).

* * *

«و زندگى دنيا را بر همه چيز مقدم دارد» (وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا).

* * *

«مسلماً دوزخ جايگاه و مأواى او است» (فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى).(4)

در جمله اول، اشاره به فساد عقيدتى آنها مى كند; زيرا طغيان ناشى از خود بزرگ بينى است و خود بزرگ بينى ناشى از عدم معرفة اللّه است.

كسى كه خدا را به عظمت بشناسد، خود را بسيار كوچك و ضعيف مى بيند و هرگز پاى خود را از جاده عبوديت بيرون نمى گذارد.

و جمله دوم، اشاره به فساد عملى آنها است; چرا كه طغيان سبب مى شود انسان لذات زودگذر دنيا و زرق و برق آن را بالاترين ارزش حساب كند و آن را بر همه چيز مقدم بشمرد.

اين دو، در حقيقت علت و معلول يكديگرند، طغيان و فساد عقيده، سرچشمه فساد عمل و ترجيح زندگى ناپايدار دنيا بر همه چيز است، و سرانجامِ اين دو آتش سوزان دوزخ است.

على(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد: وَ مَنْ طَغَى ضَلَّ عَلى عَمَل بِلا حُجَّة: «كسى كه طغيان كند گمراه مى شود و دست به اعمالى مى زند كه هيچ دليلى براى آن ندارد»(5).

و اين ناشى از همان خود بزرگ بينى است كه انسان تمايلات خويش را بدون هيچ دليل منطقى مى پذيرد، و براى آن ارج قائل است.

* * *

سپس، به ذكر اوصاف بهشتيان در دو جمله كوتاه و بسيار پر معنى پرداخته مى فرمايد: «اما كسى كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوا و هوس باز دارد...» (وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى).

* * *

«بهشت جايگاه و مأواى او است» (فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى).

آرى، شرط اول بهشتى شدن «خوف» ناشى از «معرفت» است، شناختن مقام پروردگار و ترسيدن از مخالفت فرمان او.

شرط دوم كه در حقيقت نتيجه شرط اول و ميوه درخت معرفت و خوف است، تسلط بر هواى نفس و باز داشتن آن از سركشى; چرا كه تمام گناهان، مفاسد و بدبختى ها از هواى نفس سرچشمه مى گيرد، هواى نفس بدترين بتى است كه معبود واقع شده: «أَبْغَضُ إِله عُبِدَ عَلى وَجْهِ الأَرْضِ أَلْهَوى».(6)

حتى ابزار نفوذ شيطان در وجود آدمى، «هواى نفس» است، كه اگر اين «شيطان درون» با «شيطان برون» هماهنگ نشود و در را به روى او نگشايد، وارد شدن او غير ممكن است، همان گونه كه قرآن مى گويد: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ: «تو هرگز بر بندگان من تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند».(7)

* * *


1 ـ «إِذا» شرطيه است و جزاى آن به گفته جمعى از مفسران در آيات بعد (فَأَمّا مَنْ طَغى... وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ...) آمده است، ولى بهتر اين است گفته شود: جزاى آن محذوف است و از آيات بعد استفاده مى شود، و در تقدير چنين است: «فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى يُجْزَ كُلُّ إِنْسان بِما عَمِلَ»، بعضى نيز احتمال داده اند: جزاى آن از «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الإِنْسانُ» استفاده مى شود ولى، اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.

2 ـ فرقان، آيه 27.

3ـ توضيح بيشترى در اين زمينه در جلد 13، صفحه 330، ذيل آيه 124 سوره «طه» بيان شده است.

4 ـ آيه محذوفى دارد و در تقدير «هِيَ الْمَأْوى لَهُ» يا «هِيَ مَأْواهُ» مى باشد و ضمير به خاطر وضوح حذف شده.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 506، حديث 43.

6 ـ «شرح اسماء الحسنى ملا هادى سبزوارى»، جلد 1، صفحه 27 و جلد 2، صفحه 61 (چاپ مكتبة بصيرتى).

7 ـ حجر، آيه 42.

نكته ها:

1 ـ مقام «رَبّ» چيست؟

قابل توجه اين كه: در آيات مورد بحث، مى فرمايد: «كسى كه از مقام پروردگارش بترسد» نمى فرمايد: «كسى كه از پروردگارش بترسد» در اين كه منظور از «مقام» چيست؟

در اينجا تفسيرهاى متعددى است:

1 ـ نخست اين كه: منظور «مواقف قيامت» است، كه انسان در اين مقامات در پيشگاه خداوند براى حساب متوقف مى شود (بنابراين تفسير، «مَقامَ رَبِّهِ» به معنى «مَقامُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» يعنى ايستادن انسان در پيشگاه خدا است).

2 ـ منظور، «علم خداوند و مقام مراقبت او» نسبت به همه انسان ها است، همانطور كه در آيه 33 «رعد» آمده است: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ: «آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده و مراقب اعمال همگان است همچون كسى است كه اين وصف را ندارد»؟!

شاهد ديگرى براى اين تفسير، حديثى است كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللّهَ يَراهُ، وَ يَسْمَعُ ما يَقُولُ، وَ يَعْلَمُ ما يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْر أَوْ شَرّ فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الاْ َعْمالِ فَذلِكَ الَّذِي خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى:

«كسى كه مى داند خدا او را مى بيند و آنچه را مى گويد، مى شنود و از آنچه از خير و شر انجام مى دهد آگاه است، و اين توجه او را از اعمال قبيح باز مى دارد، او كسى است كه از مقام پروردگارش خائف است، و خود را از هواى نفس باز داشته».(1)

3 ـ منظور مقام «عدالت» او است; چرا كه ذات مقدس او مايه خوف نيست، خوف از عدالت او مى باشد، و در حقيقت اين خوف از مقايسه اعمال خود با عدل او حاصل مى شود، همان گونه كه مجرمان از ديدن يك قاضى عادل بر خود مى لرزند، و از شنيدن نام محكمه و دادگاه وحشت مى كنند، در حالى كه شخص بى گناه نه از آن ترسى دارد، و نه از اين وحشتى!

در ميان اين تفسيرهاى سه گانه تضادى نيست، و ممكن است همه آنها در معنى آيه جمع باشد.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 197 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 70.

2 ـ رابطه «طغيان» و «دنيا پرستى»

در حقيقت، آيات فشرده بالا اصول سعادت و شقاوت انسان را به نحو زيبا و شايسته اى ترسيم كرده است، شقاوت انسان را در «طغيان» و «دنيا پرستى» مى شمرد ، و سعادت او را در «خوف از خدا» و «ترك هوا» و عصاره تمام تعليمات انبياء و اولياء نيز همين است و بس.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم:

إِنَّ أَخْوَفَ ما أَخافُ عَلَيْكُمُ إِثْنانِ: اتِّباعُ الْهَوى وَ طُولُ الاْ َمَلِ، فَأَمَّا اتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أَمّا طُولُ الاْ َمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَةَ:

«هولناك ترين چيزى كه از آنها بر شما خائفم دو چيز است: پيروى از هواى نفس، و آرزوهاى طولانى، اما پيروى از هوى، شما را از حق باز مى دارد، و اما آرزوهاى طولانى آخرت را به فراموشى مى سپرد».(1)

هواپرستى پرده اى بر عقل انسان مى كشد، اعمال سوئش را در نظر او تزيين مى دهد، و حس تشخيص را كه بزرگترين نعمت خدا، و امتياز انسان از حيوان است، از او مى گيرد، و او را به خود مشغول مى دارد، اين همان است كه يعقوب آن پيغمبر روشن ضمير به فرزندان خلافكار گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً».(2)

در اينجا سخن بسيار است، بهتر آن است به دو حديث از احاديث اهل بيت(عليهم السلام) كه همه گفتنى ها در آن گفته شده است، اشاره كرده و اين بحث را پايان دهيم:

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: الْجَنَّةُ مَحْفُوفَةٌ بِالْمَكارِهِ وَ الصَّبْرِ، فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمَكارِهِ فِي الدُّنْيا دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ جَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ، فَمَنْ أَعْطى نَفْسَهُ لَذَّتَها وَ شَهْوَتَها دَخَلَ النّارَ:

«بهشت در لابلاى ناراحتى ها، صبر و شكيبائى و استقامت پوشيده شده است، هر كس در برابر ناراحتى ها (و ترك شهوات) در دنيا شكيبائى كند داخل بهشت مى شود، و دوزخ در لابلاى لذات نامشروع و شهوات سركش پيچيده شده، و هر كس نفس خويش را در برابر اين لذات و شهوات آزاد بگذارد داخل آتش مى شود».(3)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: لاتَدَعِ النَّفْسَ وَ هَواها، فَإِنَّ هَواها فِي رَداها، وَ تَرْكُ النَّفْسِ وَ ما تَهْوى دائُها، وَ كَفُّ النَّفْسِ عَمّا تَهْوى دَواها:

«نفس را با هوا و هوسها رها مكن; چرا كه هواى نفس سبب مرگ نفس است و آزاد گذاردن نفس در برابر هواها درد آن است، و باز داشتن آن از هوا و هوس هايش دواى آن است».(4)

نه تنها جهنم آخرت، زائيده هواپرستى است، كه جهنم هاى سوزان دنيا، همچون ناامنى ها، بى نظمى ها، جنگ ها، خونريزى ها، جدال ها، و كينه توزى ها همه ناشى از آن است.

* * *


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 42.

2 ـ يوسف، آيه 18.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 507، حديث 45 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 89.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 507، حديث 45 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 336 (با اندكى تفاوت).

3 ـ تنها دو گروه

در آيات فوق، تنها از دو دسته سخن به ميان آمده: طغيانگران دنياپرست، و خدا ترسان با تقوا، جايگاه هميشگى دسته اول دوزخ و جايگاه جاودانى دسته دوم بهشت ذكر شده است.

البته، در اينجا گروه سومى نيز هستند، مؤمنانى كه از نظر عمل كوتاهى يا آلودگى داشته اند، كه اگر مشمول عفو الهى شوند و شايسته آن باشند به گروه بهشتى مى پيوندند، و اگر مشمول نشوند به دوزخ مى روند، اما مأوى و جايگاهشان آنجا نخواهد بود، ولى در آيات فوق سخنى از آنها در ميان نيست.

* * *

42يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها

43فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها

44إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها

45إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها

46كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها

 

ترجمه:

42 ـ و از تو درباره قيامت مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود؟

43 ـ تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟!

44 ـ نهايت آن به سوى پروردگار تو است.

45 ـ كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند!

46 ـ روزى كه قيامت را مى بينند گوئى كه آنان توقعشان (در دنيا) جز شامگاهى يا صبحى بيشتر نبوده است!

 

تفسير:

تاريخ قيامت را فقط خدا مى داند

در تعقيب مطالبى كه درباره قيامت و سرنوشت نيكان و بدان در آن روز در آيات پيشين آمد، در اين آيات، به سراغ سؤال هميشگى مشركان و منكران معاد رفته مى فرمايد: «از تو درباره قيامت سؤال مى كنند كه در چه زمانى واقع خواهد شد»؟ (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها).(1)

* * *

قرآن، در پاسخ اين سؤال براى اين كه به آنها بفهماند هيچ كس از لحظه وقوع قيامت با خبر نبوده و نخواهد بود، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد: «تو را با يادآورى اين سخن چه كار»؟! (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها).

يعنى، تاريخ وقوع قيامت حتى از تو پنهان است، چه رسد به ديگران، اين از آن علم غيبى است كه از مختصات ذات پروردگار مى باشد، واحدى را به آن راهى نيست!.

بارها گفته ايم: از مطالبى كه بر همگان مكتوم است زمان قيام قيامت است; چرا كه اثر تربيتى آن بدون كتمان ممكن نيست; زيرا اگر آشكار شود و زمانش دور باشد غفلت، همگان را فرا مى گيرد، و اگر نزديك باشد پرهيز از بدى ها به شكل اضطرار، و دور از آزادى و اختيار، در مى آيد، و اين هر دو فاقد ارزش تربيتى است.

احتمالات ديگرى در تفسير اين آيه نيز داده اند، از جمله اين كه: تو مبعوث براى بيان زمان قيام قيامت نشده اى، تو تنها مبعوث شده اى كه اصل وجود آن را اطلاع دهى، نه لحظه وقوع آن را.

و ديگر اين كه: قيام تو بيانگر نزديك شدن روز قيامت است، همان گونه كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه دو انگشت مباركش را كنار هم گرفت و فرمود: بُعِثْتُ أَنَا وَ السَّاعَةُ كَهَاتَيْنِ: «قيام من و قيام قيامت همانند اين دو است»!.(2)

ولى، تفسير اول از همه مناسب تر است.

* * *

آنگاه، مى افزايد: «منتهاى قيامت به سوى پروردگار تو است» (إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها).

تنها او است كه: مى داند قيامت كى بر پا مى شود، هيچ شخص ديگرى از آن آگاه نيست، و هر گونه تلاش و كوشش براى آگاهى از زمان قيام قيامت بى فايده است.

اين، همان مطلبى است كه در آيه 34 سوره «لقمان» نيز آمده است: إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ: «علم زمان وقوع قيامت تنها نزد خدا است».

و در آيه 187 سوره «اعراف» مى فرمايد: قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي: «بگو علم آن فقط نزد پروردگار من است».

بعضى گفته اند: منظور از جمله بالا اين است كه: تحقق و انجام قيامت به دست خدا است، و در حقيقت به منزله بيان علتى است براى آنچه در آيه قبل آمده است.

جمع ميان اين دو تفسير نيز مانعى ندارد.

* * *

باز، براى توضيح بيشتر مى افزايد: «كار تو فقط انذار كردن كسانى است كه از آن مى ترسند» (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها).

وظيفه تو همين انذار، هشدار و بيم دادن است و بس، و اما تعيين وقت از قلمرو وظيفه و آگاهى تو بيرون است.

قابل توجه اين كه: انذار را مخصوص كسانى مى شمرد كه ترس و خوف از آن روز بزرگ دارند، و اين شبيه همان مطلبى است كه در آيه دوم سوره «بقره» آمده است: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ: «در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست، و مايه هدايت پرهيزگاران است».

اين گونه تعبيرات، اشاره به اين حقيقت است: تا روح حق جوئى و حق طلبى و احساس مسئوليت در برابر پروردگار در انسان نباشد، نه به سراغ تحقيق از كتب آسمانى مى رود، نه معاد، و نه گوش به انذارهاى انبياء و اولياء مى دهد.

* * *

و سرانجام، در آخرين آيه اين سوره، براى بيان اين واقعيت كه تا قيامت زمان زيادى نيست، مى فرمايد: «روزى كه قيام ساعت را مى بينند چنين احساس مى كنند: گوئى توقف آنها در اين جهان، عصر گاهى يا صبحگاهى بيشتر نبوده است»! (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها).

به قدرى عمر كوتاه دنيا به سرعت مى گذرد، و دوران برزخ نيز سريع طى مى شود كه، به هنگام قيام قيامت آنها فكر مى كنند تمام اين دوران چند ساعتى بيش نبود.

اين امر، هم ذاتاً صحيح است كه عمر دنيا بسيار كوتاه و زودگذر است، و هم در مقايسه با قيامت، كه تمام عمر جهان در مقايسه با آن، لحظه اى بيش نيست.

«عَشِيَّة» به معنى عصر و «ضُحى» به موقعى گفته مى شود كه آفتاب بالا آمده و شعاع آن گسترده شده است.

در بعضى از آيات قرآن آمده است: در قيامت هنگامى كه مجرمان درباره مقدار توقفشان در عالم برزخ يا دنيا به گفتگو مى پردازند، بعضى به بعضى ديگر مى گويند: شما تنها ده شبانه روز در جهان برزخ توقف كرده ايد: «يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْراً».(3)

ولى، آنها كه بهتر فكر مى كنند مى گويند: شما تنها به اندازه يك روز در برزخ درنگ كرديد! «يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْماً».(4)

و در جاى ديگر، از مجرمان نقل مى كند كه: «وقتى قيامت بر پا مى شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز يك ساعت توقف نداشتند»! (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَة).(5)

تفاوت اين تعبيرات به خاطر آن است كه: آنها مى خواهند كوتاهى اين مدت را با يك بيان تقريبى منعكس كنند، و هر كدام احساس خود را با تعبيرى بيان مى كنند، كه همه در يك امر مشترك است و آن، كوتاهى عمر اين جهان در برابر عمر قيامت است، و اين مطلبى است كه انسان را تكان مى دهد و از خواب غفلت بيدار مى سازد.

* * *

خداوندا! امنيت و آرامش را در آن روز بزرگ و در اين جهان و آن جهان برزخ نصيب همه ما بفرما!

پروردگارا! هيچ كس از سختى هاى آن روز عظيم جز به لطف تو رهائى نمى يابد، ما را مشمول لطف خاصت بگردان!

بار الها! ما را از كسانى قرار ده كه از مقام تو خائفند و نفس خويش را از هوى و هوس باز مى دارند، و در بهشت برين مأوى مى گيرند!(6)

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره نازعات(7)


1 ـ «مُرْسا» به معنى مصدرى، هم اسم زمان و مكان، و هم به معنى اسم مفعول آمده است، از ماده «ارساء» در اينجا معنى مصدرى دارد، و به معنى وقوع و ثبوت و پا بر جا شدن است.

اين تعبير در مورد پهلو گرفتن كشتى، و همچنين حالت ثبات كوه ها در روى زمين نيز آمده است، مانند: «وَ قالَ ارْكَبُوا فِيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» (هود، آيه 41).

2 ـ تفسير «فخـر رازى»، جلد 29، صفحه 29 ـ اين مطلب در تفسير «مجـمع البـيان» و «قرطـبى» و   2

«فى ظلال» و تفاسير ديگر، ذيل آيه 18 سوره «محمّد» نيز آمده است.

3 ـ طه، آيه 103.

4 ـ طه، آيه 104.

5 ـ روم، آيه 55.

6 ـ اين سطور در ساعاتى به رشته تحرير در آمد كه هر لحظه احتمال بمباران هوائى از طرف رژيم كافر بعث «عراق» و دفن شدن زير آوارها مى رفت، و يكى دو روز قبل از اين تاريخ در يكى از همين بمباران ها در اين شهر مقدس «قم»، حدود يكصد و پنجاه تن از مسلمين مخصوصاً كودكان بى گناه در يك بمباران وحشيانه به شهادت رسيدند، ولى مسلّم است كه عمر ظلم و ظالم كوتاه خواهد بود.

7 ـ و امروز كه اين نوشته تصحيح مى شود اوضاع از اين قرار است:

صدام طاغى ذليلانه شكست خويش را از جمهورى اسلامى پذيرفت (سال 68).

و از آن شكست سال ها گذشته و امروز عراق تحت اشغال آمريكا قرار گرفته، صدام را اسير كرده اند و شهرها حتى كربلاء و نجف را در اختيار گرفته، حرم امام حسين(عليه السلام) و حضرت عباس و امير مؤمنان(عليه السلام)مورد اهانت واقع شده و به بارگاه و درب حرم امام على(عليه السلام) خمپاره اصابت نموده است، تا آينده روزگار چه پيش آورد.

تصحيح: 8 / 3 / 1383

سوره عبس

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 42 آيه است

محتواى سوره عبس

سوره «عبس»، در عين كوتاهى، از مسائل مختلف و مهمى بحث مى كند، و تكيه خاصى روى مسأله «معاد» دارد، و محتواى آن را در پنج موضوع مى توان خلاصه كرد:

1 ـ عتاب شديد خداوند نسبت به كسى كه در برابر مرد نابيناى حقيقت جو برخورد مناسبى نداشت.

2 ـ ارزش و اهميت قرآن مجيد.

3 ـ كفران و ناسپاسى انسان در برابر نعمت هاى خداوند.

4 ـ بيان گوشه اى از نعمت هاى او، در زمينه تغذيه انسان و حيوانات براى تحريك حس شكرگزارى بشر.

5 ـ اشاره به قسمت هاى تكان دهنده اى از حوادث قيامت، و سرنوشت مؤمنان و كفار در آن روز بزرگ.

نام گذارى آن به اين نام، به تناسب نخستين آيه سوره است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ عَبَسَ جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ وَجْهُهُ ضاحِكٌ مُسْتَبْشِرٌ: «كسى كه سوره عبس را بخواند، روز قيامت در حالى وارد محشر مى شود كه صورتش خندان و بشاش است».(1)

* * *

1عَبَسَ وَ تَوَلّى

2أَنْ جاءَهُ الاْ َعْمى

3وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى

4أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى

5أَمّا مَنِ اسْتَغْنى

6فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى

7وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى

8وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى

9وَ هُوَ يَخْشى

10فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى

 

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ چهره در هم كشيد و روى بر تافت.

2 ـ از اين كه نابينائى به سراغ او آمد!

3 ـ تو چه مى دانى شايد او تقوا پيشه كند.

4 ـ يا متذكر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد!

5 ـ اما آن كس كه توانگر است.

 

6 ـ به او روى مى آورى.

7 ـ در حالى كه اگر پاك نگردد چيزى بر تو نيست.

8 ـ اما كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند.

9 ـ و از خدا ترسان است.

10 ـ تو از او غافل مى شوى!

شأن نزول:

اين آيات، اجمالاً نشان مى دهد: خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اين كه: فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است، اما اين شخص مورد عتاب كيست؟ در آن اختلاف نظر است:

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه:

عده اى از سران قريش مانند «عتبة بن ربيعه»، «ابوجهل»، «عباس بن عبد المطلب»، و جمعى ديگر، خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودند، و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود، و اميد داشت اين سخنان در دل آنها مؤثر شود (و مسلماً اگر اين گونه افراد اسلام را مى پذيرفتند، گروه ديگرى را به اسلام مى كشاندند و هم كارشكنى هاى آنها از ميان مى رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود) در اين ميان «عبداللّه بن ام مكتوم» كه مرد نابينا و ظاهراً فقيرى بود وارد مجلس شد، و از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد، و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت; زيرا دقيقاً متوجه نبود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با چه كسانى مشغول صحبت است.

او آن قدر كلام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را قطع كرد كه حضرت(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد، و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت: اين سران عرب پيش خود مى گويند: پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله) نابينايان و بردگانند، و لذا از «عبداللّه» روى برگرداند، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد.

در اين هنگام، آيات فوق نازل شد (و در اين باره پيامبر (صلى الله عليه وآله) را مورد عتاب قرار داد) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از اين ماجرا «عبداللّه» را پيوسته گرامى مى داشت، و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود: مَرْحَباً بِمَنْ عاتَبَنِى فِيْهِ رَبِّى: «مرحبا به كسى كه پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او مى فرمود: «آيا حاجتى دارى آن را انجام دهم»؟

و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دو بار او را در غزوات اسلامى در «مدينه» جانشين خويش قرار داد.(2)

شأن نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده، اين است: اين آيات، درباره مردى از «بنى اميه» نازل شده كه نزد پيامبر نشسته بود، در همان حال «عبداللّه بن ام مكتوم» وارد شد، هنگامى كه چشمش به «عبداللّه» افتاد خود را جمع كرد، مثل اين كه مى ترسيد آلوده شود، قيافه در هم كشيده و صورت خود را برگردانيد، خداوند در آيات فوق عمل او را نقل كرده، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است، اين شأن نزول در حديثى از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است.(3)

محقق بزرگ شيعه مرحوم «سيد مرتضى» اين شأن نزول را پذيرفته است.

البته، در آيه، چيزى كه صريحاً دلالت كند منظور شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، وجود ندارد، تنها چيزى كه مى تواند قرينه اى بر اين معنى باشد، خطاب هائى است كه از آيات 8 تا 10 اين سوره آمده كه مى گويد: «كسى كه پيوسته (براى شنيدن آيات خدا) به سرعت سراغ تو مى آيد، و از خدا مى ترسد، تو از او غافل مى شوى»!

اين چيزى است كه بهتر از هر كس در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى تواند صادق باشد.

ولى، به گفته مرحوم «سيد مرتضى» قرائنى نيز در اين آيات وجود دارد كه نشان مى دهد: منظور شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست از جمله:

«عبوس بودن» از صفات پيامبران مخصوصاً پيغمبر اسلام نيست، او حتى نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن مى گفت، چه رسد به مؤمنان حقيقت جو.

ديگر پرداختن به اغنيا و غافل شدن از فقراى حق طلب، با اخلاق آن حضرت كه در آيه 4 سوره «قلم» به آن اشاره شده: وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم: «تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» هرگز نمى سازد، (به خصوص اين كه معروف است سوره «قلم» قبل از سوره «عبس» نازل شده است).(4)

ولى، به فرض كه شأن نزول اول واقعيت داشته باشد، اين مطلب در حد ترك اولائى بيش نيست: و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود.

زيرا «اوّلاً» پيامبر(صلى الله عليه وآله) هدفى جز نفوذ در سران قريش، و گسترش دعوت اسلام از اين طريق، و درهم شكستن مقاومت آنها، نداشت.

«ثانياً» چهره در هم كشيدن در برابر يك مرد نابينا مشكلى ايجاد نمى كند; چرا كه او نمى بيند، به علاوه «عبداللّه بن ام مكتوم» نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود; زيرا هنگامى كه مى شنود پيامبر(صلى الله عليه وآله) با گروهى مشغول صحبت است نبايد سخن او را قطع كند.

ولى، از آنجا كه خداوند اهميت فوق العاده اى به محبت و ملاطفت كردن با مؤمنان مستضعف حقيقت طلب مى دهد، همين مقدار بى اعتنائى را در برابر اين مرد مؤمن براى پيامبرش نمى پسندد، و او را مورد عتاب قرار مى دهد، اينها همه از يك سو.

از سوى ديگر، اگر به اين آيات، از زاويه حقانيت و عظمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)نگاه كنيم، مى بينيم در سر حدّ يك معجزه است; چرا كه رهبر بزرگ اسلام در كتاب آسمانى خود آن چنان مسئوليت براى خود ذكر مى كند كه حتى كوچكترين ترك اولى، يعنى بى اعتنائى مختصرى نسبت به يك مرد نابيناى حق طلب، را مورد عتاب خداوند مى بيند، اين دليل زنده اى است بر اين كه اين كتاب آسمانى از سوى خدا است و او پيامبر صادق است، مسلماً اگر اين كتاب از سوى خداوند نبود، چنين محتوائى نداشت.

و عجب تر اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق روايتى كه در بالا آورديم، هر وقت «عبداللّه بن ام مكتوم» را مى ديد، به ياد اين ماجرا مى افتاد و او را بسيار احترام مى كرد.

و از سوى سوم، اين آيات مى تواند بيانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستكبران باشد، كه چگونه مرد فقير نابيناى مؤمنى را بر آن همه اغنيا، و سران قدرتمند مشرك عرب مقدم مى شمرد، اين به خوبى نشان مى دهد: اسلام حامى مستضعفان و دشمن مستكبران است.

در پايان، اين سخن را بار ديگر تكرار مى كنيم: مشهور در ميان مفسران گر چه شأن نزول اول است، ولى بايد اعتراف كرد كه: در خود آيه چيزى كه صريحاً دليل بر اين معنى باشد كه منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، وجود ندارد و شأن نزول دوم از جهاتى ترجيح دارد.

* * *


1 ـ تفسير «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 435.

2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 437.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 437.

تفسير:

عتاب شديد به خاطر بى اعتنائى به نابيناى حق طلب

با توجه به آنچه در شأن نزول آيات گفته شد، به سراغ تفسير آيات مى رويم.

نخست مى فرمايد: «چهره درهم كشيد، و روى برتافت» (عَبَسَ وَ تَوَلّى).

* * *

«از اين كه نابينائى به سراغ او آمده بود» (أَنْ جاءَهُ الاْ َعْمى).

* * *

«تو چه مى دانى شايد او در جستجوى ايمان و پاكى و تقوا باشد»؟! (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى).

* * *

«يا از شنيدن سخنان حق متذكر شود و اين تذكر به حال او مفيد باشد» (أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى).

و اگر صد در صد پاك و با تقوا نشود، لااقل از تذكر پند مى گيرد و بيدار مى شود، و اين بيدارى در او اجمالاً اثر مى گذارد.(1)

* * *

سپس، اين عتاب را ادامه داده، مى افزايد: «اما آن كه خود را بى نياز و غنى مى داند» (أَمّا مَنِ اسْتَغْنى).

* * *

«تو به او رو مى آورى و توجه مى كنى»! (فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى).

 

و اصرار به هدايت او دارى در حالى كه او گرفتار غرور ثروت، و خود خواهى است، غرورى كه منشأ طغيان و گردنكشى است، همان گونه كه در آيات 6 ـ 7 سوره «علق» آمده است: إِنَّ الاِْنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى: «انسان طغيان مى كند * از اين كه خود را غنى مى بيند».(2)

* * *

«در حالى كه اگر او راه تقوا را پيش نگيرد و ايمان نياورد چيزى بر تو نيست» (وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى).

وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است، خواه از آن پند گيرند يا ملال، بنابراين، به خاطر اينگونه افراد نمى توانى نابيناى حق طلب را ناديده بگيرى، يا آزرده خاطر سازى، هر چند هدف تو هدايت اين گردنكشان باشد.

* * *

بار ديگر، تأكيد و عتاب را از سر مى گيرد، و همچنان به صورت خطاب مى فرمايد: «اما كسى كه به سراغ تو مى آيد، و تلاش براى هدايت و پاكى دارد» (وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى).

* * *

«و از خدا ترسان است» (وَ هُوَ يَخْشى).(3)

 

و همين انگيزه ترس از خداوند، او را به دنبال تو فرستاده، تا حقايق بيشترى بشنود و به كار بندد، و خود را پاك و پاكيزه كند.

* * *

«تو از او غافل مى شوى و به ديگرى مى پردازى» (فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى).(4)

تعبير به «أَنْتَ» (تو) (اگر شأن نزول اول درست باشد) در حقيقت، اشاره به اين است كه: مثل توئى سزاوار نيست از چنين انسان حق طلبى لحظه اى غافل شوى و به ديگرى بپردازى، هر چند هدفت از پرداختن به ديگران نيز هدايت آنها باشد; چرا كه در محاسبه اولويت ها، اولويت از آن اين گروه مستضعف پاكدل است.

به هر حال، اين عتاب و خطاب خواه به شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) باشد يا غير او، بيانگر اين واقعيت مهم است كه: اسلام و قرآن اهميت و احترام خاصى براى پويندگان راه حق مخصوصاً از طبقات مستضعف قائل است.

و به عكس، موضع گيرى تند و خشنى در برابر آنها كه بر اثر وفور نعمت الهى ، مست و مغرور شده اند دارد، تا آنجا كه خدا راضى نمى شود به خاطر پرداختن به آنان، كمترين رنجشى در اين قشر مستضعف حق طلب پيدا شود.

دليل آن نيز روشن است; زيرا هميشه اين گروه پشتيبان مخلص اسلام و فريادرس پيشوايان بزرگ دين در مشكلات، و ايثارگر ميدان هاى نبرد و شهادت بوده اند، همان گونه كه امير مؤمنان على(عليه السلام) در فرمان معروف «مالك اشتر» مى فرمايد:

وَ إِنَّما عِمادُ الدِّينِ وَ جِماعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلاْ َعْداءِ الْعامَّةُ مِنَ الاْ ُمَّةِ، فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ:

«ستون دين، سرمايه اجتماع مسلمين، و نيروى ذخيره در برابر دشمنان، تنها همين توده مردمند، لذا بايد به سخنان آنها گوش فرا دهى و علاقه خود را به آنها معطوف دارى».(5)

* * *

كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ

12فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ

13فِي صُحُف مُكَرَّمَة

14مَرْفُوعَة مُطَهَّرَة

15بِأَيْدِي سَفَرَة

16كِرام بَرَرَة

17قُتِلَ الاِْنْسانُ ما أَكْفَرَهُ

18مِنْ أَيِّ شَيْء خَلَقَهُ

19مِنْ نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ

20ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ

21ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ

22ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ

23كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ

 

ترجمه:

11 ـ هرگز چنين نيست; اين (قرآن) يادآورى است.

12 ـ و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد!

13 ـ در الواح پرارزشى.

14 ـ الواحى والا و پاكيزه.

15 ـ به دست سفيرانى است.

 

16 ـ والامقام و فرمان بردار و نيكوكار!

17 ـ مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است!

18 ـ (خداوند) او را از چه چيز آفريده است؟!

19 ـ او را از نطفه آفريد، و اندازه مقررش بخشيد.

20 ـ سپس راه را براى او آسان كرد.

21 ـ بعد او را ميراند و در قبر نهاد.

22 ـ پس هر گاه بخواهد او را زنده مى كند!

23 ـ چنين نيست; هنوز آنچه را به او فرمان داده، اطاعت نكرده است.


1 ـ بنابراين، فرق اين آيه با آيه قبل اين است كه: در آنجا سخن از پاكى و تقواى كامل است، و در اينجا سخن از تأثير اجمالى تذكر، هر چند به مقام تقواى كامل نرسد، و در نتيجه آن، نابيناى حق طلب از تذكرات بهره مى گيرد، خواه بهره كامل باشد يا بهره مختصر.

از بعضى از مفسران نيز استفاده مى شود كه: فرق ميان اين دو آن است كه: آيه اول اشاره به پاك شدن از معاصى است و آيه دوم اشاره به كسب طاعات و اطاعت فرمان خداست، ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

2 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «غنى و استغنى و تغنى» و «تغانى» به يك معنى است و باز به گفته او «تَصَدّى» از ماده «صدى» (بر وزن فتى) در اصل به معنى صدائى است كه از كوه برمى گردد (در فارسى آن را «پژواك» مى گويند) سپس كلمه «تَصَدّى» به معنى رو به روى چيزى قرار گرفتن و توجه كامل به آن كردن به كار رفته است.

3 ـ بدون شك، مراد از «خشيت» در اينجا خوف از خداوند است، خوفى كه انسان را به دنبال تحقيق بيشتر مى فرستد، شبيه آنچه متكلمين در مسأله وجوب معرفة اللّه به استناد دفع ضرر محتمل گفته اند.

و اين كه «فخر رازى» احتمال داده است: منظور ترس از كفار، يا ترس از زمين خوردن به خاطر نابينائى باشد، بسيار بعيد است.

 

4 ـ «تَلَهّى» از ماده «لَهْو» به معنى كار سرگرم كننده است و در اينجا به معنى غافل شدن و به ديگرى پرداختن، و در حقيقت نقطه مقابل «تَصَدّى» است.

5 ـ «نهج البلاغه»، بخش نامه ها، نامه 53.

تفسير:

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد

در تعقيب آيات گذشته، كه در آن سخن از سرزنش كسى آمده بود كه نسبت به نابيناى حق طلبى كم توجهى نموده بود، در اين آيات، به مسأله اهميت قرآن مجيد و مبدأ پاك آن و تأثيرش در نفوس پرداخته، مى فرمايد:

«هرگز اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما» (كَلاّ).

«چرا كه اين آيات وسيله اى است براى تذكر و يادآورى خلق خدا» (إِنَّها تَذْكِرَةٌ).(1)

نيازى به اين نيست كه از مستضعفان پاكدل غافل شوى، و به افراد متنفذ و مغرور روى آورى.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: جمله «كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ» پاسخى باشد به تمام تهمت هاى مشركان و دشمنان اسلام در مورد قرآن كه: گاه شعرش مى خواندند،

گاه سحر، و گاه نوعى كهانت، قرآن مى گويد: هيچ يك از اين نسبت ها صحيح نيست، بلكه اين آيات وسيله اى است براى بيدارى، يادآورى، آگاهى و ايمان و دليل آن در خودش نهفته است; چرا كه هر كس به آن نزديك مى شود ـ جز معاندان لجوج ـ اين اثر را در خود احساس مى كند.

* * *

و مى افزايد: «هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ).(2)

اين تعبير، هم اشاره اى است به اين كه: اكراه و اجبارى در كار نيست، و هم دليلى است بر آزادى اراده انسان كه تا نخواهد و تصميم بر قبول هدايت نگيرد، نمى تواند از آيات قرآن بهره گيرد.

* * *

سپس مى افزايد: «اين كلمات بزرگ الهى در صحائف (الواح و اوراق) باارزشى ثبت است» (فِي صُحُف مُكَرَّمَة).

«صُحُف» جمع «صحيفه» به معنى «لوح»، يا «ورقه» و يا چيز ديگرى است كه در آن مطلبى را مى نويسند، و اين تعبير نشان مى دهد: آيات قرآنى قبل از نزول بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در الواحى نوشته شده بود، و فرشتگان وحى آن را با خود مى آورند، الواحى بسيار گرانقدر و پر ارزش.

و اين كه بعضى گفته اند: منظور از اين «صُحُف» كتب انبياى پيشين است، ظاهراً با آيات قبل و بعد سازگار نيست.

همچنين اين كه گفته شده: منظور از آن «لوح محفوظ» است آن نيز مناسب به نظر نمى رسد; زيرا «صُحُف» به صورت صيغه جمع در مورد «لوح محفوظ» به كار نرفته است.

* * *

بعد از آن مى فرمايد: «اين صحائف و الواح، والا قدر و پاكيزه است» (مَرْفُوعَة مُطَهَّرَة).

بالاتر از آن است كه: دست نااهلان به سوى آن دراز شود، و يا قادر بر تحريف آن باشند، و پاك تر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند، و نيز پاك است از هرگونه تناقض، تضاد، شك و شبهه.

* * *

از اين گذشته «اين آيات الهى در دست سفيرانى است» (بِأَيْدِي سَفَرَة).

* * *

«سفيرانى والامقام، و مطيع و فرمان بردار و نيكوكار» (كِرام بَرَرَة).

«سَفَرَة» (بر وزن طلبه) جمع «سافر» از ماده «سفر» (بر وزن قمر) در اصل، به معنى پرده بردارى از چيزى است، و لذا به كسى كه ميان اقوام رفت و آمد دارد تا مشكلات آنها را حل كند، و از مبهمات پرده بردارد «سفير» گفته مى شود، به شخص نويسنده نيز «سافر» مى گويند; چرا كه پرده از روى مطلبى بر مى دارد.

بنابراين، منظور از «سَفَرَه» در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.

بعضى گفته اند: منظور از «سَفَرَة» در اينجا حافظان و قاريان و كاتبان قرآن، علماء و دانشمندانى هستند كه اين آيات او را در هر عصر و زمانى از دستبرد شياطين محفوظ مى دارند.

ولى، اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد; چرا كه در اين آيات سخن از زمان نزول وحى و عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است نه از آينده.

ولى، در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم كه فرمود: الْحافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِرامِ الْبَرَرَةِ: «كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمان بردار الهى خواهد بود».(3)

اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد: حافظان، مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين سفره و همگام آنها هستند، نه اين كه خود آنها مى باشند، و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان، كارى شبيه فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند، در رديف آنها قرار مى گيرند.

به هر حال، از مجموع اين گفتار، استفاده مى شود: تمام كسانى كه در راه حفظ قرآن و احياى آن مى كوشند، مقامى والا همچون مقام فرشتگان «كرام برره» دارند.

«كِرام» جمع «كريم» به معنى «عزيز و بزرگوار» است، و اشاره به عظمت فرشتگان وحى در پيشگاه خداوند و بلندى مقام آنها است، و گاه گفته شده: اين تعبير، اشاره به پاكى آنها از هر گونه گناه مى باشد، همان گونه كه در آيات 26 ـ 27 سوره «انبياء» در توصيف فرشتگان آمده است: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ: «آنها بندگان گرامى حقند * كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند، و اوامر او را پيوسته اجرا مى كنند».

«بَرَرَة» جمع «بارّ» (مثل طالب و طلبه) از ماده «بَرّ» در اصل به معنى وسعت و گستردگى است، و لذا به صحراهاى وسيع «بَرّ» (به فتح باء) گفته مى شود، و از آنجا كه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند، و بركات آنها به ديگران مى رسد به آنها «بارّ» گفته شده.

البته، منظور از نيكوكارى در آيه مورد بحث، اطاعت فرمان الهى و پاكى از گناه مى باشد.

و به اين ترتيب، خداوند فرشتگان را به سه وصف توصيف كرده است:

نخست اين كه: آنها سفيران و حاملان وحى اويند.

و ديگر اين كه: ذاتاً عزيز و گرانمايه اند.

و سومين وصف، پاكى اعمال آنها، اطاعت و تسليم و نيكوكارى است.

* * *

سپس، مى افزايد: با وجود اين همه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذكرات، نازل شده، باز هم اين انسان سركش و ناسپاس، تسليم حق نمى شود «مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است»؟! (قُتِلَ الاِْنْسانُ ما أَكْفَرَهُ).(4)

«كفر» در اينجا ممكن است به معنى عدم ايمان، يا به معنى ناسپاسى و كفران، و يا به معنى هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همين معنى جامع است; چرا كه در آيات قبل سخن از اسباب هدايت و ايمان بود، و در آيات بعد، سخن از انواع نعمت هاى پروردگار است.

به هر حال، منظور از تعبير «مرگ بر اين افراد» معنى كنائى آن، يعنى اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اينگونه افراد كافر و ناسپاس است.

* * *

و از آنجا كه سرچشمه سركشى ها و ناسپاسى ها غالباً غرور است، براى در هم شكستن اين غرور در آيه بعد، مى فرمايد: «خداوند اين انسان را از چه چيز آفريده»؟! (مِنْ أَيِّ شَيْء خَلَقَهُ)؟.

* * *

«او را از نطفه اى ناچيز و بى ارزش آفريد، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازه گيرى نمود» (مِنْ نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ).

چرا اين انسان، به اصل خلقت خود نمى انديشد؟! و ناچيز بودن مبدأ اصلى خود را فراموش مى كند؟ وانگهى چرا قدرت خداوند را در آفرينش اين موجود بديع از آن نطفه ناچيز نمى نگرد؟ كه دقت در همين آفرينش انسان از نطفه و اندازه گيرى تمام ابعاد وجودى او، اعضاء پيكرش، استعدادهايش و نيازهايش، خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة اللّه است.

جمله «قَدَّرَهُ» از ماده «تقدير» به معنى اندازه گيرى و موزون ساختن است; زيرا مى دانيم در ساختمان وجود انسان، بيش از بيست نوع فلز و شبه فلز به كار رفته، كه هر كدام از نظر كميت و كيفيت اندازه معينى دارد، كه اگر كم و بيشى در آن رخ دهد، نظام وجود انسان به هم مى ريزد.

از اين گذشته، كيفيت ساختمان اعضاء بدن ، و تناسب و ارتباط هاى آنها با يكديگر، اندازه هاى دقيقى دارد، و نيز استعدادها، غرائز و اميالى كه در فرد انسان، و در مجموعه جهان بشريت، نهفته است، بايد طبق حساب خاصى باشد تا سعادت بشر را تأمين كند.

خداوند كسى است كه تمام اين اندازه گيرى ها را در آن نطفه بى ارزش انجام داده، نطفه اى كه به قدرى كوچك است كه اگر از سلول اصلى حيات شناور در آب آن به تعداد تمام انسان ها، يك جا جمع شود، بيش از يك انگشتانه را پر نمى كند.

آرى، در چنين موجود خرد و صغير، اين همه بدايع و نقوش را ترسيم كرد و به وديعت نهاد.

بعضى نيز «تقدير» را به معنى «آماده ساختن» معنى كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از «تقدير» ايجاد قدرت در اين نطفه ناچيز است، چه بزرگ است آن خدائى كه اين موجود ضعيف را اين همه قدرت و توانائى بخشيده كه: مى تواند آسمان، زمين و اعماق درياها را جولانگاه خود قرار دهد، و همه نيروهاى محيط خود را مسخر فرمان خويش سازد.(5)

جمع ميان اين سه تفسير نيز ممكن است.

* * *

در ادامه همين سخن، مى افزايد: «سپس راه را براى او آسان ساخت» (ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ).

راه تكامل پرورش جنين در شكم مادر، و سپس راه انتقال او را به اين دنيا سهل و آسان نمود.

از عجائب تولد انسان اين است كه: قبل از لحظات تولد، آن چنان در شكم مادر قرار مى گيرد كه: سر او به طرف بالا و صورتش به پشت مادر و پاى او در قسمت پائين رحم است، ولى هنگامى كه فرمان تولد صادر مى شود، ناگهان واژگونه مى گردد، سر او به طرف پائين مى آيد، و همين موضوع امر تولد را براى او و مادرش سهل و آسان مى كند، البته گاهى بچه هائى هستند كه از طرف پا متولد مى شوند و مشكلات زيادى براى مادر ايجاد مى كنند.

بعد از تولد نيز، در مسير نموّ و رشد جسمى در دوران كودكى، و سپس نموّ و رشد غرائز، و بعد از آن رشد در مسير هدايت معنوى و ايمان، همه را از طريق عقل و دعوت انبياء براى او سهل و آسان ساخته است.

چه جمله جامع و جالبى است كه در عين فشردگى به همه اين مسائل اشاره مى كند: «ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ».

اين نكته نيز قابل توجه است كه: مى فرمايد: «راه را براى انسان آسان ساخت» و نمى فرمايد: «او را مجبور بر پيمودن اين راه كرد» و اين خود تأكيد ديگرى بر مسأله آزادى اراده انسان و اختيار است.

* * *

آنگاه، به مرحله پايانى عمر انسان بعد از پيمودن اين راه طولانى اشاره مى فرمايد: «بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود» (ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ).

مسلماً «إماته» (ميراندن) كار خدا است، ولى، مسأله پنهان ساختن در قبر به ظاهر، كار انسان است، اما از آنجا كه عقل و هوش لازم براى اين كار، و همچنين وسائل ديگر را خداوند فراهم ساخته، اين كار به او نسبت داده شده است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از نسبت دادن اين كار به خدا اين است كه: او براى انسان قبرى آفريده و آن دل خاك است.

و بعضى نيز اين جمله را به معنى حكم تشريعى و دستور الهى درباره دفن كردن اموات دانسته اند.

به هر حال، يكى از احترامات خداوند نسبت به نوع بشر همين برنامه دفن اجساد آنها است; چرا كه اگر راهى براى دفن وجود نداشت، و يا دستورى در اين زمينه صادر نشده بود، و جسد آدمى روى زمين مى ماند، متعفن مى گشت، و سپس طعمه حيوانات درنده و پرندگان مى شد، ذلت و خوارى عجيبى بود، بنابراين، الطاف الهى نه تنها شامل حال انسان در حيات دنيا است، كه بعد از مرگ نيز مشمول الطاف او است.

از اين گذشته، دستور دفن كردن بدن مردگان (بعد از غسل و كفن و نماز) دستورى است الهام بخش، كه مرده انسان ها بايد از هر نظر پاك و محترم باشد، چه رسد به زنده آنها!

اين نكته نيز، قابل توجه است كه: مسأله مرگ در اين آيه، نيز در عداد نعمت هاى الهى ذكر شده، و اگر دقت شود مطلب همين گونه است; چرا كه:

اوّلاً، مرگ مقدمه اى است براى آسودگى از رنج هاى اين جهان، و انتقال به سراى ديگر كه عالمى است بسيار گسترده تر.

و ثانياً، مرگ نسل هاى موجود سبب مى شود جا براى نسل هاى آينده گشوده شود، و نوع انسان طى نسل ها تداوم و تكامل يابد، و در غير اين صورت چنان عرصه بر انسان ها تنگ مى شد، كه زندگى كردن در روى زمين غير ممكن بود.

جالب اين كه: همين معنى ضمن اشاره لطيفى در سوره «الرحمن»، آيات 26 تا 28 نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ * فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ: «تمام كسانى كه روى زمين زندگى مى كنند مى ميرند * تنها ذات ذو الجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند * پس كدامين نعمت از نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد»؟!

مطابق اين آيات، مرگ، يكى از نعمت هاى بزرگ خدا است.

آرى، دنيا با تمام نعمت هايش زندانى است براى مؤمن، و خروج از اين دنيا آزاد شدن از اين زندان است، و از اين گذشته، نعمت هاى فراوان الهى، گاه براى گروهى مايه غفلت و بى خبرى مى شود، و ياد مرگ پرده هاى غفلت را مى درد و از اين نظر نيز نعمتى است و هشدارى، از همه گذشته، زندگى دنيا اگر ادامه يابد، مسلماً ملال آور و خسته كننده است، نه همچون زندگى آخرت كه سر تا سر نشاط و خوشدلى است.(6)

بعد از آن، به مرحله رستاخيز انسان ها پرداخته، مى افزايد: «سپس هر زمان كه بخواهد او را زنده و براى حساب و جزا محشور مى كند» (ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ).

«أَنْشَرَهُ» از ماده «انشار» به معنى گستردن بعد از جمع كردن است، و اين تعبير جالبى است كه: نشان مى دهد با مرگ زندگى انسان به كلى جمع مى شود.

و در رستاخيز در محيطى بزرگتر و عالى تر گسترش مى يابد.

قابل توجه اين كه: در مسأله مردن و در قبر پنهان شدن، تعبير به «مشيت الهى» شده است، ولى، در اينجا مى گويد: هر وقت خدا بخواهد او را زنده مى كند، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه: هيچ كس از تاريخ وقوع اين حادثه بزرگ (قيام قيامت) آگاه نيست، و تنها او است كه مى داند، ولى در مورد مرگ به طور اجمال معلوم است كه: انسان بعد از پيمودن يك عمر طبيعى خواه ناخواه مى ميرد.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: با اين همه مواهب الهى نسبت به انسان از آن روز كه به صورت نطفه اى بى ارزش بود، تا آن روز كه قدم در اين دنيا گذارد ، و راه خود را به سوى كمال طى كرد، و سپس از اين دنيا مى رود و در قبر نهان مى گردد، باز اين انسان راه صحيح خود را پيدا نمى كند «چنين نيست كه او مى پندارد، او هنوز فرمان الهى را انجام نداده است» (كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ).(7)

تعبير به «لَمّا» كه معمولاً براى نفى توام با انتظار مى باشد، اشاره به اين است كه: با اين همه مواهب الهى و اين همه وسائل بيدارى كه در اختيار بشر قرار داده، انتظار مى رود او در راه امتثال اوامر الهى جدى و كوشا باشد، ولى تعجب است كه هنوز اين وظيفه را انجام نداده.

در اين كه: منظور از «انسان» در اينجا چه اشخاصى هستند؟ دو تفسير وجود دارد:

نخست اين كه: منظور انسان هائى هستند كه در مسير كفر، نفاق، انكار حق، ظلم و عصيان گام بر مى دارند، به قرينه آيه 34 سوره «ابراهيم» كه مى فرمايد: إِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ: «انسان بسيار ظالم و كافر و ناسپاس است».

تفسير ديگر اين است كه: همه انسان ها را شامل مى شود; چرا كه هيچ كس (اعم از مؤمن و كافر) حق عبوديت و بندگى و اطاعت خدا را آن چنان كه شايسته مقام با عظمت او است انجام نداده، آن گونه كه گفته اند:

بنده همان به كه ز تقصير خويش *** عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه به جا آورد!

* * *

24فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ إِلى طَعامِهِ

25أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبّاً

26ثُمَّ شَقَقْنَا الاْ َرْضَ شَقّاً

27فَأَنْبَتْنا فِيها حَبّاً

28وَ عِنَباً وَ قَضْباً

29وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً

30وَ حَدائِقَ غُلْباً

31وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً

32مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَِنْعامِكُمْ

 

ترجمه:

24 ـ انسان بايد به غذاى خويش (و آفرينش آن) بنگرد!

25 ـ ما آب فراوان از آسمان فرور يختيم.

26 ـ سپس زمين را از هم شكافتيم.

27 ـ و در آن دانه هاى فراوانى رويانديم.

28 ـ و انگور و سبزى بسيار.

29 ـ و زيتون و نخل فراوان.

30 ـ و باغ هاى پر درخت.

31 ـ و ميوه و چراگاه.

32 ـ تا وسيله اى براى بهره گيرى شما و چهارپايانتان باشد!

 


1 ـ ضمير «إِنَّها» كه مؤنث است به آيات قرآن برمى گردد.

2 ـ ضمير در جمله «ذَكَرَهُ» به همان چيزى برمى گردد كه ضمير «إَنَّها» باز مى گردد، منتها در آنجا منظور آيات است، و لذا مؤنث آورده شده و در اينجا اشاره به خود قرآن است كه مذكر لفظى مى باشد.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 438 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 603.

4 ـ تعبير «قُتِلَ الاِْنْسانُ» نوعى نفرين و به گفته «زمخشرى» در «كشاف» از بدترين انواع نفرين است، و «ما» در جمله «ما أَكْفَرَهُ» به عنوان تعجب است، تعجب از كسى كه از يك سو، اين همه اسباب هدايت در اختيار دارد.

و از سوى ديگر، اين همه نعمت هاى الهى شامل حال او است، باز راه كفر و كفران را پيش مى گيرد.

5 ـ «راغب» در «مفردات» مى گويد: «قَدَّرَهُ بِالتَّشْدِيْدِ: أَعْطاهُ الْقُدْرَةَ يُقالُ قَدَّرَنِىَ اللّهُ عَلى كَذا وَ قَوّانِى عَلَيْهِ» بنابراين، ماده «تقدير» به معنى اعطاى قدرت و قوت نيز آمده است.

6 ـ شاعر مى گويد:

من از دو روزه عمر آمدم به جان، اى خضر! *** چه مى كنى تو كه يك عمر جاودان دارى!

7 ـ بعضى «كَلاّ» را در اينجا به معنى «حقّا» تفسير كرده اند، ولى، ظاهر اين است كه همان معنى مشهور خود را دارد و به معنى «ردع» است; چرا كه بسيارى از افراد كوته بين پرادعا چنين مى پندارند: وظائف خود را در برابر خداوند انجام داده اند، آيه مى گويد: چنين نيست كه آنها فكر مى كنند، هنوز وظيفه خود را انجام نداده اند.

تفسير:

انسان بايد به غذاى خود بنگرد!

از آنجا كه آيات قبل، سخن از مسأله معاد مى گفت، و آيات آينده نيز با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مى گويد، به نظر مى رسد: آيات مورد بحث، به منزله دليلى است براى مسأله معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز، و همچنين احياى زمين هاى مرده به وسيله نزول باران، كه خود نوعى معاد در عالم گياهان است، امكان رستاخيز را اثبات مى كند.

در ضمن، چون اين آيات از انواع غذاهائى كه خدا در اختيار انسان و چهار پايان قرار داده سخن مى گويد، حس شكرگزارى انسان را برمى انگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللّه دعوت مى كند.

نخست مى فرمايد: «انسان بايد به غذاى خويش بنگرد» كه چگونه خداوند آن را آفريده است؟ (فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ إِلى طَعامِهِ).(1)

نزديكترين اشياء خارجى به انسان غذاى او است، كه با يك دگرگونى جزء بافت وجود او مى شود، و اگر به او نرسد، به زودى راه فنا را پيش مى گيرد، و به همين دليل، قرآن از ميان تمام موجودات، روى مواد غذائى، آن هم موادى كه از طريق گياهان و درختان، عائد انسان مى شود تكيه كرده است.

روشن است: منظور از «نگاه كردن» تماشاى ظاهرى نيست، بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذائى، اجزاء حيات بخش آن، و تأثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد، و سپس انديشه در خالق آنها است.

و اين كه: بعضى احتمال داده اند مراد نگاه ظاهرى است، نگاهى كه باعث تحريك غده هاى بزاقى دهان مى شود، در نتيجه كمك به هضم غذا مى كند، بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا آيه به قرينه آيات قبل و بعد، اصلاً در مقام بيان اينگونه مسائل نيست، منتها بعضى از دانشمندان غذاشناس كه قرآن را تنها از زوايه محدود مسائل شخصى خود مى نگرند، طبيعى است چنين پندارى درباره آيه فوق داشته باشند.

بعضى نيز معتقدند: منظور از نگاه كردن به مواد غذائى اين است كه: انسان هنگامى كه بر سر سفره مى نشيند دقيقاً بنگرد، آنها را از چه راهى تهيه كرده؟ حلال يا حرام؟ مشروع يا نامشروع؟ و به اين ترتيب، جنبه هاى اخلاقى و تشريعى را مورد توجه قرار دهد.

در بعضى از روايات كه از معصومين نقل شده نيز آمده است: منظور از «طعام» در اينجا «علم و دانشى» است كه غذاى روح انسان است، بايد بنگرد آن را از چه كسى گرفته؟ از جمله از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: «عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»؟.(2)

نظير همين معنى از امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(3)

بدون شك، معنى ظاهرى آيه همان غذاهاى جسمانى است كه در آيات بعد مشروحاً ذكر شده، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مى توان استفاده كرد; چرا كه انسان تركيبى است از روح و جسم، همان گونه كه جسم او نياز به غذاى مادّى دارد، روح او نيز محتاج به غذاى روحانى است.

جائى كه انسان بايد در غذاى جسمانيش دقيق شود، و سرچشمه آن را كه باران حيات بخش است طبق آيات بعد بشناسد، بايد در غذاى روحانى خود نيز دقت به خرج دهد كه از طريق باران وحى بر سرزمين پاك قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل مى گردد، و از آنجا در سينه هاى معصومين(عليهم السلام) ذخيره مى شود و همچون چشمه هاى جوشانى در صفحه قلوب جارى مى گردد، و انواع ميوه هاى لذت بخش ايمان، تقوا و فضائل اخلاقى را پرورش مى دهد.

آرى، انسان بايد درست بنگرد: سرچشمه اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى او است كجا است؟ مبادا از سرچشمه آلوده اى تغذيه شود، و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.

و نيز، از طريق قياس اولويت، مى توان مسأله «حلال و حرام» و مشروع و نامشروع را به وسيله «دلالت التزامى» از آيه استفاده كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: هم «طعام» در آيه شريفه معنى وسيع و گسترده دارد، و هم «نگاه كردن» و بنابراين تفسيرهاى سه گانه فوق در آن جمع مى گردد.

در اين كه: منظور از «انسان» در اينجا چه كسى است؟ ناگفته پيدا است همه انسان ها را شامل مى شود، اعم از مؤمن و كافر، همه بايد به اين مواد غذائى و شگفتى ها و اسرار نهفته در آنها بنگرند، تا افراد بى ايمان راه حق را پيدا كنند و افراد مؤمن بر ايمانشان افزوده شود.

و به راستى، هر يك از مواد غذائى: ميوه ها، دانه هاى غذايى و سبزى ها، براى خود دنياى شگفت انگيزى دارد كه مدت ها مى توان روى آن مطالعه كرد، و درس هائى از آن آموخت كه در تمام عمر به ما روشنائى و بينش مى دهد.

* * *

پس از آن، به شرح تفصيلى اين مواد غذائى و منابع آن پرداخته، مى فرمايد: «ما آب فراوانى از آسمان فرو ريختيم» (أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبّاً).

«صَبّ» به معنى «فرو ريختن آب از طرف بالا است» و در اينجا منظور نزول باران است، و تعبير به «صَبّاً» در آخر آيه، براى بيان تأكيد و فراوانى اين آب مى باشد .

آرى، آب كه مهم ترين مايه حيات است، همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مى شود، و مى دانيم تمام نهرها، چشمه ها، قنات ها، و چاه هاى آب، ذخائر آبى خود را از باران مى گيرند، و مايه اصلى همه آنها باران است كه:

«اگر باران به كوهستان نبارد *** به سالى دجله گردد خشك رودى»

بنابراين، به هنگام مطالعه «مواد غذائى» قبل از هر چيز انسان به نظام بارش باران متوجه مى شود، كه چگونه دائماً آفتاب بر سطح درياها مى تابد، ابرها از آن برمى خيزند، و بادها آنها را به حركت در مى آورند، سپس به خاطر دور شدن از سطح زمين، و قرار گرفتن در منطقه سرد جوى بار ديگر تبديل به آب شده، و فرو مى ريزند، آبى زلال، پاك و خالى از هر گونه املاح مضر و آلودگى، آن هم به صورت قطرات كوچك، يا دانه هاى نرم برف كه به آرامى بر زمين مى نشيند، و جذب زمين، گياهان و درختان مى شود.

* * *

بعد از ذكر موضوع آب، كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است، به سراغ ركن مهم ديگر يعنى «زمين» مى رود، و مى افزايد: «سپس زمين را از هم شكافتيم» (ثُمَّ شَقَقْنَا الاْ َرْضَ شَقّاً).

بسيارى از مفسران گفته اند: اين شكافتن، اشاره به شكافتن زمين به وسيله جوانه هاى گياهان است، و به راستى اين يكى از عجائب است كه جوانه اى با آن همه نرمى و لطافت، خاك هاى سخت را مى شكافد، و گاه در كوهستان ها از لابلاى سنگ ها عبور كرده، سر بيرون مى آورد، چه قدرت عظيمى خالق بزرگ در اين جوانه لطيف آفريده است كه مى تواند اين چنين قدرت نمائى كند؟!

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور شكافتن زمين به وسيله شخم زدن انسان ها، يا حتى به وسيله كرم هائى است كه نوعى عمل شخم زدن را توام با اعمال حياتى ديگر در زمين انجام مى دهند!

درست است كه شخم زدن كار انسان است، ولى از آنجا كه تمام وسائل آن را خدا در اختيار او گذاشته، به خداوند نسبت داده شده است.

تفسير سومى كه براى اين تعبير به نظر مى رسد و از جهاتى ترجيح دارد، اين است كه: منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگ هاى سطح آن است.

توضيح اين كه: در آغاز، سطح زمين را قشر عظيمى از سنگ ها پوشانده بود، بارانهاى سيلابى پى در پى فرو باريدند، و سنگ ها را شكافتند، ذرات آن را جدا كردند و در قسمت هاى گود زمين گستردند، و به اين ترتيب توده خاك قابل زراعت تشكيل شد، و هم اكنون نيز سيلاب ها قسمتى از آنها را در خود حل كرده به دريا مى ريزند، اما خاك هاى جديدى كه به وسيله برف و باران مجدداً تشكيل مى شود جاى آن را مى گيرد، و گرنه انسان گرفتار كمبود خاك زراعتى مى شد!

به اين ترتيب، آيه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مى دهد: اول باران ها فرو مى بارند، و سپس زمين ها شكافته مى شوند و آماده زراعت مى گردند، نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته، كه امروز نيز ادامه دارد.

اين تفسير از آنجا كه مسأله «انبات» و روياندن گياه در آيه بعد ذكر مى شود، مناسب تر به نظر مى رسد.

جمع ميان هر سه تفسير نيز بعيد نيست.

* * *

 

بعد از ذكر اين دو ركن اساسى، يعنى «آب» و «خاك» به هشت قسمت از روئيدنى ها كه از اركان اساسى غذاى انسان يا حيوانات است، اشاره كرده، مى فرمايد: «سپس ما در زمين دانه فراوانى رويانديم» (فَأَنْبَتْنا فِيها حَبّاً).

دانه هاى غذائى كه مايه اصلى تغذيه انسان و انواع حيوانات است، دانه هائى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود، قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد، و انسان ها همه در زحمت فرو مى روند.

تعبير به «حَبّاً» به صورت «نكره» در اينجا دليل بر بيان عظمت، و يا تنوع انواع اين دانه ها است، و اين كه بعضى آن را تفسير به خصوص «گندم» و «جو» كرده اند، دليلى بر آن نيست; چرا كه اين تعبير همه حبوبات را شامل مى شود.

* * *

و در مرحله بعد، مى افزايد: «همچنين انگور و سبزى بسيار» (وَ عِنَباً وَ قَضْباً).

ذكر «عِنَب» (انگور) از ميان تمام ميوه ها به خاطر مواد غذائى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده، و آن را به صورت يك غذاى كامل در آورده است (توجه داشته باشيد «عِنَب» هم به «انگور» گفته مى شود و هم به «درخت انگور» و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده، ولى در اينجا مناسب همان انگور است).

«قَضْب» (بر وزن جذب) در اصل به معنى سبزى هائى است كه آن را در نوبت هاى مختلف مى چينند، و در اينجا به معنى انواع سبزى هاى خوردنى است، و ذكر آن به دنبال انگور، دليل بر اهميت اين ماده غذائى است كه در علم غذاشناسى امروز، فوق العاده روى آن تكيه مى شود.

گاه كلمه «قَضْب» به معنى قطع كردن و چيدن، و واژه «قضيب» به معنى شاخه درخت آمده، و «سيف قاضب» به معنى شمشير قاطع است.

از «ابن عباس» نقل شده: منظور از «قَضْب» در اينجا «رطب» است، كه آن را از درخت مى چينند، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد; چرا كه در آيه بعد اشاره جداگانه به مسأله «رطب» شده است.

بعضى نيز احتمال داده اند: «قَضب» به معنى ميوه هاى بوته اى باشد (مانند خيار و هندوانه و مانند آنها) و يا ريشه هاى گياهى (مانند هويج و پياز و كلم).

ولى، بعيد نيست «قَضْب» در اينجا معنى گسترده اى داشته باشد كه هم سبزى هاى خوردنى را شامل شود، هم ميوه هاى بوته اى و هم ريشه هاى غذائى را.

* * *

سپس، مى افزايد: «و زيتون و نخل فراوان» (وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً).

تكيه روى اين دو ميوه نيز دليلش روشن است; چرا كه امروز ثابت شده هم «زيتون» و هم «خرما» از مهم ترين مواد غذائى نيروبخش، مفيد و سلامت آفرين است.

* * *

و در مرحله بعد مى افزايد: «و باغ هائى پر درخت (با انواع ميوه هاى رنگارنگ)» (وَ حَدائِقَ غُلْباً).

«حَدائِق» جمع «حديقة» به معنى باغى است كه اطراف آن ديوار و محفوظ باشد، و در اصل، به معنى قطعه زمينى است كه داراى آب است، اين واژه از «حدقه» چشم گرفته شده كه دائماً آب در آن جارى است.

و از آنجا كه اين گونه باغ ها معمولاً باغ هاى ميوه است، مى تواند اشاره اى به انواع ميوه هاى بهشتى بوده باشد.

«غُلْب» (بر وزن قفل) جمع «اغلب» و «غلباء» به معنى گردن كلفت است، و در اصل از ماده «غلبه» گرفته شده، و در اينجا به معنى درختان بلند و تنومند است.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «و ميوه و چراگاه» (وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً).

«أَبّ» (با تشديد باء) به معنى گياهان خودرو، و چراگاهى است كه آماده چريدن حيوانات و يا چيدن گياهان باشد، و در اصل معنى «آمادگى» را مى بخشد، و از آنجا كه اين گونه چراگاه ها آماده بهره بردارى است، به آن «أَبّ» گفته شده.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «أَبّ» ميوه هائى است كه قابل خشك كردن و ذخيره نمودن براى زمستان است، به مناسبت اين كه هميشه آماده بهره بردارى است.

بسيارى از مفسران اهل سنت و شيعه در ذيل اين آيه نقل كرده اند: روزى «عمر» بر منبر بود و اين آيات را تلاوت كرد، سپس گفت: همه اينها را ما مى شناسيم اما «أَبّ» چيست؟ نمى دانم، سپس عصائى را كه در دست داشت رها كرده، گفت: به خدا سوگند اين يك نوع تكلّف است، چه اشكالى دارد معنى «أَبّ» را ندانى! شما از چيزى از كتاب اللّه پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده، و به آن عمل نمائيد و آنچه را نمى دانيد و نمى فهميد موكول به پروردگار كنيد!.(4)

اين، نشان مى دهد: او مفهوم كلمه «أَبّ» را چيز پيچيده اى مى دانست، در حالى كه با مراجعه به متون لغت روشن مى شود: مطلب پيچيده اى نيست.

  و عجب اين كه: در «درّ المنثور» آمده است: همين سؤال را از «ابوبكر» كرده اند.

او گفت: من اگر در مورد آيات كتاب خدا چيزى را بگويم كه نمى دانم، (و آن را به خدا نسبت دهم) كدام آسمان بر سر من سايه مى افكند؟ و كدام زمين حاضر است مرا بپذيرد؟ (چه كسى مرا يارى مى كند؟).

درست است كه بسيارى از دانشمندان اهل سنت از اين دو حديث نتيجه گرفته اند: هيچ كس نبايد در مورد مسائلى كه آگاه نيست، مخصوصاً در كتاب اللّه، سخنى بگويد، ولى بالاخره جاى اين سؤال باقى است:

چگونه كسى كه به عنوان پيشوا و خليفه مسلمين مى خواهد حكومت كند، از مفهوم لغتى كه در متن قرآن مجيد آمده و چندان پيچيدگى ندارد آگاه نباشد؟ اينها همه دليل بر اين است كه بايد در هر عصر و زمان، رهبرى الهى در ميان مردم بوده باشد كه از تمام مسائل شرع آگاه و از هر اشتباه و خطائى مصون و معصوم باشد.

و لذا، در ذيل حديثى كه مرحوم «مفيد» در «ارشاد» آورده است مى خوانيم: هنگامى كه اين ماجرا به گوش امير مؤمنان على(عليه السلام) رسيد، فرمود: سُبْحانَ اللّهِ أَما عَلِمَ أَنَّ الأَبَّ هُوَ الْكِلاءُ وَ الْمَرْعى وَ أَنَّ قَوْلَهُ تَعالى: «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً» إِعْتِدادٌ مِنَ اللّهِ بِإِنْعامِهِ عَلى خَلْقِهِ، فِيْما غَذّاهُمْ بِهِ، وِ خَلَقَهُ لَهُمْ وَ لاَِنْعامِهِمْ، مِمّا تُحْيِى بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ تَقُومُ بِهِ أَجْسادُهُمْ: «عجيب است، آيا او نمى دانست، أبّ به معنى گياهان خود رو و چراگاه است، و اين كه جمله «وَ فاكِهَةً وَ أَبّاً» عنايتى است از سوى خداوند نسبت به بندگانش در آنچه از مواد غذائى به آنها داده، و براى آنان و چهارپايانشان آفريده، از چيزهائى كه مايه حيات و قوام جسم آنها است»؟!(5)

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: در آيات گذشته بعضى از ميوه ها بالخصوص مطرح شده بود، در اينجا ميوه به طور كلّى مطرح شده، و در آيه قبل كه سخن از باغ ها مى گفت، ظاهراً نظر به ميوه هاى باغ ها داشت، با اين وصف، چگونه بار ديگر در اينجا ميوه مطرح شده است؟.

در پاسخ مى گوئيم: اما اين كه بعضى از ميوه ها بالخصوص ذكر شده، مانند: انگور و زيتون و خرما (به قرينه درخت نخل) به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه از ميان ميوه ها دارند.(6)

و اما اين كه: چرا «فاكِهَه» (ميوه) جداگانه از «حَدائِق» (باغ ها) ذكر شده؟، ممكن است به خاطر اين باشد كه: باغ ها منافع ديگرى غير از ميوه نيز دارند، منظره زيبا، طراوت و هواى سالم و مانند آن.

از اين گذشته، برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر، جزء مواد خوراكى هستند (مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن).

به علاوه برگ هاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حيوانات است.

اما آنچه در آيات فوق آمده، هم خوراك انسان را شامل مى شود، هم خوراك حيوان را.

* * *

لذا، در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است، مى افزايد: «تا وسيله بهره گيرى شما و چارپايانتان باشد» (مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَِنْعامِكُمْ).

«مَتاع» هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهره مند مى شود.

* * *


1 ـ ممكن است جمله «فَلْيَنْظُرِ» جزاء شرط مقدر و در تقدير چنين باشد: «إِنْ كانَ الإَنْسانُ فِى شَكّ مِنْ رَبِّهِ وَ مِنَ الْبَعْثِ فَلْيَنْظُرْ إِلى طَعامِهِ».

2 و 3 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 429 ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 96.

4 ـ تفسير «روح المعانى»، «قرطبى»، «فى ظلال القرآن»، «درّ المنثور» و «الميزان»، ذيل آيات مورد بحث.

5 ـ «ارشاد مفيد»، مطابق نقل «الميزان»، جلد 20، صفحه 319.

6 ـ درباره اهميت ماده غذائى «زيتون»، «خرما» و «انگور»، بحث مشروحى در جلد 11، صفحه 172 به بعد، ذيل آيه 11 «نحل»، آورده ايم.

نكته:

مواد غذائى سالم

آنچه در اين آيات آمده بود، هشت نوع از مواد غذائى براى انسان و چارپايان بود، و جالب اين كه همه آنها، غذاهاى گياهى و نباتى است، اين به خاطر اهميتى است كه «گياهان»، «حبوبات» و «ميوه ها» در تغذيه انسان دارند، بلكه غذاى حقيقى انسان همين ها است، و غذاهاى حيوانى در درجه بعد قرار دارد و به مقدار كمتر.

آنچه در اينجا قابل توجه است اين كه: علم غذاشناسى امروز كه يكى از علوم گسترده و مهم است و براى خود دنياى وسيعى با چشم اندازهاى وسيع ترى را مجسم مى كند، در حقيقت شرحى است بر آنچه در اين آيات آمده، و عظمت قرآن را منعكس مى كند، مخصوصاً موادى كه در آيات بالا روى آن تكيه شده هر يك از ديدگاه علم غذاشناسى، بسيار مهم و با ارزش است.

به هر حال، دقت در اين امور، انسان را به عظمت خالق آنها، و الطاف و محبت هاى او نسبت به نوع بشر، آشناتر مى سازد.

آرى، دقت در غذاى جسم، و سپس در غذاى روح، هم از نظر محتوا و ساختمان، و هم از نظر طرق اكتساب، مى تواند آدمى را در مسير معرفة اللّه، تهذيب نفس و خودسازى پيش برد، آرى «آدمى بايد در غذايش به دقت بنگرد» و چه پر معنى است همين يك جمله كوتاه.

* * *

33فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ

34يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ

35وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ

36وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ

37لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ

38وُجُوهٌ يَوْمَئِذ مُسْفِرَةٌ

39ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ

40وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذ عَلَيْها غَبَرَةٌ

41تَرْهَقُها قَتَرَةٌ

42أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ

 

ترجمه:

33 ـ هنگامى كه آن صداى مهيب بيايد.

34 ـ در آن روز انسان از برادر خود مى گريزد.

35 ـ و از مادر و پدرش.

36 ـ و زن و فرزندانش.

37 ـ در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد.

38 ـ چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است.

39 ـ خندان و مسرور است.

 

40 ـ و صورت هائى در آن روز غبارآلود است.

41 ـ و دود تاريكى آنها را پوشانده است.

42 ـ آنان همان كافران فاجرند!

 

تفسير:

صيحه رستاخيز

بعد از ذكر قسمت قابل توجهى از مواهب الهى و نعم دنيوى، به بيان معاد و گوشه اى از حوادث رستاخيز و سرنوشت مؤمنان و كافران مى پردازد، تا از يكسو اعلام كند: اين مواهب و متاع هر چه باشد زودگذر است و نقطه پايانى دارد، و از سوى ديگر، وجود اينها دليلى است بر قدرت خداوند بر همه چيز و بر مسأله معاد.

مى فرمايد: «هنگامى كه آن صداى مهيب و گوش خراش (صيحه رستاخيز) بيايد كافران و مجرمان در اندوه و ندامت عميقى فرو مى روند» (فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ).(1)

«صاخَّه» از ماده «صخّ» در اصل، به معنى صوت شديدى است كه نزديك است گوش انسان را كر كند، و يا به راستى گوش را كر مى كند، و در اينجا اشاره به «نفخه دوم صور» است، همان صيحه عظيمى كه صيحه بيدارى و حيات مى باشد، و همگان را زنده كرده، به عرصه محشر دعوت مى كند.

آرى، اين صيحه چنان عظيم و تكان دهنده است كه انسان را از همه چيز جز خودش، اعمالش و سرنوشتش غافل مى كند.

* * *

لذا، بلا فاصله بعد از آن مى افزايد: «در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مى كند» (يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ).

همان برادرى كه با جان برابر بود و همه جا به ياد او بود و در فكر او، امروز به كلّى از او گريزان مى شود.

* * *

و همچنين «از مادر و پدرش» (وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ).

* * *

«و زن و فرزندانش» (وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ).

و به اين ترتيب، انسان نزديكترين نزديكانش را كه برادر و پدر و مادر و همسر و فرزند هستند، نه فقط فراموش مى نمايد، كه از آنها فرار مى كند، و اين نشان مى دهد: هول و وحشت محشر آن قدر زياد است كه انسان را از تمام پيوندها و علائقش جدا مى كند:

مادرى كه به او عشق مىورزيد.

پدرى كه سخت مورد احترام او بود.

همسرى كه شديداً به او محبت داشت.

و فرزندانى كه ميوه قلب و نور چشمان او محسوب مى شدند.

بعضى گفته اند: منظور فرار از برادران و پدران و مادران و همسر و فرزندانى است كه: راه ايمان، تقوا و اطاعت خدا را نپيمودند، او از آنها فرار مى كند مبادا به سرنوشتشان گرفتار شود.

بعضى نيز گفته اند: اين فرار، به خاطر آن است مبادا اينها حقوقى به گردن او داشته باشند و از او مطالبه كنند، و او از اداى آن عاجز باشد.

در ميان اين سه تفسير، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، گر چه جمع ميان آنها نيز بى مانع است.

در اين كه: چرا نخست از برادر، و بعد مادر، سپس پدر، و بعد همسر، و در آخرين مرحله سخن از فرزندان به ميان آمده؟

بعضى معتقدند: به خاطر اين است كه در تمام اينها از مرحله پائين تر به مرحله بالاتر منتقل مى شود، و مقتضاى بلاغت همين است كه:

نخست بگويد: انسان از برادرش مى گريزد، بعد، از مادر و پدر، و بعد، از همسر و فرزندان.

ولى، با توجه به اين كه همه مردم در مورد علاقه و رابطه با اين پنج گروه يكسان نيستند، گاه برادر نقش مهم ترى در زندگى انسان دارد، بيشتر مورد علاقه او است، گاه همسر، و گاه فرزند، و لذا نمى توان يك قاعده كلّى در اينجا به دست داد.

البته، براى اهميت پيوند انسان با هر يك از اين گروه هاى پنجگانه، مطالب بسيارى مى توان گفت، ولى چنان نيست كه به طور مطلق بتوان يكى را بر ديگرى از تمام جهات ـ مخصوصاً به شكلى كه در آيه آمده است ـ ترجيح داد، بنابراين، ترتيب فوق روى حساب ترتيب در اهميت نيست.

* * *

در آيه بعد، دليل اين فرار را بيان كرده، مى فرمايد: «در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد» (لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ).

تعبير به: يُغْنِيْهِ (او را بى نياز مى سازد) كنايه ظريفى است از اين حقيقت كه در آن روز آن قدر انسان به خود مشغول است، كه به ديگرى نمى پردازد و حوادث به قدرى شديد و هولناك است، كه براى اشغال تمامى فكر و قلب او كافى است.

در حديثى آمده است: بعضى از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن حضرت سؤال كردند: آيا در روز قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟

در جواب فرمود: ثَلاثَةُ مَواطِنَ لايَذَّكَّرُ (فِيْها) أَحَدٌ أَحَداً: عِنْدَ الْمِيْزانِ حَتّى يَنْظُرَ أَ يَثْقُلُ مِيْزانُهُ أَمْ يَخِفُّ؟

وَ عِنْدَ الصِّراطِ حَتّى يَنْظُرَ أَ يَجُوزُهُ أَم لا؟

وَ عِنْدَ الصُّحُفِ حَتّى يَنْظُرَ بِيَمِيْنِهِ يَأْخُذُ الصُّحُفَ أَمْ بِشِمالِهِ؟ فَهذِهِ ثَلاثَةُ مَواطِنَ لايَذَّكَّرُ فِيْها أَحَدٌ حَمِيْمَهُ وَ لا حَبِيْبَهُ وَ لا قَرِيْبَهُ وَ لا صَدِيْقَهُ، وَ لا بَنِيْهِ وَ لا والِدَيْهِ وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّه تَعالى: لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ:

«سه موقف است كه هيچ كس در آنها به ياد هيچ كس نمى افتد:

اول پاى ميزان سنجش اعمال است تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك؟

پس از آن بر صراط است تا ببيند آيا از آن مى گذرد يا نه؟

و بعد از آن به هنگامى است كه نامه هاى اعمال را به دست انسان ها مى دهند تا ببينند آن را به دست راستش مى دهند يا دست چپ؟

اين سه موقف است كه در آنها كسى به فكر كسى نيست، نه دوست صميمى، نه يار مهربان، نه افراد نزديك، نه دوستان مخلص، نه فرزندان، و نه پدر و مادر، و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد: در آن روز هر كسى به قدر كافى به خود مشغول است».(2)

* * *

سپس، به چگونگى حال مؤمنان و كافران در آن روز پرداخته مى گويد: «صورت هائى در آن روز گشاده و نورانى است» (وُجُوهٌ يَوْمَئِذ مُسْفِرَةٌ).

* * *

«خندان و مسرور است» (ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ).

* * *

«و صورت هائى در آن روز غبارآلود است» (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذ عَلَيْها غَبَرَةٌ).

* * *

«و دود تاريكى آن را پوشانده» (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ).

* * *

«آنها همان كافران فاجرند»! (أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ).

«مُسْفِرَة» از ماده «اسفار» چنان كه قبلاً هم نيز گفته ايم، به معنى آشكار شدن و درخشيدن است، همانند طلوع سپيده صبح در پايان شب تاريك.

«غَبَرَة» (بر وزن غلبه) از «غبار» به معنى باقى مانده خاكى است كه از زمين بر خاسته و بر چيزى نشسته.

«قَتَرَة» (بر همان وزن) در اصل از ماده «قتار» (بر وزن غبار) به معنى دودى است كه از چوب يا چيزى ديگرى برمى خيزد، بعضى از ارباب لغت آن را نيز به معنى غبار تفسير كرده اند، اما جمع ميان اين دو تعبير در آيات فوق نشان مى دهد: اين دو واژه داراى دو معنى متفاوت است.

«كَفَرَة» و «فَجَرَة» (بر همان وزن) جمع «كافر» و «فاجر» است كه اولى اشاره به افراد فاسد العقيده و دومى اشاره به افراد فاسد العمل است.

از اين آيات، به خوبى استفاده مى شود، در صحنه قيامت آثار عقائد و اعمال سوء انسان ها در چهره هايشان نمايان مى گردد.

ضمناً، تعبير به «وُجُوه»، به خاطر اين است كه: رنگ صورت بيش از هر چيزى مى تواند بيانگر حالات درونى باشد، هم ناراحتى هاى فكر و روحى و هم ناراحتى هاى جسمانى.

به هر حال، گروهى در آنجا خندان و مسرورند، چهره هايشان گشاده و نورانى است، روشنائى ايمان و پاكى عمل در صورت آنها موج مى زند، «و رنگ رخساره آنها خبر از سرّ درون مى دهد».

بر عكس، گروهى كه تاريكى كفر و زشتى اعمالشان در چهره هايشان نمايان است، گوئى گرد و غبار سياهى بر صورتشان نشسته، و هاله اى از دود آن را در خود فرو برده، آثار غم، اندوه و رنج و درد از صورت هايشان مى بارد، و اصولاً همان گونه كه در آيه 41 سوره «رحمان» آمده: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ: «گنهكاران با سيمايشان شناخته مى شوند» در آن روز رنگ چهره ها براى شناخت انسان ها كافى است.

* * *


1 ـ در اين كه: جزاى «شرط» در اين جمله شرطيه چيست؟ احتمالات متعددى وجود دارد:

نخست اين كه: محذوف است و از آيات بعد استفاده مى شود، و در تقدير چنين است: «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ فَما أَعْظَمُ أَسَفُ الْكافِرِيْنَ» (تفسير مراغى).

و بعضى گفته اند: جمله «لكل امرء منهم يومئذ شأن يغنيه» مى باشد (مجمع البيان).

اين احتمال نيز داده شده كه: جزاء از جمله «يوم يفر المرء» استفاده مى شود، و در تقدير چنين است: «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيْهِ» (روح المعانى).

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 429.

نكته:

راه خودسازى

تعبيراتى كه در آيات كوتاه و پر طنين اين سوره آمده، برنامه جامعى براى خودسازى است:

1 ـ از يكسو، به انسان دستور مى دهد: براى درهم شكستن كبر و غرور به آغاز آفرينش خود باز گردد، و ببيند چگونه از نطفه بى ارزشى آفريده شده؟ و مى دانيم يكى از بزرگترين موانع راه خودسازى همين كبر و غرور است.

2 ـ از سوى ديگر، هدايت هاى الهى را به عنوان بهترين زاد و توشه اين راه معرفى مى كند، اعم از هدايت هائى كه از طريق وحى و رهنمودهاى انبياء و اولياء سرچشمه مى گيرد، و هدايت هائى كه از طريق عقل و بررسى قوانين و نظامات عالم تكوين حاصل مى شود.

3 ـ سپس، به انسان دستور مى دهد: به غذاى جسمانيش خوب بنگرد، چشمانش را بگشايد و ببيند اين خالق رحيم و مهربان چگونه انواع مواد غذائى دانه ها و ميوه ها را از اين خاك تيره براى او آفريده، و در برابر ربوبيتش سر تعظيم فرود آورد، نه تنها به ساختمان تكوينى اين مواد غذائى بنگرد، بلكه چگونگى تحصيل آن را نيز مورد توجه قرار دهد; چرا كه غذاى پاك و حلال يكى از پايه هاى مهم خودسازى است.

4 ـ به طريق اولى، بايد به غذاى روحش بنگرد كه از كدامين سرچشمه تراوش كرده، سر چشم هاى پاك يا آلوده؟ چرا كه تعليمات ناسالم و تبليغات گمراه كننده، همچون غذاى مسمومى است كه حيات معنوى انسان را به خطر مى افكند.

عجب اين كه: بعضى از مردم در مورد غذاى جسم بسيار سختگير و موشكافند، ولى در غذاى روحشان بى اعتنا، هر كتاب فاسد و مفسدى را مى خوانند، به هر گونه تعليمات گمراه كننده گوش فرامى دهند، و براى غذاى روحشان هيچ قيد و شرطى قائل نيستند.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم: ما لِى أَرَى النّاسَ إِذا قَرُبَ إِلَيْهِمُ الطَّعامُ لَيْلاً تَكَلَّفُوا إِنارَةَ الْمَصابِيْحِ، لِيُبْصِرُوا ما يُدْخِلُونَ بُطُونَهُمْ، وَ لايَهْتَمُّونَ بِغَذاءِ النَّفْسِ، بِأَنْ يُنِيْرُوا مَصابِيْحَ أَلْبابِهِمْ بِالْعِلْمِ، لِيَسْلَمُوا مِنْ لَواحِقِ الْجَهالَةِ وَ الذُّنُوبِ، فِى إِعْتِقاداتِهِمْ وَ أَعْمالِهِمْ:

«براى چيست كه مى بينم مردم هنگامى كه در شب طعامى نزدشان حاضر كنند، حتماً چراغ مى افروزند تا ببينند چه غذائى در شكم خود وارد مى سازند؟ ولى به غذاى روحشان اهميت نمى دهند، و چراغ عقل را به وسيله علم روشن نمى سازند، تا از عوارض جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال سالم بمانند».(1)

نظير همين معنى را فرزندش امام مجتبى(عليه السلام) فرموده: عَجِبْتُ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِى مَأْكُولِهِ، كَيْفَ لايَتَفَكَّرُ فِى مَعْقُولِهِ، فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذِيْهِ، وَ يُودِعُ صَدْرَهُ ما يُردِيْةِ:

«عجب دارم از آنها كه به غذاى جسم خود مى انديشند، اما در غذاى روح دقت نمى كنند، خوراك زيانبار را از شكم خود دور مى دارند، اما قلب را با مطالب مهلك آكنده مى كنند».(2)

5 ـ بعد از آن به خاطر بياورد كه صيحه گوش خراش محشر همه را از خواب مرگ بيدار مى كند، و انسان را در برابر اعمالش قرار مى دهد و آن چنان اوضاع محشر هولناك است كه: انسان عزيزترين عزيزانش را فراموش مى كند، بايد بينديشد آيا امروز، كارى مى كند كه در آن روز چهره اى خندان و مسرور و نورانى داشته باشد، يا چهره اى زشت و عبوس و تاريك؟ و از هم اكنون خود را براى آن روز آماده كند.

* * *

خداوندا! به ما توفيق خودسازى مرحمت كن!

پروردگارا! ما را از غذاى جان پرور روحى محروم مفرما!

بار الها! پيش از صيحه محشر، ما را از خواب گران بيدار نما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره عبس(3)


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 84، ماده «طعم».

2 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، صفحه 84، ماده «طعم» ـ «بحار الانوار»، جلد 1، صفحه 268.

3 ـ تصحيح: 13 / 3 / 1383.

 

سوره تكوير

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 29 آيه است

محتواى سوره تكوير

اين سوره از سوره هاى «مكّى» است، و قرائن مختلفى بر اين معنى گواهى مى دهد، از جمله اين كه: حاكى از اين است كه دشمنان لجوج به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نسبت جنون مى دادند، و اين معنى معمولاً در «مكّه»، و بيشتر در آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه، دشمنان سعى داشتند سخنانش را جدى نگيرند و با بى اعتنائى از آن بگذرند.

به هر حال، اين سوره عمدتاً بر دو محور دور مى زند:

محور اول، آيات آغاز اين سوره است كه بيانگر نشانه هائى از قيامت و دگرگونى هاى عظيم در پايان اين جهان، و آغاز رستاخيز است.

در محور دوم، سخن از عظمت قرآن، آورنده آن و تأثيرش در نفوس انسانى مى گويد، و اين قسمت با سوگندهاى بيدار كننده و پرمحتوائى همراه است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

احاديث متعددى در اهميت اين سوره و تلاوت آن نقل شده است: از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ أَعاذَهُ اللّهُ تَعالَى أَنْ يَفْضَحَهُ حِينَ تُنْشَرُ صَحِيفَتُهُ: «كسى كه سوره اذا الشمس كوّرت را بخواند، خداوند او را از رسوائى در آن هنگام كه نامه هاى عمل گشوده مى شود حفظ مى كند».(1)

در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَلْيَقْرَأْ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ: «كسى كه دوست دارد روز قيامت به من نظر كند، سوره اذا الشمس كوّرت را بخواند».(2)

اين حديث به شكل ديگرى نيز نقل شده: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ(كَأَنَّهُ رَأْىُ عَيْنِ) فَليَقْرَأْ «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» وَ «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» وَ «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»: «كسى كه دوست دارد قيامت را بنگرد (گوئى با چشم مى بيند!) سوره اذا الشمس كوّرت و سوره اذا السماء انفطرت و سوره اذا السماء انشقت را بخواند» (زيرا در اين سوره ها نشانه هاى قيامت آن چنان بيان شده كه تلاوت كننده را گوئى در مقابل صحنه قيامت قرار مى دهد).(3)

در حديث سوم مى خوانيم: به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)گفتند: چرا اين قدر زود آثار پيرى در شما نمايان گشته؟ فرمود: شَيَّبَتْنِي هُودُ وَ الْواقِعَةُ وَ الْمُرْسَلاتُ وَ عَمَّ يَتَسائَلُونَ وَ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ: «سوره هود، و واقعه، و مرسلات، و عمّ، و اذا الشمس كوّرت، مرا پير كرد» (زيرا آن چنان حوادث هولناك قيامت در اينها ترسيم شده است، كه هر انسان بيدارى را گرفتار پيرى زود رس مى كند).(4)

در حديثى نيز از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «هر كس سوره عَبَسَ وَ تَوَلّى و إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، را بخواند، در زير بال و پر لطف پروردگار در جنت جاودان، و در سايه لطف و كرامت الهى در باغ هاى بهشت خواهد بود، و اين براى خداوند چيز مهمى نيست اگر اراده كند».(5)

تعبيراتى كه در روايات بالا آمده، به خوبى نشان مى دهد: منظور تلاوتى است كه سرچشمه آگاهى و ايمان و عمل باشد.

* * *

1إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ

2وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ

3وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ

4وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ

5وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ

6وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ

7وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ

8وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ

9بِأَيِّ ذَنْب قُتِلَتْ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود.

2 ـ و ستارگان بى فروغ شوند.

3 ـ و كوه ها به حركت در آيند.

4 ـ و آن هنگام كه باارزش ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود.

5 ـ و در آن هنگام كه وحوش جمع شوند.

 

6 ـ و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شوند.

7 ـ و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد.

8 ـ و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود:

9 ـ به كدامين گناه كشته شدند؟!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 441.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 441.

3 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7017، معنى اين حديث در مورد حديث سابق نيز محتمل است ـ «بحار الانوار»، جلد89، صفحه 320.

4 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 513.

5 ـ «ثواب الاعمال» طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 512.

تفسير:

آن روز كه طومار كائنات پيچيده شود

در آغاز اين سوره، چنان كه گفتيم: به اشارات كوتاه، هيجان انگيز و تكان دهنده اى از حوادث هولناك پايان اين جهان، و آغاز رستاخيز بر خورد مى كنيم كه انسان را در عوالم عجيبى سير مى دهد، و مجموعاً هشت نشانه از اين نشانه ها را بازگو مى كند.

نخست مى فرمايد: «در آن هنگام كه طومار خورشيد درهم پيچيده شود» (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ).

«كُوِّرَتْ» از ماده «تكوير» در اصل، به معنى پيچيدن و جمع و جور كردن چيزى است (همچون پيچيدن عمامه بر سر)، اين مطلبى است كه از كتب مختلف لغت و تفسير استفاده مى شود، و گاه آن را به «افكندن» يا «تاريك شدن» چيزى گرفته اند، و به نظر مى رسد اين دو معنى نيز به همان ريشه اول بازگشت مى كند.

به هر حال، منظور در اينجا پيچيده شدن نور خورشيد، تاريك شدن و جمع شدن حجم آن است.

مى دانيم: خورشيد در حال حاضر كره اى است فوق العاده داغ و سوزان، به اندازه اى كه تمام مواد آن به صورت گاز فشرده اى در آمده و در گرداگردش شعله هاى سوزانى زبانه مى كشد، كه صدها هزار كيلومتر ارتفاع آنها است! و اگر كره زمين در وسط يكى از اين شعله هاى عظيم گرفتار شود، در دم خاكستر و تبديل به مشتى گاز مى شود!

ولى، در پايان اين جهان و در آستانه قيامت اين حرارت فرو مى نشيند، و آن شعله ها جمع مى شود، روشنائى آن به خاموشى مى گرايد، و از حجم آن كاسته مى شود، و اين است معنى «تكوير».

لذا، در «لسان العرب» آمده است: كُوِّرَتِ الشَّمْسُ: جُمِعَ ضَوْءُها وَ لُفَّ كَما تُلَفُّ الْعِمامَةُ: «معنى تكويرِ خورشيد اين است كه نور آن جمع و پيچيده مى شود، همان گونه كه عمامه را مى پيچند».

اين، حقيقتى است كه در علم و دانش امروز نيز منعكس است، و ثابت شده خورشيد تدريجاً رو به تاريكى و خاموشى مى رود.

* * *

آنگاه، مى افزايد: «و در آن هنگام كه ستارگان بى فروغ گشته و افول كنند» (وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ).

«انْكَدَرَتْ» از ماده «اِنْكِدار» به معنى «سقوط كردن و پراكنده شدن» است، و از ريشه «كدورت» به معنى «تيرگى و تاريكى» است، و جمع ميان هر دو معنى در آيه مورد بحث امكان پذير است; چرا كه در آستانه قيامت، ستارگان هم فروغ و روشنائى خود را از دست مى دهند، و هم پراكنده مى شوند و سقوط مى كنند و نظام جهان بالا درهم مى ريزد، همان گونه كه در آيه 2 سوره «انفطار» آمده: وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ: «هنگامى كه ستارگان فرو ريزند و پراكنده شوند» و همان گونه كه در آيه 8 سوره «مرسلات» آمده: فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ: «و هنگامى كه ستارگان محو و تاريك شوند».

* * *

در سومين نشانه رستاخيز مى فرمايد: «و در آن هنگام كه كوه ها به حركت در آيند» (وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ).

همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود: در آستانه قيامت، كوه ها مراحل مختلفى را طى مى كنند، نخست به حركت در مى آيند، و در آخرين مرحله به غبار پراكنده اى تبديل مى شوند.(1)

* * *

و در چهارمين نشانه مى افزايد: «و در آن هنگام كه باارزش ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود» (وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ).

«عِشار» جمع «عشراء» در اصل به معنى شتر ماده بار دارى است كه ده ماه بر حمل او گذشته، و در آستانه آوردن بچه است، يعنى چيزى نمى گذرد كه شتر ديگرى از او متولد مى شود، و شير فراوان در پستان او ظاهر مى گردد.

در آن روز كه اين آيات نازل گشت، چنين شترى باارزش ترين اموال عرب محسوب مى شد.

«عُطِّلَتْ» از ماده «تعطيل» به معنى رها كردن بدون سرپرست و چوپان است.

منظور اين است: شدت هول و وحشت آن روز به قدرى است كه هر انسانى نفيس ترين اموال خويش را فراموش مى كند.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نقل مى كند: بعضى «عِشار» را به معنى «ابرها» گرفته اند، و «عُطِّلَتْ» به معنى تعطيل شدن باران آنها است، يعنى در آن روز، ابرها در آسمان ظاهر مى شود، اما نمى بارد (ممكن است اين ابرها ناشى از گازهاى مختلف يا ابرهاى اتمى و يا توده هاى گرد و غبار حاصل از متلاشى شدن كوه ها در آستانه قيامت باشد، كه ابرهائى است بدون باران).

ولى، «طبرسى» مى افزايد: «بعضى گفته اند تفسير عشار به ابرها چيزى است كه در لغت عرب شناخته نشده».

اما، با توجه به مطلبى كه «طريحى» در «مجمع البحرين» آورده كه «عِشار» در اصل، به معنى شتران باردار است، و سپس به هر باردارى گفته شده، ممكن است اطلاق آن بر «ابرها» نيز به خاطر آن باشد كه آنها نيز غالباً باردارند، هر چند ابرهائى كه در آستانه قيامت در صفحه آسمان ظاهر مى شود باردار نيست (دقت كنيد).

بعضى نيز، «عشار» را به معنى خانه ها يا زمين هاى زراعتى تفسير كرده اند كه در آستانه قيامت تعطيل مى گردد، و از ساكنان و زراعت خالى مى شود.

ولى، تفسير اول از همه معروف تر است.

* * *

در آيه بعد، با اشاره به پنجمين نشانه مى افزايد: «و در آن هنگام كه حيوانات وحشى جمع مى شوند» (وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ).

همان حيواناتى كه در حال عادى از هم دور بودند، و از يكديگر مى ترسيدند و فرار مى كردند، ولى شدت وحشت حوادث هولناك آستانه قيامت آن چنان است كه اينها را گرد هم جمع مى كند، و همه چيز را فراموش مى كند، گوئى مى خواهند با اين اجتماعشان از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.

و به تعبير ديگر: وقتى آن صحنه هاى هولناك، خصائص ويژه حيوانات وحشى را از آنها مى گيرد، با انسان ها چه مى كند؟!

اما، بسيارى از مفسران معتقدند: آيه فوق اشاره به «حشر حيوانات وحشى» در دادگاه قيامت است، كه آنها نيز در عالم خود و در حدود آگاهى خويش مسئوليت هائى دارند، و اگر ظلم و ستمى به يكديگر كرده باشند در آنجا از آنها قصاص مى شود، و اين آيه را شبيه آيه 38 سوره «انعام» مى دانند كه مى گويد: وَ ما مِنْ دَابَّة فِي الاْ َرْضِ وَ لا طائِر يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ:

«هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند وجود ندارد، مگر اين كه امت هائى همانند شما هستند، ما چيزى را در اين كتاب فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند».

در زمينه حشر و حساب حيوانات بحث مشروحى در ذيل همان آيه در سوره «انعام»(2) داشتيم، ولى آنچه در اينجا مى توان گفت اين است كه: با توجه به اين كه آيات مورد بحث از نشانه هاى هولناك پايان دنيا و آغاز آخرت بحث مى كند، تفسير اول مناسب تر است.

* * *

آنگاه در ششمين نشانه مى فرمايد: «و در آن هنگام كه درياها بر افروخته شود»! (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ).

«سُجِّرَتْ» از ماده «تسجير» در اصل، به معنى بر افروختن و به هيجان آوردن آتش است.

و اگر اين تعبير قرآن، در گذشته براى مفسران عجيب بود، امروز براى ما جاى تعجب نيست; زيرا مى دانيم آب از دو ماده «اكسيژن» و «هيدروژن» تركيب يافته كه هر دو سخت قابل اشتعال است، بعيد نيست كه در آستانه قيامت آب درياها چنان تحت فشار قرار گيرد كه تجزيه شوند و تبديل به يكپارچه آتش گردند.

بعضى، اين واژه را به معنى «پر شدن» تفسير كرده اند، همان گونه كه به تنور پر از آتش «مسجّر» گفته مى شود، ممكن است زلزله هاى آستانه قيامت و متلاشى شدن كوه ها سبب پر شدن درياها گردد، و يا سنگ هاى آسمانى در آنها فرو ريزد و پر شود و آب هاى متلاطم آن بر صفحه خشكى ها جارى گردد، و همه چيز را غرق كند.

* * *

از آن پس، در هفتمين نشانه مى افزايد: «و در آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد» (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ).

صالحان، با صالحان، و بدكاران با بدكاران، اصحاب اليمين با اصحاب اليمين ، و اصحاب الشمال با اصحاب الشمال، بر خلاف اين دنيا كه همه با هم آميخته اند، گاه، مؤمن همسايه مشرك است، و گاه همسر صالح، ناصالح، ولى در قيامت كه يوم الفصل و روز جدائى ها است، اين صفوف كاملاً از هم جدا مى شوند.

در تفسير اين آيه، احتمالات ديگرى نيز ذكر شده است از جمله اين كه:

ارواح به بدن ها باز مى گردند، يا نفوس بهشتى با حوريان تزويج و نفوس جهنمى با شياطين قرين مى شوند، يا اين كه: هر انسانى با دوست و رفيقش قرين مى گردد، بعد از آن كه مرگ ميان آنها جدائى افكند، و يا هر انسانى با اعمالش قرين مى شود.

ولى، تفسير اول، از همه مناسب تر به نظر مى رسد، و آيات 7 تا 11 سوره «واقعه» گواه آن است: وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً * فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ:

«در آن روز شما به سه گروه تقسيم خواهيد شد * نخست اصحاب ميمنه هستند چه اصحاب ميمنه اى؟ * گروه ديگر اصحاب شمال و گروه شومند، و چه گروه شومى؟ * و سومين گروه، پيشگامان پيشگامند * و آنها مقربانند».

در حقيقت، اين آيه بعد از ذكر شش تحول عظيم كه از مقدمات رستاخيز است، به نخستين طليعه آن روز بزرگ، يعنى روزى كه هر كس با قرين خود همراه مى گردد اشاره مى كند.

* * *

سپس، به سراغ هشتمين نشانه از حوادث رستاخيز رفته مى فرمايد: «و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال مى شود» (وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ).

* * *

«به كدامين گناه كشته شدند»؟! (بِأَيِّ ذَنْب قُتِلَتْ).

«مَوْؤُدَة» از ماده «وأد» (بر وزن وعد) به معنى دخترى است كه زنده در زير خاك دفن شده.

بعضى گفته اند، ريشه آن، به معنى ثقل و سنگينى است، و چون اين دختران را در گور دفن مى كنند و خاك به روى آنها مى ريزند، اين تعبير درباره آنها به كار رفته است.

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده، تا آنجا كه شامل هر گونه قطع رحم، و يا قطع مودت اهل بيت(عليهم السلام) مى شود.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام)مى خوانيم: هنگامى كه از تفسير اين آيه سؤال شد فرمود: مَنْ قُتِلَ فِى مَوَدَّتِنا: «منظور كسانى است كه در طريق محبت و دوستى ما كشته مى شوند».(3)

در حديث ديگرى آمده است: شاهد اين سخن آيه قربى است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى: «بگو: من هيچ پاداشى در برابر دعوت نبوت از شما نمى طلبم جز محبت اهل بيتم».(4)

البته، ظاهر آيه همان تفسير اول است، ولى ملاك و مفهوم آن قابل چنين توسعه اى مى باشد.

* * *

   


1 ـ شرح بيشتر در اين باره را در همين جلد، صفحه 34 در تفسير آيه 20 سوره «نبأ» مطالعه فرمائيد.

2 ـ جلد 5، صفحات 224 تا 227.

3 و 4 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 432، احاديث 7 و 11.

نكته ها:

1 ـ زنده به گور كردن دختران

از دردناك ترين و وحشيانه ترين پديده هاى عصر جاهليت عرب، پديده «وأد» است كه در قرآن مجيد مكرر به آن اشاره شده.

گر چه، بعضى معتقدند: اين جنايت در همه قبائل عرب عموميت نداشته، و تنها در قبيله «كنده» (يا بعضى از قبائل ديگر) بوده است، ولى مسلماً مسأله نادرى نيز محسوب نمى شده، و گرنه قرآن با اين تأكيد و به طور مكرر، روى آن صحبت نمى كرد.

به علاوه، اين كار، به قدرى وحشتناك است كه حتى موارد نادر آن، قابل دقت و بررسى است.

مفسران گفته اند: در جاهليت عرب، هنگامى كه وقت وضع حمل زن فرا مى رسيد، همسرش حفره اى در زمين حفر مى كرد و بالاى آن مى نشست، اگر نوزاد دختر بود، آن را در ميان حفره پرتاب مى كرد، و اگر پسر بود، آن را نگاه مى داشت، لذا، يكى از شعراى آنها در همين زمينه با لحن افتخار آميزى مى گويد:

سَمَّيْتُها إِذا وُلِدَتْ تَمُوتُ *** وَ الْقَبْرُ صِهْرٌ ضامِنٌ ذَمِيْتُ

«نام آن نوزاد دختر را به هنگام تولد تموت (يعنى مى ميرد در مقابل يحيى كه مفهومش اين است: زنده مى ماند) گذاشتم! * و قبر، داماد من است كه او را در بر گرفته و خاموش ساخته است»!.(1)

عامل پيدايش اين جنايت، امور مختلفى بوده است از جمله:

عدم ارزش زن، به عنوان يك انسان در جامعه جاهلى.

مسأله فقر شديد كه بر آن جامعه حاكم بوده، مخصوصاً با توجه به اين كه دختران همانند پسران قادر بر توليد اقتصادى نبودند، و در غارتگرى ها شركت نداشتند.

همچنين، اين فكر كه در جنگ هاى فراوان قبيله اى آن روز، ممكن بود دختران به اسارت در آيند، و به اصطلاح نواميس آنها به دست بيگانگان بيفتد و از اين راه لكه ننگى بر دامنشان بنشيند، در اين كار بى اثر نبود.

اين عوامل چندگانه، دست به دست هم داد، و پديده وحشتناك «وأد» و زنده به گور كردن دختران را به وجود آورده بود.

با نهايت تأسف، اين مسأله به اشكال ديگرى در جاهليت قرون اخير نيز خودنمائى مى كند، در شكل آزادى سقط جنين كه به صورت قانونى در بسيارى از كشورهاى به اصطلاح متمدن رواج يافته، اگر عرب جاهلى بعد از تولد، نوزادان را مى كشت، انسان هاى متمدن عصر ما آن را در شكم مادر مى كشند!

شرح بيشترى در اين زمينه در جلد 11، صفحات 270 تا 274 (ذيل آيه 59 سوره نحل) نوشته ايم.

* * *

2 ـ قابل توجه اين كه: قرآن مجيد به قدرى اين مسأله را زشت و منفور شمرده، و با آن برخورد قاطع كرده است كه: حتى رسيدگى به اين موضوع را مقدم بر مسأله نشر نامه هاى اعمال در قيامت و دادخواهى در مسائل ديگر مى شمرد، و اين نهايت اهتمام اسلام را به خون انسان ها و مخصوصاً انسان هاى بى گناه، همچنين ارزش جنس زن را از ديدگاه اسلام نشان مى دهد.

* * *

3 ـ نكته ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين كه: قرآن نمى گويد از قاتلين سؤال مى كنند، بلكه مى گويد از اين كودكان معصوم سؤال مى شود كه گناهشان چه بوده است كه چنين بيرحمانه كشته شدند؟ گوئى قاتلين ارزش بازپرسى را هم ندارند، به علاوه شهادت و گواهى اين مقتولين به تنهائى كافى است.

* * *

 

10وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ

11وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ

12وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ

13وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ

14عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ

 

ترجمه:

10 ـ و آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود.

11 ـ و آن هنگام كه پرده از روى آسمان بر گرفته شود.

12 ـ و آن هنگام كه دوزخ شعلهور گردد.

13 ـ و آن هنگام كه بهشت نزديك شود.

14 ـ هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 444.

تفسير:

آن روز معلوم شود كه در چه كاريم همه؟

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در مورد مرحله اول رستاخيز، يعنى مرحله ويرانى اين جهان آمده بود، در آيات مورد بحث، به مرحله دوم آن، يعنى بروز و ظهور عالم ديگر و حسابرسى اعمال، اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «و در آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود» (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ).

«صُحُف» جمع «صحيفه» در اصل، به معنى چيز گسترده است، مانند صفحه صورت، و سپس به الواح و كاغذهائى كه روى آن مطالبى را مى نويسند اطلاق شده است.

گشوده شدن نامه هاى اعمال در قيامت، هم، در برابر چشم صاحبان آنها است ، تا بخوانند و خودشان به حساب خود برسند، همان گونه كه در سوره «اسراء»، آيه 14 آمده است: «إِقرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيْباً».

و هم، در برابر چشم ديگران، كه خود تشويقى است براى نيكوكاران و مجازات و رنجى است براى بدكاران.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «و در آن زمان كه پرده از روى آسمان بر گرفته شود» (وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ).

«كُشِطَتْ» از ماده «كشط» (بر وزن كشف) در اصل چنان كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: به معنى «كندن پوست حيوان» است، و بنا به گفته «ابن منظور» در «لسان العرب» به معنى بر داشتن پرده از روى چيزى نيز آمده است، و لذا هنگامى كه ابرها پاره شوند و متفرق گردند اين تعبير به كار مى رود.

و منظور از آن در آيه مورد بحث، اين است: پرده هائى كه در اين دنيا بر جهان ماده و عالم بالا افكنده شده، و مانع از آن است كه مردم فرشتگان يا بهشت و دوزخ ـ كه درون اين جهان است ـ را ببينند، كنار مى رود، و انسان ها حقايق عالم هستى را مى بينند، و همان طور كه در آيات بعد مى آيد، دوزخ شعلهور، و بهشت به انسان ها نزديك مى گردد.

آرى، روز قيامت «يومُ البُروز» است، حقايق اشياء در آن روز ظاهر و آشكار مى گردد، و پرده از آسمان برداشته مى شود.

مطابق اين تفسير، آيه فوق ناظر به حوادث مرحله دوم رستاخيز، يعنى مرحله باز گشت انسان ها به زندگى و حيات نوين است، آيات قبل و بعد نيز ناظر به همين معنى است، و اين كه بسيارى از مفسران آن را به معنى درهم پيچيده شدن آسمان ها، و ناظر به حوادث مرحله اول رستاخيز يعنى فناى جهان دانسته اند، بسيار بعيد به نظر مى رسد; زيرا نه موافق معنى ريشه اى «كُِشَطْت» مى باشد كه به معنى پوست كندن و پرده بر گرفتن است، و نه با نظم آيات قبل و بعد سازگار است.

* * *

لذا، در آيه بعد مى فرمايد: «و در آن هنگام كه دوزخ فروزان و شعلهور گردد» (وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ).

مطابق آيه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ: «دوزخ به كافران احاطه دارد»(1)جهنم هم امروز موجود است، ولى پرده ها و حجابهاى عالم دنيا مانع از مشاهده آن است، همان گونه كه مطابق بسيارى از آيات قرآن، بهشت نيز هم اكنون آماده براى پرهيزكاران است.(2)

* * *

و نيز به همين دليل، در آيه بعد مى فرمايد: «و در آن زمان كه بهشت به پرهيزگاران نزديك شود» (وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ).

همين معنى در آيه 90 سوره «شعراء» نيز آمده است، با اين تفاوت كه در اينجا تصريح به نام «متقين» نشده و در آنجا تصريح شده است.

«أُزْلِفَتْ» از ماده «زلف» (بر وزن حرف) و «زُلْفى» (بر وزن كبرى) به معنى قرب و نزديكى است، ممكن است منظور نزديكى مكانى باشد، يا زمانى، يا از نظر اسباب و مقدمات، و يا همه اينها، يعنى بهشت هم از نظر مكان به مؤمنان نزديك مى شود، هم از نظر زمان ورود و هم اسباب و وسائلش در آنجا سهل و آسان است.

قابل توجه اين كه: نمى گويد: نيكوكاران به بهشت نزديك مى شوند، بلكه مى گويد: بهشت را به آنها نزديك مى سازند، و اين محترمانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه ممكن است.

همان گونه كه گفتيم: بهشت و جهنم هم اكنون وجود دارند، اما در آن روز بهشت نزديك تر و دوزخ از هر زمان شعلهورتر مى گردد.

* * *

و بالاخره، در آخرين آيه مورد بحث، كه در حقيقت مكمل تمام آيات گذشته و جزايى براى جمله هاى شرطيه است كه در دوازده آيه قبل آمده مى فرمايد: «در آن موقع هر كس مى داند چه چيزى را حاضر كرده است»! (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ).

و اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد: همه اعمال انسان ها در آنجا حاضر مى شود، و علم و آگاهى آدمى نسبت به آنها علمى توأم با شهود و مشاهده خواهد بود.

اين حقيقت، در آيات متعدد ديگرى از قرآن نيز آمده است: در آيه 49 سوره «كهف» مى خوانيم: «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً» و در آخرين آيات سوره «زلزال» آمده است: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ: «هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده باشد آن را مى بيند * و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده باشد آن را مى بيند».

اين آيه نيز، بيانگر تجسم اعمال است و اين كه اعمال انسان ها كه ظاهراً در اين جهان نابود مى شود، هرگز نابود نشده، و در آن روز به صورت هاى مناسبى مجسم مى گردد و در عرصه محشر حاضر مى شود.

* * *


1 ـ توبه، آيه 49.

2 ـ آل عمران، آيه 133 ـ حديد، آيه 21.

نكته ها:

1 ـ نظم آيات

در آيات مورد بحث، و آيات گذشته، به دوازده حادثه در رابطه با مسأله رستاخيز اشاره شده، كه شش حادثه نخست مربوط به مرحله اول، يعنى فناى اين جهان است، و شش حادثه دوم مربوط به مرحله دوم، يعنى زندگانى مجدد و حيات پس از مرگ است.

در قسمت اول، سخن از تاريكى خورشيد، بى فروغى ستارگان، تزلزل و حركت كوه ها، آتش گرفتن درياها، فراموش شدن اموال و ثروت ها، و متوحش شدن حيوانات است.

و در مرحله دوم، سخن از محشور شدن انسان ها در صفوف جداگانه، سؤال از دختران بى گناهى كه زنده به گور شدند، گشوده شدن نامه اعمال، كنار رفتن حجاب ها از صفحه آسمان، بر افروخته شدن آتش دوزخ، نزديك شدن بهشت، و بالاخره آگاهى كامل انسان از اعمال خويش است.

اين آيات، در عين كوتاهى به قدرى پر معنى، پر طنين و بيدارگر است كه هر انسانى را تكان مى دهد، و در عالمى از انديشه و فكر فرو مى برد، به گونه اى كه سرانجام اين جهان، و چگونگى رستاخيز را در عباراتى كوتاه در برابر چشمان خود مجسم مى بيند، و چه زيبا و رسا است آيات قرآن و تعبيراتش، و چه پر معنى و الهام بخش است اشارات و نكاتش!!

* * *

2 ـ آيا «منظومه شمسى» و ستارگان خاموش مى شوند؟

قبل از هر چه، بايد بدانيم: خورشيد، اين كانون حيات بخش منظومه ما، گر چه نسبت به ستارگان آسمان ستاره متوسطى است، ولى در حد ذات خود و نسبت به كره زمين فوق العاده عظيم است، طبق بررسى دانشمندان حجم آن يك ميليون و و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگ تر است! منتها چون فاصله اى در حدود يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر با ما دارد، به اندازه فعلى ديده مى شود.

براى تجسم عظمت و وسعت خورشيد، همين اندازه كافى است كه: اگر كره ماه و زمين را با همين فاصله اى كه الآن بين آنها وجود دارد به داخل خورشيد منتقل كنيم، ماه به آسانى مى تواند دور زمين بگردد، بى آن كه از سطح خورشيد خارج شود!

حرارت سطح خورشيد را بالغ بر شش هزار درجه سانتيگراد! و حرارت عمق آن را بالغ بر چند ميليون درجه مى دانند!!!

هر گاه بخواهيم وزن خورشيد را بر حسب تن بيان كنيم، بايد عدد «2» را بنويسيم و بيست و هفت صفر، پهلوى آن بگذاريم (يعنى دو ميليارد ميليارد ميليارد تن)!

از سطح خورشيد، شعله هائى زبانه مى كشد كه ارتفاع آن گاه بالغ بر يكصد و شصت هزار كيلومتر است، و كره زمين به آسانى در وسط آن گم مى شود; چرا كه قطر كره زمين بيش از دوازده هزار كيلومتر نيست.

و اما، منبع انرژى حرارتى و نورانى خورشيد بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، ناشى از سوختن نيست; چرا كه به گفته «جورج گاموف» در كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد»، اگر جرم خورشيد از زغال سنگ خالص ساخته شده بود و در زمان نخستين فرعون مصر آن را آتش زده بودند، بايد تا امروز تمام آن سوخته و چيزى جز خاكستر بر جاى نمانده باشد، هر نوع ماده سوختنى ديگرى به جاى زغال سنگ فرض كنيم، همين اشكال را دارد.

حقيقت اين است كه: مفهوم سوختن در مورد خورشيد صادق نيست، آنچه صدق مى كند انرژى حاصل از تجزيه هاى اتمى است، و مى دانيم اين انرژى فوق العاده عظيم است.

بنابراين، اتمهاى خورشيد دائماً در حال تجزيه و تشعشع و تبديل به انرژى است، كه طبق محاسبه دانشمندان هر ثانيه اى كه بر او مى گذرد چهار ميليون تن از آن كاسته مى شود! اما حجم خورشيد به قدرى عظيم است كه با گذشت هزاران سال، خم به ابرو نمى آورد، و كمترين تغييرى ظاهراً در وضع آن حاصل نمى شود.

ولى، بايد دانست همين امر در دراز مدت به فنا و نابودى خورشيد كمك مى كند، و سرانجام اين جرم عظيم لاغر و لاغرتر و كم فروغ و عاقبت بى نور مى شود، اين امر درباره ساير ستارگان نيز صادق است.(1)

بر اين اساس، آنچه در آيات فوق پيرامون تاريك شدن خورشيد و متلاشى شدن ستارگان آمده است، حقيقتى است كه با علم امروز كاملاً هماهنگ مى باشد، و قرآن زمانى اين حقايق را بيان كرده كه نه تنها در محيط «جزيره عربستان»، كه در محافل جهان علمى آن روز نيز از اين مسائل خبرى نبود.

* * *

15فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ

16الْجَوارِ الْكُنَّسِ

17وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ

18وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ

19إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم

20ذِي قُوَّة عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِين

21مُطاع ثَمَّ أَمِين

22وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون

23وَ لَقَدْ رَآهُ بِالاْ ُفُقِ الْمُبِينِ

24وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِين

25وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطان رَجِيم

 

ترجمه:

15 ـ سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند.

16 ـ حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند.

17 ـ و به شب، هنگامى كه به آخر رسد.

18 ـ و به صبح، هنگامى كه تنفس كند.

19 ـ كه اين (قرآن) كلام فرستاده بزرگوارى است.

20 ـ كه صاحب قدرت است و نزد خداوند عرش، مقام والائى دارد!

 

21 ـ فرمانروا و امين است!

22 ـ و همنشين شما (پيامبر) ديوانه نيست!

23 ـ او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است.

24 ـ و او نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد.

25 ـ اين (قرآن) گفته شيطان رجيم نيست!


1 ـ اقتباس از كتاب هاى «پيدايش و مرگ خورشيد» و «نجوم بى تلسكوپ» و «ساختمان خورشيد».

تفسير:

پيك وحى الهى بر او نازل شده

به دنبال آيات گذشته كه سخن از معاد، مقدمات رستاخيز و بخشى از حوادث آن روز بزرگ مى گفت، در اين آيات، به بحث از حقانيت قرآن و صدق گفتار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى پردازد، و در حقيقت آنچه را در آيات قبل پيرامون معاد آمده است تأكيد مى كند، و با ذكر قسم هاى آگاهى بخش، مطلب را مؤكد مى سازد.

نخست مى فرمايد: «قسم به ستارگانى كه باز مى گردند» (فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ).(1)

* * *

«حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند» (الْجَوارِ الْكُنَّسِ).

«خُنَّس» جمع «خانس» از ماده «خنس» (بر وزن شمس) در اصل به معنى انقباض، بازگشت و پنهان شدن است، و شيطان را از اين جهت «خَنّاس» مى گويند كه خود را مخفى مى كند، و هنگامى كه نام خدا برده شود منقبض مى شود، همان گونه كه در حديث آمده است: أَلشَّيْطانُ يُوَسْوِسُ إِلَى الْعَبْدِ فَإِذاذُكِرَ اللّهُ خَنَسَ: «شيطان پيوسته بندگان خدا را وسوسه مى كند و هنگامى كه خدا را ياد كنند بر مى گردد».(2)

«جَوار» جمع «جاريه» به معنى رونده سريع است.

«كُنَّس» جمع «كانس» از ماده «كنس» (بر وزن شمس) به معنى مخفى شدن است و «كِناس» (بر وزن پلاس) به لانه پرندگان، مخفيگاه آهوان و حيوانات وحشى گفته مى شود.

در اين كه: منظور از اين سوگندها چيست؟ بسيارى از مفسران معتقدند: اشاره به پنج ستاره سياره منظومه شمسى است، كه با چشم غير مسلح ديده مى شود (عطارد، زهره، مريخ، مشترى، و زحل).

توضيح اين كه: اگر در چند شب متوالى چشم به آسمان بدوزيم، به اين معنى پى مى بريم كه ستارگان آسمان دسته جمعى تدريجاً طلوع مى كنند و با هم غروب مى نمايند، بى آن كه تغييرى در فواصل آنها به وجود آيد، گوئى مرواريدهائى هستند كه روى يك پارچه سياه در فواصل معينى دوخته شده اند، و اين پارچه را از يك طرف بالا مى آورند و از طرف ديگر پائين مى كشند، تنها پنج ستاره است كه از اين قانون كلى مستثنا است، يعنى در لابلاى ستارگان ديگر حركت مى كنند، گوئى پنج مرواريد ندوخته روى اين پارچه آزاد قرار گرفته اند، و در لابلاى آنها مى غلطند!

اينها همان پنج ستاره بالا است كه عضو خانواده منظومه شمسى مى باشند، و حركات آنها به خاطر نزديكيشان با ما است، و گرنه، ساير ستارگان آسمان نيز داراى چنين حركاتى هستند، اما چون از ما بسيار دورند ما نمى توانيم حركات آنها را احساس كنيم، اين از يكسو.

 

از سوى ديگر: توجه به اين نكته لازم است كه: علماى هيئت اين ستارگان را «نجوم متحيره» ناميده اند; زيرا حركات آنها روى خط مستقيم نيست، و به نظر مى رسد مدتى سير مى كنند، بعد كمى بر مى گردند، دو مرتبه به سير خود ادامه مى دهند كه درباره علل آن در «علم هيئت» بحث هاى فراوانى شده است.

آيات فوق ممكن است اشاره به همين باشد كه: اين ستارگان داراى حركتند (الجَوار) و در سير خود رجوع و باز گشت دارند (الخُنَّس) و سرانجام به هنگام طلوع سپيده صبح و آفتاب مخفى و پنهان مى شوند، شبيه آهوانى كه شب ها در بيابان ها براى به دست آوردن علف و خوراك مى گردند، و به هنگام روز از ترس صياد و حيوانات وحشى در «كناس» خود مخفى مى شوند (الكُنَّس).

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از «كُنَّس» پنهان شدن آنها در شعاع خورشيد است، به اين معنى كه به هنگام گردش در اطراف خورشيد، گاه به نقطه اى مى رسند كه در كنار خورشيد قرار مى گيرند و مطلقاً پيدا نيستند، كه علماء نجوم از آن تعبير به «احتراق» مى كنند، و اين نكته لطيفى است كه با توجه و دقت در وضع اين ستارگان روشن مى شود.

بعضى نيز «كُنَّس» را اشاره به قرار گرفتن اين ستارگان در برج هاى آسمانى مى دانند، كه شباهت به پنهان شدن آهوان در لانه هايشان دارد، البته معلوم است كه سيارات منظومه شمسى منحصر به اين پنج ستاره نيستند، و سه ستاره ديگر به نام هاى «اورانوس»، «پلوتون» و «نپتون» وجود دارد كه تنها با دوربين هاى نجومى قابل مشاهده اند و با كره زمين مجموعاً نُه سياره منظومه شمسى را تشكيل مى دهند (البته بسيارى از اين سيارات نُه گانه «قمر» يا «قمرهائى» دارند كه حساب آنها از اين جمع جدا است).

ضمناً، تعبير به «جوارى» جمع «جاريه» كه يكى از معانى آن كشتى هاى در حال حركت است، تعبير لطيفى است كه شباهت حركت اين ستارگان را در اوقيانوس آسمان به حركت كشتى ها بر صفحه درياها نشان مى دهد.

به هر حال، گويا قرآن مجيد مى خواهد با اين سوگندهاى پر معنى و آميخته با نوعى ابهام، انديشه ها را به حركت در آورد، و متوجه وضع خاص و استثنائى اين سيارات در ميان خيل عظيم ستارگان آسمان كند، تا بيشتر در آن فكر كنند و به عظمت پديدآورنده اين دستگاه عظيم آشناتر شوند.

بعضى از مفسران، تفسيرهاى ديگرى براى آيات فوق كرده اند كه، چون قابل ملاحظه نبود از ذكر آن خوددارى شد.

در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) نيز آمده است كه: در تفسير اين آيات فرمود: هِىَ خَمْسَةُ أَنْجُم: زُحَل، وَ الْمُشْتَرِى وَ الْمِرِّيْخِ، وَ الزُّهْرَهِ، وَ عُطارُد: «آنها پنج ستاره اند: زحل، مشترى، مريخ و زهره و عطارد».(3)

* * *

آنگاه، به دومين سوگند پرداخته، مى گويد: «قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد» (وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ).

«عَسْعَسَ» از ماده «عسعسة» در اصل به معنى تاريكى رقيق است و از آنجا كه در ابتدا و انتهاى شب تاريكى رقيق تر مى شود، اين معنى در مورد روى آوردن يا پشت كردن شب به كار مى رود، و اطلاق كلمه «عَسَسَ» به مأموران شب گرد، نيز به همين مناسبت است.

گر چه، اين واژه همان گونه كه گفتيم: دو معنى كاملاً مختلف دارد، ولى در اينجا به قرينه آيه بعد كه سخن از صبح مى گويد، منظور همان پايان گرفتن شب است، و در حقيقت شبيه سوگندى است كه در آيه 33 سوره «مدثر» آمده: (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ).

اصولاً، همان گونه كه قبلاً اشاره كرده ايم: شب يكى از مواهب بزرگ الهى است، هم مايه آرامش روح و جسم است، و هم سبب تعديل حرارت آفتاب و ادامه حيات موجودات، ولى تكيه روى پايان شب ممكن است به خاطر اين باشد كه رو به سوى روشنائى و نور مى رود، و از اين گذشته، بهترين زمان براى نيايش و عبادت پروردگار است، و آغاز حركت و جنبش در عالم حيات.

* * *

و سر انجام، به سراغ سومين و آخرين قسم رفته، مى فرمايد: «و سوگند به صبح هنگامى كه تنفس كند»! (وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ).

چه تعبير جالبى! صبح را به موجود زنده اى تشبيه كرده كه نخستين تنفسش با طلوع سپيده آغاز مى شود، و روح حيات در همه موجودات مى دمد، گوئى در زير دست و پاى لشكر زنگى شب نفسش بريده بود، و با درخشيدن اولين شعاع نور از زير چنگال او آزاد مى شود و نفس تازه مى كند!.

اين تعبير، شبيه تعبيرى است كه در سوره «مدّثر» بعد از سوگند به شب آمده است كه مى فرمايد: وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ: «سوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر گيرد» گوئى ظلمت شب، همچون نقاب سياهى بر صورت صبح افتاده، به هنگام سپيده دم نقاب را كنار مى زند و چهره نورانى و پر فروغ خود را كه نشانه زندگى و حيات است، به جهانيان نشان مى دهد.

* * *

در آيه بعد، به چيزى كه تمام اين سوگندها به خاطر آن ياد شده پرداخته مى فرمايد: «يقيناً اين قرآن كلام فرستاده بزرگوارى است (جبرئيل امين) كه از سوى خداوند براى پيامبرش آورده» (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم).

و اين، پاسخى است به آنها كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را متهم مى كردند كه قرآن را خود ساخته و پرداخته، و به خدا نسبت داده است.

در اين آيه و آيات بعد، پنج وصف براى «جبرئيل» پيك وحى خدا بيان شده، كه در حقيقت اوصافى است، كه براى هر فرستاده جامع الشرائط لازم است.

نخست، توصيف او به «كريم» كه اشاره به ارزش وجودى او است، آرى، او نزد خداوند بزرگ، وجودى است با ارزش و با اهميت.

* * *

سپس، به اوصاف ديگر او پرداخته، مى افزايد: «او صاحب قدرت است، و نزد خداوندِ صاحب عرش، مقامى والا دارد» (ذِي قُوَّة عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِين).(4)

«ذِي الْعَرْشِ» اشاره به ذات پاك خداوند است، گر چه او صاحب تمام عالم هستى است، ولى از آنجا كه عرش، خواه به معنى عالم ماوراء طبيعت باشد، و يا مقام علم مكنون خداوند، اهميت بيشترى دارد، او را به صاحب عرش بودن توصيف مى كند.

تعبير به «ذِي قُوَّة» (صاحب قدرت) درباره جبرئيل، به خاطر آن است كه: براى دريافت چنين پيام بزرگ و ابلاغ دقيق آن قدرت و نيروى عظيمى لازم است، و اصولاً، هر رسول و فرستاده اى بايد در حدود رسالت خود، صاحب قدرت باشد، مخصوصاً بايد از هر گونه فراموشكارى در زمينه پيامى كه مسؤول ابلاغ آن است بر كنار باشد.

«مَكِين» به معنى كسى است كه صاحب منزلت و «مكانت» است، اساساً بايد رسول، شخص بزرگ و فرد بر جسته اى باشد كه بتواند نمايندگى و رسالت او را به عهده گيرد، و كاملاً مقرب و نزديك به او باشد، و مسلماً تعبير به: عِنْدَ (نزد) به معنى حضور مكانى نيست; چرا كه خداوند مكان ندارد، بلكه حضور مقامى و قرب معنوى است.

* * *

در چهارمين و پنجمين توصيف مى گويد: «او فرمانرواى فرشتگان و امين است» (مُطاع ثَمَّ أَمِين).

تعبير به «ثَمَّ» كه براى اشاره به بعيد به كار مى رود، ناظر به اين حقيقت است كه: پيك وحى خدا در عالم فرشتگان نافذ الكلمه و مورد اطاعت است، و از همه اينها گذشته، در ابلاغ رسالت خويش نهايت امانت را دارد.

از روايات استفاده مى شود: گاه جبرئيل امين براى ابلاغ آيات قرآن از سوى گروه عظيمى از فرشتگان همراهى مى شد، و مسلماً در ميان آنها مطاع بود و يك رسول بايد در ميان همراهانش مطاع باشد.

در حديثى آمده است: به هنگام نزول اين آيات پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به جبرئيل فرمود: ما أَحْسَنَ ما أَثْنى عَلَيْكَ رَبُّكَ!: ذِي قُوَّة عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِين، مُطاع ثَمَّ أَمِين، فَما كانَتْ قُوَّتُكَ؟ وَ ما كانَتْ أَمانَتُكَ؟:

«چه خوب خداوند تو را ستوده است كه فرموده: صاحب قدرت است، و در نزد خداوندِ صاحب عرش، قرب و مقام دارد و در آنجا فرمانروا و امين است، نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن»!

جبرئيل در پاسخ عرض كرد: «اما نمونه قوت من اين كه: مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو وجود داشت، به جز فرزندان آنها، من اين شهرها را از زمين برداشتم و به آسمان بردم تا آنجا كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آوردم، و زير و رو كردم!

و اما نمونه امانت من اين است: هيچ دستورى به من داده نشده كه از آن دستور كمترين تخطى كرده باشم».(5)

* * *

بعد از آن، به نفى نسبت ناروائى كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى دادند پرداخته مى افزايد: «همنشين و مصاحب شما ديوانه نيست» (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون).

تعبير به «صاحِب» كه به معنى ملازم، رفيق و همنشين است، علاوه بر اين كه: از مقام تواضع پيامبر نسبت به همه مردم حكايت مى كند، كه او هرگز قصد برترى جوئى نداشت، اشاره به اين است كه: او ساليان دراز در ميان شما زندگى كرده، و همنشين با افراد شما بوده است، او را به عقل و درايت و امانت شناخته ايد، چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟! جز اين كه او بعد از بعثت، تعليماتى با خود آورده كه با تعصب ها و تقليدهاى كوركورانه و هوا و هوس هاى شما سازگار نيست، لذا، براى اين كه خود را از اطاعت دستورات او معاف كنيد، چنين نسبت ناروائى را به او مى دهيد.

نسبت «جنون» از جمله نسبت هائى است كه طبق آيات قرآن به همه پيامبران الهى از سوى دشمنان لجوج و معاند داده شده: كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُول إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ: «اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اين كه گفتند: ساحر است يا ديوانه».(6)

عاقل، در منطق آنها كسى بود كه همرنگ با محيط فاسد باشد، و دنباله رو شهوات آنها، نان را به نرخ روز خورد، و از هر حركت اصلاحى و انقلابى دورى كند، و با اين معيار و ضابطه، همه پيامبران از ديدگاه تاريك دنياپرستان، ديوانه بودند.

* * *

پس از آن، براى تأكيد ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جبرئيل امين مى افزايد: «او به طور مسلّم جبرئيل را در افق روشن و آشكار مشاهده كرد» (وَ لَقَدْ رَآهُ بِالاْ ُفُقِ الْمُبِينِ).

منظور از افق مبين، همان «افق أعلى» و افق آشكار كننده فرشتگان است كه پيامبر، جبرئيل را در آن مشاهده كرد.

بعضى آيه 7 سوره «نجم» را كه مى فرمايد: «وَ هُوَ بِالاْ ُفُقِ الاْ َعْلى» شاهد بر اين تفسير دانسته اند، ولى، همان گونه كه در تفسير سوره «نجم» بيان كرديم، اين آيه همچون ساير آيات اين سوره، حقيقت ديگرى را بازگو مى كند كه با مراجعه به آن روشن خواهد شد.

بعضى نيز گفته اند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) جبرئيل را در صورت اصليش دو بار مشاهده كرد: يكى در آغاز بعثتش كه جبرئيل بر آن حضرت در افق بالا ظاهر گشت، و تمامى شرق و غرب را پوشانده بود، و آن چنان عظمت داشت كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)به

هيجان آمد.

مرتبه دوم در جريان معراج بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را در آسمان هاى بالا، به صورت اصليش مشاهده كرد، و آيه مورد بحث را نيز اشاره به آن مى دانند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور مشاهده خداوند از طريق شهود باطنى بوده باشد.(7)

* * *

سپس، مى افزايد: «پيامبر نسبت به آنچه از طريق وحى از عالم غيب دريافت داشته بخيل نيست» (وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِين).

همه را بى كم و كاست در اختيار بندگان خدا مى نهد، او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند اصرار در كتمان آن دارند، و غالباً از بيان آن بخل مىورزند، و چه بسا آن معلومات را با خود به گور مى برند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نيست، او با سخاوت تمام آنچه را از طريق وحى دريافت داشته، در اختيار همه نيازمندان مى گذارد، و حتى در اختيار كسانى كه براى آن ارج و قربى قائل نيستند، به اميد اين كه شايد هدايت شوند و راه حق را پيش گيرند.

«ضَنِين» از ماده «ضِنّه» (بر وزن مِنّة) به معنى بخل در مورد اشياء نفيس و گران بها است، و اين صفتى است كه هرگز در پيامبران وجود ندارد، و اگر ديگران به خاطر علوم محدودشان چنين صفتى را دارند، پيامبر كه سر چشمه علمش اوقيانوس بيكران علم خدا است، از اين گونه صفات مبرا است.

* * *

و نيز مى افزايد: «و آن گفته شيطان رجيم نيست» (وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطان رَجِيم).

اين آيات قرآنى، هرگز مانند سخنان كاهنان كه از طريق ارتباط با شياطين دريافت مى داشتند، نمى باشد، و نشانه هاى اين حقيقت در آن ظاهر است; چرا كه سخنان كاهنان آميخته با دروغ و اشتباهات فراوان بود، و بر محور اميال و مطامعشان دور مى زد و اين هيچ نسبتى با قرآن مجيد ندارد.

در حقيقت پاسخى است به يكى از تهمت هاى ديگر مشركان كه مى گفتند: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كاهن است، و آنچه را آورده از شياطين گرفته، در حالى كه سخن شيطانى تاريك است و گمراه كننده، ولى آيات قرآنى ـ همان گونه كه در اولين بر خورد براى هر كس روشن مى شود ـ سراسر نور، هدايت و روشنائى است.

واژه «رَجِيم» در اصل از ماده «رجم» و «رجام» (بر وزن لجام) به معنى سنگ گرفته شده، و آنگاه به پرتاب سنگ براى راندن شخص يا حيوانى اطلاق گرديده، و بعد از آن به معنى هر گونه طرد كردن و دور كردن آمده، و منظور از «شيطان رجيم» در اينجا همين معنى است، يعنى شيطانى كه از درگاه خداوند مطرود است.

* * *


1 ـ در اين كه «لا» در «لا أُقْسِمُ» نافيه است يا زائده و براى تأكيد، مفسران در اينجا بحث هائى دارند و چون در آغاز سوره «قيامت» در جلد 25 در اين زمينه بحث كرده ايم، نيازى به تكرار نيست.

2ـ «لسان العرب»، ماده «خنس».

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 446.

4 ـ «مَكِين» از ماده «مكانت» به معنى «مقام و منزلت» است، و به طورى كه از كلمات «راغب» در «مفردات» و بعضى ديگر از مفسران استفاده مى شود: اين ماده در اصل «اسم مكان» از ماده «كَون» است، سپس بر اثر كثرت استعمال، آن را به منزله ماده فعل قرار داده و «تمكن» از آن مشتق شده است، مانند «تَمَسْكَن» كه از ماده «سكون» است.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 446 ـ همين مضمون در تفسير «درّ المنثور»، ذيل آيات مورد بحث نيز آمده است ـ «بحار الانوار»، جلد 18، صفحه 170.

6 ـ ذاريات، آيه 52.

7 ـ براى توضيح بيشتر در اين زمينه، به جلد 22، صفحه 486 به بعد، (سوره نجم، آيات 5 تا 13) مراجعه فرمائيد.

نكته:

شرايط رسول شايسته

صفات پنجگانه اى كه در آيات فوق براى «جبرئيل امين» به عنوان فرستاده خداوند به سوى پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده، صفاتى است كه با در نظر گرفتن سلسله مراتب، در هر رسول و فرستاده اى ضرورت دارد.

نخست، «كرامت» و داشتن صفات برجسته نفسانى است كه او را لايق رسالت مهمى كند (كَرِيْم).

پس از آن، دارا بودن قدرت (ذِى قُوَّة) تا در امر رسالت خويش با قاطعيت و توانائى پيش رود، و از هر ضعف و فتور و سستى بر كنار باشد.

سپس، داشتن «مقام و منزلت» در نزد كسى كه از طرف او رسالتى را پذيرفته (مَكِين) تا بتواند پيام ها را به خوبى دريافت دارد، و چنانچه جوابى لازم بود، بدون هيچ گونه ترس و واهمه اى ابلاغ كند.

و در مرحله چهارم، چنانچه امر رسالت مهم باشد، بايد معاونانى داشته باشد كه او را در اين كار يارى كنند، معاونانى گوش به فرمان و هماهنگ و فرمانبردار (مُطاع).

و در مرحله نهائى، دارا بودن «امانت»، تا كسانى كه مى خواهند پيام را از آن رسول بگيرند بر او اعتماد كنند، و گفتار او بى كم و كاست گفتار كسى محسوب شود كه از ناحيه او آمده است (أَمِين).

هنگامى كه اين اصول پنجگانه تأمين گردد، حق رسالت ادا خواهد شد، و لذا در حالات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و تاريخ زندگى او مى بينيم رسولان خود را با دقت زياد از ميان كسانى كه واجد اين صفات بودند، انتخاب مى كرد كه يك نمونه زنده آن رسالت امير مؤمنان على(عليه السلام) از سوى پيغمبر (صلى الله عليه وآله) در ابلاغ آيات آغاز سوره «برائت» به مشركان «مكّه» در آن شرايط خاص است، كه شرح آن در تفسير سوره «برائت» آمد.

على(عليه السلام) مى فرمايد: رَسُولُكَ تَرْجُمانُ عَقْلِكَ وَ كِتابُكَ أَبْلَغُ ما يَنْطِقُ عَنْكَ: «فرستاده تو نمايانگر عقل تو است، و نامه تو گوياترين سخنگويت».(1)

* * *

26فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ

27إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ

28لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ

29وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ

 

ترجمه:

26 ـ پس به كجا مى رويد؟!

27 ـ اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست.

28 ـ براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد!

29 ـ و شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند ـ پروردگار جهانيان ـ بخواهد!


1 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، كلمه 301.

تفسير:

اى غافلان به كجا مى رويد؟!

در آيات گذشته، اين حقيقت روشن شد كه: قرآن مجيد كلام خدا است; چرا كه محتوايش نشان مى دهد: گفتار شيطانى نيست بلكه سخن رحمانى است، كه به وسيله پيك وحى خدا با قدرت و امانت كامل بر پيامبرى كه در نهايت اعتدال عقل است نازل شده، پيامبرى كه در ابلاغ رسالت هرگز بخل نورزيده، و آنچه به او تعليم شده بى كم و كاست بيان كرده است.

در آيات مورد بحث، مخالفان را به خاطر عدم پيروى از اين كلام بزرگ، مورد توبيخ قرار مى دهد، و با يك استفهام توبيخى مى گويد: «با اين حال شما به كجا مى رويد»؟ (فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ).

چرا راه راست را رها كرده، به بيراهه گام مى نهيد؟ و چرا پشت به اين چراغ فروزان نموده، رو به سوى تاريكى مى رويد؟! مگر دشمن سعادت و سلامت خويش هستيد؟

* * *

و مى افزايد: «اين قرآن جز تذكر براى جهانيان نيست» (إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ).

همه را اندرز مى دهد، هشدار مى دهد، تا از خواب غفلت بيدار شوند.

* * *

و از آنجا كه براى هدايت و تربيت، تنها «فاعليتِ فاعل» كافى نيست، بلكه «قابليتِ قابل» نيز شرط است، در آيه بعد مى افزايد: «قرآن مايه بيدارى است براى كسانى از شما كه بخواهند راه مستقيم را بپويند» (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ).

قابل توجه اين كه: در آيه قبل مى گويد: «قرآن مايه ذكر و بيدارى براى همه جهانيان است و در اين آيه، تنها گروه خاصى را ذكر مى كند، همانها كه تصميمى بر قبول هدايت و پيمودن راه راست گرفته اند، اين تفاوت به خاطر آن است كه آيه قبل عموميت اين فيض الهى را بيان مى كند، و اين آيه شرط بهره گيرى از اين فيض را، و تمام مواهب عالم چنين است كه اصل فيض، عام است، ولى استفاده از آن مشروط به اراده و تصميم است.

شبيه همين معنى در آيه 2 سوره «بقره» آمده است: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ: «اين كتاب هيچ گونه ترديدى در آن نيست، و مايه هدايت پرهيزگاران است».

به هر حال، اين آيه از آياتى است كه نشان مى دهد: خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده، و تصميم نهائى براى پيمودن راه حق و باطل با خود او است.

تعبير به «يَسْتَقِيم» تعبير جالبى است كه نشان مى دهد راه اصلى كه در پيش روى انسان قرار دارد، راه مستقيم هدايت و سعادت است، و بقيه راه ها همه انحرافى است، تمامى نيروهاى درون و برون انسان همه بسيج شده اند كه او را در اين راه مستقيم به حركت در آورند، و اگر افراط و تفريطها، وسوسه هاى شيطانى، و تبليغات گمراه كننده در كار نباشد، انسان با نداى فطرت در همين مسير مستقيم گام مى نهد، مى دانيم خط مستقيم هميشه نزديك ترين راه به مقصد است.

* * *

اما از آنجا كه تعبير به مشيت و اراده انسان ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه: انسان چنان آزاد است كه هيچ نيازى در پيمودن اين راه به خداوند و توفيق الهى ندارد، در آيه بعد كه آخرين آيه اين سوره است به بيان نفوذ مشيت پروردگار پرداخته مى فرمايد: «شما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوندى كه پروردگار جهانيان است بخواهد» (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).

در حقيقت، مجموع اين دو آيه، همان مسأله دقيق و ظريف «امر بين الامرين» را بيان مى كند:

از يكسو، مى گويد: تصميم گيرى به دست شما است.

از سوى ديگر، مى گويد: تا خدا نخواهد شما نمى توانيد تصميم بگيريد، يعنى اگر شما مختار و آزاد آفريده شده ايد اين اختيار و آزادى نيز از ناحيه خدا است، او خواسته است كه شما چنين باشيد.

انسان در اعمال خود، نه مجبور است، و نه صد در صد آزاد، نه طريقه «جبر» صحيح است و نه طريقه «تفويض»، بلكه هر چه او دارد، از عقل و هوش و توانائى جسمى و قدرت تصميم گيرى، همه از ناحيه خدا است، و همين واقعيت است كه او را از يكسو دائماً نيازمند به خالق مى سازد، و از سوى ديگر، به مقتضاى آزادى و اختيارش به او تعهد و مسئوليت مى دهد.

تعبير به «رَبُّ الْعالَمِينَ» به خوبى نشان مى دهد كه: مشيت الهى نيز در مسير تربيت و تكامل انسان و همه جهانيان است، او هرگز نمى خواهد كسى گمراه شود، يا گناه كند و از جوار قرب خدا دور افتد، او به مقتضاى ربوبيتش همه كسانى را كه بخواهند در مسير تكامل گام بردارند، يارى مى دهد.

عجب اين كه: طرفداران مسلك جبر تنها به آيه دوم چسبيده اند، در حالى كه طرفداران تفويض نيز ممكن است به آيه اول متوسل شوند، اين جداسازى آيات از يكديگر كه غالباً معلول پيش داورى هاى نادرست است، مايه گمراهى است، آيات قرآن را بايد در كنار هم گذاشت، و از مجموع استفاده كرد.

جالب اين كه: بعضى از مفسران نقل كرده اند: وقتى آيه اول (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ) نازل شد، «ابوجهل» كه عملاً از طرفداران عقيده تفويض بود، گفت: خوب شد، همه اختيارات با ما است، و اينجا بود كه آيه دوم نازل گرديد (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ).(1)

* * *

خداوندا! مى دانيم پيمودن راه حق جز با توفيق تو ميسر نمى شود، ما را در پيمودن اين راه موفق دار!

پروردگارا! ما آرزو كرده ايم كه در راه هدايت گام بگذاريم، تو نيز اراده فرما كه دست ما را در اين راه بگيرى!

بارالها! صحنه محشر و دادگاه عدل تو، بسيار هولناك و نامه اعمال ما از حسنات خالى است، ما را در پناه عفو و فضلت جاى ده، نه در برابر ميزان عدالت!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره تكوير(2)


1 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 62 و «روح البيان»، جلد 10، صفحه 354.

2 ـ تصحيح: 16 / 3 / 1383.

 

سوره انفطار

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره انفطار

اين سوره، مانند بسيارى از سوره هاى ديگر جزء آخر قرآن، بر محور مسائل مربوط به قيامت دور مى زند، و روى هم رفته در آيات نوزده گانه آن به پنج موضوع در اين رابطه اشاره شده:

1 ـ اشراط الساعة: يعنى حوادث عظيمى كه در پايان جهان و در آستانه قيامت رخ مى دهد.

2 ـ توجه انسان به نعمت هاى خداوند كه سراسر وجود او را فرا گرفته، و شكستن غرور او، تا خود را براى معاد آماده سازد.

3 ـ اشاره به فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال انسان ها هستند.

4 ـ سرنوشت نيكان و بدان در قيامت.

5 ـ گوشه اى از سختى هاى آن روز بزرگ.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ هاتَيْنِ السُّورَتَيْنِ «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» وَ «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» وَ جَعَلَهُما نُصْبَ عَيْنِهِ فِي صَلاةِ الْفَرِيضَةِ وَ النّافِلَةِ لَمْ يَحْجُبْهُ مِنَ اللّهِ حِجابٌ، وَ لَمْ يَحْجُزْهُ مِنَ اللّهِ حاجِزٌ، وَ لَمْ يَزَلْ يَنْظُرُ إِلَى اللّهِ وَ يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ حِسابِ النّاسِ:

«هر كس اين دو سوره: سوره انفطار و سوره انشقاق را تلاوت كند، و آن دو را در نماز فريضه و نافله برابر چشم خود قرار دهد، هيچ حجابى او را از خدا محجوب نمى دارد، و چيزى ميان او و خداوند حائل نمى شود، پيوسته (با چشم دل) به خدا مى نگرد و خدا (با لطفش) به او نگاه مى كند، تا از حساب مردم فارغ

شود».(1)

مسلماً نعمت بزرگ حضور در پيشگاه خدا، و از ميان رفتن حجاب ها ميان او و پروردگار، براى كسى است كه اين دو سوره را در عمق جانش جاى دهد، و خود را بر اساس آن بسازد، نه اين كه به لقلقه زبان اكتفا كند.

* * *

1إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ

2وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ

3وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ

4وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ

5عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آن زمان كه آسمان از هم شكافته شود.

2 ـ و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند.

3 ـ و آن زمان كه درياها به هم پيوسته شود.

4 ـ و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد.

5 ـ هر كس مى داند آنچه را از پيش فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 447 و «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 520 (از كتاب ثواب الاعمال).

تفسير:

آن زمان كه نظام جهان در هم ريزد!

باز در آغاز اين سوره، به قسمتى از حوادث وحشت انگيزى كه در آستانه رستاخيز، سرتاسر اين جهان را فرا مى گيرد، بر خورد مى كنيم.

نخست مى فرمايد: «در آن زمان كه آسمان (كرات آسمانى) از هم شكافته شود» (إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ).

* * *

«و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند» (وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ).

نظام جهان بالا درهم مى ريزد، و انفجارهاى عظيمى سراسر كرات آسمانى را فرا مى گيرد، منظومه ها نظام خويش را از دست مى دهند، و ستارگان از مدار خود بيرون مى روند، و بر اثر تصادم شديد با يكديگر، متلاشى مى شوند، عمر اين جهان به پايان مى رسد، و همه چيز ويران مى شود، تا بر ويرانه هايش عالم نوين آخرت بر پا گردد.

«إِنْفَطَرَتْ» از ماده «انفطار» به معنى انشقاق و شكافته شدن است، نظير اين تعبير، در بسيارى از آيات قرآن آمده، از جمله: در آيه اول سوره «انشقاق» مى خوانيم: «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» و در آيه 18 سوره «مزمل» مى فرمايد: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ».

«إِنْتَثَرَتْ» در اصل از ماده «نثر» (بر وزن نصر) به معنى پراكنده ساختن و «انتثار» به معنى پراكنده شدن، و از آنجا كه پراكنده شدن ستارگان (همانند گردن بندى كه رشته آن گسيخته باشد) سبب مى شود هر كدام در گوشه اى بيفتد، بسيارى از مفسران آن را به معنى سقوط ستارگان تفسير كرده اند، و اين لازمه معنى پراكندگى است.

«كَواكِب» جمع «كوكب» در لغت عرب، معانى زيادى دارد از جمله: ستاره به طور اعم، و ستاره «زهره» به طور اخص، سفيدى كه در چشم ظاهر مى شود، گياهان بلند، شكوفه درختان، درخشندگى فولاد، نوجوان زيبا، شمشير، آب، رئيس يك جمعيت، و غير آن.

ولى، ظاهراً معنى حقيقى آن، همان ستاره درخشنده و فروزان است، و بقيه، معانى مجازى محسوب مى شود كه به مناسبت شباهت با معنى اصل، در آنها استعمال شده است.

در اين كه: پراكنده شدن ستارگان، انفجار كواكب آسمان و به هم ريختن نظام آنها، تحت تأثير چه عواملى رخ مى دهد؟

آيا تعادل جاذبه و دافعه به هم مى خورد؟

يا يك نيروى عظيم مرموزى آن را تحت الشعاع خويش قرار مى دهد؟

يا انبساط تدريجى عالم كه امروز از نظر دانشمندان به اثبات رسيده به جائى مى رسد كه اين نتيجه را به دنبال دارد؟

هيچ كس به درستى نمى داند، ولى همين اندازه مى دانيم كه هدف، اعلام اين مطلب است: جائى كه اين كرات عظيم آسمانى به چنين سرنوشتى دچار شوند، تكليف انسان ضعيف در اين ميان معلوم است!

اين، همه، هشدارى است به انسان در زمينه فناى اين جهان، تا آن را سراى جاويدان خود نداند، به آن دل نبندد و به خاطر آن آلوده هزاران گناه نشود.

* * *

آنگاه، از آسمان به زمين مى آيد و مى فرمايد: «در آن زمان كه درياها به هم پيوسته شوند» (وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ).

گر چه امروز نيز تمام درياهاى روى زمين (غير از درياچه ها) به هم ارتباط دارند، ولى به نظر مى رسد: در آستانه قيامت بر اثر زلزله هاى شديد، يا متلاشى شدن كوه ها و ريختن آنها در درياها، چنان درياها پر مى شوند كه آب سراسر خشكى ها را فرا مى گيرد، و درياها به صورت يك اقيانوس گسترده فراگير در مى آيند، همان گونه كه يكى از تفسيرهاى آيه 6 سوره «تكوير» (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ) نيز همين است و قبلاً اشاره كرديم.

احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه و همچنين آيه 6 سوره «تكوير» داده شده اين است كه: منظور از «فُجِّرَتْ» و «سُجِّرَتْ» همان انفجار و برافروختگى است كه اقيانوسها را مبدّل به يك پارچه از آتش مى كند; زيرا همان گونه كه اشاره كرديم، آب از دو عنصر تشكيل يافته كه هر دو شديداً قابل احتراق است، و اگر بر اثر عواملى آب درياها تجزيه و تبديل به «اكسيژن» و «ئيدروژن» شود، بر اثر يك جرقه همگى تبديل به آتش خواهد شد!

* * *

پس از آن، درباره مرحله دوم رستاخيز، مرحله تجديد حيات جهان و تجديد حيات مردگان است، مى فرمايد: «و در آن هنگام كه قبرها زير و رو شود» (وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ).

و مردگان بيرون آيند و براى حساب آماده شوند.

«بُعْثِرَتْ» به معنى زير و رو شدن و پراكنده گشتن است، «راغب» در «مفردات» بعيد نمى شمرد كه اين واژه مركب از دو واژه «بعث» و «اثيرت» بوده باشد، و لذا معنى هر دو را در خود جمع كرده، و در نتيجه به معنى زير و رو و پراكنده شدن آمده است (نظير «بسمله» كه از «بسم» و «اللّه» گرفته شده).

به هر حال، آنچه در آيه فوق آمده، شبيه چيزى است كه در سوره «زلزله» مى خوانيم: وَ أَخرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها: «زمين ذخائر خود را خارج مى سازد» (بنا بر اين كه منظور مردگان مدفون در زمين باشد كه يكى از تفسيرهاى مشهور اين آيه است) و يا شبيه چيزى كه در سوره «نازعات» آيات 13 و 14 آمده است: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ: «تنها يك صيحه خواهد بود * و به دنبال آن ناگهان همگى بر صفحه زمين ظاهر مى شوند».

همه اين تعبيرات نشان مى دهد كه: زنده شدن و خارج گشتن مردگان از قبرها سريع و ناگهانى صورت مى گيرد.

* * *

و بعد از ذكر اين نشانه ها كه قبل از رستاخيز و بعد از آن صورت مى گيرد، سخن نهائى را چنين بيان مى كند: «در آن روز هر كس مى داند آنچه را كه از قبل فرستاده و آنچه را براى بعد گذاشته است» (عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ).

آرى، آن روز حجاب ها كنار مى رود، پرده هاى غرور و غفلت دريده مى شود، و حقايق جهان عريان و آشكار مى گردد، و از آنجا كه آن روز «يوم البروز» است، همه چيز بارز و ظاهر مى شود، و در آنجا است كه انسان تمامى اعمال خود را مى بيند و از نيك و بد آن آگاه مى شود، چه اعمالى را كه از قبل فرستاده، و چه كارهائى كه آثارش بعد از او در دنيا باقيمانده، و نتائجش به او رسيده است، مانند خيرات و صدقات جاريه، و بناها و آثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته، و از خود به جا نهاده است، و يا كتاب ها و آثار علمى و غير علمى كه براى مقاصد نيك و بد تحرير يافته، و بعد از او مورد بهره بردارى ديگران قرار گرفته است، همچنين سنت هاى نيك و بد كه اقوامى را به دنبال خود كشانيده.

اينها است نمونه هائى از كارهائى كه نتائجش بعد از انسان به او مى رسد و مصداق «أَخَّرَتْ» در آيه فوق است.

درست است كه انسان در اين دنيا نيز اجمالاً از اعمال خود با خبر است، ولى فراموشكارى ها، خودخواهى ها و حبّ ذات غالباً مانع مى شود كه، همه را به خاطر بسپارد، و به عمق آثار اعمال خويش واقف گردد، ولى در آن روز كه انقلاب و تحولى در همه چيز پيدا مى شود، روح و جان آدمى نيز دستخوش چنين انقلابى مى گردد، آنجاست كه به تمام اعمال خود علم تفصيلى و دقيق پيدا مى كند بلكه طبق آيه 30 سوره «آل عمران»: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء» همه را در مقابل خود حاضر مى بيند.

بعضى از مفسران براى آيه، تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند، از جمله اين كه: منظور كارهائى است كه در آغاز عمر مقدم داشته و كارهائى كه به اواخر عمر انداخته است، ولى تفسير اول از هر جهت مناسب تر است.

ضمناً، منظور از «نَفْس» در اينجا هر نفسى از نفوس انسانى است و تمامى افراد بشر را شامل مى شود.

* * *

نكته:

آثارى كه از انسان باقى مى ماند

علاوه بر آنچه در آيات فوق آمده، از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى شود: ممكن است آثارى از انسان باقى بماند كه بركات يا عواقب سوئش تا سال هاى متمادى و حتى تا دامنه قيامت به او برسد.

چنان كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الاْ َجْرِ إِلاّ ثَلاثُ خِصال: صَدَقَةٌ أَجْراهَا فِي حَياتِهِ، فَهِيَ تَجْرِي بَعْدَ مَوْتِهِ، وَ سُنَّةُ هُدىً سَنَّها، فَهِيَ تُعْمَلُ بِها بَعْدَ مَوْتِهِ، وَ وَلَدٌ صالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ:

«بعد از مرگ انسان پرونده اعمال او بسته مى شود، و اجر و پاداشى به او نمى رسد مگر از سه طريق: بناها و اشياء مفيدى كه براى استفاده مردم از خود به يادگار گذارده، و بعد از او جريان خود را طى مى كند، و سنت هدايتگرى كه آن را به وجود آورده، و بعد از مرگ او به آن عمل مى شود، و فرزند صالحى كه براى او استغفار مى كند».(1)

در روايت ديگرى، اين امور شش چيز شمرده شده كه به حال مؤمنان بعد از موتشان مفيد است: فرزند صالح، قرآنى كه آن را تلاوت مى كند، چاهى كه حفر كرده، درختى كه غرس نموده، تهيه آب، و سنت حسنه اى كه بعد از او باقى مى ماند و مورد توجه قرار مى گيرد.(2)

در بعضى از روايات، روى علم و دانشى كه از انسان در ميان مردم نيز مى ماند تكيه شده است.(3)

مخصوصاً در مورد سنت نيك و بد، روايات متعددى داريم كه به مردم هشدار مى دهد، مراقب باشند كه بر اثر اعمال آنها چگونه سنتى در ميان مردم باقى مى ماند.

مرحوم «طبرسى» در ذيل آيات مورد بحث، حديثى به اين مضمون نقل مى كند كه: روزى شخصى در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاست و از مردم تقاضاى كمك كرد، همگى خاموش شدند، در اين موقع يكى از اصحاب چيزى به سائل داد، بقيه نيز از او پيروى كرده و به مرد فقير كمك مى كردند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: مَنِ اسْتَنَّ خَيْراً فَاسْتُنَّ بِهِ فَلَهُ أَجْرُهُ، وَ مِثْلُ أُجُورِ مَنِ اتَّبَعَهُ، غَيْرَ مُنْتَقَص مِنْ أُجُورِهِمْ، وَ مَنِ اسْتَنَّ شَرّاً فَاسْتُنَّ بِهِ فَعَلَيْهِ وِزْرُهُ، وَ مِثْلُ أَوْزارِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مُنْتَقَص مِنْ أَوْزارِهِمْ:

«كسى كه سنت نيكى بگذارد و ديگران به او اقتدا كنند پاداش خود را دارد، و همانند پاداش كسانى كه از او پيروى كرده اند، بى آن كه از اجر آنها كاسته شود، و كسى كه سنت بدى بگذارد و از آن پيروى كنند، گناه خود را دارد و همانند گناهان كسانى كه از او پيروى كرده اند، بى آن كه از گناهان آنها چيزى كاسته شود»، در اينجا بود كه «حذيفه» يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آيه «عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ» را تلاوت كرد.(4)

امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز مى فرمايد: فَكَيْفَ بِكُمْ لَوْ تَناهَتْ بِكُمُ الاْ ُمُورُ وَ بُعْثِرَتِ الْقُبُورُ هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقُّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ: «چگونه خواهيد بود آنگاه كه همه امور پايان پذيرد، قبرها زير و رو شود، و همه شما در عرصه محشر حاضر شويد، آنجا است كه هر كس هر عملى را قبلاً انجام داده مى آزمايد، و همگى به سوى خداوند كه مولا و سرپرست حقيقى آنها است باز مى گردند، و كسانى را كه به دروغ همتاى او قرار دادند از خاطر آنها مى رود».(5)

اين آيات و روايات، ابعاد مسئوليت انسان را در برابر اعمالش از ديدگاه اسلام منعكس مى كند و نشان مى دهد: تا چه حد هر انسانى در مقابل اعمال خويش مسئول است، تا آنجا كه ممكن است بعد از گذشتن هزاران سال آثارش براى او پاداشى نيك بيافريند، يا وزر و لعن و گناه به بار آورد.

در اين زمينه در جلد 11، صفحات 206 تا 208 (ذيل آيه 25 سوره نحل) نيز بحث كرده ايم.

* * *

6يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ

7الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ

8فِي أَىِّ صُورَة ما شاءَ رَكَّبَكَ

9كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ

10وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ

11كِراماً كاتِبِينَ

12يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ

 

ترجمه:

6 ـ اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است؟!

7 ـ همان خدائى كه تو را آفريد، سامان داد و منظم ساخت.

8 ـ و در هر صورتى كه خواست تو را تركيب نمود.

9 ـ (آرى) آن گونه كه شما مى پنداريد نيست; بلكه شما روز جزا را منكريد.

10 ـ و بى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده.

11 ـ والامقام و نويسنده (اعمال شما).

12 ـ كه مى دانند شما چه مى كنيد.


1 و 2 ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 257.

3 ـ «منية المريد»، صفحه 11.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 449.

5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 226.

تفسير:

اى انسان چه چيز تو را مغرور ساخته؟!

در تعقيب آيات گذشته، كه پيرامون معاد سخن مى گفت، در آيات مورد بحث، براى بيدار كردن انسان از خواب غفلت، و توجه او به مسئوليت هايش در برابر خداوند، نخست او را مخاطب ساخته و با يك استفهام توبيخى شديد و در عين حال توأم با نوعى لطف و محبت مى فرمايد: «اى انسان! چه چيزى تو را از پروردگار كريمت غافل ساخته؟ و در برابر او جسور و مغرور نموده»؟! (يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ).

در اينجا «انسان» را به عنوان انسانيتش كه اتمام امتيازات او را بر ساير موجودات اين جهان ياد آور مى شود مخاطب ساخته، سپس او را در برابر خداوندى قرار مى دهد كه هم «ربّ» است و هم «كريم».

به مقتضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده، و تربيت و تكامل او را بر عهده گرفته.

و به مقتضاى كرمش او را بر سر خوان نعمت خود نشانده، و از تمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است، بى آن كه انتظارى از او داشته باشد و پاداش و عوضى بطلبد، حتى خطاهاى او را ناديده مى گيرد، و با كرمش او را مورد عفو قرار مى دهد.

آيا سزاوار است چنين موجود شريفى در برابر چنان پروردگار بزرگى جسور گردد؟

و يا لحظه اى از او غافل شود، و در انجام فرمانش كه ضامن سعادت خود او است قصور ورزد؟

لذا، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده: هنگام تلاوت اين آيه فرمود: غَرَّهُ جَهْلُهُ: «جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است»!.(1)

و از اينجا روشن مى شود، هدف اين است: با تكيه بر مسأله ربوبيت و كرم خداوند، غرور و غفلت انسان را در هم بشكند، آن گونه كه بعضى پنداشته اند كه: هدف، تلقين آدمى در زمينه عذرخواهى او است كه در جواب بگويد: كرمت مرا مغرور ساخت.

و آنچه از «فضيل بن عياض» نقل شده كه: از او سؤال كردند: اگر در روز قيامت خداوند تو را به حضور طلبد و از تو بپرسد: «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»، در جواب چه مى گوئى گفت: در جواب مى گويم: غَرَّنِى سُتُورُكَ الْمُرْخاةِ: «پرده هائى كه بر گناهان من افكنده بودى مرا غافل و مغرور ساخت»، نيز متناسب مفهوم آيه نيست.

بلكه در جهت مخالف هدف اصلى آيه قرار دارد; چرا كه هدف در هم شكستن غرور و بيدار كردن از خواب غفلت است، نه پرده جديدى بر پرده هاى غفلت افكندن!

بنابراين، سزاوار نيست آيه را از هدفى كه داشته منحرف سازيم، و در جهت مخالف آن نتيجه گيرى كنيم.

«غَرَّكَ» از ماده «غرور» در اصل، به معنى غفلت به هنگام بيدارى است، و به تعبير ديگر، غفلت در جائى كه انسان بايد غافل نباشد، و از آنجا كه غفلت گاه سر چشمه «جسارت» و يا «خود برتربينى» مى شود، واژه «غرور» به اين معانى نيز تفسير شده است، و شيطان را از اين رو «غَرُور» (بر وزن شرور) مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و غافل و مغرور مى كند.

در تفسير «كَرِيم» تعبيرات گوناگونى گفته اند:

بعضى گفته اند: كريم، بخشنده اى است كه تمام افعالش احسان است و هرگز با بخشش خود در پى كسب سود يا دفع زيان نيست.

بعضى گفته اند: كريم، كسى است كه هم آنچه را بر او است و هم آنچه را بر او لازم نيست مى بخشد.

و بعضى گفته اند: كريم، كسى است كه متاع كم را مى پذيرد، و بهاى زياد در برابر آن مى دهد.

ولى، در حقيقت همه اينها در مفهوم كريم در صورتى كه در حدّ اعلى همچون كرم خداوند در نظر گرفته شود، جمع است. و در كرم خداوند همين بس كه تنها به عفو گنهكار راضى نمى شود، بلكه گناهان را (در مورد كسانى كه شايستگى دارند) به حسنات تبديل مى كند.

امير مؤمنان على(عليه السلام) در تفسير اين آيه جمله هاى عجيبى دارد، مى فرمايد:

«اين آيه كوبنده ترين دليل در برابر شنونده است، و قاطعترين عذر در برابر شخص مغرور، كسى كه جهالت و نادانيش او را جسور و مغرور ساخته، خداوند مى فرمايد:

اى انسان! چه چيز تو را بر گناهت جرأت داده؟

چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟

و چه چيز تو را به هلاكت خويش علاقمند نموده؟

آيا اين بيمارى تو بهبودى ندارد؟

آيا اين خوابت به بيدارى نمى انجامد؟

چرا (لااقل) آن مقدار كه به ديگران رحم مى كنى به خودت رحم نمى كنى؟

تو هر گاه كسى را در ميان آفتاب سوزان ببينى بر او سايه مى افكنى.

هر گاه بيمارى را ببينى كه درد، او را سخت ناتوان ساخته از روى ترحم بر او گريه مى كنى.

پس چه چيز تو را بر بيماريت صبور ساخته، و بر مصيبتت شكيبا نموده، و از گريه بر خويشتن تسليت داده؟ در حالى كه عزيزترين افراد نزد تو خودت مى باشى؟

چگونه ترس از نزول بلا در شب تو را بيدار نكرده؟ با اين كه در گناه و معصيت او غوطهورى، و در حالى كه زير سلطه او قرار دارى.

بيا و اين بيمارى (غفلت از خدا) را با داروى تصميم و عزم راسخ مداوا كن! و اين خواب غفلتى كه چشمانت را فرو گرفته، با بيدارى برطرف ساز!

بيا مطيع خداوند شو! و به ياد او انس گير! خوب تصور كن كه به هنگام غفلتت از خدا، او با دادن نعمت ها به تو عنايت مى كند، تو را به سوى عفو و بخشش خويش مى خواند، و زير پوشش فضل و بركات خود قرار مى دهد.

در حالى كه تو همچنان به او پشت كرده اى، و به ديگرى رو مى آورى، بزرگ است خداوندى كه با اين قدرت عظيم، «كريم» است، اما تو با اين ضعف و حقارت، چقدر بر معصيت او جسورى!...».(2)

* * *

پس از آن، براى بيدار ساختن اين انسان غافل به گوشه اى از كرم و الطافش به او، در چهار مرحله اشاره كرده.

مى فرمايد: «همان خدائى كه تو را آفريد، آنگاه دستگاه هاى وجودت را منظم ساخت و سپس تعديل نمود» (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ).

* * *

«و به هر صورتى مى خواست تو را تركيب نمود» (فِي أَىِّ صُورَة ما شاءَ رَكَّبَكَ).(3)

 

و به اين ترتيب، مراحل چهارگانه عظيم خلقت را يعنى اصل آفرينش، و سپس تنظيم، و بعد از آن تعديل، و سرانجام تركيب بندى را در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان مى كند.

در مرحله اول، اصل آفرينش انسان قرار دارد كه او را از نطفه اى ناچيز در ظلمتكده رحم آفريد.

در مرحله بعد، كه مرحله «تسويه و تنظيم» است، هر عضوى از اعضاء پيكر او را با نظم بندى عجيبى موزون ساخت، چشم، گوش، قلب و عروق و ساير اعضاء را كه اگر انسان در ساختمان و نظام هر يك به تنهائى بينديشد، و الطاف و مواهب الهى را در هر يك از آنها بنگرد دنيائى از علم و قدرت و لطف و كرم را در برابر چشمان خود مجسم مى بيند.

مواهبى كه هزاران سال است دانشمندان علوم طبيعى درباره آن مى انديشند، مى گويند، و مى نويسند، و هنوز آغاز دفتر است و آنها همچنان در اول وصف او مانده اند.

سپس، نوبت به موهبت سوم مرحله ديگرى مى رسد كه «تعديل ميان قوا و اعضاى پيكر و هماهنگى و رابطه آنها با يكديگر است».

بدن انسان عمدتاً از دو بخش آفريده شده كه قرينه يكديگرند: دست ها و پاها، چشم ها و گوش ها و استخوان بندى ها و عروق و اعصاب و عضلات در دو بخش بدن هماهنگ و مكمل يكديگرند.

به علاوه، اعضاء مختلف نيز كار يكديگر را تكميل مى كنند، فى المثل دستگاه تنفس به گردش خون كمك مى كند، و دستگاه گردش خون به تنفس، براى بلعيدن يك لقمه غذا، دندان ها و زبان، و غده هاى بزاقى، و عضلات اطراف دهان، و گلو، همه دست به دست هم مى دهند تا لقمه اى وارد دستگاه هاضمه

شود، و از آن پس نيز هماهنگى هاى زيادى صورت مى گيرد تا غذا هضم و جذب بدن گردد، و نيروى لازم را براى تلاش و حركت ايجاد كند، اينها همه در جمله «فَعَدَلَكَ» جمع است.

بعضى اين جمله را اشاره به راست قامت بودن انسان در ميان انواع حيوانات كه فضيلت و مزيتى براى او محسوب مى شود دانسته اند، اين معنى با مرحله بعد سازگارتر است ولى معنى قبل جامعتر مى باشد.

و سرانجام، مرحله «تركيب» و «صورت بندى» او در مقايسه با موجودات ديگر فرا مى رسد، آرى خداوند نوع انسان را در مقايسه با انواع حيوانات و جانوران، صورتى موزون، زيبا و بديع داده است، همچنين سيرتى زيبا توأم با فطرتى بيدار، و تركيبى كه آماده پذيرش هر گونه علم و آگاهى و تعليم و تربيت است.

و از اين گذشته، صورت هاى افراد انسان با يكديگر متفاوت است و همان گونه كه در آيه 22 سوره «روم» آمده است: «اختلاف رنگ ها و زبان هاى شما از آيات خدا است» (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ) كه اگر اين تفاوت نبود، نظام زندگى اجتماعى بشر مختل مى شد.

علاوه بر اين، اختلاف ظاهرى، اختلاف هائى در استعدادها و ذوق ها و سليقه ها قرار داده، و آنها را به صورت هائى كه حكمتش اقتضاء مى كرده، تركيب و تنظيم نموده، تا از مجموع آنها جامعه اى سالم به وجود آيد كه همه نيازمندى هاى خود را تأمين كند و قواى ظاهر و باطن انسان ها مكمل يكديگر شوند.

در مجموع همان گونه است كه در آيه 4 سوره «تين» آمده: لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم: «خداوند اين انسان را به بهترين صورت آفريده است».

كوتاه سخن اين كه: در اين آيات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار و مغرور را وادار به عرفان خويشتن مى كند، از آغاز آفرينش در رحم مادر، تا لحظه تولد، و از آنگاه تا نمو و رشد كامل، وجود خويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد، و ببيند در هر گام، و در هر لحظه، نعمت تازه اى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده، تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پائين آيد و طوق بندگى حق را بر گردن نهد.

* * *

سپس، قرآن به سراغ منشأ غرور و غفلت آنها مى رود، مى فرمايد: «آن گونه كه مى پنداريد نيست بلكه روز جزا را منكريد» (كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ).

نه مسأله كرم خداوند، مايه غرور شما است، و نه لطف و نعمت هاى او، بلكه، ريشه اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد.(4)

آرى، هنگامى كه در حال افراد مغرور و غافل دقت كنيم، مى بينم مسأله اصلى اين است كه در اعماق روح بسيارى از آنها شك و ترديد يا انكار قيامت نهفته است، و امور ديگر همگى بهانه است، به همين دليل، اگر پايه هاى ايمان به معاد در دل ها تقويت گردد اين غرور و غفلت ها برچيده خواهد شد.

منظور از «دين» در اينجا جزا و روز جزا است، و اين كه بعضى احتمال داده اند: منظور «دين اسلام» است بعيد به نظر مى رسد; چرا كه محور سخن در اين آيات، معاد است.

* * *

آنگاه، براى از ميان بردن عوامل غرور و غفلت و تقويت ايمان به معاد مى افزايد: «بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است» (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ).(5)

* * *

«نگاهبانانى كه در نزد پروردگار مقرب و محترمند و پيوسته اعمال شما را مى نويسند» (كِراماً كاتِبِينَ).

* * *

«و از آنچه شما انجام مى دهيد آگاهند، و همه را به خوبى مى دانند» (يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ).

منظور از «حافِظِين» در اينجا فرشتگانى هستند كه مأمور حفظ و نگهدارى اعمال انسان ها اعم از نيك و بد هستند، كه در آيه 18 سوره «ق» از آنها تعبير به «رقيب و عتيد» شده است، مى فرمايد: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ: «انسان هيچ سخنى را تلفظ نمى كند مگر اين كه نزد آن فرشته اى است مراقب و آماده براى انجام مأموريت».

و در همان سوره «ق» در آيه قبل، مى فرمايد: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مى كنند».

در آيات ديگر قرآن نيز به وجود اين فرشتگان مراقب اعمال اشاره شده است.

بدون شك، خداوند قبل از هر كس، و بهتر از هر كس، شاهد و ناظر اعمال آدمى است، ولى براى تأكيد بيشتر و احساس مسئوليت فزونتر مراقبان زيادى گمارده است، كه يك گروه از آنها همين فرشتگانند.

علاوه بر اينها، مراقبان ديگرى انسان را از هر طرف احاطه كرده اند كه مجموع آنها را تحت عنوان گواهان در دادگاه قيامت در هفت قسمت در جلد 20، صفحات 254 ـ 258، ذيل آيات 20 و 21 سوره «فصلت» ذكر كرده ايم و فهرستوار در اينجا به آن اشاره مى شود:

نخست ذات پاك خداوند كه مى فرمايد: «هر عملى را انجام مى دهيد ما شاهد و ناظريم».(6)

آنگاه، پيامبران و اوصياء هستند.(7)

بعد از آن، زبان و دست و پا و به طور كلى اعضاى پيكر انسان.(8)

و چهارمين آنها، پوست تن انسان.(9)

پنجمين، فرشتگان.(10)

سپس، زمينى كه انسان روى آن زندگى مى كند و اطاعت و گناه از او سر مى زند.(11)

و سرانجام، زمانى كه اعمال در آن انجام مى شود.(12)

در «احتجاج طبرسى» آمده است: شخصى از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: علت وجود فرشتگان مأمور ثبت اعمال نيك و بد انسان ها چيست؟ در حالى كه خداوند عالم السرّ و ما هو اخفى است؟ يعنى هر چيزى را كه از آن مخفى تر نيست مى داند؟! امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

إِسْتَعْبَدَهُمْ بِذلِكَ، وَ جَعَلَهُمْ شُهُوداً عَلى خَلْقِهِ، لِيَكُونَ الْعِبادُ لِمُلازَمَتِهِمْ إِيّاهُمْ أَشَدَّ عَلى طاعَةِ اللّهِ مُواظِبَةً، وَ عَنْ مَعْصِيَتِهِ أَشَدَّ إِنْقِباضاً، وَ كَمْ مِنْ عَبْد يَهِمُّ بِمَعْصِيَة فَذَكَرَ مَكانَهُما فَارْعَوى وَ كَفَّ، فَيَقُولُ رَبِّى يَرانِى، وَ حَفَظَتِى عَلَىَّ بِذلِكَ تَشْهَدُ، وَ أَنَّ اللّهَ بِرَأْفَتِهِ وَ لُطْفِهِ وَكَّلَهُمْ بِعِبادِهِ، يَذُبُّونَ عَنْهُمْ مَرَدَةَ الشَّياطِيْنِ، وَ هَوامَ الأَرْضِ، وَ آفات كَثِيْرَة مِنْ حَيْثُ لايَرَوْنَ بِإِذْنِ اللّهِ، إِلى أَنْ يَجِىْءَ أَمْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ:

«خداوند اين فرشتگان را به عبادت خود دعوت كرد و آنها را شهود بر بندگانش قرار داد، تا بندگان به خاطر مراقبت آنان، بيشتر مراقب اطاعت الهى باشند، و از عصيان او بيشتر خوددارى كنند، و چه بسيار بنده اى كه تصميم به گناه مى گيرد، سپس به ياد اين دو فرشته مى افتد و خوددارى مى كند، مى گويد: پروردگارم مرا مى بيند، و فرشتگان حافظ اعمال نيز گواهى مى دهند.

علاوه بر اين، خداوند به رحمت و لطفش اينها را مأمور بندگان كرده، تا به فرمان خدا شياطين سركش را از آنها دور كند، و همچنين جانوران زمين و آفات بسيار را كه آنها نمى بينند، تا آن زمان كه فرمان خدا و مرگ آنها فرا رسد».(13)

از اين روايت، به خوبى استفاده مى شود: آنها علاوه بر مأموريت ثبت اعمال، مأمور حفظ انسان از حوادث ناگوار، آفات و وسوسه هاى شياطين نيز هستند.(14)

قابل توجه اين كه: آيات فوق در توصيف اين فرشتگان مى گويد: «آنها بزرگوار و در نزد پروردگار والا مقام اند» تا انسان ها بيشتر مراقب اعمال خويش باشند; زيرا هر قدر ناظر بر اعمال انسان شخصيت والاترى داشته باشد انسان بيشتر از او ملاحظه مى كند، و از انجام گناه شرمنده تر مى شود.

تعبير به «كاتِبِين» در حقيقت تأكيدى است بر اين معنى كه آنها به حافظه قناعت نمى كنند، بلكه دقيقاً مى نويسند و ثبت مى كنند، و به اين ترتيب، هرگز چيزى از آنها فوت نمى شود و صغير و كبير را ثبت مى كند.

تعبير به: يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ: «آنچه را انجام مى دهيد آنها مى دانند» باز تأكيد مجددى است بر اين حقيقت كه آنها از همه اعمال شما بدون استثناء آگاهند و نوشتن آنها بر اساس همين آگاهى است.

ضمناً، تمام اين تعبيرات، بيانگر اختيار و آزادى اراده انسان است; چرا كه اگر آدمى اختيارى از خود نداشت، گماردن اين همه مأمورين ثبت و ضبط اعمال، و اين همه هشدار و اخطارها هدف و مفهوم صحيحى نمى داشت.

از سوى ديگر، همه اينها بيانگر اين واقعيت است كه مسأله حساب و جزاى الهى بسيار سخت و جدى است; چرا كه خداوند اهميت فوق العاده اى به آن داده است.

توجه و ايمان به اين واقعيت كافى است، انسان را تربيت كند، به مسئوليت هايش آشنا سازد، و اثر بازدارنده فوق العاده روى اعمال خلاف بگذارد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 449 ـ همين حديث در «درّ المنثور» و «روح البيان» و «روح المعانى» و «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث نقل شده است.

2 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 223.

3 ـ «ما» در «ما شاءَ» زائده است، و بعضى احتمال داده اند «ما» شرطيه بوده باشد، اما احتمال اول مناسب تر است.

4 ـ «كَلاّ» حرف ردع و براى انكار مطلبى است كه قبلاً ذكر يا توهّم شده است، و در اين كه «كَلاّ» در اين آيه، نفى چه چيزى است مفسران احتمالات زيادى داده اند كه: از همه بهتر همان است كه در بالا ذكر شد، يعنى در اينجا «كَلاّ» تمام سرچشمه هاى غرور و غفلت را نفى مى كند جز تكذيب و انكار قيامت كه بعد از «بَل» ذكر شده است.

«راغب» در «مفردات» (در ماده بل) همين معنى را برگزيده و بعد از ذكر آيه فوق مى گويد: «كَأَنَّهُ قِيْلَ لَيْسَ هيهُنا ما يَقْضِى أَنْ يَغُرَّهُمْ بِهِ تَعالى وَ لكِنَّ تَكْذِيْبَهُمْ هُوَ الَّذِى حَمَلَهُمْ عَلى مَا ارْتَكَبُوهُ».

5 ـ بعضى از مفسران مانند مؤلف «روح البيان» و «روح المعانى» گفته اند: «واو» در اينجا حاليه است، ولى احتمال استينافيه مناسب تر است.

6 ـ يونس، آيه 61.

7 ـ نساء، آيه 41.

8 ـ نور، آيه 24.

9 ـ فصلت، آيه 21.

10 ـ ق، آيه 21 ـ و آيه مورد بحث.

11 ـ زلزله، آيه 4.

12 ـ «سفينة البحار»، جلد 2، ماده «يوم».

13 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 522 ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 323 (با اندكى تفاوت).

14 ـ درباره وظائف مختلف فرشتگان الهى و مأموريت هاى آنها شرح مبسوطى در جلد 18، صفحات 173 تا 177، ذيل آيه 1 سوره «فاطر» آمده است.

نكته:

مأموران ثبت اعمال

نه تنها در آيات فوق، كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى به اين معنى اشاره شده كه: خداوند مأمورانى مراقب هر انسانى كرده كه اعمال او را اعم از نيك و بد مى نويسند، و نامه اعمال را براى روز جزا آماده مى كنند.

درباره ويژگى هاى اين فرشتگان تعبيرات پر معنى و هشدار دهنده اى در روايات اسلامى وارد شده است از جمله:

1 ـ كسى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) سؤال كرد: دو فرشته اى كه مأمور ثبت اعمال انسان هستند آيا از اراده و تصميم باطنى او به هنگام گناه يا كار نيك نيز با خبر مى شوند؟

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب و عطر يكى است؟

راوى عرض كرد: نه!

امام(عليه السلام)فرمود: هنگامى كه انسان نيت كار خوبى كند، نفسش خوشبو مى شود! فرشته اى كه در سمت راست است (و مأمور ثبت حسنات مى باشد) به فرشته سمت چپ مى گويد: برخيز كه او اراده كار نيك كرده است و هنگامى كه آن را انجام داد زبان آن انسان قلم آن فرشته، و آب دهانش مركّب او مى شود، و آن را ثبت مى كند.

اما هنگامى كه اراده گناهى مى كند نفسش بد بو مى شود! ملائكه طرف چپ به فرشته سمت راست مى گويد: بر خيز كه او اراده معصيت كرده، و هنگامى كه آن را انجام مى دهد زبانش قلم آن فرشته و آب دهانش مركب او است و آن را مى نويسد!.(1)

اين حديث به خوبى نشان مى دهد: نيت انسان در تمام وجود او اثر مى گذارد، و فرشتگان از اسرار درونش به وسيله آثار برون آگاه مى شوند، و مسلماً اگر آگاه نباشند نمى توانند اعمال انسان را به خوبى ثبت كنند; چرا كه چگونگى نيت در ارزش، خلوص و آلودگى عمل فوق العاده مؤثر است تا آنجا كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در حديث معروفى فرموده: إِنَّمَا الاْ َعْمالُ بِالنِّيّاتِ: «اعمال به نيت ها بستگى دارد».(2)

ديگر اين كه: معلوم مى شود از خود انسان مى گيرند و براى او خرج مى كنند، زبان ما قلم آنها است، و آب دهان ما مركب آنها!

2 ـ آنها مأمورند به هنگامى كه انسان نيت كار نيك مى كند آن را به عنوان يك «حسنه» ثبت كنند، و هنگامى كه آن را انجام مى دهد ده حسنه بنويسند، اما هنگامى كه تصميم بر گناه مى گيرد تا عمل نكرده چيزى بر او نمى نويسند، و بعد از عمل تنها يك گناه ثبت كنند.(3)

اين تعبير، بيانگر نهايت لطف و فضل الهى بر انسان است كه نيت گناه را بر او مى بخشد، و فعل گناه را بر طبق موازين عدالت جزا مى دهد، ولى در مسير اطاعت هر نيتى حسنه اى است، و هر كار نيكى را طبق تفضل پاداش مى دهد، نه بر ميزان عدل، و اين تشويقى است براى انجام اعمال نيك.

3 ـ در روايت ديگرى آمده است: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بعد از اشاره به وجود اين دو فرشته، و نوشتن حسنات با پاداش ده برابر، فرمود: هنگامى كه انسان كار بدى انجام مى دهد، فرشته راست به فرشته چپ مى گويد: در نوشتن اين گناه عجله مكن، شايد كار نيكى بعد از آن انجام دهد كه گناه او را بپوشاند، همان گونه كه خداوند بزرگ مى فرمايد: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ».

يا اين كه توبه و استغفار كند (و اثر گناه از ميان برود)... و او هفت ساعت از نوشتن كار بد خوددارى مى كند، و اگر كار نيك يا استغفارى به دنبال آن نيايد فرشته حسنات به فرشته سيئات مى گويد: بنويس بر اين بدبخت محروم»!.(4)

4 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده: «هنگامى كه مؤمنان و... مى خواهند با هم سخن خصوصى بگويند: حافظان اعمال، به يكديگر مى گويند ما از آنها دور شويم، شايد سرى دارند كه خدا آن را مستور داشته»!.(5)

5 ـ على(عليه السلام) در يكى از خطبه هايش كه مردم را در آن به تقوا دعوت كرده، مى فرمايد: «بدانيد اى بندگان خدا! كه مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده، و ديدبان هائى از اعضاى پيكرتان، و نيز بدانيد حسابگران راستگو اعمال شما را ثبت مى كنند، و حتى شماره نفسهايتان را نگه مى دارند، نه ظلمت شب تاريك، شما را از آنها پنهان مى دارد، و نه درهاى محكم و فرو بسته و چه فردا به امروز نزديك است»!(6)

* * *

13إِنَّ الاْ َبْرارَ لَفِي نَعِيم

14وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِي جَحِيم

15يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ

16وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ

17وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ

18ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ

19يَوْمَ لاتَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيْئاً وَ الاْ َمْرُ يَوْمَئِذ لِلّهِ

 

ترجمه:

13 ـ به يقين نيكان در نعمتى فراوانند.

14 ـ و بدكاران در دوزخند.

15 ـ روز جزا وارد آن مى شوند و مى سوزند.

16 ـ و آنان هرگز از آن غايب و دور نيستند!

17 ـ تو چه مى دانى روز جزا چيست؟!

18 ـ باز چه مى دانى روز جزا چيست؟!

19 ـ روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سود ديگرى نيست، و همه امور در آن روز از آنِ خداست!


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «من يهمّ بالحسنة أو السيّئة»، حديث 3.

2 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 5 (چاپ آل البيت).

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «من يهمّ بالحسنة أو السيّئة»، حديث 1 و 2.

4 ـ همان مدرك، حديث 4.

5 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 184، حديث 2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 110.

6 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 157.

تفسير:

آن روز كه هيچ كس براى ديگرى كارى انجام نمى دهد!

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثبت و ضبط اعمال انسان ها به وسيله فرشتگان آمد، در اين آيات به نتيجه اين محبت و حسابرسى، و مسير نهائى نيكان و بدان اشاره كرده، مى فرمايد: «مسلماً نيكان در نعمت عظيم الهى هستند» (إِنَّ الاْ َبْرارَ لَفِي نَعِيم).

* * *

«و مسلماً بدكاران در دوزخند»! (وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفِي جَحِيم).

«أَبْرار» جمع «بارّ» و «برّ» (بر وزن حق) به معنى شخص نيكوكار است، و «بِرّ» (به كسر باء) به معنى هر نوع نيكوكارى مى باشد، و در اينجا هم «عقايد نيك» را شامل مى شود و هم «نيات خير» و هم اعمال صالح را!

«نَعِيم» «مفرد» است و به معنى نعمت مى باشد، و در اينجا به معنى بهشت جاودانى است و اين كه به صورت «نكره» ذكر شده، براى بيان اهميت، گستردگى و عظمت اين نعمت است كه هيچ كس جز خدا وسعت و عظمت آن را به درستى نمى داند، و انتخاب «نَعِيم» كه صفت مشبّهه است در اينجا تأكيدى است بر بقاء و استمرار اين نعمت; زيرا اين مفهوم معمولاً در صفت مشبّهه نهفته شده است.

«فُجّار» جمع «فاجر» در اصل از «فَجْر» به معنى شكافتن وسيع است، و طلوع صبح را به اين جهت طلوع فجر مى گويند كه گوئى پرده سياهى شب با سپيده دم به كلى شكافته مى شود، و از همين رو واژه «فجور» در مورد اعمال كسانى كه پرده عفاف و تقوا را مى درند و در راه گناه قدم مى گذارند، به كار مى رود.

«جَحِيم» از ماده «جحم» (بر وزن فهم) به معنى بر افروختن آتش است، بنابراين «جحيم» همان آتش فروزان و شعلهور است، و معمولاً در تعبير قرآن به معنى دوزخ آمده.

و اين كه: مى فرمايد: «نيكوكاران در بهشت، و بدكاران در دوزخند» ممكن است به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز در بهشت و دوزخ وارد شده اند، و در همين دنيا نيز نعمت هاى بهشتى و عذاب هاى دوزخى آنها را فرا گرفته، همان گونه كه در آيه 54 سوره «عنكبوت» مى خوانيم: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ: «دوزخ كافران را احاطه كرده است».

ولى، جمعى گفته اند: اين گونه تعبيرها اشاره به آينده حتمى است; زيرا در ادبيات عرب آينده حتمى، و «مضارع مُتَحَقِّقُ الوقوع» را به صورت حال و گاه به صورت ماضى بيان مى كنند (معنى اول با ظاهر آيه سازگارتر ولى معنى دوم مناسب تر است).

* * *

در آيه بعد، توضيح بيشترى درباره سر نوشت فاجران داده، مى افزايد: «آنها در روز جزا داخل دوزخ مى شوند و با آتش آن مى سوزند» (يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ).

هر گاه معنى آيه گذشته چنين باشد كه آنها هم اكنون داخل دوزخند، اين آيه نشان مى دهد: در روز قيامت ورود بيشتر و عميق ترى در اين آتش سوزان مى يابند و اثر آتش را به خوبى احساس مى كنند.

«يَصْلَوْنَ» از ماده «صَلْى» (بر وزن سعى) به معنى دخول در آتش، سوختن و برشته شدن و تحمل درد و رنج آن، آمده است، و به حكم اين كه فعل مضارع است، دلالت بر استمرار و ملازمت دارد.

* * *

و باز براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «آنها هيچ گاه از آن غائب و دور نيستند» (وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ).

بسيارى از مفسران، اين جمله را دليلى بر خلود و جاودانگى عذاب «فجّار» گرفته اند، و چنين نتيجه گيرى كرده اند: منظور از «فجار» در اين آيات كفارند; چرا كه «خلود» و جاودانگى جز در مورد آنها وجود ندارد، بنابراين «فجار» كسانى هستند كه پرده هاى تقوا و عفاف را به خاطر عدم ايمان و تكذيب روز جزا دريده اند، نه به خاطر غلبه هواى نفس در عين داشتن ايمان.

تعبير اين آيه به صورت «زمان حال» باز تأكيدى است بر آنچه قبلاً اشاره شد كه: اين گونه افراد در اين دنيا نيز به كلى از جهنم غائب و دور نيستند، زندگى آنها خود دوزخى است، و قبرشان نيز طبق حديث معروف حفره اى از حفره هاى آتش است، و به اين ترتيب دوزخ دنيا، و دوزخ برزخ، و دوزخ قيامت هر سه براى آنها فراهم است.

ضمناً، آيه فوق اين حقيقت را نيز بازگو مى كند كه: عذاب دوزخيان هيچ گونه فترتى ندارد، و حتى براى ساعت و يا لحظه اى از آن دور نمى شوند.

* * *

پس از آن، براى بازگو كردن اهميت آن روز بزرگ مى افزايد: «تو چه مى دانى روز جزا چه روزى است»؟! (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ).

* * *

«باز هم چه مى دانى روز جزا چه روزى است»؟! (ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ).

جائى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آن آگاهى وسيع از قيامت و علم فوق العاده او نسبت به مبدأ و معاد، حوادث آن روز بزرگ و اضطراب و وحشت عظيمى را كه بر آن حاكم است به خوبى نداند، تكليف بقيه روشن است.

اين سخن، بيانگر اين واقعيت است كه ابعاد حوادث هولناك قيامت آن قدر گسترده و عظيم است، كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست، و همان گونه كه ما زندانيان عالم خاك از نعمت هاى بى پايان بهشت به درستى آگاه نيستيم، از عذاب جهنم، و به طور كلى حوادث آن روز بزرگ نيز نمى توانيم آگاه شويم.

* * *

سپس، در آخرين آيه اين سوره در يك عبارت پر معنى، يكى ديگر از ويژگى هاى آن روز را كه در حقيقت همه چيز، در آن نهفته است مطرح كرده، مى فرمايد: «همان روزى كه هيچ كس قادر بر انجام كارى در حق ديگرى نيست، و همه امور در آن روز از آن خدا است» (يَوْمَ لاتَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيْئاً وَ الاْ َمْرُ يَوْمَئِذ لِلّهِ).

البته، در اين جهان نيز همه كارها به دست قدرت او است، و همگان به او نيازمندند، ولى به هر حال مالكان، حاكمان و فرمانروايان صورى وجود دارند، كه گاهى افراد سطحى و ناآگاه آنها را مبدأ قدرت مستقلى مى پندارند.

اما در آن روز اين مالكيت و حاكميت صورى و مجازى نيز بر چيده مى شود، و حاكميت مطلقه خداوند و مالكيت او بر هر چيز از هر زمان آشكارتر است.

اين، همان است كه در آيات ديگر قرآن نيز آمده: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ: «حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى غالب».(1)

اصولاً، در آن روز هر كس به قدرى گرفتار خويش است كه اگر به فرض قدرتى هم مى داشت، به ديگرى نمى پرداخت: لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ: «هر كدام از آنها در آن روز گرفتارى هائى دارد كه براى او كافى است»!.(2)

 

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: إِنَّ الأَمْرَ يَوْمَئِذ وَ الْيَوْمَ كُلَّهُ لِلّهِ،... إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ بادَتِ الحُكّامُ فَلَمْ يَبْقَ حاكِمٌ إلاَّ اللّهُ: «همه كارها امروز و آن روز به دست خدا است... ولى هنگامى كه روز قيامت مى شود تمام حاكمان از ميان مى روند، و هيچ حكومتى جز حكومت خدا باقى نمى ماند».(3)

در اينجا سؤالى مطرح است كه: آيا اين تعبير با مسأله «شفاعت» انبياء، اولياء و فرشتگان منافات ندارد؟.

پاسخ اين سؤال از بحث هائى كه سابقاً در مسأله شفاعت كرده ايم روشن مى شود، و آن اين كه: قرآن در آيات متعددى تصريح مى كند: شفاعت نيز به اذن و اجازه خدا است، و شفيعان روز جزا جز به رضاى او براى كسى شفاعت نمى كنند: «وَ لايَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى».(4)

* * *

خداوندا! در آن روز هولناك چشم همه به تو دوخته شده ما هم امروز نيز چشم به سوى تو داريم!

پروردگارا! ما را در اين جهان و در آن جهان از الطاف بى پايانت محروم مگردان!

بارالها! در همه حال حاكم مطلق توئى، ما را از گرفتارى در وادى شرك و پناه بردن به ديگران حفظ فرما!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره انفطار(5)

 


1 ـ مؤمن، آيه 16.

2 ـ عبس، آيه 37.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 450 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 95.

4 ـ انبياء، آيه 28.

5 ـ تصحيح: 19 / 3 / 1383.

سوره مطفّفين

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 36 آيه است

محتواى سوره مطففين

در اين كه اين سوره در «مكّه» نازل شده يا در «مدينه»؟ در ميان مفسران گفتگو است.

شأن نزول آيات آغاز اين سوره نشان مى دهد كه درباره كم فروشان سخن مى گويد، و ناظر به افرادى است كه در «مدينه» به اين كار كثيف مشغول بودند.

ولى، لحن ديگر آيات اين سوره شباهت زيادى با سوره هاى «مكّى» دارد كه در آياتى كوتاه و پر طنين از رستاخيز و حوادث قيامت خبر مى دهد.

مخصوصاً آيات اواخر اين سوره كه بيانگر استهزاى كفار نسبت به مسلمانان است، تناسب زيادى با محيط «مكّه» دارد كه مؤمنان در اقليت بودند و كفار در اكثريت قاطع.

و شايد به همين دليل است كه: بعضى، قسمتى از سوره را «مكّى» و قسمتى را «مدنى» مى دانند، اما روى هم رفته اين سوره، به سوره هاى «مكّى» شبيه تر است.

به هر حال، بحث هاى اين سوره بر پنج محور دور مى زند:

1 ـ هشدار و تهديد شديدى نسبت به كم فروشان.

2 ـ اشاره به اين مطلب كه گناهان بزرگ از عدم ايمان راسخ به رستاخيز، سرچشمه مى گيرد.

3 ـ بخشى از سر نوشت «فجّار» در آن روز بزرگ.

4 ـ قسمتى از مواهب عظيم و نعمت هاى روح پرور نيكوكاران در بهشت.

5 ـ اشاره اى به استهزاى جاهلانه كافران، نسبت به مؤمنان، و معكوس شدن اين كار در قيامت.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «الْمُطَفِّفِينَ» سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «هر كس سوره مطففين را بخواند، خدا او را از شراب طهور زلال و خالص كه دست احدى به آن نرسيده است در روز قيامت سيراب مى كند».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ فِى فَرائِضِهِ «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِيْنَ» أَعْطاهُ الأَمْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ النّارِ، وَ لَمْ تَرَهُ، وَ لَمْ يَرَها...: «هر كس در نمازهاى فريضه خود سوره مطففين را بخواند، خداوند امنيت از عذاب دوزخ را در قيامت به او عطا مى كند، نه آتش دوزخ او را مى بيند و نه او آتش دوزخ را».(2)

پيدا است، اين همه ثواب و فضيلت و بركت براى كسى است كه خواندن آن را مقدمه اى براى عمل قرار دهد.

* * *

1وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ

2الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ

3وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ

4أَ لايَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ

5لِيَوْم عَظِيم

6يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ واى بر كم فروشان!

2 ـ آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند، حق خود را به طور كامل مى گيرند.

3 ـ اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى گذارند.

4 ـ آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند.

5 ـ در روزى بزرگ؟!

6 ـ روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند.

شأن نزول:

«ابن عباس» مى گويد: هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شد بسيارى از مردم سخت آلوده كم فروشى بودند، خداوند اين آيات را نازل كرد و آنها پذيرفتند: و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند.(3)

در حديث ديگرى آمده است: بسيارى از اهل «مدينه» تاجر بودند و در كار خود كم فروشى مى كردند، و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود، اين آيات نازل شد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را براى اهل «مدينه» تلاوت فرمود، سپس افزود: خَمْسٌ بِخَمْس: «پنج چيز در برابر پنج چيز است»!

عرض كردند: اى رسول خدا: كدام پنج در مقابل كدام پنج است؟!

فرمود:

ما نَقضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إِلاّ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ!

وَ ما حَكَمُوا بِغَيْرِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلاّ فَشا فِيْهِمُ الْفَقْرُ!

وَ ما ظَهَرَتْ فِيْهِمُ الْفاحِشَةُ إِلاّ فَشا فِيْهِمُ الْمَوْتُ!

وَ لا طَفَّفُوا الْكَيْلَ إِلاّ مُنِعُوا النَّباتَ وَ أُخِذُوا بِالسِّنِيْنَ!

وَ لا مَنَعُوا الزَّكاتَ إِلاّ حُبِسَ عَنْهُمُ الْمَطَرُ!:

«هيچ قومى عهدشكنى نكردند، مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط ساخت.

هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند، مگر اين كه فقر در ميان آنها زياد شد.

در ميان هيچ ملتى فحشاء ظاهر نشد، مگر اين كه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت! هيچ گروهى كم فروشى نكردند، مگر اين كه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت!

و هيچ قومى زكات را منع نكردند، مگر اين كه باران از آنها قطع شد»!(4)

مرحوم «طبرسى» نيز در «مجمع البيان» در شأن نزول اين آيات نقل كرده است: مردى در «مدينه» بود به نام «ابو جهينه» كه دو پيمانه كوچك و بزرگ داشت، به هنگام خريدن از پيمانه بزرگ استفاده مى كرد و به هنگام فروش از پيمانه كوچك (اين سوره نازل شد و به او و امثالش هشدار داد).(5)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 451.

2 ـ «ثواب الاعمال»، مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 527.

3 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 88 ـ همين مضمون را «ابوالفتوح رازى» و «مراغى» در تفسيرشان آورده اند ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 370.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 452.

تفسير:

واى بر كم فروشان!

در اين آيات، قبل از هر چيز كم فروشان را مورد تهديد شديدى قرار داده، مى فرمايد: «واى بر كم فروشان»! (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ).

اين، در حقيقت اعلان جنگى است از ناحيه خداوند به اين افراد ظالم، ستمگر و كثيف، كه حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پايمال مى كنند.

«مُطَفِّفِينَ» از ماده «تطفيف» در اصل از «طَفَّ» گرفته شده كه به معنى كناره هاى چيزى است، و اين كه سر زمين «كربلا» را وادى «طَفّ» مى گويند، به خاطر اين است كه: در ساحل «فرات» واقع شده، سپس به هر چيز كمى واژه «طفيف» اطلاق شده است، همچنين به پيمانه اى كه پر نباشد يعنى محتوايش به كنارهاى آن رسيده اما مملو نشده است نيز همين معنى اطلاق مى شود، و بعد اين واژه در كم فروشى به هر شكل و به هر صورت استعمال شده.

«وَيْل» در اينجا به معنى «شرّ»، يا «غم»، و «اندوه» يا «هلاكت»، يا «عذاب دردناك»، و يا «وادى سخت و سوزانى در دوزخ» است، و معمولاً اين واژه به هنگام نفرين و بيان زشتى چيزى به كار مى رود، و يا اين كه تعبيرى است كوتاه اما مفاهيم زيادى را تداعى مى كند.

قابل توجه اين كه: در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده: خداوند «وَيْل» را درباره هيچ كس در قرآن قرار نداده، مگر اين كه او را كافر نام نهاده، همان گونه كه مى فرمايد: فَوَيْلٌ لِلَّذِيْنَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْم عَظِيْم: «واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ».(1)

از اين روايت استفاده مى شود: كم فروشى بوى كفر مى دهد!

* * *

پس از آن، به شرح كار «مطففين» و كم فروشان پرداخته، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه وقتى مى خواهند براى خود كيل كنند حق خود را به طور كامل مى گيرند» (الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ).(2)

* * *

«اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران كيل يا وزن كنند كم مى گذارند» (وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ).

جمعى از مفسران از آيات فوق چنين استفاده كرده اند: منظور از «مُطَفِّف» كسى است كه به هنگام خريد، بيش از حق خود مى گيرد، و به هنگام فروش كمتر از حق مى دهد، لذا خداوند به خاطر هر دو جهت، «وَيْل» را بر آنها نهاده.ولى، اين اشتباه است; زيرا تعبير «يَسْتَوْفُونَ» مفهومش اين است كه حق خود را به طور كامل مى گيرند، و چيزى كه دلالت بر اضافه بر حق كند در اين عبارت نيست، و اين كه مى بينيم خداوند آنها را مذمت كرده، در مقايسه اين دو حالت با يكديگر است كه به هنگام خريد، حق را به طور كامل مى گيرند، و به هنگام فروش ناقص مى دهند، درست مثل اين است كه در مقام مذمت كسى مى گوئيم: «هر گاه طلبى از كسى داشته باشد سر موعد آن را مى گيرد، اما اگر بدهكار باشد ماه ها تأخير مى اندازد».

بنابراين، گرفتن طلب در رأس موعد، كار بدى نيست، كار بد با توجه به مقايسه اين دو با يكديگر است.

قابل توجه اين كه: در مورد گرفتن حق، تنها سخن از «كيل» است، ولى در مورد پرداختن سخن از «كيل» و «وزن» هر دو به ميان آمده، اين تفاوت تعبير ممكن است به يكى از دو دليل زير باشد:

نخست اين كه: خريداران عمده، در زمان هاى گذشته بيشتر از «كيل» استفاده مى كردند; زيرا ترازوهاى بزرگى كه بتواند وزن هاى زياد را بسنجد وجود نداشت، اما پيمانه هاى بزرگ به آسانى يافت مى شد (در باب «كُر» نيز گفته اند: كه اين واژه در اصل نام پيمانه بزرگى بوده است).

ولى، به هنگام فروش هم عمده فروشى داشتند (با كيل) و هم خرده فروشى (با وزن).

ديگر اين كه: براى گرفتن حق: استفاده از پيمانه مناسب تر است; چرا كه تقلب در آن مشكل تر مى باشد، ولى براى كم فروشى استفاده از وزن معمول تر است; چرا كه امكان تقلب در آن بيشتر مى باشد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: آيات فوق گر چه تنها از كم فروشى در مورد كيل و وزن سخن مى گويد، ولى بدون شك، مفهوم آيه وسيع است و هر گونه كم فروشى را هر چند در معدودات (چيزهائى را كه با عدد مى فروشند) نيز شامل مى شود.

بلكه، بعيد نيست با استفاده از الغاى خصوصيت، كم گذاردن در خدمات را نيز فرا گيرد، فى المثل، اگر كارگر و كارمندى چيزى از وقت مقرر كمتركار كند، در رديف «مطففين» و كم فروشانى است كه آيات اين سوره سخت آنها را نكوهش كرده است.

بعضى، مى خواهند براى آيه، توسعه بيشترى قائل شوند، و هر گونه تجاوز از حدود الهى و كم و كسر گذاشتن در روابط اجتماعى و اخلاقى را مشمول آن بدانند، گر چه، استفاده اين معنى از الفاظ آيه روشن نيست، ولى بى تناسب هم نمى باشد.

لذا، از «عبداللّه بن مسعود» صحابى معروف نقل شده كه گفت: «نماز نيز قابل پيمانه است! كسى كه كيل آن را به طور كامل ادا كند، خداوند پاداش او را كامل مى دهد، و هر كس از آن كم بگذارد، درباره او همان جارى مى شود كه خداوند درباره «مطففين» (كم فروشان) فرموده».(3)

* * *

سپس، آنها را با اين جمله استفهام توبيخى مورد تهديد قرار مى دهد: «آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى شوند»؟! (أَ لايَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ).

* * *

«در روزى بزرگ» (لِيَوْم عَظِيم).

روزى كه عذاب و حساب و خبر او و هول و وحشتش همه عظيم است.

* * *

«روزى كه مردم از قبرها برمى خيزند، و در پيشگاه رب العالمين حاضر مى شوند» (يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).

يعنى، اگر آنها قيامت را باور مى داشتند و مى دانستند حساب و كتابى در كار است، و تمام اعمالشان براى محاكمه در آن دادگاه بزرگ ثبت مى شود، و هر كس به اندازه سر سوزنى كار نيك و بد كرده، نتيجه آن را در آن روز عظيم مى بيند، هرگز چنين ظلم و ستم نمى كردند، و حقوق افراد را پايمال نمى ساختند.

بسيارى از مفسران «يَظُنُّ» را كه از ماده «ظن» است در اينجا به معنى «يقين» مى دانند، و نظير اين تعبير در قرآن مجيد وجود دارد، مانند آيه 249 سوره «بقره»: قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ: «آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند) گفتند: چه بسيار گروه كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه عظيمى پيروز شدند» (توجه داشته باشيد اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل است كه ايمان و استقامت خود را در مراحل مختلف نشان داده بودند).

شاهد گوياى اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على(عليه السلام)نقل شده كه در تفسير آيه: «أَ لايَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ * لِيَوْم عَظِيم» فرمود: «مفهومش اين است: أَ لَيْسَ يُوقِنُونَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ؟: «آيا يقين ندارند كه آنها برانگيخته مى شوند»؟!(4)

و نيز، از همان حضرت(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «ظن بر دو گونه است: ظن ترديد، و ظن يقين، آنچه در قرآن درباره معاد آمده است ظن يقين است، و آنچه درباره دنيا آمده است ظن شك»!.(5)

اين احتمال نيز از سوى جمعى داده شده است كه: ظن در اينجا به همان معنى معروف امروز، يعنى گمان بوده باشد، اشاره به اين كه: توجه به قيامت آن چنان در روح و جان انسان اثر مى گذارد كه حتى اگر كسى گمان به آن داشته باشد، و احتمال وجود چنين روزى را بدهد، بايد از انجام كارهاى خلاف خوددارى كند، چه رسد به اين كه يقين داشته باشد، و اين همان چيزى است كه در ميان دانشمندان به عنوان «دفع ضرر مظنون» يا «دفع ضرر محتمل» معروف شده است، و مفهوم اين سخن آن خواهد بود كه اين گنهكاران بى پروا و بى باك نه تنها يقين به قيامت ندارند، بلكه گمان آن را نيز ندارند (ولى تفسير اول با دلائلى كه گفته شد مقدم است).

مهم اين است كه: واژه «ظن» به گفته «راغب» در «مفردات»، در اصل اسم براى آن حالتى است كه از وجود قرائنى در فكر انسان حاصل مى شود، اگر نشانه ها قوى باشد علم و يقين مى آورد، و اگر نشانه ها ضعيف باشد از حدّ گمان بالاتر نمى رود.(6)

بنابراين، واژه مزبور بر خلاف آنچه امروز در ميان ما معروف است، مفهوم گسترده اى دارد كه هم «علم» و هم «گمان» را شامل مى شود، و گاه در اين، و گاه در آن به كار مى رود.

* * *


1 ـ «اصول كافى»، مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 527.

2 ـ تعبير به «عَلَى النّاسِ» در اينجا اشاره به آن است كه حقى بر مردم دارند، و در تقدير «إِذا كالُوا ما عَلَى النّاسِ» بوده، و اصولاً «كالَ عَلَيْهِ» در جائى گفته مى شود كه: هدف از كيل، گرفتن حقى است و اما «كالَهُ» و همچنين «كالَ لَهُ» مربوط به جائى است كه منظور از كيل پرداختن حق ديگرى باشد (دقت كنيد).

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 452.

4 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 38.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 528.

6 ـ «مفردات راغب»، ماده «ظن».

نكته:

«كم فروشى» از عوامل فساد در أرض

در آيات قرآن مجيد، كراراً از كم فروشى نكوهش شده، گاه در داستان «شعيب»(عليه السلام) در آنجا كه قوم را مخاطب ساخته، مى گويد: أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لاتَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ * وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ * وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لاتَعْثَوْا فِي الاْ َرْضِ مُفْسِدِينَ: «حق پيمانه را ادا كنيد، و ديگران را به خسارت ميفكنيد * با ترازوى صحيح وزن كنيد * و حق مردم را كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد».(1)

و به اين ترتيب، كم فروشى و ترك عدالت، به هنگام پيمانه و وزن را در رديف فساد در زمين شمرده است، و اين خود دليلى به ابعاد مفاسد اجتماعى اين اين كار است.

و نيز در آيات 7 و 8 سوره «الرحمن» رعايت عدالت در وزن را هم رديف عدالت در نظام آفرينش در عالم جهان هستى قرار داده، مى فرمايد: وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ * أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ: «خداوند آسمان را برافراشت و ميزان و حساب در همه چيز گذاشت * تا شما در وزن و حساب طغيان نكنيد».

اشاره به اين كه: مسأله رعايت عدل در سنجش، مسأله كوچك و كم اهميتى نيست، بلكه در حقيقت جزئى از اصل عدالت و نظم كلى حاكم بر سراسر عالم هستى است.

و به همين دليل، پيشوايان بزرگ اسلام به اين مسأله اهميت فراوانى مى دادند ، تا آنجا كه در روايت معروف «اصبغ بن نباته» آمده است: از على(عليه السلام)شنيدم كه بر فراز منبر مى فرمود: يَا مَعْشَرَ التُّجّارِ! الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ...: «اى گروه تجار! اول، فقه بياموزيد، و سپس تجارت كنيد» و اين سخن را امام(عليه السلام) سه بار تكرار فرمود... و در پايان اين كلام فرمود: التّاجِرُ فاجِرٌ، وَ الْفاجِرُ فِي النّارِ، إِلاّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقَّ: «تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ، مگر آنها كه به مقدار حق خويش از مردم بگيرند و حق مردم را بپردازند».(2)

و در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است: «هنگامى كه امير مؤمنان على(عليه السلام) در كوفه بود، همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى آمد، بازار به بازار مى گشت و تازيانه اى (براى مجازات متخلفان) بر دوش داشت، در وسط هر بازار مى ايستاد و صدا مى زد: «اى گروه تجار! از خدا بترسيد»!

هنگامى كه بانگ على(عليه السلام)را مى شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرا مى دادند، سپس مى فرمود: قَدِّمُوا الاِسْتِخارَةَ وَ تَبَرَّكُوا بِالسُّهُولَةِ، وَ اقْتَرِبُوا مِنَ الْمُبْتاعِينَ، وَ تَزَيَّنُوا بِالْحِلْمِ، وَ تَناهَوْا عَنِ الْيَمِينِ، وَ جانِبُوا الْكَذِبَ، وَ تَجافَوْا عَنِ الظُّلْمِ وَ أَنْصِفُوا الْمَظْلُومِينَ، وَ لاتَقْرَبُوا الرِّبا، وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ، وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْيائَهُمْ وَ لاتَعْثَوْا فِي الاْ َرْضِ مُفْسِدِينَ:

«بيش از هر چيز از خداوند خير بخواهيد، و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ظلم خوددارى نمائيد، و حق مظلومان را بگيريد، (و در مورد آنها انصاف به خرج دهيد) به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد»!

و به اين ترتيب، در بازارهاى «كوفه» گردش مى كرد، سپس به «دار الإماره» باز مى گشت و براى دادخواهى مردم مى نشست.(3)

و نيز، همان گونه كه در شأن نزول آيات نيز آمده، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «هر گروهى كم فروشى كنند، خداوند زراعت آنها را از آنها مى گيرد، و گرفتار قحطى مى شوند»!

از مجموع آنچه در بالا گفته شد، استفاده مى شود: يكى از عوامل مهم نابودى و عذاب بعضى از اقوام گذشته، مسأله كم فروشى بوده است، كه موجب به هم خوردن نظام اقتصادى آنها، و نزول عذاب الهى شده.

حتى در روايات اسلامى در آداب تجارت آمده است: مؤمنان بهتر است به هنگام پيمانه و وزن كمى بيشتر بدهند، و به هنگام گرفتن حق خود، كمى كمتر بگيرند (درست بر عكس كار كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شده است كه حق خود را به طور كامل مى گيرند، و حق ديگران را به طور ناقص مى پردازند).(4)

از سوى ديگر، همان گونه كه در تفسير آيه فوق اشاره كرديم، مسأله كم فروشى به عقيده بعضى معنى وسيعى دارد، كه هرگونه كم و كسر گذاردن در كار و انجام وظائف فردى و اجتماعى و الهى را شامل مى شود.

* * *

7كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين

8وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ

9كِتابٌ مَرْقُومٌ

10وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَّذِّبِينَ

 

ترجمه:

7 ـ اين چنين نيست، به يقين نامه اعمال بدكاران در «سجّين» است!

8 ـ تو چه مى دانى «سجّين» چيست!

9 ـ نامه اى است رقم زده شده و سرنوشتى است حتمى.

10 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!


1 ـ شعراء، آيات 181 تا 183.

2 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 150، باب «آداب التجارة»، حديث 1.

3 ـ «كافى»، جلد 5، صفحه 151، باب «آداب التجارة»، حديث 3 (با كمى اختصار).

4 ـ به جلد 12 «وسائل الشيعه»، «ابواب التجارة»، باب 7، صفحه 290 مراجعه شود.

تفسير:

تو نمى دانى «سِجِّين» چيست!

در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته درباره كم فروشان، و رابطه گناه با عدم ايمان راسخ به روز رستاخيز، آمده بود، در اين آيات، به گوشه اى از سرنوشت بدكاران و فاجران در آن روز اشاره مى كند.

نخست مى فرمايد: «چنين نيست كه آنها درباره رستاخيز مى پندارند كه حساب و كتابى در كار نيست، بلكه نامه اعمال فاجران در سجين است» (كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين).

* * *

«تو چه مى دانى سجّين چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ).

* * *

 

«نامه اى است رقم زده شده» (كِتابٌ مَرْقُومٌ).

در تفسير اين آيات عمدتاً دو نظريه وجود دارد:

1 ـ منظور از كتاب، همان نامه اعمال انسان ها است كه هيچ كار كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره اى نيست، مگر اين كه آن را احصا كرده، و همه چيز بى كم و كاست در آن ثبت است.

و منظور از «سجّين»، كتاب جامعى است كه نامه اعمال همه انسان ها به طور مجموعى در آن گرد آورى شده، و به تعبير ساده، مانند دفتر كلى است كه حساب هر يك از بستانكاران و بدهكاران را در صفحه مستقلى در آن ثبت مى كنند، منتها از اين آيات و آيات بعد استفاده مى شود، اعمال همه بدكاران در يك كتاب به نام «سجّين»، و اعمال همه نيكوكاران و ابرار در يك كتاب ديگر به نام «عليين»، جمع آورى مى شود.

«سِجِّيْن» از ماده «سجن» به معنى «زندان و حبس» گرفته شده، و معانى مختلفى دارد: زندان سخت و شديد، هر موجود صلب و محكم، وادى بسيار هولناكى در قعر جهنم، محلى كه نامه هاى اعمال بدكاران در آنجا گذارده مى شود، و آتش دوزخ.(1)

«طريحى» در «مجمع البحرين» در ماده «سجن» مى گويد: وَ فِى التَّفْسِيْرِ هُوَ كِتابٌ جامِعُ دِيْوانِ الشَّرِّ دَوَّنَ اللّهُ فِيْهِ أَعْمالَ الْكَفَرَةِ وَ الْفَسَقَةِ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ:

«در تفسير آمده است: سجّين، كتابى است جامع ديوان بدى ها كه خداوند اعمال كافران و فاسقان جن و انس را در آن تدوين كرده است» (طريحى روشن نساخته كه منظور از اين تفسير كدام تفسير است، از معصوم است يا از غير او).

قرائنى كه اين تفسير را تأئيد مى كند، عبارت است از:

1 ـ تعبير به «كتاب» در قرآن مجيد، در اين گونه موارد غالباً به معنى نامه اعمال است.

2 ـ آيه اخير، كه به صورت تفسير براى «سجّين» ذكر شده مى فرمايد: آن كتابى است رقم زده شده، و اين كه بعضى، آيه را تفسير «سجّين» نگرفته اند مسلماً بر خلاف ظاهر است.

3 ـ بعضى گفته اند: «سجّين» و «سجّيل» يك معنى دارد، و مى دانيم «سِجِلّ» (به كسر سين و جيم و تشديد لام) به معنى كتاب بزرگ است.(2)

4 ـ از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود: اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط مى شود، تا به هنگام حساب هيچ گونه عذر و بهانه اى براى هيچ كس باقى نماند.

نخست، نامه اعمال شخصى است كه در قيامت به دست صاحبان آنها داده مى شود، نيكوكاران به دست راستشان، و بدكاران به دست چپشان، و در آيات قرآن بسيار به آن اشاره شده است.

دوم، كتابى است كه مى توان آن را نامه اعمال امت ها، نام گذارد، كه در آيه 28 سوره «جاثيه» به آن اشاره شده: كُلُّ أُمَّة تُدْعى إِلى كِتابِها: «روز قيامت هر امتى به نامه اعمالش فرا خوانده مى شود».

سوم، نامه اعمال عمومى همه بدكاران و نيكوكاران است كه در آيات مورد بحث و آيات آينده، به عنوان «سجّين» و «عليين» از آن نام برده شده.

خلاصه، طبق اين تفسير «سجّين» همان ديوان كلّ است، كه نامه اعمال همه بدان در آن جمع مى باشد، و تعبير از آن به عنوان «سجّين»، شايد به خاطر اين باشد كه: محتويات اين ديوان سبب زندانى شدن آنها در جهنم است، يا خود اين ديوان در قعر جهنم جاى دارد، به عكس كتاب ابرار و نيكان كه در اعلى عليين بهشت است.

2 ـ تفسير دوم اين است كه: «سجّين» به همان معنى مشهور و معروف يعنى «دوزخ» است، كه زندان عظيمى است براى همه بدكاران، و يا محل سختى از دوزخ مى باشد، و منظور از «كتاب فجار» همان سرنوشتى است كه براى آنها رقم زده شده.

بنابراين، معنى آيه چنين است: «سرنوشت مقرّر و مسلّم بدكاران در جهنم است» و استعمال كلمه «كتاب» در اين معنى در قرآن كم نيست، مانند آيه 24 سوره «نساء» بعد از آن كه مى فرمايد: زنان شوهر دار بر شما حرام است، مى افزايد: كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُم: «اين حكم (و احكام قبل از آن) احكامى است كه خداوند بر شما مقرر داشته است».

و در آيه 75 «انفال» مى خوانيم: وَ أُولُوا الأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْض فِى كِتابِ اللّهِ: «خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خداوند مقرر داشته (از ديگران) سزاوارترند».

مطلبى كه اين تفسير را تأئيد مى كند اين است: «سجّين» به همان معنى معروفش كه در اخبار و آثار اسلامى از آن ياد شده، يعنى «جهنم»، تفسير گرديده.

در تفسير «على بن ابراهيم» نيز آمده است: معنى «إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين» آن است كه: «آنچه براى آنها از عذاب مقرر داشته شده در سجين (دوزخ) است».

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نيز مى خوانيم: أَلسِّجِّيْنُ الأَرْضُ السّابِعَةُ وَ عِلِيُّونَ السَّماءُ السّابِعَةُ: «سجين زمين هفتم و عليين آسمان هفتم است (اشاره به پائين ترين و برترين مكان است)».(3)

از روايات متعددى نيز استفاده مى شود: اعمالى كه لايق قرب خدا نيست سقوط مى كند، و در سجين قرار مى گيرد، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است: إِنَّ الْمَلَكَ لَيَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً فَإِذا صَعِدَ بِحَسَناتِهِ يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اجْعَلُوها فِي سِجِّين إِنَّهُ لَيْسَ إِيّايَ أَرادَ فِيها!:

«گاه مى شود كه فرشته، عمل بنده اى را با خوشحالى و سرور به آسمان بالا مى برد، هنگامى كه حسنات او را بالا برد، خداوند عز و جل مى فرمايد: آن را در سجين قرار دهيد كه او هدفش جلب رضاى من نبوده»!.(4)

از مجموع اين روايات، بر مى آيد: «سجّين» مكانى است بسيار پست در دوزخ كه اعمال يا نامه اعمال بدكاران را در آن مى نهند، يا سرنوشت آنها گرفتار شدن در آن زندان است.

مطابق اين تفسير، جمله «كِتابٌ مَرْقُوم» تأكيدى است بر جمله «إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّين» (نه اين كه تفسيرى براى سجين باشد) يعنى اين مجازاتى است براى آنها رقم زده شده و قطعى و حتمى.

«مَرْقُوم» از ماده «رقم» (بر وزن زخم) به معنى خط درشت است، و از آنجا كه خطوط درشت و روشن خالى از ابهام است، ممكن است اين تعبير اشاره به قطعى بودن و خالى از ابهام بودن باشد، چيزى كه نه هرگز محو مى شود و نه فراموش مى گردد.

جمع ميان اين دو تفسير، نيز مانعى ندارد; چرا كه سجّين در تفسير اول به معنى ديوان كل اعمال بدكاران، و در تفسير دوم به معنى دوزخ يا قعر زمين است، و معلوم است كه اينها علت و معلول يكديگرند، يعنى هنگامى كه نامه عمل انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت، همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام و قعر دوزخ بكشاند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، با يك جمله تكان دهنده، به عاقبت شوم منكران معاد اشاره كرده، مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَّذِّبِينَ).

تكذيبى كه سرچشمه انواع گناهان و از جمله كم فروشى و ظلم است، در آيه نخست فرمود: «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِيْن» و در اينجا مى فرمايد: «وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَّذِّبِينَ» تعبيرى كه در عين فشرده بودن، اشاره به انواع عذاب هاى دردناك و مصائب هولناك مى كند.

قابل توجه اين كه: در آيه نخست، سخن از «مطففين» (كم فروشان) است، و بعداً سخن از «فجار» (بدكاران)، و در آيه اخير از «مكذّبين» (منكران قيامت)، و اين به خوبى نشان مى دهد كه: در ميان اين اعتقاد و آن اعمال، رابطه نزديكى بر قرار است كه در آيات آينده به طور روشن ترى منعكس شده است.

* * *

11الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ

 

12وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَد أَثِيم

13إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ

14كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ

15كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ

16ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ

17ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ

 

ترجمه:

11 ـ همانها كه روز جزا را انكار مى كنند.

12 ـ تنها كسى آن را انكار مى كند كه متجاوز و گنهكار است.

13 ـ وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «اين افسانه هاى پيشينيان است»!

14 ـ چنين نيست، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است.

15 ـ چنين نيست (كه مى پندارند)، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.

16 ـ سپس آنها به يقين وارد دوزخ مى شوند.

17 ـ بعد به آنها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه آن را انكار مى كرديد»!


1 ـ «لسان العرب»، ماده «سجن».

2 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 70 و «مجمع البحرين» ماده «سجل».

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 530، حديث 15 ـ «بحار الانوار»، جلد 55، صفحه 51.

4 ـ همان مدرك، حديث 19 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 294 (با اندكى تفاوت).

تفسير:

گناهان، زنگار دل هاست

در آخرين آيه، از آيات گذشته، اشاره گويائى به سرنوشت شوم مكذبان شده بود، آيات مورد بحث، نخست به معرفى آنان پرداخته، مى گويد: «آنها كسانى هستند كه روز جزا را انكار مى كنند» (الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ).

 

* * *

و بعد، مى افزايد: «تنها كسانى روز جزا را تكذيب مى كنند كه متجاوز و گنهكارند» (وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَد أَثِيم).

يعنى، ريشه انكار قيامت، منطق و تفكر و استدلال نيست، بلكه افرادى كه مى خواهند پيوسته به تجاوزها ادامه دهند و در گناه غوطهور باشند، منكر قيامت مى شوند (توجه داشته باشيد «أَثِيم» صفت مشبهه است و دلالت بر استمرار و ادامه گناه دارد).

آنها مى خواهند: بدون هيچ گونه احساس مسئوليت، و به گمان خود با نهايت آزادى و دورى از هر گونه فشار و ناراحتى وجدان، به زشت كارى ها ادامه دهند، و هيچ قانونى را به رسميت نشناسند، اين نظير همان چيزى است كه در آيه 5 سوره «قيامت» آمده است: بَلْ يُرِيدُ الاِْنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ: «بلكه انسان مى خواهد در آينده عمر خويش پيوسته راه فجور پيش گيرد، لذا قيامت را تكذيب مى كند».

و به اين ترتيب، همان گونه كه عقيده در عمل اثر مى گذارد، اعمال آلوده نيز در شكل بندى عقائد تأثير مى كند، اين معنى در تفسير آيات بعد روشن تر خواهد شد.

* * *

در آيه بعد، به سومين وصف منكران قيامت اشاره كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: اين همان افسانه ها و مطالب بى اساس پيشينيان است» (إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ).

آنها، علاوه بر اين كه تجاوزگر (مُعْتَد) و گنهكار و (أَثِيم) هستند، آيات الهى را نيز به باد سخريه و استهزا گرفته، آن را مجموعه اى از اسطوره ها و افسانه هاى موهوم و سخنان بى ارزش، نظير آنچه از دوران هاى نخستين (دوران نادانى بشر) به يادگار مانده است معرفى مى كنند،(1) و به اين بهانه مى خواهند خود را از مسئوليت در برابر اين آيات بر كنار دارند.

نه تنها در اين مورد، در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز مى خوانيم كه: مجرمان جسور، براى فرار از اجابت دعوت الهى به همين بهانه متوسل مى شدند، به طورى كه در نُه آيه از قرآن مجيد، درست همين مطلب منعكس شده است كه مشركان در مقابل آيات قرآن مجيد به همين سخن زشت متوسل مى شدند، از جمله در آيه 5 سوره «فرقان» مى خوانيم: وَ قالُوا أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً: «گفتند: اين قرآن اسطوره هائى است از پيشينيان كه او آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املاء مى شود»!

در سوره «احقاف»، آيه 17 از زبان جوان طغيانگرى كه در مقابل پدر مادر مهربان و مؤمنش مى ايستد، چنين مى خوانيم: او تمام نصائح آنها را با اين جمله به باد استهزاء مى گيرد و مى گويد: ما هذا إِلاّ أَساطِيرُ الاْ َوَّلِينَ: «اينها كه شما مى گوئيد چيزى جز اسطوره ها و سخنان بى اساس پيشينيان نيست».

بعضى از مفسران گفته اند: آيه مورد بحث درباره «نضر بن حارث بن كلده» پسر خاله پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از سران كفر و ضلال بود، نازل شد، ولى پيدا است نزول آيه در مورد خاصى، مانع از آن نيست كه درباره ديگران نيز صادق باشد.

به هر حال، هميشه طغيانگران براى نجات از ملامت وجدان از يكسو، و از اعتراضات مردم حقجو از سوى ديگر، بهانه هاى واهى مى تراشند تا خويشتن را از اين و آن راحت كنند.

و عجب اين كه: آنها غالباً برنامه اى هماهنگ و يكنواخت داشته اند، گوئى در طول تاريخ آن را در گوش هم فرو مى خواندند، عناوينى، همچون «سحر»، «كهانت»، «جنون» و «اسطوره» و مانند آن!

* * *

ولى، قرآن در آيه بعد، بار ديگر به ريشه اصلى طغيان و سركشى آنها اشاره كرده مى فرمايد: «چنين نيست كه آنها خيال مى كنند، بلكه اعمال سوء آنها همچون زنگارى بر دلشان نشسته، و از درك حقيقت وامانده اند» (كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).

عجب تعبير تكان دهنده اى؟! اعمال آنها چون زنگار بر قلبشان نشسته، و نور و صفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده، گرفته، به همين دليل چهره حقيقت كه همچون آفتاب عالمتاب مى درخشد، هرگز در آن بازتابى ندارد، و پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى گردد.

«رانَ» از ماده «رين» (بر وزن عين) به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: همان زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى نشيند، و به گفته بعضى ديگر از ارباب لغت: قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا روى آهن، و مانند آن ظاهر مى شود كه در فارسى ما آن را «زنگ» يا «زنگار» مى ناميم، و معمولاً نشانه پوسيدن و ضايع شدن آن فلز، و طبعاً از بين رفتن شفافيت و درخشندگى آن است.

و گاه، آن را به معنى غلبه و تسلط چيزى بر شىء ديگر يا افتادن در چيزى كه راه خلاص از آن نيست تفسير كرده اند، كه در واقع اينها همه لازمه همان معنى اصلى است.(2)

درباره تأثير ويرانگر گناه در زدودن نورانيت و صفاى دل بحثى داريم كه در نكته ها مطالعه خواهيد كرد.

* * *

آنگاه، مى افزايد: «چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند» (كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ).

و اين دردناك ترين مجازات آنها است، همان گونه كه لقاى معنوى پروردگار، و حضور در بارگاه قرب او براى ابرار و نيكان بالاترين موهبت و لذت بخش ترين نعمت است.

«كَلاّ» معمولاً براى نفى سخنى مى آيد كه قبلاً مطرح بوده، و در اينجا مفسران احتمالات متعددى درباره آن داده اند:

نخست اين كه: تأكيدى است بر «كَلاّ» كه در آيه قبل آمده، يعنى چنان نيست كه آنها روز قيامت را افسانه و اسطوره معرفى مى كنند.

يا اين كه: چنان نيست كه زنگارى كه بر قلب آنها بر اثر گناه نشسته پاك شود، آنها هم در اين جهان از مشاهده جمال حق محرومند، و هم در جهان ديگر.

يا اين كه: آنها همان گونه كه در آيات ديگر قرآن آمده است، مدعى بودند اگر به فرض كه قيامتى هم در كار باشد، در آنجا مشمول انواع نعمت هاى خدا خواهند بود!(3) چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه در قيامت در شديدترين عذاب ها و سخت ترين شكنجه ها هستند.

آرى، آخرت بازتاب و تجسم عظيمى از اعمال انسان در اين دنيا است، آنها كه چشم خود را در اينجا از مشاهده حق فرو مى بندند، و اعمالشان همچون زنگارى بر قلبشان نشسته، در آنجا نيز از پروردگار محجوبند، و هرگز ياراى مشاهده جمال حق را در آن عالم ندارند، و از فيض لقاى آن محبوب حقيقى محرومند.

* * *

«سپس آنها قطعاً وارد آتش دوزخ مى شوند و ملازم آن هستند» (ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ).

اين ورود در آتش، نتيجه محجوب بودن از پروردگار است، و اثرى است كه از آن جدا نيست، و به طور مسلّم، آتش محروميت از ديدار حق، از آتش دوزخ هم سوزان تر است!

* * *

و در آخرين آيه مى فرمايد: «سپس به آنها گفته مى شود: اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد»! (ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ).

اين سخن، به عنوان توبيخ، ملامت و سرزنش به آنها گفته مى شود، عذابى است روحانى و شكنجه اى است معنوى براى اين گروه خيره سر و لجوج.

* * *


1 ـ «اساطير» جمع «اسطوره» از ماده «سطر» است، و بيشتر در مورد افسانه هاى موهوم و سخنان دروغ به كار مى رود.

2 ـ به تفسير «فخر رازى»، ذيل آيه مورد بحث، و «المنجد»، ماده «رين» مراجعه شود.

3 ـ در آيه 36 سوره «كهف» آمده است: وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لاَ َجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً:

«من هرگز باور نمى كنم قيامتى بر پا شود، و اگر به سوى پروردگارم باز گردم و قيامتى در كار باشد، جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت» (نظير همين معنى در سوره «فصلت»، آيه 50 نيز آمده است).

نكته ها:

1 ـ چرا گناه، زنگار دل است؟!

نه تنها در آيات اين سوره، از تأثير گناه در تاريك ساختن دل سخن گفته شده ، كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن مجيد نيز اين معنى به طور مكرر، و با صراحت مورد توجه قرار گرفته است.

در يك جا مى فرمايد: كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّر جَبّار: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر طغيانگرى مهر مى نهد».(1)

و در جاى ديگر، درباره گروهى از گنهكاران لجوج و عنود مى فرمايد: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ: «خداوند بر دل هاى آنها مهر نهاده، و همچنين بر گوش هاى آنها، و بر چشم هايشان پرده اى فرو افتاده، و براى آنها عذاب بزرگى است».(2)

و در آيه 46 سوره «حج» مى خوانيم: فَإِنَّها لاتَعْمَى الاْ َبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ: «چشم هاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دل هائى كه در سينه ها جاى دارد نابينا مى گردد».

آرى، بدترين اثر گناه و ادامه آن، تاريك ساختن قلب، و از ميان بردن نور علم و حس تشخيص است، گناهان از اعضاء و جوارح سرازير قلب مى شوند، و قلب را به يك باتلاق متعفن و گنديده مبدل مى سازند، اينجاست كه انسان راه و چاه را تشخيص نمى دهد، و مرتكب اشتباهات عجيبى مى شود كه همه را حيران مى كند.

با دست خود، تيشه به ريشه سعادت خويش مى زند و سرمايه خوشبختى خويش را به باد فنا مى دهد.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كَثْرَةُ الذُّنُوبِ مَفْسَدَةٌ لِلْقَلْبِ: «گناهان زياد قلب انسان را فاسد مى كند».(3)

و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم:

إِنَّ الْعَبْدَ إِذا أَذْنَبَ ذَنْباً نَكَتَتْ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْداءَ، فِإِنْ تابَ وَ نَزَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صَقَلَ قَلْبُهُ، وَ إِنْ عادَ زادَتْ حَتّى تَعْلُو قَلْبَهُ، فَذلِكَ الرَّيْنُ الَّذِى ذَكَرَ اللّهُ فِى الْقُرْآنِ: كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ:

«هنگامى كه بنده گناه كند، نكته سياهى در قلب او پيدا مى شود، اگر توبه كند، از گناه دست بردارد و استغفار نمايد، قلب او صيقل مى يابد، و اگر باز هم به گناه برگردد سياهى افزون مى شود، تا تمام قلبش را فرا مى گيرد، اين همان زنگارى است كه در آيه «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» به آن اشاره شده».(4)

همين معنى از امام باقر(عليه السلام) در «اصول كافى» با مختصر تفاوتى نقل شده است.(5)

و نيز، در همان كتاب از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده:

تَذاكَرُوا وَ تَلاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِيثَ جِلاءٌ لِلْقُلُوبِ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِينُ كَما يَرِينُ السَّيْفُ، وَ جَلائُهُ الْحَدِيثُ:

«مذاكره كنيد و يكديگر را ملاقات نمائيد و احاديث (پيشوايان دين) را نقل نمائيد، كه حديث مايه جلاى دل ها است، دل ها زنگار مى گيرد همان گونه كه شمشير زنگار مى گيرد، و صيقل آن حديث است».(6)

از نظر اصول روان شناسى نيز، اين معنى ثابت شده كه اعمال آدمى همواره بازتابى در روح او دارد، و تدريجاً روح را به شكل خود در مى آورد، حتى در تفكر و انديشه و قضاوت او مؤثر است.

اين نكته نيز، قابل توجه است كه: انسان با ادامه گناه، لحظه به لحظه، در تاريكى روحى بيشترى فرو مى رود، و به جائى مى رسد كه گناهانش در نظرش حسنات جلوه مى كند، و گاه به گناهش افتخار مى نمايد! و در اين مرحله، راه هاى بازگشت به روى او بسته مى شود، و تمام پل ها پشت سرش ويران مى گردد و اين خطرناك ترين حالتى است كه ممكن است براى يك انسان پيش آيد.

* * *


1 ـ مؤمن، آيه 35.

2 ـ بقره، آيه 7.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 326.

4 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 325.

5 و 6 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 531، احاديث 22 و 23.

2 ـ حجاب چهره جان!

گر چه، بسيارى از مفسران كوشيده اند: در آيه «كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ» چيزى در تقدير بگيرند، و بگويند: اين گنهكاران از «رحمت» خدا محجوب مى شوند و يا از «احسان» و «كرامت» و «ثواب» او.

ولى، ظاهراً آيه هيچ نياز به تقدير ندارد، آنها به راستى محجوب از پروردگار مى شوند، و در حالى كه نيكان و پاكان به جوار قرب او راه مى يابند، و از لذت ديدار محبوب و شهود باطنى او كه برترين لذت ممكن است بهره مند مى گردند، اين دوزخيان بى ايمان و گنهكار از اين فيض عظيم و نعمت بى نظير محرومند.

بعضى از مؤمنان پاكدل، حتى در اين جهان به فيض ديدار او متنعم مى گردند، در حالى كه مجرمان كوردل در اين جهان نيز از اين فيض محرومند.

آنها دائماً در حضورند و اين بى بصران تاريك دل، دور!

آنها از مناجات او چنان لذتى مى برند كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست، در حالى كه اينها چنان در نكبت گناهان خود غرقند كه راه نجات ندارند و به گفته شاعر:

تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون *** كجا به كوى حقيقت گذر توانى كرد؟!

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى *** غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

امير مؤمنان على(عليه السلام)در دعاى معروف «كميل» عرض مى كند: هَبْنِى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ: «گيرم كه بر عذاب دردناك تو صبر كنم، چگونه مى توان بر فراق و دوريت صبر كرد»؟!

* * *

18كَلاّ إِنَّ كِتابَ الاْ َبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ

 

19وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ

20كِتابٌ مَرْقُومٌ

21يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ

22إِنَّ الاْ َبْرارَ لَفِي نَعِيم

23عَلَى الاْ َرائِكِ يَنْظُرُونَ

24تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ

25يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيق مَخْتُوم

26خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ

27وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيم

28عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ

 

ترجمه:

18 ـ چنان نيست، بلكه نامه اعمال نيكان در «عليّين» است.

19 ـ و تو چه مى دانى «عليّين» چيست؟!

20 ـ نامه اى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى.

21 ـ كه مقربان شاهد آنند!

22 ـ مسلماً نيكان در انواع نعمت اند:

23 ـ بر تخت هاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيبائى هاى بهشت) مى نگرند.

24 ـ در چهره هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى بينى و مى شناسى.

25 ـ آنها از شراب زلال دست نخورده اى سيراب مى شوند.

 

26 ـ مُهرى كه بر آن نهاده شده از مُشك است; و در اين (نعمت ها)مشتاقان بايد بر يكديگر پيشى گيرند.

27 ـ اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است.

28 ـ همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند.

 

تفسير:

«عليّين» در انتظار ابرار است

به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته درباره «فجار»، نامه اعمال و سرنوشت آنها آمده، در اين آيات، سخنى از گروه مقابل آنان، يعنى ابرار و نيكان است كه ملاحظه افتخارات و امتيازات آنها در برابر فاجران، موقعيت هر دو را روشن تر مى سازد.

نخست، مى فرمايد: «چنان نيست كه آنها درباره معاد مى پندارند، بلكه نامه اعمال ابرار و نيكان در عليين است» (كَلاّ إِنَّ كِتابَ الاْ َبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ).

«عِلِّيِّينَ» جمع «عِلِّى» (بر وزن ملّى) در اصل، به معنى مكان بالا يا اشخاصى است كه در محل بالا مى نشينند، و به ساكنان قسمت هاى مرتفع كوه ها نيز اطلاق شده است، و در اينجا جمعى آن را به معنى «برترين مكان آسمان» يا «برترين مكان بهشت» تفسير كرده اند.

بعضى نيز گفته اند: ذكر آن به صيغه جمع به خاطر تأكيد است و به معنى «عُلُوٌّ فِى عُلُوٍّ» يعنى «بلندى در بلندى» مى باشد.

شبيه همان دو تفسير كه در آيات سابق درباره «سجّين» داشتيم، در اينجا نيز صادق است.

نخست اين كه: منظور از «كتاب الابرار» نامه اعمال نيكان و پاكان و مؤمنان است، و هدف بيان اين نكته است كه نامه اعمال آنها در يك ديوان كل كه بيانگر تمام اعمال مؤمنان است قرار دارد، ديوانى كه بسيار بلند مرتبه و والامقام است.

يا اين كه: نامه اعمال آنها بر فراز آنها در شريف ترين مكان، يا بر فراز بهشت در بلندترين مقام جاى دارد، و همه اينها نشان مى دهد كه مقام خود آنها فوق العاده بلند و والا است.

در حديثى مى خوانيم: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: منظور از «عِلِّيِيْن» آسمان هفتم و زير عرش خدا است.(1)

و اين درست، نقطه مقابل نامه اعمال «فجار» است، كه در پست ترين محل يا پائين ترين طبقات دوزخ قرار گرفته.

تفسير ديگر اين كه: «كتاب» در اينجا به معنى سرنوشت و حكم قطعى الهى است، كه مقرر داشته نيكان در اعلى درجات بهشت باشند.

و البته، جمع ميان اين دو تفسير، نيز ممكن است، كه هم نامه اعمال آنها در يك ديوان كل قرار دارد، و هم مجموعه آن ديوان بر فراز آسمان ها است و هم فرمان الهى بر آن قرار گرفته كه خودشان در بالاترين درجات بهشت باشند.

* * *

پس از آن، براى بيان اهميت و عظمت «عليين» مى افزايد: «تو چه مى دانى عليين چيست» (وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ).

اشاره به اين كه: مقام و مكانى است برتر از «خيال و قياس و گمان و وهم» كه هيچ كس حتى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز نمى تواند ابعاد عظمت آن را دريابد.

* * *

آنگاه، خود قرآن به توضيح بيشتر پرداخته، مى افزايد: «عليين نامه اى است رقم زده شده» (كِتابٌ مَرْقُومٌ).

اين، بنا بر تفسيرى است كه «عليين» را به معنى ديوان كل نامه اعمال ابرار معرفى مى كند، و اما بنا بر تفسير ديگر، معنى آيه چنين است: «اين سرنوشت حتمى است كه خداوند درباره آنها رقم زده كه جايگاهشان برترين درجات بهشت باشد» (بنابراين «كتاب مرقوم» تفسيرى است بر «كتاب الابرار» نه بر «عليين») (دقت كنيد).

و مى افزايد: «اين كتاب كتابى است كه مقربان آن را مشاهده مى كنند يا بر آن گواهى مى دهند» (يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ).

گر چه، جمعى از مفسران «مُقَرَّبُون» را در اين آيه به معنى فرشتگانى كه مقرب درگاه الهى هستند تفسير كرده اند، فرشتگانى كه ناظر بر نامه اعمال يا سرنوشت حتمى ابرار و نيكانند.

ولى، آيات بعد به خوبى نشان مى دهد: «مُقَرَّبُون» گروهى از خاصان و برگزيدگان مؤمنانند كه مقامى بس والا دارند، و شاهد و ناظر نامه اعمال ابرار و نيكان ديگرند، همان گونه كه در آيات 10 و 11 سوره «واقعه»، بعد از ذكر دو گروه «اصحاب الميمنه» و «اصحاب المشئمة» مى فرمايد: وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ: «و پيشگامان پيشگام * مقربان درگاه اويند».

و در آيه 89 سوره «نحل» مى خوانيم: وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى هؤُلاءِ: «به ياد آوريد روزى را كه از هر امتى گواهى از خودشان بر آنها مبعوث مى كنيم، و تو را گواه آنها قرار مى دهيم».

* * *

سپس، به شرح بخشى از پاداش هاى عظيم ابرار و نيكان پرداخته، مى فرمايد: «مسلماً ابرار در ميان انواع نعمت متنعم اند» (إِنَّ الاْ َبْرارَ لَفِي نَعِيم).

مفهوم اصلى «نعيم» كه به گفته «راغب» به معنى نعمت بسيار است به اضافه ذكر آن به صورت نكره كه در اينجا دليل بر عظمت و اهميت است، نشان مى دهد: آنها داراى آن چنان نعمت ها و بركاتى هستند كه نمى توان آن را توصيف كرد، و اين تعبيرى است جامع و سربسته براى اشاره به همه مواهب مادى و معنوى بهشت.

* * *

بعد از آن، به شرح بعضى از آنها پرداخته مى فرمايد: «آنها بر تخت هاى زيباى بهشتى تكيه كرده، و به آن مناظر زيبا و آن همه نعمت نظر مى كنند و لذت مى برند» (عَلَى الاْ َرائِكِ يَنْظُرُونَ).(2)

«أَرائِكِ» جمع «اريكه» به معنى تخت هاى زيباى سلطنتى است، و يا تخت هاى پر زينتى كه در «حجله گاه» مى نهند، و در اينجا اشاره به تخت هاى بسيار زيباى بهشتى است كه نيكان بر آن تكيه مى كنند.

بعضى معتقدند: اصل اين كلمه فارسى است و از «ارگ» به معنى كاخ سلطنتى گرفته شده است (اين واژه به معنى قلعه اى كه درون شهر بوده باشد نيز آمده، و از آنجا كه قلعه درون شهر غالباً مخصوص شاهان است به آن اطلاق شده).

بعضى ديگر «أَرائِكِ» را مفرد و از واژه فارسى «اراك» يا «ارايك» دانسته اند، كه به معنى تخت پادشاهى است، سپس به معنى «پايتخت» و يا استانى كه پايتخت در آن است اطلاق شده، و «عراق» را مُعَرَّب «اراك» مى دانند كه به معنى چنين استانى است، و مى گويند: لفظ «أَرائِكِ» به معنى بارگاه و تخت سلطنتى در «اوستا» نيز آمده است.

در حالى كه، بعضى از علماى لغت عرب، ريشه آن را عربى مى دانند، و معتقدند از واژه «اراك» كه نام درخت معروفى است و با آن تخت و سايبان درست مى كردند گرفته شده.(3)

ولى، آنچه از موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد استفاده مى شود اين است كه: به همان معنى تخت هاى زيبا و مزين است كه صاحبان نعمت و قدرت از آن استفاده مى كنند.

در تعبير: يَنْظُرُونَ «نگاه مى كنند» كه به صورت سربسته بيان شده، نمى فرمايد به چه مى نگرند؟ تا مفهوم وسيع و گسترده اى داشته باشد، آرى، آنها به لطف خدا مى نگرند، به جمال بى مثال او، به انواع نعمت هاى بهشتى، و به زيبائى هاى خيره كننده اى كه در بهشت برين است مى نگرند; چرا كه يكى از مهم ترين لذات انسانى «لذت ديد و نگاه» است.

* * *

و مى افزايد: «هر گاه به چهره هاى آنها بنگرى طراوت و خرمى و نشاط نعمت را در آن مى بينى» (تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ).

اشاره به اين كه: نشاط، سرور و شادى در چهره هايشان موج مى زند و نيازى به سؤال نيست، به عكس دوزخيان كه اگر در چهره هايشان بنگرى، غم، رنج، اندوه، بدبختى و بيچارگى از چهره هايشان نمايان است.

«نَضْرَةَ» همان گونه كه قبلاً هم اشاره كرده ايم، به معنى طراوت و نشاطى است كه در صورت صاحبان زندگى مرفه نمايان است.

* * *

بعد از نعمت «تخت و نگاه» و «آرامش و نشاط»، اشاره به نعمت ديگرى يعنى «شراب» بهشتيان كرده، مى افزايد: «به آنها از شراب زلال دست نخورده سربسته مى نوشانند» (يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيق مَخْتُوم).

شراب طهورى كه مانند شراب آلوده و شيطانى دنيا معصيت زا و جنون آفرين نيست، بلكه هوش و عقل و نشاط و عشق و صفا مى آفريند.

غالب مفسران «رَحِيق» را به معنى شراب خالص گرفته اند، شرابى كه هيچ گونه غش، ناخالصى و آلودگى در آن وجود ندارد، و تعبير به «مَخْتُوم» كه در فارسى امروز به جاى آن، «دربسته» و «پلمپ» شده به كار مى رود، نيز تأكيدى بر خلوص و پاكى و دست نخوردگى آن است.

علاوه بر اين، استفاده از چنين ظرف ها نشانه احترام خاص به ميهمان مى باشد، ظرفى كه آن را بسته اند و مهر كرده اند و مهرش تنها به دست ميهمان شكسته مى شود!.(4)

* * *

سپس، مى فرمايد: «مُهر آن را با مشك نهاده اند» (خِتامُهُ مِسْكٌ).

نه همچون ظرف هاى دربسته دنيا كه مُهر آن را با «گِل» مى نهند، و هنگامى كه انسان مى خواهد شيئى سربسته را با شكستن مهرش باز كند، دستش آلوده مى شود، شراب طهور بهشتى چنين نيست، هنگامى كه دست بر مهرش مى نهند، بوى عطر مشك در فضا پراكنده مى شود!.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه در ختام، يعنى پايان نوشيدن اين شراب طهور، دهان بوى مشك مى دهد، بر خلاف شراب هاى آلوده دنيا كه بعد از نوشيدنش دهان تلخ و بد بو مى شود، ولى با توجه به تعبيرى كه در آيه قبل بود، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.

در پايان آيه، بعد از ذكر اوصاف شراب طهور بهشتى مى فرمايد: «در اين نعمت هاى بهشتى و به خصوص در اين شراب طهور بى نظير، بايد راغبان بر يكديگر پيشى گيرند» (وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ).

مفسر بزرگ «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: «تنافس» به معنى تمنى (و تلاش) دو انسان است كه هر كدام مى خواهد شىء نفيسى كه براى ديگرى است، در اختيار او نيز باشد.

و در «مجمع البحرين» آمده است: «تنافس» به معنى سبقت و پيشى گرفتن بزرگوارانه بر ديگرى است (رقابت و مسابقه سالم).

«راغب» در «مفردات» نيز مى گويد: «منافسه» به معنى تلاش انسان است براى شباهت به افراد برجسته، و ملحق شدن به آنها، بى آن كه ضررى به ديگرى وارد شود.

در حقيقت، مضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيه 21 سوره «حديد» آمده است: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الأَرْضِ: «بر يكديگر براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان، و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است پيشى بگيريد»!.

و يا آنچه در آيه 133 سوره «آل عمران» آمده است: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الاْ َرْضُ».

به هر حال، تعبيرى كه در آيه آمده است، زيباترين تعبيرى است كه براى تشويق انسان ها براى وصول به اين نعمت هاى بى مانند از طريق ايمان و عمل صالح تصور مى شود، و فصاحت قرآن مجيد را به عالى ترين وجه منعكس مى كند.(5)-(6)

* * *

و سرانجام، به آخرين نعمتى كه در اين سلسله آيات آمده اشاره كرده، مى فرمايد: «اين شراب طهور ممزوج با تسنيم است» (وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيم).

* * *

«همان چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند» (عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ).(7)

از اين آيات استفاده مى شود: «تَسْنِيم» برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را به طور خالص مى نوشند، ولى، براى ابرار مقدارى از آن را با «رَحِيق مَخْتُوم» كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند!.

در اين كه: چرا اين شراب يا اين چشمه، «تَسْنِيم» ناميده شده است؟ (با توجه به اين كه «تَسْنِيم» از نظر لغت به معنى چشمه اى است كه از بالا به پائين فرو مى ريزد).

بعضى گفته اند: به خاطر آن است كه اين چشمه مخصوص در طبقات بالاى بهشت قرار دارد.

و بعضى ديگر گفته اند: شرابى است كه از آسمان بهشت فرو مى ريزد!.

 

و «باء» در «بِها» يا زائده است و يا به معنى «مِن» و معنى دوم مناسب تر است.

در حقيقت، شراب هاى بهشتى انواعى دارد: بعضى در نهرها جارى است كه در آيات متعددى از قرآن به آن اشاره شده است.(8)

بعضى در ظرف هاى دربسته مهر شده است، چنان كه در آيات بالا آمد، و از همه مهم تر، شرابى است كه از آسمان بهشت و يا طبقات بالاى آن فرو مى ريزد و اين همان شراب «تَسْنِيم» است، كه هيچ يك از نوشيدنى هاى بهشتى به پاى آن نمى رسد، و طبعاً تأثيرى كه در روح و جان بهشتيان مى گذارد، از همه عالى تر، پرجاذبه تر و عميق تر است، و نشئه روحانى حاصل از آن، غير قابل توصيف است.

البته، بايد اين حقيقت را بار ديگر تكرار كنيم كه اينها همه شبحى است كه از دور ديده مى شود، و گرنه توصيف نعمت هاى گران قدر و بى نظير بهشتى با هيچ زبان و قلمى ممكن نيست، و حتى به گفته خود قرآن، از فكر هيچ كس نمى گذارد: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن».(9)

* * *


1 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7053، «مجمع البحرين»، ماده «علو».

2 ـ در اين جمله «مبتدا» محذوف است و در تقدير «هُمْ عَلَى الاْ َرائِكِ يَنْظُرُونَ» مى باشد كه در اين جمله «يَنْظُرُونَ» حال است، و يا اين كه «عَلَى الاْ َرائِكِ» خبر بعد از خبر است براى «إِنَّ» در آيه قبل.

3 ـ به «لغت نامه دهخدا»، كتاب «ديوان دين» و «مفردات راغب» و «برهان قاطع» مراجعه شود.

4 ـ در گذشته و امروز معمول بوده و هست كه براى اطمينان از دست نخورده بودن چيزى، آن را در ظرفى مى نهادند، و بعد از بستن در ظرف، آن را با ريسمان، يا مفتول سيمى بسته، و سر آن را گره مى زدند، روى گره مقدارى گل سفت و يا سرب آب كرده مى نهادند، و روى آن را مهر مى كردند، به طورى كه راه يافتن به درون ظرف جز با شكستن آن مهر ممكن نبود، و عرب آن را «مَخْتُوم» مى گويد.

5 ـ از آنچه در تفسير آيه گفته شد، روشن مى گردد: مشاراليه در «ذلِك» همه نعمت هاى بهشتى است، بالخصوص شراب طهور ويژه اى كه اوصاف جالبش در آيه آمده است.

6 ـ از آنجا كه «واو» و «فاء» در جمله «وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» هر دو براى عطف است، اين سؤال مطرح شده است كه: دو حرف عطف چگونه پشت سر هم آمده؟ و مناسب ترين جواب اين است كه: در اينجا حرف شرطى محذوف است و در تقدير چنين مى باشد: «وَ إِنْ أُرِيْدَ تَنافُسٌ فِى شَىْء فَلْيَتَنافَسْ فِي ذلِكَ الْمُتَنافِسُونَ» به اين ترتيب، حرف شرط و جمله شرطيه حذف شده و «ذلِك» نيز مقدم داشته شده است (دقت كنيد).

7 ـ در اين كه چرا «عَيْناً» منصوب است؟ وجوه زيادى براى آن گفته اند از جمله: اين كه حال براى «تَسْنِيم» است، يا تميز، و يا به عنوان مدح و اختصاص به تقدير «أَعْنِى».

8 ـ محمّد، آيه 15.

9 ـ سجده، آيه 17.

نكته ها:

1 ـ «ابرار» و «مقرّبان» كيانند؟

در آيات قرآن مجيد، كراراً سخن از «ابرار» و «مقربان» و مقامات و پاداش هاى عظيم آنها به ميان آمده، تا آنجا كه طبق آيه 193 سوره «آل عمران» «أُولُو الأَلْباب» (صاحبان انديشه هاى قوى) تقاضا مى كنند كه پايان زندگيشان با ابرار باشد: «وَ تَوَفَّنا مَعَ الأَبْرارِ».

و در آيات سوره «دهر» نيز پاداش هاى بسيار مهمى براى آنها ذكر شده است.(1)

و در آيه 13 سوره «انفطار» و آيات مورد بحث (سوره مطففين) نيز، مكرّر از الطاف الهى نسبت به آنها ياد شده.

«ابرار» چنان كه قبلاً نيز گفته ايم: جمع «بَرّ» آنهائى هستند كه روحى وسيع، همتى بلند و اعتقاد و عملى نيك دارند، و «مقرّبان» داراى قرب مقامى در درگاه خدا مى باشند، و ظاهراً نسبت ميان اين دو «عموم و خصوص مطلق» است، يعنى همه مقربان از ابرارند، ولى همه ابرار در سلك مقربان نيستند.

در حديثى از امام مجتبى(عليه السلام) مى خوانيم: كُلُّما فِى كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَوْلِهِ إِنَّ الأَبْرارَ فَوَ اللّهِ ما أَرادِ بِهِ إِلاّ عَلِىَّ بْنِ أَبِى طالِبِ وَ فاطِمَةَ وَ أَنَا وَ الْحُسَيْنَ(عليهم السلام):

«هر جا در قرآن مجيد إِنَّ الأَبْرار آمده به خدا سوگند منظور پروردگار از آن، على بن ابى طالب و فاطمه و من و حسين است».(2)

بدون شك، خمسه طيبه، آن پنج نور مقدس، از روشن ترين مصاديق ابرار و مقربانند، و چنان كه در تفسير سوره «دهر» گفتيم: اين سوره عمدتاً به امير مؤمنان على(عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) اشاره مى كند، و هيجده آيه از آن بحث از فضائل آنها است، هر چند نزول آيات درباره آنها مانع از عموميت و گسترش مفهوم آيات نيست.

* * *


1 ـ دهر، آيات 5 تا 22.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 533، حديث 33 ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 3 (با اندكى تفاوت).

2 ـ شراب هاى بهشتى!

از آيات مختلف قرآن به خوبى استفاده مى شود: در بهشت انواع شراب هاى طهور با نام ها و كيفيت هاى متنوع وجود دارد كه از هر جهت با شراب هاى آلوده دنيا متفاوت است، اينها عقل را مى زدايد، جنون مى آفريند، منشأ عداوت، خونريزى و فساد مى شود، بد بو و بد طعم و آلوده است، ولى آنها عقل و نشاط و عشق مى آفريند، خوشبو و معطر و پاك است، و كسانى كه از آن مى نوشند در نشئه اى روحانى و توصيف ناپذير فرو مى روند، كه دو نوع آن در اين سوره آمده است: «رَحِيْقٌ مَخْتُوم» و «تَسْنِيْم» و انواع ديگرش در سوره «دهر»، و ساير سوره هاى قرآن ذكر شده كه هر كدام را در جاى خود شرح داده ايم.

جالب اين كه: در روايات متعددى اين شراب بهشتى پاداش كسانى ذكر شده كه از شراب آلوده دنيا چشم بپوشند، تشنه كامان را سيراب كنند، و آتش اندوه را در دل مؤمنان خاموش سازند.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: يا عَلِيُّ مَنْ تَرَكَ الْخَمْرَ لِلّهِ سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ: «اى على! كسى كه خمر و شراب را به خاطر خدا ترك گويد، خداوند او را از شراب زلال دربسته مهر شده بهشتى سيراب مى كند».(1)

و جالب تر اين كه: در حديث ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) آمده است: حتى اگر شراب دنيا را براى غير خدا نيز ترك گويد، خداوند او را از اين شراب طهور مى نوشاند.

على(عليه السلام)مى گويد: عرض كردم، براى غير خدا؟ فرمود: «آرى! كسى كه براى حفظ جان خود نيز از شراب دنيا چشم بپوشد، خدا او را از رحيق مختوم سيراب مى كند».(2)

آرى، اين گروه كه شراب را براى حفظ سلامت خود ترك مى كنند در حقيقت از أولو الالباب اند، و همان گونه كه از آيه 193 «آل عمران» استفاده مى شود، «أولو الالباب» نيز در زمره ابرارند كه از شراب هاى طهور بهشتى بهره مند مى شوند.

در حديثى از على بن الحسين(عليهما السلام) آمده است: مَنْ سَقى مُؤْمِناً مِنْ ظَمإ سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُومِ: «كسى كه شخص مؤمن تشنه اى را سيراب كند، خدا او را از رحيق مختوم سيراب خواهد كرد».(3)

و در حديث ديگرى آمده: مَنْ صاَم لِلّهِ فِى يَوْم صائِف سَقاهُ اللّهُ مِنَ الظَّمَإِ مِنَ الرَّحِيْقِ الْمَخْتُومِ: «كسى كه در روز گرم تابستان روزه بدارد، خداوند او را از تشنگى قيامت با رحيق مختوم سيراب مى كند».(4)

* * *

29إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ

30وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ

31وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ

32وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ

33وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ

34فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ

35عَلَى الاْ َرائِكِ يَنْظُرُونَ

36هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ

 

ترجمه:

29 ـ بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند.

30 ـ و هنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنان را با اشاره مسخره مى كردند.

31 ـ و چون به سوى خانواده خود باز مى گشتند مسرور و خندان بودند.

32 ـ و هنگامى كه آنها را مى ديدند مى گفتند: «اينها گمراهانند»!

33 ـ در حالى كه هرگز مأمور مراقبت و متكفل آنان (مؤمنان) نبودند.

34 ـ ولى امروز مؤمنان به كفار مى خندند.

35 ـ در حالى كه بر تخت هاى آراسته بهشتى نشسته و (به سرنوشت شوم آنها) مى نگرند!

36 ـ آيا (با اين حال) كافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟!

شأن نزول:

مفسران براى اين آيات، دو شأن نزول نقل كرده اند:

نخست اين كه: روزى على(عليه السلام) و جمعى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار «مكّه» گذشتند، آنها به على(عليه السلام)و مؤمنان خنديدند و استهزاء كردند، آيات فوق نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزاء كننده را در قيامت روشن ساخت.

«حاكم ابوالقاسم حسكانى» در «شواهد التنزيل» از «ابن عباس» چنين نقل مى كند: «منظور از «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا» منافقان قريش و منظور از «الَّذِينَ آمَنُوا» على بن ابى طالب(عليه السلام) و ياران او است».(5)

ديگر اين كه: آيات فوق درباره افرادى همچون «عمّار»، «صُهَيب»، «خبّاب»، «بلال»، و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاء مشركان قريش همچون «ابوجهل»، «وليد بن مغيره»، و «عاص بن وائل»، واقع مى شدند، نازل شده.(6)

جمع ميان اين دو شأن نزول نيز كاملاً ممكن است.

* * *


1 و 2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 534، احاديث 40 و 37 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 114.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 534، حديث 35 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 201.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 456، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 114.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 457 ـ نزول اين آيات درباره على(عليه السلام) و مشركان «مكّه» در بسيارى از كتب تفسير مانند: «قرطبى»، «روح المعانى»، «كشاف»، تفسير «فخر رازى» و غير آن آمده است.

6 ـ «روح المعانى»، جلد 3، صفحه 76.

تفسير:

آن روز آنها مؤمنان را مسخره مى كردند، اما امروز...

در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نعمت ها و پاداش هاى عظيم ابرار و نيكان مى گفت، در آيات مورد بحث، به گوشه اى از مصائب و زحمات آنها كه در اين جهان به خاطر ايمان و تقوا با آن روبرو مى شوند، اشاره مى كند، تا روشن شود: آن پاداش هاى بزرگ بى حساب نيست.

 

در اين آيات، از موضعگيرى و برخورد زشت و زننده كفار با آنها سخن مى گويد، و چهار نوع عكس العمل كفار را در برابر آنان بازگو مى كند:

نخست، مى فرمايد: «بدكاران و كفار پيوسته به مؤمنان مى خنديدند» (إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ).

خنده اى تمسخرآميز و تحقيركننده، خنده اى كه از روح طغيان، كبر و غرور و غفلت ناشى مى شود، و هميشه افراد سبك سر مغرور در برابر مؤمنان با تقوا چنين خنده هاى مستانه داشته اند.

ضمناً، تعبير به «أَجْرَمُوا» به جاى «كَفَرُوا» نشان مى دهد: افراد كافر و بى ايمان را از اعمال گناه آلودشان مى توان شناخت; چرا كه هميشه كفر سرچشمه جرم و عصيان است.

* * *

در آيه بعد، دومين برخورد زشت آنها را بيان كرده، مى فرمايد: «و هنگامى كه مشركان از كنار جمع مؤمنان مى گذرند آنها را با اشارات چشم و ابرو مسخره مى كنند» (وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ).

و با اين علامات و اشارات، مى گويند:

اين بى سر و پاها را ببينيد كه مقربان درگاه خدا شده اند!

اين آستين پاره ها و پا برهنه ها را تماشا كنيد كه مدعى نزول وحى الهى بر آنها هستند!

و اين گروه نادان را بنگريد كه مى گويند استخوان پوسيده و خاك شده بار ديگر به حيات و زندگى برمى گردد؟!

و امثال اين سخنان زشت و بى محتوا.

به نظر مى رسد: خنده آشكار مشركان در زمانى بوده كه مؤمنان از كنار جمع آنها مى گذشتند، و اشارات سخريه آميز آنها زمانى بوده كه به عكس، آنها از كنار جمع مؤمنان مى گذشتند، و چون در ميان آن جمع نمى توانستند به آسانى مسخره كنند، با اشارات چشم و ابرو مطالب را به يكديگر حالى مى كردند، ولى آنجا كه مركز تجمع مشركان بود و مسلمانان از كنار آنها مى گذشتند، آزادى و جسارت بيشترى داشتند.(1)

«يَتَغامَزُونَ» از ماده «غمز» (بر وزن طنز) به معنى اشاره با چشم و دست به چيزى كه مورد عيبجوئى است، و گاه اين واژه به معنى هرگونه عيبجوئى به كار مى رود هر چند با زبان باشد، و تعبير به «تَغامُز» (از باب تفاعل) دليل بر اين است كه همه آنها در مقابل يكديگر در اين كار شركت داشتند، هر يك با اشاره به ديگرى چيزى مى گفت كه همه استهزاءآميز بود.

* * *

و در مورد سومين برخورد مى گويد: اينها همه در برخوردشان با مؤمنان بود، در جلسات خصوصى نيز همين برنامه را بازگوئى كرده، و سخريه ها را غياباً ادامه مى دادند، همان گونه كه آيه بعد، مى فرمايد: «هنگامى كه به خانواده خود بازمى گشتند مسرور و خندان بودند، و از آنچه انجام داده بودند خوشحالى مى كردند» (وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ).

گوئى فتح و پيروزى نصيب آنها شده كه به آن مباهات مى كنند، و باز هم در غياب، همان سخريه ها، و همان استهزاءها ادامه دارد.

«فَكِهِين» جمع «فَكِه» صفت مشبهه (بر وزن خَشِن) از «فكاهه» (بر وزن قباله) به معنى مزاح كردن و خنديدن است، و در اصل از «فاكهه» به معنى ميوه گرفته شده است، گوئى اين گفتگوها و شوخى ها همچون ميوه هائى است كه از آن لذت مى برند، و به گفتگوى شيرين و دوستانه «فُكاهه» (به ضم فاء) گفته مى شود.

گر چه كلمه «أَهْل» معمولاً به معنى خانواده و خويشاوندان نزديك است، ولى ممكن است در اينجا معنى وسيع ترى داشته باشد و دوستان نزديك را نيز دربرگيرد.

* * *

چهارمين عكس العمل شرارت آميز آنها در برابر مؤمنان اين بود كه: «وقتى آنها را مى ديدند مى گفتند: اينها گمراهانند» (وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ).

چرا كه راه و رسم بت پرستى و خرافاتى را كه در ميان آنها رائج بود و هدايتش مى پنداشتند رها كرده، و به سوى ايمان به خدا و توحيد خالص بازگشته و به گمان آنها لذت نقد دنيا را به نعمت هاى نسيه آخرت فروخته بودند.

ممكن است اين تعبير، در مراحلى باشد كه: مطلب از مرحله استهزاء گذشته و خود را ناچار مى ديدند: شدت عمل بيشترى نشان دهند; زيرا هميشه هنگام ظهور پيامبران بزرگ و آئين هاى تازه، عكس العمل دشمنان و مخالفان در آغاز از طريق استهزاء و به شوخى گرفتن ظاهر مى شد، گوئى آئين تازه را كمتر از آن مى ديدند كه به طور جدى با آن برخورد كنند، ولى هنگامى كه آئين الهى در قلوب افراد آماده، نفوذ مى كرد، و پيروان بيشترى براى آن پيدا مى شد، آنها احساس خطر كرده، آن را جدى گرفته و مبارزه را شدت مى بخشيدند، سپس، مرحله به مرحله آن را تشديد مى كردند، و آيه فوق نخستين مرحله برخورد جدى آنها است، كه در مراحل بعد حتى منجر به جنگ هاى خونين و نبرد مسلحانه شد.

* * *

و از آنجا كه مؤمنان غالباً از افرادى بودند كه موقعيت اجتماعى و ثروت قابل توجهى در اختيار نداشتند، و به همين دليل كفار به آنها با چشم حقارت مى نگريستند، ايمانشان را بى ارزش شمرده، و آئينشان را به باد سخريّه مى گرفتند، قرآن در آيه بعد، مى گويد: «اين گروه كفار هرگز حافظ و نگهبان و متكفل زندگى آنها نبودند» (وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ).

پس به چه حقى، و مطابق كدام منطق بر آنها خرده مى گيرند؟!

در آيه 27 سوره «هود» مى خوانيم: ثروتمندان و مستكبران قوم نوح به او مى گفتند: وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ: «ما كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى بينيم».

و او در جواب مى گفت: وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْراً اللّهُ أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ: «من هرگز نمى گويم آنها كه در نظر شما خوار مى آيند خداوند خيرى بر آنها نخواهد داد، خدا از دل آنها آگاه تر است».(2)

اين، در حقيقت جوابى است به اين افراد خودخواه و پرادعا، كه به شما چه مربوط، كه مؤمنان از كدام گروه اند؟! شما متن دعوت و محتواى آئين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را بنگريد.

* * *

ولى، در قيامت مسأله بر عكس مى شود، چنان كه در آيه بعد مى فرمايد: «امروز مؤمنان به كفار مى خندند»! (فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ).

چرا كه قيامت بازتابى است از اعمال انسان در دنيا، و در آنجا بايد عدالت الهى اجرا شود، و عدالت ايجاب مى كند كه در آنجا مؤمنان پاكدل به كفار لجوج و معاند و استهزاءگر بخندند، و اين خود نوعى عذاب دردناك براى اين مغروران مستكبر است!

در بعضى از روايات، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «در آن روز درى از بهشت به روى كفار گشوده مى شود، و آنها به گمان اين كه فرمان آزادى از دوزخ و ورود به بهشت براى آنها صادر شده است، به سوى آن حركت مى كنند، هنگامى كه به آن رسيدند، ناگهان در بسته مى شود، و اين كار چند بار تكرار مى شود و مؤمنان كه از بهشت نظاره گر آنانند مى خندند»!.(3)

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «آنها بر تخت هاى مزين نشسته اند و به اين صحنه ها نگاه مى كنند» (عَلَى الاْ َرائِكِ يَنْظُرُونَ).

به چه چيزى نگاه مى كنند؟ به آن همه نعمت هاى بى پايان الهى، به آن مواهب عظيم و الطاف بيكران، به آن آرامش و عظمت و احترام، و به آن عذاب هاى دردناكى كه كفار مغرور و خودخواه در نهايت ذلت و زبونى به آن گرفتارند.

* * *

سرانجام، در آخرين آيه اين سوره، به صورت يك جمله استفهاميه مى فرمايد: «آيا كفار ثواب اعمال و پاداش كار خود را خوب گرفتند»؟! (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ).(4)

اين سخن، خواه از ناحيه خداوند باشد، يا فرشتگان، و يا مؤمنان، نوعى طعن و استهزاء نسبت به افكار و ادعاهاى اين مغروران مستكبر است، كه انتظار داشتند در مقابل اعمال زشتشان جايزه و پاداشى هم از خداوند دريافت دارند، و در برابر اين پندار غلط و خيال خام، مى فرمايد: «آيا آنها پاداش اعمالشان را گرفتند»؟

بسيارى از مفسران، اين جمله را يك «جمله مستقل» دانسته اند، در حالى كه بعضى معتقدند: دنباله آيه قبل است، يعنى مؤمنان بر تخت هاى مزين نشسته اند و نگاه مى كنند ببينند آيا كفار پاداش اعمال خلافشان را گرفتند؟ آرى، اگر آنها پاداشى بگيرند بايد از شيطان بگيرند، اما آيا آن بينواى گرفتار مى تواند به آنها پاداشى دهد؟!

«ثُوِّب» از ماده «ثَوْب» (بر وزن جوف)، در اصل، به معنى بازگشتن چيزى به حالت نخستين است، و «ثواب» به پاداشى گفته مى شود كه: به انسان در مقابل اعمالش مى دهند; چرا كه نتيجه اعمالش به او برمى گردد، اين واژه، هم در جزاى نيك و هم بد به كار مى رود، هر چند غالباً در مورد خير استعمال مى شود(5) لذا آيه فوق دلالت بر نوعى طعن نسبت به كفار دارد، و بايد چنين باشد; چرا كه آنها همواره مؤمنان و آيات خدا را به باد استهزاء مى گرفتند، و بايد در آن روز نتيجه استهزاهايشان را ببينند.

* * *


1 ـ در مورد مرجع ضمير «مَرُّوا» و ضمير «بِهِمْ» مفسران دو احتمال داده اند:

بعضى، اولى را به مشركان و دومى را به مؤمنان برگردانده اند، و بعضى، عكس آن را گفته اند، ولى طبق آنچه در بالا گفتيم، احتمال اول مناسب تر است.

2 ـ هود، آيه 31.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 328 (با مختصر تفاوت).

4 ـ استفهام در اين آيه «استفهام تقريرى» است.

5 ـ «مفردات راغب»، ماده «ثَوْب».

نكته:

«استهزاء» حربه ناجوانمردانه دشمنان حق

در طول تاريخ «انبياء» كراراً مى خوانيم: يكى از حربه هاى دشمنان خدا در مقابل آنان، استفاده از حربه سخريه بوده است، و آيات قرآن مكرر اين موضوع را منعكس كرده است، و از آنجا كه سخريه و استهزاء معمولاً از كسانى صادر مى شود كه مست باده غرورند، و خود را برتر از ديگران مى دانند، و با چشم حقارت به سايرين نگاه مى كنند، جاى تعجب نيست كه ظالمان كافر، لجوج و خودخواه دست به چنين حربه اى در برابر اهل ايمان زنند.

امروز نيز، همان برنامه به صورت هاى متنوع در رسانه هاى گروهى جهان تحت عنوان «طنز» و برنامه هاى فكاهى و تفريحى ادامه دارد، الآن نيز مى كوشند حق و طرفدارانش را با استفاده از اين حربه قديمى از ميدان بيرون كنند.

ولى، مؤمنان در برابر آنها با توجه به وعده هاى الهى كه نمونه آن در آيات فوق آمده است، آرامش مى يابند، و روح مقاومت در مقابل آن تاريك دلان در آنها دميده مى شود.

اصولاً «استهزاء»، «سخريه»، «غمز» و «ضحك» در مقابل حق، كه در آيات فوق به آن اشاره شده، همه از گناهان كبيره و نشانه جهل و غرور است، يك انسان فهميده، عاقل و هوشيار، به فرض كه به مكتبى عقيده نداشته باشد، با آن، برخورد منطقى مى كند، و هرگز به خود اجازه نمى دهد به اين گونه حربه ها متوسل گردد.

* * *

خداوندا! همه ما را از غرور و جهل و كبر حفظ فرما!

پروردگارا! به ما روح حق طلبى و حق جوئى و تواضع مرحمت كن!

بارالها! نامه اعمال ما را در «عليين» قرار ده، و از زمره «سجينيان» بيرون بر!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره مطففین(1)

 


1 ـ تصحيح: 21 / 3 / 1383.

سوره انشقاق

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 25 آيه است

محتواى سوره انشقاق

اين سوره، مانند بسيارى از سوره هاى جزء اخير قرآن مجيد، از مباحث «معاد» سخن مى گويد.

در آغاز، اشاراتى به حوادث هولناك و تكان دهنده پايان جهان و شروع قيامت مى كند.

در مرحله بعد، به مسأله رستاخيز و حساب اعمال نيكو كاران و بدكاران، و سرنوشت آنها.

در مرحله سوم، به بخشى از اعمال و اعتقاداتى كه موجب عذاب و كيفر الهى مى شود.

در مرحله چهارم، بعد از ذكر سوگندهائى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا و آخرت اشاره مى كند.

و سرانجام در مرحله پنجم، باز سخن از اعمال نيك و بد و كيفر و پاداش آنها است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «إِنْشَقَّتْ» أَعاذَهُ اللّهُ أَنْ يُؤْتِيَهُ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ:

«كسى كه سوره انشقاق را بخواند، خداوند او را از اين كه در قيامت نامه اعمالش به پشت سرش داده شود، در امان مى دارد»!(1)

و در كتاب «ثواب الاعمال» از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «هر كس اين دو سوره (سوره انفطار و سوره انشقاق) را بخواند و در نماز فريضه و نافله برابر چشمش قرار دهد، خداوند او را به خواسته هايش مى رساند، چيزى ميان او و خدا حائل نمى شود و پيوسته او به (لطف) خداوند نظر مى كند و خداوند به او، تا از حساب مردم فارغ شود».(2)

* * *

1إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ

2وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ

3وَ إِذَا الاْ َرْضُ مُدَّتْ

4وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ

5وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ

6يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ

7فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ

8فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً

9وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آنگاه كه آسمان شكافته شود.

2 ـ و تسليم فرمان پروردگارش شود ـ و چنين باشد ـ

3 ـ و آنگاه كه زمين گسترده شود.

4 ـ و آنچه در درون دارد بيرون افكنده و خالى شود.

5 ـ و تسليم فرمان پروردگارش گردد ـ و شايسته است كه چنين باشد ـ

6 ـ اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.

7 ـ پس كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شود.

8 ـ به زودى حساب آسانى براى او مى شود.

9 ـ و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد.


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 458.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 536.

تفسير:

تلاشى پر رنج به سوى كمال مطلق

همان گونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم، در آغاز اين سوره نيز به حوادث عظيم و عجيب پايان جهان اشاره شده، مى فرمايد:

«در آن هنگام كه آسمان شكافته شود» (و اجرام و كرات آسمانى متلاشى گردد، و نظام كواكب برهم خورد) (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ).(1)

نظير آنچه در سوره «انفطار» آمده كه مى فرمايد: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ: «در آن زمان كه آسمان (و كرات آسمانى) شكافته * و ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند».(2)

و اين، اعلام پايان دنيا و خرابى و فناى آن است.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «و تسليم فرمان پروردگارش شود و سزاوار است چنين باشد» (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ).

مبادا تصور شود آسمان با آن عظمت كمترين مقاومتى در مقابل اين فرمان الهى مى كند، او همچون بنده مطيع و فرمانبردارى است كه در برابر اين دستور، كاملاً تسليم است.

«أَذِنَتْ» در اصل از «اذن» (بر وزن افق) به معنى «گوش» گرفته شده، و مفهوم آن استماع كردن و شنوا بودن، و در اينجا كنايه از اطاعت فرمان و تسليم است.

«حُقَّت» از ماده «حق» به معنى شايسته و سزاوار است.

چگونه مى تواند تسليم نباشد، در حالى كه فيض وجود، لحظه به لحظه از سوى خداوند به آن مى رسد، و اگر يك آن اين رابطه قطع گردد، متلاشى و نابود خواهد شد.

آرى، آسمان و زمين نه تنها در آغاز آفرينش، طبق آيه 11 سوره «فصلت»: «قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» مطيع فرمان حق بودند كه در پايان عمر نيز چنين اند.

بعضى نيز گفته اند: منظور از جمله «حُقَّت» اين است كه، وحشت و ترس قيامت، آن چنان است كه سزاوار است آسمان ها نيز از هم بشكافد.

ولى، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

و در مرحله بعد، به وضع زمين اشاره كرده، مى فرمايد: «و در آن هنگام كه زمين كشيده و گسترده شود» (وَ إِذَا الاْ َرْضُ مُدَّتْ).

كوه ها ـ به شهادت آيات فراوانى از قرآن ـ به كلى متلاشى و برچيده مى شوند، و تمام بلندى ها و پستى ها از ميان مى رود، زمين صاف و گسترده و آماده حضور همه بندگان در صحنه مى شود، همان طور كه در آيات 105 تا 107 سوره «طه» مى فرمايد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً * فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً * لاتَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً: «از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد * سپس زمين را صاف و هموار مى سازد * به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى»!

و چنان دادگاه بزرگى كه خلقِ اولين و آخرين در آن جمع اند، چنين صحنه اى نيز لازم دارد!

بعضى گفته اند: معنى آيه اين است: خداوند، زمين كنونى را در قيامت بسيار گسترده تر از آنچه امروز است مى كند، تا آمادگى بيشترى براى حشر و نشر خلايق داشته باشد.(3)

* * *

و در سومين مرحله مى افزايد: «زمين آنچه را در درون دارد بيرون افكنده و خالى مى شود» (وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ).

معروف در ميان مفسران اين است كه: تمام مردگانى كه در درون خاك و داخل قبرها آرميده اند، يك باره همه به بيرون پرتاب مى شوند، لباس حيات و زندگى بر تن مى كنند، شبيه آنچه در سوره «زلزله» آمده: وَ أَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها: «زمين بارهاى سنگين خود را خارج مى كند».

يا آنچه در سوره «نازعات» آيات 13 و 14 آمده: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ * فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ: «تنها يك صيحه زده مى شود * و به دنبال آن همگى بر صفحه زمين ظاهر مى شوند»!

بعضى از مفسران گفته اند: علاوه بر انسان ها، معادن و گنج هاى نهفته درون زمين نيز همگى بيرون مى ريزد.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه: مواد مذاب درون زمين با زلزله هاى هولناك و وحشتناك به كلى بيرون مى ريزد، و همه پستى ها را پر مى كنند و سپس درون زمين خالى و آرام مى گردد.

جمع ميان اين معانى نيز بى مانع است.

* * *

باز، به دنبال اين سخن، مى افزايد: «زمين تسليم فرمان پروردگارش شود و شايسته است كه تسليم باشد» (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ).

اين حوادث عظيم، كه با تسليم كامل همه موجودات توأم است، از يكسو بيانگر فناى اين دنيا است، فناى زمين، آسمان، انسان ها، گنج ها و گنجينه ها، و از سوى ديگر، دليل بر ايجاد نقطه عطفى است در جهان آفرينش، و مرحله نوين و تازه هستى.

و از سوى سوم، نشانه قدرت خداوند بزرگ است، بر همه چيز، مخصوصاً بر مسأله معاد و رستاخيز.

آرى، هنگامى كه اين حوادث واقع شود، انسان، نتيجه اعمال نيك و بد خود را مى بيند (و اين جمله اى است كه در تقدير است).

* * *

سپس، انسان ها را مخاطب ساخته و سرنوشت آنها را در مسيرى كه در پيش دارند براى آنها روشن مى كند، مى فرمايد: «اى انسان تو با تلاش و رنج و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى روى، و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد» (يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ).

«كَدْح» (بر وزن مدح) به معنى تلاش و كوششى است كه با رنج و تعب همراه باشد، و در جسم و جان اثر بگذارد، لذا، به گاو سخت كوشى كه آثار كار كردن در جسم او ظاهر شده «ثَوْرٌ فِيْهِ كُدُوحٌ» مى گويند.

در تفسير «كشاف» و «فخر رازى» و «روح المعانى» آمده است: اين كلمه در اصل به معنى خراشى است كه بر پوست تن وارد مى شود، و به همين مناسبت به تلاش هائى كه در روح انسان اثر مى گذارد، اطلاق شده است.

اين آيه، اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسان ها است، كه همواره زندگى، آميخته با زحمت و رنج و تعب است، حتى اگر هدف، رسيدن به متاع دنيا باشد، چه رسد به اين كه هدف، آخرت، سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنيا است، حتى افرادى كه در نهايت رفاه، زندگى مى كنند، آنها نيز از رنج و زحمت و درد بر كنار نيستند.

تعبير به «ملاقات پروردگار» در اينجا، خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه او است باشد، يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او، يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن، نشان مى دهد:

اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت، و زمانى به پايان مى رسد كه پرونده اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند.

آرى، راحتى بى رنج و تعب، تنها در آنجا است.

خطاب به «انسان» كه همه نوع انسان را شامل مى شود (با توجه به تكيه بر انسانيت انسان)، بيانگر اين حقيقت است كه: خداوند نيروهاى لازم را براى اين حركت مستمر الهى در وجود اين اشرف مخلوقات آفريده.

و تكيه بر عنوان «رَبّ» (پروردگار)، اشاره به اين است كه: اين سعى و تلاش، جزئى از برنامه ربوبيت و تكامل و تربيت انسان است.

آرى، ما همه مسافرانى هستيم كه از سر حدّ عدم، بار سفر بسته، و به اقليم وجود گام نهاده ايم، ما همه رهرو منزل عشق او هستيم، و به طلبكارى مهر گياه رخ دوست آمده ايم.

نظير اين تعبير، در آيات ديگر قرآن نيز آمده است، مانند: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى: «و اين كه همه امور به پروردگارت بازمى گردد و تمام خطوط به او منتهى مى شود»(4) و نيز مى فرمايد: وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ: «بازگشت همه به سوى خداوند است».(5)

و آيات ديگر كه همه حاكى از اين سير دائمى تكامل موجودات به سوى پروردگار متعال است.

* * *

ولى، در اينجا انسان ها به دو گروه تقسيم مى شوند، همان گونه كه مى فرمايد: «اما كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده» (فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ).

* * *

«به زودى حساب آسانى براى او مى شود» (فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً).

* * *

«و مسرور و خوشحال به اهل و خانواده اش باز مى گردد» (وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً).

اينها كسانى هستند كه در مدار اصلى آفرينش، در همان مدارى كه خداوند براى اين انسان، سرمايه ها و نيروهاى او تعيين كرده، حركت مى كنند، و تلاش و كوشش آنها همواره براى خدا، و سعى و حركتشان به سوى خدا است، در آنجا نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند كه اين نشانه پاكى عمل و صحت ايمان و نجات در قيامت است، و مايه سرافرازى و سربلندى در برابر اهل محشر.

هنگامى كه در پاى ميزان عدل قرار مى گيرند، ميزانى كه كمترين وزنها را مى سنجد، خداوند حساب را بر آنها آسان مى گيرد، از لغزش هايشان مى گذرد، و به خاطر ايمان و اعمال صالح، سيئات آنها را تبديل به حسنات مى كند.

در اين كه منظور از «حساب يسير» چيست؟ بعضى گفته اند: منظور حساب سهل و آسان است كه سخت گيرى و دقت در آن نباشد، از سيئات بگذرد و حسنات را پاداش دهد.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيْهِ حاسَبَهُ اللّهُ حِساباً يَسِيْراً، وَ أَدْخَلَُه الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ.

قالُوا: وَ ما هِىَ يا رَسُولَ اللّهِ؟! قالَ: تُعْطِى مَنْ حَرَمَكَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ: «سه چيز در هر كس باشد، خداوند حساب او را آسان مى كند، و او را به رحمتش در بهشت وارد مى سازد.

عرض كردند: آن سه چه چيز كدامند اى رسول خدا؟!

فرمود: عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده، و پيوند برقرار سازى با كسى كه از تو بريده، و عفو كنى كسى را كه به تو ستم كرده است».(6)

اين مطلب نيز از روايات استفاده مى شود كه: دقت و سخت گيرى در حساب در قيامت به ميزان عقل و دانش انسان ها بستگى دارد، چنان كه امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: إِنَّما يُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِي الْحِسابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيا:

«خداوند در قيامت در حساب بندگان به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است، دقت و سخت گيرى مى كند»!.(7)

و براى «أَهْل» در آيات فوق، تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: منظور همسر و فرزندان با ايمان او است كه مؤمنان در بهشت به آنها مى رسند، و اين خود نعمت بزرگى است كه انسان افراد مورد علاقه اش را در بهشت ببيند، و در كنار آنها باشد.

بعضى ديگر «أَهْل» را به معنى حوريان بهشتى گرفته اند كه براى مؤمنان تعيين شده اند.

و بعضى آن را به افراد با ايمانى كه در دنيا مورد علاقه او بودند و در خط او قرار داشتند تفسير كرده اند.

جمع ميان اين معانى نيز ممكن است.

* * *


1 ـ «إِذا» حرف شرط است و جزاى آن محذوف مى باشد، و در تقدير چنين است: «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ... لاقَى الإِنْسانُ رَبَّهُ فَحاسَبَهُ وَ جازاهُ».

2 ـ انفطار، آيات 1 و 2.

3 ـ تفسير «فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث.

4 ـ نجم، آيه 42.

5 ـ فاطر، آيه 18.

6 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 96.

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 537 ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 11 (با اندكى تفاوت).

نكته ها:

1 ـ يك حديث اعجازآميز

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) در تفسير «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» آمده است كه فرمود: إِنَّها تَنْشَقُّ مِنَ الْمَجَرَّةِ: «آسمان ها از كهكشان جدا مى شود»!.(1)

اين حديث، پرمعنى و قابل دقت است، و از معجزات علمى محسوب مى شود، از حقيقتى پرده برمى دارد كه در آن زمان هيچ يك از دانشمندان به آن نرسيده بودند و آن اين كه: دانشمندان فلكى امروز با مشاهدات نجومى خود به وسيله تلسكوپ هاى عظيم و نيرومند، ثابت كرده اند: عالم مجموعه اى است از كهكشان ها و هر كهكشان مجموعه اى است از منظومه ها و ستارگان، و به همين دليل آنها را شهرهاى ستارگان مى نامند، كهكشانِ «راه شيرىِ» معروف كه با چشم قابل مشاهده است، مجموعه عظيم و دايره مانندى از همين منظومه ها و ستارگان است، يك طرف از آن به قدرى از ما دور است كه ستارگانش را به صورت ابرى سفيد مى بينيم، ولى در واقع مجموعه نقاط نورانى نزديك به هم است.

اما اين طرفش كه به ما نزديك است، ستارگانش قابل رؤيت مى باشد، و همين ستارگانى است كه ما در آسمان شب مى بينيم، و به اين ترتيب منظومه شمسىِ ما جزء اين «مَجَرّه» (كهكشان) است.

مطابق روايت فوق، على(عليه السلام) مى گويد: در آستانه قيامت اين كواكب را كه ما مشاهده مى كنيم از كهكشان جدا مى شود، و نظام همگى به هم مى خورد.

چه كسى آن زمان مى دانست ستارگانى كه ما مى بينيم در واقع جزء اين كهكشان راه شيرى (مَجَرّه) است؟ جز كسى كه قلبش به عالم غيب مربوط باشد و از سرچشمه علم خدا سيراب گردد.

* * *


1 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 87 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 329.

2 ـ «دنيا» دار رنج ها و دردهاست

تعبير به «كادِح» در آيات فوق كه اشاره به تلاش و كوشش آميخته با رنج و زحمت است، با توجه به اين كه مخاطب در آن همه انسان ها مى باشند، بيانگر اين واقعيت است كه: طبيعت زندگى اين جهان در هيچ مرحله خالى از مشكلات، ناراحتى ها، و رنج و مشقت نيست، خواه اين مشكلات جنبه جسمانى و بدنى داشته باشد، و يا جنبه روحى و فكرى و يا هر دو، و هيچ كس را خالى از آن نمى بينيم.

در حديث بسيار پرمعنائى از امام على بن الحسين(عليهما السلام)مى خوانيم: أَلرّاحَةُ لَمْ تُخْلَقْ فِى الدُّنْيا وَ لا لاَِهْلِ الدُّنْيا، إِنَّما خُلِقَتِ الرّاحَةُ فِى الْجَنَّةِ وَ لاَِهْلِ الْجَنَّةِ، وَ التَّعَبُ وَ النَّصَبُ خُلِقا فِى الدُّنْيا، وَ لاَِهْلِ الدُّنْيا، وَ ما أُعْطِىَ أَحَدٌ مِنْها جَفْنَةً إِلاّ أُعْطِىَ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَيْها، وَ مَنْ أَصابَ مِنَ الدُّنْيا أَكْثَرَ، كانَ فِيْها أَشَدَّ فَقْرا لاَِنَّهُ يَفْتَقِرُ إَلَى النّاسِ فِى حِفْظِ أَمْوالِهِ، وَ تَفْتَقِرُ إِلى كُلِّ آلَة مِنْ آلاتِ الدُّنْيا، فَلَْيَس فِى غِنَى الدُّنْيا الرّاحَةُ!:

«راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد، راحتى و آسايش تنها در بهشت است، و براى اهل بهشت! رنج و تعب در دنيا آفريده شده، و براى اهل دنيا، و (به همين دليل) هر كسى پيمانه اى از آن به دست مى آورد، دو برابر آن، حرص نصيب او مى شود، و كسانى كه از دنيا بيشتر دارند، فقيرترند! زيرا محتاج ديگران در حفظ اموال خويشند، و به وسائل و ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند، بنابراين در ثروت دنيا راحتى نيز وجود ندارد».

سپس، امام(عليه السلام) در ذيل اين حديث فرمود:

كَلاّ ما تَعِبَ أَوْلِياءُ اللّهِ فِى الدُّنْيا لِلْدُّنْيا، بَلْ تَعِبُوا فِى الدُّنْيا لِلاْ خِرَةِ:

«هرگز دوستان خدا در دنيا به خاطر دنيا رنج و تعب نمى كشند، بلكه رنج و تعب آنها در دنيا براى آخرت است»!.(1)

* * *

10وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ

11فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً

12وَ يَصْلى سَعِيراً

13إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً

14إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ

15بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً

 

ترجمه:

10 ـ و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود.

11 ـ به زودى فريادش مى زند اى واى بر من كه هلاك شدم!

12 ـ و در شعله هاى سوزان آتش مى سوزد.

13 ـ چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته (از كفر و گناه خود) مسرور بود!

14 ـ او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند.

15 ـ آرى، پروردگارش نسبت به او بينا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت كرد)!


1 ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 64، باب «الدنيا و الآخرة ككفتى الميزان»، حديث 95.

تفسير:

آنها كه از شرم، نامه اعمال را پشت سر مى گيرند!

به دنبال بحثى كه در آيات قبل پيرامون «اصحاب اليمين» (مؤمنانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود) گذشت، در اين آيات، از كفار، مجرمان و چگونگى نامه اعمال آنها سخن مى گويد، نخست مى فرمايد:

«اما كسى كه نامه عملش را به پشت سرش داده اند» (وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ).

* * *

«به زودى فرياد مى زند اى واى بر من كه هلاك شدم»! (فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً).

* * *

«و در شعله هاى سوزان آتش دوزخ مى سوزد» (وَ يَصْلى سَعِيراً).

در اين كه چگونه نامه اعمالشان را به پشت سرشان مى دهند، و چگونه اين آيه با آياتى كه مى گويد نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، جمع مى شود؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:

بعضى گفته اند: دست راست آنها را به گردنشان زنجير مى كنند، و نامه اعمالشان را به دست چپ و از پشت سر مى دهند، كه نشانه ذلت، سرافكندگى و شرمسارى است.

بعضى ديگر گفته اند: هر دو دست آنها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند، و نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند.

و بعضى ديگر گفته اند: با توجه به آيه 47 سوره «نساء» كه مى گويد: مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها:

«پيش از آن كه صورت هائى را محو كنيم و به پشت سر باز گردانيم» اين گروه مجرمان صورت هايشان به عقب برگشته، و بايد نامه اعمالشان را شخصاً بخوانند، لذا آن را به دست چپ آنها در پشت سر مى دهند.

ولى، مناسب تر اين است گفته شود: اصحاب اليمين با سرافرازى و افتخار و مباهات نامه اعمالشان را به دست راست گرفته و صدا مى زنند: هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ: «اى اهل محشر! بياييد و نامه اعمال ما را بگيريد و بخوانيد».(1)

اما وقتى مجرمان تبهكار نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، آنها از شرمسارى و ذلت دست را پشت سر مى گيرند، تا اين سند جرم و فضاحت كمتر ديده شود، ولى چه فايده كه در آنجا چيزى پنهان شدنى نيست.

جمله «يَدْعُوا ثُبُوراً»، اشاره به تعبيرى است كه عرب به هنگام بروز يك حادثه خطرناك دارد، و فرياد مى زند: «وا ثبورا»! يعنى: اى واى كه هلاك شدم (توجه داشته باشد «ثُبُور» به معنى هلاكت است).

ولى اين آه و ناله، داد و فرياد به جائى نمى رسد، و به دنبال آن «وَ يَصْلى سَعِيراً» است، يعنى وارد آتش سوزان جهنم مى شود.

* * *

پس از آن، به بيان علت اين سرنوشت شوم پرداخته مى فرمايد: «اين به علت آن است كه او در ميان اهل و خانواده خود پيوسته (از كفر و گناه خويش) مسرور بود» (إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً).

سرورى آميخته با غرور، و غرورى آميخته با غفلت و بى خبرى از خدا، سرورى كه نشانه دلبستگى سخت به دنيا و بى اعتنائى به جهان پس از مرگ بود.

بديهى است، سرور و خوشحالى ذاتاً مذموم و نكوهيده نيست، بلكه مؤمن بايد به لطف خدا مسرور و در معاشرت گشاده رو و بشاش باشد، سرورى مذموم است كه انسان را از ياد خدا غافل كند و در شهوات غوطهور سازد.

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند و معادى در كار نيست»! (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ).

در حقيقت، منشأ اصلى بدبختى او، اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود، و همين اعتقاد باعث غرور و سرور او شد، او را از خدا دور ساخت و در شهوات غوطهور نمود، تا آنجا كه دعوت انبياء را به باد استهزاء گرفت، و وقتى به سراغ خانواده خود مى آمد، از اين استهزاء و سخريه شاد و خوشحال بود، همين معنى در آيه 31 سوره «مطففين»: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» نيز آمده.

همچنين در داستان «قارون» آن ثروتمند مغرور و از خدا بى خبر آمده است كه: آگاهان «بنى اسرائيل» به او مى گفتند: لاتَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْفَرِحِينَ:

«اين قدر شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد».(2)

«لَنْ يَحُورَ» (هرگز بازگشت نمى كند) از ماده «حور» (بر وزن غور) در اصل، به معنى تردد و رفت و آمد است، خواه اين رفت و آمد در عمل بوده باشد، يا تفكر و انديشه، و لذا به گردش آب در حوض و استخر اين كلمه اطلاق مى شود، و «محور» به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند، «محاوره» به معنى رفت و آمد و رد و بدل كردن بحث است، و «حِوار» نيز به همين معنى است، و گاه به معنى داد و فريادى است كه به هنگام مباحثه بلند مى شود.

و «تحيّر» نيز نتيجه رفت و آمد فكر در يك مسأله است، كه لازمه آن سرگردانى در عمل است.

بعضى معتقدند: ريشه اين كلمه «حبشى» است، و از «ابن عباس» نقل شده كه مى گويد: من معنى اين جمله را در قرآن نمى دانستم، تا اين كه از يك عرب

بيابانى شنيدم به دخترك خود گفت: «حُورى»! يعنى بازگرد.(3)

تعبير به «حَوارى» در مورد نزديكان حضرت مسيح(عليه السلام) يا نزديكان هر كس، شايد نيز به همين مناسبت باشد كه آنها نزد او رفت و آمد دارند.

بعضى نيز آن را از ماده «حور» به معنى شستن و سفيد كردن دانسته اند; چرا كه آنها قلوب مردم را از زنگار شرك و گناه پاك مى كردند، و «حوريان» بهشتى را از اين رو به اين نام ناميده اند كه سفيدپوستند و يا سفيدى چشمانشان بسيار شفاف است!.

بعضى نيز گفته اند: اطلاق اين كلمه به حوريان بهشتى به خاطر اين است كه: آنها به قدرى زيبا هستند كه چشم از ديدنشان حيران مى شود.

به هر حال، اين واژه در آيه مورد بحث به معنى بازگشت و معاد است.

ضمناً، اين آيه نشان مى دهد: عدم ايمان به رستاخيز سرچشمه غفلت و غرور و آلودگى به انواع گناهان مى شود.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، براى نفى عقائد باطل آنها مى فرمايد: «آرى پروردگارش نسبت به او بينا بود» (بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً).

همه اعمال او را ثبت و ضبط نمود، و براى روز حساب در نامه اعمالش منعكس ساخت.

تعبير اين آيه، همانند آيه قبل «يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»، مى تواند به منزله دليلى بر مسأله معاد محسوب شود، به خصوص اين كه در هر دو آيه روى عنوان «رَبّ» تكيه شده است; چرا كه سير تكاملى انسان به سوى پروردگار، هرگز نمى تواند با مرگ متوقف گردد، و زندگى دنيا كمتر از آن است كه هدف چنين سيرى باشد.

و نيز، بصير بودن خداوند نسبت به اعمال آدمى، و ثبت و ضبط آنها حتماً بايد مقدمه اى براى حساب و جزا باشد، و گرنه بيهوده است.

* * *

16فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ

17وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ

18وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ

19لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق

20فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ

21وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لايَسْجُدُونَ

22بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ

23وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ

24فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِيم

25إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون

 

ترجمه:

16 ـ سوگند به شفق.

17 ـ و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند.

18 ـ و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود.

19 ـ كه همه شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد (تا به كمال برسيد).

20 ـ پس چرا آنان ايمان نمى آورند؟!

21 ـ و هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند؟!

22 ـ بلكه كافران پيوسته آيات الهى را انكار مى كنند!

 

23 ـ و خداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند.

24 ـ پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده!

25 ـ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، كه براى آنان پاداشى است قطع نشدنى!


1 ـ حاقه، آيه 19.

2 ـ قصص، آيه 76.

3 ـ «مفردات راغب»، تفسير «فخر رازى»، «ابوالفتوح رازى» و كتب ديگر.

تفسير:

دائماً دگرگون مى شويد!

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سير تكاملى انسان به سوى خداوند آمد.

در اين آيات، براى تأكيد اين مطلب و توضيح بيشتر مى فرمايد: «سوگند به شفق» (فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ).

* * *

«و سوگند به شب و آنچه را از امور پراكنده جمع مى كند» (وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ).

* * *

«و سوگند به ماه آنگاه كه كامل مى شود» و به صورت بدر در مى آيد (وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ).

* * *

كه «همه شما دائماً از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد» (لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق).

«لا» در جمله «فَلا أُقْسِمُ» همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرده ايم، «زائده» و براى تأكيد است، هر چند بعضى احتمال داده اند: براى «نفى» باشد.

يعنى سوگند ياد نمى كنم، به خاطر اين كه: مطلب عيان است و حاجتى به سوگند ندارد.

يا اين كه: مطلب به قدرى مهم است كه درخور اين سوگندها نيست.

و يا اين كه اين امورى كه به آن سوگند ياد شده است آن قدر اهميت دارد كه سزاوار است به آن قسم ياد نشود.

ولى، معنى اول (زائده و تأكيد بودن) از همه مناسب تر است.

«شَفَق» به گفته «راغب» در «مفردات»، آميخته شدن روشنائى روز به تاريكى شب است، و لذا واژه «اشفاق» به معنى توجه و عنايت آميخته با ترس به كار مى رود، فى المثل، هر گاه انسان نسبت به كسى علاقه داشته باشد و در عين حال از حوادثى درباره او بيمناك گردد، به اين حالت «اشفاق» گويند و آن شخص را «مشفق».

اما «فخر رازى» معتقد است: واژه «شفق» در اصل به معنى «رقت» و «نازكى» است، و لذا به لباس بسيار نازك «شفق» مى گويند، و حالت «شفقت» به همان حالت رقت قلب اطلاق مى شود (ولى گفته «راغب» صحيح تر به نظر مى رسد).

به هر حال، منظور از «شفق» در اينجا همان روشنى آميخته با تاريكى در آغاز شب است، و از آنجا كه در آغاز شب، نخست سرخى كمرنگى در افق مغرب پيدا مى شود، و بعد جاى خود را به سفيدى مى دهد، اختلاف شده است آيا شفق به آن سرخى اطلاق مى شود، يا سفيدى؟

مشهور و معروف در ميان علما، و دانشمندان و مفسران همان معنى اول است كه در اشعار نيز روى آن تكيه شده است، و شفق را به «دماء الشهداء» (خون شهيدان) تشبيه كرده اند.

گر چه، بعضى معنى دوم را انتخاب كرده اند كه بسيار ضعيف به نظر مى رسد، به خصوص اين كه: اگر ريشه لغوى اين واژه را «رقت» بدانيم، تناسب با همان سرخى كمرنگ كه نور رقيق آفتاب است دارد.

به هر حال، از آنجا كه ظهور «شفق» خبر از يك حالت تحول و دگرگونى عميق در جهان مى دهد، و اعلام پايان روز و آغاز شب است، به علاوه جلوه و زيبائى خاصى دارد، و از همه گذشته وقت نماز مغرب است، خداوند به آن سوگند ياد فرموده تا همگان را وادار به انديشه در اين پديده زيباى آسمانى كند.

و اما سوگند به شب، به خاطر آثار و اسرار زيادى است كه در آن نهفته شده و در گذشته مشروحاً از آن سخن گفته ايم.(1)

تعبير به «ما وَسَقَ»(2) با توجه به اين كه «وَسَق» به معنى جمع كردن پراكنده هاست،(3) اشاره به بازگشت انواع حيوانات و پرندگان و حتى انسان ها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب است، كه نتيجه آن آرامش و آسايش عمومى جانداران مى باشد، و يكى از اسرار و آثار پر اهميت شب محسوب مى شود، چنان كه در آيه 61 سوره «غافر» مى خوانيم: اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ: «خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن آرامش و سكون پيدا كنيد».

و از اينجا روشن مى شود: تعبير به «إِذَا اتَّسَقَ» كه از همان ماده است نيز به معنى جمع و جور شدن، و در اينجا به معنى كمال نور ماه در شب چهاردهم است، و مى دانيم ماه در اين حالت، جلوه فوق العاده اى دارد كه تمام چشم ها را به سوى خود جلب مى كند، نور و فروغ آن، صفحه زمين را روشن مى كند، روشنائى كمرنگى كه مزاحم آرامش شب نيست، و در عين حال، راه را براى رهروان شب مى گشايد، لذا آيتى از آيات بزرگ خداوند است، و به همين دليل به آن سوگند ياد فرموده.

قابل توجه اين كه: هر چهار موضوعى كه در اين آيات به آن سوگند ياد شده است (شفق ـ شب ـ موجوداتى كه شب آنها را گردآورى مى كند ـ ماه در حالت بدر كامل) همه موضوعاتى است مربوط به هم، و مكمل يكديگر، و مجموعه اى زيبا و منسجم را تشكيل مى دهد كه انديشه انسان را تحريك مى كند، تا در قدرت عظيم آفرينش بينديشد، و از اين دگرگونى هاى سريع به مسأله معاد و قدرت خداوند بر آن آشناتر شود.

و جالب اين كه: اين قسمت ها اشاره به حالات و دگرگونى هائى است كه پشت سر هم در عالم آفرينش رخ مى دهد، (خورشيد سر در نقاب فرو مى برد، شفق كه بقاياى نور آن است ظاهر مى شود، موجودات زنده به سرعت به لانه هاى خود باز مى گردند، ماه در صورت بدر كامل طلوع مى كند) توجه داشته باشيد: ماه شب چهارده در همان آغاز شب طلوع مى كند، و اين سوگندها را مقدمه اى قرار مى دهد براى جمله «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق» كه بيانگر حالات مختلفى است كه انسان در مسير زندگى خود يكى پس از ديگرى پيدا مى كند.

و براى اين جمله تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند از جمله:

1 ـ منظور، حالات گوناگونى است كه انسان در طريق پر رنج و مشقت خود به سوى خداوند و كمال مطلق پيدا مى كند: نخست عالم دنيا، بعد جهان برزخ و سپس رستاخيز و حالات مختلف آن (توجه داشته باشيد كه «طَبَق» از ماده «مطابقه» به معنى قرار دادن چيزى فوق چيز ديگر است، و به معنى منازلى كه انسان در سير صعودى خود طى مى كند نيز آمده است).

2 ـ منظور، حالاتى است كه انسان از هنگام نطفه تا موقع مرگ مى پيمايد، كه بعضى آن را به سى و هفت حالت شماره كرده اند!

3 ـ منظور، حالات مختلفى است كه انسان در زندگى دنيا از سلامت و بيمارى اندوه و سرور، غم و شادى، سختى و آسايش، صلح و جنگ مى پيمايد.

4 ـ منظور، حالات و شدائد مختلفى است كه انسان در روز قيامت با آن رو به رو مى شود، تا از حساب فارغ گردد، و هر كس به سوى نتيجه كار خويش از بهشت و دوزخ برود.

5 ـ منظور، حالاتى است كه در اقوام پيشين واقع شده، يعنى همان حوادث تلخ و شيرين، و انواع تكذيب ها و انكارهاى مخالفان در اين امت نيز واقع مى شود، اين معنى در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.

البته، جمع ميان اين تفسيرها مانعى ندارد و ممكن است آيه ناظر به همه اين دگرگونى ها، تحولات و مراحلى باشد كه انسان در مسير زندگى خود، آن را مى پيمايد.

بعضى، مخاطب در اين آيه را شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانسته، و آيه را اشاره به آسمان هائى مى دانند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از آنها گذشت، اما با توجه به اين كه «ب» در «لَتَرْكَبُنَّ» ضمه دارد و معنى جمعى را مى رساند، اين تفسير مناسب نيست، به خصوص اين كه در آيات سابق نيز مخاطب كل انسان ها بودند.

به هر حال، حدوث اين حالات، و عدم استقرار آدمى بر يك حالت، از يكسو دليل مخلوق بودن او، و نياز داشتن به خالق است; چرا كه هر متغيرى حادث، و هر حادثى خالقى مى خواهد.

و از سوى ديگر، دليلى است بر عدم پايدارى اين جهان.

و از سوى سوم، نشانه اى است بر حركت مستمر انسان به سوى ذات پروردگار و مسأله معاد، همان گونه كه در آيات قبل آمده بود: «يا أَيُّهَا الاِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ».

* * *

پس از آن، به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از بحث هاى گذشته مى فرمايد: «چرا آنها ايمان نمى آورند»؟! (فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).

با اين كه دلائل حق روشن و آشكار است، هم دلائل توحيد و خداشناسى، و هم دلائل معاد، هم آيات آفاقى كه در آفرينش شب و روز و ماه و خورشيد و نور و ظلمت و طلوع و غروب آفتاب و شفق، و تاريكى شب، و تكامل روشنى ماه نهفته است و هم آيات انفسى از لحظه اى كه نطفه در قرارگاه رحم جاى مى گيرد، و مراحل گوناگونى را يكى بعد از ديگرى طى كرده تا به اوج كمال خود در عالم جنين مى رسد، سپس از لحظه تولد تا مرگ مراحل ديگرى را مى پيمايد، با اين نشانه هاى روشن چرا آنها ايمان نمى آورند؟!

* * *

آنگاه، از كتاب «تكوين» به سراغ كتاب «تدوين» مى رود، و مى افزايد: «چرا هنگامى كه قرآن بر آنها خوانده مى شود در برابر آن خضوع نمى كنند»؟ (وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لايَسْجُدُونَ).

قرآنى كه همچون آفتاب، خود دليل خويشتن است، نور اعجاز از جوانب مختلف آن مى درخشد، و محتواى آن دليل روشنى است بر اين كه از سرچشمه وحى گرفته شده.

قرآنى كه هر ناظر بى طرف مى داند، ممكن نيست زائيده مغز بشرى باشد، آن هم بشرى كه هرگز درس نخوانده بود، و در يك محيط تاريك و ظلمانى و مملوّ از خرافات پرورش يافته بود.

منظور از «سجده» در اينجا خضوع و تسليم و اطاعت است(4) و سجده معروف كه پيشانى را در آن بر زمين مى گذارند يكى از مصداق هاى اين مفهوم كلى است، و شايد به همين دليل، در بعضى از روايات آمده است: وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين آيات را تلاوت فرمود سجده كرد.

البته، طبق فتاواى معروف فقهاى اهل بيت(عليهم السلام) اين سجده از سجده هاى مستحب قرآن است، و مذاهب چهارگانه اهل تسنن، همه آنها سجده را به هنگام تلاوت اين آيه واجب مى دانند، جز «مالك» كه معتقد است بعد از پايان سوره بايد سجده كرد.(5)

* * *

در آيه بعد، مى افزايد: «بلكه كافران پيوسته آيات الهى و معاد و رستاخيز را تكذيب مى كنند» (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ).

به كار بردن «فعل مضارع» در اينجا كه معمولاً براى استمرار مى آيد، گواه براى معنى است كه آنها در تكذيب هاى خود اصرار داشتند، اصرارى كه از روح لجاج و عناد سرچشمه مى گرفت، تكذيبى كه از نارسائى دلائل حق نبود، بلكه به خاطر تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان و حفظ منافع مادى و كسب آزادى براى اشباع هوس هاى شيطانى بود.

* * *

سپس، با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: «خداوند آنچه را آنها در درون دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند» (وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ).

خداوند از نيات و اهداف آنها، و انگيزه هائى كه سبب اين تكذيب هاى مستمر مى گردد، با خبر است هر قدر آنها بر آن پرده پوشى كنند، و سرانجام كيفر همه آن را به آنها خواهد داد.

«يُوعُون» از ماده «وعاء» به معنى ظرف است، همان گونه كه در عبارت معروف «نهج البلاغه» از على(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعاها: «اين دل ها ظرف هائى است، و بهترين آنها دلى است كه حفظ، نگهدارى و ظرفيتش بيشتر باشد»!(6)

* * *

و در ادامه، مى فرمايد: «پس آنها را به عذاب دردناك بشارت ده» (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب أَلِيم).

تعبير به «بشارت» كه معمولاً در خبرهاى خوش به كار مى رود، در اينجا نوعى طعن و سرزنش است، اين در حالى است كه: مؤمنان را حقيقتاً بشارت به نعمت هاى گسترده بهشتى مى دهد، تا تكذيب كنندگان دوزخى در حسرت و اندوه فرو روند.

* * *

در آخرين آيه اين سوره، به صورت يك استثناء، بار ديگر به سرنوشت مؤمنان صالح العمل اشاره كرده، مى فرمايد: «مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها پاداشى است ثابت و لا ينقطع و خالى از هرگونه نقصان و منّت» (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون).

«مَمْنُون» از ماده «مَنّ» هم به معنى «قطع» و «نقصان» آمده است، و هم «منّت» (واژه «منون» به معنى مرگ نيز از همين ماده است) و ممكن است همه اين معانى در اينجا جمع باشد; زيرا نعمت هاى آخرت بر عكس نعمت هاى دنيا كه ناپايدار و هم نقصان پذير، و غالباً آميخته با عوارض نامطلوب، و يا منت اين و آن است، هيچ گونه منت، نقصان، فناء و عوارض نامطلوب در آن راه ندارد، جاودانى است، نقصان ناپذير است، خالى از هرگونه ناملايمات و هرگونه منت است.

آيا اين «استثناء متصل» است يا «منقطع»، در ميان مفسران بحث است:

بعضى احتمال داده اند: منقطع باشد، يعنى شرح حال كفار را كه در آيات قبل بود رها كرده و به سراغ پاداش جاويدان مؤمنان مى رود.

ولى، مناسب تر اين است كه: استثناء متصل باشد، و هدف اين است كه راه بازگشت را به روى كفار بگشايد، و بفرمايد: اين عذاب اليم از كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند قطعاً برداشته مى شود، و پاداش دائم و نقصان ناپذير به آنها مى دهد.

* * *

نكته:

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از آيات اخير اين سوره، اوّلاً، اصل اختيار و آزادى اراده را استفاده مى كند; چرا كه ملامت بر ترك سجده، و ترك ايمان، در مورد افراد مجبور، از خداوند حكيم قبيح است، و اين كه مى فرمايد: «فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لايَسْجُدُونَ» دليل روشنى است بر مسأله اختيار.

و ثانياً، ملامت بر ترك سجده دليل بر اين است كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول دين هستند، مكلف به فروع نيز مى باشند (اين سخن بنابراين است كه سجده در آيه فوق به معنى همان سجده معهود نماز باشد، و يا لااقل معنى گسترده اى داشته باشد كه آن را شامل شود).

* * *

خداوندا! در آن روز كه همگى در دادگاه عدل تو حضور مى يابند، حساب را بر ما آسان گردان!

پروردگارا! در اين مسيرى كه همه بندگان به سوى تو حركت مى كنند، ما را در پيمودن صراط مستقيم يارى فرما!

بارالها! ما در برابر قرآن كريمت سر تعظيم فرود آورده ايم، توفيق عمل به آن را نيز به همه ما مرحمت نما!

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره انشقاق(7)

 


1 ـ به جلد 16، صفحه 146، ذيل آيات 71 تا 73 سوره «قصص» مراجعه كنيد.

2 ـ «ما» در «ما وَسَقَ» موصوله است و احتمال مصدريه بودن آن ضعيف است، عائد آن نيز محذوف مى باشد و در تقدير «وَ ما وَسَقَهُ» است.

3 ـ «وَسَق» (بر وزن غضب) به معنى يك بار شتر يا شصت صاع كه هر صاع نزديك به سه كيلو است نيز آمده، كه آن هم به خاطر مجتمع بودن آن است.

4 ـ از جمله شواهد براى اين معنى، علاوه بر شهادت آيات گذشته و آينده، اين است كه «سجده» به معنى گذاشتن پيشانى بر زمين به هنگام تلاوت قرآن جز در آيات محدودى نه واجب است و نه مستحب، لذا اين كه مى گويد: چرا آنها به هنگام قرائت قرآن سجده نمى كنند؟ گواه بر اين است كه منظور سجده به معنى تسليم در برابر كل قرآن است.

5 ـ «روح البيان»، جلد 1، صفحه 1382.

6 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، جمله 147.

7 ـ تصحيح: 22 / 3 / 1383.

سوره بروج

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 22 آيه است

محتواى سوره بروج

مؤمنان در «مكّه» مخصوصاً در آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، سخت در رنج و فشار بودند، و دائماً از طرف دشمنان شكنجه هاى روحى و جسمى مى شدند تا از ايمان خود بازگردند، گروهى مقاومت كرده، و بعضى از افراد ضعيف تسليم مى شدند، و بازمى گشتند.

با توجه به اين كه اين سوره از سوره هاى «مكّى» است، چنين به نظر مى رسد: هدف اصلى تقويت روحيه مؤمنان در برابر اين جريان و تشويق آنان به پايمردى و استقامت است.

و در همين رابطه در اين سوره، داستان «اصحاب اخدود» را نقل مى كند، همانها كه خندق ها كندند و آتش هاى عظيمى در آن افروختند، و مؤمنان را تهديد به شكنجه با آتش كردند، گروهى را زنده زنده در آتش سوزاندند، اما آنها از ايمانشان بازنگشتند.

در قسمت ديگرى از اين سوره، كافرانى را كه مؤمنان را تحت فشار قرار مى دهند سخت مورد حمله قرار داده، و آنها را به عذاب سوزان جهنم تهديد مى كند، در حالى كه مؤمنان را بشارت به باغ هاى پرنعمت بهشتى مى دهد.

در مقطع بعد، آنها را به گذشته تاريخ بازمى گرداند، و داستان «فرعون» و «ثمود» و اقوام زورمند و گردنكش را در برابر ديدگانشان مجسم مى سازد، كه چگونه در مقابل فرمان عذاب الهى به زانو درآمدند و نابود شدند، تا كفار «مكّه» كه نسبت به آنها قدرت ناچيزى داشتند حساب خود را بكنند، و هم مايه تسلّى خاطر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مؤمنان بوده باشد.

و در آخرين مقطع سوره، اشاره به عظمت قرآن مجيد و اهميت فوق العاده اين وحى الهى مى كند، و سوره را با آن پايان مى دهد.

روى هم رفته، اين سوره، سوره استقامت، پايمردى و شكيبائى در برابر فشارهائى است كه از ظالمان و مستكبران بر مؤمنان وارد مى شود، و در لابلاى آيات آن وعده نصرت الهى نهفته است.

نام گذارى اين سوره به سوره «بروج» به تناسب سوگندى است كه در آيه اول آمده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت اين سوره، همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ هذِهِ السُّورَةَ أَعْطاهُ اللّهِ مِنَ الأَجْرِ بِعَدَدِ كُلِّ مَنِ اجْتَمَعَ فِى جُمُعَة وَ كُلِّ مَنِ اجْتَمَعَ يَوْمَ عَرَفَه عَشْرَ حَسَنات، وَ قَرائَتُها تُنْجِى مِنَ الْمَخاوِفِ وَ الشَّدائِدِ: «هر كس اين سوره را بخواند، خداوند به تعداد تمام كسانى كه در نماز جمعه اجتماع مى كنند، و تمام كسانى كه روز عرفه (در عرفات) جمع مى شوند، ده حسنه به او مى دهد، و تلاوت آن انسان را از ترس ها و شدائد رهائى مى بخشد».(1)

با توجه به اين كه: يكى از تفسيرهاى آيه «و شاهد و مشهود» روز «جمعه» و روز «عرفه» است، و نيز با توجه به اين كه سوره حكايت از مقاومت شديد مؤمنان پيشين در برابر شدائد و فشارها مى كند، تناسب اين پاداش ها با محتواى سوره روشن مى شود، و در ضمن نشان مى دهد: اين همه اجر و پاداش از آن كسانى است كه آن را بخوانند، در آن بينديشند و سپس عمل كنند.

* * *

1وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ

2وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ

3وَ شاهِد وَ مَشْهُود

4قُتِلَ أَصْحابُ الاْ ُخْدُودِ

5النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ

6إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ

7وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ

8وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

9الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است.

2 ـ و به آن روز موعود.

3 ـ و به «شاهد» (پيامبر) و «مشهود»! (روز قيامت).

4 ـ مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش).

5 ـ آتشى عظيم و شعلهور!

 

6 ـ هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند.

7 ـ و آنچه را با مؤمنان انجام مى دادند (با خونسردى و قساوت) تماشا مى كردند!

8 ـ آنها هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند، جز اين كه به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.

9 ـ همان كسى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن اوست و خداوند بر همه چيز گواه است!


1 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 445.

تفسير:

مؤمنان در برابر كوره هاى آدم سوزى!

مى دانيم مسلمانان «مكّه» در آغاز سخت در فشار بودند، دشمنان هر گونه شكنجه را درباره آنان روا مى داشتند، و همان گونه كه در شرح محتواى سوره گفتيم، هدف از نزول اين سوره هشدارى است به اين شكنجه گران كه سرنوشت اقوام مشابه خود را در گذشته تاريخ به خاطر بياورند.

و از سوى ديگر، تسلى، دلدارى و تقويت روحيه مؤمنان نخستين است و درسى است براى همه مسلمانان در طول تاريخ.

نخست، مى فرمايد: «سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است» (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ).

«بُرُوج» جمع «برج» در اصل، به معنى قصر است، و بعضى آن را به معنى «شىء ظاهر و آشكار» مى دانند، نام گذارى قصرها و عمارت هاى بلند و مرتفع را به اين نام، به خاطر وضوح و ظهورشان دانسته اند، به همين جهت، قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد «برج» ناميده مى شود، و هنگامى كه زن زينت خود را آشكار سازد «تَبَرَّجَتِ الْمَرْأَةُ» مى گويند.(1)

برج هاى آسمانى، يا به معنى ستارگان درخشان و روشن آسمان است، يا به معنى «صورت هاى فلكى»، يعنى مجموعه اى از ستارگان است كه در نظر ما شباهت به يكى از موجودات زمينى دارد.

و برج هاى دوازدهگانه، دوازده صورت فلكى است كه خورشيد در مسير سالانه خود در هر ماه محاذى يكى از آنها قرار مى گيرد (البته خورشيد حركت نمى كند بلكه زمين به دور آن مى گردد، ولى به نظر مى رسد خورشيد جا به جا مى شود و محاذى يكى از اين صورت هاى فلكى مى گردد).(2)

سوگند به هر يك از اين معانى باشد، حكايت از عظمت آن مى كند، عظمتى كه شايد در آن زمان در نظر عرب روشن نبود، ولى امروز براى ما كاملاً شناخته شده است، هر چند بيشتر به نظر مى رسد: منظور همان ستارگان درخشان آسمانى باشد.

لذا، در حديثى آمده است: از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تفسير اين آيه را خواستند فرمود: «منظور كواكب و ستارگان است».(3)

* * *

آنگاه، مى افزايد: «و سوگند به آن روز موعود» (روز رستاخيز) (وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ).

همان روزى كه تمام انبياء و پيامبران الهى آن را وعده داده اند و صدها آيه قرآن مجيد از آن خبر مى دهد، همان روزى كه ميعاد و وعده گاه همه اولين و آخرين است، و روزى است كه بايد حساب همگان تصفيه شود.

* * *

و در سومين و چهارمين سوگند، مى فرمايد: «و قسم به شاهد و مشهود» (وَ شاهِد وَ مَشْهُود).

در اين كه، منظور از «شاهد» و «مشهود» چيست؟ تفسيرهاى بسيار فراوانى ذكر كرده اند كه بالغ بر سى تفسير مى شود، و مهم ترين آنها تفسيرهاى زير است:

1 ـ «شاهد»، شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است چنان كه قرآن مى گويد: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً: «اى پيغمبر ما تو را (به عنوان) شاهد، بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».(4)

و «مشهود» همان روز قيامت است، چنان كه قرآن مى گويد ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ: «روز قيامت روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى است كاملاً مشهود و آشكار».(5)

2 ـ «شاهد»، گواهان عمل انسانند، مانند اعضاى پيكر او، چنان كه در آيه 24 سوره «نور» مى خوانيم: يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: «روزى كه زبان ها و دست ها و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهند».

و «مشهود» انسان ها و اعمال آنها هستند.

3 ـ «شاهد»، به معنى روز جمعه است كه شاهد اجتماع مسلمين در مراسم بسيار مهم نماز آن روز است.

و «مشهود» روز «عرفه» است كه زائران بيت اللّه الحرام شاهد و ناظر آن روزند، در روايتى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) اين تفسير نقل شده است.(6)

4 ـ «شاهد»، روز عيد قربان و «مشهود» روز عرفه (روز ما قبل آن) مى باشد.

در حديثى آمده است: «مردى وارد مسجد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) شد، كسى را ديد كه نشسته و از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) حديث نقل مى كند، مى گويد:

تفسير اين آيه را از او خواستم.

گفت: آرى «شاهد» روز جمعه و «مشهود» روز عرفه است.

از او گذشتم، به ديگرى رسيدم كه از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)سخن مى گويد، تفسير همين آيه را از او خواستم، گفت: «شاهد» روز جمعه و «مشهود» روز عيد قربان است.

از او نيز گذشتم، به نوجوانى رسيدم خوشرو كه او نيز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)حديث مى گفت.

گفتم: از تفسير اين آيه برايم سخن بگو.

گفت: «شاهد» محمّد(صلى الله عليه وآله) است و «مشهود» روز قيامت، آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» و نيز نشنيده اى كه مى گويد: «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ».

من سؤال كردم: نخستين نفر كه بود، گفتند: «ابن عباس»، دومين نفر را پرسيدم، گفتند: «عبداللّه بن عمر»، و از سومين نفر سؤال كردم گفتند: «حسن بن على»(عليهما السلام)است!(7)

5 ـ منظور از «شاهد»، شب ها و روزها است، و «مشهود» بنى آدم است كه به اعمال او گواهى مى دهند، همان گونه كه در دعاى امام زين العابدين(عليه السلام) در دعاى صباح و مساء مى خوانيم: هذا يَوْمٌ حادِثٌ جَدِيدٌ، وَ هُوَ عَلَيْنا شاهِدٌ عَتِيدٌ، إِنْ أَحْسَنّا وَدَّعَنا بِحَمْد، وَ إِنْ أَسأْنا فَارَقَنا بِذنْب:

«اين روز تازه اى است كه شاهد آماده بر اعمال ما است، اگر نيكى كنيم با حمد و سپاس ما را وداع مى گويد، و اگر بدى كنيم با نكوهش و مذمت از ما جدا مى شود».(8)

6 ـ منظور از «شاهد»، ملائكه و «مشهود» قرآن است.

7 ـ منظور از «شاهد»، حجر الاسود و «مشهود» حاجيانند كه در كنار آن مى آيند و دست بر آن مى نهند.

8 ـ «شاهد»، خلق است و «مشهود» حق است.

9 ـ منظور از «شاهد»، امت اسلامى است و «مشهود» امت هاى ديگر، همان گونه كه در آيه 143 سوره «بقره» آمده است: لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ: «هدف اين است كه شما گواه بر ديگر امت ها باشيد».

10 ـ «شاهد»، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و «مشهود» ساير انبياء هستند، به گواهى آيه 41 سوره «نساء»: وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً: «در آن روز ما تو را به عنوان گواه بر آنها (بر پيامبران ديگر) مى آوريم».

11 ـ يا اين كه «شاهد»، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و «مشهود» امير مؤمنان على(عليه السلام)است.

البته، تناسب اين آيه، با آيات قبل، ايجاب مى كند: اشاره به شهود روز قيامت باشد، اعم از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا ساير پيامبران نسبت به امت هاى خود، و ملائكه، فرشتگان و اعضاء پيكر آدمى و شب و روز، و مانند آنها، و «مشهود» انسان ها يا اعمال آنها است.

و به اين ترتيب، بسيارى از تفاسير فوق درهم ادغام مى شود و در يك مجموعه با يك مفهوم وسيع خلاصه مى گردد.

ولى، تفسيرهائى مانند روز «جمعه»، روز «عرفه» و روز «عيد» از اين معنى جدا است، هر چند آنها نيز از شهود روز محشر و گواهان اعمال انسان ها هستند، بلكه هر يك از اين ايام پر اجتماع، خود صحنه اى از رستاخيز در اين دنيا محسوب مى شود.

با توجه به اين بيان، روشن مى شود: ميان تفاسير فوق تضادى وجود ندارد، و ممكن است در مفهوم گسترده «شاهد» و «مشهود» جمع باشد، و اين از نشانه هاى عظمت قرآن است كه مفاهيمى چنان گسترده دارد كه تفسيرهاى زيادى را در خود جاى مى دهد; چرا كه «شاهد» هرگونه گواه را شامل مى شود، و «مشهود» هر چيزى را كه بر آن گواهى مى دهند، و اين كه هر دو به صورت «نكره» ذكر شده است، اشاره به عظمت اين شاهد و مشهود است كه در تمام تفسيرهاى بالا به خوبى منعكس مى باشد.

نكته قابل توجه اين كه: پيوند ظريفى در ميان اين قسمت هاى چهارگانه از يكسو، و مطلبى كه براى آن سوگند ياد شده از سوى ديگر وجود دارد:

آسمان و ستارگان درخشان و برجهاى موزونش همگى نشانه نظم و حساب است و «يوم موعود» صحنه روشنى از حساب و كتاب، و شاهد و مشهود نيز وسيله اى است براى رسيدگى دقيق به اين حساب، وانگهى همه اين سوگندها براى آن است كه به شكنجه گران ظالم هشدار دهد، اعمال آنها در برابر مؤمنان راستين همگى ثبت و ضبط، و براى روز موعود نگهدارى مى شود، و شهودى كه گرداگرد وجود شما را فرا گرفته اند، اعم از فرشتگان، و اعضاى پيكر، شب ها و روزها، و مانند آن، همه اين كارها را زير نظر دارند و در آن روز گواهى مى دهند.(9)

* * *

لذا، بعد از اين سوگندها مى فرمايد: «مرگ و عذاب بر صاحبان گودال شكنجه باد»! (قُتِلَ أَصْحابُ الاْ ُخْدُودِ).

* * *

«همان گودال پرآتش و پرهيزم كه شعله هاى عظيم داشت» (النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ).

* * *

«در آن هنگام كه در كنار آن گودال آتش (با خونسردى) نشسته بودند» (إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ).

* * *

«و آنچه را كه نسبت به مؤمنان انجام مى دادند تماشا مى كردند»! (وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ).

«أُخْدُود» به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى شكاف وسيع، عميق و گسترده در زمين است، يا به تعبير ديگر گودال ها و خندق هاى بزرگ را گويند، و جمع آن «اخاديد» و در اصل از «خَدّ» انسان گرفته شده كه به معنى دو فرورفتگى است كه در دو طرف بينى انسان در سمت راست و چپ قرار دارد (و به هنگام گريه اشك بر آن جارى مى شود)، و سپس كنايتاً بر گودالى كه بر صورت زمين ظاهر مى شود اطلاق شده (و بعداً به صورت يك معنى حقيقى درآمده است).

در اين كه اين گروه شكنجه گر، چه اشخاصى بودند؟ و در چه زمانى مى زيستند؟ مفسران و ارباب تواريخ نظرات مختلفى دارند كه شرح آن به خواست خدا در نكات ذيل آيات مى آيد، ولى قدر مسلّم اين است كه آنها خندق هاى بزرگى از آتش فراهم ساخته بودند، و مؤمنان را وادار مى كردند كه دست از ايمان خود بردارند، هنگامى كه با مقاومت آنان روبرو مى شدند، آنها را در اين كوره هاى آدم سوزى انداخته، به آتش مى كشيدند!

«وَقُود» در اصل به معنى ماده اى است كه آتش با آن مى افروزند، (مانند هيزم)، و تعبير به «ذاتِ الْوَقُود» با اين كه همه آتش ها احتياج به هيزم و مانند آن دارد، اشاره به كثرت مواد آتش زائى است كه آنها به كار مى گرفتند، و طبعاً آتش بسيار دامنه دار و پر شعله اى به وجود مى آمد، و اگر بعضى «ذاتِ الْوَقُود» را در اينجا به معنى آتش شعلهور تفسير كرده اند، ظاهراً به همين دليل است، نه آنچه بعضى پنداشته اند كه «وَقُود» داراى دو معنى است،: يكى «هيزم» و ديگرى «شعله»، و تأسف خورده اند كه چرا مفسران و مترجمان به اين نكته توجه نكرده اند!

منظور از آيه «إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ» و آيه بعد، اين است كه: گروهى با كمال خونسردى نشسته بودند، صحنه هاى شكنجه را تماشا مى كردند و لذت مى بردند، كه اين خود نشانه نهايت قساوت آنها بود.

بعضى نيز گفته اند: اين گروه مأمور بازجوئى و اجبار مؤمنان به ترك مذهب حق بودند.

بعضى نيز آنها را دو گروه دانسته اند: گروهى «شكنجه گر» و گروهى «تماشاچى» و از آنجا كه تماشاچيان راضى به اعمال شكنجه گران بودند، اين فعل به همه آنها نسبت داده شده است، و اين طبيعى است كه در يك چنين برنامه اى هميشه گروهى عاملند، و گروهى تماشاگر، به علاوه سران آنها معمولاً دستور مى دهند و عمال از قشرهاى پائين ترند.

اين نيز گفته شده است: گروهى نشسته و مراقب عمال شكنجه بودند تا از برنامه خود تخلف نكنند، و نزد سلطان شهادت دهند كه آنها وظائف خود را به خوبى انجام مى دادند!

تركيب آن جمعيت از همه اين گروه هاى مختلف نيز بعيد به نظر نمى رسد، بنابراين، جمع ميان همه اين تفسيرها نيز ممكن است.

به هر حال، جمله «يَفْعَلُون» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه: اين عمل مدتى استمرار داشت و يك حادثه زودگذر نبود.

* * *

سپس، مى افزايد: «آنها (شكنجه گران) هيچ ايرادى بر آنان (مؤمنان) نداشتند، جز اين كه به خداوند عزيز حميد ايمان آورده بودند»!! (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ).

آرى، تنها جرم و گناهشان همان ايمان به خداوند يگانه يكتا بود، خداوند قادر كه شايسته هر گونه ستايش و جامع هر گونه كمال است.

آيا ايمان به چنين خداوندى گناه بود؟

يا ايمان به بت هاى فاقد عقل و شعور و خالى از هر گونه شايستگى؟!

«نَقَمُوا» از ماده «نقم» (بر وزن قلم)، به معنى انكار و عيب گرفتن چيزى است، يا به زبان و يا به عمل از طريق مجازات، و «انتقام» نيز از همين ماده است.

مسلماً چنين كارى در مقابل يك جرم بزرگ و گناه آشكار، انجام مى گيرد، نه در مقابل ايمان به خداوند توانا و شايسته هر گونه حمد و ستايش، و اين نشان مى دهد: تا چه حد فرهنگ آن قوم، منحط و تحريف يافته بود، كه بزرگ ترين افتخارات نزد آنها بزرگترين جرم و گناه بود.

به هر حال، اين شبيه چيزى است كه در آيه 126 سوره «اعراف» آمده كه: ساحران بعد از ايمان به موسى و تهديد به شكنجه و قتل از ناحيه «فرعون»، به او گفتند: وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا: «تو انتقامى از ما نمى گيرى مگر از اين جهت كه به آيات پروردگارمان ايمان آورده ايم».

تعبير به «عَزِيز» (قدرتمندِ شكست ناپذير) و «حَمِيد» (شايسته هر گونه ستايش و داراى هر گونه كمال)، در حقيقت پاسخى است به جنايت هاى آنها، و دليلى است بر ضد آنان، يعنى: مگر ايمان به چنين خدائى جرم و گناه است؟! و در ضمن تهديد و هشدارى نيز به اين شكنجه گران در طول تاريخ محسوب مى شود كه: خداوند عزيز و حميد در كمين آنها است.

* * *

آنگاه، به بيان دو وصف ديگر از اوصاف اين معبود بزرگ پرداخته مى افزايد: «همان خدائى كه حكومت آسمان ها و زمين از آن او است و بر همه چيز شاهد و گواه و حاضر است» (الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيدٌ).

در حقيقت، اين چهار وصف، از اوصافى است كه شايستگى براى عبوديت را مسلّم مى كند، قدرت و توانائى، واجد هر گونه كمال بودن، مالكيت آسمان ها و زمين، و آگاهى از همه چيز.

در ضمن، بشارتى است به مؤمنان كه خدا حاضر و ناظر است، صبر و شكيبائى و استقامتشان را در راه حفظ ايمان مى بيند، و ناظر ايثارگرى و فداكارى هاى آنها است، و البته توجه به اين حقيقت به آنها نيرو و نشاط مى دهد.

از سوى ديگر، تهديدى است براى دشمنان آنها، و هشدارى است كه اگر خدا مانع كار آنها نمى شود، نه به خاطر ناتوانى است، بلكه، به خاطر آزمون و امتحان است، و سرانجام طعم تلخ عذاب دردناك خدا را خواهند چشيد.

* * *


1 ـ بعضى از محققين معتقدند: اين كلمه از واژه فارسى «برز» كه معنى بلندى، بزرگى و شكوه است گرفته شده (به برهان قاطع و حاشيه آن مراجعه شود).

2 ـ اين صورت هاى دوازده گانه عبارتند از: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، و حوت، كه به ترتيب صورت هاى گوسفند ،گاو، دو پسر بچه كه مشغول گردو بازى هستن، خرچنگ، شير، خوشه، ترازو، عقرب، كمان، بز، دلو، و ماهى است.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 331.

4 ـ احزاب، آيه 45.

5 ـ هود، آيه 103.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 466.

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 543، همين مضمون را «ابوالفتوح رازى» و «طبرسى» در تفسيرهايشان آورده اند.

8 ـ «صحيفه سجاديه»، دعاى ششم.

9 ـ بنابراين، جواب قسم در اينجا محذوف است، و جمله «قُتِلَ أَصْحابُ الاْ ُخْدُودِ» يا «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» بر آن دلالت دارد، و در تقدير چنين است: «أُقْسِمُ بِهذِهِ الأُمُورانِ أَلَّذِيْنَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِيْنَ وَ الْمُؤْمِناتِ مُعَذَّبُونَ مَلْعُونُونَ كَما لُعِنَ أَصْحابُ الأُخْدُودِ».

نكته ها:

1 ـ «اصحاب اخدود» چه كسانى بودند؟

گفتيم «اخدود» به معنى گودال بزرگ يا «خندق» است، و منظور در اينجا خندق هاى عظيمى است كه مملوّ از آتش بود، تا شكنجه گران مؤمنان را در آنها بيفكنند و بسوزانند.

در اين كه اين ماجرا مربوط به چه زمان و چه قومى است؟ و آيا اين يك ماجراى خاص و معين بوده؟ و يا اشاره به ماجراهاى متعددى از اين قبيل در مناطق مختلف جهان است؟ در ميان مفسران و مورخان گفتگو است.

معروف تر از همه، آن است كه: مربوط به «ذونواس» آخرين پادشاه «حِمْيَر»(1) در سرزمين «يمن» است.

توضيح اين كه: «ذونواس» كه آخرين نفر از سلسله قبيله «حمير» بود به آئين يهود درآمد، قبيله «حمير» نيز از او پيروى كردند، او نام خود را «يوسف» نهاد، مدتى بر اين منوال گذشت، سپس به او خبر دادند: در سرزمين «نجران» (در شمال يمن) هنوز گروهى بر آئين نصرانيت اند، هم مسلكان «ذونواس» او را وادار كردند كه اهل «نجران» را مجبور به پذيرش آئين يهود كند، او به سوى «نجران» حركت كرد، ساكنان آنجا را جمع نمود، و آئين يهود را بر آنها عرضه داشت و اصرار كرد آن را پذيرا شوند، ولى آنها ابا كردند; حاضر به قبول شهادت شدند، اما حاضر به صرف نظر از آئين خود نشدند.

«ذونواس» دستور داد خندق عظيمى كندند، هيزم در آن ريختند و آتش زدند، گروهى را زنده، زنده در آتش سوزاند، و گروهى را با شمشير كشت و قطعه قطعه كرد، به طورى كه عدد مقتولين و سوختگان به آتش به بيست هزار نفر رسيد!.(2)

بعضى افزوده اند: در اين گير و دار يك تن از نصاراى «نجران» فرار كرد و به سوى «روم» و دربار «قيصر» شتافت، و از «ذونواس» شكايت كرد و يارى طلبيد.

«قيصر» گفت: سرزمين شما از من دور است، اما نامه اى به پادشاه «حبشه» مى نويسم: او مسيحى و همسايه شما است، از او مى خواهم شما را يارى دهد، سپس نامه اى نوشت و از پادشاه «حبشه» انتقام خون مسيحيان «نجران» را خواست، مرد نجرانى نزد سلطان «حبشه»، نجاشى آمد، و «نجاشى» از شنيدن اين داستان سخت متأثر گشت، و از خاموشى شعله آئين مسيح(عليه السلام) در سرزمين نجران افسوس خورد، و تصميم بر انتقام شهيدان را از او گرفت.

لشكريان «حبشه» به جانب «يمن» تاختند، در يك پيكار سخت سپاه «ذونواس» را شكست دادند، گروه زيادى از آنان كشته شد، و طولى نكشيد كه مملكت «يمن» به دست «نجاشى» افتاد و به صورت ايالتى از ايالات «حبشه» درآمد.(3)

بعضى از مفسران نقل كرده اند: طول آن خندق چهل ذراع، و عرض آن دوازده ذراع بوده است (هر ذراع تقريباً نيم متر است و گاه به معنى «گز» كه بيش از يك متر است به كار مى رود).

و بعضى نقل كرده اند: هفت گودال بوده كه هر كدام وسعتش به مقدارى كه در بالا ذكر شده بوده است.(4)

ماجراى فوق به صورت هاى متفاوتى در بسيارى از كتب تفسير و تاريخ آمده است، از جمله مفسر بزرگ «طبرسى» در «مجمع البيان»، «ابوالفتوح رازى» در تفسير خود، «فخر رازى» در تفسير «كبير»، «آلوسى» در «روح المعانى» و «قرطبى» در تفسير خود، ذيل آيات مورد بحث، و همچنين «ابن هشام» در «سيره» خود (جلد اول، صفحه 35) و جمعى ديگر آورده اند.

از آنچه در بالا گفتيم، روشن مى شود: اين شكنجه گران بيرحم، سرانجام به عذاب الهى گرفتار شدند و انتقام خون هائى كه ريخته بودند در همين دنيا از آنها گرفته شد، و عذاب حريق و سوزنده قيامت نيز در انتظارشان است.

اين كوره هاى آدم سوزى كه به دست يهود به وجود آمد، احتمالاً نخستين كوره هاى آدم سوزى در طول تاريخ بود، ولى عجب اين كه اين بدعتِ قساوت بارِ ضد انسانى، سرانجام دامان خود يهود را گرفت، و چنان كه مى دانيم، گروه زيادى از آنها در ماجراى «آلمان هيتلرى» در كوره هاى آدم سوزى به آتش كشيده شدند، و مصداق «عذاب الحريق» اين جهان نيز درباره آنها تحقق يافت.

علاوه بر اين، «ذونواس يهودى» بنيانگذار اصلى اين بناى شوم، نيز از شرّ اعمال خود بر كنار نماند.

آنچه در بالا در مورد «اصحاب اخدود» گفته شد، موافق نظريه معروف و مشهور است، ولى روايات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه نشان مى دهد «اصحاب اخدود» تنها در «يمن»، و در عصر «ذونواس» نبودند، تا آنجا كه بعضى از مفسران ده قول درباره «اصحاب اخدود» نقل كرده اند!

در روايتى از امير مؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم كه فرمود: «مجوس اهل كتاب بودند و به كتاب آسمانى خود عمل مى كردند، يكى از پادشاهان آنها با خواهر خود هم بستر شد، و آن زن از پادشاه خواست كه ازدواج با خواهر را مجاز بشمرد، ولى مردم نپذيرفتند و زير بار نرفتند، و پادشاه عده اى از مؤمنان را كه سخن او را قبول نكردند در خندقى از آتش افكند».(5)

و اين در مورد «اصحاب الاخدود فارس» است، و در مورد «اصحاب اخدود شام» نيز نوشته اند: «در آنجا مردم مؤمنى مى زيستند، آنتياخوس آنها را در خندق آتش افكند».(6)

بعضى نيز اين ماجرا را مربوط به اصحاب «دانيال»، پيامبر معروف «بنى اسرائيل» و يارانش دانسته اند كه در كتاب «دانيال» از «تورات» به آنها اشاره شده، و «ثعلبى» هم «اخدود فارس» را بر آنها منطبق ساخته است.(7)

هيچ بعيد نيست كه «اصحاب اخدود» شامل همه اينها و مانند آن بشود، هر چند مصداق معروف و مشهور آن، همان داستان «ذونواس» در سرزمين «يمن» است.

* * *


1 ـ «حمير» قبيله اى بود از قبايل معروف «يمن».

2 ـ تفسير «على بن ابراهيم قمى»، جلد 2، صفحه 414.

3 ـ «قصص قرآن بلاغى»، صفحه 288.

4 ـ تفسير «روح المعانى» و «ابوالفتوح رازى»، ذيل آيات مورد بحث.

5 و 6 و 7 ـ «اعلام القرآن»، صفحات 137 ـ 138.

2 ـ استقامت در طريق حفظ ايمان

فداكارى در حفظ ايمان در گذشته و حال، جلوه هاى باشكوهى داشته، و تاريخ، افراد زيادى را نشان مى دهد كه عاشقانه جام بلا را در اين راه نوشيدند، بر طناب دار، يا بر لبه شمشير دژخيمان، بوسه زدند، و پروانهوار در آتش شكنجه گران سوختند، كه نام و نشان گروهى از آنها در تاريخ ثبت شده است.

داستان همسر فرعون، «آسيه»، كه به خاطر ايمان به «موسى بن عمران» مورد آن همه شكنجه قرار گرفت، و سرانجام جان خود را در اين راه باخت همه شنيده ايم.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) آمده است: خداوند پيامبرى از ميان مردم «حبشه» بر آنها مبعوث كرد، آنها به تكذيبش برخاستند، در ميان آنان جنگى واقع شد، سرانجام گروهى از ياران آن پيامبر را كشتند، و گروه ديگرى را با خود آن پيامبر اسير كردند، سپس محلى آماده كردند، آن را پر از آتش ساختند، و مردم را به كنار آن دعوت كرده گفتند:

هر كس بر آئين ما است به كنارى رود، و هر كس دين اين گروه را دارد بايد خودش را در آتش بيفكند، ياران آن پيامبر (چون ديدند هيچ راهى نيست شجاعانه خود را در آتش افكندند و) بر يكديگر سبقت مى گرفتند، در اين هنگام زنى آمد كه فرزند خردسال يك ماهه اى در آغوش داشت، هنگامى كه مى خواست خود را در آتش بيفكند، عطوفت مادرى به هيجان آمد و مانع شد، كودك شيرخوار صدا زد:

مادرم نترس! هم خود را بيفكن و هم مرا! به خدا سوگند اين در راه خدا چيز اندكى است: (إِنَّ هذا وَ اللّهِ فِى اللّهِ قَلِيْلٌ...) و اين كودك از كسانى بود كه در گاهواره سخن گفت».(1)

از اين داستان استفاده مى شود: گروه چهارمى از «اصحاب الاخدود» در «حبشه» بودند.

داستان پدر و مادر «عمار ياسر» و افراد ديگرى مانند او، و از آن بالاتر داستان ياران امام حسين(عليه السلام) در ميدان جانبازى «كربلا» و سبقت گرفتن بر يكديگر براى نوشيدن شربت شهادت، در تاريخ اسلام معروف است.

در عصر ما نيز نمونه هاى بسيار زيادى از اين موضوع را با چشم خود ديده يا شنيده ايم، كه پير و جوان در طريق حفظ دين و ايمان جان بر كف نهاده و آگاهانه و عاشقانه به سوى شهادت گام برداشتند، و بايد گفت: بقاء آئين هاى الهى در گذشته و امروز بدون چنين ايثارگرى هائى امكان پذير نبوده و نيست.(2)

* * *

10إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ

11إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ

12إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ

13إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ

14وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ

15ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ

16فَعّالٌ لِما يُرِيدُ

 

ترجمه:

10 ـ كسانى كه مردان و زنان با ايمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى آنها عذاب دوزخ و عذاب آتش سوزان است!

11 ـ و براى كسانى كه ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند، باغ هائى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است; و اين نجات و پيروزى بزرگى است.

12 ـ گرفتن قهرآميز و مجازات پروردگارت به يقين بسيار شديد است!

13 ـ اوست كه آفرينش را آغاز مى كند و باز مى گرداند.

14 ـ و او آمرزنده و دوستدار (مؤمنان) است.

15 ـ صاحب عرش و داراى مجد و عظمت است.

16 ـ و آنچه را مى خواهد انجام مى دهد.

 


1 ـ تفسير «عياشى»، مطابق نقل تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 377 (با تلخيص).

2 ـ اشاره به جنگ تحميلى «عراق» بر ضد «جمهورى اسلامى ايران» است كه براى دفاع از حريم ايمان و مملكت، رزمندگان اسلام از يكديگر سبقت مى جستند: در خوابيدن بر روى مين براى عبور رزمندگان، در عمليات استشهادى، در حمله به تانك هاى دشمن يك تنه و رويارو، در ايجاد سنگر براى رزمندگان در وسط رگبارها، در خوابيدن روى سيم هاى خاردار براى گذر نيروها، در هدايت جنگنده ها براى در هم شكستن كنفرانس ها در دل «بغداد»، و زدن جنگنده به محل كنفرانس و خنثى سازى توطئه هاى جهانى، در همه جا بر يكديگر سبقت مى گرفتند.

تفسير:

شكنجه گران در برابر مجازات الهى

بعد از بيان جنايت عظيم شكنجه گران اقوام پيشين، كه مؤمنان با استقامت را زنده، زنده در آتش مى سوزاندند، در اين آيات، به كيفر سخت الهى نسبت به آن شكنجه گران و پاداش هاى عظيم مؤمنان اشاره مى كند.

نخست، مى فرمايد: «كسانى كه مردان و زنان با ايمان را مورد آزار و عذاب و شكنجه قرار دادند، سپس توبه نكردند، عذاب دوزخ براى آنها است، و همچنين عذاب آتش سوزان» (إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ).

«فَتَنُوا» از ماده «فتن» (بر وزن متن)، و «فتنه» در اصل به معنى قرار دادن طلا در آتش است تا ميزان خلوص آن روشن شود، سپس اين ماده (فتنه) هم به معنى «آزمايش»، هم به معنى «عذاب و مجازات» و هم به معنى «گمراهى و شرك» به كار رفته است و در آيه مورد بحث، به معنى عذاب و آزار و شكنجه است، نظير آن در آيات 13 و 14 «ذاريات» نيز آمده: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُونَ * ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ: «همان روزى كه آنها بر آتش سوزانده مى شوند * و به آنها مى گويند: بچشيد عذاب خود را، اين همان چيزى است كه درباره آن عجله داشتيد»!

جمله «ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا» نشان مى دهد: راه توبه حتى براى چنين شكنجه گرانِ ستمگرى باز است، و اين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد، و ضمناً هشدارى است به مردم «مكّه» كه تا دير نشده است، دست از آزار و شكنجه مؤمنان بردارند، و به سوى خدا بازگردند.

اصولاً، قرآن راه بازگشت را به روى كسى نمى بندد، و اين نشان مى دهد قرار دادن مجازات هاى سخت و دردناك نيز، براى اصلاح فاسدان و مفسدان و به منظور بازگشت آنها به سوى حق است.

قابل توجه اين كه: در اين آيه، دو گونه عذاب براى آنها ذكر كرده: يكى «عذاب جهنم» و ديگرى «عذاب حريق» (عذاب آتش سوزان)، ذكر اين دو ممكن است به خاطر اين باشد كه در جهنم انواعى از مجازات ها وجود دارد كه يكى از آنها آتش سوزان است، و ذكر آن بالخصوص به خاطر اين است كه شكنجه گران مزبور، مؤمنان را با آتش مى سوزاندند و بايد در آنجا با آتش مجازات شوند، اما اين آتش كجا؟ و آن آتش كجا؟

اين آتش، از شعله هاى قهر و غضب خدا افروخته شده، آتشى است جاويدان و هميشگى، آتشى است توأم با ذلت و خوارى، ولى آتش دنيا، آتش ناپايدارى است كه به دست خلق ضعيف افروخته شده است، و مؤمنانى كه با آن مى سوزند سربلند و مفتخرند، و در صف اول شهيدان راه خدا جاى دارند.

بعضى نيز گفته اند: عذاب جهنم در برابر كفر آنها بوده، و عذاب حريق در مقابل اعمال شكنجه آنها است.

* * *

پس از آن، به پاداش مؤمنان پرداخته، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، براى آنها باغ هائى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است، و اين پيروزى و نجات بزرگى است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاْ َنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ).

چه فوز و پيروزى از اين برتر كه در جوار قرب پروردگار و در ميان انواع نعمت هاى پايدار، با سربلندى و افتخار جاى گيرند، ولى نبايد فراموش كرد، كليد اصلى اين پيروزى و فوز كبير، «ايمان و عمل صالح» است، اين است سرمايه اصلى اين راه، و بقيه، هر چه هست شاخ و برگ است.

تعبير به «عَمِلُوا الصّالِحاتِ» (با توجه به اين كه صالحات جمع صالح است) نشان مى دهد: تنها يك يا چند عمل صالح كافى نيست، بايد برنامه در همه جا بر محور عمل صالح دور زند.

تعبير به «ذلِكَ» كه در لغت عرب براى اشاره به دور است، در اين گونه مقامات، بيانگر اهميت و علو مقام است، يعنى پيروزى و نجات و افتخارات آنها به قدرى است كه از دسترس فكر ما بيرون است.

* * *

آنگاه، بار ديگر به تهديد كفار و شكنجه گران پرداخته، مى افزايد: «مسلماً گرفتن قهرآميز و مجازات پروردگارت بسيار شديد است»! (إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ).

* * *

و بعد، اضافه مى كند: گمان نكنيد قيامتى در كار نيست و يا بازگشت شما مشكل است «او است كه آفرينش را آغاز مى كند، و او است كه باز مى گرداند» (إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ).

«بَطْش» به معنى گرفتن توأم با قهر و قدرت است، و از آنجا كه اين كار غالباً مقدمه مجازات مى باشد، اين واژه به معنى مجازات و كيفر نيز آمده.

تعبير به: رَبِّكَ «پروردگار تو» براى تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تأكيد بر حمايت خداوند از او است.

قابل توجه اين كه: آيه فوق، با انواع تأكيدها همراه است.

از يكسو واژه «بَطْش» خود، به معنى گرفتن قهرآميز است، و شدت در آن نهفته شده.

از سوى ديگر «جمله اسميه» معمولاً براى تأكيد مى آيد.

از سوى سوم، تعبير به «شَدِيد».

از سوى چهارم، كلمه «إِنَّ».

و از سوى پنجم، «لام» كه در اين گونه موارد نيز براى تأكيد مى باشد، در اين يك آيه جمع است.

بنابراين، قرآن مجيد مى خواهد آنها را با نهايت قاطعيت، تهديد به مجازات كند، و جمله «إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ» كه دليل اجمالى معاد در آن نهفته است نيز، تأكيد ديگرى بر آن مى افزايد.(1)

* * *

سپس، به بيان پنج وصف از اوصاف خداوند بزرگ پرداخته، مى گويد: «او آمرزنده بندگان توبه كار، و دوستدار مؤمنان است» (وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ).

* * *

«او داراى تخت قدرت، و حكومت مطلقه بر عالم هستى و صاحب مجد و عظمت است» (ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ).

* * *

«او هر كارى را اراده كند انجام مى دهد» (فَعّالٌ لِما يُرِيدُ).

«غَفُور» و «وَدُود» كه هر دو صيغه مبالغه هستند، اشاره به نهايت بخشندگى و محبت او است، بخشنده و آمرزنده نسبت به گنهكاران توبه كار، و پر محبت نسبت به بندگان صالح.

در حقيقت، ذكر اين اوصاف در برابر تهديدى كه در آيات قبل آمده، براى بيان اين حقيقت است كه راه بازگشت به روى گنهكاران باز است، و خداوند در عين شديد العقاب بودن، غفور و ودود و رحيم و مهربان است.

از آنچه گفته شد: روشن مى شود كه «وَدُود» در اينجا معنى فاعلى دارد نه مفعولى، و اين كه بعضى صيغه «وَدُود» را به معنى «اسم مفعول» دانسته اند، يعنى خداوند بسيار دوست داشتنى است، مانند «ركوب» به معنى «مركوب»، تناسب با وصف «غَفُور» كه قبل از آن آمده، ندارد; زيرا هدف بيان محبت پروردگار نسبت به بندگان است، نه علاقه و محبت بندگان نسبت به او.

وصف سوم يعنى «ذُو الْعَرْش»، با توجه به اين كه «عرش» كه به معنى تخت بلند سلطنتى است، در اين گونه موارد كنايه از قدرت و حاكميت مى باشد، و بيانگر اين واقعيت است كه حكومت جهان هستى از آن او است، و هر چه اراده كند انجام مى گيرد، بنابراين، در حقيقت جمله «فَعّالٌ لِما يُرِيدُ» از لوازم اين حاكميت مطلقه است، و در مجموع قدرت او را بر مسأله معاد و زنده كردن مردگان بعد از مرگ و كيفر و مجازات جباران و شكنجه گران نشان مى دهد.

«مَجِيد» از ماده «مجد» به معنى گستردگى كرم و شرافت و جلال است، و اين از صفاتى است كه مخصوص خداوند مى باشد، و در مورد ديگران كمتر به كار مى رود.(2)

اين پنج وصف انسجام روشنى دارد; زيرا «غَفُور» و «وَدُود» بودن، آنگاه مفيد است كه شخص داراى «قدرت» باشد، و كرمش وسيع و نعمتش بى پايان، تا هر چه را اراده كند انجام دهد، نه چيزى مانع كار او گردد، نه كسى قدرت بر مقابله داشته باشد، و نه در اراده اش ضعف، فتور، ترديد و فسخ حاصل گردد.

* * *

17هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ

18فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ

19بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيب

20وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ

21بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ

22فِي لَوْح مَحْفُوظ

 

ترجمه:

17 ـ آيا داستان لشكرها به تو رسيده است.

18 ـ لشكريان فرعون و ثمود؟!

19 ـ ولى كافران پيوسته در تكذيب حقّند.

20 ـ و خداوند به همه آنها احاطه دارد.

21 ـ (اين آيات، سحر و دروغ نيست،) بلكه قرآن با عظمت است.

22 ـ كه در لوح محفوظ جاى دارد!


1 ـ دليل زيباى فوق، درباره «معاد» همان است كه در آخر سوره «يس»، آيه 79 نيز آمده است: قُلْ يُحْيِيْهَا الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيْمٌ:

«بگو همان كس كه او را در آغاز آفريد بار ديگر زنده مى كند، و او از تمام مخلوقات خود آگاه است».

مى گويند: «فارابى» آرزو مى كرد: اى كاش! «ارسطو» فيلسوف معروف يونانى زنده بود تا اين دليل محكم و زيبا درباره معاد را از قرآن مجيد بشنود!

2 ـ بايد توجه داشت: «مجيد» در آيه فوق، طبق قرائت مشهور مرفوع است، و از اوصاف خدا است، نه مجرور و از اوصاف عرش.

تفسير:

ديدى خدا با لشكر «فرعون» و «ثمود» چه كرد؟

آيات قبل، بيان قدرت مطلقه خداوند، حاكميت بلا منازع او، و تهديد كفار و شكنجه گران بود، براى اين كه معلوم شود اين تهديدها عملى است و تنها سخن و شعار نمى باشد، در آيات مورد بحث، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده مى فرمايد: «آيا داستان لشكرها به تو رسيده است»؟ (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ).

لشكريان عظيمى كه در برابر پيامبران الهى صف آرائى كردند و به مبارزه برخاستند، به گمان اين كه مى توانند در مقابل قدرت خدا عرض اندام كنند؟

* * *

و بعد از آن، به دو نمونه آشكار از آنها كه يكى در قديم الايام، و ديگرى در عصر نزديك تر واقع شد، اشاره كرده مى افزايد: «همان لشكريان فرعون و قوم ثمود» (فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ).

همانها كه بعضى شرق و غرب جهان را زير سلطه خود قرار دادند.

و بعضى دل كوه ها را شكافتند و سنگ هاى عظيم آن را بركندند، و از آن خانه ها و قصرهاى عظيم ساختند، و كسى را ياراى مقابله با آنها نبود.

اما، خداوند گروه اول را با «آب»، و گروه دوم را با «باد» كه هر دو وسيله هاى حيات آدمى هستند، و از لطيف ترين و ظريف ترين موجودات محسوب مى شوند، در هم كوبيد! امواج «نيل»، «فرعون» و لشكرش را در كام خود فرو بلعيد، و باد سرد و كوبنده، قوم «ثمود» را همچون پر كاه از مقابل خود برمى داشت و بعد از مدتى جسم بى جانشان را بر صفحه زمين مى افكند.

تا مشركان عرب، بدانند كارى از آنها ساخته نيست، جائى كه خدا از آن لشكرهاى عظيم و قدرتمند چنين انتقام گرفت، وضع كسانى كه از آنها ضعيف تر و ناتوان ترند روشن است، هر چند ضعيف و قوى در برابر قدرت او يكسان است.

انتخاب قوم «فرعون» و «ثمود» از ميان همه اقوام پيشين به عنوان دو نمونه از اقوام سركش، به خاطر اين است كه: هر دو در نهايت قدرت بودند، يكى مربوط به گذشته هاى دور است (قوم ثمود) و ديگرى به گذشته نزديك تر (قوم فرعون)، به علاوه اقوام عرب با نام آنها آشنا بودند و از تاريخشان اجمالاً با خبر.

* * *

پس از آن، مى افزايد:

«بلكه كسانى كه كافر شدند پيوسته گرفتار تكذيب و انكار حقند» (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيب).

چنان نيست كه نشانه هاى حق بر كسى مخفى و پنهان باشد، لجاجت و عناد اجازه نمى دهد: بعضى راه را پيدا كنند، و در طريق حق گام بگذارند.

تعبير به «بَلْ» كه به اصطلاح براى «اضراب» (عدول از چيزى به چيز ديگر است)، گوئى اشاره به اين است كه: اين گروه مشرك از قوم «فرعون» و «ثمود» هم، بدتر و لجوج ترند، دائماً مشغول تكذيب و انكار قرآنند، و از هر وسيله براى اين مقصود بهره مى گيرند.

* * *

ولى، آنها بايد بدانند: «خداوند به همه آنها احاطه دارد» و همه در دست قدرت او هستند (وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ).

اگر خدا به آنها مهلت مى دهد، نه به خاطر عجز و ناتوانى است، و اگر آنها را سريعاً مجازات نمى كند، نه به خاطر اين است كه از قلمرو قدرتش بيرونند.

تعبير به: وَرائِهِم «پشت سر آنها»، اشاره به اين است كه آنها از هر جهت در قبضه قدرت الهى هستند، و خداوند از تمام جهات، به آنها احاطه دارد، بنابراين ممكن نيست از چنگال عدالت و كيفر او فرار كنند.

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور احاطه علمى خداوند به اعمال آنها در جميع جهات است، به گونه اى كه هيچ گفتار و كردار و نيات آنها از وى مخفى نمى ماند.

* * *

و در ادامه مى افزايد: اصرار آنها در تكذيب قرآن و نسبت آن به سحر و كهانت و شعر بيهوده است «بلكه آن قرآن مجيد و با عظمت و بلند مقام است» (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ).

* * *

«كلامى است كه در لوح محفوظ ثبت است» و دست نااهلان، شياطين و كاهنان هرگز به آن نمى رسد، و از هر گونه تغيير، تبديل و زياده و نقصان بر كنار مى باشد (فِي لَوْح مَحْفُوظ).

بنابراين، اگر نسبت هاى ناروا به تو مى دهند، شاعر، ساحر، كاهن و مجنونت مى خوانند، هرگز غمگين مباش، تكيه گاه تو محكم، راهت روشن، و پشتيبانت قدرتمند و توانا است.

«مَجِيد» چنان كه گفتيم: از ماده «مجد» به معنى گستردگى شرافت و جلالت است، و اين معنى درباره قرآن كاملاً صادق مى باشد; چرا كه محتوايش عظيم و گسترده ، و معانيش بلند و پرمايه است، هم در زمينه معارف و اعتقادات، هم اخلاق و مواعظ، و هم احكام و سنن.

«لَوْح» (به فتح لام) به معنى صفحه عريضى است كه چيزى بر آن مى نويسند، و «لُوْح» (به ضم لام) به معنى عطش، و همچنين هوائى است كه بين آسمان و زمين قرار دارد.

فعلى كه از اولى مشتق مى شود، به معنى آشكار شدن و درخشيدن است.

به هر حال، در اينجا منظور صفحه اى است كه قرآن مجيد بر آن ثبت و ضبط شده است، ولى نه صفحه اى همچون الواح متداول در ميان ما، بلكه در تفسيرى از «ابن عباس» آمده است: «لوح محفوظ» طولش به اندازه فاصله زمين و آسمان! و عرضش به اندازه فاصله مغرب و مشرق است!

و اينجا است كه به نظر مى رسد: لوح محفوظ همان صفحه علم خداوند است كه شرق و غرب عالم را فرا گرفته، و از هر گونه دگرگونى و تحريف مصون و محفوظ است.

آرى، قرآن از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته، نه زائيده فكر بشر است و نه القاء شياطين، و محتوايش شاهد بر اين مدعى است.

احتمالاً، اين، همان چيزى است كه در قرآن مجيد، گاه از آن به «كتاب مبين» و گاه به «ام الكتاب» تعبير شده، چنان كه در آيه 39 «رعد» مى خوانيم: يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ: «خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد ثابت مى دارد، و ام الكتاب (كتاب اصلى و مادر) نزد او است».

و در آيه 59 «انعام» آمده است: وَ لا رَطْب وَ لا يابِس إِلاّ فِي كِتاب مُبِين: «و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتاب آشكار ثبت است».

ضمناً، بايد توجه داشت: تعبير به «لوح محفوظ» در «قرآن مجيد» تنها در همين جا آمده است.

* * *

خداوندا! ما را به حقيقت اين كتاب بزرگ آسمانيت آشناتر بفرما!

پروردگارا! در آن روز كه مؤمنان صالح به فوز كبير و كافران مجرم به عذاب حريق مى رسند، ما را در كنف حمايتت قرار ده!

بار الها! تو غفور و ودود و رحيم و مهربانى، با ما آن كن كه اين اسماء و صفاتت ايجاب مى كند، نه آنچه اعمال ما اقتضا دارد!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره بروج(1)

 


1 ـ تصحيح: 23 / 3 / 1383.

 

سوره طارق

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 17 آيه است

محتواى سوره طارق

مطالب اين سوره عمدتاً بر دو محور دور مى زند:

1 ـ محور معاد و رستاخيز.

2 ـ محور قرآن مجيد، ارزش و اهميت آن.

ولى، در آغاز بعد از سوگندهاى انديشه آفرين، اشاره به وجود مراقبين الهى بر انسان مى كند.

بعد از آن، براى اثبات امكان معاد، به زندگى نخستين، و بدو پيدايش انسان از آب نطفه، اشاره فرموده، نتيجه گيرى مى كند: خداوندى كه قادر است او را از چنين آب بى ارزش و ناچيزى بيافريند، توانائى بر بازگشت مجدد او دارد.

در مرحله بعد، به بعضى از ويژگى هاى روز رستاخيز اشاره كرده، سپس با ذكر سوگندهاى متعدد و پرمعنائى، اهميت قرآن را گوشزد مى نمايد، و سرانجام سوره را با تهديد كفار به مجازات الهى پايان مى دهد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَها أَعْطاهُ اللّهُ بِعَدَدِ كُلِّ نَجْم فِي السَّماءِ عَشْرَ حَسَنات!: «هر كس آن را تلاوت كند، خداوند به تعداد هر ستاره اى كه در آسمان وجود دارد ده حسنه به او مى بخشد»!.(1)و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده: مَنْ كانَ قَرائَتُهُ فِي الْفَرِيِضَةِ بِوَالسَّماءِ وَ الطّارِقِ كانَ لَهُ عِنْدَ اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ جاهٌ وَ مَنْزِلَةٌ، وَ كانَ مِنْ رُفَقاءِ النَّبِيِّينَ وَ أَصْحابِهِمْ فِي الْجَنَّةِ: «هر كس در نماز فريضه سوره و السماء و الطارق را تلاوت كند، در قيامت نزد خداوند مقام و منزلت عظيمى خواهد داشت، و از دوستان پيامبران و ياران آنها در بهشت خواهد بود».(2)

بديهى است، محتواى سوره و عمل به آن است كه اين همه پاداش عظيم را به بار مى آورد، نه تلاوت خالى از عمل.

* * *

 

1وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ

2وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ

3النَّجْمُ الثّاقِبُ

4إِنْ كُلُّ نَفْس لَمّا عَلَيْها حافِظٌ

5فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ

6خُلِقَ مِنْ ماء دافِق

7يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ

8إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ

9يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ

10فَما لَهُ مِنْ قُوَّة وَ لا ناصِر

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به آسمان و كوبنده شب!

2 ـ و تو چه مى دانى كوبنده شب چيست؟!

3 ـ همان ستاره درخشان و شكافنده تاريكى هاست!

4 ـ مسلماً كه هر كس مراقب و محافظى دارد!

 

5 ـ انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؟!

6 ـ از يك آب جهنده آفريده شده است.

7 ـ آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود!

8 ـ مسلماً او (خدائى كه انسان را در آغاز آفريد) مى تواند او را باز گرداند.

9 ـ در آن روز كه اسرار نهان آشكار مى شود.

10 ـ و براى او هيچ نيرو و ياورى نيست.

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 469 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 149، حديث 7586 (چاپ آل البيت).

2 ـ «ثواب الاعمال»، مطابق «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 549.

تفسير:

اى انسان بنگر از چه آفريده شده اى؟!

اين سوره نيز، همچون بسيارى از سوره هاى ديگر جزء آخر قرآن، با سوگندهاى زيبا و انديشه برانگيزى، آغاز مى شود، سوگندهائى كه مقدمه اى است براى بيان يك واقعيت بزرگ.

«سوگند به آسمان و كوبنده شب»! (وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ).

* * *

«و تو نمى دانى كوبنده شب چيست»؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ).

* * *

«ستاره اى است بلند و درخشان و شكافنده تاريكى ها» (النَّجْمُ الثّاقِبُ).

«طارِق» از ماده «طرق» (بر وزن برق) به معنى كوبيدن است، و راه را از اين جهت «طريق» گويند كه با پاى رهروان كوبيده مى شود، و «مِطْرَقَه» به معنى پتك و چكش است كه براى كوبيدن فلزات و مانند آن به كار مى رود.

و از آنجا كه درهاى خانه ها را به هنگام شب مى بندند، و كسى شب وارد مى شود، ناچار است در را بكوبد، به اشخاصى كه در شب وارد مى شوند «طارق» گويند.

امير مؤمنان على(عليه السلام) درباره «اشعث بن قيسِ» منافق، كه شب هنگام به در خانه آن حضرت آمد، و حلواى شيرينى با خود آورده بود كه به پندار خام خويش قلب على(عليه السلام) را به خود متوجه سازد، تا در ماجرائى به نفع او حكم كند، مى فرمايد: وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَة فِي وِعائِها:

«و از اين شگفت انگيزتر داستان كسى است كه شب هنگام، در خانه را كوبيد و بر ما وارد شد، در حالى كه ظرف سرپوشيده پر از حلواى لذيذ با خود آورده بود...».(1)

اما، قرآن خودش در اينجا «طارق» را تفسير كرده، مى گويد: «اين مسافر شبانه، همان ستاره درخشانى است كه بر آسمان ظاهر مى شود، و به قدرى بلند است كه گوئى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند، و نورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكى ها را مى شكافد و به درون چشم آدمى نفوذ مى كند» (توجه داشته باشيد، «ثاقِب» از ماده «ثقب» به معنى سوراخ كردن است).

در اين كه: آيا منظور ستاره معينى است مانند ستاره «ثريا» (از نظر بلندى و دورى در آسمان) يا ستاره «زحل»، يا «زهره» يا «شهب» (از نظر روشنائى خيره كننده)، يا اشاره به همه ستارگان آسمان است؟ تفسيرهاى متعددى گفته شده، ولى با توجه به اين كه در آيات بعد آن را به «نجم ثاقب» (ستاره نفوذ كننده) تفسير كرده است، معلوم مى شود: منظور هر ستاره اى نيست، بلكه ستارگان درخشانى است كه نور آنها پرده هاى ظلمت را مى شكافد و در چشم آدمى نفوذ مى كند.

در بعضى از روايات «أَلنَّجْمُ الثّاقِبُ» به ستاره «زحل» تفسير شده است، كه از سيارات منظومه شمسى و بسيار پرفروغ و نورانى است.

اين معنى از حديثى استفاده مى شود كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: در آنجا كه منجمى از آن حضرت سؤال كرد: منظور از «ثاقب» در كلام خدا «أَلنَّجْمُ الثّاقِبُ» چيست؟

فرمود: ستاره «زحل» است كه طلوعش در آسمان هفتم است، نورش آسمان ها را مى شكافد، و به آسمان پائين مى رسد، لذا خداوند آن را «نجم ثاقب» ناميده است.(2)

قابل توجه اين كه: «زحل»، آخرين و دورترين ستاره منظومه شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود، و از آنجا كه از نظر ترتيب بندى كواكب منظومه شمسى نسبت به خورشيد در هفتمين مدار قرار گرفته (با محاسبه مدار ماه)، امام(عليه السلام) در اين حديث مدار آن را آسمان هفتم شمرده است.

اين ستاره ويژگى هائى دارد كه آن را شايسته سوگند مى كند، از يك سو، دورترين ستارگان قابل مشاهده منظومه شمسى است، و به همين جهت در ادبيات عرب، هر چيز بلند را بدان مثال مى زنند، و گاه آن را «شيخ النجوم» گفته اند.(3)

ستاره «زحل» كه نام فارسى اش «كيوان» است، داراى حلقه هاى نورانى متعددى است كه آن را احاطه كرده، و هشت «قمر» دارد، حلقه هاى نورانى «زحل» كه گرداگرد آن را گرفته، از عجيب ترين پديده هاى آسمانى است، كه دانشمندان فلكى درباره آن، نظرات گوناگونى دارند، و هنوز هم پديده اسرارآميزى است.

بعضى معتقدند: «زحل» ده قمر دارد كه هشت عدد آن را مى توان با دوربين هاى معمولى نجومى مشاهده كرد، و دو عدد ديگر تنها با دوربين هاى بسيار عظيم قابل رؤيت است.(4)

البته، اين اسرار در آن روز كه قرآن نازل شد بر كسى روشن نبود، بعدها با گذشت قرن ها آشكار گشت.

اما به هر حال، تفسير «نجم ثاقب» به خصوص ستاره «زحل» ممكن است از قبيل بيان يك مصداق روشن باشد، و منافاتى با تفسير آن به ديگر ستارگان بلند و درخشان آسمان ندارد، و مى دانيم، تفسير مصداقى در روايات ما بسيار است.

در آيه 10 سوره «صافات» مى خوانيم: إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ: «مگر كسى كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شود كه شهاب ثاقب او را تعقيب مى كند» در اين آيه «شهاب»، توصيف به «ثاقب» شده است، و از آنجا كه اين پديده آسمانى از عجائب عالم آفرينش است، ممكن است يكى از تفسيرهاى آيه مورد بحث باشد.

شأن نزولى كه در بعضى از كتب تفسير، براى آيه فوق آمده نيز، اين معنى را تأئيد مى كند.(5)

* * *

اكنون ببينيم اين سوگندها براى چيست؟ در آيه بعد، مى فرمايد: «مسلماً هر كس مراقب و حافظى دارد» (إِنْ كُلُّ نَفْس لَمّا عَلَيْها حافِظٌ)!(6)

كه اعمال او را ثبت، ضبط و حفظ مى كند، و براى حساب و جزا نگهدارى مى نمايد.

همان گونه كه در آيات 10 و 11 و 12 سوره «انفطار» مى خوانيم: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِيْنَ * كِراماً كاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ: «و بر شما مراقبانى گمارده شده * نويسنده و بزرگوار كه پيوسته اعمال شما را مى نويسند * و آنچه را انجام مى دهيد مى دانند».

به اين ترتيب، شما هرگز تنها نيستيد، و هر كه باشيد، و هر كجا باشيد، تحت مراقبت فرشتگان الهى و مأموران پروردگار خواهيد بود، اين مطلبى است كه توجه به آن در اصلاح و تربيت انسان فوق العاده مؤثر است.

قابل توجه اين كه: در آيه تبيين نشده است: اين «حافظ» چه كسى است؟ و چه امورى را حفظ مى كند؟ ولى آيات ديگر قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه: حافظان ملائكه اند، و آنچه را حفظ مى كنند اعمال آدمى اعم از طاعات و معاصى است.

اين احتمال نيز داده شده كه: منظور، حفظ انسان از حوادث و مهالك است، كه به راستى اگر مراقبت الهى از انسان ها به عمل نيايد، كمتر كسى به مرگ طبيعى از دنيا مى رود; چرا كه حجم حوادث آن قدر زياد است كه احدى از آن سالم به در نمى رود، مخصوصاً كودكان در سنين پائين.

و يا اين كه: منظور حفظ انسان در برابر وسوسه هاى شياطين است، كه اگر اين محافظت الهى نيز نباشد، وساوس شياطين جن و انسان آن قدر زياد است كه هيچ كس از آن سالم نمى ماند.

ولى، با توجه به اين كه آيات بعد، سخن از مسأله معاد و حساب اعمال مى گويد، تفسير اول از همه مناسب تر است، هر چند جمع ميان هر سه تفسير در آيه شريفه نيز بعيد به نظر نمى رسد.

جالب اين كه: ميان سوگندهائى كه قبلاً ياد شده، با مسأله مراقبت فرشتگان از اعمال آدمى كه جواب قسم محسوب مى شود، رابطه زنده اى است; چرا كه آسمان بلند و ستارگانى كه مسيرهاى منظم خود را همواره مى پيمايند، دليلى بر وجود نظم و حساب در اين عالم بزرگند، پس چگونه ممكن است اعمال انسان ها بى حساب و كتاب باشد، و مراقبين الهى بر آن نظارت نكنند.

* * *

آنگاه، به عنوان يك استدلال بر مسأله معاد در برابر كسانى كه آن را غير ممكن مى شمردند مى فرمايد: «انسان بايد نگاه كند از چه چيز آفريده شده است»؟! (فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ).

و به اين ترتيب، قرآن دست همه انسان ها را گرفته و به خلقت نخستين باز مى گرداند، و با يك جمله استفهاميه از آنها مى پرسد: «آفرينش شما از چه بوده است»؟

* * *

و بى آن كه منتظر پاسخ آنها باشد، جواب اين سؤال را كه روشن است خودش مى دهد، و مى افزايد: «او از يك آب جهنده آفريده شد»! (خُلِقَ مِنْ ماء دافِق).

كه اين توصيفى است براى نطفه مرد كه در آب منى شناور است، و به هنگام بيرون آمدن جهش دارد.

* * *

پس از آن، در توصيف ديگرى از اين آب مى گويد: «خارج مى شود از ميان صلب و ترائب» (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ).

«صُلْب» به معنى پشت است، و اما «تَرائِب» جمع «تريبه» بنا بر مشهور ميان علماى لغت استخوان هاى بالاى سينه است، همانجا كه گردن بند روى آن قرار مى گيرد، چنان كه «ابن منظور» در «لسان العرب» مى گويد: «قالَ أَهْلُ اللُّغَةِ أَجْمَعُونَ مَوْضِعُ الْقِلادَةِ مِنَ الصَّدْرِ».

در عين حال، معانى متعدد ديگرى نيز براى آن ذكر كرده است، از جمله اين كه: «تَرائِب» به معنى قسمت پيش روى انسان است (در مقابل صلب كه پشت انسان است)، يا اين كه «تَرائِب» به معنى دست ها، پاها و چشم ها است، يا اين كه مجموعه استخوان هاى سينه، و يا چهار دنده از طرف راست و چهار دنده از طرف چپ است.

به هر حال، در اين كه منظور از «صلب» و «ترائب» در اين آيه شريفه چيست؟ در ميان مفسران گفتگوى بسيار است و تفسيرهاى فراوانى براى آن گفته اند از جمله:

1 ـ «صلب» اشاره به خود مردان و «ترائب» اشاره به زنان است; چرا كه مردان مظهر صلابت، و زنان مظهر لطافت و زينتند، بنابراين، آيه اشاره به تركيب نطفه انسان از نطفه مرد و زن مى كند، كه در اصطلاح امروز «اسپرم» و «اوول» ناميده مى شود.

2 ـ «صلب» اشاره به پشت مرد، و «ترائب» اشاره به سينه و قسمت هاى جلو بدن او است، بنابراين، منظور نطفه مرد است كه از قسمت هاى درون شكم كه در ميان پشت و قسمت جلو قرار دارد خارج مى شود.

3 ـ منظور خروج جنين است از رحم زن، كه ميان پشت و قسمت هاى جلو بدن او قرار گرفته است.

4 ـ بعضى گفته اند: اين آيه، اشاره به يك نكته دقيق علمى است كه اكتشافات اخير از روى آن پرده برداشته، و در عصر نزول قرآن مسلماً از همه پنهان بود، و آن اين كه: نطفه از «بيضه» مرد و «تخمدان» زن گرفته مى شود، و مطالعات دانشمندان جنين شناسى نشان مى دهد: اين دو در ابتداى امر كه در جنين ظاهر مى شوند، در مجاورت كليه ها قرار دارد، و تقريباً مقابل وسط ستون فقرات در ميان صلب (پشت) و ترائب (پائين ترين دنده هاى انسان) قرار گرفته، سپس با گذشت زمان و نمو اين دو عضو تدريجاً از آن محل پائين مى آيند، و هر كدام در موضع فعلى خود جاى مى گيرد، و از آنجا كه پيدايش انسان از تركيب نطفه زن و مرد است، و محل اصلى اين دو در آغاز در ميان «صلب» و «ترائب» قرار دارد، قرآن چنين تعبيرى را انتخاب كرده، تعبيرى كه در آن روز براى هيچ كس شناخته شده نبود، و علم جنين شناسى جديد پرده از روى آن برداشته است.(7)

به تعبير روشن تر، بيضه مرد و تخمدان زن در آغاز پيدايش، يعنى در آن هنگام كه مرد و زن خود در عالم جنين بودند در پشت آنها، تقريباً محاذى وسط ستون فقرات بود، به طورى كه مى توان گفت: دستگاه نطفه ساز مرد و دستگاه نطفه ساز زن هر دو بين صلب و ترائب بودند، ولى تدريجاً كه خلقت مرد و زن در شكم مادر كامل مى شود، از آنجا جدا شده و تدريجاً به پائين مى آيند، به طورى كه هنگام تولد، بيضه مرد به خارج از شكم و در كنار آلت تناسلى قرار مى گيرد، و تخمدان زن در مجاورت رحم.

ولى، اشكال مهم اين تفسير اين است كه: قرآن مى گويد: آن آب جهنده از ميان صلب و ترائب خارج مى شود، يعنى به هنگام خروج، آب از ميان اين دو مى گذرد ، در حالى كه طبق اين تفسير، در حال خروج، آب نطفه چنين نيست، بلكه دستگاه نطفه ساز در آن موقعى كه خود در شكم مادر بود ميان صلب و ترائب قرار داشت، از اين گذشته، تفسير «ترائب» به آخرين دنده پائين، خود خالى از بحث و گفتگو نيست.

5 ـ منظور از اين جمله اين است كه: «منى» در حقيقت از تمام اجزاى بدن انسان گرفته مى شود، و لذا به هنگام خروج توأم با هيجان كلى بدن، و بعد از آن همراه با سستى تمام بدن است، بنابراين، «صلب» و «ترائب» اشاره به تمام پشت و تمام پيش روى انسان مى باشد.

6 ـ بعضى نيز گفته اند: عمده ترين عامل پيدايش منى «نخاع شوكى» است كه در پشت مرد و سپس قلب و كبد است، كه يكى زير استخوان هاى سينه و ديگرى در ميان اين دو قرار دارد، و همين سبب شده كه تعبير ما بين «صلب» و «ترائب» براى آن انتخاب گردد.

ولى، قبل از هر چيز، بايد به اين نكته مهم براى حل مشكل توجه داشت كه: در آيات فوق، تنها سخن از نطفه مرد در ميان است; زيرا تعبير به «ماء دافِق» (آب جهنده) درباره نطفه مرد صادق است نه زن، و همان است كه ضمير «يَخْرُجُ» در آيه بعد به آن باز مى گردد، و مى گويد: «اين آب جهنده از ميان صلب و ترائب بيرون مى آيد».

روى اين حساب، شركت دادن زن در اين بحث قرآنى مناسب به نظر نمى رسد، بلكه مناسب ترين تعبير، همان است كه گفته شود: قرآن به يكى از دو جزء اصلى نطفه كه همان نطفه مرد است، و براى همه محسوس مى باشد، اشاره كرده، و منظور از «صلب» و «ترائب» قسمت پشت و پيش روى انسان است; چرا كه آب نطفه مرد از ميان اين دو خارج مى شود.(8)

 

اين، تفسيرى است روشن، خالى از هرگونه پيچيدگى و هماهنگ با آنچه در كتب لغت در معنى اين دو واژه آمده است، در عين حال ممكن است حقيقت مهم ترى در اين آيه نيز نهفته باشد، كه در حد علم امروز براى ما كشف نشده و اكتشافات دانشمندان در آينده پرده از روى آن برخواهد داشت.

* * *

سپس، از اين بيان نتيجه گيرى كرده مى گويد: «كسى كه انسان را در آغاز از آب نطفه آفريد، قادر است بار ديگر او را به زندگى بازگرداند» (إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ).

در آغاز خاك بود، و بعد از آن، طى مراحلى به صورت نطفه درآمد، و نطفه نيز بعد از طى مراحل پيچيده و شگفت انگيزى، تبديل به انسان كاملى شد، بنابراين، بازگشت او به حيات و زندگى مجدد، هيچ مشكلى ايجاد نمى كند.

نظير اين بيان، در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود، از جمله در آيه 5 سوره «حج» مى فرمايد: يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ مِنْ نُطْفَة: «اى مردم! اگر در رستاخيز ترديد داريد، ما شما را از خاك آفريديم و سپس از نطفه».

و نيز در آيه 67 سوره «مريم» مى خوانيم: أَ وَ لا يَذْكُرُ الاِْنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً: «آيا انسان به خاطر نمى آورد كه ما قبلاً او را آفريديم و چيزى نبود»؟!

* * *

در آيه بعد، به توصيف آن روز بزرگ پرداخته، مى فرمايد: «اين بازگشت روزى تحقق مى يابد كه اسرار پنهان، آشكار مى شود» (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ).(9)

«تُبْلَى» از ماده «بلوى» به معنى آزمايش و امتحان است، و از آنجا كه به هنگام آزمايش حقيقت اشياء ظاهر و آشكار مى شود، اين ماده در اينجا به معنى ظهور و بروز آمده است.

«سَرائِر» جمع «سريره» به معنى حالات، صفات و نيات درونى و پنهانى است.

آرى، در آن روز كه «يوم البروز» و «يوم الظهور» است، اسرار درون آشكار مى شود ، اعم از ايمان و كفر و نفاق، يا نيت خير و شر، يا ريا و اخلاص، و اين ظهور و بروز، براى مؤمنان مايه افتخار و مزيد بر نعمت است، و براى مجرمان مايه سرافكندگى و منشأ خوارى و خفت، و چه دردناك است كه انسان عمرى زشتى هاى درونى خود را از خلق خدا مخفى كرده باشد، و با آبرو در ميان مردم زندگى كند، ولى در آن روز كه همه اسرار نهانى آشكار مى گردد، در برابر همه خلايق شرمسار و سرافكنده شود، كه گاه درد و رنج اين عذاب از آتش دوزخ دردناك تر است.

در آيه 41 «الرحمن» نيز آمده است: يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيْماهُمْ: «در قيامت گنهكاران از چهره هايشان شناخته مى شوند».

و نيز، در آيات ديگر آمده است كه: در قيامت «گروهى چهره هاى سفيد و روشن دارند و گروهى چهره هايشان تاريك و غبارآلود است».(10)

آرى، همان گونه كه «طارق» و ستارگان به هنگام شب در آسمان ظاهر مى شوند، و از خفا و پنهانى بيرون مى آيند، حافظان و مراقبانى كه مأمور حفظ و ضبط اعمال آدمى هستند نيز در آنجا همه را آشكار مى سازند.

طبق روايتى «معاذ بن جبل» مى گويد: نقل شده است كه: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تفسير «سرائر» در اين آيه شريفه را سؤال كردم، و گفتم: چه اسرار نهانى است كه خداوند بندگان را در آخرت با آن مى آزمايد؟ فرمود: سَرائِرُكُمْ هِىَ أَعْمالُكُمْ مِنَ الصَّلاةِ وَ الصِّيامِ وَ الزَّكاةِ وَ الْوُضُوءِ وَ الْغُسْلِ مِنَ الْجِنابَةِ وَ كُلُّ مَفْرُوض، لاَِنَّ الأَعْمالَ كُلَّها سَرائِرُ خَفِيَّةٌ، فَإِنْ شاءَ الرَّجُلُ قالَ صَلَّيْتُ وَ لَمْ يُصَلِّ، وَ إِنْ شاءَ قالَ تَوَضَّأْتُ وَ لَمْ يَتَوَضَّأْ، فَذلِكَ قَوْلُهُ يَوْمَ تُبْلَِى السَّرائِرُ:

«سرائر شما، همان اعمال شما است، همچون نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت و هر عمل واجبى; زيرا همه اعمال در حقيقت پنهان است، اگر انسان بخواهد مى گويد: نماز خوانده ام، در حالى كه نخوانده، و مى گويد: وضو گرفته ام در حالى كه وضو نگرفته، و اين است تفسير كلام خداوند يَوْمَ تُبْلَِى السَّرائِرُ».(11)

* * *

اما، مشكل مهم در آن روز، اينجا است كه: «براى انسان هيچ نيروئى از درون، و ياورى از برون وجود ندارد» (فَما لَهُ مِنْ قُوَّة وَ لا ناصِر).

نيروئى كه بر زشتى هاى اعمال و نيات او پرده بيفكند، و ياورى كه او را از عذاب الهى رهائى بخشد.

اين معنى در بسيارى از آيات قرآن آمده است كه: در آن روز، نه يار و ياورى وجود دارد، نه فديه و فدائى پذيرفته مى شود، نه راه فرار و بازگشتى در برابر انسان قرار دارد، و نه طريقى براى فرار از چنگال عدالت پروردگار، تنها و تنها وسيله نجات، ايمان و عمل صالح است، آرى، مايه نجات فقط همين است.

 

11وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ

12وَ الاْ َرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ

13إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ

14وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ

15إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً

16وَ أَكِيدُ كَيْداً

17فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً

 

ترجمه:

11 ـ سوگند به آسمان پرباران.

12 ـ و سوگند به زمين پرشكاف (كه گياهان از آن سر بر مى آورند).

13 ـ كه اين (قرآن) سخنى است كه حق را از باطل جدا مى كند.

14 ـ و هرگز شوخى نيست!

15 ـ آنها پيوسته حيله مى كنند.

16 ـ و من در برابر آنها چاره مى كنم!

17 ـ حال كه چنين است كافران را (فقط) اندكى مهلت ده (تا سزاى اعمالشان را ببينند)!


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 224.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 550، حديث 4.

3 ـ «دائرة المعارف دهخدا»، ماده «زحل».

4 ـ «دائرة المعارف دهخدا»، ماده «زحل».

5 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 397.

6 ـ «إِنْ» در اين آيه «نافيه» است و «لَمّا» به معنى «إِلاّ» مى باشد.

7 ـ تفسير «مراغى»، جلد 30، صفحه 113.

8 ـ در آيات ديگر قرآن نيز، هنگامى كه سخن از آفرينش انسان از نطفه، به ميان مى آيد، بيشتر روى نطفه مرد كه امرى محسوس است تكيه شده (به آيات 46 نجم، و 37 قيامت مراجعه شود).

9 ـ «يَوْمَ» در اينجا «ظرف» است و متعلق به «رَجَعَ» كه در آيه قبل آمده، و فاصله ميان مصدر و معمولش در اين گونه موارد ضررى ندارد; چرا كه فاصله به اجنبى نيست.

10 ـ عبس، آيات 38 تا 41.

11 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 472، شبيه اين معنى در تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 336 نيز آمده است.

تفسير:

نقشه هاى دشمنان را نقش بر آب مى كنم!

در تعقيب آيات گذشته كه استدلال بر مسأله معاد از طريق توجه به آفرينش نخستين انسان از نطفه داشت، در اين آيات، باز براى تأكيد در امر معاد و اشاره به بعضى از دلائل ديگر بحث را ادامه داده، مى فرمايد: «سوگند به آسمان پرباران» (وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ).

* * *

«و سوگند به زمين كه شكافته مى شود و گياهان از آن سر برمى آورند» (وَالاْ َرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ).

* * *

«كه اين يك سخن حق است» كه شما زنده مى شويد (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ).

* * *

سخنى است جدى «و هيچ گونه شوخى در آن نيست»! (وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ).

«رَجْع» از ماده «رجوع» به معنى بازگشت است، و عرب به باران، «رجع» مى گويد، به خاطر اين كه آبى كه از زمين و درياها برخاسته، از طريق ابرها و باران به سوى زمين برمى گردد، يا اين كه در فواصل مختلف بارش باران تكرار مى شود.

به گودال هائى كه آب باران در آن جمع مى شود نيز، «رجع» مى گويند، يا به خاطر جمع آب باران در آن، و يا به خاطر امواجى كه بر اثر وزش نسيم بر سطح آن آشكار مى گردد.(1)

«صَدْع» به معنى شكاف در اجسام صلب و سخت است، و با توجه به آنچه در معنى «رجع» گفته شد، آن را اشاره به شكافتن زمين هاى خشك و سخت، بعد از نزول باران، و رشد و نمو گياهان دانسته اند.

در حقيقت، اين دو سوگند اشاره اى است به احياى زمين هاى مرده به وسيله باران، كه قرآن بارها آن را به عنوان دليلى بر مسأله رستاخيز ذكر كرده است، مانند آيه 11 سوره «ق»: وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ: «ما به وسيله باران سرزمين مرده اى را زنده كرديم، خروج و قيام شما در قيامت نيز همين گونه است»!

به اين ترتيب، تناسب روشنى در ميان اين سوگندها و آنچه سوگند به خاطر آن ياد شده وجود دارد، و اين يكى از لطائف بلاغت قرآن است، كه در ميان سوگندها و آنچه براى آن سوگند ياد مى كند، تناسب جالبى ديده مى شود.

يا به تعبير ديگر: همان گونه كه در آيه 5 سوره «حج»، به هنگام استدلال بر مسأله معاد، هم استدلال به مسأله آفرينش انسان از نطفه و تطورات جنين مى كند، و هم استدلال به زنده شدن زمين هاى مرده بر اثر نزول باران، در اين سوره (سوره طارق) نيز روى هر دو مسأله تكيه شده است.

بعضى، براى جمله «وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ» تفسير ديگرى نيز ذكر كرده اند، و آن تكرار گردش كواكب آسمان و بازگشت آنها به حالت نخستين در طى دوران هاى مختلف است، گردش زمين به دور خود و به دور خورشيد، و حركت سيارات منظومه شمسى، و حركت طلوع و غروب حسى ماه و خورشيد و ستارگان، همه حركاتى است داراى بازگشت.

وجود اين بازگشت ها نشانه اى است از بازگشت عمومى انسان ها به حيات، البته معنى اول تناسب بيشترى با مسأله شكافته شدن زمين و همچنين دلائل معاد دارد.

«قَوْلٌ فَصْل» به معنى سخنى است كه ميان حق و باطل جدائى مى افكند، و در اينجا به قرينه آيات گذشته:

جمعى آن را اشاره به معاد دانسته اند.

در حالى كه جمع ديگرى آن را اشاره به قرآن مى دانند، و در بعضى از روايات معصومين(عليهم السلام) نيز به آن اشاره شده است.

البته، تعبير از قيامت، به «يَوْمُ الْفَصْل» در آيات زيادى از قرآن به چشم مى خورد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: اين تعبير را اشاره به آيات قرآن بدانيم كه در ضمن از معاد خبر مى دهد، و به اين ترتيب، جمع ميان هر دو تفسير مى شود.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده: إِنَّها سَتَكُونُ فِتْنَةٌ! قُلْتُ فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْها يا رَسُولَ اللّهِ؟!

قالَ كِتابُ اللّهِ فِيْهِ نَبَأُ مَنْ قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ ما بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ ما بَيْنَكُمْ، هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ مَنْ تَرَكَهُ مِنْ جَبّار قَصَمَهُ اللّهُ وَ مَنْ إِبْتَغَى الْهُدى فِى غَيْرِهِ أَضَلَّهُ اللّهُ:

«به زودى فتنه اى در ميان شما ظاهر مى شود، عرض كردم: اى رسول خدا! راه نجات از آن چيست؟

فرمود: قرآن است كه اخبار پيشينيان و آيندگان و داورى ميان شما در آن است، آن كلامى است كه حق را از باطل جدا مى كند، جدى است و شوخى نيست، هر جبارى آن را ترك كند خداوند او را درهم مى شكند، و هر كس هدايت را در غير آن جستجو كند، خداوند گمراهش مى سازد»!.(2)

* * *

سپس، براى تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان از يكسو، و تهديد دشمنان اسلام از سوى ديگر مى افزايد: «آنها پيوسته حيله مى كنند و نقشه ها مى ريزند» (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً).

* * *

«و من نيز در برابر آنها چاره مى كنم» و نقشه هاشان را نقش بر آب مى نمايم (وَ أَكِيدُ كَيْداً).

* * *

«حال كه چنين است كافران را اندكى مهلت ده» تا عاقبت كار خويش را ببينند! (فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً).

آرى، آنها پيوسته نقشه هاى شومى براى مبارزه با تو طرح مى كنند:

گاه، از طريق استهزاء وارد مى شوند.

گاه، به محاصره اقتصادى دست مى زنند.

گاه، مؤمنان را شكنجه و آزار مى كنند.

گاه، مى گويند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد، و به هنگام تلاوت آن قال و غوغا مى كنند تا پيروز شوند.

گاه، ساحرت مى خوانند.

گاه، كاهنت مى گويند.

گاه، ديوانه ات مى شمرند.

گاه، در آغاز صبح ايمان مى آورند و عصرگاهان كافر مى شوند، تا گروهى را به دنبال خود بكشند.

گاه، مى گويند: كسانى كه دور تو را گرفته اند فقرا و بينوايانند، آنها را دور كن تا ما با تو باشيم.

گاه، مى گويند: لااقل بعضى از خدايان ما را به رسميت بشناس تا با تو همراه شويم.

و گاه، نقشه تبعيد يا قتل تو را مى كشند.

خلاصه، هر لمحه به شكلى و هر دم به لباسى درمى آيند، تا جمع تو را متفرق سازند، و يارانت را در فشار بگذارند، و يا تو را از ميان بردارند و نور خدا را خاموش كنند.

ولى، اينها بايد بدانند خدا اراده كرده است اين نور عالمگير شود، اين نور الهى است كه با پف كردن اين و آن خاموش نمى شود.

اين خورشيد فروزان آسمان است، با چشم پوشى خفاشان از ميان نمى رود، آنها نقشه مى كشند و ما هم نقشه مى كشيم.

«كَيْد» به گفته «راغب» در «مفردات»، نوعى چاره جوئى است (كه پنهانى و از طريق آماده ساختن مقدمات بوده باشد)، و آن دو گونه است: «نكوهيده» و «پسنديده»، هر چند استعمال آن در مذموم بيشتر است، ولى در عين حال در ممدوح نيز به كار مى رود، مانند: كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ: «ما اين گونه براى يوسف چاره جوئى كرديم».(3)

منظور از «كيد دشمنان» در آيه مورد بحث، روشن است كه نمونه هاى آن را در بالا اشاره كرديم، و قرآن پر است از نقل توطئه هاى موذيانه و نقشه هاى شرورانه آنها، و اما در اين كه منظور از كيد الهى در اينجا چيست؟

بعضى گفته اند: همان مهلت دادنى است كه سرانجام منتهى به عذاب دردناك مى شود.

و بعضى آن را به معنى خود عذاب دانسته اند.ولى، مناسب تر اين است كه گفته شود: منظور همان الطافى است كه شامل حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان مى شد، و دشمنان اسلام را غافلگير مى ساخت، كوشش هاى آنها را از ميان مى برد، و توطئه هاى آنان را در هم مى شكست، كه نمونه هايش در تاريخ اسلام فراوان است.

در اين آيات، مخصوصاً به پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور مى دهد: با آنها مدارا كن و به آنها مهلت ده و براى نابوديشان عجله مكن، بگذار به قدر كافى اتمام حجت شود، بگذار آنها كه مختصر آمادگى دارند سرانجام به اسلام بپيوندند.

اصولاً، عجله كار كسى است كه از فوت فرصت ها و از دست رفتن امكانات مى ترسد، و اين درباره خداوند قاهر و قادر مفهوم ندارد.

قابل توجه اين كه: نخست مى فرمايد: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ «كافران را مهلت ده» و بار ديگر تأكيد كرده، مى گويد: أَمْهِلْهُمْ «آنها را مهلت ده» كه يكى از باب «تفعيل» است و ديگرى از باب «افعال»، و تكرار آن براى تأكيد است، بى آن كه لفظ عيناً تكرار شده باشد، تا بر گوش ها سنگين نيايد.

«رُوَيْداً» از ماده «رود» (بر وزن عود) به معنى رفت و آمد و تلاش براى انجام چيزى توأم با ملايمت است.

و در اينجا معنى مصدرى دارد، و توأم با «تصغير» است يعنى، مختصر مهلتى به آنها ده.(4)

و به اين ترتيب، خداوند در اين جمله كوتاه، سه بار به پيامبرش دستور مدارا و مهلت به آنها مى دهد، و اين سرمشقى است براى همه مسلمانان كه در كارهاى خود، مخصوصاً هنگامى كه در مقابل دشمنانى نيرومند و خطرناك قرار مى گيرند، با حوصله، صبر و شكيبائى و دقت رفتار كنند، و از هر گونه شتابزدگى و كارهاى بى نقشه يا بى موقع بپرهيزند.

به علاوه، در راه تبليغ آئين حق همواره بايد از عجله پرهيز كرد، تا تمام كسانى كه احتمال هدايتشان مى رود ايمان بياورند، و نسبت به همه اتمام حجت شود.

اين كه: چرا اين مهلت، كم و كوتاه شمرده شده است؟ يا به خاطر اين است كه: اسلام در مدت كوتاهى بر دشمنان پيروز شد، و نقشه هاى آنها را برهم زد كه اولين ضربه را در ميدان «بدر» چشيدند، سپس به زودى در ميدان «احزاب»، «خيبر» و «صفين» و غير آن نقشه هاى آنها منجر به شكست شد، و پايه هاى كاخ قدرتشان فرو ريخت، و در پايان عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نور اسلام تمام «جزيرة العرب» را فرا گرفت، و قبل از گذشتن يك قرن، بر قسمت عمده جهان آن روز سايه افكند.

و يا به خاطر آن است كه: عذاب قيامت نيز نزديك است، و اصولاً آنچه قطعى و تخلف ناپذير است، نزديك محسوب مى شود.

به هر حال، اين سوره از سوگند به آسمان و ستارگان آغاز مى شود، و با تهديد كافران توطئه گر و دشمنان حق و حقيقت پايان مى يابد، و در لابلاى آن دلائلى بر معاد به طرزى زيبا و مؤثر، و بيانى لطيف پيرامون نظارت مراقبين الهى بر انسان ها، و تسلّى و دلدارى مؤمنان آمده كه همگى با عباراتى بسيار كوتاه كه در عين لطافت قاطعيت مخصوصى دارد، منعكس شده است.

* * *

خداوندا! كيد و مكر دشمنان را كه در عصر و زمان ما فزونى گرفته، متوجه خودشان كن و نقشه هاى شومشان را نقش بر آب فرما!

پروردگارا! در آن روزى كه سرائر و پنهانى ها آشكار مى گردد، ما را شرمنده مساز!

بار الها! ما قوه و ناصرى جز تو نداريم، ما را به غير خودت واگذار مكن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره طارق(5)


1 ـ «مفردات راغب»، ماده «رجع».

2 ـ «صحيح ترمذى» و «سنن دارمى»، طبق نقل «روح المعانى»، جلد 3، صفحه 100 و تفسير «مراغى»، جلد 30، صفحه 118.

3 ـ يوسف، آيه 76.

4 ـ بنابراين، «رُوَيْداً» در اينجا جانشين مفعول مطلق است، و در حقيقت مثل آن است كه گفته شود: «أُمْهِلْهُمْ إِمْهالاً قَلِيْلاً».

و اين كه بعضى احتمال داده اند: «رُوَيْداً» در اينجا معنى امر دارد، و بنابراين، سه امر پى در پى آمده است، بعيد به نظر مى رسد; البته «رويد» به معنى امر و به صورت اسم فعل آمده، ولى مناسب آيه مورد بحث با منصوب بودن اين كلمه، همان است كه مفعول مطلق باشد.

5 ـ تصحيح: 24 / 3 / 1383.

 

سوره أعلى

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 19 آيه است

محتواى سوره أعلى

اين سوره، در حقيقت از دو بخش تشكيل يافته: بخشى كه در آن روى سخن به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و دستوراتى را در زمينه تسبيح پروردگار، و اداى رسالت، به او مى دهد، و اوصاف هفتگانه اى از خداوند بزرگ در اين رابطه مى شمرد.

و بخش ديگرى كه از مؤمنان خاشع، و كافران شقى، سخن به ميان مى آورد، و عوامل سعادت و شقاوت اين دو گروه را به طور فشرده در اين بخش بيان مى كند.

و در پايان سوره، اعلام مى دارد: اين مطالب تنها در قرآن مجيد نيامده است، بلكه حقايقى است كه در كتب و صحف پيشين، صحف «ابراهيم و موسى»، نيز بر آن تأكيد شده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره روايات فراوانى رسيده:

از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَها أَعْطاهُ اللّهُ عَشْرَ حَسَنات بِعَدَدِ كُلِّ حَرْف أَنْزَلَ اللّهُ عَلى إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ مُحَمَّد (صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِم): «هر كسى سوره اعلى را بخواند، خداوند به عدد هر حرفى كه بر ابراهيم(عليه السلام) و موسى(عليه السلام)و محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كرده، ده حسنه به او عطا مى فرمايد».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاْ َعْلىْ فِي فَرائِضِهِ أَوْ نَوافِلِهِ قِيلَ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أُدْخُلِ الْجَنَّةَ مِنْ أَيِّ أَبْوابِ الْجَنَّةِ شِئْتَ إِنْ شاءَ اللّهُ!: «كسى كه سوره اعلى را در فرائض يا نوافل خود بخواند، روز قيامت به او گفته مى شود: از هر يك از درهاى بهشت مى خواهى وارد شو، ان شاء اللّه».(2)

در روايات متعددى نيز آمده است: هنگامى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) يا ائمه هدى(عليهم السلام)آيه «سَبِّحِ اسْمِ رِبِّكَ الأَعْلى» را مى خواندند، بعد از آن به اين دستور عمل كرده مى فرمودند: «سُبْحانَ رَبِّىَ الأَعْلىْ».(3)

و در روايت ديگرى آمده: يكى از ياران على(عليه السلام) مى گويد: بيست شب پشت سر آن حضرت نماز خواندم، جز سوره «سَبِّحِ اسْمِ رِبِّكَ الأَعْلى» را در نماز نمى خواند، و مى فرمود: اگر مى دانستيد چه بركاتى در آن است، هر يك از شما در هر روز ده بار آن را تلاوت مى كرديد، و هر كس آن را بخواند گوئى كتب و صحف موسى و ابراهيم(عليهم السلام) را تلاوت كرده است».(4)

خلاصه، از مجموعه رواياتى كه در اين زمينه رسيده استفاده مى شود: اين سوره از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در حديثى از على(عليه السلام)مى خوانيم: اين سوره محبوب پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود: «كانَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يُحِبُّ هذِهِ السُّورَةَ سَبِّحِ اسْمِ رِبِّكَ الأَعْلى».(5)

در اين كه: آيا اين سوره در «مكّه» نازل شده يا در «مدينه»؟ در ميان مفسران گفتگو است: مشهور آن است كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده است، در حالى كه بعضى معتقدند: «مدنى» است.

علامه «طباطبائى» (رحمة اللّه عليه) ترجيح مى دهد: قسمت اول سوره «مكّى» باشد، و ذيل سوره «مدنى»; چرا كه در آن سخن از نماز و زكات است، و طبق تفسيرى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) رسيده، منظور «نماز عيد فطر» و «زكات فطره» است، و مى دانيم روزه ماه مبارك و نماز عيد و زكات فطره در «مدينه» نازل شده است.(6)

ولى، اين احتمال وجود دارد كه: دستور به نماز و زكات در بخش آخر اين سوره، يك دستور عام باشد، هر چند نماز عيد فطر و زكات فطره، يكى از مصاديق روشن آن محسوب مى شود، و مى دانيم: تفسير به مصداق روشن، در روايات اهل بيت(عليهم السلام) بسيار فراوان است.

بنابراين، نظر مشهور كه مى گويند: تمام سوره «مكّى» است بعيد به نظر نمى رسد، به خصوص اين كه آيات آغاز و پايان سوره كاملاً از نظر مقاطع حروف هماهنگ است، و مشكل بتوان گفت قسمتى در «مكّه» و قسمتى در «مدينه» نازل شده، در روايتى نيز آمده است: هر گروهى از مسلمانان وارد «مدينه» مى شدند اين سوره را براى مردم «مدينه» مى خواندند.(7)

و اين احتمال كه فقط صدر آن خوانده مى شد، و ذيل آن در «مدينه» نازل شده بسيار بعيد است.

* * *

1سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاْ َعْلَى

2الَّذِي خَلَقَ فَسَوّى

3وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى

4وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى

5فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه ات را!

2 ـ همان كه آفريد و منظم كرد.

3 ـ و همان كه اندازه گيرى كرد و هدايت نمود.

4 ـ و آن كس كه چراگاه را به وجود آورد.

5 ـ سپس آن را خشك و تيره قرار داد.


1 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 533.

2 و 3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 533.

4 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 544.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 472.

6 ـ «الميزان»، جلد 20، صفحه 386.

7 ـ تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 337 ـ اين حديث مفصل است كه ما به مفهوم اجمالى آن اشاره كرديم.

تفسير:

خداوند بزرگ را تسبيح گوى

اين سوره، كه در حقيقت عصاره مكتب انبياء و دعوت پيامبران است از تسبيح و تقديس پروردگار شروع مى شود، در آغاز، روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده مى فرمايد: «نام پروردگار بلند مرتبه ات را از هر عيب و نقص پاك بشمر» (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاْ َعْلَى).

جمعى از مفسران معتقدند: منظور از «إِسْم» در اينجا «مسمى» است.

در حالى كه جمعى گفته اند: منظور خود نام پروردگار است، البته نامى كه دلالت بر مسمى مى كند، و ميان اين دو تفسير تفاوت چندانى نيست.

منظور اين است كه نام خداوند در رديف نام بت ها قرار داده نشود، و ذات پاك او را از هر گونه عيب و نقص، و صفات مخلوق و عوارض جسم و جسمانيت، و هر گونه محدوديت و نقصان منزه، بشمريم، نه همچون بت پرستان كه نام او را در كنار نام بت هاى خود قرار مى دهند، يا كسانى كه او را جسم و جسمانى مى شمرند.

تعبير به «أَعْلى» بيانگر اين حقيقت است كه: او از هر كس و هر چيز و و هر چه تصور كنيم، و هر خيال و قياس و گمان و وهم، و هر گونه شرك جلى و خفى برتر و بالاتر است.

تعبير به: رَبِّكَ «پروردگارت» اشاره به اين است: پروردگارى كه تو مردم را به سوى او مى خوانى، از پروردگار بت پرستان جدا است.

* * *

و بعد از اين دو توصيف (رَبّ و أَعْلى) در توضيح آن، پنج وصف ديگر را بيان مى كند كه همگى شرح ربوبيت اعلاى پروردگار است، مى فرمايد: «همان خداوندى كه آفريد و مرتب و منظم كرد» (الَّذِي خَلَقَ فَسَوّى).

«سَوّى» از ماده «تسويه» به معنى نظام بخشيدن و مرتب نمودن است و مفهوم گسترده اى دارد كه تمام نظامات جهان را شامل مى شود، اعم از نظاماتى كه بر منظومه ها و كواكب آسمان حاكم است، و يا آنچه بر مخلوقات زمينى، مخصوصاً انسان از نظر جسم و جان، و اين كه بعضى از مفسران آن را تنها به نظامِ خاصِ دست و پا و چشم هاى انسان، و يا راست قامت بودن او تفسير كرده اند، در حقيقت بيان مصداق محدودى از اين مفهوم وسيع است.

به هر حال، نظام عالم آفرينش كه بزرگترين منظومه هاى آسمانى را شامل مى شود، تا موضوعات ساده اى همچون خطوط سر انگشت هاى انسان كه در سوره «قيامت» به آن اشاره شده: «بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ»(1) شاهد گويائى بر ربوبيت، و اثبات وجود پروردگار است، و در اين تعبير كوتاه يك دنيا مطلب نهفته است.

* * *

بعد از مسأله آفرينش و نظم بندى خلقت، به موضوع برنامه ريزى براى حركت كمالى، و هدايت موجودات در اين مسير، پرداخته، مى افزايد: «همان كسى كه تقدير كرد و هدايت فرمود» (وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى).

منظور از «تقدير»، همان اندازه گيرى و تعيين برنامه هاى حركت به سوى اهدافى است كه، موجودات به خاطر آن آفريده شده اند.

منظور از «هدايت»، همان هدايت تكوينى است كه به صورت انگيزه ها و قوانين بر موجودات حاكم ساخته (اعم از انگيزه هاى درونى و برونى) مى باشد.

فى المثل، از يكسو، پستان مادر و شير آن را براى تغذيه طفل آفريده و به مادر عاطفه شديد مادرى داده.

و از سوى ديگر، در طفل انگيزه اى آفريده كه او را به سوى پستان مادر مى كشاند، و اين آمادگى و جاذبه دو جانبه در مسير هدف، در همه موجودات ديده مى شود.

خلاصه اين كه: دقت در ساختمان هر موجود، و مسيرى را كه در طول عمر خود طى مى كند، به وضوح اين حقيقت را نشان مى دهد: برنامه ريزى دقيقى دارد، و دست هدايت نيرومندى پشت سر آن است، كه آن را براى اجراى اين برنامه ها كمك مى كند، و اين نشانه ديگرى از ربوبيت پروردگار است.

البته، در مورد انسان غير از برنامه هدايت تكوينى، نوع هدايت ديگرى وجود دارد كه از طريق وحى و ارسال انبياء صورت مى گيرد، و هدايت تشريعى نام دارد، و جالب اين كه: هدايت تشريعىِ انسان نيز در تمام زمينه ها مكمل هدايت تكوينى او است.

نظير اين معنى در آيات 49 و 50 «طه» نيز آمده است، آنجا كه موسى(عليه السلام) در مقابل اين سؤال «فرعون» كه مى گويد: «پروردگار شما كيست»؟ (فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى؟) جواب مى دهد: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى: «پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، سپس رهبريش كرد».

مفهوم اين سخن، در زمان «موسى بن عمران» يا نزول قرآن، گر چه اجمالاً معلوم بود، ولى امروز با پيشرفت علوم و دانش بشرى در زمينه شناخت انواع موجودات، مخصوصاً جانداران و گياهان، از هر زمان آشكارتر شده است، و هزاران هزار كتاب در زمينه اين «تقدير» و «هدايت تكوينى» نوشته شده، و در عين حال اعتراف مى كنند، آنچه هنوز ناگفته مانده به مراتب بيشتر است.

* * *

در مرحله بعد، اشاره به گياهان و مخصوصاً مواد غذائى چهار پايان كرده، مى افزايد: «آن كسى كه چراگاه را به وجود آورد و از دل زمين بيرون فرستاد» (وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى).تعبير به «أَخْرَجَ» از ماده «اخراج»، اشاره به اين است كه: گوئى همه اينها در دل زمين وجود داشته، و خداوند آنها را بيرون فرستاده، بديهى است تغذيه حيوانات، مقدمه اى است براى تغذيه انسان، و فايده آن سرانجام به انسان ها باز مى گردد.

* * *

و بعد مى افزايد: «سپس خداوند آن را خشك و سياه قرار داد» (فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى).

«غُثاء» در اصل، به معنى گياهان خشكى است كه روى سيلاب قرار مى گيرد، همچنين به كف هائى كه روى ديگ در حال جوشيدن پيدا مى شود «غُثاء» مى گويند، و اين تعبير به عنوان كنايه از هر چيزى كه ضايع مى شود و بيهوده از دست مى رود استعمال مى شود، و در آيه مورد بحث به معنى گياهان خشكيده و در هم ريخته است.

«أَحْوى» از ماده «حُوّه» (بر وزن قُوّه) به معنى رنگ سبز سير، و گاه به معنى رنگ سياه آمده است.

و هر دو به يك معنى باز مى گردد; چرا كه رنگ سبز سير همواره متمايل به سياهى است، و اين تعبير به خاطر آن است كه گياهان خشك، هنگامى كه روى هم متراكم مى شوند، تدريجاً ميل به سياهى پيدا مى كنند.

انتخاب اين تعبير با اين كه در مقام بيان نعمت هاى الهى است، ممكن است به يكى از اين سه علت بوده باشد:

1 ـ نخست اين كه: اين وضع گياهان، بازگو كننده فناى دنيا است، و هميشه درس عبرتى براى انسان ها محسوب مى شود، همان گياهى كه در فصل بهار سرسبز و خرم، با طراوت و نشاط آفرين بود، با گذشت چند ماه خشك، بى فروغ، مرده و سياه رنگ مى شود، و با زبان حال بيانگر ناپايدارى دنيا و گذشت سريع روزگار است.

2 ـ ديگر اين كه: گياهان خشكيده هنگامى كه روى هم متراكم مى شوند و مى پوسند، تبديل به نوعى كود طبيعى مى شوند كه به زمين قدرت كافى براى پرورش گياهان تازه مى دهد.

3 ـ سوم اين كه: بعضى گفته اند: در اين آيه اشاره اى است به مسأله پيدايش زغال سنگ از گياهان و درختان; زيرا مى دانيم زغال سنگ كه يكى از مهم ترين منابع انرژى در كره زمين است، و بشر در زندگى روزمره و صنايع خود از آن استفاده فراوان كرده و مى كند، باقيمانده گياهان و درختانى است كه ميليون ها سال قبل خشكيده و در زمين دفن شده، و با گذشت زمان متحجر و سياه رنگ گشته است .

بعضى از دانشمندان معتقدند: مراتعى كه امروز به صورت زغال سنگ مشاهده مى شوند، حدود دويست و پنجاه ميليون سال قبل روئيده، سپس در دل زمين مدفون شده است!

اين مراتع به قدرى زيادند كه اگر مصرف فعلى زغال سنگ دنيا را در نظر بگيريم، نياز بيش از چهار هزار سال مردم دنيا را تأمين مى كند.(2)

البته، تفسير آيه به خصوص معنى اخير، بعيد به نظر مى رسد، ولى آيه مى تواند معنى جامعى داشته باشد كه هر سه تفسير در آن جمع گردد.

به هر حال، «غُثاءً أَحْوى» (گياهان خشكيده تيره رنگ) منافع زيادى در بر دارد، هم غذاى مناسبى است براى زمستان حيوانات، هم وسيله اى است براى سوخت و سوز انسان، و هم كود مناسبى است براى زمين ها.

قابل توجه اين كه: در هفت توصيفى كه در آيات فوق آمده (ربوبيت ـ علوّ ـ خلقت ـ تسويه ـ تقدير ـ هدايت ـ روياندن گياهان) در حقيقت، مسأله ربوبيت عالى پروردگار با پنج وصف اخير به نحو احسن تشريح شده است، كه مطالعه آنها انسان را به خوبى به مقام ربوبيت والاى خداوند آشنا مى سازد، و نور ايمان را در دل او مى افكند، مهم ترين نعمت هاى الهى را به طور اجمال بازگو مى كند، و حسّ شكرگزارى را در آدمى برمى انگيزد.

* * *

نكته:

مسأله «تقدير» (اندازه گيرى) و هدايت عمومى موجودات كه در آيات فوق از مظاهر ربوبيت پروردگار شمرده شده، از مسائلى است كه هر قدر زمان بر آن بگذرد و علم و دانش بشر پيشرفت كند، حقايق بيشترى از آن بروز مى كند.

اكتشافات علمى به ما امكان مى دهد: چهره هاى تازه، شگفت آور و شوق انگيزترى از اين تقدير و هدايت را در تمام ذرات جهان بنگريم.

بعضى از مفسران در اينجا با استناد به نوشته هاى دانشمند معروف «كريسى موريسن» در كتاب «راز آفرينش انسان»، نمونه هائى از اين راز بزرگ را در مورد هدايت حيوانات و انواع مختلف جانداران آورده است، كه ذيلاً به قسمتى از آن با مختصر تغيير و تكميل اشاره مى شود:

1 ـ پرندگان مهاجر، كه گاهى در سال هزاران كيلومتر راه بر فراز اقيانوس ها و جنگل ها و بيابان ها مى پيمايند، هرگز آشيانه خود را گم نمى كنند، و بعد از بازگشت درست به وطن اصلى باز مى گردند، و همچنين زنبوران عسل هر قدر از كندوى خود دور شوند، و باد آنها را اين طرف و آن طرف ببرد، باز دقيقاً به آشيانه خود بر مى گردند، در حالى كه انسان براى بازگشت به وطن احتياج به نشانه ها و آدرس هاى دقيق و راهنما دارد.

2 ـ حشرات، چشم هاى ميكروسكوپى (ذره بين) دارند كه ساختمان و قدرت ديد آن انسان را به حيرت وا مى دارد، در حالى كه بازهاى شكارى داراى چشم هاى تلسكوپى (دوربين) هستند.

3 ـ انسان، براى پيدا كردن راه خويش در شب، بايد از منبع نور استفاده كند، ولى بسيارى از پرندگان در نهايت ظلمت و تاريكى شب، اهداف خود را مى بينند، و اين از طريق چشمانى است كه در برابر اشعه «مادون قرمز» حساسيت دارد، و همچنين دستگاه رادار مانندى است كه در وجود بعضى از آنها به وديعه گذاشته شده است.

4 ـ سگ ها، به خاطر داشتن شامه اضافى مى توانند هر حيوانى كه در مسير آنها باشد را از طريق بو بشناسند، در حالى كه انسان حتى با وسائلى كه در دست دارد قادر به چنين مطلبى نيست.

5 ـ تمام حيوانات، صداهائى را كه شدت ارتعاش آن بيرون از قدرت سامعه ما است درك مى كنند، و شنوائى آنها به مراتب از شنوائى ما دقيق تر است، هر چند انسان توانسته است اين مطلب را با وسائل و ابزار علمى جبران كند، و صداى بال مگسى را كه چندين كيلومتر از او دور است آن چنان بشنود كه گوئى روى لاله گوش او قرار گرفته! و شايد اين تفاوت قدرتى را كه خداوند ميان انسان و حيوان قائل شده، به خاطر همين است كه انسان از طريق علم و عقل، قادر بر جبران ضعف هايش مى باشد، ولى حيوانات چنين نيستند.

6 ـ نوعى ماهى كوچك است كه سال ها در دريا زندگى مى كند، سپس براى تخم ريزى به همان نهرى كه در آن متولد شده است باز مى گردد، و بر ضد امواج پيش مى رود، موطن اصلى را كه مناسب پرورش او است، بعد از سال ها در فاصله دوردستى پيدا مى كند!

7 ـ و از اين عجيب تر، داستان بعضى از حيوانات آبى است كه آنها عكس اين مسير را طى مى كنند.

* * *

 

6سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى

7إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى

8وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى

9فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى

10سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى

11وَ يَتَجَنَّبُهَا الاْ َشْقَى

12الَّذِي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى

13ثُمَّ لايَمُوتُ فِيها وَ لايَحْيى

 

ترجمه:

6 ـ ما به زودى (قرآن را) بر تو مى خوانيم و هرگز فراموش نخواهى كرد.

7 ـ مگر آنچه را خدا بخواهد، كه او آشكار و نهان را مى داند.

8 ـ و ما تو را براى انجام هر كار خير آماده مى كنيم.

9 ـ پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد!

10 ـ به زودى آن كه از خدا مى ترسد متذكر مى شود.

11 ـ اما بدبخت ترينِ افراد از آن دورى مى گزيند.

12 ـ همان كه در آتش بزرگ وارد مى شود.

13 ـ سپس در آن آتش نه مى ميرد و نه زنده مى شود!


1 ـ قيامت، آيه 4.

2 ـ تفسير اخير در كتاب «قرآن بر فراز اعصار»، نوشته «ع ـ نوفل»، ترجمه «بهرام پور» آمده است (صفحه 123).

تفسير:

ما تو را براى هر كار خير آماده مى كنيم

در آيات گذشته، سخن از «ربوبيت» و «توحيد» پروردگار بود، و به دنبال آن در آيات مورد بحث، سخن از قرآن و «نبوت» پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، در آيات گذشته سخن از «هدايت عمومى» موجودات بود، و در آيات مورد بحث، سخن از «هدايت نوع انسان» است، و بالاخره، در آيات گذشته تسبيح پروردگارِ علِىّ اعلى آمده بود، و در اين آيات، از قرآن كه بيانگر اين تسبيح است سخن به ميان مى آورد.

مى فرمايد: «ما به زودى (قرآن را) بر تو قرائت مى كنيم و هرگز فراموش نخواهى كرد» (سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى).

بنابراين، هنگام نزول وحى، عجله مكن، و هرگز نگران فراموش كردن آيات الهى مباش! آن كس كه اين آيات بزرگ را براى هدايت انسان ها بر تو فرستاده، هم او حافظ و نگاهبان آنها است. آرى، او نقش اين آيات را در سينه پاك تو ثابت مى دارد، به طورى كه هرگز گرد و غبار نسيان بر آن نخواهد نشست.

اين، نظير مطلبى است كه در آيه 114 سوره «طه» آمده است: وَ لاتَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً: «براى خواندن قرآن پيش از آن كه وحى آن بر تو تمام شود عجله مكن، و بگو پروردگارا علم مرا افزون كن».

و در آيات 16 و 17 سوره «قيامت» مى خوانيم: لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ: «زبان خود را به قرآن حركت مده پيش از آن كه وحى بر تو تمام شود * بر ما است كه آن را جمع آورى كنيم و بر تو بخوانيم».

* * *

پس از آن، براى اثبات قدرت خداوند و اين كه هر خير و بركتى است از ناحيه او است مى افزايد: (تو چيزى از آيات الهى را فراموش نمى كنى) «مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مى داند» (إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى).

مفهوم اين تعبير آن نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيزى از آيات الهى را فراموش مى كند، و الاّ از گفتار او سلب اطمينان خواهد شد، بلكه هدف، بيان اين حقيقت است كه موهبت حفظ آيات الهى از سوى خدا است، و لذا هر لحظه بخواهد مى تواند آن را از پيامبرش بگيرد، و يا به تعبير ديگر: هدف، بيان تفاوت علم ذاتى خداوند و علم موهبتى پيامبرش(صلى الله عليه وآله) است.

اين آيه، در حقيقت شبيه چيزى است كه درباره خلود بهشتيان در آيه 108 سوره «هود» آمده است: وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاْ َرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ:

«سعادتمندان هميشه در بهشت خواهند بود، مادام كه آسمان ها و زمين بر پا است، مگر آنچه را پروردگار تو بخواهد، اين عطائى است كه هرگز قطع نمى شود».

مسلّم است كه: بهشتيان هرگز از بهشت بيرون نمى روند، و ذيل آيه، خود گواه اين موضوع است، بنابراين، جمله «إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ» اشاره به حاكميت اراده و قدرت خداوند، و ارتباط همه چيز به مشيت و خواست او است، هم در آغاز پيدايش و هم در بقاء.

از جمله امورى كه بر اين معنى گواهى مى دهد، اين است كه: حفظ بعضى از مسائل و فراموشى بعضى ديگر در همه انسان ها وجود دارد، و اين امتيازى نيست كه خداوند آن را به عنوان يك موهبت براى پيامبرش بيان كند، بنابراين، منظور حفظ تمامى آيات قرآن و احكام و معارف اسلام است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از اين استثناء، آياتى است كه هم محتوا و هم تلاوت آن هر دو نسخ شده است.(1)

ولى، اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، اصولاً، وجود چنين آياتى ثابت نيست.

بعضى نيز احتمال داده اند: استثناء از مسأله قرائت باشد، بنابراين، مفهوم آيه چنين مى شود: «ما به زودى بر تو قرائت مى كنيم و آيات خود را بيان مى داريم، مگر آياتى كه پروردگارت اراده كرده كه در علم مخزون او مكتوم باشد» اين تفسير نيز با توجه به سياق آيه، بعيد به نظر مى رسد.

جمله «إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى»، در حقيقت بيان علت مطلبى است كه در جمله «سَنُقْرِئُكَ» آمده است، اشاره به اين كه: خداوندى كه از تمام حقايق آشكار و پنهان با خبر است، آنچه مورد نياز بشر بوده و هست، از طريق وحى به تو القا مى كند، و چيزى را در اين زمينه فروگذار نخواهد كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد: منظور اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گرفتن وحى عجله نكند، و از نسيان و فراموشكارى بيم نداشته باشد; چرا كه خداوند عالمِ به حقايق آشكار و پنهان، وعده داده است او چيزى را فراموش نكند.

به هر حال، اين يكى از معجزات پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است كه آيات و سوره هاى طولانى را با يك بار تلاوت جبرئيل به خاطر مى سپرد، و هميشه به خاطر داشت، و چيزى را فراموش نمى كرد.

* * *

سپس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را دلدارى داده، مى افزايد: «ما تو را به انجام هر كار خيرى توفيق مى دهيم و كارها را بر تو آسان مى سازيم» (وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى).(2)

و به تعبير ديگر: هدف، بيان اين حقيقت است: در راهى كه تو در پيش دارى مشكلات و سختى ها فراوان است، هم در راه گرفتن وحى و حفظ آن، هم در تبليغ رسالت و اداى آن، و هم در انجام كارهاى خير و عمل به آن، ما در تمام اين امور (دريافت وحى و ابلاغ و نشر و تعليم و عمل كردن به آن) به تو يارى مى دهيم و مشكلات را بر تو آسان مى سازيم.

اين جمله، ممكن است اشاره به محتواى دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تكاليف و برنامه هاى الهى نيز باشد، يعنى محتواى آن آسان، و شريعت او شريعت سمحه سهله است، و تكاليف شاق و كمرشكن در اين آئين الهى وجود ندارد.

بنابراين، آيه فوق مفهوم بسيار وسيعى دارد، هر چند بسيارى از مفسران آن را در يكى از ابعادش محدود كرده اند.

و به راستى، اگر يارى، توفيق و نصرت الهى نبود، پيروزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر آن همه مشكلات غير ممكن بود.

زندگانى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نمونه كاملى از تعليم اين حقيقت بود.

او، در هيچ چيز، اعم از لباس، خوراك، مركب و وسائل زندگى، سخت گير نبود، هر غذاى مناسبى را تناول مى فرمود، هر گونه لباسى را كه زنندگى نداشت مى پوشيد، گاه در بستر مى آرميد، گاه روى فرش، و گاه حتى روى شن هاى بيابان، و از هر گونه تعلق و تقيّدى آزاد بود.

* * *

بعد از بيان موهبت وحى آسمانى به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، و وعده توفيق و تسهيل امور براى او، به ذكر مهم ترين وظيفه او پرداخته، مى فرمايد: «پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد» (فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى).

بعضى گفته اند: منظور اين است: تذكر به هر حال سودمند است، و افرادى كه به هيچ وجه از آن منتفع نشوند كم اند، به علاوه حداقل موجب اتمام حجت بر منكران مى شوند، كه اين خود منفعت بزرگى است.(3)

در حالى كه بعضى عقيده دارند: آيه محذوفى دارد و مفهومش اين است تذكر ده، خواه مفيد باشد يا نباشد، «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى أَوْ لَمْ تَنْفَعْ» و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 81 سوره «نحل» آمده است: وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ: «خداوند براى شما پيراهن هائى قرار داد كه شما را از گرما (و سرما) حفظ مى كند» در اين آيه، فقط «گرما» ذكر شده و «سرما» به قرينه مقابله معلوم مى شود.

ولى، بعضى از مفسران اصرار دارند كه «جمله شرطيه» در اينجا مفهوم دارد، و منظور اين است كه در آن جائى بايد تذكر دهى كه مفيد است، و در آنجا كه هيچ فايده اى ندارد، لازم نيست.

اين احتمال نيز داده شده كه: «إِنْ» در اينجا «شرطيه» نباشد، بلكه به معنى «قَدْ»، و براى تأكيد و تحقيق است، و مفهوم جمله اين است: تذكر ده كه تذكر مفيد و سودمند است.

از ميان اين چهار تفسير، تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.برنامه عملى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز گواه بر اين است كه: او براى تبليغات و تذكرات خود هيچ قيد و شرطى قائل نبود، و همگان را وعظ مى كرد و انذار مى نمود.

* * *

در آيات بعد، به عكس العمل مردم در برابر تذكر، وعظ و انذار پرداخته، و آنها را به دو گروه تقسيم مى كند: مى فرمايد: «به زودى آنها كه از خدا مى ترسند و احساس مسئوليت مى كنند، متذكر مى شوند» (سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى).

آرى، تا روح «خشيت» و ترس، و يا به تعبير ديگر روح «حق طلبى» و «حق جوئى» كه مرتبه اى از تقوا است در انسان وجود نداشته باشد، از مواعظ الهى و تذكرات پيامبران نفعى نمى برد، لذا در آغاز سوره «بقره»، قرآن را مايه هدايت براى پرهيزگاران شمرده، مى گويد: «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ».

* * *

و در آيه بعد، به گروه دوم پرداخته مى افزايد: «اما بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند» (وَ يَتَجَنَّبُهَا الاْ َشْقَى).(4)

در بعضى از روايات آمده است: «ابن عباس» مى گويد: آيه «سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى» درباره «عبدالله بن ام مكتوم» آن مرد نابيناى پاكدل حق طلب نازل شده.(5)

و بعضى گفته اند: آيه «وَ يَتَجَنَّبُهَا الاْ َشْقَى» درباره «وليد بن مغيره» و «عتبة بن ربيعه» است كه از سران شرك و كفر بودند.(6)

بعضى گفته اند: منظور از «أَشْقى» در اينجا معاندين و دشمنان حق است; چرا كه مردم سه گروهند: گروهى عارف و آگاه، گروهى متوقف و شاك، و گروهى معاند، و طبيعى است كه گروه اول و دوم از تذكرات منتفع مى شوند، تنها گروه سوّم اند كه بهره مثبتى نمى گيرند، و تنها تأثير تذكر در مورد آنها همان اتمام حجت است.

ضمناً، از اين آيه استفاده مى شود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) گروه سوم را هم نيز مشمول تذكرات خود قرار مى داد، ولى آنها دورى مى كردند و چهره بر مى تافتند.

قابل توجه اين است كه: در اين دو آيه «شقاوت» نقطه مقابل «خشيت» قرار داده شده، در حالى كه قاعدتاً بايد در مقابل سعادت قرار گيرد، و اين به خاطر آن است كه: ريشه اصلى سعادت و خوشبختى انسان، همان احساس مسئوليت و خشيت است.

* * *

و در آيه بعد، سرنوشت گروه اخير را چنين بيان مى كند: «همان شقاوتمندى كه در آتش بزرگ دوزخ وارد مى شود، و در آن جاى مى گيرد» (الَّذِي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى).

* * *

«سپس در آن آتش براى هميشه مى ماند، نه مى ميرد، و نه زنده مى شود» (ثُمَّ لايَمُوتُ فِيها وَ لايَحْيى).

يعنى، نه مى ميرد كه آسوده گردد، و نه حالتى را كه در آن است مى توان زندگى نام نهاد، بلكه، دائماً در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زند، و اين بدترين بلا و مصيبت براى آنها است.

در اين كه: منظور از: النّارَ الْكُبْرى «آتش بزرگ» چيست؟ جمعى گفته اند: منظور، پائين ترين طبقه جهنم و اسفل السافلين است; چرا چنين نباشد كه آنها شقى ترين و معاندترين مردم بودند، و عذاب آنها نيز بايد سخت ترين و هولناك ترين عذاب باشد.

ولى، بعضى گفته اند: توصيف اين آتش به «كُبْرى» در مقابل آتش «صُغْرى» است، يعنى آتش هاى اين دنيا مى باشد، همان گونه كه در حديثى آمده: امام صادق(عليه السلام)فرمود: إِنَّ نارَكُمْ هذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِيْنَ جُزْءً مِنْ نارِ جَهَنَّمَ، وَ قَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِيْنَ مَرَّةً بِالْماءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَ لَوْلا ذلِكَ مَا اسْتَطاعَ آدَمِىٌّ أَنْ يُطِيْقَها:

«اين آتش شما جزئى از هفتاد جزء، از آتش دوزخ است، كه هفتاد مرتبه با آب خاموش شده، باز شعلهور گرديده و اگر چنين نبود، هيچ انسانى قدرت تحمل آن را نداشت و نمى توانست در كنار آن قرار گيرد».(7)

در دعاى معروف «كميل» كه از امير مؤمنان على(عليه السلام) منقول است درباره مقايسه آتش دنيا و آخرت مى خوانيم: عَلى أَنَّ ذلِكَ بَلاءٌ وَ مَكْرُوهٌ قَلِيْلٌ مَكْثُهُ يَسِيْرٌ بَقائُهُ قَصِيْرٌ مُدَّتُهُ: «اين بلا و مكروهى است كه توقف آن كم و بقايش مختصر و مدتش كوتاه است».

* * *

14قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى

15وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى

16بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا

17وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى

18إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولى

19صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى

 

ترجمه:

14 ـ به يقين آن كه پاكى جست، رستگار شد.

15 ـ و نام خدايش را ياد كرد سپس نماز خواند!

16 ـ ولى شما زندگى دنيا را مقدم مى داريد.

17 ـ در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است!

18 ـ اين دستورها در كتب آسمانى پيشين (نيز) آمده است.

19 ـ در كتب ابراهيم و موسى.

 


1 ـ توضيح اين كه: آياتى از قرآن كه به طور موقت احكامى را بر مسلمانان الزام مى فرمود، پس از پايان مدت حكم، گاه حكم آن نسخ مى شد، ولى اصل آيه و تلاوت آن منسوخ نمى شد، ولى گاه، هم حكم و هم تلاوت، هر دو نسخ مى گرديد، يعنى نمى بايست جزء قرآن به حساب آيد.

2 ـ بعضى گفته اند: مفهوم آيه در واقع «نُيَسِّرُ الْيُسْرى لَكَ» مى باشد كه به عنوان تأكيد تقديم و تأخيرى در آن انجام گرديده، «وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى» شده، البته در صورتى كه «نُيَسِّرُكَ» به معنى «نوَفِّقُكَ» نباشد، و الاّ نيازى به تقديم و تأخير ندارد (دقت كنيد).

3 ـ و اين كه قرآن مى گويد: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لايُؤْمِنُونَ: «براى آنها يكسان است چه انذارشان كنى يا نكنى» (بقره، آيه 6)، تنها در مورد اقليتى از مردم است، و گرنه اكثريت خواه، ناخواه تحت تأثير سخنان بليغ و رسا واقع مى شوند، منتها بعضى زيادتر، بعضى كمتر، و بعضى بسيار كمتر، ولى به هر حال، سخنان سنجيده غالباً اثر دارد، بنابراين، جمله شرطيه در اينجا از قبيل قيد غالبى است كه مفهوم ندارد.

4 ـ ضمير در «يَتَجَنَّبُهَا» به «ذِكْرى» برمى گردد كه در آيات قبل آمده است (دقت كنيد).

5 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7110 (جلد 20، صفحه 20، چاپ مؤسسه التاريخ العربى بيروت).

6 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7110 (جلد 20، صفحه 20، چاپ مؤسسه التاريخ العربى بيروت) ـ تفسير «كشاف»، جلد 4، صفحه 243، ذيل آيه مورد بحث.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 288، حديث 21.

تفسير:

برنامه اى كه در همه كتب آسمانى آمده

در آيات قبل، اشاره اى به مجازات سخت كفار معاند، و دشمنان حق شده بود، و در آيات مورد بحث، به نجات اهل ايمان و عوامل اين نجات اشاره مى كند، نخست، مى فرمايد: «مسلماً رستگار مى شود كسى كه خود را تزكيه كند»

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى).

* * *

«و نام پروردگارش را به ياد آورد و به دنبال آن نماز بخواند» (وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى).

به اين ترتيب، عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مى شمرد: «تزكيه»، «ذكر نام خداوند» سپس «به جا آوردن نماز».

در اين كه منظور از «تزكيه» چيست؟ تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:

نخست اين كه: منظور پاكسازى روح از شرك است، به قرينه آيات قبل، و نيز به قرينه اين كه مهم ترين پاكسازى همان پاكسازى از شرك است.

ديگر اين كه: منظور، پاكسازى دل از رذائل اخلاقى و انجام اعمال صالح است، به قرينه آيات فلاح در قرآن مجيد از جمله آيات آغاز سوره «مؤمنون» كه فلاح را در گرو اعمال صالح مى شمرد، و به قرينه آيه 9 سوره «شمس» كه بعد از ذكر مسأله تقوا و فجور مى فرمايد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها: «رستگار شد كسى كه نفس خود را از فجور و اعمال زشت پاك كرد و به زينت تقوا بياراست».

ديگر اين كه: منظور «زكات فطره» در روز عيد فطر است، كه نخست بايد زكات را پرداخت و بعد نماز عيد را به جا آورد، چنان كه در روايات متعددى از امام صادق(عليه السلام) اين معنى نقل شده است.(1)

همين معنى، در منابع اهل سنت از امير مؤمنان على(عليه السلام) روايت شده.(2)

در اينجا اين سؤال مطرح است كه: سوره «اعلى» سوره «مكّى» است، و در «مكّه» نه زكات فطره مقرر شده بود، و نه روزه ماه مبارك، و نه مراسم نماز عيد فطر؟

در پاسخ اين سؤال، بعضى گفته اند: هيچ مانعى ندارد آغاز اين سوره در «مكّه» نازل شده باشد و پايانش در «مدينه».

اين احتمال نيز قويّاً وجود دارد كه: تفسير فوق از قبيل بيان يك مصداق روشن و تطبيق آيه بر فرد واضح باشد.

بعضى نيز «تزكيه» را در اينجا به معنى دادن صدقه مالى دانسته اند.

مهم اين است كه: «تزكيه» معنى وسيعى دارد كه همه اين مفاهيم را در بر مى گيرد، هم پاكسازى روح از آلودگى شرك، هم پاكسازى از اخلاق رذيله، هم پاكسازى عمل از محرمات، و هر گونه ريا، و هم پاكسازى مال و جان به وسيله دادن زكات در راه خدا; زيرا طبق آيه: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيْهِمْ بِها: «از اموال آنها صدقه اى (زكات) بگير تا آنها را به وسيله آن پاكسازى و تزكيه كنى»(3) دادن زكات سبب پاكى روح و جان است.

بنابراين، تمام تفسيرها ممكن است در معنى گسترده آيه، جمع باشد.

قابل توجه اين كه: در آيات فوق، نخست سخن از تزكيه و بعد ذكر پروردگار و سپس نماز است.

به گفته بعضى از مفسران، مراحل عملى مكلف سه مرحله است:

نخست، «ازاله عقائد فاسد از قلب»، سپس «حضور معرفة اللّه و صفات و اسماء او در دل»، و سوم «اشتغال به خدمت»، آيات فوق در سه جمله كوتاه به اين سه مرحله اشاره كرده است.(4)

اين نكته نيز قابل توجه است كه: «نماز» را فرع بر «ذكر پروردگار» مى شمرد، اين به خاطر آن است كه: تا به ياد او نيفتد و نور ايمان در دل او پرتوافكن نشود، به نماز نمى ايستد، به علاوه، نمازى ارزشمند است كه توأم با ذكر او و ناشى از ياد او باشد، و اين كه بعضى ذكر پروردگار را تنها به معنى «اللّه اكبر» يا «بسم اللّه الرحمن الرحيم» كه در آغاز نماز گفته مى شود، تفسير كرده اند، در حقيقت بيان مصداق هائى از آن است.

* * *

سپس، به عامل اصلى انحراف از اين برنامه فلاح و رستگارى اشاره كرده، مى افزايد: «بلكه شما حيات دنيا را مقدم مى داريد» (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا).

* * *

«در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است» (وَ الآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى).

و اين، در حقيقت همان مطلبى است كه در احاديث نيز آمده: حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة: «محبت دنيا سرچشمه هر گناهى است».(5)پ

در حالى كه، هيچ عقلى اجازه نمى دهد انسان «سراى باقى» را به «متاع فانى» بفروشد، و اين لذات مختصر و آميخته با انواع درد و رنج را بر آن همه نعمت جاويدان و خالى از هرگونه ناملائمات مقدم بشمرد.

* * *

و سرانجام، در پايان سوره، مى فرمايد: «اين دستوراتى كه گفته شد، منحصر به اين كتاب آسمانى نيست، بلكه در صحف و كتب پيشين نيز آمده است» (إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الأُولى).

* * *

«صحف و كتب ابراهيم، و موسى» (صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى).(6)

در اين كه مشار اليه «هذا» چيست؟ نظرات گوناگونى وجود دارد:

جمعى گفته اند: اشاره به دستورات اخير در زمينه «تزكيه»، «نماز» و «مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت» است; چرا كه اينها از اساسى ترين تعليمات همه انبياء بوده، و در تمام كتب آسمانى آمده است.

بعضى ديگر آن را اشاره به تمام «سوره» مى دانند; چرا كه از توحيد شروع مى شود، و با نبوت ادامه مى يابد، و به برنامه هاى عملى ختم مى شود.

به هر حال، اين تعبير نشان مى دهد: محتواى پر اهميت اين سوره، يا خصوص آيات اخير، از اصول اساسى عالم اديان، و از تعليمات بنيادى همه انبياء و پيامبران است، و اين خود نشانه اى است از عظمت سوره و از اهميت اين تعليمات.

«صُحُف» جمع «صحيفه» در اينجا به معنى لوح، يا صفحه اى است كه چيزى بر آن مى نويسند.

آيات فوق، نشان مى دهد: حضرت ابراهيم(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) نيز داراى كتاب هاى آسمانى بوده اند.

در روايتى از «ابوذر» مى خوانيم كه مى گويد: به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كردم انبياء چند نفر بودند؟

فرمود: يك صد و بيست و چهار هزار نفر.

گفتم: رسولان آنها چند نفر بودند؟

فرمود: سيصد و سيزده نفر، و بقيه فقط «نبى» بودند.

عرض كردم: آدم، نبى بود؟

فرمود: بله، خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد.

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) افزود، اى «ابوذر»! چهار نفر از انبياء عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.

گفتم: اى رسول خدا! خداوند چند كتاب نازل فرمود؟

فرمود: صد و چهار كتاب، ده كتاب بر «آدم»، پنجاه كتاب بر «شيث»، سى كتاب بر «اخنوخ» يعنى «ادريس»، و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر «ابراهيم» ده كتاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را (بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد).(7)

تعبير به «الصُّحُفِ الأُولى» در مورد كتاب هاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير است كه بر حضرت مسيح و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده است.

* * *


1 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 556، احاديث 19 و 20.

2 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 110 ـ تفسير «كشاف»، جلد 4، صفحه 740.

3 ـ توبه، آيه 103.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 147.

5 ـ اين حديث با عبارات مختلف از «امام صادق»(عليه السلام) و «امام سجاد» على بن الحسين(عليه السلام)، بلكه از همه انبياء نقل شده است، و اين دليل بر اهميت فوق العاده آن است (نور الثقلين، جلد 5، صفحات 556 و 557).

6 ـ ممكن است «صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى» توضيحى براى «الصُّحُفِ الأُولى» باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه بيان و مصداق روشن آن باشد، در صورت اول، همه كتب انبياى پيشين را شامل مى شود، و در صورت دوم، تنها صحف ابراهيم و موسى را.

7 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 476.

نكته:

تحليلى بر حديث «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة»

مسلماً براى افراد مؤمن، اين محاسبه قرآنى كه در آيات فوق آمده در مقايسه دنيا با آخرت كه مى گويد: «آخرت بهتر و پايدارتر است» كاملاً روشن است، اما با اين حال، چگونه انسان مؤمن در بسيارى از اوقات اين علم و آگاهى خود را زير پا مى گذارد و آلوده گناهان و جرائمى مى شود؟!

پاسخ اين سؤال يك جمله است، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان، و سرچشمه غلبه شهوات نيز حبّ دنيا است.

حبّ دنيا، اعم از حبّ مال، مقام، شهوت جنسى، تفوق طلبى، برترى جوئى، تن پرورى، انتقام جوئى، و مانند اينها، گاه، چنان طوفانى در روح انسان ايجاد مى كند كه تمام معلومات او را بر باد مى دهد، و حتى گاه، حس تشخيص او را از ميان مى برد، و در نتيجه، حيات دنيا را بر آخرت مقدم مى دارد.

اين كه در روايات اسلامى كراراً حبّ دنيا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است، يك واقعيت عينى و محسوس است كه در زندگى خود و ديگران بارها آن را آزموده ايم.

بنابراين، براى قطع ريشه هاى گناه، راهى جز اين نيست كه حبّ و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم.

بايد به دنيا همچون وسيله اى، گذرگاهى، پلى، و يا همچون مزرعه اى بنگريم.

ممكن نيست عاشقان دنيا بر سر دو راهى «وصول به متاع اين جهان و نيل به رضاى خدا»، دومى را مقدم شمرند.

اگر پرونده هاى جنائى را بنگريم، واقعيت حديث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مى كنيم.

هنگامى كه علل جنگ ها، خونريزى ها، كشت و كشتارها (حتى ميان برادران و دوستان) را مورد توجه قرار مى دهيم، جاى پاى حبّ دنيا در همه آنها مشهود و نمايان است.

اما، چگونه مى توان حبّ دنيا را از دل بيرون كرد، با اين كه ما همه فرزند دنيائيم، و علاقه فرزند به مادر، يك امر طبيعى است؟!

اين نياز به آموزش فكرى، فرهنگى و عقيدتى، و سپس تهذيب نفس دارد.

و از جمله امورى كه مى تواند بالاترين كمك را به سالكان راه در اين مسير كند، ملاحظه عاقبت كار دنياپرستان است.

فراعنه با آن همه قدرت و امكانات مالى، سرانجام چه كردند؟

قارون از اين همه گنج هائى كه كليد آنها را چندين انسان نيرومند به زحمت مى كشيدند، چه اندازه با خود برد؟!

قدرت هاى عظيمى را كه در عصر و زمان خود به چشم خود ديديم، كه با نسيمى دفتر زندگانيشان بر هم خورد، و با يك گردش ليل و نهار از تخت قدرت فرو افتادند، و كاخ ها و ثروت هايشان را گذاردند و گريختند، و يا زير خاك پنهان شدند، خود بهترين واعظ و معلم ماست.

اين سخن دامنه دار را با حديثى از امام على بن الحسين(عليهما السلام) كه بسيار رسا و گويا است پايان مى دهيم:

از حضرتش پرسيدند: افضل اعمال نزد خدا چيست؟

فرمود: ما مِنْ عَمَل بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ أَفْضَلُ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيا: «هيچ عملى بعد از معرفت خداوند و رسولش افضل از دشمنى با دنيا نيست»!

آنگاه افزود: زيرا براى حبّ دنيا شعب بسيارى است، و معاصى نيز شعب بسيارى دارد، اولين چيزى كه با آن معصيت خدا شد، تكبر ابليس بود، در آن زمان كه ابا كرد، «تكبّر» ورزيد و از كافران شد.

سپس «حرص» بود كه سرچشمه معصيت (و ترك اولاى) آدم و حوا گشت، در آن زمان كه خداوند متعال به آنها فرمود: «از هر جاى بهشت مى خواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود» ولى آنها به سراغ چيزى رفتند كه به آن نياز نداشتند! و همين براى فرزندان آنها تا روز قيامت باقى ماند; چرا كه غالب چيزهائى را كه انسان مى طلبد به آن نيازى ندارد (نيازها غالباً منشأ گناه نيستند، آنچه منشأ گناه است، هوس ها و امور زائد بر نياز است)، سپس «حسد» بود كه سرچشمه گناه فرزند آدم شد، نسبت به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند.

و از شعب آن، حبّ زنان، حبّ دنيا،(1) حبّ رياست، حبّ راحتى، حبّ سخن، حبّ برترى، و حبّ ثروت است، اينها هفت خصلتند كه همگى در حبّ دنيا جمع اند، و لذا، پيامبران و دانشمندان بعد از آگاهى بر اين حقيقت، گفته اند: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة».(2)

* * *

خداوندا! حبّ دنيا كه ريشه همه گناهان است را از دل ما بيرون ببر!

پروردگارا! خودت در مسير پر پيچ و خم تكامل، دست ما را بگير، و به سرمنزل مقصود هدايت فرما!

بار الها! تو از پنهان و آشكار آگاهى، گناهان مخفى و آشكار ما را به لطف و كرمت ببخشا!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره أعلى(3)

آغاز ماه مبارك رمضان 1407

 


1 ـ به نظر مى رسد: منظور از «حبّ دنيا» در اينجا «حبّ بقاء در دنيا» بوده باشد، كه آن يكى از شعب هفت گانه محسوب مى شود و معمولاً در شكل «طول امل و درازى آرزوها» ظاهر مى گردد (دقت كنيد).

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، باب «حبّ الدنيا و الحرص عليها»، حديث 8 ـ در همين باب از «اصول كافى»، 17 روايت در اين زمينه نقل شده است كه بسيار آموزنده است.

3 ـ تصحيح: 25 / 3 / 1383.

 

سوره غاشيه

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 26 آيه است

محتواى سوره غاشيه

اين سوره كه از سوره هاى «مكّى» است، عمدتاً بر سه محور دور مى زند:

محور اول بحث «معاد» است، مخصوصاً كيفرهاى دردناك مجرمان و پاداش هاى شوق انگيز مؤمنان.

محور دوم بحث «توحيد» است، كه با اشاره به آفرينش آسمان و خلقت جبال و زمين و توجه انسان ها به اين سه موضوع اسرارآميز، بيان شده.

و محور سوم بحث از «نبوت» و گوشه اى از وظائف پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)است، و در مجموع، اهداف سوره هاى «مكّى» را كه تقويت مبانى ايمان و اعتقاد است تعقيب مى كند.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: مَنْ قَرَأها حاسَبَهُ اللّهُ حِساباً يَسِيراً: «هر كس آن را تلاوت كند خداوند حساب او را در قيامت آسان مى كند».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كسى كه مداومت بر قرائت اين سوره در نمازهاى فريضه يا نافله كند، خداوند او را تحت پوشش رحمت خود در دنيا و آخرت قرار مى دهد، و در قيامت او را از عذاب آتش امان مى بخشد».(2)

مسلماً اين همه ثواب و فضيلت، در صورتى عائد مى شود كه تلاوت، انگيزه انديشه و عمل گردد.

1هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ

2وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خاشِعَةٌ

3عامِلَةٌ ناصِبَةٌ

4تَصْلى ناراً حامِيَةً

5تُسْقى مِنْ عَيْن آنِيَة

6لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيع

7لايُسْمِنُ وَ لايُغْنِي مِنْ جُوع

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آيا داستان غاشيه (روز قيامت) به تو رسيده است؟!

2 ـ چهره هائى در آن روز ذلت بارند.

3 ـ آنها كه پيوسته عمل كرده و رنج (بى فايده) برده اند.

4 ـ و در آتش سوزان وارد مى گردند.

5 ـ از چشمه اى بسيار داغ به آنان مى نوشانند.

6 ـ غذائى جز از ضريع (خار خشك تلخ و بدبو) ندارند.

7 ـ غذائى كه نه آنها را فربه مى كند و نه از گرسنگى مى رهاند!

 


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 477.

تفسير:

خستگان بى نصيب!

در آغاز اين سوره، به نام تازه اى درباره قيامت برخورد مى كنيم كه آن «غاشيه» است، مى فرمايد:

«آيا داستان غاشيه به تو رسيده است»؟! (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ).

«غاشِيَه» از ماده «غشاوة» به معنى پوشاندن است، انتخاب اين نام براى قيامت، به خاطر آن است كه: حوادث وحشتناك آن ناگهان همه را زير پوشش خود قرار مى دهد.

بعضى، گفته اند: به خاطر آن است كه خلق اولين و آخرين در آن روز براى حساب جمع مى شوند.

و نيز گفته اند: منظور آتشى است كه چهره هاى كفار و مجرمان را مى پوشاند.

ولى، تفسير اول از همه مناسب تر است.

ظاهر اين است: مخاطب در اين آيه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، و ذكر اين جمله به صورت استفهام از شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى بيان عظمت و اهميت آن روز بزرگ است.

بعضى، نيز احتمال داده اند: مخاطب در اين آيه هر انسانى است، ولى اين معنى بعيد به نظر مى رسد.

* * *

پس از آن، به بيان چگونگى حال مجرمان پرداخته، مى گويد: «چهره هائى در آن روز خاشع و ذلت بار است» (وُجُوهٌ يَوْمَئِذ خاشِعَةٌ).

ذلت و ترس از عذاب و كيفرهاى عظيم آن روز تمام وجود آنها را فرا گرفته، و از آنجا كه حالات روحى انسان بيش از همه جا در چهره او منعكس مى شود، اشاره به خوف و ذلت و وحشتى مى كند كه سراسر چهره آنها را مى پوشاند.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «وُجُوه» در اينجا بزرگان و سردمداران كفر است، كه در ذلت عميقى فرو مى روند، ولى، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

* * *

آنگاه مى افزايد: «اينها كسانى هستند كه پيوسته عمل كرده و خسته شده اند» (عامِلَةٌ ناصِبَةٌ).

تلاش و كوشش زيادى در زندگى دنيا به خرج داده، ولى در حقيقت هيچ فايده اى جز خستگى نصيبشان نشده، نه عمل مقبولى در درگاه خدا دارند، نه چيزى از آن همه ثروت هائى كه اندوخته اند با خود برده اند، نه نام نيكى از خود به يادگار گذارده اند، و نه فرزند صالحى، آنها زحمتكشان خسته و بينوايند، و چه تعبير رسائى است جمله «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» در حق آنان.

بعضى در تفسير اين جمله گفته اند: منظور اين است: در اين دنيا عمل مى كنند، اما خستگى و رنج در آخرت مى برند!

و بعضى گفته اند: مجرمان را در دوزخ وادار به انجام اعمال شاقه و طاقت فرسا مى كنند، تا عذاب بيشترى ببينند.

اما تفسير اول از ميان اين سه تفسير، صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

سرانجام «اين زحمتكشان خسته و بيهوده گر، وارد آتش داغ و سوزان مى شوند و با آن مى سوزند» (تَصْلى ناراً حامِيَةً).

«تَصْلى» از ماده «صَلْى» (بر وزن نفى)، به معنى ورود در آتش و ماندن و سوختن با آن است.(1)

* * *

 

ولى، مجازات آنها به همين جا ختم نمى گردد، بلكه هنگامى كه بر اثر حرارت آتش تشنه مى شوند «از چشمه اى فوق العاده سوزان به آنها مى نوشانند» (تُسْقى مِنْ عَيْن آنِيَة).

«آنِيَة» مؤنث «آنى» از ماده «أُنِىّ» (بر وزن حُلِىّ)، به معنى تاخير افكندن است، و براى بيان فرا رسيدن وقت چيزى گفته مى شود، و در اينجا به معنى آب سوزانى است كه حرارتش به منتها درجه رسيده است.

در آيه 29 سوره «كهف» مى خوانيم: وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً:

«و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنها مى آورند مانند فلز گداخته كه صورت هايشان را بريان مى كند، چه بد نوشيدنى است و چه بد محل اجتماعى»؟!

* * *

و در آيه بعد، درباره خوراك آنها به هنگامى كه گرسنه مى شوند، مى فرمايد: «آنها طعامى جز ضريع ندارند» (لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيع).

در اين كه «ضَرِيع» چيست؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: نوعى خار است كه به زمين مى چسبد، هنگامى كه خشك نبود قريش آن را «شَبْرَق» مى ناميدند، و هنگامى كه خشك مى شد، آن را «ضَرِيع» مى گفتند، گياهى است سمى كه هيچ حيوان و چهارپائى به آن نزديك نمى شود.(2)

«خليل» از علماى لغت مى گويد: «ضَرِيع»: «گياه سبز بدبوئى است كه از دريا بيرون مى افتد».

«ابن عباس» گفته است: «درختى است از آتش كه اگر در دنيا باشد، زمين و هر چه را بر آن است مى سوزاند»!

ولى، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «ضريع چيزى است در آتش دوزخ، شبيه خار، تلخ تر از صبر، متعفن تر از مردار، و سوزنده تر از آتش، خداوند آن را ضريع نام نهاده است» (أَلضَّرِيْعُ شَىْءٌ يَكُونُ فِى النّارِ يَشْبَهُ الشَّوْكَ، أَشَدُّ مَرارَةً مِنَ الصَّبْرِ، وَ أَنْتَنُ مِنَ الْجِيْفَةِ، وَ أَحَرُّ مِنَ النّارِ، سَمّاهُ اللّهُ ضَرِيْعاً)(3).

بعضى نيز گفته اند: «ضَرِيع» طعامى است ذلت آفرين كه دوزخيان براى رهائى از آن، به درگاه خدا تضرع مى كنند(4) (فراموش نكنيم ماده «ضرع» به معنى ضعف و ذلت و خضوع است)(5) اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است در معنى اين واژه جمع باشد.

* * *

سپس، مى افزايد: «نه آنها را فربه مى كند و نه گرسنگى را فرو مى نشاند» (لايُسْمِنُ وَ لايُغْنِي مِنْ جُوع).

مسلماً، چنين غذائى براى تقويت جسم و فرونشاندن گرسنگى نيست، غذائى است گلوگير كه خود نوعى عذاب است، چنان كه در آيه 13 سوره «مزّمل» مى خوانيم: وَ طَعاماً ذا غُصَّة وَ عَذاباً أَلِيماً: «نزد ما غذاهائى است گلوگير و عذابى است دردناك»!

آنها كه در اين دنيا انواع غذاهاى لذيذ و چرب و شيرين را از طريق ظلم و تجاوز به حقوق ديگران فراهم كردند، و آنها كه اجازه ندادند محرومان جز از غذاهاى گلوگير و ناگوار استفاده كنند، بايد در آنجا غذائى داشته باشند كه «عذاب اليم» آنها گردد.

البته، همان گونه كه بارها گفته ايم: نه نعمت هاى بهشتى، و نه عذاب هاى دوزخى، براى ما محبوسان زندان دنيا را نمى توان توصيف كرد، اينها همه اشاراتى است، و تنها شبح هائى است كه از دور مى بينيم.

* * *

8وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناعِمَةٌ

9لِسَعْيِها راضِيَةٌ

10فِي جَنَّة عالِيَة

11لاتَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً

12فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ

13فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ

14وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ

15وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ

16وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ

 

ترجمه:

8 ـ چهره هائى در آن روز شادابند.

9 ـ و از سعى و تلاش خود خشنودند.

10 ـ در بهشتى عالى جاى دارند.

11 ـ كه در آن سخن بيهوده اى نمى شنوند.

12 ـ در آن چشمه اى جارى است.

13 ـ در آن تخت هاى زيباى بلندى است.

14 ـ و قدح هائى (در كنار اين چشمه) نهاده.

15 ـ و بالش ها و پشتى هاى صف داده شده.

16 ـ و فرش هاى فاخر گسترده.


1 ـ «صَلّى بِالنّار» أى «لَزِمَها وَ احْتَرَقَ بِها».

2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7119.

3 ـ «بحار الانوار»، جلد 7، صفحه 169 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 336.

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7120.

5 ـ بحث ديگرى درباره غذاى دوزخيان كه گاه قرآن از آن به «ضَرِيع»، گاه به «زقوم» و گاه به «غسلين» ياد كرده، و تفاوت ميان اين تعبيرات در جلد 24 تفسير «نمونه»، صفحه 471، ذيل آيه 36 سوره «حاقه» داشتيم.

تفسير:

دورنمائى از نعمت هاى روح پرور بهشتى

به دنبال توصيفى كه در آيات گذشته، از حال مجرمان و بدكاران در جهان ديگر و عذاب هاى دوزخى آمد، در اين آيات، به شرح حال مؤمنان نيكوكار، و توصيف نعمت هاى بى نظير بهشتى مى پردازد، تا «قهر» را با «مهر» بياميزد، و «انذار» را با «بشارت» همراه سازد.

مى فرمايد: «چهره هائى در آن روز شاداب، با طراوت و غرق در سرور است» (وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناعِمَةٌ).

به عكس چهره بدكاران كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود، كه غرق ذلت و اندوه است.

«ناعِمَة» از ماده «نعمة» در اينجا اشاره به چهره هائى است كه غرق نعمت شده، تر و تازه و شاداب و مسرور و نورانى است، همان گونه كه در آيه 24 سوره «مطففين» آمده است كه: در توصيف بهشتيان مى فرمايد: تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ: «در چهره هاى آنها طراوت و خرمى نعمت را مشاهده مى كنى».

* * *

اين چهره ها چنان مى نمايد كه «از سعى و تلاش خود راضى و خشنودند» (لِسَعْيِها راضِيَةٌ).

به عكس دوزخيان، كه از تلاش و كوشش خود جز خستگى و رنج بهره اى نبردند و «عاملة ناصبة» بودند، بهشتيان نتائج تلاش و كوشش خود را به احسن وجه مى بينند و كاملاً راضى و خشنودند.

تلاش هائى كه در پرتو لطف خدا به اضعاف مضاعف، گاه ده برابر، گاه هفت صد برابر، گاه بيشتر، رشد و نمو يافته، و گاهى با آن جزاى بى حساب را خريدارى كرده اند: «إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب».(1)

* * *

آنگاه، به شرح اين مطلب پرداخته، مى گويد: «آنان در بهشتى عالى قرار دارند» (فِي جَنَّة عالِيَة).

واژه «عالِيَة» ممكن است اشاره به «علوّ مكانى» باشد، يعنى آنها در طبقات عالى بهشتند، و يا «علوّ مقامى»، و هر دو احتمال را مفسران گفته اند، ولى تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمع ميان دو معنى نيز ممكن است.

* * *

بعد از آن، به توصيف ديگرى از اين بهشت كه جنبه روحانى و معنوى دارد، پرداخته مى افزايد: «در آنجا هيچ سخن لغو و بيهوده اى را نمى شنوى» (لاتَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً).(2)

نه سخنى كه حاكى از نفاق باشد، يا عداوت و جنگ و جدال، و يا كينه توزى و حسد، نه سخنان دروغ، نه تهمت و افترا، نه غيبت و ايذاء، و نه حتى لغو و بى فايده.

و چه آرام بخش است محيطى كه از همه اين سخنان پاك باشد، و اگر درست بينديشيم، قسمت عمده ناراحتى هاى زندگى دنيا از شنيدن اين گونه سخنان است، كه آرامش روح، جان و نظامات اجتماعى را برهم مى زند و آتش فتنه ها را شعلهور مى سازد.

* * *

پس از ذكر اين نعمت روحانى و آرامش كه بر روح و جان بهشتيان به خاطر نبودن سخنان لغو و بيهوده حكم فرماست، به بيان قسمتى از نعمت هاى مادى بهشت پرداخته، مى گويد: «در آن بهشت چشمه ها جارى است» (فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ).

گر چه «عَيْن» در اينجا «نكره» است و معمولاً نكره براى بيان يك فرد مى آيد، ولى به قرينه ساير آيات قرآن معنى جنس دارد، و شامل چشمه هاى مختلف مى شود، همان گونه كه در آيه 15 «ذاريات» مى خوانيم: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّات وَ عُيُون: «پرهيزگاران در ميان باغ هاى بهشت و چشمه ها قرار دارند».

بعضى نيز گفته اند: در هر قصرى از قصرهاى بهشتيان چشمه اى جارى است، و مفرد بودن «عَيْن» در اينجا ناظر به آن است، چشمه اى كه مطابق ميل بهشتيان به هر طرف كه بخواهند جريان پيدا مى كند، و نيازى به شكافتن نهر و ساختن بستر ندارد.

البته، وجود چشمه هاى متعدد، علاوه بر افزودن بر زيبائى و طراوت، اين فايده را نيز دارد كه هر كدام نوشابه مخصوصى دارد، و ذائقه بهشتيان را هر زمان با انواع شراب طهور، شيرين و معطر مى كند.

* * *

و بعد از ذكر چشمه ها، به سراغ تخت هاى بهشتى مى رود، و مى فرمايد: «در آن باغ هاى بهشتى تخت ها و سريرهائى بلند وجود دارد» (فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ).

«سُرُر» جمع «سرير» از ماده «سرور» به معنى تخت هائى است كه در مجالس انس و سرور بر آن مى نشينند.(3)

بلند بودن اين تخت ها به خاطر آن است كه: بهشتيان بر تمام مناظر و صحنه هاى اطراف خود مسلط باشند، و از مشاهده آن لذت برند.

«ابن عباس» مى گويد: اين تخت هاى بلند چنان هستند كه وقتى صاحبان آنها اراده جلوس بر آن كنند، تواضع مى كند و فرو مى نشيند، و بعد از جلوس به حال اول بازمى گردد!

اين احتمال نيز وجود دارد كه: توصيف اين تخت ها به «مَرْفُوعَة» اشاره به گران بها بودن آنها باشد، و آن گونه كه بعضى گفته اند: از قطعات طلا ساخته شده، و مزين به «زبرجد»، «درّ» و «ياقوت» است.

جمع ميان هر دو تفسير نيز ممكن است.

* * *

و از آنجا كه استفاده از آن چشمه هاى گوارا و شراب هاى طهور بهشتى، نياز به ظرف هائى دارد، در آيه بعد، مى افزايد: «قدح هاى زيبا و جالبى در كنار اين چشمه ها گذارده شده» (وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ).

هر زمان اراده كنند، قدح ها از چشمه ها پر مى شود، و در برابر آنان قرار مى گيرد، تازه، به تازه مى نوشند، و سيراب مى شوند و لذت مى برند، لذتى كه توصيفش براى ساكنان دنيا غير ممكن است.

«أَكْوابٌ» جمع «كُوب» (بر وزن خوب)، به معنى «قدح» يا ظرفى است كه دسته دار باشد.

توجه به اين نكته لازم است كه: در قرآن تعبيرات مختلفى درباره ظرف هاى شراب طهور بهشتيان آمده، در اينجا و بعضى از آيات ديگر تعبير به «أَكْواب» شده، در حالى كه در بعضى از آيات ديگر تعبير به «أَبارِيق» جمع «ابريق»، به معنى ظرفى كه داراى دسته و لوله براى ريختن مايعات است، يا «كأس» به معنى جام پر از شراب آمده است، مانند: يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ * بِأَكْواب وَ أَبارِيقَ وَ كَأْس مِنْ مَعِين: «گرداگرد آنها نوجوانانى مى گردند كه هميشه طراوت جوانى را دارا هستند * در حالى كه قدح ها و كوزه ها و جام هائى پر از شراب طهور در دست دارند و به آنها عرضه مى كنند».(4)

* * *

باز، به نكته هاى بيشترى از جزئيات نعمت هاى بهشتى پرداخته، اضافه مى كند: «در آنجا بالش ها و پشتى هائى بر تخت ها وجود دارد كه صف داده شده است» (وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ).

«نَمارِق» جمع «نُمْرقه» (بر وزن غُلغُله)، به معنى پشتى كوچك است كه بر آن تكيه مى كنند،(5) و معمولاً به هنگام استراحت كامل از آنها استفاده مى شود، و تعبير به «مَصْفُوفَة» اشاره به تعدد و نظم خاصى است كه بر آنها حاكم است.

اين تعبير نشان مى دهد: آنها جلسات انس دسته جمعى تشكيل مى دهند، و اين اجتماع كه خالى از هر گونه لغو و بيهوده گى است، و تنها از الطاف الهى و نعمت هاى بى پايان او، و نجات از درد و رنج هاى دنيا و عذاب آخرت، در آن سخن گفته مى شود، چنان لطف و لذتى دارد كه چيزى با آن برابرى نمى كند.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، به فرش هاى فاخر بهشتى اشاره كرده، مى فرمايد: «در آنجا فرش هائى گران بها و بسيار زيبا گسترده شده» (وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ).

«زَرابِىّ» جمع «زَرِيْبَة» به معنى فرش هاى عالى خواب دار است كه هم نرم و راحت است، و هم گران بها و پر قيمت.

پيدا است به موازات اين وسائل آسايش و لذت، چه وسائل ديگرى در آنجا وجود دارد، كه مشت نمونه خروار است.

در اين آيات، هفت نعمت مهم بهشتى ذكر شده كه هر يك از ديگرى جالب تر و زيباتر است.

كوتاه سخن اين كه: بهشت جايگاهى است بى نظير از هر جهت و خالى از هر گونه ناراحتى و جنگ و جدال، با انواع ميوه هاى رنگارنگ، نغمه هاى دلپذير، چشمه هاى آب جارى، شراب هاى طهور، خدمت گزارانى شايسته، همسرانى بى مانند، تخت هائى مرصّع، فرش هائى فاخر، دوستانى با صفا و ظروف و قدح هائى جالب در كنار چشمه ها.

و خلاصه، نعمت هائى كه نه با الفاظ محدود اين جهان قابل شرح است، و نه در عالم خيال قابل درك، و همه اينها در انتظار مقدم مؤمنانى است كه با اعمال صالح خود، اجازه ورود در اين كانون نعمت الهى را كسب كرده اند.

و فراتر از اين لذات مادى، لذات معنوى، و برتر از همه «لِقاءُ اللّه» و جلوه هاى محبوب، و الطاف آن معبود است كه اگر يك لحظه آن به دست آيد بر تمام نعمت هاى مادى بهشت برترى دارد، و به گفته شاعر:

گرم به دامن وصل تو دسترس باشد *** دگر ز طالع خويشم چه ملتمس باشد؟!

اگر به هر دو جهان يك نفس زنم با دوست *** مرا ز هر دو جهان حاصل آن نفس باشد

* * *

17أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الاِْبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ

18وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ

19وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ

20وَ إِلَى الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ

21فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ

22لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر

23إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ

24فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ الأَكْبَرَ

25إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ

26ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ

 

ترجمه:

17 ـ آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است؟!

18 ـ و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟!

19 ـ و به كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده؟!

20 ـ و به زمين كه چگونه گسترده و هموار گشته است؟!

21 ـ پس تذكر ده كه تو فقط تذكردهنده اى!

22 ـ تو سلطه گر بر آنان نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان كنى.

23 ـ مگر كسى كه پشت كند و كافر شود.

 

24 ـ كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند!

25 ـ به يقين بازگشت (همه) آنان به سوى ماست.

26 ـ و مسلماً حسابشان (نيز) با ماست!


1 ـ زمر، آيه 10.

2 ـ «لاغِيَة» گر چه اسم فاعل است، ولى در اين گونه موارد به معنى چيزى است كه توأم با «لغو» باشد، لذا آن را به «ذات لغو» تفسير كرده اند.

3 ـ «مفردات راغب»، ماده «سرّ».

4 ـ واقعه، آيات 17 و 18.

5 ـ «صحاح اللغة»، ماده «نمرق».

تفسير:

به شتر نگاه كن كه خود آيتى است!

در آيات گذشته، بحث هاى فراوانى پيرامون بهشت و نعمت هايش آمده بود، اما در آيات مورد بحث، سخن از كليد اصلى وصول آن همه نعمت ها كه «معرفة اللّه» است به ميان آمده، و با ذكر چهار نمونه از مظاهر قدرت خداوند، از خلقت بديع خدا، و دعوت انسان به مطالعه درباره آنها راه ورود به بهشت را نشان مى دهد، در ضمن، اشاره اى است به قدرت بى پايان خدا كه كليد حل مسأله «معاد» است.

نخست، مى فرمايد: «آيا آنها به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده»؟!
(أَ فَلايَنْظُرُونَ إِلَى الاِْبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ).

در اين كه: چرا در اينجا قبل از هر چيز بر مسأله آفرينش «شتر» تكيه شده است، مفسران سخنان بسيار دارند، ولى پيدا است كه روى سخن در مرحله اول به اعراب «مكّه» بود كه «شتر» همه چيز زندگى آنها را تشكيل مى داد، و شب و روز با آن سر و كار داشتند.

از اين گذشته، اين حيوان ويژگى هاى عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مى كند، و به حق آيتى است از آيات خدا، از جمله اين كه:

1 ـ بعضى از چهارپايان تنها از گوشتشان استفاده مى شود، بعضى ديگر غالباً از شيرشان، بعضى، تنها به درد سوارى مى خورند، و بعضى براى باربرى.

اما، شتر حيوانى است كه تمام اين جهات در آن جمع است، هم گوشتش قابل استفاده است، و هم شيرش، هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مى شود.

2 ـ شتر، نيرومندترين و با مقاومت ترين حيوانات اهلى است، بار زيادى با خود مى برد، و عجب اين كه به هنگامى كه خوابيده است، بار سنگينى را بر او حمل مى كنند، و او با يك حركت برمى خيزد و روى پا مى ايستد، در حالى كه چهارپايان ديگر قدرت بر چنين كارى را ندارند.

3 ـ شتر، مى تواند روزهاى متوالى (حدود يك هفته الى ده روز) تشنه بماند، و در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيار دارد.

4 ـ شتر، مى تواند هر روز مسافتى طولانى راه را طى كند، و از زمين هاى صعب العبور، و شنزارهائى كه هيچ حيوانى قادر بر عبور از آن نيست بگذرد، و به همين دليل عرب ها آن را «كشتى بيابان ها»! مى نامند.

5 ـ شتر، از نظر تغذيه بسيار كم خرج است، و هر گونه خار و خاشاكى را مى خورد.

6 ـ شتر، در شرائط نامناسب جوى در ميان طوفان هاى بيابان كه چشم و گوش را كور و كر مى كند، با وسائل خاصى كه خداوند در پلك ها، گوش ها و بينى او آفريده مقاومت مى كند، و به راه خود ادامه مى دهد!

7 ـ شتر، با تمام قدرتى كه دارد، از رام ترين حيوانات است به طورى كه يك كودك خردسال مى تواند مهار يك قطار شتر را در دست گرفته، و هر جا كه خاطر خواه او است ببرد.

خلاصه اين كه: ويژگى هاى اين حيوان، چنان است كه دقت در آفرينش او انسان را متوجه خالق بزرگى مى كند، كه آفريننده چنين موجودى است، آرى، قرآن مى گويد: آيا اين گمشدگان وادى غفلت، به اسرار شگفت انگيز اين موجود، انديشه نمى كنند، تا راهى به حق يافته و از بيراهه بازگردند.

ناگفته پيدا است: منظور از «نظر» در جمله «أَ فَلا يَنْظُرُونَ» نگاه كردن عادى نيست ، بلكه نگاهى است توأم با تفكر، انديشه و دقت.

* * *

پس از آن، به آسمان مى پردازد، و مى فرمايد: «آيا به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه بر پا شده»؟! (وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ).

آسمان با آن عظمتش، و با آن همه شگفتى هايش، ستاره ها و كهكشان ها و آن همه جمال، زيبائى و شكوه كه آدمى را غرق در حيرت مى كند، و خود را در مقابل آفريننده اين جهان عظيم و مملوّ از نظم و حساب، كوچك و ناچيز، بلكه همچون «صفر» در مقابل «بى نهايت» مى بيند.

چگونه اين كرات عظيم، هر يك در مدار خود ميخ كوب شده اند؟ و بدون ستون در جاى خود قرار گرفته اند؟ ميليون ها سال بر كرات منظومه شمسى مى گذرد، و محورهاى اصلى حركت اين كرات تغيير نمى يابد؟

آفرينش آسمان گر چه هميشه عجيب بوده، ولى در پرتو اكتشافات علمى امروز شگفتى هايش به مراتب بيشتر و عظمتش جلوه گرتر شده است.

آيا نبايد درباره خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد، و به اهداف بزرگ و والاى او نزديك شد؟!

* * *

آنگاه، از آسمان به زمين آمده، مى افزايد: «آيا به كوه ها نگاه نمى كنند چگونه در جاى خود نصب شده است»؟! (وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ).

كوه هائى كه ريشه هاى آن به يكديگر متصل است، و همچون حلقه هاى زره گرداگرد زمين را فرا گرفته، و لرزش هاى ناشى از مواد مذاب درونى، و جزر و مد ناشى از جاذبه هاى ماه و خورشيد را به حداقل مى رساند.

كوه هائى كه پناهگاه مطمئن و سپر، در مقابل طوفان ها، كه اگر نبودند كره زمين تبديل به بيابانى غير قابل زندگى مى شد.

و بالاخره، كوه هائى كه آب ها را در خود حفظ مى كند و تدريجاً به سوى سرزمين هاى تشنه، روان مى سازد، و در دامنه هاى خود نشاط حيات، سرسبزى، خرمى و طراوت مى آفريند، و شايد به خاطر همين جهات است كه در آيات ديگر قرآن، كوه ها به عنوان ميخ ها و اوتاد زمين معرفى شده.

اصولاً، كوه ها مظهر ابهّت، عظمت و صلابت، و همه جا مايه خير و بركت است، و شايد به همين دليل، انسان در دل كوه ها انديشه بيدارترى مى يابد، و بى جهت نيست كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قبل از بعثتش مدت ها به عبادت در «جبل النّور» و «غار حرا» مشغول بود.

«نُصِبَتْ» از ماده «نصب» به معنى ثابت قرار دادن است، و ممكن است اين تعبير ضمناً اشاره اى به كيفيت خلقت كوه ها در آغاز آفرينش نيز بوده باشد، همان چيزى كه علم امروز، پرده از آن برداشته، و پيدايش كوه ها را به عوامل متعددى نسبت مى دهد، و انواع و اقسامى براى آن قائل است:

كوه هائى كه بر اثر چين خوردگى زمين پيدا شده.

كوه هائى كه از آتشفشان ها به وجود آمده.

كوه هائى كه نتيجه آبرفت هاى ناشى از باران است.

و كوه هائى كه در دل درياها تكوين مى يابد، و مجموعه اى است از رسوبات دريا و باقى مانده حيوانات آن (مانند كوه ها و جزائر مرجانى).

آرى، هر كدام از اين كوه ها، تكوين آنها، و آثار و بركات آنها درخور دقت و اهميت است، و براى انسان هاى بيدار نشانه هاى زنده اى است از قدرت پروردگار!

* * *

سپس، به زمين مى پردازد، و مى گويد: «آيا به زمين نگاه نمى كنند چگونه مسطح شده»؟! (وَ إِلَى الأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ).

چگونه باران هاى مداوم كوه ها را شسته، و ذرات خاك را به وجود آورده، سپس در گودال ها پهن كرده و زمين هاى صافى كه هم آماده كشاورزى است و هم قابل هر گونه ساختمان، در اختيار انسان قرار داده است؟

اگر به راستى كره زمين تماماً كوه و دره بود، زندگى كردن بر آن چقدر مشكل و طاقت فرسا بود؟ چه كسى آن را پيش از تولد ما مسطح و قابل استفاده ساخت؟ اينها همه، امورى است كه قرآن ما را به انديشه كردن در آن دعوت مى كند.

در اينجا اين سؤال مطرح است: چه ارتباط و پيوندى ميان اين امور چهارگانه وجود دارد: شتر، آسمان، كوه ها و زمين؟

«فخر رازى» در تفسير خود مى گويد: «اين به خاطر آن است كه قرآن به لغت عرب نازل شده، و آنها غالباً اقدام به مسافرت مى كردند، چون بلادشان خالى از زراعت و فرآورده هاى كشاورزى بود، از طرفى بيشتر سفرهاى آنها با شتر صورت مى گرفت، و هنگامى كه در اين بيابان هاى هولناك و دور از اجتماع سفر مى كردند انديشه و فكر در آنان زنده مى شد، كسى نبود كه با آنها سخن گويد، و چيزى نبود كه چشم و گوش آنها را به خود مشغول دارد، در اين حال هنگامى كه فكر مى كردند قبل از هر چيز چشمشان به شترى مى افتاد كه بر آن سوار بودند، منظره عجيب آن را مى ديدند و در فكر فرو مى رفتند، و هنگامى كه نگاه بالاى سرشان مى كردند، چيزى جز آسمان مشاهده نمى نمودند، و هنگامى كه به چپ و راست خود نظر مى افكندند، جز كوه ها چيزى مشاهده نمى شد، و هنگامى كه به زير پاى خود نظر مى افكندند، چيزى جز زمين وجود نداشت، گوئى خداوند مى خواهد به آنها دستور انديشه كردن دهد، انديشه اى به هنگام تنهائى كه طبعاً بر محور اين چهار چيز دور مى زند».(1)

ولى، اگر بخواهيم نظر را از محيط زندگى محدود عرب برداريم و در جوى وسيع تر به انديشه پردازيم، مى توان گفت: امور چهارگانه اى كه در آيات فوق آمده، زير بناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد:

آسمان، كانون نور است و باران و هوا.

زمين مركز پرورش انواع مواد غذائى.

كوه ها رمز آرامش و ذخيره آب و مواد معدنى.

و شتر نمونه روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.

به اين ترتيب، هم مسائل كشاورزى، هم دامدارى و هم صنعتى در اين امور چهارگانه نهفته شده است، و انديشه در اين نعمت هاى گوناگون، خواه، ناخواه انسان را به شكر منعم وامى دارد، و شكر منعم او را به معرفت اللّه و شناخت خالق نعمت دعوت مى كند.

* * *

و به دنبال اين بحث توحيدى، روى سخن را به پيامبر كرده مى گويد: «اكنون كه چنين است آنها را يادآورى كن، تو فقط يادآورى كننده اى» (فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ).

* * *

«تو هرگز مسلط بر آنان نيستى كه مجبورشان به ايمان سازى» (لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر).

آرى، آفرينش آسمان، زمين، كوه ها و حيوانات نشان مى دهد: اين عالم بى حساب نيست، و آفرينش انسان نيز هدفى داشته، اكنون كه چنين است آنها را با تذكرات خويش به اهداف خلقت و آفرينش آشنا ساز، و راه قرب خدا را به آنها نشان ده، و در مسير تكامل، رهبر و راهنمايشان باش.

البته، راه كمال در صورتى پيموده مى شود كه با ميل، اراده و اختيار همراه باشد، و گرنه تكامل اجبارى سخنى بى مفهوم است، تو هرگز نمى توانى آنها را مجبور سازى، و اگر هم مى توانستى فايده اى نداشت.

بعضى، تصور كرده اند: اين دستور قبل از نزول فرمان «جهاد» بوده، و با نزول حكم جهاد نسخ شده.

چه اشتباه بزرگى؟ مسأله تذكر و تبليغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نخستين روز شروع شد، و تا آخرين دقيقه حيات آن حضرت ادامه داشت، و بعد از او نيز به وسيله جانشينان معصوم و علماى دين تداوم داشته و خواهد داشت، اين مطلبى نسخ شدنى نيست، همچنين عدم اجبار مردم بر ايمان نيز يك اصل ثابت است، و هدف جهاد عمدتاً مبارزه با طغيانگران و برداشتن موانع از راه مردم حق طلب است.

اين مطلب، شبيه چيزى است كه در آيه 80 سوره «نساء» آمده است كه مى گويد: وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً: «هر كس روى گردان شود ما تو را مسئول آنها قرار نداديم» و آيه 107 «انعام»، و 48 «شورى» كه همين معنى را بازگو مى كند.

«مُصَيْطِر» از ماده «سَطْر» به معنى همان سطور كتاب است، و «مسيطر» كسى است كه سطربندى مى كند، و سطور كتاب را تنظيم مى نمايد، سپس به عنوان هر شخصى كه بر چيزى مسلط باشد، و خطوط آن را تنظيم كند، يا او را به اجبار وادار بر انجام كارى نمايد اطلاق شده است.(2)

* * *

در آيه بعد، به صورت يك استثناء مى فرمايد: «مگر كسى كه پشت كند و كافر شود» (إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ).

* * *

«كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند» (فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ الأَكْبَرَ).

در اين كه اين استثناء از كدام جمله است؟ تفسيرهاى مختلفى وجود دارد:

نخست اين كه: استثناء از مفعول جمله «فَذَكِّر» است، يعنى لزومى ندارد افراد معاندى را كه از حق روى گردانند و اندرز ناپذيرند، تذكر دهى، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 83 سوره «زخرف» آمده است: فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ: «آنها را به حال خود واگذار تا در باطل خود غوطهور باشند و بازى كنند، تا روزى را كه وعده داده شده ملاقات نمايند»!

دوم اين كه: استثناء از جمله محذوفى است، و در معنى چنين است: «تذكر ده كه تذكر براى همه نافع است، مگر آنها كه با حق دشمنى دارند» شبيه چيزى كه در آيه 9 سوره «اعلى» آمده: «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى» بنا بر اين كه آيه معنى شرطى داشته باشد.

سوم اين كه: استثناء از ضمير «عَلَيْهِم» در آيه قبل است، يعنى: «تو سلطه اى بر آنها ندارى مگر كسانى كه روى گردان شوند، و از در لجاج و عناد درآيند كه موظفى با آنها به مقابله برخيزى».(3)

اينها همه در صورتى است كه استثناء به اصطلاح «متصل» باشد، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه استثناى «منقطع» باشد، كه تقريباً مفهوم «بلكه» دارد، و معنى جمله چنين مى شود: بلكه كسانى كه روى گردان شوند و كافر گردند، خداوند بر آنها مسلط است، يا خداوند آنها را به عذاب اكبر مجازات مى كند.

از ميان اين تفاسير، دو تفسير مناسب تر است: نخست اين كه: استثناء متصل باشد و به جمله «لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر» باز گردد، و اشاره به توسل به زور در مقابل زورگويان باشد، و يا منفصل و به معنى مشمول عذاب الهى نسبت به كافران لجوج باشد.

منظور از عذاب اكبر، «عذاب آخرت» در برابر «عذاب دنيا» است كه عذاب كوچك و كم اهميت نسبت به آن است، همان گونه كه در آيه 26 سوره «زمر» مى خوانيم: فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ: «خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد، و عذاب آخرت اكبر است اگر مى دانستند».

اين احتمال نيز وجود دارد كه: مراد از «عذاب اكبر» قسمت شديدترى از عذاب قيامت و دوزخ باشد; زيرا عذاب همه مجرمان در دوزخ يكسان نيست.

* * *

و در پايان اين سوره، با لحنى تهديد آميز مى گويد: «مسلماً بازگشت آنها به سوى ما است» (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ).

* * *

و بعد مى افزايد: «سپس مسلماً حساب آنها بر ما است» (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ).

و اين، در حقيقت نوعى دلدارى و تسلّى خاطر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه در مقابل لجاجت آنها ناراحت و دلسرد نشود، و به كار خود ادامه دهد، و در ضمن تهديدى است نسبت به همه اين كافران لجوج كه بدانند حسابشان با كيست.

به اين ترتيب، سوره «غاشيه» كه از مسأله قيامت آغاز شد، به مسأله قيامت نيز پايان مى يابد، و در اثناء آن به توحيد و نبوت كه پايه هاى معاد را تشكيل مى دهد اشاره شده است، و در ضمن آيات آغاز اين سوره، بخشى از مجازات هاى سنگين مجرمان، و سپس قسمت مهمى از پاداش هاى روح پرور مؤمنان آمده است، از طرفى، اختيار انتخاب طريق به مردم واگذار شده، در عين حال هشدار داده است كه بازگشت همگى به سوى خدا و حسابشان با او است.

علاوه بر آن، روشن مى سازد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور ابلاغ رسالت است، و در برابر كفر و خطا و گناه مردم مسؤول نيست، و اين گونه است وظيفه همه مبلغان راه حق.

* * *

خداوندا! در آن روز كه بازگشت همه خلايق به سوى تو است و حساب همگى بر تو، ما را مشمول لطف و رحمت گردان!

پروردگارا! ما را با رحمت كُبرايت از عذاب اكبرت رهائى بخش!

بار الها! نعمت هاى بهشتيت كه گوشه اى از آن را در اين سوره بازگو كرده اى، بسيار پر بها و شوق انگيز است، اگر به اعمالمان مستحق آنها نيستيم، با فضلت آنها را به ما مرحمت كن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان سوره غاشيه(4)

3 / رمضان المبارك / 1407


1 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 158.

2 ـ «آلوسى» در تفسيرخود مى نويسد: جمهور «مصيطر» را با «صاد» قرائت كرده اند در حالى كه اصل «سين» است، و «صاد» بدل از آن است; زيرا اصل كلمه «سطر» است (جلد30، صفحه 117، ذيل آيه مورد بحث). به اين مطلب در ذيل آيه 38 سوره «طور» نيز اشاره كرده ايم.

3 ـ از حديثى كه در «درّ المنثور» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده، استفاده مى شود: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) موظف بود با بت پرستان مبارزه كند و در غير اين صورت تنها وظيفه تذكر داشت.

4 ـ تصحيح: 26 / 3 / 1383.

سوره فجر

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 30 آيه است

محتواى سوره فجر

اين سوره همانند بسيارى ديگر از سوره هائى كه در «مكّه» نازل شده، داراى آياتى كوتاه، تكان دهنده، پر طنين، و توأم با انذارهاى فراوان است.

در بخش اول اين سوره، به سوگندهاى متعددى برخورد مى كنيم كه در نوع خود بى سابقه است، و اين قسم ها مقدمه اى است براى تهديد جباران به عذاب الهى.

در بخش ديگرى از اين سوره، اشاره اى به بعضى از اقوام طغيانگر پيشين مانند قوم «عاد»، «ثمود» و «فرعون» و انتقام شديد خداوند از آنان كرده است، تا قدرت هاى ديگر حساب خود را برسند.

در سومين بخش اين سوره، به تناسب بخش هاى گذشته، اشاره مختصرى به امتحان و آزمايش انسان دارد، و كوتاهى او را در اعمال خير به باد انتقاد مى گيرد.

در آخرين بخش اين سوره، به سراغ مسأله «معاد» و سرنوشت مجرمان و كافران، و همچنين پاداش عظيم مؤمنانى كه صاحب نفوس مطمئنه هستند مى رود.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در فضيلت تلاوت اين سوره، در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأها فِي لَيال عَشْر غَفَرَ اللّهُ لَهُ وَ مَنْ قَرَأَها سائِرَ الأَيّامِ كانَتْ لَهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ: «كسى كه آن را در شب هاى دهگانه (ده شب اول ذى الحجة) بخواند، خداوند گناهان او را مى بخشد، و كسى كه در ساير ايام بخواند، براى قياتش نور و روشنائى خواهد بود».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره حسين بن على(عليهما السلام) است، هر كس آن را بخواند با حسين بن على(عليهما السلام) در قيامت در درجه او از بهشت خواهد بود».(2)

معرفى اين سوره به عنوان «سوره حسين بن على»(عليهما السلام) ممكن است به خاطر اين باشد كه: مصداق روشن «نفس مطمئنه» كه در آخرين آيات اين سوره مخاطب واقع شده، حسين بن على(عليهما السلام) است، همان گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) ذيل همين آيات آمده است.

و يا به خاطر اين كه: ليالى عشر (شب هاى دهگانه) يكى از تفسيرهايش شب هاى دهگانه آغاز محرّم است، كه رابطه خاصى با حسين بن على(عليهما السلام) دارد.

و به هر حال، اين همه پاداش و فضيلت از آن كسانى است كه تلاوت آن را مقدمه اى براى اصلاح خويش و خودسازى قرار دهند.

* * *

1وَ الْفَجْرِ

2وَ لَيال عَشْر

3وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ

4وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ

5هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْر

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ به سپيده دم سوگند.

2 ـ و به شب هاى دهگانه.

3 ـ و به زوج و فرد.

4 ـ و به شب هنگامى كه (به سوى روشنائى روز) حركت مى كند!

5 ـ آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمى براى صاحب خرد نيست؟!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 481.

تفسير:

به سپيده صبح شما سوگند!

در آغاز اين سوره، به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده:

نخست، مى فرمايد: «قسم به فجر و شكافتن پرده سياه شب» (وَ الْفَجْرِ).

* * *

«و قسم به شب هاى دهگانه» (وَ لَيال عَشْر).

«فَجْر»، در اصل به معنى شكافتن وسيع است، و از آنجا كه نور صبح تاريكى شب را مى شكافد، از آن تعبير به «فجر» شده است، و مى دانيم «فجر» بر دو گونه است: «كاذب» و «صادق».

«فجر كاذب» همان سپيدى طولانى است كه در آسمان ظاهر مى شود، و آن را تشبيه به دم روباه مى كنند كه نقطه باريك آن در طرف افق است، و قاعده مخروط آن، در وسط آسمان.

«فجر صادق» از همان ابتدا در افق گسترش پيدا مى كند، صفا و نورانيت و شفافيت خاصى دارد، مانند يك نهر آب زلال افق مشرق را فرا مى گيرد، و بعد در تمام آسمان گسترده مى شود.

«فجر صادق» اعلام پايان شب، و آغاز روز است، در اين موقع روزه داران بايد امساك كنند، و وقت نماز صبح وارد مى شود.

بعضى «فجر» را در اين آيه، به معنى مطلق آن يعنى «سپيده صبح» تفسير كرده اند، كه مسلماً يكى از نشانه هاى عظمت خداوند است، نقطه عطفى است در زندگى انسان ها و تمام موجودات زمينى، و آغاز حاكميت نور و پايان گرفتن ظلمت است، آغاز جنبش و حركت موجودات زنده، و پايان يافتن خواب و سكوت است، و به خاطر اين حيات، خداوند به آن سوگند ياد كرده.

بعضى آن را به معنى «فجر آغاز محرّم» كه آغاز سال جديد است تفسير كرده اند.

و بعضى، به «فجر روز عيد قربان» كه مراسم مهم حج در آن انجام مى گيرد، و متصل به شب هاى دهگانه است.

و بالاخره، بعضى به صبحگاهان ماه مبارك رمضان و يا «فجر صبح جمعه».

ولى، آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه اينها را شامل مى شود، هر چند بعضى از مصداق هاى آن از بعضى ديگر روشن تر و پراهميت تر است.

و بعضى، معنى آيه را از اين هم گسترده تر دانسته، گفته اند: منظور از فجر، هر روشنائى است كه در دل تاريكى مى درخشد.

بنابراين، درخشيدن اسلام و نور پاك محمّدى(صلى الله عليه وآله) در تاريكى عصر جاهليت يكى از مصاديق فجر است، و همچنين درخشيدن سپيده صبح قيام مهدى(عليه السلام) به هنگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم، مصداق ديگرى از آن محسوب مى شود (همان گونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است).(1)

و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين «كربلا»، شكافتن پرده هاى تاريك ظلم «بنى اميه»، و نشان دادن چهره واقعى آن ديوصفتان مصداق ديگر بود.

و همچنين، تمام انقلاب هاى راستينى كه بر ضد كفر، جهل، ظلم و ستم در تاريخ گذشته و امروز انجام مى گيرد.

و حتى نخستين جرقه هاى بيدارى كه در دل هاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود، و آنها را به توبه دعوت مى كند، «فجر» است.

ولى، البته اين يك توسعه در مفهوم آيه است، در حالى كه ظاهر آيه همان فجر به معنى طلوع سپيده صبح است.

و اما: لَيال عَشْر: «شب هاى دهگانه»، مشهور همان شب هاى دهگانه «ذى الحجه» است كه شاهد بزرگ ترين و تكان دهنده ترين اجتماعات عبادى سياسى مسلمين جهان است.

اين معنى، در حديثى از «جابر بن عبدالله انصارى» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است.(2)

بعضى نيز، آن را به ده شب آخر ماه مبارك رمضان كه شب هاى قدر در آن است، تفسير كرده اند.

و بعضى آن را به شب هاى آغاز ماه محرم.

جمع ميان اين تفسيرهاى سه گانه نيز كاملاً ممكن است.

در بعضى از رواياتى كه اشاره به بطون قرآن مى كند، فجر به وجود حضرت مهدى(عليه السلام) و ليال عشر به ده امام قبل از او، و «شفع» كه در آيه بعد مى آيد به حضرت «على»(عليه السلام) و «فاطمه زهراء»(عليها السلام) تفسير شده است.

به هر حال، سوگند به اين شب هاى دهگانه، به هر تفسيرى كه باشد، دليل بر اهميت فوق العاده آنها است; چرا كه هميشه سوگند به امور مهمّه ياد مى كنند(3)جمع ميان معانى نيز ممكن است.

* * *

پس از آن، سوگندها را ادامه داده مى افزايد: «قسم به زوج و فرد» (وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ).

در اين كه منظور از «شفع» و «وتر» (زوج و فرد) در اين آيه چيست؟ مفسران اقوال و احتمالات فراوانى ذكر كرده اند:

بعضى بالغ بر بيست قول(4) و بعضى از آن هم فراتر رفته و بالغ بر سى و شش قول نقل كرده اند!.(5)

و مهم ترين آنها اقوال زير است:

1 ـ منظور، اعداد زوج و فرد است، مطابق اين تفسير، خداوند به كل اعداد كه از زوج و فرد تشكيل شده است سوگند ياد كرده، اعدادى كه همه محاسبات و نظامها بر محور آن مى چرخد، و سراسر عالم هستى را فرا مى گيرد، گوئى فرموده است: قسم به نظم و حساب، و در حقيقت، مهم ترين مطلب در جهان هستى همين مسأله نظم، حساب و عدد است و در زندگى انسان ها نيز پايه اصلى را تشكيل مى دهد.

2 ـ منظور، از «شفع»، مخلوقات است; چرا كه همه آنها داراى زوج و قرينى هستند، و منظور از «وتر»، خدا است كه هيچ شبيه و نظير و مانند ندارد، به علاوه ممكنات، همگى مركب از «ماهيت» و «وجود» هستند كه در فلسفه از آن تعبير به «زوج تركيبى» مى شود، تنها هستى بى انتها و بدون ماهيت ذات پاك خدا است (اين تفسير در بعضى از روايات معصومين به آن اشاره شده است).(6)

3 ـ منظور از زوج و فرد، كل مخلوقات جهان است كه از يك نظر بعضى زوج اند و بعضى فرد.

4 ـ منظور، نمازها است كه بعضى از نظر تعداد ركعات زوج است و بعضى فرد (اين معنى نيز در روايتى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده است).(7)

يا اين كه منظور همان نماز «شفع و وتر» است كه در آخر نافله شب خوانده مى شود.

5 ـ منظور از «شفع»، روز «ترويه» (هشتم ماه ذى الحجة كه حاجيان آماده كوچ به عرفات مى شوند).

و منظور از «وتر»، روز «عرفه» است كه زائران خانه خدا در عرفاتند.

يا اين كه منظور از «شفع» روز «عيد قربان» (دهم ذى الحجه).

و منظور از «وتر» روز «عرفه» است (اين تفسير نيز در روايات معصومين آمده است).(8)

عمده، آن است: اگر «الف و لام» در اين دو كلمه براى عموم باشد، همه اين معانى در آن جمع مى گردد; چرا كه هر كدام از اين تفسيرها و غير اينها بيان مصداقى است از مصداق هاى «شفع» و «وتر»، و ذكر هر يك به خصوص به معنى انحصار در آن مفهوم نيست، بلكه از قبيل تطبيق بر يك مصداق روشن است.

ولى، اگر «الف و لام» در آنها براى عهد باشد، اشاره به زوج و فرد خاصى است، و در اينجا به تناسب سوگندهاى گذشته دو معنى از همه مناسب تر است:

نخست اين كه: منظور روز عيد و روز عرفه باشد كه با شب هاى دهگانه آغاز ذى الحجه مناسبت كامل دارد، و مهم ترين قسمت هاى مناسك حج در آنها انجام مى شود.

و يا اين كه: نمازها است به تناسب سوگند به فجر كه وقت سحرگاهان و وقت راز و نياز به درگاه پروردگار است، به خصوص اين كه هر دو تفسير در رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز وارد است.

* * *

و بالاخره، در آخرين سوگند، مى فرمايد: «و قسم به شب هنگامى كه به سوى صبحگاهان و روشنائى روز پيش مى رود» (وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ).(9)

چه تعبير جالبى كه راه رفتن را به خود شب نسبت داده است؟ آن هم راه رفتن در شب (زيرا «يَسْر» از ماده «سُرى» (بر وزن شما) به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى راه رفتن در شب است).

گوئى، شب، موجود زنده اى است و داراى حس و حركت كه در تاريكى خود گام برمى دارد، و به سوى صبحى روشن حركت مى كند.

آرى، قسم به آن تاريكى ياد شده كه رو به سوى روشنائى است، تاريكى متحرك نه ايستا و ثابت، تاريكى آن گاه وحشتناك است كه به صورت ثابت در آيد، اما اگر در آن حركتى به سوى نور باشد، پر ارزش است.

بعضى نيز گفته اند: ظلمت شب بر صفحه كره زمين در حال حركت است، و اصولاً، آنچه از شب مهم و مفيد و حيات بخش است، همين شبى است كه در حال حركت مى باشد، يعنى دائماً و به طور متناوب جاى خود را با روز عوض مى كند، كه اگر شب در نيمى از كره ميخكوب شود، هم آن نيم مى ميرد، و هم نيم ديگر كه در برابر تابش دائم آفتاب قرار گرفته است!

در اين كه منظور از شب در اينجا چيست؟ آيا همه شب هاست يا شب خاصى؟ باز در ميان مفسران گفتگو است، اگر «الف و لام» آن به معنى عموم باشد تمام شب ها را شامل مى شود، كه خود آيتى است از آيات خدا، و پديده اى است از پديده هاى مهم آفرينش.

و اگر «الف و لام» آن عهد باشد، اشاره به شب معينى است، و به تناسب سوگندهاى گذشته منظور «شب عيد قربان» است كه حاجيان از «عرفات» به «مزدلفه» (مشعر الحرام) و بعد از گذراندن شب در آن وادى مقدس به هنگام طلوع آفتاب به سوى سرزمين «منى» روان مى شوند (اين تفسير در رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز آمده است).(10)

كسانى كه از نزديك منظره آن شب را در «عرفات» و «مشعر» ديده اند، مى دانند چگونه از هر گوشه و كنار، هزاران، هزار نفر در حال حركتند، گوئى احساس مى كند شب با تمام وجودش در آنجا حركت مى كند، درست است كه حُجّاج در حركتند، اما اين حركت عمومى به قدرى گسترده است كه گوئى تمام زمين و زمان در حركت است، و اين تنها وقتى احساس مى شود كه انسان شب عيد در آن سرزمين باشد و معنى «وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ» را با چشم خود ببيند.

به هر حال، شب به هر معنى بوده باشد (عام يا خاص)، از آيات عظمت الهى است، و از موضوعات پر اهميت عالم هستى، شب، حرارت هوا را تعديل مى كند، به همه موجودات آرامش مى بخشد، و جوّ آرامى براى راز و نياز به درگاه خدا فراهم مى سازد، و اما شب عيد قربان كه آن را «ليله جُمع» مى نامند، آن نيز از عجيب ترين شب هاى سال در آن وادى مقدس «مشعر الحرام» است.

به هر حال، پيوند اين قسم هاى پنجگانه (سوگند به فجر، و شب هاى دهگانه، و زوج و فرد، و شب به هنگامى كه حركت مى كند)، در صورتى كه همه را ناظر به ايام ذى الحجه و مراسم بزرگ حج بدانيم، روشن است.

در غير اين صورت، اشاره به مجموعه اى از حوادث مهم عالم تكوين و تشريع شده، كه نشانه هائى هستند از عظمت خداوند و پديده هائى هستند شگفت انگيز در عالم هستى.

* * *

بعد از ذكر اين قسم هاى پر معنى و بيدارگر مى افزايد: «آيا در آنچه گفته شد سوگند مهمى براى صاحبان عقل و خرد وجود ندارد»؟! (هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْر).

«حِجْر» در اينجا به معنى عقل است و در اصل، به معنى «منع» مى باشد، مثلاً گفته مى شود: قاضى فلانكس را «حَجْر» (بر وزن زجر) كرد، يعنى او را از تصرف در اموالش ممنوع ساخت.

و يا اين كه به اطاق «حجره» گفته مى شود، چون محلى است محفوظ و ممنوع از اين كه ديگران وارد آن شوند.

و به دامان نيز «حِجْر» (بر وزن فكر) گفته مى شود، به خاطر حفظ و منع ديگران.

و از آنجا كه «عقل» نيز انسان را از كارهاى نادرست منع مى كند از آن تعبير به «حِجْر» شده، همان گونه كه خود واژه عقل نيز به معنى «منع» است، لذا به طنابى كه بر زانوى شتر مى بندند تا مانع حركت او شود، «عقال» مى گويند.

در اين كه «مقسم به» (چيزى كه اين سوگندها به خاطر آن ياد شده است) چيست؟ دو احتمال وجود دارد:

نخست اين كه: جمله «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» (پروردگار تو در كمينگاه است) جواب اين قسم ها باشد.

ديگر اين كه: جواب قسم محذوف است، و آيات آينده كه سخن از مجازات طغيانگران مى گويد گواه بر آن است، و در معنى چنين است: «قسم به آنچه گفته شد، كه ما كفار و طغيانگران را عذاب مى كنيم».(11)

و به اين ترتيب، قسم و مقسم به روشن مى گردد.

* * *

6أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد

7إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ

8الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ

9وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ

10وَ فِرْعَوْنَ ذِي الأَوْتادِ

11الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ

12فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ

13فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب

14إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ

 

ترجمه:

6 ـ آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟!؟

7 ـ با آن شهر «اِرَم» با عظمت.

8 ـ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود!

9 ـ و قوم «ثمود» كه صخره هاى عظيم را از (كنار) دره مى بريدند (و از آن خانه و كاخ مى ساختند)!

10 ـ و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود.

11 ـ همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند.

12 ـ و فساد فراوان در آنها به بار آوردند.

13 ـ به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت!

14 ـ به يقين پروردگار تو در كمينگاه است.

 


1 ـ اين معنى در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است (تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 457، حديث 1).

2 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 12، صفحه 74.

3 ـ گر چه «لَيال عَشْر» در اينجا به صورت «نكره» ذكر شده، ولى با توجه به اين كه نكره در اينجا براى بيان عظمت است، معنى عهدى پيدا مى كند و اشاره به آن شب هاى مخصوص است كه در بالا ذكر شد.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 31، صفحه 164.

5 ـ علامه «طباطبائى» در «الميزان» آن را از بعضى از مفسران نقل كرده است (جلد 20، صفحه 406) ـ در تفسير «روح المعانى» اين مطلب از كتاب «التحرير و التحيير» نقل شده (جلد 30، صفحه 120).

6 و 7 ـ «ابو سعيد خدرى» آن را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است (مجمع البيان، جلد 10، صفحه 485).

8 ـ همان مدرك.

9 ـ «يَسْرِ» در اصل «يسرى» بوده كه فعل مضارع از ماده «سرى» است، سپس «ياء» آن براى تخفيف و هماهنگى با آيات قبل حذف شده است.

10 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 571.

11 ـ در تقدير چنين است: «لَنُعَذِّبَنَّ الْكُفّارَ وَ الطّاغِيْنَ».

تفسير:

پروردگارت در كمين ظالمان است

به دنبال آيات گذشته كه متضمن سوگندهاى پر معنائى درباره مجازات طغيانگران بود، در اين آيات، به چند قوم نيرومند از اقوام پيشين كه هر كدام براى خود قدرتى عظيم داشتند، اما، بر مركب غرور، سوار شدند و راه طغيان و كفر را پيش گرفتند، اشاره مى كند، و سرنوشت دردناك آنها را روشن مى سازد، تا مشركان «مكّه» و اقوام ديگر كه شايد از آنها بسيار ضعيف تر بودند حساب خود را برسند، و از خواب غفلت بيدار شوند.

نخست، مى فرمايد: «آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد»؟! (أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد).

منظور از «رؤيت» (ديدن) در اينجا «علم و آگاهى» است، منتها از آنجا كه داستان اين اقوام به قدرى مشهور و معروف بوده كه گوئى مردم زمانهاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند، تعبير به «رؤيت» شده است.

البته، مخاطب در اين آيه پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، ولى هشدارى است براى همگان.

«عاد» همان قوم پيامبر بزرگ خدا «هود» است، بعضى از مورخان معتقدند «عاد» بر دو قبيله اطلاق مى شود: قبيله اى كه در گذشته بسيار دور زندگى داشتند، و قرآن از آنها تعبير به «عادٌ الاولى» كرده است.(1)

آنها احتمالاً قبل از تاريخ زندگى مى كرده اند.

قبيله دوم كه در دوران تاريخ بشر، و احتمالاً حدود هفت صد سال قبل از ميلاد مسيح(عليه السلام) وجود داشتند، و به نام «عاد» مشهورند، در سرزمين «احقاف» يا «يمن» زندگى مى كردند.

قامت هائى بلند و اندامى نيرومند داشتند، و به همين دليل جنگجويانى زبده محسوب مى شدند.

به علاوه، از نظر تمدن ظاهرى نيز پيشرفته بودند، شهرهائى آباد، زمين هاى خرم و سرسبز، كاخ هاى عظيم و باغ هاى پر طراوت داشتند.

بعضى مى گويند: «عاد» نام جد اين قبيله است، و قبيله را معمولاً به نام جد آن مى خواندند.

* * *

آنگاه، مى افزايد: «همان شهر ارم پرشكوه و عظيم» (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ).

در اين كه «إِرَم» نام «شخص» است يا «قبيله»، يا محل و شهرى است؟ در ميان مفسران گفتگو است:

«زمخشرى» در ««كشاف»» از بعضى نقل مى كند: «عاد» فرزند «عوص» و او فرزند «ارم» و او فرزند «سام» فرزند «نوح» است، و از آنجا كه نام جد قبيله بر آن قبيله اطلاق مى شده، به قبيله «عاد» نيز «ارم» مى گفتند.

بعضى نيز معتقدند: «ارم» همان «عاد اولى» است، و «عاد» قبيله دوم است.

در حالى كه بعضى ديگر معتقدند: «ارم» نام شهر و سرزمين آنها است.(2)

ولى، مناسب با آيه بعد اين است: «ارم» نام شهر بى نظير آنها باشد.

«عِماد» به معنى ستون و جمع آن «عُمُد» (بر وزن شتر) است.

بنا بر تفسير اول، اشاره به اندام نيرومند و پيكرهاى ستون مانند قوم «عاد» است، و بنا بر تفسير دوم، اشاره به ساختمان هاى با عظمت و كاخ هاى رفيع و ستون هاى عظيمى است كه در اين كاخ ها به كار رفته بود، و در هر دو صورت اشاره اى است به قدرت و قوت قوم «عاد».(3)

ولى، تفسير دوم (يعنى ستون هاى عظيم كاخ هاى آنها) مناسب تر است.

* * *

لذا، در آيه بعد مى افزايد: «همان شهر و ديارى كه مانند آن در بلاد آفريده نشده بود» (الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ).

اين تعبير، نشان مى دهد: منظور از «ارم» همان شهر است، نه قبيله و طايفه.

و شايد به همين دليل است كه: بعضى از مفسران بزرگ همين تفسير را پذيرفته اند، و ما نيز آن را ترجيح داديم.(4)

بعضى از مفسران، داستان مفصلى از كشف شهر زيبا و پرشكوه «ارم» در بيابان هاى «جزيرة العرب»، و صحارى «عدن»، نقل كرده اند كه از ساختمان با عظمت و زينت آلات فوق العاده عجيب و بى نظير آن سخن مى گويد، ولى داستان مزبور به افسانه يا خواب شبيه تر است تا به يك واقعيت!

اما به هر حال، جاى ترديد نيست كه قوم «عاد» و شهرهاى آنان، از نيرومندترين قبائل، و پيشرفته ترين بلاد بود، و همان گونه كه قرآن اشاره مى كند، همانند آن در بلاد پيدا نمى شد.

داستان هاى زيادى نيز از «بهشت شدّاد» كه فرزند «عاد» بوده در افواه، و تواريخ وجود دارد، تا آنجا كه «بهشت شدّاد» و «باغ هاى ارم» به صورت ضرب المثل درآمده، ولى اين داستان ها به «اساطير» شبيه تر است، اساطيرى كه ريشه اى از واقعيت دارد، اما پيرامون آن شاخ و برگ هاى زيادى درست كرده اند.

* * *

پس از آن، به سراغ دومين گروه طغيانگر از اقوام پيشين مى رود، مى فرمايد: «آيا نديدى پروردگارت با قوم ثمود چه كرد؟ همان قومى كه صخره هاى عظيم را در وادى مى بريدند و از آن خانه ها و كاخ ها مى ساختند» (وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ).

قوم «ثمود» از قديمى ترين اقوام اند، پيامبرشان صالح(عليه السلام) بود، و در سرزمينى به نام «وادى القرى» ميان «مدينه» و «شام» زندگى داشتند، تمدنى پيشرفته و زندگانى مرفه، و صاحب ساختمان هاى عظيم و پيشرفته بودند.

بعضى گفته اند: «ثمود» نام پدر قبيله بود كه به آن ناميده شده اند.(5)

«جابُوا» در اصل از «جوبة» (بر وزن توبه)، به معنى زمين پست گرفته شده، سپس به معنى قطع و بريدن هر قطعه زمينى آمده است، و پاسخ كلام را از اين رو «جواب» ناميده اند كه: گوئى هوا را قطع مى كند و از دهان گوينده به گوش شنونده مى رسد (يا به اين جهت كه سؤال را قطع كرده و به آن پايان مى دهد).

به هر حال، منظور در اينجا بريدن قطعات كوه ها، و ايجاد خانه هاى مطمئن است، همان گونه كه در آيه 82 سوره «حجر» درباره همين قوم «ثمود» مى خوانيم: وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ: «آنها در دل كوه ها خانه هاى امن مى تراشيدند»، نظير همين معنى در آيه 149 سوره «شعراء» نيز آمده، و در آنجا تعبير به «بُيُوتاً فارِهِيْنَ» شده كه دليل بر آن است آنها در اين خانه ها به عيش و نوش و هوسرانى مى پرداختند.

بعضى گفته اند: قوم «ثمود» نخستين قومى بودند كه به بريدن سنگ ها از كوه، و ايجاد خانه هاى محكم در دل كوه ها اقدام كردند.

«واد» در اصل «وادى» بوده، و به معنى بستر رودخانه، يا محل عبور سيلاب ها، و گاه به معنى «دره» نيز آمده; چرا كه سيلاب ها از دره هائى كه در كنار كوه ها است مى گذرد.

و در اينجا مناسب معنى دوم، يعنى دره ها و كوهپايه ها است; زيرا با توجه به آيات ديگر قرآن كه درباره اين قوم سخن مى گويد، و در بالا اشاره شد، قوم «ثمود» خانه هاى خود را در دامنه كوه ها مى ساختند، به اين ترتيب كه سنگ ها را مى بريدند و در درون آنها خانه هاى امنى ايجاد مى كردند.(6)

در حديثى آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در غزوه «تبوك» در مسير خود به شمال «عربستان» به وادى «ثمود» رسيد، در حالى كه سوار بر اسب بود، فرمود: سرعت كنيد كه شما در سرزمين ملعون و نفرين شده اى هستيد.(7)

بدون شك، قوم «ثمود» نيز در عصر خود تمدنى پيشرفته و شهرهائى آباد داشتند، ولى باز در اينجا به اعداد و ارقامى برخورد مى كنيم كه مبالغه آميز يا افسانه به نظر مى رسد، مثل اين كه جمعى از مفسران نوشته اند: آنها يك هزار و هفت صد شهر ساخته بودند كه همه آنها از سنگ بود!

* * *

سپس، به سومين قوم پرداخته، مى گويد: «و همچنين فرعون صاحب قدرت»! (وَ فِرْعَوْنَ ذِي الأَوْتادِ).

اشاره به اين كه: آيا نديدى خداوند با قوم «فرعون» قدرتمند و ظالم و بيدادگر چه كرد؟!

«أَوْتادِ» جمع «وتد» (بر وزن صمد) به معنى ميخ است.

در اين كه: چرا فرعون را «ذِي الأَوْتادِ» گفته اند؟ تفسيرهاى مختلفى است:

نخست اين كه: او داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمه ها زندگى مى كردند، و چادرهاى نظامى را كه براى آنها بر پا مى شد با ميخ ها محكم مى كردند.

ديگر اين كه: بيشترين شكنجه «فرعون» نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مى گرفتند اين بود: آنها را به چهار ميخ مى كشيد، دست ها و پاهاى او را با ميخ به زمين مى بست، يا با ميخ به زمين مى كوبيد، و يا او را بر روى قطعه چوبى مى خواباندند و دست و پاى او را با ميخ به آن مى كوبيدند، يا مى بستند و به همان حال رها مى كردند تا بميرد!

اين تفسير در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده،(8) چنان كه در تواريخ آمده، هنگامى كه همسرش «آسيه» به «موسى»(عليه السلام) ايمان آورد، او را به همين صورت شكنجه كرد و كشت.

ديگر اين كه: «ذِي الأَوْتادِ» اصولاً كنايه از قدرت و استقرار حكومت است.

البته، اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است در معنى آيه جمع باشد.

* * *

و در يك جمع بندى به اعمال اين اقوام سه گانه اشاره كرده، مى افزايد: «همانها كه در شهرها طغيان كردند» (الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ).

* * *

«و فساد فراوان در آنها به بار آوردند» (فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ).

فساد كه شامل هر گونه ظلم و ستم و تجاوز و هوسرانى و عياشى مى شود، در واقع يكى از آثار طغيان آنها بود، و هر قوم طغيانگرى سرانجام در فساد همه جانبه فرو مى رود.

* * *

سپس، در يك جمله كوتاه و پر معنى به مجازات دردناك همه اين اقوام طغيانگر اشاره كرده، مى فرمايد: «لذا خداوند تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت» (فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب).

«سَوْط» به معنى «تازيانه» و در اصل به معنى مخلوط كردن چيزى به چيزى است، سپس به تازيانه كه از رشته هاى مختلف چرم و مانند آن بافته شده اطلاق گرديده است، و بعضى آن را كنايه از عذاب مى دانند، عذابى كه با گوشت و خون انسان آميخته مى شود، و او را سخت ناراحت مى كند.

در كلام امير مؤمنان على(عليه السلام) در مورد امتحان مى خوانيم: وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ: «سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، به سختى، مورد آزمايش قرار مى گيريد، و غربال مى شويد، و مانند محتويات ديگ به هنگام جوشش مخلوط و زير و رو خواهيد شد».(9)

تعبير به «صَبَّ» كه در اصل به معنى فرو ريختن آب است، در اينجا اشاره به شدت و استمرار اين عذاب است، و ممكن است اشاره به تطهير صفحه زمين از وجود اين طاغيان باشد.

به هر حال، از همه معانى «سَوْط»، مناسب تر همان معنى اول يعنى «تازيانه» است، تعبيرى كه در گفتگوهاى روزمره نيز رائج است كه مى گوئيم: فلان كس تازيانه عذاب را بر پشت دشمن كوبيد.اين تعبير كوتاه، اشاره به مجازات هاى شديد و مختلفى است كه دامنگير اين اقوام شد «اما عاد به گفته قرآن مجيد، به وسيله تندباد سرد و سوزناك هلاك شدند»: (وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيح صَرْصَر عاتِيَة).(10)

«و اما قوم ثمود به وسيله عذابى سركش نابود شدند»: (فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ).(11)

«و اما قوم فرعون در ميان امواج نيل غرق و مدفون گشتند»: (فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ).(12)

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، به عنوان هشدارى به همه كسانى كه در مسير آن اقوام طغيانگر گام برمى دارند، مى فرمايد: «مسلماً پروردگار تو در كمينگاه است» (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ).

«مِرْصاد» از ماده «رصد» به معنى آمادگى براى مراقبت از چيزى است، و معادل آن در فارسى «كمينگاه» است، اين واژه معمولاً در جائى به كار مى رود كه افراد ناچارند از گذرگاهى بگذرند، و شخصى در آن گذرگاه آماده ضربه زدن به آنها است، و در مجموع، اشاره به اين است: گمان نكنيد كسى مى تواند از چنگال عذاب الهى بگريزد، همه در قبضه قدرت او هستند و هر وقت اراده كند آنها را مجازات مى نمايد.

بديهى است خداوند مكان ندارد، و در گذرگاهى نمى نشيند، اين تعبير كنايه از احاطه قدرت پروردگار به همه جباران، طغيانگران و مجرمان است، لذا، در حديثى از على(عليه السلام) آمده است: معناى اين آيه اين است: إِنَّ رَبَّكَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَجْزِىَ أَهْلَ الْمَعاصِى جَزائُهُمْ: «پروردگارت توانائى دارد كه كيفر گنهكاران را به آنها بدهد».(13)

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: أَلْمِرْصادُ قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّراطِ، لايَجُوزُها عَبْدٌ بِمَظْلِمَةِ عَبْد: «مرصاد پلى است بر طريقى كه از روى جهنم مى گذرد، كسى كه حق مظلومى بر گردن او باشد از آنجا نخواهد گذشت».(14)

و اين، در حقيقت از قبيل بيان يك مصداق روشن است; چرا كه كمينگاه الهى منحصر به قيامت و پل معروف صراط نيست، خداوند در همين دنيا نيز در كمين ظالم است، و عذاب اقوام سه گانه پيشين مصداق بارز آن است.

تعبير به: رَبَّكَ «پروردگار تو» اشاره به اين است كه: سنت الهى در مورد اقوام سركش و ظالم و ستمگر در امت تو نيز جارى مى شود، هم تسلى خاطرى است براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان كه بدانند اين دشمنان لجوج كينه توز، از چنگال قدرت خدا هرگز فرار نخواهند كرد.

و هم اعلام خطرى است به آنها كه هر گونه ظلم و ستمى را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان روا مى داشتند، آنها بايد بدانند كسانى كه از آنان قدرتمندتر و نيرومندتر بودند در مقابل يك تندباد، يك طوفان، و يا يك جرقه و صيحه آسمانى، تاب مقاومت نياوردند، اينها چگونه فكر مى كنند، مى توانند با اين اعمال خلافشان از عذاب الهى نجات يابند.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم فرمود: «روح الامين به من خبر داد در آن هنگام كه خداوند يكتا خلايق را از اولين و آخرين در صحنه قيامت متوقف مى سازد، جهنم را مى آورد، و صراط را كه باريك تر از مو و تيزتر از شمشير است بر آن مى نهد.

 

و بر صراط سه پل قرار دارد، روى پل اول امانت و درستكارى، رحمت و محبت است!

و بر پل دوم نماز!

و بر پل سوم عدل پروردگار جهان!

و به مردم دستور داده مى شود: از آن بگذرند، آنها كه در امانت و رحم كوتاهى كرده اند در پل اول مى مانند، و اگر از آن بگذرند، چنان چه در نماز كوتاهى كرده باشند در پل دوم مى مانند، و اگر از آن بگذرند، در پايان مسير در برابر عدل الهى قرار مى گيرند، و اين است معنى آيه «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ».(15)

در سخنان على(عليه السلام) مى خوانيم: وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصادِ عَلى مَجازِ طَرِيقِهِ وَ بِمَوْضِعِ الشَّجا مِنْ مَساغِ رِيقِهِ: «اگر خداوند، ظالم را مهلت دهد، هرگز مجازات او از بين نمى رود، او بر سر راه در كمين ستمگران است، و چنان گلوى آنها را در دست دارد كه هر زمان بخواهد آن را چنان مى فشارد، كه حتى آب دهان از گلويشان فرو نرود».(16)

* * *

15فَأَمَّا الاِْنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ

16وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ

17كَلاّ بَلْ لاتُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ

18وَ لاتَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ

19وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمّاً

20وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبّاً جَمّاً

 

ترجمه:

15 ـ اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى كند و نعمت مى بخشد مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»!

16 ـ و اما هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى گيرد مى گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است»!

17 ـ چنان نيست; بلكه شما يتيمان را گرامى نمى داريد.

18 ـ و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد.

19 ـ و ميراث را (از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مى خوريد.

20 ـ و مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى شويد).


1 ـ نجم، آيه 50.

2 ـ تفسير «كشاف»، جلد 4، صفحه 747، ذيل آيه مورد بحث ـ همين مضمون را «قرطبى» نيز در تفسيرش آورده، همچنين در تفاسير ديگر.

3 ـ بنا بر تفسير اول، مؤنث بودن «ذات» به خاطر طايفه و قبيله است كه مؤنث لفظى است.

4 ـ «إِرَم» ما لاينصرف است، و لذا در حالت جرّ، منصوب شده است.

5 ـ «ثمود» از نظر ريشه لغت از ماده «ثمد» (بر وزن نمد)، به معنى آب كمى است كه ماده نداشته باشد، و «مثمود» به كسى مى گويند كه از او زياد مطالبه اموال كنند، به اندازه اى كه اموالش نقصان پذيرد، بعضى نيز اين كلمه را عجمى مى دانند (مفردات راغب).

6 ـ «باء» در «جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» ظاهراً معنى ظرفيت دارد.

7 ـ «روح البيان»، جلد 10، صفحه 425.

8 ـ «علل الشرايع» مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 571، حديث 6.

9 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 16.

10 ـ حاقه، آيه 6.

11 ـ حاقه، آيه 5.

12 ـ زخرف، آيه 55.

13 و 14 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 487 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 64.

15 ـ «روضه كافى» طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 573 (با اقتباس).

16 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 97.

تفسير:

نه از نعمتش مغرور باش، و نه از سلب نعمت مأيوس!

در تعقيب آيات گذشته، كه به طغيانگران هشدار مى داد و آنها را به مجازات الهى تهديد مى كرد، در آيات مورد بحث، به مسأله «امتحان» كه معيار ثواب و عقاب الهى و مهم ترين مسأله زندگى انسان محسوب مى شود، مى پردازد.

نخست مى فرمايد: «اما انسان، هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مى شود، و مى گويد: خداوند مرا گرامى داشته است»! (فَأَمَّا الاِْنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ).

او نمى داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه يأس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مى كند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى پندارد كه مقرب درگاه خدا شده، و اين نعمت دليل بر آن قرب است.

قابل توجه اين كه: در آغاز آيه مى گويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مى دهد، ولى در ذيل آيه از اين كه انسان خود را مورد اكرام خدا مى بيند ملامت مى شود، اين به خاطر آن است كه: اكرام اول به همان معنى انعام است، و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.

* * *

«و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، مأيوس مى شود و مى گويد: پروردگارم مرا خوار كرده»! (وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ).

يأس سر تا پاى او را فرا مى گيرد، و از پروردگارش مى رنجد و ناخشنود مى شود، غافل از اين كه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است.

اين دو آيه، هشدار مى دهد كه: نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى كند، اين انسان هاى كم ظرفيت اند كه گاه مغرور، و گاه مأيوس مى شوند.

در آيه 51 «فصلت» نيز آمده است: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاء عَرِيض: «هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم، روى مى گرداند و با تكبر از حق دور مى شود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد، پيوسته دعا مى كند و بى تابى مى نمايد».

و در آيه 9 سوره «هود» آمده است: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ: «هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم، نوميد و ناسپاس مى شود».

اين دو آيه، علاوه بر اين كه مسأله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى كند، اين نتيجه را نيز مى بخشد كه: هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمت ها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار، هميشه و همه جا ايمان و تقوا است.

چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمت ها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.

در ضمن، اين آيه اشاره سربسته اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مى كند.

* * *

 

آنگاه، به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى شود پرداخته، مى فرمايد: «چنان نيست كه شما خيال مى كنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمى داريد» (كَلاّ بَلْ لاتُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ).

* * *

«و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد» (وَ لاتَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).

قابل توجه اين كه: در مورد يتيمان از «اطعام» سخن نمى گويد، بلكه از «اكرام» سخن مى گويد; چرا كه در مورد يتيم تنها مسأله گرسنگى مطرح نيست، بلكه از آن مهم تر جبران كمبودهاى عاطفى او است، يتيم نبايد احساس كند چون پدرش را از دست داده، خوار و ذليل و بى مقدار شده، بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، لذا، در روايات اسلامى به مسأله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است:

در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: ما مِنْ عَبْد يَمْسَحُ يَدَهُ عَلى رَأْسِ يَتِيم رَحْمَةً لَهُ إِلاّ أَعْطاهُ اللّهُ بِكُلِّ شَعْرَة نُوراً يَوْمَ الْقِيامَةِ: «هيچ بنده اى دست مرحمت بر سر يتيمى نمى كشد، مگر اين كه خداوند به تعداد موهائى كه از زير دست او مى گذرد نورى در قيامت به او مى بخشد».(1)

در آيه 9 سوره «ضحى» نيز آمده است: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ: «اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده».

و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق، همچون جامعه عصر جاهليت ديروز و امروز، رواج داشته و دارد، كه نه تنها به انواع حيله ها براى تملك اموال يتيمان متوسل مى شوند، بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مى گذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخ ترين صورتى احساس مى كند.

از آنچه گفتيم روشن مى شود: اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند، بلكه معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مى شود.

جمله «تَحاضُّونَ» از ماده «حَضّ» به معنى تحريص و ترغيب است، اشاره به اين كه: تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد.(2)

عجب اين كه: در آيات 33 و 34 سوره «حاقه» اين موضوع را هم رديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده، مى فرمايد: إِنَّهُ كانَ لايُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظِيمِ * وَ لايَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ: «او به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد * و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى كند».(3)

* * *

سپس، به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد، و مى فرمايد: «شما ميراث را (از طريق حلال و حرام) جمع كرده و مى خوريد» (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمّاً).(4)-(5)

بدون شك، خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست، بنابراين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:

نخست اين كه: منظور جمع ميان حق خود و ديگران است، زيرا كلمه «لَمّ» در اصل به معنى «جمع» است، و بعضى از مفسران مانند «زمخشرى» در «كشاف» مخصوصاً آن را به جمع ميان «حلال» و «حرام» تفسير كرده است، به خصوص اين كه عادت عرب جاهلى اين بود: زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند، حق آنها را براى خود برمى داشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند; (زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مى آمد، تنها كسانى را سهيم مى دانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).

ديگر اين كه: وقتى ارثى به شما مى رسد، به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى كنيد، جائى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى آيد چنين مى كنيد، مسلماً در مورد درآمد دست رنج خود بخيل تر و سخت گيرتر خواهيد بود، و اين عيب بزرگى است.

سوم اين كه: منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است; زيرا بسيار ديده شده است افراد بى ايمان، يا بى بند و بار هنگامى كه دستشان به اموال ارث مى رسد، به هيچ وجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى كنند، و از اين كه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند، حداكثر سوء استفاده را مى كنند، و اين از زشت ترين و شرم آورترين گناهان است.

جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است.

* * *

بعد از آن، به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مى افزايد: «و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مى داريد» (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبّاً جَمّاً).(6)

شما افرادى دنياپرست، ثروت اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلماً كسى كه چنين علاقه فوق العاده اى به مال و ثروت دارد، به هنگام جمع آورى آن، ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى كند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلاً نمى پردازد، و يا كم مى گذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته، جائى براى ياد خدا در دل او نيست.

و به اين ترتيب، بعد از ذكر آزمايش انسان ها به وسيله نعمت و بلا، آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مى كند:

آزمايش در مورد يتيمان.

آزمايش در مورد اطعام مستمندان.

آزمايش جمع آورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع.

و بالاخره، آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.

و عجب اين كه: تمام اين آزمون ها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايش هاى مالى برآيد، آزمايش هاى ديگر براى او آسان تر است.

اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف «ايمان فلك داده به باد»; چرا كه بزرگ ترين لغزش هاى فرزندان آدم در همين قسمت است!

كسانى هستند در حدى از «مال» امين اند، اما هنگامى كه پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد، وسوسه هاى شيطان آنها را به خيانت مى كشاند، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت، درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحب، ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند، چنين كسانى مى توانند دم از ايمان و تقوا زنند.

كوتاه سخن اين كه: كسانى از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط برآيند، افرادى قابل اعتماد، متقى، پرهيزكار و با شخصيت اند، و بهترين دوستان و ياران محسوب مى شوند، آنها در زمينه هاى ديگر نيز (غالباً) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمون هاى مالى نيز از همين جهت است.

* * *

21كَلاّ إِذا دُكَّتِ الأَرْضُ دَكّاً دَكّاً

22وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً

23وَ جِيءَ يَوْمَئِذ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذ يَتَذَكَّرُ الاِْنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى

24يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي

25فَيَوْمَئِذ لايُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ

26وَ لايُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ

 

ترجمه:

21 ـ چنان نيست، در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود.

22 ـ و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.

23 ـ و در آن روز جهنم را حاضر كنند; (آرى) در آن روز انسان متذكر مى شود; اما اين تذكر چه سودى براى او دارد؟!

24 ـ مى گويد: «اى كاش براى زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم»!

25 ـ در آن روز هيچ كس مانند او عذاب نمى كند.

26 ـ و هيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد!


1 ـ «بحار الانوار»، جلد 15، صفحه 120 (چاپ قديم ـ «وسائل الشيعه»، جلد 21، صفحه 375 (چاپ آل البيت).

2 ـ «تَحاضُّون» در اصل «تَتَحاضُّون» بوده كه يك تاء از آن براى تخفيف حذف شده است.

3 ـ «طعام» در اين آيه و آيه مورد بحث معنى مصدرى دارد و به معنى «اطعام» است.

4 ـ «لَمّ» به معنى جمع آورى كردن است، و گاه به معنى جمع آورى توأم با اصلاح نيز آمده.

5 ـ «تُراث» در اصل «وراث» (بر همان وزن) بوده، سپس «واو» تبديل به «تاء» شده است.

6 ـ «جَمّ» چنان كه در «مصباح اللغة» و «مقاييس» آمده است: به معنى كثير و فراوان است، و «جُمَّة» (بر وزن جُبّه) به معنى موهاى جمع شده پيش سر است.

تفسير:

روزى بيدار مى شوند كه كار از كار گذشته!

به دنبال نكوهش هائى كه در آيات قبل از طغيانگران دنياپرست و متجاوز به حقوق ديگران شده بود، در اين آيات، به آنها اخطار مى كند كه سرانجام قيامتى در كار، و حساب و كتاب و مجازات شديدى در پيش است، بايد خود را براى آن آماده كنند.

نخست، مى فرمايد: «چنان نيست كه آنها خيال مى كنند» كه حساب و كتابى در كار نيست، و اگر خدا مال و ثروتى به آنها داده به خاطر احترام آنها بوده نه براى آزمايش و امتحان (كَلاّ).

«در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود» (إِذا دُكَّتِ الأَرْضُ دَكّاً دَكّاً).

«دَكّ» در اصل، به معنى زمين نرم و صاف است، و سپس به در هم كوبيدن ارتفاعات و ساختمان ها و صاف كردن آن اطلاق شده، «دُكّان» به محلى گفته مى شود كه صاف و بدون پستى و بلندى است، و «دكّه» به سكوئى مى گويند كه آن را صاف و آماده نشستن كرده اند.

تكرار «دَكّ» در آيه فوق براى تأكيد است.

روى هم رفته، اين تعبير اشاره به زلزله ها و حوادث تكان دهنده پايان دنيا و آغاز رستاخيز است، چنان تزلزلى در اركان موجودات رخ مى دهد كه كوه ها همه از هم متلاشى شده، و زمين ها صاف و مستوى مى شوند، چنان كه در آيات 105 ـ 107 سوره «طه» آمده است: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً * فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً * لاتَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً: «از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند، بگو: پروردگارم آنها را بر باد مى دهد * سپس زمين را صاف و هموار و بى آب و گياه مى سازد * به گونه اى كه هيچ پستى و بلندى در آن نمى بينى»!

* * *

بعد از پايان يافتن مرحله نخستين رستاخيز، يعنى ويرانى جهان، مرحله دوم آغاز مى شود، انسان ها همگى به زندگى باز مى گردند، و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند و «در آن هنگام فرمان پروردگارت فرا رسد، و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» (وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً).

گرداگرد حاضران در محشر را مى گيرند و آماده اجراى فرمان حقند.

اين، ترسيمى است از عظمت آن روز بزرگ و عدم توانائى انسان بر فرار از چنگال عدالت.

تعبير به: جاءَ رَبُّكَ «پروردگار تو مى آيد» كنايه از فرا رسيدن فرمان خدا براى رسيدگى به حساب خلايق است.

يا اين كه: منظور ظهور آيات عظمت و نشانه هاى خداوند است.

و يا منظور از ظهور پروردگار: ظهور معرفت او در آن روز است به گونه اى كه جاى انكار براى هيچ كس باقى نمى ماند، گوئى همه با چشم، ذات بى مثالش را مشاهده مى كنند.

به هر حال، مسلّم است آمدن خداوند به معنى حقيقى كلمه كه لازمه آن جسم بودن و انتقال در مكان است، نيست; چرا كه او از جسم و خواص جسم مبرا است.(1)

همين معنى با صراحت در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليهما السلام) نقل شده است.(2)

شاهد اين تفسير، آيه 33 سوره «نحل» است كه مى فرمايد: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّكَ: «آيا آنها جز اين انتظارى دارند كه فرشتگان به سراغشان بيايند و يا امر پروردگارت فرا رسد»؟!

تعبير به «صَفّاً صَفّاً » اشاره به اين است كه: ملائكه در صفوف مختلفى وارد محشر مى شوند، و احتمالاً فرشتگان هر آسمان در يك صف حضور مى يابند و گرداگرد اهل محشر را مى گيرند.

* * *

پس از آن، مى افزايد: «و در آن روز جهنم را حاضر كنند و در آن روز انسان متذكر مى شود، اما چه فايده كه اين تذكر براى او سودى ندارد» (وَ جِيءَ يَوْمَئِذ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذ يَتَذَكَّرُ الاِْنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى).

از اين تعبير استفاده مى شود: جهنم قابل حركت دادن است، و آن را به مجرمان نزديك مى كنند!، همان گونه كه در مورد بهشت نيز در آيه 90 سوره «شعراء» مى خوانيم: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِيْنَ: «بهشت را به پرهيزكاران نزديك مى سازند»!

گر چه، بعضى ميل دارند اينها را بر معنى مجازى حمل كنند و كنايه از ظهور بهشت و جهنم در برابر ديدگان نيكوكاران و بدكاران بگيرند، ولى دليلى بر اين خلاف ظاهر در دست نيست، بلكه بهتر است آن را به ظاهر خود رها سازيم; چرا كه حقايق عالم قيامت دقيقاً بر ما روشن نيست و شرايط حاكم بر آنجا با اينجا تفاوت بسيار دارد، و هيچ مانعى ندارد كه در آن روز بهشت و دوزخ تغيير مكان دهند.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: وقتى آيه فوق (وَ جِيءَ يَوْمَئِذ بِجَهَنَّمَ) نازل شد، رنگ چهره مباركش دگرگون گشت، اين حالت بر اصحاب گران آمد، بعضى به سراغ على(عليه السلام) رفتند و ماجرا را بيان كردند، على(عليه السلام)آمد ميان دو شانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بوسيده عرض كرد: «اى رسول خدا! پدرم و مادرم به فدايت باد، چه حادثه اى روى داده؟

فرمود: جبرئيل اين آيه را بر من تلاوت كرد.

على(عليه السلام) مى گويد: عرض كردم: چگونه جهنم را مى آورند؟

 

فرمود: هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند و مى آورند!

و آن در حال سركشى است كه اگر آن را رها كنند، همه را آتش مى زند، سپس من در برابر جهنم قرار مى گيرم و او مى گويد: اى محمّد! مرا با تو كارى نيست، خداوند گوشت تو را بر من حرام كرده، در آن روز هر كسى در فكر خويش است، ولى محمّد مى گويد: رَبِّ أُمَّتِى! أُمَّتِى! «پروردگارا! امتم امتم»!(3)

* * *

آرى، هنگامى كه انسان مجرم اين صحنه ها را مى بيند، تكان مى خورد و بيدار مى شود، هاله اى از غم و اندوه وجودش را مى پوشاند، نگاهى به گذشته خويش مى كند، و از اعمال خود سخت پشيمان مى شود اما اين پشيمانى هيچ سودى ندارد.

انسان آرزو مى كند بازگردد و گذشته تاريك را جبران كند، اما درهاى بازگشت به كلى بسته است.

مى خواهد توبه كند، اما زمان توبه سپرى شده است.

مى خواهد اعمال صالحى به جا آورد تا اعمال سوئش را تلافى كند، اما پرونده اعمال در هم پيچيده شده.

اينجا است كه فريادش بلند مى شود مى گويد: «اى كاش اعمال صالحى براى زندگى فرستاده بودم»! (يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي).

جالب توجه اين كه: نمى گويد: براى «زندگى آخرتم»، بلكه مى گويد براى «زندگيم» گوئى واژه «حيات» شايسته غير زندگى آخرت نيست، و زندگى زودگذر آميخته با انواع مصائب در دنيا زندگى محسوب نمى شود.

همان گونه كه در آيه 64 «عنكبوت» مى خوانيم: وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ: «اين حيات دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست، و حيات حقيقى حيات آخرت است اگر مى دانستند».

آرى، آنها كه اموال يتيمان را به غارت بردند، لقمه اى در دهان گرسنگان نگذاشتند، اموال ارث را از اين و آن به يغما گرفتند و محبت اموال دنيا تمام قلوبشان را تسخير كرده بود، در آن روز، آرزو مى كنند: اى كاش چيزى براى حيات آخرت كه حيات حقيقى و جاويدان است از پيش فرستاده بودند، ولى اين آرزوئى است بى نتيجه كه هرگز به جائى نمى رسد.

* * *

سپس، در دو جمله كوتاه، شدت عذاب الهى را در آن روز تشريح مى كند، مى فرمايد: «در آن روز خداوند او را چنان مجازات مى نمايد، كه هيچ كس (ديگرى را) عذابى همانند عذاب او نمى كند» (فَيَوْمَئِذ لايُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ).

آرى، اين طغيانگرانى كه به هنگام قدرت بدترين جرائم و گناهان را مرتكب شدند، در آن روز چنان مجازات مى شوند كه سابقه نداشته، همان گونه كه نيكوكاران چنان پاداش هائى مى بينند كه حتى از خيال كسى نگذشته است; چرا كه او در جاى خود «أَرْحَمُ الرّاحِمِيْنَ» است و در جاى ديگر «أَشَدُّ الْمُعاقِبِيْنَ».

* * *

«و نيز در آن روز هيچ كس همچون خداوند كسى را به بند نمى كشد» (وَ لايُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ).

نه بند و زنجير او مانندى دارد، و نه مجازات و عذابش; چرا چنين نباشد در حالى كه آنها نيز در اين دنيا بندگان مظلوم خدا را تا آنجا كه قدرت داشتند در بند كشيدند، و سخت ترين شكنجه ها را به آنها دادند.

 

27يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

28ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً

29فَادْخُلِي فِي عِبادِي

30وَ ادْخُلِي جَنَّتِي

 

ترجمه:

27 ـ تو اى روح آرام يافته!

28 ـ به سوى پروردگارت بازگرد در حالى هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.

29 ـ پس در سلك بندگانم در آى.

30 ـ و در بهشتم وارد شو!


1 ـ «فخر رازى» در تفسير خود مى گويد: آيه محذوفى دارد و اين محذوف ممكن است كمله «امر» يا «قهر» يا «جلائل آيات» يا «ظهور و معرفت» بوده باشد، مفسران ديگر هم بعضى از اين چهار واژه را مخصوصاً واژه اول را به عنوان تقدير آيه ذكر كرده اند.

2 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 416.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 483 ـ نزديك به همين معنى نيز در تفسير «درّ المنثور» آمده است (مطابق نقل الميزان، جلد 20، صفحه 415).

تفسير:

اى صاحب نفس مطمئنه!

بعد از ذكر عذاب وحشتناكى كه دامان طغيانگران و دنياپرستان را در قيامت مى گيرد، در آيات مورد بحث، به نقطه مقابل آن يعنى «نفوس مطمئنه» و مؤمنانى كه در ميان اين طوفان عظيم از آرامش كامل برخوردارند پرداخته، آنها را با يك دنيا لطف و محبت مخاطب ساخته مى گويد: «اى نفس مطمئنه»! (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ).

* * *

«به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است»! (ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً).

* * *

«و در سلك بندگانم در آى» (فَادْخُلِي فِي عِبادِي).

* * *

«و در بهشتم وارد شو» (وَ ادْخُلِي جَنَّتِي).

چه تعبيرات جالب، دل انگيز و روح پرورى؟ كه لطف و صفا و آرامش و اطمينان از آن مى بارد!

دعوت مستقيم پروردگار، از نفوسى كه در پرتو ايمان به حالت اطمينان و آرامش رسيده اند.

دعوت از آنها براى بازگشت به سوى پروردگارشان، به سوى مالك و مربى و مصلحشان.

دعوتى كه آميخته با رضايت طرفينى است، رضايت عاشق دلداده از معشوق، و رضايت محبوب و معبود حقيقى از محب.

و به دنبال آن، تاج افتخار عبوديت را بر سر او نهادن، و به لباس بندگى مفتخرش كردن، و در سلك خاصان درگاه او را جاى دادن!

و سپس، دعوت از او براى ورود در بهشت، آن هم با تعبير «وارد بهشتم شو» كه نشان مى دهد ميزبان اين ميهمانى، تنها و تنها ذات مقدس او است، عجب دعوتى! عجب ميزبانى! و عجب ميهمانى!

منظور از «نَفْس» در اينجا همان روح آدمى است.

و تعبير به «مُطْمَئِنَّة» اشاره به آرامشى است كه در پرتو ايمان پيدا و حاصل شده، چنان كه قرآن مى گويد: أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: «بدانيد تنها با ذكر خدا دل ها آرام مى گيرد».(1)

چنين نفسى، هم اطمينان به وعده هاى الهى دارد، هم به راه و روشى كه برگزيده، مطمئن است، هم در اقبال دنيا و هم در ادبار دنيا، هم در طوفان ها، و هم در حوادث و بلاها، و از همه بالاتر، در آن هول و وحشت و اضطراب عظيم قيامت نيز، آرام است.

منظور از بازگشت به سوى پروردگار به عقيده جمعى از مفسران، بازگشت به ثواب و رحمت او است، ولى بهتر آن است كه گفته شود: بازگشت به سوى خود او است، يعنى در جوار قرب او جاى گرفتن، بازگشتى معنوى و روحانى نه مكانى و جسمانى.

آيا اين دعوت براى بازگشت به سوى پروردگار تنها در قيامت است، و يا از لحظه جان دادن و پايان گرفتن عمر؟

سياق آيات البته مربوط به قيامت است، هر چند تعبير خود اين آيه مطلق و گسترده است.

تعبير به «راضِيَه» به خاطر آن است كه: تمام وعده هاى پاداش الهى را بيش از آنچه تصور مى توان كرد، قرين واقعيت مى بيند، و آن چنان فضل و رحمت خدا شامل حال او مى گردد كه يك پارچه رضا و خشنودى مى شود، و اما تعبير به «مَرْضِيَة» به خاطر آن است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

چنين بنده اى، با چنان اوصاف، و با رسيدن به مقام رضا و تسليم كامل، حقيقت عبوديت را كه گذشتن از همه چيز در طريق معبود است دريافته، و در سلك بندگان خاص خدا گام نهاده، و مسلماً جائى جز بهشت براى او نيست.

در بعضى از تفاسير آمده است: اين آيات در مورد «حمزه سيد الشهداء» نازل شده، ولى با توجه به اين كه اين سوره «مكّى» است، اين در حقيقت نوعى تطبيق است نه شأن نزول، همان گونه كه درباره «امام حسين»(عليه السلام) نيز در آغاز سوره خوانديم.

جالب اين كه: در روايتى كه «كافى» از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده مى خوانيم: «يكى از يارانش پرسيد: آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟!

فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد، اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش! سوگند به آن كس كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرده، من بر تو از پدر مهربان ترم، درست چشم هايت را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، امير مؤمنان(عليه السلام)، فاطمه(عليها السلام) و حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) و امامان از ذريه او(عليهم السلام) را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان(عليهم السلام) دوستان تواند.

او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ ندا مى دهد: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ: «اى كسى كه به محمّد و خاندانش اطمينان داشتى»! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه تو، به ولايت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل در ميان بندگانم يعنى محمّد و اهل بيتش(عليهم السلام) شو، در بهشتم وارد شو، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى بپيوندد»!.(2)

* * *

خداوندا! ما را به چنان آرامشى مفتخر فرما كه شايسته اين خطاب بزرگ شويم!

پروردگارا! رسيدن به اين مقام، جز به لطف و عنايتت ممكن نيست، ما را مشمول الطافت فرما!

خداوندا! مسلماً چيزى از كرمت كم نمى شود، اگر ما را از صاحبان نفوس مطمئنه قرار دهى، بيا و بر ما منت گذار و كرم كن!

بار الها! مى دانيم: اين آرامش جز در سايه ذكر تو ممكن نيست، توفيق ذكر را خودت عنايت فرما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ العالَمِيْنَ

 

پايان جلد 26 تفسير نمونه

 

پايان سوره فجر(3)

7 / رمضان المبارك / 1407

 


1 ـ رعد، آيه 28.

2 ـ «كافى»، جلد 3، باب «ان المؤمن لايكره على قبض روحه»، حديث 2.

3 ـ پايان تصحيح: 28 / 3 / 1383. (و الحمد للّه)