تفسیر نمونه جلد 25

اين تفسير نتيجه تلاش مستمر پانزده ساله معظم له با همكارى جمعى از نويسندگان حوزه علميه مى باشد. اين كتاب به زبان عربى و اردو نيز ترجمه و چاپ شده است.

تعداد جلد: 27 جلد

زبان: فارسى

تعداد صفحات:

قطع: وزيرى

نوع جلد: گالينگور

نوبت چاپ: سى و دوم

برنامه مهم آينده

انواع مختلف تفسير قرآن

سوره معـارج

محتواى سوره معارج

فضيلت تلاوت اين سوره

عذاب فورى

اشكالات واهى بهانه جويان!

روزى به اندازه پنجاه هزار سال!

آن روز كه هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد

اوصاف انسان هاى شايسته

آيا در طبيعت انسان شرّ و بدى است؟

بخش ديگرى از ويژگى هاى بهشتيان

به كدام روسفيدى طمع بهشت دارى؟!

خداوندِ «مشارق» و «مغارب»

گوئى به سوى بت هايشان مى دوند!

سوره نـــوح

محتواى سوره نوح

فضيلت تلاوت اين سوره

نخستين پيام نوح

عوامل معنوى زيادى و كوتاهى عمر

از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم، اما...

1 ـ راه و رسم تبليغ

2 ـ فرار از حقيقت چرا؟

پاداش دنيوى ايمان

رابطه «تقوا» و «عمران و آبادى»

باغبان هستى، شما را چون گلى پرورش داد

لطف حق با تو مداراها كند...

اين قوم فاسد و مفسد بايد بروند!

نوح(عليه السلام)، نخستين پيامبر اولوا العزم

سوره جـــنّ

محتواى سوره جنّ

فضيلت تلاوت اين سوره

ما قرآن عجيبى شنيده ايم!

ما قبلاً استراق سمع مى كرديم اما...

ما حق را شنيديم و تسليم شديم

شما را با اين نعمت هاى فراوان مى آزمائيم

تحريف در تفسير آيه «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ»

بگو: من مالك سود و زيان كسى نيستم

1 ـ صداقت رهبران الهى

2 ـ ايمان جمعيت مهم است

عالم الغيب خدا است

1 ـ تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب

2 ـ راه ديگرى براى اثبات علم غيب پيشوايان

3 ـ تحقيقى پيرامون آفرينش «جنّ»

سوره مـزّمّـل

محتواى سوره مزّمّل

فضيلت تلاوت اين سوره

اى جامه به خود پيچيده به پا خيز!

1 ـ قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش

2 ـ معنى ترتيل

3 ـ فضيلت نماز شب

تأثير نيايش در دل شب

حساب اين گنهكاران مستكبر را با من واگذار!

مراحل چهار گانه عذاب الهى

هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد

1 ـ ضرورت آمادگى عقيدتى و فرهنگى

2 ـ تلاوت قرآن همراه با تفكر

3 ـ تلاش براى معاش هم رديف جهاد

سوره مدّثّـر

محتواى سوره مدّثّر

فضيلت تلاوت اين سوره

برخيز و جهانيان را انذار كن!

«وليد» آن ثروتمند مغرور حق نشناس!

مرگ بر او چه نقشه شومى كشيد!

و اين هم سرنوشت شوم او

عدد نوزده، عدد فرشتگان عذاب است.

اين عدد مأموران دوزخ براى چيست؟

عدد لشكريان پروردگار!

شما چرا اهل دوزخ شديد؟

شفيعان روز جزا

چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير!

سوره قيامت

محتواى سوره قيامت

فضيلت تلاوت اين سوره

سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر؟

1 ـ «محكمه وجدان» يا «قيامت صغرى»

2 ـ نام هاى قيامت در قرآن مجيد

انسان بهترين داور خويش است

جمع و حفظ قرآن بر عهده ماست!

چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنه قيامت

لحظه دردناك مرگ

خدائى كه انسان را از نطفه بى ارزش آفريد...

1 ـ تطورات جنين يا رستاخيزهاى مكرر!

2ـ نظام جنسيت در جهان بشريت

سوره انسان (دهر)

محتواى سوره انسان

فضيلت تلاوت اين سوره

آيا اين سوره در «مدينه» نازل شده است؟

از نطفه بى ارزش انسان ساختيم

عالم پر غوغاى جنين:

سندى بزرگ بر فضيلت اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)

پاداش عظيم ابرار

سير كردن گرسنگان از بهترين حسنات است

پاداش هاى عظيم بهشتى!

پنج دستور مهم براى موفقيت

اين يك هشدار است، انتخاب با شماست!

سوره مرسلات

محتواى سوره مرسلات

فضيلت تلاوت اين سوره

وعده هاى الهى حق است، واى بر تكذيب كنندگان!

محتواى اين سوگندها!

با اين همه مظاهر قدرت باز در معاد شك داريد؟!

نه قدرت بر دفاع دارند نه راهى براى فرار!

به كدام سخن ايمان مى آورند؟!

برنامه مهم آينده

اقيانوس بى كران قرآن نه چنان است كه با مقياس هاى بشرى قابل اندازه گيرى باشد، و نه ژرفاى آن قابل درك; چرا كه قرآن كلام خدا است و كلام خدا مانند ذاتش بى انتها است.

ولى با اين حال، هر كس، مى تواند از اين اقيانوس بى كران به اندازه پيمانه وجودش بهره گيرد، و بنابراين هر قدر بر ظرفيت وجود و وسعت فكر و روح ما افزوده شود سهم ما از معارف قرآن بيشتر، و از اين خوان نعمت بى دريغ فزون تر خواهد بود.

و درست به همين دليل است كه تفسير قرآن در هيچ مرحله، و هيچ نوع، نبايد متوقف گردد; چرا كه اگر آن را متوقف سازيم عملاً اعتراف به محدوديت قرآن كرده ايم، و اين با كلام خدا بودنش هرگز سازگار نيست.

* * *

انواع مختلف تفسير قرآن

بعضى ممكن است فكر كنند، تفسير قرآن يك نوع بيشتر نيست، ولى با كمى دقت روشن مى شود: حداقل پنج نوع تفسير براى قرآن تصور مى شود كه بعضى از آنها تا كنون مورد بررسى دانشمندان قرار گرفته، و روى آن كتاب يا كتاب ها تدوين كرده اند. در حالى كه بعضى يدگر هنوز به درستى مورد مطالعه قرار نگرفته است:

1 ـ تفسير مفردات قرآن

در اين مرحله، تمام همت مفسر بر اين است كه هر يك از واژه هاى قرآن را جداگانه به صورت «معجم» و به ترتيب «الفبا» مورد بررسى قرار دهد، و ريشه اصلى اين مفردات، و موارد استعمالش را در قرآن مجيد مشخص مى كند.

در اين زمينه كتاب هاى متعددى نوشته شده كه معروف ترين آنها كتاب «المفردات فى غريب القرآن» نوشته ابوالقاسم حسين بن محمّد بن المفضل الراغب الاصفهانى (از علماى قرن پنجم هجرى) و كتاب «وجوه قرآن» تأليف ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسى (از علماى قرن ششم هجرى) است.

2 ـ تفسير ترتيبى

رايج ترين نوع تفسير قرآن است كه آيات را بر اساس سوره هاى قرآن به ترتيب، مورد بحث و بررسى قرار مى دهند، و اكثريت قريب به اتفاق تفسيرهاى موجود علماى اسلام بر همين اساس است، و صدها تا هزاران كتاب در اين زمينه نوشته شده است.

3 ـ تفسير موضوعى

در اين مرحله، مفسر از تفسير ترتيبى گذشته، و آيات مربوط به يك قسمت را در كل قرآن جمع آورى كرده، و در كنار هم مى چيند، فى المثل كل آيات مربوط به «جهاد» يا مربوط به عقائد و اصول دين، در زمينه توحيد يا معاد را پهلوى هم قرار مى دهد، و از مجموع آنها حقايق تازه اى را كشف مى كند، و به گوهرهاى گران بهائى در اين اقيانوس عميق دست مى يابد در اين زمينه تا كنون كارهاى گران بهائى شده، ولى بايد اعتراف كرد، اين بخش از تفسير قرآن هنوز دوران طفوليت خود را مى گذراند.

4 ـ تفسير ارتباطى (يا زنجيره اى)

مى دانيم نه در كتاب تكوين، موضوعات جهان از هم جدا هستند، و نه در كتاب تدوين يعنى قرآن مجيد، بلكه همواره روابط و پيوندهاى قوى موجودات جهان از يكسو و حقايق قرآن را از سوى ديگر به هم مربوط مى سازد.

در اينجا وظيفه مفسر اين است كه بعد از فراغت از تفسير موضوعى موضوعات را كه جداگانه مورد مطالعه قرار داده بوده در كنار هم بچيند و آنها را در ارتباط با يكديگر مورد بررسى قرار دهد.

فى المثل رابطه ايمان را با تقوا، و رابطه تقوا را با جهاد، و رابطه جهاد را با عمل صالح، و رابطه عمل صالح را با شفاعت و همچنين، قرآن را به صورت ارتباط موضوعى و زنجيره اى مورد بررسى قرار دهد.

اين نوع از تفسير قرآن تا آنجا كه ما مى دانيم هنوز مورد توجه قرار نگرفته، واسم بالا كه براى بيان آن انتخاب شده مى تواند اجمالاً دورنماى وسيعى براى اين نوع بررسى قرآن مجيد در برابر چشم ما مجسم كند.

5 ـ تفسير كلى يا جهان بينى قرآن

در اينجا مفسر، كل محتواى قرآن را در رابطه با عالم هستى در نظر مى گيرد، و به تعبير زنده تر، كتاب تكوين و تدوين را به يكديگر پيوند مى دهد و هر دو را در رابطه با هم مى بيند، و هر دو را در پرتو هم تفسير مى كند.

و اين مطمئناً كارى است كه مى بايد در زمينه تفسير قرآن انجام گيرد ولى شايد براى امروز زود باشد و ما با آن فاصله زياد داريم; چرا كه طىّ اين مرحله بدون پيمودن مراحل قبل ممكن نيست، يعنى بايد قبلاً تفسير موضوعى قرآن به حدّ كافى رشد كند، و سپس تفسير ارتباطى تشكيل و توسعه يابد، و بعد كل اين مسائل در رابطه با كل عالم هستى مورد توجه مفسر واقع شود، و اين كارى است كه عمر ما شايد كفاف آن را ندهد و بر عهده آيندگان باشد.

به هر حال، تفسير نمونه كه از نوع تفسير ترتيبى است با اين جلد (جلد 25) و جلد آينده (جلد 26) كه نزديك به اتمام است به خواست خداوند بزرگ پايان مى گيرد(1) و ما از هم اكنون خود را براى مرحله بعد يعنى تفسير موضوعى قرآن به شكل تازه اى آماده مى كنيم، و به يارى و هدايت پروردگار با تجربياتى كه در طول چهارده سال تنظيم تفسير نمونه داشته ايم در اين وادى گام مى نهيم و اميدواريم اين مرحله از تفسير نمونه (يعنى تفسير نمونه موضوعى) نيز در نوع خودش نمونه و ممتاز باشد و گام نمونه اى در اين زمينه محسوب شود.(2)

و اين جز با لطف و يارى و هدايت صاحب اين كلام بزرگ و نازل كننده اين كتاب عظيم ممكن نيست كه اگر يك لحظه به حال خود واگذار شويم گرفتار لغزش ها و خطاها خواهيم شد.

اينجا است كه با تمام وجود خود دست تضرع به درگاهش بر مى داريم و عرضى مى كنيم:

بار الها! ما تو را شكر و سپاس مى گوئيم كه در مرحله نخست به ما توفيق مرحمت كردى و توانستيم به اندازه خود اين بار را برداريم و به يارى تو به مقصد برسانيم.

در اين مرحله جديد كه مرحله اى است مشكل تر و پيچيده تر، تو يار و ياور ما باش تا بتوانيم اثر مفيد و ارزنده اى فرا راه بندگان مخلص و مشتاق و تشنگان سرچشمه زلال قرآن قرار دهيم.   آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

 

قم حوزه علميه ـ ناصر مكارم شيرازى

10 / 3 / 1363


1 ـ اين پيش بينى نيز مانند پيش بينى هاى سابق درست از آب در نيامد.

بلكه تفسير با 27 جلد پايان گرفت و همه به دليل اين بود كه به هنگام نوشتن نمى شد از آن كم گذاشت.

2 ـ يادآورى كرده ايم تفسير در 27 جلد در سال 1365 پايان گرفت و تفسير موضوعى به نام «پيام قرآن» در 10 جلد (بحثهاى اعتقادى) و «اخلاق در قرآن» در 3 جلد انجام يافت.    بحمد اللّه و منّه (27/1/83)

سوره معـارج

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 44 آيه است

محتواى سوره معارج

معروف، در ميان مفسران اين است: سوره «معارج»، از سوره هاى مكّى است، و بر اساس «فهرست ابن نديم»، «كتاب نظم الدرر» و «تناسق الآيات و السور» مطابق نقل «تاريخ القرآنِ» «ابو عبداللّه زنجانى» اين سوره هفتاد و هفتمين سوره اى است كه در «مكّه» نازل شده است.

ولى، اين مانع از آن نخواهد بود كه: بعضى از آيات آن، در «مدينه» نازل شده باشد، و اين منحصر به سوره «معارج» نيست، در بسيارى از سوره هاى قرآن كه «مكّى» است، آيه يا آياتى وجود دارد كه در «مدينه» نازل شده، و به عكس، بعضى از «سوره هاى مدنى» آيات «مكّى» دارد.

نمونه هاى زيادى از اين موضوع را «علامه امينى» در «الغدير» آورده است.(1)

دليل بر اين كه: آيات آغاز اين سوره، در «مدينه» نازل شده، روايات زيادى است كه در تفسير اين آيات، به خواست خدا، خواهد آمد.

به هر حال، ويژگى هاى سوره هاى مكّى، مانند بحث پيرامون اصول دين، مخصوصاً معاد و انذار مشركان و مخالفان، در اين سوره كاملاً نمايان است، و روى هم رفته، اين سوره داراى چهار بخش است:

بخش اول، از عذاب سريع كسى سخن مى گويد كه بعضى از گفته هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)را انكار كرد، و گفت: «اگر اين سخن حق است، عذابى بر من نازل شود» و نازل شد (آيات 1 تا 3).

بخش دوم، بسيارى از خصوصيات قيامت و مقدمات آن و حالات كفار در آن روز آمده است (آيات 4 تا 18).

بخش سوم اين سوره، بيانگر قسمت هائى از صفات انسان هاى نيك و بد است كه او را بهشتى يا دوزخى مى كند (آيات 19 تا 34).

بخش چهارم، شامل انذارهائى است نسبت به مشركان و منكران، و بار ديگر به مسأله رستاخيز بر مى گردد و سوره را پايان مى دهد.

* * *


1 ـ «الغدير»، جلد 1، صفحات 255 تا 257.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ «سأَلَ سَائِلٌ» أَعْطاهُ اللَّهُ ثَوَابَ الَّذِينَ هُمْ لاِ َمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ:

«كسى كه سوره «سأل سائل» را بخواند، خداوند ثواب كسانى را به او مى دهد كه، امانات و عهد و پيمان خود را حفظ مى كنند، و كسانى كه مواظب و مراقب نمازهاى خويشند».(1)

حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: من أَدْمَنَ قِرائَةَ «سَأَلَ سَائِلٌ» لَمْ يَسْأَلْهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنْ ذَنْب عَمِلَهُ وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ مَعَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله):«كسى كه پيوسته سوره «سأل سائل» را بخواند، خداوند در قيامت او را از گناهانش بازپرسى نمى كند، و او را در بهشتش، با محمّد(صلى الله عليه وآله) سكونت مى دهد».(2)

همين مضمون، از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.

بديهى است، آنچه انسان را مشمول اين همه ثواب عظيم مى كند، تلاوتى است كه با عقيده و ايمان، و سپس با عمل همراه باشد، نه اين كه: آيات و سوره را بخواند، و هيچ انعكاسى در روح و فكر و عملش نداشته باشد.

* * *

1سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع

2لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ

3مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد!

2 ـ اين عذاب كافران است، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.

3 ـ از سوى خداوند صاحب فضائل و مواهب!

 

شأن نزول:

بسيارى از مفسران و ارباب حديث، شأنِ نزولى براى اين آيات نقل كرده اند كه، حاصل آن چنين است:

«هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در روزِ «غدير خم» به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ: «هر كس من مولى و ولى او هستم، على، مولى و ولى او است»، چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد. «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، عرض كرد:

«تو به ما دستور دادى: شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستاده او هستى دهيم، ما هم شهادت داديم، آن گاه، دستور به جهاد، حج، روزه، نماز و زكات دادى، ما همه اينها را نيز پذيرفتيم، اما به اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان (اشاره به على(عليه السلام) است) را به جانشينى خود منصوب كردى، و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».

آيا اين سخنى است از ناحيه خودت، يا از سوى خدا؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست، اين از ناحيه خدا است».

«نعمان» روى بر گرداند، در حالى كه مى گفت: اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ: «خداوندا! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو، سنگى از آسمان بر ما بباران»!.

اينجا بود كه: سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت، همين جا بود كه آيه «سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع * لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ» نازل گشت».

آنچه گفتيم، مضمونِ عبارتى است كه در «مجمع البيان» از «ابوالقاسم حَسَكانى»، با سلسله سندش از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است.(3)

همين مضمون را بسيارى از مفسران «اهل سنت»، و رواتِ حديث، با مختصرى تفاوت نقل كرده اند.

مرحوم «علامه امينى» در «الغدير»، آن را از سى نفر از علماى معروف اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت) از جمله:

تفسير «غريب القرآن» «حافظ ابو عبيد هروى».

تفسير «شفاء الصدورِ» «ابوبكر نقاش موصلى».

تفسير «الكشف و البيانِ» «ابو اسحاق ثعالبى».

تفسير «ابوبكر يحيى القرطبى».

«تذكره» «ابو اسحاق ثعلبى».

كتاب «فرائد السمطينِ» «حموينى».

كتاب «درر السمطينِ» «شيخ محمّد زرندى».

تفسير «سراج المنيرِ» «شمس الدين شافعى».

كتاب «سيره حلبى».

كتاب «نور الابصارِ» «سيد مؤمن شبلنجى».

و كتاب «شرح جامع الصغير سيوطى» از «شمس الدين الشافعى».

و غير اينها.(4)

در بسيارى از اين كتب، تصريح شده كه آيات فوق، در همين رابطه نازل شده است، البته درباره اين كه اين شخص «حارث بن نعمان» بوده يا «جابر بن نذر» يا «نعمان بن حارث فهرى» اختلاف است، و مى دانيم: اين امر تأثيرى در اصل مطلب ندارد.

البته، بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على(عليه السلام) را با ناخشنودى مى پذيرند، ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند، كه در پايانِ بحث تفسيرى به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 350.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 351.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 352.

4 ـ «الغدير»، جلد 1، صفحات 239 تا 246.

تفسير:

عذاب فورى

سوره «معارج» از اينجا آغاز مى شود كه: مى فرمايد: «تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد» (سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع).

اين تقاضا كننده، همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، به هنگام منصوب شدن على(عليه السلام) به مقام خلافت و ولايت در «غدير خم» و پخش شدن اين خبر در شهرها بعضى بسيار خشمگين شدند، و خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده، گفت: «آيا اين از ناحيه تو است، يا از ناحيه خداوند»؟! و پيامبر(صلى الله عليه وآله) صريحاً فرمود: «از ناحيه خدا است».

او بيشتر ناراحت شد، و گفت: «خداوندا! اگر اين حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما فرود آور»! و در اين هنگام، سنگى فرود آمده، بر سر او خورد و او را كشت.(1)

در برابر اين تفسير، تفسير ديگرى است كه از اين كلى تر است! مطابق اين تفسير، منظور اين است: كسى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد: «اين عذابى كه تو مى گوئى بر چه كسى واقع مى شود»؟ و آيه بعد جواب مى دهد: «براى كافرين خواهد بود».

و مطابق تفسير سومى، اين سؤال كننده پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد و نازل شد.

ولى، تفسير اول، علاوه بر اين كه با خودِ آيه سازگارتر است، دقيقاً منطبق بر روايات متعددى است كه در شأن نزول وارد شده.

* * *

آن گاه مى افزايد: «اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند از آن جلوگيرى كند» (لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ).(2)

* * *

و در آيه بعد، به كسى كه اين عذاب از ناحيه او است اشاره كرده، مى گويد: «اين عذاب از سوى خداوند صاحب فضائل و مواهب است» (مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ).

«معارج» جمع «مَعْرَج»، به معنى پله يا جائى است كه از آنجا صعود مى كنند، و از آنجا كه خداوند، مقامات و مواهب مختلفى دارد، كه افراد با سلسله مراتب به سوى قرب خدا پيش مى روند، خداوند به «ذى المعارج» توصيف شده است.

اين فرشتگانند كه مأموريت عذاب كافران و مجرمان دارند، و همانها بودند كه: بر «ابراهيم خليل»(عليه السلام) نازل شدند، و به او خبر دادند: «ما مأمور نابودى «قوم لوط» هستيم»، و صبحگاهان، شهرهاى آن قوم آلوده و ننگين را زير و رو كردند(3)همان ها، مأموريتِ عذاب را درباره مجرمان ديگر نيز انجام مى دهند.

بعضى از مفسران، «معارج» را به معنى پله ها و درجات و بعضى به معنى «فرشتگان» تفسير كرده اند، ولى، معنىِ اول مناسب تر است.

* * *


1 ـ «باء» در «بِعَذاب واقِع»، طبق اين تفسير، «باء زائده» و براى تأكيد است، و به عقيده بعضى، به معنى «عن» مى باشد، و اين موافق تفسير دوم است (توجه داشته باشيد: اگر سؤال به معنى «تقاضا» باشد، به دو مفعول متعدى مى شود، و اگر به معنى «استخبار» باشد، مفعول دوم آن حتماً با «عن» خواهد بود).

2 ـ «واقِع» صفت براى «عذاب» است و «لِّلْكَفِرِينَ» صفت دوم و «لَيْس لَهُ دَافِعٌ» صفت سوم است، اين احتمال نيز داده شده كه: «لِّلْكفِرِينَ» متعلق به «عذاب» بوده باشد، و اگر «لام» به معنى «على» باشد، 2متعلق به «واقِع» خواهد بود.

3 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 11، صفحات 98 و 106 مراجعه شود.

نكته:

اشكالات واهى بهانه جويان!

معمولاً، در مواردى كه آيات قرآن يا روايات، اشاره به فضائلِ خاصى درباره امير مؤمنان على(عليه السلام) مى كند، بعضى اصرار دارند تا آنجا كه مى توانند مطلب را ناديده گرفته، يا توجيه انحرافى كنند، و با دقت و وسوسه خاصى مسأله را تعقيب نمايند، در حالى كه ،اگر اين فضائل براى ديگران باشد، با سماحت و سهولت و آسانى از آن مى گذرند!.

نمونه زنده اين كلام، اشكالات هفتگانه اى است كه «ابن تيميه» در كتاب «منهاج السنة» در مورد احاديثى كه در شأن نزول آيات فوق آمده است، بيان كرده، كه ما به طور فشرده به بيان آن مى پردازيم:

1 ـ «داستان غدير»، بعد از بازگشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «حجة الوداع» يعنى در سال دهم هجرت، واقع شد، در حالى كه، سوره «معارج» از سوره هاى «مكّى» است كه قبل از هجرت نازل شده است.

پاسخ: همان گونه كه قبلاً نيز اشاره كرديم: بسيارى از سوره ها به نام «مكّى» ناميده مى شود، در حالى كه بعضى از آيات نخستين آن، طبق تصريح مفسران، در «مدينه» نازل شده، و به عكس، سوره هائى است كه رسماً «مدنى» ناميده مى شود، ولى بعضى از آيات آن در «مكّه» نازل گشته است.

2 ـ در اين حديث آمده است: «حارث بن نعمان» در «ابطح» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، و مى دانيم: «ابطح دره اى است در مكّه»، و اين با نزول آيه بعد از «داستان غدير» مناسب نيست.

پاسخ: «اولاً» تعبير به «ابطح» فقط در بعضى از روايات است، نه در همه روايات، و «ثانياً»، «ابطح» و «بطحاء» به معنى هر زمين شنزارى است كه سيل از آن جارى مى شود، و اتفاقاً در سرزمين «مدينه» نيز مناطقى وجود دارد، كه آن را «ابطح» يا «بطحاء» مى نامند، و در اشعار عرب و روايات، بسيار به آن اشاره شده است.

3 ـ آيه «وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ»(1) مسلماً بعد از «جنگ بدر» نازل شده، و سال ها قبل از «داستان غدير» است.

پاسخ: كسى نگفته است: شأن نزول آن آيه، داستان غدير است بلكه، سخن در آيه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع» مى باشد.

و اما آيه 32 سوره «انفال» چيزى است كه «حارث بن نعمان» از آن در كلام خود استفاده كرد و اين ربطى به شأن نزول ندارد، ولى تعصب هاى افراطى سبب مى شود كه انسان از چنين مطلب روشنى غافل گردد.

4 ـ قرآن مجيد، مى گويد: وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ:

«خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى، و خداوند آنها را عذاب نمى كند در حالى كه استغفار مى كنند».(2)

اين آيه مى گويد: «با وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز عذابى نازل نخواهد شد».

پاسخ: آنچه قابل قبول است اين كه: عذاب عمومى و دسته جمعى، به خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود نداشت، ولى عذاب هاى خصوصى و شخصى كراراً بر افراد نازل شد، چنان كه تاريخ اسلام گواه است كه افراد متعددى مانند: «ابو زمعه» و «مالك بن طلاله» و «حكم بن ابى العاص» و غير آنها، به خاطر نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله)يا بدون آن، گرفتار عذاب شدند.

علاوه بر اين، آيه مورد استشهاد، تفسيرهاى ديگرى نيز دارد كه طبق آن، استدلال به آن در اينجا ممكن نيست.(3)

5 ـ اگر چنين شأن نزولى صحيح بود، بايد مانند داستان «اصحاب الفيل» معروف شود.

پاسخ: اين شأن نزول به قدر كافى مشهور و معروف است و در بالا اشاره كرديم كه حداقل در سى كتاب از كتب تفسير و حديث آمده، وانگهى عجيب است: انتظار داشته باشيم يك حادثه شخصى، همانند يك حادثه عمومى مثل داستان «اصحاب الفيل» انعكاس يابد; چرا كه آن داستان جنبه همگانى داشت، سر تا سر «مكّه» را گرفته بود و يك لشكر بزرگ طى آن نابود گشت، ولى داستان «حارث بن نعمان» تنها مربوط به يك نفر است!

6 ـ از اين حديث استفاده مى شود: «حارث بن نعمان» مبانى اسلام را قبول داشت، چگونه ممكن است يك مسلمان در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به چنين عذابى گرفتار شود؟

پاسخ: اين ايراد نيز ناشى از تعصب شديد است; زيرا احاديث فوق به خوبى نشان مى دهد: او نه تنها گفته پيامبر(صلى الله عليه وآله) را قبول نداشت، بلكه، به خداوند نيز معترض بود كه: چرا چنين دستورى را درباره على(عليه السلام) به پيامبرش داده است؟! و اين شديدترين مرتبه كفر و ارتداد محسوب مى شود.

7 ـ در كتاب هاى معروفى مانند «استيعاب» كه در آنها نام «صحابه» آمده است، اسمى از «حارث بن نعمان» نمى بينيم.

پاسخ: آنچه در اين كتاب و مانند آن از نام هاى «صحابه» آمده، تنها مربوط به قسمتى از «صحابه» است، مثلاً در كتاب «اسد الغابة» كه از مهمترين كتبى است كه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر مى شمرد، تنها هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفر را برشمرده، در حالى كه مى دانيم: تنها در «حجة الوداع» صدهزار نفر يا بيشتر در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، بنابراين شكى نيست كه بسيارى از «صحابه پيامبر»(صلى الله عليه وآله) نامشان در اين كتب نيامده است.(4)

4تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة

5فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً

6إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً

7وَ نَراهُ قَرِيباً

 

ترجمه:

4 ـ فرشتگان و روح (فرشته مقرب خداوند) به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است!

5 ـ پس صبر جميل پيشه كن.

6 ـ زيرا آنها آن روز را دور مى بينند.

7 ـ و آن را نزديك مى بينيم!


1 ـ انفال، آيه 32.

2 ـ انفال، آيه 33.

3 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 7، صفحه 154، ذيل همان آيه 33 «انفال» مراجعه شود.

4 ـ شرح بيشتر درباره پاسخ هاى فوق، شواهد تاريخ يا روايتى براى هر كدام را در كتاب نفيس 2«الغدير»، جلد 1، صفحات 247 تا 266 مطالعه فرمائيد.

تفسير:

روزى به اندازه پنجاه هزار سال!

بعد از ذكر داستان عذاب دنيوى كسى كه تقاضاى عذاب الهى كرده بود، وارد بحث هاى معاد و عذاب هاى اخروى مجرمان در آن روز مى شود، نخست مى فرمايد: «فرشتگان و روح به سوى او (خداوند) عروج مى كنند در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است» (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْم كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة).

مسلماً، منظور از «عروج فرشتگان»، عروج جسمانى نيست، بلكه عروج روحانى است، يعنى آنها به مقام قرب خدا مى شتابند، و در آن روز، كه روز قيامت است، آماده گرفتن فرمان، و اجراى آن مى باشند، همان گونه كه در تفسير آيه 17 سوره «حاقه» گفتيم: منظور از جمله وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها: «فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند» اين است كه: در آن روز آنها گرداگرد آسمان ها ايستاده و آماده انجام هر گونه فرمانند.(1)

منظور از «روح»، همان «روح الامين»، بزرگ فرشتگان است كه در سوره «قدر» نيز به او اشاره شده است، آنجا كه مى گويد: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر: «در شب قدر، فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى شوند».(2)

البته، «روح» معانى مختلفى دارد كه در هر مورد، به تناسب قرائن موجود، ممكن است مفهوم خاصى ببخشد: روح انسان، روح به معنى قرآن، و روح به معنى «روح القدس» و به معنى فرشته وحى، همه از معانى «روح» است كه در آيات ديگر قرآن به آنها اشاره شده.(3)

و اما تعبير به «پنجاه هزار سال» از اين نظر است كه آن روز، بر حسب سال هاى دنيا تا اين حدّ ادامه پيدا مى كند، و با آنچه در آيه 5 سوره «سجده» آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى نمايد، منافاتى ندارد; زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده است در قيامت «پنجاه موقف» است، و هر موقف به اندازه يك هزار سال طول مى كشد.(4)

بعضى نيز احتمال داده اند: عدد «پنجاه هزار سال» براى «تكثير» باشد، نه تعداد، يعنى آن روز بسيار طولانى است.

و به هر حال، اين درباره مجرمان و ظالمان و كافران است; لذا در حديثى از «ابو سعيد خدرى» آمده است: بعد از نزول اين آيه كسى عرض كرد: «اى رسول خدا! چقدر آن روز طولانى است»؟ فرمود: وَ الَّذِى نَفْسُ مُحَمَّد بِيَدِهِ اِنَّهُ لَيَخِفُّ عَلَى الْمُؤْمِنِ حَتّى يَكُونُ أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاة مَكْتُوبَة يُصَلِّيْها فِى الدُّنْيا: «قسم به كسى كه جان محمّد به دست او است! آن روز براى مؤمن سبك و آسان مى شود، آسان تر از يك نماز واجب كه در دنيا مى خواند».(5)

* * *

در آيه بعد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «صبر جميل پيشه كن، و در برابر استهزاء، تكذيب و آزار آنها شكيبا باش» (فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً).

«صبر جميل» به معنى «شكيبائى زيبا و قابل توجه» است، و آن، صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد، يأس و نوميدى به آن راه نيابد، و توأم با بى تابى و جزع و شِكْوِه و آه و ناله نگردد، و در غير اين صورت جميل نيست.(6)

 

* * *

سپس مى افزايد: «زيرا آنها چنان روزى را بعيد و دور مى بينند» (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً).

* * *

«و ما آن را قريب و نزديك مى بينيم» (وَ نَراهُ قَرِيباً).

آنها اصلاً باور نمى كنند چنان روزى در كار باشد كه: حساب همه خلايق را برسند و كوچك ترين گفتار و كردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزى كه پنجاه هزار سال به طول مى انجامد، ولى آنها در حقيقت خدا را نشناخته اند، و در قدرت او شك و ترديد دارند.

آنها مى گويند: «مگر ممكن است استخوان هاى پوسيده، و خاك هائى كه هر ذره اى از آن در گوشه اى پراكنده گشته است، بار ديگر جمع شود، و لباس حيات در تن بپوشد؟! (همان گونه كه قرآن در ساير آياتش اين تعبيرات را از آنها نقل كرده است) وانگهى، مگر روزِ پنجاه هزار ساله امكان پذير است؟!.

جالب اين كه، علم امروز مى گويد: مقدار روز در هر كره اى از كرات آسمانى با ديگر كرات متفاوت است; زيرا تابع مقدار زمانى است كه آن كره يك بار به دور محور خود مى چرخد، و لذا، روز در كره ماه به اندازه دو هفته در كره زمين است، حتى مى گويند: ممكن است با گذشت زمان، كره زمين از سرعت حركت وضعى خود بكاهد و مقدار يك روز، معادل يك ماه يا يك سال يا صدها سال شود.

نمى گوئيم: روز قيامت چنين است، بلكه مى گوئيم: روزِ پنجاه هزار ساله، حتى با مقياس هاى عالم دنيا چيز عجيبى نيست.

* * *

8يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ

9وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ

10وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً

11يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ

12وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ

13وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ

14وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ

15كَلاّ إِنَّها لَظى

16نَزّاعَةً لِلشَّوى

17تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى

18وَ جَمَعَ فَأَوْعى

 

ترجمه:

8 ـ روزى كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود.

9 ـ و كوه ها مانند پشم رنگين متلاشى خواهند بود.

10 ـ و هيچ دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد!

 

11 ـ آنها را نشانشان مى دهند (ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است،) چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند.

12 ـ و همسر و برادرش را.

13 ـ و قبيله اش را كه از او حمايت مى كرد.

14 ـ و همه مردم روى زمين را تا مايه نجاتش گردند.

15 ـ اما چنين نيست (آرى) شعله هاى آتش است.

16 ـ دست و پا و پوست سر را مى كند و مى بَرد!

17 ـ و كسانى را كه (به فرمان خدا) پشت كردند صدا مى زند.

18 ـ و (آنها كه) اموال را جمع و ذخيره كردند!


1 ـ تفسيرهاى ديگرى براى «عروج فرشتگان» ذكر شده كه هيچ كدام مناسب به نظر نمى رسد، از جمله اين كه: منظور اين است كه: زمان «نزول» و «صعود» فرشتگان كه از آغاز دنيا تا پايان آن مجموعاً 50 هزار سال مى باشد كه عمر تمام دنيا است، ولى آيات بعد به خوبى نشان مى دهد كه سخن درباره «روز قيامت» است، نه دنيا. (دقت كنيد).

2 ـ قدر، آيه 4.

3 ـ به جلد 12 تفسير «نمونه»، صفحات 250 تا 253 مراجعه شود.

4 ـ اين حديث، در «امالى شيخ» از امير مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است (مطابق نقل «نور الثقلين»، جلد، 5، صفحه 413).

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 353 و تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6761.

6 ـ درباره «صبر جميل» در تفسير «نمونه»، جلد 9، صفحه 351، در داستان «يعقوب» و «يوسف» شرح بيشترى داده ايم.

تفسير:

آن روز كه هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد

اين آيات، بحث هاى گذشته، درباره قيامت را با شرح و توضيح بيشترى ادامه مى دهد، مى فرمايد:

«همان روزى كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود» (يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ).(1)

* * *

«و كوه ها مانند پشم رنگينِ زده شده خواهند بود» (وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ).

«مُهل» (بر وزن قفل) به معنى «فلز گداخته» است، و گاه به معنى «درد» خاصى است كه در روغن زيتون ته نشين مى شود، و در اينجا مناسب همان معنى اول است، هر چند در مقام تشبيه تفاوت چندانى با هم ندارند.

«عِهن» به معنى پشم زده شده اى است كه رنگين باشد.

آرى، در آن روز آسمان ها از هم متلاشى و ذوب مى شود، و كوه ها درهم كوبيده، خرد و سپس با تند بادى در فضا پراكنده مى گردد، همچون پشمى كه تند باد آن را با خود ببرد، و چون كوه ها رنگ هاى مختلفى دارند، تشبيه به پشم هاى رنگين، شده اند، و بعد از اين ويرانى، جهانى نوين ايجاد مى گردد، و انسان ها حيات نوين خود را از سر مى گيرند.

* * *

هنگامى كه رستاخيز در آن جهان نو بر پا مى شود، آن چنان وضع حساب و رسيدگى به اعمال وحشتناك است كه همه در فكر خويشند، احدى به ديگرى نمى پردازد، «و هيچ دوست گرم و صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد» (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً).(2)

همه به خود مشغولند، و هر كس در فكر نجات خويش، همان گونه كه در آيه 37 «عبس» آمده است: لِكُلِّ امْرُىء مِنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيْهِ: «هر يك از آنها آن روز چنان گرفتارى دارد كه تمام فكر او را به خود مشغول مى كند».(3)

* * *

نه اين كه افراد، دوستان صميمى خود را در آنجا نشناسند، بلكه مخصوصاً «دوستانشان را به آنها نشان مى دهند، در عين حال هر كس گرفتار كار خويشتن است» (يُبَصَّرُونَهُمْ).(4)

مسأله اين است كه: هول و وحشت، بيش از آن است كه بتوان به ديگرى انديشيد.

و در ادامه همين سخن و ترسيم آن صحنه وحشتناك مى افزايد: وضع چنان است كه «گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند» (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ).

* * *

نه تنها فرزندانش، بلكه دوست دارد: «همسر و برادرش را نيز بدهد» (وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ).

* * *

و همچنين فاميل و قبيله اى كه به آن تعلق داشت و از او حمايت مى كرد» (وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ).

* * *

«بلكه تمام كسانى را كه در روى زمين هستند، همگى را فدا كند تا مايه نجاتش شود» (وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ).

آرى، به قدرى عذاب خدا در آن روز هولناك است كه انسان مى خواهد، عزيزترين عزيزان را كه در چهار گروه در اينجا خلاصه شده اند، (فرزندان، همسران، برادران، و فاميل نزديك كه يار و ياور او هستند) همه را براى نجات خود فدا كند، نه فقط آنها، بلكه حاضر است تمام مردم روى زمين، براى رهائى او از عذاب قربانى شوند!.

«يَوَدُّ» از ماده «ود» (بر وزن حُبّ) به معنى «دوست داشتن» توأم با «تمنى» است، و به گفته «راغب» در هر يك از اين دو معنى (بلكه در هر دو معنى) نيز به كار مى رود.

«يَفْتَدِى» از ماده «فداء» به معنى حفظ كردن خود از مصائب و مشكلات به وسيله پرداخت چيزى است.

«فَصِيْلَة» به معنى «عشيره»، فاميل و قبيله اى است كه انسان از آن منفصل و جدا شده است.

«تُؤْوِيْه» از ماده «ايواء» به معنى انضمام كردن چيزى به ديگرى است، سپس به معنى پناه دادن به كار رفته.

جمعى از مفسران گفته اند: تعبير به «ثُمَّ» در جمله «ثُمَّ يُنْجِيهِ» نشان مى دهد: آنها مى دانند اين فدا كردن ها بعيد است اثر كند (زيرا ثُمَّ معمولاً براى فاصله و تراخى مى آيد).

* * *

ولى، در جواب همه اين تمناها و آرزوها مى فرمايد: «هرگز چنين نيست» هيچ فديه و فدائى پذيرفته نمى شود (كَلاّ).

«آن شعله هاى سوزان آتش است» (إِنَّها لَظى).

پيوسته زبانه مى كشد، و هر چه را كه در كنار و مسير خود مى يابد مى سوزاند.

* * *

«دست و پا و پوست سر را مى كند و با خود مى برد» (نَزّاعَةً لِلشَّوى).

«لَظى» به معنى شعله خالص آتش است، و يكى از نام هاى «جهنم» نيز مى باشد، و در آيات فوق هر دو معنى ممكن است.

«نَزّاعَة» به معنى چيزى است كه پى درپى جدا مى كند.

و «شَوى» به معنى دست و پا و اطراف بدن است، و گاه به معنى بريان كردن نيز آمده، ولى در اينجا منظور همان معنى اول است; زيرا هنگامى كه آتش سوزان و شعلهورى به چيزى مى رسد، اول اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را مى سوزاند و جدا مى كند.

بعضى از مفسران «شَوى» را در اينجا به معنى پوست تن، بعضى به معنى پوست سر، و بعضى به معنى گوشت ساق پا، تفسير كرده اند، و همه اينها در آن مفهوم وسيعى كه گفتيم جمع است، و عجب اين كه: با اين همه مصيبت، مرگ و ميرى در كار نيست!.

* * *

سپس، به كسانى اشاره مى كند كه طعمه چنان آتشى هستند، مى فرمايد: «اين شعله سوزان، كسانى را صدا مى زند و به سوى خود مى خواند كه پشت به فرمان خدا كردند و از اطاعت او روى گردان شدند» (تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى).

* * *

«و آنها كه اموال را جمع كردند، ذخيره نمودند و در راه خدا انفاق نكردند» (وَ جَمَعَ فَأَوْعى).

به اين ترتيب، اين آتشِ سوزان، با زبان حال و جاذبه مخصوصى كه نسبت به مجرمان دارد، يا با زبان قالى كه خداوند به او داده، پيوسته آنها را صدا مى زند و به سوى خود فرا مى خواند، همان ها كه داراى اين دو صفتند: «پشت به ايمان كرده و از طاعت خدا و رسول(صلى الله عليه وآله) سر برتافته».

و از سوى ديگر: «دائماً در فكر جمع مال از حرام و حلال و ذخيره كردن آن بوده اند، بى آن كه به حقوق مستمندان توجه كنند، و يا اصلاً فلسفه اين نعمت الهى يعنى مال را بدانند».

* * *

19إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

20إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً

21وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً

22إِلاَّ الْمُصَلِّينَ

23الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ

24وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ

25لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ

26وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ

27وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ

28إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُون

 

ترجمه:

19 ـ به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است.

20 ـ هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند.

21 ـ و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مىورزد).

 

22 ـ مگر نمازگزاران.

23 ـ آنها كه پيوسته نمازها را به جا مى آورند.

24 ـ و آنها كه در اموالشان حق معلومى است.

25 ـ براى تقاضا كننده و محروم.

26 ـ و آنها كه به روز جزا ايمان دارند.

27 ـ و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند.

28 ـ چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست.


1 ـ در محل اعراب «يوم» احتمالات متعددى داده شده، ولى بهتر از همه اين است كه: بدل از «قريباً» در آيه قبل باشد، يا متعلق به فعل محذوفى مانند «اذكر».

2 ـ «حَميم» چنان كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، در اصل به معنى «آب داغ و سوزان» است، سپس به «دوستان گرم و بسيار صميمى» نيز اطلاق شده است.

3 ـ براى آيه فوق تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر شده، از جمله اين كه: هيچ كس از حال ديگرى سؤال نمى كند; زيرا وضع همه از چهره هايشان روشن است، و آنجا كه عيان است، چه حاجتى به بيان است؟

ديگر اين كه: هيچ كس از ديگرى نمى خواهد كه او مسئوليت اعمالش را بپذيرد; چرا كه امكان پذير نيست، ولى صحيح همان تفسير بالا است.

4 ـ با اين كه «حَميم» در هر دو مرحله به صورت مفرد است، دو ضمير موجود در «يُبَصَّرُونَهُم» به صورت جمع آمده; زيرا معنى جنسى دارد.

تفسير:

اوصاف انسان هاى شايسته

بعد از ذكر گوشه اى از عذاب هاى قيامت، به ذكر اوصاف افراد بى ايمان و در مقابل آنها مؤمنان راستين را معرفى مى كند، تا معلوم شود، چرا گروهى اهل عذابند و گروهى اهل نجات.

نخست مى فرمايد: «به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است» (إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً).

* * *

«هنگامى كه بدى به او رسد بسيار جزع و بى تابى مى كند» (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً).

* * *

«و هنگامى كه خوبى به او رسد از ديگران دريغ مى دارد» (وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً).

جمعى از مفسران و ارباب لغت، «هَلُوع» را به معنى حريص و جمعى به معنى «كم طاقت» تفسير كرده اند، بنابر تفسير اول، در اينجا به سه نكته منفى اخلاقى در وجود اينگونه انسان ها اشاره شده، «حرص»، «جزع» و «بخل» و بنابر تفسير دوم، به دو نكته «جزع» و «بخل»; زيرا آيه دوم تفسيرى است براى معنى «هَلُوع».

اين احتمال نيز وجود دارد كه: هر دو معنى در اين واژه جمع باشد; چرا كه اين دو وصف لازم و ملزوم يكديگرند، آدم هاى حريص غالباً بخيلند، و در برابر حوادث سوء كم تحمل، و عكس آن نيز صادق است.

* * *

نكته:

آيا در طبيعت انسان شرّ و بدى است؟

در اينجا سؤال يا سؤال هائى مطرح مى شود كه: اگر خداوند انسان را براى سعادت و كمال آفريده، چگونه در طبيعت او شر و بدى قرار داده است؟

وانگهى، آيا ممكن است خداوند چيزى را با صفتى بيافريند، و سپس آفرينش خود را مذمت كند؟

از همه اينها گذشته، قرآن در آيه 4 سوره «تين» صريحاً مى گويد: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم: «ما انسان را به بهترين صورت و ساختمان آفريديم».

مسلماً، منظور اين نيست كه: ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است، بلكه كل خلقت انسان به صورت «احسن تقويم» است.

و همچنين آيات ديگرى كه مقام والاى انسان را مى ستايند.

اين آيات چگونه با هم سازگارند؟

پاسخ همه اين سؤالات، با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اين است: خداوند نيروها، غرائز و صفاتى در انسان آفريده است كه بالقوه وسيله تكامل، ترقى و سعادت او محسوب مى شوند، بنابراين، صفات و غرائز مزبور ذاتاً بد نيستند، بلكه وسيله كمال اند، اما هنگامى كه همين صفات در مسير انحرافى قرار گيرند، و از آنها سوء استفاده شود، مايه نكبت و بدبختى و شر و فساد خواهند بود.

فى المثل: همين «حرص» نيروئى است كه به انسان اجازه نمى دهد به زودى از تلاش و كوشش بازايستد، و با رسيدن به نعمتى سير شود، اين يك عطش سوزان است كه بر وجود انسان مسلط است، اگر اين صفت در مسير تحصيل علم و دانش به كار افتد، و انسان، حريص در علم و يا به تعبير ديگر، تشنه و عاشق بى قرار علم باشد، مسلماً مايه كمال او است، اما اگر در مسير ماديات به كار افتد، مايه شرّ، بدبختى و بخل مى گردد.

به تعبير ديگر: اين صفت، شاخه اى از «حبّ ذات» است، و «حبّ ذات» چيزى است كه انسان را به سوى كمال مى فرستد، اما اگر در مسير انحرافى واقع شود، به سوى انحصارطلبى، بخل، حسد و مانند آن پيش مى رود.

در مورد مواهب ديگر نيز مطلب همين گونه است: خداوند قدرت عظيمى در دل «اتم» آفريده كه مسلماً مفيد و سودمند است، ولى هر گاه از اين قدرت درونى اتم سوء استفاده شود و از آن بمب هاى ويرانگر بسازند، نه نيروگاه هاى برق و وسائل صنعتى ديگر، اين مايه شرّ و فساد خواهد بود.

و با توجه به بيان فوق، مى توان ميان تمام آياتى كه در قرآن مجيد درباره «انسان» وارد شده است جمع كرد.(1)

* * *

آن گاه، به ذكر اوصاف انسان هاى شايسته، به صورت يك استثناء، ضمن بيان نه صفت از اوصاف بر جسته پرداخته، مى گويد:

«مگر نمازگزاران» (إِلاَّ الْمُصَلِّينَ).

* * *

«همان نمازگزارانى كه نمازهاى خود را تداوم مى بخشند» (الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ).

اين، نخستين ويژگى آنهاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند، و اين ارتباط از طريق نماز تأمين مى گردد، نمازى كه انسان را از فحشاء و منكر باز مى دارد، نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد، و او را همواره به ياد خدا مى دارد، و اين توجه مستمر، مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در درياى شهوات، و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است: منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه: هميشه در حال نماز باشند، بلكه منظور اين است: در اوقات معين نماز را انجام مى دهند.

اصولاً، هر كار خيرى آن گاه در انسان اثر مثبت مى گذارد كه تداوم داشته باشد ، و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِنَّ أَحَبَّ الأَعْمالِ اِلَى اللّهِ مادامَ وَ اِنْ قَلَّ: «محبوب ترين اعمال نزد خدا، چيزى است كه مداومت داشته باشد، هر چند كم باشد».(2)

قابل توجه اين كه: در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «منظور اين است: هر گاه انسان چيزى از نوافل را بر خود فرض مى كند، همواره به آن ادامه دهد».(3)

و در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) نقل شده كه: «اين آيه اشاره به نافله است، و آيه «وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُون» (كه در چند آيه بعد مى آيد) ناظر به نماز فريضه».(4)

اين تفاوت، ممكن است از اينجا باشد كه: تعبير به «محافظت» مناسب نمازهاى واجب است كه دقيقاً آنها را بايد در وقت هاى معين انجام داد، اما تعبير به «تداوم» مناسب نمازهاى مستحب; چرا كه انسان مى تواند آنها را انجام دهد و گاه ترك كند.

* * *

به هر حال، بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال، و بهترين حالات مؤمنان است، به دومين ويژگى آنها پرداخته مى افزايد: «كسانى كه در اموالشان حق معلومى است» (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ).

* * *

«براى تقاضا كنندگان و محرومان» (لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ).

و به اين ترتيب، هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند، و هم پيوندشان را با خلق خدا.

بعضى از مفسران معتقدند: منظور از «حق معلوم» در اينجا، همان «زكات» است كه مقدار معينى دارد، و از مصارف آن «سائل» و «محروم» است، در حالى كه مى دانيم: اين سوره مكّى است و حكم «زكات» در «مكّه» نازل نشده بود، يا اگر نازل شده بود مقدار معين نداشت.

لذا، بعضى ديگر معتقدند: مراد از «حق معلوم» چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان دهد، شاهد اين تفسير حديثى است از امام صادق(عليه السلام)، كه وقتى از تفسير اين آيه سؤال كردند كه: آيا اين چيزى غير از زكات است؟ فرمود: هُوَ الرَّجُلُ يُؤْتِيهِ اللَّهُ الثَّرْوَةَ مِنَ الْمالِ، فَيُخْرِجُ مِنْهُ الأَلْفَ وَ الأَلْفَيْنِ وَ الثَّلاثَةَ الآلافِ وَ الأَقَلَّ وَ الأَكْثَرَ، فَيَصِلُ بِهِ رَحِمَهُ، وَ يَحْمِلُ بِهِ الْكَلَّ عَنْ قَوْمِهِ: «آرى، اين درباره كسى است كه خداوند ثروت و مالى به او مى بخشد و او به مقدار هزار يا دو هزار يا سه هزار يا بيشتر و كمتر از آن جدا كرده و با آن صله رحم مى كند و مشقت از قوم خود بر مى دارد».(5)

تفاوت ميان «سائل» و «محروم» اين است: «سائل» كسى است كه حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند، و «محروم» كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى او است، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «محروم كسى است كه زحمت در كسب و كار مى كشد، ولى زندگى او پيچيده شده است».(6)

اين حديث نيز مناسب همان تفسيرى است كه ذكر شده; زيرا چنين اشخاصى كمتر روى سؤال دارند.(7)

به هر حال، انجام اين كار از يك سو اثر اجتماعى دارد، و با فقر و محروميت مبارزه مى كند، و از سوى ديگر اثر اخلاقى روى كسانى كه به آن عمل مى كنند مى گذارد، و قلب و جانشان را از حرص، بخل و دنياپرستى مى شويد.

* * *

آيه بعد به سومين ويژگى آنها اشاره كرده، مى افزايد: «كسانى كه به روز جزا ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ).

* * *

و در ويژگى چهارم مى گويد: «و كسانى كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ).

* * *

«چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست» (إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُون).

آنها از يكسو، ايمان به روز جزا دارند، و با توجه به تعبير «يُصَدِّقُون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، آنها پيوسته توجه دارند كه حساب و كتاب و جزائى در كار است.

بعضى از مفسران آن را به معنى «تصديق عملى»، يعنى: انجام وظائف و ترك محرمات تفسير كرده اند، ولى ظاهر آيه مطلق است، هم تصديق علمى و هم عملى را شامل مى شود.

و از آنجا كه ممكن است كسى ايمان به روز جزا داشته باشد، اما خود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: «آنها هرگز خود را در امان نمى بينند» يعنى: دائماً احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز و سيئات خويش را بزرگ محسوب مى دارند.

لذا در حديثى از امير مؤمنان(عليه السلام) آمده است كه به فرزندش نصيحت كرده، فرمود: فرزندم! خَفِ اللّهَ خَوْفاً أَنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأَرْضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ، وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً أَنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأَرْضِ غَفَرَها لَكَ:

«آن چنان از خدا خائف باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بياورى، از تو نپذيرد! و آن چنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى، احتمال ده تو را بيامرزد»!.(8)

حتى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: لَنْ يُدْخِلَ الْجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، اِلاّ أَنْ يَتَغَمَّدَنِى اللّهُ بِرَحْمَتِهِ!:

«هيچ كس را عملش وارد بهشت نمى سازد، عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر آن كه رحمت خدا شامل من شود»!.

29وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ

30إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ

31فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ

32وَ الَّذِينَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ

33وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ

34وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ

35أُولئِكَ فِي جَنّات مُكْرَمُونَ

 

ترجمه:

29 ـ و آنها كه دامان خويش را (از بى عفتى) حفظ مى كنند.

30 ـ جز با همسران و كنيزان (كه در حكم همسرند آميزش ندارند)، چرا كه در بهره گيرى از اينها مورد سرزنش نخواهند بود!

31 ـ و هر كس كه جز اينها را طلب كند، متجاوز است!

32 ـ و آنها كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند.

33 ـ و آنها كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند.

34 ـ و آنها كه بر نماز مواظبت دارند.

35 ـ آنان در باغ هاى بهشتى (پذيرائى و) گرامى داشته مى شوند.


1 ـ توضيح ديگرى تحت عنوان «انسان در قرآن كريم» در جلد 8 تفسير «نمونه»، صفحه 239 تا 241 آورده ايم (ذيل آيه 12 «يونس»).

2 ـ «المعجم المفهرس لالفاظ الحديث»، جلد 2، صفحه 160 (ماده دوام).

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 415.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 416.

5 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 417، حديث 25.

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 417، حديث 27.

7 ـ شرح بيشترى درباره حق مزبور و تفسير «سائل» و «محروم» در جلد 22 تفسير «نمونه»، صفحه 323 آمده است (ذيل آيه 19 ذاريات).

8 ـ «بحار الانوار»، جلد 64، صفحه 394.

تفسير:

بخش ديگرى از ويژگى هاى بهشتيان

در آيات گذشته، چهار وصف از اوصاف ويژه مؤمنان راستين و آنها كه در قيامت اهل بهشتند ذكر شد، و در اين آيات، به پنج وصف ديگر اشاره مى كند كه مجموعاً نُه وصف مى شود.

در نخستين توصيف مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه فروج(1) خويش را از بى عفتى حفظ مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ).

* * *

«مگر نسبت به همسران و كنيزانشان كه در بهره گيرى از آنها هيچگونه ملامت و سرزنش ندارند» (إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ).

بدون شك، غريزه جنسى از غرائز سركش انسان، و سرچشمه بسيارى از گناهان است، تا آنجا كه بعضى معتقدند: در تمام پرونده هاى مهم جنائى، اثرى از اين غريزه ديده مى شود، لذا، كنترل و حفظ حدود آن از نشانه هاى مهم تقوا است و به همين دليل، بعد از ذكرِ نماز، كمك به نيازمندان، ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب الهى، كنترل اين غريزه ذكر شده است.

استثنائى كه ذيل آن آمده نشان مى دهد: منطق اسلام هرگز اين نيست كه اين غريزه به كلى محو و نابود شود و مانند: راهبان و كشيشان، بر خلاف قانون خلقت گام بردارد كه اين عملى است غالباً غير ممكن، و به فرض امكان، غير منطقى، و لذا رهبان ها نيز نتوانستند اين غريزه را از صحنه زندگى حذف كنند، و اگر به طور رسمى ازدواج نمى كنند، بسيارى از آنها چون به خلوت مى روند، آن كار ديگر مى كنند!.

رسوائى هائى كه از اين رهگذر به بار آمده كم نيست، كه مورخان مسيحى همچون «ويل دورانت» و غير او پرده از روى آن برداشته اند.

تعبير به «ازدواج»، همسرانِ دائمى و موقت هر دو را شامل مى شود، و اين كه بعضى گمان كرده اند: اين آيه «ازدواج موقت» را نفى مى كند، به خاطر آن است كه نمى دانند آن هم نوعى ازدواج است.

* * *

در آيه بعد، براى تأكيد بيشتر روى همين موضوع مى افزايد: «كسانى كه ماوراى آن را طلب كنند متجاوز و خارج از مرزهاى الهى هستند» (فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ).

و به اين ترتيب، اسلام طرح جامعه اى مى ريزد كه هم به غرائز فطرى در آن پاسخ داده مى شود، و هم آلوده فحشاء، فساد جنسى و مفاسد ناشى از آن نيست.

البته، كنيزان از نظر اسلام، داراى بسيارى از شرايط همسر و انضباط هاى قانونى هستند، هر چند در عصر و زمان ما موضوع آن منتفى است.

* * *

پس از آن به دومين و سومين اوصاف آنها اشاره كرده، مى گويد: «كسانى كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ لاِ َماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).

«امانت» معنى وسيعى دارد، نه تنها امانت هاى مادى مردم از هر نوع را در بر مى گيرد، كه امانت هاى الهى، پيامبران و پيشوايان معصوم همه را شامل مى شود.

هر يك از نعمت هاى الهى، امانتى از امانات او هستند، پست هاى اجتماعى و مخصوصاً، مقام حكومت از مهمترين امانات است، و لذا در حديث معروف امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) در تفسير آيه «اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ اِلى أَهْلِها»(2) صريحاً آمده است: «ولايت و حكومت را به اهلش واگذاريد».(3)

و در آيه 72 سوره «احزاب» نيز خوانديم: مسأله تكليف و مسئوليت، به عنوان يك امانت بزرگ الهى معرفى شده است: (إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).

و از همه مهمتر، دين و آئين خدا و كتاب او قرآن، امانت بزرگ او است، كه بايد در حفظش كوشيد.

«عهد» نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم عهدهاى مردمى را شامل مى شود و هم عهدها و پيمان هاى الهى را; زيرا «عهد» هرگونه التزام و تعهدى است كه انسان نسبت به ديگرى مى دهد، و بدون شك، كسى كه ايمان به خدا و پيامبر او مى آورد، با اين ايمان تعهدات وسيعى را پذيرفته است.

در اسلام، اهميت فوق العاده زيادى به حفظ امانت و پاى بند بودن به تعهدات داده شده، و از مهمترين نشانه هاى ايمان معرفى گرديده است.(4)

* * *

در چهارمين وصف اضافه مى كند: «كسانى كه براى اداى شهادتشان، قيام مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ).

زيرا اقامه شهادت عادلانه، و ترك كتمان آن، از مهمترين پايه هاى اقامه عدالت در جامعه بشرى است.

آنها كه مى گويند: چرا ما به شهادت و گواهى دادن بر ضد اين و آن، عداوت افراد را بخريم و درد سر براى خود بيافرينيم؟ افرادى بى اعتنا به حقوق انسانى، فاقد روح اجتماعى و غير متعهد نسبت به اجراى عدالتند.

لذا، قرآن در آيات متعددى، مسلمانان را به اداى شهادت حق دعوت كرده، و كتمان آن را گناه شمرده است.(5)

در فقه اسلامى نيز شهادت، اهميت خاصى دارد، پايه اثبات بسيارى از حقوق فردى و اجتماعى شمرده شده و احكام ويژه اى دارد.

* * *

در آخرين وصف كه در واقع نهمين توصيف از اين مجموعه است، بار ديگر به مسأله نماز باز مى گردد، همان گونه كه آغاز آن نيز از نماز بود، مى فرمايد: «كسانى كه نماز خود را محافظت مى كنند» (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ).

همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم، با توجه به بعضى از قرائن به نظر مى رسد: «نماز» در اينجا اشاره به «نماز واجب» و در آيه گذشته اشاره به «نماز نافله» است.

البته، در نخستين وصف اشاره به «تداوم» نماز بود، اما در اينجا سخن از حفظ آداب، شرائط، اركان و خصوصيات آن است، آدابى كه هم ظاهر نماز را از آنچه مايه فساد است حفظ مى كند، هم روح نماز را كه حضور قلب است، تقويت مى نمايد، و هم موانعِ اخلاقى را كه سدّ راه قبول آن است از بين مى برد، بنابراين، هرگز تكرار محسوب نمى شود.

اين آغاز و پايان، نشان مى دهد: در ميان تمام اين اوصاف، توجه به نماز برترين و مهمترين آنها است، چرا چنين نباشد؟ در حالى كه نماز، «مكتب عالى تربيت» و «مهمترين وسيله تهذيب نفوس و پاكسازى جامعه» است.

* * *

و در پايان، اين سخن، مسير نهائى صاحبان اين اوصاف را بيان مى كند، همان گونه كه در آيات گذشته، مسير نهائى مجرمان را شرح داد. در اينجا در يك جمله كوتاه و پر معنى، مى فرمايد: «كسانى كه داراى اين صفاتند در باغ هاى بهشت جاى دارند و از هر نظر گرامى داشته مى شوند» (أُولئِكَ فِي جَنّات مُكْرَمُونَ).(6)

چرا گرامى نباشند؟ در حالى كه ميهمان هاى خدا هستند، خداوند قادر و رحمان، تمام وسائل پذيرائى را براى آنها فراهم ساخته است، و در حقيقت اين دو تعبير («جَنّات» و «مُكْرَمُون») اشاره به نعمت هاى مادى و معنوى است كه شامل حال اين گروه است.

* * *

36فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ

37عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ

38أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيم

39كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ

40فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُونَ

41عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ

 

ترجمه:

36 ـ اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند.

37 ـ از راست و چپ، گروه گروه (و آرزوى بهشت دارند)؟!

38 ـ آيا هر يك از آنها (با اين اعمال زشتش) طمع دارد كه او را در بهشت پر نعمت وارد كنند؟!

39 ـ هرگز چنين نيست; ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم!

40 ـ سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما قادريم.

41 ـ كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند; و ما هرگز مغلوب نخواهيم شد!

 


1 ـ «فروج» جمع «فرج»، كنايه از دستگاه تناسلى است.

2 ـ نساء، آيه 58.

3 ـ تفسير «برهان»، جلد 1، صفحه 380.

4 ـ بحث مشروحترى در اين زمينه، در جلد سوم تفسير «نمونه»، صفحه 432، ذيل آيه 58 سوره «نساء» داشتيم.

5 ـ «بقره»، آيات 140 و 283 ـ «مائده»، آيه 106 ـ «طلاق»، آيه 2.

6 ـ «فِي جَنّات» خبر براى «أُولئِكَ» مى باشد و «مُكْرَمُونَ» خبر دوم، يا اين كه «مُكْرَمُونَ» خبر است و «فِي جَنّات» متعلق به آن (دقت كنيد).

تفسير:

به كدام روسفيدى طمع بهشت دارى؟!

در آيات گذشته اين سوره، بحث هائى پيرامون نشانه هاى مؤمنان، كفار و سرنوشت هر يك از اين دو گروه آمده است، در آيات بالا بار ديگر به شرحى پيرامون وضع كفار و استهزاى آنها نسبت به مقدسات باز مى گردد.

بعضى گفته اند: اين آيات در مورد گروه هائى از مشركان نازل شده كه وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» آيات معاد را براى مسلمانان مى خواند، آنها از هر گوشه و كنار مى آمدند و مى گفتند: «اگر معادى در كار باشد، وضع ما از اين افرادى كه به تو ايمان آورده اند، در آن عالم بهتر خواهد بود، همان گونه كه در اين دنيا وضع ما از آنها بهتر مى باشد»!.

قرآن، در پاسخ آنها چنين مى گويد: «اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند» (فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ).

* * *

«از راست و چپ گروه، گروه مى آيند و طمع بهشت دارند» (عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِينَ).

* * *

«آيا هر يك از آنها طمع دارد كه در بهشت پر نعمت الهى وارد شود»
(أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيم).

با كدام ايمان و با كدام عمل چنين شايستگى براى خود قائلند؟!

«مُهْطِعِين» جمع «مهطع»، به معنى كسى است كه گردن مى كشد و با سرعت راه مى رود و در جستجوى چيزى است، و گاه، تنها به معنى گردن كشيدن براى خبر گرفتن مى آيد .

«عِزِين» جمع «عزة» (بر وزن هبه)، به معنى جماعت هاى پراكنده است و ريشه اصلى آن «عَزْو» (بر وزن جذب) به معنى نسبت دادن است، و از آنجا كه هر گروهى كه با هم هستند، با يكديگر نسبت و ارتباطى دارند، و يا هدف واحدى را تعقيب مى كنند، به جماعت و گروه «عزه» گفته شده.

به هر حال، مشركان خود خواه و خودپرست، از اين ادعاهاى بى اساس بسيار داشتند، و مرفّه بودن زندگىِ مادىِ خود را كه غالباً از طُرُق نامشروع، غارتگرى و مانند آن حاصل شده بود، دليل بر بلندى مقامشان در پيشگاه خدا و محبوبيت نزد پروردگار مى پنداشتند، سپس با يك مقايسه بى معنى، مقامات والائى در قيامت براى خود قائل بودند.

درست است كه آنها به «معاد» ـ البته به آن صورتى كه قرآن بيان مى كرد ـ عقيده نداشتند، ولى گاه به صورت احتمال روى آن بحث مى كردند كه اگر معادى باشد، ما در جهان ديگر چنين و چنان خواهيم بود، شايد هم اين سخن را از روى استهزا نيز مى گفتند.

* * *

در اينجا قرآن مجيد به پاسخ آنها پرداخته، مى گويد: «هرگز چنين نيست كه آنها وارد باغ هاى پر نعمت بهشت شوند; چرا كه ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم» (كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ).

در حقيقت، خداوند مى خواهد با اين جمله، اولاً: غرور آنها را درهم بشكند; زيرا مى گويد: خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از چه چيز آفريده ايم؟ از نطفه اى بى ارزش، از آبى گنديده و پست، پس اين همه غرور و نخوت براى چيست؟.

ثانياً: پاسخى به استهزا كنندگانِ معاد مى گويد كه: اگر شما در امر معاد شك داريد، برويد و حال نطفه را بررسى كنيد، و ببينيد چگونه از يك قطره آب بى ارزش، موجودى بديع مى سازيم؟ كه در تطورات جنينى، هر روز خلقت و آفرينش تازه اى به خود مى گيرد.

آيا خالق انسان از نطفه، قادر نيست پس از خاك شدن، لباس حيات در تن انسان بپوشاند؟!.

ثالثاً: اينها چگونه طمع بهشت دارند؟ با اين كه در صحيفه اعمال خود اين همه عمل گناه دارند; زيرا موجودى كه از نطفه اى بى ارزش آفريده شده، از نظر مادى شرافتى ندارد، اگر شرفى هست، به خاطر ايمان و عمل صالح است كه اينها فاقد آنند، پس، چگونه انتظار دارند در باغ هاى بهشتى گام بنهند؟!.(1)

* * *

سپس، براى تأكيد اين مطلب، مى افزايد: «سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما قادريم...» (فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُونَ).

* * *

«بر اين كه جاى آنها را به كسانى بدهيم كه از آنها بهترند و ما هرگز در اين كار مغلوب نخواهيم شد» (عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ).

اين جمله، ممكن است اشاره به آن باشد كه: ما نه تنها قادريم آنها را بعد از خاك شدن به زندگى و حيات نوين باز گردانيم، كه مى توانيم آنها را به موجوداتى كامل تر و بهتر تبديل كنيم، و هيچ چيز مانعى از اين كار نخواهد بود.

و به اين ترتيب، تعبير فوق، ادامه اى بر بحث معاد است.

و يا اشاره به اين باشد كه: براى ما هيچ مانعى ندارد، شما را به كيفر اعمالتان نابود كنيم، افرادى شايسته و آگاه و مؤمن جانشين شما سازيم، تا يار و ياور پيامبر ما باشند، و چيزى مانع ما از اين كار نخواهد بود.

بنابراين، اگر به شما اصرار مى كنيم ايمان بياوريد، نه از روىِ نياز و عجز است، بلكه مصلحتِ كلى تربيت و هدايت بشر ايجاب مى كند.

تعبير به رَبُّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِب: «پروردگار مشرق ها و مغرب ها» ممكن است اشاره به اين باشد: همان خداوندى كه قادر است: خورشيدِ با عظمت را هر روزى در مشرق و مغرب جديدى قرار دهد، و آن چنان اين حساب دقيق باشد كه ميليون ها سال، دوره سالانه خود را بى كم و كاست طى كند، قادر است: بار ديگر انسان را به زندگى باز گرداند و حيات نوينى بخشد و يا گروهى را ببرد و گروهى شايسته تر را جانشين آنها كند.

* * *


1 ـ در تفسير آيه فوق، احتمالات ديگرى نيز داده شده است از جمله اين كه: منظور از «مِمّا يَعْلَمُون» اين است: ما آنها را با عقل و شعور آفريديم، نه چون حيوانات و بهائم، بنابراين، در برابر اعمال خود مسئوليت دارند.

ديگر اين كه: منظور اين است: ما آنها را براى هدف هائى كه خودشان مى دانند، يعنى: تكليف و اطاعت آفريديم، ولى اين احتمالات بسيار بعيد به نظر مى رسد، لذا غالباً مفسران، همان معنى را كه در بالا ذكر كرده ايم پذيرفته اند.

نكته:

خداوندِ «مشارق» و «مغارب»

در آيات قرآن مجيد، گاهى «مشرق» و «مغرب»، به صورت «مفرد» آمده، مانند آيه 115 «بقره»: وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ: «مشرق و مغرب از آن خدا است» و گاه، به صورت «تثنيه»، مانند آيه 17 سوره «رحمن»: رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ: «پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب» و گاه، به صورت «جمع»: «المشارق و المغارب» مانند آيه مورد بحث.

بعضى كوته نظران، اين تعبيرات را متضاد پنداشته اند، در حالى كه همگى هماهنگ، و هر يك اشاره به نكته اى است.

توضيح اين كه: خورشيد هر روز از نقطه تازه اى طلوع، و در نقطه تازه اى غروب مى كند، بنابراين، به تعداد روزهاى سال مشرق و مغرب داريم، و از سوى ديگر، در ميان اين همه مشرق و مغرب، دو مشرق و دو مغرب در ميان آنها ممتاز است: يكى در آغاز تابستان، يعنى حداكثر اوج خورشيد در مدارِ شمالى، و يكى در آغاز زمستان، يعنى حداقلِ پائين آمدن خورشيد در مدارِ جنوبى است، (كه از يكى تعبير به «مدار رأس السرطان» و از ديگرى تعبير به «مدار رأس الجدى» مى كنند) و چون اين دو كاملاً مشخص است، روى آن مخصوصاً تكيه شده است.

علاوه بر اين، دو مشرق و دو مغرب ديگر كه آنها را مشرق و مغرب اعتدالى مى نامند (در اول بهار و اول پائيز، هنگامى كه شب و روز در تمام دنيا برابر است) نيز مشخص مى باشد كه بعضى «رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ» را اشاره به آن گرفته اند و آن نيز قابل توجه است.

اما آنجا كه به صورت «مفرد» ذكر شده، معنى جنس را دارد كه توجه تنها روى اصل مشرق و مغرب است، بى آن كه نظر به افراد داشته باشد، به اين ترتيب، تعبيرات مختلف بالا، هر يك نكته اى دارد و انسان را متوجه تغييرات مختلف طلوع و غروب آفتاب و تغيير منظم مدارات شمس مى كند.

* * *

 

42فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ

43يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُب يُوفِضُونَ

44خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ

 

ترجمه:

42 ـ آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فرو روند و بازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند.

43 ـ همان روز كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، گوئى به سوى بت ها مى دوند.

44 ـ در حالى كه چشم هايشان (از شرم و وحشت) به زير افتاده، و پرده اى از ذلت آنها را پوشانده است. اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد!

 

تفسير:

گوئى به سوى بت هايشان مى دوند!

در اين آيات، كه آخرين آيات سوره «معارج» است به عنوان انذار و تهديد كافران سر سخت و استهزاء كننده، و لجوج، مى فرمايد: «آنها را به حال خود واگذار، تا در مطالب باطل خود فرو روند، و به بازى مشغول باشند، تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات كنند» (فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ).(1)

بيش از اين استدلال و موعظه لازم نيست، آنها نه اهل منطقند و نه آمادگى براى بيدار شدن دارند، بگذار در اباطيل و اراجيف خود غوطهور باشند، و همچون كودكان سرگرم بازى، تا روز موعود آنها، روز رستاخيز، فرا رسد، و همه چيز را با چشم خود ببينند!.

اين آيه، با همين تعبير و بدون هيچگونه تفاوت در سوره «زخرف»، آيه 83 نيز آمده است.

* * *

آن گاه، به معرفى آن روز موعود پرداخته، و نشانه هائى از اين روز وحشتناك و هول انگيز را بيان مى كند، مى فرمايد: «همان روزى كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، و چنان تند حركت مى كنند كه گوئى به سوى بت هايشان مى دوند»! (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُب يُوفِضُونَ).

چه تعبير عجيبى؟ وضع حال آنها را در قيامت و هنگامى كه به سوى دادگاه عدل الهى با سرعت حركت مى كنند، تشبيه به هجوم آنها در يك روز جشن يا عزا به سوى بتهايشان مى كند، اما آن كجا و اين كجا؟ و در حقيقت سخريه اى است نسبت به عقائد پوچى كه در عالم دنيا داشتند.

«أَجْداث» جمع «جدث» (بر وزن عبث) به معنى «قبر» است.

«سِراع» جمع «سريع» (مثل ظراف و ظريف) به معنى شخص يا چيزى است كه به سرعت حركت مى كند.

«نُصُب» جمع «نصيب» آن هم به گفته بعضى، جمع «نصب» (بر وزن سقف) در اصل، به معنى چيزى است كه در جائى نصب مى شود، و به بت هائى كه به صورت قطعه سنگى آنها را در جاهائى نصب كرده، پرستش مى نمودند و روى آن قربانى كرده، خون قربانى را بر آن مى ريختند، گفته مى شد، و تفاوتش با «صنم» اين بود: «صنم» بتى بود كه داراى شكل و صورت خاصى بود، اما «نُصُب» قطعه سنگ هاى بى شكلى بود كه آنها را به علتى پرستش مى كردند، همان گونه كه در آيه 3 سوره «مائده» مى خوانيم: از جمله گوشت هاى حرام، گوشت حيوانى را مى شمرد كه روى اين بت ها ذبح مى شد (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ).

«يُوفِضُون» از ماده «افاضه» به معنى حركت سريع است، شبيه حركت سريع آب از سر چشمه.

بعضى نيز گفته اند: منظور از «نُصُب» در آيه مورد بحث، پرچم ها است كه در ميان لشكرها يا كاروان ها در يك نقطه بر پا مى كنند، و هر كس با سرعت خود را به آن مى رساند، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *

سپس، به نشانه هاى ديگرى پرداخته مى افزايد: «اين در حالى است كه چشم هاى آنها از شدت هول و وحشت، به زير افتاده و خاضعانه نگاه مى كنند» (خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ).

«و پرده اى از ذلت و خوارى تمام وجود آنها را در بر گرفته» (تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).(2)

و در پايان آيه مى فرمايد: «اين همان روزى است كه به آنها وعده داده مى شد» (ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ).

آرى، اين همان روز موعود است كه آن را به باد مسخره مى گرفتند، و گاه مى گفتند: به فرض كه چنين روزى در كار باشد، وضع ما در آن روز از مؤمنان هم بهتر است، ولى آن روز، از شدت ترس، وحشت و شرمسارى جرأت ندارند سر بر آورند، گرد و غبار مذلت بر سر و روى آنها نشسته، و در هاله اى از غم و اندوه فرو رفته اند، مسلماً آن روز نادم و پشيمان مى شوند، اما چه سود؟!

* * *

خداوندا! در آن روز هولناك ما را در پوشش رحمتت قرار بده.

پروردگارا! دام هاى شيطان سخت، و هواى نفس غالب، و آرزوهاى دور و دراز فريبنده است، تو خودت بيدارى و آگاهى و عدم انحراف از مسير را به ما مرحمت فرما!

بارالها! ما را از مؤمنانى كه بر عهد خود با تو وفا كرده اند و كمر به اطاعتت بسته اند قرار ده!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره معارج(3)

21 / ذى الحجة الحرام / 1406

 


1 ـ «يَخُوضُوا» از ماده «خوض» (بر وزن حوض)، در اصل، به معنى حركت در آب است، سپس به عنوان كنايه در مواردى كه انسان غوطهور در مسائل باطل مى شود به كار رفته است.

2 ـ «تَرْهَقُهُمْ» از ماده «رهق» (بر وزن شفق) به معنى پوشاندن اجبارى است.

3 ـ پايان تصحيح: 5 / 2 / 1383.

 

سوره نـــوح

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره نوح

اين سوره، چنان كه از نامش پيدا است، سرگذشت نوح پيامبر(عليه السلام) را بيان مى كند، در سوره هاى متعددى از قرآن مجيد، به سر گذشت اين پيامبر بزرگ اشاره شده، از جمله سوره هاى «شعرا»، «مؤمنون»، «اعراف»، «انبياء» و از همه مشروح تر در سوره «هود»، كه در حدود 25 آيه درباره اين پيامبر اولو العزم سخن مى گويد (از آيه 25 تا 49).

ولى، آنچه در سوره «نوح» آمده، قسمت خاصى از زندگى او است كه در جائى ديگر به اين سبك نيامده است، و اين قسمت مربوط به دعوت مستمر و پى گير او به سوى توحيد، كيفيت، و عناصر اين دعوت، و ريزه كارى هائى است كه در اين مسأله مهم به كار رفته است، آن هم در برابر قوم لجوج، خود خواه و متكبرى كه مطلقاً حاضر نبودند در برابر حق سر فرود آورند.

با توجه به اين كه: اين سوره در «مكّه» نازل شده، و پيامبر و مسلمانان اندك آن زمان در شرائطى مشابه شرائط زمان نوح(عليه السلام) و يارانش قرار داشتند، مسائل زيادى را به آنها مى آموزد، و يكى از اهداف ذكر اين ماجرا همين بوده است از جمله اين كه:

1 ـ به آنها ياد مى دهد: چگونه از طريق استدلال منطقى توأم با محبت و دلسوزى كامل، دشمنان را تبليغ كنند، و از هر وسيله مفيد و مؤثرى در اين راه بهره گيرند.

2 ـ به آنها مى آموزد: هرگز در طريق دعوت به سوى خدا خسته نشوند، هر چند سال ها طول بكشد، و دشمن كارشكنى كند.

3 ـ به آنها مى آموزد: در يك دست وسائل تشويق، و در دست ديگر عوامل انذار را داشته باشند، و از هر دو در طريق دعوت بهره گيرند.

4 ـ آيات آخر اين سوره، هشدارى است براى مشركان لجوج كه اگر در برابر حق تسليم نشوند و به فرمان خدا گردن ننهند، عاقبت دردناكى در پيش دارند.

5 ـ علاوه بر اينها، اين سوره، سبب تسلّى خاطر براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، مؤمنان نخستين و افراد مشابه آنها است كه در برنامه هاى خود به لطف خدا دلگرم و در برابر مشكلات و سختى ها صابر و شكيبا باشند.

به تعبير ديگر: اين سوره ترسيمى است از بيان مبارزه دائمى طرفداران حق و باطل، و برنامه هائى كه طرفداران حق در مسير خود بايد به كار بندند.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ نُوح كَانَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ تُدْرِكُهُمْ دَعْوَةُ نُوح:

«كسى كه سوره «نوح» را بخواند از مؤمنانى خواهد بود كه شعاع دعوت نوح پيامبر او را فرا مى گيرد».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يَقْرَأُ كِتَابَهُ فَلا يَدَعُ قِرَاءَةَ سُورَةِ «إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ» فَأَيُّ عَبْد قَرَأَهَا مُحْتَسِباً صَابِراً فِي فَرِيضَة أَوْ نَافِلَة، أَسْكَنَهُ اللَّهُ مَسَاكِنَ الأَبْرَارِ وَ أَعْطَاهُ ثَلاثَ جِنَان مَعَ جَنَّتِهِ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ:

«كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد و كتاب او را مى خواند، تلاوت سوره نوح را رها ننمايد، هر كس آن را براى خدا و توأم با شكيبائى در نماز فريضه يا نافله تلاوت كند، خداوند او را در منازل نيكان جاى مى دهد، و سه باغ از باغ هاى بهشت همراه باغ خودش براى احترام به او مرحمت مى كند».(2)

ناگفته پيدا است، هدف از تلاوت آن اين است كه: از راه و رسم اين پيامبر بزرگ، استقامت و شكيبائى ياران او در راه دعوت به سوى حق، الهام گيرد، و خود را در شعاع دعوت او قرار دهد، نه خواندن فاقد انديشه و فكر و نه انديشه اى خالى از عمل.

* * *

1إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

2قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

3أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ

4يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَل مُسَمّىً إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفتيم: «قوم خود را انذار كن پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد»!

2 ـ گفت: «اى قوم! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم.

3 ـ كه خدا را پرستش كنيد و از مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نمائيد!

 

4 ـ اگر چنين كنيد، خدا گناهانتان را مى آمرزد و تا زمان معينى شما را عمر مى دهد; زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد، تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد»!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 359.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 359.

تفسير:

نخستين پيام نوح

گفتيم: اين سوره، بيانگر آن قسمت از حالات «نوح»(عليه السلام) است كه مربوط به مسأله دعوت او مى باشد، و نكات جالبى را در زمينه دعوت به سوى حق، مخصوصاً در برابر اقوام لجوج، به همه رهروان راه خدا مى آموزد.

نخست، از «بعثت» او شروع كرده، مى فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم، و گفتيم: قوم خود را انذار كن، پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد» (إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

اين عذاب دردناك، ممكن است عذاب دنيا باشد، يا عذاب آخرت، و مناسب تر اين كه هر دو باشد، هر چند به قرينه آيات آخر سوره، بيشتر منظور عذاب دنيا است.

تكيه روى «انذار» (و بيم دادن) با اين كه پيامبران هم «بيم دهنده» بودند و هم «بشارت دهنده»، به خاطر آن است كه: انذار غالباً تأثير قوى تر دارد، همان گونه كه براى ضمانت اجرائى قوانين در تمام دنيا، روى انذار و مجازات تكيه مى شود.

* * *

نوح، اين پيامبر «اولو العزم» كه صاحب نخستين شريعت و آئين الهى بود و دعوت جهانى داشت، بعد از دريافت اين فرمان، به سراغ قومش آمد، گفت: «اى قوم! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم» (قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ).

* * *

«هدف اين است كه خداوند يگانه يكتا را پرستش كنيد و هر چه غير از او است به دور افكنيد، تقوا را پيشه نموده، و از دستورات من كه دستور خدا است اطاعت كنيد» (أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ).

در حقيقت، نوح محتواى دعوت خود را در سه جمله خلاصه كرد: پرستش خداى يكتا، رعايت تقوا، و اطاعت از قوانين و دستوراتى كه او از سوى خدا آورده، كه مجموعه عقايد، اخلاق و احكام بود.

* * *

سپس، به تشويق آنها پرداخته، نتائج مهم اجابت اين دعوت را در دو جمله كوتاه بيان مى كند، مى گويد: «اگر دعوت مرا اجابت كنيد خداوند گناهان شما را مى آمرزد» (يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ).(1)

در حقيقت، قاعده معروف الإِسْلامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ: «اسلام پيش از خود را مى پوشاند و از بين مى برد» قانونى است كه در همه اديان الهى و توحيدى بوده است و منحصر به اسلام نيست.

و مى افزايد: «و شما را تا زمان معينى به تأخير مى اندازد، عمرتان را طولانى كرده و عذاب را از شما دور مى دارد» (وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَل مُسَمّىً).

«زيرا هنگامى كه اجل نهائى الهى فرا رسد، تأخير پيدا نمى كند اگر مى دانستيد» (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود «اجل» و سر رسيد عمر انسان دو گونه است: «اجل مسمى» و «اجل نهائى» و يا به تعبير ديگر: «اجل ادنى» (نزديك تر) و «اجل اقصى» (دورتر)، و يا «اجل معلق» (مشروط) و «اجل حتمى» (مطلق).

قسم اول، سر رسيدى است كه قابل تغيير و دگرگونى است، و بر اثر اعمال نادرست انسان ممكن است بسيار جلو بيفتد، كه عذاب هاى الهى يكى از آنها است، و به عكس، بر اثر تقوا و نيكو كارى و تدبير ممكن است بسيار عقب بيفتد.

ولى، اجل و سررسيد نهائى به هيچ وجه قابل دگرگونى نيست، اين موضوع را با يك مثال مى توان مشخص كرد و آن اين كه: يك انسان استعداد عمر جاويدان ندارد، اگر تمام دستگاه هاى بدن خوب كار كند، سر انجام زمانى فرا مى رسد كه بر اثر فرسودگى زياد قلب او خود به خود از كار مى افتد، ولى رعايت اصول بهداشت و جلوگيرى به موقع از بيمارى ها مى تواند عمر انسان را طولانى كند، در حالى كه عدم رعايت اين امور ممكن است آن را بسيار كوتاه سازد و به زودى به آن پايان دهد.(2)

* * *


1 ـ «مِن» در اين جمله زائده و براى تأكيد است; زيرا ايمان به خدا باعث بخشودگى تمام گناهان گذشته مى شود، البته آنچه حق اللّه است و اما آنچه مربوط به حق الناس است، از نظر گناه و حكم حرمت بخشودگى شامل آن نيز مى شود.

و اين كه: بعضى از مفسران (مانند «فخر رازى» در تفسير «كبير» و «علامه طباطبائى» در «الميزان») احتمال داده اند: «مِن» تبيعيضيه و ناظر به گناهان گذشته است نه آينده، بعيد به نظر مى رسد; زيرا در آيه گناهان آينده مطرح نيست.

2 ـ درباره «اجل نهائى» و «اجل معلق» بحث ديگرى ذيل آيه 2 سوره «انعام» (جلد پنجم، صفحه 148) داشته ايم.

نكته:

عوامل معنوى زيادى و كوتاهى عمر

نكته ديگرى كه به خوبى از اين آيه استفاده مى شود، تأثير گناهان در كوتاهى عمر است; زيرا مى گويد: اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، خدا به شما عمر طولانى مى دهد، و مرگ شما را به تأخير مى اندازد، با توجه به اين كه گناهان همواره بر جسم و يا روح انسان ضربه هاى هولناك وارد مى كند، درك اين معنى آسان است.

در روايات اسلامى نيز روى اين معنى تأكيد فراوان شده است، از جمله در يك حديث پر معنى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالآجَالِ، وَ مَنْ يَعِيشُ بِالإِحْسَانِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَعِيشُ بِالأَعْمَارِ!:

«آنها كه بر اثر گناهان مى ميرند، بيش از آنها هستند كه به مرگ الهى از دنيا مى روند، و كسانى كه بر اثر نيكوكارى، عمر طولانى پيدا مى كنند بيش از كسانى هستند كه بر اثر عوامل طبيعى عمرشان زياد مى شود»!.(1)

* * *

5قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً

6فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً

7وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً

8ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً

9ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً

 

ترجمه:

5 ـ (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم.

6 ـ اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود.

7 ـ و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند.

8 ـ سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت و فرمان تو) دعوت كردم.

9 ـ سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنان بيان داشتم.

 


1 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، صفحه 488 (ماده ذنب).

تفسير:

از هر فرصتى براى هدايت آنها استفاده كردم، اما...

در اين آيات، در ادامه رسالت و مأموريت نوح براى دعوت قومش، سخنانى از زبان خود او، هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد، نقل شده كه بسيار آموزنده است.

سخنان نوح در اين زمينه، سخنانى است كه مى تواند راهگشا براى همه مبلغان دينى باشد، مى فرمايد: «نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم» (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً).

و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آنها كوتاهى نكردم.

* * *

«اما اين دعوت و ارشاد من چيزى جز فرار از حق بر آنها نيفزود» (فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً).

و اين، عجيب است كه: دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود، اما با توجه به اين كه تأثير دعوت ها، نياز به يك نوع آمادگى و سنخيت و جاذبه متقابل دارد، جاى تعجب نيست كه در دل هاى نا آماده اثر معكوس و منفى ببخشد، و به تعبير ديگر، افراد لجوج و دشمن حق هنگامى كه دعوت مردان خدا را مى شنوند، در مقابل آن مقاومت به خرج مى دهند، و همين مقاومت آنها را از خدا دورتر مى كند و كفر و نفاق را راسخ تر مى سازد.

اين، درست همانند چيزى است كه در آيه 82 سوره «اسراء» آمده است: وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً:

«ما در قرآن آياتى نازل كرده ايم كه مايه شفاء و رحمت براى مؤمنان است اما ظالمان را جز خسران و زيان نمى افزايد»!.

و اين كه در آيات قرآن مى خوانيم: «اين كتاب آسمانى مايه هدايت پرهيزگاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ)(1) به خاطر همين است كه بايد مرحله اى از تقوا هر چند ضعيف، در وجود انسان باشد، تا آماده پذيرش حق گردد، اين مرحله همان «روح حقيقت جوئى» و آمادگى براى پذيرش گفتار حق است.

* * *

پس از آن، نوح در ادامه اين سخن، مى افزايد: «خداوندا! من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا تو آنها را مشمول آمرزش خود قرار دهى، آنها انگشتان خويش را در گوش هاى خود قرار داده، و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و شديداً استكبار كردند» (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً).

گذاشتن انگشت در گوش ها، براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند، و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معنى است كه لباس بر سر مى انداختند تا پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد، و كمترين امواج صوتى به پرده صماخ آنها نرسد، و از آنجا پيامى به مغز منتقل نگردد!.

و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند، مبادا چشمانشان بر قيافه ملكوتى نوح اين پيامبر بزرگ بيفتد، در واقع اصرار داشتند: هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن!.

راستى، حيرت انگيز است انسان به اين مرحله از عداوت و دشمنى با حق برسد، كه حتى اجازه ديدن، شنيدن و انديشيدن را به خود ندهد.

در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است: بعضى از آن قوم منحرف دست فرزندان خويش را گرفته، نزد نوح مى بردند، و به فرزند خود چنين مى گفتند: از اين مرد، بترس! مبادا تو را گمراه كند، اين وصيتى است كه پدرم به من كرده، و من الآن همان سفارش را به تو مى كنم (تا حق وصيت و خير خواهى را ادا كرده باشم).(2)

اين آيه، نشان مى دهد: نوح با عمر طولانى خود در طى چند نسل، همچنان به دعوت الهى خويش ادامه مى داد و هرگز خسته نمى شد.

ضمناً، نشان مى دهد: يكى از عوامل مهم بدبختى آنها استكبار و غرور بود; زيرا خود را بالاتر از اين مى ديدند كه در برابر انسانى مانند خود هر چند نماينده خدا باشد، و قلبش كانون علم و دانش و تقوا سر تسليم فرود آورند، اين كبر و غرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شومِ آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.

* * *

نوح، همچنان به سخنان خود، در پيشگاه پروردگار ادامه داده، مى گويد: خداوندا! «سپس آنها را آشكارا به توحيد و عبادت تو دعوت كردم» (ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً).

در جلسات عمومى و با صداى بلند آنها را به سوى ايمان فرا خواندم.

* * *

به اين، نيز قناعت نكردم «آشكارا و نهان، حقيقت توحيد و ايمان را براى آنها بيان داشتم» (ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً).

به گفته بعضى از مفسران، نوح براى نفوذ در اين جمعيت لجوج و خودخواه، دعوت خود را از سه طريق مختلف دنبال كرد: گاه، تنها دعوت مخفيانه مى نمود كه مواجه با عكس العمل هاى چهارگانه شد (انگشت ها را در گوش گذاشته، لباس ها را به خود پيچيدند، و در كفر اصرار ورزيدند، و استكبار نمودند) و گاه، تنها دعوت علنى و آشكار داشت، و گاه نيز، از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى كرد، ولى هيچ يك از اينها مؤثر نيفتاد.(3)

اصولاً، ساختمان انسان چنين است كه اگر در مسير باطل آن قدر پيش برود كه ريشه هاى فساد در وجود او مستحكم گردد، و در اعماق وجودش نفوذ كرده به صورت طبيعت ثانوى در آيد، نه دعوت مردان خدا در او اثر مى بخشد، و نه پيام هاى رساى الهى فايده اى مى دهد.

* * *


1 ـ بقره، آيه 2.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 361.

3 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 136.

نكته ها:

1 ـ راه و رسم تبليغ

آنچه در آيات فوق درباره دعوت نوح آمده، در عين اين كه وسيله اى براى تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان اندكى كه در «مكّه» به او پيوستند بود، يك برنامه عمومى و همگانى را براى همه مبلغان راه خدا ارائه مى دهد.

او، هرگز انتظار نداشت مردم دعوتش را اجابت كرده، در مركز عمومى شهر جمع شوند، سپس با آرامش خاطر در حالى كه همگان چشم به دهان او دوخته و گوش به سخنانش دارند، پيام الهى را به آنان برساند، بلكه از لحن آيات استفاده مى شود (و در بعضى از روايات نيز آمده:) او گاه به سراغ مردم در خانه هايشان مى رفت، يا در كوچه و بازار آنها را به طور خصوصى صدا مى زد، و با حوصله و لحن محبت آميزى تبليغ مى كرد، و گاه در مجالس عمومى كه به منظورهاى ديگرى از قبيل جشن و عزا تشكيل شده بود مى رفت، و با صداى بلند و آشكار فرمان خدا را بر آنها مى خواند، اما هميشه با عكس العمل هاى نامطلوب و توهين و استهزاء، و گاه ضرب و جرح روبرو مى شد، ولى با اين حال، هرگز دست از كار خود برنداشت.

اين حوصله عجيب، و آن دلسوزى عجيب تر، و پشتكار و استقامت بى نظير، سرمايه او در راه دعوت به آئين حق بود.

و شگفت انگيزتر اين كه: در طول نُهصد و پنجاه سال دعوتش، تنها حدود هشتاد نفر به او ايمان آوردند كه اگر اين دو عدد را بر يكديگر تقسيم كنيم، روشن مى شود كه براى هدايت هر يك نفر به طور متوسط حدود دوازده سال تبليغ كرد!!.

آيا اگر مبلغان اسلامى از يك چنين استقامت و پشتكارى برخوردار باشند، اسلام با اين محتواى غنى و جالب عالمگير نخواهد شد؟!

* * *

2 ـ فرار از حقيقت چرا؟

گاه، انسان تعجب مى كند: مگر ممكن است در زير اين آسمان، كسانى پيدا شوند كه حتى حاضر به شنيدن حرف حق نباشند، و از آن فرار كنند؟ سخن از پذيرش نيست، سخن تنها از شنيدن است.

ولى، تاريخ مى گويد: اين گونه افراد بسيار بوده اند.

نه تنها قوم نوح، به هنگامى كه آنها را دعوت به توحيد مى كرد انگشت در گوش نهاده و جامه بر سر و صورت مى پيچيدند، كه حق را نشنوند و نبينند، بلكه در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طبق صريح قرآن گروهى بودند كه وقتى صداى دل انگيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آيات قرآن بلند مى شد، با جار و جنجال و سوت و صفير چنان غوغائى به راه مى انداختند كه هيچ كس صداى او را نشنود، وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ:

«كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، تا پيروز شويد».(1)

در تاريخ خونين «كربلا» نيز آمده است: هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) سالار شهيدان مى خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بيدار كند، چنان جنجالى به راه انداختند كه صداى امام در ميان آنها گم شد.(2)

امروز نيز، اين برنامه ادامه دارد، منتهى در اشكال و چهره هاى ديگر، طرفداران باطل با انواع سرگرمى هاى ناسالم، موسيقى هاى مخرب مواد مخدر و مانند آن، چنان جوى فراهم كرده اند كه مردم مخصوصاً جوانان نتوانند صداى دلنواز مردان خدا را بشنوند.

* * *

10فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً

11يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً

12وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً

13ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً

14وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً

 

ترجمه:

10 ـ به آنها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است.

11 ـ تا باران هاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد،

12 ـ و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سر سبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.

13 ـ چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟!

14 ـ در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد)!


1 ـ فصلت، آيه 26.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 45، صفحه 8.

تفسير:

پاداش دنيوى ايمان

«نوح» در ادامه بيانات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش، اين بار روى بشارت و تشويق تكيه مى كند، و به آنها وعده مؤكد مى دهد كه اگر از شرك و گناه توبه كنند، خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آنها مى گشايد، عرض مى كند: خداوندا «من به آنها گفتم: از پروردگار خويش تقاضاى آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است» (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً).

* * *

نه تنها شما را از گناهان پاك مى سازد، كه «اگر چنين كنيد باران هاى پربركت آسمان را پى درپى بر شما فرو مى فرستد» (يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً).(1)

خلاصه، هم باران رحمت معنوى و هم باران پر بركت مادى او شما را فرا مى گيرد.

قابل توجه اين كه: مى گويد: «آسمان را بر شما مى فرستد» يعنى آن قدر باران مى بارد كه گوئى آسمان دارد نازل مى شود! اما چون باران رحمت است، نه ويرانى مى آورد، و نه آسيبى مى رساند، بلكه در همه جا مايه خرمى، سر سبزى و طراوت است.

* * *

سپس، مى افزايد: «و اموال و فرزندان شما را افزون مى كند» (وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَ بَنِينَ).

«و براى شما باغ هاى خرم و سرسبز و نهرهاى آب جارى قرار مى دهد» (وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً).

به اين ترتيب، يك نعمت بزرگ معنوى، و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده، نعمت بزرگ معنوى، بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است، اما نعمت هاى مادى: ريزش باران هاى مفيد، به موقع و پر بركت، فزونى اموال، فزونى فرزندان (سرمايه هاى انسانى)، باغ هاى پر بركت، و نهرهاى آب جارى.

آرى، ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد، هم موجب آبادى دنيا و هم آخرت است.

در بعضى از روايات آمده است: وقتى اين قوم لجوج از قبول دعوت نوح سر باز زدند، خشكسالى و قحطى آنها را فرا گرفت، و بسيارى از اموال و فرزندانشان هلاك شدند، زنان عقيم گشتند و كمتر بچه مى آوردند، نوح به آنها گفت: اگر ايمان بياوريد، همه اين مصائب و بلاها از شما دفع خواهد شد، ولى آنها اعتنائى به او نكردند و همچنان سر سختى نشان دادند تا عذاب نهائى فرا رسيد و همه را درو كرد!

* * *

سپس، بار ديگر به انذار باز مى گردد، و مى گويد: «چرا شما از خدا نمى ترسيد و براى خدا عظمت قائل نيستيد»؟! (ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً).(2)

* * *

«در حالى كه خدا شما را آفرينش هاى گوناگون داد» (وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً).

نخست «نطفه» بى ارزشى بوديد، چيزى نگذشت كه شما را به صورت «علقه» و از آن پس به صورت «مضغه» در آورد، سپس شكل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد، و به شما روح و حس و حركت داد، همين گونه مراحل مختلف جنينى را يكى پس از ديگرى پشت سر نهاديد، تا به صورت انسانى كامل از مادر متولد شديد، باز اطوار حيات و اشكال مختلف زندگى ادامه يافت، شما هميشه تحت ربوبيت او قرار داريد، و دائماً نو مى شويد، و آفرينش جديدى مى يابيد، چگونه در برابر آستان با عظمت خالق خود سر تعظيم فرود نمى آوريد؟.

نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيريد، كه چهره روح و جان شما نيز دائماً در تغيير است، هر يك از شما استعدادى داريد، در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است، و همه شما دائماً دگرگون مى شويد، احساسات كودكى جان خود را به احساسات جوانى مى دهد، و آن هم جاى خود را به احساسات كهولت و پيرى مى بخشد.

و به اين ترتيب، او در همه جا با شما است و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند، و با اين همه لطف و عنايت او، اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟

* * *


1 ـ «مِدْرار» از ماده «درّ» (بر وزن جرّ)، در اصل به معنى ريزش «شير» از پستان مادر است، و سپس به معنى ريزش باران به كار رفته، و «مِدْرار» صيغه مبالغه است.

2 ـ «وقار» به معنى سنگينى و عظمت است، و «تَرْجُونَ» از ماده «رجاء» به معنى اميد است كه گاه توأم با خوف مى باشد، و مجموع جمله، به اين معنى است كه: چرا شما در برابر عظمت خدا خاضع نيستيد.

نكته:

رابطه «تقوا» و «عمران و آبادى»

از آيات مختلف قرآن، از جمله آيات فوق، اين نكته به خوبى استفاده مى شود كه: ايمان و عدالت مايه آبادى جامعه ها، و كفر، ظلم و گناه مايه ويرانى است.

در آيه 96 «اعراف» مى خوانيم: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ:

«اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاى بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم».

و در آيه 41 سوره «روم» مى خوانيم: ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ:

«فساد در خشكى و دريا بر اثر اعمال مردم ظاهر شد».

و در آيه 30 «شورى» آمده است: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ:

«هر مصيبتى به شما مى رسد به خاطر اعمال شما است».

و در آيه 66 «مائده» آمده است: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ َكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ:

«اگر آنها تورات و انجيل و آنچه از طرف پروردگارشان بر آنان نازل شده است بر پا دارند، از آسمان و زمين روزى مى خورند» (و بركات زمين و آسمان آنها را فرا خواهد گرفت) و آيات ديگرى از اين قبيل.

اين «رابطه» تنها يك رابطه معنوى نيست، بلكه علاوه بر رابطه معنوى كه آثارش را به خوبى مى بينيم رابطه مادى روشنى نيز در اين زمينه وجود دارد.

كفر و بى ايمانى، سرچشمه عدم احساس مسئوليت، قانون شكنى، و فراموش كردن ارزش هاى اخلاقى است، و اين امور، سبب از ميان رفتن وحدت جامعه ها، متزلزل شدن پايه هاى اعتماد و اطمينان، هدر رفتن نيروهاى انسانى و اقتصادى، و به هم خوردن تعادل اجتماعى است.

بديهى است: جامعه اى كه اين امور بر آن حاكم گردد، به سرعت عقب نشينى مى كند، و راه سقوط و نابودى را پيش خواهد گرفت.

و اگر مى بينيم، جوامعى هستند كه با وجود عدم ايمان و تقوا از پيشرفت نسبى وضع مادى برخوردارند، آن را نيز بايد مرهون رعايت نسبى بعضى از اصول اخلاقى بدانيم، كه ميراث انبياى پيشين و نتيجه زحمات رهبران الهى، دانشمندان و علما در طول قرن ها است.

علاوه بر آيات فوق، در روايات اسلامى نيز روى اين معنى زياد تكيه شده است كه: استغفار و ترك گناه، سبب فزونى روزى و بهبودى زندگى مى شود، از جمله:

در حديثى از على(عليه السلام) آمده: أَكْثِرِ الاِسْتِغْفارَ تَجْلِبْ الرِّزْقَ: «زياد استغفار كن تا روزى را به سوى خود جلب كنى».(1)

در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده: مَنْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ نِعْمَةً فَلْيَحْمِدِ اللّهَ تَعالى، وَ مَنْ اِسْتَبْطَأَ الرِّزْقَ فَلْيَسْتَغْفِرِ اللّهَ، وَ مَنْ حَزَنَهُ أَمْرٌ فَلْيَقُلْ: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ:

«كسى كه خداوند نعمتى به او بخشيده، شكر خدا را به جا آورد، و كسى كه روزيش تأخير كرده از خدا طلب آمرزش كند، و كسى كه بر اثر حادثه اى غمگين گردد، بگويد: لا حول و لا قوة الا باللّه».(2)

در «نهج البلاغه» نيز مى خوانيم: وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً...:

«خداوند سبحان، استغفار را سبب فزونى روزى و رحمت خلق قرار داده، و فرموده: از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است ، باران پر بركت آسمان را بر شما مى فرستد».(3)

حقيقت، اين است: مجازات بسيارى از گناهان، محروميت هائى در اين جهان است، و هنگامى كه انسان از آن توبه كند و راه پاكى و تقوا را پيش گيرد، خداوند اين مجازات را از او بر طرف مى سازد.(4)

15أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماوات طِباقاً

16وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً

17وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً

18ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً

19وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً

20لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً

 

ترجمه:

15 ـ آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است.

16 ـ و ماه را در ميان آسمان ها مايه روشنائى، و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است؟!

17 ـ و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد.

18 ـ سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد.

19 ـ و خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد.

20 ـ تا از راه هاى وسيع و دره هاى آن بگذريد»!


1 و 2 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 424.

3 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 143.

4 ـ شرح ديگرى در اين زمينه تحت عنوان «گناه و ويرانى جامعه ها» ذيل آيه 52 سوره «هود» داشتيم (تفسير «نمونه»، جلد 9، صفحه 131).

تفسير:

باغبان هستى، شما را چون گلى پرورش داد

حضرت «نوح»، در بيانات عميق و مستدل خود در برابر مشركان لجوج، نخست، دست آنها را گرفته، به اعماق وجودشان برد، تا آيات انفسى را مشاهده كنند، (چنان كه در آيات قبل گذشت)، سپس همان گونه كه آيات مورد بحث مى گويد، آنها را به مطالعه نشانه هاى خدا در عالم بزرگ آفرينش دعوت كرده و آنان را به سير آفاقى مى برد.(1)

نخست، از آسمان شروع كرده، مى گويد: «آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است»؟! (أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماوات طِباقاً).(2)

«طباق» مصدر باب «مفاعله» به معنى «مطابقه» است، گاه به معنى قرار گرفتن چيزى بالاى چيزى مى آيد، و گاه به معنى هماهنگى و مطابقت دو چيز با يكديگر است، و در اينجا هر دو معنى صدق مى كند.

مطابق معنى اول، آسمان هاى هفتگانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد، و به طورى كه در تفسير آسمان هاى هفتگانه در گذشته گفته ايم، يك تفسير قابل توجه اين است كه: تمام آنچه را ما با چشم مسلّح و غير مسلّح از ستارگان ثوابت و سيّار مى بينيم، همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر، يكى ما فوق ديگرى بعد از آن قرار دارد كه از دسترس علم و دانش انسان امروز بيرون است، و ممكن است در آينده اين شايستگى را پيدا كند كه آن عوالم، عجيب و گسترده را يكى بعد از ديگرى كشف كند.(3)

و بنابر احتمال دوم، قرآن به هماهنگى و مطابقت آسمان هاى هفتگانه در نظم و عظمت و زيبائى اشاره مى كند.

* * *

پس از آن، مى افزايد: خداوند ماه را در ميان آسمان هاى هفتگانه مايه نور و روشنائى براى شما قرار داد، و خورشيد را چراغ فروزانى» (وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً).

درست است كه در آسمان هاى هفتگانه، ميليون ها ميليون كوكب فروزنده است كه از خورشيد و ماه ما نيز پرفروغ تر مى باشد، ولى آنچه براى ما مهم است و در زندگى ما اثر دارد، همين خورشيد و ماه منظومه شمسى است كه فضاى زندگى ما را يكى در روزها، و ديگرى در شب ها روشن مى سازد.(4)

تعبير به «سراج» (چراغ) درباره «خورشيد» و «نور» در مورد «ماه» به خاطر آن است كه: نور «خورشيد» از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور «ماه» از درون خودش نيست و شبيه بازتابى است كه از آئينه منعكس مى شود، و لذا كلمه «نور» كه مفهوم اعمى دارد در مورد آن به كار رفته است.

اين تفاوت تعبير، در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود.

شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 5 سوره «يونس» آورده ايم.(5)

* * *

 

و بار ديگر به آفرينش انسان باز مى گردد، و مى افزايد: «خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد»! (وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ نَباتاً).(6)

تعبير به «انبات» و رويانيدن، در مورد انسان، به خاطر آن است كه: اولاً: آفرينش نخستين انسان از خاك است.

ثانياً: تمام مواد غذائى كه انسان مى خورد و به كمك آن رشد و نمو مى كند از زمين است، يا مستقيماً مانند سبزى ها و دانه هاى غذائى و ميوه ها، و يا به طور غير مستقيم مانند گوشت حيوانات.

ثالثاً: شباهت زيادى در ميان انسان و گياه وجود دارد، و بسيارى از قوانينى كه حاكم بر تغذيه، توليد مثل، نمو و رشد گياهان است بر انسان نيز حكم فرما است.

اين تعبير، در مورد انسان بسيار پر معنى است و نشان مى دهد: كار خداوند در مسأله هدايت فقط كار يك معلم و استاد نيست، بلكه همچون كار يك باغبان است كه بذرهاى گياهان را در محيط مساعد قرار مى دهد، تا استعدادهاى نهفته آنها شكوفا گردد.

در مورد حضرت «مريم» نيز در آيه 37 «آل عمران» مى خوانيم: وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً: «خداوند به طرز شايسته اى گياه وجود مريم را آفريد و پرورش داد» اينها همه اشاره به همان نكته لطيف است.

* * *

بعد از آن به سراغ مسأله معاد كه يكى ديگر از مسائل پيچيده براى مشركان بوده است رفته، مى فرمايد: «سپس شما را به همان زمين كه از آن روئيديد باز

مى گرداند، و بار ديگر شما را از آن خارج مى كند» (ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً).

در آغاز، خاك بوديد، بار ديگر به خاك بر مى گرديد، و همان كسى كه قدرت داشت در آغاز شما را از خاك بيافريند توانائى دارد بار ديگر بعد از خاك شدن لباس حيات در اندامتان بپوشاند.

اين انتقال از مسأله «توحيد» به «معاد» كه به طرز بسيار جالبى در آيات فوق منعكس شده، بيانگر رابطه نزديك اين دو مسأله است، و به اين ترتيب، نوح در مقابل مخالفان از طريق نظام آفرينش، هم استدلال بر توحيد مى كند و هم از اين طريق استدلال بر معاد.

* * *

مجدداً به آيات آفاقى و نشانه هاى توحيد در عالم بزرگ، باز مى گردد و از نعمت وجود زمين، سخن مى گويد، مى فرمايد: «خداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد» (وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ بِساطاً).(7)

نه آن چنان خشن است كه نتوانيد بر آن استراحت و رفت و آمد كنيد، و نه آن چنان نرم است كه در آن فرو رويد و قدرت حركت نداشته باشيد.

نه چنان داغ و سوزان است كه از گرمايش به زحمت بيفتيد، و نه چنان سرد و بى حرارت است كه زندگى روى آن براى شما مشكل گردد، به علاوه بساطى است گسترده و آماده و داراى همه نيازمندى هاى زندگى شما.

* * *

نه تنها زمين هاى هموار همچون فرش گسترده اى است، بلكه كوه ها به خاطر دره و شكاف هائى كه در لابلاى آن وجود دارد و قابل عبور است نيز بساط گسترده اى مى باشد، «هدف اين است كه از راه هاى وسيع و دره هائى كه در اين زمين قرار دارد، بگذريد، و به هر نقطه اى كه مى خواهيد برويد» (لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجاً).

«فِجاج» (بر وزن مزاج) جمع «فج» (بر وزن حج) به معنى دره اى است كه در ميان دو كوه قرار دارد، و به جاده هاى وسيع نيز گفته مى شود.(8)

به اين ترتيب، «نوح» در اين قسمت از سخنان خود، گاه به نشانه هاى خدا در آسمان ها و كواكب آسمانى اشاره مى كند، گاه به نعمت هاى گوناگون او در كره زمين، و گاه به ساختمان خود انسان و مسأله حيات و زندگى او، كه هم دليلى است براى شناخت خداوند و هم اثبات مسأله معاد.

ولى، نه آن انذارهاى نخستين و نه بشارت ها و تشويق ها و نه استدلالات منطقى هيچ يك در دل سياه اين قوم لجوج اثر نگذاشت، همچنان به مخالفت و كفر ادامه دادند و از قبول حق استنكاف جستند، كه در آيات بعد سر انجام اين خيره سرى را خواهيم ديد.

* * *

 

21قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً

22وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً

23وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً

24وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً

25مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً

 

ترجمه:

21 ـ نوح (بعد از نوميدى از هدايت آنها) گفت: «پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند و از كسانى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آنها نيفزوده است!

22 ـ و (اين رهبران گمراه) مكر عظيمى به كار بردند.

23 ـ و گفتند: دست از خدايان و بت هاى خود بر نداريد (به خصوص) بت هاى «ودّ»، سُواع»، «يَغُوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد!

 

24 ـ و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا»!

25 ـ (آرى، سر انجام) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد گشتند، و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند!


1 ـ در اين كه اين سخنان دنباله كلام نوح است، يا جمله هاى مستقلى كه به طور معترضه از سوى خداوند خطاب به مسلمانان صادر شده، در ميان مفسران گفتگو است، ولى بسيارى از آنها ترجيح داده اند دنباله كلام نوح باشد، و ظاهر آيات نيز همين را اقتضا مى كند، و اگر بعد از اين آيات جمله «و قال نوح» آمده، به خاطر آن است كه نوح سخنانش را با مردم تمام كرده و رو به درگاه خدا آورده و از آنها شكايت مى كند.

2 ـ «طِباقاً» ممكن است «مفعول مطلق» باشد يا «حال».

3 ـ درباره تفسيرهاى گوناگون آسمان هاى هفتگانه در ذيل آيه 29 سوره «بقره» (جلد اول تفسير نمونه) مشروحاً بحث كرده ايم.

4 ـ از اينجا معلوم مى شود: ضمير «فِيْهِنَّ» كه ظاهراً به «سماوات سبع» بر مى گردد، هيچ مشكلى ايجاد نمى كند; زيرا سخن از نور و روشنائى براى ما است، بنابراين لزومى ندارد كه «فِى» را به معنى «مع» يا ضمير «هنّ» را به معنى «آسمان دنيا» بگيريم (دقت كنيد).

5 ـ جلد 8، صفحه 226.

6 ـ در اين آيه قاعدتاً بايد «أَنْباتا» گفته شود، ولى آيه تقديرى دارد و آن چنين است: «أَنْبَتَكُمْ مِنَ الأَرْضِ فَنَبْتُمْ نَباتاً» (تفسير «فخر رازى»، و «ابوالفتوح رازى»).

7 ـ «بِساط» از ماده «بسط» به معنى گستردن چيزى است، و لذا واژه «بساط» به هر چيز گسترده اى گفته مى شود كه يك مصداق آن فرش است.

8 ـ «مفردات راغب»، ماده «فج».

تفسير:

لطف حق با تو مداراها كند...

هنگامى كه نوح، آخرين تلاش خود را در طى صدها سال به كار زد، و آن قوم ، جز گروه اندكى، همچنان بر كفر، بت پرستى، گمراهى و فساد اصرار ورزيدند، از هدايت آنها مأيوس شد، رو به درگاه خدا آورد، و ضمن مناجات مستدلى از خداوند تقاضاى مجازات براى آنها كرد، چنان كه در آيات مورد بحث مى خوانيم:

«نوح گفت: پروردگارا! آنها نافرمانى من كردند، و از كسى پيروى نمودند كه اموال و فرزندانش چيزى جز زيانكارى بر او نيفزوده است» (قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَساراً).

اشاره به اين كه: رهبران اين قوم، جمعيتى هستند كه تنها امتيازشان اموال و فرزندان زياد است، آن هم اموال و فرزندانى كه جز در مسير فساد به كار گرفته نمى شود، نه خدمتى به خلق مى كنند، و نه خضوعى در برابر خالق دارند، و اين امكانات فراوان، مايه غرور، طغيان و سركشى آنها شده است.

اگر به تاريخ بشر نگاه كنيم، مى بينيم بسيارى از رهبران اقوام مختلف از همين قماش مردم بوده اند، كسانى كه تنها امتيازشان اندوختن اموال حرام، و به وجود آوردن فرزندان ناصالح، سپس سركشى، طغيان، و سر انجام تحميل افكار خود بر توده هاى مستضعف و به زنجير كشيدن آنها بوده است.

* * *

و مى افزايد: «اين رهبران ضال و مضل مكر عظيمى به كار بردند» (وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبّاراً).

«كُبّار» كه صيغه مبالغه از «كبر» است و در اينجا به صورت نكره ذكر شده، نشان مى دهد: آنها طرح هاى شيطانى عظيم و گسترده اى براى گمراه ساختن مردم، و ممانعت از قبول دعوت نوح ريخته بودند، اما اين طرح ها چه بوده است؟ درست مشخص نيست.

احتمال دارد: همان مسأله بت پرستى بوده باشد; زيرا طبق بعضى از روايات، بت پرستى قبل از نوح سابقه نداشت، بلكه قوم نوح آن را به وجود آوردند، و مسأله از اينجا سر چشمه گرفت كه در فاصله زمان آدم و نوح، مردان صالحى بودند كه مردم به آنها اظهار علاقه مى كردند، شيطان (و انسان هاى شيطان صفت) از علاقه مردم سوء استفاده نمود، و آنها را تشويق به ساختن مجسمه آن بزرگان و گرامى داشت آن مجسمه ها كرد.

اما چيزى نگذشت كه نسل هاى بعد، رابطه تاريخى اين موضوع را فراموش كرده، تصور نمودند اين مجسمه ها موجوداتى محترمند كه بايد مورد پرستش قرار گيرند، و به اين ترتيب، به پرستش بتها سرگرم شدند، و مستكبران ظالم با اغفال آنها از اين طريق، آنان را به بند كشيدند، و مكر بزرگ واقع شد.

* * *

آيه بعد، مى تواند گواه اين مطلب باشد; زيرا بعد از اشاره سر بسته به اين مكر بزرگ مى افزايد: «رؤساى آنها گفتند: دست از خدايان و بت هاى خود برنداريد» (وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ).

و هرگز دعوت نوح را به خداى يگانه نپذيريد، خدائى كه هرگز ديده نمى شود، و با دست قابل لمس نيست!.

مخصوصاً روى پنج بت تأكيد كردند، و گفتند: «بت هاى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را هرگز رها نكنيد، و دست از دامنشان نكشيد»! (وَ لا تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً).

از قرائن چنين استفاده مى شود كه: اين پنج بت امتيازات ويژه اى داشتند، و مورد توجه خاص آن قوم گمراه بودند، به همين دليل، رهبران فرصت طلب آنان نيز روى عبادت آنها تكيه مى كردند.

در اين كه: اين پنج بت از كجا پيدا شدند؟ روايات گوناگونى وجود دارد:

1 ـ بعضى گفته اند: اينها نام پنج مرد صالح است كه قبل از نوح مى زيستند، هنگامى كه از دنيا رفتند، مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس ساختند و گرامى داشتند، و تدريجاً به صورت بت پرستى در آمد.

2 ـ بعضى گفته اند: اينها نام هاى پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفت، مجسمه او را براى ياد بود مى ساختند، ولى مدتى بعد، اين مسائل فراموش شد و در عصر نوح(عليه السلام) موج پرستش آنها بالا گرفت.

3 ـ بعضى ديگر معتقدند: اينها نام بت هائى است كه در عصر خود نوح(عليه السلام)ساخته شد، و اين به خاطر آن بود كه نوح مردم را از طواف قبر آدم جلوگيرى مى كرد، گروهى به تحريك ابليس به جاى آن، مجسمه هائى ساختند و به پرستش آنها مشغول شدند.(1)

اتفاقاً، اين بت هاى پنجگانه به عرب جاهلى منتقل شد، و هر قبيله اى يكى از اين بت ها را براى خود برگزيدند، البته بسيار بعيد است كه خود آن بت ها منتقل شده باشد، بلكه ظاهر اين است: نام آنها منتقل شد و بت هائى به اين نام ها ساختند.

ولى بعضى از مفسران از «ابن عباس» نقل كرده اند: اين بت هاى پنجگانه در طوفان نوح، دفن شد و در عصر جاهليت عرب، شيطان آنها را بيرون كشيد و مردم را به پرستش آن دعوت نمود.(2)

باز در اين كه اين بت ها در ميان قبائل عرب جاهلى چگونه تقسيم شد؟ گفتگو است:

بعضى گفته اند: بت «ود» متعلق به طايفه «بنى كلب» در سر زمين «دومة الجندل» قرار داشت (شهرى در نزديكى «تبوك» كه امروز آن را «جوف» مى نامند).

و «سواع» متعلق به قبيله «هذيل» در سرزمين «رهاط» بود.

و بت «يغوث» به طائفه «بنى قطيف» يا طائفه «بنى مذجح» تعلق داشت.

و «يعوق» به طايفه «همدان».

و «نسر» به طايفه «ذى الكلاع» از قبائل «حمير».(3)

روى هم رفته، از اين پنج بت، سه بت (يغوث و يعوق و نسر) در سرزمين «يمن» قرار داشت كه با تسلط «ذو نواس» بر «يمن» از ميان رفت و مردم آن سامان به آئين يهود گرويدند.(4)

«واقدى» مورخ معروف مى گويد: بت «ود» به شكل «مرد» بود و «سواع» به صورت «زن» و «يغوث» به صورت «شير» و «يعوق» به صورت «اسب» و «نسر» به صورت «باز» (پرنده معروف).(5)

البته، عرب جاهلى مخصوصاً اهالى «مكّه» بت هاى ديگرى نيز داشتند كه از جمله بت «هبل» بود كه بزرگترين بت هاى آنان محسوب مى شد و در داخل خانه «كعبه» قرار داشت، و 18 ذراع طول آن بود! و بت «اساف» در مقابل «حجر الاسود» و بت «نائله» در مقابل «ركن يمانى» (گوشه جنوبى خانه كعبه) و همچنين بت «لات» و «عزّى» بود.(6)

* * *

سپس، نوح مى افزايد: «خداوندا اين رهبران گمراه و خود خواه گروه بسيارى را گمراه ساختند» (وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً).(7)

«خداوندا! ظالمان را جز ضلالت ميفزا» (وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً).

منظور از افزودن ضلالت و گمراهى ظالمان و ستمگران، همان سلب توفيق الهى از آنها است كه سبب بدبختى آنها مى شود، و يا مجازاتى است كه آنها به خاطر ظلمشان دريافت مى دارند، كه خدا نور ايمان را از آنها مى گيرد، و تاريكى كفر را جانشين آن مى سازد.

و يا اين خاصيت اعمال آنهاست كه به خدا نسبت داده مى شود; زيرا هر موجودى هر تأثيرى دارد به فرمان او است (دقت كنيد).

هر چه باشد، هيچ منافاتى با حكمت خداوند در مورد مسأله ايمان و كفر و هدايت و ضلالت ندارد، و سبب سلب اختيار نيز نمى شود.

* * *

سرانجام، در آخرين آيه مورد بحث، خداوند سخن آخر را در اين زمينه چنين مى فرمايد: «به خاطر گناهانشان غرق شدند، و آنها را در آتش وارد ساختند، و ياورانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند» (مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصاراً).(8)

تعبير آيه نشان مى دهد كه: آنها بعد از غرق شدن، بلافاصله وارد آتش شدند، و اين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند! و اين آتش همان آتش برزخى است; چرا كه طبق گواهى آيات قرآن، گروهى بعد از مرگ، در عالم برزخ مجازات مى شوند، و طبق بعضى از روايات «قبر» يا باغى از باغ هاى بهشت است، يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!.

اين احتمال نيز داده شده كه: منظور، آتش قيامت است، ولى از آنجا كه وقوع قيامت قطعى است و فاصله زيادى ندارد، به صورت فعل ماضى ذكر شده است.(9)

بعضى نيز احتمال دادند: منظور آتش دنيا است، مى گويند: به فرمان خدا در ميان همان امواج طوفان آتشى ظاهر شد و آنها را در كام خود فرو كشيد!.(10)

* * *

 

26وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً

27إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً

28رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً

 

ترجمه:

26 ـ نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار!

27 ـ چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند.

28 ـ پروردگارا! مرا، و پدر و مادرم و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و جميع مردان و زنان باايمان را بيامرز; و ظالمان را جز هلاكت ميفزا!



1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 364 ـ تفسير «على بن ابراهيم» ـ تفسير «ابوالفتوح رازى» و تفسيرهاى ديگر (ذيل آيات مورد بحث).
2 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6787.

3 و4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 364 و «اعلام القرآن»، صفحه 631.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 364.

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 364.

7 ـ ضمير در «أَضَلُّوا» به رؤسا و رهبران ثروتمند اين گروه باز مى گردد، به قرينه آيه قبل كه مى گويد: وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ: «گفتند: بت هاى خود را رها نكنيد».

ولى بعضى از مفسران، احتمال داده اند: ضمير به «بت ها» باز مى گردد; چرا كه آنها مايه گمراهى بودند (و شبيه آن در آيه 36 «ابراهيم» نيز آمده است، اما نه به صورت ضمير جمع مذكر، بلكه به صورت ضمير جمع مؤنث) اما، اين احتمال در آيه مورد بحث بسيار بعيد به نظر مى رسد.

8 ـ «مِن» در «مِمّا خَطِيئاتِهِمْ» به معنى باء سببيت يا لام تعليل است و «ما» در اينجا زائده و براى تأكيد مى باشد.

9 ـ «فخر رازى» در تفسير خود آن را به عنوان يك قول نقل كرده است، جلد 30، صفحه 145.

10 ـ تفسير «ابوالفتوح رازى»، جلد 11، صفحه 280.

تفسير:

اين قوم فاسد و مفسد بايد بروند!

اين آيات، همچنان ادامه سخنان نوح(عليه السلام) و شكايتش از قوم به درگاه خدا و نفرين درباره آنها است، مى فرمايد:

«نوح گفت: پروردگارا! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار»! (وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً).

اين سخن را هنگامى گفت كه: به طور كامل از هدايت آنها مأيوس شده بود، و آخرين تلاش و كوشش خود را براى ايمان آوردن آنها به كار زد و نتيجه اى نگرفت، و تنها گروهى اندك به او ايمان آوردند.

تعبير به عَلَى الأَرْض: «بر صفحه زمين» نشان مى دهد: هم دعوت نوح جهانى بوده، و هم طوفان و عذابى كه بعد از آن آمد.

«ديّار» (بر وزن سيّار) از ماده «دار» به معنى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گزيند، اين واژه معمولاً در موارد نفى عام به كار مى رود، مثلاً گفته مى شود: ما فِى الدّارِ دَيّارٌ: «در خانه احدى ساكن نيست».(1)

* * *

آن گاه، «نوح» براى نفرين خود استدلال مى كند و مى افزايد: «زيرا اگر آنها را واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند»! (إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً).

اين، نشان مى دهد كه: نفرين انبياء، از جمله نوح(عليه السلام) از روى خشم، غضب، انتقامجوئى و كينه توزى نبوده، بلكه روى يك حساب منطقى صورت گرفته است، و نوح مانند افراد كم حوصله اى نبود كه با كوچكترين چيزى از جا در برود و دهان به نفرين بگشايد، بلكه بعد از نُهصد و پنجاه سال دعوت، صبر، شكيبائى و خون دل خوردن، و بعد از يأس كامل، زبان به نفرين گشود.

در اين كه نوح از كجا فهميد اينها ديگر ايمان نمى آورند، و علاوه بر آن، بندگان خدا را كه در آن محيط بودند گمراه مى سازند، و از اين گذشته نسل آينده آنان نيز فاسد و مفسد است؟!

بعضى گفته اند: از طريق آگاهى بر غيب بود كه خدا به او داده بود.

اين احتمال نيز داده شده كه: نوح(عليه السلام) اين مطلب را از وحى الهى استفاده كرد، آنجا كه مى فرمايد: وَ أُوحِيَ إِلى نُوح أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ: «به نوح وحى فرستاده شد كه از قوم تو احدى جز آنان كه ايمان آورده اند، ايمان نخواهد آورد».(2)-(3)

اين احتمال نيز قابل قبول است كه: «نوح» از مجراى طبيعى و محاسبات معمولى به اين حقيقت رسيده بود; زيرا قومى كه نُه صد و پنجاه سال با مؤثرترين بيانات، تبليغ شوند و ايمان نياورند، اميدى به هدايتشان نيست، و چون اين گروه كافر اكثريت قاطع جمعيت را تشكيل مى دادند و همه امكانات در اختيار آنها بود، طبعاً براى اغواى ديگران كوشش مى كردند، و نسل هاى آينده چنين قومى قطعاً فاسد مى شدند، جمع ميان اين احتمالاًت سه گانه نيز ممكن است.

«فاجر» به معنى كسى است كه گناه زشت و شنيعى مرتكب مى شود، و «كفار» مبالغه در «كفر» است، بنابراين تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه: يكى مربوط به جنبه هاى عملى است، و ديگرى اعتقادى.

از مجموع اين آيات، به خوبى استفاده مى شود: عذاب هاى الهى بر اساس «حكمت» است، جمعيتى كه فاسد و مفسد باشند و نسل هاى آينده آنها نيز در خط فساد و گمراهى قرار گيرند، در حكمت خداوند حق حيات ندارند، طوفان يا صاعقه يا زمين لرزه، يا بلاى ديگرى، نازل مى شود و آنها را از صفحه زمين بر مى اندازد، همان گونه كه طوفان نوح، زمين را از لوث وجود آن قوم شرور شستشو داد.

با توجه به اين كه اين قانون الهى مخصوص زمان و مكانى نيست، بايد توجه داشته باشيم: اگر امروز هم قومى فاسد، مفسد و فرزندانشان «فاجر» و «كفار» بودند، بايد منتظر عذاب الهى باشند; چرا كه در اين امور تبعيضى وجود ندارد و اين يك سنت الهى است.

تعبير به يُضِلُّوا عِبادَك: «بندگانت را گمراه مى كنند» ممكن است اشاره به گروه اندك مؤمنانى باشد كه در اين مدت طولانى به نوح(عليه السلام) ايمان آوردند، و نيز ممكن است اشاره به توده هاى مستضعف مردم باشد كه بر اثر فشار رهبران گمراه از آئين آنها پيروى مى كنند.

* * *

در آخرين آيه اين سوره، نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند، چنين دعا مى كند: «پروردگارا! مرا بيامرز، همچنين پدر و مادرم، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و تمام مؤمنين و مؤمنات را، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا» (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً).(4)

اين طلب آمرزش، براى اين است كه نوح مى خواهد بگويد: گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم، و هر گونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم، اما چون ممكن است ترك اولائى در اين مدت از من سر زده باشد، من از آن هم تقاضاى عفو مى كنم، و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمى نمايم.

و چنين است حال «اولياء اللّه» كه بعد از آن همه زحمت و تلاش در راه خدا، باز هم خويش را مقصر مى دانند، و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگ بينى نمى شوند، نه همچون افراد كم ظرفيت كه با انجام يك كار كوچك، چنان مغرور مى شوند كه گوئى از خداوند طلبكارند!.

نوح، در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مى كند:

«اول» براى خودش، مبادا قصور و ترك اولائى از او سر زده باشد.

«دوم» براى پدر و مادرش، به عنوان قدردانى و حق شناسى از زحمات آنان.

«سوم» براى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند، و سپس همراه او سوار بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود.

«چهارم» براى مردان و زنان باايمان در تمام جهان و در تمام طول تاريخ، و از اينجا رابطه خود را با مؤمنان سراسر عالم در تمام دوران بر قرار مى سازد.

ولى، در پايان باز تأكيد بر نابودى ظالمان مى كند، اشاره به اين كه آنها به خاطر ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند.

* * *


1 ـ بعضى گفته اند: در اصل «دَيوار» (بر وزن حيوان) بوده، سپس «واو» تبديل به «ياء» شده و در آن ادغام گشته، و «ديّار» گشته است («البيان فى غرائب القرآن»، جلد 2، صفحه 465، و تفسير «فخر رازى»، ذيل آيات مورد بحث).

2 ـ هود، آيه 36.

3 ـ به اين معنى در روايات متعددى نيز اشاره شده است (به تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 428 مراجعه شود).

4 ـ «تَبار» به معنى «هلاكت» است و به معنى «زيان و خسارت» نيز تفسير شده است.

نكته ها:

نوح(عليه السلام)، نخستين پيامبر اولوا العزم

 

قرآن مجيد، در آيات فراوانى از نوح(عليه السلام) سخن مى گويد، و روى هم رفته در بيست و نُه سوره از قرآن درباره اين پيامبر بزرگ، سخن گفته شده، و نام او 43 بار در قرآن آمده است.

قرآن مجيد، قسمت هاى مختلفى از زندگى او را دقيقاً شرح داده، قسمت هائى كه بيشتر مربوط به جنبه هاى تعليم، تربيت، پند و اندرز گرفتن مى شود.

مورخان و مفسران نوشته اند: اسم نوح(عليه السلام) «عبد الغفار» يا «عبد الملك» يا «عبد الاعلى» بوده، و از اين نظر لقب «نوح» به او داده شده است كه: ساليان دراز بر خويشتن يا بر قوم خود نوحه گرى مى كرد، نام پدرش «لمك» يا «لامك» بود.

در مقدار عمرش اختلاف است، بعضى 1490 سال، و در بعضى از روايات 2500 سال آمده.

درباره قوم او نيز عمرهاى طولانى در حدود 300 سال نوشته اند، آنچه مسلّم است اين كه: او عمرى بسيار طولانى داشت، و طبق صريح قرآن 950 سال در ميان قومش درنگ كرد (و مشغول تبليغ بود).

نوح سه فرزند داشت به نام هاى «حام»، «سام» و «يافث»، مورخان معتقدند: تمام نژادهاى امروز كره زمين به آن سه فرزند باز مى گردد:

گروهى از نژاد «حامى» هستند كه در منطقه آفريقا ساكنند.

گروه ديگرى از نژاد «سامى» هستند كه در خاور ميانه و خاور نزديك سكنى دارند.

و نژاد «يافث» را ساكنان چين مى دانند.

در اين كه نوح(عليه السلام) بعد از طوفان چند سال زندگى كرد نيز گفتگو است: بعضى 50 سال، و بعضى 60 سال نوشته اند.

در منابع يهود (تورات كنونى) نيز بحث مشروحى پيرامون زندگى نوح آمده كه در جهات زيادى با قرآن متفاوت است، و از نشانه هاى تحريف تورات مى باشد.

اين بحث ها در فصل 6 و 7 و 8 و 9 و 10 از سفر «تكوين» تورات ذكر شده است .

«نوح» فرزند ديگرى داشت به نام «كنعان» كه با پدر مخالفت نمود، حتى حاضر نشد در كشتى نجات به او ملحق شود، و با بدان بنشست و ارزش خاندان نبوت را گم كرد، و طبق صريح قرآن سر انجام همچون ساير كفار در طوفان غرق شد.

در اين كه چند نفر در اين مدت طولانى به نوح(عليه السلام) ايمان آوردند، و با او بر كشتى سوار شدند، نيز گفتگو است: بعضى 80 نفر و بعضى 7 نفر! نوشته اند.

داستان نوح در ادبيات عربى و فارسى انعكاس فراوانى دارد، و بيشتر روى طوفان و كشتى نجات او تكيه شده است.(1)

«نوح»، اسطوره اى از صبر، شكر و مقاومت بود و گفته اند: نخستين كسى است كه براى هدايت انسان ها علاوه بر منطق وحى از منطق استدلال و عقل نيز كمك گرفت، (همان گونه كه در آيات اين سوره به خوبى منعكس است) و به همين دليل، حق بزرگى بر همه خداپرستان جهان دارد.

شرح حال نوح(عليه السلام) را با حديثى از امام باقر(عليه السلام) پايان مى دهيم: فرمود: نوح هنگام غروب و صبح، اين دعا و نيايش را مى خواند: أمْسَيتُ أَشْهَدُ أَنَّهُ ما أَمْسى بِى مِنْ نِعْمَة فِى دِيْن أَوْ دُنْيا فَاِنَّها مِنَ اللّهِ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ، لَهُ الْحَمْدُ بِها عَلَىَّ وَ الشُّكْرُ كَثِيْراً، فَأَنْزَلَ اللّهُ: «اِنَّهُ كانَ عَبْداً شَكُوراً» فَهذا كانَ شُكْرَهُ:

«شام كردم در حالى كه گواهى مى دهم هر نعمتى در دين و دنيا دارم از خداوند يگانه اى است كه شريك ندارد، بر من است كه او را بر اين نعمت ها ستايش كنم و بسيار شكر گويم.

به همين جهت خداوند در قرآن نازل فرموده كه او بنده شكرگزارى بود و شكر نوح چنين بود».(2)

 

* * *

2 ـ در جمله رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً: «پروردگارا مرا ببخش، پدر و مادرم را و هر مؤمنى در خانه من وارد شود».

در معنى «بيت» گفتگو است، و روى هم رفته چهار معنى براى آن ذكر شده: بعضى آن را به معنى خانه شخصى، بعضى مسجد، بعضى كشتى نوح، و بعضى آئين و شريعت او دانسته اند.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «منظور از بيت در اينجا ولايت است، هر كس وارد ولايت گردد در خانه انبيا وارد شده است» (مَنْ دَخَلَ فِي الْوَلايَةِ دَخَلَ فِي بَيْتِ الأَنْبِيَاءِ(عليهم السلام)).(3)

* * *

خداوندا! به ما توفيق مرحمت كن كه از طريق پذيرش ولايت ائمه اهلبيت(عليهم السلام) در بيت انبياء وارد شويم!

پروردگارا! به ما چنان استقامتى مرحمت كن كه همچون پيامبران بزرگى مانند نوح، در راه دعوت به آئينت خسته نشويم، و هرگز از پاى ننشينيم!

بارالها! در آن هنگام كه طوفان خشم و غضبت فرا مى رسد، ما را با كشتى نجات لطف و رحمتت رهائى ببخش!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

پايان سوره نوح(4)


1 ـ «اعلام القرآن»، «فرهنگ قصص قرآن»، «دائرة المعارف دهخدا» ماده «نوح» و «بحار الانوار»، جلد 11.

2 ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحه 291، حديث 3.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 429.

4 ـ پايان تصحيح: 7 / 2 / 1383.

سوره جـــنّ

 اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 28 آيه است

محتواى سوره جنّ

 

اين سوره، چنان كه از نامش پيدا است، عمدتاً درباره خلق ناپيدائى به نام «جنّ» سخن مى گويد، سخن از ايمان آنها به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و خضوع در برابر قرآن مجيد، ايمان و اعتقاد آنها به معاد، و وجود گروهى مؤمن و كافر در ميان آنان و مسائلى از اين قبيل است.

اين بخش از سوره، نوزده آيه از بيست و هشت آيه سوره را در بر مى گيرد، و بسيارى از عقائد خرافى را در زمينه «جنّ» اصلاح مى كند، و بر آنها خط بطلان مى كشد.

در بخش ديگرى از اين سوره، اشاره اى به مسأله «توحيد» و «معاد» آمده است.

و در آخرين بخش از اين سوره، سخن از مسأله علم غيب است كه هيچ كس از آن آگاهى ندارد، جز آنچه خداوند اراده كرده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

 

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْجِنِّ أُعْطِيَ بِعَدَدِ كُلِّ جِنِّيّ وَ شَيْطَان صَدَّقَ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ كَذَّبَ بِهِ عِتْقَ رَقَبَة:

«هر كس سوره «جنّ» را بخواند به تعداد هر جن و شيطانى كه تصديق بهمحمّد يا تكذيب او كرده است، ثواب آزاد كردن برده اى داده مى شود».(1)

و در حديث ديگر از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مَنْ أَكْثَرَ قِرائَةَ «قُلْ أُوحِىَ» لَمْ يُصِبْهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا شَىْءٌ مِنْ أَعْيُنِ الْجِنِّ وَ لا نَفَثِهِمْ وَ لا سِحْرِهِمْ، وَ لا كَيْدِهِمْ، وَ كانَ مَعَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فَيَقُولُ يا رَبِّ لا أُرِيْدُ مِنْهُ بَدَلاً وَ لا أَبْغِى عَنْهُ حِوْلاً:

«هر كس سوره «جنّ» را بسيار بخواند هرگز در زندگى دنيا چشم زخم جنّ، جادو، سحر و مكر آنها به او نمى رسد، او با محمّد(صلى الله عليه وآله) همراه خواهد بود، و مى گويد: پروردگارا! من كسى را به جاى او نمى خواهم، و هرگز از او به ديگرى متمايل نمى شوم».(2)

البته، اين تلاوت مقدمه اى است بر آگاهى از محتواى سوره، و سپس به كار بستن آن.

* * *

1قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً

2يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً

3وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً

4وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً

5وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً

6وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: «ما قرآن عجيبى شنيده ايم».

2 ـ كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم!

 

3 ـ و اين كه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و همسر و فرزندى نگرفته است!

4 ـ و اين كه سفيه ما (ابليس) درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت!

5 ـ و اين كه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند!

6 ـ و اين كه مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند!

شأن نزول:

در تفسير آيات 29 تا 32 سوره «احقاف» شأن نزول هائى آمده بود كه با مطالب سوره مورد بحث (سوره جنّ) كاملاً هماهنگ است، و نشان مى دهد: هر دو مربوط به يك حادثه است، شأن نزول ها به طور فشرده چنين است:

1 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى بازار «عكاظ» در «طائف» مى رفت، تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جنّ» مى گفتند، شب در آنجا ماند و آيات قرآن را تلاوت مى فرمود، گروهى از جنّ شنيدند و ايمان آوردند، و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.(3)

2 ـ «ابن عباس» مى گويد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول نماز صبح بود، و در آن تلاوت قرآن مى كرد، گروهى از جنّ كه در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمان ها از خود بودند، صداى تلاوت قرآن محمّد(صلى الله عليه وآله) را شنيده، گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما، همين است، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند».(4) «طائف» عزيمت فرمود: تا يارانى پيدا كند، اشراف «طائف» شديداً او را تكذيب كردند، و آن قدر از پشت سر سنگ به او زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ، كه نامش «عداس» بود، به حضرت ايمان آورد.

3 ـ بعد از وفات «ابو طالب»، كار بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخت شد، به سوى

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» باز مى گشت، شبانه به نزديكى نخلى رسيد، مشغول نماز شد، و در اينجا بود كه گروهى از «جنّ» از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند، صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند.(5)

نظير همين شأن نزول ها را جمعى از مفسران در آغاز سوره «جنّ» نيز آورده اند.

ولى، شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه: از «عبداللّه بن مسعود» پرسيدند: آيا كسى از شما ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود؟.

گفت: احدى از ما نبود، ما شبى در «مكّه» پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نيافتيم، هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم، از اين ترسيديم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كشته باشند، به جستجوى حضرت در دره هاى «مكّه» رفتيم، ناگهان ديديم از سوى كوه «حرا» مى آيد.

عرض كرديم: كجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شديم، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود، فرمود: دعوت كننده اى از سوى «جنّ» به سراغ من آمد، رفتم قرآن براى آنها بخوانم.(6)

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 365.

2 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 390.

3 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، طبق نقل «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 19 (با تلخيص).

4 ـ «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مطابق نقل «فى ظلال»، جلد 7، صفحه 429 (با تلخيص).

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 9، صفحه 92 و «سيره ابن هشام»، جلد 2، صفحات 62 و 63 (با تلخيص).

6 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 368.

تفسير:

ما قرآن عجيبى شنيده ايم!

اكنون، با توجه به آنچه گفته شد، به تفسير آيات باز مى گرديم:

در آيه نخست، مى فرمايد: «بگو به من وحى شده كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند، و گفته اند: ما قرآن عجيبى شنيده ايم» (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً).(1)

تعبير أُوحِىَ اِلَىَّ: «به من وحى شده» نشان مى دهد كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين ماجرا شخصاً افراد جنّ را مشاهده نكرده، بلكه از طريق وحى به استماع آنها نسبت به قرآن مجيد آگاه شده است.

و در ضمن، اين آيه به خوبى نشان مى دهد: طايفه جنّ داراى عقل، شعور، فهم و درك، و تكليف و مسئوليت، و آشنائى به لغت، و توجه به فرق بين كلام اعجاز آميز دارند، همچنين خود را موظف به تبليغ حق مى دانند، و مخاطب خطاب هاى قرآن نيز هستند.

اين، قسمتى از ويژگى هاى اين موجود زنده ناپيدا است كه تنها از اين آيه استفاده مى شود، آنها ويژگى هاى ديگرى نيز دارند كه به خواست خدا در پايان همين بحث، شرح خواهيم داد.

آنها حق داشتند كه قرآن را سخنى عجيب بشمرند; زيرا هم لحن و آهنگ آن عجيب است، هم نفوذ و جاذبه اش، هم محتوا و تأثيرش عجيب است، و هم آورنده آن كه درس نخوانده بود و از اميّين برخاست.

كلامى است در ظاهر و باطن عجيب و متفاوت با هر سخن ديگر، و به اين ترتيب آنها اعتراف به اعجاز قرآن نمودند.

* * *

آنها، به دنبال اين جمله، سخنان ديگرى به قوم خود گفتند كه قرآن در آيات بعد در دوازده جمله، آنها را بيان كرده كه هر كدام با «أَنَّ» شروع شده كه نشانه تأكيد است.(2)

نخست مى فرمايد: «آنها گفتند: اين قرآن همگان را به راه راست هدايت مى كند، و لذا ما به آن ايمان آورده ايم. و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم» (يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً).

تعبير به «رشد» تعبير بسيار گسترده و جامعى است كه هر گونه امتيازى را در بر مى گيرد، راهى است صاف، بدون پيچ و خم، روشن و واضح كه پويندگان را به سرمنزل سعادت و كمال مى رساند.

* * *

بعد از ابراز ايمان و نفى هر گونه شرك، سخنان خود را درباره صفات خدا چنين ادامه دادند: «و بلند است مقام با عظمت پروردگارمان (از شباهت به مخلوقين، و از هر گونه عيب و نقص) و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است» (وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً).

«جدّ» در لغت معانى زيادى دارد از جمله: «عظمت»، «شدت»، «جديت»، «بهره و نصيب»، «نو شدن» و مانند آن، ولى ريشه اصلى آن، به طورى كه «راغب» در «مفردات» آورده، به معنى «قطع» است، و از آنجا كه هر وجود با عظمتى از موجودات ديگر جدا مى شود، اين واژه به معنى عظمت آمده است.

همچنين، در مورد ساير معانى آن، همين تناسب را مى توان در نظر گرفت.

و اگر به پدر بزرگ جدّ گفته مى شود، آن هم به واسطه بزرگى مقام يا سنّ او است.

جمعى از مفسران، براى «جدّ» در اينجا معانى محدودترى ذكر كرده اند، بعضى آن را به معنى «صفات»، و بعضى به معنى «قدرت» و بعضى به معنى «ملك و حكومت» و بعضى به معنى «نعمت» و بعضى به معنى «نام» تفسير كرده اند، كه همه اينها در معنى عظمت جمع است.

ولى، از آنجا كه اين تعبير به هر حال معنى معروف «جدّ» كه همان پدر بزرگ است تداعى مى كند، در بعضى از روايات آمده است: طايفه جنّ از روى نادانى چنين تعبير نامناسبى را برگزيدند، يعنى شما هرگز اين گونه درباره خداوند تعبير نكنيد.(3)

اين حديث، ممكن است ناظر به مواردى باشد كه چنين تداعى وجود دارد.

و گرنه، قرآن، سخنان جنّ را در اين آيات با لحن موافق نقل مى كند و بر آن صحه مى گذارد، به علاوه، در بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» نيز اين تعبير به كار رفته است:

چنان كه در خطبه 191 مى خوانيم: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْفَاشِي فِي الْخَلْقِ حَمْدُهُ وَ الْغالِبِ جُنْدُهُ وَ الْمُتَعالِي جَدُّهُ: «ستايش مخصوص خداوندى است، كه حمد و ثنايش همه جا را فرا گرفته، لشكرش همه جا پيروز است، و مجد و عظمتش متعالى».

در بعضى از روايات نيز آمده: «انس بن مالك» مى گويد: كانَ الرَّجُلُ اِذا قَرَأَ سُورَةَ الْبَقَرَةِ جَدَّ فِى أَعْيُنِنا: «هنگامى كه كسى سوره «بقره» را ياد مى گرفت و قرائت مى كرد، در نظر ما بزرگ مى نمود».(4)

به هر حال، استعمال اين كلمه در معنى مجد و عظمت مطلبى است، كه هم با متون لغت هماهنگ است و هم با موارد استعمال آن.

قابل توجه اين كه: گويندگان جنّ در اينجا مخصوصاً روى اين مطلب تكيه مى كنند كه خداوند همسر و فرزندى ندارد، و اين تعبير احتمالاً اشاره به نفى خرافه اى است كه در ميان عرب وجود داشت، مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند از همسرى از جنّ كه خداوند براى خود برگزيده!.

همين معنى، به عنوان يك احتمال در تفسير آيه 158 سوره «صافات» نيز آمده است: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الجِنَّةِ نَسَباً: «آنها ميان خداوند و جنّ خويشاوندى قائل شدند».

* * *

پس از آن، افزودند: «ما اكنون اعتراف مى كنيم كه سفيهان ما سخن ناروا و دور از حق درباره خدا مى گفتند» (وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً).

تعبير به «سفيه» در اينجا ممكن است معنى جنسى و جمعى داشته باشد، يعنى سفهاى ما براى خدا همسر و فرزندان قائل بودند، و شبيه و شريكى انتخاب كرده بودند، و از راه حق منحرف شده و سخنى به گزاف مى گفتند.

اين احتمال را نيز بسيارى از مفسران داده اند كه: «سفيه» در اينجا همان مفهوم فردى را دارد و اشاره به «ابليس» است، كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبت هاى ناروائى به ساحت مقدس او داد، حتى به دستور پروردگار دائر به سجده بر آدم رسماً اعتراض كرد، و آن را دور از حكمت شمرد، و خود را برتر از آدم پنداشت.

از آنجا كه «ابليس» از جنّ بوده، مؤمنان جن به اين وسيله از او ابراز تنفر مى كنند، و سخن او را گزافه و شطط مى نامند، هر چند ظاهراً عالم و عابد بود، اما عالم بى عمل، عابد خود خواه و منحرف و مغرور، از مصداق هاى روشن «سفيه» است.

«شطط» (بر وزن وسط) به معنى خارج شدن از حد اعتدال و دور افتادن است، لذا، به سخنانى كه دور از حق است، شطط گفته مى شود، و نيز به همين دليل حاشيه نهرهاى بزرگ كه از آب فاصله زيادى دارد و ديواره هايش بلند است، «شط» ناميده مى شود.

* * *

سپس افزودند: «ما گمان مى كرديم: انس و جنّ هرگز، دروغ بر خدا نمى بندند» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً).

اين سخن، ممكن است اشاره به تقليد كوركورانه اى باشد كه اين گروه قبلاً از ديگران داشتند، و براى خدا شريك و شبيه و همسر و فرزند قائل بودند، مى گويند: اگر ما اين مسائل را از ديگران بدون دليل پذيرفتيم، به خاطر خوش باورى بود، هرگز خيال نمى كرديم انس و جنّ به خود جرأت دهند چنين دروغ هاى بزرگى به خدا ببندند، ولى اكنون كه در مقام تحقيق برآمديم و حق را دريافتيم و به آن ايمان آورديم، پى به غلط بودن اين تقليد ناروا مى بريم، و به اين ترتيب به اشتباه خود و انحراف مشركان جن اعتراف مى كنيم.

* * *

و سر انجام افزودند: يكى ديگر از انحرافات جنّ و انس اين بود كه «مردانى از انسان ها به مردانى از جن پناه مى بردند، و آنها سبب افزايش گمراهى و گناه و طغيانشان مى شدند» (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً).

«رَهَق» (بر وزن شفق) در اصل به معنى پوشاندن چيزى با قهر و غلبه است، و از آنجا كه «گمراهى»، «گناه»، «طغيان» و «ترس» بر قلب و روح آدمى مسلط مى شود و آن را مى پوشاند، به اين معانى تفسير شده است.

جمعى از مفسران، اين جمله را اشاره به خرافه ديگرى دانسته اند كه در عصر جاهليت وجود داشت، و آن اين كه: وقتى بعضى از قافله هاى عرب، شب هنگام به دره اى وارد مى شدند، مى گفتند: أَعُوذُ بِعَزِيْزِ هذَا الْوادِى مِنْ شَرِّ سُفَهاءِ قَوْمِهِ!: «به بزرگ و رئيس اين سرزمين از شرّ سفيهان قومش پناه مى بريم» و عقيده داشتند با گفتن اين سخن، بزرگ جنّيان آنها را از شرّ سفيهان جنّ حفظ مى كند!.(5)

و از آنجا كه خرافات، منشأ افزايش انحطاط فكرى و ترس و گمراهى مى گردد، در آخر آيه، جمله «فَزادُوهُمْ رَهَقاً» آمده است.

ضمناً، از اين آيه استفاده مى شود: طايفه جنّ نيز، مرد و زن دارند; زيرا در آن تعبير به «رِجالٌ مِنَ الْحِنِّ» شده است.(6)

به هر حال، مفهوم آيه، مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه پناه بردن افرادى از انسان ها به جنّ را شامل مى شود، و خرافه بالا يك مصداق از آن است، چه اين كه مى دانيم در ميان عرب كاهنان زيادى وجود داشتند، كه معتقد بودند به وسيله طايفه «جنّ» بسيارى از مشكلات را حل مى كنند، و از آينده خبر مى دهند.

* * *

7وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً

8وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً

9وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً

10وَ أَنّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً

 

ترجمه:

7 ـ و اين كه آنها گمان كردند ـ همان گونه كه شما گمان مى كرديد ـ كه خداوند هرگز كسى را (به نبوت) مبعوث نمى كند.

8 ـ و اين كه ما آسمان را جستجو كرديم و همه را پر از محافظان قوى و تيرهاى شهاب يافتيم!

9 ـ و اين كه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمان ها مى نشستيم; اما اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد!

10 ـ و اين كه (با اين اوضاع) ما نمى دانيم آيا اراده شرّى درباره اهل زمين شده يا پروردگارشان خواسته است آنان را هدايت كند؟!


1 ـ «نفر» بنا به گفته جمعى از ارباب لغت و تفسير به 3 تا 9 نفر گفته مى شود.

2 ـ در ميان علماى نحو معروف است: «أَنَّ» در مقول قول بايد با كسره خوانده شود، و در آيات فوق در مرحله اول با كسر است، اما در آيات بعد كه بر آن عطف شده با فتحه مى باشد، و لذا، بسيارى از مفسران ناچار شده اند در اين آيات، تقديرهائى بگيرند، و يا توجيهات ديگرى كنند، اما چه مانعى دارد كه بگوئيم: اين قاعده نحوى استثنائى نيز دارد، و آن اين كه در مواردى كه عطف بر مقول قول باشد، جايز است با فتحه خوانده شود، و دليلش آيات اين سوره است.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 368 و «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 435 ـ در تفسير «على بن ابراهيم» به اين تعبير اشاره شده است.

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6801.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 369 و «روح المعانى»، جلد 28، صفحه 85.

6 ـ در تفسير آيه فوق بيان ديگرى نيز وجود دارد كه: جمعى از مفسران آن را به عنوان يك احتمال در تفسير آيه ذكر كرده اند، و آن اين كه:

پناه بردن جمعى از انسان ها به جنّ، سبب طغيان جنّ گرديد، و آنها خود را مبدأ و منشأ كارهاى مهمى پنداشتند، ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد (مطابق تفسير اول ضمير در «زادُوا» به «جنّ» بر مى گردد و ضمير «هُم» به «انسان ها»، به عكس تفسير دوم).

تفسير:

ما قبلاً استراق سمع مى كرديم اما...

اين آيات، همچنان ادامه سخنان مؤمنان جنّ است كه به هنگام تبليغ قوم خود بيان داشتند، و از طرق مختلف آنها را به سوى اسلام و قرآن دعوت نمودند، نخست مى گويند: «و گروهى از انسان ها مانند شما گمان مى كردند خداوند هيچ انسانى را (بعد از موسى و مسيح) به نبوت مبعوث نمى كند» (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً).

لذا، به انكار قرآن، و تكذيب نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برخاستند، ولى ما هنگامى كه با دقت به آيات اين كتاب آسمانى گوش فرا داديم، حقانيت آن را به روشنى درك كرديم، مبادا شما هم مانند مشركانِ انسان ها راه كفر پيش گيريد و به سرنوشت آنها گرفتار شويد.

اين تعبير، هشدارى است به مشركان كه بدانند وقتى جنّ، منطقش اين است و داوريش چنين، بيدار شوند و به دامن قرآن و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنگ زنند.

بعضى احتمال داده اند: جمله «أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَداً» اشاره به انكار معاد است، نه انكار بعثت پيامبران، و نيز بعضى گفته اند: اين آيه و آيه قبل به طور كلى از كلام خدا است، نه از مؤمنان جنّ، و به صورت جمله هاى معترضه در وسط سخنان آنها قرار گرفته، و مخاطب در آن مشركان عربند.

مطابق اين تفسير، مفهوم آيه چنين مى شود: اى مشركان عرب، جنّيان نيز مثل شما چنين پنداشتند كه خدا نيز هيچ رسولى را مبعوث نمى كند، اما بعد از شنيدن قرآن به اشتباه خود پى بردند، وقت آن رسيده كه شما نيز بيدار شويد.

ولى، اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه ظاهر اين است: اين سخنان ادامه گفتار مؤمنان جنّ، و مخاطب در آن «كافران جنّ» مى باشند.

* * *

پس از آن، مؤمنان جنّ، به يكى از نشانه هاى صدق گفتار خود كه در جهان طبيعت براى همه جنّيان قابل درك است اشاره كرده، مى گويند: «ما آسمان ها را جستجو كرديم و همه را پر از نگهبانان و محافظان قوى و تيرهاى شهب يافتيم» (وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً).(1)-(2)

* * *

«ما پيش از اين به استراق سمع در آسمان ها مى نشستيم، و اخبارى از آن را دريافت مى داشتيم و به اطلاع دوستان خود مى رسانديم، ولى الان چنان است كه هر كس بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد كه او را هدف قرار مى دهد»! (وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً).

آيا اين وضع تازه، دليل بر اين حقيقت نيست كه با ظهور اين پيامبر و نزول كتاب آسمانى او دگرگونى عظيمى در جهان رخ داده است؟

چرا شما قبلاً قدرت بر استراق سمع داشتيد، و الآن احدى توانائى بر اين كار ندارد؟!

آيا مفهوم وضع جديد اين نيست كه دوران شيطنت، كهانت و فريب پايان گرفته، و شب تاريك جهل به پايان رسيده، و آفتاب عالمتاب وحى و نبوت طلوع كرده است؟!

«شهاب» در اصل، به معنى شعله اى است كه از آتش زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ظاهر مى شود نيز «شهاب» مى گويند، طبق تحقيقات دانشمندان امروز، آنها قطعه سنگ هاى كوچكى هستند كه در فضاى بيرون از كره زمين در حركتند، هنگامى كه به زمين نزديك شوند تحت تأثير جاذبه آن قرار گرفته، و به سرعت به طرف زمين سقوط مى كنند، هنگامى كه وارد جوّ، يعنى قشر هواى فشرده محيط به زمين شوند، به خاطر بر خورد شديد با آن ، داغ و آتشين، و به صورت شعله سوزانى در مى آيند، و سرانجام خاكستر آنها بر زمين مى نشيند.

در آيات قرآن مجيد، كراراً اين مسأله مطرح شده كه «شهاب ها» تيرهائى است كه به سوى شياطين كه قصد استراق سمع در آسمان ها را دارند پرتاب مى شود.

در اين كه: منظور از استراق سمع، چيست؟ و چگونه جنّ و شياطين به وسيله شهاب ها از صحنه آسمان رانده مى شوند؟ بحث هاى مشروحى داشته ايم.(3)

به هر حال، واژه «رَصَد» (بر وزن حسد) به معنى آمادگى براى انتظار چيزى است، كه در فارسى از آن تعبير به «كمين» مى شود، اين واژه گاه به معنى اسم فاعل، يعنى كسى يا چيزى كه در كمين نشسته نيز آمده است، و در آيات فوق به همين معنى به كار رفته.

* * *

سپس، افزودند: با اين اوضاع و احوال، «ما نمى دانيم آيا اين ممنوعيت از استراق سمع، دليل بر اين است كه: اراده شرّى براى مردم روى زمين شده، يا خداوند مى خواهد از اين طريق آنها را هدايت فرمايد»؟! (وَ أَنّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً).

و به تعبير ديگر، ما نمى دانيم آيا اين امر، مقدمه نزول عذاب و بلا از سوى خدا است، يا مقدمه هدايت آنها؟

ولى، مؤمنان جنّ قاعدتاً بايد فهميده باشند ممنوعيت از استراق سمع كه با ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مقارن بوده، مقدمه هدايت انسان ها، و بر چيده شدن دستگاه كهانت و خرافات ديگرى مانند آن است، و اين چيزى جز اعلام پايان يك دوره تاريك، و آغاز دورانى نورانى نمى تواند باشد.

اما، از آنجا كه «جنّ» به مسأله استراق سمع دلبستگى خاصى داشت، هنوز نمى توانست باور كند اين محروميت يك نوع خير و بركت است، و گرنه، روشن است كاهنان در عصر جاهليت، با اتكاء به همين مسأله استراق سمع، سهم بزرگى در گمراه ساختن مردم داشتند.

قابل توجه اين كه: آنها در اين جمله هدايت را به خدا نسبت مى دهند، ولى شرّ را به صورت فعل مجهول بدون نسبت به خدا ذكر مى كنند، اشاره به اين كه: آنچه از سوى خدا مى رسد، خير و هدايت است، و شرّ و فساد از خود مردم و سوء استفاده آنها از نعمت هاى الهى و مواهب آفرينش ناشى مى شود.

گرچه مى بايست در مقابل «شرّ»، واژه «خير» ذكر شود، ولى از آنجا كه واژه «خير» در اينجا به معنى «هدايت» بوده، روى همين مصداق تكيه شده است.

* * *

11وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَداً

12وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي الأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً

13وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً

14وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً

15وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً

 

ترجمه:

11 ـ و اين كه در ميان ما، افرادى صالح و افرادى غير صالحند; و ما گروه هاى متفاوتى هستيم!

12 ـ و اين كه ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم و نمى توانيم از (پنجه قدرت) او بگريزيم!

13 ـ و اين كه ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم; و هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصان مى ترسد و نه از ظلم.!

 

14 ـ و اين كه گروهى از ما مسلمان و گروهى ظالمند; هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده است.

15 ـ و اما ظالمان، آتشگيره و هيزم دوزخند!


1 ـ «لَمَسْنَا» از ماده «لمس» مى باشد كه معنى آن معروف است، ولى در اينجا كنايه از طلب و جستجو است (مفردات راغب، تفسير كبير فخر رازى و تفسير قرطبى).

2 ـ «حَرَس» (بر وزن قفس) جمع «حارس» به معنى نگاهبان، و بعضى آن را اسم جمع دانسته اند.

3 ـ ذيل آيه 18 سوره «حجر»، جلد 11، صفحه 40 به بعد، و ذيل آيه 10 سوره «صافات»، جلد 19، صفحه 15 به بعد.

تفسير:

ما حق را شنيديم و تسليم شديم

اين آيات، همچنان ادامه گفتار مؤمنان جنّ، به هنگام تبليغ قوم گمراه خويش است، در نخستين آيه از زبان آنها مى گويد: «در ميان ما افراد صالح و افراد غير صالحى وجود دارد، و ما گروه هاى مختلف و متفاوتى هستيم» (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَداً).

اين جمله را احتمالاً به اين منظور گفتند كه: مبادا وجود «ابليس» در ميان طايفه جنّ، اين توهم را براى عده اى از آنها به وجود آورد كه: طبيعت جنّ بر شرّ، فساد و شيطنت است، و هرگز نور هدايت به قلب آنها نمى تابد.

مؤمنان جنّ، با اين سخن، روشن مى سازند: اصل اختيار و آزادى اراده بر آنها نيز حاكم است. و افراد صالح و غير صالح هر دو وجود دارند، بنابراين، زمينه هاى هدايت در وجود آنها فراهم مى باشد، و اصولا يكى از عوامل تأثير تبليغ، «شخصيت دادن» به طرف مقابل، و توجه دادن او به وجود زمينه هاى هدايت و كمال است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: مؤمنان جنّ، براى تبرئه آنها از موضوع سوء استفاده از مسأله «استراق سمع»، اين سخن را گفته باشند، يعنى: گرچه بعضى از ما اخبارى  را كه از طريق استراق سمع به دست مى آوردند در اختيار انسان هاىشرور مى گذاردند، تا مايه گمراهى مردم شوند، ولى همه طايفه جنّ چنين نيستند.

اين آيه، در ضمن، ذهنيات ما انسان ها را درباره جنّ نيز اصلاح مى كند; زيرا در تصور بسيارى از مردم واژه «جنّ» با نوعى «شيطنت»، فساد، گمراهى و انحراف همراه است، اين آيه مى گويد: آنها نيز گروه هاى مختلفى دارند، صالح و غير صالح.

واژه «قِدَد» (بر وزن پسر) جمع «قدّ» (بر وزن ضدّ) به معنى «بريده شده» است، و به گروه هاى مختلف، به خاطر اين كه قطعه هاى جدا از هم هستند، نيز اطلاق مى شود.

* * *

مؤمنان جنّ، در ادامه سخنان خود به ديگران هشدار داده، مى گويند: «ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده خداوند در زمين غالب شويم، و نمى توانيم از پنجه قدرت او فرار كنيم» (وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي الأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً).

بنابراين، اگر تصور كنيد مى توانيد از كيفر و مجازات خدا با فرار كردن به گوشه اى از زمين يا نقطه اى از آسمان ها نجات يابيد، سخت در اشتباهيد.

به اين ترتيب، جمله اول اشاره به فرار كردن از پنجه قدرت خداوند در زمين، و جمله دوم اشاره به فرار كردن مطلق، اعم از زمين و آسمان است.

اين احتمال نيز، در تفسير آيه وجود دارد كه: اولى اشاره به اين است كه نمى توان بر خداوند غالب شد، و دومى اشاره به اين است كه: نمى توان از پنجه عدالت او گريخت، بنابراين، وقتى نه راه غلبه وجود دارد و نه راه گريز، چاره اى جز تسليم فرمان عدالت او نيست.

* * *

مؤمنان جنّ، در ادامه كلام خود مى افزايند: «ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم» (وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ).

و اگر شما را به هدايت قرآن فرا مى خوانيم، قبلاً خودمان به اين برنامه عمل كرده ايم، ما ديگران را به چيزى دعوت نمى كنيم كه خود آن را ترك گفته باشيم.

سپس، نتيجه ايمان را در يك جمله كوتاه بيان كرده، مى گويند: «هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصانى مى ترسد و نه از ظلم» (فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً).

«بَخْس» (بر وزن شخص) به معنى «نقصان از طريق ظلم و ستم» است، و «رَهَق» (بر وزن شفق) ـ چنان كه قبلاً هم اشاره كرده ايم ـ به معنى «پوشانيدن چيزى به زور» است.

بعضى، فرق ميان اين دو تعبير را چنين گفته اند: «بَخْس» اشاره به اين است كه چيزى از «حسنات» آنها كاسته نمى شود، و «رَهَق» اشاره به آن است كه چيزى بر «سيئات» آنها افزوده نخواهد شد.

بعضى نيز «بَخْس» را ناظر به كمبود «حسنات»، و «رَهَق» را به «تكاليف شاق» دانسته اند.

به هر حال، منظور اين است: مؤمنان هر كار كوچك و بزرگى را انجام دهند، اجر و پاداش آن را بى كم و كاست دريافت مى نمايند.

درست است كه عدالت پروردگار منحصر به مؤمنان نيست، ولى چون غير مؤمنان عمل صالحى ندارند، سخنى از اجر آنان به ميان نيامده.

* * *

و در آيه بعد، براى توضيح بيشتر پيرامون سرنوشت مؤمنان و كافران مى گويند: «ما از طريق هدايت قرآن مى دانيم گروهى از ما مسلم و گروهى ظالم و بيدادگرند» (وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ).(1)

«اما آنها كه اسلام را، اختيار كنند، راه راست را برگزيده، و به سوى هدايت و ثواب الهى گام بر داشته اند» (فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً).(2)

* * *

«و اما ظالمان، آتشگيره دوزخند» (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً).

قابل توجه اين كه: در اين آيات، «مسلم» در مقابل «ظالم» قرار گرفته، اشاره به اين كه آن چه انسان را از ظلم باز مى دارد، همان ايمان است، و گرنه يك فرد بى ايمان به هر حال آلوده ظلم و ستم خواهد شد، و در ضمن نشان مى دهد: مؤمن واقعى كسى است كه هرگز آلوده به ظلم و ستمى نشود، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: المُؤْمِنُ مَنْ آمَنَهُ النّاسُ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ: «مؤمن كسى است كه مردم جان و مال خود را از ناحيه او در امان بدانند».(3)

و در حديث ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) آمده است: المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ وَ يَدِهِ: «مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او آسوده باشند».(4)

تعبير به «تَحَرَّوْا رَشَداً» نشان مى دهد: مؤمنان از روى توجه، قصد و تحقيق به سراغ هدايت مى روند، نه چشم بسته و كوركورانه، و بالاترين پاداش آنها نيز همان نيل به حقيقت است كه: در سايه آن به همه نعمت هاى الهى نائل مى شوند، در حالى كه بدترين بدبختى ستمكاران آن است كه: هيزم دوزخند، يعنى آتش از درون وجودشان زبانه مى كشد!

* * *

 

 

16وَ أ لَّوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لاَ َسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً

17لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً

18وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً

19وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً

 

ترجمه:

16 ـ و اين كه اگر آنها (جنّ و انس) در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم!

17 ـ هدف اين است كه ما آنها را بيازمائيم; و هر كس از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد و فزاينده اى گرفتار مى سازد!

18 ـ و اين كه مساجد از آنِ خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد!

19 ـ و اين كه هنگامى كه بنده خدا (محمّد) به عبادت برمى خاست و او را مى خواند، گروهى پيرامون او به شدت ازدحام مى كردند!


1 ـ «قاسط» از ماده «قسط» به معنى تقسيم عادلانه است، اين ماده هنگامى كه به صورت باب «افعال» در آيد (اقساط)، به معنى اجراى عدالت است، و هنگامى كه به صورت ثلاثى مجرد استعمال شود (مانند آيه فوق)، به معنى ظلم و انحراف از مسير حق است.

2 ـ «تَحَرَّوْا» از ماده «تحرّى» به معنى قصد كردن چيزى است.

3 ـ تفسير «روح البيان»، جلد 10، صفحه 195.

4 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 233 (چاپ دار الكتب الاسلاميه)، باب المؤمن و علاماته و صفاته.

تفسير:

 

شما را با اين نعمت هاى فراوان مى آزمائيم

اين آيات، ظاهراً ادامه سخنان مؤمنان جنّ با قوم خويش است (هر چند جمعى از مفسران آن را كلام خداوند دانسته، كه به عنوان جمله معترضه در ميان كلمات جنّ قرار گرفته است)، ولى از آنجا كه معترضه بودن خلاف ظاهر است، و تعبير آيات شباهت زيادى با لحن آيات گذشته كه سخنان مؤمنان جنّ بود، دارد، بعيد است از كلام جنّ نباشد.(1)

به هر حال، در آيات گذشته، سخن از پاداش هاى مؤمنان در قيامت بود، و در اين آيات سخن از پاداش دنيوى آنهاست، مى فرمايد: «اگر آنها (جنّ و انس) بر طريقه ايمان استقامت ورزند، ما آنها را با آب فراوان سيراب مى كنيم» (وَ أ لَّوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً).

باران رحمت خود را بر آنها فرو مى باريم، و منابع و چشمه هاى آب حيات بخش را در اختيارشان مى گذاريم، و آنجا كه آب فراوان است همه چيز فراوان است، و به اين ترتيب آنها را مشمول انواع نعمت ها قرار مى دهيم.

«غَدَق» (بر وزن شفق) به معنى آب فراوان است.

اين، براى چندمين بار است كه قرآن مجيد روى اين مطلب تكيه مى كند، كه «ايمان و تقوا» نه تنها سرچشمه «بركات معنوى» است، كه موجب فزونى ارزاق مادى و وفور نعمت و آبادى و عمران و «بركت مادى» نيز مى باشد.(2)

قابل توجه اين كه: طبق اين بيان، آنچه مايه وفور نعمت مى شود، استقامت بر ايمان است نه اصل ايمان; زيرا ايمان موقت و زودگذر نمى تواند چنين بركاتى از خود نشان دهد، مهم استقامت بر ايمان و تقوا است كه پاى بسيارى در آن لنگ و لرزان است.

* * *

آيه بعد، به حقيقت ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى افزايد: «منظور اين است كه ما آنها را با وفور نعمت بيازمائيم» (لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ).

آيا فزونى نعمت مايه غرور و غفلت آنها مى شود؟ يا سبب بيدارى، شكرگزارى و توجه بيشتر به خدا؟

و از اينجا روشن مى شود: يكى از اسباب مهم امتحان الهى، وفور نعمت است، و اتفاقاً آزمايش به وسيله «نعمت»، از آزمايش به وسيله «عذاب»، سخت تر و پيچيده تر است; زيرا طبيعت فزونى نعمت، سستى، تنبلى، غفلت و غرق شدن در لذائذ و شهوات است، و اين درست چيزى است كه انسان را از خدا دور مى سازد و ميدان را براى فعاليت شيطان آماده مى كند، تنها كسانى مى توانند از عوارض نامطلوب فزونى وفور نعمت، در امان بمانند كه به طور دائم به ياد خدا باشند، ذكر او را فراموش نكنند، و با يادآورى هاى مداوم، خانه قلب را از نفوذ شياطين حفظ نمايند.(3)

لذا، به دنبال آن، مى افزايد: «و هر كس از ذكر پروردگارش روى گردان شود، او را به راه عذاب شديد و روز افزونى مى برد» (وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَداً).

«صَعَد» (بر وزن سفر) به معنى صعود كردن و بالا رفتن است، و گاه به معنى «گردنه» آمده است، و از آنجا كه بالا رفتن از گردنه ها، مشقت بار است، اين واژه به معنى «امور مشقت بار» به كار مى رود، به همين جهت، بسيارى از مفسران آيه فوق را اين گونه تفسير كرده اند كه: منظور «عذابِ مشقت بار» است، شبيه آنچه در آيه 17 سوره «مدثر» آمده، كه درباره بعضى از مشركان مى فرمايد: سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً: «من او را مجبور مى كنم از قله زندگى (كه مشقت بار است) بالا برود».

ولى، اين احتمال وجود دارد كه تعبير فوق، ضمن بيان مشقت بار بودن اين عذاب، اشاره به روز افزون بودن آن نيز باشد.

به اين ترتيب، آيات فوق، از يكسو، رابطه ايمان و تقوا را با فزونى نعمت بيان مى كند.

و از سوى ديگر، رابطه فزونى نعمت را با آزمون هاى الهى.

و از سوى سوم، رابطه اعراض از ياد خدا را با عذاب مشقت بار و روز افزون، و اينها حقايقى است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده است.

چنان كه در آيه 124 سوره «طه» مى خوانيم: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً: «هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت».

و در آيه 40 سوره «نمل» از زبان «سليمان» مى خوانيم: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ: «اين از فضل پروردگار من است مى خواهد مرا آزمايش كند، آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم»؟

و در آيه 28 سوره «انفال» آمده است: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُم فِتْنَةٌ: «بدانيد اموال و فرزندان شما مايه امتحان شما است».

* * *

در آيه بعد، از زبان مؤمنان جنّ به هنگام دعوت ديگران به سوى توحيد چنين مى گويد: «مساجد از آن خدا است، در اين مساجد احدى را با خدا نخوانيد» (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً).

در اين كه منظور از «مساجد»، در اينجا چيست؟ تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده:

نخست اين كه: منظور، مكان هائى است كه در آنجا براى خدا سجده مى شود كه مصداق اكمل آن، «مسجد الحرام»، و مصداق ديگرش ساير مساجد، و مصداق گسترده ترش، تمام مكان هائى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند، و براى خدا سجده مى كند، و به حكم حديث معروف پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: جُعِلَتْ لِيَ الأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً: «تمام روى زمين، سجده گاه و وسيله طهور (تيمم كردن) براى من قرار داده شده»(4) همه جا را شامل مى شود.

يعنى پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه «خانه كعبه» را بتكده ساخته بودند، و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ «تثليث» رفته و در كليساهاى خود خدايان سه گانه را مى پرستيدند، قرآن مى گويد: تمام معابد، مخصوص خدا است و در اين معابد، جز براى خدا سجده نمى توان كرد و پرستش غير او ممنوع است.

دوم اين كه: منظور از مساجد، اعضاى هفتگانه سجده است، اين اعضاء را تنها براى خدا بايد بر زمين گذاشت و براى غير او جايز نيست، چنان كه در حديث معروفى از امام نهم محمّد بن على الجواد(عليه السلام) نقل شده است كه: «معتصم عباسى» در مجلسى كه فقهاى اهل سنت در آن جمع بودند، سؤال كرد: دست دزد را از كدام قسمت بايد بريد؟بعضى گفتند: از مچ، و به آيه تيمم استدلال كردند.

بعضى ديگر گفتند: از مرفق و به آيه وضو استدلال كردند، «معتصم» از آن حضرت(عليه السلام) در اين باره توضيح خواست، امام(عليه السلام) نخست از او خواست از سؤال خود صرف نظر كند، و چون اصرار كرد، فرمود: آنچه گفتند همه خطا است، تنها بايد چهار انگشت از مفصل انگشتان بريده شود، و كف دست و انگشت شست باقى بماند.

هنگامى كه «معتصم» جوياى دليل شد، امام(عليه السلام) به كلام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه سجود بايد بر هفت عضو باشد: پيشانى، كف دو دست، دو سر زانوها و پاها استدلال كرد و سپس افزود: اگر از مچ يا مرفق بريده شود، دستى براى او باقى نمى ماند كه سجده كند، در حالى كه خداوند فرموده: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ: «يعنى اين اعضاى هفتگانه مخصوص خدا است»، و آنچه مخصوص خدا است نبايد قطع كرد، اين سخن اعجاب «معتصم» را برانگيخت، دستور داد بر طبق حكم آن حضرت دست دزد را از مفصل چهار انگشت ببرند».(5)

به اين مضمون، احاديث ديگرى نيز نقل شده است.(6)

ولى، احاديثى كه در اين زمينه نقل شده غالباً بدون سند و يا با سند ضعيف است، و از اين گذشته، موارد نقضى دارد كه پاسخ گوئى از آن آسان نيست، مثلاً در ميان فقهاى ما مسلّم است اگر «سارق» براى دفعه دوم دزدى كند (بعد از آن كه حدّ بر او جارى شده باشد) قسمت جلو پاى او را قطع مى كنند و پاشنه پا را سالم مى گذارند، در حالى كه انگشت بزرگ پا نيز از اعضاى هفتگانه سجده است، همچنين در مورد «محارب» كه يكى از مجازات هايش قطع قسمتى از دست و پا است.

سوم اين كه: منظور از «مساجد» همان «سجود» است، يعنى همواره سجده بايد براى خدا باشد و براى غير او نمى توان سجده كرد.

اين احتمال نيز خلاف ظاهر آيه است، و شاهدى بر آن نيست.

از جمع بندى آنچه گفته شد، استفاده مى شود: آنچه موافق ظاهر آيه مى باشد همان تفسير اول است، و تناسب كاملى با آيات قبل و بعد در مورد توحيد و مخصوص بودن عبادت براى خدا دارد، و تفسير دوم ممكن است از قبيل توسعه در مفهوم آيه بوده باشد، و اما تفسير سوم شاهدى براى آن وجود ندارد.

* * *

و در ادامه اين سخن، براى بيان تأثير فوق العاده قرآن مجيد و عبادت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افزايد: «هنگامى كه بنده خدا محمّد به عبادت برمى خاست و خدا را مى خواند، گروهى از جنّ سخت اطراف او جمع شدند» (وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً).(7)

«لِبَد» (بر وزن پدر) به معنى چيزى است كه اجزاى آن روى هم متراكم شده باشد، اين تعبير ،بيانگر هجوم عجيب مؤمنان جنّ براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن، و همچنين بيانگر جاذبه فوق العاده نماز پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

براى اين آيه، دو تفسير ديگر نيز بيان شده: نخست اين كه: مؤمنان جنّ حال ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شرح مى دهند كه چگونه با همان تعداد كمى كه در «مكّه» داشتند، براى شنيدن سخنانش از سر و دوش هم بالا مى رفتند، و منظور اين بود كه طايفه جنّ از آنها سرمشق گرفته، به سوى ايمان بشتابند.

ديگر اين كه: بيان حال مشركان عرب است، كه وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول نماز و قرآن مى شد، سخت اطراف او را مى گرفتند، و به استهزا و آزارش مى پرداختند.

ولى، تفسير اخير تناسب چندانى با هدف مبلغان جنّ كه مى خواستند ديگران را به ايمان تشويق كنند ندارد، و مناسب يكى از دو معنى قبل است.

* * *


1 ـ به نظر مى رسد: تنها چيزى كه سبب شده اين گروه از مفسران آن را كلام خدا و جمله معترضه بدانند، ضميرهاى «متكلم مع الغير» است كه در اين آيات به كار رفته، در يك جا مى گويد: ما به آنها آب فراوان مى نوشانيم، و در جاى ديگر مى فرمايد: هدف اين است كه آنها را بيازمائيم.

ولى هر گاه اين تعبيرات را از قبيل نقل به معنى بدانيم، مشكلى ايجاد نمى شود، درست شبيه اين است كه كسى از دوستش حكايت كند و بگويد: فلان كس معتقد است كه من آدم خوبى هستم (البته او كلمه «من» را به كار نبرده، بلكه كلمه «او» را به كار برده، ولى گوينده چنين تعبيرى را انتخاب مى كند).

2 ـ بحث مشروحى در اين زمينه در همين جلد در تفسير سوره «نوح»، ذيل آيه 12، تحت عنوان رابطه «ايمان و تقوا با عمران و آبادى» داشتيم.

3 ـ بعضى از مفسران احتمال داده اند: منظور از «طريقه» در آيه فوق، همان مسير كفر است، و فزونى نعمت كه به دنبال استقامت در اين طريقه حاصل مى شود، در حقيقت مقدمه مجازات، و مصداق استدراج در نعمت است، ولى اين تفسير با لحن آيه مورد بحث و آيات بعد و قبل آن ابداً تناسب ندارد.

4 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 2، صفحه 970، حديث 3 (جلد 3، صفحه 350، چاپ آل البيت).

5 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 18، صفحه 490، ابواب حدّ السرقه، باب 4، حديث 5 (جلد 28، صفحه 252، چاپ آل البيت).

6 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحات 439 و 440.

7 ـ مطابق اين تفسير، و بنابر اين كه اين جمله از سخنان مؤمنان جنّ باشد، آوردن ضمير «غائب» به جاى «متكلم» از باب «التفات» است، يا از اين نظر كه جمعى از آنها بيان حال جمع ديگرى را مى كردند (دقت كنيد).

نكته:

تحريف در تفسير آيه «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ»

مسأله «توسل» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اولياى دين(عليهم السلام) يعنى آنها را وسيله و شفيع در درگاه خدا قرار دادن، مطلبى است كه نه با حقيقت توحيد منافات دارد، و نه با آيات قرآن مجيد، بلكه تأكيدى است بر توحيد، و اين كه همه چيز از ناحيه خدا است، در آيات قرآن نيز كراراً به مسأله «شفاعت» و همچنين استغفار و طلب آمرزش پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مؤمنان اشاره شده است.(1)

با اين حال، بعضى از دور افتادگان از تعليمات اسلام و قرآن، اصرار دارند هر گونه توسل و شفاعتى را منكر شوند، و براى اثبات مقصود خود دستاويزهائى پيدا كرده اند، از جمله آيه فوق (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً) مى باشد، آنها مى گويند: مطابق اين آيه، قرآن دستور مى دهد: نام هيچ كس را همراه نام خدا نبريد، و جز او را نخوانيد، و شفاعت نطلبيد!

ولى، انصاف اين است: اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آنها ندارد، بلكه هدف از آن نفى شرك، يعنى چيزى را هم رديف خدا در عبادت، يا طلبيدن حاجت، قرار دادن است.

به تعبير ديگر: اگر كسى به راستى كار خدا را از غير خدا بخواهد، و او را صاحب اختيار و مستقل در انجام آن بشمرد، مشرك است، همان گونه كه واژه «مَعَ» در جمله «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ» به اين معنى گواهى مى دهد كه: نبايد كسى را «هم رديف» خدا و «مبدأ تأثير مستقل» دانست.

اما، اگر از انبياء الهى شفاعتى بخواهد، يا تقاضاى وساطت در درگاه پروردگار كند، نه تنها آن را نفى نمى كند، بلكه قرآن، گاه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به اين معنى دعوت كرده، و گاه به ديگران دستور داده از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شفاعت بخواهند.

در آيه 103 «توبه» مى خوانيم: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ: «از اموال آنها زكات بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى، و (هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است».

و در آيه 97 سوره «يوسف» از زبان برادرانش خطاب به پدر مى خوانيم: يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ: «اى پدر! براى ما استغفار كن كه ما خطا كار بوديم».

يعقوب نيز اين تقاضا را نه تنها انكار نكرد، بلكه به آنها قول مساعد داد و گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي: «به زودى براى شما از درگاه خداوند تقاضاى آمرزش مى كنم».(2)

بنابراين، مسأله توسل و شفاعت طلبيدن، به مفهومى كه گفته شد، از دستورهاى صريح قرآن است.

* * *

20قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً

21قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لا رَشَداً

22قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً

23إِلاّ بَلاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً

24حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً

 

ترجمه:

20 ـ بگو: «من تنها پروردگارم را مى خوانم و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم»!

21 ـ بگو: «من مالك زيان و هدايتى براى شما نيستم»!

22 ـ بگو: «(اگر من نيز بر خلاف فرمانش رفتار كنم) هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند و پناهگاهى جز او نمى يابم.

23 ـ تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالات اوست; و هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مى ماند»!

24 ـ (اين كارشكنى كفار همچنان ادامه مى يابد) تا آنچه را به آنها وعده داده شده

ببينند; آن گاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيف تر و جمعيتش كمتر است!


1 ـ درباره مسأله «شفاعت از نظر قرآن و حديث»، مشروحاً در جلد اول، ذيل آيه 48 سوره «بقره»، و درباره حقيقت «توسل» در جلد 4، ذيل آيه 35 سوره «مائده» بحث كرده ايم.

2 ـ يوسف، آيه 98.

تفسير:

بگو: من مالك سود و زيان كسى نيستم

در اين آيات، براى تحكيم پايه هاى توحيد، و نفى هر گونه شرك كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود، نخست به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد: «بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم، فقط او را عبادت مى كنم، و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم» (قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً).

* * *

آن گاه دستور مى دهد: «بگو من مالك زيان و سودى براى شما نيستم و هدايت به دست ديگرى است» (قُلْ إِنِّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لا رَشَداً).

* * *

و باز اضافه مى كند: «بگو اگر من نيز بر خلاف فرمان حق رفتار كنم، هيچ كس مرا در برابر او پناه نمى دهد، و ملجأ و پناهگاهى جز او نمى يابم» (قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً).(1)

به اين ترتيب، نه كسى مى تواند به من پناه دهد، و نه چيزى مى تواند پناهگاه واقع شود.

اين سخنان از يكسو، اعتراف به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند است.

و از سوى ديگر، هر گونه «غلو» را در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) نفى مى كند.

و از سوى سوم، نشان مى دهد: نه تنها از بت ها كارى ساخته نيست كه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز با آن همه عظمت، ملجأ و پناه مستقلى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد.

و از سوى چهارم، به بهانه جوئى ها و انتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشتند و از او تقاضاى كارهاى خدائى مى كردند پايان مى دهد، و ثابت مى كند توسل و شفاعت نيز به اذن خدا است.

«مُلْتَحَد» به معنى پناهگاه مطمئن است، و در اصل از ماده «لحد» (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه در كنار قرار گرفته باشد، شبيه آنچه براى مردگان در عمق قبر كنده مى شود كه در يكسوى عمق قبر مقدارى پيشروى به يك طرف مى كنند، و جسم مرده را در آن مى گذارند، تا خاك به روى او ريخته نشود، و از آسيب جانوران نيز محفوظ تر بماند، سپس به هر مكان و پناهگاه مطمئن ديگرى اطلاق شده است.

همان گونه كه در آيات گذشته نيز اشاره كرديم، منظور از اين تعبيرات اين است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر خداوند و به طور مستقل هيچ نقشى ندارد، در عين حال مى تواند از خدا تقاضاى حل مشكلات مردم را بكند، و يا تقاضاى هدايت براى افراد شايسته را بنمايد و اين عين توحيد است نه شرك.

قابل توجه اين كه: در اين آيات در مقابل «ضر» (زيان) «رشد» (هدايت) قرار داده شده، اشاره به اين كه سود و نفع حقيقى، در هدايت است، همان گونه كه در سخنان جنّ در آيات گذشته در برابر «شرّ»، «رشد» قرار گرفته بود، و اين هر دو با يكديگر هماهنگ است.

* * *

در آيه بعد مى افزايد: «تنها وظيفه من ابلاغ از سوى خدا و رساندن رسالت هاى او است» (إِلاّ بَلاغاً مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ).(2)

اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيات قرآن كراراً به آن اشاره شده، مثلاً در آيه 92 «مائده» مى خوانيم: أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ: «تنها چيزى كه بر عهده پيامبر است ابلاغ آشكار است».

و در آيه 188 «اعراف» آمده است: قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْم يُؤْمِنُونَ:

«بگو من مالك سود و زيانى براى خويش نيستم، مگر آنچه خدا بخواهد، و اگر از غيب باخبر بودم، منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم، و هيچ بدى به من نمى رسيد، من تنها بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند».

براى اين جمله تفسير ديگرى نيز از سوى جمعى از مفسران ذكر شده، و آن اين كه: «من هيچگونه پناهگاهى براى نجات خود جز ابلاغ دعوت حق و اداى رسالت او ندارم».(3)

در اين كه ميان «بلاغ» و «رسالات» چه تفاوتى است؟ بعضى گفته اند: «بلاغ» اشاره به ابلاغ اصول دين است و «رسالات» بيان فروع دين.

بعضى «بلاغ» را به معنى ابلاغ دستورات الهى و «رسالات» را به معنى اجراى آنها دانسته اند.

ولى به نظر مى رسد: هر دو به يك معنى باز گردد، و تأكيد يكديگر باشد، به قرينه آيات متعددى از قرآن كه هر دو را به صورت يك معنى ذكر مى كند، مانند آيه 62 «اعراف» كه مى گويد: أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي: «من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم» (و آيات متعدد ديگر).

به هر حال، در پايان آيه هشدار مى دهد: «هر كس معصيت خدا و رسولش را كند آتش جهنم از آن او است، و جاودانه در آن مى ماند» (وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً).

روشن است منظور هر گنهكارى نيست، بلكه منظور مشركان و كافران است; زيرا هر گنهكارى مستحق خلود در آتش دوزخ نمى باشد.

* * *

سپس مى افزايد: «اين وضع كفار و مشركان كه پيوسته مسلمانان را استهزا مى كنند و ضعيف مى شمرند، همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه آنچه را به آنها وعده داده شده، ببينند، آن گاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيف تر، و جمعيتش كمتر است» (حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً).(4)

در اين كه منظور از جمله «ما يُوعَدُون» عذاب دنيا يا آخرت، يا هر دو است؟ تفسيرهاى متعددى گفته اند، ولى مناسب اين است كه: معنى آن عام و گسترده باشد، به خصوص اين كه: فزونى و كمى عدد، ضعف و قدرت ناصر و ياور بيشتر مربوط به دنيا است.

و لذا جمعى از مفسرين آن را به مسأله جنگ «بدر» كه در آن قوت و قدرت مسلمانان آشكار گشت، تفسير كرده اند، و در روايات متعددى به ظهور مهدى(عليه السلام)تفسير شده است، بنابراين اگر آيه را به معنى وسيعش تفسير كنيم همه اينها را شامل مى شود.

به علاوه در آيه 75 سوره «مريم» نيز آمده است: حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً:

«اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب اين دنيا، يا عذاب آخرت، آن روز مى دانند چه كسى موقعيتش بدتر و لشكرش نا تواناتر است».

به هر حال، لحن آيه به خوبى نشان مى دهد: دشمنان اسلام پيوسته قدرت و كثرت نفرات خود را به رخ آنها مى كشيدند، و آنها را ضعيف و ناتوان مى شمردند قرآن به اين وسيله به مؤمنان دلدارى و نويد مى دهد كه: سرانجام روز پيروزى آنها و شكست و ناتوانى دشمنان فرا خواهد رسيد.

* * *


1 ـ بعضى براى اين آيه شأن نزولى ذكر كرده اند و آن اين كه: كفار قريش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: از دين خود برگرد تا به تو پناه دهيم، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد (تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 11، صفحه 293).

2 ـ از آنجا كه «بلاغ» تنها با «عَن» متعدى مى شود بعضى در اينجا «مِن» را به معنى «عَن» و بعضى كلمه «كائناً» را در تقدير گرفته اند (إِلاّ بَلاغاً كائِناً مِنَ اللّهِ).

3 ـ مطابق اين تفسير، اين جلمه استثنائى است از جمله «وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً»، و مطابق تفسير اول استثنائى است از آيه گذشته.

4 ـ «حتّى» معمولاً براى بيان غايت و نهايت چيزى است، و در اينجا دو وجه براى آن گفته شده است:

نخست اين كه: غايت، جمله محذوفى است و در تقدير چنين است: «وَ لا يَزالُونَ يَسْتَهْزِؤُنَ وِ يُسْتَضْعِفُونَ الْمْؤْمِنِيْنَ حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ...».

ديگر اين كه غايت، براى «يَكُونُ عَلَيْهِ لِبَداً» مى باشد كه در چند آيه قبل آمده، ولى احتمال اول مناسب تر است.

نكته ها:

1 ـ صداقت رهبران الهى

يكى از ويژگى هاى «رهبران الهى» اين است كه بر خلاف «رهبران شيطانى» هرگز پر مدعا، خود بزرگ بين، متكبر و مغرور نيستند.

در حالى كه فرعون فرياد احمقانه أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلى: «من خداى بزرگ شما هستم»!(1) و وَ هذِهِ الأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي: «اين شاخه هاى عظيم رود نيل همه زير نظر من جريان دارد»(2) بلند مى كرد.

رهبران الهى در نهايت تواضع و فروتنى خود را بنده كوچكى از بندگان خدا معرفى مى نمودند كه در برابر اراده او هيچ قدرتى از خود ندارند.

در آيه 110 «كهف» مى خوانيم: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ: «بگو من تنها بشرى همچون شما هستم جز اين كه بر من وحى مى شود».

و در جاى ديگر آمده: وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ مُبِينٌ: «من نمى دانم خداوند با من و با شما چه خواهد كرد؟ تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود، و جز بيم دهنده آشكارى نيستم».(3)

و در آيه ديگر مى خوانيم: قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ: «بگو من نمى گويم خزائن خدا نزد من است من از غيب آگاه نيستم (جز آنچه خدا به من بياموزد) و ادعا نمى كنم كه من فرشته ام».(4)

آنها حتى اگر به اوج قدرت مادى مى رسيدند، هرگز دست و پاى خود را گم نمى كردند، و همچون سليمان مى گفتند: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي: «اين قدرت و شوكت از فضل پروردگار من است».(5)

جالب اين كه: در آيات متعددى از قرآن مجيد، تعبيرات تندى ديده مى شود كه مخاطب در آن، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، به او عتاب مى كند و هشدار مى دهد كه دقيقاً مراقب مسئوليت هاى خويش باشد.

مجموعه اين آيات، و آيات گذشته كه تعداد آن در قرآن كم نيست، سند زنده اى بر حقانيت اين پيامبر بزرگ است، و گر نه، چه مانعى داشت در برابر توده مردمى كه آماده پذيرش هر گونه مقامى براى او بودند، مقامات عظيمى براى خود ادعا كند كه از دسترس فكر بشر بالاتر، و دور از هر گونه چون و چرا باشد، همان گونه كه تاريخ، نظير آن را در مورد رهبران شيطانى بسيار نشان داده است.

آرى، تعبيراتى همچون آيات مورد بحث و مانند آن، از شواهد زنده حقانيت دعوت رسول اللّه است.

* * *


1 ـ نازعات، آيه 24.

2 ـ زخرف، آيه 51.

3 ـ احقاف، آيه 9.

4 ـ انعام، آيه 50.

5 ـ نمل، آيه 40.

2 ـ ايمان جمعيت مهم است

در آيات قرآن، اين مطلب زياد به چشم مى خورد كه طاغوت هاى هر زمان نفرات و فزونى جمعيت خود را به رخ ديگران مى كشيدند، و در برابر انبياء به آن مى باليدند.

فرعون در تحقير هواداران موسى(عليه السلام) مى گفت: إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ: «اينها گروهى اندكند».(1)

و مشركان عرب مى گفتند: نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ: «ما اموال و فرزندان بيشترى داريم، و هرگز مجازات نخواهيم شد».(2)

و گاه يك فرد بى ايمان در مقابل يك فرد مؤمن، ثروت و نفراتش را به رخ او كشيده، مى گفت: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً: «من ثروتى بيشتر از تو دارم و نفراتى نيرومندتر»(3) ولى در مقابل، افراد مؤمن به پيروى انبياء و رهبران الهى هرگز روى فزونى جمعيت و نفرات تكيه نمى كردند، منطق آنها اين بود: كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ: «چه بسيار گروه اندكى بر گروه بسيارى به فرمان خدا پيروز شدند».(4)

امير مؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: أَيُّهَا النَّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ: «اى مردم در طريق هدايت هرگز از كمى نفرات وحشت نكنيد».(5)

تاريخ انبياء مخصوصاً تاريخ زندگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز نشان مى دهد: چگونه جمعيت هاى انبوه و بى ايمان با داشتن همه گونه قدرت در برابر مؤمنان اندك ياران او گرفتار شكست و درماندگى شدند، در قرآن مجيد در داستان «بنى اسرائيل» و «فرعون» و «طالوت» و «جالوت»، و آيات مربوط به جنگ «بدر» و «احزاب» نيز اين معنى به خوبى منعكس شده است.

* * *

25قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً

26عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً

27إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً

28لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً

 

ترجمه:

25 ـ بگو: «من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد؟!

26 ـ داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد،

27 ـ مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد.

28 ـ تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند; و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است»!


1 ـ شعراء، آيه 54.

2 ـ سبأ، آيه 35.

3 ـ كهف، آيه 34.

4 ـ بقره، آيه 249.

5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 201.

تفسير:

عالم الغيب خدا است

در آيات قبل، اشاره به اين حقيقت شده بود كه «استهزا و سركشى اين گروه همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه وعده الهى دائر بر عذاب فرا رسد» اين سؤال را برمى انگيزد كه: اين وعده كى تحقق مى يابد؟ همان گونه كه مفسران در شأن نزول آيه نيز ذكر كرده اند كه بعضى از مشركان مانند «نضر بن حارث» كه بعد از نزول آيات گذشته همين سؤال را مطرح كردند.

قرآن مجيد به پاسخ اين سؤال پرداخته مى گويد:

«بگو من نمى دانم آنچه را كه به شما وعده داده شده (از عذاب دنيا و قيام رستاخيز) نزديك است، يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد»؟ (قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً).

اين علم، مخصوص ذات پاك خدا است، و او خواسته از بندگانش مكتوم بماند تا موضوع امتحان و آزمون خلق، كامل گردد; چرا كه اگر بدانند دور است يا نزديك در هر دو صورت امتحان كم اثر خواهد بود.

«أَمَد» (بر وزن صمد) به معنى زمان است، با اين تفاوت كه به گفته «راغب» در «مفردات»، «زمان» شامل ابتدا و انتها هر دو مى شود، ولى «أَمَد» تنها به انتهاى زمان چيزى مى گويند.

و نيز گفته اند: «أَمَد» و «ابد» از نظر معنى به هم نزديكند، با اين تفاوت كه «ابد» مدت نامحدود را شامل مى شود، در حالى كه «أمد» مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.

به هر حال، بارها در آيات قرآن مجيد، به اين معنى برخورد مى كنيم كه: هر وقت از زمان قيامت سؤال مى شد، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اظهار بى اطلاعى فرموده، مى گفت: علم آن مخصوص خدا است.

در حديثى آمده است: روزى «جبرئيل» به صورت يك عرب بيابانى در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظاهر شد، و از جمله سؤالاتى كه از آن حضرت نمود اين بود: أَخْبِرْنِى عَنِ السّاعَةِ: «به من بگو كى قيامت برپا مى شود»؟!

پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: مَا الْمَسْئُولُ عَنْها بَأَعْلَمَ مِنَ السّاِئِل: «كسى كه از او سؤال مى كنى (در اين مسأله) آگاه تر از سؤال كننده نيست»!

بار ديگر آن مرد عرب با صداى بلند گفت: يا محمّد!(صلى الله عليه وآله) مَتَى السّاعَةُ: «اى محمّد! قيامت كى خواهد آمد»؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: وَيْحَكَ اِنَّها كائِنَةٌ فَما أَعْدَدْتَ لَها؟!: «واى بر تو، قيامت مى آيد، بگو ببينم چه چيز براى آن فراهم كرده اى»؟!

اعرابى گفت: من نماز و روزه بسيارى فراهم نكرده ام، ولى خدا و رسولش را دوست دارم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: فَأَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ: «پس تو با كسى خواهى بود كه دوستش دارى»!.

«انس» يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد: فَما فَرِحَ الْمُسْلِمُونَ بِشَىْء فَرَحَهُمْ بِهذَا الْحَدِيْثِ: «مسلمانان از هيچ سخنى مانند اين سخن خوشحال نشدند».(1)

* * *

در ادامه اين بحث، يك قاعده كلى را در مورد علم غيب بيان مى دارد و مى فرمايد: «عالم الغيب خدا است او هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد» (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً).(2)

* * *

آن گاه به عنوان يك استثناء از اين مسأله كلى مى افزايد: «مگر رسولى كه او را برگزيده، و از آنان راضى شده» (إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول).

به او آنچه را بخواهد از علم غيب مى آموزد، و از طريق وحى به او ابلاغ مى كند.

«سپس مراقبين و نگهبانانى از پيش رو و پشت سر همراه او مى فرستد» (فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).

«رَصَد» در اصل، معنى «مصدرى» دارد و به معنى آمادگى براى مراقبت از چيزى است، و بر اسم «فاعل» و «مفعول» نيز اطلاق شده است، و در مفرد و جمع هر دو به كار مى رود، يعنى به يك فرد مراقب و نگهبان يا جمعيت مراقبين و نگهبانان هر دو اطلاق مى شود.

و منظور از آن در اينجا فرشتگانى است كه خداوند بعد از نزول وحى به آنها دستور مى دهد پيامبرش را از هر سو احاطه كنند، و از شر شياطين جنّ و انس و وسوسه هاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مى كند، محافظت و پاسدارى نمايند، تا پيام الهى بى كم و زياد و بدون كمترين خدشه اى به بندگان ابلاغ گردد.

و اين، خود يكى از دلائل معصوم بودن پيامبران است كه با نيروهاى غيبى، امدادهاى الهى، و مراقبت فرشتگان او، از لغزش ها و خطاها مصون و محفوظند.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، كه آخرين آيه سوره است دليل وجود اين نگاهبانان و مراقبين را چنين بيان مى كند: مقصود اين است كه خدا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را بى كم و كاست ابلاغ كرده اند، و خداوند به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و هر چيزى را دقيقاً احصا نموده است» (لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً).(3)

منظور از «علم» در اينجا علم فعلى است، و به تعبير ديگر معنى آيه اين نيست كه خداوند چيزى را درباره پيامبرانش نمى دانسته و بعداً دانسته است، چه اين كه علم خدا ازلى، ابدى و بى پايان است، بلكه منظور اين است: اين علم الهى در خارج تحقق يابد، و صورت عينى به خود بگيرد، يعنى پيامبران رسالت او را عملاً ابلاغ كنند و اتمام حجت نمايند.

* * *


1 ـ تفسير «مراغى»، جلد 29، صفحه 105.

2 ـ «عالِمُ الْغَيْبِ» خبر براى مبتداى محذوفى است، و در تقدير «هُوَ الْعالِمُ الْغَيْبِ» مى باشد، و بعضى آن را صفت، يا بدل، براى «رَبِّى» در آيه قبل دانسته اند.

3 ـ جمعى از مفسران ضمير «لِيَعْلَمَ» را به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باز گردانده اند و گفته اند: منظور اين است: خداوند حافظان و نگاهبانانى براى اسرار وحى و رسالت قرار مى دهد، تا پيامبر بداند آنها دقيقاً وحى الهى را به او ابلاغ كرده اند، و هيچگونه شك و ترديدى در اصالت وحى نكند.

ولى اين تفسير، با توجه به اين كه رسالت كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) است نه كار فرشتگان، و تعبير به «رسول» در آيه قبل، و «رسالات» در چند آيه گذشته در مورد شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى باشد، بعيد به نظر مى رسد، 2و حق همان تفسير اول است.

نكته ها:

1 ـ تحقيق گسترده اى پيرامون علم غيب

با دقت در آيات مختلف قرآن، به خوبى روشن مى شود: دو دسته آيه در زمينه علم غيب وجود دارد، نخست آياتى كه علم غيب را مخصوص خدا معرفى كرده و از غير او نفى مى نمايد، مانند آيه 59 «انعام»: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ: «كليدهاى غيب نزد خدا است كه جز او كسى آنها را نمى داند».

و آيه 65 «نمل»: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ: «بگو هيچ يك از كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند غيب را نمى دانند، جز خدا».

و مانند آنچه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آيه 50 سوره «انعام» آمده است: قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ:

«بگو من به شما نمى گويم خزائن خداوند نزد من است، و من غيب را نمى دانم».

و در آيه 188 «اعراف» مى خوانيم: وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ: «اگر من غيب را مى دانستم خير فراوانى براى خود فراهم مى نمودم» و بالاخره در آيه 20 «يونس» مى خوانيم: فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ: «بگو غيب مخصوص خدا است». و امثال اين آيات.

گروه دوم آياتى است كه به روشنى نشان مى دهد: اولياى الهى «اجمالاً» از غيب آگاهى داشتند، چنان كه در آيه 179 «آل عمران» مى خوانيم: وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ:

«چنان نبود كه خدا شما را از علم غيب آگاه كند ولى خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد برمى گزيند» (و قسمتى از اسرار غيب را در اختيار او مى گذارد).

و در معجزات حضرت مسيح مى خوانيم: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ: «من شما را از آنچه مى خوريد، يا در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم».(1)

آيه مورد بحث نيز، با توجه به استثناءئى كه در آن آمده نشان مى دهد: خداوند قسمتى از علم غيب را در اختيار رسولان برگزيده اش قرار مى دهد (زيرا استثناءء از نفى، هميشه اثبات است).

از سوى ديگر، آياتى از قرآن كه مشتمل بر خبرهاى غيبى است نيز كم نيست، مانند آيات دوم تا چهارم سوره «روم»: غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ: «روميان مغلوب شدند * و اين شكست در سرزمين نزديك واقع شد، اما آنها بعد از اين مغلوبيت به زودى غالب خواهند شد * در عرض چند سال».

و آيه 85 سوره «قصص» كه مى گويد: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد: «آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاهت (مكّه) بازمى گرداند».

و آيه 27 «فتح» كه مى گويد: لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنِينَ: «شما به خواست خدا مسلماً وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت». و مانند اين آيات.

اصولاً وحى آسمانى كه بر پيامبران نازل مى شود، نوعى غيب است كه در اختيار آنان قرار مى گيرد، چگونه مى توان گفت، آنها آگاهى از غيب ندارند در حالى كه وحى بر آنان نازل مى شود.

از همه اينها گذشته، روايات زيادى داريم كه نشان مى دهد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) اجمالاً از غيب آگاهى داشتند، و گاه از آن خبر مى دادند. مثلاً در داستان فتح «مكّه» و ماجراى «حاطب بن ابى بلتعه» كه نامه اى به مردم «مكّه» نوشت و به دست زنى به نام ساره داد، تا به مشركان «مكّه» برساند، و آنها را از حمله قريب الوقوع لشكر اسلام آگاه سازد، و آن زن نامه را در ميان گيسوان خود پنهان كرد، و به سوى «مكّه» حركت نمود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) و بعضى ديگر از مسلمانان را به سراغ او فرستاده، فرمود:

در منزلگاهى كه نامش روضه «خاخ» است به چنين زنى برخورد مى كنيد كه نامه اى از «حاطب» به مشركان «مكّه» دارد، نامه را از او بگيريد، و آنها رفتند و او را يافتند، او در آغاز شديداً انكار كرد، ولى سرانجام اعتراف نمود و نامه را از او گرفتند.(2)

و مانند خبر دادن از ماجراى جنگ «موته» و شهادت «جعفر»، و بعضى ديگر از فرماندهان اسلام كه در همان لحظه وقوع، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» مسلمانان را آگاه كرد(3) و مانند آن در زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) كم نيست.

در «نهج البلاغه» نيز پيشگوئى هاى بسيارى از حوادث آينده به چشم مى خورد كه نشان مى دهد، على(عليه السلام) اين اسرار غيب را مى دانست، مانند آنچه در خطبه 13 در مذمت اهل «بصره» آمده است كه مى فرمايد: كَأَنِّي بِمَسْجِدِكُمْ كَجُؤْجُؤِ سَفِينَة قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَ مِنْ تَحْتِهَا وَ غَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِهَا:

«گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان و زمين بر شما فرود آمده و همه غرق شده ايد، تنها قله بلند مسجدتان، همچون سينه كشتى در روى آب نمايان است»!.

در روايات ديگرى كه در كتب علماى اهل سنت و شيعه نقل شده، پيشگوئى هاى متعددى از آن حضرت(عليه السلام) نسبت به حوادث آينده آمده است، مانند آنچه به «حجر بن قيس» فرمود كه تو را بعد از من مجبور به لعن مى كنند.(4)

و آنچه درباره «مروان» فرمود كه او پرچم ضلالت را بعد از پيرى به دوش خواهد كشيد.(5)

و آنچه «كميل بن زياد» به «حجاج» گفت كه: «امير مؤمنان على(عليه السلام) به من خبر داده تو قاتل منى».(6)

و آنچه درباره خوارج «نهروان» فرمود كه در جنگ با آنها از گروه ما، ده نفر كشته نمى شود، و از آنها ده نفر نجات نمى يابد و مطلب عيناً چنين شد.(7)

و آنچه درباره محل قبر امام حسين(عليه السلام) به هنگام عبور از كنار سرزمين كربلا به «اصبغ بن نباته» فرمود.(8)

در كتاب «فضائل الخمسه» روايات فراوانى از كتب اهل سنت درباره وسعت فوق العاده علم على(عليه السلام) نقل شده كه ذكر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد.(9)

در روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز در احاديث متعددى اشاره به علم غيب براى امامان معصوم شده است از جمله در كتاب «كافى»، جلد اول در ابواب متعدد تصريح يا اشاراتى در اين زمينه ديده مى شود.

و مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار»، جلد 26 احاديث زيادى كه بالغ بر 22 حديث مى شود در اين زمينه آورده است.

روى هم رفته روايات در زمينه آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) بر اسرار غيب در حدّ تواتر است.

اكنون سخن در اين است كه چگونه بين اين آيات و روايات كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى، و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم؟

در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد.

1 ـ از معروفترين راه هاى جمع اين است كه: منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنابراين، غير او مستقلاً هيچگونه آگاهى از غيب ندارند، و هر چه دارند از ناحيه خدا است، با الطاف و عنايت او است، و جنبه تبعى دارد.

شاهد اين جمع همان آيه مورد بحث است، كه مى گويد:

«خداوند هيچ كس را از اسرار غيب آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مورد رضايت او هستند».

در «نهج البلاغه» نيز به همين معنى اشاره شده است كه: وقتى على(عليه السلام) از حوادث آينده خبر مى داد (و حمله مغول را به كشورهاى اسلامى پيش بينى مى فرمود) يكى از يارانش عرض كرد: اى امير مؤمنان آيا داراى علم غيب هستى؟ حضرت خنديده، فرمود: لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْب وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْم!: «اين علم غيب نيست، اين علمى است كه از صاحب علمى (پيامبر) آموخته ام»!.(10)

اين جمع را بسيارى از دانشمندان و محققان پذيرفته اند.

2 ـ اسرار غيب دو گونه است: قسمتى مخصوص به خدا است و هيچ كس جز او نمى داند، مانند قيام قيامت، و امورى از قبيل آن، و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد، چنان كه در «نهج البلاغه» در ذيل همان خطبه اى كه در بالا اشاره كرديم مى فرمايد: وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ، وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ، وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الأَرْحامِ، وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْض تَمُوتُ:

«علم غيب تنها علم قيامت و آنچه خداوند در اين آيه برشمرده است مى باشد آنجا كه مى فرمايد: آگاهى از زمان قيامت مخصوص خدا است و او است كه باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه سرزمين مى ميرد».

سپس امام(عليه السلام) در شرح اين معنى افزود: «خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل؟ سعادتمند است يا شقى؟ اهل دوزخ است يا بهشت؟... اينها علوم غيبى است كه غير از خدا كسى نمى داند، و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرانش تعليم كرده و او به من آموخته است».(11)

ممكن است بعضى از انسان ها علم اجمالى به وضع جنين، يا نزول باران و مانند آن پيدا كنند، اما علم تفصيلى و آگاهى بر جزئيات اين امور، مخصوص ذات پاك خدا است، همان گونه كه در مورد قيامت، ما نيز علم اجمالى داريم، اما از جزئيات و خصوصيات قيامت بى خبريم، و اگر در رواياتى آمده است كه پيامبر يا امامان از بعضى از نوزادان، يا از پايان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است.

3 ـ راه ديگر براى جمع ميان اين دو گروه از آيات و روايات اين كه: اسرار غيب در دو جا ثبت است: در لوح محفوظ: «خزانه مخصوص علم خداوند» كه هيچگونه دگرگونى در آن رخ نمى دهد و هيچ كس از آن آگاه نيست و «لوح محو و اثبات» كه علم به مقتضيات است نه علت تامه، و به همين دليل قابل دگرگونى است و آنچه ديگران نمى دانند مربوط به همين قسمت است.

لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: اِنَّ لِلّهِ عِلْماً لَمْ يَعْلَمْهُ اِلاّ هُوَ، وَ عِلْماً أَعْلَمَهُ مَلائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ، فَما أَعْلَمَهُ مِلائكِتَهُ وَ أَنْبِيائَهُ وَ رُسُلَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ:

«خداوند علمى دارد كه جز خودش نمى داند و علمى دارد كه فرشتگان و پيامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پيامبران و رسولانش داده ما مى دانيم».(12)

از امام على بن الحسين(عليه السلام) نيز نقل شده است كه فرمود: لَوْ لا آيَةٌ فِى كِتابِ اللّهِ لَحَدَّثْتُكُمْ بِما يَكُونُ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ! فَقُلْتُ لَهُ أَيَّةُ آيَة؟ قالَ: قَوْلُ اللّهِ: يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ:

«اگر آيه اى در قرآن مجيد نبود من از آنچه در گذشته اتفاق افتاده، و حوادثى كه تا روز قيامت اتفاق مى افتد، خبر مى دادم.

كسى عرض كرد: كدام آيه؟

فرمود: خداوند مى فرمايد يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ: «خدا هر چيزى را بخواهد محو مى كند، و هر چيزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد او است».

تقسيم بندى علوم، مطابق اين جمع، بر اساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق بر اساس مقدار معلومات است (دقت كنيد)

4 ـ راه ديگر اين كه خداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است، ولى انبياء و اولياء ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند، خداوند به آنها تعليم مى دهد، و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.

بنابراين جمع آيات و رواياتى كه مى گويد: «آنها نمى دانند» اشاره به ندانستن فعلى است.

و آنها كه مى گويد: «مى دانند» اشاره به امكان دانستن آن است.

اين، درست به آن مى ماند كه كسى نامه اى را به انسان بدهد كه به ديگرى برساند، در اينجا مى توان گفت: او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عين حال، مى تواند نامه را باز كند و باخبر شود، گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در اين صورت مى توان او را از يك نظر عالم به محتواى نامه دانست، و گاه به او اجازه نداده است.

شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب «كافى» در بابى تحت عنوان: اِنَّ الأَئِمَّةَ اِذا شاؤُا أَنْ يَعْلَمُوا عُلِّمُوا: «امامان هر گاه بخواهند چيزى را بدانند به آنها تعليم داده مى شود».

از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: إِذَا أَرَادَ الإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاًأَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ: «هنگامى كه امام اراده مى كند چيزى را بداند خدا به او تعليم مى دهد».(13)

اين وجه جمع، بسيارى از مشكلات را در زمينه علم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)حل مى كند، از جمله اين كه: چگونه آنها، آب يا غذائى را كه مثلاً مسموم بود مى خوردند، در حالى كه جايز نيست انسان به كارى كه موجب خطر براى او است اقدام كند.

بايد گفت: در اين گونه موارد پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام(عليه السلام) اجازه نداشته اند اراده كنند تا اسرار غيب بر آنها آشكار گردد.

همچنين گاه مصلحت ايجاب مى كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام(عليه السلام) مطلبى را نداند، يا آزمايشى براى او صورت گيرد كه موجب تكامل او گردد، همان گونه كه در داستان «ليلة المبيت» آمده است كه على(عليه السلام) در بستر پيغمبر خوابيد، در حالى كه از خود آن حضرت نقل شده است: نمى دانست صبحگاهان كه مشركان قريش به آن بستر حمله مى كنند شهيد خواهد شد، يا جان به سلامت مى برد؟

در اينجا مصلحت اين بوده: امام(عليه السلام) از سرانجام اين كار آگاه نگردد، تا آزمون الهى تحقق يابد، و اگر امام(عليه السلام) مى دانست در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوابد و صبح سالم برمى خيزد چندان افتخارى محسوب نمى شد، و آنچه در آيات قرآن و روايات در اهميت اين ايثارگرى وارد شده است چندان موجه به نظر نمى رسيد.

آرى، مسأله علم ارادى پاسخى است براى تمام اين گونه اشكالات.

5 ـ راه جمع ديگرى نيز براى روايات مختلف در علم غيب وجود دارد (هر چند اين راه فقط در مورد قسمتى از اين روايات صادق است) و آن اين كه مخاطبين در اين روايات مختلف بودند، آنها كه استعداد و آمادگى پذيرش مسأله علم غيب را درباره امامان داشتند، حق مطلب به آنها گفته مى شد، ولى در برابر افراد مخالف يا ضعيف و كم استعداد، سخن به اندازه فهم شنونده مطرح مى گشت.

مثلاً در حديثى مى خوانيم: «ابو بصير» و چند تن از ياران بزرگ امام صادق(عليه السلام) در مجلسى بودند، امام غضبناك وارد مجلس شد، هنگامى كه نشست، در حضور جمع فرمود: يَا عَجَباً لاِ َقْوَام يَزْعُمُونَ أَنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ! ما يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلانَةِ، فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أَيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ:

«عجيب است كه عده اى گمان مى كنند ما علم غيب داريم، هيچ كس جز خداوند متعال از غيب آگاه نيست، من الآن مى خواستم كنيزم را تأديب كنم از دست من گريخت، ندانستم در كدام يك از اطاق هاى خانه است»!!.(14)

راوى حديث مى گويد: هنگامى كه امام(عليه السلام) از مجلس برخاست من و بعضى ديگر از ياران حضرت، وارد اندرون منزل شديم و گفتيم: فدايت شويم شما درباره كنيزتان چنين گفتى، در حالى كه ما مى دانيم شما علوم زيادى داريد و ما نامى از علم غيب نمى بريم؟

امام(عليه السلام) سپس شرحى در اين زمينه داد كه مفهومش آگاهى او بر اسرار غيب بود.

واضح است در آن مجلس افرادى بوده اند كه آمادگى و استعداد لازم براى درك اين معانى و معرفت مقام امام نداشته اند.

بايد توجه داشت: اين طرق پنجگانه منافاتى با هم ندارند و همه آنها مى تواند صادق باشد (دقت كنيد).

* * *


1 ـ آل عمران، آيه 49.

2 ـ شرح اين ماجرا و مدرك آن در همين جلد در تفسير سوره «ممتحنه» آمده است.

3 ـ «كامل ابن اثير»، جلد 2، صفحه 237 (ماجراى غزوه موته).

4 ـ «مستدرك الصحيحين»، جلد 2، صفحه 358.

5 ـ «طبقات ابن سعد»، جلد 5، صفحه 30.

6 ـ «الاصابة ابن حجر»، جلد 5، قسم 3، صفحه 325.

7 ـ «هيثمى» در «مجمع»، جلد 6، صفحه 241.

8 ـ «الرياض النظرة»، جلد 2، صفحه 222.

9 ـ «فضائل الخمسه»، جلد 2، صفحات 231 تا 253.

10 و 11 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 128.

12 ـ «بحار الانوار»، جلد 26، صفحه 160، حديث 5، در اين زمينه روايات متعدد ديگرى در همين منبع نقل شده است.

13 ـ كتاب «كافى»، جلد 1، صفحه 258 (دار الكتب الاسلاميه)، باب ان الائمة اذا شاؤا ان يعلموا علموا، حديث 3، روايات ديگرى در همين باب نيز به اين مضمون نقل شده است.

14 ـ «اصول كافى»، جلد 1، صفحه 257 (دار الكتب الاسلاميه)، باب نادر فيه ذكر الغيب، حديث 3.

2 ـ راه ديگرى براى اثبات علم غيب پيشوايان

در اينجا دو راه ديگر براى اثبات اين واقعيت كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) اجمالاً از اسرار غيب آگاه بودند وجود دارد.

نخست اين كه: مى دانيم دايره مأموريت آنها محدود به مكان و زمان خاصى نبوده، بلكه رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامت امامان(عليهم السلام) جهانى و جاودانى است، چگونه ممكن است كسى چنين مأموريت گسترده اى داشته باشد؟ در حالى كه هيچگونه آگاهى جز بر زمان و محيط محدود خود نداشته باشد؟

آيا كسى را ـ كه مثلاً مأمور امارت و استاندارى بخش عظيمى از كشورى مى كنند ـ مى تواند از آن منطقه آگاهى نداشته باشد و در عين حال مأموريت خود را به خوبى انجام دهد؟!.

به تعبير ديگر: پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) در مدت حيات خود بايد آن چنان احكام الهى را بيان و اجرا كند كه جوابگوى نيازمندى هاى همه انسان ها در هر زمان و مكان باشد، و اين ممكن نيست مگر اين كه لااقل بخشى از اسرار غيب را بداند.

ديگر اين كه: سه آيه در قرآن مجيد است كه اگر آنها را در كنار هم بچينيم مسأله علم غيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) از آن روشن مى شود.

نخست اين كه: قرآن در مورد كسى كه تخت ملكه «سبا» را در يك چشم بر هم زدن نزد «سليمان» آورد (يعنى آصف بن برخيا) مى گويد: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي:

«كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت: من آن را پيش از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد، و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مستقر ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است».(1)

در آيه ديگر مى خوانيم: قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ: «بگو كافى است براى گواه ميان من و شما، خداوند، و كسى كه علم كتاب نزد او است».(2)

از سوى ديگر، در احاديث متعددى كه در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده چنين مى خوانيم: «ابو سعيد خدرى» مى گويد: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معنى «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» را سؤال كردم.

فرمود: «او وصى برادرم سليمان بن داود بود».

گفتم: «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» كيست؟

فرمود: ذاكَ أَخِى عَلِىُّ بْنِ أَبِيْطالِبِ!: «او برادرم على بن ابيطالب است».(3)

با توجه به اين كه «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» كه در مورد «آصف» آمده «علم جزئى» را مى گويد، و «علم الكتاب» كه درباره على(عليه السلام) آمده «علم كلى» را مى گويد، تفاوت ميان مقام علمى «آصف» و «على»(عليه السلام) روشن مى گردد.

از سوى سوم، در آيه 89 سوره «نحل» مى خوانيم: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء: «ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است».

روشن است كسى كه عالم به اسرار چنين كتابى باشد، بايد اسرار غيب را بداند، و اين دليلى است آشكار بر اين كه ممكن است انسانى از اولياء اللّه، از اسرار غيب به فرمان خدا آگاه گردد.(4)

* * *


1 ـ نمل، آيه 40.

2 ـ رعد، آيه 43.

3 ـ به جلد 3 «احقاق الحق»، صفحات 280 و 281 و «نور الثقلين»، جلد 2، صفحه 523 مراجعه شود.

4 ـ در زمينه علم غيب ذيل آيات 50 و 59 سوره «انعام»، جلد 5، صفحات 245 و 268، و آيه 188 سوره «اعراف»، جلد 7، صفحه 46، بحث هاى ديگرى داشته ايم.

3 ـ تحقيقى پيرامون آفرينش «جنّ»

«جنّ» چنان كه از مفهوم لغوى اين كلمه به دست مى آيد، موجودى است نا پيدا كه مشخصات زيادى در قرآن براى او ذكر شده، از جمله اين كه:

1 ـ موجودى است كه از شعله آتش آفريده شده، بر خلاف انسان كه از خاك آفريده شده است، (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِج مِنْ نار).(1)

2 ـ داراى علم و ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال است (آيات مختلف سوره جن).

3 ـ داراى تكليف و مسئوليت است (آيات سوره جنّ و سوره الرحمن).

4 ـ گروهى از آنها مؤمن صالح و گروهى كافرند (وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ).(2)

5 ـ آنها داراى حشر و نشر و معادند (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً).(3)

6 ـ آنها قدرت نفوذ در آسمان ها و خبرگيرى و استراق سمع داشتند، و بعداً ممنوع شدند (وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً).(4)

7 ـ آنها با بعضى انسان ها ارتباط برقرار مى كردند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى داشتند، به اغواى انسان ها مى پرداختند (وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً).(5)

8 ـ در ميان آنها افرادى يافت مى شوند كه از قدرت زيادى برخوردارند، همان گونه كه در ميان انسان ها نيز چنين است: قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ: «يكى از گردنكشان جنّ به سليمان گفت من تخت ملكه سبا را پيش از آن كه از جاى برخيزى از سرزمين او به اينجا مى آورم»!.(6)

9 ـ آنها قدرت بر انجام بعضى كارهاى مورد نياز انسان دارند وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّه... * يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفان كَالْجَوابِ: «گروهى از جن پيش روى سليمان به اذن پروردگار كار مى كردند، * و براى او معبدها، تمثال ها، و ظروف بزرگ غذا تهيه مى كردند».(7)

10 ـ خلقت آنها در روى زمين قبل از خلقت انسان ها بوده است (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ)(8) و ويژگى هاى ديگر.

به علاوه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود: بر خلاف آنچه در افواه مردم عوام مشهور است و آنها را «از ما بهتران» مى دانند، انسان نوعى است برتر از آنها، به دليل اين كه تمام پيامبران الهى از انسان ها برگزيده شدند، آنها به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه از نوع بشر بود، ايمان آوردند، و از او تبعيت كردند.

اصولاً واجب شدن سجده در برابر آدم بر شيطان كه بنا به تصريح قرآن آن روز از (بزرگان) طايفه جنّ بود(9) دليل بر فضيلت نوع انسان بر جنّ مى باشد.

تا اينجا سخن از مطالبى بود كه از قرآن مجيد درباره اين موجود نا پيدا استفاده مى شود كه خالى از هر گونه خرافه و مسائل غير علمى است، ولى مى دانيم مردم عوام و نا آگاه، خرافات زيادى درباره اين موجود ساخته اند كه با عقل و منطق جور نمى آيد، و به همين جهت، يك چهره خرافى و غير منطقى به اين موجود داده كه وقتى كلمه جنّ گفته مى شود، مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود.

از جمله اين كه: آنها را با اشكال غريب و عجيب و وحشتناك، و موجوداتى دم دار و سم دار!، موذى و پر آزار، كينه توز و بد رفتار كه ممكن است از ريختن يك ظرف آب داغ در يك نقطه خالى، خانه هائى را به آتش كشند! و موهومات ديگرى از اين قبيل.

در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود، اصل مطلب كاملاً قابل قبول است; چرا كه هيچ دليلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى بينيم، نداريم، بلكه علماء و دانشمندان علوم طبيعى مى گويند:

موجوداتى را كه انسان با حواس خود مى تواند درك كند، در برابر موجوداتى كه با حواس قابل درك نيستند ناچيز است.

تا اين اواخر كه موجودات زنده ذره بينى كشف نشده بود، كسى باور نمى كرد: در يك قطره آب، يا يك قطره خون، هزاران هزار موجود زنده باشد كه انسان قدرت ديد آنها را نداشته باشد.

و نيز دانشمندان مى گويند: چشم ما رنگ هاى محدودى را مى بيند، و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى شنود، رنگ ها و صداهائى كه با چشم و گوش ما قابل درك نيست، بسيار بيش از آن است كه قابل درك است.

وقتى وضع جهان، چنين باشد چه جاى تعجب كه انواع موجودات زنده اى در اين عالم وجود داشته باشند كه ما نتوانيم با حواس خود آنها را درك كنيم، و وقتى مخبر صادقى مانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن خبر دهد چرا نپذيريم؟

به هر حال از يكسو، قرآن كلام ناطق صادق، خبر از وجود جنّ با ويژگى هائى كه در بالا ذكر شد داده است، و از سوى ديگر، هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد، بنابراين بايد آن را پذيرفت، و از توجيهات غلط و ناروا بايد برحذر بود همان گونه كه از خرافات عوام در اين قسمت بايد اجتناب كرد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: جنّ گاهى بر يك مفهوم وسيع تر اطلاق مى شود كه انواع موجودات نا پيدا را شامل مى گردد، اعم از آنها كه داراى عقل و دركند و آنها كه عقل و درك ندارند، و حتى گروهى از حيواناتى كه با چشم ديده مى شوند و معمولاً در لانه ها پنهانند، نيز در اين معنى وسيع وارد است.

شاهد اين سخن روايتى است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه: خَلَقَ اللّهُ الجِنَّ خَمْسَةَ أَصْناف: صِنْف كَالرِّيْحِ فِى الْهَواءِ، وَ صِنْف حَيّات وَ صِنْف عَقارِبَ، وَ صِنْف حَشَراتِ الأَرْضِ، وَ صِنْف كَبَنِى آدَمَ عَلَيْهِمُ الْحِسابُ وَ الْعِقابُ:

«خداوند جنّ را پنج صنف آفريده است: صنفى مانند باد در هوا (نا پيدا هستند) و صنفى به صورت مارها، و صنفى به صورت عقربها و صنفى حشرات زمين اند، و صنفى از آنها مانند انسانند كه بر آنها حساب و عقاب است».(10)

با توجه به اين روايت و مفهوم گسترده آن، بسيارى از مشكلاتى كه در روايات و داستان ها در مورد جنّ گفته مى شود، حل خواهد شد.

مثلاً در بعضى از روايات از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: لا تَشْرَبُوا الْماءَ مِنْ ثُلْمَةِ الإِنَاءِ وَ لا مِنْ عُرْوَتِهِ فَإِنَّ الشَّيْطانَ يَقْعُدُ عَلَى الْعُرْوَةِ وَ الثُّلْمَةِ:

«از قسمت شكسته ظرف و طرف دستگيره آن آب نخوريد; زيرا شيطان، روى دستگيره، و قسمت شكسته مى نشيند».(11)

با توجه به اين كه «شيطان» از «جنّ» است، و با توجه به اين كه جاى شكسته ظرف ، و همچنين دسته آن محل اجتماع انواع ميكرب ها است، بعيد به نظر نمى رسد كه «جنّ و شيطان» به «مفهوم عام» اين گونه موجودات را نيز شامل شود هر چند معنى خاصى دارد كه به معنى موجودى است كه داراى فهم و شعور و مسئوليت و تكليف است.

و روايات در اين زمينه فراوان است.(12)

* * *

پروردگارا! در آن روز كه جنّ و انس در دادگاه عدل تو حاضر مى شوند و بدكاران همگى از كرده خود پشيمانند ما را در سايه لطفت قرار ده!

خداوندا! دامنه ملك تو وسيع و گسترده است و معلومات و معرفت ما محدود، ما را از لغزش ها و خطاها و داورى به غير حق مصون و محفوظ دار!

بار الها! مقام پيامبرت آن قدر والا است كه دعوت او را علاوه بر انسان ها پريان نيز اجابت كردند ما را در زمره مؤمنان به دعوت او قرار ده!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره جنّ(13)

21 / محرم الحرام / 1407

4 / 7 / 1365


1 ـ رحمان، آيه 15.

2 ـ جنّ، آيه 11.

3 ـ جنّ، آيه 15.

4 ـ جنّ، آيه 9.

5 ـ جنّ، آيه 6.

6 ـ نمل، آيه 39.

7 ـ سبأ، آيات 12 و 13.

8 ـ حجر، آيه 27.

9 ـ كهف، آيه 50.

10 ـ «سفينة البحار»، جلد 1، صفحه 186 (ماده جنّ).

11 ـ كتاب «كافى»، جلد 6، صفحه 385 (دار الكتب الاسلاميه)، كتاب الاشربة باب الاوانى، حديث 5.

12 ـ در جلد اول كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» حدود بيست و سه روايت در اين زمينه جمع آورى شده است.

13 ـ پايان تصحيح: 13 / 2 / 1383.

 

سوره مـزّمّـل

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 20 آيه است

محتواى سوره مزّمّل

لحن آيات سوره، به خوبى نشان مى دهد: با سوره هاى «مكّى» هماهنگ است، و به اين ترتيب، احتمال نزول آن در «مدينه»، چنان كه بعضى گفته اند، بعيد به نظر مى رسد، ولى تفاوت لحن آغاز و انجام آيه، نشان مى دهد: در ميان اين آيات، فاصله زمانى قابل ملاحظه اى بوده است كه بعضى از مفسران آن را «هشت ماه»، بعضى «يك سال» و بعضى حتى «ده سال» نوشته اند.(1)

بسيارى از آيات اين سوره، نشان مى دهد: هنگامى نازل شده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)دعوت علنى خود را شروع كرده بود، مخالفان در برابر او به مخالفت و تكذيب برخاسته بودند، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور پيدا كرده در اين مرحله با آنها مدارا نمايد.

لذا اين احتمال كه تمام سوره در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل شده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، ممكن است آيات نخستين آن چنين باشد، ولى مسلماً همه آيات آن چنين نيست; چرا كه تعبيراتش نشانه گسترش اسلام، لااقل در سطح مكّه، و قيام مخالفين به مخالفت و مبارزه است، و مى دانيم چنين چيزى در سه سال آغاز دعوت وجود نداشت.

شأن نزولى كه براى سوره يا قسمتى از آيات آن در روايات آمده نيز متفاوت است.

در بعضى از روايات آمده است: وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اولين پيام الهى و وحى را دريافت كرد، وحشت زده نزد «خديجه» آمد (احساس ناراحتى جسمانى داشت و به استراحت پرداخت) فرمود: «مرا در جامه اى بپيچيد» اينجا بود كه «جبرئيل» نازل شد، و «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل» را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورد.(2)

در حالى كه در روايات ديگرى آمده است: اين ماجرا زمانى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعوت خود را آشكار كرده بود، و قريش در «دار الندوة» جمع شدند، تا در كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) بينديشند، و براى مقابله با او نام و شعارى انتخاب كنند.

بعضى گفتند: او «كاهن» است، ولى گروهى با اين پيشنهاد مخالفت كردند.

بعضى ديگر گفتند: او «مجنون» است، اما باز گروهى مخالفت كردند.

بعضى عنوان «ساحر» را ترجيح دادند، آن را نيز نپذيرفتند.

سرانجام گفتند: هر چه هست «او ميان دوستان جدائى مى اندازد» (بنابراين ساحر است) سپس مشركان پراكنده شدند.

اين سخن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد، خود را در لباس هايش پيچيد (و به استراحت پرداخت) در اين هنگام جبرئيل آمد و «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّل» و «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِر» را بر آن حضرت خواند.(3)

نتيجه اين كه همانطور كه قبلاً اشاره كرديم ظاهراً اين سوره در «مكّه» نازل شده، و قطعاً قسمتى از آن، بعد از ظهور علنى اسلام، و نفوذ نسبى آن در «مكّه» بوده است، هر چند احتمال دارد، آياتى از آغاز سوره، در اول بعثت نازل شده باشد.

به هر حال محتواى سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:

بخش اول: آيات آغاز سوره است كه پيامبر را به قيام شبانه براى عبادت، تلاوت قرآن، و براى آمادگى براى پذيرش يك برنامه سنگين آماده مى سازد.

بخش دوم سوره: او را به صبر، شكيبائى، مقاومت و مدارا با مخالفان در اين مقطع خاص دعوت مى كند.

در بخش سوم: بحث هائى پيرامون معاد، و ارسال موسى بن عمران، به سوى فرعون، سركشى و سپس عذاب دردناك او را بيان مى دارد.

در بخش چهارم: دستورات شديدى را كه در آغاز سوره پيرامون قيام شبانه آمده است، به خاطر گرفتارى هاى مسلمانان تخفيف مى دهد.

و در بخش پنجم: يعنى آخرين بخش سوره، بار ديگر دعوت به تلاوت قرآن، و خواندن نماز، دادن زكات و انفاق فى سبيل اللّه و استغفار مى نمايد.

* * *


1 ـ به تفسير «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 276 و «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 377 مراجعه شود.

2 ـ «روح المعانى»، جلد 28، صفحه 101 و «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 446.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 6، صفحه 276.

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُزَّمِّلِ رُفِعَ عَنْهُ الْعُسْرُ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ: «هر كس سوره «مزمل» را بخواند سختى ها در دنيا و آخرت از او برداشته مى شود».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُزَّمِّلِ فِي الْعِشَاءِ الآخِرَةِ، أَوْ فِي آخِرِ اللَّيْلِ كَانَ لَهُ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ شَاهِدَيْنِ مَعَ السُّورَةِ، وَ أَحْيَاهُ اللَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ أَمَاتَهُ مِيتَةً طَيِّبَةً: «هر كس سوره مزمل را در نماز عشاء دوم (منظور همان نماز عشاء است زيرا گاه به مغرب، عشاء اول گفته مى شود) يا در آخر شب بخواند، شب و روز، و همچنين خود اين سوره، گواه او در روز قيامت خواهد بود، و خداوند او را حيات پاكيزه و مرگ پاكيزه اى خواهد داد»!.(2)

مسلماً اين فضائل بزرگ در صورتى است كه محتواى سوره دائر به قيام شبانه، تلاوت قرآن، صبر، استقامت، ايثار و انفاق عملى گردد، نه تلاوتى خالى از عمل.

1يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ

2قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً

3نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً

4أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ اى جامه به خود پيچيده!

2 ـ شب را، جز كمى، به پا خيز!

3 ـ نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن.

4 ـ يا بر نصف آن بيفزا، و قرآن را با دقت و تأمّل بخوان!

5 ـ چرا كه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 375.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 375.

تفسير:

اى جامه به خود پيچيده به پا خيز!

همان گونه كه از لحن آغاز اين سوره بر مى آيد، دعوتى است آسمانى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى استقامت، و آمادگى جهت پذيرش يك وظيفه بزرگ و سنگين، كه بدون خودسازى قبلى، انجام آن ممكن نيست، مى فرمايد:

«اى جامه به خود پيچيده»! (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ).(1)

* * *

«شب را جز كمى بپا خيز»! (قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً).

* * *

«نيمى از شب را يا كمى از آن كم كن» (نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً).

* * *

«يا بر نصف بيفزا» (أَوْ زِدْ عَلَيْهِ).

«و قرآن را با تأمل و دقت و در نهايت روشنى و فصاحت تلاوت كن» (وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً).

جالب اين كه: مخاطب در اين آيات، پيامبر(صلى الله عليه وآله) است ولى نه به عنوان «يا أَيُّهَا الرَّسُول» و «يا أَيُّهَا النَّبِى» بلكه به عنوان «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ»، اشاره به اين كه دوران «جامه به خود پيچيدن» و در گوشه انزوا نشستن نيست، دوران قيام و خودسازى و آمادگى براى انجام رسالتى عظيم است.

انتخاب شب براى اين كار، به خاطر اين است كه:

اولاً ـ چشم و گوش دشمنان در خواب است.

ثانياً ـ كارهاى زندگى تعطيل مى باشد و به همين دليل، انسان آمادگى بيشترى براى انديشه و تفكر و تربيت نفس دارد.

همچنين انتخاب «قرآن» به عنوان متن اصلى اين برنامه، به خاطر آن است كه تمام درس هاى لازم را در اين زمينه در بر دارد، و بهترين وسيله تقويت ايمان، استقامت، تقوا و پرورش نفوس است.

تعبير به «ترتيل» كه در اصل به معنى «تنظيم» و «ترتيب موزون» است، در اينجا به معنى خواندن آيات قرآن با تانى و نظم لازم، و اداء صحيح حروف، و تبيين كلمات، و دقت و تأمل در مفاهيم آيات، و انديشه در نتايج آن است.

بديهى است چنين قرآن خواندنى مى تواند به سرعت به انسان رشد و نمو معنوى، شهامت اخلاقى، و تقوا و پرهيزگارى ببخشد، و اگر بعضى از مفسران آن را به معنى نماز خواندن تفسير كرده اند به خاطر آن است كه يكى از بخش هاى مهم نماز «تلاوت قرآن» است.

تعبير به «قيام» در جمله «قُمِ اللَّيْلَ» به معنى برخاستن در مقابل خوابيدن است، نه فقط روى پا ايستادن است.

و اما تعبيرات مختلفى كه درباره مقدار «شب زنده دارى» در اين آيات آمده، در حقيقت براى بيان «تخيير» است، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخير مى كند كه نيمى از شب، يا چيزى كمتر، يا چيزى بيشتر را بيدار بماند، و تلاوت قرآن كند، در مرحله اول «تمام شب» را جز مقدار كمى ذكر مى كند، و بعد تخفيف داده و آن را به نيمى از شب مى رساند و سپس كمتر از نيم.

بعضى گفته اند: منظور تخيير در ميان «دو سوم»، «نصف» و «يك سوم» شب است ، به قرينه آيه اى كه در آخر همين سوره خواهد آمد كه مى فرمايد: «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ».

ضمناً از همين آيه آخر سوره، به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين قيام شبانه، تنها نبود، بلكه گروهى از مؤمنان نيز در اين برنامه خودسازى، تربيتى و آمادگى، همگام و همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، و او را به عنوان اسوه و الگوئى در اين راه پذيرفته بودند.

بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جمله «قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً» اين است كه تمام شب ها را جز بعضى از شب ها به پا خيز، و به اين ترتيب استثناء در اجزاء شب نيست، بلكه در افراد شبها است، ولى اين تفسير با توجه به مفرد بودن «ليل» و تعبير به نصف و كمتر از آن، درست به نظر نمى رسد.

* * *

آن گاه «هدف نهائى» اين دستور سخت و مهم را چنين بيان مى كند: «ما به زودى سخنى سنگين را به تو القا خواهيم كرد» (إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً).

گرچه مفسران در تفسير «قول ثقيل» هر كدام بيانى دارند كه ناظر به يكى از ابعاد مسأله است، ولى چنين به نظر مى رسد: سنگين بودن اين قول كه منظور از آن، بدون شك قرآن مجيد است، از جهات و ابعاد مختلف است.

سنگين از نظر محتوا، و مفهوم آيات!.

سنگين از نظر تحمل آن بر قلوب و دل ها، تا آنجا كه خود قرآن مى گويد: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ: «اگر اين قرآن را بر كوه ها نازل مى كرديم آن را خاشع و از هم شكافته مى ديدى»!.(2)

سنگين از نظر وعده ها، و وعيدها، و بيان مسئوليت ها.

سنگين از نظر تبليغ، و مشكلات راه دعوت.

سنگين در ترازوى عمل و در عرصه قيامت.

و بالاخره سنگين، از نظر برنامه ريزى و اجراى كامل آن.

آرى، خواندن قرآن گرچه سهل، آسان، زيبا و دلنشين است، ولى تحقق بخشيدن به مفاد آن، به همان نسبت سنگين و مشكل مى باشد، مخصوصاً در آغاز دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و قيام او در «مكّه» كه محيط را ابرهاى تيره و تار جهل، بت پرستى و خرافات فرا گرفته بود، و دشمنان متعصب، لجوج و بى رحم در برابر او دست به دست هم داده بودند، ولى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ياران اندكش با استمداد از تربيت قرآن مجيد، و استعانت به نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار، توانستند بر تمام اين مشكلات فايق آيند، و بار اين «قول ثقيل» را بر دوش كشند و به منزل مقصود برسانند!

* * *


1 ـ «مُزَّمِّلُ» در اصل «متزمّل» بوده از ماده «تزمّل» به معنى پيچيدن پارچه اى بر خويش و «زميل» كه به معنى هم رديف (كسى كه همراه انسان بر مركبى سوار مى شود) و سپس به معنى «رفيق» آمده، به خاطر اين است كه ارتباط و پيوند نزديكى دارد.

2 ـ حشر، آيه 21.

نكته ها:

1 ـ قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش

گفتيم: گرچه مخاطب در اين آيات، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، ولى ذيل سوره نشان مى دهد كه مؤمنان هم در اين برنامه با شخص پيامبر (صلى الله عليه وآله) همگام بودند، اكنون سخن در اين است: آيا اين قيام و شب زنده دارى در اوائل دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر همگان واجب بوده است، يا نه؟

بعضى از مفسران معتقدند: اين امر واجب بوده، بعداً آيه آخر سوره، اين حكم را نسخ كرده، و فاصله آن حدود يك سال بوده است.

حتى بعضى معتقدند: اين حكم قبل از تشريع نمازهاى پنجگانه بوده، و پس از آن كه نمازهاى پنجگانه تشريع شد، اين حكم نسخ گرديد.

ولى همان طور كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نيز آورده، در ظاهر آيات اين سوره چيزى كه دليل بر «نسخ» باشد به چشم نمى خورد، و بهتر آن است كه گفته شود: اين قيام و عبادت، مستحب و سنت مؤكد بوده، و هرگز جنبه وجوب نداشته است، جز در مورد شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه طبق بعضى از آيات ديگر قرآن، نماز شب بر او واجب بوده است، و مانعى ندارد كه اين مسأله براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) واجب باشد، و بر مسلمين مستحب.

از اين گذشته، آنچه در آيات فوق آمده، منحصر به «نماز شب» نيست; چرا كه نماز شب نيمى از شب، يا دو ثلث از شب و يا حتى يك ثلث از شب را اشغال نمى كند آنچه در آيه مطرح است قيام براى ترتيل قرآن است.

بنابراين در اوائل كار، اين حكم به صورت مستحب مؤكدى بوده، و بعد تخفيف داده شده است، و با توجه به اين كه در آغاز هر كار، مخصوصاً در اوائل يك انقلاب بزرگ، هميشه توان و نيروى بيشترى لازم است، جاى تعجب نيست كه يك چنين دستور فوق العاده به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان داده شده باشد، كه قسمت زيادى از شب را بيدار بمانند، و به محتواى اين برنامه جديد و تعليمات انقلابى آن آشنا گردند، و علاوه بر آگاهى، خود را براى پياده كردن آن از نظر روحيه بسازند.

* * *

2 ـ معنى ترتيل

آنچه در آيات فوق روى آن تكيه شده، مسأله قرائت قرآن نيست، بلكه مسأله «ترتيل» است.

در تفسير «ترتيل» رواياتى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده كه هر كدام به يكى از ابعاد وسيع آن اشاره مى كند.

در حديثى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: بَيِّنْهُ بَياناً وَ لا تَهُذُّهُ هَذَّا الشِّعْر، وَ لا تَنْثُرْهُ نَثْرَ الرَّمْلِ، وَ لكِنْ أَقْرِعْ بِهِ الْقُلُوبَ الْقاسِيَةَ، وَ لا يَكُونَنَّ هَمُّ أَحَدِكُمْ آخِرَ السُّورَةِ:

«آن را به طور روشن بيان كن، نه مانند اشعار، سريع و پشت سر هم بخوان، و نه مانند دانه هاى شن، آن را پراكنده ساز، لكن چنان بخوان كه دل هاى سنگين را با آن بكوبى و بيدار كنى، هرگز هدف شما اين نباشد كه حتماً به آخر سوره برسيد» (مهم آن است كه محتواى آيات را درك كنيد).(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير «ترتيل» مى خوانيم: إِذَا مَرَرْتَ بِآيَة فِيهَا ذِكْرُ الْجَنَّةِ فَاسْأَلِ اللَّهَ الْجَنَّةَ، وَ إِذَا مَرَرْتَ بِآيَة فِيهَا ذِكْرُ النَّارِ فَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ:

«وقتى از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن نامى از بهشت است توقف كن و از خدا بهشت را بطلب (و خود را براى آن بساز) و هنگامى كه از آيه اى مى گذرى كه در آن نام دوزخ است از آن به خدا پناه بر» (و خويشتن را از آن دور دار).(2)

و در روايت ديگرى از همان امام(عليه السلام) آمده كه در تفسير «ترتيل» فرمود: هُوَ أَنْ تَتَمَكَّثَ فِيهِ وَ تُحَسِّنَ بِهِ صَوْتَكَ: «ترتيل آن است كه در آيات مكث كنى، و با صداى خوب آن را بخوانى».(3)

و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت چنين نقل شده: إِنَّ الْقُرْآنَ لا يُقْرَأُ هَذْرَمَةً، وَ لَكِنْ يُرَتَّلُ تَرْتِيلاً، فَإِذَا مَرَرْتَ بِآيَة فِيها ذِكْرُ النَّارِ وَقَفْتَ عِنْدَها وَ تَعَوَّذْتَ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ:

«قرآن را سريع و تند نبايد خواند، بلكه بايد با ترتيل خوانده شود، هر گاه از آيه اى مى گذرى كه در آن سخنى از دوزخ است مى ايستى، و از آتش دوزخ به خدا پناه مى برى».(4)

و بالاخره در حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه آن حضرت آيات را از يكديگر جدا مى كرد، و صداى خود را مى كشيد.(5)

اين روايات و روايات ديگرى كه به همين معنى در «اصول كافى»، «نور الثقلين» و «درّ المنثور» و ساير كتب «حديث» و «تفسير» نقل شده همگى گواه بر اين حقيقت است كه: نبايد آيات قرآن را به عنوان الفاظى خالى از محتوا و پيام، تلاوت كرد، بلكه بايد به تمام امورى كه تأثير آن را در خواننده و شنونده عميق مى سازد، توجه داشت، و فراموش نكرد كه: اين پيام، الهى، و هدف تحقق بخشيدن به محتواى آن است.

ولى متأسفانه امروز، بسيارى از مسلمانان از اين واقعيت فاصله گرفته، از قرآن تنها به الفاظى اكتفا نموده اند، و همشان فقط ختم سوره و ختم قرآن است، بى آن كه بدانند اين آيات براى چه نازل شده؟ و چه پيامى را ابلاغ مى كند؟ درست است كه الفاظ قرآن نيز محترم، و خواندن آن داراى فضيلت است، ولى نبايد فراموش كرد كه اين الفاظ و تلاوت، مقدمه بيان محتوا است.

* * *


1 و 2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 378 ـ اين حديث در «اصول كافى»، جلد 2، باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن، و كتب ديگر با مختصر تفاوتى نيز آمده است.

4 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 447.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 378، ذيل آيات مورد بحث.

3 ـ فضيلت نماز شب

 

اين آيات بار ديگر اهميت شب زنده دارى، و نماز شب، و تلاوت قرآن را در آن هنگام كه غافلان در خوابند گوشزد مى كند، و چنان كه قبلاً نيز اشاره كرده ايم، عبادت در شب، مخصوصاً در سحرگاهان و نزديك طلوع فجر، اثر فوق العاده اى در صفاى روح، تهذيب نفوس، تربيت معنوى انسان، پاكى قلب و بيدارى دل و تقويت ايمان و اراده، و تحكيم پايه هاى تقوا در دل و جان انسان دارد كه حتى با يك مرتبه آزمايش، انسان آثار آن را به روشنى در خود احساس مى كند.

و به همين دليل، علاوه بر آيات قرآن در روايات اسلامى نيز تأكيد فراوان روى آن شده است.

از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: اِنَّ مِنْ رَوْحِ اللّهِ تَعالى ثَلاثَةٌ: التَّهَجُّدُ بِاللَّيْلِ وَ اِفْطارُ الصّائِمِ، وَ لِقاءُ الاِخْوانِ: «سه چيز از عنايات مخصوص الهى است: عبادت شبانه (نماز شب) و افطار دادن به روزه داران، و ملاقات برادران مسلمان».(1)

و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تفسير آيه: اِنَّ الْحَسَناتَ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ: «كارهاى نيك اثر كارهاى بد را از بين مى برد» فرمود: صَلاةُ اللَّيْلِ تَذْهَبُ بِذُنُوبِ النَّهَارِ: «نماز شب گناهان روز را از بين مى برد».(2)

در ذيل آيه 79 سوره «اسراء» نيز بحث مشروحى در اين زمينه داشتيم، و ده روايت جالب درباره اهميت نماز شب در آنجا نقل كرديم.(3)

* * *

6إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً

7إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً

8وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً

9رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً

10وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً

 
ترجمه:

6 ـ مسلماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است!

7 ـ و تو در روز تلاش مستمر و طولانى خواهى داشت!

8 ـ و نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند!

9 ـ همان پروردگار شرق و غرب كه معبودى جز او نيست، او را نگاهبان و وكيل خود انتخاب كن.

10 ـ و در برابر آنچه (دشمنان) مى گويند شكيبا باش و به طرزى شايسته از آنان دورى گزين!


1 و 2 ـ «بحار الانوار»، جلد 87، صفحه 143.

3 ـ جلد 12، صفحه 227.

تفسير:

تأثير نيايش در دل شب

اين آيات، همچنان به بحث پيرامون عبادت شبانه، و آموزش هاى معنوى در پرتو تلاوت قرآن در دل شب، ادامه مى دهد، و در حقيقت به منزله بيان دليلى است براى آنچه در آيات قبل آمده است، مى فرمايد: «اين دستور عبادت و تلاوت شبانه به خاطر آن است كه برنامه (عبادت و تعليم) شب پابرجاتر و با استقامت تر است» (إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً).(1)

«ناشِئَة» از ماده «نشىء» (بر وزن نثر) به معنى «حادثه» است و در اين كه منظور از آن در اينجا چيست سه تفسير براى آن ذكر شده:

نخست اين كه: منظور ساعات شب است كه يكى بعد از ديگرى حادث مى گردد، يا خصوص ساعات آخر شب و سحرگاه.

ديگر اين كه: منظور برنامه قيام براى نماز و عبادت و تلاوت قرآن است همان گونه كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: هِيَ الْقِيامُ فِي آخِرِ اللَّيْلِ إِلَى صَلاةِ اللَّيْلِ: «منظور قيام در آخر شب براى نماز شب است».(2)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه آمده: قِيامُهُ عَنْ فِراشِهِ لا يُرِيدُ إِلاَّ اللَّهَ: «منظور برخاستن از بستر است كه هدفى جز خدا نداشته باشد».(3)

سوم اين كه منظور «حالات معنوى و روحانى» و «نشاط و جذبه ملكوتى» است كه در دل و جان انسان در اين ساعات مخصوص شب به وجود مى آيد كه آثارش در روح انسان عميق تر و دوامش بيشتر است.

البته اين تفسير، و تفسير قبل از آن، لازم و ملزوم يكديگرند و مناسب است هر دو در معنى آيه جمع باشد.

«وَطْئاً» در اصل به معنى گام نهادن، و همچنين به معنى توافق كردن است.

تعبير به «أَشَدُّ وَطْئاً» يا به معنى مشقت و زحمتى است كه قيام و عبادت شبانه دارد، و يا به معنى تأثيرات ثابت و راسخى است كه در پرتو اين عبادات در روح و جان انسان پيدا مى شود (البته معنى دوم مناسب تر است).

اين احتمال، نيز وجود دارد كه به معنى توافق بيشترى است كه در اين لحظات در ميان قلب، چشم و گوش انسان و بسيج همه آنها در مسير عبادت پيدا مى شود.

«أَقْوَم» از ماده «قيام» به معنى پابرجاتر و صاف تر است، و «قيل» به معنى «سخن گفتن» است كه در اينجا اشاره به ذكر خدا و تلاوت قرآن است.

روى هم رفته اين آيه، از آياتى است كه با تعبيرات پرمحتوايش، رساترين سخن را درباره «عبادت شبانه»، نيايش سحرگاهان، و راز و نياز با محبوب، در ساعاتى كه اسباب فراغت خاطر از هر زمان فراهم تر است، و همچنين تأثير آن در تهذيب نفس، و پرورش روح و جان انسانى، بيان كرده است، و نشان مى دهد:

روح آدمى در آن ساعات آمادگى خاصى براى نيايش، مناجات و ذكر و فكر دارد.

* * *

در آيه بعد مى افزايد: اين به خاطر آن است كه در روز تلاش و كوشش مستمر و فراوانى خواهى داشت» (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً).

دائماً مشغول هدايت خلق، ابلاغ رسالت پروردگار، و حل مشكلات زندگى جمعى و فردى هستى، و مجال كافى براى عبادت و نيايش حاصل نمى شود، بنابراين عبادت شبانه را جانشين آن كن.

احتمال ديگرى كه در تفسير آيه وجود دارد و از جهاتى جالب تر، و با آيات قبل و بعد، هماهنگ تر است اين است كه مى فرمايد: «چون در طول روز وظائف سنگين، تلاش و كوشش فراوان بر دوش دارى، بايد با عبادت شبانه خود را تقويت كنى، و آمادگى لازم براى اين فعاليت هاى بزرگ و گسترده را از آن قيام شب به دست آورى».

«سَبْح» (بر وزن مدح) در اصل به معنى حركت و رفت و آمد است و گاه به شنا كردن نيز اطلاق مى گردد; چرا كه حركات مداومى دارد.

گوئى جامعه انسانى را به اقيانوس بى كرانى تشبيه مى كند كه گروه كثيرى در آن در حال غرق شدن مى باشند، امواج خروشانش به هر سو حركت مى كند كشتى هاى سرگردان در آن پناهگاهى مى جويند، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تنها منجى غريق در اين دريا، و قرآنش تنها كشتى نجات در اين اقيانوس است.

اين شناگر بزرگ، بايد با عبادات شبانه خود را براى اين مأموريت و رسالت عظيم روزانه آماده سازد.

* * *

بعد از دستور قيام به عبادت شبانه و اشاره اجمالى به آثار عميق آن، به ذكر پنج دستور كه مكمل آن است پرداخته مى فرمايد: «نام پروردگارت را ياد كن» (وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ).

مسلّم است منظور تنها ذكر نام نيست، بلكه توجه به معنى است; چرا كه ياد لفظى مقدمه ياد قلبى است، و ذكر قلبى روح و جان را صفا مى بخشد، و نهال معرفت و تقوا را در دل آبيارى مى كند.

تعبير به «ربّ» اشاره به اين است كه: هر گاه نام مقدس او را مى برى توجه به نعمت هاى بى پايان و تربيت مستمر او نسبت به خويش داشته باش.

يكى از مفسران براى ذكر پروردگار مراحلى بيان كرده:

مرحله اول، ذكر نام او است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده.

در مرحله بعد، نوبت به يادآورى ذات پاك او در قلب مى رسد، كه در آيه 205 سوره «اعراف» ذكر شده است: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً: «پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن».

سرانجام مرحله سوم، فرا مى رسد، در اين مرحله از مقام ربوبيت خداوند فراتر مى رود، و به مقام مجموعه صفات جمال و جلال خدا كه در اللّه جمع است مى رسد، چنان كه در آيه 41 سوره «احزاب» مى فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد».

و به اين ترتيب، اين ذكر همچنان ادامه مى يابد و مرحله به مرحله، تكامل پيدا مى كند و صاحب آن را با خود به اوج كمال مى برد.(4)

در دستور دوم، مى فرمايد: «دل به خدا ببند و از غير او قطع اميد كن و خالصانه به عبادتش برخيز» (وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً).(5)

«تَبَتَّلْ» از ماده «بَتْل» (بر وزن حتم) در اصل به معنى «انقطاع» است، و لذا به مريم «بتول» گفته شده; چرا كه هيچ همسرى براى خود انتخاب نكرده بود، و اگر به بانوى اسلام، فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز «بتول» گفته مى شود، به خاطر آن است كه او از زنان عصر خود از نظر اعمال، رفتار و معرفت جدا و برتر، و به حالت انقطاع الى اللّه رسيده بود.

به هر حال «تَبَتُّلْ» آن است كه انسان با تمام قلبش متوجه خدا گردد، از ما سوى اللّه منقطع شود، و اعمالش را فقط به خاطر او به جا آورد و غرق در اخلاص گردد.

و اگر در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: لا رَهْبانِيَّة، وَ لا تَبَتَّلْ فِى الاِسْلامِ: «در اسلام نه رهبانيت است و نه تبتل».(6)

اشاره به اين است كه ترك دنيا به آن معنى كه در ميان راهبان مسيحى معمول است، در اسلام وجود ندارد، آنها براى ترك دنيا هم ازدواج را ترك مى كنند، و هم هر گونه فعاليت اجتماعى را، اما يك مسلمان واقعى در عين اين كه در قلب اجتماع زندگى مى كند تمام توجهش به خدا است.

در بعضى از روايات، از ائمه معصومين(عليهم السلام) نقل شده كه «تَبَتَّلْ» به معنى بلند كردن دست در نماز است(7) ولى روشن است اين در حقيقت بيان يكى از مظاهر اخلاص و انقطاع الى اللّه مى باشد.

به هر حال آن ياد پروردگار و اين اخلاص، سرمايه عظيم مردان خدا در برنامه سنگين هدايت خلق است.

* * *

سپس به سومين دستور پرداخته مى افزايد: «همان پروردگار مشرق و مغرب كه معبودى جز او نيست، او را وكيل، حافظ و ياور خود انتخاب كن» (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً).

در اينجا بعد از مرحله «ذكر اللّه» و «اخلاص» مرحله توكل و واگذارى همه كارها به خدا فرا مى رسد، خداوندى كه مشرق و مغرب عالم، يعنى مجموعه جهان هستى در زير سيطره حكومت و ربوبيت او قرار دارد، و تنها معبود شايسته پرستش او است، اين تعبير، در حقيقت به منزله دليلى است براى موضوع توكل بر خدا، چگونه انسان بر او توكل نكند، و كار خويش را به او نسپارد، در حالى كه در پهنه جهان هستى غير از او حاكم و فرمانروا، منعم، مربى و معبود نيست.

* * *

و بالاخره در چهارمين و پنجمين دستور مى فرمايد: «در برابر آنچه دشمنان مى گويند صابر و شكيبا باش، و از آنها دورى كن، اما دورى شايسته و جميل» (وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً).

و به اين ترتيب، در اينجا مقام «صبر» و «هجران» فرا مى رسد; چرا كه در مسير دعوت به سوى حق، بدگوئى دشمنان، و ايذاء و آزار آنان، فراوان است، و اگر باغبان بخواهد گلى را بچيند بايد در برابر زبان خار صبر و تحمل داشته باشد.

به علاوه گاهى در اينجا بى اعتنائى و دورى لازم است، تا هم از شرشان در امان بماند، و هم درسى از اين طريق به آنان بدهد، ولى اين هجران و دورى نبايد به معنى قطع برنامه هاى تربيتى، تبليغ و دعوت به سوى خدا باشد.

به اين ترتيب، آيات فوق نسخه جامع و كاملى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و تمام كسانى كه در خط او گام بر مى دارند مى دهد كه از عبادات شبانه و نيايش پروردگار در سحرگاهان، مدد بگيرند، و سپس اين نهال را با آب ياد خدا، اخلاص، توكل، صبر و هجران جميل، آبيارى كنند، چه نسخه جامع و جالبى؟!

تعبير به رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ: «خداوند مشرق و مغرب» اشاره به حاكميت و ربوبيت او بر تمام جهان هستى است، همان گونه كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم: فلان كس شرق و غرب زمين را در سيطره خود قرار داد، يعنى تمام روى زمين را، نه فقط نقطه مشرق و مغرب.

هجر جميل: «دورى و جدائى شايسته» همان گونه كه اشاره كرديم به معنى هجران توأم با دلسوزى، دعوت و تبليغ به سوى حق است، كه يكى از روش هاى تربيتى در مقطع هاى خاصى محسوب مى شود، و هرگز منافات با مسأله «جهاد» در مقطع هاى ديگر ندارد كه هر كدام جائى و هر نكته مقامى دارد، و به تعبير ديگر، اين دورى، بى اعتنائى نيست، بلكه خود نوعى اعتنا است و به هر حال اين كه بعضى حكم آيه فوق را منسوخ به آيات جهاد دانسته اند، صحيح نيست.

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» در ذيل آيه مى گويد: وَ فِى هذا دِلالَةٌ عَلى وُجُوبِ الصَّبْرِ عَلَى الأَذى، لِمَنْ يَدْعُو اِلَى الدِّيْنَ وَ الْمُعاشِرَةِ بِأَحْسَنِ الأَخْلاقِ وَ اِسْتِعْمالِ الرِّفْقِ لِيَكُونُوا أَقْرَبَ اِلَى الاِجابَةِ:

«اين آيه، دلالت مى كند كه مبلغين اسلام، و دعوت كنندگان به سوى قرآن، بايد در مقابل نا ملائمات شكيبائى پيشه كنند، و با حسن خلق، و مدارا، با مردم معاشرت نمايند، تا سخنان آنها زودتر پذيرفته شود».(8)

* * *

11وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً

12إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً

13وَ طَعاماً ذا غُصَّة وَ عَذاباً أَلِيماً

14يَوْمَ تَرْجُفُ الأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً

15إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً

16فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً

17فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً

18السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً

 

19إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً

 

ترجمه:

11 ـ و مرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار، و آنها را كمى مهلت ده.

12 ـ كه نزد ما غل و زنجيرها و (آتش) دوزخ است.

13 ـ و غذائى گلوگير، و عذابى دردناك.

14 ـ در آن روز كه زمين و كوه ها سخت به لرزه در مى آيد، و كوه ها (چنان درهم كوبيده مى شود كه) به شكل توده هائى از شن نرم درمى آيد!

15 ـ ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست، همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم!

16 ـ (ولى) فرعون به مخالفت و نافرمانى آن رسول برخاست، و ما او را سخت مجازات كرديم!

17 ـ شما (نيز) اگر كافر شويد، چگونه خود را (از عذاب الهى) بركنار مى داريد؟! در آن روز كه كودكان را پير مى كند.

18 ـ و آسمان از هم شكافته مى شود، و وعده او شدنى و حتمى است.

19 ـ اين هشدار و تذكرى است، پس هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند!


1 ـ «ناشِئَة» اسم فاعل است ولى اين احتمال نيز داده شده كه مصدر باشد مانند «عافية».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 378.

3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 448، حديث 16.

4 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 177 (با اقتباس).

5 ـ طبق قاعده، «مفعول مطلق» در اينجا بايد «تَبَتُّلُ» كه مصدر باب «تفعّل» است ذكر شود، ولى به جاى آن مصدر باب «تفعيل» آمده، اين امر، علاوه بر اين كه هماهنگى آخر آيات را حفظ مى كند، ممكن است اشاره به نكته لطيفى باشد، و آن اين كه «انقطاع الى اللّه» نه تمامش اكتسابى است، و نه تمامش موهبتى است، از يكسو تلاش و كوشش بنده پرهيزگار شرط است، و از سوى ديگر لطف پروردگار.

6 ـ «مفردات» و «مجمع البحرين»، ماده «بتل».

7 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 450، حديث 27.

8 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 379.

تفسير:

حساب اين گنهكاران مستكبر را با من واگذار!

در آخرين آيه، از آيات پيشين اشاره اى به كارشكنى ها، سخنان ناروا و اذيت و آزار دشمنان اسلام بود، آيات مورد بحث آنها را زير رگبارى از تهديدات شديد، دائر به عذاب هاى دنيا و آخرت از سوى خداوند، قرار داده، دعوت به تجديد نظر در برنامه هاى شوم خود مى كند، و هم به مسلمانان صدر اول در برابر هجوم سخت اين دشمنان، دلدارى مى دهد، و پايمردى مى بخشد.

نخست مى فرمايد: «مرا با اين تكذيب كنندگان ثروتمند و صاحب نعمت واگذار، و آنها را كمى مهلت ده»! (وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً).

يعنى طرف آنها تو نيستى، منم، مجازات و كيفر آنها را به خود من واگذار، و كمى به آنها مهلت ده، تا هم اتمام حجت گردد، و هم ماهيت خود را آشكار سازند، و پشت خود را از بار گناه سنگين كنند، آن گاه عذاب من گلوى آنها را خواهد فشرد!.

و مى دانيم مدت كمى گذشت كه مسلمانان، نيرومند شدند، ضربات سنگين و شكننده خود را در جنگ هاى «بدر»، «حنين»، «احزاب» و مانند آن بر پيكر دشمن وارد آوردند، و نيز مدت كمى بيشتر نگذشت كه اين گردنكشان از دنيا رفتند، و گرفتار عذاب الهى در برزخ شدند و عذاب قيامت نيز از آنها چندان دور نيست.

ضمناً تعبير به أُولِي النَّعْمَةِ: «صاحبان نعمت» اشاره به غرور و غفلت ناشى از فزونى مال، ثروت و امكانات مادى است كه غالباً دامنگير صاحبان آنها مى شود و به همين دليل، در طول تاريخ انبياء چنان كه قرآن شاهد و گواه است اين دسته هميشه در صف اول مخالفان قرار داشتند.

در حقيقت اين آيه، شبيه آيه 34 سوره «سباء» است كه مى گويد: وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَة مِنْ نَذِير إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ: «ما در هيچ شهر و ديارى انذار كننده اى نفرستاديم، مگر اين كه مترفين آنها (كسانى كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم».

در حالى كه اين گونه افراد بايد قبل از ديگران دعوت مناديان حق را لبيك گويند، تا شكر اين همه نعمت الهى را از اين طريق به جا آورند.

* * *

و در ادامه همين تهديد به صورت صريح تر مى گويد: «نزد ما غل و زنجيرها و آتش دوزخ است»! (إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحِيماً).

«انكال» جمع «نكل» (بر وزن فكر) به معنى زنجيرهاى سنگين است، و در اصل از ماده «نكول»، به معنى ضعف و ناتوانى گرفته شده; زيرا زنجيرهائى كه بر دست و پا و گردن مى نهند، انسان را از حركت باز مى دارد و ناتوان مى سازد، اين واژه، در معنى «زنجير» به كار رفته است، آرى، در برابر آزادى بى قيد و شرط و تنعمى كه در اين دنيا داشتند، بهره آنها در آنجا اسارت است و آتش!.

* * *

و باز مى افزايد: «و غذائى گلوگير و عذابى دردناك» (وَ طَعاماً ذا غُصَّة وَ عَذاباً أَلِيماً).

غذائى بر عكس غذاهاى چرب و شيرين دنياى آنها، كه به راحتى از گلو فرو مى رفت و گوارا بود، و زندگى دردناك در برابر آسايش بى حساب اين مغروران خود خواه و مستكبر در اين جهان.

با اين كه غذاى خشن و گلوگير خود عذابى است أَلِيم، بعد از آن عذاب أَلَيم را جداگانه ذكر مى كند، و اين نشان مى دهد: ابعاد عذاب اليم آخرت از نظر شدت و عظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست، لذا در حديثى مى خوانيم: روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) استماع مى فرمود: ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد و مدهوش شد.(1)

و در حديث ديگرى آمده است: خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين آيه را تلاوت مى فرمود و چنين حالى به او دست داد.(2)

چگونه اين غذا گلوگير نباشد؟ در حالى كه در آيه 6 سوره «غاشيه» مى خوانيم: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَرِيع: «آنها غذائى جز از خارهاى جانگداز ندارند».

و نيز در آيات 43 و 44 سوره «دخان» مى خوانيم: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعامُ الأَثِيمِ: «درخت زقوم (همان گياه تلخ، بد بو، بد طعم، تلخ و كشنده) * غذاى گنهكاران است»!.

* * *

پس از آن به شرح روزى مى پردازد كه اين عذاب ها در آن ظاهر مى شوند، مى فرمايد: «اين در روزى خواهد بود كه زمين و كوه ها سخت به لرزه در مى آيد و چنان كوه ها در هم كوبيده مى شوند كه به شكل توده هائى از رمل و شن نرم در مى آيد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً).

«كَثِيب» به معنى شن هاى متراكم است، و «مَهِيل» از ماده «هيل» (بر وزن كيل) به معنى ريختن شىء نرمى مانند رمل و آرد، بر چيزى است، و در اينجا منظور شن هاى نرمى است كه هرگز استقرار و ثبات ندارد.

بنابر اين معنى، كوه ها در قيامت آن چنان از هم متلاشى مى شوند كه به صورت شن هاى نرمى در مى آيند كه اگر پا روى آن بگذارند فرو مى رود.

درباره سرنوشت كوه ها در آستانه قيامت، قرآن تعبيرات مختلفى دارد كه همگى حكايت از نابودى و تبديل آنها به خاك هاى نرم مى كند.(3)

* * *

آن گاه به مقايسه اى در ميان بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مخالفت زورمندان عرب، و قيام موسى بن عمران در مقابل فرعونيان پرداخته، مى فرمايد: «ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شما است، همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم» (إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِداً عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً).

هدف او، هدايت شما و نظارت بر اعمال شما است، همان گونه كه هدف موسى بن عمران، هدايت فرعون، فرعونيان و نظارت بر اعمال آنها بود.

* * *

ولى، فرعون به مخالفت با آن رسول، برخاست، ما هم او را به مجازات شديدى گرفتار ساختيم» (فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِيلاً).

نه لشكر عظيم او مانع از عذاب الهى شد، و نه وسعت مملكت، قدرت حكومت و اموال و ثروتمندانشان جلو اين كار را گرفت و سرانجام همگى در امواج خروشان نيل كه به آن مباهات مى كردند، غرق شدند، شما كه در سطحى بسيار پائين تر از آنها قرار داريد، و از نظر عِدّه و عُدّه به مراتب از فرعون و فرعونيان ضعيف تريد درباره خود چه مى انديشيد؟ و چگونه به اين مختصر اموال و نفراتتان مغرور مى شويد؟!

«وَبِيل» از ماده «وبل» در اصل به معنى باران شديد و سنگين است، سپس به هر چيز شديد و سنگين اطلاق شده، مخصوصاً در مورد مجازات، و در آيه مورد بحث، نيز اشاره به شدت عذاب است كه گوئى اشخاص را مانند يك باران شديد زير رگبار خود قرار مى دهد.

* * *

سپس، روى سخن را به كفار زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده، به آنها چنين هشدار مى دهد: «اگر شما كافر شويد، چگونه خود را از عذاب شديد الهى بركنار مى داريد، در آن روز كه كودكان را پير مى كند»! (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً).(4)-(5)

آرى، عذاب آن روز، آن قدر زياد، سنگين، شديد، هولناك و كمرشكن است كه كودكان را پير مى كند، و اين كنايه از شدت آن است.

عذاب آخرت كه سهل است، بعضى نقل مى كنند: در همين دنيا گاه كه انسان در تنگناهاى فوق العاده شديد قرار مى گيرد، محسوس است كه در يك لحظه زودگذر موهاى او رو به سفيدى مى رود!.

به هر حال، آيه فوق اشاره به اين است به فرض اين كه: شما در اين جهان همچون فرعونيان گرفتار عذاب نابود كننده نشويد، قيامت و عذاب قيامت را چه خواهيد كرد؟!

* * *

در آيه بعد، توصيف بيشترى درباره آن روز وحشتناك بيان كرده، مى افزايد: «در آن روز، كرات آسمانى از هم شكافته مى شود، و وعده الهى تحقق مى يابد» (السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً).

بسيارى از آيات قيامت و «اشراط الساعة» (حوادثى كه در آستانه پايان جهان و آغاز رستاخيز صورت مى گيرد) حكايت از انفجارهاى عظيم، زلزله هاى شديد، و دگرگونى هاى سريع مى كند كه آيه مورد بحث، تنها به گوش هاى از آن اشاره نموده است.

وقتى آسمان و كرات آسمانى با آن همه عظمت، نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند از اين انسان ضعيف و ناتوان و آسيب پذير چه كارى ساخته است؟!.(6)

در پايان اين بحث، اشاره اى به تمام هشدارها و انذارهاى گذشته كرده، مى فرمايد: «آنچه گفته شد تذكر و يادآورى است» (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ).

شما در انتخاب راه آزاد هستيد، و هر كس بخواهد هدايت شود و طالب سعادت ابدى باشد، راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند» (فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً).

اگر پيمودن اين راه، از طريق اجبار و اكراه صورت گيرد، نه افتخارى است، نه فضيلتى، فضيلت آن است كه: انسان با اراده و اختيار خود، اين راه را انتخاب كرده، و بپويد.

خلاصه اين كه: خداوند راه و چاه را نشان داده، و ديده بينا، و آفتاب روشنى بخش را در اختيار گذارده، و مردم را مخير ساخته تا در اطاعت فرمانش با اراده و تصميم وارد عمل شوند.

در اين كه جمله إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ: «اينها تذكر و يادآورى است» اشاره به چيست؟ احتمالاًت متعددى از سوى مفسران داده شده است: گاه گفته اند: اشاره به مواعظى است كه در آيات قبل آمد، و گاه گفته شده: اشاره به تمام سوره است، و يا اشاره به تمام قرآن مجيد.

بعضى نيز گفته اند: ممكن است اشاره به دستور نماز و عبادت شبانه باشد كه در آيات نخستين سوره، آمده بود و مخاطب در آن پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، اين جمله مى خواهد آن را تعميم و گسترش به ساير مسلمانان دهد.

بنابراين منظور از سبيل: «راه» در جمله بعد، نيز نماز شب است كه از جمله راه هاى مهم به سوى پروردگار است همان گونه كه در آيه 26 سوره «دهر» بعد از دستور عبادت شبانه (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً) با فاصله مختصرى مى فرمايد: (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً) كه عيناً همان آيه مورد بحث است.(7)

البته اين تفسير مناسبى است ولى مناسب تر اين است كه مفهوم آيه گسترده باشد و تمام برنامه هاى انسان ساز اين سوره، در بر گيرد چنان كه در بالا اشاره كرديم.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 380.

2 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 107.

3 ـ شرح بيشتر درباره مراحل مختلف نابودى كوه ها، و تعبيرات متفاوت قرآن در اين زمينه در ذيل آيه 105 سوره «طه» آمده است. (تفسير نمونه، جلد 13، صفحه 302).

4 ـ «يوماً» مفعول «تَتَّقُون» است و پرهيز از آن روز، به معنى پرهيز از عذاب آن روز است، بعضى احتمال داده اند: ظرف براى «تَتَّقُون» يا مفعول «كَفَرْتُم» بوده باشد كه هر دو بعيد به نظر مى رسد.

5 ـ «شِيب» (بر وزن سيب) جمع «اشيب» به معنى «پير» است، و در اصل از ماده «شيب» (بر وزن عيب) و «مشيب» به معنى سفيد شدن مو گرفته شده.

6 ـ «مُنْفَطِرٌ» از ماده «انفطار» به معنى «انشقاق» و شكافتن است و ضمير در «بِهِ» به «يوم» باز مى گردد، يعنى آسمان به واسطه آن روز از هم شكافته مى شود (توجه داشته باشيد «سماء» هم به صورت مذكر و هم مؤنث مجازى، استعمال مى شود).

7 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 147.

نكته:

مراحل چهار گانه عذاب الهى

در آيات فوق، تكذيب كنندگان مغرور و مست نعمت را به چهار عذاب دردناك تهديد مى كند: غل و زنجيرها (أَنْكال).

آتش سوزان جهنم (جَحِيم).

غذاهاى خشن و گلوگير و مرگبار (وَ طَعاماً ذا غُصَّة).

و انواع مجازات هاى دردناك ديگر كه به فكر انسان نمى گنجد (وَ عَذاباً أَلِيْماً).

اين مجازات ها در حقيقت نقطه مقابل وضع آنها در اين زندگى دنيا است.

از يكسو داشتن آزادى بى حدّ و مرز.

و از سوى ديگر زندگى مرفه.

و از سوى سوم غذاهاى گوارا.

و از سوى چهارم انواع آسايش ها.

و چون همه اينها را به قيمت ظلم و تجاوز به حقوق ديگران و كبر و غرور و غفلت از خدا پيدا كرده اند در قيامت به چنان سرنوشتى گرفتار خواهند شد.

* * *

 

20إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لاِ َنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

 

ترجمه:

20 ـ پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزند; و خداوند شب و روز را اندازه گيرى مى كند; او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را اندازه گيرى كنيد، پس شما را بخشيد; اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند، و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى روند، و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند (و از تلاوت قرآن باز مى مانند)، پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد و نماز را بر پا داريد و زكات بپردازيد و به خدا «قرض الحسنه» دهيد (در راه او انفاق نمائيد) و (بدانيد) آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خدا به بهترين وجه و بزرگ ترين پاداش خواهيد يافت; و از خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است!

تفسير:

هر چه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد

اين آيه كه طولانى ترين آيات اين سوره است، مشتمل بر مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى كند.

در اين كه اين آيه، ناسخ دستور آيات آغاز اين سوره است، يا توضيح و تفسيرى براى آن؟ و همچنين در اين كه آيا اين آيه در «مكّه» نازل شده يا در «مدينه»؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است.

پاسخ اين سؤال ها بعد از تفسير آيه روشن خواهد شد.

نخست مى فرمايد: «پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند، نزديك دو سوم از شب، يا نصف، يا ثلث آن به پا مى خيزند، چگونه خداوند از آن آگاه نباشد، در حالى كه اندازه گيرى شب و روز به وسيله او است» (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ).(1)

اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر داده شده، تنها چيزى كه در اينجا اضافه دارد، اين است كه: گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت شبانه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را همراهى مى كردند (به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالاً يك حكم وجوبى; زيرا شرائط آغاز اسلام ايجاب مى كرد: آنها با تلاوت قرآن كه مشتمل بر انواع درس هاى عقيدتى، عملى و اخلاقى است و همچنين عبادات شبانه، خود را بسازند و آماده تبليغ اسلام و دفاع از آن گردند).

ولى به گونه اى كه از بعضى روايات استفاده مى شود، جمعى از مسلمانان در نگه داشتن حساب «ثلث»، «نصف» و «دو ثلث» گرفتار اشكال و دردسر مى شدند (چرا كه وسيله سنجش زمان در آن عصر وجود نداشت) و به همين جهت، ناچار احتياط مى كردند، و اين امر سبب مى شد: گاه تمام شب را بيدار بمانند، و مشغول عبادت باشند، تا آنجا كه پاهاى آنها به خاطر قيام شبانه، ورم كرد!.

لذا خداوند اين حكم را بر آنها تخفيف داده، فرمود: «او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار مزبور را دقيقاً اندازه گيرى كنيد، به همين جهت شما را بخشيد، اكنون آن مقدارى كه از قرآن براى شما ميسر است تلاوت كنيد» (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ).

«لَنْ تُحْصُوهُ» از ماده «احصاء» به معنى شماره كردن است، يعنى شما نمى توانيد دقيقاً وقت شب را از نظر مقدار دو ثلث و نصف و يك ثلث تعيين كنيد، و به زحمت مى افتيد.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است: شما نمى توانيد بر اين كار در تمام ايام سال مداومت كنيد.

حتى امروز هم كه با وسائلى مى توان به موقع از خواب بيدار شد تعيين دقيق اين مقادير، در تمام طول سال، مخصوصاً با تفاوت مستمر شب و روز، كار آسانى نيست.

جمله «تابَ عَلَيْكُم» را غالب مفسران به معنى «تخفيف اين تكليف» ذكر كرده اند، نه به معنى «توبه از گناه».

اين احتمال نيز وجود دارد كه وقتى حكم وجوب برداشته شود، گناهى صورت نمى پذيرد، و در نتيجه همچون آمرزش الهى خواهد بود.

در اين كه منظور از جمله فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ: «آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد» چيست؟ گفتگو بسيار است:

جمعى آن را به نماز شب تفسير كرده اند كه در لابلاى آن، حتماً آيات قرآن خوانده مى شود.

بعضى گفته اند: منظور همان تلاوت قرآن است، هر چند در اثناء نماز نباشد.

سپس بعضى، مقدار آن را به پنجاه آيه، بعضى به يك صد آيه، و بعضى دويست آيه، تفسير كرده اند، ولى هيچ يك از اين اعداد، دليل خاصى ندارد، بلكه مفهوم آيه اين است: هر مقدارى كه انسان به زحمت نمى افتد از قرآن بخواند.

بديهى است منظور از «تلاوت قرآن» در اينجا تلاوتى است به عنوان درس و فراگيرى براى خودسازى و پرورش ايمان و تقوا.

سپس، به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته، مى افزايد: «خداوند مى داند: گروهى از شما بيمار مى شوند، گروهى ديگر براى تحصيل معاش و ابتغاء فضل الهى، راهى سفر مى كردند، و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مى كنند، و اين امور مانع از آن خواهد شد كه عبادات شبانه را در نصابى كه قبلاً تعيين شده، به طور مداوم انجام دهند» (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ).

و همين سبب ديگرى براى تخفيف اين برنامه است، لذا بار ديگر تكرار مى كند: «حال كه چنين است آن مقدار كه براى شما ممكن است و توانائى داريد در شب از قرآن تلاوت كنيد» (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ).

روشن است ذكر بيمارى، مسافرت هاى ضرورى، و جهاد فى سبيل اللّه، به عنوان سه مثال براى عذرهاى موجه است، ولى منحصر به اينها نيست، منظور اين است: چون خداوند مى داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد، و اين مانع تداوم آن برنامه سنگين است، به شما تخفيف داده است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود: آيا اين حكم آنچه را كه در آغاز سوره آمده است، نسخ مى كند؟

يا به صورت استثناءئى براى آن است؟

ظاهر آيات نسخ حكم سابق مى باشد، در حقيقت لازم بود اين برنامه مدتى اجرا بشود و اجرا شد، و منظور از اين حكم كه جنبه موقت و فوق العاده داشت، حاصل گرديد، و بعد از پايان اين مدت به صورت خفيف ترى باقى ماند; زيرا ظاهر آيه اين است كه به خاطر وجود معذورين، اين حكم درباره همه تخفيف داده شده، نه فقط درباره گروه معذوران، و به اين ترتيب، نمى تواند استثناء باشد بلكه بايد نسخ باشد (دقت كنيد).

در اينجا سؤال ديگرى پيش مى آيد كه: آيا تلاوت مقدار ممكن از قرآن كه در اين آيه دو بار به آن امر شده، واجب است؟ يا جنبه مستحب دارد؟

بعضى گفته اند: مسلماً مستحب است، و بعضى احتمال وجوب داده اند; چرا كه تلاوت قرآن، موجب آگاهى بر دلائل توحيد، ارسال رسل، و اعجاز اين كتاب آسمانى، و فراگيرى ساير واجبات دين مى گردد، بنابراين تلاوت قرآن مقدمه واجب است و واجب مى باشد.

ولى بايد توجه داشت: در اين صورت لازم نيست قرآن را شبانه بخوانند، و يا در اثناء نماز شب، بلكه بر هر مكلفى واجب است: به مقدار لازم براى تعليم و تربيت، آگاهى بر اصول و فروع اسلام، و همچنين حفظ قرآن و رساندن آن به نسل هاى آينده، تلاوت كند بدون اين كه وقت و زمان خاصى در آن مطرح باشد.

اما حق اين است كه ظاهر امر در جمله «فَاقْرَؤُا...» وجوب است (چنان كه در اصول فقه بيان شده) مگر اين كه گفته شود: اين «امر» به قرينه «اجماع فقهاء بر عدم وجوب» يك امر استحبابى است، و نتيجه اين مى شود كه: در آغاز اسلام، به خاطر وجود شرائطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده، و بعد، هم از نظر مقدار، و هم از نظر حكم، تخفيف داده شده، و به صورت يك حكم استحبابى آن هم به مقدار ميسور در آمده است، ولى به هر حال، وجوب نماز شب بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تا آخر عمر ثابت ماند (به قرينه ساير آيات قرآن و روايات).

در روايتى از امام باقر(عليه السلام) نيز مى خوانيم: حكم مربوط به دو ثلث از شب، يا نيمى از آن، و يا ثلث آن، منسوخ شده، و به جاى آن «فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» قرار گرفته است.(2)

قابل توجه اين كه: سه نوع عذر در آيه مورد بحث ذكر شده: يكى جنبه جسمانى دارد (بيمارى)، ديگرى جنبه مالى (مسافرت براى كسب و كار) و سومى جنبه دينى (جهاد فى سبيل اللّه) و لذا بعضى گفته اند: از اين آيه استفاده مى شود: تلاش براى معاش، هم رديف جهاد فى سبيل اللّه است!.

و نيز اين جمله را دليلى دانسته اند بر اين كه خصوص اين آيه در «مدينه» نازل شده; چرا كه وجوب جهاد در «مكّه» نبود، ولى با توجه به اين كه مى فرمايد: سَيَكُون: «به زودى خواهد بود» ممكن است اين جمله خبر از تشريع جهاد در آينده باشد، يعنى چون عذرهائى در حال داريد و عذرهائى در آينده براى شما پيدا مى شود، اين حكم به صورت دائمى در نيامد، و به اين صورت با مكى بودن آيه منافات ندارد.

آن گاه به چهار دستور ديگر، در پايان اين آيه اشاره كرده، و برنامه خودسازى ارائه شده را به اين وسيله تكميل مى كند، مى فرمايد:

«نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد، و از طريق انفاق هاى مستحبى به خداوند قرض الحسنه دهيد، و بدانيد آنچه را از كارهاى خير براى خود از پيش مى فرستيد آن را نزد خداوند به بهترين وجه، بزرگترين، پاداش خواهيد يافت» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لاِ َنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً).

«و استغفار كنيد، و از خداوند آمرزش بطلبيد كه خداوند غفور و رحيم است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

اين چهار دستور (نماز، زكات، انفاق هاى مستحبى، و استغفار) به ضميمه دستور تلاوت و تدبر در قرآن كه در جمله هاى قبل آمده بود، مجموعاً يك برنامه كامل خودسازى را تشكيل مى دهد كه در هر عصر و زمان به خصوص در آغاز اسلام تأثير انكارناپذيرى داشته و دارد.

منظور از «نماز» در اينجا نمازهاى واجب پنجگانه و منظور از «زكات»، زكات واجب است، منظور از دادن «قرض الحسنه» به خداوند همان انفاق هاى مستحبى است، و اين بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود; چرا كه مالك تمام ملك ها، از كسى كه مطلقاً چيزى از خود ندارد قرض مى طلبد، تا از اين طريق او را تشويق به انفاق، ايثار و كسب فضيلت اين عمل خير كند، و از اين طريق تربيت شود و تكامل يابد.

ذكر استغفار، در پايان اين دستورات، ممكن است اشاره به اين باشد كه: مبادا با انجام اين طاعات خود را انسان كاملى بدانيد، و به اصطلاح طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصر بشمريد، و عذر به درگاه خدا آوريد، «ور نه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد».

بعضى از مفسران، معتقدند: تكيه روى اين دستورات به خاطر آن است كه تصور نشود اگر تخفيفى درباره قيام شبانه و تلاوت قرآن قائل شده، به ساير برنامه ها و دستورات دينى نيز سرايت مى كند بلكه آنها همچنان به قوت خود باقى است.(3)

ضمناً، ذكر زكات واجب را در اينجا دليل ديگرى بر مدنى بودن اين آيه گرفته اند; زيرا حكم زكات در «مدينه» نازل شد نه در «مكّه»، ولى بعضى گفته اند: اصل زكات در «مكّه» نازل شد، اما نصاب و مقدارى براى آن بيان نگرديده بود، آنچه در «مدينه» تشريع شد، مسأله نصاب و مقدار زكات بود.

* * *

نكته ها:

 


1 ـ بايد توجه داشت «نِصْفَهُ» و «ثُلُثَهُ» عطف بر «أَدْنى» است، نه بر «ثُلُثَىِ اللَّيْلِ»، بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود: حدود دو ثلث از شب، يا درست به اندازه نيم، يا يك ثلث شب.

ضمناً بايد توجه داشت «أَدْنى» معمولاً براى مكان نزديك گفته مى شود و در اينجا اشاره به زمان تقريبى است.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 451.

3 ـ تفسير«الميزان»، جلد 20، صفحه 156.

1 ـ ضرورت آمادگى عقيدتى و فرهنگى

براى انجام كارهاى مهم اجتماعى، مخصوصاً ايجاد يك انقلاب وسيع و گسترده در تمام شئون زندگى، قبل از هر چيزى يك نيروى مصمم انسانى لازم است كه با اعتقاد راسخ، و آگاهى كامل، و تعليمات لازم فكرى و فرهنگى، و پرورش هاى اخلاقى، براى اين كار ساخته شده باشد.

و اين دقيقاً كارى بود كه: پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» در سال هاى نخستين بعثت، بلكه در تمام دوران عمرش انجام داد، و به همين دليل و به خاطر وجود همين زير بناى محكم، نهال اسلام به سرعت نمو كرد، و جوانه زد، و شاخ و برگ آورد.

آنچه در اين سوره آمده است، نمونه زنده و بسيار گويائى از اين برنامه حساب شده است: دستور به عبادت دو سوم، يا حداقل يك سوم از شب، آن هم توأم با تلاوت و دقت در آيات قرآن مجيد، تأثير عجيبى در روح مسلمانان گذارد، و آنها را براى قبول «قول ثقيل» و «سبح طويل» آماده ساخت، اين حركت ها و ناشئه هاى شبانه كه به تعبير قرآن «أَشَدُّ وَطْئاً» و «أَقْوَمُ قِيْلاً» بود، سرانجام كار خود را كرد، و گروهى اندك از توده هاى محروم و قشرهاى مستضعف و در بند، چنان ساخته شدند كه شايستگى براى حكومت بر بخش عظيمى از جهان را پيدا كردند .

امروز هم اگر ما مسلمانان بخواهيم عظمت و قدرت ديرين را باز يابيم، راه همين راه، و برنامه، همين برنامه است، هرگز نبايد انتظار داشته باشيم با افرادى ضعيف و ناتوان از نظر تفكر و ايمان، افرادى كه پرورش هاى لازم فرهنگى و اخلاقى را نيافته اند، سيطره «يهود» را از قلب كشورهاى اسلامى بر اندازيم، و دست زورگويان و ابر جنايتكاران را از ممالك اسلامى كوتاه كنيم، اين سخنى است دامنه دار، اما آنجا كه كس است يك حرف بس است!

* * *

2 ـ تلاوت قرآن همراه با تفكر

از روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود: فضيلت تلاوت قرآن در زياد خواندن آن نيست، بلكه در خوب خواندن و تدبّر و انديشه در آن است.

جالب اين كه: در ذيل آيه فوق كه دستور مى دهد: «آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد» (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) آمده است كه از جدش چنين نقل مى فرمايد: ما تَيَسَّرَ مِنْهُ لَكُمْ فِيهِ خُشُوعُ الْقَلْبِ وَ صَفاءُ السِّرِّ!: «آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد»!.(1)

چرا چنين نباشد در حالى كه هدف اصلى تلاوت، تعليم و تربيت است.

و روايات در اين زمينه بسيار است.

* * *


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 382.

3 ـ تلاش براى معاش هم رديف جهاد

در آيه فوق ـ چنان كه ديديم ـ تلاش براى زندگى را در كنار «جهاد فى سبيل اللّه» قرار داده، و اين نشان مى دهد: اسلام براى اين موضوع اهميت زيادى قائل است; چرا چنين نباشد در حالى كه يك ملت فقير، گرسنه و محتاج به بيگانه، هرگز استقلال، عظمت و سربلندى نخواهد يافت، و اصولاً «جهاد اقتصادى» بخشى از «جهاد با دشمن» است.

در اين زمينه جمله اى از «عبداللّه بن مسعود» صحابى معروف نقل شده است كه مى گويد: أَيُّما رَجُل جَلَبَ شَيْئاً اِلى مَدِيْنَة مِنْ مَدائِنِ الْمُسْلِمِيْنَ، صابِراً مُحْتَسِباً، فَباعَهُ بِسِعْرِ يَوْمِهِ، كانَ عِنْدَ اللّهِ بِمَنْزِلَةِ الشُّهَداءِ، ثُمَّ قَرَأَ: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الأَرْضِ...: «هر كس متاعى را به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد، و زحمات خود را در اين راه براى خدا محسوب دارد، سپس آن را به قيمت عادلانه آن روز بفروشد، چنين كسى در پيشگاه خدا به منزله شهيدان است، سپس اين جمله از آيه آخر سوره «مزمل» را به عنوان شاهد تلاوت كرد: وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الأَرْضِ».(1)

* * *

خداوندا! به ما توفيق جهاد در تمام ابعادش را مرحمت فرما!

بار الها! توفيق قيام شبانه، تلاوت قرآن كريم و ساختن خويشتن در پرتو اين نور آسمانى را به همه ما لطف كن!

پروردگارا! جامعه اسلامى ما را با الهام از اين سوره پر محتوا به مقام شايسته و عظمت ديرين برسان!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

 

پايان سوره مزمل(2)

1 / صفر الحرام / 1407

14 / 7 / 1365

 


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 382 و تفسير «ابوالفتوح رازى» و تفسير «قرطبى»، ذيل آيه مورد بحث، ضمناً از حديث ديگرى كه مشابه اين حديث است و در تفسير «قرطبى»، از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده، استفاده مى شود: «عبداللّه بن مسعود»، اين سخن را از خود نگفته، بلكه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) استفاده كرده است.

2 ـ پايان تصحيح: 16 / 2 / 1383.

سوره مدّثّـر

اين سوره، در «مكّه»نازل شده و داراى 56 آيه است

محتواى سوره مدّثّر

شكى نيست: اين سوره از سورهائى است كه در «مكّه» نازل شده، اما در اين مسأله گفتگو است كه: آيا اولين سوره اى است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد؟ و يا بعد از سوره «اقرأ» نازل گرديده است؟

دقت در محتواى سوره «اقرأ» و سوره «مدّثر» نشان مى دهد: «اقرأ» در آغاز دعوت بوده، و سوره «مدّثر» مربوط به زمانى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور به دعوت آشكار شد، و دوران دعوت پنهانى پايان گرفت.

لذا بعضى گفته اند: سوره «اقرأ» اولين سوره اى است كه در آغاز بعثت نازل شده، و سوره «مدّثر» نخستين سوره بعد از دعوت آشكار است، و اين جمع خوبى به نظر مى رسد.

به هر حال، طبيعت سوره هاى مكى كه دعوت به مبدأ، معاد و مبارزه با شرك ، و انذار و تهديد مخالفان به عذاب الهى است در اين سوره، كاملاً منعكس است.

بحث هاى اين سوره روى هم رفته بر هفت محور دور مى زند:

1 ـ دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قيام، انذار، ابلاغ آشكار، صبر و استقامت در اين طريق، و تحصيل آمادگى هاى لازم براى اين كار.

2 ـ اشاره به رستاخيز، و صفات دوزخيان، همانها كه به مقابله با قرآن برخاسته، و به استهزاى حق پرداختند.

3 ـ قسمتى از ويژگى هاى دوزخ توأم با انذار كافران.

4 ـ تأكيد بر امر رستاخيز از طريق سوگندهاى مكرر.

5 ـ ارتباط سرنوشت هر انسانى با اعمال او، و نفى هر گونه افكار غير منطقى در اين زمينه.

6 ـ قسمتى از ويژگى هاى بهشتيان و دوزخيان و سرنوشت هر كدام از آنها.

7 ـ چگونگى فرار افراد جاهل، بى خبر، مغرور و خودخواه از حق.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْمُدَّثِّرِ أُعْطِيَ مِنَ الأَجْرِ عَشْرَ حَسَنَات بِعَدَدِ مَنْ صَدَّقَ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ كَذَّبَ بِهِ بِمَكَّةَ:

«هر كس سوره «مدثر» را بخواند به تعداد هر يك از كسانى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در مكّه تصديق يا تكذيب كردند به او ده حسنه داده مى شود».(1)

و در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَ فِي الْفَرِيضَةِ سُورَةَ الْمُدَّثِّرِ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَجْعَلَهُ مَعَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فِي دَرَجَتِهِ، وَ
لا يُدْرِكُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا شَقَاءٌ أَبَداً:

«كسى كه سوره «مدثر» را در نماز فريضه بخواند بر خداوند حق است كه او را همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و در جوار، و درجه او قرار دهد، و در زندگى دنيا بدبختى و رنج دامنش را هرگز نگيرد».(2)

بديهى است چنين نتائج عظيمى تنها بر خواندن الفاظ سوره، مترتب نخواهد شد، بلكه بايد محتواى سوره را نيز در نظر گرفت و مو به مو اجرا كرد.

* * *

1يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ

2قُمْ فَأَنْذِرْ

3وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ

4وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ

5وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ

 

6وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ

7وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ

8فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ

9فَذلِكَ يَوْمَئِذ يَوْمٌ عَسِيرٌ

10عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِير

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايگر

1 ـ اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)!

2 ـ برخيز و انذار كن.

3 ـ و پروردگارت را بزرگ بشمار.

4 ـ و لباست را پاك كن.

5 ـ و از پليدى دورى كن.

6 ـ و منت مگذار و فزونى مطلب.

7 ـ و به خاطر پروردگارت شكيبائى كن!

8 ـ هنگامى كه در «صور» دميده شود.

9 ـ آن روز، روز سختى است.

10 ـ و براى كافران آسان نيست!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 383.

تفسير:

برخيز و جهانيان را انذار كن!

بدون شك، مخاطب در اين آيات، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، هر چند در آن تصريحى به اين عنوان نشده، ولى، قرائن موجود در اين آيات، بيانگر اين واقعيت است.

نخست، مى فرمايد: «اى در بستر خواب آرميده، و جامه خواب به سر كشيده»! (يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ).

* * *

«برخيز و انذار كن، و عالميان را بيم ده» (قُمْ فَأَنْذِرْ).

كه وقت خواب و استراحت گذشته، و زمان قيام و تبليغ فرا رسيده است.

تكيه بر خصوص «انذار» با اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم «بشير» است و هم «نذير» به خاطر آن است كه: «انذار» مخصوصاً در آغاز كار، تأثير عميق ترى در بيدار كردن ارواح خفته دارد.

در اين كه: چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بستر آرميده بود كه اين خطاب او را به قيام دعوت كرد؟ مفسران احتمالاًت زيادى داده اند:

1 ـ مشركان عرب در آستانه موسم حج، جمع شدند، و سران آنها مانند «ابوجهل»، «ابو سفيان»، «وليد بن مغيره»، «نضر بن حارث»، و... به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات مردمى كه از خارج به «مكّه» مى آيند، و جسته گريخته مطالبى درباره ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) شنيده اند، چه بگويند؟

اگر هر كدام بخواهند جواب جداگانه اى بدهند، يكى كاهنش خواند، ديگرى مجنون، و ديگرى ساحر، اين تشتّت آراء، اثر منفى خواهد گذاشت، بايد با وحدت كلمه، به مبارزه تبليغاتى بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر خيزند! بعد از گفتگو به اينجا رسيدند، بهتر از همه اين است كه: بگويند «ساحر» است; زيرا يكى از آثار پديده «سحر» جدائى افكندن ميان دو همسر، و پدر و فرزند است، و پيامبر با عرضه آئين اسلام، چنين كارى را انجام داده بود!

اين سخن به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده، سخت ناراحت شده، بيمار گونه، غمگين به خانه آمد و در بستر آرميد كه آيات فوق نازل شده و او را دعوت به قيام و مبارزه كرد.

2 ـ اين آيات، از نخستين آياتى بود كه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شد; زيرا از «جابر بن عبداللّه» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده فرمود: من بر كوه حرا بودم كه صدائى برخاست گفت: اى محمّد! «تو رسول خدائى»! به راست و چپ نگاه كردم، چيزى نديدم، به بالاى سر نگاه كردم، فرشته اى را بر عرش در ميان آسمان و زمين ديدم، ترسيدم، به سوى «خديجه» بازگشتم، و گفتم: مرا بپوشانيد! مرا بپوشانيد! و آب سرد، بر من بريزيد، در اين هنگام بود كه: جبرئيل نازل شد و «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّر» را آورد.

ولى با توجه به اين كه: آيات سوره بيانگر دعوت آشكار است، مسلّم مى شود: اين آيات، حداقل بعد از سه سال دعوت پنهانى نازل شده، و اين با آنچه در روايت فوق آمده است، سازگار نيست، مگر اين كه گفته شود: چند آيه آغاز اين سوره، در آغاز دعوت نازل شده، و آيات بعد مربوط به چند سال بعد است!

3 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حال خواب بود، و جامه بر خود افكنده بود، جبرئيل نازل شده، او را بيدار كرد و اين آيات را بر او خواند كه بر خيز و بستر و خواب را كنار بگذار و به انجام رسالت پرداز.

4 ـ منظور از پوشيدن جامه، جامه ظاهرى نيست بلكه لباس نبوت و رسالت است، همانطور كه درباره پرهيزگارى «لباس تقوا» گفته شده است.

5 ـ منظور از «مدثر» كسى است كه در گوشه عزلت قرار گرفته، و در انزوا و تنهائى به سر مى برند، بنابراين، آيه مى گويد: از انزوا و عزلت به در آى، و به انذار خلق و هدايت بندگان خدا پرداز.(1)

تفسير اول از همه اين تفسيرهاى پنجگانه مناسب تر به نظر مى رسد.

قابل توجه اين كه: جمله فَانْذِر: «انذار كن» بيان نمى كند، درباره چه چيز؟ و چه موضوع انذار كند؟ و اين در حقيقت براى بيان عموميت است، يعنى درباره بت پرستى، شرك، كفر، ظلم، بيدارگرى و فساد، درباره عذاب الهى و حساب محشر و... به مردم هشدار ده (و به اصطلاح حذف متعلق دلالت بر عموم دارد) در ضمن، هم شامل عذاب دنيا مى شود، هم عذاب آخرت و هم نتائج سوء اعمال انسان كه دامنگير او خواهد شد.

* * *

و به دنبال دعوت به قيام و انذار، پنج دستور مهم به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى دهد كه سرمشقى است براى ديگران، نخستين دستور درباره توحيد است، مى فرمايد: «تنها پروردگارت را بزرگ بشمار» (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ).(2)

همان خدائى كه مالك و مربى تو است، و هر چه دارى از او دارى.

غير او را در بوته فراموشى بيفكن، خط سرخ بر تمام معبودهاى دروغين دركش، و هرگونه آثار شرك و بت پرستى را محو كن.

تكيه روى كلمه «ربّ» و مقدم داشتن آن بر «كَبِّر» كه دليل بر انحصار است، مسأله توحيد را با ذكر دليل در اين عبارت كوتاه مطرح مى كند، چه جالب و پر محتوا است، تعبيرات قرآن كه در يك عبارت كوتاه اين همه معنى بيان شده است.

منظور از جمله «فَكَبِّرْ» تنها گفتن «اللّه اكبر» نيست، هر چند گفتن «اللّه اكبر» يكى از مصداق هاى آن است كه در روايات نيز به آن اشاره شده، بلكه منظور اين است: خداى خود را بزرگ بشمار، هم از نظر اعتقاد، هم عمل، و هم در سخن، و او را متصف به اوصاف جمال و منزه از هر گونه نقص و عيب بدان، بلكه او را از اين كه در توصيف بگنجد برتر بدان، همان گونه كه در روايات اهلبيت(عليهم السلام) آمده است كه معنى «اللّه اكبر» اين است كه خدا برتر از آن است كه توصيف شود، و در فكر انسان بگنجد، بنابراين «تكبير» مفهومى گسترده تر از «تسبيح» دارد كه فقط تنزيه از هر گونه عيب و نقص را شامل مى شود.

* * *

و به دنبال مسأله توحيد، دومين دستور را درباره پاكيزگى از آلودگى ها داده، مى افزايد: «و لباست را پاك كن» (وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ).

تعبير به «لباس» ممكن است كنايه از عمل انسان باشد; چرا كه اعمال هر كس به منزله لباس او است، و ظاهر او بيانگر باطن او است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از لباس در اينجا قلب و روح و جان است، يعنى قلبت را از هر گونه آلودگى پاك كن، جائى كه بايد لباس تطهير شود، صاحب لباس اولويت دارد.

بعضى نيز آن را به همان لباس ظاهر تفسير كرده اند; چرا كه پاكيزگى لباس ظاهر از مهمترين نشانه هاى شخصيت، تربيت و فرهنگ انسان است، مخصوصاً در عصر جاهليت، كمتر از آلودگى ها اجتناب مى نمودند و لباس هائى بسيار آلوده داشتند، به خصوص معمول بود (همان گونه كه در ميان گرفتاران جاهليت عصر اخير نيز معمول است) دامان لباس را بسيار بلند مى كردند، به گونه اى كه روى زمين كشيده، و آلوده مى شد، و اين كه در بعضى از روايات از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: معنى آيه اين است: ثِيابَكَ فَقَصِّر: «لباست را كوتاه كن»(3) نيز ناظر به همين معنى است.

بعضى نيز آن را به همسران تفسير كرده اند; چرا كه قرآن مى گويد: «شما لباس همسران خود هستيد، و آنها را نيز لباس شما» (چرا كه حفظ آبروى يكديگر مى كنيد، و زينت يكديگريد) (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ).(4)

جمع ميان اين معانى نيز ممكن است.

در حقيقت، آيه، اشاره به اين نكته نيز دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه: دامانشان از هر گونه آلودگى پاك باشد و تقوا و پرهيزكاريشان از هر نظر مسلّم گردد، و لذا به دنبال فرمان قيام و انذار، فرمان پاكدامنى مى دهد.

* * *

در سومين دستور مى فرمايد: «از پليدى ها و آنچه موجب عذاب الهى است بپرهيز» (وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ).

گسترش مفهوم «رجز» (پليدى) سبب شده است تفسيرهاى گوناگونى براى آن ذكر كنند.

گاه، آن را به بت ها، گاه، به هر گونه معصيت، گاه، به اخلاق زشت و ناپسند، گاه، به حب دنيا كه سرآغاز هر خطيئه و گناه است، گاه، به عذاب الهى كه نتيجه شرك و معصيت است و گاه، به معنى هر چيزى كه انسان را از خدا غافل مى كند.

نكته اصلى اين است كه: «رجز» در اصل به معنى اضطراب و تزلزل است(5)سپس به هر گونه گناهِ شرك، بت پرستى، وسوسه هاى شيطانى، اخلاق ذميمه و عذاب الهى كه مايه اضطراب انسان مى گردد و او را از مسير صحيح منحرف مى كند، اطلاق شده است.

در حالى كه بعضى معنى اين لغت را «عذاب» مى دانند،(6) و از آنجا كه شرك، گناه، اخلاق سوء و حب دنيا جلب عذاب الهى مى كند به آنها نيز «رجز» اطلاق شده است.

اين، نيز لازم به ياد آورى است كه: در قرآن مجيد واژه «رجز» (بر وزن شرك) غالباً به معنى عذاب آمده است.(7)

بعضى نيز معتقدند: «رجز» و «رجس» كه به معنى «پليدى» است مترادفند.(8)

اين معانى سه گانه گرچه با هم متفاوتند، ولى در عين حال، ارتباط نزديكى با يكديگر دارند، به هر حال، آيه مفهوم جامعى دارد كه هر گونه انحراف، عمل زشت و پليد، و هر كارى را كه موجب خشم و عذاب الهى در دنيا و آخرت مى گردد، شامل مى شود.

مسلّم است پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حتى قبل از نبوت از اين امور، پرهيز و هجران داشت، و تاريخ زندگى او كه دوست و دشمن به آن معترفند نيز گواه بر اين معنى است، ولى در اينجا به عنوان يك اصل اساسى در مسير دعوت الى اللّه، و نيز به عنوان يك الگو و اسوه براى همگان، روى آن تكيه شده است.

* * *

و در چهارمين دستور مى فرمايد: «منت مگذار و فزونى مطلب» (وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ).(9)

در اين كه نهى از منت و فزونى طلبيدن در چه مواردى است باز در اينجا مفهوم آيه كلى و گسترده است، و هر گونه منت گذاردن بر خالق و خلق را شامل مى شود، نه بر پروردگارت منت بگذار كه براى او جهاد و تلاش مى كنى; چرا كه او بر تو منت گذارده كه اين مقام منيع را به تو ارزانى داشته است.

همچنين عبادت و اطاعت و اعمال صالحت را بسيار مشمر، بلكه هميشه خود را در سرحدّ «قصور» و «تقصير» بدان، و عبادت را يك نوع توفيق بزرگ الهى براى خودت بشمار.

به تعبير ديگر، نبايد قيام و انذار تو، و نشر توحيد و بيان عظمت پروردگار، و تطهير ثياب، و پرهيز از هر گونه گناه را مايه منت بر خداوند بشمرى، يا آنها را بزرگ بدانى، بلكه بايد اينها را هداياى گران بهائى از سوى پروردگارت بدانى و به خاطر آن ممنون باشى، و آن چنان در عشق و محبت او غرق شوى كه اين كارهاى مهم را بسيار ناچيز حساب كنى.

و نيز اگر خدمتى به خلق مى كنى، چه در جهات معنوى باشد مانند تبليغ و هدايت، و چه در جهات مادى، مانند انفاق و بخشش، هيچكدام را نبايد با منت يا انتظار جبران، آن هم جبرانى فزونتر توأم نمائى چرا كه منت، اعمال نيك را باطل و بى اثر مى كند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الأَذى».(10)

«لا تَمْنُنْ» از ماده «منّت» در اين گونه موارد به معنى سخن و گفتارى است كه بيانگر اهميت نعمتى است كه انسان به ديگرى داده است، و از اينجا رابطه آن با مسأله «استكثار» (طلب فزونى) روشن مى شود; چرا كه اگر انسان خدمتش را ناچيز بشمرد انتظار پاداشى ندارد، چه رسد به اين كه فزونى بطلبد، و به اين ترتيب، منت گذاردن هميشه سرچشمه «استكثار» است، عملى كه ارزش نعمت را به كلى از بين مى برد.

و اين كه: در بعضى از روايات آمده است: معنى آيه اين است: لا تُعْطِ تَلْتَمِسُ أَكْثَرَ مِنْها: «چيزى را به ديگرى عطا مكن كه انتظار بيشتر از آن را داشته باشى»(11) در حقيقت بيان يكى از شاخه هاى مفهوم كلى آيه شريفه است.

همان گونه كه در حديث ديگرى آمده است: امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرمود: لا تَسْتَكْثِرْ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَيْر لِلَّهِ: «كار نيكى را كه براى خدا انجام مى دهى هرگز زياد مشمر»3 اين هم شاخه ديگرى از آن مفهوم كلى است.

* * *

در آيه بعد، به آخرين دستور در اين زمينه اشاره كرده، مى گويد: «و به خاطر پروردگارت، صبر و شكيبائى پيشه كن» (وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ).

باز در اينجا با مفهوم گسترده اى از صبر و استقامت و شكيبائى برخورد مى كنيم كه همه چيز را شامل مى شود.

يعنى در طريق اداى اين رسالت بزرگ، شكيبائى كن، و در برابر آزار مشركان و دشمنان جاهل و نادان، صابر باش! در طريق عبوديت اطاعت فرمان خدا استقامت نما، و در جهاد با نفس و در ميدان جهاد با دشمن شكيبا باش!

مسلّم است صبر و شكيبائى، اساس و ضامن اجراى همه برنامه هاى گذشته است، اصولاً مهمترين سرمايه راه تبليغ و هدايت، همين صبر و شكيبائى است، و لذا بارها در قرآن مجيد، روى آن تكيه شده است، و به همين دليل، در گفتار امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم الصَّبْرُ مِنَ الإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ: «صبر و

استقامت در برابر ايمان، همچون سر است در برابر تن»!.(12)

و نيز، به همين دليل، يكى از مهمترين برنامه هاى انبياء و مردان خدا همين برنامه صبر و استقامت بوده است، هر قدر حوادث سخت تر و سنگين تر بر آنها فرو مى ريخت شكيبائى آنها بيشتر مى شد.

در حديثى از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: در مورد اجر صابران مى گويد: قالَ اللّهُ تَعالى: إِذَا وَجَّهْتُ إِلَى عَبْد مِنْ عَبِيدِي مُصِيبَةً فِي بَدَنِهِ أَوْ مَالِهِ أَوْ وَلَدِهِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ ذَلِكَ بِصَبْر جَمِيل، اسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْ أَنْصِبَ لَهُ مِيزَاناً أَوْ أَنْشُرَ لَهُ دِيوَاناً:

«خداوند مى فرمايد: هنگامى كه مصيبتى متوجه يكى از بندگانم در بدن، يا مال، يا فرزندش مى كنم، و او با صبر جميل از آن استقبال مى كند، حيا مى كنم كه در قيامت ميزان سنجش اعمال براى او نصب كنم، و يا نامه عمل او را بگشايم»!.(13)

* * *

در تعقيب دستورى كه در زمينه قيام و انذار در آيات قبل آمده، در آيات مورد بحث، انذار را با بيانى بسيار مؤكد و رسا شروع مى كند، و مى فرمايد: «هنگامى كه در صور دميده مى شود» (فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ).

* * *

«آن روز روز سختى است» (فَذلِكَ يَوْمَئِذ يَوْمٌ عَسِيرٌ).(14)

* * *

«روزى است بسيار پرمشقت كه براى كافران آسان نيست» (عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِير).

قابل توجه اين كه: «ناقُور» در اصل، از ماده «نقر» به معنى كوبيدنى است كه منتهى به سوراخ كردن شود، و «منقارِ» پرندگان كه وسيله كوبيدن و سوراخ كردن اشياء است، نيز از همين معنى گرفته شده، به همين جهت به شيپورى كه صداى آن گوئى گوش انسان را سوراخ مى كند، و در مغز فرو مى رود «ناقور» گفته مى شود.

از آيات قرآن، به خوبى استفاده مى شود كه: در پايان دنيا و آغاز رستاخيز دو بار در صور دميده مى شود، يعنى دو صداى فوق العاده وحشت انگيز و تكان دهنده كه اولى صداى مرگ است، و دومى صداى بيدارى و حيات است، سراسر جهان را فرا مى گيرد، كه از آن تعبير به «نفخه صور اول» و «نفخه صور دوم» مى شود، و آيه مورد بحث، اشاره به «نفخه دوم» است كه رستاخيز با آن بر پا مى گردد، و روز سخت و سنگينى بر كافران است.(15)

به هر حال، آيات فوق بيانگر اين واقعيت است كه در نفخه رستاخيز مشكلات كافران يكى بعد از ديگرى نمايان مى گردد، روزى است بسيار دردناك، مصيبت بار و طاقت فرسا كه نيرومندترين انسان ها را به زانو در مى آورد.

* * *

11ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً

12وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً

13وَ بَنِينَ شُهُوداً

14وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً

15ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ

16كَلاّ إِنَّهُ كانَ لاِياتِنا عَنِيداً

 

17سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً

 

ترجمه:

11 ـ مرا با كسى كه او را خود به تنهائى آفريده ام واگذار!

12 ـ همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم.

13 ـ و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند.

14 ـ و وسائل زندگى را برايش فراهم ساختم!

15 ـ باز طمع دارد كه بيفزايم!

16 ـ هرگز! چرا كه او به آيات ما دشمنى مىورزد!

17 ـ و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه زندگى بالا رود!

 

شأن نزول:

براى اين آيات دو شأن نزول ذكر شده است:

1 ـ قريش در «دار الندوة» (مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى شور در مسائل مهم، در آن جمع مى شدند) اجتماع كردند، «وليد» (مرد معروف و سرشناس مكّه كه مشركان، به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند) رو به آنها كرده گفت: شما مردمى هستيد داراى نسب والا، و عقل و خرد، و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند (براى زيارت خانه كعبه و غير آن) و پاسخ هاى مختلفى از شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد.

پس از آن رو به آنها كرده گفت: شما درباره اين مرد (اشاره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) چه مى گوئيد؟

گفتند: مى گوئيم «شاعر» است!

وليد چهره درهم كشيده، گفت: ما شعر بسيار شنيده ايم، اما سخن او شباهتى به شعر ندارد.

گفتند: مى گوئيم «كاهن» است.

گفت: هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان (به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد.

گفتند: مى گوئيم «ديوانه» است.

گفت: وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت.

گفتند: مى گوئيم «ساحر» است.

گفت: ساحر، به چه معنى؟

گفتند: كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند.

گفت: بلى او «ساحر» است و چنين مى كند! (زيرا بعضى از آنها مسلمان مى شوند و راه خود را از ديگران جدا مى سازند).

سپس از «دار الندوه» خارج شدند، در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ملاقات مى كرد، مى گفت: اى ساحر! اى ساحر!

اين مطلب بر پيامبر گران آمد، خداوند آيات آغاز اين سوره و آيات فوق را (تا آيه 25) نازل فرمود (و پيامبرش را دلدارى داد).

2 ـ بعضى نيز گفته اند: هنگامى كه آيات سوره «الم سجده» (سوره غافر) نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجد الحرام (به نماز) ايستاده بود و «وليد بن مغيره» نزديك حضرت بود و تلاوت او را مى شنيد، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه اين معنى شد، تلاوت اين آيات را تكرار كرد.

«وليد» به مجلس قومش ـ طائفه بنى مخزوم ـ آمده، گفت: به خدا سوگند هم اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) كلامى شنيدم كه نه شبيه سخن انسان هاست، و نه سخن جنّ، وَ اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاوَةً وَ اِنَّ أَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ، وَ اِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ ما يُعْلى!:

«گفتار او شيرينى خاصى دارد، و زيبائى و طراوت مخصوصى، شاخه هايش پرميوه، و ريشه هايش قوى و نيرومند، سخنى است كه از هر سخن ديگر برتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد»!.

اين را گفت و به منزلش بازگشت، قريش به يكديگر گفتند: به خدا سوگند او دلباخته آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) شده، و از آئين ما بيرون رفته، و تمام قريش را منحرف خواهد كرد، زيرا به وليد «ريحانه قريش» (گل سرسبد قبيله قريش) مى گفتند.

«ابو جهل» گفت: من چاره اين كار را مى كنم، حركت كرده، آمد و با چهره اى غمگين كنار «وليد» نشست.

«وليد» گفت: فرزند برادر چرا غمگينى؟!

گفت: قريش بر تو با اين سن و سال عيب مى نهند، و گمان مى كنند تو سخن محمّد را زينت بخشيدى.

او برخاست و همراه ابو جهل به مجلس قوم در آمد.

گفت: شما گمان مى كنيد محمّد ديوانه است؟ آيا هرگز آثار جنون بر او ديده ايد؟

گفتند: نه.

گفت: فكر مى كنيد او كاهن است؟ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟

گفتند: نه.

گفت: تصور مى كنيد: او شاعر است؟ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟

گفتند: نه.

گفت: پس فكر مى كنيد او دروغگو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟

گفتند: نه، او نزد ما هميشه به عنوان «صادق امين» قبل از ادعاى نبوتش شناخته شده.

در اينجا قريش به «وليد» گفتند: پس به عقيده تو درباره او چه بگوئيم؟

«وليد» فكر كرد و نگاهى نمود، و چهره درهم كشيده، گفت: او فقط مرد ساحرى است، مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدائى مى اندازد؟ (گروهى به او ايمان مى آوردند و از خانواده خود جدا مى شوند).

بنابراين او ساحر است و آنچه مى گويد، سحرى است جالب!.(16)

* * *


1 ـ «فخر رازى»، اين تفسيرهاى پنجگانه را به اضافه بعضى از احتمالات ديگر در تفسير «كبير» خود آورده است.

و بعضى ديگر از مفسران از او اقتباس كرده اند (تفسير فخر رازى، جلد 30، صفحات 189 و 190).

2 ـ «فاء» در «فَكَبِّرْ» به عقيده بعضى «زائده» و براى تأكيد است، و به عقيده جمعى براى افاده معنى «شرط» است، و معنى جمله چنين است: هر جريان و حادثه اى واقع شود، بزرگداشت خدا را فراموش مكن (درباره آيات بعد نيز همين گفتگو است).

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 385.

4 ـ بقره، آيه 187.

5 ـ «مفردات راغب».

6 ـ «الميزان» و «فى ظلال القرآن»، ذيل آيات مورد بحث.

7 ـ به آيات 134 و 135 «اعراف»، 5 «سبأ»، 11 «جاثيه»، 59 «بقره»، 162 «اعراف» و 34 «عنكبوت» مراجعه شود.

8 ـ در تفسير «فخر رازى» اين معنى به صورت يك احتمال ذكر شده (جلد 30، صفحه 193).

9 ـ توجه داشته باشيد: «تَسْتَكْثِرُ» در اينجا حال است نه جواب نهى (زيرا به صورت مرفوع آمده است) بنابراين، مفهوم آيه چنين مى شود: «منت مگذار در حالى كه فزونى مى طلبى و يا عملت را بزرگ مى شمرى».

10 ـ بقره، آيه 264.

11  ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 454

12 ـ «نهج البلاغه»، كلمات قصار، كلمه 82.

13 ـ تفسير «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 120.

14 ـ در تركيب اين جمله احتمالات متعددى داده شده، از همه بهتر چيزى است كه در كتاب «البيان فى غريب اعراب القرآن» آمده كه مى گويد: «ذلك» مبتدا و «يومئذ» بدل و «يَوْمٌ عَسِيرٌ» خبر آن است.

15 ـ درباره «صور» و «نفخه صور» بحث مشروحى ذيل آيه 68 سوره «زمر»، جلد 9، صفحات 534 تا 542 داشته ايم.

16 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 386 ـ اين شأن نزول را بسيارى از مفسران مانند «قرطبى»، «مراغى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» و «الميزان» و غير آنها (با تفاوت هائى) نقل كرده اند.

تفسير:

«وليد» آن ثروتمند مغرور حق نشناس!

در تعقيب آيات گذشته، كه كافران را به طور جمعى مورد انذار قرار مى داد، آيات مورد بحث، بالخصوص روى بعضى از افراد آنها كه مؤثرتر بودند انگشت گذارده، و با تعبيراتى گويا، رسا و كوبنده او را زير رگبار شديدترين انذارها مى گيرد.

نخست مى گويد: «مرا با كسى كه تنها آفريدم واگذار» (ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً).

اين آيه و آيات بعد، چنان كه در شأن نزول گفتيم در مورد «وليد بن مغيره مخزومى» از سران معروف قريش نازل شده است.

تعبير به «وَحِيْداً» (تنها) ممكن است توصيفى براى خالق باشد، و يا براى مخلوق، در صورت اول نيز دو احتمال وجود دارد: نخست اين كه مرا با او تنها بگذار كه خودم او را كيفر شديد دهم، يا اين كه: من تنها خودم او را آفريدم و اين همه نعمت ها به او بخشيدم، اما او نمك نشناسى كرد.

و در صورت دوم نيز دو احتمال وجود دارد: ممكن است اشاره به اين باشد كه او در شكم مادر، و به هنگام تولد، تك و تنها بود، نه اموالى داشت و نه فرزندانى، و اينها را همه بعداً به او بخشيدم.

يا اشاره به اين كه او خودش را «وحيد» (شخص منحصر به فرد در ميان عرب) مى ناميد، و مشهور است كه مى گفت: أَنَا الْوَحِيْدُ ابْنِ الْوَحِيْدِ، لَيْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِيْرٌ، وَ لا لاِ َبِى نَظِيْرٌ!:

«من منحصر به فرد و فرزند منحصر به فردم! در عرب نه نظيرى براى من وجود دارد و نه براى پدرم»!(1) اين مطلب به عنوان استهزا در آيه ذكر شده است.

ولى از ميان همه اين تفسيرهاى چهار گانه، تفسير اول از همه مناسب تر است.

* * *

آن گاه مى افزايد: «من براى او مال گسترده و فراوانى قرار دادم» (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً).

«مَمْدُود» در اصل به معنى «كشيده» است كه در اينجا ناظر به گستردگى، حجم اموال او يا كشش از نظر زمان و يا از نظر مكان است.

بعضى گفته اند: اموال او به قدرى گسترده بود كه در فاصله مكّه و طائف شتران بسيار و اسب هاى فراوان و مستغلات زياد داشت.

و بعضى گفته اند: باغ ها و مزارعى داشت كه غلات يكى تمام نشده ديگرى مى رسيد، به علاوه داراى صدهزار دينار طلا بود، و همه اين معانى در كلمه «مَمْدُود» جمع است.

* * *

پس از آن به فزونى نيروى انسانى او اشاره كرده، مى افزايد: «و فرزندانى براى او قرار دادم كه همواره نزد او و در خدمت او حاضرند» (وَ بَنِينَ شُهُوداً).

دائماً آماده كمك و خدمت بودند، و حضورشان مايه انس و راحت او بود، و هرگز به خاطر تنگى معيشت، مجبور نبودند هر كدام به نقطه دور دستى سفر كنند، و پدر را در رنج دورى، هجران و تنهائى بگذارند، در بعضى از روايات آمده او ده فرزند داشت.

* * *

بعد از آن به ساير مواهبى كه به او ارزانى داشته بود به طور كلى اشاره كرده مى فرمايد: «وسائل زندگى او را از هر نظر فراهم ساختم» (وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً).

نه فقط مال و فرزندان برومند، كه در جهات اجتماعى و جنبه هاى جسمانى از هر نظر غرق در نعمت بود.

«تمهيد» از ماده «مهد» در اصل به معنى محلى است كه براى كودك آماده مى كنند (گاهواره و مانند آن) سپس به هر گونه وسائل استراحت، پيشرفت، موقعيت و مقام برجسته اجتماعى اطلاق شده است، و روى هم رفته معنى وسيعى دارد كه انواع مواهب حيات، وسائل پيشرفت و موفقيت را شامل مى شود.

* * *

اما او به جاى اين كه: در برابر بخشنده اين همه نعمت ها سر تعظيم فرود آورد، و پيشانى به آستانش بسايد، در مقام كفران و افزون طلبى بر آمد «و با اين همه مال و نعمت، باز هم طمع دارد كه بر نعمت هاى او بيفزايم» (ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ).

اين منحصر به «وليد بن مغيره» نبود، كه همه دنياپرستان چنينند، هرگز عطش آنها فرو نمى نشيند، و اگر هفت اقليم را زير نگين آنها قرار دهند باز هم دربند اقليمى ديگرند.

* * *

آيه بعد با شدت تمام دست رد به سينه اين نامحرم مى گذارد، و مى گويد: «هرگز چنين نخواهد شد كه بر نعمتش بيفزايم; چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مىورزيد» (كَلاّ إِنَّهُ كانَ لاِياتِنا عَنِيداً).

و با اين كه به خوبى مى دانست: اين قرآن نه كلام جنّ است و نه كلام بشر، ريشه هائى نيرومند، و شاخه هائى پرثمر، و جاذبه اى بى مانند دارد، باز آن را «سحر» مى ناميد، و آورنده آن را «ساحر»!.

«عَنِيد» از ماده «عناد» به گفته بعضى، به آن نوع مخالفت و دشمنى گفته مى شود كه آگاهانه صورت مى گيرد، يعنى انسان حقانيت چيزى را درك كند و با آن به مخالفت برخيزد، و «وليد» مصداق روشن اين معنى بود.

تعبير به «كانَ» نشان مى دهد: عناد او با حق يك امر مستمر و هميشگى بود، نه مقطعى و زود گذر.

* * *

و بالاخره در آخرين آيه مورد بحث، به سرنوشت دردناك او با عبارتى كوتاه و پرمعنى اشاره كرده، مى فرمايد: «ما به زودى او را مجبور مى كنيم كه از قلّه صعب العبور زندگى بالا رود» (و سپس از فراز آن قله او را به زير مى افكنيم) (سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً).

«سَأُرْهِقُهُ» از ماده «ارهاق» در اصل به معنى «پوشاندن چيزى با عنف» است و به معنى تحميل كارهاى سخت، و مبتلا ساختن به انواع عذاب نيز آمده.

«صَعود» (بر وزن كبود) به معنى مكانى است كه از آن بالا مى روند و «صُعود» (بر وزن قعود) به معنى «بالا رفتن» است.

و از آنجا كه بالا رفتن از قله هاى مرتفع كار بسيار شاق و مشكلى است اين تعبير در مورد هر كار مشكل و پرزحمت به كار مى رود، و لذا:

بعضى آن را به عذاب الهى تفسير كرده اند.

بعضى گفته اند: «صعود» كوهى است از آتش در جهنم، كه او را مجبور مى كنند از آن بالا رود، يا اين كه: كوهى است صعب العبور، با شيب تند و زياد كه وقتى از آن بالا مى رود سقوط مى كند. و به زير مى افتد، و اين موضوع پيوسته تكرار مى شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به عذاب دنيوى «وليد» در اين جهان باشد; زيرا همان طور كه در تاريخ آمده است او بعد از رسيدن به اوج قله پيروزى در زندگى فردى و اجتماعى، چنان سقوط كرد كه تا آخر عمر مرتباً اموال و فرزندان خود را از دست مى داد و بيچاره شد.(2)

* * *

18إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ

19فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ

20ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ

21ثُمَّ نَظَرَ

22ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ

23ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ

 

24فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ

25إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ

 

ترجمه:

18 ـ او انديشه كرد و چاره ساخت!

19 ـ مرگ بر او! چگونه چاره كرد؟!

20 ـ باز هم مرگ بر او! چگونه چاره نمود؟!

21 ـ پس نگاهى كرد.

22 ـ و چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد.

23 ـ سپس پشت كرد و تكبر ورزيد.

24 ـ و سرانجام گفت: «اين (قرآن) چيزى جز سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!

25 ـ اين فقط سخن انسان است».


1 ـ تفسير «فخر رازى»، «كشاف»، «مراغى» و «قرطبى»، ذيل آيات مورد بحث. از بعضى از روايات استفاده مى شود «وحيد» به معنى بى پدر و فرزند نامشروع است، ولى در اين روايت قرينه اى وجود ندارد كه تفسير آيه فوق باشد، به علاوه با دقت روشن مى شود: اين معنى متناسب با آيه فوق نيست.

2 ـ تفسير «مراغى»، جلد 29، صفحه 131.

تفسير:

مرگ بر او چه نقشه شومى كشيد!

در اين آيات، توضيحات بيشترى پيرامون مردى كه خداوند مال و فرزندان فراوان به او داده بود، و او در مقام مخالفت با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بر آمد ـ يعنى «وليد بن مغيره مخزومى» ـ آمده است.

مى فرمايد: «او انديشه كرد كه پيامبر و قرآن را به چه چيز متهم كند؟ و مطلب را در ذهن خود آماده ساخت» (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ).

بديهى است فكر كردن ذاتاً كار خوبى است اما به شرط اين كه در مسير حق باشد كه گاه يك ساعت آن فضيلت عبادت يك سال، و حتى يك عمر را دارد; چرا كه همان يك ساعت مى تواند سرنوشت انسان را به كلى دگرگون سازد، ولى اگر فكر در مسير كفر، فساد و شيطنت به كار گرفته شود مذموم و نكوهيده است، و فكر كردن «وليد» از همين نوع بود.

«قَدَّرَ» از ماده «تقدير» در اينجا به معنى آماده ساختن مطلب در ذهن و تصميم گرفتن براى اجراى آن نقشه شوم است.

* * *

آن گاه در مذمت او مى افزايد: «مرگ بر او باد! چگونه نقشه براى مبارزه با حق كشيد» (فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ).

* * *

پس از آن به عنوان تأكيد، اضافه مى كند: «باز هم مرگ بر او باد! چگونه مطلب را براى مبارزه با حق آماده كرد» (ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ).

و اين اشاره به همان چيزى است كه در شأن نزول آمد كه او مى خواست افكار مشركان را متحد سازد، و به آنها جهت واحدى دهد، تا يك زبان، مطلبى را بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) تبليغ كنند و هنگامى كه پيشنهاد كردند: به حضرت لقب «شاعر» دهد، نپذيرفت، سپس عنوان «كاهن» را پيشنهاد كردند او موافقت نكرد، بعد عنوان «مجنون» پيشنهاد شد آن را نيز نپسنديد، و سرانجام پيشنهاد كردند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) را «ساحر» بخوانند، و او با آن موافقت كرد; چرا كه به پندارش، اثر سحر كه جدائى افكندن ميان دو دوست و ايجاد دوستى ميان دو فرد مخالف بود، با ظهور اسلام و قرآن پيدا شده بود.

و چون اين طرح و نقشه بعد از مطالعه و انديشه آماده شد، قرآن از آن تعبير «فَكَّرَ وَ قَدَّرَ» كه بسيار كوتاه و پر معنى است مى كند، و به اين ترتيب اگر پيشنهاد

هم از ناحيه ديگران بود ولى فكر و انتخاب از ناحيه «وليد» صورت گرفت.

اين جمله، مخصوصاً با توجه به تكرار آن، دليل بر اين است كه او در افكار شيطانى مهارت داشت، آن چنان كه فكر و انديشه اش مايه تعجب بود.

* * *

و بعد مى گويد: «او بار ديگر نظر كرد» (ثُمَّ نَظَرَ).

و ساخته و پرداخته فكر خود را مورد بررسى مجدد قرار داد، تا از استحكام و انسجام لازم و جنبه هاى مختلف آن آگاه و مطمئن گردد.

* * *

«بعد از آن، چهره در هم كشيد، و عجولانه دست به كار شد» (ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ).

* * *

«سپس پشت به حق نمود و تكبر ورزيد» (ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ).

* * *

«و سرانجام گفت: اين چيزى جز يك سحر جالب همانند آنچه از پيشينيان نقل شده، نيست» (فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ).

* * *

«اين فقط قول بشر است» و هيچ ارتباطى با وحى آسمانى ندارد! (إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ).

و به اين ترتيب، آخرين سخن خود را بعد از مطالعه مكرر و تفكر شيطانى، براى مبارزه با قرآن اظهار داشت، اما با تمام شيطنتى كه اين مغز متفكر عصر جاهليت و شرك، به خرج داد، با اين سخنش مدح و تمجيد فوق العاده اى از قرآن كرد، بى آن كه خودش بداند، او نشان داد: قرآن جاذبه فوق العاده اى دارد كه قلب هر انسانى را تسخير مى كند، و به گفته او تأثير سحرانگيزى در آن است كه دل ها را مسحور مى سازد.

و از آنجا كه قرآن هيچ شباهتى به سحر ساحران نداشت، بلكه سخنانى بود منطقى، موزون و حساب شده، اين خود دليل بر آن بود كه قول بشر نيست و از يك وحى آسمانى، از جهان ماوراء طبيعت، از علم بى پايان خداوند، سرچشمه گرفته، كه همه زيبائى ها را توأم با انسجام و استحكام در خود جمع كرده است.

«عَبَسَ» از ماده «عُبوس» (بر وزن جُلوس) به معنى در هم كشيدن چهره است، و «عَبُوس» (بر وزن مجوس) به معنى كسى است كه داراى اين صفت است.

«بَسَرَ» از ماده «بسور» و «بَسر» (بر وزن نصر) گاه، به معنى عجله كردن در انجام كارى قبل از فرارسيدن وقت آن است، و گاه، به معنى درهم كشيدن صورت و دگرگون ساختن چهره.

در آيه مورد بحث، اگر معنى دوم مراد باشد هماهنگ با جمله «عَبَسَ» مى شود و اگر به معنى اول بوده باشد اشاره به دستپاچگى و تصميم گيرى عجولانه براى انتخاب يك «برچسب» نادرست براى قرآن است.

جمله «يُؤْثَر» از ماده «اثر» به معنى روايتى است كه از پيشينيان نقل شده و آثارى است كه از آنها باقى مانده و بعضى آن را از ماده «ايثار» به معنى برگزيدن و مقدم داشتن دانسته اند.

مطابق معنى اول، «وليد» مى گويد: اين سحرى است همانند سحرهائى كه از پيشينيان نقل شده، و مطابق معنى دوم مى گويد: سحرى است كه به خاطر حلاوت و جاذبه اش در دل ها اثر مى كند، و مردم آن را بر همه چيز مقدم مى دارند.

به هر حال، اين يك اعتراف ضمنى به اعجاز قرآن است; چرا كه قرآن هيچگونه شباهتى به كارهاى خارق العاده ساحران ندارد، كلامى است متين و استوار، مملو از معنويت، و داراى جاذبه و نفوذ بى مانند كه اگر طبق گفته «وليد» قول بشر بود، ديگران هم بايد بتوانند همانند آن را بياورند، در حالى كه مى دانيم قرآن بارها دعوت به مقابله كرد، و احدى از دشمنان سرسخت كه در زبان عرب مهارت فوق العاده داشتند، نتوانستند چيزى همسان آن بياورند و نه حتى كمتر از آن، و اين است معنى معجزه.

* * *

26سَأُصْلِيهِ سَقَرَ

27وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ

28لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ

29لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ

30عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ

 
ترجمه:

26 ـ (اما) به زودى او را وارد سَقَر (دوزخ) مى كنم!

27 ـ و تو چه مى دانى «سَقَر» چيست!

28 ـ نه چيزى را باقى مى گذارد و نه رها مى سازد.

29 ـ پوست را دگرگون مى كند.

30 ـ نوزده (نگهبان) بر آن گمارده شده اند!

 

تفسير:

و اين هم سرنوشت شوم او

در ادامه آيات گذشته، كه وضع بعضى از سران شرك و سخن او را در نفى و انكار قرآن مجيد و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بازگو مى كرد، در اين آيات، به مجازات وحشتناك او در قيامت اشاره مى كند.

مى فرمايد: «به زودى او را وارد دوزخ مى كنم و به آتش دوزخ مى سوزانم»! (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ).

«سَقَر» در اصل، از ماده «سَقْر» (بر وزن فقر) به معنى دگرگون شدن و ذوب شدن بر اثر تابش آفتاب است، سپس به عنوان يكى از نام هاى جهنم انتخاب شده است، و كراراً در آيات قرآن آمده، و انتخاب اين نام، اشاره به عذاب هاى هولناك دوزخ است كه دامان اهل خود را مى گيرد، بعضى نيز آن را نام يكى از طبقات و دركات هول انگيز دوزخ دانسته اند.

* * *

آن گاه براى بيان عظمت و شدت عذاب دوزخ، مى گويد: «تو چه مى دانى كه سقر چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ).

يعنى به قدرى عذاب آن شديد است كه از دايره تصور بيرون مى باشد، و به فكر هيچ كس نمى گنجد، همان گونه كه اهميت نعمت هاى بهشتى و عظمت آن به فكر كسى خطور نمى كند.

* * *

«نه چيزى را باقى مى گذارد، و نه رها مى سازد»! (لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ).

اين جمله، ممكن است اشاره به آن باشد كه: آتش دوزخ، بر خلاف آتش دنيا كه گاه در نقطه اى از بدن اثر مى كند، و نقطه ديگر سالم مى ماند، و گاه در جسم اثر مى گذارد ، و روح از آن در امان مى باشد، آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد، و هيچ چيز را رها نمى كند.

بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه نه دوزخيان را مى ميراند، و نه زنده نگه مى دارد، و بلكه پيوسته در ميان مرگ و حيات گرفتارند، همان گونه كه در آيه 13 سوره «اعلى» آمده: لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى: «نه در آن مى ميرد نه زنده مى ماند»!

يا اين كه نه پوست و گوشتى بر تن مى گذارد، و نه استخوان را سالم مى گذارد، بنابراين مفهوم آيه اين نيست كه به كلى مى سوزاند و نابود مى كند; چرا كه اين معنى با آنچه در آيه 56 سوره «نساء» آمده سازگار نيست، آنجا كه مى فرمايد: كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ: «هر زمان كه پوست هاى تن آنها مى سوزد پوست هاى ديگرى بر آن مى رويانيم تا مجازات الهى را بچشند»!

* * *

سپس به بيان وصف ديگرى از اين آتش سوزان قهر الهى، پرداخته مى افزايد: «پوست تن را كاملاً دگرگون مى سازد كه از فاصله بسيار دورى براى انسان ها نمايان است» (لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ).(1)

آن چنان چهره را سياه و تاريك مى كند كه سياه تر از شب تاريك است.

«بَشَر» در اينجا جمع «بشره» به معنى ظاهر پوست تن است و نيز ممكن است به معنى انسان ها بوده باشد، و «لَوّاحَةٌ» از ماده «لَوْح» گاه به معنى ظاهر و آشكار شدن آمده، و گاه به معنى تغيير دادن و دگرگون ساختن.

بنابر معنى اول، تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله دورى براى انسان ها نمايان مى گردد، همان گونه كه در آيه 36 سوره «نازعات» آمده است: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى: «دوزخ براى بينندگان آشكار مى گردد».

و بنابر معنى دوم، تفسير آيه چنين است: «دوزخ رنگ پوست تن را به كلى دگرگون مى سازد».

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «نوزده نفر از فرشتگان عذاب بر دوزخ گمارده شده اند» (عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ).(2)

فرشتگانى كه قطعاً مأمور به ترحم، شفقت و مهربانى نيستند، بلكه مأمور به كيفر و عذاب و خشونتند.

گرچه در آيه فوق تنها عدد نوزده ذكر شده، و تصريح به ملائكه مأمور عذاب نشده است، ولى از آيه بعد به خوبى استفاده مى شود كه: اين عدد اشاره به عدد مأموران عذاب از فرشتگان است.

بعضى نيز گفته اند: اشاره به نوزده گروه از فرشتگان مى باشد، نه نوزده نفر، و جمله وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ: «لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند» كه در آيه بعد آمده، قرينه اى بر اين معنى مى دانند.

اما چرا از ميان اعداد، تنها عدد نوزده براى مأموران عذاب الهى انتخاب شده ؟ كسى دقيقاً به درستى نمى داند، ولى جمعى احتمال داده اند :اين به خاطر آن است كه در عدد نوزده بزرگترين عدد آحاد (عدد نُه) و كوچكترين عدد عشرات (عدد ده) جمع است.

بعضى نيز گفته اند: به خاطر آن است كه ريشه هاى اخلاق رذيله، به نوزده خلق ظاهر و باطن باز مى گردد، و از آنجا كه اخلاق رذيله هر كدام يكى از عوامل عذاب الهى است. طبقات دوزخ، نوزده طبقه، به تعداد آنها، و در هر طبقه فرشته يا گروهى از فرشتگان مأمور عذابند.

اصولاً مسائل مربوط به قيامت، بهشت، دوزخ، جزئيات و خصوصيات آنها براى ما كه در محيط محدود دنيا اسيريم دقيقاً روشن نيست، آنچه ما مى دانيم كليات آن است، و لذا در روايات آمده: هر يك از اين نوزده فرشته، قدرت عظيمى دارند كه مى توانند قبيله بزرگى را به آسانى در دوزخ بيفكنند!.

و از اينجا ضعف و ناتوانى افكار كسانى كه مانند «ابو جهل» فكر مى كنند روشن مى شود، او وقتى اين آيه را شنيد از روى استهزاء به طايفه قريش گفت مادرانتان به عزايتان بنشينند آيا نمى شنويد «ابن ابى كبشه» (اشاره به پيغمبر اكرم است)(3) چه مى گويد؟

مى گويد: خازنان دوزخ نوزده نفرند! اما شما گروه عظيمى از شجاعانيد، آيا هر ده نفر از شما نمى تواند يكى از آنها را مغلوب كند؟! «ابو الاسد جمحى» (يكى از افراد زورمند قريش) گفت: من از عهده هفده نفر از آنها بر مى آيم، شما هم حساب دو نفر ديگر را برسيد!.(4)

اين سبكمغزان مى خواستند با اين سخريه ها جلو نور حق را بگيرند و خود را از نابودى حتمى نجات دهند.

* * *

   


1 ـ «لَوّاحَةٌ» خبر مبتداى محذوفى است و در تقدير «هِىَ لَوّاحَةٌ» مى باشد.

2 ـ در اين جمله، «عَلَيْها» خبر مقدم و «تِسْعَةَ عَشَرَ» مبتداى مؤخر است، و مى دانيم اين كلمه مبنى بر فتح است، و لذا در ظاهر رفع به خود نمى گيرد و علتش را اين گفته اند: متضمن معنى واو عاطفه مى باشد.

3 ـ در اين كه چرا قريش، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به اين عنوان مى ناميدند، بعضى گفته اند:

به خاطر آن است كه مردى از طايفه «خزاعه» به نام «ابو كبشه» بود كه در زمان جاهليت دست از عبادت بت ها كشيد، و از آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) شديداً مخالف با بت پرستى بود، او را به عنوان فرزند «ابو كبشه» ناميدند.

و بعضى گفته اند: «ابو كبشه» يكى از اجداد مادرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، ولى به هر حال شك نيست كه مقصود آنها از انتخاب اين نام، سخريه بوده; زيرا «كبش» در لغت عرب به معنى «قوچ»است، هر چند اين عنوان در زبان مدح نيز آمده و به فرماندهان و شجاعان لشكر مى گويند.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 388 و تفاسير ديگر.

نكته:

عدد نوزده، عدد فرشتگان عذاب است.

در آيات فوق به روشنى عدد خازنان دوزخ را نوزده نفر، يا نوزده گروه و لشكر معرفى مى كند، و در آيات بعد نيز روى همين مطلب تكيه شده است، ولى عجب اين است كه: بعضى از فرق انحرافى، اصرار بر مقدس بودن اين عدد دارند، و حتى سعى دارند عدد ماه هاى سال، و عدد روزهاى ماه را بر خلاف تمام موازين طبيعى و فلكى بر همين محور نوزده تنظيم كنند! و احكام عملى خود را نيز بر طبق آن قرار داده اند.

و عجب تر اين كه: نويسنده اى كه شايد بى ارتباط با تشكيلات آنها نباشد، اصرار عجيب و مضحكى دارد كه همه چيز قرآن را بر همين اساس نوزده توجيه كند، و در بسيارى از موارد كه اين عدد دلخواه او با واقعيات موجود آيات قرآن، هماهنگ نيست به ميل خود چيزى كم يا اضافه مى كند تا بر عدد نوزده، و يا مضرب هاى عدد نوزده، هماهنگ گردد كه صرف وقت به ذكر مطالب آنها و پاسخگوئى از آن شايد از قبيل اتلاف وقت باشد.

آرى يك «مذهب دوزخى» بايد بر محور «عدد دوزخى» دور زند، و يك جمعيت دوزخى بايد خود را هماهنگ با عدد فرشتگان عذاب كنند!.

* * *

 

31وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ

 

ترجمه:

31 ـ مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم تا اهل كتاب (يهود و نصارى) يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيمار دلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد»؟! (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند. و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، و اين جز هشدارى براى انسان ها نيست!

 

تفسير:

اين عدد مأموران دوزخ براى چيست؟

همان گونه كه در آيات قبل خوانديم، خداوند عدد خازنان و مأموران دوزخ را نوزده نفر (يا نوزده گروه) ذكر مى كند، و نيز خوانديم كه ذكر اين عدد، سبب گفتگو در ميان مشركان و كفار شد، و گروهى آن را به باد سخريه گرفتند، و تعداد كمى آنها را دليل بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست!

آيه مورد بحث، كه طولانى ترين آيه اين سوره است به آنها پاسخ مى گويد و حقايق بيشترى را در اين زمينه روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد: «ما اصحاب آتش (مأموران عذاب) را جز فرشتگان قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً).(1)

فرشتگانى نيرومند، پر قدرت و به تعبير قرآن «غلاظ» و «شداد» خشن و سخت گير، كه تمام گنهكاران در برابر آنها ضعيف و ناتوانند.

سپس مى افزايد: «ما تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران قرار نداديم» (وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا).

اين آزمايش از دو جهت بود: نخست اين كه: آنها استهزا مى كردند كه چرا از ميان تمام اعداد، عدد 19 انتخاب شده، در حالى كه هر عدد ديگرى انتخاب شده بود، جاى همين سؤال وجود داشت.

از سوى ديگر اين تعداد را كم مى شمردند، و از روى سخريه مى گفتند: ما در مقابل هر يك از آنها ده نفر قرار مى دهيم، تا آنها را در هم بشكنيم!

در حالى كه فرشتگان خدا چنان هستند كه به گفته قرآن چند نفر از آنها مأمور هلاكت قوم لوط مى شوند و شهرهاى آباد آنها را از زمين برداشته زير و رو مى كنند، و از اين گذشته، انتخاب عدد نوزده براى خازنان دوزخ نكته هائى دارد كه در ضمن آيات قبل بيان شد.

و باز مى افزايد: «هدف اين بود كه اهل كتاب (يهود و نصارى) يقين پيدا كنند» (لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ).

در روايتى آمده است: گروهى از يهود از بعضى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) از عدد خازنان جهنم سؤال كردند، او گفت خدا و رسولش آگاهترند، «جبرئيل» در همان ساعت نازل شد، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر داد: عَلَيْها تِسْعَةُ عَشَر: «نوزده نفر (يا نوزده گروه) بر آن گمارده شده اند».(2)

و از آنجا كه آنها ايرادى به اين موضوع نكردند، معلوم مى شود آن را هماهنگ با كتب خود يافتند، و بر يقين آنها به نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) افزوده شد، و همين امر، سبب گرديد كه مؤمنان نيز در عقيده و ايمان خود راسخ تر شوند.

لذا در جمله بعد مى افزايد: «و هدف اين بود كه ايمان مؤمنان افزوده شود» (وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً).

و بلافاصله بعد از ذكر اين جمله، روى همان اهداف سه گانه به عنوان تأكيد باز مى گردد، و مجدداً روى ايمان اهل كتاب، سپس مؤمنان و بعد به آزمون كفار و مشركان، تكيه كرده، مى گويد: «و هدف اين بود كه: اهل كتاب، و مؤمنان، در حقانيت قرآن ترديد به خود راه ندهند، و آنها كه در قلوبشان بيمارى است و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه اراده كرده است و چه منظورى دارد»؟! (وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً).(3)

در اين كه منظور از الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: «آنها كه در دل هايشان بيمارى است» چه اشخاصى هستند؟

جمعى گفته اند: منظور «منافقان» است; چرا كه در آيات قرآن، اين تعبير درباره آنها آمده است، چنان كه در آيه 10 سوره «بقره» كه به قرينه آيات قبل و بعد در مورد منافقان سخن مى گويد، مى خوانيم: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً: «در دل هاى آنها يك نوع بيمارى است و خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد».

و اين را دليل بر مدنى بودن آيه فوق گرفته اند; زيرا گروه منافقان به هنگام قدرت اسلام در «مدينه» پيدا شدند نه در «مكّه».

ولى بررسى موارد اين تعبير، در آيات قرآن، نشان مى دهد: اين تعبير منحصر به منافقان نيست، بلكه به تمام كفارى كه حالت عناد، لجاج و دشمنى نسبت به آيات حق داشتند اطلاق شده است، حتى گاهى عطف بر منافقان شده كه ممكن است دليل بر دوگانگى آنها باشد، مثلاً در آيه 49 سوره «انفال» مى خوانيم : إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ: «هنگامى كه منافقان و آنها كه در دل هايشان بيمارى بود مى گفتند: اين گروه (مسلمانان) را دينشان مغرور ساخته»، و همچنين آيات ديگر.

بنابراين دليلى بر نفى مكّى بودن اين آيه وجود ندارد، به خصوص اين كه: هماهنگى و ارتباط كاملى با آيات قبل دارد كه نشانه هاى مكّى بودن در آنها كاملاً نمايان است (دقت كنيد).

سپس به دنبال اين گفتگوها كه درباره چگونگى بهره گيرى مؤمنان و كافران بيمار دل از سخنان الهى بود، مى افزايد: «اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند» (كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).

جمله هاى گذشته به خوبى نشان مى دهد: اين مشيت و اراده الهى درباره هدايت بعضى، و گمراهى بعضى ديگر، بى حساب نيست، آنها كه معاند، لجوج و بيمار دلند استحقاقى جز اين ندارند، و آنها كه در برابر فرمان خدا تسليم و مؤمنند، مستحق چنين هدايتى هستند.

و در پايان آيه مى فرمايد: «به هر حال، لشكريان پروردگارت را جز او نمى داند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسان ها نيست»! (وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ).

بر اين اساس اگر سخن از نوزده نفر از خازنان دوزخ به ميان آمده مفهومش اين نيست كه لشكريان خداوند محدود به اينها هستند، بلكه لشكريان پروردگار آن قدر زيادند كه به تعبير بعضى از روايات، تمام زمين و آسمان را پر كرده اند، حتى «جاى پائى در تمام عالم هستى نيست مگر اين كه در آنجا فرشته اى به تسبيح خدا مشغول است»!.

در اين كه ضمير «هِىَ» در جمله وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ: «و اين جز تذكرى براى انسان ها نيست» به چه چيز برمى گردد؟ مفسران احتمالاًت متعددى داده اند:

گاه، گفته اند: «به جنود و لشكريان خدا» برمى گردد كه گروهى از آنان خازنان دوزخند.

گاه گفته اند: به «سَقَر» يعنى خود دوزخ باز مى گردد.

و گاه گفته شده: اشاره به آيات قرآن مجيد است.

گر چه هر يك از اينها مايه تذكر و بيدارى و آگاهى است، ولى تفسير اول با توجه به لحن آيات مناسب تر به نظر مى رسد; زيرا هدف، بيان اين حقيقت است كه اگر خداوند جنود و لشكريانى براى خود برگزيده، نه به خاطر آن است كه خود نمى تواند همه معاندان و گنهكاران را كيفر دهد، بلكه اينها براى تذكر، بيدارى و توجه به جدى بودن مسأله عذاب الهى است.

* * *


1 ـ تعبير به «أَصْحابَ النّارِ» در آيات قرآن مجيد بسيار ذكر شده، و همه جا به معنى «دوزخيان» است، جز در اينجا كه به معنى «خازنان دوزخ» است.

ضمناً، ذكر اين تعبير درباره آنها نشان مى دهد كه «سَقَر» در آيات گذشته به معنى تمام دوزخ است، نه بخش خاصى از آن.

2 ـ اين حديث را «بيهقى» و «ابن ابى حاتم» و «ابن مردويه» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند (تفسير مراغى، جلد 29، صفحه 134).

3 ـ بايد توجه داشت: «لام» در «لِيَسْتَيْقِن» «لام علت» است، و در «لِيَقُول» «لام عاقبت»، و شايد به همين دليل تكرار شده، در حالى كه اگر به يك معنى بود تكرار آن ضرورتى نداشت، و به تعبير ديگر يقين پيدا كردن مؤمنان به خواست خدا و فرمان او است، ولى سخنان كفرآميز كافران، خواست خدا و فرمان او نيست، بلكه عاقبت اين كار بود.

نكته:

عدد لشكريان پروردگار!

حضور خداوند در همه جا، و گسترش قدرتش در تمام عالم هستى، ذات پاك او را از هر گونه يار، ياور و لشكر بى نياز مى كند، ولى با اين حال براى نشان دادن عظمتش به خلايق، و براى تذكر و يادآورى آنها، جنود و لشكر فراوانى براى خود برگزيده كه مجرى فرمان او در سراسر عالمند.

در روايات اسلامى درباره كثرت، عظمت و قدرت جنود پروردگار تعبيرات عجيبى وارد شده است كه چون با مقياس هائى كه ما با آن سر و كار داريم سازگار نيست، شنيدن آن براى ما بسيار تعجب آور است.

در اينجا به كلام پر عظمتى كه از على(عليه السلام) در نخستين خطبه «نهج البلاغه» در اين زمينه نقل شده است قناعت مى كنيم، و چون عبارت طولانى است تنها ترجمه آن را مى آوريم:

«... آن گاه آسمان هاى بالا را از هم باز كرد، و آنها را مملوّ از اصناف مختلف فرشتگان ساخت:

گروهى از آنان هميشه در سجودند و به ركوع نمى پردازند.

گروهى دائماً در ركوعند و سر از ركوع برنمى دارند.

گروهى دائماً ايستاده اند، به عبادت مشغولند و تغيير موضع نمى دهند.

گروهى همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند.

هيچ گاه خواب چشمان آنها را نمى پوشاند، و سهو و نسيان بر عقل آنان غالب نمى گردد.

اندام آنها به سستى نمى گرايد، و غفلت و فراموشى عارض آنها نمى شود.

و گروهى ديگر امناى وحى اويند، و زبان او به سوى پيامبران كه پيوسته براى ابلاغ فرمان و امر او در رفت و آمدند.

و جمعى ديگر، حافظان بندگان او هستند و دربانان بهشت برين.

بعضى از آنها پاهايشان در طبقات پائين زمين ثابت، و گردن هايشان از آسمان برين گذشته!، و اركان وجودشان از ابعاد جهان بيرون رفته؟ و شانه هايشان براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است».(1)

چنان كه قبلاً نيز گفته ايم «ملك» مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هم فرشتگانى را شامل مى شود كه داراى عقل و شعور و اطاعت و تسليمند، و هم بسيارى از نيروها و قواى عالم هستى را.

شرح بيشترى درباره اين موضوع در تفسير آيات آغاز سوره «فاطر» (جلد 18، صفحه 165 به بعد) ذكر كرده ايم.

* * *

 

32كَلاّ وَ الْقَمَرِ

33وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ

34وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ

35إِنَّها لاَِحْدَى الْكُبَرِ

36نَذِيراً لِلْبَشَرِ

37لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ

 

ترجمه:

32 ـ اين چنين نيست، سوگند به ماه.

33 ـ و به شب، هنگامى كه پشت كند.

34 ـ و به صبح، هنگامى كه چهره بگشايد.

35 ـ كه آن (حوادث قيامت) از مسائل مهم است!

36 ـ هشدارى است براى همه انسان ها.

37 ـ براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند.


1 ـ «نهج البلاغه»، خطبه اول.

تفسير:

در ادامه بحث با منكران نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و انكار رستاخيز، در اين آيات، سوگندهاى متعددى ياد كرده و بر مسأله قيامت و رستاخيز و دوزخ و عذاب آن، تأكيد مى نمايد.

مى فرمايد: «چنين نيست كه آنها تصور مى كنند، سوگند به ماه» (كَلاّ وَ الْقَمَرِ).

«كَلاّ» حرف ردع است، و معمولاً براى نفى سخنانى كه طرف قبلاً ذكر كرده مى باشد، و گاهى نيز براى نفى سخنان بعد است، و در اينجا به قرينه آيات گذشته پندار مشركان را كه منكر دوزخ و عذاب آن بودند، و عدد فرشتگان خازن جهنم را به باد سخريه مى گرفتند، نفى مى كند.

ذكر سوگند به «ماه» به خاطر آن است كه: يكى از آيات بزرگ الهى است، هم از نظر خلقت، هم گردش منظم، هم نور و زيبائى، و هم تغييرات تدريجى كه خود، تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزها است.

* * *

آن گاه مى افزايد: «و سوگند به شب، هنگامى كه پشت كند و دامن برچيند» (وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ).

* * *

«و قسم به صبح، هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد» (وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ).(1)

در واقع اين سه سوگند، به يكديگر مربوط، و مكمل يكديگرند; زيرا مى دانيم: جلوه گرى ماه در شب ها است، و نور ماه به هنگام روز، تحت الشعاع نور خورشيد است و مطلقاً جلوه اى ندارد.

شب نيز، گرچه آرام بخش است و خاموش، و هنگام راز و نياز عاشقان حق، اما اين شب تاريك، آن زمان جالب است كه پشت كند و رو به صبح روشنى پيش رود و آخر سحرگاه باشد، و طلوع صبح كه پايانگر شب تاريك است از همه زيباتر و دل انگيزتر است كه هر انسانى را به وجد و نشاط مى آورد و غرق در نور و صفا مى كند.

اين سوگندهاى سه گانه، در ضمن تناسبى با نور هدايت «قرآن» و پشت كردن ظلمات «شرك» و بت پرستى و دميدن سپيده صبحگاهان «توحيد» دارد.

* * *

بعد از بيان اين سوگندها، به چيزى مى پردازد كه سوگند به خاطر آن ياد شده، مى فرمايد: «مسلماً حوادث هولناك قيامت و دوزخ و فرشتگان عذاب از مسائل مهم است» (إِنَّها لاَِحْدَى الْكُبَرِ).(2)

ضمير در «اِنَّها» يا به «سَقَر» (دوزخ) برمى گردد، يا «جنود» و لشكريان پروردگار، و يا مجموعه حوادث قيامت، و هر كدام باشد عظمت آن روشن است.

* * *

سپس اضافه مى كند: «هدف از آفرينش دوزخ هرگز انتقامجوئى نيست، بلكه وسيله اى است براى انذار انسان ها» (نَذِيراً لِلْبَشَرِ).(3)

تا همگان را بيم دهد، و از عذاب وحشتناكى كه در انتظار كافران، گنهكاران و دشمنان حق است برحذر دارد.

* * *

و سرانجام براى تأكيد بيشتر مى افزايد: اين انذار مخصوص گروه معينى نيست بلكه «براى همه افراد بشر است براى كسانى از شما كه مى خواهند تقدم جويند، و به سوى خيرات و اطاعت فرمان خدا پيش روند، و براى آنها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند» (لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ).

هر كس راه «تقدم» را پيش گيرد خوشا به حال او، و هر كس راه «تأخر» و عقب گرد را بپيمايد، بدا به حال او.

بعضى نيز احتمال داده اند: منظور از تقدم و تاخر در اينجا تقدم به سوى آتش دوزخ و تاخر از آن است.

و بعضى نيز گفته اند: منظور تقدم نفس انسانى و تكامل او و يا انحطاط و تأخر او مى باشد.

معنى اول و سوم مناسب تر است و تفسير دوم چندان تناسبى ندارد.

* * *

38كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ

39إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ

40فِي جَنّات يَتَساءَلُونَ

41عَنِ الْمُجْرِمِينَ

 

42ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ

43قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ

44وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ

45وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ

46وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ

47حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ

48فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ

 

ترجمه:

38 ـ (آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است.

39 ـ مگر «اصحاب يمين» (كه نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند)!

40 ـ آنها در باغ هاى بهشتند، و سؤال مى كنند.

41 ـ از مجرمان:

42 ـ «چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت»؟!

43 ـ مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم.

44 ـ و اطعام مستمند نمى كرديم.

45 ـ و پيوسته با اهل باطل همنشين و هم صدا بوديم.

46 ـ و همواره روز جزا را انكار مى كرديم.

47 ـ تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد»!

48 ـ از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد.


1 ـ «أَسْفَرَ» از ماده «سفر» (بر وزن فقر) به معنى باز كردن پوشش و كشف حجاب است، و لذا به زنان بى حجاب «سافرات» گفته مى شود، و اين تعبير در مورد طلوع صبح، مشتمل بر يك نوع تشبيه زيبا و جالب است.

2 ـ «كُبَر» جمع «كُبْرى» به معنى بزرگ است، بعضى گفته اند: منظور اين است: «سَقَر» يكى از طبقات بزرگ دوزخ مى باشد، ولى اين تفسير، با آنچه قبلاً به آن اشاره كرديم و از آيات استفاده مى شود، سازگار نيست.

3 ـ «نَذِيراً» حال است براى ضمير در «اِنَّها» كه به «سَقَر» باز مى گردد، و بعضى آن را «تميز» گرفته اند، و اين در صورتى است كه «نذير» معنى مصدرى داشته باشد و به معنى «انذار» بيايد، ولى احتمال اول صحيح تر به نظر مى رسد.

تفسير:

شما چرا اهل دوزخ شديد؟

در ادامه بحثى كه درباره دوزخ و دوزخيان در آيات قبل آمد، در اين آيات، مى افزايد: «هر كس در گرو اعمال خويش است» (كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ).

«رَهِيْنَه» از ماده «رهن» به معنى «گروگان» است، و آن وثيقه اى است كه معمولاً در مقابل «وام» مى دهند، گوئى تمام وجود انسان در گرو انجام وظائف و تكاليف او است، هنگامى كه آن را انجام مى دهد آزاد مى گردد و گرنه در قيد اسارت باقى خواهد ماند.

از بعضى از كلمات اهل لغت چنين بر مى آيد: يكى از معانى «رهن» ملازمت و همراهى است(1) طبق اين معنى، مفهوم آيه چنين مى شود: همه همراه اعمال خويشند، خواه نيكوكاران، و خواه بدكاران.

ولى به قرينه آيات بعد، تفسير اول مناسب تر است.

* * *

لذا بلافاصله مى فرمايد: «مگر اصحاب اليمين كه از قيد اين اسارت آزادند» (إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ).

آنها در پرتو ايمان و عمل صالح، غل و زنجيرهاى اسارت را شكسته اند، و بى حساب وارد بهشت مى شوند.(2)

در اين كه منظور از «اصحاب اليمين» در اينجا چه كسانى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است:

بعضى آن را به كسانى تفسير كرده اند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود.

و بعضى آنها را مؤمنانى مى دانند كه مطلقاً گناه ندارند، و بعضى آن را اشاره به فرشتگان دانسته اند، و احتمالاًت ديگر.

ولى آنچه از آيات مختلف قرآن بر مى آيد، و شواهد قرآنى دارد، همان معنى اول است، آنها كسانى هستند كه داراى ايمان و عمل صالحند، و اگر گناهان مختصرى داشته باشند تحت الشعاع حسنات آنهاست، و به حكم: (اِنَّ الْحَسَناتَ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات).(3) اعمال نيكشان اعمال بد را مى پوشاند، يا بدون حساب وارد بهشت مى شوند و يا اگر حسابى داشته باشند سهل و ساده و آسان است، همان گونه كه در آيات 7 و 8 سوره «انشقاق» آمده است: فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً: «اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست او داده شده * حساب او آسان خواهد بود».

«قرطبى» مفسر معروف اهل سنت، از امام باقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه نقل كرده است كه: نَحْنُ وَ شِيْعَتُنا أَصْحابُ الْيَمِيْنِ، وَ كُلُّ مَنْ أَبْغَضَنا أَهْلَ الْبَيْتِ فَهُمُ الْمُرْتَهِنُونَ: «ما و شيعيانمان «اصحاب اليمين» هستيم، و هر كس ما اهل بيت را دشمن دارد در اسارت اعمال خويش است».(4)

اين حديث را مفسران ديگر از جمله در «مجمع البيان» و نويسنده تفسير «نور الثقلين» و بعضى ديگر ذيل آيات مورد بحث آورده اند.

* * *

پس از آن به گوشه اى از شرح حال «اصحاب اليمين» و گروه مقابل آنها پرداخته مى افزايد: «آنها در باغ هاى پر نعمت و با عظمت بهشتند در حالى كه سؤال مى كنند...» (فِي جَنّات يَتَساءَلُونَ).(5)

* * *

«از گنهكاران» (عَنِ الْمُجْرِمِينَ).

* * *

مى گويند: «چه چيز شما را به دوزخ فرستاد»؟! (ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ).

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه رابطه ميان بهشتيان و دوزخيان به كلى قطع نمى گردد، بهشتيان مى توانند از عالم خود وضع دوزخيان را مشاهده كنند، و با آنها به گفتگو پردازند.

* * *

اكنون ببينيم مجرمان در پاسخ سؤال «اصحاب اليمين»، چه مى گويند؟ آنها به چهار گناه بزرگ خويش در اين رابطه اعتراف مى كنند:

نخست اين كه: «مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم» (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ).

اگر نماز مى خوانديم نماز ما را به ياد خدا مى انداخت، و نهى از فحشاء و منكر مى كرد، و ما را به صراط مستقيم الهى دعوت مى نمود.

* * *

ديگر اين كه: «ما اطعام مسكين نمى كرديم» (وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ).

اطعام مسكين گرچه به معنى غذا دادن به بينوايان است، ولى ظاهرا منظور از آن، هر گونه كمك به نيازمندى هاى ضرورى نيازمندان مى باشد، اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و غير اينها.

و همان گونه كه مفسران تصريح كرده اند، منظور از آن «زكات واجب» است; چرا كه ترك انفاق هاى مستحبى سبب ورود در دوزخ نمى شود، و اين آيه بار ديگر اين مطلب را تأكيد مى كند كه: زكات به طور اجمال در «مكّه» نيز نازل شده بود، هر چند تشريع جزئيات و تعيين خصوصيات حدود و مخصوصاً تمركز آن در بيت المال در «مدينه» بوده است.

* * *

ديگر اين كه: «ما پيوسته با اهل باطل همنشين و هم صدا مى شديم» (وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ).

هر صدائى از هر گوشه اى بر ضد حق بلند مى شد، و هر مجلسى براى ترويج باطل تشكيل مى گرديد و ما با خبر مى شديم، با آنها همراهى مى كرديم و هم رنگ جماعت مى شديم، سخنان آنها را تصديق مى كرديم، و بر تكذيب و انكار آنها صحه مى گذارديم، و از استهزا و سخريه آنها نسبت به حق لذت مى برديم.

«نَخُوضُ» از ماده «خوض» (بر وزن حوض) در اصل به معنى ورود و حركت در آب است، و سپس به ورود و آلوده شدن به ساير امور نيز گفته شده، ولى در قرآن مجيد، غالباً در مورد ورود در مطالب باطل و بى اساس استعمال مى شود.

«خوض در باطل» معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم شامل ورود در مجالس كسانى مى شود كه آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند، تبليغات ضد اسلامى مى كنند، يا ترويج بدعت مى نمايند، و يا شوخى هاى ركيك دارند، يا گناهانى را كه انجام داده اند به عنوان افتخار يا تلذذ نقل مى كنند، و همچنين شركت در مجالس غيبت، تهمت، لهو، لعب و مانند آنها، ولى در آيه مورد بحث بيشتر نظر بر مجالسى است كه براى تضعيف دين خدا و استهزاى مقدسات، و ترويج كفر و شرك و بى دينى تشكيل مى شود.

* * *

سپس مى افزايند: «و اين كه ما همواره روز جزا را انكار مى كرديم» (وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ).

* * *

«تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد» (حَتّى أَتانَا الْيَقِينُ).

روشن است انكار معاد و روز حساب و جزا، تمام ارزش هاى الهى و اخلاقى را متزلزل مى سازد، انسان را براى ارتكاب گناه تشجيع مى كند، و موانع را از اين راه بر مى دارد، مخصوصاً اگر اين مسأله به صورت يك امر مداوم تا پايان عمر در آيد.

به هر حال از اين آيات، به خوبى استفاده مى شود: اولاً كفار همان گونه كه مكلف به اصول دين هستند به فروع دين نيز مكلفند، و ثانياً نشان مى دهد: اين امور چهار گانه، يعنى «نماز»، «زكات»، «ترك مجالس اهل باطل» و «ايمان به قيامت» اهميت و نقش فوق العاده اى در هدايت و تربيت انسان دارد، و به اين ترتيب، جهنم جاى نمازگزاران واقعى، و زكات دهندگان، و تاركان باطل، و مؤمنان به قيامت نيست.

البته، نماز از آنجا كه عبادت خدا است، بدون ايمان به او ميسر نيست، بنابراين ذكر آن رمزى است براى ايمان و اعتقاد به خداوند، و تسليم در برابر فرمان او و مى توان گفت:

اين امور چهارگانه از توحيد شروع مى شود و به معاد، پايان مى پذيرد، و ارتباط انسان را با «خالق»، «خلق» و «خويشتن» در بر مى گيرد.

معروف در ميان مفسران اين است كه: منظور از «يقين» در اينجا مرگ است; چرا كه يك امر يقينى براى مؤمن و كافر محسوب مى شود، و انسان در هر چيز شك كند، در مرگ نمى تواند شك كند، در آيه 99 سوره «حجر» نيز مى خوانيم: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ: «خداى خود را عبادت كن تا يقين (و مرگ تو) فرا رسد».

ولى بعضى يقين را در اينجا به معنى آگاهى حاصل بعد از مرگ انسان نسبت به مسائل برزخ و قيامت تفسير كرده اند كه، با تفسير اول از جهتى هماهنگ است.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، به عاقبت شوم اين گروه اشاره كرده، مى گويد: «لذا شفاعت هيچ يك از شفاعت كنندگان به حال آنها سودى ندارد» و بايد در عذاب الهى براى هميشه بمانند (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ).

نه شفاعت انبيا و رسولان پروردگار و امامان، و نه شفاعت فرشتگان و صديقين و شهداء و صالحين; چرا كه شفاعت، نياز به وجود زمينه مساعد دارد، و اينها زمينه ها را به كلى از ميان برده اند، شفاعت همچون آب زلالى است كه بر پاى نهال ضعيفى ريخته مى شود، و بديهى است اگر نهال به كلى مرده باشد اين آب زلال، آن را زنده نمى كند، و به تعبير ديگر همان گونه كه در بحث شفاعت گفته ايم، «شفاعت» از ماده «شفع» به معنى «ضميمه كردن چيزى به چيز ديگر» است، و مفهوم اين سخن آن است كه: شخص شفاعت شونده قسمتى از راه را با پاى خود پيموده، و در فراز و نشيب هاى سخت وامانده، شخص شفاعت كننده به او ضميمه مى شود و او را يارى مى كند تا بقيه راه را بپيمايد.(6)

ضمناً، اين آيه، بار ديگر بر مسأله شفاعت و تنوع و تعدد شفيعان درگاه خدا تأكيد مى كند، و پاسخ دندان شكنى است براى آنها كه منكر اصل شفاعتند.

همچنين تأكيدى است بر اين كه شفاعت، بى قيد و شرط نيست، و به معنى چراغ سبز براى گناه محسوب نمى شود، بلكه عاملى است براى تربيت انسان كه حداقل او را به مرحله اى كه قابليت شفاعت داشته باشد برساند، و رابطه او با خدا و اولياى او به كلى قطع نشود.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه مفهوم آيه فوق اين نيست كه: شافعان به شفاعت چنين كسانى برمى خيزند، بلكه مفهومش آن است كه چون شفاعت به حال آنها سودى ندارد آنها شفاعت نمى كنند; زيرا اولياء اللّه مرتكب كار لغو و بيهوده نمى شوند.

* * *

  

1 ـ «لسان العرب»، ماده «رهن».

2 ـ در اين كه «استثناء» در اينجا «متصل» است يا «منقطع»، بعضى مانند مرحوم «شيخ طوسى» در «تبيان» آن را «منقطع» گرفته اند، و بعضى مانند «روح البيان» آن را «متصل» مى دانند، اين تفاوت مربوط به تفسيرهاى مختلفى است كه در مورد مفهوم «رهينه» ذكر كرديم، مطابق تفسيرى كه برگزيده ايم استثناء «منقطع» است، و طبق تفسير ديگر استثناء «متصل» خواهد بود (دقت كنيد).

3 ـ هود، آيه 114.

4 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6878.

5 ـ «يَتَساءَلُونَ» گر چه از باب «تفاعل» است كه معمولاً براى كارهائى ميان دو نفر يا چند نفر مى آيد، ولى در اينجا مانند بعضى موارد ديگر اين معنى را از دست داده، و به معنى «يَسْأَلُون» مى باشد.

ضمناً، نكره بودن «جَنّات» براى بيان عظمت آن است و به هر حال «فِى جَنّات» خبر براى مبتدا محذوفى است و در تقدير «هُمْ فِى جَنّات» است.

6 ـ تفسير «نمونه»، جلد 1، ذيل آيه 48 سوره «بقره».

نكته:

شفيعان روز جزا

از آيات مورد بحث، همچنين، بعضى ديگر از آيات قرآن مجيد، استفاده مى شود: شفيعان در روز قيامت متعددند، (و دايره شفاعت آنها متفاوت است) از مجموع رواياتى كه از منابع شيعه و اهل سنت، نقل شده ـ و اين روايات بسيار زياد است ـ استفاده مى شود: اين شفيعان در قيامت براى گنهكارانى كه زمينه هاى شفاعت در آنها موجود است، شفاعت مى كنند:

1 ـ نخستين شفيع شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، چنان كه در حديثى مى خوانيم رسول اللّه فرمود: «أَنَا أَوَّلُ شافِع فِى الْجَنَّةِ».(1)

2 ـ تمام انبياء از شفعاء روز قيامتند، چنان كه در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: يَشْفَعُ الأَنْبِياءُ فِى كُلِّ مَنْ يَشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ مُخْلِصاً فَيُخْرِجُونَهُمْ مِنْها: «پيامبران درباره تمام كسانى كه از روى اخلاص به وحدانيت خداوند گواهى مى دهند، شفاعت مى كنند، و آنها را از دوزخ خارج مى سازند».(2)

3 ـ فرشتگان از شفيعان روز محشرند، همان گونه كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده: يُؤْذَنُ لِلْمَلائِكَةِ وَ النَّبِيِّيْنَ وَ الشُّهَداءِ أَنْ يَشْفَعُوا: «در آن روز به فرشتگان و انبياء و شهداء اجازه داده مى شود كه شفاعت كنند».(3)

4 و 5 ـ ائمه معصومين و شيعيان آنها نيز شفاعت مى كنند چنان كه على(عليه السلام)مى فرمايد: لَنا شَفاعَةٌ وَ لاِ َهْلِ مَوَدَّتِنا شَفاعَةٌ: «براى ما شفاعت است و براى دوستان ما نيز مقام شفاعت است».(4)

6 و 7 ـ علماء و دانشمندان و همچنين شهيدان راه خدا از شفيعانند چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: يَشفَعُ يَوْمَ الْقِيامَةِ الأَنْبِياءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ: «روز قيامت نخست انبياء شفاعت مى كنند سپس علما، و بعد از آنها شهداء».(5)

حتى در حديثى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) آمده است: يَشْفَعُ الشَّهِيْدُ فِى سَبْعِيْنَ اِنْساناً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ: «شفاعت شهيد درباره هفتاد نفر از خانواده اش پذيرفته مى شود».(6)

و در حديث ديگرى كه مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» آورده: «شفاعت آنها درباره هفتاد هزار نفر پذيرفته مى شود»!.(7)

و با توجه به اين كه: عدد هفتاد، و هفتاد هزار، هر دو از اعداد تكثير است منافاتى بين اين دو روايت نيست.

8 ـ قرآن، نيز در روز قيامت شفاعت مى كند چنان كه على(عليه السلام) فرمود: وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ (القُرْآنُ) شَافِعٌ مُشَفَّعٌ: «بدانيد قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود».(8)

9 ـ كسانى كه عمرى در اسلام صرف كرده اند، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِذا بَلَغَ الرَّجُلُ التِّسْعِيْنَ غَفَرَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ وَ شُفِّعَ فِى أَهْلِهِ: «هنگامى كه انسان به نودسالگى برسد (و در مسير ايمان سير كند) خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى بخشد، و شفاعت او در خانواده اش پذيرفته مى شود».(9)

10 ـ عبادات نيز شفاعت مى كنند، چنان كه در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده است: الصِّيامُ وَ الْقُرْآنُ يَشْفَعانِ لِلْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: «روزه و قرآن براى بندگان در قيامت شفاعت مى كنند».(10)

11 ـ از بعضى از روايات استفاده مى شود: اعمال نيك مانند امانتى كه انسان در حفظ آن كوشيده است، نيز در قيامت از انسان شفاعت مى كند.(11)

12 ـ جالب اين كه: از بعضى روايات استفاده مى شود: خود خداوند هم گنهكاران را شفاعت مى كند، چنان كه در حديث ديگرى از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: يَشْفَعُ النَّبِيُّونَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ الْمُؤْمِنُونَ فَيَقُولُ الْجَبّارُ بَقِيَتْ شفاعَتِى: «در قيامت پيامبران و فرشتگان و مؤمنان شفاعت مى كنند، و خداوند مى گويد شفاعت من باقى مانده است».(12)

روايات در اين زمينه، بسيار فراوان است و آنچه ذكر كرديم گوشه اى از آن مى باشد.(13)

باز تكرار مى كنيم: شفاعت شرائط و قيودى دارد كه بدون آن، امكان پذير نيست، چنان كه در آيات مورد بحث، صريحاً اين معنى آمده كه درباره گروهى از مجرمان، شفاعت تمام شفيعان بى اثر است، مهم آن است كه قابليت قابل نيز موجود باشد; زيرا فاعليت فاعل به تنهائى كافى نيست. (شرح بيشتر در اين زمينه را در جلد اول در بحث شفاعت آورده ايم).

* * *

49فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ

50كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ

51فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَة

52بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً

53كَلاّ بَلْ لا يَخافُونَ الآخِرَةَ

54كَلاّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ

55فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ

56وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ

 

ترجمه:

49 ـ چرا آنها از تذكر روى گردانند؟!

50 ـ گوئى گورخرانى رميده اند.

51 ـ كه از (مقابل) شيرى فرار كرده اند!

52 ـ بلكه هر كدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى براى او فرستاده شود!

53 ـ چنين نيست بلكه آنها از آخرت نمى ترسند.

54 ـ چنين نيست آن (قرآن) يك يادآورى است!

55 ـ هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد.

56 ـ و هيچ كس پند نمى گيرد مگر اين كه خدا بخواهد; او اهل تقوا و اهل آمرزش است!


1 ـ «صحيح مسلم»، جلد 2، صفحه 130.

2 ـ «مسند احمد»، جلد 3، صفحه 12.

3 ـ «مسند احمد»، جلد 5، صفحه 43.

4 ـ «خصال صدوق»، جلد 2، صفحه 624.

5 ـ «سنن ابى ماجه»، جلد 2، صفحه 1443.

6 ـ «سنن ابى داود»، جلد 2، صفحه 15.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 100، صفحه 14.

8 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 176.

9 ـ «مسند احمد»، جلد 2، صفحه 89.

10 ـ «مسند احمد»، جلد 2، صفحه 174.

11 ـ «مناقب ابن شهر آشوب»، جلد 2، صفحه 14.

12 ـ «صحيح بخارى»، جلد 9، صفحه 149.

13 ـ براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتاب «مفاهيم القرآن»، جلد 4، صفحات 288 تا 311 مراجعه فرمائيد.

تفسير:

چنان از حق مى گريزند كه گورخران از شير!

در ادامه بحثى كه پيرامون سرنوشت مجرمان و دوزخيان در آيات قبل آمده بود، در آيات مورد بحث وحشت اين گروه معاند و لجوج را از شنيدن سخن حق و هر گونه اندرز و نصيحت به روشنترين وجهى منعكس مى كند.

نخست مى گويد: «چرا آنها اين همه از تذكر و يادآورى روى گردانند»؟ (فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ).(1)

چرا از داروى شفابخش قرآن فرار مى كنند؟ چرا دست رد بر سينه طبيب دلسوز مى زنند؟ راستى جاى تعجب است.

* * *

«گوئى آنها گورخرانى هستند رميده و فرارى» (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ).

* * *

«كه از شير (يا صياد) فرار كرده اند» (فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَة).

«حُمُر» جمع «حمار» به معنى الاغ است، منتها در اينجا به قرينه فرار كردن از چنگال شير يا صياد، منظور خر وحشى يا گورخر است(2) و به تعبير ديگر اين كلمه، مفهوم وسيعى دارد كه وحشى و اهلى آن را شامل مى شود.

«قَسْوَرَة» از ماده «قسر» (به معنى قهر و غلبه) گرفته شده، و يكى از نام هاى «شير» است، و بعضى آن را به معنى تيرانداز و يا صياد نيز تفسير كرده اند، ولى معنى اول در اينجا مناسب تر به نظر مى رسد.

معروف است: «گورخر» وحشت عجيبى از «شير» دارد، حتى موقعى كه صداى شير را مى شنود، چنان وحشتى بر او مستولى مى شود كه ديوانهوار به هر سو مى دود، مخصوصاً هنگامى كه شير به گروهى از آنها برسد چنان پراكنده مى شوند و به هر سو مى دوند كه هر بيننده اى را غرق تعجب مى كند، اصولاً اين حيوان به حكم وحشى بودن، از همه چيز وحشت دارد، چه رسد به دشمن خونخوارش، شير.

به هر حال، اين آيه تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان از آيات روح پرور قرآن، آنها را به گورخر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است، و هم به علت وحشى بودن گريزان از همه چيز، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيله يادآورى و بيدارى و هوشيارى) قرار ندارد.

* * *

ولى با اين همه نادانى و بى خبرى آن چنان پر ادعا و متكبرند كه: «هر كدام از آنها انتظار دارد نامه هاى جداگانه اى از سوى خداوند به او داده شود»! (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً).(3)

اين شبيه چيزى است كه در آيه 93 سوره «اسراء» آمده است: وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ: «اگر به آسمان نيز بروى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى»!

و يا آيه 124 سوره «انعام» كه مى گويد: قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ: «آنها مى گويند ما ايمان نمى آوريم تا زمانى كه همان چيزى كه به رسولان الهى نازل شده به ما نيز داده شود»!

و به اين ترتيب، هر كدام انتظار داشتند پيامبرى اولو العزم باشند! و نامه مخصوصى به نامشان از سوى خدا از آسمان نازل شود، و تازه اگر چنين چيزى نازل مى شد، معلوم نبود ايمان بياورند.

در بعضى از روايات آمده است: «ابو جهل» و جماعتى از قريش گفتند: اى محمّد ما به تو ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: «از خداوند ربّ العالمين به فلان، فرزند فلان، و در آن رسماً دستور داده شود كه ما به تو ايمان بياوريم»!(4)

* * *

و لذا در آيه بعد مى افزايد: «چنان نيست كه آنها مى گويند» (كَلاّ).

نازل شدن كتاب آسمانى بر آنها و مطالب ديگرى از اين قبيل همه بهانه است.

«آنها در حقيقت از آخرت نمى ترسند» (بَلْ لا يَخافُونَ الآخِرَةَ).

اگر آنها از عذاب آخرت بيم داشتند، اين همه بهانه جوئى نمى كردند، تكذيب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نمى نمودند، آيات الهى را به باد سخريه نمى گرفتند، تعداد فرشتگان مأمور عذاب را وسيله استهزاء قرار نمى دادند.

و از اينجا اثر ايمان به معاد در تقوا، پرهيز از گناه و پاك شدن از انواع معاصى بزرگ روشن مى شود.

به حق بايد گفت: ايمان به جهان رستاخيز، پاداش و كيفر قيامت، شخصيت تازه اى به انسان مى بخشد، و مى تواند افراد بى بند و بار، متكبر و خودخواه و ظالم را به انسانى متعهد و متقى و متواضع و عدالت پيشه تبديل كند.

* * *

آن گاه بار ديگر تأكيد مى كند: «آن گونه كه آنها درباره قرآن مى انديشند، نيست» (كَلاّ).

 

«مسلماً قرآن تذكر و يادآورى است» (إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ).

* * *

«و هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد» (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ).

قرآن هم راه را نشان داده، هم ديده بينا در اختيار گذارده، و هم نور آفتاب را، «تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش»!.

* * *

در عين حال، پند گرفتن از آن، جز به مشيت و توفيق الهى ممكن نيست «و آنها اندرز نمى گيرند جز اين كه خدا بخواهد» (وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ).

اين جمله داراى چند تفسير است: يكى همان كه در بالا گفتيم، يعنى انسان نمى تواند راه هدايت را بپويد، جز اين كه به ذيل عنايت پروردگار توسل جويد، و از او توفيق و امداد طلبد.

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى *** كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد

و البته اين امداد الهى در زمينه هاى مساعد نازل مى گردد.

ديگر اين كه: جمله «فَمَنْ شاءَ ذَكَرَه» كه در آيه قبل آمده، ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه همه چيز بسته به اراده خود انسان است، و اراده او از هر نظر استقلال دارد، اين آيه براى رفع اين اشتباه، مى گويد: انسان در عين مختار و آزاد بودن، وابسته به مشيت الهى است، مشيتى كه بر سراسر عالم هستى و جهان آفرينش حاكم است، و به تعبير ديگر: همين اختيار و آزادى انسان نيز با مشيت او است، و هر لحظه بخواهد مى تواند آن را بگيرد.

سوم اين كه: مى گويد آنها به هيچ قيمتى ايمان نمى آورند مگر اين كه خداوند بخواهد و آنها را مجبور سازد، و مى دانيم: خدا كسى را اجبار به ايمان يا كفر نمى كند.

البته تفسير اول و دوم بهتر و مناسب تر است.

و در پايان آيه، مى فرمايد: «او اهل تقوا و آمرزش است» (هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ).

شايسته است از عقاب او بترسند، و از اين كه چيزى را شريك او قرار دهند بپرهيزند و نيز شايسته است: به آمرزش او اميدوار باشند.

در حقيقت اين جمله اشاره اى به مقام «خوف»، «رجاء»، «عذاب» و مغفرت الهى است، و تعليلى است براى آيه قبل.

لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: در تفسير اين آيه فرمود: خداوند مى گويد: أَنَا أَهْلٌ أَنْ أُتُّقِىَ، وَ لا يُشْرِكَ بِى عَبْدِى شَيْئاً وَ أَنَا أَهْلٌ أِنْ لَمْ يُشْرِكْ بِى شَيْئاً أَنْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ:

«من شايسته اين هستم كه از من پرهيز شود، و بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد، و من شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد، او را داخل بهشت كنم».(5)

گرچه تمام مفسران تا آنجا كه ما ديده ايم، «تقوا» را در اينجا به معنى «مفعولى» تفسير كرده اند و گفته اند: خدا شايسته اين است كه از او (از شرك و معصيت او) بپرهيزند، ولى، اين احتمال نيز هست كه به معنى «فاعلى» نيز تفسير شود يعنى خدا، اهل تقوا است، از هر گونه ظلم و قبيح و هر گونه كارى كه بر خلاف حكمت است مى پرهيزد، و در حقيقت بالاترين مقام تقوا از آن خدا است و آنچه در بندگان است، شعله ضعيفى از آن تقواى بى انتها است، هر چند تعبير به «تقوا» به معنى اسم فاعلى در مورد خداوند كمتر گفته مى شود.

به هر حال، اين سوره، با امر به «انذار» و «تكليف» شروع شد، و با دعوت به «تقوا» و «وعده مغفرت» پايان مى پذيرد، و اينجا است كه با نهايت خضوع و تضرع به پيشگاه مقدسش عرضه مى داريم:

* * *

پروردگارا! ما را از اهل تقوا و مغفرت خود قرار ده!

خداوندا! تا توفيق و الطاف تو دست ما را نگيرد به جائى نمى رسيم، ما را مشمول اين عنايت فرما!

بار الها! دام سخت است، و راه پر پيچ و خم، و شيطان آماده اغواگرى، پيمودن اين راه، جز به امداد تو ميسر نيست، ما را امداد كن!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره مدثر(6)

19 / صفر الحرام / 1407

 


1 ـ در اين جمله «ما» «مبتدا» است و «لَهُم» «خبر» و «مُعْرِضِينَ» «حال» براى ضمير «لَهُم» و «عَنِ التَّذْكِرَةِ» «جار و مجرور» متعلق به «مُعْرِضِينَ» است.

بعضى معتقدند: مقدم داشتن «عَنِ التَّذْكِرَةِ» بر «مُعْرِضِينَ» دلالت بر حصر دارد يعنى آنها تنها از يادآورى هاى مفيد روى گردانند، به هر حال منظور از «تذكرة» در اينجا هر گونه يادآورى مفيد و سودمند است كه در رأس آنها قرآن مجيد قرار دارد.

2 ـ «گورخر» مركب از «گور» به معنى «صحرا» و «خر» است، و لذا به آن خر وحشى و «خر صحرائى» نيز مى گويند.

3 ـ «صُحُف» جمع «صحيفه» به معنى ورقه اى است كه آن را اين طرف و آن طرف مى كنند (چون اصل ماده «صحف» و «صحيفه» به معنى چيز گسترده، مانند صورت است) سپس به نامه و كتاب اطلاق شده.

4 ـ تفسير «قرطبى»، و تفسير «مراغى»، و تفاسير ديگر.

5 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 405.

6 ـ پايان تصحيح: 22 / 2 / 1383.

سوره قيامت

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 40 آيه است

محتواى سوره قيامت

همان گونه كه از نام سوره پيدا است مباحث آن بر محور مسائل مربوط به معاد و روز قيامت دور مى زند، جز چند آيه كه درباره «قرآن مجيد» و مكذبين به آن، سخن مى گويد، و اما بحث هائى كه در مورد قيامت در اين سوره آمده روى هم رفته در چهار محور است:

1 ـ مسائل مربوط به اشراط الساعة (حوادث عجيب و بسيار هول انگيزى كه در پايان اين جهان و آغاز قيامت روى مى دهد).

2 ـ مسائل مربوط به وضع حال نيكوكاران و بدكاران در آن روز.

3 ـ مسائل مربوط به لحظات پر اضطراب مرگ و انتقال از اين جهان به جهان ديگر.

4 ـ بحث هاى مربوط به هدف آفرينش انسان، و رابطه آن با مسأله معاد.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْقِيَامَةِ شَهِدْتُ أَنَا وَ جَبْرَئِيلُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَنَّهُ كَانَ مُؤْمِناً بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ جَاءَ وَ وَجْهُهُ مُسْفِرٌ عَلى وُجُوهِ الْخَلائِقِ يَوْمَ الْقِيامَةِ:

«كسى كه سوره قيامت را بخواند، من و جبرئيل براى او در روز قيامت گواهى مى دهيم كه او ايمان به آن روز داشته، و در آن روز صورتش از صورت ساير مردم درخشنده تر است».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ أَدْمَنَ قِرائَةَ «لا أُقْسِمُ» وَ كانَ يَعْمَلُ بِها، بَعَثَهَا اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَهُ فِى قَبْرِهِ، فِى أَحْسَنِ صُورَة تُبَشِّرُهُ وَ تَضْحَكُ فِى وَجْهِهِ، حَتّى يَجُوزَ الصِّراطَ وَ الْمِيْزانَ:

«كسى كه تداوم بر سوره «لا اقسم» (سوره قيامت) كند، و به آن عمل نمايد، خداوند اين سوره را در قيامت همراه او از قبرش با بهترين چهره برمى انگيزد، و پيوسته به او بشارت مى دهد و در صورتش مى خندد تا از صراط و ميزان بگذرد».(2)

قابل توجه اين كه آنچه را از قرائن در فضيلت تلاوت سوره هاى قرآن، در موارد ديگر استفاده مى كرديم در اينجا صريحاً در متن روايت آمده است; زيرا مى فرمايد: هر كسى بر آن مداومت كند «و به آن عمل نمايد» بنابراين همه اينها مقدمه عمل كردن و به كار بستن مضمون آن است.

* * *

1لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ

2وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ

3أَ يَحْسَبُ الإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ

4بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ

5بَلْ يُرِيدُ الإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ

6يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايگر

1 ـ سوگند به روز قيامت.

2 ـ و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بيدار و ملامت گر (كه رستاخيز حق است)!

3 ـ آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد؟!

4 ـ آرى قادريم كه انگشتان او را موزون و مرتب كنيم!

5 ـ (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد در تمام عمر گناه كند.

6 ـ (از اين رو) مى پرسد: «قيامت كى خواهد بود»؟!


1 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 393.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 393.

تفسير:

سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر؟

اين سوره با دو سوگند پر معنى، آغاز شده، مى فرمايد: «سوگند به روز قيامت» (لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ).

* * *

«و سوگند به وجدان بيدار انسان ها و نفس ملامت كننده» (وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ).

در اين كه «لا» در اين دو آيه «زائده» و براى تأكيد است (بنابراين سوگند را نفى نمى كند، بلكه آن را مؤكدتر مى كند) و يا اين كه «لا» نافيه است، و هدف آن است كه بگويد: اين موضوع به قدرى مهم است كه به آن سوگند ياد نمى كنم (مثل اين كه گاهى مردم به يكديگر مى گويند به جان تو قسم ياد نمى كنم كه برتر از سوگند است) در ميان مفسران گفتگو است.

غالب مفسران احتمال اول را برگزيده اند، در حالى كه بعضى طرفدار تفسير دوم هستند و معتقدند: «لا» زائده در آغاز كلام نمى آيد، بلكه بايد در وسط كلام باشد.

تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد; زيرا قرآن به امورى مهمتر از قيامت، مانند ذات پاك خدا، سوگند ياد كرده، بنابراين دليلى ندارد كه به روز قيامت در اينجا قسم ياد نشود، و قرار گرفتن «لا» زائده در آغاز كلام نيز نمونه دارد چنان كه از اشعار «امرأ القيس» نقل كرده اند كه در آغاز بعضى از قصائدش «لا» زائده را به كار برده است.(1)

ولى به عقيده ما، بحث پيرامون زائده بودن، يا نافيه بودن «لا» چندان مهم نيست; چرا كه نتيجه نهائى هر دو يكى است، و آن اهميت موضوعى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده.

مهم اين است كه: ببينيم در ميان اين دو سوگند (سوگند به روز قيامت و سوگند به وجدان بيدار) چه رابطه اى وجود دارد؟

حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود «معاد» وجود «محكمه وجدان» در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك، روح آدمى را مملوّ از شادى و نشاط مى كند، و از اين طريق به او پاداش مى دهد، و به هنگام انجام كار زشت، يا ارتكاب جنايت، روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند، به حدّى كه گاه، براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند.

يعنى، در واقع وجدان، حكم اعدام او را صادر كرده، و به دست خودش اجرا مى كند!

بازتاب «نفس لوّامه» در وجود انسان ها بسيار وسيع و گسترده، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است، و در بحث نكات، اشاره بيشترى به آن خواهيم كرد.

وقتى «عالم صغير» يعنى وجود انسان، در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد، چگونه «عالم كبير» با آن عظمتش، محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت؟!

و از اينجا است كه ما از وجود «وجدان اخلاقى»، به وجود «رستاخيز و قيامت» پى مى بريم و نيز از همين جا رابطه جالب اين دو سوگند روشن مى شود، و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است، بر سوگند اول.

در اين كه مراد از «نفس لوّامه»(2) چيست؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند.

يك تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم، يعنى «وجدان اخلاقى» كه انسان را به هنگام اعمال خلاف در اين دنيا ملامت مى كند، و به جبران و تجديد نظر وا مى دارد.

تفسير ديگر اين كه: منظور ملامت كردن همه انسان ها در قيامت نسبت به خويشتن است، مؤمنان به اين جهت خود را ملامت مى كنند كه: چرا اعمال صالح كم به جا آورده اند؟ و كافران از اين جهت كه، چرا راه كفر و شرك و گناه پيموده اند؟

سوم اين كه: منظور تنها نفس كافران است كه در قيامت آنها را به خاطر اعمال سوءشان بسيار ملامت و سرزنش مى كند.

ولى مناسب با آيه قبل و بعد، همان تفسير اول است.

آرى؟ اين دادگاه وجدان آن قدر عظمت و احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مى كند، و آن را بزرگ مى شمرد، و به راستى بزرگ است; چرا كه يكى از عوامل مهم نجات انسان، محسوب مى شود، به شرط آن كه وجدان بيدار باشد، و بر اثر كثرت گناه، ضعيف و ناتوان نگردد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه: به دنبال اين دو سوگند پر اهميت و پر معنى بيان نشده است كه: براى چه چيز سوگند ياد شده؟ و به اصطلاح «مُقْسَمٌ لَهُ» محذوف است.

اين به خاطر آن است كه: از سياق آيات بعد، مطلب روشن است، بنابراين، آيات فوق، چنين معنى مى دهد: «سوگند به روز قيامت، و نفس لوّامه كه همه شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد».(3)

جالب اين كه: به روز قيامت، سوگند ياد شده كه قيامت و رستاخيزى هست، اين به خاطر آن است كه: مسأله رستاخيز آن چنان مسلّم شمرده شده كه حتى در برابر منكران مى توان به آن سوگند ياد كرد.

* * *

در آيه بعد به عنوان يك استفهام انكارى، مى افزايد: «آيا انسان مى پندارد كه ما استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد»؟ (أَ يَحْسَبُ الإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ).

* * *

«آرى، ما قادريم حتى انگشتان (خطوط سر انگشتان) او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب كنيم» (بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ).

در روايتى آمده است: يكى از مشركان كه در همسايگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) زندگى مى كرد، به نام «على بن ابى ربيعه» خدمت حضرت(صلى الله عليه وآله) آمد و از روز قيامت سؤال كرد كه: چگونه است؟ و كى خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم. ببينم باز تصديق تو نمى كنم، و به تو ايمان نمى آورم! آيا ممكن است خداوند اين استخوان ها را جمع آورى كند؟ اين باور كردنى نيست!

اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت، و لذا پيغمبر(صلى الله عليه وآله) درباره اين مرد لجوج معاند، مى فرمود: أَلّلهُمَّ أكْفِنِى شَرَّ جارِى السُّوءِ: «خداوندا شرّ اين همسايه بد را از من دور كن».(4)

نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه 78 سوره «يس» مى خوانيم: يكى از منكران معاد قطعه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود، و به پيغمبر مى گفت: مَنْ يُحْيِى الْعِظامُ وَ هِىَ رَمِيْم: «چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند، در حالى كه پوسيده است»؟(5)

ضمناً، تعبير به «يَحْسَبُ» (از ماده «حسبان» به معنى گمان) اشاره به اين است كه اين منكران هرگز به گفته خود ايمان نداشتند، بلكه تنها بر پندار و گمان هاى واهى و بى اساس تكيه مى كردند.

اما ببينيم چرا مخصوصاً روى استخوان ها تكيه شده است؟ اين به خاطر آن است كه:

اولاً، دوام استخوان بيش از ساير اعضا مى باشد، و لذا هنگامى كه بپوسد و خاك شود، و ذرات غبارش پراكنده گردد، اميد بازگشت آن در نظر افراد سطحى كمتر است.

ثانياً، استخوان مهمترين ركن بدن انسان مى باشد; چرا كه ستون هاى بدن را استخوان ها تشكيل مى دهند، و تمام حركات، جابه جائى و فعاليت هاى مهم بدن به وسيله استخوان ها انجام مى گيرد، كثرت، تنوع، اشكال و اندازه هاى مختلف استخوان ها در بدن انسان، از عجايب خلقت خداوند محسوب مى شود، و ارزش يك مهره كوچك پشت انسان، هنگامى ظاهر مى شود كه از كار بيفتد و مى بينيم كه تمام بدن را فلج مى كند.

«بَنان» در لغت هم به معنى «انگشتان» آمده، و هم به معنى «سر انگشتان» و در هر دو صورت اشاره به اين نكته است كه نه تنها خداوند استخوان ها را جمع آورى مى كند، و به حال اول باز مى گرداند، بلكه استخوان هاى كوچك و ظريف و دقيق انگشتان را همه در سر جاى خود قرار مى دهد، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز مى گرداند.

اين تعبير، مى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسان ها باشد كه مى گويند: كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه: خطوط سر انگشت او با ديگرى يكسان باشد، يا به تعبير ديگر، خطوط ظريف و پيچيده اى كه بر سر انگشتان هر انسانى نقش است معرف شخص او است، و لذا در عصر ما مسأله «انگشت نگارى» به صورت علمى در آمده، و به وسيله آن بسيارى از مجرمان شناخته شده، و جرم ها كشف گرديده است، همين قدر كافى است كه مثلاً يك سارق، هنگامى كه وارد اتاق يا منزلى مى شود، دست خود را بر دستگيره در، يا شيشه اطاق، يا قفل و صندوق بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن بماند، فوراً از آن نمونه بردارى كرده، با سوابقى كه از سارقان و مجرمان دارند مطابقه نموده و مجرم را پيدا مى كنند.

* * *

آن گاه به يكى از علل حقيقى انكار معاد، اشاره كرده، مى فرمايد: چنين نيست كه انسان در قدرت خداوند بر جمع استخوان ها و زنده كردن مردگان ترديد داشته باشد، «بلكه هدفش از انكار اين است كه: مادام العمر گناه كند» (بَلْ يُرِيدُ الإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ).

او مى خواهد از طريق انكار معاد، كسب آزادى براى هر گونه هوسرانى، ظلم، بيدارگرى و گناه بنمايد، هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند، و هم در برابر خلق خدا مسئوليتى براى خود قائل نباشد; چرا كه ايمان به معاد و رستاخيز، و دادگاه عدل خدا سدّ عظيمى است در مقابل هر گونه عصيان و گناه.

او مى خواهد اين لجام را بر گيرد و اين سد را در هم بشكند و آزادانه هر عملى را خواست انجام دهد.

اين منحصر به زمان هاى گذشته نبوده است، امروز هم يكى از علل گرايش به ماديگرى و انكار مبدأ و معاد، كسب آزادى براى «فجور»، گريز از مسئوليت ها، و شكستن هر گونه قانون الهى است، و گرنه دلائل مبدأ و معاد آشكار است.

در تفسير «على بن ابراهيم» آمده است: كه در توضيح معنى اين آيه فرمود: يُقَدَّمُ الذَّنْبَ وَ يُؤَخَّرُ التَّْوَبَة وَ يَقُولُ سَوْفَ أَتُوبُ: آيه اشاره به كسى است كه «گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تأخير مى اندازد و مى گويد: بعداً توبه خواهم كرد».(6)

بعضى نيز گفته اند: منظور از «فجور» در آيه، «تكذيب» است، بنابراين معنى آيه چنين مى شود: انسان مى خواهد قيامت و رستاخيز را كه در پيش روى او قرار دارد تكذيب كند، ولى تفسير اول مناسب تر است.

* * *

و به دنبال آن، مى افزايد: لذا «مى پرسد قيامت كى خواهد بود»؟! (يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ).

آرى، او براى گريز از مسئوليت ها استفهام انكارى درباره وقت قيام قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد.

اين نكته لازم به يادآورى است كه: سؤال آنها از وقت بر پا شدن قيامت نه به اين معنى است كه: اصل آن را قبول داشتند و از وقت آن سؤال مى كردند، بلكه اين سؤال مقدمه اى بوده براى انكار اصل قيامت، درست مثل اين كه كسى مى گويد: «فلان شخص از سفر مى آيد» و هنگامى كه طول كشيد و نيامد ديگرى كه منكر آمدن آن مسافر است مى گويد: پس اين مسافر كى خواهد آمد؟

* * *


1 ـ لا وَ أَبِيْكَ اِبْنَةَ الْعامِرِلا يَدَّعِى الْقَوْمُ أَنِّى أَفِرُّ:

«سوگند به پدرت اى دختر «عامر» * قوم هرگز نمى تواند ادعا كند كه من فرار مى كنم».

2 ـ «لوّامه» صيغه مبالغه است و به معنى «بسيار ملامت كننده» مى باشد.

3 ـ در تقدير «لَتُبْعَثُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» يا «اِنَّكُمْ تُبْعَثُونَ» مى باشد.

4 ـ اين روايت را «مراغى»، همچنين «روح المعانى» و تفسير «صافى»با مختصر تفاوتى نقل كرده اند.

5 ـ يس، آيه 78.

6 ـ تفسير «على بن ابراهيم»، جلد 2، صفحه 396.

نكته ها:

1 ـ «محكمه وجدان» يا «قيامت صغرى»

از قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه: روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:

1 ـ «نفس اماره» يعنى روح سركش، كه پيوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى كند، شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر، آن زن هوسباز، هنگامى كه پايان شوم كار خود را مشاهده كرد به آن اشاره نمود و گفت: وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لاَ َمّارَةٌ بِالسُّوءِ:

«من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم، چرا كه نفس سركش همواره به بدى ها فرمان مى دهد».(1)

2 ـ «نفس لوّامه» كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده، روحى است بيدار و نسبتاً آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته، گاه لغزش پيدا مى كند و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود، توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد، انحراف درباره او كاملاً ممكن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چيزى نمى گذرد كه جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد.

اين همان چيزى است كه از آن به عنوان «وجدان اخلاقى» ياد مى كنند، در بعضى از انسان ها بسيار قوى و نيرومند است و بعضى بسيار ضعيف و ناتوان، ولى به هر حال، در هر انسانى وجود دارد، مگر اين كه با كثرت گناه آن را به كلى از كار بيندازد.

3 ـ «نفس مطمئنه» يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، نفس سركش را رام كرده، و به مقام تقواى كامل و احساس مسئوليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست.

اين همان است كه در سوره «فجر» آيات 27 و 28 مى فرمايد: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً:

«اى نفس مطمئنه! * به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو».

اين «نفس لوّامه» چنان كه گفتيم، رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك، يا بد، بلا فاصله محكمه آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.

لذا گاه، در برابر يك كار نيك و مهم چنان احساس آرامش درونى مى كند، و روح او لبريز از شادى و نشاط مى شود، كه لذت و شكوه و زيبائى آن با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست.

و به عكس، گاهى به دنبال يك خلاف و جنايت بزرگ، چنان گرفتار كابوس وحشتناك، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، كه از زندگى به كلى سير مى شود، و حتى گاه، براى رهائى از چنگال اين ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسليم مى كند.

اين دادگاه عجيب درونى، شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:

1 ـ قاضى، شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است: عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ: «خداوندا تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد».(2)

2 ـ اين دادگاه وجدان، توصيه، رشوه، پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى پذيرد، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم: وَ اتَّقُوا يَوْماً لاتَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد، و نه فديه و رشوه اى، و نه يارى مى شوند».(3)

3 ـ محكمه وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاه ترين مدت رسيدگى كرده، حكم نهائى خود را به سرعت صادر مى كند، نه استيناف در آن هست، نه تجديد نظر، و نه ماه ها و سال ها سرگردانى، همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز مى خوانيم: وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ: «خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است».(4)

4 ـ مجازات و كيفرش بر خلاف مجازات هاى دادگاه هاى رسمى اين جهان، نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مى شود، و از آنجا به بيرون سرايت مى كند، نخست روح انسان را مى آزارد، سپس آثارش در جسم، و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراك او آشكار مى شود، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ: «آتش بر افروخته الهى * كه از قلب ها زبانه مى كشد»!.(5)

5 ـ اين دادگاه وجدان، چندان نياز به ناظر و شهود ندارد، بلكه معلومات و آگاهى هاى خود انسان متهم را به عنوان «شهود» به نفع يا بر ضد او مى پذيرد! همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز، ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنان كه مى فرمايد:

حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ: «چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد».(6)

اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه، نشانه ديگرى بر فطرى بودن مسأله معاد است; زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس عظيم هستى است، چنان حساب، كتاب و دادگاه مرموز و اسرار آميزى وجود داشته باشد، اما در درون اين عالم بزرگ مطلقاً حساب و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد؟ اين باور كردنى نيست.(7)

* * *


1 ـ يوسف، آيه 53.

2 ـ زمر، آيه 46.

3 ـ بقره، آيه 48.

4 ـ رعد، آيه 41.

5 ـ همزه، آيات 6 و 7.

6 ـ فصلت، آيه 20.

7 ـ براى توضيح بيشتر پيرامون «محكمه وجدان» به كتاب «رهبران بزرگ» (بحث وجدان) و كتاب «معاد و عالم پس از مرگ» (بحث دلائل معاد) مراجعه فرمائيد.

2 ـ نام هاى قيامت در قرآن مجيد

مى دانيم قسمت مهمى از معارف قرآن، و مسائل اعتقادى آن، بر محور مسائل مربوط به قيامت و رستاخيز دور مى زند; چرا كه مهمترين تأثير را در تربيت انسان و روند تكامل او دارد.

نام هائى كه در قرآن براى اين روز بزرگ انتخاب شده، نيز بسيار است و هر كدام بيانگر بعدى از ابعاد آن روز مى باشد، و به تنهائى مى تواند مسائل بسيارى را در اين رابطه بازگو كند.

به گفته مرحوم «فيض كاشانى» در «محجة البيضاء» در زير هر يك از اين نام ها سرّى نهفته شده، و در هر توصيفى معناى مهمى بيان گشته، بايد كوشيد تا اين معانى را درك كرد، و اين اسرار را يافت.

او بيش از يك صد نام براى قيامت ذكر كرده كه همه، يا اكثر آن را مى توان از قرآن مجيد استفاده كرد. مانند «يوم الحسرة»، «يوم الندامة، «يوم المحاسبة»، «يوم المسالة»، «يوم الواقعة»، «يوم القارعة»، «يوم الراجفة»، «يوم الرادفة»، «يوم الطلاق»، «يوم الفراق»، «يوم الحساب»، «يوم التناد»، «يوم العذاب»، «يوم الفرار»، «يوم الحق»، «يوم الحكم»، «يوم الفصل»، «يوم الجمع»، «يوم الدين»، «يوم تبلى السرائر»، «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا»، «يوم يفر المرء من اخي»، «يوم لا ينفع مال و لا بنون» و «يوم التغابن» و....(1)

ولى معروف ترين نام آن همان «يوم القيامة» است كه هفتاد بار در قرآن مجيد ذكر شده، و حكايت از قيام عمومى بندگان و رستاخيز عظيم انسان ها دارد و توجه به آن نيز، انسان را به قيام در اين دنيا براى انجام وظيفه دعوت مى نمايد.

به عقيده ما براى بيدار شدن از خواب غفلت و غرور، و مهار كردن نفس سركش، و تعليم و تربيت انسان، كافى است كه در اين نام ها بينديشيم و وضع خود را در آن روز عظيم، روزى كه همگى در پيشگاه خداوند بزرگ حاضر مى شويم، و پرده ها كنار مى رود و اسرار درون ظاهر مى شود، بهشت تزيين مى گردد و جهنم بر افروخته مى شود، و همگان در پاى ميزان عدل الهى حاضر مى شويم در نظر بگيريم (خداوندا ما را در آن روز در پناه خودت جاى ده).

* * *

 

7فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ

8وَ خَسَفَ الْقَمَرُ

9وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ

10يَقُولُ الإِنْسانُ يَوْمَئِذ أَيْنَ الْمَفَرُّ

11كَلاّ لا وَزَرَ

12إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذ الْمُسْتَقَرُّ

13يُنَبَّؤُا الإِنْسانُ يَوْمَئِذ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ

14بَلِ الإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

15وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ

 

ترجمه:

7 ـ (بگو:) در آن هنگام كه چشم ها خيره گردد.

8 ـ و ماه بى نور گردد.

9 ـ و خورشيد و ماه يك جا جمع شوند.

10 ـ آن روز انسان مى گويد: «راه فرار كجاست»؟!

11 ـ حاشا پناهگاهى نيست!

12 ـ آن روز قرارگاه نهائى به سوى خداى تو است.

13 ـ و در آن روز انسان را از آنچه كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند!

14 ـ بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است.

15 ـ هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهائى بتراشد!


1 ـ «المحجة البيضاء»، جلد 8، صفحه 331. (با اختصار). و براى آگاهى بيشتر مى توانيد به جلد پنجم «پيام قرآن» مراجعه فرمائيد.

تفسير:

انسان بهترين داور خويش است

در آيات گذشته، سخن به سؤالى كه منكران رستاخيز درباره قيامت داشتند منتهى شد، آنها مى گفتند: اگر قيامت راست است كى خواهد آمد؟!

آيات مورد بحث، پاسخ گويائى است به اين سؤال.

نخست به حوادث قبل از رستاخيز، يعنى تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود، و نظام آن متلاشى مى گردد اشاره كرده، مى فرمايد: «هنگامى كه چشم ها از شدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود» (فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ).(1)

* * *

«و زمانى كه ماه بى نور و منخسف گردد» (وَ خَسَفَ الْقَمَرُ).

* * *

«و زمانى كه خورشيد و ماه در يك جا جمع شوند» (وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ).

در اين كه منظور از «جمع ماه و خورشيد» چيست؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند:

گاه گفته اند: هر دو در كنار هم قرار مى گيرند، و يا هر دو با هم از مشرق طلوع كرده در مغرب غروب مى كنند.

و گاه گفته اند: هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مى دهند جمع خواهند بود.(2)

اين احتمال نيز وجود دارد كه: ماه تدريجاً تحت تأثير جاذبه خورشيد به آن نزديك و سرانجام به سوى آن جذب و جمع مى شود و هر دو بى فروغ مى گردند.

به هر حال، در اينجا به دو قسمت از مهمترين پديده هاى انقلابى آخر جهان، يعنى بى نور شدن ماه، و جمع شدن خورشيد و ماه با يكديگر، اشاره شده، كه در آيات ديگر قرآن نيز كم و بيش اشاراتى به آن ديده مى شود، مثلاً در آيه 1 سوره «تكوير» مى فرمايد: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ: «هنگامى كه خورشيد تاريك گردد» و مى دانيم: نور ماه از خورشيد است، هنگامى كه خورشيد تاريك شود، ماه نيز تاريك مى گردد، در نتيجه كره زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.

* * *

به اين ترتيب، با يك انقلاب و تحول عظيم، جهان پايان مى يابد سپس با تحول عظيم ديگرى (با نفخه صور دوم كه نفخه حيات است) رستاخيز انسان ها آغاز مى گردد، «و در آن روز انسان مى گويد: راه فرار كجاست»! (يَقُولُ الإِنْسانُ يَوْمَئِذ أَيْنَ الْمَفَرُّ).(3)

آرى، انسان هاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم، پناهگاهى مى جويند، و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند، درست همانند اين دنيا كه وقتى مواجه با حادثه خطرناكى مى شدند، دنبال راه فرار مى گشتند آنجا را نيز به اينجا قياس مى كنند!

* * *

ولى به زودى به آنها گفته مى شود: «هرگز چنين نيست، راه فرار و پناهگاهى در اينجا وجود ندارد» (كَلاّ لا وَزَرَ).(4)

* * *

«بلكه قرارگاه نهائى همگان به سوى پروردگار است» و جز او پناهگاهى وجود ندارد (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذ الْمُسْتَقَرُّ).

براى اين آيه، غير از تفسير فوق، تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اين كه: در آن روز حكم نهائى به دست خدا است.

يا اين كه قرارگاه نهائى از بهشت و دوزخ به فرمان او است.

يا اين كه استقرار براى محاكمه و حساب در پيشگاه او است.

ولى با توجه به آيه بعد، تفسيرى را كه انتخاب كرديم از همه مناسب تر است.

بعضى معتقدند: اين آيه، از جمله آياتى است كه خط سير تكامل ابدى انسان را بيان مى كند، و در زمره آياتى است كه مى گويد: وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ: «بازگشت همه به سوى او است»(5) و يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ:

«اى انسان تو با سعى و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى روى، و او را ملاقات خواهى كرد»(6) و وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى: «و اين كه همه به سوى پروردگارت باز مى گردند».(7)-(8)

به تعبير روشن تر، انسان ها رهروانى هستند كه از سر حدّ عدم حركت كرده و تا به اقليم وجود اين همه راه را آمده اند، و در اين اقليم، نيز رو به سوى وجود مطلق و هستى بى پايان خداوند در حركتند، و هر گاه از مسير اصلى و صراط مستقيم منحرف نشوند اين حركت تكاملى تا ابد ادامه خواهد يافت و هر روز وارد مرحله تازه اى از قرب خدا مى شوند، اما اگر از مسير خود منحرف شوند، سقوط كرده و نابود خواهند شد.

* * *

سپس در ادامه همين سخن، مى افزايد: «در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه «مقدم» داشته يا «مؤخر» نموده است آگاه مى سازند» (يُنَبَّؤُا الإِنْسانُ يَوْمَئِذ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ).

در اين كه: منظور از اين دو تعبير، چيست؟ تفسيرهاى زيادى ذكر شده است:

نخست اين كه: منظور اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده، يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقى مانده، اعم از سنت نيك و بد، كه در ميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند، و حسنات و سيئاتش به او مى رسد، و يا كتاب و نوشته ها، و بناهاى خير و شر، و فرزندان صالح و ناصالح، كه آثارش به او مى رسد.

ديگر اين كه: منظور اولين اعمالى است كه به جا آورده، و آخرين اعمالى كه در عمرش انجام داده است، و به تعبير ديگر از تمام اعمالش با خبر مى شود.

سوم اين كه: اموالى را كه پيش از خود فرستاده، و اموالى را كه براى وارثان گذاشته است.

بعضى نيز گفته اند: منظور گناهانى است كه مقدم داشته، و اطاعاتى است كه مؤخر داشته است، يا بالعكس.

اما از همه مناسب تر تفسير اول است، به خصوص اين كه در حديثى از امام باقر(عليه السلام) در تفسير اين آيه آمده است: (يُنَبَّؤُ) بِما قَدَّمَ مِنْ خَيْر وَ شَرٍّ، وَ ما أَخَّرَ مِنْ سُنَّة لَيْسَ بِها مِنْ بَعْدِهِ، فَاِنْ كانَ شَرّاً كانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِهِمْ، وَ لا يَنْقُصُ مِنْ وِزْرِهِمْ شَيْئاً، وَ اِنْ كانَ خَيْراً كانَ لَهُ مِثْلُ أُجُورِهِمْ، وَ لا يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً:

«در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از خير و شرّ را مقدم داشته، و آنچه مؤخر نموده است، از سنت هائى كه از خود به يادگار گذارده، تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند، اگر سنت بدى بوده به اندازه گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود، بى آن كه چيزى از گناه آنان بكاهد، و اگر سنت خيرى بوده همانند پاداش هاى آنها براى او خواهد بود بى آن كه چيزى از اجر آنها كاسته شود».(9)

* * *

در آيه بعد مى افزايد: گرچه خداوند و فرشتگان او انسان را از تمام اعمالش آگاه مى كنند، ولى نيازى به اين اعلام نيست، «بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است» و خود و اعضايش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند (بَلِ الإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ).

* * *

«هر چند در ظاهر براى خود عذرهائى بتراشد» (وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ).

اين آيات، در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن درباره گواهى اعضاى انسان بر اعمال او آمده است، مانند آيه 20 سوره «فصلت» كه مى گويد: شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ: «گوش ها، چشم ها و پوست هاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند» و آيه 65 «يس» كه مى فرمايد: وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ: «دست هاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهند»!

بنابراين، در آن دادگاه بزرگ قيامت، بهترين گواه بر اعمال انسان، خود اوست; چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است، هر چند خداوند براى اتمام حجت گواهان زياد ديگرى نيز براى او قرار داده است.

«بَصِيْرَة» هم معناى مصدرى دارد (بينائى و آگاهى) و هم معنى وصفى (شخص آگاه) و لذا بعضى آن را به معنى «حجت و دليل و برهان» كه آگاهى بخش است تفسير كرده اند.(10)

«مَعاذِير» جمع «معذرت»، در اصل به معنى پيدا كردن چيزى است كه آثار گناه را از بين ببرد كه گاهى عذر واقعى است، و گاه صورى و ظاهرى.

بعضى نيز گفته اند : «مَعاذِير» جمع «معذار» به معنى پرده و پوشش است، طبق اين تفسير معنى آيه چنين مى شود: انسان بر خويشتن آگاهى دارد هر چند پرده ها بر اعمال خود بيفكند، و كارهاى خويش را مستور دارد، ولى تفسير اول مناسب تر است.

به هر حال، حاكم بر حساب و جزا در آن روز بزرگ، كسى است كه هم از اسرار درون و برون آگاه است، و هم خود انسان را حسابگر اعمال خويش قرار مى دهد، همان گونه كه در آيه 14 سوره «اسراء» آمده: اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً: «نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى»!

گرچه آيات مورد بحث، همگى درباره معاد و قيامت سخن مى گويد، ولى مفهوم آن گسترده است، عالم دنيا را نيز شامل مى شود، در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند، هر چند گروهى با دروغ، پشت هم اندازى، ظاهرسازى و رياكارى چهره واقعى خويش را مكتوم مى دارند.

لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه: ما يَصْنَعُ أَحَدُكُمْ أَنْ يَظْهَرَ حُسْناً، وَ يُسِرُّ سَيِّئاً أَ لَيْسَ اِذا رَجَعَ اِلى نَفْسِهِ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَيْسَ كَذلِكَ، وَ اللّهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ: بَلِ الإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ، اِنَّ السَّرِيْرَةَ اِذا صَلَحَتْ قَوِيَتْ الْعلانِيَةُ: «هر گاه يكى از شما ظاهر خود را بيارايد اما در پنهانى بد كار باشد چه مى تواند انجام دهد؟ آيا هنگامى كه به خويشتن مراجعه كند، نمى داند كه اين گونه نيست؟ همان گونه كه خداوند سبحان مى فرمايد: بلكه انسان به خويشتن آگاه است، هنگامى كه باطن انسان صالح گردد ظاهر او نيز تقويت مى شود».(11)

و در احاديث روزه مريض نيز آمده است: يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)سؤال كرد: مَا حَدُّ الْمَرَضِ الَّذِي يُفْطِرُ صَاحِبُهُ؟: «ميزان آن بيمارى كه مجوز افطار است چيست»؟ امام(عليه السلام) در جواب فرمود: بَلِ الإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ، هُوَ أَعْلَمُ بِما يُطِيْقُ: «انسان از وضع خود آگاه تر است و بهتر مى داند چه اندازه توانائى دارد».(12)

* * *

16لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

17إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ

18فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

19ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

 

ترجمه:

16 ـ زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (قرآن) حركت مده.

17 ـ چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست!

18 ـ پس هر گاه ما آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن!.

19 ـ سپس بيان (و توضيح) آن (نيز) بر عهده ماست!


1 ـ «بَرِقَ» از ماده «برق» (بر وزن فرق) در اصل، به معنى روشنائى و برقى است كه در ميان ابرها ظاهر مى شود، سپس به هر نوع روشنائى اطلاق شده، برق زدن چشم ها كه در اين آيه به آن اشاره شده، به معنى حركت شديد و اضطراب آميز آن از شدت هول و ترس است.

بعضى نيز آن را به معنى ساكن شدن حدقه چشم و خيره نگاه كردن به يك نقطه كه آن هم غالباً نشانه وحشت است، تفسير كرده اند، و شواهدى از اشعار عرب بر اين معنى كه برق زدن چشم، به معنى تحير است آورده اند، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

2 ـ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: جمع، سه گونه است: جمع در مكان، جمع در زمان، و جمع اوصاف در شىء واحد (مانند جمع علم و عدالت در يك انسان) ولى جمع به معنى «اشتراك دو چيز در صفت» مثل بى نور شدن ماه و خورشيد با هم، يك نوع تعبير مجازى است (كه بايد از قرينه استفاده شود) (مجمع البيان، جلد 10، صفحه 395).

3 ـ «مَفَرّ» اسم مكان است از «فرار» و بعضى احتمال داده اند: مصدر بوده باشد، ولى، اين احتمال در اينجا بعيد به نظر مى رسد.

4 ـ «وَزَر» (بر وزن قمر) در اصل، به معنى پناهگاه هاى كوهستانى و مانند آن است، و «وزير» را از اين جهت «وزير» مى گويند كه در كارها به او پناه مى برند، در آيه مورد بحث به معنى هر گونه پناهگاه است.

5 ـ تغابن، آيه 3.

6 ـ انشقاق، آيه 6.

7 ـ نجم، آيه 42.

8 ـ البته در تفسير اين آيات نظرات ديگرى نيز هست كه در ذيل آنها بيان كرده ايم.

9 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 406، نظير همين حديث در تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6891 نيز آمده است.

10 ـ بنابر احتمال اول، «تاء» آن مصدرى است، و بنابر احتمال دوم «تاء» تأنيث است، به خاطر اين كه انسان در اينجا به معنى «جوارح» يا به معنى «نفس» است كه تأنيث مجازى دارد، و بعضى نيز آن را «تاء مبالغه» مى دانند كه خبر از شدت آگاهى انسان بر خويشتن مى دهد.

11 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 396.

12 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 396 (اين حديث را مرحوم «صدوق» در «من لا يحضر» در كتاب صيام نيز آورده است ـ جلد 2، صفحه 132، باب حدّ المرض الذى يفطر صاحبه، حديث 1941).

 
تفسير:

جمع و حفظ قرآن بر عهده ماست!

اين آيات، در حقيقت به منزله جمله معترضه اى است كه گاه گوينده در لابلاى سخن خويش مى آورد، مثلاً شخصى مشغول خطابه است و مى بيند آخر مجلس مملوّ از جمعيت شده در حالى كه جلو مجلس خالى است موقتا سخنان خويش را قطع مى كند، و حاضران را دعوت به جلو آمدن مى كند، تا جا براى آيندگان باز شود و آن گاه به سخنان خويش ادامه مى دهد و يا استادى به هنگام تدريس غفلتى از شاگرد خود مى بيند سخن خويش را قطع كرده و به او هشدار مى دهد سپس درس را ادامه مى دهد.

اگر شخصى ناآگاه، آن سخنرانى يا اين تدريس را از نوار بشنود ممكن است گرفتار اشتباه شود، و از عدم ارتباط اين جمله ها با جمله هاى قبل و بعد تعجب كند، ولى با دقت در شرايط خاص مجلس، فلسفه اين جمله هاى معترضه روشن مى شود.

با توجه به اين مقدمه ساده به تفسير آيات مورد بحث مى پردازيم.

خداوند موقتاً رشته سخن درباره قيامت و احوال مؤمنان و كافران را رها كرده، و تذكر فشرده اى به پيامبرش درباره قرآن مى دهد، مى فرمايد: «زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن، حركت مده» (لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ).

در تفسير اين آيه، مفسران گفتگو بسيار دارند، و روى هم رفته سه تفسير براى آن ذكر شده است:

نخست تفسير معروفى است كه از «ابن عباس» در كتب حديث و تفسير نقل شده است، و آن اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر عشق و علاقه شديدى كه به دريافت و حفظ قرآن داشت، هنگامى كه پيك وحى آيات را بر او مى خواند، همراه او زبان خود را حركت مى داد و عجله مى كرد، خداوند او را نهى فرمود كه اين كار را مكن، ما خود آن را براى تو جمع مى كنيم.

ديگر اين كه: مى دانيم قرآن داراى دو نزول است: «نزول دفعى» يعنى همه آن يك جا در «شب قدر» بر قلب پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد، و «نزول تدريجى» كه طى 23 سال صورت گرفته، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خاطر عجله اى كه در ابلاغ دعوت داشت، گاه قبل از نزول تدريجى، و يا همراه آن، آيات را تلاوت مى كرد، به او دستور داده شد: از اين كار خود دارى كند، و بگذارد هر آيه اى در موقع خود تلاوت و ابلاغ گردد.

و به اين ترتيب، مضمون اين آيه همانند آيه 114 سوره «طه» است وَ لاتَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ: «درباره قرآن عجله مكن پيش از آن كه وحى آن تمام شود».

اين دو تفسير تفاوت زيادى با هم ندارند، و در مجموع به اين معنى باز مى گردد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) حتى در گرفتن وحى هم، نبايد عجله كند.

تفسير سومى كه طرفدار بسيار كمى دارد اين است كه: مخاطب اين آيات گنهكاران در قيامتند كه به آنها دستور داده مى شود، نامه اعمال خود را بخوانند و حسابگر خويش باشند، و به آنها گفته مى شود: در خواندن آن عجله نكنيد، طبيعى است آنها به هنگام خواندن نامه عمل خود، وقتى به «سيئات» مى رسند ناراحت مى شوند، و مى خواهند با عجله از آن بگذرند، اين دستور به آنها داده مى شود و آنها را از عجله باز مى دارد، و موظف مى شوند هنگامى كه فرشتگان الهى نامه اعمال آنها را مى خوانند آنها نيز از آنها پيروى كنند.

مطابق اين تفسير، اين آيات شكل جمله معترضه ندارد، و با آيات گذشته و آينده مربوط است، و همگى با هم پيوند دارد; چرا كه همه مربوط به احوال قيامت و معاد است، ولى طبق تفسير اول و دوم ـ همان گونه كه گفتيم ـ اين آيات جنبه معترضه دارد.

به هر حال تفسير سوم، مخصوصاً با توجه به ذكر نام قرآن در آيات بعد ، بسيار بعيد به نظر مى رسد، و اصولاً لحن آيات، به خوبى نشان مى دهد كه مراد يكى از دو تفسير قبل است، و جمع ميان آن دو نيز مانعى ندارد، هر چند لحن آيات بعد، موافق تفسير اول يعنى تفسير مشهور است (دقت كنيد).

* * *

سپس مى افزايد: «بر ما است كه آن را جمع كنيم و بر تو بخوانيم» (إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ).(1)

خلاصه از ناحيه جمع آورى قرآن نگران نباش، ما آيات آن را جمع مى كنيم باز هم به وسيله پيك وحى بر تو مى خوانيم.

* * *

«و هنگامى كه ما بر تو خوانديم از آن پيروى كن و بخوان» (فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ).

* * *

«سپس بر ما است كه آن را تبيين كنيم» (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ).

بنابراين، جمع قرآن، هم تلاوت آن بر تو، و هم تبيين و تفصيل معانى آن، هر سه بر عهده ما است، به هيچ وجه نگران مباش، آن كس كه اين وحى را نازل كرده، در تمام مراحل حافظ آن است، تنها وظيفه تو از يكسو، پيروى از تلاوت پيك وحى، و از سوى ديگر، ابلاغ اين رسالت به عامه مردم است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از جمع كردن، جمع در لسان وحى نيست، بلكه جمع در سينه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و تلاوت آن در لسان آن حضرت(صلى الله عليه وآله) است، يعنى عجله مكن ما تمام اين آيات را در سينه تو جمع مى كنيم، و سپس قرائت آن را بر زبانت جارى مى سازيم.

به هر حال، اين تعبيرات همگى تفسير اول را تاييد مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به هنگام نزول وحى به وسيله جبرئيل، پيوسته عجله داشت آيات را به سرعت تكرار كند، مبادا از حافظه او برود، و اينجا بود كه از سوى خداوند به او اعلام شد: خونسردى خود را حفظ كند، و نيز اطمينان داده شد كه نه تنها جمع آيات و تلاوت آن، كه تبيين آن نيز از سوى خداوند تضمين شده است.

اين آيات در ضمن، بيانگر اصالت قرآن، و حفظ آن از هر گونه تحريف و دگرگونى است; چرا كه خداوند وعده جمع، تلاوت و تبيين آن را داده است.

در حديث آمده است: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بعد از نزول اين آيات هنگامى كه «جبرئيل» بر او نازل مى شد كاملاً سكوت مى كرد، و هنگامى كه «جبرئيل» مى رفت شروع به تلاوت آيات مى نمود.(2)

* * *

 

20كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ

21وَ تَذَرُونَ الآخِرَةَ

22وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ

23إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ

24وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذ باسِرَةٌ

25تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ

 

ترجمه:

20 ـ چنين نيست بلكه شما دنياى زودگذر را دوست داريد!

21 ـ و آخرت را رها مى كنيد!

22 ـ در آن روز صورت هائى شاداب است.

23 ـ و به پروردگارش مى نگرد!

24 ـ و در آن روز صورت هائى عبوس است.

25 ـ زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را در هم مى شكند!


1 ـ توجه داشته باشيد «قرآن» دراين آيه و آيه بعد، معنى مصدرى دارد و به معنى «قرائت» است.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 397.

تفسير:

چهره هاى خندان و چهره هاى عبوس در صحنه قيامت

در اين آيات، بار ديگر به ادامه بحث هاى مربوط به معاد باز مى گردد، ويژگى هاى ديگرى را از قيامت، و همچنين علل انكار معاد را بيان مى كند، مى فرمايد: «چنان نيست كه دلائل معاد مخفى باشد و نتوانيد به حقانيت آن پى ببريد، بلكه در حقيقت شما اين دنياى زود گذر را دوست داريد» (كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ).

* * *

«و به همين دليل آخرت را رها مى كنيد» (وَ تَذَرُونَ الآخِرَةَ).

دليل اصلى انكار معاد، شك در قدرت خداوند و جمع آورى «عظام رميم» و خاك هاى پراكنده نيست، بلكه علاقه شديد شما به دنيا است، شهوات و هوس هاى سركش سبب مى شود كه هر گونه مانع و رادعى را از سر راه خود بر داريد.

و از آنجا كه پذيرش معاد و امر و نهى الهى، موانع و محدوديت هاى فراوانى بر سر اين راه ايجاد مى كند، به انكار اصل مطلب برمى خيزيد، و آخرت را به كلى رها مى سازيد.

همان گونه كه قبلاً نيز گفتيم يكى از علل مهم گرايش به ماديگرى و انكار مبدأ و معاد، كسب آزادى بى قيد و شرط در برابر شهوات و لذات، و هر گونه گناه، مى باشد، نه تنها در گذشته كه در دنياى امروز نيز اين معنى به صورت آشكارترى صادق است.

اين دو آيه، در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آيات قبل گذشت كه مى فرمود: «بَلْ يُرِيدُ الإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ * يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ».(1)

* * *

آن گاه به بيان حال مؤمنان نيكو كار، و كافران بد كار، در آن روز پرداخته، چنين مى گويد: «صورت هائى در آن روز شاداب و خندان و نورانى و زيبا است» (وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ).

«ناضِرَة» از ماده «نضرة» به معنى شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست مى دهد كه توأم با سرور و زيبائى و نورانيت است، يعنى رنگ رخساره آنها از وضع حالشان خبر مى دهد كه چگونه غرق نعمت هاى الهى شده اند، در حقيقت، اين شبيه چيزى است كه در آيه 24 سوره «مطففين» آمده: تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيْمِ: «در صورت هاى آنها (بهشتيان) شادابى نعمت را مشاهده مى كنى».

* * *

اين از نظر پاداشهاى مادى، و اما در مورد پاداشهاى روحانى آنها مى فرمايد: «آنها فقط به ذات پاك پروردگارشان مى نگرند»! (إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ).

نگاهى با چشم دل و از طريق شهود باطن، نگاهى كه آنها را مجذوب آن ذات بى مثال، و آن كمال و جمال مطلق مى كند، و لذتى روحانى و توصيف ناپذير به آنها دست مى دهد كه يك لحظه آن از تمام دنيا و آنچه در دنيا است برتر و بالاتر است!.

توجه داشته باشيد: مقدم شدن «إِلى رَبِّها» بر «ناظِرَةٌ» افاده حصر مى كند، يعنى تنها به او مى نگرند، و نه به غير او.

و اگر گفته شود: بهشتيان مسلماً به غير او نيز نگاه مى كنند، مى گوئيم: اگر به غير او نگاه مى كنند، همه را آثار او مى بينند، كه نگاه كردن به اثر، نگاه به مؤثر است.

و به تعبير ديگر در همه جا او را مى بينند، و در همه چيز قدرت و جلال و جمال او را تماشا مى كنند، لذا توجه به نعمت هاى بهشتى آنها را از نظر به ذات خداوند غافل نمى كند.

به همين دليل، در بعضى از روايات كه در تفسير اين آيه آمده است مى خوانيم: «آنها نظر به رحمت خداوند و نعمت او و ثواب او مى كنند»(2) چرا كه نگاه به اينها نيز، نگاه به ذات مقدس او است.

جمعى از بى خبران، آيه فوق را اشاره به مشاهده حسى خداوند در قيامت گرفته اند و مى گويند: در آن روز، خدا را با همين چشم ظاهر مشاهده خواهند كرد!

در حالى كه چنين مشاهده اى لازمه اش جسمانى بودن خداوند، و وجود در مكان و كيفيت و حالت خاص جسمانى است، و مى دانيم ذات پاكش از اين آلودگى ها بر كنار است، همان گونه كه در آيات مختلف قرآن، كراراً روى آن تكيه شده است از جمله در آيه 103 سوره «انعام» مى خوانيم: لا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ:

«چشم ها او را نمى بيند، و او چشم ها را مى بيند» اين آيه مطلق است، و هيچ اختصاص به دنيا ندارد.

عدم مشاهده حسى خداوند، واضح تر از آن است كه بخواهيم بيش از اين روى آن بحث كنيم، و هر كس كمترين آشنائى با قرآن و معارف اسلامى داشته باشد به اين حقيقت اعتراف مى كند.

بعضى براى «ناظِرَة» تفسير ديگرى ذكر كرده، و گفته اند: از ماده «انتظار» است، يعنى مؤمنان در آن روز انتظارشان تنها از ذات پاك خدا است، و حتى بر اعمال نيك خود نيز تكيه نمى كنند، و پيوسته منتظر رحمت و نعمت اويند.

و اگر گفته شود: اين انتظار آميخته با نوعى ناراحتى خواهد بود، در حالى كه در آنجا براى مؤمنان ناراحتى وجود ندارد.

در پاسخ مى گويند: آن انتظارى آميخته با ناراحتى است كه اطمينانى به سرانجامش نباشد، ولى با وجود اطمينان، چنين انتظارى آميخته با آرامش است.(3)

جمع ميان معنى «نظر كردن» و «انتظار داشتن» نيز بعيد به نظر نمى رسد; زيرا استعمال لفظ واحد در معانى متعدد جائز است، اما اگر بنا شود يكى از اين دو معنى منظور باشد، ترجيح با معنى اول است.

اين سخن را با حديث پر معنائى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، فرمود: اِذا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الجَنَّةَ يَقُولُ اللّهُ تَعالى: تُرِيْدُونَ شَيْئاً أَزِيْدُكُمْ؟

فَيَقُولُونَ أَ لَمْ تَبْيَضَّ وُجُوهَنا؟ أَ لَمْ تُدْخِلْنَا الْجَنَّةَ وَ تُنْجِيْنا مِنَ النّارِ؟ قالَ: فَيَكْشِفُ اللّهُ تَعالى الحِجابَ فَما أُعْطُوا شَيْئاً أَحَبَّ اِلَيْهِمْ مِنَ النَّظَرِ اِلى رَبِّهِمْ!:

«هنگامى كه اهل بهشت وارد بهشت مى شوند خداوند مى فرمايد: چيز ديگرى مى خواهيد بر شما بيفزايم؟

آنها مى گويند: (پروردگارا همه چيز به ما داده اى) آيا روى ما را سفيد نكردى؟ آيا ما را وارد بهشت ننمودى؟ و رهائى از آتش نبخشيدى؟

در اين هنگام حجاب ها كنار مى رود (و خداوند را با چشم دل مشاهده مى كنند) و در آن حال چيزى محبوب تر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نيست».(4)

جالب توجه اين كه: در حديثى از «انس بن مالك» از آن حضرت(صلى الله عليه وآله) آمده است كه: يَنْظُرُونَ اِلى رَبِّهِمْ بِلا كَيْفِيَّة وَ لا حَدٍّ مَحْدُود وَ لا صِفَة مَعْلُومَة: «آنها به پروردگارشان مى نگرند بدون كيفيت و حدّ محدود و صفت مشخصى»!.(5)

و اين حديث تأكيدى است بر شهود باطنى نه مشاهده با چشم.

* * *

و در نقطه مقابل اين گروه مؤمنان، «گروهى هستند كه صورت هايشان، عبوس و در هم كشيده است» (وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذ باسِرَةٌ).

«باسِرَة» از ماده «بَسر» (بر وزن نصر) به معنى چيز نارس و كار قبل از موعد است، و لذا به ميوه كال نخل، «بُسر» (بر وزن عُسر) گفته مى شود، و سپس به در هم كشيدن صورت و عبوس بودن اطلاق شده است، از اين جهت كه عكس العملى است كه انسان قبل از فرا رسيدن رنج، عذاب و ناراحتى اظهار مى دارد.

به هر حال، آنها وقتى نشانه هاى عذاب را مى نگرند، و نامه هاى اعمال خويش را خالى از حسنات، و مملوّ از سيئات، مشاهده مى كنند، سخت پريشان، محزون و اندوهگين مى شوند، و چهره در هم مى كشند.

* * *

«آنها مى دانند عذابى سخت كه پشت آنها را در هم مى شكند درباره آنها انجام خواهد شد» (تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ).

بسيارى از مفسران معتقدند: «ظن» در اينجا به معنى علم است، يعنى آنها يقين به چنين عذابى پيدا مى كنند، در حالى كه بعضى گفته اند: «ظن» در اينجا به همان معنى اصلى، يعنى گمان مى باشد، البته آنها اجمالاً يقين دارند عذاب مى شوند اما نسبت به چنين عذاب كمرشكن گمان دارند.(6)

«فاقِرَة» از ماده «فقرة» (بر وزن ضربة) و جمع آن «فقار» به معنى مهره هاى پشت است، بنابراين «فاقِرَة» به حادثه سنگينى مى گويند كه مهره هاى پشت را در هم مى شكند، و «فقير» را از اين رو فقير گفته اند كه: گوئى پشتش شكسته است.(7)

در هر صورت، اين تعبير، كنايه از انواع مجازات هاى سنگينى است كه در دوزخ در انتظار اين گروه است، اين گروه انتظار عذاب هاى كمرشكن را مى كشند در حالى كه گروه سابق در انتظار رحمت پروردگار، و آماده لقاى محبوبند اينها بدترين عذاب را دارند، و آنها برترين نعمت جسمانى و موهبت و لذت روحانى را.

* * *

26كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ

27وَ قِيلَ مَنْ راق

28وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ

29وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ

30إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذ الْمَساقُ

 

ترجمه:

26 ـ چنين نيست تا موقعى كه جان به گلوگاهش رسد.

27 ـ و گفته شود: «كسى هست كه نجات دهد»؟!

28 ـ و به جدائى از دنيا يقين پيدا كند.

29 ـ و ساق پاها (از سختى جان دادن) به هم بپيچد!

30 ـ در آن روز مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود.


1 ـ بعضى «كَلاّ» را در آيات فوق اشاره به نفى تدبر آنها در قرآن مجيد دانسته اند، ولى اين تفسير صحيح نيست; زيرا همان گونه كه گفتيم در آيات مربوط به قرآن، مخاطب پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و جنبه معترضه دارد، اما آيات مورد بحث ادامه اى است بر آيات گذشته پيرامون قيامت.

2 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحات 464 و 465.

3 ـ بعضى معتقدند: «نظر» به معنى «انتظار» با «الى» متعدى نمى شود، بلكه بدون حرف جرّ متعدى خواهد شد، ولى شواهدى از اشعار عرب در دست است كه نشان مى دهد: «نظر» به معنى «انتظار» نيز با «الى» متعدى مى شود (به مجمع البيان، جلد 10، صفحه 398 و تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6900 مراجعه شود).

4 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 145.

5 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 204.

6 ـ از جمله شواهدى كه براى اين موضوع آورده اند اين است كه: اگر «ظن» به معنى «علم» باشد، «أَنْ» بعد از آن بايد «مخففه از مثقله» باشد، در حالى كه «أَنْ» در آيه مورد بحث مصدريه است به قرينه اين كه نصب داده است.

7 ـ «فاقِرَة» صفت براى موصوف محذوفى است، و در تقدير «داهية فاقرة» مى باشد، و «تَظُنُّ» فعل است كه فاعل آن «وُجُوه» است، و در تقدير «ارباب الوجوه» يا «ذوات الوجوه» مى باشد.

 
تفسير:

در ادامه بحث هاى مربوط به جهان ديگر و سرنوشت مؤمنان و كافران، در اين آيات، سخن از لحظه دردناك مرگ است كه دريچه اى است به سوى جهان ديگر.

مى فرمايد: «چنين نيست، او هرگز ايمان نمى آورد تا زمانى كه جان به گلوگاهش برسد» (كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ).(1)

آن روز است كه چشم برزخى او باز مى شود، حجاب ها كنار مى رود، نشانه هاى عذاب و كيفر را مى بيند، و به اعمال خود واقف مى شود، و در آن لحظه ايمان مى آورد، ولى ايمانى كه هرگز مفيد به حال او نخواهد بود.

«تَراقِى» جمع «ترقوه» به معنى استخوان هائى است كه گرداگرد گلو را گرفته است، و رسيدن جان به گلوگاه، كنايه از آخرين لحظات عمر است; زيرا هنگامى كه روح از بدن بيرون مى رود، اعضائى كه فاصله بيشترى از قلب دارند (مانند دست و پاها) زودتر از كار مى افتند، گوئى روح تدريجاً خود را از بدن بر مى چيند تا به گلوگاه برسد.

* * *

در اين هنگام، اطرافيان سراسيمه و دستپاچه به دنبال راه نجاتى مى گردند «و گفته مى شود: آيا كسى هست كه بيايد و اين بيمار را از مرگ نجات دهد» (وَ قِيلَ مَنْ راق).

اين سخن را از روى عجز، يأس و بيچارگى مى گويند، در حالى كه مى دانند كار از كار گذشته است، و از دست طبيب نيز كارى ساخته نيست.

«راق» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) و «رُقيه» (بر وزن لقمه) به معنى «بالا رفتن» است، اين واژه (رقيه) به اوراد و دعاهائى كه موجب نجات مريض مى شود اطلاق گرديده، به خود طبيب از آنجا كه بيمار را رهائى مى بخشد و نجات مى دهد نيز «راقى» گفته اند، بنابراين مفهوم آيه چنين است: اطرافيان مريض، و گاه خود او، از شدت ناراحتى صدا مى زند آيا طبيبى پيدا مى شود؟ آيا كسى هست كه دعائى بخواند و اين بيمار رهائى يابد؟!

بعضى نيز گفته اند: معناى آيه اين است: چه كسى از فرشتگان روح او را قبض مى كند و بالا مى برد؟ آيا فرشتگان عذاب، يا فرشتگان رحمت؟!

و بعضى افزوده اند: از آنجا كه فرشتگان الهى از گرفتن و بالا بردن روح چنين انسان بى ايمانى كراهت دارند، ملك الموت مى گويد: كيست كه روح او را بگيرد و بالا برد؟

ولى تفسير اول از همه صحيح تر و مناسب تر است.

* * *

در آيه بعد، به يأس كامل «محتضر» اشاره كرده، مى گويد: «در اين حال او از زندگى به طور مطلق مأيوس شده، و يقين به فراق و جدائى از دنيا پيدا مى كند» (وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ).

* * *

«و ساق پاها به هم پيچيده مى شود» و لحظه مرگ فرا مى رسد (وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ).

اين به هم پيچيدگى، يا به خاطر شدت ناراحتى جان دادن است، يا در نتيجه از كار افتادن دست و پا و بر چيده شدن روح، از آنها.

براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى نيز نقل شده است، از جمله در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: اِلْتَفَّتِ الدُّنْيا بِالآخِرَةِ: «دنيا به آخرت پيچيده مى شود».(2)

در تفسير «على بن ابراهيم» نيز همين معنى آمده است.(3)

از «ابن عباس» نيز نقل شده: منظور «به هم پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا» است.

بعضى نيز گفته اند: منظور به هم پيچيدن شدائد مرگ با شدائد قيامت است.

ظاهر اين است كه همه اينها به همان معنى كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده باز مى گردد.

اين تفسير از اينجا گرفته شده كه: يكى از معانى «ساق» در لغت عرب، حادثه شديد و مصيبت و بلاى عظيم است.

و بعضى نيز گفته اند: منظور به هم پيچيدن ساق پاها در كفن است.

البته اين تفسيرها تضادى با هم ندارند، و مى تواند همه آنها در معنى آيه جمع باشد.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «مسير همه خلايق در آن روز به سوى دادگاه پروردگار تو است» (إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذ الْمَساقُ).

آرى، همه به سوى او بازمى گردند و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند و تمام خطوط به او منتهى خواهد گشت.

اين آيه، هم تأكيدى بر مسأله معاد و رستاخيز عمومى بندگان است، و هم مى تواند اشاره اى به جهت گيرى حركت تكاملى خلايق به سوى ذات پاك او كه ذاتى است بى نهايت از هر جهت، بوده باشد.

* * *


1 ـ «اذا» در اينجا شرطيه است و جزاء آن محذوف، و در تقدير چنين است: «إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ اِنْكَشَفَ 2لَهُ حَقِيْقَةُ الأَمْرِ، وَ وَجَدَ ما عَمِلَهُ» ضمناً فاعل «بَلَغَت» «نفس» است كه محذوف مى باشد و از قرينه كلام، معلوم مى شود.

2 و 3 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 465.

نكته:

لحظه دردناك مرگ

چنان كه مى دانيم، قرآن بارها روى مسأله مرگ و مخصوصاً لحظه جان دادن، تكيه مى كند، و به انسان ها هشدار مى دهد: همگى چنين لحظه اى را در پيش دارند، گاه، از آن به سَكْرَةُ الْمَوْتِ: «مستى و گيجى حال مرگ» تعبير كرده است.(1)

گاه، تعبير به «غَمَراتُ الْمَوْت» يعنى «شدائد مرگ».(2)

گاه، تعبير به «رسيدن روح به حلقوم».(3)

و گاه، تعبير به «رسيدن روح به تراقى»، يعنى استخوان هاى اطراف گلوگاه نموده است (آيات مورد بحث).

از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود: آن لحظه ـ بر خلاف آنچه بعضى از ماديين مى گويند ـ لحظه سخت و دردناكى است، چرا چنين نباشد در حالى كه لحظه انتقال از اين جهان، به جهان ديگر مى باشد، يعنى همان گونه كه انتقال انسان از عالم جنين، به جهان دنيا توأم با درد و رنج فراوان است، انتقال به جهان ديگر نيز طبعاً چنين خواهد بود.

ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود: اين لحظه بر مؤمنان راستين آسان مى گذرد، در حالى كه براى افراد بى ايمان سخت دردناك است، اين به خاطر آن است كه: شوق لقاى پروردگار و رحمت و نعمت هاى بى پايان او، چنان گروه اول را از خود بى خود مى كند كه دردهاى لحظه انتقال را احساس نمى كنند.

در حالى كه گروه دوم، وحشت مجازات از يكسو، و مصيبت فراق از دنيائى كه به آن دل بسته بودند از سوى ديگر، دردهاى لحظه انتقال از دنيا را براى آنها مضاعف مى كند.

در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه درباره مرگ از آن حضرت سؤال شد، فرمود: «مرگ براى مؤمن مانند كندن يك لباس چركين پرحشره، و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن به بهترين لباس ها، خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركب ها، و مرفه ترين منزل ها است و نسبت به كافر مانند كندن يك لباس فاخر، و نقل مكان از منزل هاى مرفه، و تبديل آن به كثيف ترين و خشن ترين لباس ها، و وحشتناك ترين منزل ها و عظيم ترين عذاب ها است».(4)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه: شخصى از حضرتش توصيف مرگ را خواست، امام فرمود: لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ رِيْح يَشُمُّهُ فَيَنْعَسُ لِطِيْبِهِ وَ يَنْقَطِعُ الَّتَعَبُ وَ الأَلَمُ كُلُّهُ عَنْهُ، وَ لِلْكافِرِ كَلَسْعِ الأَفاعِى وَ لَدْغِ الْعَقارِبِ أَوْ أَشَدِّ!:

«نسبت به مؤمن، همچون عطر بسيار خشبوئى است كه آن را مى بويد و حالتى شبيه خواب به او دست مى دهد، و درد و رنج به كلى از او قطع مى شود! و نسبت به كافر، مانند گزيدن افعى ها و عقرب ها و يا شديدتر از آن است»!.(5)

به طور خلاصه مرگ، دريچه عالم بقا است، چنان كه در حديثى از على(عليه السلام)آمده كه: لِكُلِّ دار بابٌ وَ بابُ دارِ الآخِرَةِ المَوْتُ: «هر خانه اى درى دارد و در خانه آخرت، مرگ است».(6)

آرى، توجه به آن اثر عميقى در شكستن شهوات، و پايان دادن به آرزوهاى دور و دراز، و زدودن زنگار غفلت از آئينه دل دارد، لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: ذِكْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَواتِ فِي النَّفْسِ وَ يَقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَ يُقَوِّي الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللّهِ وَ يُرِقُّ الطَّبْعَ، وَ يَكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَ يُطْفِئُ نارَ الْحِرْصِ، وَ يُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَ هُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله) فِكْرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة:

«ياد مرگ شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل بر مى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هوا پرستى را در هم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى كند. و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معنى سخنى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است»!.(7)

البته منظور، بيان يكى از مصداق هاى روشن تفكر است نه اين كه موضوع تفكر منحصر به آن بوده باشد.

در اين باره، بحث ديگرى در جلد 22، صفحه 253 (ذيل آيه 19 سوره ق) گذشت.

* * *

31فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى

32وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى

33ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى

34أَوْلى لَكَ فَأَوْلى

35ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى

 

36أَ يَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً

37أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيّ يُمْنى

38ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى

39فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الأُنْثى

40أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى

 

ترجمه:

31 ـ او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند.

32 ـ بلكه تكذيب كرد و روى گردان شد.

33 ـ سپس متكبرانه به سوى خانواده خود بازگشت!

34 ـ واى بر تو، باز هم واى بر تو!

35 ـ پس واى بر تو، باز هم واى بر تو.

36 ـ آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟!

37 ـ آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟!

38 ـ سپس به صورت خون بسته در آمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت.

39 ـ و از او دو زوج مرد و زن آفريد!

40 ـ آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

 


1 ـ «وَ جائَت سَكْرَةُ الْمَوْتَ بِالْحِقِّ» (سوره ق، آيه 19).

2 ـ انعام، آيه 93.

3 ـ «فَلَولا اِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُوم» (سوره واقعه، آيه 83).

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 155.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 152.

6 ـ «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 20، صفحه 345.

7 ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 133.

تفسير:

خدائى كه انسان را از نطفه بى ارزش آفريد...

در ادامه بحث هاى مربوط به «مرگ» كه نخستين گام در سفر آخرت است و در آيات گذشته آمده، در آيات مورد بحث، از خالى بودن دست كافران از توشه اين مسافرت سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: «اين انسان منكر معاد، هرگز ايمان نياورد و آيات خدا را تصديق نكرد و براى او نماز نگذارد» (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى).(1)

* * *

«بلكه راه تكذيب را پيش گرفت و به فرمان خدا پشت كرد» (وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى).

منظور از جمله «فَلا صَدَّقَ» عدم تصديق قيامت و حساب و جزا و آيات الهى و توحيد و نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است، ولى بعضى آن را اشاره به ترك انفاق و «صدقه» از ناحيه كافران دانسته اند، به قرينه ذكر آن در كنار نماز.

ولى آيه دوم به خوبى گواهى مى دهد كه: نقطه مقابل اين تصديق، تكذيب است، بنابراين تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

* * *

در آيه بعد مى افزايد: «سپس او به سوى خانواده خود بازگشت، در حالى كه متكبرانه راه مى رفت» (ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى).

او به گمان اين كه با بى اعتنائى و تكذيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آيات الهى، پيروزى مهمى به دست آورده، از باده غرور سرمست بود، و به سراغ خانواده خود مى آمد، تا طبق معمول مسائل افتخار آميز را كه در خارج خانه رخ داده براى آنها بازگو كند، حتى راه رفتنش و حركت اعضاء پيكرش همگى بيانگر اين كبر و غرور بوده.

«يَتَمَطّى» از ماده «مطا» در اصل به معنى پشت است و «تَمَطّى» به معنى كشيدن پشت از روى بى اعتنائى و غرور، و يا كسالت و بى حالى است، و در اينجا منظور همان معنى اول است.

بعضى نيز آن را از ماده «مطّ» (بر وزن خط) به معنى كشيدن پا يا ساير اعضاى بدن به هنگام اظهار بى اعتنائى يا كسالت مى دانند، ولى اشتقاق آن از «مطا» با ظاهر لفظ مناسب تر است.(2)

به هر حال اين معنى شبيه چيزى است كه در آيه 31 سوره «مطففين» آمده است: وَ اِذَا انْقَلِبُوا أَهْلَهُمْ اِنْقَلِبُوا فاكِهِيْن: «هنگامى كه آنها به سوى خانواده هاى خود بازمى گردند از روى استهزا درباره مؤمنان سخن مى گويند».

* * *

سپس اين گونه افراد بى ايمان را مخاطب ساخته، و به عنوان تهديد مى گويد: «عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر»! (أَوْلى لَكَ فَأَوْلى).

* * *

«باز هم عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر»! (ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى).

تفسيرهاى متعدد ديگرى براى اين آيه نيز ذكر كرده اند از جمله اين كه:

تهديدى است به آنها كه: عذاب بر تو باد باز هم عذاب بر تو باد.

يا اين حالتى را كه دارى: براى تو سزاوارتر است، سزاوارتر.

يا سرزنش و مذمت براى تو بهتر است، باز هم بهتر.

يا واى بر تو، باز هم واى بر تو.

يا خيرات دنيا از تو دور باد، و خيرات آخرت نيز دور باد.

يا شرّ و عذاب، دامنگير تو باد، باز هم شر و عذاب دامنگيرت باد.

يا عذابى كه در ميدان بدر مشاهده مى كنى براى تو در اين دنيا شايسته تر است، و عذاب قبر و قيامت نيز براى تو شايسته تر.(3)

ولى ناگفته پيدا است غالب اين معانى به يك معنى كلى و جامع بر مى گردد كه تهديد به عذاب و مذمت و شرّ و عقاب را در بر مى گيرد اعم از عذاب دنيا، برزخ، و قيامت.

در روايات آمده است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست «ابو جهل» را گرفت (و طبق بعضى از روايات گريبان او را گرفت) و فرمود: «أَوْلى لَكَ فَأَوْلى ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى»، «ابو جهل» گفت: «مرا به چه چيز تهديد مى كنى، نه تو مى توانى و نه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند، من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم»! اينجا بود كه همين جمله ها بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به صورت آيات قرآنى نازل شد.(4)

* * *

از آن پس به دو استدلال جالب درباره معاد مى پردازد كه يكى از طريق بيان هدف آفرينش و حكمت خداوند است، و ديگرى از طريق بيان قدرت او به استناد تحول و تكامل نطفه انسان در مراحل مختلف عالم جنين.

در مرحله اول مى فرمايد: «آيا انسان گمان مى كند: بيهوده و بى هدف رها مى شود»؟! (أَ يَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً).

 

«سُدى» (بر وزن هدى) به معنى مهمل، بيهوده و بى هدف است، عرب مى گويد: «ابلٌ سُدى» در مورد شترى كه بدون ساربان رها شده و هر جا مى خواهد به چرا مى رود.

منظور از «انسان» در اين آيه، همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيز مى باشد، آيه مى گويد: او چگونه باور مى كند خداوند اين جهان پهناور را، با اين عظمت، و اين همه شگفتى ها، براى انسان بيافريند، ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد،؟ چگونه مى تواند باور كرد: هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد، چشم براى ديدن، گوش براى شنيدن، و قلب براى رسانيدن غذا و اكسيژن و آب به تمام سلول هاى بدن. حتى خطوط سر انگشتان انسان نيز حكمتى دارد، ولى براى مجموع وجود او، هيچ هدفى در كار نيست، و بيهوده، مهمل و بدون هيچگونه برنامه، امر، نهى، تكليف و مسئوليت آفريده شده است؟

يك فرد عادى اگر مصنوع كوچكى بى هدف بسازد به او ايراد مى كنند، و نامش را از زمره انسان هاى عاقل حذف مى نمايند، چگونه ممكن است خداوند حكيم على الاطلاق، چنين آفرينش بى هدفى داشته باشد؟!

و اگر گفته شود: هدف همين زندگى چند روزه دنيا است، همين خور و خواب تكرارى و آميخته با هزار گونه درد و رنج، قطعاً اين چيزى نيست كه بتواند آن آفرينش بزرگ را توجيه كند.

بنابراين، نتيجه مى گيريم: اين انسان براى هدف بزرگترى يعنى زندگى جاويدان در جوار قرب رحمت حق، و تكامل بىوقفه و بى پايان، آفريده شده است.(5)

* * *

سپس، به بيان دليل دوم پرداخته، مى افزايد: «آيا انسان در آغاز نطفه اى از منى نبود كه در رحم ريخته مى شود»؟! (أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيّ يُمْنى).

* * *

«آن گاه اين مرحله را پشت سر گذارد و به صورت خون بسته درآمد، و خداوند او را آفرينش تازه اى بخشيد، و موزون ساخت» (ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى).

* * *

باز در اين مرحله متوقف نماند «خداوند از همين نطفه دو جفت مرد و زن را آفريد» (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الأُنْثى).

* * *

آيا كسى كه نطفه كوچك و بى ارزش را در ظلمتكده رحم مادر، هر روز آفرينش جديدى مى بخشد، و لباس تازه اى از حيات و زندگى در تن او مى كند، و چهره نوينى به او مى دهد، تا سرانجام، انسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادر متولد مى گردد «آيا چنين كسى قادر نيست مردگان را زنده كند»؟! (أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى).

اين بيان، در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مسأله معاد جسمانى غالباً دم از محال بودن مى زدند، و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند، و قرآن براى اثبات امكان اين معنى دست انسان را گرفته و او را به آغاز خلقتش بازمى گرداند، مراحل عجيب جنين، و تطورات شگفت انگيز انسان را در اين مراحل به او نشان مى دهد، تا بداند او بر همه چيز قادر و توانا است، و به تعبير ديگر، بهترين دليل براى امكان يك شىء وقوع آن است.

* * *


1 ـ ضمير در جمله هاى «صَدَّقَ وَ صَلّى» به «انسان منكر معاد» باز مى گردد كه از لحن كلام استفاده مى شود، و در آغاز سوره نيز به آن اشاره شده است.

2 ـ زيرا اگر از ماده «مطا» باشد، تغييرى در ظاهر لفظ حاصل نشده، در حالى كه اگر از ماده «مط»باشد، «يَتَمَطّى» در اصل «يَتَمَطَّط» بوده كه «طاء» آخر آن تبديل به «ياء» شده است.

3 ـ مطابق بعضى از تفسيرها «أَولى» در اينجا «افعل تفضيل» است و طبق بعضى از تفاسير «أَولى» «فعل ماضى» از باب افعال از ماده «ولى» است، و مفهوم جمله چنين مى شود: «قارَبَكَ اللّهُ الْعَذابَ».

و بعضى گفته اند: «أَولى» از «اسماء افعال» است و معنى «قارب» دارد، ولى مناسب همان معنى اول است (به «البيان فى غريب اعراب القرآن»، «روح المعانى»، «الميزان» و «المنجد» مراجعه شود).

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 401.

5 ـ در اين زمينه بحث ديگرى در ذيل آيه 115 سوره «مؤمنون» (جلد 14، صفحه 346) نيز داشتيم.

نكته ها:

1 ـ تطورات جنين يا رستاخيزهاى مكرر!

«نطفه» در اصل، به معنى آب كم يا آب صاف است، سپس به قطرات آبى كه از طريق لقاح، سبب پيدايش انسان يا حيوانى مى شود گفته شده است.

در حقيقت تحول نطفه در دوران جنينى، از عجيب ترين پديده هاى جهان هستى است كه موضوع علم «جنين شناسى» مى باشد، و در قرون اخير پرده از روى اسرار آن تا حدّ زيادى برداشته شده است.

قرآن در آن روز كه هنوز اين مسائل كشف نشده بود كراراً به عنوان يكى از نشانه هاى قدرت خداوند روى آن تكيه كرده، و اين خود از نشانه هاى عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى است.

گرچه در اين آيات، تنها بعضى از مراحل جنينى ذكر شده ولى در آيات ديگر قرآن، مانند آيات آغاز سوره «حج»، و اوائل سوره «مؤمنون»، مراحل بيشترى بيان گرديده است، و ما شرح بيشترى در ذيل اين آيات در اين زمينه داده ايم.(1)

ضمناً، «ذلك» كه اسم اشاره به بعيد است در مورد خداوند كنايه از عظمت مقام او است و اشاره به اين است كه: به قدرى ذات پاكش والا است كه از دسترس افكار بشر بيرون است.

در روايتى آمده است: هنگامى كه آيه أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِر عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى: «آيا خداوند با اين همه توانائى، قادر نيست مردگان را زنده كند»؟ نازل گرديد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت: سُبْحانَكَ الّلهُمَّ، وَ بَلى: «منزهى تو اى خداوند! آرى چنين قدرتى را دارى».

همين معنى از امام باقر و امام صادق(عليه السلام) نيز نقل شده است.(2)

* * *


1 ـ به تفسير «نمونه»، جلد 14، صفحه 17 به بعد و از صفحه 206 به بعد مراجعه شود.

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 402.

2ـ نظام جنسيت در جهان بشريت

با تمام گفتگوهائى كه درباره عوامل جنسيت جنين شده، و اين كه تحت تأثير چه امورى تبديل به جنس «مذكر» يا «مؤنث» مى شود، هنوز هيچ كس به درستى نمى داند كه عوامل اصلى چيست؟

درست است كه بعضى از مواد غذائى يا پاره اى از داروها ممكن است در اين مسأله بى تأثير نباشد. ولى يقيناً هيچكدام عامل تعيين كننده محسوب نمى شود، و به تعبير ديگر، اين مطلبى است كه علمش نزد خداوند عالم است.

از سوى ديگر، همواره يك تعادل نسبى در ميان اين دو جنس در همه جوامع ديده مى شود گرچه در غالب جوامع تعداد زنان كمى بيشتر و ندرتا در بعضى جوامع تعداد مردان كمى زيادتر است ولى روى هم رفته يك تعادل نسبى در ميان اين دو جنس وجود دارد.

اگر فرضاً روزى فرا رسد كه اين تعادل به هم بخورد، و مثلاً تعداد زنان ده برابر مردان، يا تعداد مردان ده برابر زنان شود، فكر كنيد چگونه نظام جامعه انسانى به هم مى خورد؟ و چه مفاسد عجيبى از اين رهگذر به وجود مى آيد كه در برابر هر يك زن ده مرد، و يا در برابر هر ده مرد يك زن وجود داشته باشد، و چه جنجالى بر پا مى شود.

آيات فوق كه مى گويد: «فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الأُنْثى» اشاره لطيف و سر بسته اى به اين دو موضوع است: از يكسو، به تنوع مرموز انسان ها، و تقسيم آنها به اين دو جنس در دوران جنين اشاره مى كند، و از سوى ديگر، به اين تعادل نسبى.(1)

* * *

خداوندا! ما گواهى مى دهيم تو قادرى بر اين كه: در يك لحظه تمام مردگان را لباس حيات بپوشانى، چيزى در مقابل قدرت تو مشكل و پيچيده نيست.

پروردگارا! در آن روز كه جانها به گلوگاه مى رسد، و از همه چيز قطع اميد مى كنيم تنها اميدمان به ذات پاك تو است.

بار الها! ما را به هدف آفرينش آشنا بفرما!

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره قيامت(2)

7 / ربيع الاول / 1407


1 ـ اين كه معروف است تعداد زنان در هر جامعه اى بيشتر از مردان است و آن رايكى از دلائل تعدد زوجات مى گيرند قابل قبول است، اما اين منافات با تعادل نسبى ندارد، فى المثل در يك جامعه 50 ميليون نفرى ممكن است 26 ميليون زن و 24 ميليون مرد باشد، يعنى تفاوت اين دو تنها حدود يك دهم يا كمتر باشد، اما اين كه زنان چند برابر مردان بوده باشد در هيچ جامعه اى ديده نشده است.

2 ـ پايان تصحيح: 25 / 2 / 1383.

 

سوره انسان (دهر)

اين سوره، در «مدينه» نازل شده و داراى 31 آيه است

محتواى سوره انسان

اين سوره در عين كوتاهى، محتواى عميق، متنوع و جامعى دارد و از يك نظر مى توان آن را به پنج بخش تقسيم كرد:

در بخش اول، از آفرينش انسان و خلقت او از نطفه «امشاج» (مختلط) و آن گاه هدايت و آزادى اراده او سخن مى گويد.

در بخش دوم، سخن از پاداش ابرار و نيكان است كه شأن نزول خاصى در مورد اهلبيت(عليهم السلام) دارد و به آن اشاره خواهد شد.

در بخش سوم، دلائل استحقاق اين پاداش ها را در جمله هائى كوتاه و مؤثر بازگو مى كند.

در بخش چهارم، به اهميت قرآن، و طريق اجراى احكام آن، و راه پرفراز و نشيب خودسازى اشاره شده.

و در بخش پنجم، سخن از حاكميت مشيت الهى (در عين مختار بودن انسان) به ميان آمده است.

براى اين سوره، نام هاى متعددى است كه مشهورترين آنها سوره «انسان»، سوره «دهر» و سوره «هل أتى» است كه هر كدام از آنها از يكى از كلمات اوائل سوره گرفته شده است، هر چند در رواياتى كه بعداً در فضيلت سوره مى خوانيم، تنها از «هل أتى» ياد شده است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ «هَلْ أَتَى» كانَ جَزَاؤُهُ عَلَى اللَّهِ جَنَّةً وَ حَرِيراً: «كسى كه سوره هل أتى را بخواند پاداش او بر خداوند بهشت و لباس هاى بهشتى است».(1)

و در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده: «يكى از پاداش هاى كسى كه سوره «هل أتى» را در هر صبح پنجشنبه بخواند، اين است كه: در قيامت با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)خواهد بود».(2)

* * *


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 402.

آيا اين سوره در «مدينه» نازل شده است؟

در اين كه سوره «هل أتى» مدنى يا مكّى است؟ در ميان مفسران گفتگو است، ولى اجماع علما و مفسران شيعه، بر اين است كه: همه يا حداقل قسمتى از آيات آغاز سوره كه مقام ابرار و اعمال صالح آنها را بيان مى كند در «مدينه» نازل شده، كه شأن نزول آن، يعنى داستان نذر على و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) و فضه مشروحاً خواهد آمد.

و همچنين مشهور در ميان علماى اهل سنت نيز نزول آن در «مدينه» است، همان گونه كه «قرطبى» مفسر مشهور اهل تسنن در تفسيرش مى گويد: وَ قالَ الْجُمْهُورُ مَدَنِيَّة: «مشهور علما معتقدند كه: در مدينه نازل شده است».(1)

از كسانى كه تمام اين سوره، يا قسمتى از آيات آن را كه در بالا اشاره شد «مدنى» مى دانند عبارتند از:

1 ـ حاكم ابوالقاسم حسكانى از «ابن عباس» تعداد آياتى را كه در «مكّه» و در «مدينه» نازل شده به ترتيب مشروحاً نقل كرده است، و اين سوره را جزء سوره هاى مدنى شمرده كه بعد از سوره «رحمن»، و قبل از سوره «طلاق» نازل گرديده.(2)

 

[ 323 ]

صاحب كتاب «ايضاح»، استاد احمد زاهد نيز همين معنى را از «ابن عباس» آورده است.(3)

2 ـ «تاريخ القرآن» ابو عبداللّه زنجانى از كتاب «نظم الدرر و تناسق الآيات و السور» از جمعى از بزرگان اهل سنت نقل كرده كه سوره «انسان» را در رديف سوره هاى مدنى آورده اند.(4)

3 ـ و نيز در همان كتاب از «فهرست ابن نديم» از «ابن عباس» نقل شده كه سوره «هل أتى» را يازدهمين سوره مدنى مى شمارد.(5)

4 ـ در «اتقان سيوطى» از «بيهقى» در «دلائل النبوة» از «عكرمه» نقل شده كه سوره «هل أتى» در «مدينه» نازل شده است.(6)

5 ـ در «درّ المنثور» نيز همين معنى از «ابن عباس» به طرق مختلف نقل شده.(7)

6 ـ زمخشرى در تفسير كشاف شأن نزول معروف آيات آغاز اين سوره را در مورد نذر على(عليه السلام) و همسر و فرزندانش نقل كرده است.(8)

7 ـ گذشته از موارد بالا جمع كثير ديگرى از بزرگان اهل سنت نزول آيات آغاز اين سوره را (اَنَّ الأَبْرار...) درباره على و فاطمه زهرا و حسن و حسين(عليهم السلام)نقل كرده اند كه شهادتى است بر مدنى بودن آن (زيرا مى دانيم تولد امام حسن و امام حسين(عليه السلام) در «مدينه» بوده است) مانند «واحدى» در «اسباب النزول»، «بغوى» در «معالم التنزيل»، «سبط بن جوزى» در «تذكره»، «گنجى شافعى» در «كفاية الطالب» و جمعى ديگر.(9)

اين مسأله به قدرى معروف و مشهور است كه «محمّد بن ادريس شافعى» يكى از ائمه چهار گانه اهل سنت، در شعر معروفش مى گويد:

اِلى مَ اِلى مَ وَ حَتّى مَتى؟ *** أُعاتَبُ فِى حُبِّ هذَا الْفَتى!

وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ؟ *** وَ فِى غَيْرِهِ هَلْ أَتى «هَلْ أَتى»؟!:

«تا كى تا كى و تا چه زمانى؟ مرا در محبت اين جوانمرد سرزنش مى كنيد! مگر فاطمه به غير او تزويج شد؟ و مگر هل أتى درباره غير او نازل شده است»؟!(10)

مدارك فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه به قسمتى از آنها به هنگام بيان شأن نزول آيات «اَنَّ الأَبْرارَ يَشْرَبُونَ...» اشاره خواهيم كرد.

اما با اين همه بعضى از متعصبان اصرار دارند كه آن را «مكّى» بدانند، و تمام روايات مربوط به نزول آن در «مدينه»، و همچنين نزول اين سوره درباره على و فاطمه زهرا و حسنين(عليهم السلام) انكار كنند!

راستى عجيب است، هر جا آيه و روايتى منتهى به فضائل على و اهلبيت(عليهم السلام) مى شود گروهى داد و فرياد بلند مى كنند و حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند گوئى اسلام به خطر افتاده!

با اين كه: ادعا مى كنند: على(عليه السلام) را از خلفاى راشدين، و از پيشوايان بزرگ اسلام مى دانند، و نسبت به اهلبيت(عليهم السلام) اظهار علاقه مى كنند، به اعتقاد ما اين عصبيت، نتيجه حاكميت روح اموى بر افكار اين گروه است و زائيده تبليغات آن دوران شوم، خدا همه ما را از اين گونه اشتباهات حفظ كند.

* * *

 

1هَلْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً

2إِنّا خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً

3إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً

4إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلاْ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟!

2 ـ ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزمائيم; (بدين جهت) او را شنوا و بينا قرار داديم.

3 ـ ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس.

4 ـ ما براى كافران، زنجيرها و غل ها و شعله هاى سوزان آماده كرده ايم!

 


1 ـ تفسير «قرطبى»، جلد 10، صفحه 6909.

2 و 3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 405.

4 و5 ـ «تاريخ القرآن»، صفحه 55.

6 و 7 ـ تفسير «الميزان»، جلد 20، صفحه 221.

8 ـ «كشّاف»، جلد 4، صفحه 670.

9 ـ «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 157 ـ 170 (با ذكر نام و شماره صفحه كتاب هاى آنان).

10 ـ «احقاق الحق»، جلد 3، صفحه 158.

تفسير:

از نطفه بى ارزش انسان ساختيم

با اين كه بيشترين بحث هاى اين سوره پيرامون قيامت و نعمت هاى بهشتى است، ولى در آغاز آن، سخن از آفرينش انسان است; چرا كه توجه به اين آفرينش زمينه ساز توجه به قيامت و رستاخيز است، همان گونه كه در تفسير سوره «قيامت» در چند صفحه قبل شرح داديم.

مى فرمايد: «آيا چنين نيست كه زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيزى قابل ذكر نبود»؟ (هَلْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً).(1)

آرى، ذرات وجود او هر كدام در گوش هاى پراكنده بود، در ميان خاك ها، در لابلاى قطرات آب درياها، در هوائى كه در جوّ زمين وجود دارد، مواد اصلى وجود او هر كدام در گوشه يكى از اين سه محيط پهناور افتاده بود، و او در ميان آنها در حقيقت گم شده، و هيچ قابل ذكر نبود.

آيا منظور از «انسان» در اينجا نوع انسان است، و عموم افراد بشر را شامل مى شود؟ يا خصوص حضرت آدم(عليه السلام) است؟.

آيه بعد كه مى گويد ما انسان را از نطفه آفريديم قرينه روشنى بر معنى اول مى باشد، هر چند بعضى معتقدند: «انسان» در آيه اول، به معنى حضرت «آدم» و «انسان» در آيه دوم اشاره به فرزندان آدم است، ولى اين جدائى در اين فاصله كوتاه، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

در تفسير جمله لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً: «چيز قابل ذكرى نبود» نيز نظرات ديگرى اظهار شده است، از جمله اين كه: انسان به هنگامى كه در عالم نطفه و جنين بود، موجود قابل ذكرى نبود، ولى بعداً كه مراحل تكامل را پيمود به موجودى قابل ذكر تبديل شد.

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «انسان در «علم خدا» مذكور بود، هر چند در «عالم خلق» مذكور نبود».(2)

در بعضى از تفاسير نيز آمده كه: منظور از «انسان» در اينجا علماء و دانشمندانند كه قبل از فرا گرفتن علم قابل ذكر نبودند، اما بعد از رسيدن به نظام علم در ميان همه مردم، در حيات و بعد از موتشان، همه جا ذكر آنها است.

بعضى نقل كرده اند: «عمر بن خطاب» اين آيه را از كسى شنيد گفت اى كاش آدم همچنان غير مذكور باقى مانده بود، و از مادرزاده نمى شد، و فرزندانش مبتلا نمى شدند!.(3)

و اين سخن تعجب آور است; چرا كه در واقع ايرادى است به مسأله آفرينش.

* * *

به هر حال بعد از اين مرحله نوبت آفرينش انسان، و موجود قابل ذكر شدن است، مى فرمايد:

«ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزمائيم، و لذا او را شنوا و بينا قرار داديم» (إِنّا خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشاج نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً).

«أَمْشاج» جمع «مشج» (بر وزن نسج يا بر وزن سبب) يا جمع «مشيج» (بر وزن مريض) به معنى شىء مخلوط است.

آفرينش انسان از «نطفه مخلوط» ممكن است اشاره به اختلاط نطفه مرد و زن و تركيب «اسپرم» و «اوول» بوده باشد همان گونه كه در روايات اهلبيت(عليهم السلام)اجمالاً به آن اشاره شده است. يا اشاره به استعدادهاى مختلفى كه در درون نطفه از نظر عامل وراثت از طريق ژن ها و مانند آن وجود دارد، و يا اشاره به اختلاط مواد مختلف تركيبى نطفه است; چرا كه از ده ها ماده مختلف تشكيل يافته، و يا اختلاط همه اينها با يكديگر، معنى اخير از همه جامع تر و مناسب تر است.

اين احتمال نيز داده شده كه «أمشاج» اشاره به تطورات نطفه در دوران جنينى است.(4)-(5)

جمله «نَبْتَلِيْه» اشاره به رسيدن انسان به مقام «تكليف، تعهد، مسئوليت، آزمايش و امتحان» است، و اين يكى از بزرگترين مواهب خدا است كه به انسان كرامت فرموده و او را شايسته «تكليف و مسئوليت» قرار داده است.

و از آنجا كه «آزمايش و تكليف» بدون «آگاهى» ممكن نيست، در آخر آيه اشاره به ابزار شناخت و چشم و گوش مى كند كه در اختيار انسان ها قرار داده است.

بعضى نيز گفته اند: منظور از ابتلاء و آزمايش در اينجا تطورات و تحولاتى است كه به جنين از مرحله نطفه، تا رسيدن به يك انسان كامل دست مى دهد.

ولى با توجه به تعبير «نَبْتَلِيْه» و همچنين تعبير به «انسان» تفسير اول مناسب تر است.

ضمناً، از اين تعبير استفاده مى شود: ريشه همه ادراكات انسان از ادراكات حسى او است: و به تعبير ديگر، ادراكات حسّى، «مادر» همه «معقولات» است، و اين نظريه بسيارى از فلاسفه اسلامى است، و در ميان فلاسفه يونان «ارسطو» نيز طرفدار همين نظر بوده است.

* * *

و از آنجا كه تكليف و آزمايش انسان علاوه بر مسأله آگاهى و ابزار شناخت، نياز به دو عامل ديگر يعنى به مسأله «هدايت» و «اختيار» دارد، آيه بعد به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر و پذيرا باشد، يا كفران كننده و ناپذيرا» (إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً).(6)

«هدايت» در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم هدايت «تكوينى» را شامل مى شود، هم هدايت «فطرى» و هم «تشريعى» را هر چند سوق آيه بيشتر روى هدايت تشريعى است.

توضيح اين كه از آنجا كه خداوند انسان را براى هدف «ابتلاء و امتحان» و تكامل آفريده است، مقدمات وصول به اين هدف را در وجود او آفريده، و نيروهاى لازم را به او بخشيده اين همان هدايت «تكوينى» است.

سپس در اعماق فطرتش عشق به پيمودن اين راه را قرار داده، و از طريق الهامات فطرى، مسير را به او نشان داده، و از اين نظر هدايت «فطرى» نموده و از سوى ديگر، رهبران آسمانى و انبياى بزرگ را به تعليمات و قوانين روشن براى «ارائه طريق» مبعوث كرده، و به وسيله آنها هدايت «تشريعى» فرموده است، و البته تمام اين شعب سه گانه هدايت، جنبه عمومى دارد، و همه انسان ها را شامل مى شود.

روى هم رفته اين آيه، به سه مسأله مهم و سرنوشت ساز در زندگى انسان اشاره مى كند:

مسأله «تكليف»، مسأله «هدايت» و مسأله «آزادى اراده و اختيار» كه لازم و ملزوم يكديگر و مكمل يكديگرند.

در ضمن جمله «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» خط بطلان بر مكتب جبر مى كشد.

تعبير به «شاكِراً» و «كَفُوراً» مناسب ترين تعبيرى است كه در اينجا امكان دارد; چرا كه در مقابل نعمت بزرگ هدايت الهى، آنها كه پذيرا و تسليم شوند، و راه هدايت پيش گيرند، شكر اين نعمت را به جا آورده، و آنها كه مخالفت كنند كفران كرده اند.

و از آنجا كه از دست و زبان هيچ كس بر نمى آيد، كه از عهده شكرش به در آيد، در مورد «شكر» تعبير به اسم فاعل كرده، در حالى كه در مورد «كفران» تعبير به «كفور» (صيغه مبالغه) آمده; زيرا آنها كه اين نعمت بزرگ را ناديده بگيرند بالاترين كفران را كرده اند; چرا كه خداوند انواع وسائل هدايت را در اختيار آنها گذارده، و اين نهايت كفران است كه همه را ناديده بگيرد و راه خطا برود.

ضمناً، بايد توجه داشت «كفور» واژه اى است كه هم در مورد كفران نعمت به كار مى رود و هم در مورد «كفر اعتقادى» (همان گونه كه «راغب» در «مفردات» آورده است).

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، اشاره كوتاه و پرمعنائى به سرنوشت كسانى كه راه كفر و كفران را مى پويند كرده، مى فرمايد: «ما براى كافران زنجيرها و غل ها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم» (إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلاْ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً).

تعبير به أَعْتَدْنا: «آماده كرده ايم» تأكيدى است بر مسأله حتمى بودن مجازات اين گروه، درست است كه آماده كردن از قبل، كار كسانى است كه توانائى محدودى دارند و احتمال مى دهند به هنگام نياز توانائى پيدا نكنند، و اين معنى درباره خداوند موردى ندارد; چرا كه هر چه را اراده كند با فرمان «كُن» فوراً موجود مى شود، در عين حال براى بيان قطعى بودن مجازات كافران اعلام مى كند: وسائل مجازات آنها از هم اكنون آماده است!

«سَلاسِل» جمع «سلسله» به معنى «زنجير» و «أَغْلال» جمع «غل» به معنى حلقه اى است كه بر گردن يا دست ها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجير مى بندند.(7)

به هر حال، ذكر غل و زنجير، و سپس شعله هاى سوزان آتش بيانگر مجازات عظيم اين گروه است كه در آيات ديگر قرآن نيز به آن اشاره شده، و «عذاب» و «اسارت» در آن جمع است.

آزادى آنها در شهوات در اينجا سبب اسارت آنها در آنجا مى شود، آتش هائى كه در اين دنيا بر پا كرده اند در آنجا تجسم مى يابد و دامانشان را مى گيرد.

* * *


1 ـ در اين كه «هَل» در اينجا به معنى «قد» مى باشد، يا به معنى استفهام تقريرى يا استفهام انكارى، احتمالات مختلفى داده اند، ولى ظاهر اين است: استفهام تقريرى است، و مفهوم جمله اين است: «أَ لَيْسَ قَدْ أَتى عَلَى الإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 406.

3 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 406.

4 ـ بايد توجه داشت اين كه «نطفه» مفرد است و صفت آن «أمشاج» به صورت جمع آمده، به خاطر آن است كه نطفه از اجزاء مختلفى تركيب يافته، و در حكم جمع است و بعضى نيز مانند «زمخشرى» در «كشاف» گفته اند: «امشاج» مفرد است، هر چند بر وزن جمع مى باشد.

5 ـ در علم امروز ثابت شده نطفه مرد از چند آب مختلف و هر يك به اندازه معين براى هدف خاصى تركيب مى گردد، آن گاه به سوى قرارگاه رحم حركت مى كند، و اين با تعبير «أمشاج» تناسب بيشترى دارد.

6 ـ «شاكِراً» و «كَفُوراً» به عقيده بسيارى از مفسران حال براى ضمير مفعولى در «هَدَيْناهُ» مى باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه خبر «يَكُونُ» محذوفى بوده باشد و در تقدير چنين است: (إِمّا يَكُونُ شاكِراً وَ إِمّا يَكُونُ كَفُوراً).

7 ـ توضيح بيشتر درباره معنى «أغلال» را ذيل آيه 8 سوره «يس» (جلد 18 صفحه 321) مطالعه فرمائيد.

نكته:

عالم پر غوغاى جنين:

مى دانيم نطفه انسان از تركيب نطفه مرد و زن كه اولى «اسپرم» يا «كرمك» و دومى «اوول» يا «تخمك» نام دارد تشكيل مى شود.

اصل وجود «نطفه» و سپس تركيب آن، و بعد مراحل مختلف جنين، از عجائب و شگفتى هاى بزرگ جهان آفرينش است كه با پيشرفت علم «جنين شناسى» پرده از اسرار آن برداشته شده، هر چند اسرار بيشترى هنوز در پرده نهان است.

از جمله شگفتى هاى مزبور كه گوشه كوچكى را تشكيل مى دهد امور زير است:

1 ـ «اسپرم» كه با آب نطفه مرد خارج مى شود، موجود زنده متحرك بسيار كوچك ذره بينى است كه داراى يك سر و گردن و دم متحرك مى باشد، و عجب اين كه در هر بار انزال مرد ممكن است از دو تا پانصد ميليون! اسپرم وجود داشته باشد كه مطابق جمعيت چندين كشور است، ولى از اين عده بى شمار، فقط يك يا چند عدد وارد تخمك شده، و بارور مى گردد، وجود اين تعداد نطفه نر به خاطر آن است كه اسپرم ها براى رسيدن به تخمك و تركيب با آن تلفات زيادى مى دهند، و اگر اين تعداد عظيم نبود شايد امر بارور شدن مشكل مى شد.

2 ـ «رحم» قبل از دوران باردارى فقط به اندازه يك گردو است! اما بعد از انعقاد نطفه و پرورش جنين، به قدرى بزرگ مى شود كه جاى زيادى را اشغال مى كند و عجب اين كه جدار آن به قدرى قابل ارتجاع است كه در برابر اين حجم عظيم كاملاً مقاومت مى كند.

3 ـ خون در ديواره رحم، در عروق و رگ ها نيست! بلكه به صورت ناودان در ميان عضلات جارى است; زيرا اگر رگى وجود داشت مسلماً در برابر كشش فوق العاده جدار رحم تاب مقاومت نمى آورد!

4 ـ بعضى از دانشمندان معتقدند: نطفه زن داراى الكتريسته «مثبت» است و «اسپرم» دارى الكتريسته «منفى»، و لذا به سوى هم كشيده مى شوند، اما هنگامى كه اسپرم وارد تخمك شد، بار الكتريكى آن را منفى مى كند و به همين دليل اسپرم هاى بى شمار ديگرى كه در اطراف آن وجود دارند از آن رانده مى شوند، و بعضى نيز گفته اند: با ورود اسپرم، ماده شيميائى مخصوص ترشح مى شود كه ساير اسپرم ها را مى راند.

5 ـ جنين در ميان كيسه اى بزرگ در آبى غليظ به نام «آمنى بوس» غوطهور است كه خاصيت ضد ضربه در مقابل انواع حركات تند مادر، و يا اصابت چيزى به شكم، دارد، به علاوه جنين را به صورت يكنواخت گرم نگه مى دارد، و تغيير حرارت خارجى در آن به زودى اثر نمى كند، و از همه جالب تر اين كه او را در حالت بىوزنى قرار مى دهد، و از فشار آوردن اعضاى مختلف جنين روى همديگر كه ممكن است موجب ضايعاتى شود، جلوگيرى مى كند!

6 ـ تغذيه جنين از طريق «جفت» و «بند ناف» صورت مى گيرد، يعنى خون مادر با تمام مواد غذائى و اكسيژن وارد جفت شده، و با تصفيه جديدى از طريق بند ناف وارد قلب جنين مى شود، و از آنجا به تمام اعضاى بدن پخش مى گردد.

جالب اين كه بطن چپ و راست قلب جنين، با يكديگر مربوط است چون مسأله تصفيه از طريق ريه در آنجا مطرح نيست; زيرا جنين تنفس نمى كند، اما به محض تولد، حفره ها از هم جدا مى شوند، و دستگاه تنفس به كار مى افتد!.(1)

* * *

5إِنَّ الأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً

6عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً

7يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً

8وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً

9إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً

10إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً

11فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً

ترجمه:

5 ـ به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است.

6 ـ از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند!

7 ـ آنها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند.

8 ـ و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند!

9 ـ (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم!

10 ـ ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است!

11 ـ (به خاطر اين عقيده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند.


1 ـ در اين بحث از جلد اول كتاب «اولين دانشگاه و آخرين پيامبر» و كتب ديگر استفاده شده است.

شأن نزول:

سندى بزرگ بر فضيلت اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه وآله)

«ابن عباس» مى گويد: حسن و حسين(عليهما السلام) بيمار شدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند، و به على(عليه السلام) گفتند: اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى، على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و فضه كه خادمه آنها بود، نذر كردند: اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين(عليهما السلام) نيز گفتند: ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم).

چيزى نگذشت هر دو شفا يافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على(عليه السلام) سه من جو قرض نمود، فاطمه(عليها السلام) يك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار، سائلى بر در خانه آمده، گفت: اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله): «سلام بر شما اى خاندان محمّد»! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم، غذائى به من بدهيد، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار، وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز، ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند).

در سومين روز، اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد، باز هر كدام سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد، على(عليه السلام) دست حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را گرفته بود و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را مشاهده كرد، ديد از شدت گرسنگى مى لرزند! فرمود! اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد، هنگامى كه وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شد، ديد در محراب عبادت ايستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده، و چشم هايش به گودى نشسته، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناراحت شد.

در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت: اى محمّد! اين سوره را بگير، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد، سپس سوره «هل أتى» را بر او خواند (بعضى گفته اند: از آيه «اِنَّ الأَبْرارَ» تا آيه «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً» كه مجموعاً هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت).

آنچه را در بالا آورديم، نص حديثى است كه با كمى اختصار، در «الغدير» به عنوان «قدر مشترك» ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده، آمده است، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت، نام مى برد كه اين حديث را در كتاب هاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن).

به اين ترتيب، روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است.(1)

و اما علماى شيعه، همه اتفاق نظر دارند كه: اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء، در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على(عليه السلام)و فاطمه زهراء(عليها السلام) و فرزندانشان آورده اند.

حتى چنان كه در آغاز سوره گفتيم، اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف «امام شافعى» آمده است.

در اينجا بهانه جويانى كه هر وقت به فضائل على(عليه السلام) مى رسند، حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند، منتهاى دقت را در اشكال تراشى به عمل آورده و خرده گيرى هائى بر اين شأن نزول دارند از جمله:

1 ـ اين سوره «مكّى» است در حالى كه داستان شأن نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) است كه قطعاً در «مدينه» واقع شده!

ولى چنان كه در آغاز اين سوره، مشروحاً بيان كرديم، دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مى دهد: تمام سوره «هل أتى» و يا لااقل «هيجده آيه» در «مدينه» نازل شده است.

2 ـ لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را تخصيص به افراد معينى داد.

ولى نا گفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه، منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد، ولى شأن نزول كه مصداق اتم و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد، و اين عجيب است كه عموميت مفهوم آيه اى را كسى دليل بر نفى شأن نزول آن بگيرد.

3 ـ بعضى، شأن نزول هاى ديگرى نقل كرده اند كه با شأن نزول فوق سازگار نيست، از جمله اين كه «سيوطى» در «درّ المنثور» نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و از «تسبيح» و «تهليل» سؤال كرد.

عمر گفت: بس است، زياد از رسول خدا سؤال كردى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: عمر! خاموش باش، و در اين هنگام سوره «هل أتى» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد!.(2)

در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از «حبشه» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد، مى خواست از او سؤال كند، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: سؤال كن و فرا گير.

عرض كرد: اى رسول خدا! گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت بر ما برترى دارد، اگر من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم، و همانند آنچه عمل مى كنى، عمل كنم، من با تو در بهشت خواهم بود؟

فرمود: آرى، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياه پوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مى شود، پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثواب هاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده، بيان فرمود، در اين هنگام سوره «هل أتى» نازل شد!.(3)

ولى با توجه به اين كه اين روايات تقريباً هيچگونه تناسبى با مضمون آيات سوره «هل أتى» ندارد، به نظر مى رسد براى پايمال كردن شأن نزول سابق، از سوى عمّال «بنى اميه» يا مانند آنان جعل شده باشد.

4 ـ بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه: چگونه انسان مى تواند، سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟!

اما اين ايراد عجيبى است براى اين كه: خود ما افراد متعددى را ديده ايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف «چهل روز» را انجام داده اند، يعنى چهل روز تمام، تنها آب نوشيده اند! و مطلقاً غذائى نخورده اند! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيمارى هاى آنها شده، حتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان به نام «الكسى سوفورين» كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى، با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است.(4)

حتى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه، اين امساك را تا 22 روز عملاً انجام داده اند.

5 ـ بعضى ديگر، براى اين كه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند، از طريق ديگرى وارد شده اند، مثلاً «آلوسى» مى گويد: اگر بگوئيم اين سوره درباره على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) نازل نشده، چيزى از قدر آنها نمى كاهد; زيرا داخل بودن آنها در عنوان «ابرار» مطلب آشكارى است كه هر كس مى داند، سپس، به بيان بعضى از فضائل آنها پرداخته، مى گويد: انسان چه درباره اين دو بزرگوار مى تواند بگويد: جز اين كه على(عليه السلام) مولاى مؤمنان و وصى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فاطمه(عليها السلام) پاره تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جزء وجود محمّدى(صلى الله عليه وآله) و حسنين(عليهما السلام)روح و ريحان، و آقايان جوانان بهشتند، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است.(5)

ولى ما مى گوئيم: اگر بنا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم، بقيه فضائل نيز تدريجاً به چنين سرنوشتى دچار مى شوند، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى، اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين(عليهم السلام) را نيز انكار كنند!

قابل توجه اين كه: در بعضى از روايات از خود على(عليه السلام) نقل شده كه در موارد متعدد، به نزول اين آيات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال كرده است.(6)

اين نكته نيز قابل توجه است كه: «اسير» معمولاً در «مدينه» وجود داشت، و در «مكّه» به حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مى شد، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است.

آخرين نكته اى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مى دانيم اين است كه: به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله «آلوسى» مفسر معروف اهل سنت، بسيارى از نعمت هاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از «حور العين» كه غالباً در قرآن مجيد در عداد نعمت هاى بهشتى آمده، مطلقاً سخنى مطرح نيست، ممكن است اين امر به خاطر نزول اين سوره درباره فاطمه زهرا(عليها السلام) و همسر و فرزندانش باشد، كه به احترام بانوى اسلام(عليها السلام) ذكرى از «حور» به ميان نيامده!.(7)

گرچه بحث ما در زمينه اين شأن نزول طولانى شد، ولى در برابر اشكال تراشى هاى بهانه جويان، چاره اى جز اين نبود.

* * *


1 ـ «الغدير»، جلد 3، صفحه 107 تا 111 و در كتاب «احقاق الحق» در جلد 3، صفحه 157 تا 171، حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذكر مأخذ نقل شده است.

2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 297.

3 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 297.

4 ـ اين كتاب به نام كتاب «روزه روش نوين براى درمان بيمارى ها» به فارسى ترجمه و نشر شده است.

5 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 158.

6 ـ «احتجاج طبرسى» و «خصال صدوق» (طبق نقل «الميزان»، جلد 20، صفحه 224).

7 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 158.

تفسير:

پاداش عظيم ابرار

در آيات گذشته بعد از آن كه انسان ها را به دو گروه «شكور» و «كفور» يا «شكرگزار» و «كفران كننده» تقسيم كرد، اشاره كوتاهى به مجازات و كيفر سخت كفران كنندگان آمده بود، آيات مورد بحث به سراغ پاداش هاى شكرگزاران و ابرار (نيكان و پاكان) مى رود، و نكات جالبى در اين زمينه يادآورى مى كند.

نخست مى فرمايد: «نيكان از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است» (إِنَّ الأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً).

«أبرار» جمع «بَرّ» (بر وزن رَبّ) در اصل، به معنى وسعت و گستردگى است، و به همين جهت صحراهاى وسيع را «بَرّ» مى گويند، و از آنجا كه افراد نيكوكار، اعمالشان نتائج گسترده اى در سطح جامعه دارد، اين واژه بر آنها اطلاق مى شود، و «بِرّ» (به كسر ب) به معنى «نيكوكارى» است، بعضى گفته اند: فرق بين آن و «خير» اين است كه: «بِرّ» به معنى «نيكى توأم با توجه است» در حالى كه «خير» معنى اعمى دارد.

«كافور» در لغت معانى متعددى دارد و يكى از معانى معروف آن «بوى خوش» است همچنين گياهى است خوشبو، و يكى ديگر از معانى آن همان «كافور» معمولى است كه بوى تندى دارد، و براى مصارف طبى از جمله ضدعفونى كردن به كار مى رود.

به هر حال، آيه فوق نشان مى دهد: اين شراب طهور بهشتى، بسيار معطر و خوشبو است كه هم ذائقه از آن لذت مى برد، و هم شامه.

بعضى از مفسران نيز گفته اند: «كافور» نام يكى از چشمه هاى بهشتى است، ولى اين تفسير با تعبير «كانَ مِزاجُها كافُوراً» كه مى گويد: آميخته با كافور است سازگار نيست.

از سوى ديگر، با توجه به اين كه «كافور» از ماده «كفر» به معنى «پوشش» است، بعضى از ارباب لغت مانند «راغب» در «مفردات» معتقدند: انتخاب اين نام براى «كافور» به خاطر پوشيده بودن آن در ميان غلاف هاى ميوه درختى است كه اين ماده از آن گرفته مى شود.

بعضى نيز تعبير «كافور» را اشاره به سفيدى فوق العاده و خنكى آن دانسته اند; زيرا كافور معمولى نيز از نظر «خنكى» و «سفيدى» ضرب المثل است.

اما روى هم رفته تفسير نخست از همه مناسب تر به نظر مى رسد، به خصوص اين كه گاهى در عبارات، «كافور» را هم رديف مشك و عنبر شمرده اند كه از بهترين بوهاى خوش است.

* * *

آن گاه به سرچشمه اى كه اين جام شراب طهور از آن پر مى شود اشاره كرده: مى فرمايد: «اين از چشمه خاصى است كه بندگان خدا از آن مى نوشند، و آن را از هر جا بخواهند جارى مى سازند»! (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً).(1)-(2)

اين چشمه شراب طهور، چنان در اختيار ابرار و عباد اللّه است كه هر جا اراده كنند از همانجا سر بر مى آورد، و جالب اين كه: در حديثى از امام باقر(عليه السلام)نقل شده كه در توصيف آن فرمود: هِىَ عَيْنٌ فِى دارِ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) تَفْجُرُ اِلىدُورِالأَنْبِياءِ وَ الْمُؤْمِنِيْنَ: «اين چشمه اى است در خانه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه از آنجا به خانه ساير پيامبران و مؤمنان جارى مى شود».(3)

آرى همان گونه كه در دنيا چشمه هاى علم و رحمت از خانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به سوى بندگان خدا و نيكان سرازير مى شود، در آخرت كه تجسم بزرگى از اين برنامه است چشمه شراب طهور الهى، از همين بيت وحى مى جوشد، و شاخه هاى آن به خانه هاى مؤمنان سرازير مى گردد!

«يُفَجِّرُونَ» از ماده «تفجير» در اصل از ريشه «فجر» گرفته شده كه به معنى شكافتن وسيع است، خواه شكافتن زمين باشد، يا چيز ديگر، و از آنجا كه نور صبح گوئى پرده شب را مى شكافد، به آن «فجر» گفته اند، و به شخص فاسق از اين رو «فاجر» مى گويند كه: پرده حيا و پاكى را دريده، و از مسير حق خارج شده است.

اما در آيه مورد بحث، به معنى شكافتن زمين است.

قابل توجه اين كه: در ميان نعمت هاى فراوان بهشتى كه در اين سوره آمده، نخستين نعمت «شراب طهورِ معطر خاصى» ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه پس از فراغ از حساب محشر در نخستين گام ورود به بهشت با نوشيدن از اين شراب، هرگونه اندوه، ناراحتى و ناخالصى را از درون جان خود مى شويند، و سرمست از عشق حق به استفاده از ساير مواهب بهشتى مى پردازند.

* * *

در آيات بعد، به ذكر اعمال و اوصافى كه «ابرار« و «عباد اللّه» دارند، پرداخته با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمت هاى بى مانند توضيح مى دهد.

نخست مى فرمايد: «آنها به نذر خود وفا مى كنند» (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ).

ديگر اين كه: «از روزى كه عذاب و شرّ آن گسترده است بيمناكند» (وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً).

جمله «يُوفُونَ» و «يَخافُونَ» و جمله هاى بعد، كه همه به صورت «فعل مضارع» آمده نشان مى دهد: اين برنامه مستمر و هميشگى آنان است.

البته همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، مصداق اتم و اكمل اين آيات امير مؤمنان على، فاطمه زهراء و فرزندان آنها حسن و حسين(عليهم السلام) مى باشند كه نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا كردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قيامت مالا مال بود.

«مُسْتَطِيْر» به معنى گسترده و پراكنده است، و اشاره به عذاب هاى گوناگون و وسيع آن روز عظيم مى باشد.

به هر حال، وقتى آنها به نذرهائى كه بر خويشتن واجب كرده اند وفا مى كنند به طريق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى كوشند.

ترس آنها از شرّ آن روز بزرگ، اشاره به ايمانشان به معاد، و احساس مسئوليت شديد در برابر فرمان الهى است.

آنها به خوبى «معاد» را باور كرده اند، و به تمام كيفرهاى بدكاران در آن روز ايمان دارند، و اثر اين ايمان در اعمالشان كاملاً نمايان است.

* * *

پس از آن به ذكر سومين عمل شايسته آنها پرداخته، مى گويد: «آنها غذاى خود را در عين اين كه به آن نيازمندند و دوست دارند به «مسكين»، «يتيم» و «اسير» مى دهند» (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً).

اطعام كردن آنها ساده نيست، بلكه توأم با ايثار در هنگام نياز شديد است، و از سوى ديگر، اطعامى است گسترده كه انواع نيازمندان را از «مسكين»، «يتيم» و «اسير» شامل مى شود، و به اين ترتيب، رحمتشان عام و خدمتشان گسترده است.

ضمير در «عَلى حُبِّهِ» به «طعام» باز مى گردد، يعنى در عين اين كه به طعام علاقه دارند آن را انفاق مى كنند، و اين شبيه چيزى است كه در آيه 92 سوره «آل عمران» آمده است: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ: «هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد».

بعضى نيز گفته اند: ضمير مزبور به «اللّه» بر مى گردد كه در آيات گذشته آمده، يعنى آنها به عشق پروردگار، اطعام طعام مى كنند ولى با توجه به اين كه اين مطلب در آيه بعد مى آيد، معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد.

معنى «مسكين»، «يتيم» و «اسير» روشن است، اما در اين كه اين اسير اشاره به كدام اسير است؟ در ميان مفسران گفتگو است.

بسيارى گفته اند: منظور اسيرانى است كه از مشركان و كفار مى گرفتند، و به قلمرو حكومت اسلامى در «مدينه» مى آوردند.

بعضى احتمال داده اند: منظور از آن، بردگانى است كه اسير دست مالك خود مى باشند.

و بعضى آن را به زندانيان تفسير كرده اند، ولى تفسير اول از همه مناسب تر و مشهورتر است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه: مطابق شأن نزول مرد اسير بر در خانه على(عليه السلام) به هنگام افطار آمد، مگر اسيران زندانى نبودند؟

اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود كه: طبق نقل تواريخ در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطلقاً زندانى وجود نداشت، حضرت(صلى الله عليه وآله) اسيران را تقسيم كرده، به دست مسلمانان سپرده، مى فرمود: مراقب آنها باشيد، و به آنها نيكى كنيد، و گاه كه توانائى بر تأمين غذاى آنها را نداشتند، از ديگر مسلمانان براى اطعام اسيران كمك مى گرفتند، و آنها را همراه خود و يا حتى بدون همراهى خود به سراغ ساير مسلمانان مى فرستادند، تا به آنها كمك كنند.

زيرا در آن موقع مسلمين سخت در مضيقه بودند.

البته بعداً كه حكومت اسلامى گسترش پيدا كرد، و تعداد اسيران بالا گرفت و حتى با گسترش دامنه حكومت، مجرمان زياد شدند، زندان به وجود آمد، و ارتزاق اسيران و مجرمان از طريق بيت المال صورت مى گرفت.(4)

به هر حال، از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود: يكى از بهترين اعمال، اطعام محرومان و نيازمندان است، نه تنها نيازمندان مسلمان كه اسيران بلاد شرك، نيز تحت پوشش اين دستور اسلامى قرار گرفته، تا آنجا كه اطعام آنها يكى از كارهاى برجسته «ابرار» شمرده شده است.

در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: اِسْتَوْصَوا بِالأَسْرى خَيْراً وَ كانَ أَحَدُهُمْ يُؤْثِرُ أَسِيْرَهُ بِطَعامِهِ: «با اسيران به نيكى رفتار كنيد، مسلمانان هنگامى كه اين سخن را شنيدند، گاه غذاى خود را به اسير داده و او را بر خويشتن مقدم مى شمردند».(5)

* * *

چهارمين عمل برجسته ابرار را اخلاص مى شمرد، و مى فرمايد: «آنها مى گويند: ما شما را تنها براى خدا اطعام مى كنيم، نه پاداشى از شما مى خواهيم و نه تشكرى» (إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً).

اين برنامه منحصر به مسأله اطعام نيست كه تمام اعمالشان مخلصانه و براى ذات پاك خداوند است و هيچ چشمداشتى به پاداش مردم و حتى تقدير و تشكر آنها نيست، و اصولاً در اسلام «ارزش عمل، به خلوص نيت» است، و گرنه، اعمالى كه انگيزه هاى غير الهى داشته باشد، خواه رياكارانه باشد، يا به خاطر هواى نفس، و يا تشكر و قدردانى مردم، يا پاداش مادى، و هيچگونه ارزش معنوى و الهى ندارد، و حديث مشهور پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) «لا عَمَلَ اِلاّ بِالنِّيَّةِ وَ اِنَّمَا الأَعْمالُ بِالنِّيّاتِ» اشاره به همين معنى است.

منظور از «وجه اللّه» همان ذات خدا است، و گرنه خدا «صورت» جسمانى ندارد، و اين، همان چيزى است كه در ساير آيات قرآن نيز روى آن تكيه و تأكيد شده است، در آيه 272 «بقره» مى خوانيم: وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ: «شما جز براى خداوند انفاق نكنيد» و در آيه 28 سوره «كهف» در توصيف همنشينان شايسته پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ: «با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند».

* * *

و در آخرين توصيف «ابرار» مى فرمايد: «آنها مى گويند: ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و شديد است» (إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً).

اين سخن، ممكن است زبان حال «ابرار» باشد يا زبان قال آنها.

تعبير از روز قيامت به روز «عبوس» و «سخت» با اين كه عبوس از صفات انسان است و به كسى مى گويند كه قيافه اش را در هم كشيده، به خاطر تأكيد بر وضع وحشتناك آن روز است، يعنى آن قدر حوادث آن روز سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسان ها در آن روز عبوسند بلكه گوئى خود آن روز نيز عبوس است.

در اين كه «قَمْطَرِيْر» از چه ماده اى گرفته شده؟ در ميان مفسران و ارباب لغت گفتگو است، بعضى آن را از «قَمْطر» مى دانند، و بعضى آن را مشتق از ماده «قُطْر» (بر وزن مرغ) و ميم را زائده مى دانند.

ولى مشهور همان اول است كه به معنى شديد و عبوس است.(6)

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه: اگر «ابرار» تنها براى ذات پاك خدا كار مى كنند، پس چرا مى گويند: ما از عذاب روز قيامت بيمناكيم؟ آيا انگيزه الهى، با انگيزه ترس از عذاب قيامت، سازگار است؟!

اما با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود، و آن اين كه: آنها در هر حال به خاطر خدا گام بر مى دارند، اگر از عذاب قيامت مى ترسند، به خاطر آن است كه عذاب الهى است، و اگر به نعمت هاى بهشت علاقه دارند چون اين نعمت ها از ناحيه او است.

و اين همان چيزى است كه در باب «نيت عبادت» در فقه مطرح است كه مى گويند: قصد قربت در عبادات منافات با انگيزه علاقه به ثواب، و ترس از عقاب، و يا حتى كسب مواهب مادى اين دنيا از سوى خداوند (مانند نماز استسقاء براى نزول باران) ندارد، زيرا همه اينها بازگشت به خداوند مى كند، و به اصطلاح از قبيل «داعى بر داعى» است، هر چند مرحله عالى عبادت اين است كه: علاقه به نعمت هاى بهشت و ترس از عذاب دوزخ نيز انگيزه آن نباشد بلكه يك پارچه به عنوان «حُبَّاً لِلّه» انجام گيرد.

تعبير به «إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً» نيز شاهد بر اين است كه اين خوف، نيز خوف از پروردگار است.

نكته قابل توجه اين كه: دومين وصف از اوصاف پنجگانه، و پنجمين وصف، هر دو مسأله خوف است، با اين تفاوت كه در اولى تنها سخن از خوف روز قيامت است و در دومى خوف از پروردگار در روز قيامت، در يك مورد روز قيامت چنين توصيف شده كه شرّ آن گسترده است و در مورد ديگر عبوس و شديد است كه در واقع يكى گستردگى كمى آن را مى رساند و ديگرى گستردگى كيفى را.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، به نتيجه اجمالى اعمال نيك و نيات پاكى كه «ابرار» دارند اشاره كرده، مى فرمايد: «به خاطر همين ها خداوند آنها را از شرّ آن روز نگهدارى مى كند، و در حالى كه با طراوت، مسرور و شادمان هستند از آنها استقبال مى كند» (فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً).

«نَضْرَةً» به معنى طراوت و خرمى و شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت و رفاه به انسان دست مى دهد، آرى، رنگ رخسار آنها در آن روز از آرامش و نشاط درونى آنان خبر مى دهد.

بنابراين اگر در دنيا به خاطر احساس مسؤوليت از آن روز بيمناك بودند، خداوند در عوض آنها را در آن روز غرق شادمانى و سرور مى كند.

تعبير به «لَقّاهُم» از تعبيرهاى بسيار جالبى است كه نشان مى دهد: خداوند بزرگ از اين ميهمانان گران قدر با لطف خاصش استقبال مى كند، و آنها را كه غرق شادى و سرورند در سايه رحمتش جاى مى دهد.

* * *


1 ـ در اين كه نصب «عَيْناً» براى چيست؟ احتمالات زيادى داده اند، شايد از همه مناسب تر اين است كه «عَيْناً» «منصوب به نزع خافض» است، و در تقدير «مِنْ عَيْن» بوده.

بعضى نيز گفته اند: «بدل» از «كافور» و يا منصوب به اختصاص يا مدح است، و يا مفعول فعل مقدرى است، و در تقدير «يَشْرَبُونَ عَيْناً» مى باشد، ولى همان گونه كه گفتيم، معنى اول مناسب تر است.

2 ـ «يَشْرَبُ» هم به وسيله «باء» متعدى مى شود و هم بدون آن و «باء» در «بِها» ممكن است به معنى «مِن» باشد.

3 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 477 و «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 155.

4 ـ براى توضيح بيشتر به كتاب «احكام زندان در اسلام» مراجعه كنيد.

5 ـ «كامل ابن اثير»، جلد 2، صفحه 131.

6 ـ «مفردات راغب»، «لسان العرب»، «المنجد»، «قرطبى» و «مجمع البيان».

نكته:

سير كردن گرسنگان از بهترين حسنات است

نه تنها در آيات مورد بحث اطعام طعام را يكى از كارهاى برجسته ابرار و عباد اللّه مى شمرد، كه در بسيارى از آيات قرآن روى اين معنى تكيه و تأكيد شده است، و نشان مى دهد اين كار در پيشگاه خدا محبوبيت خاصى دارد.

و اگر به دنياى امروز نگاه كنيم كه طبق اخبار منتشره، هر سال ميليون ها نفر از گرسنگى مى ميرند، در حالى كه در مناطق ديگر دنيا آن قدر غذاى اضافى به زباله دان ها مى ريزند كه حسابى براى آن نيست، اهميت اين دستور اسلامى از يكسو، و دورى دنياى امروز از موازين اخلاقى از سوى ديگر، روشن مى گردد.

در روايات اسلامى نيز تأكيد بسيار در اين زمينه ديده مى شود كه به عنوان نمونه چند حديث را در اينجا مى آوريم:

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: مَنْ أَطْعَمَ ثَلاثَةَ نَفَر مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثَلاثِ جِنَان فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ:

«كسى كه سه نفر از مسلمانان را اطعام كند، خداوند او را از سه باغ بهشتى در ملكوت آسمان ها اطعام خواهد كرد».(1)

و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً حَتّى يُشْبِعَهُ
لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ ما لَهُ مِنَ الأَجْرِ فِي الآخِرَةِ لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ، إِلاَّ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ:

«كسى كه مؤمنى را اطعام كند تا سير شود، احدى از خلق خدا نمى داند چقدر در آخرت پاداش دارد، نه فرشتگان مقرب الهى، و نه پيامبران مرسل، جز خداوند كه پروردگار عالميان است».(2)

در حديث ديگرى از همان امام آمده است: لاَ َنْ أُطْعِمَ مُؤْمِناً مُحْتاجاً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَزُورَهُ، وَ لاَ َنْ أَزُورَهُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ عَشْرَ رِقَاب:

«اگر مؤمن نيازمندى را اطعام كنم نزد من محبوبتر است از اين كه فقط به ديدار او بروم، و اگر بديدار او بروم نزد من محبوبتر است از اين كه ده برده را آزاد كنم»!.(3)

قابل توجه اين كه در روايات، تنها روى نيازمندان و گرسنگان تكيه نشده بلكه در بعضى صريحاً آمده است: «اطعام مؤمنان» هر چند بى نياز باشند، همچون آزاد كردن برده است، و اين نشان مى دهد: هدف از اين كار، علاوه بر رفع نيازمندى ها جلب محبت و تحكيم پيوندهاى دوستى و صميميت است.

به عكس آنچه در دنياى مادى امروز معمول است كه گاه دو دوست نزديك، يا دو خويشاوند به مهمانخانه اى مى روند هر كدام بايد سهم خود را بپردازد، گوئى مسأله ميهمانى كردن، مخصوصاً نفرات بسيار براى آنان بسيار شگفت آور است.

در بعضى از روايات نيز تصريح شده: اطعام گرسنگان به طور مطلق (هر چند مؤمن و مسلمان هم نباشند) از افضل اعمال است، چنان كه در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: مِنْ أَفْضَلِ الأَعْمالِ عِنْدَ اللّهِ إِبْرادُ الْكِبادِالْحارَّةِ وَ إِشْباعُ الْكِبادِ الْجائِعَةِ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) بِيَدِهِ لا يُؤْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعانَ وَ أَخُوهُ ـ أَوْ قالَ جَارُهُ ـ الْمُسْلِمُ جائِعٌ:

«يكى از برترين اعمال نزد خدا خنك كردن جگرهاى داغ است، و سير كردن شكم هاى گرسنه، سوگند به كسى كه جان محمّد در دست او است بنده اى كه شب سير بخوابد و برادر ـ يا فرمود همسايه ـ مسلمانش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است»!.(4)

ذيل حديث فوق، گرچه درباره سير كردن مسلمانان است، ولى آغاز آن هر تشنه و گرسنه اى را شامل مى شود، و بعيد نيست گستردگى مفهوم آن حتى حيوانات را نيز شامل شود.

و در اين زمينه روايات بسيار است.(5)

* * *

12وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً

13مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً

14وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً

15وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَة مِنْ فِضَّة وَ أَكْواب كانَتْ قَوارِيرَا

16قَوارِيرَا مِنْ فِضَّة قَدَّرُوها تَقْدِيراً

17وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً

18عَيْناً فِيها تُسَمّى سَلْسَبِيلاً

19وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً

20وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً

21عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُس خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّة
وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً

22إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً

 
ترجمه:

12 ـ و در برابر صبرشان، بهشت و لباس هاى حرير (بهشتى) را به آنها پاداش مى دهد!

13 ـ در بهشت بر تخت هاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را در آنجا مى بينند و نه سرما را!

14 ـ و در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است.

15 ـ و در گرداگرد آنها ظرف هائى سيمين و قدح هائى بلورين مى گردانند.

16 ـ ظرفهاى بلورينى از نقره، كه آنها را به اندازه مناسب آماده كرده اند.

17 ـ و در آنجا از جام هائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است.

18 ـ از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است!

19 ـ و بر گردشان (براى پذيرائى) نوجوانانى جاودانى مى گردند كه هر گاه آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند!

20 ـ و هنگامى كه آنجا را ببينى نعمت ها و ملك عظيمى را مى بينى!

21 ـ بر اندام آنها (بهشتيان) لباس هائى است از حرير نازك سبز رنگ، و از ديباى ضخيم، و با دستبندهائى از نقره آراسته اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند.

22 ـ اين پاداش شماست، و سعى و تلاش شما مورد قدردانى است.


1 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 200، باب اطعام المؤمن، حديث 3 (چاپ دار الكتب الاسلاميه).

2 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 201، باب اطعام المؤمن، حديث 6 (چاپ دار الكتب الاسلاميه).

3 ـ «اصول كافى»، جلد 2، صفحه 203، باب اطعام المؤمن، حديث 18 (چاپ دار الكتب الاسلاميه).

4 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 369

5ـ قابل توجه اين كه مرحوم «علامه مجلسى» در اين زمينه بابى عنوان كرده و 113 حديث در آن آورده است كه مربوط به «اطعام مؤمن و سيراب كردن و لباس پوشاندن و اداء دين» مى باشد، و بعضى از آنها عموميت دارد.

تفسير:

پاداش هاى عظيم بهشتى!

بعد از اشاره اجمالى در آيات گذشته، به نجات «ابرار و نيكان» از عذاب هاى دردناك روز قيامت، رسيدن به لقاى محبوب، و غرق سرور و شادمانى شدن، در آيات مورد بحث به شرح اين نعمت هاى بهشتى پرداخته، حداقل پانزده نعمت را در طى اين آيات بر مى شمرد:

نخست از مسكن و لباس اين بهشتيان، سخن مى گويد، مى فرمايد: «خداوند در برابر صبر و شكيبائى آنها بهشت، لباس ها و فرش هائى از حرير را به آنها پاداش مى دهد» (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً).

آرى، در برابر آن همه استقامت و ايثار، كه نمونه آن وفاء به نذر، روزه داشتن، و بخشيدن طعام مورد نياز خود هنگام افطار، به مسكين و يتيم و اسير است، خداوند آنها را در باغ هاى مخصوصى از بهشت جاى مى دهد، و بهترين لباس ها را بر آنها مى پوشاند.

نه تنها در اين آيه كه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده كه پاداش هاى قيامت در مقابل صبر و شكيبائى انسان است (صبر در طريق اطاعت، صبر در برابر معصيت، و صبر و استقامت در برابر مشكلات و مصائب).

در آيه 24 سوره «رعد» مى خوانيم: فرشتگان به بهشتيان چنين خوشامد مى گويند: سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ: «درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه داشتيد».

و در آيه 111 «مؤمنون» آمده است: إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ: «من امروز آنها را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم، آنها پيروز و رستگارند».

* * *

پس از آن مى افزايد: «اين در حالى است كه آنها بر تخت هاى زيبا تكيه كرده، نه گرمى آفتاب را مى بينند، و نه سردى هوا را» (مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَى الأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً).

ذكر اين حالت (تكيه كردن بر تخت ها) اشاره به آرامش و راحتى كامل آنها است; چرا كه انسان معمولاً در حالت آرامش، در چنين حالتى به سر مى برد، و ذيل آيه نيز اشاره به اعتدال كامل هواى بهشت است.

نه اين كه: خورشيد و ماه در آنجا وجود نداشته باشد، بلكه با وجود سايه هاى درختان بهشتى تابش ناراحت كننده خورشيد وجود ندارد.

«أَرائِكَ» جمع «اريكه» در اصل به تخت هائى مى گويند كه در حجله عروس مى نهند و منظور در اينجا تخت هاى زيبا و فاخر است.

«آلوسى» مفسر معروف اهل سنت در «روح المعانى» در حديثى از «ابن عباس» چنين نقل مى كند:

بَيْنا أَهْلُ الْجَنَّةِ فِى الْجَنَّةِ اِذْ رَأَوْا ضَوْءاً كَضَوْءِ الشَّمْسِ، وَ قَدْ أَشْرَقَتِ الْجِنانُ بِهِ فَيَقُولُ أَهْلُ الْجَنَّةِ يا رِضْوانُ ما هذا؟ وَ قَدْ قالَ رَبُّنا لا يَرَوْنَ فِيْها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيْراً، فَيَقُولُ لَهُمْ رِضْوانُ لَيْسَ هذا بِشَمْس، وَ لا قَمَر، وَ لكِنْ عَلِىٌّ(عليه السلام) وَ فاطِمَةُ(عليها السلام) ضَحِكا، وَ أَشْرَقَتِ الْجِنانُ مِنْ نُورِ ثَغْرَيْهِما!:

«هنگامى كه بهشتيان در بهشت هستند ناگهان نورى همچون نور آفتاب مشاهده مى كنند كه صحنه بهشت را روشن ساخته، بهشتيان به رضوان (فرشته مأمور بهشت) مى گويند: اين نور چيست؟ با اين كه پروردگار ما فرموده: در بهشت نه آفتاب را مى بينند و نه سرما را؟!

او در پاسخ مى گويد: اين نور خورشيد و ماه نيست، ولى على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) خندان شده اند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است»!.(1)

«زمهرير» از ماده «زَمْهَر» به معنى شدت سرما، يا شدت غضب، يا سرخ شدن چشم، بر اثر خشم، مى باشد، و در اينجا منظور همان معنى اول است.

در حديثى آمده است: در جهنم نقطه اى وجود دارد كه از شدت سرما اعضاى بدن از هم متلاشى مى شود.(2)

* * *

آيه بعد، در ادامه اين نعمت ها مى افزايد: «اين در حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده، و چيدن ميوه هايش براى آنها بسيار سهل و آسان است» (وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً).(3)

نه مشكلى وجود دارد، نه خارى در دست مى رود، و نه احتياج به تلاش و حركتى براى چيدن ميوه ها است!

بار ديگر ياد آورى اين نكته را ضرورى مى دانيم كه اصول حاكم بر زندگى انسان در آن جهان، با اين جهان، بسيار متفاوت است، و آنچه درباره نعمت هاى بهشتى در اين آيات و آيات ديگر قرآن آمده، تنها اشاراتى است پر معنى به آن مواهب عظيم، و گرنه طبق تصريح بعضى از روايات در آنجا نعمت هائى است كه هيچ چشمى نديده، هيچ گوشى نشنيده و بر انديشه هيچ كسى نگذشته است.

«ابن عباس» سخنى دارد كه در ذيل بعضى از آيات همين سوره بيان كرده است: مى گويد: آنچه را خداوند در قرآن از نعمت هاى بهشتى نام برده مثل و مانندى در دنيا ندارد، ولى خداوند آن را با نامى كه براى ما شناخته شده است نام مى برد، مثلاً از شراب طهورى نام مى برد كه با «زنجبيل» ممزوج است اين ماده معطرى بود كه عرب به آن علاقه داشت.(4)

* * *

پس از آن به توضيح قسمتى از چگونگى پذيرائى از اين ميهمانان بهشتى، وسائل پذيرائى آنها، و پذيرائى كنندگان مى پردازد، مى فرمايد: «در گرداگرد آنها ظرف هائى از نقره و قدح هائى بلورين مى گردانند» (وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَة مِنْ فِضَّة وَ أَكْواب كانَتْ قَوارِيرَا).

* * *

«ظرف هاى بلورينى از نقره! كه آن را به اندازه لازم آماده كرده اند» (قَوارِيرَا مِنْ فِضَّة قَدَّرُوها تَقْدِيراً).

در اين ظرف ها انواع غذاهاى بهشتى، و در آن قدح هاى بلورين انواع نوشيدنى هاى لذت بخش و نشاط آفرين، به مقدارى كه مى خواهند و علاقه دارند موجود است، و خدمتكاران بهشتى پيوسته گرد آنها دور مى زنند و به آنها عرضه مى كنند.

«آنِيَة» جمع «اناء» به معنى هرگونه ظرف است، و «اكواب» جمع «كوب» (بر وزن خوب) به معنى ظرف آب است كه دسته نداشته باشد كه گاه از آن تعبير به «قدح» مى شود.

«قوارير» جمع «قاروره» به معنى ظرف بلورين و شيشه اى است.

عجب اين كه مى فرمايد: ظرف هاى بلورين بهشتى از نقره ساخته شده! در حالى كه در عالم دنيا چنين ظرفى مطلقا وجود ندارد، و ظرف هاى بلورين را از سنگ هاى مخصوصى كه ذوب مى كنند مى سازند، ولى همان خدائى كه اين امكان را در سنگ تيره آفريد كه قابل تبديل به شيشه و بلور باشد، مى تواند در فلزى همچون نقره نيز بيافريند.

به هر حال، از اين تعبير استفاده مى شود: ظرف ها و جام هاى بهشتى هم صفا و شفافيت بلور را دارد، هم درخشندگى و زيبائى نقره را، و نوشابه هائى كه در آن است كاملاً نمايان است.

قابل توجه اين كه: در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: يَنْفُذُ الْبَصَرُ فِى فِضَّةِ الْجَنَّةِ كَما يَنْفُذُ فِى الزُّجاجِ!: «نور چشم انسان در نقره بهشتى نفوذ مى كند، آن چنان كه در شيشه و بلور دنيا نفوذ دارد».(5)

اين را نيز مى دانيم در عصر ما دانشمندان به اشعه هائى پى برده اند (مانند اشعه ايكس) كه از اجسام تيره نيز عبور مى كند و درون آن را مانند بلور نشان مى دهد.

«ابن عباس» مى گويد: همه نعمت هاى بهشتى شبيه و مانندى در دنيا دارد جز ظرف هاى بلورين كه از نقره است كه در دنيا شبيه و مانندى براى آن نيست.(6)

* * *

آن گاه مى افزايد: «در آنجا از جام هائى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى است كه با زنجبيل آميخته» (وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً).

بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه عرب جاهلى از شراب هائى كه آميخته با زنجبيل بود لذت مى برد زيرا تندى مخصوصى به شراب مى داد، و قرآن در اينجا از جام هائى سخن مى گويد كه شراب طهورش با زنجبيل آميخته است، ولى بديهى است ميان اين شراب و آن شراب تفاوت از زمين تا آسمان است! و يا به تعبير ديگر تفاوت از دنيا تا آخرت است!.

به نظر مى رسد: عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته يكى به اصطلاح نشاط آور و محرك، و ديگرى سست كننده و آرام بخش، اولى را با «زنجبيل» مى آميخته، و دومى را با «كافور».

و از آنجا كه حقايق عالم آخرت در قالب الفاظ اين جهان نمى گنجد، چاره اى جز اين نيست كه اين الفاظ با معانى گسترده تر و والاترى براى آن حقايق بزرگ استخدام شود.

گرچه درباره معنى «زنجبيل» تفسيرهاى مختلفى نقل شده، ولى غالباً به همان ريشه معطر و خوشبوئى كه در ادويه مخصوص غذا، و نوشابه ها به كار مى رود تفسير كرده اند.

* * *

سپس مى افزايد: «اين جام ها از چشمه اى در بهشت پر مى شود كه سلسبيل ناميده مى شود» (عَيْناً فِيها تُسَمّى سَلْسَبِيلاً).(7)

«سلسبيل» نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان و گلو جارى مى شود، و كاملاً گوارا است، بسيارى معتقدند: از ماده «سلاسه» به معنى «روانى» گرفته شده، همان گونه كه به عبارات روان و جالب نيز «سليس» گفته مى شود.

بعضى ديگر گفته اند: از ماده «تسلسل» گرفته شده كه به معنى «حركت پى در پى» است در نتيجه، روان بودن چيزى را تداعى مى كند، بنابراين هر دو معنى به هم نزديك است، و در هر صورت «باء» در آن اضافى مى باشد.

بعضى نيز معتقدند: اين واژه اى است مركب از دو كلمه «سَلْ» و «سبيل» و بعضى نيز آن را مركب از «سأل» و «سبيل» مى دانند كه در صورت اول مفهومش اين است «راهى بطلب» و در صورت دوم «راهى طلبيد» و معنى كنائى هر دو «گوارا» است.(8)

بعضى نيز تصريح كرده اند: در لغت عرب كلمه «سلسبيل» وجود نداشته و اين از ابداعات قرآن مجيد است.(9)

ولى معنى اول از همه مشهورتر و مناسب تر است.

* * *

بعد از آن از پذيرائى كنندگان اين بزم پرسرور كه در جوار رحمت حق در بهشت برين برپا مى شود سخن به ميان آورده، مى گويد: «بر گرد آنها نوجوانان جاودانى مى گردند كه هر گاه آنها را ببينى گمان مى كنى مرواريدهاى پراكنده اند»! (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً).

هم خودشان در بهشت، جاودانى هستند، هم طراوت، زيبائى و نشاط جوانى آنها جاودانى است، و هم پذيرائى كردن آنان; چرا كه تعبير «مُخَلَّدُون» از يكسو، و تعبير يَطُوفُ عَلَيْهِمْ: «بر آنها طواف مى كنند» از سوى ديگر بيانگر اين واقعيت است.

تعبير به لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً: «مرواريدهاى پراكنده» اشاره اى است به زيبائى، صفا، درخشندگى و جذابيت آنها، و هم حضورشان در همه جاى اين بزم الهى و روحانى.

* * *

و از آنجا كه نعمت هاى جهان ديگر به وصف نمى آيد، هر قدر هم الفاظ، گويا و رسا باشد، در آيه بعد به صورت سربسته مى افزايد: «و هنگامى كه آنجا را مى نگرى نعمت ها و ملك عظيمى را مى بينى»! (وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً).(10)

براى «نعيم» و «ملك كبير» تفسيرهاى زيادى شده، از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «معنى آيه اين است: ملكى است كه هرگز زائل نمى شود و فنا نمى پذيرد».(11)

يا نعمت هاى بهشتى آن قدر گسترده است كه از نظر كثرت به وصف نمى آيد.

يا اين كه «ملك كبير» آن است كه فرشتگان به هنگام دخول بر بهشتيان اذن مى گيرند، و با سلام به آنها تحيت مى گويند.

يا بهشتيان هر چه اراده كنند به آن دست مى يابند.

يا پائين ترين فرد بهشتى قلمرو ملكش به اندازه اى است كه وقتى نگاه مى كند فاصله هزار سال راه را مى بيند!

و يا به معنى ملك دائمى و ابدى و توأم با تحقق تمام آرزوها است.

واژه «نعيم» كه در لغت به معنى «نعمت هاى فراوان» است، و «ملك كبير» كه از عظمت و وسعت باغ هاى بهشتيان خبر مى دهد، مفهوم وسيع و گسترده اى دارند كه همه تفسيرهاى فوق را شامل مى شوند.

* * *

تا اينجا به قسمتى از نعمت هاى بهشتى از قبيل «مساكن»، «تخت ها»، «سايه ها»، «ميوه ها»، «نوشيدنى ها»، «ظرف ها» و «گروه پذيرائى كنندگان» اشاره شد، اكنون نوبت وسائل تزيينى بهشتيان است، مى فرمايد: «بر اندام آنها لباس هائى است از حرير نازك سبز، و از ديباى ضخيم» (عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُس خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ).(12)

«سُنْدُس» به معنى پارچه ابريشمين نازك است، در حالى كه «اِسْتَبْرَقَ» به معنى پارچه ابريشمين ضخيم است، بعضى آن را از كلمه فارسى «استبر» يا «ستبر» مى دانند، و بعضى احتمال داده اند: از ريشه عربى «برق» به معنى تلألؤ گرفته شده.

و مى افزايد: «و آنها با دستبندهائى از نقره تزيين شده اند» (وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّة).

نقره هائى شفاف كه همچون بلور مى درخشد، و از ياقوت و درّ و مرواريد زيباتر است.

«أَساوِر» جمع «أسورة» (بر وزن مغفرة) و آن نيز به نوبه خود جمع «سوار» (بر وزن غبار) يا «سِوار» (بر وزن كتاب) است كه در اصل از كلمه فارسى «دستوار» به معنى «دستبند» گرفته شده، و به هنگام نقل به زبان عربى مختصر تغييرى در آن پيدا شده است، و به صورت «سوار» در آمده است.

انتخاب رنگ سبز براى لباس هاى بهشتى به خاطر آن است كه رنگى است بسيار نشاط آفرين، همانند برگ هاى زيباى درختان، و البته رنگ سبز انواع و اقسامى دارد و هر كدام خود داراى لطفى است.

در بعضى از آيات قرآن، مانند آيه 31 سوره «كهف» آمده است: بهشتيان با دستبندهائى از طلا تزئين مى شوند «يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب» و اين منافاتى با آنچه در آيه مورد بحث آمده ندارد; زيرا ممكن است از جهت تنوع، گاه با اين تزيين كنند، و گاه با آن.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: مگر دستبند طلا و نقره زينت زنانه نيست؟ چگونه براى مردان بهشتى اين زينت ذكر شده؟

ولى جواب آن روشن است; چرا كه در بسيارى از محيط ها زينت طلا و نقره هم براى مردان است، و هم براى زنان (هر چند اسلام زينت طلا را براى مردان تحريم كرده) ولى البته نوع دستبندهاى مردان و زنان متفاوت است، و از آيه 53 سوره «زخرف» كه از قول فرعون نقل شده: فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب: «چرا به موسى دستبندهائى از طلا داده نشده»؟ بر مى آيد كه دستبند طلا براى مردان در محيط مصر نشانه عظمت محسوب مى شد.

به علاوه، همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم، چون براى بيان نعمت هاى بهشتى الفاظ معمولى اين دنيا هرگز كافى نيست، راهى جز اين وجود ندارد كه با اين الفاظ، اشاراتى به آن نعمت هاى عظيم و توصيف ناكردنى، شود.

و سرانجام در پايان آيه به عنوان آخرين و مهمترين نعمت از اين سلسله نعمت ها مى فرمايد: «و پروردگارشان شراب طهور به آنها مى نوشاند» (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً).

درست است كه در لابلاى اين نعمت ها نيز سخن از نوشيدنى هاى گوارا، از جام هائى كه از چشمه سلسبيل پر مى شود، و بهشتيان از آن سيراب مى گردند، در ميان بود، ولى ميان آنها و آنچه در اين آيه آمده است، فرق بسيار است; زيرا از يكسو در آنجا ساقى «ولدان مخلدون» بودند، اما در اينجا ساقى «خدا» است، و چه تعبير عجيبى؟ مخصوصاً با تكيه بر كلمه «ربّ».

خداوندى كه هميشه اين انسان را پرورش داده و مالك و مربى او است، وى را در مراحل تكامل همواره به پيش برده تا به آخرين مرحله رسيده، و اكنون نوبت آن است كه ربوبيتش را به حدّ اعلى برساند، و با دست قدرتش از جام شراب طهور بندگان ابرار و نيكان را سيراب و سرخوش كند.

و از سوى ديگر، «طهور» به معنى چيزى است كه هم پاك است و هم پاك كننده، به اين ترتيب اين شراب، جسم و روح انسان را از هر گونه آلودگى و ناپاكى پاك مى كند، و آن چنان روحانيت، نورانيت و نشاط به او مى بخشد، كه وصفش در هيچ عبارتى نمى گنجد، حتى در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: يُطَهِّرَهُمْ عَنْ كُلِّ شَىْء سِوَى اللّهِ: «قلب و جان آنها را از همه چيز جز خداوند پاك مى كند».(13)

پرده هاى غفلت را مى درد، حجاب ها را از بين مى برد، و انسان را شايسته حضور دائم در جوار قرب خدا مى كند، نشئه اين شراب طهور از هر نعمتى برتر، و از هر موهبتى بالاتر است.

اگر شراب آلوده دنيا عقل را زايل مى كند، و انسان را از خدا دور مى سازد، اما شراب طهورى كه با دست ساقى «اَلَست» داده مى شود، او را از «ما سوى اللّه» بيگانه كرده، غرق در جمال و جلال او مى كند.

كوتاه سخن اين كه: لطفى كه در اين آيه و در اين نعمت نهفته است از همه برتر و بالاتر است.

از حديثى كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده، استفاده مى شود: چشمه شراب طهور بر در بهشت قرار دارد: فَيُسْقَوْنَ مِنْها شَرْبَةً فَيُطَهِّرُ اللّهُ بِها قُلُوبَهُمْ مِنَ الْحَسَدِ... وَ ذلِكَ قَوْلُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً: «جرعه اى از اين شراب طهور به آنها داده مى شود و خدا به وسيله آن قلوب آنها را از حسد (و هر گونه صفات رذيله) پاك مى سازد».(14)

جالب اين كه: تعبير به «طهور» در قرآن مجيد فقط در دو مورد آمده: يكى در مورد باران (فرقان 48) كه همه چيز را پاك و زنده مى كند و ديگر در آيه مورد بحث درباره شراب مخصوص بهشتى كه آن نيز پاك كننده و حيات بخش است.

* * *

در آخرين آيه مورد بحث، آخرين سخن را در اين زمينه بيان كرده، مى فرمايد: «از سوى خدا به آنها گفته مى شود: اين نعمت هاى عظيم و مواهب بى نظير پاداش اعمال شما است، و سعى و كوشش و تلاش شما در طريق اطاعت فرمان حق مقبول و مشكور است» (إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً).

مبادا كسى تصور كند: اين مواهب و پاداش هاى عظيم را بى حساب مى دهند، اينها همه جزاى سعى و عمل، پاداش مجاهدت ها، خودسازى ها و چشم پوشى از گناه است.(15)

بيان اين مطلب خود لذت و لطف خاصى دارد كه خداوند بزرگ، يا فرشتگان او، ابرار و نيكان را مخاطب ساخته و به عنوان قدردانى و تشكر از آنها مى گويد: اينها همه پاداش اعمال شما است، و سعى شما مشكور است، بلكه به گفته بعضى از مفسران اين نعمتى است مافوق همه نعمت ها و موهبتى است بالاتر از همه مواهب كه خدا از انسان تشكر كند.

تعبير به «كانَ» كه فعل ماضى است خبر از گذشته مى دهد، ممكن است اشاره به اين باشد كه اين نعمت ها از قبل براى شما فراهم شده است; چرا كه هر وقت كسى به ميهمان خود بسيار اهميت دهد وسائل پذيرائى او را از مدت ها پيش آماده مى كند.

* * *

23إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً

24فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً

25وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً

26وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً

 

ترجمه:

23 ـ مسلماً ما قرآن را بر تو نازل كرديم!

24 ـ پس در (تبليغ و اجراى) حكم پروردگارت شكيبا (و با استقامت) باش، و از هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن!

 

25 ـ و نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور!

26 ـ و در شبانگاه براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى!


1 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 159.

2 ـ «درّ المنثور»، جلد 6، صفحه 300.

3 ـ «قُطُوف» (بر وزن ظروف) جمع «قِطف» (بر وزن حفظ) يا جمع «قَطف» (بر وزن حذف) است كه اولى معنى وصفى دارد، و دومى معنى مصدرى، و به معنى ميوه هاى چيده شده، يا چيدن ميوه است.

4 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 411.

5 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 410.

6 ـ «روح المعانى»، جلد 29، صفحه 159.

7 ـ محل اعراب «عَيْناً» همان است كه در چند آيه قبل گفتيم و مناسب آن است كه از قبيل «منصوب به نزع خافض» باشد.

8 ـ در صورت اول مركب از «سَلْ» فعل امر و «سبيل» است و در صورت دوم مركب از «سأل» فعل ماضى و «سبيل» است.

9 ـ بعضى از مفسران گفته اند: «سلسبيل» قاعدتاً ما لا ينصرف است، زيرا علميت و عجمه در آن جمع است، و اين كه در اينجا تنوين به خود گرفته به خاطر هماهنگى با آخر آيات ديگر اين سوره است.

10 ـ بعضى از مفسرين تصريح كرده اند به اين كه: «ثَمَّ» در اينجا «ظرف مكان» است و «رَأَيْتَ» معنى فعل لازم را دارد و معنى آيه چنين مى شود: «وَ إِذا رَمَيْتَ بِبَصَرِكَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً».

اين احتمال نيز وجود دارد كه «ثَمَّ» «اسم اشاره به دور» باشد و مفعولٌ به «رَأَيْتَ».

11 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 411.

12 ـ در محل اعراب «عالِيَهُمْ» دو احتمال است: نخست اين كه: «ظرف» است به معنى «فوق»، بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: «فَوْقَهُم ثِيابُ سُندُس».

ديگر اين كه: «حال» است براى ضمير «هُم» كه در آيات قبل بود و به «ابرار» باز مى گردد و معنى جمله چنين مى شود: «حالِ كَوْنِهِمْ يَعْلُوهُمْ ثِيابُ سُندُس خُضْرٌ».

13 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 411.

14 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 485، ذيل حديث 60.

15 ـ اين آيه در حقيقت جمله اى در تقدير دارد مانند: «يُقالُ لَهُمْ» يا «يَقُول اللّهُ لَهُمْ».

تفسير:

پنج دستور مهم براى موفقيت

آيات اين سوره، از آغاز تاكنون درباره خلقت انسان، و سپس معاد و رستاخيز او سخن مى گفت، در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)كرده، دستورات مؤكدى براى هدايت انسان ها و صبر و مقاومت در اين راه به او مى دهد.

در واقع اين آيات راه وصول به آن همه نعمت هاى بى مانند را نشان داده است كه تنها از طريق تمسك به قرآن و پيروى از رهبرى چون پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و الهام گرفتن از دستورات او امكان پذير است.

نخست، مى فرمايد: «مسلماً ما قرآن را بر تو نازل كرديم» (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً).

بعضى از مفسران «تَنْزِيْلاً» را كه به صورت «مفعول مطلق» در آيه فوق آمده، اشاره به «نزول تدريجى قرآن» دانسته اند كه اثر تربيتى آن روشن است.

و بعضى اشاره به عظمت مقام اين كتاب آسمانى و تأكيدى بر نزول قرآن از ناحيه خداوند، مخصوصاً با توجه به تأكيدات ديگر كه در آيه آمده (تأكيد به وسيله «انّ» و «نحن» و «جمله اسميه») مى دانند، و در حقيقت پاسخى است به كسانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به كهانت و سحر و افترا بر خداوند متهم مى كردند.

* * *

آن گاه پنج دستور مهم به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى دهد كه نخستين آن دعوت به صبر و استقامت است، مى فرمايد: «اكنون كه چنين است، در طريق تبليغ و اجراى احكام پروردگارت صابر و شكيبا باش» (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ).

از مشكلات و موانع راه، كثرت دشمنان و سرسختى آنها ترس و هراسى به خود راه مده، و همچنان به پيش حركت كن.

قابل توجه اين كه: دستور به استقامت را (با توجه به «فاء تفريع» در «فَاصْبِر») فرع بر نزول قرآن از سوى خدا مى گيرد، يعنى چون پشتيبان تو خدا است قطعاً در اين راه استقامت كن، و تعبير به «ربّ» اشاره لطيف ديگرى به همين معنى است.

و در دومين دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از هر گونه سازش با منحرفان بر حذر داشته مى گويد: «از هيچ گنهكار و كافرى از آنها اطاعت مكن» (وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً).

در حقيقت، اين حكم دوم تأكيدى است بر حكم اول; چرا كه جمعيت دشمنان تلاش مى كردند از طرق مختلف پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در مسير باطل به سازش بكشانند، چنان كه نقل شده: «عتبة بن ربيعه» و «وليد بن مغيره»، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گفتند: از دعوت خود باز گرد، ما آن قدر ثروت در اختيار تو مى گذاريم كه راضى شوى، و زيباترين دختران عرب را به همسرى تو در مى آوريم، و پيشنهادهاى ديگرى از اين قبيل، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان يك رهبر بزرگ راستين بايد در برابر اين وسوسه هاى شيطانى، يا تهديداتى كه بعد از بى اثر ماندن اين تطميعات عنوان مى شود، صبر و استقامت به خرج دهد، نه تسليم تطميع گردد، و نه تهديد.

درست است كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هرگز تسليم نشد، ولى اين تأكيدى است بر اهميت اين موضوع، در مورد آن حضرت(صلى الله عليه وآله) و سرمشقى است جاودانى براى ساير رهبران راه خدا.

گرچه بعضى از مفسران «آثم» را به «عتبة بن ربيعه» و «كفور» را به «وليد بن مغيره» يا «ابو جهل» كه هر سه از مشركان عرب بودند، تفسير كرده اند، ولى روشن است «آثم» (گنهكار) و «كفور» (كافر و كفران كننده) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه مجرمان و مشركان را شامل مى گردد، هر چند اين سه نفر از مصداق هاى روشن آن بودند.

اين نكته نيز قابل توجه است: «آثم» مفهوم عامى دارد كه «كفور» را نيز شامل مى شود، بنابراين ذكر «كفور» از قبيل ذكر «خاص» بعد از «عام» و براى تأكيد است.

* * *

ولى از آنجا كه صبر و استقامت در برابر هجوم اين مشكلات عظيم، كار آسانى نيست، و پيمودن اين راه، زاد و توشه خاصى لازم دارد، در آيه بعد به عنوان سومين دستور مى افزايد: «نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور» (وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً).

* * *

و در چهارمين و پنجمين دستور مى فرمايد: «و شبانگاه براى او سجده كن، و مقدار زيادى از شب او را تسبيح گوى» (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً).

تا در سايه آن «ذكر» و اين «سجده» و «تسبيح»، نيروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانه كافى براى مبارزه با مشكلات اين راه فراهم سازى.

«بُكْرَة» (بر وزن نكته) به معنى آغاز روز است و «اصيل» نقطه مقابل آن يعنى شامگاهان و آخر روز.

بعضى گفته اند: اطلاق اين واژه بر آخر روز با توجه به اين كه از ماده «اصل» گرفته شده، به خاطر آن است كه آخر روز اصل و اساس شب را تشكيل مى دهد.

از بعضى از تعبيرات استفاده مى شود: «اصيل» گاه به فاصله ميان ظهر و غروب اطلاق مى گردد (مفردات راغب).

و از بعضى ديگر بر مى آيد: «اصيل» به اوائل شب نيز گفته مى شود; زيرا كه آن را به «عَشِىّ» تفسير كرده اند و «عَشِىّ» آغاز شب است چنان كه نماز مغرب و عشا را «عشائين» مى گويند، حتى از بعضى كلمات استفاده مى شود: «عَشِىّ» از زوال ظهر تا صبح فردا را نيز شامل مى شود.(1)

اما با توجه به اين كه «اصيل» در آيه شريفه در مقابل «بكرة» (صبحگاهان) قرار گرفته، و بعد از آن نيز سخن از عبادت شبانه به ميان آمده، روشن مى شود منظور همان طرف آخر روز است.

به هر حال، اين دو آيه در حقيقت بيانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات مقدس پروردگار است.

بعضى آن را به خصوص نمازهاى پنجگانه، يا به اضافه نماز شب، يا خصوص نماز صبح، عصر، مغرب و عشا تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه اين نمازها مصداق هائى از اين ذكر مستمر الهى، و تسبيح و سجده در پيشگاه مقدس اوست.

تعبير به «لَيْلاً طَوِيْلاً» اشاره به اين است: مقدار زيادى از شب را تسبيح خدا گوى.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) در پاسخ اين سؤال كه: منظور از اين تسبيح چيست؟ آمده: «منظور نماز شب است»!.(2)

گر چه بعيد نيست اين تفسير نيز از قبيل بيان مصداق روشن باشد; چرا كه نماز شب در تقويت روح ايمان، تهذيب نفوس، و زنده نگه داشتن اراده انسان در طريق اطاعت خدا، تأثير فوق العاده اى دارد.

* * *

نكته:

در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه: دستورهاى پنجگانه آيات فوق گرچه به صورت برنامه اى براى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ذكر شده، ولى در حقيقت سرمشقى است براى همه كسانى كه در مسير رهبرى معنوى و انسانى جامعه بشرى گام بر مى دارند.

آنها بايد بدانند بعد از اطمينان و ايمان كامل به هدف و رسالتى كه دارند لازم است صبر و استقامت پيشه كنند، و از انبوه مشكلات راه، وحشت نداشته باشند، چرا كه هدايت يك جمعيت به خصوص زمانى كه در مقابل انسان، افراد ناآگاه و دشمنان لجوج وجود داشته باشند، هميشه توأم با مشكلات عظيم بوده و هست، و اگر صبر و استقامت رهبران نباشد هيچ رسالتى به ثمر نمى رسد.

و در مرحله بعد، بايد در برابر وسوسه هاى شياطينى كه مصداق آثم و كفورند ، و با انواع حيل و تزوير سعى در منحرف ساختن رهبران و پيشوايان مى كنند، تا رسالت آنها عقيم ماند، با كمال قدرت مقاومت كنند، نه فريب تطميع بخورند و نه واهمه اى از تهديد به خود راه دهند.

و در تمام مراحل، براى كسب قدرت روحى، و نيروى اراده، عزم راسخ، و تصميم آهنين، هر صبح و شام به ياد خدا باشند، و پيشانى را بر درگاهش بسايند، مخصوصاً از عبادت هاى شبانه و راز و نياز با او مدد گيرند كه اگر اين امور رعايت شود پيروزى حتمى است.

و اگر در پاره اى از مراحل مصيبت و شكستى رخ دهد، در پرتو اين اصول مى توان آنها را جبران كرد، برنامه زندگى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و دعوت و رسالت او سرمشق مؤثرى براى رهروان اين راه است.

* * *

27إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً

28نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً

29إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً

30وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً

31يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً

 

ترجمه:

27 ـ آنها زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند، در حالى كه روز سختى را پشت سر خود رها مى كنند!

28 ـ ما آنها را آفريديم و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم، و هر زمان بخواهيم جاى آنان را به گروه ديگرى مى دهيم!

29 ـ اين يك تذكر و ياد آورى است، و هر كس بخواهد (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند!

30 ـ و شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد، خداوند دانا و حكيم بوده و هست!

31 ـ هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمان عذاب دردناكى آماده ساخته است!


1 ـ «مفردات راغب».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 412.

تفسير:

اين يك هشدار است، انتخاب با شماست!

در آيات گذشته، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) هشدار داده شده كه: تحت تأثير افراد «آثم» و «كفور» (مجرم و كافر) هرگز واقع نشود، و به شهادت تاريخ، آنها كسانى بودند كه به پندار خامشان براى نفوذ در اراده و تصميم پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواستند از تطميع به مال و مقام و زن هاى زيبا كمك بگيرند.

آيات مورد بحث، معرفى بيشترى از آنها كرده، مى گويد: «آنها زندگى زود گذر اين جهان را دوست دارند، در حالى كه در پشت سر خود روز سخت و سنگينى را رها مى كنند و ناديده مى گيرند»! (إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً).

افق افكار آنها از خور و خواب و شهوت فراتر نمى رود، و آخرين نقطه ديد آنها همين لذائد بى قيد و شرط مادى است، و عجب اين كه: مى خواهند روح بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز با همين مقياس بسنجند.

اما اين بى خبران كوردل توجه ندارند چه روز سنگينى در پيش دارند؟!، سنگين از نظر مجازات ها، سنگين از نظر محاسبه، و سنگين از نظر طول زمان و فضاحت و رسوائى سنگين.

تعبير به «وَراءَهُم» (پشت سرشان) با اين كه بايد قاعدتاً پيش روى آنها گفته شود، به خاطر آن است كه اينها آن روز را به دست فراموشى مى سپارند، گوئى پشت سر انداخته اند، ولى به گفته بعضى از مفسران كلمه «وَراء» گاه به معنى پشت سر، و گاه به معنى پيش رو به كار مى رود.(1)

* * *

در آيه بعد، به آنها هشدار مى دهد: به نيرو و قدرت خود مغرور نشوند كه اينها را همه خدا داده، و هر زمان بخواهد به سرعت باز پس مى گيرد، مى فرمايد: «ما آنها را آفريديم، و پيوندهاى وجودشان را محكم كرديم، به آنها قوت و قدرت بخشيديم، و هر زمان بخواهيم آنها را مى بريم و گروه ديگرى را جانشينشان مى سازيم» (نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِيلاً).(2)

«أَسْر» (بر وزن عصر) در اصل به معنى بستن چيزى با زنجير است، و اسيران را از اين جهت «اسير» ناميده اند كه آنها را مى بندند، ولى «أَسْر» در اينجا اشاره به استحكام پيوندهاى وجودى انسان است كه قدرت حركت و توانائى فعاليت هاى مهم به او مى دهد.

به راستى قرآن در اينجا انگشت روى نقطه حساسى گذارده، و آن پيوندهاى مختلف اجزاى وجود بشر است از عصب هاى كوچك و بزرگ كه همچون طناب هاى آهنين عضلات را به يكديگر مربوط مى سازد گرفته، تا رباط ها و عضلات مختلف، آن چنان قطعات كوچك و بزرگ استخوان و گوشت هاى اندام انسان را به يكديگر محكم بسته كه از مجموع آنها يك واحد كاملاً منسجم كه آماده انجام هر گونه فعاليتى است ساخته، اما روى هم رفته اين جمله كنايه از قدرت و قوت است.

اين آيه، در ضمن غنا و بى نيازى ذات پاك خدا را، از آنها، و از اطاعت و ايمانشان، روشن مى سازد، تا بدانند اگر اصرارى براى ايمان آنها است، در حقيقت لطف و رحمتى است از ناحيه پروردگار.

نظير اين معنى در آيه 133 سوره «انعام» نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد: وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ: «پروردگار تو بى نياز و مهربان است، اگر بخواهد همه شما را مى برد، و هر كس را بخواهد جانشين شما مى سازد».

* * *

سپس به كل بحث هائى كه در اين سوره آمده است كه مجموعاً يك برنامه جامع سعادت را ارائه مى دهد اشاره كرده، مى گويد: «اين يك تذكر و يادآورى است، و هر كس بخواهد، با استفاده از آن، راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى كند» (إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً).(3)

وظيفه ما نشان دادن راه است، نه اجبار بر انتخاب، اين شما هستيد كه بايد با عقل و درك خود، حق را از باطل تشخيص دهيد، و با اراده و اختيار خود تصميم بگيريد.

اين، در حقيقت تأكيدى است بر آنچه در آغاز سوره گذشت كه فرمود: اِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيْلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً: «ما راه را به او نشان داديم، خواه پذيرا شود و شكر اين نعمت را به جا آورد، يا اعراض و كفران كند».

* * *

و از آنجا كه ممكن است افراد كوته فكر، از تعبير فوق نوعى تفويض و واگذارى مطلق به بندگان تصور كنند، در آيه بعد براى نفى اين توهم مى افزايد: «شما چيزى را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد» (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ).(4)

«چرا كه خداوند عالم و حكيم است» (إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).

و اين در حقيقت اثبات اصل معروف «الأَمْرُ بَيْنَ الأَمْرَيْن» است، از يكسو مى فرمايد: «خدا راه را نشان داده و انتخاب با شما است» و از سوى ديگر، مى افزايد: «انتخاب شما منوط به مشيت الهى است» يعنى شما استقلال كامل نداريد، بلكه قدرت، توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از ناحيه او است، و هر زمان اراده كند، مى تواند اين قدرت و آزادى را سلب كند.

به اين ترتيب، نه «تفويض» و واگذارى كامل است و نه «اجبار» و سلب اختيار، بلكه حقيقتى است دقيق و ظريف در ميان اين دو، يا به تعبير ديگر: نوعى آزادى وابسته به مشيت الهى است، كه هر لحظه بخواهد مى تواند آن را باز پس گيرد، تا هم بندگان بتوانند بار تكليف و مسئوليت را كه رمز تكامل آنهاست بر دوش گيرند و هم خود را بى نياز از خداوند تصور نكنند.

خلاصه اين تعبير، براى آن است كه بندگان، خود را بى نياز از هدايت، حمايت، توفيق و تأييد ذات مقدس او ندانند، و در عين تصميم گيرى در كارها، خود را به او بسپارند، و تحت حمايت او قرار دهند.

از اينجا روشن مى شود اين كه: بعضى از مفسران جبرى مسلك، مانند «فخر رازى» به اين آيه چسبيده اند، به خاطر پيش داورى هائى است كه در اين مسأله داشته اند، او مى گويد: وَ اعْلَمْ أَنَّ هذِهِ الآيَةَ مِنْ جُمْلَةِ الآياتِ الَّتِى تَلاطَمَتْ فِيْها أَمْواجُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ!: «بدان! اين آيه از آياتى است كه امواج جبر در آن متلاطم است»!.(5)

آرى، اگر اين آيه را از آيات قبل جدا كنيم جاى اين توهم وجود دارد ولى با توجه به اين كه در يك آيه بيان تأثير اختيار شده، و در يك آيه ديگر بيان تأثير مشيت پروردگار، به خوبى مسأله «الامر بين الامرين» تثبيت مى گردد.

عجيب است طرفداران تفويض به همان آيه اى مى چسبند كه سخن از اختيار مطلق مى گويد، و طرفداران جبر به آيه اى كه به تنهائى بوى جبر مى دهد، و هر كدام مى خواهند پيش داورى هاى خود را با آن توجيه كنند، در حالى كه فهم صحيح كلام الهى (و هر كلام ديگر) ايجاب مى كند: همه را در كنار هم بگذارند، و بدون تعصب و پيش داورى قبلى قضاوت كنند.

ذيل آيه كه مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً» نيز، ممكن است اشاره به همين معنى باشد; چرا كه علم و حكمت خدا ايجاب مى كند، بندگان را در پيمودن راه تكامل آزاد بگذارد، و گرنه تكامل اجبارى و تحميلى تكامل نيست.

به علاوه علم و حكمت او اجازه نمى دهد افرادى را مجبور به كار خير و افرادى را مجبور به كار شرّ كند، و بعد گروه اول را پاداش دهد، و گروه دوم را مجازات كند.

* * *

و سرانجام در آخرين آيه اين سوره، به سرنوشت نيكوكاران و بدكاران در يك جمله كوتاه و پرمعنى اشاره كرده، مى فرمايد: «خدا هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند، و براى ظالمان عذاب دردناكى فراهم ساخته است» (يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

جالب اين كه در آغاز آيه مى گويد: «هر كس را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند» ولى در پايان آيه، عذاب را روى ظالمان متمركز مى سازد، و اين نشان مى دهد: مشيت او بر عذاب به دنبال مشيت انسان بر ظلم و گناه است، و به قرينه مقابله روشن مى شود: مشيت او در رحمت نيز، به دنبال اراده انسان در ايمان، عمل صالح و اجراى عدل است، و جز اين از حكيم، نمى توان انتظار داشت.

عجب اين كه: با اين قرينه روشن، باز افرادى مانند «فخر رازى» صدر آيه را دليل بر مسأله جبر گرفته اند بى آن كه ذيل آيه را كه درباره آزادى اراده و عمل ظالمان سخن مى گويد، مورد توجه قرار دهند!.(6)

* * *

خداوندا! ما را در رحمتت داخل كن، و از عذاب اليمى كه در انتظار ظالمان است برهان!

پروردگارا! تو راه را نشان دادى، ما نيز تصميم به پيمودن اين راه داريم، ما را مدد فرما!

بارالها! اگر از «ابرار» نيستيم دوستدار آنهائيم، ما را به آنها ملحق نما!

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان سوره انسان (دهر) (7)

1 / ربيع الثانى / 1407

   


1 ـ در تفسير «روح البيان» آمده است: اگر «وَراء» به «فاعل» اضافه شود به معنى پشت سر است، و اگر به «مفعول» اضافه شود به معنى پيش رو است (روح البيان، جلد 8، صفحه 439).

2 ـ اين آيه محذوفى دارد و در تقدير چنين است: «بَدَّلْناهُمْ أَمْثالَهُم» (توجه داشته باشيد تبديل غالباً دو مفعول مى گيرد در اينجا ضمير «هُم» مفعول اول و «أَمْثالَهُم» مفعول دوم است).

3 ـ بعضى براى آيه محذوفى قائلند، و مى گويند: در تقدير چنين است: «فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رِضا رَبِّهِ سَبِيلاً» يا «إِلى طاعَةِ رَبِّهِ سَبِيلاً» ولى انصاف اين است كه نيازى به تقدير ندارد; چرا كه همه راه هاى تكامل به سوى خدا منتهى مى شود.

4 ـ در اين كه محل اعراب «أَنْ يَشاءَ اللّهُ» چيست؟ جمعى از مفسران گفته اند: منصوب به ظرفيت است، و در معنى چنين است: «ما تَشاؤُنَ إِلاّ وَقْتَ مَشِيَّةَ اللّهُ».

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در اينجا «شيئاً» در تقدير باشد، و در معنى چنين است: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ شَيْئاً يَشاءُ اللّهُ».

5 ـ تفسير «فخر رازى»، جلد 30، صفحه 262.

6 ـ شرح بيشتر درباره آيات «مشيت» را در جلد 19، صفحه 461 ـ 468، ذيل آيه 37 سوره «زمر» مطالعه فرمائيد.

7 ـ پايان تصحيح: 28 / 2 / 1383.

سوره مرسلات

اين سوره، در «مكّه» نازل شده و داراى 50 آيه است

محتواى سوره مرسلات

معروف اين است: اين سوره در «مكّه» نازل شده، ولى بعضى تصريح كرده اند به اين كه آيه 48 «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ» «مدنى» است، هر چند دليل روشنى براى آن ذكر نكرده اند، و اگر مسأله «ركوع» و «نماز» سبب اين استنباط شده، درست به نظر نمى رسد; زيرا مدت ها مسلمانان در «مكّه» نماز مى خواندند و ركوع مى كردند.

به هر حال، بيشترين مطلبى كه در اين سوره مطرح شده است، مسائل مربوط به قيامت، تهديد و انذار مكذّبان و منكران است.

و از امتيازات اين سوره اين است كه: آيه وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» ده بار در آن تكرار شده، و هر بار به دنبال مطلب تازه اى.

بعد از ذكر سوگندهائى، از قيامت و حوادث سنگين و سخت رستاخيز خبر مى دهد، و به دنبال آن همين آيه را ذكر مى كند، و مى گويد: واى بر تكذيب كنندگان در آن روز!

در مرحله بعد، سرگذشت غم انگيز اقوام گنهكار پيشين.

در مرحله سوم، گوشه اى از ويژگى هاى آفرينش انسان.

در مرحله چهارم، قسمتى از مواهب الهى در زمين.

و در مرحله پنجم، قسمت هائى از عذاب تكذيب كنندگان را شرح مى دهد.

همچنين در هر مرحله اشاره اى به مطلبى بيدارگر و تكان دهنده كرده، و به دنبال آن اين آيه را تكرار مى كند، و حتى در بخشى از آن به نعمت هاى بهشتى كه نصيب پرهيزگاران شده اشاره نموده تا انذار را با بشارت بياميزد و تهديد را با تشويق.

و به هر حال، اين تكرار، تكرار بعضى از آيات در سوره «الرحمان» را تداعى مى كند، با اين تفاوت كه در آنجا سخن از نعمت ها بود، و در اينجا غالباً از عذاب هاى مكذبان است.

انتخاب نام «مرسلات» براى اين سوره به تناسب نخستين آيه اين سوره است.

* * *

فضيلت تلاوت اين سوره

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ وَ الْمُرْسَلاتِ كُتِبَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُشْرِكِيْنَ: «كسى كه سوره مرسلات را بخواند نوشته مى شود: او از مشركان نيست».(1)

و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: مَنْ قَرَأَها عَرَّفَ اللّهُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله): «كسى كه اين سوره را بخواند خداوند او را با پيامبر آشنا (و همجوار) مى سازد».(2)

بدون شك، اين ثواب و فضيلت از آن كسانى است كه بخوانند، بينديشند و عمل كنند، و لذا در حديثى آمده است: بعضى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمتش عرض كردند: أَسْرَعُ الشَّيْبُ اِلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): «چه زود آثار پيرى در شما نمايان شده اى رسول خدا»؟!

فرمود: شَيَّبَتْنِى هُودُ وَ الْواقِعَهُ وَ الْمُرْسَلاتُ وَ عَمَّ يَتسائَلُونَ!: «سوره هاى هود، واقعه، مرسلات، و عم يتسائلون مرا پير كرده»!.(3)

قابل توجه اين كه: در تمام اين سوره ها احوال قيامت و مسائل هول انگيز آن دادگاه بزرگ منعكس است، و همين ها بوده كه در روح مقدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) اثر گذارده.

بديهى است تلاوت بدون فكر و تصميم بر عمل نمى تواند چنين اثرى بگذارد.

* * *

1وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً

2فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً

3وَ النّاشِراتِ نَشْراً

4فَالْفارِقاتِ فَرْقاً

5فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً

6عُذْراً أَوْ نُذْراً

7إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ

8فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ

9وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ

10وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ

11وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ

12لاَِيِّ يَوْم أُجِّلَتْ

13لِيَوْمِ الْفَصْلِ

14وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ

15وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

 

ترجمه:

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

1 ـ سوگند به فرشتگانى كه پى درپى فرستاده مى شوند.

2 ـ و آنها كه همچون تند باد حركت مى كنند.

3 ـ و سوگند به آنها كه (ابرها را) مى گسترانند.

4 ـ و آنها كه جدا مى كنند.

5 ـ و سوگند به آنها كه آيات بيدارگر را القا مى نمايند.

6 ـ براى اتمام حجت يا انذار.

7 ـ كه آنچه به شما وعده داده مى شود، واقع شدنى است!

8 ـ وقتى كه ستارگان محو شوند.

9 ـ و آسمان از هم بشكافد،

10 ـ و آن گاه كه كوه ها از جا كنده شوند.

11 ـ و در آن هنگام كه براى پيامبران تعيين وقت شود!

12 ـ براى چه روزى به تأخير افتاده؟!

13 ـ براى روز جدائى (حق از باطل).

14 ـ تو چه مى دانى روز جدائى چيست؟!

15 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!


1 و 2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 414.

 

3 ـ «خصال صدوق»، جلد 1، صفحه 199، باب الاربعه، حديث 10.

تفسير:

وعده هاى الهى حق است، واى بر تكذيب كنندگان!

در آغاز اين سوره مقدمتاً در پنج آيه، پنج سوگند آمده كه در تفسير معنى آنها سخن بسيار است:

مى فرمايد: «سوگند به آنها كه پى در پى فرستاده مى شوند» (وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً).(1)

* * *

«و آنها كه همچون طوفان و تند باد حركت مى كنند» (فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً).

* * *

«و سوگند به آنها كه مى گسترانند و منتشر مى سازند» (وَ النّاشِراتِ نَشْراً).

* * *

«و آنها كه جدا مى كنند» (فَالْفارِقاتِ فَرْقاً).

* * *

«و آنها كه آيات بيدار كننده را القا مى نمايند» (فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً).

* * *

«براى اتمام حجت يا انذار» (عُذْراً أَوْ نُذْراً).(2)

اكنون ببينيم اين سوگندهاى سربسته كه از مسائل مهمى خبر مى دهد مفهومش چيست؟

در اينجا سه تفسير معروف وجود دارد:

1 ـ تمام اين قَسَم هاى پنجگانه اشاره به «بادها و طوفان ها» است، كه نقش مؤثرى در بسيارى از مسائل جهان طبيعت دارند، بنابراين مفهوم آيات چنين مى شود: سوگند به بادهائى كه پشت سر هم مىوزند.

و سوگند به طوفان هائى كه شديداً حركت مى كنند.

و قسم به آنها كه ابرها را مى گسترانند و قطرات حيات بخش باران را از لابلاى آنها روانه سرزمين هاى خشك مى كنند.

و سوگند به آنها كه ابرها را بعد از ريزش باران پراكنده مى سازند.

و قسم به اين بادها كه با اين برنامه، انسان ها را به ياد خدا مى اندازند.

(بعضى نيز «فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً» را اشاره به طوفان هاى عذاب كه نقطه مقابل بادهاى حيات بخش است دانسته اند كه آن هم به نوبه خود مايه تذكر و بيدارى است).

2 ـ تمام اين سوگندها اشاره به «فرشتگان آسمان» است، يعنى قسم به فرشتگانى كه پى در پى به سوى انبياء فرستاده مى شوند (يا فرشتگانى كه با برنامه هاى شناخته شده و معروف فرستاده مى شوند).

و قسم به آنها كه همچون طوفان با سرعت تمام به دنبال مأموريت خود مى روند.

و به آنها كه آيات كتب آسمانى را در برابر پيامبران مى گسترانند و نشر مى دهند.

و آنها كه با اين عمل، حق را از باطل جدا مى سازند.

و آنها كه ذكر حق و دستورات او را به انبياء القاء مى كنند.

3 ـ سوگند اول و دوم، ناظر به مسأله «بادها و طوفان ها» است، و سوگند سوم و چهارم و پنجم را ناظر به نشر آيات حق به وسيله «فرشتگان»، و سپس جدا كردن حق از باطل، و بعد القاء ذكر و دستورهاى الهى به پيامبران، به منظور اتمام حجت و انذار است.

چيزى كه مى تواند شاهد بر تفسير سوم باشد:

اولاً ـ جداسازى اين دو دسته از سوگندها در آيات، به وسيله «واو» است، در حالى كه بقيه به وسيله «فاء» عطف شده كه نشانه ارتباط و پيوند آنها است.

ثانياً ـ چنان كه خواهيم ديد همه اين سوگندها براى مطلبى است كه در آيه هفتم آمده، يعنى حقانيت و واقعيت رستاخيز و معاد، و مى دانيم در آستانه رستاخيز دگرگونى عظيمى در عالم پيدا مى شود، طوفان هاى شديد زلزله ها و حوادث تكاندهنده از يكسو، و سپس تشكيل دادگاه عدل الهى از سوى ديگر كه در آنجا فرشتگان نامه هاى اعمال را نشر مى دهند، و ميان صفوف مؤمنان و كافران جدائى مى افكنند، و حكم الهى را در اين زمينه القا مى كنند.

اگر قَسَم هاى پنجگانه فوق طبق اين تفسير بيان شود تناسبى با مُقسمٌ به يعنى چيزى كه براى آن سوگند ياد شده است خواهد داشت و تفسير اخير از اين نظر برترى دارد.

ذكر، در جمله «فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً» يا به معنى علوم و دانش هائى است كه به انبياء القاء شده، يا آياتى است كه بر آنها نازل گشته است، و مى دانيم در آيات قرآن از خود قرآن تعبير به «ذكر» شده است، چنان كه در آيه 6 سوره «حجر» آمده است: وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ: «(دشمنان) مى گفتند: اى كسى كه ذكر بر تو نازل شده است تو ديوانه اى»!

تعبير به «المُلْقِيات» به صورت «جمع» با اين كه فرشته وحى يعنى «جبرئيل» يك فرد بيشتر نبود، به خاطر اين است كه از بعضى از روايات استفاده مى شود: گاه براى نزول آيات قرآن گروه هاى عظيمى از فرشتگان، جبرئيل را همراهى مى كردند، در آيه 15 سوره «عبس» نيز آمده است: بِأَيْدِي سَفَرَة: يعنى «آيات قرآنى به دست سفيران الهى (فرشتگان) بر پيامبر اسلام نازل شده است».

* * *

حال بايد ديد كه اين سوگندها براى چه منظورى است؟ در آيه بعد، پرده از روى اين معنى برداشته، مى گويد: «آنچه به شما وعده داده مى شود واقع خواهد شد» (إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ).

بعث و نشور، ثواب و عقاب، حساب و جزا، همه حق است، و ترديدى در آن نيست.

بعضى نيز آن را اشاره به تمام وعده هاى الهى مى دانند، اعم از وعده هائى كه به نيكان يا بدان در دنيا، يا در آخرت داده است، ولى آيات بعد نشان مى دهد منظور فقط وعده قيامت است.(3)

گرچه در اين آيه، استدلالى بر مسأله معاد نشده است و تنها به ادعا قناعت گرديده، ولى لطف مطلب اينجا است كه در قَسَم هاى پيشين مطالبى آمده كه خود از دلائل معاد است، از جمله زنده شدن زمين هاى مرده به وسيله نزول باران ها كه خود نمونه اى از صحنه معاد است.

ديگر نزول تكاليف الهى بر پيامبران و ارسال رسل كه بدون وجود معاد نامفهوم است، خود نشان مى دهد كه وعده رستاخيز قطعى است.

نظير اين مطلب در آيه 23 سوره «ذاريات» نيز آمده است كه خداوند مى فرمايد: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الأَرْضِ اِنَّهُ لَحَقٌّ: «سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه روزى شما حق است».

سوگند به «ربّ» كه اشاره به ربوبيت پروردگار و تدبير او در جهان آفرينش است، ايجاب مى كند كه بندگان را بى روزى نگذارد.

* * *

سپس به بيان نشانه هاى اين روز موعود پرداخته، مى فرمايد: «اين روز موعود زمانى فرا مى رسد كه ستاره ها از صفحه آسمان محو و تاريك گردند» (فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ).

* * *

«و آسمان (كواكب آسمان) از هم شكافته شود» (وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ).

* * *

«و زمانى كه كوه ها از جا كنده شوند» (وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ).

«طُمِسَت» از ماده «طمس» (بر وزن شمس) به معنى محو كردن و زائل كردن آثار چيزى است، و در اينجا ممكن است اشاره به محو نور ستارگان باشد يا متلاشى شدن آنها، ولى تفسير اول مناسب تر است، همان گونه كه در آيه 2 سوره «تكوير» آمده است: وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ: «در آن هنگام كه ستارگان تاريك شوند».

و «نُسِفَت» از ماده «نسف» (بر وزن حذف) در اصل، به معنى ريختن دانه هاى غذائى در غربال و تكان دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود، و در اينجا به معنى خرد شدن و سپس بر باد رفتن كوه ها است.

اصولاً از آيات متعددى در قرآن مجيد استفاده مى شود پايان اين جهان با يك سلسله حوادث بسيار هول انگيز و كوبنده همراه است، به طورى كه نظام آن را به كلى متلاشى مى سازد، و جهان آخرت با نظامى نوين جايگزين آن مى گردد.

به طورى اين حوادث، عجيب و وحشتناك است كه با هيچ بيانى نمى توان آن را توصيف كرد، آيا حوادثى كه كوه ها را از جا مى كند و چنان به هم مى كوبد كه تبديل به غبار مى شود، و به صورت پشم هاى زده شده در مى آورد قابل توصيف است؟!

و به تعبير بعضى از مفسران، عظمت اين حوادث به قدرى است كه عظيم ترين زلزله هائى كه انسان به چشم ديده، در برابر آن، مانند ترقه هاى كوچكى است كه بچه ها براى بازى منفجر مى كنند، در برابر بزرگترين بمب اتم.

و به هر حال، اين تعبيرات قرآنى دليل بر تفاوت زياد نظامات آخرت با نظامات دنيا است.

* * *

و به دنبال آن اشاره اى به صحنه رستاخيز كرده مى افزايد: «و اين در هنگامى است كه براى پيامبران تعيين وقت مى شود كه به نوبت بيايند و شهادت خود را درباره امت ها بدهند» (وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ).(4)

همان گونه كه در آيه 6 سوره «اعراف» آمده است: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ: «ما هم از كسانى كه رسولان به آنها مبعوث شدند سؤال مى كنيم، و هم از رسولان».

* * *

سپس مى افزايد: «براى چه روزى شهادت اين رسولان و گواهى آنها بر امت ها به تأخير افتاده»؟! (لاَِيِّ يَوْم أُجِّلَتْ).(5)

* * *

«براى روز جدائى» (لِيَوْمِ الْفَصْلِ).

روز جدائى حق از باطل، جدائى صفوف مؤمنان از كافران، و نيكوكاران از بدكاران، و روز داورى مطلق حق درباره همگان.

اين سؤال و جواب براى بيان عظمت آن روز بزرگ است و چه تعبير پر معنى و گويائى از آن روز شده است «روز جدائى ها»!

* * *

پس از آن براى بيان عظمت آن روز مى فرمايد: «تو چه مى دانى يوم الفصل و روز جدائى ها چيست»؟ (وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ).

جائى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آن علم وسيع و گسترده، و با آن ديده تيز بينى كه اسرار غيب را مشاهده مى كرد ابعاد عظمت آن روز را به درستى نداند، تكليف بقيه مردم روشن است، و همان گونه كه بارها گفته ايم، درك تمام اسرار با عظمت قيامت براى ما زندانيان قفس دنيا ممكن نيست تنها شبحى از آن را مى بينيم و به آن ايمان داريم.

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، تكذيب كنندگان آن روز را شديداً مورد تهديد قرار داده، مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

«وَيْل» را بعضى به معنى «هلاكت»، و بعضى به معنى «انواع عذاب» و بعضى آن را به معنى «وادى پر عذابى در جهنم» تفسير كرده اند، اين كلمه معمولاً در مورد حوادث اسفناك به كار مى رود، و در اينجا حكايت از سرنوشت دردناك تكذيب كنندگان در آن روز مى كند.(6)

منظور از «مُكَذِّبِيْن» در اينجا كسانى است كه قيامت را تكذيب مى كنند، و مى دانيم كسى كه ايمان به قيامت، دادگاه عدل خداوند، حساب و جزا نداشته باشد به آسانى مرتكب هرگونه گناه، ظلم و فسادى مى شود، اما ايمان راسخ به آن روز به انسان تعهد، احساس مسئوليت، تقوا و پرهيزگارى مى بخشد.

* * *


1 ـ «عُرْف» به معنى متتابع و پى در پى آمده، و در اصل به معنى «يال اسب» است كه روى هم مى ريزد و گاه آن را به معنى «كار خوب و شناخته شده» نيز تفسير كرده اند.

2 ـ محل اعراب «عُذْراً أَوْ نُذْراً» نصب به خاطر مفعولٌ لاجله است و بعضى آن را حال دانسته اند.

3 ـ عطف با «فاء» نيز اين مطلب را تقويت مى كند.

4 ـ «أُقِّتَتْ» در اصل «وُقِّتت» از ماده «وقت» بوده كه واو مضموم در آن تبديل به همزه شده، و به معنى «توقيت وقت» براى رسولان پروردگار است، و اين نيز معلوم است كه وقت براى خود آنها تعيين نمى شود، بلكه براى عمل آنها يعنى شهادتشان تعيين مى گردد، و لذا گفته اند كه آيه محذوفى دارد.

5 ـ طبق اين تفسير، ضمير در «أُجِّلَتْ» به شهادت انبياء و رسل باز مى گردد كه از آيه قبل استفاده مى شود، ولى بعضى گفته اند: به تمام امور مربوط به انبياء و اخبارى كه آنها در مورد ثواب، عقاب، حوادث قيامت و مانند آن دادند باز مى گردد.

بعضى نيز آن را اشاره به تمام امورى كه در آيات قبل آمده، مانند تاريك شدن ستارگان و... مى دانند، ولى روشن است تفسير اول از همه مناسب تر مى باشد; چرا كه مرجع ضمير در آيه متصل به آن است.

6 ـ توضيح بيشترى در زمينه معنى «وَيْل» و تفاوت آن با «وَيْس» و «وَيْح» در جلد 22، صفحه 402، ذيل آيه 60 سوره «ذاريات» آمده است.

 
نكته:

محتواى اين سوگندها!

در آيات فوق، نخست به بادها و طوفان ها سوگند ياد شده، و اين به خاطر نقش مهمى است كه آنها در جهان آفرينش دارند: ابرها را به حركت در مى آورند، و سپس آنها را بر فراز زمين هاى خشك و مرده پيوند مى دهند، و بعد از نزول باران آنها را متفرق مى سازند.

بذرهاى گياهان را جا به جا مى كنند، و جنگل ها و مرتع ها به وجود مى آورند.

بسيارى از گل ها و ميوه ها را بارور مى سازند، و حرارت و برودت را از مناطق مختلف زمين به نقاط ديگر مى برند و هوا را تعديل مى كنند.

هواى زنده و پر اكسيژن را از مزارع و صحراها به شهرها مى برند، و هواى آلوده را براى تصفيه به صحراها مى فرستند.

آب هاى دريا را متلاطم و مواج، و براى موجودات زنده آبزى پر اكسيژن مى كنند آرى بادها و نسيم ها خدمات عظيم و حياتى در جهان دارند.

بخش ديگر اين سوگندها كه از برنامه نزول وحى به وسيله فرشتگان سخن مى گويد، نيز در عالم معنى شباهت با وزش نسيم در عالم ماده دارد، فرشتگان، كلمات وحى را كه همچون قطرات باران زنده كننده است بر قلوب پيامبران خدا نازل مى كنند، و گل ها، ميوه هاى معارف الهى و تقوا را در قلب ها مى رويانند، و به اين ترتيب خداوند هم به مربيان عالم ماده و هم مربيان عالم معنى سوگند ياد كرده است.

و جالب اين كه: تمام اين سوگندها براى بيان واقعيت روزى است كه تمام اين تلاش ها و كوشش ها به ثمر مى نشيند روز قيامت و يوم الفصل.

16أَ لَمْ نُهْلِكِ الأَوَّلِينَ

17ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الآخِرِينَ

18كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ

19وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

20أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماء مَهِين

21فَجَعَلْناهُ فِي قَرار مَكِين

22إِلى قَدَر مَعْلُوم

23فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ

 

24وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

25أَ لَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ كِفاتاً

26أَحْياءً وَ أَمْواتاً

27وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخات وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً

28وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

 

ترجمه:

16 ـ آيا ما اقوام (مجرم) نخستين را هلاك نكرديم؟!

17 ـ سپس ديگر (مجرمان) را به دنبال آنها مى فرستيم.

18 ـ (آرى) اين گونه با مجرمان رفتار مى كنيم!

19 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

20 ـ آيا شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم.

21 ـ سپس آن را در قرارگاهى محفوظ و آماده قرار داديم.

22 ـ تا مدتى معين؟!

23 ـ ما قدرت بر اين كار داشتيم، پس ما قدرتمند خوبى هستيم.

24 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

25 ـ آيا زمين را مركز اجتماع انسان ها قرار نداديم.

26 ـ هم در حال حياتشان و هم مرگشان؟!

27 ـ و در آن كوه هاى استوار و بلندى قرار داديم، و آبى گوارا به شما نوشانديم!

28 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

 

تفسير:

با اين همه مظاهر قدرت باز در معاد شك داريد؟!

در اين آيات نيز، از طرق مختلف به منكران رستاخيز هشدار مى دهد، و با بيانات گوناگون آنها را از خواب سنگين غفلت بيدار مى كند.

نخست دست آنها را گرفته، به گذشته تاريخ مى برد، و سرزمين هاى بلا ديده اقوام كفار پيشين را به آنها نشان مى دهد، مى فرمايد: «آيا ما اقوام نخستين كه راه كفر و انكار را پيش گرفتند هلاك نكرديم» (أَ لَمْ نُهْلِكِ الأَوَّلِينَ).

آثار آنها نه تنها بر صفحات تاريخ كه بر صفحه روى زمين نيز نمايان است، اقوامى همچون قوم «عاد»، «ثمود»، قوم «نوح»، قوم «لوط» و قوم «فرعون» كه گروهى با طوفان، و جمعى با صاعقه، و عده اى با تندباد، و قومى با زلزله و سنگ هاى آسمانى به كيفر اعمالشان مجازات و نابود شدند.

* * *

«سپس ما اقوام آخرين را كه اعمال مشابهى دارند به دنبال آنها مى فرستيم» (ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الآخِرِينَ).

چرا كه اين يك سنت مستمر است و تبعيض و استثناء برنمى دارد، مگر ممكن است گروهى را به جرمى مجازات كند و همان جرم را براى ديگران بپسندد؟!

* * *

و لذا در آيه بعد، مى افزايد: «اين گونه ما با گنهكاران رفتار مى كنيم» (كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ).

اين آيه در حقيقت، به منزله بيان دليل بر هلاكت «اقوام اولين» و به دنبال آنها هلاكت «اقوام آخرين» است; چرا كه عذاب هاى الهى نه جنبه انتقامجوئى دارد، و نه تصفيه حساب شخصى است، بلكه تابع اصل استحقاق و مقتضاى حكمت است.

بعضى گفته اند: منظور از «اولين» اقوامى هستند كه در گذشته دور بودند، مانند قوم نوح و عاد و ثمود، و «آخرين» اقوامى مى باشند كه بعد از آنها آمدند، مانند قوم لوط و قوم فرعون، ولى با توجه به اين كه «نُتْبِعُهُم» به صورت «فعل مضارع» آمده در حالى كه «أَ لَمْ نُهْلِك» معنى ماضى دارد روشن مى شود: «اولين» تمام اقوام پيشين را مى گيرد كه به عذاب الهى هلاك شدند، و «آخرين» كفارى را شامل است كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند، يا بعد از آن پا به عرصه وجود مى گذارند و آلوده جرم، گناه، ظلم و فساد مى شوند.

* * *

و سرانجام، نتيجه گيرى كرده، مى افزايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

«يَوْمَئِذ» در اينجا اشاره به روز رستاخيز است كه مجازات اصلى و مهم آنها مربوط به آن روز است، و اين تكرار براى تأكيد مطلب است، و اين كه بعضى احتمال داده اند: اين آيه ناظر به عذاب دنيا مى باشد، و آيه مشابه آن كه قبلاً آمد ناظر به عذاب آخرت است، بسيار بعيد به نظر مى رسد.

* * *

پس از آن دست آنها را گرفته، به عالم جنين مى برد، عظمت و قدرت خداوند، و كثرت مواهب او را در اين جهان اسرار آميز، به آنها نشان مى دهد، تا از يكسو به قدرت خدا بر مسأله رستاخيز و معاد پى ببرند، و از سوى ديگر، خود را مديون نعمت هاى بى شمارش بدانند، و سر تعظيم بر آستانش فرود آورند.

مى فرمايد: «آيا ما شما را از آبى پست و ناچيز نيافريديم»؟! (أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماء مَهِين).

* * *

«آن گاه ما آن را در قرار گاهى مناسب و محفوظ و آماده قرار داديم» (فَجَعَلْناهُ فِي قَرار مَكِين).(1)

قرارگاهى كه تمام شرائط حيات و پرورش و رشد و محافظت نطفه انسان، در آن از هر نظر تأمين شده، و آن قدر عجيب، جالب و موزون است كه هر انسانى را در شگفتى فرو مى برد.

* * *

و مى افزايد: «قرار گرفتن نطفه در آن جايگاه محفوظ تا مدت معينى ادامه دارد» (إِلى قَدَر مَعْلُوم).

مدتى كه آن را هيچ كس جز خدا نمى داند، مدتى مملوّ از تغييرات، دگرگونى ها و تحولات بسيار كه هر روز لباس تازه اى از حيات و زندگى بر نطفه پوشانيده مى شود، و او را در مسير تكامل در آن مخفيگاه پيش مى برد.

* * *

سپس نتيجه گيرى مى كند: «ما قدرت بر اين كار داشتيم كه از نطفه بى ارزش، حقير و ناچيزى چنان انسان شريف و كاملى بسازيم، پس ما قادر و تواناى خوبى هستيم» (فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ).(2)-(3)

اين همان دليلى است كه قرآن بارها براى اثبات مسأله معاد، روى آن تكيه كرده است، از جمله در آيات آغاز سوره «حج» مى گويد: چگونه در بازگشت مردگان به حيات جديد ترديد مى كنيد با اين كه قدرت او را در آفرينش اين انسان از يك نطفه بى ارزش مشاهده مى كنيد كه هر روزش معاد و رستاخيزى است؟! چه تفاوتى ميان خاك و آن نطفه بى ارزش است؟

* * *

در پايان باز همان جمله را تكرار فرموده، مى گويد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

واى بر آنها كه اين همه آثار قدرت او را مى بينند و باز او را انكار مى كنند.

امير مؤمنان على(عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ، وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْحَامِ، وَ مُضَاعَفَاتِ الأَسْتَارِ، بُدِئْتَ مِنْ سُلالَة مِنْ طِين، وَ وُضِعْتَ فِي قَرار مَكِين، إِلى قَدَر مَعْلُوم، وَ أَجَل مَقْسُوم، تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً، لا تُحِيرُ دُعاءً، وَ لا تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَار لَمْ تَشْهَدْهَا، وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا، فَمَنْ هَداكَ لاِجْتِرارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ، وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ:؟!

«اى مخلوقى كه با اندام متناسب و در محيطى محفوظ آفريده شده اى! در ظلمات رحم و پرده هاى مضاعف، آفرينش تو از عصاره گل آغاز شده، و در قرارگاه محفوظى تا زمان معلوم، و سرآمد معينى قرار داده شدى.

آن روز كه جنين بودى و در رحم مادر حركت داشتى، نه قدرت پاسخگوئى در تو بود، و نه توانائى شنيدن صداى كسى.سپس از اين قرارگاه به سرائى آمدى كه هرگز آن را مشاهده نكرده بودى، و راه منافع آن را نمى شناختى.

بگو: چه كسى در مكيدن شير از پستان مادرت تو را هدايت كرد؟ و چه كسى راه هاى وصول به نيازهايت را به تو نشان داد»؟(4)

* * *

در بخش ديگرى از اين آيات، به بيان قسمتى از آيات و نشانه هاى آفاقى خداوند، نعمت ها و مواهب او در جهان بزرگ مى پردازد كه هم دليل بر قدرت و رحمت واسعه او است، و هم دليلى بر امكان معاد، در حالى كه در آيات گذشته سخن از آيات انفسى و مواهب خداوند در آفرينش خود انسان بود.

مى فرمايد: «آيا ما زمين را مركز اجتماع انسان ها قرار نداديم»؟! (أَ لَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ كِفاتاً).(5)

* * *

«هم در حال حيات و هم مرگشان» (أَحْياءً وَ أَمْواتاً).(6)

«كِفات» (بر وزن كتاب) و «كفت» (بر وزن كشف) به معنى جمع كردن و ضميمه كردن چيزى به يكديگر است، و به پرواز سريع پرندگان نيز «كفات» گفته مى شود; چرا كه به هنگام پرواز سريع بال ها را جمع مى كند تا با سرعت بيشترى هوا را بشكافد و به پيش رود.

منظور اين است: زمين قرار گاهى است براى همه انسان ها، زندگان را روى خود جمع مى كند، تمام حوائج و نيازهايشان را در اختيارشان مى گذارد، و مردگان آنها را نيز در خود جاى مى دهد، كه اگر زمين آماده براى دفن مردگان نبود عفونت و بيمارى هاى ناشى از آن فاجعه اى براى همه زندگان به وجود مى آورد.

آرى زمين همچون مادرى است كه فرزندان را دور خود جمع مى كند و زير پر و بال خويش قرار مى دهد انسان ها را روى خود جاى مى دهد، نوازش مى كند، تغذيه مى نمايد، لباس مى پوشاند، مسكن مى دهد، و همه حوائجشان را تأمين مى نمايد و مردگان آنها را نيز در دل خود نگاه مى دارد، جذب مى كند، و آثار سوء آنها را از بين مى برد.

بعضى در اينجا «كفات» را به معنى «پرواز سريع» تفسير كرده، و آيه را اشاره به حركت زمين به دور آفتاب و حركات ديگر مى دانند كه در زمان نزول قرآن مسلماً كشف نشده بود.

ولى با توجه به آيه بعد از آن يعنى «أَحْياءً وَ أَمْواتاً» تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به خصوص اين كه در روايتى آمده است: اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگامى كه از ميدان «صفين» باز مى گشت به نزديك «كوفه» رسيد، هنگامى كه چشمان مباركش به قبرستانى كه بيرون دروازه «كوفه» بود افتاد فرمود: هذِهِ كِفاتُ الأَمْواتِ أَىْ مَساكِنُهُمْ: «اين كفات مردگان است يعنى منزلگاه هاى آنها است» و سپس نگاهى به خانه هاى «كوفه» كرده، فرمود: هذِهِ كِفاتُ الأَحْياءِ: «اين هم منازل زندگان است» سپس آيات فوق را تلاوت فرمود: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً».(7)

اشاره به اين كه فاصله زيادى ميان منازل زندگان و مردگان وجود ندارد!

* * *

سپس به يكى از نعمت هاى بزرگ الهى در كره زمين اشاره كرده، مى افزايد: «در آن، كوه هاى ثابت، استوار و بلند قرار داديم» (وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخات).(8)

اين كوه ها كه سر به آسمان كشيده، و ريشه هاى آن به يكديگر پيوسته است از يك سو، همچون زرهى زمين را در بر گرفته، و در برابر فشار داخلى و فشارهاى ناشى از جزر و مد خارجى حفظ مى كند.

از سوى ديگر، جلو اصطكاك قشر هوا را با زمين مى گيرد، و پنجه در هوا انداخته و آن را با خود به گردش در مى آورد.

و از سوى سوم، طوفان ها و بادهاى عظيم را كنترل مى كند، و به اين ترتيب از جهات مختلف، به اهل زمين آرامش مى بخشد.

و در ذيل همين آيه، به يكى ديگر از بركات كوه ها اشاره كرده مى افزايد: «و آبى گوارا به شما نوشانديم» (وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً).

آبى كه هم براى شما گوارا و مايه حيات است، و هم براى حيوانات شما و زراعت ها و باغ هايتان.

درست است كه تمام آب هاى گوارا از باران است، ولى كوه ها مهمترين نقش را در آن ايفا مى كند، بسيارى از چشمه ها و قنات ها از كوه ها مى جوشد، و سرچشمه بسيارى از نهرها و شط هاى عظيم از برف هاى متراكمى است كه بر قله هاى كوه ها مى نشيند، و مهمترين ذخائر آبى انسان ها را تشكيل مى دهد.

قله كوه ها به خاطر دورى از سطح زمين، هميشه سرد است و مى تواند ذخائر برف را ساليان دراز در خود جاى دهد تا تدريجاً در پرتو آفتاب آب شود و به صورت نهرها جريان يابد.

* * *

در پايان اين قسمت، باز مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

همان كسانى كه اين همه آيات و نشانه هاى قدرت حق را با چشم خود مى بينند، و اين همه نعمت هاى الهى را كه در آن غرقند مشاهده مى كنند باز هم رستاخيز و دادگاه قيامت را كه مظهر عدل و حكمت او است انكار مى نمايند.

* * *

29انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ

30انْطَلِقُوا إِلى ظِلّ ذِي ثَلاثِ شُعَب

31لا ظَلِيل وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ

32إِنَّها تَرْمِي بِشَرَر كَالْقَصْرِ

33كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ

34وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

35هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ

36وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ

 

37وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

38هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الأَوَّلِينَ

39فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ

40وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

 

ترجمه:

29 ـ (در آن روز به آنها گفته مى شود:) بى درنگ، به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را تكذيب مى كرديد برويد.

30 ـ برويد به سوى سايه سه شاخه (دودهاى خفقان بار و آتش زا)!

31 ـ سايه اى كه نه آرام بخش است و نه از شعله هاى آتش جلوگيرى مى كند!

32 ـ شراره هائى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ!

33 ـ گوئى همچون شتران زرد رنگى هستند.

34 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

35 ـ امروز روزى است كه سخن نمى گويند.

36 ـ و به آنها اجازه داده نمى شود كه عذر خواهى كنند.

37 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

38 ـ (و به آنها گفته مى شود:) امروز همان روز جدائى است كه شما و پيشينيان را در آن جمع كرده ايم!

39 ـ اگر چاره اى در برابر من (براى فرار) داريد انجام دهيد!

40 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

   


1 ـ «قَرار» به معنى «محل استقرار» و «مَكِيْن» به معنى «محفوظ» است، و در اصل از «مكانت» است كه به معنى «تمكن» آمده (البته «مكانت» گاه به معنى منزلت نيز آمده است).

2 ـ آيه محذوفى دارد و در تقدير «فَنِعْمَ الْقادِرُونَ نَحْنُ» است (به اصطلاح مخصوص بالمدح حذف شده).

3 ـ بعضى از مفسران اين آيه را چنين تفسير كرده اند: «ما نطفه را با اندازه گيرى هاى لازم، مقدرات مختلف، و ويژگى هائى در جسم و جان، تقدير نموديم، و خوب تقدير كننده اى هستيم» ولى اين تفسير با توجه به اين كه متن قرآن و قرائت معروف بدون تشديد است بعيد به نظر مى رسد، هر چند بعضى گفته اند: ماده ثلاثى مجرد نيز به معنى اندازه گيرى آمده است، اما در استعمالات معمول «قادر» به اين معنى استعمال نمى شود (دقت كنيد).

4 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 163.

5 ـ «كِفاتاً» مفعول دوم است براى «جَعَلْنا» و مصدرى است كه به معنى اسم فاعل آمده است.

6 ـ «أَحْياءً وَ أَمْواتاً» حال است براى ضمير مفعولى محذوفى و در تقدير «كِفاتاً لَكُمْ أَحْياءً وَ أَمْواتاً» مى باشد.

7 ـ تفسير «برهان»، جلد 4، صفحه 417 (نقل از تفسير على بن ابراهيم).

8 ـ «رَواسِيَ» جمع «راسيه» به معنى ثابت و پابرجا است، و «شامِخات» جمع «شامخ» به معنى بلند است، و در بعضى از عبارات مانند «شمخ باتقة» كنايه از تكبر است (مفردات راغب).

تفسير:

نه قدرت بر دفاع دارند نه راهى براى فرار!

در اين آيات، سرنوشت نهائى تكذيب كنندگان قيامت، و منكران آن دادگاه عدل الهى بيان شده است، بيانى كه به راستى انسان را در وحشتى عميق فرو مى برد، و ابعاد فاجعه را روشن مى سازد.

مى فرمايد: «به آنها گفته مى شود: بى درنگ رهسپار شويد، به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را انكار مى كرديد»! (انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ).

به سوى همان جهنم سوزانى كه هميشه آن را به باد استهزا مى گرفتيد رهسپار شويد.

به سوى انواع عذاب ها كه با اعمالتان آن را از پيش فراهم ساخته ايد حركت كنيد.

«اِنْطَلِقُوا» از ماده «انطلاق» به معنى حركت كردن بدون توقف است، و يك نوع آزادى از قيد و بند نيز در آن نهفته شده، و اين در حقيقت توضيحى است براى وضع آنها در عرصه محشر كه آنها را مدتى طولانى براى حساب نگه مى دارند، سپس آنها را رها ساخته، مى گويند: بدون توقف به سوى دوزخ حركت كنيد.

گوينده اين سخن، ممكن است خداوند متعال باشد كه مستقيماً به آنها خطاب مى كند، و يا فرشتگان عذاب، و به هر حال لحنى است آميخته با سرزنشى عميق كه خود عذابى است دردناك و جانكاه.

* * *

پس از آن به توضيح بيشترى درباره اين عذاب پرداخته مى گويد: «رهسپار شويد به سوى سايه اى از دودهاى خفه كننده آتش كه داراى سه شعبه است»! (انْطَلِقُوا إِلى ظِلّ ذِي ثَلاثِ شُعَب).

شاخه اى از بالاسر، و شاخه اى از طرف راست، و شاخه اى از طرف چپ، و به اين ترتيب از هر طرف اين دود غليظ مرگبار آنها را احاطه مى كند، و در كام خود فرو مى برد.

* * *

«اما سايه اى كه آرام بخش نيست، و هرگز دوزخيان را از شعله هاى آتش جلوگيرى نمى كند» (لا ظَلِيل وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ).

چه اين كه خود بر خاسته از آتش است.

ممكن است تعبير به ظلّ: «سايه» اين تصور را ايجاد كند كه در آنجا سايه اى وجود دارد كه از سوزندگى شعله هاى آتش، كمى مى كاهد، ولى اين آيه بر اين پندار غلط خط بطلان مى كشد، و مى گويد: اين سايه هرگز آن سايه اى را كه شما تصور مى كنيد نيست، سايه اى است سوزان و خفقان آور، و بر خاسته از دودهاى غليظ آتش كه مى تواند گرماى شعله ها را كاملاً منعكس كند.(1)

شاهد اين سخن، آيات سوره «واقعه» است كه درباره «اصحاب الشمال» مى فرمايد: فِي سَمُوم وَ حَمِيم * وَ ظِلّ مِنْ يَحْمُوم * لا بارِد وَ لا كَرِيم: «آنها در ميان بادهاى كشنده و آب سوزان قرار دارند * و در سايه دودهاى متراكم و آتش زا * سايه اى كه نه خنك مى باشد، و نه مفيد و آرام بخش».(2)

بعضى گفته اند: اين شعبه هاى سه گانه بازتابى است از تكذيب هاى سه گانه آنها نسبت به اساس دين، يعنى «توحيد»، «نبوت» و «معاد»; زيرا تكذيب معاد از تكذيب نبوت و توحيد جدا نيست.

و بعضى گفته اند: اشاره اى است به مبدأهاى سه گانه گناه «قوه غضبيه»، «شهويه» و «وهميه» آرى، آن دود تاريك تجسمى است از تاريكى هاى شهوات:

ز تاريكى خشم و شهوت، حذر كن! *** كه از دود آن، چشمِ دل تيره گردد!

غضب چون در آيد، رود عقل بيرون *** هوا چون شود چيره، جان خيره گردد!

* * *

آن گاه در توصيف ديگرى از آن آتش سوزان مى افزايد: «جرقه هائى از خود بيرون مى دهد مانند يك كاخ عظيم»! (إِنَّها تَرْمِي بِشَرَر كَالْقَصْرِ).(3)

نه همچون جرقه هاى آتش اين دنيا كه گاه به اندازه سر سوزنى بيش نيست.

تعبير به قصر: «كاخ» در اينجا تعبير پر معنائى است، شايد تصور شود مناسب تر اين بود كه گفته شود: جرقه هائى همچون كوه، ولى نبايد فراموش كرد كوه ها ـ همان گونه كه در آيات قبل اشاره شد ـ منبع انواع بركات است و سرچشمه هاى آب فرات و گوارا، اين قصرها و كاخ هاى ستمكاران هستند كه منشأ شعله هاى سوزان و آتش هاى شرر بارند!.(4)

* * *

در آيه بعد، به توصيف ديگرى از شراره ها و جرقه هاى اين آتش سوزان پرداخته، مى فرمايد: «آنها همچون شترهاى زرد رنگى هستند» (كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ).(5)

«جِمالَتٌ» جمع «جمل» به معنى «شتر» است (مانند حجر و حِجارة) و «صُفْر» (بر وزن قفل) جمع «أصفر» به معنى چيزى است كه زرد رنگ باشد و گاه به رنگ هاى تيره و متمايل به سياه نيز اطلاق شده، ولى در اينجا مناسب همان معنى اول است; زيرا جرقه هاى آتش زرد متمايل به سرخ است.

در آيه قبل، اين جرقه ها از نظر حجم، به كاخ بزرگ تشبيه شده بود، و در اين آيه، از نظر كثرت، رنگ، سرعت حركت و پراكنده شدن به هر سو به گروهى از شتران زرد رنگ تشبيه شده كه به هر سو روانند.

جائى كه جرقه ها اين چنين باشد، پيدا است خود آن آتش سوزان چگونه است؟ و در كنار آن چه عذاب هاى دردناك ديگرى قرار گرفته؟ (خداوند همه ما را به رحمت و لطفش از آن حفظ كند).

* * *

بار ديگر در پايان اين بخش از آيات، همان هشدار را تكرار كرده، مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

* * *

سپس فصل ديگرى از مشخصات آن روز هولناك را شروع كرده، مى افزايد: «امروز، روزى است كه سخن نمى گويند» (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ).(6)

آرى، خداوند در آن روز بر دهان مجرمان و گناهكاران مهر سكوت مى زند، همان گونه كه در آيه 65 سوره «يس» آمده است: اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ:

«امروز بر دهانشان مُهر مى نهيم» و باز همان گونه كه در ذيل همين آيه آمده است «دست و پاى آنها به سخن درمى آيند» و حتى طبق آيات ديگر قرآن پوست هاى آنان زبان باز مى كنند و همه گفتنى ها را مى گويند.

* * *

و مى افزايد: «و به آنها اجازه داده نمى شود كه عذر خواهى كنند چرا كه عذرى ندارند تا عذرخواهى كنند» (وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ).(7)

نه اجازه سخن گفتن دارند، و نه عذر خواهى و دفاع از خويشتن; چرا كه همه حقايق در آنجا روشن است، و چيزى براى گفتن ندارند، آرى، اين زبان پشت هم انداز كه در دنيا از آزادى خود سوء استفاده كرده، به تكذيب انبياء، استهزاء اولياء، و باطل كردن حق، و حق جلوه دادن باطل، مى پرداخت در آنجا بايد به كيفر آن اعمال قفل شود، و از كار بيفتد، كه اين خود عذاب و شكنجه دردناكى است كه در چنان صحنه اى انسان قدرت بر دفاع از خويش، و يا عذرخواهى نداشته باشد.

در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «خداوند برتر و عادل تر و بزرگتر از آن است كه بنده اش عذر موجهى داشته باشد و به او اجازه عذرخواهى ندهد، بلكه آنها در حقيقت هيچ عذر موجهى ندارند كه مطرح كنند».(8)

البته از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود: در قيامت مجرمان گاهى سخن مى گويند، اين به خاطر آن است كه ـ همان گونه كه قبلاً هم اشاره كرده ايم ـ در قيامت مواقف زيادى است، در بعضى از مواقف زبان از كار مى افتد و نوبت به گواهى اعضاء مى رسد، و در بعضى ديگر، زبان گشوده مى شود، و مطالبى را بازگو مى كند كه نشانه حسرت و اندوه شديد و سرگردانى و بدبختى آنها است.

* * *

باز در پايان اين مقطع مى گويد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

* * *

در مقطع ديگر، روى سخن را به مجرمان كرده، به عنوان حكايت از صحنه آن روز، مى گويد: «امروز همان روز جدائى است كه همه شما و پيشينيان را در آن جمع كرده ايم» (هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الأَوَّلِينَ).

امروز همه انسان ها را بدون استثناء از اولين گرفته، تا آخرين، همه را براى حسابرسى و فصل خصومت در اين عرصه و دادگاه بزرگ گرد آورده ايم.

* * *

«اكنون اگر شما در برابر من چاره اى براى فرار از چنگال مجازات داريد انجام دهيد» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ).(9)

آيا مى توانيد از قلمرو حكومت من بگريزيد؟

يا مى توانيد بر قدرت من غلبه كنيد؟

يا توانائى داريد با پرداختن فديه اى آزاد شويد؟

و يا قدرت داريد مأموران حسابرسى را فريب دهيد؟

هر كار از دست شما ساخته است انجام دهيد، ولى بدانيد كارى از شما ساخته نيست!

در حقيقت اين امر، به اصطلاح «امر تعجيزى» است كه براى روشن ساختن عجز و ناتوانى طرف مقابل ذكر مى شود، مثل همان چيزى كه در مورد قرآن مجيد آمده است كه مى فرمايد: «اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد سوره اى مانند آن را بياوريد».

«كَيْد» (بر وزن صيد) به طورى كه «راغب» در «مفردات» مى گويد: نوعى چاره جوئى است كه گاه نكوهيده و گاه قابل تمجيد است، هر چند استعمال آن در موارد مذموم بيشتر است (همان گونه كه در آيه مورد بحث نيز چنين است).

مسلماً در آن روز كارى از دستشان ساخته نيست; چرا كه مى دانيم آن روز روزى است كه دست انسان از هر گونه اسباب و وسائل كوتاه مى گردد، چنان كه در آيه 166 سوره «بقره» آمده است: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبابُ».

قابل توجه اين كه: از يكسو، مى فرمايد: آن روز، «يوم الفصل» يعنى روز جدائى ها است، از سوى ديگر، مى فرمايد: آن روز، «يوم الجمع» يعنى روز اجتماع است كه هر كدام از اين دو، در يك مقطع انجام مى شود، نخست همه را در آن دادگاه بزرگ جمع مى كنند، و سپس بر حسب عقائد و اعمالشان در صفوف مختلفى از هم جدا مى شوند، حتى آنها كه رهسپار بهشت مى شوند صفوف گوناگون و درجات مختلفى دارند و راهيان دوزخ نيز صفوف متفاوت و دركاتى دارند.

آرى، آن روز، روز جدائى حق از باطل، و ظالم از مظلوم است.

* * *

و باز همان جمله تهديد آميز و بيدار كننده را تكرار كرده، مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

* * *

 

41إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلال وَ عُيُون

42وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ

43كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

44إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ

45وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

46كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ

47وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

48وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ

 

49وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ

50فَبِأَيِّ حَدِيث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ

 

ترجمه:

41 ـ (در آن روز) پرهيزگاران در سايه هاى (درختان بهشتى) و در ميان چشمه ها قرار دارند.

42 ـ و ميوه هائى از آنچه مايل باشند!

43 ـ بخوريد و بنوشيد گوارا، اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد!

44 ـ ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم!

45 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

46 ـ (و به مجرمان بگو:) بخوريد و بهره گيريد در اين مدت كم (ولى بدانيد عذاب الهى در انتظار شماست) چرا كه شما مجرميد!

47 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

48 ـ و هنگامى كه به آنها گفته شود ركوع كنيد ركوع نمى كنند!

49 ـ واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

50 ـ (و اگر آنها به اين قرآن ايمان نمى آورند) پس به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند؟!


1 ـ «لا ظَلِيْل» صفت است براى «ظل» و به همين جهت مجرور ذكر شده است.

2 ـ واقعه، آيات 42 ـ 44.

3 ـ «شَرَر» (بر وزن ضرر) جمع «شراره» به معنى اجزاء كوچكى است كه از آتش جدا مى شود، و به هوا پرتاب مى گردد، و از ماده «شر» گرفته شده است.

4 ـ بعضى از مفسران مانند «فخر رازى» از «ابن عباس» نقل كرده اند كه: در تفسير «قصر» گفته است: منظور چوب هائى است كه از بيابان مى بريدند و جمع آورى مى كردند براى زمستان روى هم مى چيدند (بعيد نيست اين تفسير نيز به خاطر آن باشد كه انبوه هيزم هاى روى هم چيده شده را تشبيه به يك قصر بلند مى كردند).

5 ـ ضمير «كَأَنَّهُ» ممكن است به «قصر» بر گردد، يا به «شرر» ولى چون «شرر» جمع است، بدون تأويل ممكن نيست، مگر اين كه «شرر» را اسم جمع بدانيم.

6 ـ توجه داشته باشيد «يَوْم» در اينجا بدون تنوين است، و اين به خاطر آن است كه به مفهوم جمله
«لا يَنْطِقُونَ» اضافه شده است.

7 ـ در اين كه چرا جمله «فَيَعْتَذِرُونَ» به صورت مرفوع آمده با اين كه قاعدتاً بايد منصوب باشد و نون حذف گردد.

بعضى گفته اند: به خاطر آن است كه ترك عذرخواهى آنان به علت آن است كه عذرى ندارند، نه اين كه به علت عدم اذن الهى است.

8 ـ «نور الثقلين»، جلد 5، صفحه 490.

9 ـ «نون» در «فَكِيدُونِ» مكسور است، و كسره آن به جاى ياء متكلم مى باشد، و در اصل «فَكِيدُونِى» بوده، «ياء» حذف شده، و كسره كه دليل آن است باقى مانده، و ضمير متكلم طبق ظاهر آيات به ذات پاك خدا بر مى گردد، و احتمال اين كه به شخص پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بر گردد بسيار بعيد است.

تفسير:

به كدام سخن ايمان مى آورند؟!

مى دانيم برنامه قرآن آميختن انذار به بشارت، و تهديد به تشويق است، و همچنين ذكر سرنوشت مؤمنان در برابر سرنوشت مجرمان تا با قرينه مقابله مسائل بهتر درك شود.

بر اساس همين سنت، در آيات فوق، به دنبال بيان مجازات هاى گوناگون مجرمان در قيامت، اشاره پر معنى و كوتاهى درباره وضع پرهيزكاران در آن روز كرده، مى فرمايد: «افراد با تقوا در سايه هاى درختان و در ميان چشمه ها قرار دارند» (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلال وَ عُيُون).

اين در حالى است كه مجرمان چنان كه از آيات قبل دانسته شد، در سايه شرر بار و سوزانِ دودهاى خفه كننده اند.

«ظِلال» جمع «ظلّ» به معنى سايه است، خواه، سايه اى مانند سايه درختان در روز، و يا سايه اى كه در تاريكى شب حاصل مى شود، در حالى كه «فِىء» به سايه اى گفته مى شود كه تنها در مقابل يك مبدأ نورانى به وجود مى آيد، همچون سايه درختان در مقابل آفتاب.

* * *

و مى افزايد: «آنها در ميان انواع ميوه ها از آنچه مايل باشند و مى خواهند قرار دارند» (وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ).

روشن است ذكر «ميوه ها»، «سايه ها» و «چشمه ها» اشاره به گوشه اى از مواهب عظيم الهى بر آنها است، گوشه اى كه با زبان اهل دنيا قابل بيان و ترسيم است، اما آنچه در بيان نمى گنجد، و به فكر ساكنان دنيا خطور نمى كند، از آن، به مراتب برتر و بالاتر است.

* * *

جالب اين كه: آنها در اين ميهمان سراى الهى به عالى ترين وجهى پذيرائى مى شوند، همان گونه كه در آيه بعد آمده كه به آنها گفته مى شود: «بخوريد و بنوشيد گوارا، اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد»! (كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

اين جمله، خواه مستقيماً از سوى خداوند به عنوان خطاب به آنها باشد، يا به وسيله فرشتگان، توأم با لطف و محبتى است آشكار كه غذائى است براى روح و جان آنها.

تعبير بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد» اشاره به اين است كه: اين مواهب را بدون حساب به كسى نمى دهند، و با ادعا، خيال و پندار به دست نمى آيد، تنها به وسيله اعمال صالح فراهم مى شود.

«هَنِىء» (بر وزن مليح) به گفته «راغب» در «مفردات» هر چيزى است كه مشقتى به دنبال ندارد، و ناراحتى توليد نمى كند، و لذا به غذا و آب گوارا «هَنِىء» گفته مى شود، گاه به زندگى گوارا نيز اطلاق مى گردد.

و اين اشاره به آن است كه: ميوه ها، غذاها و نوشابه هاى بهشتى، همانند آب و غذاى دنيا نيست كه گاه آثار سوئى در بدن مى گذارد يا عوارض نامطلوبى به دنبال دارد.

در ميان مفسران مورد بحث است كه امر به خوردن و نوشيدن در اينجا آيا براى بيان مباح بودن استفاده از اين نعمت ها است، و يا واقعاً امر، فرمان و دستور است؟

اما بايد توجه داشت: اين گونه اوامر كه به هنگام پذيرائى گفته مى شود نوعى طلب و خواست گوينده است كه براى عظمت و احترام ميهمان بيان مى گردد، و ميزبان دوست دارد غذايش را بيشتر بخورد تا اكرام بيشترى از او شده باشد.

* * *

در آيه بعد، باز روى اين مطلب تكيه مى كند كه اين نعمت ها بى حساب نيست، مى افزايد: «مسلماً ما اين گونه، نيكوكاران را جزا مى دهيم» (إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).

جالب اين كه: در آيه نخست، روى مسأله «تقوا» تكيه شده، و در آيه بعد از آن، روى «عمل» و در اين آيه روى «احسان و نيكوكارى».

«تقوا» هرگونه پرهيز از گناه و فساد و شرك و كفر است و «احسان» انجام هر كار نيك، و «عمل» نيز ناظر به اعمال صالح است، تا روشن شود برنامه نعمت هاى الهى تنها مربوط به اين گروه است، نه مدعيان دروغين ايمان، و آلودگان به انواع فساد، هر چند ظاهراً در سلك اهل ايمان در آيند.

* * *

و در پايان اين مقطع، باز تكرار مى كند: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

واى بر آنها كه از تمام اين نعمت ها و محبت ها محروم مى شوند، كه حسرت اين محروميت آزارش كمتر از آتش سوزان دوزخ نيست!

* * *

و از آنجا كه يكى از عوامل انكار معاد، پرداختن به لذات زودگذر دنيا، و تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى بهره گيرى از اين لذات است، در آيه بعد، روى سخن را به مجرمان كرده با لحنى تهديد آميز مى فرمايد: «بخوريد و بهره گيريد در اين چند روز كوتاه، ولى بدانيد عذاب الهى در انتظار شما است; چرا كه شما مجرم و گنهكاريد» (كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ).

تعبير به «قَلِيْلاً» مى تواند اشاره به مدت كوتاه عمر انسان در دنيا باشد، و هم ناچيز بودن مواهب اين جهان در برابر نعمت هاى بى حساب آخرت.

گرچه بعضى از مفسران گفته اند: اين خطاب را در آخرت به مجرمان مى كنند، ولى با توجه به اين كه در آخرت هيچ گونه تمتع و بهره گيرى براى مجرمان از مواهب حيات تصور نمى شود، بايد قبول كرد كه اين سخن خطابى است به آنها در اين دنيا.

در حقيقت «متقين» و پرهيزگاران با نهايت احترام در آخرت پذيرائى مى شوند ، و با جمله پر از لطف «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً»، مخاطب مى گردند، ولى دنيا پرستان در اين دنيا با جمله تهديد آميز «كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً» مخاطبند.

به پرهيزكاران مى فرمايد: بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «اينها در برابر اعمال صالحى است كه انجام مى داديد».

و به اينها نيز مى گويد: إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ: «اين تهديد به خاطر آن است كه شما مجرميد».(1)

و به هر حال، نشان مى دهد: سرچشمه عذاب الهى جرم و گناه انسان است كه از بى ايمانى يا اسارت در چنگال شهوات ناشى مى شود.

* * *

سپس اين تهديد را بار ديگر با جمله: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» تكميل مى كند (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

همانها كه به زرق و برق دنيا و لذات و شهوات آن مغرور و فريفته شدند، و عذاب الهى را براى خود خريدند.

* * *

در آيه بعد، به يكى ديگر از عوامل انحراف، بدبختى و آلودگى آنها اشاره كرده، مى افزايد: «چنان از باده غرور سرمستند كه وقتى به آنان گفته شود در برابر پروردگار ركوع كنيد، ركوع نمى كنند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ).

بسيارى از مفسران گفته اند: اين آيه درباره قبيله «ثقيف» نازل شد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها فرمود: «نماز بخوانيد» آنها گفتند: ما هرگز در برابر كسى خم نمى شويم، و اين براى ما عيب است! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: لا خَيْرَ فِى دِيْن لَيْسَ فِيْهِ رُكُوعٌ وَ لاْ سُجُودٌ: «دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد ارزشى ندارد»!.(2)

آنها نه فقط از ركوع و سجود ابا داشتند، كه اين روح غرور و نخوت در تمامى افكار و زندگيشان منعكس بود، نه در برابر خدا تسليم بودند، و نه در برابر دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نه حقوق مردم را به رسميت مى شناختند و نه تواضعى در برابر خالق و فروتنى در برابر خلق داشتند، در حقيقت اين دو عامل (غرور و شهوت پرستى) از مهمترين عوامل جرم، گناه، كفر، ظلم و طغيان است.

بعضى احتمال داده اند: در قيامت به آنها گفته مى شود: اِرْكَعُوا: «ركوع كنيد»، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد، مخصوصاً با در نظر گرفتن آيات قبل و بعد.

* * *

و بالاخره براى دهمين و آخرين بار در اين سوره، مى فرمايد: «واى در آن روز بر تكذيب كنندگان» (وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ).

* * *

و در آخرين آيه مورد بحث، كه آخرين آيه سوره «مرسلات» است با لحنى آميخته از عتاب، و مملوّ از سرزنش، به صورت يك استفهام آميخته با تعجب مى فرمايد: «اگر به اين قرآن كه دلائل صدقش از تمام آياتش نمايان است، و حقانيتش در تمام تعبيراتش منعكس مى باشد، ايمان نياورند، به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند»؟! (فَبِأَيِّ حَدِيث بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ).[ 420 ]

هر گاه به قرآنى كه اگر بر كوه ها نازل مى شد لرزان و خاشع مى شدند و از هم مى شكافتند، ايمان نياورد، در برابر هيچ كتاب آسمانى، و هيچ منطق عقلانى تسليم نخواهد شد، و اين نشانه روح عناد و لجاج است.

* * *

نكته:

همان گونه كه در آغاز سوره اشاره كرديم ده بار جمله «وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبِينَ» در آن تكرار شده، و اين براى تأكيد بر يك واقعيت مهم و تكان دهنده است، و شبيه آن در سخنان فصحا و بلغا فراوان است، يعنى قسمتى را كه عنايت و تأكيد مخصوصى روى آن دارند در شعر و نثر تكرار مى كنند.

ولى بعضى از مفسران معتقدند: هر يك از اين ده آيه اشاره به نكته جديدى است كه به تكذيب مطالب قبل از آن مربوط مى شود، بنابراين تكرارى در بين نيست.

اين سوره را با جمله اى از تفسير «روح البيان» خاتمه مى دهيم، او مى گويد: اين سوره در غارى در نزديكى مسجد «خيف» در سرزمين «منى» بر پيامبر نازل گرديد، و من شخصاً اين غار را زيارت كرده ام.

* * *

خداوندا! ما را توفيقى مرحمت كن كه هرگز آلوده تكذيب آيات تو نشويم.

پروردگارا! ما را از غرور، نخوت، هوا و هوس كه سرچشمه هاى اصلى جرائمند محفوظ دار.

بارالها! در آن روزى كه پرهيزگاران در جوار قرب تو با احترام تمام پذيرائى مى شوند ما را در صف آنان قرار ده.

 

آمِيْنَ يا رَبَّ الْعالَمِيْنَ

 

پايان جلد 25 تفسير نمونه

 

پايان سوره مرسلات(3)

11 / ربيع الثانى / 1407

23 / 9 / 1365


1 ـ اين آيه، در حقيقت محذوفى دارد و در تقدير به گفته «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 419 چنين است: «كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً فَإِنَّ الْمَوْتَ كائِنٌ لا مُحالَةَ»، ولى به نظر مى رسد مناسب تر اين است كه در تقدير چنين باشد: «كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً وَ انْتَظِرُوا الْعَذابَ فَإِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ».

2 ـ «مجمع البيان»، جلد 10، صفحه 419، و همين معنى را «آلوسى» در «روح المعانى» و «قرطبى» در تفسير خود و «زمخشرى» در «كشّاف» و «روح البيان» ذيل آيه مورد بحث نقل كرده اند.

3 ـ پايان تصحيح: 30 / 2 / 1383 (روزى كه ملت ايران به خاطر هتك احترام اماكن مقدس نجف و كربلا از جانب اشغالگران آمريكائى، تظاهرات با شكوهى انجام دادند).